سعید فلاحی

حجت‌الاسلام شیخ محمد یزبک، از بنیان‌گذاران حزب‌الله لبنان و رئیس شورای شرعی آن، در گفت‌وگویی با ماهنامۀ شاهد یاران از آشنایی خود با استاد شهیدش آیت‌الله سید محمدباقر صدر و ویژگی‌های ایشان می‌گوید.

از چه تاریخی با شخصیت شهید آیت‌الله سید محمد باقر صدر «قدس‌سره» آشنا شدید؟ ویژگی‌‌های ایشان را چگونه دیدید؟

در سال ١٩۶۶، در پی توفیق و خواست خداوند در زیارت مرقد مولا امیرالمؤمنین علی (ع)، عازم حوزه علمیه نجف اشرف شدم و سپس، در کنار تنی چند ازبرادران، در مدرسه لبنانی به تحصیل پرداختم. برخی از دوستان با امام سید محمدباقر صدر(قدس‌سره) که از نظر شخصیت و دانش و فروتنی زبانزد همگان بودند؛ آشنائی داشتند. برخی از طلاب صراحتا می‌گفتند که ایشان مرجع تقلید ویژه آنهاست. من در آن زمان شیفته شنیدن موضوعات تازه بودم؛ اما شرط داشتم بپرسم که آیا می‌توانم خدمت ایشان شرفیاب شوم یا نه. پس از گذشت چند ماه، بر اشتیاقم برای دیدار ایشان افزوده شد؛ از این رو از یکی از دوستانم پرسیدم که آیا می‌توانم به دیدار آیت‌الله صدر بروم یا نه. او لبخندی زد و گفت که در خانه ایشان به روی همه باز است. به آنجا رفتم. باور نمی‌کردم که به دیدار ایشان نائل خواهم شد. در خیالم، تصاویری را از این دیدار نقش زده بودم. وارد اتاق شدیم. ایشان روی قالیچه‌ای نشسته و چند کتاب را در برابر خود نهاده بودند. چند تن از شاگردانشان هم دورایشان حلقه زده بودند. ایشان مرا در آغوش گرفتند و به سینه خود چسباندند. احساس کردم در آغوش پدری هستم که در غربت جویای او بوده‌ام. بر دست ایشان بوسه زدم. خرسندی در دلم موج می‌زد. ایشان به من گفتند، «شما می‌توانید نزد من بیائید. من طلاب را دوست دارم و زندگیم وقف آنهاست.» از آن پس، فرصت را غنیمت شمردم و از آن پس، در فرصت‌های مقتضی، نزد ایشان می‌رفتم و مسائلی را استفتاء می‌کردم.ایشان گاهی مطالب مرا تصحیح و به ممارست بیشتر، تشویقم می‌کردند. در کلاس‌های درس ایشان که درباره زندگی امامان(ع) بود و در روز‌های تعطیل در مقبره آل یاسین برگزار می‌شد؛ حضور می‌یافتم. بعد‌ها توفیق پیدا کردم در دومین دوره اصول، بحث خارج ایشان حضور یابم. پس از چند ماه دفترم را که در آن درس ایشان را ثبت می‌کردم؛ از من خواستند و پس از آن که مطالعه کردند؛ در حالی که خرسندی در چهره‌شان نمایان بود؛ آن را به من پس دادند و برایم آرزوی موفقیت کردند.

من در درس فقه، خارج، ایشان شرکت کردم و در روابطمان صمیمی تر شد. برای بهره گیری از مجلس ایشان، در دیدار‌های عمومی شرکت می‌کردم. شهید صدر همیشه توجه به مردم و مسائل آن‌ها را به ما توصیه می‌کردند و می‌گفتند، «عالم نباید خود را از مردم جدا کند. فروتن باشید تا خداوند شما را بالا ببرد.»

ایشان همیشه درباره اوضاع مردم و طرح‌های دشمنان سخن می‌گفتند و تأکید داشتند که حوزه علمیه باید در برابر همه طرح‌های دشمنان ایستادگی و اسلام را در شکل واقعی خود اجرا کند. ایشان همیشه به ما می‌گفتند، «هیچگاه مردم را فاسق ندانید. سعی کنید نادانی را برطرف کنید.» ایشان همیشه بر گفتگو و احترام به اندیشه‌‌ها و افکار دیگران و وحدت مسلمانان تأکید داشتند. هنامی که عد‌های می‌خواستند برای تبلیغ به مناطق مختلف بروند، درباره این موضوع به ایشان مراجعه کردم. شهید بزرگوار با من سخن می‌گفتند و مرا در انجام این کار تشویق می‌کردند. یکی از سفارش‌های بسیار شایسته ایشان این بود که به من گفتند، «شما و هر مبلغ دیگری وظیفه دارید مرحوم را به حوزه علمیه ارتباط دهید تا حوزه عهده دار مرجعیت و رهبری مردم شود. مردم به کسانی نیاز دارند که این ارتباط را برقرار کنند» در تابستان سال ١٩٧٩ با ایشان گفتگو کردم و اطلاع دادم که می‌خواهم به لبنان بروم و شاید دیگر نتوانم باز گردم، از این رو ناچار خواهم بود منطق‌های را که در آن تبلیغ می‌کردم ترک گویم. ایشان به من گفتند تصمیم با خود شماست؛ ولی من دوست دارم شما بمانید و حتی اگر ناچار باشید تنها این کار را انجام دهید ؛ نقش تبلیغی خود را ایفا کنید. نکته مهم این است که مردم، شما را در شهر ببینند. شهید آیت الله محمد باقر صدر «قدس‌سره»، مردم و به ویژه دانشجویان خود را بسیار دوست می‌داشتند. ایشان به فروتنی و تواضع و خوشروئی و اخلاق محمدی و دانش و پرهیزکاری و تقوی و موضعگیری شجاعانه و انسانی شهره بودند.

فعالیت‌های فرهنگی عمده شهید محمد باقر صدر(قدس‌سره) چه بودند و این فعالیت‌ها چه تأثیری از خود به جای گذاشتند؟

آیت‌الله محمد باقر صدر در خانه تقوی و علم و فرهنگ زندگی می‌کردند و از اوضاع و شرایطی که در آن به سر می‌بردند، آگاهی بسیار داشتند. ایشان از تهاجم فرهنگی و طرح‌های دشمنان برای هدف قرار دادن کیان حوزه‌‌های دینی و دور کردن آن‌ها از زندگی مردم، رنج می‌بردند و از این رو، با فرهنگ‌های وارداتی و مسائلی که تجدد تلقی می‌شوند ؛ ولی در واقع برای جدا کردن اسلام و دین از متن زندگی مردم طراحی شده اند؛ برخورد جدی داشتند.

مجله «رسالتنا» که سر مقاله آن با قلم شریف ایشان و همکاری تنی چند از علمای فاضل و برجسته حوزه نوشته می‌شد و نیز مجله الاضواء که همچون نور انتشار می‌یافت؛ غبار از چهره احکام اسلامی می‌زدودند و به مقایسه میان فلسفه قدیم و جدید و مقابله با آرای معرفت شناسی و جامعه شناسی و اقتصاد و جامع الاطراف بودن مکتب اسلام در رهبری جامعه می‌پرداختند.

شهید صدر به سؤالات همه پاسخ می‌دادند و راه‌های سعادت و رستگاری انسان‌ها را بیان می‌کردند. در علم کلام و فقه و اصول، سرشار از اطلاعات مفید بودند. ایشان نظریه اصلاح حوزه را مطرح ساختند، بدین معنا که حوزه باید توان به عهده گرفتن رهبری را در زمینه‌‌های گوناگون به عهده بگیرد تا با اتکاء به احکام جهان شمول اسلام بتوان راه مطمئنی را فرا روی بشر قرار دهیم که به سعادت او منجر گردد.

شما در کدام‌یک از زمینه‌‌های علمی و فرهنگی با سید صدر(قدس‌سره) همکاری کرده‌اید؟

بنده توفیق نوشتن درس‌های اصول فقه ایشان را داشتم و به راهنمائی‌های ایشان در تدریس به برخی از طلاب در مقدمات و برخی سطوح و فعالیت‌های فرهنگی پایبند بودم. من ایشان را به منطقه تبلیغی خود در عراق و لبنان می‌بردم؛ درس‌های فرهنگی ایشان را که مرجع بودند؛ در چند دفتر می‌نوشتم. درس ایشان در تفسیر موضوعی قرآن، بیشترین تأثیر را در ساخته شدن شخصیت من داشت.

زمینه‌‌های شکل‌گیری سازمان‌های حزبی و نقش شهید محمدباقر صدر در ایجاد و پیشرفت کار این سازمان‌ها چه بوده است؟

شهید صدر(قدس‌سره) پی برده بودند که حمایت از اسلام و صیانت از آن، تنها با کار گروهی سازمان یافته امکان پذیر است (علیکم بنظم امرکم) «امور خود را سازماندهی کنید.» کار‌های تبلیغی را که از سوی یک نهاد، سرپرستی و برای آن برنامه ریزی و اوضاع موجود و نیاز‌های آن را بررسی نشود؛ بی نتیجه می‌دانست ؛ زیرا مبلغ، نجات دهنده و راهنماست و باید خواسته‌‌های جوانان و مردم را پاسخگو باشد. ایشان معتقد بودند که روشنفکران برای پاسخگوئی به مشکلات و مسائل ناشی از تهاجم فرهنگی و جریانات الحادی و لائیک و مقابله با آن‌ها به راهنما و رهبر دینی نیاز دارند؛ وگرنه در معرض التقاط قرار می‌گیرند و به بیراهه می‌افتند، لذا بسیاری از دانشگاهیان، نظریه پردازان، روشنفکران و نواندیشان دینی، برای مقابله با این جریانات به ایشان رجوع می‌کردند تا آن‌ها را پذیرا شوند و سرپرستیشان را به عهده بگیرند. شهید صدر بی تردید بزرگ ترین نقش را در ایجاد پیکار اسلامی سازمان یافته و پیشرفت آن داشتند و همه مدیون اندیشه و آموزه‌‌های ایشانند.

به رغم وجود دیگر مراجع تقلید در نجف، چه عواملی باعث ورود شهید صدر به عرصه مرجعیت شدند؟

برتری علمی و توانائی و قدرت بالای پاسخگوئی به سئوالاتی که بنابر مقتضیات زمانه مطرح بودند، دلیل عمده مراجعه مردم به ایشان و پیروی از ایشان بود. دانشجویان دانشگاه‌ها و طلاب علوم دینی در نجف اشرف که شرایط زندگی خود را در آن محیط درک می‌کردند؛ راه حل مشکلات خود را به ویژه با توجه به طرح اصلاحی شهید صدر درباره وضعیت حوزه و چگونگی شرایط مسلمین و اندیشه بازی که وی الگوی راستین آن بود؛ در مراجعه به ایشان می‌دانستند.

استقبال از مرجعیت شهید صدر(ره) تا چه میزان بود و به نظر شما چه تأثیری در دیگر کشور‌های شیعه داشت؟

همه کسانی که از اندیشه‌‌ها و نقطه نظر‌ها و مواضع شهید صدر(قدس‌سره) آگاهی داشتند، از مرجعیت ایشان استقبال کردند؛ رهبریشان را پذیرفتند و طرح‌های ایشان را پاسخگوی نیاز‌های خود که تشنه معرفت و به دنبال مقابله با اندیشه‌‌های مادی و الحادی بودند، یافتند. آن‌ها خواهان مرجعی بودند که مقتضیات زمانه را بشناسند و توان پاسخگوئی به معضلات دنیای معاصر را داشته باشد ؛ از همین رو، طلاب شهید صدر، حامل پیام مرجعیت ایشان در عراق و لبنان و ایران بوده اند.

نظر شهید سید محمد باقرصدر(ره) را درباره انقلاب اسلامی ایران بیان کنید.

موضعی را از ایشان به یاد دارم که نقطه نظر شریفشان را منعکس می‌کرد. در شب ١١ ماه فوریه سال ١٩٧٩، بعد از غروب، در مسجد جواهری انتظار آمدن ایشان را می‌کشیدیم. وقتی بر ما وارد شدند ؛ ملاحظه کردیم که بشاشت در چهره مبارک ایشان نمایان است. ایشان به محض اینکه نشستند، گفتند، «امشب درس را تعطیل می‌کنیم؛ چون پیش از آنکه نزد شما بیایم ؛ به من خبر رسید که آخرین دژ‌های شاه در ایران سقوط کرده است. آنچه به دست امام خمینی(ره) روی داده، آرزوی دیرین پیامبران(ص) بوده است. ما این پیروزی بزرگ را به ایشان و به ملت ایران و امت اسلامی تبریک عرض می‌کنیم.

شهید محمد باقر صدر(قدس‌سره) تحقق آرزو‌های خود را آنچه که امام خمینی(ره) انجام دادند؛ می‌دیدند. امت به رهبر نیاز دارد و امام، امر رهبری را با موفقیت انجام دادند؛ از این رو، شهید صدر عقیده داشتند که همه باید در این رهبری حکیمانه که در خداوند متعال ذوب شده است؛ ذوب شوند. از مکاتباتی که میان ایشان و امام(ره) می‌شد؛ میزان عشق و جانبداری و فرمانبرداری و ایثار در راه اسلام عزیز مشخص است.

شهید صدر با نوشتن قانون اساسی و نوشته‌هایی در زمینه‌‌های دیگر، می‌خواستند روشن کنند که انقلاب با برکت اسلامی ایران، برای امت اسلامی ارمغان‌های گران‌بهایی دارد.

مشابه‌سازی پایه‌گذاری دولت اسلامی در عراق به عنوان الگو برداری از حکومت اسلامی ایران تا چه میزان مورد نظر و تأیید شهید صدر بوده است؟

شهید صدر دولت اسلامی در ایران را همه ابعاد و با آگاهی از مبانی آن درک می‌کردند. ایشان این احساس را در مواضع خود و با به چالش کشیدن طاغوت مجسم ساختند. شایعه پیوستن سران رژیم عراق به اربابان خود، یعنی استکبار جهانی، بدین معنا بود که آن‌ها با وجود خمینی دیگری در عراق مخالف بودند. به نظر ما، حکومت اسلامی همچنان به عنوان یک الگوی زنده برای حاکمیت اسلام عزیز باقی خواهد ماند و ما امیدواریم نقطه نظر‌های رهبران عراق یکپارچه شود و کشور از فتنه‌‌ها گرفتاری‌‌ها و از لوث وجود اشغالگران نظامی ر‌ها شود و عراقی نوین بر پایه حکومت اسلامی تشکیل شود که در آن پیروان تمامی فرقه‌‌ها و مذاهب بتوانند با برخورداری از عدالت اسلامی، خوشبختی و عزت را تجربه کنند.

به نظر شما مراکز علمی و دانشگاهی جهان اسلام از اندیشه‌‌ها و عقاید شهید محمد باقر صدر(قدس‌سره) چه بهره‌هایی می‌توانند ببرند؟

مطالعه و بررسی درباره آرا، نظریه‌‌ها و عقاید و تحلیل‌‌های شهید صدر(قدس‌سره)، وفاداری به اسلام و احیای میراث شهیدان است و تعمیم آن‌ها برای تمام کسانی که می‌خواهند از نگرش نوین اسلامی برخوردار باشند؛ مفید خواهد بود. متأسفانه باید گفت که شهید صدر(قدس‌سره) مظلوم بود و امت اسلامی و جهان از اندیشه‌‌ها و عقاید ایشان محروم ماند؛ از این رو ما آرزو داریم نهاد‌های علمی به انجام این مأموریت مبارک اقدام کنند.

با توجه به گسترش قدرت کمونست‌ها در سراسر کشور‌های عربی در آن زمان، نوشته‌‌های شهید محمد باقر صدر(قدس‌سره )، به ویژه کتاب‌های «اقتصادنا» و «فلسفتنا» چه تأثیری بر کشور‌های اسلامی داشتند؟

بدون تردید کتاب‌های «اقتصادنا» و «فلسفتنا» نقش عمده و برجست‌های در دانشگاه‌های عراق و در دیگر کشور‌ها داشته اند و همین نوشته ها، در زمانی که بیگانگان، رژیم طاغوت گذشته عراق را تقویت می‌کردند ؛ پایه‌‌های حکومت آن‌ها را متزلزل ساختند. اندیشه‌‌های شهید صدر (قدس‌سره) و آموزه‌‌ها و نظریه‌‌های او همچنان مورد نیازند. در شرایط کنونی برای انتشار و تبلیغ این اندیشه‌‌ها و ابلاغ آن‌ها به دیگران امکانات بیشتری وجود دارند.

منبع:ماهنامه شاهد یاران، شماره ١٨

 

نویسنده: دکتر محمدحسن رجبی[1]

شهید گرانقدر، آیت‌الله العظمی سید محمد باقر (قده)، عالم و مجاهد برجسته شیعی عراق، در ٢۵ ذیقعده ١٣۵٣ق. در شهر کاظمین به دنیا آمد. وی فرزند سید حیدر و نوه مجاهد معروف، سید اسماعیل صدر و از خاندان معروف صدر بود. در سه سالگی پدرش را از دست داد و مادر فاضله اش (دختر شیخ عبدالحسین آل یاسین)، تربیت و پرورش او را به عهده گرفت و برادر بزرگش سید اسماعیل او را تعلیم داد. در پنج سالگی به مدرسه رفت و اندکی بعد آوازۀ نبوغ بی نظیر و استعداد سرشارش در همه شهر پیچید و به سفارش دایی‌‌های خود، شیخ محمدرضا آل یاسین و شیخ مرتضی آل یاسین، به تحصیل حوزوی روی آورد.

منطق و معالم را در دوازده سالگی نزد برادرش خواند و بسیاری از کتب درسی دوره عالی فقه و اصول را بدون استاد مطالعه کرد و دروس دوره سطح را در مدت کوتاهی گذراند و در 1365 ق. برای ادامه تحصیل، از کاظمین عازم نجف اشرف شد و در درس دایی خود، شیخ محمد رضا آل یاسین و آیت‌الله خویی، حاضر شد و به واسطۀ نبوغ و هوشمندی کم نظیرش، مورد توجه خاص او قرار گرفت.

وی تا پیش از رسیدن به سن بلوغ به مرحله اجتهاد رسید و در پانزده سالگی صاحب فتوا شد. وی علاوه بر دروس جاری حوزه، فلسفه را نیز نزد شیخ صدرا بادکوبه ای آموخت و فلسفه ‌های متأخر اروپایی را نیز به دقت مطالعه کرد.

سید محمدباقر صدر در بیست سالگی به تدریس کتاب کفایه الاصول پرداخت و در بیست و پنج سالگی، تدریس دوره خارج اصول و در بیست و هشت سالگی دوره خارج فقه را بر اساس کتاب عروه الوثقی آغاز کرد و نوآوریهایی را در هر دو حوزه فقه و اصول ارائه داد.در کنار تألیف و تصنیف در اغلب رشته ‌های علوم اسلامی، به تعلیم و تربیت شاگردان فاضل و متعهد، توجه خاصی مبذول داشت. وی فقیهی دانشمند، آگاه به مسائل و نیاز‌های فکری و سیاسی جهان اسلام و شجاع و پرهیزگار بود. در سال 1958/1337 که ژنرال عبدالکریم قاسم، رژیم سلطنتی عراق را برانداخت و حکومت جمهوری را در آن کشور اعلام کرد، کمونیست‌ها با استفاده از آزادی عمل سیاسی که قاسم برای آن‌ها به وجود آورده بود، موجی از تبلیغات الحادی و ضد اسلامی را در عراق به راه انداختند. از این رو گروهی از علمای شیعه عراق برای رویارویی با این هجوم تبلیغاتی، «جماعة العلماء نجف» را تأسیس کردند که هر چند سید محمد باقر عضو آن نبود، لکن نقش رهبری اصلی جمعیت را بر عهده داشت. جماعة العلماء برای مقابله با حرکت‌های کفرآمیز حکومت عراق، به صدور بیانیه، اعلامیه و انتشار نشریات سیاسی و ایدئولوژیک اقدام کرد. مجله الاضواء که در 1961 منتشر شد؛ از آن جمله و سرمقاله ‌های پنج شماره اول آن با عنوان «رسالتنا» به قلم شهید صدر بود.

وی به پیشنهاد آیت‌الله سید محسن حکیم و به منظور رد مکتب فلسفی کمونیسم و طرح مکتب فلسفی اسلام و برتری‌های آن، کتاب فلسفتنا(فلسفه ما) را در سال 1379 ق. و پس از آن برای معرفی نظام اقتصادی اسلام و امتیازات آن نسبت به نظام‌های اقتصادی سوسیالیستی و سرمایه داری، کتاب اقتصادنا‌ (اقتصاد ما) را در سال 1381ق. تألیف و منتشر کرد.

در ربیع الاول 1377ق.، گروهی از علمای آگاه و مجاهد عراق در صدد برآمدند تا حزبی را بر اساس ایدئولوژی اسلامی تأسیس کنند و آن را «حزب‌الدعوه الاسلامیه» (حزب دعوت اسلامی) نامیدند. آیت‌الله صدر علاوه بر تأییدآن حزب، برنامه و اساسنامه آن را نیز تدوین کرد، اما اعتقاد داشت شأن روحانیون ایجاب می‌کند که در تشکیلات و سازمان‌های سیاسی وارد نشوند و از جایگاه والای معنوی روحانیت، ایفای نقش کنند و خود نیز به توصیه آیت‌الله حکیم، از حزب کناره گرفت.

بعد از تبعید امام به ترکیه، با امام ابراز همدردی کرد و پس از تبعیدشان به نجف اشرف در ٩ جمادی الثانی ١٣۵٨ق.، به همراه گروهی از علمای نجف از امام به گرمی استقبال کرد و طی اقامت سیزده ساله امام در عراق، روابط نزدیک و دوستانه ای با ایشان داشت.

پس از رحلت آیت‌الله حکیم در سال 1349، دوران مرجعیت آیت‌الله صدر آغاز شد و بسیاری از مردم عراق از او تقلید کردند. در همان سال‌ها وی کوشید تا اهداف و سازمان مناسب و شایسته ای، متناسب با تحولات فکری و اجتماعی جامعه ایجاد کند و جلسات منظمی را نیز بدان منظور تشکیل داد. از نظر او حکومت آرمانی در عصر غیبت، حکومت اسلامی بودکه بر دو پایه ولایت فقیه و شورا قرار داشت. وی پس از رسیدن به مقام مرجعیت، در فتوای تاریخی خود، حزب بعث را تکفیر کرد. متن این فتوا چنین است:

«به اطلاع عموم مسلمانان می‌رساند که پیوستن به حزب بعث، تحت هر عنوانی، شرعا حرام است و هر گونه همکاری با آن به منزلۀ یاری ظالم و کافر و دشمنی با اسلام و مسلمین است.»

حدود دو سال بعد که رژیم بعث عراق از فعالیت‌های حزب‌الدعوه و دیگر گروه‌های مبارز به وحشت افتاد، بسیاری از مبارزان و مجاهدان را به زندان انداخت و در ماه رجب سال 1392 ق. سید محمد باقر صدر را که در بیمارستان نجف بستری بود، دستگیر و به بیمارستان کوفه منتقل کرد، اما به علت اعتراض گستردۀ مردم و علما و ناگزیر شد او را آزاد کند. رژیم عراق برای ارعاب شاگردان وی را دستگیر و اعدام کرد. در اربعین 1397 ق.، به دستور آیت‌الله صدر، تظاهرات ده‌ها هزار نفری عزاداری حسینی در شهر‌های کربلا و نجف، به تظاهراتی بر ضد رژیم بعثی تبدیل شد. روز بعد مأموران امنیتی رژیم عراق، تعداد زیادی از تظاهرکنندان را دستگیر، زندانی و شکنجه کردند. آیت‌الله صدر نیز برای دومین بار دستگیر و پس از چند ساعت شکنجۀ جسمی و روحی آزاد شد.

رژیم بعثی عراق برای خنثی کردن فعالیت‌های آیت‌الله صدر، گروهی از روحانی نمایان را به عنوان امام جماعت و واعظ مساجد شهر‌ها فرستاد، اما این بار نیزآیت‌الله صدر طی فتوایی این حرکت رژیم را ناکام گذارد و اعلام داشت:

«به اطلاع عموم مسلمین عراقی می‌رساند که شرکت در نماز جماعت کسانی که از سوی مرجع مسلمین تعیین نشده اند، از نظر شرع مقدس اسلام، حرام است.»

با اوجگیری انقلاب اسلامی در ایران به رهبری امام خمینی در ١٣۵٧، رژیم عراق که از ایجاد مشابهی در عراق به شدت نگران بود، در صدد تخطئه انقلاب اسلامی ایران برآمد‌، اما آیت‌الله صدر با آگاهی از اهداف بعثی‌های عراق، در نامه ای که به امام در پاریس نوشت، از قیام شکوهمند و شجاعانۀ مردم مسلمان ایران به رهبری امام تجلیل کرد و با تمام اخلاص و شجاعت، آمادگی خود را برای همکاری با رهبر انقلاب و امت قهرمان ایران اعلام داشت. پس از آن نیز نامه هایی به شاگردان و مریدانش در ایران نوشت و به آنان دستور داد که با مردم انقلابی ایران همگام شوند و از فداکاری در راه پیروزی انقلاب اسلامی دریغ نورزند و خود را در اطاعت از امام خمینی فانی سازند. همانگونه که او خود، در راه تحقق اهداف و آرمان‌های اسلامی ذوب شده است. در فتوایی نیز شهدای انقلاب اسلامی را همچون شهدای قیام امام حسین (ع) دانست. این فتوای مهم، تبلیغات سوء و مغرضانه رژیم بعثی را بر ضد انقلاب اسلامی خنثی کرد و موجب اظهار همدردی مردم مسلمان عراق با مردم ایران شد.

در فردای پیروزی انقلاب اسلامی ایران، (٢٣ بهمن ١٣۵٧)، آیت‌الله صدر که بسیار شادمان بود، در میان انبوهی از مردم و طلاب انقلابی در مسجد جواهری نجف سخنرانی کرد. او پس از شکرگزاری از پیروزی انقلاب اسلامی در ایران، بر پیروی از اوامر امام خمینی و آگاهی از توطئه ‌های دشمن انقلاب اسلامی تأکید کرد و از مردم خواست که به نشانۀ همبستگی مردم عراق با انقلاب اسلامی ایران، فردای آن روز تظاهرات باشکوهی در شهر‌های کربلا و نجف و سایر شهر‌ها به راه افتاد. آیت‌الله صدر، طی پیامی به امام خمینی، پیروزی انقلاب اسلامی ایران را تبریک گفت و در پیامی دیگر به ادامۀ تبعیت از امام سفارش کرد. مدتی بعد نیز به مناسبت شهادت آیت‌الله مطهری، مجلس ختم باشکوهی در مسجد جواهری نجف برگزار کرد و گروه کثیری از طبقات مختلف مردم در آن شرکت کردند.

در ١٣۵٨، آیت‌الله صدر، رسالۀ «الاسلام یقودالحیاه» را به عنوان مقدمه ای بر قانون اساسی نوشت و نماینده ای را به عنوان رابط میان خود و امام خمینی تعیین و روانه ایران کرد. در همان سال طی فتوای مشهور و تکان دهنده ای، مردم عراق را به براندازی رژیم بعثی عراق دعوت کرد و نوشت:

«بر همه ملت مبارز و مسلمان عراق، واجب کفایی است که به قیام مسلحانه بر ضد حزب بعث و سردمداران آن، اقدام و مسئولان این حزب کافر را ترور کنند تا خود را از چنگال این دژخیمان خونخوار نجات دهند.»

به دنبال آن، خانه آیت‌الله صدر به محاصره مأموران امنیتی عراق در آمد و رفت و آمد به خانه وی ممنوع شد، حتی از ورود سفیر ایران به منزل وی جلوگیری به عمل آمد. آیت‌الله صدر به منظور روشنگری سیاسی، درس تفسیر قرآن تشکیل داد که در آن گروه زیادی از عموم طبقات مردم شرکت می‌کردند. این درس تا چهارده جلسه ادامه یافت. رژیم بعث عراق که از تشکیل چنین جلسه ای به شدت هراس داشت، بسیاری از نمایندگان آیت‌الله صدر و دیگر افراد مؤمن و انقلابی را که تعداد آن به هزاران نفر می‌رسید، در سراسر کشور دستگیر کرد. آیت‌الله صدر به منظور اعتراض به این اقدام ضد انسانی، در روز 16 رجب 399 ق. را اعتصاب عمومی اعلام کرد. به دنبال آن بازار‌های عراق تعطیل شدند و مردم نجف به سمت خانه آیت‌الله صدر شتافتند. فردای آن روز، آیت‌الله صدر دستگیر شد و به بغداد انتقال یافت، اما بر اثر تظاهراتی که در نجف، کاظمین و دیگر شهر‌ها به طرفداری از او برپا شد، رژیم بعث به ناچار او را آزاد کرد و در روز 18 رجب، مردم نجف گروه گروه برای دیدار و بیعت با وی به منزل او رفتند. رژیم بعث عراق که با وجود آیت‌الله صدر، پایه ‌های قدرتش را در خطر جدی می‌دید، درصدد قلع و قمع آیت‌الله صدر و هواداران او برآمد، از این رو خانه اش در نجف محاصره شد که مدت نه ماه به طول انجامید. در طی این مدت، برخی از نمایندگان حزب بعث با او ملاقات کردند و تصمیم رژیم را مبنی بر همکاری با آن و یا شهادت وی، به اطلاعش رساندند. رژیم از او خواست تا از تأیید انقلاب اسلامی و امام خمینی دست بردارد، با صدور بیانیه ای از مواضع حزب بعث حمایت و عضویت در حزب‌الدعوه را تحریم کند و فتوای تحریم حزب بعث را پس بگیرد، اما او شهادت را بر تسلیم در برابر چنین شرایط ننگینی ترجیح داد.

در ١٩ جمادی الاول ١۴٠٠ق/ ١۶ فروردین ١٣۵٩، بار دیگر آیت‌الله صدر در نجف اشرف دستگیر و به بغداد منتقل شد. در بغداد از او خواستند تا چند کلمه ای بر ضد انقلاب اسلامی ایران و امام خمینی بنویسد تا از مرگ حتمی نجات یابد، اما او آشکارا این تقاضا را رد کرد و بر راه مستقیم و خلل ناپذیرش تأکید کرد، در نتیجه پس از سه روز شکنجه ‌های وحشیانه، در ٢٢ جمادی الاول ١۴٠٠ق/ ١٩ فروردین ١٣۵٩ به شهادت رسید و تحت نظر شدید مأموران امنیتی در آرامگاه خانوادگی شرف الدین در نجف اشرف به خاک سپرده شد. پس از چند روز که خبر شهادت آیت‌الله صدر قطعی شد، امام خمینی، طی پیامی که در ٢ اردیبهشت ١٣۵٩ صادر کرد ؛ از وی به عنوان «شخصیت علمی و مجاهد که از مفاخر حوزه ‌های علمیه و از مراجع دینی و متفکران اسلامی بود» یاد و به همان مناسبت از روز ٣ اردیبهشت سه روز عزای عمومی اعلام کرد. آیت‌الله سید محمد باقر صدر در اغلب رشته ‌های علوم اسلامی تبحر داشت. وی معتقد بود که باید در دروس حوزه ‌های علمیه تحولی پدید آید و طلاب و روحانیون نباید فقط به درس‌های معمول فقه و اصول اکتفا کنند، بلکه باید با مسائل علمی، فرهنگی، سیاسی، اجتماعی و اقتصادی جدید آشنا شوند. به نظر وی کتاب‌های درسی مرسوم در حوزه ‌ها به ویژه در مبحث فقه و اصول، پیچیده و ناهماهنگ با شرایط روز بود و قدیمی هستند. در این کتاب‌ها مسائلی مطرح شده اندکه امروزه به کلی منسوخ و متروک هستند. وی در این زمینه دست به تألیفاتی زد و ضمن ساده نویسی مطالب کتاب‌های قدیمی، آن‌ها را در طرحی نو و روشی جدید برای طلاب فقه و اصول به نگارش درآورد و بدین وسیله توانست تحول عظیمی را در حوزه ‌های علمیه به وجود آورد. وی این کار را با دو تألیف الفتاوی الواضحة (در فقه) و دروس فی علم الاصول (در اصول) انجام داد. آثار دیگر او از این قرارند : فدک فی التاریخ، غایة الفکر فی علم الاصول، فلسفتنا، اقتصادنا، المعالم الجدیدة للاصول، الاسس المنطقیة فی الاستقراء، بحوث فی شرح العروة الوثقی، المدرسه الاسلامیه، بحث حول المهدی، بحث حول الولایة، الاسلام یقود الحیاة، ائمة اهل البیت، نظام العبادات فی الاسلام.

منبع:ماهنامه شاهد یاران، شماره١٨

[1] محقق تاریخ معاصر ایران و مؤلف دایره المعارف علمای مجاهد.

روزنامه جمهوری اسلامی تنها رسانه‌ای بود که در ماه‌‌های دشوار حصر شهید صدر توانست با وی گفت‌وگوی تلفنی داشته باشد. سید محمد هاشمی که از آغازین سال‌‌های نوجوانی به سید شهید ارادت داشت؛ برای تماس با وی از امکان ویژه‌ای برخوردار بود و در مقام دبیر سرویس سیاسی روزنامه مذکور، توانست با او مصاحبه‌ای تلفنی را انجام دهد. این رویداد که به سرعت بازتابی جهانی یافت؛ تاکنون هم محل تحلیل‌‌های مثبت و منفی برخی از پژوهندگان واپسین فصل از حیات شهید صدر است.

با سید محمدحسین هاشمی درباره چگونگی این مصاحبه به گفت‌وگو نشستیم که حاصل آن در پی می‌آید.

قبل از پرداختن به موضوع مصاحبه، بفرمائید از چه مقطعی با شهید صدر آشنا شدید و چه خاطراتی دارید؟

من از نظر خانوادگی با خانواده مرحوم شهید صدر، چه آیت الله صدر در نجف و چه امام موسی صدر در بیروت ارتباط داشتیم، اما آشنایی شخص من به اوایل دهه پنجاه شمسی بر می‌گردد. من نوجوانی شانزده هفده ساله بودم و به اتفاق خانواده، در نجف اقامت داشتم. پدرم مشغول تحصیلات حوزوی بودند و ما هم همراه ایشان رفته بودیم. در تابستان 53، تعدادی از شاگردان آقای صدر دستگیر شدند. من هم در حالی که بیش از هفده سال نداشتم، دستگیر شدم. ابتدا شکنجه‌‌های مقدماتی را در همان نجف به ما دادند و به رغم اینکه هنوز نوجوان بودم، مرا همراه بقیه به بغداد منتقل کردند. قبل از دستگیری من، در همان تابستان جمعی از روحانیون نزدیک به شهید صدر، از جمله آیت الله هاشمی شاهرودی که ما از بستگان ایشان هستیم و شاگردانی چون آسید عمادالدین که بسیار روحانی شجاع و معروفی بود؛ دستگیر شدند. من ایشان را زیارت نکرده بودم، ولی شنیدم که در زندان‌های عراق هم دلاور بسیار بنامی بود که همه از نام و یاد او روحیه می‌گرفتند و همان تابستانی که دستگیرش کردند، اعدام شدند و به شهادت رسید و نیز سید عزالدین قبانجی و جمعی از شاگردان مرحوم آقای صدر دستگیر شدندکه برخی هم عرب زبان بودند از جمله شیخ عارف بصری، قاسم شبر، سید عبدالرحیم شوقی که من با بیشتر اینها در زندان آشنا شدم. دستگیری و حبس من یک ماه بیشتر طول نکشید به خاطر سن و سالی که داشتم ؛ با آنکه بسیار اذیتم کردند، آزاد شدم. البته در آن مقطع، آن جمع همچنان در زندان بودند. در اینجا بود که مرحوم آقای صدر پیغام دادند که سید محمد حسین بیاید که می‌خواهم او را ببینم. جناب حجت الاسلام و المسلمین آقای شیخ محی الدین مازندرانی که درحال حاضر از قضات محترم دیوانعالی کشور هستند و همین طور اخوی شهید بنده، مهندس سید محمد هاشمی که در زمره نیرو‌های شهید دکتر چمران در جنگ‌های نامنظم بود و در جریان آزادسازی خرمشهر به درجهرفیع شهادت رسید، هر دو از شاگردان و حواریون مرحوم شهید صدر بودند. آن روزها منزل آقای صدر در حومه نجف، سخت تحت مراقبت نیرو‌های امنیتی بود. آن دو شبانه به شکلی مخفی و از خاکریزهایی که برای کشیدن لوله‌‌های قطور آب، کنده بودند با زحمت زیاد، مرا به خانه شهید صدر رساندند. یادم هست نزدیک اذان صبح بود که رسیدیم. آقای شیخ محی الدین، آهسته به در زد. آقایی به نام حجت الاسلام خطیب که همه کاره منزل آقای صدر بود، انگار پشت در، منتظر بود؛ چون به محض اینکه آقای مازندرانی، خیلی آرام به در زد، ایشان در را باز کرد و ما سریع به داخل خانه رفتیم و در بسته شد. وارد که شدیم، آقای خطیب گفت که آقا منتظرند و یکراست خدمت ایشان رفتیم. آقا مرحمت کردند و مرا در آغوش گرفتند و مورد لطف قرار دادند. ابتدا تشویقم کردند و فرمودند، «چه مرد دلاور و شجاعی!» من هم که جثه ریزی داشتم و نوجوان بودم، غرق شعف شدم. سپس از احوال آقایان روحانی دستگیر شده جویا شدند. اولین کسی که شهید صدر درباره شان سئوال فرمودند و خواستند بدانند که برایشان چه گذشته است، جناب آیت الله هاشمی شاهرودی بودند که از نزدیک ترین افراد و بارزترین شاگردان ایشان بودند و شهید بزرگوار پیوسته در نوشته هایشان از ایشان به عنوان «فرزند عزیز» نام می‌بردند. می‌دانید که تقریرات آقای صدر را ایشان نوشته‌اند. وقت اذان که شد، نماز خواندیم و بعد سئوالات زیادی درباره کسانی که در حبس بودند، از من پرسیدند. آخر سر هم از لای قرآن، یک اسکناس ده دیناری بیرون آوردند و به دست آقا شیخ محی الدین دادند و گفتند، «برای این آقا سید محمد حسین ما، یک دوره تفسیر التبیان طبرسی بخرید.» بعد هم به من فرمودند، «این را بخوانید که حتما به دردتان می‌خورد.» من این هدیه را گرفتم و دست ایشان را بوسیدم. بعد هم چون سه روز بعد از آزادی من، آمده بودند مرا بگیرند، فرار کردم و به بیروت رفتم.

ظاهرا در مقطع اقامت در بیروت هم عهدهدار مأموریتی از طرف شهید صدر بودید.

بله، ایشان نامه‌ای درباره وضعیت حوزه علمیه نجف برای امام موسی صدر دادند. ایشان وقتی از طریق اخوی و آقای مازندرانی مطلع شدند که من تحت تعقیب هستم و می‌خواهم از عراق فرار کنم، ضمن تأیید این حرکت من، فرموده بودند، «زمانی که فلانی اینجا بود، نمی‌دانستم که قصد دارد به بیروت برود، ولی حالا که فهمیده ام، قصد دارم توسط او برای آقای موسی صدر نامه‌ای بفرستم. نامه بسیار حساس بود و اگر مقامات امنیتی عراق در فرودگاه متوجه می‌شدند، با توجه به اینکه گذرنامه من جعلی بود و خود و خانواده‌ام هم تحت پیگرد بودیم، قطعا عاقبت بدی پیدا می‌کردم. اخوی بنده، نامه را داخل یقه پیراهنم جاسازی کرد و بالاخره توانستم آن را سالم به امام موسی صدر برسانم. من در اواخر سال 1353، بعد از جنگ اعراب و اسرائیل، وارد بیروت شدم.

در نامه، چه نوشته بودند؟

نامه بسیار مفصلی بود در دو سه صفحه که با دستخط مبارک خود آقا نوشته شده بود و امام موسی صدر تعجب کردند که چطور من توانسته‌ام این نامه را به ایشان برسانم. امام موسی صدر ابتدا خیلی با گشاده رویی و خوش اخلاقی شروع به خواندن نامه کردند، ولی وقتی تمام شد، به شدت برآشفته شدند. شاید این نکته را بدانید که حزب بعث یک رهبری در سطح جهان عرب دارد و یک رهبری در داخل عراق. نام اولی «القیاده القیومه» یعنی رهبری ملی است. این حزب در تمام جهان عرب فعال است و لذا در همه کشورها از جمله سوریه و لبنان هم فعالیت می‌کند.مسئول حزب بعث لبنان شخصیت قدرتمندی بود. امام موسی صدر در همان جلسه، تلفن او را گرفتند و با لحن بسیار تندی به او گفتند، «این چه وضعیتی است که حزب بعث عراق برای حوزه علمیه نجف دست کرده است ؟ الان من نامه‌ای از پسر عمویم دریافت کرده‌ام که در آن آمده که حزب بعث، صدها طلبه را گرفته و تحت شکنجه‌‌های وحشیانه قرار داده و در برابرم یک نوجوان شانزده هفده ساله نشسته که آثار شکنجه بر گردن و دست و پایش پیداست.» آقای صدر حمله بسیار شدید به مسئول حزب بعث لبنان کردند و او هم دائما عذرخواهی می‌کرد و می‌گفت تماس می‌گیرم و پیام شما را می‌رسانم خلاصه دائما سعی می‌کرد آقای صدر را آرام کند، ولی ایشان فریاد می‌زدند که، «تعدادی از بهترین شاگردان آقای حکیم در زندان و در معرض اعدام هستند و وضعیت بسیار اسفباری دارند.» البته پیش بینی شهید صدر بعدها به حقیقت پیوست و جمعی از آنها در همان تابستان 53 اعدام شدند. آقای شیخ عارف بصری، سید عمادالدین تبریزی، آقای قبانجی و بسیاری دیگر.

می‌رسیم به بخش اصلی این گفت‌وگو. مصاحبه تلفنی شما با شهید صدر، تنها مصاحبه‌ای است که در دوران حصر با ایشان انجام شده است. این مصاحبه، هم در ایران و هم در عراق، بازتابها و تبعاتی داشت. نحوه انتشار این مصاحبه هم محل تضارب آرا و گمانه هایی است. خاطرات خود را از نحوه ارتباط با شهید صدر و مصاحبه با ایشان بیان کنید.

ان زمان در روزنامه جمهوری اسلامی بودم و با آقای مهندس میر حسین موسوی همکاری می‌کردم و جزو اولین مؤسسن آن روزنامه بودم. من پیوسته در جریان اخبار جهان عرب بودم و به علت علاقه و نیز خویشاوندی با آقای صدر، اخبار وضعیت ایشان را با دقت دنبال می‌کردم. خبر تحت الحفظ بودن ایشان وعدم امکان ارتباط با بیرون و وضعیت دشواری که برای ایشان ایجاد کرده بودند، چیزی نبود که ما کشف کرده باشیم، بلکه قبلا اخبار آن آمده و در نشریات، چاپ شده بود، اما برای اولین بار این ما بودیم که باخبر شدیم اعتصابها و تظاهراتی در عراق شکل گرفته‌اند، از جمله مطلع شدیم که عده‌ای از زنان در نجف، تظاهرات کرده‌اند، در حالی که سابقه نداشت زنها با چادر و حجاب در عراق تظاهرات کنند. دو سه خبر کاملا موثق دیگر هم درباره آقای صدر به دست ما رسیده بود. من در آن زمان دبیر سرویس خبر روزنامه جمهوری اسلامی بودم و صحیح بودن خبر طبیعتا برایم بسیار مهم بود و پیگیری می‌کردم. من از آقای صدر دو تا شماره بیشتر نداشت. یکی برای اندرونی و یکی برای بیرونی. من شماره اندورنی ایشان را از قبل داشتم. کمتر کسی این شماره را داشت، لذا با آقای مهندس موسوی که سر دبیر وقت روزنامه ما بودند ؛ مشورت کردم و گفتم که من چنین شماره‌ای را در اختیار دارم. آیا صلاح می‌دانید زنگ بزنم؟ چون ما می‌دانستیم که تلفن‌های منزل شهید صدر تحت کنترل هستند. اخبار دستگیری و تحت الحفظ بودن ایشان در روزنامه‌‌های جمهوری اسلامی آن تاریخ آمده است، لذا من در عصر روز شنبه نهم تیرماه 58، این تماس را با همان شماره خاص برقرار کردم و اتفاقا بعد از چند لحظه، یکی دو بار که زنگ خورد، آقا خودشان گوشی برداشتند. من با شوق و شعف بسیار با ایشان سلام و علیک کردم و هنوز نیم دقیقه نگذشته بود و خودم را معرفی نکرده بودم که در کمال حیرت دید م که ایشان مرا شناختند و حال خودم و پدرم و خانواده‌ام را پرسیدند. هنگامی که از ایشان، حالشان را پرسیدم، سه بار تکرار کردند، «صحت و سلامت من در برابر وظایف اسلامی و رسالت سنگینی که به عهده داریم، هیچ ارزشی ندارد.» من پشت سر هم سئوال می‌کردم که بدانم حال ایشان چطور است و ایشان همه جواب را می‌دادند. این پاسخ آقا، واقعا مرا تکان داد و بعد هم فرمودند،‌«خبرهایی که به من می‌رسد، حاکی از آن است که در همه جا اعتصاب و اعتراض دیده می‌شود.» و ما همین عبارت را در روزنامه بعد یعنی دهم تیرماه به صورت تیتر اصلی درآوردیم.

این عبارت که، «همه عراق را اعتصاب فرا گرفته است» حرف شما بود یا حرف شهید صدر؟

خیر، سخن ایشان بود. تیتر ما این بود که، «آیت الله صدر در یک تماس تلفنی با خبرنگار روزنامه جمهوری اسلامی اعلام داشتند که اعتصاب، سراسر عراق را فرا گرفته است.» این تیتر از صحبت‌های خود آقا اخذ شد. من به ایشان عرض کردم که آقا در ایران به خاطر اعتراض به تحت الحفظ بودن شما تظاهراتی صورت گرفته است. ایشان فرمودند اتفاقا من در اینجا هم شنیده‌ام که تظاهراتی در شهر‌های مختلف به راه افتاده است. بعدا احساس کردم آقا می‌خواهند مطلبی را بگویند. فرمودند، «خودکار و کاغذ دم دستتان هست ؟» من به آقا نگفتم که دارم صدایشان را ضبط می‌کنم. گفتم،«شما بفرمایید.» ایشان فرمودند، «پیام امام را درباره خودم از رادیو شنیدم و این برای من افتخار بسیار بزرگی است و لذا چون امکان پاسخ برای من وجود ندارد، حالا که شما تلفن زدید، این پیام مرا یادداشت کنید و به دفتر ایشان برسانید.» و دوباره هم تکرار کردند که داری می‌نویسی و پیام را آرام گفتند تا بنویسم و من ضبط کردم. پرسیدند، «همه را نوشتی ؟» گفتم، «بله» گفتند، «از رادیو شنیدم که آیت الله العظمی گلپایگانی هم برای من پیام فرستادند، لذا این یکی را هم لطف کنید بنویسید و به دفتر ایشان برسانید.» و آن را هم آرام گفتند که هر دو پیام را ضبط و همراه خبر در روزنامه درج و روز بعد هم صدای ایشان را از رادیو پخش کردیم. بعد هم که در مورد اخوی بنده و خانواده سئوالاتی پرسیدند و واقعا فرصتی نشد که سئوالات دیگری بپرسم. آن قدر شعف داشتم که سئوالاتم از یادم رفتند و گذاشتم که ایشان سئوال کنند. از حال آیت الله هاشمی شاهرودی پرسیدند. عرض کردم ایشان در بیروت هستند و حالشان خوب است. از یکی دو نفر بزرگوار دیگر هم که در قم بودند، سئوال کردند که من جواب دادم.

قطعاً تلفن ایشان شنود می‌شده است. آیا شما چیزی احساس می‌کردید؟

بله، در صدای نوار هم معلوم است که کسی روی خط است. مگر می‌شد که بیت و شماره تلفن‌های ایشان تحت کنترل نباشد؟

انتشار این اخبار و به خصوص پخش صدای ایشان از رادیو، در شدت بخشیدن به برخورد بعثی ها چقدر نقش داشت؟

نمی دانم، من که در آن ایام در عراق نبودم. این را رادیو ایران پخش کرد و تازه بعد از شهادت ایشان بود که رادیو عربی ایران آن را پخش کرد و تازه بعد از شهادت ایشان بود که رادیو عربی ایران آن را پخش کرد و تازه بعد از شهادت ایشان بود که رادیو عربی ایران آن را پخش کرد و با مصاحبه‌ای را انجام داد. عراقی ها معمولا یا به رادیو ایران گوش نمی‌دادند و یا احتمالا صدا به آنجا نمی‌رسید.

اما درباره تأثیرات مثبت و منفی آن واقعا نمی‌توانم ارزیابی درستی داشته باشم. واقع امر این بود که بعثی ها ایشان را در بدترین وضعیت، در حصر قرار داده بودند، اما هیچ کس تصورش را هم نمی‌کرد که آنها دست به چنین جنایت هولناکی بزنند. در بعضی از کشور‌های عربی از جمله بحرین و کویت مجالسی گرفته شدند و لذا کار روزنامه جمهوری اسلامی در آن زمان که صدای اعتراض از همه جا برخاسته بود. قاعدتا نباید مسئله بسیار مهمی تلقی شود و در روند شهادت آقای صدر تأثیر گذاشته باشد، به خصوص اینکه حساسیت صدام حسین ملعون، بیشتر متوجه کشور‌های عربی بود، چون به هر حال با ایران که از قبل هم اصطکاک داشت، اما در کشور‌های عربی برایش سنگین بود که نامی از شهید صدر برده شود. حتی شنیدم که روزنامه القبس کویت هنگامی که خبر شهادت ایشان را با تیتر «آیت الله سید محمد باقر صدر اعدام شد» اعلام کرد، به شدت از سوی بعثی ها، توبیخ و یکی از مسئولین اخبار آنجا‌، بعدها ترور شد. این همان کسی بود که خبر شهادت آیت الله صدر را در روزنامه القبس زده بود.

روزنامه جمهوری اسلامی زودتر از سایر روزنامه ها از خبر شهادت ایشان مطلع شد و آن را چاپ کرد. چگونگی کسب این خبر را بیان کنید.

من با تماسی که با خانواده آقای موسی صدر لبنان داشتم، خبر را کسب کردم. در واقع روزی نبود که من به خاطر کسب خبر از سلامتی ایشان، با بستگانشان تماسی نداشته باشم. بین تهران و بغداد رفت و آمدی نبود، اما پروازها بین بغداد و بیروت برقرار بودند و اخبار به خانواده آقای صدر که نیمی در نجف و نیمی در بیروت بودند، می‌رسید. من خودم هم دائما با نجف و بیروت تماس داشتم. اخوی دیگر من هم بیروت بودند و لذا اخبار به سرعت به من می‌رسید و ما قبل از همه باخبر شدیم که آقا پس از شکنجه به شهادت رسیده‌اند.

شما از کدامیک از اعضای خانواده برای بار اول شنیدید که ایشان شهید شده‌اند ؟

در نجف با صبیه ایشان صحبت کردم و دیدم ایشان گریه می‌کنند و منقلب شده‌اند. پرسیدم، «آیا خبری دارید؟» ایشان گفتند، «کار تمام است.» با چند نفر هم در بیروت صحبت کردم و تأیید کردند که آن شب جنازه ها را تحویل گرفته و به سرعت دفن کرده‌اند. آقای میر حسین موسوی معتقد بودند که فعلا این خبر را نزنیم و لذا زدیم که جان آیت الله صدر در معرض خطر است تا به شکلی مقدمه چینی کنیم و بعد وارد موضوع اصلی شویم. این خبر را در روز 24 فروردین 59 زدیم و در روز 25فروردین، خبر شهادت ایشان را چاپ کردیم و اولین روزنامه‌ای بودیم که خبر را زدیم و حتی وزارت ارشاد آن موقع هم توبیخمان کرد. روز بعد وزارت امورخارجه از سوی امام موظف شد موضوع را پیگیری کند و دو روز بعد، خبر تأیید شد و امام به مدرسه سه روز عزای عمومی کردند.

منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره١٨

 

کشف زوایای تاریک رویداد شهادت آیت‌الله العظمی صدر و نیز دست‌های پنهان و آشکاری که در این فاجعه، دخیل بودند، از جمله موضوعاتی است که پس از سقوط رژیم بعث عراق و به ویژه پس از دستگیری صدام، افکار عمومی را در جهان تشیع و بلکه جهان اسلام، به خود معطوف داشته است. عدم تحقق این خواست به حق را که تا کنون جامه عمل به خود نپوشیده و حتی پس از محاکمه و اعدام صدام رو به ناامیدی نهاده، علل با توجیهات چندی است که در این گفت و گو به پاره‌ای از آن‌ها اشاره رفته است. صرفنظر از صحت‌وسقم آنچه که در توجیه روند محاکمه صدام و سایر سران رژیم سابق عراق بیان می‌شود، هنوز این امید وجود دارد که اسناد پراکنده مرتبط با این رویداد در راستای شفاف سازی آن، هر چه زودتر منتشر شوند و در معرض بررسی پژوهان قرار گیرد. ازاین‌رو گفت‌وگویی کردیم با حجت‌الاسلام سید محسن حکیم درباره پیگیری پرونده شهادت شهید صدر پس از سقوط صدام که در ادامه می‌خوانید.

پیگیری جنایات صدام در مورد نخبگان، مراجع و علما پس از سقوط وی به کجا انجامید؟

با توجه به اسناد موجود از سازمان‌های اطلاعاتی عراق و شهودی که تاکنون از برخی از جرائمی که توسط صدام و باند فاشیستی او انجام شده‌اند، زنده مانده‌اند، چندین پرونده، از جمله پرونده «دو جی» آماده شده بود که با توجه به اثبات تمامی ارکان جرائم صدام از جمله ارکان مادی و معنوی و قانونی و نیز رسیدگی به پرونده انفال که در حال حاضر شاهد مراحل آخر آن هستیم و یا پرونده انتفاضه سال 1370/1991 و همچنین پرونده‌‌های دیگر از جمله قتل عام شیره بارزانی یا کشتار نخبگان دینی و علمای شیعه نجف، از جمله شهید کشتار نخبگان دینی و علمای شیعه نجف، از جمله شهید آیت‌الله العظمی صدر، همه این‌ها در کیفر خواست به وسیله دادستان این دادگاه، مراحل آماده شدن را طی می‌کنند، بعضی ‌ها هم آماده شده و حتی حکم آن‌ها هم به نتیجه رسیده و مانند حکم دادگاه دوجی اجرا شده‌اند. دادگاه انفال را که عرض کردم در حال طی مرحله آخر هستیم و بعد از آن هم پرونده انتفاضه خواهد بود و پس از آن هم کیفر خواست علیه صدام و جنایات او علیه شهید صدر و سایر نخبگان دینی ارائه خواهد شد. البته در مورد صدام، حکم اعدام او پیشاپیش، اجرا شده است، اما پیگیری پرونده سایر افرادی که در این جنایات مشارکت داشته‌اند، اعم از آنان که تا قبل از سرنگونی صدام؛ در به شهادت رساندن مرجع بزرگوار آیت‌الله العظمی محمد باقر صدر نقش داشتند و نیز آنان که در اعدام وحشیانه شصت و دو نفر از شهدای خاندان حکیم و در ایذا و شهادت شهید بزرگوار حضرت آیت‌الله العظمی محمد صدر و یا حضرت آیت‌الله العظمی غروی، حضرت آیت‌الله العظمی بروجردی و سایر نخبگان حوزه مشارکت داشتند، همچنان ادامه دارد.

اشاره کردید به اسناد باقیمانده از دوران صدام. برخی معتقدند پس از حمله آمریکا به عراق مهم ترین اسناد موجود در پرونده آیت‌الله صدر در مخابرات عراق که حاوی نکات افشاگرانه بی‌شماری درباره دخالت آمریکا در اعدام ایشان بوده، توسط مأموران آمریکا ربوده شده و باقی پرونده که صرفا حاوی نکات شخصی است، تسلیم سید جعفر صدر(فرزند شهید) خواهد شد. بعد از سقوط صدام آیا اساسا به اسناد جدیدی برخوردید و چه اسنادی را در اختیار دارید؟

بعد از سرنگونی صدام با توجه به اینکه شاهد اشغال عراق توسط نیرو‌های انگلیس و آمریکا بودیم؛ از جمله مهم ترین کار‌هایی که آمریکایی ‌ها کردند؛ دستیابی به اسناد سازمان‌های اطلاعاتی عراق بود. آن‌ها در حدود هشتاد درصد این اسناد را به کشور قطر منتقل کردند و در پایگاه آمریکایی‌ها در قطر از آن‌ها کپی برداری شد و بخشی از اسناد، اینک به تدریج به دولت عراق بازگردانده می‌شوند، ولی از بیست درصد باقی، بخشی به دست مردم افتاد. برخی از این اسناد که در سازمان اطلاعات نجف بودند. هنوز در گونی‌هایی دارند خاک می‌خورند.یکی از مشکلات عمده‌ای که ما داریم این است که هیچ مرکزی مسئول نگهداری از این آرشیو ملی نیست و به خاطر وضعیت امنیتی ویژه‌ای که اینکه در عراق حاکم است، شاید ما هنوز باید مدت‌های طولانی منتظر وضعیتی بمانیم که ایجاد چنین مرکزی ممکن باشد. در مورد شهید آیت‌الله العظمی صدر ممکن است اسنادی نزد محبان و شاگردان ایشان وجود داشته باشد.

آیا پس از اعدام صدام، در مورد نحوه شهادت آقای صدر چیزی بر اطلاعات شما افزوده شد؟ آیا مشخص شد چه کسانی در این جنایت، شریک بودند؟

شنیده‌ام که اسنادی وجود دارند، ولی خودم ندیده‌ام که خدمتتان عرض کنم. شاید مهم ترین صحبت‌ها در مورد شهید صدر را همان کسی گفته باشد که ایشان را دفن کرده است، چون قبل از آن حتی معلوم نبود که شهیدصدر در کجا مدفون هستند. این، کار بسیار مهمی بود که توانستند قبر مطهر ایشان را پیدا کنند، ولی در مورد جزئیات مسئله، بنده چندان مطلع نیستم. قطعا اگر سندی هم در دست مردم بوده، به خانواده ایشان یا مؤسسه یا بنیاد شهید محمد باقر صدر که در حال حاضر در عراق تأسیس شده و داماد بزرگ ایشان، سید حسین صدر و چند نفر دیگر، متولیان آن هستند؛ تحویل داده شده است. قطعا با مراجعه به آن‌ها می‌توان به بسیاری از اخبار و اطلاعات دست پیدا کرد.

بسیاری معتقدند که اعدام صدام در واقع به منظور ممانعت از افشای هویت عناصر مختلف در انجام اعمالی چون شهادت شهید صدر و بسیاری از جنایات دیگر و نیز برملا شدن دست‌های پنهان کشور‌های بیگانه در این امر بوده است. شما در این باره چه تحلیلی دارید؟

بعد از سرنگونی صدام و تشکیل این دادگاه، دو راهبرد برای چگونگی انجام مراحل دادرسی دراین دادگاه مطرح بود. یکی اینکه دادگاه صدام را به یک دادگاه مستند ساز تاریخ مبدل کنیم و به تک تک جرائم صدام که درباره مردم عراق انجام داده است، رسیدگی کنیم و این محاکمه سالیان سال طول بکشد. راهبرد دیگر این بود که با اثبات اولین جرمی که محکومیت اعدام را برای او به همراه می‌آورد، فورا او را اعدام کنیم. اولین دلیل ما برای انتخاب راه دوم این بود که با توجه به زد و بند‌های صدام با سران عرب و دست‌های پنهان و آشکاری که در حمایت او در سطح منطقه و نیز سطح بین المللی وجود داشتند. هر لحظه این احتمال می‌رفت که ما نتوانیم اعدام صدام را به سرانجام برسانیم، دوم اینکه محاکمه صدام در واقع محاکمه تمامی کسانی بود که در این جنایات دست داشتند و لذا بسیاری از سران و مقامات منطقه در این طیف قرار می‌گرفتند. از سوی دیگر طرفداران صدام به این امید که او بار دیگر به قدرت باز گردد،همچنان عملیات تروریستی را علیه مردم انجام می‌دادند. صلاح این بود که هر چه سریع تر این جرثومه فساد از بین برود تا هر گونه امید و انگیزه‌ای برای بازگشت به قدرت در آن‌ها به یأس و نومیدی تبدیل شود که شد و تأثیرات خوبی هم در این زمینه داشت.

حتی به قیمت مکتوم ماندن بخش عظیمی از اسناد و مدارک تاریخ عراق؟

بله، قطعا برای اینکه ضرر وجود صدام، هر روز صد‌ها بار بیش از صد‌ها سند تاریخ عراق بود، زیرا همه بازماندگان پنج میلیونی قربانی صدام در عراق و در کشور‌های منطقه از جمله ایران، کویت وسایر ملت‌های رنجدیده که ازسیاست‌های تجاوزکارانه صدام ضرر دیدند، احساس می‌کردند صدام بدون هیچ مشکلی همچنان به بقای خود ادامه می‌دهد و حتی همان شب آخری هم که قرار شد او برای اعدام تحویل نیرو‌های امنیتی عراق بدهند، او خواهان ملاقات با یک مأمور عالی رتبه آمریکایی شد و اعلام کرد که من آماده هستم در زمینه آرام کردن اوضاع عراق همکاری کنم و حتی بعضی از اخبار وجود دارد که اگر صدام آن شب اعدام نمی‌شد، دیگر هرگز اعدام نمی‌شد. با توجه به فضای سیاسی و بسیاری از مسائل دیگر، این احتمال وجود دارد که چنین تصوری صحیح باشد، بنابراین قطعا تأثیر روانی اعدام صدام بر یاران و هوداران و اعضای باند او فوق العاده زیاد بود، مثلا بلافاصله بعد از اعدام صدام در حزب بعث انشعاب ایجاد شد و بین یاران عزت الدوری و یاران محمد یونس الاحمد که در سوریه است؛ اختلاف افتاد. پس از این اعدام نیز شاهد جنگ‌های وسیعی بین طرفداران حزب بعث و نیرو‌های القاعده هستیم. سوم اینکه تا زمان زنده بودن صدام، گروه‌هایی که تحت عنوان مقاومت فعالیت می‌کردند و متشکل از طرابلسی ‌ها بودند؛ دست به فعالیت‌های مسلحانه می‌زدند و هیچ یک حاضر نبودند وارد فرایند سیاسی و آشتی ملی عراق شوند، اما اینکه خودشان درخواست این کار را می‌کردند. قبل از اعدام صدام، گروه‌های بی‌شماری تلاش کردند تا این گروه‌ها را جذب پروژه آشتی ملی کنند، ولی آن‌ها به هیچ وجه زیر بار نمی‌رفتند و همچنان به فعالیت‌های مسلحانه خود ادامه می‌دادند، بنابراین اعدام صدام، تأثیرات شگرفی در کل وضعیت عراق داشت.

صدام در لحظات دستگیری و نیز در دادگاه، در مقابل نام شهید صدر چه واکنشی نشان داد؟

بعد از دستگیری صدام، پنج نفر رفتند و او را دیدند، آقای عادل عبدالمهدی که در مجلس اعلا هستند، دکتر موفق الربیعی، آقای احمد چلپی، آقای عدنان پاچه چی و نام نفر پنجم را فراموش کرده‌ام.

پدر شما چرا نرفتند؟

ارزش دیدن نداشت. حتی از خود من هم دعوت شد که در دادگاه او حاضر شوم و امتناع کردم، برای اینکه صدام ارزشی نداشت که انسان بخواهد زحمت رفتن و دیدنش را به خود بدهد. انسان فرصت داشته باشد و باغ وحش برود، بهتر از آن است که برود و صدام را ببیند. به هر حال این پنج نفر رفتند و آقای دکتر موفق الربیعی در مورد شهید صدر از او سؤال می‌کنند و او با بددهنی و نهایت بی‌ادبی به ایشان پاسخ می‌دهد. اگر مایل باشید می‌توانید کل واقعه را از خود آقای دکتر که شاهد دادگاه بوده‌اند، بپرسید.

در عراق هستند؟

بله، اگر امکان صحبت با ایشان فراهم شود، نکات بسیار دقیقی درباره شهید صدر و پرونده صدام در مورد ایشان آشکار خواهند شد. به هر حال صدام به شهید صدر جسارت کرد که در مطبوعات هم منتشر شد. بنده چون حضور نداشته‌ام، نمی‌دانم که آیا در تحقیقات دادگاه، مطلب خاصی درباره شهید صدر گفته شده است یا نه.

براساس دانسته ‌ها و دیده‌‌های شخصی خودتان، وضعیت صدام را قبل و پس از دستگیری چگونه یافتید؟

من این سؤال شما را به این شکل مطرح می‌کنم که صدام در مقابل دوربین‌‌های رسانه‌ای و در پشت پرده و میله‌‌های زندان، چه فرقی با هم داشت؟ صدام در موقعی که می‌خواستند اعدامش کنند، به شدت ترسیده بود و شروع به لرزیدن کرد، به طورری که به او دو تا آمپول آرامبخش زدند. موقعی که داشت وارد مکانی می‌شد که چوبه دار آنجا بود، به شدت می‌لرزید، ولی به محض اینکه چشمش به دوربین‌های تلویزیونی و عکاس‌ها افتاد، خود را جمع کرد. همه همین را می‌گویند، زندانبانها، قاضی رسیدگی به پرونده و تمام کسانی که به هنگام زندانی شدن و محاکمه وی، او را دیده‌اند می‌گویند که فقط جلوی دوربین ها، خود را محکم نگه می‌داشته و تظاهر به قوی بودن می‌کرده است، ولی پشت میله‌‌های زندان، بسیار ترسو و مفلوک بوده است.

در دوره‌ای که در زندان بود، آیا از واکنش‌ها و پیشنهادات و ترفند‌هایی که برای ر‌هایی به کار می‌برد، خبری به شما می‌رسید؟

صدام نهایت تلاش خود را می‌کرد که بتواند به نوعی معامله سیاسی یا امنیتی بکند؛ از جمله اینکه گفته بود ا به ازای آزادی و یا حتی تبعید و فقط رد حدی که بتواند زنده بماند، حاضر است به دار و دسته اش دستور بدهد که در عراق از شدت ناآرامی بکاهند، ولی دولت عراق با اتخاذ موضع سرسختانه، در مقابل این ترفند‌ها مقاومت کرد و هیچ یک از اعضای دولت، زیر بار سازشکاری با صدام نرفتند.

با کشته شدن صدام و بسیاری از همدستان او، به نظر شما چگونه می‌توان واقعه شهادت مرحوم صدر را شفاف سازی و ابعاد آن را بررسی کرد؟

ذکر این نکته ضرورت دارد که ما نباید امید داشته باشیم که اگر صدام زنده بود، حقایق را می‌گفت. او در ابتدای امر، همه چیز را انکار کرد و ابدا زیر بار نمی‌رفت که جرمی را مرتکب شده است و این شیوه را تازمانی که دلایل و اسنادی ارائه شد ند، ادامه داد و تازه همان موقع هم برخی از موارد را انکار می‌کرد. حتی هنگامی هم که امضای خودش را به او نشان می‌دادند، می‌گفت چه دلیلی وجود دارد که این امضای من باشد، شاید خودتان جعل کرده اید. منظور این است که این جور نیست که اگر صدام زنده می‌ماند، همه مسائل را صریح و شفاف می‌گفت.

آیا با محاکمه صدام، بخشی از حقایق افشا شدند؟

بله، هنگامی که اسناد رو شدند و هیچ گونه راهی برای فرار صدام وجود نداشت، مجبور شد به رغم میل خود به بسیاری از جنایاتش اقرار کند، ولی حکم دادگاه منحصرا مبتنی بر اقرار نیست،هر چند اقرار مهم ترین دلیل اثبات جرم است، ولی نمی‌توان همیشه با استناد به آن،جرمی را اثبات کرد. ادله مادی و به ویژه شهود از ادله مهم اثبات جرم هستند. به هر حال من گمان نمی‌کنم صدام اگر هم زنده می‌ماند، مطالب بیشتری را افشا می‌کرد. مخصوصا با آن برخورد‌های زشتی که داشت، ما هیچگونه انعطاف را در او مشاهده نمی‌کردیم.

منظور من این بود که با وجود صدام می‌شد جوانب این رویداد، از جمله دخالت‌های دولت‌های خارجی را روشن کرد. به نظر شما هنگامی که صدامی وجود ندارد که این ابعاد را روشن سازد، تشکیل دادگاه بی‌معنی نیست؟

بدیهی است که در جنایاتی که صدام انجام داد، تنها نبود و گروه‌ها و افراد زیادی در این رویداد ‌ها دخالت داشتند؛ از جمله ما سندی از سازمان اطلاعات عراق در اختیار داریم که نشان می‌دهد سفیر یکی از کشور‌های بزرگ در تهران، تلاش می‌کرد گزارش دیدار‌هایی را که به شهید حکیم داشت، بلافاصله و مستقیما به دولت عراق و صدام منتقل کند.

یعنی شما نمی‌دانستید که چنین کاری می‌کند؟

واضح است که وقتی سفیری به کشوری می‌آید، فقط در همان حیطه و منطقه فعالیت نمی‌کند، به خصوص در کشوری که با کشور همسایه سابقه دوستی دارد،ولی این مسئله، امری طبیعی است. نه فقط سفیر آن کشور که همه همین گونه عمل می‌کردند. به هر حال همه این اسناد باقی می‌مانند، حال یا به صورت سند در وزارت امور خارجه و یا وزارت اطلاعات که این‌ها همه باید جمع شوند. تصور من این است که بنیاد شهید بزرگوار آیت‌الله صدر، اسناد مربوط به فعالیت‌های سیاسی و اجتماعی ومسائل مربوط به شهادت ایشان را گردآوری می‌کند و نظیر کتاب‌هایی که اینجا در مورد اسناد ساواک که مربوط به شخصیت‌های مختلف هستند؛ چاپ می‌شوند، به نظر می‌رسد که آن بنیاد هم این کار را انجام می‌دهد.

هر چند اندکی از موضوع مصاحبه دور می‌شویم، اما طرح این موضوع هم می‌تواند برخی از نکات تاریخ معاصر عراق را روشن سازد.در رویداد شهادت آیت‌الله حکیم، آیا شما دست طرفداران صدام را در کار می‌بینید و یا این ماجرا را به گروه‌های القاعده و زرقاوی نسبت می‌دهید؟

اعترافات، شواهد و ادله‌ای که در دست داریم، نشان می‌دهند که این کار به دستور شخص زرقاوی انجام شده است، یعنی زرقاوی یاسین جراد به اضافه دو تن از فرماندهان عالی رتبه سازمان القاعده، این کار را در نجف انجام دادندو بعد خودشان هم اعتراف کردند، یعنی در سندی که ما در دست داریم، هم زرقاوی و هم فرمانده عملیاتی اعتراف کردند که این کار را انجام دادند. جالب اینجاست که تمامی کسانی که در شهادت آیت‌الله حکیم نقش داشتند، کشته شدند یا در جنگ فلوجه اول یا دوم یا به واسطه هدف قرار گرفتن توسط مهاجمان آمریکایی یا عراقی. قدر مسلم این که شهادت آیت‌الله حکیم توسط شخص زرقاوی و سازمان القاعده انجام شد.

آیا پرونده آیت‌الله حکیم هم به سرنوشت پرونده آیت‌الله صدر دچار می‌شود؟

البته پرونده هنوز مفتوح است، ولی تمام عناصر ارتکاب جرم از بین رفته‌اند.

آیت‌الله حکیم هنگامی که در ایران بودند، اعتقاد داشتند که مجلس اعلا تنها تشکلی است که بر اساس اندیشه‌‌های آقای صدر حرکت می‌کند و دیگر اینکه ما، در عراق پس از صدام، از لحاظ سیاسی و فرهنگی، از اندیشه‌‌های شهید صدر تبعیت خواهیم کرد. اینک که آرزوی سقوط صدام به حقیقت پیوسته، قانون اساسی عراق تا چد حد مبتنی بر این اندیشه هاست؟ در چه زمینه ‌هایی موفق شده اید و درچه زمینه ‌هایی هنوز به زمان نیاز است؟

بین آرمان و واقعیت پیوسته تفاوت وجود دارد، یعنی انسان همیشه باید آرمانی بیندیشد، اما برای رسیدن به آرمان، شاید نیازی به طی طریقی طولانی است. به نظر ما در حال حاضر، با توجه به شرایط فعلی عراق و حضور نیرو‌های خارجی در آن کشور و فشار‌هایی که بر کل ساختار شیعه در عراق وارد شده است، این قانون اساسی یکی از موفقیت‌های غیرمنتظره ما بوده است. با توجه به این شرایط، بعید به نظر می‌رسید که چنین امری محقق شود، ولی به حمدالله شد و گام بسیار مهمی برداشته شد، ولی اینکه آیا همه گام‌های مورد نظر ما برداشته شده‌اند یا خیر، پاسخ منفی است و ما هنوز نیازمند سیر تکاملی فرآیند اسلامی سازی در عراق هستیم و برای رسیدن به آن آرمان‌ها باید گام‌های دیگری را هم برداریم، ولی وقتی اقداماتی را که در تدوین قانون اساسی، در تشکیل دولت، در تشکیل پارلمان و قوانینی که در حال حاضر در پارلمان تصویت می‌شوند، مشاهده می‌کنیم، متوجه می‌شویم که جهش بزرگی داشته ایم و جالب اینکه طیف‌های اسلامی که هم اکنون زیر چتر ائتلاف یکپارچه عراق فعالیت می‌کنند، همگی بر این قول اتفاق نظر دارند که آبشخور فکری و سیاسی آن‌ها به شهید بزرگوار آیت‌الله صدر برمی گردد، یعنی چه مجلس اعلا و چه حزب الدعوه و چه طیف آقای صدر همگی معتقد هستند که سلسله جنبان و رهبر جنبش اسلامی عراق، شهید بزرگوار آیت‌الله صدر هستند.

این گروه‌ها که اغلب با هم مخالف هستند.

مخالف که خیر، ولی اختلاف دیدگاه‌هایی با هم دارند. شهید صدر در واقع نقطه اتحاد همه این‌ها هستند.

در دوره صدام، در مقطعی، حتی بردن نام شهیدصدر و آثار ایشان ممکن نبود. در حال حاضر چه گرایشاتی در جهت باز تولید سیره علمی و عملی ایشان در میان علما، روشنفکران و اقشار مختلف جامعه عراق وجود دارد؟

مراسم سالگرد شهادت آیت‌الله صدر در نهم آوریل، در تمام عراق به شکل گسترده‌ای برگزار شد. جنبش‌های فکری، ادبی، هنری، سیاسی و فرهنگی مختلف، همگی در این مراسم حضور داشتند. شب شعرها، کنفرانس‌های علمی و برنامه‌‌های سیاسی، تقریبا در تمام نقاط عراق برگزار شدند این خود نمایانگر حجم و وسعت محبت و اعتقاد مردم به شخصیت و اندیشه‌‌های شهید صدر است و زنده نگهداشتن سالگرد شهادت، انتشار آثار، طرح سیره عملی و فکری ایشان قطعا تأثیرات شگرفی دارند، اگر چه من معتقدم که باید بیش از این‌ها در این زمینه کار کرد. شاید وضعیت امنیتی و جو روانی فعلی عراق تا حدی بر این امر اثر گذاشته است، هر چند در این روز‌ها قرار است کنگره بزرگی در بزرگداشت شهید بزرگوار در عراق برگزار شود. قطعا گردهمایی ‌ها و کنگره ها، زمینه‌‌های مساعدی را برای آشنایی هر چه گسترده تر و عمیق تر با اندیشه‌‌های شهید صدر فراهم خواهند آورد و تأثیرات شگرفی در روند سیاسی و تفکر کل عراق خواهند داشت.

مجلس اعلا هنگامی که در ایران مستقر بود‌، درنشریاتش، از جمله الشهاده، به شکل بارز و مشخصی درباره شهید صدر سخن می‌گفت، اما اینک در تبلیغات رسمی مجلس اعلا، دیگر از آن تأکید خبری نیست. آیا این روش، با توجه به شرایط فعلی عراق، توسط مجلس اعلا اتخاذ شده است یا دلیل دیگری دارد؟

شهید صدر همواره سمبل مبارزات حق‌طلبانه ملت عراق بوده‌اند واین سمبل همواره همچون شمع فروزانی، مسیر و هدف و حتی شیوه ‌ها را به کل ملت عراق نشان می‌دهد. ما این تأثیر را کمتر می‌توانیم احساس کنیم؛ مگر اینکه عملا ببینیم. از جنبه عملی تمامی دفاتر مجلس اعلا، مؤسسه شهید محراب و بدر سالگرد‌های را برای شهید صدر گرفته‌اند و عکس ایشان به عنوان سمبل در تمام مقر‌های این سازمان‌ها وجود دارد. قابل ذکر است که در تمام این جلسات مجلس اعلا، همیشه در ابتدای جلسه با قرائت فاتحه از شهید صدر، حضرت امام و شهید حکیم یاد می‌شود، به همین دلیل من فکر نمی‌کنم کاهش چشمگیری وجود داشته باشد. ممکن است در یک جا این یادمان‌ها کمتر و در جای دیگر بیشتر بوده باشند، ولی در مجموع، شهید صدر پیوسته به عنوان سمبل این تلاش‌ها مطرح بوده‌اند و خواهند بود.

برخی معتقدند که نفوذ معنوی آیت‌الله العظمی سیستانی و نقشی که در عراق ایفا می‌کنند، موجب شده است که مجلس اعلا از تمسک به چهره آرمانی شهید صدر به شکلی که در ایران بود، فاصله بگیرد. شما در این مورد چه چیزی دارید؟ آیا چون مجلس اعلا، خود را مکلف به پیروی از فرامین آیت‌الله سیستانی می‌داند، از آرمانشهر شهید صدر و تبلیغ آن فاصله گرفته است؟

شهید صدر آرمان فقهی، آرمان سیاسی و آرمان فکری داشتند. بعد از شهید صدر، کسانی که تا زمان حیات ایشان به سن تکلیف نرسیده بودند، مقلد حضرت امام یا دیگر مراجع تقلید ازجمله آیت‌الله خوئی بودند. در حال حاضر مرجعیت عامه از آن آیت‌الله سیستانی است و ایشان مرجع حی و زنده‌ای هستند که ملت عراق از ایشان پیروی می‌کند و بالطبع در مواضع روزانه و مواضع سیاسی معاصر بایستی تابع مرجع حی و زنده بود، به خصوص که امور سیاسی هم از اموری هستند که مرجع در آن دخالت موضوعی می‌کند و نه فقط حکمی؛ بنابراین طبیعی است که ما در این فرآیند سیاسی، باید به حضرت آیت‌الله سیستانی رجوع کنیم. اما از نظر فکری و آرمانی، قطعا زیر ساخت مجلس اعلا، تفکرات شهید صدر و همچنین شاگردان ایشان، شهید حکیم و سایر شاگردانی است که قبلا در مجلس اعلا بودند.

هنگامی که آیت‌الله حکیم در ایران بودند، از نظر احیای نام و یاد شهید صدر و ایجاد یک جریان فرهنگی برای بازشناسی اندیشه‌‌های ایشان، چه آرمان‌هایی را برای عراق آینده در نظر داشتند و آیا این آرمان‌ها محقق شده‌اند یا نه؟ همچنین خاطراتی را از رابطه بین این دو شهید بزرگوار نقل کنید.

آنچه من از نزدیک دیدم، شاید یکی از افرادی که بیشترین تلاش را در راه زنده نگهداشتن اندیشه‌‌های پویا و منور شهید آیت‌الله صدر، مبذول می‌کردند؛ شاگرد ایشان، آیت‌الله حکیم بودند. البته شاگردان دیگر شهید صدر هم، در حد توانایی خود سعی کردند اندیشه‌‌های ایشان را تبلیغ و بیان کنند. بسیاری از کار‌هایی که شهید آیت‌الله حکیم انجام می‌دادند، بنا بر قول خود ایشان، مستند و مبتنی بر دیدگاه‌ها و اندیشه‌‌های آیت‌الله العظمی شهید صدر بود، از جمله در قضایای فعالیت جهادی یعنی حکم جهادی که شهید صدر بر ضد صدام صادر کردند، از این حکم پیروی کردند. در زمینه سیاسی، در جزوات و کتاب‌های شهید آیت‌الله حکیم شاهد پیروی ایشان از اندیشه‌‌های سیاسی شهید صدر هستیم. تمام تلاش‌های شهید حکیم در راستای بیان اندیشه‌‌های سیاسی شهید صدر بوده و گاهی هم به صورت جسته گریخته در آثار ایشان یا در سالگرد‌هایی که برای شهید صدر در اینجا می‌گرفتند، مشاهده می‌شد. برخی از تفکرات مورد نظر شهید آیت‌الله حکیم در عراق قابل اجرا بودند، ولی برخی هم با توجه به شرایط فعلی عراق شاید قابل اجرا نباشند، ولی ما به عنوان ادامه دهندگان راه شهدای بزرگوارمان در حوزه علمیه نجف، امیدواریم بتوانیم آن دیدگاه‌ها را پیاده کنیم. من می‌توانم صراحتا این مسئله را عنوان کنم که تمام فعالیت‌های آیت‌الله حکیم در راستای نظریات و دیدگاه‌های استادشان، شهید صدر بوده و این نکته در کتاب‌های آیت‌الله حکیم و در مقدمه ‌هایی که بر کتاب‌های شهید صدر نوشته‌اند، آمده است.

منبع:ماهنامه شاهد یاران، شماره١٨

حجت الاسلام‌والمسلمین شیخ محمد رضا نعمانی که هم اینک امام‌جمعه نعمانیه و نیز مدیر استان «واسط» عراق است، برخی از رویداد‌های غیرقابل‌انتشار از دوران پایانی حیات شهید صدر را برای آیت‌الله سید کاظم حائری بیان داشته، بلکه به این شکل، آن‌ها را به حافظۀ تاریخ سپرده باشد. با او در جریان آخرین سفرش به ایران درباره واپسین ماه‌‌های حیات و ریشه‌‌های شهادت آیت‌الله سید محمدباقر صدر بزرگوار به گفت‌وگو نشستیم که حاصل آن در پی می‌آید.

یار وفادار و مونس صمیمی شهید صدر در دوران سخت حصر، بسیاری ناگفته‌‌های دردناک را از آن دوران نه ماهه میداند که به توصیه مراد خویش کتمان کرده است. او می‌گوید: «اگر وصیت سید نبود، حوادثی را نقل می‌کردم که طفل شیرخوار از شدت هول‌انگیز بودن آنها، پیر می‌شود».

اگر بخواهیم بحث در مورد ریشه‌‌های شهادت شهید صدر را از یک مقطع تاریخی خاص شروع و از آن مقطع به بعد را بررسی و بازبینی کنیم، قطعا آغاز آن از هنگام رحلت مرحوم آیت‌الله حکیم و آغاز مرجعیت آقای صدر و در عین حال حمایت ایشان از مرجعیت آیت‌الله خوئی است. قبل از هر چیز، بهتر است بر همین مقطع متمرکز شویم و فلسفه حمایت آیت‌الله صدر از مرجعیت آیت‌الله خوئی را تبیین و علل صرفنظر کردن ایشان از تصمیم اولیه را بررسی کنیم.

قبل از هر چیز باید بگویم که شهید صدر به علت سیطره بعثی‌ها بر عراق، اعتقاد داشت که پراکندگی مرجعیت بین چند نفر، قطعا مانع از این می‌شود که مرجعیت بتواند موضع قاطعی در قبل از هر چیز باید بگویم که شهید صدر به علت سیطره بعثی‌ها بر عراق، اعتقاد داشت که پراکندگی مرجعیت بین چند نفر، قطعاً مانع از این می‌شود که مرجعیت بتواند موضع قاطعی در برابر رژیم بگیرد و برای شرایط آن روز عراق، وجود مرجعیتی واحد که اغلب عراقی‌ها نسبت به او تمکین داشته باشند، لازم بود؛ چیزی شبیه به جایگاهی که آیت‌الله حکیم داشتند، البته شهید صدر در آن مقطع، اعتقاد داشت که از لحاظ روشن بینی و تصدی امور سیاسی، طبیعتا امام گزینه مناسبی برای این مسئله هستند؛ اما نکته مهم این بود که اولا امام در عراق، نسبت به آقای خوئی، شهرت و آوازه کمتری داشتند و ثانیا ایشان بنا نداشتند چندان در مسائل عراق دخالت کنند و بیشتر سعی داشتند به پیگیری امور ایران و مسائل مبارزاتی بپردازند. شهید صدر از لحاظ تأثیرگذاری بر حوزه علمیه و بالطبع بخش قابل توجهی از نخبگان و مردم عراق از جایگاه ویژه‌ای برخوردار بود و در این مقطع در معرفی امام و آقای خوئی، در حراج اخلاقی و معنوی زیادی قرار گرفت؛ با وجود این که در آن مقطع، خودش مرجع تقلید عده‌ای بود و بسیار دشوار است که مرجعی از مردم بخواهد که از مرجع دیگری تقلید کنند. ایشان به دلیل اینکه آیت‌الله خوئی در اقصا نقاط عراق، شناخته شده بود و زمینه بیشتری برای مرجعیت داشت، ایشان را معرفی کرد. این طور نبود که شهید صدر به خاطر اینکه مدتی شاگرد آقای خوئی بوده، ایشان را برای مرجعیت معرفی کند، بلکه منفعت عامه را در این می‌دید که مقلدین آیت‌الله حکیم که در زمان حیاتشان، مرجع اعلای شیعه بودند، متفرق نشوند. آقای صدر علاقمند بود که مرجع تقلیدی در عراق باشد که بتواند ملت را گرد هم بیاورد و مرجعیت آقای خوئی، این قابلیت را داشت. در مجموع با در نظر گرفتن تمام جوانب، این اقدام منطقی بود و برخی از نزدیکان و اطرافیان امام هم این رفتار را واقع بینانه می‌دانستند؛ از جمله مرحوم حجت الاسلام حاج سید احمدآقا، اقدام آقای صدر را منطقی می‌دانست. ایشان در مقطعی که در عراق بود، یکی از نزدیکان و شاگردان شهید صدر بود و از این تصمیم به هیچ وجه ناراحت نشد، چون حقیقت امر را به خوبی درک می‌کرد.

پس چه شد که شهید صدر از این اقدامی که در مورد آقای خوئی انجام دادند، فاصله گرفتند و عملا مرجعیت را پذیرفتند؟

البته آقای صدر به لحاظ احترامی که برای آقای خوئی قائل بودند، به هیچ وجه رفتاری نشان نداد که بشود از آن استنباط کرد که ایشان از معرفی آقای خوئی پشیمان شده است. مرجعیت شهید صدر هم یک سیر کاملا طبیعی داشت و بسیاری از افراد، خودشان به ایشان مراجعه و با اصرار اظهار می‌کردند که ما مقلد شما هستیم. اگر در ادامه گفت و گو، مجالی پیش بیاید، بیشتر به این مسئله خواهم پرداخت. در مورد تفکیک شخصیت آقای خوئی و تشکیلات دفترشان باید به نکته‌ای اشاره کنم. شخص آیت‌الله خوئی، شهید صدر را خیلی دوست داشتند؛ چون یکی از بهترین شاگردان و به مثابه یکی از ستون‌های جایگاه علمی و اجتماعی ایشان به شمار می‌رفت. یکی از خسارت‌هایی که آقای خوئی متحمل شدند، از دست رفتن شهید صدر بود. البته تشکیلات آقای خوئی و بخشی از حوزه نجف، تمایل نداشتند که بعد از ایشان، مرجعیت به جای دیگری منتقل شود و می‌خواستند سلسله وار در همان نقطه باقی بماند و مرجع بعدی با توصیه شخص آقای خوئی انتخاب شود. من معتقدم اشکالی ندارد که مرجعی توصیه کند که بعد از او چه کسی این صلاحیت را دارد و به نظر من، آقای خوئی در زمان حیاتشان هم غیر مستقیم به آقای اصفهانی نظر داشتند؛ ولی ایشان زودتر از آقای خوئی فوت کردند. مسئله این است که تشکیلات آقای خوئی، ارزش شهید صدر را به درستی درک نکرد. به هر حال ایشان فرزند عراق و متعلق به خانواده‌ای سرشناس، اصیل، بزرگ و ریشه دار صدر در نجف اشرف بود. به علاوه درایت و تیزبینی شهید صدر می‌توانست بسیاری از توطئه‌‌های بعثی‌ها و شخص صدام را که علیه حوزه علمیه نجف و مرجعیت می‌چیدند، خنثی کند و یا دست کم به حداقل برساند و دیدیم که با شهادت آقای صدر، نه تنها فشار‌ها بر حوزه علمیه کاهش پیدا نکردند، بلکه صدام حرمت شکنی‌‌های زیادی، هم به حوزه و هم نسبت به آقای خوئی انجام داد.

شما اشاره کردید به قبول مرجعیت توسط شهید صدر. این رویداد به چه شکل اتفاق افتاد و چه زمینه‌‌هایی داشت؟

من همیشه سعی کرده‌ام وقتی می‌خواهم درباره آقای صدر مطلبی را بگویم، نه راه افراط را در پیش بگیرم نه تفریط، زیرا نمی‌توانم با حرف‌های خودم بر شأن ایشان چیزی اضافه کنم. بنده باید با صراحت بگویم مردم موقعی برای تقلید به ایشان مراجعه کردند که هنوز رساله اش منتشر نشده بود و این نکته‌ای است که کمتر در بین مراجع یافت می‌شود. هیچ چیز بیش از این شهید صدر را آزرده نمی‌کرد که کسی خدمت ایشان برسد و بگوید من مقلد شما هستم. ایشان به مرور و پس از اینکه مردم بسیاری از کاستی ها، چه از لحاظ تولید فکر و پاسخگویی به شبهات، و چه از لحاظ نگاه جهانی و تصدی بر شئون اجتماعی احساس کردند، به مرور، بیشتر به او مراجعه کردند و ایشان از این نظر تحت فشار قرار گرفت. مردم نزد ایشان می‌آمدند و می‌گفتند که ما به هر حال از شما تقلید می‌کنیم و این از کنترل شما خارج است. کتاب یا رساله مانندی را به ما معرفی کنید که ما به آن مراجعه کنیم. شهید صدر مخلصی از منهاج الصالحین آقای حکیم راگرفت و بر آن شرح نوشت و من و تعدادی از شاگردان ایشان تقسیم کار کردیم و هر کدام پنج نسخه از روی شرح شهید صدر دستنویس کردیم. در نتیجه باید بگویم خود شهید صدر و یا حوزه فعالیتی انجام ندادند، بلکه این مردم بودند که ایشان را به این سِمَت برگزیدند؛ البته این را هم باید اضافه کنم که آقای سید مرتضی یاسینی، برای مرجعیت ایشان تلاش زیادی می‌کرد.

مرجعیت شهید صدر از طرف کدام طیف از طلاب، بیشتر مورد استقبال قرار گرفت؟

طلابی که افکار باز و روشنی داشتند ؛ از این رویداد استقبال کردند.من در اینجا باید به نکته ی ناگفته‌ای اشاره کنم و آن اینکه طلاب لبنانی حوزه برای شهید صدر از جایگاه ویژه‌ای برخوردار بودند. می‌دانید که طرز فکر و اندیشه شهید صدر با بقیه مراجع نجف تفاوت داشت. ایشان از بینش واقعی روشنفکرانه برخوردار بود و اعتقاد داشت که اسلامی سیاسی باید بر جهان اسلام حکومت کند. طلاب لبنانی از این جهت از دید سیاسی و فرهنگی بازی برخوردار بودند. طبیعت لبنانی‌ها این گونه است و در کشورشان تمام فرهنگی‌‌های جهان یافت می‌شود، به همین دلیل شهید صدر امید زیادی به آن‌ها داشت و می‌خواست از طریق آنها، رهبری اسلامی را به جهان معرفی کند. البته ارجاعات شخص امام موسی صدر به شهید صدر هم تأثیر زیادی در توجه طلاب لبنانی به ایشان داشت. این دو در بسیاری از موارد با هم مشورت می‌کردند و رهنمود‌هایی به هم می‌دادند، من‌جمله قبل از پیروزی انقلاب اسلامی، امام موسی صدر از شهید صدر خواست که به شکلی آشکارتر از امام خمینی حمایت کند. ایشان دیدگاهی لبنانی داشت و شرایط و واقعیت‌های عراق تا حدی از نظرش دور بود. شهید صدر در حمایت از امام خمینی هیچ تردیدی به خود راه نمی‌داد؛ فقط روش حمایت ایشان با امام موسی صدر متفاوت بود که البته شرایط جغرافیایی و سیاسی و اجتماعی در این امر تأثیر بسزایی داشت. شهید صدر مترصد بود که به انحای مختلف از انقلاب اسلامی ایران دفاع کند، منتهی نه لزوما به روش امام موسی صدر.

از دیگر ریشه‌‌های شهادت شهید صدر، چالش‌هایی است که ایشان از دیر زمان با حزب بعث داشتند. این چالش‌ها به رغم اینکه تاریخ و داستان بسیار پرماجرایی دارند؛ اما چون پرداختن به آن‌ها ما را از بحث حمایت ایشان از انقلاب اسلامی دور می‌کند، از آن می‌گذریم. بی تردید حمایت شهید صدر از انقلاب اسلامی از عوامل بسیار مهم و بلکه مهم ترین عامل شهادت ایشان بوده است. برخی ادعا می‌کنند که شهید صدر در حمایت از انقلاب، بدون اینکه شرایط عراق و ویژگی‌‌های آن را مد نظر قرار دهند؛ دچار نوعی برخورد عاطفی و شتابزده شدند. شما در این مورد چه دیدگاهی دارید و این انگاره را تا چه میزان صحیح می‌دانید؟

کسانی که چنین ادعای می‌کنند از تاریخچه حمایت آقای صدر از انقلاب ایران بی اطلاع هستند و تصور می‌کنند که ایشان پس از مشاهده رویداد پیروزی انقلاب یک نوع واکنش عجولانه و عاطفی از خودش نشان داد. در پاسخ باید گفت با توجه به مدارکی که در دست هست، این موضعگیری سید شهید در دوره پیروزی انقلاب شکل نگرفت، بلکه موضع ایشان موضعی اصولی و ثابت بود که ریشه آن به سال‌های قبل از پیروزی انقلاب و زمانی که هنوز خبری از انقلاب نبود، باز می‌گشت.در این موارد نکاتی قابل ذکر هستند که به آن‌ها اشاره می‌کنم. اولین نکته‌ای که شاید خیلی‌ها از آن مطلع باشند، این است که در بدو ورود امام خمینی به نجف و آغاز تدریس ایشان، شهید صدر تعدادی از شاگردان و نزدیکان خود را که برخی از آن‌ها زبان فارسی را هم نمی‌فهمیدند، به شرکت در درس اصول فقه امام ترغیب کرد. ایشان تشخیص داده بود که آقای خمینی قله آگاهی محسوب می‌شوند و بسیاری به ایشان امید بسته اند. امام در شرایطی که کمتر کسی به فکر حفظ کیان سیاسی اسلام بود، رنج غربت و تبعید را به جان خریده بودند. شهید صدر این همه را می‌دانست و ارج می‌نهاد. از جمله حمایت‌های دیگر شهید صدر از امام این بود که پس از اطلاع از تصمیم برای امام برای ترک عراق، عازم بیت ایشان شد تا با امام دیدار و حتی‌المقدور ایشان را از این تصمیم منصرف کند. سید موفق به این دیدار نشد، چون امام صبح زود به طرف کویت حرکت کرده بودند و منزل ایشان در محاصره مأموران امنیتی بود. آن‌ها ورود و خروج افراد را زیر نظر داشتند؛ با این حال سید به بیت امام رفت و ساعاتی را با اهالی منزل که از مرتبطین با ایشان بودند، گفت و گو کرد تا به این ترتیب، مراتب حمایت و پشتیبانی خود را از امام اعلام کند. همان روز ایشان در جلسه درس خود فرموده بود، «رفتن آقای خمینی از نجف خسارت بزرگی است.» شهید صدر نسبت به وضعیت جسمانی امام هم حساسیت زیادی داشت تا جایی که در روز شهادت حاج آقا سید مصطفی، دستگاه فشار خون خود را برداشت و برد و فشار خون امام را گرفت که نکند این رویداد در سلامتی امام تأثیر سوئی بگذارد و البته صلابت و استواری امام در این مصیبت، برای آقای صدر جالب بود. با اوجگیری انقلاب هم شهید صدر نسبت به حفظ اصالت مکتبی انقلاب، بسیار حساس بود. ایشان حضور و نفوذ بعضی از جریانات التقاطی و غیر اسلامی نظیر مجاهدین خلق را مایه نگرانی می‌دانست و می‌گفت برای عبور از این خطر، باید هر ایرانی رساله توضیح‌المسائل امام خمینی را نصب‌العین خود قرار دهد و اجرای آن را خواستار باشد و طبیعی است که این اقدام، موجب کنار رفتن نیرو‌های منحرف خواهد شد، زیرا شخص منافق، هیچ گاه نمی‌خواهد رساله توضیح‌المسائل که در بردارنده احکام قرآن و شریعت مقدس اسلام است، پیاده شود.

چه رویداد‌هایی موجب افزایش حساسیت بیشتر حزب بعث نسبت به شهید صدر شد؟ چون هنگامی که موضوع در حد تبریک گفتن است، سایر مراجع و حتی خود حزب بعث هم به مناسبت تشکیل جمهوری اسلامی تبریک گفتند. چه چیزی موجب نگرانی و حساسیت بیشتر حزب بعث نسبت به شهید صدر بود؟

شاید کمتر به این مسئله پرداخته شده که شعاع انقلاب اسلامی، سراسر عراق را در برگرفته و در مردم عراق، نوعی احساس غرور و عزت ایجاد کرده بود. ما وقتی می‌شنیدیم که کودکانمان سرود معروف، «ایران، ایران، ایران ؛ خون و مرگ و عصیان» را زمزمه می‌کنند، دچار شگفتی نمی‌شدیم. آن‌ها با اینکه معنی این کلمات را نمی‌دانستند، آن قدر به رادیو ایران گوش داده بودند که این سرود و سایر سرود‌های دوران پیروزی انقلاب را به خوبی حفظ کرده بودند و این امر، نشان دهنده میزان علاقه و همراهی مردم عراق با انقلاب اسلامی بود. البته شهید صدر در آن مقطع می‌دانست که شرایط موجود در عراق، برای تحرک مردمی مانند آنچه که در ایران به وقوع پیوسته است ؛ مهیا نیست. یکی از مهم ترین موانع این تحرک، ددمنشی و ستمگری رژیم بعث عراق و نیز ضعف حرکت اسلامی و عدم آمادگی مردم برای رویارویی چه بسا طولانی با حزب بعث بود. مرجعیت سید هم هنوز به شکلی فراگیر در میان مردم، گسترده نشده بود تا بتواند یک تنه و بدون یاری بقیه روحانیون که برای مبارزه و قیام، ضرورتی احساس نمی‌کردند، دست به حرکتی بزند. با توجه به احساس تعلقی که شهید صدر نسبت به انقلاب داشت، از کمک به رویدادی که در ایران پیش آمده بود و او شاگردانش را به همراهی با آن ذوب شدن در رهبر آن،توصیه کرده بود، دریغ نداشت.وی برای ایجاد هماهنگی بین خود و امام خمینی، آیت‌الله هاشمی شاهرودی را به ایران فرستاد و تأکید داشت که این کار به شکل سری انجام شود؛ البته بدیهی است که سری بودن این مسئله، مدت زیادی دوام نمی‌آورد، چون آیت‌الله شاهرودی از محبوب ترین و نزدیک ترین شاگردان شهید صدر محسوب می‌شد و از سوی رژیم بعث هم تحت کنترل بود و قطعا آن‌ها از سفر ایشان به ایران و نمایندگی از سوی شهید صدر مطلع می‌شدند. در واقع اقدام آقای صدر در اعزام آقای هاشمی شاهرودی به ایران، بعثی‌ها را درباره آنچه که در آینده قرار بود در عراق پیش بیاید، سخت نگران و وحشتزده کرد، زیرا آن‌ها می‌دانستند آقای شاهرودی شخصیت مهم و برجسته‌ای است و سفر ایشان به ایران نمی‌تواند بدون یک هدف بزرگ و مهم صورت گرفته باشد، لذا حزب بعث به شکل بی سابقه‌ای بر کنترل و مراقبت از شهید صدر افزود.

بی تردید صدور تلگرام امام مبنی بر خارج نشدن شهید صدر از نجف و عراق، عامل یک رشته تحولات بعدی در مورد ایشان شد. از واکنش شهید صدر درباره این تلگرام و بازتاب‌‌هایی که در میان مردم عراق داشت، مطالبی را بیان کنید.

من آخر الامر هم متوجه نشدم که منشأ این شایعه که ایشان قصد دارند نجف را ترک کنند، از کجا بود. همین شایعات، ظاهرا امام را نگران کرده و تلگرامی فرستاده بودند مبنی بر اینکه آقای صدر از عراق خارج نشود. تلگرام پیش از آنکه به دست شهید صدر برسد، به دست رژیم بعث افتاد. من از طریق رادیوی عربی تهران که این تلگرام را خواند، از متن آن مطلع شدم و آن بخش از خبر رادیو را ضبط کردم و برای شهید صدر بردم و پخش کردم. ایشان یک بار آن را شنید و از من خواست که دوبار دیگر هم آن را پخش کنم؛ سپس بلند شد و به اندرونی منزل رفت. من با طرز رفتار و سلوک سید آشنا بودم. این طرز رفتار نشانه آن بود که ذهن سید به شدت درگیر با موضوعی شده است. با توجه به پخش این تلگرام، ظاهرا چاره‌ای جز اتخاذ سیاست مواجهه رو در رو با رژیم بعث باقی نماند.آقای صدر بعد از این جریان از من خواست که با آیت‌الله شاهرودی تماس بگیرم و در مورد منظور امام پیرامون عدم ترک نجف از ایشان سؤال کنم، چون شهید صدر اساسا قصد ترک نجف را نداشت و به هیچ وجه به این موضوع نمی‌اندیشید، بنابراین احتمال می‌داد مسئله‌ای پیش آمده که سیاق تلگرام امام این گونه است. چندین مرتبه سعی کردم با آقای شاهرودی تماس بگیرم. در برخی از این موارد، خود شهید صدر هم حضور داشتند. متأسفانه تماس تلفنی برقرار نشد و در مجموع سید تا زمان شهادتش هم از علل و انگیزه‌‌های ارسال این تلگرام آگاه نشد. اما انعکاس پخش خبر تلگرام امام به این شکل بود که مردم، به خصوص جوان‌ها و روشنفکران، پی در پی از اکثر شهر‌های عراق، راهی نجف می‌شدند و ضمن دیدار با شهید صدر، از ایشان می‌خواستند که عراق را ترک نکند. آقای صدر از صبح تا شب، به رغم خستگی با هیئت‌های مختلفی از مردم مقامات ملاقات می‌کرد و آن‌ها را با نهایت خوشرویی و به حضور می‌پذیرفت. این هیئت‌ها چند ویژگی مهم داشتند که همین‌‌ها رژیم بعث را به شدت به هراس انداخت. یکی اینکه اولا ترکیب جمعیتی این‌ها بسیار فراگیر بود و از تمام طبقات جامعه اعم از پیر، جوان، زن، مرد، پزشک، مهندس، دانشجو، بازاری و امثالهم در صفوف واحدی برای بیعت با شهید صدر می‌آمدند. مسئله دوم کثرت جمعیت این هیئت‌ها بود. به طوری که بازار العماره و کوچه‌‌های نزدیک به بیت شهید صدر گنجایش این همه جمعیت را نداشت و من به جرئت می‌توانم بگویم که شهر نجف پس از تشیع پیکر آیت‌الله حکیم، هرگز جمعیتی این چنینی به خود ندیده بود. نکته دیگر این که تعدادی از برادران اهل سنت در این هیئت‌ها دیده می‌شدند و این پدیده بی نظیر بود. علاوه بر این‌ها زنان عراقی هم در این هیئت‌ها به شکلی فعال حضور داشتند. چند روز بعد از این رویداد، شهید صدر به این نتیجه رسید که این مقدار تحرکات مردمی برای تحقق هدف مورد نظر، در این مقطع کفایت می‌کند و لذا از برخی از نمایندگان و دوستداران خود خواست به مردم اطلاع بدهند که عزیمت هیئت‌ها و گروه‌های بیعت کننده کافی است و دیگر ضرورتی برای این کار نیست، زیرا رژیم بعث، اعضای هیئت‌‌ها را شناسایی و از آن‌ها عکسبرداری و اسامی آن‌ها را در پست‌های بازرسی ثبت و ضبط می‌کرد و همه این‌ها مقدمه‌ای برای بازداشت آن‌ها در آینده بود. شهید صدر مایل بود که این افراد نیایند و شناسایی نشوند و می‌فرمود این‌ها ذخیره اقدامات بعدی ما هستند.

ظاهرا همین بیعت‌ها بود که موجب دستگیری شهید صدر و سپس آزادی ایشان به فاصله اندکی شد.

بله، وقتی حرکت این هیئت‌ها به دستور شهید صدر کاهش پیدا کرد، در شب هفدهم رجب سال 1399 یعنی 22 خرداد 1358، من از شکاف کوچک کنار پنجره بیرون را تماشا می‌کردم که در یک لحظه متوجه شدم سربازان و چکمه پوشان زیادی در اطراف منزل و کوچه منتهی به منزل شهید صدر مستقر می‌شوند. یقین پیدا کردم که آن‌ها خودشان را آماده کرده اند تا آقای صدر را بازداشت کنند. نزد ایشان رفتم و از آنچه که در اطراف می‌گذشت، مطلعشان کردم، اما ایشان فرمودند مسلئه‌ای نیست و من می‌روم بخوابم، چون خیلی خسته هستم. فقط انگشتری را که در واقع مهر و امضای فتوا‌ها و نامه‌‌ها بود، تحویل من دادند که مبادا پس از شهید شدنشان به دست رژیم بیفتد و از آن،در جهت اغراض خود استفاده کند. صبح روز بعد، در حالی که هنوز مردم خواب بودند، بدون اینکه ما متوجه شویم، در خانه باز شد و ابوسعد، رئیس جنایتکار اداره امنیت نجف که آدم جنایتکاری بود، تقاضای ملاقات با سید را کرد. البته این مسئله غیر مترقبه نبود، چون شواهد نشان می‌دادند که شهید صدر در آن روز بازداشت خواهد شد. به هر حال وقتی این جنایتکار با شهید صدر ملاقات کرد، گفت، «جناب سید! سران حکومت تمایل دارند با شما ملاقات کنند.» سید جواب داد، «من تمایلی به دیدار آن‌ها ندارم.» ابوسعد گفت، «چاره‌ای نیست.» سید گفت، «من همراه شما نمی‌آیم، مگر اینکه برای بازداشت من دستوری داشته باشی.» ابوسعد گفت که دستور بازداشت سید را دارد.در اینجا بود که شهید صدر با جدیت و قاطعیت به ابوسعد تشر زد که، «این چه رژیمی است؟ این چه آزادی است؟ ببینید چطور حرمت و کرامت انسان‌ها را خدشه دار کردید؟» و بعد از پایان سخنانش، به ابوسعد گفت، «هر جا که می‌خواهید، برویم.» سید از منزل خارج شد. من به اتفاق برخی از دوستان، سید بزرگوار را از خانه تا ماشین همراهی کردیم. ناگهان دیدم مادر سالخورده شهید صدر که ناتوان از راه رفتن بود و به سختی هم نفس می‌کشید، در کوچه ایستاده است و به یکی از مزدوران بعثی می‌گوید، «من را هم با پسرم ببرید.» علاوه بر این، یکی از همراهان ما، یعنی شیخ طالب سنجری، خود را داخل ماشین انداخت و کنار سید نشست و به رغم تلاش نیرو‌های امنیتی برای ممانعت از این کار، سعی کرد همراه سید به اداره امنیت برود. در این لحظه شهیده عزیز و جاوید، بنت‌الهدی که قبل از همه، خود را به محل توقف ماشین رئیس اداره امنیت رسانده بود؛ با کمال شجاعت و در حضور تعدادی از مزدوران بعثی که حدود سیصد نفر بودند، گفت، «شما صد‌ها سلاح در اختیار دارید. هیچ از خود پرسیده اید چرا برای بردن برادر من که اسلحه‌ای ندارد، این همه مأمور مسلح آمده اند؟ من جوابتان را می‌دهم. شما می‌ترسید. نگاهتان پر از وحشت است. شما باید بدانید که برادر من تنها نیست و همه عراقی‌‌ها با او هستند. این را هم این چند روز، به چشم خودتان دیدید، و گرنه چرا کسی را که نه ارتشی دارد و نه سلاحی، بازداشت می‌کنید؟» حقیقت این که من تا آن لحظه ندیده بودم که چه نیروی امنیتی عظیمی در اطراف خانه سید مستقر شده اند. رژیم علاوه بر نیرو‌های امنیتی، تعدادی از کارمندان حزب بعث و از جمله رئیس اداره آموزش و پرورش نجف و گروهی از مردم را که با حزب ارتباط مخفیانه داشتند، به آنجا آورده بود تا با پنهان کردن نقش خود، به این کار وجهه مردمی بدهد. پس از اینکه آن‌ها شهید صدر را بردند، شهیده بنت‌الهدی به من گفت صبح همان روز به حرم حضرت علی (ع) می‌رود تا مردم را از دستگیری سید باخبر کند و چنین کرد و عازم حرم شد. منتهی زود از حرم برگشت و گفت، «تعداد افراد داخل حرم کم بود. بعد از طلوع آفتاب که جمعیت بیشتری می‌آید؛ می‌روم.» من به ایشان گفتم، «بهتر است صبر کنید تا اوضاع مشخص تر شود، چون حرف‌های شما پرونده تان را سنگین تر می‌کند. درست است که شما نمی‌ترسید، ولی ممکن است این کار، تبعات سنگینی برای سید داشته باشد.» ایشان با شجاعت گفت، «مسئولیت و وظیفه دینی من حکم می‌کند که چنین موضعی را اتخاذ کنم و الان زمان سکوت نیست.»

من وقتی به جواب‌های ایشان گوش می‌کردم، گویی زینب (س) را می‌دیدم که این حرف‌ها را می‌زند. این شهیده بزرگوار، نه تنها در طول دستگیری شهید صدر، بلکه در طول ده ماه حصر ایشان و تا روزی که بازداشت شد، در زندگی شخصی و فردیش، ایمان سرشار و استقامت شگفت انگیزی را به نمایش گذاشت. من از زمانی که شهیده بنت‌الهدی را شناختم، پیوسته او را در چنین سطحی از ایمان و شهامت دیدم.

حرکت بنت‌الهدی چه تأثیری در تحرک مردم عراق داشت؟

البته من در منزل بودم. آن طور که نقل می‌کردند، پس از آنکه گروهی از مؤمنین در حرم جمع شدند و دعای فرج را خواندند، هنگامی که به نام امام زمان (عج) رسیدند، همه مؤمنان از جا برخاستند و بعد، تظاهرات گسترده‌ای در خیابان‌های اطراف حرم آغاز شد و نیرو‌های امنیتی به شدت وحشت کردند و همین موجب شد که احمد حسن البکر، شخصا دستور آزادی سید را صادر کند. خود شهید صدر بعد‌ها به ما گفت که شیوه و لحن بازجویی‌‌ها در ابتدا خشن و تند بود، ولی در اواسط بازجویی، شخصی وارد شد و برگه کوچکی را به دست بازجو داد و از آن پس روش بازجویی تغییر کرد. چند دقیقه بعد تلفن زنگ زد و به نظر می‌رسید که شخص مهمی پشت خط است، چون بازجو با جملاتی مثل «بله قربان» و «اطاعت قربان» پاسخ می‌داد. بعد‌ها معلوم شد که آن شخص، احمد حسن البکر معدوم، رئیس جمهور وقت عراق بود که بعدا به سید گفت، «شما را برای دیدار به اینجا آورده ایم و اصلا بازداشت نکرده ایم و این جمعیت، چیست که در خیابان‌ها راه افتاده و در نجف و کاظمین تظاهرات می‌کند؟»

در دوران نسبتا طولانی محاصره منزل شهیدصدر، غیر از اعضای خانواده ایشان، شما تنهاکسی بودید که شاهد وقایع بودید و ظاهرا از سوی شهید صدر مأموریت پیدا کردید که بعد‌ها این‌ها را برای ثبت در تاریخ، بنویسید. محاصره منزل ایشان از چه موقعی شروع شد و این مقطع، بر ایشان چگونه گذشت؟

رژیم عراق با دستگیر کردن شهید صدر در روز هفده رجب، قصد داشت ایشان را اعدام کند، ولی وقتی با واکنش مردم روبرو شد، تصمیم گرفت ایشان را در شرایط حصر در منزل قرار دهد. این حصر آغاز شد و نه ماه به طول انجامید و در نهایت به شهادت شهید صدر منتهی شد. رژیم در ادامه اقدامات خود و پس از محاصره منزل، آب و برق و تلفن منزل شهید صدر را قطع کرد. این وضعیت حدود پانزده روز به طول انجامید و اگر در خانه، منبع آب نبود، تشنگی، همه اهل خانه را تلف می‌کرد. به نظر می‌رسید که هدفشان هم همین بود. از سوی دیگر، آن‌ها حاج عباس، خدمتگزار سید را از ورود به منزل، منع کردند تا شهید صدر و خانواده اش را با گرسنگی از پا در آوردند. حاج عباس، پیش از محاصره منزل، وظیفه تهیه مایحتاج خانواده سید را به عهده داشت. ما به دلیل همین محاصره بی رحمانه و قطع ورود مواد غذایی، ناچار بودیم از نان‌های خشک و غیر قابل مصرف استفاده کنیم. یادم هست که یک روز من و شهید صدر با همین نان‌ها مشغول صرف ناهار بودیم که ایشان در چهره بنده علائم ناراحتی را مشاهده کرد. من البته به خاطر خودم ناراحت نبودم. با خودم می‌گفتم سبحان الله که نائب امام معصوم، این نان‌های خشک را می‌خورد، اما سرکش‌ها و طاغوت‌ها لذیذترین و گوارا ترین خوراکی‌ها را در اختیار دارند. سید وقتی چهره مرا دید گفت، «این لذیذترین غذایی است که در عمرم خورده ام، چون در راه خدا و به خاطر خداست.» به هر حال روز‌ها پشت سر هم می‌گذشتند و پیوسته بر رنج شهید صدر افزوده می‌شد. سید با مشاهده گرسنگی کودکان و رنج مادر بیمار و سالخورده اش، بیشتر احساس تنگنا و رنج می‌کرد و می‌فرمود، «این‌ها به خاطر من از گرسنگی تلف خواهند شد، اما تا وقتی که این وضعیت برای اسلام، من راضی و خوشحال هستم و برای بالاتر از آن هم آماده ام.» با پیچیدن خبر محاصره غذایی منزل شهید صدر در میان مردم، رژیم بعث تحت فشار قرار گرفت، البته نه از ناحیه مرجعیت و حوزه، بلکه از سوی عامه مؤمنین و جوانان که با نوشتن شعار روی دیوار‌ها و توزیع اعلامیه، محاصره غذایی مرجع شیعه را محکوم می‌کردند. این فشار‌ها موجب شدند که رژیم بعث، محاصره غذایی را لغو کند و به حاج عباس اجازه دادکه روزانه، تحت نظارت مأمورین، مواد خوراکی منزل شهید صدر را تأمین کند. این مأمور امنیتی، هر روز، سایه به سایه، حاج عباس را در بازار همراهی می‌کرد و بعد هم اجازه نمی‌داد که او با خانواده شهید صدر صحبت کند، بلکه هر روز صبح باید می‌آمد و کاغذ کوچکی را که مواد غذایی مورد نیاز خانواده روی آن نوشته شده بود، تحویل می‌گرفت و می‌برد و می‌خرید.

از روز هیجدهم ماه رجب تا آخر ماه شعبان، ارتباط ما با بیرون از منزل کاملا قطع شد. نه اخباری از مردم به ما می‌رسید و نه آن‌ها از منزل ما مطلع می‌شدند. رادیو تنها مونس ما بود که از طریق آن اخبار را می‌شنیدیم. وقتی گاهی اوقات صدای بوق ماشین می‌آمد، خوشحال می‌شدیم، چون احساس می‌کردیم در نزدیکی جهان زنده‌‌ها به سر می‌بریم. علاوه بر این سر و صدای نانوایی چسبیده به منزل هم شیرین تر از هر سر و صدایی بود. هنگامی که انسان در قفسی تنگ و خفقان آور قرار بگیرد، حتما چنین احساسی به او دست می‌دهد. اولین ارتباط بعد از چهل روز، در آخرین روز ماه شعبان برقرار شد، به این ترتیب که آن شب بالای پشت بام رفتم و در گوشه‌ای دور از دید دوربین‌های امنیتی که اطراف منزل شهید صدر قرار داده بودند، به جستجوی هلال ماه مبارک رمضان پرداختم. آن شب چشمم به حجت الاسلام سید عبدالعزیز حکیم افتاد که ایشان هم برای رؤیت هلال به پشت بام آمده بود. با توجه به فاصله نسبی میان خانه شهید صدر و منزل ایشان، ما توانستیم با اشاره دست، به یکدیگر پیام بدهیم، اما بعضی از این اشارات را می‌فهمیدیم و بعضی‌‌ها را هم متوجه نمی‌شدیم. در نهایت با زبان اشاره قرار گذاشتیم که روز بعد در همان جا یکدیگر را ببینیم و بدین ترتیب پس از پنجاه روز بایکوت کامل، اولین ارتباط ما با جهان بیرون برقرار شد. روز دوم که بالای پشت بام رفتم، دیدم او سعی می‌کند با زبان اشاره مطلبی را به من بفهماند. من هم سعی کردم این کار را بکنم، اماچندان فایده‌ای نداشت.روز سوم ایشان جملاتی را با خط درشت روی یک تکه مقوا نوشته بود که من می‌توانستم برخی را بخوانم و برخی را هم نمی‌توانستم. این اقدام و ابتکار ایشان، سر منشأ پیدا کردن شیوه‌ای مناسب برای ارتباط و گفت و گو با یکدیگر شد. از آن به بعد، هر چه را که شهید صدر می‌خواست، به خط درشت سینی غذا می‌نوشتم و البته این کار را با چند سینی انجام می‌دادم و هر واژه و عبارتی را با خط درشت، پشت یک سینی می‌نوشتم و به این ترتیب کلمات را یک به یک به او نشان می‌دادم تا جمله تمام می‌شد. او هم با دوربین این کلمات و جملات را می‌خواند و از مقصود ما با خبر می‌شد. با این شیوه، شهید صدر توانست تا حدودی از جریان امور در خارج منزل، اطلاع پیدا کند و پیام‌های خود را به مجاهدین و مؤمنین برساند.

در دوران حصر، چه کسانی اعم از مخالف و موافق، تلاش کردند با شهید صدر ملاقات کنند؟

از جمله اتفاقات دوران حصر، تلاش حجت الاسلام آقای سید محمود دعائی، سفیر وقت جمهوری اسلامی در بغداد برای ملاقات با شهید صدر بود. من هنگامی که داشتم از گوشه پنجره به کوچه نگاه می‌کردم، آقای دعائی را دیدم که به طرف خانه می‌آمد. با عجله، خودم را پشت در رساندم تا از صحبت‌های او با نیرو‌های امنیتی اطلاع پیدا کنم. وقتی آقای دعائی خواست زنگ در خانه را به صدا در بیاورد، یکی از مأمورین به ایشان گفت که آقای صدر در خانه نیست. آقای دعائی با جدیت گفت، «خیر! من می‌دانم که ایشان در خانه هستند.» مأمور امنیتی گفت که سید برای زیارت به کاظمین رفته است و صحبت‌هایی بین آن‌ها رد و بدل شد که برخی از آن‌ها را شنیدم. به هر حال آقای دعائی موفق به دیدار با سید شهید نشد. اما از عوامل حزب بعث هم افراد مختلفی می‌آمدند. به رغم اینکه این‌ها با نصب ابزار‌های جاسوسی در درون خانه، سعی می‌کردند از آنچه که در خانه می‌گذرد، مطلع باشند، اما چون شاید حدس می‌زدند که ما برخی از نکات ایمنی را رعایت می‌کنیم، افرادی را می‌فرستادند که از جریانات درون خانه مطلع شوند و عده‌ای هم از طرف دستگاه، با هدف مذاکره با شهید صدر می‌آمدند. از جمله، یکی از زنان جاسوس مأمور شده بود که از امور داخل خانه شهید صدر، اطلاع کسب کند. ما ابداً او را نمی‌شناختیم و این گونه تصور می‌کردیم که او هم از جمله کسانی است که به دیدار سید آمده و از شرایط هم اطلاع نداشته و دستگیر شده است، اما چند دقیقه بعد، وقتی که سؤالاتی را مطرح کرد، ماهیت واقعی خود را نشان داد و تا پایان دوره حصر گهگاهی به منزل شهید صدر می‌آمد. در فاصله‌ای که شهید صدر در حصر بودند، صدام، حسن البکر را کنار گذاشت و زمام امور را به دست گرفت. صدام تمهیداتی را در نظر گرفت و با تماسی که ابوسعد، رئیس اداره امنیت نجف با شهیده بنت‌الهدی داشت، از شهید صدر وقت گرفت و برای صحبت با ایشان آمد. لحنش ملایم بود و سخنانی از این قبیل می‌گفت که هر قدر پول لازم باشد برای شما می‌آوریم و آیا خدمتی می‌توانیم بکنیم؟ او سعی کرد خود را متفاوت با حاکم قبلی نشان دهد و چنین وانمود کرد که اوضاع با دوره حسن البکر فوق کرده است. شهید صدر در جواب او گفت، «بازداشت شدگان را آزاد کنید،‌چون هیچ گناهی ندارند.» بعد از گذشت یک ماه از ملاقات رئیس اداره امنیت نجف، رژیم صدام شیخ عیسی شبیر خاقانی از روحانی نما‌های درباری را با مأموریتی نزد شهید صدر فرستاد. لازم به ذکر است که این شیخ، درگذشته به هیچ وجه با شهید صدر ارتباط نداشت و از دشمنان انقلاب اسلامی هم بود و نقش عمده‌ای در ایجاد فتنه وآشوب و برانگیختن احساسات ناسیونالیستی در میان مردم عرب خوزستان داشت. این شیخ دوبار به دیدن شهید صدر آمد و هر دوبار سعی کرد با تقسیم بندی‌‌هایی مثل فارس و عرب و تعدی‌ای که فارس‌ها به عرب‌های خوزستان می‌کنند‌، به خیال خام خود، سید را رقیب امام خمینی جلوه دهد و سعی کند از این جهت وی را تحریک کند که البته موضع شهید صدر در این مورد، کاملا معلوم بود.

از آنچه که از رفتار‌ها و گفتار‌های شهید صدر در دوران حصر بیان می‌شود و بخش قابل توجهی از آن‌ها توسط شخص جنابعالی نقل شده اند، آشکار است که ایشان عزم خود را برای شهادت، جزم کرده و به یک محاسبه منطقی به این نتیجه رسیده بود که آنچه به فضای یخزده سیاسی عراق می‌تواند تحرکی بدهد و در مردم، برای مبارزه با رژیم، شور و شوقی برانگیزد، شهادت ایشان است. شواهد نشان می‌دهند که ایشان برای بعد از خودش، طرح یک رهبری جانشین را تهیه کرده بود تا بتواند کار مبارزه را ادامه دهد و مانع از نابودی دستاورد‌ها شود. در این مورد چه خاطراتی دارید؟

ایشان معتقد بودند که رهبری مبارزات پس از خودشان باید توسط یک شورا متشکل از چند تن از علمای طراز اول، انجام شود و فهرستی هم از افراد دیگر که شاید تعدادشان بیش از ده نفر بود، تهیه کرد تا شورای چهار نفره در صورت مصلحت با افزایش اعضا بر اساس اساسنامه‌ای که ایشان تدوین کرده بود، بتواند عده‌ای را به عضویت در آورد. به طور مشخص بین شهید سید محمدباقر حکیم و شهید صدر در مورد رهبری مردم عراق، مذاکراتی انجام شد. من به نمایندگی از سوی شهید صدر و سید عبدالعزیز حکیم به نمایندگی از طرف شهید سید محمد باقر حکیم، این مذاکرات را اداره می‌کردیم، خلاصه مذاکرات این بود که شهید حکیم می‌خواست نقش محوری را در مبارزات مردم عراق ایفا کند، ولی شهید صدر اعتقاد داشت که رهبری عراق باید به صورت شورایی اداره شود. من به یاد ندارم که در این مورد به توافقی رسیده باشند. البته شاید بعضی از توجیهات شهید حکیم درست بود. ایشان به هر حال در میدان مبارزه بود و بیش از دیگران با مسائل عراق آشنایی داشت. از سوی دیگر عقیده داشت که شاید نتواند با سایر اعضای شورای رهبری، هماهنگ شود و این عدم انسجام و ناهمگونی، مشکلاتی را به بار می‌آورد. اما شهید صدر معتقد بود که رهبری باید شورایی باشد و در یک فرد جمع نشود، زیرا با کشته شدن یک فرد، مردم سرگردان می‌شوند، البته شهید صدر امید زیادی داشت که یک رهبری در عراق شکل بگیرد تا حداقل از ریخته شدن خون سید در جهت ادامه مبارزات بسازد. وقتی که طرح شورای رهبری با ناکامی مواجه شد، یأس و ناامیدی کشنده‌ای به ایشان دست داد. در همین شرایط بود که من روزی به ایشان عرض کردم که شما چرا دچار اندوه و ناراحتی و تشویش خاطر شدید؟ ایشان گفتند تمام فداکاری‌ها و آرزو‌ها بر باد رفت. من بالاخره کشته خواهم شد، اما مایل بودم که قتل من باعث برانگیختن مردم بشود. آقا فکر می‌کنی چیزی جز سلاح خون خودم در اختیار دارم؟این سلاح را هم از دست داده ام.

سؤالی که ممکن است برای خواننده این مصاحبه پیش بیاید این است که آیا حضور شما در منزل شهید صدر، آن هم در دوران حصر، حساسیت رژیم را نسبت به شما در پی نداشت؟

چرا، آن‌ها یک بار در همان اوایل حصر به بهانه‌ای دنبال من آمدند و گفتند که او باید به اداره ثبت احوال مراجعه کند. شهیده بنت‌الهدی صدر به در منزل رفت و گفت او را بیرون از اینجا جستجو کنید و ایشان اینجا نیست. اما هنوز شک آن‌ها باقی مانده بود که من داخل منزل هستم یا نه. شهید صدر به من توصیه کرد که از راهی مخفی از منزل بیرون بروم و از بیرون با وی تماس بگیرم تا آن‌ها که تلفن ایشان را کنترل می‌کنند، تصور کنند که من در منزل ایشان نیستم. من همین کار را کردم و با نام و نشانی از بیرون از منزل با ایشان تماس گرفتم و طوری هم صحبت کردم که انگار نه تنها در خانه ایشان نبوده‌ام که حتی خارج از عراق هستم. این ترفند کارگر افتاد. شهید صدر در چند روز آخر حصر و قبل از شهادتش، از من خواست که خانه ایشان را ترک کنم و جان خود را نجات بدهم. ایشان فرمود، «تو را به رنج و زحمت انداختم. تو به من وفادار بوده ای. فایده‌ای در شهید شدن تو در کنار خودم نمی‌بینم. سعی کن جانت را نجات بدهی.» البته ایشان چند بار و به روش‌های مختلف، سعی کرد مرا متقاعد کند که خانه را ترک کنم و ایشان را تنها بگذارم، اما من زیر بار نرفتم. یک بار ایشان به من گفت، «تو به من وفادار بودی و همراه من همه چیز را تحمل کردی. از من چه چیزی می‌خواهی؟» گفتم، «به من قول بدهید وقتی وارد بهشت شدید، مرا هم همراه خود ببرید.» فرمود، «با خدا عهد می‌بندم که به خواست او وارد بهشت نشوم، مگر آنکه تو هم با من باشی.» در زندگیم هیچ چیز به اندازه این عهدی که ایشان با من بست، موجب افتخار من و برایم گرانمایه و گرانقدر نیست. در چند روز آخر هم که ایشان جواب قطعی و قاطع را به فرستادگان صدام داد و مطمئن بود که به زودی دستگیر و اعدام خواهد شد، به من فرمود که مجددا از خانه خارج شوم و گفت که اگر این‌ها تو را بکشند، این بخش از تاریخ زندگی من ناشناخته خواهد ماند. البته طبیعتا من قبول نکردم، لذا ایشان گفتندکه اگر اتفاقی پیش آمد و این‌ها برای بازداشت من آمدند، تو همراه من نیا من این کار را بر تو حرام می‌کنم و سپس نامه‌ای را که شباهت به وصیتنامه داشت، به من داد و گفت که این نامه را در صورت امکان باید به آقای سید محمود هاشمی شاهرودی برسانی. انشأالله خداوند، تورا از دست این‌ها به سلامت نجات دهد. من تسبیحی را که دست سید بود، از ایشان خواستم و گفتم می‌خواهم این را نگه دارم. این تسبیح همچنان نزد من است. اصل این نامه‌ای را که عرض کردم، نزد آقای سید عبدالعزیز حکیم گذاشتم و از روی آن نسخه اصلی را با خود نیاوردم، چون می‌ترسیدم در صورت بازداشت من، آخرین نامه شهید صدر یا وصیتنامه ایشان از بین برود.وقتی به ایران رسیدم، طبق وصیت شهید صدر، نامه را به آیت‌الله هاشمی شاهرودی حفظه‌الله دادم.

آخرین روز‌های زندگی شهید صدر چگونه سپری شدند؟

آقای صدر در این روز‌های آخر انقطاع کامل از دنیای توجه مطلق به سوی خدا پیدا کرده بود. او دائما یا قرآن می‌خواند و یا ذکر می‌گفت. بیشتر هم تسبیحات اربعه می‌گفت. آخرین روز‌های حصر را هم با روزه داری سپری کرد و به هیچ چیز جز عبادت خدا فکر نمی‌کرد. گاهی اوقات که من درباره مسائل مربوط به فعالیت‌ها و مبارزات اسلامی با او صحبت می‌کردم، پاسخی نمی‌داد و تنها به یک تبسم ملیح اکتفا می‌کرد، چون فایده و امیدی در آن‌ها نمی‌دید. حزن و اندوه چون خوره‌ای به جسم و جان اوا فتاده بود، طوری که از شدت ضعف به پیکره‌ای استخوانی تبدیل شده بود. فکر می‌کنم اگر کسی در آن روزها، ایشان را می‌دید، نمی‌شناخت ؛ اما خدا را شاهد می‌گیرم که این غم و اندوه ابداً به خاطر ترس از کشته شدن یا دلبستگی به زندگی و دوست داشتن دنیا نبود.

آخرین دستگیری شهید صدر، کی و چگونه انجام پذیرفت؟

روز شنبه شانزده فروردین۵٩ ساعت ٢:٣٠ بعد از ظهر بود که رئیس اداره امنیت نجف همراه معاونینش به ملاقات شهید صدر آمد و گفت، «مسئولین مایلند شما را در بغداد ببینند.» شهید صدر گفت : «اگر به تو دستور داده اند که مرا بازداشت کنی، با توجه هر جا که می‌خواهی ببری، خواهم آمد.» آن‌ها هم گفتند، «بله، هدف بازداشت شماست.» سید گفت، «پس چند دقیقه‌ای منتظر باشید تا با خانواده‌ام خداحافظی کنم.» آن‌ها گفتند، «نیازی نیست، چون همین امروز و فردا برمی گردید.» شهید صدر که می‌دانست چه فرجامی در انتظارش است، گفت، «مگر برای شما ضرری دارد که من با کودکان خودم خداحافظی کنم؟» در جریان بازداشت‌های متعدد، این اولین باری بود که می‌دیدم ایشان با خانواده وداع می‌کند. بعد از وداع، در حالی که تبسمی بر لب داشت، برگشت به مأمورین گفت که برویم، وقتی ایشان رفت، اولین نشانه‌‌های اتفاق شومی را که در راه بود، به صورت برچیده شدن بساط نیرو‌های امنیتی اطراف خانه مشاهده کردم. شهیده بنت‌الهدی رفت تا پرس و جویی بکند، اما هیچ یک از آن‌ها را در اطراف خانه ندید. ما فهمیدیم این بازداشت، مقدمه شهادت سید بزرگوار است. صبح روز بعد، نیرو‌های امنیتی بار دیگر منزل را محاصره کردند و این بار این سؤال برای ما پیش آمد که آیا آمدن این‌ها نشان آن است که سید را آزاد کرده اند و حالا دوباره می‌خواهند خانه را محاصره کنند که البته موجب خوشحالی ما بود، اما بنت‌الهدی گفت، «نه ! این‌ها آمده اند مرا بازداشت کنند.» و رفت و لباسهایش را عوض کرد و مچ آستین هایش را محکم بست که به هنگام شکنجه شدن، کاملا پوشیده باشد، رفتار وی به گونه‌ای بود که واقعا صبر و مقاومت حضرت زینب(س) را در دل زنده می‌کرد.

بعد‌ها در مورد نحوه شهادت آقای صدر متوجه چه نکاتی شدید؟

من آنچه را که از شاهدان عینی دریافتم این است که جنایتکار معدوم، صدام تکریتی، شهید صدر و خواهر گرامیش را پس از شکنجه‌‌های فراوان، با بدترین شیوه‌‌ها به قتل رساند. سید شهید را با بند‌های آهنی بسته بودند و صدام با تازیانه بر سر و روی او می‌کوبید و می‌گفت، «تو مزدور ایرانی‌‌ها هستی و می‌خواهی در عراق انقلاب برپا کنی.» شهیده بنت‌الهدی و برادر در یک اتاق بودند. شهیده مظلومه در گوشه اتاق به خاطر شکنجه‌‌های زیاد و جراحت‌های ناشی از بریدن اعضای بدنش، بی هوش افتاده بود و متوجه آنچه که در پیرامونش می‌گذشت، نبود. در این مرحله، صدام شخصاً با شلیک گلوله به زندگی این دو انسان والا و بزرگوار خاتمه می‌دهد.

خبر شهادت آقای صدر چگونه منتشر شد و مردم از آن چگونه مطلع شدند؟

در شامگاه روز چهارشنبه بیستم فروردین سال ۵٩، رژیم بعث، برق شهر نجف را به طور کامل قطع کرد. در سیاهی شب، مأمورین امنیتی از دیوار منزل مرحوم حجت الاسلام سید محمد صادق صدر، پسر عمومی شهید صدر، بالا رفتند و از او خواستند که به ساختمان استانداری نجف برود.در آنجا، ابوسعد، رئیس اداره امنیت شهر نجف، وقتی محمد صادق صدر را دید، گفت، «این‌ها جنازه صدر و خواهرش هستند که اعدام شده اند. با ما بیا تا آن‌ها را دفن کنیم.» مرحوم سید محمد صادق گفت،«باید آن‌ها را غسل بدهم.» اما ابوسعد گفت، «غسل و کفن شده اند.» باز سید گفت، «باید بر آن‌ها نماز بخوانم.» ابوسعد گفت، «بخوان.» پس از نماز، ابوسعدگفت، «آیا می‌خواهی جنازه را ببینی؟» سید گفته بود بله. در تابوت را باز می‌کنند. جنازه شهید صدر غرق به خون و آثار شکنجه در نقاط مختلف صورتش پیدا بوده است. البته بعثی‌‌ها اجازه نداده بودند که سید صادق تمام جنازه را ببیند. ابوسعد گفته بود، «تو می‌توانی خبر اعدام سید را اعلام کنی، اما مراقب باش که در مورد اعدام بنت‌الهدی چیزی نگویی که در آن صورت خودت را اعدام خواهیم کرد.» مرحوم سید صادق هم از روی واهمه‌ای که پیدا کرد، سکوت کرد و سال‌ها بعد، وقتی در آستانه مرگ قرار گرفت، خبر اعدام بنت‌الهدی را داد.جنازه شهید صدر و خواهرش در قبرستان وادی السلام در شهر نجف به خاک سپرده شد. رژیم صدام جنایت وحشیانه‌ای را که مرتکب شده بود، کاملا مخفی نگه داشت، به طوری که تا چندی پس از این جریان، هیچ کس از این واقعه باخبر نبود. جز تعداد اندکی از مردم نجف که از طریق گورکن‌های وادی السلام در جریان امر قرار گرفته بودند. ترفندی هم که رژیم به کار برد این بود که هر چند وقت یک بار، وقوع این جنایت از سوی یکی از اعضای حزب بعث انکار و سپس توسط فرد دیگری از همان حزب تأیید می‌شد و مردم از این همه تناقض، سردرگمی عجیبی پیدا کرده بودند. عمدا هم این کار را می‌کردند. تا کسی عملا نتواند موضع مشخصی را علیه این جنایت، اتخاذ کند. در آن شرایط، توجه همه به بخش عربی رادیوی جمهوری اسلامی ایران جلب شده بود تا خبر قطعی از ایران برسد. ظاهرا در ایران، چند روز پس از وقوع جنایت، از این خبر مطلع شدند و با پیام بسیار مهمی که از سوی امام منتشر شد، صحت خبر برای مردم مسجل شد.

منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره١٨

 

گفت‌وگو با آیت‌الله سید مرتضی عسکری(ره)، رئیس دانشکدۀ اصول‌الدین، که در آن به ابعاد حیات علمی و عملی شهید صدر پرداخته است

حضرتعالی از جمله چهره‌هایی هستید که از آغازین مراحل تحصیل شهید صدر، شاهد نبوغ و پیشرفت فوق العاده ایشان بودید و ارتباطتان با ایشان تا آخرین روزهای حیاتشان ادامه داشت و از نظر بیان جنبه های ناگفته ای از زندگی ایشان، کم نظیر هستید. بفرمائید شهید صدر از چه موقع تحصیل خود را در مدرسه شما شروع کردند و این تحصیل به چه شکلی ادامه پیدا کرد؟

آقای سید محمد باقر صدر را برادرش آقا سید اسماعیل رحمه الله علیه نزد من آورد. برنامه مدرسه ما آزاد بود و سال اول، کلاسهای ما مرشد داشت. ایشان در مدرسه منتدی النشر فرعی ثبت نام کردیم و در همان سال اول، چند ماه بعد از تحصیل به کلاس دوم انتقالش دادیم. این قدر سریع پیش رفت. آخر همان سال باز مجددا به کلاس سوم انتقال پیدا کرد. باز چند ماه بعد از این موعد، استادش آمد و به من گفت که به کلاس چهارم انتقالش دادیم. به شکل اعجاب آوری پیشرفت می‌کرد. از مدرسه هم که بیرون می‌رفت، خودش در منزل به دوستانش درس می‌داد. یادم هست علاوه بر این نبوغ در تحصیل، در زمینه های دیگر هم واقعا عجیب بود، از جمله در خطابه. یادم هست که در دهه اول محرم، پشت صحن حضرت موسی بن جعفر (ع)، عصرها روضه می‌گذاشتند و روضه مهمی هم بود و همه از کاظمین و بغداد می‌آمدند. قبل از آنکه خطیب صحبت کند، من معمولا از محصلین خودمان، کسی را به آنجا می‌فرستادم تا مطلبی را بخواند واین موجب شد که کم کم توانائی سخنرانی کردن پیدا کند. در یک جلسه، آقای صدر انصافا از همه پیش برد و برنامه را تکمیل کرد. یک سال هم آسید علی صدر در کاظمین بود و برای تولد حضرت امیر (ع) یک جشنی گرفت. من کنار سید محمدصدر نشسته بودم که رئیس مجلس اعیان بود. اینها همه شان از یک اسره اند. هم ایشان، هم آسید محمدباقر و هم آقا موسی که در لبنان بود، همه شان از یک خاندان هستند. به هر حال، آسید محمد هم از سخنرانی شهید آسیدمحمدباقر صدر در آن مجلس، خیلی خوشش آمد و او را صدا زد و گفت، «انت عقاد الراق». عقاد یک چهره ادبی شاخص در مصر و بین همه، تمثیل است.

در هر حال در مقطعی که در کاظمین بود، یک چنین شایستگی‌هایی را از خود نشان داد. بعد به همراه برادرش برای پیگیری تحصیلات به نجف رفت. در آنجا نزد آسید محمد روحانی، پایه می‌خواند. فکر می‌کنم تا کفایه را نزد ایشان خواند. من یک بار به نجف رفتم و آسید محمد روحانی به من گفت، «آسید اسماعیل صدر برادری دارد که وقتی انسان یک فصل از کفایه را به او درس می‌دهد، ده فصل باقی را خودش می‌خواند و می‌فهمد.» دوره سطح و مخصوصا کتابهای مشکلش را خیلی راحت طی کرد. کفایه کتاب مشکلی است، ولی او خیلی به آسانی توانست این مرحله را طی کند. بعد به درس خارج مرحوم آقای خوئی رفت. آقای خوئی مشهورترین و مهمترین درس خارج نجف را داشت و شهید صدر در آنجا هم خیلی سریع، خودش را نشان داد و «مشاور بالبنان» بود. یک بار من در نجف نزد آقای خوئی بودم و داشتیم حرف می‌زدیم. من در مورد آقای صدر از ایشان پرسیدم. ایشان بالافاصله گفت که، «او مجتهد است.» آقای صدر در آن مقطع، دو سه سال از سن تکلیفش می‌گذشت. این مسئله را من به آقای صدر گفتم. گفت، «پس برای من یک اجازه اجتهاد از آقای خوئی بگیرید.» من می‌دانستم که آقای خوئی فعلا بنا ندارد برای او اجازه اجتهاد بنویسد.

چرا ؟

چون سن آقای صدر خیلی کم بود و هنوز زود بود که حاکم شرع شود. سنش اقتضای چنین کاری را نداشت. گفتم که هنوز دو سه سالی از سن تکلیفش بیشتر نگذشته بود، با این حال من دوست داشتم که آقای خوئی این اجازه را برای ایشان بنویسد. فکر کردم اگر بتوانم در شرایطی آقای خوئی را در محظور بگذارم و به قول معروف ایشان را گیر بیندازم، شاید بتوانم این اجازه را بگیرم. در یک محفل عمومی که مردم جمع شده بودند، من جلوی همه از آقای خوئی پرسیدم، «آیا آقای صدر مجتهد است؟» آقای خوئی گفت، «بله» من بالافاصله گفتم، «پس لطف کنید اجازه را بنویسید.»آقای خوئی در محظور گیر کرد و اجازه را نوشت. البته بعدا از من گله کرد که، «چرا این طور کردی؟» غرض اینکه ایشان در اوایل سنین تکلیف بود که مجتهد شد.

تاثیر شهید صدر را بر فضای فکری عراق و کشورهای همجوار، چقدر می‌بینید؟

کتاب‌هایی که ایشان می‌نوشت، الحق تاثیر می‌گذاشتند. این اواخر در جایگاهی بود که مورد تقلید بود. من در دانشکده اصول الدین برایش تدریس گذاشته بودم. ایشان اوایل چند جلسه ای آمد و بعد نتوانست بیاید. کتابی نوشته بود به نام «المعالم الجدیده» در تاریخ اسلام و آن را به مرحوم سید محمد باقر حکیم داده بود و او به بغداد می‌آمد و آن را در دانشکده ما درس می‌داد. ما در عمده کارها با هم بودیم. محل مشورت یکدیگر بودیم. جدائی بین ما نبود. یادم هست ایشان وقتی کتاب «فلسفتنا» را نوشت، یک نفر به ایشان پولی داد که کتاب را چاپ کند. ایشان پول را صرف سفر مکه کرد. ما در مکه به هم رسیدیم. این آقای سید محمود هاشمی شاهرودی که الان رئیس قوه قضائیه است، با ایشان بود و من یادم هست که شهید صدر از ایشان خیلی خوشش می‌آمد و به مقام علمی او اعتقاد داشت.

ظاهرا شهیده بنت الهدی در مدارسی که تحت نظر جنابعالی اداره می‌شدند، همکاری و نقش داشت. در این مورد چه خاطراتی دارید؟

من شهیده بنت الهدی را مسئول اشراف بر مدارس خترانه زیر نظر خودمان کرده بودم. او موجود منحصر به فرد و فوق العاده ای بود، یعنی در بسیاری از موارد مثل خود آقای صدر بود، علی الخصوص از لحاظ شجاعت. موقعی که برای بار اول، آقای صدر را دستگیر کردند،‌شهیده بنت الهدی به حرم حضرت علی (ع) رفت و با صدای بلند چند بار فریاد زد:«الظلیمه….الظلیمه!» و شاید همان کار او بود که حساسیت مردم را برانگیخت و باعث شد که در دستگیری اول،آقای صدر را از حبس درآورند. شجاعت فوق العاده ای داشت.طبع بسیار لطیفی هم داشت. از نظر ادبی توانا و موثر بود و توجه بسیاری از ادبا و جوانهای علاقمند به ادبیات را جلب کرده بود، رحمه الله علیها.

از جمله فصول برجسته همکاری جنابعالی با شهید صدر، تعامل در ایجاد حزب الدعوه است. چه زمینه‌هایی برای تشکیل این حزب وجود داشت و عملکرد آن را در آن مقطع، چقدر موفق ارزیابی می‌کنید؟

این مسئله محتاج به بیان مقدمه ای است. همان اوایل، قیامم به خدمت کردن بود و نظرم این بود که به جوانها برسم که یک بار در ماه رمضان در یک عصر تابستان، به مدرسه ای که در کاظمین داشتم، می‌رفتم. حالا البته آنجا را خراب کرده اند. آقا زاده سیدی، فرزند یکی از علما در آنجا به من برخورد. در آن دوره، حزب کمونیست، بسیار فعال بود. هم کمونیستهای روسی و هم کمونیستهای چینی، فعالیت زیادی می‌کردند و وضعیت فکری عراق را خیلی آشفته کرده بودند. همه علما و مراجع از این وضع زجر زیادی می‌کشیدند. این بچه سید رسید و به من و به نظرم در جریان حزب کمونیست چینی فعالیت می‌کرد. من با ناراحتی از او پرسیدم، «تو از اسلام چه دیدی که آن را ترک کردی و به حزب کمونیست پیوستی ؟» در جواب من گفت، «انا مسلم و صائم» یعنی «من مسلمانم و الان هم روزه هستم، ولی مردم حکومت می‌خواهند و اسلام حکومت ندارد. من فکر کردم حکومت اشتراکی بهتر است یا حکومت سرمایه داری ؟ به نظرم رسید که حکومت اشتراکی، عقلا به عدالت نزدیک تر است.» حرف این جوان مرا تکان داد.منی که در فکر جوانها هستم، شنیدن این حرف، برایم مشکل بود. فردا صبحش در مدرسه اصول الدین نشسته بودم که آقا سید مهدی حکیم با نامه ای از شهید صدر آمد. آقای صدر در نامه فقط نوشته بود که، «سید مهدی حرفهای مرا به شما می‌زند»گفتم، «بفرمائید.» یادم هست ایشان موقعی که می‌خواست پیشنهاد آقای صدر را مطرح کند، می‌لرزید. او گفت،« من و آقای صدر در این فکر هستیم که باید حکومت اسلامی تشکیل دهیم. آقای صدر گفت اگر عسکری با ما موافقت کرد، ما قادریم این کار را انجام دهیم و اگر نکرد، نمی توانیم.» من با سابقه ای که از این خلاء داشتم، گفتم،«بروکه من برای انجام این کار، پشت سرت می‌آیم.» به آنجا رفتیم و این کار مقدمه ای شد برای اینکه همفکرهایمان را جمع کنیم و قریب ده یازده نفر شدیم.

این جریان که فرمودید، مربوط به چه سالی است؟

باید حدود سال 1957 میلادی باشد، بعد نشستیم و قانون اساسی این حزب را نوشتیم. نیمه شعبان بود و در منزل آیت الله حکیم در کربلا جمع شده بودیم. این ده یازده نفر، آدمهای باسواد و خوشفکری بودند و همگی همفکر بودیم. ما یک قسم نامه ای برای حزب درست کردیم. من فکر کردم هر کسی که اول قسم بخورد، طبیعتا مسئولیت با اوست.آقای صدر چون می‌خواست به من که استادش بودم، احترام بگذارد، بالاخره غالب شد و مرا وادار کرد اول از همه قسم بخورم. بعد از این جریان، رفقائی را که می‌شناخت، دعوت کرد. هم طلاب فهمیده و روشنفکر دنبال چنین چیزی بودند، هم دانشگاهیان فهمیده ای بودند که خلاء فرهنگی موجود را می‌فهمیدند و از وضعیت جامعه عراق، رنج می‌بردند. به هر حال تعداد افراد زیاد شد و گرد هم آمدند، چون واقعا همان چیزی اتفاق افتاده بود که می‌خواستند. ما قرار گذاشتیم به عنوان یک دستور حزبی در قنوت بگوئیم، «اللهم انا نرغب الیک فی دوله الکریمه تعز به الاسلام و اهل تذل به النفاق واهله » عصر بود که ما با هم این قرار را گذاشتیم و شب که من برای ادای نماز به حرم حضرت امیر(ع) رفتم، یک نفر از مردم عامی، همین که مرا دید، گفت، «در قنوت، این دعا را بخوان.»یعنی زمینه این قدر فراهم بود وهمه در انتظار بودند. انصافا این حزب در مقطعی که ما در عراق بودیم، نیروهای خوبی را تربیت کرد. شما امروز ببینید در عراق بخش قابل توجهی از جریان مردمی که این کشور را اداره می‌کند‌، تربیت شده های همین حزب هستند. همین آقای نوری المالکی، رئیس دولت، آقای ابراهیم جعفری. برخی از اینها شاگردان دانشکده اصول الدین ما بودند و بعدها عضو همین حزب شدند. به هر حال، بعد که من به ایران آمدم و انقلاب اوج گرفت و امام خمینی رحمه الله علیه قیام کرد، ما گفتیم، «ما هم همین را می‌خواستیم و چیز دیگری نمی خواستیم.» و آن هدفی که حزب داشت، به شکل کامل تری در قیام ایشان متجلی شد و لذا حمایت کردیم. هم من در ایران نسبت به این جریان نظر مثبت داشتم و هم آقای صدر در عراق همه را تشویق می‌کرد که به کمک و حمایت این انقلاب بیایند و دیدیم بسیاری از اعضای حزب الدعوه به ایران آمدند و حتی بعضی هایشان در نظام جمهوری، مسئولیت گرفتند و آن عده ای هم که نیامدند، در خارج از کشور از حامیان این نظام بودند و آن احساس نزدیکی می‌کردند والان در عراق مسئول هستند و خودشان را به جمهوری اسلامی نزدیک می‌دانند.

در مقطعی که مرجعیت ایشان مطرح شد، شما چقدر موید ایشان بودید؟

من هیچ وقت در مسئله مرجعیت دخالت نکرده ام. این، کار فقهاست. من مسئولیتهای دیگری را برای خودم تشخیص داده ام و همیشه هم به همانها عمل کرده ام. البته در عمده اوقات حامی آقای صدر بودم و ایشان بدون مشورت ما، معمولا کاری را انجام نمی داد و من هم طبیعتا حمایت می‌کردم. با مسئله مرجعیت خیر، به دلیل همان بنائی که دارم، دخالت نمی کردم.

پس از پیروزی انقلاب اسلامی، در جریان فشارهای حزب بعث و محاصره منزل ایشان، ظاهرا پیام‌هایی بین شما و ایشان، رد و بدل شد. مایلیم تفصیل جریان را از زبان شما بشنویم.

بار اول انتقاضه ای که در عراق اتفاق افتاد، من با چند و چون کار موافق نبودم، یعنی اعتقاد داشتم که آقای صدر نباید اجازه می‌داد که آمدن این هیئتهای بیعت کننده با ایشان در اطراف منزلش انجام شود و یا حداقل ادامه پیدا کند. من همیشه اعتقادم در مقابل دشمن این بوده که ما باید تظاهر به علم بکنیم، ولی تظاهر به قدرت نکنیم، آن هم در مقطعی که باحاکمیت سبع و خونخواری مواجه هستیم. همین الان هم شما اگر نگاه کنید، نه آمریکا نه اسرائیل نه کشورهای وهابی مثل عربستان سعودی، هیچ کدام تمایل ندارند که یک آخوند شیعه به این شکل مرجعیت پیدا کند و محبوب مردم باشد،چون ضربه ای که از این عمامه خورده اند، اقتضا دارد که روی آن حساسیت داشته باشند. من اعتقاد داشتم که ایشان بلافاصله باید جلوی این جریان را می‌گرفت تا حساسیت رژیم را به حداقل برساند. به هر حال بار اولی که ایشان را در اثر آن دستجات بیعت گرفتند، من به دبی، به ناصر الخصان تلفن کردم و گفتم، «برو به آقای صدر بگو که شما از عراق بیا بیرون. در ایران، مسئولین و در راس آنها،امام خمینی برای شما احترام قائلند و از حضور شما استقبال می‌کنند. شما به ایران بیا، چون این وضعیتی که برای شما پیدا شده، نگران کننده است.» ایشان درجواب گفته بود، «برو به ایشان بگو که اگر من از عراق بیرون بیایم تنکسر المقاومه یعنی مقاومت می‌شکند.» من حدس می‌زدم که واقعا مشکل ادامه پیدا می‌کند و بر جان ایشان بیمناک بودم. بعد از اینکه یکی دو ماهی گذشت و این البته در مقطعی بود که فشارها برایشان افزایش پیدا کرده بود، دوباره پیغام فرستادم که، «آقا ! بیائید ایران» ولی ایشان باز همان پاسخ را داد. چند وقت بعد، وقتی حق با عسکری است، اما دیگر نمی توانم بیایم، چون تمام منطقه را عوامل مخابرات و جواسیس دولتی پر کرده اند و اساسا اجازه نمی دهند که من از منزلم بیرون بیایم.» ایشان این اواخر به این نتیجه رسیده بود که باید عراق را ترک کند. من بعدها شنیدم که حتی نان به سختی به منزل آنها می‌رسید ونان خشک می‌خوردند.آقای نعمانی که اخیرا کتابهایش را چاپ کرده، قضیه آن روزها را نوشته و حرفهای جالبی دارد. این کتابی را که نوشته است، بخوانید. ایشان دراین کتاب نشان می‌دهد که آقای صدر، روزهای آخر را با چه سختی‌هایی گذرانده است. بعد هم که ایشان را بردند و شهید کردند و علی نقل الموثق، خود صدام، آقای صدر و خواهرش را با هم و شخصا شهید کرد و البته در این مورد، هیچ وقت در دادگاه چیزی مطرح نشد، اما به هر حال صدام به عقوبت اعمالش رسید.

شما از خبر شهادت ایشان چطور مطلع شدید؟

تا چند روزی که حزب بعث، خبر را پنهان کرد و مردم، درست نمی دانستند چه اتفاقی افتاده.وقتی از بعضی از مجاری موثق این خبر رسید، ما یک مجلس فاتحه ای برای ایشان در مسجد امام خمینی گذاشتیم. جناب آقای خامنه ای تشریف آوردند و کنار من نشستند و گفتند، «نگذارید این علم که شما در عراق بلند کرده اید، به زمین بیفتد.» من گفتم، «با کمک شماها انشاءالله» اما به هر حال وقایع بعدی نشان داد که نمی شود ما در ایران باشیم و بتوانیم در عراق کار چندان موثری بکنیم. در هر حال اسلام با شهادت آقای صدر خسارت زیادی دیدو سالها پس از شهادت ایشان که خلاءهای فکری و نظری زیادی پدیدار شدند، این فقدان، آشکارتر شد. حوزه های علمیه ما واقعا باید به فکر پروراندن استعداد‌هایی چون آقای صدر باشند و استعدادها را بشناسند. علمای ما باید این دغدغه را داشته باشند که بفهمند ما چند تا از این استعدادها در حوزه داریم. ما الان خیلی دشمن داریم، مخصوصا با موفقیت‌هایی که اسلام و شیعه و مکتب اهل بیت، در این یکی دو سال اخیر به دست آورده و پیروزی‌هایی که در این یکی دو سال، حاصل شده، همه توجهات به سوی ما جلب شده است وهمه دوست دارند بفهمند ما که هستیم و چه می‌خواهیم بگوئیم و اگر ما نتوانیم حرف جدید و جالبی را تولید و عرضه کنیم، با توجه به اینکه آنها از نظر تبلیغاتی بر ما تفوق دارند، چهره ما را در دنیا خراب خواهند کرد. این وظیفه و تکلیف ماست که استعداد‌هایی مثل آقای صدر را بشناسیم و بپرورانیم.

 

منبع: ماهنامۀ شاهد یاران،‌ شماره ١٨

حجت‌الاسلام و المسلمین دکتر ناصر رفیعی:

باور به تغییر در هر جامعه‌ای موجب می‌شود که آن جامعه‌ دست به انقلاب و مبارزه با ظلم بزند. باور به سنت‌های تاریخی جامعه را از رکود خارج می‌کند و به عبارت دیگر، قرآن را این‌زمانی می‌کند.

 

حجت‌الاسلام‌والمسلمین علیرضا پناهیان از شهید صدر می‌گوید:

تنها شخصیتی که حضرت امام(ره) برای او سه روز عزای عمومی اعلام کردند

ما چنین عالمی در ایران اسلامی با این جامعیت تقریباً می‌شود گفت نداریم

فاطمه زهرا سلام‌الله‌علیها یک اسوه در اسلام بود، در جهاد برای اسلام و در صبر بر مصائب اسلام. در کنار پدرش بود، در همه سختی‌‌هایش؛ همراه پدرش در جنگ‌‌ها شرکت می‌‌کرد، زخم‌‌هایش را مداوا می‌‌کرد و غصه‌‌هایش را برطرف می‌ساخت. همواره در کنارش بود و رسول خدا(ص) در سختی‌‌هایش با بودن او آرامش می‌‌گرفت؛ در لحظات بسیار طاقت‌‌فرسا با او قوت می‌‌گرفت. او یک زن مسلمان مجاهد به‌‌معنای حقیقی کلمه بود.

فاطمه زهرا سلام‌الله‌علیها به‌‌پا خاست؛ به‌سوی مسجد به‌پاخاست وقتی تکلیف اقتضا کرد که به مسجد برود، و آن خطبۀ باعظمت را خواند؛ خطبه‌ای که از عهده‌اش برنمی‌آیند مگر بزرگان علما. بلاغت و فصاحت و حکمت از کلماتش سرازیر می‌‌شد، همچون سیلی که از دریا سرازیر می‌‌شود، درحالی‌‌که چند سال داشت؟ عمر شریفش کمتر از بیست سال بود، اما به علما آموخت و به حکما درس داد و الگوی والایی ارائه کرد که زن اروپایی تا امروز به آن نرسیده است.

این فاطمه زهرا سلام‌الله‌علیها است که توانست در تاریخ اسلام ثابت کند که علم با دین جمع می‌‌شود و فرهنگ حقیقی با ایمان به خدا همراه است و با تمسک به اسلام و با التزام به حجاب و عمل به شعائر دین همراه است.

بخشی از سخنان شهید صدر در جمع بانوان عراقی، ماه رجب ۱۳۹۹ق