مقاله‌ها
کیفیت جمع میان حکم ظاهری و واقعی

نویسنده: رضا اسلامی

مقدمه

اصولیون برای حکم، تقسیمات متعددی ذکر کرده‌اند؛ از جمله حکم تکلیفی و حکم وضعی، حکم اولی و حکم ثانوی، حکم واقعی و حکم ظاهری، حکم حقیقی و حکم طریقی و تقسیمات دیگری که مربوط به یکی از شاخه‌های حکم است مانند تقسیم وجوب به عینی و کفائی، تعیینی و تخییری، موقت و غیر موقت، مطلق و مقید، منجّز و معلّق، تعبدی و توصلی، نفسی و غیری… گرچه بعضی از این تقسیمات در شاخه‌های دیگر حکم نیز ممکن است راه پیدا کند. به هر صورت مقصود ما در این نوشتار بررسی چگونگی جمع میان حکم ظاهری و حکم واقعی و ارائه تصویری واضح و گویا از آراء اعلام در این باب و در نهایت اثبات رأی بدیع و برجسته شهید آیت الله صدر(قدس‌سره) است. قبل از ورود بدین مبحث لازم است تعریف صحیحی از حکم شرعی و چگونگی تقسیم آن به ظاهری و واقعی داشته باشیم  و چون اصل بحث نتیجه حرکت تکاملی علم اصول است لذا در جستجوی تعاریف لازم به سراغ کلمات متاخرین و نخبگان بعد از وحید بهبهانی(قدس‌سره) می‌رویم چرا که معمولاً متأخرین در ارائه تعاریف دقیق موفق‌ترند.

میرزای قمی در تعریف حکم شرعی می‌فرماید: «الحکم الشرعی هو ما کتب الله علی عباده فی نفس الأمر والکاشف عنه والدلیل علیه هو کلامه وکلام رسوله؟ص؟ وأمنائه والعقل القاطع.»[۱]

محقق نائینی و آیت الله خوئی «قدس سرهما» در مبحث استصحاب ابتدا حکم شرعی را به تکلیفی و وضعی تقسیم کرده‌اند و سپس به تعریف هر کدام پرداخته‌اند و تعریف جامعی ارائه نداده‌اند.[۲]

ولی شهید آیت الله صدر(قدس‌سره) تعریف نوینی برای حکم شرعی ارائه داده است که جامع همه اقسام آن است. ایشان فرموده‌اند: «الحکم الشرعی هو التشریع الصادر من الله لتنظیم حیاه الإنسان وتوجیهه سواء کان متعلقاً بأفعاله أو بذاته أو بأشیاء أخری داخله فی حیاته والخطابات الشرعیه فی الکتاب والسنه مبرزه للحکم والکاشفه عنه ولیست هی الحکم الشرعی نفسه.»[۳]

اما تقسیم حکم به ظاهری و واقعی به دو ملاک صورت می‌پذیرد که هر دو از شیخ انصاری(قدس‌سره) در مطارح الانظار نقل شده است.[۴]

بنابر اصطلاح اول، احکام ظاهری به احکام مستفاد از اصول و ادله فقاهتی گفته می‌شود و در مقابل آن احکام واقعی به احکام مستفاد از امارات و ادله اجتهادی اطلاق می‌گردد و بنابر اصطلاح دوم احکام ظاهری به همه احکام مستفاد از ادله ظنی اعم از امارات و اصول گفته می‌شود.

محقق نائینی(قدس‌سره) به اصطلاح دوم در کلام خود اشاره کرده‌اند[۵] در تقریرات درس آیت الله خوئی«قدس سره» به هر دو اصطلاح مذکور در کلام شیخ بر می‌خوریم. ایشان تصریح دارد که مفاد اصول و امارات حکم ظاهری است. [۶]

آنچه مرحوم مظفر در مقام تعریف حکم ظاهری و واقعی در ابتدای کتاب خویش آورده است، مطابق اصطلاح اول است.[۷] ولی در کتاب «الأصول العامه للفقه المقارن» مؤلف دانشمند هر دو اصطلاح را در عبارتی ساده و گویا آورده است. [۸]

باری این اختلاف اصطلاح در مبحث جمع میان حکم ظاهری و حکم واقعی مشکلی پدید نمی‌آورد چون اصل این بحث شکل تکامل یافته بحث از امکان یا استحاله تعبد به ظن است و می‌دانیم که امارات و اصول، جملگی ادله غیر قطعی به شمار می‌آیند و اگر دلیل حجیت و دلیل تعبد به این ادله را مدّ نظر قرار دهیم می‌توان گفت مفاد امارات و اصول حکم ظاهری است و لذا استاد شهید آیت الله صدر(قدس‌سره) در مقام تعریف حکم واقعی و ظاهری می‌فرماید: «الحکم الواقعی هو کل حکم لم یفترض فی موضوعه الشک فی حکم شرعی مسبق والحکم الظاهری هو کل حکم افترض فی موضوعه الشک فی حکم شرعی مسبق» و سپس تصریح می‌فرمایند که همه امارات به لحاظ دلیل حجیت و تمام اصول مفید حکم ظاهری هستند. [۹]

اما واقعی خواندن احکام مستفاد از امارات که در کلمات اصولیون آمده است می‌تواند به اعتبار آن باشد که لسان اماره کشف واقع است و اماره همواره حاکی از واقع است. پس وقتی می‌گویند مفاد اماره حکم واقعی است یعنی محکیّ اماره حکم واقعی است ولی بدین اعتبار نمی‌توان گفت مفاد اصول حکم واقعی است چون اصول جنبه حکایت ندارند، بلکه همواره مفاد اصول حکم ظاهری است.

اکنون وقت آن رسیده است که به اصل بحث وارد شویم. ما در کتب متقدمون در حول و حوش خبر واحد ریشه‌های این بحث را می‌یابیم. نکاتی که آنان در مقام استدلال با مخالفین و تقریر نظر خود مطرح کرده‌اند. نکاتی عام و شامل و قابل تعدی به دیگر ظنون خاصه است و فلسفه تعبد به بعضی ظنون به نوعی از آن استفاده می‌شود.

به نظر ما این بحث در زمان شیخ انصاری(قدس‌سره) یا نزدیک به آن شکل و ترتیب خاصی به خود گرفت و اطراف مسأله برای صدور حکم نهایی تا حدی روشن شد، بدین جهت ما نقطه شروع بحث جدی و گسترده در این باب را آراء شیخ انصاری(قدس‌سره) قرار می‌دهیم و آنچه را سابق بر شیخ(قدس‌سره) دیگران مطرح کرده‌اند تحت عنوان پیشینه بحث می‌آوریم.

پیشینه بحث

سید مرتضی(قدس‌سره) (م ۴٣۶ ق) امکان تعبد به خبر واحد به عنوان یکی از ادله ظنی را می‌پذیرد و ادله قائلین به استحاله را پاسخ می‌دهد. اما در جانب وقوع قائل به عدم ورود دلیل معتبری بر حجیت خبر واحد است. در جواب این اشکال که خبر واحد ظنی است و در صورت عدم مطابقت با واقع موجب فوت مصلحت واقع می‌گردد، ایشان یک بار جواب نقضی می‌دهد که در دیگر ادله ظنی مانند بیّنه نیز همین اشکال وارد است و بار دیگر به جواب حلی می‌پردازد که می‌توان نفس عمل به خبر واحد را دارای مصلحتی دانست که پاسخگوی فوت مصلحت واقع است ولی تعیین نمی‌کند که این مصلحت چه نوع مصلحتی است؟ و سپس اضافه می‌کند که قیاس فروع به اصول جایز نیست.[۱۰]

شیخ طوسی(قدس‌سره) (م ۴۶٠ ق) در عده الاصول می‌فرماید تعبد به خبر واحد عقلاً جایز است و در پاسخ به قائلین به استحاله بیّنه را به عنوان دلیل نقضی مطرح می‌کند. [۱۱]

محقق حلی(قدس‌سره) (م ۶٧۶ ق) رسماً از ابن قبه به عنوان جلودار شبهه استحاله نام می‌برد و در مقام جواب یک بار اشاره به حجیت بینه و امثال آن به عنوان ادله ظنی مورد قبول می‌کند و آن را ناقص استدلال مخالفین به شمار می‌آورد و بار دیگر در مقام حل اشکالات می‌فرماید چون خبر واحد دلیل ظنی معتبر است که حجیت آن متّخذ از دلیل قطعی است پس از دائره مطلق ظنون خارج می‌شود و نمی‌توان گفت عمل به آن دارای مفسده و ممنوع است. [۱۲]

صاحب معالم(قدس‌سره) (م ١٠١١ ق) شبهه ابن قبه را قابل اعتنا ندانسته و به آسانی از آن می‌گذرد. [۱۳]

و نیز وحید بهبهانی(قدس‌سره) (م ١٢٠۶ ق) هیچ اشاره‌ای به محذورات عقلی تعبد به ظن نمی‌کند و گویا آن را اشکال قابل توجهی ندانسته است. [۱۴]

میرزای قمی(قدس‌سره) (م ١٢٣١ ق) بعد از آن‌که تصریح می‌کند اختلاف موجود در باب جواز عمل به خبر واحد عین نزاع در جواز به عمل مطلق الظن است، شبهه ابن قبل را با تفصیل بیشتری نقل می‌کند و در پاسخ علاوه بر نقض به سایر ظنون می‌فرماید مصلحتی که جابر فوت مصلحت واقع در صورت خطای ظن است، مصلحت اطاعت و تعبد به امر مولی است. عبارت ایشان در پاسخ شبهه تحلیل حرام و تحریم حلال و شبهه تفویت مصلحت و القاء در مفسده چنین است: «ویمکن دفعه بأنّا نری بالعیان أنّ الشارع الحکیم جوّز لنا أخذ اللحم عن أسواق المسلمین و حکم بالحلّ وإن لم نعلم کونه مذکّی و کذلک دفع المؤاخذه عن الجاهل والناس وغیرهما فعلم من ذلک أنّه تدارک هذا النقص من شیء آخر من الشرائع من الأعمال الشاقه والمجاهدات الصعبه وسائر التکلیفات فلا مانع من أن یجوز العمل بالظن الحاصل من خبر الواحد وإن کان فی نفس الأمر موجباً لارتکاب الحرام و ترک الواجب.» [۱۵]

عبارت ایشان در بحث مقدمات دلیل انسداد گویاتر است در این که فلسفه تعبد به امارات ظنی حصول انقیاد و اطاعت است و در صورتی که اماره بر خطا باشد گرچه مصلحت نفس الامری از مکلّف فوت می‌شود ولی تعبد او درجه فرمانبرداری و اطاعت را بالا می‌برد و این مصلحت عامه جبران فوت آن مصلحت خاصه را که در نفس الامر ثابت است می‌کند و در نهایت این سخن را راه حل جمع میان حکم ظاهری و واقعی می‌داند. عبارت محقق قمی(قدس‌سره) چنین است: «فإذا فهم المکلف من خطاب الشارع فهماً علمیاً بنفس الحکم وامتثل به فهو جامع للسعادتین أعنی الفوز بالمصلحه الخاصه الکامنه فیه والفوز بالمصلحه العامه التی هی نفس الانقیاد والإطاعه وإذا فهم فهماً ظنیاً علی مقتضی محاوره لسان القوم الذی أنزل الله الکتاب و بعث الرسول؟ص؟ فهو وإن فقد المصلحه الخاصه لکنه أدرک المصلحه العامه بل عوض المصلحه الخاصه أیضاً لئلا یخلو عمله عن الأجر وفاقاً للعدل لحصول الانقیاد بدونه أیضاً وبعد ملاحظه هذا السر یندفع ما یتوهم أنه کیف یجمع هذا مع القول بکون الأحکام ثابته فی نفس الأمر فی کل شیء علی نهج المستقر ثابت وأن التصویب باطل».[۱۶]

صاحب فصول(قدس‌سره) (م ١٢۵٠ ق) می‌فرماید: «ما محذوری در تعبد به ظن نمی‌شناسیم. هر چند در واقع ممکن است محذوری ثابت باشد.» این فرمایش صاحب فصول همان دلیل وجدان است که شیخ در رسائل اقامه کرده است. سپس صاحب فصول برای دفع محذور ملاکی به مصلحت تسهیل در جعل حجیت امارات اشاره کرده و چنین آورده است: «فإن ثبوت الأحکام عندنا تابع لحسن تشریعها فقد یحسن وضع القاعده وتعمیمها إلی مواردها تسهیلاً لأمر التکلیف و إن أدّی إلی ارتکاب القبیح الواقعی و من هذا الباب جواز الاعتماد علی الأمارات الشرعیه من الاستصحاب وقول ذی الید والشهاده مع إمکان الفحص عن الواقعه وتحصیل العلم بها».[۱۷]

سیر تاریخی بحث تا بدین‌جا چند نکته را بر ما روشن می‌سازد:

١ـ قدما از اصولیین بحثِ امکان تعبد بن ظن را چندان مفید و مهم نمی‌دانستند، مگر نسبت به خبر واحد و اثبات حجیت آن.

٢ـ در مقام پاسخ از شبهه ابن قبه همگان بهترین و ساده‌ترین دلیل را دلیل نقضی می‌دانستند، یعنی وقوع قطعی تعبد در بعضی موارد را شاهد بر امکان تعبد به ظنّ می‌گرفتند.

٣ ـ در برابر شبهه تفویت مصلحت برخی خود را ناچار از آن می‌دانستند که مصلحتی را در جعل حکم ظاهری فرض کنند حال یا مصلحت تعبد یا مصلحت تسهیل یا مصلحت دیگری.

۴ـ از شبهه اجتماع مثلین یعنی اجتماع مثلاً وجوب ظاهری و وجوب واقعی در صورت اصابت اماره و شبهه اجتماع ضدین یعنی اجتماع مثلاً وجوب ظاهری و حرمت واقعی درصورت خطای اماره که صاحب کفایه بدان اشاره کرده است و در کلمات محقق نائینی محذور خطابی نام گرفته است، سخنی به میان نیامده است.

اما پس از این در کلمات شیخ انصاری(قدس‌سره) و شاگرد او محقق خراسانی(قدس‌سره) و پس از آن دو، محقق نائینی(قدس‌سره) و شاگرد او آیت الله خوئی(قدس‌سره) و در نهایت آیت الله صدر که مبنای این بزرگان را مدّ نظر داشته است، بحث گسترده و گسترده‌تر گردیده است. مقایسه میان آرای این پنج شخصیت بزرگ اصولی کاری است که عمده مقصود ما در این مقال است. و این مقصود بدون تحریر نزاع میسّر نیست.

تحریر محل نزاع

در این بخش به پاسخ چند سؤال باید پرداخته شود:

١ ـ مراد از امکان در بحث امکان تعبّد به ظن چیست؟

٢ ـ این بحث در خصوص خبر واحد مطرح است یا در همه امارات ظنی و یا در مطلق احکام ظاهری؟

٣ ـ این بحث بر چه مبنائی در باب حجیت ادله ظنی مطرح است، در فرض انسداد یا انفتاح باب علم، در فرض طریقیت امارات یا سببیت و موضوعیت آن‌ها؟

پاسخ سؤال دوم و سوم در خلال مباحث آینده روشن خواهد شد و خواهیم دانست که بحث در همه صور و فروض مطرح است و نیز در مطلق احکام ظاهری جاری است و حتی دامنه اشکالات مطروحه در باب ظن به باب قطع نیز گاه کشیده می‌شود و به فرمایش شهید آیت الله صدر(قدس‌سره) محفوظ ماندن احکام واقعی در موارد قطع به عدم وجود آن‌ها محتاج تفسیر  و توجیه است. [۱۸]

اما نسبت به سؤال اول باید بگوییم که مشهور میان علمای اصول آن است که حجیت ظن ذاتی نیست، بلکه عرضی و به جعل جاعل است ولی آیت الله صدر(قدس‌سره) معتقد است که حجیت ظن در جانب منجزیت مانند قطع ذاتی است. این مبنا که در قالب مسلک حق الطاعه بیان می‌شود در جای خود محتاج تفسیر و تحلیل است، اکنون بحث آن است که بر مبنای مشهور کدام قسم از اقسام امکان مقصود اصولیون در عنوان بحث است.

آیت الله حکیم(قدس‌سره) در حاشیه کفایه اقسام چهارگانه امکان را شرح داده است:

١ ـ امکان ذاتی: و آن سلب ضرورت از طرف مخالف با نظر به خود ذات است و در مقابل آن امتناع ذاتی است مثل امتناع اجتماع نقیضین.

٢ ـ امکان وقوعی: و آن سلب ضرورت از طرف مخالف است با نظر به آن‌چه خارج از ذات است و در مقابل آن امتناع وقوعی است مانند آن‌که بگوییم تعبد به ظن ممتنع است، یعنی از وقوع آن فسادی مانند تحلیل حرام و تحریم حلال لازم می‌آید.

٣ـ امکان قیاسی: و آن سلب ضرورت [از جانب مخالف] است تا نظر به قواعدی که شرعاً و عقلا معلوم است، چنان‌که گویند تکلیف به ضدین به نحو ترتب ممکن است، یعنی با ملاحظه قواعد شناخته‌شده‌ای  که در دست ماست وجهی برای امتناع آن نیست، زیرا اجتماع ضدین یا اجتماع نقیضین یا دور یا محذورات دیگر از آن لازم نمی‌آید.

۴ ـ امکان احتمالی: و منظور از آن مجرد احتمال قبل از ملاحظه برهان یا بعد از آن است ولی با عجز از اقامه برهان بر امکان یا امتناع به یکی از سه معنایی که گذشت. [۱۹]

و مرحوم نائینی بر این اقسام، قسم پنجمی نیز افزوده است که امکان تشریعی باشد و توضیح آن خواهد آمد.

شیخ انصاری(قدس‌سره) در رسائل از امکان ذاتی سخنی به میان نیاورده است و امکان وقوعی را محل نزاع می‌داند و دو دلیل بر امکان وقوع تعبد به ظن اقامه می‌کند، یکی دلیل وجدان و دیگری سیره عقلا. آن گاه در دلیل اول خدشه می‌کند و دلیل دوم را می‌پذیرد. شیخ(قدس‌سره) می‌فرماید ما به تمام جهات حسن و قبح اشیاء احاطه نداریم. چه بسا چیزی را ممکن بدانیم ولی وقوع آن مستلزم مفسده‌ای باشد، اما می‌توانیم بگوییم عقلا به هنگام شک در امتناع یا امکان وقوع چیزی، بنا را بر امکان می‌گذراند. [۲۰]

محقق خراسانی(قدس‌سره) از امکان ذاتی و امکان وقوعی سخن به میان آورده است و فرموده حجیت امارات غیر علمی ضروری الثبوت نیست نه به نحو علیت و نه به نحو اقتضاء بلکه ثبوت حجیت برای اماره محتاج جعل است. آنگاه بعد از فراغ از امکان ذاتی حجیت اماره به امکان وقوعی می‌پردازد و نفس وقوع را دلیل بر امکان وقوعی قرار می‌دهد و دلیل شیخ(قدس‌سره) را صغرویا و کبرویاً مورد مناقشه قرار می‌دهد به این که اولاً تحقق چنین سیره‌ای نزد عقلا و وجود اصلی به نام اصاله الامکان محل اشکال است. و ثانیاً بر فرض تحقق چنین سیره‌ای، دلیل قطعی بر حجیت آن نداریم و ظن به حجیت نیز مفید نیست. چون اعتبار ظن اول کلام است و ثالثا چون دلیل بر وقوع تعبد به ظن موجود است. پس احتیاجی به اثبات اصاله الامکان نیست و بحث از امکان لغو است و اگر دلیل بر وقوع موجود نباشد، بحث از امکان فایده‌ای ندارد. و در نهایت اشاره به امکان در کلام شیخ الرئیس می‌کند که «کل ما قرع سمعک من الغرائب فذره فی بقعه الإمکان ما لم یذدک عنه دافع البرهان» و می‌فرماید: امکان در این جا به معنای امکان احتمالی و خارج از نزاع است و نمی‌تواند مؤید اصاله الامکان که شیخ ادعا کرده است باشد. [۲۱]

تا بدینجا دانستیم که مجموعا سه دلیل بر وقوع تعبد به ظن ارائه شده است:

اول: دلیل وجدان که مشهور گفته‌اند و شیخ(قدس‌سره) مورد مناقشه قرار داده است.

دوم: سیره عقلا که شیخ(قدس‌سره) نپذیرفته و محقق خراسانی(قدس‌سره) در آن خدشه کرده است.

سوم: دلیل وقوع که در کفایه آمده است و متأخرین از صاحب کفایه بر آن اشکال کرده‌اند.

میرزای نائینی(قدس‌سره) فرموده‌اند مراد از امکان در محل بحث امکان تشریعی است یعنی آیا تعبد به ظن مستلزم محذوری در عالم تشریع است مثل تقویت مصلحت و القاء در مفسده و استلزام حکم بدون ملاک و اجتماع دو حکم متنافی و دیگر توالی فاسدی که به گمان رسیده است یا آن هیچ یک از این محذورات لازم نمی‌آید و مراد امکان تکوینی که مختص به امور خارجی است نمی‌باشد تا بحث شود از آن‌که آیا اصل عقلائی حکم به امکان است تا آن‌که امکان ثابت شود یا نه؟[۲۲]

ولی کلام محقق نائینی را هیچ یک از اصولیون متأخر نپذیرفته‌اند، هر چند او مدعی وضوح است، آقا ضیاء عراقی(قدس‌سره) در حاشیه همین بخش از فوائد الاصول می‌فرماید: «این که موضوع امکان و استحاله امری تشریعی باشد، امکان را از عالم تکوین خارج نمی‌کند و اگر از تشریع تعبد به ظن محذوری چون اجتماع ضدین لازم آید، معنایش آن است که این تعبد و تشریع در عالم تکوین محال است.

و نیز آیت الله خوئی(قدس‌سره) در تأیید همین اشکال فرموده‌اند: امکان و استحاله از امور واقعی است که عقل درک می‌کند و امکان دارای دو قسم تکوینی و تشریع نیست، بلکه همواره امکان تکوینی است. نهایت آن‌که متعلق امکان گاه از امور تکوینی است، چنان‌که گوییم باریدن باران در فلان روز ممکن است و گاه از امور تشریعی است، چنان‌که گوییم وجود فلان حکم  یا تعبد به ظن ممکن است. [۲۳]

آیت الله حکیم(قدس‌سره) در تعلیقه کفایه بعد از شرح اقسام چهارگانه امکان که پیشتر آوردیم محل نزاع را امکان قیاسی قرار می‌دهد و می‌فرماید از نوع استدلالاتی که بر امتناع تعبد به ظن وارد شده است در می‌یابیم که معنای اول و چهارم محل بحث نیست. پس مدار بحث معنای دوم یا سوم است.

از کلام صاحب کفایه چنین بر می‌آید که معنای دوم محل بحث و معنای سوم خارج از نزاع است چون اصاله الامان را که شیخ(قدس‌سره) مطرح کرده مورد مناقشه قرار داده و فرموده ما باید بدانیم که در واقع محذوری از تعبد به ظن لازم نمی‌آید؛ یعنی علم به عدم محذور لازم است نه عدم علم به محذور به حسب قواعد منطقی و  عقلی معلوم. پس مرحوم حکیم در تعلیقه فرموده‌اند دلیل مشهور که دلیل وجدان باشد قابل دفاع است و براحتی نمی‌توان از کنار آن گذشت چون احتمال لزوم محالی که عقل به آن نرسیده است از احتمالات سوفسطائی است که می‌توان قطع به عدم آن پیدا کرد پس با دلیل وجدان می‌توان امکان وقوع تعبد به ظن را ثابت کرد و چنین نیست که بحث از امکان بدون ملاحظه وقوع یا عدم وقوع لغو باشد زیرا اولاً نزاع در امکان قبل از نزاع در وقوع مفروض است و اگر دلیل وقوع کافی بود که چنین نزاعی برپا نمی‌شد و ثانیاً نزاع در امکان از قبیل نزاع در امر عقلی است. پس نمی‌توان با دلیل سمعی بر آن استدلال کرد و ثالثاً درست است که اگر وقوع تعبد ثابت نشود بحث از امکان فائده عملی ندارد، اما وجود فائده عملی شرط صحت نزاع اصولی نیست. چه بسیار مسائل اصولی خصوصا مسائل مطروحه در کفایه الاصول که تنها فائده علمی دارد. [۲۴]

 جمع‌بندی کلام مرحوم حکیم(قدس‌سره):

امکان وقوعی و امکان قیاسی هر دو می‌تواند محل نزاع باشد چون در اصطلاح ما یعنی علم به عدم لزوم محذور و ما وجداناً محذوری برای تعبد به ظنّ نمی‌شناسیم و احتمال وجود محذوری فراتر از درک ما قابل توجه نیست پس حکم به لزوم محذور می‌کنیم. اما امکان قیاسی می‌تواند محل نزاع باشد، چون در اصطلاح ما یعنی عدم علم به لزوم محذور و البته اثبات امکان بدین معنا آسانتر است.

اما دلیل وجدان با توجیهی که برای آن ذکر شد قابل قبول است، در عین آن‌که دلیل وقوع نیز صحیح است ولی با استناد به دلیل وقوع نمی‌توان گفت بحث از امکان و عدم امکان تعبد به ظن لغو است. اما ایشان نسبت به اشکالات سه گانه محقق خراسانی بر اصاله الامکان سکوت کرده است و گویا آن را وارد دانسته است.

آیت الله خوئی(قدس‌سره) پس از طرح اشکالات سه گانه مرحوم آخوند فرموده: کلام میرزای نائینی اشکال چهارم بر شیخ(قدس‌سره) است. میرزای نائینی معتقد است که اگر اصاله الامکان را به عنوان یک اصل عقلایی بپذیریم مراد از امکان در این اصل امکان تشریعی است نه تکوینی. سپس مرحوم آیت الله خوئی(قدس‌سره) می‌فرمایند: هر چهار اشکال بر شیخ وارد نیست.

اما اشکالات سه‌گانه آخوند خراسانی(قدس‌سره) وارد نیست؛ چون ایشان تصور کرده‌اند که مراد شیخ از اصاله الامکان، بنا بر امکان به طور مطلق است، ولی ظاهراً مراد شیخ بنا بر امکان به هنگام قیام دلیل معتبر بر وقوع است. مانند آن‌که ظاهر کلام مولی بر حجیت ظنّ و جعل حکم ظاهری دلالت داشته باشد، دست کم باید بگوییم احتمال می‌رود منظور شیخ بنا بر امکان در این فرض باشد، آنگاه به سادگی می‌توان فهمید ثمره بنای عقلا بر امکان تعبد به ظن یا استحاله آن چیست؟ زیرا در صورتی که تعبد به ظن از نظر عقلا ممکن باشد باید به ظاهر کلام مولی اخذ کرد و به ظن عمل کرد و در صورتی که تعبد به ظن نزد عقلا محال باشد همین استحاله قرینه عقلی قطعی است که هر چه از شارع صادر شده است و ظاهرش تعبد به ظن است، تأویل گردد و از ظاهر آن دست برداشت. مثلا اگر مولی امر به اخذ به خبر ثقه یا ظاهر کتاب کرده است، باید بگوییم امر او امتحانی است و یا توجیه دیگری بیاوریم.

حال اگر امری  از جانب مولی در مورد اخذ به فلان ظن صادر شد و شک کردیم که عقلا وقوع چنین چیزی را ممکن می‌دانند و باید به ظاهر امر مولی عمل کرد یا محال و باید چیز دیگری غیر از ظاهر امر مراد باشد، در چنین جایی عقلا بنا بر امکان می‌گذارند و شکی نیست که شارع چنین بنایی را امضا کرده است. بدین سان هر سه اشکال مرحوم آخوند(قدس‌سره) دفع می‌گردد. اما اشکال چهارم مبتنی بر آن است که امکان به تکوینی و تشریعی تقسیم گردد و دانستید که امکان همواره تکوینی است بلکه متعلق آن گاه امر تکوینی و گاه تشریعی است. پس کلام شیخ را باید کاملا متین و استوار دانست. [۲۵]

ولی حق آن است که دفاعیات مرحوم خوئی(قدس‌سره) از شیخ(قدس‌سره) اشکالات دیگری در پی می‌آورد به علاوه آن‌که برای ما معلوم نیست بیانات ایشان چگونه دافع اشکال سوم است. در این مرحله شهید آیت الله صدر(قدس‌سره) به میدان بحث آمده واین نزاع را فیصله می‌دهد. ایشان می‌فرماید: نخست لازم است تتمه‌ای برای کلام محقق خراسانی بیاوریم و آن‌گاه به قضاوت بنشینیم. باید دید چرا محقق خراسانی در اشکال دوم خود اشاره می‌کند که ما قطع به موافقت شارع با این سیره و امضای آن نداریم با توجه به آن‌که سیره عقلائیه بدون کشف امضای شارع ذاتاً حجیتی ندارد. مگر چه فرقی میان سیره عقلا بر اصاله الامکان و سیره عقلا بر حجیت الظهور است که محقق خراسانی در مورد دوم می‌فرماید: قطع به موافقت شارع داریم ولی در مورد اول می‌گوید حداکثر ظن به موافقت شارع داریم. لابد از آن جهت که اگر قطع به امضای شارع داشته باشیم معنایش قطع به وقوع حکم ظاهری است در نتیجه جایی برای اصاله الامکان باقی نمی‌ماند و موضوع آن منتفی می‌گردد. چون دیگر شکی در کار نیست و در نتیجه قطع به امضای شارع خلاف فرض و محال خواهد بود. این مطلبِ ناگفته را باید تتمه کلام محقق خراسانی قرار داد و با توجه به آن قضاوت کرد. استاد ما آیت الله خوئی(قدس‌سره) از کلام شیخ انصاری(قدس‌سره) چنین فهمیده‌اند که مراد ایشان از اصاله الامکان اصالت حجیت ظاهر کلام مولی و تشریع اوست، تا زمانی که قطع به امتناع مدلول آن نداشته باشیم. نظیر آن‌که اگر مولی بگوید «اکرم کل فقیر» و ما احتمال بدهیم ایجاب اکرام فقیر فاسق محال باشد، از اطلاق و عموم دلیل به مجرد این احتمال رفع ید نمی‌کنیم. پس همین‌طور ادله‌ای که ظاهرش جعل حجیت و جعل حکم ظاهری است مادامی که قطع به امتناع جعل حجیت نداشته باشیم حکم به حجیت ظاهر آن دلیل می‌کنیم. ولی این سخن سهوی آشکار است چون اساساً نمی‌توان محل نزاع را جائی قرار داد که اماره ظنی معتبر بر حکم ظاهری موجود باشد، زیرا ما نقل کلام به آن اماره ظنی می‌کنیم و می‌گوییم حجیت آن یا با قطع ثابت شده است یا با ظن. اگر با قطع ثابت شده است که قطع به تحقق حکم ظاهری داریم و اگر با ظن ثابت شده که امکان حجیت آن اول کلام است. بحث ما در اصل امکان جعل حجیت است نه در امکان و استحاله ثبوت مدلول دلیل، بله چنان‌که ایشان فرموده‌اند شکی نیست که اگر چیزی حجت بود، نمی‌توان از آن رفع ید کرد مگر آن‌که بطلانش با قطع یا حجت اقوی ثابت شود. البته اگر حجیت ظهور ثابت شود ولی شک در حجیت صنف خاصی از حجج و احکام ظاهری مانند خبر واحد داشته باشیم می‌توان به حجیت ظهور استناد کرد و حجیت خبر واحد را ثابت کرد، ولی محل بحث ما در این‌جا امکان یا امتناع اصل جعل حکم ظاهری است. [۲۶]

شهید آیت الله صدر(قدس‌سره) در مقام داوری میان شیخ انصاری و آخوند خراسانی «قدس سرهما» در مسأله اصاله الامکان و اشکالات سه گانه آخوند خراسانی در کفایه بر آن می‌فرماید: اما نسبت به اشکال سوم می‌توان گفت که بحث از امکان قبل از بحث از وقوع در دو مورد صحیح است.

اول: فرض می‌کنیم دلیل قطعی بر تعبد به حکم ظاهری موجود است که قطعیت دلالت آن منوط به ثبوت امکان تعبد به ظن است. بلکه اگر دلیل وقوع آیه‌ای قطعی السند و قطعی الدلاله باشد آنگاه می‌توان گفت این دلیل دلالت قطعی بر وقوع تعبد به ظن دارد پس اخص از دلیل امکان است و با وجود آن بحث از امکان لغو است ولی اگر دلیل وقوع را سیره عقلائیه فرض کنیم دلالت آن منوط به امضای شارع و عدم ردع اوست و در احراز عدم ردع می‌توان گفت چه بسا شارع اعتماد  بر اصل عقلائی امکان تعبد به ظن کرده است. پس قطعیت دلالت این دلیل متوقف بر ثبوت اصاله الامکان است آنگاه اگر اصاله الامکان در مرحله پیشین پذیرفته شد دلالت التزامی‌اش آن است که شارع نیز اصاله الامکان را امضا کرده است.

دوم: فرض می‌کنیم دلیل قطعی بر جعل حکمی در موارد شک یا ظن موجود است ولی مجرد این دلیل موجب انتفای موضوع اصالظ الامکان نیست، چون عدم امکان جعل حکم ظاهری می‌تواند از ناحیه کیفیت جمع میان حکم ظاهری و واقعی باشد، یعنی قائلین به استحاله جعل حکم ظاهری شاید نظرشان این بوده که وجود دو حکم برای  یک موضوع را نمی‌توان توجیه کرد. دلیل مذکور ثابت می‌کند که در موارد شک یا ظن، حکمی موجود است و ما نمی‌دانیم واقعی است یا ظاهری. حال اگر بخواهیم التزام به وجود حکم واقعی در ظرف شک را از اطلاق ادله احکام واقعیه استفاده کنیم ناچاریم حجیت اطلاق را به عنوان یکی از احکام ظاهری بپذیریم پس اگر اصاله الامکان را قبلاً به عنوان اصل عقلائی ثابت کرده باشیم، دیگر مدلول این اطلاق را محال نخواهیم شمرد و این درست شبیه همان است که آیت الله خوئی(قدس‌سره) اشاره کرده‌اند که اگر مولی گفت: «أکرم کل فقیر» و ما احتمال دادیم ایجاب اکرام فقیر فاسق محال باشد، تمسک به ظاهر دلیل می‌کنیم و به احتمال استحاله اعتنایی نمی‌کنیم.

کیفیت جمع میان حکم ظاهری و واقعی و پاسخ به شبهات موجود در باب امکان تعبد به ظن و جعل حکم ظاهری

فصل اول: دیدگاه‌های شیخ انصاری(قدس‌سره)

شیخ از رسائل دو استدلال از ابن قبّه بر امتناع تعبد خبر واحد نقل کرده است:

١ ـ اگر در فروع عمل به خبر واحد جایز باشد، در اصول نیز جایز خواهد بود و هو باطل.

٢ ـ عمل به خبر واحد موجب تحلیل حرام و تحریم حلال و انقلاب احکام از وجهش می‌گردد و این استدلال در هر اماره غیر علنی راه می‌یابد.

آنگاه شیخ در پاسخ شبهه اول می‌گوید: اولا این قیاس باطل است و ثانیاً در اصول دلیل بر عدم وقوع داریم نه بر عدم امکان و ثالثاً اگر تعبد به ظن در اصول هم واقع باشد در موارد نادری است و اساس دین با ادله قطعی ثابت شده است. اما اشکال اول و دوم محقق خراسانی که چنین سیره‌ای نداریم یا اگر داشته باشیم حداکثر ظنی است و حجیت ظن اول کلام است، از این دو اشکال مفرّی نیست. [۲۷]  نتیجه آن‌که برای اثبات اصاله الامکان از راهی که شیخ(قدس‌سره) رفته است، نمی‌توان رفت.

و در پاسخ شبهه دوم علاوه بر نقض به ادله ظنی دیگر مانند فتوی و بینه و ید جواب حلّی مفصلی ارائه می‌دهد بدین شرح که اگر باب علم منسد باشد و احکام واقعی در حق همه فعلیت داشته باشد عقلاً و شرعاً ناگزیر از عمل به ظن هستیم. چون بعد از علم بهترین راه عمل به ظن است و اگر باب علم منفتح باشد و خطای ظنون بیشتر از علوم فرض شود و اگر مبنای طریقیت امارت را بپذیریم باید گفت که بله تعبد به ظن قبیح است، چون عمل به ظن موجب خسارت است و مصلحت فوق‌العاده‌ای در آن نیست، اما بر مبنای سببیت تفصیلی در کار است. سببیت منسوب به اشاعره آن است که جاهل قبل از قیام اماره هیچ حکم ندارد و حکمش همان است که اماره می‌گوید: این سببیت شبهه ابن قبه را دفع می‌کند ولی خودش باطل است؛ چون خلاف قاعده اشتراک است سببیت منسوب به معتزله آن است که حکم واقعی در حق جاهل جعل شده است ولی مشروط به عدم قیام اماره بر خلاف آن است این قسم سببیت نیز خلاف قاعده اشتراک و باطل است، بیان شیخ در بطلان این وجه چنین است: «فالحکم الواقعی فعلیّ فی حق غیر الظان بخلافه و شأنی فی حقه بمعنی وجود المقتضی لذلک الحکم لولا الظن علی خلافه و هذا أیضاً کالأول فی عدم ثبوت الحکم الواقعی للظان بخلافه».[۲۸]

اما قسم سومی از سببیت است که تصویب شیعی قلمداد می‌شود و معروف به مسلک مصلحت سلوکیه است. شیخ انصاری(قدس‌سره) که به صورت رسمی پایه‌گذار این مسلک قلمداد می‌شود، در شرح آن می‌فرماید ما نمی‌گوییم حکم جاهل منحصر درمؤدای اماره است، بلکه حکم واقعی در حق عالم و جاهل مشترک است ولی عمل بر طبق اماره و به استناد اماره و به تعبیر دیگر سلوک اماره مصلحتی دارد که در صورت خطای اماره جبران فوت مصلحت واقع را می‌کند، آنگاه شیخ تلاش و کشش بسیاری به عمل می‌آورد که تفاوت قسم سوم ازسببیت با قسم دوم آشکار شود. ایشان فرموده‌اند در قسم دوم وقتی اماره بر وجوب جمعه مثلاً قائم شد مؤدای اماره همان حکم واقعی می‌گردد و هرگاه کشف خلاف شد و خطای اماره ظاهر گشت در واقع موضوع حکم واقعی منقلب می‌گرد. مانند صیروره الخلّ خمراً، اما بنا بر قسم سوم اگر اماره مخالف واقع باشد مصلحتی در مؤدای اماره نیست تا تزاحمی پیش آید. ذات عمل به همان وضع قبلی باقی است، فقط تطبیق عمل با اماره مصلحت دارد و این نوع مصلحت با آن مفسده واقعی اصطکاک ندارد تا او را مضمحل کند، پس کسر و انکساری در کار نیست، بلکه مصلحت سلوکیه به تدریج و به مقدار سلوک ایجاد می‌شود و مصلحت واقعی فوت شده را تدارک می‌کند. باز هم باید تأکید کرد که مصلحه السلوک بقدر السلوک شیخ معتقد است مصلحت سلوکیه هم ممکن است و هم واقع. ممکن است چون محذوری از آن پدید نمی‌آید بلکه شبهه ابن قبه را نیز پاسخ می‌دهد و واقع است چون مستلزم تصویب و خلاف قاعده اشتراک نیست، بلکه ضد تصویب است.

از شیخ(قدس‌سره) سر وجه جمع میان حکم ظاهری و واقعی فهمیده می‌شود. وجه اول موسوم به نظریه مصلحت سلوکیه است که توضیح داده شد و شبهه تفویت مصلحت والقاء در مفسده و شبهه نقض غرض و تحلیل حرام و تحریم حلال را پاسخ می‌دهد و توجیه و تفسیری برای ثبوت دو گونه حکم نسبت به موضوع واحد است. ولی این وجه بر مبنای سببیت و موضوعیت در جعل احکام ظاهری مطرح است نه بر مبنای طریقیت.

بعد از شیخ انصاری(قدس‌سره) می‌توان محقق نائینی را از مدافعین نظریه مصلحت سلوکیه به شمار آورد. ایشان این نظریه را دارای سه ویژگی مهم می‌داند. اول آن‌که برخلاف سببیت معتزلی و اشعری مستلزم تصویب نیست و دوم آن‌که این نوع سببیت عین طریقیت است و سوم آن‌که بنابراین نظریه نمی‌توان قائل به إجزاء حکم ظاهری به طور مطلق شد. [۲۹]

از محقق نائینی(قدس‌سره) که بگذریم بیشتر ائمه علم اصول ایراداتی را بر این نظریه متوجه ساخته‌اند. آیت الله فیروزآبادی(قدس‌سره) در تعلیقه کفایه می‌فرمایند: «این مسلک محذور ثبوتی ندارد، ولی اثباتاً دلیلی بر قبول آن نیست.» [۳۰] ولی آیت الله خوئی(قدس‌سره) محذوری ثبوتی برای آن ادعا کرده است. ایشان می‌فرماید: سببیت نوع سوم مستلزم تبدل حکم واقعی و نوعی تصویب است چون اگر فرض کنیم سلوک اماره مشتمل بر مصلحتی است که جای مصلحت واقع را می‌گیرد. پس چرا شارع استیفاء مصلحت واقع را تعییناً واجب کرده است. بلکه باید تخییر میان ایجاب واقع و سلوک اماره قرار داده شود. مثلاً باید فرض کرد مصلحت صلاه ظهر قائم به دو امر است یکی خود صلاه ظهر و دیگری سلوک اماره‌ای که دلالت بر صلاه جمعه می‌کند و خلاف آن کشف نشده است. در اینجا اگر شارع وجوب واقعی را به خصوص صلاه ظهر اختصاص دهد، ترجیح بلا مرجّح است.

پس باید واجب واقعی یکی از دو امر به نحو تخییر باشد یا صلاه ظهر یا سلوک اماره مذکور آنگاه قاعده اشتراک مخدوش می‌گردد؛ چون در حق عالم، حکم واقعی تعیینی و در حق جاهل تخییری خواهد بود و این نوعی تصویب است.[۳۱]

شهید آیت الله صدر(قدس‌سره) می‌فرمایند: در باب جعل احکام ظاهریه اگر مبنا بر سببیت یا به تعبیری بر موضوعیت باشد یعنی احکام ظاهریه مبادی خاص به خود و مستقل از مبادی احکام واقعیه داشته باشد و قیام اماره سبب حدوث مصلحتی غیر از مصلحت واقعی گردد، در این صورت میان مبادی احکام ظاهریه و مبادی احکام واقعیه تضاد رخ می‌دهد و راه جمعی باید جستجو کرد. شیخ انصاری مصلحت سلوکیه را به عنوان راه جمعی برای حل این مشکل بیان فرموده که ما آن را درقالب جدیدی عرضه می‌کنیم. بنابر آن‌چه شیخ(قدس‌سره) فرموده، مصلحت و ملاک حکم ظاهری در نفس فعل به عنوان اولی آن‌که متعلق حکم واقعی می‌باشد نیست بلکه مصلحت حکم ظاهری در عنوان دیگری است مانند عنوان اتباع اماره و سلوک اماره و در نتیجه اجتماع دو حکم متضاد در عنوان واحد پدید نمی‌آید. و اما تلازم و تزاحم میان دو ملاک که ناشی از تلازم میان دو عنوان در خارج است، در صورتی محذور دارد که هر دو تکلیف واصل باشد، اما وجود واقعی دو تکلیف در صورتی که هر دو واصل نباشند، محذوری ندارد. مثلا نماز جمعه می‌تواند در واقع حرام باشد ولی اماره بر وجوب آن قائم شود آنگاه سلوک اماره واجب ظاهری خواهد بود و منافاتی میان این وجوب و آن حرمت نیست چون هر دو با هم واصل نخواهند بود چون حکم ظاهری منوط به عدم وصول حکم واقعی است. [۳۲]

بیان استاد شهید در این بخش پاسخگوی اشکال آیت الله خوئی(قدس‌سره) است و شرح بیشتر آن خواهد آمد. سپس استاد شهید در توضیحات خود اضافه می‌کنند که این جمع مبتنی بر مسلک خاصی در باب اجتماع امر و نهی است. بنا بر این مسلک تعدد عنوان برای دفع غائله اجتماع امر و نهی کافی است؛ چون مصب احکام عناوین در ذهن بما هی حاکیه عن الخارج است نه معنونات؛ گرچه معروض مصلحت و غرض، معنون است ولی معروض حکم خود عنوان به حمل اولی است. یعنی آنچه که به او به عنوان این که خارج است نظر می‌شود و عنوان بدین گونه که توضیح دادیم متعدد است و انصاف معنون خارجی به مطلوبیت یا محبوبیت و مبغوضیت بالعرض و العنایه است نه بالحقیقه… بر این اساس اجتماع امر و نهی بر موجود واحد خارجی که دارای دو عنوان باشد، جایز است مانند آن‌که امر به جنس و نهی به  فعل تعلق پذیرد به رغم آن‌که ترکیب آن دو در خارج اتحادی است مصلحت سلوکه به تقریری که ذکر شد اگر فی حدّ نفسه مورد قبول باشد لااقل مختص به مواردی است که حکم ظاهری مانند حکم واقعی محتمل الزامی باشد، اما در موردی  که حکم ظاهری ترخیص باشد جاری نیست، مثلا فرض کنید اماره بر ترخیص و اباحه قائم شده است، اگر موضوع و مصب این اباحه ظاهریه بخواهد نفس عنوانی باشد که متعلق حکم واقعی است، محال پدید می‌آید چون میان دو حکم تضاد است و اگر عنوان دیگری باشد که جعل اباحه نسبت به این عنوان نمی‌تواند مزاحم حکم واقعی الزامی باشد، زیرا ترخیص نمی‌تواند مزاحم الزام باشد و عقلا مؤمّن از او به شمار آید پس جعل این اباحه به منزله جعل اباحه واقعیه بر عنوانی است که ملازم واجب واقعی است و به هیچ وجه مزاحم او نیست. در نتیجه جعل مثل این اباحه مستلزم تأمین از وجوب واقعی نیست. [۳۳]

سپس ایشان به بررسی اشکال آیت الله خوئی(قدس‌سره) بر مصلحت سلوکیه می‌پردازد و می‌فرماید:

ایشان اشکال خود را در مثال ظهر یا جمعه تطبیق داده‌اند ولی می‌توانستند به مورد دیگری انگشت بگذارند که اشکال تصویب اشد و اوضح است و آن جایی است که فرض کنیم چیزی در واقع حرام باشد و اماره بر اباحه آن قائم شود، در این گونه موارد فوات مفسره واقعیه و تدارک آن به مصلحت سلوکیه معنایش آن است که حرام واقعی منقلب به مباح شود و این بدترین نوع تصویب است و نیز باید توجه داشت که بنا بر این اشکال فرقی نیست که مصلحت سلوکیه استیفایی باشد یا تدارکی به معنای آن‌که از سنخ مصلحت واقع باشد یا مصلحت دیگری که فوت مصلحت واقع را جبران می‌کند. ولی انگار قائلین به نظریه مصلحت سلوکیه متوجه این اشکال بوده‌اند و لذا در لابلای کلام خود اشاره کرده‌اند که رابطه طولیت میان مصلحت و حکم واقعی برقرار است، خود شیخ(قدس‌سره) تصریح دارد که استیفاء مصلحت سلوکیه مشروط به بقاء واقع است و اگر فرض کنیم مولی از حکم واقعی رفع ید کرده است و اماره در معرض اصابت و خطا نیست دیگر سلوک آن نیز مصلحت نخواهد داشت، پس مصلحت سلوک در طول مصلحت واقع است و به تعبیر دیگر محفوظ ماندن مصلحت واقع شرط تحقق مطلحت سلوک است ولی این بدان معنی نیست که مصلحت سلوکیه عِدل مصلحت واقع است هر چند مصلحت سلوک استیفاءً یا تدارکاً به مقدار واقع است زیرا عِدل بودن آن در طول بقاء واقع است و لذا نمی‌تواند رافع آن به شمار آید و گر نه از وجود آن عدم آن لازم می‌آید. بله در نهایت نوعی توسعه قهری تکوینی در مبادی حکم و در دائره غرض پدید می‌آید ولی این توسعه منجر به توسعه در جعل شرعی نیست و لذا شیخ انصاری اصرار دارد که این نظریه ضد تصویب است. ما گوییم اگر نظرشان عدم تصویب به لحاظ جعل است سخنشان درست است و اگر  تصویب به لحاظ مبادی مد نظر باشد البته بنابر مسلک مصلحت سلوکیه چنین تصویبی پدید می‌آید ولی شیخ و پیروان او تنها تصویب به لحاظ جعل را باطل دانسته‌اند.[۳۴]

سپس استاد شهید ایراد اساسی خود بر مسلک مصلحت سلوکیه را چنین ذکر می‌کنند: ما نمی‌دانیم چه فرقی است میان آن‌که مصلحت در مؤدی باشد که معتزله و اشاعره گویند یا در سلوک باشد که شیخ(قدس‌سره) می‌فرماید.

احتمال اول: طرح این نظریه که مصلحت در عنوان ثانوی فعل یعنی در سلوک است، نه در خود مؤدی و فعل به عنوان اولیِ آن، شاید به خاطر آن است که در صورت کشف خلاف قائل به إجزا نباشیم.

جواب: حق آن است که ما می‌توانیم عدم إجزا را حتی بر فرض وجود مصلحت در مؤدی ملتزم شویم. چون فرض مصلحت در مؤدی منوط به بقای حکم ظاهری است و بقای حکم ظاهری منوط به شک است حال اگر کشف خلاف شد و خطای اماره معلوم شد، دیگر شکی نیست تا حکم ظاهری باشد و در نهایت بگوییم مصلحت در مؤدی است.

احتمال دوم: اصحاب این مسلک نظرشان آن بود که ضمناً مشکل تضاد را حل کنند بدین طریق که مرکز مصلحت حکم ظاهری و مبادی آن عنوان ثانوی فعل است ولی مبادی حکم واقعی قائم به خود فعل به عنوان اولی آن است پس مرکز هر کدام غیر از دیگری است.

جواب: چنان‌که سابقا توضیح دادیم این مطلب در موردی که حکم ظاهری ترخیص باشد، جاری نیست.

احتمال سوم: منظور اصحاب این مسلک آن بود که [تفاوتی میان حکم ظاهری و حکم واقعی پدید آید چون] اگر مصلحت در فعل به عنوان اولی آن باشد، حکم حکم واقعی خواهد بود [و تفاوتی ظاهر نخواهد شد].

جواب: ظاهری بودن حکم منوط به این امر نیست که مصلحت حکم قائم به عنوان ثانوی باشد تا تفاوت پیدا کند از حکم واقعی که مصلحت آن در عنوان اولی است، بلکه در ظاهری بودن حکم همین مقدار کافی است که حکم منوط به شک و دائر مدار آن باشد، چه آن‌که بر عنوان اولی مستقر باشد یا بر عنوان ثانوی.

احتمال چهارم: نظر ایشان به دفع شبهه تصویب بوده است. [بدین توضیح که بگوییم مصلحت در سلوک اماره است و مصلحت واقع سرجای خود محفوظ است و در صورت خطای اماره این مصلحت جبران مصلحت واقع را می‌کند].

جواب: چه مصلحت در مؤدی باشد یا در سلوک اماره، اگر این مصلحت در طول حکم واقعی و بقاء آن است، تصویبی به لحاظ جعل نیست و گرنه تصویب لازم می‌آید به همان توضیحی که سید استاد فرموده‌اند.[۳۵]

وجه جمع دیگری که از کلمات شیخ(قدس‌سره) به دست می‌آید آن است که موضوع حکم ظاهری متفاوت از موضوع حکم واقعی است و چون وحدت موضوع موجود نیست وجود دو گونه حکم فعلی اشکالی ایجاد نمی‌کند.

موضوع حکم واقعی ذات شیء است ولی موضوع حکم ظاهری شیء است به ملاحظه آن‌که حکم واقعی‌اش مشکوک است.

این جمع را مشکینی در حاشیه کفایه به سید محمد اصفهانی(قدس‌سره) نسبت داده است و محقق نائینی بنابرآنچه در اجود التقریرات آمده است به علامه مجدد شیرازی نسبت داده است [۳۶] ولی انتساب آن به شیخ(قدس‌سره) مبنتی بر کلام ایشان در اول بحث برائت پیرامون تعارض اصل و دلیلِ مثبت و نیز کلام ایشان در اول بحث تعادل و تراجیح است.

اولین و مهم‌ترین ناقد شیخ(قدس‌سره) در بسیاری از مسائل اصولی و از جمله این مسأله محقق خراسانی است. ایشان فرموده است که هر جا حکم واقعی موجود است، لازم نیست حکم ظاهری نیز موجود باشد ولی هر جا حکم ظاهری موجود است حکم واقعی نیز در مرتبه او موجود است. در نتیجه نسبت به غیر عالِم، حکم ظاهری و واقعی اجتماع پیدا می‌کنند.[۳۷]

محقق قوچانی در حاشیه کفایه تلاش کرده است جمع مذکور را به نحوی تقریب کند که اشکال صاحب کفایه بر آن وارد نیاید. ایشان فرموده است: موضوع حکم واقعی مطلق نیست که حالت علم و شک را شامل شود زیرا اطلاق در جایی است که امکان تقیید باشد و چنان‌که محال است علم به حکم را در موضع همان حکم اخذ کرد، شک در حکم را نیز نمی‌توان در موضوع همان حکم اخذ کرد. در نتیجه به هنگام شک در حکم واقعی تنها حکم ظاهری موجود است و بس.

ولی حق آن است که دفاع محقق قوچانی به جایی نمی‌رسد و از اشکال محقق خراسانی گریزی نیست زیرا اهمال در مقام ثبوت معنا ندارد و مراد از اطلاق در محل بحث اطلاق لحاظی اثباتی نیست بلکه اطلاق نتیجی ثبوتی است. به علاوه آن‌که انکار حکم واقعی در حال شک مساوق تصویب و خلاف قائده اشتراک است.

اکنون وقت آن رسیده که مطالب فوق را همراه با فوائد دیگری یک‌جا در کلام شهید آیت الله صدر(قدس‌سره) ببینیم. ایشان فرموده‌اند:

این جمع به دو گونه تفسیر و تقریب شده است:

الف: محقق خراسانی فرموده است حکم ظاهری به اعتبار آن‌که در موضوعش شک در حکم واقعی اخذ شده  است به دو مترتبه متأخر از آن است. بعد خود ایشان فرموده که حکم ظاهری گرچه در مرتبه حکم واقعی نیست ولی حکم واقعی در مرتبه حکم ظاهری موجود است. ولی باید گفت این اشکال بر شیخ وارد نیست، زیرا چنان‌که معلول در رتبه علت خود نیست و با آن اجتماع ندارد، علت نیز در رتبه معلول خود نیست. در واقع تعاصر علت و معلول زمانی است نه رتبی یعنی همیشه این اختلاف رتبه و طولیت محفوظ است. پس نه حکم واقعی در مرتبه حکم ظاهری قرار می‌گیرد و نه بالعکس.

پاسخ صحیح از این راه جمع آن است که اولاً طولیت میان حکم واقعی و ظاهری به ملاک مذکور (که یکی در موضوع دیگری مأخوذ است) قابل قبول نیست، زیرا شک متأخر از مشکوک بالذات است نه مشکوک بالعرض و تنافی و تضاد میان دو حکم به وجود واقعی آن دو است نه وجود علمی آن دو و اساساً کلام در کیفیت جمع میان دو حکم فی حد نفسه و در نظر مولی و با توجه به مبادی آن‌هاست نه به لحاظ مکلف و در نظر او و مسأله می‌تواند چنین باشد که مولی در موضوع جعل ظاهری، فرض شک در حکم واقعی را مأخوذ داشته است، نه این که مولی برای جعل حکم ظاهری باید بالفعل شک داشته باشد، تا بتواند آن را جعل کند.

و ثانیاً اگر تعدد رتبه را هم بپذیریم مشکلی حل نمی‌شود نه مشکل تضاد و نه مشکل نقض غرض، چنان‌که اگر مثلاً در موضوع حم به وجوب چیزی حرمت آن چیز اخذ شده باشد، مشکل تضاد میان وجوب و حرمت بر طرف نمی‌شود، زیرا آنچه محذور دارد اجتماع دو حکم در زمان واحد است، نه اجتماع در رتبه و لذا اگر فرض کنیم احد الضدین علت دیگری باشد باز هم اجتماع آن‌ها محال است، بلکه از وجود رابطه تضاد میان آن‌ها می‌فهمیم که علیتی در کار نیست نه این تضاد موقوف بر عدم علیت باشد. و همینطور مشکل نقض غرض باقی است، مثلاً اگر حکم ظاهری اباحه و حم واقعی وجوب باشد، یا این اباحه اثر دارد و موجب ترخیص در ترک است یا نه؟ در صورت اول شبهه نقض غرض مطرح است چه رتبه را متعدد فرض کنیم یا متحد ودر صورت دوم حکم ظاهری لغو و بی‌اثر خواهد بود و هو خلاف الفرض.

ب: محقق نائینی تفسیر صاحب کفایه از این راه جمع و جواب صاحب کفایه از آن را ذکر کرده است و فرموده اصل این جمع به درستی فهمیده نشده است و سپس کلامی مشوّش و معقّد آورده و خلاصه‌اش آن است که حکم ظاهری در طول حکم واقعی است یعنی این‌که حکم واقعی مقتضی حکم ظاهری و سبب وجود آن است به طوری که بدون وجود احکام واقعی جعل احکام ظاهری معنا نداشت. بر این اساس محال است که حکم ظاهری دافع حکم واقعی و مانع از آن باشد زیرا شیء مانع از ما یتوقف علیه خود نیست و گرنه از وجود آن عدمش لازم می‌آید.

پاسخ ما به محقق نائینی(قدس‌سره) آن است که بله، حکم ظاهری مانع از حکم واقعی نیست، ولی محذوری نیست که فرض کنیم که حکم واقعی مانعی از حکم ظاهری باشد. پس ما باید مشکل تضاد را قبل از بررسی رابطه توقف و طولیت حل کنیم؛ چون محال است یکی از دو ضد علت وجود ضد دیگر باشد. اگر این مشکل حل شد که شد و گرنه فرض ترتب فی حد نفسه محال خواهد بود. «و بتعبیر أوضح أن من یدعی التضاد بین الحکمین لا یفهم الحکم الظاهری إلا کحکم واقعی و معه لا تکون طولیه بینه و بین الحکم الواقعی بل یکون فی عرضه فافتراض الطولیه بالنحو المبین فی التقریب إنما یکون بعد تعقل الحکم الظاهری و إمکانه کما هو واضح».[۳۸]

جمع بندی کلام شهید آیت الله صدر(قدس‌سره):

قائل شدن به تعدد رتبه مشکل جمع میان حکم ظاهری و واقعی را حل نمی‌کند و علی‌رغم دفاعیات محقق نائینی شبهه اجتماع مثلین یا ضدین و نیز شبهه نقض غرض و تفویت مصلحت هم‌چنان باقی است ولی با این حال اشکال محقق خراسانی بر آن وارد نیست.

این راه جمع را استاد شهید در حلقه ثانیه تلقی به قبول کرده است و فرموده است:« ما دام أحدهما من سنخ الأحکام الواقعیه والآخر من سنخ الأحکام الظاهریه فلا محذور فی اجتماعهما وإنما المستحیل أن یجتمع فی واقعه واحده وجوب واقعی وإباحه واقعیه».[۳۹] ولی در حلقه ثالثه رأی نهایی خود را ابراز کرده‌اند و فرموده‌اند:«وما قیل سابقاً من أنه لا تنافی بین الحکم الواقعی والظاهری؛ لأنهما سنخان مجرد کلام صوری إذا لم یعط مضموناً محدداً لأن مجرد تسمیه هذا بالواقعی وهذا بالظاهری لا یخرجهما عن کونهما حکمین من الأحکام التکلیفیه وهی متضاده».[۴۰]

وجه جمع سوم که از کلمات شیخ انصاری(قدس‌سره) به دست می‌آید مختص به امارات است. ایشان در تنبیه اول از تنبیهات باب انسداد در جواب صاحب هدایه المسترشدین در ضمن گفتار خود آورده‌اند: «فیه أن تفریغ الذمه عما اشتغلت به إما بفعل نفس ما أراده الشارع فی ضمن الأوامر الواقعیه وإما بفعل ما حکم حکماً جعلیاً بأنه نفس المراد وهو مضمون الطرق المجعوله.» [۴۱]

محقق نائینی در مقام بررسی این وجه جمع فرموده‌اند: شیخ(قدس‌سره) همه احکام وضعیه را منتزع از احکام تکلیفی می‌داند و معتقد است حجیت منتزع از حکم شارع است به این که مؤدای طریق همان واقع است. بنابراین حکم تکلیفی دیگری در مقابل حکم واقعی موجود پدید نمی‌آید تا در صورت مخالفت اجتماع ضدین لازم آید. ولی دیدگاه ایشان از نظر ما قابل قبول نیست، زیرا واجب  واقعی اگر مثلاً نماز جمعه باشد و اماره بر وجوب نماز ظهر قائم شود، حکم شارع به این که نماز ظهر همان واجب واقعی است یا اخبار محض است یا انشاء، صورت اول غیر معقول است و صورت دوم یا معنایش آن است که شارع نماز ظهر را به منزله نماز جمعه حساب کرده و وجوب واقعی را برای آن اثبات کرده است که این تصویب معتزلی و به معنای انقلاب واقع بعد از قیام اماره مخالف است و یا معنایش آن است که جری عملی باید بر طبق اماره باشد که در این صورت تفاوتی میان اماره و اصل باقی نمی‌ماند و هر دو در عرض هم قرار می‌گیرند و رابطه حکومت میان امارات و اصول از میان می‌رود. [۴۲]

فصل دوم: دیدگاه‌های محقق خراسانی(قدس‌سره)

ایشان محذورات تعبد به ظن را به سه دسته تقسیم کرده است:

١ ـ یا قائل به وجود احکامی لایتغیر و ثابت غیر از مؤدیات امارات هستیم و یا قائل به تصویب.

در صورت اول اگر اماره به واقع برسد اجتماع مثلین و اگر اماره به خطا برود اجتماع ضدین پدید می‌آید و چون احکام شرعی اعتباراتی خالی از مبادی نیستند، محذور اجتماع اراده و کراهت و اجتماع مصلحت و مفسده بدون کسر و انکسار نیز پدید می‌آید و صورت دوم گرچه مستلزم این اشکالات نیست، ولی خودش فی حد نفسه باطل است.

٢ ـ بر مبنای تخطئه اگر اماره به خطا برود و دلالت بر وجوب عملی کند که مضاد با واجب واقعی است، طلب ضدین پدید می‌آید. در فرض قبل متعلق حکم ظاهری و واقعی واحد و در این فرض متعدد است و طلب ضدین برای مکلف از قبیل متزاحمین است.

٣ ـ اگر اماره بر عدم وجوب آنچه در واقع واجب است دلالت کند یا بر عدم حرمت حرام واقعی دلالت کند، تفویت مصلحت و القاء در مفسده لازم می‌آید.

در پاسخ صاحب کفایه(قدس‌سره) اقوال سه گانه در باب حجیت امارات را چنین بیان می‌فرماید:

١ ـ حجیت از اعتبارات متأصله است قابلیت جعل مستقل دارد، مانند ملکیت و زوجیت و جعل آن مستتبع هیچ حکم تکلیفی نیست بلکه جعل حجیت برای اماره به معنای آن است مانند علم منجّز و معذِّر است.

٢ ـ حجیت از جمله احکام وضعی است که قابلیت جعل مستقل دارد ولی مستلزم احکام تکلیفی است.

٣ ـ حجیت قابلیت جعل مستقل ندارد بلکه به تبع جعل منشأ انتزاع آن‌که وجوب عمل به مؤدای اماره است، مجعول می‌باشد.

بنابر قول اول از قیام اماره حکم تکلیفی دیگری پدید نمی‌آید تا دچار محذور اجتماع مثلین یا ضدین شویم، پس نسبت به محذور اول و دوم نمنع الصغری أی أن ما ادعی لزومه غیر لازم و نسبت به محذور سوم نمنع الکبری أی أن ما ادعی لزومه غیر باطل چون می‌توان تعبد به ظن را مشتمل بر مصلحتی بیشتر از مصلحت واقع فرض کرد. [۴۳]

ولی صاحب کفایه معین نکرده است که این مصلحت چگونه مصلحتی است. مرحوم حکیم و مرحوم فیروزآبادی «قدس سرهما» در تعلیقه کفایه فرموده‌اند: مرادشان مصلحت سلوکیه نیست، بلکه مصلحت تسهیل است. [۴۴]

بنابر قول دوم و سوم که جعل حجیت اماره به معنای جعل حکم یا مستلزم جعل حکم باشد، محذورات متقدمه عود می‌کند و محقق خراسانی برای فرار از آن‌ها حربه جدیدی به میدان می‌آورد و می‌فرماید حکم ظاهری طریقی و حکم واقعی حقیقی است و مراد از حکم طریقی حکمی است در ورای آن مصلحت یا مفسده‌ای در متعلّق موجود نیست بلکه مصلحت آن در نفس جعل است و بدین ترتیب انشاء دو حکم مختلف که یکی حقیقی و دیگری طریقی است نه محذور اجتماع مثلین را دارد و نه محذور اجتماع ضدین؛ زیرا حکم ظاهری حکم صوری است و از سنخ حکم واقعی نیست تا مماثل یا مضاد او به شمار آید.

مرحوم فیروزآبادی«قدس سره» در نقد و بررسی آراء صاحب کفایه فرموده‌اند:

قول اول که معروف به مسلک تتمیم کشف است و معنایش تنزیل اماره به منزله علم است، بر فرض قبول مختص به امارات است و در اصول راهگشا نیست چون در اصول ناچاریم از التزام به جعل حکم ظاهری، اضافه بر آن‌که در خود امارات نیز نمی‌توان این جواب را پذیرفت. چون جعل حجیت متلازم جعل حکم ظاهری است و این دو از هم تفکیک نمی‌پذیرند. اخباری که دلالت بر حجیت خبر ثقه می‌کند ظاهرش گویای جعل حکم ظاهری است، مانند «فما ادّیا إلیک عنّی فعنّی یؤدیان» و «لا عذر لأحد من موالینا فی التشکیک فیما یرویه ثقاتنا».

و اما قول دوم و سوم: علاوه بر آن‌که در باب اصول عملیه قابل قبول نیست، مستلزم آن است که امثال حکم ظاهری لازم نباشد چون مصلحت حکم طریقی در نفس جعل است و به مجرد جعل ایجاد می‌گردد و دیگر اتیان متعلَّق وجهی نخواهد داشت. [۴۵]

ورود این اشکالات و نقص این دو راه حل صاحب کفایه را به فکر چاره‌جویی و طرح راه حل جامعی که در اصول عملیه نیز جاری باشد، انداخت و در نهایت چنین فرمودند:

«نعم یشکل الأمر فی بعض الأصول العملیه کالأصاله الإباحه الشرعیه فإن الإذن فی الإقدام و الاقتحام ینافی المنع فعلاً کما فیما صادف الحرام‌  و إن کان الإذن فیه لأجل مصلحه فیه لا لأجل عدم مصلحه أو مفسده ملزمه فی المأذون فیه فلا محیص فی مثله إلا عن الالتزام بعدم انقداح الإراده أو الکراهه فی بعضی المبادئ الغالیه أیضاً کما فی المبدأ الأعلی لکنه لا یوجب الالتزام بعدم کون التکلیف الواقعی بفعلی بمعنی کونه علی صفه ونحو لو علم به المکلف لتنجّز علیه کسائر التکالیف الفعلیه التی تتنجّز بسبب القطع بها.»[۴۶]

از کلام صاحب کفایه(قدس‌سره) فهمیده می‌شود که فعلیت بر دو گونه است، فعلیت منجّز که مربوط به حکمی است که مکلف بدان علم دارد یا اماره معتبری بر آن قائم است و فعلیت معلق که مربوط به حکمی است که مکلف بدان علم ندارد و اماره بر آن قائم نیست و به مجرد آن‌که معلوم یا مدلول اماره گردد به فعلیت می‌رسد و مراد از فعلیت حکم واقعی در مواردی که اماره بر خلاف آن است فعلیت معلق است و این نوع از فعلیت مستلزم بعث و زجز از طرف مولی نیست.

مرحوم فیروزآبادی در توضیح فرموده‌اند که این جمع هم در اصول راه پیدا می‌کند و هم در امارات و محذور اجتماع مثلین یا ضدین و غیر محذور طلب ضدین به توسط آن برطرف می‌شود. زیرا وقتی حکم واقعی فعلی غیر منجَّز گردید دیگر اراده وکراهتی بر طبق آن نیست تا منافات با حکم ظاهری داشته باشد و در صورت اصابت امارات و مطابقت اصول با واقع دو حکم مماثل اجتماع می‌یابند ولی این اجتماع سبب تأکید است و محذوری ندارد. [۴۷]

مرحوم حکیم(قدس‌سره) در مقام نقد و بررسی این جمع فرموده‌اند: اگر در ورای حکم واقعی اراده و کراهتی نباشد چگونه به سبب علم تنجز پیدا می‌کند. اگر می‌بینیم که حکم فعلی به سبب علم تنجّز می‌یابد به اعتبار آن است که حاکی از اراده یا کراهت است و علم موضوعیت در محرکیت ندارد. از این رو التزام به عدم اراده و کراهت حقیقی نسبت به حکم واقعی با التزام به این که حکم واقعی «لو علم به لتنجّز» التزام به دو امر متنافی است. بله می‌توان گفت که علم به احکام واقعی انشائی موجب وصول آن‌ها به مرتبه فعلیت است. در این حال دیگر علم طریقیت و منجزیت ندارد بلکه در موضوع حکم فعلی اخذ شده است و اگر علم دیگری به چنین حکمی پیدا کنیم آنگاه منجز خواهد بود، بنابراین تنجّز مستند به علم دوم است نه علم اول.

از اینجا دانسته می‌شود که قیام اماره بر احکام واقعی حتی اگر اماره مصیب باشد، نمی‌تواند منجِّز آن‌ها باشد. چون اماره در منجزّیت بهتر و برتر از علم که نیست. و نیز از این‌جا دانسته می‌شود که بنابر آنچه محقق خراسانی می‌فرماید: اصلاً نمی‌توان حکم واقعی را فعلی دانست مگر آن‌که مراد او از فعلیت معنای جدید دیگری غیر از معنای معمول و مصطلح باشد. [۴۸]

آیت الله خوئی(قدس‌سره) فرموده‌اند از محقق خراسانی در کفایه الاصول و حاشیه رسائل سه راه جمع به دست می‌آید و مبتنی بر آن است که حجیت امارات مجعوله مستتبع حکم تکلیفی باشد یا در حقیقت همان حکم تکلیفی مجعول باشد وحجیت از آن انتزاع شود اما اگر نفس حجیت مجعول باشد و مستتبع حکم تکلیفی نباشد محذور اجتماع حکمین پدید نمی‌آید ولی اصل این مبنا درست نیست و آن سه راه جمع چنین خلاصه می‌شود:

الف) حکم واقعی شأنی و حکم ظاهری فعلی است.

ب) حکم واقعی انشائی و حکم ظاهری فعلی است.

ج)حکم واقعی فعلی از بعضی جهات و حکم ظاهری فعلی از جمیع جهات است.

آنگاه به تفصیل هر یک را بررسی کرده و اشکال تصویب را بر همه وارد دانسته‌اند. [۴۹]

محقق نائینی(قدس‌سره) نیز فرموده‌اند: «در جمع میان حکم واقعی و ظاهری محقق خراسانی(قدس‌سره) اولی را بر شأنی یا انشائی و دومی را بر فعلی بودن حمل کرده‌اند. ولی در هر دو صورت این جمع قابل قبول نیست. [۵۰]

آنگاه استدلال خود را به طور مبسوط ذکر کرده‌اند که بخشی از آن در کلام شهید آیت الله صدر نقل و نقد شده است. سپس به سراغ کلام آن شهید بزرگوار می‌رویم و این فصل را به قول فصل او به پایان می‌بریم.

مرحوم آخوندخراسانی«قدس سره» برای حکم، چهار مرتبه در نظر گرفته است:

١ ـ مرتبه اقتضاء و شأنیت.

٢ ـ مرتبه انشاء به معنای اعتبار و جعل که با لفظ ابراز می‌شود یا به معنای وجود انشائی حکم بنابر مسلک قائلین به ایجادیت برخی معانی.

٣ ـ مرتبه فعلیت که بالفعل اراده یا کراهتی مطابق حکم برای تحریک مکلف موجود است.

۴ ـ مرتبه تنجّز که حکم در این مرتبه عقلا امتثال می‌طلبد  و مخالفت با آن عقاب‌آور است.

آنگاه مرحوم آخوند در جمع میان دو حکم سرانجام به این نتیجه رسیده است که احکام واقعی فعلی هستند ولی فعلیت آن‌ها بر عدم فعلیت حکم ظاهری معلّق است یعنی از همه جهات فعلیت دارند و تمام شروط فعلیت در آن‌ها جمع است جز یک شرط و آن این‌که بر خلاف حکم واقعی نباشد.

مرحوم نائینی(قدس‌سره) بر آنچه آخوند خراسانی فرموده‌اند، اعتراض کرده است که ما نمی‌فهمیم چه فرقی میان حکم انشائی و حکم فعلی است و چگونه معقول است انشاء حکم را از فعلیت آن جدا سازیم. زیرا یا علم درموضوع جعل و انشاء به عنوان قید اخذ شده است یا نه؟ اگر مأخوذ در موضوع باشد، در موارد عدم علم، نه جعلی است و نه مجعولی و اگر مأخوذ در موضوع نباشد پس هر کدام از جعل ومجعول در موارد حکم ظاهری ثابت است، زیرا موضوع آن محقق است و تحقیق موضوع بدون شک مستلزم فعلیت حکم است.

سپس شهید صدر(قدس‌سره) می‌فرمایند به نظر ما اعتراض نائینی ناشی از آن است که ایشان می‌خواهد اصطلاحات خود را به صاحب کفایه تحمیل ‌کند. میرزای نائینی مرحله انشاء را به جعل در قالب قضیه شرطیه تفسیر می‌کند و مرحله فعلیت را به مجعول و قضیه فعلیه تفسیر می‌کند.  درصورتی که مقصود مرحوم آخوند از فعلیت حکم، مرحله‌ای از حکم است که اراده و کراهت در نفس مولی وجود فعلی می‌یابد و مقصودشان از انشاء حکم یا همان اعتبار حکم است با لفظ ابراز می‌شود و یا به معنای وجود انشائی حکم است و تضاد میان احکام به لحاظ فعلیت مبادی آن‌هاست یعنی مولی هم اراده فعلیت داشته باشدوهم کراهت فعلیت. اما احکام در مرحله وجود انشائی به هر دو تفسیرش که گذشت تضادی با هم ندارند، زیرا انشاء و اعتبار سهل المؤونه است و چون بطلان تصویب در جای خود ثابت شده است و پذیرفته‌ایم که احکام واقعی در مرتبه انشاء نیز ثبوت دارند، به فعلیت رسیدن آن‌ها بر عدم جریان حکم ظاهری معلّق خواهد بود، پس نه تضادی است و نه نقض غرضی. زیرا مراد از غرض همان ملاکی است که مولی بالفعل آن را می‌طلبد. [۵۱]

از اشکال مرحوم نائینی که بگذریم می‌توان توجیهی برای کلام صاحب کفایه(قدس‌سره) ذکر کرد و راه جمع او را به نحوی مقبول جلوه داد. شرح این مطلب بعد از بیان سه مقدمه برای اثبات رأی مختار در فصل پنجم خواهد آمد.

فصل سوم: دیدگاه‌های محقق نائینی(قدس‌سره)

ایشان محذورات تعبد به ظن را به دو دسته تقسیم کرده‌اند. محذورات ملاکی و محذورات خطابی.

در بخش اول فرموده‌اند چون احتمال خطا در امارات ظنی موجود است، پس تعبد به ظن گاه منجر به تفویت مصلحت یا القاء در مفسده می‌شود و اشکال ابن قبه مبنی بر تحلیل حرام و تحریم حلال ناظر به همین مطلب است. این اشکال دارای مبانی خاص به خود است که بدون پذیرفتن آن‌ها تمام نخواهد شد.

اول: احکام شرعی تابع مصالح و مفاسدی در متعلّقات آن‌هاست و در نظام تشریع مبادی احکام به منزله علت است، نه از قبیل مرجّحات و محسّنات.

دوم: مجعول در باب امارات نفس طریقیت است و مصلحت سلوکیه را نیز نباید پذیرفت و گرنه محذور ملاکی مرتفع خواهد شد.

سوم: باب علم منفتح است، ولی بر فرض انسداد تعبد به ظن نه تنها محذور ندارد، بلکه واجب است.

سرانجام محقق نائینی برای گریز از محذور ملاکی در فرض انتفاح رعایت مصلحت تسهیل را مطرح کرده است و شاید بتوان گفت تقدم مصلحت نوعی تسهیل بر مصالح شخصی به نحوی پاسخگوی شبهه نقض غرض نیز هست.

سپس ایشان فرموده‌اند: اگر فرض کنیم خطای اماره بیش از خطای علم است یا لااقل اقتضای خطای بیشتری دارد و اعتبار بخشیدن به آن گاه سبب فوت مصلحت می‌گردد و اگر فرض کنیم مصلحت تسهیل نیز لازم الرعایه نیست تا فوت مصلحت واقع را تدارک کند با این همه می‌توان تعبد به ظن را صحیح شمرد و قائل به مصلحت سلوکیه شد. این نحوه سببیت با اصول مخطئه سازگار است و مستلزم تصویب باطل نیز نمی‌باشد.

اما محذور خطابی خلاصه می‌شود در اجتماع مثلین در صورت اصابت اماره یا اصل و اجتماع ضدین در صورت خطای اماره یا اصل و پاسخش آن است که در صورت اول تأکید حاصل می‌گردد و اجتماع دو حکم هیچ محذوری ندارد.

اما در صورت دوم به تفصیل باید پاسخ داد و میان هریک از امارات و اصول محرزه و اصول غیر محرزه باید تفاوت گذاشت.

در موارد طرق و امارات اساساً مجعول حکم تکلیفی نیست تا توهم تضاد میان آن حکم تکلیفی و حکم واقعی پدیدار شود، بلکه طریقیت و وسطیت در اثبات مجعول است گرچه جعل طریقیت امارات را امضایی بدانیم. بل لیس حال الأماره المخالفه إلا کحال العلم المخالف. پس در میدان تشریع فقط احکام واقعی باقی می‌ماند و امارات مانند علوم گاه ما را به آن‌ها می‌رسانند  پس منجِّز خواهند بود و گاه نمی‌رسانند. و از اینجا فساد قول صاحب کفایه(قدس‌سره) که گوید نفس معذِّریت و منجّزیت مجعول است، روشن می‌شود. چون این دو از احکام عقلی محض هستند که مترتب بر وصول حکم و عدم وصول آن می‌باشند و اگر در اماره اعتبار علم و واسطه در اثبات بودن را نکنیم نمی‌توان این دو را مترتب ساخت و اگر بپذیریم که اماره علم اعتباری است. آنگاه ترتب این دو قهری خواهد بود. اما از نظر شیخ در موارد امارات حکم تکلیفی مستقیماً مجعول است و اشکال تضاد بروز می‌کند که دفع آن از نظر ما ممکن نیست.

اما در اصول محرزه اشکال قوی و در اصول محرزه اشکال قوی‌تر است چون تمامی اصول فاقد طریقیت [محض] هستند چون در موضوع آن‌ها شک اخذ شده است و در شک جنبه ارائه و کشف از واقع نیست و لذا در اصول نمی‌توان همانند امارات قائل به تتمیم کشف شد و ناچار باید جعل حکم شرعی را پذیرفت آنگاه اشکال تضاد بروز می‌کند.

ولی در اصول محرزه می‌توان این اشکال را پاسخ داد به این که در موارد اصول محرزه شارع به ما دستور داده که مؤدای اصل را به منزله واقع بدانیم و در عمل بنا بر آن بگذاریم و طرف دیگر را شارع الغاءکرده و به منزله عدم دانسته است. در واقع هو هویتی که شیخ انصاری(قدس‌سره) در باب امارات ادعا می‌کرد و ما آن را صحیح نمی‌دانستیم در اینجا باید آن را پذیرفت با این فرق که هوهویت در باب امارات مستلزم جعل حکم است و در باب اصول هوهویت عملی است، یعنی بنای عملی بر این که مؤدی همان واقع است و این مستلزم جعل حکم نیست.

می‌ماند اصول غیر محرزه مانند اصل احتیاط و برائت که در آن‌ها شارع دستور داده است بنا بر یک طرف بگذاریم ولی احتمال طرف دیگر را الغاء نکرده است در اینجا مؤدای اصل به منزله واقع به شمار نمی‌آید و لذا مجعول هوهویت و جری عملی بر بقاء واقع نیست. در این موارد شکی نیست که حکمی متولد می‌شود که با حکم واقعی گاه تضاد یا تناقض دارد. برخی برای رفع اشکال اختلاف رتبه و رابطه طولی دو حکم را مطرح کرده‌اند ولی چنان‌که می‌دانید حکم واقعی به «نتیجه الاطلاق» در مرتبه شک یعنی در مرتبه حکم ظاهری موجود است، پس محذور اجتماع دو حکم باز می‌گردد. لذا باید گفت مسأله تأخر رتبه حکم ظاهری از واقعی دردی را دوا نمی‌کند مگر آن‌که مقدمه‌ای دیگر بر این راه حل بیفزاییم و بگوییم وجود نفس الامری احکام واقعی در حالت شک داعویت ندارد و نمی‌تواند محرک اراده مکلف به سوی امتثال باشد و حکم واقعی گرچه در حالت شک وجود داشته باشد، ولی نفس جعل حکم واقعی نمی‌تواند مبیّن وجودش در ظرف شک باشد ناچار باید ملتزم به متمم الجعل شویم یعنی جعل ثانوی که متکفل بیان وجود حکم در تمام حالات از جمله حالت شک است.

سپس محقق نائینی به شرح مسلک خود می‌پردازد و ما بخشی از عبارت او را در این جا نقل می‌کنیم تا معلوم شود کلام او الهام بخش نظریه شهید آیت الله صدر(قدس‌سره) بوده است:

«الشک باعتبار کونه موجباً للحیره فی الواقع وعدم کونه موصلاً إلیه ومنجزاً له ، وهو بهذا الاعتبار یمکن أخذه موضوعاً لما یکون متمماً للجعل ومنجزاً للواقع وموصلاً إلیه ، کما أنه یمکن أخذه موضوعاً لما یکون مؤمنا عن الواقع ـ حسب اختلاف مراتب الملاکات النفس الأمریه ومناطات الأحکام الشرعیه ـ فلو کانت مصلحه الواقع مهمه فی نظر الشارع کان علیه جعل المتمم ـ کمصلحه احترام المؤمن وحفظ نفسه ـ فإنه لما کان حفظ نفس المؤمن أولى بالرعایه وأهم فی نظر الشارع من مفسده حفظ دم الکافر اقتضى ذلک تشریع حکم ظاهری طریقی بوجوب الاحتیاط فی موارد الشک حفظاً للحمى وتحرزاً عن الوقوع فی مفسده قتل المؤمن، وهذا الحکم الطریقی إنما یکون فی طول الحکم للواقع نشأ عن أهمیه المصلحه الواقعیه.»[۵۲]

و خلاصه ایشان می‌فرماید: حکم ظاهری طریقی است به معنای آن‌که نظر به مصالح و مفاسد مشتبه دارد. اگر مثلاً احتیاط ظاهری مطابق واقع درآمد یعنی مورد مشتبه واقعا حفظ جانش واجب بود که وجوب احتیاط ظاهری متحد با وجوب واقعی می‌گردد و مشکلی در میان نخواهد بود و اگر مخالف درآمد و مورد مشتبه واجب الاحترام نبود باید گفت اصلاً احتیاط ظاهری از اول واجب نبوده است و مکلّف خیال می‌کرده است که واجب است. بدین ترتیب معلوم می‌گردد که حکم ظاهری در طول حکم واقعی است و نمی‌تواند مضادّ آن باشد. [۵۳]

بررسی آراء محقق نائینی

مرحوم آیت الله خوئی(قدس‌سره) آنچه را محقق نائینی از باب امارات و اصول محرزه فرموده‌اند صحیح و متین دانسته‌اند ولی نسبت به اصول غیر محرزه فرموده‌اند:

اختلاف رتبه اشکال تضاد میان دو حکم را برطرف نمی‌کند چنان‌که محال است مولی چیزی را واجب کند، سپس بگوید اگر علم به وجوب آن پیدا کردی بر تو واجب نیست، با این‌که ترخیص متأخر از وجوب به دو مرتبه است، سرّ مطلب آن است که تضاد مربوط به فعلیت دو حکم در زمان واحد است، چه از ناحیه جعل در یک مرتبه باشد یا از ناحیه جعل در دو مرتبه.

اما آنچه محقق نائینی در مورد احتیاط فرموده‌اند مبنی بر این‌که وجوب آن طریقی است و برای حفظ ملاک واقعی است، این مطلب اگرچه صحیح است ولی تخصیص آن به صورت مصادفت با واقع وجهی ندارد، زیرا وجوب احتیاط تابع ملاک شخصی نیست، تا مختص به صورت مصادفت باشد بلکه تابع ملاک نوعی است یعنی چون در شبهات موردی که ملاک واقعی موجود است از موردی که ملاک واقعی موجود نیست متمیز نمی‌باشد، شارع به طور کلی احتیاط را واجب می‌کند تا ملاک واقعی در همان موردی که وجود دارد، حفظ شود و گرنه ملاک واقعی فوت خواهد شد و لذا لسان ادله احتیاط مطلق است و مقد به صورت موافقت با واقع نیست و تعبیر به «قف عند الشبهه، فإن الوقوف عند الشبهه خیر من الإقتحام فی المهلکه» شاهد بر آن است. علاوه بر آن‌که تقیید احتیاط به صورت مصادفت با واقع اساساً معقول نیست چون فرض آن است که مکلف به واقع نرسیده  و آن را احراز نکرده است و گرنه احتیاط منتفی بود پس اصابت و عدم اصابت احتیاط برای مکلف معلوم نیست و اگر وجوب احتیاط منوط به صورت اصابت باشد، چون اصابت آن محرز نیست، احتیاط واجب نخواهد شد و مکلف برائت جاری خواهد کرد و در نتیجه ایجاب احتیاط لغو خواهد بود. [۵۴]

شهید آیت الله صدر آرای محقق نائینی را نسبت به امارات و اصول مورد نقد و بررسی قرار داده است، ولی بخش سوم کلام ایشان را متعرض نشده‌اند، ایشان فرموده‌اند: «برخی معتقدند حکم ظاهری لااقل در برخی موارد مانند امارات، اساساً حکم تکلیفی نیست بلکه از سنخ احکام وضعی است. صاحب کفایه معتقد است مجعول در باب احکام ظاهری منجزّیت و معذّریت است و میرزای نایینی معتقد است مجعول علمیت و طریقیت است. در حالی که احکام واقعی احکام تکلیفی هستند و جمع حکم وضعی و حکم تکلیفی محذوری پدید نمی‌آورد، آنچه محذور دارد اجتماع دو حکم تکلیفی متماثل یا متضاد است.

تفاوت میرزای نائینی با آخوند خراسانی «قدس سرهما» آن است که میرزا می‌فرمایند: جعل منجزیت غیر معقول است؛ زیرا فرق قاعده قبح عقاب بلابیان است، ولی اگر بگوییم حجیت به معنای جعل علمیت است موضوع این قاعده مرتفع می‌شود.

به نظر ما این‌ها همه اختلاف لفظی است. این تنوع و تعدد تعبیر بر حقیقت مسأله تأثیری ندارد و در هر صورت قاعده قبح عقاب بلابیان تخصیص می‌خورد. بله اثر اعتبار علمیت و جعل طریقیت در این است که اماره بتواند قائم مقام قطع موضوعی شود. به نظر ما جعل منجّزیت یا معذّریت یا جعل علمیت یا هر اعتبار دیگر اگر بر عمل مکلف اعم از فعل یا ترک تأثیر نداشته باشد، اعتبار آن بی‌فایده خواهد بود و اگر این حکم وضعی مستلزم حکم تکلیفی باشد و از ناحیه مکلف عمل خاصی را بطلبد، در صورتی که احکام تکلیفی را ناشی از مبادی خاص آن‌ها ندانیم و در وراء احکام تکلیفی قائل به اراده و شوق یا کراهت و بغض نباشیم باز هم اشکالی در جمع میان دو حکم نخواهد بود، چون تنافی میان احکام به لحاظ مبادی آن‌هاست، نه مجرد انشاء و اعتبار آن‌ها بدون ملاحظه مبادی، افزون بر این همه آن‌که محذور نقض غرض بر اساس این گفتار بدون جواب باقی خواهد ماند. [۵۵]

استاد شهید در حلقه سوم به طور مختصر و مفید راه جمع مرحوم نائینی را ذکرکرده و پاسخ داده است. عبارت ایشان چنین است:

أمّا الاعتراض الأوّل [أی إشکال اجتماع الضدین أو المثلین] فقد أجیب علیه بوجوه:

منها: ما ذکره المحقِّق النائینی (قدس سره) من أنّ إشکال التضادّ [و التماثل] نشأ من افتراض أنّ الحکم الظاهری حکم تکلیفی، و أنّ حجّیه خبر الثقه ـ مثلًا ـ معناها جعل حکمٍ تکلیفیٍّ یطابق ما أخبر عنه الثقه من أحکام، وهو ما یسمّى‌ بـجعل الحکم المماثل، فإن أخبر الثقه بوجوب شی‌ءٍ وکان حراماً فی الواقع، تمثّلت حجّیته فی جعل وجوبٍ ظاهریٍّ لذلک الشی‌ء وفقاً لما أخبر به الثقه، فیلزم على‌ هذا الأساس اجتماع الضدّین، وهما: الوجوب الظاهری والحرمه الواقعیه.

ولکنّ الافتراض المذکور خطأ؛ لأن الصحیح أن معنى‌ حجّیه خبر الثقه ـ مثلًا ـ جعلُه عِلماً وکاشفاً تامّاً عن مؤدّاه بالاعتبار، فلا یوجد حکم تکلیفیّ ظاهریّ زائداً على‌ الحکم التکلیفیّ الواقعیّ لیلزم اجتماع حکمین تکلیفیّین متضادّین؛ وذلک لأنّ المقصود من جعل الحجیه للخبر ـ مثلًا ـ جعله منجِّزاً للأحکام الشرعیه التی یحکی عنها، وهذا یحصل بجعله علماً وبیاناً تامّاً؛ لأنّ العلم منجِّز، سواء کان علماً حقیقهً کالقطع، أو علماً بحکم الشارع کالأماره. وهذا ما یسمّى‌ بمسلک (جعل الطریقیه).

والجواب على‌ ذلک: أنّ التضادّ بین الحکمین التکلیفیّین لیس بلحاظ اعتباریهما حتى یندفع بمجرّد تغییر الاعتبار فی الحکم الظاهریّ من اعتبار الحکم التکلیفیّ إلى‌ اعتبار العلمیه والطریقیه، بل‌ بلحاظ مبادئ الحکم، کما تقدّم فی الحلقه السابقه.

و حینئذٍ فإن قیل بأنّ الحکم الظاهریّ ناشئ من مصلحهٍ ملزمهٍ و شوقٍ فی فعل المکلّف الذی تعلّق به ذلک الحکم، حصل التنافی بینه و بین الحرمه الواقعیه مهما کانت الصیغه الاعتباریه لجعل الحکم الظاهری. و إن قیل بعدم نشوئه من ذلک- و لو بافتراض قیام المبادئ بنفس جعل الحکم الظاهریّ- زال التنافی بین الحکم الواقعیّ و الحکم الظاهری، سواء جُعِل هذا حکماً تکلیفیاً، أو بلسان جعل الطریقیه».[۵۶]

فصل چهارم: دیدگاه‌های مرحوم آیت الله خوئی(قدس‌سره)

ایشان فرموده‌اند اشکال منسوب به ابن قبه با توضیحاتی که متأخرین داده‌اند، خلاصه می‌شود در محذور ملاکی و محذور خطابی.

در پاسخ از محذور ملاکی بین سه صورت باید تفصیل داد:

١ ـ صورتی که اماره بر وجوب یا حرمت آنچه واقعا مباح است دلالت کند.

٢ ـ صورتی که امار بر اباحه آنچه واجب یا حرام است، دلالت کند.

٣ ـ صورتی که اماره بر وجوب آنچه حرام است یا به عکس آن دلالت کند.

صورت اول

در صورت اول باید گفت: گرچه احکام تابع مصالح و مفاسد واقعی است ولی در این جهت رعایت مصلحت نوعیه کافی است و لازم نیست در هر مورد مصلحت شخصیه دائما موجود باشد، دستور شارع مبنی بر عمل به اماره به طور کلی و به جهت حفظ واجب و حرام واقعی است، گرچه اماره بر اباحه تکلیف واقعی دلالت کند، غالباً رساننده به واقع است ، تفویت ملاک واقعی در این صورت کمتر از صورتی است که مکلف به حال خود است.

صورت دوم و سوم بر فرض انفتاح

اگر مراد انفتاح باب علم باشد، اعم از آن‌که قطع مصاب یا جهل مرکب باشد، این فرض در واقع رجوع به باب انسداد دارد. چون مراد از انسداد باب علم، انسداد باب وصول به واقعیات است نه انسداد باب قطع. اما اگر مراد انفتاح باب امکان وصول به واقعیات باشد، تعبد به اماره چه بنا بر سببیت و چه بنا بر طریقیت اشکال ندارد.

اما بنا بر سببیت به خاطر آن‌که مصلحتی در مؤدی ایجاد می‌شود که اشکال تفویت مصلحت یا القاء در مفسده را برطرف می‌کند و اما بنا بر طریقیت به خاطر آن‌که مصلحت نوعیه تسهیل مصحح جعل حجیت امارات است. هر چند انفتاح به این معنا مجرد فرض است.

اما پاسخ از محذور خطابی در طی چند مقام است:

مقام اول: اگر اماره موافق واقع باشد شبهه اجتماع مثلین پدید می‌آید و جواب این شبهه بر اساس اختلاف مبانی مختلف است.

بر مبنای طریقیت حکم یکی خواهد بود، ولی انشاء و ابراز حکم به غرض رسیدن مکلّف به آن متعدد است. مانند آن‌که مولی یک بار گوید: «أکرم زیداً» و بار دیگر چون می‌بیند عبد او را نشناخت می‌گوید: «أکرم هذا الرجل». در محل بحث نیز یک بار به عنوان خود شیء گوید: «شرب خمر حرام است» و بار دیگر به عنوان حجیت اماره گوید: «صدّق العادل».

بر معنای سببیت ناچار دو حکم پدید خواهد آمد و نسبت میان حکم ظاهری و واقعی عموم من وجه است. چون اماره گاه مخالف واقع است و حکم واقعی گاه بدون وجود اماره‌ای تحقق دارد [مانند حالت قطع] و اماره گاه مطابق واقع است که این مورد موجب اجتماع است ونتیجه‌اش تأکید است.

مقام دوم: اگر اماره مخالف واقع باشد شبهه اجتماع ضدین پدید می‌آید و در جواب باید میان امارات و اصول محرزه و اصول غیر محرزه تفصیل داد. آنچه محقق نائینی در باب امارات فرموده‌اند، متین است. ایشان مجعول در مورد امارات را طریقیت و کاشفیت دانسته‌اند نه حکم تکلیفی تا مستلزم اجتماع حکمین گردد و نیز آنچه در باب اصول محرزه فرموده‌اند که مجعول طریقیت تنها از نظر جری عملی است. این نیز سخنی صحیح است بلکه اصول محرزه عند التحقیق امارات هستند و این مطلب با تقدم امارات بر اصول محرزه منافات ندارد. زیرا در خود امارات نیز بعضی بر بعضی دیگر مقدم می‌شوند، مانند تقدم بینه بر حکم حاکم.

اما نسبت به اصول محرزه راه حل مرحوم نائینی(قدس‌سره) قابل قبول نیست و تحقیق در جواب آن است که حکم شرعی نوعی اعتبار است و واضح است که میان امور اعتباری تنافی نیست. تنافی تنها در دو مورد ممکن است بروز کند در مبدأ و در منتهی. مراد از مبدأ مصلحت یا مفسده‌ای است که وراء حکم است و به طور مسامحی علت نامیده می‌شود و مراد از منتهی مقام امتثال است.

اما تنافی میان حکم ظاهری و واقعی به لحاظ مبدأ نیست چون مصلحت حکم ظاهری در نفس جعل آن است نه در متعلّق حکم، بر خلاف حکم واقعی که مصلحت آن در متعلّق است. پس اجتماع دو حکمِ این گونه، موجب اجتماع مصحلت و مفسده نیست.

عبارت منقول ایشان در این بخش چنین است:

«وجعل وجوب الاحتیاط لمصلحه فی نفس الاحتیاط و هی التحفظ علی مصلحه الواقع علی تقدیر وجودها و التحذر عن الوقوع فی المفسده الواقعیه أحیاناً و فی موارد الترخیص کما فی الشبهه الحکمیه بعد الفحص أو فی الشبهه الموضوعیه مطلقاً جعل الترخیص لها فی نفسه من المصلحه و هی التسهیل علی المکلفین.»

اما به لحالظ منتهی تنافی نیست؛ چون در موضوع حکم ظاهری شک در حکم واقعی اخذ شده است. بدین لحاظ حکم ظاهری دائما در طول حکم واقعی است و وصول هر دو در عرض هم محال است.

همین جواب را در مورد اصول محرزه [وامارات] نیز می‌توانیم بگوییم، اگر کسی اصرار کند که در آنجا مجعول حکم تکلیفی است.[۵۷]

نکاتی چند در بیانات مرحوم آیت الله خویی (قدس سره) قابل توجه است:

١. گویا ایشان کلام پایانی خود را راه حل جامعی در همه موارد دانسته‌اند.

٢. در بخش مربوط به محذور خطابی از شافی به لحاظ مبدأ و منتهی بحث کرده‌اند و آنچه توضیح منافات میان حکم ظاهری و واقعی به لحاظ مبدأ فرموده‌اند رجوع به محذور ملاکی دارد که سابقاً گذشت.

٣. فرموده‌اند مصلحت حکم ظاهری در نفس جعل است و آن را نسبت به جعل وجوب احتیاط به یک گونه و نسبت به جعل ترخیص ظاهری به گونه دیگر توضیح داده‌اند و این دو تفسیر با هم ناسازگار است هرچند تفسیر اول می‌تواند ملهم نظریه شهید صدر (قدس‌سره) باشد.

۴. در مقام اول میان مبنای طریقیت و سببیت تفصیل داده‌اند ولی در مقام دوم نمی‌دانیم چرا چنین تفصیلی نداده‌اند و در مجموع، کلام ایشان خالی از نوعی تکلف و ناهمگونی در جواب نیست.

شهید آیت الله صدر (قدس‌سره) آراء مرحوم آیت الله خویی (قدس‌سره) را چنین مورد ملاحظه قرار داده است: «استاد ما معتقد است مبادی احکام ظاهری و مصلحت آن بر خلاف احکام واقعی در نفس جعل است نه در متعلَّقِ حکم بدین طریق منافات میان حکم ظاهری و حکم واقعی از میان برداشته می‌شود. ولی به نظر ما معقول نیست که مصلحت حکم ظاهری در نفس جعل باشد، بلکه مصلحت هر حکمی باید در متعلَّق آن باشد حتی در اوامری که صرفاً به منظور مطیع ساختن عبد صادر می‌شود چنین است. نهایت آن‌که یک بار مصلحت موجود در متعلَّق، در طول حکم است و به برکت آن حاصل می‌شود و بار دیگر با قطع نظر از امر، مصلحت در متعلَّق ثابت است کما هو المتعارف. اما اگر مصلحت جعل در خود جعل که فعل مولی است باشد و متعلَّق خالی از هر گونه مصلحتی حتی در طول جعل باشد این گونه حکم اساساً امتثال نمی‌طلبد و عقل آن را در دایره موضوع حق الطاعه داخل نمی‌کند؛ چون غرض از آن به مجرد جعل که فعل مولی است حاصل می‌گردد و دیگر امتثال چرا واجب گردد؟ به علاوه آن‌که این وجه شبهه نقض غرض را پاسخ‌گو نیست».[۵۸]

استاد شهید در پاسخ شبهه تفویت مصلحت و القاء در مفسده بار دیگر دیدگاه استاد خود آیت الله خوئی (قدس‌سره) را مورد نقد و بررسی قرار داده و می‌فرماید: مصلحت تعبد به حکم ظاهری اگر مصلحت طریقی باشد و در واقع بازگشت به همان ملاکات واقعی متزاحم داشته باشد و شارع در مقام تزاحم حفظی آن را که ملاکش اقوی است ترجیح می‌دهد، بله این مطلب صحیح و قابل قبول است و اشکال قبح تفویت را برطرف می‌کند؛ ولی این همان جواب ما از اشکالات عقل نظری است و اگر مصلحت حکم ظاهری مصلحت مستقل دیگری غیر از مصلحت موجود در الزامات یا ترخیصات واقعی باشد به دو گونه قابل بررسی است:

  1. این‌که مصلحت حکم ظاهری در خود جعل و انشاء باشد و شاید موارد تقیه که رجوع به امام دارد از این قبیل باشد.
  2. این‌که مصلحت حکم ظاهری در نتیجه جعل یعنی در اطلاق عنان عبد باشد مانند تقیه‌ای که در قصه علی بن یقطین معروف است.

شکل اول لازمه‌اش آن است که حکم ظاهری امتثال نطلبد چون موضوع حکم عقل به لزوم طاعت و منجزیت موجود نیست.

اما در شکل دوم اگر فرض کنیم این مصلحت در نفس عمل مکلف ولی در نتیجه قیام اماره باشد که این رجوع به مصلحت سلوکیه و مبنای سببیت خواهد داشت و اگر فرض کنیم این مصلحت در نفس عملِ مکلف ولی از ناحیه مولی قرار داده شده و مانند مصلحت اباحه اقتضائیه باشد که این مضادّ با مبادی احکام واقعیه است و در هر صورت اشکال باقی می‌ماند ولی ما اشکال تضاد را با فرض آن‌که حکم ظاهری طریقی محض است دفع می‌کنیم.[۵۹]

استاد شهید در حلقه سوم به طور مختصر و مفید راه جمع مرحوم آیت الله خوئی (قدس‌سره) را ذکر کرده و پاسخ آن را آورده‌اند. عبارت ایشان چنین است:

«ومنها: ما ذکره السید الأستاذ من أن التنافی بین الحرمه والوجوب مثلاً، لیس بین اعتباریهما ، بل بین مبادئهما من ناحیه؛ لانّ الشیء الواحد لا یمکن أن یکون مبغوضاً ومحبوباً، وبین متطلباتهما فی مقام الامتثال من ناحیه أخرى؛ لأن کلاً منهما یستدعی تصرفاً مخالفاً لما یستدعیه الآخر، فإذا کانت الحرمه واقعیه والوجوب ظاهریاً، فلا تنافی بینهما فی المبادئ؛ لأننا نفترض مبادئ الحکم الظاهری فی نفس جعله، لا فی المتعلق المشترک بینه وبین الحکم الواقعی. ولا تنافی بینهما فی متطلبات مقام الامتثال، لأن الحرمه الواقعیه غیر واصله، کما یقتضیه جعل الحکم الظاهری فی موردها فلا امتثال لها، ولا متطلبات عملیه، لأن استحقاق الحکم للامتثال فرع الوصول والتنجز.

ولکن نتساءَل هل یمکن أن یجعل المولى وجوباً أو حرمه لملاک فی نفس الوجوب أو الحرمه؟ ولو اتفق حقاً أن المولى أَحس بأن من مصلحته أن یجعل الوجوب على فعل بدون أن یکون مهتماً بوجوده إطلاقاً، وإنما دفعه إلى ذلک وجود المصلحه فی نفس الجعل، کما إذا کان ینتظر مکافأه على نفس ذلک من شخص ولا یهمه بعد ذلک أن یقع الفعل أو لا یقع، أقول لو اتفق ذلک حقاً فلا أَثر لمثل هذا الجعل، ولا یحکم العقل بوجوب امتثاله، فافتراض أن الأحکام الظاهریه ناشئه من مبادئ فی نفس الجعل، یعنی تفریغها من حقیقه الحکم ومن أثره عقلاً.

فالجواب المذکور فی افتراضه المصلحه فی نفس الجعل غیر تام، ولکنه فی افتراضه أن الحکم الظاهری لا ینشأ من مبادئ فی متعلقه بالخصوص تام، فنحن بحاجه إذن فی تصویر الحکم الظاهری إلى افتراض أن مبادئه لیس من المحتوم تواجدها فی متعلقه بالخصوص لئلا یلزم التضاد، ولکنها فی نفس الوقت لیست قائمه بالجعل فقط لئلا یلزم التضاد، ولکنها فی نفس الوقت لیست قائمه بالجعل فقط لئلا یلزم تفریغ الحکم الظاهری من حقیقه الحکم، وذلک بأن نقول إن مبادىء الدحکام الظاهریه هی نفس مبادىء الأحکام الواقعیه.[۶۰]

فصل پنجم: دیدگاه‌های شهید صدر (قدس‌سره)

محذورات تعبد به ظن را دو دسته می‌توان ذکر کرد:

  1. حجیت غیر علم منافات با قاعده عقلیه قبح عقاب بلابیان دارد و می‌دانیم که احکام عقلی تخصیص‌بردار نیست. بعضی گفته‌اند عقوبت در موارد حکم ظاهری بر مخالفت نفس حکم ظاهری است نه واقع و میرزای نائینی (قدس‌سره) فرموده مجعول در باب امارات علمیت و طریقیت است. به نظر ما صحیح آن است که یا قاعده قبح عقاب بلابیان را منکر شویم یا ملتزم شویم موضوع این قاعده عبارت است از عدمِ بیان حکم واقعی و عدم بیان اهتمام مولی به واقع و دلیل حجیت کاشف از این اهتمام است و بدین ترتیب موضوع قاعده عقلیه برداشته می‌شود.
  2. دسته دوم از محذورات به سه قسمت تقسیم می‌شود. بعضی مربوط به مدرکات عقل نظری و بعضی مربوط به مدرکات عقل عملی است.

قسم اول: جعل حجیت ظن بلکه مطلق حکم ظاهری منجر به محذور اجتماع ضدین یا مثلین به طور قطعی یا احتمالی می‌شود. این محذور در دایره مدرکات عقل نظری است.

قسم دوم: جعل حکم ظاهری به معنای آن است که مولی غرض خود از جعل احکام واقعی را نقض کند. این محذور نیز مربوط به مدرکات عقل نظری است.

قسم سوم: بر مبنای تبعیت احکام از مصالح و مفاسد واقعی، جعل حکم ظاهری موجب تفویت مصلحت و القاء در مفسده است و این محذور مربوط به مدرکات عقل عملی است.[۶۱]

غیر از اشکالات مذکور نوع دیگری از اشکالات در جعل احکام ظاهری وجود دارد که مورد تعرض هیچ یک از بزرگان واقع نشده است و آن این است که اساساً تشریع احکام واقعی در حق همگان و حتی در مورد جاهل نامعقول است. تقریب این اشکال به چند وجه است:

  1. محفوظ ماندن حکم واقعی و اشتراک آن در جایی که قطع به عدم حکم واقعی داریم چگونه معقول است؟ حکم واقعی در این گونه موارد محرکیت ندارد و فرض وجود آن نامعقول است، اما به هنگام شک در حکم واقعی می‌توان محرکیت حکم واقعی را به نحو ناقص و در قالب حسن احتیاط در نظر گرفت.

روح این اشکال لزوم لغویت در تعمیم احکام واقعی است.

  1. اگر نقیض حکم واقعی مقطوع باشد چنان‌که فرض کنیم نماز جمعه در حق همه واقعاً واجب است ولی شخصی قطع به حرمت آن پیدا کرده است، تکلیف کردن او به حکم واقعی تکلیف به غیر مقدور است و این اشکال در باب عبادات تعمیم بیشتری می‌یابد چون حتی اگر قطع به حرمت عبادت نداشته باشد ولی همین‌که قطع به عدم مطلوبیت و مشروعیت دارد کافی است که نتواند قصد قربت کند و اگر هم قصد کند تشریع خواهد بود و در نهایت عبادت واقعی غیرمقدور خواهد گشت.

همین دو اشکال را می‌توان در برخی حالات که حکم واقعی مشکوک است در نظر گرفت و آن جایی است که دوران بین محذورین باشد یعنی مکلف به همان اندازه وجوب واقعی عمل را محتمل بداند که حرمت آن را محتمل می‌داند. در این حالت محرکیت حکم واقعی محال است و تشریع آن لغو و نیز اگر آن عمل عبادت باشد امتثال آن محال خواهد بود.[۶۲]

کیفیت جمع میان احکام ظاهری و واقعی

استاد شهید در بیان کیفیت جمع میان حکم ظاهری و واقعی در حلقه ثانیه فرموده است:

«ما دام أحدهما من سنخ الأحکام الواقعیه والآخر من سنخ الأحکام الظاهریه فلا محذور فی اجتماعهما وإنما المستحیل أن یجتمع فی واقعه واحده وجوب واقعی وإباحه واقعیه».[۶۳]

ولی در حلقه ثالثه رأی نهایی خود را راجع به این راه جمع ابراز کرده و فرموده‌اند:

«وما قیل سابقاً من أنه لا تنافی بین الحکم الواقعی والظاهری لأنهما سنخان مجرد کلام صوری إذا لم یعط مضموناً محدوداً لأن مجرد تسمیه هذا بالواقعی وهذا بالظاهری لا یخرجهما عن کونهما حکمین من الأحکام التکلیفیه وهی متضاده».[۶۴]

ایشان در درس خارج خود به تفصیل درصدد حل این اشکالات برآمده و فرموده‌اند: ارائه نظر صحیح در این باب متوقف بر بیان مقدماتی است:

مقدمه اول: هرگاه غرض مولی اعم از غرض تکوینی و تشریعی، در معرض اشتباه و تردد قرار گیرد، اگر آن قدر اهمیت داشته باشد که مولی راضی به فوت آن نباشد دایره محرکیت را توسعه می‌دهد و آن را اوسع از متعلَّق غرض واقعی قرار می‌دهد مثلاً اگر اکرام زید متعلَّق غرض تکوینی مولی باشد و عبد نداند کدام یک از این ده نفر زید است در صورتی که مولی به ترک اکرام زید در هر حال راضی نباشد ناچار به اکرام همه این ده نفر امر می‌کند تا آن یک نفر در هر حال اکرام شود. توسعه دایره محرکیت به معنای آن نیست که اکرام غیر زید نیز محسوب مولی می‌گردد، بلکه اکرام غیر زید هیچ گاه متعلَّق غرض مولی نیست و نیز به معنای آن نیست که اراده غیری به اکرام غیر زید تعلّق می‌پذیرد چون اکرام آن‌ها مقدمه اکرام زید نیست.

نظیر همین امر را در باب اغراض تشریعی می‌بینیم. اگر مولی اکرام عالِم را واجب کرده باشد و عبد نداند در میان این جماعت کدام یک عالِم است، در صورتی که مولی به غرض خود آن قدر اهتمام داشته باشد که در هیچ حالی راضی به ترک نباشد، دایره محرکیت غرض را توسعه می‌دهد بدون این‌که دایره نفس غرض توسعه یابد، یعنی در حال شک و تردید هم‌چنان غرض تشریعی مولی اکرام عالِم است و مبادی حکم اعم از مصلحت و اراده در اکرام عالِم است، ولی برای رسیدن به این مهم در حال شک و تردید به اکرام همه این جماعت امر می‌کند تا از آن میان، عالِم نیز اکرام شود. توسعه دایره محرکیت در این‌جا به معنای جعل خطاباتی برای حفظ غرض واقعی است و این خطاب دوم عقلاً بر عبد منجَّز است و موضع برائت عقلی را که مشهور قائل است برطرف می‌کند؛ چون برائت عقلی از اول مشروط به عدم احراز اهتمام مولی به اغراض تشریعی و عدم رضایت او به ترک آن‌ها در موارد اشتباه بود. بر این اساس باید گفت غرض مولی در متعلَّق خطاب موسَّع است که خطاب ظاهری باشد نیست، ولی این گونه هم نیست که غرض مولی و مصلحت در نفس جعل خطاب ظاهری باشد که سید استاد آیت الله خوئی (قدس‌سره) می‌فرماید، بلکه خطابات ظاهری خطابات جدّی است و مولی واقعاً می‌خواهد عبد را حرکت دهد تا آن غرض واقعی مهم تحقق یابد. اما اگر مصلحت خطابات ظاهری در نفس جعل آن‌ها باشد دیگر منجِّزیت عقلی ندارد و رافع برائت عقلیه نخواهد بود.[۶۵]

مقدمه دوم: تزاحم میان دو حکم سه گونه خواهد بود:

  1. تزاحم ملاکی: و آن در جایی است که دو گونه ملاک در یک موضوع وجود داشته باشد، یکی اقتضای محبوبیت آن را و دیگری اقتضای منافی و مضاد آن مانند مبغوضیت را دارد [چنان‌که در مورد خمر و میسر قرآن می‌فرماید: (یَسْئَلُونَکَ عَنِ الْخَمْرِ وَ الْمَیْسِرِ قُلْ فیهِما إِثْمٌ کَبیرٌ وَ مَنافِعُ لِلنَّاسِ وَ إِثْمُهُما أَکْبَرُ مِنْ نَفْعِهِما)[۶۶]].

در این حال محال است که هر دو ملاک در متقضای خود اثر گذارند؛ چون منافات و تضاد میان آن‌هاست. درنهایت کسر و انکسار می‌شود و هر کدام از دو ملاک اقوی از دیگر باشد مقتضای آن فعلیت می‌یابد و دیگری از فعلیت ساقط می‌شود و حب و بغض شأنی خواهد داشت.

  1. تزاحم امتثالی: این نوع تزاحم در جایی است که دو ملاک در دو موضوع باشد لکن در مقام امتثال به جهت تضاد میان دو موضوع مکلف قادر بر امتثال هر دو نیست. اگر فرض آن باشد که قدرت دخیل در تحریک و امر است نه دخیل در ملاک و در مبادیِ حکم، ناچار مبادی هر دو حکم موجود خواهد بود و در مقام امتثال مبادی هر کدام قوی‌تر باشد مقدم می‌گردد. از این قبیل است وجوب فوری ازاله نجاست از مسجد و وجوب مضیَّق نماز در آخر وقت که ملاک هر کدام اقوی و اهم باشد مقدم می‌گردد و در عین حال ملاک تکلیف دیگر به فعلیت خود باقی می‌ماند.

در این قسم فرض تزاحم میان حکم الزامی و حکم ترخیصی معقول نیست؛ زیرا حکم ترخیصی امتثال نمی‌طلبد و این همان تزاحم مصطلح نزد محقق نائینی است.

  1. تزاحم حفظی: مانند آن‌جا که اکرام عالِم واجب و اکرام جاهل حرام شده باشد و جماعتی داریم که عالم و جاهل در میان آن‌ها از یکدیگر شناخته شده نیستند. این نوع تزاحم  در جایی است که تزاحم ملاکی نیست؛ چون موضوع متعدد می‌باشد و تزاحم امتثالی نیست؛ چون جمع میان دو تکلیف واقعاً ممکن است. یعنی اگر اشتباه و اختلاط از میان برود و عالم و جاهل را بعینه بشناسیم هر دو تکلیف امتثال خواهد شد.

اینجا تزاحم در عالِم محرکیت است یعنی شارع در موارد اشتباه اغراض الزامی با اغراض ترخیصی یا اشتباه اغراض وجوبی با اغراض تحریمی هر کدام را هم بداند، دایره محرکیت را به لحاظ همان توسعه می‌دهد. چون توسعه دایره محرکیت به لحاظ هر دو غرض ممکن نیست ناچار تزاحم میان دو غرض و دو ملاک واقعی در مقام حفظ واقع می‌شود.[۶۷] [شبیه آن‌چه محقق نائینی (قدس‌سره) راجع به متمم الجعل می‌فرمود.]

مقدمه سوم: ترخیص دو گونه است: گاه ناشی از عدم مقتضی الزام و گاه ناشی از وجود مقتضی در اباحه و اطلاق عنان است. اکنون سؤال آن است که آیا ممکن است میان مبادی اباحه اقتضایی و مبادی تکالیف الزامی یعنی وجوب و حرمت تزاحم پدید آید؟ پاسخ آن است که تزاحم ملاکی و تزاحم حفظی ممکن است، ولی تزاحم امتثالی ممکن نیست؛ زیرا چنان‌که گفتیم ترخیص امتثال نمی‌طلبد.

توضیح مطلب آن است که گاه فرض آن است که حکم ظاهری الزامی و حکم واقعی ترخیصی است هم‌چون موارد شبهات وجوبیه یا تحریمیه که شارع احتیاط را واجب کرده است و گاه بالعکس است. اما وجوب احتیاط در قسم اول معنایش آن است که شارع به اغراض الزامی خود اهتمام بیشتری دارد و راضی به فوت آن‌ها حتی در فرض اشتباه با مباحات واقعیه نیست. در واقع شارع برای حفظ اغراض الزامی خود دایره محرکیت را توسعه می‌دهد بدون این‌که توسعه‌ای در غرضیت غرض و مبادی حکم باشد، بلکه متعلق غرضِ مولی و محبوب و مراد او همان فرد واقعی است و لذا اجتماع ضدین در مورد مباح واقعی و اجتماع مثلین در مورد حرام واقعی پدید نمی‌آید. البته تقدیم غرض الزامی و حکم به احتیاط به معنای زوال غرض ترخیصی واقعی نیست، بلکه یعنی در قبال اغراض الزامی آن‌قدر اهمیت ندارند که در موارد اشتباه دایره محرکیت آن‌ها توسعه یابد.

اما در قسم دوم مطلب درست همان‌گونه است که در قسم اول گفتیم با افزودن این نکته که حکم ترخیصی واقعی در این قسم باید اقتضایی باشد؛ چون اباحه لا اقتضایی نمی‌تواند با حکم الزامی تزاحم داشته باشد و دلیل جعل حکم ظاهری ترخیصی خودش دلیل بر این است که غرض ترخیصی مولی از قبیل ترخیص اقتضایی است و به همین‌گونه است آن‌جا که حکم ظاهری الزامی مخالف حکم واقعی الزامی باشد.

از آن‌چه تا کنون در جمع میان حکم ظاهری و واقعی بیان شد می‌توان گفت که غرض واقعی مولی دو گونه فعلیت می‌تواند داشته باشد. یک فعلیت با قطع نظر از تزاحم حفظی که در این مرحله غرض واقعی مولی در متعلق واقعی خودش با تمام مبادی آن بالفعل موجود است و فعلیت دیگری برای حکم به ظاهر تزاحم حفظی متصور است. یعنی در موارد اشتباه و اختلاط اغراض واقعی، فعلیتِ محرکیت بر طبق غرض اهم خواهد بود و دلیل قائلین به بطلان تصویب و اشتراک احکام واقعی میان عالم و جاهل حداکثر چیزی که اثبات می‌کند فعلیت به معنای اول است یعنی نفس جعل و اعتبار و حتی مبادی آن یعنی مصالح واقعی و حب و اراده مشترک میان عالم و جاهل است و آن‌چه صاحب کفایه در باب مراحل چهارگانه حکم و وجود دو نوع فعلیت [فعلیت تعلیقی و تنجیزی] برای حکم گفته است می‌تواند حمل بر این معنا شود هر چند تعبیر او قاصر از اراده چنین معنایی است.

آن‌چه تا کنون در جمع میان حکم ظاهری و واقعی آوردیم در فرض انسداد باب علم بسی واضح است اما در فرض انفتاح باب علم و امکان دست‌یابی مکلف به واقع به طور قطع و یقین، تصویر وقوع تزاحم حفظی خالی از اشکال نیست؛ زیرا در فرض انفتاح باب علم مولی می‌تواند تحصیل علم را واجب کند تا مباحات از غیر مباحات شناخته شود و شبهه‌ای ایجاد نشود تا در نهایت تزاحم میان اغراض مولی پدید آید. جواب این اشکال آن است که شارع در فرض انفتاح باب علم مصلحت مطلق‌العنان بودن مکلف را لحاظ کرده و تحصیل علم را بر او واجب قرار نداده است آن‌گاه میان اغراض ترخیصی شارع و از جمله این غرض ترخیصی از یک طرف و از طرف دیگر اغراض الزامی شارع تزاحم پدید می‌آید و شارع در مقام حفظ تشریعی مصلحت اطلاق عنان را اقوی دانسته است.[۶۸]

[بنابراین در فرض انفتاح از مصلحت تسهیل که بسیاری از اصولیون مطرح کرده‌اند نمی‌توان چشم پوشید.]

از امتیازات راه جمع ما آن است جعل حکم ظاهری را در مورد اشتباه احکام غیر الزامی نیز توجیه و تفسیر می‌کند.

توضیح مطلب: برخی گفته‌اند که جعل حکم ظاهری در موارد اشتباه اغراض غیرالزامی مانند استحباب و کراهت معقول نیست زیرا اگر حکم ظاهری ترخیص و جعل آن برای دفع عقاب باشد که این نسبت مستحبات و مکروهات مقطوع العدم است و اگر جعل حکم ظاهری برای نفی حسن احتیاط باشد که این در هر حال مقطوع الثبوت است.

ولی این سخن درست نیست چون اگر امر دایر باشد که فلان چیز مستحب است یا مباح بالمعنی الاخص، مکروه است یا مباح، جعل حکم ظاهری به معنای آن است که بدانیم کدام یک از این دو غرض واقعی اهم می‌باشند. گاه مصلحت اباحه ترجیح پیدا می‌کند و حکم به اباحه ظاهری می‌شود و گاه مصلحت استحباب یا کراهیت ترجیح می‌یابد و حکم به استحباب یا کراهت ظاهری می‌شود. اگر حکم به اباحه شد معنایش آن است که چیزی بر ذمه مکلف نیست یعنی آن اندازه که مستحبات و مکروهات چیزی بر گردن انسان می‌آورد، آن اندازه هم چیزی بر گردن انسان نیست و اگر طرف مستحبات و مکروهات ترجیح پیدا کرد معنایش آن است که آن مصلحت غیرالزامی بر عهده انسان هست البته به همان مقداری که با مستحبات و مکروهات مناسبت دارد.[۶۹]

استاد شهید در حلقه سوم از حلقات علم اصول اشکالات مربوط به جعل احکام ظاهری را در سه بند خلاصه کرده است و راه جمع خود را دافع همه این اشکالات دانسته است. ایشان فرموده‌اند: بر اساس این جمع اشکالاتی که اصولیون بر جعل احکام ظاهری کرده‌اند همه پاسخ داده می‌شود. اما اشکال اجتماع ضدین یا مثلین پاسخ داده می‌شود. چون دانستیم که مبادی حکم ظاهری در جعل نیست و در نفس متعلَّق نیز نیست بلکه مبادی حکم ظاهری همان مبادی حکم واقعی است. عبارت ایشان چنین است: «وهکذا یتضح أن الأحکام الظاهریه خطابات تعیّن الأهم من الملاکات والمبادئ الواقعیه حین یتطلب کل نوع منها الحفاظ علیه بنحو ینافی ما یضمن به الحفاظ علی النوع الآخر.»[۷۰]

اما اشکال تفویت مصلحت و القاء در مفسده که همان اشکال نقض غرض است پاسخ داده می‌شود؛ چون جعل حکم ظاهری گرچه ممکن است چنین اشکالی ایجاد کند اما از آن‌جا که جعل آن به خاطر حفظ غرض مهم‌تر است می‌توان این خسارت را پذیرفت.

اما اشکال سوم که شبهه تنجُّز تکلیف واقعی مشکوک است نیز پاسخ داده می‌شود؛ چون ما منکر قاعده قبح عقاب بلابیان هستیم و بنا بر مسلک حق الطاعه اساساً موضوعی برای این اشکال باقی نمی‌ماند. اما بنا بر مسلک مشهور محال است که حکم ظاهری منجَّز تکلیف واقعی مشکوک باشد؛ زیرا اماره یا اصلی که مثبِت تکلیف است بیان به شمار نمی‌آیند و با وجود اماره یا اصل، حکم واقعی، مشکوک باقی می‌ماند. آن‌گاه بنا بر قاعده قبح عقاب بلابیان باید برائت جاری کنیم در حالی که مشهور معتقدند به مقتضای اماره یا اصل عمل می‌شود و از طرفی می‌دانیم که این قاعده حکم عقل است و احکام عقلی تخصیص نمی‌خورد. بعضی گفته‌اند شارع با حجت قرار دادن اماره آن را علم به شمار آورده است آن‌گاه تکلیف واقعی که ثقه از آن خبر داده است معلوم به علم تعبدی می‌گردد و گویا شارع معنای بیان را توسعه داده است که هم علم وجدانی و هم علم تعبدی را شامل است. ولی باید گفت این راه حل بر فرض قبول در اصول عملیه غیرمحرزه راه پیدا نمی‌کند چه رسد به این‌که ما آن را در امارات و اصول محرزه نیز قابل قبول نمی‌دانیم.

سپس استاد شهید بر اساس راه جمع خود میان امارات و اصول به گونه دیگری فرق گذاشته‌اند. ایشان معتقدند تفاوت این دو دسته از احکام ظاهری چنان‌که محقق نائینی (قدس‌سره) می‌فرماید تنها در کیفیت جعل و نحوه اعتبار آن‌ها نیست، به گونه‌ای که اگر مجعول طریقیت و کاشفیت باشد، اماره پدید خواهد آمد و اگر جعل حکم ظاهری به لسان انشاء وظیفه عملیه باشد اصل عملی پدید خواهد آمد. بلکه بعد از آن‌که دانستیم احکام ظاهری نشان دهنده اهتمام شارع به حفظ ملاک واقعی اهم در یک طرف از دو طرفِ محتمل است؛ باید گفت: در امارات قوت احتمال ملاحظه شده است و جعل حکم ظاهری به لحاظ آن است که جانب مصادفت با واقع در خبر ثقه یا ظواهر کتاب غلبه یافته است. یعنی آن طرف محتمَل محکیّ خبر ثقه یا مطابق ظاهر کتاب است بر طرف محتمل دیگر که چنین نیست غلبه یافته است و در اصول غیر محرزه فقط قوت محتمَل ملاحظه شده است و در اصول محرزه قوت احتمال و محتمَل هر دو ملاحظه شده است.

«إنا عرفنا سابقاً أن الأحکام الظاهریه، مردها إلى خطابات تعین الأهم من الملاکات، والمبادئ الواقعیه حین یتطلب کل نوع منها ضمان الحفاظ علیه بنحو ینافی ما یضمن به الحفاظ على النوع الآخر، وکل ذلک یحصل نتیجه الاختلاط بین الأنواع عند المکلف وعدم تمییزه المباحات عن المحرمات مثلاً، والأهمیه التی تستدعی جعل الحکم الظاهری وفقاً لها، تاره تکون بلحاظ الاحتمال، وأخرى بلحاظ المحتمل، وثالثه بلحاظ الاحتمال والمحتمل معاً، فإن شک المکلف فی الحکم یعنی وجود احتمالین أو أکثر فی تشخیص الواقع المشکوک، وحینئذ فإن قدمت بعض المحتملات على البعض الآخر، وجعل الحکم الظاهری وفقاً لها لقوه احتمالها وغلبه مصادفته للواقع بدون أخذ نوع المحتمل بعین الاعتبار، فهذا هو معنى الأهمیه بلحاظ الاحتمال، وبذلک یصبح الاحتمال المقدم أماره، سواء کان لسان الإنشاء والجعل للحکم الظاهری لسان جعل الطریقیه، أو وجوب الجری على وفق الإماره. وإن قدمت بعض المحتملات على البعض الآخر لأهمیه المحتمل بدون دخل لکاشفیه الاحتمال فی ذلک کان الحکم من الأصول العملیه البحته، کأصاله الإباحه وأصاله الاحتیاط الملحوظ فی أحدهما أهمیه الحکم الترخیصی المحتمل. وفی الآخر أهمیه الحکم الإلزامی المحتمل بقطع النظر عن درجه الاحتمال، سواء کان لسان الإنشاء والجعل للحکم الظاهری لسان تسجیل وظیفه عملیه، أو لسان جعل الطریقیه، وأن قدمت بعض المحتملات على البعض الآخر بلحاظ کلا الأمرین من الاحتمال والمحتمل، کان الحکم من الأصول العملیه التنزیلیه أو المحرزه کقاعده الفراغ.

نعم الأنسب فی موارد التقدیم بلحاظ قوه الاحتمال أن یصاغ الحکم الظاهری بلسان جعل الطریقیه، والأنسب فی موارد التقدیم بلحاظ قوه المحتمل أن یصاغ بلسان تسجیل الوظیفه، لا أن هذا الاختلاف الصیاغی هو جوهر الفرق بین الأمارات والأصول.»[۷۱]

تمامی مطالب مذکور بنا بر آن بوده که در احکام ظاهری قائل به مسلک طریقیت باشیم به معنای آن‌که مبادی احکام ظاهری چیزی جز اغراض واقعی نباشد و مبادی واقعی خاص به خود نداشته باشد. اما بنا بر مسلک سببیت و موضوعیت که برای احکام ظاهری مبادی خاص به آن‌ها فرض می‌شود گریزی از شبهه وقوع تضاد میان مبادی احکام واقعیه و ظاهریه نیست هرچند شیخ انصاری با طرح نظریه مصلحت سلوکیه و محقق عراقی با طرح تعدد معروض دو حکم خواسته‌اند این شبهه را دفع کنند که از نظر ما قابل قبول نیست.[۷۲]

لوازم و نتایج این جمع

١. منافات میان احکام ظاهری

می‌دانیم که احکام واقعی صرف نظر از علم یا جهل مکلف با یکدیگر منافات دارند و این منافات به لحاظ مبادی آن‌هاست اما آیا احکام ظاهری نیز با یکدیگر منافات دارند و ممکن نیست مشکوک الحرمه در ظاهر هم حرام و هم مباح باشد؟

پاسخ این سؤال بستگی به تفسیر حکم ظاهری و مبنای مختار در کیفیت جمع میان احکام ظاهری و واقعی دارد. اگر قائل باشیم مبادی حکم ظاهری در نفس جعل آنست نه در متعلَّق آن، می‌توان پذیرفت که دو حکم ظاهری متفاوت مانند اباحه و حرمت در یک زمان به چیزی تعلق گیرند البته به شرط آن‌که هر دو با هم واصل نباشند؛ چون در این حال نه منافاتی به لحاظ جعل میان آن‌هاست که جعل اعتباری بیش نیست و نه به لحاظ مبادی که مبادی هر یک در نفس جعل است و در یک جا متمرکز نمی‌یابد و نه منافاتی به لحاظ عالم امتثال و تنجیز و تعذیر است؛ زیرا لااقل یکی از آن‌دو واصل نیست.

اما بر اساس تفسیری که ما از لحاظ ظاهری ارائه دادیم و گفتیم که احکام ظاهری خطاباتی است که به هنگام اختلاط ملاکات واقعی نشان‌دهنده ملاکات اهم است، در این صورت دو خطاب ظاهری مختلف مانند اباحه و عدم اباحه متضاد خواهد بود چه آن‌که هر دو واصل باشند یا نه؛ زیرا یکی نشان‌دهنده آن است که ملاک مباحات واقعی اهم است و دیگری گویای آنست که ملاک محرمات واقعی اهم است و پر واضح است که نمی‌توان به اهم بودن هر دو ملاک قائل شد.[۷۳]

٢. وظیفه احکام ظاهری

بعد از آن‌که دانستیم مبادی مستقلی برای احکام ظاهری در مقابل مبادی احکام واقعی نیست بلکه مبادی احکام ظاهری همان مبادی احکام واقعی است بدین نتیجه می‌رسیم که خطاب ظاهری وظیفه تنجیز و تعذیر به لحاظ احکام واقعی مشکوک را دارد و خود مستقلاً موضوع حکم عقل به وجوب طاعت نیست وقتی احتیاط در ظاهر واجب می‌شود می‌فهمیم که منظور آن است که وجوب واقعی محتمل حفظ شود و عدم تحفظ در برابر وجوب واقعی محتمل سبب استحقاق عقاب است نه آن‌که مخالفت با وجوب احتیاط بما هوهو سبب استحقاق عقاب باشد. این‌که می‌بینید می‌گویند احکام ظاهری طریقی هستند نه حقیقی معنایش همین است که این احکام راهی برای تنجیز حکم واقعی مشکوک هستند و خودشان مستقلاً و با صرف نظر از واقع چیزی بر عهده انسان نمی‌آورند؛ زیرا احکام ظاهری مبادی خاص به خود ندارند از این رو اگر کسی در جایی که باید احتیاط کند احتیاط نکرد و واجب واقعی از دست رفت مستحق دو عقاب نیست یکی برای مخالفت وجوب واقعی و دیگری برای مخالفت وجوب احتیاط ظاهری، بلکه تنها یک عقاب دارد. بالاخره حال این شخص بدتر از آن شخصی نیست که واجب واقعی را می‌داند ولی آن را انجام نمی‌دهد و همه گویند تنها مستحق یک عقاب است.

اما در مقابل، احکام واقعی احکام حقیقی هستند یعنی مبادی خاص به خود دارند و لذا مستقلاً در عهده مکلف می‌آیند و موضوع حکم عقل به وجوب امتثال و استحقاق عقاب بر مخالفت را تشکیل می‌دهند.[۷۴]

٣. شبهه تصویب در برخی احکام ظاهری

گفتیم که احکام واقعی میان عالم و جاهل مشترک است و دانستیم که در حق جاهل احکام ظاهری قابل جمع با احکام واقعی است و هیچ منافاتی میان آن‌ها نیست و این به معنای آن است که حکم ظاهری در حکم واقعی دست نمی‌برد. ولی برخی اصولیون معتقدند اصول جاری در شبهات موضوعیه مانند اصاله الطهاره در حکم واقعی دست می‌برد. مثلاً حکم واقعی به شرطیت لباس طاهر در نماز به برکت اصاله الطهاره دایره‌اش وسیع می‌شود و در نتیجه لباس مشکوک الطهاره که اصاله الطهاره بر آن جاری گردیده است حتی اگر در واقع نجس بوده باشد طاهر واقعی شمرده می‌شود، این نوع تصویب نتیجه‌اش آن است که می‌توان گفت نماز در این لباس در واقع صحیح است و علی القاعده اعاده نمی‌خواهد؛ زیرا موضوع شرطیت وسعت یافته است. در توجیه این امر بر اساس مصطلحات اصولی باید گفت دلیل اصاله الطهاره که «کل شیء طاهر حتی تعلم أنه قذر» باشد بر دلیل شرطیت لباس طاهر در نماز حاکم است؛ زیرا لسان دلیل اول لسان توسعه موضوع دلیل دوم است و فرد دیگری برای او درست می‌کند.

اما در امارات چنین نیست چون اگر طهارت ثوبی به سبب اماره درست شده باشد مفاد دلیل حجیت اماره جعل حکم مماثل نیست، بلکه جعل طریقیت و منجّزیت است و لذا دلیل حجیت اماره نمی‌توند موضوع دلیل شرطیت را توسعه دهد. و به تعبیر دیگر، دلیل حجیت اماره نمی‌گوید این ثوب طاهر است، بلکه گوید این ثوب طهارتش با اماره احراز شده است و لذا حاکم بر دلیل شرطیت ثوب طاهر نیست.

بر این اساس صاحب کفایه میان امارات و اصول منقِّحه موضوع تفصیل داده است و قائل شده که اصول موضوعیه برخلاف امارات دایره حکم واقعیِ مترتب بر موضوع را توسعه می‌دهد ولی به نظر ما این مطلب صحیح نیست.[۷۵]

۴. امکان ورود ترخیص در همه اطراف علم اجمالی

مشهور قائلند که ترخیص شارع در مخالفت قطعی با علم اجمالی محال است زیرا این اجازه به معنای اجازه در معصیت و عقلاً قبیح است ولی به نظر ما این بیان صحیح نیست. بهتر است بحث را بدین شکل مطرح کنیم که آیا معقول است ترخیصی از جانب مولی صادر شود که با ثبوت احکام واقعی سازگار باشد؟ جواب آن است که چنین چیزی معقول است؛ زیرا جامع گرچه معلوم است ولی اگر فرض کنیم در موارد علم اجمالی به تکلیف، ملاکات اقتضائی اباحه به اندازه‌ای اهمیت داشته باشد که برای حفظ آن‌ها ترخیص در مخالفت قطعیه لازم باشد مولی می‌تواند چنین ترخیصی صادر کند. این ترخیص حکم حقیقی نیست که ناشی از مبادی خاصی در متعلَّق باشد بلکه خطاب طریقی است که برای حفظ ملاکات واقعی اباحه اقتضایی صادر شده است و بر این اساس منافاتی میان این ترخیص و تکلیف معلوم بالاجمال وجود ندارد.

تفاوت میان علم اجمالی و علم تفصیلی آن است که عالم به علم تفصیلی هیچ‌گاه تصور نمی‌کند که اگر به علم خودش عمل کند ملاکات اقتضایی اباحه فوت می‌گردد چون او عالم به تکلیف و عالم به عدم ترخیص است. پس ترخیص طریقی نمی‌تواند متوجه او گردد ولی عالم به علم اجمالی می‌تواند تصور کند که شارع برای حفظ ملاکات واقعیه راضی به مخالفت قطعیه است و لذا ترخیص طریقی در هر دو طرف علم اجمالی می‌تواند متوجه او گردد. گرچه ما معتقدیم در مقام اثبات چنین ترخیصی صادر نشده است.[۷۶]

۵. اثبات مدلولات التزامی ادله

معروف میان اصولیون آن است که مدلولات التزامی امارات و به تعبیر دیگر مثبَتات امارات حجت است ولی مدلولات التزامی اصول و به تعبیر دیگر مثبَتات اصول حجت نیست.

محقق نائینی (قدس‌سره) بر مبنای خود این تفاوت را چنین تفسیر می‌کند که چون دلیل حجیت اماره را علم به شمار می‌آورد پس تمام آثار علم بر اماره مترتب می‌شود و واضح است که علم به چیزی علم به لوازم آن است ولی در باب اصول عملیه دلیل تعبد جری عملی بر طبق لوازم اصول را اقتضا ندارد بلکه تنها جری عملی بر طبق مؤدای اصل را دلالت دارد.

استاد ما آیت الله خویی (قدس‌سره) بر این مطلب اعتراض کرده‌اند و فرموده‌اند درست که دلیل حجیت گوید اماره علم است ولی علم جعلی است نه علم وجدانی و علم جعلی به مقدار جعل [یعنی در حد مدلول مطابقی فقط] حجیت دارد.

به نظر ما رأی مشهور درست است ولی نه آن‌چنان‌که محقق نائینی (قدس‌سره) استدلال می‌کرد بلکه آن‌گونه که ما میان امارات و اصول تفاوت می‌گذاشتیم پیشتر دانستیم که جوهر فرق میان امارات و اصول آن است که جعل حکم ظاهری بر طبق اماره به ملاک اهمیت ناشی از قوت احتمال است و جعل حکم ظاهری بر طبق اصل به ملاک اهمیت ناشی از قوت محتمَل است، پس هرگاه شارع چیزی را به ملاک اهمیت ناشی از فوت احتمال حجت قرار دهد اماره خواهد بود چه جعل آن به لسان اعتبار علم باشد یا به لسان امر به جری عملی بر طبق آن بنا بر این تفسیر می‌توانیم بگوییم مثبَتات امارات علی القاعده حجت است؛ زیرا ملاک حجیت در امارات حیثیت کشف تکوینی است که نسبت آن به مدلول مطابقی و التزامی به یک گونه است.[۷۷]

۶. اجزاء امر ظاهری از واقعی

در صورت کشف قطعی مخالفت حکم ظاهری با واقع، مقتضای اصل عدم اجزاء است؛ چون حکم ظاهری رافع حکم واقعی نیست پس در صورت عدم امتثال حکم واقعی و با فرض فعلیت آن ناچار باید قائل به وجوب اعاده و یا قضا شویم. ولی با این حال گاه سخن از اجزاء به میان می‌آید که عمدهً به یکی از دو بیان است.

بیان اول: بیان اول مبنی بر تفصیل صاحب کفایه در احکام ظاهری است. ایشان می‌فرماید حکم ظاهری گاه به لسان جعل مماثل است چنان‌که در اصاله الطهاره و اصاله الحلّ مشاهده می‌کنیم و گاه به لسان احراز واقع است در حالت اول مقتضای قاعده اجزاء است به خلاف حالت دوم.

یعنی اگر مکلف با اجرای اصاله الطهاره نمازی خواند و انکشاف خلاف شد همان نماز کافی است؛ زیرا دلیل اصاله الطهاره موضوع دلیل اشتراط طهارت در نماز را توسعه می‌دهد.

محقق نائینی و سید استاد آیت الله خوئی (قدس سرهما) کلام صاحب کفایه را مورد مناقشه قرار داده‌اند و فرموده‌اند حکومت ادله احکام ظاهری بر ادله احکام واقعی حکومت ظاهری است نه واقعی؛ زیرا حکم ظاهری در طول حکم واقعی و رتبهً متأخر از آنست پس نمی‌تواند جز در ظاهر و در مقام وظیفه عملیه، حکم واقعی را توسعه دهد و به انکشاف خلاف این توسعه برطرف می‌شود.

در پاسخ این مناقشه باید بگوییم که اصاله الطهاره در طول نجاست واقعی مشکوک است ولی در طول شرطیت طهور در نماز نیست پس می‌تواند بر دلیل شرطیت طهارت، حکومت واقعی داشته باشد.

تحقیق در جواب صاحب کفایه (قدس‌سره) آنست که قاعده طهارت در مقابل دو دلیل از ادله احکام واقعی است اول دلیل مانعیت نجاست و دوم دلیل اشتراط طهارت در نماز. اگر قاعده طهارت را با دلیل اول بسنجیم روشن است که حاکم بر آن نیست زیرا توسعه یا تضییقی در موضوع آن ایجاد نمی‌کند پس امر دایر است که یا مخصِّص دلیل نجاست باشد چنان‌که از کلام صاحب حدائق برمی‌آید یا حکم ظاهری باشد که مؤمِّن از نجاست واقعی است. در صورت اول بدون شک باید قائل به صحت نماز و إجزاء آن باشیم ولی دیگر این از بحثِ إجزاء حکم ظاهری از واقعی خارج است و ما در فقه گفته‌ایم که قاعده طهارت مخصِّص دلیل نجاست نیست، بلکه مفاد آن حکم به طهاررت ظاهری است که موضوع آن شیء مشکوک النجاسه و الطهاره است اما نسبت به دلیل دوم، دو احتمال است:

اول: این قاعده مشکوک الطهاره را در عالم جعل به منزله طاهر واقعی قرار می‌دهد در نتیجه شرطیت طهارت دایره‌اش حقیقتهً توسعه می‌یابد و قاعده مذکور مفید حکومت واقعی خواهد بود.

دوم: این قاعده مشکوک الطهاره را به لحاظ جری عملی به منزله طاهر قرار می‌دهد و وظیفه مکلف را در حالات شک و تحیر و التباس روشن می‌کند. بنا بر این قاعده مذکور بیش از آن افاده نمی‌کند که مکلف با اجرای قاعده طهارت از نجاست واقعی ایمن است آن‌گاه به هنگام کشف خلاف نمی‌توان قائل به إجزاء شد.

در بدو امر گرچه از السنه التنزیل مانند «الصلاه بالبیت طواف» احتمال اول ظاهر است بلکه غالباً همین احتمال متعین است ولی در مواردی که شک در موضوع تنزیل اخذ شده است چنان‌که احتمال اول معقول است، احتمال دوم نیز معقول می‌باشد. در این موارد اگر از اخذ شک در لسان تنزیل، اراده معنای دوم را به حسب مناسبات حکم و موضوع استظهار نکنیم، لااقل اجمال پدید می‌آید و اثبات إجزاء به ملاک توسعه واقعیه ممکن نخواهد بود. علاوه بر آن‌که می‌توان احتمال دوم یعنی عدم إجزاء را به آنچه در ذیل موثقه عمار آمده است تأیید کرد. در آن‌جا آمده است «فإذا علمت فقد قذر» یعنی با حصول علم به قذارت، آثار آن نافذ خواهد بود و مقتضای اطلاق آن است که همه آثار حتی آن‌ها که قبل از حصول علم بوده نیز مترتب می‌شود، و از جمله آثارِ قذارت، بطلان عمل سابق و لزوم اعاده است. و حتی اگر احتمال چنین اطلاقی را بدهیم کافی است که صدر حدیث اجمال پیدا کرده و قابل استدلال نباشد.

بیان دوم: این بیان برای اثبات إجزاء در حکم ظاهری مبنی بر قول به سببیت در حجیت امارات و اصول است، یعنی مصلحت فوت واقع با وجود اماره جبران می‌شود پس اماره و قضا لازم نیست.

تفصیل مطلب آن است که در باب حجیت امارات و اصول چند احتمال است:

اول: آن‌چه اصحاب ما سببیت اشعری می‌نامند. این نوع سببیت مستلزم تصویب و إجزاء است زیرا جز امری که امتثال شده است امر دیگر تصور نمی‌شود و انکشاف خلاف و عدم إجزاء اساساً معنا ندارد.

دوم: آن‌چه اصحاب ما سببیت معتزلی می‌نامند این نوع سببیت نیز مستلزم تصویب و إجزاء است؛ زیرا بعد از قیام اماره واصل حکم واقعی مطابق آن خواهد بود و انکشاف خلاف اساساً قابل تصور نیست.

سوم: طریقیت محض که ما در بحث جمع میان حکم ظاهری و واقعی اختیار کردیم و گفتیم که منشأ جعل حکم ظاهری حفظ ملاکات واقعی متزاحم است و این قول مساوق عدم تصویب و عدم إجزاء است؛ زیرا مقتضایش آن است که حکم واقعی در موارد احکام ظاهری بر فعلیت و اطلاق خود باقی است پس اعاده و قضا واجب است.

چهارم: امر به سلوک اماره یا اصل ظهور در آن دارد که مصلحتی در مؤدای اماره یا اصل است. این نوع سببیت در مقابل طریقیت است ولی اقتضاء تصویب و إجزاء ندارد؛ زیرا در این نوع سببیت فرض نشده است که مصلحت ظاهری الزاماً باید از سنخ مصلحت واقعیه و جایگزین آن باشد، پس مقتضای اطلاق حکم واقعی عدم تصویب و عدم إجزاء است.

پنجم: مصلحتی در جعل حکم ظاهری فرض می‌کنیم تا شبهه ابن قبه مبنی بر قبح تفویت مصلحتِ واقع دفع شود. پس می‌توان میان حکم ظاهری و حکم واقعی جمع کرد؛ بدین طریق که گفته شود مصلحتی در تفویت مصلحت واقع است. این نوع سببیت نه موجب تصویب است و نه إجزاء؛ زیرا مصلحت واقعی در جای خود محفوظ است و به هیچ وجه تدارک نمی‌شود.

ششم: احتمال ششم نوعی سببیت است که به تعبیر محقق نائینی مصلحت سلوکیه خوانده می‌شود و در مقام دفع شبهه ابن قبه است. تفاوت این قسم از سببیت با قسم سابق آن است که در آن‌جا مصلحت در نفسِ جعل حکم ظاهری فرض می‌شد و در این‌جا مصلحت در سلوک اماره که عنوان ثانوی عمل باشد فرض می‌شود و این مصلحت به مقدار سلوک است. بنابراین اگر در اثناء عمل، علم به خلاف پیدا شد اعاده واجب است؛ زیرا سلوک اماره تنها سبب فوت فضیلت اول وقت شده است و تدارکی که به برهان قبح تفویت ثابت است بیش از اقتضا ندارد و مقتضای اطلاق دلیل حکم واقعی، وجوب اعاده است و اگر در خارج وقت علم به خلاف پیدا شد در صورتی که بگوییم قضا به امر اول است بدون شک قضا واجب است؛ زیرا تدارک به مقدار مافات است که مصلحت وقت باشد نه اصلِ فعل. و اگر قضا به امر جدید باشد باز هم باید بگوییم قضا واجب است؛ زیرا این نوع سببیت بیش از این اقتضا ندارد که خسارت فوت مصلحت وقت را می‌توان با قائل شدن به مصلحت سلوکیه جبران کرد اما مصلحت اصلِ فعل باید با وجوب قضا جبران گردد و دیگر چه وجهی دارد که از دلیل حکم ظاهری تدارک آن را نیز استفاده کنیم «والضرورات تُقدَّر بقدرها».

این همه در صورتی که فرض کنیم مصلحت قضا مصلحتی مستقل از مصلحت اداء است و اما اگر گفتیم مصلحت قضا همان مصلحت فعل است که بعد از وقت نیز باقی است، اصلاً سلوک اماره موجب فوتی نشده است و البته این وجه رجوع به آن دارد که بگوییم قضا به امر اول است.

خلاصه آن‌که بنا بر احتمال ششم نیز باید قائل به عدم تصویب و عدم إجزاء در وقت و خارج وقت شد. بله در صورتی که تا پایان عمر علم به خلاف پیدا نشد باید قائل به تصویب باشیم؛ چون مصلحت واقعی اصلِ فعل نیز با سلوک اماره یا اصل جبران می‌شود و دیگر فوت صدق نخواهد کرد «ولعلّه لا محذور فیه».

تا بدین‌جا دانستیم که بنا بر هر یک از احتمالات ششگانه، إجزاء و تصویب اثباتاً و نفیاً متلازم هستند. بنا بر احتمال اول و دوم هم إجزاء و هم تصویب ثابت می‌گردد و بنا بر چهار احتمال بعدی نه تصویب است و نه إجزاء.[۷۸]

 

 

 

 

 

 

[۱] . قوانین الاصول، ج٢، ص ١٣۴ (مخطوط).

[۲] . فوائد الاصول، ج ۴، ص ٣٨۴ و مصباح الاصول، ج٣، ص ٧٧.

[۳] . الحلقه الاولی، ص ١۶١، الحلقه الثانیه، ص ٢٣.

[۴] . مطارح الانظار، ص ٢٢ (مؤسسه آل البیت ـ ایران ـ قم ١۴٠۴).

[۵] . فوائد الاصول، الجزء الاول والثانی، ص ٢۵٢.

[۶] . مصباح الاصول، ج٢، ص ٢۴٧ و محاضرات، ج٢، ص ٢۵٢.

[۷] . اصول الفقه، ج١، ص ۶.

[۸] . کتاب مذکور، ص ٧۴ (مؤسسه آل البیت، الطبعه الثانیه، ١٩٧٩).

[۹] . الحلقه الثانیه، ص ٢٧ (تحقیق و تعلیق مجمع الفکر الاسلامی).

[۱۰] . الذریعه الی اصول الشریعه، ج٢، ص ۵١٩ (تصحیح ابوالقاسم گرجی، چاپ دانشگاه ، تهران ١٣۴٨).

[۱۱] . العده فی اصول الفقه، ج١، ص ٩٨ (تحقیق محمدرضا انصاری، چاپ ستاره قم، ١٣٧۶).

[۱۲] . معارج الاصول، ص ١۴١ (مؤسسه آل البیت، قم، ١۴٠٣).

[۱۳] . معالم الدین، ص ٢١۵ (به اهتمام دکتر مهدی محقق، مرکز انتشارات علمی و فرهنگی، تهران ١٣۶٢).

[۱۴] . الفوائد الحائریه، ص ١١٧ (مجمع الفکر الاسلامی، قم، شعبان ١۴٢۵).

[۱۵] . قوانین الاصول، ج١، ص ۴۴۵ (انتشارات علمیه اسلامیه، تهران، ص ١٣٧٨).

[۱۶] . همان، ص ۴۵٠.

[۱۷] . الفصول الغرویه فی الاصول الفقهیه، ص ٢٧٢ (دار احیاء العلوم الاسلامیه، ایران، قم، ١۴٠۴).

[۱۸] . بحوث فی علم الاصول، ج۴، ص ٢١٢.

[۱۹] . حقائق الاصول، ج٢، ص ۶١. (مکتبه بصیرتی، قم).

[۲۰] . فرائد الاصول، ص ٢۴ (مخطوط) .

[۲۱] . کفایه الاصول، ج٢، ص ۴٣. (مخطوط).

[۲۲] . فوائد الاصول، ج ٣، ص ٨٨ (انتشارات جامعه مدرسین، قم، ١۴٠۶) و نیز اجود التقریرات، ج٢، ص ۶٢ (کتابفروشی مصطفوی، قم) .

[۲۳] . مصباح الاصوف، ج٢، ص ٩١.

[۲۴] . حقائق الاصول، ج٢، ص ۶١ – ۶۴ (منشورات مکتبه بصیرتی).

[۲۵] . مصباح الاصول، ج٢، ص ٩١.

[۲۶] . مباحث الاصول، جئ ٢، ص ٢٧ و البحوث فی علم الاصول، ج۴، ص ١٩٠.

[۲۷] . بحوث فی علم الاصول، ج۴، ص ١٩٢ و نیز مباحث الاصول، ج٢، ص ٢٨.

[۲۸] . فرائد الاصول، ص ٢۴ (مخطوط).

[۲۹] . فوائد الاصول، ج٣، ص ٩٧.

[۳۰] . عنایه الاصول، ج٣، ص ٨۶.

[۳۱] . مصباح الاصول، ج٢، ص ٩٧.

[۳۲] . بحوث فی علم الاصول، ج۴، ص ٢٠٩.

[۳۳] . همان، ص ٢١٠.

[۳۴] . همان، ص ٢١٨.

[۳۵] . همان، ص ٢١٩: از تقریرات دوره اول درس استاد شهید برمی‌آید که ایشان به نحوی در صدد تصحیح نظریه مصلحت سلوکیه بوده‌اند، ولی در دوره دوم گویا از این امر نا امید شدند. (مباحث الاصول، ج٢، ص ۶٨).

[۳۶] . تعلیقه آیت الله حائری «حفظه الله» بر مباحث الاصول، ص ۴۵.

[۳۷] . کفایه الاصول، ج٢، ص ۵٣.

[۳۸] . بحوث فی علم الاصول، ج۴، ص ١٩٨ و مباحث الاصول، ج٢، ص ۴٨.

[۳۹] . الحلقه الثانیه، ص ٢٩( تحقیق و تعلیق مجمع الفکر الاسلامی).

[۴۰] . الحلقه الثالثه، ص ٢٣ (الطبعه الأولی، ١٩٨٠).

[۴۱] . فرائد الاصول، ص ١٣۵ (مخطوط).

[۴۲] . اجود التقریرات، ج٢، ص ٧٧ و فوائد الاصول، ج٣، ص ١٠٩.

[۴۳] . کفایه الاصول، ج٢، ص ۴۴ (مخطوط).

[۴۴] . حقائق الاصول، ج٢، ص ۶۶ و عنایه الاصول، ج٣، ص ٩٠.

[۴۵] . عنایه الاصول، ج٣، ص ٨٧ ـ ٨۵.

[۴۶] . کفایه الاصول ، ج٢، ص ۵٢.

[۴۷] . عنایه الاصول، ج ٣، ص ٩٩ ـ ٩٧.

[۴۸] . حقائق الاصول، ج٢، ص ٧٢.

[۴۹] . مصابح الاصول، ج٢، ص ١٠١ و ١٠٢.

[۵۰] . فوائد الاصول، ج٣، ص ١٠١ و اجود التقریرات، ج٢، ص ٧٢.

[۵۱] . بحوث فی علم الاصول، ج۴، ص ١٩۶ ـ ١٩۴ و نیز مباحث الاصول، ج٢، ص ٣٧ ـ ٣٢.

[۵۲] . فوائد الاصول، ج٣، ص ١١۵.

[۵۳] . همان، ص ١١٩ ـ ٨٨.

[۵۴] . مصباح الاصول، ج ٢، ص ١٠۶ – ١٠۴.

[۵۵] . بحوث فی علم الاصول، ج۴، ص ١٩۴.

[۵۶] . دروس فی علم الاصول، الحلقه الثالثه، ص ٢۵. (الطبعه الاولی، ١٩٨٠)

[۵۷] . مصباح الاصول، ج٢، ص ١١١ ـ ٩١.

[۵۸]. بحوث فی علم الأصول، ج ۴، ص ١٩۴.

[۵۹]. بحوث فی علم الأصول، ج ۴، ص ٢١٩.

[۶۰]. بحوث فی علم الأصول، حلقه سوم، ص ٢۶ (الطبعه الاولی، ١٩٧٨).

[۶۱]. بحوث فی علم الأصول، ج ۴، ص ١٨٨.

[۶۲]. بحوث فی علم الأصول، ج ۴، ص ٢١٢.

[۶۳]. الحلقه الثانیه، ص ٢٩ (تحقیق و تعلیق مجمع الفکر الاسلامی).

[۶۴]. الحلقه الثالثه، ص ٢٣ (الطبعه الاولی، ١٩٨٠).

[۶۵] . بحوث فی علم الأصول، ج ۴، ص ٢٠١.

[۶۶] . سوره بقره، آیه ٢١٩.

[۶۷]. بحوث فی علم الأصول، ج ۴، ص ٢٠٣؛ مباحث الاصول، ج ٢، ص ۵١.

[۶۸]. بحوث فی علم الأصول، ج ۴، ص ٢٠۴ و نیز مباحث الاصول، ج ٢، ص ۵٢.

[۶۹]. بحوث فی علم الأصول، ج ۴، ص ٢٠٨.

[۷۰]. الحلقه الثالثه، الجزء الاول، ص ٣٠ (الطبعه الاولی ١٩٧٨).

[۷۱]. الحلقه الثالثه، الجزء الاول، ص ٣۴ و ٣۵.

[۷۲] . بحوث فی علم الأصول، ج ۴، ص ٢٠٩.

[۷۳] . الحلقه الثالثه، الجزء الاول، ص ٣۶ و ٣٧.

[۷۴] . الحلقه الثالثه، الجزء الاول، ص ٣٩ – ٣٧.

[۷۵] . الحلقه الثالثه، الجزء الاول، ص ٣٩ و ۴٠. استدلال استاد شهید بر عدم صحت نظر صاحب کفایه، در بحث اجزاء در پایان همین مقاله خواهد آمد.

[۷۶]. الحلقه الثالثه، الجزء الاول، ص ۵٩ – ۵۴.

[۷۷] . الحلقه الثالثه، الجزء الاول، ص ٧۴ -٧٠.

[۷۸] . بحوث فی علم الأصول، ج ٢، ص ١۵٧-١۶۶.

نویسنده: رحمان ستایش

مقدمه

در گفتار فقیهان شیعه تعبیر از ادله چهارگانه بسیار به چشم می‌خورد. مراد ایشان از این ادله همان: کتاب، سنت، اجماع و عقل است.

از دیرباز این فقیهان به صورتی دقیق و مبسوط در مورد الفاظ و دلالات آن‌ها در کتاب و سنت بحث کرده‌اند؛ هم‌چنان که شیوه‌های استفاده از آن‌ها را نیز در مباحث حجت طرح کرده و بخش مهمی از دانش اصول را به این مباحث اختصاص داده‌اند. سپس از این دو منبع اساسی شریعت، برای اثبات یا نفی سایر گزاره‌های اصولی بهره گرفته‌اند. اجماع نیز به‌ عنوان کاشفی از رأی معصوم در کنار سنت قرار گرفت و جایگاهی برای خود باز یافت، لکن به مباحث دلیل عقلی کم‌تر توجه شد و بدین‌ترتیب، مورد کم‌مهری قرار گرفت. شاید این کم‌مهری ناشی از ارتباط دقیق این مباحث، با علم کلام بوده باشد. به ‌هر حال، عبارات قدما و بزرگان در تفسیر دلیل عقلی، دچار نوعی تشویش است، لکن در ادوار میانیِ تاریخ فقه شیعه به رویکرد فقیهان به مباحث دلیل عقلی برخورد می‌نماییم.

سرانجام با ظهور اخباریان در قرون معاصر و القای شبهات اساسی در مبانی عقلی، فقیهان بیش از پیش به طرح مباحث دلیل عقلی و استحکام بخشیدن به استدلال به دلیل عقلی در دانش اصول پرداختند.

در راستای این تکامل اصولی ـ فقهی، مرحوم شهید صدر که دارای فکری عمیق و دیدگاه‌هایی دقیق بود، بیش از دیگران ماهیت دلیل عقلی و جایگاه آن را در مباحث اصولی و فقهی تبیین نمود.

در این مقاله بر آنیم تا جایگاه دلیل عقلی را در استنباط احکام شرعی از دیدگاه آن شهید سعید بررسی کنیم و نوآوری‌های ایشان را بیان کنیم.

مباحث دلیل عقلی در اصول شهید صدر

شهید صدر در برخی تألیفات اصولی خویش به تبیین دلیل عقلی پرداخته است، از جمله در مباحث مقدماتی المعالم الجدیده  دو رکن را از ارکان اساسی دانش اصول، برمی‌شمارد که عبارت‌اند از: بیان شرعی که از کتاب و سنت استفاده می‌شود و ادراک عقلی[۱]. سپس به بررسی اجمالی این دو رکن و نقش آن‌ها در تشخیص و اثبات عناصر مشترک در استنباط احکام شرعی[۲] می‌پردازد.

هم‌چنین ایشان در این کتاب برای تقسیم مباحث اصول، عناصر مشترک در ادله استنباط را به سه قسم تقسیم می‌کند:

اول: دلیل لفظی؛ مراد از آن دلیلی است که از کلام مولی استفاده می‌شود، مانند: «أقیموا الصلاه» که با این بیان بر وجوب نماز استدلال می‌شود.

دوم: دلیل برهانی؛ مراد از آن دلیلی است که از قانون عقلی کلی استفاده می‌شود، مثل وجوب مقدمه واجب که از یک قیاس شکل اول منطقی قابل استنباط است.

سوم: دلیل استقرائی؛ مراد دلیلی است که از تتبع حالات مختلف و در سطح وسیع حاصل می‌شود، مانند: تواتر.[۳]

مراد ایشان از دلیل برهانی ـ چنان‌که اشاره شد ـ همان قیاس منطقی است که شیوه استدلال عقلی شمرده می‌شود. با توجه به این‌که شهید صدر تعبیر قیاس را موهوم می‌داند و احتمال برداشت و فهم قیاس اصولی باطل را منتفی نمی‌داند، لذا هر نوع استدلالی را که از یک گزاره عقلی استفاده کند، دلیل برهانی یا عقلی می‌داند.

بیان دلیل برهانی: عقل پس از شناخت حقایق و ارتباط بین آن‌ها، قواعد عمومی ‌شناخته شده‌ای را بر آن‌ها تطبیق می‌نماید؛ مثلاً هنگامی که رابطه بین وجوب و حرمت را به صورت تضاد تشخیص داد، قانون کلی «عدم امکان اجتماع دو متضاد در مورد واحد» را بر آن‌ها تطبیق می‌کند، لذا اجتماع وجوب و حرمت را در مورد واحد محال می‌شمارد. یا هنگامی که رابطه بین واجب و مقدمه‌اش را به صورت سبب و مسبب شناخت، بر اساس قاعده کلی عدم انفکاک بین آن‌ها، وجوب مقدمه را ثابت می‌داند.

به این ترتیب، عقل می‌تواند وجود یا عدم حکمی در عالم تشریع کشف کند، چنان‌که این نقش را در عالم تکوین نیز به عهده دارد.[۴]

ایشان در حلقات سه‌گانه -که در دروس اصول نگاشته‌اند- تقسیم بحث را به گونه دیگری ارائه می‌کند؛ ابتدا عناصر مشترک در استنباط را به دو دسته معتمد بر اساس دلیل و معتمد بر اصل عملی تقسیم کرده، آن‌گاه دسته اول این عناصر مشترک را به دو نوع دلیل شرعی و دلیل عقلی تقسیم می‌نماید. هم‌چنین مباحث مربوط به ادله محرزه[۵] را در مباحث این دو دلیل مطرح می‌کند. اما در مباحث استدلالی و تفصیلی تتمه مباحث قطع (درس خارج) از حجیت دلیل عقلی بحث نموده، آن‌گاه در لابه‌لای بحث از حجیت، ماهیت دلیل عقلی و شیوه کاربرد آن را نیز مطرح می‌کند.

مهم‌ترین اشکالاتی که از سوی مخالفانِ اعتبار احکامی که به دلیل عقلی اثبات می‌شود مطرح شده، اشکالاتی است مربوط به مراحل گوناگون جعل، کشف و حجیت دلیل عقلی که بر اساس آن‌ها برخی باب علم به احکام شرعی را از راه عقل بسته دانسته‌اند.[۶]

فقیهان و دلیل عقلی

مرحوم شهید صدر، دو دیدگاه متقابل فقیهان را در برخورد با دلیل عقلی بیان می‌کند؛ یک دیدگاه که به صورت افراطی، عقل را حجیت می‌دهد تا آن‌جا که ترجیحات عقلی، ظنون و استحسانات را نیز داخل در دایره حجیت داخل می‌کند که به «مدرسه رأی و اجتهاد» در بین اهل سنت مشهور شده است. دیدگاه دیگر، در استنباط‌های فقهی تنها بر بیان شرعی اکتفا می‌کند. این دیدگاه که به «مدرسه اخباری» شهرت دارد توسط محدثین از بین شیعه مطرح گردیده است.

ایشان ابوحنیفه (متوفای ۱۵۰ق) را سرکرده مدرسه رأی و اجتهاد شناخته‌اند. طبق این دیدگاه، بیان شرعی (که عبارت از قرآن و سنت نبوی می‌باشد)، تنها شامل قضایای محدودی است که نمی‌توانند حکم شرعی بسیاری از مسائل را پاسخ‌گو باشند.

در عبارتی که از ابوحنیفه نقل شده، شیوه استنباطی او این است که وی پس از کتاب و سنت نبوی، قول صحابی‌ای را که بپسندد مصدر تشریع می‌داند و پس از ایشان، اجتهاد شخصی خویش را (که همان ظنون و استحسانات و ترجیحات عقلی است) معتبر می‌شمارد.

این دیدگاه ابتدا با این مقدمه بروز نمود که کتاب و سنت جواب‌گوی بسیاری از مسائل مورد نیاز نیست و از این ناحیه دچار نقصان است، اما کم‌کم این ادعا به ادعای بزرگ‌تری تبدیل شد که نقصان شریعت و عدم کارآیی آن در شئون مختلف زندگی بشری بود. از این‌جا ریشه رأی مشهور این گروه از فقیهان (که همان قائل شدن به تصویب است)، پیدا می‌شود؛ چه آن‌که بدیهی است پس از ادعای نقصان شریعت، رویکرد این فقیهان به ظنون و استحسانات خواهد بود و هر فقیهی بر اساس ذوق خودش رأیی را اختیار می‌کند؛ یکی در موردی حرمت را ترجیح می‌هد و دیگری اباحه را، آن‌گاه این مشکل رخ می‌نمایاند که کدام یک مطابق واقع است؟

این گروه، در مقام جواب همه را مصیب به واقع می‌شمارند؛ چرا که به اعتقاد آن‌ها خداوند در موارد عدم وجود نص شرعی، حکم ثابت کلی ندارد، بلکه این فکر مجتهد است که موجب ثبوت حکم واقعی می‌شود.

روشن است بر اساس این دیدگاه عقل، دیگر یک نقش اکتشافی ندارد، بلکه خود اساس تشریع شمرده می‌شود. لذا اجتهاد، خود از مصادر تشریع است نه آن‌که عملیاتی برای کشف حکم شرعی باشد.

این دیدگاه در بین اهل سنت نیز به اشکال گوناگون مورد نقض و مقابله قرار گرفته است. ائمه (علیهم السلام) نیز در عصر خویش به مقابله با این فکر انحرافی پرداختند که روایات بسیاری شاهد بر این مدعاست. مذهب ظاهری نیز که در اواسط قرن سوم در فقه پا گرفت، عمل به ظاهر کتاب و سنت و اکتفا به بیان شرعی را کافی دانست و به مقابله با این رأی انحرافی پرداخت. در کلام نیز مذهب اشعری، کارایی عقل را منکر شد و حتی در بحث‌های اعتقادی نیز آن را ناتوان شمرد. این مقابله در دانش اخلاق نیز روی نمود و اشعریان قدرت تشخیص نیک را از بد در بدیهی‌ترین موارد برای عقل انکار کردند و ملاک را در این تشخیص، بیان شرعی دانستند.

روشن است که این دیدگاه نیز خطری کم‌تر از خطر دیدگاه اول ندارد و هر دو از اعتدال خارج شدند.

اما در دیدگاه دیگر -که بین فقیهان شیعه رخ نمود- ملاک استنباط را تنها بیان شرعی، یعنی کتاب و سنت دانستند. به اعتقاد آن‌ها علوم بشری در صورتی که مستند به حس باشد قابل اطمینان است وگرنه قابل اعتماد نیست. این دیدگاه عقل را در معرض اشتباه می‌بیند و تاریخ فکر عقلی را مملو از اشتباهات می‌داند. بر این اساس، این وسیله خطاکار را نمی‌توان در قضایای دینی به‌کار گرفت.[۷] این گروه طبق برداشتی که از اجتهاد دارند و آن را مبتنی بر ظنون و استحسانات می‌دانند ـ چنان‌که اهل سنت نیز معتقدند ـ لذا مشروعیت اجتهاد را انکار می‌کنند.[۸]

البته قائلین به این مسلک، همانند اشعریان عقل را تعطیل اعلام نکرده‌اند، بلکه تنها در میدان فقه و قانون‌گذاری، منبع بودن عقل را منکرند، چنان‌که در مباحث کلامی به کمک عقل صانع بودن خدا، نبوت و … را اثبات می‌کنند.

در دیدگاه اول، مذهب اهل‌بیت در برابر مذهب رأی اهل‌سنت قرار دارد و این رویارویی فراتر از دانش اصول فقه و یک نزاع کلامی شمرده می‌شود، اما دیدگاه دوم در رابطه با یک مسئله اصولی است، لذا طرح آن در این دانش، لازم و ضروری است.

محل نزاع در دلیل عقلی

آن‌چه که در دانش اصول به عنوان مبنای استنباط جای طرح دارد این سؤال است که تا چه حد می‌توان در استنباط حکم شرعی بر دلیل عقلی اعتماد کرد؟ به عبارت دیگر، آیا عقل می‌تواند دلیل بر احکام شرع باشد؟ این بحث در بین فقیهان شیعه با توجه به دو نکته اساسی پی‌گیری می‌شود:

نکته اول: مراد از دلیل عقلی، آن نوع ادراک‌های عقلانی که توسط قوای خاصی از نفس بشری صورت می‌گیرد نیست، بلکه هر نوع ادراک جازم و قاطعی را که برای انسان حاصل می‌شود، شامل می‌باشد؛ خواه از قوای عقلی ـ به تعبیر فلاسفه ـ نشئت بگیرد یا از سایر قوای نفس حاصل شود. بنابراین، اقسام و مراتب مختلف فلسفی عقل در این‌جا مورد نظر نمی‌باشد.

نکته دوم: ادراک عقلی گاه در مرتبه قبل از کتاب و سنت و در مرحله اثبات وجود یا حجیت آن‌ها قرار دارد و گاه در مرتبه متأخّر از کتاب و سنت و حکم شرعی است و اطاعت و عصیان حکم شرعی را موضوع خود قرار می‌دهد. این دو صورت، از محل بحثِ میزان اعتماد بر عقل در استنباط حکم شرعی، خارج هستند؛ چه آن‌که این نوع ادراکات عقلی به‌صورت مستقیم در عملیات استنباط نقشی ندارند. آن نوع ادراک عقلی محل بحث است که مرتبه آن در کنار در عرض کتاب و سنت قرار دارد و مانند آن‌ها در استنباط مؤثر است.

اخباریان با توجه به هر دو نکته، نقش دلیل عقل را در استنباط منکرند و اصولیان هم با توجه به این دو نکته این نقش را برای آن قائل هستند.

مراد از دلیل عقلی

قدیمی‌ترین تعریفی که از دلیل عقلی ارائه شده تعریف میرزای قمی در کتاب قوانین است:

«حکم عقلی یتوصل به إلی الحکم الشرعی، وینتقل من العلم بالحکم العقلی إلی العلم بالحکم الشرعی».[۹]

پس از او صاحب فصول در تعریف دلیل عقلی گفته است: «کل حکم عقلی یمکن التوصل بصحیح النظر فیه إلی حکم شرعی»[۱۰] و برادرش در هدایه المسترشدین دلیل عقلی را چنین تعریف کرده است: «کل حکم عقلی یستنبط منه حکم شرعی».[۱۱]

این تعریف‌ها از نظر شکلی، همه تعبیر «حکم عقل» را دربر دارند و با توجه به آن‌که شأن عقل فقط ادراک است و حاکم نیست، لذا نوعی تسامح در آن دیده می‌شود.[۱۲] از نظر محتوایی نیز نقض و ابرام‌هایی به این تعاریف شده است که مجال طرح آن‌ها در این مقال نیست.[۱۳]

از این رو شهید صدر، دلیل عقلی را این گونه تعریف کرده است: «کل قضیه یدرکها العقل و یمکن أن یستنبط منها حکم شرعی؛ دلیل عقلی هر قضیه‌ای است که عقل آن را می‌فهمد و می‌توان از آن حکم شرعی را استفاده و استخراج کرد».[۱۴]

در این تعریف، تمام اقسامی که برای عقل و قضایای عقلی گفته می‌شود گنجانده شده است. هم‌چنین این تعریف، استناد با واسطه یا بی‌واسطه حکم شرعی به این نوع قضایا را شامل می‌شود.

با وجود این، تعریف مذکور تمام ادله عقلی را که در مباحث صغروی و کبروی فقه به‌کار می‌رود، شامل می‌شود لذا باید به این نکته توجه داشت که مباحث صغروی دلیل عقلی و وجود ادراک عقلی در موردی یا عدم آن، مربوط به مباحث فقه یا جزئیات مباحث اصولی است، اما آن‌چه که خود یک بحث مهم اصولی را تشکیل می‌دهد همان بحث کبروی، یعنی اثبات حجیت دلیل عقلی و چگونگی تأثیر آن در استنباط حکم شرعی است.

اقسام عقل

چنان‌که گذشت اقسام فلسفی و مراتب مختلف عقل در این بحث مورد نظر نیست، بلکه بحث در این است که از دلیل عقلی، قطع حاصل شود و ادراک عقلی به درجه کمال برسد.

البته عقل به لحاظ درجه‌های ادارکش به دو قسم تقسیم می‌شود: یک قسم، ادارک عقلی کامل و قطعی است که عقل به نوعی مطلبی را درک می‌کند و احتمال خطا و اشتباه نمی‌دهد، خواه ادراک عقلی برای یک امر حسی، نظری یا بدیهی باشد. قسم دیگر ادراک عقلی ناقص است که به شکل ترجیح‌های ظنی نمایان می‌شود، مانند دارویی که برای فلان مرض مشابه آن هم مفید باشد.[۱۵] بحث از ناحیه درجه ادراک عقلی در همان ادراک تام صورت می‌گیرد.

گذشته از این‌گونه تقسیم و مباحث مربوط به آن، عقل به لحاظ نوع مدرَکاتش به دو قسم «عقل نظری» و «عقل عملی» تقسیم شده است.

عقل نظری را به ادراک وقایع و واقعیت‌های موجود، مانند ادراک وجوب، امکان و امتناع تعریف کرده‌اند، اما عقل عملی به ادراک آن‌چه سزاوار است واقع شود تعریف شده است.

از آن‌جا که عقل وظیفه ادراک واقع را دارد و آن‌چه که واقعیت ندارد ادراک به آن تعلق نمی‌گیرد، شهید صدر، تعبیر موجود در این تعریف را نمی‌پسندد و آن را این‌گونه تغییر می‌دهد: عقل نظری ادراک واقعیاتی را بر عهده دارد که اقتضای تأثیر در عمل را به‌طور مستقیم ندارند، مثل ادراک وجود خداوند، که به واسطه درک حق مولویت خداوند، در مرحله عمل، اطاعت بنده را اقتضا می‌کند و عقل عملی ادراک واقعیاتی را بر عهده دارد که به طور مستقیم در عمل تأثیر دارند، مانند درک حسن و قبح.[۱۶]

هر یک از این دو قسم ادراک عقلی می‌تواند در استنباط حکم شرعی مورد استفاده قرار گیرد که شرح آن خواهد آمد.

شیوه‌های استنباط حکم شرعی از دلیل عقلی

با توجه به تفاوت مدرَکات عقلی، شیوه استنباط حکم شرعی نیز با استفاده از هر نوع از ادراکات، متفاوت می‌باشد لذا تبیین این شیوه‌ها در دو مقام صورت می‌گیرد:

مقام اول: عقل نظری خود به تنهایی می‌تواند در استنباط حکم شرعی دخالت کند و این با استفاده از قواعد باب امکان و استحاله و قواعد باب علیت ممکن است. این دو باب از بارزترین مصادیق مدرکات عقل نظری هستند. احکام شرعی نیز از آن‌جا که جمله واقعیات ـ ولو اعتباری ـ هستند، قواعد این ابواب بر آن‌ها صادق است.

از موارد تطبیق این قواعد می‌توان روابط و ملازمات واقعی را که بین احکام وجود دارد برشمرد؛ مثلاً عقل رابطه بین وجوب و حرمت را تضاد می‌شناسد و بر اساس آن اجتماع آن‌ها را در موضوع واحد، ممتنع می‌داند یا آن‌که رابطه بین وجوب چیزی و مقدمه آن را ملازمه به نحو وجوبی می‌بیند.[۱۷]

از این مثال‌ها روشن شد که عقل نظری می‌تواند بر اساس قواعد باب امکان و استحاله، حکم شرعی را نفی کند، لکن اثبات حکم شرعی بر این اساس به ضمیمه کردن یک حکم شرعی نیاز دارد؛ چه آن‌که قواعد این باب در مورد روابط و ملازمات جاری است که نیاز به دو طرف دارد و در فرضی که یکی از طرفین عقلی است برای اثبات حکم شرعی، به یک طرف شرعی نیاز است تا قضیه را به شرع مرتبط نماید، اما در رابطه با نفی حکم این انتساب لزوم ندارد.

اما شیوه استنباط حکم شرعی به واسطه عقل نظری بر اساس قواعد باب علیت در چند مورد جاری است:

اول: در مواردی که عقل علیت و علت را می‌شناسد به برهان «لمّی» معلول را نیز کشف می‌کند یا معلول را می‌شناسد و به برهان «إنّی» علت را کشف می‌کند. عقل در این موارد می‌تواند حکم شرعی را اثبات کند.

مورد اول، مانند مواردی که عقل مصلحت تام و کامل را دریابد و بداند که این مصلحت برای حکم علیت دارد، سپس به ضمیمه قانون «تبعیت احکام شرعی از مصالح و مفاسد» حکم شرعی را دریابد.

مورد دوم: مثل جریان سیره عقلایی یا سیره متشرعه که در صورت امضا یا عدم ردع، معلول از حکم شرعی هستند و عقل از این معلول، حکم شرعی را در مورد سیره کشف می‌کند.

چنان‌که مشاهده شد در استنباط حکم شرعی از عقل نظری و قواعد باب امکان و استحاله در نفی حکم شرعی یا قواعد باب علیت در اثبات و نفی آن، عقل به تنهایی این وظیفه را به عهده دارد. از این‌رو، این نوع قضایای استنباطی عقلی از مستقلات عقلی شمرده می‌شود.

دوم: مواردی که عقل نظری به‌صورت غیرمستقل و با وجود یک حکم شرعی علیت آن را برای امر دیگری به صورت قطعی تشخیص می‌دهد، مثل ملازمه بین وجوب چیزی که شرع حکم کرده و وجوب مقدمه آن.

سوم: موارد قیاس اولویت و قیاس مساوات. در این موارد علیت در قضیه اصلی از شرع گرفته می‌شود، لکن وجود علت در مورد مقیس را عقل درک می‌کند، مثلاً توهین به پدر و مادر با «اُف» گفتن تحریم شده است، بدیهی است در مورد ضرب‌ و شتم نیز به طریق اولی این توهین وجود دارد پس موجب حرمت این دو نیز می‌شود.[۱۸]

دو تقریر موجود از درس‌های شهید صدر در این‌جا تفاوت‌هایی با یکدیگر دارند، از جمله در قواعد باب علیت به مورد اول، یعنی مستقلات عقلیه اکتفا شده و باب ملازمات در باب روابط و استلزامات داخل شده است[۱۹] و در دیگری مورد ملازمات و قیاس اولویت و مساوات نیز از مصادیق این باب و خارج از حدود قواعد باب امکان و وجوب و استحاله شمرده شده است.[۲۰]

به نظر می‌رسد استکشاف حکم شرعی از ملازمات و قیاس اولویت و مساوات، از طریق قواعد باب علیت ممکن باشد؛ چه آن‌که پس از درک اصل ملازمه‌ها نسبت علیت تشریعی شناخته می‌شود و به این ترتیب حکم عقل نظری صادر می‌شود.

بنابراین، آن‌چه که در تقریر دوم آمده است به نظر صحیح می‌رسد.

مقام دوم: استنباط حکم شرعی از عقل عملی است. دریافت حکم شرعی با استفاده از عقل عملی همیشه بر استفاده از احکام عقل نظری متوقف است؛ زیرا احکام عقل عملی خود رجحان فعل یا ترک را گویاست، اما انتساب این ادراک عقلی به شرع، به اثبات یک رابطه بین این حکم عقلی و حکم شرع نیازمند است، مثلاً قاعده ملازمه بین حکم عقل و حکم شرع باید به قضیه قبح زدن یتیم ضمیمه شود تا حرمت شرعی زدن یتیم اثبات گردد. یا هنگامی که عقل عملی درک کند که اجازه مولا در انجام معصیت قبیح است با ضمیمه کردن محال بودن انجام کار قبیح بر مولا می‌توان عدم اجازه مولا در معصیت را شرعاً اثبات کرد، اما از آن‌جا که ادراک حسن و قبح در حیطه عقل عملی است و تنها به یک ضمیمه از عقل نظری نیاز دارد، این موارد را از مستقلات عقلیه می‌شمارند.

با توجه به نکات گذشته هر یک از ادراکات عقل نظری و عقل عملی یک قضیه مهم کبروی دارند که سایر صغریات و موارد به آن بازگشت می‌کند. در حوزه عقل عملی، مسئله حسن و قبح عقلی برای به‌کارگیری عقل در استنباط، نقش اساسی دارد حال آن‌که در حوزه عقل نظری، مسئله ملازمه بین حکم عقل و حکم شرع این نقش را بر عهده دارد.

ما برای روشن شدن دقیق‌تر نقش عقل، هر یک از این دو مسئله را از دیدگاه شهید صدر بررسی می‌کنیم.

حسن و قبح از دیدگاه شهید صدر

از جمله مباحثی که در علم کلام، اخلاق و اصول مباحث مفصلی را به خود اختصاص داده و در نظر قائلین به ثبوت آن همچون قاعده‌ای شناخته می‌شود، ادراک حسن و قبح توسط عقل است. آیا عقل می‌تواند نیکی و زشتی کارها را به تنهایی درک کند یا خیر؟ در هر یک از دانش‌های گفته شده این بحث مجال طرح دارد.

این بحث در مباحث کلامی بین «معتزله» و «عدلیه» از طرفی و «اشاعره» از طرف دیگر مورد نزاع شده است؛ مذهب عدلیه، حسن و قبح را امری عقلی می‌شناسد و مذهب اشعری واقعیت داشتن حسن و قبح را منکر است و این دو را از امور اعتباری شرعی می‌داند.

در بین عدلیه نیز دو مسلک «اخباری» و «اصولی» وجود دارد که پس از اتفاق هر دو بر وجود حسن و قبح، در امکان اعتماد بر عقل در شناخت آن‌ها اختلاف کرده‌اند؛ اخباریان، عقل را قاصر از ادراک حسن و قبح می‌دانند و اصولیان، حسن و قبح را امری عقلی می‌دانند که می‌توان با ادراک عقلی آن‌ها را درک کرد. آن‌چه که در مباحث دلیل عقلی در اصول طرح می‌شود بررسی دو مسلک اخیر در بین عدلیه است.

شهید صدر در مقام رد ادعای اخباریان (مبنی بر عدم امکان اعتماد بر عقل در احکام شرع) در دو مقام «عقل عملی» و «عقل نظری» به تفصیل مباحث این گروه را طرح می‌نماید و هم به صورت نقضی و هم حلی به جواب آن‌ها می‌پردازد.

از آن‌جا که ما در این مقاله برآنیم که جایگاه کاربردی دلیل عقل را در عملیات استنباط ارائه نماییم، از طرح اشکالات اخباریان و جواب آن‌ها صرف‌نظر می‌نماییم و به تشریح مبنای مرحوم صدر در اصل قاعده می‌پردازیم.

بحث این‌گونه طرح شده است که آیا حسن و قبح یک امر عقلی است یا شرعی؟ یا به تعبیر دیگر حسن و قبح یک امر ذاتی است یا شرعی؟

حقیقت و ماهیت حسن و قبح ـ گذشته از بدیهی بودنش ـ در دو طرف نزاع تفاوتی ندارد و دخالتی در اصل نزاع ندارد، بلکه تنها در انتساب آن‌ها مختلف است، لذا در یک طرف اگر حسن و قبح دارای واقعیتی خارجی باشد پس به واسطه عقل، مثل سایر واقعیات قابل ادراک است و حکم عقل در این موارد هم‌چون حکم عقل در قضایای بدیهی و ضروری است. از طرفداران این نظریه در بین فلاسفه و متکلمین باید از حاجی سبزواری[۲۱] و محقق لاهیجی[۲۲] نام برد. این مبنا را مشهور اصولیان پذیرفته‌اند و بر اساس آن مشی کرده‌اند.

در برابر، گروه دیگر معتقدند این قضایا از مشهورات عقلایی هستند و غیر از اتفاق آرای عقلا بر آن‌ها واقعیتی در خارج ندارند. از قائلان به این مسلک باید محقق گران‌قدر جناب شیخ محمد حسین اصفهانی[۲۳] و شاگرد وی مرحوم محمدرضا مظفر[۲۴] را نام برد. ایشان در مقام تأیید مختارشان، شیخ الرئیس[۲۵] و خواجه نصیرالدین طوسی[۲۶] را نیز طرفدار این نظریه معرفی کرده‌‌اند، بلکه به این واسطه این رأی را به فلاسفه به‌طور مطلق انتساب داده‌اند. از این‌رو، به تعبیر منطقی حسن و قبح ذاتی به حمل شایع و حسن و قبح شرعی به حمل اوّلی این‌گونه‌اند.

شهید صدر حقیقت حسن و قبح را بدین‌گونه تفسیر می‌کند: «إنّهما عباره عن الضروره الخَلقیّه الثابته فی لوح الواقع بقطع النظر عن اعتبار أیّ معتبر؛ حسن و قبح عبارت است از ضرورت فطری که در واقع ثابت است بدون آن‌که اعتبار هرگونه اعتبارکننده‌ای در آن تأثیر داشته باشد».[۲۷]

ضرورت خلقی و فطری با ضرورت تکوینی نباید اشتباه شود؛ چه آن‌که ضرورت تکوینی نسبتی است که بین فعل و فاعلش (به صورت فعلی و خارجی) برقرار است و این ضرورت خود قسیم و هم عرض با سلطنت و اختیار است، لکن ضرورت خلقی و فطری نسبتی است که بین فعل و فاعل مختارش پس از اختیار و سلطنت فاعل محقق می‌شود، چون عمل غیراختیاری وصف حسن و قبح نمی‌پذیرد. به‌عبارت دیگر، ضرورت خلقی و فطری می‌گوید بهتر آن است که فلان کار انجام شود یا انجام نشود و ضرورت تکوینی می‌گوید ممکن نیست که فلان کار انجام شود یا انجام نشود.[۲۸]

بر این اساس حسن و قبح و سایر قضایای عقلی که از آن‌ها منشعب می‌شوند، اموری واقعی هستند و عقل تنها نقش ادراک آن‌ها را به‌عهده دارد و کاشف آن‌‌هاست؛ واقعیت این امور نفس الامری است و واقعیتشان به وجود خارجی آن‌ها نیست.[۲۹]

بر اساس این دیدگاه، خود حسن و قبح، همان مدح و ذم خواهند بود. در آن‌جا که گفته می‌شود «صدق حسن است» یا «دروغ قبیح است» همین تعبیر، مدح و ذم شمرده می‌شود نه آن‌که حَسَن فعلی است که فاعلش مدح شود و قبیح آن است که فاعلش ذم شود، بلکه خود مدح و ذم نیز چون از افعال هستند قابل توصیف به حسن و قبح هستند. شاهد بر بطلان این مدعی آن است که مدح و ذمِ فاعل باید بر فعل اختیاری او باشد که از علم او به فعلش سرچشمه می‌گیرد و در صورتی که اگر حَسَن یا قبیح بدون علم از فاعل صادر شود پس مدح یا ذمش مستلزم اعتبار علم به حکم در موضوع خودش است که محال است .[۳۰]

عقل توان درک و شناخت کار نیک و حسن را از کار زشت و قبیح دارد ولکن مسائلی که حسن و قبح آن‌ها را عقل تشخیص می‌دهد به دو گونه است:

اول: افعالی که عقل حسن و قبح آن‌ها را بدون در نظر گرفتن تزاحم آن‌ها با دیگر افعال می‌شناسد.

دوم: افعالی که عقل حسن و قبح آن‌ها را در صورت تزاحم با حسن و قبح دیگر افعال به واسطه قانون اهم و مهم (قاعده باب تزاحم) می‌شناسد.

در مواردی که موضوع ادراک عقلی به گونه اول است، خطایی برای حکم عقل برای حکم عقل وجود ندارد و استدلالات وجدانی قائلین به حسن و قبح عقلی نیز مربوط به همین قسم است، اما در مواردی که از گونه دوم هستند و حکم صورت تزاحم، به واسطه غلبه یکی از دو طرف حسن و قبح روشن می‌شود، احتمال اشتباه بسیار است.[۳۱]

منشأ حکم عقل عملی

در منشأ ادراک عقل بر این‌که فلان کار سزاوار انجام است و فلان کار سزاوار نیست، اختلافاتی بین فلاسفه و متکلمین واقع شده است.

مرحوم شهید صدر ادعا می‌نماید که اصل حسن و قبح، به واسطه برهان و استدلال قابل دسترسی نیست. هم‌چنین احکام عقل عملی به واسطه تجربه، قابل دسترسی نیست، چون از مقوله تجربیات نیستند. اما عدم امکان دسترسی به منشأ حسن و قبح به واسطه برهان منطقی، به این علت است که برهان به واسطه تشکیل قیاس ممکن است که اساس آن (ثبوت کبرای قیاس برای صغرای آن) به واسطه ثبوت حد وسط باشد و در صورتی که حد وسط نیز ـ به حسب فرض ـ یک حکم عقل عملی باشد که نیاز به برهان داشته باشد، پس در صورت تسلسل نمی‌تواند بر یک مبنا  استوار شود. هم‌چنین احکام عملی عقل مستند به بداهت نیستند؛ چه آن‌که بداهت قابل استدلال نیست.[۳۲] بنابراین ادارک حسن و قبح یک امر ضروری فطری و خلقی است.

البته در تمام ادراکات عقلی یک شبهه اساسی وجود دارد که باید در مقام اعتماد بر دریافت عقلی این شبهه دفع شود و آن این‌که در هر ادراک عقلی آیا نیک شمردن چیزی و زشت شمردن دیگری، از کُنه درون اوست یا از تعلیمات به او داده شده و یا از جامعه و قوانین آن گرفته شده است؟

این شبهه را ـ به بیانی که گذشت ـ نمی‌توان با برهان دفع کرد. اما راه‌حل دفع شبهه برای هر شخصی این‌گونه است که وی ادراک عقلی خود را در جان خود نسبت به هر دو احتمال می‌تواند بسنجد؛ در صورتی‌که احتمال تأثّر خود از دیگران را منتفی ندانست، این ادراک قابل اعتماد نیست، اما در صورتی‌که قطع وی به ادراکش از بین نرفت و احتمال تأثیرپذیری وجداناً نبود، همین اعتقادش در دفع شبهه کفایت می‌کند و نیاز به دلیل دیگری ندارد.[۳۳]

با توجه به این بیان روشن می‌شود آن‌چه در برخی از کلمات در حل شبهه آمده است که انسانی خود را جدا از هر جامعه‌ای یکه و تنها فرض کند و درک عقل خود را بسنجد، خالی از واقعیت و مجرد فرض است و این امر تجربه‌پذیر نیست.

از سوی دیگر توجه به این نکته لازم است که احکام عقل عملی، در غیر مورد تزاحم و به شرط حصول قطع، مورد نظر است که ریشه در یک امر اعتقادی و قلبی دارد.

لازم به ذکر است که ـ چنان‌که گذشت ـ این دریافت عقل عملی در صورتی انتساب به شرع پیدا می‌کند که یک گزاره دیگر (دریافت عقل نظری) است به آن اضافه شود، مثل قاعده ملازمه که بحث آن خواهد آمد.

قاعده ملازمه از دیدگاه شهید صدر

پس از اثبات توانایی عقل برای ادارک حسن و قبح و نیز امکان اعتماد بر آن، نکته مهم، انتساب حکم عقلی به شرع و حکم شارع دانستن آن است.

عده‌ای از اصولیان، ملازمه بین حسن فعل عقلاً و امر به آن شرعاً و نیز ملازمه بین قبح فعل عقلاً و نهی از آن را شرعاً ادعا کرده‌اند. این ادعا به صورت یک قاعده کلی و تحت عنوان قاعده «ملازمه بین حکم عقل و حکم شرع» مطرح شده است. تعبیر «کل ما حکم به العقل حکم به الشرع و کل ما حکم به الشرع حکم به العقل» مفاد همین ملازمه را شرح می‌دهد.

جمعی از اهل تحقیقِ اصولیان بین حسن و قبحی که در مرحله پس از حکم شرعی و در رابطه با اطاعت و عصیان حکم شرعی است و حسن و قبحی که جدا از حکم شرعی است و در مرتبه قبل از آن است تفصیل قائل شده‌اند. اینان در نوع اول، ملازمه بین حکم عقل و شرع را محال دانسته‌اند؛ چه آن‌که موجب تسلسل محال است، لکن در نوع دوم، این ملازمه را پذیرفته‌اند، چون تسلسل در آن راه ندارد.[۳۴]

توضیح بیش‌تر در قاعده ملازمه این‌که: ملازمه حکم عقل با حکم شرع یا در رابطه با حکم عقل نظری است یا حکم عقل عملی. هر یک از این دو را باید جداگانه بررسی نماییم.

الف) ملازمه بین حکم عقل نظری و حکم شرع

از اصول مسلّم مذهب عدلیه آن است که احکام شرع، تابع مصالح و مفاسد هستند و هر گاه ملاک حکم (مصلحت و مفسده) با تمام خصوصیات و شرایطش تحقق یابد و موانع آن بر طرف شود، حکم شارع بر این علت تامه مترتب می‌شود و بدین ترتیب با ادراک عقلی، حکم شرعی کشف می‌شود. این‌گونه ادارک عقلی که بتواند علت تامه حکم را با تمام خصوصیات و شرایط و بدون موانع بشناسد، تنها فرضی است و به جهت محدود بودن اطلاعات انسانی و عدم احاطه کامل به اطراف و جوانب مسائل، احراز تمامی زوایای مسئله، گاه مشکل بوده لذا توان کشف از ملاک تام را ندارد.[۳۵]

ب) ملازمه بین حکم عقل عملی و حکم شرع

مشهور اصولیان بین احکام عملی عقل که همان حسن و قبح است و حکم شرع، تلازم قائل شده‌اند. بنا بر سه مبنای اساسی در حسن و قبح، بررسی وجود ملازمه و عدم آن چنین است:

  1. بر اساس این ادعا که حسن و قبح همان قانون شرع است، ملازمه معنا ندارد چه آن‌که حَسَن و قبیح همان حکم شرع است و نه چیز دیگری که با آن ملازم باشد.
  2. برخی، مانند محقق اصفهانی ادعا کرده‌اند: حقیقت حسن و قبح همان قانون عقلا است که به واسطه اتفاق عقلا و قرارداد ایشان ثابت می‌شود و حکم عقلا از حیثیت عقلا بودنشان مستلزم حکم شارع به عنوان شارع بودنش نیست، لکن به عنوان این‌که شارع هم از عقلا، بلکه رئیس و خالق ایشان است با آن‌ها در این قرارداد و اتفاق همراه است لذا عقلا بر افعال نیک مدح می‌کنند و بر افعال زشت ذم می‌کنند و شارع نیز چنین می‌کند؛ مدح او ثواب او و ذم او عقاب اوست.

بدیهی است که اتفاق و قرارداد قطعاً مبتنی بر شناخت مصالح و مفاسد نوع بشری است و همین نکته باعث بر تشریعات و قانون‌گذاری ایشان است،[۳۶] لکن وجدان حکم می‌کند که زشتی ظلم، بدون در نظر گرفتن هر جعل و اعتباری، ثابت است و نیاز به اتفاق و قراردادی هم ندارد.

به حسب تجربه هم مطلب همین‌گونه است؛ چه آن‌که گاه مصلحتی در کار زشت وجود دارد که بیش از مفسده در آن است، لکن عقلا حکم به قبح آن می‌کنند و همین‌طور فرض عکس آن ممکن است؛ مثلاً نجات دو انسان، مصلحت بیش‌تری نسبت به به حیات یک انسان دارد، پس اگر مصلحت، کشتن یک انسان را برای نجات دو نفر اقتضا کند (مانند تهیه دارویی از قلب آن انسان) آیا حکم عقل به قبحِ قتل نفس را تغییر می‌دهد؟[۳۷]

گذشته از بطلان این ادعا، بحث از مصالح و مفاسد و شناخت آن‌ها توسط عقل و ملاک حکم شدن آن‌ها مربوط به حکم عقل نظری است و ارتباطی با عقل عملی ندارد.[۳۸]

  1. بر اساس رأی مختار شهید صدر (حسن و قبح دو امر واقعی هستند که عقل آن‌ها را درک می‌کند) بین حکم عقل و حکم شرع، ملازمه ثابت نیست، هم‌چنان‌که منافاتی هم بین این دو نیست.

توضیح مطلب این‌که: برخی حکم شارع را در مواردی که عقل به حسن و قبح فعلی حکم می‌نماید، لغو می‌دانند؛ چه آن‌که حکم برای ایجاد محرک برای عبد و ایجاد نوعی مسئولیت در او اعتبار و انشا می‌شود لذا در صورتی که عقل این تحریک و ایجاد مسئولیت را به عهده می‌گیرد دیگر وجهی برای ایجاد محرک جدید باقی نمی‌ماند و اعتبار آن زائد است. بنابراین، تشریع حکم جدید به واسطه شرع امری لغو و بر حکیم، قبیح است.

لکن حقیقت آن است که اهتمام شارع به واجبات عقلی متفاوت می‌باشد؛ در مواردی حسن و قبح فعلی توسط عقل ادراک می‌شود ولکن اهتمام شارع به انجام یا ترک آن فعل به گونه‌ای است که تحریک ناشی از ادارک عقل کفایت نمی‌کند، لذا شارع با افشای حکم، درجه اهمیت مسئله را مورد تأکید قرار می‌دهد و با ایجاد ملاکی دیگر برای حسن و قبح، درجه مسئولیت را تزاید می‌بخشد. هم‌چنان‌که در مواردی نیز اهتمام شارع آن شدت را ندارد و با عدم ابراز حکم، عدم اهتمام وی دریافت می‌شود. بنابراین، حکم عقل در موردی منافاتی با حکم شرع در همان مورد ندارد، همان‌طور که ملازمه‌ای هم با هم ندارند و حکم شارع تابع مقدار اهتمام وی به انجام یا ترک عمل است.

اما وجه عدم ملازمه بین دو حکم آن است که حسن و قبح بر اساس واقعی بودنشان، دو امر مختلف را در پی دارند:

اول: مدح و ذم که همان نیکو داشتن فاعل یا بد دانستن باطن فاعل است.

دوم: مجازات و پاداش عمل که همان ثواب و عقاب شارع است.

بر اساس ادراک حسن و قبح توسط عقل اگرچه که ترتب این دو موجب ایجاد حکم شرعی نمی‌شود، لکن نتیجه مجازات و پاداش عمل که ثواب و عقاب است بر حکم شرع و بر حکم عقل به صورت یکسان مترتب می‌شود.[۳۹]

تطبیق دلیل عقلی در اصول

مرحوم شیخ صدر دلیل عقلی را در دانش اصول در دو مقام به کار برده است:

مقام اول، کاربرد دلیل عقلی در تفسیر و تحلیل پدیده‌ها و حقایق، مثل تحلیل و تفسیر وجوب تغییر یا حقیقت رابطه حکم با موضوعش. این قسم دلیل عقلی را «قضیه تحلیلی» نامیده است.

مقام دوم، دلیل عقلی‌ای که بعد از فراغ از تصور موضوع، در ناحیه ضرورت یا استحاله حکم جاری می‌شود، مانند استحاله امر به ضدین در یک زمان یا ملازمه بین وجوب چیزی و وجوب مقدمه آن. این قسم دلیل عقلی را «قضیه ترکیبی» نامیده است.

اما قضایای تحلیلی مستقیماً نقشی در استنباط احکام شرع ندارند، بلکه این نوع قضایا وسیله برهان و اثبات قضایای ترکیبی هستند و چگونگی تطبیق قواعد اصولی را تنقیح می‌کنند.

مرحوم شهید صدر تمامی مصادیق دلیل عقلی و قضایای تحلیلی و ترکیبی را که در اصول کابرد دارد در بحث دلیل عقلی آورده است. این مصادیق عبارت‌اند از:

  1. قاعده استحاله تکلیف به غیر مقدور
  2. شرطیت قدرت به معنی اعم
  3. قاعده امکان وجوب مشروط
  4. مسئولیت در برابر قیود و مقدمات واجب
  5. قاعده امکان شرط متأخر
  6. قاعده امکان واجب معلّق
  7. مسئولیت در برابر مقدمات واجب قبل از وقت واجب
  8. قاعده استحاله اعتبار علم به حکم در موضوع همان حکم و ضد و مثل آن حکم
  9. قاعده عدم امکان اعتبار قصد امر در متعلق حکم
  10. وجوب تخییری و کیفیت تصویر آن
  11. وجوب غیری و کیفیت تصویر آن و خواص آن
  12. دلالت اوامر اضطراری و ظاهری بر اجزاء
  13. امتناع اجتماع امر و نهی
  14. اقتضای وجوب شیء برای حرمت ضد آن
  15. اقتضای حرمت برای بطلان در عبادات و معاملات[۴۰]

وی در ضمن این مباحث، قضایای عقلی را که در دانش اصول به کار می‌آید طرح کرده است. تفصیل و شیوه کاربرد هر یک از آن‌ها به بحث طولانی و خارج از حد این مقاله نیاز دارد.

نوآوری‌های شهید صدر در مباحث دلیل عقلی

تفاوت‌های شیوه بحث ایشان از دلیل عقلی با سایر اصولیان به شرح ذیل است:

الف) تبویب مباحث اصول

ایشان در یک تقسیم کلی، مباحث اصول را در دو بخش «ادله محرزه» و «اصول عملیه» گنجانده است و در نهایت بحث تعارض ادله را -با هر دو قسمش- طرح می‌نماید. در بخش ادله محرزه نیز دو نوع دلیل کلی را در همه موارد به عنوان دلیل شرعی و دلیل عقلی[۴۱] تصویر می‌نماید.

اصولیان گذشته، ترتیب کلی مباحث را بر اساس مباحث الفاظ، ادله، حجج و تعادل و تراجیح تقسیم می‌کردند و در بخشی از مباحث ادله ـ در برهه‌ای از زمان و نه به طور عمومی ـ مباحث ادله عقلیه را که عموماً بحث از حسن و قبح و اصل ملازمه بود، مطرح می‌نمودند.

در عصر معاصر نیز محقق اصفهانی و شیخ محمدرضا مظفر و سید محمدتقی حکیم در الأصول العامه للفقه المقارن به گونه کم‌سابقه‌ای به بحث از دلیل عقلی پرداخته‌اند، لکن ایشان نیز مباحث دلیل عقلی را یکی از جزئیات بحث حجج و ادله به حساب آورده‌اند و نقشی اساسی به عقل در تنظیم ابواب اصول نداده‌اند.

این نوع چینش مباحث اصول و اعتنا به دلیل عقلی به عنوان یک رکن از ادله‌ای که می‌تواند کاشف و محرز حکم شرعی باشد، ناشی از شناختی است که شهید صدر به نحو واقعی و تحلیلی از مباحث اصول و توانمندی‌های عقل داشته است (در نکات بعد اشاره خواهد شد).

در مباحث استدلالی اصول نیز ایشان بحث را به عنوان حجیت دلیل عقلی در مباحث مربوط به قطع طرح نموده و مشکل حجیت قطع حاصل از دلیل عقلی را -که در مباحث حجج و ادله قابل طرح است- مورد بحث قرار داده است.

بدیهی است که ایشان در این‌گونه مباحث که به طور متعارف مباحث بر اساس ترتیب رسائل و کفایه مطرح می‌شود، امکان تبویب منطقی بر اساس دیدگاه خودشان را چنان‌که در کتاب حلقات ‌انجام داده، نداشته است.

ب) شناخت صحیح عقل و توانمندی‌هایش

نقشی که عقل بر عهده دارد و می‌تواند داشته باشد در صورتی قابل شناخت است که درک دقیقی از عقل و فعالیت‌های آن وجود داشته باشد.

گذشته از مبانی فلسفی ایشان که در جای خود باید بحث شود از مباحث اصولی چنین بر می‌آید که ایشان تنها نقش ادراک را برای عقل قائل است. این ادراک در دانش اصول به صورت درک روابطی است که می‌تواند به صورت مقدماتی برای استفاده از قانون عام که قیاس نامیده می‌شود به‌کار رود.

ایشان در تمهید دلیل برهانی، تحت عنوان «بررسی روابط عقلی» شناخت روابط و نسبت‌های بین اشیا در عالم تکوین را شأن عقل می‌داند که بدین‌گونه عقل وجود یا عدم چیزی را می‌تواند کشف کند؛ مثلاً پس از شناخت رابطه بین سیاهی و سفیدی که تضاد است، عدم اجتماع آن‌ها را در موضوع واحد در می‌یابد، پس یکی موجود و دیگری در آن موضوع معدوم است. همین‌گونه نیز عقل روابط بین موجودات عالم تشریع را که همان احکام هستند در می‌یابد و بر اساس آن به کشف واقعیات این عالَم می‌پردازد؛ مثلاً هنگامی که رابطه بین وجوب و حرمت را تضاد می‌بیند، بر اساس قانون تضاد، اجتماع آن دو حکم را در موضوع واحد در عالم تشریع، محال می‌شمارد و وجود یکی را نفی می‌کند. این روابط و علاقات را ایشان به شش قسم تصویر می‌نماید:

١ـ روابط بین خود احکام شرع

عقل می‌تواند نسبت بین یک حکم شرعی با حکم شرعی دیگر، مثل رابطه تضاد بین وجوب و حرمت یا استلزام حرمت عقد برای فساد عقد را درک کند.

٢ـ رابطه بین حکم و موضوعش

عقل نسبتی را که حکم با تمام آن‌چه در فعلیت آن (ثبوت حکم بر شخص مکلف) دخالت دارد درک می‌کند؛ مثلاً در مسئله وجوب حج، وجود مکلف مستطیع را برای فعلیت حکم و ثبوت آن بر شخص مکلف، ضروری می‌داند.

٣ـ رابطه بین حکم و متعلَّقش

فعل و آن‌چه حکم به آن تعلق می‌گیرد و از مکلف انجام یا ترک آن خواسته می‌شود «متعلَق حکم» نامیده می‌شود. در مثال سابق، همان حج متعلَّق حکم است. این رابطه را عقل در می‌یابد و از آن‌جا که در عالم تشریع، تصرفات فقط در ناحیه متعلَق، میدان و جا دارد و در ناحیه تکوین موضوع، شرع دخالت نمی‌کند، احکامی را اثبات یا نفی می‌کند.

۴ـ رابطه حکم و مقدماتش

مقدمات با انحا و اقسامش (مقدمه وجوب، واجب، موصله و …) نسبتی را با اصل حکم دارند که می‌توانند منشأ دریافت احکام شرعی نیز  باشند. شناخت نحوه ارتباط حکم با مقدماتش از وظایف عقل است.

۵ ـ رابطه اجزاء یک واجب مرکب با یکدیگر

استقلالی بودن یا ضمنی بودن حکم اجزای یک متعلق حکم مرکب و شناخت چگونگی حکم اجزا نیز به واسطه عقل می‌باشد. این امر، خود موضوع جریان قواعدی است.

۶ـ رابطه حکم شرعی و سایر واقعیات

حکم شرعی می‌تواند با واقعیت‌های خارج از عالم تشریع، روابطی داشته باشد؛ مثل رابطه حکم شرعی با حکم عقل به واسطه قاعده ملازمه: «کل ما حکم به الشرع حکم به العقل و کل ما حکم به العقل حکم به الشرع»؛ زیرا حکم عقل خارج از میدان عالم تشریع شمرده می‌شود.[۴۲]

این روابط و نسبت‌ها در حوزه تصورات و تحلیل‌های عقلی از حقایق اصولی (عناصر مشترک در استنباط) جریان دارد و قواعد و قوانین مربوط به هر یک از این روابط می‌تواند کبرای قیاس استنباط قرار گیرد. گاهی ترکیب شناخت‌ها و قواعد مربوط به آن‌ها نیز در قیاس استنباط مفید است.

بنابراین، عقل تنها شأنیت ادراکی دارد و در دانش اصول نیز کشف از واقعیات عالم تشریع را بر عهده دارد و نمی‌تواند شأنیت مولویت و حکومت را بر عهده بگیرد تا تخلف از اوامرش موجب عصیان و اطاعتش موجب انقیاد باشد.

ج) دیدگاه کاربردی شهید صدر به اصول

از جمله نکات برجسته اصول شهید صدر، توجه به کاربردهای مباحث و قواعد اصولی است. در کتاب‌های اصولی قبل از ایشان برخورد با ادله عقلی ـ هم‌چون سایر ادله ـ به‌گونه‌ای بنیادی بود و لکن ایشان در مجموعه دروسٌ فی علم الأصول از آن‌جا که یک مجموعه آموزشی بود کاربردها را مورد توجه قرار داده و بدین وسیله ضرورت‌های هر بحث را نیز روشن می‌نماید. ایشان حتی در مباحث استدلالی اصول (درس خارج) نیز این نکته را در اکثر موارد و به خصوص در بحث دلیل عقلی مورد توجه قرار داده است.

گونه‌های مختلف به‌کارگیری و استنتاج از دلیل عقلی را در مباحث گذشته از ایشان نقل کردیم که گویای همین نکته اساسی در شیوه طرح مباحث توسط ایشان است.

در تاریخ دانش اصول تقسیم‌بندی و بیان این‌چنین کاربردی از دلیل عقل را که در راستای کارآمدی آن در اصول و فقه باشد، قبل از ایشان ندیده‌ایم.

د) توجه به تحولات تاریخی دلیل عقلی

توجه به تحولات تاریخی مباحث هر دانش می‌تواند راهگشای بسیاری از آن مباحث باشد؛ چه آن‌که نیازها، اشکالات و شبهات در این راستا به‌خوبی شناسایی و ریشه‌یابی می‌شوند و راه‌حل‌های مناسب خود را پیدا می‌کنند.

مرحوم شهید صدر در بینش تاریخی خود نسبت به مبانی و اصول ادراک عقلی و معارضات و دیدگاه‌های مختلف در آن به تحقیق پرداخته و آن‌ها را به خوبی شناسایی نموده است و با این شناخت در مباحث دلیل عقلی اصول وارد شده است.

ایشان در بحث تاریخی از دلیل عقلی، نقطه‌نظرهای اصولیان گذشته را شناخته و به خوبی موضوع‌گیری‌ها و نقطه مرکزی بحث را دریافته است.

از بهترین نشانه‌های این شناخت عمیق، مقدمه‌ای است که ایشان در مقدمه المعالم الجدیده در بحث تاریخ اصول آورده است[۴۳] که مواضع مختلف (الاتجاهات) افراطی و تفریطی در برابر دلیل عقلی را نیک روشن می‌کند و در این میان ریشه قول به تصویب و ریشه اخباری‌گری را می‌نمایاند.

از این‌ها مهم‌تر این‌که ایشان در بحث‌های استدلالی اصول، با توجه به تفسیرها و بیان‌های گوناگون که در تفسیر دلیل عقلی شده است ـ چنان‌که از اشارات بیانشان در مباحث الأصول روشن می‌شودـ[۴۴] نقطه نزاع و آن‌چه را که می‌تواند در دستیابی به دلیل عقلی در دانش اصول مفید باشد به خوبی روشن می‌کند.

 

 

[۱]. المعالم الجدیده، المجموعه الکامله لمؤلفات السید محمدباقر الصدر، ج ۳، ص ۳۷٫

  1. از دیدگاه شهید صدر، موضوع دانش اصول همان عناصر مشترک در استنباط احکام شرعی است.
  2. المعالم الجدیده، ج ۳، ص ۱۱۷و ۱۱۸٫

[۴]. همان، ص ۱۵۳ـ ۱۵۵٫

۱ . ادله محرزه: ادله‌ای هستند که حکم شرعی را اثبات می‌کنند.

  1. دلیل تفاوت چینش بحث در کتاب‌های مختلف اصولی ایشان در آخر همین مقاله خواهد آمد.

[۷]. المعالم الجدیده، ج ۳، صص ۴۲ – ۵۱٫

[۸]. همان، ج ۳، صص ۲۴۹ ـ  ۲۵۵٫

[۹]. القوانین المحکمه، ج ۲، ص ۴۰٫

[۱۰]. الفصول، ص ۳۱۶٫

[۱۱]. هدایه المسترشدین، ص ۴۳۱٫

[۱۲]. الأصول العامه للفقه المقارن، ص ۲۸۰٫

[۱۳]. مطارح الإنکار، ص ۲۲۹٫

[۱۴]. المجموعه الکامله (دروس فی علم الأصول)، ج ۴، ص ۱۷۶٫

[۱۵]. المعالم الجدیده، المجموعه الکامله لمؤلفات السید محمدباقر الصدر، ج ۳، ص۴۰٫

.[۱۶] مباحث الأصول، القسم الثانی، ج ۱، ص ۴۷۷؛ بحوث فی علم الأصول، ج ۴، ص ۱۲۰٫

[۱۷]. بحوث فی علم الأصول، ج ۴، ص ۱۲۰٫

[۱۸]. مباحث الأصول، القسم الثانی، ج ۱، ص ۴۷۸ – ۴۷۹٫

[۱۹]. بحوث فی علم الأصول، ج ۴، ص ۱۲۱٫

[۲۰]. مباحث الأصول، القسم الثانی، ج ۱، ص ۴۷۹٫

[۲۱] شرح الأسماء الحسنی، ص ۱۰۷٫

[۲۲]. سرمایه ایمان، ص ۶۰ ـ ۶۲؛ گوهر مراد، ص ۳۴۳ ـ ۳۴۵٫

[۲۳]. نهایه الدرایه، ج ۲، صص ۳۱۱ ـ ۳۱۶ و ۴۱ ـ ۴۳٫

[۲۴]. أصول الفقه، ج ۱، صص ۱۸۴ ـ ۱۹۵٫

[۲۵]. النجاه، ص ۶۳؛ الإشارات، ج ۱، صص ۲۱۳ ـ ۲۲۰٫

[۲۶]. جوهر النضید، ص ۱۹۸٫

[۲۷]. مباحث الأصول، القسم الثانی، ج ۱، ص ۵۲۷٫

[۲۸]. مباحث الأصول، القسم الثانی، ج ۱، ص ۵۳۴٫

[۲۹]. بحوث فی علم الأصول، ج ۴، ص ۴۱و۴۰؛ دروس فی علم الأصول، المجموعه الکامله، ج ۳، ص ۵۴۲٫

[۳۰]. مباحث الأصول، القسم الثانی ۱، ص ۵۳۵٫

[۳۱]. همان، ص ۵۵۳٫

[۳۲]. مباحث الأصول، القسم الثانی، ج ۱، ص ۵۵۲٫

[۳۳]. همان، ص ۵۵۳ و ۵۵۲٫

[۳۴]. دروس فی علم الأصول، المجموعه الکامله، ج ۳، ص ۵۴۲ و ۵۴۳٫

[۳۵]. همان، ص ۲۵۱٫

[۳۶]. مباحث الأصول، القسم الثانی ،ج ۱، ص ۵۵۴ و ۵۵۵؛ نهایه الدرایه، ج ۲، ص ۴۱ ـ ۴۳ و  ۳۱۱ ـ ۳۱۶٫

[۳۷]. دروس فی علم الأصول، المجموعه الکامله، ج ۴، ص ۲۵۲٫

[۳۸] . مباحث الأصول، القسم الثانی، ج ۱، ص ۵۵۶ .

[۳۹]. مباحث الأصول، القسم الثانی، ج ۱، ص ۵۵۶ و ۵۵۷٫

[۴۰]. دروس فی علم الأصول، المجموعه الکامله، ج ۴، صص ۱۷۹ – ۲۵۰٫

[۴۱]. در کتاب المعالم الجدیده سه قسم دلیل را ایشان عنوان کرده است که دلیل استقرائی به عنوان دلیل سوم آمده است (المجموعه الکامله، ج ۳، ص ۱۱۸).

[۴۲]. دروس فی علم الاصول، المجموعه الکامله، ج ۳، ص ۱۵۶٫

[۴۳]. المعالم الجدیده، المجموعه الکامله لمؤلفات السید محمدباقر صدر، ج ۳، صص ۴۱ ـ ۵۱٫

[۴۴]. مباحث الأصول، القسم الثانی، ج ۱، ص ۴۷۵٫

نوسنده: احمد واعظى

مقدمه

شاخه‌هاى مختلف معارف دینى، پیوندى عمیق و ناگسستنى با مقوله «متن» و فهم و تفسیر آن دارند. دانش‌ها‌ى سه‌گانه فقه و کلام و تفسیر قرآن در سطح وسیعى درگیر مسئله فهم متن می‌باشند. غیر از تفسیر قرآن که تماماً متکى بر فهم متن است، حجم وسیعى از گزاره‌هاى فقهى و قضایاى کلامى، معارفى است که با اتکاى به مفاد و مضمون متون مقدس فراهم آمده است؛ در عین حال که بخشى از استدلال‌ها‌ى فقهى و کلامی محصول فهم مستقیم آیات و روایات نیست و فهم متن تأثیر مستقیم در آن‌ها‌ ندارد.

ارتباط معارف دینى با فهم و تفسیر متن، لزوم و ضرورت وجود علمی مقدماتى را (که در آن اصول و ضوابط و قواعد حاکم بر فهم متن تنقیح و تدوین شود)، آشکار می‌سازد. این ضرورت می‌تواند در شاخه‌اى‌ از دانش به عنوان مقدمات تفسیر یا مقدمات کلام یا مقدمات علم فقه گنجانده شود. اما در عالم اسلامی ‌به طور سنتى، مباحث مربوط به فهم متن، غالباً و به طور رسمی ‌در «علم اصول» که نقش مقدماتى و آلى را نسبت به علم فقه حائز است، مطرح می‌گردد، هرچند برخى مباحث مربوط به الفاظ و فهم آن‌ها به طور استطرادى در علم منطق و گاه در مقدمات برخى تفاسیر به چشم می‌خورد. با وجود این، سنت رایج و غالب آن است که مباحث مربوط به فهم متن در علم اصول فقه مورد بررسى قرار گیرد و همواره این گونه مباحث بخش قابل توجهى از علم اصول را به خود اختصاص داده است.

در میان غربیان، دانش «هرمنوتیک» در بدو پیدایش، عهده‌دار چنین نقشى بود. در قرن هفدهم دانش هرمنوتیک به عنوان شاخه‌اى‌ از معرفت که عهده‌دار نقشى آلى و کمکى نسبت به علوم مبتنى بر تفسیر متن است، ظهور کرد. در هر شاخه از علوم، کتبى راهنما به نام هرمنوتیک نگاشته می‌شد که در آن اصول و قواعد و راه و روش فهم متون آن رشته مورد اشاره قرار می‌گرفت.

به مرور زمان این نظر قوت گرفت که نیازى به تدوین کتب راهنما براى هر رشته از دانش وجود ندارد و می‌توان علم هرمنوتیک را به عنوان قواعد عام فهم متن در یک جا جمع کرد و علمی‌ واحد به نام هرمنوتیک به وجود آورد که روش فهم و تفسیر هرگونه متنى در آن مندرج باشد. هرمنوتیک در سیر تاریخى خود در این حدّ باقى نماند و نحله‌ها و گرایش‌ها‌ى متنوعى در آن به وجود آمد که بررسى تفصیلى آن‌ها‌ مجال دیگرى می‌طلبد.

با وجود تحولات فراوانى که در قلمرو و مسائل هرمنوتیک به وجود آمده، مسئله فهم متن همواره محل توجه همه نحله‌ها و گرایش‌ها‌ى هرمنوتیکى بوده است. این توجه موجب شده است پرسش‌ها‌ى متعدد و نوینى مطرح شود و نظریه‌هاى تفسیرى جدیدى عرضه شود، به گونه‌اى‌ که هر نظریه و دیدگاه تفسیرى باید پاسخ‌ها‌ى مناسبى به این پرسش‌ها‌ى نوین داشته باشد و نظریه جامع تفسیرى خویش را به گونه‌اى‌ سامان دهد که تبیین روشنى از پدیده فهم متن عرضه کند و در ضمن تحلیل ماهیت فهم متن، ابعاد مختلف آن را آشکار سازد.

در نوشتار حاضر برآنیم ضمن برشمردن مهم‌ترین پرسش‌ها‌یى که امروزه در هرمنوتیک درباره پدیده فهم و تفسیر متن ارائه شده است، نظریه تفسیرى شهید صدر را ترسیم کنیم و پاسخ بسیارى از این پرسش‌ها‌ را بر اساس این نظریه مورد بررسى و تحلیل قرار دهیم. شایان ذکر است نظریه تفسیرى شهید صدر، دیدگاه رایج و مقبول اصولیان ماست، تنها امتیاز شهید سعید در آن است که بیش از دیگران به برخى ظرایف و نکات مربوط به مقوله فهم و تفسیر متن توجه نشان داده و نظریه تفسیرى مقبول و مورد نظر عالمان دینى را با روشنى بیش‌ترى تبیین کرده است.

در بررسى آراى شهید صدر کتاب بحوث فى علم الاصول را که در هفت مجلد حاوى دوره کامل تقریرات درس خارج اصول ایشان است، محور قرار داده‌ایم.

تفسیر متن و پرسش‌ها‌ى نوین

هرمنوتیک معاصر که در قرن بیستم رشد و بالندگى یافته، پرسش‌ها‌ى فراوانى را فراروى عملیات فهم متن قرار داده است. این پرسش‌ها‌ عام است و شامل هرگونه متنى اعم از ادبى، حقوقى، تاریخى و مذهبى می‌شود. این پرسش‌ها‌ در واقع ترسیم‌گر ابعاد قابل طرح در یک نظریه تفسیرى هستند. هر نظریه تفسیرى باید پاسخى روشن به این پرسش‌ها‌ داشته باشد تا بتوان آن را به عنوان نظریه‌اى‌ عام در باب تفسیر و فهم متن قلمداد کرد.

در این‌جا به پاره‌اى‌ از این پرسش‌ها‌ اشاره‌ مى‌کنیم بى‌آن‌که‌ در ترتیب آن‌ها‌ به دنبال تقدم و تأخر منطقى باشیم:

١ ـ هدف از مراجعه به متن و فهم تفسیر آن چیست؟ آیا در جست‌وجوى مراد و مقصود مؤلف هستیم و می‌خواهیم با هم‌دلى راهى به دنیاى ذهنى او بگشاییم و به نوعى بازسازى ذهنى کنیم؟ آیا نمی‌توان مؤلف متن و گوینده سخن را نادیده انگاشت و به متن به عنوان واقعیتى جدا و ممتاز از مؤلف و پدید آورنده که اکنون در مقابل ماست و با ما سخن می‌گوید، نگریست و صرف‌نظر از ذهنیت مؤلف و مراد و مقصود او به تفسیر و فهم آن پرداخت؟ به تعبیر دیگر، آیا می‌توان متن را به عنوان پدیده‌اى‌ حاصل از چینش خاص الفاظ و کلمات دانست که قابل تفسیرهاى متعدد است و مراد و مقصود مؤلف در واقع یکى از قرائت‌ها و فهم‌هاى ممکن براى این پدیده است در نتیجه ما ملزم نیستیم که در جست‌وجوى فهم قرائت و تفسیر مؤلف از این متن باشیم، بلکه می‌توانیم با متن به گفت‌وگو برخاسته، به فهمی متفاوت و مغایر با فهم مؤلف نایل شویم؟

٢ ـ مفسر در فهم متن چه نقشى دارد؟ آیا کاملاً منفعل است و سراپاگوش و تنها بر آن است که نداى متن را از طریق آشنایى با معانى کلمات و اصول و قواعد ادبى دریابد یا آن‌که‌ فعالانه دخالت می‌کند و در ساختن معناى متن سهیم می‌شود و عناصر ذهنى او در ترسیم محتواى پیام متن دخالت دارد؟

بر اساس برخى نظریه‌هاى تفسیرى، مفسر ناظر بى‌طرف نیست بلکه ذهنیت او نقش مهمی‌ در عملیات فهم متن ایفا می‌کند و آشنایى با علم لغت و اصول و قواعد ادبى و عقلایى حاکم بر تفهیم و تفاهم یگانه عناصر دخیل در فهم متن نیستند و خود مفسر و زمینه‌هاى ذهنى او در تعیین محتواى متن ایفاى نقش می‌کند.

٣ ـ آیا پیش‌دانسته‌هاى مفسر در عمل فهم متن دخالت می‌کند؟ آیا می‌توان به فهم خالص و بى‌شائبه متن نایل شد؟ آیا می‌توان با حذف دخالت پیش‌دانسته‌ها و پیش‌فرض‌ها‌ى ذهنى مفسر به فهمی خالص و بى‌شائبه از متن دست یافت؟

برخى از نظریه‌پردازان تفسیرى بر این باورند که فهم به طور کلى و فهم متن به طور خاص، همواره آمیخته به پیش‌فرض‌ها‌ و پیش‌دانسته‌هاى مفسر است و فهم منهاى این پیش‌دانسته‌ها اساساً مقدور و ممکن نمی‌باشد. در واقع همه تفاسیر و فهم‌ها، تفسیر به رأى است و فهم منهاى تفسیر به رأى، امکان‌پذیر نیست.

۴ ـ بدفهمی‌ و سوءفهم متن از کجا ناشى می‌شود؟ آیا منشأ سوءفهم و تفسیر غلط یک متن ذهنیت مفسر و غلط بودن و ناصواب بودن پیش‌دانسته‌هاى ذهنى اوست یا آن‌که‌ علل و اسباب دیگرى نیز براى توجیه پدیده‌اى‌ به نام «بدفهمى» قابل تبیین است؟

۵ ـ میان مفسر و متن، فاصله تاریخى وجود دارد. متون دینى و کلاسیک معمولاً قدمت تاریخى زیادى دارند. از کجا بدانیم که آن‌چه مفسرین می‌فهمند مطابق با محتوا و معناى واقعى این متون است؟ چه بسا فهمی که این مفسر اکنون از آن متن دارد متأثر از فرهنگ و سنت فکرى زمانه‌اش باشد و این سنت فکرى متفاوت با سنت فکرى‌اى‌ باشد که در زمان تدوین و تکوین متن وجود داشته است. به تعبیر دیگر، پرسش آن است که فاصله تاریخى میان مفسر و متن چگونه پر می‌شود و چگونه به فهمی عینى از متن نایل می‌شویم؟

گروهى بر آنند که این فاصله همواره غیر قابل پر شدن است و افق و زمینه معنایى مفسر، متفاوت با افق و زمینه معنایى متن است و ما راهى به سوى درک مطابق با واقع زمینه و افق معنایى متن نداریم و فهم عینى و مطابق با واقع متن هرگز امکان‌پذیر نیست.

۶ ـ ظهور لفظى چیست و چگونه پدید می‌آید و چه شأن و جایگاهى در مقوله فهم متن ایفا می‌کند؟

این پرسش‌ها‌ که مهم‌ترین پرسش‌ها‌ى مطرح در باب فهم متن‌اند، پاسخ‌ها‌ى یک‌سان و مشابهى دریافت نکرده‌اند از این رو ما با نظریه تفسیرى واحدى روبه‌رو نیستیم. در این‌جا می‌کوشیم نظریه تفسیرى شهید صدر را که مطابق با دیدگاه مقبول و رایج عالمان علم اصول است، به تصویر بکشیم تا در سایه آن پاسخ‌ها‌‌ى روشنى به این پرسش‌ها‌ بیابیم. طرح اجمالى نظریه تفسیرى ایشان را در قالب بررسى جهات پنج‌گانه زیر پى می‌گیریم:

١ ـ نقش ظهور لفظى در فهم متن

رابطه لفظ و معنا و وجود دلالت لفظى از نقاط اصلى و بسیار مهم نظریه فهم متن نزد علماى اصولى ماست. فهم متن با درک ظهور لفظى که برخاسته از رابطه لفظ و معناست آغاز می‌شود. رابطه لفظ و معنا که ریشه در وضع هر لفظ براى معنا یا معانى خاص دارد، زمینه‌ساز امکان استخدام الفاظ براى تفهیم معنا و مقصود است. بر اثر این استخدام، دو جهت مطرح می‌شود نخست جنبه و جانب مربوط به مخاطب و شنونده ]مفسر[ است که «دلالت» و «ظهور» نامیده می‌شود. جانب و جهت دوم، مربوط به متکلم و مؤلف است که به «استعمال» موسوم است.[۱]

ظهور دلالت گاه ناشى از وضع خاص لفظ براى معناست که آن را دلالت الفاظ بر معناى حقیقى می‌نامند. در این قسم، الفاظ به طور مستقیم و مباشرى و بدون دخالت واسطه و قرینه، دلالت و ظهور کلام را شکل می‌دهند و گاه الفاظ بر معانى مجازى دلالت دارند که این گونه دلالت ناشى از وضع نبوده و تحت تأثیر وجود قراین و شواهدى حاصل می‌شود.

به طبع اولیه، لفظ با معناى حقیقى‌اى‌ که براى آن وضع شده است پیوند دارد و در مقام دلالت، ظاهر در معناى حقیقى است. علاقه و ارتباط لفظ با معناى مجازى در طول پیوند لفظ با معناى حقیقى آن است پس هر معناى مجازى مسبوق به معناى حقیقى است و مناسبت بین معناى حقیقى با لفظ، مناسبتى مباشرى و مستقیم و بى‌نیاز از وجود واسطه است، حال آن‌که‌ مناسبت میان لفظ و معناى مجازى و شکل‌گیرى دلالت کلام بر معناى مجازى دائماً نیازمند واسطه و قرینه است. بنابراین دلالت لفظ بر معنا، (چه معناى حقیقى و چه معناى مجازى) به نوعى علت و سبب برمی‌گردد؛ یعنى وجود ذهنى لفظ، سبب وجود ذهنى معناست. این سبب در استعمال حقیقى بر اثر وضع الفاظ براى معانى حاصل می‌شود و در استعمال مجازى به مدد قرینه‌اى‌ که استعمال لفظ براى معنا را همراهى می‌کند.[۲]

هر کلام داراى دلالات و ظهورات سه‌گانه است:

١ ـ «ظهور تصورى» که از شنیدن و مشاهده لفظ بر اساس وضع در ذهن نقش می‌بندد حتى اگر تلفظ‌کننده ذى شعور نباشد.

٢ ـ «ظهور تصدیقى استعمالى» که بر اراده متکلم و مؤلف بر اخطار معنا و مدلول تصورى به ذهن مخاطب دلالت دارد. شرط تحقق چنین دلالتى وجود متکلم و مؤلف عاقل داراى قصد و اراده است.

٣ ـ «ظهور تصدیقى جدى» که دلالت بر آن دارد که متکلم و مؤلف قصد هزل و شوخى نداشته و به طور جدى معنا و مدلول کلام را اراده و قصد کرده است. این دلالت تصدیقى محدودتر و أخص از دلالت تصدیقى قبلى است؛ زیرا در برخى موارد، مثل هزل، ظهور تصدیقى اوّلى وجود دارد بى‌آن‌که‌ قصد جدى نسبت به معناى مورد افاده وجود داشته باشد.[۳]

هم‌چنان که در جانب سامع و مخاطب سه گونه ظهور و دلالت داریم در جانب متکلم و مقوله استعمال نیز سه گونه اراده داریم:

١ ـ «اراده استعمالى» که بدون وجود آن استعمال صدق نمی‌کند و مراد از آن اراده تلفظ به لفظ است از آن جهت که لفظ به حسب طبع و ذاتش صلاحیت ایجاد صورت معنا را در ذهن دارد.

٢ ـ «اراده تفهیمى» که مراد از آن اراده تفهیم معنا به توسط لفظ و اخطار بالفعل آن در ذهن مخاطب است. تفاوت اراده تفهیمی‌ با اراده استعمالى در آن است که اخطار معنا و تفهیم آن در اراده استعمالى شأنى و اقتضایى است حال آن‌که‌ این امر در اراده تفهیمی ‌بالفعل است. در اراده استعمالى تنها لفظ آماده و معد براى اخطار معنا به ذهن مخاطب است، امّا در اراده تفهیمی ‌بالفعل چنین قصد تفهیمی وجود دارد.

٣ ـ «اراده جدى» که تنها در مواردى وجود دارد که جمله تام استعمال می‌شود و أخص از موارد اراده تفهیمی است. شخص ‌هازل داراى اراده تفهیمی‌است بى‌آن‌که‌ صاحب اراده جدى باشد.[۴]

ظهور ناشى از کلام، حجت و معتبر است و مستند و مرجع این اعتبار و حجیت قاعده و بنایى عقلایى به نام «اصاله الظهور» است. در این‌جا دو پرسش رخ می‌نماید: نخست آن‌که‌ مراد و مقصود از این اصل عقلایى چیست و کدام ظهور و دلالت از ظهورهاى سه‌گانه حجت و معتبر است؟ دوم آن‌که‌ حجیت ظهور از چه بابى است و عقلا از چه رو ظاهر کلام را حجت می‌دانند؟

١ ـ ١ـ  اصاله الظهور

ما در بحث اقسام ظهور و دلالت، سه نوع ظهور براى کلام، تصویر کردیم. از نظر شهید صدر محتواى اصاله الظهور، حجیت و اعتبار تطابق میان مدلول تصورى کلام با مدلول استعمالى و مراد جدى کلام است.[۵]

حقیقت آن است که بر اثر ارتباط الفاظ و معانى، الفاظ به طور طبیعى کاشف از مراد استعمالى بودن معانى هستند، یعنى الفاظ، ظهور تصدیقى اوّلى را به دنبال دارند. کشف الفاظ از ظهور تصدیقى اوّلى امرى ظنى و غیر قطعى است. اعتبار این ظن و کشف از کجاست؟ به چه دلیل می‌توانیم بر این ظن اعتماد کنیم و مدلول تصورى کلام را مورد اراده تفهیمی ‌متکلم بدانیم؟ در این‌جاست که با تمسک به قاعده‌اى‌ عقلایى به نام اصاله الظهور اعتبار چنین کشف و ظنى را نزد عقلا اثبات می‌کنیم. پس مورد و موضوع اصاله الظهور در این مرحله از فهم، ظهور و دلالت تصدیقى استعمالى است.

از طرفى به طور طبیعى، ظهور تصدیقى استعمالى کاشف ظنى از مراد جدى بودن آن در نزد متکلم است؛ شاهد این ادعا آن است که در محاورات و تفهیم و تفاهم، عدم تطابق ظهور تصدیقى استعمالى با مراد جدى است که محتاج قرینه و شاهد است وگرنه به طور طبیعى چنین است که متکلم قصد تفهیم آن‌چه را کرده است به طور جدی مقصود و مراد اوست و از آن‌جا که این کشف ظنى است نیازمند دلیلى براى حجیت و اعتبار است. در این‌جا نیز براى بار دوم به اصاله الظهور به عنوان اصلى عقلایى تمسک می‌شود؛ یعنی عقلا این ظن را معتبر می‌دانند و از نظر آنان ظهور تصدیقى استعمالى کاشف از مراد جدى است. بر طبق این تقریر، موضوع و مورد اصاله الظهور دوم، ظهور و دلالت تصدیقى جدى است. بنابراین در هر کلام، اصاله الظهور در دو مرحله به کار گرفته می‌شود.

طبق این تحلیل، مستند حجیت ظواهر، سیره عقلا است. آن‌ها‌ به طبع عقلایى خویش در مقام تفهیم و تفاهم تنها به تصریحات و نصوص اکتفا نمی‌کنند و به ظواهر کلام یکدیگر نیز اعتنا دارند و آن را اماره‌اى‌ بر کشف مراد جدى متکلم می‌دانند. شهید صدر(رحمه الله) بر این نکته تکیه دارد که عمل به ظواهر و محتواى این سیره عقلایى (اصاله الظهور) تعبّد عملى محض از ناحیه آنان نیست، بلکه به ملاک کاشفیت و طریقیت موجود در ظهور است.[۶]

اماریت ظهور در مقام کشف از مراد بر اساس غلبه نوعیه است؛ یعنى نوعاً متکلمین الفاظ را در معانى حقیقى آن استعمال می‌کنند مگر آن‌که‌ قرینه‌اى‌ بر خلاف اقامه شده باشد.[۷]

مراد جدى، امرى واقعى است و ظهور، کشفى واقعى و غیرتعبدى از آن دارد. درجه این کشف البته غیر قطعى و یقیینى است، لکن ظنى است که غالباً در کشف خویش از مراد جدى مصاب است. غلبه نوعیه مصادف بودن این ظن با واقع (مراد جدى) موجب می‌گردد که عقلا به طور عام نسبت به احتمال عدم کشف ظهور از واقع و احتمال بروز خطا در فهم مراد از طریق ظهور اغماض کنند و بنا را بر اعتبار دائمی ظن ناشى از ظهور بگذارند، که این بناى عقلایى همان حجیت ظهور است (اصاله الظهور) است.

٢ ـ ١ ـ ظهور ذاتى[۸] و ظهور موضوعى[۹]

در یک تقسیم‌بندى، ظهور را به ذاتى و موضوعى تقسیم می‌کنند. ظهور ذاتى را ظهور شخصى نیز می‌نامند، هم‌چنان که ظهور موضوعى به ظهور نوعى موسوم است. یکى از مباحثى که شهید صدر بیش از دیگران به آن اهتمام ورزید و در واقع می‌توان آن را از ابتکارات اصولى ایشان دانست، این مسئله است که آیا ظهور شخصى موضوع و محور اصاله الظهور است یا آن‌که‌ موضوع اعتبار ظهورات، ظهور نوعى و موضوعى کلام است؟

مراد از ظهور ذاتى، ظهورى است که در ذهن فرد فرد اشخاص از مواجهه با متن و گفتار پدید می‌آید و مقصود از ظهور موضوعى، ظهورى است که اهل عرف و محاوره در فهم آن مشترک هستند؛ گویى افراد آن عرف زبانى نوعاً آن کلام و متن را یک‌سان می‌فهمند.

ظهور شخصى گاه مطابق با ظهور نوعى نیست؛ زیرا شخص همواره در معرض تأثیرپذیرى از شرایط، مناسبات، فرهنگ و درگیری‌هاى فردى خویش است. این تأثیرپذیرى موجب می‌گردد که انس ذهنى مخصوصى در ذهن شخص شکل گیرد که گاه با آن‌چه که عرف و نوع مردم می‌فهمند متفاوت شود و ظهور ذاتى غیر از ظهور موضوعى گردد.

ظهور ذاتى امرى نسبى است و به همین جهت نسبت به افراد مختلف، متفاوت می‌شود. سرّ نسبى بودن آن در این است که واقعیتى جز آن‌چه که در ذهن اشخاص تشکیل می‌شود، ندارد و تنوع اذهان اشخاص موجب تعدد و تنوع ظهور ذاتى و شخصى می‌گردد، حال آن‌که‌ ظهور موضوعى حقیقتى مطلق و ثابت است. ظهور نوعى واقعیتى است که ما باید به دنبال درک و تشخیص آن باشیم و ممکن است در پی تلاش خویش به آن امر واقعى دسترسى پیدا کنیم. در واقع کوشش مفسر و مخاطب، معطوف به درک صحیح ظهور نوعی است.

سرّ واقعى و ثابت بودن این ظهور آن است که این ظهور مشترک نزد اهل عرف محصول قوانین ثابت و معینى است که در مقام محاوره و تفهیم و تفاهم مورد پذیرش و قبول آنان است. بنابراین، ظهور موضوعى ظهورى است که نزد نوع افراد لغت خاص شکل می‌گیرد و لذا واقعیتى است که مخاطب و متکلم در جست‌وجوى آن است و به دلیل ثابت و واقعى بودن شک در صحت وصول به آن، شکى معقول است؛ زیرا ممکن است که مخاطب و مفسر، ظهور نوعى را احراز نکرده و در وصول به آن ره به خطا رفته باشند.[۱۰]

عدم تطابق و ناهماهنگى میان ظهور شخصى و نوعى می‌تواند یکى از دو علت زیر را داشته باشد:

الف) شخص تمام نکات لغوى و دقایق مربوط به قوانین محاوره را اعمال نکرده باشد و در نتیجه نتواند به احراز ظهور نوعى نایل شود.

ب) متأثر از ظروف و شرایط فرهنگى و شغلى و مانند آن باشد و انس ذهنى خاصى در او شکل گیرد که حجابى در راه درک ظهور نوعى فراهم آورد.

بى‌شک آن‌چه موضوع اصاله الظهور است ظهور موضوعى و نوعى کلام است؛ زیرا حجیت و اعتبار ظهور به لحاظ کشف از مراد جدى و ظهور حال متکلم است. طریقیت و راهبرى ظهور به سمت درک حال متکلم و مراد جدى او وجه و دلیل اعتبار ظهور نزد عقلاست و واضح است که ظهور شخصى نمی‌تواند این طریقیت و کاشفیت را داشته باشد افزون بر این‌که ظاهر حال متکلم آن است که از قوانین لغت و عرف عام تبعیت می‌کند نه آن‌که‌ افاده مقصود و مراد خویش را بر اساس عرف خاص و انس ذهنى افراد و اشخاص پى‌ریزى کرده باشد؛ زیرا ظهور شخصى، نسبى و متغیر است و ضابطه‌مند نمی‌باشد. اساساً متکلم به طور طبیعى نمی‌تواند از ویژگی‌هاى ظهورات ذاتى و شخصى مطلع باشد تا تفهیم و بیان مراد خویش را بر اساس آن پى‌ریزى کرده باشد.[۱۱]

واقعیت آن است که آن‌چه در وهله اوّل در دسترس هر مفسر و مخاطبى قرار می‌گیرد ظهور شخصى است؛ یعنى آن‌چه که در ذهن هر شخص از مواجهه با متن حاصل می‌شود. پرسش آن است که چگونه می‌توان ظهور موضوعى را احراز کرد و به چه طریقى می‌توان از ظهور شخصى به ظهور نوعى راه جست؟

شهید صدر (ره) ظهور موضوعى را به دو طریق قابل احراز می‌داند: طریق نخست، تمسک به احراز تعبدى است و طریق دوم، توسل به احراز وجدانى است. مراد از طریق تعبدى تمسک به سیره عقلاست. ظهور ذاتى و شخصى به خودى خود اماره و کاشف از ظهور موضوعى است، این کشف و اماریت ظنى است؛ زیرا احتمال عدم تطابق و تفاوت ظهور شخصى با ظهور نوعى وجود دارد. سیره عقلا بر اعتناى به ظهور شخصى و الغاى احتمال تأثیر پذیرفتن ظهور از انس ذهنى و شخصى، متکى است. پس طبع اولیه عقلا بر اعتماد به ظهور شخصى و طریقیت و کاشفیت آن از ظهور نوعى تعلق گرفته است و تنها در صورت وجود دلایل کافى بر عدم تطابق این دو، از این بناى عقلایى چشم‌پوشى می‌شود. این اصل عقلایى را «اصاله التطابق» بین ظهور شخصى و نوعى می‌نامیم.[۱۲]

طریق دوم تمسک به احراز وجدانى و روش تحلیلى است. بر اساس این روش، به ظهور شخصى نزد افراد متعدد در ظروف و شرایط متفاوت نظر می‌شود. در صورت هماهنگ بودن و یک‌سان بودن این ظهورات شخصى، به لحاظ حساب احتمالات این نکته که این ظهورات شخصى ناشى از انس ذهنى و شخصى افراد بوده است تضعیف می‌شود و در نقطه مقابل، این احتمال تقویت می‌شود که منشأ این ظهور مشترک، اعمال قوانین عام محاوره و ریشه داشتن آن در ربط واقعى لفظ و معناست نه آن‌که‌ قراین شخصى و انس ذهنى پایه و مایه این ظهور باشد؛ زیرا در این صورت ظهور شخصى یک‌سان نمی‌شد و اختلاف فرهنگ و مناسبات فردى و درگیری‌هاى شخصى موجب اختلاف ظهور شخصى را فراهم می‌آورد.[۱۳]

٣ ـ ١ـ حجیت ظهور نوعى زمان متن

گفته شد که آن‌چه موضوع حجیت و اعتبار است ظهور موضوعى است و ظهور شخصى و ذاتى به خودى خود اعتبارى ندارد مگر آن‌که‌ کاشف از ظهور موضوعى باشد. در واقع، ظهور موضوعى، ذهن عرف عامی است که شخص مفسر و مخاطب در آن عرف زندگى می‌کند. حال این پرسش مطرح می‌شود که چه بسا عرف عام زمان مفسر با عرف عام زمان صدور کلام و متن یک‌سان نباشد پس از چه رو ظهور نوعى عرف زمان خویش را همان ظهور نوعى زمان صدور نص بدانیم؟

روح این پرسش عبارت از احتمال زوال ظهور نوعى زمان تکون نص و کلام و تبدیل و نقل آن به ظهور نوعى زمان مخاطب و مفسر است. باید بررسى کرد که این احتمال تغییر و نقل چگونه قابل دفع است.

شهید صدر دو پاسخ به این پرسش می‌دهند: پاسخ اوّل که خالى از ابهام نیست بر ادعاى بقاى وجدانى ظهور شخصى فعلى استوار است. ظهور شخصى لفظ در مرحله دلالت تصورى به طور عقلایى کاشف از ظهور نوعى لفظ است و از آن‌جا که وجداناً این ظهور شخصى زوال نیافته و هم‌چنان باقى است پس احتمال نقل و زوال ظهور موضوعى منتفى می‌شود.[۱۴]

پاسخ دوم شهید صدر که آن را به محققین از اصولیان نسبت می‌دهد بر اصلى عقلایى به نام «اصل عدم نقل» استوار است. مفاد این اصل که به استصحاب قهقرایى نیز شهرت دارد تحکیم و تثبیت ظاهر کلام در زمان‌هاى قبل است. شایان ذکر است که احتمال تغییر ظهور نوعى همه جا برخاسته از احتمال تغییر در معناى وضعى و حقیقى الفاظ و نقل معناى حقیقى لفظ به معناى دیگر نیست؛ زیرا ظهورات سیاقى و ترکیبى کلام نیز که بر اساس قراین متصله و لبیّه و ارتکازات عقلاییه شکل می‌گیرد نیز در معرض احتمال تغییرند با این‌که در این موارد ریشه احتمال تغییر و تبدّل، وقوع نقل در معانى حقیقى الفاظ نیست، بلکه احتمال تغییر ارتکازات و ملابسات و فضاى فرهنگى عرف موجب احتمال وقوع تغییر در ظهور سیاقى نوعى کلام است. از این رو شهید صدر پیشنهاد می‌کند که به جاى «اصل عدم نقل» از «اصل ثبات در ظهورات» یاد کنیم و مفاد سیره عقلایى در این باب را وسیع‌تر از تغییر در معناى وضعى الفاظ بدانیم. به هر تقدیر نکته عقلایى این اصل و سیره عقلایى ندرت وقوع نقل و تغییر و کندى آن است به گونه‌اى‌ که انسان عرفى به رغم آشنایى و خبرویت، تغییر محسوسى را در لغت و زبان از این جهت مشاهده نمی‌کند.

شاهد وجود چنین اصل و سیره‌اى‌ در میان عقلا آن است که آنان به اسناد وقف و وصیت‌نامه‌ها و عهدنامه‌ها و میثاق‌هاى قدیمی ‌و مانند آن اهتمام وافرى دارند و در قرائت و فهم این اسناد به ظهور موضوعى این اسناد در زمان حاضر و نزد متولى وقف و وصیت و مفسر این متون اکتفا می‌کنند؛ گرچه فاصله زمانى متولى موقوفات و خوانندگان این متون با زمان صدور و تکوین آن‌ها‌ زیاد باشد.[۱۵]

٢ ـ هدف از فهم متن

تلقى رایج در علم اصول بر آن است که هدف از مراجعه به متن و تفسیر و فهم کلام، درک مراد جدى متکلم است (آن معناى نهایى‌اى‌ که او قصد افاده و تفهیم آن را داشته است). تلاش مفسر و خواننده متن در اعمال قواعد محاوره و دقت در مضامین کلام، وصول به آن معناى نهایى متن است که مدلول تصدیقى جدى کلام را تشکیل می‌دهد.

اگر تاریخ هرمنوتیک را به سه دوره کلاسیک، رمانتیک و هرمنوتیک فلسفى تقسیم کنیم، هدف از تفسیر و فهم متن از نظر علماى علم اصول سازگار با دیدگاه هرمنوتیک کلاسیک و رمانتیک است. دانشمندان هرمنوتیک در این دو دوره همواره بر آن بودند که هدف از فهم متن و کلام، درک پیام و مراد مؤلف و گوینده است.

در مقام مقایسه، روش رایج در علم اصول براى وصول به این هدف تناسب بیش‌ترى با روش متداول در هرمنوتیک کلاسیک داشته و فاصله بیش‌ترى با هرمنوتیک رمانتیک دارد؛ زیرا در علم اصول تکیه فراوانى بر لزوم دست‌یابى به ظهور نوعى کلام از طریق اعمال قواعد عام فهم و محاوره و دقت در مضمون الفاظ وجود دارد، حال آن‌که‌ در هرمنوتیک رمانتیک که «شلایر ماخر» و «دیلتاى» از بانیان آن بودند تفسیر دستورى (گراماتیکال) کلام و متن کافى نیست و به نوعى غیب‌گویى و پیش‌گویى حدسى مبتنى بر هم‌دلى با مؤلف نیز نیاز است.

نوعى روان‌شناسى گروى و تلاش براى رسوخ به دنیاى درونى و ذهنى مؤلف و متکلم از طریق هم‌دلى و خود را در موقعیت و فضاى او قرار دادن، شرط لازم براى وصول به هدف از تفسیر قلمداد می‌شود. از این جهت بر لزوم شناخت حیات فردى مؤلف و ویژگی‌هاى تاریخ و زمانه او دغدغه‌ها و دل‌مشغولی‌هاى او تأکید می‌شود و هر چه به مؤلف و شناخت فضاى فکرى او و مسائل و درگیری‌هاى او نزدیک‌تر شویم، امکان هم‌دلى بیش‌ترى پیدا می‌کنیم و زمینه رسوخ به حیات درونى او فراهم‌تر می‌شود و هدف از تفسیر، به سهولت بیش‌ترى در دسترس قرار می‌گیرد.

در علم اصول شاهد چنین تأکیدى بر هم‌دلى و درک فضاى حاکم بر زمانه و ذهنیت متکلم نیستیم. درک فضاى نزول آیه و شأن نزول آیه یا روایت اگر به حدى باشد که هم‌چون قرینه‌اى‌ متصل در شکل‌گیرى ظهور کلام ایفاى نقش کند مورد توجه قرار می‌گیرد و در غیر این صورت تنها در حد یک حدس و گمان باقى می‌ماند؛ حدس و گمانى که کاشف و طریقى قابل اعتماد در تشخیص مراد جدى نیستند. فهم مراد جدى و نزدیک شدن به هدف تفسیر باید از مسیر ظهور کلام طى شود و هم‌دلى تنها می‌تواند در حد حدس و گمان شخصى باشد مادامی‌که ظهور کلام آن را تأیید نکند.

در هرمنوتیک فلسفى هدف از تفسیر کاملاً متمایز و متفاوت با تلقى علم اصول از فهم و تفسیر متن و کلام است. در هرمنوتیک فلسفى هدف از تفسیر متن دست‌یابى به مراد مؤلف نیست، بلکه ورود در یک گفت‌وگوى معنایى با متن است. متن و کلام مستقل و صرف‌نظر از مؤلف و گوینده آن مورد توجه قرار می‌گیرد و طرف گفت‌وگو و دیالوگ، مفسر و خواننده واقع می‌شود و تفسیر و فهم محصول این گفت‌وگوست. در این تصویر، خواننده و مفسر متن تنها یک ناظر به محتوا و مضمون متن از طریق درک ظهور آن نیست، بلکه عنصر فعالى است که دیدگاه و برداشت و فهم قبلى او در محصول این گفت‌وگو که فهم متن است، دخالت دارد.

٣ ـ تأثیر پیش‌دانسته‌ها در عمل فهم

با توجه به آن‌که‌ هدف از فهم متن دست‌یابى به مراد جدى متکلم و مؤلف از طریق تنقیح ظهور موضوعى است، ذهنیت و دیدگاه‌هاى خاص مفسر نه تنها کمکى به فهم متن نمی‌کند، بلکه گاه مانع دست‌رسى به مراد جدى را فراهم می‌آورد با وجود این، عمل فهم متن از پاره‌اى‌ معلومات و پیش‌دانسته‌هاى مفسر خالى نیست و این معلومات پیشینى و غیر برخاسته از متن، مددکار فهم متن قرار می‌گیرند توضیح مطلب نیازمند ذکر اقسام پیش‌دانسته‌هاى مربوط به فهم متن است. در یک نگاه اجمالى می‌توان معلوماتى که خواننده متن را همراهى می‌کند به پنج دسته تقسیم کرد. برخى از این پیش‌دانسته‌ها می‌توانند دخالت مقبول و معقولى در عمل فهم داشته باشند و دخالت پاره‌اى‌ از آن‌ها‌ دخالتى ناموجه و مخل به عمل فهم خواهد بود:

١) معلومات ابزارى که نقشى مقدماتى در عمل فهم متن ایفا می‌کنند. آشنایى با برخى قواعد اصولى، علم منطق، قواعد ادبى، لغت و اصول قواعد حاکم بر محاوره و تفهیم و تفاهم عقلایى از زمره معارف «پیشینى ابزارى» است که نقشى در تعیین محتواى متن ندارند بلکه ابزار وصول به درک محتواى متن می‌باشند. این معارف، محتوایى را به متن تحمیل نمی‌کنند امّا بدون آشنایى با آن‌ها‌ مسیر وصول ما به درک پیام متن مخدوش می‌شود.

٢) معلوماتى که در اثبات اصل ظهور براى کلام مؤثر می‌افتند. برخى از این دسته معلومات، مربوط به ارتکازات عقلایى محفوف به کلام هستند. این قبیل ارتکازات حکم قرینه متصل به کلام را ایفا می‌کنند و شناخت آن‌ها‌ به تنقیح ظهور کلام کمک می‌کند. بخشى دیگر از این قبیل معلومات به براهینى اختصاص دارد که گاه براى اثبات یا نفى ظهورى براى کلام اقامه می‌شود. براى نمونه می‌توان به بحث اصولیان در مبحث صحیح و اعم و نیز مبحث مشتق اشاره کرد که با اقامه برهان بر استحاله معقولیت وجود جامع بین افراد صحیح و اعم یا بین متلبس و آن‌چه تلبس در آن منقضى شده است (در بحث مشتق) بر نفى وضع اسم‌ها براى جامع بین صحیح و اعم یا جامع بین متلبس و منقضى استدلال می‌کنند؛ زیرا اثبات وجود ظهورى براى کلام در جامع، فرع امکان وضع براى جامع است و به علت این‌که ثابت می‌شود که ثبوتاً چنین امکانى براى وضع وجود ندارد پس اثباتاً نیز لفظ نمی‌تواند ظهور در جامع داشته باشد.[۱۶]

٣) معلومات مفسر در مورد متکلم گاه به فهم کلام او مدد می‌رساند. نمونه‌اى‌ از این گونه پیش‌دانسته‌ها اعتقاد به حکیم بودن و عالم مطلق بودن خداوند است که زمینه را براى اخذ به عمومات و اطلاقات کلام او و هم‌چنین صحت استناد جمیع لوازم لفظى و منطقى عبارات او فراهم می‌آورد.

۴) معلومات و پیش‌دانسته‌هاى یقینى گاه در فهم مراد جدى از کلام مؤثر می‌افتند گرچه نقشى در تنقیح ظهور موضوعى کلام ایفا نکنند. مواردى پیش می‌آید که ظهور موضوعى کلام براى خواننده و مفسر احراز می‌شود، امّا به دلیل عدم سازگارى این ظهور با مطلب مسلم و قطعى عقلى نمی‌تواند این معناى ظاهرى مراد جدى متکلم باشد پس به ناچار باید مراد جدى کلام را متناسب با این معلوم قطعى رقم زد و به واسطه این پیش‌دانسته از این ظهور موضوعى در فهم مراد جدى چشم پوشید.

۵) دسته پنجم به معلوماتى اختصاص دارد که ظنى و غیر یقینى بوده و توسط مفسر به طور آگاهانه یا ناخودآگاه در تنقیح محتواى ظهور موضوعى و یا درک مراد جدى دخالت داده می‌شوند. بحث معروف «تفسیر به رأى» مربوط به این قبیل پیش‌دانسته‌هاست.

۴ ـ تفسیر به رأى

تفسیر متن همواره در معرض ابتلا به آفتى به نام تفسیر به رأى است و نظریه تفسیرى اصولیان بر لزوم پرهیز از این آفت تأکید دارد. هرگونه دخالت دادن پیش‌داوری‌ها و پیش‌دانسته‌هاى مفسر و خواننده، عمل فهم و درک صحیح محتواى پیام متن را مشوب می‌کند و به خلوص فهم آسیب می‌رساند. این در حالى است که نظریه‌هاى تفسیرى مدرن در هرمنوتیک معاصر، اغلب به گونه‌اى‌ است که نه تنها عنصر تفسیر به رأى را مجاز بلکه ضرورى اعلام می‌کنند. از نظر آنان اساساً تفسیر متن همواره از مقوله تفسیر به رأى است و تفسیر منهاى اعمال رأى و نظر پیش‌دانسته‌هاى مفسر، امرى ناممکن است.

تأکید اصولیان بر لزوم پرهیز از اعمال رأى و تفسیر بر اساس پیش‌داوری‌ها، به معناى آن نیست که محتواى متن و ظهور نوعى آن دائماً به طور بسیط و بدون تأمل و دقت به دست می‌آید.

واقعیت آن است که در بسیارى از موارد وصول به معناى ظاهرى متن محتاج تدبر و تأمل و اعمال نظر و توجه به مناسبات و قراین و ارتکازات است؛ به ویژه اگر آن ظهور، ظهور سیاقى باشد. بنابراین آیا این امور موجب نمی‌شود که تفسیر متن دائماً خالى از تفسیر به رأى نباشد؟

شهید صدر از این پرسش چنین پاسخ می‌دهد که دقت و اعمال رأى و نظر شارحان و مفسران متون براى وصول به دال است نه آن‌که‌ محتواى مدلول و پیام را رقم بزند.

دقت و اعمال نظر در این موارد براى به چنگ آوردن کلیه قراین و نکات و توجه به خصوصیاتى است که ظهور کلام را شکل می‌دهند به گونه‌اى‌ که اگر این خصوصیات و نکاتى که شخص بر اثر تأمل و اعمال رأى و نظر به آن‌ها‌ می‌رسد براى دیگران شرح داده شود و مورد پذیرش قرار گیرد، آنان نیز کلام را ظاهر در آن معنا می‌یابند و این هرگز تفسیر به رأى نیست و سرّ اختلاف نظر عالمان در فهم متن گاه به همین جهت برمی‌گردد؛ یعنى عده‌اى‌ به برخى نکات و قراین بر اثر توجه و دقت ملتفت شده‌اند‌ و گروهى دیگر به علت عدم دقت، از آن‌ها‌ غفلت کرده‌اند‌ و در نتیجه ظاهر کلام را به گونه‌اى‌ دیگر دریافته‌اند‌.[۱۷]

گونه‌اى‌ دیگر از تفسیر به رأى آن است که به جاى اهتمام به ظهور نوعى و موضوعى، جانب ذاتى و شخصى رعایت شود و ظهور شخصى به جاى ظهور نوعى به کرسى قبول بنشیند. این امر می‌تواند جنبه غیر عمد داشته باشد. جزمیت نسبت به زمینه معنایى خاص[۱۸] و عدم دقت نسبت به جوانب معنایى کلام برخى مفسرین را بر آن داشته است که به جاى تسلیم در برابر پیام متن، آن را در قالب معنایى خاصى در بند کنند و از دیگر جوانب معنایى غفلت ورزند. تفسیر محض عرفانى قرآن کریم و یا تفسیرهاى خاصى که نحله‌هاى کلامی مختلف از قرآن داشته‌اند‌ نمونه‌هایى از این دست تفسیر به رأى است.

۵ ـ حجیت و اعتبار در تفسیر

غالب نحله‌هاى هرمنوتیکى معاصر با بحران اعتبار و حجیت در فهم و تفسیر مواجه هستند؛ زیرا با حذف مراد مؤلف از صحنه تفسیر و اعتقاد به دخالت پیش‌دانسته‌ها و ذهنیت مفسر در عمل فهم، جنبه سوبژکتیو و ذهن‌گرایى تفسیر را تقویت کرده و عینیت[۱۹] آن را مخدوش می‌کنند. در هرمنوتیک معاصر، اغلب نقش خواننده و ذهنیت او فراتر از نقش متن در تکوین فهم است؛ به ویژه در برخى از نحله‌ها که وجود معناى یکه و نهایى را در متن انکار کرده و عمل فهم را وارد شدن در یک بازى معنایى با متن می‌دانند. در این گرایش که بر تکثر معنایى متن تکیه می‌کند، تفسیر متن نوعى شطرنج بى‌انتهاست و بازى معنایى با یک متن هیچ‌گاه خاتمه نمی‌پذیرد.

همان‌طور که ملاحظه می‌شود در این نحله‌ها، فهم عینى متن و سخن راندن از معیارهاى فهم عینى و معتبر موضوعیت خویش را از دست می‌دهد، اما در نظریه تفسیرى اصولیان، هدف از تفسیر دست‌یابى به فهم معتبر و حجت است. حجیت در این‌جا به معناى اصولى آن مراد است یعنى فهمی‌که منجّز و معذّر باشد و این فهم معتبر و حجت در زمانى به دست می‌آید که ظهور موضوعى کلام بر اساس اصول و قواعد حاکم بر تفهیم و تفاهم شکل گرفته و فهمی ‌روش‌مند و مضبوط به دست آمده باشد.

حجیت منطقى که به معناى اثبات حقانیت و مطابقت با واقع است غیر از حجیت اصولى است. در تفسیر متن ما به دنبال حجیت منطقى نیستیم و فهم معتبر را فهم مطابق با واقع تفسیر نمی‌کنیم؛ زیرا این معنا از اعتبار، کم‌تر قابل احراز و اثبات است. موارد حجیت اصولى اعم از حجیت منطقى است و چه بسا فهمی معتبر و مضبوط، در واقع مطابق با حقیقت نباشد. آن‌چه در تفسیر متن مهم است مطابقت تفسیر با معیارهاى حاکم بر فهم متن و محاوره است و این‌که معنا از طریق ظهور موضوعى به چنگ آمده باشد نه آن‌که‌ حقانیت منطقى آن به کرسى نشسته باشد.

این معنا از حجیت و اعتبار با وجود اختلاف در فهم و تفسیر نیز سازگار است. چه بسا چند تفسیر از متن همزمان داراى حجیت و اعتبار باشد به شرط آن‌که‌ ظهور موضوعى هر یک روش‌مند به دست آمده و داراى شواهدى عقلایى فهم باشد.

سخن پایانى

رشد و بالندگى هر یک از شاخه‌هاى علوم و معارف بشرى محصول تلاش عالمانه در پاسخ به پرسش‌ها‌ى نوین است. برخى از این پرسش‌ها‌ مرهون تکاپوى علمی عالمان همان رشته است و برخى دیگر محصول ارتباط و پیوندى است که میان این شاخه از معرفت با دیگر شاخه‌ها برقرار می‌گردد. تکامل و رشد فلسفه تنها مدیون پرسش‌گرى فیلسوفان نیست، بلکه متکلمان و دیگر عالمان نیز در طرح پرسش‌ها‌ى نو و به چالش افکندن فیلسوفان سهم به سزایى دارند.

در علم اصول نیز داستان از همین قرار است. واقعیت این است که بسیارى از پرسش‌ها‌ى مطرح در این نوشتار به طور مستقیم علماى اصولى ما را با خود درگیر نکرده و جد و جهد عالمانه آنان به پاسخ‌گویى به آن‌ها ‌صرف نشده است. عالمان اصولى ما براى خویش نظریه تفسیرى خاصى داشته‌اند‌ که نیازى به بحث در اطراف و ابعاد آن نمی‌دیده‌اند‌. از این رو برخى از بحث‌هایى که امروز در هرمنوتیک نوین، اذهان بسیارى را به خود مشغول داشته است مورد توجه جدى عالمان اصولى ما قرار نگرفته است، حتى نکات و ظرایفى که در این نوشتار از شهید صدر(ره) نقل شد که بسیار راه‌گشا و ارزش‌مند است، ریشه در فطانت و ذکاوت خاص ایشان دارد نه آن‌که‌ از مباحث رسمی‌ و رایج علم اصول ما باشد.

اگر این گونه پرسش‌ها‌ به طور رسمی مورد توجه علماى علم اصول قرار گیرد و به مباحث جدى و رسمی علم اصول مبدل شود، به زودى شاهد غناى روز افزون این مباحث خواهیم بود و نظریه تفسیر متن و ابعاد آن به وضوح و روشنى بیش‌ترى عرضه خواهد شد و در چالش فکرى با نحله‌هاى هرمنوتیکى مدرن از ذخایر بیش‌ترى برخوردار خواهیم شد.

[۱]. سید محمود هاشمى، بحوث فى علم الاصول (تقریرات درس آیت الله سید محمدباقر صدر)، ج ١، ص ١٣٢.

[۲]. همان، صص ۶٧ ـ ٧٢.

[۳]. سید محمود هاشمی، بحوث فى علم الاصول، ج ۴، ص ٢۶۶.

[۴]. همان، ج ١، ص ١٣٣.

[۵]. سید محمود هاشمی، بحوث فى علم الاصول، ج ٣، ص ٣٧۶.

[۶]. همان، ج ۴، ص ٢۶٨.

[۷]. همان، ج ٣، ص ٣٧۴.

[۸]. subjective

[۹]. objective

[۱۰] . سید محمود هاشمی، بحوث فى علم الاصول، ج ۴، ص ٢٩١.

[۱۱]. همان، ص ٢٩٢.

[۱۲]. سید محمود هاشمی، بحوث فى علم الاصول، ج ١، ص ١۶٧.

[۱۳]. همان، ج ۴، ص ٢٩٣.

[۱۴]. همان، ج ١، ص ١٧٢.

[۱۵]. سید محمود هاشمی، بحوث فى علم الاصول، ج ۴، ص ٢٩٣ ـ ٢٩۴.

[۱۶]. سید محمود هاشمی، بحوث فى علم الاصول، ص ٣٠٠.

[۱۷]. سید محمود هاشمی، بحوث فى علم الاصول، ص ٢٨۶.

[۱۸]. context

[۱۹]. objectivity

نویسنده: عبدالجواد ابراهیمی

مقدمه

اینک زمینه‌ای فراهم شده است تا درباره یکی از مفاخر شیعه و نوآوری‌های او سخن به میان آید. شهید آیت الله سید محمدباقر صدر(ره) مراد و مقتدای اهل تحقیق و اسوه جامع‌نگری به مسایل دینی است که از ابعاد گوناگون می‌توان شخصیت والای علمی آن بزرگوار را مطالعه و بررسی کرد. جامعیت و ژرف‌نگری شهید صدر(ره) از بارزترین ویژگی‌های شخصیت ایشان محسوب می‌شود.

پیش از آن‌که ابداعات و نوآوری‌های آن بزرگوار در زمینه مسایل علوم مختلف ـ از جمله در علم اصول ـ مورد بررسی قرار گیرد لازم است نظر خود را به جامعیت مکتب علمی ایشان معطوف داریم.

مکتب علمی شهید صدر را فقط فقه و اصول تشکیل نمی‌دهد؛ بلکه همه علومی که به نحوی به زیرساخت‌های معارف و فکر دینی مربوط است، بخشی از مکتب علمی آن شهید زنده‌یاد را تشکیل می‌دهد. معرفت‌شناسی، هستی‌شناسی و فلسفه، منطق، جامعه‌‌شناسی، تاریخ، تفسیر، اقتصاد، حقوق و سیاست، فقه و اصول از جمله علوم و معارفی است که به مکتب علمی آن بزرگوار انسجام و استحکام بخشیده است.

وسعت و ژرفای تحقیق علمی شهید صدر(ره) در زمینه‌های یاد شده به‌گونه‌ای است که حیرت اهل تحقیق را برمی‌انگیزد. در فضای فقهی و اصولی حوزه نجف که هر محققی را متوجه آن فضا و تحت تأثیر آن جو قرار می‌داد، شهید صدر به بنیادی‌ترین اصول و معارف انسانی که در ظاهر هیچ ارتباطی با فضای فقهی و اصولی حاکم بر حوزه نجف نداشت، پرداخت و در این زمینه، ره‌توشه‌ای برای راهیان عرصه‌های فرهنگ و دانش امروزین اسلامی که محتاج هماوردی با نیازهای جوامع بشری است و نیازمند پاسخ‌گویی به پرسش‌های جوانان است، فراهم ساخت.

به‌عنوان مثال شهید صدر(ره) با نگاشتن کتاب فلسفتنا مهم‌ترین مسأله بنیادین فکری و علمی زمان خویش را که در زمان حاضر نیز از مسائل بنیادین فکری و علمی به شمار می‌رود بررسی نمود و مبنای صحیحی را در دو زمینه معرفت‌شناسی و هستی‌شناسی ارائه داد. در زمینه معرفت‌شناسی، با رد مکاتب شک‌گرا، طومار شک‌گرایی را که حربه مهمی علیه معارف بشری و از جمله معارف دینی محسوب می‌شود در هم  پیچید و راه‌های صحیح رسیدن به یقین را معرفی نمود. و در زمینه هستی‌شناسی، با استدلال قاطع بر این‌که صورت‌های عنصری و اشکالِ گوناگونِ ماده، اموری عارضی هستند که ماده جهان (ماده فلسفی) در ذات خود فاقد آن صور و اشکال می‌باشد، و لا محاله باید علت فاعلی آن اشکال و خاصیت‌های عنصری را در وراءِ عالَم مادی جست‌وجو نمود، برای همیشه ماده‌پرستی و ماتریالیسم را به شکست و اضمحلال تئوریک فراخواند.

آری، اگر شهید صدر(ره) در علم اصول مبنای «حق‌الطاعه» را به‌عنوان مثال طرح می‌کند، مبانی فلسفی و معرفت‌شناختی را نیز در کتاب فلسفتنا مدلل می‌سازد. به‌گونه‌ای که مبنای اصولی «حق الطاعه» با مبنای مذکور، قابل عرضه به کسانی هم خواهد بود که هیچ‌گونه آشنایی با اسلام نداشته باشند. به نظر ما همین نکته، یکی از دلائل جامعیت مکتب علمی شهید آیت الله صدر(ره) است.

به هر حال آن بزرگوار جامع معقول و منقول بود اما نه به صورت تقریری و تقلیدی، بلکه به شیوه تحقیق و نوآوری.

تحقیقات بدیع شهید صدر(ره) در زمینه اقتصاد اسلامی، در زمانی که جهان دو قطبی جز با سیستم اقتصاد کاپیتالیستی و سوسیالیستی، با هیچ نظام اقتصادی دیگر آشنایی نداشت و به رسمیت نمی‌شناخت، نظام اقتصادی اسلام را به‌عنوان راه سوم پیش روی دو بلوک شرق و غرب و پیروان آن‌ها نهاد، و دیدگاه‌های اسلام را در زمینه اقتصاد با ارائه طرح بانک‌داری بدون ربا، و تبیین ملاک‌ها و معیارهای ثابت و متغیر در اقتصاد اسلام، و تعیین ابزار رشد تولید، هم‌چنین ارائه تئوری کار و نحوه توزیع ثروت‌های اقتصادی و نیز با مقایسه مالکیت در اسلام و سوسیالیسم و سرمایه‌داری، به خوبی مشخص و قابل عرضه و پذیرش نمود.

آن‌چه اکنون در این مقال مورد نظر است دیدگاه‌های اصولی شهید صدر است که به دلیل وسعت گستره آن، نمی‌توان به همه آن‌ها پرداخت؛ زیرا از حوصله این مختصر بیرون است. چه این‌که بررسی سیر تاریخی علم اصول از زاویه پژوهش‌های شهید صدر(ره) و یا تبیین نظریه حق الطاعه که ثمرات فقهی فراوانی بر آن مترتب می‌شود و در علم اصول نیز این مبنا نتایج گوناگونی را نسبت به مبنای قبح عقاب بلابیان به‌دنبال می‌آورد، نیازمند مجال و مقال دیگری است. هم‌چنین تبیین دیدگاه شهید، در زمینه جمع بین حکم ظاهری و واقعی یا دیدگاه ایشان درباره «قرن أکید» در مبحث دلالت و نیز کاربرد نظریه احتمالات در علم اصول که هر یک در جای خود از اهمیت ویژه برخوردار است، مقاله مستقلی را طلب می‌کند. از این‌رو، در این مقاله، تنها به بررسی «نمونه‌ای از ابتکارات شهید صدر(ره) در بحث علم اجمالی» اکتفا می‌کنیم، و برای روح بلند و ملکوتی آن بزرگوار آرزوی علو درجات داریم.

علم اجمالی

یکی از مباحث مهم علم اصول، مبحث علم اجمالی است. علمای علم اصول از دیرباز درباره علم اجمالی از زوایای مختلف بحث‌های فراوانی را مطرح کرده‌اند. از جمله آن بحث‌ها، جریان اصول شرعی هم‌چون برائت در اطراف علم اجمالی است. مشهور اصولیین با اختیار کردن مبنای قاعده قبح عقاب بلابیان چنین نتیجه می‌گیرند که تحصیل موافقت قطعی در موارد علم اجمالی، واجب نیست. امّا شهید صدر با انتخاب مسلک «حق الطاعه» می‌گویند علاوه بر این‌که در موارد علم اجمالی، مخالفت قطعی حرمت دارد، موافقت قطعی واجب است.

بنابراین، مبحث علم اجمالی، دست‌کم با چند بحث دیگر رابطه دارد:

  1. مسلک قبح عقاب بلابیان
  2. مسلک حق الطاعه
  3. برائت و اشتغال

اینک برای آن‌که بحث درباره علم اجمالی در همه ابعاد به خوبی مشخص شود از تعریف علم اجمالی شروع کرده، به تبیین دیدگاه‌ها و ابتکارات شهید صدر درباره آن می‌پردازیم.

تعریف علم اجمالی

علم اجمالی عبارت است از علم به جامع، همراه با شک‌هایی که به تعداد اطراف علم وجود دارد. و هر شکی بیانگر احتمالی از احتمالات انطباق جامع می‌باشد. مثلاً اگر انسان علم اجمالی به نجاست «أحد الإنائین» داشته باشد، هر یک از آن دو «إناء» به خصوص متعلَّق شک قرار می‌گیرد. و این شک بیان‌کننده این احتمال است که ممکن است جامع (نجاست أحد الإنائین) در مورد این إناءِ مخصوص، انطباق یابد.

به هر حال در صورت وجود علم اجمالی که همراه با شک‌های متعدد است، چه وظیفه عملی برای مکلف وجود دارد؟

مرحوم شهید صدر برای پاسخ به این سؤال، بحث را در دو مقام مطرح می‌کنند:

  1. به لحاظ حکم عقل و با قطع‌نظر از اصول شرعی هم‌چون اصل برائت
  2. به لحاظ اصول شرعی تأمین‌دهنده (اصول مؤمِّنه)

 

منجزیت علم اجمالی به لحاظ حکم عقل

در مقام نخست، مرحوم شهید صدر می‌فرماید: در این‌باره شکی نیست که علم به جامع که علم اجمالی آن را در بر دارد حجت و منجّز است. اما سؤال اصلی و اساسی این است که به وسیله علمِ به جامع چه چیز منجّز می‌گردد؟

مثلاً در صورتی که علم اجمالی حاصل شود به وجوب نماز ظهر یا نماز جمعه در روز جمعه ولی در واقع نماز ظهر واجب باشد. بدون شک با این علم اجمالی اصل وجوب منجَّز می‌شود. اما، سخن در این است که این وجوب به چه اندازه به وسیله علم اجمالی تنجّز می‌یابد؟

برای این‌که این بحث به خوبی روشن شود ایشان در اولین مرحله، پرسش‌های مربوط به بحث را به شرح ذیل مطرح می‌کند:

  1. آیا به وسیله علم اجمالی، تنها وجوب نماز ظهر منجّز می‌گردد از آن جهت که مصداق واقعی و تحقق‌بخش به جامعِ معلوم است؟
  2. یا این‌که به وسیله علم اجمالی، هر دو وجوب (ظهر و جمعه) منجّز می‌شود که تحقق جامع بین آن دو معلوم است؟
  3. و یا این‌که وجوب به اندازه اضافه‌اش به جامعِ میان ظهر و جمعه، تنجّز می‌یابد؟ نه این‌که وجوب به اندازه اضافه و تعلقش به ظهر به خصوص تنجّز یابد و یا به اندازه اضافه‌اش و تعلقش به جمعه به خصوص منجّز گردد.

اگر اولی اختیار شود: آن‌چه حقیقتاً بر عهده مکلف می‌آید فقط نماز ظهر است؛ زیرا همان واجب واقعی است که با علم اجمالی منجّز گشته. لکن، چون مکلف نمی‌تواند با داشتن علم اجمالی، واجب واقعی را از غیرواقعی تمیز داده و باز شناسد، لازم است که هر دو طرف علمِ اجمالی را بیاورد تا مطمئن شود که منجّز واقعی و آن‌چه که بر عهده او بوده است را آورده است، و در این صورت که مکلف هر دو طرف علم اجمالی را انجام می‌دهد اصولیون عمل او را «موافقت قطعی» نسبت به معلوم اجمالی می‌نامند.

و اگر دومی اختیار شود: آن‌چه بر عهده مکلف می‌آید هم نماز ظهر و هم نماز جمعه است و در این صورت نیز «موافقت قطعی» به‌خاطر علم اجمالی مذکور، واجب است.

و اگر سومی اختیار شود: جامع بین نماز ظهر و جمعه بر عهده ملکف می‌آید؛ زیرا وجوب، فقط به اندازه اضافه و تعلقش به جامع، با وجود علم اجمالی منجّز می‌گردد. بنابراین مکلف نمی‌تواند و نباید با ترک هر دو طرف، جامع را که وجود بدان تعلق گرفته است ترک کند. چه این‌که اگر هر دو را ترک کند «مخالفت قطعیه» صورت پذیرفته است.

در این صورت است که مکلف می‌تواند به آوردن یکی از آن دو، اکتفا کند؛ زیرا آوردن یکی برای تحقق عنوان جامع، کافی است. آوردن یکی از دو طرف بدون دیگری، «موافقت احتمالی» نامیده می‌شود.

شهید صدر(ره) از میان فرض‌های سه‌گانه، فرض سوم را برمی‌گزیند و آن را صحیح می‌شناسد؛ زیرا ایشان بر این باور است که علم اجمالی از جامع به هیچ یک از طرفین سرایت نمی‌کند. و از همین‌رو است که تنجّز نیز که برای جامعِ معلوم ثابت است در حد جامع می‌ماند و به اطراف علم اجمالی سرایت نمی‌کند.

شهید صدر(ره) در همین‌جا به اختلاف نتایج دو مبنا اشاره می‌کند و می‌گوید: اگر مبنا را مسلک قاعده قبح عقاب بلابیان قرار دهیم، آن‌چه بر ما لازم است فقط آوردن تکلیفی است که به وسیله علم، منجّز شده است و آن همان جامع است. اما هیچ یک از دو طرف به‌خصوصه، منجّز نیست. در نتیجه، علم اجمالی بر اساس این مبنا فقط حرمت مخالفت قطعی را به دنبال می‌آورد نه وجوب موافقت قطعی را. درحالی‌که اگر مبنا را مسلک قاعده حق الطاعه قرار دهیم، جامع، به‌خاطر علم اجمالی منجّز است و  هر یک از طرفین به‌خصوصه نیز به‌خاطر احتمال و کاشفیتِ آن، منجّز می‌گردد. و به‌همین جهت که نفسِ احتمال بر اساس مسلک حق الطاعه منجّز تکلیف است، نه تنها مخالفت قطعی حرام می‌شود، بلکه موافقت قطعی نیز با آوردن دو طرف، واجب می‌گردد. البته، حرمت مخالفت قطعی از جهت عقلی بیان‌گر منجّزیت علم است ولی وجوب موافقت قطعی بیان‌گر منجّزیت مجموع دو احتمال است.

بنابراین، دو مسلک مذکور، در اصل پذیرش این‌که جامع به وسیله علم اجمالی منجّز می‌شود، مشترکند، اما مسلک حق الطاعه با تأکید بر این‌که طرفینِ علم اجمالی که مشکوک و محتملند نیز منجّز می‌باشند، مسیر خود را از مسلک قاعده عقاب بلابیان جدا می‌کند.

جریان اصول در اطراف علم اجمالی

و امّا در مقام دوم (یعنی به لحاظ جریان اصول شرعی تأمین‌دهنده در اطراف علم اجمالی) مرحوم شهید صدر(ره) بحث را در دو زمینه مطرح می‌کند:

  1. به لحاظ عالم امکان
  2. به لحاظ عالم وقوع

امّا به لحاظ امکان، می‌فرماید: مشهور بر این عقیده‌اند که جریان برائت و امثال آن در همه اطراف علم اجمالی به دو دلیل محال است:

دلیل اول مشهور:

لازمه اجراء برائت در همه اطراف علم اجمالی، ترخیص در مخالفت قطعی است، و مخالفت قطعی، معصیت است و عقل آن را قبیح می‌شمارد. بنابراین، معقول نیست که از سوی شارع در این موارد، ترخیص وارد شود.

مناقشه شهید صدر(ره)

با وجود این‌که این استدلال در ظاهر، متین می‌نماید، اما آیت الله شهید(ره) با دقت ژرف‌بینانه چنین می‌گوید: «وهذا الکلام لیس بشیء»، یعنی این سخن، پایه و اساس درستی ندارد؛ زیرا مربوط است به تشخیص نوعِ حکمی که عقل به حرمت مخالفت قطعی نسبت به تکلیف معلوم بالاجمال می‌کند. یعنی اگر حکم عقل مشروط باشد به این‌که ترخیص ظاهری از سوی مولی بر خلاف، وارد نشود در این صورت، آمدن ترخیص مولوی موضوع حکم عقل را مرتفع می‌سازد نه این‌که با آن تصادم کند. در نتیجه، استحاله‌ای تحقق نمی‌یابد.

بنابراین، بازگشت استحاله به این است که مشهور، ادعا کنند که حکم عقل معلق و مشروط نیست، بلکه منجَّز و مطلق است، و چنین ادعایی نه بیّن است و نه مبیَّن.

دلیل دوم مشهور:

استدلال دوم مشهور بر استحاله جریان برائت و امثال آن در اطراف علم اجمالی این است‌ که ترخیص در مخالفت قطعی با وجوب واقعیِ معلوم بالاجمال، منافات دارد؛ زیرا بین احکام تکلیفی، تضاد و تنافی وجود دارد. بنابراین، ممکن نیست که مولی یک چیز را واجب کند و در همان زمان، در ترک آن، ترخیص نماید.

 

مناقشه شهید صدر(ره)

این سخن مشهور در صورتی درست است که ترخیص مذکور، واقعی باشد. یعنی در موضوعِ آن، شک اخذ نشده باشد. مثلاً این‌گونه گفته شود که تو در ترک واجب واقعی که معلوم است اجمالاً، مرخص هستی! لکن سخن مشهور در جایی که ترخیص مذکور نمایان‌گر دو ترخیص ظاهری باشد که هر یک از آن دو در مورد یک طرف جعل شده باشد و مترتب بر شکی باشد که در آن طرف وجود دارد، تمام نیست؛ زیرا اجتماع حکم واقعی و ظاهری، محال نیست. آن‌چه محال است، اجتماع احکام واقعی است؛ زیرا بین آن‌ها تنافی و تضاد حاکم است.

بنابراین، به لحاظ عالم امکان و ثبوتاً هیچ مانعی وجود ندارد که در هر یک از اطراف علم اجمالی برائت جاری شود. از آن جهت که برائت یک حکم ظاهری است.

و امّا به لحاظ عالم وقوع: چنین گفته می‌شود که اطلاق دلیل برائت شامل هر یک از دو علم اجمالی می‌باشد؛ زیرا هر یک از آن دو مشکوک بوده، مصداق ما لا یُعلم، به‌شمار می‌آید. لکن اگر ما بنا را بر استحاله ترخیص در مخالفت قطعی بگذاریم در این صورت، استحاله مذکور، قرینه عقلی بر رفع ید از اطلاق دلیل برائت نسبت به یکی از دو طرف خواهد بود. به‌خاطر این‌که ترخیص در مخالفت قطعی لازم نیاید. بنابراین، اطلاق دلیل اصل برای هر طرفی با اطلاق دلیل اصل در طرف دیگر معارض خواهد بود. در نتیجه هر دو اطلاق ساقط می‌شوند، و برائت شرعی در هیچ‌یک از دو طرف جاری نمی‌شود؛ زیرا در صورت جریان، بین دو اصل تعارض به‌وجود می‌آید.

این‌جاست که هر فقیهی، مطابق مبنای خویش که در مقام اول برای تشخیص حکم عقل به منجزیت، آن را برگزیده است، عمل می‌کند. مثلاً فقیهی که مسلک حق الطاعه را اختیار کرده است. طبق این مبنا که قائل به منجزیت علم و احتمال با هم است، موافقت قطعی، واجب می‌گردد؛ زیرا احتمال در هر یک از طرفین، عقلاً منجِّز است، مگر آن‌که اذنی بر مخالفت برسد، و فرض این است که اذنی بر مخالفت نرسیده است.

اما، فقیهی که مسلک قبح عقاب بلابیان را انتخاب می‌کند به حکم این‌که این مسلک فقط بر منجزیت علم تأکید می‌نماید، به اندازه آن‌چه که منجزیّت علم به جامع اقتضاء دارد (بنابر فرض‌های سه‌گانه پیشین) بسنده می‌کند. این همه در صورتی است که بنا را بر استحاله ترخیص در مخالفت قطعیه بگذاریم. اما، اگر بنا را بر استحاله ترخیص در مخالفت قطعی از طریق اجراء دو اصل تأمین دهنده (مثل برائت) در دو طرف، نگذاریم، چنین گفته می‌شود که مانعی بر سر راه تمسک به اطلاق دلیل برائت برای اثبات جریان برائت در هر یک از طرفین، وجود ندارد، و نتیجه این‌که برائت در هر یک از طرفین جاری شود مخالفت قطعی است.

اما، شهید آیت الله صدر(ره) در این‌جا فتوی به عدم جواز تمسک به اطلاق مذکور می‌دهد و می‌گوید: صحیح آن است که تمسک به اطلاق مذکور روا نباشد. و بر این مدعا دو دلیل اقامه می‌کند:

  1. هرچند ترخیص در مخالفت قطعی در صورتی که از دو حکم ظاهری انتزاع شود، از جهت عقلی با تکلیف واقعی معلوم بالاجمال منافاتی ندارد، لکن از جهت عقلائی و عرفی با آن منافات دارد، و همین کافی است برای آن‌که نتوان به اطلاق دلیل برائت تمسک نمود.
  2. جامع، چیزی است که با وجود علم اجمالی، بیان در موردش تمام شده است. بنابراین در مفهوم غایت داخل می‌شود که در آیه شریفه آمده است: ×وَ مَا کُنَّا مُعَذِّبِینَ حَتَّى نَبْعَثَ رَسُولاً#.[۱]

مقتضای مفهوم غایت این است که با وجود بعث رسول، و با وجود اقامه حجت، استحقاق عقاب ثابت است، و این مطلب با اطلاق دلیل اصل که اقتضای ترخیص در مخالفت قطعی را دارد در تنافی است.

بدین‌سان، ما به همان نتایجی می‌رسیم که بر اساس فرض استحاله ترخیص در مخالفت قطعی بدان‌ها اشاره کردیم؛ بنابراین در هیچ‌یک از دو طرف برائت جاری نمی‌شود؛ زیرا جریان برائت در هر دو طرف، از دیدگاه عقلائی با تکلیف معلوم بالاجمال منافات دارد. هم‌چنین در یکی از آن‌ها به تنهایی نیز جاری نمی‌شود؛ زیرا با توجه به این‌که نسبت آن دو به دلیل اصل، یکسان است، هیچ‌گونه مجوزی برای ترجیح یکی بر دیگری وجود ندارد.

از مطالب پیشین این نکته روشن شد که نتیجه نهایی بنابر مسلک «حق الطاعه» حرمت مخالفت قطعی و وجوب موافقت قطعی است. اما بنابر مسلک قاعده قبح عقاب بلابیان، نتیجه نهایی باید عبارت باشد از «حرمت مخالفت قطعی» و «عدم وجوب موافقت قطعی».

این‌جاست که شهید صدر(ره) در موارد علم اجمالی قاعده‌ای را تأسیس می‌کنند که آن را اصاله الاشتغال در موارد علم اجمالی یا قاعده منجزیت علم اجمالی می‌نامند.

 

وآخر دعوانا أن الحمد لله رب العالمین

[۱]. إسراء: ۱۵٫

نویسنده:محسن غرویان

مقدمه[۱]

در میان عالمان و اندیشمندان، به ندرت کسانى یافت مى‌شوند که از ذهنى نقّاد و اندیشه‌ای وقّاد برخوردار باشند و به راستى انگشت‌شمارند فرزانگانى که حقیقتاً اهل تأمل و تفکر باشند و از دقت عقلى و حِدّت ذهنى بهره‌ای وافر داشته باشند. شهید آیت اللّه محمد باقر صدر(ره) از جمله ستاره‌هاى درخشانى است که به حقیقت در آسمان علوم الهى و معارف اسلامى، خوش درخشید. معظم‌له فیلسوفى دقیق، فقیهى عمیق، متکلمى نقّاد و اصولى‌ای وقّاد بود. وى عقل و نقل را به درستى در کنار هم نشانید و بین این دو منبع اساسى، تلائم و توافقى نوین پدید آورد.

جایگاه شهید صدر(ره) در تاریخ اندیشه اسلامى، جایگاهى ویژه است. او در روش و سبک ادبیات و نگارش، مبتکر و خلاق بود. شأن و شخصیت اخلاقى ایشان براى سالکان سیر و سلوک اخلاقى و معنوى، نمونه و الگو بود. رفتار سیاسى و مشى اجتماعى و حضور چشم‌گیر وى در «جماعهالعلماء» و «جنبش اسلامى» و اِشراف ایشان بر مسائل جهان اسلام، هم‌چون مسئله فلسطین، لبنان، افغانستان و… حاکى از دغدغدهاى سیاسى ایشان بود. مبارزات و مجاهدات خستگى‌ناپذیر وى در نهضت اسلامى عراق و یارى و مساعدت او در کنار امام خمینى(ره) و انقلاب اسلامى ایران و پیام‌هاى سیاسى ایشان به مردم عراق، چهره‌ای جذاب و پرتحرک از یک مرجع دینى را به نمایش گذاشته بود.

نظریات علمى معظم‌له در زمینه‌هاى علوم قرآنى، فلسفه و منطق، سیره و تاریخ، عقاید، رجال، فقه، اصول و به ویژه در زمینه‌هاى اقتصادى، انصافاً قابل دقت و بررسى است.

یکى از خصوصیات بارز شهید آیت اللّه سید محمد باقر صدر(ره) جامعیت وى بود. نگرش جامع و فراگیر ایشان در بررسى مسائل و روش‌هاى بنیادین و عمیق او در نقد و بررسى اندیشه‌ها، گویاى ژرفاى اندیشه و گستره وسیع تحقیقات و پژوهش‌هاى علمى وى بود. با نگاهى به آثار گران‌سنگ ایشان (هم‌چون الاسس المنطقیه للاستقراء، بحثٌ حول الولایه، فلسفتنا، اقتصادنا، موجزٌ فى اصول الدّین، الفتاوى الواضحه و با دقت در مباحثى نوین چون نظریه «حق الطاعه»، «جمع بین حکم ظاهرى و واقعى»، «مبحث علم اجمالى»، «بحث سیره متشرعه و سیره عقلا»، «نظریه احتمالات در اصول»، «مبحث قطع ذاتى و قطع موضوعى در استقرا» و ده‌ها مسئله علمى دیگر)، آدمى خود را در برابر اقیانوسى عظیم و ژرف از معارف دقیق علمى و نکات بدیع فکرى می‌بیند.

برگزارى کنگره بین‌المللى بزرگداشت شخصیت آیت اللّه العظمى شهید صدر (ره) گامى بس نیکو در راستاى ترویج فکر و اندیشه الهى و نشر معارف اسلامى است. امید که در این کنگره، زوایاى فکر و اندیشه آن فقیه و فیلسوف فرزانه، به خوبى کاویده شده، آراى بدیع و ابتکارى معظم‌له به وسیله اندیشمندان و عالمان برجسته و نکته‌سنج مورد بررسى و تبیین قرار گیرد.

تبیین نظریه شهید صدر درباره مسلک «حق الطاعه»

شهید صدر (ره) در مبحث حجیت قطع، خصوصیت کشف از خارج را ذاتىِ قطع می‌داند و سپس به عنوان نتیجه، خاصیت کاشفیت و خصوصیتِ محرکیت را براى قطع قائل می‌شود. مراد از خاصیت محرکیت این است که فرد قاطع، وقتى قطعِ به واقع پیدا می‌کند، به دنبال این قطع، حرکت می‌کند و درصدد رسیدن به مقصود و غرض خود بر می‌آید؛ مثلاً انسان تشنه وقتى قطع پیدا کند که در فلان نقطه، آب هست، در طلبِ آب به آن سمت حرکت می‌کند و این حرکت، از آثارِ تحریکى قطع است.

شهید صدر (ره) علاوه بر دو خاصیت کاشفیت و محرکیت، خصوصیت سومى به نام «حجیت» را براى قطع مطرح کرده، می‌فرماید: معناى حجیت قطع این است که تکلیف را بر انسانِ مکلَّف منجّز می‌سازد و مراد از تنجّز تکلیف این است که عقل، حکم به وجوب امتثال آن می‌کند و عذاب بر مخالفتِ آن را صحیح می‌شمارد.

از بین سه خصوصیت فوق براى «قطع»، دو خصوصیتِ نخست، بدیهى بوده، چندان نیازى به بحث و تأمل ندارند، اما خصوصیتِ «حجیت» نیازمند بحث و بررسى بیش‌تر است.

چند نکته مهم در باب حجیت قطع

شهید صدر (ره) در مورد خصوصیت سوم قطع (حجیت) نکاتِ بدیع و قابل دقتى دارند که ذیلاً به آن‌ها اشاره می‌شود:

نکته اوّل: «حجیت» امرى است که از درونِ کاشفیت و محرکیت برنمی‌خیزد؛ یعنى خاصیت کشف و تحریک، ذاتاً اقتضاى حجیت ندارند، لذا از نظر منطقى چنین نیست که اگر کسى دو خاصیت کاشفیت و محرکیت را براى قطع پذیرفت، لزوماً و تضمناً خصوصیتِ «حجیت» را نیز پذیرفته باشد. به عبارت دیگر، پذیرش این دو خصوصیت، اگر با انکار خصوصیت سوم (حجیت) همراه شود، از حیث منطقى، تناقض نیست.

نکته دوم: سخن معمول و مشهور این است که حجیت، لازمه ذاتىِ قطع است و وِزانِ حجیت براى قطع، وزانِ حرارت براى آتش است، از این رو حتى خودِ مولا هم نمی‌تواند حجیتِ قطع را از آن سلب نماید.

شهید صدر (ره) می‌فرمایند: درست است که حجیت و منجزیت، از لوازمِ قطع است، اما سؤال این است که مراد از این قطع، چه قطعى است؟ آیا مراد قطع به تکلیفِ «مولا» است یا قطعِ به تکلیفِ هر آمرى؟ به نظر شهید صدر (ره) مراد از این قطع، فقط قطعِ به تکلیفِ «مولا» است، نه تکلیفِ هر آمرى، چرا که واضح و بدیهى است تکلیفِ آمرى که مصداقِ حقیقىِ «مولا» نیست، بر عبد، منجَّز نیست، حتى اگر عبد به آن تکلیف، یقین و قطع داشته باشد.

نکته سوم: از آن‌چه گفتیم روشن می‌شود که در حقیقت، منجزیت از توابعِ قطعِ به تکلیفِ «مولا» ـ بما هو مولا ـ است؛ یعنى در بحثِ منجزیت و حجیتِ قطع، اولاً: فرض می‌کنیم آمِر، شخصى است که داراى مولویت است، ثانیاً: فرض می‌کنیم قطع به صدور تکلیف از جانب او داریم، آن‌گاه نتیجه می‌گیریم این قطع بر ما حجت و تکلیف بر ما منجَّز است.

معناى «مولویت» و مفهومِ «حقِ طاعت»

پس از دقت در نکات پیشین، جاى این پرسش است که «مولا» کیست و معناى دقیقِ «مولویت» چیست؟ چگونه است که مولویت، منجزیت و حجیتِ قطع را به دنبال می‌آورد؟

شهید صدر (ره) می‌فرمایند: «مولا» کسى است که عقلاً حق طاعت دارد؛ یعنى عقل حکم می‌کند اوامر و نواهىِ او امتثال شود و مخالفتِ با وى، آدمى را مستحق عذاب می‌کند. معناى «حجیت» همین است. بنابراین حجیت از لوازم مولویتِ آمِر است و در مفهومِ مولویتِ مولا، حجیَّت قطعِ به تکلیفِ او نهفته است. حاصل سخن آن‌که وقتى می‌گوییم «قطع به تکلیفِ مولا حجت است» بدین معنا است که تکلیفِ مولا، واجب الامتثال است. به عبارتِ واضح‌تر گویا می‌گوییم: امتثالِ قطعِ به تکلیفِ کسى که امتثالِ او واجب است، واجب است و این، مطلبى واضح و بدیهى و قضیه‌ای همان‌گو (توتولوژیک) است.

هم‌چنین شهید صدر (ره) می‌فرمایند: مدار و محور اصلى بحث در این جا، مفهوم مولویت و حقِ طاعت است و باید دید دایره و محدوده مولویتِ مولا نسبت به مأمور و عبد، چه اندازه است! آیا حقِ مولویت و حق طاعت، فقط در دایره «قطع» است؟ یا حقِ طاعت، اوسع است و شامل تکالیفى که حتى مظنون و محتمل هم باشند، می‌شود؟ یا دایره حق طاعت، اضیق از مواردِ قطع است و فقط شامل بعضى از تکالیفِ مقطوعه می‌شود؟

فروضِ سه‌گانه در حقِ طاعت و دایره مولویت

از نظر شهید صدر (ره) حد مولویتِ مولا سه فرض دارد:

الف) حد مولویت، محدود به موارد قطع است. طبق این فرض، منجّزیت و حجیت، مخصوص حالاتِ قطع به تکلیفِ مولا است.

ب) حد مولویت، محدود به موارد قطع نیست. طبق این فرض، منجّزیت و حجیت در سه حالتِ قطع و ظن و احتمال، ثابت است.

ج) حد مولویت، محدود به بعضى موارد قطع است. طبق این فرض، منجّزیت و حجیت فقط در بعضى حالاتِ قطع، مثل قطعِ حاصل از کتاب و سنت (نه از طریقِ دلایل عقلى) ثابت است.

تأسیس اصل عقلى در حق طاعت و حد مولویت

شهید آیت اللّه صدر (ره) در بحث مولویت و حق طاعت، موضعى تأسیسى داشته و می‌فرمایند: آن‌چه عقلِ ما درک می‌کند، این است که خداوند متعال برخوردار از مولویتى نامحدود است و هیچ چیز نمی‌تواند دایره مولویت و حق طاعت او را محدود سازد، مگر این‌که خود در برخى موارد، ترخیص دهد. به بیان دیگر، خداوند در تمام تکالیفى که براى ما منکشف گردند ـ چه مقطوع باشند، چه ظنى و چه محتمل ـ حق مولویت و طاعت دارد.

با بیان فوق پى می‌بریم که در حقیقت باید گفت: منجزیت و حجیت از لوازمِ انکشاف، است نه از لوازمِ قطع، لذا هر انکشافى، منجِّز است، مگر آن‌جا که شارع اجازه دهد به برخى از درجاتِ انکشاف، اهتمام نشود.

نکته مهمى که از دیدگاه شهید صدر (ره) باید به آن توجه نمود، این است که: درجه انکشافِ تکلیف هر چه بیشتر و بالاتر باشد، میزان فرمان‌برى و زشتىِ مخالفتِ با مولا بیش‌تر خواهد بود، لذا قطعِ به تکلیف در مقایسه با ظن و احتمال، مرتبه بالاترى از تنجّز و فرمان‌برى را طلب می‌کند؛ چرا که قطع، بالاترین درجه انکشاف است.

ملاک و شرط خروج از دایره حق طاعت

از دیدگاه شهید صدر (ره) هر جا که انکشافى صادق باشد، حقِ مولویتِ مولا سبحانه و تعالى هست و ـ چنان که گفتیم ـ حق طاعت و دایره مولویت شامل همه تکالیفِ مقطوع و مظنون و محتمل می‌شود. فقط در یک مورد است که حقِ طاعت گردن‌گیر عبد نیست و آن، جایى است که عبد، قطع به عدم تکلیف داشته باشد. بنابراین براى خروج از حق طاعت و دایره تکلیف، عدم قطع کافى نیست، بلکه قطع به عدمِ تکلیف، شرط است. سرّ این نکته آن است که وقتى آدمى قطع به عدم تکلیف دارد، انگیزه‌ای براى انجام تکلیف ندارد و لذا محال است در همین حال، عقل حکم به لزوم حرکت جهت امتثال تکلیف بنماید.

مسلک «حق الطاعه» در مقایسه با مسلک «قبح عقاب بلا بیان»

بنا بر مسلک «حق الطاعه»، منجزیت و وجوب امتثال، از مختصاتِ قطع نیست، بلکه ـ چنان‌که اشاره شد ـ شامل همه اقسام انکشاف می‌شود. اما در کنار این مسلک، مسلک اصولیانى است که معتقدند منجزیت و حجیت، تنها از خواص و لوازم ذاتىِ قطع است و لذا در جایى که قطع و علم در کار نباشد، منجزیتى نیست؛ یعنى اگر تکلیفى با قطع و یقین منکشف نشود، منجّز نمی‌شود و عذاب نمودن بر مخالفتِ آن، ناصحیح است.

شهید صدر (ره) معتقدند که مسلک اخیر، در حقیقت دایره مولویت مولا و سعه حق طاعت او را از ابتدا محدود می‌کند و حال آن‌که وجهى معقول براى این محدودیت وجود ندارد.

ظهور و بروز مسلک حق الطاعه در بحث «تجرّى» و «علم اجمالى»

کسى که بر خلافِ واقع، قطع به تکلیفى پیدا کند و در عین وجود قطعِ، با آن مخالفت کند، متجرّى است. اصولیان در این‌که چنین شخصى عقلاً مستحق عذاب است، نزاع دارند. شهید صدر (ره) می‌فرمایند حل این مسئله به آن است که موضوع حق الطاعه را به طور دقیق مشخص سازیم؛ اگر موضوع حق الطاعه، «تکلیفِ منکشف» باشد، در مسئله تجرّى، تکلیفى در واقع نبوده تا مورد مخالفت قرار گیرد و عذاب بیاورد، اما اگر موضوع حق الطاعه، نفسِ «انکشافِ تکلیف» باشد، چون در مورد متجرّى، «انکشاف» صورت گرفته است، گر چه با واقع، مطابق نیست، حقِ طاعت  ثابت است و مخالفتِ متجرى، مستلزم استحقاق عذاب است.

شهید صدر (ره) می‌فرمایند: به نظر ما حق طاعت، عقلاً ناشى از لزوم احترامِ مولا و وجوب رعایت جانب مولویت اوست و از این حیث، فرقى بین عاصى و متجرّى نیست؛ زیرا هر دو، حریم مولویت مولا را شکسته، لذا به طور مساوی مستحق عذاب‌اند.

هم‌چنین در رابطه با تنجّز علم اجمالى، شهید صدر (ره) می‌فرمایند: بدون شک، علمِ به جامعِ بین اطرافِ علم اجمالى، منجّز است، کما این‌که احتمالِ در هر یک از اطراف منجّز است، زیرا علم و احتمال هر دو از مصادیق انکشاف‌اند و  چنان‌که گفتیم حق طاعت و حد مولویتِ مولا، شامل همه این موارد می‌شود.

نتیجه و ثمره تأسیس اصل در مسلک حق الطاعه، در دو مبحث مهم «تجرّى» و «علم اجمالى» به خوبى آشکار است.

اباحى‌گرى از دیدگاه مسلک حق الطاعه

امروزه یکى از مباحث مهم و حساس در فلسفه اخلاق، کلام و انسان‌شناسى این است که: آیا آدمى اولاً و بالذات می‌بایست همه چیز را براى خود مباح بداند و قائل به اصلِ اباحه در همه امور و اشیا شود یا اصل اولیه، حظر و منع است؟ اتخاذ هر یک از این دو مبنا نتایج بسیار مهمى در اخلاق، حقوق و انسان‌شناسى دارد.

طبق دیدگاه شهید آیت اللّه صدر (ره) در مسلک حق الطاعه، اصل اولیه «حظر و منع» است، چرا که همه عالَم، مِلک خداست و انسان اولاً و بالذات و به صورت تکوینى، «عبد» خداوند است و به مصداقِ «العبد و ما فى یده کان لمولاه» (عبد و آن‌چه در دست اوست، مِلک مولایش می‌باشد)، حق تصرف در هیچ امرى را ندارد، مگر این‌که از ناحیه خداوند به او اذن داده شود. از دیدگاه معظم‌له حق مولویتِ مولاى حقیقى، یعنى خداوند تعالى، بر همه شئون و حالات و اطوار و افعال آدمى سیطره دارد و لذا به مجرد انکشاف تکلیف ـ حتى در حد احتمال ـ تکلیف بر انسان منجّز  می‌گردد.

[۱]. در نگارش مقاله، عمدتاً از کتاب «علم الاصول»، حلقه ثانیه، سود جسته‌ام.

 نویسنده: مهدى علی‌پور

مدخل

محققان اسلامى از دیرباز در شمارش رؤوس ثمانیه به تبویب نیز اشاره می‌کرده‌اند. اگر چه پیشینیان واژه «قسمت» را به کار می‌برده‌اند؛ اما هدفشان چیزى جز تبویب، تنظیم و چینش صحیح و منطقى علم نبود. شاید بتوان تبویب را این گونه تعریف کرد: تنظیم و طبقه‌بندى مباحث یک علم و روشن کردن جایگاه آن، با توجه به ملاک‌هاى ترتب منطقى و تقسیم مباحث به موضوع، مبادى و مسائل.

براى تبویب فواید بسیارى ذکر نموده‌اند که از جمله می‌توان به چند مورد ذیل اشاره کرد:

١ـ راه وصول به علم و تسلط بر آن را هموارتر می‌کند؛ ٢ـ تحقیق و شناخت مباحث یک علم را در وقت کم‌ترى می‌توان انجام داد و البته صرفه جویى در وقت، با توجه به گسترش بسیار وسیع علوم، امرى ضرورى می‌نماید؛ ٣ـ از تکرار غیر ضرورى مباحث جلوگیرى می‌کند؛ ۴ـ محقق علم را در دست‌یازىِ آسان به مباحث مورد نیازش یارى می‌رساند؛ ۵ـ با تبویبى صحیح و منطقى از یک علم، جایگاه مباحث به درستى روشن می‌شود؛ زیرا مبادى تصوریه و تصدیقیه عامِ علم جاى خودش را پیدا نموده و به ترتب منطقى چینش می‌شود و مسائل علم نیز با همین ترتیب منطقى و با توجه به رابطه‌ها و نیازها در جاى مناسب خود قرار داده می‌شود. طبیعى است که مبادى تصوریه و تصدیقیه خاص هر مسئله پیش از آن مسئله جاى می‌گیرد و همه این امور، موجب صائب‌تر شدن نتیجه‌گیرى نهایى و عدم پیچیدگى و خلط در مباحث می‌شود.

نکته مهم دیگرى که در این‌جا باید به آن اشاره کرد، ملاک‌هاى ارائه تبویب صحیح است. شاید بتوان ملاک‌هاى متعددى را در این رابطه برشمرد؛ اما آن‌چه که اساسى می‌نماید دو نکته است: اول، شناخت رابطه مسائل و مباحث مختلف علم با یکدیگر؛ زیرا به این ترتیب روشن می‌شود که چه مباحثى مترتب بر مباحث دیگر است و کدام یک، از مبادى دیگرى می‌باشد که طبیعى است در چینش منطقى باید ترتیب آن‌ها رعایت شود. دوم، شناخت موضوع،[۱] تعریف و حد و رسم علم است و علم چه هدف و غایتى را دنبال می‌کند؛ چرا که با شناخت صحیح از این امور می‌توان مسائل علم را از مبادى تصوریه و تصدیقیه آن علم جدا ساخت و به ترتیب اولویت، بین خودشان نیز ترتب منطقى قائل شد.

اما این نوشتار بر آن است تا گزارشى از تحول تاریخى تبویب در علم اصول تا زمان حاضر ارائه کند و نشان دهد که در طول تاریخ علم اصول، چه تبویب‌هایى استحکام داشته و ملاک‌هاى تبویب صحیح در آن‌ها رعایت شده است و چه تبویب‌هاى دیگرى از این قوت بی‌بهره بوده و بیش‌تر بر ذوق و سلیقه صاحبان آن استوار بوده است.[۲] در این بیان، به تبویب محقق گران‌قدر آیت الله صدر نیز به تفصیل پرداخته و میزان استحکام، دقت و رعایت ملاک‌هاى تبویب صحیح را در آن جست‌وجو می‌کند.

اصول فقه، دوره‌هاى گوناگونى را پشت سر گذاشته است و محقق یا محصلى که این سیر و نگاه تاریخى را در اختیار داشته باشد، به جامعیت و انسجام حرکت و نظام و تبویب مناسب و بهره‌هاى تازه و بدیع، دسترسى بیش‌ترى خواهد داشت. البته بهترین شیوه براى آگاهى به چنین تحولى، نگرش دقیق به تبویب‌هایى است که در این علم ارائه شده است. با مقایسه مختصرى میان عده، معارج، معالم، قوانین، کفایه، حلقات و… می‌توان به وضوح این سیر تاریخى و این تحول اساسى و کلى را دریافت. بنابراین، نگاه به تاریخ تبویب در اصول ضرورى می‌نماید. که این نوشتار عهده‌دار آن است.

شاید به‌جا باشد که پیش از پرداختن به موضوع مقاله بر پراهمیت بودن بحث از تاریخ علم اصول براى کشف تحولات آن و عوامل تحول و این‌که آیا تکامل در اصول، همزمان و مطابق با تحولات در فقه بوده است یا خیر؟ و اگر خیر، چگونه می‌توان این همگامی و همسانى را ایجاد کرد؟ هم‌چنین باید مشخص کرد، فراز و فرودها و بالندگى‌ها و رکودهاى علم اصول چگونه و به چه شکلى بوده است؟ و آیا عوامل آن‌ها کشف شده‌اند؟ و در صورت کشف، آیا فکرى براى آینده این علم جهت مصون ماندن از گزند موانعى که در گذشته بوده، شده است؟ و اگر کشف نشده است، آیا تا کنون تحقیقى جهت شناخت و شکارشان صورت گرفته است یا خیر؟ و خلاصه این‌که، ما نیازمند تحقیقى گسترده از دوره‌هاى تحول در اصول و شکل و عوامل آن هستیم. البته براى پاسخ دقیق به پرسش‌هایى از این دست، نیاز به نوشتار دیگرى است که در گسترده این مقاله نمی‌گنجد؛[۳] در این نگاشته، تنها شکل تحول را به تفصیل کاوش می‌کنیم.

براى بررسى شکل و چگونگى تحول در اصول، ابتدا باید بر دوره‌هاى تحول مرور کنیم تا با دقت در تبویب‌هاى هر دوره، به نتیجه‌ای مطلوب برسیم.

شهید صدر، تحول اصول را در ضمن سه مرحله شرح می‌دهد:[۴] عصر تمهید و زمینه‌سازى، عصر علم و عصر کمال.

وى عصر تمهید را با ابن عقیل عمّانى، ابن جنید اسکافى، شیخ مفید و سید مرتضى آغاز نموده و با ظهور شیخ طوسى به پایان می‌رساند. در پایان این دوره، اصول رو به ضعف و تقلیدى شدن می‌رود. در این دوره کتاب کشف التمویه و الإلتباس» از ابن جنید و رساله شیخ مفید که در کتاب کنز الفوائد کراجکى آمده و ذریعه سید مرتضى و نیز عده الاصول، تصنیف شده‌اند.

شهید صدر عصر علم را پس از صد سال، از اوایل قرن ششم تا قرن دوازدهم می‌داند که با سید مکارم، ابن زهره و ابن ادریس آغاز شده و به محقق حلى، علامه حلى، شهید اول و دوم، فاضل مقداد، صاحب معالم و شیخ بهایى ختم می‌شود. این دوره، دوره شکوفایى علم اصول است. محقق حلى، نهج الرسول و معارج را تألیف می‌کند. علامه نیز تهذیب الوصول، مبادى الاصول، غایه الوصول، نُکت البدلیه، شرح غایه الاصول غزالى و منتهى الاصول إلى علمى الکلام و الاصول را دارد که برخى از این رساله‌ها اکنون هم موجود است. فخر المحققین فرزند علامه، شرح تهذیب و مبادى را دارد. شهید ثانى، القواعد را نوشت، شیخ محمد حسن، معالم الاصول را به رشته تحریر درآورد و شیخ بهایى نیز زبده الاصول را آفرید.

باز، دوره ضعف اصول و هجوم اخبارى‌هاست که طى دو قرن یازدهم و دوازدهم ادامه می‌یابد.

محقق صدر، عصر کمال علم اصول را از اواخر قرن دوازدهم با ظهور وحید بهبهانى تا امروز که اوایل قرن پانزدهم است، معرفى می‌نماید. در این مرحله، شاگردان مستقیم وحید بهبهانى هم‌چون: سید مهدى بحرالعلوم، شیخ جعفر کاشف‌الغطاء، میرزاى قمى، سید على طباطبائى و شیخ اسدالله تسترى و سپس کسانى که از این نوابغ بهره‌مند شده بودند، مثل: صاحب فصول، شریف العلماى مازندرانى، سید محسن اعرجى، حاجى نراقى و صاحب جواهر و سپس شاگردان اینان که در رأس همه، شیخ انصارى قرار دارد، این‌ها همه، اصول را بارور کردند و در نهایت کسانى هم‌چون: صاحب کفایه، مرحوم نایینى، مرحوم عراقى، مرحوم اصفهانى، اصول را به بزرگانى هم‌چون: امام و آیت الله خوئى و معاصران سپردند.

دکتر ابولقاسم گرجى، تحول اصول را در هشت دوره تبیین می‌کند[۵] که البته این تقسیم‌بندى جامع‌تر و دقیق‌تر است و اختلاط کلام و منطق و فلسفه را با اصول نشان می‌دهد. اما به دلیل آن‌که این نوشته هدف دیگرى دنبال می‌کند، تنها به کلام شهید صدر در باب ادوار تحول، بسنده می‌کنیم.

اینک با توجه به تقسیمى که محقق صدر از دوره‌هاى تحول اصول ارائه کرده است، از هر دوره به چند تبویب اشاره کرده و ضمن مقایسه آن‌ها با یکدیگر، چگونگى و شکل تحولشان را نیز به وضوح نشان می‌دهیم. از این رو که از دوره اول، یعنى دوره تمهید، به تبویب الذریعه سید مرتضى و عدّه شیخ اشاره می‌کنیم. و از عصر علم، تبویب‌هاى معارج محقق حلى، مبادى علامه حلى و معالم شیخ حسن را بررسى خواهیم کرد؛ از دوره کمال، قوانین میرزاى قمى و فصول شیخ محمد حسین را متذکر می‌شویم. از دوره نهایى هم تبویب‌هاى رسائل شیخ، کفایه الاصول آخوند خراسانى و تقریرات اعلامى هم‌چون: مرحوم نایینى، مرحوم عراقى، مرحوم اصفهانى، مرحوم امام خمینی و مرحوم خوئى (قدس سرهم) را به همراه تبویب‌هاى اصول فقه مظفر و حلقات محقق صدر و… بررسى خواهیم کرد.[۶]

در الذریعه إلى اصول الشریعه[۷] تألیف سید مرتضى؟ق؟ این مباحث دیده می‌شود:

الفاظ، علم و ظن، امر، مقدمه واجب، نهى از ضد، اجزاء، نهى، عام و خاص، مجمل و مبیّن، مفاهیم، نسخ، خبر و نقل خبر، افعال و احکام آن، اجماع، قیاس، اجتهاد، حظر و اباحه و استصحاب.

همان‌طور که ملاحظه می‌کنید، بیش‌تر مباحث این کتاب، با این‌که از اولین کتب اصولى ماست، در اصول امروز نیز موجود است که البته این مباحث توسط سید مرتضى به صورت خام و بدون نظام مطرح شده است.

در عده الاصول[۸] تألیف شیخ طوسى این تبویب مشاهده می‌شود:

علم و ظن، دلالت و اماره، ارتباط دلیل و خطاب، امر و نهى، عام و خاص، مطلق و مقید، مجمل و مبیّن، ناسخ و منسوخ، طریق اثبات خطاب، فعل و احکام افعال، اجماع، قیاس، اجتهاد، مفتى و مستفتى، حظر و اباحه. تنظیم شیخ استوارتر و قوى‌تر بوده و از ذوق بیش‌ترى حکایت می‌کند.

محقق حلى در معارج الاصول[۹] مسائل و مباحث اصولى را به صورت فشرده و بسیار کوتاه مطرح کرده و از آن‌ها رد می‌شود. وى کتاب خود را در ده باب تنظیم کرده است:

تعریف اصول و اصل، فقه و احکام شرعى، طریق حکم، علم و ظن، دلالت اماره، دلالت، کلى و جزئى، متواطى و مشکک، ترادف و اشتراک، حقیقت و مجاز، علائم کشف حقیقت و مجاز، حقیقت وضعیه و عرفیه، عرف خاص و حقیقت شرعیه، احکام مجاز، احکام حروف، امر و نهى، عموم و خصوص، مجمل و مبیّن، افعال، اجماع، اخبار، ناسخ و منسوخ، اجتهاد، قیاس، مفتى، مجهول الحکم، استصحاب، نافى حکم و ملحقات اصول.

اما مبادى الاصول[۱۰] علامه حلى در دوازده فصل، تبویب شده است:

فصل اول: در لغات و تعمیم الفاظ و احوال لفظ و تعارض، احوال و تغییر بعضى از حروف؛

فصل دوم: در احکام، که شش بحث دارد: فعل، حکم، اجزاء، حُسن و قُبح، شُکر مُنعِم و اباحه؛

فصل سوم: در امر و نهى که بیست و دو بحث دارد؛

فصل چهارم: در عموم و خصوص با نه بحث؛

فصل پنجم: در مجمل و مبیّن با پنج بحث؛

فصل ششم: در افعال با چهار بحث که بیش‌تر، مباحث کلامى مطرح می‌شود؛

فصل هفتم: در نسخ با پنج بحث؛

فصل هشتم: در اجماع با چهار بحث؛

فصل نهم: در اخبار و جرح تعدیل با نه بحث؛

فصل دهم: در قیاس با پنج بحث؛

فصل یازدهم: در تعادل و تراجیح با چهار بحث؛

و فصل دوازدهم: در اجتهاد و تقلید با نه بحث که بحث نهم درباره استصحاب است.

همان‌گونه که می‌بینید اکثر مباحث این چهار کتاب که متعلق به دوره‌هاى اول و دوم است، مشابه یکدیگر است، با وجود این، سیر تکاملى مباحث را نیز به خوبى می‌توان مشاهده کرد؛ مثلاً بی‌نظمی‌اى که در طرح مباحث در الذریعه سید مرتضى مشاهده می‌شود، به هیچ وجه در مبادى علامه وجود ندارد، بلکه علامه با زیبایى تمام مباحث را تا آن‌جا که ممکن بوده سیر منطقى داده و در دوازده فصل تبویب نموده است. تفاوت‌هاى جزئى نیز بین هر یک از این تبویب‌ها دیده می‌شود که این تمایزات در دو تبویب الذریعه سید مرتضى و مبادى علامه به خاطر فاصله زمانى زیاد، برجسته‌تر و محسوس‌تر است؛ به عنوان مثال، در عده، شیخ تمام مباحث از امر و نهى تا ناسخ و منسوخ و خبر را تحت یک عنوان عام به نام خطاب مطرح می‌کند، در حالى که در الذریعه این طور نیست. نیز بحث استصحاب در عده شیخ یافت نمی‌شود؛ در حالى که در الذریعه، معارج و مبادى این بحث، در فصلى مستقل یا در ضمن بحث دیگرى طرح شده است. تفاوت‌هاى جزئى دیگرى نیز موجود است که در صورت مقایسه چهار تبویب با یکدیگر، روشن می‌شود. اما آن‌چه مهم است این‌که، تا این زمان هنوز اصول عملیه جایگاه خود را نیافته و به صورت مستقل و جامع مورد بحث قرار نگرفته است.

تبویب معالم

در کتاب معالم الاصول تألیف شیخ محمد حسن، فرزند شهید ثانى که آن را به عنوان مقدمه‌ای براى کتاب فقهى‌اش به نام منتقى الجمان فى الاحادیث الصحاح و الحسان نگاشته است، این تبویب به چشم می‌خورد: کتاب داراى دو مقدمه است؛ یکى، درباره علم و تکالیف علما و شرافت فقه و نیاز به آن و…، دیگرى، درباره مباحث اصول که در طى نه مطلب بیان می‌شود. مطلب اول: مباحث الفاظ؛ مطلب دوم: اوامر و نواهى؛ مطلب سوم: عموم و خصوص؛ مطلب چهارم: مطلق و مقید و مجمل و مبیّن؛ مطلب پنجم: اجماع؛ مطلب ششم: اخبار؛ مطلب هفتم: نسخ؛ مطلب هشتم: قیاس و استصحاب؛ مطلب نهم: اجتهاد و تقلید و خاتمه کتاب نیز در تعارض ادله (تعادل و تراجیح) می‌باشد.

این نه باب شامل همه مسائلى است که صاحب معالم معتقد به اصولى بودن آن‌هاست و اگرچه تبویب و تنظیم آن نسبت به کتاب‌هاى معاصر و پیش از خود، کارى ارزشمند و گران‌قیمت است، اما در کنار محاسنى که دارد، معایب زیادى نیز دارا می‌باشد؛ از جمله این‌که، ملاک تبویب در آن چندان مشخص نیست؛ لذا بسیارى از مباحث از گردونه اصول خارج شده و طرح نگردیده است. هم‌چنین مباحث کتاب هنوز به آن پختگى نرسیده بود که بتواند ادله را به فقاهتى و اجتهادى تقسیم کند تا به این ترتیب، اصول عملیه جایگاه خویش را بیابند.

تبویب میرزاى قمى

بعد از صاحب معالم تا مدت‌ها تبویب وى در علم اصول مورد تقلید بوده است، تا این‌که میرزاى قمى با تبویب خود، اصول را بازتر می‌کند. میرزاى قمى پس از نهضت علامه بهبهانى و ضعیف شدن مکتب اخباری‌گری در حوزه‌هاى دینى، کتاب قوانین الاصول[۱۱] را بر یک مقدمه، هفت باب و یک خاتمه بنا نهاده است. در مقدمه، مباحث الفاظ و تعارض احوال و مبحث مشتق طرح شده است.

باب اول: امر و نهى است؛ باب دوم: مفهوم و منطوق است؛ باب سوم: عام و خاص است؛ باب چهارم مطلق و مقید است؛ باب پنجم: مجمل و مبیّن است و باب ششم: ادله شرعیه می‌باشد که در چهار قسمت از اجماع، کتاب و سنت، هم‌چنین از فعل، قول و تقریر معصوم و در کنار آن‌ها از عقل مستقل و تابع خطاب بحث کرده و آن‌گاه به بررسى برائت، اشتغال و استصحاب عقلى و شرعى پرداخته و قاعده لاضرر را نیز مورد بحث قرار داده است؛ در باب هفتم: به اجتهاد و تقلید اشاره نموده و خاتمه را به تعارض ادله (تعادل و تراجیح) اختصاص داده است. در قوانین، گذشته از مباحث مشتق و بحث مستقل از مفاهیم، گام اول در تنظیم ادله برداشته شده و اجماع، کتاب، سنت و عقل نیز بررسى گردیده است؛ گرچه در بحث عقل، هنوز در مورد اصول عملیه، گفت‌وگوى مستقلى صورت نمی‌پذیرد. افزون بر این، میرزاى قمى بحث‌هایى جدا از استصحاب، برائت و اشتغال دارد. وى قاعده لاضرر را نیز داخل اصول می‌کند که بعدها هم‌چنان این بحث در اصول باقى مانده و هم اکنون نیز این بحث به تفصیل در اواخر مبحث اشتغال مطرح می‌شود. یکى از مباحث بسیار مهمى که میرزاى قمى در اصول طرح کرده، بحث «انسداد باب علم» است که جاى توجه دارد.

تبویب صاحب فصول

تبویب صاحب الفصول الغرویه فى الاصول الفقهیه[۱۲] در حقیقت ناظر به کلام میرزاى قمى و نقد آن است که شامل یک مقدمه، سه مقاله و یک خاتمه می‌باشد.

در مقدمه به تعریف علم اصول می‌پردازد و موضوع آن را «ذات الادله» نه «بما هى دلیل» می‌گیرد، تا به مشکلى که صاحب قوانین در تعریف علم اصول به آن دچار شده، برخورد نکند. در ادامه مبادى لغویه، حقیقت و مجاز، وضع، دلالت و احوال لفظ و تعارض آن، حقیقت و مجاز و علائم آن، حقیقت شرعیه، صحیح و اعم، استعمال لفظ در اکثر از معنا و مشتق را مطرح می‌کند.

در مقاله اول، درباره دلالت بحث می‌کند. در مقاله دوم، درباره ادله سمعیه و در مقاله سوم، از ادله عقلیه گفت‌وگو می‌کند. و در خاتمه، بحث اجتهاد و تقلید و تعارض ادله را مطرح می‌نماید. در فصول نیز هم‌چنان تفکیک میان ادله و اصول صورت نگرفته و اصول جاى درست خود را نمی‌یابد.

تبویب شیخ و آخوند

همان‌گونه که مشهور است، شیخ انصارى «پدر علم اصول جدید» می‌باشد. تنظیم و چینش وی تا کنون نیز حفظ شده است، اما این تکامل در اساس و بنیاد، تفاوت چندانی با اصول شیخ انصاری ندارد. البته تحول شیخ انصاری در اصول، طبق تنظیم امروزى بیش‌تر به بخش دوم مباحث اصول برمی‌گردد و در بخش اول اصول که امروزه به مباحث الفاظ مشهور است، ایشان و بزرگانى هم‌چون: محقق خراسانى، محقق نائینى و محقق عراقى تغییرات چندانى ایجاد نکرده‌اند بلکه این قسمت از مباحث اصولى بعدها توسط محقق بزرگ شیخ محمد حسین اصفهانى و شاگردان ایشان به تکامل می‌رسد.

شیخ اعظم تحولى عظیم و راه‌گشا در ادله اجتهادى و فقاهتى ایجاد کرد. وى این دو را از یکدیگر جدا ساخته و ابتدا از کتاب، سنت، عقل و اجماع به عنوان ادله اجتهادى بحث نموده سپس وارد ادله فقاهتى یعنى برائت، اشتغال، تخییر و استصحاب شده است. شیخ تقسیم جدیدى در کاوش از حکم مقطوع، مظنون و مشکوک ارائه می‌کند[۱۳] و طبق هر یک از این‌ها رسائلش را تنظیم می‌کند. لذا باب اول رسائل، بحث قطع و احکام آن است و باب دوم آن، مباحث ظنون و امارات می‌باشد و باب سوم، به اصول عملیه که مجراى آن شک و احکام حالت شک است، اختصاص می‌یابد.

از جمله ابتکارات شیخ انصارى، بحث حکومت و ورود و تعارض و تزاحم است که با نظم خاصى مطرح شده‌اند. وى هم‌چنین تحولات بزرگى در اصول عملیه ایجاد کرده است.

یکی دیگر از کارهای مهم شیخ انصاری، بررسى تفصیلى و نقادى دقیق نظریه «انسداد باب علم» است که میرزاى قمى آن را طرح کرده بود. بعد از این نقادى محققانه شیخ، این بحث اهمیت خود را از دست داد و دیگر به طور جدى در اصول مطرح نشد و امروزه هم کسى طرفدار این نظریه نیست.

تحول شیخ اعظم در اصول را می‌توان در کتاب کفایه الاصول تألیف محقق خراسانى، شاگرد زیرک و هوشمند ایشان، به وضوح و زیبایى یافت. این کتاب و تبویب مباحث آن، هنوز هم معیار درس‌هاى خارج در حوزه‌هاى علمیه است.

کفایه از یک مقدمه، هشت مقصد و یک خاتمه تشکیل یافته است:

در مقدمه ابتدا رئوس ثمانیه (تعریف علم، موضوع علم، تمایز علوم، فایده علم و …) سپس مباحث وضع و اقسام آن، علائم وضع و احوال آن، صحیح و اعم در الفاظ عبادات و معاملات، استعمال لفظ در اکثر از معنا و مشتق بیان می‌شود.

مقصد اول: در اوامر؛ مقصد دوم: در نواهى؛ مقصد سوم: در مفاهیم؛ مقصد چهارم: در عام و خاص؛ مقصد پنجم: در مطلق و مقید و مجمل و مبیّن؛ مقصد ششم: در امارات معتبر شرعى و عقلى؛ مقصد هفتم: در اصول عملیه (برائت، احتیاط، تخییر و استصحاب) و مقصد هشتم: در تعارض ادله و اصول می‌باشد. در خاتمه کتاب نیز به اجتهاد و تقلید اشاره می‌شود.

بین دو تبویب معالم و کفایه، تفاوت بسیارى موجود است. در کفایه مباحث، تنظیم منطقى‌ترى به خود گرفته و تا حدود زیادى جایگاه ویژه خویش را یافته‌اند؛ از جمله مباحث اصول عملیه و بحث تعارض ادله و … که در معالم و ماقبل آن دیده نمی‌شود. هم‌چنین برخى مباحث، نظیر نسخ که تا زمان معالم، مهم تلقى می‌شده است و از مسائل درجه اول اصول به شمار می‌آمده است، در کفایه دیگر آن اهمیت را ندارد و از اولویت برخوردار نیست بلکه در ضمن مباحث دیگر به آن اشاره می‌شود. مسئله دیگر این‌که، در این تبویب، دیگر بحث از قیاس و استحسان جایى ندارد؛ در حالى که در تبویب پیشینیان این بحث‌ها هر یک بابى جدا داشته است. ظاهراً ریشه عدم طرح این مباحث در قوانین است که در کفایه برجسته‌تر شده است. البته تفاوت‌هاى خرد بسیارى نیز وجود دارد که با مقایسه بین دو تبویب، روشن خواهد شد.

اما آن‌چه که اساسى می‌نماید، این است که این تحول بزرگ با ظهور شیخ و آخوند نه تنها به اتمام نرسیده، بلکه تازه شروع شده است؛ به خصوص در مباحث بخش اول اصول که این دو محقق گران‌قدر چندان اصلاحات و تحولاتى در آن ایجاد نکرده‌اند و همگى به دست تواناى محققان بعدى بارور شده و به کمال خویش رسیده‌اند. حتى بخش دوم اصول نیز که توسط شیخ و آخوند متحول شده بود، بارها و بارها به دست محققان بعدى هم‌چون: نائینى، عراقى، امام خمینی و خوئى (قدس سرهم) و … تحولات بیشترى یافت و به کمال خویش نزدیک‌تر شد و حقیقت آن است که هنوز هم از حرکت نایستاده است. بخش اول اصول هم با ظهور محقق بزرگ شیخ محمد حسین اصفهانى حرکت تکاملی خویش را آغاز کرد؛ اگرچه دو اصولى نامدار دیگر، یعنى محقق نائینى و محقق عراقى نیز در این حرکت، سهمی‌بزرگ و غیر قابل انکار داشته‌اند.

تبویب محقق اصفهانى

تبویب محقق اصفهانى در کتاب نیمه تمام ایشان به نام بحوث فى الاصول[۱۴] آمده است. ایشان عزم آن داشته است که یک دوره اصول بر طبق تبویب پیشنهادى خود تألیف کند که متأسفانه به آرزوى خویش نرسیده و تنها بخش‌اندکى از آن را نگاشته است.

تبویب محقق اصفهانى به این صورت طراحى شده است: یک مقدمه و چهار باب و یک خاتمه.[۱۵] در مقدمه مبادى تصوریه و تصدیقیه علم اصول فقه را ذکر کرده است. در مبادى تصوریه، ابتدا مبادى تصورى لغوى را که شامل بحث‌هاى وضع، معانى حرفیه، انشا و اخبار، علائم حقیقت و مجاز می‌باشد، مطرح نموده سپس مبادى تصورى احکامى را بیان کرده است که بحث از اقسام حکم، اعم از تکلیفى و وضعى و نیز تقسیمات دیگر آن را در برمی‌گیرد.

محقق اصفهانى در مبادى تصدیقیه نیز ابتدا مبادى تصدیقیه لغوى را طرح نموده است که شامل بحث‌هاى حقیقت شرعیه، صحیح و اعم، امکان اشتراک و استعمال لفظ در اکثر از معنا می‌باشد.

سپس مبادى تصدیقیه احکامیه را مطرح کرده‌اند که بحث‌هاى امکان أخذ قصد قربت به متعلق امر و عدم آن، بحث ضد و ترتب، بحث از امکان تعلق امر به طبیعت و عدم آن و نیز بحث وجوب (مرکب بودن یا بسیط بودن آن) را در بر می‌گیرد.

باب اول: مسائل اصول عقلى (شامل اجزاء، مقدمه واجب، اجتماع امر و نهى)؛

باب دوم: مسائل لفظى (مجعولات تشریعى (مثل اوامر و نواهى)، مجعولات تشریعى از حیث تعلق آن‌ها به شرط یا وصف و یا…، موضوعات مجعولات تشریعى و متعلقشان از حیث عموم و خصوص، مطلق و مقید، مجمل و مبیّن)؛

باب سوم: حجج (نظیر: حجیت ظهور مطلقاً و ظاهر کتاب خصوصاً، حجیت حکایه السنه، حجیت نقل اجماع و حجیت استصحاب)؛

باب چهارم: تعارض دو حجت از نظر سند یا دلالت.

خاتمه: بحث از برائت، اشتغال و اجتهاد و تقلید.

محقق اصفهانى در توجیه تبویب خود، تذکر دو نکته را نیز لازم می‌شمارد:

اولاً: علت تقدم مسائل عقلى بر مسائل لفظى، به خاطر شرافت مسائل عقلى و قلت تعداد آن‌ها بوده است.

ثانیاً: موارد مندرج در خاتمه چون یا خودشان حکم شرعى مستنبط هستند یا اصلاً منتهى به حکم شرعى نمی‌شوند، در آخر آورده شده؛ زیرا از مقاصد فن نبوده و در عین حال در علم دیگرى هم از آن بحث نمی‌شود و حال آن‌که فقیه به آن‌ها نیاز دارد.[۱۶]

باید توجه شود که محقق اصفهانى در مقدمه این کتاب، به رئوس ثمانیه می‌پردازد؛ نظیر: تعریف، موضوع، غرض و… که یکى از آن‌ها، تبویب یا قسمت است.

همان‌طور که ملاحظه می‌شود، تبویب محقق اصفهانى منطقى و مستحکم است و در آن چند چیز برجسته می‌نماید: ١ـ جاى دادن مباحث وضع تا مشتق و صحیح و اعم و… در مبادى تصوریه لغوى و تصدیقیه لغوى؛ ٢ـ قرار دادن بحث‌هاى مربوط به حکم و اقسام آن‌ها و برخى مسائل مربوط به آن در مبادى تصوریه احکامى و تصدیقیه احکامى (با این نگاه، این قسمت از مباحث، دیگر از مسائل اصول نخواهد بود)؛ ٣ـ اختصاص بابى مستقل به مباحث عقلى که تا پیش از ایشان سابقه نداشته و معمولاً در خلال مباحث الفاظ مطرح می‌شده است که چندان زیبنده نبود؛ ۴ـ قرار دادن استصحاب به عنوان یکى از حجج، که با این کار، دیگر آن را جزء ادله فقاهتى نمی‌شمارد؛ ۵ـ قرار دادن دو بحث برائت و احتیاط در خاتمه که خود تصریح کرده است این دو بحث از مسائل اصول نمی‌باشد.

اما آن‌چه که جاى سؤال دارد این است که چرا بعدها تبویب پیشنهادی محقق اصفهانی چندان اقبالى نیافته و خواهانى نداشته و حتى شیخ محمد رضا مظفر نیز که خود از شاگردان و پیروان مکتب ایشان است، در تبویب پیشنهادى خویش در کتاب اصول الفقه، به رغم ادعایش،[۱۷] همه این تبویب را قبول نکرده است و تنها در بخش اول، یعنى جداسازى مباحث الفاظ از مباحث عقلى، از ایشان تبعیت نموده است. شاید بتوان فلسفى کردن مباحث اصولى و قلم بسیار سنگین و پیچیده این محقق ژرف‌اندیش را عامل اصلى این مهجور ماندن دانست.

پیش از ذکر تبویب مرحوم مظفر، شایسته است به نکته‌ای مهم اشاره شود و آن این‌که، با اندک دقتى درخواهیم یافت که اکثر تبویب‌ها، اگر نگوییم تمامشان، به گونه‌ای تنطیم شده‌اند که با موضوع که یکى از رئوس ثمانیه است، ارتباط مستقیمى دارند و ما در مدخلى که در ابتداى بحث آورده‌ایم، به این نکته اشاره کرده‌ایم.[۱۸] این امر در تبویب محقق اصفهانى نیز به وضوح مشاهده می‌شود.

از آن‌جا که محقق اصفهانى موضوع علم اصول را «اقامه الحجه على حکم العمل» می‌گیرد، در تبویب خود، مباحثى نظیر برائت و اشتغال را در خاتمه می‌آورد؛ زیرا این دو، یا خود حکم شرعى مستنبط‌اند یا اصلاً منتهى به حکم عمل نمی‌شوند. از این رو، در تبویب ایشان برائت و اشتغال در مباحث حجج یا در بابى مستقل که مشتمل بر مسائل اصولى است قرار نمی‌گیرند. هم‌چنین مباحثى را که ایشان تحت عنوان مقدمه ذکر می‌کنند؛ یعنى مبادى تصورى لغوى و احکامى و مبادى تصدیقى لغوى و احکامى چون دقیقاً با این موضوع مرتبط نیستند، داخل در مسائل نبوده و به همین دلیل در تبویب ایشان در مقدمه جاى می‌گیرند (این مباحث در علم دیگرى مورد بررسى قرار گرفته‌اند و در این‌جا تنها به خاطر حاجت به آن‌ها ذکر می‌شوند). این مسئله در تبویب‌هاى دیگران نیز مشاهده می‌شود.

تبویب مرحوم مظفر

این تبویب داراى یک مقدمه و چهار مقصد است. مرحوم مظفر در مقدمه، از مبادى تصوریه و مباحث وضع تا مشتق گفت‌وگو می‌کند.

مقصد اول: مباحث الفاظ است که شامل: مباحث اوامر، نواهى، مفاهیم، عام و خاص، مطلق و مقید، مجمل و مبین می‌باشد.

مقصد دوم: استلزامات عقلیه نام دارد که دو بخش دارد؛ بخش اول، مستقلات عقلیه است که به بحث از حُسن و قبح عقلى اختصاص یافته و بخش دوم، غیر مستقلات عقلیه است که در آن از اجزاء، ضد، اجتماع امر و نهى، دلالت نهى بر فساد و… بحث می‌شود.

مقصد سوم: مباحث حجت است که شامل بحث از قطع، امارات و تعارض ادله می‌باشد.

مقصد چهارم: اصول عملیه است که البته تنها بحث استصحاب در کتاب‌هاى اصول فقه یافت می‌شود. گویا ایشان مؤلف به نوشتن دو بحث برائت و اشتغال نشده است.

همان‌طور که گفتیم، جوهره تبویب مظفر همان تبویب پیشنهادى محقق اصفهانى است، منتها با تفاوت‌هاى زیاد. از جمله تفاوت‌هاى تبویب مظفر با تبویب اصفهانى، این است که ایشان در مباحث عقلى، یعنى مقصد دوم کتاب خویش، علاوه بر غیر مستقلات عقلیه، از مستقلات عقلیه نیز بحث می‌کند. البته خود نگرش ایشان در تقسیم مباحث عقلى اصول به مستقلات عقلى و غیر مستقلات عقلى و برجسته نمودن این دو بحث، جالب است که محقق اصفهانى به آن التفات نداشته است.

تفاوت دیگر این است که وى بحث از استصحاب را هم‌چون دیگر محققان اصولى بعد از شیخ اعظم، در اصول عملیه مطرح می‌کند؛ حال آن‌که مرحوم اصفهانى در حجج مطرح کرده بود.

تمایز دیگر این‌که، ایشان مبادى تصورى و تصدیقى لغوى و احکامى را مطرح نمی‌کند، بلکه برخى مباحث لغوى و وضع را در مقدمه می‌آورد و دیگر مبادى احکامى را در لابه‌لاى بحث‌هاى خویش در مقصد اول ذکر می‌نماید.

از دیگر امتیازات تبویب مرحوم مظفر این است که ایشان براى بحث از تعارض ادله باب مستقلى باز نکرده، بلکه در مباحث حجت به آن می‌پردازد؛ حال آن‌که محقق اصفهانى باب چهارم تبویب خویش را به تعارض ادله اختصاص داده بود.

از دیگر ویژگی‌هاى تبویب مرحوم مظفر، آسانى آن براى به خاطر سپارى مطالب در ذهن و تا حدى استحکام منطقى‌اش می‌باشد که البته روانى قلم و ملاحت کلام ایشان نیز در سهل الوصول بودن مطالب، بی‌تأثیر نیست. هم‌چنین ایشان بار دیگر، بحث قیاس و استحسان و مصالح مرسله و سد ذرایع را در مباحث حجت وارد کرده و به نقد و بررسی آن می‌نشیند؛ این در حالى است که مدتى بود که این مباحث از اصول فقه شیعى به فراموشى سپرده شده بود و به آن پرداخته نمی‌شد. شاید ریشه این فراموشى به قوانین میرزاى قمى و بعدها شیخ و محقق خراسانى برگردد که شاگردان دیگر آنان نیز به تبعیت از اساتید خویش این مطالب را در اصول خود مطرح نکرده‌اند که البته طرح مجدد آن توسط مرحوم مظفر، کارى به‌جا و شایسته می‌نماید.

تبویب شهید صدر

مرحوم صدر که داراى هوشى سرشار و استعدادى عجیب بوده است، همان‌طور که در علوم دیگر نظیر: فقه، منطق، فلسفه، اقتصاد اسلامى و… ابداعاتى داشته، در اصول نیز تحولات و تأسیسات زیادى را از خویش به یادگار گذاشته است. وى با ارائه تعریفى جدید براى علم اصول فقه و قرار دادن موضوعى نو براى آن و نیز با مطرح کردن مبناى حق الطاعه در قطع، ظن و شک و مبناى حساب احتمالات در اجماع و شهرت و… هم به لحاظ محتوایى و هم از جهت شکلى، اصول را دگرگون ساخته و به تکامل و پختگى مطلوبى رسانده است. از این رو به‌جاست که کلمات ایشان را در این باب با تفصیل بیش‌تر و دقتى ژرف‌تر مورد بحث و بررسى قرار دهیم.

محقق صدر در ابتداى کتاب بحوث فى علم الاصول که تقریرات درس ایشان به قلم محقق محترم آقاى سید محمود‌ هاشمى است، بحث نسبتاً مفصلى از تبویب در علم اصول ارائه می‌نماید که خلاصه‌ای از آن را در این‌جا می‌آوریم.

شهید صدر پیش از ارائه تقسیم پیشنهادى خویش، تبویبى را که مرحوم آیت الله خوئى؟ق؟ به تبعیت از بزرگان پیشین ارائه کرده، نقل و نقد می‌کند. آقاى خوئى مباحث اصولى را به چهار قسمت تقسیم می‌کند: «١ـ ما یوصل الى معرفه الحکم الشرعى بعلم وجدانیٍّ، و هذا هو مباحث الاستلزام العقلی؛ ٢ـ ما یوصل الى معرفه الحکم الشرعی بعلم تعبدیٍّ، و هذا على ضربین: الف) مایکون البحث فیه عن الصغرى بعد الفراغ عن الکبرى و هذا هو مباحث الالفاظ بأجمعها. ب) ما یکون البحث فیه عن الکبرى، و هذا هو مباحث الحجج و الامارات الظنیه؛ ٣ ـ ما یبحث فیه عن الوظیفه العملیه الشرعیه للمکلفین عند العجز عن معرفه الحکم الواقعی بعلم وجدانی أو تعبدی، و هذا هو مباحث الاصول العملیه الشرعیه؛ ۴ـ ما یبحث فیه عن الوظیفه العملیه العقلیه فى مرحله الإمتثال عند فقدان ما یعیّن الوظیفه الشرعیه و هذا هو مباحث الاصول العملیه العقلیه.»

مرحوم صدر در نقد این تبویب می‌فرماید: «اگر این تقسیم، صرف سلیقه و ذوق شخصى باشد مشکلى نیست؛ اما اگر این تقسیم به لحاظ نکته‌ای عقلى و منطقى صورت گرفته که عبارت از طولیت و ترتب میان اقسام مذکور در عملیات استنباط است به نحوى که نباید پس و پیش شود، اشکالات فراوانى دارد که به برخى از آن‌ها اشاره می‌کنیم:

اولاً: بین دو قسم اول، چنین طولیتى که ادعا شده است، موجود نیست.

ثانیاً: در درون خود مجموعه دوم و نیز در درون مجموعه سوم، این طولیت یافت نمی‌شود؛ زیرا حجج و امارات همه در یک مرتبه نیستند و نیز همه اصول عملیه شرعیه در یک مرتبه قرار ندارند؛ بلکه در عملیات استنباطى؛ بعضى بر بعضى دیگر مقدم می‌باشند؛ مثلا علم تعبدى که از دلالت قطعى‌السند حاصل می‌شود، بر آن‌چه که از دلالت دلیل ظنى به دست می‌آید، مقدم است یا وظیفه شرعى‌ای که با استصحاب ثابت می‌شود، بر وظیفه شرعى‌ای که با برائت ثابت می‌گردد، مقدم است.

ثالثاً: تأخر قسم چهارم از قسم سوم بنا بر همه مبانى موجود در اشتغال عقلى درست نیست، بلکه تنها طبق برخى از این مبانى پذیرفته است؛ زیرا یکى از مبانى موجود در این باب، علیت علم اجمالى براى موافقت قطعیه است و این یعنى آن‌که حکم عقل به اشتغال تنجیزى بر اطلاق دلیل برائت شرعى حاکم است. و حتى اگر هم‌چون محقق نایینى، تمایز بین اصول و اماره را به سنخ مجعول بودن آن‌ها برگردانیم، هرچند اشکال‌های بالا بر آن وارد نمی‌شود، اما اشکال دیگرى متوجه آن است که در این صورت، اصل محرزى مثل استصحاب نه از اماره خواهد بود و نه از اصول غیر محرزه و در این حالت باید که قسم سومى هم بین این دو، فرض نمود. افزون بر این‌که مبناى صحیح در تمایز میان اماره و اصل، این است که حکم ظاهرى در اماره، نتیجه ایجاد تزاحم بین ملاکات واقعى در مقام حفظ و تقدیم بعضى از آن‌ها با ملاک قوت احتمال می‌باشد و حکم ظاهرى در اصل، نتیجه تزاحم مذکور با تقدیم برخى از آن ملاک‌ها به لحاظ ملاک اهمیت محتمل است. بنابراین، مبناى محقق نائینى در این مسئله قابل پذیرش نیست.»

در ادامه، محقق صدر تبویب خود از علم اصول را به تفصیل بیان می‌کند: وی تحت عنوان «المقترح فى تقسیم علم الاصول» چنین می‌گوید: «مسائل اصولى دربردارنده بحث از «ادله مشترک براى استنباط فقهى» است که این ادله، به دو لحاظ تقسیم می‌شوند: ١- از حیث نوع دلالت و این‌که لفظى، عقلى یا شرعى است که در این صورت، کشف از واقع می‌کنند و به آن اماره می‌گویند، یا این‌که اصلاً کشف از واقع نمی‌کنند که از آن، به اصول تعبیر می‌کنند؛ ٢- از حیث نوع دلیل بنفسه و این‌که آیا مرتبط با شارع است یا خیر و نیز از حیث سنخ مجعولٌ فیه و این‌که طریقیت و علمیت دارد یا منجزیت یا صرفاً وظیفه عملى را تعیین می‌کند.

اما بحث از همه اقسام مذکور، متفرع بر بحث از اصل موضوعى «حجیت قطع» است، چرا که بدون بحث از حجیت قطع، هیچ اثرى بر بحث‌هاى بعدى نمی‌توان بار کرد؛ زیرا بحث‌هاى بعدى بدون پشتوانه می‌شوند. نیز از آن‌جا که با این ادله به دنبال استنباط حکم شرعى هستیم، لازم است در مقدمه و پیش از هر بحثى، از مسئله دیگرى نیز سخن بگوییم که بحث از حکم شرعى و حقیقت آن و انقساماتش به واقعى و ظاهرى، تکلیفى و وضعى و… می‌باشد.

از این رو، شیوه مطلوب آن است که براى ورود به مسائل این علم، به دو بحث به عنوان مقدمه و مبادى عام علم اصول اشاره شود که عبارت است از: «بحث قطع و بحث از حقیقت حکم و اقسامش».

در ادامه، محقق صدر می‌گوید: بعد از این مقدمه، مسائل علم اصول را می‌توان به یکى از دو مقیاس زیرین تقسیم نمود:

ملاک اول: تقسیم به لحاظ نوع دلیلیت

١ـ مباحث الفاظ: متضمن بحث از دلیلیت لفظى و چیزهایى است که به تشخیص ظهورات لغوى یا عرفى برمی‌گردد و نیز هر بحث لغوى اصولى و بحث از ظهور حالى یا سیاقى که می‌تواند کاشف از حکم شرعى باشد، هرچند در لفظ نباشد، نظیر دلالت فعل و تقریر معصوم بر حکم شرعى، در آن داخل می‌شود.

٢ـ مباحث استلزام عقلى، که متضمن بحث از دلیلیت عقلى برهانى غیر استقرایى است که شامل هر قاعده عقلى برهانى‌ای که امکان استنباط حکم شرعى از آن وجود دارد، می‌شود که خود بر دو قسم است:

الف) مستقلات عقلیه: در آن، از قاعده عقلى‌ای بحث می‌شود که بدون ضمیمه شدن مقدمه شرعى به آن، منتج حکم شرعى است. که از آن به ملازمه بین عقل و شرع در تحسین و تقبیح تعبیر می‌شود. لذا در این‌جا، ابتدا از حقیقت حکم عقلى به تحسین و تقبیح و سپس از قاعده ملازمه، یعنى قاعده «کلما حکم به الشرع حکم به العقل» بحث می‌شود.

ب) غیر مستقلات عقلیه: در آن از قواعد عقلى‌ای بحث می‌شود که با ضمیمه شدن مقدمه‌ای شرعى به آن‌ها منتج حکم شرعى خواهند بود که شامل همه مباحث علاقات و اقتضائاتى است که عقل بین حکم و موضوعش و یا متعلقش درک می‌کند.

٣ـ مباحث دلیل استقرایى: شامل بحث از اجماع، سیره و تواتر می‌باشد که بر اساس حساب احتمالات و استقرا استوار است. قبل از ورود در این مباحث، به صورت اجمالى نکاتى درباره حقیقت دلیل استقرایى گفته می‌شود.

۴ـ حجج شرعى: متضمن بحث از ادله‌ای است که دلیلیتشان با جعل شرعى ثابت می‌شود. حجج شرعى دو قسم است: الف) امارات؛ ب) اصول عملیه شرعى. شایسته است که پیش از ورود به این دو بحث، مقدمه‌ای ذکر گردد که در آن، بحث مربوط به جعل دلیلیت و حجیت شرعى با اقسام گوناگونش آورده شود. و نیز فرق جوهرى میان حجیت اصل و حجیت اماره و انواع و مقدار آثارى که با هر یک از این دو ثابت می‌شود، ذکر گردد و در نهایت هم بحثى درباره چگونگى تأسیس اصل هنگام شک در دلیلیت شرعى آورده شود.

۵ـ اصول عملیه عقلى: اصولى است که عقل، آن‌ها را در جهت حکم شرعى در موارد شک بدوى یا مقرون به علم اجمالى در متباینین یا اقل و اکثر، ثابت می‌کند. در این فصل هم‌چنین از کل مسائل اشتغال عقلى و قاعده قبح عقاب بلا بیان عقلى و تخییر عقلى بحث می‌شود.

در آخر هم خاتمه‌ای شامل بحث از تعارض میان ادله و احکام تعارض آورده می‌شود.

ملاک دوم: تقسیم به لحاظ نوع دلیل

طبق این ملاک، مباحث اصولى به دو قسم اصلى تقسیم می‌شوند:

١ـ ادله: عبارت است از قواعد اصولى که تعیین‌کننده وظیفه مکلف در مقابل حکم شرعى با ملاک کشف از آن است.

٢ـ اصول عملیه: قواعدى است که تعیین‌کننده وظیفه عملى مکلف بدون ملاک کشف از حکم شرعى می‌باشد.

قسم اول، با بحث‌هاى عامی درباره ادله آغاز می‌گردد، همان‌گونه که در منهج سابق به آن اشاره شد. سپس ادله را به ادله شرعیه و ادله عقلیه تقسیم می‌کنیم. و بحث از دلیل شرعى را در سه جهت پى می‌گیریم:

الف) تحدید دلالات دلیل شرعى؛ ب) در اثبات صغراى دلیل شرعى؛ یعنى اصل صدورش از شارع؛ ج) حجیت این دلالات.

آن‌گاه در خود جهت اول، دلیل شرعى به دو قسم لفظى و غیر لفظى تقسیم می‌شود و دلالات دلیل شرعى لفظى را از دلالات دلیل شرعى غیر لفظى، یعنى فعل و تقریر معصوم، جدا می‌کنیم. در بحث از دلالات دلیل شرعى لفظى، مقدمه‌ای را ذکر می‌کنیم که شامل مباحث وضع و هیأت و دلالات لغوى و مجازى است؛ چرا که تمام این مقدمه مربوط به دلالت دلیل لفظى است. هم‌چنین در بحث از دلالات دلیل شرعى لفظى، مسائلى نظیر: صیغه و ماده امر، صیغه و ماده نهى، اطلاق، عموم، مفاهیم و غیر از اینها از قواعد و ضوابط عام ادله لفظى داخل است و در دلالات دلیل شرعى  غیر لفظى، از امورى که از طریق ضوابط عام ظهور عرفى یا قرینه عقلى‌ای که از عصمت شارع ناشى شده و دلالت بر فعل یا تقریر معصوم(علیه السلام) داشته باشد، بحث می‌شود.

در جهت دوم، از وسایل ممکن براى اثبات صدور دلیل از شارع صحبت می‌کنیم؛ نظیر: تواتر، اجماع، سیره، شهرت و خبر واحد.

در جهت سوم، از حجیت این دلالت‌ها و این‌که آیا ظاهر کتاب و سنت قابل اعتماد و أخذ است یا خیر و سایر چیزهایى که به این مسئله مرتبط است و نیز از تبعیت دلالت التزامى از دلالت مطابقى در حجیت بحث می‌شود.

بعد از دلیل شرعى، دلیل عقلى در دو بحث مستقلات عقلیه و غیر مستقلات عقلیه مطرح می‌گردد که شامل همه مباحثى است که در منهج سابق به آن اشاره شد. در بحث از دلیل عقلى، هم به بحث صغروى در صحت قضیه عقلى و درجه تصدیق عقل نسبت به آن می‌پردازیم و هم به بحث کبروى در حجیت ادراک عقلى در استنباط حکم شرعى از آن.

اما در بحث از اصول عملیه، ابتدا مباحث عامی نظیر بحث از زبان اصول و تمایزاتش با ادله و عدم مطابقت مدلول التزامى از مدلول مطابقى در اصول عملیه را مورد بحث قرار می‌دهیم.

بعد وارد خود بحث اصول عملیه شده و در ابتدا، از وظیفه مقرر براى شبهه مجرد از علم اجمالى به جامع تکلیف بحث کرده و سپس وارد بحث از میزان تغیّرى می‌شویم که در فرض وجود علم اجمالى در مسئله، بر آن حادث می‌شود. در قسمت اول، برائت و استصحاب داخل است و در قسمت دوم اشتغال و اقل و اکثر.

در خاتمه هم، نظیر منهج سابق، بحث از تعارض ادله و اصول، اقسام و احکام آن‌ جاى می‌گیرد.[۱۹]

این خلاصه‌ای از کلام ایشان در کتاب بحوث بود که از منطقى و عالمانه بودن تحقیق ایشان و پختگى و یکدستی این کار حکایت دارد. آن‌چه در تبویب ایشان برجسته است، ترتیب منطقى و مبادى‌گونه مباحث بر یکدیگر است. لذا براى نقد این تبویب تنها باید اشکالات منطقى و نه سلیقه‌ای، بر آن کرد؛ در حالى که تا پیش از تبویب ایشان، اکثر تبویب‌ها سلیقه‌ای بوده و برخى دیگر که سلیقه‌ای محض نبوده‌اند، ترکیبى از ترتب منطقى و سلیقه در آن‌ها اعمال شده بود؛ مثلاً تبویب مرحوم شیخ و محقق خراسانى و تبویب علامه مظفر و یا به تبویب‌هاى جدید معاصرین، نظیر تبویب مرحوم مطهرى، و آقایان هادى الفضلى و ناصر مکارم شیرازى، همگى ترکیبى از سلیقه و ترتب منطقى‌اند؛ هرچند تبویب محقق اصفهانى از اشکال سلیقه‌ای بودن تا اندازه‌ای دورتر است.

ویژگی‌هاى تبویب شهید صدر

١ـ از ویژگی‌هاى بسیار مهم تبویب محقق صدر، قرار دادن بحث قطع به عنوان عنصرى مشترک در اول مباحث اصولى است، با این توجیه که قطع به مثابه پشتوانه و نقطه اتکایى است که بحث در بقیه مسائل اصولى و ظن و شک را روا می‌شمارد و بدون آن این جواز مورد تشکیک قرار می‌گیرد؛ یعنى این مباحث بدون بحث از قطع سست بوده و از خاستگاه مطمئن بی‌بهره خواهند بود.

٢ـ ویژگى دیگر، بحث از ماهیت حکم به عنوان عنصر مشترک دیگرى در ابتداى اصول است که پیش‌تر از ایشان محقق اصفهانى تحت عنوان مبادى احکامیه چنین کرده بود و به حق این دو امر (قرار دادن بحث قطع و ماهیت حکم در ابتداى مباحث اصول) کارى شایسته و قابل ارج بوده و به دلایل خاص خویش، کاملاً صحیح و پذیرفتنى است.

٣ـ امتیاز دیگر این تبویب، جداسازى بحث ادله شرعى لفظى از غیر لفظى است که موجب توجه بیش‌تر به دو بحث مهم فعل و تقریر معصوم(علیه السلام) گردیده است که در تبویب‌هاى پیشین مشاهده نمی‌شود.

۴ـ ایشان اصول را بر مبناى حق الطاعه، به جاى قاعده قبح عقاب بلا بیان عقلى، استوار ساخته است و از این رو، بحثى بسیار مهم و شایسته درباره حق الطاعه در اصول خویش مطرح نموده است.

۵ـ یکى از کارهاى اساسى مرحوم صدر در این تبویب این است که همواره پیش از ورود در یک بحث، تمام مقدمات لازم براى آن را بیان کرده و ابهامات تصورى و مفهومى را نیز رفع می‌نماید. این کار باعث روشن‌تر شدن مباحث شده و تا حد زیادى ابهام‌هاى ناشى از خلط مباحث، جدل یا مغالطه در بحث را برطرف می‌کند.

۶ـ بحث از «سیره و بناهاى عقلایى» که در مباحث حجج از اهمیت بسیارى برخوردار است، در تبویب مرحوم صدر بابى مستقل دارد و به تفصیل به آن پرداخته می‌شود. در حالى که این بحث، به رغم اهمیت بسیار آن، از سوى اصولى‌ها به صورت جدا و مستقل طرح نمی‌شود و تنها در لابه‌لاى برخى از مباحث دیگر به آن اشاره می‌گردد.

٧ـ از آن‌جا که شهید صدر بحث‌هاى اجماع، سیره و تواتر را بر اساس «حساب احتمالات و استقرا» ثابت می‌کند، قبل از ورود در این مباحث، به صورت اجمالى درباره حقیقت استقرا و دلیل استقرایى سخن می‌گوید.

ویژگی‌هاى دیگرى نیز در این تبویب موجود است که جزئى‌تر بوده اما با مقایسه این تبویب با تبویب‌هاى دیگر، مشخص می‌شود.

شایسته است تأکیدى دوباره بر سیر زیبا و کاملاً مستدل تبویب آقاى صدر کرده تا خوانندگان با تأمل بیش‌تر در این تبویب، به عمق کار ایشان پی ببرند.

با این همه، انتقادهایى نیز بر این تبویب وارد است، نظیر: ١- تقسیم نکردن امارات لفظى و غیر لفظى به «معتبر و غیر معتبر» و لذا از امارات غیر معتبر، نظیر: قیاس، استحسان، مصالح مرسله، سد ذرایع و … که در تبویب مرحوم مظفر و بعدها در تبویب آقاى مکارم مشاهده می‌شود. ٢- پیچیدگى تبویب ایشان که شاید به خاطر منطقى بودن و دقیق بودن کار نیز تا حدى نو و ابتکارى بودن عناوین مباحث باشد. افزون بر این، به روز بودن قلم محقق صدر نیز این پیچیدگى را براى ناآشنایان به ادبیات نوین عربى دوچندان کرده است و همین امر در مهجور و غریب ماندن افکار و اندیشه‌هاى مرحوم صدر بی‌تأثیر نبوده است.

در این‌جا به همین مقدار بسنده می‌کنیم؛ چرا که خود این بحث نیاز به مقایسه‌ای عمیق میان تبویب‌هاى اخیر و سپس تطبیق آن‌ها با ملاک‌هاى تبویب صحیح دارد که در مقاله‌ای دیگر می‌گنجد.

مطلب دیگرى که جاى توجه دارد این‌که مرحوم صدر با دو ملاک، دو نوع تبویب ارائه کرده است که با یکدیگر متفاوت‌اند. لذا بایسته است تفاوت‌ها و برترى‌هاى هر کدام را برشماریم. خوشبختانه، خود ایشان این امر را بر عهده گرفته و تحت عنوان «مقارنه بین التقسیمین»[۲۰] این مقایسه را انجام داده است که خلاصه آن را در این‌جا مرور می‌کنیم. ایشان می‌گوید:

١ـ تقسیم دوم، به روش قدیمی در تنظیم مباحث اصولى نزدیک‌تر است؛ زیرا مثلاً حجیت خبر، در تقسیم دوم در بحث از سنت طرح می‌شود، چون از عوارض سنت است؛ در حالى که تقسیم اول، به شیوه جدید دروس اصولى نزدیک است.

٢ـ تقسیم دوم به گونه‌ای صورت گرفته است که کاربردى‌تر و تطبیقى‌تر است؛ یعنى قواعد اصولى به همان‌گونه که در استنباط فقهى مورد استفاده قرار می‌گیرند، در کنار هم قرار داده می‌شوند؛ مثلاً از آن‌جا که در تطبیق و استدلال فقهى، قواعد اصولى عام در دلیل لفظى، نظیر بحث‌هاى اوامر و نواهى، از قواعد اصولى دخیل در اثبات سند، مانند حجیت خبر واحد و تواتر و سیره و اجماع، جدا نمی‌باشند (زیرا فقیه در استنباط حکم از دلیل لفظى، به دلالت و سند با هم نگاه می‌کند و قواعد اصولى هر دو جهت را در زمان واحد جارى می‌کند) لذا در تقسیم مذکور نیز این قواعد از هم جدا نشده و در یک‌جا تحت عنوان دلیل شرعى بحث شده‌اند؛ در حالى که معمولاً بحث‌هاى الفاظ و ظواهر از بحث حجیت خبر و حتى از بحث حجیت ظهور جدا مطرح می‌شوند؛ هرچند ظهور و حجیت آن براى عملیات استنباط، دو عنصر متلازم و غیر قابل تفکیک‌اند.

اما در تقسیم اول به گونه‌ای تبویب شده که اصول به صورت مجرد دیده شده است، لذا مباحث با دقت بیش‌تر و با ترتیب منطقى‌تر و بر اساس نوع دلیلیت تقسیم شده‌اند. از این رو، هر صنف از دلیل، با دقت از صنف دیگر جدا شده و طبعاً تمام مباحث مربوط به آن صنف، ذیل همان بحث آمده است. به این ترتیب، بحث‌ها جایگاه خویش را دقیق‌تر پیدا می‌کنند؛ مثلاً ادله استقرایى، صنف خاصى در تقسیم مذکور محسوب می‌شود که در ضمن آن، از اصول روشن استقرایى هم بحث می‌گردد. یا حجج شرعیه، صنف دیگرى محسوب می‌گردد که در ضمن آن، از اصل حجیت تعبدیه و چگونگى آن نیز بحث می‌شود؛ در حالى که این مباحث با این نظم و سهولت در تقسیم ثانى داخل نبوده و جایگاه چندان دقیق و مشخصى ندارند. مثلاً در تقسیم دوم؛ چون ملاک ذات ادله بود، دلیل لفظى و استقرایى و تعبدى در یک صنف قرار گرفته‌اند (به این خاطر که همه آن‌ها از دلیل واحد استنباط می‌شوند).

در نهایت، محقق صدر می‌فرماید: با این بیانات روشن می‌شود که در صورتی می‌توان تقسیم اول را ترجیح داد که به علم اصول نگاهى تجریدى، یعنى جدا و مستقل از تطبیق آن در فقه، داشته باشیم، ولی اگر به مباحث اصولی نگاه تطبیقی کنیم، ترجیح دوم برتر است. به بیان دیگر، انتخاب هر تبویب و برترى آن، به چگونگى نگاه شما به علم اصول و قواعد آن بستگى دارد.

خود شهید صدر در درس خارج اصول، تقربیاً طبق روش اول در تبویب حرکت کرده است؛ چون به شیوه و روش رایج در مدرسه شیخ انصارى و پیروانش در اصول نزدیک‌تر است. اکنون نیز در حوزه‌ها نیز همین شیوه متداول است که به تبویب کفایه‌ای مشهور است.

اما در کتاب حلقات و تا حدودى در معالم الجدیده، منهج دوم را پیش گرفته است؛ چرا که تبویب دوم به دلیل تطبیقى بودن به محصل اصول در فهم قواعد اصولى و اجراى آن‌ها در فقه و استنباط فقهى کمک فراوانى می‌کند.[۲۱]

نتیجه‌گیرى

از آن‌چه گذشت، به وضوح می‌توان تحول و تکامل را در تبویب و تنظیم مباحث و مسائل اصولى و حتى تا حدودى در محتوا و مطالب اصولى مشاهده کرده است. اما پرسش این‌جاست که آیا این حرکت تکاملى به نقطه پایان خویش رسیده است؟ و آیا اصول دیگر متکامل‌تر و منضبط‌تر نخواهد شد؟ این سؤالى است که امروزه ذهن بسیارى را به خویش مشغول ساخته است. پاسخى کوتاه به این پرسش، آن است که هرگز سیر تکاملى این علم به پایان نرسیده و اگر کسى چنین گمانى به خود راه دهد، روشن است که ماهیت سیّال علم را نشناخته است.اگر قرار بود علم به پایان برسد و یا به حدى برسد که دیگر پیشرفتى بیش از آن برایش ممکن نباشد، هرگز به تکامل امروز نیز نمی‌رسید و طبیعى است که به صورت پایدار، متفکر و اندیشه‌ورز هر علمى نکاتى را بر آن علم خواهد افزود. اگرچه این مقدار نیز پذیرفتنى است که پیشرفت تکاملى علوم، جزئى‌تر و ریزتر شده و دیگر آن تحولات بنیادین و شالوده‌ساز، کم‌تر و کم‌تر شده است، این امر به خاطر پیشرفت و تکامل شایسته علوم در زمینه‌هاى مختلف می‌باشد.

نتیجه آن‌که سیر تکاملى اصول چه در محتوا و چه در تبویب و تنظیم، پایان نیافته و هم‌چنان در پویایى و حرکت است و فقط ذهن‌هاى قوى و دقیق را می‌طلبد که بر کمال آن بیفزایند.

خاتمه: نکاتى چند در ارائه تبویب مختار

آن‌چه گذشت سیرى بود در تاریخ تبویب علم اصول فقه یعنى آن‌چه دیگران فکر کرده و گفته‌اند. حال نوبت ماست که بیندیشیم و بکاویم تا در نهایت به تنظیم دلخواه خویش دست یابیم. اگرچه مطلوب این بود که چنین کارى نیز می‌شد؛ اما نگارنده با وجود آن‌که تبویب مختار خویش را برگزیده و حتى در فیش‌هاى خام نگاشته است، به دلایل چندى از جمله هراس از تطویل در مقاله خود را معذور می‌بیند که وارد بحث از تبویب مختار و نقد تبویب‌هاى دیگر شود. افزون بر این‌که، غرض از این نوشته، ارائه سیر تاریخى تبویب در علم اصول بوده است و گمان می‌کنم تا این‌جا این غرض برآورده شده باشد.[۲۲] با وجود این، نکات چندى براى آسان شدن وصول به تبویب مختار به خوانندگان عزیز ارائه می‌شود:

اولاً: باید تبویب‌هاى پیشین را به دقت نگریست و سپس طبق ملاک‌هاى تبویب صحیح آن را به نقد کشاند. ملاک‌هاى تبویب صحیح عبارت‌اند از: ١ـ شناخت رابطه منطقى و ترتبى و مبادىوار مباحث اصولى با یکدیگر؛ ٢ـ شناخت موضوع و تعریف علم و هدف و غایت آن‌که در تبویب صحیح و آوردن و نیاوردن، برجسته کردن یا نکردن مباحث مؤثر است؛ ٣ـ آوردن مطالب هم‌سنخ در کنار یکدیگر جهت جلوگیرى از تکرار و… . مخصوصاً نکته دوم بسیار پراهمیت است و بر این اساس است که تبویب‌هاى بزرگانى چون محقق اصفهانى و مرحوم مظفر و مرحوم صدر و… با یکدیگر تفاوت دارد و برجستگى و مهم یا غیر مهم تلقى شدن مباحث در آن‌ها متفاوت است. اگر خوانندگان محترم خود ملاحظه بکنند، با توجه به اختلافات این محققین در موضوعى که از اصول ارائه می‌کنند، این تمایزات را به آسانى مشاهده خواهند نمود.

ثانیاً: باید بهترین تبویب‌ها را انتخاب و میان آن‌ها مقایسه‌ای دقیق و جدى صورت داد و مزایا و معایب هر یک را در قبال دیگرى برشمرد و حاصل آن را ثبت کرده تا در ارائه تبویب مختار، از آن‌ها سود جست. به عبارت دیگر، باید از نکات مثبت استفاده و از نکات منفى احتراز کرد. بدیهى است که در تبویب پیشنهادى باید بیش‌ترین سود را از تبویب‌هاى قبلى برد.

ثالثاً: باید در ارائه تبویب پیشنهادى، ملاک‌هاى تبویب صحیح و مخصوصاً به نکته دوم: یعنى به موضوع و تعریف اصول، توجه کافى داشت تا تبویب ارائه شده از گزند نقدها مصون باقى بماند.

 

[۱]. مراد از موضوع در این جا، صرفاً موضوع حقیقى نیست، بلکه جامع انتزاعى نیز کافى است.

[۲]. مراد ما از سلیقه و ذوق در این جا بیش‌تر بى‌ملاک بودن تبویب و پریشانى آن است و الا، اصل تأثیر ذوق و سلیقه، به معناى مثبت آن، در تبویب جاى انکار ندارد.

[۳]. برای مطالعه تاریخ علم اصول و یافتن پاسخ‌هایی برای این پرسش‌ها ر.ک: محمد باقر صدر، معالم الجدیده (مکتبه النجاح) صص ۴۶ – ٨٩؛ همو، دروس فی علم الاصول، حلقه اول؛ ابراهیم جنّاتی، ادوار اجتهاد (چاپ اول:  تهران، مؤسسه کیهان، ١٣٧٢)؛ همو، کیهان اندیشه، شماره‌های ٣۴ (بهمن و اسفند ١٣۶٩) – ۴٩ (مرداد و شهریور ١٣٧٢)؛ ابوالقاسم گرجی، تحول اصول (انتشارات دانشگاه تهران) و همو، تاریخ فقه و فقها (چاپ اول: تهران، سمت، زمستان ١٣٧۵) صص ٢٩٩ – ٣٣۵.

[۴]. محمد باقر صدر، معالم الجدیده، ص ٨٧ – ٨٩.

[۵]. ابوالقاسم گرجى، تحول اصول، ص۵١ و ر.ک: ابراهیم جنّاتى، ادوار اجتهاد. در این کتاب، ادوار اجتهاد به هشت دوره تقسیم می‌شود که دوره هشتم «عصر کلیت کاربرد اجتهاد با شیوه نوین آن» است و نویسنده، طلایه‌دار این دوره را امام خمینى؟ق؟ برمی‌شمرد.

[۶]. افزون بر تبویب‌هایى که در متن آورده‌ایم، تبویب‌هاى دیگرى نیز از برخی معاصران نظیر: دکتر هادى الفضلى، آیت الله مکارم شیرازى و آیت الله سیستانى ارائه کرده‌اند که نشان‌دهنده ادامه حرکت و پویایى در تنظیم علم اصول است.

[۷]. این کتاب با تحقیق دکتر گرجى، توسط انتشارات دانشگاه تهران در دو جلد چاپ شده است.

[۸]. این کتاب با تحقیق آقاى محمد رضا انصارى قمى، توسط انتشارات ستاره در دو جلد و در سال  ١٣٧۶ چاپ شده است.

[۹]. این کتاب با تحقیق آقاى محمد حسین رضوى، توسط انتشارات مؤسسه آل البیت در قم چاپ شده است.

[۱۰]. این کتاب با تحقیق آقاى عبدالحسین محمد على البقال، توسط مرکز نشر، مکتب الأعلام الإسلامى در قم چاپ شده است.

[۱۱]. متأسفانه این کتاب تحقیق و چاپ حروفى نشده است؛ اما چاپ سنگى‌اش در دو مجلد یافت می‌شود.

[۱۲]. متأسفانه این کتاب نیز تحقیق و چاپ حروفى نشده است؛ ولى چاپ سنگى‌اش در یک جلد در دسترس است.

[۱۳]. ر.ک: رسائل، ص ١؛ شیخ انصارى با توجه به حالات مکلف تقسیم جدیدى از حکم به این شرح ارائه می‌کند: مکلف ملتفت به حکم شرعى یا داراى قطع به حکم است یا داراى ظن به حکم و یا داراى شک به حکم. به این ترتیب، سه نوع حکم مقطوع، مظنون و مشکوک خواهیم داشت. لذا مباحث اصول هم به سه بخش: بحث قطع، بحث امارات و ظنون و بحث شک که اصول عملیه در آن طرح می‌شود، تقسسیم می‌گردد.

[۱۴]. البته آن‌چه که اکنون به اسم بحوث فى الاصول چاپ شده است، مجموعه چند رساله مختلف است در موضوعات گوناگون که یکى از رسائل آن، الاصول على نهج الحدیث نام دارد و این، نام کتابى است که مرحوم اصفهانى قصد تألیف آن را مطابق با طرحى نوین داشته و در ابتداى آن چگونگى تبویب و تنظیم مباحث کتاب را توضیح داده است، اما متأسفانه این کار ارزشمند به انجام نرسید.

[۱۵]. محمد حسین اصفهانى، بحوثٌ فى الاصول (قم: مؤسسه نشر اسلامى، بی‌تا)، صص١٧ ـ ٢٢.

[۱۶]. محمد حسین اصفهانى، بحوثٌ فى الاصول، ص ٢٢.

[۱۷]. محمد رضا مظفر، اصول الفقه، ج١، ص٧. ایشان در این‌جا ادعا می‌کند که تبویب کتاب خود را مطابق با طرح پیشنهادى محقق اصفهانى در تبویب، تنظیم کرده است.

[۱۸]. در این نظریه نگارنده تنها نیست؛ بلکه محقق سیستانى نیز با این نظریه موافق بوده و در کتاب الرافد فى علم الاصول که تقریر درس ایشان به قلم آقاى سید منیر السید عدنان القطیفى است، در چند جا به این مطلب تصریح کرده است. براى نمونه، ایشان در ج ١، ص ٣١ و ٣٢، ابتدا روش متعارف در تبویب اصول نزد قدما را بیان می‌کند سپس در توجیه این‌که چرا قدما این‌گونه تقسیم می‌کرده‌اند، می‌فرماید: «و لعل السر فى هذا المنهج ان موضوع علم الاصول کما ذکر السید المرتضى فى الذریعه هو: «الدلیل الفقه»، فلما کان محور الاصول هو الدلیل الفقهی کان مدار ابحاثه حول الدلیل نفسه و اقسامه من السمعی و العقلی و عوارضه الثبوتیه کالإطلاق و التقیید و التعادل و التراجیح….»، یا در همین جلد، در ص ۴٣ و ۴۴، جایى که نظریه خودشان را ارائه می‌نماید، می‌فرماید: «… بما ان علم الاصول وضع کمقدمه لعلم الفقه لابد ان یکون تصنیفه و منهجه منسجماً مع مقدمتیه، و حیث أن علم الفقه هو علم الباحث عن تحدید الحکم الشرعی فالمناسب لتصنیف علم الاصول ان یدور مدار الحجه المثبته للحکم الشرعى فإن ذلک هو النافع فی مقدمتیه لعلم الفقه، و لذلک اخترنا أن موضوع علم الاصول کما سیأتی بیانه هو الحجه فى الفقه فأبحاثه تدور حول محور الحجیه و عدمها…».

(١٧) ر.ک: سید محمود هاشمى، بحوث فى علم الاصول، ج ١، صص ۵۶  ـ ۶١.

(١٨) همان، ص ۶١ ـ ۶٢.

[۱۹]. ر.ک: سید محمود هاشمی، بحوث فی علم الاصول (تقریرات درس آیت الله صدر)، ج ١، صص ۵۶ – ۶١.

[۲۰]. سید محمود هاشمی، بحوث فی علم الاصول، ج ١، ص ۶١ -۶٢.

[۲۱]. در این‌جا شایسته است چند تبویب جدید از معاصرین را که در متن مقاله نیامده است، ذکر کنیم:

الف) تبویب دکتر هادى الفضلى

محقق ارجمند هادى الفضلى در کتاب مبادى الاصول ابتدا تعریفى از علم اصول ارائه می‌نماید: «هو علم، یبحث فیه عن قواعد استنباط احکام التشریع الإسلامى من ادلتها.» آن‌گاه در مورد کلمات کلیدى تعریف، یعنى قواعد، احکام و ادله بحث کرده و کل کتاب را بر این اساس تنظیم می‌کند.

وى در ابتدا بحث «قاعده کلى، قابل انطباق بر جزئیات است» را طرح نموده و سپس در ناحیه حکم، آن را به واقعى و ظاهرى، و واقعى را به اولى و ثانوى تقسیم می‌کند. نیز حکم واقعى را به وضعى و تکلیفى، تکلیفى را به واجب و حرام و مکروه و مندوب و مباح، و واجب را به عینى و کفایى، تعیینى و تخییرى، موقت و غیر موقت، موسّع و مضیّق، مطلق و مقید، منجّز و معلّق، تعبّدى و توسّلى، محدود و غیر محدود و نفسى و غیر نفسى تقسیم می‌کند.

سپس وارد بحث از ادله حکم واقعى و ظاهرى شده و ادله احکام واقعى را کتاب، سنت، عقل و اجماع ذکر نموده و در بحث سنت، بررسى سند و بررسى متن را لازم می‌شمرد و براى بررسى متن به مباحث دلالت و الفاظ می‌پردازد.

در نهایت هم ادله احکام ظاهرى، یعنى برائت، اشتغال، تخییر و استصحاب را بررسى می‌کند.

ب) تبویب آیت الله مکارم شیرازى

ایشان در کتاب انوار الاصول که تقریرات درس ایشان به قلم آقاى «احمد قدسى» است، در جلد اول از ص ٩ – ١۴، تبویب جدیدى از علم اصول به شرح زیر ارائه می‌کند:

١ـ مقدمه؛ ٢ـ مباد المبادى؛ ٣ـ مبادى؛ ۴ـ مسائل؛ ۵ـ خاتمه.

در مقدمه این مباحث را طرح می‌کند: بحث از موضوع علوم، تمایز علوم، تعریف علم اصول، موضوع علم اصول و تقسیم مباحث اصولى.

در مبادىٔ المبادى هم از نه امر بحث می‌نماید: امر اول: وضع (تعریف وضع، اقسام وضع، معناى حرفى و…)؛ امر دوم: وضع مرکبات؛ امر سوم: حقیقت و مجاز؛ امر چهارم: تبعیت دلالت از اراده و عدم آن؛ امر پنجم: علائم حقیقت و مجاز؛ امر ششم: حقیقت شرعیه و متشرعه؛ امر هفتم: صحیح و اعم؛ امر هشتم: اشتراک؛ امر نهم: مشتق.

در مبادى نیز پنج مقصد را ذکر می‌کند: مقصد اول: اوامر؛ مقصد دوم: نواهى؛ مقصد سوم: مفاهیم؛ مقصد چهارم: عام و خاص و مقصد پنجم: مطلق و مقید و مجمل و مبیّن.

سپس وارد مسائل اصول می‌شود که موضوع آن «الأدله فى الفقه» است. در این قسمت، مباحث در دو مقام تنظیم می‌شود: امارات و اصول.

امارات خود، به دو بخش معتبر و غیر معتبر تقسیم می‌گردد. در امارات معتبر چهار مقصد ذکر می‌شود: مقصد اول: کتاب و حجیت ظواهر الفاظ به طور مطلق؛ مقصد دوم: سنت و اقسام خبر (خبر واحد، مستفیض، متواتر و هم‌چنین بحث از تعادل و تراجیح در تعارض ادله لفظیه از کتاب و سنت)؛ مقصد سوم: اجماع و انواع آن؛ مقصد چهارم: عقل (مستقلات عقلیه، غیر مستقلات عقلیه، حجیت قضایاى عقلى، قطع و قیاس قطعى).

در امارات غیر معتبر نیز هشت مورد بحث قرار می‌گیرد: عدم حجیت ظن مطلق؛ عدم حجیت اجماع منقول به خبر واحد؛ عدم حجیت شهرت (اقسام شهرت)؛ عدم حجیت قیاس ظنى؛ عدم حجیت استحسان؛ عدم حجیت مصالح مرسله ظنیه؛ عدم حجیت سد ذرایع ظنى؛ و عدم حجیت اجتهاد ظنى به معناى خاص.

در اصول عملیه نیز چهار بحث را طرح می‌کند: قاعده برائت؛ قاعده احتیاط؛ قاعده تخییر؛ و قاعده استصحاب. و در خاتمه هم به بحث اجتهاد و تقلید می‌پردازد.

ج) تبویب آیت الله سیستانى

محقق دانشمند، آقاى سیستانى در کتاب الرافد فی علم الاصول که تقریرات درسى ایشان به قلم آقاى «سید منیر السید عدنان القطیفى» است، در جلد اول از ص ۴٣ – ۵٧ دو تبویب جدید براى اصول پیشنهاد می‌کند که یکى از آن‌ها به ملاک و محور حجیت است و دیگرى، به ملاک اعتبار:

الف) تبویب اول:

ایشان در تبویب اول که به ملاک حجیت و عدم حجیت است، اصول را در سه بخش کلى تنظیم می‌کند: احتمال، کشف، و میثاق عقلایى.

الف) حجیت احتمال

وی در این قسمت پنج صنف احتمال را طرح می‌کند:

١ـ احتمال واصل به درجه قطع و بحث در حجیتش (بحث در حجیت قطع)؛

٢ـ احتمال واصل به درجه اطمینان و بحث از آن (بحث در حجیت اطمینان)؛

٣ـ احتمال معتمد بر قوه محتمل، اگرچه درجه احتمال ضعیف باشد که بحث از حجیتش عبارت از: بحث «اصاله الإشتغال» می‌باشد؛

۴ـ احتمال معتمد بر علم اجمالى که با کمک گرفتن از علم اجمالى تقویت می‌شود و این بحث عبارت از مباحث علم اجمالى و دو شبهه محصوره و غیر محصوره می‌باشد؛

۵ـ احتمالى که قوتى نداشته و اهمیتى هم در ناحیه محتمل ندارد که دو نوع است:

الف) احتمالى که معارض است با احتمال در طرف مقابلش به خاطر وجود علم اجمالى به جامع که مورد «اصاله التخییر» است؛

ب) احتمالى که معارض با احتمال در طرف مقابلش نیست که مورد «اصاله البرائه» است.

بنابراین، جامع این پنج بحث «حجیت احتمال» است.

ب) حجیت کشف

کشف، یا إدراکى است و یا احساسى. کشف إدراکى در امارات عقلائیه و شرعیه که مجتمع عقلایى یا شارع به تتمیم کشف آن حکم می‌کنند، وجود دارد. و بحث از امارات و طرق در این‌جا طرح می‌شود.

کشف احساسى هم در استصحاب وجود دارد، لذا این بحث را در این قسمت باید مطرح کرد.

ج) حجیت میثاق عقلایى

مقصود از این میثاق، هر طریقى است که مجتمع عقلایى بر آن تبانى کرده باشند. حال این تبانى، چه از کاشفیت نوعیه باشد مثل خبر ثقه، یا به خاطر مصلحت اجتماعى عام باشد مثل ظواهر.

در این‌جا دو نوع بحث می‌شود؛ یکى، بحث کبروى مثل: حجیت ظهور و دیگرى، بحث صغروى مانند: بحث در صیغه امر و نهى، عام و خاص، مطلق و مقید و نظیر این‌ها از مباحث الفاظ. هم‌چنین بحث تعارض ادله نیز داخل در این قسم است.

محقق سیستانى این تبویب را، از آن‌جا که بسیار دور از شیوه مرسوم در تبویب علم اصول است، کنار می‌گذارد و در توجیه این کار می‌گوید؛ یکى از شرایط تصنیف این است که «مستنکر» نباشد؛ مخصوصاً وقتى که می‌توان با حرکت تدریجى و آرام به هدف رسید. از این رو، ایشان تبویب دوم را ارائه می‌کند:

تبویب دوم

ایشان در تبویب دوم می‌فرمایند: چون علم اصول از مبادى تصدیقیه غیر بدیهى علم فقه است و محور بحث در فقه هم حکم شرعى می‌باشد و حکم هم نوعى از اعتبار است، لذا محتاجیم تا از علم دیگرى به عنوان مبادى تصدیقیه حکم شرعى بحث کنیم و این بحث از اعتبار است که شامل خود اعتبار و عوارض آن و اقسام و لواحقش می‌شود که علم اصول نامیده می‌شود.

بحث از اعتبار (که ملاک و محور مباحث اصول است) در پانزده فصل تنظیم می‌شود:

١ـ تعریف اعتبار؛

٢ـ تقسیم اعتبار به اعتبار ادبى و قانونى؛

٣ـ علاقه بین دو اعتبار ادبى و قانونى؛

۴ـ شیوه جعل اعتبار قانونى؛

۵ـ مراحل اعتبار قانونى؛

۶ـ اقسام اعتبار قانونى؛

٧ـ علاقه بین این اقسام؛

٨ـ اقسام قانون تکلیفى و قانون وضعى؛

٩ـ عوارض احکام قانونى؛

١٠ـ وسایل ابراز حکم قانونى؛

١١ـ وسایل استکشاف حکم قانونى؛

١٢ـ وثاقت وسایل استکشاف حکم قانونى؛

١٣ـ تعارض اثباتى و ثبوتى بین وسایل استکشاف؛

١۴ـ تنافى بین اعتبارهاى قانونى هنگام تطبیق؛

١۵ـ تعیین قانون، به هنگام فقدان وسیله‌ای براى بیان آن.

(برای اطلاع از تفصیل این تبویب ر.ک: محقق سیستانى، الرافد فی علم الاصول، ج ١، صص ۴٧ ـ ۵٧).

[۲۲]. افزون بر دلیلى که در متن مقاله ذکرش رفت، بیان نظریه مختار، نیازمند طرح و تبیین نظریه دیگر نگارنده است که اجمالاً معتقد است: اصول، گسترده‌تر از آن‌چیزی است که اکنون موجود است؛ زیرا براى فهم، کشف و استنباط مسایل کلامى و اخلاقى و… از متون مقدس اسلامى (قرآن و روایات) به ابزار فهم و استنباط نیاز داریم و اصلى‌ترین این ابزار، اصول است. بر این اساس نیازمند تدوین اصول کلام و اصول اخلاق هستیم؛ همان‌گونه که براى فقه چنین اصولى تدوین کرده‌ایم.

در پى طرح چنین نظریه‌ای، مباحثى نظیر نیازمندى به اصول جدید براى هر یک از علوم اسلامى، چگونگى اصول مشترک براى استنباط در هر یک از علوم اسلامى، چگونگى اصول مختص براى استنباط در هر یک از علوم اسلامى، اصل لزوم اجتهاد براى فهم درست و استنباط صحیح از متون دینى در هر یک از رشته‌هاى اسلامى و علوم دینى و این‌که آیا حجیت در کلام و اخلاق معنا دارد و آیا اجتهاد یا حجیت با هدف کلام که کشف معارف حقیقی است سرِ ناسازگاری ندارد، مطرح می‌شود. تبیین، تحلیل و اثبات این مسائل نیازمند نوشتار دیگرى است که امیدوارم امکان نوشتن آن فراهم آید.

اما اجمالاً باید گفت، آن‌چه در این‌جا به عنوان ملاک‌هاى ارائه تبویب صحیح بیان شد و نکاتى که در عناوین مباحث اصولى ذکرش رفت، همه درباره اصول فقه بوده است. به عبارت دیگر، به همه این مسائل و مباحث، به عنوان چشم‌اندازى براى مقدمیت اصول براى فقه نگریسته شده و تنظیم گردیده است. البته این مقدار را نیز اضافه کنم که با فرض اثبات نیاز به اصول براى دیگر علوم اسلامى، باید گفت بسیاری از مباحث اصول فقه در آن‌ها نیز خواهد آمد؛ اما با اندکى تفاوت که باید به تفصیل بدان پرداخت.

نویسنده: حسین میرزایی

«وَنُرِیدُ أَن نَّمُنَّ عَلَى الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الْأَرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّهً وَنَجْعَلَهُمُ الْوَارِثِینَ»([۱])؛ «و همانا اراده کردیم که بر مستضعفان زمین منت نهیم و آن‌ها را پیشوایان و وارثان زمین قرار دهیم».

پیشگفتار

برقراری عدل و داد در جهان، از چیزهایی است که پروردگار متعال، با تأکید فراوان، بشارت آن را به جهانیان داده است و وعده استقرار حکومت عدلی الهی به فرمانروایی موعود(عج) از دیرباز بر تارک اسلام می‌درخشد.

با آن‌که خداوند متعال در قرآن کریم فقط به طرح مسائل مهم آن هم به صورت کلی پرداخته است، اما اختصاص بیش از یک‌صد آیه به امام عصر(عج) و ظهور ایشان آن‌گاه که به انضمام شش هزار روایت از طریق شیعه و سنی درآید حجم عظیمی از متون علمی و مذهبی ما را تشکیل داده و خود مُهر تأییدی بر عظمت این امر و اهمیت این مسئله خواهد بود([۲]).

از آغاز عصر غیبت تا کنون، دانشمندان زیادی نیز در این زمینه قلم‌فرسایی کرده‌اند و چه در زمینه اثبات وجود آن حضرت و چه در پاسخ به پرسش‌هایی که پیرامون امام عصر(عج) و ظهورشان مطرح می‌شود گام‌های اساسی و محکم هم برداشته‌اند. یکی از این دانشمندان بزرگ، استاد شهید مرحوم آیت الله سید محمد باقر صدر رحمه‌الله‌‌ است که در کتاب «بحث حول المهدی» به این مهم پرداخته است.

تفاوت کار شهید صدر رحمه‌الله‌‌، با سایرین در این است که منابع اکثر نویسندگان چه قبل و چه بعد از ایشان را آیات، قرآن و روایات ائمه هدی تشکیل می‌دهد که اگرچه منهج صحیحی است اما یک اشکال عمده دارد و آن این است که استدلال به آن‌ها فقط در برابر کسانی صحیح است که حجیت آن‌ها را پذیرفته باشند. به عبارت دیگر این روش در جهت احتجاج بر کسانی که معتقد به اسلام و قرآن و… نیستند کارآیی ندارد. اما روش استاد شهید رحمه‌الله‌‌ از این اشکال مبراست؛ چه آن‌که ایشان در اثبات مدعایشان از عقل استفاده می‌کنند که مورد قبول و پذیرش همه عقلای عالم بوده و استدلال مبتنی بر آن به هیچ وجه قابل خدشه نخواهد بود.

استاد شهید رحمه‌الله‌‌ در این کتاب پس از نگارش سطور چند در مورد مهدویت و سابقه آن در تاریخ و ادیان مختلف به طرح ٧ پرسش اساسی در این زمینه پرداخته و آن‌ها را پاسخ می‌دهد و در مقام پاسخ به آن‌ها تکیه‌گاه اصلی ایشان، عقل است و از نقل آیات و روایات پرهیز می‌کنند (به همان دلیلی که فوقاً عرض شد) و از آن‌جا که ما معتقد به رابطه مستقیم و هم‌خوانِ عقل و شرع هستیم و می‌گوییم (کُل ما حَکمَ به العَقلُ حَکمَ به الشرع) به جرأت می‌توانیم بگوییم که فرمایشات استاد شهید رحمه‌الله‌‌ از پشتیبانی قرآن و روایات نیز برخوردار است که ما از طرفی برای اثبات این مدعا به فراخور حال برخی از آیات و روایات را از نظر خواهیم گذراند و از طرف دیگر به جهتِ پیش‌گیری از اطاله کلام و حرکت در همان مسیری که استاد شهید رحمه‌الله‌‌ ترسیم فرموده‌اند از نقل تمام آن‌ها خودداری خواهیم کرد. نکته دیگر این‌که چون نگارش این کتاب در فرصتی بسیار محدود (حدود ۵ ـ ۴ روز) صورت پذیرفته و به قول خود استاد: «قد وقع الابتداءُ فی کتابه هذه الوُریقات فی الیومِ الثالث عشر من جمادی الثانیه سنه ١٣٩٧ق، ووقع الفراغ منها عصر الیوم السابع عشر من الشهر نفسه» لذا ایشان از بسط و تفصیل مطالب و ذکر مثال و نمونه که مطلب را مملوس‌تر می‌کند بازمانده‌اند که در این مقاله سعی می‌شود این نقیصه رفع گردد (هرچند اصل نگارش این کتاب در فرصتی چند روزه با توجه به پیچیدگی‌های مباحث کلامی از یک سو و استحکام و قوت مطالب از سوی دیگر خود دلیلی روشن است بر اندیشه‌های ژرف استاد رحمه‌الله‌‌ و تسلط و اشراف ایشان بر این بحث).

لازم می‌بینم که قبل از ورود به بحث مرورری اجمالی بر زندگی  سراسر تلاش و افتخار این بزرگ‌مرد تاریخ اسلام داشته باشیم و در ضمن مقاله با اندیشه‌های این اسوه علم و فقاهت و تقوی و جهاد بیش‌تر آشنا شویم.

با این امید که به این وسیله هم گامی در جهت تبیین آراء و تکمیل آثار استاد شهید رحمه‌الله‌‌ برداشته و هم در مسیر شناخت و معرفت بیش‌تر به ساحت مقدس امام عصر(عج) حرکت نمائیم.

بحث و بررسی پیرامون کتاب «بحث حول المهدی(عج)»:

این کتاب را می‌توان به دو بخش اصلی تقسیم کرد:

بخش اول: مقدمه‌ای کوتاه است که استاد شهید رحمه‌الله‌‌ در طی آن، شمول اعتقاد به منجی جهانی در ادیان مختلف را مورد بررسی قرار داده و اشاره‌ای به مسئولیت‌زایی اعتقاد می‌کنند.

بخش دوم: که استاد شهید رحمه‌الله‌‌ در این بخش هفت پرسش اساسی پیرامون موعود(عج) را مطرح فرموده و به آن‌ها پاسخ می‌دهند.

اولین عبارتی که در مقدمه این کتاب به آن برمی‌خوریم این است که:

«لَیسَ المَهدیّ تَجسیداً لِعقیدَهِ الإسلامیَّهِ ذاتِ طابعٍ دینیٍ فَحسبُ…» یعنی اعتقاد به وجود مهدی(عج) «صرفاً عقیده‌ای اسلامی که برخاسته از متون دینی و مذهبی باشد نیست، بلکه دیدگاهی است بس بلند که تمام جهان را درنوردیده و افکار عموم انسان‌ها را علی‌رغم تمام تفاوت‌‌ها و اختلافات مذهبی به خود متوجه ساخته است».

بشارت به صلح جهانی چنان‌که استاد شهید رحمه‌الله‌‌ فرمودند مسأله‌ای است که تمام ادیان جهان به‌گونه‌ای آن را مطرح کرده‌‌اند و تنها اختلافی که در این زمینه بین آن‌ها وجود دارد اختلاف بر سر اسم مصلح است؛ به عبارت دیگر تمام ادیان و مذاهب بر این مسئله هم‌عقیده‌اند که فردی برای اصلاح جامعه بشری و تشکیل حکومت واحد جهانی خواهد آمد، اما در این‌که اسم آن فرد چیست اختلاف عقیده دارند چنان‌که با بررسی در میان تعالیم این ادیان به نام‌هایی چون «شیلو ـ روح راستی ـ تسلی دهنده ـ پسر انسان ـ مصلح ـ قائم ـ سوشیانس ـ رهاننده و…» ([۳]) برمی‌خوریم که در واقع مصداق همه آن‌ها یکی است و به قول شاعر عرب:

عِباراتُنا شتّی وحُسنُکَ واحدٌ وکُلُّ إلی ذاکَ الجَمالِ یَشیرُ

و به قول شاعر فارس: «هرکس به زبانی سخن از وصفِ تو گوید…»

به‌عنوان نمونه به این موارد توجه فرمایید:

  1. در کتاب تورات، سفر پیدایش شماره‌های ۴۵ ـ ١٠ چنین آمده است: «عصای قدرت و سلطنت از یهود دور نخواهد شد و نه فرمان‌فرمایی از میان پاهای وی تا شیلو([۴]) بیاید و او را اطاعت امت‌ها خواهد بود…».
  2. در انجیل یوحنا، باب ١۴، شماره ١۶ می‌خوانیم:

«من از پدر خواهم خواست و (تسلی دهنده) دیگر به شما عطا خواهد کرد تا همیشه با شما بماند یعنی (روح راستی) که جهان نمی‌تواند او را قبول کند؛ زیرا او را نمی‌بیند و نمی‌شناسد اما شما او را می‌شناسید؛ زیرا با شما می‌ماند و در میان شما خواهد ماند. و در جای دیگر می‌خوانیم: «لیکن چون او یعنی (روح راستی) آید شما را به جمیع راستی‌ها هدایت خواهد کرد»([۵]).

  1. انجیل مرقس در باب ١٣ شماره ٢۶ می‌گوید:

«آن‌گاه (پسر انسان) را ببینید که با قوت و جلال عظیم بر ابرها می‌آید. در آن وقت فرشتگانِ خود را از جهات اربعه، از انتهای زمین تا اقصای فلک فراهم خواهد آورد… ولی از آن روز و ساعت غیر از پدر هیچ‌کس اطلاع ندارد… مبادا ناگهان آمده شما را خفته بیابد…».

  1. در زبور داود از کتاب مقدس در مزمور ٣٧ می‌خوانیم:

«شریران منقطع خواهند شد و اما منتظران خداوند، وارث زمین خواهند شد».

  1. در کتاب دانیال از کتاب مقدس باب ٧ آمده است:

«(پسر انسان) با ابرهای آسمان آمد و سلطنت و جلال و ملکوت به او داده شد تا جمیع قوم‌ها و امت‌ها و زبان‌ها او را خدمت نمایند…».

  1. در کتاب «شاکمونی» که به عقیده هندوها او پیامبر و صاحب کتاب آسمانی است این عبارت را می‌بینیم:

«پادشاهی و دولت دنیا به فرزند سید خلایق دو جهان، (کِشِن) ([۶]) بزرگوار تمام شود وی کسی باشد که بر کوه‌های مشرق و مغرب دنیا حکم براند و فرمان کند و بر ابرها سوار شود و فرشتگان کارکنان او باشند… و نامِ او قائم باشد و خداشناس باشد…».

  1. در کتاب زند که از کتب معروف زرتشتیان است آمده است: «آن‌گاه پیروزی بزرگ از طرف ایزدان می‌شود و اهریمنان را منقرض سازد و عالم کیهان به سعادت اصلی خود رسیده بنی‌آدم بر تخت نیک‌بختی خواهد نشست».
  2. و در کتاب علائم الظهور نوشته صادق هدایت می‌خوانیم:

«درکتب قدیم چینیان، در عقائد هندیان و در بین اهالی اسکاندیناوی و حتی در میان مصریان قدیم و بومیان مکزیک و نظایر آن‌ها عقیده به ظهور یک مصلح جهانی را می‌توان یافت»([۷]).

و موارد متعدد دیگری که به جهت جلوگیری از اطاله کلام از نقل آن‌ها صرف‌نظر می‌کنیم همگی مؤیداتی هستند که این فرمایش استاد شهید رحمه‌الله‌‌ را تقویت می‌کنند. بنابراین می‌توان گفت تمام ادیان معتقد به مصلح جهانی بوده و آمدن او را نوید داده‌اند و حتی می‌توان پا را فراتر از این هم گذاشته و گفت: این اعتقاد امری فطری است یعنی حتی آن‌ها که معتقد به یک دین الهی هم نیستند فطرتاً به‌دنبال چنین شرایطی می‌گردند.

تمایل به عدالت جهانی و عشق به برقراری صلح در سراسر گیتی چیزی است که تمام مردم جهان از آن بهره‌مند هستند و هیچ انسانی نیست که از صلح و آرامش بدش بیاید و از آن‌جا که هر عشق اصیل و فطری که خداوند در نهاد انسان‌ها نهاده حاکی از وجود معشوقی است در خارج، می‌توان از این عشق درونی مردم به‌عنوان دلیلی بر اثبات ظهور امام عصر(عج) و برقراری صلح و آرامش توسط ایشان یاد کرد؛ زیرا چگونه ممکن است خداوند حکیم این عطش را در درون جان انسان‌ها آفریده باشد، ولی چشمه‌ای که آن‌ها را از این نظر سیراب کند در خارج نیافریده باشد؟ و به قول آیه الله شهید رحمه‌الله‌‌ این مسأله یک الهام فطری است که «أدرک النّاسُ من خِلالهِ أنَّ لِلإنسانیَّهِ یَوماً مَوعوداً عَلی الأرضِ تُحققُ فیهِ رِسالاتُ السَّماءِ بِمغزاها الکَبیرِ وَهَدفِها النهائی».

و همین اعتقاد است که به انسان نیروی مقابله با ظلم و ستم می‌بخشد چراکه پذیرش این اعتقاد به معنای نفی مطلق همه ظلم‌ها و ستم‌ها و انکار عملی تمام بیدادگری‌هاست و بدیهی است که فعالیت‌های یک انسان معتقد برخاسته از عقائدش است.

نکته قابل توجه در این مورد این است که اگرچه ایده مهدویت و اعتقاد به آن از نظر تاریخی گسترده‌تر و وسیع‌تر از اسلام است، لیکن راه و رسمی که آیین مقدس اسلام جهت اعتقاد به مهدی(عج) و بیان مشخصات او ارائه کرده است نسبت به تمام ادیان تاریخ بی‌سابقه و بی‌نظیر است. در میان تمام ادیان آسمانی تنها اسلام است که حدود این اندیشه را با صراحت و قاطعیت مطرح کرده و آن را از آینده‌نگری به نگرش عینی مبدل ساخته است و به قولِ استاد شهید رحمه‌الله‌‌: «الإسلامُ حَوّلَ الفِکرهَ من غَیبٍ إلی واقعٍ ومِن مُستقبلٍ إلی حاضرٍ.. فَلم یعد المَهدی فِکرهً ننتَظرُ وِلادَتها… بَل واقعاً قائماً ننتظِرُ فاعلیته وإنساناً مُعیّناً یَعیشُ بَیننا بَلحمِهِ ودمهِ نراهُ ویَرانا ویَعیش معَ آمالِنا وآلامِنا، ویُشارکُنا أحزانَنا وأفراحَنا…».

و این اعتقاد است که تأثیری شگرف در زندگی مسلمین به‌جای گذاشته وهمواره چراغ امید را در دل مستضعفان پرفروغ و تابنده نگه می‌دارد و احساس تنفس در فضای که امام علیه‌السلام در آن فضا تنفس می‌کند و علم امام علیه‌السلام به همه سختی‌ها و مرارت‌هایی که بر جامعه وارد می‌شود موجب تسلی دل‌های محرومان و مظلومان می‌گردد. سفارشات بسیاری هم که در روایات به مسلمانان شده مبنی بر این‌که در انتظار فرج باشند و ظهور آن حضرت را از خدا بطلبند و… در حقیقت برای تقویت همین ارتباط روحی و تشدید آثار مثبت این ارتباط است، ارتباطی که قرآن کریم نیز به آن امر کرده و می‌فرماید:

«یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ اصْبِرُواْ وَ صَابِرُواْ وَ رَابِطُواْ وَ اتَّقُواْ اللّهَ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ»([۸]).

و در تفسیر این آیه در تفسیر برهان جلد اول صفحه ٣٣۴ این روایت را می‌بینیم:

بُرید بن معاویه از امام باقر علیه‌السلام نقل کرده که حضرت درباره این آیه فرمودند: «یعنی ای کسانی که ایمان آورده‌اید بر انجام واجبات صبر و استقامت داشته باشید و در برابر آزار و اذیت دشمنان بردبار و صبور باشید و با امام خودتان حضرت مهدی منتظر(عج) در تماس و ارتباط باشید»([۹]).

طرح پرسش‌ها:

در این بخش از کتاب، نویسنده محترم ٧ سؤال پیرامون امام عصر(عج) مطرح فرموده و آن‌گاه مفصلاً به این سؤالات و پاسخ آن‌ها می‌پردازند. سؤالاتی که در این قسمت مطرح می‌شوند عبارتند از:

  1. عمر طولانی بیش از چندین قرن چگونه برای یک انسان ممکن است؟
  2. چرا رهبری انقلاب جهانی به‌دست فردی که در همان اوان انقلاب به‌وجود می‌آید سپرده نمی‌شود؟ و چرا خدای تعالی این شخص خاص را برای این منظور، انتخاب کرده است؟ و اصلاً آیا این غیبت طولانی فایده‌ای دارد؟
  3. مسئله امامت امام زمان(عج) با توجه به این‌که ایشان در زمان شهادت امام عسکری علیه‌السلام کودکی ۵ ساله بودند چگونه قابل توجیه است؟ آیا یک کودک خردسال می‌تواند رهبر جامعه اسلامی باشد؟
  4. اگر ایشان برای انقلاب جهانی آماده است پس سبب تأخیرشان چیست و چرا ظهور نمی‌کنند؟
  5. با فرض قبول عمر طولانی و… ما از چه راهی به بودن مهدی(عج) یقین کنیم، آیا صرف چند روایت که در صحت و عدم صحت آن‌ها از نظر صدور، بحث است می‌تواند مبنای چنین اعتقاد مهمی قرار گیرد؟
  6. آیا واقعاً موعود(عج) خواهد توانست انقلابی همه‌جانبه برپا کرده و ستمکاران جهان را منکوب سازد؟
  7. پیشرفت تکنولوژی و تکامل صنایع نظامی و… کار موعود(عج) را سخت‌تر می‌کند؛ چگونه او یک‌تنه در برابر این تکامل صنعتی قد علم کرده و بر این ابزار مافوق تصور فائق خواهد آمد؟

اکنون با استفاده از عبارات استاد شهید رحمه‌الله‌‌ به طرح سؤال‌ها و پس از آن به پاسخ آن‌ها می‌پردازیم:

  • هَل بالإمکان أن یَعیشَ الإنسانُ قُروناً کثیرهً کما هوَ المُفترض فی هذا القائِدِ المُنتظر لِتغییرِ العالَم؟

اولین اشکالی که مطرح شده است پیرامون عمر امام عصر(عج) است. سؤال این است که چگونه ممکن است یک انسان عمری چنین طولانی داشته باشد و آیا زنده بودن ایشان از سال ٢۵۵ تا الآن که سال ١۴٢١ق است ممکن و معقول است؟ (البته چون استاد شهید ره این متن را در سال ١٣٩٧ق نوشته‌اند، لذا در مورد عمر ١١۴٢ساله در کتاب بحث می‌کنند حال آن‌که عمر امام عصر(عج) تا زمان ما به ١١۶۶ سال بالغ می‌شود!).

پاسخ: مرحوم صدر الشهداء رحمه‌الله‌‌ در پاسخ این سؤال ابتدا مقدمه‌ای را در مورد کلمه «امکان» و معانی آن مطرح می‌فرمایند به این ترتیب که این کلمه را در سه محور بررسی می‌کنند: ١) امکان عملی ٢) امکان علمی ٣) امکان عقلی.

  1. امکان عملی: منظور این است که مثلاً واقعه‌ای در زمان حاضر ممکن الوصول بوده و افراد بشر بتوانند عملاً آن را انجام دهند. به‌عنوان مثال سفر به دور دنیا یا مسافرت به کره ماه که اولین‌بار با پرتاب سفینه «آپولو» به سوی ماه و قدم گذاردن فضانورد معروف «نیل آرمسترانگ» بر سطح آن عملی شد([۱۰]) و امروزه دیگر سفر به کره ماه برای همه ممکن است.
  2. امکان علمی: مربوط به اتفاقاتی است که اگرچه تا کنون بشر به آن‌ها دست نیافته است اما علم و دانش بشری نیز توانایی انکار و اثبات استحاله آن را ندارد؛ بلکه بالعکس نوید تحقق آن‌ها را هم در آینده می‌دهد. مثل سفر به کره زهره که به علت فاصله دورتر نسبت به ماه، از درجه حرارت بسیار پایین‌تری برخوردار بوده و لذا فعلاً انسان توانایی صعود به زهره را ندارد؛ اگرچه امید به تحقق این امر را در سر می‌پروراند. بنابراین سفر به زهره امکان علمی دارد اگرچه امکان عملی ندارد (فعلاً) اما سفر به خورشید حتی امکان علمی هم ندارد چون علم و دانش از ساختن زرهی که بتواند در برابر حرارت خورشید مقاومت کند کاملاً ناامید است.
  3. امکان عقلی (یا منطقی یا فلسفی): این‌جا دیگر عقل است که حکم می‌کند؛ یعنی صرف‌نظر از علم و تجربه و قبل از همه این‌ها عقل است که امکان یا عدم امکان چیزی را مطرح می‌کند. بنابراین اگر واقعه‌ای از نظر عقل و منطق ممکن به‌شمار آید می‌گوییم امکان عقلی و منطقی دارد در غیر این‌صورت می‌گوییم آن واقعه عقلاً محال است و دیگر اصلاً نوبت به تجربه و علم و… نمی‌رسد. به‌عنوان مثال تقسیم عدد ٣ به ٢ عدد مساوی بدون این‌که یک واحد را نصف کنیم عقلاً محال است؛ یعنی مثلاً ٣ پرتقال را نمی‌توان بدون نصف کردن یکی از آن‌ها به ٢ قسمت مساوی تقسیم کرد؛ چراکه عدد ٣ فرد است و عدد فرد بدون نصف شدن یک واحد از آن قابل قسمت به ٢ بخش مساوی نیست، حال آن‌که قابلیت تقسیم به ٢ قسمت مساوی برابر است با زوج بودن عدد! و اگر قائل به امکان تقسیم ٣ پرتقال به ٢ قسمت مساوی بدون نصف کردن یکی از آن‌ها شویم قائل شده‌ایم که ٣ هم عددی است فرد و هم عددی است زوج، و این تناقض است و به قول اهل منطق، اجتماع نقیضین، محال است. اما در مورد سفر به خورشید بدون ذوب شدن، عقل قائل به امکان چنین سفری است (توجه: اگر مجرد عقل، حاکم باشد) چراکه عقل می‌تواند فرضیه عدم تسری حرارت از جسم گرم‌تر به جسم سردتر را بپذیرد (گرچه با قوانین فعلی علم، سازگار نیست) بنابراین مشاهده می‌شود که دائره امکان منطقی وسیع‌تر از امکان علمی و دائره امکان علمی وسیع‌تر از امکان عملی است و به قول استاد شهید رحمه‌الله‌‌:

«هکذا نَصرفُ أنَّ الإمکانَ المنطقیّ أوسعُ دائرهً من الإمکانِ العلمیّ وهذا أوسَعُ دائرهً من الإمکانِ العَملی».

پس از طرح این مقدمه به پاسخ سؤال پرداخته می‌فرمایند: حال اگر ما باشیم و عقل، آیا طولانی بودن عمر یک انسان از نظر عقلی محال است؟ می‌بینید که عقل پاسخ منفی می‌دهد به‌عبارت دیگر عمر چند صد ساله از نظر عقل محال نیست. در حیطه امکان علمی هم می‌گوییم ابتدا باید علت پیری و فرسودگی را پیدا کرد. دو نظریه عمده در این زمینه وجود دارد:

١) نظریه‌ای که معتقد است پیری معلول حاکمیت یک قانون طبیعی بر بافت‌ها و یاخته‌های بدن است و حتی اگر انسان را از تأثیر عوامل خارجی محافظت کنند باز هم وقتی به نهایت درجه رشد و کمال رسید نیروی بدنی او به‌طور طبیعی کاهش می‌یابد تا جایی که به مرگ منتهی می‌شود.

٢) دیدگاه دوم پیری را فرآیندی می‌داند که در نتیجه برخورد با عوامل خارجی (مانند میکروب‌ها، بیماری‌ها، فعالیت‌های طاقت‌فرسا و…) بر انسان عارض می‌شود.

دیدگاه اول دارای اشکالات عدیده‌ای است: اولاً گروه زیادی از دانشمندان آن را مردود دانسته‌اند. ثانیاً اگر چنین نظری را بپذیریم باید تمام فعالیت‌هایی را که دانشمندان در آزمایشگاه‌ها در جهت طولانی کردن عمر و رسیدن به روشی که مرگ را به تعویق اندازد انجام می‌دهند، زیر سؤال ببریم که کار ساده‌ای نیست به‌خصوص که در این فعالیت‌ها به موفقیت‌هایی هم رسیده‌اند (که مواردی را در صفحات بعد ذکر خواهیم کرد). ثالثاً قوانین طبیعی ضرورت‌آور نیستند؛ به‌عبارت دیگر هیچ دلیلی نداریم که اثبات کند قوانین طبیعی هرگز مختل نمی‌شوند، بلکه بالعکس مواردی دیده شده‌اند که نشان‌دهنده اختلال قوانین طبیعی هستند. به‌عنوان مثال جریان «تسری حرارت از جسم گرم‌تر به جسم سردتر که قانونی طبیعی است» در داستان حضرت ابراهیم علیه‌السلام مختل می‌شود و آن‌جا که زندگی این پیامبر الهی در خطر است، آتش مطیع فرمان «یَا نَارُ کُونِی بَرْدًا وَ سَلَامًا عَلَى إِبْرَاهِیمَ»[۱۱] شده و سرد می‌شود.

اما طبق دیدگاه اخیر بدون هیچ اشکالی، عمر طولانی ممکن است و فقط منوط به محافظت انسان در برابر تأثیرات سوء عوامل خارجی است. البته سؤالی هم ممکن است به‌نظر مخالفان برسد و آن این‌که تا زمان حاضر، دانشمندان موفق به شناسایی تمام عوامل مخرب و قهار آن‌ها نشده‌اند؛ پس چطور می‌خواهید اثبات کنید که موعود(عج) خود را از تمام تأثیرات سوء محیط، غذاها، میکروب‌ها و… حفظ کرده است؟ آیا ممکن است او را جلوتر از دانش بشری بدانیم و بگوییم بر علم، سبقت گرفته است؟ و اگر چنین نظری دارید دلیل شما چیست؟

پاسخ این پرسش را هم به راحتی می‌توان داد؛ چراکه اصولاً اسلام از همان آغاز جلوتر از دانش بشری در حرکت بوده است و شعارهایی را مطرح کرده که انسان‌ها پس از صدها سال قدرت طرح آن‌ها را پیدا کردند. پیش‌گویی‌های اسلام در مسائل مختلف به‌قدری زیاد است که نقل آن‌ها از حوصله این مقال خارج است (پیش‌بینی پیروزی رومیان بر اهل فارس، ارائه نظریه کرویت زمین در زمانی که دانشمندان مخالف این عقیده بودند، پیش‌بینی سفرهای فضایی، مسأله زوجیت گیاهان و… از مواردی است که قرآن کریم سال‌ها قبل از این‌که دانش بشری به آن‌ها دست یابد در لابه‌لای آیات خود به آن‌ها اشاره کرده است). از این گذشته شما که می‌خواهید همه چیز را در چارچوب قوانین طبیعی توضیح دهید با در نظر گرفتن جریاناتی چون معراج پیامر اکرم(ص) که سیری از مسجدالحرام بود به مسجدالاقصی در یک شب، به راحتی سبقت اسلام بر علم را درک خواهید کرد! ([۱۲])

بنابراین مشخص است که عمر طولانی از دیدگاه عقل و علم ممکن است و تردیدی نیست که اگر امکان علمی و عقلی موضوعی ثابت شد و آن‌گاه همان موضوع به‌وسیله فردی که پیامبر او به اتکاء ادله قطعی و روشن برای ما ثابت شده به‌عنوان یک اصل اعتقادی تعلیم داده شود باید به آن معتقد شده و آن را پذیرفت.

از همه این‌ها گذشته نمونه‌های تاریخی هم‌چون عمر ٩۵٠ ساله نوح «فَلَبِثَ فِیهِمْ أَلْفَ سَنَهٍ إِلَّا خَمْسِینَ عَامًا»([۱۳]) را می‌توان به‌عنوان مؤیدی ذکر کرد. آن‌گاه هر دلیلی که بر عمر طولانی آن جناب علیه‌السلام اقامه شده برای امام عصر(عج) نیز تعمیم داده می‌شود.

به‌جاست که در تأیید کلام استاد شهید رحمه‌الله‌‌ نظر قرآن کریم را نیز در این مورد بیاوریم تا هم اثبات قاعده «کُلُّ ما حَکمَ بِه العَقلُ حَکمَ بِه الشَّرعُ» شود و هم بر استحکام فرمایشات استاد  رحمه‌الله‌‌ بیفزاید:

قرآن کریم نه تنها عمر طولانی را ممکن دانسته و نمونه‌‌هایی چون حضرت نوح علیه‌السلام را با عمر ٩۵٠ ساله (که البته این مدت، زمان تبلیغ آن حضرت بوده و باید سال‌های قبل از بعثت را هم به آن اضافه کرد!) ذکر فرموده، بلکه پا را فراتر از این هم گذارده و عمر چند هزار ساله و حتی زنده ماندن تا روز قیامت را هم مطرح فرموده است. به‌عنوان نمونه در مورد حضرت عیسی در سوره نساء آیه ١۵٩ می‌خوانیم: «وَ إِن مِّنْ أَهْلِ الْکِتَابِ إِلاَّ لَیُؤْمِنَنَّ بِهِ قَبْلَ مَوْتِهِ» یعنی «هیچ‌یک از اهل کتاب نیست مگر این‌که قبل از مرگ حضرت عیسی علیه‌السلام به او ایمان خواهد آورد» اما از زمان ولادت آن حضرت تا الآن که وارد هزاره سوم میلادی شده‌ایم هنوز نداشته‌ایم زمانی را که همه اهل کتاب به ایشان ایمان آورده باشند. لذا باید گفت تأویل این آیه در زمان آینده خواهد بود و یقیناً حضرت عیسی علیه‌السلام باید تا آخر زمان زنده باشد! (که در روایات اسلامی آمده که در زمان ظهور امام عصر(عج)، حضرت عیسی علیه‌السلام نزول فرموده و پشت سر امام عصر علیه‌السلام به نماز خواهند ایستاد).[۱۴]

نیز در جریان حضرت یونس علیه‌السلام می‌خوانیم که «فَلَوْلَا أَنَّهُ کَانَ مِنْ الْمُسَبِّحِینَ لَلَبِثَ فِی بَطْنِهِ إِلَى یَوْمِ یُبْعَثُونَ»[۱۵] (وقتی یونس در شکم ماهی قرار گرفت و ماهی به اعماق دریا فرو رفت، تاریکی مطلق اطراف او را گرفت. این‌جا بود که چون مصیبت‌زدگان به درگاه خدا شتافت و او را تسبیح گفت. حال خدای تعالی می‌فرماید:) اگر این تسبیح یونس نبود تا روز قیامت در شکم ماهی باقی می‌ماند…([۱۶]).

چنان‌که ملاحظه می‌فرمایید در دیدگاه قرآن کریم، عمر انسان حد معین و مرز خاصی ندارد و یک انسان می‌تواند عمری به درازای چند قرن هم داشته باشد.

بد نیست به‌عنوان حُسن ختام این بحث، چکیده‌ای از پاسخ شهید جوانمرد، سید عبدالکریم هاشمی نژاد رحمه‌الله‌‌ به این سؤال را نیز ذکر کنیم. ایشان برای بررسی درباره امکان طول عمر امام زمان(عج) از سه راه استفاده فرموده‌اند:

  • راه اول: تمام کارها در یک تقسیم‌بندی به سه بخش تقسیم می‌شوند: ١) محال مثل اجتماع نور و ظلمت. ٢) طبیعی و عادی مثل اکثر اعمال ما، غذا خوردن، راه رفتن و… . ٣) ممکن ولی غیر طبیعی مثل شفا یافتن با عنایت ائمه اطهار علیه‌السلام. آن‌گاه این شهید عزیز رحمه‌الله‌‌ عمر طولانی امام عصر(عج) را در دسته سوم قرار داده و آن را ممکن و جزو خوارق عادات می‌دانند (نکته: بهترین دلیل بر امکان خوارق عادات، وقوع آن‌هاست!).
  • راه دوم: بررسی عمرهای مختلف افراد که در بین ما متعارف است. مثلاً یکی در ٢٠ سالگی می‌میرد و یکی ٨٠ سال زندگی می‌کند و دیگری در ١٨٠ سالگی از دنیا می‌رود (اخیراً جرائد کشور عکس‌هایی از پیرمردهای ١٨٠ ساله چاپ کرده بودند). با یک بررسی ساده به این نتیجه می‌رسیم که عامل عمر هرچه باشد (قانون طبیعت یا تأیید عوامل خارجی) قابل تقویت است چراکه آن عامل هم در انسان ٢٠ ساله وجود دارد و هم در انسان ١٨٠ ساله، با این تفاوت که در انسان ١٨٠ ساله ٩ برابر انسان ٢٠ ساله است. از طرف دیگر عاملی که تقویت آن تا ٩ برابر ممکن شده و هیچ دلیلی هم نداریم که تقویت بیش‌تر آن را محال بشمارد قابل افزایش تا صد برابر و بیش‌تر هم خواهد بود.
  • راه سوم: روش‌های علمی و آزمایشات دانشمندان است که از دو راه قبل به نتیجه نزدیک‌تر است، و بلکه آن دو روش را که تئوری بودند به فعلیت رسانده است. یکی از این آزمایش‌ها توسط دکتر «آلکسیس کارل» دانشمند معروف فرانسوی صورت پذیرفته که دکتر «گیلورد هاوزر» در کتاب «گذرنامه برای یک زندگی نوین» صفحه ١٨ آن را به این صورت آورده است: دکتر الکسیس کارل قلب یک مرغ را در محیطی که آغشته به مواد غذایی جذب شده بود برای مدت‌های طولانی، زنده نگه داشت و در پایان آزمایش به این نتایج دست یافت:
  1. اجزاء اصلی بدن موجودات زنده در صورت دریافت غذای کافی برای همیشه زنده می‌مانند.
  2. علاوه بر زنده ماندن رشد هم می‌کنند که این رشد با غذایی که به آن‌ها می‌رسد ارتباط مستقیم دارد.
  3. گذشت زمان هیچ اثری در اجزاء نمی‌گذارد.

آزمایش دیگر را نیز مجله المقتطف (عربی) شماره ٣، ص ١٣٩ از دکتر «ژرژ کلیبز» که از اساتید دانشگاه «هال» در آلمان است نقل می‌کند: ایشان گیاهی به نام «ساپرولینامیکست» را که عمر آن بیش از دو هفته نیست مورد آزمایش قرار داده و آن را در شرایط خاصی تربیت کرده و موفق شد عمر این گیاه را به ۶ سال برساند و آزمایشات دیگری از این قبیل که مؤید امکان و تحقق عمر طولانی هستند([۱۷]).

  • وتناولُ الآن إلی السؤال الثانی وهُو یقولُ: لِماذا کل هذا الحرص من الله سُبحانه وتعالی علی هذا الإنسان بالذات فتُعطلُ مِن أجلِه القوانین الطبیعیه لإطالَه عُمره؟ ولِماذا لا تترک قیاده الیوم الموعود لشخص یتَمخّض عنه المستقبَل…؟

ـ چرا خدای تعالی بر زنده ماندن این فرد خاص، اصرار دارد؟ مگر چه می‌شود که رهبر قیام جهانی، فردی باشد که در همان اوان انقلاب، پدید آید؟ و آیا این زنده ماندن و غیبت نقشی در پیروزی موعود(عج) خواهد داشت؟

البته در بینش اسلامی ما این ١٢ نفر (به‌خصوص) ویژگی‌های الهی دارند که آن‌ها را شایسته رهبری و از سایر مردم متمایز کرده است اما از آن‌جا که سؤال کننده محترم خواستار پاسخی عقلی و منطقی هستند پاسخ ما این است: اساساً رهبر در تلاش پی‌گیر و گسترده خود در جهت ایجاد یک انقلاب همه‌جانبه در زندگی انسان‌ها، به حالت روانی ویژه‌ای نیاز دارد و آن حالت، احساس تفوق و برتری بر تمدن‌ها و موجودیت‌های عظیم اجتماعی است. برای دست‌یابی به چنین احساسی، لازم است رهبر در فراز و نشیب تمدن موجود با آن همراه بوده، به تمام زیر و بم آن آشنا باشد و نقاط ضعف و قوت آن را خوب بشناسد تا در پرتو این شناخت به موازات پوکی و بی‌ارزشی تمدنی که در مقابل او قرار دارد نیرو و قدرت روانیش جهت مبارزه تا حد پیروزی افزایش یابد.

روشن است که حجم آن احساس روانی باید با حجم انقلاب، موعود هم‌خوانی و تناسب داشته باشد و از آن‌جا که رسالت روز موعود، جهانی است لازم است شعور نفسی و احساس روانی قائم(عج) هم بزرگ‌تر و والاتر از کل جهان باشد، چراکه اگر موعود، مولود این تمدن بوده در دامن آن رشد می‌یافت همواره مقهور عظمت و اقتدار ظاهری آن شده و در مقابل آن، احساس ذلت می‌کرد. نمونه‌های تاریخی زیادی هم در این زمینه داریم که به‌عنوان مثال، یک مورد را ذکر می‌کنیم:

«می‌گویند ژان ژاک روسو که از رهبران فکری و فلسفی تحول وضع سیاسی فرانسه بود هرگاه کشور فرانسه را بدون پادشاه تصور می‌کرد به وحشت می‌افتاد(!) چراکه وی عُمری در سایه حکومت پادشاهی فرانسه زیسته و از مزایای آن بهره‌مند گشته است».

اما شخصیتی که محیط بر تاریخ است و صدها سال تاریخ را پشت سر گذاشته دارای هیبت و عظمتی به بزرگی تاریخ خواهد بود؛ چراکه به‌خوبی می‌داند تمدن معاصر، زاییده روزی از روزهای گذشته است و روزی هم خواهد آمد که زمینه زوال و نیستی آن فراهم آید.

فائده دیگر این عمر طولانی و غیبت دراز آن است که موعود(عج) چون با تمام تمدن‌ها همراه بوده و تلاش‌های موفق و ناموفق آن‌ها را از نزدیک دیده است و تجربه‌ای طولانی را از نظر گذرانده است می‌تواند با بینشی عمیق نسبت به کلیه پدیده‌ها و حوادث جهان، موفقیت خود را در قیام جهانی، تضمین نماید.

نکته مهم دیگری که باید به پاسخ استاد شهید رحمه‌الله‌‌ اضافه کرد فوائد دیگری است که بر این غیبت طولانی مترتب است، مثل آمادگی و آزمایش مردم، چراکه سطح فکری مردم در زمان ائمه اطهار علیه‌السلام به‌قدری پایین بود که نگذاشتند حتی یک نفر از ائمه هدی، این پیشوایان مهربان، به اجل طبیعی از دنیا برود و در واقع شرایط زمانه و جاهلیت مردم بود که امکان ادامه حیات را از آن‌ها سلب می‌کرد. حال انصاف بدهید اگر امام زمان(عج) بلافاصله پس از پدر بزرگوارشان علیه‌السلام در میان مردم ظاهر شده و مانند پدران خود به ترویج دین الهی می‌پرداختند آیا سرنوشتی غیر از سرنوشت پدران بزرگوارشان، نصیب ایشان می‌شد؟ اما غیبت آن بزرگوار که به قول خودشان مانند ابری است که جلوی خورشید را گرفته([۱۸]) (اما نمی‌تواند مانع نورافشانی آن گردد) باعث می‌شود که مردم کم‌کم به فکر فرو روند و در جست‌وجوی عامل دوری خود از امامشان باشند. این تفکر، رشد فکری آن‌ها را در پی داشته و مردم حرمت‌شکن زمان حضور ائمه علیه‌السلام را به انسان‌هایی منتظر در زمان غیبت موعود(عج) مبدل می‌کند و می‌دانید که: «انسان منتظر، انسانی است امیدوار، پویا، دشمن‌شکن، تعالی‌جوی، زیرک و آگاه، با شرح صدری وسیع، مؤمن و معتقد به محبوبی که در طلب آن می‌سوزد و آب می‌شود و بالاخره زمینه‌ساز ظهور موعود(عج)…» ([۱۹]) آخرین نکته در این بحث هم نکته‌ای است که قبل از طرح پرسش‌ها به آن اشاره کردیم و گفتیم که وقتی اعتقاد به مهدی(عج) از آینده‌نگری به یک نگرش عینی تبدیل شود و مردم بفهمند که امام آن‌ها در تمامی پیچ‌وخم‌های زندگی همراهشان است همین احساس همراهی است که آن‌ها را به زندگی دلگرم کرده و تحمل سختی‌ها و مصائب را بر آن‌ها آسان می‌کند و به قول آن بزرگ فرزانه همه هم‌زبان می‌گویند: «کَفی مِن سُؤالی، عِلمُه بِحالی»!

  • ونأتی الآنَ عَلی السؤالِ الثالثِ القائل: کیف اکتَمل إعدادُ القائد المنتظرِ مع أنه لم یُعاصِر أباهٌ الإمامَ العسکَریَّ إلّا خَمس سنواتٍ تقریباً؟ وهِیَ فِترهُ الطفُولهِ التی لا تکفی لإنضاج شخصیه القائِد؟…

اشکال سومی که مطرح می‌شود در ارتباط با امامت زودرس حضرت ولی عصر(عج) است و این‌که چگونه کودکی ۵ ساله شایستگی رهبری جامعه اسلامی را پیدا کرد؟

استاد شهید رحمه‌الله‌‌ در پاسخ این سؤال، یک مقدمه و ۶ قسمت اصلی را ذکر فرموده‌اند که ما آن‌ها را دسته‌بندی و خلاصه کرده‌ایم؛ پاسخ به این سؤال را به ٣ روش می‌توان بیان کرد.

  1. وقتی که امام عسکری علیه‌السلام شهید شدند مردم برای خواندن نماز میت اجتماع کردند. می‌دانید که از نظر قوانین فقهی اسلام، فقط امام می‌تواند بر بدن امام نماز بگذارد؛ لذا برای خواندن نماز میت، امام عصر(عج) در حالی که ظاهراً کودکی خردسال بودند به طرف بدن پدر بزرگوارشان حرکت کرده و بر آن بدن شریف، نماز گذاردند. این نماز در واقع اعلان آغاز امامت حضرت ولی عصر(عج) به‌طور رسمی بود که مردم هم با اقامه نماز پشت سر آن حضرت آن را شنیده و اطاعت کردند.

حال ما می‌پرسیم: آیا ممکن است کودکی که شایستگی رهبری امت اسلام را ندارد و در همه ابعاد (فکری، روحی و…) کودک است بر منصب امامت بنشیند و به دروغ ـ العیاذ بالله ـ ادعای امامت کند و تمام مسلمین سر در کمند اطاعتش نهند و هیچ اعتراضی نکنند؟ قطعاً پاسخ منفی است. لذا می‌توان گفت همین پذیرش مردم یکی از مهم‌ترین ادله اثبات امامت حضرت ولی عصر(عج) در سن ۵ سالگی است؛ و الا چطور شد که در صدر اسلام و بعد از شهادت پیامبر اکرم(ص) عده‌ای به بهانه این‌که (علی علیه‌السلام جوان است و تجربه ندارد) سر از اطاعت آن حضرت، برتافتند امام در زمان شهادت امام عسکری علیه‌السلام مردم اجماعاً امامت کودکی ۵ ساله را پذیرفتند و اعتراضی نکردند. این نبود مگر تأثیر تعالیم ائمه معصومین علیه‌السلام در طول دو نیم قرن که مردم را به حدی از معرفت رسانده بودند که سن امام و حتی مرده و زنده او برایشان تفاوتی نداشت و امام را در هر حال، مفترض الطاعه می‌دانستند.

  1. پاسخ دیگر این است که امویان و عباسیان که همواره در جهت یافتن نقطه ضعفی از امامان معصوم علیه‌السلام حرکت می‌کردند و دائماً به دنبال یافتن راهی بودند که وجاهت ائمه هدی علیه‌السلام را در هم بشکنند، چرا به مردم نگفتند این کودک ـ العیاذ بالله ـ دروغ می‌گوید و چرا مدعی دروغین را مفتضح نکردند؟ آیا خلفای عباسی انسان‌هایی معتدل و سر به راه شده بودند (که این‌طور نیست) یا این‌که امامت حضرت بقیه الله(عج) در همان سنین کودکی برایشان ثابت بود، فلذا به دنبال قتل آن حضرت حرکت کردند نه تکذیب ایشان! و تلاش در جهت تکذیب ایشان را بیهوده می‌پنداشتند.
  2. سومین پاسخ ما این است که اساساً امامت زودرس ویژه مهدی(عج) نیست تا مورد اعتراض و ایراد قرار گیرد، بلکه سابقه این امر در زندگی اجداد طاهرینش مشهود است. امام هادی علیه‌السلام در سن ٩ سالگی به امامت رسیدند و امامت حضرت جوادالائمه علیه‌السلام از سن ٨ سالگی آغاز شد و جالب آن‌که هرجا این مسئله، دستاویز دشمنان قرار گرفته و خواسته‌اند از این طریق، ابهت و حرمت امام علیه‌السلام را زیر سوال ببرند خودشان مفتضح شده‌اند. به‌عنوان مثال واقعه‌ای را از زمان امام جواد علیه‌السلام برایتان نقل می‌کنیم:

پس از آن‌که مأمون، دخترش ام الفضل را به عقد امام جواد علیه‌السلام درآورد بزرگان بنی‌عباس به نزد او رفته و به این عمل او اعتراض کردند که ما تازه از جانب پدرش راحت شده‌ایم و تو با این کار می‌خواهی دوباره ما را به تشویش و نگرانی برگردانی ـ مأمون در پاسخ گفت: علت این کار من این است که [امام] جواد علیه‌السلام، اگرچه خردسال است اما در علم و دانش بر همه دانشمندان زمانش، برتری دارد و… خلاصه معترضین این حرف را نپذیرفتند و نهایتاً بنا شد مجلس مناظره‌ای بین امام جواد علیه‌السلام و اندیشمندان بزرگ آن‌ها برپا شود تا به خیال خام خودشان، ثابت کنند این کودک ٩ ـ ٨ ساله شایستگی امامت ندارد و…

مجلس مناظره تشکیل شد و معترضین «یحیی بن اَکثَم» را به نمایندگی خود برگزیدند تا با امام جواد علیه‌السلام مناظره کند. امام جواد علیه‌السلام روی تشکی نشستند و یحیی روبه‌روی ایشان قرار گرفت و مأمون هم روی تشک دیگری که در کنار تشک امام جواد علیه‌السلام قرار داشت نشست. «یحیی بن اکثم» رو به مأمون کرد و در حالی که به امام جواد علیه‌السلام اشاره می‌کرد پرسید: «ای امیر مؤمنان! اجازه می‌دهی از ابو جعفر (امام جواد علیه‌السلام) سؤال کنم؟» مأمون گفت: از خود او اجازه بگیر.

یحیی [در حالی که سخت‌ترین سؤال خود را آماده کرده بود] رو به آن حضرت کرده و گفت: «قربانت گردم! اجازه بده تا مسأله‌ای از تو بپرسم». امام علیه‌السلام فرمودند: بپرس!

یحیی پرسید: درباره شخصی که در حال احرام، شکاری را بکشد، چه می‌فرمائی؟

امام علیه‌السلام فرمودند: آیا در حل بوده یا در حرم؟ به مسأله آگاه بوده یا ناآگاه؟ از روی عمد کشته یا از روی خطا؟ آزاد بوده یا بنده؟ کوچک بوده یا بزرگ؟ نخستین بارش بوده یا خیر؟ آن شکار از پرندگان بوده یا غیر آن‌ها؟ از شکارهای کوچک بوده یا بزرگ؟ آیا صیاد از فعلش نادم است یا خیر؟» و… [کدامیک بوده تا جواب دهم؟!] یحیی از این سؤال متحیر شده زبانش به لکنت افتاده و آثار درماندگی در چهره‌اش ظاهر شد به طوری که حاضران ناتوانی او را در برابر امام جواد علیه‌السلام دریافتند و به قول قرآن کریم: «فَبُهِتَ الَّذِی کَفَرَ»([۲۰]).

مأمون گفت: خداوند را بر این نعمت سپاس‌گزارم که آن‌چه من اندیشیده بودم همان شد…» ([۲۱]).

وحتی در میان انبیاء الهی نیز به مواردی برمی‌خوریم که سن کمی داشته‌اند؛ مثلاً در مورد حضرت یحیی بن زکریا داریم «وَآتَیْنَاهُ الْحُکْمَ صَبِیًّا»([۲۲]) یعنی مقام نبوت را به یحیی عطا کردیم در حالی که هنوز دوران کودکی را می‌گذرانید. و چند آیه بعد به مورد عجیب‌تری برمی‌خوریم. آن‌جا که حضرت عیسی علیه‌السلام در گهواره ادعای نبوت فرمودند. قضیه از این قرار است که وقتی اطرافیان، مریم را دیدند که بدون هیچ ازدواجی، همراه با نوزادی برگشته است زبان به طعن و سرزنش او گشودند. مریم علیه‌السلام  سخن نگفت و به کودکش اشاره کرد یعنی از او بپرسید. مردم که فکر می‌کردند حضرت مریم علیه‌السلام آغاز را مسخره می‌کند با عصبانیت گفتند: آخر چطور با کودکی که تازه به دنیا آمده و هنوز در گهواره است سخن بگوییم؟ این‌جا بود که به قدرت خالی تعالی، طفل نوزاد به سخن درآمده و فرمود: «إنّی عبدُ الله آتانی الکِتابَ وَجعلّنی نبیّاً…» ([۲۳]) به درستی که من بنده خداوند متعال هستم. او به من کناب عنایت فرمود و هم او مرا پیامبر خودش قرار داده است… حال مستشکلین اشکال صغر سن را برای این بزرگان چگونه حل می‌کنند؟ هر توجیهی که آن‌ها در این موارد بیاورند ما هم می‌توانیم همان را در مورد موعود(عج) بگوییم.

ـ ونصلُ الآن إلی السّؤالِ الرّابعِ وهُوَ یَقولُ: هب أنّ فرضیهَ القائدِ المُنتظر ممکنهٌ بِکلّ ما تَستَبطِنُه من عُمرِ طویلٍ وإمامَهٍ مُبکرهٍ وغیبَهٍ صامتهٍ، فإنَّ الإمکان لا یکفی للاقتناعِ بوجودِهِ فعلاً. فکیفَ نُؤمنُ فِعلاً بوُجودِ المَهدیِّ؟

چهارمین سؤال این است که حال اگر ما فرضیه‌ای را که شما بیان کردید با همان ویژگی‌هایی که گفتید مثل امامت زودرس، عمر طویل، غیبت کبری و… ممکن هم بدانیم تازه این مشکل ایجاد می‌شود که هرگز امکان دلیل بر وجود نیست و در هیچ منطقی ممکن بودن یک فرضیه دلیل بر واقعیت خارجی آن نیست.

حال از چه راهی می‌توان به بودن مهدی(عج) ایمان آورد؟ آیا صرف چند روایت مستند و غیر مستند از رسول اکرم(ص) می‌تواند پایه چنین عقیده مهمی باشد و آیا اصلاً می‌توان یک وجود واقعی و فعلی برای موعود(عج) اثبات کرد؟

استاد شهید رحمه‌الله‌‌ قبل از بیان پاسخ، اشکالی را که بر خود سؤال وارد است مطرح می‌فرمایند و آن این‌که سؤال‌کننده محترم، روایات وارده در این باب را از باب بی‌توجهی و کم‌لطفی مورد خدشه قرار داده حال آن‌که از روایاتی که فقط از منابع اهل سنت بالغ بر ۴٠٠ عدد می‌شود و به ضمیمه روایات شیعه طبق آن‌چه مؤلف کتاب شریف (منتخب الأثر) جمع‌آوری فرموده‌اند تعداد آن‌ها از مرز ۶٢٠٠ روایت می‌گذرد، نمی‌توان تعبیر به (چند روایت مستند و غیر مستند) کرد، بلکه باید گفت خیل روایاتی که قاطعانه و به تصریح از این موضوع سخن رانده‌اند!… بگذریم:

برای جواب دادن به پرسش فوق، مرحوم صدرالشهداء به دو دلیل بسنده می‌کنند:

  1. دلیل اسلامی که منظور همان روایات کثیره‌ای است که در این باب وارد شده و چنان‌که گفتیم با صراحت و قاطعیت حدو‌مرز این ایده را مشخص کرده است و ذیلاً به برخی از عناوین باب و تعداد روایت وارده اشاره می‌کنیم:

ائمه علیه‌السلام دوازده نفرند. (٢٧١)

امامان دوازده نفرند و اول آن‌ها علی علیه‌السلام و آخرشان مهدی(عج) است. (٩١)

امامان دوازده نفرند و نه نفر آن‌ها از فرزندان امام حسین علیه‌السلام و آخرین آن‌ها، قائم آن‌هاست. (١٠٧)

مهدی(عج) فرزند امام عسکری است. (١۴۶)

مهدی(عج) زمین را پر از عدل و داد خواهد کرد.(١٢٣) ([۲۴])

(نکته: این تعداد روایات علی‌رغم خودداری و احتیاطی که امامان ما علیه‌السلام در طرح مسأله مهدویت در سطح عمومی به جهت حفظ خلف صالح از خطر دشمنان داشته‌اند به ما رسیده است).

جالب است بدایند که برخی از این روایات از منابع اهل سنت استخرا ج شده‌اند. بنابراین وقتی (بخاری) در صحیحش می‌گوید: امامان بعد از پیامبر(ص) ١٢ نفرند، حال آن‌که خود بخاری معاصر امام جواد علیه‌السلام و امام هادی علیه‌السلام بوده است یعنی در خارج هنوز ١٢ امام تکمیل نشده بودند می‌توان به این نتیجه قطعی رسید که این احادیث نمی‌توانند ساخته دست شیعه باشند!

  1. دلیل علمی: تجربه‌ای است که امت اسلام در طول ۶٩ سال غیبت صغری به‌دست آورده‌اند. غیبت صغری فاصله آغاز امامت حضرت بقیه الله(عج) تا آغاز غیبت کبری است. در دوره غیبت صغری گرچه مردم امام علیه‌السلام را نمی‌دیدند اما از طریق افرادی که توسط حضرت صاحب الامر(عج) منصوب می‌شدند با ایشان در ارتباط بودند. غیبت صغری از سال ٢۶٠ق آغاز و به سال ٣٢٩ق پایان یافت. رابطین امام عصر(عج) در این ۶٩ سال چهار نفر بودند که در تاریخ به نام (نواب اربعه) معروفند. و به ترتیب عبارتند از:
  • ابو عمرو عثمان بن سعید العمری الاسدی (٢٨٠ ـ ٢۶٠ق).
  • محمد بن عثمان بن سعید (٣٠۵ ـ ٢٨٠ق).
  • ابوالقاسم حسین بن روح نوبختی (٣٢۶ ـ ٣٠۵ق).
  • ابوالحسن علی بن محمد سمری (٣٢٩ ـ ٣٢۶ق). ([۲۵])

این بزرگواران که قبر شریفشان در بغداد، زیارتگاه اهل دل است مشکلات مردم را به محضر حضرت عرضه کرده و پاسخ را به مردم می‌رساندند تا این‌‌که در سال ٣٢٩ امام عصر(عج) طی توقیعی به علی بن محمد سمری، خبر وفات ایشان را داده و اعلام فرمودند: کسی را به‌جای خودت نگذار که «فَقد وَقعتِ الغَیبهُ التّامَّهُ…» ([۲۶]). در حقیقت، غیبت صغری مقدمه‌ای بود برای غیبت کبری؛ چراکه اگر غیبت طولانی و بی‌حدومرز کبری به یک‌باره روی می‌داد، مردمی که سال‌ها به زندگی در کنار امام خو کرده بودند دچار سردرگمی و تحیر می‌شدند. لذا برای جلوگیری از این سرگردانی ابتدا غیبتی موقت (۶٩ ساله) روی داد و وقتی اهداف آن غیبت حاصل شد، دوران غم‌افزای غیبت کبری آغاز شد و نیابت خاصه هم به نیابت عامه که خط سیر مجتهد جامع الشرایط است تبدیل شد.

حال مگر ممکن است یک دروغ برای مدت ٧٠ سال بین مردم منتشر شود و چهار شخصیت بزرگ زمان، یکی پس از دیگری به‌گونه‌ای تابع و پیرو آن باشند؟ علم و عقل حکم می‌کند که چنین نبوده، بلکه مهدی(عج) واقعیتی بوده است که شیعیان همواره با او در ارتباط بوده و هستند و تمام مردم جهان را نیز به چنگ زدن به این ریسمان الهی دعوت می‌کنند. اما مطلبی را هم باید برای تکمیل این بحث استاد رحمه‌الله‌‌ اضافه کنم و آن این که برای اثبات وجود فعلی مهدی(عج) می‌توان به این ادله هم استناد کرد:

الف) تشرفات بسیاری که افراد مختلف در زمان غیبت صغری و غیبت کبری به محضر آن جناب داشته‌اند (برخی او را شناخته‌اند و حتی با او سخن گفته‌اند و… که شمه‌ای از احوال این نیک‌بختان را می‌توانید در کتاب‌هایی چون «العبقری الحسان، مرحوم علی اکبر نهاوندی»، «النجم الثاقب، مرحوم حاجی نوری» و… مطاله فرمائید) همه، دلائلی متقن بر وجود آن جناب است که در عرصه‌های مختلف زندگی به فریاد مظلومان رسیده و آنان را از هلاکت و فلاکت نجات می‌بخشد.

ب) ادله‌ای که در فقه اسلامی به آن‌ها اعتبار داده شده عبارتند از (کتاب ـ سنت ـ اجماع ـ عقل) مرحوم شهید رحمه‌الله‌‌ پاسخ سؤال را با استفاده از سنت و عقل دادند. حال آن‌که می‌توان از سایر ادله نیز بهره برد، از کتاب (قرآن) بیش از صد آیه در ارتباط با مهدی(عج) و یاران او و حتی امر به ارتباط با آن حضرت(عج) داریم! آخر چگونه ممکن است با کسی که وجود خارجی ندارد ارتباط برقرار کنیم؟ و اصولاً اگر مهدی(عج) وجود خارجی نداشته باشد، امر به ارتباط با آن حضرت از سوی خداوند حکیم، عبث و بیهوده نخواهد بود؟…

ج) دلیل دیگر ما هم اجماع است. مگر نه این‌که همه مسلمین اجماع دارند که صاحب الامر(عج) وجود دارد فلذا برای سلامتی ایشان صدقه می‌دهند و برای ظهورشان دعا می‌کنند و… آیا ما حق داریم این جماعت کثیر را متهم به کذب یا اشتباه کنیم و بگوییم مهدی(عج) وجود ندارد؟! به خصوص که:

اولاً) اجماع آن‌ها اجماع محصل است نه منقول (یعنی اجماع فقط برای ما نقل نشده، بلکه خودمان به راحتی می‌توانیم به اتفاق‌نظر مسلمین پی برده و اجماع را تحصیل کنیم).

ثانیاً) اجماع آن‌ها مبتنی بر ادله محکمی است که آن ادله در اختیار ما هم هست و فوقاً برخی از آن‌ها را ذکر کردیم.

  • لماذا لم یظهرِ القائدُ إذن طیله هذه المُدَه؟ وإذا کان قد أعدَّ نفسه للعملِ الاجتماعی، فما الّذی منعَه عن الظُّهور…؟

به راستی چرا مهدی(عج) قیام نمی‌کند؟ وچه مانعی بر سر راه ظهور ایشان وجود دارد؟ اصلاً چرا ایشان بلافاصله بعد از غیبت صغری ظهور نفرمودند؟ و آیا ظهور شرایط ویژه‌ای می‌طلبد که هنوز مهیا نیست؟ آیا تأخیر ظهور، ثمربخشی آن را مشکل‌تر نمی‌کند؟ مگر نه این‌که اگر ظهور بلافاصله بعد از غیبت صغری انجام می‌شد از طرفی قدرتی که طی ٧٠ سال انسجام و مرکزیت یافته بود در اختیار موعود(عج) قرار می‌گرفت و از طرف دیگر حکومت حاکم بر جامعه چندان نضج نگرفته بود و در صعنت و تکنولوژی به گرد پای حکومت‌های امروزی هم نمی‌رسید. آیا غلبه بر این حکومت‌ها مشکل‌تر نیست و…؟

پاسخ) اصولاً هر انقلابی برای به‌ثمر رسیدن نیاز به شرایط و زمینه‌های مناسبی دارد. اگر به انقلاب‌های موفقی که در طول تاریخ رخ داده است نظر افکنید می‌بینید که همه آن‌ها هنگامی رخ داده‌اند که بستر مناسب برای بروزشان حاصل شده است. آیا هیچ فکر کرده‌اید چرا امام حسن علیه‌السلام به صلح با معاویه تن داد ولی ابا عبدالله علیه‌السلام به جهاد مسلحانه روی آورد با آن‌که ما، در مورد ائمه می‌گوییم «کُلّهم نُورٌ واحِدٌ» با کمی بررسی به این نتیجه می‌رسید که شرایط قیام مسلحانه در زمان امام مجتبی علیه‌السلام وجود نداشت. یا مثال ملموس‌تری را در نظر بگیرد. انقلاب اسلامی ایران! این انقلاب هم وقتی پیروز شد که زمینه‌های انقلاب فراهم آمد. شاه به سوی ارکان مذهبی و دین مردم نشانه رفت، چادر از سر ناموسشان برداشت، امنیت را از آن‌ها سلب کرد و… در چنین فضایی بود که امام راحل رحمه‌الله‌‌ زمینه را برای قیام، مساعد دیده و فرمان حرکت علیه مواضع رژیم پهلوی را صادر فرمودند. بنابراین انقلاب و قیام موعود(عج) نیز از این قاعده مستثنی نیست وگرچه از بعد آسمانی سرچشمه گرفته و خداوند می‌تواند با اعجاز این شرایط را فراهم آورد، ولی از آن‌جا که انسان موجودی است مختار و باید خودش راهش را بیابد، خدای تعالی نخواسته است در جنبه اجرایی این رسالت از معجزه بهره گیرد. حال طبعاً این سؤال مطرح می‌شود که شرایط ظهور موعود(عج) چیست؟ استاد شهید رحمه‌الله‌‌ دو شرط اساسی را زمینه‌ساز ظهور امام عصر(عج) می‌دانند:

  1. زمینه انسانی: یعنی انسان‌ها به پوچی این تمدن دور از معنویت پی برده و به جست‌وجوی کسی برخیزند که بتواند آرامش و صلح و صفا را به آن‌ها برگرداند. البته مسیری که در حال حاضر کاروان بشریت در پیش گرفته است به‌سوی همین منزل‌گاه ره‌سپار است و انسان جدید خود را در لابه‌لای منفی‌بافی‌ها و مشکلات تمدن جدید و خودساخته اسیر می‌بیند. آمار بالای خودکشی در کشورهای صنعتی حاکی از فقدان معنویت و خستگی روحی مردم آن‌جاست و بالاخره می‌توان گفت این شرط ظهور در حال تحقق است و انسان‌ها به تدریج می‌فهمند که باید از این بی‌سر و سامانی نجات یابند و باید به تکیه‌گاهی محکم، تکیه کنند!
  2. اما در زمینه مادی: در سؤال آمده بود که پیشرفت تکنولوژی و صنعت، ستمکاران را قوی‌تر می‌کند و غلبه بر آن‌ها نیز مشکل‌تر خواهد بود، ولی مرحوم صدر الشهداء می‌فرماید: بالعکس، شرایط تمدن جدید زمینه اجرای رسالت آسمانی را آسان‌تر می‌کند. با پیشرفت علم و دانش مسافت‌ها کوتاه‌تر و وسایل ارتباط‌‌جمعی قوی‌تر می‌شود و این‌ها کمک خواهند کرد که موعود(عج) خیلی سریع‌تر پیام حقانیت خود را به گوش جهانیان رسانده و آن‌ها را به‌سوی سعادت و کامیابی رهنمون سازد!

اخیراً کتابی با عنوان «آیا ظهور نزدیک است؟» به دستم رسید که مؤلفین با زحمات زیاد، آراء علماء و مجتهدین را پیرامون امام عصر(عج) و ظهورشان گردآوری و چاپ کرده بودند. یکی از آن سؤالات همین بود که شرایط ظهور امام زمان(عج) چیست؟ فکر می‌کنم آوردن پاسخ برخی از علماء خالی از لطف نباشد:

١‌) آیت الله خزعلی(حفظ الله): آماده شدن جهان از نظر ابزار و رسانه و آماده شدن مردم جهان از نظر یأس و سرخوردگی از حکومت‌ها و عطش شدید به یک حکومت عادله.

٢‌) آیت الله علوی گرگانی(حفظه الله): مشیت حق تعالی و اعمال مربوط به ملت که باید با تهذیب نفس و خودسازی زمینه را برای ظهور آن حضرت آماده کنند.

٣‌) آیت الله مکارم شیرازی(حفظه الله): الف ـ آمادگی فکری و فرهنگی مردم جهان که به جایی برسند که بفهمند مسأله «نژاد» یا «ملیت» و… اصلاً مهم نیست؛ بلکه دنیا را یک کشور بدانند. ب ـ آمادگی تکنولوژی: بر خلاف آن‌چه برخی می‌پندارند که رسیدن به مرحله تکامل اجتماعی و صلح جهانی همراه با نابودی تکنولوژی‌ها و صنایع است باید بگوییم اتفاقاً وجود این صنایع برای انقلاب جهانی موعود(عج) بسیار موثر وکارآمد و مفید خواهد بود، لذا پیشرفت آن‌ها هیچ نگرانی ندارد! ج ـ آمادگی اجتماعی: مردم جهان باید از ظلم و ستم نظام‌های موجود خسته شوند و تلخی این زندگی یک بعدی و مادی را حس کنند و حتی از این‌که ادامه این راه در آینده ممکن است مشکلاتی را حل کند مأیوس گردند… ([۲۷])

و نظرات سایر علما هم عمدتاً حول همان دو محوری که استاد شهید مطرح فرمودند دور می‌زند، لذا از نقل آن‌ها صرف‌نظر کردیم.

  • ونأتی إلی سؤالٍ فی تسلسُلِ الأسئله المتقدّمه، وهوَ السّؤال الذی یقولُ: هل للفردِ مَهما کان عظیماً القدره علی إنجاز هذا الدّور العظیم؟

یک انسان هر قدر هم که قوی باشد مگر می‌تواند بر این تمدن عظیم غلبه پیدا کند و چنان نقش بزرگی را ایفا نماید؟ استاد رحمه‌الله‌‌ ابتدا می‌فرمایند: این پرسش از طرز تفکر ویژه‌ای نسبت به تاریخ سرچشمه می‌گیرد که طبق آن تفکر انسان عامل ثانوی است، لذا توان مقابله با عامل اولیه (تاریخ) را ندارد.

اساساً در ارتباط با (تاریخ) دو دیدگاه مهم و مطرح وجود دارد:

اول: دیدگاه فلاسفه غرب است که تاریخ را بسان ظرفی در نظر می‌گیرند که انسان مظروف آن است. به عبارت دیگر تاریخ را دارای هویتی حقیقی می‌داند که تمام انسان‌ها و پدیده‌ها را دربرمی‌گیرد. گویا طوقی بر گردن آن‌ها انداخته و آن‌ها را به هر سو که بخواهد می‌کشد.

«هِگِل» می‌گوید: «تاریخ کشتارگاه اراده‌های فردی انسان‌هاست».

«مارکس» عقیده دارد: «انسان‌ها در برابر حوادث تاریخ مانند قابله‌ای هستند که تنها به وضع حمل مادر (تاریخ) کمک می‌کنند و از کشتن نوزاد یا برانداختن آن عاجزند».

«اِنگلِس» خدای تاریخ را سنگدل‌ترین خدایان می‌داند که ارابه پیروزی خود را از روی اجساد مردگان و کسانی که در مقابل او بایستند، به‌پیش می‌راند»([۲۸]).

دوم: دیدگاهی است که تاریخ را ساخته دست انسان‌ها می‌داند؛ به تعبیر دیگر تاریخ را همان روابط انسان‌ها می‌داند که غبار زمان به خود گرفته‌اند. حال باید به بررسی این دیدگاه پرداخت. مطابق دیدگاه اول انسان موجودی است مقهور تاریخ و توانایی مقابله با آن را ندارد. این دیدگاه اشکالات عدیده‌ای دارد من جمله: ١. با اختیار و آزادی انسان، منافات دارد. ٢. از دیدگاه دین اسلام مردود است. ٣. مطالعه آن (تاریخ) هیچ فایده‌ای ندارد و… طبق همین نظریه است که سؤال فوق مطرح می‌شود و پیروزی قائم(عج) بر تاریخ امری غیر قابل درک جلوه می‌کند. اما از دیدگاه دوم که همان دیدگاه اسلام است تاریخ ساخته دست‌های ماست و این ما هستیم که آن‌را می‌سازیم و به همین دلیل قرآن به ما امر می‌کند در احوال ملل سابقه تحقیق کنیم و ببینیم آن‌ها چگونه تاریخشان را رقم زدند، از اشتباهات آن‌ها عبرت بگیریم و خوبی‌هایشان را به‌کار بندیم:

«قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِکُمْ سُنَنٌ فَسِیرُواْ فِی الأَرْضِ فَانْظُرُواْ کَیْفَ کَانَ عَاقِبَهُ الْمُکَذِّبِینَ»([۲۹]).

«پیش از شما سنت‌هایی وجود داشت، پس در اطراف زمین سیر کنید تا عاقبت تکذیب کنندگان را ببینید…».

طبق این دیدگاه پیروزی موعود(عج) بر تاریخ و تمدن کنونی امری قابل درک است و بلکه قبلاً هم چنین پیروزی‌هایی در جبهه حق شکل گرفته است، پیامبر اکرم(ص) چنان زمام امور را در دست گرفتند که باعثِ تعجب همگان شدند و تمدن نوینی را پدید آورند که هیچ‌گاه موقعیتها و زمینه‌های محیط آن را ایجاب نمی‌کرد. حال چه اشکال دارد که بگوییم آن‌چه آن روز به دست پیامبر عظیم الشأن اسلام(ص) رخ داد امروز در چهره جدید و متناسب با جامعه کنونی ما به دست مهدی موعود(عج) رخ خواهد داد؛ به‌خصوص که شخص پیامبر(ص) نیز از آن حضرت یاد کرده و پیروزی ایشان را بشارت داده‌اند:

«لَتَملأنّ الأرضُ ظُلماً وعُدواناً ثُمَّ لَیجرُجنَّ رجلٌ من أهلِ بَیتی یَملأها قِسطاً وعَدلاً کما مُلئت ظُلماً وعُدواناً»([۳۰]).

«زمین از ظلم و ستم پر می‌شود آن‌گاه مردی از فرزندان من خروج می‌کند و آن را از عدل و داد پر می‌کند، چنان‌که از ظلم و ستم پر شده بود».

  • ونصلُ فی النّهایه إلی السَؤالِ الأخیرِ منَ الأسئلهِ الّتی عَرضناها وهو السؤالُ عن الطّریقه الّتی یُمکن أن نتصوَّر من خلالِها ما سَیتمُّ علی یدِ ذلک الفرد من انتصارٍ حاسمٍ للعدلِ وقضاءٍ علی کِیانات الظُّلمِ المواجِههِ لَه.

روش تحولی روز موعود چگونه است؟ و از چه راهی می‌توان پیروزی قاطعانه عدل را بر موجودیت فاسد جهانی تصور کرد؟ نمی‌دانم چرا استاد شهید رحمه‌الله‌‌ این ٢-٣ سؤال اخیر را با کیفیتی قابل قبول و استدلال‌هایی محکم پاسخ نگفته‌اند. تصور من این است که یا فکر کرده‌اند که همین مقدار جواب، کفایت می‌کند و یا این‌که در آن فرصت کوتاه، چیز دیگری به ذهن ایشان نرسیده است. مثلاً همین سؤال را این‌گونه پاسخ داده‌اند که پاسخ جامع این پرسش، به شناخت کامل زمان و موقعیت تاریخی ظهور بستگی دارد و چون تاریخ ظهور مشخصات آن برای ما معلوم نیست به هیچ وجه نمی‌توان با پیش‌گویی علمی حوادث روز موعود را بازگو کرد، چراکه غالباً ساخته ذهن ماست و ممکن است مطابق با واقع نباشد. و تنها پاسخی که ارائه فرموده‌اند این است که: «فقط یک فرضیه اساسی در این زمینه مطرح است که می‌توان آن را در پرتو روایات ظهور و تجربه انقلاب‌های بزرگ به‌دست آورد و آن این‌که فرض کنیم ظهور مهدی(عج) پس از بروز یک خلأ عظیم که در پی بحران و عقب‌گرد تمدن ایجاد می‌شود رخ دهد که البته این عقب‌گرد، محصول تصادف بی‌شعور نیست تا بدون هیچ مقدمه‌ای رخ دهد، بلکه نتیجه طبیعی تناقضات تاریخ منهای خداست که وقتی راه‌حل قاطعانه‌ای جهت تناقضات مذکور پیدا نشد آتش خانمان‌سوزی شعله‌ور می‌گردد و در آن لحظه حساس تاریخ، نوری برای خاموش کردن آن آتش و نجات همه انسان‌ها ظهور می‌کند تا عدالت آسمانی را در روی زمین اجرا کند».

جدای از تشبیه اخیر استاد شهید رحمه‌الله‌‌ که نه از نظر صنایع ادبی زیباست و نه از نظر مفهوم رسا (آخر خاموش کردن آتش با نور، چه نوع تشبیهی است؟) باید بگوییم پاسخ این سؤال آخر وصله ناجوری بود بر پیکر این نوشته محققانه که استاد شهید رحمه‌الله‌‌ در فرصتی چند روزه به رشته تحریر درآورده‌اند. چراکه ما گرچه با فرمایش ایشان که پیش‌گویی علمی حوادث روز موعود را نادرست خواندند موافقیم، اما می‌گوییم نیازی به پیش‌گویی نداریم چراکه اولاً عقل و ثانیاً روایات ظهور (که به آن اشاره فرمودند) تا حدی که برای ما قابل فهم بوده و اشکالاتی مثل سؤال مذکور را پاسخ دهند مطلب دارند. به‌عنوان مثال نماز خواندن حضرت عیسی علیه‌السلام پشت سر امام زمان(عج) تمام پیروان مسیح را به کرنش در مقابل موعود(عج) وا خواهد داشت و نشانه‌هایی که موعود(عج) همراه خود دارد به سرعت او را در رسیدن به هدفش یاری می‌کند. مثلاً با این همه پیش‌روی ارتباطات، تلویزیون‌ها، ماهواره‌ها و… وقتی افراد بشر ببینند وقتی امام زمان(عج) صحبت می‌کند تصویرش در اقطار گیتی دیده می‌شود و سخنانش در سراسر جهان شنیده می‌شود (صیحه آسمانی و…) آن هم بدون استفاده از دستگاه‌های صوتی و تصویری، خواهند فهمید که این امر، فوق قدرت بشری و از ردیف معجزات است، لذا به مهدی(عج) ایمان خواهند آورد.

ذکر این نکته هم بد نیست که معمولاً معجزات انبیا و ائمه علیه‌السلام به مناسبت زمان و شرایط محیط خودشان بوده، مثلاً وقتی بازار طب و طبابت گرم بود معجزه حضرت عیسی علیه‌السلام این بود که بدون هیچ دارو و وسیله‌ای مریض‌ها را شفا می‌داد یا حضرت موسی علیه‌السلام که در زمانی مبعوث شد که سحر و جادو بسیار پیشرفته بود، لذا او عصای چوبیش را تبدیل به اژدها می‌کرد تا سَحَره و مردم بفهمند این معجزه است نه سحر؛ چراکه هیچ ساحری نمی‌تواند چنین کاری بکند و یا در عصر حضرت ختمی مرتبت که بازار ادبیات و شعر و… گرم بود قرآن کریم با آن فصاحت و بلاغت بی‌نظیرش همه را مجذوب خود کرده و حقانیت آورنده‌اش را اثبات نمود. حال در مورد امام عصر(عج) با توجه به پیشرفت‌های شگفت ارتباطات، ماهواره‌ها و… ایشان با معجزه‌ای که خداوند در اختیارش قرار داده (که فوقاً عرض شد) صاحبان این صنایع را به زانو در خواهد آورد. یعنی آن‌ها طبعاً به خارق‌العاده بودن این امر پی برده و به آن حضرت ایمان می‌آورند([۳۱]).

صرف‌نظر از تمام این‌ها مشی عادلانه امام علیه‌السلام و یارانشان و نشر حقایق زلال و دل‌نشین وحی که داروی دردهای مردمی است که از ظلم و ستم زمانه به تنگ آمده‌اند، به‌عنوان قوی‌ترین وسیله در جهت جذب مردم به سوی موعود(عج) به‌کار می‌رود. بنابراین ما، چندان هم از روش تحولی روز موعود بی‌خبر نیستیم.

در پایان، با آرزوی علو درجات برای این شهید بزرگوار، از خداوند متعال می‌خواهیم که ما را در زمره یاران واقعی امام عصر(عج) قرار داده و ان‌شاء الله هرچه زودتر چشم‌های ما را به جمال دل‌آرای آن حضرت روشن فرماید.

«آمین یا رب العالمین»

السلام علیک یا صاحب الزمان(عج)

گل همیشه بهارم، خدا کند که بیایی اسیر طعنه خارم، خدا کند که بیایی
چو بید دست و دلم را به چنگ باد سپردم نمانده هیچ قرارم، خدا کند که بیایی
پر از ترانه و اشکم به چشم‌های تو سوگند برای آن‌که ببارم، خدا کند که بیایی
تمام سهم نگاهم از آسمان و زمینی تمام دار و ندارم! خدا کند که بیایی
کنار جاری شب‌ها، برای آمدنت، آه! هنوز آینه دارم، خدا کند که بیایی([۳۲])

«والسلام علیکم»

«١۴ ربیع الثانی ١۴٢١ / ٢۶ تیرماه ١٣٧٩»

فهرست منابع و مأخذ:

  • قرآن مجید.
  • ابوالقاسم پاینده، نهج الفصاحه (فرهنگ سخنان پیامبر(ص))، انتشاران جاویدان.
  • حاج شیخ عباسی قمی، مفاتیح الجنان.
  • سید هاشم بحرانی، الحجه فیما نزل فی القائم الحجه، مؤسسه الوفاء، بیروت، لبنان ١٩٨٣م.
  • حاج شیخ علی یزدی حائری، الزام الناصب فی إثبات الحجه الغائب، مکتب الرضی، قم ١٣۶٢ش.
  • آیت الله صافی گلپایگانی، منتخب الأثر فی الإمام الثانی عشر، مکتبه الصدر، تهران.
  • اناجیل مرقس، لوقا، یوحنا، ترجمه از زبان اصلی یونانی، دارالسلطنه لندن، ١٩۵٩م.
  • کتاب مقدس (عهد عتیق و عهد جدید)، ترجمه از زبان‌های اصلی عبرانی، کلدانی، یونانی، دارالسلطنه، ١٩۴٧م.
  • قاموس کتاب مقدس، ترجمه و تألیف مستر هاکس، انتشارات اساطیر، ١٣٧٧ش.
  • کتاب تورات، سفر پیدایش.
  • زبور داود از کتاب مقدس.
  • کتاب دانیال نبی از کتاب مقدس.
  • سید حسن ابطحی، مصلح آخرالزمان، انتشارات بطحاء، قم، پاییز ١٣٧۶ش.
  • محمدباقر صدر، دراسات فی حیاته وفکره، مؤسسه دارالإسلام، بیروت.
  • ابوالفضل شکوری، سیره صالحان، چاپ اول، تابستان ١٣٧۴ش.
  • سید محمد موسوی، زندگی‌نامه شهید آیت الله صدر، نشر بشیر، قم.
  • سید نعمت الله حسینی، مردان علم در میدان عمل.
  • م. جرفادقانی، علمای بزرگ شیعه از کلینی تا خمینی.
  • سید حسن ابطحی، مصلح غیبی، ناشر کانون بحث و انتقاد دینی، مشهد مقدس.
  • آیت الله مکارم شیرازی، ۵٠ درس اصول عقائد برای جوانان، انتشارات هدف، قم ١٣٧٣ش.
  • سید محمدباقر صدر، بحث حول المهدی(عج)، مرکز الغدیر للدراسات الإسلامیه، ربیع الثانی ١۴١٧ق، ١٩٩۶م.
  • سخنی پیرامون مهدی(عج)، مترجم محمد نبی‌زاده.
  • علامه سید محمدباقر مجلسی، بحار الانوار.
  • (محمد احمد جادالمولی و…) قصه‌های قرآن، مترجم مصطفی زمانی، انتشارات فاطمه الزهرا(س)، قم، تابستان ١٣٧۶ش.
  • سید عبدالکریم هاشمی‌نژاد، پاسخ ما به مشکلات جوانان، ج١، چاپ‌خانه طوس، مشهد.
  • در آستانه خورشید (مجموعه شعر)، انتشارات نور ولایت، چاپ طلوع، بهار ١٣٧۶ش.
  • بینش اسلامی چهارم متوسطه، محمدعلی سادات و حمید طالب‌زاده، چاپ و نشر ایران، تهران ١٣٧٢ش.

([۱]) قصص: ۵.

([۲]) علامه بزرگوار سید هاشم بحرانی در کتاب شریف «المحجه فیما نزل فی القائم الحجه» ١٢٠ آیه را که به همراه «مستدرک المحجه» تعداد آن‌ها به ١٣٢ آیه می‌رسد. در این خصوص دانسته و استاد معظم حاج شیخ علی یزدی حائری در اثر گران‌سنگ خود «الزام الناصب فی إثبات الحجه الغائب» تعداد آیات مربوط به امام عصر؟عج؟‌ را ١٣٣ آیه دانسته و آن‌گاه آن‌ها را با تفسیر روایی (مأثور) نقل می‌کند. در میان روایات هم به عدد ۶٢۵٩روایت برمی‌خوریم  که حضرت آیت الله صافی گلپایگانی آن‌ها را از طریق شیعه و اهل سنت در کتاب ارزشمند «منتخب الأثر فی الإمام الثانی عشر؟ع؟» گردآوری فرموده‌اند.

([۳]) مصلح آخرالزمان، سید حسن البطحی، ص ٨٧.

([۴]) شیلو: کسی که دارای حق باشد و برخی لفظ شیلو را به صلح و سلامتی تعبیر نموده‌اند… قاموس کتاب مقدس، ص ۵۴٧.

([۵]) انجیل یوحنا، باب ١۶، شماره ٧.

([۶]) کِشِن: نام پیامبر گرامی اسلام(ص) در لغت هندی.

([۷]) ۵٠ درس اصول عقائد برای جوانان، آیه الله مکارم شیرازی، ص ٣١۴.

([۸])آل عمران: ٢٠٠.

([۹]) محمود شریعت زاده خراسانی، حکومت جهانی حضرت مهدی؟عج؟‌ از دیدگاه قرآن و عترت، ص ۵٠.

([۱۰]) مجله علمی دانستنی‌ها، سال دوم، شماره ٣۵، ١۵ دی‌ماه ١٣۵٩، ص ۵٠.

([۱۱])أنبیاء: ۶٩.

([۱۲])اسراء: ١.

([۱۳])عنکبوت: ١۴.

([۱۴]) بحار الانوار، ج ١٣، ص ٣٠٨.

([۱۵])یس: ١۴٣ ـ ١۴۴.

([۱۶]) قصه‌های قرآن (محمد احمد جاد المولی و سه تن دیگر)، ترجمه استاد مصطفی زمانی، ص ٣٢۴.

([۱۷]) سید عبدالکریم هاشمی نژاد، پاسخ ما به مشکلات جوانان، ج١، ص ٢٣ ـ ۶.

([۱۸]) بحار الانوار، ج ١٣، ص ١٢۵٣.

([۱۹]) محمد حسن توکل، در انتظار موعود، ص ۵.

([۲۰])بقره:  ٢۵٨.

([۲۱]) صد و یک بحث و مناظره جالب و خواندنی، محمدمهدی اشتهاردی، ص ١۴٢ ـ ١٣٧.

([۲۲])مریم: ١٢.

([۲۳])مریم: ٣٠.

([۲۴]) آیه الله صافی گلپایگانی، منتخب الأثر فی الأمام الثانی عشر.

([۲۵]) حکومت جهانی حضرت مهدی؟عج؟‌ از دیدگاه قرآن و عترت، محمود شریعت‌زاده خراسانی، ص ٣۵.

([۲۶])شیخ عباس قمی، منتهی الآمال، ج ٢، ص ٨٩۴.

([۲۷])آیا ظهور نزدیک است؟، مؤسسه گل یاس، ص ١٢-١۵.

([۲۸]) بینش اسلامی، سال چهارم دبیرستان، ١٣٧٢، ص ٧۵.

([۲۹])آل عمران: ١٣٧.

([۳۰]) نهج الفصاحه؛ گردآوری ابوالقاسم پاینده، ص ۴٧١، شماره ٢٢٢١.

([۳۱]) سید حسن ابطحی، مصلح غیبی، ص ١۴٨-١۵٢ ( با تغییر و تصرف).

([۳۲]) در آستانه خورشید (مجموعه شعر) ص ٧٨، شعر از رضا علی اکبری.

نویسنده: محمد عبد اللاوی

شهید آیت الله سید محمد باقر صدر درباره فلسفه تشریع عبادات، مجموعه کاملی را ارائه کرد که باعث پی‌‌‌ریزی یک نظام فلسفی مبتنی بر ارتباط انسان با غیب و تاریخ گردید؛ این برداشت فلسفی از تشریع عبادات، بر اساس خواسته‌‌‌های شریعت و از راه تفسیرهای انجام گرفته برای آیات قرآنی و احادیث شریف به‌‌‌وجود آمده است. (به‌‌‌نظر می‌‌‌رسد صحیح «به‌‌‌وجود آمده است» باشد. م.) فلسفه عبادات که شهید صدر آن را مطرح می‌‌‌کند به‌‌‌طور کلی، چه از جهت منطق و چه از جهت غایت حول محور تقوی می‌‌‌چرخد.

از همین‌‌‌جا، جنبه‌‌‌های اجتماعی و سیاسی عبادات آشکار می‌‌‌شود؛ زیرا آن‌‌‌گونه که شهید صدر تقوی را تحلیل نموده است، تنها یک حالت عاطفی و آرام‌‌‌بخش نیست تا آدمی برای برطرف نمودن غصه‌‌‌های زندگی، بدان پناه ببرد؛ بلکه تقوی، محل تلاقی «عبادات» و«معاملات» است و به این خاطر، گستره تقوی تمام زوایای زندگی اجتماعی را دربر می‌‌‌گیرد.

در پرتو این دیدگاه، می‌‌‌یابیم که عبادت‌‌‌ها فقط یک خط عمودی یعنی رابطه میان انسان و خدا نیست؛ معنویت در عبادات، چند بُعدی است  و به‌‌‌خلاف معنویت‌‌‌های موجود بودایی، مسیحیت و مذاهب دیگری که حالت آرام‌‌‌بخشی آخرت‌‌‌اندیشی و اجتماع‌‌‌گریزی دارند، معنویت اسلام دارای ویژگی‌‌‌ها و ابعادی گوناگون است؛ این معنویت، ریشه در زندگی اجتماعی دارد و جریانی همراه با ایمان است که همه زوایای زندگی را فرا می‌‌‌گیرد و انسان را وا می‌‌‌دارد تا نسبت به مسایل اجتماعی و حوادث تاریخی حساس باشد.

در نتیجه، عبادات به این معنا یک حالت انفعالی نیست؛ بلکه به معنای حضور انسان باتمام ابعاد جسمی و عقلی و عاطفی است و این حالت غیر از حالت‌‌‌‌‌‌های عاطفی و انفعالی است که عقل در آن نقشی ندارد؛ زیرا غایب بودن عقل، به معنای جریان یافت هرج‌‌‌ومرج در حرکت «امت» می‌‌‌باشد و این، در تضاد جدی با عباداتی است که خدای متعال در نظامی بی‌‌‌نظیر وضع کرده است؛ بنابراین، عاطفه‌‌‌های پدید آمده به‌‌‌واسطه عبادت، عاطفه‌‌‌هایی خودجوش و بی‌‌‌حساب نیست؛ بلکه در چارچوب احکام شرعی و بر اساس نوع نگاه اسلام به هستی و زندگی است، لذا مطابق تحلیل شهید صدر نمی‌‌‌توان از بعد روحانی یا مادی و یا ایده‌‌‌آلیستی و یا رئالیستی به بررسی عبادات پرداخت. فلسفه مستنبِط از عبادات، فلسفه بی‌‌‌نظیری است و مفاهیم فلسفه غربی این قابلیت را ندارد که برای عبادات چارچوب مناسبی بسازد و این سخن با توجه به ویژگی‌‌‌های عاطفی، ارزشی و عقلانی قطعی و نیز با توجه به عنایتی که عبادات به حرکت تاریخی دارد، روشن می‌‌‌شود.

طبق تحلیل شهید عبادت‌‌‌ها، واجب‌‌‌های شرعی، با توان پاسخ‌‌‌گویی به نیازی حتمی در نظام هستی است که انسان، به حکم انسانیت خویش آن را احساس می‌‌‌کند و بنابر این تحلیل، موجود نسبی از طریق عبادات با موجود مطلق ارتباط برقرار می‌‌‌کند.

«و نظام عبادی در شریعت اسلام یکی از بخش‌‌‌های ثابت و لا یتغیری است که از نحوه زندگی روزمره و دگرگونی‌‌‌های اجتماعی، جز مقداری اندک تأثیر نمی‌‌‌پذیرد.. ([۱]) در نظام عبادات، انسان عصرِ اتم و فضا باید نماز بخواند و روزه بگیرد و به حج برود، همان‌‌‌گونه که انسان در عصر آسیاب دستی نماز می‌‌‌خواند و روزه می‌‌‌گرفت و به حج می‌‌‌رفت… و از این نتیجه می‌‌‌گیریم که نظام عبادی، نیاز ثابتی را در زندگی انسان برطرف می‌‌‌سازد؛ زیرا رفع نیاز به‌‌‌گونه ثابت، به معنای وجود نیاز ثابت است»([۲]).

تردیدی نیست که مکتب‌‌‌های فلسفی، رابطه انسان با موجود مطلق را بر اساس نظریه‌‌‌های متافیزیکی‌‌‌شان پی‌‌‌ریزی کرده‌‌‌اند؛ اما اسلام این رابطه را از طریق عبادات برقرار کرده است؛ کما این‌‌‌که آن را به‌‌‌طور کلی و مجمل بیان نکرده است تا انسان‌‌‌ها در چگونگی انجام آن حیران و سرگردان بمانند و در وادی شرک و بدعت فرو غلطند و اسلام ثابت کرده است که جز از طریق دین و آن هم با انجام واجبات شرعی. راهی برای ارتباط با موجود مطلق وجود ندارد.

نسبی بودن انسان او را موجودی نیازمند به خدای متعال قرار می‌‌‌دهد، ولی با عقل محض نمی‌‌‌توان چارچوب‌‌‌های این ارتباط را معین ساخت؛ زیرا عقل در درک امور غیبی عاجر است؛ لذا شهید صدر با نظر به ویژگی‌‌‌های نظام عبادی، آن را مجموعه‌‌‌ای می‌‌‌داند که در آن دیدگاه اسلام نسبت به مسأله متافیزیک طرح می‌‌‌شود.

اجتهادی ندانستن عبادات و امور مربوط به عالم غیب، نظیر ذات خدای سبحان و صفات الهی به معنای توفیقی بودن احکام شرعی، می‌‌‌باشد و با تفسیری فلسفی و روشن‌‌‌شناسانه این دیدگاه قرآنی، بدین معناست که اسلام موضعی نقادانه در شناخت‌‌‌شناسی دارد؛ موضعی که فکر فلسفی به برخی جوانب آن نیز پی نبرده بود، به‌‌‌جز در عصر جدید که آغاز این‌‌‌گونه نظر انداختن بر شناخت، به وسیله ایمانوئل کانت، فیلسوف آلمانی صورت گرفت؛ در مقابل، قرآن کریم، جنبه‌‌‌های علمی زندگی را اجتهادی دانسته است. یعنی به عقل بر اساس خواسته‌‌‌های شرع و اقتضاهای زمانی، اجازه دخالت داده؛ در نتیجه احکام مربوط به معاملات، احکامی توافقی و مرتبط با منطقه فراغ است که شارع حدود و مبادی آن را مشخص کرده است.

قرآن کریم، در باب عبادات و امور غیبی، به در اختیار گذاردن مبادی عام آن بسنده نکرده، بلکه آن‌‌‌ها را در کامل‌‌‌ترین شکل به‌‌‌گونه‌‌‌ای که هیچ نوع تغییری ممکن نباشد، عرضه کرده و به همین خاطر، بعد از کلام خدا، جای سخنی برای بشر باقی نخواهد ماند؛ زیرا هرگونه تلاشی برای به عقل کشیدن عباداتِ فرا عقلی به‌‌‌ناچار انسان را از منطقی بودن خارج می‌‌‌سازد؛ شهید صدر می‌‌‌فرماید:

«نظام عبادی در شریعت اسلام، یکی از بخش‌‌‌های ثابت و لایتغیری است که از نحوه زندگی روزمره دگرگونی‌‌‌های اجتماعی، جز مقداری اندک تأثیر نمی‌‌‌پذیرد؛ به خلاف دیگر جوانب تشریع، مثل معامله‌‌‌ها و عقد و قراردادها که انعطاف‌‌‌پذیر و متغیر است و روش‌‌‌های پژوهشی و اجرای آن‌‌‌ها از شرایط اجتماعی در حال تغییر، متأثر می‌‌‌شود و این بدان معناست که شریعت، نماز و روزه و حج و زکات و دیگر عبادات را به‌‌‌عنوان نسخه‌‌‌ای زمان‌‌‌دار و محدود به شرایطی که شریعت در تاریخ خود پشت‌‌‌ سر نهاده، به حساب نیاورده است و چنان‌‌‌چه آن عبادات را بر انسان‌‌‌هایی واجب کرد که با ابتدایی‌‌‌ترین وسایل شخم می‌‌‌زدند، آن‌‌‌ها را بر مردمان این عصر نیز که در جست‌‌‌وجوی راهی برای به حرکت درآوردن و استخدام وسایل با نیروی اتم هستند، واجب ساخته است»([۳]).

بدین‌‌‌ترتیب، از منظر شهید، قرآن کریم مجموعه منظمی ارائه می‌‌‌دهد که در آن علاوه بر شریعت، عقل و واقعیت‌‌‌های زندگی نیز نقش ایفا می‌‌‌کنند. از جنبه فلسفی و عقیدتی می‌‌‌توان گفت: این نظریه بر دو «دید» پایه‌‌‌ریزی می‌‌‌شود؛ اول: شناخت‌‌‌شناسانه که در نقد عقل و توانایی محدود آن در امور غیبی تبلور می‌‌‌یابد؛ دوم: دید اجتماعی که تلاش می‌‌‌کند با دور ساختن امت از تمامی اختلاف‌‌‌هایی که نتیجه پراکندگی اجتماعی و سیاسی است، وحدت امت را تضمین نماید.

اگر عقل به اسم منطق یا اجتهاد، در عبادات دخالتی ندارد؛ اما در تحلیل ارتباط میان عبادات و زندگی اجتماعی و پرده برداشتن از بعدهای مختلف عبادات ونتیجه‌‌‌های آن دخالت دارد؛ پس دامنه عبادات، از بحث‌‌‌های طرح شده در فروعات فقهی گسترده‌‌‌تر بوده می‌‌‌تواند به دورنماهای مورد توجه انسان در حرکتش به‌‌‌سوی مطلق، جهت‌‌‌دهی کند و آن را به‌‌‌گونه‌‌‌ای سامان می‌‌‌دهد که در فعالیت‌‌‌های تمدنی بشر، اثر مثبت برجا می‌‌‌گذارد.

«علت به نابودی افتادن و به بن‌‌‌بست رسیدن انسان، از این‌‌‌رو به آن‌‌‌رو شدن مستمر و همراه با گمراهی است که او را به موجودی مطلق متصل نمی‌‌‌سازد تا بتواند در مسیر دشوار وطولانی‌‌‌اش بر او تکیه زند و از اطلاق و شمولیتش، یاری و مدد گیرد و از ره‌‌‌آورد اتصال به آن مطلق، از هدف درکی روشن پیدا کند و حرکتش را به تمامی هستی و به ازل و ابد ارتباط دهد و با آن هماهنگ سازد و موقعیتش را نسبت به مطلق و نیز رابطه‌‌‌اش را با نظام حاکم بر کل هستی، نوسازی کند بنابراین، حرکت در گمراهی و بدون اتصال به مطلق، حرکتی کورکورانه است که چون ریشه‌‌‌ای در معرض باد، از اشیاء پیرامونش، اثر می‌‌‌پذیرد، بی‌‌‌آن‌‌‌که در آن‌‌‌ها تأثیری بر جای گذارد. در طول تاریخ و در مسیر بزرگ انسانی، هیچ نوآوری و پیشرفت و گسترش و انتقال آن یافت نمی‌‌‌شود جز آن‌‌‌که از تکیه بر مطلق و پیوند با او در حرکتی هدف‌‌‌دار، ناشی می‌‌‌شود»([۴]).

بنابراین، رابطه انسان با مطلق، از طریق عبادات، متفاوت با رابطه از راه گمانه‌‌‌زنی‌‌‌های متافیزیکی است که یا از واقعیت فرار می‌‌‌کند یا در برابرش خاضع می‌‌‌شود و به توجیه می‌‌‌پردازد. عبادت انقلاب روح علیه ماده است، اما نه برای رد ماده، بلکه برای خاضع ساختن آن در برابر ارزش‌‌‌های الهی.

«رفتن به سوی مطلق، تماماً علم و تماماً قدرت است، تمام آن عدل و تمام آن بی‌‌‌نیازی است و این، یعنی در مسیر انسان مبارزه‌‌‌ای مستمر، در برابر هر جهل، ناتوانی، ستم و نیازمندی وجود دارد و تا این هدف‌‌‌ها، برای حرکت در مسیر مطلق وجود دارد،  دیگر این حرکت، ساختن خدای خیالی محسوب نمی‌‌‌شود، بلکه جهادی است مستمر به‌‌‌خاطر انسان و به‌‌‌خاطر کرامت او و برای محقق ساختن آن سخن والا که «هرکس تلاشی می‌‌‌کند، برای خود تلاش می‌‌‌کند، خداوند از جهانیان بی‌‌‌نیاز است([۵]). این در حالی است که مطلق‌‌‌های خیالی و خدایان دروغین، نمی‌‌‌توانند این حرکت را با تمام چشم‌‌‌اندازهایش دربر گیرند؛ چراکه مطلق‌‌‌های ساختگی تولید ذهنِ انسان عاجز یا ساخته نیازِ انسان نیازمند یا ستمِ انسان ظالم است؛ پس این خدایان در ارتباطی تنگاتنگ با نادانی و ستم‌‌‌گری است و نمی‌‌‌توانند در مبارزه همیشگی انسان با این کژی‌‌‌ها، خیری عاید او گردانند»([۶]).

ارتباط از راه عبادات با خدای سبحان، به معنای انقلابی ریشه‌‌‌ای علیه تمامی مطلق‌‌‌های ساختگی و خیالی است و این ارتباط، رهایی از همه مانع‌‌‌هایی است که خود را چون گردنه‌‌‌هایی صعب‌‌‌العبور نشان می‌‌‌دهد.

«ارتباط با خدای متعال با وصف مطلق بودنش چون تمامی چشم‌‌‌اندازهای حرکت انسان را فرا می‌‌‌گیرد به معنای آن است که تمامی آن خدایان خیالی را که ایجادکننده حالت غلوآمیز و کاذبی در رشد و اوج‌‌‌گیری انسان است، انکار می‌‌‌کند و علیه هرگونه بت‌‌‌پرستی و خدای ساختگی در جنگی مستمر و نبردی دائم فرو می‌‌‌رود؛ به این ترتیب، با ایجاد رابطه با مطلق، آدمی از سراب آن مطلق‌‌‌های دروغین رهایی می‌‌‌یابد. آن‌‌‌هایی که مانع حرکت او به سمت خدا می‌‌‌شوند وهدفش را دروغین جلوه داده، از حرکت بازش می‌‌‌دارند»([۷]).

بدین‌‌‌گونه، بندگی، آدمی را به‌‌‌سوی کمال می‌‌‌برد و هر قدر با بندگی؛ بیداری و آگاهی، ژرفای بیشتری یابد، پیشرفت او به سمت کمال بیشتر می‌‌‌شود و این به‌‌‌خلاف تفکر رئالیستی و اثبات‌‌‌گری است که پیشرفت را از منظری مادی می‌‌‌نگرد و آن را با نفی وجود خدای سبحان و خدا کردن انسان همراه می‌‌‌داند».

آن‌‌‌گونه که شهید مطرح کرده «حرکت به‌‌‌سوی مطلق» و «عبادت» در تفکر اسلامی، دو مفهوم مرتبطند؛ زیرا جانشینی خدا برای انسان محقق نمی‌‌‌گردد، جز بعد از برقراری ارتباط با خدای متعال.

پس، وجه تمایز و برتری عبادات، فراگیری و شمولیت آن است که سبب می‌‌‌شود انسان کارها و فعالیت‌‌‌هایش را بر اساس ایمان به خدای سبحان انجام دهد.

«در این معنی، شریعت اسلام از دو جهت‌‌‌گیری دیگر، تفاوت پیدا می‌‌‌کند؛ جهت‌‌‌گیری اول: اعتقاد به جدایی بین عبادات و زندگی؛ وجهت‌‌‌گیری دوم: محدود ساختن زندگی در چارچوب تنگی از عبادات؛ چنان‌‌‌چه راهبان و متصوفان، این کار می‌‌‌کنند»([۸]).

این، بدان معناست که انسان مسلمان در یک حالت تناقض درونی به‌‌‌سر نمی‌‌‌برد؛ تناقضی بین روح و جسمش، بین ارزش‌‌‌های دینی و نیازهای اجتماعی، اقتصادی وسیاسیش.

از ناحیه فلسفی، نتیجه نبود جدایی بین عبادت و زندگی و نبود گرایش روحی به شیوه تصوف فلسفی این می‌‌‌شود که طرز فکر مستنبط از اسلام از ثنویت روی‌‌‌گردان است؛ چنان‌‌‌چه در قالب ایده‌‌‌آلیستی، مادی‌‌‌گرایی یا عقل‌‌‌گرایی نیز نمی‌‌‌گنجد.

«شریعت اسلام، این جهت‌‌‌گیری را نیز نمی‌‌‌پذیرد (منظور جدایی عبادات از زندگی اجتماعی است)؛ زیرا شریعت عبادت‌‌‌ها را برای زندگی می‌‌‌خواهد و نمی‌‌‌شود که به‌‌‌خاطر عبادات، زندگی را از انسان بگیرد. شریعت، در عین‌‌‌حال، بر این‌‌‌که انسان صالح، روح عبادت را در تمامی کارها و فعالیت‌‌‌هایش جاری سازد حریص است ولکن نه بدان معنی که از فعالیت‌‌‌های گوناگون در زندگیش دست بکشد و خود را بین دیوارهای پرستش‌‌‌گاه محصور کند، بلکه، یعنی فعالیت‌‌‌هایش را به عبادات تبدیل کند»([۹]).

اگر قوانین نظری، منطق یا مجموعه منظم مفهومی و ارزشی نباشد تا در پی‌‌‌ریزی شالوده‌‌‌های جامعه‌‌‌ای نو بر آن تکیه شود، نمی‌‌‌توان برای تغییر وضع موجود کاری انجام داد؛ اما مفهوم‌‌‌ها و ارزش‌‌‌های اساسی مربوط به عبادت‌‌‌ها در چنان شکل هماهنگی وجود دارد که مجموعه نظم‌‌‌یافته فراگیری را ایجاد می‌‌‌کند؛ به‌‌‌طوری‌‌‌که میان دین و دنیا جدایی نمی‌‌‌افکند کما این‌‌‌که قطعیت و اعتبار این نظم و هماهنگی ـ از نظر عقل ـ کم‌‌‌تر از قطعیت و اعتبار نظم‌‌‌های موجود در نظریات علمی نیست، بلکه از اعتبار و ژرفایی بیش‌‌‌تر برخوردار می‌‌‌باشد؛ زیرا رابطه‌‌‌هایی قدسی و روحانی را نو می‌‌‌کند که دارای امتدادهایی اجتماعی و سیاسی بوده و این امتدادهای اجتماعی و سیاسی، حالت اثرپذیری از رابطه میان انسان و خدای متعال و تأثیرگذاری در آن را دارد؛ بنابراین، طبق این طرز فکر آشکار می‌‌‌شود که دیدگاه شهید صدر در عبادات نتیجه حتمی، برای خواسته‌‌‌های شریعت است؛ پس این دیدگاه، دیدگاهی عاطفی یا صرفاً روحانی نیست، بلکه تا حد زمینه‌‌‌سازی فکری برای مشخص کردن شیوه نگاه اسلام به هستی، انسان و امت و نیز رابطه‌‌‌اش با دیگر ملت‌‌‌ها و تاریخ پیش می‌‌‌رود و نمی‌‌‌توان پذیرفت: مفاهیم، احکام و ارزش‌‌‌های دقیقی چون مفاهیم، احکام و ارزش‌‌‌های مربوط به عبادات، در حالتی از بی‌‌‌حسابی و به‌‌‌‌‌‌هم‌‌‌ریختگی قرار داشته و در ضمن نظریه‌‌‌ای نکته‌‌‌سنجیده شده، هماهنگ نشده باشد.

تمام نوشته‌‌‌های شهید صدر، ما را به فهم این نکته رهنمون می‌‌‌سازد که به برکت احکام و مفاهیم دینی، شناخت مسلمانان از واقعیت ژرفا می‌‌‌یابد و درست در همین وقت، به برکت تحلیل و تفسیر واقعیت، بر اساس اقتضاهای شریعت، شناختشان نسبت به هدف‌‌‌های دین، عمق پیدا می‌‌‌کند.

یافتن درکی صحیح از محتوای عبادت‌‌‌ها و بعدهای تمدنی آن، به‌‌‌معنای دخالت در دگرگون ساختن ظاهر یا بنیان آن‌‌‌ها به شیوه اجتهاد نیست. طرز فکر دینی که شهید صدر بدان پرداخت معتقد است: عبادت‌‌‌ها، فریضه‌‌‌ای الهی است که مسلمانان باید مطابق آن را ادا کنند.

«اگر جزئیاتی را که هر عبادت و آداب آن دارد، بررسی کنیم، با یاری از علم جدید، فراوان می‌‌‌توانیم حکم خدا و رازهایی را بشناسیم که دین در این خصوص، در قانون‌‌‌گذاری خود به‌‌‌دنبال آن بوده و علم توانسته آن را آشکار سازد؛ اما با وجود این، در جاهای فراوانی با نکته‌‌‌هایی غیبی در عبادت برخورد می‌‌‌کنیم؛ که انسان پرستش‌‌‌گر نمی‌‌‌تواند به راز آن آگاهی یابد و از آن تفسیری مادی و محسوس داشته باشد؛ چرا نماز مغرب سه رکعت و نماز ظهر بیشتر از آن است؟ برای چه هر رکعت نماز، یک رکوع دادر؛ نه دو رکوع و دو سجده دارد؛ نه یک سجده؟ و پرسش‌‌‌هایی دیگر از این دست، که امکان طرح آن وجود دارد.

این بخش غیر قابل تفسیر را بخش غیبی آن می‌‌‌نامیم… و از این‌‌‌جا می‌‌‌توان این بخش غیبی را ـ به‌‌‌معنای ذکر شده‌‌‌اش ـ وصف فراگیر و عامی در عبادات اعتبار کرده، از سیمای عمومی آن به‌‌‌حساب آورد، این حالت غیبی و بخش ماورائی ارتباطی تام با عبادت‌‌‌ها و نقش آن‌‌‌ها دارد؛ زیرا ـ همان‌‌‌طور که سابقاً فهمیدیم ـ نقش عبادات، تأکید ایمان و ارتباط با مطلق و پابرجا ساختن عملی این ارتباط می‌‌‌باشد و هرچه در عبادت، عنصر گردن نهادن و تسلیم شدن بزرگ‌‌‌تر باشد در عمق دادن به رابطه بین بنده و خدایش اثر سازنده‌‌‌تری دارد و اگر آن‌‌‌چه را پرستش‌‌‌گر انجام می‌‌‌دهد، با تمام ابعاد آن مفهوم گردد و حکمت و مصلحت جزء جزء آن روشن باشد، عنصر تسلیم و گردن نهادن خرد و کوچک می‌‌‌شود و انگیزه‌‌‌های منفعت‌‌‌جویانه و مصلحت‌‌‌آمیز بر آن می‌‌‌شورد وبالاخره این‌‌‌که این‌‌‌گونه عبادت، در آن اندازه که عابد از پرستش خود انتظار نفع دارد و می‌‌‌خواهد از آثارش سود برد، مؤثر واقع نمی‌‌‌شود.

بدین ترتیب، خلاصه می‌‌‌کنیم که این بخش از عبادت‌‌‌ها، با نقش تربیتی آن در محکم‌‌‌سازی رابطه بین فرد و پروردگارش و استوار ساختن رابطه میان او و مطلقش، ارتباط تنگاتنگی دارد»([۱۰]).

علاوه بر این، شهید معتقد است، رجوع کردن به نصوص دینی، ما را یاری می‌‌‌دهد به آسانی به رابطه میان عبادت و زندگی اجتماعی و سیاسی به‌‌‌عنوان رابطه‌‌‌ای تأکید شده در شریعت پی‌‌‌بریم و بفهمیم که این رابطه حاصل یک فکر اجتهادی صرف نیست؛ توضیح آن‌‌‌که به ثمر نشستن ارزش‌‌‌ها و مفاهیمی که مجتهد از عبادت‌‌‌ها به‌‌‌دست می‌‌‌آورد تا به کمک آن‌‌‌ها امت را در حرکت و دوباره‌‌‌سازی تمدن اسلامی‌‌‌اش، پشتیبانی کند، منوط به شرط‌‌‌هایی است که از یک سو در خواسته‌‌‌های شریعت وجود دارد و از سوی دیگر در مقتضیات شرایط اجتماعی و تاریخی موجود است.

جدایی میان دین و دنیا یا برقراری ارتباطی غیر مستحکم و از هم گسسته بین آن دو، به‌‌‌وسیله حکومت‌‌‌های منحرف علت برای به خاموشی گراییدن آن شعله مقدس روحی شد و این نیز سبب برای عقب‌‌‌ماندگی امت اسلام گردید. جدایی دین و دنیا خیلی زود در تاریخ اسلام، آغاز شد. تبدیل دولت اسلامیِ تأسیس شده بر پایه تقوا و همراه با ارزش‌‌‌های الهی به حکومتی وراثتی و شاهنشاهی، جز بیانی صریح از جدایی دین از حکومت یا قرار دادن دین در خدمت حاکمان نبود.

طرز فکر شهید به‌‌‌گونه‌‌‌ای است که از سرحدّ وضعیت موجود می‌‌‌گذرد و تلاش دارد تا امت اسلام را از راه ربط دادن بین دین و دنیا، بر اساس موازین نص و عقل و اقتضاهای زندگی، به راه اسلام بازگرداند؛ یعنی در این راه، از دو عنصر تعبد و اجتهاد استفاده می‌‌‌کند.

شهید صدر تلاش کرد تا از نظریه جزء‌‌‌نگری که با شمولیت اسلام در تضاد است، دوری گزیند، از همین‌‌‌جا می‌‌‌توانیم اهمیت تحلیل شهید سید محمد باقر صدر از عبادت‌‌‌ها را به‌‌‌خوبی بفهمیم؛ این تحلیل نگاهی از سرِ آگاهی و هوشیاری به اسلام دارد و از منظری فقهی و فلسفی که فاصله‌‌‌ای میان پرستش و زندگی اجتماعی نمی‌‌‌اندازد، احکام اسلام و مسایل جامعه را به‌‌‌هم ربط می‌‌‌دهد.

بنابراین، پهنه گسترده‌‌‌ای که حرکتِ امت و استمرار آن، در عرصه تاریخ دارد از چشم‌‌‌اندازها و آرزوهای افراد جامعه اسلامی تا خداوند متعال، امتداد می‌‌‌یابد، آن چشم‌‌‌اندازی که با تمام قوا در عباداتی ظهور می‌‌‌یابد که نقطه آغازین حرکت برای گذر از تمامی شکل‌‌‌های خودکم‌‌‌بینی است.

پس، عبادات علاوه‌‌‌بر بعد معنوی و ماورایی آن، دربردارنده دو پایه ارزشی دیگر، یعنی وحدت و حرکت نیز می‌‌‌باشد، وحدت، واجبی شرعی و ضرورتی اجتماعی و تاریخی است تا امت اسلامی بتواند با هر نوع مبارزه‌‌‌جویی رویارویی کند و حرکت امت و دگرگونی‌‌‌اش نیز با توجه به نقش آن، نتیجه وحدت امت می‌‌‌باشد.

«ملاحظه می‌‌‌کنیم که عبادات، هرگاه در حد و اندازه شرعی آن انجام گیرد، با توجه به تعبیر عملی بودن آن از ارتباط با مطلق در خود، پذیرش و رد را به شکل عملی جای داده و درهم آمیخته است، پس پرستش از ناحیه انسان تأکیدی همیشگی بر ارتباط داشتن با خدای متعال و انکار هر مطلق دیگر از مطلق‌‌‌های ساختگی است.

و لذا نمازگزار، وقتی نماز خود را با «الله اکبر» آغاز می‌‌‌کند، این انکار را تأکید می‌‌‌کند… وقتی از چیزهایی که بر او حلال بوده، دوری می‌‌‌گزیند و به‌‌‌خاطر خدا و مبارزه با شهوت‌‌‌ها وسلطه‌‌‌جویی‌‌‌های آن، حتی از نیازهای ضروری زندگی اجتناب می‌‌‌کند، باز بر این انکار تأکید دارد.

عبادات، در مرحله عمل و در تربیت نسل‌‌‌هایی چند از مؤمنان، به‌‌‌وسیله پیامبر اکرم(ص) و پیشوایان گرامی بعد از ایشان، موفق نشان داده؛ کسانی که نماز در جان‌‌‌هاشان به‌‌‌عنوان رد بر هر عنصر شر و خوارکننده آن تجسم یافته و مطلق‌‌‌های کسری و قیصر و هر مطلق زاییده از فکر و خیال محدود انسان، در برابر راهشان حقیر و کوچک شده است.

در پرتو این سخن درمی‌‌‌یابیم که عبادت در زندگی انسان و راه تمدنی‌‌‌اش، ضرورتی ثابت است؛ زیرا هیچ راهی بدون مطلقی که بدان پیوندی سخت خورد و از آن مطلق، نمونه و الگوی مناسب خود را بطلبد، وجود ندارد و هیچ مطلقی جز مطلق حق ـ سبحانه ـ نمی‌‌‌تواند این راه را با امتداد طولانی آن، پوشش دهد و دیگر مطلق‌‌‌های ساختگی، حتماً به‌‌‌گونه‌‌‌ای مانع از رشد و تکامل این سیر می‌‌‌شوند… و اگر برای ارتباط با مطلق، در مقام عمل قرار نگیریم تا این رابطه مستمراً تأکید شود و عمق بیش‌‌‌تری بیابد، ارتباط با مطلق تنها لقلقه زبان خواهد بود و در مقام عمل قرار گرفتن در واقع همان عبادت کردن است؛ بنابراین عبادت نیازی ثابت است»([۱۱]).

در نظر شهید، اصرار ورزیدن بر بعد اجتماعی و تمدنی عبادات بدان معنی نیست که تحلیل آن، از نقطه‌‌‌نظر یک وظیفه اجتماعی یا سوسیولوژی محض صورت گرفته باشد یا با گرایشی اجتماعی یا تاریخی که دین را تنها به‌‌‌عنوان یک پدیده اجتماعی تفسیر می‌‌‌کند و پیدایش و شعائر آن را به تعامل اجتماعی یا به عوامل تاریخی باز می‌‌‌گرداند، تحلیل شده باشد بلکه، برعکس توجه به بعد اجتماعی و تمدنی عبادات، در قالب اجتهاد و با توجه به اهداف شریعت صورت گرفته است.

بنابراین، شهید تحلیل خود را درون چارچوب تنگ انتخاب، میان عبادات به‌‌‌عنوان عبادات محض یا به‌‌‌عنوان مسئولیت اجتماعی صرف مطرح نکرده است؛ زیرا در نظر شهید این چارچوب تنگ با مقاصد شریعت و فلسفه وجود اسلام، تناقض ریشه‌‌‌ای دارد و از نگاهی ناقص و غیر شرعی به عبادات منشأ می‌‌‌گیرد و نیز دوگانگی و شکافی را ایجاد می‌‌‌کند که در اسلام واقعی، هیچ اثری از آن یافت نمی‌‌‌شود.

«عبادات در اصل، رابطه انسان و خدا را بر عهده می‌‌‌گیرد و این رابطه را ماندگار و ریشه‌‌‌دار می‌‌‌سازد. اما علاوه بر آن، به‌‌‌گونه‌‌‌ای در شریعت، طراحی شده که در بیشتر اوقات ابزاری می‌‌‌شود برای پیوند میان مؤمنان با برادران دینی خود و منظور ما از بعد اجتماعی عبادات، جز این نکته نیست… .

عبادات به‌‌‌نحوی است که مستقیماً، تجمع و اتحاد داشتن را واجب نمی‌‌‌کند اما به‌‌‌گونه‌‌‌های مختلف با نوعی از تجمع و اتحاد، برای ایجاد پیوندی مستحکم میان انسان و پروردگارش و ایجاد رابطه با برادرانش، آن هم با کاری واحد (عبادت) در ارتباط می‌‌‌باشد.

و بدین ترتیب ملاحظه می‌‌‌کنیم که در کنار رابطه عبادی میان انسان پرستش‌‌‌گر و پروردگار او در یک کار عبادی واحد، غالباً رابطه اجتماعی، خود را به شکل‌‌‌های گوناگون نشان می‌‌‌دهد و این نیست جز به‌‌‌خاطر تأکید بر این‌‌‌که داشتن رابطه عبادی با خدا، دارای نقش اجتماعی در زندگی انسان می‌‌‌باشد و این رابطه موفق به‌‌‌حساب نمی‌‌‌آید؛ جز هنگامی که از روابط اجتماعی همراه با خود توجیهی شایسته ارائه دهد»([۱۲]).

بنابراین، در نگاه شهید صدر، اسلام عقیده است و شریعت، دین است و دولت؛ تا آن‌‌‌جا که مسلمان هر کاری به قصد قربت انجام دهند، عبادت محسوب می‌‌‌شود. در نظر شهید چنان‌‌‌چه نمی‌‌‌توان مفهوم عبادت را تنها از بعد روحانی یا سیاسی محض طرح کرد؛ همین‌‌‌طور رابطه انسان با طبیعت و جامعه از بعد مادی یا ایده‌‌‌آلیستی محض طرح نمی‌‌‌گردد و باید گفت: نگاه اسلام به عبادت نگاهی کلی و با شمول است که از آن می‌‌‌توان فلسفه‌‌‌ای از نوع اسلامی، استنباط کرد که در سطح مفاهیم از غنای زیادی برخوردار باشد و بتواند با تمام مکتب‌‌‌های فلسفی معاصر، به‌‌‌گونه‌‌‌ای قوی و ریشه‌‌‌ای روبه‌‌‌رو گردد.

بنابراین، در نگرش شهید، اسلام بر مقصد تأکید دارد و نگاهش به عبادت فارغ از توجه به هدف‌‌‌ها و غایت‌‌‌ها نمی‌‌‌باشد؛ پس تأکید بر بعد اجتماعی عبادات، بیگانه از بعد معنوی آن نیست؛ یعنی آن‌‌‌گونه نیست که پناه شعارهای جدید بر عبادات افزوده شده باشد؛ بلکه عنصری است جوهری و مورد توجه شارع. پس نقش اجتماعی، سیاسی و اقتصادی عبادات نفی‌‌‌کننده تعبدی نیست که به‌‌‌عنوان پایه و سرآغاز بر مسلمانان واجب شده، بلکه آن را تأکید می‌‌‌کند و به فراگیری اسلام و به شیوه‌‌‌اش در یک‌‌‌پارچه کردن امت و به راه پیشنهادی‌‌‌اش برای ادامه حیات امت در گذر تاریخ ربط می‌‌‌دهد و در این میان، نوعی هماهنگی بین جانب نامتغیر و ثابت در عبادات و بین تلاش برای ادامه حیات امت به‌‌‌عنوان یک واجب دینی در امتداد تاریخ مشاهده می‌‌‌کنیم و لذا، این ادامه حیات در مجموعه منظم عبادات از نماز گرفته تا حج، برای خود تکیه‌‌‌گاه و نقطه اتکایی می‌‌‌یابد؛ امت اسلامی نیز از آن جهت که امت جانشین است، تحقق همیشگی دارد و این نتیجه جدلی و غیرواقعی بودن نزاعی است که در یک سوی آن، مفهوم امت به‌‌‌عنوان جامعه‌‌‌ای باز و دربرگیرنده همه ملت‌‌‌های مسلمان و در سوی دیگر، گرایش قبیله‌‌‌ای دیروز و ملی‌‌‌گرایانه امروز به‌‌‌عنوان جامعه‌‌‌ای بسته، قرار دارد. عبادات به‌‌‌خاطر دربر داشتن شعائر و واجباتی ثابت، هرچند شرایط و اوضاع و احوال، تغییرهای فراوانی دارد، با آماده‌‌‌سازی امت و بیدارسازی و قرار دادن آن در وضعیت همیشه آماده برای مبارزه به تحقق امت کمک می‌‌‌کند.

شهید سید محمد باقر صدر، در ضمن تصوری کلی از شریعت و به‌‌‌دست آوردن قاعده‌‌‌ای روشن در تعامل و مواجهه با واقعیت‌‌‌های زندگی و نصوص دینی به تبیین مفهومی عبادات پرداخت؛ او در مواجهه با واقعیت‌‌‌های زندگی امت، نه به‌‌‌شیوه سوسیالیستی عمل کرد و نه به شیوه متافیزیکی چون فیلسوفان مسلمان در قرن‌‌‌های گذشته و نوگرایان جهان اسلام، آنان‌‌‌که به دیدگاه جزء‌‌‌نگر (که تلاش بی‌‌‌ثمری در تطبیق مفاهیم غربی بر واقعیت‌‌‌های زندگی امت اسلامی دارد) شناخته شده‌‌‌اند؛ پس دیدگاه شهید همانند شیوه متافیزیکی با آرزوهای ملت‌‌‌های مسلمان بیگانه نیست و به روحیات مردم و اشتیاق آنان برای پیاده کردن ارزش‌‌‌های اسلامی نزدیک‌‌‌تر است.

اما فیلسوفان مسلمان در گذشته و نوگرایان عصر ما، مردم را از فاصله‌‌‌ای دور خطاب می‌‌‌کنند و مشکلاتی را به مردم نسبت می‌‌‌دهند که در واقع مشکل آنان نیست.

این‌‌‌گونه نگاه فراگیر به نصوص دینی نظریه شهید صدر را از استحکام و قوت خاصی برخوردار ساخته است. او در معرض تغییر رأی نیست، بلکه توانایی باقی ماندن بر یک موضع فکری معین و جلوگیری از آشفته و به‌‌‌هم پاشیده شدن آن را در برابر گرایش‌‌‌ها و جهت‌‌‌گیری‌‌‌های گوناگون و بعضاً مخالف دارد؛ در نتیجه قرائت او از نصوص دینی، قرائتی جزء‌‌‌نگر و گزینشی نیست، بلکه قرائتی است اجتماعی و تاریخی که از موضعی اساساً تعبدی و ایمانی به حرکت درمی‌‌‌آید([۱۳]).

معنای این سخن آن است که هدف‌‌‌های شریعت که به‌‌‌وسیله آن‌‌‌ها بر بعد اجتماعی و سیاسی عبادات تأکید می‌‌‌شود، منبع‌‌‌های خارجی برای تشریع نیست، بلکه بخشی از مصادر اصلی در تشریع اسلامی به‌‌‌حساب می‌‌‌آید؛ در غیر این صورت، تلاش در جهت استنباط نقش‌‌‌های اجتماعی برای عبادت، نمی‌‌‌توانست تلاشی مجتهدانه باشد؛ یعنی موضعی باشد از سر تعبد و شناختِ از نص؛ بنابراین حکمی که شهید صدر و دیگر متفکران متعهد، در خصوص ارتباط بین عبادت و زندگی اجتماعی و با عنوان‌‌‌های خواسته‌‌‌های دین، یک‌‌‌پارچگی امت و استمرار آن بدان دست یافته‌‌‌اند، از ناحیه فقهی، حکمی شرعی محسوب می‌‌‌گردد و از ناحیه فلسفی و روش‌‌‌شناسی، نتیجه حتمی برای همه‌‌‌جانبه بودن اسلام و حرکت مستمر داشتن امت اسلام قلمداد می‌‌‌شود.

این طرز فکر شهید، در جبهه‌‌‌گیری همه‌‌‌جانبه‌‌‌ای با دید لاییکی بود که زیر چتر نوگرایی فعالیت داشت و نیز در ضدیت با فکر اسلامی سستی که زیر چتر اجتهاد کار می‌‌‌کرد؛ هر دو گروه را نام اسلام، از راه متزلزل ساختن مقوله «اسلام دین و دولت است» و فارغ ساختن آن از مضامین و ابعاد گوناگونش به‌‌‌دنبال به انزوا کشاندن این دین الهی از واقعیت‌‌‌های زندگی بودند.

اما اشتباه و کج‌‌‌روی این دو موضع از جنبه روش‌‌‌شناسی و فلسفی آشکار می‌‌‌شود؛ زیرا:

اولاً: مقوله «اسلام دین و دولت است» و نتیجه آن یعنی، ربط داشتن عبادات به زندگی اجتماعی و سیاسی هر دو جزئی از یک کل و بخشی حیاتی از یک مجموعه به‌‌‌حساب می‌‌‌آیند و هر تلاشی برای ایجاد فاصله بین اسلام و دنیا و میان عبادت و زندگی اجتماعی و سیاسی تلاش موضوعی از ناحیه علمی؛ یعنی از نظرگاه فلسفه علوم شمرده نمی‌‌‌شود؛ زیرا این کوشش، در واقع همان روش جزء‌‌‌نگر است که از طریق افکاری فرودست افتاده به تحلیل اسلام می‌‌‌پردازد.

پس این دو موضع، با روش علمی که معقتد است: تحلیل برای تمام پدیده‌‌‌ها باید کلی و همه‌‌‌جانبه باشد، نه گزینشی و جزء‌‌‌نگرانه در تناقض است.

ثانیاً: مقوله «اسلام دین و دولت است» و آن‌‌‌چه از نظر سیاسی و فرهنگی و اقتصادی از آن به‌‌‌دست می‌‌‌آید، پشتوانه فلسفی دارد که شهید صدر در شناخت و تئوری‌‌‌پردازی آن سهیم بوده و این پشتوانه فلسفی، دارای چارچوبی معرفت‌‌‌شناسانه و اجتماعی و متافیزیکی می‌‌‌باشد که با تمام چارچوب‌‌‌های فلسفی طرح شده از زمان افلاطون تا به حال تفاوت دارد؛ زیرا فلسفه در گذشته و حال بین مادیگرایی یا ایده‌‌‌آلیستی، بین تقدم واقعیت‌‌‌ها بر اندیشه یا تقدم اندیشه بر واقعیت‌‌‌ها و بین تمرکز یافتن بر جانب روحی در زندگی انسان یا برجانب مادی در نوسان بوده است؛ لذا این گرایش‌‌‌های فلسفی، تک‌‌‌بعدی بوده و نظری یک‌‌‌سویه داشته‌‌‌اند، اما فلسفه اسلامی معاصر، به‌‌‌طوری‌‌‌که در فکر شهید صدر تبلور می‌‌‌یابد و از مقوله «اسلام دین و دولت است» و نیز از هم‌‌‌جوئی عبادات و سیاست استنباط می‌‌‌شود، بر دارا بودن دید کلی و ترکیبی نسبت به عموم پدیده‌‌‌های انسانی تأکید دارد و به تبعیت از آن بر اصطکاک، تعامل و تأثیر متقابل بین فکر و ماده و بین بعدهای مادی و معنوی در زندگی جامعه‌‌‌ها تأکید می‌‌‌کند.

شهید صدر ـ در ضمن طرحی که برای فلسفه اسلامی معاصر ارائه داد ـ فلسفه مارکسیستی را چون دیگر فلسفه‌‌‌‌‌‌هایی می‌‌‌بیند که هرکدام به گرد یکی از دو فلک مادی یا ایده‌‌‌آلیستی می‌‌‌چرخد و معتقد است: این فلسفه، به‌‌‌رغم برنامه‌‌‌هایی که برای تعامل و همکاری بین نهادهای اقتصادی و نهادهای فرهنگی و سیاسی ارائه کرد، برای مشکل انسان چاره‌‌‌اندیشی ناقصی داشت؛ بنابراین در فلسفه شهید صدر، در صورتی‌‌‌که بین عالم شهود و عالم غیب ارتباط برقرار نکنیم و از مرحله نظر مارکسیست‌‌‌ها که انسان را به مجموعه‌‌‌ای از رابطه‌‌‌های اجتماعی محدود می‌‌‌کند، نگذریم، جایی برای سخن گفتن از نگاهی فراگیر و مجموعه‌‌‌ای کامل باقی نمی‌‌‌ماند؛ این فلسفه (مقبول در نظر شهید) رابطه‌‌‌های اجتماعی را تنها بعدی از بعدهای انسان می‌‌‌بیند و برنامه پیشنهادی «فطرت» یا «طبیعت بشری» را در برابر «گرایش اجتماعی» قرار می‌‌‌دهد که وجه تمایز فکر غربی؛ به‌‌‌ویژه فکر مارکسیستی می‌‌‌باشد، «فطرت» از بخش‌‌‌هایی اساسی از جمله بعد اجتماعی بهره می‌‌‌برد و لذا به‌‌‌جای این بیان که «اجتماع، طبیعت آدمی را می‌‌‌سازد»، باید گفت ـ در نگاه شهید ـ انسان اجتماع را به‌‌‌وجود می‌‌‌آورد و بدین شکل جانشینی‌‌‌اش را برای خدا، در این عالم خاکی تفسیر می‌‌‌کند.

به‌‌‌تحقیق: تأثیرگذارترین عنصر در آدمی، بعد روحی است که به جامعه سرشت و خویی بالاتر از بیولوژی می‌‌‌دهد.

بنابراین، این نظریه، بین جانب روحی و جانب اجتماعی جدایی نمی‌‌‌اندازد و مهم‌‌‌ترین چیزی که نظریه شهید را از دیگر نظریه‌‌‌ها متمایز می‌‌‌سازد، تلاش مستمری است که شهید مبذول می‌‌‌دارد تا نحوه نگاهش را در سیاق تعبیر «اسلام دین و دولت است» قرار دهد؛ تعبیری که به پیوند خوردن حتمی عبادت و زندگی اجتماعی می‌‌‌انجامد. به‌‌‌طور کلی رابطه عالم شهود و غیب و تعبیر «اسلام دین و دولت است» (به بیان شهید شمولیت اسلام) و آن‌‌‌چه بر آن مترتب است؛ یعنی پیوند خوردن عبادت‌‌‌ها و زندگی اجتماعی، چارچوب عامی برای فلسفه اصیل اسلامی می‌‌‌سازند که بعد روحی‌‌‌اش، آن‌‌‌چنان صلاحیت و شایستگی والایی را بدان می‌‌‌بخشد که بتواند از مرز مکتب‌‌‌های فلسفی غرب که بر نقد صرف بنا شده‌‌‌اند عبور نماید و در ربته‌‌‌ای بالاتر قرار گیرد.

این عقلانیت که در اساس و جوهر و هدف، با عالم غیب هم‌‌‌خوانی دارد، تمام ابعاد اسلام را تقسیم‌‌‌بندی و موقعیت‌‌‌سنجی می‌‌‌کند ولذا، این عقلانیت، عقیده، عبادت و معامله‌‌‌ها را در خود جای می‌‌‌دهد. عقلانیت اسلامی، بر مسلمانان واجب می‌‌‌کند تا با غیر خدای سبحان، دوستی و محبت نداشته باشند وهیچ فلسفه یا ایدئولوژی را به‌‌‌غیر از اسلام نپذیرند.

چنان‌‌‌چه سابقاً گذشت، چون این عقلانیت، عقلانیتی اسلامی است، بر جنبه غیبی تمرکز می‌‌‌یابد و اثر بعد غیبی وقتی آشکار می‌‌‌شود که با جنبه عقلی در هم می‌‌‌آمیزد و عقل را پشتیبانی می‌‌‌کند و در مسیر عبور از وضعیت موجود و ازبین بردن مانع‌‌‌ها و نیرنگ‌‌‌های کافران، کرانه‌‌‌هایی نامحدود فراروی عقل می‌‌‌گشاید؛ پس عبادات به عقلانیت هویتی می‌‌‌بخشد که عقلانیت‌‌‌های غربی از آن محروم مانده‌‌‌اند؛ بنابراین، این حالت غیبی که عقلانیت در عبادات، بر آن استوار می‌‌‌گردد، حالت راحت‌‌‌طلبی و مبنی بر رهاسازی کارها و به هم‌‌‌سپاری آن‌‌‌ها نمی‌‌‌باشد، بلکه حالت مبارزه‌‌‌جویانه و مبتنی بر توکل است که بین امدادهای غیبی و قانون‌‌‌های حاکم بر دگرگونی‌‌‌های اجتماعی و تاریخی آشتی می‌‌‌دهد.

شهید صدر می‌‌‌گوید «در یک عالم اسلامی، نگاه انسان به آسمان قبل از نگاه به زمین ممکن است به موضعی سلبی  در برابر زمین و ثروت‌‌‌ها و برکت‌‌‌های آن، منجر شود و این موضع در اموری چون زهد، قناعت و تنبلی ظهور یابد.

امّا هنگامی که به زمین چارچوب آسمانی زده شود و به‌‌‌کار با جهان مادی و طبیعت، صفت واجب و مفهوم عبادت داده شود، آن‌‌‌گاه نگاه انسان مسلمان به غیب به یک انرژی به‌‌‌حرکت درآورنده و نیروی جلوبرنده‌‌‌ای، جهت مشارکت، آن هم در گسترده‌‌‌ترین مقیاس ممکن، برای بالابردن سطح اقتصادی تبدیل می‌‌‌شود»([۱۴]).

بنابراین، آن نوع عاطفه‌‌‌ای که وجود آن در عبادات انکار می‌‌‌شود، هرگاه در معنای صحیح اسلامی آن لحاظ شود، عاطفه‌‌‌ای کور و خودجوش نیست، بلکه با عقلانیتی همراه است که در چارچوب اسلام معنی پیدا می‌‌‌کند؛ به‌‌‌گونه‌‌‌ای که انسان مسلمان با اسلام آوردنش به‌‌‌طور کلی چه در زمینه معرفتی و چه در عمل، فکر و روحش متعلق به خدا می‌‌‌شود.

پس این نوع فکر که به عبادت‌‌‌ها بر اساس افق‌‌‌های اجتماعی و تمدنی آن نگاه می‌‌‌کند خود را با پشتوانه‌‌‌ای فلسفی و اسلامی معرفی می‌‌‌کند که هرکدام از دو گرایش عقلی و روحی را، پشت‌‌‌سر می‌‌‌گذارد یعنی از سد انتخاب غیر منطقی میان عقلانیت غربی و یا معنویت اسلامی می‌‌‌گذرد.

شیوه فکر غربی، بعد از آن‌‌‌که راه انتخاب را یکی از این دو معرفی می‌‌‌کند، تلاش فراوانی می‌‌‌کند تا خود را تنها فکری مطرح ‌‌‌سازد که از عقلانیت بهره می‌‌‌برد و غیر خود را فکری خرافی یا روحانی معرفی می‌‌‌کند که برای تمدن‌‌‌سازی توان لازم را ندارد.

امّا مطابق استنباط شهید، نوع نگاه اسلام به رابطه میان ماوراء و طبیعت و هدف‌‌‌های اجتماعی و سیاسی که اسلام به نظام عبادی خود واگذار کرده، دلیل بر آن است که هیچ نوع تناقضی میان بعد غیبی و بعد اجتماعی و سیاسی در زندگی مسلمانان یافت نمی‌‌‌شود.

بنابراین، آن‌‌‌طور که از نوشته‌‌‌های شهید صدر به‌‌‌دست می‌‌‌آید: یکتایی خدا و بندگی انسانی که دنیایی است و این‌‌‌جا زندگی می‌‌‌کند، بیانی دقیق و روشن از پیوند میان دین و دنیاست؛ زیرا این دو، از دو بعد متداخل برخوردارند: بعد غیبی و بعد اجتماعی ـ سیاسی؛ خدای واحد (معبود واحد) و امت واحد و لذا یکتایی و بندگی به زندگی اجتماعی اثری خاص می‌‌‌بخشد و برای مبارزه نیروی آزاد شده بزرگی را همراه دارد؛ به‌‌‌همین خاطر، انسان مؤمن در برابر هیچ نیرویی؛ جز در برابر خدای سبحان تسلیم نمی‌‌‌شود.

با توجه به این توضیحات و بر اساس مکتوبات شهید، اسلام در معیارهایی که با آن‌‌‌ها فرهنگ‌‌‌ها و مکتب‌‌‌های فلسفی و سیاسی و نیز جوامع بنا شده بر اساس این فرهنگ‌‌‌ها و مکتب‌‌‌ها، دسته‌‌‌بندی می‌‌‌شود، به‌‌‌‌‌‌صورت ریشه‌‌‌ای تغییر ایجاد می‌‌‌کند؛ از یک سو، برخی جامعه‌‌‌ها را جاهلی می‌‌‌داند؛ جامعه‌‌‌هایی که حیات خود را با ارزش‌‌‌های الهی پایه‌‌‌ریزی نمی‌‌‌کنند و در آن استبداد و طغیان‌‌‌گری از سر ناز و نعمت و به بردگی کشیدن ملت‌‌‌های دیگر وجود دارد و از سوی دیگر: در برخی جامعه‌‌‌ها، یکتایی خدا و بندگی انسان معیار واقع می‌‌‌شود که عقلانیتی جهادگر و آزادی‌‌‌خواه در پی دارد؛ لذا دوباره تکرار می‌‌‌کنیم که از نظرگاه اسلام، هیچ تناقضی بین بخش‌‌‌های غیبی و عقلی و سیاسی عبادات وجود ندارد.

شهید آیت الله سید محمد باقر صدر در عبادات ـ از ناحیه روش‌‌‌شناسی و شرعی ـ از دو عامل اساسی سخن می‌‌‌گوید که مفهومی اسلامی را برای حرکت مستمر امت شکل می‌‌‌دهند و آن‌‌‌ دو عامل: یکی «اجتهاد» است و دیگری «جهاد» و «اجتهاد» در این‌‌‌جا، شناخت رابطه عبادت و واقعیت‌‌‌های زندگی امت است و معنای «جهاد» مبارزه در برابر واقعیت‌‌‌های بیمار و فاسد جامعه و قد برافراشتن در برابر عیب‌‌‌های موجود و کوشش در جهت تغییر آن‌‌‌ها می‌‌‌باشد.

این موضع، در واقع پاسخی است به روشن‌‌‌فکر غرب‌‌‌گرا که می‌‌‌خواست قدرت دین را در چهره ظاهری عبادت‌‌‌ها محصور کند و توانایی‌‌‌های اجتماعی و تمدنی‌‌‌اش را از طریق نگاه ناقص جزءنگری به اسلام، از آن سلب کند.

آن‌‌‌چه گذشت روشن می‌‌‌کند که عبادت در نظر شهید، به معنای کناره‌‌‌گیری و بی‌‌‌طرفی نیست؛ عبادت جزیی از منطق و روش اسلام در تغییر وضع موجود و بناسازی امت و دولت می‌‌‌باشد و روشی در قانون‌‌‌گذاری و در مبارزه است که اسلام از همان آغاز رسالت در مکه، آن را مطرح ساخته است.

وبدین‌‌‌ترتیب عبادات به‌‌‌عنوان نتیجه قطعی برای اعتقاد به توحید پا به عرصه می‌‌‌گذارد تا روحیه انقلابی ریشه‌‌‌دار و فراگیرِ اسلام را پشتیبانی کند و آن را در مسایل اجتماعی و سیاسی و اقتصادی و فرهنگی مطرح سازد. عقیده به توحید انکار تمام شکل‌‌‌های مادی و معنوی بت‌‌‌هاست و عبادات در نظمی الهی و دقیق با این انکار همراه می‌‌‌شود و آن را در تمامی جنبه‌‌‌ها عملی می‌‌‌سازد و از راه تربیت و آگاه‌‌‌سازی مستمر مسلمانان، انکار بت‌‌‌ها را در تمام ابعاد زندگی، متبلور می‌‌‌سازد.

«اگر شعار اصلی «لا إله إلا الله» را ملاحظه کنیم که از ناحیه آسمان، بدین منظور طرح شده، می‌‌‌یابیم که خداوند در این شعار، میان تقویت حرکت انسان به سوی مطلق حق از یک سو و انکار هر مطلق دروغین از سوی دیگر، همراهی برقرار می‌‌‌کند و تاریخ این حرکت، در متن زندگی و گذر زمان تکرار شده تا پیوند تنگاتنگ میان این انکار و آن ارتباط مستحکم و آگاهانه با خدای متعال را تأکید کند. به همان مقدار که انسان از معبود حق دور می‌‌‌شود، در گمراهی خدایان و رب‌‌‌های گوناگون فرو می‌‌‌رود؛ پس انکار و اثباتی که در «لا إله إلا الله» در هم ادغام شده‌‌‌اند، دو روی یک حقیقتند، حقیقتی که انسان در مسیر خود و در راه طولانی که پیش‌‌‌روی دارد، از آن بی‌‌‌نیاز نمی‌‌‌شود؛ زیرا این حقیقت واحد، تنها حقیقت شایسته برای نجات انسان از خطر گمراهی و نابودی است؛ کما این‌‌‌که انسان را در به‌‌‌کار انداختن تمام توان ابداع‌‌‌گری که دارد و رهاسازی آن از هر مطلق دروغین و بازدارنده، یاری می‌‌‌دهد»([۱۵]).

بنابراین شهید صدر، نه تنها دین را جدای از سیاست نمی‌‌‌بیند، بلکه سیاست را جزئی از دین می‌‌‌شناسد و این بدان معناست که مسلمانان باید در چارچوب کامل و فراگیر دین زندگی کنند و بر این اساس، شهید عبادات را به‌‌‌عنوان انقلابی در ارزش‌‌‌ها و مفاهیم ارائه نمود؛ زیرا عبادات وقتی در قالب شمولیت دین، فهم و استنباط شوند، امت را تا درجه سربرافراشتن و مقابله تمدنی با غرب، پیش می‌‌‌برد و به‌‌‌دنبال آن در ارتباط‌‌‌های ظالمانه میان مستکبران و مستضعفان می‌‌‌تواند حرف خود را بزند و فکر اسلامی نیز در خصوص استبدادی که جهان اسلام را فرا گرفته، حرف آخر و سخن قطعی خواهد داشت.

در نتیجه روشن می‌‌‌شود که برای متمایز ساختن فکر متعهد شهید از دیگر فکرها، باید به فراگیری دین در نظریه شهید توجه کافی مبذول داشت که به مقتضای آن می‌‌‌بایست به اسلام با دید یک کل با جزءهایی به هم مرتبط نگریسته شود و لذا، عقیده و عبادت و شریعت، دارای جزءهایی درهم وارد و متداخل می‌‌‌باشد و به‌‌‌همین خاطر، مجالی برای جدایی انداختن بین دین و دنیا و میان عبادت و زندگی اجتماعی پیش نمی‌‌‌آید. و ـ چنان‌‌‌چه از نوشته‌‌‌های شهید آشکار می‌‌‌شود ـ اگر نظریه «فراگیری دین» را بپذیریم، نتیجه حتمی آن، ارائه نقطه شروعی برای دوباره‌‌‌سازی دولت اسلامی است که وحدت ملت‌‌‌های مسلمان را در ضمن زندگی اجتماعی و فرهنگی و سیاسی و اقتصادی در قالب امت اسلامی و نه قومیت تضمین می‌‌‌کند.

بنابراین، فراگیری اسلام، جوهر و حقیقت آن است به‌‌‌طوری‌‌‌که اسلام جز با آن، اسلام نمی‌‌‌شود، شهید صدر معتقد است: هر نوع خللی در «فراگیری اسلام» وارد شود، خللی است که در کل احکام اسلام وارد شده و سبب می‌‌‌شود تا احکام اسلامی از تأثیرگذاری در وضعیت موجود بازماند([۱۶])؛ به بیانی دیگر، دست‌‌‌یازیدن به «فراگیری اسلام» در واقع دست‌‌‌یازی به روح شریعت و به صلاحیت‌‌‌دار بودنش برای هر زمان و مکانی می‌‌‌باشد.

بدین‌‌‌ترتیب، جدا کردن دین از سیاست، و عبادت از زندگی اجتماعی نوعی دست‌‌‌کاری در شریعت به‌‌‌حساب می‌‌‌آید و همیشه و همه زمان، این جداسازی، با فاصله افتادن میان حکومت و مردم، ملازم و همراه بوده و نمی‌‌‌توان پادشاهی را که بعد از دولت اسلامی شکل گرفت، نمونه‌‌‌ای برای گفته «اسلام دین و دولت، و سیاست و عبادت است»، قلمداد نمود؛ ـــــ به معنای سوسیولوژی، معنایی که از دیدگاه اسلام نسبت به واقعیت‌‌‌ها به‌‌‌دور می‌‌‌باشد.

در نظر شهید، این تناقض ساختگی، میان عبادت‌‌‌ها و امور مربوط به زندگی، وحدت و سرنوشت امت اسلامی را به مخاطره می‌‌‌اندازد و اساساً، وحدت امت از فرهنگی وجود می‌‌‌گیرد که نگاه انسانِ جهان اسلامی را به هستی و زندگی یک‌‌‌پارچه می‌‌‌کند و بدان وحدت می‌‌‌بخشد و اساس و پایه این فرهنگ از عقیده و عبادات به‌‌‌وجود می‌‌‌آید، پس هر نوع جدایی انداختن میان عبادات و زندگی اجتماعی، در حقیقت، جدا ساختن روح از بدن است.

عبادات در قله انکار «تابع بودن» قرار دارد و اسلام، آن‌‌‌طور‌‌‌که شهید صدر در لابه‌‌‌لای نوشتارهایش در اقتصاد و سیاست و فرهنگ مطرح کرده، به انکار تنها، اکتفا نمی‌‌‌کند، بلکه در کنار آن، راه حل مناسب پیشنهاد می‌‌‌کند و افکاری ارائه می‌‌‌دهد که در مقابل تهاجم سیاسی، فرهنگی و اقتصادی مقابله کند.

بنابراین، امت اسلامی، بدان اندازه که اندیشه خود را با مفاهیم دینی اشباع کند، پیشرفت می‌‌‌کند و ترقی می‌‌‌یابد و به همان اندازه که دم ناسازگاری با معارف و دستورات دینی بزند، عقب‌‌‌گرد می‌‌‌کند و به سقوط کشانده می‌‌‌شود و در این‌‌‌جا، اهمیت عقیده و عبادت در مشخص ساختن ذهنیت انسانِ جهان اسلامی و آماده‌‌‌سازی او برای ایجاد دگرگونی در وضعیت اجتماعی و سیاسی آشکار می‌‌‌شود. عقیده و عبادات، زمینه‌‌‌ساز شروع تحول در وضعیت موجود می‌‌‌شوند؛ زیرا به برکت عقیده و عبادات، دیدگاه مسلمانان نسبت به واقعیت‌‌‌ها در تمامی جنبه‌‌‌ها مشخص می‌‌‌گردد.

هر تمدن‌‌‌سازی، نیازمند گذر از مرحله عقل فردی و رسیدن به روح جمعی است؛ زیرا کار برای دگرگون‌‌‌سازی جامعه، آماده‌‌‌سازی همه‌‌‌گیری را می‌‌‌طلبد و شریعت اسلام، این مورد ارزشی را به‌‌‌عنوان یک ارزشی اخلاقی صرف و مرتبط با ضمیر فردی مطرح نساخته، بلکه آن را از حوزه اخلاق پیشتر برده و روح جمعی را در قالب عقیده و احکام و واجب‌‌‌های شرعی ریخته است و از جمله این واجبات، عبادت‌‌‌هاست که جز با دید یک کل و شیئ یک‌‌‌پارچه، یعنی جز با توجه به جنبه‌‌‌های غیبی و اجتماعی و سیاسی آن، بدان نمی‌‌‌توان نگریست.

تحقیقاً! در کنار پایه‌‌‌های روحانی و غیبی، تأکید داشتن بر جنبه‌‌‌های اجتماعی و سیاسی عبادات، برای ساختن فرد و جامعه طرحی فلسفی و اجتماعی ارائه می‌‌‌دهد و ملت‌‌‌های مسلمان را برای مبارزه فرهنگی و سیاسی و اقتصادی با غرب آماده می‌‌‌سازد.

پس، ایجاد هر نوع فاصله، میان عبادات و مسایل مورد توجه امت، ایجاد هرج‌‌‌ومرج فکری است که نمی‌‌‌تواند فهم درستی از واقعیت و وضعیت ملت‌‌‌های مسلمان در مواجهه با دیگر تمدن‌‌‌ها به‌‌‌دست دهد. این طرح اسلامی و دارای بعد تعبدی، روش الهی را آن‌‌‌جا که می‌‌‌خواهد از تمام نیروهای موجود به نفع مردم بهره گیرد، روشن می‌‌‌سازد.

این فاصله‌‌‌اندازی میان واقعیت‌‌‌های زندگی و عبادات، نتیجه داشتن اندیشه‌‌‌هایی یک‌‌‌سویه در نصوص دینی و گرایش فقهی است که در دوران عقب‌‌‌افتادگی گسترش یافته بود.

این نظریه اسلامی که شهید آن را ارائه داده، حد و اندازه واقیعت‌‌‌ها را بدان‌‌‌ها بازگردانده است؛ زیرا این نظریه نتیجه تعامل میان اسلام و واقعیت‌‌‌ها با رعایت حدود ایمان و اصول روش‌‌‌شناسی می‌‌‌باشد و نیست این تعامل، جز بیانی دیگر از اجتهاد که شهید صدر با یاری از آن توانست به اسلام به‌‌‌‌‌‌لحاظ فراگیری آن بنگرد و از همین‌‌‌جا، شهید صدر توانست اعتقادی راسخ به فراگیری اسلام پیدا کند.

هیچ نوع نگاهی به انسان و زندگی او را واقع‌‌‌گراتر و انقلابی‌‌‌تر از نوع نگاه اسلام ـ آن‌‌‌گونه که شهید صدر بیان می‌‌‌کند ـ نمی‌‌‌شناسم و این واقع‌‌‌گرایی انقلابی در تحلیل شهید، از عبادات و رابطه آن با زندگی، آشکار می‌‌‌شود؛ آن‌‌‌جا که عبادات را که بالاترین سطح از معنویت و تجرد نفسی و فکری را در پی دارد، با امور مورد توجه امت در عرصه‌‌‌های سیاسی و اقتصادی و فرهنگی پیوند می‌‌‌دهد و بین آن‌‌‌ها هم‌‌‌جوشی برقرار می‌‌‌کند.

در نگاه شهید دین اسلام، دینی است کامل که به فعالیت‌‌‌ها قالب می‌‌‌دهد و به مسلمانان امکان می‌‌‌دهد تا با پشتوانه‌‌‌ای عقیدتی به حرکت درآیند؛ نه آن‌‌‌که در حالتی از به‌‌‌هم‌‌‌ریختگی و غوغاسالاری باشند یا بخواهند با مضمحل ساختن عقیده و عبادات و عبور از روی آن‌‌‌ها، به حرکت خود ادامه دهند، بنابراین مطابق نظر شهید، اسلام چارچوبی رسم کرده که مسلمانان در آن با عقیده و عبادات زیست کنند؛ این چارچوب با تمامی دیدگاه‌‌‌های فلسفی غرب؛ چه مادی‌‌‌گرایانه و چه ایده‌‌‌آلیستی آن در تناقض است؛ در نظر اسلام، یک مسلمان می‌‌‌بایست با عقیده و عبادات با توجه به بعدهای معنوی و اجتماعی آن انس و تعامل داشته باشد، و شریعتی که خداوند برای ما انسان‌‌‌های زمینی فرستاده تا خدایی شویم جز به همین شکل مورد بحث نمی‌‌‌تواند باشد.

بنابراین، عبادات علاوه بر بعد غیبی آن نوعی تجربه و ورود به صحنه در فعالیت‌‌‌های اجتماعی و سیاسی و در مجال فکر و عاطفه نیز می‌‌‌باشد([۱۷]) و این ویژگی در عبادات مسلمانان را از امکانات قابل توجهی برخوردار می‌‌‌سازد تا برای مبارزه و کار و تلاش در راستای دگرگون ساختن اوضاع نابسامان جامعه و عبور از این مرحله برای به‌‌‌وجود آوردن امت و دولتی شایسته آماده گردند.

نگاه به آینده مسلمانان در داشتن امتی یکپارچه، آرزویی غبارگرفته نیست؛ در اسلام ـ آن‌‌‌طور که از فکر شهید صدر آشکار می‌‌‌شود ـ برنامه‌‌‌ها و طرح‌‌‌هایی وجود دارد که به وحدت امت و یک‌‌‌پارچگی آن منجر می‌‌‌شود([۱۸]). اسلام به پیروان خود، طریقه حرکت صحیح را نشان می‌‌‌دهد و در حالت انفعالی و عاطفی صرف رها نمی‌‌‌سازد و در این راستا در اسلام، برنامه‌‌‌هایی برای به حرکت درآوردن نیروهایی که در ضمیر افراد جامعه اسلامی نهفته است، وجود دارد و عبادات نیز در عرصه اجتماع به انقلابی متفاوت با دیگر انقلاب‌‌‌ها می‌‌‌انجامد؛ چراکه عبادات پیوندی عقلانی و شرعی با عالم ماوراء دارد.

بنابراین، امت اسلامی نتیجه حتمی و منطقی برای ختم نبوت و همه‌‌‌جانبه بودن اسلام می‌‌‌باشد([۱۹]) و وجود و بقاء خود را جز با جهادی دائمی نمی‌‌‌تواند محقق سازد و از عوامل این بقاء و استمرار وجود، عبادت است و لذا «امت و جهاد» دو مفهوم پیونددار و به‌‌‌هم گره خورده‌‌‌اند و اسلام این پیوند را از طریق احکام شرعی خود در عرصه‌‌‌های سیاسی و اقتصادی و نیز از راه تشریع عبادات ایجاد کرده است، پس این جهاد یا مبارزه اجتماعی، علاوه بر این‌‌‌که در پایه‌‌‌های عاطفی خود از اسلام کمک می‌‌‌گیرد، در زمینه‌‌‌های فکری و نظری نیز از اسلام مدد می‌‌‌گیرد و با توجه به این‌‌‌که عقیده و عبادات نگاه انسان مسلمان را به هستی و زندگی شکل می‌‌‌دهد، سزاوار است هر مکتب اجتماعی و سیاسی که می‌‌‌خواهد در جهان اسلام به‌‌‌وجود آید، در ضمن نمونه اسلامی متافیزیک (رابطه داشتن دنیای مادی با عالم ماوراء) شکل گیرد.

هرگاه انسان با مشکل تئوری‌‌‌پردازی برای واقعیت مواجه شود و یا نتواند به تعامل با هستی و انسانیت خویش بپردازد و به بیانی دیگر نتواند مفهوم هستی و زندگی را به‌‌‌درستی بشناسد، در نتیجه، هم تئوری و هم کارش ناقص از آب درآید، دچار خودباختگی می‌‌‌شود؛ شهید صدر به‌‌‌خاطر همین مشکل که مکتب‌‌‌های فلسفی غرب از مارکسیستی و اگزیستانیالیستی و غیر آن دارند، آن‌‌‌ها را در تحلیل و چاره‌‌‌اندیشی برای خودباختگی و بحران تمدنی، ناتوان معرفی می‌‌‌کند([۲۰])؛ اما در دیدگاه اسلامی ریشه بحران تمدنی را باید در انقطاع انسان از خدا جست‌‌‌وجو کرد و اسلام این مشکل را از راه عقیده و عبادات که انسان را مستمراً با جهان غیب در ارتباط قرار می‌‌‌دهد حل کرده است و این، راز ایستادگی انسان مسلمان است که او را وا می‌‌‌دارد تا مبارزه‌‌‌طلبی نماید و در برابر نیروهای شر مقاومت کند.

عبادت، با خود این پیام را دارد که در سخت‌‌‌ترین حالات نیز امکان تعبیر و تحول وجود دارد و از این‌‌‌جاست که باید گفت: ناامیدی و احساس عجز داشتن امری نامفهوم می‌‌‌گردد؛ زیرا این امور، با عبادت و جانشینی انسان از ناحیه خدا در تناقضند. از طریق انجام عبادات، جهشی عقلی در ذهنیت امت اسلامی رخ می‌‌‌دهد و در پی آن عقل و اندیشه مسلمانان، تمامی تصورهای غیر اسلامی درباره هستی و انسان را مردود می‌‌‌شناسد و با توجه به این ساخت جدید از شخصیت، ایجاد تغییر، همه جوانب و مظاهر پدیده‌‌‌ها و رفتارها را در بر می‌‌‌گیرد و آن‌‌‌ها را به‌‌‌کلی دگرگون می‌‌‌سازد.

بنابراین، در این دید، عبادات با نظر به ابعاد معنوی و مادی آن، مسئولیت‌‌‌پذیری توأم با ایمان را درپی دارد ولذا محصور ساختن عبادات در جانب تعبدی و صوری و جدای از زندگی، نتیجه یک فکر منحط است و در حق اسلام و مسلمانان و سرنوشت امت، خیانتی بزرگ قلمداد می‌‌‌گردد.

توقعاتی که اسلام برای انجام دگرگونی در جامعه و نیز ایجاد امت جهانی دارد؛ گاه در نگاه اول در برابر دشواری‌‌‌های موجود، امری نشدنی به‌‌‌نظر می‌‌‌آید؛ لیکن در پرتو تصوری که اسلام از رخدادها و حادثه‌‌‌ها و رابطه دین و دنیا ارائه می‌‌‌دهد، این بلندنظری معقول و منطقی می‌‌‌گردد.

بنابراین، اسلام در برابر محصور دانستن همه چیز به عالم ماوراء و نیز در برابر داشتن تفسیری مبتذل از پدیده‌‌‌های مادی به‌‌‌گونه‌‌‌ای که بخواهیم آن‌‌‌ها را صرفاً دنیایی و این‌‌‌جهانی بدانیم، ایستادگی کرده و نظراتی این‌‌‌گونه را محقر و فرومایه به‌‌‌حساب آورده است؛ زیرا قرآن کریم، ماوراء را به هستی ربط می‌‌‌دهد؛ به‌‌‌نحوی که تحقق امدادهای غیبی را منوط به شرط‌‌‌هایی کرده که پایه آن‌‌‌ها عمل انسان می‌‌‌باشد. قرآن کریم به‌‌‌حرکت درآمدن انسان و ورود به عرصه را زمینه‌‌‌ای برای ورود الهی به عرصه و ظهور اراده خداوند در کارها معرفی می‌‌‌کند؛ چنان‌‌‌چه پایداری انسان در راه خدا، از انگیزه‌‌‌های واردِ عمل شدن خدا می‌‌‌باشد؛ این نحوه نگرش شهید به تاریخ و به عبادات در حوزه فلسفه اسلام شکل گرفت؛ فلسفه‌‌‌ای که میان دو بعد مادی و روحانی فاصله‌‌‌ای نمی‌‌‌اندازد و لذا اگر از زاویه فراگیر بودن دین به عبادات توجه شود؛ می‌‌‌بینیم چگونه روحیه نقدگرایانه مؤمنان را تقویت می‌‌‌کند و به آگاهی‌‌‌شان نسبت به ریشه حادثه‌‌‌ها، عمق می‌‌‌دهد و این دو عامل در انجام هر نوع تغییری لازم و ضروری است.

عبادات بدین معنا، ضمیر مسلمانان را به‌‌‌جنبش و حرکت در آورده به مبارزه سرعت می‌‌‌بخشد و امت‌‌‌های اسلامی را شتابان به‌‌‌سمت خیزشی برای ساختن امت و دولت اسلامی سوق می‌‌‌دهد و بنابر تعبیر شهید برای نیروهای پنهان در شئون مختلف امت اسلامی راه می‌‌‌گشاید و عرصه ظهور فراهم می‌‌‌کند([۲۱]).

بدین‌‌‌ترتیب: چه در نظر شریعت، چه عقل و چه از لحاظ روش‌‌‌شناسی، هیچ پایه و اساسی برای جدایی افکندن میان عبادات از یک سوی و زندگی اجتماعی و حرکت تاریخ از سوی دیگر، وجود ندارد؛ زیرا علاوه بر آن‌‌‌که عبادات رابطه صحیح انسان با خدا را تبیین می‌‌‌کند؛ بعد از آن‌‌‌که این رابطه در قالب عقیده و عبادات صورت به خود گیرد، از آن رابطه دیگری به‌‌‌وجود می‌‌‌آید و آن، رابطه انسان با انسان است و این، به‌‌‌خاطر زمینه‌‌‌ها و توانایی‌‌‌های روحی است که از طریق عقیده و عبادات در نزد افراد جامعه اسلامی به‌‌‌وجود می‌‌‌آید و شرع به فعلیت رساندن این توانایی‌‌‌ها را در وضعیت موجود از راه ملتزم ساختن امت به رفع نیازهای خود، واجب کرده است.

نتیجه می‌‌‌گیریم که عبادات با این نگاه، هم عقل هم عاطفه و هم مبارزه است، و هر دیدگاهی که بخواهد در تقابل با این دیدگاه قرار گیرد، خارج از قاعده و نوعی تسلیم نسبت به پیش‌‌‌آمد موجود قلمداد می‌‌‌گردد. جامعه اسلامی، اگر بتواند میان بعد دنیایی و روحانی رابطه برقرار کند، در مبارزه چنان روشی به‌‌‌دست می‌‌‌آورد که آن را از دیگر انواع ایجاد تغییر و تحول در جامعه که در اندیشه معاصر بدان پرداخته شده، متمایز می‌‌‌سازد؛ زیرا ایجاد تغییر و تحول در جامعه اسلامی، حالتی مستمر است و از این حالت که منشأی الهی دارد تغییر و تحولی تاریخی و نامحدود حاصل می‌‌‌شود، اما مفهوم انقلاب و ایجاد تحول در مکتب‌‌‌های فلسفی غرب، به حکم نسبی بودن اندیشه بشری و نسبی بودن اهداف انسان، مفهومی است دارای دلالت، جنبه‌‌‌ها و نتیجه‌‌‌های شدیداً نسبی؛ شهید صدر در این‌‌‌باره می‌‌‌گوید: «نمونه برتری که ریشه در حق و حقیقت دارد و با توجه به واقعیت‌‌‌های زندگی مردم تعریف می‌‌‌شود، در هر عصر و زمانی به‌‌‌صورت ثابت و اثرگذار می‌‌‌باشد و حرکت تاریخی نیز در سایه این نمونه برتر دارای حرکتی دائم و همیشگی می‌‌‌باشد»([۲۲]).

اما حرکت تاریخی که بر رابطه میان ماوراء و طبیعت استوار می‌‌‌باشد، حرکتی است که به‌‌‌سمت موجود مطلق پیش می‌‌‌رود.

«نمونه برتر و حقیقی، خداوند متعال است. آن تناقضی که در نمونه‌‌‌های برتر نسبی بدان برمی‌‌‌خوردیم، در این نمونه به زیباترین شکل برطرف خواهد شد. در توضیح باید گفت: در انسان وجود ذهنی محدود است و نمونه می‌‌‌بایست نامحدود باشد و چگونه می‌‌‌توان محدود و نامحدود را با هم جمع کرد و چگونه می‌‌‌توان بین این دو هماهنگی ایجاد کرد؛ اما این هماهنگی را… در نمونه برتری که خداوند متعال است، خواهیم یافت. به چه دلیل؟ زیرا نمونه برتر از دست‌‌‌آوردهای انسان و از تراوش‌‌‌های ذهنی او نیست… نمونه برتر موجودی مطلق در خارج با قدرت و علم و عدل مطلق است، این موجود عینی، بی‌‌‌تردید نمونه برتر است؛ اما هنگامی که انسان می‌‌‌خواهد از این نور الهام بگیرد؛ وقتی می‌‌‌خواهد به پرتوهایی از این نور تمسک جوید، طبعاً این تمسک جز به مقید و به مقدار محدودی از نور نمی‌‌‌باشد؛ الا این‌‌‌که، او به تفاوتی که میان آن‌‌‌چه بدان تمسک کرده و آن‌‌‌چه مطلق واقعی است پی می‌‌‌برد، گرچه نمونه برتر و عالی خارج از محدوده ذهنی اوست، ولی به دسته‌‌‌ای از نور تمسک می‌‌‌جوید و این دسته نور، مقید است، اما نمونه برتر، مطلق است.

از این‌‌‌جاست که اسلام پیروان خود را به تفکیک قائل شدن دائمی، میان وجود ذهنی و خداوند متعال که نمونه برتر است، تشویق نموده و حتی میان «اسم» و «مسمی» فرق گذاشته و تأکید کرده که نباید «اسم» را پرستید و باید پرستش برای «مسمی» باشد؛ چراکه «اسم» تنها نمایی و وجودی ذهنی برای خداوند سبحان می‌‌‌باشد و این در حالی است که نماهای ذهنی همیشه محدودند؛ پرستش باید برای «مسمی» باشد، نه «اسم»؛ زیرا «مسمی» مطلق است و «اسم» مقید و محدود.

هرگاه انسان با آگاهی موضوعی از نمونه برتر، در این راه پیش رود، این پیش‌‌‌روی، مسئولانه خواهد و در زبان فقه عبادت محسوب خواهد شد با نوعی از عبادت که آدمی به‌‌‌وسیله آن، دارای امتداد در خطی طولانی و دارای انسجام با پهنای هستی می‌‌‌گردد… .

و چون خدای متعال مطلق است، پس این راه نیز پایان نمی‌‌‌پذیرد و در این راه، به همان اندازه که به‌‌‌سوی خداوند، حقیقتاً گام می‌‌‌نهیم، در حال نزدیک شدن به او هستیم، و لیکن این نزدیک شدن نسبی باقی می‌‌‌ماند… چراکه محدود به مطلق نمی‌‌‌رسد… پس در این‌‌‌جا فاصله طولانی میان انسان و نمونه برتر فاصله‌‌‌ای نامتناهی است؛ یعنی با توجه به این‌‌‌که این راه ممتد و ادامه‌‌‌دار، راهی است بی‌‌‌نهایت، برای انسان مجال نوآوری و حرکت به سمت بی‌‌‌نهایت و زمینه تغییر تکاملی بدان سمت را فراهم خواهد نمود.

بنابراین، پایه اعتقادی که فعالیت‌‌‌های سیاسی و اقتصادی و فرهنگی مسلمانان بر آن استوار است، مرجع تضمین‌‌‌کننده برای پایداری در مبارزه است و هرنوع جدایی افکندن ـ هرچند کوچک ـ میان بعد معنوی و فعالیت‌‌‌های زندگی، به خاموشی گراییدن شعله مبارزه در اندیشه و ذهنیت افراد امت اسلامی می‌‌‌انجامد.

پس این پایه معنوی و نیز التزام کامل و متعبدانه به نص، دو قاعده کلی به‌‌‌حساب می‌‌‌آیند که از آن می‌‌‌توان روش ارتباط میان دین و دنیا به‌‌‌شکل عام و ارتباط میان عبادت و زندگی اجتماعی را به‌‌‌شکل خاص فهمید.

حرکت امت اسلامی و استمرار آن اگر با یک تشویق جدی همراه نگردد که مؤمنان را به اهتمام نسبت به سرنوشت و حرکت امت و فناسازی خود در راه آن فراخواند، با گردنه‌‌‌ها و مانع‌‌‌های فراوانی برخورد می‌‌‌کند و هرگاه عبادات در چارچوب فراگیر اسلام فهمیده شود، می‌‌‌تواند بالاترین نشق را در آماده‌‌‌سازی مسلمانان و به‌‌‌حرکت درآوردن آنان برای ملتزم شدن به پیش‌‌‌فرض‌‌‌های وحدت، ایفا کند.

از آن‌‌‌چه گذشت روشن می‌‌‌شود که «شهید آیت‌‌‌الله سید محمد باقر صدر» به‌‌‌جای طرحی ناقص، عبادات را در شکل اسلامی و کامل آن ارائه کرده، چنان‌‌‌چه به انجام رسیدن این طرح، در ضمن کاری اجتهادی و با عنایت به شرط‌‌‌هایی بوده که شریعت، برای اجتهاد قرار داده؛ یعنی در چارچوب روش‌‌‌مند و معرفت‌‌‌شناسانه عامی که در مسأله ایجاد رابطه میان عقل و نص و واقعیت موجود، تبلور می‌‌‌یابد.

پس در تحلیل شهید، آشکارا روشن می‌‌‌شود که پیوند عبادات با زندگی اجتماعی، صرفاً یک واجب شرعی نیست، بلکه علاوه بر آن، منظومه اسلام، آن را از بعد روش‌‌‌شناسی و معرفت‌‌‌شناسی و با قطع نظر از عقیده پژوهش‌‌‌گر و دیدگاهش نسبت به اسلام حتمی و ضروری ساخته است.

بدین‌‌‌ترتیب، هر نوع جدایی افکندن میان عبادات و زندگی اجتماعی به هرج‌‌‌ومرج و به‌‌‌هم‌‌‌ریختگی در منظومه اسلام منجر خواهد شد؛ چراکه این فاصله‌‌‌افکنی، ریشه در قرائتی غیر شرعی و نیز غیر علمی از قرآن کریم و سنت شریف دارد.

 

 

 

 

 

([۱]) ر.ک: نظام العبادات فی الإسلام، الفصل الخامس، ص ۱۴۵، نشر منظمه الإعلام الإسلامی، طهران ۱۴۰۴ق، آن‌‌‌جا که «شهید صدر» ارتباط میان حج وبیداری تاریخی را مطرح می‌‌‌کند.

([۲]) همان، ص ۱۳ ـ ۱۴٫

([۳]) الشهید السید محمدباقر الصدر، الفتوی الواضحه، ص ۷۰۴، دار التعارف للمطبوعات، الطبعه الثامنه، بیروت ۱۹۸۳م.

([۴]) همان، ص ۸۰۸٫

([۵]) «من جاهد فإنّما یجاهد لنفسه إنّ الله لغنی عن العالمین» سوره عنکبوت، آیه ۶٫

([۶]) الشهید السید محمد باقر الصدر، الفتاوی الواضحه، ص ۷۱۰ و ۷۱۱٫

([۷]) همان، ص ۷۱۱٫

([۸]) همان، ص ۷۱۱٫

([۹]) همان، ص ۷۲۶٫

([۱۰]) نظام العبادات فی الإسلام، ص ۳۲ ـ ۳۳٫

([۱۱]) همان، ص ۲۳ ـ ۲۴٫

([۱۲]) همان، ص ۳۸ ـ ۳۹٫

([۱۳]) ر.ک: التفسیر الموضوعی للشهید السید محمد باقر الصدر، دار التعارف للمطبوعات، بیروت ـ الطبعه الثانیه ۱۹۸۱م.

([۱۴]) السید محمد باقر الصدر، اقتصادنا (المقدمه ص: ن)، دارالفکر، الطبعه السادسه، بیروت ۱۹۷۴م.

([۱۵]) نظام العبادات فی الإسلام، ص ۲۱ ـ ۲۲٫

([۱۶]) ر.ک: اقتصادنا (الاقتصاد الإسلامی جزء من کل) ص ۲۶۹ ـ ۲۷۷٫

([۱۷]) ر.ک: نظام العبادات فی الإسلام (خاصه الملامح الخاصه لتشریع کل عباده).

([۱۸]) ر.ک: مقدمه اقتصادنا.

([۱۹]) ر.ک: (للشهید) (خلافه الإنسان وشهاده الأنبیاء) فصل الوصایه علی الثوره ممثله فی الإمام، ص ۳۱؛ و فصل المرجعیه بوصفها المرحله الثالثه من خط الشهاده، ص ۳۵، نشر قسم الإعلام الخارجی لمؤسسه البعثه، تهران.

([۲۰]) نظام العبادات فی الإسلام (الإیمان بالله، هو العلاج)، ص ۱۹ ـ ۲۲٫

([۲۱]) ر.ک: اقتصادنا، خاصه المقدمه.

([۲۲]) التفسیر الموضوعی، ص ۱۵۵٫

نویسنده: زهره برقعی

مقدمه

یکى از مباحثى که همواره اندیشمندان را به تأمل فرا خوانده، مسئله جبر و اختیار است. این مسئله از زوایاى گوناگون قابل بررسى است و افکار و آرا در این زمینه بسیار متشتت و مختلف است.

اصل بحث این است که آیا رفتار انسان بر پایه آگاهى، قدرت و اراده او انجام مى‌گیرد، به گونه‌ای که او قادر بر ترک نیز مى‌باشد؟ به عبارت دیگر آیا انسان بر اساس انتخاب و گزینش و از روى عزم و تصمیم عمل مى‌نماید یا نه در عمل مجبور و مقهور مى‌باشد؟ در مجموع، دو رأى کلى وجود دارد: گروهى طرفدار جبرند و جمعى در بعضى از افعال قائل به اختیار انسان مى‌باشند.

شهید صدر(قدس سره) ابتدا در پاسخ به این پرسش بدون استفاده از برهان‌ها و استدلال‌های به هم پیچیده فلسفى، در سبکى ابتکارى و نو با به کارگرفتن دلیل استقراء و با بیانى استدلالى و قانع‌کننده و در عین حال موجز از نعمت «آزادى» براى اثبات «اختیار انسان» استفاده مى‌نمایند؛ چراکه ریشه همه جنگ‌ها و نزاع‌ها، کسب آزادى به مفهوم گسترده آن است. آزادى با جبر و مقهور بودن انسان به هیچ وجه قابل تفسیر نمى‌باشد. تا انسان حق انتخاب و گزینش و بهره‌بردارى و استفاده از امور را در جهت مصالح خود نداشته باشد، آزادى معنى و مفهومى نخواهد داشت. در این راستا ایشان مى‌فرمایند:

اگر به داستان انسان در طول تاریخ توجه کنیم متوجه خواهید شد که به رغم اختلافات و تفاوت‌هایی که در چگونگى و اهداف و روش‌هاى جنگ میان وابستگان به مبانى فکرى مختلف بر اساس عقاید آن‌ها وجود داشته است، اما یک مسئله مشترک در میان بوده است که: انسان در طول زمان و گذشت تاریخ تا به امروز همواره در جنگ و نزاع براى به دست آوردن این آزادى گام نهاده است و این احساس عاطفى، سازنده و محرک از ابتداى خلقت انسان همواره در ذات و در کنار «اراده» او قرار داشته است و بنابراین انسان همواره در ذات و در کنار خود مجهز به اراده است و بدین جهت آزادى را دوست داشته و بدان عشق مى‌ورزد؛ زیرا آزادى تعبیر عینى و علمى براى قوه اراده بوده، انسان امکان بهره‌بردارى و استخدام آن را در جهت مصالح خود دارد.[۱]

هر چند براى فطرت‌های بیدار و افکار خالى از شبهات و اغراض همین یک دلیل کافى است، اما چنان‌که حضرت استاد در استدلال براى توحید متذکر مى‌شوند: اگر وجدان انسان از شبهات و اغراض آزاد باشد ساده‌ترین دلیل او را قانع مى‌کند … لکن در حدود دو قرن است که افکار جدید صفا و آزادى وجدان را به حال خود نگذاشته، لذا نیاز به استدلال است؛ به خصوص براى کسانى که بحث‌هاى جدید افکارشان را پر کرده است.[۲]

در مسئله جبر و اختیار نیز وجود آرا، نظریات گوناگون و شبهات متعدد و نیز استدلال‌های مختلفى که در تأیید اندیشه جبر ارائه شده است، طرح بحث را در سطحى گسترده‌تر با استدلال‌هاى بیشتر، ضرورى و لازم مى‌نماید.

طرح بحث

استدلال‌هاى گوناگونى در تأیید اندیشه «جبرگرایانه» ارائه شده است که پاره‌ای از آن‌ها جنبه فلسفى داشته و گروهى بر مقدمات روان‌شناختى استوار است. برخى از جبرگرایان با تمسک به خصلت‌های فیزیولوژیک انسان مدعى شده‌اند که هیچ یک از افعال آدمى به صورت اختیار و فارغ از عوامل تعیین‌کننده فیزیولوژیک انجام نمى‌پذیرد. در این‌جا مسئله جبر و اختیار را از منظر سه رهیافت کلامی، فلسفى و جامعه‌شناسى بحث و بررسی می‌کنیم. البته آن‌چه در این نوشتار مورد نظر است تبیین نظرات نابغه متفکر و اندیشمند معاصر، مرجع و فقیه عالی‌قدر حضرت آیت الله سید محمد باقر صدر، در مسئله جبر و اختیار است. بنابر این تنها به طرح و پاسخ شبهاتى مى‌پردازیم که به نحوى در بیانات و نوشتارهای ایشان وجود داشته و به آن دست‌رسى پیدا کردیم.

الف) رهیافت کلامى

در مورد افعال انسان سه مذهب وجود دارد: جبر که مذهب اشعرى است. تفویض (مذهب معتزله) و أمر بین الامرین (که مذهب حکما و جمهور علمای امامیه است).

بازگشت این مسئله به این است که فاعل افعال صادره از انسان کیست؟ معتزله انسان را فاعل محض و مستقل دانسته، اشاعره معتقدند که فاعل خداوند سبحان مى‌باشد و شیعه معتقد است که براى هر کدام از آن دو (خداوند و انسان)، آن چنان که شایسته هر کدام است، در فعل نصیبى است. استاد عالی‌قدر به تبیین این مسئله پرداخته و پنج احتمال زیر را در حل این شبهه ذکر مى‌کنند:[۳]

اول: همان مذهب تفویض است که انسان را فاعل مستقل دانسته و براى خداوند در رفتار و افعال انسانى سهمى قائل نیست. در واقع اینان معتقدند هیچ نیرویى در افعال اختیارى انسان غیر از اراده و خواست و مشیت او مؤثر نیست. آن‌ها نه تنها انسان بلکه تمام علت‌های واسطه (مانند آتش و سوزاندن) را مستقل دیده و مى‌گویند آن‌ها نیز نیازى به خداوند ندارند؛ خداوند این جهان را آفریده و از جهان فارغ شده و این جهان به طور مستقل در حرکت است.

اشکال این قول در این است که معلول در بقا، مستغنى و بى‌نیاز از علت دیده شده است؛ زیرا اگر انسان در بقای خویش نیاز به علت داشته باشد و انسان خود علت افعال خویش باشد انکار نقش خداوند در افعال انسان (عرضى و طولى) معقول نخواهد بود. اما از آن‌جا که این مسئله در فلسفه ثابت شده که معلول در بقا نیازمند علت است، بطلان مذهب تفویض آشکار مى‌گردد.

دوم: فاعل محض خداوند متعال است و انسان در عملکرد خویش مجبور بوده و هیچ گونه اختیار و حق انتخاب براى او وجود ندارد و در این مثال او صرفاً محلى است که فعل را پذیرفته است، درست مانند چوبى که نجار بر روى آن کار مى‌کند. چوب فاعل نیست، بلکه فعل را قبول کرده است(علت مادى). از نظر این گروه اراده انسان هیچ گونه نقشى در فعل و عمل ندارد و مقارنت و همراه بودن فعل و اراده همیشه امرى تصادفى است. پس فعل از خداوند صادر مى‌شود، اما همواره این فعل همراه اراده انسان (که آن را نیز خدا ایجاد مى‌کند) مى‌باشد. این مذهب اشاعره است.

این مذهب مخالف وجدان و فطرت سلیم است. چنان‌چه اشاعره خود نیز معترف‌اند بین حرکت مرتعش و افعال اختیارى انسان تفاوت وجود دارد. در حقیقت این بحث به افعال اختیارى انسان اختصاص ندارد، بلکه در سرتاسر نظام اسباب و مسببات این بحث مطرح است؛ مثلاً گفته مى‌شود: سوزاندن، فعل خداوند است اما همواره این احراق همراه آتش مى‌باشد. لکن ما با وجدان خود در عالم مى‌یابیم که بسیارى از موجودات علت پدیده‌های دیگرند به طورى که انفکاک و جدایى آن‌ها از یک‌دیگر قابل تصور نیست؛ مثلاً هرگز نمى‌توانیم تحقق افعال انسانى را بپذیریم در حالی که خود نفس وجود نداشته باشد.

سوم: براى هر کدام از انسان و خداوند در فاعلیت سهمى است، اما فاعلیت آن دو در طول یک‌دیگر است؛ یعنى انسان فاعل مباشر فعل است، لکن او به سبب نیرو و قدرتى که خداوند به او عطا کرده مى‌تواند عمل نماید. بنابراین خداوند فاعل غیر مباشر است، از باب این‌که این نیرو و توان، مخلوق اوست لذا در حدوث و بقا به او نیازمند است.

این یکى از وجوهى است که «امر بین الامرین» را به آن تفسیر نموده‌اند و کلامى بسیار متین و موجه مى‌باشد.[۴]

چهارم: فاعل مباشر افعال انسان، خداوند است لکن اراده انسان و مبادى آن مقدمات اعدادیِ صدور فعل از خداوند مى‌باشد. تفاوت این احتمال با احتمال دوم در این است که طبق احتمال دوم، اقتران و همراه بودن فعل با اراده تصادفى است، اما در این‌جا اراده مقدمه اعدادی فعل است. تفاوت این احتمال با احتمال سوم نیز روشن است؛ زیرا بنا بر احتمال سوم فاعل مباشر انسان و خداوند متعال، فاعلِ فاعل و علت العله‌ مى‌باشد، اما در این‌جا خداوند فاعل مباشر و اراده، مقدمه اعدادی است و موجب مى‌گردد تا محل، قابلیت تا محل قابلیت افاضه فعل الهى را پیدا کند. این احتمال نیز یکى از وجوه تفسیر «أمر بین الامرین» مى‌باشد.[۵] اگر چه استاد متذکر نمى‌شوند، اما چنان‌که خواهد آمد، این احتمال نیز خلاف وجدان است.

پنجم: قول متصوفه و عرفای از فلاسفه مى‌باشد. آنان معتقدند که دو فاعل براى فعل مى‌باشد، لکن این دو فعل نه در طول یک‌دیگرند (احتمال سوم) و نه در عرض هم (احتمال چهارم) بلکه حسب حقیقت یک فاعل است. این قول مبنى بر یک تصور عرفانى است که نسبت عبد به خداوند را نسبت ربط و فنا و به عبارت دیگر نسبت معناى حرفى به معناى اسمى می‌داند. به نظر اندکاکى، فعل فعلِ خداوند است و به نظر غیر اندکاکى، فعلِ عبد است.

نتیجه

از احتمالات پنج‌گانه، احتمال اول به حکم دلیل و برهان مردود است. احتمال دوم را وجدان طرد مى‌نماید و احتمال پنجم نیز مبنى بر تصور صوفى و عرفانى است که براى همگان قابل فهم و درک نیست. پس احتمال سوم و چهارم باقى مى‌ماند که به نظر استاد بر أمر بین الامرین (که در روایات وارد شده) قابل تطبیق است.

لکن مسئله جبر و اختیار در این‌جا تمام نمى‌شود؛ زیرا به صرف پذیرفتن فاعلیت انسان یا به شکل مستقل (طبق مذهب معتزله) یا غیر مستقل و با نیروى خدادادى (مذهب شیعه) مختار بودن انسان ثابت نمى‌شود؛ زیرا ممکن است فاعلیت انسان نیز مانند فاعلیت آتش براى سوزاندن باشد. بنابراین بعد از پذیرش فاعلیت انسان، براى مختار بودن او نیز باید برهان اقامه کرد. بله، اگر در این مسئله مسلک اشاعره را پذیرفتیم غیر مختار بودن انسان نیز ثابت مى‌گردد. لذا در جبر نیازى به استدلال جدید نیست.

ب) رهیافت فلسفى

در فلسفه ثابت شده هر پدیده علتى دارد که با تحقق آن علت، آن پدیده نیز حتماً تحقق خواهد یافت و با عدم تحقق علت، آن پدیده نیز تحقق نخواهد یافت و از این مطلب در فلسفه به قاعده «الشىء ما لم یجب لم یوجد» تعبیر مى‌کنند و معناى آن این است که هیچ چیزى تا آن هنگام که تحققش ضرورى نگشته است پدید نمى‌آید. برخى با استناد به این قاعده، مختار بودن انسان را منتفى دانسته‌اند. شهید صدر در بیان شبهه مى‌فرمایند: این شبهه داراى دو مقدمه است:

مقدمه اول: ضرورت و ایجاب منافى با اختیار است؛ زیرا ضرورت، مساوق اضطرار و اضطرار، مقابل اختیار است. بنابراین هر فعلى که ضرورى است، اختیارى نیست و بر عکس، هر فعلى که اختیارى است ضرورى نیست.

مقدمه دوم: صدور فعل از انسان ضرورى است؛ زیرا فعل انسان امرى ممکن است و مانند هر ممکن دیگر مشمول قوانین و احکام حاکم بر عالم امکان مى‌باشد که یکى از این قوانین «الشىء ما لم یجب لم یوجد» است. از این دو مقدمه نتیجه گرفته مى‌شود که انسان موجودى است غیر مختار؛ چون صدور افعال از او ضرورى است و اختیار با ضرورت منافات دارد.

سپس استاد معظم، چهار مسلک موجود در حل این شبهه را مطرح نموده و در پایان به تبیین نظر خویش مى‌پردازند.[۶]

مسلک اول: این مسلک که به فلاسفه مشهور نسبت داده شده، با تفسیر اراده به «ان شاء و اراد فَعَلَ و إلّا لم یفعل» در مقدمه اول (تنافى ضرورت با اختیار) مناقشه نموده است. آنان معتقدند هر زمانی که این قضیه شرطیه صادق باشد، اختیار هم صادق است و هرگاه صادق نباشد سبب اختیار هم کاذب است. هم‌چنین قضیه شرطیه، متکفل بیان حال شرط نیست که شرط به ضرورت موجود است یا به ضرورت معدوم یا اصلاً ضرورتى نداشته باشد. هرگاه شرط (اراده) ضرورى فرض شود، جزای آن (فعل) هم ضرورى بالغیر خواهد بود. اما از آن‌جا که این ضرورت به اختیار مى‌باشد نه تنها منافى اختیار نیست، بلکه ملازمه بین شرط و جزای اختیار را نیز تأکید مى‌کند. به عبارت دیگر ضرورى بودن اراده و مقدمات آن در اختیارى و عدم اختیارى بودن فعل تأثیرى نخواهد داشت؛ زیرا ملاک، صدق قضیه شرطیه است.

کلام بسیارى از بزرگان ناظر به همین مسلک است، از جمله مرحوم آخوند در پاسخ به غیر اختیارى بودن کفر و عصیان به علت غیر ارادى بودن مقدمات اراده مى‌فرمایند:

قلتُ: العقاب انما یتبع الکفر والعصیان التابعین لِلاختیار الناشی عن مقدماته الناشئه عن شقاوتهما الذاتیه اللازمه لخصوص ذاتهما فان السعید سعید فی بطن أمه والشقی، شقی فی بطن أمه.[۷]

نقد و بررسى

با چنین تفسیرى از اراده، استدلال در این مقام تمام است اما مسائلى، مانند تکلیف، حساب و کتاب و ثواب و عقاب با این تفسیر قابل توجیه نیست و مسئولیت، امرى بى‌معنا خواهد بود. با این توجیه بین افعال اختیارى و غیراختیارى تفاوتى باقى نمى‌ماند؛ زیرا افعال اختیارى از اراده ناشى شده و اراده هم ضرورتاً از مبادى اراده ناشى شده و مبادى اراده هم به ضرورت از مبادى آن، تا این‌که سلسله به واجب بالذات منتهى مى‌شود.

بنابر حسن و قبح عقلى در این صورت مؤاخذه و محاسبه بر هر دو (هم عمل اختیارى و هم عمل غیراختیارى) قبیح مى‌باشد و هیچ گونه فرقى بین آن دو نیست مگر در نام‌گذارى.

اما بنابر حسن و قبح عقلى نیز فایده‌ای بر تکلیف مترتب نشده؛ زیرا هنوز سؤال باقى است که انگیزه مولا از تکلیف چیست؟ چه اثرى بر این تکلیف مترتب است؟ البته برخى پاسخ داده‌اند سنخیت این دو فعل متفاوت است؛ در یکى تدخّل تشریعى ممکن است و در دیگرى ممکن نیست. به عبارت دیگر علم به مؤاخذه در یکى مى‌تواند سبب ترک شود، اما در دیگرى چنین نیست. بدیهى است که این مقدار در مسئله جبر و اختیار کفایت نمى‌کند؛ زیرا انسان مختار نیست، بلکه اگر علم داشت قهراً این کار را ‌ترک مى‌کرد.

مسلک دوم: طرفداران این نظریه که برخى از فلاسفه متأخر غیرمسلمان مى‌باشند، برعکس مسلک اول در مقدمه دوم، مناقشه کرده و قوانین علیت را انکار کرده‌اند. از نظر آن‌ها «ممکن» حتى در زمان صدور نیز ممکن است و فاعل مختار مى‌تواند به آن وجود دهد یا نه. آنان پنداشته‌اند که اختیار مساوق با امکان و عدم وجوب است.

نقد و بررسى:

این پاسخ نیز مانند اصل شبهه بر خطاست. در شبهه، ضرورت مطلقاً منافى با اختیار گرفته شده در صورتى که ضرورت اگر در طول اختیار باشد، با اختیار منافاتى ندارد. در این پاسخ امکان و نفى، ضرورت و مبادى علیت، مساوق با اختیار فرض شده در صورتى که انکار مبادى علیت به معناى قبول تصادف است و تصادف غیراختیاری است. بنابراین براى اختیارى بودن فعل، صرف غیر ضرورى بودن آن کفایت نمى‌کند. بحث مربوط به قواعد علیت و تخصیص آن خواهد آمد.

مسلک سوم: موجوداتى که در این جهان وجود دارند هر کدام در محدوده معینى مى‌توانند حرکت کنند. در جمادات این دایره تنگ‌تر و در حیوانات نسبت به جمادات وسیع‌تر و در انسان نسبت به حیوانات نیز وسیع‌تر است. علت بیشتر بودن فرصت‌ها در مسیر حرکت طبیعى انسان به دو جهت است:

الف ـ امیال و غرایز انسانى بسیار پیچیده‌تر و شدیدتر از حیوان است.

ب ـ انسان به سبب عقلى که دارد، مصالح و مفاسد در افعال را لحاظ مى‌کند.

همین متعدد بودن فرصت‌هاست که آگاهى از آن‌چه را انسان در آینده انجام مى‌دهد مشکل مى‌کند و از همین فرصت‌هاى متعدد که طبیعت در اختیار انسان قرار مى‌دهد اختیار انتزاع مى‌شود.

نقد و بررسى:

نتیجه علمى این گفتار چیزى جز قول به جبر نمى‌باشد؛ زیرا اگر بتوان بر تمام شرایط بیرونى و ویژگی‌هاى نفسانى فرد اطلاع پیدا کرد، مى‌توان دقیقاً پیش‌بینى کرد که فرد چه رفتارى خواهد داشت، به همان دقتى که در جمادات قابل پیش‌بینى است.

مسلک چهارم: قول محقق نائینى(قدس سره) است. ایشان هر دو مقدمه را پذیرفته‌اند اما در اطلاق مقدمه دوم خدشه کرده و فرموده‌اند: قوانین علیت، افعال اختیارى را شامل نمى‌شود. پس انسان با اختیار نمودن عملى مثل نماز آن عمل بر او واجب نمى‌گردد تا انسان بر آن قادر نباشد؛ زیرا انسان بعد از اراده نیز هنوز مختار است. آن‌گاه در توضیح این مطلب مى‌فرمایند: در حقیقت بعد از اراده دو عمل در طول هم از نفس صادر مى‌شود:

الف ـ فعل خارجى؛

ب ـ فعل نفسانى که فعل درونى است و مرتبه آن مقدم بر فعل خارجى است و آن فعل نفسانى نفس یعنى هجوم، تأثیر ایجاد اعمال … است. این فعل نفسانى نه مشمول قوانین علیت است و نه معلول اراده، بلکه فعل نفس است. بنابراین هر دو فعل اختیارى مى‌باشند؛ زیرا فعل نفسانى معمول اراده ضرورى نیست تا بدان واجب نگردد.

اما فعل خارجى بعد از اراده ضرورى مى‌گردد. لکن این ضرورت با اختیار منافاتى ندارد؛ چون ضرورت در طول اختیار است و از اختیار ناشى شده است.[۸]

نقد و بررسى:

در ادامه استاد مى‌فرمایند: به نحو اجمال قول محقق نائینى را مى‌پذیریم در این‌که اطلاق قوانین علیت، افعال اختیارى را شامل نمى‌شود، اما توضیح و تشریح ایشان از چند جهت قابل تأمل است:

  • این‌که براى نفس فعلى غیر از فعل خارجى فرض شده است؛ زیرا برای آن‌چه به عنوان فعل نفسانى مطرح نموده‌اند (اعمال، تأثیر، ایجاد…) حقیقتى غیر از افعال خارجى قابل تصور نیست و همه این مفاهیم انتزاعى مى‌باشند. به عنوان مثال اعمال و عمل، تأثیر و ایجاد و وجود اگرچه در مفهوم مختلفند، اما در خارج یک حقیقت بیش‌تر نداشته و متحدند هم‌چون احراق و احتراق که در خارج یک فعل بیش‌تر نیست. این فعل را اگر نسبت به فاعل در نظر بگیریم احراق است، اما اگر نسبت به مفعول در نظر بگیریم احتراق است.
  • فرض و طرح وجود فعل نفسانى به عنوان واسطه‌ای بین اراده و فعل خارجى، تأثیرى در حل شبهه ندارد؛ زیرا اگر تخصیص قانون علیت ممکن باشد پس چرا از ابتدا قانون را به فعل خارجى تخصیص بزنیم تا این همه محذور هم پیش نیاید.
  • قانون «الشیءما لم یجب لم یوجد» قاعده‌ای عقلانى است و قاعده عقلى تخصیص‌بردار نیست و خروج چه فعل (اعم از فعل نفسانى و اختیارى) از این قانون، تخصیص قاعده عقلى است.

مسلک شهید صدر

بدیهى است افعال انسان اعم از نفسانى و خارجى، از امور ممکنه بوده و در وجود نیاز به مصحح دارند. در پاسخ این سؤال که مصحح وجود آن‌ها چیست، چند احتمال وجود دارد:

احتمال اول: مصحح وجود این افعال ضرورت وجوبى است که از غیر، کسب مى‌کنند.

احتمال دوم: مصحح وجود، امکان ذاتى باشد. بطلان این احتمال بدیهى است؛ زیرا بین امکان در این‌جا و سایر موارد که امکان براى وجود کفایت نمى‌کند، فرقى نیست.

احتمال سوم: فعل خارجى به هجوم و اعمال و تأثیر نفس است. اما برای بطلان این احتمال نیز مى‌توان گفت که این هجوم و تأثیر خود نیز فعل بوده و نیاز به فاعل دارد و چون فاعل آن نفس است پس این فعل نفس نیز باید هجوم و اعمال دیگرى از نفس تحقق یابد و نقل کلام مى‌دهیم به آن اعمال و … تسلسل لازم آید.

احتمال چهارم: در مقابل مفهوم وجوب و امکان مفهوم سومى ‌را مطرح می‌کنند و آن مفهوم سلطنت است و به این وجه بطلان جبر روشن مى‌گردد. در ضمن چند نکته، مطلب را توضیح مى‌دهیم:

نکته اول: اگر قاعده «الشیء ما لم یجب لم یوجب» قاعده عقلى برهانى باشد تخصیص آن بى‌معناست، لکن این قاعده از وجدانیات و مدرکات اولیه عقل است نه قاعده عقلى مبرهن. اگرچه بر آن به امتناع حدوث حادث بدون علت و محال بودن ‌ترجیح بلامرجح استدلال شده است، اما باید توجه داشت که بازگشت ‌ترجیح بلامرجح نیز به وجود معلول بدون علت است. اگر با فطرت سلیم و به دور از اصطلاحات و الفاظ پیچیده فلسفى به این قاعده نظر شود محدوده و مقدار حکم مشخص مى‌شود.

نکته دوم: بدیهى است که مجرد امکان ذاتى براى وجود کفایت نمى‌کند، بلکه از نظر عقل براى وجود دو راه وجود دارد: ۱- وجوب بالغیر، ۲- سلطنت. اگر در عالم، ذاتى یافت شود که داراى سلطنت و حاکمیت باشد، عقل این سلطنت را کافى براى وجود مى‌داند. براى روشن شدن معناى سلطنت باید توجه داشت که سلطنت و امکان داراى یک وجه اشتراک و یک وجه تمایز و افتراق مى‌باشند و سلطنت و وجوب هم همین‌طور است.

وجه اشتراک سلطنت و امکان در این است که هر دو نسبت به وجود و عدم یک‌سان‌اند، لکن امکان به تنهایى براى تحقق یکى از طرفین کافى نیست، بلکه تحقق هر طرف به امرى خارج از خود نیاز دارد. اما سلطنت چنین نیست، بلکه محال است فرض نیاز براى سلطنت. بنابراین اگر سلطنت باشد غیر از التزام به کفایت آن براى تحقق یک طرف چاره‌ای نیست.

هم‌چنین سلطنت با وجوب مشترک است؛ زیرا بدون نیاز به دیگرى براى وجود شیء کفایت مى‌کند و با وجوب متمایز است؛ زیرا صدور فعل از وجوب ضرورى است، اما صدور وجوب از سلطنت ضرورى نیست و اگر ضرورى شود این خلاف فرض است و دیگر سلطنت نیست؛ چون بین حالت «له ان یفعل» و حالت «علیه ان یفعل» تفاوت است. تفاوت دیگر سلطنت و وجوب، این است که عقل از سلطنت، مفهوم اختیار را انتزاع مى‌کند، اما از وجوب و تصادف انتزاع نمی‌کند.

نتیجه بحث آن‌که اگر در عالم سلطنتى اثبات شود، آن سلطنت، مساوق با اختیار است و در صدور فعل کفایت مى‌کند.

نکته سوم: بحث از ثبوت سلطنت است که آیا سلطنت در عالم هستى وجود دارد یا نه؟ در مورد خداوند با برهان مى‌توان سلطنت را اثبات نمود که در کلام در مبحث قدرت الهى بحث مى‌شود. اما براى سلطنت انسان نمى‌توان برهان اقامه کرد و تنها راه اثبات آن شرع یا وجدان است. ما هم‌چنان که به صفات خویش، مانند حب و بغض، گرسنگى و تشنگى و … علم حضورى داریم به سلطنت خود نیز علم حضورى داریم و مباشرتاً وجود سلطنت خود را درک مى‌کنیم. علاوه بر این، وقوع ترجیح‌های بدون مرجح در زندگى دلیل دیگرى بر وجود سلطنت ماست، مانند رغیف الجائع، هارب… . اگر فعل تا به حد وجوب نرسد، تحقق نمی‌یابد پس شخص جایع باید گرسنه بماند تا بمیرد چون مرجحى براى هیچ کدام از قرص‌هاى نان نیست. اما طبق قاعده سلطنت یکى را بدون مرجح، ‌ترجیح مى‌دهد. حکما مى‌گویند: در این موارد مرجح در علم خداوند یا ملائکه وجود دارد، لکن در جواب باید گفت: وجدان حاکم است که همیشه ولو در علم خداوند یا ملائکه مرجحى وجود ندارد. سپس دو تنبیه را ذکر مى‌فرمایند:

تنبیه اول: در رهیافت کلامی ‌براى بیان فاعل افعال انسان، پنج احتمال ذکر شد. در این‌جا متذکر مى‌شویم که وجه سوم و چهارم هر دو معتدل خواهد بود، مگر این‌که سلطنت به شرع یا وجدان اثبات گردد. با پذیرش سلطنت، بطلان وجه چهارم روشن مى‌شود؛ زیرا وجه چهارم مستلزم جبر است و اگر اراده را حالت نفسانى فرض کنیم که نسبت آن نسبت عرض به محل است اختیارى براى انسان باقى نمى‌ماند؛ زیرا بر اساس این وجه که قهراً اراده حاصل شده و فعلى هم که بعد از آن ایجاد مى‌شود آن را خداوند ایجاد مى‌نماید و اگر اراده را حالت نفسانى نگرفتیم، بلکه فعلى از افعال نفس فرض کردیم این فعل هم مانند همه افعال دیگر از خداوند صادر شده است؛ زیرا در این وجه (وجه چهارم) همه افعال را فعل خداوند مى‌داند و فعل خداوند به فعلى غیر از فعل دیگر اختصاص ندارد.

تنبیه دوم: اختیار در انسان مطلق نمى‌باشد؛ زیرا بسیارى از امور از اختیار انسان خارج مى‌باشد و ضابطه و معیار در اختیارى بودن آن است که اعتقاد به مفسده یا مصلحت در فعل، در تحقیق آن عمل نقش داشته باشد.[۹]

نتیجه و ارزیابى

تا این‌جا خلاصه‌ای از آن‌چه که در بحث جبر و اختیار در تقریرات ایشان آمده بود آوردیم، اما به نظر مى‌رسد که این استدلال از چند وجه قابل بحث و بررسى است.

١- طرح مفهوم سلطنت در مقابل مفهوم وجوب و امکان، با توجه به این‌که تقسیم وجود به ممکن و واجب یک تقسیم ثنایى و عقلى است، وجهى ندارد؛ زیرا هر آن‌چه که داراى نحوى از تحقق و ثبوت در عالم است، از این دو وجه خالى نیست یا وجود براى آن ضرورت دارد (واجب) یا ضرورت ندارد (ممکن). طرح چنین مسئله‌ای نظیر اعتقاد به حال است که آن را واسطه‌ای بین عدم و وجوب مى‌دانند.

٢- سلطنت به این معنایى که ارائه شده است قابل تصور نیست در حالی که تصدیق، فرع تصور است.

چگونه مى‌شود شیئى را فرض کرد که نسبت وجود و عدم به آن یک‌سان باشد، اما براى تحقق آن به ضمیمه و مئونه زایده نیاز نباشد. باید توجه داشت که در مفهوم امکان دو معنى لحاظ نشده است؛ یکى تساوى نسبت وجود و عدم و دیگرى، نیاز به ضمیمه، بلکه همین تساوى علت نیاز است. بنابراین هر جا تساوى بود نیاز هم هست و هر جا نیاز بود امکان هم هست.

٣- به نظر مى‌رسد آن‌چه در این مقام به نام سلطنت اثبات شده همان اختیار است؛ زیرا وجدان به غیر از اختیار است مگر این‌که سلطنت را به همان معناى اختیار بگیریم.

  • آن‌چه در مورد قاعده «الشىء ما لم یجب لم یوجد» ذکر شده (الصحیح انهالیت قاعده مبرهنه بل هى قاعده وجدانیه من المدرکات الاولیه للعقل) قابل تأمل است؛ زیرا:

اولاً: اگر قاعده را از اولیات گرفتیم باز قاعده‌ای عقلى بوده که قابل تخصیص نیست. پس با سلطنت نمى‌توان آن را تخصیص زد و اگر از وجدانیات گرفتیم، وجدان نیز به اطلاق و عمومیت آن حکم مى‌کند؛ زیرا لفظ شىء آمده است. بنابراین در هر صورت قاعده، قابل تخصیص نیست.

ثانیاً: هر چند اصل علیت قاعده اولى عقلى است و نیاز به برهان ندارد، اما براى قاعده «الشىء ما لم یجب…» ممکن است برهان اقامه شود. چنان‌که از کلام ایشان در الأسس المنطقیه استفاده مى‌شود با پذیرش اولى بودن اصل علیت، استدلال بر این قاعده به شکل زیر، بلا مانع است.

الماهیه الممکنه اذا وجدت علتها فاما ان تکتسب منها الوجوب واما ان لا تکتسب ورغم ذلک توجد. والاول هو المطلوب. والثانى یعنى: أنّ الماهیه الممکنه من الجائز ان توجد رغم عدم وجوبها، وتساوى نسبتها الى الوجود والعدم. وهذا یؤدّی الى امکان وجود الماهیه بدون عله رأساً، اذ لو جاز أن توجد فی حاله وجود العله مع تساوى نسبتها الى الوجود والعدم، جاز أن توجد فی حاله عدم وجود العله أیضاً مع تساوى نسبتها الى الوجود والعدم.[۱۰]

  • اما آن‌چه به عنوان وقوع‌ ترجیح بلامرجح در مثال «هارب» و «رغیف الجائع» ذکرشد تا دلیلى بر وجود سلطنت باشد، باید گفت: در هر دو مورد قطعاً مرجحى وجود داشته است نه در علم خداوند و کارگزاران الهى، بلکه در خارج و براى خود فرد؛ اگرچه ممکن است او علم و توجه به ‌ترجیح نداشته باشد و یا نتواند آن را بیان کند. براى مثال افراد راست دست نوعاً در هنگام فرار از سمت راست فرار مى‌کنند و تمایل به آن طرف دارند. نکته قابل ذکر آن‌که دو شىء از هر جهت مساوى اصلاً وجود ندارد؛ زیرا اگر هیچ وجه تمایزى در آن‌ها نباشد آن دو یکى خواهند بود نه دو شىء، پس اگر تمایز است ‌ترجیح نیز به همین تمایز بر مى‌گردد. بنابراین، امور متعددى ممکن است سبب‌ ترجیح گردد که ما به آن‌ها توجه نداشته باشیم.
  • در تنبیه اول آمده است که بدون قول به سلطنت، احتمال چهارم از احتمالات مذکور در رهیافت کلامى معقول خواهد بود؛ با این‌که این احتمال مستلزم جبر است. در پاسخ خواهیم گفت: اگر این قول به جبر منتهى مى‌شود بهترین گواه بر غیر معقول بودن آن است. علاوه بر آن‌که وجدان نیز بهترین حاکم است بر این‌که انسان خود را فاعل افعال خویش مى‌یابد به این‌که مقدمات اعدادى را فراهم کند تا زمینهساز فعل خداوند باشد.

از مجموع مطالب گذشته نتیجه مى‌گیریم که:

الف ـ وجود اختیار در انسان امرى قطعى است و بهترین دلیل بر ثبوت آن وجدان و فطرت سلیم است و براى قانع کردن مخالف باید از شیوه علمى استفاده نمود. به عنوان مثال پس از ضرر زدن به او استدلال کنیم که اگر آسیب و ضررى از طرف ما متوجه او شده تقصیر ما نیست، بلکه ما مجبور بوده‌ایم.

ب ـ انسان فاعل مباشر افعالی است که از او صادر می‌‌شود، اما از آن‌جا که این نیرو و توانایى را خداوند به او اعطا کرده است مى‌توان فعل را به خداوند نیز نسبت داد، اما دو فاعل در طول هم هستند نه در عرض هم.

ج ـ قاعده «الشیء ما لم یوجد» یک قاعده عقلى و تخصیص‌ناپذیر است. خواه آن را قاعده عقلى اولى بدانیم و خواه عقلى برهانى.

د ـ در افعال انسان، اختیار جزء و رکن اصلى است و اراده انسان است که به افعال ضرورت و وجوب مى‌دهد. بنابراین چون وجوب در طول اختیار است منافاتى با اختیار ندارد. چنان‌که آیت الله صدر(قدس سره) نیز بر این نکته تأکید دارند:

الضروره إذا کانت فی طول الاختیار فهى لا تنافى الاختیار.[۱۱]

ج) رهیافت جامعه‌شناسى و جبر تاریخ

گونه‌ای دیگر از اعتقاد به جبر در حیات انسان که همگام با پیشرفت آگاهى و دانش بشرى مطرح شده است، جبر جامعه و تاریخ است. از مدافعان و مروجین این اعتقاد، مکتب مارکسیسم است. از دیدگاه مارکسیسم انسان موجودى است که هویت و شخصیت او در جامعه شکل مى‌گیرد و هیچ گونه اصالت و شخصیتى مستقل از جامعه براى او متصور نیست. ابعاد وجودى او همگام با تغییرات و تحولات اجتماعى شکل گرفته و سرنوشت او را نیز جامعه تعیین مى‌کند. بنابراین، انسان در زندگى خویش محکوم جامعه و قوانین حاکم بر آن بوده و امکان سرپیچى و تعیین سرنوشت به دست خویش را ندارد.

از سوى دیگر جامعه نیز محکوم قوانین تاریخ است. تحولات و حوادث تاریخى و پیدایش جوامع مختلف بر اساس آن قوانین شکل مى‌گیرد. در این نگرش، انسان تنها نقش پذیرش و انفعالى را در برابر قوانین حاکم بر جامعه و تاریخ به عهده دارد و همواره در انتظار آن است تا هر چه قوانین مسلط اجتماعى ایجاب کرد، او پذیرا باشد! اگر نقش فعالى براى او تصور شود و صرفاً در جهت فراهم آوردن هر چه سریع‌تر زمینه اجراى قوانین جبرى تاریخ است که موجب تسریع در سیر تاریخ مى‌گردد، ولى هرگز به معناى توقف حرکت ضرورى تاریخ، در صورت فقدان این عامل، نخواهد بود.

دانشمند فرزانه حضرت آیت الله سید محمد باقر صدر(قدس سره) در مقابل این دیدگاه با شیوه ابتکارى و نو در عین حال مستدل با طرح و تبیین قوانین و سنت‌هاى الهى حاکم بر تاریخ و بیان نقش انسان در آن، خط بطلانى بر همه این افکار موهوم مى‌کشد. ایشان متذکر مى‌شوند که سنت‌هاى تاریخ با طبیعتى که دارد به هیچ وجه آزادى انسان را نمى‌شکند، بلکه این خود یک سنت تاریخ است که تغییر و تکامل در ملت‌ها و اقوام باید به دست خودشان انجام شود: «إِنَّ اللَّهَ لا یُغَیِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتَّى یُغَیِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ».[۱۲]

اولین شکلى که قرآن سنت‌هاى تاریخى را در آن ارائه مى‌دهد به صورت قضیه شرطیه است؛ یعنى میان دو رخداد یا مجموعى از حوادث با نتیجه‌ای که بر آن‌ها مترتب است پیوندى نظیر شرط و جزاى شرط وجود دارد. هرگاه شرط متحقق شد باید انتظار داشت که به دنبال آن جزا آورده شود. تعدادى از آیاتی که سنت‌هاى تاریخى را به شکل قضیه شرطیه بیان کرده‌اند عبارت‌اند از :

نمونه اول: «إِنَّ اللَّهَ لا یُغَیِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتَّى یُغَیِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ».[۱۳] اگر چه آیه از نظر نحوى به شکل قضیه شرطیه بیان نشده است: اما در این آیه بیان دو تغییر اساسى (تغییر محتواى درونى انسان و تغییر وضع اجتماعى) همان پیوستگى‌ای حاکم است که در قضیه شرطیه بیان شرط و جزاى شرط حکومت مى‌کند. یعنى وقتى جامعه در حیات نفسانى خود تغییر لازم را ایجاد کرد قهراً وضع اجتماعى آن‌ها نیز تغییر خواهد کرد.

نمونه دوم: «وَ أَنْ لَوِ اسْتَقامُوا عَلَى الطَّریقَهِ لَأَسْقَیْناهُمْ ماءً غَدَقاً؛[۱۴] اگر بر راه راست استقامت ورزند هر آینه به آن‌ها آب گوارا (نعمات گوناگون) چشانیم».

نمونه سوم: «وَ إِذا أَرَدْنا أَنْ نُهْلِکَ قَرْیَهً أَمَرْنا مُتْرَفیها فَفَسَقُوا فیها فَحَقَّ عَلَیْهَا الْقَوْلُ فَدَمَّرْناها تَدْمیراً؛[۱۵] هرگاه بخواهیم جامعه‌ای را هلاک کنیم خوشگذرانانش را فرمان دهیم، آن‌ها فساد کنند وقتى به فسق و انحراف پرداختند و سزاوار عذاب گردیدند ،آن‌گاه آن‌جا را زیر و رو مى‌کنیم».

این سنت‌ها نه تنها مخالفتى با آزادى و اراده انسان ندارد، بلکه به عکس بر آزادى و اراده انسان پافشارى مى‌کند و نتایج کار انسان را توضیح مى‌دهد تا بتواند راهى را که بدان نتیجه منتهى مى‌شود پیش پاى انسان بگذارد و در پرتو روشنایى و نور آن به نتیجه کارش راه یابد.[۱۶]

ایشان در بیان سومین ویژگى سنت‌هاى تاریخى، شبهه جبر تاریخ را مورد بررسى قرار داده و مى‌فرماید:

حقیقت سومى که قرآن روى آن خلال آیاتش زیاد تکیه دارد مسئله آزادى اراده و اختیار انسان است… بحث درباره سنت‌هاى تاریخ، پندار نادرستى پدید آورده که خلاصه‌اش وجود یک نوع تعارض و ضدیت بین آزادى انسان و سنت‌هاى تاریخى است. در نتیجه اگر سنن تاریخ را بپذیریم، باید اراده و آزادى و اختیار انسان را مردود شماریم و هرگاه انسان را موجودى آزاد، با اراده و مختار بدانیم، مجبوریم زیر بار سنت‌هاى تاریخ نرفته و هرگونه قانون ثابتى را در این مورد رد کنیم. وقتى قرآن مى‌خواهد اثبات سنت‌هاى تاریخى نماید، ضرورت دارد با این پندار غلط به مبارزه برخیزد و لذا تأکید فراوان بر این حقیقت دارد که مرکز حوادث و قضایایى که یکى بعد از دیگرى بر این جهان مى‌گذرد ارده انسان است… .[۱۷]

سپس آیاتى را که قبلاً ذکر شد و آیه «وَ تِلْکَ الْقُرى أَهْلَکْناهُمْ لَمَّا ظَلَمُوا وَ جَعَلْنا لِمَهْلِکِهِمْ مَوْعِداً»[۱۸] را به عنوان شاهد ذکر نموده و ادامه مى‌دهند:

بنگرید چگونه سنت‌هاى تاریخى فراتر از دست این انسان نیست، بلکه همه از زیر دست انسان مى‌گذرد؛ زیرا خداوند هرگونه تغییر مطلوبى را در زندگى انسان به دست خود او سپرده و هرگاه ملتى راه راستش تغییر کند، خداوند او را از زندگى خوش بهره‌مند مى‌سازد. این‌ها موقعیت‌های مثبتى است براى انسان تا آزادى و انتخاب و تصمیم آزاد خود را نشان دهد».[۱۹]

بنابراین قرآن به عقل بشر هشدار مى‌دهد که در جهان سنن و قوانینى حاکم است و براى این‌که انسان بتواند بر سرنوشت خود حاکم شود لازم است این سنت‌ها و قوانین را بشناسد و باید چشمهایش را باز کند تا این قوانین و سنت‌ها را ببیند و بر آن‌ها حاکم گردد.

نتیجه

در پایان چه زیبا نتیجه مى‌گیرد که قانون‌مندى جامعه و تاریخ نه تنها عامل بر جبر نمى‌باشد بلکه دلیل بر اختیار است:

چرا خداوند نظام عالم را بر وفق قوانین کلى و نظام‌هاى پایدار و عمومى ‌و سنت‌هاى ثابت برقرار کرده است؟ زیرا خداوند مى‌خواهد در جهان جاى پاى انسان را در این نظام نشان دهد و او را به وسایلى که در راه ساختن محیط زندگیش مؤثر است آشنا سازد، تا نیازهاى او را به دست خودش مرتفع گرداند. اگر جوش آمدن آب به طور تصادفى و بى‌هیچ قانون کلى و بدون نیاز به حرارت صورت مى‌گرفت انسان نمى‌توانست هیچ گونه دخل و تصرفى در آن داشته باشد، دیگر نمى‌توانست آن پدیده را هر وقت خواست پدید آورد و هرگاه نخواست جلویش را بگیرد. چنین قدرتى براى انسان از آن رو حاصل شده است که سنت جهان و قانون ثابت آن را شناخته است.[۲۰]

جبر و اختیار در قرآن

براى حسن ختام، دو آموزه قرآنى را متذکر مى‌شویم که به روشنى بر آزادى اراده و اختیار انسان دلالت دارند :

الف- خلافت الهى [۲۱]

استاد بزرگوار در این زمینه مى‌گوید: خداوند انسان را بر همه عناصر جهان هستى امتیاز بخشید و او را خلیفه خود بر روى زمین قرار داد و بر اثر این خلافت، انسان شایستگى آن را یافت که فرشتگان بر او سجده کنند و همه نیروهاى ظاهرى و پنهانى جهان از او اطاعت نمایند. این خلافتى که خداوند در آیات قرآن از آن حکایت مى‌کند اعلام خلافت براى شخص آدم(علیه السلام) نیست، بلکه جنس آدمى به طور کلى منظور است؛ زیرا آن کس که در زمین فساد مى‌کند و مرتکب خون‌ریزى مى‌شود طبق آن‌چه ملائکه از آن بیم داشتند آدم(علیه السلام) نبوده است. بنابراین خلافت براى انسانیت روى زمین است.

مفهوم جانشینى در زمین که خداوند انسان را بدان افتخار بخشیده است نه تنها او را خلیفه خود در زمین قرار مى‌دهد، بلکه وسعت این جانشینى هرگونه قدرتى است که خداوند در جهان دارد و هر امرى است که به او باز مى‌گردد. خلافت انسان در زمین یعنى خداوند، بشر را نایب خود در رهبرى و آبادانى جهان از نظر اجتماعى و طبیعى مردم به مردم قرار داده است. بنابراین، بشریت موظف است جهان را به سوى تکامل ببرد و به تدبیر امور انسانیت بپردازد و بشریت را در ره‌گذر خلافت راستین الهى قرار دهد.[۲۲]

هر وجدان بیدارى به روشنى در مى‌یابد که این مقام به هیچ وجه با قول به جبر سازگار نخواهد بود.

چگونه ممکن است خلیفه و جانشین خداى مقتدر و علیم انسانى مجبور و مغلوب باشد؟!

ب- پذیرش امانت:[۲۳]

در این باره نیز استاد معظم آیت الله محمد باقر صدر مى‌فرماید: قرآن کریم همان‌گونه که از سوى خداوند کار جانشینى انسان را نقل کرده، قبول مسئولیت را نیز به عنوان قبول بزرگترین امانتى که براى هیچ یک از انواع موجودات جهان هستى قابل تحمل نبوده است، متذکر مى‌شود.

امانت، مسئولیت‌آور است و در کلمه امانت احساس درد به انجام وظیفه نهفته است؛ زیرا تا شخص احساس مسؤلیت نکند ممکن نیست بتواند بار سنگین امانت را تحمل کند و به میل خود نقش امانت‌دارى را ایفا کند که «همانا پیمان، مسئولیت‌آور است». مقصود از مسئولیت انسان این است که انسان یک موجود آزاد است. بدون آزادى، مسئولیت هیچ مفهومى ندارد. از این رو مى‌توان از عنوان خلیفه الله قرار دادن انسان بر روى زمین استفاده کرد. خداوند موجود آزاد و مختارى روى زمین قرار داد تا بتواند با اختیار خود مصلح یا مفسد فى الأرض باشد و با آزادى خود راهش را بر گزیند.[۲۴] «انّا هدیناه السبیل إما شاکراً وإما کفوراً؛[۲۵] ما راه راست و طریق نجات را به انسان نمایاندیم خواه سپاس‌گزار شده و این راه را بپیماید و خواه از راه کفر و عصیان در آمده ناسپاسى کند و در طریق ضلالت و گمراهى افتد».

بدین‌ ترتیب این استاد فرزانه شبهه مغایرت آموزه‌های دینى با اختیار انسان را نیز دفع نموده و بیان مى‌دارند که قرآن انسان را موجودى مکلف، قابل تکلیف و مسئولیت، پاداش و کیفر و موعظه دانسته است و این امر بدون اختیار معنى و مفهومی نخواهد داشت.

 

  1. سید محمد باقر صدر، «آزادى از دیدگاه قرآن» مجموعه آثار شهید سید محمد باقر صدر (چاپ اول:انتشارات روزبه)، ص ۲۲٫
  2. ۲٫ ر.ک: همو، مقدمه کتاب الفتاوى الواضحه و الموجز فی اصول الدین.

[۳]. ر.ک: سید محمود هاشمى، بحوث فی علم الاصول (تقریرات درس آیت الله سید محمد باقر صدر)، (چاپ اول: مجمع علمى شهید صدر، رمضان ۱۴۰۵)، ج ۲٫

[۴]. این نظریه از مرحوم لاهیجى در گوهر مراد و ملاصدرا در مسئله خلق الاعمال مىباشد.

[۵]. این نظر شیخ شهاب الدین سهروردى است.

[۶]. ر.ک: سید محمود هاشمى، بحوث فی علم الاصول، صص ۳۰ ـ ۳۹٫

[۷]. محمد کاظم خراسانى، کفایه الاصول (چاپ دوم:المکتبه العلمیه الاسلامیه، بهار ۶۴)، ج ۱، ص ۱۰۱٫

[۸]. . ر.ک: ابوالقاسم خوئى، أجود التقریرات فی علم الاصول (چاپ دوم: تهران، انتشارات بوذرجمهرى) ص۹۰ ـ ۹۲٫

[۹]. ر.ک: هاشمى، همان، ص۳۶٫

[۱۰]. محمد باقر صدر، الاسس المنطقیه للاستقراء (چاپ پنجم: دارالتعارف للمطبوعات، ۱۴۰۶ ق)، ص ۱۰۴٫

[۱۱]. هاشمى، بحوث فی علم الاصول، ص ۳۳٫

[۱۲]. سوره رعد (۱۳)، آیه ۱۱٫

[۱۳]. سوره رعد (۱۳)، آیه ۱۱٫

[۱۴]. سوره جن (۷۲)، آیه ۱۶٫

[۱۵]. سوره اسراء (۱۷)، آیه ۱۶٫

[۱۶]. ر.ک: سید محمد باقر صدر، سنتهاى تاریخ در قرآن (تفسیر موضوعى)، ترجمه دکتر سید جمال موسوى اصفهانى (انتشارات اسلامى وابسته به جامعه مدرسین حوزه علمیه قم)، صص ۱۶۱ – ۱۷۱؛ انسان مسئول و تاریخساز از دیدگاه قرآن، ترجمه محمد مهدى فولادوند (چاپ دوم:بنیاد قرآن، آذر ۶۷)، صص  ۴۸- ۵۲؛ سنتهاى اجتماعى و فلسفه تاریخ در مکتب قرآن، مقدمه و تنظیم جلال الدین على الصغیر، ترجمه و نگارش حسین منوچهرى (چاپ اول: ۱۳۶۹)، صص۱۴۲-۱۵۱٫

[۱۷]. سید محمد باقر صدر، سنتهاى تاریخ در قرآن، ص ۱۴۵- ۱۴۶٫

[۱۸]. کهف (۱۸)، آیه ۵۹٫

[۱۹]. سید محمد باقر صدر، سنتهاى تاریخ در قرآن، ص ۱۴۶- ۱۴۷٫

[۲۰]. سید محمد باقر صدر، سنتهاى تاریخ در قرآن، ص ۱۶۵٫

[۲۱]. «وَ إِذْ قالَ رَبُّکَ لِلْمَلائِکَهِ إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلیفَهً…»: بقره (۲)، آیه ۳۰٫

[۲۲]. ر.ک: سید محمد باقر صدر، خلافه الانسان و شهاده الانبیاء (انتشارات بعثت، قسم الاعلام الخارجى)، صص ۶ – ۹ و ترجمه آن:خلافت انسان در روى زمین و گواهى پیامبران،ترجمه دکتر سید جمال موسوى (انتشارات نصر)، صص ۱۲- ۱۷٫

[۲۳]. «إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمانَهَ عَلَى السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ الْجِبالِ فَأَبَیْنَ أَنْ یَحْمِلْنَها وَ أَشْفَقْنَ مِنْها وَ حَمَلَهَا الْإِنْسانُ إِنَّهُ کانَ ظَلُوماً جَهُولاً»: احزاب (۳۳)، آیه ۷۲٫

[۲۴]. ر.ک: سید محمد باقر صدر، خلافت انسان در روى زمین و گواهی پیامبران، ترجمه دکتر سید جمال موسوی، صص ۱۶ – ۲۰٫

[۲۵]. دهر (۷۶)، آیه ۳٫

نویسنده: محمدرضا مصطفی پور

مقدمه

دانش کلام یکی از ارزشمندترین علوم اسلامی است که در سال‌‌های نخست ظهور اسلام متولد شد و از آن زمان تا کنون با وجود فراز و نشیب‌‌های بسیار، همواره در مجامع و حوزه‌‌های علمی اسلامی حضور جدی داشته است، دانشمندان بزرگی همّ خویش را به بحث و تحقیق در مسائل کلامی گذرانده و کتاب‌‌ها و رساله‌‌های ارزشمندی در حوزه کلام نگاشته‌‌اند.

مباحث کلامی با اعتقادات دینی پیوندی نزدیک و عمیق دارند و از این‌‌رو اندیشمندان مسلمان هیچ‌‌گاه به کلام به مثابه یک رشته علمی محض ننگریسته‌‌اند، بلکه عموماً از سر ایمان و اعتقاد و دین‌‌باوری و به‌‌عنوان یک تکلیف دینی و الهی در این وادی گام نهاده و در آن به بحث و تحقیق پرداخته‌‌اند.

علم کلام که از آن به علم اصول دین، علم توحید و صفات، فقه اکبر، علم نظر و استدلال، علم عقاید اسلامی و علم اصول عقاید نیز یاد می‌‌کنند([۱])، علمی است که می‌‌توان مجموعه مباحث آن را به سه بخش عمده تقسیم کرد:

الف) مباحث تبیینی: این‌‌گونه مباحث عهده‌‌دار تبیین و ارائه تصویری از مفاهیم بنیادی دینی چون خدا، نبی، امام، معاد و… می‌‌باشد و در واقع عقاید دینی را از متون دینی استخراج و استنباط کرده و پس از تنظیم آن را توضیح می‌‌دهد.

ب) مباحث اثباتی: هدف این مباحث، اثبات گزاره‌‌ها و تصدیق‌‌های اصیل و زیربنایی دین است؛ مثلاً قضایای «خدا وجود دارد»، «خدا یکتاست» و «معاد جسمانی است نه روحانی» و صفات خدا و امثال آن را اثبات می‌‌کند.

ج) مباحث سلبی: عمده مباحث کلامی که باعث پویایی و طراوت آن می‌‌شود مباحث سلبی آن است و مقصود از آن دفع شبهاتی است که بر پیکره دین وارد می‌‌شود، لذا در تعریف کلام گفته‌‌اند: «هو علم یقتدر معه علی إثبات العقاید الدینیه علی الغیر بإیراد الحجج ودفع الشبهه»([۲])؛ کلام علمی است که انسان برخوردار از آن می‌‌تواند با ایراد استدلال‌‌ها در برابر دیگران عقاید دینی را اثبات و شبهات را دفع نماید».

دوره‌‌های علم کلام

علم کلام در طول تاریخ، ادوار گوناگونی را پشت سر گذاشته است. اهل سنت این ادوار را به ترتیب زیر هفت دوره دانسته‌‌اند:

  1. عصر رسول خدا(ص): در عصر رسول خدا از این علم سخنی به میان نیامده است، لکن در قرآن برای اثبات توحید و معاد و مسائل مختلف اعتقادی براهین عقلی اقامه شده و به همین دلیل پیامبر اسلام(ص) مأمور شده است تا مردم را با سه روش حکمت، موعظه حسنه (خطابه) و جدال احسن به دین و راه خدا دعوت کند([۳]).

یکی از وظایف پیامبر تبیین آیات الهی و استدلال و احتجاج در برابر مخالفان یا پاسخ به سؤالاتی بوده است که در برابر آن حضرت مطرح می‌‌کردند([۴]) و این روش توسط علی ابن ابی‌‌طالب(ع) و شیعیان آن حضرت ادامه پیدا کرد.

  1. عصر برخورد با علم لاهوت: با انتقال مرکز خلافت اسلامی از مدینه و کوفه به دمشق و برخورد اسلام با فرهنگ مسیحی بیزانسی، تحول بزرگی در اندیشه مسلمانان پیدا شد و علم لاهوت مسیحی بر کلام اسلامی تأثیر گذاشت و بحث قدیم و حادث بودن کلام الهی و قدر و اختیار وارد بحث‌‌های کلامی شد و در همین زمان بحث ایمان و کفر و ملاک آن‌‌ها، بین خوارج و شیعه و مرجئه درگرفت([۵]).
  2. عصر مبارزه معتزله با مترجمان کتب یونانی: با ترجمه کتب یونانی، سریانی و عبری، مسلمانان با عقاید و افکار یونانیان و فلاسفه غیر عرب و پیروان ادیان دیگر آگاه شدند و با راه‌‌یابی به این افکار انحرافی در بین مسلمانان، احیاناً موجبات تأثیر سوء در بین آنان فراهم شد. در این زمان، مهدی خلیفه عباسی دستور داد کتابی در رد شبهات مخالفان اسلام نوشته شود([۶]) و افرادی چون ابوالهذیل علاف و ابراهیم بن سیار نظام و دیگران مجالس مناظره و بحث و گفت‌‌وگو تشکیل می‌‌دادند و درباره عقاید اسلامی و رد فلاسفه و ملحدان و پیروان مذاهب و ادیان دیگر بحث می‌‌کردند و به اثبات عقاید اسلامی می‌‌پرداختند. و در همین زمان «اهل حدیث» به مخالفت با علم کلام و معتزله پرداخته و طرح مباحث کلامی را کفر می‌‌دانستند.
  3. عصر پیروزی اشاعره: در این دوره ابوالحسن اشعری علم کلام جدیدی در میان سنت و جماعت بنا نهاد و به جمع بین دو روش معتزله و اهل حدیث پرداخت.
  4. عصر نفی فلسفه و کلام: این دوره با ظهور غزالی که خود از علمای بزرگ علم کلام و مروجین نامدار مذهب اشعری در قرن پنجم است، آغاز شد. وی در مخالفت با فلسفه به نوشتن کتاب تهافت الفلاسفه اقدام کرد و به حمایت از شیوه کلام اشعری پرداخت، لیکن در اواخر عمر خویش بر این عقیده شد که روش اشاعره فقط برای عوام خوب است و دردی را از انسان دوا نمی‌‌کند. نتیجه مخالفت غزالی با فلسفه و کلام این شد که علم کلام تغییر یافته و فلسفه به حریم کلام داخل گردد([۷]).
  5. عصر تقلید و جمود: آنان که میراث‌‌خوار غزالی شدند روحیه نقادانه او را پشت سر افکندند و به یافته‌‌ها و تعلیماتش بسنده کردند و این آغاز انحطاط علم کلام بود. در این دوران، علم کلام در حال گسترش کمّی بود و به اندک بهانه‌‌ای مباحث گوناگون را به درون خود می‌‌کشید. متفکران این عصر به شرح کتاب‌‌های پیشینیان دل خوش کردند و به قول محمد عبده «عقل را از جایگاهش راندند و منطق تکفیر و تفسیق را به کار بستند و در آن چنان غلو کردند که مانند برخی از امت‌‌های پیشین مدعی دشمنی میان علم و دین شدند» و این انحطاط ناشی از دور بودن عالمان مسلمان از سرچشمه‌‌های دین بوده است.
  6. عصر جدید یا بازگشت به طریق سلف: این برهه در واقع دوران اصلاح بود که با ابن تیمیه شروع و به محمد عبده ختم می‌‌شود([۸]).

قرن سیزدهم هجری شاهد بیداری مسلمانان و بازاندیشی آنان در دانسته‌‌های خویش از جمله علم کلام بود که سید جمال الدین اسدآبادی و شاگردش شیخ محمد عبده آغازگر آن بودند([۹]).

هم‌‌چنین کلام در شیعه نیز دورانی را پشت سر گذاشته است که بعضی از اندیشمندان آن را بدین صورت تنظیم کرده‌‌اند:

  1. دوره ائمه(ع) که در آن علم کلام مبتنی بر احادیث و اخبار است و با سخنان حضرت علی و امامان معصوم دیگر نضج می‌‌گیرد و در آثار شیخ صدوق چون کتاب التوحید و عقاید به اوج کمال می‌‌رسد.
  2. دوره کلام عقلی اعتزالی که نمایندگان بزرگ آن شیخ مفید، سید مرتضی و شیخ طوسی هستند.
  3. دوره خواجه نصیر طوسی و علامه حلی تا عصر صفویه که آن مباحث کلامی تا حدودی رنگ فلسفی به خود می‌‌گیرد و این تحول مخصوصاً در آثار خواجه نصیر محسوس‌‌تر است.
  4. دوره چهارم، عصر صفوی است که اوج آن در ظهور متکلم و دین‌‌پژوه بزرگی چون علامه مجلسی جلوه‌‌گر است. از ویژگی‌‌های آن غلبه اخبارگری است. ملا عبدالرزاق لاهیجی نیز از بزرگان این دوره است که چند اثر کلامی از وی مثل شوارق، گوهر مراد و سرمایه ایمان به یادگار مانده است.
  5. دوره پنجم از عصر قاجاریه تا عصر مشروطیت را دربر می‌‌گیرد که در آن تحول تازه‌‌ای در علم کلام شیعه صورت نگرفته است.

مهم‌‌ترین تحول علم کلام در این دوره آن است که ظهور دو مکتب جدید شیخیه و بابیه موجب شد تا آثار کلامی فراوانی در رد افکار آنان و دفاع از دین به‌‌وجود آید.

  1. دوره حاضر که تحول اساسی عظیمی در عقیده‌‌شناسی و کلام و دین‌‌پژوهی پدید آمده است؛ یعنی دوره‌‌ای که دو انقلاب اجتماعی ـ سیاسی (مشروطیت و انقلاب اسلامی) را به خود دیده و عصر اصلاح‌‌گری اجتماعی و دینی است؛ پیشرفت علم و پیدایش مکتب مارکسیسم، مسائل و مشغله‌‌های جدیدی برای مؤمنان و متکلمان مسلمان پدید آورده است، از جمله مسئله تکامل که قبول آن حتی در عصری که یک قرن از عرضه آن می‌‌گذرد برای متکلمان مسلمان و شیعه آسان و بدون تبعات نیست.

از ویژگی‌‌های کلام شیعه در عصر جدید مجادله و هماوردی آن با انواع فلسفه‌‌ها و اندیشه‌‌ها و مکتب‌‌های مادی از جمله مارکسیسم و کمونیسم و در دهه اخیر پوزیتویسم بوده است که بزرگانی چون علامه طباطبایی، شهید مطهری و شهید صدر هر یک به نحوی با آن‌‌ها به مقابله فکری برخاسته‌‌اند. آخرین تحول در کلام شیعه در عصر جدید طرح علم کلام جدیدی است که با فلسفه علم و فلسفه دین جدید منطبق است و از تکامل‌‌پذیری معرفت سخن می‌‌گوید. این اندیشه تأثیر ویژه‌‌ای در جامعه گذاشته و موجب پیدایش کتاب‌‌هایی چون شریعت در آیینه معرفت و معرفت دینی شده است([۱۰]).

نقش شهید صدر در تکامل علم کلام

شهید بزرگوار آیه الله العظمی سید محمدباقر صدر از معدود عالمان و مجتهدانی است که با آگاهی از زمان و مقتضیات آن و احساس مسئولیت علمی و دینی، به‌‌عنوان یک مجتهد و عالم دینی به تبیین و تنظیم دین مطابق با نیاز زمان و دفاع از دین در برابر تهاجم فکری بیگانگان خصوصاً مارکسیسم و پوزیتویسم پرداخت.

اقدام به نگارش اقتصادنا و فلسفتنا و دیگر کتب از این‌‌رو بود که ضمن تبیین دیدگاه دین در زمینه اقتصاد یا نگاه دین به جامعه و حل مشکل بشر امروز از جهت اجتماعی، در زمینه نظریه معرفت و شناخت یا جهان‌‌بینی و مسائل دیگر به نیاز زمان پاسخ گفته و از دین در برابر تهاجم فکری بیگانگان دفاع کند. با نگاه به آثار شهید بزرگوار می‌‌توان گفت اغلب آثار ایشان صبغه کلامی دارد و یا متأثر از دیدگاه کلامی اوست. حتی کتاب الفتاوی الواضحه که یک کتاب فتوایی است، صرف‌‌نظر از مقدمه آن تحت عنوان «موجز فی اصول الدین» و مؤخره آن یعنی «نظره عامه فی العبادات» که صبغه کلامی دارد اصل کتاب نیز متأثر از دیدگاه ایشان در کلام و انتظار ایشان از دین و تنظیم رساله‌‌ای مناسب با نیاز زمان است. از تقسیم‌‌بندی ابواب فقه در این کتاب استفاده می‌‌شود که انتظار ایشان از فقه فقط بیان عبادات و برنامه‌‌های فردی نیست، بلکه فقه در صدد است چگونگی رفتار حاکمان و زمام‌‌داران را نیز تبیین کند، لذا ابواب فقه را بر خلاف روش گذشتگان به چهار قسمت عبادات، اموال، سلوک و آداب شخصی، و سلوک و آداب حکومتی و عمومی تقسیم می‌‌کند([۱۱]).

در مقدمه کتاب فلسفتنا به مسئله توان حل مشکل بشری در پرتو توجه به رسالت مذهب در تفسیر واقعی حیات و توجه به تربیت اخلاقی برخاسته از عمق وجود انسان و توجه به واقعیت انسان خصوصاً از جهت برخورداری «حبّ ذات» و چگونگی جمع بین زندگی فردی و اجتماعی می‌‌پردازد([۱۲]).

هم‌‌چنین بیان امتیازات اساسی مکتب الهی و مادی به دیدگاه کلامی وی مربوط است. آن‌‌جا که می‌‌گوید: امتیاز مکتب الهی در ایجابی و اثباتی بودن و ضد انحصاری بودن هستی و موظف بودن پیروِ مکتب الهی به استدلال و وجود استدلال عقلی برای اثبات مدعیات الهی است.

وی در همین کتاب به اثبات وجود خدا می‌‌پردازد و در پایان اثبات می‌‌کند که مبدأ جهان، ماده و مادی نیست؛ زیرا ماده نمی‌‌تواند مبدأ فاعلی جهان باشد، چراکه متحرک است و متحرک احتیاج به محرک دارد و علت حرکت ماده و به کمال رساننده آن باید در بیرون از ماده جست‌‌وجو شود و آن علت بیرونی خدا است که واجد همه کمالات ذاتی است([۱۳]).

شهید صدر در کتاب اصولی خود در مبحث حسن و قبح عقلی که یک بحث کلامی است، برخی اصول کلامی مورد قبول متکلمین را مورد تردید قرار می‌‌دهد. متکلمین می‌‌گویند: عقل عملی بعد از وجوب اطاعت و حرمت معصیت حکم می‌‌کند و این حکم برگرفته از دین نیست، بلکه مقدم بر دین است، درحالی‌‌که شهید صدر می‌‌گوید: وجوب اطاعت و حرمت معصیت وجوب عقلی ندارد، بلکه احتمال عقاب است که محرک انسان برای تحصیل معرفت نسبت به دین و لزوم اطاعت و ترک معصیت است. به عبارت دیگر، عقل قبل از این‌‌که به دین خاص گردن نهد، نسبت به خداوند شناخت حاصل می‌‌کند و می‌‌فهمد که تمام نعمت‌‌ها از خداوند است و او مولای حقیقی است. بنابراین اطاعت او به حکم عقل واجب و معصیت او حرام است، ولی ایشان می‌‌گوید: فقط احتمال عقاب است که انسان را وادار می‌‌کند که به دنبال مؤمّن برود و این مؤمّن دین است. به عبارت سوم، ایشان می‌‌گوید: از باب دفع ضرر محتمل باید دین را شناخت و عمل کرد.

متکلمین برای اثبات نبوت مدعیِ نبوت از طریق معجزه می‌‌گویند: اجرای اعجاز به دست متنبی مصداق اضلال است و صدور اضلال از خداوند قبیح است و قبح بر خداوند محال است. لذا شخص متنبی نمی‌‌تواند اعجاز را اجرا نماید. اما شهید صدر می‌‌گوید: نبوت نبی از راه اعجاز کافی نیست، بلکه از طریق حساب احتمالات باید نبوت نبی را اثبات کرد و از راه حساب احتمالات دلالت اعجاز را بر صدق مدعی نبوت تصحیح می‌‌کند([۱۴]).

با این‌‌که تفکر کلامی شهید صدر در مباحث گوناگون خود را نشان می‌‌دهد، اما مستقلاً به نوشتن کتابی در زمینه اصول دین و علم کلام اقدام نکرده است و به جز رساله مختصری که در کتاب الفتاوی الواضحه تحت عنوان «الموجز فی أصول الدین» ـ که البته بعداً به صورت مستقل چاپ شده ـ و چند بحث پراکنده در این زمینه از جمله بحث خاتمیت و وحی که به صورت سخنرانی ایراد کرده است، مباحث دیگری از ایشان در دسترس نیست. در عین حال همین کتاب و مباحث، حاوی نکات بدیع و جالبی است که شایسته است به معرفی این اثر ارزشمند اقدام کرد.

ناگفته نماند: در کتاب الأسس المنطقیه للاستقراء به چگونگی استدلال علمی از منطق استقرا بر اساس حساب احتمالات مبتنی بر حس و تجربه، به اثبات صانع([۱۵]) می‌‌پردازد و در پایان کتاب نیز به تأثیر و آثار استدلال از منطق استقرا بر اساس حساب احتمالات اشاره می‌‌کند و می‌‌نویسد: این بحث دارای آثاری چند است:

  1. ارائه توجیه و تفسیر تازه‌‌ای در نظریه معرفت بر اساس مبانی استقرای علمی.
  2. اثبات این مطلب که خدا حقیقت و واقعیت است؛ یعنی از راه مبانی منطقی استقرا می‌‌توان از رهگذر مظاهر حکمت و تدبیر در سراسر جهان به اثبات سازنده مدبر این جهان پرداخت.
  3. ایمان و علم به‌‌هم پیوسته و غیر قابل تفکیک‌‌اند.
  4. قرآن از بین روش‌‌های استدلال، بر استدلال به مظاهر حکمت برای اثبات صانع تکیه کرده است و این نشان می‌‌دهد که دلیل تجربه و استقرا، دلیلی مسلّم و صحیح است.

در تحلیل این مطلب که چرا قرآن از این روش استفاده می‌‌کند می‌‌نویسد: زیرا قرآن از آستانه تجربه و احساس و آزمایش نازل شده است و سر و کارش با بشری است که روز به روز هرچه سریع‌‌تر به سوی دانش پیش می‌‌رود و طبیعی است که قرآن به دلیل حکمت، غایت‌‌مندی خلقت را بر سایر روش‌‌های استدلالی برای اثبات وجود خدا ترجیح می‌‌دهد. به علاوه، این دلیل برای همگان قابل فهم و در بیدارسازی عقل و وجدان بشری تواناتر می‌‌باشد([۱۶]).

مباحث کتاب الموجز فی أصول الدین

مباحثی که در کتاب الموجز فی أصول الدین آمده، مشتمل بر یک مقدمه کوتاه در مورد لزوم بحث از اصول دین در زمان ما و روش بحث در اصول دین و این‌‌که در روش بحث باید سطح فکری افراد را لحاظ کرد، می‌‌باشد. سپس به بحث از خدا به‌‌عنوان مرسِل و صفات خداوند و سپس مسئله نبوت می‌‌پردازد و آن را با بحث از پیام الهی و ویژگی‌‌های آن به پایان می‌‌برد.

شهید صدر انگیزه خود را از تدوین این رساله رضای خدا و پاسخ به درخواست عده‌‌ای از علما و دانشجویان و مؤلفین معرفی می‌‌کند.

مؤلف در نوشتن این کتاب از روش استدلالی استفاده می‌‌کند نه تقلید، و تقلید را فقط در دایره فروع دینی روا می‌‌دارد؛ زیرا معتقد است که هدف در اصول دین تقویت عقاید ایمانی است، لذا می‌‌گوید: بین مقدمه اعتقادی و احکام، فرق بنیادین وجود دارد؛ زیرا فتواها تنها عرضه احکام و حاصل اجتهاد بدون استدلال یا انتقاد است، اما در اصول باید استدلال کرد؛ زیرا مقصود استحکام عقاید است و این جز با استدلال صورت نمی‌‌گیرد([۱۷]) و چون استدلال برای استحکام عقاید ضروری است می‌‌نویسد: در اصول دین تقلید حرام است؛ زیرا از نظر دین و شرع آن‌‌چه در اصول دین مطلوب است، دست‌‌یابی به علم و یقین است، لذا شریعت هر انسانی را وادار کرده است تا خود مسئولیت عقاید دینی خود را به عهده بگیرد و مسئولیتِ آن را بر دوش غیر نگذارد و قرآن کسانی را که به اَشکال مختلف، قبول یا رد عقاید دینی را با انگیزه حفظ روش گذشتگان و تعصب بر آن یا به دلیل کسالت و بی‌‌حالی از پذیرش مسئولیت فرار می‌‌کنند، سرزنش می‌‌کند.

اصول و عقاید اساسی دین را به این دلیل باید به روش استدلالی شناخت که اولاً: تعداد آن‌‌ها محدود است؛ ثانیاً: با فطرت عمومی انسان هماهنگ است؛ ثالثاً: درک آن برای همگان بالمباشره میسور است؛ و رابعاً: تأثیر فوق العاده مهمی در زندگی انسان دارد([۱۸]).

ضمن این‌‌که اسلام مردم را به شناخت استدلالی اصول دین فراخوانده است، اختلاف درجات فکری و فرهنگی افراد را لحاظ کرده و هر فرد یا گروهی را به مقداری که با سطح فکر او مناسب باشد و او را اقناع کرده و موجب اطمینان شود، فراخوانده است([۱۹]).

بر همین اساس می‌‌نویسد: از آن‌‌جا که اصول اعتقادی باید متکی به استدلال و منطق باشد، این رساله را تدوین کردم. پیش از این تردید داشتم که آیا بحث خود را به کسانی اختصاص دهم که با وجدان آزاد و بیدار زندگی کرده و دارای فطرت سالمی هستند و با افکار متضاد و علوم مختلف آشنا نیستند یا به گونه‌‌ای بنگارم که برای آنانی که با علوم روز آشنا و با تضادها و مشکلات مذهبی مواجه هستند، مفید باشد؟ بهتر آن دیدم که راه دوم را انتخاب کنم و این رساله را به نحوی بنویسم که خواننده را کاملاً قانع کند، چه آن خواننده از محیط دانشگاهی و حوزوی و تحصیل‌‌کرده باشد و یا فرد عامی‌‌ای باشد که در آن سطح فکری و علمی و فرهنگی قرار نگرفته است([۲۰]). شهید صدر، این کتاب را در سه بخش تنظیم کرده است:

ـ فرستنده پیامبران (المرسل)

ـ پیامبر (الرسول)

ـ رسالت (الرساله)

١‌‌) فرستنده پیامبران

مؤلف، پس از مقدمه به اولین اصل از اصول دین یعنی مسئله مرسل و خدا و اثبات وجود خدا می‌‌پردازد و قبل از تبیین راه‌‌های اثبات وجود خدا، مسئله انگیزه‌‌ها و سرچشمه‌‌های گرایش انسان به خدا را مطرح کرده و منشأ ایمان و گرایش به خدا را فطرت انسانی می‌‌داند.

الف ـ انگیزه‌‌های گرایش انسان به دین

در مورد این‌‌که خاستگاه دین چیست و چرا انسان به خدا و دین گرایش پیدا کرده است، نظریه‌‌های مختلفی (حدود ده نظر) ارائه شده است که([۲۱]) برخی جامعه‌‌شناسانه، برخی روان‌‌شناسانه و برخی تاریخ‌‌گرایانه است. شهید صدر به سه نظریه می‌‌پردازد که یک نظریه جامعه‌‌شناسانه و دو نظریه دیگر روان‌‌شناسانه است.

نظریه اول که جامعه‌‌شناسانه است می‌‌گوید: منشأ ایمان به خدا تضاد طبقاتی است؛ به این معنا که طبقه استثمارگر به منظور بهره‌‌کشی و استثمار طبقه استثمار شده، دین را خلق کرده‌‌اند تا از مظلومین بهره‌‌کشی کنند و طبقه محروم و مظلوم و استثمار شده نیز برای این‌‌که توجیهی برای استثمار خود داشته باشند به دین گرایش پیدا کرده‌‌اند.

نظریه دوم منشأ پیدایش ایمان به خدا را ترس از حوادث طبیعی می‌‌داند که نظریه‌‌ای روان‌‌شناسانه است.

نظریه سوم نیز که روان‌‌شناسانه است منشأ پیدایش ایمان و گرایش به خدا را جهل می‌‌داند.

اما مرحوم شهید صدر معتقد است برای مسائلی که مقتضای تمایلات فطری و طبیعی انسان است نمی‌‌توان علل و عواملی بیرونی جست‌‌وجو کرد، بلکه این‌‌گونه مسائل از متن وجود انسان سرچشمه می‌‌گیرد، لذا ایمان به خدا نیز برخاسته از فطرت اصیل انسانی است و در واقع این فطرت و وجدان راسخ است که انسان را به پروردگار و جهان هستی پیوند می‌‌دهد.

از رهگذر این میل فطری است که انسان به فلسفه روی آورده و به استخراج مفاهیم عام فلسفی نظیر وجود و عدم، وجوب و امکان و علت و معلول می‌‌پردازد و از این مفاهیم برای استدلال استفاده می‌‌کند تا پایه‌‌های ایمان اصیل و بنیادین به خداوند تقویت شود([۲۲]). به عبارت دیگر، انسان در آغاز به مقتضای فطرت به خدا ایمان پیدا می‌‌کند و سپس با عقل و منطق آن را معقول می‌‌سازد.

ب ـ براهین اثبات وجود خدا

شهید صدر پس از پرداختن به انگیزه بنیادین ایمان به خدا یعنی فطرت، با استفاده از دو دلیل یکی علمی ـ استقرایی مبتنی بر حساب احتمالات و دیگری فلسفی، به اثبات وجود خدا می‌‌پردازد.

نکته درخور توجه آن‌‌که وی در بیان دلیل اول نظریه ابتکاری خود را به‌‌طور کامل توضیح داده و از آن برای اثبات اصول بنیادی عقاید مانند اثبات وجود خدا و صانع حکیم، صفات الهی، ضرورت وجود انبیا، رابطه بین اعجاز و اثبات نبوت و صدق مدعی پیامبری و امامت بهره برده است.

با این‌‌که براهین فراوانی برای اثبات وجود خدا توسط فلاسفه و متکلمین اقامه شده و حتی بعضی گفته‌‌اند: «راه رسیدن به خدا به تعداد نفوس بشری است (الطرق إلی الله بعدد أنفس الخلائق)» و فخر رازی می‌‌گوید: هزار دلیل برای توحید وجود دارد، شهید صدر از دو برهان استفاده کرده است و قبل از استدلال برای اثبات وجود صانع حکیم به دو مطلب اشاره می‌‌کند:

الف) در برابر تفکر پوزیتویستی که قضایای دینی و اخلاقی را به دلیل این‌‌که با حس و تجربه قابل شناخت و اثبات نیستند فاقد معنا می‌‌داند، مرحوم شهید صدر می‌‌گوید: قضیه «خدا وجود دارد» یا «جهان را صانع حکیمی ایجاده کرده است» جزء قضایای معنادار است در نتیجه قابل اثبات می‌‌باشد و راه اثبات آن استدلال عقلی است.

ب) در تبیین ضرورت استفاده از عقل می‌‌گوید: بین الهی و مادی از این جهت فرقی نیست که هر دو باید از عقل استفاده کنند، بلکه همان‌‌طور که الهی ناگزیر است علاوه بر حس و تجربه از عقل برای استنتاج بهره‌‌بردای کند، شخص مادی نیز بی‌‌نیاز از عقل نیست؛ او نیز ناچار است برای مطلوب مورد نظر خود استدلال عقلی را به‌‌کار گیرد و برای تعمیم و شناخت روابط بین موجودات از عقل استفاده کند؛ زیرا شناخت دارای دو مرحله است:

  1. مرحله جمع‌‌آوری دست‌‌آوردهای حسی و تجربی
  2. مرحله تفسیر عقلی و استدلال به آن‌‌ها

اختلاف مادی و الهی در نوع تفسیر عقلی است که مادی با استفاده از عقل، وجود صانع را منکر می‌‌شود ولی الهی اثبات وجود خدا را از آن استخراج می‌‌کند و می‌‌گوید: این جهان هستی صانع حکیمی دارد که آن را ایجاد کرده است([۲۳]).

پس از بیان این مطلب به دو روش برای استدلال می‌‌پردازد که یکی را دلیل علمی ـ استقرایی می‌‌نامد و دیگری را دلیل فلسفی نام‌‌گذاری می‌‌کند.

ایشان در روش اول، یعنی دلیل عملی ـ استقرایی مبتنی بر حساب احتمالات، برای رسیدن به نتیجه پنج مرحله را طی می‌‌کند و می‌‌گوید: هم‌‌چنان که در همه مسائل عادی و غیر عادی با طی کردن این مراحل پنج‌‌گانه می‌‌توان مطلوب را اثبات نمود، برای اثبات وجود خدا نیز باید این مراحل را طی کرد که عبارت‌‌اند از:

  1. در میدان حس و تجربه با پدیده‌‌های فراوانی مواجه می‌‌شویم.
  2. به فرضیه درستی برای تفسیر و توجیه معقول آن پدیده‌‌ها دسترسی پیدا می‌‌کنیم.
  3. اگر این فرضیه صحیح نباشد باید نسبت احتمال وجود این فرضیه و عدم آن ضعیف باشد، مانند یک در هزار.
  4. از اجتماع این پدیده‌‌ها صحت فرضیه استنتاج می‌‌شود و دلیل آن پدیده‌‌هایی است که در مرحله اول احساس کردیم.
  5. درجه اثبات آن پدیده‌‌ها برای فرضیه مطرح در مرحله دوم با نسبت احتمال وجود آن پدیده‌‌ها به احتمال عدم آن در صورت دروغ بودن آن فرضیه، نسبت عکس دارد. پس هرچه این نسبت کم‌‌تر باشد درجه اثبات آن بیش‌‌تر است تا آن حد که به درجه یقین برسد؛ یعنی این پدیده‌‌ها یا از روی حساب و نظم و علم جمع شده‌‌اند یا تصادفی. وقتی دو طرف قضیه را بر اساس حساب احتمالات محاسبه می‌‌کنیم، هر طرف احتمالات بیش‌‌تری داشت بی‌‌اعتبارتر است([۲۴]).

شهید صدر سپس به ارزیابی این مراحل پنج‌‌گانه می‌‌پردازد و از آن‌‌ها برای استدلال بر اثبات صانع، استفاده کرده([۲۵]) و می‌‌گوید:

  1. بین پدیده‌‌های منظم موجود در طبیعت و نیاز انسان به‌‌عنوان یک موجود زنده، هماهنگی‌‌هایی وجود دارد که امکان زندگی را به انسان می‌‌دهد، به‌‌طوری که اگر یکی از نظام‌‌ها تبدیل شده یا تغییر کند چراغ زندگی انسان خاموش می‌‌گردد؛ مثلاً اگر حرارت خورشید که به زمین می‌‌رسد بیش‌‌تر یا کم‌‌تر از آن‌‌چه بود که الآن می‌‌رسد، امکان زندگی برای انسان وجود نداشت.

هم‌‌چنین نعمت‌‌های فراوانی در زمین و نظام هستی وجود دارد که اگر نمی‌‌بود امکان زندگی برای انسان یا موجود زنده دیگر وجود نداشت.

  1. این هماهنگی دائمی بین پدیده‌‌های طبیعی، ما را به این فرضیه می‌‌رساند که سازنده حکیمی همه این پدیده‌‌ها را هدف‌‌دار خلق کرده است([۲۶]) و اگر این سازنده حکیم نباشد که جهان را هماهنگ و هدف‌‌دار خلق کند، با سه احتمال دیگر روبه‌‌رو می‌‌شویم که عبارت‌‌اند از:

الف ـ فرضیه‌‌ای مبنی بر این‌‌که آن‌‌ها را بر اساس تصادف مطلق تفسیر کند.

ب ـ فرضیه‌‌ای مبنی بر این‌‌که خالق حکیم نبوده و تصرفات او در ایجاد این پدیده‌‌ها بدون شعور و هدف بوده است، مثل این‌‌که دیوانه‌‌ای آن را ایجاده کرده باشد.

ج ـ فرضیه‌‌ای مبنی بر این‌‌که ماده بی‌‌شعور و هدف، آن‌‌ها را ایجاد کرده است([۲۷]).

  1. درصد احتمال آن سه فرضیه بسیار ضعیف و بلکه در حد صفر است؛ زیرا انسان چگونه می‌‌تواند بپذیرد زمینی که در آن زندگی می‌‌کند با تمام نظامات و قوانین آن، ساخته تصادف یا ماده بی‌‌شعور و یا دیوانه‌‌ای باشد!
  2. بدون شک فرضیه‌‌‌‌ای را که در مرحله دوم مطرح شده یعنی این جهان را صانع حکیمی ساخته است، ترجیح می‌‌دهیم.
  3. چون درصد احتمال خلاف ضعیف است پس استنتاج می‌‌شود فرضیه‌‌ای که در مرحله دوم مطرح شد صحیح است و انسان قطع پیدا می‌‌کند که همه کائنات آیات توحیدی و دلیل بر وجود ناظم و مدبری حکیم است، چنان‌‌که قرآن می‌‌فرماید: «سَنُرِیهِمْ آیَاتِنَا فِی الْآفَاقِ وَفِی أَنفُسِهِمْ حَتَّى یَتَبَیَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ أَ وَ لَمْ یَکْفِ بِرَبِّکَ أَنَّهُ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ شَهِیدٌ»([۲۸]).

ج ـ دلیل فلسفی بر وجود خدا

ایشان قبل از بیان دلیل فلسفی به بیان منظور خود از دلیل فلسفی می‌‌پردازد و می‌‌گوید: دلیل فلسفی در برابر دلیل ریاضی و دلیل علمی قرار دارد و مقصود این است که ما در مقام استدلال به معلومات حسی یا صرفاً عقلی تکیه نمی‌‌کنیم، بلکه بر معلومات عقلی‌‌ای که بدیهی و روشن هستند اتکا کرده و بر آن اساس استدلال می‌‌کنیم.

دلیل فلسفی بر سه قضیه مبتنی است:

  1. بدیهی است هر پدیده‌‌ای نیاز به سببی دارد که در هستی خود از او استمداد کند. انسان این قضیه را با شعور فطری خود درک می‌‌کند و استقرای علمی مدام آن را تأیید می‌‌نماید.
  2. هر موجودی که از جهت کمال و نقص دارای درجاتی است، امکان ندارد درجه ناقص آن سبب درجه کامل شود یا درجه اقل سبب درجه اعلی گردد؛ زیرا درجه بالا امتیازی دارد که در درجه ناقص نیست و فاقد شیء نمی‌‌تواند معطی شیء شود.
  3. ماده در تحول دائمی خود صورت‌‌های گوناگون به خود می‌‌گیرد و این صورت‌‌های گوناگون درجاتی از وجود و مراحلی از نظام‌‌اند و اختلاف درجات هستی و اشکال گوناگون آن کیفی است؛ یعنی بر اساس قانون تکامل است نه کمی و عددی.

بعد از بیان این مقدمات سه‌‌گانه سؤال می‌‌شود که منشأ این تکامل و افزایش با توجه به مقدمه اول که هیچ پدیده‌‌ای بدون سبب نیست، چیست؟

دو جواب می‌‌توان ارائه داد:

  1. ماده‌‌ای که فاقد حیات و فکر و احساس است آن را ایجاد کرده باشد. این جواب با توجه به مقدمه دوم معقول نیست؛ زیرا فاقد شیء نمی‌‌تواند معطی شیء باشد.
  2. این افزایش و تکامل و تطور از مبدئی که واجد حیات و فکر باشد ایجاد شده باشد و آن مبدأ همان پروردگار عالمیان است و این رشد و تکامل به حکمت و تدبیر و تربیت ذات مقدس خداوندی است که([۲۹]) قرآن کریم هم از این راه بر اثبات وجود خدای متعال استدلال می‌‌کند([۳۰]). شهید صدر بعد از این استدلال دو اشکال را پاسخ داده و در پایان می‌‌گوید:

حرکت ماده بدون این‌‌که از خارج استمداد کند ممکن نیست رشد حقیقی بنماید و ماده از صورتی به صورتی بالاتر برسد، بلکه موجود برخوردار ازحیات و تفکر و احساس، مستند به پروردگاری است که خود واجد این امتیازات بوده و آن‌‌ها را به ماده عنایت می‌‌‌‌کند و برنامه درونی ماده نقش «علت اعدادی» را برای رشد و تکامل ایفا می‌‌کند([۳۱]).

د ـ صفات خداوند

شهید صدر بعد از اثبات وجود خدای حکیم و آفریننده دانا، به بیان اثبات صفات کمال برای خدا می‌‌پردازد و از راه مطالعه هستی هم صفات کمال را اثبات می‌‌کند و هم وحدانیت و یگانگی او را.

صفات عالم، حکمت، حیات، قدرت، شنوا و بینا بودن خداوند را با مطالعه در پدیده‌‌های هستی به اثبات می‌‌رساند و صفت وحدت را از راه وحدت و هماهنگی عالم ثابت می‌‌کند([۳۲]).

هـ ـ عدل الهی

متکلمین بر مبنای حسن و قبح عقلی می‌‌گویند: عقل حکم می‌‌کند که خدای متعال به لحاظ این‌‌که مبدأ همه کمالات است، باید عادل باشد. شهید صدر نیز با استفاده از روش متکلمان در اثبات عدل خداوند می‌‌گوید: به حکم استقرا، فطرت انسان همان‌‌طور که انسان را به صدق و امانت و عدالت فرا می‌‌خواند، حکم می‌‌کند که خدا عادل است و به احدی ظلم نمی‌‌کند؛ گرچه می‌‌توان با توجه به دلیل استقرا، نظام آفرینش را گواه عدل خداوند معرفی کرد و گفت: با مطالعه نظام هستی و آثار و مخلوقات خداوند، استفاده می‌‌شود که خداوند عادل است([۳۳]).

و ـ معاد

دلیل‌‌ها و براهین متعددی برای اثبات معاد و ضرورت قیامت از طرف متکلمین و فلاسفه ارائه شده است، مانند برهان‌‌های حرکت، حکمت، رحمت، تجرد روح و… ولی شهید صدر تنها از راه برهان عدالت و این‌‌که یکی از صفات خداوند عدل است به اثبات معاد می‌‌پردازد و می‌‌گوید: وجود قیامت ضرورت دارد تا ارزش اعمال روشن شده و نتیجه اعمال نیک و بد مشخص گردد([۳۴]).

٢‌‌) پیامبر

شهید صدر در بحث نبوت در دو مقام بحث می‌‌کند: نبوت عامه و نبوت خاصه. در نبوت عامه با طرح مقدمات زیر به بیان ضرورت نبوت و هدف بعثت می‌‌پردازد:

  1. به حکم استقرا، سراسر جهان هستی از قانون و برنامه‌‌ای قاطع پیروی می‌‌کند و سراسر جهان هستی را نظم و برنامه‌‌ریزی تحت پوشش قرار داده است. این حرکت بر اساس قانون و برنامه، حکایت از هدفی می‌‌کند که جهان به سوی آن در حرکت است.
  2. انسان موجود مختاری است که با آزادی و اختیار برای رسیدن به هدف، تلاش و کوشش می‌‌کند.
  3. رابطه بین عمل و هدف، قانونی است که بُعد اختیاری انسان را تنظیم می‌‌کند.
  4. انسان هدف را برای تأمین مصالح و رفع نیازها و خواست‌‌هایش انتخاب می‌‌کند. به عبارت دیگر، محرک انسان به سوی هدف، ادراک مصالح است.
  5. مصالح انسان بر دو قسم است: مصالح فردی و مصالح اجتماعی.
  6. انسان در تعارض بین مصالح، غالباً مصالح فردی را بر مصالح اجتماعی ترجیح می‌‌دهد، درحالی‌‌که وقتی انسان با آسایش و رفاه همراه است که مصالح اجتماعی را بر مصالح فردی مقدم سازد.
  7. راهی که به موجب آن انسان منافع اجتماعی را بر منافع فردی ترجیح دهد، کدام است؟
  8. در تعیین این راه است که نبوت جایگاه خود را نشان می‌‌دهد. نبوت به معنای عام، پدیده خدایی در زندگی انسان است که مصالح فردی را به مصالح اجتماعی تبدیل می‌‌نماید و انسان را از حظ کوتاه منافع فردی به سوی حظ طولانی مصالح اجتماعی عبور می‌‌دهد؛ زیرا اولاً: زندگی انسان منحصر به این زندگی مادی دنیوی نیست و بعد از مرگ هم ادامه پیدا می‌‌کند و ثانیاً: انسان باید برنامه زندگی دنیوی را به گونه‌‌ای تنظیم کند که بتواند در زندگی ابدی او مفید باشد و این راهی است که انبیا به بشر ارائه می‌‌دهند تا بشر ابدیت خود را تأمین کند. پس راه‌‌حل تناقض، اعتقاد به نبوت و معاد است([۳۵]).

نبوت خاصه

شهید صدر با دلیل استقرا و پیمودن مراحل چهارگانه زیر نبوت پیامبر گرامی اسلام(ص) را اثبات می‌‌کند:

  1. پیامبر از منطقه محروم جزیرهالعرب است که در آن زمان فقیرترین سرزمین‌‌ها از حیث فرهنگی، فکری، سیاسی، اقتصادی و اجتماعی بود.
  2. رسالت پیامبر اسلام، در قرآن و شریعت اسلام تجسم یافته است؛ شریعتی که دارای ویژگی‌‌های زیر است:

الف ـ فرهنگی را در بُعد عقاید و تاریخ پیامبران و مسائل دیگر مطرح کرده است که فرهنگ منحط را تصحیح و بشریت را در مسیر فطرت و عقل سلیم قرار دهد.

ب ـ ارزش‌‌ها و مفاهیمی را برای زندگی انسان و تنظیم روابط اجتماعی آورده و پیاده نموده است که حتی آنانی که به جنبه خدایی این قوانین ایمان ندارند، آن‌‌ها را نفیس‌‌ترین احکامی می‌‌دانند که تاریخ بشریت به خاطر دارد.

ج ـ تاریخ پیامبران و امت‌‌های آنان را در نصوص قرآن آن‌‌طور که حق است تبیین نموده تا الگوی واقعی انسان را به‌‌طور صحیح معرفی کرده باشد.

د ـ امتیازهای قرآن از جهت فصاحت و بلاغت دارای اسلوب مخصوصی است که حتی کافران به آن اسلوب ویژه اعتراف داشتند. پیامبر این قرآن را به‌‌عنوان سند نبوت خود مطرح و دیگران را به تحدی و مقابله دعوت کرده است.

  1. بر اساس استقرای علمی، رسالت پیامبر اکرم(ص) در تاریخ جوامع بشری دارای ویژگی‌‌ها و خصوصیاتی بی‌‌نظیر بوده است و این ویژگی‌‌ها عبارت‌‌اند از:

الف ـ انقلابی که در همه ابعاد زندگی انسانی در آن روزگار از جهت اعتقادی و سیاسی و فرهنگی و اخلاقی و اقتصادی روی داد.

ب ـ این انقلاب و تحول برخاسته و متأثر از محیط عربستان نبود.

ج ـ رهبری این انقلاب را شخص پیامبر رهبری کرد.

  1. هر وقت کار خارق‌‌العاده‌‌ای را می‌‌بینیم که با ظروف و عوامل حسی معقول نیست، باید بدانیم عامل دیگری که از نظر ما مخفی است در آن مؤثر بوده است و آن عامل همان وحی الهی است. البته عوامل دیگری هم غیرمستقیم تأثیر داشته‌‌اند منتها تأثیر آن‌‌ها اعدادی بوده است و علت حقیقی آن همان محتوای الهی بوده است که از ظروف و شرایط مادی برتر است.

٣‌‌) رسالت

بخش سوم کتاب به بیان رسالت می‌‌پردازد و آن را به دین اسلام تعریف کرده و هدف آن را پیوند انسان با مبدأ و معاد یاد می‌‌کند. سپس برجستگی‌‌ها و امتیازات اسلام را بیان می‌‌کند که عبارت‌‌اند از:

  1. رسالت اسلام در قرآن بیان شده و قرآن تنها کتاب آسمانی تحریف نشده است.
  2. جاودانگی قرآن دلیل روشن اثبات نبوت پیامبر و خاتمیت اوست.
  3. گذشت زمان نه تنها قرآن را بی‌‌ارزش نمی‌‌کند، بلکه ابعاد گوناگون آن را آشکار می‌‌سازد.
  4. رسالت پیامبر اسلام تمام ساحت‌‌های زندگی فردی و اجتماعی انسان را دربر می‌‌گیرد و از این طریق می‌‌تواند توازنی بین خواسته‌‌های گوناگون او برقرار سازد.
  5. رسالت اسلام عملی و قابل تحقق در زندگی مردم است و به شعار اکتفا نکرده است.
  6. رسالت اسلام تاریخ‌‌ساز است.
  7. اسلام تنها به ساختن امت اسلامی بسنده نکرده، بلکه در صدد ساختن نیروی پرتکاپو از مسلمانان است که جهان را بسازند.
  8. پیامبر اکرم(ص) آورنده این رسالت، خاتم انبیا و رسالت او خاتم رسالت‌‌ها است.
  9. پس از ختم نبوت، حکمت الهی بر آن استقرار یافت که امامت و خلافت را در دوازده نفر قرار دهد که اول آنان علی(ع) و آخر آنان حجه بن الحسن المهدی(عج) است.
  10. اسلام مردم را در عصر غیبت امام دوازدهم به فقیهان ارجاع داده و باب اجتهاد را باز دانسته است.

در یک جمله، شهید صدر در الموجز فی أصول الدین به اصول پنج‌‌گانه توحید، نبوت، معاد، عدل و امامت پرداخته و از این راه زمینه تقویت و استحکام عقاید مسلمانی را که می‌‌خواهد با اسلام زندگی کند، فراهم کرده است.

 

([۱])  موسوعه کشاف اصطلاحات الفنون، ج١، ص ٢٩؛ شرح عقاید نسفی، ص ١٢؛ شرح مقاصد، ج١، ص ١۶۴؛ تلخیص المحصّل، ص ١ و شرح باب حادی عشر، ص ٢.

([۲]) شرح مواقف، ج ١، ص ٣۴.

 ([۳])نمل: ١٢۵.

([۴]) طبرسی، احتجاج، ص ٢٣ به بعد.

([۵]) برای اطلاع بیش‌‌تر ر.ک: فرقه‌‌های اسلامی در سرزمین شام.

([۶]) مروج الذهب، ج ۴، ص ٢٢۴.

([۷]) شبلی، تاریخ علم کلام، ص ۵٢.

([۸]) ر.ک: محمدجواد مشکور، سیر کلام در فرق اسلام، ص ۵ ـ ١٠۵.

([۹]) مجله نقد و نظر شماره ٣ و ۴، ص ٣١٢.

([۱۰]) دائره المعارف تشیع، ج ٣، ص ٢٨٩ ـ ٢٩١.

([۱۱]) الفتاوی الواضحه: ص ١٣٢ ـ ١٣۴.

([۱۲]) فلسفتنا، ص ۴٠ ـ ۴٣.

([۱۳]) همان، ص ٢٨۵ به بعد.

([۱۴]) سید کاظم حائری، مباحث فی علم الأصول (تقریرات درس شهید آیه الله صدر) ج١، ص ۵٠۵ به بعد و سید محمود هاشمی، بحوث فی علم الأصول (تقریرات درس شهید آیه الله صدر)، ج ۴، ص ١٣۴ ـ ١٣۶.

([۱۵]) شهید آیه الله سید محمدباقر صدر، الأسس المنطقیه للاستقراء، ص ۴٠٣ ـ ۴١۵.

([۱۶]) همان، ص ۴۶٩ ـ ۴٧٠.

([۱۷]) الموجز فی أصول الدین، ص ٩٣.

([۱۸]) الفتاوی الواضحه، ص ٩١.

([۱۹]) همان، ص ٩١ و ٩٣.

([۲۰]) الموجز فی أصول الدین، ص ٩۴.

([۲۱]) ناصر مکارم شیرازی، انگیزه پیدایش مذهب.

([۲۲]) الموجز فی أصول الدین، ص ١٠١ ـ ١٠٢.

([۲۳]) همان، ص ١٢٢.

([۲۴]) همان، ص ١٣٠.

([۲۵]) همان، ص ١۴٠.

([۲۶]) همان، ص ١۴۴.

([۲۷]) الأسس المنطقیه للاستقراء، ص ۴٠٣.

([۲۸]) الموجز فی أصول الدین، ص ١۴٨؛ فصلت: ۵٣.

([۲۹]) همان، ص ١۵٩ ـ ١۶٠.

([۳۰]) همان.

([۳۱]) همان، ص ١۶۶.

([۳۲]) همان، ص ١۶٩.

([۳۳]) همان، ص ١٧٠.

([۳۴]) همان، ص ١٧١ ـ ١٧٢.

([۳۵]) همان، ص ١٧۵ ـ ١٧٨.