گفتوگو با خانم سیّده فاطمه صدر «امجعفر»، همسر شهید آیتالله صدر رحمهالله
بیتردید واقعیت منش و سلوک هر شخصیتی، بیش و پیش از هر عرصهای، در محدودۀ زندگی مشترک بروز پیدا میکند؛ ازاینرو، داوری همسران از یکدیگر، از واقعیترین ملاکها برای شناخت شخصیت آنهاست. در گفتوشنودی که میخوانید، سر کار خانم سیده فاطمه صدر «امجعفر» به بازگویی گفتنیهای جذابی از سیرۀ همسر والامنش خویش پرداخته است که بیتردید از اسناد مهم در پژوهش پیرامون سلوک رفتای آن شهید ارجمند است. لازم به تذکر است که این گفتوشنود در نامه «جامعه»، نشریۀ داخلی مؤسسه جامعةالزهرا در قم منتشر شده است.
زندگی شما در عراق چگونه میگذشت؟
من پس از ازدواج با شهید صدر از ایران به عراق منتقل شدم. دوری و فراق از خانواده و تفاوت زیادی که بین آنجا و ایران بود، مرا رنج میداد. یک روز به حرم امیرالمؤمنین علیهالسلام مشرف شدم و درخواست نمودم تا خداوند به من قدرت و تحمل شرایط سخت زندگی را بدهد؛ پس از زیارت، احساس عجیبی به من دست داد. با خود گفتم: «من با یک شخصی عادی زندگی نمیکنم، بلکه با یکی از اولیای خدا و رهبری دانشمند و بزرگ ازدواج کردهام». پس از آن دعا و زیارت، آرامش خاص و ظرفیتی بزرگ در برابر همۀ سختیها در خود احساس کردم و برای اجرای تمام اوامر ایشان با کمال رضایت و خوشحالی حاضر بودم. من متولد شهر مقدس قم هستم و تا ١٩سالگی در قم زندگی میکردم.
از نحوۀ برخورد رفتار شهید صدر در منزل برایمان بگویید.
ایشان در خانه بسیار مهربان و با عطوفت و قدردان بود. برای مادر، فرزندی نیکوکار، برای خواهر، برادری دوست و برای همسر، شوهری مهربان و برای فرزندان نیز پدری مهربان و دلسوز بود. تا آخرین لحظۀ زندگی مبارکش همچون فرزندی نمونه، فرمانبُردار مادر بود. با ایشان مشورت میکرد و به آرای او اهمیت میداد. در کنار خواهر مینشست و نوشتههایش را با او مرور میکرد و به سؤالاتش پاسخ میداد. مدتها از وقت خود را صرف کمک به خواهرش میکرد. به همسر خود احترام میگذاشت و از او قدردانی و به احساساتش توجه میکرد. همیشه میفرمود: «دوست دارم شرایط و اوضاع و مشغلههای زیادم را درک کنی و درصورتیکه در جایی از من کوتاهی سر زد، مرا ببخشی».
سید شهید با اولاد خود مهربان بود و به امورشان توجه داشت. هرگاه آنها بیمار بودند، هنگام رسیدن به خانه، قبل از تعویض لباس، نزد فرزند میرفت و از حالش جویا میشد و دست مبارکش را بر سر او میگذاشت و به نیت شفا، سورۀ «حمد» را میخواند. ما هماکنون در پیروی از او برای شفا یافتن بیمار، سورۀ حمد را میخوانیم. با فرزندانش همچون بزرگترها رفتار میکرد. با آنها صحبت میکرد و هیچگاه آنها را به کاری مجبور نمیکرد. همیشه التزام به نماز اول وقت را تذکر میداد و میفرمود: «من بچهها را کم میبینم، بنابراین کارهای اشتباهشان را نزد خودشان برای من بازگو نکنید تا مجبور به سرزنششان نشوم. دوست ندارم فرندانم مرا در حال سرزنش یا مجازات خود به یاد آورند». فرزندان از بازگشت پدر به منزل خوشحال میشدند. آنها با وجود سن کم متوجه شرایط سخت پدر بودند و میدانستند هر روز که سید به سلامت به منزل باز میگردد، غنیمت است و جای شکر دارد.
ارادت خاص شهید صدر به اهلبیت علیهمالسلام، گواه توجه عمیق وی به مضامین عالی و جایگاه رفیع خاندان رسالت است. شما که از نزدیک شاهد این حالتهای معنوی بودید، صحنههایی از آن را برای ما بازگو کنید.
ایشان شبهای جمعه به زیارت سیدالشهدا علیهالسلام شرفیاب میشد و بر خواندن زیارات مخصوص، مثل زیارت شعبانیه و رجبیه مداومت داشت و حدود ده سال بهطور پیوسته به زیارت حضرت اباعبدالله علیهالسلام میرفت، مگر هنگام بیماری شدید یا مشکلات امنیتی. ایشان بیشتر مواقع روزه بود. از ابتدای خواندن زیارت عاشورا چشمانش از اشک پوشیده میشد، بغضش میترکید و محاسن شریفش زیر قطرات اشک خیس میشد؛ چنانکه گاهی زائران حرم متوجه میشدند. یک بار که مرحوم شیخ جواد مغنیه و سید محمود خطیب، شهید را برای زیارت حرم اباعبدالله علیهالسلام همراهی میکردند، پس از ورود به حرم مطهر، شیخ در برابر ساعت حرم میایستد و شاهد گریه و استغاثۀ ایشان میشود. زائران نیز پشت سر شهید میایستند و گریه میکنند. یک نفر از شیخ میپرسد: این سید چه میکند؟ شیخ میگوید: «او میداند در برابر چه کسی ایستاده است و از معنا و مضامین حقیقی زیارت، خبر دارد».
شهید صدر بر خواندن زیارت روزانۀ امیرالمؤمنین علیهالسلام نیز مداومت داشت و متن آن را حفظ بود. مطالب درسی و جزوات خود را به حرم میبرد و در آنجا به مطالعه درسها میپرداخت. زمانی به علت بیماری، یک هفته قادر به شرفیابی نشد، فردی به دیدن ایشان آمد و گفت: «در خواب حضرت امیر علیهالسلام را دیدم که فرمود: پسرم محمدباقر چند روز است که برای مباحثه و درس نزدم نمیآید!». ایشان در روز عاشورا بسیار متأثر میشد و درون و ظاهری حزنانگیز داشت. او پیوسته سعی میکرد آن روز را در کربلا باشد. در این روز حتماً زیارت عاشورا میخواند، مقتل گوش میکرد و با صدای بلند میگریست. خانواده شهید به همراه ایشان تا ظهر عاشورا از خوردن امساک میکردند و از خوردن غذاهای لذیذ در آن روز پرهیز داشتند. روز شهادت امیرالمؤمنین علیهالسلام نیز با کسی ملاقات نمیکرد. شهید هر شب پنجشنبه، مجلس عزاداری اهلبیت علیهمالسلام را در منزل برگزار میکرد و در سالروز شهادت حضرت امام موسی کاظم علیهالسلام سه شب روضه میخواند.
خداوند متعال به ما چند دختر عطا فرمود؛ من نذر کردم که اگر خدا، پسری به ما بدهد، روز شهادت امام سجاد علیهالسلام در منزل روضه بخوانیم و شلهزرد بپزیم. الحمدلله سال دیگر خدا سید محمدجعفر را به ما داد و من هنوز به این نذر عمل میکنم.
آن شهید بزرگوار از غم و اندوه خود تنها به خدا شکایت میبرد و تنها با او مناجات میکرد. دردهای خود را تنها با او در میان میگذاشت و از او یاری میجست و در سختیها و گرفتاریها متوسل به ائمۀ اطهار علیهمالسلام میشد؛ چه بسیار لحظاتی که اعضای خانواده، او را در حال دعا و رازونیاز با خدا و توسل به اهلبیت علیهمالسلام میدیدند. سید شهید، فرزندان خود را نیز به این کار تشویق میکرد و به آنها میآموخت که شکایتها را تنها باید نزد خدا برد و کمک و یاری را تنها باید از او خواست.
زمانی که منزل به محاصره درآمد و اوضاع بر خانواده تنگ شد و آنها تنها میماندند، آنها را به خواندن دعا و توسل به اهلبیت علیهمالسلام دعوت میکرد. ایشان بر حضور قلب در نماز مراقبت کامل داشت. به گواهی افراد خانواده هرگاه ایشان مشغول نماز میشد، خانه مالامال از عطر معنویت میگردید و آرامش و سکوت عمیقی فضا را پُر میکرد. شهید دور از چشم جمعیت به نماز شب میایستاد، شبهای رمضان تا همۀ اعمال و ادعیه مربوط به آن شب را تمام نمیکرد، به دفتر کار خود نمیرفت. در سایر مناسبات دینی نیز با وجود مشغلههای زیاد به همین ترتیب عمل میکرد. زمانیکه منزل ما به محاصره درآمد، بهخصوص در ایام نزدیک به شهادت، فرصتی فراهم شد تا ایشان بهشکلی عمیقتر و بیشتر به عبادت بپردازد. فکر میکنم کم شدن ارتباطات بیرونی، زمینهای شد برای انقطاع الی الله.
گستردگی کارهای علمی و تألیفات شهید بزرگوار حاکی از مداومت جدی بر این امر ست. لطفاً از نحوۀ مطالعه و بحثهای معظمله نکاتی را بفرمایید.
ایشان برای درس و نوشتن و مباحثه پشتکار فراوانی داشت. هر شب برای مباحثه به منزل آیتالله خویی میرفت. یکی از شبها هوا بسیار سرد بود و سید مریض شده بود. من از ایشان خواهش کردم که آن شب به مباحثه نرود و در خانه استراحت کند تا بهبود یابد. در جواب گفت: «قرآن بیاور تا استخاره کنم». آیۀ شریفۀ «إِذْ رَأى ناراً فَقالَ لِأَهْلِهِ امْکُثُوا إِنِّی آنَسْتُ ناراً لَعَلِّی آتیکُمْ مِنْها بِقَبَسٍ أَوْ أَجِدُ عَلَى النَّارِ هُدىً» آمد. رو به من کرد و گفت: «حالا چه؟ بروم یا نروم؟». من جواب دادم: «بروید؛ خدانگه دارتان باشد».
آیتالله صدر هنگام نوشتن و بهدست گرفتن قلم، تا مطلب و منظورش را به جایی نمیرساند؛ سر از دفتر و نگارش برنمیداشت. گاهی من به ایشان میگفتم: «وحی بر شما نازل میشود که این گونه با سرعت مینویسید؟» تبسم میکرد و میفرمود: «چنین فرض کنید». گاهی از شدت نوشتن سر انگشتانش متورم میشد. خمیری درست کرده بود و من آن را دور انگشتان ایشان میپیچیدم، اما آن هم اثری نداشت؛ ولی شهید همچنان به نوشتن ادامه میداد. زمانیکه مشغول نوشتن بود، از هیچ سروصدایی متأثر نمیشد. من سعی داشتم بچهها را ساکت یا از اتاق پدر خارجشان کنم؛ اما ایشان میگفت: «رهایشان کن! صدای آنها مرا از اذیت نمیکند».
در زندگی شخصی ایشان چه نکتۀ بارزی توجه شما را بیش از هر چیز جلب میکرد؟
زهد ایشان برای من همیشه عبرتآموز بود. پس از ازدواج متوجه شدم که همه لباسهای وی عبارت است از عبا، یک قبا و یک دشداشه سفید، پرسیدم: «باقی لباسهایتان کجاست؟» مادرشان با خنده گفتند: «نگفتم همسرت از بیلباسیات تعجب خواهد کرد؟». بهندرت لباس تهیه میکرد و به کمترین اکتفا میکرد و میگفت: «مگر من چند جسم دارم که چندین لباس بدوزم و بخرم؟». در نهایتِ زهد میزیست و میگفت: «زندگی و معیشت مرجع باید مانند سایر طلبههای حوزه باشد». پس از مرجعیت چیزی به اثاث منزل اضافه نکرد و خانه به همان شکل گذشته باقی ماند. یکی از دوستان به ایشان ماشینی هدیه داد، ولی هیچگاه از آن استفاده نکرد و دستور داد آن را بفروشند و پولش را بین طلبهها تقسیم کنند و برای خانواده مبلغی جزئی برداشت. هرگاه کسی لباس یا چیزی را به ایشان هدیه میداد، قبول و تشکر میکرد، سپس آن را به طلبههای نیازمند میداد. این برخورد از روی تکبر و خودخواهی نبود، بلکه از زهد و تقوای ایشان سرچشمه میگرفت. بیشتر وعدههای غذایش ساده و عادی بود. ایشان علاوهبر زهد در زندگی، به رعایت تساوی بین عموم مردم در خوراک توجه داشت.
برخورد رژیم حاکم عراق پس از مرجعیت با ایشان چگونه بود؟
پس از رحلت آیتاللهالعظمی آقای حکیم، شهید صدر با اصرار فراوان مردم برای تقلید روبهرو شد و ناگزیر رسالۀ عملی خود را منتشر کرد. ایشان قصد داشت با توزیع رسالۀ عملیه، توجیهی در مقابل بعثیها داشته باشد. مرجعیت شهید صدر با آرا و نظریههای ایشان در مورد تجدید نظر و پیشنهادات جدید و مؤثر در حوزه و دروس و بحثهای آن و نیز توجه به وضع معیشتی طلاب، همراه بود و در این دوران با مشکلات و سختیهای فراوانی روبهرو شد، ولی با توکل به خدا و صبری که از اجدادش به ارث برده بود، همۀ آن مصائب را تحمل کرد. با وجود فشارهای زیادی که از طرف مزدوران بعثی به شهید صدر میرسید، وی به راه خود ادامه داد تا به مرحلهای رسید که بعثیها از جانب ایشان برای حکومت خود سخت نگران شدند و سه بار ایشان را به زندان بردند. هر بار ایشان میفرمود: «در راه رفتن احساس خوشی داشتم و امید به ملاقات خدا بسته بودم؛ ولی هنگام بازگشت مسئولیت سنگینی را روی شانههای خود احساس میکردم».
پس از آنکه حکومتیها از سازشپذیری ایشان مأیوس شدند و دانستند که موضع خود را تغییر نمیدهد، ایشان را به همراه خانواده محکوم کردند تا در منزل، اقامت اجباری داشته باشند. حق ملاقات و رفتوآمد با هیچکس را نداشتیم. این برنامه ده ما طول کشید. شهید در این مدت مطالب جدید زیادی را به نگارش درآورد. بعضی از سورههای قرآن را حفظ کرد و به عبادت پرداخت. او تلاش میکرد تا خانواده را تسلا دهد و آنها را به صبر و حسن عاقبت وعده میداد. یک بار از ایشان سؤال کردم که اگر خدای ناکرده شما را ببرند، ما چه کنیم؟ جواب داد: «شما خدای متعال را دارید و از همه کس بهتر است. من نیز شما را به او میسپارم».
همیشه چهرهاش خندان بود. با وجود شرایط سخت و هراسآور، با ایمان قوی و عزم راسخ به خدا توکل میکرد و کاملاً خود را تسلیم او کرده بود. بارها میگفت: «شما میتوانید بروید، صدام و عُمالش، فقط مرا میخواهند و کاری به شما ندارند». با این سخنان، دوستی و پیوند اعضای خانواده نسبت به ایشان بیشتر میشد. در سالهای آخر ضعیف و لاغر شده بود و بهخاطر بالا بودن فشار خون، از بیشتر غذاها پرهیز میکرد.
آخرین دستگیری آیتالله صدر چگونه بود؟
وقتی قلدران صدام برای آخرین بار ایشان را با خود بردند، میدانست که این بار باز نخواهد گشت؛ چون بعثیها گفته بودند که ایشان را با خود به بغداد منتقل میکنند. با وجود این، ایشان با آرامش جواب داده بود: «من خیلی وقت است که آماده شهادتم». هنگام رفتن رو به خانواده کرد و برای تسلای ما گفت: «هر انسانی بالأخره میمیرد و مرگ دلایل متعددی دارد. ممکن است انسان به علت بیماری بمیرد یا ناگهان در بستر بمیرد یا به هر شکل دیگری؛ ولی مرگ در راه خدا از همۀ مرگها بهتر و شریفتر است. اگر بهدست صدام و عُمالش کشته نشوم، بالأخره بهخاطر بیماری یا هر علت دیگری خواهم مرد. اگر مرگ من مصلحت یا فایدهای برای دین و تشیع داشته باشد، بهتر است با عزمی پایدار بهسوی شهادت بشتابیم…». لحظههای آخر برای خانواده بسیار سنگین و غمگین بود.
تألیفات ایشان بیشتر به چه موضوعاتی اختصاص داشت؟ فعالیتهای علمی و پژوهشی ایشان به چه نحو بود؟ آیا در حال حاضر مؤسسهای بهشکل رسمی روی تألیفات و کارهای تحقیقاتی آیتالله صدر کار پژوهشی انجام میدهد؟
بیشترین تألیفات شهید صدر در باب مسائل عقیدتی، فسلفی، اقتصادی، منطق، اخلاق و تاریخ بود. ازآنجاکه گروههای فکری منحرف در جامعه مشغول کار بودند و با کلمات فریبنده فکر و عقیدۀ جوانان را بهسوی افکار انحرافی و الحادی میکشاندند، شخص ایشان قسم یاد کرده بود تا زنده است از اسلام دفاع کند و برای ترویج و آشنایی بیشتر با دین ناب محمدی صلیاللهعلیهوآله و آشنا کردن نسل جوان با تعالیم و مفاهیم صحیح اسلام تلاش، و آنها را از چنگ دشمنان دین مبین خلاص کند.
آثار علمی ایشان دو ویژگی دارد: یکی دقت فوقالعاده و عمق کمنظیر و دیگری احاطه بر تمام جوانب مسئله و فراگیری همه مباحث. در هر قسمت که وارد میشد، آنچنان گسترده و عمیق بحث میکرد که مشکل بود کسی بتواند باب جدیدی را باز کند. ایشان در علوم دیگری، غیر از فقه و اصول، با همان دو ویژگی وارد میشد و افقهای جدیدی را به روی طلاب میگشود و مباحث بدیع و ارزشمندی را مطرح میساخت.
اکنون پژوهشگاه تخصصی شهید صدر (کنگرۀ شهید صدر) مشغول انجام تحقیقات علمی بر تألیفات معظمله است و تا به حال ١۶ جلد از دوره بیستجلدی مجموعه آثار علمی ایشان چاپ شده است. تفکرات معظمله برای ایجاد زمینههای رشد فکری و معنوی علمی در جلد هفدهم تبیین شدهاند. علاوه بر این مجموعه، یک جلد بهعنوان درسهای رمضان شهید صدر منتشر خواهد شد که حاوی سخنرانیهای شهید صدر در ماههای مبارک رمضان سالهای ١٣٨٠، ١٣٨۴، ١٣٨٩، ١٣٩١ق است.
مشهور است که شهید صدر از هوش سرشاری برخوردار بودند. خاطرهای به یاد دارید که حکایت از این هوش سرشار داشته باشد؟
محمد علی خلیلی از همکلاسهای دوران مدرسه آیتالله صدر میگوید، «سید محمد باقر صدر بسیار باهوش و کم نظیر بود. معلمها او را به عنوان یک دانش آموز نمونه،کوشا، مؤدب و فرمانبر میشناختند. شخصیتش به گونهای بود که همه از دانش آموزان گرفته تامعلمان و مدیران به او احترام میگذاشتند. او چنان با قدرت صحبت میکرد که الگویی برای تمام دانش آموزان و خانوادههای آنان شده بود. با وجود سن کم، در هیئتهای عزاداری سازمان یافته توسط مدرسه در روز عاشورا یا سالروز شهادت ائمه اطهار(ع) روی سکویی در صحن شریف کاظمین چنان با زبان دلنشین سخن میگفت که مردم با شور و اشتیاق در هیئتهای عزاداری شرکت میجستند.»
دوست دیگری میگوید، «من هر چه در مدح و ستایش وی بگویم، باز هم کم گفته ام. او در میان دانش آموزان همتایی نداشت، به گونهای که دانش آموزان اطراف او مینشستند و شهید محمد باقر برایشان به آرامی سخن میگفت. او سرتاپا آرامش و طمأنینه بود و همگی با شگفتی به گفته هایش گوش فرا میدادند. شور و شوق ما برای فراگیری باعث شد تا بارها به گروه وی ملحق شویم. ما تا آن زمان تنها نام چند دانشمند از جمله ادیسون، نیوتن و… را شنیده بودیم؛ اما او از مارکسیسم، امپریالیسم و دیالکتیک و واژههای فلسفی استفاده میکرد که برای ما ناآشنا بود. ما نمیدانستیم که بچهها و کودکانی که گرد اوجمع شده اند، آیا متوجه میشوند که سید باقر صدر چه میگوید یا نه؟! تمام هم و غمش این بود که ما متوجه سخنانش شویم و بفهمیم که از چه چیزی سخن میگوید. انگار در آن سالها نذر کرده بود و به جای باز، آموزگار ما شود. شهید به واقع یک نابغه بود.» سیدمرتضی عسکری مدیر محترم مدرسه وی میگوید، «ایشان در یک سال، دو کلاس را طی کرد. گاهی که به علت بیماری یا مسافرت غیبت داشت، باز هم سر جلسه امتحان، بهترین و صحیحترین جواب را مینوشت. از کودکی به کتاب ودفتر وقلم علاقه داشت. چندین بار که مادر بزرگوارش به دنبال او میگشت، او در گوشهای از مدرسه مشغول مطالعه یا نوشتن یاتفکر مییافت.»
مادر شهید صدر میفرمود، «محمد باقر پس از آنکه مرحله ابتدایی را به اتمام رساند، معلوم شد که اصرار فراوانی برای پوشیدن عمامه دارد، یکی از بزرگان فامیل از ایشان خواست عمامه نگذارد. او میگفت، «زندگی طلبگی خیلی سخت و دشوار است.» شهید صدر سه روز در منزل فقط به آب و نان اکتفا کرد، از ایشان پرسیدند، «چرا این قدر کم غذا میخوری؟» گفته بود، «می خواهم به شما ثابت کنم که میتوانم زندگی سخت طلبگی را تحمل کنم و خط اجدادم را در پیش بگیرم.»
وقتی برخی از کتابهای سخت و عمیق فلسفی و منطقی ترجمه شده از زبان انگلیسی به عربی را نزد ایشان میآوردند ؛ ایشان از روی موضوع، ترجمه صحیح را از غلط تشخیص میداد و راهنمایی میکرد. وقتی مترجمان با دقت بیشتر به اصل متن بر میگشتند، متوجه میشدند که سخن شهید درستتر و دقیقتر است. زمانی که دکتر کریم متی قسمتی از کتاب «معرفت انسانی » برتراند راسل را برای شهید ترجمه کرد، شهید صدر در آن اشتباهی پیدا کرد و گفت، «من بعید میدانم که این اشتباه از راسل باشد.» مترجم به متن اصلی نگاه کرد و اشتباه خود را ترجمه یافت.
به نظر جنابعالی چه جریانی در به شهادت رساندن آیتالله صدر و خواهر بزرگوارشان نقش اصلی راداشت و چه نتیجهای عایدشان شد؟
رژیم با فرستادن مأموران و مزدوران خود نزد آیتالله صدر سعی کرد او را از راهی که در پیش گرفته، منصرف کند. فشارهای زیادی به شهیدصدر وارد کرد، ولی ایشان ثابت و استوار ایستاد و همچنان از انقلاب اسلامی ایران و حضرت امام (ره) و مردم انقلابی ایران حمایت کردو هرگز به خواستههای رژیم خوانخوار صدام گردن ننهاد، همین امر موجب شد تا نظام بعث تصمیم به قتل شهید صدر و خواهر شریفش بگیرد. رژیم بعث عراق بیم داشت که مبادا شهید بنتالهدی پس از برادرش سید محمد باقر مردم را به اعتراض و تظاهرات دعوت کند و رژیم رامفتضح سازد ؛ از این رو هر دو را با هم شهیدکرد.
رژیم عراق، شهید صدر را زیر فشار قرار داد تا از حمایت خود نسبت به انقلاب اسلامی ایران و رهبری این انقلاب دست بردارد، ولی شهید میگفت، «دفاع از انقلاب اسلامی واجب است و مرجعیت شیعه جز اقامه و برپا کردن حکومت اسلامی هدفی ندارد. حال که آیتالله خمینی آرزوی من را تحقق بخشیده ی، دیگر برای من فرقی نمیکند، چه زنده بمانم و چه بمیرم. هیچ حرف دیگری ندارم و برای شهادت آماده هستم.»
میزان استقبال از جلسات درس شهید چگونه بود؟ چه کسانی از محضر ایشان استفاده میبردند؟
ایشان درس اصول خود را در سال 1378 ق شروع کرد. آن زمان فقط تعدادی از طلاب جوان و همسن ایشان از درس بهره مند میشدند.پس از آن شماری از طلاب لبنانی به درس ایشان ملحق شدند. این مجمع درسی، کم کم بزرگتر و گستردهتر شد تا جایی که به اندازه درس آیتالله العظمی خویی جمعیت داشت. اکثر طلاب ایشان، لبنانی و ایرانی بودند و طلاب عراقی کمتر دیده میشدند.
شهید صدر نسبت به تربیت فرزندان، به خصوص دختران به چه نکاتی توجه میکردند؟
ایشان با تأکید میفرمود، «دختر گل خوشبوست و رزقش را خدا میدهد. اگر دخترها درست تربیت شوند و حق آنها در زمینه آموزش امور دین و دنیا ادا گردد، زمینه ساز رشد و حضور فعال، مؤثر و سودمند در جامعه خواهند بود.» از این رو به دختران خود توجه فراوان داشت و چنان با لطافت و عطوفت با آنها رفتار و به احساساتشان توجه میکرد که در عالم کودکی هر یک تصور میکردند که پدر، او را بیش از سایرین دوست دارد. ایشان هرگز دخترها را مجبور به انجام کاری نمیکرد و با تفاهم با آنها سخن میگفت.
به هر یک از دختران خود روزانه یک درهم میداد. درفصل موز که در مدرسه نیز به فروش میرفت و یک عدد موز را به قیمت 60 قران میفروختند (هر درهم 50 قران بود) ؛ دخترها از پدر درخواست میکردند ه 10 قران بیشتر بدهد تا موز بخرند، ایشان میگفت، «من حرفی ندارم به شما 10 قران بیشتر بدهم، ولی به من بگویید آیا همه دخترهای مدرسه موز میخرند؟»وقتی پاسخ منفی دخترها را میشنید،می فرمود، «پس بهتر است شما هم مثل دخترهای معمولی از اکثریت باشید، نه اقلیت.» یک روز پس از میهمانی در منزل، سید به همراه یکی از دخترها واردآشپزخانه شد و گفت، «امروز مادرت بسیار خسته شد، بهتر است من وتو در شستن ظرفها به او کمک کنیم.»
همیشه این حدیث شریف امام جعفر صادق (ع) بر زبانش بود، «ولایتی لعلی بن ابی طالب خیر من بنوتی : پیروی من از علی بن ابی طالب برتر و مهمتر از فرزندی من نسبت به آن حضرت است.» و نیز از پیامبر اکرم (ص) این حدیث را پیوسته تکرار میکرد، «لا فضل لعربی علی اعجمی الا بالتقوی : نژاد بر نژاد دیگر برتری ندارد جز به تقوا.»
ایشان با همه مقام و منزلتش و به عنوان مرجع تقلید به کسی اجازه نمیداد تا اورا مدح و ستایش کند. همواره به همه و به دختران خود گوشزد میکرد از اضافه کردن القاب و عناوین بپرهیزند و میفرمود، «فقط بنویسید، «سید محمد باقر صدر، بدون هیچ اضافه ای.» دنیا را محل گذر میدانست و این از محورهای مهم اندیشه ایشان بود. در فرمایشات و سفارشاتش به دختران، انسان را مسافر و رهگذر عنوان میکرد و از آنها میخواست تا به دنیا دل نبندند و هر چه سبکبارتر، خود را برای انتقال به نشئه آخرت آماده سازند، زیرا، «ینجوا المخففون : سبکباران نجات مییابند.» به تعبیر شهید، این دنیا و مایتعلفش همه مربوط به بدن انسان میشود و چون بدن انسان فانی است، پس این امور هم با آن فانی میشودو همراه روح به آن دنیا منتقل نمیگردد، بلکه آنچه میماند وانسان را تا سرای آخرت همراهی میکند، متعلقات روح است. پس باید سعی کنیم ذخیرههای معنوی و روحی را بالا ببریم.
وقتی دخترها به سن تکلیف میرسیدند، وضو میگرفت و پیش روی آنها نماز میخواند و با احترام و با اقتدا به روش مولایش حسنین (ع)، اشتباهاتشان را تصحیح و آنها رابه تلاوت قرآن و خواندن ادعیه و زیارت تشویق میکرد. به نماز اول وقت توجه خاصی داشت و بر نماز صبح تأکید ویژه میکرد و میفرمود، « در صورتی که فردی تا دیر وقت بیدار بماند و بداند که قادر به برخاستن برای نماز صبح نیست، جایز نیست بخوابد.» از مقررات خانه این بود ه هر یک از دختران که برای سال اول روزه میگرفت، آزاد بود تا غذای افطار را تعیین کند (البته غذایی معقول) و در پایان ماه به مناسبت اتمام اولین ماه روزه داری، به او هدیهای (با قیمتی معقول) میداد. فوق العاده با محبت و مهربان بود. بچهها هم کاملا مطیع پدر بودندو احترام فوق العادهای به ایشان میگذاشتند.
برخورد ایشان با عامه مردم چگونه بود و چه رابطهای با آنها داشتند؟
شخصی بود متواضع، گرم، لطیف،گویا و پذیرای مزاح و لطیفههای جالب و معقول همراه با متانت و وقار. باهمه کس و حتی با ناآشنایانش در نخستین برخورد به گونهای رفتار و ابراز انس و الفت میکرد که گویی مدتهاست با او سابقه آشنایی دارد. این نکته اخلاقی خیلی ارزشمند است و اثر مثبت و مفید آن در روحیه طرف مقابل محسوس بود و به یاد میماند و از هر درس و بحث زبانی مؤثرتر است. در ملاقاتها گرم و خوشرو بود و از احوال همه نزدیکان او جویا میشد، اگر مریض میشد ؛ از او عیادت و اگر محتاج بود، مساعدت میکرد. کمکها را شبها به خانوادههای محترم و مستضعف میرساند تا کسی از این موضوع مطلع نشود. همیشه میفرمود، «اگر کسی از من انتقاد و بدگویی کرد، شما آن موضوع را برای من بازگو نکنید و حمل بر صحبت کنید.» کسی را بر دیگری ترجیح نمیداد و همه اقوام را دوست داشت و احترام میکرد. یکی از روزهای دهه عاشورا، ایشان به مجلس تعزیه رفت. اتاقها پر بودند. ایشان وارد اتاق نشد و در حیاط نشست. صاحبخانه اصرار کرد که، «بفرمایید داخل اتاق. » ولی شهید گفت، «فرقی نمیکند. همه جای مجلس امام حسین (ع) برکت است.»
ایشان در سالروز شهادت امام موسی جعفر (ع) در خانه روضه خوانی داشت. یک بار یکی از مداحان شعری را در مدح شهید صدر سرود. شهید از او خواست تا ادامه ندهد. او اصرار کرد، ولی شهید صدر قسمش داد که از خواندن منصرف شود و ذکر اهل بیت (ع) را دنبال کند. هر کس برای سلام دادن یا سئوال پرسیدن به شهید نزدیک میشد ؛ وی با روی گشاده به حرفهایش گوش میسپرد و فرقی نمیکرد که آن شخص کوچک است یا بزرگ، کاسب است یا طلبه. برای نسل جدید و جوانان باسواد اهمیت فراوانی قائل بود و احادیث دینی و اجتماعی را برای آنها بازگو میکرد. طلبهای نقل میکند که زمانی جوانی با تعدادی از دوستانش برای درس خواندن به حرم حضرت امیرالمؤمنین (ع) مشرف میشود. یک بار که سید شهید را در حال ورود به حرم به قصد اقامه نماز صبح میبینند، نزدیک میروند و اجازه میگیرند تا سئوالی را مطرح کنند. شهید باخوشرویی عذرخواهی میکند و میگوید، «وقت نماز دیر میشود و نمیتوانم با شما بمانم و به سئوالهایتان جواب بدهم. » روز بعد، شهید ساعتی زودتر به حرم مشرف میشوند و با دیدن جوانان به آنها میگوید، «امروز زود آمدم تا سئوالهایتان رابشنوم و جواب بدهم.» سپس جوانان زیر اندازی پهن میکنند و سید برای پاسخگویی در کنارشان مینشیند.
یکی از طلبهها نقل میکرد که وقتی یازده سالش بود، کتاب مختصری را درباره آموزش نماز در ده صفحه نوشت و با خود فکر کرد بهترین فردی که میتواند کتابش را تصحیح کند، سید صدر است، به همین منظور نزد سید که در مسجد طوسی مشغول تدریس خارج بود، میرود. سید با روی باز از او استقبال میکند،کتاب را میگیرد و پس از چند روز تصحیح شده آن را به همراه حاشیههایی که برایش نوشته بود، به او بر میگرداند و میگوید، «اگر پدرت کتاب را برایت چاپ نکرد، آن را بیاور تا با هزینه خودم برایت چاپ کنم.» رفتار ایشان با شاگردان همچون پدری پر عطوفت بود. به گواهی خودش با تمام وجود و احساسش با آنان مهربانی میکرد. در آخر نوشته هایش با شاگردان خود از عنوان «پدرتان» استفاده میکرد و همواره میگفت، «دوست دارم فرزندانم از پدرشان و کارهایی که این پدر به خاطر آنها انجام داده، راضی باشند.»
از شهیده عالی مقام، بنتالهدی صدر برایمان بگویید.
بنتالهدی، اسم مستعار ایشان است. وی آمنه نام داشت. خواندن و نوشتن را بدون آنکه وارد مدرسه رسمی شود، فرا گرفت. دروس نحو، منطق، فقه و بقیه معارف اسلامی را نزد برادرش سید محمدباقر در منزل خواند. ایشان درکودکی در دامان مادری مهربان ودلسوز وبا اصالت و صابر و برادرانی فاضل و عالم پرورش یافت و دروس ابتدایی را در منزل به اتمام رساند. بیشتر اوقات کتابهای دینی ادبی تاریخی رامطالعه میکرد. در دوازدهسالگی در روزنامه دوازده صفحهای به نام مجتمع، آداب و رسوم ونوع لباس و فرهنگهای مختلف و انواع عبادت اقوام را شرح میدادو چاپ میکرد. پس از مدتی شروع به تدریس کتابهای علمی و حوزوی کردو در سالهای آخر عمر خود در منزل، «کتاب «شرائع الاسلام»،علامه حلی را تدریس میکرد. مسئولیت مدارس دینی الزهرا(س) در کاظمین و نجف به عهده او بود. زبانی گرم و شیرین و جذاب داشت و خوش قلب و مهربان و متواضع بود. سالها با هم در یک منزل زندگی کردیم و من عملی خلاف عدالت از ایشان ندیدم. همیشه غصه دین و اصلاح جامعه را داشت و به هر نحو که میتوانست، در ترویج اسلام و آشنا ساختن نسل جوان، خصوصا دوشیزگان با اسلام همت میکرد و میگفت، «اسلام غریب است ودلسوز کم دارد.»
با همه وجود خود در راه این هدف پیش میرفت تا به درجه شهادت رسید. پس از آنکه صدام لعنت الله علیه، بنتالهدی را به شهادت رساند، بعضی به او گفته بودند، «چرا خواهر را به قتل رساندی؟» او در جواب گفته بود، «من قضیه حسین راتکرار نمیکنم. زینب بعد از برادرش، یزید و آل امیه را مفتضح کرد.»
بانوی شهید، بنتالهدی صدر، بازدهی دینی فراوانی داشت وسعی میکرد از طریق ارشاد و هدایت دختران جوان، پرچم اسلام را همواره برافراشته نگاه دارد. با نوشتن کتابهایی به روش معاصر و مطابق با مذاق روز جوانان، اولین زن شیعهای بود که دست به این شیوه مبارزه زد. رمانهای ایشان عمدتا الهام گرفته از واقعیتهای عینی جامعه آن روز بودند که با مهارت و قلمی شیوا، ادبی و شوق انگیز، تشنگان ادب و هنر دین را به سوی خود جلب میکردند. ایشان در این آثار با راهنماییهای آمیخته به نکات عقیدتی به آگاهی بخشی و اطلاع رسانی به دختران و پسران جوان خواننده میپرداخت و با آشکار کردن جنبههای ناپیدای زندگی به آنها، از نیات پلید حکام که خواستار نابودی دین و علم در قلب جوانان بودند، پرده بر میداشت. نظام بعث، این کتابها را ممنوع کرده بود؛ اما تقاضای زیادی برای مطالعه آنها وجود داشت و مردم آنها را تهیه میکردند و میخواندند. اگر خانهای مورد بازرسی و یا هجوم مزدوران رژیم قرار داشت، آنها را همراه کتابهای شهید صدر در خاک باغچه پنهان میکرد. مجموعه داستانهای ایشان به نام «القصص الکاملة» چاپ شده اند.داستانها معمولا حاوی آیات و روایات و احادیث اهل بیت (ع) هستند و به شکلی منسجم و همگون در داستان گنجانده شده اند و با نگاهی جالب و مفید نسبت به دین ودنیا پایان مییابند. یکی دیگر از آثار ایشان کتاب خاطرات حج است. این کتاب شامل شرح سفر بنتالهدی از لحظه ورود به فرودگاه به بغداد به منظور پرواز به مکه تا لحظه بازگشت است. در زمینه ادبیات و شعر نیز ایشان در کتاب خاطرات حج قصیدهای را آورده است. قصیده دیگری نیز در مورد نماز دارد که در کتاب آموزش نماز بر اساس فتاوای شهید آیتالله صدر نوشته شده است.
در نتیجه راهنماییها و ارشادات ایشان، زنان و دختران زیادی حجاب اختیار کردند. چه بسا برخی از آنها دست از زندگی پر زر و زیور خود شستند و دیندار و یاور نیازمندان و مرشد ناآگاهان شدند. تعدادی از آنهائی که در رکابش بودند، پیش از شهادت وی و تعدادی دیگر بعد از شهادت او، جام شهادت نوشیدند. علویه بنتالهدی و برادرش شهید صدر در ماه محرم در منزل خود که نزدیک مشهد مشرف حضرت امیر(ع) قرار داشت، مجلس عزای حسینی برپا میکردند. همچنین در شبهای قدر با حضور زنان دیگر در منزل خود مراسم احیا و سخنرانی داشتند که به دلیل آزار و اذیت سازمان اطلاعات بعث مخفیانه برگزار و در نهایت، از حاضرات با غذای خانگی به عنوان سحری پذیرایی میشد. ایشان از مادر پیر خود نیز مراقبت میکرد. ارتباط وی با برادرش، سیدشهید علاوه بر ارتباط خواهر و برادری، ارتباط دوستی و بیش از آن ارتباط شاگرد و استادی بود؛ به همین علت علویه شهید، ریز و درشت موضوعات دینی، سیاسی و اجتماعی را که به ذهنش میرسید، با برادر در میان گذاشت. افراد زیادی برای خواستگاری از ایشان میآمدند، اما وی بیشتر به فکر این بود که فعلا دین به او نیاز دارد و به خاطر جو آن زمان حاضر نبود خود را در چهارچوب تنگ زندگی محدود کند. میگفت، «ترکیب این دو راه سخت است.» بدین ترتیب همچنان در خدمت دین حنیف اسلام باقی ماند و در مسیر برادرش قدم نهاد تا خدای خود را ملاقات کرد. از نکات دیگری که مورد توجه ایشان قرار داشت، برگزاری جشن تکلیف برای دختران تازه مکلف بود. وی دختران جوان را متوجه مسئولیت جدیدی که بر دوششان قرار میگرفت ؛ میکرد و همه تلاش او صرف این معنا میشد که آنها را تشویق کند تا با قدرت تمام در برابر وسوسههای شیطانی بایستند و تواناییهای دینی و فطری خود را شکوفا سازند.
منبع:ماهنامه شاهد یاران، شماره١٨