پژوهش‌ها

حجت‌الاسلام‌والمسلمین علی اسلامی از جمله شاگردان ایرانی شهید صدر است که پس از بازگشت از نجف، بیشترین نامه‌ها را از وی دریافت داشته است. او که فرزند مرحوم حجت‌الاسلام‌و‌المسلمین حاج شیخ عباسعلی اسلامی، مؤسس جامعه تعلیمات اسلامی است، به دلیل برخورداری از امکان فعالیت گسترده فرهنگی و اجتماعی، از سوی آن شهید گرانمایه وکالت یافت کلیه آثار او را به فارسی و زبان‌های زنده دنیا ترجمه و منتشر کند. اسلامی استقبال جامعه فرهنگی ایران از آثار شهید صدر را مطلوب ارزیابی می‌کند و آن را معلول گره‌گشایی این آثار از مشکلات فکری نسل جوان می‌داند. در این گفت‌وگو از شهید صدر و دغدغه نشر معارف دین خواهیم خواند.

چه زمینه‌هایی موجب آشنایی و ارتباط وسیع شما با شهید صدر شد؟

بنده وقتی که به نجف مشرف شدم، مورد لطف همه آقایان مراجع بودم، چون پدرم، مرحوم حجت الاسلام و المسلمین آقا شیخ عباسعلی اسلامی، از معاریف بودند و از حیث مبارزه با شاه و مسائل مختلف اجتماعی و خدمات اجتماعی، به شکل وسیعی فعالیت می‌کردند، به خصوص مدارس اسلامی اساسا ایشان بنیان گذاشتند. بعد از رفتن رضاشاه پهلوی، در منزلشان مدرسه شبانه اسلامی را تأسیس کردند، بنابراین همه مرا به عنوان پسر ارشد ایشان، می‌شناختند. پدرم وقتی به آقای خوئی گفتند که این پسر من است و معرفیم کردند، آقای خوئی گفتند، «مگر کسی برای پسر خود من باید سفارش بکند؟» یعنی مرا این طور تلقی کردند که پسر ایشان هستم. همه مراجع پدرم را می‌شناختند و به همان اعتبار هم برای من احترام قائل بودند. مرحوم شهید صدر هنگامی که نوجوان بودند، در بغداد به مدراس علامه عسکری می‌رفتند. علامه عسکری در بغداد مدارسی داشتند. پدر من وقتی به عراق می‌روند، از مدارس علامه عسکری بازدید می‌کنند. آقای علامه می‌فرمودند که آقای سید محمدباقر، کوچک بود. آقای اسلامی از ایشان سؤالاتی پرسیدند و او سریع جواب داد و آقای اسلامی یک دینار به این نوجوان جایزه دادند. آقای سید محمد باقر از همان جا پدرم را می‌شناختند و من هم که نجف رفتم، تقریبا با همه آشنا بودم. من اول درس اصول آقای خوئی و فقه امام می‌رفتم. بعد تمایل پیدا کردم که فقه آقای صدر را بروم و خدمتشان بودیم و اکثر تقریرات را هم می‌نوشتم و وقتی به ایران آمدم، متأسفانه همه این‌ها متروک شد.

شما وقتی رسیدید که ایشان درس خارج می‌گفتند؟

بله، درس خارج می‌گفتند.

چه ویژگی‌هایی در درس ایشان بود که با وجود اساتیدی که از نظر سن و سابقه، برایشان تقدم داشتند، باز هم عده‌ای با اشتیاق در درس شهید صدر شرکت می‌کردند؟ چه نکاتی آن‌ها را جذب می‌کرد؟

بعضی از مراجع هنگامی که وارد درس خارج می‌شوند، اقوال مختلفی را نقل و نقد می‌کنند که ممل است. بهترین درس خارج این است که آخرین نظرات فحول عصر را ارائه کنند، چون کسی که در این زمینه بحث می‌کند، یعنی تمام مباحث قبلی را دیده و بر آن مبانی، حرف‌هایی را می‌زند؛ یا نقد و یا تأیید می‌کند. مثلا مرحوم نائینی یا دیگر بزرگانی که در حوزه نجف بودند، طبعا گذشته را طی کرده بودند و با حرف و مطلب و بحث جدیدی، وارد جرگه عرضه فقه و اصول شدند. بعضی از مراجع هستند که این گزیده را می‌گیرند و بعد نقد و نظر خود را اثبات می‌کنند. از نظر من درس ایشان اینگونه بود. به علاوه، ایشان نبوغ بسیار حادی داشت، مثلا فرض کنید که اگر در محضر ایشان از یک حدیث یا مطلبی صحبت می‌شد، همه فروضی را که بر این مطلب باز می‌شد، می‌آوردند و جالب این بود که تمام این‌ها دفعتا به ذهنشان می‌رسید. اگر حدیثی را از عالمی بپرسید، ممکن است معنایی بدهد، ولی فروض متعدد را اکثرا به ذهنشان نمی‌رسد، ولی ایشان فکر بسیار جوالی داشت.

داوری‌هایی که در حوزه نجف دربارة ایشان بیان می‌شدند، چند گونه بودند؟

نمی شود این مطلب را به این سادگی تبیین کرد. می‌توانید که حوزه‌های علمیه با مسئله تخرب و حزب زیاد آشنا نبود و حزبیت در ذهن حوزویان، تقریبا معنای منفی داشت. آن‌ها یا قدیمی بودند یا روحیه شان با شرایط جدید سازگار نبود و یا آن را درک نمی‌کردند. شهید صدر با همکاری علامه عسکری حزب الدعوه را تأسیس کردند. طبعا جنبه فکری و نظری این حزب با این‌ها بوده و جنبه‌های عملی را دیگران انجام دادند. یادم هست که فعالیت این حزب در ابتدای امر، کارهای فرهنگی و تبلیغی بود و فعالیت‌های سیاسی نداشتند، مثلا دانشجویان را جمع می‌کردند و کارهایی را انجام می‌دادند. بعضی‌‌ها ایشان را به این اعتبار نقد می‌کردند. بعضی‌‌ها هم ایشان را در این جایگاه و سطح نمی‌دیدند و با ایشان انس نداشتند.

ایشان در نوزده سالگی مجتهد شد و زمانی که کمونیست‌ها به عراق می‌آیند و معرکه‌ای برپا می‌کنند، ایشان «اقتصادنا» را در مجموعه در ظرف هشت ماه مطالعه و تحقیق می‌کند و می‌نویسد. به هر حال امر بدیع و عجیبی است که فردی بدون سابقه مطالعاتی، وارد عرصه‌ای بشود و در ظرف مدتی به این کوتاهی تحقیق و پژوهش کند و بهترین حرف را هم در آن زمینه بزند. این نبوغ را خیلی‌‌ها نمی‌توانند ببینند و یا درک کنند. و یا فرض کنید چند نفر را هم به درس آقای خوئی می‌روند؛ بقیه هنوز دارند درس ایشان را ادامه می‌دهند،اما این شاگرد، درس ایشان را که تمام کرده هیچ، دارد شاگرد هم جذب می‌کند و درس خارج می‌دهد. این تعارضات معمولا در محیط‌های علمی رخ می‌دهند و نمی‌شود به آن‌ها جهتی و عمقی داد، برخی به شکل طبیعی رخ می‌دهند. برخی از خود می‌پرسند، «ای بابا! ما که تا دیروز با هم مباحثه می‌کردیم، حالا چطور شده که او دارد درس خارج می‌دهد؟» به خصوص این مسائل در محیط‌هایی مثل نجف که حوزه بنیه داری بود و افراد فحول بسیار قدری آنجا بودند و مدرسینی چون آقای حکیم بودند و آقای حاج شیخ حسن حلی بودند که از علمای بسیار برازنده بودند که می‌گفتند خیلی‌‌ها درس ایشان را اصلا درک نمی‌کنند، چون بسیار عمیق است. آقای زنجانی بودند و بسیاری از علمای دیگر و لذا وقتی جوان‌هایی مثل ایشان وارد گود می‌شوند، عکس العمل‌هایی از سوی دیگران دیده می‌شود. مرحوم صدر سی و پنج سال بیشتر نداشتند که درس خارج را شروع کردند. الان هم در قم وقتی جوان‌ها وارد این عرصه می‌شوند، از سوی بعضی‌ها بازتاب‌هایی هست. آقای خوئی هم جوان بودند که وارد این عرصه شدند و خودشان هم این مسئله را داشتند.

با توجه به مراجع بزرگی که حضور داشتند، علت ورود مرحوم شهید صدر به عرصه مرجعیت چه بود؟ آیا این اقدام با نظریه مرجعیت رشید که از سوی ایشان مطرح شد، ارتباط داشت؟

ایشان مرد تحول بود. مثلا در دروس حوزه، ایشان معتقد بود که تمام این مواد درسی باید متحول شوند و لذا «معالم الجدید» و متون دیگر را نوشتند و یا رساله «الفتاوی الواضحه» را به سبک خاصی نوشته و در مقدمه آن هم مسائلی را گفته‌‌اند. در موضوع مرجعیت، ایشان معتقد بودند که باید یک سازمان مرجعیت بنا نهاده شود و این که مرجعیتی پا بگیرد و پس از فوت، همه دستگاه او برچیده شود و هم تلاش‌هایی که کرده، ناتمام بماند و باز مرجع دیگری بیاید و همه آن‌ها کارها را از سر بگیرد، ایشان سخت با این امر مخالف بودند و طرحی به نام «بیت المرجعیه» را طراحی کرده بودند، اعتقاد داشتند که این نهاد هم مثل سایر نهادها، باید نهادی باشد که مشخصات و کار خود را داشته باشد، مثل نهاد رهبری ما. این نهاد، جایگاهی است برای مرجعیت و هر مرجعیتی باید بیاید و اینجا بنشیند و در چهارچوب سازمان منسجم و منضبطی که می‌خواهد با عالم تشیع تعامل داشته باشد، با عالم اسلام تعامل داشته باشد، با دیگران در جهت اهداف اسلامی ارتباط و همکاری داشته باشد. این مرجعیت باید سازمان داشته باشد، نه اینکه مرجعی بیاید و با سه چهار نفر افرادی که ممکن است صلاحیت اجرایی کار را هم نداشته باشند، کارش را شروع کند. لذا طرح بسیار سامان یافته و دقیقی بود و طبیعتا جامعه، این افکار نو را نمی‌پذیرد. در جامعه خودمان هم همین طور است. هنگامی که فکر و طرح نویی ارائه می‌شود، در ابتدا همه موضعگیری منفی می‌کنند و بعد به تدریج یکی یکی می‌آیند. خود این مدارس اسلامی که مرحوم پدر تأسیس کردند، در ابتدای امر، علمای بزرگ تهران، سخت با آن مخالفت کردند. درالفنون هم هنگامی که به ایران آمد. علما تحریم کردند و با این بزرگ ترین جفا به ایران، به اسلام و به نسل ما شد. وقتی که عالمی فتوا می‌دهد، چه کسی تبعیت می‌کند؟ کسی که مقلد و مقید و مؤمن است. چه کسی تبعیت نمی‌کند؟ کسی که لاابالی و بی‌دین است. وقتی دارالفنون با سبک جدید آموزشی به ایران آمد، علمای ما گفتند، «بچه هایتان را به آنجا نفرستید، چون بی‌دین می‌شوند.» چه کسانی آنجا نرفتند؟ بچه متدین‌ها ! چه کسانی رفتند؟ بی‌دین‌ها ! لذا نسل اولی که در ایران تربیت شدند، بی‌دین‌ها بودند، پدر من که این مدارس را شروع کردند، مخالفت‌های سنگینی با ایشان شد که شرحش مفصل است. بسیاری از متدینین نفس راحتی کشیدند و دیدند مجالی پیدا شده که بچه هایشان درس بخوانند و در عین حال متدین باشند، لذا در فوت پدر ما در سال 64 که خیلی‌ها همسن من بودند، جلو آمدند و گفتند،«خدا پدرت را رحمت کند. اگر او نبود، من مهندس نمی‌شدم. دکتر نمی‌شدم.» این جنبه‌ای منفی متأُسفانه همیشه در مقابل هر فکر نویی هست، چون ما یک سازماندهی هم نداریم که قبلا تدبیری بیندیشد یا مقدماتی بچیند که این فکر نو را جا بیندازد و معمولا نسل قدیم در مقابل این افکار جدید، موضع منفی می‌گیرد و طبعا این جبهه‌های منفی به عناوین ودر اشکال مختلف، بروز می‌کنند و طبیعی هم هست.

با توجه به مخالفت‌هایی که شما به گوشه‌هایی از آن‌ها اشاره کردید، مرجعیت آقای صدر چقدر مورد استقبال قرار گرفت؟

چون ایشان با تفکر نسل نوی عراق، همراهی می‌کرد و با توجه به تشکلی که ایجاد کرده بود، طبعا خیلی بر آن‌ها تأثیر گذاشته بود. از شهرها و گوشه کنارها هم افرادی نزد ایشان می‌آمدند که بیشتر دانشجو و جوان بودند. افراد قدیمی، کمتر به سراغ ایشان می‌آمدند، چون قبلا مرجع خود را پیدا کرده وبا توجه به شرایطی که انتخاب مرجع دارد به کسانی که اعلمیت آن‌ها تثبیت شده بود، از جمله آقای خوئی، آقای شاهرودی، آقای حکیم، آقای اصطهباناتی و دیگران مراجعه کرده بودند و رجوعشان به مرجع جدید، هم دشوار بود و هم از نظر شرعی، چندان کار ساده‌ای نیست و باید شرایطی را مراعات کرد،ولی نسل جدید طبعا این شرایط برایش وجود ندارد و می‌تواند با آزادی، مرجع خود را انتخاب کند و مانعی برای او نیست. معمولا نسل نو با ایشان ارتباط بیشتری داشت.

شهید صدر از نظر نوع نگرش و اعتقاد به دخالت در امور سیاسی، گرایش زیادی به امام (ره) داشتند، شما از رابطه این دو نفر چه خاطراتی دارید؟

اولا من در سال 48 به ایران آمدم و چون در مسئله‌ای با بعثی‌ها درگیری پیدا کرده بودم، ایشان به من نامه نوشت که نیا که تو را دستگیر می‌کنند و من دیگر نرفتم. ایشان در سال 59 شهید شدند. من مدت یازده سال از محضر ایشان دور بودم و فقط با ایشان مکاتبه داشتم که نامه‌ها همه خدمت آقای اشکوری هست، لهذا در آنجا حضوری نداشتم. طبعا ایشان قلبا به حضرت امام (ره) علاقمند بودند. یکی از ویژگی‌های آقای صدر، عواطف ایشان بود. عواطف بسیار ظریفی داشتند. من با اکثر مراجع قم و نجف در تماس بوده‌ام و این نوع عواطف ظریف را معمولا در آن‌ها ندیده‌ام. خیلی عواطف ظریف و زیبایی داشتند. مثلا گهگاهی، موقع درس وقتی به بابی می‌رسیدند که درباره فضائل اهل بیت بود، اشکهایشان می‌ریخت، یعنی این قدر عواطفشان زنده بود. به شاگردانشان علاقه داشتند و بسیار با آن‌ها مأنوس بودند. به امام خیلی احترام می‌گذاشتند، خیلی ایشان را بزرگ و همفکر خود می‌دیدند. شاید چون شاگرد آقای خویی بودند و در محضر ایشان، رعایت حد و حدود را نسبت به بزرگ‌تر‌ها و اساتید و پیشکسوتان یاد گرفته بودند و لذا محبت خود نسبت به امام را تا مدتی چندان آشکار نمی‌کردند، اما قلبا و صمیمانه، ایشان و راه ایشان را قبول داشتند.

از رابطه مرحوم صدر و مرحوم آقای خوئی چه خاطره‌ای را به یاد دارید؟

همیشه وقتی که از ایشان نقل قول می‌کردند از تعبیر «سیدناالاستاد» استفاده می‌کردند. بسیار با احترام از ایشان یاد می‌کردند. متأسفانه این نکته‌ای که عرض می‌کنم و در میان طلبه‌ها ضعیف شده. واقعا رابطه‌ای که بین استاد و شاگرد در عالم طلبگی هست، ابدا در هیچ جا نیست. به عنوان نمونه‌، استادمان مرحوم آیت الله کوکبی که از مراجع قم بودند و یک سال و نیم پیش فوت کرد و من کفایه را در نجف در خدمت ایشان خواندم؛ انسان بسیار ظریف طبعی بودند، منتهی در موضوعات سیاسی، موقعی که در قم بودند، بی‌توجهی‌های می‌کردند. در نجف هم که بودند، گاهی انتقاداتی می‌کردند. آدم اهل غرض نبودند. فهم ایشان از مسائل سیاسی این گونه بود. بسیار اهل معرفت بوند. مثلا وقتی به منزلشان می‌رفتیم، با اینکه استاد ما بودند، کفش‌های مارا جفت می‌کردند، مقابل ما دو زانو می‌نشستند. موقعی که بیرون آمدیم، چون مستحب است که باید مهمان را بدرقه کرد، حتما می‌آمدند بیرون و هفت هشت قدم پشت سر ما می‌آمدند و بعد بر می‌گشتند داخل خانه. ناراحتی سینوس هم داشتند و هر چه ما اصرار می‌کردیم که برگردند، قبول نمی‌کردند. رابطه شاگرد و استادی این طوری است، یعنی واقعا طلبه در مقابل استادش خضوع دارد، نه خضوع از سر ریا. چطور اگر انسان مقابل امامش برسد، خضوع دارد، در مقابل استاد هم همین طور است. طبعا در چنین فضایی، اگر طلبه با استادش اختلاف نظر هم داشته باشد، آن را ابراز نمی‌کند و لذا آقای صدر هم از استادشان، آقای خویی با کمال احترام یاد می‌کردند.

از خاطرات شخصی خود با شهید صدر شمه‌ای را نقل کنید.

گاهی خصوصی خدمتشان می‌رسیدم و سؤالاتی را که داشتم با ایشان مطرح می‌کردم. گهگاه با شاگردانشان به کوفه می‌رفتند و ما همراهشان بودیم. من مدتی در ایران بودم و نتوانستم در درس ایشان حضور پیدا کنم. شهید صدر به آقای سید کاظم حائری دستور دادند که این دوره را با من بگذرانند. معمولا روزهای تعطیل با هم به کوفه می‌رفتیم، بلم سوار می‌شدیم و به آن سوی شهر که فقط باغ بود می‌رفتیم. جای بسیار خوبی بود و آقای حائری نوشته هایشان را می‌آوردند و با هم مرور و تمرین می‌کردیم. یادم هست یک شب شهید صدر و تمام شاگردان درجه یکشان، یعنی آقای شاهرودی، آقای حکیم، آقای حائری، آقای سید عبدالغنی اردبیلی، آقای برهانی و خلاصه هفت هشت ده نفری را دعوت کرده بودم. تابستان بود و سفره را روی پشت بام منزل پهن کردیم. خانم واقعا زحمت کشیده و غذاهای بسیار خوشگوار و خوش آب و رنگی را تدارک دیده بودند. مرحوم صدر فرمودند، «این سوری که تو به ما دادی، هر چه سور را که تا به حال خورده بودیم، از یادمان برد. معلوم هم نیست در آینده‌، چنین چیزی گیرمان بیاید.» خانم در این غذاها کیفیت‌های خاص ایرانی را در نظر گرفته بودند. عرب‌ها معمولا یک گوسفند بریان وسط سفره می‌گذارند که از نظر کیفیت غذای خوبی است، ولی شکل و شمایل و رنگ و لعاب چندانی ندارد. ایرانی‌ها یک ذوق‌هایی را در نظر دارند که مخصوص خودشان است. در این اواخر یک بار هم مرحوم آقای سید محمد باقر حکیم را اینجا دعوت کردم، با گروه خودشان که ده بیست نفری می‌شدند؛ آمدند، آنجا هم وقتی سفره را انداختیم، ایشان گفتند، «اول بگذار سفره را تماشا کنم و بعد، غذا بخورم» البته باید بگویم من زیاد در حرکت‌های اجتماعی و سیاسی شهیدصدر شرکت نداشتم و بیشتر همان درس را می‌رفتم.

به هر حال به ایران که آمدید، بیشترین تعداد نامه را از شهید صدر دریافت کردید؟ چه چیزی باعث شد که ایشان به شما بیش از دیگران نامه بنویسند؟

اولا که به من اظهار محبت خوبی داشتند و خدمتشان که می‌رسیدم، مثل فرزندشان با من رفتار می‌کردند. اینجا هم که آمدم، صاحب نفوذ بودم و اکثرا ما را می‌شناختند. اکثر شاگردان دیگر ایشان، ایرانی نبودند و طبعا چون پدرم زنده بودند و در همه ایران هم مدرسه داشتیم و روابط گسترده‌ای با افراد داشتیم، بهتر می‌توانستیم با ایشان همراهی کنیم. شهید صدر فرمودند کل کتابهایشان در ایران، نباید بدون نظر من ترجمه شوند که من به ایشان گفتم که در ایران، چنین قانونی حاکم نیست و کسی به حرف من گوش نمی‌دهد. اتفاقا همین مسئله را آقای موسی صدر با من داشت. وقتی جنگ لبنان شروع شد، اخوی را فرستادم لبنان تا به دفتر من در آنجا رسیدگی کند. قبل از انقلاب و دوره شاه بود و آقای موسی صدر کسی را نداشت که با ایشان مساعدت کند. ایشان نامه‌ای را به دست برادرم داد تا برای من بیاورد. یک نامه برای ملت ایران و یک نامه هم برای من و اخویم، محمد آقا که در حال حاضر از طرف مقام معظم رهبری به نیویورک رفته است، نوشته بودند که تو نماینده ما هستی و وجوهات دریافتی مردم را در اختیار مسائل جنگ قرار بده. زمان شاه بود و کسی در این باب همکاری چندانی نکرد، اما نامه‌ای را که خطاب به ملت ایران نوشته بودند، از روی آن تعداد زیاد کپی گرفتم و برای شخصیت‌های مختلف فرستادم. شهید صدر هم این گونه مسائل را با مطرح می‌کردند، نامه می‌نوشتند، وکالت می‌دادند. به من وکالت تام داده بودند.

در امور حسبیه؟

در همه امور. تعدادی از آثار ایشان را چاپ کردیم.

استقبال چطور بود؟

خوب بود.

در چه سالی؟

سال‌های قبل از انقلاب. سال‌های ۵٠ تا ۵٧. من انتشارات داشتم و در جاهای دیگر هم دستی داشتم و توانستم کتاب‌های ایشان را چاپ کنم. بعضی‌ها را هم ترجمه کردیم و دادیم دیگران چاپ کردند، یعنی با نظارت ما این کار را کردند،‌ مثل فلسفه ما، جزواتشان را خودمان چاپ کردیم، مخصوصا بعد از انقلاب که عنوان شهید رابع را بنده برای ایشان گذاشتم. قاضی نورالله شوشتری شهید ثالث بودند و ایشان شهید رابع، چون فقیه بودند، جامع الشرایط بودندو این عنوان برایشان مناسب بود.

دیگران هم از این عنوان استفاده کردند.

بله، دیده‌ام که این کار را کرده‌‌اند. به هر حال اصرار ایشان این بود که کتابهایشان سریعا ترجمه و منتشر شوندو چیز دیگری از ما نمی‌خواستند.

یعنی این حد نامه که برای شما نوشتند، تنها برای ترجمه آثار ایشان بود؟

بله، اتفاقا شما به شکل تلویحی سؤال خوبی پرسیدید. ایشان به خاطر خلوصی که داشت تنها می‌خواست از طریق انتشار آثارش در ایران خدمتی به تثبیت اندیشه دینی و مبارزه با انحرافات کرده باشد، چون احساس می‌کرد در ایران اتفاقات فرهنگی و سیاسی مهمی در راه است و لاجرم باید زمینه‌های آن آماده شود. ما در طول مدت عمر، به ویژه در مقطعی که پدرم در قید حیات بودند، خیلی موارد داشتیم که عده‌ای برای بهره گیری از امکاناتی که در اختیار ما بود، می‌آمدند و در مجموع هم هدفشان تحقق اهداف شخصی خودشان بود، اما شهادت می‌دهم که ایشان در این مدت طولانی معاشرت و بعد هم مقطعی که ما در ایران بودیم، در تمامی تماس‌ها و مکاتبات، چیزی جز خدمت به بسط اندیشه اسلامی و تقویت فرهنگ دینی جامعه در نظر نداشت. اینکه گروهی از فکر عده‌ای از جوانان گشوده شود و شبهه‌ای آنان را تحت تأثیر قرار ندهد، بهترین مژده برای ایشان بود.

به عنوان آخرین ، آیا شما تصمیم دارید بخش انتشارات، به ویژه انتشارات فرامرزی و خارجی بنیاد بعثت را فعال کنید؟

البته الان هم در حوزه فارسی انتشاراتی داریم، اما برای انتشار کتب به زبان‌های دیگر نیاز به امکانات بیشتری داریم که امیدواریم به زودی فراهم شود. ما در سال‌های اولیه انقلاب، بسیاری از کتب شهید مطهری و شهید صدر و بسیاری از متفکرین اسلامی را منتشر کردیم که در خارج کشور بازتاب بسیار مثبتی داشت. من معتقدم به رغم اینکه دولت می‌تواند در این زمینه نقش خوبی داشته باشد، اما باید بنیادها و موسسات خصوصی را هم به کمک بگیرد. این نهادها می‌توانند کمک بسیار زیادی بکنند. امیدوارم به این مسئله توجه جدی شود.

منبع:ماهنامه شاهد یاران، شماره ١٨

 

گفت‌وگو با حجت‌الاسلام‌والمسلمین محمدحسن رحیمیان از شاگردان شهید صدر که در آن به ملاقات خانواده شهید صدر با مقام معظم رهبری اشاره می‌کند.

طلبه نوجوان و پرشور سال‌های ۴٢ و ۴٣ آنگه که به سودای دیدار پیرمراد خویش راه نجف را در پیش گرفت، هماره بر آن بود که مکانت مقتدای خویش را بر چهره‌‌های شاخص آن سامان آشکارتر سازد و زمینه ساز همراهی بیشتر آنان با او گردد. این انگیزه خالص، او را به ورطۀ آشنایی و صمیمیت با بسیاری از نخبگان، از جمله شهید آیت الله صدر کشانید؛ صمیمیتی که تا پایان حضور وی در نجف ادامه یافت.

گفت‌وگوی ما با جنابعالی حول محور نسبت شهید صدر با رویداد عظیم انقلاب اسلامی است. طبیعتا در ابتدای امر مایلیم بداینم که آشنایی شما با ایشان به چه شکل بود و چگونه توسعه پیدا کرد؟

من در سال 1346 به نجف رفتم و تا سال 1353 هم که مجبور به بازگشت به ایران شدم، در آنجا بودم. خاطراتی که از مرحوم شهید آیت الله صدر دارم، مربوط به همین مقطع می‌شود و طبعا آنچه که بعد از این تاریخ اتفاق افتاد، هم برای تاریخ پژوهان مشخص است و هم می‌توانید از کسانی که در متن وقایع آن روزها حاضر بودند، بپرسید. در اوایل حضور ما در نجف، طبیعتا نام مرحوم شهید صدر به عنوان یکی از فضلای برجسته و مدرسین درس خارج و همچنین از چهره‌هایی که دارای نوآوری‌‌های فقهی و فلسفی بودند، بسیار مطرح بود و طبعا ما علاقمند بودیم که با چنین فردی، از نزدیک آشنا شویم و از محضرشان استفاده کنیم. از سوی دیگر به دلیل انگیزه شور انقلابی که در آن مقطع در ما وجود داشت، می‌خواستیم زمینه‌‌های ارتباط و همگرایی بیشتر ایشان را با جریان انقلاب و حضرت امام (قده) فراهم کنیم. چون در آن مقطع، یعنی در سال‌های 46 و 47، حداقل ارتباط ظاهری گسترده‌ای را بین ایشان و امام شاهد نبودیم. آنچه که عرض می‌کنم به دلیل این است که به هر حال در آن مقطع، ما به امام نزدیک بودیم. در طول روز در درس ایشان حضور داشتیم و بعد که ایشان در بیت خود جلوس می‌کردند، به آنجا می‌رفتیم، در حرم هم طبیعتا باز ایشان را زیارت می‌کردیم و بعید می‌دانم که در آن مقطع، کسی با امام مرتبط می‌بود و ما متوجه نمی‌شدیم. به همین دلیل بود که ما سعی کردیم با این ارتباط، زمینه رابطه بیشتر مرحوم آقای صدر با امام را ایجاد کنیم. مرحوم اصغر آقای کنی، از شاگردان قدیمی امام در قم و در نجف بودند و قبل از نهضت با ایشان ارتباط داشتند و بسیار علاقمند بودند که جایگاه امام در نجف تثبیت و عظمت عملی وفکری ایشان در ابعاد مختلف برای علما و فضلای حوزه نجف آشکار شود. همچنین ایشان با همه علما و مراجع نجف ارتباط داشتند و همین موجب شد که ما برای اولین بار به اتفاق ایشان به منزل آقای صدر برویم. چیزی که در اولین دیدار با آقای صدر برای من جالب بود، ساده زیستی ایشان بود. البته نباید از حق گذشت که در آن مقطع اکثر علمای نجف زندگی ساده‌ای داشتند و ایشان هم مثل بقیه مراجع، زی طلبگی را رعایت می‌کردند. در آن زمان در میان مراجع، سنتی وجود داشت و آن هم اینکه هر که مهم‌تر و مشهورتر بود، منزلش به حرم نزدیک‌تر بود. البته منزل امام از همه مراجع به حرم دورتر بود، اما حضور ایشان در حرم و زیارت آن، نسبت به بقیه مراجع، بسیار منظم‌تر و مستمر‌تر بود و لذا از این نظر کاملا بارز و مشخص بودند. ایشان هر شب رأس ساعت خاصی در حرم حاضر می‌شدند و همین نظم و پیگیری مستمر امام، حرف و حدیثهایی را در اطرافیان سایر مراجع بر می‌انگیخت که شاید تقید امام در این زمینه، منجر به کوچک شدن سایر مراجع در نگاه عوام شود. به هر حال، شخصیت مرحوم آیت الله صدر بسیار جذاب بود. برخورد بسیار صمیمانه‌ای با طلاب و همچنین نسبت به ما داشتند که در آن دیدار اول، برای ایشان بیگانه بودیم. همین برخورد صمیمانه موجب گردید که از همان ابتدای امر، رابطه ما به دوستی تبدیل شود و ادامه پیدا کند و به همین دلیل، ما مکرر به منزل ایشان می‌رفتیم و در مقطعی هم در درس ایشان شرکت کردیم.

تدریس ایشان چه ویژگی‌ها و مزایایی داشت؟

البته آن زمانی که من به درس ایشان می‌رفتم، هنوز سطح را تمام نکرده بودم. اواخر سطح بودم و کفایتین را می‌خواندم، اما مایل بودم و در درس ایشان حاضر شوم. آن زمانی که ما به درس ایشان می‌رفتیم، جمعیت زیادی نداشت. شاید حدود چند ده نفر بودیم، در حالی که در همان روزها که در درس امام هم شرکت می‌کردیم، چند صد نفری حضور داشتند. شاگردان مبرز ایشان که حضور نسبتا نمایان و جایگاه مشخصی در آن محفل داشتند، عبارت بودند از :آقای سید کاظم حائری، مرحوم آقا سید محمد باقر حکیم و همین طور آقای سید محمود شاهرودی که از جوان‌ترین شاگردان ایشان به نظر می‌رسیدند. شیوه تدریس ایشان برای من بسیار جذاب بود. من هنوز به طور رسمی وارد درس خارج نشده بودم، اما چون ایشان بیان بسیار جالبی داشت و مطالب را به شکل جذاب و بدیعی دسته بندی می‌کرد، درسش بسیار قابل فهم بود و به رغم اینکه به زبان عربی تدریس می‌شد، اما برای ما فارسها بسیار قابل فهم بود. از این جنبه درس ایشان بسیار به درس مرحوم آیت الله علامه فانی شباهت داشت، چون ایشان هم اصفهانی بودند و هم عربیشان، عربی ادبی و کتابی بود، لذا ما فارسها به راحتی می‌فهمیدیم. آقای صدر نکات جداب و بدیعی را در درس مطرح می‌کردند که طبیعتا محصول ذوق خودشان بود و جذابیت بیان و ساده و همه فهم بود. آن موجب شده بود که بسیاری از مباحث ایشان به شکلی کاملا روشن در ذهن من باقی بماند. یادم هست که در مقوله حرمت خمر این مسئله را مطرح کردند که آیا حرمت صفتی است که بر خمر حمل می‌شود یا شربت آن.ایشان در این مورد این گونه بحث کردند که ممکن است کسی خمر بخورد، اما نداند که خمر بوده و مثلا تصور کند که شربت بوده است و این مسئله در مورد هر چیز دیگری جز خمر هم صادق است. این فرد مرتکب حرام نشده است، زیرا علم و اراده انسان باید ضمیمه بر حرمت خمر شود، البته این ربطی به نجاست ذاتی خمر ندارد، بلکه حکم، عملا به اراده و عمل انسان حمل می‌شود. این یکی از نمونه‌های ورود ایشان به مباحث و طرح آنها که نشان می‌دهد ایشان تا اعماق بحث می‌رفتندو به شکل دسته بندی شده و آسان، مطلب عمیقی را تدریس می‌کردند. مدت شرکت ما در درس ایشان با آنکه چندان طولانی نبود، ولی ما واقعا استفاده کردیم.

از ویژگی‌های اخلاقی شهید صدر چه خاطراتی دارید؟

رابطه ما با ایشان به تدریج نزدیک و صمیمی شد تا جایی که یک بار من از ایشان دعوت کردم برای ناهار به حجره ما تشریف بیاورند و ایشان با کمال مهربانی و تواضع پذیرفتند. برای من بسیار جالب بود که یکی از مدرسین درس خارج حوزه نجف و یکی از فضلای شناخته شده ومعروف، دعوت یک بچه طلبه غریب را که از ایران آمده بود، به این سادگی بپذیرد. ما در مدرسه سید کاظم یزدی اقامت داشتیم. این مدرسه به منزل آیت الله حکیم چسبیده بود و ما در واقع همسایه ایشان بودیم و به همین دلیل هم ایشان را زیاد می‌دیدیم، البته در دوران صدام این مدرسه و اساسا از بالا سر حرم مطهر حضرت علی (ع) تا بازار العماره ومنزل آقای حکیم تا آخر شهر نجف، ویران شد و این کار هم انگیزه سیاسی داشت، چون صدام نمی‌خواست اسمی از آقای حکیم و منزل و تشکیلات ایشان باقی بماند، زیرا رژیم عراق حقد وکینه عجیبی به خاندان حکیم داشت. به هر حال ما در مدرسه دوم سید کاظم یزدی، یک حجره دو در سه متری داشتیم و واقعا جایی هم نداشتیم که بتوانیم ایشان را با دو سه نفر دیگر دعوت کنیم، لذا تنها تشریف آوردند. آن روز اصغر آقای کنی هم بودند. من در پختن برنج مهارت داشتم که به کلی با عربها متفاوت بود. عربها برنج را به صورت شفته و کته درست می‌کردند، ولی من برنج را آبکش می‌کردم. ایشان چند دقیقه‌ای به بشقاب برنجی که من مقابل ایشان گذاشته بودم، خیره شدند و برای اینکه تشویقم کنند؛ گفتند دلم نمی‌آید این برنج را بخورم و از بس جالب و خوب پخته شده است، دلم می‌خواهد به تک تک دانه‌های آن نگاه کنم. واقعا این تواضع ایشان که به این راحتی با افراد گرم می‌گرفتند، برای ما خیلی جذاب بود.

اشاره‌ای کردید به تلاششان برای ایجاد همگرایی بیشتر بین آیت الله صدر و جریان انقلاب اسلامی،وقتی از عراق خارج شدید، تا چه حد در این مسئله، موفق بودید؟

البته در ایجاد این همگرایی، عوامل متعددی نقش داشتند، اما به طور مشخص اینکه آقای صدر می‌دانستند که ما از افراد نزدیک امام هستیم و ما را بسیار تحویل می‌گرفتند و به ما محبت می‌کردند، نشان می‌داد که ایشان زمینه این نزدیکی و ارتباط را دارند. من تا وقتی در عراق بودم، خودم شاهد ارتباط نزدیک ایشان با امام نبودم. شاید بعضی دیگر از نزدیکان امام، این را مشاهده کرده باشند. امام هم عمدتا عادت نداشتند غیر از مراجع همسن و سال خودشان، از جمله آقای خوئی، آقای حکیم و آقای شاهرودی به دیدن کسی بروند، اما حضور جمع زیادی از شاگردان آقای صدر در درس امام که به توصیه اشان آمده بودند، از جمله آقای سید کاظم حائری، آقای هاشمی شاهرودی و آقای آصفی و همچنین شکل گرفتن ارتباط بسیار نزدیک برخی از اصحاب آقای صدر با امام، نشاندهنده ایجاد و توسعه و رابطه است. برخی از شاگردان ایشان در اوایل، نسبت به جریان مبارزاتی ایران و شخص امام، بی مهر بودند، اما به تدریج به امام علاقمند شدند، در درس‌های ایشان شرکت کردند و بعد در صف حامیان جدی انقلاب و نظام قرار گرفتند و اینک هم در سطوح مختلف، مشغول خدمت به نظام جمهوری اسلامی هستند. این نکته شایان ذکر است که تبلیغات گسترده عناصر ساواک، در ایجاد ذهنیت سوء نسبت به جریان انقلاب ایران در نجف، بسیار مؤثر بود. حوزویان نجف در اثر این تبلیغات تصور می‌کردند تمام طلابی که با تحمل مشقات زیاد، خود را به حوزه نجف و به امام رسانده بودند، یک عده مارکسیست اسلامی هستند و باور نمی‌کردند که بسیاری از آنها اهل تهجد و نماز شب باشند. یادم هست وقتی به یکی از آنها گفتم که دوست ما آقای ناصری که در حال حاضر امام جمعه شهر کرد هستند، یک بار که نماز شبش فوت شد، فردای آن روز، تمام مدت به شدت گریه می‌کرد، باور نمی‌کردند که در میان اطرافیان امام چنین افرادی وجود دارند. آنها تصور می‌کردند اطرافیان امام کسانی هستند که گرایش به مسائل سیاسی برایشان از هر مسئله‌ای عمده‌تر است و همین هم باعث می‌شود که به فرائض و تکالیف دینی، توجه شایسته‌ای نکنند. تلاش یاران امام در نجف برای تبیین هویت واقعی نهضت و نقش امام، موجب شد که به مرور، بسیاری از ذهنیت‌های غلط از بین بروند و از همه بیشتر سلوک فردی خود حضرت امام، موجب از بین رفتن موج این شایعات شد. البته باید این نکته راهم اضافه کنم که خلوص، تدین و صفای باطن شهید بزرگوار آیت الله صدر هم زمینه بسیار مساعدی را ایجاد کرد که ایشان به تدریج در حمایت از امام و انقلاب، نقش بارزتری پیدا کنند تا وقتی که جریان انقلاب پیش آمد و بقیه وقایع که همه از آن خبر دارند.

 ظاهرا شما بعد از دو دهه كه از شهادت آيت الله صدر گذشت، واسطه ملاقات خانواده شهید با مقام معظم رهبری شديد، خاطره آن ديدار قطعا بسيار شنيدني است.

وقتی ما نجف بودیم، به رغم اینکه به منزل شهید صدر رفت و آمد می‌کردیم، بر حسب سنت مردم نجف، با خانواده ایشان آشنایی چندانی نداشتیم تا جریان سقوط صدام پیش آمد. من در بنیاد شهید بودم و مطلع شدیم که خانواده شهید صدر به تهران آمده‌اند و در منزلی در خیابان شریعتی در حوالی زرگنده اقامت کرده‌اند. من به اتفاق آقای صفی الدین، نماینده حزب الله در تهران، خدمت همسر ایشان رفتیم. البته آقای سید حسن نصرالله که مدتی هم در نجف، شاگرد شهید صدر بود علاقه زیادی به ایشان دارد، به دفتر حزب الله در تهران سفارش اکید کرده بود که مراقب این خانواده باشند. همسر شهید صدر با نهایت محبت،‌ خاطرات بسیاری را از ایشان برای ما نقل کردند. از روزهای سخت حصر و شهادت و مصائبی که بعد از شهادت ایشان متحمل شده بودند، برای ما گفتند. در مجموع جلسه بسیار خوبی بود. بعدها من از طریق برخی از مرتبطین ایشان متوجه شدم که مایل هستند خدمت مقام معظم رهبری هم برسند. طبیعتا این پیغام را منتقل کردیم و موافقت شد. چند باری وقت تنظیم شد، ولی از سوی هر دو طرف امکان آن پیش نیامد؛ یا خانواده شهید صدر مسافرت بودند و آقا نبودند و این هم اسباب خیر شد تا دختران شهید صدر از عراق آمدند و در روز موعود، دو نفر از دختران شهید صدر که همسر شهید بودند و همسر آقای مقتدا صدر هم بودند و به اتفاق خانواده آقای شیخ نبیل، مسئول حزب الله در جنوب لبنان، خدمت مقام معظم رهبری رفتیم، نماز را به امام ایشان خواندیم و بعد از نماز هم، آقا جلسه مفصلی با این خانواده محترم داشتند. البته من می‌دانستم که مقام معظم رهبری اطلاعات رجالی بسیار گسترده‌ای دارند و هنگامی که وارد گفت و گو با خانواده شهید صدر شدند، دیدم تمام جزئیات مربوط به خاندان صدر و شخصیت‌های مبرز و شاخص آن را می‌دانند. در مواردی نکاتی را از خانواده صدر و فضائل اخلاقی بزرگان آن نقل می‌کردند که حتی برای همسر شهید صدر جدید بود. همچنین نکاتی را از باجناق‌های شهید صدر و عمو و عموزاده‌‌های ایشان می‌گفتند که بسیار جالب بودند. جلسه بسیار جالبی بود و ما به رغم اینکه آقای صدر را دیده بودیم، آن روز نکات تازه‌ای را درباره ایشان از زبان آقا شنیدیم. در مجموع جلسه بسیار سازنده‌ای بود. بعد هم ناهار را با آقا صرف کردیم و ایشان هم بسیار نسبت به شخصیت شهید صدر و خانواده ایشان اظهار علاقه کردند.

منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره ١٨

 

روزنامه جمهوری اسلامی تنها رسانه‌ای بود که در ماه‌‌های دشوار حصر شهید صدر توانست با وی گفت‌وگوی تلفنی داشته باشد. سید محمد هاشمی که از آغازین سال‌‌های نوجوانی به سید شهید ارادت داشت؛ برای تماس با وی از امکان ویژه‌ای برخوردار بود و در مقام دبیر سرویس سیاسی روزنامه مذکور، توانست با او مصاحبه‌ای تلفنی را انجام دهد. این رویداد که به سرعت بازتابی جهانی یافت؛ تاکنون هم محل تحلیل‌‌های مثبت و منفی برخی از پژوهندگان واپسین فصل از حیات شهید صدر است.

با سید محمدحسین هاشمی درباره چگونگی این مصاحبه به گفت‌وگو نشستیم که حاصل آن در پی می‌آید.

قبل از پرداختن به موضوع مصاحبه، بفرمائید از چه مقطعی با شهید صدر آشنا شدید و چه خاطراتی دارید؟

من از نظر خانوادگی با خانواده مرحوم شهید صدر، چه آیت الله صدر در نجف و چه امام موسی صدر در بیروت ارتباط داشتیم، اما آشنایی شخص من به اوایل دهه پنجاه شمسی بر می‌گردد. من نوجوانی شانزده هفده ساله بودم و به اتفاق خانواده، در نجف اقامت داشتم. پدرم مشغول تحصیلات حوزوی بودند و ما هم همراه ایشان رفته بودیم. در تابستان 53، تعدادی از شاگردان آقای صدر دستگیر شدند. من هم در حالی که بیش از هفده سال نداشتم، دستگیر شدم. ابتدا شکنجه‌‌های مقدماتی را در همان نجف به ما دادند و به رغم اینکه هنوز نوجوان بودم، مرا همراه بقیه به بغداد منتقل کردند. قبل از دستگیری من، در همان تابستان جمعی از روحانیون نزدیک به شهید صدر، از جمله آیت الله هاشمی شاهرودی که ما از بستگان ایشان هستیم و شاگردانی چون آسید عمادالدین که بسیار روحانی شجاع و معروفی بود؛ دستگیر شدند. من ایشان را زیارت نکرده بودم، ولی شنیدم که در زندان‌های عراق هم دلاور بسیار بنامی بود که همه از نام و یاد او روحیه می‌گرفتند و همان تابستانی که دستگیرش کردند، اعدام شدند و به شهادت رسید و نیز سید عزالدین قبانجی و جمعی از شاگردان مرحوم آقای صدر دستگیر شدندکه برخی هم عرب زبان بودند از جمله شیخ عارف بصری، قاسم شبر، سید عبدالرحیم شوقی که من با بیشتر اینها در زندان آشنا شدم. دستگیری و حبس من یک ماه بیشتر طول نکشید به خاطر سن و سالی که داشتم ؛ با آنکه بسیار اذیتم کردند، آزاد شدم. البته در آن مقطع، آن جمع همچنان در زندان بودند. در اینجا بود که مرحوم آقای صدر پیغام دادند که سید محمد حسین بیاید که می‌خواهم او را ببینم. جناب حجت الاسلام و المسلمین آقای شیخ محی الدین مازندرانی که درحال حاضر از قضات محترم دیوانعالی کشور هستند و همین طور اخوی شهید بنده، مهندس سید محمد هاشمی که در زمره نیرو‌های شهید دکتر چمران در جنگ‌های نامنظم بود و در جریان آزادسازی خرمشهر به درجهرفیع شهادت رسید، هر دو از شاگردان و حواریون مرحوم شهید صدر بودند. آن روزها منزل آقای صدر در حومه نجف، سخت تحت مراقبت نیرو‌های امنیتی بود. آن دو شبانه به شکلی مخفی و از خاکریزهایی که برای کشیدن لوله‌‌های قطور آب، کنده بودند با زحمت زیاد، مرا به خانه شهید صدر رساندند. یادم هست نزدیک اذان صبح بود که رسیدیم. آقای شیخ محی الدین، آهسته به در زد. آقایی به نام حجت الاسلام خطیب که همه کاره منزل آقای صدر بود، انگار پشت در، منتظر بود؛ چون به محض اینکه آقای مازندرانی، خیلی آرام به در زد، ایشان در را باز کرد و ما سریع به داخل خانه رفتیم و در بسته شد. وارد که شدیم، آقای خطیب گفت که آقا منتظرند و یکراست خدمت ایشان رفتیم. آقا مرحمت کردند و مرا در آغوش گرفتند و مورد لطف قرار دادند. ابتدا تشویقم کردند و فرمودند، «چه مرد دلاور و شجاعی!» من هم که جثه ریزی داشتم و نوجوان بودم، غرق شعف شدم. سپس از احوال آقایان روحانی دستگیر شده جویا شدند. اولین کسی که شهید صدر درباره شان سئوال فرمودند و خواستند بدانند که برایشان چه گذشته است، جناب آیت الله هاشمی شاهرودی بودند که از نزدیک ترین افراد و بارزترین شاگردان ایشان بودند و شهید بزرگوار پیوسته در نوشته هایشان از ایشان به عنوان «فرزند عزیز» نام می‌بردند. می‌دانید که تقریرات آقای صدر را ایشان نوشته‌اند. وقت اذان که شد، نماز خواندیم و بعد سئوالات زیادی درباره کسانی که در حبس بودند، از من پرسیدند. آخر سر هم از لای قرآن، یک اسکناس ده دیناری بیرون آوردند و به دست آقا شیخ محی الدین دادند و گفتند، «برای این آقا سید محمد حسین ما، یک دوره تفسیر التبیان طبرسی بخرید.» بعد هم به من فرمودند، «این را بخوانید که حتما به دردتان می‌خورد.» من این هدیه را گرفتم و دست ایشان را بوسیدم. بعد هم چون سه روز بعد از آزادی من، آمده بودند مرا بگیرند، فرار کردم و به بیروت رفتم.

ظاهرا در مقطع اقامت در بیروت هم عهدهدار مأموریتی از طرف شهید صدر بودید.

بله، ایشان نامه‌ای درباره وضعیت حوزه علمیه نجف برای امام موسی صدر دادند. ایشان وقتی از طریق اخوی و آقای مازندرانی مطلع شدند که من تحت تعقیب هستم و می‌خواهم از عراق فرار کنم، ضمن تأیید این حرکت من، فرموده بودند، «زمانی که فلانی اینجا بود، نمی‌دانستم که قصد دارد به بیروت برود، ولی حالا که فهمیده ام، قصد دارم توسط او برای آقای موسی صدر نامه‌ای بفرستم. نامه بسیار حساس بود و اگر مقامات امنیتی عراق در فرودگاه متوجه می‌شدند، با توجه به اینکه گذرنامه من جعلی بود و خود و خانواده‌ام هم تحت پیگرد بودیم، قطعا عاقبت بدی پیدا می‌کردم. اخوی بنده، نامه را داخل یقه پیراهنم جاسازی کرد و بالاخره توانستم آن را سالم به امام موسی صدر برسانم. من در اواخر سال 1353، بعد از جنگ اعراب و اسرائیل، وارد بیروت شدم.

در نامه، چه نوشته بودند؟

نامه بسیار مفصلی بود در دو سه صفحه که با دستخط مبارک خود آقا نوشته شده بود و امام موسی صدر تعجب کردند که چطور من توانسته‌ام این نامه را به ایشان برسانم. امام موسی صدر ابتدا خیلی با گشاده رویی و خوش اخلاقی شروع به خواندن نامه کردند، ولی وقتی تمام شد، به شدت برآشفته شدند. شاید این نکته را بدانید که حزب بعث یک رهبری در سطح جهان عرب دارد و یک رهبری در داخل عراق. نام اولی «القیاده القیومه» یعنی رهبری ملی است. این حزب در تمام جهان عرب فعال است و لذا در همه کشورها از جمله سوریه و لبنان هم فعالیت می‌کند.مسئول حزب بعث لبنان شخصیت قدرتمندی بود. امام موسی صدر در همان جلسه، تلفن او را گرفتند و با لحن بسیار تندی به او گفتند، «این چه وضعیتی است که حزب بعث عراق برای حوزه علمیه نجف دست کرده است ؟ الان من نامه‌ای از پسر عمویم دریافت کرده‌ام که در آن آمده که حزب بعث، صدها طلبه را گرفته و تحت شکنجه‌‌های وحشیانه قرار داده و در برابرم یک نوجوان شانزده هفده ساله نشسته که آثار شکنجه بر گردن و دست و پایش پیداست.» آقای صدر حمله بسیار شدید به مسئول حزب بعث لبنان کردند و او هم دائما عذرخواهی می‌کرد و می‌گفت تماس می‌گیرم و پیام شما را می‌رسانم خلاصه دائما سعی می‌کرد آقای صدر را آرام کند، ولی ایشان فریاد می‌زدند که، «تعدادی از بهترین شاگردان آقای حکیم در زندان و در معرض اعدام هستند و وضعیت بسیار اسفباری دارند.» البته پیش بینی شهید صدر بعدها به حقیقت پیوست و جمعی از آنها در همان تابستان 53 اعدام شدند. آقای شیخ عارف بصری، سید عمادالدین تبریزی، آقای قبانجی و بسیاری دیگر.

می‌رسیم به بخش اصلی این گفت‌وگو. مصاحبه تلفنی شما با شهید صدر، تنها مصاحبه‌ای است که در دوران حصر با ایشان انجام شده است. این مصاحبه، هم در ایران و هم در عراق، بازتابها و تبعاتی داشت. نحوه انتشار این مصاحبه هم محل تضارب آرا و گمانه هایی است. خاطرات خود را از نحوه ارتباط با شهید صدر و مصاحبه با ایشان بیان کنید.

ان زمان در روزنامه جمهوری اسلامی بودم و با آقای مهندس میر حسین موسوی همکاری می‌کردم و جزو اولین مؤسسن آن روزنامه بودم. من پیوسته در جریان اخبار جهان عرب بودم و به علت علاقه و نیز خویشاوندی با آقای صدر، اخبار وضعیت ایشان را با دقت دنبال می‌کردم. خبر تحت الحفظ بودن ایشان وعدم امکان ارتباط با بیرون و وضعیت دشواری که برای ایشان ایجاد کرده بودند، چیزی نبود که ما کشف کرده باشیم، بلکه قبلا اخبار آن آمده و در نشریات، چاپ شده بود، اما برای اولین بار این ما بودیم که باخبر شدیم اعتصابها و تظاهراتی در عراق شکل گرفته‌اند، از جمله مطلع شدیم که عده‌ای از زنان در نجف، تظاهرات کرده‌اند، در حالی که سابقه نداشت زنها با چادر و حجاب در عراق تظاهرات کنند. دو سه خبر کاملا موثق دیگر هم درباره آقای صدر به دست ما رسیده بود. من در آن زمان دبیر سرویس خبر روزنامه جمهوری اسلامی بودم و صحیح بودن خبر طبیعتا برایم بسیار مهم بود و پیگیری می‌کردم. من از آقای صدر دو تا شماره بیشتر نداشت. یکی برای اندرونی و یکی برای بیرونی. من شماره اندورنی ایشان را از قبل داشتم. کمتر کسی این شماره را داشت، لذا با آقای مهندس موسوی که سر دبیر وقت روزنامه ما بودند ؛ مشورت کردم و گفتم که من چنین شماره‌ای را در اختیار دارم. آیا صلاح می‌دانید زنگ بزنم؟ چون ما می‌دانستیم که تلفن‌های منزل شهید صدر تحت کنترل هستند. اخبار دستگیری و تحت الحفظ بودن ایشان در روزنامه‌‌های جمهوری اسلامی آن تاریخ آمده است، لذا من در عصر روز شنبه نهم تیرماه 58، این تماس را با همان شماره خاص برقرار کردم و اتفاقا بعد از چند لحظه، یکی دو بار که زنگ خورد، آقا خودشان گوشی برداشتند. من با شوق و شعف بسیار با ایشان سلام و علیک کردم و هنوز نیم دقیقه نگذشته بود و خودم را معرفی نکرده بودم که در کمال حیرت دید م که ایشان مرا شناختند و حال خودم و پدرم و خانواده‌ام را پرسیدند. هنگامی که از ایشان، حالشان را پرسیدم، سه بار تکرار کردند، «صحت و سلامت من در برابر وظایف اسلامی و رسالت سنگینی که به عهده داریم، هیچ ارزشی ندارد.» من پشت سر هم سئوال می‌کردم که بدانم حال ایشان چطور است و ایشان همه جواب را می‌دادند. این پاسخ آقا، واقعا مرا تکان داد و بعد هم فرمودند،‌«خبرهایی که به من می‌رسد، حاکی از آن است که در همه جا اعتصاب و اعتراض دیده می‌شود.» و ما همین عبارت را در روزنامه بعد یعنی دهم تیرماه به صورت تیتر اصلی درآوردیم.

این عبارت که، «همه عراق را اعتصاب فرا گرفته است» حرف شما بود یا حرف شهید صدر؟

خیر، سخن ایشان بود. تیتر ما این بود که، «آیت الله صدر در یک تماس تلفنی با خبرنگار روزنامه جمهوری اسلامی اعلام داشتند که اعتصاب، سراسر عراق را فرا گرفته است.» این تیتر از صحبت‌های خود آقا اخذ شد. من به ایشان عرض کردم که آقا در ایران به خاطر اعتراض به تحت الحفظ بودن شما تظاهراتی صورت گرفته است. ایشان فرمودند اتفاقا من در اینجا هم شنیده‌ام که تظاهراتی در شهر‌های مختلف به راه افتاده است. بعدا احساس کردم آقا می‌خواهند مطلبی را بگویند. فرمودند، «خودکار و کاغذ دم دستتان هست ؟» من به آقا نگفتم که دارم صدایشان را ضبط می‌کنم. گفتم،«شما بفرمایید.» ایشان فرمودند، «پیام امام را درباره خودم از رادیو شنیدم و این برای من افتخار بسیار بزرگی است و لذا چون امکان پاسخ برای من وجود ندارد، حالا که شما تلفن زدید، این پیام مرا یادداشت کنید و به دفتر ایشان برسانید.» و دوباره هم تکرار کردند که داری می‌نویسی و پیام را آرام گفتند تا بنویسم و من ضبط کردم. پرسیدند، «همه را نوشتی ؟» گفتم، «بله» گفتند، «از رادیو شنیدم که آیت الله العظمی گلپایگانی هم برای من پیام فرستادند، لذا این یکی را هم لطف کنید بنویسید و به دفتر ایشان برسانید.» و آن را هم آرام گفتند که هر دو پیام را ضبط و همراه خبر در روزنامه درج و روز بعد هم صدای ایشان را از رادیو پخش کردیم. بعد هم که در مورد اخوی بنده و خانواده سئوالاتی پرسیدند و واقعا فرصتی نشد که سئوالات دیگری بپرسم. آن قدر شعف داشتم که سئوالاتم از یادم رفتند و گذاشتم که ایشان سئوال کنند. از حال آیت الله هاشمی شاهرودی پرسیدند. عرض کردم ایشان در بیروت هستند و حالشان خوب است. از یکی دو نفر بزرگوار دیگر هم که در قم بودند، سئوال کردند که من جواب دادم.

قطعاً تلفن ایشان شنود می‌شده است. آیا شما چیزی احساس می‌کردید؟

بله، در صدای نوار هم معلوم است که کسی روی خط است. مگر می‌شد که بیت و شماره تلفن‌های ایشان تحت کنترل نباشد؟

انتشار این اخبار و به خصوص پخش صدای ایشان از رادیو، در شدت بخشیدن به برخورد بعثی ها چقدر نقش داشت؟

نمی دانم، من که در آن ایام در عراق نبودم. این را رادیو ایران پخش کرد و تازه بعد از شهادت ایشان بود که رادیو عربی ایران آن را پخش کرد و تازه بعد از شهادت ایشان بود که رادیو عربی ایران آن را پخش کرد و تازه بعد از شهادت ایشان بود که رادیو عربی ایران آن را پخش کرد و با مصاحبه‌ای را انجام داد. عراقی ها معمولا یا به رادیو ایران گوش نمی‌دادند و یا احتمالا صدا به آنجا نمی‌رسید.

اما درباره تأثیرات مثبت و منفی آن واقعا نمی‌توانم ارزیابی درستی داشته باشم. واقع امر این بود که بعثی ها ایشان را در بدترین وضعیت، در حصر قرار داده بودند، اما هیچ کس تصورش را هم نمی‌کرد که آنها دست به چنین جنایت هولناکی بزنند. در بعضی از کشور‌های عربی از جمله بحرین و کویت مجالسی گرفته شدند و لذا کار روزنامه جمهوری اسلامی در آن زمان که صدای اعتراض از همه جا برخاسته بود. قاعدتا نباید مسئله بسیار مهمی تلقی شود و در روند شهادت آقای صدر تأثیر گذاشته باشد، به خصوص اینکه حساسیت صدام حسین ملعون، بیشتر متوجه کشور‌های عربی بود، چون به هر حال با ایران که از قبل هم اصطکاک داشت، اما در کشور‌های عربی برایش سنگین بود که نامی از شهید صدر برده شود. حتی شنیدم که روزنامه القبس کویت هنگامی که خبر شهادت ایشان را با تیتر «آیت الله سید محمد باقر صدر اعدام شد» اعلام کرد، به شدت از سوی بعثی ها، توبیخ و یکی از مسئولین اخبار آنجا‌، بعدها ترور شد. این همان کسی بود که خبر شهادت آیت الله صدر را در روزنامه القبس زده بود.

روزنامه جمهوری اسلامی زودتر از سایر روزنامه ها از خبر شهادت ایشان مطلع شد و آن را چاپ کرد. چگونگی کسب این خبر را بیان کنید.

من با تماسی که با خانواده آقای موسی صدر لبنان داشتم، خبر را کسب کردم. در واقع روزی نبود که من به خاطر کسب خبر از سلامتی ایشان، با بستگانشان تماسی نداشته باشم. بین تهران و بغداد رفت و آمدی نبود، اما پروازها بین بغداد و بیروت برقرار بودند و اخبار به خانواده آقای صدر که نیمی در نجف و نیمی در بیروت بودند، می‌رسید. من خودم هم دائما با نجف و بیروت تماس داشتم. اخوی دیگر من هم بیروت بودند و لذا اخبار به سرعت به من می‌رسید و ما قبل از همه باخبر شدیم که آقا پس از شکنجه به شهادت رسیده‌اند.

شما از کدامیک از اعضای خانواده برای بار اول شنیدید که ایشان شهید شده‌اند ؟

در نجف با صبیه ایشان صحبت کردم و دیدم ایشان گریه می‌کنند و منقلب شده‌اند. پرسیدم، «آیا خبری دارید؟» ایشان گفتند، «کار تمام است.» با چند نفر هم در بیروت صحبت کردم و تأیید کردند که آن شب جنازه ها را تحویل گرفته و به سرعت دفن کرده‌اند. آقای میر حسین موسوی معتقد بودند که فعلا این خبر را نزنیم و لذا زدیم که جان آیت الله صدر در معرض خطر است تا به شکلی مقدمه چینی کنیم و بعد وارد موضوع اصلی شویم. این خبر را در روز 24 فروردین 59 زدیم و در روز 25فروردین، خبر شهادت ایشان را چاپ کردیم و اولین روزنامه‌ای بودیم که خبر را زدیم و حتی وزارت ارشاد آن موقع هم توبیخمان کرد. روز بعد وزارت امورخارجه از سوی امام موظف شد موضوع را پیگیری کند و دو روز بعد، خبر تأیید شد و امام به مدرسه سه روز عزای عمومی کردند.

منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره١٨

 

کشف زوایای تاریک رویداد شهادت آیت‌الله العظمی صدر و نیز دست‌های پنهان و آشکاری که در این فاجعه، دخیل بودند، از جمله موضوعاتی است که پس از سقوط رژیم بعث عراق و به ویژه پس از دستگیری صدام، افکار عمومی را در جهان تشیع و بلکه جهان اسلام، به خود معطوف داشته است. عدم تحقق این خواست به حق را که تا کنون جامه عمل به خود نپوشیده و حتی پس از محاکمه و اعدام صدام رو به ناامیدی نهاده، علل با توجیهات چندی است که در این گفت و گو به پاره‌ای از آن‌ها اشاره رفته است. صرفنظر از صحت‌وسقم آنچه که در توجیه روند محاکمه صدام و سایر سران رژیم سابق عراق بیان می‌شود، هنوز این امید وجود دارد که اسناد پراکنده مرتبط با این رویداد در راستای شفاف سازی آن، هر چه زودتر منتشر شوند و در معرض بررسی پژوهان قرار گیرد. ازاین‌رو گفت‌وگویی کردیم با حجت‌الاسلام سید محسن حکیم درباره پیگیری پرونده شهادت شهید صدر پس از سقوط صدام که در ادامه می‌خوانید.

پیگیری جنایات صدام در مورد نخبگان، مراجع و علما پس از سقوط وی به کجا انجامید؟

با توجه به اسناد موجود از سازمان‌های اطلاعاتی عراق و شهودی که تاکنون از برخی از جرائمی که توسط صدام و باند فاشیستی او انجام شده‌اند، زنده مانده‌اند، چندین پرونده، از جمله پرونده «دو جی» آماده شده بود که با توجه به اثبات تمامی ارکان جرائم صدام از جمله ارکان مادی و معنوی و قانونی و نیز رسیدگی به پرونده انفال که در حال حاضر شاهد مراحل آخر آن هستیم و یا پرونده انتفاضه سال 1370/1991 و همچنین پرونده‌‌های دیگر از جمله قتل عام شیره بارزانی یا کشتار نخبگان دینی و علمای شیعه نجف، از جمله شهید کشتار نخبگان دینی و علمای شیعه نجف، از جمله شهید آیت‌الله العظمی صدر، همه این‌ها در کیفر خواست به وسیله دادستان این دادگاه، مراحل آماده شدن را طی می‌کنند، بعضی ‌ها هم آماده شده و حتی حکم آن‌ها هم به نتیجه رسیده و مانند حکم دادگاه دوجی اجرا شده‌اند. دادگاه انفال را که عرض کردم در حال طی مرحله آخر هستیم و بعد از آن هم پرونده انتفاضه خواهد بود و پس از آن هم کیفر خواست علیه صدام و جنایات او علیه شهید صدر و سایر نخبگان دینی ارائه خواهد شد. البته در مورد صدام، حکم اعدام او پیشاپیش، اجرا شده است، اما پیگیری پرونده سایر افرادی که در این جنایات مشارکت داشته‌اند، اعم از آنان که تا قبل از سرنگونی صدام؛ در به شهادت رساندن مرجع بزرگوار آیت‌الله العظمی محمد باقر صدر نقش داشتند و نیز آنان که در اعدام وحشیانه شصت و دو نفر از شهدای خاندان حکیم و در ایذا و شهادت شهید بزرگوار حضرت آیت‌الله العظمی محمد صدر و یا حضرت آیت‌الله العظمی غروی، حضرت آیت‌الله العظمی بروجردی و سایر نخبگان حوزه مشارکت داشتند، همچنان ادامه دارد.

اشاره کردید به اسناد باقیمانده از دوران صدام. برخی معتقدند پس از حمله آمریکا به عراق مهم ترین اسناد موجود در پرونده آیت‌الله صدر در مخابرات عراق که حاوی نکات افشاگرانه بی‌شماری درباره دخالت آمریکا در اعدام ایشان بوده، توسط مأموران آمریکا ربوده شده و باقی پرونده که صرفا حاوی نکات شخصی است، تسلیم سید جعفر صدر(فرزند شهید) خواهد شد. بعد از سقوط صدام آیا اساسا به اسناد جدیدی برخوردید و چه اسنادی را در اختیار دارید؟

بعد از سرنگونی صدام با توجه به اینکه شاهد اشغال عراق توسط نیرو‌های انگلیس و آمریکا بودیم؛ از جمله مهم ترین کار‌هایی که آمریکایی ‌ها کردند؛ دستیابی به اسناد سازمان‌های اطلاعاتی عراق بود. آن‌ها در حدود هشتاد درصد این اسناد را به کشور قطر منتقل کردند و در پایگاه آمریکایی‌ها در قطر از آن‌ها کپی برداری شد و بخشی از اسناد، اینک به تدریج به دولت عراق بازگردانده می‌شوند، ولی از بیست درصد باقی، بخشی به دست مردم افتاد. برخی از این اسناد که در سازمان اطلاعات نجف بودند. هنوز در گونی‌هایی دارند خاک می‌خورند.یکی از مشکلات عمده‌ای که ما داریم این است که هیچ مرکزی مسئول نگهداری از این آرشیو ملی نیست و به خاطر وضعیت امنیتی ویژه‌ای که اینکه در عراق حاکم است، شاید ما هنوز باید مدت‌های طولانی منتظر وضعیتی بمانیم که ایجاد چنین مرکزی ممکن باشد. در مورد شهید آیت‌الله العظمی صدر ممکن است اسنادی نزد محبان و شاگردان ایشان وجود داشته باشد.

آیا پس از اعدام صدام، در مورد نحوه شهادت آقای صدر چیزی بر اطلاعات شما افزوده شد؟ آیا مشخص شد چه کسانی در این جنایت، شریک بودند؟

شنیده‌ام که اسنادی وجود دارند، ولی خودم ندیده‌ام که خدمتتان عرض کنم. شاید مهم ترین صحبت‌ها در مورد شهید صدر را همان کسی گفته باشد که ایشان را دفن کرده است، چون قبل از آن حتی معلوم نبود که شهیدصدر در کجا مدفون هستند. این، کار بسیار مهمی بود که توانستند قبر مطهر ایشان را پیدا کنند، ولی در مورد جزئیات مسئله، بنده چندان مطلع نیستم. قطعا اگر سندی هم در دست مردم بوده، به خانواده ایشان یا مؤسسه یا بنیاد شهید محمد باقر صدر که در حال حاضر در عراق تأسیس شده و داماد بزرگ ایشان، سید حسین صدر و چند نفر دیگر، متولیان آن هستند؛ تحویل داده شده است. قطعا با مراجعه به آن‌ها می‌توان به بسیاری از اخبار و اطلاعات دست پیدا کرد.

بسیاری معتقدند که اعدام صدام در واقع به منظور ممانعت از افشای هویت عناصر مختلف در انجام اعمالی چون شهادت شهید صدر و بسیاری از جنایات دیگر و نیز برملا شدن دست‌های پنهان کشور‌های بیگانه در این امر بوده است. شما در این باره چه تحلیلی دارید؟

بعد از سرنگونی صدام و تشکیل این دادگاه، دو راهبرد برای چگونگی انجام مراحل دادرسی دراین دادگاه مطرح بود. یکی اینکه دادگاه صدام را به یک دادگاه مستند ساز تاریخ مبدل کنیم و به تک تک جرائم صدام که درباره مردم عراق انجام داده است، رسیدگی کنیم و این محاکمه سالیان سال طول بکشد. راهبرد دیگر این بود که با اثبات اولین جرمی که محکومیت اعدام را برای او به همراه می‌آورد، فورا او را اعدام کنیم. اولین دلیل ما برای انتخاب راه دوم این بود که با توجه به زد و بند‌های صدام با سران عرب و دست‌های پنهان و آشکاری که در حمایت او در سطح منطقه و نیز سطح بین المللی وجود داشتند. هر لحظه این احتمال می‌رفت که ما نتوانیم اعدام صدام را به سرانجام برسانیم، دوم اینکه محاکمه صدام در واقع محاکمه تمامی کسانی بود که در این جنایات دست داشتند و لذا بسیاری از سران و مقامات منطقه در این طیف قرار می‌گرفتند. از سوی دیگر طرفداران صدام به این امید که او بار دیگر به قدرت باز گردد،همچنان عملیات تروریستی را علیه مردم انجام می‌دادند. صلاح این بود که هر چه سریع تر این جرثومه فساد از بین برود تا هر گونه امید و انگیزه‌ای برای بازگشت به قدرت در آن‌ها به یأس و نومیدی تبدیل شود که شد و تأثیرات خوبی هم در این زمینه داشت.

حتی به قیمت مکتوم ماندن بخش عظیمی از اسناد و مدارک تاریخ عراق؟

بله، قطعا برای اینکه ضرر وجود صدام، هر روز صد‌ها بار بیش از صد‌ها سند تاریخ عراق بود، زیرا همه بازماندگان پنج میلیونی قربانی صدام در عراق و در کشور‌های منطقه از جمله ایران، کویت وسایر ملت‌های رنجدیده که ازسیاست‌های تجاوزکارانه صدام ضرر دیدند، احساس می‌کردند صدام بدون هیچ مشکلی همچنان به بقای خود ادامه می‌دهد و حتی همان شب آخری هم که قرار شد او برای اعدام تحویل نیرو‌های امنیتی عراق بدهند، او خواهان ملاقات با یک مأمور عالی رتبه آمریکایی شد و اعلام کرد که من آماده هستم در زمینه آرام کردن اوضاع عراق همکاری کنم و حتی بعضی از اخبار وجود دارد که اگر صدام آن شب اعدام نمی‌شد، دیگر هرگز اعدام نمی‌شد. با توجه به فضای سیاسی و بسیاری از مسائل دیگر، این احتمال وجود دارد که چنین تصوری صحیح باشد، بنابراین قطعا تأثیر روانی اعدام صدام بر یاران و هوداران و اعضای باند او فوق العاده زیاد بود، مثلا بلافاصله بعد از اعدام صدام در حزب بعث انشعاب ایجاد شد و بین یاران عزت الدوری و یاران محمد یونس الاحمد که در سوریه است؛ اختلاف افتاد. پس از این اعدام نیز شاهد جنگ‌های وسیعی بین طرفداران حزب بعث و نیرو‌های القاعده هستیم. سوم اینکه تا زمان زنده بودن صدام، گروه‌هایی که تحت عنوان مقاومت فعالیت می‌کردند و متشکل از طرابلسی ‌ها بودند؛ دست به فعالیت‌های مسلحانه می‌زدند و هیچ یک حاضر نبودند وارد فرایند سیاسی و آشتی ملی عراق شوند، اما اینکه خودشان درخواست این کار را می‌کردند. قبل از اعدام صدام، گروه‌های بی‌شماری تلاش کردند تا این گروه‌ها را جذب پروژه آشتی ملی کنند، ولی آن‌ها به هیچ وجه زیر بار نمی‌رفتند و همچنان به فعالیت‌های مسلحانه خود ادامه می‌دادند، بنابراین اعدام صدام، تأثیرات شگرفی در کل وضعیت عراق داشت.

صدام در لحظات دستگیری و نیز در دادگاه، در مقابل نام شهید صدر چه واکنشی نشان داد؟

بعد از دستگیری صدام، پنج نفر رفتند و او را دیدند، آقای عادل عبدالمهدی که در مجلس اعلا هستند، دکتر موفق الربیعی، آقای احمد چلپی، آقای عدنان پاچه چی و نام نفر پنجم را فراموش کرده‌ام.

پدر شما چرا نرفتند؟

ارزش دیدن نداشت. حتی از خود من هم دعوت شد که در دادگاه او حاضر شوم و امتناع کردم، برای اینکه صدام ارزشی نداشت که انسان بخواهد زحمت رفتن و دیدنش را به خود بدهد. انسان فرصت داشته باشد و باغ وحش برود، بهتر از آن است که برود و صدام را ببیند. به هر حال این پنج نفر رفتند و آقای دکتر موفق الربیعی در مورد شهید صدر از او سؤال می‌کنند و او با بددهنی و نهایت بی‌ادبی به ایشان پاسخ می‌دهد. اگر مایل باشید می‌توانید کل واقعه را از خود آقای دکتر که شاهد دادگاه بوده‌اند، بپرسید.

در عراق هستند؟

بله، اگر امکان صحبت با ایشان فراهم شود، نکات بسیار دقیقی درباره شهید صدر و پرونده صدام در مورد ایشان آشکار خواهند شد. به هر حال صدام به شهید صدر جسارت کرد که در مطبوعات هم منتشر شد. بنده چون حضور نداشته‌ام، نمی‌دانم که آیا در تحقیقات دادگاه، مطلب خاصی درباره شهید صدر گفته شده است یا نه.

براساس دانسته ‌ها و دیده‌‌های شخصی خودتان، وضعیت صدام را قبل و پس از دستگیری چگونه یافتید؟

من این سؤال شما را به این شکل مطرح می‌کنم که صدام در مقابل دوربین‌‌های رسانه‌ای و در پشت پرده و میله‌‌های زندان، چه فرقی با هم داشت؟ صدام در موقعی که می‌خواستند اعدامش کنند، به شدت ترسیده بود و شروع به لرزیدن کرد، به طورری که به او دو تا آمپول آرامبخش زدند. موقعی که داشت وارد مکانی می‌شد که چوبه دار آنجا بود، به شدت می‌لرزید، ولی به محض اینکه چشمش به دوربین‌های تلویزیونی و عکاس‌ها افتاد، خود را جمع کرد. همه همین را می‌گویند، زندانبانها، قاضی رسیدگی به پرونده و تمام کسانی که به هنگام زندانی شدن و محاکمه وی، او را دیده‌اند می‌گویند که فقط جلوی دوربین ها، خود را محکم نگه می‌داشته و تظاهر به قوی بودن می‌کرده است، ولی پشت میله‌‌های زندان، بسیار ترسو و مفلوک بوده است.

در دوره‌ای که در زندان بود، آیا از واکنش‌ها و پیشنهادات و ترفند‌هایی که برای ر‌هایی به کار می‌برد، خبری به شما می‌رسید؟

صدام نهایت تلاش خود را می‌کرد که بتواند به نوعی معامله سیاسی یا امنیتی بکند؛ از جمله اینکه گفته بود ا به ازای آزادی و یا حتی تبعید و فقط رد حدی که بتواند زنده بماند، حاضر است به دار و دسته اش دستور بدهد که در عراق از شدت ناآرامی بکاهند، ولی دولت عراق با اتخاذ موضع سرسختانه، در مقابل این ترفند‌ها مقاومت کرد و هیچ یک از اعضای دولت، زیر بار سازشکاری با صدام نرفتند.

با کشته شدن صدام و بسیاری از همدستان او، به نظر شما چگونه می‌توان واقعه شهادت مرحوم صدر را شفاف سازی و ابعاد آن را بررسی کرد؟

ذکر این نکته ضرورت دارد که ما نباید امید داشته باشیم که اگر صدام زنده بود، حقایق را می‌گفت. او در ابتدای امر، همه چیز را انکار کرد و ابدا زیر بار نمی‌رفت که جرمی را مرتکب شده است و این شیوه را تازمانی که دلایل و اسنادی ارائه شد ند، ادامه داد و تازه همان موقع هم برخی از موارد را انکار می‌کرد. حتی هنگامی هم که امضای خودش را به او نشان می‌دادند، می‌گفت چه دلیلی وجود دارد که این امضای من باشد، شاید خودتان جعل کرده اید. منظور این است که این جور نیست که اگر صدام زنده می‌ماند، همه مسائل را صریح و شفاف می‌گفت.

آیا با محاکمه صدام، بخشی از حقایق افشا شدند؟

بله، هنگامی که اسناد رو شدند و هیچ گونه راهی برای فرار صدام وجود نداشت، مجبور شد به رغم میل خود به بسیاری از جنایاتش اقرار کند، ولی حکم دادگاه منحصرا مبتنی بر اقرار نیست،هر چند اقرار مهم ترین دلیل اثبات جرم است، ولی نمی‌توان همیشه با استناد به آن،جرمی را اثبات کرد. ادله مادی و به ویژه شهود از ادله مهم اثبات جرم هستند. به هر حال من گمان نمی‌کنم صدام اگر هم زنده می‌ماند، مطالب بیشتری را افشا می‌کرد. مخصوصا با آن برخورد‌های زشتی که داشت، ما هیچگونه انعطاف را در او مشاهده نمی‌کردیم.

منظور من این بود که با وجود صدام می‌شد جوانب این رویداد، از جمله دخالت‌های دولت‌های خارجی را روشن کرد. به نظر شما هنگامی که صدامی وجود ندارد که این ابعاد را روشن سازد، تشکیل دادگاه بی‌معنی نیست؟

بدیهی است که در جنایاتی که صدام انجام داد، تنها نبود و گروه‌ها و افراد زیادی در این رویداد ‌ها دخالت داشتند؛ از جمله ما سندی از سازمان اطلاعات عراق در اختیار داریم که نشان می‌دهد سفیر یکی از کشور‌های بزرگ در تهران، تلاش می‌کرد گزارش دیدار‌هایی را که به شهید حکیم داشت، بلافاصله و مستقیما به دولت عراق و صدام منتقل کند.

یعنی شما نمی‌دانستید که چنین کاری می‌کند؟

واضح است که وقتی سفیری به کشوری می‌آید، فقط در همان حیطه و منطقه فعالیت نمی‌کند، به خصوص در کشوری که با کشور همسایه سابقه دوستی دارد،ولی این مسئله، امری طبیعی است. نه فقط سفیر آن کشور که همه همین گونه عمل می‌کردند. به هر حال همه این اسناد باقی می‌مانند، حال یا به صورت سند در وزارت امور خارجه و یا وزارت اطلاعات که این‌ها همه باید جمع شوند. تصور من این است که بنیاد شهید بزرگوار آیت‌الله صدر، اسناد مربوط به فعالیت‌های سیاسی و اجتماعی ومسائل مربوط به شهادت ایشان را گردآوری می‌کند و نظیر کتاب‌هایی که اینجا در مورد اسناد ساواک که مربوط به شخصیت‌های مختلف هستند؛ چاپ می‌شوند، به نظر می‌رسد که آن بنیاد هم این کار را انجام می‌دهد.

هر چند اندکی از موضوع مصاحبه دور می‌شویم، اما طرح این موضوع هم می‌تواند برخی از نکات تاریخ معاصر عراق را روشن سازد.در رویداد شهادت آیت‌الله حکیم، آیا شما دست طرفداران صدام را در کار می‌بینید و یا این ماجرا را به گروه‌های القاعده و زرقاوی نسبت می‌دهید؟

اعترافات، شواهد و ادله‌ای که در دست داریم، نشان می‌دهند که این کار به دستور شخص زرقاوی انجام شده است، یعنی زرقاوی یاسین جراد به اضافه دو تن از فرماندهان عالی رتبه سازمان القاعده، این کار را در نجف انجام دادندو بعد خودشان هم اعتراف کردند، یعنی در سندی که ما در دست داریم، هم زرقاوی و هم فرمانده عملیاتی اعتراف کردند که این کار را انجام دادند. جالب اینجاست که تمامی کسانی که در شهادت آیت‌الله حکیم نقش داشتند، کشته شدند یا در جنگ فلوجه اول یا دوم یا به واسطه هدف قرار گرفتن توسط مهاجمان آمریکایی یا عراقی. قدر مسلم این که شهادت آیت‌الله حکیم توسط شخص زرقاوی و سازمان القاعده انجام شد.

آیا پرونده آیت‌الله حکیم هم به سرنوشت پرونده آیت‌الله صدر دچار می‌شود؟

البته پرونده هنوز مفتوح است، ولی تمام عناصر ارتکاب جرم از بین رفته‌اند.

آیت‌الله حکیم هنگامی که در ایران بودند، اعتقاد داشتند که مجلس اعلا تنها تشکلی است که بر اساس اندیشه‌‌های آقای صدر حرکت می‌کند و دیگر اینکه ما، در عراق پس از صدام، از لحاظ سیاسی و فرهنگی، از اندیشه‌‌های شهید صدر تبعیت خواهیم کرد. اینک که آرزوی سقوط صدام به حقیقت پیوسته، قانون اساسی عراق تا چد حد مبتنی بر این اندیشه هاست؟ در چه زمینه ‌هایی موفق شده اید و درچه زمینه ‌هایی هنوز به زمان نیاز است؟

بین آرمان و واقعیت پیوسته تفاوت وجود دارد، یعنی انسان همیشه باید آرمانی بیندیشد، اما برای رسیدن به آرمان، شاید نیازی به طی طریقی طولانی است. به نظر ما در حال حاضر، با توجه به شرایط فعلی عراق و حضور نیرو‌های خارجی در آن کشور و فشار‌هایی که بر کل ساختار شیعه در عراق وارد شده است، این قانون اساسی یکی از موفقیت‌های غیرمنتظره ما بوده است. با توجه به این شرایط، بعید به نظر می‌رسید که چنین امری محقق شود، ولی به حمدالله شد و گام بسیار مهمی برداشته شد، ولی اینکه آیا همه گام‌های مورد نظر ما برداشته شده‌اند یا خیر، پاسخ منفی است و ما هنوز نیازمند سیر تکاملی فرآیند اسلامی سازی در عراق هستیم و برای رسیدن به آن آرمان‌ها باید گام‌های دیگری را هم برداریم، ولی وقتی اقداماتی را که در تدوین قانون اساسی، در تشکیل دولت، در تشکیل پارلمان و قوانینی که در حال حاضر در پارلمان تصویت می‌شوند، مشاهده می‌کنیم، متوجه می‌شویم که جهش بزرگی داشته ایم و جالب اینکه طیف‌های اسلامی که هم اکنون زیر چتر ائتلاف یکپارچه عراق فعالیت می‌کنند، همگی بر این قول اتفاق نظر دارند که آبشخور فکری و سیاسی آن‌ها به شهید بزرگوار آیت‌الله صدر برمی گردد، یعنی چه مجلس اعلا و چه حزب الدعوه و چه طیف آقای صدر همگی معتقد هستند که سلسله جنبان و رهبر جنبش اسلامی عراق، شهید بزرگوار آیت‌الله صدر هستند.

این گروه‌ها که اغلب با هم مخالف هستند.

مخالف که خیر، ولی اختلاف دیدگاه‌هایی با هم دارند. شهید صدر در واقع نقطه اتحاد همه این‌ها هستند.

در دوره صدام، در مقطعی، حتی بردن نام شهیدصدر و آثار ایشان ممکن نبود. در حال حاضر چه گرایشاتی در جهت باز تولید سیره علمی و عملی ایشان در میان علما، روشنفکران و اقشار مختلف جامعه عراق وجود دارد؟

مراسم سالگرد شهادت آیت‌الله صدر در نهم آوریل، در تمام عراق به شکل گسترده‌ای برگزار شد. جنبش‌های فکری، ادبی، هنری، سیاسی و فرهنگی مختلف، همگی در این مراسم حضور داشتند. شب شعرها، کنفرانس‌های علمی و برنامه‌‌های سیاسی، تقریبا در تمام نقاط عراق برگزار شدند این خود نمایانگر حجم و وسعت محبت و اعتقاد مردم به شخصیت و اندیشه‌‌های شهید صدر است و زنده نگهداشتن سالگرد شهادت، انتشار آثار، طرح سیره عملی و فکری ایشان قطعا تأثیرات شگرفی دارند، اگر چه من معتقدم که باید بیش از این‌ها در این زمینه کار کرد. شاید وضعیت امنیتی و جو روانی فعلی عراق تا حدی بر این امر اثر گذاشته است، هر چند در این روز‌ها قرار است کنگره بزرگی در بزرگداشت شهید بزرگوار در عراق برگزار شود. قطعا گردهمایی ‌ها و کنگره ها، زمینه‌‌های مساعدی را برای آشنایی هر چه گسترده تر و عمیق تر با اندیشه‌‌های شهید صدر فراهم خواهند آورد و تأثیرات شگرفی در روند سیاسی و تفکر کل عراق خواهند داشت.

مجلس اعلا هنگامی که در ایران مستقر بود‌، درنشریاتش، از جمله الشهاده، به شکل بارز و مشخصی درباره شهید صدر سخن می‌گفت، اما اینک در تبلیغات رسمی مجلس اعلا، دیگر از آن تأکید خبری نیست. آیا این روش، با توجه به شرایط فعلی عراق، توسط مجلس اعلا اتخاذ شده است یا دلیل دیگری دارد؟

شهید صدر همواره سمبل مبارزات حق‌طلبانه ملت عراق بوده‌اند واین سمبل همواره همچون شمع فروزانی، مسیر و هدف و حتی شیوه ‌ها را به کل ملت عراق نشان می‌دهد. ما این تأثیر را کمتر می‌توانیم احساس کنیم؛ مگر اینکه عملا ببینیم. از جنبه عملی تمامی دفاتر مجلس اعلا، مؤسسه شهید محراب و بدر سالگرد‌های را برای شهید صدر گرفته‌اند و عکس ایشان به عنوان سمبل در تمام مقر‌های این سازمان‌ها وجود دارد. قابل ذکر است که در تمام این جلسات مجلس اعلا، همیشه در ابتدای جلسه با قرائت فاتحه از شهید صدر، حضرت امام و شهید حکیم یاد می‌شود، به همین دلیل من فکر نمی‌کنم کاهش چشمگیری وجود داشته باشد. ممکن است در یک جا این یادمان‌ها کمتر و در جای دیگر بیشتر بوده باشند، ولی در مجموع، شهید صدر پیوسته به عنوان سمبل این تلاش‌ها مطرح بوده‌اند و خواهند بود.

برخی معتقدند که نفوذ معنوی آیت‌الله العظمی سیستانی و نقشی که در عراق ایفا می‌کنند، موجب شده است که مجلس اعلا از تمسک به چهره آرمانی شهید صدر به شکلی که در ایران بود، فاصله بگیرد. شما در این مورد چه چیزی دارید؟ آیا چون مجلس اعلا، خود را مکلف به پیروی از فرامین آیت‌الله سیستانی می‌داند، از آرمانشهر شهید صدر و تبلیغ آن فاصله گرفته است؟

شهید صدر آرمان فقهی، آرمان سیاسی و آرمان فکری داشتند. بعد از شهید صدر، کسانی که تا زمان حیات ایشان به سن تکلیف نرسیده بودند، مقلد حضرت امام یا دیگر مراجع تقلید ازجمله آیت‌الله خوئی بودند. در حال حاضر مرجعیت عامه از آن آیت‌الله سیستانی است و ایشان مرجع حی و زنده‌ای هستند که ملت عراق از ایشان پیروی می‌کند و بالطبع در مواضع روزانه و مواضع سیاسی معاصر بایستی تابع مرجع حی و زنده بود، به خصوص که امور سیاسی هم از اموری هستند که مرجع در آن دخالت موضوعی می‌کند و نه فقط حکمی؛ بنابراین طبیعی است که ما در این فرآیند سیاسی، باید به حضرت آیت‌الله سیستانی رجوع کنیم. اما از نظر فکری و آرمانی، قطعا زیر ساخت مجلس اعلا، تفکرات شهید صدر و همچنین شاگردان ایشان، شهید حکیم و سایر شاگردانی است که قبلا در مجلس اعلا بودند.

هنگامی که آیت‌الله حکیم در ایران بودند، از نظر احیای نام و یاد شهید صدر و ایجاد یک جریان فرهنگی برای بازشناسی اندیشه‌‌های ایشان، چه آرمان‌هایی را برای عراق آینده در نظر داشتند و آیا این آرمان‌ها محقق شده‌اند یا نه؟ همچنین خاطراتی را از رابطه بین این دو شهید بزرگوار نقل کنید.

آنچه من از نزدیک دیدم، شاید یکی از افرادی که بیشترین تلاش را در راه زنده نگهداشتن اندیشه‌‌های پویا و منور شهید آیت‌الله صدر، مبذول می‌کردند؛ شاگرد ایشان، آیت‌الله حکیم بودند. البته شاگردان دیگر شهید صدر هم، در حد توانایی خود سعی کردند اندیشه‌‌های ایشان را تبلیغ و بیان کنند. بسیاری از کار‌هایی که شهید آیت‌الله حکیم انجام می‌دادند، بنا بر قول خود ایشان، مستند و مبتنی بر دیدگاه‌ها و اندیشه‌‌های آیت‌الله العظمی شهید صدر بود، از جمله در قضایای فعالیت جهادی یعنی حکم جهادی که شهید صدر بر ضد صدام صادر کردند، از این حکم پیروی کردند. در زمینه سیاسی، در جزوات و کتاب‌های شهید آیت‌الله حکیم شاهد پیروی ایشان از اندیشه‌‌های سیاسی شهید صدر هستیم. تمام تلاش‌های شهید حکیم در راستای بیان اندیشه‌‌های سیاسی شهید صدر بوده و گاهی هم به صورت جسته گریخته در آثار ایشان یا در سالگرد‌هایی که برای شهید صدر در اینجا می‌گرفتند، مشاهده می‌شد. برخی از تفکرات مورد نظر شهید آیت‌الله حکیم در عراق قابل اجرا بودند، ولی برخی هم با توجه به شرایط فعلی عراق شاید قابل اجرا نباشند، ولی ما به عنوان ادامه دهندگان راه شهدای بزرگوارمان در حوزه علمیه نجف، امیدواریم بتوانیم آن دیدگاه‌ها را پیاده کنیم. من می‌توانم صراحتا این مسئله را عنوان کنم که تمام فعالیت‌های آیت‌الله حکیم در راستای نظریات و دیدگاه‌های استادشان، شهید صدر بوده و این نکته در کتاب‌های آیت‌الله حکیم و در مقدمه ‌هایی که بر کتاب‌های شهید صدر نوشته‌اند، آمده است.

منبع:ماهنامه شاهد یاران، شماره١٨

حجت الاسلام‌والمسلمین شیخ محمد رضا نعمانی که هم اینک امام‌جمعه نعمانیه و نیز مدیر استان «واسط» عراق است، برخی از رویداد‌های غیرقابل‌انتشار از دوران پایانی حیات شهید صدر را برای آیت‌الله سید کاظم حائری بیان داشته، بلکه به این شکل، آن‌ها را به حافظۀ تاریخ سپرده باشد. با او در جریان آخرین سفرش به ایران درباره واپسین ماه‌‌های حیات و ریشه‌‌های شهادت آیت‌الله سید محمدباقر صدر بزرگوار به گفت‌وگو نشستیم که حاصل آن در پی می‌آید.

یار وفادار و مونس صمیمی شهید صدر در دوران سخت حصر، بسیاری ناگفته‌‌های دردناک را از آن دوران نه ماهه میداند که به توصیه مراد خویش کتمان کرده است. او می‌گوید: «اگر وصیت سید نبود، حوادثی را نقل می‌کردم که طفل شیرخوار از شدت هول‌انگیز بودن آنها، پیر می‌شود».

اگر بخواهیم بحث در مورد ریشه‌‌های شهادت شهید صدر را از یک مقطع تاریخی خاص شروع و از آن مقطع به بعد را بررسی و بازبینی کنیم، قطعا آغاز آن از هنگام رحلت مرحوم آیت‌الله حکیم و آغاز مرجعیت آقای صدر و در عین حال حمایت ایشان از مرجعیت آیت‌الله خوئی است. قبل از هر چیز، بهتر است بر همین مقطع متمرکز شویم و فلسفه حمایت آیت‌الله صدر از مرجعیت آیت‌الله خوئی را تبیین و علل صرفنظر کردن ایشان از تصمیم اولیه را بررسی کنیم.

قبل از هر چیز باید بگویم که شهید صدر به علت سیطره بعثی‌ها بر عراق، اعتقاد داشت که پراکندگی مرجعیت بین چند نفر، قطعا مانع از این می‌شود که مرجعیت بتواند موضع قاطعی در قبل از هر چیز باید بگویم که شهید صدر به علت سیطره بعثی‌ها بر عراق، اعتقاد داشت که پراکندگی مرجعیت بین چند نفر، قطعاً مانع از این می‌شود که مرجعیت بتواند موضع قاطعی در برابر رژیم بگیرد و برای شرایط آن روز عراق، وجود مرجعیتی واحد که اغلب عراقی‌ها نسبت به او تمکین داشته باشند، لازم بود؛ چیزی شبیه به جایگاهی که آیت‌الله حکیم داشتند، البته شهید صدر در آن مقطع، اعتقاد داشت که از لحاظ روشن بینی و تصدی امور سیاسی، طبیعتا امام گزینه مناسبی برای این مسئله هستند؛ اما نکته مهم این بود که اولا امام در عراق، نسبت به آقای خوئی، شهرت و آوازه کمتری داشتند و ثانیا ایشان بنا نداشتند چندان در مسائل عراق دخالت کنند و بیشتر سعی داشتند به پیگیری امور ایران و مسائل مبارزاتی بپردازند. شهید صدر از لحاظ تأثیرگذاری بر حوزه علمیه و بالطبع بخش قابل توجهی از نخبگان و مردم عراق از جایگاه ویژه‌ای برخوردار بود و در این مقطع در معرفی امام و آقای خوئی، در حراج اخلاقی و معنوی زیادی قرار گرفت؛ با وجود این که در آن مقطع، خودش مرجع تقلید عده‌ای بود و بسیار دشوار است که مرجعی از مردم بخواهد که از مرجع دیگری تقلید کنند. ایشان به دلیل اینکه آیت‌الله خوئی در اقصا نقاط عراق، شناخته شده بود و زمینه بیشتری برای مرجعیت داشت، ایشان را معرفی کرد. این طور نبود که شهید صدر به خاطر اینکه مدتی شاگرد آقای خوئی بوده، ایشان را برای مرجعیت معرفی کند، بلکه منفعت عامه را در این می‌دید که مقلدین آیت‌الله حکیم که در زمان حیاتشان، مرجع اعلای شیعه بودند، متفرق نشوند. آقای صدر علاقمند بود که مرجع تقلیدی در عراق باشد که بتواند ملت را گرد هم بیاورد و مرجعیت آقای خوئی، این قابلیت را داشت. در مجموع با در نظر گرفتن تمام جوانب، این اقدام منطقی بود و برخی از نزدیکان و اطرافیان امام هم این رفتار را واقع بینانه می‌دانستند؛ از جمله مرحوم حجت الاسلام حاج سید احمدآقا، اقدام آقای صدر را منطقی می‌دانست. ایشان در مقطعی که در عراق بود، یکی از نزدیکان و شاگردان شهید صدر بود و از این تصمیم به هیچ وجه ناراحت نشد، چون حقیقت امر را به خوبی درک می‌کرد.

پس چه شد که شهید صدر از این اقدامی که در مورد آقای خوئی انجام دادند، فاصله گرفتند و عملا مرجعیت را پذیرفتند؟

البته آقای صدر به لحاظ احترامی که برای آقای خوئی قائل بودند، به هیچ وجه رفتاری نشان نداد که بشود از آن استنباط کرد که ایشان از معرفی آقای خوئی پشیمان شده است. مرجعیت شهید صدر هم یک سیر کاملا طبیعی داشت و بسیاری از افراد، خودشان به ایشان مراجعه و با اصرار اظهار می‌کردند که ما مقلد شما هستیم. اگر در ادامه گفت و گو، مجالی پیش بیاید، بیشتر به این مسئله خواهم پرداخت. در مورد تفکیک شخصیت آقای خوئی و تشکیلات دفترشان باید به نکته‌ای اشاره کنم. شخص آیت‌الله خوئی، شهید صدر را خیلی دوست داشتند؛ چون یکی از بهترین شاگردان و به مثابه یکی از ستون‌های جایگاه علمی و اجتماعی ایشان به شمار می‌رفت. یکی از خسارت‌هایی که آقای خوئی متحمل شدند، از دست رفتن شهید صدر بود. البته تشکیلات آقای خوئی و بخشی از حوزه نجف، تمایل نداشتند که بعد از ایشان، مرجعیت به جای دیگری منتقل شود و می‌خواستند سلسله وار در همان نقطه باقی بماند و مرجع بعدی با توصیه شخص آقای خوئی انتخاب شود. من معتقدم اشکالی ندارد که مرجعی توصیه کند که بعد از او چه کسی این صلاحیت را دارد و به نظر من، آقای خوئی در زمان حیاتشان هم غیر مستقیم به آقای اصفهانی نظر داشتند؛ ولی ایشان زودتر از آقای خوئی فوت کردند. مسئله این است که تشکیلات آقای خوئی، ارزش شهید صدر را به درستی درک نکرد. به هر حال ایشان فرزند عراق و متعلق به خانواده‌ای سرشناس، اصیل، بزرگ و ریشه دار صدر در نجف اشرف بود. به علاوه درایت و تیزبینی شهید صدر می‌توانست بسیاری از توطئه‌‌های بعثی‌ها و شخص صدام را که علیه حوزه علمیه نجف و مرجعیت می‌چیدند، خنثی کند و یا دست کم به حداقل برساند و دیدیم که با شهادت آقای صدر، نه تنها فشار‌ها بر حوزه علمیه کاهش پیدا نکردند، بلکه صدام حرمت شکنی‌‌های زیادی، هم به حوزه و هم نسبت به آقای خوئی انجام داد.

شما اشاره کردید به قبول مرجعیت توسط شهید صدر. این رویداد به چه شکل اتفاق افتاد و چه زمینه‌‌هایی داشت؟

من همیشه سعی کرده‌ام وقتی می‌خواهم درباره آقای صدر مطلبی را بگویم، نه راه افراط را در پیش بگیرم نه تفریط، زیرا نمی‌توانم با حرف‌های خودم بر شأن ایشان چیزی اضافه کنم. بنده باید با صراحت بگویم مردم موقعی برای تقلید به ایشان مراجعه کردند که هنوز رساله اش منتشر نشده بود و این نکته‌ای است که کمتر در بین مراجع یافت می‌شود. هیچ چیز بیش از این شهید صدر را آزرده نمی‌کرد که کسی خدمت ایشان برسد و بگوید من مقلد شما هستم. ایشان به مرور و پس از اینکه مردم بسیاری از کاستی ها، چه از لحاظ تولید فکر و پاسخگویی به شبهات، و چه از لحاظ نگاه جهانی و تصدی بر شئون اجتماعی احساس کردند، به مرور، بیشتر به او مراجعه کردند و ایشان از این نظر تحت فشار قرار گرفت. مردم نزد ایشان می‌آمدند و می‌گفتند که ما به هر حال از شما تقلید می‌کنیم و این از کنترل شما خارج است. کتاب یا رساله مانندی را به ما معرفی کنید که ما به آن مراجعه کنیم. شهید صدر مخلصی از منهاج الصالحین آقای حکیم راگرفت و بر آن شرح نوشت و من و تعدادی از شاگردان ایشان تقسیم کار کردیم و هر کدام پنج نسخه از روی شرح شهید صدر دستنویس کردیم. در نتیجه باید بگویم خود شهید صدر و یا حوزه فعالیتی انجام ندادند، بلکه این مردم بودند که ایشان را به این سِمَت برگزیدند؛ البته این را هم باید اضافه کنم که آقای سید مرتضی یاسینی، برای مرجعیت ایشان تلاش زیادی می‌کرد.

مرجعیت شهید صدر از طرف کدام طیف از طلاب، بیشتر مورد استقبال قرار گرفت؟

طلابی که افکار باز و روشنی داشتند ؛ از این رویداد استقبال کردند.من در اینجا باید به نکته ی ناگفته‌ای اشاره کنم و آن اینکه طلاب لبنانی حوزه برای شهید صدر از جایگاه ویژه‌ای برخوردار بودند. می‌دانید که طرز فکر و اندیشه شهید صدر با بقیه مراجع نجف تفاوت داشت. ایشان از بینش واقعی روشنفکرانه برخوردار بود و اعتقاد داشت که اسلامی سیاسی باید بر جهان اسلام حکومت کند. طلاب لبنانی از این جهت از دید سیاسی و فرهنگی بازی برخوردار بودند. طبیعت لبنانی‌ها این گونه است و در کشورشان تمام فرهنگی‌‌های جهان یافت می‌شود، به همین دلیل شهید صدر امید زیادی به آن‌ها داشت و می‌خواست از طریق آنها، رهبری اسلامی را به جهان معرفی کند. البته ارجاعات شخص امام موسی صدر به شهید صدر هم تأثیر زیادی در توجه طلاب لبنانی به ایشان داشت. این دو در بسیاری از موارد با هم مشورت می‌کردند و رهنمود‌هایی به هم می‌دادند، من‌جمله قبل از پیروزی انقلاب اسلامی، امام موسی صدر از شهید صدر خواست که به شکلی آشکارتر از امام خمینی حمایت کند. ایشان دیدگاهی لبنانی داشت و شرایط و واقعیت‌های عراق تا حدی از نظرش دور بود. شهید صدر در حمایت از امام خمینی هیچ تردیدی به خود راه نمی‌داد؛ فقط روش حمایت ایشان با امام موسی صدر متفاوت بود که البته شرایط جغرافیایی و سیاسی و اجتماعی در این امر تأثیر بسزایی داشت. شهید صدر مترصد بود که به انحای مختلف از انقلاب اسلامی ایران دفاع کند، منتهی نه لزوما به روش امام موسی صدر.

از دیگر ریشه‌‌های شهادت شهید صدر، چالش‌هایی است که ایشان از دیر زمان با حزب بعث داشتند. این چالش‌ها به رغم اینکه تاریخ و داستان بسیار پرماجرایی دارند؛ اما چون پرداختن به آن‌ها ما را از بحث حمایت ایشان از انقلاب اسلامی دور می‌کند، از آن می‌گذریم. بی تردید حمایت شهید صدر از انقلاب اسلامی از عوامل بسیار مهم و بلکه مهم ترین عامل شهادت ایشان بوده است. برخی ادعا می‌کنند که شهید صدر در حمایت از انقلاب، بدون اینکه شرایط عراق و ویژگی‌‌های آن را مد نظر قرار دهند؛ دچار نوعی برخورد عاطفی و شتابزده شدند. شما در این مورد چه دیدگاهی دارید و این انگاره را تا چه میزان صحیح می‌دانید؟

کسانی که چنین ادعای می‌کنند از تاریخچه حمایت آقای صدر از انقلاب ایران بی اطلاع هستند و تصور می‌کنند که ایشان پس از مشاهده رویداد پیروزی انقلاب یک نوع واکنش عجولانه و عاطفی از خودش نشان داد. در پاسخ باید گفت با توجه به مدارکی که در دست هست، این موضعگیری سید شهید در دوره پیروزی انقلاب شکل نگرفت، بلکه موضع ایشان موضعی اصولی و ثابت بود که ریشه آن به سال‌های قبل از پیروزی انقلاب و زمانی که هنوز خبری از انقلاب نبود، باز می‌گشت.در این موارد نکاتی قابل ذکر هستند که به آن‌ها اشاره می‌کنم. اولین نکته‌ای که شاید خیلی‌ها از آن مطلع باشند، این است که در بدو ورود امام خمینی به نجف و آغاز تدریس ایشان، شهید صدر تعدادی از شاگردان و نزدیکان خود را که برخی از آن‌ها زبان فارسی را هم نمی‌فهمیدند، به شرکت در درس اصول فقه امام ترغیب کرد. ایشان تشخیص داده بود که آقای خمینی قله آگاهی محسوب می‌شوند و بسیاری به ایشان امید بسته اند. امام در شرایطی که کمتر کسی به فکر حفظ کیان سیاسی اسلام بود، رنج غربت و تبعید را به جان خریده بودند. شهید صدر این همه را می‌دانست و ارج می‌نهاد. از جمله حمایت‌های دیگر شهید صدر از امام این بود که پس از اطلاع از تصمیم برای امام برای ترک عراق، عازم بیت ایشان شد تا با امام دیدار و حتی‌المقدور ایشان را از این تصمیم منصرف کند. سید موفق به این دیدار نشد، چون امام صبح زود به طرف کویت حرکت کرده بودند و منزل ایشان در محاصره مأموران امنیتی بود. آن‌ها ورود و خروج افراد را زیر نظر داشتند؛ با این حال سید به بیت امام رفت و ساعاتی را با اهالی منزل که از مرتبطین با ایشان بودند، گفت و گو کرد تا به این ترتیب، مراتب حمایت و پشتیبانی خود را از امام اعلام کند. همان روز ایشان در جلسه درس خود فرموده بود، «رفتن آقای خمینی از نجف خسارت بزرگی است.» شهید صدر نسبت به وضعیت جسمانی امام هم حساسیت زیادی داشت تا جایی که در روز شهادت حاج آقا سید مصطفی، دستگاه فشار خون خود را برداشت و برد و فشار خون امام را گرفت که نکند این رویداد در سلامتی امام تأثیر سوئی بگذارد و البته صلابت و استواری امام در این مصیبت، برای آقای صدر جالب بود. با اوجگیری انقلاب هم شهید صدر نسبت به حفظ اصالت مکتبی انقلاب، بسیار حساس بود. ایشان حضور و نفوذ بعضی از جریانات التقاطی و غیر اسلامی نظیر مجاهدین خلق را مایه نگرانی می‌دانست و می‌گفت برای عبور از این خطر، باید هر ایرانی رساله توضیح‌المسائل امام خمینی را نصب‌العین خود قرار دهد و اجرای آن را خواستار باشد و طبیعی است که این اقدام، موجب کنار رفتن نیرو‌های منحرف خواهد شد، زیرا شخص منافق، هیچ گاه نمی‌خواهد رساله توضیح‌المسائل که در بردارنده احکام قرآن و شریعت مقدس اسلام است، پیاده شود.

چه رویداد‌هایی موجب افزایش حساسیت بیشتر حزب بعث نسبت به شهید صدر شد؟ چون هنگامی که موضوع در حد تبریک گفتن است، سایر مراجع و حتی خود حزب بعث هم به مناسبت تشکیل جمهوری اسلامی تبریک گفتند. چه چیزی موجب نگرانی و حساسیت بیشتر حزب بعث نسبت به شهید صدر بود؟

شاید کمتر به این مسئله پرداخته شده که شعاع انقلاب اسلامی، سراسر عراق را در برگرفته و در مردم عراق، نوعی احساس غرور و عزت ایجاد کرده بود. ما وقتی می‌شنیدیم که کودکانمان سرود معروف، «ایران، ایران، ایران ؛ خون و مرگ و عصیان» را زمزمه می‌کنند، دچار شگفتی نمی‌شدیم. آن‌ها با اینکه معنی این کلمات را نمی‌دانستند، آن قدر به رادیو ایران گوش داده بودند که این سرود و سایر سرود‌های دوران پیروزی انقلاب را به خوبی حفظ کرده بودند و این امر، نشان دهنده میزان علاقه و همراهی مردم عراق با انقلاب اسلامی بود. البته شهید صدر در آن مقطع می‌دانست که شرایط موجود در عراق، برای تحرک مردمی مانند آنچه که در ایران به وقوع پیوسته است ؛ مهیا نیست. یکی از مهم ترین موانع این تحرک، ددمنشی و ستمگری رژیم بعث عراق و نیز ضعف حرکت اسلامی و عدم آمادگی مردم برای رویارویی چه بسا طولانی با حزب بعث بود. مرجعیت سید هم هنوز به شکلی فراگیر در میان مردم، گسترده نشده بود تا بتواند یک تنه و بدون یاری بقیه روحانیون که برای مبارزه و قیام، ضرورتی احساس نمی‌کردند، دست به حرکتی بزند. با توجه به احساس تعلقی که شهید صدر نسبت به انقلاب داشت، از کمک به رویدادی که در ایران پیش آمده بود و او شاگردانش را به همراهی با آن ذوب شدن در رهبر آن،توصیه کرده بود، دریغ نداشت.وی برای ایجاد هماهنگی بین خود و امام خمینی، آیت‌الله هاشمی شاهرودی را به ایران فرستاد و تأکید داشت که این کار به شکل سری انجام شود؛ البته بدیهی است که سری بودن این مسئله، مدت زیادی دوام نمی‌آورد، چون آیت‌الله شاهرودی از محبوب ترین و نزدیک ترین شاگردان شهید صدر محسوب می‌شد و از سوی رژیم بعث هم تحت کنترل بود و قطعا آن‌ها از سفر ایشان به ایران و نمایندگی از سوی شهید صدر مطلع می‌شدند. در واقع اقدام آقای صدر در اعزام آقای هاشمی شاهرودی به ایران، بعثی‌ها را درباره آنچه که در آینده قرار بود در عراق پیش بیاید، سخت نگران و وحشتزده کرد، زیرا آن‌ها می‌دانستند آقای شاهرودی شخصیت مهم و برجسته‌ای است و سفر ایشان به ایران نمی‌تواند بدون یک هدف بزرگ و مهم صورت گرفته باشد، لذا حزب بعث به شکل بی سابقه‌ای بر کنترل و مراقبت از شهید صدر افزود.

بی تردید صدور تلگرام امام مبنی بر خارج نشدن شهید صدر از نجف و عراق، عامل یک رشته تحولات بعدی در مورد ایشان شد. از واکنش شهید صدر درباره این تلگرام و بازتاب‌‌هایی که در میان مردم عراق داشت، مطالبی را بیان کنید.

من آخر الامر هم متوجه نشدم که منشأ این شایعه که ایشان قصد دارند نجف را ترک کنند، از کجا بود. همین شایعات، ظاهرا امام را نگران کرده و تلگرامی فرستاده بودند مبنی بر اینکه آقای صدر از عراق خارج نشود. تلگرام پیش از آنکه به دست شهید صدر برسد، به دست رژیم بعث افتاد. من از طریق رادیوی عربی تهران که این تلگرام را خواند، از متن آن مطلع شدم و آن بخش از خبر رادیو را ضبط کردم و برای شهید صدر بردم و پخش کردم. ایشان یک بار آن را شنید و از من خواست که دوبار دیگر هم آن را پخش کنم؛ سپس بلند شد و به اندرونی منزل رفت. من با طرز رفتار و سلوک سید آشنا بودم. این طرز رفتار نشانه آن بود که ذهن سید به شدت درگیر با موضوعی شده است. با توجه به پخش این تلگرام، ظاهرا چاره‌ای جز اتخاذ سیاست مواجهه رو در رو با رژیم بعث باقی نماند.آقای صدر بعد از این جریان از من خواست که با آیت‌الله شاهرودی تماس بگیرم و در مورد منظور امام پیرامون عدم ترک نجف از ایشان سؤال کنم، چون شهید صدر اساسا قصد ترک نجف را نداشت و به هیچ وجه به این موضوع نمی‌اندیشید، بنابراین احتمال می‌داد مسئله‌ای پیش آمده که سیاق تلگرام امام این گونه است. چندین مرتبه سعی کردم با آقای شاهرودی تماس بگیرم. در برخی از این موارد، خود شهید صدر هم حضور داشتند. متأسفانه تماس تلفنی برقرار نشد و در مجموع سید تا زمان شهادتش هم از علل و انگیزه‌‌های ارسال این تلگرام آگاه نشد. اما انعکاس پخش خبر تلگرام امام به این شکل بود که مردم، به خصوص جوان‌ها و روشنفکران، پی در پی از اکثر شهر‌های عراق، راهی نجف می‌شدند و ضمن دیدار با شهید صدر، از ایشان می‌خواستند که عراق را ترک نکند. آقای صدر از صبح تا شب، به رغم خستگی با هیئت‌های مختلفی از مردم مقامات ملاقات می‌کرد و آن‌ها را با نهایت خوشرویی و به حضور می‌پذیرفت. این هیئت‌ها چند ویژگی مهم داشتند که همین‌‌ها رژیم بعث را به شدت به هراس انداخت. یکی اینکه اولا ترکیب جمعیتی این‌ها بسیار فراگیر بود و از تمام طبقات جامعه اعم از پیر، جوان، زن، مرد، پزشک، مهندس، دانشجو، بازاری و امثالهم در صفوف واحدی برای بیعت با شهید صدر می‌آمدند. مسئله دوم کثرت جمعیت این هیئت‌ها بود. به طوری که بازار العماره و کوچه‌‌های نزدیک به بیت شهید صدر گنجایش این همه جمعیت را نداشت و من به جرئت می‌توانم بگویم که شهر نجف پس از تشیع پیکر آیت‌الله حکیم، هرگز جمعیتی این چنینی به خود ندیده بود. نکته دیگر این که تعدادی از برادران اهل سنت در این هیئت‌ها دیده می‌شدند و این پدیده بی نظیر بود. علاوه بر این‌ها زنان عراقی هم در این هیئت‌ها به شکلی فعال حضور داشتند. چند روز بعد از این رویداد، شهید صدر به این نتیجه رسید که این مقدار تحرکات مردمی برای تحقق هدف مورد نظر، در این مقطع کفایت می‌کند و لذا از برخی از نمایندگان و دوستداران خود خواست به مردم اطلاع بدهند که عزیمت هیئت‌ها و گروه‌های بیعت کننده کافی است و دیگر ضرورتی برای این کار نیست، زیرا رژیم بعث، اعضای هیئت‌‌ها را شناسایی و از آن‌ها عکسبرداری و اسامی آن‌ها را در پست‌های بازرسی ثبت و ضبط می‌کرد و همه این‌ها مقدمه‌ای برای بازداشت آن‌ها در آینده بود. شهید صدر مایل بود که این افراد نیایند و شناسایی نشوند و می‌فرمود این‌ها ذخیره اقدامات بعدی ما هستند.

ظاهرا همین بیعت‌ها بود که موجب دستگیری شهید صدر و سپس آزادی ایشان به فاصله اندکی شد.

بله، وقتی حرکت این هیئت‌ها به دستور شهید صدر کاهش پیدا کرد، در شب هفدهم رجب سال 1399 یعنی 22 خرداد 1358، من از شکاف کوچک کنار پنجره بیرون را تماشا می‌کردم که در یک لحظه متوجه شدم سربازان و چکمه پوشان زیادی در اطراف منزل و کوچه منتهی به منزل شهید صدر مستقر می‌شوند. یقین پیدا کردم که آن‌ها خودشان را آماده کرده اند تا آقای صدر را بازداشت کنند. نزد ایشان رفتم و از آنچه که در اطراف می‌گذشت، مطلعشان کردم، اما ایشان فرمودند مسلئه‌ای نیست و من می‌روم بخوابم، چون خیلی خسته هستم. فقط انگشتری را که در واقع مهر و امضای فتوا‌ها و نامه‌‌ها بود، تحویل من دادند که مبادا پس از شهید شدنشان به دست رژیم بیفتد و از آن،در جهت اغراض خود استفاده کند. صبح روز بعد، در حالی که هنوز مردم خواب بودند، بدون اینکه ما متوجه شویم، در خانه باز شد و ابوسعد، رئیس جنایتکار اداره امنیت نجف که آدم جنایتکاری بود، تقاضای ملاقات با سید را کرد. البته این مسئله غیر مترقبه نبود، چون شواهد نشان می‌دادند که شهید صدر در آن روز بازداشت خواهد شد. به هر حال وقتی این جنایتکار با شهید صدر ملاقات کرد، گفت، «جناب سید! سران حکومت تمایل دارند با شما ملاقات کنند.» سید جواب داد، «من تمایلی به دیدار آن‌ها ندارم.» ابوسعد گفت، «چاره‌ای نیست.» سید گفت، «من همراه شما نمی‌آیم، مگر اینکه برای بازداشت من دستوری داشته باشی.» ابوسعد گفت که دستور بازداشت سید را دارد.در اینجا بود که شهید صدر با جدیت و قاطعیت به ابوسعد تشر زد که، «این چه رژیمی است؟ این چه آزادی است؟ ببینید چطور حرمت و کرامت انسان‌ها را خدشه دار کردید؟» و بعد از پایان سخنانش، به ابوسعد گفت، «هر جا که می‌خواهید، برویم.» سید از منزل خارج شد. من به اتفاق برخی از دوستان، سید بزرگوار را از خانه تا ماشین همراهی کردیم. ناگهان دیدم مادر سالخورده شهید صدر که ناتوان از راه رفتن بود و به سختی هم نفس می‌کشید، در کوچه ایستاده است و به یکی از مزدوران بعثی می‌گوید، «من را هم با پسرم ببرید.» علاوه بر این، یکی از همراهان ما، یعنی شیخ طالب سنجری، خود را داخل ماشین انداخت و کنار سید نشست و به رغم تلاش نیرو‌های امنیتی برای ممانعت از این کار، سعی کرد همراه سید به اداره امنیت برود. در این لحظه شهیده عزیز و جاوید، بنت‌الهدی که قبل از همه، خود را به محل توقف ماشین رئیس اداره امنیت رسانده بود؛ با کمال شجاعت و در حضور تعدادی از مزدوران بعثی که حدود سیصد نفر بودند، گفت، «شما صد‌ها سلاح در اختیار دارید. هیچ از خود پرسیده اید چرا برای بردن برادر من که اسلحه‌ای ندارد، این همه مأمور مسلح آمده اند؟ من جوابتان را می‌دهم. شما می‌ترسید. نگاهتان پر از وحشت است. شما باید بدانید که برادر من تنها نیست و همه عراقی‌‌ها با او هستند. این را هم این چند روز، به چشم خودتان دیدید، و گرنه چرا کسی را که نه ارتشی دارد و نه سلاحی، بازداشت می‌کنید؟» حقیقت این که من تا آن لحظه ندیده بودم که چه نیروی امنیتی عظیمی در اطراف خانه سید مستقر شده اند. رژیم علاوه بر نیرو‌های امنیتی، تعدادی از کارمندان حزب بعث و از جمله رئیس اداره آموزش و پرورش نجف و گروهی از مردم را که با حزب ارتباط مخفیانه داشتند، به آنجا آورده بود تا با پنهان کردن نقش خود، به این کار وجهه مردمی بدهد. پس از اینکه آن‌ها شهید صدر را بردند، شهیده بنت‌الهدی به من گفت صبح همان روز به حرم حضرت علی (ع) می‌رود تا مردم را از دستگیری سید باخبر کند و چنین کرد و عازم حرم شد. منتهی زود از حرم برگشت و گفت، «تعداد افراد داخل حرم کم بود. بعد از طلوع آفتاب که جمعیت بیشتری می‌آید؛ می‌روم.» من به ایشان گفتم، «بهتر است صبر کنید تا اوضاع مشخص تر شود، چون حرف‌های شما پرونده تان را سنگین تر می‌کند. درست است که شما نمی‌ترسید، ولی ممکن است این کار، تبعات سنگینی برای سید داشته باشد.» ایشان با شجاعت گفت، «مسئولیت و وظیفه دینی من حکم می‌کند که چنین موضعی را اتخاذ کنم و الان زمان سکوت نیست.»

من وقتی به جواب‌های ایشان گوش می‌کردم، گویی زینب (س) را می‌دیدم که این حرف‌ها را می‌زند. این شهیده بزرگوار، نه تنها در طول دستگیری شهید صدر، بلکه در طول ده ماه حصر ایشان و تا روزی که بازداشت شد، در زندگی شخصی و فردیش، ایمان سرشار و استقامت شگفت انگیزی را به نمایش گذاشت. من از زمانی که شهیده بنت‌الهدی را شناختم، پیوسته او را در چنین سطحی از ایمان و شهامت دیدم.

حرکت بنت‌الهدی چه تأثیری در تحرک مردم عراق داشت؟

البته من در منزل بودم. آن طور که نقل می‌کردند، پس از آنکه گروهی از مؤمنین در حرم جمع شدند و دعای فرج را خواندند، هنگامی که به نام امام زمان (عج) رسیدند، همه مؤمنان از جا برخاستند و بعد، تظاهرات گسترده‌ای در خیابان‌های اطراف حرم آغاز شد و نیرو‌های امنیتی به شدت وحشت کردند و همین موجب شد که احمد حسن البکر، شخصا دستور آزادی سید را صادر کند. خود شهید صدر بعد‌ها به ما گفت که شیوه و لحن بازجویی‌‌ها در ابتدا خشن و تند بود، ولی در اواسط بازجویی، شخصی وارد شد و برگه کوچکی را به دست بازجو داد و از آن پس روش بازجویی تغییر کرد. چند دقیقه بعد تلفن زنگ زد و به نظر می‌رسید که شخص مهمی پشت خط است، چون بازجو با جملاتی مثل «بله قربان» و «اطاعت قربان» پاسخ می‌داد. بعد‌ها معلوم شد که آن شخص، احمد حسن البکر معدوم، رئیس جمهور وقت عراق بود که بعدا به سید گفت، «شما را برای دیدار به اینجا آورده ایم و اصلا بازداشت نکرده ایم و این جمعیت، چیست که در خیابان‌ها راه افتاده و در نجف و کاظمین تظاهرات می‌کند؟»

در دوران نسبتا طولانی محاصره منزل شهیدصدر، غیر از اعضای خانواده ایشان، شما تنهاکسی بودید که شاهد وقایع بودید و ظاهرا از سوی شهید صدر مأموریت پیدا کردید که بعد‌ها این‌ها را برای ثبت در تاریخ، بنویسید. محاصره منزل ایشان از چه موقعی شروع شد و این مقطع، بر ایشان چگونه گذشت؟

رژیم عراق با دستگیر کردن شهید صدر در روز هفده رجب، قصد داشت ایشان را اعدام کند، ولی وقتی با واکنش مردم روبرو شد، تصمیم گرفت ایشان را در شرایط حصر در منزل قرار دهد. این حصر آغاز شد و نه ماه به طول انجامید و در نهایت به شهادت شهید صدر منتهی شد. رژیم در ادامه اقدامات خود و پس از محاصره منزل، آب و برق و تلفن منزل شهید صدر را قطع کرد. این وضعیت حدود پانزده روز به طول انجامید و اگر در خانه، منبع آب نبود، تشنگی، همه اهل خانه را تلف می‌کرد. به نظر می‌رسید که هدفشان هم همین بود. از سوی دیگر، آن‌ها حاج عباس، خدمتگزار سید را از ورود به منزل، منع کردند تا شهید صدر و خانواده اش را با گرسنگی از پا در آوردند. حاج عباس، پیش از محاصره منزل، وظیفه تهیه مایحتاج خانواده سید را به عهده داشت. ما به دلیل همین محاصره بی رحمانه و قطع ورود مواد غذایی، ناچار بودیم از نان‌های خشک و غیر قابل مصرف استفاده کنیم. یادم هست که یک روز من و شهید صدر با همین نان‌ها مشغول صرف ناهار بودیم که ایشان در چهره بنده علائم ناراحتی را مشاهده کرد. من البته به خاطر خودم ناراحت نبودم. با خودم می‌گفتم سبحان الله که نائب امام معصوم، این نان‌های خشک را می‌خورد، اما سرکش‌ها و طاغوت‌ها لذیذترین و گوارا ترین خوراکی‌ها را در اختیار دارند. سید وقتی چهره مرا دید گفت، «این لذیذترین غذایی است که در عمرم خورده ام، چون در راه خدا و به خاطر خداست.» به هر حال روز‌ها پشت سر هم می‌گذشتند و پیوسته بر رنج شهید صدر افزوده می‌شد. سید با مشاهده گرسنگی کودکان و رنج مادر بیمار و سالخورده اش، بیشتر احساس تنگنا و رنج می‌کرد و می‌فرمود، «این‌ها به خاطر من از گرسنگی تلف خواهند شد، اما تا وقتی که این وضعیت برای اسلام، من راضی و خوشحال هستم و برای بالاتر از آن هم آماده ام.» با پیچیدن خبر محاصره غذایی منزل شهید صدر در میان مردم، رژیم بعث تحت فشار قرار گرفت، البته نه از ناحیه مرجعیت و حوزه، بلکه از سوی عامه مؤمنین و جوانان که با نوشتن شعار روی دیوار‌ها و توزیع اعلامیه، محاصره غذایی مرجع شیعه را محکوم می‌کردند. این فشار‌ها موجب شدند که رژیم بعث، محاصره غذایی را لغو کند و به حاج عباس اجازه دادکه روزانه، تحت نظارت مأمورین، مواد خوراکی منزل شهید صدر را تأمین کند. این مأمور امنیتی، هر روز، سایه به سایه، حاج عباس را در بازار همراهی می‌کرد و بعد هم اجازه نمی‌داد که او با خانواده شهید صدر صحبت کند، بلکه هر روز صبح باید می‌آمد و کاغذ کوچکی را که مواد غذایی مورد نیاز خانواده روی آن نوشته شده بود، تحویل می‌گرفت و می‌برد و می‌خرید.

از روز هیجدهم ماه رجب تا آخر ماه شعبان، ارتباط ما با بیرون از منزل کاملا قطع شد. نه اخباری از مردم به ما می‌رسید و نه آن‌ها از منزل ما مطلع می‌شدند. رادیو تنها مونس ما بود که از طریق آن اخبار را می‌شنیدیم. وقتی گاهی اوقات صدای بوق ماشین می‌آمد، خوشحال می‌شدیم، چون احساس می‌کردیم در نزدیکی جهان زنده‌‌ها به سر می‌بریم. علاوه بر این سر و صدای نانوایی چسبیده به منزل هم شیرین تر از هر سر و صدایی بود. هنگامی که انسان در قفسی تنگ و خفقان آور قرار بگیرد، حتما چنین احساسی به او دست می‌دهد. اولین ارتباط بعد از چهل روز، در آخرین روز ماه شعبان برقرار شد، به این ترتیب که آن شب بالای پشت بام رفتم و در گوشه‌ای دور از دید دوربین‌های امنیتی که اطراف منزل شهید صدر قرار داده بودند، به جستجوی هلال ماه مبارک رمضان پرداختم. آن شب چشمم به حجت الاسلام سید عبدالعزیز حکیم افتاد که ایشان هم برای رؤیت هلال به پشت بام آمده بود. با توجه به فاصله نسبی میان خانه شهید صدر و منزل ایشان، ما توانستیم با اشاره دست، به یکدیگر پیام بدهیم، اما بعضی از این اشارات را می‌فهمیدیم و بعضی‌‌ها را هم متوجه نمی‌شدیم. در نهایت با زبان اشاره قرار گذاشتیم که روز بعد در همان جا یکدیگر را ببینیم و بدین ترتیب پس از پنجاه روز بایکوت کامل، اولین ارتباط ما با جهان بیرون برقرار شد. روز دوم که بالای پشت بام رفتم، دیدم او سعی می‌کند با زبان اشاره مطلبی را به من بفهماند. من هم سعی کردم این کار را بکنم، اماچندان فایده‌ای نداشت.روز سوم ایشان جملاتی را با خط درشت روی یک تکه مقوا نوشته بود که من می‌توانستم برخی را بخوانم و برخی را هم نمی‌توانستم. این اقدام و ابتکار ایشان، سر منشأ پیدا کردن شیوه‌ای مناسب برای ارتباط و گفت و گو با یکدیگر شد. از آن به بعد، هر چه را که شهید صدر می‌خواست، به خط درشت سینی غذا می‌نوشتم و البته این کار را با چند سینی انجام می‌دادم و هر واژه و عبارتی را با خط درشت، پشت یک سینی می‌نوشتم و به این ترتیب کلمات را یک به یک به او نشان می‌دادم تا جمله تمام می‌شد. او هم با دوربین این کلمات و جملات را می‌خواند و از مقصود ما با خبر می‌شد. با این شیوه، شهید صدر توانست تا حدودی از جریان امور در خارج منزل، اطلاع پیدا کند و پیام‌های خود را به مجاهدین و مؤمنین برساند.

در دوران حصر، چه کسانی اعم از مخالف و موافق، تلاش کردند با شهید صدر ملاقات کنند؟

از جمله اتفاقات دوران حصر، تلاش حجت الاسلام آقای سید محمود دعائی، سفیر وقت جمهوری اسلامی در بغداد برای ملاقات با شهید صدر بود. من هنگامی که داشتم از گوشه پنجره به کوچه نگاه می‌کردم، آقای دعائی را دیدم که به طرف خانه می‌آمد. با عجله، خودم را پشت در رساندم تا از صحبت‌های او با نیرو‌های امنیتی اطلاع پیدا کنم. وقتی آقای دعائی خواست زنگ در خانه را به صدا در بیاورد، یکی از مأمورین به ایشان گفت که آقای صدر در خانه نیست. آقای دعائی با جدیت گفت، «خیر! من می‌دانم که ایشان در خانه هستند.» مأمور امنیتی گفت که سید برای زیارت به کاظمین رفته است و صحبت‌هایی بین آن‌ها رد و بدل شد که برخی از آن‌ها را شنیدم. به هر حال آقای دعائی موفق به دیدار با سید شهید نشد. اما از عوامل حزب بعث هم افراد مختلفی می‌آمدند. به رغم اینکه این‌ها با نصب ابزار‌های جاسوسی در درون خانه، سعی می‌کردند از آنچه که در خانه می‌گذرد، مطلع باشند، اما چون شاید حدس می‌زدند که ما برخی از نکات ایمنی را رعایت می‌کنیم، افرادی را می‌فرستادند که از جریانات درون خانه مطلع شوند و عده‌ای هم از طرف دستگاه، با هدف مذاکره با شهید صدر می‌آمدند. از جمله، یکی از زنان جاسوس مأمور شده بود که از امور داخل خانه شهید صدر، اطلاع کسب کند. ما ابداً او را نمی‌شناختیم و این گونه تصور می‌کردیم که او هم از جمله کسانی است که به دیدار سید آمده و از شرایط هم اطلاع نداشته و دستگیر شده است، اما چند دقیقه بعد، وقتی که سؤالاتی را مطرح کرد، ماهیت واقعی خود را نشان داد و تا پایان دوره حصر گهگاهی به منزل شهید صدر می‌آمد. در فاصله‌ای که شهید صدر در حصر بودند، صدام، حسن البکر را کنار گذاشت و زمام امور را به دست گرفت. صدام تمهیداتی را در نظر گرفت و با تماسی که ابوسعد، رئیس اداره امنیت نجف با شهیده بنت‌الهدی داشت، از شهید صدر وقت گرفت و برای صحبت با ایشان آمد. لحنش ملایم بود و سخنانی از این قبیل می‌گفت که هر قدر پول لازم باشد برای شما می‌آوریم و آیا خدمتی می‌توانیم بکنیم؟ او سعی کرد خود را متفاوت با حاکم قبلی نشان دهد و چنین وانمود کرد که اوضاع با دوره حسن البکر فوق کرده است. شهید صدر در جواب او گفت، «بازداشت شدگان را آزاد کنید،‌چون هیچ گناهی ندارند.» بعد از گذشت یک ماه از ملاقات رئیس اداره امنیت نجف، رژیم صدام شیخ عیسی شبیر خاقانی از روحانی نما‌های درباری را با مأموریتی نزد شهید صدر فرستاد. لازم به ذکر است که این شیخ، درگذشته به هیچ وجه با شهید صدر ارتباط نداشت و از دشمنان انقلاب اسلامی هم بود و نقش عمده‌ای در ایجاد فتنه وآشوب و برانگیختن احساسات ناسیونالیستی در میان مردم عرب خوزستان داشت. این شیخ دوبار به دیدن شهید صدر آمد و هر دوبار سعی کرد با تقسیم بندی‌‌هایی مثل فارس و عرب و تعدی‌ای که فارس‌ها به عرب‌های خوزستان می‌کنند‌، به خیال خام خود، سید را رقیب امام خمینی جلوه دهد و سعی کند از این جهت وی را تحریک کند که البته موضع شهید صدر در این مورد، کاملا معلوم بود.

از آنچه که از رفتار‌ها و گفتار‌های شهید صدر در دوران حصر بیان می‌شود و بخش قابل توجهی از آن‌ها توسط شخص جنابعالی نقل شده اند، آشکار است که ایشان عزم خود را برای شهادت، جزم کرده و به یک محاسبه منطقی به این نتیجه رسیده بود که آنچه به فضای یخزده سیاسی عراق می‌تواند تحرکی بدهد و در مردم، برای مبارزه با رژیم، شور و شوقی برانگیزد، شهادت ایشان است. شواهد نشان می‌دهند که ایشان برای بعد از خودش، طرح یک رهبری جانشین را تهیه کرده بود تا بتواند کار مبارزه را ادامه دهد و مانع از نابودی دستاورد‌ها شود. در این مورد چه خاطراتی دارید؟

ایشان معتقد بودند که رهبری مبارزات پس از خودشان باید توسط یک شورا متشکل از چند تن از علمای طراز اول، انجام شود و فهرستی هم از افراد دیگر که شاید تعدادشان بیش از ده نفر بود، تهیه کرد تا شورای چهار نفره در صورت مصلحت با افزایش اعضا بر اساس اساسنامه‌ای که ایشان تدوین کرده بود، بتواند عده‌ای را به عضویت در آورد. به طور مشخص بین شهید سید محمدباقر حکیم و شهید صدر در مورد رهبری مردم عراق، مذاکراتی انجام شد. من به نمایندگی از سوی شهید صدر و سید عبدالعزیز حکیم به نمایندگی از طرف شهید سید محمد باقر حکیم، این مذاکرات را اداره می‌کردیم، خلاصه مذاکرات این بود که شهید حکیم می‌خواست نقش محوری را در مبارزات مردم عراق ایفا کند، ولی شهید صدر اعتقاد داشت که رهبری عراق باید به صورت شورایی اداره شود. من به یاد ندارم که در این مورد به توافقی رسیده باشند. البته شاید بعضی از توجیهات شهید حکیم درست بود. ایشان به هر حال در میدان مبارزه بود و بیش از دیگران با مسائل عراق آشنایی داشت. از سوی دیگر عقیده داشت که شاید نتواند با سایر اعضای شورای رهبری، هماهنگ شود و این عدم انسجام و ناهمگونی، مشکلاتی را به بار می‌آورد. اما شهید صدر معتقد بود که رهبری باید شورایی باشد و در یک فرد جمع نشود، زیرا با کشته شدن یک فرد، مردم سرگردان می‌شوند، البته شهید صدر امید زیادی داشت که یک رهبری در عراق شکل بگیرد تا حداقل از ریخته شدن خون سید در جهت ادامه مبارزات بسازد. وقتی که طرح شورای رهبری با ناکامی مواجه شد، یأس و ناامیدی کشنده‌ای به ایشان دست داد. در همین شرایط بود که من روزی به ایشان عرض کردم که شما چرا دچار اندوه و ناراحتی و تشویش خاطر شدید؟ ایشان گفتند تمام فداکاری‌ها و آرزو‌ها بر باد رفت. من بالاخره کشته خواهم شد، اما مایل بودم که قتل من باعث برانگیختن مردم بشود. آقا فکر می‌کنی چیزی جز سلاح خون خودم در اختیار دارم؟این سلاح را هم از دست داده ام.

سؤالی که ممکن است برای خواننده این مصاحبه پیش بیاید این است که آیا حضور شما در منزل شهید صدر، آن هم در دوران حصر، حساسیت رژیم را نسبت به شما در پی نداشت؟

چرا، آن‌ها یک بار در همان اوایل حصر به بهانه‌ای دنبال من آمدند و گفتند که او باید به اداره ثبت احوال مراجعه کند. شهیده بنت‌الهدی صدر به در منزل رفت و گفت او را بیرون از اینجا جستجو کنید و ایشان اینجا نیست. اما هنوز شک آن‌ها باقی مانده بود که من داخل منزل هستم یا نه. شهید صدر به من توصیه کرد که از راهی مخفی از منزل بیرون بروم و از بیرون با وی تماس بگیرم تا آن‌ها که تلفن ایشان را کنترل می‌کنند، تصور کنند که من در منزل ایشان نیستم. من همین کار را کردم و با نام و نشانی از بیرون از منزل با ایشان تماس گرفتم و طوری هم صحبت کردم که انگار نه تنها در خانه ایشان نبوده‌ام که حتی خارج از عراق هستم. این ترفند کارگر افتاد. شهید صدر در چند روز آخر حصر و قبل از شهادتش، از من خواست که خانه ایشان را ترک کنم و جان خود را نجات بدهم. ایشان فرمود، «تو را به رنج و زحمت انداختم. تو به من وفادار بوده ای. فایده‌ای در شهید شدن تو در کنار خودم نمی‌بینم. سعی کن جانت را نجات بدهی.» البته ایشان چند بار و به روش‌های مختلف، سعی کرد مرا متقاعد کند که خانه را ترک کنم و ایشان را تنها بگذارم، اما من زیر بار نرفتم. یک بار ایشان به من گفت، «تو به من وفادار بودی و همراه من همه چیز را تحمل کردی. از من چه چیزی می‌خواهی؟» گفتم، «به من قول بدهید وقتی وارد بهشت شدید، مرا هم همراه خود ببرید.» فرمود، «با خدا عهد می‌بندم که به خواست او وارد بهشت نشوم، مگر آنکه تو هم با من باشی.» در زندگیم هیچ چیز به اندازه این عهدی که ایشان با من بست، موجب افتخار من و برایم گرانمایه و گرانقدر نیست. در چند روز آخر هم که ایشان جواب قطعی و قاطع را به فرستادگان صدام داد و مطمئن بود که به زودی دستگیر و اعدام خواهد شد، به من فرمود که مجددا از خانه خارج شوم و گفت که اگر این‌ها تو را بکشند، این بخش از تاریخ زندگی من ناشناخته خواهد ماند. البته طبیعتا من قبول نکردم، لذا ایشان گفتندکه اگر اتفاقی پیش آمد و این‌ها برای بازداشت من آمدند، تو همراه من نیا من این کار را بر تو حرام می‌کنم و سپس نامه‌ای را که شباهت به وصیتنامه داشت، به من داد و گفت که این نامه را در صورت امکان باید به آقای سید محمود هاشمی شاهرودی برسانی. انشأالله خداوند، تورا از دست این‌ها به سلامت نجات دهد. من تسبیحی را که دست سید بود، از ایشان خواستم و گفتم می‌خواهم این را نگه دارم. این تسبیح همچنان نزد من است. اصل این نامه‌ای را که عرض کردم، نزد آقای سید عبدالعزیز حکیم گذاشتم و از روی آن نسخه اصلی را با خود نیاوردم، چون می‌ترسیدم در صورت بازداشت من، آخرین نامه شهید صدر یا وصیتنامه ایشان از بین برود.وقتی به ایران رسیدم، طبق وصیت شهید صدر، نامه را به آیت‌الله هاشمی شاهرودی حفظه‌الله دادم.

آخرین روز‌های زندگی شهید صدر چگونه سپری شدند؟

آقای صدر در این روز‌های آخر انقطاع کامل از دنیای توجه مطلق به سوی خدا پیدا کرده بود. او دائما یا قرآن می‌خواند و یا ذکر می‌گفت. بیشتر هم تسبیحات اربعه می‌گفت. آخرین روز‌های حصر را هم با روزه داری سپری کرد و به هیچ چیز جز عبادت خدا فکر نمی‌کرد. گاهی اوقات که من درباره مسائل مربوط به فعالیت‌ها و مبارزات اسلامی با او صحبت می‌کردم، پاسخی نمی‌داد و تنها به یک تبسم ملیح اکتفا می‌کرد، چون فایده و امیدی در آن‌ها نمی‌دید. حزن و اندوه چون خوره‌ای به جسم و جان اوا فتاده بود، طوری که از شدت ضعف به پیکره‌ای استخوانی تبدیل شده بود. فکر می‌کنم اگر کسی در آن روزها، ایشان را می‌دید، نمی‌شناخت ؛ اما خدا را شاهد می‌گیرم که این غم و اندوه ابداً به خاطر ترس از کشته شدن یا دلبستگی به زندگی و دوست داشتن دنیا نبود.

آخرین دستگیری شهید صدر، کی و چگونه انجام پذیرفت؟

روز شنبه شانزده فروردین۵٩ ساعت ٢:٣٠ بعد از ظهر بود که رئیس اداره امنیت نجف همراه معاونینش به ملاقات شهید صدر آمد و گفت، «مسئولین مایلند شما را در بغداد ببینند.» شهید صدر گفت : «اگر به تو دستور داده اند که مرا بازداشت کنی، با توجه هر جا که می‌خواهی ببری، خواهم آمد.» آن‌ها هم گفتند، «بله، هدف بازداشت شماست.» سید گفت، «پس چند دقیقه‌ای منتظر باشید تا با خانواده‌ام خداحافظی کنم.» آن‌ها گفتند، «نیازی نیست، چون همین امروز و فردا برمی گردید.» شهید صدر که می‌دانست چه فرجامی در انتظارش است، گفت، «مگر برای شما ضرری دارد که من با کودکان خودم خداحافظی کنم؟» در جریان بازداشت‌های متعدد، این اولین باری بود که می‌دیدم ایشان با خانواده وداع می‌کند. بعد از وداع، در حالی که تبسمی بر لب داشت، برگشت به مأمورین گفت که برویم، وقتی ایشان رفت، اولین نشانه‌‌های اتفاق شومی را که در راه بود، به صورت برچیده شدن بساط نیرو‌های امنیتی اطراف خانه مشاهده کردم. شهیده بنت‌الهدی رفت تا پرس و جویی بکند، اما هیچ یک از آن‌ها را در اطراف خانه ندید. ما فهمیدیم این بازداشت، مقدمه شهادت سید بزرگوار است. صبح روز بعد، نیرو‌های امنیتی بار دیگر منزل را محاصره کردند و این بار این سؤال برای ما پیش آمد که آیا آمدن این‌ها نشان آن است که سید را آزاد کرده اند و حالا دوباره می‌خواهند خانه را محاصره کنند که البته موجب خوشحالی ما بود، اما بنت‌الهدی گفت، «نه ! این‌ها آمده اند مرا بازداشت کنند.» و رفت و لباسهایش را عوض کرد و مچ آستین هایش را محکم بست که به هنگام شکنجه شدن، کاملا پوشیده باشد، رفتار وی به گونه‌ای بود که واقعا صبر و مقاومت حضرت زینب(س) را در دل زنده می‌کرد.

بعد‌ها در مورد نحوه شهادت آقای صدر متوجه چه نکاتی شدید؟

من آنچه را که از شاهدان عینی دریافتم این است که جنایتکار معدوم، صدام تکریتی، شهید صدر و خواهر گرامیش را پس از شکنجه‌‌های فراوان، با بدترین شیوه‌‌ها به قتل رساند. سید شهید را با بند‌های آهنی بسته بودند و صدام با تازیانه بر سر و روی او می‌کوبید و می‌گفت، «تو مزدور ایرانی‌‌ها هستی و می‌خواهی در عراق انقلاب برپا کنی.» شهیده بنت‌الهدی و برادر در یک اتاق بودند. شهیده مظلومه در گوشه اتاق به خاطر شکنجه‌‌های زیاد و جراحت‌های ناشی از بریدن اعضای بدنش، بی هوش افتاده بود و متوجه آنچه که در پیرامونش می‌گذشت، نبود. در این مرحله، صدام شخصاً با شلیک گلوله به زندگی این دو انسان والا و بزرگوار خاتمه می‌دهد.

خبر شهادت آقای صدر چگونه منتشر شد و مردم از آن چگونه مطلع شدند؟

در شامگاه روز چهارشنبه بیستم فروردین سال ۵٩، رژیم بعث، برق شهر نجف را به طور کامل قطع کرد. در سیاهی شب، مأمورین امنیتی از دیوار منزل مرحوم حجت الاسلام سید محمد صادق صدر، پسر عمومی شهید صدر، بالا رفتند و از او خواستند که به ساختمان استانداری نجف برود.در آنجا، ابوسعد، رئیس اداره امنیت شهر نجف، وقتی محمد صادق صدر را دید، گفت، «این‌ها جنازه صدر و خواهرش هستند که اعدام شده اند. با ما بیا تا آن‌ها را دفن کنیم.» مرحوم سید محمد صادق گفت،«باید آن‌ها را غسل بدهم.» اما ابوسعد گفت، «غسل و کفن شده اند.» باز سید گفت، «باید بر آن‌ها نماز بخوانم.» ابوسعد گفت، «بخوان.» پس از نماز، ابوسعدگفت، «آیا می‌خواهی جنازه را ببینی؟» سید گفته بود بله. در تابوت را باز می‌کنند. جنازه شهید صدر غرق به خون و آثار شکنجه در نقاط مختلف صورتش پیدا بوده است. البته بعثی‌‌ها اجازه نداده بودند که سید صادق تمام جنازه را ببیند. ابوسعد گفته بود، «تو می‌توانی خبر اعدام سید را اعلام کنی، اما مراقب باش که در مورد اعدام بنت‌الهدی چیزی نگویی که در آن صورت خودت را اعدام خواهیم کرد.» مرحوم سید صادق هم از روی واهمه‌ای که پیدا کرد، سکوت کرد و سال‌ها بعد، وقتی در آستانه مرگ قرار گرفت، خبر اعدام بنت‌الهدی را داد.جنازه شهید صدر و خواهرش در قبرستان وادی السلام در شهر نجف به خاک سپرده شد. رژیم صدام جنایت وحشیانه‌ای را که مرتکب شده بود، کاملا مخفی نگه داشت، به طوری که تا چندی پس از این جریان، هیچ کس از این واقعه باخبر نبود. جز تعداد اندکی از مردم نجف که از طریق گورکن‌های وادی السلام در جریان امر قرار گرفته بودند. ترفندی هم که رژیم به کار برد این بود که هر چند وقت یک بار، وقوع این جنایت از سوی یکی از اعضای حزب بعث انکار و سپس توسط فرد دیگری از همان حزب تأیید می‌شد و مردم از این همه تناقض، سردرگمی عجیبی پیدا کرده بودند. عمدا هم این کار را می‌کردند. تا کسی عملا نتواند موضع مشخصی را علیه این جنایت، اتخاذ کند. در آن شرایط، توجه همه به بخش عربی رادیوی جمهوری اسلامی ایران جلب شده بود تا خبر قطعی از ایران برسد. ظاهرا در ایران، چند روز پس از وقوع جنایت، از این خبر مطلع شدند و با پیام بسیار مهمی که از سوی امام منتشر شد، صحت خبر برای مردم مسجل شد.

منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره١٨

 

گفت‌وگو با آیت‌الله سید مرتضی عسکری(ره)، رئیس دانشکدۀ اصول‌الدین، که در آن به ابعاد حیات علمی و عملی شهید صدر پرداخته است

حضرتعالی از جمله چهره‌هایی هستید که از آغازین مراحل تحصیل شهید صدر، شاهد نبوغ و پیشرفت فوق العاده ایشان بودید و ارتباطتان با ایشان تا آخرین روزهای حیاتشان ادامه داشت و از نظر بیان جنبه های ناگفته ای از زندگی ایشان، کم نظیر هستید. بفرمائید شهید صدر از چه موقع تحصیل خود را در مدرسه شما شروع کردند و این تحصیل به چه شکلی ادامه پیدا کرد؟

آقای سید محمد باقر صدر را برادرش آقا سید اسماعیل رحمه الله علیه نزد من آورد. برنامه مدرسه ما آزاد بود و سال اول، کلاسهای ما مرشد داشت. ایشان در مدرسه منتدی النشر فرعی ثبت نام کردیم و در همان سال اول، چند ماه بعد از تحصیل به کلاس دوم انتقالش دادیم. این قدر سریع پیش رفت. آخر همان سال باز مجددا به کلاس سوم انتقال پیدا کرد. باز چند ماه بعد از این موعد، استادش آمد و به من گفت که به کلاس چهارم انتقالش دادیم. به شکل اعجاب آوری پیشرفت می‌کرد. از مدرسه هم که بیرون می‌رفت، خودش در منزل به دوستانش درس می‌داد. یادم هست علاوه بر این نبوغ در تحصیل، در زمینه های دیگر هم واقعا عجیب بود، از جمله در خطابه. یادم هست که در دهه اول محرم، پشت صحن حضرت موسی بن جعفر (ع)، عصرها روضه می‌گذاشتند و روضه مهمی هم بود و همه از کاظمین و بغداد می‌آمدند. قبل از آنکه خطیب صحبت کند، من معمولا از محصلین خودمان، کسی را به آنجا می‌فرستادم تا مطلبی را بخواند واین موجب شد که کم کم توانائی سخنرانی کردن پیدا کند. در یک جلسه، آقای صدر انصافا از همه پیش برد و برنامه را تکمیل کرد. یک سال هم آسید علی صدر در کاظمین بود و برای تولد حضرت امیر (ع) یک جشنی گرفت. من کنار سید محمدصدر نشسته بودم که رئیس مجلس اعیان بود. اینها همه شان از یک اسره اند. هم ایشان، هم آسید محمدباقر و هم آقا موسی که در لبنان بود، همه شان از یک خاندان هستند. به هر حال، آسید محمد هم از سخنرانی شهید آسیدمحمدباقر صدر در آن مجلس، خیلی خوشش آمد و او را صدا زد و گفت، «انت عقاد الراق». عقاد یک چهره ادبی شاخص در مصر و بین همه، تمثیل است.

در هر حال در مقطعی که در کاظمین بود، یک چنین شایستگی‌هایی را از خود نشان داد. بعد به همراه برادرش برای پیگیری تحصیلات به نجف رفت. در آنجا نزد آسید محمد روحانی، پایه می‌خواند. فکر می‌کنم تا کفایه را نزد ایشان خواند. من یک بار به نجف رفتم و آسید محمد روحانی به من گفت، «آسید اسماعیل صدر برادری دارد که وقتی انسان یک فصل از کفایه را به او درس می‌دهد، ده فصل باقی را خودش می‌خواند و می‌فهمد.» دوره سطح و مخصوصا کتابهای مشکلش را خیلی راحت طی کرد. کفایه کتاب مشکلی است، ولی او خیلی به آسانی توانست این مرحله را طی کند. بعد به درس خارج مرحوم آقای خوئی رفت. آقای خوئی مشهورترین و مهمترین درس خارج نجف را داشت و شهید صدر در آنجا هم خیلی سریع، خودش را نشان داد و «مشاور بالبنان» بود. یک بار من در نجف نزد آقای خوئی بودم و داشتیم حرف می‌زدیم. من در مورد آقای صدر از ایشان پرسیدم. ایشان بالافاصله گفت که، «او مجتهد است.» آقای صدر در آن مقطع، دو سه سال از سن تکلیفش می‌گذشت. این مسئله را من به آقای صدر گفتم. گفت، «پس برای من یک اجازه اجتهاد از آقای خوئی بگیرید.» من می‌دانستم که آقای خوئی فعلا بنا ندارد برای او اجازه اجتهاد بنویسد.

چرا ؟

چون سن آقای صدر خیلی کم بود و هنوز زود بود که حاکم شرع شود. سنش اقتضای چنین کاری را نداشت. گفتم که هنوز دو سه سالی از سن تکلیفش بیشتر نگذشته بود، با این حال من دوست داشتم که آقای خوئی این اجازه را برای ایشان بنویسد. فکر کردم اگر بتوانم در شرایطی آقای خوئی را در محظور بگذارم و به قول معروف ایشان را گیر بیندازم، شاید بتوانم این اجازه را بگیرم. در یک محفل عمومی که مردم جمع شده بودند، من جلوی همه از آقای خوئی پرسیدم، «آیا آقای صدر مجتهد است؟» آقای خوئی گفت، «بله» من بالافاصله گفتم، «پس لطف کنید اجازه را بنویسید.»آقای خوئی در محظور گیر کرد و اجازه را نوشت. البته بعدا از من گله کرد که، «چرا این طور کردی؟» غرض اینکه ایشان در اوایل سنین تکلیف بود که مجتهد شد.

تاثیر شهید صدر را بر فضای فکری عراق و کشورهای همجوار، چقدر می‌بینید؟

کتاب‌هایی که ایشان می‌نوشت، الحق تاثیر می‌گذاشتند. این اواخر در جایگاهی بود که مورد تقلید بود. من در دانشکده اصول الدین برایش تدریس گذاشته بودم. ایشان اوایل چند جلسه ای آمد و بعد نتوانست بیاید. کتابی نوشته بود به نام «المعالم الجدیده» در تاریخ اسلام و آن را به مرحوم سید محمد باقر حکیم داده بود و او به بغداد می‌آمد و آن را در دانشکده ما درس می‌داد. ما در عمده کارها با هم بودیم. محل مشورت یکدیگر بودیم. جدائی بین ما نبود. یادم هست ایشان وقتی کتاب «فلسفتنا» را نوشت، یک نفر به ایشان پولی داد که کتاب را چاپ کند. ایشان پول را صرف سفر مکه کرد. ما در مکه به هم رسیدیم. این آقای سید محمود هاشمی شاهرودی که الان رئیس قوه قضائیه است، با ایشان بود و من یادم هست که شهید صدر از ایشان خیلی خوشش می‌آمد و به مقام علمی او اعتقاد داشت.

ظاهرا شهیده بنت الهدی در مدارسی که تحت نظر جنابعالی اداره می‌شدند، همکاری و نقش داشت. در این مورد چه خاطراتی دارید؟

من شهیده بنت الهدی را مسئول اشراف بر مدارس خترانه زیر نظر خودمان کرده بودم. او موجود منحصر به فرد و فوق العاده ای بود، یعنی در بسیاری از موارد مثل خود آقای صدر بود، علی الخصوص از لحاظ شجاعت. موقعی که برای بار اول، آقای صدر را دستگیر کردند،‌شهیده بنت الهدی به حرم حضرت علی (ع) رفت و با صدای بلند چند بار فریاد زد:«الظلیمه….الظلیمه!» و شاید همان کار او بود که حساسیت مردم را برانگیخت و باعث شد که در دستگیری اول،آقای صدر را از حبس درآورند. شجاعت فوق العاده ای داشت.طبع بسیار لطیفی هم داشت. از نظر ادبی توانا و موثر بود و توجه بسیاری از ادبا و جوانهای علاقمند به ادبیات را جلب کرده بود، رحمه الله علیها.

از جمله فصول برجسته همکاری جنابعالی با شهید صدر، تعامل در ایجاد حزب الدعوه است. چه زمینه‌هایی برای تشکیل این حزب وجود داشت و عملکرد آن را در آن مقطع، چقدر موفق ارزیابی می‌کنید؟

این مسئله محتاج به بیان مقدمه ای است. همان اوایل، قیامم به خدمت کردن بود و نظرم این بود که به جوانها برسم که یک بار در ماه رمضان در یک عصر تابستان، به مدرسه ای که در کاظمین داشتم، می‌رفتم. حالا البته آنجا را خراب کرده اند. آقا زاده سیدی، فرزند یکی از علما در آنجا به من برخورد. در آن دوره، حزب کمونیست، بسیار فعال بود. هم کمونیستهای روسی و هم کمونیستهای چینی، فعالیت زیادی می‌کردند و وضعیت فکری عراق را خیلی آشفته کرده بودند. همه علما و مراجع از این وضع زجر زیادی می‌کشیدند. این بچه سید رسید و به من و به نظرم در جریان حزب کمونیست چینی فعالیت می‌کرد. من با ناراحتی از او پرسیدم، «تو از اسلام چه دیدی که آن را ترک کردی و به حزب کمونیست پیوستی ؟» در جواب من گفت، «انا مسلم و صائم» یعنی «من مسلمانم و الان هم روزه هستم، ولی مردم حکومت می‌خواهند و اسلام حکومت ندارد. من فکر کردم حکومت اشتراکی بهتر است یا حکومت سرمایه داری ؟ به نظرم رسید که حکومت اشتراکی، عقلا به عدالت نزدیک تر است.» حرف این جوان مرا تکان داد.منی که در فکر جوانها هستم، شنیدن این حرف، برایم مشکل بود. فردا صبحش در مدرسه اصول الدین نشسته بودم که آقا سید مهدی حکیم با نامه ای از شهید صدر آمد. آقای صدر در نامه فقط نوشته بود که، «سید مهدی حرفهای مرا به شما می‌زند»گفتم، «بفرمائید.» یادم هست ایشان موقعی که می‌خواست پیشنهاد آقای صدر را مطرح کند، می‌لرزید. او گفت،« من و آقای صدر در این فکر هستیم که باید حکومت اسلامی تشکیل دهیم. آقای صدر گفت اگر عسکری با ما موافقت کرد، ما قادریم این کار را انجام دهیم و اگر نکرد، نمی توانیم.» من با سابقه ای که از این خلاء داشتم، گفتم،«بروکه من برای انجام این کار، پشت سرت می‌آیم.» به آنجا رفتیم و این کار مقدمه ای شد برای اینکه همفکرهایمان را جمع کنیم و قریب ده یازده نفر شدیم.

این جریان که فرمودید، مربوط به چه سالی است؟

باید حدود سال 1957 میلادی باشد، بعد نشستیم و قانون اساسی این حزب را نوشتیم. نیمه شعبان بود و در منزل آیت الله حکیم در کربلا جمع شده بودیم. این ده یازده نفر، آدمهای باسواد و خوشفکری بودند و همگی همفکر بودیم. ما یک قسم نامه ای برای حزب درست کردیم. من فکر کردم هر کسی که اول قسم بخورد، طبیعتا مسئولیت با اوست.آقای صدر چون می‌خواست به من که استادش بودم، احترام بگذارد، بالاخره غالب شد و مرا وادار کرد اول از همه قسم بخورم. بعد از این جریان، رفقائی را که می‌شناخت، دعوت کرد. هم طلاب فهمیده و روشنفکر دنبال چنین چیزی بودند، هم دانشگاهیان فهمیده ای بودند که خلاء فرهنگی موجود را می‌فهمیدند و از وضعیت جامعه عراق، رنج می‌بردند. به هر حال تعداد افراد زیاد شد و گرد هم آمدند، چون واقعا همان چیزی اتفاق افتاده بود که می‌خواستند. ما قرار گذاشتیم به عنوان یک دستور حزبی در قنوت بگوئیم، «اللهم انا نرغب الیک فی دوله الکریمه تعز به الاسلام و اهل تذل به النفاق واهله » عصر بود که ما با هم این قرار را گذاشتیم و شب که من برای ادای نماز به حرم حضرت امیر(ع) رفتم، یک نفر از مردم عامی، همین که مرا دید، گفت، «در قنوت، این دعا را بخوان.»یعنی زمینه این قدر فراهم بود وهمه در انتظار بودند. انصافا این حزب در مقطعی که ما در عراق بودیم، نیروهای خوبی را تربیت کرد. شما امروز ببینید در عراق بخش قابل توجهی از جریان مردمی که این کشور را اداره می‌کند‌، تربیت شده های همین حزب هستند. همین آقای نوری المالکی، رئیس دولت، آقای ابراهیم جعفری. برخی از اینها شاگردان دانشکده اصول الدین ما بودند و بعدها عضو همین حزب شدند. به هر حال، بعد که من به ایران آمدم و انقلاب اوج گرفت و امام خمینی رحمه الله علیه قیام کرد، ما گفتیم، «ما هم همین را می‌خواستیم و چیز دیگری نمی خواستیم.» و آن هدفی که حزب داشت، به شکل کامل تری در قیام ایشان متجلی شد و لذا حمایت کردیم. هم من در ایران نسبت به این جریان نظر مثبت داشتم و هم آقای صدر در عراق همه را تشویق می‌کرد که به کمک و حمایت این انقلاب بیایند و دیدیم بسیاری از اعضای حزب الدعوه به ایران آمدند و حتی بعضی هایشان در نظام جمهوری، مسئولیت گرفتند و آن عده ای هم که نیامدند، در خارج از کشور از حامیان این نظام بودند و آن احساس نزدیکی می‌کردند والان در عراق مسئول هستند و خودشان را به جمهوری اسلامی نزدیک می‌دانند.

در مقطعی که مرجعیت ایشان مطرح شد، شما چقدر موید ایشان بودید؟

من هیچ وقت در مسئله مرجعیت دخالت نکرده ام. این، کار فقهاست. من مسئولیتهای دیگری را برای خودم تشخیص داده ام و همیشه هم به همانها عمل کرده ام. البته در عمده اوقات حامی آقای صدر بودم و ایشان بدون مشورت ما، معمولا کاری را انجام نمی داد و من هم طبیعتا حمایت می‌کردم. با مسئله مرجعیت خیر، به دلیل همان بنائی که دارم، دخالت نمی کردم.

پس از پیروزی انقلاب اسلامی، در جریان فشارهای حزب بعث و محاصره منزل ایشان، ظاهرا پیام‌هایی بین شما و ایشان، رد و بدل شد. مایلیم تفصیل جریان را از زبان شما بشنویم.

بار اول انتقاضه ای که در عراق اتفاق افتاد، من با چند و چون کار موافق نبودم، یعنی اعتقاد داشتم که آقای صدر نباید اجازه می‌داد که آمدن این هیئتهای بیعت کننده با ایشان در اطراف منزلش انجام شود و یا حداقل ادامه پیدا کند. من همیشه اعتقادم در مقابل دشمن این بوده که ما باید تظاهر به علم بکنیم، ولی تظاهر به قدرت نکنیم، آن هم در مقطعی که باحاکمیت سبع و خونخواری مواجه هستیم. همین الان هم شما اگر نگاه کنید، نه آمریکا نه اسرائیل نه کشورهای وهابی مثل عربستان سعودی، هیچ کدام تمایل ندارند که یک آخوند شیعه به این شکل مرجعیت پیدا کند و محبوب مردم باشد،چون ضربه ای که از این عمامه خورده اند، اقتضا دارد که روی آن حساسیت داشته باشند. من اعتقاد داشتم که ایشان بلافاصله باید جلوی این جریان را می‌گرفت تا حساسیت رژیم را به حداقل برساند. به هر حال بار اولی که ایشان را در اثر آن دستجات بیعت گرفتند، من به دبی، به ناصر الخصان تلفن کردم و گفتم، «برو به آقای صدر بگو که شما از عراق بیا بیرون. در ایران، مسئولین و در راس آنها،امام خمینی برای شما احترام قائلند و از حضور شما استقبال می‌کنند. شما به ایران بیا، چون این وضعیتی که برای شما پیدا شده، نگران کننده است.» ایشان درجواب گفته بود، «برو به ایشان بگو که اگر من از عراق بیرون بیایم تنکسر المقاومه یعنی مقاومت می‌شکند.» من حدس می‌زدم که واقعا مشکل ادامه پیدا می‌کند و بر جان ایشان بیمناک بودم. بعد از اینکه یکی دو ماهی گذشت و این البته در مقطعی بود که فشارها برایشان افزایش پیدا کرده بود، دوباره پیغام فرستادم که، «آقا ! بیائید ایران» ولی ایشان باز همان پاسخ را داد. چند وقت بعد، وقتی حق با عسکری است، اما دیگر نمی توانم بیایم، چون تمام منطقه را عوامل مخابرات و جواسیس دولتی پر کرده اند و اساسا اجازه نمی دهند که من از منزلم بیرون بیایم.» ایشان این اواخر به این نتیجه رسیده بود که باید عراق را ترک کند. من بعدها شنیدم که حتی نان به سختی به منزل آنها می‌رسید ونان خشک می‌خوردند.آقای نعمانی که اخیرا کتابهایش را چاپ کرده، قضیه آن روزها را نوشته و حرفهای جالبی دارد. این کتابی را که نوشته است، بخوانید. ایشان دراین کتاب نشان می‌دهد که آقای صدر، روزهای آخر را با چه سختی‌هایی گذرانده است. بعد هم که ایشان را بردند و شهید کردند و علی نقل الموثق، خود صدام، آقای صدر و خواهرش را با هم و شخصا شهید کرد و البته در این مورد، هیچ وقت در دادگاه چیزی مطرح نشد، اما به هر حال صدام به عقوبت اعمالش رسید.

شما از خبر شهادت ایشان چطور مطلع شدید؟

تا چند روزی که حزب بعث، خبر را پنهان کرد و مردم، درست نمی دانستند چه اتفاقی افتاده.وقتی از بعضی از مجاری موثق این خبر رسید، ما یک مجلس فاتحه ای برای ایشان در مسجد امام خمینی گذاشتیم. جناب آقای خامنه ای تشریف آوردند و کنار من نشستند و گفتند، «نگذارید این علم که شما در عراق بلند کرده اید، به زمین بیفتد.» من گفتم، «با کمک شماها انشاءالله» اما به هر حال وقایع بعدی نشان داد که نمی شود ما در ایران باشیم و بتوانیم در عراق کار چندان موثری بکنیم. در هر حال اسلام با شهادت آقای صدر خسارت زیادی دیدو سالها پس از شهادت ایشان که خلاءهای فکری و نظری زیادی پدیدار شدند، این فقدان، آشکارتر شد. حوزه های علمیه ما واقعا باید به فکر پروراندن استعداد‌هایی چون آقای صدر باشند و استعدادها را بشناسند. علمای ما باید این دغدغه را داشته باشند که بفهمند ما چند تا از این استعدادها در حوزه داریم. ما الان خیلی دشمن داریم، مخصوصا با موفقیت‌هایی که اسلام و شیعه و مکتب اهل بیت، در این یکی دو سال اخیر به دست آورده و پیروزی‌هایی که در این یکی دو سال، حاصل شده، همه توجهات به سوی ما جلب شده است وهمه دوست دارند بفهمند ما که هستیم و چه می‌خواهیم بگوئیم و اگر ما نتوانیم حرف جدید و جالبی را تولید و عرضه کنیم، با توجه به اینکه آنها از نظر تبلیغاتی بر ما تفوق دارند، چهره ما را در دنیا خراب خواهند کرد. این وظیفه و تکلیف ماست که استعداد‌هایی مثل آقای صدر را بشناسیم و بپرورانیم.

 

منبع: ماهنامۀ شاهد یاران،‌ شماره ١٨

سخنرانی آیت‌الله میرباقری در چهلمین سالگر شهادت شهید سید محمدباقر صدر در تاریخ ١٩فروردین١٣٩٩ که در آن به نقش شهید صدر درارتقای سطح مواجهه اندیشه دینی با جهان پرداخته است.

أعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم والحمدلله رب العالمین و صل الله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین و اللعن علی أعدائهم أجمعین. این روزها مقارن است با چهلمین سالگرد شهادت شهید بزرگوار آیت الله العظمی سید محمد باقر صدر رضوان الله تعالی علیه و مناسب هست در باب ایشان از جهات مختلف گفتگو بشود. این شخصیت هنوز برای ما شناخته شده نیست، هم به لحاظ جنبه شخصیتی و هم از لحاظ اندیشه‌های بزرگی که داشتند که می‌تواند برای دنیای اسلام و حوزه‌های علمیه راهگشا باشد. البته در باب ایشان طبیعتاً در طول این چهل سال زیاد صحبت شده و حرفهای خوبی هم گفته شده، همچنین آثار ایشان هم که به تدریج در اختیار حوزه‌ها و افکار عمومی قرار می‌گیرد، در پرده برداری از ابعاد شخصیت ایشان به ما کمک می‌کند، ولی در عین حال هنوز جا برای تحلیل اندیشه‌های ایشان به خصوص با نگاه درجه دو و عبرت آموزی و درس گیری برای آینده علمی حوزه‌های علمیه وجود دارد.
شخصیت ایشان یک شخصیت جامع الاطرافی است و واقعا در طول تاریخ علمی دنیای شیعه، مثل ایشان انگشت شمار هستند، مخصوصاً با این جامعیت و این عمق به خصوص با رویکرد اجتماعی و انضمامی‌ای که ایشان داشتند. من فقط دو سه نکته را در این فرصت در باب این شخصیت بزرگوار عرض می‌کنم و بقیه جنبه‌های وجودی ایشان را می‌گذارم برای کسانی که صاحب نظرند و می‌توانند ر این زمینه‌ها بحث بگویند.

ارتقای سطح مواجهه اندیشه دینی با جهان

نکته اولی که تقدیم می‌کنم در ارتقائی است که ایشان در مواجهه ما با دنیای غرب به ظرفیت اندیشه‌های دینی دادند. متعینا عرض می‌کنم که ایشان مسئله مستحدثه حوزه‌های علمیه دنیای اسلام به خصوص جامعه تشیع را ارتقاء بخشیدند. چون تفقه ما در طول تاریخ در عین این که در مسیر طبیعی خودش که تبعیت از کتاب و سنت است پیش می‌فته، اما در قبض و بسط این تفقه، مواجهه با رقبا و مسائل مستحدثه‌ای که پیش می‌آمده بسیار اثرگذار بوده است. گرچه آنها نتوانستند مسیر تفقه شیعی را از مدار اصلی خودش که تعهد نسبت به وحی و کتاب و سنت هست منحرف بکنند، ولی این تعاملی که برقرار می‌شده موجب قبض و بسط تفقه دینی در جامعه‌های شیعی و حوزه‌های علمیه شده است.
یکی از برکاتی که اندیشه‌های مرحوم شهید صدر داشت این است که در تعاملی که بین ما و دنیای غرب به ویژه غرب مدرن هست، ایشان مسئله مستحدثه حوزه علمیه را هم برای علم فقه، هم برای علم کلام و هم برای سایر علوم اسلامی ارتقاء بخشیدند. تلقی حقیر این است تا قبل از ایشان مواجهه ما با دنیای مدرن و مسئله‌هایی که برای ما ایجاد می‌کردند نوعا از جنس موضوعات بودند، حتی در علم کلام، یک شبهه کلامی مطرح می‌شد و پاسخ می‌دادند. یک موضوعی پیش روی فقها قرار می‌گرفت و باید پاسخ می‌دادند، از ساده ترین موضوعات که در آغاز مواجهه پیش آمد مثل برق و شبکه آب بهداشتی تا ابزار حمل و نقل جدید که اتومبیل و غیره بود. خب طبیعتاً این فقه و اندیشه‌های فقهی پاسخ این مسائل را میداد. همچنین فقه، مسائل کلامی که پیش می‌آمد از موضوعات ساده تا موضوعات پیچیده‌ای که در مواجهه با دنیای مدرن برای دنیای اسلام پیش آمده را هم پاسخ می‌داد، مثل پدیده‌ای به اسم مجلس قانون گذاری، چون ما قبلا مجلس قانون گذاری نداشتیم و از مواجهه ما با دنیای غرب این وارد فضای اسلامی شد.

برای مثال در نهضت مشروطه در ایران یا مشابه این نهضت در سایر کشورهای اسلامی، طبیعتاً در تعامل بین نظام سیاسی کشور ما و دنیای غرب یک اتفاقاتی افتاده که حالا من نمی‌خواهم تحلیل کنم که چرا این نهضت مشروطه شکل گرفت، بحث من این است که سطح مواجهه ما با این واقعیت چگونه بوده و مسئله مستحدثه‌ای که حوزه‌ها تلاش کردند به آن پاسخ بدهند چه بوده است؟ بعضی‌ها که اصلا به این مسائل نپرداختند اما بزرگوارانی مثل مرحوم نائینی رحمه الله هم که به جد این مسئله موضوع فکرشان شد، گرچه در آن موقع یک مجتهد جامع الشرایط بودند ولی چون هنوز جوان بودند، دوران پختگی کاملشان نبود. اما در عین حال ایشان به لحاظ اقتضاء توانایی هایشان و مواجهه‌ای که داشتند، این مسئله را مورد بحث قرار دادند و انصافا هم نوآوری‌های بدیعی در این زمینه دارند که یک قسمتش در کتاب «تنبیه الامه»شان بیان شده است. وقتی آدم کتاب ایشان را مرور می‌کند، می‌بیند مسئله مستحدثه ایشان که ما باید بگردیم پاسخ دین را به آن بدهیم مثلا مشروعیت مجلس قانون گذاری است. یعنی به چه دلیل ما مجلس قانون گذاری می‌توانیم داشته باشیم و چرا ضروری است که ما چنین مجلسی را برای کنترل نظام استبدادی و سلطنت استبدادی بپذیریم؟ اما در مسئله ذهنی ایشان، انسان طراحی یک نظام سیاسی جامع در مقابل نظام‌های غربی را واقعا نمی‌بیند که ایشان بخواهند به این سمت بروند، در عرصه‌های دیگر هم همینطور است.

نگاه ویژه شهید صدر به مسایل مستحدثه

بنابراین مسائلی که ما با آن مواجه می‌شدیم کم کم به یک مسئله‌های جدیتر و بزرگتر تبدیل می‌شدند مثل بازار بورس، بیمه، بانک و مسائلی از این دست که وارد فقه ما شدند و فقهای ما به بحث و بررسی آنها پرداختند. اما مرحوم شهید صدر توجهی که کردند این است که مسئله مستحدثه دوران ما فراتر از موضوعات است و ما با یک مذاهب روبرو هستیم. به تعبیر خود ایشان که با مسامحه می‌گویند ما با نظامات رو به رو هستیم، البته مذهب در نگاه ایشان کمی متفاوت با نظامات مصطلح است.

پس یعنی ایشان توجه پیدا کردند که در عرصه سیاست و اقتصاد و حتی فرهنگ، یک نظام‌های مسلطی در جهان مدرن طراحی شده، که آن لایه‌های باطنی اعتقادات و چارچوب‌های اندیشه‌ای در آن مستور و پوشیده است و به راحتی قابل دیدن نیست و مواجهه مستقیم هم با احکام فقهی ما ندارند. لذا ارتباط آنها با مبانی دینی و با فقه ما خیلی آشکار نیست، ولی اگر ما آن چارچوبه‌ها و مذاهب و نظام‌های مسلط را قبول کردیم، آنگاه آن‌ها مبانی خودشان را بسط خواهند داد و در عرصه عمل هم ما را ناچار به پذیرش قوانین مناسب با خودشان خواهند کرد. یعنی شریعت را هم تحت تأثیر قرار می‌دهند و امکان عملیاتی شدن شریعت را نمی‌دهند. ایشان می‌فرمایند: اگر این نظام، حاکم شد بر فرض که ما به همه احکام هم عمل کنیم به اسلام عمل نخواهد شد. یعنی آنها یک چارچوب‌هایی هستند که سیطره دارند و فرهنگ زندگی بشر را تغییر می‌دهند. این نظامات، مبتنی بر یک مبانی اعتقادی هستند که آن مبانی را در زندگی بشر تسری می‌دهند. بنابراین مسئله مستحدثه ما دیگر صرفا موضوعات نیستند بلکه ما با نظام‌های مسلطی مواجهیم که آن نظام‌ها وقتی جاری می‌شوند و ما آنها را می‌پذیریم، موضوعات مستحدثه خودشان را بر ما تحمیل کرده و ما را مجبور می‌کنند که گام به گام عقب نشینی کنیم و از باب شرایط اضطراری از احکام اولیه به سمت احکام ثانویه برویم.

این نکته بسیار مهمی است که ایشان به آن عنایت کردند و لذا می‌گویند ما در سطح مذهب اقتصادی و سیاسی باید اندیشه‌های اسلامی را باور کنیم و به فعلیت برسانیم و همین امر هم موجب شده که این شهید بزرگوار و این فقیه جامع ما، دنبال دستیابی به طرح نظامات و مذاهب اسلامی باشند. البته این مسیر حتما با یک دشواری‌هایی مواجه هست که مهم ترینش به گمان من، نرم افزار استنباط یک چنین نظامی از منابع دینی است. ایشان در این زمینه تلاش بسیار گسترده‌ای داشتند که البته هنوز این تلاش به اتمام نرسیده و باید دقت بشود که تکمیل بشود، البته این طور نیست که این مسئله از نظر ایشان مغفول بوده باشد.

پس ما اگر بخواهیم مسئله مستحدثه خودمان را مذاهب ببینیم، در استنباط مذهب نیاز به یک ساز و کارهای جدید استنباطی داریم و آن شیوه‌های قدیم کافی نیستند، نه این که غلط باشند. به نظر من این توجه مهمتر از توجه اول است. ایشان تعمیق نگاه برای دستیابی به تفقه جامع دینی در مقیاس روش را تعقیب می‌کردند و توفیقاتی هم به دست آوردند، به خصوص در این سالهای پایانی عمر مبارکشان. این یک نکته است که می‌خواستم عرض کنم که این واقعا نیاز به بسط و گفتگو دارد. البته ممکن است خیلی‌ها این را به راحتی قبول نکنند که ظرفیت مواجهه ما با مسئله مستحدثه قابل ارتقاء هست و می‌شود از موضوعات مستحدثه به سمت نظامات و به سمت تمامیت تمدن غرب ارتقاء پیدا کنیم. ممکن است خیلی‌ها این را قبول نداشته باشند که ما مسئله مستحدثه مان را تمدن ببینیم با تمام ابعادش و بگوییم در مقابل این تمدن باید چه کرد.

سیر تکاملی اندیشه شهید صدر در توجه به مسئله مستحدثه

تلقی من این است که نگاه ایشان در مقدمه‌ای که بر چاپ دوم «اقتصادنا» می‌نویسند، عمیق تر شده، چرا که سال‌ها بعد است و آن تجارب قبلی را پیدا کرده اند. یعنی اگر در اقتصادنا، مسئله مستحدثه‌ای که ایشان می‌بینند در حد نظامات است، آدم احساس می‌کند که در این مقدمه دوم کمی جدی تر به مسئله پرداختند و عنایت کردند که مسئله مستحدثه ما، تمامیت تمدن غرب است به عنوان یک مجموعه‌ای که دارای اضلاع و ابعاد مختلف و دارای لایه‌های مختلفی است. ایشان در مقدمه دوم، به مسئله از اعماق ایدئولوژیک تا برنامه ریزی‌های جاری توجه کردند و گفته اند که ما با یک چنین امر عظیمی مواجه هستیم و باید در مقابل آن موضع بگیریم.

این نکته اولی است که آدم در آثار ایشان به وضوح می‌بیند که درک ایشان از مسئله‌ای که ما با او روبرو هستیم و او می‌خواهد خودش را بر ما تحمیل کند و ما باید در مقابل او موضع فعالی داشته باشیم، درک جدیدی است. حتی در مواجهه با بانک لاربوی‌ای که ایشان بیان فرمودند، تصریح می‌کنند که این که ما می‌گوییم، نظام مالی مطلوب اسلام نیست. یعنی کاملا عنایت دارند که ما یک دوره گذار داریم و یک مرحله مطلوب، در دوره گذار، بالاخره مسئله ما این بانک است و باید بگونه‌ای در آن تصرف کنیم که سازوکارهایش را به نفع خودمان به نسبتی تغییر بدهیم، ولی ایشان در پایان می‌دانند که با یک لا ربوی و اسلامی نوشتن، اقتصاد اسلامی درست نمی‌شود و دنبال این هستند که یک طراحی‌های عمیق تری بکنند. گمان من این است که در آنجاها ایشان به این مسئله عنایت هم دارند و این در مجموع آثارشان آشکار است.

البته این اتفاق هم به راحتی نمی‌افتد. شما نمی‌توانید به راحتی مثلا از دستکاری و تصرف در این پدیده‌های نوظهور، به یک نظام عمیق و همه جانبه اسلامی برسید، بلکه آنجا باید یک تصرفات عمیق تر و همه جانبه تری در جوامع اسلامی باشد و یک تغییرات بنیادی تری اتفاق بیفتد. پس این نکته اولی است که در باب شخصیت ایشان عرض کردم. شهید صدر ظرفیت حوزه‌های علمی و فقهی شیعی را ارتقاء بخشیدند و توجه دادند که ما با یک مسائلی عظیم تر مواجه هستیم که باید با آنها برخورد فعال کنیم. پاسخگویی به مسائل مستحدثه در سطح موضوعات، برخورد انفعالی با مسائل کلان هست و موجب می‌شود که ما ولو تغییراتی در اینها ایجاد کنیم اما آن جریان تمدن غرب در جامعه ما ساری و جاری بشود و راه را بر عملیاتی شدن شریعت بندد.

نحوه تعامل دنیای اسلام با تمدن غرب از نگاه شهید صدر

اما نکته دومی که در باب شخصیت شهید صدر باید عرض کنم که البته این هم به اجمال است، این است که ایشان توجه به این داشتند که دنیای غرب که تمدن خودش را شکل داده، هیچ وجه قدرت استحاله دنیای اسلام را در نظام تمدنی خودش نخواهد داشت. به تعبیر من غرب لایه‌های مختلف تمدن خودش را به صورت هم افزا شکل داده و آرام آرام جغرافیای خودش را پشت سر گذاشته و وارد محیط فرهنگ‌ها و جوامع دیگر شده، بعد هم تلاش کرده که تمدن خودش را در آن جوامع بسط بدهد و همه جوامع را تحت تسخیر تمدن خودش قرار بدهد. اما این کاری که دنیای غرب انجام می‌دهد در تعامل با دنیای اسلام به یک توفیق نهایی دست پیدا نمی‌کند، یعنی آنها به هیچ وجه قدرت استحاله دنیای اسلام را در نظام تمدنی خودشان نخواهند داشت و دنیای اسلام برای حل و فصل مشکلات خودش ناچار است به فرهنگ اسلام و مذاهب اسلامی رو بیاورد، بلکه از این بالاتر دنیای غرب هم برای حل معضلات خودش ناچار است به ادیان و دین اسلام رو بیاورد. این نکته مهمی است که ایشان در مقدمه چاپ دوم «اقتصادنا» به خوبی به آن توجه دادند.

ایشان در آنجا می‌فرمایند: در تعامل بین ما و دنیای غرب، دنیای اسلام ابتدا مقهور به اصطلاح چیزی شده که به عنوان پیشرفت از آن یاد می‌شود. دنیای اسلام در مواجهه‌های مختلفی که با دنیای غرب داشته چه این که نظام سیاسی شان تحت تأثیر نفوذ غرب شکل گرفته باشد، یا اینکه نظام اقتصادی شان اینگونه شکل گرفته باشد یا اینکه هیچ کدام از اینها نباشد، یعنی هم نظام اقتصادی و هم نظام سیاسی شان مسیر مستقلی داشته باشد، اما شیوه‌های آنها را پذیرفته است.

یعنی مواجهه دنیای اسلام با دنیای غرب از منظر ایشان سه شکل داشته، گاهی در شکل تسخیر سیاسی یک جامعه بوده، گاهی به گونه‌ای بوده که در جامعه دینی و اسلامی استقلال سیاسی برقرار بوده ولی تحت سلطه نظام اقتصادی غرب واقع شده و گاهی هیچ کدام از این دو نیست، هم استقلال سیاسی و هم استقلال اقتصادی خودش را حفظ کرده ولی چون یک اشتباه یا به تعبیر من استراتژیک داشته و خیال می‌کرده که راه رسیدن به پیشرفت و حل معضلات دنیای اسلام پذیرش فرهنگ غرب هست، شیوه‌های آنها را پذیرفته است. یعنی آن کشورهایی هم که استقلال سیاسی و اقتصادی خودشان را در مقابل دنیای غرب از دست ندادند و تحت سلطه سیاسی و اقتصادی هیچ کدام از اینها نرفتند، اما در عین حال شیوه‌های آنها را برای حل معضلات خودشان انتخاب کردند، حالا به اقتضاء کشورها بعضی شیوه‌های سوسیالیستی را قبول کردند و بعضی شیوه‌های لیبرالیستی، پس همه پذیرفته اند که باید آن چارچوب‌های فرهنگی را، ما بپذیریم که بتوانیم از بن بست‌های پیش رو عبور کنیم.

شهید صدر می‌فرمایند که دنیای اسلام به ناچار برمی گردد، یعنی جنبشهای اجتماعی که در دنیای اسلام برای جبران عقب افتادگی اتفاق افتاده، گرچه وارد این ورطه‌های پر از مخاطره و خطا شده ولی ناچاراً به سوی بنیادهای اسلامی بر می‌گردد و می‌پذیرد که راه حل مشکلات ما از پذیرش فرهنگ اسلام عبور می‌کند و تنها راه همین است. به تعبیر امروزی‌ها این که ما باید در پارادایم غرب زیست کنیم تا بتوانیم مشکلات خودمان را حل کنیم ولو این که بومی سازی کنیم، ما را به هدف نمی‌رساند، گرچه سلطه سیاسی و اقتصادی غرب را قبول نکنیم و اجازه ندهیم آنها منابع ما را چپاول کنند و در کشور ما سرمایه گذاری کرده و از طریق تجارت آزاد اقتصاد ما را تسخیر بکنند.

یک موقعی است ما چارچوب‌های فکری آنها را قبول می‌کنیم و در آن چارچوبها عمل کرده و ناخوداگاه در آن ورطه می‌افتیم، یک موقعی هم نه، می‌رسیم به یک نقطه‌ای که باید بنیادهای جدیدی را بریزیم و در چارچوب مبانی اسلامی عمل بکنیم، کما این که می‌گویند دنیای غرب هم برای حل معضلات خودش به یک بحران‌های بزرگی می‌رسد که ناچار می‌شود به سوی ادیان برگردد.

دلیل فروپاشی شوروی از نگاه امام خمینی و شهید صدر

الان هم که الان هست این تفکر از خیلی از حرفهایی که ارائه می‌شود جلوتر و پیشرو تر است، ولو این که این فرمایش برای قریب به پنجاه سالِ قبلِ ایشان هست ولی نسبت به خیلی حرفها، رو به پیش است. پس باید توجه داشته باشیم که دنیای اسلام نمی‌تواند معضلات خودش را از طریق چارچوب‌های فکری غرب حل کند، ولو استقلال سیاسی و اقتصادی خودش را حفظ بکند، چون اگر آن چارچوب‌ها را پذیرفت این مشکلات حل نخواهد شد، حتی خود دنیای غرب هم نمی‌تواند به الگوهای مارکسیستی و لیبرالیستی مشکلات خود را حل کند. البته در زمان شهید صدر هنوز مارکسیسم فروپاشی نشده بود و مارکسیست‌ها نیمی از جهان را در اختیار داشتند و عمرشان کفاف نداد که فروپاشی شوروی و کمونیسم را ببینند. ولی همان موقع می‌گویند: دنیای غرب هم ناچار است بیاید به سمت اسلام، همان دعوتی که حضرت امام نسبت به گرباچف کردند و فرمودند: شما ناچارید برگردید، همینطوری که مارکسیسم عمرش تمام شده، نظام سرمایه داری هم عمرش رو به پایان است. آنجا هم توضیح دادند که مشکل اصلی، مکتب فلسفی و دین حاکم شماست که آن هم مبارزه بی دلیل با خداست. امام در نامه به گرباچف فرمودند: همین موجب فروپاشی نظام سرمایه داری هم خواهد شد.

این را مرحوم شهید صدر در مقدمه چاپ دوم با یک بیان فنی توضیح دادند. ایشان فرمودند: نه الگوهای مارکسیستی و نه الگوهای لیبرالیستی برآمده از تمدن غرب نخواهند توانست معضلات بشریت را حل بکنند. حتی خود جوامع غربی با تمام تصرفاتی که کرده، تغییراتی که دادند و با تمام زیرساخت‌هایی که از اعماق حیات اجتماعی ایجاد کردند، در این زمینه موفق نخواهند شد.

ایشان یک تفاوتی می‌گذارند بین دنیای اسلام و غرب، به ادبیات من، ایشان به این توجه می‌دهند که دنیای غرب وقتی به الگوهای پیشرفت و توسعه رسید که زیرساخت هایش را ایجاد کرد، از جمله اینکه بافت انسانی متناسب با توسعه را شکل داد. این از اصولی است که به شدت به آن توجه شده است که رسیدن به توسعه از طریق انتقال تکنولوژی واقع نمی‌شود، بلکه بافت نیروی انسانی و عمدتا بافت فرهنگی باید تغییر کند. به تعبیر دیگر، آدم باید آدم توسعه باشد تا با تکنولوژی توسعه و ساختارهای مدرن کنار بیاید و الا اگر آدم، آدمی است که به لحاظ روحی، فکری و مهارت هایش نمی‌تواند در چارچوب توسعه عمل کند، به هیچ وجه اندیشه توسعه را نخواهد پذیرفت، ولو اینکه شما به جبر تکنولوژی را منتقل کنید توسعه واقع نخواهد شد.

ایشان به این توجه دارد و می‌گوید غرب زیرساخت‌های خودش را ایجاد کرده، از جمله تحول در بافت انسانی. او انسان غربی را از آسمان جدا کرده، یعنی آورده در حیات دنیا، «وَ مَا الْحَياةُ الدُّنْيا إِلَّا لَعِبٌ وَ لَهْو» (انعام/۳۲) و توانسته انسان را در زندان محبوس کند، به تعبیر قرآن «فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطاعُوه» (زخرف/۵۴)، توانسته آنها را کوچک کند و ارتباطشان را با عالم غیب و به افق‌های بزرگتر عالم حقیقت قطع بکند، وقتی آنها را در حد یک انسان محدود محاصره کرد، حالا ارام آرام توانسته با آنها یک تمدن بسازد. ولی در دنیای اسلام موفق به این کار نشدند، چون همه انبیاء سلام الله علیهم اجمعین در این منطقه که غربی‌ها به آن خاورمیانه می‌گویند، ظهور کرده و تعالیمشان در مردم نفوذ کرده است. تعالیم انبیاء الهی در تار و پود امت اسلامی عمیق شده، به خصوص در حوزه نفوذ اهل بیت سلام الله علیهم، تا آنجایی که مردم هزار و چهارصد سال با عاشورا زندگی کردند و با خون و پوست و گوشتشان عجین شده است. برای همین شما نمی‌توانید به راحتی مشکلات آن آدمی را که در آن افق می‌اندیشد، درگیری‌ها را در مقیاس عاشورا می‌بیند و با عوالم غیب مانوس است، در چارچوب الگوهای خودتان حل کنید.

یعنی ایشان می‌گویند: گیرم به شما اجازه دادند که الگوی سرمایه داری به تمامه را در ایران پیاده کنید اما بدانید که جواب نمی‌دهد، چون زیرساخت هایش فراهم نیست، نه زیرساخت‌های سختش، بلکه زیرساخت نرمش که اصلی ترین آن بافت نیروی انسانی است. لذا می‌گویند: گرچه دنیای اسلام جنبش‌های اجتماعی داشته و این جنبش‌های اجتماعی گاهی زیگزاگی عمل کردند، یک موقعی به سمت شرق رفتند و یک موقع به طرف غرب، مثل اینکه در دوران ایشان سعی کردند برای حل معضلات خودشان الگوهای مارکسیستی یا لیبرالیستی را در حوزه سیاست و فرهنگ و حتی اقتصاد تجربه کنند، ولی به هیچ وجه در حل معضلات و عقب افتادگی دنیای اسلام موفق نخواهند شد، چون آن الگوها غیر از این که غلط و مبتنی بر یک بنیان‌های سستی است، اصلاً در این منطقه جوابگو و کارامد نیست. شکست این الگوهای سوسیالیستی که معلوم شد، شکست الگوهای سرمایه داری هم معلوم خواهد شد.

پس یکی از علل اصلی عدم توفیق این الگوها در دنیای اسلام این است که زیرساخت‌های فکری و فرهنگی و روحی دنیای اسلام، همچنین تعالیم انبیاء و تربیت انسانی‌ای که که نفوذ کرده، هرگز به شما اجازه نمی‌دهد که آن الگوها را در این منطقه پیاده بکنید و اگر پیاده هم کنید جواب نخواهید گرفت. این مثل همین است که شما با انتقال تکنولوژی بخواهید توسعه را جلو ببرید، توسعه یک پدیده به هم پیوسته‌ای است که همه ابعاد و اضلاع اجتماعی را از عمق تا سطح به نفع آرمان‌های توسعه تغییر می‌دهد. اینطور نیست که شما اراده کنید که توسعه را در کشوری بیاورید و این واقع بشود. لذا ایشان توجه می‌دهند و می‌گویند الگوی غربی در دنیای اسلام نه تحقق یافتنی است و نه اگر تحقق یابد، مشکلات ما را حل می‌کند.

علت عدم پاسخگویی الگوی غربی در خود جوامع غرب از نگاه شهید صدر

ایشان نسبت به خود دنیای غرب هم یک توجه عمیقی می‌دهند و می‌گویند: اینها می‌خواهند انسان را از فطرتش جدا کرده و در جنبه نفسانیات محصور کنند. بعد هم یک الگوهایی بدهند برای این که منافع متضاد این انسان‌های بریده از فطرت که فقط نفسشان دارد فعالیت می‌کند و انسان بازار هستند، را به هماهنگی منافع برسانند. الگوهای مارکسیستی، همین کار را می‌خواهند بکنند، این الگوها تضاد را می‌خواهند به پیشرفت و تکامل تبدیل کنند. الگوهای سرمایه داری هم همین است، در این الگوها می‌خواهند تضاد منافع را بگونه‌ای در مدل بازار، به هم آوایی و هم آهنگی تبدیل کنند. شهید صدر می‌فرمایند: که اینها توفیق این کار راه هم پیدا نخواهند کرد.

ایشان یک نقد بنیادین دارند و می‌گویند: اصلاً این مسیر چون خلاف مسیر فطرت انسانهاست حتی در دنیای غرب هم به چالش کشیده خواهد شد، که الان دارید آثارش را می‌بینید. وقتی یک پدیده بزرگ اجتماعی ظهور پیدا می‌کند، می‌بینید که بحران‌های عمیق پنهان در دنیای غرب سر بر می‌دارند و خودشان را نشان می‌دهند. همین مسئله نشان می‌دهند که آنها نتوانسته اند یک بافت انسانی سالمی را تربیت بکنند.

انتظار شهید صدر برای وقوع انقلاب اسلامی

علی‌ای حال نقد ایشان در مقدمه «اقتصادنا» خواندنی است و نگاه حقیر این است که ایشان با این نگاه و توجهی که دارند و می‌فرمایند: به هیچ وجه این الگوها در دنیای اسلام جواب نمی‌دهد، گویی انتظار واقعه‌ای مثل انقلاب اسلامی را می‌کشیدند. ایشان به صراحت می‌گویند: که حتما متفکرین دنیای اسلام به دامن اسلام برخواهند گشت و معتقدند: نهضت‌های اجتماعی در دنیای اسلام به بنیادهای اصیل اسلام بر می‌گردد و بر آن پایه‌های اصیل اسلامی شکل خواهد گرفت. لذا یک طرح‌هایی هم داشتند برای ایجاد یک جنبش اجتماعی مبتنی بر بنیادهای اسلامی به ویژه مکتب اهل بیت و عاشورا که حالا من آن طرح‌ها را بحث نمی‌کنم. به همین خاطر است که آدم احساس می‌کند ایشان انتظار واقعه‌ای مثل انقلاب اسلامی را می‌کشیدند، آن چیزی که دنیای غرب اصلا انتظارش را نمی‌کشید!

دنیای غرب گمان می‌کرد که از دوران دین عبور کرده، تغییراتی در جهان ایجاد کرده و توانسته مسلط بشود. او فکر می‌کرد جامعه بشری را از اعماق وجود به حدی دگرگون کرده که انسان‌ها به آسمان فکر نمی‌کنند و به خدا و انبیاء نمی‌اندیشند. لذا باورش نمی‌آمد که در دنیای شرق از اعماق جامعه ایمانی یک انقلابی شروع بشود که به یک رقابت تمدنی تبدیل بشود، اصلا باور نمی‌کرد!

لذا انقلاب اسلامی را هم جدی نگرفتند و حتی بعضی هایشان وقتی انقلاب اسلامی را تحلیل می‌کردند، می‌گفتند: این مسائل به خاطر سرعت اصلاحات اجتماعی است که ما داریم می‌کنیم! در واقع این یک سزارینی است که در مسیر توسعه غربی اتفاق افتاده است! به تعبیر دیگر چون ما سرعت حرکت جامعه را به سمت نظام‌های مدرن بیش از ظرفیتش تسریع کردیم یک سزارین اتفاق افتاده، یعنی خود انقلاب اسلامی را هم نتیجه تعامل غرب با دنیای اسلام و نتیجه انفعال دنیای اسلام می‌دیدند و احساس نمی‌کردند یک جریان فعال از عمیق ترین لایه‌های عالم انسانی بر علیه تمامیت استکبار و شیطنتی که در طول قرن‌ها پیش آمده، دارد اتفاق می‌افتد! آنها باورشان نمی‌آمد که تلاشی که انبیاء کردند و در عاشورا تبلور پیدا کرد و دوره اهل بیت علیهم السلام، امام باقر و امام صادق علیهماالسلام و سایر ائمه، فرهنگش شکل گرفته، دارد به یک حرکت بزرگ جهانی تبدیل می‌شود. لذا شوکه شدند و به نظر من تسلط خودشان را هم بر جهان از دست دادند.

این که دموکراسی را می‌آورند و در منطقه قربانی کرده و از نو به خاورمیانه لشکر کشی می‌کنند، یعنی برمی گردند به استعمار کهنه، نه مدرن در حالی که اینها وارد استعمار فرا مدرن شده بودند، ناشی از این است که در مقابل تهاجم دنیای اسلام منفعل اند. یعنی در مقابل این هجومی که دنیای اسلام به سمت آنها برده، آنها هنوز خودشان را پیدا نکرده اند. به نظر من این آخرین موجی هم که دارند ایجاد می‌کنند، اگر دست ساز و تدبیر شده باشد، فراتر از یک جنگ بیولوژیک و یک مواجهه جهانی با تمدن اسلامی است که این هم شکست خواهد خورد. من معتقدم به همین دلیلی که مرحوم شهید صدر می‌گویند، آنها نمی‌توانند خودشان را در این منطقه بیاورند، پس تردید نکنید که شکست خواهند خورد، همینطوری که نتوانستند ما را در عالم دنیا محبوس کنند و نگاه ما به پنجره‌های غیب، به یک حرکت بزرگ که ساختار آنها دارد می‌شکند، منتهی شد. ما اول ساختار را در مقیاس ملی شکستیم، بعد منطقه و بعد در دنیا داریم ساختارهای سلطه را می‌شکنیم و این به خاطر این است که این ظرفیت در آن ساختارها نمی‌تواند زندگی بکند.

فضای مجازی، ابزار تمدن غرب

در ساختارهای پیشرفته ترشان هم که ساختار حکمرانی مجازی است و انسان را در زندان طبیعت و اوهام و تخیلات می‌خواهد ببرد، من تردید ندارم که این بافت نیروی انسانی قبول نمی‌کند و شکست می‌خورند. ولی این پدیده را هم من در همین مقیاس می‌بینم، مواجهه‌ای که اینها با انقلاب اسلامی کردند از جنگ هشت ساله تا حمله مستقیم به دنیای اسلام و حادثه یازده سپتامبر و پیامدهای بعد از او، تا ایجاد داعش برای زمین گیر کردن جبهه مقاومت، همه این‌ها یک طرف، اما این کاری که اخیر کردند یک حرکت جهانی است برای عبور از تمدن اسلامی و قوت تمدن خودشان که بی تردید این هم شکست خواهد خورد.

پس به خلاف غربی‌ها و دانشمندانشان که اصلا منتظر چنین واقعه‌ای نبودند، مرحوم شهید صدر برای این واقعه ثانیه شماری می‌کرد و این از خود آثارشان به ویژه مقدمه چاپ دوم «اقتصادنا» معلوم است. ایشان منتظرند که یک واقعه‌ای پیش بیاید و جنبش‌های رهایی بخش دنیای اسلام و جنبش‌های اجتماعی و فرهنگی‌ای که شکل گرفته به دامان اسلام برگردد.
این دومین نکته‌ای است که من در باب ایشان می‌خواستم عرض کنم. پس در بیان ایشان کاملا پیداست که فراتر از بحث نظامات یک مواجهه تمدنی می‌بینند و می‌گویند: تمدن غرب توفیق نخواهد داشت و در تسخیر لایه‌های دنیای اسلام خواهد بود. لذا اگر ساز و کارهای ظاهری خودش را هم به جبر بر دنیای اسلام حاکم کند، توفیقی به دست نخواهد آورد.

همراهی تمام‌عیار شهید صدر با انقلاب اسلامی

از همین جا من وارد نکته سومی می‌شوم که در باب این شهید بزرگوار خواستم عرض بکنم. وقتی انقلاب اسلامی به دست امام شکل می‌گیرد، ایشان احساس می‌کند آن امری که سالها و سالها در اندیشه و رفتارهای اجتماعی خودشان دنبال می‌کردند، از موطن خودش ظهور کرد، لذا با تمام وجود می‌آیند و دنبال این حرکت قرار می‌گیرند، با این که این شخصیت، خیلی شخصیت بزرگی است. این که می‌گویم با همه وجود، جدی می‌گویم، در بیانات ایشان نسبت به حضرت امام و انقلاب اسلامی آمده که «ذوبوا فی الامام کما ذاب فی الاسلام» و حرفهای دیگری که ایشان دارند، این به خصوص در رفتار عملی شان آشکار بود. چون هیچ کسی از علمای ما، بعد از انقلاب اسلامی دروس خودش را تعطیل نکرد تا بیاید و به حل مسائل انقلاب اسلامی بپردازد اِلا ایشان، البته در مقیاس ایشان عرض می‌کنم چرا که ممکن است یک کسان دیگری این کار را کرده باشند. ایشان تمام درسهای خودشان را در نجف تعطیل می‌کنند و تفسیر موضوعی شروع می‌کنند برای پاسخگویی به مسائل اصیل انقلاب اسلامی.

این پیشنهاد قانون اساسی هم که می‌دهند یک پیشنهاد فوق العاده دقیق و عمیقی هست که پیداست در ساختار قانون اساسی ما هم به شدت اثرگذار بوده، البته این پیشنهاد را حضرت امام می‌دهند و ایشان هم آن را در اختیار مجموعه‌ای قرار دادند که این مجموعه یکی از منابعی بوده که روی آن برای اصلاح و تدوین قانون اساسی تأمل شده بود. البته عمر ایشان کفاف نداد و دشمن هم ایشان را در محاصره قرار داد و پایانش هم به شهادت ختم شد.

علی‌ای حال من احساس می‌کنم تنها کسی که در مقیاس ایشان تمام درس‌های رسمی را تعطیل کردند و شروع کردند به تفکر و پاسخگویی به مسائل، به طوری که همه مسائل را در سطح کلان می‌دیدند و نظریه‌های کلان برای اداره جامعه دینی می‌دادند، ایشان هست. در طول این چهل سال، احدی را من ندیدم که این کار را کرده باشد. بله، بزرگانی انگشت شمار بودند که آمدند و خودشان را وقف این راه کرده و همه درسهای دیگر را تعطیل کردند، ولی واقعا این عجیب است که آدمی در مقیاس ایشان، رهبری حضرت امام را قبول کردند و به این شدت پشت سر حضرت امام قرار گرفتند. حتی نقل شده از ایشان که گفته بودند اگر امام الان به من دستور بدهند که بروم و در یکی از روستاهای ایران فعالیتی بکنم می‌پذیرم، این خیلی حرف بزرگی است! این علامت همین است که ایشان آن گم شده خودشان را اینجا پیدا کردند.

حرف شهید صدر این بود که غرب دارد ما را تسخیر تمدنی می‌کند و مسئله انتقال تکنولوژی و ایجاد رفاه نیست. ایشان به وضوح می‌فهمند که چیزی به نام مدرنیته اخلاقی و اسلامی نداریم. می‌فهمند که ما چالش تمدنی با غرب داریم و بنیان‌های ما در ایجاد یک تمدن، متفاوت است و لذا می‌گویند جنبش‌های اجتماعی در شکل کنونیش در دنیای اسلام تغییر خواهد کرد. یعنی توجه به این دارند که دیگر از مبارزه مسلحانه یا فرض بکنید مبارزات پارلمانتاریستی، ما باید عبور کنیم. ولی شکل این مبارزه را در مبارزه امام می‌بینند و می‌گویند: امام طراحی انقلاب اسلامی کرد. این مبارزه نه پارلمانتاریستی است و نه مسلحانه که در دنیای دو قطبی و پیچیده آن روز، با شعار نه شرقی نه غربی به پیروزی رسید. این همان گمشده ایشان است.

تسخیر لانه جاسوسی نقطه شروع جهانی شدن انقلاب اسلامی ایران

به خصوص بعد از سال ۵۸ و با اشغال لانه جاسوسی که به نظر من شهید صدر آن را خیلی پسندیدند و این واقعه به عمق جانشان نشست، انقلاب اسلامی از مرزهای خودش عبور کرد و وارد جهان شد، بعد هم به یک امر اثر گذار بر کل نهضت‌های آزادی بخش تبدیل شد. همه نهضت‌های آزادی بخشی که زیر چتر مارکسیست‌ها شکل گرفته بودند آرام آرام دارند صبغه اسلامی پیدا می‌کنند. شما در سال ۵۸ به بعد یک نهضت مارکسیستی موفق در جهان نمی‌بینید، در حالی که در سال ۵۷ طبق آماری که من دیدم، کوبا در ۱۷ کشور افریقایی لشکر داشت و از مبارزات مارکسیستی دفاع می‌کرد! خب این از نظر ایشان خیلی پدیده مهمی است و این را با عمقشان فهم کردند. بعضی خیال می‌کنند که رفتار ایشان یک رفتار سیاسی است در حالی که اصلاً اینطور نیست. رفتار ایشان کاملا یک رفتار فرهنگی است، ایشان از عرصه فرهنگ وارد عالم سیاست شدند و درک می‌کنند که این اتفاقی که افتاده یک اتفاق بزرگ اثرگذار و ان شاء الله ماندگاری است.

وظیفه حوزه علمیه نسبت به شهید صدر

البته من همینجا اشاره بکنم که آن کاری که ایشان آغاز کردند باید حوزه‌های علمیه به جد ادامه می‌داد، نمی‌گویم تلاش نشده، چرا، ما در طول این چند سال دستاوردهای فراوانی داشتیم که اگر هم افزا بشود معلوم می‌شود که ما مرزهای دانش مدرن را شکستیم، البته نه به معنی این که قله هایش را فتح کردیم، بلکه به معنی این که اصلا از پارادایم اندیشه‌های غربی عبور کردیم و در چارچوب دیگری برای حل مسائل خودمان داریم می‌اندیشیم. ولی در عین حال آنچنان که ایشان همت کردند به نظر می‌آید کمتر همت شده، چون اگر با همه وجود ما چنین کاری را می‌کردیم قاعدتا باید به راه حل‌های بهتری می‌رسیدیم.

البته عده‌ای این کار را کرده اند و من نمی‌خواهم الان نام ببرم. ما آدم‌های بزرگی را می‌شناسیم که خودشان را وقف این راه کردند و اصلا مسیر طبیعی تدریس و تحصیل و زندگی خودشان را تغییر دادند. اما من معتقدم اول کسی که در مقیاس مرحوم شهید صدر کار کرد، شخص ایشان بود. چون احساس می‌کردند آن خطری که استحاله دنیای اسلام در نظامات غربی، بلکه تمدن غربی است و ضرورت یک حرکت اجتماعی به سوی بنیان‌های اسلامی، واقع شده است. آن طرحی که ایشان گاهی در مقیاس‌های کوچکتری حتی حاضر بودند خونشان را برایش بدهند، در مقیاس بزرگتری موفق شده، لذا من احساسم این است که سومین نکته‌ای که در باب ایشان باید تأمل بشود که این مبتنی بر همان دو گامی است که عرض کردم، مواجهه ایشان با انقلاب اسلامی در بستر مواجهه شان با تمدن غرب و جنبش‌های اجتماعی داخل دنیای اسلام، برای حل معضلات دنیای اسلام و همچنین انفعال آن جنبش‌های اجتماعی از اردوگاه غرب اعم از تفکر لیبرالیستی یا مارکسیستی است.

این درک عظیم و جدی‌ای که ایشان داشتند، خیلی ایشان را رنج می‌داده است. دغدغه ایشان این بوده که چرا ما گاهی در مقیاس خرد فکر می‌کنیم و یا اگر وارد جنبش‌های اجتماعی می‌شویم و کارهای بزرگی می‌خواهیم صورت بدهیم باز منفعل هستیم و روش ما روش دنیای مدرن هست! ایشان این که ما باید یک کار جدی و عمیقی در چارچوب‌های اسلامی انجام بدهیم در مقیاس مواجهه با تمامیت تمدن غرب نه پاسخگویی به موضوعات مستحدثه یا نظامات مستحدثه، این را در انقلاب اسلامی یافته بودند و در مواجهه ایشان با انقلاب اسلامی از پذیرش و استقبال و دعوت به تبعیت از حضرت امام، هیچ کس دیگری به نظر من در رَدِه ایشان این کار را نکرده است.

اینکه کسی که برای خودش ایده و مسیر داشته، بعد بیاید اعلام همراهی کند و بعد هم تأملات جدی برای پاسخگویی به مسائل انقلاب اسلامی داشته باشد، خیلی مهم است. این هم بخش سوم عمر ایشان هست، طبیعی است که پایانش هم یک شهادت فوق العاده با نقطه مختصات ویژه‌ای باشد که خدای متعال برای ایشان رقم زده و به دست یکی از خبیث ترین شخصیت‌های دوران ما به شهادت رسیدند. شهادت ایشان شهادتی اثر گذار بود و ان شاء الله ترکیب شهادت و اندیشه‌های ایشان در دنیای اسلام به تدریج ظهور پیدا خواهد کرد. خدای متعال همه ما را موفق بدارد این که این راه را با تمام قوت ان شاء الله ادامه بدهیم و به استعلای دنیای اسلام و غلبه دنیای اسلام بر دنیای کفر بیندیشیم و در این مسیر موفق بشویم قدمهای بزرگی برداریم.

صوت جلسه را اینجا گوش کنید

منبع: پایگاه اطلاع‌رسانی آیت‌الله میرباقری

گفت‌وگو با حجت‌الاسلام‌والمسلمین سید محمود دعایی

منبع: ماهنامه شاهد یاران، اردیبهشت ١٣٨۶، شماره ١٨

از آشنایی خود با شهید آیت‌الله صدر نکاتی را ذکر کنید.

من ابتدا تلقی خود را از شخصیت شهید صدر بیان می‌کنم. مرحوم شهید آیت الله العظمی آقا سید محمدباقر صدر یکی از معدود مراجع و شخصیتهای برجسته شیعه هستند که در سنین جوانی و شاید نوجوانی به درجه اجتهاد رسیدند. از هوش فوق العاده سرشاری برخوردار بودند، فوق العاده با استعداد و پرکار بودند و مهم‌تر از همه روشن و آگاه بودند. ایشان یکی از معدود روشنفکران جامعه روحانیت و حوزه بودند. بینش اجتماعی ایشان و درک سیاسیشان و روشن بینیشان فوق العاده فراتر از سطح معمول حوزه های علمیه و به خصوص حوزه علمیه نجف بود. از یک خانواده عریق و روحانی و علمی برخاسته بودند و همه پیشینیان و نوادگان و بزرگان خاندان بزرگ صدر، صاحب فضیلت و علم بودند و ریشه در ایران، عراق و لبنان و عمدتا در اصفهان داشتند. مرحوم آقا سید محمدباقر صدر عموزادگان شهید یا بهتر بگویم، زنده یاد آقا موسی صدر و مرحوم آیت الله حاج آقا رضا صدر بودند و از اخوی زادگان مرجع عالیقدر و بزرگوار اسلام، مرحوم آقا سید صدرالدین صدر و صبیه ایشان، یعنی همشیره امام موسی صدر را هم برای ازدواج انتخاب کرده بودند، منتهی آنها در عراق می‌زیستند و عمدتا به فرهنگ و جامعه عربی منسوب بودند. سطوح علمی اولیه را که همان مبانی اصلی فقاهت و دانش مرجعیت است، در نجف و نزد اساتید برجسته‌ای به سرعت فرا گرفتند و خودشان یکی از اساتید برجسته تدریس همان مباحث شدند. در کنار آن، مطالعات سیاسی و اجتماعی داشتند و مهم‌تر ازهمه گرایش فلسفی ایشان بود.

ایشان به حق تشخیص داده بودند که نیاز جامعه عقب مانده اسلامی و به خصوص شیعی ما، برداشتی نو، منطقی و به روز از مبانی دینی است و این مبانی را باید با زبانی منطقی و بیانی زیبا و مناسب روز برای جامعه، به خصوص روشنفکران جهان تشیع و اسلام که از لحن و بیان کهنه و قدیمی مبانی دینی، سرخورده شده بودند، ارائه کرد. ایشان با مطالعات عمیقی که در این زمینه داشتند، به تدوین یک سری مبانی اصولی و اعتقادی و فلسفی اسلامی پرداختند و عمده نیاز جامعه آن روز را توجه به مبانی مکتبی اسلام دانستند، یعنی اعتقادشان این بود که اگر ما اسلام را به عنوان یک مکتب و یک الگوی عملی قابل ارائه در نظر بگیریم، می‌توانیم پاسخگوی نسل سرخورده جامعه شیعی و اسلامی خود باشیم. همان تلقی و برداشتی که بزرگانی چون آیت الله مطهری و یا مرحوم استاد علامه طباطبایی و شاگردان برجسته ایشان، از جمله شهید بهشتی در ایران داشتند. طبیعتا امثال مرحوم امام به وجود این روشنفکران و این عناصر می‌بالیدند و نسبت به تشویق و پرورش آنها و ادامه رشد و آگاهی و اجتماعیشان همت می‌گمارند. هنگامی که چنین شخصیت ارجمندی در حوزه پا به عرصه ظهور می‌گذارد و با پدیده‌ای مثل امام مواجه شود که با درک روشن و مکتبی از اسلام، در مقابل رژیم مسلط بر ایران، می‌ایستد و به خاطر مخالفت با او، مجبور به هجرت اجباری و اقامت در نجف می‌شود؛ برخوردش با ایشان بسیار با دیگران متفاوت است. برخورد مرحوم آیت الله صدر با امام (ره)، یک برخورد همگرایی و همدلی است، به همین دلیل مرحوم صدر از همان ابتدا ورود امام به نجف، بنای ارتباط با امام، و حمایت و جانبداری از ایشان را می‌گذارند. اولین گامی که شهید صدر بر می‌دارند، این است که وقتی امام، تشکیل درس خارج خود را اعلام می‌کنند، ایشان به تمام شاگردان خود توصیه می‌کنند که در درس امام شرکت کنند و به آنها می‌گویند که از این درس، هم بهره ببرید و هم به آن رونق بدهید.

شهید صدر معتقد بودند که شخصیتی چون امام، نباید در انزوا و در غربت بمانند و به هر شکل ممکن باید مطرح و یاری شوند و ایشان از جمله یاری کنندگان اولیه امام بودند. البته در روند حضور سیاسی امام در عراق و با حضور تأثیر گذار و مؤثر مرحوم صدر، یک سری چالشها و گرگونی هایی وجود داشتند. امام به شدت مخالف رژیم شاه بودند. رژیم حاکم بر عراق، بعثی ها بودند که در دورانی، با رژیم شاه درگیر شدند. چندین سال این دو رژیم با هم جنگ روانی و تبلیغاتی داشتند و حتی نزدیک بود کارشان به جنگ نظامی هم کشیده شود. رژیم بعثی عراق به دلیل ماهیت استعماری و ضد مذهبی و به خصوص ضد شیعی خود با شخصیتی تأثیرگذار و مکتبی و مؤثر چون مرحوم صدر، سر سازگاری نداشت. این رژیم، حضور امام در عراق را به عنوان مخالفت رژیم شاه مغتنم می‌شمرد و امکانات و زمینه فعالیت های تبلیغاتی را در مقطعی از ایشان سلب نمی‌کرد. این دوگانگی در تلقی رژیم بعث عراق از مرحوم صدر و مرحوم امام، جریانی بود که به هر حال به حساسیت علاقمندان و طرفداران هر دو طرف دامن می‌زد. علاقمندان به مرحوم صدر به این نتیجه رسیده بودند که شاید برخی از علاقمندان امام با برخی از بعثی ها مخالف مرحوم صدر ارتباط داشته باشند. برخی از ساده انگاریهایی هم که به عنوان علاقمندان امام در نجف بودند، به تصور اینکه اینها چون با رژیم بعث مخالف هستند و شاه از آنها حمایت می‌کند، ممکن است به نوعی حامی رژیم شاه باشند، در حالی که هم امام و هم مرحوم صدر می‌دانستند چه می‌خواهند و دقیقا افکارشان به هم نزدیک بود و دقیقا یکدیگر را درک می‌کردند و هر دو به هم امید داشتند که بتوانند در جهان اسلام منشأ یک تحول یک اثر بزرگ باشند. بسیاری از علاقمندان فهمیده و آگاه امام و مرحوم صدر هم به این اعتقاد رسیده بودند که به رغم اینکه در مقطعی، رژیم شاه ممکن است از آقای صدر مصلحتا حمایت کند یا رژیم بعثی عراق مصلحتا امکاناتی را در اختیار یاران امام قرار دهد و یا از امام به عنوان مخالف رژیم شاه حمایت کند؛ ولی در عمق معنا و در واقع امر، هیچ یک از این دو رژیم اصالت ندارند و راست نمی‌گویند و در نهایت اینها با هم به توافق خواهند رسید، کما اینکه رسیدند و رژیم شاه و رژیم بعثی عراق دست به دست هم دادند و آنچه که بر زمین ماند حمایت از آقای صدر بود و امام، نه بعثی ها تا آخر از امام حمایت کردند و نه رژیم شاه تا به آخر حامی مرحوم صدر بود. این تحلیل دقیقی بود که می‌خواستم از زمینه های فعالیت و دیدگاه علاقمندان هر دو طیف و عملکرد نظامهای حاکم بر ایران و عراق ارائه کنم.

از روابط امام (ره) و شهید صدر خاطراتی را نقل کنید.

و اما درباره روابط مرحوم امام و مرحوم آقای صدر، خود من به عنوان رابط چند بار از طرف مرحوم امام، خدمت آقای صدر رسیدم که اگر مشکلی یا پیشنهادی دارند، بگویند تا در صورت امکان رفع شود. از جمله یادم هست که در مقطعی، مرحوم امام پیشنهاد پرداخت وجوهی به مرحوم آقای صدر را دادند، منتهی ایشان ضمن تشکر و قدردانی از این عنایت ویژه، قبول آن را موکول به نیاز کردند و گفتند که اگر نیازی پیش بیاید، اعلام خواهند کرد. بسیاری از یاران امام در خارج از عراق و ایران زندگی می‌کردند و عمدتا در اروپا بودند. آنها هر وقت که برای مشورتهای سیاسی و مبارزاتی به نجف می‌آمدند و محضر امام می‌رسیدند، در کنار ایشان حتما محضر آقای صدر را هم درک می‌کردند. چون افکار و آرا و اندیشه ها و دستاوردهای عمیق علمی و فلسفی آقای صدر مورد توجه آنها بود و خود را مستغنی از این اندیشه ها نمی‌یافتند و تشرف به محضر آقای صدر را غنیمت می‌شمردند. بعضی از آنها از جمله آقای دکتر صادق طباطبایی، رابطه فامیلی هم با مرحوم صدر داشتند و همسر آقای صدر، خاله ایشان بود، اما افراد دیگری هم بودند که وقتی می‌آمدند؛ حتما محضر آقای صدر را درک می‌کردند و رهنمودهای ایشان را به کار می‌بستند.مرحوم آقای صدر در عراق پایه گذار حرکت سازمان یافته و مکتبی اسلامی شیعی بودند و حتی فراتر از بنیانهای تشیع، ایشان جامعه اسلامی عراق اعم از شیعی و سنی را مورد توجه قرار می‌دادند و با بسیاری از شخصیتهای روشنفکر، دانشمند و با بسیاری از اساتید و چهره های علمی عراق اعم از شیعه و سنی ارتباط برقرار و تلاش می‌کردند فعالیتهای آنها را به سوی یک سازمان و جریان هدفمند تأثیر گذار سوق بدهند. تفکر سازماندهی، تفکر فعالیتهای دور از پراکندگی و بیگانه از هم را تشویق می‌کردند و در اثر همین تشویقها بود که تشکلهای سازمان یافته قوی در عراق پدید آمدند که بنیانهای اصلی تفکر اسلامی همه آنها از مرحوم صدر بود و رأس آنها تشکیلات «حزب الدعوه» قرار داشت. البته تشکیلات دیگری هم بودند که یا از حزب الدعوه جدا شده بودند و یا در کنار آن، سازمان دیگری را تأسیس کرده بودند که آنها هم عمدتا به شهید صدر منسوب بودند و حکومت بعث عراق به شدت از اینکه مرحوم صدر و این سازمانها منشأ اثر و تحرکی بشوند، وحشت کرده بود.

به نظر شما، آیا شهید صدر در عرصه مبارزه بیشتر رویکرد فرهنگی داشتند یا سیاسی؟

مرحوم آقای صدر برای زمینه سازی آموزش عمومی دست به خلق دو اثر برجسته «فلسفتنا» و «اقتصادنا» زدند، چون معتقد بودند اگر جهان اسلام از یک بینش و تفکر علمی وقابل اتکایی برخوردار نشود، راه به جایی نمی‌برد و اگر بنیانهای اصلی حکومتی خود را بر یک اقتصاد قابل اتکا و پویا و سالم برنامه ریزی نکند، تداوم نخواهد داشت، لذا مبانی فلسفه و اقتصادی را که زیربناهای تشکل ریشه دار و بنیادین برای یک حکومت پایدار هستند، پایه ریزی کردند و این دو کتاب ارجمند را نوشتند. اندیشه های مرحوم صدر به قدری به اندیشه های مرحوم طباطبایی و مرحوم مطهری نزدیک بود که عده‌ای عجولانه قضاوت کردند که این کتابها ممکن است ترجمه «اصول و روش رئالیسم» باشند، در حالی که فقط افکار و اندیشه ها به هم نزدیک بودند و ابدا از هم اقتباس نمی‌کردند، بلکه ریشه و آبشخور هر دو سالم و قابل اتکا و و حیانی بود و لذا طبیعی است که هنگامی که شخصیتهای مستعد و سالم از منشأ واحدی بهره می‌گیرند، به نتیجه واحدی هم می‌رسند.

«اقتصادنا» در ایران ترجمه شد. البته ایشان از این ترجمه راضی نبودند و اعتقاد داشتند مترجمی که این کتاب را ترجمه کرده، چون به خود ایشان دسترسی نداشته، بعضی از مفاهیم را که نیاز به توضیح بیشتر داشته، با توجه به ذهنیت خودش نوشته ولذا اشتباه کرده است. معذالک به آقای اسپهبدی، مترجم کتاب احترام می‌گذاشتند. ایشان به شدت به مرحوم آقای مطهری علاقمند بودند.خاطرم هست یک روز بعد از ظهر در بازار حبیش که مسیر همیشگی ایشان بود، حضورشان رسیدم و دستشان را بوسیدم. ایشان گفتند، «می خواستم شما را ببینم و تقاضایی کنم.» گفتم، «بفرمایید.» گفتند، «می خواستم آقای مطهری اجازه بدهند که ما کتاب فلسفه حجابشان را در اینجا ترجمه کنیم.» کتاب فلسفه حجاب آقای مطهری جدیدا به عراق رسیده بود و مرحوم صدر به علت علاقه وافری که به آثار ایشان داشتند؛ آنها را تهیه می‌کردند و چون فارسی خودشان چندان قوی نبود؛ با کمک همشیره و عیالشان، آنها را می‌خواندند.

شهید بنت الهدی فارسی می‌دانستند؟

بله، ایشان فارسیشان خوب بود. مرحوم صدر فرمودند که اگر به آقای مطهری دسترسی دارید، سلام مرا به ایشان برسانید و بگویید که اگر اجازه می‌دهند فلسفه حجابشان را در عراق ترجمه کنیم. من در همان سال، موقعی که به حج مشرف شدم، خدمت مرحوم مطهری پیغام را دادم. ایشان بسیار استقبال کردند و فرمودند اجازه بدهید چاپ سوم کتاب را که مطالبی را به آن اضافه کرده‌ام، برایشان بفرستم و بعد، آقای صدر هر طور که مصلحت می‌دانند، عمل کنند. بعد هم برای من کتاب را فرستادند که من بردم محضر آقای صدر، مرحوم صدر هم کتاب را ارجاع دادند به همشیره شان که ترجمه کنند. شاید قسمتهایی را هم ترجمه کرده بودند که جریان بازداشت و محاصره و زندانی شدن در خانه برایشان پیش آمد. مرحوم صدر و مرحوم مطهری به عراق آمدند، ساعتها پیش آقای صدر بودند و با هم صحبت کردند. این نکته هم جالب است که بسیاری از شاگردان برجسته آقای صدر به کسی غیر از مرحوم صدر اعتقاد نداشتند و ایشان را سرآمد می‌دانستند، معذلک به توصیه ایشان در درس امام شرکت می‌کردند.

از آخرین ملاقاتتان با شهید صدر چه خاطره‌ای دارید؟

آخرین ملاقاتی که با مرحوم صدر داشتم، بعد از هجرت امام از نجف به پاریس بود. ایشان در یک بعدازظهر و بعد از اقامه نماز عصر، به بیرونی امام آمدند و مرا خواستند و متنی را به من دادند. پیامی بود که برای امام داده بودند. من متن را از طریق مطمئنی به پاریس ارسال کردم. متن این بود، «من با تمامی آنچه که دارم، از امکانات مالی و نفوذی که در جامعه اسلامی دارم، استفاده می‌کنم و همه آنها را برای پیروزی راه شما، در خدمت شما قرار می‌دهم. من با تمام وجود به شما اعتقاد دارم و دنباله روی راه شما هستم.» تعابیر بسیار زیبا و ماندگاری بودند، بعد از پیروزی انقلاب هم آن تعبیر بسیار زیبا و ماندگار را کردند و به یارانشان گفتند، «در امام ذوب شوید، همان گونه که ایشان در اسلام ذوب شدند و منشأ یک تحول و تأثیر عمیق در اسلام گردیدند.»

برخی معتقدند که شهید صدر در اوایل و به خصوص در دوره مرجعیت آیت الله حکیم، آن چنان که باید از جریان انقلابی و مبارزاتی امام حمایت نمی‌کردند و بعد که انقلاب اوج گرفت، به حمایت از این جریان پرداختند. آیا شما این تحلیل را قبول دارید و در صورت پاسخ مثبت علت را چه می‌دانید؟

من اعتقاد ندارم که آقای صدر در شروع نهضت به امام و این جریان اعتقاد نداشتند. آقای صدر در آن موقع هنوز در سطح عمومی نجف و در سطح زعامت حوزه علمیه، شاخص نبودند. با حضور مرحوم آقای حکیم و مرحوم آقای خوئی، مرحوم صدر به دلیل احترام به بزرگان، تابع آنان بودند و خود را به عنوان یک شاخص یا محور مطرح نمی‌کردند. این از تواضع و فروتنی ایشان بود. ایشان از نظر سنی خیلی کوچک‌تر از بسیاری از مراجع همسطح خود بودند. ممکن است از نظر بینش سیاسی و آگاهیهای اجتماعی و مسائل روز و حتی بنیانهای فقاهتی و اصولی، همطراز و حتی سرآمد مراجع عصر خود بوده باشند و چه بسا این طور هم بوده است، چون استعداد سرشار و فوق العاده‌ای داشتند، منتهی به دلیل تواضع و تقوی و پاکدامنی و رعایت بسیاری از شئون اخلاقی و انسانی که داشتند، دم نمی‌زدند و ادعا نمی‌کردند. بودند کسانی که از ایشان دانششان بسیار کمتر بود و به دلیل اینکه فکر می‌کردند در سطح بالایی از معلومات هستند، ادعای مرجعیت کردند و حتی با مراجع بزرگ وقت درگیر شدند، ولی مرحوم صدر از زمره آنها نبودند. انسان بسیار پایبند به اصول اخلاقی، منضبط و مبادی آدابی بودند که به خود اجازه نمی‌دادند در مقابل استادانشان و پیرهای برجسته‌ای که حالا زعامت حوزه را بر عهده داشتند، قد علم کنند و در کنار آنها موضع سیاسی بگیرند و اعلامیه ها بدهند؛ ولی به دلیل بینش عمیق و درک روشنی که از اسلام به عنوان یک مکتب داشتند، طبیعتا از نهضتی که در ایران اتفاق افتاده بود، قلبا حمایت می‌کردند و بنای بر حمایت داشتند و اگر کسی از ایشان سئوال می‌کرد، حامیانه پاسخ می‌دادند، اما در موضعگیری به همان دلایلی که گفتم، خود را تحت الشعاع قرار می‌دادند و نمی‌خواستند که برای خودش حریمی درست کنند که من هم از جمله زعما هستم و من هم باید امضا کنم و اعلامیه و بیانیه بدهم. شاید کسانی که این تحلیل را دارند، به این نکته توجه نداشته‌اند. البته مرحوم آقای صدر به مرور درس خارج را شروع کردند، شاگرد داشتند، مرید داشتند، رساله شان منتشر شد، کتابهایشان منتشر شدند و به هر حال مورد توجه بسیاری از مجامع روشنفکری قرار گرفتند و آن موقع بود که از ایشان توقع می‌رفت که اظهار نظر کنند و می‌کردند و حمایت هم می‌کردند. وقتی که پای امتحان به میان می‌آید، معلوم می‌شود که چه کسی در عمق وجودش در حمایت صداقت داشته است. مادر برخی از مراحل در نجف با کسانی روبرو می‌شدیم که شاید از خود امام هم تندتر می‌رفتند، ولی در یک مقطعی توقف کردن و کارشان مصلحتی بود در پایان امر هم نفهمیدیم سرنوشتشان چه شد، ولی مرحوم صدر این طور نبودند. ایشان درک داشتند، بینش داشتند، هدف داشتند و هدفمند حرکت می‌کردند و به تبع درک روشن و بینش اصیلی که از اسلام داشتند، طبیعی بود که مواضع بسیار موثر و کارسازی می‌گرفتند.

جنابعالی طبعاً از لحاظ ارتباطی که با شهید صدر داشته‌اید، خاطرات جالبی از ایشان دارید که شنیدن آنها در این بخش از گفت و گو برای ما مغتنم است.

من شخصا شاهد برخورد این دو نفر با هم نبودم، ولی در ملاقاتهایی که خدمت مرحوم صدر می‌رسیدم، شاهد ابراز علاقه فوق العاده صمیمانه اشان نسبت به حضرت امام بودم. در مقطعی خاطرم هست که ناگزیر شدم در فتوایی به غیر از فتوایی امام رجوع کنم. امام مسئله نماز و روزه مسافر را احتیاط نمی‌کردند و فتوا داشتند. من در طول هفت سال اقامتم در نجف ناچار به مسافرت مستمر بودم و هیچ وقت نمی‌توانستم قصد ده روزه بکنم. بر اساس فتوای امام، سه سال نتوانستم روزه بگیرم و امام می‌فرمودند تو نمی‌توانی روزه بگیری. تا بالاخره یک روز اصرار زیادی کردم و ایشان فرمودند در این مسئله به فرد دیگری مراجعه کن. من در نجف، کسی را روشن بین از مرحوم صدر نمی‌شناختم.رفتم خدمت ایشان و گفتم که چنین مشکلی دارم. ایشان پاسخ زیبایی دادند و فرمودند، «امیر یدور فی امارته.» اگر حاکمی در مجموعه حکومتی خودش ناچار به تحرک است، طبیعتا کثیرالسفر است و نمازش را تمام بخواند و روزه هم بگیرد و «ثوری یدور فی ثورته» یکی هم آدم انقلابی است که در مسیر حرکتش، ناگزیر به تحرک است و شمابه عنوان یک انقلابی، ناگزیر به تحرک هستی و در نتیجه می‌توانی نمازت را بخوانی و روزه ات را بگیری. ایشان می‌گفتند این حرف من مبنای دیگری هم دارد. شما به عنوان یک فرد انقلابی ناچار به تحرک هستی، ولی به هر حال در یک جا برای کسان و دوستانت که می‌خواهند سراغ تو را بگیرند، جا و نشانی داری و الان نشان تو نجف است، پس نجف وطن تو می‌شود. ممکن است در شرایط دیگری، جایت متغیر باشد و مثلا ناچار شوی به سوریه بروی. هر جا که پاتوق و محل اصلی شما بود، می‌شود وطنت. از آن به بعد بود که به دلیل فتوای ایشان آسوده شدم و روزه‌ام را گرفتم و نمازم را تمام خواندم. باز خاطره‌ای دارم از ایشان. در جلسه‌ای که آقای دکتر صادق طباطبایی به عنوان نماینده انجمن اسلامی دانشجویان اروپا آمده بود و آقای صدر مایل بودند که با هم جلسه ویژه‌ای داشته باشیم. این جلسه را در منزل آیت الله سید محمود شاهرودی، از شاگردان ایشان، برگزار کردیم. تابستان بود و خاطرم هست که در سردابی که خنک بود، جمع شدیم. آقای شاهرودی ناهاری را تدارک دیده بودند و من ودکتر طباطبایی و آقای صدر بودیم. در آنجا صحبتهای خیلی زیبا و خوبی داشتند. در یک لحظه آقای صدر تصمیم گرفتند فارسی حرف بزنند. ایشان فارسی را خوب می‌فهمیدند، ولی صحبت کردنشان به سختی بود و لذا گفتند هفتاد، هشتاد، نه تاد! این، خاطره همنشینی زیبای ما بود. آخرینش همان مراجعه ایشان بود برای دادن آن پیام به من. آخرین پیغام ایشان هم در دورانی بود که من در بغداد سفیر بودم و ایشان به صورت غیر مستقیم پیغامی را برای من فرستادند.

رابطه مرحوم صدر با حاج آقا مصطفی چگونه بود؟

مرحوم حاج آقا مصطفی در نجف موقعیتی داشتند که سعی می‌کردند. جمع الجمعی باشند، یعنی به عنوان نماینده پدرشان و شخصی که به هر حال هر حرکتی در نجف می‌کند به پای پدرش هم نوشته می‌شود، به عنوان خیرخواه پدر سعی می‌کردند در تمام مجامع نجف،یکسان برخورد کنند. به همه مراجع، مراجعه داشتند؛ سر درس همه مراجع شرکت می‌کردند، با همه یکنواخت رفتار می‌کردند و طبیعی بود که با همان نسبتی که با مرحوم آقای شاهرودی یا مرحوم آقای خوئی یا مرحوم آقای حکیم ارتباط داشتند؛ با مرحوم آقای صدر هم به همان نسبت ارتباط داشتند. البته با این اعتقاد که مرحوم آقای صدر از نوگرایانی هستند که اندیشه های مترقیانه‌ای دارند و صاحب قلم و کتاب هستند، به همین دلیل هم برای مرحوم آقای صدر احترام و حرمت فوق العاده‌ای قائل بودند. تا آنجا که من می‌دانم این بنا را داشتند. از طرفی هم نمی‌خواستند که با یک گرایش پررنگ‌تری با یک شخصیت رابطه شاخصی را نشان دهند. در ظاهر این طور بودند.

عده‌ای معتقدند که شهید صدر در شبیه سازی انقلاب اسلامی ایران و حرکت اسلامی عراق تعجیل به خرج دادند و همین امر هم موجبات تسریع بازداشت و شهادت ایشان را فراهم آورد. حامیان ایشان از سوی دیگر معتقدند که این شرایط تحمیل شد. تحلیل شما از این جریان چیست؟

ایشان معتقد نبودند که آنچه که در ایران اتفاق می‌افتاد، لزوما در عراق قابل تحقق بود، چون به هر حال جامعه اهل سنت عراق یک جامعه غیر قابل انکار و از نظر نفوذ اجتماعی و موقعیت اجتماعی با ایران متفاوت بود و برای اداره کشوری که به هر حال الان دوستان و یاران قدیم و مرحوم صدر به این نتیجه رسیده‌اند که باید به صورت فدرالیسم اداره شود، ایشان احتمالا طرح و برنامه‌ای متفاوت با ایران داشتند، البته مبانی فقاهتی و حکومتی امام را قبول داشتند و چه بسا به مبانی ولایت فقیه هم معتقد بودند، ولی برای پیاده کردن الگوی حکومت اسلامی در عراق، ملاحظات دیگری داشتند. مرحوم آقای صدر به عنوان روشنفکری که اسلام را به عنوان یک مکتب می‌شناسد و برای پیاده کردن این بینش و اعتقاد برداشت از اسلام، سازمان و تشکل و چه بسا حزب ایجاد می‌کند، نمی‌توانستند نسبت به پدیده های نویی که در جهان اسلام روی می‌دادند، بی تفاوت باشند. پدیده مبارکی که به اسم حکومت اسلامی در پهنه وسیعی از جهان اسلام و هم مرز با عراق اتفاق افتاده بود و هم اعتقاد و هم کیش با پیکره عظیمی از جامعه عراق بود که شیعه هستند، لذا ایشان نمی‌توانستند نسبت به این پدیده، بی تفاوت باشند و چیزی به ایشان تحمیل نشد. ایشان ناگزیر از موضعگیری بودند. حمایت ایشان یک حمایت آرمانی و مکتبی و اعتقادی بود. در کنار این، البته حمایت سیاسی هم بود. ایشان معتقد بودند که اگر در همسایگی عراق یک کشور نیرومند و قدرتمند شیعی و پناه مبارزین عراق باشد؛ طبیعتا دولت عراق نمی‌تواند با آن قساوت و قاطعیتی که نسبت به شیعیان داشت و بنای نابودی آنها را گذاشته بود، حرکت کند. از نظر سیاسی هم اعتقاد داشتند که ایران یک پشتوانه قابل ملاحظه است و باید به آن توجه و تکیه کرد. به همان نسبتی که رژیم بعثی عراق برای تضعیف این حکومت نوپای اسلامی و برای قلع و قمع این پایگاهی که در کنار عراق ایجاد شده بود، تلاش کرد، جنگ را به راه انداخت و حمله کرد و بنای بر تضعیف ایران را داشت، مرحوم آقای صدر در مقطعی که حمایت رسمی خود را از ایران اعلام کردند، مورد غضب و کینه رژیم حاکم بر عراق قرار گرفتند. صدام حسین به ایشان تأکید کرد که از آنچه که وی در مقابل ایران ادعا می‌کند، حمایت کنند و به بهانه هایی، مسئله حاکمیت ارضی کشورش و مسئله شط العرب را که آیا حق عراق هست یا نه و آیا ایران تجاوز کرده است یا نه و همان ادعاهای قبل را مطرح می‌کرد و از مرحوم صدر می‌خواست که از وی حمایت کنند. طبیعی است که مرحوم صدر تن به این خواسته ندادند و چیزی را که آنها می‌خواستند علیه حکومت اسلامی فتوا بدهند، انجام ندادند و با محدودیتهای مختلف مواجه شدند. ایشان را در خانه زندانی کردند، تماسهای ایشان را با دیگران قطع کردند و سعی کردند یاران ایشان یا سازمانهای مرتبط با ایشان را شناسایی و قلع و قمع کنند و دستگیری ها و برخوردها در عراق دشت گرفتند. در همین شرایط بود که من به عنوان نماینده سیاسی ایران به سفارت ایران در عراق رفتم. یکی از مأموریتهای من این بود که پیام انقلابیون ایران، به خصوص حضرت امام را به مرحوم آقای صدر برسانم. ایشان در خانه بازداشت بودند. در اولین سفری که ضرورت داشت از بغداد به نجف بروم و با مراجع نجف تماس بگیرم، از وزات امور خارجه عراق اجازه گرفتم، چون تحرک سفرا در کشورها باید با اجازه وزارت خارجه باشد. وقتی که با معاون مربوطه در وزارت امورخارجه صحبت کردم، گفتم که ناگزیر از مراجعه به آقایان مراجع هستم. خدمت آقای خوئی خواهم رسید. خدمت آقای صدر هم خواهم رسید. اینها از مراجعی بودند که ما با آنها در ارتباط بودیم و ناگزیر از ادای احترام به آنها هستم. آنها از نظر سیاسی نهی نکردند، لذا من بعد از اینکه به نجف رسیدم، به محض زیارت حرم، مستقیما به منزل آقای صدر رفتم. می‌دانستم که منزل ایشان در محاصره است. حدود ده دقیقه،هم زنگ زدم، هم به در کوبیدم و کسی در را باز نکرد. بعد از ده دقیقه دو مأمور امنیتی آمدند و گفتند کسی در منزل نیست، بفرمایید بروید.

من اقدام خود را کردم و تمام کسانی که در مسیر بودند و تمام همسایه ها مرا دیدند که به طرف خانه ایشان رفتم و همه فهمیدند که من به عنوان نماینده سیاسی رژیم جمهوری اسلامی به دیدن آقای صدر آمده‌ام.

تنها باری بود که رفتید؟

اولین بار بود و دیگر نجف نرفتم. بعد هم به منزل مرحوم آقای خوئی رفتم. البته ایشان در کربلا بودند، ولی من در بیرونی منزل ایشان نشستم، به عنوان فردی که به شکل عادی به منزل ایشان رفته بود، آنجا رفتم و پیام هایی را که از ایران آورده بودم، منتقل کردم.

تلگرافی که امام مبنی بر عدم خروج آقای صدر از عراق دادند، به دست خود ایشان نرسید و ایشان از روایان ایران مطلب را شنیدند. تلگراف هم به دست صدام افتاد و خود او هم این را گفت. خبر که پخش شد تظاهراتی صورت گرفت و به هر صورت این تلگراف منشأ مجموعه‌ای از تحولات شد، شما این رویداد را چگونه ارزیابی می‌کنید؟

مرحوم آقای صدر بعد از پیروزی انقلاب پیامی برای امام فرستادند که معنی آن هجرت از عراق نبود، در عین حال حضرت امام در پاسخ به تبریک ایشان تلگراف فرستادند و گفتند که شما به عنوان یک پشتوانه شخصیتی که باید حوزه علمیه را ارتقا بدهد، در عراق بمانید. آنچه که در مورد موضوع مورد نظر شما بین امام و آقای صدر رد و بدل شد، پیغامی بود که ایشان به طور خصوصی برای من به سفارت فرستادند. این پیغام را مرحوم حائری، یکی از شاگردان بسیار خوب مرحوم آقای صدر و برادر آیت الله آقای سید کاظم حائری که در قم هستند، آوردند. ایشان از شیفتگان مرحوم آقای صدر و از خصیصین و اصحاب سر ایشان بودند. منزل پدر همسر ایشان که آقای جزائری باشند، در همسایگی ما در نجف بود. ایشان یک روز به طور خصوصی به سفارت نزد من آمدن و گفتند که آقای صدر برای امام پیغامی داده‌اند و آن هم اینکه آیا امام اجازه می‌دهند که ایشان به ایران بیایند یا نه و در صورت آمدن به ایران، آیا این امکان را دارند که فعالیتهای علمی و سیاسیشان در اختیار خودشان باشد و آزادی کامل داشته باشند و ایشان مایل هستند که این اجازه را از امام داشته باشند و اگر امام اجازه دادند، ما از شما می‌خواهیم که برای انتقال ایشان از عراق، کمک کنید. یک پاسپورت عربی، ترجیحا سوری برای ایشان تهیه شود و عکسی هم با لباس عربی از ایشان آورده بود. یک پاسپورت ایرانی هم برای همشیره شان می‌خواستند و پاسپورتی باشد که در ایران صادر شده باشد و مهر خروج از ایران هم در آن خورده باشد و بعد در اختیار ایشان قرار گیرد و در اینجا ایشان امکاناتی دارند که روی پاسپورت مهر ورود به عراق راهم بزنند و با آن پاسپورت از عراق خارج شوند و به کشور دیگری بروند و از آنجا به ایران بیایند. عکس همشیره ایشان راهم آورده بودند که برایش پاسپورت ایرانی صادر شود. من به همین خاطر به ایران آمدم. مرحوم امام در بیمارستان قلب بستری بودند. رفتم و پیام ایشان را عرض کردم. ایشان فرمودند که از طرف من به آقای صدر سلام برسانید و بگویید که ایران وطن شماست و اختیار و آزادی کامل در هر نوع فعالیتی دارید و شما از نظر من شریف و عزیز هستید. پاسخ را به دکتر طباطبایی که آن موقع معاون نخست وزیر بود، گفتم و ایشان هم سفیر سوریه را خواستند و گفتند که پاسپورتی با خودتان بیاورید که آورد و در حضور مهر کرد و بعد هم با پلیس فرودگاه هماهنگ کردند و مهر خروج زدند و یک پاسپورت ایرانی هم صادر شد و مهر خروج زدم و به وسیله همسرم به دست آقای حائری رساندم و این آخرین پیغامهایی بود که بین ایشان و امام رد و بدل شد. بعد هم که مرا به عنوان عنصر نامطلوب از خاک عراق اخراج کردند که در مقابل ایران هم سفیر آنها را به عنوان عنصر نامطلوب اخراج کرد. به ایران برگشتم و چند ماه بعد خبر شهادت آقای صدر را شنیدم.

پس موضوع خروج ایشان از عراق عملی نشد؟

تا مرحله تهیه پاسپورت و ارسال برای ایشان عملی شد، ولی بعد به علت دستگیری ایشان و محاصره منزلشان عملی نشد.

برخی از شاگردان و مطلعین آقای صدر معتقدند که ایشان تا آخر تصمیم نداشتند از عراق خارج شوند.

خیر، بر حسب آخرین خاطره‌ای که از ایشان دارم و برایتان نقل کردم، ایشان تصمیم گرفته بودند از عراق خارج شوند.

منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره١٨

نویسنده: محمدرضا کائینی

  • از آغاز سالیان تحصیل در حوزه بازشناسی جوانب گوناگون شخصیت اندیشمند فرزانه آیت‌الله سید محمد باقر صدر(ره)، هماره برای صاحب این قلم جذاب و دلنشین بوده است،‌از این رو همیشه مصاحبت با شاگردان و معاصران آن عالم یگانه را به نیت برگرفتن توشه‌‌ای از خرمن فیاض اندیشه و عمل او مغتنم شمرده ام. آنچه در پی می‌آید پاره از گفت و گو‌هایی است که در مکان‌ها و مناسبت‌های مختلف با شهید سعید مرحوم آیت‌الله سید محمدباقر حکیم(ره) دربار سیرۀ فکری و علمی شهید صدر انجام داده اند. بخش مهمی از این گفت‌وگو در حاشیه برگزاری کنگره بین المللی بزرگداشت شهید آیت‌الله صدر که در دی و بهمن سال 1379 در تهران و در محل سازمان فرهنگ و ارتباطات اسلامی برگزار شد، انجام گرفت. بخش‌های دیگر نیز به ویژه پاره از سئوالات را که صبغۀ اندیشگی و شبهه زدایی دارد، پس از برخی ملاقات‌‌های هفتگی آن شهید در قم و نیز یکی دو مورد حضور ایشان در حوزه علمیه آیت‌الله مجتهدی مطرح ساخته‌ام. بخش اخیر به نوعی پاسخگوی نکات و شبهاتی است که دریک دهه اخیر پیرامون نظریه سیاسی اسلام یا دیدگاه‌های حکومتی شهید صدر مطرح شده اند. در مقام تدوین این گفت و شنود و برای حفظ امانت، دیگر گفتار‌ها یا گفت و گو‌های شهید حکیم درباب اندیشه عمل شهید صدر مورد بازبینی قرار گرفته و در مواردی نیز از آن‌ها استفاده شده است. امید می‌برم که ارائه این اثر، موجب شادی روح این شهید گرانمایه و استاد بزرگ برازندۀ او باشد.

 

کدامین ویژگی در شهید صدر برای طلاب و اصحاب فکر و اندیشه جذابیت بیشتری داشت؟

در میان ملازمین و علاقمندان آیت‌الله صدر، به کمتر کسی برخورده‌ام که در ارتباط و دوستی با ایشان از عواطف و احساسات خود متأثر باشد، بلکه بر عکس هنگامی که انسان می‌شنید مدرسی جوان، دروس عالی حوزه را تدریس می‌کند، در آغاز به دیدۀ دقت و بررسی به او می‌نگریست و به دنبال آن بود که ببیند آنچه که شنیده، چقدر صحیح است. در واقع این نبوغ و گستردۀ دانش آن شهید سعید بود که تردید آن‌ها را به یقین و ارادت شدید مبدل می‌کرد.

خود شما چگونه با ایشان آشنا شدید؟

تصور می‌کنم در سال 1376 قمری بود که من جلد اول کفایه را می‌خواندم.یکی از طلاب که از مرتبطین با ایشان بود، نزد من از مقام علمی آقای صدر تمجید و ستایش زیادی می‌کرد. این تعریف‌ها در مجموع مرا تحریک کرد که از نزدیک جایگاه علمی ایشان را بسنجم. ایشان در آن روز‌ها در مسجد هندی نجف کفایه می‌گفت. پس از یک جلسه شرکت در درس دیدم که این استاد جوان،تمامی ویژگی‌هایی را که یک مدرس نمونه بایدداشته باشد ؛ دارد، لذا از همان روز مرتبا در درس ایشان حاضر شدم. البته از آنجا که احساس می‌کردم درست نیست درسی را که با استاد اولم داشتم ترک کنم، کماکان در درس او هم حاضرمی شدم و استاد اولم هم عالم و توانا بود، ولی مزایا و ویژگی‌‌های شهید صدر را در تدریس نداشت. پس از اتمام جلد اول کفایه، دیگر به طور کامل در درس شهید صدر حضور یافتم.

این ارتباط تا کجا تداوم و تعمیم پیدا کرد؟

از خصائل ارزندۀ شهیدصدر این بود که رابطۀ استاد و شاگردی را به یک دوستی و رفاقت صمیمانه بدل می‌کرد. می‌دانید که اساتید بر دو گونه اند. برخی تنها مرجع علمی شاگردانشان هستند، اما سلوک و کردار آن‌ها مورد قبول و پذیرش شاگردان قرار نمی‌گیرد. اما عده‌‌ای از اساتید از لحاظ خلقیات ارزشمند و کمالات فردی و اجتماعی، الگوی شاگردانشان می‌شوند. آقای صدر از دسته دوم بودند. من پس از مدت کوتاهی به خودی خود شاگرد، دوست، معاون و مشاور ایشان شدم. روابط ما، مانند پدر و فرزند بود و هنوز هم این احساس را دارم که ایشان پدر دوم من پس از آیت‌الله العظمی حکیم (قده) هستند. من در هر شرایطی، چه در سختی و چه در راحتی و آسایش نسبیشان، در کنار ایشان بودم. نسبت من با شهید صدر، نسبت شاخه با درخت است که هر گاه درخت رشد و نما یافت، شاخۀ آن نیز چنین خواهد شد؛ از این رو فعالیت‌ها و تلاش‌های ما هم از سرچشمۀ فیاض شهید صدر جریان یافته است.

اشاره کردید به امتیازات شهید صدر در مقام تدریس، تصور می‌کنم بیان آن‌ها برای اساتید جوان حوزه ودانشگاه مفید خواهد بود.

بله، من سعی می‌کنم فهرست وار به برخی از آن‌ها اشاره کنم. اولین ویژگی که به امانتداری علمی و تواضع ایشان بر می‌گشت، این بود که در مقام تدریس کفایه با دقت و سعی فراوان سعی می‌کردند نظر مرحوم آخوند را به درستی وبا مراعات امانت، به شاگردان منتقل کنند و حال آنکه ما می‌دانستیم ایشان به بسیاری از مباحث کفایه اشکال دارند، ولی چون تدریس این کتاب را بر عهده گرفته بودند، بر خودشان لازم می‌دیدند که مطالب کتاب را به شایستگی تبیین کنند، گویا مرحوم آخوند بر مسند تدریس نشسته بودند و از مطالب خود دفاع می‌کردند.

این در مقام تدریس مطالب یک کتاب بود. آیا ایشان در مقام نقد مطالب دیگران هم همین شیوه را داشتند؟

در آن مقام هم دقیقا به همین شیوه عمل می‌کردند. می‌دانید که برخی از اساتید وقتی می‌خواهند قولی را رد کنند، آن را به صورت نارسا و حتی مخدوش به مخاطبین منتقل می‌کنند، اما ایشان اول ماهیت و جوهرۀ قول مورد نقد را به خوبی روشن می‌کردند، به گونه‌‌ای که اگر کسی نمی‌دانست، در آغاز کار تصور می‌کرد که ایشان می‌خواهند همین قول را اثباب کنند و پس از تبیین کامل آن نظریه، به شکل مرحله به مرحله و کاملا علمی و مستدل و در عین حال مؤدبانه آن را رد می‌کردند.

ایشان در مقام تدریس چگونه روحیۀ نقادی را در شاگردانشان پرورش می‌دادند؟

اتفاقا این نکته یکی از امتیازات درس آقای صدر بود. مسلما شاگردان از لحاظ عدم تسلط کامل بر مفاد درسی که می‌گیرند، نمی‌توانند اشکالات خود را به آن، به شکل فنی و علمی بیان کنند و اشکالات آن‌ها معمولا در قالبی ساده و ابتدایی بیان می‌شوند. اما آقای صدر ابتدا اشکال شاگردان را به شکل فنی مطرح می‌کردند و می‌پروراندند، به گونه که در عرض نظریۀ مورد نقد قرار می‌گرفت، سپس در مورد وارد بودن یا نبودن آن انتقاد سخن می‌گفتند. این شیوه، مشوق شاگردان در بیان اشکالاتی بود که به نظرشان می‌رسید. علاوه بر آن، شجاعت آن‌ها را نیز در ورود به عرصۀ نقد آرای بزرگان بالا می‌بردند و در عین حال می‌آموختند که چگونه باید مناقشۀ خود را تقریر کنند.

آقای صدر در مواجهه با اشکالات شاگردان تا چه میزان سعی در «اقناع» آن‌ها داشتید؟

‌‌سؤال خوبی است. اتفاقاً همین مسئله یکی از امتیازات بارز ایشان بود. مسلما استاد با توجه به گسترۀ دانش و توانایی خود، حداقل در قیاس با شاگرد، می‌تواند او را ساکت کند، اما فرق است بین سکوت و اقناع. ناقد در حالت سکوت همچنان دغدغه دارد، اما وقتی اقناع می‌شود به طمأنینه می‌رسد. این نکته در تدریس آقای صدر به خوبی نمایان بود که ایشان می‌خواهد که شاگرد اقناع شود و مطالب را با جان و دل بپذیرد. در عین حال تلویحا به مخاطب یاد می‌دادند که راه پذیرش صحیح و اقناع کدام است و یک محقق چگونه می‌تواند به حقیقت مسائل دست پیدا کند. البته همه کس نمی‌تواند در مقام القاء، شیوۀ اقناعی داشته باشد. استاد باید توانایی علمی ممتازی داشته باشد که به ساکت کردن شاگردان متوسل نشود و با سعی و زحمت، آنهارا قانع کند. مثلا ایشان در تفهیم پیچیدگی‌های کتاب کفایه، توانمندی و ورزیدگی خاصی داشتند، لذا نیازی نبود که به شیوه‌‌های غیر علمی متوسل شوند.

شیوه تدریس ایشان تا چه حد در نوشتن منظم و صحیح دروس به شاگردانشان کمک می‌کرد؟

ایشان از لحاظ اینکه در تدریس کتب یک بار دیگر مفاد درس را از خارج کتاب بیان می‌کردند و نیز به هنگام بیان برخی از نکات درس را جابه جا می‌کردند تا موضوع آسان تر تفهیم شود، زمینۀ بسیار خوبی را برای نوشتن درس ایجاد می‌کردند. خودشان هم دوست داشتند که شاگردان، درس را بنویسند و هر زمان که تقریرات دروس به ایشان داده می‌شد با دقت مطالعه می‌کردند و نکات لازم را تذکر می‌دادند. اساسا شیوه تدریس ایشان نوعی احاطه بر دروس را در شاگردان ایجاد می‌کرد. به یاد دارم که خود من در آن ایام به راحتی می‌توانستم بدون مراجعه به کفایه از آغاز تا پایان درس را بنویسم.

بی‌تردید شهید صدر از مدافعین شاخص اندیشه دینی در عصر حاضرند. شیوۀ مواجهه ایشان با اندیشه‌‌های وارداتی چگونه بود؟

شهید صدر اعتقاد داشتند که مقایسۀ مکاتب بشر ساخته با اصول و مبانی اسلام مثل مقایسۀ انسان با خداست و باید از این رویکرد انفعالی پرهیز کرد. در آثار ایشان هم می‌بینید که بیش از تخطئه اندیشه‌‌های وارداتی، به تبیین عالمانۀ اندیشۀ اسلامی پرداخته اند تاخود خواننده به شکل ضمنی متوجه این شکاف عمیق بشود. به نظر من امروز هم این شیوه بسیار مؤثر و مفید است. اگر برخی از ایده‌‌های بیگانه مجال ظهور پیدا کرده اند، به این علت است که در طرح و تبیین اندیشۀ دینی کوتاهی شده است.

مسلما دو کتاب «فلسفتنا» و «اقتصادنا» صرف نظر از جایگاه و وزن علمی خود، نقاط عطف و پدیدۀ‌‌های تاریخی در خوری نیز هستند. چه چیز شد تا این دو اثر چنین جایگاهی پیدا کنند؟

درک شرایط آن روز برای طلاب جوان امروز که در شرایط گسترش اندیشه و عمل دینی به سر می‌برند، دشوار است. شهید صدر در شرایطی این دو اثر ارجمند را عرضه کردند که عرصۀ فکر، جولانگاه مادیگرایی و ماتریالیسم دیالکتیک بود. علی الخصوص در عراق، کمونیست‌ها جولان زیادی می‌دادند. در جبهه خودی نیز کاری در خور برای نقد این مکاتب انجام نشده بود. این دو کتاب نه تنها در عراق، بلکه در کشور‌های همسایه هم نقاط ضعف این ایدئولوژی‌ها را به خوبی نشان دادند. به نظر من یکی از عوامل مهم تأثیر آنها، دوری نویسنده از پیش فرض‌‌ها و تعصبات و مشی بر مدار انصاف بود.

ظاهرا خود جنابعالی هم در تدوین این دو اثر مشارکت داشته اید؟

بله، یکی از مواردی که همواره به آن افتخار می‌کنم، همکاری من در نگارش این دو کتاب است. شرکت من در روند تدوین این کتاب‌ها به عنوان شاگردی از شاگردان ایشان بود. ما این کتاب‌ها را با هم می‌خواندیم ودر مورد افکار مطروحه در آن و روش نگاری آن‌ها بحث می‌کردیم. من چه از نظر علمی و چه از نظر اخلاقی و رفتاری. از این مسئله بهرۀ بسیار بردم.

از دیگر جنبه‌‌های دفاع از اندیشۀ دینی، مقابله با «التقاط» است. شهید صدر در رویارویی با این پدیده چه رویکردی داشتند؟

البته در مقطع نقش آفرینی فکری شهید صدر، پدیدۀ التقاط نسبت به امروز، حضور کمرنگ تری داشت، اما به هر حال وجود داشت. التقاطیون بر این باورند که دین باید پیرو جریان زندگی انسان در هر عصر باشد نه هدایت کنندۀ آن. این عده اعتقاد دارند که اگر اسلام بخواهد به حیات خود ادامه دهد، لاجرم باید در هر عصر و برهه‌‌ای به رنگ تازه‌‌ای درآید. برخی از آن‌ها این را به صراحت می‌گویند و بعضی دیگر به شکلی تلویحی. ایشان در «الاسلام یقود الحیاه» به صراحت در برابر این تلقی موضع گرفته و گفته اند که اگر جنبش نوگرایی بخواهد بامکاتبی غیر مرتبط با اسلام پیوند داشته باشد، این کار اساسا عملی نیست و تجربه هم نشان می‌دهد که در میان مردم پایگاهی پیدا نخواهد کرد.

ایشان چه عرصه‌هایی از معارف دینی را محل نواندیشی می‌دانستند و اساسا نوگرایی مقبول دینی از منظر ایشان واجد چه خصوصیاتی است؟

آقای صدر معتقد بودند که نوگرایان به جای اینکه در خارج از محدودۀ معارف موجود دینی به دنبال پاسخ سئوالات خود باشند، می‌تواند و باید زوایایی نامشکوک از معنویات دین را از لابه لای کتاب و سنت کشف کنند. مثلا ایشان بسیاری از معضلات زمانۀ خویش را به مدد برخی از روایات وارده در مسائل جزئی حل می‌کردند و در واقع با تیزبینی و ژرفکاوی از متن آنها، در مورد مسائل مهم وکلی، دیدگاه اسلام را استنتاج می‌کردند. امروزه می‌شنویم که برخی از روشنفکران می‌گویند مگر می‌شود یک اصل اساسی اسلام مثل ولایت فقیه را که مثلا «مقبولۀ عمربن حنظله» دربارۀ یک نزاع جزئی صادر کرده است، ثابت کرد و حال آنکه شهید صدر معتقد بودندکه دیدگاه اسلام در مورد مسائل کلان را باید از متن همین گونه روایات به دست آورد. در همین کتاب «اقتصادنا» مشاهده می‌کنیم که ایشان به مدد همین روشی، نظریۀ اقتصاد اسلام را تبیین کرده اند. محل نواندیشی، همین عرصه‌‌های ناپیموده‌‌ای هستند که در بررسی متون و منابع دست اول دینی باقی مانده اند. نوگرایی مقبول، به دست آوردن دیدگاه دین در برابر پدیده‌‌های نوظهور فکری است. البته این روند از یک طرف نیازمند ورزیدگی در شناخت اسلام و از طرف دیگر آگاهی دقیق از مکاتب جدید است. همان چیزی که امام خمینی (ره) هم تحت عنوان توجه به زمان و مکان در اجتهاد عنوان کردند.

شهید صدر در بررسی تاریخ حیات ائمه (ع) نیز نکات ارجمند و ارزنده‌‌ای را استنباط کردند. از جمله اینکه مجموعه حیات ائمه را به شکل منسجم و واحد بررسی کردند نه فردی و جزئی. مناسب است قدری به ضرورت و فواید این نگاه بپردازید.

متأسفانه یک باور عمومی در میان شیعیان وجود دارد و آن این است که امامان در طول زندگی تنها مظلومانی بوده اند که از منصب حکومت کنار زده شده اند وهمواره با محرومیت و ستم دست به گریبان بوده اند. بی شک تداوم این عقیده، آسیب ‌هایی را به عمل اجتماعی پیروان اهل بیت (ع) وارد می‌کرد و آن‌ها را بر این باور می‌رساند که آن بزرگان به دلیل محدودیتها، به وظایف اجتماعی خود عنایتی نداشته اند. ایشان در خلال یک سلسله محاضرات نشان دادند که به رغم دشواری‌هایی که هر امام در مقطع حیات خویش با آن روبه رو بوده، به خوبی رسالت اجتماعی خویش را به انجام رسانده و عمل هر یک، مکمل تلاش ائمه قبلی و زمینه ساز جهاد ائمه بعدی بوده است. در واقع به رغم اختلاف راهبرد هر یک از ائمه، تمامی آنان در توجه به مسئولیت و پیگیری آن به شکلی یکسان عمل کرده اند.

آقای صدر به مسائل مورد اختلاف شیعه با دیگر مذاهب اسلامی به گونه‌‌ای می‌پرداختند که کمترین واکنش معتصبانه‌‌ای را در طرف مقابل و نیز خودی‌‌ها بر نمی‌انگیخت. سر این مسئله چه بود؟

شهیدصدر در این مباحث تنها بر مدار پژوهشی علمی مشی می‌کردند نه انتقامجویی و طعن به دیگر مذاهب، زبان ایشان چون زبان علم و فطرت بود، هر آنچه که می‌گفتند و می‌نوشتند برای همه از شیعه وسنی و یا حتی غیر مسلمان‌ها هم قابل فهم و قبولی بود. شما اگر به همین تحقیقی که ایشان در سن 24 سالگی در مورد مسئله فدک نوشته اند نگاه کنید، می‌بینید که ایشان در چه پایه‌‌ای از دقت و توانمندی فکری، زوایای نامشکوفی از این مسئله را نشان داده اند. حداکثر معنایی که از حدیث «لا نورث ما ترکنا صدقه» استفاده می‌شود این است که پیامبران مال و ثروتی ندارند که به ارث برده شود، نه اینکه لزوما از خود ارثی نمی‌گذارند، ضمن اینکه توضیح می‌دهند خود خلیفۀ اول هم به صحت این حدیث اعتماد نداشته و تحت فشار دیگران به آن استناد کرده است.

به اذعان همگان تحقیقی که شهیدصدر در مورد «حساب احتمالات» و نحوۀ رسیدن آن به علم انجام داده‌اند، شگرف ترین نوآوری فکری ایشان بود. درمورد مختصات این تحقیق چه گفتنی هایی دارید؟

بله، ایشان توانس تند پایه‌‌های استقراء را در منطق استوار کنند. استقراء همان دلیلی است که دانشمندان علوم تجربی در آزمایشگاه‌های خود برای روشن شدن مجهولات خود از آن بهره می‌گیرند. آقای صدر پس از تدوین پایه‌‌های استقرا توانستند از آن در عرصه‌‌های مختلف علمی بهره گیرند، از جمله در فقه و اصول و کلام. ایشان حتی در مقام استدلال بر وجود خداوند هم از همین شیوه که دانشمندان علوم تجربی در آزمایشگاه‌ها از آن استفاده می‌کنند و آثار طبیعی خود را با آن به ثبت می‌رسانند. بهره گیری کردند. بله، حقیقتاً این بالاترین کشف علمی آیت‌الله صدر بود.

شیوه‌ای که ایشان در مسئله بررسی احتمالات به آن رسیدند تا چه حد بدیع و ابتکاری است؟

حساب احتمالات مسئله‌ای فطری است و قبل از آقای صدر کم و بیش بررسی شده بود. بحث‌های آقای صدر هم حول این احتمالات به یقین رسید. این روند هم دو بعد دارد: یک بعد ریاضی که غربی‌‌ها کم بیش به آن پرداخته‌اند و دوم، بعد احتمالات که آقای صدر آن را معتبرتر می‌دانند. در مورد بعد اول، ایشان ابتکارات خوبی دارند و بررسی در مورد بعد دوم هم که کلا ابتکار ایشان است.

چرا کتاب «الاسس المنطقیه» هنوز جایگاه خود را در حوزه‌‌های علمیه و محافل علمی ما پیدا نکرده است؟

محافل علمی ما بیشتر تعریف این کتاب را شنیده‌اند تا اینکه با محتوای آن آشنا باشند. شاید یکی از دلایل این مسئله، کمبودکسانی است که بتوانند به درستی مطالب این کتاب را تدریس کنند. تدریس این کتاب احاطۀ علمی بالایی می‌خواهد، چون دقایق و ظرفیت‌های فراوانی دارد.

پیشینۀ اندیشه و عمل سیاسی شهید صدر به کدام مقطع باز می‌گردد؟

شواهد نشان می‌دهند که ایشان از بدو ورود به عرصه هم این است که تمامی آثارشان چه در فقه و اصول و چه در فلسفه و تفسیر تاریخ، در بستر کلان نگری‌های اجتماعی پدید آمده‌اند. فقه ایشان یک فقه کاملا اجتماعی و حکومتی است و اساسا به فقه، نگرش فردی نداشتند، به همین علت، به عرصه هایی وارد شدند که تا آن زمان سابقه نداشت و بعد‌ها پس از استقرار جمهوری اسلامی در ایران، به آن مباحث احساس نیاز شد. در عرصه فعالیت‌های سیاسی هم در دو دهۀ 50 و 60 میلادی مواضع روشنی داشتید که با مواضع مرجع اعلای وقت: آیت‌الله العظمی حکیم (ره)، هماهنگ بود.

شهید صدر از چه مقطعی اندیشه‌‌های خود در باب حکومت اسلامی را علنی کردند؟

همان طور که شما هم به شکل ضمنی در سئوال خود گفتید، ایشان از دیرزمان در اندیشۀ حکومت اسلامی بودند، اما وجود برخی از موانع، مانع از آن بود که آن را علنا مطرح کنند. وقتی امام خمینی (قده) به طرح این بحث در نجف پرداختند، ایشان بسیار خوشحال شدند و به شاگردان خود توصیه کردند که در آن درس شرکت کنند و یا جزوه‌‌های این درس را بگیرند و مطالعه کنند.

آقای صدر در جمع میان تمامی مذاهب در حکومت اسلامی، نظریۀ جالبی داشتند. قدری در مورد این ابتکار توضیح دهید؟

بله، ایشان معتقد بودند که می‌توان حکومتی اسلامی ایجاد کرد که همۀ مذاهب را جمع کند. همچنین می‌توان همۀ مذاهب را در حقوق مدنی، مسائل عبادی و احوال شخصه به طور یکسان پذیرفت، زیرا عوامل اتحاد بین مذاهب، فروانند: قرآن واحد، کعبۀ واحد، شهادت به وحدانیت خداوند و رسالت پیامبر و… می‌توانند همه را به دور هم جمع کنند.

ظاهرا ایشان اصل اساسی «ولایت فقیه» را هم از عوامل وحدت مسلمانان می‌دانستند.

درست است، ایشان بر این باورندکه مسلمانان به رغم تمامی اختلافات مذهبی، همه بر این باورند که مجتهد جامع الشرایطی که آشنای به مسائل سیاسی و ادارۀ امور امت باشد، می‌تواند سرپرست مسلمانان باشد و یا حداقل بر هر فرد دیگری ترجیح دارد. لذا این مسئله هم می‌تواند مایۀ وحدت مسلمانان باشد.

شهید صدر گسترۀ نفوذ حکم حاکم را تا کجا می‌دانستند؟

ایشان معتقد بودند که حاکم می‌تواند بر اساس مصلحت عمومی، فرمان بدهد و اطاعت از آن، حتی بر کسانی که برای این مصلحت اندیشی جایگاهی قائل نیستند، واجب است. طبیعی است که موضوعات در اثر شرایط زمانی و مکانی دگرگون می‌شوند و به تبع آن، احکام و شناخت محل و مصداق این دگرگونی هم بر عهدۀ ولی فقیه است.

در این تئوری مجتهدین دیگر تا چه حد می‌توانند در برابر احکام مصلحتی حاکم مقاومت کنند؟

در این مورد آقای صدر سخن روشنی دارند که آن را در حاشیۀ «منهاج الصالحین» آیت‌الله حکیم بیان داشته‌اند. همان طور که گفتم ایشان اعتقاد داشتند کسانی هم که در صدور احکام حکومتی، به مصلحت گرائی اعتقاد ندارند؛ نمی‌توانند حکم حاکم را بشکنند. از طرفی حتی اگر عده‌ای هم به این اصل معقتد باشند، اما باورشان این باشد که در طی مقامات تشخیص مصلحت، کوتاهی شده است، باز هم نمی‌توانند بر اساس ذهنیت خود، رأی حاکم را بشکنند، چون در این صورت چندگانگی، جامعه را به هرج و مرج خواهد کشید.

نظریه «منطقه الفراق» علی الخصوص جنبۀ سیاسی آن، هم اینک محلی برای مناقشات واقعی یا تصنعی است. برخی به این دلیل که مباحات هم یکی از احکام الهی است، آن را بلا وجه می‌دانند و برخی دیگر با استفادۀ ابزاری از آن، نوعی لاقیدی و رهایی در عرصه سیاسی را تجویز می‌کنند.

همۀ این‌‌ها به نوعی، بد فهمیدن مسئله است. اولا مقصود ایشان این نبودکه عرصۀ منطق الفراق، خالی از حکم الهی است، بلکه مراد این است که در آن محدوده، شیوۀ خاصی از سوی شارع جعل و الزام نشد و به مکلفین واگذار شد. ثانیا در محدودۀ منطقه الفراق هم انسان باید شیوه هایی را برگزیند که با احکام و مسلمات دین در تضاد نباشند. بنابراین در این عرصه به رغم اینکه آزادی انتخاب وجود دارد،ا ما مسئولیت حفظ حدود شرعی هم هست.

ابدعات وافکار نوین آقای صدر تا چه حد زمینۀ وحدت حوزه و دانشگاه را فراهم کرد؟

علاوه بر این نکته‌ای که شما ذکر کردید، خود ایشان هم برنامه‌‌های متعددی در ایجاد وحدت میان حوزه و دانشگاه داشتند. ایشان شماری از فارغ التحصیلان دانشگاه‌ها را برای تحصیل علوم دینی جذب حوزه کردند ؛ چنانچه برخی از شاگردان خود را برای تدریس در دانشگاه‌ها ترغیب کردند و خود من هم در راستای همین اندیشه آقای صدر به دانشگاه رفتم. علاوه بر این، جلساتی را به صورت هفتگی در منزل خود برگزار می‌کردند تا پاسخگوی سئوالات روشنفکران و تحصیلکرده‌‌ها باشند. مجموعه این اقدامات و عملکرد‌ها موجب شد که ایشان در میان روشنفکران جهان اسلام از مقبولیت بالایی برخوردار باشند ؛ شاهد آن هم ارتباطی است که بین ایشان با مراکز علمی اطراف و اکناف جهان اسلام برقرار بود و نیز دعوتهایی که از ایشان برای حضور در کنفرانس‌های فرهنگی و فکری می‌شد.

در مورد پیشینۀ رویکرد مثبت شهید صدر نسبت به انقلاب اسلامی در سال‌های آخر، دیدگاه‌های متفاوتی مطرح هستند. برخی از خاطره نویسان مدعی شده‌اند که ایشان در چند سال پایانی حیات نسبت به نهضت اسلامی نظر مساعد پیدا کرده بودند. ارزیابی شما در این مورد چیست؟

تا جایی که به یاد دارم ایشان از آغاز اولین جرقه‌‌های انقلاب در قم، نسبت به این حرکت، اشتیاق و تمایل شدیدی داشتند، زیرا هم از اوضاع سیاسی داخل ایران به خوبی مطلع بودند و هم در شیوۀ مبارزه با امام خمینی (قده) توافق داشتند. این مربوط به مقطعی است که هنوز امام دستگیر و تبعید نشده بودند. ایشان حتی در نامه هایی که در همان ایام به برخی از دوستان خود نوشته بودند، اقدامات امام را در مخالفت با امتیاز دهی‌های مکرر شاه به بیگانگان ستوده بودند. آقای صدر به حرکت امام امید فراوان بسته بودند، زیرا اعتقاد داشتند که ایشان درحال برآورده کردن آرزوی تمامی فق‌ها و مصلحان شیعه در طول تاریخ هستند. در مقطع اوجگیری و پیروزی انقلاب به شاگردان خود در ایران نوشتند که تمامی توان خود را برای توفیق تجربه جدیدی که در قالب این رویداد پدیدار شده است، به کار گیرند. در همان روز‌های آغازین پس از پیروزی انقلاب، نماینده‌ای راخدمت امام فرستادند تا به ایشان اعلام کند که حاضرند تمام توان و نیروی خود را در خدمت انقلاب و رهبری آن قرار دهند. در آن خفقان عراق، برای پیروزی انقلاب، مجلس جشن برقرار و طلاب حوزه را به تظاهرات در حمایت از نهضت اسلامی ترغیب کردند. برای شهادت شهید مطهری مجلس فاتحه‌ای برگزار کردند که تنها مجلسی بود که برای بزرگداشت آن شهید در نجف برقرار شد. در ماه‌های بعد پیش نویسی را برای قانون اساسی جمهوری اسلامی نوشتند و آن را در آستانه تشکیل مجلس خبرگان قانون اساسی برای امام فرستادند و بعد‌ها هم دیدیم که مجلس خبرگان به نتایجی در تدوین قانون اساسی رسید که مشابهت فراوانی با طرح شهید صدر داشت. پس از استقرا نظام هم از شاگردان ودوستان و ارادتمندان خویش خواستند تا در امام خمینی ذوب شوند، آن گونه که امام خمینی در اسلام ذوب شده‌اند. در همین راستا، حرکتی عمومی و گسترده در همسویی با انقلاب، به صورت راهپیمایی‌‌های بیعت در نجف شروع شد که سرانجام به انتفاضه رجب و بازداشت شهید صدر منتهی شد. نامه امام خمینی به شهید صدر نیز حکایت از آن دارد که امام خمینی به شهید صدر نیز حکایت از آن دارد که امام خمینی از شهید صدر خواسته بودند تا در نجف بمانند. نظام بعثی هم اخیرا اعتراف کرد که سبب به شهادت رساندن شهیدصدر و بر پا کردن جنگ با جمهوری اسلامی، همین حرکت عمومی و گسترده بوده است..در هر صورت، شهید صدر، به رغم تهدیدات دشمن که می‌خواست ایشان را در این موضع، متزلزل کند، قاطع و استوار بر موضعگیری خویش، باقی ماند، زیرا ما نمی‌دانیم در اولین مرحله‌ای که شهید صدر دستگیر شدند و ایشان را به بغداد بردند، یکی از خواسته‌‌های حکومت این بود که ایشان دست از تأیید انقلاب اسلامی بردارند و رابطه خویش را با امام خمینی قطع کنند. ایشان را تهدید کردند که اگر به این خواسته حکومت توجه نکنند، کشته خواهند شد، ولی شهید صدر نظر خویش را به هنگام دستگیری و تهدید، روشن و رسا بیان داشتند. ایشان گفتند که ارتباط من با امام خمینی، یک ارتباط سیاسی نیست و تنها پیوندی دینی است که از اعتقاد به مرجعیت دینی ایشان نشأت می‌گیرد. این پیوند، پیوند با مرجعیت است و هیچ قدرتی در عالم حق ندارد در این قضیه دخالت کند. ایشان این موضعگیری مشخص را داشتند و بر آن همچنان استوار ماندند تا به درجه رفیع شهادت نائل آمدند.

بی تردید موفقیت تجربه انقلاب اسلامی در ایران تأثیر زیادی بر انگیزۀ شهید صدر در ایجاد زمینه قیامی مشابه در عراق گذاشت و تقریبا از همان مقطع نیزتلاش گستردۀ علمی و عملی ایشان در این راستا آغاز شد. از دیدگاه شما آقای صدر تا چه میزان تکرار شیوه‌‌های انقلابی ایرانی‌‌ها را در عراق میسر می‌دیدند؟

پس از پیروزی انقلاب اسلامی در ایران، شهید صدر بر ضرورت قیامی همانند انقلاب اسلامی ایران در عراق تأکید می‌کردند. ایشان اصرار داشتند که باید حرکت انقلابی عراق هماهنگ و مطابق با جریان عمومی حرکت انقلابی عراق باشد و از آنجا که با انقلاب اسلامی ایران همراه بودند، هماهنگی خود را با رهبری امام خمینی اعلام کردند و همان گونه که گفتم، مسئولیت این اعلام را که به شهادت ایشان ختم شد، پذیرفتند، زیرا یکی از اتهامات اصلی که بر پایه آن، نظام بعث کافر در بغداد ایشان را بازخواست کرد، این بود که چرا امام خمینی را تأیید می‌کنی و با انقلاب اسلامی همکاری داری و پاسخ شهید صدر هم همیشه پاسخ قاطع و صریحی بود. ایشان می‌گفتند موضعگیری من، یک موضعگیری سیاسی صرف نیست. موضع من، یک موضع سیاسی دینی است، زیرا امام خمینی تنها یک رئیس دولت نیستند. ایشان رهبری انقلاب اسلامی هستند و تأیید این انقلاب، تأیید ایشان به عنوان فردی است که در عالم اسلام نقش تعیین کننده دارد. اما در پاسخ به شما به طور مشخصی باید بگویم که ایشان با توجه به شرایط سیاسی واجتماعی حاکم بر عراق، هم بسیج عمومی مردم و هم مبارزه مسلحانه افراد و گروه‌ها را توأمان تجویز و این مسئله را هم صریحا بیان می‌کردند. همه دیدند که ایشان اعلام کردند که آمادۀ جنگ مسلحانه و درگیری نظامی هستند و همچنین آماده‌اند تا خون خود را در راه نابودی طاغوت و اقامۀ حکومت اسلامی و تحکیم پایه‌‌های اسلام در کشور محبوب عراق فدا کنند. ایشان انصافا در این عرصه تنها بودند ؛ یا به عبارت بهتر تنها گذاشته شدند. بسیاری از افراد بودند که وعده برخی مساعدت‌ها را به ایشان دادند، اما با مشاهدۀ فضای اختناق و سرکوبی که رژیم ایجاد کرده بود، مرعوب شدند. از برخی به طور طبیعی و از لحاظ جایگاهی که داشتند، توقع این می‌رفت که نسبت به این حرکت بی توجه نباشند یا حداقل در مرحله پایانی، مانع از آن شوند که صدام در مورد ایشان مرتکب چنین جنایتی شود، اما به هر حال تمام این امید‌ها به یأس مبدل شدند. در این میان آنچه در رفتار ایشان بسیار جالب بود، شجاعت در مبارزه بود، در حالی که تمام این عوامل می‌توانستند هر کسی را منفعل کنند.

با توجه به اینکه حضرتعالی تا مرحلۀ پایانی مبارزه و شهادت آقای صدر در عراق و در کنار ایشان بودید، چه خاطراتی از حفظ این شجاعت در مراحل پایانی حیات ایشان دارید؟

البته شجاعت ایشان از سال‌ها قبل و در عرصه‌‌های گوناگونی ظهور کرده بود و پدیدۀ جدیدی نبود. شجاعت ایشان، مبنا و زمینۀ اخلاقی داشت. به یاد دارم پس از این که بعثی‌‌ها در عراق برای ضربه زدن به مرجعیت دینی، فرزند آیت‌الله العظمی حکیم، یعنی حجت الاسلام سید مهدی حکیم را به جاسوسی و همکاری با کرد‌ها در شمال عراق متهم کردند، ایشان با شتاب از نجف به بغداد آمدند و اولین کسی بودند که به خانه آیت‌الله العظمی حکیم رسیدند. ایشان به ما گفتند که همه باید یک یادداشت اعتراض آمیز با نام و امضای مشخص برای حکومت بعث بفرستیم و خودشان نیز یکی از امضا کنندگان باشند. در این تلاش، بر آن بودند که با حکومت بعث عراق به شکل آشکار درگیر شوند و مسئولیت اخلاقی این موضوع را هم به عهده گیرند. ایشان چنین فکر می‌کردند که نباید مرحوم آیت‌الله العظمی حکیم را در میدان تنها بگذارند و می‌دانستند که انجام چنین کاری ممکن است به مرگ ایشان بینجامد، با این حال بر این کار اصرار داشتند، زیرا می‌دانستند این عمل، اخلاقا واجب است و این نشان از شجاعت زیادی بود که شهید صدر از آن بهره مند بودند.

همچنین موضع گیری شجاعانه ایشان در دفاع از حوزه علمیه به هنگام اخراج علما و طلاب ایرانی از سوی نظام، تنها موضعگیری در این زمینه بود و نیز موضعگیری شجاعانه، ایشان در دفاع از شعائر حسینی که شهادت و زندانی شدن بعضی از طلاب و شاگردانشان را در بر داشت ؛ نشان از شجاعت بالای این شهید بزرگوار دارد.

یکی دیگر از خاطره هایی که در مورد شهید صدر وجود دارد، عزمی است که ایشان بر شهادت و بر مرگ در راه خدا داشتند، در حالی که بعضی‌‌ها راه دیگری را در برابر ایشان گذاشته بودند.آنان می‌خواستند نظر شهید صدر را با تلاشهایشان جلب کنند و به شهید صدر گفته بودند که اگر از موضع قاطع خویش دست بکشد، مرجعیت عامه وی در عراق را ترویج خواهند کرد و تمام امکانات رسانه ای، تبلیغی و فرهنگی را در اختیارش می‌گذارند. اما به رغم پیشنهادهائی که از سوی بعثی‌‌ها مطرح می‌شدند، شهید صدر با این که می‌دانستند نتیجه این پیگیری، مرگ است، جهاد سیاسی خود را دنبال کردند. از یکی از نامه هایشان می‌توان فهمید که می‌دانستند که روز‌های آخر عمر خود را طی می‌کنند و تصمیم گرفته بودند به استقبال شهادت بروند و تا نفس آخر پایداری کنند و به سمت وسوی بعث نرو د، هر چند که این عمل برای ایشان، گران تمام شود.

این موقف برای شهید صدر شاید از بزرگ ترین مواقفی باشدکه بر انسان می‌گذرد، زیرا انسان، گاه شهادت را می‌پذیرد، ولی راه دیگری جز راه شهادت ندارد. ولی زمانی که برای انسان دو راه وجود داشته باشد، یکی دنیا، آن هم با آن وسعت و یکی شهادت و آن گاه شهادت را اختیار کند، این اختیار بر اخلاص و معرفت و شهامت و شجاعت را اختیار کند، این اختیار بر اخلاص و معرفت و شهامت و شجاعت بسیار او دلالت دارد.

با توجه به جایگاه ویژه روحانیت در میان مردم، تحلیل شما از شهادت آیت‌الله صدر به دست رژیم صدام چیست؟

همان طور که قبلا به اجمال عرض کردم، سه عامل در شهادت ایشان نقش داشت. اول اینکه در ابتدا ایشان تنها عالمی بود که به مخالفت علنی با رژیم بعث پرداخت و عضویت در آن حزب را تحریم کرد و از مریدان و دوستان خود خواست که با رژیم بعث مخالفت کنند و بسیاری از آن‌ها هم این کار را کردند. دوم اینکه رژیم بعث از نظر سبعیت و ترور و اختناق درمیان تمام رژیم‌های منطقه کم نظیر بود و لذا برای دستیابی به مقاصد خود از هیچ جنایتی ابا نداشت. این رژیم که عامل مطلق استعمار و سراپا دست نشانده بود، سعی داشت خود را رژیمی آزاد و دموکرات نشان دهد، اما حتی سرنوشت ملت عراق هم برایش مهم نبود و از به خاک و خون کشیدن هزاران نفر از مردم بی گناه و خراب کردن شهر‌‌ها و خانه‌‌ها خودداری نکرد. ترور و وحشت حاکم بر عراق در رژیم بعث، در هیچیک از کشور‌های استعماری دیده نشده است. اگر این همه توحش و سبعیت در این رژیم وجود نداشت، این احتمال بود که آیت‌الله صدر همچنان در زندان بماند، نه اینکه به این شکل وحشتناک به قتل برسد.

و عامل سوم اینکه پس از پیروزی انقلاب اسلامی، امپریالیسم جهانی متوجه خطر گسترش این حرکت در کشور‌های دیگر منطقه به خصوص عراق شد و لذا صدام به دستور اربابان خود‌، بر جنایات خود افزود و دست به اقدامی بی سابقه، یعنی به قتل رساندن یک مرجع زد، اما نه او و نه اربابانش این نکته را درک نکردند که این حرکت، منوط به فرد نیست و شهادت آیت‌الله صدر و دیگر شهیدان، روند سقوط صدام را تسریع خواهد کرد، هما نطور که شهادت امام حسین(ع) به سقوط یزید انجامید. وقوع انقلاب اسلامی در عراق، اجتناب ناپذیر است. البته این بدان معنی است که با توجه به شرایط خاص این کشور، انقلابی متناسب با وضعیت آن روی خواهد داد که از نظر تئوریک با انقلاب ایران، هماهنگ، اما از نظر شیوه‌‌ها متفاوت خواهد بود.