جامعه

«و چون بخواهیم جامعه‌‌ای را نابود سازیم، به نازپروردگان غافل آن فرمان می‌دهیم؛ پس آن گاه که در آن گناه کنند، سخن درباره آنان تحقق می‌یابد و آنان را به کلی نابود می‌کنیم» [اسراء: ۱۶].
این نیز یکی دیگر از سنت‌های تاریخ است که به صورت قضیه‌ای شرطی بیان شده است و بین دو پدیده نسبت برقرار کرده است: روی کار آمدن فاسقان و نازپروردگان غافل در جامعه که به نابودی و متلاشی شدن آن منجر می‌شود.

پژوهش‌های قرآنی، ص ١٠۶.

در نگرش دینی به زندگی و تفسیر آن، مسأله جامعه، مسأله فرد نیز خواهد بود و محال است این روشِ آشتی دادن بین منافع فردی و اجتماعی، در سایه فهمی مادی از زندگی حاصل شود؛ زیرا فهم مادی از زندگی موجب می‌شود که انسان مطابق طبیعتش جز به میدان کنونی و زندگی محدود دنیوی نیندیشد. برخلاف تفسیر و فهم واقعی از زندگی که توسط اسلام ارائه می‌شود که عرصه زندگی انسان را توسعه داده، طرز تفکر عمیق‌تری به منافع و مصالح ایشان ارائه می‌دهد و از زیان دنیایی، سودی حقیقی و از سودهای دنیوی زیانی حقیقی در سرانجام این دنیا، قرار می‌دهد:
… ذَلِکَ بِأَنّهُمْ لاَ یُصِیبُهُمْ ظَمَأٌ وَلاَ نَصَبٌ وَلاَ مَخْمَصَهٌ فِی سَبِیلِ اللهِ وَلاَ یَطَؤُونَ مَوْطِئًا یَغِیظُ الْکُفّارَ وَلاَ یَنَالُونَ مِنْ عَدُوٍّ نّیْلاً إِلاّ کُتِبَ لَهُم بِهِ عَمَلٌ صَالِحٌ إِنَّ الله لاَ یُضِیعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِینَ * وَلاَ یُنفِقُونَ نَفَقَهً صَغِیرَهً وَلاَ کَبِیرَهً وَلاَ یَقْطَعُونَ وَادِیًا إِلاّ کُتِبَ لَهُمْ لِیَجْزِیَهُمُ الله أَحْسَنَ مَا کَانُواْ یَعْمَلُونَ؛ زیرا در راه خدا هیچ تشنگى به آن‌ها چیره نشود یا به رنج نیفتند یا به گرسنگی دچار نگردند یا قدمی که کافران را خشمگین سازد برندارند یا به دشمن آسیبی نزنند، مگر آن‌که عمل صالحى برایشان نوشته شود که خدا پاداش نیکوکاران را تباه نمی‌سازد و هیچ مالی چه اندک و چه بسیار خرج نکنند و از هیچ بیابانی نگذرند، مگر آن‌که به حسابشان نوشته شود، تا خدا پاداششان دهد، چون پاداش نیکوترین کاری که می‌کرده‌اند. (توبه: ۱۲۰-۱۲۱)

اسلام راهبر زندگی، ص ۳۳۶.

انس، تنبلی، بی‌ارادگی و ایستایی، حالتی نفسانی است که اگر در جامعه‌ای رواج یابد، آن جامعه به جمود و رکود دچار می‌شود؛ زیرا در این حالت، خدای خود را از واقعیت‌ موجودش می‌سازد و وضعیت نسبی و محدود زندگی فعلی‌اش را به حقیقتی مطلق و الگویی آرمانی تبدیل می‌کند که هدفی بالاتر از آن برای خود نمی‌بیند.
این در حقیقت همان چیزی است که قرآن مجید در بسیاری از آیات مربوط به رفتار جوامع در رویارویی با انبیا، مطرح ساخته است. هنگامی که پیامبران برای این جوامع، آرمان‌هایی حقیقی را به ارمغان آوردند که از وضعیت موجود زندگی برتر و بالاتر بود و می‌خواست این واقعیت موجود را به حرکت درآورد و آن را از حالت نسبی خود جدا کرده و به وضعیتی دیگر دگرگون سازد، با جوامعی روبرو شدند که انس و الفت و سستی در آن‌ها رواج داشت و در نتیجه، مردم آن‌ها به دعوت انبیاء پاسخ منفی دادند و گفتند: ما پدران خود را بر این سنت‌ها دیده و شناخته‌ایم و به همان الگو و آرمان آن‌ها وفاداریم. سیطره واقعیت موجود بر افکار آن‌ها و نفوذ حس در خواسته‌های آنان به حدی می‌رسید که به جای اینکه انسان‌هایی اندیشمند و متفکر باشند ‌به افرادی حسی تبدیل شده بودند؛ آنان همیشه فرزند روزگار خود و واقعیت‌های آن بودند، نه صاحب و اختیاردار آن، به همین خاطر نمی‌توانستند از وضعیت موجود گامی فراتر نهند.
به قرآن کریم گوش فرا دهید که می‌فرماید: «قَالُواْ بَلْ نَتَّبِعُ مَا أَلْفَیْنَا عَلَیْهِ آبَاءَنَا أَوَلَوْ کَانَ آبَاؤُهُمْ لاَ یَعْقِلُونَ شَیْئاً وَلاَ یَهْتَدُونَ»؛ گفتند: بلکه ما از چیزی پیروی می‌کنیم که پدرانمان را بر آن یافته‌ایم؛ آیا هرچند پدرانشان اندیشه نمی‌کردند و راه نیافته بودند؟ (بقره: ۱۷۰)
… قرآن کریم نخستین علت تن دادن جامعه به الگوی پست را مطرح می‌سازد. این مردم سنتی را برپا و وضعیتی را موجود یافتند و به‌خاطر حالت انس و عادت و به حکم سستی و پوچی، به خود اجازه ندادند تا از آن عبور کنند و پا را فراتر از آن بگذارند. آنان این اوضاع را الگوی خود قرار دادند و با آن، با دعوت انبیا در طول تاریخ مبارزه کردند.

پژوهش‌های قرآنی، ص ۱۳۸.