پژوهش‌ها

نویسنده: کلوری، سید رضا

منبع: معرفت، دی١٣٨۵، شماره١٠٩

مقدّمه

اصطلاح «جامعه‌شناسی معرفت» نخسین بار از سوی ماکس شلر مطرح شد. وی این علم را دانشی دانست که موضوع آن بررسی روابط و پیوندهای میان انواع زندگی اجتماعی و اقسام گوناگون معرفت هاست.

با وجود تعریف شلر از «جامعه‌شناسی معرفت»، باید گفت: این علم برخلاف بسیاری از رشته‌های فرعی جامعه شناسی، دارای تعریف و قلمرو مشخصی نیست و به عقیده برخی از نویسندگان، نمی‌توان آن را یکی از رشته‌های فرعی جامعه‌شناسی دانست، بلکه بیشتر باید آن را به یک برنامه علمی شبیه دانست.[1]

در واقع، این اصطلاح ناظر به اختلاف بر سر این مسئله است که میان شرایط اجتماعی[2] (یا عوامل غیر مادی)[3] چه نوع رابطه‌ای وجود دارد. مجموعه‌ای از مطالعات جامعه شناختی با دیدگاه‌های گوناگون به این مسئله پرداخته است که این مجموعه، «آثار جامعه‌شناسی معرفت» نامیده می‌شود.[4]

عرصه‌های ابعاد جمعی حیات انسان چنان گسترده است و در فضاهای گوناگون زندگی انسان حضور دارد که جای چندانی برای ابعاد فردی باقی نگذارده است و اهمیت پرداختن به این بعد اساسی آنگاه آشکار می‌شود که روز به روز شاهد میل گرایش‌های فردی به وجهه‌های جمعی زندگی هستیم.

فقهای اسلامی معتقدند: فقه پاسخگوی تمام نیازهای زندگی انسان در همه ابعاد و شئون است. به تعبیر دیگر، فقه علمی است برای کشف و برقراری ارتباط میان وجه فیزیکی و متافیزیکی زندگی انسان. اما چنان‌که پیداست، از گذشته‌ای دور، نگاه دسته‌ای از فقها فردگرایانه و با ادبیاتی این چنینی بوده است. و همان گونه که آیة اللّه محمّدباقر صدر اذعان می‌کند این نگاه پیامد شرایط اجتماعی ـ تاریخی دوران تکوین و تکامل این علم است. با این حال ـ همان گونه که ذکر شد ـ به تدریج، با پیدایش جایگاه ویژه و اهمیت ابعاد اجتماعی، گروهی از فقیهان نیز ناگزیر از تغییر نگرش و دست کم ادبیات خود شده‌اند و فقه برای تکامل‌های آخرین خود، گام‌های اساسی برمی دارد. البته توجه به این نکته لازم است که سراسر متون فقها و آثار فقیهان پر است از موضوعات و مسائل اجتماعی و آنان قطعاً به این جنبه توجه داشته اند، اما ادبیات و روش این علم این چنین شکل نگرفته است.

در میان اندیشمندان اسلامی، آیة اللّه محمّدباقر صدر به خوبی می‌درخشد و آثار علمی فراوان و پرمحتوایش زبان اعتراف برخی از بزرگان را به نبوغ وی گشوده است.

در میان آثار وی، کتاب الأسس المنطقیه للاستقراء اعجاب اندیشمندانی را برانگیخته است و در بسیاری مراکز علمی داخلی و خارجی تدریس می‌شود. همچنین نوآوری‌های ایشان در علم اصول فقه نیز در نوع خود کم نظیر است. کمترین شاهد آن رویاوری و توجه خاص و تدریس نسل جدیدی از فقها و اندیشمندان حوزه به آثار وی در این علم است. یکی از ابعاد امتیاز ایشان، توجه به جایگاه و نقش ابعاد اجتماعی و آشکار ساختن آن است.

مقاله حاضر در تلاش است تا به اختصار، برخی از رویکردهای اجتماعی وی درباره رابطه جامعه با معرفت و علم را از منظر ایشان آشکار سازد. این مقاله در دو بخش تنظیم شده است: بخش نخست ناظر به مبانی عقلی و منطقی در باب معرفت و از جمله مباحث معرفت شناختی است؛ و بخش دوم، که معطوف به اجتهاد و فقه و رابطه فهم اجتماعی با فقه است، به مسائل جامعه‌شناسی معرفت و علم هر دو مربوط است.

پذیرش معرفت‌های عقلی پیشین

از جمله مسائلی که در بحث جامعه‌شناسی معرفت نقش تعیین کننده دارد، موضوع معرفت‌های عقلی پیشین و پذیرش یا عدم پذیرش آن است. این موضوع نقش خود را آنجا نشان می‌دهد که می‌بینیم با پذیرش این نوع معرفت ها، بی شک مانع بزرگی بر سر راه شکل حاد جامعه‌شناسی معرفت و مهد آن یعنی پست مدرنیسم ایجاد خواهد شد و شاید تنها بخشی اندک از جامعه‌شناسی معرفت بتواند در قلمرو اندیشه و معرفت پذیرفتنی گردد؛ زیرا در این صورت و با پذیرش این اصل (معرفت‌های پیشین)، حوزه‌ای مستقل برای تعقّل بشری قایل خواهیم شد و طبعاً نسبیت‌گرایی تنها در برخی از شناخت‌ها راه پیدا خواهد کرد.

درباره مصدر معرفت و اساس آن میان مکتب عقلی و مکتب تجربی اختلاف اساسی وجود دارد و این از مهم‌ترین اختلافات فلسفی است. مکتب «عقلی» معتقد است: معرفت بشر دارای اساسی عقلی بوده و دارای جنبه قبلی است که انسان مستقل از حس و تجربه به آن معرفت دست می‌یابد. اما مکتب «تجربی» قایل است به اینکه آزمایش تنها اساس عامی است که همه رنگ‌های معرفت را، که در فکر بشری ذخیره شده، متکفّل است و نزد آدمی هیچ گونه معرفتی که قبلی باشد و مستقل از آزمایش، پیدا نمی‌شود. حتی شناخت‌هایی که به نظر می‌رسد در اعلا درجه اصالت در نفس بشر باشد، از جمله قضایای ریاضی و منطقی مانند 2=1+1 اگر تحلیل شود به تجربه‌ای بازگشت خواهد داشت که انسان در طول زندگی به دست آورده است.[5]

در این بخش، شهید صدر به بیان مطلبی می‌پردازد که با آن می‌توان این دو مکتب را به سنجش گذارد و موضعی مشخص در قبال جامعه‌شناسی معرفت اتخاذ کرد. ایشان ادعا می‌کند که مهم‌ترین نتیجه مترتّب بر مکتب تجربی آن است که همه ابتداییات شناخت بشری جزئی است؛ زیرا آغاز معرفت با حس است و حس یعنی درک جزئیات. بنابراین، ما به هیچ قضیه کلی که خارج از محیط آگاهی حسی ما قرار گرفته باشد، یقین نداریم، و به عکس، در مکتب عقلی، ما به قضایای کلی پیش از حس و تجربه یقین داریم و همان اساس تفسیر معارف پسین ماست.[6]

مقایسه و ارزیابی دو رویکرد

در توضیح این ارزیابی، شهید صدر به پذیرش قضایای حداقلی‌ای اشاره می‌کند که ملاک ارزیابی این دو رویکرد (مکتب عقلی و تجربی) است و با همین بیان، درمی یابیم که وی از قایلان مکتب عقلی است: ما وقتی مکتب عقلی و مکتب تجربی را بررسی نموده و میان آن دو مقایسه می‌کنیم، باید مقیاسی داشته باشیم که به وسیله آن این دو مکتب را ارزیابی نماییم و این مقیاس، از کمترین حد از درجات تصدیق به قضایای علوم طبیعی و قضایای منطقی و ریاضی که همه به آن اعتراف دارند، به وجود می‌آید؛ زیرا از درجه‌های تصدیق به این قضیه‌ها کمترین حدی وجود دارد که – برحسب عادت – میان پیروان مکتب عقلی و پیروان مکتب تجربی مورد اتفاق است و هر مسلکی که با این حداقل از تصدیق موافقت داشته باشد، مسلک معقول در تفسیر معرفت بشری خواهد بود و بر اساس این مقیاس، اکنون میان این دو مکتب مقایسه می‌کنیم اولا، در پرتو حداقل از درجه‌های تصدیق به قضایای علوم طبیعی که مورد اتفاق است؛ ثانیاً، در پرتو حداقل از درجه‌های تصدیق به قضیه‌های منطقی و ریاضی که مورد اتفاق است.[7]

ضرورت وجود سرآغازی برای شناخت ها

شناخت‌های بشری چه از رهگذر استنباط به دست آمده باشد و چه از طریق استقرا، باید سرآغازی از شناخت‌ها را دربر داشته باشد که آنها نتیجه شناخت دیگری نباشند؛ زیرا اگر ما این سرآغاز را نداشته باشیم، با یک سلسله غیرمتناهی مواجه خواهیم شد و دست رسی به هر شناختی متوقف خواهد بود بر تعداد شناخت‌های غیرمتناهی و در نتیجه، اصل شناخت محال خواهد گردید.[8]

به طور قطع، می‌توان گفت: شهید صدر قایل به حوزه‌ای از معرفت و شناخت (معرفت‌های پیشین) در انسان است که به هیچ وجه، در ارتباط با حس و تجربه نیست. در نتیجه، نه از جامعه اخذ شده است و نه جامعه تأثیری در آن دارد. بنابراین، بی شک بخشی از حوزه تفکر انسان مستقل و منفک از جامعه و اجتماعیات است.

مصادر معرفت

آیة اللّه صدر در بخشی از کتاب فلسفتنا[9] با بیان این نکته که تمام معرفت‌ها مبتنی بر حس و تجربه نیست، حوزه‌ای مستقل و اختصاصی برای عقل انسان تعریف می‌کند که بدین سان و با این وجه، دست کم حیطه ادراکات اولیه عقل بشر را می‌توان کاملا از جامعه جدا دانست. همچنین برخلاف آنچه دورکیم می‌گوید که مقولات عشر را برخاسته و برگرفته از جامعه و تجربه اجتماع می‌داند، آیة اللّه صدر می‌گوید: انّ المعارف البشریه لاترتکز کلّها علی الحس و التجربة، لأنّ المذهب العقلی… یقرّر وجود معارف اولیة ضروریة للعقل البشری، و هذه المعارف الضروریة لم تنشأ من الحس و لایبدو فیها شیء من التناقضات مطلقاً فلایمکن اقتلاع هذه المعارف بالعاصفة التی تثار علی الحس و الادراکات الحسّیه و ما دمنا نملک معارف فی منجاه عن العاصفة فمن المیسور أن نقیم علی أساسها معرفة موضوعیة صحیحة.[10]

همان گونه که پیداست، اولا ایشان یک سلسله معارف ضروری برای عقل بشری قایل است و ضروری بودنش بدین معناست که فارغ از ارتباط با جامعه یا عدم ارتباط با آن، همراه با عقل است. ثانیاً، همین شناخت‌های ضروری چون مصون از خطاهای ناشی از شناخت‌های حسی و تجربی است، می‌تواند مستند و اساس شناخت‌های صحیح و حقیقی گردد. بنابراین، سخن مزبور گرچه ممکن است با جامعه‌شناسی معرفت با نگاه‌های اولیه اش و دوران شکل گیری آن ناسازگار نباشد، ولی با صورت حاد جامعه‌شناسی معرفت قطعاً ناسازگار است. یعنی جایی که نسبیت گرایی موفق به تصرف اکثر اردوگاه‌های معارف بشری شده.

استقلال منطق تفکر

یکی از کتاب‌های معتبر و ماندگار شهید صدر الأسس المنطقیه للاستقراء است. موضوع محوری این اثر اشاره به این مسئله است که فکر بشر با دو گونه استدلال سروکار دارد که در میان استدلال‌های بشری، اصالت و برتری دارد:

1. استدلال از طریق استنباط (قیاس منطقی)؛

2. استدلال از طریق استقرا.

تمام سخن این اثر در بیان این مدعاست که راه استدلال استنباطی راهی است منطقی و ریشه این استدلال از آنجاست که تناقضی پیش نیاید، به خلاف راه استدلال در دلیل استقرائی که از نظر عقلی، تناقضی میان مقدّمات و کذب نتیجه نیست و آن جهشی را که در دلیل استقرائی از حکم خاص به حکم عام پیش می‌آید (مقدّمات جزئی ßنتیجه کلی) و در بنیان استدلال منطقی آن رخنه وارد می‌آورد، از راه مبدأ عدم تناقض نتوان چاره کرد.[11]

البته آیة اللّه صدر استقرا با مبنای تجربه گرایان را نمی‌پذیرد و خود برای آن مبانی‌ای ارائه می‌دهد و آن را دارای انرژی علمی تلقّی می‌کند. وی در این کتاب می‌خواهد به یک منطق و راه صحیح استدلال برای ذهن دست یابد؛ شیوه‌ای استدلالی که اساس و تکیه اصلی اش بر یک اصل بدیهی عقلی و پیشین (پیش تجربه) است؛ یعنی بدیهی ترین بدیهیات، اصل «استحاله تناقض» (استحاله اجتماع و ارتفاع متناقضین). و این رویکرد یعنی قایل شدن به استقلال منطق فکر، دست کم، در سطحی از سطوح تفکر بشری. پس در حیطه و قلمرو ذهن بشر حوزه‌ای کاملا مستقل از اجتماع دارد و این همان تنها مدرک و سند صحّت استدلال بشری است.

البته در گفته‌های شهید صدر مطلبی که بر بعد متافیزیکی معرفت دلالت کند یافت نشد، اما یکی از اساسی‌ترین نکات وی در این کتاب این است که همه امکانات معرفت را به محسوسات (حس و تجربه) محدود نکنیم؛ یعنی در سخن شهید صدر، اشاره‌ای به این معنا یافت نشد که ـ به هر حال ـ این معرفت‌های پیشین عقلی وجه متافیزیکی دارند یا اساس آنها ذهن انسان و سازوکار آن است؛ یعنی همان اختلافی که سر منشأ پیدایش و ظهور بحث جامعه‌شناسی معرفت مطرح گردید. گرچه شهید صدر به این معنا اشاره نکرده است، ولی همین که همه امکانات معرفت را محدود به حس نمی‌داند و برخلاف هیوم و مانند او، امکان هر نوع دانش متعالی از تجربه را منتفی نمی‌داند ـ بلکه آن

را اثبات می‌کند ـ دلیل روشنی است بر اینکه اگر وی در مباحث فقهی و اصولی برای اجتماع و شئون اجتماعی انسان نقش مهمی در فهم و تفسیر نصوص قایل است، بی شک با توجه به مبانی منطقی و فلسفی‌ای است که وی پذیرفته؛ یعنی با حفظ استقلال منطق ذهن و پذیرش حوزه‌های مستقل و اختصاصی برای ذهن، نقش اجتماع را می‌پذیرد.

دیگر اینکه اگرچه وی عنصر «زمان» و «مکان» را در فهم و استنباط فقیه مؤثر می‌داند، اما به معیارهای فراتاریخی نیز قایل است؛ یعنی عقل تاریخی را نمی‌پذیرد. وی می‌پذیرد که ساختارهای اجتماعی در دانش‌ها و فهم فقیه اثر می‌گذارد و نوعی فهم اجتماعی برای او پدید می‌آورد (البته در صورت توجه و قصد فقیه)، اما چنین نیست که در هر دوره، دانشی متناسب با ساختارهای اجتماعی آن دوره داشته باشیم؛ زیرا مبانی منطقی ـ فلسفی رویکرد وی مانع این نوع نگاه است.

هدف از حرکت اجتهاد

آیة اللّه شهید صدر در کتاب همراه با تحوّل اجتهاد، هدف از حرکت اجتهاد را ایجاد توانایی برای مسلمان معرفی می‌کند تا خود را با نظریه اسلام درباره زندگی منطبق گرداند و در همان جا می‌گوید: این هدف (منطبق شدن بر نظریه اسلام) دو بعد متفاوت

دارد: یکی انطباق در صحنه زندگی فردی و دیگری صحنه اجتماعی. پس از این بخش، مطالبی راعنوان می‌کندکه به نوعی ناظر به بحث حاضر (جامعه‌شناسی معرفت) است، اگرچه بیشتر با مباحث جامعه‌شناسی علم همخوانی دارد. وی می‌گوید: حرکت اجتهاد از لحاظ اصل و مبدأ و از دیدگاه نظری، هرچند هر دو صحنه انطباق را هدف خود می‌گیرد… با این همه، در مسیر تاریخی خود که در دامن تشیّع در آن زیسته، بیشترین هدف خود را همان عرصه نخستین قرار می‌دهد و بس. بنابراین، مجتهد ـ در لابه‌لای فعالیت برای استنباط احکام ـ در ذهن خود، چهره فرد مسلمانی را مجسّم می‌نماید که می‌خواهد روش و رفتار خود را بر نظریه اسلام درباره زندگی منطبق گرداند، نه اینکه چهره جامعه مسلمانانی را مجسّم نماید که می‌خواهد زندگی و روابط خود را بر بنیاد اسلام پرورش دهد. این یک بعدی اندیشیدن و تنها نیمی از هدف را گرفتن به خاطر شرایط عینی و پیشامدهای تاریخی بوده؛ زیرا حرکت اجتهاد در نزد شیعیان، از هنگامی پدید آمد که تقریباً از سیاست برکنار بودند و به خاطر وابستگی حکومت در روزگاران اسلامی و در بیشتر جاها، با حرکت اجتهاد نزد سنّیان، شیعه فقه اسلامی خود را از صحنه‌های اجتماعی به دور داشت و این برکناری از سیاست، به تدریج موجب شد دامنه هدفی که حرکت اجتهاد را پدید می‌آورد در میان امامیه محدودتر گردد و این اندیشه را پیش بیاورد که یگانه جولانگاه آن… انطباق فرد است و نه جامعه با نظریه اسلام.[12]

همان‌گونه که پیداست، شهید صدر نقش تاریخ و جریانات اجتماعی ـ تاریخی را در نوع نگرش و غلبه یافتن نوعی گرایش در اجتهاد فقهای شیعه پر اهمیت می‌خواند و همان را از عوامل جهت گیری‌های فردگرایانه آنان می‌داند. بنابراین، از نظر ایشان، تاریخ و بسترهای تاریخی در غلبه یک گرایش و حتی برخی موضوعات در اندیشه عالم، اثرگذار است. شهید صدر برای اثبات ادعای این نوع ذهنیت فردگرایانه، مثال‌هایی نیز از مسائل مطرح شده نزد فقیهان و اصولیان می‌آورد. وی بخشی از گفتوگوی اصولیان درباره «دلیل انسداد» (انسداد باب علم) را شاهدی بر ادعای خود می‌گیرد: ما تا هنگامی که می‌دانیم در شرع تکالیفی داریم و نمی‌توانیم به صورت قطعی آنها را بشناسیم، بایستی در مقام شناسایی آنها، از ظن یاری بجوییم. این اندیشه را اصولی‌ها مورد مناقشه قرار داده و گفته‌اند: «چرا نتوانیم فرض کنیم که آنچه بر مکلّف واجب است این است که در هر موردی به جای اینکه گمان را میزان قرار دهد، عمل به احتیاط کند و اگر دامن زدن به احتیاط کار را دشوار می‌سازد هر مکلّفی می‌تواند به اندازه‌ای که دشواری کار بر او کاسته گردد از احتیاطات خود بکاهد.» اکنون روحی را که در این فرضیه نهفته است بنگرید تا بدانید چگونه دیدگاه فردگرایی درباره شریعت و قانون [که خود متأثر از شرایط اجتماعی و تاریخی خاصی بوده] بر صاحبان آن تسلّط یافته؛ زیرا شریعت و قانون وقتی می‌تواند دستور به این گونه احتیاط کاری‌ها بدهد که قانون و شریعت را برای فرد صادر کرده باشد و بس، ولی اگر بخواهد برای جامعه قانون گذاری نماید چنین روشی را نمی‌تواند در پیش بگیرد؛ زیرا این فرد یا آن یکی می‌توانند همه برنامه‌های خود را بر اساس احتیاط به انجام رسانند، ولی واحد مجموع و مرکّبی که جامعه باشد، نمی‌تواند زندگی اجتماعی و اقتصادی و بازرگانی و سیاسی خود را بر پایه احتیاط بنهد.[13]

در قسمتی از بیانات شهید صدر، درباره نگرش فردگرایانه فقیهان شیعی، مطالبی آمده که حایز اهمیت است: تأثیر یک سو نگری و رسوخ فردگرایی در تفسیر شریعت، بر روش فهم نصوص شرعی نیز قابل توجه است. چنان‌که از یک سو می‌بینیم در روشنگری نصوصی، شخصیت پیامبر یا امام را به عنوان فرمانروا و سرپرست دولت ندیده می‌گیرند و در هر جا که از ناحیه پیامبر منعی صادر شده باشد ـ مثلا، منع مردم مدینه از اینکه از رسیدن زیادتی آب متعلّق به خود به دیگران جلوگیری نمایند ـ آن را بر ناروا بودن یا ناخوشایند بودن (حرمت یا کراهت) کاری در نزد پیامبر حمل می‌نمایند، با آنکه گاهی هیچ یک از این دو نبوده و بلکه پیامبر تنها به این اعتبار که سرپرست دولت بوده، از کاری نهی کرده و از منع او حکم دینی عامی به دست نمی‌آید. از سوی دیگر نیز نصوص دینی را با روح تطبیق بر واقعیت خارجی مورد تفسیر قرار نمی‌دهند تا قاعده‌ای از آن به دست آید و از این رو، بسیاری به خود اجازه می‌دهند تا موضوع واحدی را تجزیه نمایند، برای آن احکام گوناگون قایل شوند.[14]

این سخنان به روشنی گواه بر این است که شرایط تاریخی ـ اجتماعی می‌تواند پارادایمی غالب نزد اندیشمندان ایجاد کند؛ چنان‌که به گفته شهید صدر، پارادایم فردگرایی بر ذهنیت گروهی از فقهای شیعه غلبه یافته بود.

اصولا شهید صدر از جمله فقیهانی است که عنصر زمان و مکان را بسیار پراهمیت و صاحب نقش می‌داند. وی کاملا به موضوع جامعه و پیوند موضوعات فقهی با جامعه و اجتماع توجه می‌کند (چنان که مشاهده شد). او برای وجهه اجتماعی موضوعات چنان نقشی قایل است که حتی فهم نصوص دینی را نیز در ربط با زمینه‌های اجتماعی آن می‌داند: در آینده، درک ما از نصوص دینی دگرگون خواهد شد و در آن، همه جوانب شخصیت پیامبر و امام مورد توجه قرار خواهد گرفت و تجزیه‌ای که بدان اشاره کردیم به دور افکنده خواهد شد و آن هم نه بر بنیاد قیاس، بلکه بر بنیاد فهم و شناخت پایگاه و زمینه اجتماعی نصوص…؛ زیرا هر نصّی همراه با مفهوم اجتماعی خود، معنایی دارد که در بسیاری مواقع، از معنای آن وسیع تر است.[15]

طبق بیان اخیر، مفاهیمی که در نصوص می‌آید، علاوه بر مفهوم لغوی (ظهور ابتدایی) از مفاهیم دیگری نیز برخوردار است که در بیشتر اوقات، وسیع تر از معنای لغوی و سطحی است و طبیعی است که با فهم و تصور این مفاهیم ثانوی (اجتماعی)، بالتبع جهت گیری فقیه درباره حکم نیز تغییر خواهد یافت. بنابراین، موقعیت‌های اجتماعی نقش مفهوم سازی نیز برای عالم خواهند داشت.

سید محمّدباقر صدر در ادامه بحث در سیر تاریخی اجتهاد، به زمینه‌های دگرگونی یا گسترش دادن به هدف اجتهاد اشاره می‌کند. وی می‌گوید: پس از آنکه حاکمیت اسلامی بر اثر جنگ‌های نامسلمانان استعمارگر با مردم کشورهای اسلامی از میان رفت، این برکناری از صحنه سیاست و اجتماع ـ که پیش از این دامنگیر اجتهاد شیعی شده بود ـ دیگر در انحصار حرکت اجتهاد در میان شیعه نماند، بلکه به کل اسلام و همه مذاهب فقه اسلامی سرایت کرد و به جای اسلام، بنیادهای فکری دیگری را برپا داشت تا زندگی اجتماعی را بر پایه آنها استوار کند. این دگرگونی بنیادی در موقعیت مسلمانان، اثری بزرگ بر حرکت اجتهاد در میان امامیه نهاد؛ زیرا این حرکت به روشنی احساس کرد که خطری حقیقی از سوی استعمار گران و بنیادهای فکری آنان اسلام را تهدید می‌کند. و همین احساس خطر چنان تکانی به آن داد تا هوشیار گردید و توانست کیان اجتماعی مسلمانان را برای خود مجسّم نماید و به این آگاهی رسید که اسلام یک کل است و [شئون فردی آن از شئون اجتماعی اش] تجزیه‌پذیر نیست. و ما مقدّمات این امر را در روزگار خود در حرکت اجتهاد امامیه می‌بینیم. بررسی‌هایی که برای آگاهی از نظریه اسلام درباره نظام حکومتی یا شیوه اقتصادی و مانند اینها درباره مسائل اجتماعی از دید اسلام می‌بینیم، همگی نشانه‌هایی از تحوّل فکری یاد شده است.[16]

در واقع، در این بخش نیز شهید صدر با عطف توجه به اهمیت و جایگاه خاص شرایط اجتماعی و تاریخی، نشان می‌دهد که چگونه موقعیت‌های خاص سیاسی و فرهنگی دوران فقیهان توانسته است نگرش و هدف آنان و بالتبع موضوعات و مسائل علم آنان ـ یعنی فقه ـ را تحت الشعاع قرار دهد. بنابراین، موضع گیری ذهنی فقیه و اثربخشی بر اندیشه‌ها و اجتهاد او ناشی از شرایط تاریخی و اوضاع اجتماعی خاص بوده و این همان تأثیر جامعه در علم و حتی معرفت است. البته در اینجا، ذکر نکته‌ای لازم است و آن اینکه با توجه به مبانی فلسفی پذیرفته شده از سوی شهید صدر همچون پذیرش حقیقت مطلق، کلیّت، نفس الامر و نفی نسبیت‌گرایی، برای آشنایان با مبانی فلسفی صدر، این تصور پدید نمی‌آید که این سخن مستلزم باور به نوعی نسبیت گرایی در فقه شیعی باشد.[17]

تأثیر شخصیت محقق در اجتهاد

مسئله مهم و اشکال عمده در کشف یک نظام (مثل نظام اقتصادی اسلام)، خطر تأثیر شخصیت محقق در اجتهاد است؛ زیرا هر چه سلیقه محقق کمتر به قلمرو «کشف» راه یابد و عینیت و اصالت موضوع محفوظ تر بماند، اکتشاف دقیق تر و نیل به هدف موفقیت‌آمیزتر خواهد بود. این خطر موقعی بیشتر می‌شود که فاصله‌های بزرگ تاریخی، عصر حیات محقق را از دوران نصوص جدا کند و انسان به کمک آنها بخواهد مسائلی را که مولود شرایط جدید است حل و فصل نماید. از این رو، خطر اشتباه در مورد نصوص اجتماعی بیش از موقعی خواهد بود که احکام فردی (مثل وجوب توبه بر گناه کار) جستوجو می‌شود.[18] بنابراین، در نظر شهید صدر، در اجتهاد، که نوعی شناخت و معرفت روشمند است، آنجا که مربوط به موضوعات و مسائل اجتماعی باشد، احتمال خطای مجتهد به مراتب بیشتر است.

از سوی دیگر، اگر بتوانیم در کلمات و نظریات شهید صدر دلالتی بر اجتماعی بودن مقوله شخصیت پیدا کنیم و شخصیت را امری اجتماعی بدانیم و نه تنها مقوله‌ای روان شناختی، آنگاه نیز می‌توان گونه‌هایی از باور به جامعه‌شناسی معرفت را به شهید صدر نسبت داد. ولی شهید صدر مستقیماً به این مسئله نمی‌پردازد. بنابراین، قضاوت در این باره، مشروط به دانستن نگاه وی درباره شخصیت است که اگر آن را برخاسته یا، دست کم، متأثر از اجتماع و روابط اجتماعی بداند، نوعی جامعه‌شناسی معرفت را پذیرفته است.

این سخن صدر که «خطر اشتباه در مورد نصوص اجتماعی بیشتر از موقعی خواهد بود که احکام فردی جستوجو می‌شود.» با تفسیری خاص از سخن وی، می‌تواند بیانگر پذیرش تأثیر اجتماعیات در شناخت باشد؛ به این بیان که عصرها و تاریخ‌های متفاوت حیات انسان نوعی فهم عصری ایجاد می‌کند که انسان قطعاً متأثر از آن فهم است و این برداشت‌ها در تفسیر و فهم وی از متون متعلّق به گذشته، اثرگذار است. بنابراین، تاریخ، که همان گذار و ناظر به تحوّلات اجتماع و اجتماعیات است، در فهم و شناخت انسان‌ها اثر می‌گذارد و در نتیجه، اجتماع در معرفت اثرگذار است. شهید صدر در بحث «اجتهاد» و «اثر شخصیت مجتهد»، در توضیح اینکه عوامل این تأثیرگذاری در کجاست، به چهار عامل اشاره می‌کند که برخی از آنها با واسطه، به بحث حاضر مربوط است. این عوامل عبارت است از:

1. توجیه واقعیت‌ها؛

2. گنجاندن نص در چارچوب محدود؛

3. انتزاع دلایل قانونی از شرایط و مقتضیات آنها؛

4. موضع‌گیری پیش ساخته ذهنی در قبال نص.[19]

در توضیح عامل «توجیه واقعیت‌ها»، شهید صدر مطالبی را عنوان می‌کند که تا حدی با موضوع بحث حاضر مطابقت دارد. او دراین‌باره می‌نویسد: منظور کوششی است که محقق با قصد یا بدون قصد به عمل می‌آورد تا با وارد ساختن تغییراتی در نصوص و نتیجه گیری‌های غلط، روابط عینی و واقعیت‌های اجتماعی محیط خود را که از نظر نظام اسلامی غیرقانونی و محکوم است، به نحوی توجیه نموده، آنها را قانونی جلوه دهد. به عبارت دیگر، به جای آنکه روابط غلط اجتماعی را تصحیح و با محتوای حقیقی نصوص سازگار گرداند، نصوص را بر حسب آن شرایط تفسیر می‌کند. برای مثال، ایشان عده‌ای را ذکر می‌کند که ادلّه ربا را تأویل می‌کنند و نتایج غلطی می‌گیرند؛ از جمله اینکه می‌گویند: در آیه (یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ لاَ تَأْکُلُواْ الرِّبَا أَضْعَافاً مُّضَاعَفَةً)(آل عمران: 130) اسلام بهره غیرمضاعف را اجازه داده و آیه ناظر به موردی است که میزان بهره فاحش و نامعقول باشد و بهره معقول و نامعقول را عرف و شرایط اجتماعی تعیین می‌نماید.[20]

وی در پاسخ به این عده می‌گوید: تن در دادن و تسلیم شدن به روابط اجتماعی حاکم، باعث می‌شود که این قبیل اشخاص منظور آیه را درک ننمایند.[21]

بنابراین، از نظر شهید صدر، روابط عینی و اجتماعی ممکن است در فهم و شناخت محقق اثر ناخودآگاه داشته باشد. البته از گفته‌های ایشان استنباط می‌شود که می‌توان از این اثرپذیری‌ها برحذر ماند و به دور از شرایط اجتماعی، به فهم مستقلی دست یافت (چنان که خود به مثابه ناظری بیرونی به چنین فهمی دست یافته): اگر بخواهیم نظر قرآن را برکنار از اثرپذیری روابط اجتماعی و به طور صحیح درک کنیم باید به این آیه نیز (در کنار آیه پیشین که از ادلّه حرمت ربا بود و عده‌ای استفاده حلّیت بهره غیر مضاعف کرده بودند) توجه نماییم: (وَ إِن تُبْتُمْ فَلَکُمْ رُؤُوسُ أَمْوَالِکُمْ لاَ تَظْلِمُونَ وَلاَ تُظْلَمُونَ.)(بقره: 279)[22]

شهید صدر در توضیح عامل دوم (گنجاندن نص در چارچوب محدود) چنین می‌گوید: مقصود، مطالعه نص در چارچوب فکری غیراسلامی است. این چارچوب گاه ساخته واقعیت‌های اجتماعی و گاه غیر از این است. محقق می‌کوشد تا نص را ضمن چنان چارچوبی بفهمد و چون آن را با چارچوب فکری خویش ناسازگار دید، رهایش کرده و…[23]

مثال جالبی که ایشان برای این بخش ذکر می‌کند، چنین است: یکی از فقها در تعلیق و تفسیر بر نص «هرگاه صاحب زمین از عمران زمین خودداری ورزد، ولی امر زمین را از او گرفته و به حساب ملت مورد استفاده قرار می‌دهد»، می‌نویسد: «به عقیده من، اولی ترک عمل به این روایت است؛ زیرا عمل به آن مخالف اصول و ادلّه عقلی است.» منظور (این فقیه) این است که چون مالکیت خصوصی مقدّس است، پس عمل به آن مخالف اصول و ادلّه عقلی است.

از نظر شهید صدر، این برداشت نوعی چارچوب پیش ساخته ذهنی است، وگرنه هیچ دلیل عقلی بر مقدّس بودن مالکیت وجود ندارد و اصلا مالکیت خصوصی جز رابطه اجتماعی میان فرد و مال چیز دیگری نیست و آیا این رابطه چیزی جز فرض و اعتبار است؟[24]

بنابراین، طبق نظر شهید صدر، مفاهیم اجتماعی یا برخاسته از اجتماع، پیش فرض‌ها و چارچوب‌های محدودی را برای محقق ایجاد می‌کند که البته تا حدی هم محقق ناگزیر از فهم در آن قالب هاست و همین موجب خطاهایی در فهم است. بنابراین، باز گونه‌ای دیگر از تأثیر و نقش پیش ذهنیت سازی‌های اجتماعی در فهم عالِم قابل تأمّل است.

از جمله اموری که در استنباط مسائل تأثیر بسزایی دارد، مسئله «چارچوب مفهومی» است. البته این مسئله نیز از جمله موارد عامل دوم یعنی «گنجاندن نص در چارچوب محدود» است. به نظر شهید صدر، گاهی مفهوم یک کلمه در نص، در طول زمان دست خوش تطور می‌شود و چه بسا محقق به مفهوم سطحی و لغوی آن توجه کند، نه مفهوم تاریخی اش؛ یعنی گاهی سیر تاریخی و اجتماعی یک کلمه موجب گم راهی انسان در فهم درست نص می‌گردد؛ مثلا، الگوی روان شناختی کلمه بر معنای اصیل لغوی آن غالب می‌آید یا دست کم معنای اخیر با مضمون نخستین که محصول وضع اجتماعی زمان محقق است، در هم می‌آمیزد.[25]

چنان که مشاهده می‌کنیم، مؤلفه‌های زبان شناختی (از جمله معنای لغوی کلمات) در سیر تحولات و دگرگونی‌های اجتماعی تغییرپذیرند و چه بسا معنای ثانوی کلمات که متأثر از تاریخ است، بر معنای لغوی غالب گردد. و چون این مؤلفه‌ها از عناصر اصلی استنباط و تفسیر نص است، پس اجتماع بدین طریق، باز در معرفت و شناخت آدمی سهمی دارد. اما نکته قابل توجه این است که شهید صدر پیوسته این مسئله را گوشزد می‌کند که این تأثیر و تأثّرات جبری و ضروری نیست؛ یعنی گرچه اجتماع و فهم‌های عصری و مربوط به تاریخ و تحوّلات آن در استنباط انسان ذی نقش است، اما اینها بخشی و گونه‌هایی از خطاهای فهم و ذهن است و در عین حال، منطق تعقّل مستقل است و گریز از آن نیز ممکن است. یکی از دلایل این ادعا آن است که خود شهید صدر با این نگاه، عوامل شخصیتی تأثیرگذار بر اجتهاد را بررسی می‌کند که باید به عنوان راه‌های نفوذ خطا بدان‌ها توجه داشت و با نوعی خودآگاهی از آنها پرهیز کرد. دلیل این سخن بخشی از گفته‌های وی است: … معمولا محتویات حقوقی نصوص را به طور صریح و خالی از شبهات نمی‌توان استخراج نمود؛ چه، گاهی در مطالعه، مضامین گوناگون، ناهمگون و غیر حقیقی به خاطر خطور می‌کند… تذکر فوق از آن جهت بود تا از مسائل و مخاطراتی که احتمالا در راه کشف صحیح سیستم اقتصادی پیش می‌آید، در امان باشیم.[26]

عامل سوم «تجرید دلیل قانونی از شرایط و مقتضیات مربوط». شهید صدر در توضیح این عامل از عوامل خطا در استنباط مجتهد، از دلیل شرعی «تقریر» استفاده کرده، می‌گوید: گاه رفتار و رابطه‌های اقتصادی موجود (مثل روش متداول تولید سرمایه داری در صنایع استخراجی: استخدام کارگر از سوی سرمایه دار ßاستخراج منابع ßتصاحب محصول çتملّک دست مزد توسط کارگر و تملّک محصول از سوی سرمایه‌دار) در حیات محقق، آنچنان صحیح و اصیل به نظر می‌رسند که محقق عوامل ایجادکننده آنها را فراموش کرده، گمان می‌برد که روابط مزبور درست و ریشه‌دار بوده، از نظر تاریخی به عصر تشریع می‌رسد، در صورتی که چنین نبوده، روابط مزبور در واقع، موارد، عوامل و شرایط بعد از عصر تشریع می‌باشد.[27]

بنابراین، در استنباط مجتهد که نوعی شناخت در حوزه‌ای خاص است، شرایط اجتماعی عینی و روابط اجتماعی عصر و دوران وی چنان بر ذهنیت مجتهد اثرگذار است که آن نوع روابط را اصیل می‌داند و حتی می‌تواند به عصر تشریع برساند و سپس با استفاده از دلیل سنّت (تقریر) آن نوع رابطه را به شرع مستند سازد. همان گونه که دیدیم، این نوع خطای در فهم نیز مستند به جامعه است، ولی در عین حال، شهید صدر گریزی از آن برای محقق قایل است و به عبارت دیگر، جبری بودن این رابطه میان جامعه و معرفت را نمی‌پذیرد.

عامل چهارم «موضع‌گیری قبلی در برابر نص» مربوط به پیش ذهنیت‌های محقق در برابر یک نص است که این عامل نیز از عوامل خطرساز در استنباط مجتهد است و مراد این است که مجتهد با ذهنیت خاصی سراغ فهم متن رود. نکته مهم در این بخش، جایی است که شهید صدر در توضیح اینکه از صحّت نص قاطعانه نمی‌توان سخن گفت، می‌گوید: … همچنین باید افزود در مواردی نیز که به صحّت صدور نص از جانب پیامبر یا امام اطمینان حاصل نماییم، مفهوم آن را تنها در حدود مقتضیات زندگی خویش درمی یابیم و شرایط پیدایش آن را که احتمالا روشنگر مفهوم صحیح نص خواهد بود، نمی‌توانیم بشناسیم.[28]

این سخن شهید صدر به مباحث هرمنوتیک بسیار نزدیک است. شاید بتوان پذیرش نوعی فهم عصری را بدین سخن وی مستند ساخت. به هر حال، از این گفته می‌توان فهمید که فهم و شناخت ما نسبت به یک متن، محدود به مقتضیات زمان خویش است و این مقتضیات زندگی چیزی خارج از جامعه و روابط اجتماعی عصرمان نیست. پس به این اعتبار نیز فهم و معرفت ما را متأثر و بلکه مجبور به تحمّل شرایط حال جامعه می‌داند.

البته این تعابیر ظهور در نوعی جبریت هم می‌تواند داشته باشد؛ یعنی در لایه‌هایی از سطوح فهم بشری این تأثیرات حتمی است. به این معنا که هیچ محققی نمی‌تواند خارج از افق ذهنی متعلّق به فضای اجتماعی خود بیندیشد و این همان رابطه جامعه و معرفت بلکه چیزی بیش از پذیرش حداقل‌های جامعه‌شناسی معرفت است. بنابراین، باز دلایلی یافتیم که شهید صدر تا حدّی جامعه‌شناسی معرفت را پذیرفته است، مگر اینکه بگوییم منظور وی فضای درون ذهنی و حوزه زبان شناختی منفک از عینیات و اجتماعیات است که در ظاهر، چنین مطلبی نفرموده است. پس همان احتمال اول قوّت می‌یابد.

توجه به ابعاد اجتماعی در فهم نصوص

شهید صدر در مقام یک فقیه، ما را به مسئله‌ای توجه می‌دهد که به نظر ایشان، بسیاری از فقها از آن غفلت کرده اند. وی در صدد اثبات این مدعاست که مدلول اجتماعی نص، چیزی متمایز و متفاوت با مفاهیم لغوی و لفظی نصوص شرعی است و فهم و تفسیر اجتماعی نصوص دینی عنصری اساسی در اجتهاد است. سخن وی در این باره چنین است: شخصی که می‌خواهد یک نصّ دینی را بفهمد و در این راه تا فهم نهایی آن پیش برود و همه مرزهای آن را در نظر بگیرد، اگر همه دلالت‌های لفظی (وضعی و سیاقی) را در نظر بگیرد و همه مفاهیم لغوی را به حساب آورد، آیا به مقصود خود رسیده است؟ هم پاسخ مثبت می‌توان داد و هم منفی. پاسخ مثبت در فرضی است که شخصی که می‌خواهد یک نصّ شرعی را بفهمد، انسانی متّکی به لغت است و بس؛ یعنی انسانی که لغت را از راه وحی و الهام می‌شناسد. چنین فردی لغت و دلالت الفاظ را می‌شناسد، ولی هیچ آگاهی از چیز دیگر ندارد… این انسان چون بخواهد نص را بفهمد نهایت کارش این است که فقط دلالت‌های وضعی و سیاقی الفاظ را کنار هم بگذارد و ظهور لفظی را بر بنیاد آنها مشخص نماید. اما پاسخ منفی در هنگامی است که شخصی که بخواهد نصّی را بفهمد، همراه با سایر خردمندان افراد نوع خویش، در صحنه‌های مختلف زندگی به زندگی اجتماعی پرداخته باشد؛ زیرا افرادی که زندگی اجتماعی‌ای از این گونه دارند در کنار آگاهی‌ها و نقطه نظرهایی که موجب تمایز و تشخیص هر فرد از دیگران است، آگاهی مشترک و زمینه ذهنی عمومی‌ای در میانشان پدید می‌آید و آن آگاهی مشترک و زمینه ذهنی عمومی، بنیانی را تشکیل می‌دهد برای برداشت عمومی و دریافت‌های مشترک در صحنه‌های متعددی که صحنه تشریع و قانون گذاری نیز از آن جمله است. و فقیهان در فقه، به نام «مناسبت‌های حکم و موضوع» از آن یاد می‌کنند. مثال: اگر روایتی داریم که می‌گوید هر جامه‌ای آب متنجّس به آن رسیده باید جامه را شست، از همان دستور می‌فهمیم که آب متنجّس، چون به چیزی رسد آن را آلوده خواهد کرد، خواه جامه باشد یا چیز دیگر؛ زیرا مناسبت‌های حکم و موضوع، که در زمینه ذهن عرفی عموم تمرکز یافته، نمی‌پذیرد که آب متنجّس فقط جامه را آلوده سازد، نه چیز دیگر را. پس در این روایت، جامه به عنوان یک مثال آمده، نه برای محدود کردن مصداق و موضوع. مناسبت‌های حکم و موضوع در واقع، بیان دیگری است از زمینه ذهنی عمومی و پایگاه فکری مشترکی که برای تعمیم قانون در افراد وجود دارد و فقیه در پرتو آن حکم می‌کند که چیزی که می‌تواند موضوع برای آلوده شدن از راه ملاقات با آب آلوده گردد، محدوده اش وسیع تر است از آنچه در خود گفتار آمده. و این است مقصود ما از «فهم اجتماعی نص». و چنین است که می‌فهمیم «فهم اجتماعی نص» به معنای فهمیدن نص است در پرتو برداشت عمومی‌ای که بر اثر یک آگاهی عمومی و دریافتی یکسان، افراد مختلف در آن شریکند. فهم اجتماعی نص آنگاه نقش خود را آغاز می‌کند که فهم لفظ و لغوی آن، نقش خود را به پایان رسانده باشد؛ زیرا فقیه در مرحله نخست، می‌پردازد به تشخیص آنچه لغات و الفاظ نص به دست می‌دهد و سپس برداشت‌های اجتماعی را بر آن تسلّط می‌بخشد و معنای گفتار را در پرتو زمینه ذهنی اجتماعی مشترک، که مناسبت‌های حکم و موضوع باشد، به بررسی می‌گذارد تا چیزهای تازه‌ای از نص برایش آشکار گردد.[29]

بنابراین، واضح است که زمینه‌ها و ذهنیت‌های مشترکی که در اثر زندگی اجتماعی برای انسان پدید می‌آید ـ و شهید صدر آنها را عرفی می‌داند ـ در فهم نص و عملیات علمی فقیه نقشی اساسی دارد، بلکه اساساً با توجه به این جنبه اجتماعی و درک این نوع ادراک مشترک است که فقیه می‌تواند به نظر صحیح و مراد واقعی نص برسد. از این رو، می‌توان قضاوت کرد که از نظر شهید صدر، برخی از ابعاد حیات اجتماعی (آگاهی‌های مشترک و زمینه‌های ذهنی عمومی) در معرفت و فهم انسان (فقیه یا عالم) اثرگذار است. این برداشت به وضوح از این فراز از گفته‌های شهید صدر قابل استفاده است: افرادی که زندگی اجتماعی از این گونه دارند، در کنار آگاهی‌ها و نقطه نظرهایی که موجب تمایز و تشخیص هر فرد از دیگران است، آگاهی مشترک و زمینه ذهنی عمومی‌ای در میانشان پدید می‌آید و آن آگاهی مشترک و زمینه ذهنی عمومی بنیادی را تشکیل می‌دهد برای برداشت‌های عمومی و دریافت‌های مشترک در صحنه‌های متعددی که صحنه تشریع و قانون گذاری نیز از آن جمله است.[30]

حتی از ظاهر کلام وی استفاده می‌شود که این ویژگی «آگاهی‌های مشترک» خصیصه عقل بشر نیست، بلکه در اثر حیات اجتماعی پدید می‌آید؛ یعنی این نوع برداشت، از منطق مستقل عقل ناشی نشده، بلکه درک و فهمی است که به تبع روابط اجتماعی، برای عقل حاصل گردیده. بر فرض صحّت این نوع برداشت از سخن شهید صدر، شکی نیست که این ایده هرگز با جامعه‌شناسی معرفت و دست کم صورت‌های تعدیل یافته آن ناسازگار نیست، بلکه با گونه‌های تعدیل نایافته جامعه‌شناسی معرفت همسو است.

قلمرو فهم اجتماعی در استفاده از نصوص

به نظر شهید صدر، به گمان قوی، محمّدجواد مغنیه (استاد وی) نخستین کسی است که در فقه، نظریه‌ای گسترده درباره «عنصر فهم اجتماعی نصوص دینی» مطرح کرده و میان مفهوم لغوی نص با مدلول اجتماعی اش تفاوت نهاده و حدود قانونی مدلول اجتماعی را روشن کرده است.[31]

شهید صدر از کتاب فقه الامام الصادق(علیه السلام)، اثر شیخ محمّدجواد مغنیه مطلبی نقل می‌کند که بیانگر قاعده‌ای است که حدود فهم اجتماعی را در استنباط حکم از نص مشخص می‌نماید. خلاصه این قاعده چنین است که اگر نصّی مربوط به عبادت باشد باید فقط بر بنیاد لغوی و لفظی به تفسیر آن پرداخت و در فهم آن نباید به برداشت‌های اجتماعی، که پیش از آن بوده است، توسّل جست؛ زیرا نظام عبادات نظامی غیبی است که برداشت‌ها و زمینه‌های فکر اجتماعی نمی‌تواند بر آن حکم براند و با آن ارتباطی ندارد. اما اگر نصّی به یک صحنه زندگی اجتماعی مربوط باشد، از قبیل معاملات، آنگاه نقش فهم اجتماعی نص مطرح می‌شود؛ زیرا مردم در این صحنه، برداشت و زمینه فکری و ذهنی مشترکی دارند که زندگی اجتماعی ایشان و آگاهی حاصل از آن به مرزبندی آن پرداخته و آن را معیّن کرده است.[32]

ارجاع فهم اجتماعی به اصل «حجّیت ظهور»

شهید صدر این نوع فهم اجتماعی از نصوص را با ارجاع به اصل «حجّیت ظهور»، امری عقلی و ثابت و موجّه جلوه می‌دهد. وی در توضیح این ارجاع چنین می‌گوید: اما آنچه به ما اجازه می‌دهد در فهم نصوص دینی بر برداشت اجتماعی اعتماد نماییم، همان اصل «حجّیت ظهور» است؛ زیرا این برداشت نوعی ظهور در معنایی که با نص مزبور هماهنگ است، برای آن دست و پا می‌کند و این ظهور در نزد خردمندان به همان اندازه حجت است که ظهور لغوی؛ زیرا یک گوینده از این رو که فردی است که لغاتی را به کار برده و شناخته، لغاتی که در گفتارش هست، مورد توجه قرار می‌گیرد و فهمیده می‌شود و از این لحاظ که فردی است که در اجتماع زندگی می‌کند، تفسیر اجتماعی از گفتار او به عمل می‌آید و به فهم اجتماعی از گفتار او نیاز می‌افتد و شارع نیز این شیوه از فهم و تفسیر را امضا کرده است.[33]

ملاحظه می‌کنیم که در نظر شهید صدر، این فهم اجتماعی که البته در زبان بسیاری از فقها و اصولیان، به معنای «عرف و ارتکاز عقلا» و مانند آن به کار رفته، نوعی دلالت ـ در کنار دلالت‌های وضعی و سیاقی ـ برای کلام و نص ایجاد می‌کند و همان اصل «حجّیت ظهور» که مستمسک اعتماد و پذیرش دیگر دلالت‌ها بود، عامل پذیرش این نوع دلالت هم خواهد گردید و به گونه‌ای همسطح با دیگر دلالت هاست و نوعی ارتباط خاص با آنها دارد. پس شاید بتوان نظریه وی را چنین تبیین کرد: جامعه و حوزه‌های گوناگون روابط اجتماعی از طریق حوزه زبان شناختی (نفوذ و دخالت در دلالت‌های کلامی) در معرفت و شناخت و برداشت انسان‌ها تأثیر می‌گذارند. بنابراین، جامعه در حوزه‌هایی قطعاً در معرفت انسان مؤثر است. و این پذیرش حداقل‌های جامعه‌شناسی معرفت است.

اما یک سؤال: این استفاده از بیانات شهید صدر موهم این خواهد بود که به نوعی نسبیت را بپذیریم؛ یعنی باید قبول کنیم که فهم فقیهان در جوامع گوناگون، متفاوت خواهد بود، در حالی که می‌دانیم شرع و قوانین آن ناظر به حقایقی ثابت است و مبانی کلامی فقه شیعه نیز موید همین معناست.

در پاسخ می‌توان گفت: در آثار شهید صدر، مطلبی وجود دارد دال بر اینکه وی در عین پذیرش فهم و تفسیر اجتماعی، این نسبیت را نفی می‌کند؛ چرا که اصولا پذیرش این نوع نسبیت متعارض با مبانی کلامی فقه است. البته ایشان تصریح به نفی نسبیت نکرده است، ولی از کلامشان این ادعا استفاده می‌شود؛ مانند این بیان: چگونه از برداشت اجتماعی استفاده کنیم با اینکه برداشت امری ثابت نیست، بلکه به تبعیت از موقعیت‌های فکری و اجتماعی متفاوت است؟[34]

در واقع، شهید صدر پس از ارائه و تبیین بحث فهم اجتماعی، خود شبهه‌ای (استلزام فهم اجتماعی با نسبیت) مطرح می‌کند، اما به دلیل محدودیت بحث کتاب مزبور، به آن نمی‌پردازد و آن را به فرصتی دیگر موکول می‌کند. و کاملا مشخص است که این بیان فقط طرح شبهه‌ای است که قطعاً وی آن را نمی‌پذیرد و برای آن پاسخی دارد؛ زیرا مسلّماً وی قایل به چنین نسبیتی نیست، نه در حوزه فلسفه و نه فقه و اصول؛ و مباحث و آثار وی در این زمینه و روش‌های علمی و مسائل فقهی ایشان گواه این ادعاست.

احتیاط و اطمینان

شهید صدر در عین مطرح کردن بحث فهم اجتماعی نص، آن را با احتیاط بازگو می‌کند.[35] اما به رغم این احتیاط، ایمان و اطمینان دارد که این قاعده گره بزرگی از فقه گشوده است. وی در این باره می‌گوید: و آن گره این است که بسیاری احکام از راه پاسخ‌هایی که به پرسش‌های راویان داده شده بیان گردیده، نه به شکل ابتدا به ساکن و به زبان قانون گذاری. و راویان نیز در بیشتر جاها پرسش هایشان مربوط بوده به حالت‌ها و موضوعات ویژه‌ای که خود به دانستن حکم آنها نیاز داشته‌اند و پاسخ نیز مطابق پرسش آنان و در مرز آن و برای روشنگری حکم در همان حالت و موضوعی که مورد پرسش قرار گرفته، آمده است. و ما اگر در استنباط حکم از نص، تنها به فهم لغوی و تفسیر لفظی بپرازیم، معنایش این خواهد بود که آن احکام را در بسیاری از مواقع، در محدوده همان موضوعات و حالات ویژه‌ای نگه داریم که آن پرسش کنندگان در زندگی عملی خود با آن روبه رو بوده‌اند و در پرسش‌هایشان به طرح آن پرداخته اند، با آنکه گاهی اطمینان داریم که بیان احکام برای آن موضوعات و حالات ویژه، در همه موارد به خاطر اختصاص آنها به یکدیگر نیست… اما اگر از نصوص دینی فهمی اجتماعی داشته باشیم، به مرزهای راستین، که گمان می‌رود آن احکام داشته باشد، نزدیک تر خواهیم شد.[36]

به نظر شهید صدر، ظرفیت‌های حقیقی فقه و استنباط احکام شرعی در صورتی حاصل می‌آید که در راه اجتهاد از فهم و تفسیر اجتماعی بهره بجوییم. شاید بتوان از سخنان وی چنین دریافت که او در عین قایل بودن به منطق مستقل فهم و تعقّل ـ چنان‌که از مجموع و لابه‌لای نظریات ایشان قابل فهم است ـ همچنین این منطق مستقل را متأثر از اجتماع می‌داند، بدین صورت که اجتماع نوعی برداشت و فهم برای انسان‌ها ایجاد می‌کند و در معرفت آنها ذی نقش است، اما منطق مستقل فهم و چارچوب‌های اختصاصی معرفت را دچار نوسان نمی‌کند، به این معنا که ـ مثلا ـ منطق فهم مستقل است، ولی شرایط اجتماعی و بالتبع فهم اجتماعی ناشی از آن، موضوعات و دایره آن را در مسائل شناختی، گسترده یا محدود می‌کند که البته این دو نوع تأثیرگذاری تنها در مثال‌ها بیان شده که شاید گونه‌های بیش از این نیز متصور باشد. و در نهایت توجه به این مهم نیز ضروری است که شهید صدر بخشی از سطوح و ساحت‌های فهم بشری را کاملا مستقل از تأثیرات اجتماعی می‌داند که ایشان آنها را معرفت‌های پیشین و سرآغاز معرفت‌ها می‌نامد.

حاصل سخن

در مجموع، به نظر می‌رسد شهید صدر را بتوان از جمله کسانی دانست که به سطحی از تأثیر اجتماع در فهم و شناخت قایل است و قدر متیقّن سخنان وی در این نوشتار پذیرش قطعی حداقل‌هایی مؤثر از این تعامل اجتماع و شناخت بشری است که به نوعی می‌تواند حوزه‌های معرفتی ـ شناختی بسیاری را شامل شود به ویژه حوزه‌هایی که بازبان تعامل تنگاتنگ دارد، حتی حوزه‌هایی از فقه را.

چنان که پیداست، پرداختن به این موضوع مهم، آن هم با این حجم، ما را به پاسخ نهایی نمی‌رساند و این تلاش تنها روزنه‌ای است برای گام‌های بعدی و کسانی که به این مسئله و کشف آن می‌اندیشند. این کشف نیز به نوبه خود، پیدایش مسائلی نوین را در دو حوزه علوم اجتماعی ـ به ویژه جامعه‌شناسی ـ و علم فقه نوید می‌دهد.

 

[1]. عبدالرضا علیزاده، حسین اژدری زاده و مجید کافی، جامعه‌شناسی معرفت، قم، پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، 1383، ص 25.

[2]. milieu social condition.

[3]. Ideal or spritual factors.

[4]. همان، ص 25.

[5]. سید محمّدباقر صدر، مبانی منطقی استقراء، ترجمه سیداحمد فهری، تهران، انتشارات اسلامی، ص 492.

[6]. برای توضیح بیشتر، ر.ک. همان، ص 493.

[7]. همان.

[8]. همان، ص 515.

[9]. از بررسی کتاب فلستنا، اثر سید محمّدباقر صدر، مباحث جامعه‌شناسی معرفت به دست نمی‌آید و البته این کتاب مشتمل بر مطالب فراوانی در باب معرفت‌شناسی است؛ موضوعاتی از قبیل تصور و تصدیق با حرکت دیالکتیک در فکر، فلسفه مارکسیسم، تجربه، شکّاکیت، نسبیت ذاتی، نسبیت کانت و… . در میان مطالب این اثر، عامل معرفتی‌ای مطرح نمی‌شود که منشأ و سبب پذیرش جامعه‌شناسی معرفت شود؛ زیرا این اثر در بیشتر اصولش، با مبانی منطقی وی مطابقت دارد ـ همان گونه که گفته شد ـ بر اساس این مبانی مطرح شده، وجهی برای جامعه‌شناسی معرفت باقی نمی‌ماند؛ زیرا این مبانی فلسفی، با مدرنیته که خاستگاه جامعه‌شناسی است ناسازگار است.

[10]. سید محمّدباقر صدر، فلسفتنا، لبنان، دارالتعارف للمطبوعات، 1410، ج 2، ص 7.

[11]. همو، مبانی منطقی استقراء، ص 1ـ4.

[12]. سید محمّدباقر صدر، همراه با تحوّل اجتهاد، ترجمه اکبر ثبوت، تهران، روزبه، 1359، ص 8.

[13]. همان، ص 12ـ13.

[14]. همان، ص 15ـ16.

[15]. همان، ص 18.

[16]. همان، ص 9ـ10.

[17]. به دلیل رعایت اختصار، خواننده را به آثار فلسفی صدر ارجاع می‌دهیم.

[18]. سید محمّدباقر صدر، اقتصادنا، ترجمه ع. اسپهبدی، انتشارات برهان و اسلامی، 1349، ج 2، ص 37ـ 39.

[19]. همان، ص 37ـ38.

[20]. برگرفته از: همان، ص 37ـ 38.

[21]. همان، ص 38.

[22]. همان، ص 38.

[23]. همان، ص 39.

[24]. برگرفته از: همان، ص 39.

[25]. ر. ک. همان، ج 2، ص 41ـ 42.

[26]. همان، ص 36ـ37.

[27]. همان، ص 43ـ44.

[28]. همان، ج 2، ص 49.

[29]. سید محمّدباقر صدر، همراه با تحوّل اجتهاد، ترجمه اکبر ثبوت، ص 29ـ32.

[30]. همان، ص 30.

[31]. همان، ص 25.

[32]. همان، ص 32ـ33.

[33]. همان، ص 33ـ34.

[34]. همان، ص 34.

[35]. ر.ک. همان، ص 35.

[36].همان، ص 35ـ 36.

نویسنده: غلامرضا جلالی

شهید صدر نخستین فقیه مسلمان و فیلسوف شیعی است که در فلسفه علم و روش شناسی به تفکر پرداخته است و با آفرینش کتاب کم مانند: (الأسس المنطقیة للاستقراء) راه روشنی را در استواری مبانی منطقی استقراء نشان داده است و با اثبات سستی تئوری‌های علمی صاحب نظرانی چون:برتراند راسل جان استوارت میل و کارل ریموندپوپر منطق استقرایی خود را به عنوان شیوه نوین تفکر به کرسی نشانده است.

هیچ یک از نقدگران منطق در جهان اسلام در زمینه نقد دلیل استقرایی به گونه شهید صدر عمل نکرده است. آنان بیش تر به قیاس و تمثیل توجه داشته‌اند نه استقراء ولی شهید صدر به گونه هدفمند به سراغ این روش استدلالی رفته است. منظور اصلی او این است که راه خطا را در این منطق ببندد و روش معرفتی نوینی را در برابر نفوذ روش‌های معرفتی غرب فراهم آورد. روش‌هایی که از آبشخور تمدن ویژه غرب سرچشمه می‌گیرند و هرگز نمی‌توانند استقلال حیات معنوی ویژه مسلمانان را تدارک کنند.

مشکل اساسی که در (الأسس المنطقیة للاستقراء) مورد بحث قرارگرفته یک مشکل دیرین است و اهل منطق و فلاسفه غرب از آن ناآگاه نبوده‌اند و پژوهش آنان سرانجام در فلسفه کارل پوپر به ناامیدی از استقراء و ادعای این نکته که راه حلّی برای اثبات آن وجود ندارد انجامید. او اظهار داشت:

(طریقه مسمّی به استقراء افسانه ای بیش نیست و آنچه تحت این نام در می‌آید نامعتبر و لذا غیرقابل توجیه عقلائی است.)[1]

در نقطه مقابل پوپر شهید صدر با تفکری ژرف و استوار که سبب شگفتی اهل اندیشه است از عهده گشودن همه معماها و دشواری‌هایی که کرانه‌های این منطق را محاصره کرده‌اند بر می‌آید و توانایی آن را به نمایش می‌گذارد. هدف او تأسیس روش علمی است که بتوان از آن به عنوان ابزار معرفتی در همه دانش‌های انسانی و اسلامی بهره برد و علم و ایمان را از یک آبشخور سیراب ساخت و از ناسازگاری تحمیلی آن دو جلو گرفت.

شهید صدر بحث‌های خود را در چهار بخش پی می‌گیرد. ایشان پس از سه بخش نخست کتاب که بیان ضعف روش ارسطو در روشن گری دلیل استقرایی روش‌های مذهب تجربی در تفسیر دلیل استقراء و دلیل استقراء برپایه مکتب ذاتی را بر عهده دارند در بخش چهارم معرفت بشری را در چشم انداز مکتب ذاتی ارزیابی می‌کند.

 

ما ضمن گرامی داشت خاطره این نابغه بزرگ جهان اسلام و شهید راه فضیلت مبانی منطقی استقراء را با بهره گیری از کتاب ارزشمند (الاسس المنطقیه للاستقراء) در چهار بخش به بوته بررسی می‌نهیم:

1. استقراء چیست؟

استقراء در اصطلاح ارباب منطق عبارت است از اثبات حکمی در مورد یک کلّی به دلیل ثبوت آن در جزئیات آن کلّی؛ مثلا ما با دیدن انبساط آهن مس و نقره در حرارت حکم انبساط را روی همه فلزها برده و می‌گوییم: همه فلزها در اثر حرارت منبسط می‌شوند. این استدلال یک استدلال استقرایی است و براساس منطق ارسطویی استقراء بر دو گونه است:

استقرای تام و استقرای ناقص. در استقرای تام تمام گونه‌های وابسته به یک جنس دیده می‌شود و حکم هر یک را به دست آورده و درباره همه یک حکم داده می‌شود. در این گونه استقراء گذر از مقدّمه به نتیجه وجود ندارد ولی در استقراء ناقص شمار اندکی از یک مجموعه بی شمار که پاره ای از آن‌ها موجود نیستند مورد مطالعه قرار می‌گیرند و حکم مربوط به آن شمار اندک به همه اعضاء گسترش داده می‌شود.

فرق استدلال قیاسی و استقرایی در منطق ارسطو

ارسطو فرق استدلال استقرایی و قیاسی را در (حد وسط) بازشناخته و آن را چنین بیان می‌کند: استقراء بیان گر رابطه (حد اکبر) با (حد وسط) از راه (حدّ اصغر) است در حالی که قیاس نمایان گر رابطه (حد اکبر) با (حد اصغر) از راه (حد وسط) است.

به دیگر سخن می‌توان گفت که حکم استقرایی پیوستگی حد اکبر با حد وسط از راه (حد اصغر) است که به ثبوت می‌رسد. حد اکبر با حد وسط به مانند محمول پیوستگی دارند.

استدلال قیاسی:

این سنگ ماده است.

هر ماده ای تحت تأثیر جاذبه است.

این سنگ تحت تأثیر جاذبه است.

استدلال استقرایی:

این افراد تحت تأثیرجاذبه‌اند.

این افراد همه اجزاء ماده‌اند.

همه اجزاء ماده تحت تأثیر جاذبه‌اند.

سیر اندیشه در استدلال استقرایی نسبت به استدلال قیاسی فرق می‌کند. فکر در استدلال قیاسی از عام به سوی خاص حرکت می‌کند ولی در استدلال استقرایی عکس قضیه صادق است؛ یعنی حرکت فکر از خاص به سوی عام است.

به همین دلیل در یک استدلال قیاسی نتیجه باید پذیرفته شود و اگر نتیجه را نپذیریم ناسازگاری لازم خواهد آمد ولی در استدلال استقرایی چنین نیست چون در دلیل استقرایی نتیجه گسترده تر از دو مقدمه است و نمی‌توان مدعی شد که نتیجه تنها از دو مقدمه به دست آمده است.

نارسایی‌های استقرای تام

به روایت شهید صدر ارسطو هر استدلالی را که مبتنی بر شمارش حالت‌ها  و افراد باشد استقراء می‌داند و بر همین اساس آن را به تام و ناقص تقسیم می‌کند ولی بنا به تعریفی که شهید صدر از استقراء به دست می‌دهد استقراء در خور تقسیم به تام و ناقص نیست.

استقراء در بینش علمی صدر هر استدلالی است که از خاص به عام راه یابد بنابراین چون استقرای تام هرگز از خاص به عام سیر نمی‌کند و نتیجه آن مانند دلیل قیاسی با مقدماتش برابر است پس استقرای تام در واقع قیاس است نه استقراء.

تعریف شهید صدر از استقراء فقط استقرای ناقص را در برمی گیرد چون این نوع از استقراء است که از خاصّ به عام حرکت می‌کند.[2]

به طور کلی نارسایی‌های استقراء تام به قرار زیر است:

  1. استقرای تام یک استدلال مستقل نیست بلکه یکی از اشکال استدلال قیاسی است.
  2. در استقرای تام میان نتیجه و موارد استقراء شده علیت وجود ندارد چون پیوستگی در مقدمه‌‌ها وجود ندارد و اگر استقراء نتواند علت ثبوت (محمول) برای (موضوع) را کشف کند مقدمه‌های نخستین بایستگی منطقی خود را از دست خواهند داد.
  3. دامنه استقرای تام هر چند همه افراد موجودرا در برگیرد نمی‌تواند در برگیرنده افرادی باشد که از بین رفته‌اند و یا در آینده به وجود خواهند آمد. بنابراین نتیجه در یک استقرای تام بزرگ تر از مقدمه‌های آن است. افزون بر این حکم داده شده تنها می‌تواند در برگیرنده افراد استقراء شده باشد و نمی‌تواند افراد ناپیدا را دربربگیرد.

شهید صدر سه اشکال بالا را در کتاب خود نقل کرده و این اشکال را که نتیجه استقراء پیش از استدلال در دسترس است وارد نمی‌داند[3] چون نتیجه استدلال استقرایی این نیست که پاره ای از قضایای جزئی را که در بین عمل استقراء شناخته شده‌اند یک جا جمع کرده باشیم بلکه نتیجه استقراء در یک قضیه تازه ای نهفته است که با قضایای گذشته در مقدمه اختلاف دارد. به این اعتبار به طور کامل با قیاس فرق می‌کند.[4]

نارسایی‌های استقرای ناقص

دلیل استقراء با سه اشکال اصلی رو به روست:

  1. چرا پیوند دو پدیده: (الف) و (ب) را علّی می‌دانیم و احتمال تصادف مطلق بودن این پیوند را رد می‌کنیم؟
  2. چرا علت پدیده (ب) را (الف) قلمداد می‌کنیم و احتمال تصادف نسبی را نمی‌پذیریم؟
  3. دلیل ما بر این که در همه حالت‌ها (الف) علت (ب) است و به تعبیر دیگر همه حالت‌ها یکسان طبیعت نتیجه یکسان دارند چیست؟

ارسطو از سه اشکال یاد شده تنها اشکال دوم را با بهره گیری از منطق و استدلال پاسخ داده است و در پاسخ دو اشکال اوّل و سوّم به جای منطق از این دو قاعده عقلی: (هر پدیده را علتی است) و (حالت‌های یکسان طبیعت نتیجه یکسان دارند) بهره جسته است و این دو قاعده در منطق ارسطو از مستقلات عقلی شمرده شده‌اند و به همین دلیل نیاز به تجربه ندارند.

روش ارسطو در استوار کردن منطق استقراء

چنانکه دیدیم علت میان دو پدیده ای که همزمان در بین استقراء پیدا شده‌اند یگانه پل پیوندند که می‌تواند استقراء کننده را از موارد استقراء شده به گسترش در همه چگونگی‌ها  گذر دهد. اگر در طول استقراء ثابت کردیم که دو پدیده نزدیک دارای پیوند علت و معلول هستند خواهیم توانست عمومی بودن همزمانی این دو پدیده را نیز ثابت کنیم زیرا هر پدیده ای همیشه در کنار علت خود قرار دارد و جز این راه دیگری برای گسترش حکم نیست.[5]

برای ثابت کردن رابطه علت و معلول باید از قاعده عقلی: (الاتفاقی لایکون دائمیا ولا اکثریا) کمک گرفت. براساس این قاعده رویداد و پدیده ناگهانی نه همیشگی است و نه بیش ترین. به عبارت روشن تر اگر پیوند دو چیز براساس علیت نباشد بسیار و همیشگی نیست و دو امری که این رابطه را نداشته باشند نمی‌توانند زیاد کنار هم رخ دهند. پس اگر دو چیز با هم زیاد پدید آیند از رابطه علت و معلولی برخوردارند.

بنابراین از کنار هم قرار گرفتن استقراء ناقص و قاعده عقلی یاد شده قیاس منطقی شکل می‌یابد که از صغرا (شواهد) و کبرا (قاعده عقلی) ترکیب شده است و این نتیجه را به بار می‌نشاند که یکی از دو پدید نزدیک علت دیگری است. پس اگر استقرای ناقص به قاعده عقلی مجهز نشود نمی‌تواند مفید علم باشد برخلافِ (تجربه) که همیشه مفید علم است.

 

خلاصه کلام: منطق ارسطو نتیجه گیری کلّی از استقرای ناقص را به این شرط می‌پذیرد که استقرای ناقص تنها گردآوری موارد نباشد بلکه تجربه پا در میانی کند یعنی مثال‌های استقرایی با یک قاعده عقلی پیشین همراه گردند و یک برهان قیاسی کامل مبتنی بر علیت تشکیل شود. در این صورت است که می‌توان حکم به دست آمده را به همه حال‌ها  گسترش داد. منطق ارسطو این عمل را (تجربه) می‌نامد و استقرای ناقص را به معنای جمع آوری موارد می‌داند و بر این عقیده است که مقدار استقراء صلاحیت آن را ندارد که گسترش حکم را ثابت کند.[6]

پیوند دلیل استقرایی

و نگرش معرفت شناسی ارسطو برداشت ارسطو از استقراء با نگرش معرفتی او پیوسته است چون نگرش ارسطو در نگرش و فرضیه ادراک این است که عقل پیش از تجربه و استقراء دارای دریافت‌های مستقلّی است و بر همین اساس عقل توانایی تفسیر دلیل استقرایی را دارد و به کمک همان قضایای عقلی پیشین احکام استقرایی را گسترش می‌دهد. دلیل استقرایی در منطق ارسطویی رنگ دلیل عقلی به خود می‌گیرد. و این دیدگاه مخالف تحلیل کسانی است که هیچ معرفت پیش از تجربه را قبول ندارند. به نظر آنان خود قواعد عقلی نیز چیزی جز گسترش حکم استقرایی نیستند و به همین دلیل نمی‌توانند در مقدمه‌های منطقی استقرا به کارگرفته شوند.[7]

شهید صدر هر چند وجود قواعد عقلی پیشین را می‌پذیرد و از این نظر تأیید کننده روش منطق استقرایی ارسطوست ولی این سخن را که اتفاق و تصادف در طبیعت نه همیشگی است و نه بیش ترین یک قاعده عقلی پیشین نمی‌داند بلکه آن را از نتیجه‌های دلیل استقرایی می‌داند و بر این نظر است چنین عبارتی نمی‌تواند اساس منطق استقرایی را به سامان برساند.[8]

وی در شرح سخن خود می‌نویسد: (اتفاق به معنی تصادف است و تصادف در نقطه مقابل لزوم قرار دارد و معنای آن این است که چیز تصادفی نه لزوم منطقی دارد و نه لزوم واقعی. لزوم منطقی گونه ای پیوند میان دو قضیه یا دو دسته از قضایاست که فرض جدایی آن دو به ناسازگاری می‌انجامد مانند لزوم (سه ضلع) برای (مثلث). و لزوم واقعی از نسبت علت و معلولی میان دوچیز حکایت می‌کند مانند وابستگی (آتش) و (حرارت).

تصادف یا مطلق است یا نسبی. تصادف مطلق آن است که پدیده ای بدون وجود علتی هستی یابد و تصادف نسبی به معنای همزمانی دو پدیده است بدون هیچ بایستگی اعمّ از منطقی یا واقعی. تصادف مطلق از نظر فلسفی محال است؛ چون با قانون علت و معلول ناسازگاری دارد ولی تصادف نسبی محال نیست.)[9]

براساس آنچه گفته شد اختلاف اصلی شهید صدر با ارسطو در این است که در بینش ارسطو (الاتفاقی) یک شناخت عقلی پیشین است ولی از نظر شهید صدر (الاتفاقی) یک شناخت عقلی پیشین نیست بلکه اگر این سخن را به عنوان قانون بپذیریم دست بالا می‌تواند نتیجه استقراء در طبیعت باشد و نمی‌توان از آن به عنوان اساس استدلال استقرایی بهره جست.[10]

دلیل قاعده (الاتفاقی)

حقیقت این است که منطق ارسطو هیچ دلیلی برای ثابت کردن قاعده یاد شده اقامه نکرده چون این شناخت یک معرفت پیشین است و نیاز به استدلال ندارد ولی شهید صدر این گفتار ارسطو را درست نمی‌داند. به نظر او این قاعده یک امر پیشین نیست چون عقل تکرار تصادف را مثل اجتماع دو ضد محال نمی‌داند و اگر منظور او محال بودن در تکرار خارجی است نه عقلی در این صورت این قاعده گرفته شده از عادت و تجربه خواهد بود و جزو مبادی عقلی پیشین و فوق تجربی نیست زیرا تنها مبادی عقلی پیشین هستند که در ثابت و یا رد کردن چیزی همیشه مستند به ضرورت‌اند.)[11]

نقد قاعده (الاتفاقی)

روشن شد قانون ارسطویی: (الاتفاقی لایکون دائمیاً ولا اکثریا) تکرار تصادفی بیش از حدّ تجربه‌هاییرا که در میان استقراء صورت می‌گیرند امکان پذیر نمی‌داند و می‌گوید: (اگر میان دو پدیده؛ مثلاً (الف) و (ب) پیوند علت و معلولی نباشد و ما یکی از دو پدیده یاد شده؛ مثلاً (الف) را ده بار ایجاد کنیم در میان این مقدار تکرار دست کم برای یک بار هم که شده میان آن و (ب) رخنه به وجود خواهد آمد و این یک بار مشخص نیست ممکن است در تجربه نخست باشد یا آخر. بنابراین دانش ما در این مورد اجمالی است و بر نفی دلالت دارد نه اثبات. منشأ این علم اجمالی یکی از دو امر: (تمانع) یا (اشتباه) است. به این ترتیب که اگر ما بدانیم در یک تجربه از ده تجربه دو پدیده نمی‌توانند همزمان باشند منشأ علم اجمالی تمانع است و اگر علم ما محدود باشد ولی ما نتوانیم آن را درست تمییز دهیم منشأ علم اجمالی اشتباه است.)[12]

شهید صدر در پی این سخنان چندین اشکال مهم بر قانون الاتفاقی وارد می‌کند. در پاره ای از این اشکال‌ها  نشان می‌دهد که علم اجمالی به دلیل نبود تمانع و اشتباه وجود ندارد و در پاره ای روشن می‌کند علم اجمالی بر اساس یکی از دو عامل وجود ندارد.[13]

  1. وقتی میان دو پدیده پیوند علت و معلولی نباشد اگر یکی از آن دو پدیده ده بار تکرار شود بر حسب قاعده الاتفاقی باید دست کم یک بار همزمان نباشند. علم اجمالی به نفی دست کم یک بار تصادف مبتنی بر هیچ تضاد و تمانعی نیست. به عنوان مثال اگر ما بخواهیم کارگر افتادن شربتی را در پدید آوردن سر درد آزمایش کنیم شربت را به شماری می‌نوشانیم و می‌بینیم که همه آن‌ها پس از نوشیدن شربت گرفتار سردرد شدند. در این جا دو نزدیکی وجود دارد: نزدیکی موضوعی [همزمانی خوردن شربت با سر درد] و نزدیکی ذاتی [پیوند واقعی و علّی شربت و سر درد] این دو نزدیکی می‌تواند نتیجه طبیعی پیوند علت و معلولی باشد ولی اگر این پیوند وجود نداشته باشد در دونزدیکی به حکم تصادف نسبی خواهند بود و هیچ ناسازگاری میان تصادف‌های نسبی وجود ندارد؛ زیرا از سویی ممکن است افرادی برای آزمایش گزیده شده باشند که همه دارای شرایط سر درد باشند و از سوی دیگر راهی برای کشف تمانع وجود ندارد.[14]
  2. در موردی که اجتماع پاره ای از چیزها با ناسازگاری و تمانع رو به رو است می‌توانیم براساس قضیه شرطیه ای حکم به نبود اجتماع بکنیم ولی در تکرار تصادف نسبی چنین نیست. در این مورد هر چند ما اطمینان کامل داریم که بر حسب عادت تصادف نسبی در درازمدت تکرار شدنی نیست امّا این اطمینان مانند نبود اجتماع شماری از چیزها بر حسب تصادف و تمانع محکم و یقین آور نیست.[15]
  3. علم اجمالی براساس تعریفی که از آن ارائه شده علمی است که به طور مبهم به یک رویداد مشخص واقعی اشاره دارد مانند علم اجمالی ما به مرگ یکی از دو نفر به اسم‌های سعد و سعید. این علم اجمالی با پدید آمدن شک برطرف می‌شود.

علم اجمالی مورد نظر منطق ارسطو رویداد مشخص واقعی را که به طور مبهم به آن اشاره کنیم در بر نمی‌گیرد. این علم می‌گوید: (تصادف نسبی به طور مستمر در یک خط طولانی درخور تکرار نیست. به این معنی که در میان ده بار تجربه دست کم یک بار تصادف و همزمانی روی نخواهد داد و ما نمی‌توانیم از میان این تصادف‌ها  به یک تصادف گرچه مبهم اشاره کنیم و آن را اساس حقیقی این علم اجمال بدانیم.)[16]

  1. از نظر ارسطو علم عقلی پیشین باید کاشف ضرورت ثبوت محمول برای موضوع یا ضرورت نفی آن از موضوع باشد و کشف ثبوت یا نفی بدون ضرورت علم پیشین شمرده نمی‌شود. بنابراین علم اجمالی به این که در بین ده بار تجربه به وقوع همزمانی دو پدیده یکی از تصادف‌ها ضروری نیست بر خلاف نظر ارسطو یک علم پیشین نیست. اگر کسی بگوید در علم اجمالی مورد بحث واقع نشدن ضروری است. این پرسش مطرح خواهد شد که آیا این ضرورت ذاتی است یا عرضی؟ اگر بگوییم ذاتی است خلاف واقع خواهد بود چون هیچ ضرورت ذاتی در مساله به چشم نمی‌خورد و اگر بگوییم این ضرورت عرضی و نتیجه نبود علت است نبود علت نمی‌تواند روشن کننده ضرورت گرچه از گونه عرضی آن باشد.[17]
  2. داشتن علم اجمالی نسبت به این که تصادف در یک خط طولانی تکرار پذیر نیست بر فرض واقعی بودن یک علم پیشین و اوّلی نیست چون اگر علم اوّلی بود نمی‌بایست با علم به ناهمزمانی دو پدیده در یکی از موارد استقراء معارضه کند و از میان برود.
  3. علت بودن (الف) برای (ب) ممکن است حتمی و حصری باشد و ممکن است علت دیگری به نام (ت) سبب پیدایش (ب) گردد. هر اندازه احتمال حضور (ت) بیش تر باشد اعتقاد به علیت (الف) برای (ب) کم تر و هر چند احتمال (ت) کمتر باشد اعتقاد به علت بودن (ب) بیش تر خواهد بود.

 

بنابراین اگر ما ندانیم که (ب) دارای علل وجودی دیگری نیز هست باور به علت بودن (الف) برای (ب) نسبت به زمانی که علت بودن را در (الف) محصور نکنیم بیش تر خواهد بود.

این رابطه استوار میان علم استقرایی به علیت و میان مقدار احتمال‌های وجود (ت) در آزمایش‌های پیاپی را منطق ارسطو نمی‌تواند براساس روشی که در استدلال استقرایی دارد توجیه کند؛ زیرا استدلال استقرایی اگر نتیجه علم اوّلی مبنی بر این که تصادف نسبی در درازمدت تکرار شدنی نیست باشد هر وقت ما در طول این خط همزمانی میان دو پدیده را دیدیم. ناگزیر باید نسبت میان آن دو را نتیجه گیری کنیم بدون این که برای مقدار احتمال وجود (ت) کوچک ترین جایی در نظر بگیریم.[18]

  1. یقین به این که تصادف نسبی درمرحله آزمایش نمی‌تواند تا درازمدت تکرار شود یک علم بی واسطه نیست بلکه مولود شمار بسیاری از احتمال‌هاست؛ زیرا: نخست آن که درهر علم پیشین نتیجه علم به ملازمه دو چیز علم به لازم آن نیز هست. دو دیگر اگر این سخن که تصادف نسبی در ده تجربه پی در پی تکرار پذیر نیست درست باشد بی گمان این قضیه شرطی نیز درست خواهد بود که اگر تصادف نسبی در نه بار آزمایش واقع شود در دهمین بار به طور حتم واقع نخواهد شد زیرا بین این دو قضیه ملازمه است. سه دیگر برخلاف این که ما یقین داریم تصادف نسبی در ده بار آزمایش به صورت پی درپی درخور تکرار نیست با این حال یقین نداریم که اگر در نه بار آزمایش تصادف نسبی واقع شد دهمین بار همزمان نخواهند بود؟

پس ما می‌توانیم به خوبی تشخیص بدهیم که اعتقاد به این که تصادف نسبی در ده بار آزمایش پی در پی درخور تکرار نیست از علوم عقلی پیشین نمی‌باشد.[19]

شهید صدر پس از نقد قانون ارسطویی (الاتفاقی) برای یک جمع بندی کلّی می‌نویسد: به نظر می‌رسد راه حل سه مشکل اساسی دلیل استقرایی در منطق ارسطو در پذیرش سه قاعده نهفته است: فرض قانون علیت احتمال تصادف مطلق را از میان ببرد قانون الاتفاقی مشکل احتمال نسبی بودن تصادف را حل کند و قاعده اطّراد (حال‌های همانند نتیجه‌های همانند دارند) مشکل احتمال تغییر علیت را بر طرف سازد.

بنابراین مادامی که سه اصل: (علیت) (الاتفاقی) و (حال‌های همانند نتیجه‌های همانند دارند) را نپذیریم نمی‌توانیم روش استقرایی را به عنوان یک روش علمی بپذیریم.

در ارزیابی دقیق شهید صدر منطق ارسطو در عقلی و پیشین دانستن قواعد بالا و پی ریزی دلیل استقرایی بر روی آن‌ها  راه خطا در پیش گرفته است چنانکه دیدیم عقلی و اولی بودن قاعده الاتفاقی را ایشان در طول بحث به نقد کشید و ارزیابی جامع تری را به بخش سوم کتاب وانهاد.

2. استقراء و مکتب تجربی

مکتب تجربی که به دست فیلسوفانی چون : فرانسیس بیکن دیوید هیوم و جان لاک پایه ریزی شده است پیوند تنگاتنگی با منطق استقرایی دارد. از نظر این مکتب راه کشف حقیقت تجربه عینی است. دانش جدید نیز بر همین اساس استوار شده است.

مکتب تجربی از سه مشکل اصلی دلیل استقراء حل مشکل اول و سوّم را مدنظر دارد و مشکل دوم را درحاشیه قرار می‌دهد. این مکتب چون منکر وجود قضایای پیشین از تجربه است مبادی عقلی علیت را قبول ندارد و اهمیت اشکال اوّل (ضرورت علیت) و سوّم (تعمیم پذیری علیت در حالت‌های همانند) را به خوبی درک می‌کند؛ زیرا نمی‌تواند دو اشکال یاد شده را از راه قواعد عقلی توجیه کند.[20]

تفسیر استقراء در مکتب تجربی

تجربه گرایان در طول تاریخ خود سه برخورد گونه گون با استقراء داشته اند: (یقین آور) (اعتقاد راجح) و (عادت ذهنی).

  1. استقرای یقین آور: براساس تفسیر نخست استقراء یقین می‌آورد[21] و بزرگ ترین طرفدار آن جان استوارت میل فیلسوف انگلیسی است.[22] به نظر ایشان استقراء در پیدایش خود به دو قانون (علیت) و (اطّراد) (حال‌های یکسان نتیجه یکسان دارند) نیازمند است.[23]

استوارت میل در این نکته با ارسطو هم عقیده است که استقراء به قیاسی پیوند می‌خورد که صغرای آن از مثال‌ها  و کبرای آن از دو قضیه علیت و اطّراد تشکیل شده است.[24] هر استقراء کننده ای در طول استقرای خود با بهره گیری از علیت و اطّراد است که در می‌یابد اگر پدیده ای در پی شرایط خاصّی پیدا شد در همه موارد همانند نیز به وجود خواهد آمد.

روش تجربی قضایای علیت و اطراد را محصول داده‌های حسّی و استقراء‌های پیشین می‌داند. علیت در معنای تجربی چیزی جز پیوستگی پیوسته و شایع دو پدیده در ظرف زمان نیست ولی در مفهوم عقلی از رابطه حتمی بودن میان دو پدیده حکایت می‌کند.[25]

نوآوری شهید صدر در این نکته نهفته است که ایشان گسترش دلیل استقرایی را نیازمند اصول بی چون و چرایی چون علیت و اطّراد نمی‌داند.[26] او هر چند مانند علمای تجربی قضایای علت و معلولی را نتیجه استقراء می‌داند منکر مبادی و قواعد پیشین عقلی آن نیست. برتری نظر شهید صدر در این است که اگر علم پیشین این قضایا را نادیده بگیریم باز درستی آن‌ها  را از رهگذر استقراء می‌توانیم بر کرسی بنشانیم.[27]

بنابراین درتحلیل منطقی صدر دلیل استقرایی بدون استمداد از اصول مسلّم پیشین می‌تواند این قضایا را ثابت کند. مشکلی که مسلک تجربی با آن رو به روست. این است که از سویی گسترش‌های استقرایی را بر قضایای علت و معلولی استوار کرده است؛ و از سوی دیگر گمان برده قضایای علّی خود نتیجه استقراء هستند و از گسترش‌های استقراء‌های پیشین به دست آمده‌اند.

وی یادآور می‌شود: مقصود از علیت مورد بحث معنی عقلی آن است که از رابطه ضروری میان سبب و مسبّب حکایت می‌کند. اگر علیت به معنی عقلی آن را نپذیریم و بگوییم هیچ راهی برای اثبات آن نیست در این صورت نه اثبات علیت به مفهوم تجربی با کمک گرفتن از دلیل استقرایی امکان پذیر است و نه هیچ یک از گسترش‌هایی که با استقراء ثابت می‌گردد. بنابراین شرط اساسی نتیجه گیری از دلیل استقرایی آن است که استقراء بتواند علیت را در مفهوم عقلی آن اثبات کند و پیوند ضروری علت و معلول را تثبیت کند. ما تا زمانی که معنی عقلی علیت را پذیرا نباشیم دلیل استقرایی نخواهد توانست گسترشی را ثابت کند.[28]

شهید صدر اطّراد به معنی (حالت‌های یکسان نتیجه‌های یکسان دارند) را شبیه قانون ارسطویی (الاتفاقی) می‌داند که می‌گفت (تصادف نسبی در یک خط طولانی تکرار پذیر نیست). به نظر او تنها  فرق آن دو در این نکته نهفته است که قانون اطراد در مکتب تجربی از منشأ استقرایی برخوردار است ولی در مکتب عقلی ریشه در امور عقلی پیشین دارد.

شهید صدر به دنبال این یادآوری مهم به نقد راه حل‌های چهارگانه استوارت میل برای حل اشکال دوم می‌پردازد و به این نتیجه می‌رسد که در همه این راه حل‌‌ها تنها حل مشکل دوّم مورد توجه قرارگرفته و دواشکال اوّل و سوّم به فراموشی سپرده شده است. افزون بر این این راه حل‌‌ها هر چند احتمال تصادف نسبی (وجود علّتی به جز علت شناخته شده معلول مورد نظر) را کاهش می‌دهند ولی آن را به کلّی و صد درصد از بین نمی‌برند.[29]

  1. استقراء منشأ اعتقاد برتر: براساس این تفسیر مکتب تجربی از استقراء که آن را (اعتقاد راجح) قلمداد می‌کند اگر ما بخواهیم حکم به دست آمده از این روش استدلالی را گسترش دهیم باید قضایایی را فرض کنیم که هیچ پیوندی با استقراء ندارند و مبانی منطقی آن را به وجود می‌آورند و اثبات چنین قضایایی امکان ندارد؛ از این روی هیچ استدلال استقرایی نمی‌تواند ما را به یقین برساند و این استدلال تنها حجم احتمال‌ها را بزرگ تر می‌کند و ارزش قضایای استقرایی را بالا خواهد برد.[30]

برتراند راسل از جمله فلاسفه تجربی است که تجربه‌های حسی را در راستای استدلال بسنده نمی‌داند و می‌گوید: برای استوار کردن استدلال استقرایی باید از قانون عقلی کمک جست تا بتواند حکم رویدادهای گذشته را به رویدادهای آینده و موارد موجود را به موارد ناموجود گسترش دهد. هر چند ایشان در وجود چنین قانون عقلی تردید کرده‌اند.

شهید صدر درنقد این تفسیر شرح بحث را به جای خود می‌گذارد و در روشن گری موضع خود از نوشته دکتر زکی کمک می‌گیرد که می‌نویسد: (این که ما بر این باوریم نتیجه دلیل استقرایی علم به گسترش حکم استقراء است چنین نیست که دلیل استقراء به دلیل قیاسی تبدیل شده و از عام به سوی خاص سیر می‌کند بلکه دلیل استقرایی استدلالی مستقل است که بدون استمداد از هیچ مبدأ عقلی از خاص به عام حرکت می‌کند.)[31]

ییقین حاصل از استقراء را شهید صدر یقین موضوعی می‌نامد. او می‌نویسد: (این یقین را (یقین موضوعی) می‌نامیم. در برابر (یقین منطقی) که از استدلال قیاسی ناشی می‌شود و (یقین ذاتی) که یک مسأله ای شخصی است و معلوم نیست از معیارهای درست برخوردار باشد.)[32]

(یقیین موضوعی از راه رویش پی درپی که به تصدیق قضیه استقرایی داده می‌شود به دست می‌آید و ما نمی‌توانیم برای آن برهان اقامه کنیم بلکه وجود آن را به عنوان یک مصادره و اصل مسلّم فرض کرده و به تفسیر آن می‌پردازیم.)[33]

به نظر شهید صدر برتری اعتقادی براساس خود استقراء نمو می‌کند و زیاد می‌شود؛ یعنی هر اندازه شواهد استقراء بیش تر باشد ارزش احتمال قضیه استقرایی بیش تر می‌گردد. ولی برخلاف عقیده دکتر زکی در آخرین فصل کتاب (المنطق الوضعی) این افزایش برتری بر اساس احتمال‌ها درخور تفسیر نیست و امکان ندارد ارزش احتمال قضیه استقراء را حساب احتمال‌ها بالا برده و آن را به یقین نزدیک کند مگر این که به همان اندازه نسبت به قانون علت و معلول در مفهوم عقلی آن برتری بدهد. پس برخلاف موضوع منطق تجربی که علیت را در مفهوم عقلی آن مردود می‌داند این مفهوم عقلی علیت است که از ضرورت و حتمی بودن حکایت می‌کند.[34]

بنابراین منطق تجربی بر سر دو راهی است و باید یکی از آن دو را برگزیند یا معنی عقلی علیت را بپذیرد یا علیت را به معنی تجربی آن و در نتیجه نتواند حتّی برتری اعتقادی حاصل از استقراء را به کرسی بنشاند یا آن را تفسیر کند.[35]

  1. استقراء عادت ذهنی: براساس سوّمین تفسیر مکتب تجربی از استقراء این روش استدلالی هیچ ارزش موضوعی ندارد و اعتقاد ناشی از استقراء را یک عادت ذهنی می‌داند. دیوید هیوم . 1711 ـ 1776م) یکی از فلاسفه تجربی انگلیس از پیشتازان این نگرش است.[36]

هیوم محور اصلی فلسفه خود را انتقاد از علیت قرارداد. او از روان شناسی در این رابطه بهره جست. ادراکات را به دو دسته تقسیم کرد:

بازتاب‌ها و اندیشه‌ها

بازتاب‌ها در فلسفه هیوم ادراکاتی هستند که از برخورد مستقیم با خارج در ذهن به وجود می‌آیند و به همین دلیل از قوّت و تبلور بیش تری برخوردارند و اندیشه‌‌ها تصور مجدد بازتاب‌ها در ذهن هستند؛ مثلاً دیدن شیر نوعی احساس است وتصور آن نوعی ادراک. کوشش ذهن صرف تغییر موادی می‌شود که بازتاب‌ها به ما عرضه می‌کنند. مواد در ذهن انباشته و در هم می‌شوند یا کوچک و بزرگ می‌گردند. تمام این مواد از تجربه بیرونی یا درونی به دست آمده‌اند.

هیوم معیار حقیقی مفاهیم و تصورات بیشتری را از بازتاب‌های جهان خارج می‌داند. به نظر او بازتاب‌ها وسیله ساده و اطمینان آوریند که براساس آن‌ها می‌توان فهمید آیا یک مفهوم جنبه حقیقی دارد یا کاذب؟

میان اندیشه‌هاییکه از بازتاب‌ها تولید می‌شوند گونه ای علاقه و رابطه وجود دارد مثل علاقه علت و معلول. ویژگی علاقه علت و معلول در این است که ما وقتی طرف علت را تصور کنیم اندیشه طرف معلول را برمی انگیزاند. به این ترتیب علاقه علت و معلول به تنهایی می‌تواند ذهن ما را به چیزی انتقال دهد که پیش از آن محسوس حواس ما نبوده است.

هیوم در روشن گری علاقه علت و معلولی می‌نویسد: (معنای حقیقی علت و معلول این نیست که دو پدیده تنها در زمان و مکان نزدیک به هم باشند زیرا بسیار پیش می‌آید که دو پدیده در زمان و مکان کنار هم بایستند ولی ما علاقه علت و معلول را میان آن دو درک نکنیم بلکه معنای علت و معلول از ضرورت و حتمی بودن علاقه میان دو پدیده حکایت می‌کند و چون عقل آن را انشا نکرده است باید دید این بازتاب از کجا به وجود آمده است؟)

هیوم درجست وجوی منشأ پیدایش مفهوم علیت به دنبال بازتاب‌ها می‌گردد. ولی در دایره بازتاب‌ها هیچ عنصر نخستینی را نمی‌یابد که با اندیشه علت و معلولی برابری کند. آنچه ما در این عرصه می‌بینیم پی درپی بودن پدیدارهاست و تکرار پدیدار‌ها به خودی خود نمی‌تواند منشأ تولید حتمی بودن باشد؛ زیرا افزایش پدیدار تنها سبب افزایش بازتاب‌ها می‌شود و حتمی بودن در شمار امور محسوس نیست تا در قلمرو و محدوده بازتاب‌های حسّی قرار گیرد.

ذهن از همزمان بودن اتفاقی دو پدیده بازتابی را درخود می‌یابد که مانند همه بازتاب‌ها زنده و نیرومند است و این بازتاب است که اندیشه حتمی بودن پیوند علت و معلول را در ما بارور می‌سازد.

بنابراین ضرورت و حتمی بودن منشأ روانی دارد نه بیرونی؛ یعنی نزدیکی دو پدیده در ذهن چنین عادتی را به وجود می‌آورد.[37]

عقل و علاقه علیت

هیوم علاقه علت ومعلول را مولود تعقل و برآمده از قانون نبود ناسازگاری نمی‌داند؛ زیرا انسان وقتی چیزی را بدون توجه به علت آن تصور می‌کند هیچ ناسازگاری پیش نمی‌آید و ما دارای علم پیشین به علاقه علیت نیستیم. انسان با همه نیروی عقل خود نمی‌تواند از روان بودن آب استدلال کند که اگر در آن غرق شد می‌میرد.[38]

شهید صدر در نقد آرای هیوم می‌نویسد: (باید میان قانون علیت و رابطه علیت که میان چیزهای خارجی وجود دارد فرق گذاشت. آنچه هیوم به عنوان مثال می‌آورد روشن کننده پیوند علت و معلول است نه قانون علیت. به نظرما عقل بدون اتکای به تجربه قانون علیت را درک می‌کند ولی نمی‌تواند پیوندهای خاصی را که میان پدیده‌‌ها وجود دارد بفهمد. هر چند چنان که هیوم معتقد است نمی‌توان قانون علیت را از قانون نبود ناسازگاری استنباط کرد و تصور بی سبب بودن یک پدیده هیچ ناسازگاری را به وجود نمی‌آورد؛ زیرا در مفهوم یک رویداد انتقال به سبب نهفته نیست. به همین دلیل باید عقلی بودن قانون علیت را تفسیرکرد.)[39]

نقد دلیل‌‌های عقلی علیت

شهید صدر به دنبال این بحث دلیل‌های پیروان استدلال عقلی را در اثبات قانون علیت نقل می‌کند و به نقد می‌کشد. وی می‌نویسد: (پیروان استدلال عقلی و طرفداران منطق ارسطو دو دلیل برای ثابت کردن علیت ارائه داده اند:

  1. هر پدیده ای (ممکن) است؛ یعنی در حد استواء میان بود و نبود قرار دارد و برای خارج شدن از این حد نیاز به برتری دهنده دارد و این برتری دهنده همان علت است. ولی این دلیل به نظر شهید صدر قانع کننده نیست زیرا وقتی این استدلال تحلیل شود روشن می‌گردد که از قانون علت و معلول برای اثبات خود آن استفاده شده است زیرا قانونی که می‌گوید: برتری دهنده لازم است همان قانون علیت است.
  2. هر ماهیتی در ذات (ممکن) است و تا (واجب) نشود موجود نمی‌گردد و ذات یک ممکن وقتی به مرحله وجوب می‌رسد که دارای سبب خارجی باشد. این استدلال نیز از نظر وی همان اشکال دلیل پیشین را دارد و توان بر کرسی نشاندن قانون علیت را ندارد. ایشان پیشنهاد می‌کند فلسفه عقلی بهتر است وجود علیت را از قضایای اوّلی عقلی به دست آورد تا نیاز به استدلال نباشد. روشی که با مبانی تجربی هیوم ناسازگار است ولی چاره ای جز پذیرفتن آن نیست.)[40]

کاستی‌‌های دیدگاه هیوم

دیدیم از نظر هیوم علاقه علیت نه می‌تواند یک نتیجه گیری عقلی باشد و نه از راه تجربه می‌توان به آن دست یافت زیرا سرچشمه همه دانش ما به جهان خارج برآمده از حسّ و بازتاب‌های آن است. و ما هیچ بازتابی در ذهن خود نداریم که روشن گر علیت به معنی ضرورت میان دو پدیده باشد؛ یعنی ما هرگز صفتی را در داده‌های حسّی خود نمی‌بینیم که معلول را به گونه ای به علت ربط دهد که نتیجه حتمی علت باشد.[41]

این است که هیوم علاقه علیت را به عنوان یک موضوع واقعی نمی‌پذیرد و به همین دلیل وی علیت را براساس یک امر ذهنی و روانی تفسیر می‌کند و آن را انتقال ذهن از اندیشه ای به اندیشه دیگر تعریف می‌کند که به صورت عادت درآمده و در انسان عمل می‌کند[42] و لزوم تکرار پدیدارها نیز به همین جهت است. تکرار پدیده‌‌ها اندیشه علیت را در ما به وجود می‌آورد. همراهی یک پدیده با پدیده دیگر برای یک بار اندیشه علیت را در ذهن ما بارور نمی‌کند؛ زیرا امکان آن هست که این همزمانی به حکم تصادف باشد سپس عامل اصلی همان تکرار پدیده‌‌ها ومثال‌هاست.

شهید صدر در مقام رد دیدگاه هیوم اثبات واقعیت پیوند علت و معلول را به بخش سوّم کتاب وا می‌گذارد و می‌نویسد: (در آن جا نشان خواهیم داد چگونه ممکن است از رهگذر تجربه و آگاهی حسّی علیت را به عنوان یک واقعیت به کرسی بنشاند.)

بخش دوم اشکال هیوم را با در نظر گرفتن ورود و ظهور عنصر جدید در بدنه استقراء رد می‌کند و می‌نویسد: ( اگر علیت یک علاقه ضروری میان دو پدیده جهان خارج باشد طبیعی است که کشف عنصرجدید سیر استدلال استقرایی را دگرگون خواهد کرد ولی اگر بگوییم علیت تنها یک عادت ذهنی است که از تکرار به دست می‌آید چگونه با کشف عنصرجدید ذهن از عادت پیشین خود دست می‌کشد و داوری خود را کنار می‌گذارد و به پیوند نوین عادت می‌کند؟)[43]

3. استقراء و مکتب ذاتی

تا این جا با توجیه دلیل استقراء براساس مکتب عقلی و تجربی آشنا شدیم اکنون به ارزیابی دلیل استقراء براساس مکتب ذاتی می‌پردازیم و مقصود ما از مکتب ذاتی روش تازه ای است درتئوری شناخت که با روش‌های شناخته شده دو مکتب پیشین اختلاف دارد.

پیش از آن که با دیدگاه مکتب ذاتی درباره استقراء آشنا شویم لازم است فرق اساسی میان مکتب ذاتی و دو مکتب عقلی و تجربی را بدانیم.

در شناخت شناسی دونکته اساسی وجود دارد: 1. تشخیص سرچشمه شناخت. 2. چگونگی رشد شناخت.[44]

درباره نکته نخست دانشمندان مکتب تجربی آزمایش و آگاهی حسّی را یگانه مصدر شناخت می‌دانند و متفکران مکتب عقلی قضایا و معارف پیشین را که مستقلّ از حسّ و تجربه حسّی است منشأ به دست آوردن شناخت می‌دانند و به این اعتبار با مکتب ذاتی هماهنگی دارند.

درخصوص نکته دوّم مکتب عقلی راه توالد موضوعی را پیشنهاد می‌کند ولی مکتب ذاتی توالد ذاتی را.[45] مفهوم توالد موضوعی این است که هرگاه تلازمی میان یک قضیه یا مجموعه ای از قضایا با قضیه دیگر باشد حکم قضیه لازم را به قضیه ملزوم سریان می‌دهیم و سرچشمه این توالد ملازمه ای است که میان جنبه موضوعی (واقعی) شناخت مولّد (مقدمات) و شناخت متولّد (نتیجه) وجود دارد. بنابراین توالد موضوعی معرفت؛ یعنی زاده شدن معرفت بعدی از معارف قبلی بدون دخالت جنبه‌های روانی و مشخص عالم.

مفهوم توالد ذاتی این است که ملازم برخلاف توالد موضوعی که میان دو موضوع بود میان دو معرفت وجود داشته باشد و این تلازم پیرو ملازمه میان دو جنبه موضوعی معرفت نیست. در مکتب ذاتی افزون شدن اندک اندک گمانهاست که با شرایط ویژه ای به یقین بدل می‌گردند.[46]

مکتب عقلی توالد موضوعی را راه صحیح گسترش معرفت می‌داند وتوالد ذاتی را اشتباه می‌داند؛ زیرا به نظر این مکتب وقتی میان دو قضیه وابستگی موضوعی نباشد با یکدیگر هیچ پیوندی ندارند. به این دلیل است که ارسطو در نتیجه ایمانی که به دلیل استقرایی دارد ناگزیر شده است بگوید راه توالد در استدلال‌های استقرایی موضوعی است نه ذاتی و همه استدلال‌های استقرایی مرکب از یک کبرای عقلی پیشین است که می‌گوید: (تصادف نسبی در یک خط طولانی تکرار شدنی نیست) و صغرایی که با استمداد از داده‌های حسّی می‌گوید: (الف) و (ب) به گونه پیاپی در خط طولانی با یکدیگر همزمان بوده‌اند.

بنابراین مکتب عقلی که منطق ارسطو نمودار آن است معارف انسانی را با معارف نخستین همزمان می‌داند که جنبه عقلی پیشین دارند یا برگرفته از توالد موضوعی مبتنی بر معارف نخستین هستند ولی مکتب ذاتی شناخت انسان را دستاورد معارف نخستین و دومین می‌داند. به پندار این مکتب همه معارف دومین یا از راه توالد موضوعی به دست آمده‌اند یا از راه توالد ذاتی. این مکتب گستره‌های استقرایی را میوه توالد ذاتی می‌داند چون گستره‌های استقرایی از مجموعه مثال‌ها پدیدارها و شواهدی نتیجه گیری می‌شوند که هیچ بستگی میان آن مثال‌ها و شواهد و این گستره‌‌ها یافت نمی‌شود ولی سرچشمه علم به گستره همان مثالها و شواهد است.

بنابراین راه توالد موضوعی یگانه راهی نیست که عقل در تحصیل شناخت‌های دومین از آن استفاده می‌کند بلکه درکنار آن از راه توالد ذاتی نیز به معرفت می‌رسد بویژه در بخش نخست کتاب اثبات شد که علم استقرایی نمی‌تواند نتیجه توالد موضوعی باشد.

از ویژگی‌های توالد ذاتی این است که در چهارچوب قانون‌های حاکم بر منطق صوری که عهده دار بیان راه‌های توالد موضوعی است نمی‌گنجد؛ زیرا توالد ذاتی براساس بستگی خود ذات‌ها ریخته شده است و بخشی از معارفی که متفکران مکتب عقلی از آن سخن می‌گویند برآمده از توالد ذاتی است نه موضوعی.

البته باید به این نکته توجه داشت که از راه توالد ذاتی نمی‌توان از هر قضیه ای به قضیه دیگر راه برد بلکه باید میان دو قضیه بستگی وجود داشته باشد هرچند روش شناسی این امر مهم نیز درمنطق صوری مورد گفت وگو قرار نگرفته است؛ از این روی شهید صدر می‌نویسد: (اگر لازم باشد نظر این مکتب بیان شود منطق تازه ای لازم است).

ایشان نام آن را منطق ذاتی می‌گذارد منطقی که شیوه‌های درست و منطقی توالد ذاتی را روشن می‌کند. به نظرشهید صدر در شناخت دومین که عقل آن را براساس توالد ذاتی به دست می‌آورد از دو مرحله می‌گذرد: آغاز آن با توالد موضوعی است و احتمال در این مرحله به گونه پیاپی رویش می‌کند و سیر رویش به جایی می‌رسد که مرتبه بزرگی از احتمال احراز می‌گردد ولی از آن جا که راه توالد موضوعی دارای جنبه ظنّی است از رسیدن به یقین ناتوان می‌ماند و از این مقطع است که مرحله دوّم یعنی توالد ذاتی شروع می‌شود. دراین مرحله است که شناخت استقرایی به سرحدّ یقین می‌رسد.

کتاب الاسس المنطقیة از این جا به بعد به روشن گری این دو مسأله مهم یعنی دلیل استقرایی درمرحله توالد موضوعی و توالد ذاتی می‌پردازد و آخرین بخش کتاب به بهره گیری از مکتب ذاتی در قلمرو علوم انسانی اختصاص دارد.

الف. دلیل استقرایی در مرحله توالد موضوعی

در زندگی انسان واژه احتمال فراوان به کار گرفته می‌شود و حساب احتمال‌ها بخشی از دانش ریاضی است که مقدار احتمال رویدادها را در نسبت‌های گوناگون محاسبه می‌کند.

شهید صدر پس از طرح اصول روشن نظریه احتمال و بررسی قواعد حساب احتمال‌ها به تفسیر و روشن گری معنی احتمال توجه یافته و به شرح معنی و مفهوم احتمال را روشن می‌کند و بحث خود را در سه بخش: تعریف اصلی احتمال تعریف احتمال براساس تکرار و تعریف نوین احتمال به نتیجه می‌رساند.

  1. تعریف کلاسیک احتمال: احتمال در تعریف کلاسیک و اصلی آن عبارت است از: (تقسیم تعداد وجوه منظور بر کل وجوه متساوی الامکان.)[47]

شهید صدر این تعریف را جامع نمی‌داند و کاستی آن را در دور بودن و فراگیر نبودن آن می‌بیند؛ زیرا:

نخست آن که احتمال در خود تعریف اخذ شده است.

دو دیگر همه وجوه احتمال برابر نیستند بلکه در بسیاری از موارد برخی از وجوه بر برخی دیگر برتری دارند.

  1. تعریف احتمال براساس تکرار: این تعریف براساس نظریه (تکرار نامتناهی) استوار است و احتمال را نه براساس امکان منطقی بلکه بر مبنای تحقق خارجی تعریف می‌کند. فرض این است که موضوع علم احتمال رشته‌های پیاپی رویدادهاست که در آن‌ها اوصافی تکرار می‌شوند.

در این تعریف با این که با روشنایی‌های احتمال برابری می‌کند و اشکال‌های وارد بر تعریف کلاسیک به آن راه ندارد از حال‌های امکانی منفرد سخنی به میان نیامده و به این دلیل تعریف جامع نیست[48] و شهید صدر کوشش‌‌های برتراند راسل را در حل این مشکل نیز کارگر نمی‌بیند و تعریف جدیدی را ارائه می‌دهد که برتری‌‌های هر دو تعریف پیشین را در خود دارد و کاستی و ناسازگاری هم ندارد.

  1. تعریف نوین احتمال: شهید صدر در تعریف احتمال می‌نویسد: (اگر معلوم علم ما معین باشد علم تفصیلی و قطعی است و احتمال نمی‌تواند به آن راه یابد ولی اگر معلوم علم ما نامعین باشد علم اجمالی خواهد بود مانند این که ما سه برادر داشته باشیم بدانیم یکی از آنان به دیدار ما خواهد آمد ولی ندانیم برادر مورد نظر کدام یک از آن سه نفر است. بنابراین در علم اجمالی علم با معلوم معین رابطه ندارد و علاقه آن با معلوم خود همراه با احتمال است. هر اندازه اطراف علم اجمالی متعدد باشد احتمال همخوانی آن با معلوم کم تر خواهد بود.)

شهید صدر به دنبال این زمینه سازی‌ها احتمال را چنین تعریف می‌کند: (احتمال عضوی است از مجموعه احتمال‌ها و مقدار آن نیز برابر است با حاصل تقسیم عدد مورد یقین ما بر همه افراد مجموعه علم اجمالی.)[49]

براساس این تعریف نخست آن که احتمالی که می‌توان ارزش آن را تعیین کرد همیشه عضو مجموعه احتمال‌هایی است که در هر علمی از علوم اجمالی نمودار است و همیشه ارزش آن برابر است با خارج قسمت میزان یقین بر شماره افراد مجموع اطراف علم اجمالی.

دو دیگر احتمال در این تعریف یک علاقه و نسبت واقعی میان دو رویداد یا تکرار وجود یکی از دو گروه در اعضای گروه دیگر نیست بلکه عبارت است از تصدیق مرتبه معینی از مرتبه‌های احتمال.

شهید صدر در پی ارائه تعریف چگونگی اعمال بدیهیات و قواعد موجود در حساب احتمال‌ها را نسبت به تعریف خود روشن می‌کند و اشکال‌های احتمالی را پاسخ می‌گوید و فراگیری تعریف خود را ثابت می‌کند و از وجود بدیهیات نوینی در تعریف خود سخن می‌گوید و پس از باریک بینی‌های علمی و عقلانی بی مانند و ستودنی در پایان فصل نکته‌های زیر را به عنوان نتیجه بحث‌های خود یادآور می‌شود:

  1. احتمال همیشه براساس علم اجمالی استوار است و ارزش احتمالی هر قضیه ای به واسطه شمار اعضای اطراف علم اجمالی که مستلزم آن قضیه‌اند تعیین می‌گردد یعنی درجه احتمالی آن قضیه مساوی است با نسبت اعضا به تعداد کل اعضای علم اجمالی.
  2. نظریه احتمال بر اساس تعریف نوین افزون بر بدیهیات نخستین یاد شده پنج بدیهیه جدید را در خود جمع کرده است و شهید صدر به شرح به آن‌ها اشاره می‌کند:
  3. اگر دو علم اجمالی با هم معارضه داشتند و یکی بر دیگری برتری نداشت برای تعیین ارزش‌های حقیقی احتمال باید عدد اعضای هر یک از دو علم را در عددهای اعضای علم دیگر ضرب کرد تا علم اجمالی بزرگ تر به دست آید تا بتوان براساس آن ارزش احتمال اعضای دو علم اول را تعیین کرد.[50]

شهید صدر توجه ما را به این نکته جلب می‌کند که استقراء احتمال‌ها هر چند می‌تواند ما را به حقیقت نزدیک کند اما درجه احتمال رابطه مستقیم با تکرار دارد. احتمال همیشه بر پایه علم اجمالی قائم است و استقراء از راه غنی تر کردن علم اجمالی احتمال را به سوی حقیقت می‌کشاند.

ب. دلیل استقراء در مرحله استنباطی

استقراء می‌تواند ارزش احتمال گسترش را بالا ببرد و آن را به درجه عالی از درجه‌های تصدیق احتمالی برساند. و این امر از خود نظریه احتمال با تعریفی که ایشان از آن دارد و بدیهیات دیدگاه احتمال به دست می‌آید و نیازی به مصادرات اضافی نیست. دلیل استقراء چیزی جز برابرسازی احتمال نیست و از این راه می‌توان گسترش استقرایی را با درجه احتمال بسیار زیاد اثبات کرد.

شهید صدر راه خود را برجسته تر از راه لاپلاس و برتراند راسل می‌داند. ابتدا راه خود را درتفسیر دلیل استقرایی در مرحله استنباطی شرح می‌دهد بعد راه‌های دیگر را ارزیابی می‌کند.

بر اساس راهی که شهید صدر تجویز می‌کند علاقه سببیت میان (الف) و (ب) از راه استقراء اثبات شده و از رهگذر آن گسترش امکان پذیر می‌گردد. ایشان بین سبب به معنی عقلی و تجربی و نیز سببیت وجودی و عدمی فرق می‌گذارد.

سببیت به معنای عقلی آن عبارت است از علاقه میان دو مفهوم از مفاهیمی که در طبیعت روی می‌دهد مانند دو مفهوم (الف) و (ب) که وجود یکی را به هنگام وجود دیگری ضروری می‌سازد. اولی مسبب است و دوّمی سبب و سببیت به مفهوم تجربی این است که همیشه به دنبال وجود (الف) یاهمزمان با آن (ب) نیز وجود یابد بدون فرض ضرورت و حتمیت.

این دو مفهوم با یکدیگر اختلاف اساسی دارند. در سببیت به معنی عقلی علاقه ای است که وجود مفهومی را به مفهوم دیگر پیوند می‌دهد مانند علاقه ای که در میان حرکت و حرارت وجود دارد ولی سببیت به مفهوم تجربی چنین علاقه ای را قبول ندارد. علیت تجربی تنها می‌پذیرد که دو رویداد همه جا در پی یکدیگرند و با هم همزمانند به این ترتیب وجود هر رویدادی همیشه به عنوان یک تصادف مطرح است.

بنابراین علیت حرکت برای حرارت در مفهوم تجربی آن عبارت است از علاقه‌هاییکه به تعداد افراد حرارت حرکت وجود دارد بدون آن که یک علاقه رئیسی میان دو مفهوم وجود داشته باشد.

جدایی علیت دردو مفهوم عقلی و تجربی: می توان جدایی و فرق علیت در دو مفهوم عقلی و تجربی آن را در چند نکته خلاصه کرد:

  1. علیت در مفهوم عقلی عبارت است از علاقه ضرورت و در مفهوم تجربی عبارت است از همزمانی پیاپی در رویداد برحسب تصادف.
  2. علیت در معنی عقلی عبارت است از علاقه رئیسی میان دو مفهوم ولی در معنی تجربی نمایان گر علاقه‌های مستقلّ میان افراد است.
  3. براساس مفهوم عقلی علیت چیزهای همانند نتیجه‌های همانند دارند یعنی افراد یک مفهوم در علاقه ای علت و معلولی با یکدیگر بستگی دارند. اگر فردی از افراد یک ماهیت علت فردی از ماهیت دیگر باشد افراد دیگر ماهیت اول نیز می‌توانند برای همه افراد ماهیت دوم علیت داشته باشند ولی در مفهوم تجربی علیت چنین ملازمه ای در بین افراد یک ماهیت با ماهیت دیگر وجود ندارد.[51]

شهید صدر پس از بحث‌های دامنه دار در راستای ثابت کردن این نکته که استقراء می‌تواند احتمال را تقویت کند و آن را به درجه عالی از درجه‌های تصدیق احتمالی برساند در مرحله استنباطی دلیل استقراء به این نتیجه می‌رسد که مرحله اول دلیل استقرایی (مرحله استنباطی) را می‌توان برابرسازی دقیقی از نظریه احتمال تلقّی کرد. دلیل استقرایی دراین مرحله به هیچ اصل مسلّمی که از ثبوت پیشین برخوردار باشد نیازمند نیست و این مرحله استنباطی دلیل استقرایی بستگی دارد به این که برای نبود علاقه سببیت مجوزی وجود ندارد؛ از این روی اگر کسی علاقه‌های سببیت را به مفهوم عقلی به طور کامل نفی کند نمی‌تواند دلیل استقرایی را در مرحله استنباطی آن تفسیر کند و روا کننده ای برای رویش احتمال به واسطه قضیه استقرایی داشته باشد. از همین راه ما می‌توانیم هر کسی را که به ارزش واقعی دلیل استقرایی در بالا بردن احتمال اعتراف کند پایبند سازیم که از رواکننده‌های پیشین علاقه‌های علیت دست بر دارد و علاقه علیت را نفی نکند و بر فرض نبود وجود روا کننده قبلی برای نفی علاقه علیت می‌تواند علاقه علیت عدمی به مفهوم عقلی (محال بودن تصادف) را ثابت کند.

وی پس از طرح دیدگاه خود دیدگاه لاپلاس و کنیز را با نقل دشواری‌های این دو دیدگاه تشریح می‌کند و ضمن مقایسه راه‌های آن‌ها با راه خود هر دو را به نقد می‌کشد و توانایی دیدگاه خود را ثابت می‌کند.

شهید صدر پس از بیان این نکته که شرط اساسی حجت بودن دلیل استقراء این است که دلیلی بر بازداری علیت به مفهوم عقلی یا اعتقاد بر نبود علیت نداشته باشد. در بخش دیگری از اثر خود می‌کوشد این نکته را روشن کند که آیا برای بازداری پیوند علت و معلول به مفهوم عقلی آن رواکننده ای از پیش داریم یا نه؟

ایشان رواکننده‌های بازداری پیوند علیت به مفهوم عقلی را در رواکننده‌های منطقی فلسفی علمی و عملی خلاصه می‌کند و هر یک را رد می‌کند و ثابت می‌کند رابطه علیت به مفهوم عقلی میان پدیده‌ها وجود دارد و با وجود چنین رابطه ای مرحله استنباطی دلیل استقرایی را تثبیت می‌کند.

شهید صدر در پایان بحث خود در مرحله استنباطی می‌نویسد: دلیل استقرایی این گسترش را که به دنبال هر (الف) (ب) هست از رهگذر نموّ و افزایش احتمال سببیت اثبات می‌کند و رشد این احتمال را نتیجه جمع احتمال‌هایی می‌داند که همه از نبودن سببی جز (ب) حکایت می‌کنند و براساس قاعده جمع احتمال‌ها نتیجه می‌گیرد که هر احتمالی خود شاهدی است بر این که (الف) علت (ب) است و هر (ب) به دنبال (الف) خواهدبود و این که (الف) علت (ب) است لازمه اش این است که الف‌های دیگر نیز علیت داشته باشند و دامنه برهان وقتی به الف‌های دیگر کشیده می‌شود که میان همه الف‌ها بستگی در علیت وجود داشته باشد و روشن باشد که چنین بستگی رواکننده دارد.

ایشان در لابه لای بحث‌های خود به رد اشکال برتراند راسل توجه می‌یابد که از استقراءهای بی نتیجه در حساب و طبیعت سخن گفته و این که با وجود چنین استقرائ‌هایی چگونه می‌توان مدعی شد نتیجه گیری از استقراء به منطقی استوار است؟

شهید صدر می‌نویسد:(ما وقتی مثال‌های ایشان را بررسی می‌کنیم می‌بینیم که بی نتیجه ماندن استقراء یا غلط بودن نتیجه ناشی از پاس نداشتن شرایط لازم درمرحله استنباطی استقراء است و با توجه به این شرایط مشکل رفع خواهد شد.)[52]

ج. دلیل استقراء در مرحله توالد ذاتی

تا این جا روشن شد تعریف صحیح استقراء چیست و شرایط استقراء صحیح کدام است و معلوم شد که تجربه می‌تواند میزان تصدیق را رشد دهد ولی فقط در مرحله توالد ذاتی است که در شرایطی یک (ظن) به (یقین) دیگرگون می‌شود.

روشن شد دلیل استقرایی درمرحله استنباطی با دلیل‌های استنباطی محض مانند برهانی که می‌گوید هر زاویه مثلث مساوی با دو قائمه است یک فرق اساسی دارد. فرق در این است که دلیل‌های استنباطی محض یک حقیقت خارجی را ثابت می‌کند ولی دلیل استقرایی در مرحله استنباطی برهانی برای یک حقیقت خارجی نمی‌سازد و یقین به علیت یا یقین به گسترش استقراء را نتیجه نمی‌دهد تنها درجه احتمال علیت میان دو پدیده را بالا می‌برد.

حال باید دید آیا احتمالی که از راه دلیل استقرایی به دست می‌آید می‌تواند به یقین دگرگون شود؟ به این منظور ابتدا معنای یقین را باید فهمید.

گونه‌‌های یقین

یقین سه معنی دارد:

  1. یقین منطقی و ریاضی: یقین منطقی و ریاضی علم به قضیه معین است به گونه ای که غیر آن محال باشد مثل این که می‌گوییم: محمد مرد است. و محمد مرد دانشمند است. بی گمان اگر قضیه دوم راست باشد قضیه نخست نیز راست خواهد بود.
  2. یقین ذاتی: انسان نسبت به یک قضیه به گونه ای جزم پیدا کند که هیچ شک یا احتمالی به آن راه نیابد. در این گونه از یقین محال بودن طرف مخالف ضرورت ندارد مانند این که انسان درخواب به مرگ خود یقین بیاورد با این حال زنده ماندن خود را محال نداند.
  3. یقین موضوعی: در این نوع از یقین دوجهت وجود دارد: متعلق یقین و درجه یقین. این دو جهت از یکدیگر جدایند و درستی و خطا نیز می‌تواند در یکی از این دو سوی باشد. گاهی یقین از سوی نخست درست و کاشف از حقیقت است ولی در سوی دوّم همراه خطاست مانند کسی که پولی را به هوا پرتاب می‌کند و برحسب گرایش به روی خط یقین می‌کند که خط خواهد بود سکه نیز با روی خط به زمین بیفتد. در این جا قضیه برابر با واقع است ولی درجه تصدیق خطاست.

دراستقراء یقین منطقی و ریاضی مورد بحث نیست چون استقراء از قلمرو دیدن نزدیکی پیاپی فراتر نمی‌رود و از علت (الف) برای (ب) حکایت نمی‌کند. یقین ذاتی نیز از دایره بحث خارج است چون در وجود چنین یقینی در استقراء جای هیچ تردیدی نیست. بنابراین در استقراء فقط از یقین موضوعی بحث می‌شود و این که این نوع از یقین درحدی است که بتوان آن را پذیرفت یا نه؟

دیدیم در هر یقینی موضوعی دو برابری لازم است: یکی برابری متعلق یقین با واقع و دیگری برابری درجه تصدیقی که یقین نمایان گر آن است بادرجه ای که روا کننده‌های واقعی آن را تعیین می‌کنند.

از این جا فرق یقین ذاتی از موضوعی مشخص می‌شود. یقین ذاتی عبارت است از: تصدیق در بالاترین حد ممکن چه روا کننده‌های واقعی برای این حدّ از تصدیق باشند یا نباشند ولی یقین موضوعی آن است که تصدیق به بالاترین مرز خود برسد و درجه تصدیق با درجه رواکننده واقعی درحدّ جزم برابری کند.

بنابراین رابطه یقین ذاتی و موضوعی عموم و خصوص من وجه است یعنی گاهی یقین ذاتی هست ولی یقین موضوعی وجود ندارد و گاهی یقین موضوعی وجود دارد و ذاتی وجود ندارد.

از بیان بالا روشن می‌شود که در یقین موضوعی یقین برابر واقع است و از روان فرد متأثر نمی‌شود ولی در یقین ذاتی یقین تحت تأثیر حالت روانی انسان قرار می‌گیرد.

در احتمال موضوعی که برابر تصدیق موضوعی قرار دارد قطع وجود ندارد. حرکت از گمان به یقین نیازمند اصلی است که به وجود آورنده یقین باشد. اصل یادشده یک حرکت طبیعی در قلمرو معرفت بشری است. براساس این اصل هرگاه شمار بسیاری احتمال در یک محور جمع شد آن محور از ارزش احتمالی بیش تر برخوردار است و در شرایط معینی به یقین تبدیل می‌گردد و احتمال‌های ناچیز جای خود را به احتمال بزرگ می‌دهند و خود از میان می‌روند. این دگرگونی مثل فال بد زدن از گونه دگرگونی یک احتمال به یقین به دلایل نفسانی نیست[53]؛ زیرا این یقین زوال نمی‌یابد و همیشه با علم اجمالی در پیوند است. هر مقدار احتمال عبارت است از مقدار احتمالی یک عضو درمجموع اطراف علم اجمالی درنتیجه خود جزئی از همان مقدار علم اجمالی است که همیشه در مجموع مقدارهای احتمالی اطراف نمودار می‌شود. بنابراین وقتی مقدارهای احتمالی در یک محور انباشته شوند با علم اجمالی روبه رو می‌شویم که بخش اعظم آن را احتمال بزرگ و بخش کوچکی از آن را احتمال کوچک اشغال کرده و مفهوم آن این است که احتمال بزرگی را که این محور به دست آورده از این جا ناشی می‌شود که خود بخش بزرگی از علم اجمالی است و این احتمال انبوه کم کم به یقین تبدیل می‌شود و احتمال کوچک مخالف از میان خواهد رفت.

احتمال بزرگ وقتی احتمال کوچک را برمی اندازد که از بین نرفتن احتمال کوچک به از میان رفتن احتمال بزرگ نینجامد. درغیر این صورت احتمال بزرگی که مدار گردیده و سبب پیدایش یقین شده دگرگون نخواهد شد زیرا با برانداختن احتمال کوچک خود نیز بر می‌افتد؛[54] مثلا اگر بدانیم کتاب ناقصی در کتابخانه ای که شمار کتاب‌های آن بیش از صدهزار جلد است وجود دارد بنابراین هرکتابی راکه از کتابخانه برداریم 1/100000 احتمال دارد که همان کتاب ناقص باشد و احتمال ناقص بودن آن 99999 بار منتفی است و درکل یک صدهزار بار تنها یک بار احتمال دارد که کتاب ناقص همین کتاب باشد ولی این جمع شدن برخلاف بزرگی ممکن نیست به یقین بینجامد و احتمال کوچک مخالف را از میان بردارد زیرا این جمع شدن در حقیقت چیزی نیست مگر بخش بزرگ تر علم ما نسبت به وجود کاستی در یکی از کتاب‌ها و هر کتابی که درکتابخانه وجود دارد بهره ای از این علم را می‌برد و این امر مدار جمع شدن احتمال منتهی به یقین را نیست می‌کند و امکان ندارد احتمال کوچک مخالف تحت تأثیر احتمال بزرگ از میان برود. بنابراین محال است که جمع شدن درجه احتمال در یک محور منتهی به وجود ییقین و از بین رفتن احتمال کوچک گردد؛[55] زیرا در همه این موارد پیوسته با درجه‌های احتمالی برابر به شمار اعضای اطراف علم اجمالی رو به روییم و جمع شدن مخالف با درجه‌های احتمالی دیگر روبه روست و امکان شکل گیری و پیدایش محور تجمع احتمال‌ها میسّر نیست تا بتواند احتمال کوچک تر را نیست کند و اگر احتمال اندک را در نظر نگیریم به این نتیجه خواهیم رسید که هیچ یک از کتاب‌ها ناقص نیست و این برخلاف علم اجمالی نخستین ماست. بنابراین شرط استفاده سودمند از اصل بالا این است که علم اجمالی نخست را نیست نکند.

بر این اساس دو علم اجمالی لازم است[56] که به یک موضوع تعلق داشته باشند و این به یکی از دو شکل امکان پذیر است:

  1. جمع شدن احتمال به یک علم اجمالی و محور جمع شدن به علم اجمالی دیگر تعلق داشته باشد؛ یعنی محور جمع شدن عضوی از علم اجمالی اول و خود تجمع احتمال جزئی از علم اجمالی دوم باشد. در این صورت افزوده شدن احتمال در این علم اجمالی مایه از بین رفتن احتمال کم تر در علم اجمالی دیگر می‌شود[57]؛ مثلا اگر با علم اجمالی نخست بدانیم که (الف) یا (ت) علت (ب) است و در ده تجربه ببینیم که (الف) و (ب) نزدیکی وجود دارد چون با بودن (الف) احتمال آمدن یا نیامدن (ب) 1.3 است بنابراین در ده تجربه مستقل 1024 احتمال پدید خواهد آمد که از آن میان 1/1024 احتمال وجود دارد که (الف) علت (ب) نباشد و براساس علم اجمالی دوم 1023/1024 احتمال وجود دارد که میان (الف) و (ب) رابطه علیت است. جمع شدن این احتمال در علم اجمالی دوم نسبت به وجود رابطه علیت میان (الف) و (ب) که عضوی است از علم اجمالی اول به ما اجازه می‌دهد تا با افزوده تر شدن تجربه‌‌ها و احتمال‌ها رابطه علیت میان (الف) و (ب) را قطعی تلقی کنیم.

شرایط استخدام شکل نخست

برای جایز بودن استخدام شکل نخست دو شرط لازم است:

  1. قضیه ای که ارزش احتمالی آن از راه جمع شدن احتمال‌ها در یک محور فراهم می‌شود با اطراف علم اجمالی دوم که ارزش جمع شدن احتمالی به آن گرایش دارد ملازمه نداشته باشد؛ مثلاً اگر علیت (الف) برای (ب) همراه حالت وجود (ت) درهمه تجربه‌‌ها باشد و ما بدانیم که اگر (ت) در همه موارد باشد (الف) به طور حتم علت (ب) نخواهد بود و این شکل نخست را برای برابرسازی اصل دچار مشکل می‌کند زیرا علیت (الف) برای (ب) در این حالت چه بسا خودش یکی از اطراف علم اجمالی دوم باشد چون با یکی از اطراف آن ملازمه دارد و ملازم طرف هم یکی از اطراف است. پس قضیه ای که قرار است ارزش احتمالی آن از میان برود نباید ملازم یکی از اطراف علم اجمالی دوم باشد چنانکه نیست کردن علیت (الف) برای (ب) ملازمه با وجود (ت) در همه موارد ندارد زیرا (ت) می‌تواند در همه تجربه‌‌ها باشد و در عین حال (الف) علت (ب) باشد.
  2. شرط دوّم این که در محور جمع شدن برای ارزش‌های احتمالی نباید همه برای ثابت کردن یک قضیه به صورت مباشر فراهم شوند بلکه باید پاره ای متوجه یک قضیه و پاره ای متوجه اثبات قضیه دیگر باشند. پس از آن دو قضیه قضیه سوم جدا شود و محوری به دست آید که ارزش‌های احتمالی در آن جمع شده باشند.

شهید صدر چهار شبهه بر شکل اوّل وارد می‌کند و از همه این شبهه‌‌ها پاسخ می‌گوید (345 ـ 353) بعد به شکل دوم می‌پردازد.

در شکل اول یک علم اجمالی سبب از بین رفتن ارزش احتمالی عضوی از علم اجمالی دیگر شد. در این شکل یک علم اجمالی مایه محو کردن ارزش احتمالی یکی از اعضای خودش می‌گردد با این حال این امر به نفی اصل علم اجمالی یا برتری چیزی که برتری دهنده ای ندارد می‌انجامد؛ زیرا ارزش‌های احتمالی اعضای این علم برابر نیستند[58] و این امر از دخالت علم اجمالی دوّم ناشی می‌شود. این علم دوم اعضای علم اول را از همسانی خارج می کند؛ مثلاً سکه ای را که دو رو دارد ده بار پرتاب می‌کنیم 1024= 210 آرایش ممکن است بیابد (علم اجمالی اوّل) احتمال آمدن خط در هر ده بار مساوی است با 1/1024 با این که ده بار خط بیاید دور است و این دوری اطراف علم اجمالی اول را از برخورداری از حالت برابر خارج می‌کند؛ امّا نه از آن بابت که قاعده عقلی منطق ارسطو می‌گوید: واقع شدن پیاپی تصادم‌های همانند محال است بلکه شیر یا خط آمدن معلول علل گوناگونی است از گونه وضع هوا و… اگر این علت‌ها همیشه یکسان باشند نتیجه نیز همانند خواهد بود ولی چون علت دگرگون شونده است احتمال آمدن خط یا شیر در تمام موارد بسیار کم است.

پس دو علم داریم: علم اجمالی اول گونه‌های آرایش‌های ممکن چهره‌های سکه را معین می‌کند و علم اجمالی دوّم که عوامل آمدن و نیامدن چهره ای را می‌نمایاند واعضای این علم بیش تر از اعضای علم اجمالی اولی است و به همین دلیل احتمال زیادی در علم اجمالی دوم علیه بعضی از اعضای علم اجمالی اول گرد می‌آید و آن‌ها را از برابری احتمال خارج می‌کند. خارج شدن از احتمال‌های مساوی و گردآمدن احتمال زیاد در علم دوم بر ضد بعضی از اعضای علم اوّل سبب می‌شود تا ارزش‌های احتمالی کم فدای ارزش‌های احتمالی زیاد شوند.

دراین جا این نکته نیاز به تفسیر دارد که مقدار علم اجمالی اوّل همیشه نسبت به اعضای اصلی اطراف به طور مساوی بخش می‌شود پس چگونه مقدار احتمال‌های علم با یکدیگر مختلف می‌شوند؟ بروز اختلاف نشان می‌دهد که این امر باید ناشی از دخالت علم اجمالی دوم باشد و این دخالت به یکی از دو راه انجام می‌گیرد:

  1. مثلاً اگر سه رویداد را از راه استقراء بررسی کنیم و ببینیم حالت بودی این رویداد‌ها از حالت نبودی آن‌ها بیش تر است مقدار احتمال این که همه رویداد‌ها وجود نداشته باشد از مقدار احتمال‌های دیگر کم تر خواهد بود.

به عنوان نمونه اگر فرض کنیم دلیل‌های راستی در یک گزارش دو برابر دروغین آن باشد و ما با سه گزارش روبه رو باشیم در این صورت ما دو علم خواهیم داشت علم اجمالی اول دارای هشت عضو درمجموعه اطراف خود است و آن هشت عضو عبارتند از حالت‌های راست و دروغ که در این گزارش‌های سه گانه امکان دارد و از این حالت‌ها تنها در یک حالت است که همه خبرها دروغ هستند. اگر این علم به تنهایی می‌ماند بی گمان مقدار احتمال حالت‌های هشتگانه به گونه مساوی بود ولی علم اجمالی دیگری وجود دارد که حالت‌های احتمالی عوامل صدق وکذب این خبرهای سه گانه را فرا می‌گیرد. نظر به این که هر یک از آن خبرها بر حسب فرض باید با یکی از عوامل سه گانه (2 عامل راستی و یک عامل دروغی) پیوند داشته باشد.

بنابراین علم اجمالی دوم به جای سه حال با سه مجموعه مواجه خواهد شد:

  1. مجموعه سه گانه ای برای عوامل راست و دروغ در خبر اوّل
  2. مجموعه سه گانه ای برای عوامل راست و دروغ درخبردوم
  3. مجموعه سه گانه ای برای عوامل راست و دروغ درخبرسوّم

و علم اجمالی دوّم عبارت است از علم به وجود یک عامل در هر یک از این مجموعه که 27 حالت به وجود می‌آورد فقط در یک حالت از این مجموعه هر سه عامل کذب است و در 26 حالت دیگر باید حداقل یکی از اخبار سه گانه صادق باشد.

به این ترتیب علم اجمالی دوم در تغییر دادن ارزش احتمالی اطراف علم اجمالی اول دخالت می‌کند و برابری ارزشی آن‌ها را به هم می‌زند.

  1. براساس علم اجمالی اول مواردی را فرض می‌کنیم که احتمال بود و نبود آن‌ها مساوی باشد و براساس علم اجمالی دوم مقداربعضی از حالت‌های ممکن باعامل مخالفی که در نتیجه علم اجمالی دوم پیدا شده از دیگر حالت‌ها کوچک تر است؛ مثلاً اگر سکه ای را ده بار به هوا پرتاب کنیم درهر بار احتمال دارد که طرف خط بیاید یاطرف شیر و این دو احتمال با هم برابرند و نتیجه ضرب هر یک از دو احتمال ممکن در هر پرتاب در دو احتمال ممکن در پرتاب‌های دیگر 1024 حالت احتمالی به دست می‌آید که اطراف علم اجمالی اول را تشکیل می‌دهند و همه احتمال‌ها با هم مساویند ولی برخلاف انتظار همه احتمال‌ها با هم برابر نیستند و معنی آن این است که عامل دیگری درجریان حضور دارد که مقدار احتمال‌ها را از هم جدا می‌کند و علم اجمالی دوم را می‌سازد.

منطق ارسطو از این عامل تحت عنوان قاعده اتفاق یاد می‌کند براساس این قاعده اجتماع شماره‌های فراوان از تصادف‌ها همانند محال است مثلا هزار بار سکه را به هوا بیندازیم و در همه این حالت‌ها خط بیاید محال است.

ارسطو فکر کرده این یک قانون عقلی است. ولی در این جا قانون عقلی حکم نمی‌راند ودوری از قانون عقلی ناشی نمی‌شود بلکه عامل را باید در ویژگی‌های شرایطی جست که در هر یک از حالت‌های آن حالت را با حالت‌های دیگر از هم جدا می‌کند مانند جریان هوا و چگونگی پرتاب و مسائل دیگر؛ از این روی اگر شرایط یکسان باشد نتیجه یکسان خواهد بود.

براساس آنچه گفتیم می‌توانیم قاعده اتفاق را پس از کنارگذاشتن پیرایه عقلی آن به شرح زیر به گونه تازه ای درآوریم:

الف. بی گمان میان هر برهه زمان با برهمه بعدی آن وهر حالت طبیعی با حالت طبیعی دیگر جدایی‌هایی وجود دارد.

ب. بی گمان میان دو برهه از زمان و دو حالت طبیعی هماهنگی اندکی وجود دارد.

ج. علم ما در موارد بالا سبب می‌شود که مقدار احتمال تاثیر آن جدایی‌ها بر آنچه که از برهه زمان معین و یا حالت طبیعی معین ناشی می‌شود بزرگ شود.

د. اگر برهه زمان اول یا حالت طبیعی اول به یک پدیده معینی بینجامد و ما علت آن را ندانیم دراین صورت انتظار این که آن برهه زمان بعدی و یا حالت طبیعی همزمان از روی تصادف به همان پدیده انجامد به مراتب کم تر از این انتظار خواهد بود که برهه زمان بعدی و یا حالت طبیعی همزمان به نتیجه ای بینجامد که با نتیجه اول اختلاف داشته باشد.

قانون ارسطو را که به این صورت در آوردیم قاعده عدم تماثل می‌نامیم.[59] در قاعده عدم تماثل دخالت و تأثیر تباین‌ها و عناصر دگرگون شونده در پیدایش رویدادی مستلزم آن است که رویدادها به لحاظ حالت‌ها با یکدیگر اختلاف داشته باشند و به همین جهت مقدار احتمال تکرار یک رویداد مساوی است با احتمال دخالت کردن قسمت ثابت هماهنگی‌ها نه دگرگون شونده‌ها در ایجاد آن رویداد.

قاعده عدم تماثل در صورتی احتمال تکرارتصادف را به صورت همانند بعید تر از هر احتمالی قرار می‌دهد که تماثل مفروض تماثل حقیقی باشد نه ساختگی؛ یعنی از سبب مشترکی حکایت کند مانند این که در پرتاب سکه هر دو بار خط بیاید. معنی آن این است که سبب آمدن خط درهر دومرتبه مشترک است و چون اجزای غیرمشترک زیادترند آمدن خط برای نوبت‌های دیگر ضعیف تر خواهد بود.

و تماثل ساختگی مانند این که هر فردی تا بار دهم پیش گویی کند که هر بار کدام روی سکه به زمین خواهد نشست و چنین نیز بشود این تماثل حقیقی نیست ساختگی است.

قاعده عدم تماثل مقدار احتمال تکرار تصادف را به گونه متماثل ضعیف می سازد. هر چه این تماثل میان تصادف‌هایی که در این احتمال فرض شده است گسترده تر و دقیق تر باشد تلاش قاعده عدم تماثل درضعیف کردن مقدار این احتمال بزرگ تر خواهد بود. هر اندازه تماثل حقیقی میان تصادف‌های متماثل شدیرتر باشد احتمال وجود همگی آن‌ها ضعیف تر خواهد بود.

4. معرفت بشری در چشم انداز مکتب ذاتی

اکنون جای آن فرا رسیده است تا کارآمدی تفسیر مکتب ذاتی را در معرفت شناسی بسنجیم. به این منظور شهید صدر جایگاه معرفت شناسی را در منطق ارسطو ارزیابی می‌کند و می‌نویسد:

(منطق ارسطویی به قضایای ششگانه ای اعتماد دارد که یقین آورند و انسان را به تصدیق وا می‌دارند. هرچند قضایای دیگری نیز مثل قضایای مظنون مشهود مسلّم مقبول وهمی و مشبّه وجود دارند که برای استدلال وضع شده‌اند. استدلال‌های نوع اول را برهان و نوع دوم را جدل و خطابه می‌نامند.)[60]

مبادی اولی منطق ارسطو مبادی حقیقی استدلال نیستند بلکه آن‌ها به نوبه خود نتیجه گیری شده‌اند. شهید صدر به دنبال این زمینه سازی‌ها و مقدمه‌‌ها نظریه منطق ارسطویی را درحوزه معرفت شناسی و چگونگی راه‌های تحصیل شناخت ارزیابی می‌کند. ایشان روشن می‌کند که در یک توجّه و درنگ ژرف بازگشت قضایای تجربی حدسی و متواتر و محسوس که قضایای اوّلی شمرده می‌شوند به این قضیه اساسی است که تصادف نسبی به گونه پیاپی درخور تکرار نیست و این قضیه چنانکه پیش از این به صورت استدلالی بحث شد ریشه در استقراء دارد و یک قضیه عقلی پیشین نیست و استواری پیام‌ها بستگی بر پذیرش استقراء و متکی بر نظریه احتمالهاست. حتی باور به وجود جهان خارج و وجود صانع و تفسیر قضیه اوّلی و فطری را نیز می‌توان به کمک استقراء و حساب احتمال‌ها اثبات کرد.

شهید صدر قانون نبود ناسازگاری و اصول حاکم بر دلیل استقرایی از جمله روشنایی‌های دیدگاه احتمال را از فراگیری دلیل استقراء استثنا می‌کند و می‌نویسد: (این قضیه و اصول را نمی‌توان با دلیل استقراء ثابت کرد بلکه آن‌ها را باید به گونه امور اولیه ثابت فرض کرد؛ زیرا پیش از آن که ما از آغاز قانون نبود ناسازگاری را فرض کنیم چگونه می‌توانیم مقدارهای احتمالی را در یک محور گردآوریم. همین گردآمدن بسته بر آن است که هر یک از احتمال‌ها بتواند نقیض خود را نفی کند.)[61]

شهید صدر درخور تفسیر و استدلال دانستن قضایای اولیه را ناسازگار با اولیه بودن آن‌ها نمی‌داند. او فرق قضیه اول و استقرایی را در سه چیز می‌بیند.

  1. قضیه استقرایی با به دست آمدن شواهد ومثال‌های تازه روشن تر می‌گردد و استواری می‌یابد ولی قضیه اولی چنین نیست.
  2. شواهد گوناگون جایگاه یک قضیه استقرایی را پایین می‌آورند ولی تاثیری در قضیه اوّلی نمی‌گذارند.
  3. قضیه استقرایی هیچ گاه قضیه مطلقه نمی‌شود تا در هر جا صادق باشد بلکه صدق آن ویژه جهان خارج است جهانی که استقراء در آن صورت گرفته است مانند قضیه: (آتش سوزاننده است) که از استقراء درجهان خارج به دست آمده و در همان جهان نیز صادق است ولی این قضیه که (دو نقیض با هم جمع نمی‌شوند) قضیه ای که در هر دو جهان ذهن و خارج صادق است و دامنه صدق آن اختصاص به جهان خارج ندارد.[62]

قضایای نظری به نظر شهید صدر از راه دلیل استقرایی درخور استدلال هستند. وی در یکی از آخرین بخش‌های پایانی کتاب بود و نبود معرفت عقلی پیشین را براساس دیدگاه‌های دو مکتب عقلی وتجربی کندوکاو می‌کند و دیدگاه‌های دو مکتب یاد شده را در زمینه قضایای علوم طبیعی ریاضی و منطقی مقایسه می‌کند و با روشن کردن فراگیری منطق استقرایی و اثبات این که مبانی دلیل استقراء که دربرگیرنده همه استدلال‌های علمی براساس تجربه و آزمایش است از رهگذر استقرایی به دست آمده که دارای مبانی منطقی روشن است نظریه معرفتی خود را به پایان می‌برد و سازمان یافتگی معرفت را از رهگذر استقرایی که با مبانی منطقی روشن استوار شده است تفسیر می‌کند روشی که میان دین و دانش پیوند می‌زند.

[1] (علم شناسی فلسفی) انتخاب و ترجمه عبدالکریم سروش232/ پژوهشگاه تهران.

[2] (الاسس المنطقیه للاستقراء) شهید محمد باقر صدر1314/ دارالتعارف للمطبوعات بیروت.

[3] همان مدرک20/.

[4] همان مدرک23/.

[5] همان مدرک27/ ـ 28.

[6] همان مدرک34/ ـ 35.

[7] همان مدرک35/ ـ 36.

[8] همان مدرک36/.

[9] همان مدرک36/ ـ 37.

[10] همان مدرک42/ ـ 43.

[11] همان مدرک44/ ـ 45.

[12] همان مدرک48/ ـ 49.

[13] همان مدرک51/.

[14] همان مدرک51/ ـ 56.

[15] همان مدرک56/ ـ 57.

[16] همان مدرک58/.

[17] همان مدرک59/ ـ 61.

[18] همان مدرک63/ ـ 64.

[19] همان مدرک64/ ـ 65.

[20] همان مدرک70/.

[21] همان مدرک.

[22] همان مدرک70/ ـ 71.

[23] همان مدرک71/.

[24] همان مدرک.

[25] همان مدرک72/.

[26] همان مدرک73/.

[27] همان مدرک74/.

[28] همان مدرک.

[29] همان مدرک80/ ـ 81.

[30] همان مدرک83/.

[31] همان مدرک83/ ـ 84.

[32] همان مدرک86/ ـ 88.

[33] همان مدرک87/ ـ 88.

[34] همان مدرک87/.

[35] همان مدرک88/.

[36] همان مدرک89/.

[37] همان مدرک89/ ـ 95.

[38] همان مدرک101/ ـ 102.

[39] همان مدرک102/.

[40] همان مدرک103/ ـ 105.

[41] همان مدرک105/.

[42] همان مدرک106/.

[43] همان مدرک108/.

[44] همان مدرک123/ ـ 124.

[45] همان مدرک123/ ـ 124.

[46] همان مدرک.

[47] همان مدرک157/.

[48] همان مدرک165/ ـ 166.

[49] همان مدرک177/ ـ 178.

[50] همان مدرک223/ ـ 224.

[51] همان مدرک234/ ـ 235.

[52] همان مدرک316/ ـ 318.

[53] همان مدرک333/.

[54] همان مدرک335/.

[55] همان مدرک335/ ـ 336.

[56] همان مدرک373/.

[57] همان مدرک339/.

[58] همان مدرک355/.

[59] همان مدرک361/.

[60] همان مدرک372/ ـ 381.

[61] همان مدرک437/.

[62] همان مدرک439/ ـ 440.

نویسنده: قاسم اخوان

آیا می‏توان فلسفه اسلامی معاصر داشت؟ توجیهات روشمند و مفهومی که وجود فلسفه اسلامی معاصر را اثبات می‏کند، چیست؟ فکر اسلامی به دنبال تغییر جامعه و بازسازی امت اسلامی است، آیا این عمل اقتضای این را دارد که تفکر اسلامی از خلال مفاهیم فلسفی، خودش را به واقع نزدیک گرداند؟

تفکر اسلامی در ابتدای قرن نوزدهم کوشید از طریق نقد تفکر گذشته، [فلسفه اسلامی] را با مقتضیات دوران جدید تاریخی مطابقت بدهد. [از این‏رو] متفکران مسلمان بعضی از مفاهیم را برای مقابله با فکر جدید غربی به کار برده‏اند (ردّ بر مادیگرایان، سید جمال‏الدین و رساله توحید، محمد عبده).

مطرح بودن جزئی در‌اندیشه اسلامی

اما‌اندیشه اسلامی هنوز در ابتدای طرح فلسفی مسائل و قضایا می‏باشد و [هنوز [از طرح جزئی قضایا و مسائل به طور کلی رهایی نیافته است. هیچ شکی نیست که شخصیتها و بزرگانِ اصلاح‏طلب از نیمه دوم قرن نوزدهم کوشیده‏اند که اسباب و عوامل پیشرفت و توسعه غرب را درک کنند و ابزاری را که جهان اسلام را می‏تواند به تمدن و فرهنگ غرب برساند، کشف نمایند. فکر اسلامی در این دوران به سبب نداشتن ادوات و مفاهیم فلسفی، تفکری پایین‏تر از سطح مقابله [با تمدن غربی [داشت. [از این‏رو [شخصیت‏ها و بزرگان اصلاحات با آشنا ساختن ملت‏های اسلامی با میراث غنی خودشان به آنها اعتماد به نفس دادند. ولی در پشت این موضع‏گیری عاطفی، در مقابل تاریخ امت هیچگونه نظریه اجتماعی و سیاسی وجود نداشت. [از این‏رو] شخصیت‏ها و بزرگانِ اصلاحات و بسیاری از‌اندیشمندان مسلمان تا امروز ساختار تفکر اسلامی را بر طبق مقتضیات زمان بازسازی نکرده‏اند.

مطرح کردن فلسفی [مسائل و قضایا]

تفکر اسلامی در اطراف نقد [فروع فقهی] و علم کلام دور می‏زد و ابتدا سید جمال‏الدین بود [که [مسائل و قضایا را [به صورت] فلسفی مطرح کرد. این‏گونه مطرح کردن مسائل به صورت فلسفی بسیار کمرنگ و ضمنی بود؛ [تا اینکه [به دست محمد اقبال و امام خمینی ـ قدس‏الله روحه ـ مستقیما به آن پرداخته شد و به دست شهید سید محمدباقر صدر [مطرح کردن مسائل] به صورت فلسفی، کامل شد.

دیدگاه انتقادی نه مصالحه کردن

مطرح نمودن مسائل [به صورت] فلسفی در نزد شهید صدر بر پایه نقد است و این دیدگاه به طور کلی با رویکرد همسازی و مصالحه‏ای فلسفه اسلامی قدیم تفاوت می‏کند. چنانکه در رویکرد جدید [در جهان اسلام [که طرفداران آن کوشیده‏اند بین مارکسیسم و اسلام مطابقت دهند، آشکار است؛ مثلاً عبدالرحمن بدوی سعی کرده که فلسفه وجودی عربی را شکل بدهد. [از این‏رو] شهید صدر چهارچوب متدلوژی و معرفتی فلسفه اسلامی معاصر را بر طبق مقتضیات مفاهیم اسلامی مانند توحید و معاد و خلافت انسان مشخص کرده است. همچنین شهید صدر بر اساس این مفاهیم، مسئله رابطه فلسفه با تاریخ و جامعه، و مشکل متافیزیک و نقد عقل را به صورتی که این مسئله در علوم انسانی در جهان اسلام طرح شده، مطرح کرده است.

وی افق جدیدی را برای بحث در میدان فلسفه خارج از دیدگاه غربی گشوده است. این افق جدید مقابل رویکرد جدیدی است که مفاهیم فلسفی غربی را در تحقیقاتش درباره میراث و تاریخ امت اسلامی به کار برده است. چنانکه این [رویکرد] در [آثار [طیب تیزینی و الحاری و علی اُملیل و عبدالله العروی و فؤاد زکریا و عبدالرحمن بدوی وجود دارد. این‌اندیشمندان در بررسی فلسفی، تاریخی و فرهنگی، سیاسی امت اسلامی به مکتب‏های فلسفی غرب، مارکسیسم، اگزیستانسیالیسم پناه برده‏اند.

صدر و غزالی و ابن‏رشد

شهید صدر تفکر اسلامی را به شکل فلسفه جدید، در افق انتقادی که قویتر از فلسفه غزالی و ابن‏رشد است، بازسازی کرده است. هیچ شکی نیست که او مفاهیمی را بر حسب مقتضیات و شرایط عقلانی ساخته است؛ [زیرا [متوجه بود که امروز نمی‏توان مفاهیمی مثل عقل و نقل و اجتهاد و انحطاط و پیشرفت و توسعه و امت و ملی‏گرایی (ناسیونالیسم) را بیرون از چهارچوب فلسفی به کار برد. [چون] نمی‏توان راه‏حلّی برای مشکل‏های سیاسی و اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی برای امت [اسلامی] بدون صاحب‏نظر شدن در فلسفه ارائه داد، و بدون فلسفه نمی‏توان دیدگاهی انتقادی در برابر جریان‏های فکری غربی داشت.

از اقبال تا شهید صدر

با وجود تلاش و تکاپویی [که] تفکر اسلامی [برای] روی‏آوردن به فرهنگ جدید از ابتدای قرن نوزدهم [داشت]،‌اندیشمندان اسلامی فقط از زمان محمد اقبال توانستند به فلسفه غربی دسترسی یابند. [از این‏رو[ تبیین‏کنندگان تفکر اسلامی همیشه در برابر فلسفه غرب حالت تدافعی و انفعالی داشته‏اند و فقط از زمان محمد اقبال بود که تفکر اسلامی درصدد برآمد که در برابر فلسفه کانت، هگل و مارکس و نیچه و برگسون موضعگیری کند. همچنین همواره و تا امروز تفکر اسلامی از رویکردها و مکتب‏های فلسفی غرب غفلت ورزیده است. شهید صدر [در این برتری دارد] که در مطرح کردن مشکل پیوند و رابطه بین تفکر اسلامی و تفکر غربی، [آن‏را] به صورت علمی و فلسفی و به دور از احساسات عاطفی و انفعالی یا تبعیت و تقلید مطرح کرده است. [از این‏رو] وی فلسفه کانت و اگوست کنت و هگل و مارکس و دیگران را، هم در صورت و هم [از نظر [مضمون، تحلیلی انتقادی نموده است. ایشان در نقد محتوای مکاتب این فلاسفه به صورتی که غزالی در موضعگیریش نسبت به فلسفه یونانی انجام داده ـ از آن جهت که [غزالی [مضمون این فلسفه را بر مبنای فلسفه یونانی که نقد کرده (منطق ارسطویی) می‏باشد ـ اکتفا نکرده است.

نقد فلسفه غرب از طرف شهید صدر نقدی ریشه‏ای است که هم مضمون این فلسفه را دربرمی‏گیرد و هم روش‏هایی را که این [فلسفه] بر آن تکیه کرده. وی فلسفه غربی را [به‏صورت] اسلامی قرائت و فلسفه هگل و کانت و مارکس را با معیارها و مفاهیم فرهنگ اسلامی تحلیل کرده است. همچنین شهید صدر می‏بیند که اگر مقوله مصالحه و سازگاری بین عقل و دین به روش فلاسفه مسلمین باشد، در هر یک از دین و عقل به صورت جداگانه خلاصه و محدود می‏شود. امّا عقل را تحت مقتضیات دین درآوردن، بر توانایی‏های عقل می‏افزاید. شهید صدر(ره) با کانت از این جهت اختلاف دارد که نسبیت عقل را به حدود پدیده‏های حسی محدود می‏کند و این نسبیت را به ماورای پدیده‏ها سرایت نمی‏دهد. در حالی که از ارتباط عقل با دین، عقلانیت نسبی ناشی می‏شود [که [از حرکت و تکامل استقبال می‏کند؛ تکامل ناتوانایی عقل و نسبیت مستمر و همیشگی آن.

لغزش کانت و نهضت شهید صدر(ره)

توجه و اشتیاق داشتن به مطلق، حاکی از فطرت انسان و جانشین بودن است. از این رو به باور شهید صدر این توجه عامل معرفتی در عرصه متافیزیکی اهمیت فراوانی دارد. از آنجا که این توجه، عقل را قادر می‏سازد که از خودش صرف‏نظر کند، پس عقل از این دیدگاه، ادامه و ابتدای بُعد غیبی انسان است. در فلسفه کانت [از آنجا که [عقل را محبوس و محدود در داده‏های حسی می‏کند، امر این‏گونه نیست. کانت تناقضی را که فلسفه‏اش ایجاد کرده نمی‏تواند حل کند؛ [زیرا] عقل به نظر او نمی‏تواند در عرصه متافیزیکی عمل کند. [از این‏رو [وظیفه معرفتی مبادی و اصول عقل به پدیده‏های محسوس محدود است و به نظر او انسان از راه اخلاق می‏تواند به متافیزیک برسد [از این‏رو [قائل شدن به ناتوانی عقل ـ در حقیقت ـ همه توانایی‏هایش را بجز توانایی‏های معرفتی دیگر مانند قلب یا حدس نفی می‏کند، با توجه به اینکه کانت به هیچ چیزی غیر از عقل به عنوان ابزاری معرفتی معتقد نیست.

عقلانیت و فلسفه

اما موضعگیری شهید صدر هیچ تناقضی ندارد، [زیرا] نسبیت عقل از نظر وی، نسبیت محدودیت و ناتوانی نیست، بلکه این نسبیت استقبال از حرکت و تکامل است و از همین رو عقل برای فعالیت معرفتی در عرصه متافیزیکی صلاحیت می‏یابد.

او فهمیده بود که بر مشکلات و تحدّی‏هایی که فلسفه غرب در برابر تفکر اسلامی مطرح می‏کند، به مجرد تفسیر و تأویل عقلی اسلام بر مبنای فلسفه اسلامی نمی‏توان غلبه کرد. نقد شهید صدر عقلانیت فلسفه اسلامی و عقلانیت فلسفه غربی را از موضع نوعی عقلانیت ـ که تحقق آن از ارتباط عقل با مطالبات و خواسته‏های دین مدد می‏گیرد ـ تکمیل می‏گردد. [بنابراین [عقلانیت در چهارچوب علاقه و ارتباطش با غیب، محدود و مقید می‏شود [و از آن‏جهت که [هر آنچه مفاهیم و تصورات عقلی است [از طریق [غیب تکامل می‏یابد. [بنابراین] عقلانیت ـ چنانکه در فلسفه شهید صدر ظهور پیدا کرده ـ توان خود را از ارتباط و اطاعتی که در برابر غیب دارد، می‏یابد.

بر همین اساس می‏توان گفت: موضع‏گیری فلسفه شهید صدر بیرون از چالش بین واقع‏گرایی و ایده‏آلیسم است؛ [زیرا [غیب بیان کردن را می‏طلبد، یعنی دینی که در دسترسی انسان به مطلق او را یاری می‏رساند و این دسترسی به مطلق عقل را نفی نمی‏کند، حجیت عقل شرعا ثابت است ولی این حجیت در عرصه متافیزیک محدوده‏ای دارد. [بنابراین [قوّت و نیروی عقلانیت فلسفی شهید صدر(ره) با تعبدیت مطلق بالنسبه به دین جمع می‏شود. [از این‏رو [حدود و خطوط فلسفه او در محدوده رابطه و پیوند بین سؤال‏های متافیزیکی و جواب‏هایی که دین [می‏دهد [محدود و مقید است. [از این‏رو [وی در همه کتاب‏هایش ـ حتی در مبانی منطقی استقراء که در آن به روش تجربی تکیه کرده ـ می‏کوشد از طریق تحلیل فلسفی و عملی قدرت و توانایی انسان را بر قبول کردن غیب و کنار گذاردن نسبیت عقل تبیین کند.

نسبیت عقل

هیچ شکی نیست که تفکر نسبیت عقل، از طرف تفکر اسلامی معاصر از دیدگاه فلسفی مورد تحلیل قرار نگرفته است؛ [از این‏رو] بیشتر متفکران برای اینکه بر مطلق بودن اسلام دلیل بیاورند بر نسبیت عقل تأکید کرده‏اند. به همین دلیل بیشتر متفکران مسلمان از طرح مشکل فلسفی «رابطه عقل با ماورای عقل» سرباز زده‏اند، و به جای تحلیل فلسفی پیوند عقل با غیب، به مفهوم غیب برای توجیه کردن، تمسک نموده‏اند. برتری شهید صدر در گسترش مناقشاتی است که در عرصه متافیزیک داشته موجود است؛ زیرا وی مسائل جدیدی را مطرح کرده و افقهای جدیدی را به روی تفکر اسلامی (نسبیت عقل، عقل و غیب، استقراء و متافیزیک، ارتباط بین جامعه و غیب و…) گشوده است و در نتیجه آن، مشکل ارتباط بین عقل و دین را به طور کلی و به ویژه دیدگاه اسلامی، درباره غیب بیرون از چهارچوب علم کلام و فلسفه اسلامی ـ مطرح کرده است. [از این‏رو [او این مشکل را در افق‌اندیشه‏ای که ترکیبی از علم کلام و فلسفه و تصوف است مطرح کرده.

ملاحظه می‏کنیم که شهید صدر(ره) به مشکل ارتباط بین عقل و دین شکل جدیدی داده است؛ [زیرا [او این ارتباط را خارج از ابعاد اجتماعی و سیاسی و فلسفی تحلیل نمی‏کند. [از این‏رو] در آنجا که از مفاهیم مندرج در احکام شرعیه بحث می‏کرد، فقه را به شکل قدیمی آن برای تشکیل مکتب اجتماعی اسلامی کنار گذارد. این موضع جدایی معرفت‏شناختی[1] از فلسفه اسلامی و فقه ـ به صورتی که در قدیم مطرح بوده ـ تلقی می‏شود.

دیدگاه جدید

برخلاف بیشتر متفکران مسلمان شهید صدر(ره) به عقل نه به عنوان کلمه بلکه به عنوان مفهوم نگاه می‏کند؛ [به این معنا که] به عقل در درون اشکال عقل نقدی نظر می‏کند. خاستگاه این موضع‏گیری شهید صدر بینش و‌اندیشه جدیدی [است] که در ارتباط با تمام فلسفه اسلامی قدیم و علم کلام و اصول فقه می‏باشد. همچنین او با تمام جوانب تفکر اسلامی به صورت انتقادی برخورد می‏کند. پس ویژگی فلسفه اسلامی معاصر که وی آن‏را بنیانگذاری کرده بیرون از فلسفه اسلامی و رویکردهای علم کلام شکل گرفته است. [از این‏رو[ رویکرد فلسفه صدر(ره) از موضع‏گیری انتقادی به تفکر اسلامی قدیم و معاصر و جدید شروع می‏شود، یعنی خاستگاه آن از جدایی معرفت‏شناختی است که به تفکر اسلامی توجیه جدیدی داده.

شهید صدر اختلاف بین ابن‏رشد و غزالی را در آنچه مربوط به پیوند عقل و دین است، کنار می‏گذارد [لذا [طرح او برای این مشکل، انتقادی اساسی برای فلسفه ابن‏رشد شمرده می‏شود؛ چنانکه از ناحیه متدلوژی [نیز [انتقادی برای فلسفه غزالی محسوب می‏شود؛ بنابر اینکه فلسفه غزالی محتوای فلسفه یونان را نقد نموده، ولی روشی را که این فلسفه بر آن مبتنی است نقد نکرده.

آفاق جدید

رجوع انتقادی به میراث و تفسیر قرآن کریم در افق اجتماعی و تاریخی ـ چنانکه در کتاب‏های شهید صدر(ره) موجود است ـ عرصه فلسفی جدید و گسترده‏ای را در برابر تفکر اسلامی معاصر گشوده است:

  1. شهید صدر(ره) کوشید تفکر اسلامی را بازسازی کند و آن را تا عرصه تحدیات ـ یعنی عرصه روبه‏رو شدن با تمام جریان‏های فکری غرب ـ بالا بیاورد و در عرصه‏های معرفتی و متدلوژی و اجتماعی و فرهنگ و تمدن جایگزینی اسلامی مطرح کند.
  2. بازسازی تفکر اسلامی به شکل جدید، چنانکه غزالی کوشش کرده بود، به شکل بهتری به دست شهید صدر(ره) انجام شد.
  3. شهید صدر(ره) در‌اندیشه اجتماعی و اقتصادی و سیاسی اسلامی از فقه تأثیر پذیرفته نه از فلسفه؛ [از این‏رو [مفاهیمی که از طریق آنها به نگرش در عرصه‏های مذکور پرداخت همان مفاهیمی است که متضمن احکام شرعی است. لذا می‏توان گفت وی جدایی بین فقه و فلسفه را چنانکه در تفکر اسلامی قدیم ظهور داشته، کنار گذارده و بین فلسفه و فقه ترکیبی به وجود آورده است.

پیوند بین فرد و واقعیت خارجی

شهید صدر(ره) در زمینه نظریه شناخت ویژگی‏های فلسفه جدیدی را بیان کرده که از تفسیر واقعیت استنباط می‏شود و این نظریه در زمینه شناخت، فکر را از پیوند عقیم بین فرد و واقعیت خارجی نجات می‏دهد. هیچ شکی نیست که هگل فلسفه‏اش را به عنوان فلسفه‏ای که بین فرد با واقعیت مطابقت می‏دهد، بنا نمود. [زیرا] او گمان کرد فلسفه را با این ترکیبی که بین فرد و واقعیت انجام داده به کمال رسانده و در آن واقع را به یک مفهوم تبدیل نموده است.] از این‏رو] فرد و واقعیت هیچ وجودی ندارند، و خدا و انسان نیز هیچ وجودی ندارند و چیزی جز مفهوم باقی نمی‏ماند. پس همه‏چیز به مفهوم تبدیل می‏شود.

[از این‏رو] وقتی فلسفه هگل را با فلسفه شهید صدر(ره) مطابقت می‏دهیم ـ چنانکه از تفسیر واقعیت [شهید صدر [ظاهر است ـ نظریه ایشان به وضوح آشکار می‏شود؛ [زیرا [تفسیر واقعیت بر نظریه معرفتی [که [جدای از ناظر است تکیه می‏کند، به ویژه در جایی که با اشکال ارتباط بین فرد و واقعیت مرتبط است.

تفسیر واقعیت در عرصه معرفتی به چه معنا است؟ شهید صدر(ره) بیان می‏کند که معرفت فقط در خلال ارتباط بین فرد و واقعیت تکمیل نمی‏شود؛ [زیرا] در اینجا جنبه سومی وجود دارد که به معرفت معنی جدیدی می‏دهد و در برابر معرفت افق‏های بسیاری را می‏گشاید و آن جنبه همان نصی است که وحی شده. [بنابراین [دیدگاه انسان به واقع از خلال قرآن کریم از طرفی، و از خلال ارتباط فرد با واقع از طرف دیگر (یعنی دیدگاه انسان به قرآن کریم به حسب وضعیت مرحله تاریخی) این چهارچوب از ارتباطات و پیوندها فلسفه‏ای را نتیجه می‏دهد که فرد در واقع ذوب نمی‏شود، و هر یک از فرد و موضوع در ترکیبی که به روش هگلی انجام شده، خلاصه نمی‏گردد. [از این‏رو [هیچ نهایت و غایتی برای فلسفه و تاریخ نیست؛ [زیرا[ ارتباط انسان با قرآن کریم ـ چنان که در تفسیر واقعیت موجود است ـ حقیقتی به غیر از روشی برای ارتباط انسان با آرمان‏های بلند ندارد و این چیزی است که فلاسفه مسلمان در قدیم به آن دسترسی نیافتند؛ چون ایشان نیز غایت فلسفه را در مطابقت دادن بین اسلام و فلسفه یونانی می‏دانستند (یعنی مطابقت بین قرآنی که مطلق است و فلسفه یونانی که نسبی است). [از این‏رو [فلاسفه مسلمان به جای گشودن افق‏های جدید [به منظور [ساختن فلسفه‏ای جدید از اصل پیوند عقل نسبی با دین مطلق، مطلق را در تحت نسبی قرار دادند. بنابراین حدّی را برای فکر شدن و امت شدن قرار دادند؛ نه چنانکه هگل انجام داد وقتی که عقل هستی را (خدا در‌اندیشه هگل) در اختیار تاریخ قرار داد. عکس این مطلب را به صورت ریشه‏ای در فلسفه شهید صدر ملاحظه می‏کنیم؛ [زیرا] او انسان را در اختیار آرمان‏ها و ایده‏آل‏های بلند قرار داد و تاریخ را در اختیار خداوند و در نتیجه فلسفه را در اختیار قرآن کریم.

مشکل فلسفه یونانی

فلسفه اسلامی به بن‏بست رسیده بود؛ [زیرا] مقولات فلسفه یونانی برای درک و فهم مبادی و مفاهیم اسلامی هیچ قدرت و توانی نداشتند [از این‏رو] قرآن کریم با دیدگاه جدیدی [که] به الهیات و هستی و انسان و دگرگونی عالم داشت با فلسفه یونانی اختلاف داشت و به همین علت فلسفه اسلامی در نظریه‏اش درباره نبوت به مشکل برخورد کرد؛ چنانکه در فلسفه فارابی آشکار است. [از این‏رو] با وجود کوشش‏های فارابی [در زمینه [توجیه معرفتی نبوت، فلسفه اسلامی از حقیقت نبوت دور است؛ زیرا وی اصل نسبیت فلسفه یونانی و اصل مطلق بودن مصدر نبوت را درک نکرده بود.

به همین سبب فلسفه [فارابی] در عرصه [فلسفه نبوت] از اصل نبوت دور می‏باشد؛ [زیرا] نظر دادن [درباره نبوت [از راه مقولات فلسفه یونانی که الهیات را در مفهوم محدود کرده، امکان ندارد.

فلسفه نبوت

نظریه شهید صدر(ره) در این عرصه از آنجا آشکار می‏شود که وی برای تفکر اسلامی چهارچوبی عام درباره پیوند فلسفه با دین ارائه داده است. این چهارچوب، ساختن نظریه معرفتی را در عرصه نبوت تضمین می‏کند. او تفکر اصولی و ریشه‏ای غرب را طرد نکرد و [همچنین] در مطابقت بین اسلام و فلسفه غربی نکوشید. شهید صدر(ره) تفکر غربی را ـ نه اجمالاً و نه تفصیلاً ـ طرد نکرد، بلکه بسیاری از مفاهیم فلسفه غربی را بازسازی کرد و این مطلب در نقد و ردّ وی درباره تمام گرایش‏های اجتماعی و تاریخی آشکار است. بنابراین، به عقیده او عوامل اجتماعی و تاریخی از شرایط ضروری برای ظهور پیامبر است. [از این‏رو] جنبه اجتماعی و تاریخی عامل ضروری در نظریه معرفتی درباره تفسیر نبوت می‏باشد، ولی تحقیقات اجتماعی و تاریخی غیر از گرایش‏های اجتماعی و تاریخی است. به باور وی، معتقد بودن به اینکه عوامل اجتماعی و تاریخی در حجاز و در جهان ظهور پیامبر را طلب می‏کرد، به این معنا نیست که نبوت به شکل کامل و شامل تفسیرشده به طوری که اصل غیبی را بتوان از رسالت نفی کرد؛ چنانکه نظریه معرفتی در ضمن گرایش‏های اجتماعی و تاریخی آن‏را نفی می‏کند؛ [بنابراین [عوامل اجتماعی و تاریخی نبوت را تفسیر می‏کند نه اصل نبوت را.

هم‏چنین شهید صدر دیدگاه جدیدی در عرصه معرفت ارائه می‏دهد که نقیض نظریه معرفت در فلسفه اثباتیگری (پوزیتیویسم) تلقی می‏شود که بر تفکر [غربی] از قرن هجدهم سیطره یافته و غیب را به اسم علم نفی می‏کند. [از این رو [تفسیر علمی نبوت در نظریه شهید صدر غیب را نفی نمی‏کند. او تفسیر علمی را کنار می‏گذارد، چنانکه در بحث‏های اجتماعی و تاریخی او آشکار است؛ [زیرا] به روش تجربی‏ای اعتماد می‏کند که از روش استقراء، نبوت را به عنوان پدیده‏ای تاریخی و اجتماعی که دارای اصل و مصدر غیبی است، تفسیر می‏کند.

فرق بین شهید صدر(ره) و ابن‏رشد

فلسفه اسلامی در باور ابن‏رشد به کلی تحت سیطره فلسفه یونانی، و اسلام به گونه‏ای تحت مطالبات مفاهیم فلسفه یونانی قرار گرفت که وی بعث و حشر و خلق عالم را نفی کرد. [از این‏رو] با فلسفه ابن‏رشد تناقض بین فلسفه و غیب به بیشترین درجه خود رسید. در صورتی که فلسفه اسلامی ـ که شهید صدر(ره) آن را بنیان نهاد ـ این دوگانگی عقل و غیب را شکست. [زیرا] وی به روش تجربی برای استدلال به وجود خدا و استدلال بر حقیقت نبوت تکیه کرده و نیز فلسفه ابن‏رشد بین فلسفه و حیات، و بین عقل و غیب جدایی‌انداخته به گونه‏ای که وی فلسفه را برای خواص و شریعت را برای عوام قرار داده است. امّا فلسفه شهید صدر این دوگانگی را با ارتباط دادن بین فلسفه و حیات و زندگی از بین برده است. بنابراین او فلسفه اجتماعی و سیاسی را برای تغییر واقع و بازسازی فرهنگ و تمدن اسلامی ساخته و معنای وجود را اساسی برای انجام دادن تغییر قرار داده است. چنانکه ارتباط بین عقل و دین را از موضع مطلق بودن دین و نسبیت عقل و نسبیت فلسفه بازسازی کرده است و همچنین به دنبال آن مفهوم خواص و عوام را ـ از آنجا که جمهور عامل اصلی و قطعی در انجام دادن تغییر می‏باشند ـ بازسازی کرده است. [برای این منظور] وی از مفهوم قرآنی مستضعفین که قطب تغییر و بازسازی تمدن و فرهنگ اسلامی است، شروع کرده و علاوه بر این، با هریک از فلسفه یونانی و اسلامی مقابله کرده و فلسفه جدیدی را برای انسان که خاستگاه آن مفهوم خلافت است شکل داده. این مفهوم در نزد فلاسفه اسلامی وجود ندارد، در حالی که برخی فلاسفه متأثر از فلسفه یونانی نژادها و ملیت‏ها را حقیر کرده، و مردم را به خواص و عوام و رعایا و اوباش و غوغاء و… تقسیم کرده‏اند.

رهایی از تبعیت

شهید صدر(ره) آفاق جدیدی را در برابر تفکر اسلامی گشود، زیرا این تفکر را از تلاش برای مطابقت دادن بین اسلام و فلسفه غرب رها ساخت؛ تطابقی که در حقیقت چیزی جز صورتی از صورت‏های تبعیت نیست. این هدیه جدید، از کوشش‏های وی برای کشف دیدگاه اسلام درباره انسان و جامعه آشکار می‏شود.

تلاش شهید صدر(ره) در هریک از مبدأهای تعبدی، اعتقادی و هستی‏شناسی همزمان است و اسلام فقط موضوعی است برای فلسفه. [از این‏رو] منبع و اصل دین بر فلسفه و عدل برتری دارد و هیچیک از مکتب‏های فلسفی با نسبیت عقل و آرمان‏های ایده‏آلی که فیلسوف به آن آگاهی می‏یابد، به منتهای کلمه خدا نمی‏رسند. بنابراین شهید صدر(ره) به روشی برای معالجه پیوند عقل و دین تکیه کرد، در حالی که فلاسفه مسلمان از [امر [مسلّمی آغاز کردند که هیچ اساسی ندارد [و آن این است که [دین حق است و فلسفه حق، و حق با حق تناقض نمی‏کند، یا چنانکه ابن‏رشد می‏گوید «فلسفه و شریعت دو برادر رضاعی هستند».

دوری فلسفه و تصوف از واقعیت اجتماعی

هم‏چنین شهید صدر(ره) هر یک از فلسفه اسلامی و تصوف را نه تنها در عرصه معرفت بلکه در عرصه عمل نیز کنار گذاشت؛ البته در عرصه فلسفه حیات و پیوند فیلسوف با متصوف به واقعیت امّت و اهتمام‏های ملت‏های اسلامی، زیرا پیوند و ارتباط فلاسفه و متصوفه با اهتمام‏های امت علاقه منفک‏شده‏ای بود. [از این‏رو [فلاسفه مسلمان با وجود عمق فلسفه‏هایشان نسبت به اوضاع اجتماعی و سیاسی موضعگیری انتقادی نداشتند و موضعگیری آنها در برابر حاکمان مستبد، در جهان اسلام همسو و موافق آنها بود [لذا] از مسائل مورد توجه غالب مردم ناآگاه و غافل بودند مثلاً ابوحامد غزالی که نماینده و بیانگر این [گروه [است در نهایت ضعف می‏باشد؛ [زیرا] مفهوم «سلطان مطاع» را ساخته و همچنین در برابر جنگ‏های صلیبی موضعگیری نکرده است. همین امر درباره متصوفه نیز صادق است؛ [زیرا [اشتیاق ایشان به خداوند در دایره فرد محدود است و در عرصه اجتماع و سیاست حاکی از خرد نیست.

ارتباط فلسفه شهید صدر(ره) با واقعیت اجتماعی

[اما] مسئله در مورد شهید صدر این‏چنین نیست؛ [زیرا] فلسفه او به تکاپوهای ملت‏های اسلامی و به‏طور کلی انسانیت ملتزم می‏باشد. [از این‏رو] وی فقط بین فقه و علم کلام و فلسفه ترکیب نکرده، بلکه بین فلسفه و تصوف و جهاد نیز ترکیب کرده است. بنابراین طرح شهید صدر(ره) نسبت به مسائل، طرحی فلسفی و اجتهادی و مبارزه‏ای می‏باشد. و بر همین اساس می‏توان گفت الگوی وی امام حسین ـ علیه‏السلام ـ است؛ [زیرا] او ترس و وحشت حاکم را شکست، چنانکه امام(ع) ترس و وحشت حاکم بر کربلا را شکست. [بنابراین] دوست داشتن خدا در نزد شهید صدر(ره) دوست داشتن بشر و متعهد بودن نسبت به مسائل او است.

دریچه‏ای که شهید صدر(ره) بر بعد فلسفی تفکر اسلامی گشود در کوشش و تکاپوی ایشان درباره ارتباط وحی متعالی با تاریخ بود؛ یعنی ارتباط حقیقت مطلق با حرکت تاریخ. [از این‏رو] وی مسئله را به پیوند وحی با عقل محدود نکرد، بلکه آن را در چهارچوب ارتباط عقل با وحی و با واقعیت درمان کرد. لذا می‏توان گفت که شهید صدر(ره) به نام اجتهاد [راه] فلسفه را بر تفکر اسلامی گشود. او مفاهیم اقتصادی و سیاسی و معرفتی را به حسب خواسته‏های دین ساخت و تحلیل کرد.

نقد فلسفه اسلامی و غرب

نقد شهید صدر(ره) از فلسفه اسلامی و غربی به منظور طرد عقلانیت و فلسفه به طور کلی نیست، [زیرا[ این نقد متضمن طرد و ردّ عقلانیت معینی است؛ یعنی عقلانیتی که گمان می‏کند خودش به تنهایی کافی می‏باشد (فلسفه غربی) یا گمان می‏کند که هیچ اختلافی با دین ندارد (فلسفه اسلامی که بین فلسفه یونانی و دین مطابقت داده است). [از این‏رو [شهید صدر(ره) از فلسفه اسلامی و غرب به‏نام دیدگاه جدید فلسفی، که عقل را با دین و تاریخ ربط می‏دهد، انتقاد کرده است. لذا می‏توان گفت وی تفکر غربی را از راه میراث پربار و سنگینی جواب داده؛ یعنی از راه میراثی که از جنبه‏های سلبی ـ مانند اینکه فقط از فلسفه اسلامی استفاده شود، و طغیان فقه عبادات بر فقهِ معاملات، و طغیان فقهِ فروع بر اصول فقه و جدایی بین فقه و فلسفه ـ و از دستاوردها و نتایجی که از نبودن آن [امور سلبی] در مکتب اجتماعی اسلامی به دست می‏آید خالی نیست. شهید صدر(ره) به هر یک از جنبه‏های این میراث به صورت نقدی نگریسته است و تفکر غربی را با اعتماد و تکیه بر فروع فقه جواب نداده است، بلکه با تکیه و اعتماد بر مفاهیم فلسفی که آن‏ها را بر مبنای نزدیک بودن انتقادی [که] بر میراث داشته ـ و آن نزدیکی ارتباط دادن مفاهیم فقهی با مفاهیم فلسفی است ـ و برای شکل دادن مکتب اجتماعی و دیدگاه اسلامی به تاریخی که در ضمن آن مکتب اجتماعی اسلام مشخص می‏شود ساخته است.

از دفاع تا هجوم

شهید صدر(ره) تفکر اسلامی را در جایگاه دفاع از اسلام در برابر جریان‏های تفکر غربی محدود نکرده، چنانکه بسیاری از متفکران مسلمان در موضع انفعالی و دفاعی بوده‏اند. [زیرا] وی مکتب‏های فلسفی غربی را تحلیل و نقد کرده است و جایگزینی اسلامی را از راه مشخص کردن ویژگی‏ها و مشخصات عقلانیتی که بیرون از دیدگاه اثباتگرایی (پوزیتیویسم) و گرایش و رویکرد علمی است، مطرح کرده و همه اینها از «تفسیر واقعیت» بر [مبنای [قرآن کریم شروع می‏شود؛ یعنی خاستگاهی که از نظر به قرآن کریم از جایگاه ارتباط و پیوند دین با تکامل فکر و حرکت تاریخ می‏باشد کوشش و تلاش گروهی [که] فرد آن‏را انجام داده است.

این عمل ـ که بیانگر درک و فهم و نقد تمام مکتب‏های فلسفی معاصر است ـ از عهده گروهی از فلاسفه و متفکران برمی‏آید، در حالی که شهید صدر به تنهایی آن‏را انجام داده است. [زیرا] او تفکر اسلامی معاصر را در برابر سؤال‏های جدیدی که محور آن درباره عقل و نظریه معرفت و روش و توسعه می‏باشد گشود، و تمدن و فرهنگ اسلامی را بازسازی و در بسیاری از جنبه‏های فکر اسلامی قدیم و معاصر تجدیدنظر کرد، چنانکه در تفکر غربی تجدیدنظر نمود.

عقلانیت شهید صدر(ره)

عقلانیتی که در فلسفه شهید صدر تجلی کرده با عقلانیت فلسفه اسلامی و رویکرد علمی متفاوت می‏باشد؛ [زیرا [این عقلانیت از تعبد و تواضعی نیرو می‏گیرد که نتیجه آن، عقلانیت انتقادی است [که] در برابر خودش و واقعیت، موضوع معرفت دارد. [از این‏رو [عقل امکان و توانایی خود را و نسبی بودن خویش را در عرصه متافیزیک و اجتماع درک می‏کند. [بنابراین [شهید صدر(ره) این موضع را که انتقاد کند و نظریه معرفت را در عرصه اجتهاد و علم کلام و فلسفه و متافیزیک بازسازی کند، گرفته است.

شهید صدر چگونه مشکل نسبیت حقیقت را حل کرده است؟

شهید صدر مشکل نسبیت معرفت و حقیقت را جواب داده است. [در حالی که [فلسفه‏های غرب مانند مارکسیسم و اثباتیگری (پوزیتیویسم) و سایر مکتب‏های فلسفی که هر اصل مطلقی را برای وجود و معرفت و حقیقت نفی می‏کردند و تفکر اسلامی را که بر دین به عنوان حقیقتی مطلق اعتماد و تکیه می‏کرد، تهدید می‏نمودند، تفکر اسلامی چگونه می‏توانست معیارهایی برای بازسازی تمدن و فرهنگ اسلامی ارائه دهد؟

شهید صدر(ره) این مشکل را بیرون از چهارچوب تنگی که بین مطلق بودن حقیقت یا نسبی بودن آن اختیار کرده بود درمان نمود. [زیرا] علاقه انسان به حقیقت یعنی دین علاقه‏ای است که همیشه مورد بحث بوده. هیچ شکی نیست که دین از آنجا که وحی می‏شود، حقیقتی عطا شده از رحمت خداوند محسوب می‏شود. ولی این حقیقت را انسان به صورت تمام و کمال درک نمی‏کند [از این‏رو] همیشه از موضوع نسبیت و علاقه‏اش به دین مطلق بحث می‏کند. شهید صدر(ره) مفهوم «منطقه فراغ» را به عنوان روشی که حاکی از علاقه بین مطلق بودنِ حقیقت و نسبیتِ حوادث می‏باشد و آنچه از نسبیت معرفت در عرصه علوم انسانی است، ساخت و این لغزشی برای تفکر جدید بود که تفکر اسلامی را متهم می‏کرد که بر افکار آماده و مهیا اعتماد و تکیه می‏کند و خودش را به عنوان حقیقتی مطلق مطرح می‏نماید. نسبیت معرفت در نظریه او با نسبیت معرفت در فلسفه غرب تفاوت می‏کند؛ چنانکه از نظر وی مثلاً در روش تجربی آشکار است، که فکر با تجربه و آزمایش مرتبط است، و از این جهت که به تجربه و آزمایش اهمیت می‏دهد با فلسفه تجربه هماهنگ و متحد است، ولی این تجربه در حوادث و در مقابل آنها می‏باشد، [چون [فلسفه شهید صدر(ره) عقل را به حوادث مگر به لحاظ وضعیت عقل در وضعیت تجاوز، تجاوز داده‏ها و دستاوردهای تجربی برای اینکه راهی به متافیزیک گشوده شود.

فلسفه شهید صدر؛ از توصیف واقعیت تا دگرگونی آن

به طور کلی می‏توان گفت فلسفه صدر فقط در عرصه توصیفی (توصیف واقعیت) آن‏گونه که در روش علوم اجتماعی امروز رایج است، موضعگیری نکرده است؛ یعنی به توصیف واقعیت و تحلیل آن اکتفا نکرده، چنانکه در مرز فلسفه‏های «مدینه فاضله» نیز موضعگیری نکرده است. [لذا] در دو حالت، فلسفه را به فلسفه‏ای بیطرفانه مبدّل نموده است. چون فلسفه‏ها یا به توصیف واقع و خارج، یا به تشکیل تفکرات عمومی و کلی و مجرد اکتفا می‏کردند و شهید صدر(ره) کوشید که در کتاب‏های اساس متدلوژی و نظریه فلسفه اسلامی معاصر با همه این فلسفه‏ها مقابله کند. چنانکه در این فلسفه کوشید مشخصه‏ها و ویژگی‏های جایگاه امت را در جهت بازسازی فرهنگ و تمدن اسلامی ارائه دهد. ایده‏آلیسم در فلسفه صدر نوع خاصی از ایده‏آلیسم می‏باشد؛ یعنی خصوصیتی دارد که در انواع ایده‏آلیست‏های تکامل‏یافته وجود ندارد، [زیرا[ ریشه در تاریخ و واقعیت دارد [بنابراین] از واقعیت برای تغییر و دگرگونی آن شروع می‏شود.

توجیه واقعیت و تکامل ایده‏آلیست

موضع شهید صدر(ره) راه و روش جدیدی را به روی فلسفه گشوده است، [زیرا [ویژگی‏ها و مشخصاتی را خارج از توجیه واقعیت و ایده‏آلیسمِ حاکم برای فلسفه اسلامی معاصر ترسیم کرده است. حقیقت از نظر وی بیانگر مطابقت عقل با خودش نمی‏باشد، چنانکه حقیقت در مطابقت عقل با وجود نیست. از مفهوم خلافت دیدگاه فلسفی به دست می‏آید که محور و اساس آن در دستیابی به ایده‏آل‏های بلند است. چیزی که از این اطلاع و آگاهی به دست می‏آید، اراده کنار گذاردن است؛ کنار گذاردن ناتوانایی عقل و کنار گذاردن واقعیتی که داده‏ای خارجی می‏باشد. امتیاز فلسفه صدر، تحلیل جدید و موضعگیری‏های قرآن و مفاهیم جدید است. از این تحلیل عرصه گسترده‏ای برای بحث در برابر تفکر اسلامی معاصر گشوده می‏شود. طرح شهید صدر(ره) برای مشکل پیوند فلسفه با دین از جایگاه نسبی بودن فلسفه، حاکی از موضع انتقادی در برابر فلسفه و عقل می‏باشد.

اکتشاف‏های قرآنی

این دیدگاه جدید برای پیوند فلسفه با دین، فلسفه صدر را در موضع همیشگی بحث قرار داده است. [زیرا[ به جای مطابقت دادن بین فلسفه و دین به صورت گسترده و سریع، شهید صدر(ره) فلسفه اسلامی معاصر را به کنار گذاردن مفهوم مطابقت دادن و گسترش عرصه بحث در برابر تفکر اسلامی معاصر متوجه کرده است. وی از مسائل و موضعگیری‏های جدید فلسفی در قرآن کریم به عنوان فطرت و عقل و ارزش و جامعه و امت و انحطاط و توسعه و پیشرفت و حرکت تاریخ و پیوند آن با سنت‏های خداوند و… پرده برداشته است، علاوه بر آن از موضوعات فقهی ـ که از ابعاد مفهومی بوسیله آن‌اندیشه مکتب اجتماعی اسلامی کامل می‏شود ـ پرده برداشته است.

جدایی بین فقه و فلسفه

ویژگی تفکر اسلامی قدیم در جدایی بین فقه و فلسفه بود، فقه وقتی در فروع و احکام محدود شده بود هیچ حرکت و جنبشی نداشت، [از این‏رو] به جای تحلیل موضوعات فقهی در افق فلسفی، فقه در‌اندیشه تجزیه و تحلیل مسائل محدودشده بود و در نتیجه از دید کلی، که می‏توان با آن دیدگاه اجتماعی اسلامی را شکل داد، دور بود.

همچنین اولین نتیجه‏ای که بر عرصه معرفتی، برای جدایی بین فقه و فلسفه، جدایی بین فقه و سیاست که منتهی به فقدان فکر اجتماعی است [که [خاستگاهش از مسائل و مفاهیم فقهی می‏باشد. [زیرا] فقه در جزئیات فروع مختلف فقهی غرق شده و فقها مسائل اجتماعی را مطرح نکرده‏اند و آن‏را در ضمن امور کلی اجتماعی تحلیل کرده‏اند. [از این‏رو [تحلیل احکام شرعی که در ارتباط با روزه و زکات و عمل و جهاد و امامت و خلافت است، در ضمن دیدگاه کلی و مفهومی ـ به علت نداشتن طرح فلسفی برای احکام شرعی ـ کامل و تمام نیست.

نتیجه با ارزش دیگر، بالنسبه به تفکر اسلامی این است که جدایی بین فقه و فلسفه، فلسفه اسلامی را به طرف جدا شدن و دور شدن از واقعیت امت و امور مورد توجه ملت‏های اسلامی کشاند.

بی‏گمان علم کلام بعضی از مفاهیم را ـ مانند امر به معروف و نهی از منکر و تأکید بر مسئولیت انسان ـ از قرآن کریم استنباط کرده است، اما متکلمین از راه این مفاهیم نظریه مشخصی درباره انسان و جامعه نداده‏اند؛ [زیرا] این مفاهیم از نظریه اسلام درباره هستی و انسان جدا بود.

جمع بین اجتهاد و فلسفه

در این باره هدیه شهید صدر از آن دو آشکار و ظاهر می‏شود که فلسفه وی به مرز اجتهاد محدود است. نقطه اتحاد بین اجتهاد صدر و اجتهاد در قدیم در موضع تعبدی نسبت به نص نمایان می‏شود [زیرا] شهید صدر(ره) با اجرا کردن فلسفه در اجتهاد، اجتهاد به مفهوم قدیم را کنار گذاشت. و این تشکیل مکتب اجتماعی اسلامی را ممکن می‏کرد، [و این [تشکیل چهارچوب عام برای علوم اجتماعی اسلامی، با علوم اجتماعی ـ که مبنای غربی دارد و علوم اجتماعی شایع امروز است ـ متفاوت می‏باشد.

مشکل متافیزیک

شهید صدر(ره)، در برابر دیدگاه فلسفه غربی درباره انسان ـ که مبتنی بر جدایی از غیب بود ـ موضعگیری کرد و از طریق آن مشکل متافیزیک را از ناحیه معرفتی درمان نمود. چنانکه این مشکل را از موضع پیوند آن با دین مطرح و تأثیر متافیزیک را بر حیات و زندگی اجتماعی تحلیل کرد. وی موضع مارکس و پوزیتیویسم را در برابر متافیزیک بر مبنای تحلیلی انتقادی و طرح فلسفه اسلامی به عنوان جایگزین آن، طرد و ردّ نمود. متافیزیک در نظر شهید صدر(ره) از طرف عقل و دین ضروری و بدیهی بود؛ [زیرا [متافیزیک ـ چنانکه پوزیتیویسم به اسم تاریخ فکر (مکتب اگوست کنت) متافیزیک را نفی می‏کرد ـ در ارتباط با تکامل عقل نمی‏باشد. به باور شهید صدر متافیزیک در ارتباط با عوامل اقتصادی و اجتماعی در مرحله تاریخی معینی آنچنان که مارکسیسم می‏گفت، نیست. بنابراین سؤال‏های متافیزیکی سؤال‏هایی است فطرتا از انسان صادر می‏شود. در اینجا تناسب بین عقل و وجود و بین نظام هستی و دستیابی عقل به معرفتِ معنی وجود، مدنظر شهید صدر است. [زیرا] ساختار و بافت عقل از وجود جدا نیست، [از این‏رو [مبادی و اصولی که رویکرد و مورد توجه عقلانیت و معرفت می‏باشد ـ مانند علیت و غایت ـ همان مبادی و اصول ضروری است که عقل بدون آنها نمی‏تواند تصور و ادراک بکند.

شهید صدر(ره) آن مکتب فلسفی را که خداوند را بیرون از هستی می‏دانست، طرد و رد نمود و در عین حال یکسان بودنی که خداوند را در هستی ذوب می‏دانست ـ چنانکه برخی مکتب‏های فلسفی بین خدا و هستی جدا نمی‏کنند ـ طرد و ردّ کرد؛ [زیرا] اسماء و صفات خداوند یکسان بودن را نفی می‏کنند. [از این‏رو[ وی به نام تعالی از محاثیه انتقاد کرده، اما تعالی در فلسفه صدر محاثیه را از حیث اینکه حاکی از علاقه و پیوند خداوند با هستی است، نفی نمی‏کند.

نظریه استقراء

با آنکه شهید صدر(ره) برای استدلال به وجود خداوند به روش تجربی تکیه و اعتماد می‏کند، دلیل جدیدی برای استدلال بر وجود خداوند ـ که همان دلیل استقرایی یا علمی است ـ کشف کرده است. با وجود این می‏داند که حقیقت خداوند سبحان و بعث و حشر جسمانی اموری هستند که بر قدرت عقل برتری دارند و از این جهت ضروری دین هستند. بنابراین، دین متضمن غیب است اما غیب به نوبه خود عقل را نفی نمی‏کند، [از این‏رو] دلیل استقرایی، برهانِ بر وجود خداوند می‏باشد. اما شهید صدر(ره) نسبی بودن عقل را در برابر حقیقت خداوند نفی نمی‏کند و معتقد است که قول به معنی وجود با دیدگاه علمی به عالم همراه می‏باشد و این همان تناقضی است که، در نظر وی، فلسفه مادی با آن برخورد کرده است؛ چون این فلسفه به طبیعت به عنوان امری اتفاقی می‏نگرد و هیچ توجیهی برای وجود طبیعت و نظام آن ندارد، و از طرف دیگر بر دیدگاه علمی نسبت به طبیعت تأکید می‏کند. همچنین شهید صدر(ره) معتقد است که وجود خداوند را دیدگاهی توجیه می‏کند که عالم را مشمول نظامی می‏داند، یعنی مبدئی را که عالم را تحت قوانینی درآورده توجیه می‏کند و با توجه به این سیاق شهید صدر(ره) به روش علمی (استقراء) تکیه و اعتماد کرده، چون بر وجود نظامی برای هستی و بر وجود خداوند استدلال و مشکل متافیزیک را از دیدگاه دینی، علمی، عقلی و اجتماعی درمان می‏کند. توانایی عقل در خود عقل نیست، بلکه در علاقه و پیوند عقل با دین و عالم است. [از این‏رو [هیچ تغییر اجتماعی محقق نمی‏شود مگر اینکه تغییری در‌اندیشه انسان نسبت به هستی محقق شود.

خلاصه

با توجه به آنچه گذشت می‏توان گفت که شهید صدر(ره) فلسفه اسلامی قدیم و تفکر اسلامی را به طور کلی بازسازی کرده و همچنین فلسفه غزالی و ابن‏رشد را بازسازی نموده است؛ [زیرا] از راه این نقد (نقد فلسفه اسلامی و غربی) فلسفه اسلامی معاصرِ غنی را از حیث مفاهیم و روش ساخته است، چون جایگاه این فلسفه در ضمن رویکردهای فکری است که در فرهنگ معاصر موجود می‏باشد. بلکه افزون بر این، شهید صدر(ره) برای فرهنگ انسانی به طور کلی فلسفه جدیدی را ارائه داده که در پی ارتباط دادن انسان با خداوند سبحان و ارزش‏ها است، از طریق ارتباط انسان با نبوت و امامت.

 

[1] منظور از جدایی معرفت‏شناسی از فلسفه اسلامی و فقه در طرح جدید موضوع است که عبارت از اختلاف در روش می‏باشد.

شهید صدر منادى وحدت

نویسنده: محمدصادق مزینانى

منبع: مجله حوزه / شماره 79 ـ 80

تهاجم گسترده غرب به جهان اسلام بازتاب‌های گوناگونى را در پى داشت. مصلحان و متفكران اسلامى براى رویارویى با این هجوم‌اندیشه (اتّحاد امّت اسلامى) را طرح كردند و مسلمانان را به همبستگى فرا خواندند و در راه تحقق این آرمان مقدّس بسیار تلاش كردند و ده‌ها مقاله و كتاب در این زمینه نگاشتند و كنفرانس‌ها تشكیل دادند.

در گذشته از تلاش‌های شمارى از منادیان وحدت سخن گفتیم. در این مقال برآنیم كه به دیدگاه یكى دیگر از منادیان وحدت بپردازیم.

شهید سید محمّد باقر صدر از منادیان وحدت اسلامى بود. او همانند دیگر مصلحان و متفكران اسلامى از اوضاع نابسامان و آشفته جامعه‌های اسلامى و اختلاف‌های تأسف بار مسلمانان رنج می‌برد و در‌اندیشه اصلاح جهان اسلام بود.

او براى تحقّق این هدف مقدس از همه توانایی‌های موجود سود جست. همه توان علمى و عملى خود را به كار گرفت تا این آرمان بلند جامه عمل بپوشد. نخستین گام را در مجلّه (الاضواء) با نگارش مقاله: (رسالتنا یجب ان تكون قاعدة للوحده) برداشت. وى در این مقاله عالمان دینى و امّت اسلامى را به همدلى و همراهى فراخواند و به مبانى اتحاد سبب‌ها و انگیزه‌های جدایى اشاره كرد و امت اسلامى را از پیامد‌های زیانبار جدایى پرهیز داد.

 

شهید صدر از این پس تا پایان عمر پر بركت خویش همواره بر این آرمان بزرگ پاى فشرد و دیگر حوزویان را نیز بدان فرا خواند و براى گسترش‌اندیشه وحدت در حوزه (تاریخ وحدت) را جزو مواد درسى قرار داد[1].

شهید صدر بر این باور بود كه حوزویان بایستى (اندیشه وحدت) را بسان یك پدیده تاریخى بینگارند و به بررسى آن بپردازند تا با پیشینه این‌اندیشه فراز و نشیب‌ها پیامدها و همچنین با منادیان وحدت و راه و روش آنان آشنا گردند[2] و رسالت دینى خود را آن گونه كه شایسته است به انجام رسانند.

شهید صدر هیچ گاه از این آرمان مقدّس چشم نپوشید. در واپسین روز‌های زندگى هنگامى كه منزل ایشان در محاصره نیرو‌های بعثى بود سه پیام ارزشمند ضبط و براى مردم عراق فرستاد. در آخرین پیام همه مردم عراق: شیعه و سنّى كرد و عرب را مورد خطاب قرار داد و با توجّه به موقعیت بحرانى و حساس عراق آنان را به یكدلى و یگانگى در برابر استبداد و استعمار فرا خواند: (وانّى منذ عرفت وجودى و مسؤولیتى فى هذه الامّه بذلت هذا الوجود من اجل الشّیعى والسّنى على السواء ومن اجل العربى والكردی على السواء حیث دافعت عن الرّساله الّتى توحدهم جمیعاً وعن العقیدة الّتى تضمهم جمیعاً ولم اعش بفكرى وكیانى الاّ للاسلام: طریق الخلاص وهدف الجمیع.)[3]

من از زمانى كه خودم را شناختم و به مسؤولیتم در میان امّت پى بردم به گونه یكسان براى شیعه سنّى عرب و كرد تلاش كرده ام و از هر پیامى كه سبب همبستگى آنان گردد و از هر عقیده‌ای كه آنان را یكدل و همراه گرداند به دفاع و پشتیبانى برخاسته ام. با‌اندیشه و تمام هستى خود تن‌ها براى اسلام زیسته ام همان اسلامى كه راه ر‌هایی و هدف همگان است.

آرى شهید صدر تنها به اصلاح و سازندگى جوامع شیعى نمى‌اندیشید چرا كه او یك مصلح به معناى واقعى كلمه بود. مصلح مسلمان به هر مذهبى كه وابسته باشد نمى تواند در برابر دیگر مسلمانان بى تفاوت باشد.

نویسندگان مسلمان و غیر مسلمان نیز از شهید صدر به عنوان یكى از منادیان وحدت یاد كرده‌اند. از جمله: جویس وایلى در كتاب خود: (الحركة الاسلامیه لشیعة العراق) می‌نویسد:

(نهضت شهید صدر در عراق تنها به شیعه وابستگى نداشت. او داراى‌اندیشه همیشگى بود از این روى حركت‌های اصلاحى او همگان را در بر می‌گرفت. كتاب‌های او گویایى این مطلب است.)[4]

 

ییكى از نویسندگان انگلیسى در كتاب خود: (تجدید القانون الاسلامى) پس از آن كه به‌اندیشه‌های سیاسى و نگارش‌های شهید صدر و مقایسه آن با نوشته‌های امام خمینى می‌پردازد فصلى را به همبستگى اسلامى و تاریخچه آن ویژه می‌كند و از شهید صدر به عنوان مصلحى كه به همبستگى مسلمانان باور داشته است یاد می‌كند. وى در این باره كتاب‌های ایشان: فلسفتنا اقتصادنا البنك اللاربوى فى الاسلام والاسس المنطقیه للاستقراء را نقد و بررسى كرده و در پایان به این نتیجه رسیده كه این كتاب‌ها دلیلى روشن بر حمایت شهید صدر از همبستگى اسلامى است چرا كه او در نگارش این آثار از منابع شیعه و سنى استفاده كرده است.[5]

مفهوم اتّحاد

 

شمارى پنداشته‌اند (اتحاد اسلامى) یعنى از بین مذهب‌های اسلامى یكى گزیده شود و دیگران به پیروى از آن گردان نهند و یا این كه مذهب‌های اسلامى در یكدیگر ادغام شوند بدین گونه كه مشتركات همه مذهب‌ها گرفته شود و مفترقات آن كنار گذاشته شود.[6]

روشن است كه مقصود مصلحان و متفكران اسلامى از (وحدت اسلامى) نه آن است و نه این؛ چرا كه به گفته یكى از‌اندیشه وران معاصر این گونه وحدت نه معقول و منطقى است و نه مطلوب و عملى.[7]

مقصود از اتحاد اسلامى نزدیك شدن پیروان مذهب‌های اسلامى به یكدیگر براى رویارویى با دشمنان اسلام با حفظ كیان و ماهیت هر كدام از آنان است.[8] و چون در اتحاد اسلامى مفهوم بالا را ملاك عمل قرار دهیم نگارش و پژوهش در مذهب هیچ ناسازگارى با‌اندیشه (وحدت اسلامى) ندارد.

برهمین اساس بسیارى از منادیان وحدت: میرحامد حسین هندى علاّمه شرف الدّین كاشف الغطاء علامه امینى علامه سید محسن امین عاملى امام خمینى و شهید صدر برخلاف شمارى از پیشینیان بر این باور بودند كه براى دستیابى به همبستگى طرح و تحقیق در مسائل اختلافى و حتّى نگارش و نشر آن نه تنها اشكالى ندارد كه ضرورت است البته به شرط این كه به شیوه‌ای علمى و با ادب و اخلاق اسلامى انجام شود و به آراء و مقدسات یكدیگر احترام بگذارند. دست كم حدودى را كه اسلام در دعوت غیرمسلمانان به اسلام لازم دانسته است: (وجادلهم بالّتى هى احسن.)[9] در میان خود نگهدارند.

 

تنها با شناخت و شناساندن درست عقاید یكدیگر است كه می‌توان بر جوّ دشمنی‌ها و تهمت و افترا پیروز شد و به وحدت و همبستگى واقعى دست یافت.

بنابراین اگر شهید صدر (فدك فى التاریخ) می‌نویسد و در آن قضیه تاریخى فدك را تشریح و بر حق بودن فاطمه زهرا(س) استدلال می‌كند و اگر تاریخ شیعه و حق بودن خلافت على(ع) را پس از رحلت پیامبر(ص) ثابت می‌كند اگر به شبهه‌ها پاسخ می‌گوید اگر به نقش امامان شیعه و مبارزه‌های آنان با فرمانروایان ستم پیشه می‌پردازد (دور الائمه فى الحیاة الاسلامیه) و اگر درباره امام مهدى(ع) تحقیق و نگارش می‌كند (بحث حول المهدى) و اگر حكومت اسلامى را از دیدگاه شیعى مورد بررسى قرار می‌دهد (الاسلام یقود الحیاة) و…

این گونه تحقیق‌ها هیچ گونه ناسازگارى با دعوت به اتحاد ندارد تا شبلى ملاط و یا دیگران با توجه به نوشته‌های یاد شده بگویند: (شهید صدر بین اسلام شیعى و اسلام عمومى تردید كرده است.)[10] و یا این كه این نوشته‌ها را با آخرین پیام ایشان ناسازگار بدانند.

از مجموعه سخنان این گروه بر می‌آید كه تصوّر درستى از مفهوم همبستگى اسلامى ندارند از این روى نه تنها انتظار داشته‌اند كه شهید صدر به تبیین و روشن گرى عقاید شیعه نپردازد كه عقاید طرف مقابل را نیز بپذیرد بدین جهت در نقد بررسى كتاب (فدك) آمده است: (شهید در كتابش متعرض شرعیت خلافت شیخین نشده است و تنها از آنان به احترام یاد كرده است.)[11]

شهید صدر در كتاب یاد شده به روشنى اعلام می‌دارد كه آزادى بحث در صورتى كه با شرایط انجام پذیرد هیچ ناسازگارى با اتحاد و همبستگى ندارد.[12]

محور اتحاد

در دنیاى كنونى بسیارى از ملّت‌ها و كشورها در صدد تفاهم و اتحاد با یكدیگرند؛ چرا كه امروزه منافع گوناگون: سیاسى فرهنگى و اقتصادى اتحاد بر كسى پوشیده نیست. البتّه مبناى این همبستگی‌ها یكسان نیست. گروهى نژاد وخون و گروهى همزبانى را وسیله‌ای براى دعوت به اتّحاد قرار داده‌اند.

 

پاره‌ای از همبستگی‌ها جنبه اقتصادى و یا سیاسى دارد. ممكن است كشورى از دست‌اندازى دیگر كشورها بیم داشته باشد و براى دفاع از خود با كشور و یا كشور‌های دیگر همبستگى برقرار كند و پیمان‌هایی ببندد. پیمان‌های دفاعى در عصر ما از این گونه همبستگی‌ها به شمار می‌آیند.

همه انگیزه‌های بالا نوعى اتحاد و همبستگى را در پى دارند ولى این گونه اتحادها از دیدگاه شهید صدر پایدار و اصیل نیستند. هر زمانى انگیزه آن سست گردد و یا از بین برود و یا با منافع مهم ترى برخورد كند چنین اتحادى دیگر وجود ندارد.

مهم ترین و پایدارترین انگیزه‌ای كه سبب اتحاد افراد و اقوام گوناگون بوده و هست هم دینى و هم اعتقادى است.

شهید صدر در بررسى محور اتحاد در اسلام و مقایسه آن با مكتب‌های بشرى چون: سرمایه دارى و ماركسیسم وحدت اسلامى را در اصول و فروع و نمودهایش از آن دو برتر دانسته و می‌نویسد: (در جامعه سرمایه دارى اجتماع در ظاهر متّحد است چون این وحدت بر مصالح شخصى و حزبى یا طبقاتى استوار است و هرگاه حادثه‌ای رخ دهد كه مصلحت مورد نظر را تهدید كند شكاف و جدایى در گروه پدید آمده و معلوم می‌گردد كه همبستگى سراب فریبنده‌ای بیش نبوده است. روشن ترین مثال آن فرانسه است كه در چنگ آلمان در پرمخاطره ترین ساعات وجودش دچار تفرقه شد و در ظرف چند ساعت با شكست رو به رو گردیده.)[13]

ایشان در ادامه گفتار خود به جامعه‌های نازیستى و فاشیستى و همچنین ماركسیستى اشاره می‌كند كه وحدت آن‌ها را نیز غیر اصیل می‌شمرد؛ چرا كه زیربناى آن نفى ارزش‌های انسانى است. این وحدت و همبستگى بر جبر و قهر استوار است نه بر میل و اختیار. انگیزه این وحدت دیكتاتورى دولت است نه شعور و اراده ملّت.

این گونه همبستگی‌ها چون ریشه درونى ندارند دوام نخواهند داشت اما اتحاد اسلامى اتحادى است اصیل و پایدار؛ زیرا: (انگیزه آن احتیاج عمیق روحى است كه افراد را رشته‌ای از محبّت و مودّت و الفت به هم پیوست می‌دهد و هیچ عاملى چون دین امكان ندارد انگیزه چنین اتحادى باشد. اتحاد دینى اتحادى است كه از قلب مى جوشد و با تاریخ پایدار و هر‌اندازه مصالح افراد و احزاب و طبقات گوناگون باشد متزلزل نخواهد شد چون این اتحاد بر اصلى ثابت كه همه افراد در آن شریكند استوار است.)[14]

با نگاهى گذرا به تاریخ می‌یابیم كه این همبستگى از دیگر انگیزه‌های همبستگى ژرف تر و پایدارتر است؛ چرا كه ارتباط دینى و عقیدتى در میان افراد سبب چنان وحدتى شده كه همه انگیزه‌های اتحاد را تحت تأثیر و زیر نفوذ خود قرار داده است به گونه‌ای كه هستى خود را در راه برادر دینى خود ایثار كرده‌اند و به عكس بین دو فرد حتى پدر و پسر به سبب اختلاف در عقیده نه تنها بى مهرى و جدایى پدید آمده كه در میدان جنگ در برابر یكدیگر ایستاده‌اند. در جنگ‌های صدر اسلام نمونه‌های فراوان براى این مدّعا وجود دارد. در حال حاضر نیز اختلاف در عقیده سبب گردیده كه اعضاى یك خانواده با هم درافتند و این درگیری‌ها به مرگ یكى از اعضاى خانواده بینجامد.

اصالت و ژرفاى اتحاد دینى و عقیدتى به گونه‌ای است كه حتى صهیونیست‌ها وقتى خواستند در سرزمین فلسطین پدیده شوم اسرائیل را پدید آورند روى هم عقیدگى تاكید داشتند: (گروهى از افراد كه از نظر وطن و لغت و فرهنگ و عادات و رسوم اشتراكى ندارند بپاخاسته‌اند. افراد پراكنده‌ای كه از قاره‌های جهان گرد هم آمده و هدفشان این است كه براى خود یك ملّت مستقل و ممتاز كه بر پایه وحدت دین و نه غیردین متكى است تشكیل دهند. ولذا می‌كوشند به تمام مظاهر وجودشان رنگ دینى زده و این عنصر مشترك را سنبل وجودى خود قرار دهند.)[15]

زمینه‌های وحدت

برخى از عالمان شیعى و سنّى پنداشته‌اند: مذهب‌هایی كه تنها در فروع با یكدیگر اختلاف دارند بسان شافعیان حنفیان و حنبلیان می‌توانند با یكدیگر متّحد شوند و در یك صف قرار گیرند؛ امّا مذهب‌هایی كه در اصول با هم اختلاف دارند به هیچ روى نمى توانند در كنار یكدیگر قرار گیرند. به گفته یكى از بزرگان[16] از دیدگاه این گروه اصول مذهبى مجموعه‌ای به هم پیوسته است و به اصطلاح اصولیان اقلّ و اكثر ارتباطى است آسیب دیدن یكى عین آسیب دیدن همه است. بنابراین آن جا كه اصل امامت شیعى و یا خلافت خلفا آسیب پذیرد موضوع وحدت و همبستگى نیز منتفى می‌گردد.

مصلحان و منادیان وحدت در پاسخ این گروه زمینه‌های وحدت را یادآور شده‌اند از جمله: مسلمانان در اصول عقیدتى و بسیارى از احكام عملى اسلام اشتراك دارند. همه خداى یگانه را می‌پرستند و به نبوت پیامبر اسلام(ص) و بهشت و جهنم و… باور دارند كتاب همه قرآن و قبله همه كعبه است. در نماز روزه حج زكات و بسیارى از احكام دیگر جز در برخى از امور جزئى تفاوتى ندارند. دشمن آنان نیز مشترك است.

زمینه‌‌ها و مایه‌های بالا می‌تواند مبناى اتحاد و همبستگى استوارى را فراهم آورد. بنابراین دلیلى ندارد كه اصول مذهبى را در این جا در حكم مجموعه‌ای به هم پیوسته بشماریم بلكه دلیل بر عكس داریم.

سیره و روش اصحاب پیامبر(ص) بویژه على(ع) و عالمان بزرگ سنى و شیعه در طول تاریخ در این باره بهترین دلیل و آموزنده ترین درس‌هاست.

شهید صدر در این باره می‌نویسد:(رهبران اسلامى و در رأس آن‌ها امیرالمؤمنین على(ع) در حفظ و نگهدارى اتحاد و همبستگى آن قدر كه ممكن بود كوشیدند.)[17]

اصحاب پیامبر(ص) پس از رحلت آن حضرت با این كه در بسیارى از مسائل با یكدیگر اختلاف داشتند از جمله در مسأله رهبرى و فرع‌هایی چون: مسح و یا شستن در وضو عول و تعصیب در میراث ازدواج موقت و… اختلاف‌های آنان به اوج رسیده بود ولى هیچ یك از این‌ها سبب از بین رفتن اتحاد و همبستگى آنان نشد. همگى با یك امام نماز می‌گزاردند و به یكدیگر اقتدا می‌كردند.

على(ع) نیز همین گونه عمل می‌كرد. با این كه براى احقاق حقّ خود از هیچ كوششى دریغ نكرد و همه توان خود را به كار برد تا اصل امامت را احیا كند امّا هرگز از شعار (یا همه یا هیچ) پیروى نكرد. بر عكس به همكارى با آنان پرداخت. امام على(ع) در یكى از نامه‌های خود به مالك اشتر پس از آن كه از اختلاف مردم در امر رهبرى و واگذارى آن به دیگران سخن می‌گوید می‌فرماید: (من اول بار دست خود را پس كشیدم تا این كه دیدم گروهى از مردم از اسلام بازگشتند و مردم را به نابودى دین محمّد(ص) دعوت می‌كنند. ترسیدم كه اگر به یارى اسلام و مسلمانان برنخیزم شكاف و انهدامى در اسلام خواهم دید كه مصیبت آن از خلافت چند روزه دنیا بسى بیش تر است. در آن هنگام با ابى بكر بیعت كردم و همراه او در آن حوادث قیام كردم تا باطل از میان رفت.)[18]

مولى با این ارزیابى مخالفت را به كنار می‌نهد و به یارى خلفاى زمان خویش می‌شتابد. در نماز جماعت آنان حاضر می‌شود در دشواری‌ها راهنمایشان می‌گردد و در برخى از موارد همانند یك مشاور نظامى رفتار می‌كند. همچنین یاران على(ع) نیز با اشاره آن حضرت پست‌هایی را از سوى خلفا می‌پذیرند.[19]

شهید صدر در آخرین پیام خود با اشاره به جنگ تحمیلى عراق علیه ایران می‌نویسد: (پیام من به شما فرزندان على و حسین و فرزندان ابوبكر و عمر این است كه مبارزه میان حكومت شیعه و سنّى نیست. حكومت سنّى كه خلفاى راشدین رهبران آن بودند سبب شد كه امام على(ع) شمشیر خود را بردارد و با رهبرى ابوبكر با مرتدین بجنگند.)[20]

هدف شهید صدر از نقل روابط متقابل على(ع) و خلفا و سیره و روش آن حضرت این است كه الگو و راهنماى عمل براى مسلمانان بویژه حوزویان ارائه دهد و پندار كسانى كه اتحاد شیعه و سنّى را ناممكن و نادرست پنداشته‌اند ردّ كند؛ چرا كه برخورد على(ع) و یارانش برخوردى فردى و محدود نبوده است.[21]

آیا كسى می‌تواند بگوید كه همراهى و همكارى و یا نمازگزاردن على(ع) ویارانش با خلفا از ترس و تقیه بوده است؟[22] از این روى شهید صدر پس از آن كه به سیره على(ع) دربرخورد با خلفا اشاره می‌كند می‌نویسد: (هذا خط عامّ سار الائمه(ع) كلّهم علیه…[23]) این شیوه‌ای همگانى است. ائمه(ع) نیز داراى همین روش بوده‌اند.

امامان(ع) همواره مردم را به شركت در مجامع عمومى مسلمانان (حجّ جمعه نماز‌های جماعت) دعوت كرده‌اند و نگهداشت آداب و اخلاق اسلامى را در برخورد با پیروان دیگر مذهب‌های اسلامى از آنان خواسته‌اند[24] و از سوى دیگر با افكار تند و انحرافى شمارى از شیعیان مخالفت كرده‌اند[25].

بالاتر از همه به هنگامى كه جامعه اسلامى دچار مشكلاتى می‌شد كه حیثیت اسلام به خطر می‌افتاد و حكومت‌ها از حلّ آن ناتوان می‌شدند ائمه(ع) با بینش گسترده خود به دفع آن انحراف و یا مشكل پرداخته و خطر را خنثى می‌كردند. از باب نمونه: هنگامى كه پادشاه روم نامه‌ای به عبدالملك بن مروان می‌نویسد و او از پاسخ در می‌ماند امام سجاد(ع) پاسخ نامه را می‌نویسد[26].

در زمان هشام بن عبدالملك نیز به هنگامى كه حكومت روم قصد آن داشت كه سیادت و استقلال حكومت به ظاهر اسلامى را از بین ببرد و سكّه روم را بر مسلمانان تحمیل كند امام باقر(ع) طرح سكّه اسلامى را به هشام داد و با این تهدید به مقابله پرداخت.[27]

شهید صدر در این باره به سیره و روش عالمان شیعى و سنّى و روابط بسیار خوب آنان در گذشته نیز استناد می‌كند و با توجه به این سیره بر این باور است كه در حركت‌های اسلامى رهبرى نهضت به دست هر یك از مذهب‌های اسلامى باشد بر دیگر مذهب‌‌ها همراهى پشتیبانى و دفاع لازم است همان گونه كه در گذشته عالمان بزرگ سنّى به پشتیبانى از نهضت‌های شیعى و علوى فتواى جهاد داده‌اند.

(هناك علماء من اكابر علماء السنّه افتوا بوجوب الجهاد وبوجوب القتال بین یدى ثوار آل محمّد(ص).)[28]

عالمان بزرگ اهل سنّت به واجب بودن جهاد و پیكار با انقلابیون آل محمّد فتوا داده‌اند. از باب نمونه ابوحنیفه در آغاز هم فتوا به واجب بودن جهاد به همراهى با نهضت‌های علوى داد و هم خود در یكى از نهضت‌های علوى شركت كرد[29]. این سیره از سوى عالمان شیعه و سنى در طول تاریخ ادامه داشته است.

در سال‌های 1918 ـ 1914م نیز با ورود نیرو‌های انگلیسى به خاك عراق و اشغال بصره توسّط آن‌ها عالمان شیعى به حمایت از حكومت سنّى فتواى جهاد دادند.[30] و بسیارى از آنان در صحنه پیكار با دشمن حاضر شدند.

شهید صدر در این باره می‌نویسد: (انّ الحكم السنّى الّذى كان یحمل رایة الاسلام قد افتى علماء الشیعه ـ قبل نصف قرن ـ بوجوب الجهاد من اجله وخرج مئات الآلآف من الشیعه و بذلوا دمهم رخیصا من اجل الحفاظ على رایة الاسلام ومن اجل حمایة الحكم السنّى الذّى كان یقوم على اساس الاسلام.)[31]

عالمان شیعى در نیم قرن پیش به حمایت از حكومت سنّى كه پرچم اسلام را به دست گرفته بود فتواى جهاد دادند و صد‌ها هزار شیعه به صحنه جنگ رفتند و به خاطر حفظ پرچم اسلام و پشتیبانى از حكومت سنّى كه براساس اسلام استوار بود سخاوتمندانه خون خود را بر زمین ریختند.

بزرگوارانى چون: آقا سید مصطفى كاشانى و فرزند ایشان سید ابوالقاسم كاشانى سید محمّد تقى خوانسارى شیخ الشریعه اصفهانى سید على داماد سید محسن حكیم شیخ محمّد حسین كاشف الغطاء نائینى و… درصحنه پیكار حاضر شدند و با دشمن جنگیدند.

این گروه بر این باور بودند كه حكومت مسلمان تحت هر شرایطى بر حكومت غیرمسلمان برترى دارد و بر این اساس تا زمانى كه درگیرى میان عثمانیان و انگلیسیان بر سر حاكمیت بر عراق بود شیعه و سنّى همراه با هم از حكومت عثمانى دفاع كردند.

شهید صدر پیش از آن كه استعمارگران و یا رژیم بعثى عراق مسأله شیعه و سنّى را طرح كنند و نهضت اسلامى را در انزوا قرار دهند می‌گوید: (امّا حكومت امروز حكومت سنّى نیست. هر چند كه باند مسلّط بر امور از نظر تاریخى به تسنّن منتسب نیست؛ چرا كه حكومت سنّى به معناى حكومت شخصى كه از پدر و مادر سنّى زاده شده باشد نیست بلكه به معناى حكومت ابى بكر و عمر است كه امروز فرمانروایان ستمگر عراق آن‌ها را در تمام اعمال خود زیر پا گذاشته‌اند.)[32]

به نظر شهید صدر حكومت گران عراق برخلاف شیوه على و عمر عمل می‌كرده‌اند و شعائر مذهبى را كه على و عمر با هم از آن به دفاع بر می‌خاستند كنار گذاشته‌اند و به جاى آن به فساد و تباهى پرداخته‌اند و انواع ستم‌ها را نسبت به مردم انجام می‌دهند. آنان حكومت را در انحصار قبیله خود درآورده‌اند درآمد عراق را در اختیار خود دارند و افراد را با خشونت دستگیر شكنجه و اعدام می‌كنند.

شهید صدر در پایان شیعه و سنّى را به همبستگى و همدلى براى نابودى حاكمان بعثى فرا می‌خواند.[33]

راه‌های دستیابى به وحدت

پس از تبیین مفهومى اتحاد اسلامى و زمینه آن اینك این پرسش مطرح است كه چرا با آن همه مشتركاتى كه در فرق اسلامى موجود است وحدت نخستین آنان به پراكندگى تبدیل شد. انگیزه‌‌ها و بازدارنده‌های وحدت كدامند؟ راه دستیابى به آن‌ها چیست؟

شهید صدر پس از اشاره به عزّت و اقتدار مسلمانان پیشین در پرتو اتحاد و همبستگى به ریشه یابى از هم گسستن وحدت مسلمانان پرداخته و آغاز آن را فاصله گرفتن مسلمانان از اسلام اصیل و بازگشت به جاهلیت پیش از اسلام می‌داند.

او بر این باور است كه استعمار و صلیبى گرى نیز به این حركت ارتجاعى دامن زدند تا توانستند بر جهان اسلام سلطه پیدا كنند. هر چند بحث انگیزه‌‌ها و به وجود آورنده‌های تفرقه بحثى است لازم و هر چند بررسى و تحلیل روند دگردیسی‌های داخلى جامعه اسلامى و جهان اسلام از وحدت به تفرقه بویژه در بعد سیاسى عبرت آمیز است و به گونه‌ای عینى نشان می‌دهد كه مسلمانان به گاه وحدت و انسجام قدرتمند و عزیز بودند و به گاه تفرقه و پراكندگى ضعیف و عقب مانده و ذلیل ولى آنچه در این جا محور بحث ماست راه‌های دستیابى به وحدت است. هر چند در ضمن مباحث اشاره‌ای نیز به انگیزه‌‌ها و سبب‌های تفرقه خواهیم داشت.

پیوند عالمان اسلامى

از راه‌های تفاهم و اتحاد مسلمانان پیوند عالمان و متفكران اسلامى با یكدیگر است.

شهید صدر همان گونه كه از اوضاع و احوال علماى شیعه در عراق و خارج عراق جویا می‌شد و با آنان تماس می‌گرفت مستقیم و یا غیرمستقیم‌اندیشه‌های اصلاحى خود را مطرح می‌كرد با عالمان اهل سنّت نیز این گونه بود. نوشته‌‌ها و پیام‌ها بویژه آخرین پیام ایشان گویاى پیوند‌های بسیار خوب ایشان با عالمان و برادران اهل سنّت است.

از باب نمونه دكتر سید محمّد تیجانى می‌نویسد: (بر سید محمّد باقر صدر وارد شدیم منزلش پر بود از طلاب سید برخاست و به ما سلام كرد و پس از آن كه مرا معرفى كردند خیلى خوش آمد گفت و مرا كنار خود نشاند و سپس از وضعیت تونس و الجزائر و همچنین برخى از علماى معروف مانند: حضر حسین طاهر بن عاشور و دیگران از من سؤال كرد…)

برخورد وى با اهل سنّت به گونه‌ای بوده است كه بسیارى از آنان در گرفتاری‌‌ها و دشواری‌های گوناگون به ایشان رجوع كرده و از ایشان نظرخواهى می‌كردند.[34]

جویس وایلى[35] به هنگام نقد و بررسى‌اندیشه‌های شهید صدر پس از آن كه به همگانى بودن نهضت عراق و‌اندیشه اتحادى رهبر نهضت (شهید صدر) اشاره می‌كند كه خلاصه‌ای از آن در این جا نقل می‌شود: (تاریخ حركت اسلامى عراق بیانگر این است كه عالمان شیعى با حزب اسلامى اهل سنّت همكارى می‌كرده‌اند و پیوند‌های بسیار خوبى با سران حركت اسلامى سنّى همانند: شیخ امجد زهاوى و شیخ عبدالعزیز بدرى در بغداد و نجف داشته‌اند. بالاتر از این در سال 1960 حزب (اخوان المسلمین) و (حزب الدّعوه) تشكّل جدیدى را به نام: (حزب اسلامى) پى ریزى كردند در آن حزب دكتر نعمان عبدالرزاق سامرایى رئیس بود و شهید سید مهدى حكیم پشتیبانى مالى آن را به عهده داشت.)[36]

عبدالرحیم حسن نویسنده عرب درباره مطلب بالا می‌نویسد: (از استاد خلیج سامرایى از مؤسسان (حزب اسلامى) درباره سخن بالا پرسیدم پاسخ داد: مسؤولیت پشتیبانى مالى مطرح نبوده است بلكه همكارى بین دو طرف بوده و آیة اللّه حكیم و همچنین شهید صدر این رابطه و همكارى را تأیید می‌كرده‌اند.)[37]

بى گمان این گونه برخورد‌ها در همبستگى و پیوستگى مسلمانان نقش بزرگى دارند از این روى مراجع بزرگوارى چون حكیم و صدر نه تنها آن را تایید كرده كه از آن بسیار خرسند بوده‌اند. انتظار می‌رود این گونه كارها و حركت‌ها از سوى عالمان و متفكران سنى و شیعه ادامه و گسترش یابد تا زمینه كار‌های مهم ترى را فراهم آورد.

احیاى شخصیت اسلامى مسلمانان

فاصله گرفتن مسلمانان از اسلام اصیل راه یافتن خرافه و بدعت در باروى باور‌های آنان از انگیزه‌های اساسى تفرقه مسلمانان به شمار می‌آید. مسلمانان تا آن هنگام كه هویت و شخصیت اسلامى خود را از دست نداده بودند و اسلام بر سرتاسر زندگى آنان حاكمیت داشت وحدت داشتند و در راه نیرومندى و بزرگى گام بر می‌داشتند. فاصله از اسلام و آموزش‌های حیات بخش آن و چیرگى هوا‌های نفسانى بر آنان تفرقه و ضعف و عقب ماندگى آنان را در پى داشت؛ از این روى اگر مسلمانان خواهان مجد و بزرگى گذشته‌اند باید به اسلام بازگردند و هویت اسلامى خود را احیا كنند.

شهید صدر در نخستین سرمقاله‌ای كه بر مجلّه (الاضواء) نوشت در تحلیل حركت‌های آزادیبخش به این نتیجه رسید كه هر نهضتى اگر بخواهد به ثمر برسد باید داراى سه شرط اساسى باشد:

ا. مبدء صالح و صحیحى داشته باشد كه انگیزاننده و راهنماى عمل آنان در نهضت باشد.

ب. مردم مبدء را به درستى بشناسند.

ج. ایمان به مبدء داشته باشند و براساس آن زندگى خود را سامان دهند.[38]

وى پس از تشریح مسائل بالا نهضت‌های اسلامى را با شرایط سه گانه می‌سنجد و به این نتیجه می‌رسد كه اسلام مبدء و انگیزاننده بسیار نیرومندى براى حركت‌های اسلامى است. بنابراین اگر مسلمانان در برابر استعمارگران و حكومت‌های خودكامه حركتى ندارند اسلام را به درستى نشناخته‌اند و بدان عمل نمى كنند. عالمان دینى در كشور‌های اسلامى باید اسلام را دقیق و از همه زوایا بشناسند و به مردم بشناسانند. ارزش‌های متعالى اسلام را روشن و مردم را بدان فرا خوانند تا مسلمانان هویت اسلامى خود را بازیابند و در سطح جهان اسلام به حركت درآیند و از مقدّسات اسلامى دفاع كنند.[39]

شهید صدر در مقاله‌ای دیگر با عنوان: (رسالت ما و شخصیت اسلامى) بر این باور است كه شخصیت اسلامى مسلمانان خدشه دار بلكه از بین رفته است. انسان مسلمان به جاى این كه حرف خودش را بزند راه خودش را برود از دیگران الگو می‌گیرد. انسان مسلمان براى هویت عربى فارسى تركى و… خود بیش از هویت اسلامى اش ارزش قائل است. تفرقه و حاكمیت حكومت‌های خودكامه از پیامد‌های روشن این مسأله است.[40]

او بر این باور است كه وحدت و همبستگى مسلمانان با احیاى شخصیت اسلامى آنان رابطه‌ای تنگاتنگ دارد اگر مسلمانان اسلام راستین را بشناسند و زندگى خود را براساس تعالیم حیات بخش آن سامان دهند بى گمان وحدت به جامعه‌های آنان باز خواهد گشت.

بر همین اساس شهید صدر از مسلمانان می‌خواهد كه سه عنصر اساسى: روح عقل و اخلاق را كه از یك پیوند اعتقادى مایه می‌گیرند تقویت كنند تا (امواج مختلف فكرى) به (یك موج فكرى همگانى) و یك (چهره واحد همسان و بى نظیر) تبدیل گردد؛ چرا كه: (اسلام در جهان به منطقه جغرافیایى یا محدوده نژادى خاص محدود نیست بلكه دامنه آن به مناطق جغرافیایى مختلف و نژاد‌های بسیار كشیده شده است و اگر شخصیت اسلامى به وجود آید شیوه آن چنان است كه یك موج فكرى همگانى پدید آورد كه در همه جوامع اسلامى جهان غلغله‌اندازد و موجودیت جهان اسلام را یك چهره واحد همسان و بى نظیر بخشد ولى شخصیت اسلامى وجود ندارد و آنچه فعلاً موجود است امواج مختلف فكرى است كه از هر جامعه‌ای به تن‌هایی بر می‌خیزد و این وضع بین مسلمانان دیوارى از شناخت خاصّ به وجود می‌آورد كه بازده آن پیدایش عوالم مختلف اسلامى است كه با قیود وهمى از یكدیگر تفكیك شده قید و وهمى كه خود ساخته‌اند و اسلام آن را امضا نكرده است.)[41]

هر چند بسیارى از حكومت‌های به ظاهر مسلمان با استعمارگران در دامن زدن به تفرقه بین مسلمانان هماهنگى كامل دارند و خودباختگى در برابرغرب در زوایاى فكر عمل تصمیم و نگرش آنان لانه كرده است ولى جاى امیدوارى است كه شمارى از فرزندان اسلام در عراق ایران و دیگر كشور‌های اسلامى به شگرد‌های دشمنان و برترى فرهنگ اسلامى و كوچكى فرهنگ غرب پى برده‌اند و سیماى پلید غرب را برخلاف جلوه گرى در لباس حقوق بشر دموكراسى و آزادى به خوبى شناخته‌اند و هویت اسلامى خویش را احیا كرده و برآنند دیگران را در این راه قرار دهند: (در كشور‌های اسلامى شعله ‌هایی از این شخصیت اسلامى در وجود برخى از مسلمانان متعهد دیده می‌شود. بزرگ ترین رسالت كارگزاران فكرى مسلمانان در سرزمین‌های اسلامى این است كه به احیاى این شخصیت بپردازند.)[42]

دشمن مشترك

استعمارگران همواره در صدد یافتن راهى براى سلطه و حاكمیت بر كشور‌های اسلامى و مسلمانان جهان بوده‌اند. از ترفند‌های قدیمى آنان (تفرقه بینداز و حكومت كن) است. آنان با بهره جویى از این شعار خلافت عثمانى را از میان برداشتند و جهان اسلام را تجزیه كردند.

از دیدگاه شهید صدر استعمار و استبداد از بزرگ ترین عوامل تفرقه و از موانع عمده اتحاد و همبستگى مسلمانان به شمار می‌آیند.

وى بر این باور است كه دشمنان اسلام بویژه استعمارگران و حكومت‌های خودكامه دست كم باید هم عرض با عامل (فاصله از اسلام اصیل) به آن اهمیت داده شود؛ چرا كه اگر دورى از اسلام و رسوخ خرافه و بدعت از علل اساسى تفرقه است منشاء این جدایى در بسیارى از موارد استعمارگران و ایادى خائن آنان در كشور‌های اسلامى هستند.[43]

تعالیم حیات بخش اسلام بویژه‌اندیشه‌های سیاسى آن همواره خطرى بوده براى دشمنان اسلام؛ چرا كه اسلام استعمار و استثمار و زور و قلدرى را تحت هر عنوان مردود می‌شمرد و مسلمانان را علیه ستم و ستمگران می‌شوراند و در همه میدان‌های اجتماعى خواهان آزادى توده‌‌ها از زنجیر اسارت و بردگى است. مسلمانان خود را موظّف می‌دانند به‌اندازه توان به همه نهضت‌های آزادیبخش یارى رسانند[44] و… دشمنان همواره تلاش كرده‌اند تا مسلمانان را از این تعالیم ارزنده وحیات بخش دور نگه دارند و به جاى آن فرهنگ غربى را كه در تجزیه و تلاشى و بى هویتى امت اسلامى نقش بسیار دارد ترویج كنند. متاسفانه تا حدودى در این كار موفّق نیز شده‌اند: (استعمار توانست زندگى معاصر را در بسیارى از جوامع اسلامى بر اصول فكرى و عاطفى كه بر ارتجاع پیش از اسلام متكى است برقرار كند. استعمار بت پرستی‌های جاهلى كهن را در بسیارى از جمعیت‌های اسلامى زنده كرد و بدین گونه این اجتماع‌ها را از دریافت صحیح اسلام بر كنار داشت.)[45]

اندیشه‌‌ها و ارزش‌هایی چون ناسیونالیسم تعصبات قومى و نژادى تز استعمارى كهن جدایى دین از سیاست و… را احیا كرد.

شهید صدر با حساسیت فراوان نسبت به استعمار فرهنگى مسلمانان را از گرایش به غرب و‌اندیشه‌های آنان برحذر داشت و عالمان دینى را براى مقابله با آن فراخواند.

(امواجى از افكار غریبان به جهان اسلام هجوم آورده‌اند… نزاع و درگیرى بین این افكار وارداتى و كیان فكرى امت پدید آمده است. در این زمان بایستى اسلام سخن خود را بگوید… این گفتار باید ریشه دار محكم صریح و روشن باشد و قلمرو‌های مختلف هستى زندگى انسان جامعه دولت و نظام را فرا بگیرد تا امت اسلامى بتواند (كلمة اللّه) را در این درگیرى بر افراشته سازد.)[46]

آن بزرگوار با همه توان به میدان مبارزه با‌اندیشه‌های غربى و ملحدانه برآمد. كتاب (فلسفتنا) را نگاشت و در آن برترى اسلام را از مكتب‌های دیگر روشن كرد. با (جامعه روحانیت نجف اشرف) كه به همین منظور تاسیس شده بود همكارى فعّال داشت.[47]

چون برخورد این جامعه با مسائل سیاسى محدود بود با شاگردان خود تشكل جدیدى به نام (حزب الدّعوه الاسلامیه) را پى ریختند[48] تا در ابعاد گسترده ترى بتوانند با استعمارگران و ایادى خائن آنان مبارزه كنند.

او هر چند پس از مدتى از (حزب الدعوه) كناره گیرى كرد؛[49] امّا به مبارزه سیاسى خود همچنان ادامه داد.

از حوزویان نیز خواست به مبارزه با منكر‌های كوچك بسنده نكنند به منكر‌های بزرگ و مبارزه با آن نیز توجه داشته باشند.

او بر این باور بود كه چیرگى بیگانگان بر مسلمانان زشت ترین منكر و در رأس همه منكر‌ها قرار دارد. بیگانگان ثروت مادّى و معنوى ما را غارت می‌كنند و تا زمانى كه این وضع ادامه داشته باشد نمى توان به پیدایش یك جامعه اسلامى واقعى امیدوار بود.[50]

در این راستا مطالعه زندگى نامه عالمان مبارز و ضدّ استعمارى را به حوزویان سفارش می‌كند[51] و مبارزه با استعمار و طغیان را درجهان اسلام از هدف‌های حكومت اسلامى می‌داند.[52]

در نهضت اسلامى عراق عالمان شیعى و سنّى و توده مردم را به قیام و اقدام علیه حكومت بعثى فرا می‌خواند و طرح مسأله شیعه و سنّى را از ترفند‌های بعثیان و استعمارگران دانسته و می‌گوید: (انّ الطاغوت و اولیاءه یحاولون ان یوحوا الى ابنائنا البرره من السّنه: انّ المسأله مسألة شیعه و سنّه لیفصلوا السنّه عن معركتهم الحقیقیه ضدّ العدوّ المشترك.)[53]

طاغوت و اربابان وى می‌كوشند به فرزندان نیكو و عزیز سنّى ما چنین القا كنند كه مسأله مسأله شیعه و سنى است تا اهل سنّت را از نبرد واقعى علیه دشمن مشترك جدا سازند.

او تنها به حرف و شعار و اعلام درد بسنده نمى كند راه حل ارائه می‌دهد. تنها راه حلّى را كه كارساز می‌داند همبستگى شیعه و سنّى و مبارزه‌ای همه سویه با ستمگران و زورگویان است.

در این راستا همكارى با حزب بعث و حكومت بعثى را تحریم می‌كند[54] و مسلمانان را از شركت در نماز جماعت روحانى نمایان بعثى باز می‌دارد.[55]

به هنگامى كه استعمارگران و ایادى خائن آنان براى رویارویى با گسترش انقلاب اسلامى ایران هر روز نغمه‌ای را ساز می‌كردند تا این انقلاب را در میان مردم از اعتبار بیندازند و مسلمانان را از اقتداى به آن بازدارند و از بلندگو‌های تبلیغاتى و با شیوه‌های گوناگون اعلام می‌داشتند كه این خون ریزی‌ها مشروع نیست شهید صدر در اعلامیه‌ای كه به همین مناسبت صادركرد اعلام داشت: (كسانى كه در ایران براى دفاع از اسلام و مسلمین قیام كرده و كشته می‌شوند شهید هستند و خداوند آنان را با امام حسین(ع) محشور گرداند.)[56]

سردمداران بعثى عراق در پى صدور این فتوا به وحشت افتادند و آن را تهدیدى ضمنى علیه حاكمیت خود تلقّى كردند. حزب بعث هنوز از این ضربه به خود نیامده بود كه شهید صدر مردم عراق را به قیام مسلحانه فراخواند[57] و در آخرین پیام با اشاره به اتحاد سنّى و شیعه در جنگ جهانى اوّل امت اسلامى را به رویارویى مستقیم با حكومت بعثى دعوت كرد: (اى فرزندان و برادرانم‌ای فرزندان موصل و بصره‌ای فرزندان بغداد و كربلا و نجف‌ای فرزندان عراق در هر كجا كه هستید من با شما پیمان می‌بندم كه براى شما و در خدمت شما باشم و شما هدف و مقصد من چه در حال حاضر و چه در آینده هستید. شما باید وحدت كلمه داشته باشید و همه تصمیماتتان در زیر پرچم اسلام یكى باشد تا عراق را از كابوس حكومت استبداد و دیكتاتورى نجات دهیم و آزادى را در عراق زنده كنیم و با عدالت اسلامى آن را روشن و تابناك گردانیم.)[58]

در نتیجه اتحاد و مبارزه و سرنگونى رژیم بعث خواهید دید: (همین كشورى كه اكنون پر از ظلم و بیداد شده ساكنان آن با همه ملیت‌های گوناگون احساس برادرى می‌كنند همچنین همه احساس خواهند كرد كه در رهبرى و اداره كشور سهیم‌اند و همگى به ایده‌های عالى اسلام نائل خواهند شد.)[59]

سرانجام حزب بعث عراق با همكارى اربابان خود تحت عنوان (پیش گیرى از خطر خمینى عراق) طرح‌هایی را براى رویارویى با نهضت اسلامى عراق و رهبر آن شهید صدر ریختند و در طی مراحلى آن بزرگوار و خواهر انقلابى و مؤمن وى را به شهادت رساندند.

احترام متقابل

از راه‌های وحدت پرهیز از برانگیزاندن احساسات ادب در گفتار و نوشتار است. عالمان مذاهب باید به باور‌های طرف مقابل خود احترام بگذارند و به گونه‌ای بگویند و بنویسند كه احساسات دیگران را جریحه دار نكنند؛ چرا كه: (ربّ حربٍ جُنیت من لفظةٍ.)[60]

بسا جنگى كه از گفتن و یا نوشتن یك كلمه بر پا شود.

شهید صدر دربرخورد‌های علمى و غیر علمى به عالمان و همچنین توده مردم اهل سنّت احترام می‌گذاشت. بى احترامى به باور‌های آنان را روا نمى دانست. براین اساس در آثار خود از خلفا به احترام یاد می‌كرد از باب نمونه: در نخستین صفحه از كتاب (فدك اهل البیت) هنگامى كه از خلیفه اوّل نام می‌برد (رضى اللّه تعالى عنه) را نیز بر آن می‌افزاید.[61] و در سراسر كتاب نیز همین شیوه را دارد.[62]

سید حسین صدر در این باره می‌نویسد: (بحثهایش از نظر مذهبى داراى هیچ گونه تفرقه‌اندازى و طعن به برادران اهل سنّت نبود بلكه همواره نشانگر چهره اصیل مكتبى و اصیل مقوله‌‌ها و‌اندیشه‌های اسلامى بود و به همین خاطر بود كه مورد قبول برادران علماى اهل سنّت نیز قرار گرفت تا در جایى كه در مشكلات مختلف به ایشان رجوع كرده و نظر ایشان را می‌خواستند.)[63]

در آخریین پیام از خلفا با عنوان (خلفاى راشدین)[64] یاد كرده و توده اهل سنّت را بسان شیعیان برادران و فرزندان خود خوانده است: (اى برادر و فرزند سنّى ام من با تو همراهم به همان‌اندازه كه با تو‌ای برادر و فرزند شیعه ام همراهم… طاغوت و اربابان او می‌كوشند كه به فرزندان نیكو و عزیز سنّى ما چنین القا كنند… كه مسأله مسأله شیعه و سنّى است.)[65]

بدون تردید این گونه برخوردها از سوى كسى كه مرجعیت شیعیان عراق و… را عهده دار بوده درتالیف و همبستگى تأثیر بسزائى داشته است.

با نگاهى به تاریخ در می‌یابیم كه از میان نوشته‌‌ها بحث‌ها و گفت وگوها آن‌هایی مفید و ثمربخش بوده‌اند كه ادب را نگهداشته و از مرز اعتدال نگذشته‌اند. نمونه‌های آن را می‌توان در (المراجعات) سید شرف الدین و برخورد شهید صدر با دكتر تیجانى دید: (از گفتار و رفتارش بسیار لذّت بردم… در این برخورد بود كه یقین كردم شیعیان مسلمانند و تنها خدا را می‌پرستند و به رسالت محمّد(ص) ایمان دارند.)[66]

تیجانى كه باور‌های وهابیت به مذاقش خوش آمده است. با یك برخورد حساب شده و محبت آمیز درعقائد پیشین خود شك می‌كند و به مسلمان بودن شیعیان یقین پیدا مى كند و در ادامه از دیدار خود با شهید صدر چنین می‌گوید: (من یقین كردم اگر یك ماه با او باشم شیعه خواهم شد. تصمیم گرفتم چند روزى در خدمت ایشان باشم. در این مدّت هرگز به او نگاه نمى كردم مگر این كه در رویم تبسّم می‌كرد و می‌فرمود: امرى دارى چیزى می‌خواهى[67]…)

تیجانى به مدّت چهار روز در خدمت شهید صدر می‌ماند و از همه شبهاتى كه دارد می‌پرسد از جمله: از شهادت به ولایت على در اذان عزادارى آراستن مزار امامان و اولیاء خدا به طلا و نقره توسل و تبرك عقیده شیعه نسبت به صحابه و…

شهید صدر بدون این كه به عقائد دیگران بى احترامى كند به گونه‌ای مستدل و مختصر به پرسش‌های او پاسخ می‌دهد.[68]

متأسفانه شمارى از عالمان متعصب گویا خود را موظف می‌دانندكه افزون بر بیان و اثبات مذهب خود یا ابطال و ردّ دیدگاه‌های مذهب‌های دیگر عواطف و احساسات خود را به طرفدارى و یا ردّ مذهب دیگر مجسّم سازند. گویا در صحنه جنگند و حریف می‌طلبند. این گونه برخورد جز تشدید اختلاف و برانگیختن احساسات و كینه‌‌ها و دشمنی‌ها و در نتیجه درگیرى اثر دیگرى ندارد. رخداد‌های دردناك گذشته شاهد گویایى بر این سخن است.

راه و روش على(ع) با خلفا و همچنین دیگر امامان معصوم(ع) و عالمان بزرگوارى چون: شرف الدین كاشف الغطاء و دیگر مصلحان شیعه با علما و مردمان سنى مذهب باید الگوى عالمان مذاهب اسلامى قرار گیرد. از باب نمونه: مالك پیشواى مالكیان روابط بسیارخوبى با امام صادق(ع) داشت و خرسند بود از این كه امام(ع) به او احترام می‌گذارد.[69]

امام(ع) نه تنها به عالمان اهل سنّت احترام می‌گذاشت كه از تند روى گروهى از شیعیان در برخورد با اهل سنّت جلوگیرى می‌كرد[70] و دربرابر برانگیزاندن احساسات اهل سنّت بویژه بدگویى از خلفا واكنش نشان می‌داد و در موردى با اشاره به آیه شریفه: (ولاتسبّوا الذین یدعون من دون اللّه فیسبّوا اللّه عدوا بغیر علم)[71] شیعیان را از ناسزاگویى باز می‌داشت و بر آنان كه از این دستور سرباز می‌زدند نفرین می‌كرد.[72]

شیخ صدوق پس از نقل روایت یاد شده می‌نویسد: (تقیه و پرهیز از بدگویى به باور‌های اهل سنّت تا خروج امام زمان(ع) واجب است. هر كس پیش از خروج آن حضرت چنین كند از دین خدا و مذهب امامیه خارج شده و با خدا و رسول خدا و امامان معصوم(ع) مخالفت كرده است.)[73]

این سیره از سوى نمایندگان خاصّ و عام امامان(ع) نیز پى گیرى شده است از باب نمونه: حسین بن روح نایب ولى عصر(عج) از بى احترامى به مقدّسات اهل سنّت جلوگیرى می‌كرد و حتّى در موردى كه یكى از كارگزاران او به معاویه توهین كرده بود او را از كار بركنار كرد و شفاعت دیگران را درباره او نپذیرفت.[74]

تشكیل كنگره بین الملل اسلامى

اندیشه گردآمدن مسلمانان در كنگره‌ای جهانى بویژه در روز‌های برگزارى مراسم حجّ از سوى بسیارى از مصلحان و منادیان وحدت مطرح شده است. بسیارى از مسلمانان و عالمان دینى همه ساله براى برگزارى مراسم عبادى سیاسى حجّ گرد هم می‌آیند. بهره ورى از این موقعیت بویژه در جهان امروز امرى ضرورى و حیاتى است.

بر همین اساس شهید صدر معتقد است كه مسلمانان باید در این مجمع بزرگ یكدیگر را بهتر بشناسند تا نزدیكى فكرى و معنوى و برادرى آنان تقویت گردد. مسلمانان باید در این كنگره عظیم به عنوان امّتى واحد در كارها و مشكلات خود به مشورت بنشینند و راه چاره‌ای براى آن بیندیشند77.

شهید صدر با تجزیه و تحلیل حجّ موجود این پرسش را مطرح می‌كند كه چرا مسلمانان از برگزارى مراسم حج به هدف‌های یاد شده دست نمى یابند و خود در پاسخ مى نویسد: (اگر مسلمانان نتوانسته‌اند از این كنگره بزرگ به این هدف‌ها دست یابند از ارزش واقعى حجّ نمى كاهد؛ زیرا این نقص متوجه شرایط سیاسى فكرى و اجتماعى است نه حجّ.)[75]

متاسفانه حجّ آن گونه كه اسلام دستور داده برگزار نمى شود. مسلمانان به فلسفه و هدف‌های این فریضه مهمّ توجّه ندارند. حكومت‌های مزدور نیز ماندگارى خود را در ناآگاهى مردم می‌دانند. با طرح مسائل انحرافى شرایطى را ایجاد می‌كنند كه مسلمانان به راز و رمز حجّ پى نبرند تا با هم متّحد شوند و علیه ستم و ستمگران و استكبارجهانى به پا خیزند.

شهید صدر بر این باور بود اگر مسلمانان در انجام این فریضه بزرگ به شرایط و لوازم آن توجه كنند و از كار‌هایی كه سبب جدایى و دو دستگى و دشمنى بین مسلمانان می‌گردد دورى گزینند به هدف‌های یاد شده دست خواهند یافت.

شهید صدر براى دستیابى به هدف‌های یاد شده و آنچه كه از كنگره حجّ انتظار می‌رود پیشنهاد می‌كند شورایى تشكیل شود: (اگر مسلمانان در حجّ شوراى بزرگ سالانه داشتند كه به دور از اغراض و دعوت‌های خصوصى منعقد می‌شد می‌توانستند امور دین و دنیایشان را مورد مذاكره قرار دهند و به بحث از مشكلات زندگى و ایده و آمال و دردها و بیچارگی‌های خود بپردازند.)

جمله: (به دور از اغراض و دعوت‌های خصوصى) اشاره‌ای است به كنگره ‌هایی كه از سوى حاكمان خودكامه تشكیل شده و تنها شمارى از عالمان دربارى به آن‌ها راه می‌یابند. این گونه گردهمایی‌ها نمى توانند به هدف‌های یاد شده جامه عمل درپوشند.

مبارزه با تعصب‌های قومى

تكیه بر نژاد زبان خون سبب جدایى مسلمانان از یكدیگر است. تعصب‌های نژادى و قومى سبب شد كه مكتب‌هایی به نام: (پان عربیسم) (پان تركیسم) (پان ایرانیسم) و… پدید آید و مردم بى خبر از حقایق اسلام نیز به گرد آن جمع گردند.

تعصب قومى در جاهلیت متداول بود امّا اسلام آن را منسوخ كرد و به جاى آن اسلام و ارزش‌های اسلامى را محور قرار داد. به فرموده پیامبر(ص): (ایها الناس ان ربكم واحد وانّ اباكم واحد كلكم من آدم و آدم من تراب لافضل لعربى على عجمى اِلاّ بالتقوى.)[76]

اى مردم! پروردگار شما یكى است و پدر شما هم یكى است. همه شما فرزندان آدم هستید و از خاك آفریده شده اید. عرب بر غیر عرب برترى ندارد مگر به تقوا.

شهید صدر تقویت روحیه ناسیونالیستى و نژاد گرایى را از شیوه‌های استعمارگران می‌دانسته و بر این باور بوده كه امّت اسلامى: (بر وحدت نژاد و خون متكى نیست؛ زیرا وحدت اسلامى همه نژادها و امت‌ها را در برمى گیرد و نیز بر موقعیت جغرافیایى تكیه ندارد چه افراد امّت همواره از سرزمین‌های گوناگون برخاسته‌اند و بر زبان ولغت خاصّ نیز مبتنى نیست؛ زیرا گروه‌هایی از انسان‌ها را در برگرفته كه لغت‌های گوناگون دارند.)[77]

بنى امیه عنصر عربیت را به جاى اسلامیت تقویت كردند.در قرون اخیر نیز برخى از كشور‌های اسلامى در این مسأله به‌اندازه‌ای زیاده روى كردند كه اسلام و ارزش‌های اسلامى را تحت الشعاع تعصب‌های قومى و نژادى خود قرار دادند. در حقیقت این نوعى بازگشت به دوران جاهلیت پیش از اسلام بود كه باید با هشدار چهره‌های بیدار و متفكر اسلامى اصلاح می‌گردید.

همان گونه كه اشاره كردیم شهید صدر به جاى تكیه بر ملیت بر اسلام تكیه داشت. او خود را در برابر همه مسلمانان جهان مسؤول می‌دانست. عرب عجم شیعه و سنّى براى او مفهومى نداشت. از باب نمونه وقتى كه از ایشان پرسیدند. تو عرب هستى چرا از فارس‌ها و انقلاب ایران حمایت می‌كنى در پاسخ گفت: (من در برابر همه مسلمانان جهان مسؤول هستم و باید به مسؤولیتم در برابر همه آنان عمل كنم.)[78]

در روز‌های محاصره منزل ایشان توسّط حكومت بعثى زید حیدر از اعضاى شوراى فرماندهى ملّى حزب بعث و عبدالرزاق حبوبى فرماندارنجف به خانه شهید صدر می‌آیند و شهید صدر در این دیدار از نقش حوزه‌های علمیه و عالمان شیعى در پدید آوردن و رهبرى حركت‌های اسلامى سخن می‌گوید و دولت بعثى عراق را به خاطر كشتار مردم و عالمان دینى محكوم می‌كند.

آن دو مات و مبهوت به شهید صدر نگاه می‌كردند و نمى دانستند چه بگویند. ناگاه حبوبى به همراه خود می‌گوید: (ببین این مرد بزرگوار چه شیوا و منطقى حرف می‌زند… ما باید سعى كنیم كه او عالم و روحانى بعثیان گردد.)[79]

طلاب حاضر درجلسه می‌خندند و شهید صدر نیز تبسم می‌كند.

حبوبى پرسید چرا می‌خندید؟

شهید صدر در پاسخ می‌گوید: (من عالم مسلمانان هستم نه عالم بعثیان.)[80]

در روزى دیگر شیخ عیسى خاقانى به عنوان نماینده شخص صدّام به دیدار شهید صدر می‌آید و دو مطلب را به حضور ایشان عرضه می‌دارد:

  1. عرب‌های خوزستان زیر فشار و ظلم دولت جمهورى اسلامى ایران هستند. ما باید درباره ر‌هایی آنان بیندیشیم.
  2. حوزه علمیه نجف چرا همیشه باید تحت نظارت و اداره ایرانیان باشد؟ ما باید خودمان در برابر آن یك حوزه علمیه عربى تأسیس كنیم و شما زعیم حوزه و مرجع بزرگ آن باشید.[81]

شهید صدر در پاسخ می‌گوید: (امتیازى كه نجف دارد و موجب عزّت و افتخار این حوزه است این است كه حوزه علمیه نجف اشرف دانشگاهى عمومى است كه به روى همه اقوام مسلمان گشوده شده است: عرب فارس ترك ایرانى عراقى افغانى و… در آن درس می‌خوانند پس حوزه عربى چه معنا دارد؟)

آن بزرگوار پس از سخنان بالا نگاه خشم آلودى به چهره فرستاده صدّام می‌اندازد و می‌گوید: (اما مسأله عرب‌های خوزستان و ظلم و ستم بر آن‌ها همه حرف‌های مفت و بیهوده‌ای است كه شما به خاطر دشمنى با جمهورى اسلامى ایران آن را بافته اید. عرب‌های خوزستان مانند دیگر اقوام ایرانى در صلح و آرامش و رفاه و امنیت زندگى می‌كنند و وضعشان بهتر از عرب‌های عراق است. شما به آزادى ملت عراق از قید و بند اسارت و تحقیر توسط حكومت آمریكایى بعثى بیندیشید به فكر عرب‌های خوزستان ایران نباشید. غم این عرب‌های بدبخت عراقى را بخورید كه منابع و ثروتهایشان را براى تحكیم حكومت جائرانه خودتان حیف و میل می‌كنید و خودشان در فقر و فلاكت غرق شده‌اند.)[82]

شهید صدر با این برخورد‌های شجاعانه نشان داد كه برخلاف نظام‌های غربى و جامعه‌های سیاسى امروزى وحدت ایمان و عقیده تكیه گاه امت اسلامى است و این مسأله افراد را آن چنان به هم نزدیك می‌كند كه گویى برادرند؛ زیرا وحدت امیدها و آرزوها و هماهنگى در راهى كه می‌پیمایند عواملى است كه دل‌ها و روح‌ها را به یكدیگر پیوند می‌دهد.

افزون بر آنچه آمد استفاده از منابع دیگر مذاهب ترویج كتاب‌های وحدت آفرین شناساندن شیعه به دیگرمذاهب معرّفى الگو‌های وحدت پاسخ گویى به شبهه ‌هایی كه تفاهم را بر هم می‌زند و… از دیگر كار‌هایی است كه شهید صدر در راستاى همبستگى و اتحاد گروه‌ها اسلامى به آن‌ها عنایت داشته است كه در فرصتى مناسب باید بدان‌ها پرداخته شود.

تأثیر پذیرى شهید صدر از شرف الدین

بى گمان هر مصلحى از افكار و‌اندیشه‌های مصلحان و فرهیختگان عصرخود و پیش از آن بهره می‌برد. شهید صدر نیز از این قاعده مستثنى نیست ولى نشانه‌ها و شاهد‌هایی داریم كه وى در‌اندیشه اتحاد اسلامى بیش تر از علاّمه شرف الدین تأثیر پذیرفته است.

شیوه دعوت شهید صدر به وحدت همان راه و روش شرف الدین است. هر دو به باور‌های اهل سنّت و همچنین به عالمان و توده اهل سنّت احترام می‌گذارند. با این حال بر این باورند كه عقاید شیعه را باید به گونه علمى و منطقى مطرح كرد. هر دو در راه‌های رسیدن به همبستگى هماهنگى دارند.

شهید صدر به نگاشته‌ها و آثار شرف الدّین بویژه آن‌هایی كه در راستاى وحدت نوشته شده عنایت ویژه‌ای داشته است تا جایى كه گاه به چاپ و نشر دوباره پاره‌ای از آن‌ها دستور می‌داده و گاه بر پاره‌ای از آن‌ها مقدّمه می‌نگاشته و تلاش‌ها و مبارزه‌های ضدّ استعمارى وى را شرح می‌كرده است. شهید صدر از وى به عنوان یك الگو در شیوه دعوت یاد می‌كرده است.

شهید صدر به یكى از شاگردان برجسته اش به نام: شیخ حسین آل یاسین پیشنهاد كرد كه (المراجعات) را با تحقیق و شرح بهتر و بیش تر به چاپ برساند. پس از پایان كار شهید صدر از وى قدردانى و تشكّر می‌كند. وى در پاسخ شهید صدر می‌گوید: اگر عنایت و همت حضرت عالى نبود من قادر به چنین كارى نبودم.[83]

النّص و الاجتهاد یكى دیگر از آثار مهمّ و با ارزش شرف الدین است. وى در این كتاب به طرح و بررسى دقیق و محققانه مسائل مورد اختلاف پرداخته و عالمانه به شبهه‌‌ها پاسخ گفته است. شهید صدر از شیوه او بویژه در معرفى شیعه و پاسخ به شبهه‌‌ها استفاده كرده است.[84] افزون بر این با شمارى از نویسندگان تلاش‌ها و خیزش‌های ضدّ استعمارى سید شرف الدین را به اجمال در مقدّمه این اثر آورده است.[85]

ییا در یكى از روز‌هایی كه خانه شهید صدر در محاصره رژیم بعث بوده زید حیدر از اعضاى شوراى فرماندهى ملّى حزب بعث عراق و عبدالرزّاق حبوبى فرماندار نجف به منزل وى می‌آیند. در این نشست پس از آن كه شهید صدر از نقش حوزه‌های علمیه و عالمان شیعى در پدید آوردن و رهبرى حركت‌های انقلابى امّت اسلامى درتاریخ معاصر سخن می‌گوید از علاّمه شرف الدّین نام برده و نهضت او را علیه استعمار فرانسه می‌ستاید.[86]

افزون بر این شهید صدر گاه به عمل و گاه به كلام شرف الدّین استناد می‌كند از جمله در پاسخ به توسل و تبرك به صالحان و دست بر قبر‌های آنان كشیدن به برخورد علامّه شرف الدین با عبدالعزیز آل سعود اشاره دارد: (شرف الدین در عید قربان به ملك عبدالعزیز قرآنى را كه در جلدى از پوست نگهدارى می‌شد هدیه داد. او هدیه را گرفت و بوسید و به عنوان احترام و تعظیم بر پیشانى خود گذاشت.

سید شرف الدین گفت: چرا این جلد را می‌بوسى با این كه پوست بُزى بیش نیست؟ ملك گفت: به خاطر قرآنى كه داخل این جلد است. شرف الدّین گفت: ما هم وقتى پنجره و یا در اطاق پیامبر(ص) را می‌بوسیم می‌دانیم كه آهن است و هیچ كارى از آهن بر نمى آید ولى هدف آنى است كه در درون این آهن‌ها و چوب‌ها قرار دارد. ما به این وسیله می‌خواهیم رسول اللّه(ص) را احترام و تعظیم كنیم.)[87]

حاضران تكبیر گفتند و او را تصدیق كردند. پس از آن ملك ناچار شد اجازه دهد كه حج گزاران به آثار رسول خدا(ص) تبرك جویند ولى آن كه پس از وى آمد بار دیگر مسلمانان را از این كار بازداشت.

[1] (زندگى نامه شهید آیت اللّه صدر) سید محمد موسوى42/ بشیر قم.

[2] در روزگار ما مؤسسات تحقیقى بسیارى به تحقیق در این مقوله پرداخته‌اند و آن را از زوایاى گوناگونى به بوته بررسى نهاده‌اند از آن جمله در سال 1986 تحقیق جدیدى از (مدرسه تاریخ) دانشگاه تل آویو (فلسطین اشغالى) با عنوان كنگره‌های اسلامى منتشر شد. نویسنده اثر مارتین گرامر در مقدمه كتاب می‌نویسد: (بررسى اولین تلاش‌های مسلمانان در ابتداى قرن حاضر (قرن 20م.) براى مبارزه با سلطه غرب و احیاى عظمت اسلام از طریق اتحاد مسلمین.) مجلّه (حوزه) شماره 4/20

[3] (مباحث الاصول) سید كاظم حائرى ج151/1 مكتب الاعلام الاسلامى قم.

[4] مجله (الفكر الجدید) شماره 306/6 ـ 307 دار الاسلام للدراسات والنشر بیروت لبنان.

[5] (همان مدرك)307/.

[6] مجلّه (حوزه) شماره 130/61.

[7] (كتاب وحدت) مقاله (الغدیر و وحدت اسلامى) شهید مطهرى384/ ارشاد اسلامى.

[8] ر.ك: (رسالتنا) شهید صدر 55/ ـ 61 مكتبة النجاح تهران؛ (مباحث الاصول) ج151/1؛ (اهل البیت تنوع ادوار وحدة هدف) شهید صدر چاپ شده در (المجموعة الكامله لمولفات السّید الصدر) ج70/11 دارالتعارف للمطبوعات بیروت لبنان.

[9] سوره (نحل) آیه 125.

[10] (الفكر الجدید) شماره 308/6.

[11] همان مدرك.

[12] (فدك اهل البیت) چاپ شده در (المجموعة الكامله لمولفات السّید الصدر) ج34/11 ـ 37.

[13] (همان مدرك) متن فارسى 46 ـ 47 متن عربى56/.

[14] (همان مدرك) متن عربى 56 ـ 57 متن فارسى 47/ ـ 48.

[15] (همان مدرك) متن عربى60/ متن فارسى 53.

[16] كتاب (وحدت) مقاله (الغدیر و وحدت اسلامى)385/ ارشاد اسلامى.

[17] (رسالتنا)58/ (رسالت ما)49/.

[18] (نهج البلاغه) فیض الاسلام نامه 62.

[19] (همان مدرك) خطبه 134 146؛ (اهل البیت تنوع ادوار و وحدة هدف) 67/ ـ 68.

[20] (مباحث الاصول) ج151/1.

[21] (اهل البیت تنوع ادوار و وحدة هدف)70/.

[22] شرف الدین در (اجوبة مسائل جار اللّه) در تفسیر اقتداى آن حضرت به خلفا می‌نویسد: (وامّا صلوة على(ع) وراء ابى بكر و عمر فلیست تقیةً از حاث الامام ان یجعل عبادته تقیة و یجوز للشیعى ان یقتدى بالسنّى.) بیست پاسخ به موسى جار اللّه علامه شرف الدین ترجمه سید محمّد مختارشاهى176/ جهان آرا.

[23] (اهل البیت تنوع ادوار و وحدة هدف)65/.

[24] (وسایل الشیعه) شیخ حر عاملى ج381/5 ـ 382 دار احیاء التراث العربى بیروت.

[25] (اصول كافى) ثقة الاسلام كلینى ج401/2 دار صعب و دار التعارف بیروت.

[26] (نقش پیشوایان شیعه در بازسازى جامعه اسلامى) شهید صدر ترجمه على اسلامى11/ روز به تهران.

[27] همان مدرك.

[28] (اهل البیت تنوع ادوار و وحدة هدف)70/.

[29] همان مدرك.

[30] بسیارى از عالمان و مراجع شیعى از جمله: آقا سید محمد كاظم یزدى میرزا محمد تقى شیرازى شیخ الشریعه اصفهانى سید مصطفى كاشانى و… فتواى جهاد دادند و از شیعیان عراق خواستند كه همگام با برادران سنى خود از كشور اسلامى دفاع كنند.

[31] (مباحث الاصول) ج152/1.

[32] (همان مدرك).

[33] (همان مدرك).

[34] (آن گاه… هدایت شدم) دكتر سید محمد تیجانى ترجمه سید محمد جواد مهرى82/ بنیاد معارف اسلامى قم.

[35] وى حركت اسلامى عراق را به شرح مورد بحث قرار داده است.

[36] (الفكر الجدید) شماره 306/6 ـ 307.

[37] همان مدرك 328/ پاورقى.

[38] (رسالتنا) 21/ ـ 22.

[39] (همان مدرك.)

[40] (همان مدرك) متن عربى 137 ـ 142 متن فارسى121.

[41] (همان مدرك) متن عربى 141 متن فارسى 121/ ـ 122.

[42] (همان مدرك) متن عربى 142/ متن فارسى 122/.

[43] (رسالتنا) 59/.

[44] (اصول كافى) ج164/2.

[45] (رسالتنا)59/ ـ 60 (رسالت ما)50/.

[46] (فلسفتنا) مقدمه.

[47] شهید صدر عضو جامعة العلماء نبود ولى بیش تر نوشته‌های جماعة العلماء به خامه ایشان نگاشته می‌شد. ر.ك: (زندگى نامه شهید صدر) سید محمد موسوى49/.

[48] (همان مدرك)؛ (مباحث الاصول)87/.

[49] (مباحث الاصول) ج88/1 ـ 89.

[50] (هفته نامه بعثت) شماره مسلسل 579 سال دوازدهم.

[51] (همان مدرك) نامه شهید صدر به سید هادى خسروشاهى.

[52] (الاسلام یقود الحیاة) شهید صدر23/ دارالتعارف بیروت.

[53] (مباحث الاصول) ج151/ ـ 152.

[54] متن فتواى شهید صدر: (به اطلاع عموم مسلمانان می‌رساند پیوستن به حزب بعث تحت هر عنوانى شرعاً حرام است و هرگونه همكارى با آن به منزله یارى ظالم و كافر و دشمن اسلام و مسلمین است.)

[55] متن فتواى شهید صدر: (به اطلاع عموم مسلمانان می‌رساند شركت در نماز جماعت كسانى كه از سوى مراجع مسلمانان تعیین نشده‌اند از نظر شرع مقدس اسلام حرام است.)

[56] (شهید صدر بر بلنداى‌اندیشه و جهاد) مصطفى قلى زاده90/ سازمان تبلیغات اسلامى.

[57] (همان مدرك)95/ ـ 96.

[58] (مباحث الاصول) ج153/1.

[59] (همان مدرك).

[60] (غررالحكم و درر الكلم) آمدى ج66/4 دانشگاه تهران.

[61] (فدك اهل البیت) شهید صدر11/ دارالتعارف.

[62] (همان مدرك)26/ 44.

[63] (صبح پنج شنبه) 10/ ضمیمه روزنامه جمهورى اسلامى 1361/1/19.

[64] (مباحث الاصول)151/.

[65] (همان مدرك)151/ ـ 153.

[66] (آن گاه كه هدایت شدم) 82/ ـ 83.

[67] (همان مدرك).

[68] (همان مدرك)88/ ـ 94.

[69] یكى از افتخارات مالك بن انس این است كه می‌گوید: (وقتى به حضور جعفر بن محمد می‌رسیدم به من احترام گذاشت و من خدا را شكر كردم كه او به من محبت دارد.) مجله حوزه شماره 88/18.

[70] (اصول كافى) ج401/2.

[71] سوره (انعام) آیه 108.

[72] (الاعتقادات) شیخ صدوق107/.

[73] (همان مدرك)108/.

[74] (الغیبه) شیخ طوسى386/.

[75] (همان مدرك)131/.

[76] (تحف العقول) ابن شعبه حرّانى تصحیح على اكبر غفارى مترجم33/ اسلامیه تهران.

[77] (رسالت ما)52/ ـ 53.

[78] مجلّه (سروش) شماره 45/139.

[79] (مباحث الاصول) ج55/1؛ مجلّه (سروش) شماره 45/139؛ (شهید صدر بر بلنداى‌اندیشه وجهاد)130/.

[80] (همان مدرك).

[81] (مباحث الاصول)161/.

[82] (همان مدرك)؛ (شهید صدر بر بلنداى‌اندیشه و جهاد)131/ ـ 133.

[83] (المراجعات) علامه شرف الدین تحقیق و تعلیق: شیخ حسین راضى بیروت؛ (شهید صدر بر بلنداى‌اندیشه و جهاد)105/ ـ 106.

[84] (تشیع یا اسلام راستین) شهید صدر ترجمه على اكبر مهدى پور60/ ـ 84 روز به تهران.

[85] (استراتژى وحدت در‌اندیشه سیاسى اسلام) سید احمد موثقى ج282/2 انتشارات دفتر تبلیغات اسلامى.

[86] (مباحث الاصول) ج54/1.

[87] (آن گاه كه هدایت شدم) 93/ ـ 94.

مفهوم آزادی در اندیشه سیاسی آیت الله صدر

نویسنده: شریف لک زایی

1- مقدمه

آزادی از محورهای بنیادین اندیشه سیاسی شهید آیت الله صدر است. در ضرورت و اهمیت آزادی همین بس که مطلوب همه انسان‌ها است. آزادی امروزه محور بحث و گفت و گوهای فراوان و پر سر و صدا در جامعه ما است مناسب می‌نماید پیش از آغاز بحث به بیان مقصود از آزادی در آثار شهید صدر بپردازیم.

در آثار آیت الله صدر، آزادی به معنای مطلق نیست. زیرا آزادی مطلق نه عملی است و نه هیچ انسان آگاه و عاقلی قائل به آن است. آزادی موضوعی انسانی و همزاد او است. انسان آزاد متولد می‌شود اما در برخورد با پدیده های گوناگون از آزادی اش به نحو محسوس کاسته می‌شود. به ویژه که زندگی اجتماعی انسان، نیازمند قوانین است.تا جلو هرج و مرج و بی قانونی را بگیرد و به نظم اجتماعی سامان دهد. بنابراین آزادی در نگاه صدر در نظام اسلامی در چارچوب قانون (شریعت نبوی و به تبع آن قانون اساسی) معنا می‌یابد. آزادی مطلق یعنی هرج و مرج مطلق که ثمری جز اختلال نظام اجتماعی و خدشه دار شدن مصالح و امنیت عمومی، نخواهد داشت.

شهید صدر معتقد است انسان «آزادی مطلق را هرگز نمی‌تواند داشته باشد. زیرا آزادی مطلق برای یک فرد به منافع دیگران لطمه وارد می‌کند» همچنین «آزادی مطلق برای فرد در دستگاه جامعه تناقض ساز خواهد بود زیرا هر فردی می‌خواهد بهره آزادی خود را بگیرد در بهره دیگران دخالت نکند و این ممکن نیست جز آن که مقداری از بهره آزادی خود را از دست بدهد»[1] گو این که در نگاه صدر زندگی اجتماعی و سیاسی همراه با یک سری قوانین و الزامات است که لزوماً از آزادی انسان می‌کاهد. ایشان اندیشه آزادی مطلق در زندگی انسان را خیالی بیش نمی‌پندارد و معتقد است «چیزی که مهم و قابل بررسی و پیاده کردن است آن قسمت از آزادی است که باید به فرد داد و می‌تواند فرد از آن استفاده کند نه آزادی به طور مطلق»[2]

آن چه در بحث از آزادی اهمیت دارد این است که آدمی در برخورد با مسائل گوناگون، با اختیار و آزادی تمام دست به انتخاب بزند و با اجبار واکراه به انجام کاری که بر خلاف خواست او است تن در ندهد. به هر تقدیر هدف از پژوهش حاضر ایضاح مفهوم آزادی از دید آیت الله سید محمد باقر صدر است فرض اساسی هدف ما در این پژوهش این است که آزادی از دید شهید صدر منشأ تغییر ودگرگونی در فرد و جامعه می‌گردد. این تغییر و دگرگونی ممکن است در جهت تعالی و تکامل باشد و یا در جهت انحطاط و تنزل برای رسیدن به هدف پژوهش ناگزیریم بحث را در چند محور به انجام رسانیم

2- مفهوم آزادی

آزادی در اندیشه صدر دارای یک معنای عام است که عبارت است از «نفی تسلط دیگری بر شخص یا اشخاص»[3] از آن که این مفهوم در تمدن اسلامی و سرمایه داری به همین معنا به کار رفته است، ایشان معتقد است در اجرا و تأمین آن جامعه، میان دو دیدگاه اختلاف کامل وجود دارد. بنابراین مقصود خود را از این مفهوم بیان می‌کند و بر این باور است که در این معنا «کلمه حدیث در نصوص اسلامی با همان معنای عام اصالت دارد و نمی‌توان آن را با تمدن غربی انطباق داد.»[4]

اصالت مفهوم آزادی در معنای اسلامی آن در دو روایت  زیر به خوبی نمایان شده است. امام علی (علیه السلام)به فرزند خود امام حسن (علیه السلام)می فرمایند«لاتکن عبد غیرک و قد جعلک الله حّراً؛ بنده دیگری مباش، که خدا تورا آزاد آفریده است»[5]

همچنین امام صادق (علیه السلام)نیز در سخنی گهر بار فرمودند «پنج خصلت است که اگر درشخص نباشد از زندگی خود بهره فراوان نخواهد برد: ا.وفای به عهد 2. تدبیر

  1. حیا 4. حسن خلق 5. آزادی؛ که جامع همه آن‌ها است»[6]

چنان که معنای عام آزادی بر می‌آید، آزادی در اندیشه صدر، توأم بایک مفهوم سلبی و منفی است. صدر در تبیین جنبه سلبی آزادی به هدف آزادی در اسلام اشاره می‌کند و معتقد است: «هدف آزادی در اسلام آن هدفی است که انسان را از تسلط دیگران می‌رهاند و همه قیدها و زنجیرها را که دستهای اورا بسته بودند می‌شکند و همین مدلول منفی (نفی همه قدرتها و قیدها) در تمدن اسلامی، آزادی بشر رایک مفهوم مهم برای رسالت آسمانی می‌داند.[7]

گفتنی است مفهوم منفی آزادی که صدر از آن سخن گفته است، با مفهوم منفی آزادی که اندیشمندان غربی به ویژه آیزایا برلین[8] از آن سخن گفته‌اند تفاوت دارد.

«آزادی در اساس مفهومی مثبت دارد و از ضروریات زندگی بشر است […] مفهوم

منفی آزادی، یعنی «آزادی از تسلط دیگران» که در غرب بیشتر رایج است نیز در نفس مفهوم مثبت نهفته است و جنبه فرعی دارد. چه اگر آزادی به مفهوم تحقق اراده انسان درک شود، خواه ناخواه دیگران براین اراده تسلطی نخواهند داشت. در غرب از آن جایی که فعالیت و توسعه طلبی فرد با توجه به موانع و محدودیت‌هایی که از جانب دیگران مواجه می‌شود، درک می‌گردد، لذا آزادی جنبه منفی و باز دارندگی به خود می‌گیرد. در جهان غرب فایده گرایی و لیبرالیسم محدوده آزادی را «زیان نرساندن به دیگران »می دانند و فرد بر این اساس در کلیه اعمال و رفتار خود آزاد است.»[9]

در آثار شهید صدر از مفهوم آزادی طبیعی و آزادی اجتماعی نیز بحث شده است. آزادی طبیعی فرصتی است که از طرف خود طبیعت به انسان داده می‌شود و جزو سرشت او است «آزادی طبیعی عنصر ذاتی سرشت انسان بوده، پدیده‌ای است اساسی که در آن همه موجودات زنده بانسبت های مختلف، طبق حدود زندگی شان در آن شرکت دارند. به همین علت سهم انسان از آزادی بیش از سهم هر جاندار دیگری بوده است.[10]

چنان که ذکر شد در نگاه صدر آزادی طبیعی به حق یکی از شالوده های ذاتی انسان و بخشی از سرشت او است. بنابراین «بدون این آزادی، انسانیت، لفظ بدون معنامی باشد.»[11] صدر بر این باور است که آزادی طبیعی عطیه‌ای است که خداوند در نهاد انسان به ودیعت نهاده است و لذا رنگ هیچ سیستمی را بر گردن ندارد تا بر اساس آن مورد بررسی و مطالعه قرارگیرد. آزادی‌ای که رنگ سیستم دارد، آزادی اجتماعی است؛ یعنی آزادی که سیستم اجتماعی آن را به انسان‌ها می‌دهد و خود اجتماع نیز آن را برای افراد ضمانت می‌کند.

شهید صدر آزادی اجتماعی را نیز بر دوگونه می‌داند: یکی از رهگذر شکل ظاهری و صوری و دیگری از جهت محتوای حقیقی، که عبارتند از آزادی اجتماعی ذاتی و آزادی اجتماعی صوری.آزادی اجتماعی ذاتی «قدرتی است که انسان از جامعه برای اقدام به عمل معینی تحصیل می‌کند، منظور ازاین قدرت این است که جامعه همه وسایل و شرایطی که فرد برای انجام آن عمل لازم دارد، فراهم می‌سازد»[12] اما آزادی اجتماعی صوری به این معنا است که فرد در انجام کارها، آزاد است، اما شرایط به گونه‌ای است که امکان برآوردن آزادی نیست. در واقع آزادی اجتماعی صوری، فاقد هر گونه حقیقت است. برخلاف آزادی اجتماعی ذاتی که ناشی از آزادی طبیعی است و درآن شرایط به گونه‌ای است که فرد می‌تواند آزادی خود را اعمال کند. گر چه به عقیده صدر«از نظر اجتماعی، آزادی صوری همیشه تو خالی نبوده، بلکه وسیله‌ای است برای بر انگیختن نیروها و انرژی های افراد و بسیج آن‌ها به خاطر رسیدن به مدارج بالاتر، اگر چه در این راه برای تحصیل پیروزی و موفقیت، ضمانتی نمی‌کند.

]بنابراین  [آزادی صوری اگر چه فعلاً به معنی «قدرت» نمی‌باشند، ولی به هر حال یک شرط لازم برای فراهم شدن این قدرت می‌باشد»[13]

نکته دیگری که درباره مفهوم آزادی درآثار شهید صدر قابل اشاره است، ارتباط وثیقی است که میان آزادی انسان و اراده انسان وجوددارد. به اعتقاد صدر آن چه به آزادی در انسان معنی و مفهوم می‌دهد، اراده است. اگر نیروی اراده در وجود انسان نبود، بحث از آزادی او بی مورد محسوب می‌شود. بنابراین انسان «در ضمن ترکیبات عضوی وروحی خود اراده را هم دارد و به خاطر اراده، آزادی را دوست دارد و به آن عشق میورزد. زیرا آزادی است که برای انسان تضمین می‌کند که مالک اراده خود باشد و می‌تواند از اراده خود در کاربرد هدف های خویش استفاده کند»[14]

3.بنیان آزادی

آزادی در نگاه اندیشمندان مسلمان، مبتنی بر جهان بینی الهی و شناخت خداوند است. بر این اساس خداوند بر انسان حاکمیت دارد و انسان جانشین خداوند بر روی زمین است. شهید صدر معتقد است: «در نظام سیاسی اسلام، آزادی برای انسان‌ها مبتنی بر ایمان به خدای یگانه و حاکمیت او و مساوات همه افراد در کشیدن بار سنگین امانت الهی می‌باشد»[15] در واقع انسان با پذیرش حاکمیت خداوند و ایمان به او، از حاکمیت های بشری رهایی یافته و تنها بنده پاک و خالص خداوند می‌گردد.«مقصود از حاکمیت مطلق خداوند این است که انسان آزاد است وهیچ کس و هیچ طبقه و هیچ گروهی بروی سروری ندارد و سیادت و آقایی ویژه خداوند است. این اصل هرگونه زورگویی و بهره کشی و سلطه انسان را بر انسان نابود می‌سازد.»[16]

در آیه 157 سوره اعراف می‌خوانیم «ویضَعُ عَنهُم اِصرَهُم و الاَغلاَل التّی کانَت عَلَیهِم» و از آنان قید و بندهای ]پیمان های[ سنگین را که بر آنان مقدر شده بود بر می‌دارد.[17] در حقیقت برداشتن قید و بندها چیزی جز زدودن حاکمیت های بنده پروانه بشری و قید و بندهای آن‌ها نیست.

یکی از آثار و نتایج حاکمیت الهی برانسان، آزاد ی انسان و نفی سلطه و برتری جویی دیگران است. «برداشت صدر این است که حاکمیت خدا یعنی آزادی انسان وآزادی انسان تنها و تنها درگرو تحقق حاکمیت الهی است ]…[ رابطه بین آزادی انسان و حاکمیت خداوند نه رابطه تباین، که رابطه تساوی است واین دو نه تنها باهم تعارضی ندارند، بلکه مفهومی واحد هستند، زیرا با توجه به ویژگی های انسان ،نمی توان انسان را جدای از حاکمیت الهی، آزاد دانست.»[18]

شعار«لااله الاالله» به واقع گویای چنین برداشتی است;یعنی اثبات آزادی انسان و نفی هرگونه سلطه وبرتری جویی دیگران جز حاکمیت خداوند یگانه. در اندیشه صدر انسان از آن روی سزاوار خلافت خداوند بر روی زمین است که موجودی آزاد و صاحب اختیار است، واین گونه است که صدر در اهمیت آزادی و ارتباط آن با خلافت الهی می‌نویسد:« خداوند موجود آزاد و مختار ی را جانشین خود بر روی زمین قرار داد تا بتواند به اختیار خود درزمین مصلح یا مفسد باشد وبا آزادی راهش را برگزیند.»[19]

در قرآن نیز آیه 3 سوره انسان به این مطلب اشاره دارد آن جاکه خداوند می‌فرماید:«انّا هدیناه السبیل، امّا شاکراًوامّا کفوراً» ما او را به راه آوریم، چه سپاسگزار باشد و چه ناسپاس.

مبنای دیگر آزادی، همراهی و همگامی مسؤولیت با آزادی است.انسان آزاد و مختار آفریده شده است و به این دلیل دارای مسؤولیت است و در برابر اعمال خود باید پاسخگو باشد. بدون آزادی واختیار مسؤولیت معنا و مفهومی نخواهد داشت[20] بر طبق این مبنا انسان مسؤول کارهایی است که انجام می‌دهد. و در این میان تفاوتی میان حاکم و افراد عادی نیست. هر یک در مقام و موقعیتش پاسخگوی اعمال خود است. امام علی (علیه السلام)در خطبه 216 نهج البلاغه درباره حقوق متقابل حاکم بر مردم و مردم بر حاکم سخن به میان می‌آورند و این که حاکم در اسلام مسؤول انجام کارهای خود است و در مقابل مردم باید پاسخگو باشد. همان گونه که در مقابل خداوند پاسخگو خواهد بود.

به هر روی با توجه به مبنایی که شهید صدر در بحث آزادی اختیار می‌کند، یعنی نفی سلطه و برتری جویی دیگران، اصل حاکمیت الهی و اصل خلافت الهی انسان و نیز ملازمت آزادی و مسؤولیت، معتقد است، سیاست‌هایی که با مساوی بودن افراد جامعه در تحمل بار امانت الهی به خاطر بندگی خالصانه به خداوند یگانه منافات دارد، باید از بین بروند، آیات قرآن نیز تأکید زیادی برای از بین بردن طاغوت‌هایی دارد که مردم را دسته دسته کرده‌اند و خود بر گرده آنان سوار شده‌اند «إنّ فرعونَ عَلاَ فی الارضَ و جَعَلَ أهلَها شِیعَیاً یستَضعِفُ طائفةً منهم یذبّحُ ابناءهُم و یستَحیی نِساءَهُم، اِنّه کانَ مِنَ المُفسِدین و نریدُ أن نّمُنّ عَلَی الّذینَ استُضعِفُوا فی الارضِ و نَجعَلَهُم أئِمَّةً و نَجعَلَهُم الوارِثین»[21] همانا فرعون در آن سرزمین سرکشی کرد و اهل آن را فرقه فرقه کرد، طایفه‌ای را از آنان را به زبونی کشیده ]چنان که  [پسرانشان را می‌کشت و زنان ]و دخترانشان را برای کنیزی [ زنده باقی می‌گذاشت؛ او از تبهکاران بود. و مامی خواهیم که بر کسانی که در روی زمین به زبونی کشیده شده اند، منّت نهیم ]و نعمت دهیم [ و ایشان را پیشوایان و وارثان گردانیم.

بنابراین در نگاه صدر «برتری و امتیازها، تنها بر مقیاس الهی پذیرفتنی است و آن هم فقط بر مبنای عمل صالحی که از بنیاد پارسایی، دانش و جهاد صورت گرفته باشد. «واین که برای انسان هیچ چیز نیست، مگر آن چه کوشیده است»[22] به عقیده صدر مبنای آزادی و بنیاد آزادگی و درستی و برابری، بندگی خداوند است. و می‌گوید: «پایه های عقیده اسلامی توحید ویکتا پرستی است و اسلام بر اساس همین عقیده انسان‌ها را از بندگی معبودهای پوشالی جدا کرده و همه خدایان و بت پردازان را نفی می‌کند«لااله الاالله». و این آزادی از درون انسان ریشه می‌گیرد و یکی از نمودهای باور داشتن الله و زدودن دیگر خدایان و معبودان است. در پرستشگاه ثروت، بت‌ها را خرد کرده وحکومت هر مالکی جز خداوند را واهی می‌داند. اعتقاد به حکومت و مالکیت الله بنیاد آزادی برونی انسان را پایه می‌نهد و او را به منزلگه نیکبختی رهنمون می‌گردد.»[23]

برای جمع بندی این بخش به سخنی دیگر از شهید صدر استناد می‌جوییم که در تفاوت مبنای آزادی در اسلام و غرب می‌نویسد: مبنای آزادی «در تمدن غربی از آزادی انسان شروع می‌شود، لیکن عملاً منتهی به الوان مختلف بندگی و قیدها می‌گردد ]اما[ حریت اسلام از بندگی خالصانه به خدا شروع می‌شود و منتهی به رهایی از هر نوع و شکل بندگی اهانت آور می‌گردد.»[24]

4.آزادی معنوی و اجتماعی

آزادی معنوی، آزادی از بند شهوات تن و هوا و هوسهای درون است وعنان اختیار نفس را کف گرفتن است و نه این که خود را گرفتار حبّ ذات و جاه و مقام ساختن و همچون اسیری دست بسته در اختیار میل و خواست خود بودن. آزادی اجتماعی یعنی حق بر خور داری از آزادی های اساسی و قانونی در سطح اجتماع و این که در اجتماع بنده دیگران نباشیم و استقلال و آزادی خود را حفظ کنیم.

در اندیشه صدر انقلاب انبیاء و بعثت آنان برای این منظور بوده است که ستمدیدگان و گرفتاران بندهای اسارت، چه اسارت درون و چه اسارت برون، را از چنگال دیو صفتان ستمگر بیرون آورند و آزاد نمایند البته پاسخگویان به دعوت انبیاء نیز جز گروهی زجر کشیده و مظلوم و ستمدیده نبوده‌اند که دوستدار آزادی و آزادگی بوده‌اند. بنابراین می‌توان گفت انقلاب‌هایی که به دست پیامبران صورت گرفته است، با تمامی انقلاب های دیگر تفاوت اساسی وبنیادین دارد. زیرا«اوج آمال انقلابات بشری فقط تحقق یافتن آزادی بیرونی برای انسانهاها است، اما مکتب انبیاء آزادی درونی (جهاد اکبر) راهمراه آزادی بیرونی (جهاد اصغر) به ارمغان می‌آورد.»[25] در نگاه انبیا آزادی از تارها و بندهای تنیده در درون مقدمه‌ای است برای رسیدن به آزادی برون.

آیه الله صدر دو ویژگی برای قیام انبیاء قائل است که عبارتند از:

1- جبهه گیری پیامبران در صحنه پیکار با بیدادگران ستم پیشه و برده پروران نابکار فقط در برابر یک ظالم متبلور نمی‌گرددو آنان در این ستیز تنها ایفاگر جابه جا کردن استثمار گران نیستند، بلکه ویژگی این انقلاب نفی تمامی طغیانگران و ستم پیشگان است و آزاد کننده انسان از هرگونه کرنش، برونی یا درونی، در برابر الهه های پوشالی است.

این انقلاب نمی‌خواهد گروهی را که روزی جزو رنجبران جامعه بودند دیگر بار بر مردمان مسلط کند، بلکه با آزاد ساختن انسان، بنده های دروغین را از اجتماع بشری بر انداخته و دیدگاه انسان را با جهان هستی عوض می‌نماید. از این رو انقلاب های انبیاء هیچ شباهت و همگونی با دیگر انقلاب‌ها ندارد. چه، در انقلاب های جهانی با تغییر نظام فئودالیسم به نظام سرمایه درای و تغییر نظام سرمایه داری به نظام کارگری، فقط جای سرکشان با یکدیگر عوض می‌شود. اما پیامبران با به پا خواستن خود، گونه های مختلف ستم را ریشه کن کرده اساس بی عدالتی را واژگون می‌نمایند.[26]

2- نبرد انبیا علیه ظلم وبیدادگری و بهرهوری نادرست، جنبه های طبقاتی نداشته، بلکه نبردی بوده است برای آزادی انسان‌ها از تارهای ابلیسی تنیده دردرون و انقلاب اجتماعی که رو بنای آزادی درونی است. بدین سان آزادی معنوی راهی برای رسیدن به آزادی اجتماعی و مقدمه و زیر بنای آن است.[27]

درجایی دیگر شهید صدر می‌گوید:«یک مسلمان تمامی بندها و رشته های پوشالی را گسسته و از تمامی پیوندهای ظاهری رها شده وبه پروردگار جهانیان پیوسته است. جلوه های خیره کننده دنیا برای او شکوهی ندارد و مظاهر فریبنده او را به خود جذب نمی‌کند.چرا که او برای خدا می‌جوشد، لذا با هر گونه وابستگی که او را از مسیر خدایی دور می‌سازد، به مبارزه برمی خیزد و پیروزیش در گرو موفقیت در جهاد اکبر است نه کسب عنوان های اجتماعی و انتساب های طبقاتی»[28]

در اندیشه صدر «آزادی معنوی تنها «رفتار انسان از لحاظ فردی بررسی می‌شود، خواه این فرد به تنهایی زندگی کند، خواه در ضمن جامعه.»[29] اما آزادی اجتماعی درنظر وی با این فرض مورد بررسی قرار می‌گیرد که «فرد جزیی از جامعه است» و در ارتباط متقابل با آن به سر می‌برد. آزادی اجتماعی در چند محور نمود می‌یابد همچون: در بیان اندیشه، در سیاست و در اقتصاد. «آزادی اجتماعی است که به ]فرد[ اجازه می‌دهد افکار و اندیشه خود را به دیگران اعلام کند، آن طور که می‌خواهد و مجاز است. و هم چنین است به وی حق دخالت در تعیین نوع حکومت مسلط بر جامعه را می‌دهد و جلو راه او را برای فعالیتهای اقتصادی بر حسب توانایی و خواستش باز می‌کند.»[30]

در نگاه صدر انسان هنگامی واقعاً آزاد محسوب می‌شود که بر زندگی خود حاکم باشد و «مقام انسانیت خود را با محدود کردن غرایز و شهوات داخلی خود حفظ کرده و راه اصلی آزادی را ترسیم کند»[31] ترسیم راه اصلی آزادی و حاکم بر زندگی خود شدن جز با پیروی از عقل میسر نیست. ایشان آزادی‌ای که با تعطیلی عقل و مفاهیم عالی انسانیت (که وجه تمایز انسان از سایر حیوانات است.) به دست می‌آید را چیزی جز خسران و زیان نمی‌داند و بر این باور است که «سرّ آزادی انسان در این است که دارای این نیروی عقلی است»[32] آزادی انسان مساوی است با رهایی از بندگی شهوات و غرایز درونی و در این صورت است که انسان قادر است دست به انتخاب بزند و راه خیر و یا شّر را برگزیند.

براین اساس آیت الله صدر می‌گوید:«اساس آزادی واقعی برای انسان این است که از محتوای خودش (شهوات و غرایز و…)آزاد شود.»[33] شهید صدر آزادی های دیگر را فریب و سراب می‌داند که در نهایت به اسارت و مقید شدن انسان منتهی می‌شود. به باور وی در اسلام، توحید، یگانه عاملی است که نوید بخش آزادی انسان‌ها از قید همه بندگی های نفسانی است. و از این جا است که صدر به آزادی اجتماعی می‌رسد و معتقد است آدمی در روابط خود با افراد جامعه نیز «سنت های حاکم بر جامعه را از بین می‌برد و انسان را از بندگی بت های اجتماعی نجات می‌دهد،در نتیجه به بندگی انسان برای انسان خاتمه می‌دهد.»[34]

صدر براین اعتقاد است که هنگامی که فرد از بتهای درون آزاد می‌گردد، به بندگی بت های برون نیز تن نمی‌دهد و سعی در پاره کردن زنجیرهای بندگی موجود در سطح جامعه دارد. وی معتقد است «بندگی خدواند، افراد جامعه را وادار می‌کند که دریک صف و مکان در پیشگاه خداوند بایستند. دراین صورت هیچ امتی با داشتن این اعتقاد، حق استعمار امت دیگر را ندارد.»[35] بنابراین تبعیض‌ها نیز از جامعه رخت بر می‌بندند و همه انسان‌ها در زندگی اجتماعی و در برابر قانون یکسان می‌شوند و بدون هیچ امتیازی بر یکدیگر در کنار هم زندگی می‌کنند.در این صورت هیچ انسانی حق استعمار واستثمار انسان دیگری را ندارد. بدیهی است که وقتی بینش‌ها ونگرش ها، الهی و توحیدی باشد، دیگر جایی برای اجحاف و اجبار و استعمار و استثمار دیگر انسان‌ها باقی نمی‌ماند. زیرا همه خود را در پیشگاه خداوند، یکسان می‌پندارند و به بندگی دیگری تن نمی‌دهند و خود نیز دیگران را بنده خود نمی‌سازد. همه بنیاد آزادی، آزادگی، درستی و برابری را بر بندگی خدا می‌بینند.

در اندیشه صدر «اسلام در به وجود آوردن آزادی اجتماعی از همان روش استفاده می‌کند و کمک می‌گیرد که در آزادی فردی عمل می‌کرد (یعنی انسان را به وسیله جلب به سوی خداوند یگانه، از بندگی شهوات و غرایز داخلی خود بیرون می‌آورد)و برای مهار کردن جامعه هم توحید را اساس کارش قرار می‌دهد.»[36]

در هر صورت شهید صدر معتقد است که عقل آدمی، راهنمای خوبی است که انسان را به خیر و درستی رهنمون شود و بند بندگی بت‌ها را به هر شکل و صورتی که هستند (بت شهوت، بت حب ذات، بت حب مقام و قدرت و…)پاره کند و جامعه‌ای عاری از بت و بت پرستی، بندگی و بنده پروری و سراسر آزادی و آزادگی و برابری به وجود آورد.

5.آزادی اندیشه

آیت الله صدر معتقد است «اسلام برای به وجود آوردن آزادی فکری، سعی می‌کند عقل استدلالی و نیروهای او را پرورش دهد تا افکار دیگران را بدون تحقیق و تأمل قبول نکند، حتی به یک اعتقاد ایمانی هم توجه ننماید، مگر این که برای آن اعتقاد، برهانی کافی داشته باشد.»[37] تقویت عقل استدلالی و تشویق به استفاده از آن در پذیرش و ردّ یک عقیده و ایمان، نشانگر قوّت و استواری یک دین و مکتب فکری شمرده می‌شود. بر همین اساس یک فرد مسلمان باید اصول دین خود را با تحقیق و تأمل و برهان بیاموزد و نه از راه تقلید.

صدر بر این باور است که «عقل استدلالی و برهانی در انسان‌ها نه تنها ضامن آزادی فکری است، بلکه آن‌ها را از تمایل به افراط و تفریط باز می‌دارد؛ ضمناً تقلید کورکورانه و تعصب احمقانه و خرافه پرستی را هم دور می‌کند.»[38] بنابراین عقل استدلالی وبرهانی نقطه تعادلی است که انسان به توسط آن از افتادن در دام افراط و تفریط بازمی ماند و همواره خود را متوازن و متعادل می‌یابد. همچنین عقل استدلالی انسان را از افتادن به دام خرافات و تقلیدهای ناصواب می‌رهاند و او را به مبارزه علیه هرگونه تقلید کورکورانه و جمود فکری فرا می‌خواند. شهید صدر می‌گوید: «هدف اسلام از ترویج آزادی فکری آن است که عقل استدلالی را در جان مسلمانان رشد بدهد.»[39]

صدر برای تأیید برداشت خود از اسلام به چند آیه از قرآن شریف تمسک می‌جوید. از جمله آیه 17 و 18 سوره زمر که خداوند می‌فرماید:«فَبَشِّر عبادِ* الذّین یستَمعُونَ القَولَ فَیتَّبِعُونَ أحسَنَهُ اُولئک الذّینَ هَدَاهُمُ الله و اولئک هُم أُولُوالاَلبابِ.»

بشارت ده، همان کسانی را که قول ]نیک و حق [ را می‌شنوند و آن گاه از بهترین آن پیروی می‌کنند،اینان‌اند که خداوند هدایتشان کرده است و اینان‌اند که خردمندان‌اند.»[40]

در آیه‌ای دیگر می‌خوانیم: «اُدعُ اِلی سَبیل رَبِّک بِالحِکمَةِ وَالمُوعِظَةِ الحَسَنةِ وجَادِلهُم بالّتی هی أحسَنُ إنَّ ربَّک هُوَ أعلَمُ بِمَن ضَلَّ عَن سَبیلِهِ و هُوَ أعلَمُ بالمُهتَدین.» به راه پروردگارت با حکمت و پند]های [پسندیده فراخوان و با آنان به شیوه‌ای که بهتراست مجادله ]و مقابله[ کن؛ چرا که پروردگارت داناتر است که چه کسانی از راه او به در افتاده‌اند و هم او به رهیافتگان داناتر است.»[41]

به هر تقدیر در قران نیز بر آزاداندیشی و آزادی اندیشه تأکید بسیاری شده است و مردم به تأمل و تفکر در بسیاری از امور فرا خوانده شده‌اند. این همه تأکید از آن رو است که «یک فرد مسلمان نباید بدون تعقل و دلیل چیزی را قبول کند و یا پیرو دیگری باشد، بلکه هر عقیده و ایمانی را باید با برهانی مستدل بپذیرد.»[42]

6. حدود آزادی

همان گونه که در ابتدای مقاله اشاره شد، آزادی به نحو مطلق محال و غیر ممکن است پس آزادی دارای حدودی است. شهید صدر نیز برای آزادی حدودی را بر می‌شمرد که برخاسته از نظریه حاکمیت الهی و آزادی انسان است. ایشان معتقد است برخی از آزادی‌ها بر خلاف شرف انسانیت است و بنابراین اسلام به پیروان خود چنین آزادی‌هایی را نمی‌دهد. از جمله مواردی که شهید صدر به آن اشاره می‌کند عبارتند از:

1- «آزادی عملی در اطاعت محض از شهوات و چسبیدن به حیات زمینی و زینت های آن »[43] در این برداشت، زندگی تنها وتنها رد شهوات و تنعمات و زینتهای زمینی خلاصه نمی‌شود، بلکه حیات اخروی نیز برقرار است و فرد می‌بایست به بعد معنوی وجود خود نیز توجه داشته باشد. می‌توان گفت، انسان‌ها دارای دو گرایش هستند: گرایش الهی و گرایش غیر الهی و به عبارتی دارای گرایش های معنوی و گرایش های مادی هستند. صدر بر این باور است که انسان نباید تمام تلاش و آزادی خود را تنها در یک جنبه که همان جنبه مادی و حیوانی است، صرف نماید، بلکه به جنبه معنوی انسان نیز باید توجه شود و انسان به تقویت آن بپردازد

2- «خالی شدن انسانیت به معنای واقعی، در اثر آزاد بودن در انجام زشتی‌ها و اعتیادات مضر.»[44]

3- آزاد بودن در سکوت کردن در برابر ستم ویا صرف نظر کردن از حق، چون یک فرد مسلمان در اثر ایمان به خداوند یگانه، خود را موظف به قیام در قبال ستم‌ها و حق کشی‌ها کرده، بنابراین نمی‌تواند طبق دلخواه خود، چنین سکوتی را اختیار کند.»[45] بر همین اساس است که امر به معروف و نهی از منکر را به عنوان یک وظیفه مقدر نموده است تامردم در برابر کژی‌ها ونادرستی‌ها بایستند و جامعه‌ای سالم و صالح به وجود بیاورند. از همین رو است که درقانون اساسی جمهوری اسلامی ایران (اصل هشتم) نیز به عنوان وظیفه‌ای همگانی و متقابل، بر عهده مردم نسبت به یکدیگر، دولت نسبت به مردم و مردم نسبت به دولت، شمرده شده است.

4- «بندگی بت های بشری و تقرب جستن به آنان و تلاش در اجرای هدف هاو مصالح غیر انسانی آنان. زیرا بنده‌ای که خالصانه خود را در تحت اختیار و اراده خداوند یگانه گذارده نمی‌تواند خود را دراختیار بت های بشری بگذارد، چون این کار بر خلاف میل خداوند است.»[46]

5-«خالی کردن ذات خود از رسالت بزرگی که برای انسانیت در دوران حیاتش در نظر گرفته شده است.»[47] این رسالت بزرگ در اندیشه شهید صدر چیزی جز خلافت الهی انسان بر روی زمین نیست.

صدر معتقد است «این آزادی‌ها را اسلام به پیروان خود اجازه نمی‌دهد. زیرا انجام هرکدام از این‌ها نتیجه اش از بین بردن عمیق ترین معانی آزادی انسانیت می‌باشد. وانگهی اسلام مقصودش از به وجود آوردن انسان آزاده، این نیست که آزادی های حیوانی را ]… [ در انسان ایجاد کند، بلکه هدف اسلام عکس این است.

[…]دین اسلام بایک برنامه کامل و روشن، صفات حیوانی و صفات انسانی را در هر فرد مشخص می‌کند و اورا ملزم می‌نماید برای این که از مرحله حیوانیت به مقام بالاتر ارتقا پیداکند، اعمال و رفتارش را بر اساس صفات و معنویات انسانی انجام دهد، نه مبنای خواست طبیعت حیوانی خود.»[48]

علاوه براین‌ها صدر اعتقاد دارد:«انسان در دین اسلام مسؤول حفظ آزادی خودش هم می‌باشد.»[49] بنابراین انسان نمی‌تواند از آزادی اش بگذرد و طوق بندگی اربابان درونی و برونی را به اختیار خود بر گردن نهد. انسان باید آزاد زیست کند. نه خودبنده دیگران شود و نه دیگران را بنده خود سازد.

7. خاتمه

آزادی دراندیشه شهید صدر درنسبت با توحید و دین داری معنا و مفهوم می‌یابد بدین گونه است که آزادی درونی و معنوی درانسان به آزادی اجتماعی و سیاسی منتهی می‌شود. آدمی با آزاد کردن روح و روان خود از وابستگی‌ها و تعلقات به توحید خالص دست می‌یابد و همه چیز را درنسبت با توحید می‌سنجد. توحید سرچشمه و مبنای آزادی انسان است. آن چه که به انسان شخصیت بخشیده و آدمی را از اسارت های جان و جامعه رها می‌سازد. سفارش به اموری چون پارسایی، زهد ورزی، صبر واستقامت و… در اسلام از آن رو است که انسان بنده پاک و خالص خداوند گردد و بنده جز او نباشد.

در نگاه شهید صدر انسان مرکب از روح و جسم است. بنابراین «می تواند شهوات رامقهور خویش کند یا دایره عمل آنرا محدود سازد. […]انسان این آزادی را نیز دارد که باشهوات، همراهی و هماهنگی داشته باشد، یا در جهت عکس آن گام بردارد.»[50] بدیهی است در اندیشه آیت الله صدر برای گام برداشتن در راه خیر و درست، عقل استدلالی نقش کار سازی دارد. چراکه «برآیند عقل و آزادی در انسان چیزی است که اراده نام دارد، یعنی انسان با عقل می‌سنجد، تشخیص می‌دهد ارزیابی می‌کند و آن گاه با آزادی تصمیم می‌گیرد پس اراده و عزم در جایی ممکن است که تشخیص و آگاهی همراه با آزادی، اختیارو قدرت انتخاب وجود داشته باشد. پذیرش خلافت انسان از سوی او بیانگر عزم و تصمیم او است.»[51]

در اندیشه صدر سّر آزادی انسان حاکمیت عقل و اراده بر شهوات است. وی بر این باور است که انسان به خاطر اراده، آزادی را دوست دارد:«انسان در ضمن ترکیبات عضوی و روحی خود اراده را هم دارد و به خاطر اراده، آزادی را دوست دارد و به آن عشق میورزد. زیرا آزادی است که برای انسان تضمین می‌کند که مالک اراده خود باشد و می‌تواند از اراده خود در کاربرد هدف های خویش استفاده کند. و چنان چه انسان از کار افتادن برخی از دستگاهای بدن خود ناراحت می‌شود، همچنین از مالک نبودن و از کار افتادن اراده خویش نیز نگران می‌شود.»[52]

به هر روی در نگاه آیت الله صدر عنصر عقل و اراده، آزادی انسان را از یک سوی تضمین می‌کنند و از سویی انسان را به سوی هدایت و خیر رهنمون می‌گردند. همان گونه که با فقدان عقل واراده، آزادی انسان نیز کارساز نیست و آدمی ممکن است به سوی شّر و ضلالت گرایش یابد. آزادی همچون ابزاری است در اختیار عقل و اراده و اندیشه آدمی که این‌ها منشأ تغییر و دگرگونی در فرد و جامعه می‌شوند. عقل و اراده انسان آزادی رابه هرسوی که بخواهند راه می‌برند و به هرسوی که باشد منشأ دگرگونی است.

دگرگونی به سوی خیر یا به سوی شر. مسلّماً وقتی پای عقل و اراده و اندیشه در میان باشد، دگرگونی نیز سمت و سو و جهت گیری مثبت دارد و به سوی هدایت و خیر است.

[1] محمدباقر صدر.آن چه برای تو خواستم یا بهترین مقالات. ترجمه نورالدین شریعتمداری (قم، درالکتاب، ]1360 [) ص 48 و49.

[2] همان، ص 49

[3] محمد باقرصدر .مدرسه اسلامی ترجمه کاظمی خلخالی (چاپ اول: تهران، موسسه مطبوعاتی عطایی، 1362) ص 114.

[4] همان، ص 114.

[5] نهج البلاغه صبحی صالح (قم، دارالهجره بی تا) نامه 31 ص 410.

[6] محمدباقر مجلسی بحار الانوار (بیروت دار الحیاء التراث العربی، 1403 هـ 1983م)ج 66 ص 387 نیز ج 71، ص 175.

[7] محمد باقر صدر مدرسه الاسلامی پیشین، ص 125.

[8] آیزایا برلین در آثارش از دو نوع آزادی گفت و گو می‌کند: آزادی مثبت و آزادی منفی به اعتقاد وی آزادی مثبت یعنی آن جا که آزادی مشروط و مقید است و به دیگر سخن آزادی به شرط شی است. برای تفضیل بیشتر نگاه کنید به: آیزایا برلین چهارمقاله درباره آزادی. ترجمه محمد علی موحد(چاپ اول: تهران خوارزمی، 1368)

[9] محمد حسین جمشیدی اندیشه سیاسی شهید رابع امام سید محمد باقر صدر (چاپ اول تهران موسسه چاپ و انتشارات وزارت امور خارجه،1377) ص 111.

[10] محمد باقر صدر اقتصادما ترجمه محمدکاظم موسوی (قم انتشارات اسلامی ،بی تا) ج 1، ص 306.

[11] همان، ص 308.

[12] همان، ص 309 و 310.

[13] همان، ص311.

[14] محمد باقر صدر آن چه برای تو خواستم یا بهترین مقالات پیشین، ص 48 محمد حسین جمشیدی، پیشین، ص 110. دراین برداشت صدر، آزادی عبارتست است از: امکان و توانایی به کارگیری و تعبیر عینی و علمی اراده برای تحقق اهداف متعالی خود.

[15] محمد باقر صدر مدرسه اسلامی، پیشین، ص 145.

[16] محمد باقر صدر بحوث اسلامیة (طبعة الرابعة: بیروت، دارالزهراء، 1412 هـ 1991 م) ص 373 و محمد حسین جمشیدی، پیشین، ص 146.

[17] ترجمه از بهاالدین خرمشاهی.

[18] محمد حسین جمشیدی، پیشین، ص 169. استاد شهید مرتضی مطهری در کتاب انسان کامل به نقد و بررسی مکتب اگزیستانسیالسیم می‌پردازد و نظریات آنان را که به آزادی معتقد می‌شوند بنابراین خدا را رد می‌کنند مورد نقد قرار می‌دهد. جان کلام ایشان در آن جا این است که «جز با تعلق به خدا، آزادی پیدا نمی‌شود» نگاه کنید به: انسان کامل (تهران صدرا، 1374) ص 325 – 354.

[19] محمد باقر صدر خلافة الانسان و شهادة الانبیاء (الطبعة الثانیة: لبنان، دار التعارف المطبوعات، 1399 هـ 1979 م) ص 15 و 16 و نیز محمد حسین جمشیدی، پیشین ص 202.

[20] نگاه کنید به محمدباقر صدر خلافة الانسان و… پیشین ص 17 ونیز محمدحسین جمشیدی، پیشین، ص 168 و169.

[21] سوره قصص آیه 4و5 ترجمه از بهاءالدین خرمشاهی.

[22] محمد باقر صدر خلافة للانسان و شهادة الانبیاء، پیشین ص 15 و 16 و ان لیس لالنسان الاماسعی» سوره نجم آیه 39.

[23] محمدباقر صدر نهادهای اقتصادی اسلام ترجمه غلام رضا بیان و فخر الدین شوشتری (تهران بدر 1358، ص 27.

[24] محمدباقر صدر مدرسه اسلامی، پیشین ص 130. گفتنی است دراین مقاله تنها به یک بحث یعنی آزادی در اسلام از نگاه شهید صدر، پرداخته شده است و به مقایسه آزادی دراسلام و غرب در اندیشه شهید صدر نپرداختیم چرا که خود مجال و فرصتی دیگر و پژوهش دیگر می‌طلبد.

[25] محمدباقر صدر نهادهای اقتصادی اسلام،پیشین، ص 30.

[26] همان، ص33-32.

[27] همان، ص34.

[28] همان، ص35.

[29] محمد باقر صدر مدرسه اسلامی پیشین، ص 128.

[30] همان، ص128.

[31] همان، ص130.

[32] همان، ص132.

[33] همان، ص134.

[34] همان، ص137.

[35] همان، ص137.

[36] همان، ص138.

[37] همان، ص151.

[38] همان، ص150.

[39] همان، ص150.

[40] ترجمه از بهاءالدین خرمشاهی.

[41] سوره نحل آیه 125 ترجمه از بهاءالدین خرمشاهی.

[42] محمد باقر صدر مدرسه اسلامی، پیشین، ص 152.

[43] همان، ص 140و 141.

[44] همان، ص 140و 141.

[45] همان، ص 140و 141.

[46] همان، ص 140و 141.

[47] همان، ص 140و 141.

[48] همان، ص 140و 141.

[49] همان، ص 117.

[50] محمد باقرصدر اقتصادما. پیشین، ص 308.

[51] محمد حسین جمشیدی اندیشه سیاسی شهید رابع….، پیشین، ص 196

[52] محمد باقر صدر آن چه برای تو خواستم یابهترین مقالات، پیشین، ص 48.

سيرى اجمالى در ابعاد علمى، اخلاقى و سياسى شهيد صدر(ره)

نویسنده: حميدرضا قنبرى نژاد اصفهانى

مقدمه

او در «صدر» جهان انديشه بود و در روزگار غربتِ دين پاسدار سنت شد. در خاندان اجتهاد، رشد کرد[1] و اين ريشه پاک، او را به اعماقِ تاريخ تشيع مى‏برد و بته‏اى بى‏بنياد را نمى‏ماند، تا هر نسيمى او را به تسليم وادارد. او به ابديت اجتهاد و روحانيت، وابسته بود و از آن، ارتزاق مى‏جست و ره مى‏نمود. اين ريشه در گذشته، او را پايدار داشت؛ اما اين استوارى را، بى‏نگاه به «حال» و «آينده»، به دست نياورد. از آنان نشد که «گذشته» را همه چيز بينگارد و در «سنت» غوطه زند و از «حال» بماند و «آينده» را ببازد!

شهيد صدر، با اين ويژگى، ممتاز ماند. او نماينده نسلى بود که از گذشته و معلومات پيشين، احساس شرم نداشت. از آن‏که در علوم گذشتگان، غور و فحص دارد، خجل نبود؛ اما باور داشت که دنياى معرفت، بى‏کرانه است و بايد در بسيارى از باورها و قالب‏ها، تجديد رأى داشت و با اين تلقى، به ميدان دانش برآمد و با اتکاى به گذشته و ديدِ حال، امروز را نگريست و براى آينده، طرح و نظر داد.

نکات آموختنى در زندگى، انديشه و عمل شهيد صدر، بسيار است. بى‏ترديد، استاد شهيد، در راستاى خط اصلاح حيات دينى، از شاخصان بود و اين امتياز، اين نياز را جدى مى‏کند که در حيات فکرى ايشان، تأملى استوارتر و جدى‏تر انجام يابد. اما اين مختصر، نگاهى شتاب‏زده به درس‏هاى زندگى و فکرى استاد شهيد است و مطالب، در اين حدود، محصور و محدودند.

مقامات روحانى

استاد شهيد، در دنياى جان سير آفاق کرد. از آنان نشد که نبوغ علمى او را بفريبد و به خود متکى سازد، حال آن‏که بسيارند کسانى که توانایی‏هايشان، زمين‏گيرشان مى‏کند. او از کسانی بود که قوّت علمی را، قوّت جان کرده و سرمايه راه می‏سازند. از «دانش» بهره برد و «حجاب» او نشد. از دوران کودکى، گونه‏اى ديگر بود. برق درخشان تقوا، در جبينش آشکار بود و ذکاوت خدادادى در ديدگانش مى‏درخشيد. راويان زندگانى ايشان گفته‏اند که در دوران دبستان نيز، شهرتى همگانى داشت. از آنان به شمار نمى‏رفت که حياتى پنهان و معقول دارند. شاگردان و استادان، از منزلت و ارج علمى و تقيد شرعى و تأدب اخلاقى او، آگاه بودند. او جسارتِ ابراز داشت. در آن زمان که در دوم دبستان بود، شاگرد برگزيده مدرسه بود که در مراسم عام عزادارى، در صحن کاظمين، قصاید و گفتارى را براى عموم مردم می‏خواند. گاه شعرخوانى او، پانزده دقیقه به درازا مى‏انجاميد و در مجموعه آن، از حافظه خويش مدد مى‏گرفت و در آن زمان هشت یا نه سال بيش نداشت.[2]

اين گونه روحيات، همگانى نيستند، نشانه‏اى از قدرت اراده و اتکاى نفس به شمار مى‏آيند و استاد شهيد، اين ملکات را در خود داشت و پرورش داد و از آن، سودها برد.

آن‏گاه که تحصيل دانش را، اشتغال اصلى دانست، از تفنن در آن، دورى گزيد و نبوغ خويش را مايه رخوت نساخت. شاگردان ايشان روايت کرده‏اند که آن بزرگوار مى‏فرمود:

به هنگام فراگيرى، چون پنج فرد محصل جدى، تلاش داشتم.[3]

اين حالات، کميابند و دُر گرانبار حيات انسان به شمار مى‏آيند. بسيارند آنان که راه جديت و تلاش را پى مى‏گيرند، اما از تيزهوشى، بى‏بهره‏اند و آنان که اين را دارند، خود را بر مرکب راهوار مى‏يابند و از مايه گذاردن، دريغ دارند؛ ولی شهيد صدر در جمع دو نعمت، توفيق تام داشت.

استاد شهيد، ذکاوت و جديت را با استفاضه از انوار ولايت، همراه مى‏دانست و طالب علوم دين را آن کس مى‏دانست که از اين منبع غفلت نورزد. شاگردان استاد، حادثه ذيل را از زبان ايشان روايت کرده‏اند:

در زمان تحصيل، هر روز زمانى را به تشرف در حرم حضرت امير(علیه السلام) اختصاص مى‏دادم و در آن ساعت، در زمينه مطالب علمى‏مى‏انديشيدم و از برکات حضرت استمداد مى‏جستم. اين شيوه را مدتى ترک گفتم و کسى بر آن آگاه نبود. روزى مادرم در خواب، حضرت امير(علیه السلام) را مى‏بيند که به اين مضمون، می‏فرمایند: به باقر بگو چرا درسى را که پيش ما فرا می‏گرفتى، رها کردى؟[4]

اين واقعه، نشان از علقه معنوى استاد با مقام ولايت کبرا دارد و از آن سوى، عنايتى که آن حضرت، به شاگرد مکتب خود داشته و آينده تابناک او را در خدمت دين، دريافتند و از بذل لطف، دريغ نکردند.

شهيد صدر، لياقتِ «خدمت» و «شهادت» را بى‏سرمايه، تحصيل نکرد. در بيان و گفتار او، سوز و اشتعال دينى رؤيت مى‏شد. احساس شور ايمانى را با شعور عقلانى همراه ساخت و اين بود که حيات او زندگانى طيبه و جاويدان شد. در زندگانى شخصى نيز، قناعت‏پیشه بود و در روزگار عسرت و مکنت از اين روش، عدول نکرد. داستان‏هاى حيرت انگیز، از زهد استاد نقل کرده‏اند که اين مقام را گنجايش آن نيست.[5] اما یادآور اين واقعيت است که روحانيت و مرجعيت جز در زندگانى باقناعت، جاويدان نمانده‏اند و شهيد صدر، به اين خط جاودان، متصل بود.

در مقام تربيت نيز، از آرا و ملکات خاص پيروى مى‏کرد. اساس تربيت را بر محبت مى‏دانست و معتقد بود که پايه انتشار عقاید، الفت ارواح‏اند؛ حتى در زمينه پرورش کودک چنين مى‏انديشيد. در زمينه پرورش کودکان خويش، روش ذيل را برگزيده بود و می‏فرمود:

تربيت کودک، از يک سو نيازمند به کاردانى و خشونت و از جانبى، ملايمت و ابراز عواطف است. در ميان ما معمول است که پدر وظيفه اول را انجام مى‏دهد و مادر، نقش دوم را ايفا مى‏کند. اما من با همسرم، قرار گذاشتيم که عکس آن را انجام دهيم…

سرّ اين روش، آن بود که ايشان، خود را تواناتر در تعليم و تربيت دينى مى‏يافت و مى‏خواست که کودکانش، جز محبت و مهر از او نبينند تا زمينه پذيرش ارزش‏ها و افکار را از او بيابند. استاد شهيد مى‏فرمود:

من به فرزندم تفهيم کردم که اموال موجود، ]اموالى که معمولاً به مراجع مى‏رسد [ملک ما نيست لذا اين کودک، گاه و بيگاه مى‏گفت که پيش پدرم پول زيادى هست اما مال او نيست. اين تلقينات براى آن بود که توقع مصرف در او پديد نيايد، بلکه با روح قناعت پرورش بيابد و به اين اموال، مانند ملک شخصى ننگرد.[6]

اين‏گونه توجهات در تربيت، کم‏نظير است؛ به ويژه از آنان که در مدارج عالى علمى به سر مى‏برند. اشتغال علمى، غالباً غفلت‏زاست و از توجه به اطراف و اکناف باز مى‏دارد و اين موضوع که استاد شهيد در کثرت اشتغال علمى، به تربيت کودک مى‏انديشيد و ظرایف امور را مى‏نگریست، از نکات آموزنده براى دانش‏پژوهان و عالمان است.

در تربيت شاگرد نيز شيوه‏اى خاص داشت. فقط استادِ درس نبود؛ استاد زندگى شاگرد نيز به شمار مى‏آمد. رابطه‏اش با شاگردان، مبادله علمى صرف نبود؛ جاذبه قلبى، اساس و لبّ ارتباط بود. شخصیت عاطفى شهيد صدر، به ويژه در ارتباط با شاگردان، ظهورى تام مى‏يافت.

آن‏گاه که از شاگردان خود به دور مانده بود، در قطعه‏اى از سخن، با سوز و گداز، از اين فراق ياد کرد و با کلماتى احساس برانگيز، رابطه قلبى استاد متخلق حوزه را با شاگردان خويش بيان داشت. رابطه‏اى که در ديگر مراکز آموزشى، چون دُر ناياب مى‏نمايند. او در اين پيام (که به شهادت ناظرِ سخن، با اشک ديده همراه بود) فرمود:

سلام بر شما باد اى دوستان، سلام از پدرتان که از شما به جسم دور است و به دل نزديک. آن پدر که شما در اعماق جان او زيست مى‏کنيد و در تمامى خاطراتش، چون شما تفسير زنده گذشته او هستيد… .[7]

اين پيام شفاهى که در نوار ضبط گرديده بود و به شاگردان ايشان ابلاغ شده بود، از جملات عاطفى سرشار است و استاد شهيد، با بيانى بليغ که خاص ايشان بود از دنياى پررونق قلب‏ها، خبر مى‏داد و سنگينى کلام‏شان را با امواجى از لطایف و ظرایف، در تعبير و بيان، همراه نموده بود.

آفاق علمى

شهيد صدر، در حوزه‏هاى مختلف علمى، دانش اندوخت و منزلتى سترگ يافت. علاوه بر کسب دانش‏هاى رایج در حوزه، همت آن داشت که به دانش‏هاى نو نيز نگاهى بيفکند و از حاصل آن سود جويد. زمان تحصيل علوم حوزوى وى بيش از 16 ـ 18 سال به درازا نينجاميد،[8] اما اين مدت را عاشقانه به تحصيل و آموزش پرداخت. گويند روزى شانزده ساعت را به گونه‏اى مداوم در تحصيل علم مى‏گذارد[9] و چنين شد که اولين دوره تدريس خارج اصول را در سال 1378ق، در سن بيست و پنج سالگى آغاز کرد و آن را در سال 1391 به پايان برد. دوره خارج فقه را در سال 1381، در سن بيست و هشت سالگى، شروع کرد و جديت و نبوغ خويش را در طرح نکات نو و بسط مطالب نشان داد.[10]

شهيد صدر، در زندگانى کوتاه خويش، تأليفات پرباری بر جاى نهاد. اين آثار با امتيازات و ويژگی‏هاى خاص قرين‏اند و بررسى يکايک آن‏ها، نيازمند به نوشتارى مستقل خواهد بود، اما نگاهى سريع بر حوزه گستردگى تأليفى آن شهيد، از وسعت اطلاع و جامعيت و نبوغ وى حکايت مى‏کند و سوز و گداز فراق از آن شخصيت علمى را افزون مى‏سازد.

  1. علم اصول: شهيد صدر، دو تأليف مستقل در علم اصول دارند. اولين آن‏ها، المعالم الجديدة في علم الأصول است که با مقدمه‏اى تاريخى در تطورات علم اصول قرين است. نگاه تاريخى در تحولات علمى و غير آن، در نوشته‏هاى استاد شهيد موج مى‏زند و اين ويژگى، اِشراف و وسعت نظرى را به همراه دارد که بر عارفان منزلت تاريخ پوشيده نيست.

کتاب ديگر ايشان، سلسله مجلدات دروس فى علم الأصول است که به قصد جايگزينى «کتاب‏های سطح» در علم اصول، انجام يافته است. شهيد صدر، دلایل اين کار را در پيشگفتار آن برشمرده و راهى تازه را در تحول آموزشى حوزه گشوده‏اند. علاوه بر اين مجموعه، تقريراتى نیز از آن استادِ بزرگ، توسط شاگردانش، نوشته شده است، از آن جمله دوره هفت جلدى بحوث فى علم الأصول است که مجموعه آرای اصولى شهيد صدر را در دروس خارج در بر دارد. اين عقاید، حاوى نکاتى بديع و بحث انگيز است. به گونه‏ای که در بسيارى از مسائل، انظار يا ابتکارات نویى از استاد شهيد، رؤيت مى‏شود.

بى‏گمان اگر حيات پربار علمى آن استاد، استمرار مى‏يافت، اين آرا نیز در سطوح وسيع‏تر در حوزه‏هاى علوم دينى منتشر مى‏شد و به بارورى آن انديشه‏ها از سوى خود استاد، منتهى مى‏گشت. با این حال، آن‏چه در اختيار است، ثمره‏اى فراوان به بار آورده و خواهد آورد.

  1. فقه: استاد شهيد، مباحث فقهى خويش را در مجلدات چهارگانه، با عنوان بحوث فى شرح العروة الوثقى آورده‏اند. ایشان در مباحث فقهى، به تبويب خاص معتقدند و اين باب‏بندى را در الفتاوى الواضحة که به عنوان رساله عمليه ايشان نگاشته شده است، رعايت کرده‏اند.

شاگردان آن استاد نقل کرده‏اند که در اواخر، قصد داشتند که در فقه معاملات، بحث تطبيقى را بين فقه اسلام و حقوق جديد بگشايند و منزلت فقه اسلامى را در اداره جامعه، نشان دهند.[11]متأسفانه، اين کار ارزنده، با شهادت ايشان، به انجام نرسيد و اين نياز، هم‏چنان برجاست و پاسخ‏گو مى‏طلبد.

  1. فلسفه: استاد شهيد، به فلسفه از ديدگاه تطبيقى آن نگريست و آن را در افکار و عقاید معاصر، تعقيب کرد و تفاوت بينش دينى را با تفکرات ديگر نشان داد.

شهيد صدر، از ديرباز به مطالعات فلسفى علاقه نشان مى‏داد و به ويژه موج افکار جديد، او را به خود وامى‏داشت، حتى آن زمان که محصل حوزه به حساب نمى‏آمد و آموزش‏هاى ابتدایی را مى‏گذراند، دوستان او نقل مى‏کنند که براى اولين بار نام‏هاى مارکسيسم، ديالکتيک و… را از او شنيدند.[12] اين اسامى و مصطلحات و افکار، علاوه بر این‏که او را مجذوب و مرعوب نساخت، در عین حال موجب شد که بيگانه از فضاى جديد، به سر نبرد و فقه و اصول را تمام مسئله روزگار نپندارد و به همين دلیل آن‏گاه که نياز ديد، به نگارش فلسفتنا همت گماشت. در پيشگفتار آن کتاب نوشته است:

امواجى از افکار غربيان، به قلمرو جهان اسلام، هجوم آورده است… نزاع و درگيرى بين اين افکار وارداتى و کيان فکرى امت، پديد آمده است. در اين زمان، بايستى اسلام، سخن خود را بگويد… اين گفتار، بايد ريشه‏دار، محکم، صريح و روشن باشد و قلمروهاى مختلف هستى، زندگى انسان، جامعه، دولت و نظام را فرا بگيرد، تا امت اسلامى بتواند «کلمة الله» را در اين درگيرى، برافراشته سازد.[13]

شهيد صدر، با اين انديشه، به ميدان مبارزه افکار وارداتى ملحدانه و مشرکانه برآمد و سعى داشت که مکتب را در قالب يک هويت واحد نشان دهد و برترى آن را در برخورد با آرای افراد و مکاتب ديگر برملا سازد.

شهيد صدر اين‏گونه کار را خارج از حوزه مجتهدين نمى‏دانست. او پاسدارى از اعتقادات امت اسلامى را در رأس مسئوليت‏هاى مجتهدان مى‏دانست و خود در اين راه، بذل جهد کرد و پيش‏گام شد. آنان که از رواج کتاب فلسفتنا اطلاعاتى دارند، مى‏دانند که چگونه اين کتاب، موجى طوفان‏زا در جهان اسلام ايجاد کرد و قدرت دين را با بيانى روشن و استوار به نمايش درآورد.

شاگردان استاد نقل مى‏کنند:

روزى براى برگزيدگانِ شاگردانِ خود، سخن مى‏گفت و در آن ميان فرمود: شيوه‏اى که در «حوزه» مرسوم است که بر فقه و اصول اکتفا مى‏کنند، نادرست است. بر شما باد که در بخش‏هاى مختلفِ مسائل اسلامى، تحقيق کنيد. از آن جمله، به آنان امر کرد که به مباحثه «فلسفتنا» بپردازند. اين بحث، در منزل من شروع شد… در اولين روز آغاز… استاد شهيد در مجلس حاضر شد و فرمود: من در اين مجلس حاضر شدم و اعتقاد بر آن دارم که مجلسى با فضيلت‏تر از اين محفل که در آن معارف اسلامى بحث مى‏شود، وجود ندارد. از اين رو ميل داشتم که در اين مجلس حاضر شوم.[14]

اين گونه تأکيدات و ارشادات از باورى برمى‏خاست که استاد از شرایط روزگار داشتند و سعى مى‏فرمودند که اين انديشه را منتقل کنند و نسلى را پرورش دهند که به اين اوضاع، بى‏تفاوت ننگرد و مسئوليت خويش را در برابر آن بيابد.

  1. منطق: استاد شهيد، در مباحث اصولى که ارتباطى به منطق مى‏يافت، اشارات و مباحثى شايسته را تبيين داشته‏اند. در اين ميان، تأليف ارجمند و مبتکرانه الأسس المنطقيه للإستقراء نگاهى نو از ایشان به مباحث منطقى است و ناقدان انديشه، از مقام و منزلت اين تأليف مطلع‏اند.[15]

5 . تدوين مکتب: استاد شهيد، قصد آن داشت که دين را، در قالب اجزایی مرتبط و غير منفصل ترسيم سازد. در مقدمه‏اى که بر تأليف المدرسة الاسلامية نگاشت، ضرورت اعلان «مانيفست اسلامى» و شيوه آن را چنين تبيين کرده است:

بايد کوشش شود که انديشه اسلامى، به صورت حلقه‏هاى زنجيروار… در سطح مدارس عنوان گردد و با آن در اشاعه رسالت فکرى اسلام، تشريک مساعى کند [شود].[16]

استاد شهيد، از سلسله مباحث المدرسة الإسلامية دو جزء را به پايان بردند:

  1. الإنسان المعاصر و المشکلة الإجتماعية
  2. ماذا تعرف عن الإقتصاد الإسلامى؟
  3. فلسفه اخلاق: استاد شهيد مباحثى را در اين ارتباط در مباحث اصولى خويش متعرض شده‏اند؛ از آن جمله در مباحث حسن و قبح عقلى، مطالبى را بيان داشته‏اند.
  4. تفسير: در اين زمينه سلسله گفتارهایی از آن استاد بر جاى ماده است و دو مجموعه از آن نشر يافته است. یکی از آن‏ها، مجموعه‏اى مشتمل بر چهارده گفتار است که با عنوان المدرسة القرآنية منتشر شده است. در آخرين درس، بيانى دل‏انگيز و همراه با شور و احساس دارند و تفاوت محبت الهى و حب دنيا و نیز ابعاد و آثار اين دو گونه محبت را چنان به نقش و تصوير کشیده‏اند که به حکایت حاضرين در درس، با اشک و ناله مستمعان، همراه بود.[17] باقى اين سلسله گفتار، عمدتاً نگرش به «تاريخ» و «جامعه» است.

دومين مجموعه تفسيرى از گفتار استاد شهيد، دو سخنرانى است که به نام المحنه نشر يافته است. آميختگى مباحث علمى و عاطفى در اين مجموعه، که از دو گفتارِ استاد تهيه شده است، جذبه‏اى را مى‏آفريند که سنگينى محتواى پيام آن، زير کام احساس مى‏گردد و به سهولت محو نخواهد شد. بيان حماسى استاد شهيد، موى را بر تن راست مى‏کند و شعاعى از بيان اجداد پاکدامن و شجاعش را ترسیم مى‏سازد. آنان که اين مجموعه را با ديده عبرت خوانده‏اند، از تأييد صدق اين سخن نخواهند گريخت.

  1. اقتصاد اسلامى: استاد شهيد به نوع معيشت انسان و نظر اسلام در اين رابطه عنايت داشت. معتقد نبود که اسلام، معيشت دنيوى را رها ساخته و در اين زمينه، بى‏نظر است، بلکه باور داشت که اگر زمين، جامه آسمانى بپوشد و کار در طبيعت، عنوان دينى و مفهومى عبادى بيابد، انسان، غيب‏گراىِ حرکت آفرين مى‏شود.[18]

وى در صدد برآمد که برای تنظيم اين آرمان، برنامه‏اى را از دين بيابد و نشان دهد. مفصل‏ترين خدمت استاد در اين زمينه، تأليف گران‏قدرِ اقتصادنا است که از آن روزگار تاکنون، برق و درخشش آن مشهود است. به گونه‏ای که آرای شجاعانه آن استاد، در مسائل فقهى و غير آن، درس‏آموزند و مباحث تطبيقى آن به عنوان اولين گام در راه ايجاد مکتب مستقل اقتصادى در عصر کنونى، به شمار مى‏روند.

از ديگر تأليفات ارجمند ايشان البنك اللاربوى فى الإسلام است. اين تأليف، نشان‏دهنده بينش فقيهى است که به تطبيق دين در عصر نو مى‏انديشد و سعى دارد که نظام پولى را در خارج از نظام رایج ترسيم سازد.

افزون بر اين دو تأليف مفصل، جزواتى نيز در زمينه مسائل اقتصادى منتشر ساخته‏اند که از آن جمله است: ماذا تعرف عن الإقتصاد الإسلامي؟، صورة عن اقتصاد المجتمع الإسلامي و خطوط تفصيليّة عن اقتصاد المجتمع الإسلامي.

نقل و توضيح و بررسى آرای اقتصادى شهيد صدر، از مباحثى است که بايد پژوهندگان، گام‏هاى خاصى را که ايشان در اين زمینه گذارده‏اند، آشکار سازند و نکات بديع و نو را در آفاق آرای اقتصادى ايشان بيابند و راه را براى حرکات جديد باز کنند.

  1. تاريخ: استاد شهيد «تاريخ» را تفنن زندگى نمى‏دانست، از اين رو، اولين تأليف خويش را در مباحث تاريخى به انجام رساند و به يادگار نهاد. کتاب فدک را در سن هفده سالگى نگاشت[19] و اين مسأله تاريخى ـ اعتقادى را، به نقد و بحث گذارد. در حيات علمى استاد، علاوه بر بينش تاريخى در مباحث علمى ـ که در مجموعه آثار و دروس آن استاد، نمايان است ـ نوشته‏ها و جزواتى مرتبط با اين موضوع، موجود است؛ از آن جمله مباحثى است که در ايام وفات ائمه(علیهم السلام) براى شاگردان خويش ايراد مى‏کردند و زندگان آن بزرگواران را تشريح و توضيح مى‏دادند و خط سير واحد اهل بيت(علیهم السلام) را روشن مى‏ساختند.[20]
  2. مباحث اعتقادى: در اين زمينه مى‏توان از مقدمه الفتاوى الواضحة که با نام المرسل و الرسول و الرسالة نشر مستقل يافته است، ياد کرد. در اين نوشته، استاد شهيد، مسائل اعتقادىِ توحيد، نبوت و پيام نبى را به گونه‏اى استوار و روان بيان داشته‏اند.

در زمينه مباحث اعتقادى، جزوه مختصر اما پر بار استاد، با نام بحث حول المهدى ياد کردنى است. اين نوشته نشان مى‏دهد که چگونه انديشه پربار، بيان و سبک نگارش شيواى استاد، توان آن را يافته‏اند که مهمات اعتقادى را جزء مسلّمات درآورند. البته اين، کارِ همگان نيست؛ چرا که گروهى را دانش اعتقادى است و از سبک اثبات و ادا، ناتوانند و جمعى توانا بر نوشتار و گفتارند، اما به منبع حکمت راه ندارند. از این رو، برخوردارى از هر دو فضيلت، نعمتى است که جز گروهى اندک بهره‏اى از آن نبرده‏اند و استاد شهيد، از برخورداران هر دو نعمت‏اند.

اين گزارش اجمالى از آثار استاد شهيد، از يک سو آفاق و ابعاد معلومات ايشان را آشکار مى‏سازد و از ديگر سو، از حوزه‏هاى مختلف مسئوليت علمى (که آن شهيد براى خويشتن قائل بود) باخبرمان مى‏سازد. وى، از آنان نبود که تکليف را در پي‏گيرى سنت جاری در حوزه منحصر کند و از کسانی به شمار نمى‏رفت که علقه خويش را از حيات پرسابقه آن نهاد، منقطع بيابد و از گذشته خويش، احساس شرم کند و چنين بود که مصداق آيه کريمه شد: «وَ جَعَلَني‏ مُبارَكاً أَيْنَ ما كُنْتُ».[21]

هر جا که بود و در هر زمينه که نگاشت، برکت و خير از آثارش باريد و نسل حاضر و آينده را منتفع ساخت. خداوند و خلفاى او در زمين، از کسانی که مانع استمرار برکت اين شجره طيبه، شدند و امت اسلامى را از ادامه فيوضات و آثارش محروم ساختند، نخواهند گذشت.

تحول و ابتکار

استاد شهيد، حفظ باطن را بى‏تغيير قالب، ناممکن مى‏دانست. معتقد بود که در روش آموزش و عرضه دين، مسائل بسيارى وجود دارند که نيازمند به تحول‏اند. با اين تلقى، شيوه جديد نگرش و نگارش مکتب را آغاز کرد. در هر مسئله‏اى که سخن می‏گفت يا می‏نوشت، بر آن بود که نقاط کور را بگشايد و زاويه‏هاى جديد را رسم سازد. اگر آخرين حرف را نمى‏گفت، سنگ بناى شروع در حرکت را مى‏گذارد و اين نيز، ارزشى پربار دارد.

بسيارند کسانى که قصد گشودن راهى را دارند، اما یا از شروع و آغاز مى‏هراسند و يا نقطه ابتدا را نمى‏يابند. شهيد صدر، راه‏هاى بسيارى را گشود تا آيندگان بر آن گام زنند. او از آنان بود که سنت پيشينيان را حجاب انديشه نمى‏ساخت و چنين شد که شهامت ابراز عقاید را داشت. اين شجاعت، از جهالت در افکار گذشتگان نشئت نمى‏يافت، بلکه تيزبينى و دقت در قصورها و تقديس تلاش‏ها، او را به اين جهت‏گيرى مى‏کشاند.

این ادعاها واقعیاتی است که در آثار متعددِ آن استاد شهيد، محسوس است. آن‏گاه که در «تفسير» بحثى را آغاز کرد ـ و شهادت جان‏گداز او، اين سلسله را ناتمام نهاد ـ به نقد تفاسير رایج پرداخت و ضرورت بازگشودن نگرش موضوعى به قرآن را تبيين کرد. او اعتقاد داشت که تفاسير موجود، بر مبناى «تفسير تجزيه‏اى» نگارش يافته‏اند و اين گونه تفسير، آيات را منقطع و غير مرتبط مى‏نماياند، اما در تفسير موضوعى، بايستى موضوعى را از واقعيت زندگى برگيرند و ديدگاه قرآن را در زمينه آن، تبيين سازند.

او، تکامل تفسير را به رشد تفسير موضوعى مى‏دانست و معتقد بود «فقه» زمانی تکامل یافت که سنت و حديث، از قالب نقل احاديث کتب اربعه و غير آن، به صورت ابواب فقهى درآمد؛ بدين‏گونه که فقيه مسائل مورد ابتلاى جامعه خويش را مى‏نگريست و تلاش می‏کرد که پاسخ حديث را نسبت به آن مسئله، بجويد.

شهيد صدر مى‏فرمود باید اين روش را در تفسير، گسترش داد و اگر قصد آن است که قرآن رهنماى زندگى شود، بايستى مفسران، تلقى قرآن را پيرامون زواياى حيات درياب‏اند و بيان دارند، همان‏گونه که در فقه نیز چنين سمت‏گيرى‏ای وجود دارد.[22]

در زمينه بررسى زندگانى معصومان (علیهم السلام) نيز تحول در نگرش را لازم مى‏دانست. رواج انديشه‏اى را که به نقش سلبى ائمه تأکيد داشت، ناروا مى‏شمرد و آن را تحريف حقيقت و انحراف در مسير امت مى‏انگاشت. در اين موضوع مى‏فرمود:

اگر بيایيم از زندگانى پيشوايان، چنين تحليلى بکنيم ]که نقش ائمه (علیهم السلام) در مقابله با حکومت‏ها، فقط جنبه مبارزه منفى را داشته است[ علاوه بر اين‏که تفکرى اشتباه و تحليلى نادرست است، در زمينه عملى، براى پيروان خطرى بزرگ به بار خواهد آورد؛ چه، با چنين تحليلى از جهت‏گيرى پيشوايان برای امت اين نتيجه حاصل مى‏شود که هيچ‏گونه وظيفه اجتماعى ندارند و هر گونه اميدى که روزى حکومت را به دست گيرند، از ديدگاه ملت محو مى‏شود و لذا احساس کرده‏ايم که بر ما واجب است تا اين خطاى فکرى امت اسلامى را بزدایيم.[23]

ايشان بر اين اعتقاد بودند که دريافت سير اثباتى ائمه (علیهم السلام) جز به درک حقيقت رسالت عام امامان، ميسر نیست. شهيد صدر، مشکل تفسير آيات مکتوب حق را نیز در اين مقام مى‏ديد و عقیده داشت که رؤيت منقطع کتاب الهى، در ره‏گشایی حيات ناموفق است و آيات ناطق خداوندى نيز بايد در راستاى يک خط مستقيم، نظاره گردند. نگاهِ انفرادى به زندگى يک امام، اين تلقى را مى‏آفريند که نوع برخوردها، متفاوت بوده‏اند و سياست‏ها گوناگون، اما آن‏گاه که سير واحد رؤيت شد، حرکات سياسى ائمه (علیهم السلام) جزر و مد يک رود خروشان، محسوب مى‏گردد و در نتيجه، شبهه تناقض پديد نمى‏آيد.

ايشان مى‏فرمود:

امامان شيعه را به شکل يک کلى مربوط به هم، ملاحظه و درباره آن تحقيق و بررسى مى‏کنيم.[24]

شهيد صدر، اين نوع تلقى را با نوع باورِ صحيح از امامت مقرون مى‏داند و مى‏گويد:

نفس عقيده به امامت ايشان، چنين نقش و حرکتى را ايجاب مى‏کند؛ چه، امامت، ماهيت واحدى است که در همه ايشان، به طور متساوى، تحقق يافته و مسئوليت‏ها و شروط آن، يکى است.[25]

در شيوه آموزش و تدريس و تحصيل متون آموزشى در حوزه، شهيد صدر به تحول و تکامل مى‏انديشيد. اين نکته، به ويژه در «علم اصول»، محسوس‏تر مى‏نمود. استاد شهيد، با امعان و اِشراف بر علم اصول، ایجاد تحول و تغيير در متون درسى آن را احساس مى‏کرد. ایشان در مقدمه‏اى که بر سلسله دراسات فى علم الأصول نگاشته، از اين مسئله به تفصيل سخن گفته و ضمن سپاس بيکران از منزلت و تلاش مؤلفان کتب درسى علم اصول می‏فرماید:

کتب چهارگانه درسى در علم اصول ]معالم، قوانين، رسائل و کفايه[ حدود پنجاه سال است به منزله کتاب‏هاى درسى قرار گرفته‏اند، اما مؤلفان آن کتب، با اين جهت‏گيرى، آن‏ها را ننوشته‏اند… و بين آن کتاب که به عنوان کتاب درسى و آموزشى نگاشته مى‏شود، با آن تأليف که به قصد ابراز آرا و عقاید مؤلف نوشته شده، تفاوتى بسيار است… .[26]

در ادامه نوشتار، استاد شهيد، از تفاوت‏هاى بسيار که بين دو شيوه سبک نگارش است، سخن مى‏گويند. البته این مشکل، در غالب کتاب‏های آموزشى حوزه دارد که طالبان تکامل شيوه آموزشى بايد از اين نکته غافل نشوند.

شهيد صدر، در حوزه مسائل فقهى نيز اعتقاد داشت که برای عرضه آن براى مقلدان بايد به چاره‏اى انديشيد و تحولی ایجاد کرد. با اين انديشه، به نگارش الفتاوى الواضحة پرداخت. در پيشگفتار اين کتاب بر لزوم تکامل در رساله‏های عملىه مجتهدان تأکيد گرديده است. هم‏چنین ایشان در فصلى با عنوان «الرسالة العمليّة، اهميّتها و تطويرها» ملاحظاتى را در مورد رساله‏هاى عمليه موجود، بيان داشته‏اند، از آن جمله فرموده‏اند:

نکته اول: اين رساله‏ها، غالباً از شيوه فقهى تقسيم فصول و ابواب، تبعيت کرده‏اند.

سپس استاد شهيد، هفت نتيجه را در اين نوع سمت‏گيرى بيان مى‏دارند که از نظر ايشان، ضعف و نقصِ روش محسوب مى‏گردند و آن‏گاه نکته دوم را متذکر می‏شوند:

نکته دوم: رساله‏هاى عمليه ما در تحول تاريخى پديد آمده، کافى و رسا نيستند، زيرا شيوه گفتار و نوشتار [لغت] و موصوفاتِ زندگى، تحول يافته است.[27]

ايشان، به اشاره و ايجاز، از اين حقيقت سخن مى‏گويند که زبان نوشتار در زمان‏هاى گوناگون، تحول و تطور مى‏يابد و شيوه تأليف، بايد به گونه‏اى باشد که مخاطبان آن، در فهم نوشته، ابهامی نداشته باشند. اگر در قديم، مصطلاحات فقهى براى مخاطبان رسائل عمليه آشنا بود يا به کاربردن الفاظ فنى فقهى ابهام‏آفرين نبود، اما اينک، با گسترش آموزش عمومى، رساله‏هاى عمليه مخاطبانى را يافته‏اند که با اين مصطلحات، ناآشنايند و اينان، جماعتى اندک نيستند؛ از اين رو، بايد سبک مورد پسند زمانه را در شيوه انتقال فروع فقهى به عامه مردم برگزيد و در شيوه کهن، تغييرى آفريد که در سبک و نگارش با اين مذاق عام سازگار باشد.

نکته ديگر آن‏که اين رساله‏ها به وقايع متحول و متجدد زمانه، توجهى اندک مبذول داشته‏اند. ايشان در تبيين اين نقيصه نیز فرموده‏اند:

وقایع رو به رشد و متجدد، به گونه‏اى مداوم، پاسخ شرعى را مى‏طلبند. در گذشته، رساله‏هاى عمليه، احکام مسائل مورد احتياج زمانه خود را در بر مى‏گرفت. امروز نيز اين نياز موجود است تا حرکت تاريخى خويش را آغاز سازد و مسائل مختلف را که در زندگى انسان پديد آمده‏اند، فرا گيرد. احکام شرعى، با آن‏که ثابت است، اما شرایط گوناگون برای تطبيق آن، تغييراتى را مى‏آفريند، از اين رو، رساله عمليه که با اين تحولات، مواجه است، بايد با ديده بصيرت، تغييرات را در تشخيص حکم شرعى بنگرد.[28]

اين گونه انديشه‏هاى تحول‏زا، در کلمات و نوشته‏های استاد شهيد بسيارند و دغدغه نوآورى (در آن‏چه او نگاشت و گفت) نمايان است. او به تطبيق موفق دين با حفظ روح و پيام آن، مى‏انديشيد و از اين رو وظيفه خود مى‏دانست که روزنه‏هاى توفيق را بگشايد و اگرچه بهره‏اى کوتاه از حيات يافت، اما با گشودن اين طرق، حياتى جاويدان يافت.

وى به محصلان علوم دينی نشان داد که سنت‏گرایی به معناى جمود بر قالب‏ها نيست و نوآورى در مسائل، نبايد به بهاى هتک حرمت قديسان و عالمان دين به انجام رسد، بلکه هر کس که از ابتکار و تحولى سخن می‏گوید و آن را لازم شمرد، باید تلاش پيشينيان علمى خويش را ارج نهد. استاد شهید این‏گونه، حرمت سلف صالح را با مکنت از نقد آرای آنان قرين ساخت و در اين راه توفيق يافت و اين شيوه پسنديده را به عنوان درسی ماندگار به يادگار نهاد.

سنت اجتهاد

استاد شهيد، از تبار مجتهدان و کسانی بود که منزلت اجتهاد را بى‏کران می‏دانست و باور داشت که جز با «اجتهاد» تشيع پايدار نمى‏ماند. او اين مقام را تلاش در فهم دين شمرد و پيام دين را چون کتاب تكوين، اقيانوسى بى‏ساحل دانست که غواصان، از يافتن دُر شاهوار و مرواريد غلطان، مأيوس نخواهند بود و از اين رو، آيندگان همواره بر حاصل گنج گذشتگان خواهند افزود. در نوشته‏اى از اين واقعيت، چنين سخن گفته است:

از آن‏جا که منابع شريعت ـ تا به امروز ـ محفوظ‏اند… طبيعى مى‏نمايد که حرکت اجتهاد، استمرار بيابد و همانند تخصص علمى در دريافت اين مصادر و استخراج حکم شرعى، ادامه پيدا کند و مجتهدانى خبره، پرورش يابند… و در اين مسير، مجتهدان متأخر، انديشه‏اى ژرف‏تر از مجتهدان گذشته خواهند داشت. اين استمرار متکامل، از علل روا شمردن تقليد از يک مجتهد، در درازاى يک قرن و يا چند قرن است و بر اين اساس، ارتباط مقلد با مجتهد، رابطه‏اى زنده و مستمر خواهد بود.[29]

اين درک ژرف، او را به انديشه در مورد مسئوليت اجتهاد کشاند و به وى، ديدى تاريخى داد تا فضایل و نقایص متد و حوزه اجتهاد را بيابد. ايشان، جدا شدن اجتهاد از مسائل اجتماعى و تک بعدى شدن آن را خسارتی جبران‏ناپذیر مى‏دانست و می‏فرمود:

فراموش شدن نيمى از هدف و اكتفا كردن به صحنه فردى، براى تطبيق با نظريه اسلام درباره زندگى، عوارضى داشته، از جمله یک‏سونگرى فقه از همين جا سرچشمه مى‏گيرد. مى‏بينيم اجتهاد به صورتى مستمر، بنا را بر اين نهاده است که در جنبه‏هاى مسائل فقهى، بيش‏تر کوشش خود را در صحنه تطبيق فردى و منطق کردن زندگى فرد با نظريه اسلام، به کار ببرد و در صحنه تطبيق اجتماع با نظريه اسلام، کوشش ننموده و موضوعاتى را که زمينه اين امر را آماده مى‏سازد، رها نمايد.[30]

شهيد صدر، معتقد بود که اين انفعال، به حوزه جهان بينى فقيه نيز سرايت يافته و به مرور، فقيهانى را پرورش مى‏دهد که در حوزه قانون، تک‏نگارانه بنگرند و از دريچه نظامات فردى، قوانين را بيابند و اعلان دارند. ايشان مى‏فرمود:

اين موضع‏گيرى ذهن فقيه، نه تنها به يک‏سونگرى فقيه از جنبه عينى مى‏انجامد، بلکه به تدريج نظر فقيه را درباره خود قانون نيز به فرد‏گرایی مى‏کشاند؛ زيرا چون جنبه فردى (از تطبيق زندگى بر نظريه اسلام) بر ذهن فقيه رسوخ دارد و عادت کرده که فرد و دشواری‏هاى او را در نظر بگيرد. اين خاستگاه وى، بر نظريه‏اى که از خود قانون دارد نيز اثر مى‏گذارد و در نتيجه، رنگ فردى مى‏گيرد و قانون و شريعت را در صحنه جولان‏گاه فرد مى‏نگرد.[31]

استاد شهيد، به اجمال و ايجاز، اشاراتى به عوارض اين گونه تلقی‏ها دارند. مسلماً، نگاه به نيم رخ دين، تصويرى تمام و کامل را به بار نخواهد آورد. بينش فرد‏گرايانه، در نگرش به تاريخ، جامعه و… آثارى را مى‏آفريند که حوزه فقه نيز از آن متأثر مى‏شود. استاد شهيد، نمونه‏هایی را عرضه مى‏دارند، مانند «حسن احتياط» که در مباحث اصول شهرت يافته است. ايشان معتقدند که مسائل فردى را مى‏توان بر اين مبنا نهاد، اما زندگى اجتماعى را بر پايه احتياط نمى‏توان استوار ساخت:

روحى را که در اين فرضيه نهفته است بنگريد تا بدانيد چگونه ديدگاه فردگرایی درباره شريعت و قانون، بر صاحبان آن تسلط يافته، زيرا شريعت و قانون وقتى مى‏تواند دستور به اين گونه احتياط‏کاری‏ها بدهد که قانون و شريعت را براى فرد، صادر کرده باشد و بس. ولى اگر بخواهد براى جامعه، قانون‏گذارى کند و براى زندگى اجتماع، برنامه بريزد، چنين روشى را نمى‏تواند در پيش بگيرد؛ زيرا اين فرد يا آن يکى مى‏توانند همه برنامه‏هاى خود را بر اساس احتياط به انجام رسانند، ولى واحد مجموع و مركبى كه جامعه باشد، نمى‏تواند زندگى و روابط اجتماعى و اقتصادى و بازرگانى و سياسى خود را بر پايه احتياط بنهد.[32]

شهيد صدر، عوارض ديگرى را نيز در بينش فرد‏گرايانه مشاهده مى‏كرد و حوزه فقه را از آن متأثر مى‏ديد. از جمله، می‏توان به مسائلى چون زكات، قصاص، جهاد و… را از مصاديق «ضرر» شمرده و پس از آن در جست‏وجوى آن برآمده‏اند که بين اين احکام و قاعده «نفى ضرر» (لا ضرر و لا ضرار فى الإسلام)، به نفى تناقض و تعارض بپردازند، اما شهيد صدر مى‏فرمود:

اين اعتراض، بر بنياد آن است که ما با نظريه فرد‏گرايانه به برنامه قانون‏گذارى، بنگريم؛ زيرا اين نظريه است که به ما اجازه مى‏دهد اين احکام را زيان‏آور بشماريم، ولى در قانون و شريعتى که فرد را جزئى از جامعه مى‏انگارد و مصالح وى را با آن پيوند مى‏دهد، اين احکام را نمى‏توان زيان‏بخش شمرد، بلکه در آن‏جا نبودن قانونى درباره لزوم تاوان و ماليات و غيره است که زيان‏بخش است.[33]

استاد شهيد، ابعاد ديگر خواندنى و آموزنده را نيز بر مى‏شمارند. مانند این‏که اين نوع بينش با تبرئه واقعيت خارجى (مانند حل مشکل ربا براى فرد مسلمان، بدون توجه به مضرات ربا براى کل جامعه اسلامى) در تلاش است تا مشکل فرد مسلمان را برطرف کند هم‏چنان‏که در برخورد با نصوص شريعت، از زاويه فردى، مسائلى در ارتباط با پيامبر و ائمه (علیهم السلام) نقل مى‏شود، منصب حکومتى آنان به فراموشى سپرده مى‏شود و این منصب به صورت حکمی خاص در موردى مخصوص، تفسير مى‏گردد و… .

مسلماً آن‏چه استاد شهيد بيان داشته‏اند، پاره‏اى از عوارض غفلت در بنيان اجتماعى ديانت است و ايشان قصد استقرا و تفحص تمام موارد را نداشته‏اند. اين هشدار نشان مى‏دهد که چگونه اجتهاد در معرض جهان‏بينى‏هاى متفاوت، نتایج گوناگون پديد مى‏آورد. آنان که گمان دارند که حوزه بررسى احکام شرعى از آموزه‏هاى پيشين مصون است، راهى صواب را نمى‏پويند. داده‏هاى دينى و اجتماعى، ناخودآگاه، در نوع برداشت و حوزه تحقيق اثر مى‏گذارند. سخن شهيد صدر، به اين معناست که علاوه بر اجتهاد در فروع، تحقيق و بازنگرى در اصول و مبانى نيز ضرورى است و اين اجتهاد نو قادر است که به تکامل فهم دين يارى رساند. استاد شهيد معترف‏اند که فقاهت شيعى، از عمقی ويژه، بهره‏مند است و می‏گویند:

وقتى هدف محرکه اجتهاد، ابعاد حقيقى خود را بازيابد و هر دو جولان‏گاه تطبيق (فردى و اجتماعى) را در برگيرد، آثار يک‏سونگرى و يک روى سکه ديدن را نيز که در گذشته‏ها بود، به تدريج خواهد زدود و محتواى حرکت، به کيفيتى در مى‏آيد که هم با وسعت دامنه هدف سازگار باشد و هم با مقتضيات خط جهادى، که حرکت اجتهاد بر آن انجام مى‏پذيرد، يک‏سونگرى از ميان خواهد رفت و امتداد عمودى که بيان‏کننده پايگاهى والا از وقتى است که انديشه علمى بدان رسيده، در مسير خود، به امتداد افقى مبدل مى‏شود و تا همه عرصه‏هاى زندگى را در بربگيرد.[34]

بدين‏گونه، بايد حرمت اجتهاد را با تکامل آن، معارض نيافت. منابع بى‏کران ديانت، زمينه‏هاى فراوان را براى تحقيقات نو بازگذارده‏اند و روا نيست که از درياى رحمت، محروم ماند و به بهانه احترام گذشتگان، از شيوه مرسوم آنان که نقد و بحث بود، غفلت داشت يا آن را در حد حاشيه‏اى مختصر و تبصره‏اى کوتاه، محصور کرد و صد البته که اين کار، بر دوش آنان است که از مايه علمى بهره‏مندند و جهل خويش را پايه شهامت در ميدان رأى نمى‏سازند؛ کسانى چون شهيد صدر و آنان که راه آن بزرگ را جست‏وجو می‏کنند.

مرجعيت دينى

استاد شهيد، خط مرجعيت دينى را در استمرار رسالت و امامت مى‏يافت. وى اساس اين تئورى را پايه‏ریزی کرد که حيات اجتماعى بر دو مبنا است:

  1. خط خلافت
  2. استمرار شهادت و گواهى[35]

ايشان، اين تئورى را به گونه‏اى مشروح تبيين کرده است. در باور ايشان، مقام خلافت الهى، به انسان، واگذار شده اما در کنار آن، «خط گواهى» را نيز قرار داده تا خليفه الهى (انسان)، از انحراف مصون بماند. استمرار خط شهادت، بر عهده پيامبران و امامان و عالمان قرار داده شده است. ايشان به استناد آيه 44 سوره مائده، مى‏فرمود:

خداوند، اين گواهان را به سه دسته تقسيم کرده، مى‏فرمايد: ما تورات را که مايه نور و هدايت است فرستاديم تا پيامبران بنى اسرائيل و ربانيان و احبارى که نگهبانان کتاب خدايند، بر طبق آن حکومت کنند و بر اساس آن گواهان مردم باشند… .

از این‏جا مى‏توان استفاده کرد که گواهى در قرآن، بر عهده چه کسانى است:

  1. پيامبران
  2. امامان يا اوصياء پيامبران که در حقيقت، گسترش پيامبرى و در خط نبوت‏اند
  3. مقام مرجعيت دينى که در حقيقت، امتداد پيشرفته خط پيامبر و امام در امر شهادت و گواهى است.[36]

شهيد صدر، با پيوند دادن مسئوليت مرجعيت به منصب نبوت و امامت، وظایف ويژه‏اى براى آن مقام مى‏شناخت. ايشان، اين جايگاه را در حدود تبلیغ احکام، محصور نمى‏يافت، بلکه معتقد بود که بايستى در عصر غيبت، «خط شهادت و گواهى بر امت» را نگاهبان باشد، از اين رو وظایف ذيل را بر عهده مرجعيت دينى مى‏دانست:

مى‏توان اهداف مرجعيت صالح را … در پنج نکته خلاصه کرد:

  1. نشر احکام اسلام در وسيع‏ترين شکل ممکن در ميان مسلمانان و پرورش دينى آنان، به گونه‏اى که احکام اسلامى در اعمال آنان رؤيت شود.
  2. برگزيدن شيوه‏اى که مفاهيم گسترده دينى را در باور امت اسلامى جاى دهد، مانند تبليغ اين نکته که اسلام دارای نظام جامعی است و تمام جوانب حيات را فرا مى‏گيرد و… .
  3. برآوردن نيازهاى فکرى اسلامى در راه عمل؛ اين کار، نيازمند آن است که مباحثى گسترده، پيرامون بخش‏هاى مختلف زندگى (مسائل اقتصادى، اجتماعى و…) انجام يابد و گفت و شنودى مقارنه‏اى، بين اسلام و سایر مذاهب اجتماعى، پديد آيد و فقه اسلامى، توسعه‏اى بيابد تا تمام زمينه‏هاى زندگى را در بر بگيرد و بالا آوردن حوزه به سطحى که تمام اين اهداف سترگ را متحمل گردد.
  4. رهبرى تلاش‏هاى اسلامى و نظارت بر آن‏چه تلاش‏گران مسلمان، در اين سوى و آن سوى جهان اسلام انجام مى‏دهند و تأييد شيوه‏هاى حق آنان و تصحيح خطاهایی که مرتکب مى‏شوند و… .
  5. ايجاد مراکز جهانى که از شخص مرجع، تا افراد سطوح پايين عالمان دين، شرکت داشته باشند. اين مرکز، در جست‏وجوى مصالح است و باید اطلاع و اهتمام به حوادث جارى در بين مردم داشته باشد و در حفاظت از مصالح، تلاش کند.[37]

بنابراین مرجعيت دينى (با توجه به حوزه گسترده مسئوليت‏اش) بدون تکامل و تحول، با مشکل روبه‏رو است و اين حقيقتى است که شهيد صدر به تفصيل از آن سخت گفته و مطالبى را به عنوان پيشنهاد در راه پيدايش اين مرجعيت صالح و رشيد، بيان فرموده‏اند. آن‏چه برای استاد شهيد، زمينه طرح اين گونه آرا و نظریات را فراهم مى‏کرد، علاوه بر درايت و تيزبينى شخصى، نگرشى تاريخى به مسائل بود. آنان که جهان، جامعه و نهادهاى اجتماعى و دينى را در قالب موجود آن مى‏بينند و از پيشينه آن غافل‏اند، به سرعت اين باور در آنان جاى مى‏گيرد که شيوه‏هاى موجود، وحى منزل‏اند و تغيير و تکامل در آن، ناصواب است. بر اساس همین مبنا نیز با مرجعيت اين گونه برخورد شده و افراد بسياری که تنها با شيوه‏هاى متعارف و موجود آشنايند و از گذشته اين نهاد بى‏خبرند، گمان دارند که طرح مسائلى که به قصد اصلاح در اين نهاد انجام خواهد يافت، موجب خلل در ارکان اين نهاد مقدس خواهد شد، اما کسانى چون شهيد صدر که می‏دانند اين نهاد در عصر غيبت، تطورات و تحولاتى را به اقتضاى شرایط اعصار داشته، مسئله تحول و تکامل آن امری کاملاً بدیهی و منطقی است. استاد شهيد، دست کم چهار دوره تاريخى براى نهاد مرجعيت بر مى‏شمرند:

مرحله اول: ارتباطات فردى بين مردم و مجتهدان؛ مشکله‏اى پديد مى‏آمد و حل آن، از دانشورى خواسته مى‏شد و او پاسخ مى‏داد. اين دوره از زمان اصحاب ائمه (علیهم السلام) تا زمان علامه حلى رواج داشت.

مرحله دوم: ايجاد نهاد مرجعيت؛ اين دوره، از زمان شهيد اول پديد آمد. ايشان، علما و وکلایی را به نقاط مختلف مى‏فرستاد که واسطه اتصال مردم و ايشان بودند… در لبنان و سوريه، وکلایی را قرار داد که زکات و خمس جمع می‏کردند و با اين حرکت، قدرت متمرکز و پيوسته دينى را براى شيعه در تاريخ علما پديد آورد. اين مسئله، از مهمترين علل شهادت آن بزرگ بود.

مرحله سوم: تمرکز مرجعيت؛ اين دوره، به دست کاشف الغطاء و معاصرين ايشان، به وجود آمد. مرجعيت در دوره دوم، گرچه يک نهاد شد، اما هنوز متمرکز نشده بود تا مجموعه جهان شيعه را در برگيرد، اما در زمان کاشف الغطاء ارتباطات مرجعیت از حوزه عراق و ايران، وسيع‏تر شد و زمینه‏های تمرکز مرجعيت پديد آمد. البته پيدايش مرجعيت متمرکز، به سادگى انجام نيافت، بلکه همراه با قربانى‏هاى فراوان و تلاش‏هاى سترگ بود… .

مرحله چهارم: رهبرى امت؛ در اين دوره مرجعیت علاوه بر تمرکز، رهبرى امت در برخوردهاى خارجى و داخلى را نیز بر عهده گرفت. اين دوره از پنجاه يا شصت سال قبل آغاز مى‏شود که مرجعيت شيعى، رهبرى مبارزات ضد استعمارى را بر عهده گرفت.[38]

اين بينش تاريخى، به آن معناست که نهاد مرجعيت تکامل‏پذير بوده است و از اين پس نيز اين راه ميسر است و نبايد سيره موجود و سنت گذشته، دست و پاگير شوند و راه را ببندند.

استاد شهيد، برای تکامل نهاد مرجعيت، آرایی را ابراز داشت. البته، بيش‏تر آن‏ها، در شرایطى ارائه شده‏اند که ايشان نهاد مرجعيت را در رأس حاکميت نمى‏ديد و به عنوان قوه ناظر و دور از حاکميت به آن مى‏نگريست. از اين رو، پيشنهادها و آرای آن بزرگ، مسلماً، آخرين رأی نخواهند بود. اما نقل آن‏انديشه‏ها بى‏فایده نيست. با اين تلقى، پاره‏اى از افکار استاد شهيد، در اين زمينه، بیان مى‏کنیم:

  1. پيدايش و رشد مرجعيت صالح، نيازمند به تحول و تغيير در «حوزه» است، تا با مرجعيت صالح، همکارى و هميارى کند و در افکار و انظار، وى را يارى رساند. اگر اين شرایط پديد نيايد، از مرجع صالح کارى ساخته نيست. تحقق نيافتن اين شرط، گروهى از علمای صالح را با آن‏که از صلاحيت ذاتى بهره‏مند بودند، اما در هنگام در اختيار داشتن مرجعيت، از توان افکنده و آنان را عاجز ساخته است.
  2. ضرورت تشکيل گروه‏هایی که دستگاه اجرایی نهاد مرجعيت را تشکيل دهند. اين بخش‏ها، عبارت‏اند از:

الف: گروه يا گروه‏هاى تغيير وضعيت درسى حوزه؛ اين گروه، موظف است که دروس قبل از خارج را تنظيم کند و بر درس‏هاى خارج نیز اشراف داشته باشد و برنامه آموزشى حوزه را به سطحى برساند که بتواند نهاد مرجعيت را در تحقق اهداف، يارى رساند.

ب: گروه انتشارات و تحقيقاتى علمى؛ اين بخش موظف است که حوزه‏هاى تحقيق را در مباحث مختلف ايجاد کند و بر ادامه حرکت آن گروه‏ها نظارت داشته باشد. بر تولیدات علمى حوزه‏ها ناظر باشد و آن را تقويت کند. انديشه‏هاى جهانى را که به مسائل اسلامى ارتباط مى‏يابد پيگيرى نمايد و زمينه انتشار مجلات و امثال آن را فراهم آورد. هم‏چنین برای جذب عناصر محقق و لايق به حوزه بکوشد و زمينه‏هاى همکارى با افراد خارج از حوزه را فراهم آورد.

ج: گروه يا گروه‏هایی که از اوضاع عالمان مناطق اطلاع داشته باشند؛ اين بخش نام عالمان مناطق را ضبط کنند و محل زيست و نوع وکالت و شيوه رفتار و برخورد آنان را جست‏وجو نمایند. از مشکلات، احتياجات و اوقات فراغت آنان، اطلاع حاصل کنند و هنگام مطالبه مرجع، گزارشى اجمالى را به گونه‏اى مرتب به او تسليم کنند.

د: گروه ارتباطات؛ اين بخش موظف است که مرجع را با مناطقى که هنوز با مرکز نهاد مرجعيت ارتباط منظم ندارند، مرتبط کند، آمار مناطق مختلف را داشته باشد و در امکانات شيوه ارتباط با آن مناطق، بينديشد. هم‏چنین اين بخش موظف است که زمينه مسافرت نماينده مرجع يا غير او را به مناطق فراهم کند. هم‏چنين بر عهده اين بخش است که زمينه‏هاى ارتباط نهاد مرجعيت را با عالمان مختلف جهان اسلام فراهم سازد و از فرصت‏های مناسب چون ايام حج، بهره‏بردارى کند.

هـ: گروه نظارت بر جنبش اسلامى؛ اين بخش موظف است که تلاش‏هاى موجود در جهان اسلام را بشناسد و ضمن رهنمود به آنان در موقع ضرورت، آن‏ها را يارى رساند.

و: گروه مالى؛ اين بخش، ثبت و ضبط اموال را بر عهده دارد، وکلاى مالى را در مناطق تعیین مى‏کند و برای رشد اموال بيت المال تلاش می‏کند. هم‏چنين مخارج لازم را که در دستگاه مرجعيت مورد نياز است، به انجام مى‏رساند.[39]

بينش حکومتی

استاد شهيد «دولت» را پديده اصيل مى‏شمرد و معتقد بود که اين نهاد را انبيا و پيام‏آوران آسمانى ايجاد کرده‏اند.[40] اين تلقى موجب مى‏شد که خط مرجعيت را نيز در اقامه حکومت بيابد. ایشان در ضمن شروطى که در «مرجعيت رشيده» بيان داشت، فرمود:

… خط انديشه فکرى مرجع از تأليفات و ابحاث او روشن باشد که در جهت ايمان به ضرورت دولت اسلامى و حمايت از آن است.»[41]

اين سخن، به این معنا است که مرجعيتى قادر است ناظر اعمال باشد که وظيفه خود را استمرار تلاش انبيا بداند و در رأس آن، تشکيل حکومت را باور داشته باشد.

شهيد صدر اعتقاد داشت که دورى فرد مسلمان از دولت شرعى، شخصيتی دوگانه و ناهمگون ايجاد مى‏کند. حضور در نظام جاهلى و غير متشرع، فرد را به دوگانگى روحى سوق مى‏دهد، به علاوه اين عارضه را در پى دارد که فرد مسلمان، همواره در تعارض بين تکاليف خويش با شيوه حاکم بر جامعه، به سر برد. استاد شهيد اشاراتى به اين لوازم دارند و در پرتو آن نتيجه گرفته‏اند که در راه تحصيل شخصيت وحدانى در فردِ مسلمان، بايد به اقامه حکومت شرعى و دينى انديشيد.[42]

ايشان به طور مداوم در اندیشه پايه‏ریزی حکومت اسلامى بودند. يکى از شاگردان ايشان، نقل کرده‏اند:

به خاطر دارم که شهيد صدر، جزوه‏اى خطى در زمینه اثبات مشروعيت حکومت اسلامى در اختيار من نهاد و من اين رساله را در اختيار جمعى از مجتهدان معروف قرار دادم تا اين انديشه تثبيت گردد و تکامل بيابد.[43]

در بسيارى از آثار استاد شهيد بينش حکومتى دينی نمايان است. از آن جمله مى‏توان به سه مورد ذيل اشارت کرد:

  1. در هر زمينه‏اى که اجتهادات مختلف مشروع وجود دارد، حکومت شرعى اختيار آن را دارد که يکى را از آن ميان برگزيند. حکومت، مى‏تواند بر اساس مصالح اجتماعى، مبناى تقنين و اجرا را يکى از آن اجتهادات قرار دهد.[44]

کسانی که به معضلات قانون‏گذارى آگاهی دارند، حوزه وسيع کاربردى اين نظریه را درک می‏کنند. البته ما در مقام تأييد و تثبيت نظريه فوق نيستیم، اما ابراز آن از سوى مجتهدى مسلم و صاحب‏نظر، اين تأمل را روا مى‏شمرد که آيا دستِ حکومت بازتر از آن نيست که پاره‏اى گمان آن را دارند؟ گروهى می‏پندارند حکومت شرعى در حدود اجراى بى‏قيد و شرط رأى مجتهد خاص محصور است، اما شهيد صدر، اين تحديد را قائل نيست و باور دارد که منطقه حکومت آن قدر وسعت دارد که می‏تواند در گزينش آرای مجتهدان دخالت ورزد و يکى را بر اساس مصالح برگزيند.

  1. در مواردى که موضع قاطع (وجوب يا حرمت) وجود ندارد، حکومت شرعى مى‏تواند قانون وضع کند و اختيارات مردم را محدود سازد. شهيد صدر، اين حوزه دخالت حکومت را «منطقه فراغ» مى‏نامد.[45] اين سخن شهيد صدر، ناظر به گسترش ابزار اجرایی حکومت دينى است. طبق اين رأى، حکومت حق دارد مباحات، مستحبات و مکروهات را ممنوع يا لازم گرداند.

استاد شهيد، واجبات و محرمات را از حوزه دخالت حکومت خارج می‏دانند، اما حضرت امام حوزه‏اى وسيع‏تر را برگزيده‏اند و واجبات و محرمات را نيز در اختيار حکومت دينى، قرار داده‏اند که در فرض مصلحت اجتماعى، واجبى منع گردد يا حرامی انجام شود.

  1. حاکم شرعى، در حوزه قوانين متغير شرعى حق دخالت و نظر دارد. در اين محدوده مى‏تواند قانونى را متوقف یا قانون جديدی را وضع کند.[46]

پيکار و جهاد

استاد شهيد، «اجتهاد» و «جهاد» را معارض نديد از اين رو، از کسانی نشد که اقبال عموم او را به قعود وادارد و راه خون و شهادت را به بهانه رسالت ماندن، بى‏ياور بگذارد. او به درستى راه عذر و توجيه را مى‏شناخت و ديگران را نيز از آن برحذر مى‏کرد و مى‏فرمود:

با بررسى اين عذرهایی که قرآن پرده از روى آن‏ها برداشته و بنيادش را نشان داده است، احساس مى‏کنيم بهانه‏هاى آن روز، درست همين بهانه‏هاى رایج امروز است. اين عذر‏تراشى‏ها، در حقيقت و محتواى روحانى‏اش، هيچ‏گونه تفاوتى با هم ندارند. در عمق همه بهانه‏ها، يک نوع خودخواهى و خودپسندى نهفته است و دعوت به حرکت انقلابىِ امروز ما، عيناً همان مشکلات و سختى‏هاى زمان پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) را دارد.[47]

شهيد صدر، مى‏دانست که اين بهانه‏ها، در منافع شخصى جاى دارند. دغدغه خويشتن، انسان را به فرار از تلاش مى‏کشاند و عذر يأس از جهاد را تئورى‏دار مى‏سازد. از اين رو، سرمايه جهاد را نفى علایق نفسانى مى‏شمرد و معتقد بود:

در نقاط برجسته شيوه اخلاقىِ زندگىِ ما به جاى آن‏که روح آمادگى براى قربانى شدن موجود باشد، رعايت مصلحت شخصى، نهفته است. ما امروز نياز شديد به اخلاق قربانى شدن داريم… .[48]

او خود در رأس طلايه‏داران «خط تضحيه» بود و همت تام داشت که اين شيوه را ترويج کند. در تحليل اوضاع موجود مى‏گفت:

امت در اين زمان، با آن‏چه مردم در زمان امام حسين (علیه السلام) مبتلا بودند، درگيرند و آن مرضِ «فقدان اراده» است. مردم، حزب بعث و حکام عراق را مى‏شناسند و در فسق و طغيان و کفر و ستم آنان ترديد ندارند، ولى اراده قوى ندارند که در راه خدا جهاد کنند و اين گروه کافر را از منصب حکومت ساقط کنند و کابوس اين ستم را از خود برانند.[49]

شهيد صدر با اين تلقى، اوضاع زمانه را مى‏نگريست و جامعه خويش را نيازمند تزريق اراده مى‏دانست و آن را اکسير حيات‏بخش جوامع محتضر مى‏شمرد، از اين رو اعتقاد داشت:

بر ما ضرورى است که اين مرض را معالجه کنيم تا «اراده» در عروق اين ملت مرده بجوشد. شيوه آن، همان راهى است که امام حسين (علیه السلام) در زمان بی‏اراده بودن امت خود انجام داد و آن راه، فدا کردنِ قربانى بزرگ بود.[50]

استاد شهيد، کوى به کوى، به دنبال اين انديشه برآمد که با زمينه‏سازی يک «شهادت کبرا» زندگى را به امت خويش بازگرداند. در ساليان حيات، به شيوه‏هاى مختلف، از حرکت اجتماعى مبتنى بر «شهادت» حمايت کرد. حتى به اين انديشه برآمد که در فرض وجود شرایطى، با گروهى از ياران خويش، مسلحانه در صحن حضرت امير (علیه السلام) گرد آيند و نداى شورش را برآورند.[51] گرچه مى‏دانست که اين حرکت، از لحاظ مادى سرکوب خواهد شد و جز «شهادت» پايانى ندارد، اما اميدوار بود که این حرکت آينده امت را تأمين می‏کند و بازماندگان خط فکرى او به تلاش برمی‏خيزند و راه او را به پايان می‏برند و همان‏گونه که خون حسين (علیه السلام)، دولت بنى اميه را بر باد داد، شهادت او نيز حاکميت اعقاب آن جائران را به پايان خواهد برد.

شهيد صدر، مى‏گفت: من عاشق شهادتم و تصميم بر آن گرفته‏ام. امت به خون من نيازمند است و جز آن، بيدارش نمى‏کند و با اين ديدگاه، خط جهاد را نه به قصد قبضه قدرت، بلکه به مقصد مقام شهادت، تعقيب مى‏کرد.

تمامى اين شيفتگى را در زمانى نشان مى‏داد که به ظاهر در اوج مکنت و علقه قلبى مردم بود، اما او مردِ دين به شمار مى‏آمد و علاقه دينى امت را رهزنِ دين خود نمى‏ساخت. از اين رو، حبس و زجر و شهادت را به جان پذيرفت. روزها و ماه‏ها در خانه خود محصور بود، اما سر بر آستان قدرت‏هاى قاهر نساييد، در حالی که خودی‏ها نيز او را وانهاده بودند! در نجف «صدر» واگذاشته ماند[52] و حزب بعث جرئت جنايت را يافت و احساس آن را داشت که با شهادت استاد، قطب رهبرى جامعه مبارز عراق را نشانه مى‏رود. از اين رو، دغدغه آن را نيز احساس مى‏کرد که مبادا از ناحيه رهبرى سنتى مذهبى تهديد گردد، اما آن‏گاه که رخوت آن رهبرى رؤيت شد، ترديدها از بين رفت؛ جسد شکنجه‏شده و زجرديده شهيد صدر و خواهر گراميش، در اين اوضاع غربت‏آلود، به خاندانش، تسليم شد و خداوند پاسدار خون شهيدان است.

[1]. استاد شهيد، به خاندان‏هاى معروف علمى، منتسب است. از جانب پدر، به «سيد اسماعيل صدر» و از سوى خاندان مادرى، به خاندان آل ياسين، انتساب دارد. شيخ راضى آل ياسين ]صاحب تأليف «صلح الحسن»[، دایى استاد شهيد و سيد صدر الدين صدر ]از مراجع سه‏گانه حوزه علمیه قم پس از شيخ عبدالكريم حائرى[، عموى شهيد صدر می‏باشد. علاوه بر این‏ها بزرگانى ديگر كه انتساب‏هاى دور و نزدیک به استاد شهيد داشته و دارند.

[2]. سيد كاظم حائری، مباحث الأصول (تقريرات درس آيت الله صدر)، (نشر مكتب الاعلام الإسلامی)، الجزء الأول من القسم الثاني، ص 41.

[3]. همان، ص 47.

  1. سيد كاظم حائری، مباحث الأصول، الجزء الأول من القسم الثاني، ص 47.

[5]. همان، ص 46 و سيد فاضل نورى، الشهيد الصدر فضائله و شمائله، صص 57 ـ 67.

[6]. سيد كاظم حائری، همان، ص 48.

[7]. سيد كاظم حائری، مباحث الأصول، ص 80.

[8]. همان، ص 44.

  1. همان.
  2. سيد كاظم حائری، مباحث الأصول، الجزء الأول من القسم الثاني، ص 44.

[11]. سيد كاظم حائری، مباحث الأصول، ص 62.

[12]. همان ، ص 36.

[13]. مقدمه کتاب «فلسفتنا».

[14]. سيد كاظم حائرى، مباحث الأصول، الجزء الاول من القسم الثاني، ص 46.

[15]. برای نمونه ر. ک: نشر دانش، سال سوم، شماره 3، مقاله عبدالكریم سروش پيرامون نقد و معرفى اين كتاب.

[16]. سيد محمدباقر صدر، اقتصاد برتر، ترجمه على‏اكبر سيبويه (نشر ميثم)، ص 10 .

[17]. سيد كاظم حائری، مباحث الأصول، ص 69 .

[18]. سيد محمدباقر صدر، الاسلام يقود الحياة (نشر وزارت ارشاد)، ص 46.

[19]. سيد كاظم حائری، مباحث الأصول، ص 64.

[20]. همان، ص 66.

[21]. سوره مریم، آیه 31.

[22]. ر.ک: سيد محمدباقر صدر، المدرسة القرآنية (التفسير الموضوعي و التفسير التجزئى في القرآن الكريم، السنن التاريخية فى القرآن الكريم، عناصر المجتمع في القرآن الكريم)، (بيروت، نشر دار التعارف). ترجمه كتاب با نام «سنت‏هاى تاريخ در قرآن» توسط دكتر جمال موسوى، نشر يافته است.

[23]. ر. ک: سید محمدباقر صدر، نقش پيشوايان شيعه، در بازسازى جامعه اسلامى، ترجمه على اسلامى، ص 10.

[24]. همان، ص 6.

[25]. سید محمدباقر صدر، نقش پيشوايان شيعه، در بازسازى جامعه اسلامى، ترجمه على اسلامى، ص 8.

[26]. همو، دراسات في علم الأصول، الحلقة الأولى، ص 12 ـ13.

[27]. سيد محمدباقر صدر، الفتاوى الواضحة، ج 1، ص 13.

[28]. همان، ص 14.

[29]. سيد محمدباقر صدر، الفتاوى الواضحة، ص 9.

[30]. همو، همراه با تحول اجتهاد، ترجمه اكبر ثبوت، ص 11.

[31]. سيد محمدباقر صدر، همراه با تحول اجتهاد، ترجمه اكبر ثبوت، ص 12.

[32]. همان، ص 13.

[33]. سيد محمدباقر صدر، همراه با تحول اجتهاد، ترجمه اكبر ثبوت، ص 14.

[34]. سيد محمدباقر صدر، همراه با تحول اجتهاد، ترجمه اكبر ثبوت، ص 17.

[35]. ر.ک: سيد محمدباقر صدر، خلافت انسان و گواهى پيامبران، ترجمه جمال موسوی.

[36]. سید محمدباقر صدر، خلافت انسان و گواهى پيامبران، ترجمه دكتر جمال موسوى، ص 20.

[37]. سيد كاظم حائری، مباحث الأصول، ص 94 ـ 95.

[38]. سيد محمدباقر صدر، المحنة (محاضرتان حول المفهوم القرآني المحنة»، صص 45 ـ 49 با اختصار و تلخيص.

[39]. سيد كاظم حائری، مباحث الأصول، ص 94 ـ 95.

[40]. سيد محمدباقر صدر، الإسلام يقود الحياة، ص 3.

[41]. همان، ص 14.

[42]. سيد محمدباقر صدر، الإسلام يقود الحياة، ص 196.

[43]. صدرالدين قبانجى، الجهاد السياسي للإمام الشهيد السيد الصدر، ص 13. به نقل از سيد محمدباقر حكيم.

[44]. سيد محمدباقر صدر، الإسلام يقود الحياة، ص 12.

  1. همان.

[46]. سيد محمدباقر صدر، نهادهاى اقتصادى در اسلام، ترجمه غلامرضا بيات و فخرالدین شوشترى، ص 86.

[47]. همو، عمل صالح از ديدگاه قرآن، ترجمه دكتر جمال موسوى، ص 7.

[48]. همو، المحنة، ص 72.

  1. سيد كاظم حائری، مباحث الأصول، ص 49.
  2. همان، ص 50.

[51].همان.

[52]. سيد كاظم حائری، مباحث الأصول، ص 96.

شاگردان شهید صدر از تعامل او با زمانه خویش گفتنی‌های فراوان دارند؛ گفتنی‌هایی که بسیاری از آن‌ها ناگفته مانده‌اند. با حجت‌الاسلام سید صدرالدین قبانچی در حاشیه کنفرانس وحدت اسلامی درباره استادش سخن گفتیم و او به‌رغم مشغله فراوان با رغبتی تمام به پرسش‌های ما پاسخ گفت.

ترجمه: عبدالکریم زنجانی

در میان ابعاد شخصیتی شهید آیت‌الله سید محمد باقر صدر، قطعا نقش ایشان در بازسازی اندیشه دینی، از درخشش و برجستگی ویژه‌ای برخوردار است.شما به عنوان یکی از شاگردان آن شهید، بارزترین ویژگی ایشان که موجد برکات و آثار ارزشمند فراوانی شده است، کدام است؟

سخن گفتن در مورد اندیشه استاد بزرگ و نام آور ما، آیت‌الله العظمی سید محمد باقر صدر، فرصتی بیش از یک جلسه را ایجاب می‌کند، به ویژه بازبینی آثار فکری و اندیشگی او که هنوز تازه و مورد مراجعه اهل نظر و تحقیق هستند، طبیعتا در این فرصت اندک به شکلی جامع، میسر نیست و نمی‌توانم به همه نکات مهم اشاره کنم. البته من کتاب‌های متعددی درباره شهید صدر نوشته‌ام، از جمله کتاب‌هایی درباره اندیشه سیاسی شهید صدر و همچنین ویژگی‌های اخلاقی ایشان نگاشته‌ام که شما می‌توانید پاسخ بسیاری از نکاتی را که مطرح کردید، در آن‌ها بیابید. در پاسخ به ‌سؤال شما باید عرض کنم توجه به اندیشه جهانی شهید صدر بسیار مهم است. طبیعتا کسی اندیشه جهانی دارد که بتواند جهان معاصر خود را به خوبی بشناسد و در جریان آخرین دستاوردهای فکری و نظری زمانه قرار داشته باشد، نیازها و مقتضیات دنیای کنونی را بشناسد و قادر به پاسخگویی پرسش‌های ناشی از شرایط نوین جهانی باشد. یکی از علل بسیار مهم موفقیت و درخشش شهید آیت‌الله صدر، جمع بین اصالت، سنت و نوگرایی است. او که یکی از بزرگ‌ترین اندیشمندان اسلامی معاصر بود و هرگز پا را فراتر از مرزهای مکتب اسلام نمی‌گذاشت، بر این باور بود که اسلام اصیل، ماهیتی پویا و جریان ساز دارد و به خوبی قادر است همگام با نیازهای زمانه حرکت کند و به آنان پاسخ مقتضی دهد و این میسر نمی‌شود مگر آنکه ما بر اساس قضاوت‌ها و آرای خویش، نکته‌ای را بر آن تحمیل نکنیم و آن را به شائبه‌های فکری دیگر نیالاییم و به این ترتیب، مانعی بر سر راه پویایی و دینامیسم آن ایجاد نکنیم. با این همه بر این نکته تأکید می‌کنم که نوگرایی و توجه به مقتضیات و شرایط زمانه در ایشان، مبتنی و متکی بر حفظ اصالت اسلامی بود. شهید صدر معتقد بود که احقاق هر نوع نوگرایی و تجدد میسر نمی‌شود، مگر اینکه ریشه در سنت‌ها و اصالت‌های صحیح و متقن داشته باشد. ایشان این شیوه تفکر را در تدریس و تحقیق و نیز اعمال می‌کرد. یک بار از شهید خواستم که برای یک سلسله مطالعات فلسفی و تحقیقات علمی، مرا راهنمایی کنند. توصیه ایشان این بود که به اصول فلسفه و کتاب‌های اصلی و کلاسیک فلسفه نیز رجوع کنم، چون بدون فهم مبانی و اصول فلسفی مستتر در این کتاب‌ها، درک مکاتب فلسفی معاصر، میسر نیست و آگاهی به عمق مطالب و مکاتب فلسفی قدیم، فهم این علم را برایم آسان خواهد کرد. ایشان شاگردانشان را به شدت از سطحی نگری و شتابزدگی در فهم مطالب، برحذر می‌داشتند و پیوسته آنان را به ژرف اندیشی و تأمل و تفکر تشویق می‌کردند. شهید صدر در تمامی عرصه‌ها و به ویژه در زمینه فلسفه، تسلط بر متون و مطالب کهن را پیش شرط ورود به مباحث فلسفی نوین و مایه استحکام و قوام فکری پژوهندگان می‌دانستند.ایشان پیوسته به من تأکید می‌کردند که باید به اصالت و تعمق در فقه گذشته توجه داشته باشم و بر این نکته واقف باشم که نوآوری فقهی، بدون احاطه بر آرای فقهای سلف و اشراف به شیوه‌های استدلالی فقهای گذشته، ممکن نیست و اگر ما در مواجهه با پدیده‌های نوین، با همان استحکام فقهای پیشین به هنگام رویارویی با پدیده‌های زمانه خویش، برخورد کنیم، بی تردید آرای ما نیز از همان قوام و ارزش برخوردار خواهند شد. در کلام هم شیوه ایشان همین گونه بود. ایشان از من خواستند که کتابی در موضوع عقاید و شبیه به بخش یازدهم منظومه و شرح و تجرید و امثالهم بنویسم و در آن مطالب و آرای کتاب‌های قدیم و جدید را گردآوری کنم. همچنین ایشان از برخی از طلاب خود خواستند که نوشتن کتاب مجمع فقه ودائره المعارف فقهی را به انجام برسانند. این نگرش‌ها و گرایشات نوین در فضای نجف مطرح می‌شدند، یعنی جایی که در آن نشانی ازآشنایی با افکار و فضای جدید وجود نداشت. ایشان در چنین شرایط از یک سو توجه به سنت و اصالت و از سوی دیگر توجه به اندیشه‌های نوین و معاصر را خواستار بود. در این شرایط شهید صدر پیوسته نگران تردید برخی از علمای حوزه در زمینه پذیرش این رویکرد بود. آن‌ها به این نکته توجه نداشتند که حوزه علمیه در واقع چراغ راهنما و پرتو افکن مسیر جامعه دینی است و طبعا این نقش را باید با توجه به شرایط روز و مقتضیات زمانه، ایفا کند. بدیهی است حوزه با ساختار صرفا سنتی و کهن خود نمی‌توانست خود را دگرگونی‌های زمانه هماهنگ سازد.

جنابعالی به نگاه جهانی شهید صدر اشاره کردید. با توجه به اینکه اغلب شاگردان ایشان هم به نوعی از همین رویکرد و نگرش برخوردار هستند، بفرمایید که ایشان چگونه در انتقال این نحوه تفکر و نگاه به شاگردان خود موفق شدند؟

این مسئله یک علت طبیعی داشت. شهید صدر به دلیل ویژگی‌های علمی و شخصیتی، به شکلی طبیعی از سوی طلاب شیوه ایشان را به عنوان شیوه برتر می‌پذیرفتند و یاد می‌گرفتند و به آن عمل می‌کردند. همه مشاهده می‌کردند که شهید صدر نگاه اصلاحی خود را به مرزهای جغرافیایی خاصی محدود نمی‌کرد. ایشان در عین حال که به فکر رهایی جامعه عراق از شرایط کابوس مانندی بود که حزب بعث بر آن تحمیل کرده بود، از مسائل ایران هم غفلت نداشت و همان طور که می‌دانید از ابتدای اوجگیری انقلاب اسلامی، لحظه‌ای از حمایت این جنبش و رهبری آن، حضرت امام (ره) فروگذار نکرد و این در حالی بود که مسائل الجزایر و مسائل کل جهان عرب و دنیای غرب و کشورهای شمال آفریقا از نگاه او دور نمی‌ماندند و اتفاقا همین مسئله موجب شد که آرا و اندیشه‌های وی به سرعت در این کشورها گستردگی یابند و حامیان بسیاری بیابند. شهید صدر در این کشورها، مقلدین بی شماری داشت و کسانی که تشنه شنیدن آرای جدید در چهارچوب مبانی و احکام اسلامی بودند، به ایشان گرایش عمیقی پیدا کردند، به طوری که رساله علمیه ایشان به نام «الفتاوی الواضحه» تنها رساله متعلق به یکی از مراجع شیعه بود که در قاهره چاپ شد و تمام نسخه‌های آن در مصر فروخته شدند. چنین چیزی تا آن زمان، بی سابقه بود. یکی از علمای اهل سنت برای این رساله، مقدمه‌ای نوشت و شیوه شهید صدر را در ارائه طبقه بندی بدیع فتاوا و مطالب، ستود. توان بسیار بالای او در شناخت دیگر تمدن‌های جهان‌، او را به عنوانی یکی از تواناترین متفکران اسلامی زیر فشار امواج الحاد و کمونیسم قرار داشت، دو کتاب «فلسفتنا» و «اقتصادنا» و همچنین کتابی که ایشان درباره بانکداری بدون ربا و تلاش برای اسلامی کردن این پدیده نوین نوشت، توجه تمامی محققان و اندیشمندان دنیا را به سوی او جلب کرد. این کتاب‌ها هنوز کهنه نشده‌اند و مطالب آن‌ها هنوز زنده و با طراوت هستند، در حالی که حدود نیم قرن پیش نوشته شده‌اند.

یکی از مشکلات اساسی بعضی از متفکرین دینی ما این است که این‌ها از مقطعی به بعد از عمرشان، به ویژه در، سال‌های پایانی عمر، از کاروان علم و اندیشه زمانه خود عقب می‌مانندو تقریبا خود را بازنشسته می‌کنند. پویایی و حرکت با زمان، به شکلی مستمر و مداوم در زندگی شهید صدر تا آخرین لحظات حیات او به اشکال مختلف دیده می‌شود. به نظر شما رمز بقای این تحرک و پویایی چیست؟

به نظر من این رویکرد، منطق روشنی دارد. فلسفه وجودی و هدف یک عالم متفکر دینی، پاسخگویی به نیازهای زمانه است و طبعا وظیفه او هم تا وقتی هم که مکاتب و افکار نوین مطرح می‌شوند و اندیشه‌های دینی را به چالش می‌کشند، همچنان تداوم دارد. اگر عده‌ای از علما نتوانند به شکل مداوم با سیر اندیشه و دیدگاه‌های زمانه خود، پیش بروند، طبیعتا اشکال در نحوه نگرش و عملکرد آنان است و همان گونه که اشاره کردید ؛ شهید صدر پیوسته در حال رصد اندیشه‌های جدید بود. جالب اینجاست که ایشان به موازات این رویکرد، در برخی از آرا و شیوه ارائه نظریات جدید خود هم تجدید نظر می‌کرد و در سال پایانی عمر، یک بار دیگر اندیشه فلسفی خود را مورد بازبینی قرار داد. روزی به ایشان عرض کردیم، «جناب استاد ! شما در کتاب فلسفتنا مطالب مهم و زیبایی را ارائه و خلأ بزرگی را پر کردید، اما در «الاسس المنطقیه لاستقرأ»، شیوه جدیدی که همان حساب احتمالات است، برای نیل به حقیقت، عرضه می‌کنید که ظاهرا به نوعی فاصله گرفتن از شیوه فلسفتناست. مخاطبین شما، علی الخصوص آنان که متعلق به لایه‌های میانی جامعه علمی هستند، متوجه نمی‌شوند که شما در این جا در واقع مطالبی را که در فلسفتنا آورده اید، تکمیل کرده و شیوه بدیع‌تر و بهتری را برای رسیدن به مقصود، به کار گرفته اید.» ایشان پس از مدتی به صحت این گفته ما پی برد و در کلام و فلسفه اسلامی خود تجدید نظر کرد. شهید صدر پنج تن از شاگردان خود از جمله آقای آیت‌الله هاشمی شاهرودی و بنده را که کوچک‌ترین آن‌ها بودم، گرد آورد و نوشته هایش را برایمان خواند.آغاز این بحث درباره وجود ذهنی بود. ایشان وجود ذهنی را بر اساس «من هستم» پایه گذاری کرد و توانست تحلیل بسیار جذاب و جدیدی را از این مبحث ارائه دهد. شهید صدر پنج جزوه درباره وجود ذهنی و چیزی فراتر از سیصد چهارصد صفحه مطلب در این مورد نوشت. ایشان با طرح این موضوع در جمع کوچک ما، سعی داشت بحث را پخته کند و با استفاده از نظرات شاگردانش، آن را برای ارائه در سطح عمومی‌تر و گسترده تر، آماده سازد. بدیهی است که اگر در آن شرایط، ایشان متصدی انجام این امر نمی‌شد، کس دیگری توان و استمرار وی را در به نتیجه رساندن این کار نداشت. این نوشته‌های ارزشمند پس از شهادت ایشان مفقود شدند، زیرا حزب بعث همه کتابخانه و دست نوشته‌های ایشان را ضبط کرد.

شیوه برخورد شهید صدر با اندیشمندان اسلامی غیر حوزوی و با به عبارت دیگر روشنفکران دینی چگونه بود؟

طبیعتا ایشان از همان شیوه «جادالهم بالتی هی احسن»، یعنی استدلال و ارائه منطق در جهت شناخت منطق برتر در خلال بحث استفاده می‌کرد. به عنوان نمونه، من شاهد مکاتبات ایشان با دکتر شریعتی بودم. هر چند که این دو نفر با زبان یکدیگر آشنا نبودند، ولی نامه‌های آن‌ها به یکدیگر ترجمه می‌شدند. در همان زمان برای ما نقل می‌کردند که وقتی دکتر شریعتی از اندیشه‌های شهید صدر آگاه شد، گفت، «این انسان توان آن را دارد که آب دریا را در یک فنجان بگنجاند.» و نیز او را به عقابی تشبیه کرد که بر فراز یک روستا پرواز می‌کند و به هر سو می‌نگرد و آنچه را که مناسب اهداف خویش تشخیص می‌دهد، بر می‌گزیند. میان دکتر شریعتی و شهید صدر نقدها و بحث‌هایی هم وجود داشت که در آثار آن‌ها منعکس است. نمی‌دانم چرا نقدهای شهید صدر و بعضی از آثار دکتر شریعتی در ایران منتشر نشدند و چه سرنوشتی پیدا کردند. در مجموع، شهیدصدر اعتقاد داشت که برخوردهای ما باید روشنگرانه باشند و در جهت فهم بیشتر حقیقت به کار آیند و به رغم اشتباهاتی که روشنفکران دینی داشتند‌، شهید صدر از برخورد سلبی پرهیز می‌کرد و بر این باور بود که برخورد سلبی از لحاظ منطقی، هیچ نتیجه مفیدی را در بر نخواهد داشت و افراد را از حداقل انگیزه دینی تهی می‌سازد.

شیوه‌های اصلاحی و نوگرایانه شهید صدر در درون حوزه تا چه حد با مخالفت مواجه می‌شدند؟

در نجف و حتی در حوزه علمیه قم، شیوه‌ای وجود دارد که به شیوه سنتی معروف است. شهید صدر معتقد بود که ما باید به این شیوه به دلیل اخلاص و صداقت مستتر در آن، احترام بگذاریم اگر سنت را چیزی به معنای اصالت و فراتر از آداب و رسوم صرف بگیریم، طبیعتا واجب المراعات است و من در این زمینه در پاسخ به ‌سؤالات قلبی شما مطالبی را عرض کردم. مسلما بخشی از جامعه سنتی، اعم از متفکرین و نیز عامه مردم که سنت در میان آنها‌، جایگزین مستحکم تری دارد، به علت عدم آشنایی با اندیشه‌های جدید، شک و تردیدها و شبهاتی را علیه افراد نوگرا بر می‌انگیزند. البته در اینجا باید نوگرایی اصیل و صحیح را که در شیوه بزرگانی چون شهید صدر تبلور پیدا می‌کند؛ از برخی از نوگرایی‌های بی ملاک و بی ضابطه که این روزها رایج شده‌اند و عمدتا از سوی روشنفکران مطرح می‌شوند، تفکیک کنیم. برخی از این نوگرایی ها، انکار محترمانه دین و مذهب هستند. نوگرایی ثمربخش، مبتنی بر اصالت‌های دینی و در جهت پاسخگویی به نیازهای زمانه است و به هر حال برخی از افراد ناآگاه، حتی با نیات خالص دینی، در برابر این گونه نوگرایی‌ها می‌ایستند. این مشکل برای شهید صدر هم وجود داشت و این جریان، با ایشان هم مخالفت‌هایی می‌کرد. در سال‌های آخر عمر شهید صدر، این مخالفت‌ها تا بدان پایه شدت پیدا کردند که ایشان تمام دروس حوزوی خود را تعطیل کرد، فقه و اصول را کنار گذاشت و دیگر تدریس نکرد. این سخن وی را از یاد نمی‌برم که می‌گفت، «کار با حوزه‌ای که حتی نفس‌های انسان را تعقیب می‌کند، ممکن نیست و فایده ندارد.» یعنی احساس می‌کرد بعضی از افراد به جای فهم درست سخنان و اندیشه‌های او، به شیوه‌ای عوامانه در پی مچ گیری هستند. این تعطیلی ادامه پیدا کرد تا وقتی که استادمان مرحوم آیت‌الله خوئی برای ایشان پیامی شفاهی فرستادند و از ایشان خواستند که درس‌های خود را از سر بگیرند. حتی یادم هست که آقای خوئی، خطاب به ایشان قریب به این مضمون گفته بودند که، «اگر شما مرا عاقل می‌دانید، به حرفم گوش کنید و به بحث‌های خود برگردید، زیرا حوزه نمی‌تواند از این گونه بحث‌ها مستغنی و بی نیاز باشد.» به هر حال ایشان به رغم اینکه از سوی برخی از عناصر ناآگاه و احساساتی، رنج و محنت زیادی را تحمل می‌کرد، به خوبی، فکر و اندیشه آن‌ها را درک می‌کرد و معتقد بود که بسیاری از آنان اخلاص و صداقت دارند و تصور می‌کنند که با این شیوه به حوزه علمیه دینی، خدمت می‌کنند. او معتقد بود که به رغم وجود این افراد، نهاد و ذات حوزه، پاک مستعد برای انجام فعالیت‌های علمی سازنده است و طبعا انسان باید برای انجام حرکت‌های نوگرایانه و اصلاحی، هزینه آن‌ها را بپردازد که حداقل آن، مواجهه با این گونه جریانات و افراد است. شما می‌دانید که این پدیده منحصر به حوزه نجف نیست. در حوزه علمیه قم هم بسیاری از علما، فلسفه را تحریم می‌کردند و استدلال آن‌ها این بود که فلسفه در واقع محملی است برای طرح تشکیک‌ها و به نوعی موجب انتشار شبهات می‌شود و لذا تدریس آن حرام است. شاهد بودیم که مرحوم امام خمینی (ره) به دلیل اینکه در حوزه، فلسفه تدریس می‌کردند، چه خاطرات تلخی از این گونه افراد داشتند. مهم این است که فرد نوگرا و متجدد در کار خود استمرار داشته باشد و شهید صدر بدون توجه به این جریانات‌، شیوه خود را دنبال می‌کرد. ممکن بود در بعضی از موارد، شرایط ایجاب کند که او شیوه جدیدی را اتخاذ کند و به جای تدریس به تألیف مشغول شود، ولی هیچ وقت وظیفه‌ای را که به عنوان یک عالم دینی احساس می‌کرد، کنار نگذاشت و معتقد بود فردی که از وجوه شرعیه حوزه علمیه استفاده می‌کند ؛ تکلیفی جز تلاش برای استنباط احکام و پاسخگویی به نیازهای دینی جامعه ندارد و همین احساس دین وظیفه موجب می‌شد که هیچ وقت به عوامل بازدارنده توجهی نداشته باشد.

به موازات فعالیت آقای صدر در بازسازی اندیشه دینی، شاهد سیری از تلاش‌های عملی ایشان در جهت تحقق این اندیشه‌های هستیم. ما بسیاری از اندیشمندان جامعه اسلامی را می‌بینیم که صرفا در محدوده نظریه پردازی محصور مانده و تلاشی برای انجام آنچه که گفته‌اند، نمی‌کنند.

از دیدگاه شما چه عاملی موجب شده بود که شهید صدر به موازات تولید اندیشه، در صدد عملی کردن آن هم برآیند؟

شهید صدر به عنوان یک عالم دینی معتقد بود که در این زمینه باید از شیوه بزرگان و انبیای دین الهام گرفت. هر چند نخستین وظیفه انبیا، هدایت اعتقادات مردم بود، ولی فقط مردم را موعظه و برای آنان طرح مسئله نمی‌کردند و عملا نیز برای تحقق آن جامعه آرمانی، تلاش می‌کردند. این روحیه، هم در خود آن صدر به شدت وجود داشت و هم شاگردان ایشان، به وفور از این روحیه برخوردار می‌شدند. ما در آغاز حضور در درس ایشان در حدود ده طلبه بودیم که کوچک‌ترین آن‌ها من بودم که هیجده سال داشتم. در میان ما، طلاب عراقی، پاکستانی و لبنانی هم حضور داشتند. ایشان یک روز همه ما را به منزلش دعوت کرد. ما البته نمی‌دانستیم که علت این دعوت چیست، ولی وقتی رفتیم به ما گفت که در جوانی، به اندازه سه برابر طلاب دیگر کار می‌کرده و از ما هم خواست خودمان را برای نبرد در جنگ جهانی اسلامی آماده و جایگاه و موضع خودمان را در این نبرد پیدا کنیم و توانایی‌های خود را بشناسیم و در این مسیر، خلأهایمان را پر کنیم. همین انگیزه بود که از او چهره‌ای ساخت که به عنوان یکی از با سابقه‌ترین چهره‌های مخالف رژیم بعث شناخته می‌شد و خود او هم از سال‌ها قبل پیش بینی کرده بود که این مخالفت به شهادت وی منتهی خواهد شد، ولی به هیچ وجه حاضر نشد در این عرصه از موضع خود کوتاه بیاید، زیرا اعتقاد داشت رسالتی که به عنوان یک عالم دینی بر عهده اوست، چنین سرانجامی را ایجاب می‌کند. همین موجب شد که نسبت به جنبش‌های آزادی بخشی که در اطراف عراق فعالیت می‌کردند، عکس العمل نشان دهد و حمایت قاطع او از انقلاب اسلامی، دقیقا مبتنی بر همین شیوه تفکر بود. او اعتقاد داشت که ما عمری نشسته‌ایم و نکاتی را از کتاب و سنت استخراج کرده‌ایم و برای جامعه آرمانی اسلامی آرزهایی داریم. آیا رواست حالا که یک مرجع دینی به برقراری حکومت دینی اقدام کرده است، ما صرفا بنشینیم و تماشا کنیم و کمکی نکنیم، آن هم به این دلیل که اگر این کار را بکنیم، حزب بعث به ما غضب خواهد کرد؟ به همین دلیل همه محنت‌ها را به جان خرید و با آنکه در این عرصه تنها بود، اما لحظه‌ای از مبارزه دست برنداشت. در نزدیکی پیروزی انقلاب، اطرافیان شهیدصدر از ایشان شنیدند که به رغم آنکه یک مرجع مسلم تقلید بود و در سراسر جهان تشیع مقلدین بی شماری داشت، می‌گفت، «من آماده‌ام که حتی در یکی از روستاها، نماینده امام خمینی باشم.» ایشان در این مورد به شاگردان خود در ایران نامه‌های متعددی نوشت و از آن‌ها خواست که تمام توان خود را برای موفقیت تجربه‌ای که در ایران در حال شکل گیری و تحقق است، به کار گیرند و به دنیا نشان دهند که اسلام، توان اداره امور کشور را دارد. او به این هم بسنده نکرد و با توجه به شتاب رویدادهای انقلاب ایران و پس از آن و علاقه شدیدی که نسبت به این رویداد در خود احساس می‌کرد، پنج جزوه را با عنوان «الاسلام یقود الحیات» نوشت. یکی از از این جزوه‌ها به نام «لمحه عن الدستور الجمهوریه الاسلامیه» شمه‌ای از قانون اساسی جمهوری بود، در حالی که در آن زمان هنوز قانون اساسی تدوین نشده بود. او می‌دانست که این نظام تازه تأسیس، در پی نگارش سلسله قوانینی خواهد بود و لذا از همان ابتدا باید غنای فکری و محتوایی لازم برای آن ایجاد شود. ایشان اعتقاد داشت که جمهوری اسلامی همچون نهال نورسی است که از نظر فکری نیاز به کمک دارد. همچنین جزواتی که درباره منابع قدرت در نظام اسلامی و در مورد فلسفه حکومت در اسلام با عنوان «خلافه الانسان و شهادت الانبیاء» نوشت. به هر حال، به هنگام برقراری جمهوری اسلامی احساس می‌کرد که ایران خانه اوست و موفقیت جمهوری اسلامی به معنای پیروزی اسلام است.

وظیفه اجتماعی که ایشان برای خود متصور بود، چقدر قائم به فرد است؟

‌سؤال شما را این گونه می‌فهمم که آیا ایشان انجام این وظیفه را صرفا منحصر به خود می‌دانست یا اگر فرد دیگری موفقیت بیشتری در انجام این رسالت اجتماعی پیدا می‌کرد، طبعا از او حمایت می‌کرد و انجام این وظیفه را به او می‌سپرد؟ اگر منظور شما این باشد، طبیعتا سخن درستی است. ایشان معتقد به اسلامی بود که در تمام عرصه‌های فردی و اجتماعی، هادی باشد، چنین اسلامی بود که در تمام عرصه‌های فرد و اجتماعی، هادی باشد. چنین اسلامی این قدرت را تا پایان جهان دارد و اگر فردی بتواند تکلیف پیروان این دین را در عرصه‌های مختلف، به شکل مطلوب‌ترین مشخص کند، باید از او حمایت کرد و حمایت وی از امام خمینی از همین اندیشه نشأت می‌گرفت. او می‌دید که یک عالم دینی توانسته بر آرزوهای فقهای بزرگ اسلام جامه عمل بپوشاند. فقهای در طول تاریخ احکام را به این دلیل تبیین کردند که روزی در جامعه محقق شوند و در محدوده کتاب‌ها محصور نمانند و صرفا تدریس و آموخته نشوند. ایشان پیوسته از افرادی که در انجام وظایف اجتماعی خود ساعی و کوشا بودند، حمایت و به آن‌ها کمک می‌کرد و نمونه‌های شاخصی از این شیوه در زندگی او هست که دفاع و حمایت از پیروزی انقلاب اسلامی در ایران که به قیمت شهادت او هم تمام شد، بارزترین شاهد این مدعاست.

به عنوان آخرین ‌سؤال، از فعالیت‌های خود و دوستانتان در مجلس اعلای انقلاب اسلامی عراق نکاتی را ذکر کنید. در شرایطی فعلی، تحولات عراق را تا چه حد برگرفته از آرا و اندیشه‌های شهیدصدر می‌دانید؟

باید گفت که اندیشه شهید آیت‌الله صدر، اندیشه اسلامی است یعنی هنگامی که در زمینه اندیشه سیاسی در اسلام بر پایه اندیشه شهید صدر سخن می‌گوییم، اشاره به مکتبی جدید و نوین نداریم. مکتب سیاسی شهید صدر مبتنی بر اسلام و حکومت بر پایه ایمان است. در این مکتب، تحجر و در لاک خود باقی ماندن، جایی ندارد، بلکه هنگامی که از اندیشه سیاسی شهید صدر سخن می‌گوییم، منظورمان اسلامی سیاسی است که با رویکردی باز به جهان نظر دارد. ما معتقدیم که با توفیق خداوند متعال، در عراق در این راستا گام‌هایی را برداشته‌ایم. گام نخست، آزادی عراق از چنگال استبداد رژیم بعث و روی آوردن به تلاش و اندیشه‌های سیاسی است. عراق امروز از آزادی اندیشه و آزادی سیاسی برخوردار است و ما این وضعیت را مدیون اندیشه‌های آیت‌الله شهید محمدباقر صدر هستیم. این آزادی ملت‌ها همان هدفی بود که امام خمینی هم خواستار آن بودند. گام دیگر آن است که رژیم فعلی عراق، رژیمی قانونی و مبتنی بر قانون اساسی است و گام سوم اینکه نظام سیاسی موجود در عراق چندین همه پرسی انجام شده‌اند و ما طی یک سال شاهد اجرای سه همه پرسی بزرگ بوده‌ایم که در طی آن‌ها قانون اساسی، پارلمان و مجمع عمومی ملی تعیین و انتخاب شده‌اند و این همان راهی است که آیت‌الله شهید صدر درباره آن سخن می‌گفت. ما در عراق گام‌های بلندی برداشته‌ایم، اما این بدان معنا نیست که کار، تمام شده است. ما اکنون در آغاز راهیم، ولی اصولی که اکنون در عراق دنبال می‌کنیم، اصول صحیحی هستند و به امید به خدا، این راه را ادامه خواهیم داد.

منبع:ماهنامه شاهد یاران، شماره ١٨

 

آشنایی عمیق دکتر صباح زنگنه با شهید صدر و اندیشه‌های او، نمونه‌ای از رفتار آن اندیشمند گرانمایه با پژوهشگران جوان روزگار خویش است. ارتباط زنگنه با شهید صدر، هر چند بیش از سه سال به طول نینجامید، اما عمق این رابطه موجب گردیده است که وی از سلوک علمی، اجتماعی و سیاسی آن بزرگوار خاطرات ارزنده‌ای داشته باشد که برخی از آن‌ها را در این گفت و گو با ما در میان گذاشته است.

در ابتدا از آشنایی خود با شهید آیت‌الله سید محمدباقر صدر خاطراتی را نقل کنید.

در سال ١٣۴٧ با کتاب‌های ایشان و به ویژه کتاب‌های فلسفتنا و اقتصادنا آشنا شدم و اشتیاق پیدا کردم که از نزدیک با ایشان گفت و گویی داشته باشم. در آن موقع دانش‌آموز دبیرستان بودم.

در عراق؟

بله و بالاخره توفیقی حاصل شد و به مقصود رسیدم. در آن روزها جریانات مختلف فکری و سیاسی، به ویژه در میان روشنفکران وجود داشتند. از سویی مارکسیست‌ها فعالیت گسترده‌ای را آغاز کرده بودند و از سوی دیگر گرایش‌های ناسیونالیستی در کشورهای عربی قوت گرفته و جوانان بی شماری را به خود جلب کرده بودند. همه این نحله‌های فکری، سئوالات متعددی را در ذهن نوجوان من بر می‌انگیختند که شهید صدر با نهایت تواضع، صبر، حوصله و دقت عملی به من که هنوز یک نوجوان دبیرستانی بودم، به آن‌ها پاسخ دادند و از این به بعد بود که با توجه به اعتمادی که ایشان به بنده پیدا کردند، کم و بیش مباحث سیاسی را نیز مطرح می‌ساختند و در جلسات مباحثه‌ای که با امثال من برگزار می‌شد، به تدریج ذهنیت ما را نسبت به شرایط و وضعیت کشورهای اسلامی و به ویژه عراق و حاکمیت آن، روشن ساختند. وضعیت مسلمانان در عراق و ایران آن زمان و نقدهایی که بر مسائل گوناگون داشتند، مطرح شدند. من سعی می‌کردم در اغلب جلساتی که ایشان برگزار می‌کردند، شرکت کنم و اگر هم توفیق پیدا نمی‌کردم، سعی داشتم نوارهای سخنرانی‌ها و جلسات مذکور را به دست بیاورم و پیوسته در جریان بحث‌ها و نقطه نظرات ایشان باشم.

شما تا چه سالی در عراق بودید و با شهید صدر رابطه داشتید؟

تا سال 1350 با ایشان ارتباط دائمی داشتم و از فیض وجود ایشان بهره مند بودم.

شهید صدر آیت‌الله صدر در مواجهه با حاکمیت عراق، چه شیوه‌های مبارزاتی را تجویز می‌کردند و آیا این نگاه در سیر مبارزاتی ایشان، تطور پیدا کرد یا نه؟

ایشان معتقد بودند که در مجموع باید یک فرهنگ مبارزاتی عمیق و گسترده را در میان اقشار مختلف جامعه مطرح کرد و آموزش داد و آموزش این فرهنگ از طریق شبکه‌ای از طلبه‌های جوان که دست پرورده ایشان بودند و آن‌ها را به روستاها و شهرها، اعزام می‌کردند، میسر می‌شد و نیز از طریق ارائه درس‌هایی درباره سیره ائمه معصوم (ع) و شیوه‌های متفاوت مبارزاتی آن‌ها، این فرهنگ را گسترش می‌دادند و این دروس در دانشگاه‌ها و مجامع علمی و فرهنگی مختلف، به شکل گسترده‌ای تدریس می‌شدند. شیوه دیگر ایشان تأکید بر تحول حوزه‌های علمیه به دست یک مرجعیت رشید بود. مرجعیت رشید از نگاه ایشان مرجعیتی بود که به مسائل اجتماعی و سیاسی می‌پرداخت و توانایی حل مشکلات روز مردم و پاسخگویی به مقتضیات زمانه را داشت و علاوه بر آن به تشکل‌های هیئت‌ها در مساجد و تشکل‌های سیاسی گوناگون هم عنایت داشت و از آن‌ها هم حمایت می‌کرد و از سوی دیگر با مراجع، از جمله حضرت امام در دورانی که ایشان در نجف تشریف داشتند، چه به صورت مستقیم و چه از طریق شاگردان خاصشان ارتباط و نوعی هماهنگی بین مبارزات علما و افراد فعال دانشگاه‌ها، برقرار می‌کرد.

غیر از رابطه ایشان با حضرت امام (ره) که جداگانه درباره آن بحث خواهیم کرد، ایشان در حوزه نجف از سوی علما و مراجع دیگر، چقدر حمایت می‌شدند؟

علما و مراجع نجف در مورد مبارزه، تأملاتی داشتند، البته مرحوم آیت‌الله حکیم، مرجع بزرگ آن زمان، قائل به مبارزه فکری بودند و درباره مبارزه سیاسی معتقد بودند که هنوز زمان آن فرا نرسیده است، اما با توجه به وجهه و رتبه آیت‌الله حکیم، حزب بعث عراق تلاش کرد مرجعیت ایشان را مخدوش کند و محدودیت‌های زیادی را هم برای ایشان ایجاد و عملا با محاصره منزل ایشان، ارتباطشان را با جامعه، قطع کرد و حرکت آیت‌الله حکیم نیمه کاره ماند. شهید صدر با آیت‌الله حکیم مرتبط بودند و سعی می‌کردند شیوه‌های آن زمان را شناسایی کنند ؛ مسیر حرکت‌های سیاسی را درست بشناسند تا از نقاط ضعف‌ها پرهیز کنند و به تقویت نقاط قوت بپردازند. آیت‌الله خوئی معتقد به مبارزه به این شکل‌ها نبودند، تنها در مواردی که مسائل بسیار شاخص و روشنی از قبیل تهاجم جریان کمونیسم و مارکسیسم به اسلام به عنوان خطر مطرح می‌شدند، فتوا می‌دادند و در مقابل اقدامات حزب بعث هم موضعگیری می‌کردند و در موضوعاتی که جنبه الحادی داشتند، بیانیه‌هایی می‌دادند، اما در این فتواها و بیانیه‌ها اقدامات علنی علیه حاکمیت را بیان با تبلیغ نمی‌کردند، لذا نوعی تأمل در شیوه دیگر علما و مراجع هم داشتند. شهید صدر، هم در دوره‌ای شاگرد آیت‌الله خوئی بودند و هم زمانی که نزدآیت‌الله خویی و دیگران تلمذ می‌کردند، احترام مراجع را حفظ و همیشه با تکریم با آن‌ها رفتار می‌کردند و سعی داشتند فاصله‌ای ایجاد نشود که حزب بعث عراق از این فاصله‌ها سوءاستفاده کند.

شهیدصدر علاوه بر حمایت از تشکل‌های فرهنگی و دینی در امر مبارزه، در مقاطعی قائل به مبارزه مسلحانه هم بودند. در این زمینه چه خاطراتی دارید؟

به آمادگی قائل بودند، اما من در این زمینه نه فتوایی از ایشان دیدم و نه بحث مفصلی را شنیدم که نشان بدهد به مبارزه مسلحانه قائل هستند. به آمادگی برای دفاع از نسل و احیانا نفوذ در مراکز سیاسی ودولتی قائل بودند، اما اینکه بروند و عملیات مسلحانه و ترور انجام بدهند، نسبت به این شیوه‌ها تأمل داشتند، ولی مواردی را که عرض کردم، از جمله نفوذ در نیروهای نظامی و مترصد فرصت بودن را، تشویق می‌کردند.

برخی معتقدند چون در مرجعیت آن زمان عراق، فردی که مصداق تعبیر «مرجعیت رشید» که از سوی ایشان مطرح شد، نبود، لذا شخصا به عرصه مرجعیت که بعدها موجب ایجاد خصومت‌هایی هم با ایشان شد، قدم گذاشتند. آیا این گمانه را تأیید می‌کنید؟

ایشان در سال‌های اول که قرار شد رساله‌ای بدهند و مرجعیت ایشان مسلم و مسجل شد، به احترام آیت‌الله حکیم و آیت‌الله خوئی و امام (ره)، پاسخ‌های فقهی را به آنان ارجاع می‌دادند و ما هم پاسخ‌های مقتضی را از آن‌ها دریافت می‌کردیم؛ ولی هنگامی که فرهنگ مبارزه شکل گرفت و از مراحل اندیشه و فرهنگ مبارزه به مراحل سازماندهی و ایجاد تشکل‌های جوانان دانشگاهی و فرهنگی رسید، ایشان نقاط ضعف مبارزاتی را به تدریج علنی کردند و گفتند که روحانیت، علاوه بر احکام و عبادات، باید در اینگونه عرصه‌ها هم وارد شود و بتواند سئوالاتی را که مطرح می‌شوند، پاسخ دهد، به همین دلیل نظریه «مرجعیت رشید» را مطرح کردند، اما از آنجا که فضای حوزه، فضایی سنتی بود و نمی‌توانست پاسخگوی سئوالات و نیازهای زمان باشد، کم کم به عرصه مرجعیت وارد شدند و موضعگیری‌های علنی کردند که طبعا باعث برخی از حسادت‌ها و رفتارهای ناپسند شد، منتهی این رفتارها در دایره‌های بسیار محدودی بودند و چندان گسترده نبودند و نمی‌توانستند در جریان کلی تمایل همگان به مرجعیت ایشان، خدشه‌ای وارد کنند.

مرجعیت شهید آیت‌الله صدر تا چه حد مورد استقبال قرار گرفت؟

فتاوای ایشان از سوی طلاب جوان‌، دانشجویان انجمن‌های اسلامی دانشگاه‌ها و بازاری‌ها مورد استقبال قرار گرفت و آرای ایشان نه تنها در عراق که تا شبه قاره هند هم گسترش پیدا کرد. کتاب‌های ایشان، در آنجا که به اصول فقه مرتبط می‌شد، حتی در میان معاندترین افراد اهل سنت هم مورد استقبال قرار گرفت و شخصیت‌های علاقمند به اهل بیت، به دلیل قدرت علمی و توانمندی و تازگی مباحث و مخصوصا به دلیل لحن معتدل و محترمانه مرحوم صدر نسبت به همه فرقه‌ها و ادیان، به ایشان علاقه و توجه نشان دادند و آثارشان در حد گسترده‌ای از سوی فرقه‌ها و ادیان گوناگون پذیرفته شد.

شکافی که حاسدان نسبت به مرجعیت ایشان ایجاد کرده بودند تا سال‌های پایانی عمر ایشان، چقدر تعمیق پیدا کرد وآیا تأثیری بر گرایش فراوان افراد جامعه نسبت به مرجعیت ایشان گذاشت؟

ایشان از لحاظ اجتهادی بر اساس آنچه که خود من از علمای بزرگ شنیدم. در سن 18 یا 20 سالگی به اجتهاد رسیده بودند، اما تصدی مرجعیت را تا سال‌های نیمه دوم دهه چهل نمی‌پذیرفتند. بعد از آن، حیطه پذیرش عمومی مردم نسبت به ایشان بسیار گسترده شد و حسادت‌ها و طعنه‌ها و حتی بعضی از سعایت‌ها مؤثر واقع نمی‌شدند و ستاره مرجعیت ایشان درخشش فوق العاده پیدا کرد و همین اوجگیری وضعیت ایشان بود که حزب بعث سعی کرد با ایشان برخورد شدید کند و بعد هم محدودشان کند و بعد هم ایشان را به شهادت برساند. این رفتار هرگز نسبت به مراجع و علمای بزرگ انجام نمی‌شد، مگر اینکه موقعیتی تا این پایه ممتاز می‌یافت که حاکمیت دست به چنین کاری می‌زد. در عین حال رحلت آیت‌الله حکیم، در تقویت جایگزینی ایشان بسیار مؤثر بود و آیت‌الله خوئی هم زیاد از شهید صدر تقدیر و نام ایشان را مطرح می‌کردند، هر چند از شیوه‌های مبارزاتی ایشان حمایت نمی‌کردند، ولی آیت‌الله صدر از احترام فوق العاده آیت‌الله خوئی هم برخوردار بودند و همین باعث شد که سعایت‌ها، بدگوئی‌ها و حسادت‌های سایرین چندان کارگر نیفتاد.

عده‌ای معتقدند که ایشان ابتدا نسبت به تحولات ایران بی تفاوت بودند و بعدها با توجه به شناختی که از امام خمینی و سیر تحولات انقلاب پیدا کردند، به این جریان علاقمند شدند. حتی عده‌ای از اطرافیان امام هم در خاطراتشان به این نکته اشاره کردند. از نظر شما این تحلیل تا چه حد صحت دارد و ایشان در زمینه حمایت از انقلاب اسلامی ایران و رهبری آن، چه پیشنهادهایی داشتند؟

بحث مبارز بودن یا نبودن مراجع، هیچ گاه در بین آنان مطرح نبود و در واقع کسانی که در حواشی و نزدیک به بیت امام و آیت‌الله صدر بودند، این گونه مباحث را مطرح می‌کردند، اما من از امام یا آیت‌الله صدر هرگز مطلبی در رد شیوه مبارزاتی یکدیگر نشنیدم. آنچه که من از شهید صدر شنیدم این بود که علما و مراجع هر کشور نسبت به آنچه که در کشورشان اتفاق می‌افتد، آگاه تر و لذا نسبت به انتخاب نحوه مبارزه در آنجا‌،اولی هستند. این رویکرد را نمی‌توان عقب نشینی از موضعگیری نسبت به وقایع ایران دانست. بلکه از یک سو نوعی واقع بینی و از سوی دیگر احترام نسبت به امام بود، ولی ایشان نسبت کلیات موضوع در آن دوران، با حضرت امام متفق النظر بودند، یعنی در اینکه نظام شاه، نظام فاسدی است، در این که نظام سلطنتی نمی‌تواند پاسخگوی نیازهای عصر باشد و در این که نظام وابسته به آمریکا نمی‌تواند بر مسلمین تسلط پیدا کند، اتفاق نظر داشتند، اما در مورد بقیه مسائل، آیت‌الله صدر معتقد بودند که علمای آن بلاد آگاه ترند، بنابراین وقتی شاگردانشان درباره رویداد یا مطلب یا اختلافی که به ایران ارتباط پیدا می‌کرد، از ایشان سئوالی می‌پرسیدند، پاسخ ایشان متوجه جزئیات نمی‌شد. مثلا در اوایل دهه پنجاه که من حضور داشتم، در مورد اختلافاتی که بین مرحوم دکتر شریعتی و شهید مطهری پیش آمده بود، شاگردانشان وقتی سئوال می‌کردند، پاسخ صریحشان این بود که من نمی‌توانم در مورد این مسائل اظهار نظر کنم «الحاضر یری ما لایراه الغائب» و این کمال واقع بینی و اوج تواضع ایشان بود.

ایشان به مسائل ایران، از جمله همین موردی که مطرح کردید، چقدر اشراف داشتند و اطلاعات، چقدر به ایشان می‌رسید؟ شما شخصا چه گفت و گوهایی با ایشان داشتید؟

دوستان ایشان که در ایران بودند، مرتبا تحولات اجتماعی را به ایشان منتقل می‌کردند. در زمانی که من با ایشان در این گونه موارد صحبت می‌کردم، دوره تبعید امام از نجف و بقیه رویدادها بود، بنابراین نوعی همراهی و همدلی با حرکت انقلابی امام در آنجا مورد توجه بود و شهید صدر از این حرکت به عنوان یک حرکت اسلامی و نمونه‌ای از امکان تحرک در جهت معرفی اسلام و اجرای احکام اسلام در مسائل اجتماعی و سیاسی سخن می‌گفتند. جزئیات و تفصیلات این حرکت، هنوز به طور کامل، روشن نبود و ایشان وارد جزئیات نمی‌شدند، ولی اینکه یک عالم و مرجع دینی، حرکت سیاسی را رهبری کند، برای شهید صدر بسیار اهمیت داشت و آن را نمونه قابل توجهی در خیزش اسلامی می‌دانستند و از مؤمنین هم می‌خواستند که حمایت لازم را از این حرکت بکنند و ارتباط لازم را با آن داشته باشند. این جهات کلی بود که ما در آن شرایط از ایشان می‌شنیدیم.

به نظر شما چرا شهید صدر در یکی دو سال آخر عمر، به شکل بارزتر و جدی تر وارد عرصه حمایت از انقلاب اسلامی شدند؟

در اوایل پیروزی انقلاب اسلامی بود که مسائل، هم در عراق و هم در ایران مشخص تر شدند. ابعاد قیام حضرت امام و ضرورت تشکیل حکومت اسلامی، روشن شدن همراهی مردم با این حرکت و جنبش، همه این‌ها در موضعگیری شهید صدر مؤثر بودند و ایشان با این حرکت ارتباط وسیع تری پیدا و آن را به عنوان پیشتاز حرکت‌های معاصر در دسترسی به حکومت اسلامی تلقی کردند. از طرف دیگر حرکت مسلمانان و جنبش‌های اسلامی در عراق هم از قدرت و توان بیشتری برخوردار شدند و در مقابل، حزب بعث هم اقدامات وسیع تر و شدیدتری را در برنامه کار خود قرار داد. این دو علت موجب شدند که با راه افتادن لوکوموتیو انقلاب در ایران، واگن‌های دیگری هم به این لوکوموتیو ملحق شوند و عراق در صف مقدم این واگن‌ها قرار گرفت و با توجه به اینکه طبق نظریه فقها، هنگامی فقیهی یا مرجعی تصدی امری را عهده دار می‌شود، بقیه فقها و مراجع باید با او همراهی کنند و نظر او را حتی بر نظریات خود مقدم بدارند؛ این بود که نوعی التزام بیشتر و ارتباط ارگانیک تر با حضرت امام (ره) پدید آمد و لذا شهید صدر از تمام مردم عراق و ایران خواستند که در حرکت امام به طور کامل ذوب شوند و از انتخاب مسیرهای دیگر شدیداً خودداری کنند و لابد عبارت معروف ایشان را می‌دانید که گفتند، «همان گونه که امام در اسلام ذوب شدند، شما هم باید در حرکت امام ذوب شوید.»

از آنجا که شما در هنگام اقامت حضرت امام (ره) در عراق، در آنجا بوده‌اید، از ارتباط بین شهید صدر و حضرت امام (ره) چه خاطراتی دارید؟

من شخصا ملاقات‌های این دو بزرگوار را شاهد نبوده‌ام و آنچه می‌گویم از مسموعات من است. آن دو احترام فوق العاده زیادی برای یکدیگر قائل بودند. امام از ابتکارات و خلاقیت‌های فکری شهید صدر تعریف می‌کردند و می‌فرمودند که ایشان در عراق و جهان اسلام، آینده درخشانی خواهند داشت و شهید صدر پیوسته از جرئت و شهامت و بلند نظری امام در راه اندازی حرکت اسلامی در ایران تمجید و تعریف می‌کردند. می‌دانید که حضرت امام در عراق، محظوراتی داشتند و تلاش می‌کردند به مسائل عراق به طور کامل وارد نشوند، زیرا هدف اصلی ایشان ایجاد تغییر در حاکمیت ایران بود و لذا به حکومت عراق به شکل ثانوی نگاه می‌کردند، اما در برابر تعدی‌های حاکمیت عراق نسبت به حوزه علمیه و طلاب به شدت عکس العمل نشان می‌دادند‌، بنابراین، این مواضع را باید از یکدیگر تفکیک کنیم تا زمینه‌ای برای تداخل این موضوعات در اذهان ایجاد نشود. حضرت امام نسبت به مسائل عراق موضعگیری داشتند، منتهی در ابراز علنی و آشکار آنها‌، جانب احتیاط را رعایت می‌کردند تا شائبه دخالت در امور عراق بر فعالیت‌های ایشان مترتب نشود. ایشان به هنگام تعرض حکومت عراق به حوزه‌ها و طلاب، به شدت موضعگیری می‌کردند، اما از صدور بیانیه و اعلامیه مشخص درباره اعمال حکومت عراق امتناع می‌ورزیدند، زیرا به عنوان یک مهمان در آنجا حضور داشتند و عالم و مرجع در ایران تلقی می‌شدند. توضیح درباره آن شرایط، به دقت و تأمل بیشتری نیاز دارد، این دو بزرگوار گویی در مقابل یکدیگر به یک تعهد و قرارداد نانوشته‌ای رسیده بودند که حضرت امام اهتمام اساسیشان متوجه مسائل ایران و اهتمام شهید صدر متوجه امور عراق باشد.

پس از پیروزی انقلاب اسلامی ایران، شهید آیت‌الله صدر به اعتقاد برخی از منتقدین، به سرعت دست به شبیه سازی آن در مورد عراق زدند و این نگرش حاکی از واقع بینی و تحلیل دقیق شرایط و مقتضیات دو کشور نبود. به نظر شما آیا این انتقاد وارد است؟

شرایط در ماه‌های آخری که به پیروزی انقلاب اسلامی ایران منجر شد به گونه‌ای بود که در عراق و سایر کشورهای اسلامی، شرایط تازه‌ای بر رهبران و مبارزان سیاسی آن‌ها تحمیل شد و در واقع، برخی از ابتکار عمل‌ها را از دست رهبران آنجا خارج کرد.

نمونه‌ای را ذکر کنید.

حزب بعث عراق با احساس اینکه انقلاب اسلامی ایران، پیروز خواهد شد، علائم خطر را به شدت احساس کرد و متوجه شد جریانی که در ایران در حال پیروز شدن است، اوضاع عراق را هم تحت تأثیر قرار خواهد داد و لذا از همان ماه‌های قبل از پیروزی انقلاب، آمادگی‌های بیشتر دفاعی را تدارک دید و نیروهای طرفدار شهید صدر و حرکت اسلامی در عراق را محاصره کرد، بسیاری از آن‌ها را به زندان انداخت، تعدادی را ترور کرد و چندین بار بیت شهید صدر را محاصره کرد و حرکت‌هایی را که بازتاب حرکت ایران بودند‌، در همان چند ماه قبل از پیروزی انقلاب رصد کرد و کنار زد. این وضعیت بر رهبران جنبش اسلامی عراق تحمیل شد و مهار کار را تا حدودی از دست آن‌ها خارج کرد و مجبور شدند به شیوه هائی دست بزنند و از تلفات و خسارات بیشتر، جلوگیری کنند.

پس شما معتقدید که شهید صدر، بعد از پیروزی انقلاب ایران، از سر اضطراب فعالیت خود را تسریع کردند؟

بله، ایشان مجبور شدند حرکت‌های زودرسی را به دلیل شرایط خاصی که حاکم شده بود، انجام دهند.

پس اگر شرایط عادی تر بود، ایشان حرکت اصلاحی خود را با تأمل بیشتر و در زمان مناسب تری انجام می‌دادند؟

قطعا همین طور است.

برخی معتقدند شهادت آیت‌الله صدر صرفا معلول اراده حزب بعث نبوده و برخی از افراد در عراق و حتی در ایران، در این فرایند نقش داشته اند و اگر آن‌ها از شهید صدر حمایت می‌کردند و یا دست کم در تسریع این امر نقش نداشتند، ایشان چنین فرجامی پیدا نمی‌کرد. نظر شما در این مورد چیست؟

من فکر نمی‌کنم عناصر دیگری غیر از حزب بعث در این امر دخالت چندانی داشته باشند. البته عمده کشورهای عربی با شکل گیری حرکت‌ها و جنبش‌های اسلامی متأثر از انقلاب اسلامی ایران، سر سازش نداشتند. اما در این مورد که افراد خاصی به این مسئله کمک کرده باشند، اخبار یقینی وجود ندارد و فقط حدس و گمان‌هایی درباره بعضی از نیروهای داخل حوزه علمیه وجود دارند، اما به صورت یقینی ندیده و نشنیده‌ام.

یعنی به نظر شما مرجعیت وقت عراق این توانایی را نداشت که مانع از این رویداد شود؟

خیر، مرجعیت عراق متلاشی شده بود. آیت‌الله حکیم مرحوم شده بودند، آیت‌الله خوئی هم قدرت آن چنانی در به حرکت در آوردن مردم عراق نداشتند و ایشان اصلا قصد این را هم نداشتند که کار سیاسی را تصدی کنند و نمی‌توانستند جلوی چنین اقداماتی را بگیرند.

از ویژگی‌های اخلاقی آیت‌الله صدر که شما را بسیار تحت تأثیر قرار می‌دادند، خاطراتی را نقل کنید.

تواضع ؛ صراحت و صمیمیت. چندین بار اتفاق افتاد که غیر از مدرسه و جلسه، برای سئوالاتی که داشتم شخصا مراجعه می‌کردم و در شرایط سخت آن روزگار، ایشان شخصا در را باز می‌کردند، چون دوره‌ای بود که مستخدم هم نداشتند، شخصا چای را فراهم می‌کردند و بعد سؤالات من دانش آموز کم تجربه را پاسخ می‌دادند.

از برخوردهای ایشان با مخالفان خود چه خاطراتی دارید؟

برخورد ایشان با همه، سازنده و مثبت و مؤدبانه بود. وقتی که برخی از مخالفین سؤالات خود را مطرح می‌کردند، با نهایت ادب و دقت و حوصله و به خصوص با آرامش جواب می‌دادند. اعتراضاتی را هم که دیگران به ایشان داشتند ؛ با نهایت آرامش و بدون ذره‌ای تشنج پاسخ می‌دادند و اشکالاتی را که دیگران می‌دیدند و یا از ایشان سئوال می‌شد، باز هم با نهایت احترام و ادب جواب می‌دادند.

شما تلاش‌های فرهنگی و سیاسی و شخصیت خود را تا چه حد تحت تأثیر آموزنده‌های شهید آیت‌الله صدر ارزیابی می‌کنید؟

بسیار زیاد. من در حال حاضر هم دائما به آثار ایشان مراجعه می‌کنم و آرای ایشان به نظرم همچنان تازه و با طراوت هستند.

منبع:ماهنامه شاهد یاران، شماره١٨

 

شهید آیت‌الله محمد‌باقر صدر در پاسخ‌گویی به نیازهای زمانه، همواره، از مشاورت و همراهی یاران خویش برخوردار بوده است تا آرا و افکار او را در جامعه و در میان اقشار مختلف آن از جمله نخبگان، روشنفکران و دانشگاهیان اشاعه دهند. حجت‌الاسلام‌والمسلمین محمد‌مهدی آصفی از جمله کسانی است که توفیق حضور در دروس رسمی شهید صدر را نیافت، ولی با ممارستی مستمر، به تمامی جوانب اندیشه‌ها و آثار ایشان اشراف پیدا کرد و از مقطع حضور در نجف تاکنون، مروج افکار و آثار شهید صدر بوده است. او در این گفت‌وگو از رمز ماندگاری آثار شهید صدر می‌گوید.

نحوه آشنایی با شهید صدر و افکار و نوآوری‌های ایشان چگونه بود؟

مرحوم آیت الله صدر از همان جوانی از چهره‌های برازنده، معروف و شناخته شده حوزه نجف به شمار می‌رفت و به همین دلیل بسیار مورد احترام زعمای حوزه بود. به رغم اینکه سن و سال ایشان چنین موقعیتی را ایجاب نمی‌کرد؛ او با نبوغ سرشارش توانسته بود بسیاری از دروس حوزوی را در مدتی کوتاه فرا بگیرد و سپس نقد کند. پیشرفت او در زمینه آموزش و تحقیق و تفحص، بسیار اعجاب برانگیز و لذا از اقتصائات سنی و زمانی خود، بسیار پیش تر و جلوتر بود./ علاوه بر این، طلاب جوانی که در درس شهید صدر حاضر می‌شدند، به ایشان به دیده تحیر می‌نگریستند و ابداعات و نوآوری‌های فکری ایشان را به کرات در گفتگوها و مباحثات علمی با دوستانشان در حوزه مطرح می‌ساختند و برای ایشان جایگاه بسیار والایی قائل بودند و همین امر موجب می‌گردید که حساسیت کسانی که در درس سایر علما و مراجع حاضر می‌شدند، نسبت به این شخصیت جلب شود و به هر شکل ممکن، خود را به این کانون نزدیک سازند و از مباحث مطرح شده در درس ایشان آگاه شوند و ببینند آنچه که از وی نقل می‌شود تا چه میزان صحت دارد. من در آن ایام، جوان بودم و لذا به کتاب و کتابخوانی علاقه وافر داشتم و تمایل داشتم با آرا و عقایدی که در دوران ما در محیطمان وارد شده و رشد کرده بود، آشنا شوم. در آن مقطع به مقتضای اوضاع فکری و سیاسی، افکار و اندیشه‌های مارکسیستی در میان جوان‌ها رواج فراوانی پیدا کرده بود و ما خواه و ناخواه با پیروان و معتقدین به مارکسیسم که انصافا در آن زمان کم هم نبودند،مباحثاتی داشتیم. مارکسیسم در عراق موجی را به وجود آورد که هر چند زودگذر بود، ولی در آن مقطع، پدیده تأثیرگذاری به شمار می‌رفت و بدیهی است که این اندیشه با آرا و مقدسات دینی ما در تعارض بود و همین موجب می‌شد که در فضای فکری و عقیدتی آن روز عراق، تشنجاتی به وجود آید. به هر حال، ما در آن دوران با پیروان و مروجین اندیشه‌های مارکسیستی، از لحاظ فکری چالش داشتیم. این چالش‌ها اشکال مختلفی داشتند. گاه مباحثه رودرو می‌کردیم، گاه سخنرانی می‌کردیم و ایستادگی در برابر اندیشه الحادی را برای خود یک وظیفه شرعی تلقی می‌کردیم. در این مقطع بود که اندیشه‌های؟آقای صدر، ارزش خودشان را به تمامی به ما نشان دادند و در واقع آنچه که ایشان در قالب دو کتاب بسیار ارزشمند «اقتصادنا»و «فلسفتنا» تدوین کرده بود، برای ما بسیار آموزنده و موجب اعتلای و تقویت و توانایی ما برای مقابله با اندیشه جدید، یعنی مارکسیسم، بود.

این گفت‌وگوها در داخل دانشگاه پیش می‌آمدند یا خارج از آن؟

بیشتر با دانشگاهی‌ها در داخل و خارج از آنجا، بحث می‌کردیم. دوستانی از دانشگاهیان متدین داشتیم که این‌ها راه را باز می‌کردند تا ما بتوانیم با دانشجویانی که تحت تأثیر اندیشه‌های مارکسیستی قرار گرفته بودند، گفت و گو کنیم و این برای ما به صورت یک کار و روزمره و حتی وظیفه درآمده بودو مدت زیادی هم گرفتار آن بودیم. طبیعی بود که ما به کتاب‌هایی که در این زمینه نوشته شده بودند، نیاز داشتیم و بهترین کتاب‌هایی که در رد مارکسیسم، چه از لحاظ فلسفی و چه از لحاظ اقتصادی، در آن زمان در دسترس ما بودند، دو کتاب ارزشمند شهید آیت الله صدر بودند که در اوضاع آشفته آن روز، به مثابه سد محکمی در مقابل آرا و عقاید مارکسیسم ایستاده بودند.این کتاب‌ها چند ویژگی بارز و جذاب داشتند. اولا استدلال‌های مطرح شده در رد مارکسیسم در این کتاب‌ها به گونه‌ای بودند که همه افرادی که به این کتاب‌ها مراجعه می‌کردند، مطالب آن‌ها را می‌فهمیدند و در عین حال ذره‌ای از دقت، وزانت و قدرت استدلال کتاب، به دلیل زبان همه فهم آن کاسته نمی‌شد و این، مهارت ویژه‌ای است که هر کسی از آن برخوردار نیست، اما شهیدصدر به تمامی از آن برخوردار بود. چه افرادی که از نظر مطالعه و آشنایی با مبادی و جزئیات مسئله، در سطح پایینی بودندو چه محققین و پژوهندگانی که در پی یافتن پاسخ‌های مستدل و منطقی به ‌سؤالات خویش بودند، انصافا پاسخ‌های قانع کننده‌ای را در این دو کتاب پیدا می‌کردند. قدرت استدلال و جامعیت این دو کتاب موجب گردید که این‌ها در خارج از حوزه‌های تخصصی و پژوهشی و در میان افرادی که در لایه‌های متوسط و پایین جامعه عراق زندگی می‌کردند و نیز در میان افراد علاقمند، به پیگیری این مباحث، حتی در خارج از عراق، به عنوان کتاب‌های شاخص و ممتازی معرفی شوند. این دو کتاب از لحاظ غنای محتوایی و توانایی نشان دادن نقاط ضعف اندیشه‌های مارکسیستی، در کشورهای همسایه عراق نیز ترجمه شدندو مورد اقبال فراوان قرار گرفتند و تأثیرات قابل ملاحظه‌ای را بر جا گذاشتند، مضافاً بر اینکه ادبیات و نوع نگارش آقای صدر هم بسیار بدیع و به تعبیر امروزی‌ها، مدرن بود و همین مسئله موجب می‌شد که تحصیلکرده‌‌ها با این دو کتاب احساس انس و الفت ویژه‌ای داشته باشند. یک عالم دینی، صرف نظر از بیان دلایل متقن و محکم برای اثبات نظرات و آرای خویش، باید با ادبیات روز هم آشنایی کافی داشته باشد تا بتواند کسانی را هم که در فضای فکری و ادبی جدید سیر می‌کنندو گفتمان آن‌ها متفاوت است، جذب کندو بر آن‌ها تأثیر بگذارد. به هر حال یکی از معدود کسانی را که توانست بی‌آنکه از ارزش علمی و فنی مطالب خویش بکاهد، آن‌ها را به شکلی ساده و در عین حال، پخته و مفید ارائه کند، مرحوم شهید صدر بود و لذا ما از آثار وی بهره‌های فراوان بردیم و علاوه بر آن، از محضر ایشان نیز استفاده کردیم.

آیا شما نزد شهید صدر درس خاصی هم خواندید؟

من بیشتر از افکار ایشان استفاده کردم و چندان توفیق حضور در درس‌های ایشان را پیدا نکردم، اما خود را به شدت تحت تأثیر اندیشه‌های شهید صدر می‌دانم و فکر می‌کنم افرادی چون من، کسانی بودند که از اندیشه‌های ایشان در راه فعالیت‌های تبلیغی استفاده می‌کردند، بی‌آنکه به شکل رسمی در درس‌های ایشان حضور داشته باشند.

از دیدگاه شما در حال حاضر، حوزه‌های علمیه و دانشگاه‌ها و مجامع علمی چه استفاده‌هایی می‌توانند از آثار شهید صدر بکنند؟

دو کتاب «اقتصادنا» و «فلسفتنا» ماندگار و جاوید شده اند، در حالی که انگیزه تألیف آن‌ها در واقع مقابله با موج مارکسیسمی بود که جوامع اسلامی آن روز، به ویژه عراق را تحت تأثیر خود گرفته بود. اکنون مارکسیسم در بزرگ ترین پایگاه خود، یعنی اتحاد جماهیر شوروی سابق، شکست خورده و در بسیاری از پایگاه‌های دیگر خود در سراسر دنیا نیز صاحب نفوذ و اعتبار چندانی نیست، اما این دو کتاب اهمیت و ارزش خود را از دست نداده اند و همچنان مورد استفاده حوزه‌ها و دانشگاه‌های ما هستند. قطعا در این مسئله، سر و رازی وجود دارد. اولا شیوه برخورد علمی شهید صدر با یک پدیده جدید دراین دو کتاب، بسیار جدید و بدیع است. حفظ بی‌طرفی و انصاف، در هنگامی که فرد قصد دارد اندیشه‌ای را نقد کند، کار سهلی نیست. برخی تصور می‌کنند که اساسا این دو با یکدیگر قابل جمع نیستند، اما افرادی چون شهید صدر می‌توانند با شیوه‌ای کاملا علمی به نتیجه‌ای دست پیدا کنند که بسیاری از افراد با دست یازیدن به شیوه‌های تعصب‌آمیز و غیر علمی و رفتارهای غیر استدلالی، قصد رسیدن به آن را دارند و نمی‌توانند. به نظر من شیوه خاص شهید صدر در این زمینه، یکی از عوامل ماندگاری آثار اوست. عامل دیگر را می‌توان طرح فلسفه و اقتصاد اسلامی به شکل فراتر از پاسخگویی به ایده‌های مارکسیستی از سوی شهید صدر دانست. وقتی مسئله‌ای به شکل اعم و گسترده بیان می‌شود، ضمن پاسخگویی به بسیاری از شبهات مطرح شده، شالوده و پایه آن موضوع نیز تبیین می‌شود و ایشان نیز در این دو کتاب، مبانی اقتصاد و فلسفه اسلامی را به شکلی جامع مطرح ساخته و لذا آرا و نظراتش در گذر زمان نیز، ارزش‌های خود را حفظ کرده اند. چنانچه تلاش فرد معطوف به پاسخگویی به برخی از شبهات مطرح شده توسط یک اندیشه باشد، بدیهی است که با امحای آن اندیشه، آثار آن اندیشمند نیز نفوذ وتأثیر خود را از دست می‌دهد، اما نگاه جامع و بسیط از سنخ و نوع اندیشه‌های شهید صدر، اعتبار و ارزش و ماندگاری خویش را از جامعیت و اصالت و جاودانگی مسائل مطرح شده در آن، می‌گیرند و گذر زمان را بر آنان تأثیری نیست. لذا شالوده ریزی و بازخوانی یک نظام فلسفی، بدانگونه که شهید صدر مطرح می‌کند، ماندگار خواهد بود و هر پدیده و اندیشه جدیدی را نیز می‌توان با مراجعه به آن اثر، تحلیل و نقد کرد. به نظر من شیوه مواجهه شهید صدر با پدیده‌های فکری و همچنین میراثی که وی از لحاظ طرح مفاهیم اسلامی در حوزه‌های مختلف، آن هم به صورتی عام که در هر عصری بتواند پاسخگوی شبهات باشد، بر جا نهاد، برای حوزه‌های علمیه، دانشگاه‌ها و محققین ما یک درس بزرگ است و لذا از این جنبه نیز آثار آقای صدر همچنان ارزش ویژه خود را دارند.

منبع:ماهنامه شاهد یاران، شماره١٨