گفتوگو با آیتالله سید مرتضی عسکری(ره)، رئیس دانشکدۀ اصولالدین، که در آن به ابعاد حیات علمی و عملی شهید صدر پرداخته است
حضرتعالی از جمله چهرههایی هستید که از آغازین مراحل تحصیل شهید صدر، شاهد نبوغ و پیشرفت فوق العاده ایشان بودید و ارتباطتان با ایشان تا آخرین روزهای حیاتشان ادامه داشت و از نظر بیان جنبه های ناگفته ای از زندگی ایشان، کم نظیر هستید. بفرمائید شهید صدر از چه موقع تحصیل خود را در مدرسه شما شروع کردند و این تحصیل به چه شکلی ادامه پیدا کرد؟
آقای سید محمد باقر صدر را برادرش آقا سید اسماعیل رحمه الله علیه نزد من آورد. برنامه مدرسه ما آزاد بود و سال اول، کلاسهای ما مرشد داشت. ایشان در مدرسه منتدی النشر فرعی ثبت نام کردیم و در همان سال اول، چند ماه بعد از تحصیل به کلاس دوم انتقالش دادیم. این قدر سریع پیش رفت. آخر همان سال باز مجددا به کلاس سوم انتقال پیدا کرد. باز چند ماه بعد از این موعد، استادش آمد و به من گفت که به کلاس چهارم انتقالش دادیم. به شکل اعجاب آوری پیشرفت میکرد. از مدرسه هم که بیرون میرفت، خودش در منزل به دوستانش درس میداد. یادم هست علاوه بر این نبوغ در تحصیل، در زمینه های دیگر هم واقعا عجیب بود، از جمله در خطابه. یادم هست که در دهه اول محرم، پشت صحن حضرت موسی بن جعفر (ع)، عصرها روضه میگذاشتند و روضه مهمی هم بود و همه از کاظمین و بغداد میآمدند. قبل از آنکه خطیب صحبت کند، من معمولا از محصلین خودمان، کسی را به آنجا میفرستادم تا مطلبی را بخواند واین موجب شد که کم کم توانائی سخنرانی کردن پیدا کند. در یک جلسه، آقای صدر انصافا از همه پیش برد و برنامه را تکمیل کرد. یک سال هم آسید علی صدر در کاظمین بود و برای تولد حضرت امیر (ع) یک جشنی گرفت. من کنار سید محمدصدر نشسته بودم که رئیس مجلس اعیان بود. اینها همه شان از یک اسره اند. هم ایشان، هم آسید محمدباقر و هم آقا موسی که در لبنان بود، همه شان از یک خاندان هستند. به هر حال، آسید محمد هم از سخنرانی شهید آسیدمحمدباقر صدر در آن مجلس، خیلی خوشش آمد و او را صدا زد و گفت، «انت عقاد الراق». عقاد یک چهره ادبی شاخص در مصر و بین همه، تمثیل است.
در هر حال در مقطعی که در کاظمین بود، یک چنین شایستگیهایی را از خود نشان داد. بعد به همراه برادرش برای پیگیری تحصیلات به نجف رفت. در آنجا نزد آسید محمد روحانی، پایه میخواند. فکر میکنم تا کفایه را نزد ایشان خواند. من یک بار به نجف رفتم و آسید محمد روحانی به من گفت، «آسید اسماعیل صدر برادری دارد که وقتی انسان یک فصل از کفایه را به او درس میدهد، ده فصل باقی را خودش میخواند و میفهمد.» دوره سطح و مخصوصا کتابهای مشکلش را خیلی راحت طی کرد. کفایه کتاب مشکلی است، ولی او خیلی به آسانی توانست این مرحله را طی کند. بعد به درس خارج مرحوم آقای خوئی رفت. آقای خوئی مشهورترین و مهمترین درس خارج نجف را داشت و شهید صدر در آنجا هم خیلی سریع، خودش را نشان داد و «مشاور بالبنان» بود. یک بار من در نجف نزد آقای خوئی بودم و داشتیم حرف میزدیم. من در مورد آقای صدر از ایشان پرسیدم. ایشان بالافاصله گفت که، «او مجتهد است.» آقای صدر در آن مقطع، دو سه سال از سن تکلیفش میگذشت. این مسئله را من به آقای صدر گفتم. گفت، «پس برای من یک اجازه اجتهاد از آقای خوئی بگیرید.» من میدانستم که آقای خوئی فعلا بنا ندارد برای او اجازه اجتهاد بنویسد.
چرا ؟
چون سن آقای صدر خیلی کم بود و هنوز زود بود که حاکم شرع شود. سنش اقتضای چنین کاری را نداشت. گفتم که هنوز دو سه سالی از سن تکلیفش بیشتر نگذشته بود، با این حال من دوست داشتم که آقای خوئی این اجازه را برای ایشان بنویسد. فکر کردم اگر بتوانم در شرایطی آقای خوئی را در محظور بگذارم و به قول معروف ایشان را گیر بیندازم، شاید بتوانم این اجازه را بگیرم. در یک محفل عمومی که مردم جمع شده بودند، من جلوی همه از آقای خوئی پرسیدم، «آیا آقای صدر مجتهد است؟» آقای خوئی گفت، «بله» من بالافاصله گفتم، «پس لطف کنید اجازه را بنویسید.»آقای خوئی در محظور گیر کرد و اجازه را نوشت. البته بعدا از من گله کرد که، «چرا این طور کردی؟» غرض اینکه ایشان در اوایل سنین تکلیف بود که مجتهد شد.
تاثیر شهید صدر را بر فضای فکری عراق و کشورهای همجوار، چقدر میبینید؟
کتابهایی که ایشان مینوشت، الحق تاثیر میگذاشتند. این اواخر در جایگاهی بود که مورد تقلید بود. من در دانشکده اصول الدین برایش تدریس گذاشته بودم. ایشان اوایل چند جلسه ای آمد و بعد نتوانست بیاید. کتابی نوشته بود به نام «المعالم الجدیده» در تاریخ اسلام و آن را به مرحوم سید محمد باقر حکیم داده بود و او به بغداد میآمد و آن را در دانشکده ما درس میداد. ما در عمده کارها با هم بودیم. محل مشورت یکدیگر بودیم. جدائی بین ما نبود. یادم هست ایشان وقتی کتاب «فلسفتنا» را نوشت، یک نفر به ایشان پولی داد که کتاب را چاپ کند. ایشان پول را صرف سفر مکه کرد. ما در مکه به هم رسیدیم. این آقای سید محمود هاشمی شاهرودی که الان رئیس قوه قضائیه است، با ایشان بود و من یادم هست که شهید صدر از ایشان خیلی خوشش میآمد و به مقام علمی او اعتقاد داشت.
ظاهرا شهیده بنت الهدی در مدارسی که تحت نظر جنابعالی اداره میشدند، همکاری و نقش داشت. در این مورد چه خاطراتی دارید؟
من شهیده بنت الهدی را مسئول اشراف بر مدارس خترانه زیر نظر خودمان کرده بودم. او موجود منحصر به فرد و فوق العاده ای بود، یعنی در بسیاری از موارد مثل خود آقای صدر بود، علی الخصوص از لحاظ شجاعت. موقعی که برای بار اول، آقای صدر را دستگیر کردند،شهیده بنت الهدی به حرم حضرت علی (ع) رفت و با صدای بلند چند بار فریاد زد:«الظلیمه….الظلیمه!» و شاید همان کار او بود که حساسیت مردم را برانگیخت و باعث شد که در دستگیری اول،آقای صدر را از حبس درآورند. شجاعت فوق العاده ای داشت.طبع بسیار لطیفی هم داشت. از نظر ادبی توانا و موثر بود و توجه بسیاری از ادبا و جوانهای علاقمند به ادبیات را جلب کرده بود، رحمه الله علیها.
از جمله فصول برجسته همکاری جنابعالی با شهید صدر، تعامل در ایجاد حزب الدعوه است. چه زمینههایی برای تشکیل این حزب وجود داشت و عملکرد آن را در آن مقطع، چقدر موفق ارزیابی میکنید؟
این مسئله محتاج به بیان مقدمه ای است. همان اوایل، قیامم به خدمت کردن بود و نظرم این بود که به جوانها برسم که یک بار در ماه رمضان در یک عصر تابستان، به مدرسه ای که در کاظمین داشتم، میرفتم. حالا البته آنجا را خراب کرده اند. آقا زاده سیدی، فرزند یکی از علما در آنجا به من برخورد. در آن دوره، حزب کمونیست، بسیار فعال بود. هم کمونیستهای روسی و هم کمونیستهای چینی، فعالیت زیادی میکردند و وضعیت فکری عراق را خیلی آشفته کرده بودند. همه علما و مراجع از این وضع زجر زیادی میکشیدند. این بچه سید رسید و به من و به نظرم در جریان حزب کمونیست چینی فعالیت میکرد. من با ناراحتی از او پرسیدم، «تو از اسلام چه دیدی که آن را ترک کردی و به حزب کمونیست پیوستی ؟» در جواب من گفت، «انا مسلم و صائم» یعنی «من مسلمانم و الان هم روزه هستم، ولی مردم حکومت میخواهند و اسلام حکومت ندارد. من فکر کردم حکومت اشتراکی بهتر است یا حکومت سرمایه داری ؟ به نظرم رسید که حکومت اشتراکی، عقلا به عدالت نزدیک تر است.» حرف این جوان مرا تکان داد.منی که در فکر جوانها هستم، شنیدن این حرف، برایم مشکل بود. فردا صبحش در مدرسه اصول الدین نشسته بودم که آقا سید مهدی حکیم با نامه ای از شهید صدر آمد. آقای صدر در نامه فقط نوشته بود که، «سید مهدی حرفهای مرا به شما میزند»گفتم، «بفرمائید.» یادم هست ایشان موقعی که میخواست پیشنهاد آقای صدر را مطرح کند، میلرزید. او گفت،« من و آقای صدر در این فکر هستیم که باید حکومت اسلامی تشکیل دهیم. آقای صدر گفت اگر عسکری با ما موافقت کرد، ما قادریم این کار را انجام دهیم و اگر نکرد، نمی توانیم.» من با سابقه ای که از این خلاء داشتم، گفتم،«بروکه من برای انجام این کار، پشت سرت میآیم.» به آنجا رفتیم و این کار مقدمه ای شد برای اینکه همفکرهایمان را جمع کنیم و قریب ده یازده نفر شدیم.
این جریان که فرمودید، مربوط به چه سالی است؟
باید حدود سال 1957 میلادی باشد، بعد نشستیم و قانون اساسی این حزب را نوشتیم. نیمه شعبان بود و در منزل آیت الله حکیم در کربلا جمع شده بودیم. این ده یازده نفر، آدمهای باسواد و خوشفکری بودند و همگی همفکر بودیم. ما یک قسم نامه ای برای حزب درست کردیم. من فکر کردم هر کسی که اول قسم بخورد، طبیعتا مسئولیت با اوست.آقای صدر چون میخواست به من که استادش بودم، احترام بگذارد، بالاخره غالب شد و مرا وادار کرد اول از همه قسم بخورم. بعد از این جریان، رفقائی را که میشناخت، دعوت کرد. هم طلاب فهمیده و روشنفکر دنبال چنین چیزی بودند، هم دانشگاهیان فهمیده ای بودند که خلاء فرهنگی موجود را میفهمیدند و از وضعیت جامعه عراق، رنج میبردند. به هر حال تعداد افراد زیاد شد و گرد هم آمدند، چون واقعا همان چیزی اتفاق افتاده بود که میخواستند. ما قرار گذاشتیم به عنوان یک دستور حزبی در قنوت بگوئیم، «اللهم انا نرغب الیک فی دوله الکریمه تعز به الاسلام و اهل تذل به النفاق واهله » عصر بود که ما با هم این قرار را گذاشتیم و شب که من برای ادای نماز به حرم حضرت امیر(ع) رفتم، یک نفر از مردم عامی، همین که مرا دید، گفت، «در قنوت، این دعا را بخوان.»یعنی زمینه این قدر فراهم بود وهمه در انتظار بودند. انصافا این حزب در مقطعی که ما در عراق بودیم، نیروهای خوبی را تربیت کرد. شما امروز ببینید در عراق بخش قابل توجهی از جریان مردمی که این کشور را اداره میکند، تربیت شده های همین حزب هستند. همین آقای نوری المالکی، رئیس دولت، آقای ابراهیم جعفری. برخی از اینها شاگردان دانشکده اصول الدین ما بودند و بعدها عضو همین حزب شدند. به هر حال، بعد که من به ایران آمدم و انقلاب اوج گرفت و امام خمینی رحمه الله علیه قیام کرد، ما گفتیم، «ما هم همین را میخواستیم و چیز دیگری نمی خواستیم.» و آن هدفی که حزب داشت، به شکل کامل تری در قیام ایشان متجلی شد و لذا حمایت کردیم. هم من در ایران نسبت به این جریان نظر مثبت داشتم و هم آقای صدر در عراق همه را تشویق میکرد که به کمک و حمایت این انقلاب بیایند و دیدیم بسیاری از اعضای حزب الدعوه به ایران آمدند و حتی بعضی هایشان در نظام جمهوری، مسئولیت گرفتند و آن عده ای هم که نیامدند، در خارج از کشور از حامیان این نظام بودند و آن احساس نزدیکی میکردند والان در عراق مسئول هستند و خودشان را به جمهوری اسلامی نزدیک میدانند.
در مقطعی که مرجعیت ایشان مطرح شد، شما چقدر موید ایشان بودید؟
من هیچ وقت در مسئله مرجعیت دخالت نکرده ام. این، کار فقهاست. من مسئولیتهای دیگری را برای خودم تشخیص داده ام و همیشه هم به همانها عمل کرده ام. البته در عمده اوقات حامی آقای صدر بودم و ایشان بدون مشورت ما، معمولا کاری را انجام نمی داد و من هم طبیعتا حمایت میکردم. با مسئله مرجعیت خیر، به دلیل همان بنائی که دارم، دخالت نمی کردم.
پس از پیروزی انقلاب اسلامی، در جریان فشارهای حزب بعث و محاصره منزل ایشان، ظاهرا پیامهایی بین شما و ایشان، رد و بدل شد. مایلیم تفصیل جریان را از زبان شما بشنویم.
بار اول انتقاضه ای که در عراق اتفاق افتاد، من با چند و چون کار موافق نبودم، یعنی اعتقاد داشتم که آقای صدر نباید اجازه میداد که آمدن این هیئتهای بیعت کننده با ایشان در اطراف منزلش انجام شود و یا حداقل ادامه پیدا کند. من همیشه اعتقادم در مقابل دشمن این بوده که ما باید تظاهر به علم بکنیم، ولی تظاهر به قدرت نکنیم، آن هم در مقطعی که باحاکمیت سبع و خونخواری مواجه هستیم. همین الان هم شما اگر نگاه کنید، نه آمریکا نه اسرائیل نه کشورهای وهابی مثل عربستان سعودی، هیچ کدام تمایل ندارند که یک آخوند شیعه به این شکل مرجعیت پیدا کند و محبوب مردم باشد،چون ضربه ای که از این عمامه خورده اند، اقتضا دارد که روی آن حساسیت داشته باشند. من اعتقاد داشتم که ایشان بلافاصله باید جلوی این جریان را میگرفت تا حساسیت رژیم را به حداقل برساند. به هر حال بار اولی که ایشان را در اثر آن دستجات بیعت گرفتند، من به دبی، به ناصر الخصان تلفن کردم و گفتم، «برو به آقای صدر بگو که شما از عراق بیا بیرون. در ایران، مسئولین و در راس آنها،امام خمینی برای شما احترام قائلند و از حضور شما استقبال میکنند. شما به ایران بیا، چون این وضعیتی که برای شما پیدا شده، نگران کننده است.» ایشان درجواب گفته بود، «برو به ایشان بگو که اگر من از عراق بیرون بیایم تنکسر المقاومه یعنی مقاومت میشکند.» من حدس میزدم که واقعا مشکل ادامه پیدا میکند و بر جان ایشان بیمناک بودم. بعد از اینکه یکی دو ماهی گذشت و این البته در مقطعی بود که فشارها برایشان افزایش پیدا کرده بود، دوباره پیغام فرستادم که، «آقا ! بیائید ایران» ولی ایشان باز همان پاسخ را داد. چند وقت بعد، وقتی حق با عسکری است، اما دیگر نمی توانم بیایم، چون تمام منطقه را عوامل مخابرات و جواسیس دولتی پر کرده اند و اساسا اجازه نمی دهند که من از منزلم بیرون بیایم.» ایشان این اواخر به این نتیجه رسیده بود که باید عراق را ترک کند. من بعدها شنیدم که حتی نان به سختی به منزل آنها میرسید ونان خشک میخوردند.آقای نعمانی که اخیرا کتابهایش را چاپ کرده، قضیه آن روزها را نوشته و حرفهای جالبی دارد. این کتابی را که نوشته است، بخوانید. ایشان دراین کتاب نشان میدهد که آقای صدر، روزهای آخر را با چه سختیهایی گذرانده است. بعد هم که ایشان را بردند و شهید کردند و علی نقل الموثق، خود صدام، آقای صدر و خواهرش را با هم و شخصا شهید کرد و البته در این مورد، هیچ وقت در دادگاه چیزی مطرح نشد، اما به هر حال صدام به عقوبت اعمالش رسید.
شما از خبر شهادت ایشان چطور مطلع شدید؟
تا چند روزی که حزب بعث، خبر را پنهان کرد و مردم، درست نمی دانستند چه اتفاقی افتاده.وقتی از بعضی از مجاری موثق این خبر رسید، ما یک مجلس فاتحه ای برای ایشان در مسجد امام خمینی گذاشتیم. جناب آقای خامنه ای تشریف آوردند و کنار من نشستند و گفتند، «نگذارید این علم که شما در عراق بلند کرده اید، به زمین بیفتد.» من گفتم، «با کمک شماها انشاءالله» اما به هر حال وقایع بعدی نشان داد که نمی شود ما در ایران باشیم و بتوانیم در عراق کار چندان موثری بکنیم. در هر حال اسلام با شهادت آقای صدر خسارت زیادی دیدو سالها پس از شهادت ایشان که خلاءهای فکری و نظری زیادی پدیدار شدند، این فقدان، آشکارتر شد. حوزه های علمیه ما واقعا باید به فکر پروراندن استعدادهایی چون آقای صدر باشند و استعدادها را بشناسند. علمای ما باید این دغدغه را داشته باشند که بفهمند ما چند تا از این استعدادها در حوزه داریم. ما الان خیلی دشمن داریم، مخصوصا با موفقیتهایی که اسلام و شیعه و مکتب اهل بیت، در این یکی دو سال اخیر به دست آورده و پیروزیهایی که در این یکی دو سال، حاصل شده، همه توجهات به سوی ما جلب شده است وهمه دوست دارند بفهمند ما که هستیم و چه میخواهیم بگوئیم و اگر ما نتوانیم حرف جدید و جالبی را تولید و عرضه کنیم، با توجه به اینکه آنها از نظر تبلیغاتی بر ما تفوق دارند، چهره ما را در دنیا خراب خواهند کرد. این وظیفه و تکلیف ماست که استعدادهایی مثل آقای صدر را بشناسیم و بپرورانیم.