گزیده‌ها

فقیر کسی است که در سطحی از معیشت قرار ندارد که بتواند نیازهای ضروری و کمالی خود را در سطح متناسب با حجم ثروت در سرزمینش برآورده سازد. یا به دیگر سخن، فقیر کسی است که در سطحی از معیشت زندگی می‌کند که میان سطح زندگی او با توانگران جامعه اسلامی فاصله‌ای عمیق وجود دارد.

… اسلام برای فقر مفهومی مطلق و معنایی ثابت در همه اوضاع و احوال در نظر نگرفته است؛ مثلاً نگفته است: فقر یعنی عدم توانایی در تأمین ساده [و حداقلی] نیارهای اساسی، بلکه همانطور که در احادیث آمده است، اسلام فقر را به‌معنای قرار نداشتن [فرد] در سطح معیشت [عمومی] مردم شمرده است و بنابراین، هر اندازه که سطح معیشت [در جامعه] بالا برود، مضمون واقعی فقر نیز گسترش می‌یابد.

این انعطاف در مفهوم فقر، به اندیشۀ توازن اجتماعی وابسته است؛ زیرا اگر اسلام به‌جای این مفهوم، به فقر مفهومی ثابت و مطلق می‌بخشید – که عبارت است از ناتوانی از تأمین ساده نیازهای اصلی – و مسئولیت زکات و اموالی از این دست را درمان این مفهوم ثابت از فقر می‌دانست، هرگز نمی‌توانست با استفاده از زکات برای ایجاد توازن اجتماعی در سطح معیشت، اقدام کند و بی‌شک شکاف میان سطح معیشت خانواده‌های مستحق زکات و مانند آن با سطح عمومی معیشت توانگران که همواره در حال رشد و پیش‌روی است، بیشتر و بیشتر می‌شد.

بارقه‌ها، ص١۶٨.

هنگامی که از ما خواسته می‌‌شود تا به اندیشه مهدویت به‌عنوان تعبیری از انسانی زنده و معین که همچون خود ما زیست می‌کند و همانند ما انتظار می‌کشد، ایمان بیاوریم، هدف، القای این مطلب به ماست که اندیشه اعتراض مطلق به هر گونه ستم و بیداد که مهدی نمودبخش آن است، هم‌اکنون به‌صورت بالفعل در رهبر معترض منتظَر تجسم یافته است و ایمان به وی، باور به همین اعتراض زنده بالفعل و همگامی با اوست؛ همو که بنابر روایت در حالی ظهور خواهد کرد که رشته بیعت هیچ ستمگری بر گردنش نیست.

در احادیث، انگیزشی همیشگی و پیوسته به انتظار فرج به چشم می‌‌خورد و از باورداران به مهدی خواسته می‌‌شود که منتظر او باشند. این انتظار، آن ارتباط روحی و پیوند وجدانی را میان ایشان و آن رهبر معترض و ارزش‌‌هایی که او به آنها اشاره دارد، محقق می‌سازد.

پژوهشی درباره امام مهدی علیه‌السلام.

عموم مسلمانان وابستگی عاطفی شدید و دوستی روحانی ژرفی با این امام والا علیه‌السلام داشتند و پایگاه‌های مردمی ایشان در هر جایی از جهان اسلام دامنه یافته بود. جایگاه والای ایشان در نظر حاجیان خانه خدا به این مطلب اشاره دارد؛ وقتی هشام بن عبدالملک حج گزارد و طواف کرد، خواست دست به حَجَر بساید. اما از انبوهیِ جمعیت نتوانست دست به حجرالاسود برساند. بنابراین منبری برایش گذاشتند و او به انتظار نشست.
آن‌گاه حضرت زین العابدین علیه‌السلام آمد و آغاز به طواف کرد. چون به جایگاه حجر رسید، ناگهان انبوهه مردم شکافت و همه کنار کشیدند تا ایشان به حجر دست کشد. این به‌خاطر معرفت عمیق و محبتی بود که نسبت به ایشان داشتند، گرچه از سرزمین‌ها و خاندان‌های گوناگون بودند. فرزدق این صحنه را در قصیده دل‌انگیز و پُرآوازه خود ثبت کرده است.

امامان اهل بیت علیهم‌السلام؛ مرزبانان حریم اسلام، ص ۵۷۰.

دكترين حكومت اسلامى، نظام پادشاهى، نظام ديكتاتورى فردى با شكل‏‌هاى مختلف آن و نظام اريستوكراسى را مردود مى‏‌شمارد و شكل جديدى از حكومت را ارائه مى‌‏دهد كه تمامى نقاط مثبت نظام دموكراتيک را داراست با تفاوت‏‌هايى در ساختار كه عدم انحراف آن را تضمين مى‏‌كند:

در نظام دموكراتيک، مردم منشأ سلطه هستند، درصورتى‌كه در نظام اسلامى، مردم در جايگاه خلافت الهى و مركز مسئوليت در مقابل خداوند هستند.

قانون اساسى در نظام‏‌هاى دموكراتيک، ساختۀ انديشۀ انسان است و در بهترين فرض و در حالت آرمانى، ترجمان حكومت اكثريت بر اقليت است؛ درصورتى‌كه بخش‌‏هاى ثابت قانون اساسى اسلامى را شريعت الهى و عدالت او تشكيل مى‏‌دهد و اين مسأله، بى‏‌طرفى و عدم جانبدارى قانون اساسى را تضمين مى‏‌كند.

اسلام راهبر زندگی، ص٣٨.

حوزه به‌حکمِ ماهیت وجودی‌اش و میراث‌داری وظایف انبیا و امامان، مسئول بیان و تبلیغ و حفظ دین است؛ یعنی حوزه موظف است که اولاً مفاهیم و معارف اسلام در همۀ عرصه‌ها را بیان کند و ثانیاً این مفاهیم را نشر داده و تبیین نماید و از این مفاهیم دفاع فکری کند و آنها را در عرصۀ نظری صیانت کند و ثالثاً با تبلیغ و دعوتگری، در عمل و واقع از اسلام دفاع و آن را حفظ کند. مجموعۀ این سه محور، مأموریت اصلی حوزه در میان امت است.

محور اول: تبیین نظری
منظور از تبلیغ مفاهیم اسلام، بیان همۀ معارف و جنبه‌های تشریعی اسلام است که باید براساس فراگیری و شمول اسلام نسبت به همۀ عرصه‌های زندگی تبیین شود و در این راستا تنها به برخی از بخش‌ها اکتفا نگردد؛ بلکه اسلام به‌عنوان نظامی جامع و دربردارندۀ همۀ عرصه‌های زندگی مطرح شود.

محور دوم: دفاع نظری
هدف از محور دوم این است که ما تنها به بیان این طرح اکتفا نکنیم، بلکه از این احکام و مفاهیم به‌صورت فکری و نظری دفاع کنیم و شبهات موجود درباره آنها را پاسخ دهیم و آنها را با سایر اندیشه‌ها و طرح‌ها مقایسه کرده، به مسلمانان نشان دهیم که اسلام تنها راهی است که در جامعۀ اسلامی زندگی واقعی را برای انسان فراهم می‌کند.

محور سوم: دفاع عملی
محور سوم، محور دفاع عملی از اسلام در واقعیت است. دو محور پیشین به‌تنهایی کافی نیستند؛ زیرا اگر فرض کنیم که حوزه بتواند اندیشۀ اسلامی را طرح و از آن در ساحت فکر و نظر دفاع کند، باز هم این به‌تنهایی کافی نیست؛ زیرا حفظ اسلام به‌معنای حفظ وجود آن در خارج و حفظ آن به‌عنوان یک سلوک و فکر در عالم واقع است؛ چراکه اسلام دو معنا دارد :
یکی صرف اندیشه‌های موجود در قرآن و روایات است که این معنا از اسلام با محور اول و دوم حفظ می‌شود.
دیگری همان نمازِ نمازگزار، روزۀ روزه‌دار، معاملۀ پاک بین دو معامله‌کننده، حکومتی پاسدار عدالت و امثال این است که حفظ این اسلام تنها با بیان احکام و دفاع نظری از آنها محقق نمی‌شود، بلکه باید در جهان واقع نیز از آن دفاع کرد.

حوزه و بایسته‌ها، ص۶٩-٧٠.

امام حسین(ع) می‌خواست همه مصیبت‌ها و ازخودگذشتگی‌ها و دردهایی را که ممکن است یکجا بر سر کسی فرود آید، یکجا بر خود جمع آورد؛ زیرا هر چقدر هم که منش شکست در مشروعیت این کار شک کند که کسی برای کشته شدن خروج کرده است، هرگز شک نخواهد کرد که این کار نفرت‌انگیزی که سپاهیان بنی‌امیه و سپاهیان کژرو با باقیماندگان نبوت کردند، براساس هیچ معیار و اعتباری کار درستی نبوده است.

امام حسین(ع) ناگزیر بود خون خود را، فرزندان و کودکان و زنان و ناموس خود را و همۀ اعتبارهای عاطفی و تمام اعتبارهای تاریخی را وارد کارزار کند، حتی آثاری را که از دورۀ رسول خدا(ص) به‌جا مانده بود، حتی عمامه را، حتی شمشیر را و … . ایشان عمامۀ رسول خدا(ص) را برگرفت و شمشیر رسول خدا(ص) را بربست. همه این انگیزش‌های تاریخی و عاطفی را وارد کارزار کرد؛ چنین کرد تا هر راه و روزنی را بر منش شکست ببندد تا مبادا این منش به صحنه آید و به گونه‌ای بر این کار نیز اعتراضی بگذارد. چنین کرد تا وجدان انسان مسلمان شکست خورده‌ای را که اراده اش نابود شده، تکان دهد.

امامان اهل‌بیت، ص۵٣٨.

امام حسین(ع) چند موضع عملی پیش رو داشت که می‌توانست هر یک از آن‌ها را اتخاذ کند؛ پس از این که معاویه به هلاکت رسید و با یزید بیعت شد و از ایشان خواسته شد تا با یزیدبن‌معاویه بیعت کند:

موضع نخست: با یزیدبن‌معاویه بیعت کند، همچنان که امیرمؤمنان(ع) با ابوبکر و عمر و عثمان بیعت کرد.

موضع دوم: بیعت یزیدبن‌معاویه را رد کند، اما در مکه یا مدینه بماند؛ در یکی از دو حریم: در حریم رسول خدا ـ یعنی در خانه و شهر ایشان ـ یا به مکه نقل مکان کند و آنجا در حریم خداوند متعال پناه گیرد تا قضای نافذ الهی سر رسد.

موضع سوم: به گوشه‌ای از جهان اسلام پناه برد. به یکی از سرزمین‌های جهان اسلام پناه برد، هم چنان که برادر ایشان محمدبن‌حنفیه به ایشان پیشنهاد داد و عرض کرد: به یمن بروید، یا به یکی دیگر از سرزمین‌های مسلمین. و در آن جا جمعیت و جامعه ای برای خود بسازد و از جامعه بزرگ‌تری که سرزمین‌های دیگر مسلمین را در بر می‌گرفت، جدا شود. تا وقتی توانست امارت خود را استوار سازد، بکوشد تا پیش رود و سرزمین‌های دیگر را به سرزمین خود پیوند دهد.

موضع چهارم: بیعت را رد کند و به‌پا خیزد و سوی کوفه رود تا نامه‌هایی را که از کوفیان رسیده بود، اجابت کند. سپس کشته شود و به شهادت برسد؛ به همان شیوه‌ای که روی داد.

امام حسین(ع) باید موضعی را برمی‌گزید که با آن این چهار دسته از امت اسلام را [که پیش‌تر گذشت] درمان کند. هیچ موضعی نمی توانست این‌همه را برآورده سازد جز موضع آخر.

امامان اهل‌بیت، ص۴۶٩.

امام حسین علیه‌السلام باید موضعی می‌گرفت که با آن، چند دسته از افراد امت را درمان کند:

دسته نخست، همان‌ها بودند که فرزدق در سخن خود به امام حسین(ع) درباره آنان گفت: «شمشیرهایشان علیه تو و دل هایشان با توست»؛ گرچه ایمان داشتند که اسلام در دستان بنی‌امیه نابود می‌شود، اما نمی‌توانستند به‌پا خیزند. آنان در کنار بنی‌امیه حرکت می‌کردند و شمشیر علیه امام حسین(ع) برمی‌گرفتند.

دسته دوم کسانی بودند که جان خود برایشان عزیز و اسلام برایشان خوار شده بود. این دسته یک تفاوت با دستۀ نخست داشت: دستۀ نخست بدبختی را احساس می‌کرد اما نمی‌توانست راه‌حلی بیندیشد؛ همچون انسانِ سیگاری که احساس می‌کند سیگار به او آسیب می‌رساند، اما نمی‌تواند آن را کنار بگذارد؛ اما دسته دوم همچون انسانی سیگاری بودند که نمی‌فهمد سیگار به او آسیب می رساند.

دسته سوم، ساده لوحانی بودند که فریب نقشه‌های اموی را می‌خوردند؛ افراد ناآگاه امت که اگر صحابه رسول خدا خاموش می‌ماندند و همگی در برابر تبدیل شدن خلافت به حکومت کسرایی و قیصری سکوت می‌کردند، نیرنگ بنی‌امیه می‌توانست آنان را فریب دهد.

دسته چهارم، کسانی بودند که از صحنۀ رویدادها در قلب دولت اسلامی دور بودند. درمان این دسته به مسئله کناره‌گیری امام حسن(ع) مربوط می‌شود. این انسان به طور آشکار چیزی مشخص درباره این کناره‌گیری نمی‌دانست: آیا اعترافی به شرعی بودن برنامه معاویه است؟ یا رفتاری است که ضرورت‌ها و شرایط عینی در زندگی امام حسن(ع) اقتضا می کند؟

امامان اهل‌بیت، ص۴٧٠_۴٧٢.

امام حسین(ع) تصمیم گرفت برای رویارویی با دسیسه‌های علیه شخصیت امت خروج کند. ایشان در این راه نمی‌کوشید تا سلطنت سیاسی بنی‌امیه را از بین ببرد. امام حسین(ع) احتمال می‌داد که موفق شود سلطنت سیاسی بنی‌امیه را از بین ببرد ـ براساس آنچه از روایات برمی‌آید ـ اما فقط به‌عنوان یک احتمال و نه بیشتر. اخبار عمومی برای ایشان آشکار می‌ساخت که کشته خواهد شد. همه شرایط عینی برای ایشان آشکار می‌ساخت که کشته می‌شود. چگونه ممکن بود ایشان بر سلطنت سیاسی بنی‌امیه غلبه کند حال آنکه میان امتی مرده می‌زیست؟

باید از میان این مردم آن‌ کس که بیش از همه از ستم و دست‌درازی به منافع شخصی‌اش به کنار بود، انتقام ستمدیدگان را می‌گرفت تا آن ستمدیدگان احساس کنند هدفی بزرگ‌تر از این حدود کوچک وجود دارد.

حسین(ع) در آن ستم فردی که هر مرد و زن مسلمان می‌دید، به‌سر نمی‌بُرد؛ زیرا حسین(ع) والاترین مقام را در میان مردم داشت و کسی را یارای تعدی به ایشان نبود و از ثروتمندترین و توانگرترینِ مردم بود. همۀ دنیا نزد حسین(ع) فراهم بود. همۀ مسلمانان با تمام تجلیل و تقدیس و تکریم حسین(ع) را در میان می‌گرفتند. ایشان نیازی به مقام و مال و تکریم نداشت. در هیچ‌یک از ستم‌های بنی‌امیه زندگی نمی‌کرد. خلفای بنی‌امیه با ایشان با مدارا و نرمی رفتار می‌کردند و از ایشان می‌ترسیدند و هراس داشتند.

اما با وجود همۀ اینها حسین(ع) به‌پا خاست و هیچ‌یک از آنانی که پشتشان از تازیانه سرخ بود، به‌پا نخاستند. ایشان به‌پا خاست تا آنانی که پشتشان از تازیانه سرخ بود، احساس کنند که باید به‌پا خیزند.

امامان اهل‌بیت، ص۴۵٨.