شهید صدر و دغدغه نشر معارف دین

شهید صدر و دغدغه نشر معارف دین

حجت‌الاسلام‌والمسلمین علی اسلامی از جمله شاگردان ایرانی شهید صدر است که پس از بازگشت از نجف، بیشترین نامه‌ها را از وی دریافت داشته است. او که فرزند مرحوم حجت‌الاسلام‌و‌المسلمین حاج شیخ عباسعلی اسلامی، مؤسس جامعه تعلیمات اسلامی است، به دلیل برخورداری از امکان فعالیت گسترده فرهنگی و اجتماعی، از سوی آن شهید گرانمایه وکالت یافت کلیه آثار او را به فارسی و زبان‌های زنده دنیا ترجمه و منتشر کند. اسلامی استقبال جامعه فرهنگی ایران از آثار شهید صدر را مطلوب ارزیابی می‌کند و آن را معلول گره‌گشایی این آثار از مشکلات فکری نسل جوان می‌داند. در این گفت‌وگو از شهید صدر و دغدغه نشر معارف دین خواهیم خواند.

چه زمینه‌هایی موجب آشنایی و ارتباط وسیع شما با شهید صدر شد؟

بنده وقتی که به نجف مشرف شدم، مورد لطف همه آقایان مراجع بودم، چون پدرم، مرحوم حجت الاسلام و المسلمین آقا شیخ عباسعلی اسلامی، از معاریف بودند و از حیث مبارزه با شاه و مسائل مختلف اجتماعی و خدمات اجتماعی، به شکل وسیعی فعالیت می‌کردند، به خصوص مدارس اسلامی اساسا ایشان بنیان گذاشتند. بعد از رفتن رضاشاه پهلوی، در منزلشان مدرسه شبانه اسلامی را تأسیس کردند، بنابراین همه مرا به عنوان پسر ارشد ایشان، می‌شناختند. پدرم وقتی به آقای خوئی گفتند که این پسر من است و معرفیم کردند، آقای خوئی گفتند، «مگر کسی برای پسر خود من باید سفارش بکند؟» یعنی مرا این طور تلقی کردند که پسر ایشان هستم. همه مراجع پدرم را می‌شناختند و به همان اعتبار هم برای من احترام قائل بودند. مرحوم شهید صدر هنگامی که نوجوان بودند، در بغداد به مدراس علامه عسکری می‌رفتند. علامه عسکری در بغداد مدارسی داشتند. پدر من وقتی به عراق می‌روند، از مدارس علامه عسکری بازدید می‌کنند. آقای علامه می‌فرمودند که آقای سید محمدباقر، کوچک بود. آقای اسلامی از ایشان سؤالاتی پرسیدند و او سریع جواب داد و آقای اسلامی یک دینار به این نوجوان جایزه دادند. آقای سید محمد باقر از همان جا پدرم را می‌شناختند و من هم که نجف رفتم، تقریبا با همه آشنا بودم. من اول درس اصول آقای خوئی و فقه امام می‌رفتم. بعد تمایل پیدا کردم که فقه آقای صدر را بروم و خدمتشان بودیم و اکثر تقریرات را هم می‌نوشتم و وقتی به ایران آمدم، متأسفانه همه این‌ها متروک شد.

شما وقتی رسیدید که ایشان درس خارج می‌گفتند؟

بله، درس خارج می‌گفتند.

چه ویژگی‌هایی در درس ایشان بود که با وجود اساتیدی که از نظر سن و سابقه، برایشان تقدم داشتند، باز هم عده‌ای با اشتیاق در درس شهید صدر شرکت می‌کردند؟ چه نکاتی آن‌ها را جذب می‌کرد؟

بعضی از مراجع هنگامی که وارد درس خارج می‌شوند، اقوال مختلفی را نقل و نقد می‌کنند که ممل است. بهترین درس خارج این است که آخرین نظرات فحول عصر را ارائه کنند، چون کسی که در این زمینه بحث می‌کند، یعنی تمام مباحث قبلی را دیده و بر آن مبانی، حرف‌هایی را می‌زند؛ یا نقد و یا تأیید می‌کند. مثلا مرحوم نائینی یا دیگر بزرگانی که در حوزه نجف بودند، طبعا گذشته را طی کرده بودند و با حرف و مطلب و بحث جدیدی، وارد جرگه عرضه فقه و اصول شدند. بعضی از مراجع هستند که این گزیده را می‌گیرند و بعد نقد و نظر خود را اثبات می‌کنند. از نظر من درس ایشان اینگونه بود. به علاوه، ایشان نبوغ بسیار حادی داشت، مثلا فرض کنید که اگر در محضر ایشان از یک حدیث یا مطلبی صحبت می‌شد، همه فروضی را که بر این مطلب باز می‌شد، می‌آوردند و جالب این بود که تمام این‌ها دفعتا به ذهنشان می‌رسید. اگر حدیثی را از عالمی بپرسید، ممکن است معنایی بدهد، ولی فروض متعدد را اکثرا به ذهنشان نمی‌رسد، ولی ایشان فکر بسیار جوالی داشت.

داوری‌هایی که در حوزه نجف دربارة ایشان بیان می‌شدند، چند گونه بودند؟

نمی شود این مطلب را به این سادگی تبیین کرد. می‌توانید که حوزه‌های علمیه با مسئله تخرب و حزب زیاد آشنا نبود و حزبیت در ذهن حوزویان، تقریبا معنای منفی داشت. آن‌ها یا قدیمی بودند یا روحیه شان با شرایط جدید سازگار نبود و یا آن را درک نمی‌کردند. شهید صدر با همکاری علامه عسکری حزب الدعوه را تأسیس کردند. طبعا جنبه فکری و نظری این حزب با این‌ها بوده و جنبه‌های عملی را دیگران انجام دادند. یادم هست که فعالیت این حزب در ابتدای امر، کارهای فرهنگی و تبلیغی بود و فعالیت‌های سیاسی نداشتند، مثلا دانشجویان را جمع می‌کردند و کارهایی را انجام می‌دادند. بعضی‌‌ها ایشان را به این اعتبار نقد می‌کردند. بعضی‌‌ها هم ایشان را در این جایگاه و سطح نمی‌دیدند و با ایشان انس نداشتند.

ایشان در نوزده سالگی مجتهد شد و زمانی که کمونیست‌ها به عراق می‌آیند و معرکه‌ای برپا می‌کنند، ایشان «اقتصادنا» را در مجموعه در ظرف هشت ماه مطالعه و تحقیق می‌کند و می‌نویسد. به هر حال امر بدیع و عجیبی است که فردی بدون سابقه مطالعاتی، وارد عرصه‌ای بشود و در ظرف مدتی به این کوتاهی تحقیق و پژوهش کند و بهترین حرف را هم در آن زمینه بزند. این نبوغ را خیلی‌‌ها نمی‌توانند ببینند و یا درک کنند. و یا فرض کنید چند نفر را هم به درس آقای خوئی می‌روند؛ بقیه هنوز دارند درس ایشان را ادامه می‌دهند،اما این شاگرد، درس ایشان را که تمام کرده هیچ، دارد شاگرد هم جذب می‌کند و درس خارج می‌دهد. این تعارضات معمولا در محیط‌های علمی رخ می‌دهند و نمی‌شود به آن‌ها جهتی و عمقی داد، برخی به شکل طبیعی رخ می‌دهند. برخی از خود می‌پرسند، «ای بابا! ما که تا دیروز با هم مباحثه می‌کردیم، حالا چطور شده که او دارد درس خارج می‌دهد؟» به خصوص این مسائل در محیط‌هایی مثل نجف که حوزه بنیه داری بود و افراد فحول بسیار قدری آنجا بودند و مدرسینی چون آقای حکیم بودند و آقای حاج شیخ حسن حلی بودند که از علمای بسیار برازنده بودند که می‌گفتند خیلی‌‌ها درس ایشان را اصلا درک نمی‌کنند، چون بسیار عمیق است. آقای زنجانی بودند و بسیاری از علمای دیگر و لذا وقتی جوان‌هایی مثل ایشان وارد گود می‌شوند، عکس العمل‌هایی از سوی دیگران دیده می‌شود. مرحوم صدر سی و پنج سال بیشتر نداشتند که درس خارج را شروع کردند. الان هم در قم وقتی جوان‌ها وارد این عرصه می‌شوند، از سوی بعضی‌ها بازتاب‌هایی هست. آقای خوئی هم جوان بودند که وارد این عرصه شدند و خودشان هم این مسئله را داشتند.

با توجه به مراجع بزرگی که حضور داشتند، علت ورود مرحوم شهید صدر به عرصه مرجعیت چه بود؟ آیا این اقدام با نظریه مرجعیت رشید که از سوی ایشان مطرح شد، ارتباط داشت؟

ایشان مرد تحول بود. مثلا در دروس حوزه، ایشان معتقد بود که تمام این مواد درسی باید متحول شوند و لذا «معالم الجدید» و متون دیگر را نوشتند و یا رساله «الفتاوی الواضحه» را به سبک خاصی نوشته و در مقدمه آن هم مسائلی را گفته‌‌اند. در موضوع مرجعیت، ایشان معتقد بودند که باید یک سازمان مرجعیت بنا نهاده شود و این که مرجعیتی پا بگیرد و پس از فوت، همه دستگاه او برچیده شود و هم تلاش‌هایی که کرده، ناتمام بماند و باز مرجع دیگری بیاید و همه آن‌ها کارها را از سر بگیرد، ایشان سخت با این امر مخالف بودند و طرحی به نام «بیت المرجعیه» را طراحی کرده بودند، اعتقاد داشتند که این نهاد هم مثل سایر نهادها، باید نهادی باشد که مشخصات و کار خود را داشته باشد، مثل نهاد رهبری ما. این نهاد، جایگاهی است برای مرجعیت و هر مرجعیتی باید بیاید و اینجا بنشیند و در چهارچوب سازمان منسجم و منضبطی که می‌خواهد با عالم تشیع تعامل داشته باشد، با عالم اسلام تعامل داشته باشد، با دیگران در جهت اهداف اسلامی ارتباط و همکاری داشته باشد. این مرجعیت باید سازمان داشته باشد، نه اینکه مرجعی بیاید و با سه چهار نفر افرادی که ممکن است صلاحیت اجرایی کار را هم نداشته باشند، کارش را شروع کند. لذا طرح بسیار سامان یافته و دقیقی بود و طبیعتا جامعه، این افکار نو را نمی‌پذیرد. در جامعه خودمان هم همین طور است. هنگامی که فکر و طرح نویی ارائه می‌شود، در ابتدا همه موضعگیری منفی می‌کنند و بعد به تدریج یکی یکی می‌آیند. خود این مدارس اسلامی که مرحوم پدر تأسیس کردند، در ابتدای امر، علمای بزرگ تهران، سخت با آن مخالفت کردند. درالفنون هم هنگامی که به ایران آمد. علما تحریم کردند و با این بزرگ ترین جفا به ایران، به اسلام و به نسل ما شد. وقتی که عالمی فتوا می‌دهد، چه کسی تبعیت می‌کند؟ کسی که مقلد و مقید و مؤمن است. چه کسی تبعیت نمی‌کند؟ کسی که لاابالی و بی‌دین است. وقتی دارالفنون با سبک جدید آموزشی به ایران آمد، علمای ما گفتند، «بچه هایتان را به آنجا نفرستید، چون بی‌دین می‌شوند.» چه کسانی آنجا نرفتند؟ بچه متدین‌ها ! چه کسانی رفتند؟ بی‌دین‌ها ! لذا نسل اولی که در ایران تربیت شدند، بی‌دین‌ها بودند، پدر من که این مدارس را شروع کردند، مخالفت‌های سنگینی با ایشان شد که شرحش مفصل است. بسیاری از متدینین نفس راحتی کشیدند و دیدند مجالی پیدا شده که بچه هایشان درس بخوانند و در عین حال متدین باشند، لذا در فوت پدر ما در سال 64 که خیلی‌ها همسن من بودند، جلو آمدند و گفتند،«خدا پدرت را رحمت کند. اگر او نبود، من مهندس نمی‌شدم. دکتر نمی‌شدم.» این جنبه‌ای منفی متأُسفانه همیشه در مقابل هر فکر نویی هست، چون ما یک سازماندهی هم نداریم که قبلا تدبیری بیندیشد یا مقدماتی بچیند که این فکر نو را جا بیندازد و معمولا نسل قدیم در مقابل این افکار جدید، موضع منفی می‌گیرد و طبعا این جبهه‌های منفی به عناوین ودر اشکال مختلف، بروز می‌کنند و طبیعی هم هست.

با توجه به مخالفت‌هایی که شما به گوشه‌هایی از آن‌ها اشاره کردید، مرجعیت آقای صدر چقدر مورد استقبال قرار گرفت؟

چون ایشان با تفکر نسل نوی عراق، همراهی می‌کرد و با توجه به تشکلی که ایجاد کرده بود، طبعا خیلی بر آن‌ها تأثیر گذاشته بود. از شهرها و گوشه کنارها هم افرادی نزد ایشان می‌آمدند که بیشتر دانشجو و جوان بودند. افراد قدیمی، کمتر به سراغ ایشان می‌آمدند، چون قبلا مرجع خود را پیدا کرده وبا توجه به شرایطی که انتخاب مرجع دارد به کسانی که اعلمیت آن‌ها تثبیت شده بود، از جمله آقای خوئی، آقای شاهرودی، آقای حکیم، آقای اصطهباناتی و دیگران مراجعه کرده بودند و رجوعشان به مرجع جدید، هم دشوار بود و هم از نظر شرعی، چندان کار ساده‌ای نیست و باید شرایطی را مراعات کرد،ولی نسل جدید طبعا این شرایط برایش وجود ندارد و می‌تواند با آزادی، مرجع خود را انتخاب کند و مانعی برای او نیست. معمولا نسل نو با ایشان ارتباط بیشتری داشت.

شهید صدر از نظر نوع نگرش و اعتقاد به دخالت در امور سیاسی، گرایش زیادی به امام (ره) داشتند، شما از رابطه این دو نفر چه خاطراتی دارید؟

اولا من در سال 48 به ایران آمدم و چون در مسئله‌ای با بعثی‌ها درگیری پیدا کرده بودم، ایشان به من نامه نوشت که نیا که تو را دستگیر می‌کنند و من دیگر نرفتم. ایشان در سال 59 شهید شدند. من مدت یازده سال از محضر ایشان دور بودم و فقط با ایشان مکاتبه داشتم که نامه‌ها همه خدمت آقای اشکوری هست، لهذا در آنجا حضوری نداشتم. طبعا ایشان قلبا به حضرت امام (ره) علاقمند بودند. یکی از ویژگی‌های آقای صدر، عواطف ایشان بود. عواطف بسیار ظریفی داشتند. من با اکثر مراجع قم و نجف در تماس بوده‌ام و این نوع عواطف ظریف را معمولا در آن‌ها ندیده‌ام. خیلی عواطف ظریف و زیبایی داشتند. مثلا گهگاهی، موقع درس وقتی به بابی می‌رسیدند که درباره فضائل اهل بیت بود، اشکهایشان می‌ریخت، یعنی این قدر عواطفشان زنده بود. به شاگردانشان علاقه داشتند و بسیار با آن‌ها مأنوس بودند. به امام خیلی احترام می‌گذاشتند، خیلی ایشان را بزرگ و همفکر خود می‌دیدند. شاید چون شاگرد آقای خویی بودند و در محضر ایشان، رعایت حد و حدود را نسبت به بزرگ‌تر‌ها و اساتید و پیشکسوتان یاد گرفته بودند و لذا محبت خود نسبت به امام را تا مدتی چندان آشکار نمی‌کردند، اما قلبا و صمیمانه، ایشان و راه ایشان را قبول داشتند.

از رابطه مرحوم صدر و مرحوم آقای خوئی چه خاطره‌ای را به یاد دارید؟

همیشه وقتی که از ایشان نقل قول می‌کردند از تعبیر «سیدناالاستاد» استفاده می‌کردند. بسیار با احترام از ایشان یاد می‌کردند. متأسفانه این نکته‌ای که عرض می‌کنم و در میان طلبه‌ها ضعیف شده. واقعا رابطه‌ای که بین استاد و شاگرد در عالم طلبگی هست، ابدا در هیچ جا نیست. به عنوان نمونه‌، استادمان مرحوم آیت الله کوکبی که از مراجع قم بودند و یک سال و نیم پیش فوت کرد و من کفایه را در نجف در خدمت ایشان خواندم؛ انسان بسیار ظریف طبعی بودند، منتهی در موضوعات سیاسی، موقعی که در قم بودند، بی‌توجهی‌های می‌کردند. در نجف هم که بودند، گاهی انتقاداتی می‌کردند. آدم اهل غرض نبودند. فهم ایشان از مسائل سیاسی این گونه بود. بسیار اهل معرفت بوند. مثلا وقتی به منزلشان می‌رفتیم، با اینکه استاد ما بودند، کفش‌های مارا جفت می‌کردند، مقابل ما دو زانو می‌نشستند. موقعی که بیرون آمدیم، چون مستحب است که باید مهمان را بدرقه کرد، حتما می‌آمدند بیرون و هفت هشت قدم پشت سر ما می‌آمدند و بعد بر می‌گشتند داخل خانه. ناراحتی سینوس هم داشتند و هر چه ما اصرار می‌کردیم که برگردند، قبول نمی‌کردند. رابطه شاگرد و استادی این طوری است، یعنی واقعا طلبه در مقابل استادش خضوع دارد، نه خضوع از سر ریا. چطور اگر انسان مقابل امامش برسد، خضوع دارد، در مقابل استاد هم همین طور است. طبعا در چنین فضایی، اگر طلبه با استادش اختلاف نظر هم داشته باشد، آن را ابراز نمی‌کند و لذا آقای صدر هم از استادشان، آقای خویی با کمال احترام یاد می‌کردند.

از خاطرات شخصی خود با شهید صدر شمه‌ای را نقل کنید.

گاهی خصوصی خدمتشان می‌رسیدم و سؤالاتی را که داشتم با ایشان مطرح می‌کردم. گهگاه با شاگردانشان به کوفه می‌رفتند و ما همراهشان بودیم. من مدتی در ایران بودم و نتوانستم در درس ایشان حضور پیدا کنم. شهید صدر به آقای سید کاظم حائری دستور دادند که این دوره را با من بگذرانند. معمولا روزهای تعطیل با هم به کوفه می‌رفتیم، بلم سوار می‌شدیم و به آن سوی شهر که فقط باغ بود می‌رفتیم. جای بسیار خوبی بود و آقای حائری نوشته هایشان را می‌آوردند و با هم مرور و تمرین می‌کردیم. یادم هست یک شب شهید صدر و تمام شاگردان درجه یکشان، یعنی آقای شاهرودی، آقای حکیم، آقای حائری، آقای سید عبدالغنی اردبیلی، آقای برهانی و خلاصه هفت هشت ده نفری را دعوت کرده بودم. تابستان بود و سفره را روی پشت بام منزل پهن کردیم. خانم واقعا زحمت کشیده و غذاهای بسیار خوشگوار و خوش آب و رنگی را تدارک دیده بودند. مرحوم صدر فرمودند، «این سوری که تو به ما دادی، هر چه سور را که تا به حال خورده بودیم، از یادمان برد. معلوم هم نیست در آینده‌، چنین چیزی گیرمان بیاید.» خانم در این غذاها کیفیت‌های خاص ایرانی را در نظر گرفته بودند. عرب‌ها معمولا یک گوسفند بریان وسط سفره می‌گذارند که از نظر کیفیت غذای خوبی است، ولی شکل و شمایل و رنگ و لعاب چندانی ندارد. ایرانی‌ها یک ذوق‌هایی را در نظر دارند که مخصوص خودشان است. در این اواخر یک بار هم مرحوم آقای سید محمد باقر حکیم را اینجا دعوت کردم، با گروه خودشان که ده بیست نفری می‌شدند؛ آمدند، آنجا هم وقتی سفره را انداختیم، ایشان گفتند، «اول بگذار سفره را تماشا کنم و بعد، غذا بخورم» البته باید بگویم من زیاد در حرکت‌های اجتماعی و سیاسی شهیدصدر شرکت نداشتم و بیشتر همان درس را می‌رفتم.

به هر حال به ایران که آمدید، بیشترین تعداد نامه را از شهید صدر دریافت کردید؟ چه چیزی باعث شد که ایشان به شما بیش از دیگران نامه بنویسند؟

اولا که به من اظهار محبت خوبی داشتند و خدمتشان که می‌رسیدم، مثل فرزندشان با من رفتار می‌کردند. اینجا هم که آمدم، صاحب نفوذ بودم و اکثرا ما را می‌شناختند. اکثر شاگردان دیگر ایشان، ایرانی نبودند و طبعا چون پدرم زنده بودند و در همه ایران هم مدرسه داشتیم و روابط گسترده‌ای با افراد داشتیم، بهتر می‌توانستیم با ایشان همراهی کنیم. شهید صدر فرمودند کل کتابهایشان در ایران، نباید بدون نظر من ترجمه شوند که من به ایشان گفتم که در ایران، چنین قانونی حاکم نیست و کسی به حرف من گوش نمی‌دهد. اتفاقا همین مسئله را آقای موسی صدر با من داشت. وقتی جنگ لبنان شروع شد، اخوی را فرستادم لبنان تا به دفتر من در آنجا رسیدگی کند. قبل از انقلاب و دوره شاه بود و آقای موسی صدر کسی را نداشت که با ایشان مساعدت کند. ایشان نامه‌ای را به دست برادرم داد تا برای من بیاورد. یک نامه برای ملت ایران و یک نامه هم برای من و اخویم، محمد آقا که در حال حاضر از طرف مقام معظم رهبری به نیویورک رفته است، نوشته بودند که تو نماینده ما هستی و وجوهات دریافتی مردم را در اختیار مسائل جنگ قرار بده. زمان شاه بود و کسی در این باب همکاری چندانی نکرد، اما نامه‌ای را که خطاب به ملت ایران نوشته بودند، از روی آن تعداد زیاد کپی گرفتم و برای شخصیت‌های مختلف فرستادم. شهید صدر هم این گونه مسائل را با مطرح می‌کردند، نامه می‌نوشتند، وکالت می‌دادند. به من وکالت تام داده بودند.

در امور حسبیه؟

در همه امور. تعدادی از آثار ایشان را چاپ کردیم.

استقبال چطور بود؟

خوب بود.

در چه سالی؟

سال‌های قبل از انقلاب. سال‌های ۵٠ تا ۵٧. من انتشارات داشتم و در جاهای دیگر هم دستی داشتم و توانستم کتاب‌های ایشان را چاپ کنم. بعضی‌ها را هم ترجمه کردیم و دادیم دیگران چاپ کردند، یعنی با نظارت ما این کار را کردند،‌ مثل فلسفه ما، جزواتشان را خودمان چاپ کردیم، مخصوصا بعد از انقلاب که عنوان شهید رابع را بنده برای ایشان گذاشتم. قاضی نورالله شوشتری شهید ثالث بودند و ایشان شهید رابع، چون فقیه بودند، جامع الشرایط بودندو این عنوان برایشان مناسب بود.

دیگران هم از این عنوان استفاده کردند.

بله، دیده‌ام که این کار را کرده‌‌اند. به هر حال اصرار ایشان این بود که کتابهایشان سریعا ترجمه و منتشر شوندو چیز دیگری از ما نمی‌خواستند.

یعنی این حد نامه که برای شما نوشتند، تنها برای ترجمه آثار ایشان بود؟

بله، اتفاقا شما به شکل تلویحی سؤال خوبی پرسیدید. ایشان به خاطر خلوصی که داشت تنها می‌خواست از طریق انتشار آثارش در ایران خدمتی به تثبیت اندیشه دینی و مبارزه با انحرافات کرده باشد، چون احساس می‌کرد در ایران اتفاقات فرهنگی و سیاسی مهمی در راه است و لاجرم باید زمینه‌های آن آماده شود. ما در طول مدت عمر، به ویژه در مقطعی که پدرم در قید حیات بودند، خیلی موارد داشتیم که عده‌ای برای بهره گیری از امکاناتی که در اختیار ما بود، می‌آمدند و در مجموع هم هدفشان تحقق اهداف شخصی خودشان بود، اما شهادت می‌دهم که ایشان در این مدت طولانی معاشرت و بعد هم مقطعی که ما در ایران بودیم، در تمامی تماس‌ها و مکاتبات، چیزی جز خدمت به بسط اندیشه اسلامی و تقویت فرهنگ دینی جامعه در نظر نداشت. اینکه گروهی از فکر عده‌ای از جوانان گشوده شود و شبهه‌ای آنان را تحت تأثیر قرار ندهد، بهترین مژده برای ایشان بود.

به عنوان آخرین ، آیا شما تصمیم دارید بخش انتشارات، به ویژه انتشارات فرامرزی و خارجی بنیاد بعثت را فعال کنید؟

البته الان هم در حوزه فارسی انتشاراتی داریم، اما برای انتشار کتب به زبان‌های دیگر نیاز به امکانات بیشتری داریم که امیدواریم به زودی فراهم شود. ما در سال‌های اولیه انقلاب، بسیاری از کتب شهید مطهری و شهید صدر و بسیاری از متفکرین اسلامی را منتشر کردیم که در خارج کشور بازتاب بسیار مثبتی داشت. من معتقدم به رغم اینکه دولت می‌تواند در این زمینه نقش خوبی داشته باشد، اما باید بنیادها و موسسات خصوصی را هم به کمک بگیرد. این نهادها می‌توانند کمک بسیار زیادی بکنند. امیدوارم به این مسئله توجه جدی شود.

منبع:ماهنامه شاهد یاران، شماره ١٨

 

این پایگاه با هدف گردآوری جامع آثار صدرپژوهان، همه آثار ارزشمند این عرصه را منتشر می‌کند و این انتشار به‌معنای تأیید محتوا از سوی پژوهشگاه تخصصی شهید صدر نیست‌.