[vc_row][vc_column][rt_blockquote_style blockquote_content=”او (علی علیهالسلام) قله شجاعت در نپذیرفتن و سر باز زدن بود؛ آن زمان که آن شخص دستش را دراز کرد که بر اساس شروطی مخالف با کتاب خدا و سنت رسول خدا – با او بیعت کند، این مرد بزرگ چه کرد؟ این مرد بزرگی که همه وجودش میسوخت، چون خلافت را از دست داده بود ـ و به خاطر خدا، نه به خاطر خودش ـ همه وجودش شعلهور بود؛ در جایی میفرماید: ابن ابیقحافه ردای خلافت به تن پیچید و حال آنکه میدانست جایگاه من نسبت به خلافت چنان محور سنگ آسیا به آسیاست. این مردی که به خاطر از دست دادن خلافت، تمام وجودش شعله میکشید. اگر کسی فقط این جمله اخیر را بخواند میگوید: چقدر این مرد شیفته قدرت و خلافت بوده است! اما به همین مرد پیشنهاد خلافت دادند، ریاست دنیا را به این مرد پیشنهاد دادند، اما نپذیرفت؛ و این نپذیرفتن هیچ دلیلی نداشت جز اینکه خلافت را با شرطی به او پیشنهاد کرده بودند که با کتاب خدا و سنت رسول خدا صلیاللهعلیهوآله مخالفت داشت. از این جا است که میفهمیم آن سوختن به خاطر خودش نبود، بلکه فقط و فقط به خاطر خداوند متعال بود.
پس این شجاعت، شجاعت نبرد در روز نبرد، شجاعت صبر در روز صبر، شجاعت اِبا و سر باز زدن در روز اِبا است. این شجاعت را عشق علی علیهالسلام به خدا در دل او آفریده است، نه اعتقاد او به وجود خدا؛ `{`چراکه`}` اعتقاد را فلاسفه یونان نیز داشتند. ارسطو هم به وجود خدا اعتقاد داشت، افلاطون هم به وجود خدا اعتقاد داشت، فارابی هم به وجود خدا اعتقاد داشت. اینها برای بشریت چه کردند؟ برای دین یا دنیا چه حاصلی داشتند؟ این اعتقاد نیست، بلکه عشق خدا است همراه با اعتقاد؛ این است که آن صحنهها را پدید آورد.
بارقهها، ص ۴۸.”][/vc_column][/vc_row]