پژوهش‌ها

گفت‌وگو با آیت‌الله سید محمود هاشمی شاهرودی

منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره ١٨

اشراف آیت‌الله «سید محمود هاشمی شاهرودی» بر سیره استاد تا بدان پایه است که در باب هر یک از مقاطع زندگی وی می‌توانند ساعت‌ها سخن بگویند و پرده از ناگفته‌های بی شمار بردارند. پیش از این گفت و شنود گمان می‌بردم که ایشان در مواجهه با پاره ای از پرسش‌های حساس، احتیاط پیشه کنند که اینگونه نشد و اینکه بر این باورم که خواننده نیز در شادی حاصل از صراحت ایشان، با من شریک خواهد بود. هر چند زمان طولانی این مصاحبه نیز مجال طرح تمامی سئوالات را به ما نداد، اما بی تردید این گفت وگو در میان اسناد تاریخ شفاهی شهیدصدر جایگاهی ویژه خواهد داشت.

ـ ما برای تدوین بهینه این یادمان، تمامی ویژه نامه هائی را که درباره شهید صدر منتشر شده اند مطالعه کرده ایم و با عنایت به اینکه جنابعالی بیش از بسیاری در جریان زندگی و اندیشه‌های آن شهید بزرگوار هستید، اما تاکنون در این باب سخنی نگفته اید و خاطرات شما درباره ایشان، در واقع حلقة مفقوده پژوهش‌های کسانی است که در این زمینه به تحقیق و پژوهش پرداخته اند، به‌عنوان نخستین پرسش بفرمایید که چرا تا کنون در این باره سکوت کرده اید؟

بله. سئوال جالبی را مطرح کردید. علت این سکوت آن است که اولا صحبت کردن درباره تمام ابعاد شخصیت انسانهای بزرگ کار آسانی نیست. ثانیاً چون ایشان دارای بعد سیاسی و اجتماعی هم بود، بیشتر کسانی که درباره ایشان قلم زدند و نوشتند، دنبال این بودند که به نوعی خود را به ایشان متصل و ایشان را جزو جناح سیاسی خودشان قلمداد کنند، عین مسئله ای که در مورد امام(ره) اتفاق افتاده است. من نخواستم وارد این عرصه شوم، چون اگر کسی بخواهد وارد این میدان شود، قهرا باید بعضی نکات را نفی و بعضی را اثبات کند و این شاید خوشایند آن جریانات نباشد، مخصوصا در آن شرایط سالهای اول پس از شهادت ایشان که شرایط خاصی بود؛ شرایط جنگ با عراق و مبارزه علیه رژیم صدام بود، لذا احساس کردم هر چه کمتر در این زمینه وارد شوم، شاید برای کل جریان مبارزه اصلح باشد و در این قسمت، چندان درگیری و اختلافی مطرح نشود، ولی همان طور که اشاره کردید تا امروز، یک اثر جامع و مانع درباره ایشان گردآوری و منتشر نشده است. حقیقت ابعاد شخصیت ایشان واقعا تاکنون بررسی نشده است. عرض کردم که هم سختی کار مانع از این امر می‌شود، چون این شناخت، کار ساده ای نیست و هم تنشها و چالشهایی که در میان برخی از چهره‌ها و گروهها وجود داشتند‌، مانع می‌شد و نیز مشغله‌های دیگر سبب شد که ما سعی کنیم وارد این گود نشویم. قطعا اگر وارد می‌شدیم ؛ همان طور که عرض کردم اگر قرار بود نکاتی را نقل و نقد کنیم، بحث شروع می‌شد. این بودکه بیان برخی از گفتنی‌ها را درباره زندگی فرهنگی و علی الخصوص سیاسی ایشان صلاح ندانستم.

ـ چه زمینه هایی سبب شدند که این درجه از نزدیکی با افکار و اندیشه‌ها و شخصیت شهید آیت الله صدر برای جنابعالی حاصل شود؟

من در دبیرستان بودم و شهید صدر در عراق به‌عنوان یک چهره فقیه نوپای جوان، با فکر و اندیشه‌های جدید مخصوصا در سطح دانشجوها و نسل جوان مطرح شده بود؛ به ویژه کتابهایی مثل «فلسفتنا» و مقالاتی که در نشریه الاضواء می‌نوشت، از او در میان جوانها چهره بسیار محبوبی ساخته بود. ما بعد از دبیرستان وارد حوزه شدیم. تا قبل از آمدن به حوزه، ایشان را به‌عنوان یک چهره متفکر اسلامی می‌شناختیم. بعد که وارد حوزه شدیم، بعضی از اساتیدی که خدمتشان درسهای سطح و به خصوص سطح عالی را مشغول شدیم، از شاگردان ایشان بودند و یا با ایشان ارتباط داشتند و همین ارتباط، قهرا به ارتباط با ایشان انجامید، چون نظام حوزه و رابطه استاد شاگردی، رابطه ای مهم و اساسی است. این مسئله باعث شد که ما با بعد فقهی و حوزوی ایشان هم آشنا شویم و لذا من سطح را که تقریبا تکمیل کردم ؛ به درس ایشان رفتم. این که عرض می‌کنم در سال 1378 قمری بود. البته قبل از رفتن به درس ایشان، به جلسات وگعده هائی که در نجف، بین علما و فضلا، زیاد هم هست، می‌رفتم و خدمت ایشان رسیده بودم و ایشان هم ما را به سبب ابویمان می‌شناختند.ابوی از علمای سریع الفوت نجف بوده و در جوانی و در سن چهل سالگی فوت کرده بودند و همه از فوت ایشان بسیار متالم شده بودند. ایشان اولین تقریر نویس آن دوره نجف بودند و فقه و اصول آقای خوئی را نوشته بودند. آقای صدر هم شاگرد آقای خوئی بودند و از این روی به ایشان علاقه داشتند. مرحوم ابوی بنده در دوران قبل از ایشان، شاگرد آقای خوئی و مورد توجه ایشان بودند. خب، آقای صدر وقتی مرا شناختند، خیلی اظهار علاقه کردند و ایشان و دیگران که می‌دانستند ابوی بنده در جوانی فوت کرده بودند، معتقد بودند که ما این راه را ادامه بدهیم و عنایت خاصی هم به بنده داشتند. لذا قبل از حضور در درس ایشان هم، من با ایشان ارتباط پیدا کرده بودم، ولی وقتی در درس ایشان حاضر شدیم، این ارتباط خیلی قوی شد. عرض کردم رابطه استاد و شاگردی در حوزه‌ها رابطه بسیار عمیقی است، یعنی استاد در حوزه نسبت به شاگرد، هم مربی است، هم پدر است، هم مهذب است و اساتیدی که در حوزه‌ها موثر هستند، در همه امور شاگرد، حالتی این چنینی دارند. ایشان هم جاذبه‌های خیلی قوی داشتند و جاذبه شخصیتشان فوق العاده بود. محبت بسیار زیادی نسبت به همه و مخصوصا نسبت به شاگردانشان داشتند. واقعا شاگردان ایشان احساس می‌کردند که ایشان از پدر به آنها نزدیک‌تر و در زندگیشان مؤثرتر و برایشان دلسوزتر است.واقعا هم همین جور بود، یعنی ایشان خیلی به شاگردان خود علاقه داشتند و سعی می‌کردند آنها را از هر نظر تربیت کنند و چون تفکرشان سیستماتیک بود و با برنامه کار می‌کردند، برای این رابطه هم برنامه ریزی کرده بودند. البته ما ابتدا متوجه نمی‌شدیم و بعدها برایمان مشخص شد که ایشان برای هر چیزی برنامه ریزی کرده بودند. غیر از درسهای سنتی فقه و اصول که هر روز صبح و عصر داشتند، با همان روشهای سنتی حوزه، برنامه‌های بسیار مهمی را هم تنظیم کرده بودند که انسان متوجه نمی‌شد و بعدها می‌فهمید که این برنامه‌ها در شناخت و تربیت او چه نقش عجیبی داشته اند. به‌عنوان مثال در حوزه‌ها معمولا تعطیلی زیاد است. در هر وفات و تولدی، حوزه تعطیل است. ایشان در تمام این تعطیلات، به استثنای مواقعی چون عاشورا و اربعین، از فرصت استفاده و شاگردان خود را با تاریخ ائمه و تاریخ اسلام و نگرشها و بینشهایی که باید عالم امروز از تاریخ اسلام و ائمه داشته باشد،آشنا و به تناسب تولد یا وفات امامی که حوزه به آن مناسبت تعطیل بود، درباره این موضوعات، صحبت می‌کردند. مجموع این بحثها شاید بیش از صد سخنرانی شده باشد.

ـ ضبط نشدند؟

چرا ضبط شدند و برخی چاپ هم شده اند. بعضی از طلبه‌های لبنانی ضبط می‌کردند. خود ایشان هم گفته بودند که ضبط و تدوین کنند بدهند ایشان بازنگری کنند که متأسفانه این کار نشد. ایشان تقریبا درباره زندگی نامه و حیات تمام ائمه بحثهای مفصلی داشتند. عرض کردم که ذهن سیستماتیکی داشتند و لذا در هر مبحثی، بنایی تنظیم و زندگی و حیات ائمه را بر اساس آن، به چند مرحله تقسیم کرده بودند و عمدتا هم سعی داشتند نقش سیاسی ائمه در رهبری جهان اسلام، حفظ میراث پیامبر و مقابله با تحریفها و تبلیغاتی که از بیرون و داخل جهان اسلام انجام می‌شوند. نیز تثبیت خط انبیا و ائمه اطهار را تبیین کنند، البته این تعابیر را قبلا هم مطرح کرده بودند. بیشتر بحثهای ایشان در این زمینه بود و چون اطلاعات خوبی هم در تاریخ داشتند، غالبا روایات و مستندات و نقلهای تاریخی را از منابع معتبر می‌آوردند و خیلی هم بحثهای زیبا و زنده ای بودند. درباره امیرالمؤمنین (ع) سه چهار سخنرانی داشتند که یکدیگر را تکمیل می‌کردند. درباره صلح امام حسن (ع)، درباره قیام امام حسین(ع)، فلسفه آن صلح، فلسفه این قیام، علت اختلاف در ادوار ائمه مباحثی را مطرح و این ادوار را به چهار مرحله تقسیم کرده بودند و این سئوال را مطرح می‌کردند که چرا ادوار اینها یکسان نبودند و علل و ریشه‌ها و موجبات این اختلاف ادوار را خیلی زیبا تنظیم کرده بودند. این یکی از برنامه هایی بود که خیلی آرام در کنار برنامه‌های رسمی حوزه انجام می‌گرفت. یکی دیگر از برنامه‌های ایشان برنامه برای تعطیلی‌های ممتد مثل ماه مبارک رمضان یا تعطیلی تابستان بود. ایشان در این تعطیلات به‌عنوان دروس تفریحی، برنامه هایی چون درسهای فقهی تطبیقی را برای شاگردان خود می‌گذاشتند. مثلا در ماه مبارک رمضان بحثهای فقهی معاملات و تطبیق آنها با مباحث جدید حقوق روز که آقای سعدونی و امثال اینها در کتابهایشان نوشته بودند ؛ تدریس می‌شد. ایشان هم شاگردان را تحریض و ترغیب می‌کردند که بروند و این کتابها را بخوانند، هم از مباحث آن کتابها نقل می‌کردند. افق ذهن شاگردان خود را گسترش می‌دادند و توجه آنها را از بحثهای سنتی حوزه به مسائل مورد نیاز روز جلب می‌کردند. درباره مسائل فقهی مربوط به مسائل حکومتی بحث می‌شد. درباره احکام فقهی کلان مربوط به جامعه بحث می‌شد. علاوه بر این در یکی از روزهای هفته، احتمالا چهارشنبه، مباحث خاص فلسفه اسلامی از دیدگاه جدید خودشان را مطرح می‌کردند. بعد از بحث استقراء ‌نسبت به مبانی اسلامی بر اساس منطق استقراء، تحولی در ایشان ایجاد شده بود و بحثهایی را هم آماده کرده و نوشته بودند و اینها را در آن جلسه خصوصی به هفت هشت نفر از شاگردان خاص خود که مورد اعتماد و آشنا به تفکرات ایشان و اهل نظر و دقت بودند، القا می‌کردند. متأسفانه این جلسات هم تکمیل نشدند و خوردند به مسائل انقلاب و جمع شدند. این هم کاری بسیار اساسی بود که ایشان شروع کرده بودند. مبدأ و شروع جلسات بحث استقراء از بحث اصول بود که خارج از دروس حوزه، توسعه داده شد و از خلال بحثهای این چنینی آن نتایج حاصل آمد. در این بحث فلسفه، مسائل فلسفه روز هم به شکل مفصل مطرح می‌شدند. مثلا ایشان آخرین نظریات فلسفه روز درباره افکار فلسفی هگل را در آخرین متون شرق و غرب دنبال می‌کردند.

اواخر کتاب مفصلی از ترجمه دقیق‌ترین افکار فیلسوف معروف دیالکتیک، هگل، تهیه کرده بودند که مبانی مارکس هم از آن گرفته شده است. مارکس و انگلیس شاگردان هگل بوده اند و بحث دیالکتیک را از او گرفتند و وارد مباحث تاریخی کردند. منشأ بحث دیالکتیک و جدول، متعلق به هگل است. او در بعد فلسفی مطرح می‌کند، این دو در تفسیر تاریخ و جامعه. هگل افکار دشواری دارد و چندان برای همه قابل فهم نیست. ایشان این آرا را دنبال می‌کردند. در این اواخر کتاب قطوری را به ایشان داده بودند که یکی از شاگردان فلسفه هگل در زمان خود او تنظیم کرده بود و کتاب معتبری هم بود. اینها را مطالعه می‌کردند، خیلی وقتها هم حاشیه می‌زدند و در این بحثها می‌آوردند، یعنی سعی داشتند ذهن شاگردان خود را باز کنند. علاوه بر اینها جلسات روزمره وگعده و مجالس استفتاء هم که بود و همه آنها علم و فکر و نظریه پردازی و سئوال و جواب بود. جلسات عادی ایشان هم کلاس درس بود. کل این مجموعه، شاگرد را از جهات مختلف تربیت می‌کرد. برخورد اخلاقی ایشان هم خیلی عجیب بود. بسیار متواضع بودند. دائما دنبال این بودند که افراد را هم تربیت کنند، هم امتحان کنند، هم تذکر بدهند، هم خودشان برای اینها الگو باشند. در برخوردهایشان، در تواضعشان، در رفت و آمدهایشان، با اساتید، با اقران خودشان، خیلی با ادب بودند و این ادب را سعی می‌کردند نشان بدهند. خلاصه از هر جهت سعی داشتند طرف را تربیت کنند. مسائل سیاسی هم که بحث می‌شد، خیلی مفصل وارد می‌شدند.درباره برخورد رژیم با حوزه و آقای حکیم واین مباحث، با حساسیت برخورد می‌کردند. قبل از آمدن بعثی ها، مرحوم آقای حکیم در اغلب استانها، کتابخانه بزرگ اسلامی یا کتابخانه حکیم را ایجاد کرده بودند. این کتابخانه برای دانشجویان و علمایی که آنجا بودند، به‌عنوان یک مرکز محسوب می‌شد. عنوانش کتابخانه بود، ولی در آنجا کلاسهایی تشکیل می‌شدند و بچه مسلمانها و جریانات جدید اسلامی در آنجا جلسه می‌گذاشتند و کارهای تبلیغاتی هم می‌کردند. سالی یک بار هم در نجف یا کربلا، کنگره بسیار بزرگی را تشکیل نمی‌دادند. در نجف در روز سوم شعبان و درباره امام حسین (ع) کنگره برگزار می‌شد. از قبل هم دعوت می‌شد که علمای جهان اسلام مقالاتی بنویسند. هم کتابهایی تألیف می‌شدند و جایزه داده می‌شد، هم اجلاس بسیار عظیمی برگزار می‌شد و علمای زیادی می‌آمدند، معمولا طبقه فضلا و اساتید دانشگاه‌ها و علمای نجف می‌آمدند که هر کدام جایگاه خاصی هم داشتند. اجلاس در نجف در مرکز علمی برگزار می‌شد و در کربلا در حسینیه تهرانی ها. هر دو هم در کنار حرم بودند و کل شهر هم آذین بندی می‌شد و وضعیت عجیبی بود.

ـ مثل نیمه شعبان در اینجا.

بله مثل نیمه شعبان در ایران، ولی خیلی باشکوه تر. تمام شهر مثل حجله عروس می‌شد. همه خیابانها با بهترین پارچه‌ها پوشیده می‌شدند. خیلی با عظمت بود. آقای صدر یکی از مؤسسین این دو جریان بودند. بعد هم خودشان معمولا یک سخنرانی در اجلاس داشتند و مقاله مفصلی می‌نوشتند. این هم کارهای سیاسی و اجتماعی بود که ایشان انجام می‌دادند. منظورم این است که ایشان سعی می‌کردند شاگردان خود را آرام آرام و بدون تعجیل و سرو صدا و در یک جریان فکری متین و موقر، تربیت کنند. این نوع خصلتها وقتی در استادی با آن همه عاطفه و محبت همراه می‌شوند، بدیهی است که شاگردان را شیفته او می‌کند. واقعا ایشان جاذبه خاصی داشتند.

 

ـ هر چند دانسته‌های حضرتعالی از تلاشها و مکانت علمی شهید صدر بسیار مهم و ارزشمندند، اما به دلیل ضیق وقت و سمت وسوی تاریخی این گفت وگو با اجازه شما از آن صرفنظر می‌کنیم. در بررسی واپسین فصول سیاسی حیات ایشان، بهتر است بحث را از این نقطه آغاز کنیم که پس از رحلت آیت الله العظمی حکیم، با توجه به احترام و علاقه آیت الله شهید صدر، علت ورود ایشان به عرصه مرجعیت را چه می‌دانید؟آیا مرجعیت رشیده ای که مد نظر ایشان بود، محقق نشده بود و لذا ورود به این عرصه را ضروری تشخیص دادند یا علل دیگری در این تصمیم، دخیل بودند ؟

دو عامل در این تصمیم مؤثر بودند. در ابتدا ایشان به دنبال همان مرجعیت رسمی حوزه بودند و مخصوصا بیشتر آقای خوئی را تأیید می‌کردند، چون اعتقاد به اعلمیت ایشان داشتند و شاگردشان هم بودند. دو مسئله عامل این تصمیم شد. یکی تصوری شبیه به تصور امام بود که به آیت الله بروجردی داشتند. می‌دانید که یکی از پایه گزاران آمدن آیت الله بروجردی به قم، امام(ره) بودند. از ایشان حمایت کردند، ولی به تدریج مشاهده کردند که این مرجعیت با تمام امتیازاتی که داشتند، در اثر فضایی که برایشان ایجاد شده بود، آن اهداف بلندی که امام(ره) دنبال می‌کردند، نه تنها پیگیری نمی‌کردند، بلکه وضعیت داشت بر عکس هم می‌شد. در مسائل مربوط به فدائیان اسلام و شهید نواب صفوی و مبارزه با رژیم و امثال اینها، امام(ره) می‌دیدند که ایشان خیلی وارد نمی‌شوند، البته احترام آیت الله بروجردی، همچنان از جانب امام(ره) قویا مراعات می‌شد. همین وضعیت هم در عراق برای آقای صدر پیش آمد. ابتدا خیلی به آقای خوئی امیدوار بودند. نمی‌دانم چقدر در مورد تاریخچه آقای خوئی اطلاع دارید. ایشان از لحاظ شخصی و صرفنظر از اطرافیانش، مرجع بسیار آزاده و خوشفکری بودند. در پانزد خرداد، آقای خوئی فعال‌ترین مرجع نجف بودند. التسلیحات الخطیره را نوشتند و شاه را تکفیر کردند. حکم کفر شاه را صادر کردند. ایشان بود که نیمه‌های شب به سراغ آقای حکیم رفت و گفت آقای خمینی را گرفته اند و ممکن است اعدام کنند. در آن موقع آقای خوئی مرجع نبودند و مثل خود امام(ره)، در حوزه استاد بودند و شأن بالایی داشتند و فضلای زیادی در درسشان حاضر می‌شدند. ایشان در آن وقت نسبت به مراجع قبل هم انتقاد داشتند و می‌گفتند برای خدمت به اسلام و پیشبرد اهداف اسلامی می‌شود از مرجعیت استفاده‌های بسیاری برد و حتی به شکلی تحقق منویات کلان اسلامی و اجرای احکام اسلامی را مطرح می‌کردند.

فتاوای ایشان در بسیاری از مسائل به این شکل است. ایشان فتاوای حکومتی خوبی هم دارند، علت هم همین آزادی فکر ایشان است. اندیشه آقای خوئی قبل از اینکه به مرجعیت برسند؛ در این عرصه‌ها خیلی باز بود. هر کس با ایشان صحبت می‌کرد؛ به این نتیجه می‌رسید که ایشان اطلاعات حقوقیش خیلی زیاد است، مسائل مفهمی اسلامی را خیلی کامل می‌دانستند، اسلام را به‌عنوان یک نظام، قبول داشتند. مثلا ایشان تمام حکومتهای غیر اسلامی را نامشروع می‌دانستند و فتوایشان این بودکه از نظر اموال هم، آنها را مالک نمی‌دانستند و لذا کارمندانی که حقوق می‌گرفتند، دچار مشکل می‌شدند، چون حقوق آنها را مشروع نمی‌دانستند و می‌گفتند تا حکومت اسلامی نباشد و مشروعیت آن از طرف شارع امضا نشود، مشروع نیست. تمام مقلدین ایشان مشکل پیدا کرده بودند، چون ایشان می‌گفتند این حکومتها شرعی نیستند. در حالی که امام(ره) که بحث حکومت اسلامی را بیشتر هم مطرح کرده بودند، این حکومتها را مالک می‌دانستند، ولی آقای خوئی مالک نمی‌دانستند و فتاوای آقای خوئی در این قسمت، خیلی عجیب است. در این قسمت‌ها افکارشان بلند بود. مطالعات عمومیشان هم خیلی خوب بود. حافظه خیلی خوبی هم داشتند و آقای صدر هم که سالها شاگرد ایشان بودند ؛ گمان می‌کنم این بحثها هم بینشان رد و بدل می‌شد و خیلی به آقای خوئی خوش بین بودند و به خصوص بعد از دوران آخر مرجعیت آقای حکیم که چالش با حکومت زیاد شده بود، آقای صدر تصور می‌کردند آقای خوئی می‌توانند همان راه آقای حکیم را ادامه بدهند و با این امید بر رجوع به ایشان تأکید می‌کردند و با خود ایشان هم در ابتدای کار قول و قراری گذاشته بودند. این آقای حکیم که بعدا به اینجا آمد ودر دیوان عدالت اداری قاضی شد و فوت کرد، خدا رحمتش کند؛ ایشان داماد آقای خوئی بود و آن وقت کار فرهنگی می‌کرد. قبل از مرجعیت آقای خوئی در دانشکده کلیه الفقه در نجف که متعلق به آقای مظفر بود، درس می‌داد. بعد از مرجعیت آقای خوئی، تدریس را رها کرد و در بیرونی آقای خوئی بود. ایشان هم آدم فرهنگی، امروزی، مطلع و خوش قلمی بود. خود ایشان قول و قرارهایی با آقای صدر و با ما داشت مبنی بر اینکه سعی شود و کلای آقای حکیم که مبارز و با صدام مخالف هستند، تأیید شوند و کسانی که با دولتند و یا آدمهای مشکوکی هستند، وکالت به آنها داده نشود. قول و قرارها هم محکم و استوار گذاشته شده بودند و لذا آقای صدر خیلی امید داشتند. آقای صدر بعد از مدتی دیدند که این کار انجام نمی‌شود یا عکس آن انجام می‌شود و حتی به کسانی وکالت داده شده که سابقه کمونیستی داشتند، سابقه ضد دینی داشتند و یا در بصره و امثالهم، شهرتهای خاصی داشتند. ایشان هم خیلی ناراحت شدند. دستگاه آقای خوئی به تدریج از کنترل ایشان خارج شد و کاملا مشخص شد که افق فکری باز یک مسئله است و مدیریت یک مسئله دیگر و ایشان نتوانستند اطرافیان خود را مدیریت کنند. آقای صدر از این جهت به تدریج مأیوس شدند و لذا با بیت ایشان قطع رابطه کردند، ولی با خود ایشان بعضی وقتها سلام و علیکی داشتند. بیت آقای خوئی هم دیگر رابطه شان با ایشان قوی نبود و امید ایشان تبدیل به یأس و افسردگی شد. دو سال طول نکشید که یکدفعه وضع به این شکل عوض شد. حتی خود آقای حکیم را هم که آدم خوشفکری بود، پسران آقای خوئی از جمله آسید عباس آمدند و بیرونش کردند که به ایران آمد. اصل ایشان شوشتری بود و با برخورد بدی هم ایشان را بیرون کردند. بیت آقای خوئی به دست کسانی افتادکه واقعا خیلی معتقد به مسائل مبارزاتی و اجتماعی نبودند، بلکه بر عکس. و لذا این به نظر من یک علت بود.

عامل دیگر هم فشار مردم به آقای صدر برای تصدی مرجعیت بود. ایشان از نظر فکری، بحثهای سیاسی و اجتماعی در کل عراق بی نظیر و در جهان اسلام کم نظیر بودند. کتابها و مقالات و صحبتهای ایشان عمق عجیبی داشتند. چه از داخل چه از خارج عراق، ارتباطات زیادی با ایشان برقرار می‌شد. ایرانی هایی که در خارج بودند به آنجا زیاد رفت و آمد می‌کردند. مبارزانی بودند که بعضی از آنها قوم و خویش ایشان هم هستند، مثل آقای صادق طباطبایی و اعضای انجمنهای اسلامی که می‌آمدند و می‌رفتند. آقای یزدی و امثال اینها، هم به لبنان و نزد آقای موسی صدر می‌رفتند و هم در نجف نزد ایشان می‌آمدند و جذب افکار و آرای علمی و سیاسی ایشان می‌شدند. آقای صدر در همه بخشها امتیازات فوق العاده ای داشتند، بی نظیر بودند. در هر جلسه ای هر کسی سئوالی داشت، به محض اینکه ایشان لب به سخن می‌گشودند، مخاطب مجذوب ایشان می‌شد. خیلی فوق العاده بودند. ایشان به هر حال درس اصول گفته بودند، فقه گفته بودند و شاگردانی را تربیت کرده بودند که در کشورهای عربی، مخصوصا داخل عراق و لبنان رفت و آمد داشتند و اینها به تدریج اصرار داشتند که از ایشان تقلید کنند. همین‌ها مثلا حاشیه ای را که ایشان بر عروه و یا منهاج الصالحین نوشته بودند، در صدها نسخه استنساخ می‌کردند. نزد خیلی‌ها اعلمیت ایشان ثابت شده بود و می‌خواستند از ایشان تقلید کنند و آن روحیه و شرایط انقلابی و عشق و علاقه هم مزید بر علت می‌شد. این موج، مخصوصا در جوانها به شدت به راه افتاده بود و در بعضی از علما مخصوصا علمای بزرگ در استانهای عراق هم دیده می‌شد، از جمله آسید میر محمد قزوینی در بصره که از فضلا و مجتهدین بودند و دفاتر بحث فقه ما و امثال اینها را خواسته بودند، اینها را خوانده بودند و بحثهای فقهی را با بحثهای کتابی آقای خوئی که خیلی هایشان از جمله التحقیق چاپ شده بود؛ تطبیق می‌دادند و همین طور مستمسک آقای حکیم، ولی چون زمان حیات آقای حکیم بود و اعتقاد به اعلمیت آقای حکیم پیدا کرده بودند، می‌گفتند از لحاظ شرعی مکلفیم و نمی‌توانیم به کسی غیر از ایشان ارجاع بدهیم، اما آقای آسید محمد قزوینی، دو سه بار پسرهایشان و عشایر بصره را نزد آقای صدر فرستادند و این نمایانگر تمایل عمیق آنها به آقای صدر بود. بعد از فوت آقای حکیم، بعثی‌ها با ایشان برخورد کردند و چون ایشان شناسنامه کویتی داشتند، به آنجا فرار و همان جا هم فوت کردند. الان هم یکی از پسرانشان در آنجا قاضی هستند و امامت جماعت مسجد را به عهده دارند. به هر حال، ایشان بارها پسرهایشان را نزد آقای صدر فرستادند و هر چه هم ایشان می‌گفتند که من متصدی نیستم و آنها را به بقیه مراجع، از جمله آقای خوئی ارجاع می‌دادند، قبول نمی‌کردند. آنها از جلسه که بیرون می‌آمدند، دوباره مطالب ایشان را می‌گرفتند و استنساخ می‌کردند و یا استفتا می‌کردند و ایشان مجبور می‌شدند جواب بدهند. این دو عامل دست به دست هم داده بودند و واقعا خواست عمومی مردم عراق بود، مخصوصا جوانها و طلبه‌ها و کسانی که از مراتب علمی ایشان اطلاع پیدا کرده بودند که تعدادشان کم هم نبود. این شرایط و وضعیت بیت آقای خوئی، سبب شدند که ایشان مرجعیت را بپذیرند ؛ ولی فوق العاده با احتیاط این کار را کردند. ایشان مثلا اجازه ندادند حاشیه شان بر منهاج الصالحین را در عراق چاپ کنیم. من به لبنان رفته بودم و اولین کتاب تقریرات اصول ایشان را چاپ کردم. اولین کتاب اصول را که در واقع جلد آخر تعارض الادله است ؛ در سال 1392 هجری قمری در لبنان چاپ کردم. آقای آقا موسی آنجا بودند و خیلی هم به ما کمک کردند که بتوانیم آن را در دارالکتاب البنانی چاپ کنیم که از انتشارات بسیار معتبر لبنان بود و کتابهای مدرسه ودانشگاهها را چاپ می‌کرد و کتابهای دیگر را قبول نمی‌کرد، ولی مسئول آنجا که آقایی بود به نام حسن الزین، از مریدان آقا موسی صدر و به بیت صدر علاقه داشت. آقا موسی سفارش کردند و او هم کتاب را به شکلی بسیار شکیل چاپ کرد. آقای صدر در لبنان هم شاگردان زیادی داشتند. از همان جا برایشان نوشتم که در این جا شاگردان شما دارند حواشی شما را استنساخ می‌کنند ؛ بنابراین اجازه بدهید اینها را چاپ کنیم. باز هم ایشان یک جواب مثبتی ندادند، ولی بالاخره ما آنجا با طلبه‌های لبنانی و یک آقایی به نام شمس الدین جمع شدیم و این را چاپ کردیم. اولین حاشیه ایشان بر منهاج الصالحین را در انتشارات دارالتعارف که متعلق به آقای عزیزی بود و حالا هم هست، چاپ کردیم. من این را چاپ کردم و در انبار آنجا گذاشتم و به نجف آمدم و به ایشان گفتم، «بالاخره این کتاب چاپ شده، شما صریحا نگفتید چاپ نکنید و ماهم فضولتا چاپ کردیم. اگر نمی‌خواهید همان جا در انبار باشد، هر وقت تصمیم گرفتید پخش شوند و به تدریج به کتابخانه‌ها بیایند، پخش می‌کنیم.» بعد گفتم که هر کسی آمد مجانی به او می‌دهیم و نمی‌فروشیم. می‌خواهم عرض کنم که به این شکل و با کمال بی رغبتی پذیرفتند. شرط هم کرده بودند که روی کتاب هیچ لقبی برایشان نگذاریم و فقط بنویسیم،« سید محمد باقر صدر». ابدا القاب حجت الاسلام و آیت الله را نپذیرفتند. عین همان حالتهای جوانی امام(ره). امام(ره) هم قبول نمی‌کردند که رساله شان چاپ شود تا آقای مشکینی چاپ کردند و بعد هم دستور داده بودند که القاب روی جلد را سیاه کنند. هنوز هم آن نسخه‌ها هستند. به هر حال، چون نیاز به تدریج زیاد شد و از نظر بحثهای سیای و اجتماعی مبارزاتی، فاصله ایشان با آقای خوئی زیاد شد و میان مردم مورد توجه قرار گرفتند، ‌این اتفاق افتاد و ایشان به رغم میل خود وبا احتیاط بسیار زیاد، مرجعیت را پذیرفتند.

ـ تحلیل برخی از شاگردان و نزدیکان شهید آیت الله صدر این است که مرجعیت ایشان عمدتا از سوی جوانان دانشگاهی و طلبه‌های جوان، به ویژه طلبه‌های لبنانی و عشایرعراق مورد استقبال قرار گرفت، اما از طرف حوزه علمیه نجف بنا بر دلایلی از جمله به گفته برخی از آگاهان، به دلیل حسدهایی که وجود داشت، چندان مورد اقبال واقع نشد، نظر شما چیست؟

بیشتر طلبه‌های عرب و لبنانی از مرجعیت ایشان استقبال کردند. البته عده ای از طلبه‌های ایرانی هم که در اخراجها به ایران آمدند، به ایشان معتقد بوند. ایشان تا قبل از تصدی مرجعیت، از نظر علمی مورد قبول همه بودند و اکثر شاگردان ایشان هم ایرانی بودند. آنهایی هم که نمی‌آمدند، حسرت درس ایشان را می‌خوردند، ولی می‌گفتند ما می‌ترسیم بیاییم، چون رژیم بعث نسبت به ایشان حساس بود. مثل مرحوم آقای حکیم که به ضدیت با رژیم شهرت داشتند. بحث حزب الدعوه و مسائل حزبی هم بود. اینها یک مقدار حالت توقف در طلبه‌ها ایجاد می‌کرد، ولی همان طور که عرض کردم اغلب شاگردان ایشان طلبه‌های ایرانی بودند و فضلای اصلی پیرامون ایشان هم ایرانی بودند. در میان طلبه‌های لبنانی کسی به فضل طلبه‌های ایرانی نبود. خود ایشان هم توجهشان بیشتر متوجه ایرانی‌ها بود.سپس موضوع تصدیگری و بحث رساله به میان آمد. بعد هم که بین تشکیلات آقای خوئی و تشکیلات امام(ره)، درگیری خیلی شدید شد. تعداد زیادی از طلبه‌های ایرانی اعلمیت آقای خوئی را نسبت به امام(ره) قبول نداشتند و این خودش اولین جدایی بود که شکل گرفت. آقای صدر سعی کردند این جدایی را با رفت و آمد خدمت امام(ره) و استقبال از بحث ولایت فقیه و سفارش کتاب ایشان به طلبه ها، حل کنند. ایشان اعتقاد داشتند که این کتاب نقطه عطفی در تاریخ مرجعیت است و خیلی از این کتاب تجلیل کردند. ایشان سعی می‌کردند پیش آقایانی که نزد ایشان می‌آمدند، یک مقداری وضعیت را جبران کنند. بعد هم بخش سنتی تشکیلات آقای خوئی که مبارزه به این شکل را قبول نداشت، از ایشان جدا شد و حوزه به این معنا از ایشان کناره گرفت. البته هر دو طرف، جنبه‌های علمی و فقهی و فکری ایشان را قبول داشتند، اما برای تشکیلات آقای خوئی سئوال ایجاد شده بود که چطور ایشان در ابتدا همه را به آنها ارجاع می‌داد و حالا نمی‌دهد و لذا خیلی شدید برخورد می‌کردند. همین آقای فقیه ایمانی، داماد آقای خوئی که الان کسالت دارند و کارهای تشکیلات دست او بود، با آقای صدر جلسه مفصلی داشت که شما چطور آن روز آن طور عمل کردید و حالا این طور عمل می‌کنید ؟ اینها قبلا با هم رفیق بودند. آقای فقیه ایمانی اصفهانی است. برادرشان آقای کمال وکیل امام(ره) بود وایشان که آقا جلال است، وکیل و داماد آقای خوئی بود. آن موقع که نجف درس می‌خواند، با آقای صدر رفیق بود و خیلی گلایه داشت که با وجود علاقه ای که به استاد داشتید و آن سوابقی که من می‌دانم، چرا این کار را کردید؟ یک خاطره جالبی هم آقای صدر برای ما نقل می‌کردند. می‌گفتند آن وقتی که این آقا جلال تازه از ایران آمده بود و هنوز ازدواج نکرده بود، درس مرحوم آشیخ حسین حلی می‌رفت. آقای حاج حسن آقای سعید و بعضی از طلبه‌های ایرانی که اینها درس آقای خوئی می‌رفتند، در درس ایشان هم شرکت می‌کردند. آقای حاج شیخ حسین حلی هم از علمای زاهد، عابد و بی ادعای درویش مسلک، ولی فاضل و از شاگردان مرحوم میرزای نائینی بود. قبل از آمدن امام(ره)، درس مهم بعد از درس آقای خوئی، درس ایشان بود. بعد که امام(ره) آمدند، درسشان، درس مفصلی شد، ولی تا آن وقت، درس آقای حاج شیخ حسین از درسهای مهم بود و طلبه‌های فاضلی داشت. ایرانی‌ها هم خیلی علاقه داشتند و ایشان هم نزد مرحوم میرزای نائینی درس خوانده بود و مثل ایشان فارسی درس می‌داد، طلبه‌های ایرانی خیلی به درس ایشان می‌رفتند. اوایل آقا جلال چند جلسه درس آقای خوئی را می‌رود و بعد دیگر نمی‌رود. آقای صدر از او می‌پرسند که چرا دیگر درس آقای خوئی نمی‌آیی؟ پاسخ می‌دهد که حاج شیخ حسین دقیق‌تر و بهتر است. آقای صدر می‌گویند خب حالا هر دو را برو. می‌گوید که نه،این کافی است. مدتی از این ماجرا گذشت تا بحث مصاهرتش با آقای خوئی شروع شد و بعد هم انجام گرفت و به درس ایشان آمد. آقای صدر می‌گفتند یک بار به شوخی به او گفتم، «معلوم شد یکی از ادله اعلمیت، مصاهرت است. آن موقع، این همه به تو می‌گفتیم این درس بیا نمی‌آمدی، حالا که داماد شدی می‌آیی؟» و در س حاج شیخ حسین را هم ترک کرد. خلاصه ایشان آمد عراق و خیلی حساس بود که شما چرا این کار را کردی و آقای صدر هم پاسخهایی به ایشان دادند. مقصودم این است که جریان حوزه با ایشان، یک جریان سیاسی بود، وگرنه یک مبنای اصولی نداشت.طلبه‌های ایرانی هم که آنجا می‌آمدند، از اخراج می‌ترسیدند و دو سه بار، همه را اخراج کردند. آقای سلطانی آمده بودند و می‌خواستند بمانند. خانه هم گرفتند. می‌دانید که باجناق آقای صدر بودند. خود آقای صدر چقدر زحمت کشیدند تا خانه ای برایشان تهیه کردند ؛ ولی همان شبش بعثی‌ها شروع کردند بین کربلا و نجف عده ای را گرفتن وبعد هم آنها را به مرز فرستادند. من و آقای صدر با هم در خانه جدید آقای سلطانی به دیدنشان رفته بودیم. ایشان گفتند اینها وحشی هستند و من نمی‌توانم اینجا بمانم. شاید دو سه هفته ای بیشتر نبود که خانه را گرفته و اثاث مرتب وخوبی درست کرده و خانواده شان را هم آورده بودند. گفتند فردا بچه مرا، خانواده مرا یا خودم را بگیرند بفرستند، خانواده ام اذیت می‌شوند. اینها وحشی هستند. اینجا کی نمی‌تواند بماند و لذا کوچ کردند و برگشتند. مقصودم این است که چنین شرایطی بود و اینها از این ابزار اخراج، خیلی استفاده کردند، به این شکل که فلانی، درسش حساس است و اگر کسی آنجا برود، او را می‌گیرند. یا بحث سیاسی بودن آقای صدر که می‌گفتند خیلی دقیق است، خیلی فاضل است، خیلی ملاست، ولی سیاسی است. سیاسی هم در آن جو سنتی نجف، به خصوص در میان طلبه‌های ایرانی، غیراز آنهایی که در اطراف امام(ره) بودند، چیز غریبی بود و خیلی از این مسئله وحشت داشتند و خلاف شأن حوزه می‌دانستند که فرد وارد بحثهای سیاسی شود. معتقد بودند دین از سیاست جداست و مخصوصا حوزه باید از سیاست جدا بماند. این خیلی معمول بود و از این اهرم، علیه ایشان خیلی استفاده می‌شد. این حالت در طلبه‌های لبنان اثر نمی‌کرد، چون اهل آنجا بودند و درگیر بودند. جوانها هم که اساسا مبنایشان مبارزه واین صحبتهاست. آقای صدر بالقوه پتانسیل بسیار بالایی برای مرجعیت داشتند، چون هم از نظر فقهی بسیار روشن بودند‌، هم از نظر مسائل فکری خیلی مسلط بودند.

جامعیت خاصی هم داشتند. مثلا مرحوم مطهری که خدا رحمتشان کند؛ در بحث فلسفه و جامعه نظرات خیلی خوبی دارند و آقای صدر هم خیلی به ایشان علاقه داشتند، ولی در مبحث فقه نه کتابی دارند، نه شاگردی را تربیت کرده اند. ماموریث فقهی شهید صدر در حال حاضر هم محل مراجعه اهل دقت است. الان طلبه‌های فاضل قم می‌گویند در درس خارج تا کسی متعرض نظریات شهید صدر نشود، می‌گویند این درس کاملی نیست. تقریرات چاپ شده و بحثهای ایشان دارد حالت تسلط پیدا می‌کند و مثلا در مسائل اصولی و بحثهای خارج فضلا و اساتید قم که دارند جای پیرمردها را می‌گیرند، بحثهای ایشان دارد سایه می‌اندازد. شاگردان خوب آقای آمیرزا جواد آقا تبریزی که حالا در قم درس خارج می‌دهند، اگر متعرض نظریات شهید صدر نشوند، شاگردها جمع نمی‌شوند و می‌گویند این حرفهای جدید راهم بگویید. شبیه بحثهای خود آقای خوئی در فقه و در رجال، چون در معجم و امثالهم دراین قسمت کارکرده و اگر کسی بخواهد بحث رجالی کند، اگر نظریات آقای خوئی در معجم را نگوید از او علت را می‌پرسند. یا مثلا شرح عروه آقای خوئی، انصافا هر کس از اساتید که بخواهد درس بدهد، یکی از این کتاب زیربغلش است و نمی‌تواند نگوید. عین همین وضعیت درباره اصول آقای صدر ایجاد شده، البته فقه را زیاد بحث نکرده اند، غیر از همان سه چهار جلد طهارت که چاپ شده، ولی اصول کامل است، چون ایشان دو دوره اصول گفتند و بعد هم چاپ شد. آقای صدر یک حالت جامعیت خاصی داشتند. بالقوه این آمادگی از نظر پذیرش حوزه‌ها در ایشان خیلی زیاد بود، ولی جریانات سیاسی، تقدیر ایشان را جور دیگری رقم زد که از جنبه‌های علمی واقعا جای تأسف دارد، ولی از جنبه جهاد و ایثار و شهادت‌، خداوند این را برای ایشان تقدیر کرده بود که از مقامات خیلی عالی است.

ـ شهید صدر از لحاظ اندیشه تصدی اجتماعی سیاسی، قاعدتا از نظر فکری به امام(ره) نزدیک‌تر بودند تا به اساتید و رفقای سابقشان، این مسئله از این جنبه مهم است که ما در تحلیل روابط، چندان به ورطه بررسی رابطه استاد و شاگردی افراد نسبت به یکدیگر نیفتیم. از اولین گرایشات شخصی ایشان نسبت به امام(ره) چه خاطراتی دارید؟

من خیلی تمایل داشتم که این تقارب هر چه بیشتر بین این دو نفر انجام شود. این از اول به دل من افتاده بود که این نزدیکی به نفع هر دو بزرگوار است، هم به نفع امام(ره) و هم به نفع ایشان در عراق. واقعا وقتی ایشان به آقای خوئی ارجاع دادند، از کسانی که به شدت مخالفت کرد، من بودم. با من مشورت نکردند. اگر می‌کردند، من رأی مخالف می‌دادم.

ـ پس شما در جریان نبودید ؟

خیر، یک نفر از لبنان آمد‌، این ارجاع را گرفت و رفت. برادر این آقای شمس الدین.

ـ این سخن شما بسیار نکته مهمی بود.

بله، بعد که منتشر شد، دیدم. به ایشان گفتم چرا این را دادید؟ گفتند ایشان استاد ماست. بعد هم من دیدم وحدت کلمه در مناطق عربی اقتضا می‌کند که بیشتر به ایشان ارجاع داده شود. من همان وقت هم گفتم این مصلحت نبود که شما این را دادید. هنوز مشخص هم نبود که تشکیلات آقای خوئی کارش به کجا بکشد. اطرافیانشان را عرض می‌کنم. خود آقای خوئی شخص بزرگواریی بودند. به خود مراجع ما خیلی عرضی نداریم.

همان طور که گفتید آقای صدر خیلی به امام(ره) نزدیک بودند. امام(ره) در همان اوایل، در زمان آقای حکیم، آقایان مبارزی که از اروپا و جاهای دیگر می‌آمدند، به آقای صدر ارجاع می‌دادند. من یادم هست که به اتفاق آقای صادق طباطبایی که می‌آمد با آقای صدر زیاد گعده می‌کردیم. ایشان از آلمان که می‌آمد، به خانه ایشان می‌رفت، چون محرم خانواده ایشان بود و آقای صدر شوهر خاله اش می‌شد. یک وقتی ایشان به من گفت ما به امام(ره) گفتیم این بحثهایی که در مسائل اسلامی مطرح می‌کنیم، تقریبا به ته کشیده است. می‌خواهیم ادامه بدهیم. به چه کسی مراجعه کنیم ؟ امام(ره) دو بار ما را به آقای صدر ارجاع دادند و گفتند از افکار ایشان استفاده کنید. امام(ره) به ایشان امیدوار بودند. جریانات بعد از وفات آقای حکیم و ارجاع، اوضاع را به هم زد. آقا موسی هم در لبنان در طبقه بندی، امام(ره) را بعد از آقای خوئی قرار دادند و آن حرکت هم تأثیر گذاشت. این دو حرکت بسیاری از آقایان را ناراحت کرد. حق هم داشتند ناراحت شوند. ایناه در حقیقت تا حدی تحت تأثیر روابط استاد شاگردی و رفاقت عمل کردند. یک مقداری هم جنبه فکری باز آقای خوئی در اینها ایجاد شبهه کرد. عرض کردم آقای خوئی طوری بودند که هر کس با ایشان می‌نشست ؛ از نظر فکری مجذوبشان می‌شد. می‌گفتی حکومت اسلامی، می‌گفتند بله حکومت اسلامی لازم است، می‌گفتی اقامه حدود، می‌گفتند بله لازم است. اصلا فتوا داده بودند که اقامه حدود، مختص به زمان امام معصوم نیست و از بدیهیات اسلام است و در هر زمانی باید اقامه شود. فکر آقای خوئی خیلی باز بود. هر کس که این فکر را می‌دید، خیال می‌کرد ایشان به محض اینکه مرجع شوند، این فکر را به منصه ظهور می‌رسانند و اولین کارشان این است که حکومت اسلامی را برقرار کنند. مخصوصا با آن تکفیری که شاه را کردند و حکومتها را نامشروع و اموالشان را مجهول المالک دانستندو مالکیت آنها را شرعی نمی‌دانستند. کسی که این طور شفاف در فتاوای فقهی و شرعی مواضع خود را اعلام کند، انتظار این است که اگر مرجع شود، قهرا یکی از طلایه داران برگزاری حکومت اسلامی می‌شود، در حالی که درست عکس این شد و به آقای صدر افسردگی دست داد. یک لطمه بزرگی خوردند. قضایا درست 180 درجه عکس شد. حتی در حدی که آقای حکیم هم تصدی اجتماعی می‌کردند ؛ آقای خوئی انجام ندادند. بعد هم به خاطر ایرانی بودن شاگردان ایشان و قضایایی که در اطرافشان روی داد، قضایا عکس شد و خیلی لطمه خوردند و دیگر جبران این مسائل، خیلی سخت بود. بعد هم که پشت سر هم مسائل پر تنش ایجاد شدند. مسئله اخراج ایرانی‌ها پیش آمد وآقای خوئی رفتند به انگلستان که آقای صدر به شدت ناراحت شدند و تا بغداد خدمت ایشان رفتندکه آقا کجا دارید می‌روید؟ در دفتر شما در نجف می‌گویند هر که می‌خواهد به ایران برگردد، برود. حوزه دارد از هم متلاشی می‌شود. آقای خوئی گفتند،«شما بروید از قول من بگویید که ایشان راضی نیست کسی برود.» آقای صدر آمدند به نجف و این را گفتند و فردای آن روز دفتر آقای خوئی تکذیب کردند. آسید جمال گفت که پدر من این را نگفته. و آقای خوئی رفتند انگلستان و اگر مقاومت امام(ره) و مقاومت مرحوم آیت الله شاهرودی نبود، حوزه از دست رفته بود. در عین حال خیلی‌ها به قم رفتند. فضلای حوزه علمیه نجف ایرانی‌ها بودند. در میان عربها کمتر طلبه فاضلی پیدا می‌شد. لبنانی‌ها هم محدود بودند. اجمالا اینکه ماجرای اخراجها بود، تنشهای حوزه هم بود.

ـ از ارتباطات مرحوم آیت الله صدر و حضرت امام(ره) خاطراتی را نقل کنید.

ایشان از دو طریق با امام(ره) ارتباط داشتند. یکی از طریق مرحوم آسید احمد آقا که خودشان هم در درس آقای صدر شرکت می‌کردند، یکی هم افرادی که از خارج می‌آمدند و همچنین طلبه هایی که با آنها ارتباط داشتند. مثلا آقای دعائی خیلی نقش داشتند و با انجمنهای اسلامی و خارج از کشور ارتباط داشتند و حقا خیلی هم نقش برجسته ای داشتند. در بحثهای سیاسی و اجتماعی، ارتباط آنها به این نحو بود. خود آقای صدر هم به هر مناسبتی دیدن امام(ره) می‌رفتند. بارها در خدمت ایشان به دیدن امام(ره) رفتیم و امام(ره) هم خیلی به ایشان احترام می‌کردند، مخصوصا اواخر که امام(ره) را در منزل، محصور کردند، تنها کسی که به دیدن امام(ره) رفت، آقای صدر بود. هیچ کس نرفت. می‌ترسیدند. روز بعد هم که امام(ره) رفتند مرز کویت و بعد به پاریس رفتند. در سه چهار روز آخر، تمام اطراف خانه امام را گرفته بودند و هیچ کس اعم از عرب و دیگران، به دیدن امام(ره) نرفت و فقط آقای صدر می‌رفتند. قبل از تصمیم برای رفتن به کویت، امام یک هفته ای در منزل محصور بودند. قبلا هم برخورد آقای صدر همین طور بود. در وفات مرحوم حاج آقا مصطفی، ایشان سه چهار بار به دیدن امام(ره) رفتند. امام(ره) هم خیلی به ایشان اظهار لطف می‌کردند. اواخر داشت خیلی چیزها جبران می‌شد، ولی متأسفانه دیر شده بود، یعنی زمینه زیادی نمانده بود. امام(ره) دچار مسائل ایران و غلیانی که در کشور شده بود، شدند. در آنجا هم بحث بعثی‌ها بود و برخوردهای بدی که کردند و کسانی را اعدام کردند. مرحوم حاج آقا مصطفی، خدا رحمتشان کند. در ابتدا خیلی به آقای صدر علاقه داشتند. بعد از این جریان اعلام مرجعیت آقای خوئی، یک مقداری دلگیر شدند، هم از آقا موسی صدر و هم از ایشان که این را هم ما به تدریج با رفت و آمدها و با تبیین اینکه این مربوط به تاریخ است و مرحله اش گذشته است، جبران کردیم، ولی حوادثی که رخ دادند ؛ انسان را به شدت پکر می‌کردند. انسان تا می‌خواست فکری بکند، حادثه ای رخ می‌داد یا شاگردان ایشان و یا شاگردان امام(ره) اخراج می‌شدند. همین آقای آمیرزا جواد آقای تبریزی را در راه کربلا گرفتند. یک شبانه روز آنها در خانی به نام خان نیمه که از خانهای شاه عباسی و بین کربلا و نجف است، نگه داشتند. آنجا نه اتاقی دارد و نه چیز دیگری. فقط یک سایه بان دارد. آنها را آنجا نگه داشته و یک مشت خرمای خشک جلویشان ریخته بودند. واقعا برای آمیرزا جواد آقا و آمیرزا کاظم تبریزی و آقای کوکبی و دیگرانی که آمدند این طرف، سنگین بود. خیلی از زعمای حوزه آمدند این طرف و صدام به همین ترتیب، حوزه را از بین برد و آنجا را از فضلا و علما، خالی کرد. ایرانیها هم که فقط تک و توکی ماندند. بقیه هم، آدمهای درستشان، چه عرب، چه لبنانی، همه رفتند یا به زندان افتادند. یک مشت بعثی ماندند. یعنی صدام چنان ضربه ای به حوزه زد که هنوز هم قد راست نکرده است. با این که چهارپنج سال است که صدام رفته، ولی هنوز هم که طلبه‌ها می‌روند، می‌گویند حوزه، حوزه نیست. یعنی ریشه را درآورد.

ـ یکی از جلوه‌های تصمیم آقای صدر برای ترمیم این رابطه، فرستادن حضرتعالی به ایران بود.

یک بعد قضیه نامه ای است که ایشان به نوفل لوشاتو برای حضرت امام(ره) فرستادند. بسیار نامه جالب و در واقع توجیه عظمت این انقلاب بود.

ـ خاطره شخصی خود را از آمدن به ایران و صحبتهایی که با ایشان داشتید، در مقطعی که به نمایندگی از آقای صدر در ایران بودید، بیان کنید.

شب فرار شاه، آقای صدر درس نگفتند و با حال و بیان عجیب و سحرآمیز و لحن حماسی درس را شروع کردند.

ـ ادبیات عجیبی داشتند.

خیلی عجیب بودند. هم قلم عجیبی داشتند، هم بیان خارق العاده ای. بعد از گفتن بسم الله گفتند، «الیوم تحقق آمال الانبیا » امروز آرزوها و خواب انبیا در تاریخ محقق شد. این قدر ایشان خوش بین بودند. بحثها و تظاهرات شروع شدند و من به ایشان گفتم این وضع قطعا منشاء تحول بزرگی در منطقه می‌شود و حالا که صدام می‌بیند که رژیم شاه موفق نشده، شما را آسوده نخواهد گذاشت و هر جوری که هست شما باید از عراق بیرون بیایید. ایشان گفتند فعلا شما برو.

ـ شما خودتان تصمیم گرفتید بیایید یا آقای صدر گفتند ؟

ایشان هم گفتند، من هم که معتقد بودم که کلا بایستی رفت. چون من سه چهار سال قبل از آن، چهل روزی گرفتار بعثی‌ها شده و به زندان آنها رفته بودم. در آن قضایای اخراجها، یک اربعین یعنی چهل روز در زندان صدام بودم.

ـ در کجا؟

در بغداد. از نجف ما را گرفتند و بردند در بغداد و خلاصه یک چله را آنجا بودیم. آنجا من می‌فهمیدم که اینها چه جرثومه‌های فسادی هستند. به همین دلیل به آقای صدر گفتم اینها شما را نمی‌گذارند و بالاخره آماج اصلیشان، رأس این جریانات‌، یعنی خود شماست. و لذا به محض اینکه این مسئله شروع شد، من سریع رفتم. خود ایشان هم گفتند سریع برو تا بعد با تماسهایی که می‌گیریم ببینیم چطور می‌توانم بیایم. خود ایشان هم بی میل نبودند، چون اوضاع واقعا خطرناک بود.

ـ پس خود ایشان هم مایل بودند، بیایند؟

بله، اول این میل را داشتند. گفتند شما بروید و ارتباط را برقرار کنید تا ببینم جریانات به کجا می‌کشند. من هم شاید اگر یک هفته تأخیر می‌کردم، دستگیر می‌شدم. رفتم کویت و از آنجا آمدم ایران. شاید اول فروردین 58 بود؛ چون در انتخابات جمهوری اسلامی شرکت کردم. امام(ره) قم بودند. خدمت ایشان رفتم. خیلی تعجب کردند و من گفتم که جریان از چه قرار است و به ایشان گفتم که آقای صدر در وضعیت خطرناکی هستند و بعثی ها، ایشان را می‌کشند. امام(ره) نظرشان این بود که مراجع را نمی‌کشند. جنگ هم که هنوز شروع نشده بود و امام(ره) تصور نمی‌کردند صدام در این حد جنایتکار باشد. گفتند بعید است که ایشان را بکشند.

ـ نکته مهم این است که چه کسی به امام(ره) گفته بود که آقای صدر می‌خواهند به ایران بیایند؟

ظاهرا اول خبرگزاری فارس بود که این را اعلام کرد و بعد هم چند تا از روزنامه‌ها نوشتند واین موجب شیوع این خبر شد.

ـ چون می‌گفتند آقای صدر در ابتد نمی‌خواستند بیایند.

بله، اوایل آمدنشان مطرح نبود. این را اینجا لو دادند. من نمی‌دانم علتش چه بود. آقای دعایی سفیر ایران در بغداد بودند و با واسطه با آقای صدر ارتباط داشتند. ایشان آمدند و به من گفتند عکس آقای صدر را نداری ؟ گفتم چرا، می‌خواهید چه کار کنید؟ گفتند می‌خواهم یک گذرنامه ایرانی برای ایشان درست کنم ؛ شاید بشود ایشان را بیاوریم. من عکس را دادم و ایشان هم این کار را کردند. هر حرکتی در عراق می‌شد، به پای آقای صدر می‌نوشتند. ایشان هم در تأیید انقلاب اسلامی ایران و نوشتن نامه‌های رسمی، از جمله نامه اعتراضی به خاقانی و فاتحه گرفتن برای شهید مطهری و این نوع حرکتها، پیگیر بودند. تنها مجلس فاتحه ای که در نجف برای آقای مطهری گرفته شد، توسط ایشان بود و خودشان هم در مسجد ایستادند. این نوع کارها در نظر بعثی ها، مقابله با آنها محسوب می‌شد. دوستان ایشان از جمله خود ما متوجه این قضایا بودیم و می‌خواستیم به نوعی ایشان را از این معرکه بیرون بیاوریم. این زمینه در ذهن خواص بود. حالا چه طور شد که این سر از خبرگزاری و روزنامه درآورد، نمی‌دانم. این که درج شد، امام(ره) این را دیدند و آن نامه را نوشتند. امام(ره) معتقد بودند که ایشان را نمی‌کشند. وقتی این خبر اعلام شد، حساسیت رژیم بعث نسبت به ایشان زیاد شد. تصور می‌شد که این حساسیت، ایشان را حفظ کند، در حالی که بر عکس شد. بعد از شروع جنگ کاملا مشخص شد که صدام برای تثبیت خودش، حاضر است همه ملتش را هم بکشد.این جور حسابها را قبل نداشت.

ـ وقتی ایران بودید، چقدر توانستید رابطه تان را با ایشان برقرار کنید؟

زیاد، چون ما در منزل خودمان تلفنی را گذاشته بودیم و یک کسی آنجا بود، می‌رفت خبر می‌داد. این تلفن هم تلفن معروفی نبود. تلفن یک خانه معمولی در نجف بود. آنجا تلفن می‌زدیم و مستقیم حرف می‌زدیم. دو سه بار خانواده را فرستادیم. خانواده ما، قبل از شروع جنگ دو سه باری رفت نجف و نامه گرفت آورد. کارهای پرخطری بودند، ولی انجام می‌شدند. اما آن خط تلفن تا وقتی که ایشان را محاصره کردند، فعال بود، ولی بعد رابطه قطع شد.

ـ به‌عنوان سئوال آخر درباره نامه ای است که ایشان برای آخرین بار برای شما نوشتند و منتشر هم نشده و شبه وصیتنامه است. در این مورد نکاتی را ذکر بفرمایید.

وصیتنامه نیست. شبیه آن سه پیامی است که در نوار برای ملت عراق داده اند. آن را برای عامه مردم گفته اند، این نامه را برای خواص و شاگردانشان نوشته و گفته اند بعید است اینها بگذارند من زنده بمانم و من هم تصمیم به شهادت گرفته ام. ایشان سابقا بحثهای تاریخ کربلا را که می‌گفتند، نظریه شهید جاوید را قبول داشتند و عین همان را در مورد خودشان صادق می‌دیدند و این اواخر می‌گفتند مثل اینکه من هم تکلیفم دارد مثل او می‌شود و همین طور هم شد و هم خودشان هم خواهر مظلومه شان مثل آن مسائل شدند. خداوند، این را برایشان قسمت کرد و بعد توصیه می‌کنند و می‌گویند که مثلا با چه کسانی مدارا کنید، از چه کسانی استفاده کنید و چه بکنید. من هم دیدم این نامه، بیشتر جنبه شخصی دارد و اگر بخواهم آن را اعلام کنم، صحیح نیست. من ابا دارم که چیزهایی را که در ارتباط با ایشان است، مطرح کنم، چون درست نمی‌دانم که کسی این گونه مطرح کند که ما می‌خواهیم از وجود ایشان استفاده شخصی کنیم. آن نامه، بیشتر اینگونه است. مثل اجازه اجتهاد ایشان برای بنده است. به تنها کسی که ایشان خطی اجازه اجتهاد دادند، من بودم. ولی من این را هیچ جا مطرح نکردم. یک نفری پنج سال پیش آمد و پنهانی آن را گرفت که ببیند، بعد برده و داده بود به آقایان کنگره شهید صدر و آنها منتشر کرده بودند. هفت هشت سال قبل هم آقای حائری می‌خواستند برای جلد اول کتاب اصول، مقدمه ای درباره آقای صدر بنویسند. به من گفتند می‌خواهم این را ببینم. من نشانشان دادم و دیدم در پاورقی نوشته اند. من خوشم نمی‌آید چیزی را مربوط به خودم است، در تبلیغات بیاورم و کار بعضی از افراد را که حتی نامه‌های خصوصی را هم منتشر می‌کنند‌، قبول ندارم.

ـ هنگامی که می‌خواستند کتاب فلسفتنا را ترجمه کنند، از آقای صدر کسب اجازه کرده بودند، ایشان تلفن شما را داده و گفته بودند شما را تأیید کنید، کافی است.

از این مسائل زیاد بود. از بس که انسان از این خسارت بزرگ، از فقدان ایشان محزون می‌شود، دلش نمی‌آید درباره ایشان چیزی بگوید.

نویسنده: علی سائلی


مقدمه

شهید بزرگوار، فقیه نوآور، فیلسوف متفکر، حکیم ربانی، اصولی ژرف‌اندیش آیه الله العظمی سید محمدباقر صدر از زمره عالمان معتبری است که از دوران کودکی در جست‌وجوی علم خالص و ناب بود تا این‌که خداوند وهاب در سایه تلاش مخلصانه و کوشش مجاهدانه او از همان آغاز، شهد شیرین علم را به کام او چشاند. زندگی شهید آیه الله صدر اگر در دو کلمه خلاصه شود، آن دو کلمه عبارت خواهد بود از: علم و مجاهدت.

هماهنگی واقعی این دو مفهوم گویای این است که علم او میراث اولیا و انبیا بوده و مجاهدت او از سر اندیشه و تفکر و برخاسته از باورهای دینی و مبتنی بر آرمان‌ها و آرزوهای فطری و باطنی‌ای است که در پرتو علم و دانش دینی رشد یافته و متعالی شده است.

شهید صدر در تمام علوم حوزوی متبحر و صاحب‌نظر بود و نسبت به مسائل مختلف دید و بینش فوق‌العاده داشت؛ تا آن‌جا که توانست با نبوغ عجیب خود، در علوم گوناگون حوزوی نوآوری و خلاقیت و ابتکاراتی داشته باشد. اندیشه‌های بلند و تازه او در علم اصول، او را بر این واداشت که یک دوره اصول جدید با تبویب و تدوین بدیع و با مفاهیم و اسلوب ویژه تنظیم نماید. نظیر همین کار را در مکتب‌های اقتصادی به نحو تطبیقی و در فلسفه به ظهور رساند.شهید صدر انسان معنوی و عارفی بود که جز به خدا نمی‌اندیشید. طائر قدسی روح او انسی با این خاکدان و الفتی با مظاهر این نشئه نداشت. حشر و نشرش با ذکر و ادعیه بود. یاد خدا سرمایه جاویدی بود که او را قائم و پرتلاش نگه می‌داشت. انصراف روح ملکوتی او به عالم جبروت موجب می‌شد که هرگز در کارهای خود انگیزه مادی و دنیایی نداشته باشد و به معیشتی ساده و زندگی‌ای بی‌پیرایه اکتفا نماید و خود را وقف و متمحض در تقرب و تعالی نماید. به تعبیر رسای شیخ الرئیس در نمط عرفانی اشارات: العارف جوادٌ فکیف لا وهو بمعزل عن محبه الباطل؛ عارف بخشنده و سخاوتمند است، و چرا چنین نباشد؛ زیرا که او به دور از محبت این دنیای باطل است.شهید صدر در پرتو این عرفان خدادادی و در سایه آن معنویت متعالی، روح لطیف و جان ظریفی یافته بود که در محبت به اهل بیت و عشق به آن‌ها خود را نشان می‌داد. ارادت و مودت خاص او به ساحت ائمه معصومین؟عهم؟ جلوه‌ای از آن عرفان بود که او را شیفته و عاشق ساخته بود.

شهید صدر به جهت علم و عرفانی که داشت هرگز نتوانست نسبت به محیط پیرامون خود بی‌تفاوت بماند و در قبال آن‌ها و نیز در قبال حوادث و وقایع اطراف خود بی‌اهمیت باشد. نگاه او به قضایا نگاه سطحی و ظاهری نبود، به علل و ریشه‌های حوادث توجه می‌نمود و به پدیده‌های اجتماعی از منظر یک عالم متخصص و فرهیخته می‌نگریست، لذا هم توانست به ضعف‌های اجتماعی جامعه خود پی ببرد و هم متوجه نقایص درس‌های متداول حوزه شود. وی برای درمان هر یک از آن ضعف‌ها کتابی نوشت و راه‌های درست مقابله با نقایص را تبیین فرمود. همین دردهای درونی و دغدغه‌ها بود که او را شیفته و شیوای امام خمینی؟ره؟‌ بنیان‌گذار جمهوری اسلامی ایران نمود؛ زیرا تمام آن‌چه را که می‌اندیشید در امام خمینی به صورت زنده و کامل یافته بود. او می‌دانست که برای مبارزه با افکار الحادی باید تلاش علمی بکند، لذا به تحلیل و بررسی مکاتب الحادی پرداخت و در بخش مکاتب اقتصادی و فلسفی، برای حل شبهات سنت‌های تاریخی و پاسخ‌گویی به برداشت‌های انحرافی، درس‌های سنت‌های تاریخ در قرآن را فراهم آورد، و همین انگیزه ضد انحراف را در سایر نوشته‌های خود مانند فدک، فلسفتنا، اقتصادنا، الأسس المنطقیه للاستقراء، نظامنا، مجتمعنا، الفتاوی الواضحه، غایه الفکر، المعالم الجدیده، دروس فی علم الأصول، حول الولایه، بحث حول المهدی؟عج؟، المدرسه الإسلامیه و چند کتاب و مقاله دیگر نیز به نمایش گذاشت.شهید صدر در کنار همه دروس و بحث‌های مدرسه‌ای و در جنب همه تدریس و تألیف‌ها، مجاهدی نستوه و مصلحی دل‌سوز و دلاوری در کسوت اجتهاد بود. تا کنون کم‌تر مجتهد یا مبارزی توانسته است میان علم و مجاهدت جمع کند ولی او چنین بود و در نهایت با شهادت خود، مهر صحت بر همه تلاش‌ها و مجاهدت‌ها زد و با خون مطهر خود آن‌ها را تأیید نمود. به تعبیر شیرین امام راحل:

«صلوات و سلام خدا و رسول خدا بر ارواح طیبه شهیدان، خصوصاً شهدای عزیز حوزه‌ها و روحانیت.

درود بر حاملان امانت وحی و رسالت، پاسداران شهیدی که ارکان عظمت و افتخار انقلاب اسلامی را بر دوش تعهد سرخ و خونین خویش حمل نموده‌اند.

سلام بر حماسه‌سازان همیشه جاوید روحانیت که رساله علمیه و عملیه خود را به دم شهادت و مرکب خون نوشته‌اند و بر منبر هدایت و وعظ و خطابه ناس از شمع حیاتشان گوهر شب‌چراغ ساخته‌اند.

افتخار و آفرین بر شهدای حوزه و روحانیت که در هنگامه نبرد رشته تعلقات درس و بحث و مدرسه را بریدند و عقال تمنیات دنیا را از پای حقیقت علم برگرفتند و سبک‌بالان به میهمانی عرشیان رفتند و در مجمع ملکوتیان شعر حضور سرودند.

سلام بر آنان که تا کشف حقیقت تفقه به پیش تاختند و برای قوم و ملت خود منذران صادقی شدند که بندبند حدیث صداقتشان را قطرات خون و قطعات پاره‌پاره پیکرشان گواهی کرده است و حقاً از روحانیت راستین اسلام و تشیع جز این انتظاری نمی‌رود که در دعوت به حق و راه خونین مبارزه مردم، خود اولین قربانی‌ها را بدهد و مهر ختام دفترش شهادت باشد.

آنان که حلقه ذکر عارفان و دعای سحر مناجاتیان حوزه‌ها و روحانیت را درک کرده‌اند در فلسفه حضورشان آرزویی جز شهادت ندیده‌اند و آنان از عطایای حضرت حق در میهمانی خلوص و تقرب جز عطیه شهادت نخواسته‌اند.

البته همه مشتاقان و طالبان هم به مراد شهادت نرسیده‌اند. یکی چون من عمری در ظلمات حصارها و حجاب‌ها مانده است و در خانه عمل و زندگی جز ورق و کتاب منیت نمی‌یابد و دیگری در اول شب یلدای زندگی سینه سیاه هوس‌ها را دریده است و با سپیده سر عشق، عقد وصال و شهادت بسته است و حال، من غافل که هنوز از کتم عدم‌ها به وجود نیامده‌ام چگونه از وصف قافله‌سالاران وجود، وصفی بکنم. من و امثال من از این قافله فقط بانگ جرسی می‌شنویم، بگذارم و بگذرم.

تردیدی نیست که حوزه‌های علمیه و علمای متعهد در طول تاریخ اسلام و تشیع مهم‌ترین پایگاه محکم اسلام در برابر حملات و انحرافات و کجروی‌ها بوده‌اند. علمای بزرگ اسلام در همه عمر خود تلاش نموده‌اند تا مسائل حلال و حرام الهی را بدون دخل و تصرف ترویج نمایند.

اگر فقهای عزیز نبودند معلوم نبود امروز چه علومی به‌عنوان علوم قرآن و اسلام و اهل بیت؟عهم؟‌ به خورد توده‌ها داده بودند.

جمع‌آوری و نگهداری علوم قرآن و آثار و احادیث پیامبر بزرگوار و سنت و سیره معصومین؟عهم؟ و ثبت و تبویب و تنقیح آنان در شرایطی که امکانات بسیار کم بوده است و سلاطین و ستمگران در محو آثار رسالت همه امکانات خود را به‌کار می‌گرفتند کار آسانی نبوده است که بحمدالله امروز نتیجه آن زحمات را در آثار و کتب با برکتی هم‌چون کتب اربعه و کتاب‌های دیگر متقدمین و متأخرین از فقه و فلسفه، ریاضیات و نجوم و اصول و کلام و حدیث و رجال، تفسیر و ادب و عرفان و لغت و تمامی رشته‌های متنوع علوم مشاده می‌کنیم»([۱]).

از جمله کتاب‌ها و نوشته‌های شهید آیه الله صدر در سن ۲۹ سالگی([۲])، کتاب فلسفتنا است که به مقایسه میان فلسفه اسلامی و فلسفه مادی و مارکسیسم می‌پردازد. مؤلف بزرگوار در این کتاب تلاش نموده است نقاط اساسی و جوهری اختلاف میان فلسفه الهی و فلسفه الحادی را روشن و در پرتو آن به خواننده، قدرت تشخیص و انتخاب حق و باطل را تقدیم نماید. هم‌چنین به تناسب از مکتب‌های مختلف فلسفی و روان‌شناسی و نظریه‌های گوناگون علوم تجربی در رشته‌های متفاوت نام برده و بررسی‌های لازم را به عمل آورده است که از این جهت نیز بر جامعیت و اعتبار کتاب افزوده است.

از مهم‌ترین بخش‌های این کتاب، بخش ادراک است که شهید بزرگوار نظریه فلسفی خود را در این رابطه تبیین فرموده‌اند و محور مطالب بعدی این مقاله می‌باشد، ولی قبل از ورود به بحث، تذکر چند نکته ضروری است:

 

چند نکته
  1. نظام آفرینش بر اساس سنت علیت و معلولیت و بر مبنای قابلیت‌ها و استعدادها، هر موجودی را به گونه‌ای خاص و در هندسه‌ای کاملاً مشخص و معین آفریده است و برای هر یک راهی به سوی خدای سبحان قرار داده که با پیمودن و سلوک آن، به غایت و هدف از خلقت خود نایل آیند.

راز تفاوت‌ها و رمز اختلاف‌ها که در همان سنت و مبنای مذکور نهفته است، شکل و صورت سلوک موجودات را در صراط خود متفاوت و مختلف ساخته است، از این‌رو هر یک به شکلی مناسب با نظام وجودی خود و به نحوی سازگار با سازمان هستی خویش، صراط مستقیم را طی می‌فرماید. خصوصیت و ویژگی انسان می‌طلبید که تمام احتیاج‌ها و همه نیازمندی‌های او در وی فراهم نبوده باشد، و دست‌کم بخش‌های مهم و سرنوشت‌ساز به صورت اکتسابی و تحصیلی و با تلاش و کوشش به‌دست آید؛ هر چند شالوده و خمیرمایه اکتساب و تحصیل به نحو جبلی و فطری در وجود وی نهفته است.

بنابراین انسان همه آن‌چه را که بدان مأمور است در خود ندارد، ولی اجمال آن، با وجود و سرشت او آمیخته و عجین است.

  1. در مواردی که موجودی از شرایط هدایتی و دلالتی مطلوب و لازم و کافی در نهاد خود برخوردار باشد، سیر الهی را طی نموده و به هدایت‌ها و دلالت‌های خارجی نیازی نخواهد داشت؛ لکن موجوداتی هم‌چون انسان که در ذات خود همه لوازم و شرایط را دارا نیستند، ناگزیر و ناگریز محتاج هدایت‌ها و دلالت‌های خارجی خواهند بود تا این‌که صراط مستقیم، ناشناخته و مجهول نماند. این‌گونه موجودات طبیعتاً دارای اختیار و اراده خواهند بود و تکالیف و احکامی که حاوی سعادت و رستگاری آن‌ها است، به‌عنوان مکمل و متمم هدایت‌ها و دلالت‌های باطنی توسط ادیان و شرایع، از بیرون بر ایشان قرار داده می‌شود.

با بررسی و مطالعه دقیق نحوه و شکل تکامل و تعالی انسان معلوم می‌گردد که او با سه مسئله در ارتباط است:

الف ـ او تمام آن‌چه را برای سعادتش لازم دارد، در خود به صورت بالفعل نمی‌یابد. او مانند زنبور یا موریانه نیست که از بدو ولادت در مسیر کاملاً مشخص و معلوم راه افتد و مرحله به مرحله غریزه او فرمان و دستور لازم را صادر نماید؛ بلکه کلیات و اساس و اصول را در خود ذخیره دارد که تا جزئی و دقیق و مشخص نگرد، و به همین دلیل راه‌یابی برای وی بسیار سخت و دشوار خواهد بود.

ب ـ حکمت و فلسفه چنین هدایت مجمل و کلی‌ای این است که از یک سو زمینه اختیار و اراده آگاهانه و بستر تکلیف و تشریع فراهم گردد و از سوی دیگر، تکامل و تعالی‌ای قوی‌تر و شدیدتر و عمیق‌تر برای وی حاصل شود؛ زیرا تکاملی که از میان جاذبه‌های متضاد و خواسته‌های گوناگون با اختیار و اراده آگاهانه تحقق می‌یابد، از تکاملی که منهای این تلاش و مجاهدت است با فضیلت‌تر و عالی‌تر خواهد بود.

ج ـ محال بودن نقض غرض و اخلال در هدف از جانب خدای حکیم، ضرورت بعثت انبیا را به‌دنبال خواهد داشت و به واسطه بعثت، حلقه تکمیلی هدایت و دلالت انسان تام و تمام می‌گردد.

  1. انسان به دلیل این‌که در ساختار وجودی و سازمان درونی خود از هدایتِ بالفعل برخوردار نیست و حلقه تکمیلی این هدایت را ادیان آسمانی و شرایع الهی تأمین می‌کند، از ژرفای قلب و جان خود به دین احترام گذاشته و همیشه آن را مقدس شمرده است. در این میان، اسلام که تبلور و تجلی همه آن ادیان و شرایع است، سخت توجه و رغبت انسان را به‌خود جلب نموده است؛ چراکه اسلام را تمنای درون و خواست فطری خود می‌داند و بدان سعادت خود را قابل تحقق می‌بیند. حال چه اسلام را تفصیل آن اجمال فطری بدانیم و چه لازمه آن خواسته‌ها و تمایلات عمیق و ریشه‌دار، نقش دین و اسلام هم‌چنان پررنگ و اساسی می‌ماند.
  2. تکامل و تعالی انسان که از میان جاذبه‌های متضاد می‌گذرد و از موهبت اختیار و آزادی بهره‌مند است، خطرها، آفات و بلکه ضایعاتی نیز به‌طور طبیعی خواهد داشت. نمی‌توان به رغم همه تلاش‌ها و مجاهدات انبیا و اولیا و پاکان هر عصر، انتظار موفقیت کامل و توقع نتیجه‌گیری تمام داشت؛ زیرا اگر نگوییم به همان نسبت که انسان از این میدان جاذبه‌ها پیروز خارج می‌شود، شکست هم می‌خورد، حداقل تعدادی کم استعداد و ناشایست گرفتار زرق و برق جاذبه‌ها شده و تمایلات ناصواب در آن‌ها غلبه می‌یابد و راه باطل را از روی ذلت و نه عزت برمی‌گزینند. تعلیمات انبیا بر انسان‌های زیادی گران و سخت آمده و از آن سرباز زدند و تاریخ نمونه‌های فراوانی از این‌گونه حوادث را نقل نموده است. از میان این عده، گروهی هم به انحراف خود اکتفا ننموده، پا فراتر گذاشته و در صدد حاکمیت باطل و خواسته‌های نامشروع خود برآمده‌اند و در نتیجه هم خود گمراه شدند و هم عده‌ای را به گمراهی کشاندند و صحنه‌های نبرد با حق را فراهم آوردند.
  3. اسلام که زیباترین جلوه دین است از خطر مخالفان در امان نماند؛ از همان ابتدا با بدخواهان و سیه‌دلانی مواجه شد که به هیچ‌ وجه سر تسلیم در مقابل حق فرود نمی‌آوردند. البته دین‌ستیزان واقعی در مخالفانِ معاند خلاصه نمی‌شوند؛ بلکه می‌توان آن‌ها را در سه گروه خلاصه نمود: غالین، مبطلین و جاهلین. چنان‌که طبق نقل کلینی، امام صادق؟ع؟‌ می‌فرماید:

«إنّ العلماء ورثه الأنبیاء وذاک أنّ الأنبیاء لم یورثوا درهماً ولا دیناراً وإنّما أورثوا أحادیث من أحادیثهم فمن أخذ بشیء منها فقد أخذ حظّاً وافراً، فانظروا علمکم هذا عمّن تأخذونه؟ فإنّ فینا أهل البیت فی کل خلف عدولاً ینفون عنه تحریف الغالین وانتحال المبطلین وتأویل الجاهلین([۳])؛

دانشمندان وارثان پیامبرانند؛ زیرا پیامبران پول، طلاو نقره به ارث نگذاشتند و تنها احادیثی از احادیثشان به‌جای ماند. هرکه از آن احادیث برگیرد، بهره بسیاری برده است. پس نیکو بنگرید که این علم خود را از که می‌گیرید؛ زیرا در خاندان ما اهل بیت در هر عصر جانشینان عادلی هستند که تغییر دادن غالیان و به خود بستن خراب‌کاران و بد معنا کردن نادانان را از دین برمی‌دارند».

غالین کسانی‌‌اند که افراطی عمل کرده و در ارتباط با معصومین؟عهم؟‌ اهل غلوّند؛ مبطلین کسانی‌اند که در صدد ابطال دین و خاموش ساختن نور آن هستند و جاهلین به کسانی اطلاق می‌شود که از خرد و فهم کافی برخوردار نیستند و در عین حال می‌خواهند همه معارف بلند و عرشی دین را با همان خِرد خُردشان تفسیر نمایند.

امام؟ع؟‌ از ناحیه هر یک از این سه گروه، خطری را متوجه جامعه اسلامی می‌دانند که عبارتند از: غلو کنندگان، شریعت را از مسیر خود منحرف ساخته و آن‌چه را شایسته خداست، برای عبد ثابت می‌دانند؛ اهل بطلان تلاش می‌کنند معارف گران‌سنگ و جان‌پرور دین را به خود نسبت دهند و مردم را از گرایش به طرف اسلام دور کرده و به سوی خود سوق دهند؛ جاهلان، ندانسته آیات و احادیث را به معانی و مفاهیمی برمی‌گردانند که خواسته و مورد رضایت دین نبوده و اصلاً دین برای مبارزه با آن ظهور یافته است.

  1. نقش برجسته و شاخص یک عالم دینی که وارث علوم انبیاست، رفتار و سلوکی همانند با آن‌هاست. وقتی طبق فرمایش امام؟ع؟‌، هر کس مقداری از آن علوم و معارف را به‌دست آورد، حظ وافری برده است، معلوم می‌گردد درجه قرب عالمان به انبیا به درجه اخذ آن‌ها از علوم و معارف اهل بیت بستگی دارد؛ در نتیجه هر کس از این علوم و معارف بیش‌تر بهره برده باشد به اهل بیت نزدیک‌تر خواهد بود و آن‌گاه مسئولیت و تعهد او در قبال تحریف غالین، انتحال مبطلین و تأویل جاهلین شروع می‌شود.

از سخنان بلند مرتبه امیرالمؤمنین؟ع؟‌ در نهج البلاغه این‌طور استفاده می‌شود که میان انسان و پیمان‌های الهی هیچ چیز حائل و حاجب نیست جز جهل و نادانی؛ آن‌چه انسان را از مسئولیت‌های معنوی و تعهدات آسمانی بازمی‌دارد جهل اوست و به محض عالم شدن و آگاهی یافتن از حقایق و واقعیات، پیمان و میثاق او با پروردگار آغاز می‌شود.

آن حضرت در فرازی از خطبه شقشقیه می‌فرماید:

«لولا.. وما أخذ الله علی العلماء ألا یقاروا علی کظه ظالم ولا سغب مظلوم؛ و اگر … نبود عهدی که خدای تعالی از علما و دانایان گرفته تا راضی نشوند بر سیری ظالم و گرسنه ماندن مظلوم».

بر این اساس، یک عالم دینی به‌طور طبیعی و ذاتی نمی‌تواند در مقابل اسلام و اجتماع مسلمین و خطرهایی که آن‌ها را تهدید می‌کند سکوت نماید و بی‌تفاوت از کنار همه آن‌ها بگذرد؛ در مقابل ظلم ظالمان دم بر نیاورد و در مقابل حق‌کشی‌ها و چپاول‌ها حفظ جان کند؛ در برابر مفاسد اخلاقی و اجتماعی بی‌درد و آرام باشد و در برابر تهاجم فرهنگی و غارت فرهنگ اسلامی توسط اجانب نگرانی و غیرت نداشته باشد و… . اگر به ظاهر عالم و دانای دین چنین سکوت و آرامشی داشته و قدمی بر ندارد، قطعاً این قراین و شواهد گویای این است که سرمایه او علم نیست، بلکه علم‌نماست؛ نظیر سراب که ویژگی‌ها و خواص آب را ندارد، ولی آب‌نماست. آری علم‌نما خواص و خصوصیات علم را ندارد و به دنبال خود شور حرکت و شوق قیام، شعف فریاد و عشق حاکمیت الهی را نمی‌آفریند. علم و آگاهی حقیقی که برخاسته از متن و بطن دین است، خط سرخ شهادت و جان‌بازی در راه خداست.

 

علم و ادراک در فلسفه اسلامی و کتاب فلسفتنا

در فلسفه اسلامی علم و ادراک جایگاه رفیعی دارد. حکمای اسلامی هرچند تمام مباحث علم را در یک جا جمع‌آوری و بررسی ننموده‌اند، لکن در لابه‌لای مباحث به مناسبت‌های مختلف، حق مطلب را ادا کرده‌اند. شاید اگر مبحث علم و ادراک و به تعبیر دیگر معرفت و شناخت به‌طور مستقل مورد تحلیل و تبیین قرار گیرد، به زوایا و ابعاد این موضوع به‌طور مستقل توجه شود و لوازم و توالی مباحث گردآوری گردد، به جرأت می‌توان گفت فلسفه جدیدی شکل می‌گیرد که تقدیم و تأخیر مباحث کنونی فلسفه از شیوه موجود به شیوه دیگر، حداقل تغییر آن خواهد بود. چنان‌که تغییر اساسی در نحوه نگاه به مباحث فلسفی و روش ورود و خروج، و چگونگی تنظیم اصول و امهات فلسفی و فروعات و توابع آن رخ خواهد داد؛ ولی در حال حاضر مبحث شناخت در ابواب و فصول گوناگون فلسفی پراکنده است. البته این امر در درجه اول به ماهیت و نحوه وجود علم و ادراک برمی‌گردد که تاب تحمل مباحث مختلف از زوایای متفاوت را دارد و در عین حال وحدت خود را نیز حفظ می‌کند.

گاهی از علم و ادراک در فلسفه به لحاظ بررسی ماهیت آن گفت‌وگو می‌شود که به ناچار وارد حوزه مقولات عشر شده تا معلوم گردد از معقولات اولیه ده‌گانه، کدام یک می‌تواند جنس الاجناس علم باشد و علم مندرج در تحت آن از خصوصیات و ویژگی‌های آن برخوردار شود و قابلیت حمل میان آن مقوله و علم به‌نحو حمل شایع صناعی پیش آید. مشهور و معمول این است که در این حوزه، بحث علم و ادراک در تقسیمات کیف، در قسم کیف نفسانی و کنار سایر شئون نفس از قبیل اراده و لذت و الم و بقیه حالات نفسانی قرار می‌گیرد.

البته گاهی هم علم و ادارک در شمار مباحث نفس می‌آید و مراتب و انواع آن مورد بررسی قرار می‌گیرد که صدرالمتألهین بیش‌ترین مطالب مرتبط با علم را در همین مباحث نفس جای داده است. چنان‌که گاهی در باب اتحاد عاقل و معقول و گاهی در مباحث اعتبارات ماهیت و گاهی در اثنای مباحث معقولات ثانیه و نیز مقدار قابل توجهی در مباحث وجود ذهنی از علم و شناخت، سخن به میان آمده است.

در دو باب از ابوابِ مباحث مذکور، تجرد علم و عالم و غیر مادی بودن آن‌ها مطرح می‌گردد: یکی در بحث وجود ذهنی و دیگری در بحث اتحاد عاقل و معقول. آیه الله شهید صدر با اشاره به ابواب یاد شده، در بخش پایانی کتاب فلسفتنا که تحت عنوان «الإدراک» می‌باشد وارد همین بحث می‌شود و با همان شیوه خاص خود تلاش می‌کند از میان ادله متعددی که حکما برای تجرد علم و ادراک آورده‌اند، آن‌چه را مناسب با بحث است انتخاب و ذکر نماید. البته شیوه بحث به‌گونه‌ای است که اجازه نمی‌دهد مانند کتب فلسفی و با همان شیوه مرسوم در ابواب فلسفه، دلایل را ارائه دهد، بلکه در اوج کشمکش علمی و جدال احسن و در اثنای طرح نظریه‌های روان‌شناسانه مادی و نقل کلمات طرفداران مادی و طبیعی بودن علم و ادراک، دلایل را یکی پس از دیگری اظهار می‌کند؛ گویی که در یک مناظره حضوری و میزگرد فلسفی شرکت نموده است و به این ترتیب تأثیر ادله و نفوذ کلمات حکما را بیش‌تر و زنده‌تر می‌کند.

سپس به دنبال اثبات تجرد شناخت و رد نظریات مادی، به تجرد عالم (تجرد نفس) پرداخته و تجرد عالم را از لوازم ضروری تجرد علم معرفی می‌کند و تجرد یکی بدون تجرد دیگری را امری محال و ممتنع می‌داند.

آن‌گاه از دو بعدی بودن انسان، روح و بدن را نتیجه گرفته و در صدد ارتباط میان آن‌ها برمی‌آید و به‌طور مختصر و گذرا دیدگاه‌هایی را که ارتباط میان روح و بدن را به‌طور عمیق و ژرف تحلیل نمی‌کنند، نقد کرده و خود به تبع حکیم نامورِ امامی صدرالمتألهین شیرازی، حدوث روح و رابطه تعاملی میان روح و بدن را می‌پذیرد.

هم‌چنین شهید در لابه‌لای این مباحث عقلی و فلسفی، قدم‌ به قدم دیدگاه‌های ماتریالیستی ـ مارکسیستی را ذکر و مورد هجوم برهانی قرار می‌دهد و در نهایت، بطلان نظریات مادی را به نحو علمی ثابت می‌کند.

به دلیل گستردگی مباحثی که شهید بزرگوار متعرض شده و ارتباط هر یک از آن مباحث به حوزه خاصی از علوم و به‌خاطر اختصار در این مقاله تنها به سه بحثِ: تجرد علم، تجرد عالم و حدوث روح می‌پردازیم و دیدگاه شهید صدر را در مورد هر یک بیان می‌کنیم.

 

۱‌) تجرد علم

در نوشته‌های فلسفی و کلامی ادله فراوانی برای اثبات تجرد علم و ادراک آورده شده است که بر اساس شمارش بعضی از صاحب‌نظران بالغ بر هفتاد دلیل می‌باشد([۴]) و هر دلیل از حد وسط، مبادی و مقدمات خاصی تشکیل شده است. تعدادی از این دلایل، عقلی محض است و در هیچ‌ یک از مقدمات قیاس از نقل، شرع یا علوم تجربی استفاده نشده است و پاره‌ای دیگر، از مقدمات نقلی کمک می‌گیرد و بعضی نیز از علوم تجربی به‌عنوان مقدمه اولی استعانت جسته است. صدرالمتألهین در جلد هشتم اسفار که مربوط به مباحث سفر نفس است، برای اثبات تجرد نفس یازده دلیل ذکر کرده سپس به برهان‌های سعمی و نقلی پرداخته است. هم‌چنین حاج ملاهادی سبزواری در اسرار الحکم چهارده دلیل آورده و توضیح داده است؛ اما تمام این ادله و براهین برای اثبات تجرد نفس (عالم) است نه تجرد شناخت و ادراک، لذا شهید بزرگوار آیه الله صدر به هیچ یک از آن‌ها اشاره نفرموده و از ابتدا تجرد علم و معرفت را مطرح کرده است و اگر هم در ادامه بحث، تجرد عالم را اثبات نموده، از طریق تجرد علم این کار را انجام داده نه این‌که مستقلاً تجرد عالم و نفس را مستدل کرده باشد.

در بحث وجود ذهنی در جلد اول اسفار، صدرالمتألهین جهت اثبات وجود ذهنی و ابطال اشکالاتی که بر وجود ذهنی شده است، خود به خود وارد اثبات تجرد علم و ادراک می‌شود و تجرد ادراک را در مرحله علم خیالی و ادراک مثالی اثبات می‌کند. شهید صدر برای اثبات تجرد علم و ادراک دو دلیل ذکر می‌کند که اولین آن‌ها ملهم و مستفاد از مباحث وجود ذهنی اسفار است. وی در کتاب شریف فلسفتنا در مبحث «الإدرا ک فی مفهومه الفلسفی» می‌فرماید:

«پس از آن‌که حقیقت ادراک و ارتباط آن با علوم مختلف بررسی شد، ادراک را از نظر فلسفی، طبق روشی که در فلسفه روان‌شناسی معمول است، مورد بحث و گفت‌وگو قرار می‌دهیم. به این معنا که: حقایق علمی و مسلمات تجربی را اخذ کرده و در پرتو قوانین و اصولی بررسی می‌نماییم که در فلسفه برای استنتاج حقیقت تازه‌ای ورای حقایقی که از راه تجربه به‌دست آمده‌اند، به‌کار می‌روند. قبلاً خاصرنشان ساختیم ادراک عقلی صورتی که با چشم دیده می‌شود، بین ماتریالیست‌ها و متافیزیسین‌ها مورد بحث واقع شده است و بحث خود را با همین مثال آغاز می‌کنیم و می‌گوییم ماتریالیست‌ها این ادراک عقلی را مادی و متافیزیسین‌ها آن را مجرد از ماده می‌دانند.

مفهوم فلسفی ادراک از نظر ما بر دو اصل استوار است:

اول آن‌که، صورت مدرکه دارای خصایص هندسی است.

دوم آن‌که، صورت عقلی‌ای که ادراک می‌شود همیشه ثابت می‌ماند و طبق تغییراتی که در صورت منعکس شده رخ می‌دهد، متغیر نمی‌شود».

چنان‌که ملاحظه می‌شود ایشان به‌طور آشکار به دو دلیل متعرض می‌شود که دلیل اول مربوط به مباحث وجود ذهنی است. برای روشن شدن مطلب، به توضیح آن می‌پردازیم.

 

مسئله وجود ذهنی

واضح‌ترین و آشکارترین ادارکات انسان، ادارکات حسی است که از طریق حواس پنج‌گانه محقق می‌گردد. مادیین، ادراکات و معرفت‌های حسی را جز فعل و انفعالات مادی (فیزیکی، شیمایی و فیزیولوژی) چیز دیگر نمی‌دانند، و بر این گمان‌اند که ادراکات حسی دقیقاً برابر و مساوی با همان فعل و انفعالات مادی است. حال اگر در این باره بیش‌تر و عمیق‌تر بیندیشیم و موارد مختلف از ادراکات حسی را مورد مطالعه قرار دهیم، خواهیم دانست که ادراکات حسی دقیقاً برابر و مساوی با همان فعل و انفعالات مادی نیست، بلکه در این‌گونه از ادراکات، قدر متیقن فعل و انفعالات مادی وجود دارد، اما به‌عنوان پیش درآمد و علت اعدادی و تمهیدی؛ یعنی این فعل و انفعالات مادی غیر قابل انکار، مقدمه و معد است برای تحقق ادراکات حسی در همان زمان فعالیت حواس پنج‌گانه و پس از آن.

متأسفانه همین بی‌توجهی و جایگزین نمودن مقدمات ادراکات به‌ جای خود ادراکات، سبب شد که مادی‌گرایان فعل و انفعالات بدنی را همان ادراک بدانند و در نتیجه وقتی الهیون و حکما می‌گویند ادراک مجرد و غیرمادی است، آنان چنین می‌پندارند که الهیون و حکما یا فعل و انفعالات مادی را مجرد می‌دانند یا این‌که میان تفکر فلسفی و الهی با داده‌های علوم تجربی تعارض و ستیز است؛ به‌گونه‌ای که یا باید فلسفی و الهی اندیشید و بی‌اعتقاد به علوم تجربی بود یا اگر خواستیم حامی و طرفدار علوم تجربی باشیم، باید از گرایش‌های دینی و فلسفی دست برداریم.

شهید عالی مقام آیه الله صدر در همین بحث مختصر ادراک بارها به این نکته توجه می‌دهد؛ گویی که اگر بتواند این نکته را روشن سازد، توانسته است مادی‌گرایان را متوجه اشتباهشان نماید.

ابتدا پس از ذکر اقوال مارکس، انگلس، ژرژ پولیتسر و روژه گارودی چنین می‌گوید: «مفهوم فلسفی ادراک، تنها مفهومی نیست که مورد بحث و بررسی قرار می‌گیرد، بلکه ادراک به‌طور کلی محل تلاقی بحث‌ها و پژوهش‌های گوناگونی است و هر کدام از آن‌ها مفهومی خاص دارد که می‌تواند یکی از مشکلات گوناگون را برطرف ساخته و یک جنبه از اسرار حیات فکری و عقلانی انسان را با غموض و پیچیدگی‌ای که در مورد ادراک دارد، کشف نماید و ورای کلیه مفاهیم علمی ادراک، مفهوم فلسفی آن قرار دارد که موضوع کشمکش بین مادیین و متافیزیک‌هاست.

بنابراین موضوع ادراک موضوعی است که به اشکال مختلف از نظر فلسفی و علمی مورد بحث و گفت‌وگو واقع می‌شود.

بسیاری از نویسندگان و پژوهشگران در اشتباه واقع شده و جنبه‌های مختلف فلسفی و علمی ادراک را از یکدیگر تفکیک نکرده‌اند و بر این اساس مادیین تصور کرده‌اند که ادراک از نظر مفهوم فلسفی طبق عقیده متافیزیک‌ها با ادراک در مفاهیم علمی آن ساز‌گار نیست.

به همین جهت، ژرژ پولیتسر چنان‌که دیدیم کوشش داشت مادی بودن ادراک را از نظر مفهوم فلسفی آن، با دلایلی از علوم طبیعی اثبات نماید. عده‌ای دیگر از مادیین نیز همین کوشش را به‌کار برده‌اند. بنابراین لازم است مفهوم فلسفی ادراک را مشخص ساخته تا ثابت گردد:

اولاً، نباید بین مفهوم فلسفی و مفاهیم علمی ادراک خلط کرد.

ثانیاً، نباید متافیزیک‌ها را متهم ساخت که حقایق و مقررات متافیزیکی آن‌ها با اصول و موازین علمی سازگار نیست.

بنابراین باید حساب ادراک را از نظر کلی تصفیه کرده و اشکال گوناگون علمی آن را خاطرنشان ساخت تا به خوبی روشن گردد نقاط اختلاف ما با ماتریالیست‌ها به‌طور کلی و مارکسیست‌ها به‌طور خاص، چیست؟

هم‌چنین باید روشن گردد جنبه‌هایی که ممکن است از نظر علمی مورد بحث قرار گیرند کاملاً با جنبه فلسفی ادراک مغایرت دارند و ماتریالیست‌ها نمی‌توانند جنبه‌های علمی ادراک را دلیل مادی بودن آن از نظر فلسفی اعتبار کنند و آن‌ها را در نزاع فکری‌ای که با متافیزیک‌ها دارند ـ یعنی تحقیق درباره مفهوم کلی فلسفی ادراک ـ ابراز دارند. ما پیش از این جنبه‌های مختلف را که در بحث ادراک از نظر بحث‌های علمی وجود دارد، خاطرنشان ساختیم و در اثر آن است که هر کدام از علوم جنبه خاصی از ادراک را بررسی می‌کنند.

بلکه اختلاف در مکتب‌های یک علم ممکن است منشأ جنبه‌های گوناگونی در ادراک گردد؛ زیرا هر کدام از علوم مختلف و مکتب‌های گوناگون با نظر خاصی ادراک را مورد توجه قرار می‌دهد. در بحث‌های فیزیک و شیمی جنبه‌های خاصی از ادراک مد نظر و بررسی قرار می‌گیرد و هر کدام از فیزیولوژی و پسیکولوژی با مکتب‌های مختلفی که دارد، مانند اصالت درون، اصالت رفتارو اصالت عمل، به شکلی خاص بررسی می‌شود([۵])».

پس از آن‌که ادراک از نظر علوم و مکتب‌های مختلف مورد بحث قرار گرفت و مفاهیم علمی آن به‌دست آمد، از نظر فلسفی نیز لازم است مفهوم آن بررسی گردد و از این نظر بحث شود که آیا ماهیت ادراک ماهیتی مادی است و در دستگاه عصبی انسان قرار دارد یا حالت روحی‌ای می‌باشد که کاملاً مجرد از ماده است؟

شهید صدر در بحث ادراک در سطح فیزیولوژی بعد از تبیین فعل و انفعالات مادی و بدنی می‌فرماید:

«روشن است که فیزیک، شیمی و فیزیولوژی با کلیه وسایل علمی و روش‌های آزمایشی و تجربی خود تنها می‌توانند عملیات دستگاه عصبی و تغییراتی را که در آن‌ها رخ می‌دهد روشن سازند، ولی نمی‌توانند حقیقت ادراک را از نظر فلسفی تفسیر کنند؛ زیرا نمی‌توانند ثابت کنند عملیات و تغییرات خاصی که صورت می‌گیرد عین ادراکاتی است که از آزمایش‌های حسی به‌دست می‌آید و حقیقت از این قرار است که عملیات فیزیکی و شیمیایی و فیزیولوژی با ادراک و حیات روحی انسان ارتباط دارند و نقش مهمی را در این زمینه ایفا می‌کنند. هم‌چنین به هیچ وجه نمی‌توانند دلیل بر مادی بودن ادراک باشند (چنان‌که ماتریالیست‌ها پنداشته‌اند)؛ زیرا این‌که بگوییم: ادراک چیزی است که پیش از آن یا پس از آن یک سلسله عملیات فیزیکی، شیمیایی یا فیزیولوژی صورت می‌گیرد، غیر از آن است که بگوییم: ادراک یکی از پدیده‌های مادی است و ماده پس از رسیدن به مرحله خاصی از تکامل، آن را به‌دست می‌آورد (چنان‌که ماتریالیست‌ها می‌گویند). بنابراین، علوم طبیعی در قلمرو بررسی‌های علمی خود نمی‌توانند مفهوم ادراک را از نظر فلسفی به‌دست آورند و طرفداران مکتب اصالت رفتار در روان‌شناسی، خواسته‌اند از راه اکتشافات فیزیولوژی مخصوصاً از راه انعکاسات شرطی، ادراک را تفسیر کنند.

بدیهی است که تطبیق انعکاس شرطی بر زندگی سیکولوژی انسان سبب خواهد شد که نظریه میکانیکی خالصی برای زندگی روانی انسان ابراز شود([۶])».

 

اقسام علم

بزرگان منطق و فلسفه از قدیم علم را دو قسمت می‌کردند: علم حصولی و علم حضوری. علم حصولی آن است که انسان یک شیء خارجی را از طریق صورت یا مفهوم آن درک کند. به بیان دیگر، خود شیء در جان و ذهن و روح انسان نباشد، بلکه صورت یا مفهومی از شیء نزد عقل حضور یابد؛ مثلاً علم ما به کوه احد یا فرشتگان و ملائکه که آن‌ها در ذهن ما حضور ندارند، بلکه دائماً از طریق مفهومِ ذهنی به آن‌ها علم پیدا می‌کنیم.

در مقابل، علم حضوری علمی است که خود شیء در جانِ عالم حضور داشته باشد بی‌هیچ صورت یا مفهومی؛ مانند علم ما به خود یا به حالات نفس از قبیل اراده، لذت، درد، شجاعت و ایمان؛ وقتی انسان دچار درد می‌شود، نمی‌توان گفت مفهوم یا صورت درد در ذهن اوست، چراکه مفهوم یا صورت درد، انسان را دردمند نمی‌کند. به‌عبارت دقیق‌تر، مثلاً تصور درد دندان، انسان را دچار دندان‌درد نمی‌کند، بلکه حضور خود درد است که چنین علمی را تشکیل می‌دهد. البته انسان می‌تواند صورت دندان‌درد گذشته و مفهوم درد را بفهمد و درک کند که در این صورت علم حصولی می‌باشد، اما وقتی دندان درد را حضوراً درک می‌کند، علم وی حضوری خوهد شد.

علم حصولی خود به چهار قسم حسی، خیالی، وهمی و عقلی تقسیم می‌شود.

علم حسی یا همان احساس به اصطلاح فلسفی، علم و ادراک شیء جزئی خارجی است به وسیله حواس پنج‌گانه، مثل دیدن یک منظره یا شنیدن صدای شخص مقابل.

ادارک خیالی عبارت است از درک امر جزئی خارجی بی آن‌که هیچ‌یک از حواس پنج‌گانه با آن شیء مرتبط باشد؛ مثلاً اگر اکنون بخواهید شخصی را که نزد شما حضور ندارد درک کنید، صورت او را به ذهن می‌آورید، در عین حال هیچ‌یک از حواس شما هم با او مرتبط نیست.

ادراک وهمی، ادراک معانی جزئیه است؛ یعنی اولاً: صورت نیست، بلکه معناست. ثانیاً: هیچ‌یک از حواس نمی‌تواند ارتباط برقرار نماید؛ مثل ادراک محبت پدر خود، عداوت دشمن خود یا ادراک ایمان و تقوا و شجاعت از یک شخص خاص یا حسادت و بخل او.

بدیهی است که در این نوع ادراکات، ذهن انسان صورتی را درک نمی‌کند؛ چراکه محبت، عداوت، ایمان، تقوا، شجاعت، حسادت، بخل و نظایر آن‌ها اساساً شکل و صورتی ندارد. از این‌رو در تعریف ادراک وهمی، معانی جزئیه مطرح است نه صُور جزئیه. هم‌چنین تأکید می‌کنیم که این نوع از ادراک به‌رغم این‌که به معانی تعلق دارد، جزئی است؛ لذا در مثال‌های مذکور، کلماتی از قبیل خود یا شخص خاص که دلالت بر جزئیت می‌کند، ذکر گردید.

ادراک عقلی ادراک معانی کلیه است؛ یعنی از یک سو درک معانی است نه صور، پس با ادراک خیالی متفاوت است و از سوی دیگر ادراک کلیات است نه جزئیات، پس با ادراک حسی و خیالی و وهمی هم تفاوت دارد و از طرف سوم، با ادوات حسی هیچ‌گونه ارتباطی ندارد.

بسیاری از بزرگان به علت این‌که وهم را عقلِ ساقط و نازل می‌دانند، از وهم سخنی به میان نمی‌آورند و مجموع ادراکات را در سه قسم خلاصه می‌کنند. حکیم صدرالمتألهین نیز ابتدا انواع ادراکات را چهار قسم دانسته سپس فرموده است:

«در واقع می‌توان گفت که ادراک سه نوع است. به دلیل این‌که عوالم سه مرتبه دارد و هر یک از ادراکات انسان مناسب با یکی از آن مراتب است و وهم گویا همان عقل است که از مرتبه خود نازل شده است([۷])».

 

میان ادراک حسی و خیالی علی‌رغم این‌که هر دو جزئی است، تفاوتی عمده به جز آن‌چه که در تعریف آن دو آمده وجود دارد و آن این‌که ادراک حسی همیشه با وضع و جهت و مکان خاص صورت می‌پذیرد. به این معنی که برای ادراک حسی لازم است مُدرَک، نسبت مخصوص با حواس پنج‌گانه و جهتی خاص در قبال انسان و مکانی معین داشته باشد، ولی در ادراک خیالی هیچ‌یک از این امور شرط نمی‌باشد.

حکماء اسلامی به طور کلی از قدیم قائل به تجرد ادراکات عقلی بودند و تمام ادله‌ای که برای تجرد علم ذکر می‌کردند به طرف ادراکات عقلی انصراف داشت، و نسبت به تجرد سایر ادراکات یا ساکت بودند و یا مخالف، نظیر مشائین که ادراکات حسی و خیالی را مادی می‌دانستند.

حکیم صدرالمتألهین در چند مجلد اسفار خصوصاً جلد اول و هشتم با صراحت تجرد علم و ادراک خیالی را مطرح نمود و سپس به اثبات آن پرداخت. نکته مهم این است که علامه طباطبائی در کتاب‌های بدایه الحکمه و نهایه الحکمه و نیز حواشی خود بر اسفار گفته است که میان ادراک حسی و خیالی فرق جوهری وجود ندارد. این‌که در ادراک حسی، ادوات حسی باید فعال باشد و نیاز به وضع و جهت و مکان خاص دارد و در ادراک خیالی چنین اموری لازم نیست تفاوت ماهوی میان این دو نوع ایجاد نمی‌کند. اساساً ادراک حسی همان ادراک خیالی است. منتهی در ادراک خیالی گاهی ادوات حسی فعالیت هم دارند و گاهی ندارند. این‌که در هنگام ادراک خیالی، ادوات حسی با شیئ خارجی ارتباط برقرار نماید، در اصل آن صورتی که معلوم بالذات و مُدرَک حقیقی انسان است تفاوتی به وجود نمی‌آورد. لذا درباره ادراکات حسی دو مطلب بدیع ارائه فرمود:

یکی این‌که ادراکات حسی چون ادراک خیالی مجرد است.

دوم این‌که اقسام علوم حصولی چهار نوع نخواهد بود، بلکه دو نوع است: ادراک خیالی و ادراک عقلی.

ایشان در ذیل همان عبارت صدرالمتألهین که وهم را از اقسام علم حصولی خارج دانست و فرمود وهم، عقل ساقط و نازل است، تعلیقه‌ای این‌چنین دارند:

«حق این است که علم حصولی دو نوع است یکی خیالی و دیگری عقلی، زیرا حضور ماده (شیئ خارجی) و غیبت آن سبب نمی‌شود که خود ادراک با حضور ماده یا بی‌حضور آن متفاوت شود. آری گاهی ممکن است ادراک حس قوی‌تر باشد و گاهی هم ادراک خیالی([۸])».

 

استحاله انطباع کبیر در صغیر

دلیل اولی که شهید فرزانه آیه الله صدر آورده، دلیلی است معروف به استحاله انطباع کبیر در صغیر که توضیح آن چنین است:

بی‌شک هر یک از ما توسط ادراکات حسی، حقایقی را درک می‌کنیم که ابعاد آن‌ها بسیار بزرگ‌تر از بدن و ابعاد فیزیکی ماست؛ مانند درک صحرای وسیع، دریای پهناور، کوه عظیم و امثال آن‌ها. حال اگر این ادراک حسی و آن تصور از صحنه دریافت شده، مجرد باشد که مطلوب حاصل است و اختلافی وجود ندارد، و اگر مادی باشد نیاز به محل خواهد داشت تا این‌که این ادراک و آن تصویر در آن قرار گیرد. محل این ادراک و تصویر مادی هرچه باشد (سلسله عصبی، مغز یا قوای حسی) حداقل باید مساوی و برابر آن صحنه باشد تا بتواند آن منظره و صحنه بزرگ را در خود جای دهد و از آن‌جا که مقایسه و محاسبه بزرگی منظره و کوچکی بدن ما خنده‌آور است، مستلزم انطباع و نقش بستن کبیر و عظیم در صغیر و کوچک خواهد بود و محال بودن آن پرواضح است.

بنابراین، مادی‌گرایان یا باید اصل ادراک را منکر شوند، یا استحاله انطباع کبیر در صغیر را مردود بدانند، یا این‌که صحنه خارجی را صغیر و کوچک بدانند و یا این‌که قائل باشند تصویر دریافت شده در ذهن کوچک و صغیر می‌باشد. از آن‌جا که احتمال‌های سه‌گانه به هیچ وجه قابل مناقشه نیست، گفته‌اند آن تصویر و منظره‌ای که انسان درک می‌کند مثل یک میکروفیلم (یک تصویر کوچک) است، منتها انسان با توجه به تجربیات فراوانی که اندوخته است و با عنایت به قراین و شواهدی که وجود دارد به ابعاد و مقادیر و اندازه‌های بزرگ شیء خارجی پی می‌برد.

در پاسخ باید گفت آن‌چه را انسان دریافت می‌کند و الآن در حال مشاهده آن است بزرگ است یا کوچک؟ اگر بگویند کوچک است که خلاف وجدان و درک باطنی و درون همه ماست؛ زیرا همه ما بدون هیچ تردیدی اکنون آسمان را به همان بزرگی آن مشاهده می‌کنیم، و اگر تصویر، بزرگ است چه از ابتدا بزرگ بوده و چه بعد از تشخیص و بزرگ‌نمایی کبیر شده باد، سؤال ما دوباره زنده می‌شود که محل این تصویر بزرگ کجاست؟

شهید متفکر آیه الله صدر در این رابطه پس از ذکر مثالی درباره ستاره شعرا و توضیح این‌که ممکن است ستاره‌ای از هم فرو پاشد و نور آن پس از گذشت قرن‌ها به ما برسد، چنین می‌فرماید:

«پس از این نظریه (که می‌گوید صورت ادراکی عقلی جسم مرئی حقیقتاً عبارت از همان واقعی عینی است) دو نظریه دیگر که قبلا ذکر شد باقی می‌ماند و باید دید کدام‌یک از آن دو صحیح است. آیا نظریه‌ای که می‌گوید صورت مدرکه نتیجه مادی دستگاه عصبی است یا نظریه‌ای که می‌گوید صورت مدرکه یا محتوای عمل ادراک، در ماده وجود ندارد و شکلی از اشکال وجود متافیزیکی است؟

در این مرحله از بحث می‌توانیم نظریه مادی بودن ادراکات را به‌طور کلی ابطال نماییم. ما قبلاً خاطرنشان ساختیم که می‌توانیم صورت باغی را با کلیه خصایص و صفاتی که دارد از نظر وسعت و طول و عرض و درختان سرسبز و خرم و بلبلان و پرندگان خوش‌الحان در نظر مجسم ساخته و ادراک عقلی‌ای از آن داشته باشیم، آیا این نوع ادراک می‌تواند مادی باشد؟

بدیهی است که جواب آن منفی است؛ زیرا اگر ادراک عبارت بود از انعکاسی که از باغ با کلیه خصوصیاتش در عضو مادی خاصی صورت می‌گیرد، نمی‌توانست واقع عینی را با کلیه خصوصیاتش نشان دهد، چه این‌که بزرگ بر کوچک قابل انطباع و انعکاس نیست؛ مثلاً همان‌طور که نمی‌توان منظره‌ای را با کلیه خصایص‌اش در یک صفحه منعکس کرد، هم‌چنین نمی‌توان آن را با کلیه خصایص‌اش در یک عضو مادی کوچک منعکس ساخت و وقتی بنا شد کلیه خصایص یک منظره قابل انعکاس در یک عضو مادی نباشد ما از چه راهی توانسته‌ایم آن منظره را با آن بزرگی که دارد ادراک نماییم؟

پس باید بگوییم ادراک عبارت از انعکاس شیئی در عضو مادی نیست، بلکه دستگاه عصبی مقدمه ادراک است.

به عبارت دیگر، ادراک یک وجود متافیزیک است که به وسیله دستگاه‌های عصبی پدید می‌آید و به این ترتیب روشن می‌گردد که ما معتقدیم اشعه‌های نوری بر شبکیه منعکس شده و به شکل خاصی در‌می‌آیند، سپس در اعصاب حس منتقل شده به مرکز مغز هدایت می‌شوند و صورتی از آن که مشابه با همان صورتی که در شبکیه وارد شده است، در مغز پدید می‌آید.

اما این صورت نمی‌تواند همان صورت ادراکی عقلی بوده باشد؛ زیرا این صورت از خصایص هندسی صورت خارجی عادی است و اگر عین آن می‌بود می‌توانست خصایص هندسی آن را مجسم گرداند و چون این سلسله از خصایص را می‌تواند مجسم کند نخواهد توانست عین همان صورت خارجی بوده باشد. بنابراین باید صورت مدرکه عقلی را وجودی مجرد از ماده دانست و خلاصه کلام چون انطباع و انعکاس بزرگ در کوچک محال است، ناچاریم ادراک را امری مجرد از ماده بدانیم»([۹]).

علامه طباطبائی این مطلب را به صورت روشن و واضح در بحث وجود ذهنی به عنوان اشکال پنجم در کتاب بدایه الحکمه آورده و تأکید می‌کند که فعل و انفعالات مادی در هنگام ادراک حسی امری مسلّم و غیر قابل انکار است لکن نفسِ آن فعل و انفعالات ادراک نیست، بلکه همه آن‌ها نفس را مستعد و آماده جهت دریافت علم و ادراکی می‌کند که مجرد است و این تجرد به دلیل این‌که دارای عوارض ماده می‌باشد، تجرد مثالی و برزخی و خیال متصل، نامیده شده است:

«اشکال پنجم: ما زمین پهناور را با همواری‌ها، کوه‌ها، خشکی‌ها و دریاهای آن و آسمان را با نواحی دور آن و کواکب و ستارگان را با ابعاد دوردست آن‌ها تصور می‌کنیم و حصول این مقدارهای بزرگ در ذهن به معنی انطباع آن‌ها در جزء (عضو) عصبی با قوه دماغی (مغزی)، آن‌گونه که قائلان به انطباع گفته‌اند از قبیل انطباع عظیم در صغیر است و آن (انطباع بزرگ در کوچک) محال است. و دفع این اشکال به این‌که منطبع فیه (جزء عصبی یا قوه دماغی) تا بی‌نهایت تقسیم می‌پذیرد (و در اثر این تقسیم‌پذیری وهمی، اجزای آن بسیار گردیده و در نتیجه حجم آن نیز بزرگ می‌شود تا آن‌جا که تناسب لازم میان حجم مرئی و حجم عضو منطبع فیه تحقق می‌یابد)، مفید چیزی (سخن قابل قبولی) نیست؛ زیرا کف دست گنجایش و ظرفیت کوه را ندارد هر چند تا بی‌نهایت تقسیم گردد (زیرا اجزا و اقسام حاصل از این تقسیم وهمی، وهمی می‌باشد و انطباع مربوط به دو واقعیت عینی مادی است: یکی عضو منطبع فیه و دیگری شیء خارجی و تناسب لازم باید میان این دو واقعیت خارجی برقرار شود نه میان یک واقعیت عینی و یک امر وهمی فرضی).

پاسخ این اشکال این است که حق (در باب واقعیت علم و صور علمی) همان‌گونه که (در مرحله یازدهم فصل دوم) خواهد آمد این است که صور ادراکیِ جزئی، مادی نیستند بلکه مجرد (از ماده) می‌باشند. تجرد مثالی (نه تجرد عقلی و مقصود از تجرد مثالی این است که) در این صورت‌های ادراکی جزئی آثار ماده از قبیل مقدار، شکل و غیر آن دو (مانند رنگ، وضع، جهت) هست ولی خود ماده نیست. پس این صورت‌های ادراکی در مرتبه تجرد مثالی نفس برای آن حاصل می‌شوند، بدون این‌که در جزء و عضو بدنی یا قوه‌ای که متعلق به جزء بدنی است، منطبع گردند.

اما فعل و انفعالات (و تأثیر و تأثرهایی) که در مرحله مادی بدن به هنگام احساس چیزی یا تخیل آن رخ می‌دهد (این‌ها دلیل بر مادی بودن صورت‌های ادراکی جزئی نمی‌باشد؛ زیرا) این فعل و انفعالات تنها تأثیری که دارند این است که علل معدّه و آماده کننده می‌باشند و نفس به واسطه آن‌ها برای حصول صور علمی جزئی مثالی نزد آن (نفس) آماده می‌گردد»([۱۰]).

هم‌چنین علامه طباطبائی در تعلیقه‌ای ذیل همین اشکال در اسفار می‌نویسد:

«حاصل کلام این است که هنگام ادراک یک سری صور مادی‌ای که در خارج از مشاعر و حواس وجود دارند و دارای آثار مادی (فعل و انفعالات مادی) در قوای حسی انسان موقع ارتباط حواس پنج‌گانه با خارج می‌باشند، در این زمان هنوز نه ادراکی هست و نه شعوری، لکن مقارن با این فعل و انفعالات، شعور و ادراک نیز برای نفس حاصل می‌شود. ظرف و محل این ادراک چه جزئی باشد و چه کلی، عالم مجرد است، منتها برای ادراک جزئی، عالم در مرحله مثال اعظم یا اصغر است و در ادراک کلی، عالم در مرحله عالم به عقول کلیه است و عوالم سه مرحله است: عالم طبیعت، عالم مثال و عالم عقل»([۱۱]).

حکیم صدرالمتألهین در بحث تجرد خیال همین برهان را تحت عنوان برهان سوم ذکر کرده است که آن را استاد فرزانه جناب آقای مصباح یزدی چنین بیان می‌کنند:

«وجه سوم از وجوه خاص اثبات اتحاد قوای نفس با نفس مبتنی بر اثبات تجرد قوه خیال و حافظه است. مصنف در مباحث قبلی کتاب اسفار از راه‌های مختلف ثابت کرده است که ادراکات جزئی توسط مرتبه مثالی نفس انجام می‌شود، در این‌جا به برخی از این راه‌ها که با قوه خیال مرتبط است اشاره می‌شود. طریق اول آن است که انسان در حالت خواب یا در حالی که مبتلا به صفرا و به اصطلاح عمرور (یعنی مبتلا به عرّه) است، صوری را تخیل می‌کند که بی‌شک به جهت داشتن آثار واقعی موجودند، لیکن این صور خیالی مادی نیستند؛ چراکه شیء مادی دارای وضع است، در حالی که این صور وضع خاصی ندارند. پس صور خیالی صوری مجردند و لذا قوه مدرک آن‌ها نیز ضرورتاً قوه‌ای مجرد خواهد بود.

علاوه بر این، اگر صور مزبور مادی باشند انطباع آن‌ها در جزئی از بدن، مستلزم انطباع کبیر در صغیر خواهد بود؛ زیرا گاهی این صور، صور اشیای عظیمی است که به مراتب از بدن ما بزرگ‌ترند. لیکن امتناع انطباع کبیر در صغیر از بدیهیات عقلی است. بنابراین باید گفت که صور خیالی صوری مجردند و قیام آن‌ها از قبیل قیام صورت مادی به محل خود نیست، بلکه نسبت به نفس دارای قیام (صدوری) می‌باشند. بدین ترتیب نتیجه می‌شود که قوه خیال (به‌عنوان خزانه صور خیالی) قوه‌ای است مجرد و باید آن را از مراتب نفس به‌شمار آورد»([۱۲]).

 

ثبات و تغییرناپذیری شناخت

متفکر شهید آیه الله صدر، دومین دلیلی را که برای اثبات تجرد شناخت و ادراک ذکر نموده است، دلیلی است که مبتنی بر ثبات و تغییرناپذیری شناخت می‌باشد و این از مشخصات تجرد است؛ زیرا هر امر مادی‌ای متغیر و متحرک است و به عکس نقیض دلالت می‌کند بر این‌که هر امر ثابت و غیرمتغیری مجرد خواهد بود. می‌توان این برهان را بر اساس شکل ثانی چنین تنظیم نمود:

مقدمه اول: شناخت و ادراک، غیرمتغیر و ثابت‌اند؛

مقدمه دوم: امور مادی متغیر و بی‌ثبات‌اند؛

نتیجه: پس شناخت و ادراک، امور مادی نیستند.

علت ثبات و دوام نداشتن امور مادی و طبیعی این است که وجود آن‌ها در جوهر و بطن و متن خود دارای حرکت است و این حرکت امر عارضی بر وجودات مادی نیست، بلکه عین وجود آن‌هاست، تا آن‌جا که در بحث ربط حادث به قدیم و متغیر به ثابت، بیان شده است که قدیم و ثابت، وجود و هستی، حادث و متغیر را افاضه می‌کند و آن وقت این وجود و هستی چون عین حرکت است به‌راه می‌افتد و حرکت می‌کند؛ چنان‌که یک لیوان آب به محض ریخته شدن بر روی زمین جریان می‌یابد. در این پدیده (وقتی دقت کنید) شما آب را به جریان نینداخته‌اید، بلکه تنها آن را روی زمین ریخته‌اید. حرکت جوهری در وجودات مادی هم چنین است؛ خداوند متعال تنها هستی‌بخش وجود آن‌هاست و آن‌ها خود ذاتاً متحرک‌اند (دقت کنید) نه این‌که یک‌بار وجود اشیای مادی را افاضه و جعل نماید و یک‌بار دیگر هم به جعل مرکب، حرکت را برای آن‌ها جعل کند که در این صورت بر اساس قاعده «فاعل الحرکه متحرک»، محذور حرکت مجرد و ثابت لازم آید.

شهید صدر در تقریر برهان دوم چنین می‌نویسد:

«دومین اصلی که می‌توان مفهوم فلسفی ادراک را از نظر ما بر آن استوار ساخت عبارت است از پدیده ثبات و مقصود از پدیده ثبات آن است که صورت عقلی‌ای که ادراک می‌شود، متمایل به ثبات بوده و طبق تغییرات صورت منعکسه متغیر نمی‌شود؛ مثلاً قلمی را که در فاصله یک متر قرار می‌دهیم، صورت نوری خاصی از آن منعکس می‌شود و وقتی این مسافت را افزایش دادیم و از فاصله دو متر به آن نگاه کردیم، صورتی که از آن منعکس می‌شود به نصف تقلیل می‌یابد با این‌که ادراک ما درباره حجم قلم چندان تغییر نکرده است؛ یعنی صورت عقلی هم‌چنان به حال خود ثابت است با این‌که صورت مادی آن در اثر دوری بیش‌تری که پیدا کرده، تغییر یافته است. این دلیل به خوبی روشن می‌کند که ادراک مادی نبوده و صورت مدرکه یک وجود متافیزیکی است»([۱۳]).

علامه طباطبائی در کتاب اصول فلسفه و روش رئالیسم این مطلب را چنین توضیح می‌دهند:

«برهان دیگر: در مورد علم تنها یک نگاه کافی است. اگر باریک‌بینی کرده و با وجدان صاف بیازماییم خواهیم دید صورت علمی و تغییر با هم هیچ‌گونه سازش ندارند و به عبارت فلسفی، حیثیت علم غیر از حیثیت تغییر و تحول می‌باشد و با توجه به این‌که موجود مادی عین تغیر و سیلان است باید قضاوت کرد که سنخ علم غیر از سنخ ماده است.

اگر چنان‌چه برای باریکی این نکته ذهن‌تان آماده دریافتنش نباشد، ممکن است حالات مختلفه علم و ادراک را مانند معرفت و تذکر (شناختن و به یاد افتادن) در این باب بسنجید. چیزی را که ادراک کرده‌ایم و دوباره ادراک می‌کنیم می‌فهمیم که مدرک در حال دومی همان خود مدرک اولی ماست و هم‌چنین چیزی را که ادراک نموده و سپس فراموش کرده یا غفلت می‌ورزیم و دوباره به یادش می‌افتیم همان اولی به یادمان می‌افتد. اگر چنان‌چه مدرک ما در هر دو حال یک واحد حقیقی نبوده و ثبات و بقایایی که حافظ عینیت است نداشت، تحقق معرفت و تذکر معنا نداشت، با این‌که معرفت‌ها و تذکرهایی با مرور هفتاد سال یا کم‌تر و بیش‌تر داریم که در ظرف این مدت‌ها اعصاب و مغز با همه محتویات مادی خود چندین بار تا آخرین جزء مادی خود تغییر و تبدیل یافته‌اند.

اشکال: دانشمندان مادی به این استدلال پاسخ می‌دهند که تبدلاتی که در مغز مثلاً انجام می‌گیرد تدریجی و دقیق است و دستگاه ادراک به دریافتن وی قادر نیست و از طرف دیگر در نهایت سرعت، جزء جای جزء نشسته و خاصه جزء تازه که مشاکل خاصه کهنه می‌باشد، به‌جای خاصه درگذشته قرار می‌گیرد که قوه مدرکه نمی‌تواند ضبط کند و از این روی می‌پندارد که تازه خود کهنه می‌باشد. چنان‌چه اگر آب صافی در مجرایی تراز و بی‌مقاومت بگذرد و شما عکس خود را در سطح آب تماشا کنید عکس به چشم شما ثابت خواهد نمود در حالی که حقیقتاً در هر لحظه یک عکس تازه می‌بینید و تمیز نمی‌دهید. تبدل مدرکات را به همین قیاس باید تصور کرد.

پاسخ: چنان‌که در پاسخ اشکالات گذشته گفته شد ما نمی‌خواهیم انجام گرفتن یک عمل فیزیکی را در مغز انکار نماییم یا تحول و تغییر را از ماده و مادیات نفی کنیم، بلکه سخن ما فقط مربوط به مفهوم یک جمله است و آن این است (ما می‌پنداریم این تازه همان کهنه است) در ظرف این پندار، تازه و کهنه یکی هستند و این وحدت با مادیت ادراک نمی‌سازد و البته چنان‌که گفته شد این ادراک نسبت به خارج نمی‌تواند خطا و پوچ بوده باشد نه پیش خود و در ظرف خود. بنا به عقیده این دانشمندان تحقق تصدیق (مقابل تصور) در جهان امکان‌پذیر نباید باشد؛ زیرا هنگامی که ذهن ما موضوع را فرض کرد تا رفت محمول را آورده و بار کند، موضوع به واسطه تحول از میان رفته و موضوع تازه جای‌گزین او خواهد شد. هیچ پاسخی به هیچ پرسشی، هیچ ابطالی به هیچ اثباتی، هیچ ذیلی به هیچ صوری ارتباط نخواهد داشت. البته هیچ‌گاه وجدان سالم زیر بار این‌گونه تشکیک و سفسطه نخواهد رفت»([۱۴]).

شهید آیه الله مطهری در توضیح سخن علامه می‌نویسد:

«همان طوری که در بالا اشاره شد یکی از خواص حافظه بازشناسی است؛ یعنی تشخیص این خصوصیت که این یادآوری شده عین همان اولی است و ادراک فعلی جدید نیست و موهوم و بی‌معنا هم نیست و این با نظریه مادی بودن حافظه سازگار نیست؛ زیرا اگر فرضاً ما مغز را نسبت به ادراکات مانند یک دستگاه ضبط صوت بدانیم، تنها دارای این خاصیت خواهد بود که هر وقت نقطه خاص تحریک شود ادراکی شبیه ادراک اولی از هر جهت تولید کند، همان‌طوری که دستگاه ضبط صوت صدایی عیناً شبیه صدای اولی تولید می‌کند نه عین آن را، در صورتی که ما وجداناً و حضوراً می‌دانیم که ذهن ما دارای خاصیت بازشناسی است؛ یعنی تشخیص می‌دهد که (این اوست) و تولید جدید و فعل جدید نیست و خلاصه این اشکال این‌که از راه عینیت که از مشخصات قوه حافظه است نمی‌توان نظریه مادی بودن حافظه را پذیرفت.

مغز با همه محتویات خود تغییر می‌کند و دست‌خوش تحول و تبدیل است و در طول عمر هفتاد ساله یک نفر چندین بار ماده مغزی وی با همه محتویات خود عوض شده و ماده دیگری جایگزین آن شده در صورتی که خاطرات نفسانی وی چه تصورات مانند چهره دقیق ایام کودکیش که در ده سالگی او را دیده و قیافه آموزگارش که پس از دوره دبستان او را ندیده و چه تصدیقات مثل این‌که در دبستان شنیده که ارسطو شاگرد افلاطون بوده است و او به این مطلب اذعان (تصدیق به اصطلاح منطق) پیدا کرده، تمام این‌ها همان‌طور محکم و پابرجا در ذهنش باقی است و خلاصه تمام تصورات و تصدیقات سابقش کماکان باقی مانده است و اگر این‌ها جای‌گزین در ماده بود قهراً تغییر کرده بود.

و اما مثال عکسی که در آب جاری می‌افتد که در متن از طرف مادیین ذکر شده است، پیداست که یک مثال شاعرانه است؛ زیرا این‌که ما او را ثابت می‌بینیم تنها به جهت آن است که در خیال ما صورت ادراکی باقی دارد و اگر فرضاً حتی در خیال صورت ادراکی باقی نمی‌داشت ما هرگز او را باقی نمی‌پنداشتیم. خلاصه این اشکال آن‌که از نظر ثبات ادراکات ذهنی که از مشخصات قوه حافظه است نمی‌توان نظریه مادی بودن قوه حافظه را بپذیریم. طرفداران مادی بودن حافظه، مهم‌ترین استدلالی که در زمینه مادی بودن حافظه کرده‌اند این است که ما عملاً می‌بینیم حافظه مربوط است به بعضی از قسمت‌های مغز و هر چند برای بسیاری از اعمال روحی از قبیل حافظه و دقت هنوز محل معین و مشخص تعیین نشده است ولی تردیدی نیست که با تغییر یا اختلالی که در بعضی از قسمت‌های دماغ پیدا می‌شود حافظه ازبین می‌رود. پس معلوم می‌شود که حافظه از خواص تشکیلات مادی مغز است و اصولاً می‌توان از دو راه نظریه مادی بودن حافظه را تأیید نمود»([۱۵]).

این برهان در اکثر کتب فلسفی تقریباً به همین صورت ذکر شده است که برای رعایت اختصار از ذکر آن‌ها خودداری می‌نماییم. در این‌جا تذکر این نکته مفید به‌نظر می‌رسد که دو برهان مذکور از جهت عمومی و خصوصی مصداقی متفاوت‌اند. برهان اول تنها به ادراکات حسی و خیالی مرتبط است و شامل ادراکات وهمی و عقلی نمی‌شود؛ زیرا در برهان اول، تکیه‌گاه، عظمت و بزرگی صورت خیالی و تصویری است که در رابطه با خارج دریافت می‌شود و در ادراکات وهمی و عقلی صورت اصلاً راه ندارد، و به هیچ وجه سخن از شکل و اندازه و ابعاد و مقادیر و تعداد نیست، بلکه فقط معانی و مفاهیم مطرح است و بدیهی است که معانی و مفاهیم منزه و مبرا از این‌گونه امورند.

اما در برهان دوم، تکیه‌گاه، ثبات و تغییرناپذیری است که این خصوصیت شامل انواع ادراک‌ها می‌شود؛ یعنی تمام ادراک‌ها چه حسی، چه خیالی، چه وهمی و چه عقلی، مجرد و ثابت و غیرمتغیرند (البته شمول و عمومیت تجرد و ثبات نسبت به ادراک حسی بر اساس همان مبنایی که از قول علامه طباطبائی نقل شد).

 

۲‌) تجرد عالم

بعد از اثبات تجرد علم و تبیین ماوراء مادی بدون شناخت، به مبحث تجرد عالم از دیدگاه فلاسفه و شهید فرزانه آیه الله صدر می‌پردازیم. همان‌گونه که در صفحات گذشته بیان شد، در کتب معقول بارها سخن از تجرد نفس به میان آمده و به انحای مختلف به این موضوع اشاره شده است. گاهی تجرد نفس را به دلیل این‌که خصوصیات و ویژگی‌های مادی ندارد اثبات می‌کنند، گاهی از طریق حضور انسان در صحنه قیامت، گاهی از راه ملازمه تجرد علم یا تجرد عالم و گاهی با روش‌های دیگر.

شهید عزیز و ارجمند آیه الله صدر از راه ملازمه تجرد علم با تجرد عالم، این مطلب را این‌گونه بیان می‌کند:

«پس از آن‌که ثابت شد ادراکات عقلی در سطح عالی‌تر و غنی‌تری از ماده قرار دارند، مسئله فلسفی دیگری مطرح می‌شود و آن این است که ادراکات عقلی که در ماده حلول نکرده‌اند و وجود آن‌ها قائم به ماده نیست، در کجا حلول می‌کنند؟

این سؤال، سبب شد حقیقت تازه‌ای در فلسفه کشف شود و آن حقیقت این است که صورت‌ها و ادراکات عقلی به‌طور اجتماع یا توالی در یک زمینه پیاده می‌شوند و آن زمینه انسان مفکّر است. انسانیت، حقیقتی است خارج از ماده، مانند دماغ یا مخ، بلکه درجه‌ای است از وجود که از ماده مجرد است. وجود زنده در اثر تطور و تکامل به آن درجه نایل می‌گردد، بنابراین مدرک و مفکّر همین انسانیت است که هیچ‌گونه ارتباطی با ماده ندارد و دارای مقامی شامخ‌تر از ماده است.

برای آن‌که به وضوح این حقیقت به دست آید که چرا ادراکات قائم به ماده نیستند، توجه شما را به دلیلی که ذیلاً نقل می‌شود جلب می‌نماییم.

ادراکات انسان از سه صورت خارج نیستند:

  1. صورت‌هایی باشند قائم به ماده دستگاه عصبی که این نظریه قبلاً مردود شناخته شد.
  2. صورت‌هایی باشند مجرد از ماده و وجودهایی مستقل و جدای از ماده داشته باشند. این نظریه معقول نخواهد بود؛ زیرا اگر وجودی مستقل از ما داشته باشند هیچ‌گونه ارتباطی به ما نخواهند داشت و ادراکات ما نخواهند بود.
  3. صورت‌هایی مجرد از ماده باشند اما وجودی مستقل از ما نداشته باشند و بدیهی است وقتی دو صورت اول باطل شناخته شد، ناچاریم صورت سوم را بپذیریم و از این‌جا نیز روشن می‌گردد که مفکر و مدرک، انسانیت است نه عضو مادی انسان. عضو مادی انسان فقط می‌تواند شرایط ادراک را فراهم سازد؛ زیرا ارتباط بسیار محکمی بین جنبه روحی و جنبه مادی انسان وجود دارد»([۱۶]).

برهانی را که شهید بزرگوار ذکر فرموده است می‌توان در دو سطح متوسط و عالی تقریر نمود.

الف ـ سطح متوسط: بسیاری از حکما علم را از مقوله کیف و از قسم کیف نفسانی می‌دانند، و مقوله کیف مانند سایر مقولات عرضی، وجود متکی به خود ندارد و در خارج بدون جوهر نمی‌تواند تحقق یابد، به اصطلاح قائم به غیر است. بنابراین، علم، حقیقت عرضی‌ای است که قائم به عالم می‌باشد، و قبلاً اثبات شد که علم مجرد است، حال اگر عالم هم مجرد باشد مقصود حاصل شده و اگر عالم مجرد نباشد، لازم می‌آید امری که مجرد است قائم به امر مادی باشد، و از آن‌جا که مجرد قوی‌تر و شدیدتر از مادی است، مستلزم قیام قوی بر ضعیف خواهد بود و این محال است.

ب ـ سطح عالی: اگر معنای علم خود مورد دقت و مداقه قرار گیرد، تجرد عالم و علم اذعان خواهد شد؛ زیرا علم به معنای حضور معلوم نزد عالم است و این حضور بدون تجرد امکان‌پذیر نیست، چون‌که شیء مادی در گستره زمان و مکان متفرق و پراکنده است و از توحّد و تجمع برخوردار نیست. علت این‌که آینه به تصویر تابیده شده در صفحه خود، آگاه نمی‌باشد همین است که هر یک از اجزای تصویر در یک بخش از آینه قرار گرفته، و از بخش دیگر و جزء دیگر بی‌خبر است، و تازه همان یک بخش را هم اگر خوب ملاحظه کنید به بخش‌های کوچک‌تر تحلیل می‌شود و تصویر در آن تعداد هم تقسیم می‌شود، و نهایتاً آینه و تصویر در آن، در قوه تقسیم به بی‌نهایت اقسام و صورت‌های کوچک در آن است. بنابراین آینه در بستر مکان متفرق و پخش است و از اجزای پیرامون خود و تصاویر تابیده در آن‌ها بی‌خبر است. تا وقتی این تفرقه و تشتت هست داستان همین است، حال مشکل در وحدت و جمعیت نهفته است، اگر مکان را از میان برداریم، وحدت و در نتیجه حضور حاصل می‌شود و به دنبال آن علم تحقق می‌یابد. پس عالم باید مجرد و بی‌مکان باشد تا بتواند معلوم نزد او حضور یابد.

این شیوه استدلال در اکثر براهین به مثابه روح برهان مورد استعانت قرار گرفته است. حکیم صدرالمتألهین در جلد هشتم اسفار یازده برهان برای اثبات تجرد نفس ذکر کرده و در براهین یکم و سوم و دهم به‌عنوان مقدمات پایه‌ای و رکین، از همین مطالب سود برده است.

در ابتدای برهان یکم فرموده است:

«برهان اول این است که نفس می‌تواند ماهیات و مفاهیم کلی را از آن حیث که کلی و عام‌اند درک کند و کلی از جهت کلی بودن ممکن نیست که در جسم حلول نماید»([۱۷]).

در برهان سوم فرموده‌‌‌اند:

«نفوس ما می‌تواند کلی‌ای را که میان اشخاص و افراد مشترک است درک کند. حال محل این مفاهیم کلی یا جسم است یا مجرد و مفارق از جسم. اولی محال است… پس محل آن مفاهیم که نفس است مجرد می‌باشد»([۱۸]). در برهان دهم مطالبی را ایراد کرده و در سخنی بسیار زیبا می‌گویند:

«جسم از حیث جسم بودن محال است که بتواند مدرک و عالم باشد؛ زیرا جسم اساساً وجود وحدانی و جمعی ندارد تا این‌که چیزی برای او حاضر شود یا بتواند او برای چیزی حاضر گردد»([۱۹]).

هم‌چنین در جلد سوم در مرحله عقل و معقول، طرف ثانی، دو فصل پنجم و ششم را به تجرد عالم اختصاص می‌دهد. منتها در فصل پنجم، عالم را بما أنه عاقل مورد بررسی قرار می‌دهد و چنین می‌گوید:

«الفصل الخامس: فی أن العاقل للشیء یجب أن یکون مجرداً عن الماده»([۲۰]). و در فصل ششم عالم را بما أنه متخیلٌ مورد دقت قرار می‌دهد و می‌گوید: «الفصل السادس: فی أن المدرک للصور المتخیله أیضاً لابد أن یکون مجرداً عن هذا العالم»([۲۱]).

وی در همین فصل وجوه مختلفی از براهین را بیان کرده و استدلال افلاطون را در ارتباط با تجرد نفس، بر همین معنا و محتوا حمل می‌کند:

«برهان دیگری که افلاطون الهی در تجرد نفس بر آن اعتماد نموده و بعضی محققان اسلامی آن را تقریر کرده‌اند این است که ما می‌توانیم صوری را تخیل نماییم که وجود خارجی ندارند، از قبیل دریایی از جیوه و کوهی از یاقوت، و نیز می‌توانیم میان این صور خیالی با سایر امور تمایز بیابیم. بنابراین باید گفت این صور خیالی امور وجودی‌اند و چگونه چنین نباشد در حالی که وقتی زید را تخیل می‌کنیم او را در حریم ذهن مشاهده کرده و میان زید خارجی و زید متخیل فرق می‌گذاریم و اگر این صور خیالی امور وجودی نبودند چنین کاری برای ما میسور نبود. حال ممتنع است که محل این صورت، شیء جسمانی و از عالم طبیعت باشد؛ زیرا تمام بدنمان در مقایسه با آن صور خیالی عظیم، بسیار ناچیز است و نمی‌توان برای حل این مسئله قائل شد به این‌که بخشی از آن صورت عظیم در بدن ما و بخش اعظم آن در هوای پیرامون ما انطباق یافته است؛ زیرا هوای پیرامون ما نه از اجزای بدن ماست و نه ابزاری برای فعالیت‌های نفس، والا می‌بایست با شکافته شدن هوا و تفرق آن، احساس درد به ما دست دهد هم‌چنین می‌بایست به تغییرات جوی کاملاً آگاه باشیم، هم‌چنان که به بدن خود آگاهیم. بنابراین نتیجه می‌گیریم که محل این صور، امر غیرجسمانی است و آن نفس ناطقه است. پس نفس ناطقه مجرد می‌باشد (پایان برهان افلاطون).

این برهانی قوی است، لکن فلاسفه پنداشته‌اند که افلاطون این برهان را جهت اثبات این نکته که نفس از مفارقات عقلیه است آورده، درحالی‌که اثبات آن مطلب توسط این برهان و نظایر این مقدور نیست، و در کتب فلاسفه این مطلب را با یک چنین تحقیقی به همراه قبول تجرد خیال و فرق‌گذاری میان آن و تجرد عقل و معقول، ندیدم و این از اموری بوده که خداوند آن را به من اعطا کرده و مرا به سوی آن هدایت نموده است. او را شکر می‌گویم و بر این نعمت عظیم حمد به‌جا می‌آورم»([۲۲]).

 

۳) حدوث نفس

تاکنون بحث این بود که علم و عالم، مجرد و غیر مادی است. اما جای یک سؤال باقی ماند و آن این‌که آیا روح حادث است یا قدیم؟ اگر حادث است در چه زمانی حادث شده و اگر قدیم است در چه زمانی با بدن ارتباط برقرار نموده است؟

تبیین دقیق این بحث و موشکافی ابعاد پیچیده و مختلف آن، خود یک کتاب مستقل می‌طلبد. حکیم صدرالمتألهین حدود صد صفحه در جلد هشتم اسفار در مورد آن مطالبی را بیان نموده است که تنها ترجمه و توضیح همان مطالب، مثنوی هفتاد من کاغذ شود.

متفکر شهید آیه الله صدر این بحث را به صورت گذرا مطرح و نظر خاص خود را تشریح نموده است و همانند بحث از تجرد علم و عالم، از منظر ویژه خود به این مسئله پرداخته است.

ایشان از اثبات تجرد نفس و مسلّم بودن وجود بدن، دو بُعدی بودن انسان را نتیجه می‌گیرد و از طریق ترابط و تعامل بدیهی میان روح و بدن، و آثاری که هر یک بر دیگری دارد، و با توجه به عمق این ترابط و تعامل که دو گانگی بین روح و بدن را تضعیف می‌کند، نتیجه خاصی در ارتباط با حدوث و قدم روح گرفته و سپس به دفاع از آن می‌پردازد. ما ابتدا کلمات این شهید فرزانه را نقل نموده سپس به بررسی مختصر آرا می‌پردازیم.

«اخیراً خاطرنشان ساختیم که ادراکات انسان مستقل و جدای از انسان نیستند و با او کاملاً ارتباط و پیوستگی دارند و این در اثر آن است که بین جنبه روحی و انسانیت انسان و جنبه مادی او (اعضای مادی مغز که شرایط ادراک را فراهم می‌سازند) ارتباط و پیوستگی محکمی وجود دارد؛ زیرا انسان دارای دو جنبه است: یکی مادی که در ترکیب عضوی او نمایان است و دیگری روحی که خارج از ماده است و مرکز فعالیت‌های فکری و عقلی اوست و نمی‌توان انسان را یک موجود مادی پیچیده‌ای دانست، بلکه شخصیتی است که از دو جنبه ترکیب شده است (مادی و غیر مادی) و چون انسان از دو جنبه ترکیب شده است ناچاریم نوع علاقه و ارتباطی را که بین این دو جنبه وجود دارد به دست بیاوریم و ما پیش از هر چیز می‌دانیم که این علاقه، بسیار قوی و محکم است به‌طوری که یکی از این دو جنبه می‌تواند در جنبه دیگری مؤثر باشد.

برای مثال، انسان وقتی در تاریکی شبحی را می‌بیند می‌لرزد، هر وقت از کسی بخواهند در یک مجلس عمومی سخنرانی کند عرق از اندامش سرازیر می‌شود و هر وقت یکی از ما در مطلبی فکر می‌کند فعالیت خاصی در دستگاه عصبی او انجام می‌گیرد؛ بنابراین عقل و روح در بدن اثر دارد. اثر بدن در عقل و روح مانند این است که انسان وقتی پیر می‌شود قوای عقلانی او ضعیف می‌گردد و اگر در آشامیدن مسکرات زیاده‌روی کند یک چیز را دو چیز می‌بیند. حالا این سؤال پیش می‌آید که اگر روح و جسم مختلف‌اند و هیچ صفت مشترکی ندارند، چگونه در یکدیگر اثر می‌گذارند؟

جسم یک قطعه از ماده است و دارای خصایصی است مانند: سنگینی، جرم، شکل، حجم و محکوم یک سلسله قوانین فیزیکی است. اما عقل یا روح موجودی است غیر‌مادی و منسوب به جهانی ماورای ماده و بدیهی است با این فاصله عمیق که بین جسم و روح وجود دارد، تفسیر تأثیر متقابل آن‌ها در یکدیگر، بسیار مشکل است؛ مثلاً یک قطعه سنگ می‌تواند گیاهی را که بر زمین افتاده است ریزه ریزه کند و دو قطعه سنگ که با یکدیگر برخورد می‌کنند می‌توانند تأثیر متقابل در یکدیگر داشته باشند؛ زیرا هر دو مادی‌اند. اما برخورد و تأثیر متقابل دو موجود از دو عالم در یکدیگر چگونه صورت می‌گیرد؟

این مطلب نیازمند توجیه و تفسیر می‌باشد. افلاطون برای این نوع ارتباط تفسیری کرده که خلاصه آن چنین است: علاقه و ارتباط بین جسم و روح مانند علاقه و ارتباطی است که بین راننده گاری با گاری وجود دارد. وی در توضیح آن می‌گوید: روح جوهری است مجرد از ماده و قدیم که در جهانی ورای جهان ماده وجود داشته سپس در بدن فرود آمده است تا امورات او را تدبیر کند؛ همان‌طور که راننده گاری به تدبیر امورات گاری می‌پردازد.

این تفسیر با این ثنویت صریح و شکاف عمیقی که بین روح و جسم قائل است، نمی‌تواند علاقه وثیقی را که بین آن دو وجود دارد و در اثر همین علاقه، انسان خود را یک وجود وحدانی می‌داند (نه دو چیز مستقل و جدای از یکدیگر و از دو عالم مستقل که در یک میعادگاه تلاقی کرده‌اند) توجیه کند.

به همین جهت تفسیر افلاطونی با این‌که تعدیلاتی در آن از طرف ارسطو به عمل آمده و توضیح داده که جسم و روح مانند ماده و صورت هستند، نمی‌تواند مسئله ارتباط دو جنبه روحی و مادی انسان را تفسیر کند. چنان‌که تعدیلی که از طرف دکارت درباره نظریه افلاطون از راه نظریه موازنه به عمل آمده است، صحیح نیست؛ زیرا دکارت چنین می‌گوید: روح و جسم در یکدیگر تأثیر متقابل ندارند و آن‌چه ما می‌پنداریم که در یکدیگر تأثیر متقابل داشته‌اند، غلط است، بلکه رویدادهای هر کدام همیشه همراه با رویدادهای عقلی و جسمی وجود دارد و به این معنا نیست که یکی از آن‌ها سبب و علت رویداد دیگری شده، بلکه این ملازمه در اثر مشیت و عنایت خداوندی است که می‌خواهد وقتی انسان مثلاً احساس گرسنگی کرد دستش را به غذا دراز کند؛ نه این‌که احساس گرسنگی علت دست بردن به طعام است.

بدیهی است نظریه موازنه که دکارت اظهار داشته، تعبیر جدیدی است از همان ثنویت که افلاطون اظهار می‌داشت و دانشمندان اروپا هم که نظریه افلاطون را باطل می‌دانند نتوانسته‌اند نظریه صحیحی برای توجیه و تفسیر علاقه بین نفس و بدن بنمایند و در اثر همین اشکالات بود که دو گرایش تازه در افکار اروپایی‌ها پدید آمد: یکی گرایش اصالت ماده که انسان را مجرد از ماده فرض می‌کند و دیگری گرایش ایده‌آلیسم که تمایل دارد انسان را به‌طور کلی از ماده مجرد بداند.

مسئله ارتباط روح و بدن هم‌چنان مورد توجه صاحب‌نظران بود تا آن‌که اخیراً فیلسوف اسلامی صدرالمتألهین شیرازی توانست بر اساس دو عنصر مادی و روحی، انسان را مورد تفسیر قرار دهد. این فیلسوف بزرگ، حرکت جوهری را که در نهاد طبیعت وجود دارد کشف کرد و ثابت نمود کلیه حرکاتی که عارض جسم می‌شوند و محسوس‌اند از همان حرکت جوهری ریشه می‌گیرند و همین حرکت جوهری است که مانند پلی می‌تواند مرز ماده و ماورای ماده را به یکدیگر مربوط سازد؛ زیرا ماده در اثر حرکت جوهری که در نهاد آن قرار دارد به سوی کمال حرکت می‌کند و سیر خود را ادامه می‌دهد تا از مادیتی که دارد خارج شده و ضمن شرایط خاصی مجرد از ماده می‌گردد و یک پدیده غیر مادی و روحی می‌شود.

بنابراین حد فاصلی بین وجود مادی و روحی نیست، بلکه وجود مادی و روحی دو مرحله از مراحل وجودند و روح با این‌که مادی نیست اما نسبت‌های مادی هم دارد؛ زیرا روح مرحله عالی تکاملی ماده است که در اثر حرکت جوهری پدید آمده است، و در پرتو حرکت جوهری می‌توان علاقه و ارتباط بین روح و جسم را تفسیر کرد و تبادل و تأثیر متقابل جسم و روح را در یکدیگر با این بیان به خوبی توجیه نمود؛ چراکه طبق این تفسیر عقل جدای از ماده نیست و شکاف عمیقی بین آن‌ها وجود ندارد (چنان‌که دکارت پنداشته بود و ناچار گردیده بود تأثیر متقابل روح و جسم را در یکدیگر انکار کند و نظریه موازنه را بر اساس عنایت خداوندی توجیه نماید). طبق تفسیر صدرالمتألهین، عقل یک صورت مادی است که در اثر تصاعد ماده از خلال حرکت جوهری ماده پدید می‌آید و فرق بین مادیت و روحیت، فرق درجه‌ای است؛ یعنی مانند همان فرقی است که بین حرارت شدید و حرارت ضعیف وجود دارد. در عین حال باید به این نکته توجه داشت که صدرالمتألهین نمی‌خواهد روح را نتیجه وجود ماده بداند و آن را از آثار ماده قرار دهد؛ بلکه می‌گوید روح نتیجه حرکت جوهری است که در ماده وجود دارد، نه آن‌که نتیجه خود ماده است. حرکت جوهری از نفس ماده ریشه نمی‌گیرد؛ زیرا حرکت به‌طور کلی عبارت است از خروج تدریجی شیء از قوه به فعل (از امکان و استعداد به فعلیت) و قوه نمی‌تواند پدید آورنده فعلیت باشد و سازنده وجود هم نیست. حرکت جوهری معلول سبب و علتی است که در خارج از منطقه ماده وجود دارد و روح که جنبه غیر مادی انسان است، نتیجه همین حرکت است و حرکت پل ارتباطی است که بین مادیت و روحیت کشیده شده است»([۲۳]).

همان‌گونه که ملاحظه می‌کنید شهید فرهیخته آیه الله صدر چگونه از ارتباط عمیق میان روح و بدن به نظریه خویش منتقل می‌شود، تأکید و اصرار ایشان بر وجود علاقه وثیق میان روح و بدن پایه و اساس ورود و انتقال ایشان است به آن نظریه. گاهی می‌فرماید: «نحن نعلم قبل کل شیء أن العلاقه بینهما وثیقه». و در جملات بعدی می‌فرماید: «والهوه الفاصله بین الروح والجسم فی تفسیر أفلاطون لا تصلح لتفسیر العلاقه الوثیقه بینهما التی تجعل کل إنسان یشعر بأنه کیان موحد ولیس شیئین من عالمین مستقلین التقیا علی میعاد».

در این‌جا برای روشن شدن مسئله، معروف‌ترین آرا را نقل می‌کنیم:

در میان فلاسفه اسلامی به سه رأی مهم و شاخص برمی‌خوریم: رأی مشائین، رأی اشراقیین و رأی حکمت متعالیه. تقسیم آرای مذکور این چنین است که روح یا قدیم است یا حادث، اگر حادث است یا به صورت مجرد حادث شده یا ابتدا به صورت جسمانی حادث شده سپس به مرحله تجرد و فوق مادی راه یافته است.

اشراقیین قائل به قدمت روح هستند؛ یعنی معتقدند روح اصلاً حادث نیست، بلکه قدیم است و قبل از بدن وجود داشته و در عالم خود یعنی مجردات و مفارقات و دیار مرسلات به سر می‌برد و آن وقت که بدن استعداد یافت (بین سه تا چهار ماهگی) به بدن تعلق می‌گیرد، و چون روح قبل از بدن از تجرد برخوردار است و هر مجردی طبق قاعده «کل مجرد عالمٌ» دارای علم و ادراک است، بنابراین روح قبل از تعلق به بدن عالم و مدرک بوده و لکن هنگام تعلق به بدن دچار نسیان شده و از آن علوم و معرفت‌ها غفلت نموده است.

طبق این مبنا، هرگاه کسی در این نشئه، علم و معرفت به دست آورد، جنبه تذکار داشته و یادآور همان علوم و معارف خواهد بود.

بعضی از طرفداران این نظریه برای تقویت قول خود برخی امور نقلی و سمعی را مؤید قرار داده‌اند؛ از قبیل عالم ذر (به معنا و تفسیری که بتواند مؤید و مؤکد قرار گیرد) و آیاتی که به نوعی شریعت یا قرآن کریم یا تعلیمات انبیا را تذکار معرفی می‌کند و می‌فرماید: «إنما أنت مذکر». هم‌چنین روایاتی که می‌فرماید: خداوند ارواح را دو هزار سال پیش‌تر از ابدان آفریده است.

مخالفین نظریه اشراق برای یکایک این مؤیدات و نیز نسبت به اصل نظریه پاسخ‌هایی داده‌اند که در محل خود بیان شده است.

در یک ارزیابی کلی می‌توان گفت اگر حقیقتاً مقصود و مراد اشراقیین از تجرد روح و وجود آن قبل از ابدان، همین نفوس انسانی باشد که تدبیر بدن می‌کنند و به اصطلاح مجرد در ذات‌اند و در مقام فاعلیت و تأثیرگذاری غیر مجرد می‌باشند، نه آن مفارقات نوریه و مُثل، در این صورت اشراقیین گرفتار محذور شدید خواهند شد؛ چراکه امرشان دایر بین تعطیل و تناسخ خواهد بود، به این ترتیب که اگر نفوس را قبل از تعلق به ابدان، بی‌کار و بی‌فاعلیت و بدون تأثیر در نظر بگیرند، محذور تعطیل لازم آید و این محال است؛ زیرا نمی‌توان موجودی را در نظر گرفت که هیچ کاری نتواند انجام دهد (هر کاری را بخواهد انجام دهد، نیازمند بدن است و بدن از او دریغ شده و هنوز آفریده نشده است) و اگر نفوس را قبل از ابدان، متعلق به ابدان دیگر ملاحظه کنند تا دچار محذور تعطیل نشوند، مشکل تناسخ پیش آید و این هم محال است، و وقتی چیزی محال شد مؤیدات آن هم، توهم و پندار خواهد بود؛ زیرا امر ممتنع و محال مؤید وجودی ندارد مگر به صورت توهم و کذب.

مشائین قائل به حدوث روح‌اند، منتها می‌گویند حدوثاً مجرد و روحانی بوده است و به اصطلاح قائل به «روحانیه الحدوث» و«روحانیه البقاء» می‌باشند و زمان حدوث این روح را هم زمان استعداد و آمادگی بدن (بین سه تا چهار ماهگی) می‌دانند؛ آن موقع که بدن مستعد شد، خداوند روح را آفریده و با بدن مرتبط می‌کند.

این نظریه هر چند محذور تعطیل یا تناسخ را ندارد لکن گرفتار تبعیض در فعل خداوند متعال می‌باشد؛ زیرا هر روحی دارای یک سری ویژگی‌ها و خصوصیات منحصر به خود می‌باشد؛ بعضی از آن‌ها استعدادهای الهی شدید و فوق‌العاده دارند و بعضی دیگر آمادگی شیطنت و فریب، و بعضی استعداد غضب ناصحیح و بعضی از قوه عقل و هوش ممتاز برخوردارند. به همین ترتیب هر کس سرمایه‌های بالقوه خودش را دارد. لازمه پذیرش و قبول سخن مشائین، استناد مستقیم و مباشر این اختلاف استعدادها و سرمایه‌های بالقوه به مبدأ متعال و خدای سبحان خواهد بود ـ تعالی الله عن ذلک علواً کبیراً.

البته اشکال و ایراد متفکر شهید آیه الله صدر به تبع بعضی از حکما هم‌چنان بر نظریه اشراق و مشاء وارد خواهد بود. اشکال شهید این بود که ارتباط میان دو شیء و تعامل و ترابط میان آن‌ها مستلزم یک نوع سنخیت و مناسبت و علاقه میان آن‌هاست، و بدون فرض و ملاحظه چنین علاقه‌ای و بدون تفسیر صحیح و تبیین منطقی و عقلانی از این مسئله مهم و شگفت‌انگیز، و صرفاً اظهار اعتقاد و پای‌بندی به قدرت خداوند که بر هر چیز توانا و قدیر است، این تفسیر قابل قبول نخواهد بود.

حکمت متعالیه قائل به حدوث روح است اما نه حدوث روحانی و مجرد، بلکه حدوث مادی و جسمانی و به اصطلاح قائل به جسمانیه الحدوث و روحانیه البقاء است؛ به این معنا که تنها بعضی از موجودات با توجه به داشتن استعداد انسانیت، با حرکت جوهری خود را به یک مرتبه و مرحله بالاتر ارتقا می‌دهند. به عبارت دیگر، حرکت جوهری برای تمام موجودات مادی و طبیعی ثابت است اما همه آن‌ها قوه و استعداد انسانیت ندارند؛ این نطفه انسان است که هم مستعد است و هم متحرک به حرکت جوهری؛ این نطفه انسان است که با آن حرکت جوهری وجود و هستی‌اش روان شده و ره‌سپار مقصد و مقصود می‌گردد و آن‌گاه که این جنبش نهادی، بستر و زمینه برای بروز استعدادهای آن نطفه قرار گرفت در یک مرحله تحول و تغییر شگفت‌انگیر پدید می‌آید؛ به این صورت که روح مجرد و نفس مفارق، از افق این پدیده مادی سر می‌زند. منتها این روح مجرد، مانند مفارقات و عقول نیست که مجرد در حریم ذات و نیز مجرد در حوزه فعل باشد، به گونه‌ای که از تمام کمالات و دارایی‌های خود در همان آغاز تحقق برخوردار باشد، بلکه این روح مجرد انسانیِ تازه تحقق یافته، هر چند در ذات مجرد است ولی در مقام فعل و فاعلیت و تأثیرگذاری غیر مجرد است و این‌گونه از مجرد مستکمل و رو به تکامل‌اند، از بدن و قوای تعبیه شده در بدن به‌عنوان ابزار عمل و کار به منظور تعالی و تکامل، مدد می‌گیرد.

وقتی روح انسانی این چنین حادث شد می‌توان گفت جسمانیه الحدوث  است و چون تا ابد به صورت مجرد و مفارق باقی خواهد ماند، می‌توان گفت روحانیه البقا می‌باشد.

این تفسیر مشکلات و محذورات نظریات اشراق و مشاء را ندارد. از یک طرف چون حادث است به بن بستِ تعطیل یا تناسخ برخورد نمی‌کند و از طرف دیگر، چون برخاسته از این سرزمین طبیعی و مادی است و این ماده در حکم بستر و زادگاه برای روح مجرد است، هم علاقه وثیق و تعلق عمیق که در این‌گونه از ترابط و تعامل‌ها لازم است، حاصل و مستقر می‌شود و هم مشکل استناد تفاوت‌ها و اختلاف‌ها به مبدأ متعالی و خدای سبحان که مستلزم تبعیض و نابرابری‌ها می‌شود حل می‌گردد؛ چون‌که این روح مجرد، خصوصیات و ویژگی‌های خود را از سرزمین مادری و زادگاه اصلی خود گرفته است. اگر آن نطفه پاک و طاهر بوده باشد، روحی که از آن به آسمان پرواز می‌کند خصوصیات همان نطفه را می‌گیرد، و اگر آن نطفه پلید و خبیث بوده باشد، روحی که از آن به حضیض ظلمت سقوط می‌کند، رنگ و بو و ویژگی‌های همان نطفه را دریافت می‌کند.

«وَالْبَلَدُ الطَّیِّبُ یَخْرُجُ نَبَاتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ وَالَّذِی خَبُثَ لاَ یَخْرُجُ إِلاَّ نَکِدًا»([۲۴])؛

شهر پاک، برون آید رستنی‌اش به اذن پروردگار و آن‌که پلید است، برون نیاید جز ناچیزی پست.

«الْخَبِیثَاتُ لِلْخَبِیثِینَ وَالْخَبِیثُونَ لِلْخَبِیثَاتِ وَالطَّیِّبَاتُ لِلطَّیِّبِینَ وَالطَّیِّبُونَ لِلطَّیِّبَاتِ»([۲۵])؛

زنان پلید برای مردان پلیدند و مردان پلید برای زنان پلیدند، و زنان پارسا برای مردان پارسا و مردان پارسا برای زنان پارسا.

پس در هیچ‌کجا و برای هیچ‌کس ظلم و تبعیض رخ نداده است. البته در ارتبط با این نظریه و مبنا هم کم و بیش سؤال‌ها و ابهام‌هایی مطرح می‌شود که بررسی و پاسخ به تک‌تک آن‌ها از حوصله این مقاله خارج است([۲۶]).

حکیم صدرالمتألهین در پایان این بحث می‌فرماید:

«حق این است که نفس انسانی از لحاظ حدوث و تصرف جسمانی و از لحاظ بقا و تعقل، روحانی است؛ به این معنا که تصرفش در اجسام، جسمانی است و تعقلش به ذات خود و ذات آفریننده خود روحانی است، بر خلاف عقول مفارقه که از جهت ذات و فعل روحانی است و بر خلاف طبایع جسمانی که ذاتاً و فعلاً جسمانی‌اند. پس برای هر یک از جواهر، مقام معلومی است جز نفس انسانی و به همین خاطر گفتیم که نفس انسانی دارای اطوار مختلف است؛ زیرا تصرفش در بدن مانند تصرف مفارقات در اجسام نیست، چون‌که نفس انسانی ذاتاً عهده‌دار تحریک و ادراک جزئی به نحو انفعال و استکمال می‌شود، در حالی که مفارقات به نحو افاضه و ابداع این کار را می‌کنند»([۲۷]).

آن‌چه را شهید فرزانه صدر بدان توجه داشته‌اند، تفسیر صحیح از علاقه میان روح و بدن است که در نظریه حکیم صدرالمتألهین به خوبی تبیین شده است. بخش دیگری از بیانات ایشان چنین است:

«این اواخر، ارتباط بین روح و جسم انسان، تفسیر معقول خویش را به وسیله فیلسوف اسلامی صدرالمتألهین شیرازی باز یافت؛ زیرا او حرکت در جوهر را در عمق طبیعت زمینه عمومی همه حرکات می‌داند و این حرکت پلی است برای ارتباط جسم و روح در انسان».

در پایان تذکر این نکته مهم ضروری است که موجودات مجرد و مفارق، قدیم‌اند، یعنی زمانی برای آفرینش آن‌ها وجود ندارد؛ زیرا زمان کمّ متصل غیر قارّ حرکت جوهری (یعنی مقدار و کمیت حرکت جوهری) است و حرکت جوهری، ذاتی موجودات مادی و طبیعی است؛ به این معنا که از معقولات ثانیه فلسفی موجودات مادی و طبیعی می‌باشد نه از معقولات اولیه و ذاتیات ماهوی آن‌ها. بنابراین هیچ ممکن نیست شیئی مادی و طبیعی باشد ولی متحرک و متغیر نباشد، و این یکی از قواعد فلسفی است که «کلّ متحرّ کٍ مادیٌّ». از این‌رو، اگر روح انسان حادث باشد زمان‌مند و متزمّن خواهد بود و به دنبال آن حرکت جوهری مطرح می‌شود و به دنبال آن مادیت و عدم تجرد. اکنون این معما مطرح می‌گردد که چگونه روح انسانی از یک سو حادث و از سوی دیگر مجرد است؟

پاسخ این است که روح تا زمانی که تحقق نیافته یک موجود مادی است و طبعاً تمام ویژگی‌ها و خواص مادی بودن را دارد، و در این هنگام اصلاً و ابداً بر آن روح اطلاق نمی‌شود. اما از آن موقع که بر آن روح اطلاق شد، دیگر زمان و مکان ندارد.

توضیح این‌که: هر چند روح حادث است و زمانی برای پیدایش آن می‌توان ملاحظه کرد، لکن زمان‌مند و متزمّن نیست؛ به این معنا که وقتی تحقق یافت و مجرد بر آن صدق نمود، فوق زمان و مکان می‌شود و هر موجودی که فوق زمان و مکان باشد ازلی و ابدی است (یا ازلی و ابدی بالذات مانند واجب تعالی یا ازلی و ابدی بالغیر مثل روح انسانی). برای روشن شدن این مسئله می‌توان گفت روح مثل دودی است که از یک لوله استوانه‌ای باریک خارج می‌شود ولی پس از خروج به سطح لوله محدود نشده، گسترش می‌یابد. هر چند این مثال از باب تشبیه معقول به محسوس است، لکن دقت کنید که محدودیت یک شیء از زمان و مکان پیدا می‌شود. روح هر چند قبل از روح شدن اسیر و گرفتار زمان و مکان و بالطبع محدود بوده است، اما آن‌گاه که روح شد و مجرد گردید از سطح زمان و مکان و مادیت بالاتر آمده و پا بر سر همه آن‌ها گذاشته و پرواز نموده است و وقتی پرواز کرد، دیگر چیزی وجود ندارد که او را محدود کند؛ زیرا فرض این بود که محدودیت از ناحیه زمان و مکان و مادیت است، و روح از سطح این امور بالاتر آمده. در نتیجه روح انسانی در عین حال که حادث است و زمانی برای تحقق آن وجود دارد، هنگام خروج از این مرحله، دیگر محدود کننده‌ای او را تهدید و تحدید نمی‌کند و او می‌شود فوق زمان، و فوق زمان ازلی و ابدی است.

بنابراین وقتی روح را با بدن از لحاظ زمانی می‌سنجیم دو اعتبار لازم است: یک اعتبار مربوط می‌شود به موقعی که هنوز روح تحقق نیافته، به این لحاظ بدن مقدم بر روح است و می‌توان گفت اول بدن شکل می‌گیرد و با حرکت جوهری، راه خود را به سمت مقصد دنبال می‌کند.

دوم اعتبار روح است از آن موقع که روح بر آن صدق می‌کند و مجرد و فوق زمان می‌باشد. به این لحاظ می‌توان گفت روح مقدس است و قبل از بدن وجود داشته؛ زیرا روح وقتی از سطح زمان بالاتر آمد سه حالت گذشته، حال و آینده را زیر پا گذاشت و تمام این سه حالت خارج از حریم و حوزه او واقع شده است و فراتر از همه آن‌ها گردیده و شاید آن دسته از روایاتی که تصریح بر تقدم آفرینش روح بر بدن دارد ناظر به همین اعتبار و لحاظ باشد، نه این‌که روح قبل از بدن آفریده شده و زمان آمادگی و استعداد بدن، به آن تعلق گرفته باشد.

اینک به چند روایت در این باره توجه کنید:

۱ـ در معانی الأخبار از امام صادق؟ع؟‌ نقل شده است:

«إنّ الله تبارک وتعالی خلق الأرواح قبل الأجساد بألفی عام».

۲ـ در بصائر الدرجات از امام علی؟ع؟‌ آمده است:

«إنّ الله تبارک وتعالی خلق الأرواح قبل الأبدان بألفی عام».

۳ـ در اصول کافی از امام باقر علوم النبیین؟ع؟‌ روایت شده است:

«خلق الله أرواح شیعتنا قبل أبدانهم بألفی عام».

روایات دیگر نیز در مضمون با احادیث یاد شده مشترک‌اند. در مورد این قبیل روایات سؤالاتی مطرح است مانند آن‌که: چرا در تمام این روایات به دو هزار سال تصریح شده است؟ آیا روح هر انسانی دو هزار سال قبل از بدن او خلق می‌شود یا این‌که ارواح همگی دو هزار سال قبل از اولین بدن آفریده شدند؟ روح در فاصله دو هزار سال چه می‌کرده است؟

از مطالبی که گفته شد پاسخ‌هایی برای این پرسش‌ها می‌توان ارائه نمود؛ مثل این‌که تقدم ارواح بر ابدان به اعتبار و لحاظ دوم، سؤال تقدم خلقت روح بر بدن را جواب می‌دهد، مجرد بودن روح و غیر زمانی بودن آن، دو هزار سال را پاسخ می‌دهد و معلوم می‌شود که مراد تقدم مراحل روح نسبت به بدن است.

نظیر آن‌چه درباره روح گفته شد، در ارتباط با بهشت و جهنم هم مطرح می‌‌شود؛ زیرا از طرفی در آیات متعددی از قرآن و نیز روایات می‌‌خوانیم که بهشت و جهنم نه تنها آفریده شده بلکه بهشت، مزین و آراسته نیز شده است و از طرف دیگر، بهشت و جهنم محصول عمل انسان است؛ عمل صالح است که تبدیل به بهشت یا حقیقت بهشتی می‌شود و گناه است که جهنم یا یک حقیقت جهنمی می‌شود (البته اصل نظام بهشت و جهنم و رتبه وجودی آن معلول عمل انسان نیست). جمع بین این دو حرف آسان نیست؛ زیرا حرف اول مقتضی این است که بهشت و جهنم قبل از عمل تحقق دارد و حرف دوم مستلزم این است که بهشت و جهنم بعد از عمل موجود می‌شود. جمع میان این دو حرف بر اساس همان نکته اساسی بالا امکان‌پذیر است، به این ترتیب که امور بهشتی و جهنمی بعد از عمل انسان به‌وجود می‌آید، ولی چون بعد از تحقق مجرد است و مجرد فوق زمان و مکان است، زمان گذشته و حال و آینده را زیر پوشش گرفته و فوق آن‌ها می‌شود و به این اعتبار می‌توانیم بگوییم بهشت و جهنم قبل از عمل انسان وجود داشته است.

در پایان به روان پاک و مطهر شهید متفکر آیه الله صدر درود فرستاده و از خداوند برای روح قدسی او علوّ درجات آرزو می‌کنیم.

 


 

[۱]. منشور حوزویان.

[۲]. تولد شهید صدر سال ۱۳۵۰ق و تاریخی که در پایان مقدمه کتاب به قلم خود ایشان نوشته شده سال ۱۳۷۹ق می‌باشد و نوشتن چنین کتابی پرمحتوا و فنی در این سن، بیان‌گر هوش و ذکاوت بالای اوست.

[۳]. محمد بن یعقوب کلینی، اصول کافی، ج۱، ص ۳۹، حدیث ۲٫

[۴]. البته این هفتاد دلیل در قالب اثبات تجرد نفس بیان شده است.

[۵]. فلسفتنا، ص ۳۲۱٫

[۶]. همان، ص ۳۲۳٫

[۷]. اسفار، ج ۸، ص ۳۶۲، و برای اطلاع بیش‌تر ر.ک: ص ۳۶۰٫

[۸]. اسفار، ج۳، ص ۳۶۲٫

[۹]. فلسفتنا، ص ۳۳۰٫

[۱۰]. محمدحسین طباطبائی، بدایه الحکمه، ص ۴۱ (ترجمه فوق از شرح آقای ربانی نقل شده است). همین اشکال را صدرالمتألهین به صورت گسترده و با فواید معرفتی بسیار زیاد ذکر کرده است. ر.ک: اسفار، ج ۱، ص ۲۹۹٫

[۱۱]. اسفار، ج ۱، ص ۲۹۹، تعلیقه علامه طباطبائی.

[۱۲]. همان، ج ۸، ص ۲۲۸ (ترجمه فوق از شرح آیه الله مصباح یزدی بر اسفار، ص ۴۶۴ نقل شده است).

[۱۳]. فسفتنا، ص ۳۳۲٫

[۱۴]. محمدحسین طباطبائی، اصول فلسفه و روش رئالیسم.

[۱۵]. همان، (توضیحات شهید مرتضی مطهری) و برای اطلاع بیش‌تر ر.ک: ص ۷۶ به بعد.

[۱۶]. فلسفتنا، ص ۳۳۳٫

[۱۷]. اسفار، ج ۸، ص ۲۶۰٫

[۱۸]. همان، ص ۲۷۹٫

[۱۹]. همان، ص ۳۰۰٫

[۲۰]. همان، ج ۳، ص ۴۷۰٫

[۲۱]. اسفار، ج ۳، ص ۴۷۵٫

[۲۲]. همان، ص ۴۷۸٫

[۲۳]. فلسفتنا، ص ۳۳۴٫

[۲۴]. اعراف: ۵۸٫

[۲۵]. نور: ۲۶٫

[۲۶]. برای دنبال کردن این بحث به‌طور کامل ر.ک: اسفار، ج ۸٫

[۲۷]. اسفار، ج ۸، ص ۳۴۷٫

نویسنده: عبدالجواد ابراهیمی

مقدمه

اینک زمینه‌ای فراهم شده است تا درباره یکی از مفاخر شیعه و نوآوری‌های او سخن به میان آید. شهید آیت الله سید محمدباقر صدر رحمه‌الله مراد و مقتدای اهل تحقیق و اسوه جامع‌نگری به مسایل دینی است که از ابعاد گوناگون می‌توان شخصیت والای علمی آن بزرگوار را مطالعه و بررسی کرد. جامعیت و ژرف‌نگری شهید صدر رحمه‌الله از بارزترین ویژگی‌های شخصیت ایشان محسوب می‌شود.

پیش از آن‌که ابداعات و نوآوری‌های آن بزرگوار در زمینه مسایل علوم مختلف ـ از جمله در علم اصول ـ مورد بررسی قرار گیرد لازم است نظر خود را به جامعیت مکتب علمی ایشان معطوف داریم.

مکتب علمی شهید صدر را فقط فقه و اصول تشکیل نمی‌دهد؛ بلکه همه علومی که به نحوی به زیرساخت‌های معارف و فکر دینی مربوط است، بخشی از مکتب علمی آن شهید زنده‌یاد را تشکیل می‌دهد. معرفت‌شناسی، هستی‌شناسی و فلسفه، منطق، جامعه‌‌شناسی، تاریخ، تفسیر، اقتصاد، حقوق و سیاست، فقه و اصول از جمله علوم و معارفی است که به مکتب علمی آن بزرگوار انسجام و استحکام بخشیده است.

وسعت و ژرفای تحقیق علمی شهید صدر رحمه‌الله در زمینه‌های یاد شده به‌گونه‌ای است که حیرت اهل تحقیق را برمی‌انگیزد. در فضای فقهی و اصولی حوزه نجف که هر محققی را متوجه آن فضا و تحت تأثیر آن جو قرار می‌داد، شهید صدر به بنیادی‌ترین اصول و معارف انسانی که در ظاهر هیچ ارتباطی با فضای فقهی و اصولی حاکم بر حوزه نجف نداشت، پرداخت و در این زمینه، ره‌توشه‌ای برای راهیان عرصه‌های فرهنگ و دانش امروزین اسلامی که محتاج هماوردی با نیازهای جوامع بشری است و نیازمند پاسخ‌گویی به پرسش‌های جوانان است، فراهم ساخت.

به‌عنوان مثال شهید صدر رحمه‌الله با نگاشتن کتاب فلسفتنا مهم‌ترین مسأله بنیادین فکری و علمی زمان خویش را که در زمان حاضر نیز از مسائل بنیادین فکری و علمی به شمار می‌رود بررسی نمود و مبنای صحیحی را در دو زمینه معرفت‌شناسی و هستی‌شناسی ارائه داد. در زمینه معرفت‌شناسی، با رد مکاتب شک‌گرا، طومار شک‌گرایی را که حربه مهمی علیه معارف بشری و از جمله معارف دینی محسوب می‌شود در هم  پیچید و راه‌های صحیح رسیدن به یقین را معرفی نمود. و در زمینه هستی‌شناسی، با استدلال قاطع بر این‌که صورت‌های عنصری و اشکالِ گوناگونِ ماده، اموری عارضی هستند که ماده جهان (ماده فلسفی) در ذات خود فاقد آن صور و اشکال می‌باشد، و لا محاله باید علت فاعلی آن اشکال و خاصیت‌های عنصری را در وراءِ عالَم مادی جست‌وجو نمود، برای همیشه ماده‌پرستی و ماتریالیسم را به شکست و اضمحلال تئوریک فراخواند.

آری، اگر شهید صدر رحمه‌الله در علم اصول مبنای «حق‌الطاعه» را به‌عنوان مثال طرح می‌کند، مبانی فلسفی و معرفت‌شناختی را نیز در کتاب فلسفتنا مدلل می‌سازد. به‌گونه‌ای که مبنای اصولی «حق الطاعه» با مبنای مذکور، قابل عرضه به کسانی هم خواهد بود که هیچ‌گونه آشنایی با اسلام نداشته باشند. به نظر ما همین نکته، یکی از دلائل جامعیت مکتب علمی شهید آیت الله صدر رحمه‌الله است.

به هر حال آن بزرگوار جامع معقول و منقول بود اما نه به صورت تقریری و تقلیدی، بلکه به شیوه تحقیق و نوآوری.

تحقیقات بدیع شهید صدر رحمه‌الله در زمینه اقتصاد اسلامی، در زمانی که جهان دو قطبی جز با سیستم اقتصاد کاپیتالیستی و سوسیالیستی، با هیچ نظام اقتصادی دیگر آشنایی نداشت و به رسمیت نمی‌شناخت، نظام اقتصادی اسلام را به‌عنوان راه سوم پیش روی دو بلوک شرق و غرب و پیروان آن‌ها نهاد، و دیدگاه‌های اسلام را در زمینه اقتصاد با ارائه طرح بانک‌داری بدون ربا، و تبیین ملاک‌ها و معیارهای ثابت و متغیر در اقتصاد اسلام، و تعیین ابزار رشد تولید، هم‌چنین ارائه تئوری کار و نحوه توزیع ثروت‌های اقتصادی و نیز با مقایسه مالکیت در اسلام و سوسیالیسم و سرمایه‌داری، به خوبی مشخص و قابل عرضه و پذیرش نمود.

آن‌چه اکنون در این مقال مورد نظر است دیدگاه‌های اصولی شهید صدر است که به دلیل وسعت گستره آن، نمی‌توان به همه آن‌ها پرداخت؛ زیرا از حوصله این مختصر بیرون است. چه این‌که بررسی سیر تاریخی علم اصول از زاویه پژوهش‌های شهید صدر رحمه‌الله و یا تبیین نظریه حق الطاعه که ثمرات فقهی فراوانی بر آن مترتب می‌شود و در علم اصول نیز این مبنا نتایج گوناگونی را نسبت به مبنای قبح عقاب بلابیان به‌دنبال می‌آورد، نیازمند مجال و مقال دیگری است. هم‌چنین تبیین دیدگاه شهید، در زمینه جمع بین حکم ظاهری و واقعی یا دیدگاه ایشان درباره «قرن أکید» در مبحث دلالت و نیز کاربرد نظریه احتمالات در علم اصول که هر یک در جای خود از اهمیت ویژه برخوردار است، مقاله مستقلی را طلب می‌کند. از این‌رو، در این مقاله، تنها به بررسی «نمونه‌ای از ابتکارات شهید صدر رحمه‌الله در بحث علم اجمالی» اکتفا می‌کنیم، و برای روح بلند و ملکوتی آن بزرگوار آرزوی علو درجات داریم.

 

علم اجمالی

یکی از مباحث مهم علم اصول، مبحث علم اجمالی است. علمای علم اصول از دیرباز درباره علم اجمالی از زوایای مختلف بحث‌های فراوانی را مطرح کرده‌اند. از جمله آن بحث‌ها، جریان اصول شرعی هم‌چون برائت در اطراف علم اجمالی است. مشهور اصولیین با اختیار کردن مبنای قاعده قبح عقاب بلابیان چنین نتیجه می‌گیرند که تحصیل موافقت قطعی در موارد علم اجمالی، واجب نیست. امّا شهید صدر با انتخاب مسلک «حق الطاعه» می‌گویند علاوه بر این‌که در موارد علم اجمالی، مخالفت قطعی حرمت دارد، موافقت قطعی واجب است.

بنابراین، مبحث علم اجمالی، دست‌کم با چند بحث دیگر رابطه دارد:

  1. مسلک قبح عقاب بلابیان
  2. مسلک حق الطاعه
  3. برائت و اشتغال

اینک برای آن‌که بحث درباره علم اجمالی در همه ابعاد به خوبی مشخص شود از تعریف علم اجمالی شروع کرده، به تبیین دیدگاه‌ها و ابتکارات شهید صدر درباره آن می‌پردازیم.

 

تعریف علم اجمالی

علم اجمالی عبارت است از علم به جامع، همراه با شک‌هایی که به تعداد اطراف علم وجود دارد. و هر شکی بیانگر احتمالی از احتمالات انطباق جامع می‌باشد. مثلاً اگر انسان علم اجمالی به نجاست «أحد الإنائین» داشته باشد، هر یک از آن دو «إناء» به خصوص متعلَّق شک قرار می‌گیرد. و این شک بیان‌کننده این احتمال است که ممکن است جامع (نجاست أحد الإنائین) در مورد این إناءِ مخصوص، انطباق یابد.

به هر حال در صورت وجود علم اجمالی که همراه با شک‌های متعدد است، چه وظیفه عملی برای مکلف وجود دارد؟

مرحوم شهید صدر برای پاسخ به این سؤال، بحث را در دو مقام مطرح می‌کنند:

  1. به لحاظ حکم عقل و با قطع‌نظر از اصول شرعی هم‌چون اصل برائت
  2. به لحاظ اصول شرعی تأمین‌دهنده (اصول مؤمِّنه)

 

منجزیت علم اجمالی به لحاظ حکم عقل

در مقام نخست، مرحوم شهید صدر می‌فرماید: در این‌باره شکی نیست که علم به جامع که علم اجمالی آن را در بر دارد حجت و منجّز است. اما سؤال اصلی و اساسی این است که به وسیله علمِ به جامع چه چیز منجّز می‌گردد؟

مثلاً در صورتی که علم اجمالی حاصل شود به وجوب نماز ظهر یا نماز جمعه در روز جمعه ولی در واقع نماز ظهر واجب باشد. بدون شک با این علم اجمالی اصل وجوب منجَّز می‌شود. اما، سخن در این است که این وجوب به چه اندازه به وسیله علم اجمالی تنجّز می‌یابد؟

برای این‌که این بحث به خوبی روشن شود ایشان در اولین مرحله، پرسش‌های مربوط به بحث را به شرح ذیل مطرح می‌کند:

  1. آیا به وسیله علم اجمالی، تنها وجوب نماز ظهر منجّز می‌گردد از آن جهت که مصداق واقعی و تحقق‌بخش به جامعِ معلوم است؟
  2. یا این‌که به وسیله علم اجمالی، هر دو وجوب (ظهر و جمعه) منجّز می‌شود که تحقق جامع بین آن دو معلوم است؟
  3. و یا این‌که وجوب به اندازه اضافه‌اش به جامعِ میان ظهر و جمعه، تنجّز می‌یابد؟ نه این‌که وجوب به اندازه اضافه و تعلقش به ظهر به خصوص تنجّز یابد و یا به اندازه اضافه‌اش و تعلقش به جمعه به خصوص منجّز گردد.

اگر اولی اختیار شود: آن‌چه حقیقتاً بر عهده مکلف می‌آید فقط نماز ظهر است؛ زیرا همان واجب واقعی است که با علم اجمالی منجّز گشته. لکن، چون مکلف نمی‌تواند با داشتن علم اجمالی، واجب واقعی را از غیرواقعی تمیز داده و باز شناسد، لازم است که هر دو طرف علمِ اجمالی را بیاورد تا مطمئن شود که منجّز واقعی و آن‌چه که بر عهده او بوده است را آورده است، و در این صورت که مکلف هر دو طرف علم اجمالی را انجام می‌دهد اصولیون عمل او را «موافقت قطعی» نسبت به معلوم اجمالی می‌نامند.

و اگر دومی اختیار شود: آن‌چه بر عهده مکلف می‌آید هم نماز ظهر و هم نماز جمعه است و در این صورت نیز «موافقت قطعی» به‌خاطر علم اجمالی مذکور، واجب است.

و اگر سومی اختیار شود: جامع بین نماز ظهر و جمعه بر عهده ملکف می‌آید؛ زیرا وجوب، فقط به اندازه اضافه و تعلقش به جامع، با وجود علم اجمالی منجّز می‌گردد. بنابراین مکلف نمی‌تواند و نباید با ترک هر دو طرف، جامع را که وجود بدان تعلق گرفته است ترک کند. چه این‌که اگر هر دو را ترک کند «مخالفت قطعیه» صورت پذیرفته است.

در این صورت است که مکلف می‌تواند به آوردن یکی از آن دو، اکتفا کند؛ زیرا آوردن یکی برای تحقق عنوان جامع، کافی است. آوردن یکی از دو طرف بدون دیگری، «موافقت احتمالی» نامیده می‌شود.

شهید صدر رحمه‌الله از میان فرض‌های سه‌گانه، فرض سوم را برمی‌گزیند و آن را صحیح می‌شناسد؛ زیرا ایشان بر این باور است که علم اجمالی از جامع به هیچ یک از طرفین سرایت نمی‌کند. و از همین‌رو است که تنجّز نیز که برای جامعِ معلوم ثابت است در حد جامع می‌ماند و به اطراف علم اجمالی سرایت نمی‌کند.

شهید صدر رحمه‌الله در همین‌جا به اختلاف نتایج دو مبنا اشاره می‌کند و می‌گوید: اگر مبنا را مسلک قاعده قبح عقاب بلابیان قرار دهیم، آن‌چه بر ما لازم است فقط آوردن تکلیفی است که به وسیله علم، منجّز شده است و آن همان جامع است. اما هیچ یک از دو طرف به‌خصوصه، منجّز نیست. در نتیجه، علم اجمالی بر اساس این مبنا فقط حرمت مخالفت قطعی را به دنبال می‌آورد نه وجوب موافقت قطعی را. درحالی‌که اگر مبنا را مسلک قاعده حق الطاعه قرار دهیم، جامع، به‌خاطر علم اجمالی منجّز است و  هر یک از طرفین به‌خصوصه نیز به‌خاطر احتمال و کاشفیتِ آن، منجّز می‌گردد. و به‌همین جهت که نفسِ احتمال بر اساس مسلک حق الطاعه منجّز تکلیف است، نه تنها مخالفت قطعی حرام می‌شود، بلکه موافقت قطعی نیز با آوردن دو طرف، واجب می‌گردد. البته، حرمت مخالفت قطعی از جهت عقلی بیان‌گر منجّزیت علم است ولی وجوب موافقت قطعی بیان‌گر منجّزیت مجموع دو احتمال است.

بنابراین، دو مسلک مذکور، در اصل پذیرش این‌که جامع به وسیله علم اجمالی منجّز می‌شود، مشترکند، اما مسلک حق الطاعه با تأکید بر این‌که طرفینِ علم اجمالی که مشکوک و محتملند نیز منجّز می‌باشند، مسیر خود را از مسلک قاعده عقاب بلابیان جدا می‌کند.

جریان اصول در اطراف علم اجمالی

و امّا در مقام دوم (یعنی به لحاظ جریان اصول شرعی تأمین‌دهنده در اطراف علم اجمالی) مرحوم شهید صدر رحمه‌الله بحث را در دو زمینه مطرح می‌کند:

  1. به لحاظ عالم امکان
  2. به لحاظ عالم وقوع

امّا به لحاظ امکان، می‌فرماید: مشهور بر این عقیده‌اند که جریان برائت و امثال آن در همه اطراف علم اجمالی به دو دلیل محال است:

 

دلیل اول مشهور:

لازمه اجراء برائت در همه اطراف علم اجمالی، ترخیص در مخالفت قطعی است، و مخالفت قطعی، معصیت است و عقل آن را قبیح می‌شمارد. بنابراین، معقول نیست که از سوی شارع در این موارد، ترخیص وارد شود.

 

مناقشه شهید صدر رحمه‌الله

با وجود این‌که این استدلال در ظاهر، متین می‌نماید، اما آیت الله شهید رحمه‌الله با دقت ژرف‌بینانه چنین می‌گوید: «وهذا الکلام لیس بشیء»، یعنی این سخن، پایه و اساس درستی ندارد؛ زیرا مربوط است به تشخیص نوعِ حکمی که عقل به حرمت مخالفت قطعی نسبت به تکلیف معلوم بالاجمال می‌کند. یعنی اگر حکم عقل مشروط باشد به این‌که ترخیص ظاهری از سوی مولی بر خلاف، وارد نشود در این صورت، آمدن ترخیص مولوی موضوع حکم عقل را مرتفع می‌سازد نه این‌که با آن تصادم کند. در نتیجه، استحاله‌ای تحقق نمی‌یابد.

بنابراین، بازگشت استحاله به این است که مشهور، ادعا کنند که حکم عقل معلق و مشروط نیست، بلکه منجَّز و مطلق است، و چنین ادعایی نه بیّن است و نه مبیَّن.

دلیل دوم مشهور:

استدلال دوم مشهور بر استحاله جریان برائت و امثال آن در اطراف علم اجمالی این است‌ که ترخیص در مخالفت قطعی با وجوب واقعیِ معلوم بالاجمال، منافات دارد؛ زیرا بین احکام تکلیفی، تضاد و تنافی وجود دارد. بنابراین، ممکن نیست که مولی یک چیز را واجب کند و در همان زمان، در ترک آن، ترخیص نماید.

 

مناقشه شهید صدر رحمه‌الله

این سخن مشهور در صورتی درست است که ترخیص مذکور، واقعی باشد. یعنی در موضوعِ آن، شک اخذ نشده باشد. مثلاً این‌گونه گفته شود که تو در ترک واجب واقعی که معلوم است اجمالاً، مرخص هستی! لکن سخن مشهور در جایی که ترخیص مذکور نمایان‌گر دو ترخیص ظاهری باشد که هر یک از آن دو در مورد یک طرف جعل شده باشد و مترتب بر شکی باشد که در آن طرف وجود دارد، تمام نیست؛ زیرا اجتماع حکم واقعی و ظاهری، محال نیست. آن‌چه محال است، اجتماع احکام واقعی است؛ زیرا بین آن‌ها تنافی و تضاد حاکم است.

بنابراین، به لحاظ عالم امکان و ثبوتاً هیچ مانعی وجود ندارد که در هر یک از اطراف علم اجمالی برائت جاری شود. از آن جهت که برائت یک حکم ظاهری است.

و امّا به لحاظ عالم وقوع: چنین گفته می‌شود که اطلاق دلیل برائت شامل هر یک از دو علم اجمالی می‌باشد؛ زیرا هر یک از آن دو مشکوک بوده، مصداق ما لا یُعلم، به‌شمار می‌آید. لکن اگر ما بنا را بر استحاله ترخیص در مخالفت قطعی بگذاریم در این صورت، استحاله مذکور، قرینه عقلی بر رفع ید از اطلاق دلیل برائت نسبت به یکی از دو طرف خواهد بود. به‌خاطر این‌که ترخیص در مخالفت قطعی لازم نیاید. بنابراین، اطلاق دلیل اصل برای هر طرفی با اطلاق دلیل اصل در طرف دیگر معارض خواهد بود. در نتیجه هر دو اطلاق ساقط می‌شوند، و برائت شرعی در هیچ‌یک از دو طرف جاری نمی‌شود؛ زیرا در صورت جریان، بین دو اصل تعارض به‌وجود می‌آید.

این‌جاست که هر فقیهی، مطابق مبنای خویش که در مقام اول برای تشخیص حکم عقل به منجزیت، آن را برگزیده است، عمل می‌کند. مثلاً فقیهی که مسلک حق الطاعه را اختیار کرده است. طبق این مبنا که قائل به منجزیت علم و احتمال با هم است، موافقت قطعی، واجب می‌گردد؛ زیرا احتمال در هر یک از طرفین، عقلاً منجِّز است، مگر آن‌که اذنی بر مخالفت برسد، و فرض این است که اذنی بر مخالفت نرسیده است.

اما، فقیهی که مسلک قبح عقاب بلابیان را انتخاب می‌کند به حکم این‌که این مسلک فقط بر منجزیت علم تأکید می‌نماید، به اندازه آن‌چه که منجزیّت علم به جامع اقتضاء دارد (بنابر فرض‌های سه‌گانه پیشین) بسنده می‌کند. این همه در صورتی است که بنا را بر استحاله ترخیص در مخالفت قطعیه بگذاریم. اما، اگر بنا را بر استحاله ترخیص در مخالفت قطعی از طریق اجراء دو اصل تأمین دهنده (مثل برائت) در دو طرف، نگذاریم، چنین گفته می‌شود که مانعی بر سر راه تمسک به اطلاق دلیل برائت برای اثبات جریان برائت در هر یک از طرفین، وجود ندارد، و نتیجه این‌که برائت در هر یک از طرفین جاری شود مخالفت قطعی است.

اما، شهید آیت الله صدر رحمه‌الله در این‌جا فتوی به عدم جواز تمسک به اطلاق مذکور می‌دهد و می‌گوید: صحیح آن است که تمسک به اطلاق مذکور روا نباشد. و بر این مدعا دو دلیل اقامه می‌کند:

  1. هرچند ترخیص در مخالفت قطعی در صورتی که از دو حکم ظاهری انتزاع شود، از جهت عقلی با تکلیف واقعی معلوم بالاجمال منافاتی ندارد، لکن از جهت عقلائی و عرفی با آن منافات دارد، و همین کافی است برای آن‌که نتوان به اطلاق دلیل برائت تمسک نمود.
  2. جامع، چیزی است که با وجود علم اجمالی، بیان در موردش تمام شده است. بنابراین در مفهوم غایت داخل می‌شود که در آیه شریفه آمده است: ×وَ مَا کُنَّا مُعَذِّبِینَ حَتَّى نَبْعَثَ رَسُولاً#.[۱]

مقتضای مفهوم غایت این است که با وجود بعث رسول، و با وجود اقامه حجت، استحقاق عقاب ثابت است، و این مطلب با اطلاق دلیل اصل که اقتضای ترخیص در مخالفت قطعی را دارد در تنافی است.

بدین‌سان، ما به همان نتایجی می‌رسیم که بر اساس فرض استحاله ترخیص در مخالفت قطعی بدان‌ها اشاره کردیم؛ بنابراین در هیچ‌یک از دو طرف برائت جاری نمی‌شود؛ زیرا جریان برائت در هر دو طرف، از دیدگاه عقلائی با تکلیف معلوم بالاجمال منافات دارد. هم‌چنین در یکی از آن‌ها به تنهایی نیز جاری نمی‌شود؛ زیرا با توجه به این‌که نسبت آن دو به دلیل اصل، یکسان است، هیچ‌گونه مجوزی برای ترجیح یکی بر دیگری وجود ندارد.

از مطالب پیشین این نکته روشن شد که نتیجه نهایی بنابر مسلک «حق الطاعه» حرمت مخالفت قطعی و وجوب موافقت قطعی است. اما بنابر مسلک قاعده قبح عقاب بلابیان، نتیجه نهایی باید عبارت باشد از «حرمت مخالفت قطعی» و «عدم وجوب موافقت قطعی».

این‌جاست که شهید صدر رحمه‌الله در موارد علم اجمالی قاعده‌ای را تأسیس می‌کنند که آن را اصاله الاشتغال در موارد علم اجمالی یا قاعده منجزیت علم اجمالی می‌نامند.

وآخر دعوانا أن الحمد لله رب العالمین

 

 

[۱]. إسراء: ۱۵٫

گفت‌وگو با حجت‌الاسلام‌والمسلمین علی اسلامی

حجت‌الاسلام‌والمسلمین علی اسلامی از جمله شاگردان ایرانی شهید صدر است که پس از بازگشت از نجف، بیشترین نامه‌ها را از وی دریافت داشته است. او فرزند مرحوم حجت‌الاسلام‌والمسلمین حاج شیخ عباس‌علی اسلامی، مؤسس جامعۀ تعلیمات اسلامی است که به‌دلیل برخورداری از امکان فعالیت گستردۀ فرهنگی و اجتماعی، از سوی آن شهید گران‌مایه وکالت یافت کلیۀ آثار او را به فارسی و زبان‌های زندۀ دنیا ترجمه و منتشر کند. حجت‌الاسلام اسلامی استقبال جامعۀ فرهنگی ایران از آثار شهید صدر را مطلوب ارزیابی می‌کند و آن را معلول گره‌گشایی این آثار از مشکلات فکری نسل جوان می‌داند.

آشنایی با شهید صدر

چه زمینه‌هایی سبب آشنایی و ارتباط وسیع شما با شهید صدر شد؟

بنده وقتی که به نجف مشرف شدم، مورد لطف همۀ آقایان مراجع بودم، چون پدرم، مرحوم حجت‌الاسلام‌والمسلمین شیخ عباس‌علی اسلامی، از معاریف بودند و از حیث مبارزه با شاه و مسائل مختلف اجتماعی و خدمات اجتماعی، به‌شکل وسیعی فعالیت می‌کردند، به‌خصوص مدارس اسلامی زا اساساً ایشان بنیان گذاشتند. پدرم بعد از رفتن رضاشاه پهلوی، در منزل خودشان مدرسۀ شبانۀ اسلامی را تأسیس کردند؛ بنابراین همه مرا به‌عنوان پسر ارشد ایشان، می‌شناختند. پدرم وقتی مرا به آقای خوئی معرفی کردند، آقای خوئی گفتند: «مگر کسی برای پسرِ خود من باید سفارش بکند؟»؛ یعنی مرا این‌طور تلقی کردند که پسر ایشان هستم. همۀ مراجع پدرم را می‌شناختند و به همان اعتبار هم برای من احترام قائل بودند. مرحوم شهید صدر هنگامی که نوجوان بودند، در بغداد به مدراس علامۀ عسکری می‌رفتند. علامه عسکری در بغداد مدارسی داشتند. پدر من وقتی به عراق می‌روند، از مدارس علامه عسکری بازدید می‌کنند. علامه می‌فرمودند: آقا سید محمدباقر، کوچک بود و آقای اسلامی (پدر) از ایشان سؤالاتی پرسیدند و او سریع جواب داد و آقای اسلامی یک دینار به این نوجوان جایزه دادند. آقا سید محمدباقر از همان‌جا پدرم را می‌شناختند و من هم که نجف رفتم، تقریباً با همه آشنا بودم. من اول درس اصول آقای خوئی و فقه امام می‌رفتم. بعد تمایل پیدا کردم که فقه آقای صدر را بروم. خدمت ایشان بودم و اکثر تقریرات را هم می‌نوشتم و وقتی به ایران آمدم، متأسفانه همه اینها متروک شد.

ویژگی‌های تدریس شهید صدر

شما وقتی به نجف رسیدید که ایشان درس خارج می‌گفتند؟

بله، درس خارج می‌گفتند.

چه ویژگی‌هایی در درس ایشان بود که با وجود اساتیدی که از نظر سن و سابقه، بر ایشان تقدم داشتند، باز هم عده‌ای با اشتیاق در درس شهید صدر شرکت می‌کردند؟ چه نکاتی آنها را جذب می‌کرد؟

بعضی از مراجع در درس خارج، اقوال مختلفی را نقل و نقد می‌کنند که ممل است. بهترین درس خارج این است که آخرین نظرات فحول عصر را ارائه کنند؛ چون کسی که در این زمینه بحث می‌کند، یعنی تمام مباحث قبلی را دیده و بر اساس آن مبانی، سخنانی می‌گوید؛ یا نقد و یا تأیید می‌کند. مثلاً مرحوم نائینی یا دیگر بزرگانی که در حوزه نجف بودند، طبعاً گذشته را طی کرده بودند و با حرف و مطلب و بحث جدیدی وارد عرضۀ فقه و اصول شدند.

بعضی از مراجع هستند که این گزیده را می‌گیرند و بعد نقد و نظر خود را اثبات می‌کنند. از نظر من درس ایشان این‌گونه بود. به‌علاوه، ایشان نبوغ بسیار فوق‌العاده‌ای داشت؛ مثلاً وقتی در محضر ایشان از حدیث یا مطلبی صحبت می‌شد، همۀ فروضی را که بر این مطلب تصور می‌شد، می‌آوردند و جالب این بود که تمام اینها دفعتاً به ذهنشان می‌رسید. اگر حدیثی را از عالمی بپرسید، ممکن است معنایی از آن ارائه بدهد، ولی فروض متعدد را اکثراً به ذهنشان نمی‌رسد، ولی ایشان فکر بسیار جوالی داشت.

فضای فکری نجف نسبت به شهید صدر

داوری‌هایی که در حوزۀ نجف دربارۀ ایشان بیان می‌شد، چند گونه بود؟

نمی‌شود این مطلب را به این سادگی تبیین کرد. حوزه‌های علمیه با مسئلۀ تحزّب و حزب زیاد آشنا نبود و حزبیت در ذهن حوزویان، تقریباً معنای منفی داشت. آنها یا قدیمی بودند یا روحیه‌شان با شرایط جدید سازگار نبود و یا آن را درک نمی‌کردند. شهید صدر با همکاری علامۀ عسکری حزب‌الدعوه را تأسیس کردند. طبعاً جنبۀ فکری و نظری این حزب با اینها بوده و جنبه‌های عملی را دیگران انجام دادند. یادم هست که فعالیت این حزب در ابتدای امر، کارهای فرهنگی و تبلیغی بود و فعالیت‌های سیاسی نداشتند؛ مثلاً دانشجویان را جمع می‌کردند و کارهایی را انجام می‌دادند. بعضی‌ها ایشان را به این اعتبار نقد می‌کردند. بعضی‌ها هم ایشان را در این جایگاه و سطح نمی‌دیدند و با ایشان انس نداشتند.
ایشان در نوزده سالگی مجتهد شد و زمانی که کمونیست‌ها به عراق می‌آیند و معرکه‌ای برپا می‌کنند، ایشان «اقتصادنا» را در ظرف هشت ماه مطالعه و تحقیق می‌کند و می‌نویسد. به‌هرحال، امر بدیع و عجیبی است که فردی بدون سابقۀ مطالعاتی، وارد عرصه‌ای بشود و در ظرف مدتی به این کوتاهی تحقیق و پژوهش کند و بهترین حرف را هم در آن زمینه بزند. این نبوغ را خیلی‌ها نمی‌توانند ببینند و یا درک کنند. و یا چند نفری را تصور کنید که همه باهم به درس آقای خوئی می‌روند، از این میان فقط این شاگرد، درس ایشان را که تمام کرده هیچ، شاگرد هم جذب می‌کند و درس خارج می‌دهد. این تعارضات معمولاً در محیط‌های علمی رخ می‌دهند و نمی‌شود به آنها جهت و عمقی داد. برخی با خود می‌گویند: «ای بابا! ما که تا دیروز با هم مباحثه می‌کردیم، حالا چطور شده که او دارد درس خارج می‌دهد؟». به‌خصوص که این مسائل در محیط‌هایی مثل نجف که حوزۀ بنیه‌داری بود و فحول بسیار گران‌قدری آنجا بودند رخ دهد. مدرسینی چون آقای سید محسن حکیم و آقای حاج شیخ حسن حلی در نجف تدریس داشتند که می‌گفتند خیلی‌ها درس ایشان را اصلاً درک نمی‌کنند، چون بسیار عمیق است. یا آقای زنجانی و بسیاری از علمای دیگر بودند و لذا وقتی جوان‌هایی مثل ایشان وارد گود می‌شوند، عکس‌العمل‌هایی از سوی دیگران دیده می‌شود. مرحوم صدر سی‌وپنج سال بیشتر نداشتند که درس خارج را شروع کردند. الآن هم در قم وقتی جوان‌ها وارد این عرصه می‌شوند، با بازتاب‌های منفی برخی مواجه می‌شوند. حتی آقای خوئی هم جوان بودند که وارد این عرصه شدند و خودشان هم این مسئله را داشتند.

نهاد مرجعیت

با توجه به مراجع بزرگی که حضور داشتند، علت ورود مرحوم شهید صدر به عرصۀ مرجعیت چه بود؟ آیا این اقدام با نظریۀ مرجعیت صالح که از سوی ایشان مطرح شد، ارتباط داشت؟

ایشان مرد تحول بود؛ مثلاً ایشان معتقد بود که تمام مواد درسی باید متحول شوند، ولذا «معالم الجدید» و متون دیگر را نوشتند و یا رسالۀ «الفتاوی الواضحه» را به سبک خاصی نوشته، در مقدمۀ آن هم مسائلی را گفته‌اند. در موضوع مرجعیت، ایشان معتقد بودند که باید سازمان مرجعیت بنا نهاده شود؛ اینکه مرجعیتی پا بگیرد و پس از فوت، همۀ دستگاه او برچیده شود و همۀ تلاش‌هایی که کرده ناتمام بماند و باز مرجع دیگری بیاید و همۀ آن کارها را از سر بگیرد، برای ایشان پذیرفتنی نبود؛ ازاین‌رو، طرحی به‌نام «بیت المرجعیه» را طراحی کرده بودند و اعتقاد داشتند که این نهاد هم مثل سایر نهادها، باید نهادی باشد که مشخصات و کار خود را داشته باشد؛ مثل نهاد رهبری ما. این نهاد، جایگاهی برای مرجعیت است و هر مرجعیتی باید بیاید و اینجا بنشیند و در چهارچوب سازمانی منسجم و منضبط با عالم تشیع و با عالم اسلام و دیگران در جهت اهداف اسلامی تعامل و ارتباط و همکاری داشته باشد. این مرجعیت باید سازمان داشته باشد، نه اینکه مرجعی بیاید و با سه چهار نفر افرادی که ممکن است صلاحیت اجرایی کار را هم نداشته باشند، کارش را شروع کند. لذا طرحی بسیار سامان‌یافته و دقیق بود. طبیعتاً جامعه، این افکار نو را نمی‌پذیرد. در جامعه خودمان هم همین‌طور است. هنگامی که فکر و طرح نویی ارائه می‌شود، در ابتدا همه موضع‌گیری منفی می‌کنند و بعد به‌تدریج با آن همراه می‌شوند. خود این مدارس اسلامی که مرحوم پدرم تأسیس کردند، در ابتدای امر، علمای بزرگ تهران، سخت با آن مخالفت کردند. دارالفنون هم هنگامی که به ایران آمد، علما تحریم کردند و این بزرگ‌ترین جفا به ایران، به اسلام و به نسل ما شد. وقتی که عالمی فتوا می‌دهد، چه کسی تبعیت می‌کند؟ کسی که مقلد و مقید و مؤمن است. چه کسی تبعیت نمی‌کند؟ کسی که لاابالی و بی‌دین است. وقتی دارالفنون با سبک جدید آموزشی به ایران آمد، علمای ما گفتند، «بچه‌هایتان را به آنجا نفرستید، چون بی‌دین می‌شوند». چه کسانی آنجا نرفتند؟ بچه‌متدین‌ها! چه کسانی رفتند؟ بی‌دین‌ها! لذا نسل اولی که در ایران تربیت شدند، بی‌دین‌ها بودند. پدر من نیز که این مدارس را شروع کردند، مخالفت‌های سنگینی با ایشان شد که شرحش مفصل است. بسیاری از متدینین نفس راحتی کشیدند و دیدند مجالی پیدا شده که بچه‌هایشان درس بخوانند و درعین‌حال متدین باشند؛ لذا در زمان فوت پدر ما در سال ۶۴ که خیلی‌ها هم‌سن من بودند، جلو آمدند و گفتند: «خدا پدرت را رحمت کند. اگر او نبود، من مهندس نمی‌شدم! دکتر نمی‌شدم!». این جنبۀ منفی متأسفانه همیشه در مقابل هر فکر نویی هست. سازماندهی قبلی هم وجود ندارد که از پیش تدبیری بیندیشد یا مقدماتی بچیند که این فکر نو را جا بیندازد و معمولاً نسل قدیم در مقابل این افکار جدید، موضع منفی می‌گیرد و طبعاً این جبهه‌های منفی به عناوین و در اشکال مختلف، بروز می‌کنند و طبیعی هم هست.

با توجه به مخالفت‌هایی که شما به گوشه‌هایی از آنها اشاره کردید، مرجعیت شهید صدر چقدر مورد استقبال قرار گرفت؟

چون ایشان با تفکر نسل جدید عراق، همراهی می‌کرد و با توجه به تشکلی که ایجاد کرده بود، طبعاً خیلی بر آنها تأثیر گذاشته بود. از شهرها و گوشه‌وکنارها هم افرادی نزد ایشان می‌آمدند که بیشتر دانشجو و جوان بودند. افراد قدیمی، کمتر به سراغ ایشان می‌آمدند، چون قبلاً مرجع خود را پیدا کرده و با توجه به شرایطی که انتخاب مرجع دارد به کسانی که اعلمیت آنها تثبیت شده بود، از جمله آقای خوئی، آقای شاهرودی، آقای حکیم، آقای اصطهباناتی و دیگران مراجعه کرده بودند و رجوعشان به مرجع جدید، هم دشوار بود و هم از نظر شرعی، چندان کار ساده‌ای نبود و باید شرایطی را مراعات می‌کردند؛ ولی نسل جدید طبعاً این شرایط برایش وجود ندارد و می‌تواند با آزادی، مرجع خود را انتخاب کند و مانعی برای او نیست. معمولاً نسل نو با ایشان ارتباط بیشتری داشت.

ارتباط شهید صدر با امام رحمه‌الله

شهید صدر از نظر نوع نگرش و اعتقاد به دخالت در امور سیاسی، گرایش زیادی به امام رحمه‌الله داشتند، شما از رابطۀ این دو نفر چه خاطراتی دارید؟

من در سال ١٣۴٨ش. به ایران آمدم و ازآنجاکه در مسئله‌ای با بعثی‌ها درگیر بودم، شهید صدر به من نامه‌ای نوشت که نیا، وگرنه تو را دستگیر می‌کنند و من دیگر به نجف نرفتم. ایشان در سال ۵۹ شهید شدند. من مدت یازده سال از محضر ایشان دور بودم و فقط با ایشان مکاتبه داشتم که نامه‌ها همه خدمت آقای اشکوری هست؛ لهذا در آنجا حضوری نداشتم. طبعاً ایشان قلباً به حضرت امام رحمه‌الله علاقمند بودند. یکی از ویژگی‌های آقای صدر، عواطف ایشان بود. عواطف بسیار ظریفی داشتند. من با اکثر مراجع قم و نجف در تماس بوده‌ام و این نوع عواطف ظریف را معمولاً در آنها ندیده‌ام. خیلی عواطف ظریف و زیبایی داشتند. مثلاً گهگاهی، موقع درس وقتی به بابی می‌رسیدند که دربارۀ فضایل اهل‌بیت علیهم‌السلام بود، اشک‌هایشان جاری می‌شد؛ یعنی این‌قدر عواطفشان زنده بود. یا مثلاً به شاگردانشان علاقه داشتند و بسیار با آنها مأنوس بودند. به امام خیلی احترام می‌گذاشتند، خیلی ایشان را بزرگ و همفکر خود می‌دیدند. شاید ازآنجاکه شاگرد آقای خویی بودند و در محضر ایشان رعایت حد و حدود را نسبت به بزرگ‌تر‌ها، اساتید و پیش‌‌‌‌کسوتان یاد گرفته بودند، محبت خود نسبت به امام را تا مدتی، چندان آشکار نمی‌کردند، اما قلباً و صمیمانه، ایشان و راه ایشان را قبول داشتند.

رابطۀ شهید صدر و آیت‌الله خویی رحمه‌الله

از رابطه مرحوم صدر و مرحوم آقای خوئی چه خاطره‌ای را به یاد دارید؟

شهید صدر همیشه وقتی که از ایشان نقل قول می‌کردند از تعبیر «سیدنا الاستاد» استفاده می‌کردند. بسیار با احترام از ایشان یاد می‌کردند. متأسفانه این نکته‌ای که عرض می‌کنم در میان طلبه‌ها ضعیف شده است. واقعاً رابطه‌ای که بین استاد و شاگرد در عالم طلبگی هست، ابداً در هیچ‌جا نیست. برای نمونه‌، استادمان مرحوم آیت‌الله کوکبی که از مراجع قم بودند و یک سال و نیم پیش فوت کردند و من کفایه را در نجف در خدمت ایشان خواندم، انسانی بسیار ظریف‌طبع بودند، ولی موقعی که در قم بودند، در موضوعات سیاسی بی‌توجهی‌هایی می‌کردند. در نجف هم که بودند، گاهی انتقاداتی می‌کردند. اهل غرض نبودند؛ فهم ایشان از مسائل سیاسی این‌گونه بود. بسیار اهل معرفت بوند، مثلاً وقتی به منزلشان می‌رفتیم، با اینکه استاد ما بودند، کفش‌های ما را جفت می‌کردند یا مقابل ما دو زانو می‌نشستند یا موقعی که بیرون آمدیم، چون مستحب است که باید مهمان را بدرقه کرد، حتماً می‌آمدند بیرون و هفت‌هشت قدم پشت سر ما می‌آمدند و بعد برمی‌گشتند. رابطۀ شاگرد و استادی این‌طوری است؛ یعنی واقعاً طلبه در مقابل استادش خضوع دارد، نه خضوع از سر ریا. چطور اگر انسان مقابل امامش برسد، خضوع دارد، در مقابل استاد هم همین‌طور است. طبعاً در چنین فضایی، اگر طلبه با استادش اختلاف‌نظر هم داشته باشد، آن را ابراز نمی‌کند و لذا آقای صدر هم از استادشان، آقای خویی، با کمال احترام یاد می‌کردند.

مقداری از خاطرات شخصی خود با شهید صدر را نقل کنید.

گاهی خصوصی خدمتشان می‌رسیدم و سؤالاتی را که داشتم با ایشان مطرح می‌کردم. گهگاه با شاگردانشان به کوفه می‌رفتند و ما همراهشان بودیم. من مدتی در ایران بودم و نتوانستم در درس ایشان حضور پیدا کنم. شهید صدر به آقای سید کاظم حائری دستور دادند که این دوره را با من بگذرانند. معمولاً روزهای تعطیل با هم به کوفه می‌رفتیم، بلم (قایق کوچک) سوار می‌شدیم و به آن سوی شهر که فقط باغ بود می‌رفتیم. جای بسیار خوبی بود و آقای حائری نوشته‌هایشان را می‌آوردند و با هم مرور و تمرین می‌کردیم. یادم هست شبی شهید صدر و تمام شاگردان درجه‌یکشان، یعنی آقای شاهرودی، آقای حکیم، آقای حائری، آقای سید عبدالغنی اردبیلی، آقای برهانی و خلاصه هفت هشت ده نفری را دعوت کرده بودم. تابستان بود و سفره را روی پشت بام منزل پهن کردیم. همسرم واقعاً زحمت کشیده و غذاهای بسیار خوش‌گوار و خوش‌آب‌ورنگی را تدارک دیده بودند. مرحوم صدر فرمودند: «این سوری که تو به ما دادی، هرچه سور را که تا به حال خورده بودیم، از یادمان برد. معلوم هم نیست در آینده‌ چنین چیزی گیرمان بیاید». همسرم در این غذاها کیفیت‌های خاص ایرانی را در نظر گرفته بودند. عرب‌ها معمولاً یک گوسفند بریان وسط سفره می‌گذارند که از نظر کیفیت غذای خوبی است، ولی شکل و شمایل و رنگ و لعاب چندانی ندارد، ولی ایرانی‌ها ذوق‌هایی را در نظر دارند که مخصوص خودشان است. در این اواخر هم مرحوم آقای سید محمدباقر حکیم را با گروه خودشان که ده بیست نفری می‌شدند، دعوت کردم. آمدند، آنجا هم وقتی سفره را انداختیم، ایشان گفتند: «اول بگذار سفره را تماشا کنم و بعد، غذا بخورم». البته باید بگویم من زیاد در حرکت‌های اجتماعی و سیاسی شهید صدر شرکت نداشتم و بیشتر همان درس را می‌رفتم.

به‌هرحال وفتی به ایران آمدید، بیشترین تعداد نامه را از شهید صدر دریافت کردید؟ چه چیزی باعث شد که ایشان به شما بیش از دیگران نامه بنویسند؟

ایشان به من اظهار محبت خوبی داشتند و خدمتشان که می‌رسیدم، مثل فرزندشان با من رفتار می‌کردند. ایران هم که آمدم، صاحب‌نفوذ بودم و اکثراً ما را می‌شناختند. اکثر شاگردان دیگر ایشان، ایرانی نبودند و طبعاً چون پدرم زنده بودند و در همۀ ایران هم مدرسه داشتیم و روابطمان با افراد گسترده بود، بهتر می‌توانستیم با ایشان همراهی کنیم. شهید صدر فرمودند که هیچ‌یک از کتاب‌هایشان نباید بدون نظر من در ایران ترجمه شود. من به ایشان گفتم که در ایران، چنین قانونی حاکم نیست و کسی به حرف من گوش نمی‌دهد. اتفاقاً همین مسئله را آقا موسی صدر با من داشت. وقتی جنگ لبنان شروع شد، اخوی را فرستادم لبنان تا به دفتر من در آنجا رسیدگی کند. قبل از انقلاب و دورۀ شاه بود و آقا موسی صدر کسی را نداشت که به ایشان کمک کند. ایشان نامه‌ای را به دست برادرم داد تا برای من بیاورد. نامه‌ای برای ملت ایران و نامه‌ای را هم برای من و اخوی، محمد آقا که در حال حاضر از طرف مقام معظم رهبری به نیویورک رفته است، نوشته بودند که تو نمایندۀ ما هستی و وجوهات دریافتی مردم را در اختیار مسائل جنگ قرار بده. زمان شاه بود و کسی دراین‌باره همکاری چندانی نکرد؛ اما از روی نامه‌ای که خطاب به ملت ایران نوشته بودند، تعداد زیاد کپی گرفتم و برای شخصیت‌های مختلف فرستادم. شهید صدر هم این‌گونه مسائل را با ما مطرح می‌کردند، نامه می‌نوشتند، وکالت می‌دادند. به من وکالت تام داده بودند.

در امور حسبیه ؟

در همۀ امور. تعدادی از آثار ایشان را چاپ کردیم.

استقبال چطور بود؟

خوب بود.

در چه سالی ؟

سال‌های قبل از انقلاب؛ سال‌های ۵٠ تا ۵٧. من انتشارات داشتم و در جاهای دیگر هم دستی داشتم و توانستم کتاب‌های ایشان را چاپ کنم. بعضی‌ها را هم ترجمه کردیم و دادیم دیگران چاپ کردند؛ یعنی با نظارت ما این کار را کردند،‌ مثل فلسفۀ ما. جزواتشان را خودمان چاپ کردیم، مخصوصا بعد از انقلاب که عنوان شهید رابع را بنده برای ایشان گذاشتم. قاضی نورالله شوشتری شهید ثالث بودند و ایشان شهید رابع، چون فقیه بودند، جامع‌الشرایط بودند و این عنوان برایشان مناسب بود.

دیگران هم از این عنوان استفاده کردند؟

بله، دیده‌ام که این کار را کرده‌اند. به‌هرحال اصرار ایشان این بود که کتاب‌هایشان سریعاً ترجمه و منتشر شوند و چیز دیگری از ما نمی‌خواستند.

یعنی این تعداد نامه که برای شما نوشتند، تنها برای ترجمه آثار ایشان بود؟

بله، اتفاقاً شما به‌شکل تلویحی سؤال خوبی پرسیدید. ایشان به‌خاطر خلوصی که داشت تنها می‌خواست از طریق انتشار آثارش در ایران خدمتی به تثبیت اندیشۀ دینی و مبارزه با انحرافات کرده باشد، چون احساس می‌کرد در ایران اتفاقات فرهنگی و سیاسی مهمی در راه است و لاجرم باید زمینه‌های آن آماده شود. ما در طول مدت عمر، به‌ویژه در مقطعی که پدرم در قید حیات بودند، خیلی موارد داشتیم که عده‌ای برای بهره‌گیری از امکاناتی که در اختیار ما بود، می‌آمدند و در مجموع هم هدفشان تحقق اهداف شخصی خودشان بود، اما شهادت می‌دهم که ایشان در این مدت طولانی معاشرت و بعد هم مقطعی که ما در ایران بودیم، در تمامی تماس‌ها و مکاتبات، چیزی جز خدمت به بسط اندیشۀ اسلامی و تقویت فرهنگ دینی جامعه در نظر نداشت. اینکه گره‌ای از فکر عده‌ای از جوانان گشوده شود و شبهه‌ای آنان را تحت تأثیر قرار ندهد، بهترین مژده برای ایشان بود.

منبع:ماه‌نامۀ شاهد یاران، شماره١٨