نویسنده: محمد رحمانی
مقدمه
زمین و احکام فقهى آن از موضوعات مورد ابتلاى جوامع انسانى و شایسته پژوهشى فراگیر است. بیگمان اساسىترین مقوله در مبحث اقتصاد به ویژه اقتصاد کشاورزى است؛ همچنانکه منشأ درگیرى و اختلافات در طول تاریخ بوده است. با این وصف، بحث و تحقیق جامع و شایستهاى از آن نشده و بسیارى از زوایاى آن همچنان نیازمند نگاهى نو و عمیق میباشد، از جمله: اقسام زمین و احکام آن، حکم ملکیت معادن نهفته در آن، حریم زمین، ملکیت فضاى آن، حکم حیازت و تحجیر زمین، معطل گذاشتن زمین و …
یکى از مسائل فقهی – حقوقی در رابطه با زمین این است که آیا احیاگر زمین موات، مالک زمین میشود یا صاحب حق؟
در این نوشته سعی داریم دیدگاه شهید صدر را درباره اثر احیاى زمین موات بررسی کنیم. پیش از آغاز بحث یادآورى چند نکته ضروری است:
١- منبع اصلى نظرات شهید صدر در این بحث کتاب اقتصادنا[۱] بوده است.
٢- تلاش شده در هر عنوانى کلامى از شهید صدر آورده شود به جز عنوانهایى که شهید در آن باره سخنى نداشته، مانند استدلال به دلیل اجماع و عسر و حرج.
٣- اساسىترین و گره گشاترین بحث، رفع تعارض میان دو دسته از روایات است که فقهاى دیگر کمتر به پرداختهاند. شهید صدر در این بحث پنج راه حل را نقد و بررسى میکند.
۴- مقصود از خراج، مالیاتى است که بر زمین و یا محصول آن وضع میشود و گاهى جزیه نیز به همین معنا آمده است.[۲] در این نوشته گاهى خراج به «اجاره» ترجمه شده که مقصود معناى کنایهای آن است و «طسق» نیز به معناى خراج است. از همین باب است نامه عمر به عثمان بن حنیف «خذ الطسق من أراضیها».[۳]
۵- شهید صدر در جلد دوم از اقتصادنا مباحث فقهى فراوانى طرح و بررسى کرده است. ایشان توزیع ثروت را در دو مرحله مطرح کرده است: مرحله توزیع منابع و مصادر ثروت مانند زمین و مرحله توزیع ثروت حاصل شده از منابع اولیه. وی به مناسبت مرحله اول بحث زمین و اقسام آن را مطرح میکند که از آن جمله زمینهایى است که با جهاد داخل در قلمرو حکومت مسلمانان داخل شده است. این زمینها از نظر آباد بودن در حال فتح و پیروزى سه صورت دارد:
الف– زمینهایى که در حال پیروزى بدون هیچگونه کار و تلاشى و به طور طبیعى آباد است.
ب- زمینهایى که با دسترنج و زحمت بشر قبل از پیروزى مسلمانان آباد شده است.
ج- زمینهایى که در حال پیروزى آباد نیست و از آنها به عنوان زمین موات نام برده میشود.
شهید صدر بر این باور است که شکل و نوع ملکیت در این اقسام یکسان نیست و دو قسم اول، ملک امت اسلامى است (نه ملک افراد یا دولت)؛ هر چند دولت به نمایندگى امت اسلامى اداره و نحوه استفاده از آن را بر عهده خواهد داشت. بر این اساس غنیمتهاى جنگى که ملک افراد جنگجو میشود و میان آنان تقسیم میگردد مختص غنیمتهاى منقول است، اما غنیمتهاى غیرمنقول مانند زمین، ملک امت مسلمان است نه افراد، لذا در جنگ خیبر زمینهاى منطقه خیبر میان جنگجویان تقسیم نشد و رسول خدا(ص) به نمایندگى امت مسلمان آنها را به خود یهود خیبر به عنوان مزراعه برگرداند و منافع آن را صرف نیازهاى امت اسلامى کرد. ایشان براى اثبات نظر به ادله زیادى تمسک جسته است.[۴]
اما زمینهایى که در حال پیروزى آباد نیست، ملک امام است که از آن با عنوان مالکیت دولت یاد میشود. ایشان برای این مدعا نیز به ادلهای تمسک جسته و ثابت کرده زمین موات از آنِ امام و دولت اسلامى است و تصرف و انتفاع امت مسلمان نیازمند اجازه دولت اسلامى است.[۵]
۶- شهید صدر میان زمینهاى آبادى که ملک امت مسلمان است با زمینهاى مواتى که ملک امام (دولت) میباشد فرقهایى قائل است، از جمله:
الف- اگر زمینى ملک امت مسلمان باشد باید در مصالح و منافع تمامى مردم به کار گرفته شود و در مصالح برخى از مردم قابل استفاده نیست از باب مثال نمیشود براى رفع نیاز گروهى خاص مصرف شود واما ملک دولت و امام قابلیت هزینه شدن در نیازهاى عموم و نیازهاى بخشى از جامعه را دارد.
ب- اگر زمین به هنگام پیروزى مسلمانان آباد باشد و سپس موات شود و شخصى آن را احیا کند صاحب هیچ گونه حقى نخواهد بود؛ زیرا زمین ملک امت اسلامى است. اما اگر زمینى را که به هنگام پیروزى موات بوده احیا کند، صاحب حق میشود؛ زیرا این زمین ملک دولت اسلامى است.
در اینجا این بحث مطرح میشود که حق احیاگر نسبت به زمین موات چگونه حقى است؟ آیا ملکیت است یا حق اولویت؟ مشهور نظر اول را پذیرفتهاند ولی شهید صدر نظر دوم را ترجیح میدهد. براى روشن شدن حق مطلب، در آغاز ادله قول مشهور و سپس ادله شهید صدر را نقد و بررسى کرده سپس به مقتضای اصل عملی و ثمره فقهی هر یک از این دو نظریه اشاره میکنیم.
الف) مبانى نظریه حصول ملک
مشهور فقها در مقام استدلال بر اینکه احیاى زمین سبب ملکیت است به ادلهای تمسک جستهاند، از جمله:
١- اجماع
صاحب مفتاح الکرامه در ذیل کلام علامه در قواعد که میگوید: «زمین موات با احیا ملک میشود» چنین مینویسد:
به اجماع امت مسلمان هرگاه از موانع خالى باشد همانگونه که در مهذب البارع است و به اجماع مسلمانان همانگونه که در تنقیح است و بر همین باورند تمام فقهاى بلاد. [۶]
شیخ اعظم انصارى نیز پس از حمل روایاتى که دلالت دارد احیاگر زمین موات باید به امام اجرت بپردازد بر عصر حضور، درمقام نفى لزوم پرداخت خراج مینویسد:
روایات بر اینکه زمین ملک احیاگر میشود هماهنگاند و به زودى حکایت اجماع مسلمانان بر اینکه زمین با احیا ملک میشود خواهد آمد[۷]
نقد و بررسى
این اجماع از نظر صغرا و کبرا اشکال دارد. از نظر صغرا بسیارى از فقهاى صدر اول و متأخر و معاصر با این نظریه مخالفت کردهاند و بر این باورند که احیا تنها موجب ایجاد حق میشود. برای نمونه، شهید صدر ضمن تقریر نظریه عدم ملک مینویسد:
این نظریه را فقیه بزرگ شیخ طوسى در کتاب جهاد از مبسوط پذیرفته […] و نیز همین نظریه را در بلغه الفقهیه محقق فقیه سید محمد بحر العلوم مشاهده میکنیم.[۸]
اما از نظر کبرا -بر فرض تنزل- چنین اجماعى ارزشى ندارد؛ زیرا اگر نگوییم قطعاً مدرکى است، دست کم احتمال مدرکى بودن آن زیاد است؛ چرا که تمام اهل اجماع به روایات تمسک جستهاند، از جمله شیخ انصارى، بنابراین نمیتواند کاشف از قول معصوم باشد.
٢- عسر و حرج
یکى دیگر از ادله قول مشهور (مالکیت زمین موات با احیا) عسر و حرج است که میتوان آن را چنین تقریب کرد: بسیارى از زمینهاى در دسترس مردم، موات بالاصاله یا در حکم آن است و پر واضح است مردم بر این زمینها احکام ملک، مانند خرید و فروش، ارث، هبه و دیگر آثار را بار میکنند. بنابراین اگر این زمینها ملک آنها نباشد عسر و حرج لازم میآید.
نقد و بررسى
این استدلال از جهاتى مورد اشکال است:
اولاً: کسانى که احیا را سبب حصول ملک نمیدانند میفرمایند با احیا، حق ایجاد میشود و با وجود حق، بسیارى از این آثار و نقل و انتقالات روا خواهد بود.آنچه مورد شک و تردید قرار میگیرد دادوستد است؛ زیرا قاعده «لا بیع الّا فی الملک»[۹] اقتضا میکند دادوستد زمینهاى موات که احیا شده جایز نباشد. لیکن بر اساس برخى از مبانى در تعریف بیع که آن را تبدیل دو طرف اضافه دانستهاند (اعم از اینکه طرف معامله ملک باشد و یا حق) مشکل حل میشود؛ زیرا بیع بر این مبنا اختصاص به ملک ندارد. همچنین بر مبنایى که بیع را عبارت از قرار دادن مابهازا در برابر شیء میداند اشکال برطرف میشود؛ زیرا مابهازا آنچه را که انسان مالک است یا صاحب حق است شامل میشود و اختصاص به ملک ندارد.
اما بر مبناى مشهور که براى تحقق مفهوم بیع، وجود ملک را شرط میداند پاسخهاى دیگرى ممکن است داده شود:
پاسخ اول: پیش از بیع لحظهای فروشنده مالک میشود. این مدعا سابقه دارد و در مواردى مشکلی را حل کرده است، از جمله در باب معاطات بنا بر اینکه بگویم دادوستد معاطاتى ملک آور نیست، بلکه اباحه تصرف را نتیجه میدهد یا در تصرفاتى که متوقف بر ملک است گفته میشود براى لحظهای پیش از تصرف، ملک محقق میشود یا در مورد عتق عمودین (پدر و مادر) لحظهای پیش از عتق، مالکیت حاصل میشود تا با قاعده «لا بیع الّا فی الملک» منافات نداشته باشد.
در مورد بحث نیز ممکن است گفته شود براى لحظهای پیش فروش زمین احیا شده، احیاکننده مالک میشود.
پاسخ دوم: مالک، حق اولویت در زمین را میفروشد نه خود زمین را؛ به عبارت دیگر، احىاگر پس از احیا، مالک حقى است که متعلق به این زمین میباشد به هنگام بیع همان حق فروخته میشود. شهید صدر این جواب را نمیپذیرد و میفرماید:
در بیع، فروشنده علاقهای راکه به مبیع دارد در برابر واگذارى علاقهای که مشترى به ثمن دارد میفروشد و چون حق حکم شرعى است متعلق علاقهای از سوى بایع نیست تا آن علاقه فروخته شود. بنابراین چون حق، حکم شرعى است مملوک نیست تا فروخته شود.[۱۰]
البته اشکال شهید صدر آن بر پاسخ دوم بر اساس اقتصادنا چاپ دارالفکر است، اما در چاپهای دیگر، فروش حق اولویت را توجیه کرده و میپذیرد.[۱۱]
پاسخ سوم: جوابی است که استاد شهید پذیرفته است مبنی بر اینکه محىی زمین را میفروشد و لیکن با این هدف که آن علاقهای که میان او و زمین برقرار شده به خریدار منتقل شود و در برابر نیز علاقهای که میان مشترى و ثمن وجود دارد، به او منتقل شود. شهید صدر دراین باره مینویسد:
جواب این اشکال این است که محىی زمین میتواند زمین را بفروشد؛ زیرا او از علاقه ویژهای که میان زمین و او برقرار شده بهره میبرد که در اصطلاح از آن علاقه به نام «حق» یاد میشود. بنابراین، احیاگر ممکن است زمین را بفروشد به این معنا که این علاقه ویژه را به مشترى منتقل کند، در برابر واگذارى علاقه ویژهای که میان مشترى و ثمن وجود دارد. با این خرید و فروش مشترى صاحب حق در زمین میشود (به جاى فروشنده که صاحب حق بر زمین بود) و از سوى دیگر فروشنده زمین مالک ثمنى میشود که مشترى پیش از بیع مالک آن بود.[۱۲]
ثانیاً: قاعده عسر و حرج همانند «قاعده لاضرر» تنها احکامى را که موجب عسر و حرج است نفى میکند، اما اثبات حکم نمیکند. بنابراین، عسر و حرج نمیتواند ملکیت را با احیا اثبات کند مگر بر برخى از مبانى که در جاى خودش نقد و بررسى شده است.[۱۳]
ثالثاً: بر فرض تنزل اگر بپذیریم به جهت عسر و حرج، احیا سبب ملکیت شود باید به مقدارى که عسر و حرج مرتفع شود بسنده شود. بنابراین، دلیل اخص از مدعا است؛ زیرا مدعا فراگیر و احیا موجب ملکیت حتى در غیر مورد عسر و حرج میشود، اما دلیل تنها ملکیت به سبب احیا را در صورت عسر و حرج ثابت میکند.
٣- روایات
مهمترین دلیل مشهور فقها روایات است، از این رو شهید صدر نیز تنها این دلیل را نقد و بررسى کرده و ما نیز آن را با تفصیل بیشترى ارائه میکنیم.
استاد شهید روایاتى را که بر قول مشهور دلالت دارد دو طایفه میداند، لیکن به نظر میرسد برای رعایت اختصار بوده و اقسام بیشتری را میتوان در نظر گرفت. روایاتى[۱۴] که ممکن است بر قول مشهور دلالت کند به این شرح است:
دسته اول
روایاتى است که با عبارت «فهى له» دلالت بر مدعاى مشهور دارد که از آن جمله است صحیحه فضلا و صحیحه زراره.
عن ابى جعفر و ابى عبدالله قالا: قال رسول الله: «مَنْ أَحْیا أَرْضاً مَوَاتاً فَهِیَ لَهُ»؛[۱۵]
امام باقر و امام صادق(علیهماالسلام) از رسول خدا گزارش میکنند آن حضرت فرموده است: «هر کس زمینى را آباد کند پس همانا زمین از آن اوست».
تقریب دلالت: جمله «فهى له» دلالت دارد که احیا سبب حصول ملک است؛ زیرا لام، دلالت بر اختصاص دارد و اختصاص مطلق، ظهور در ملکیت دارد؛ چون ملکیت، اختصاص از همه جوانب است.
این روایت صحیحه است و شیخ طوسى و ثقه الاسلام کلینى نیز آن را نقل کرده است.
و صحیحه زراره میخوانیم:
عن ابى جعفر(ع) قال: قال رسول الله(ص): «مَنْ أَحْیا أَرْضاً مَوَاتاً فَهِیَ لَهُ»؛[۱۶]
امام باقر میفرماید: رسول خدا(ص) فرموده است: هر کس زمین مواتى را آباد کند از آن اوست.
نقد و بررسى
دلالت این دسته از روایات به علت ظهور لام در ملکیت به همان تقریبى است که بیان شد. پر واضح است ظهور متوقف است بر نبود قرینه و چیزى که مانع ظهور شود. البته پس از این بیان خواهد شد روایاتى که مستند قول غیر مشهور واقع شده اگر قرینه قطعى بر عدم حجیت ظهور این روایات در ملکیت نباشد، دستکم صلاحیت براى قرینه شدن بر عدم حجیت را دارند. بنابراین ظهور لام در ملکیت مورد اشکال است، در نتیجه استدلال ناتمام خواهد بود.
دسته دوم
این روایات، افزون بر تعبیر «هى له» جمله «فهم احق بها» را نیز دارد: از جمله دو صحیحه زیر از محمد بن مسلم:
سَأَلْتُهُ عَنِ الشِّرَاءِ مِنْ أَرْضِ الْیَهُودِ وَ النَّصَارَى. قَالَ: لَیْسَ بِهِ بَأْسٌ إِلَى أَنْ قَالَ: وَ أَیُّمَا قَوْمٍ أَحْیَوْا شَیْئاً مِنَ الْأَرْضِ أَوْ عَمِلُوهُ فَهُمْ أَحَقُّ بِهَا وَ هِیَ لَهُمْ؛ [۱۷]
محمد بن مسلم از امام معصوم (ع) درباره خرید زمین از یهود و نصارا میپرسد. امام در پاسخ میفرماید: اشکالى ندارد تا اینکه فرمود: هر گروهى زمینى را احیا کند و یا در آن کار کند، پس آنها به زمین سزاوارترند و این زمین از آن آنهاست.
تقریب دلالت: اگر بپذیریم دادوستد جز در ملک صحیح نیست این روایت دلالت دارد احیا سبب ملک میشود و در غیر این صورت بیع باطل است، در حالى که امام(ع) بیع را صحیح دانسته است. از سوى دیگر، امام(ع) در پایان میفرماید: هرکس در زمینى کار و یا آن را احیا نماید نسبت به زمین سزاوارتر و این زمین ملک اوست. علاوه بر اطلاق اختصاص که از جمله «هی لهم» استفاده میشود، جمله «فهم أحق بها» نیز دلالت بر ملکیت دارد؛ چون صاحب حق بودن همانگونه که با حق اولویت سازگار است با ملکیت نیز سازگار است. بنابراین، صحیحه از سه جهت دلالت بر مدعاى مشهور دارد:
اولاً: دلالت التزامى جمله «لا بأس».
ثانیاً: اطلاق مفهوم اختصاص که از جمله «هی لهم» استفاده میشود.
ثالثاً: ظهور جمله «فهم أحق بها».
این حدیث مضمره است، لیکن اضمار شخصى همانند محمد بن مسلم کسی که جز امام را تعلم و شاگردى نمیکند اشکال ندارد. شیخ صدوق و شیخ طوسى نیز این روایت را در کتاب جهاد ذکر کردهاند.
در صحیحه دیگر محمد بن مسلم میگوید:
سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ(ع) یَقُولُ أَیُّمَا قَوْمٍ أَحْیَوْا شَیْئاً مِنَ الْأَرْضِ وَ عَمَرُوهَا فَهُمْ أَحَقُّ بِهَا وَ هِیَ لَهُمْ؛[۱۸]
امام باقر(ع) میفرماید: هر گروهى که زمینى را آباد کنند سزاوارتر به آناند و این زمین از آنِ آنهاست.
مهمترین روایات همین دسته است؛ زیرا جمع کرده میان عنوان «فَهُمْ أَحَقُّ بِهَا» و عنوان «هِیَ لَهُمْ» جمع کرده، از سوى دیگر خرید و فروش زمین موات را جایز دانسته است. این جواز خرید و فروش زمین به قاعده «لا بیع الّا فی الملک» بر ملکیت زمین دلالت دارد.
نقد و بررسى
قسمت اول روایت پیش از این به تفصیل بررسى شد؛ در آنجا از شهید صدر جوابى گزارش شد که بر اساس تمام مبانى در تعریف بیع خرید و فروش زمین موات متوقف بر ملک نیست. همچنین جمله «فهی له» نیز در نقد و بررسى دسته اول روایات توضیح داده شد که دلالت آن بستگى دارد به اینکه قرینهای بر جلوگیرى از ظهور لام در ملکیت نباشد، اما پس از این بیان خواهد شد روایاتى که دلالت دارد احیاگر تنها صاحب حق در زمین میشود، قرینه قطعى بر منع حجیت ظهور است. جمله «فهم أحق بها» نیز نسبت به قول غیر مشهور دلالت بیشترى دارد تا قول مشهور؛ زیرا اولاً: کلمه حق در برابر ملک به کار میرود و معنایى غیر از ملک دارد. ثانیاً: کلمه حق در اینجا قرینهای است بر اینکه «فهی له» ظهور در ملکیت ندارد، بلکه به معناى مطلق اختصاص است. ثالثاً: بر فرض تنزل، کلمه «أحق بها» از حیث دلالت بر ملکیت مجمل میشود و قابل استدلال نخواهد بود.
دسته سوم
این روایات دلالت دارند وظیفه احیاگر تنها پرداخت صدقه (زکات) است، از جمله صحیحه سلیمان بن خالد:
قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ(ع) عَنِ الرَّجُلِ یَأْتِی الْأَرْضَ الْخَرِبَهَ فَیَسْتَخْرِجُهَا وَ یُجْرِی أَنْهَارَهَا وَ یَعْمُرُهَا وَ یَزْرَعُهَا مَا ذَا عَلَیْهِ قَالَ عَلَیْهِ الصَّدَقَهُ؛[۱۹]
سلیمان بن خالد از امام صادق(ع) درباره مردى که موانع زمین مواتى را بر طرف و نهرهاى آن را لاىروبى و آن را آباد و در آن زراعت میکارد میپرسد. آن حضرت در پاسخ میفرماید: بر او پرداخت صدقه (زکات) لازم است.
تقریب دلالت: مقصود از صدقه در این روایت، زکات زراعتى است که در همان زمین کاشته میشود. امام صادق(ع) جز پرداخت زکات چیز دیگرى بر احیاگر زمین واجب نکرده در حالى که آن حضرت در مقام بیان تمام وظیفه احیاگر بوده است. پس معلوم میشود احیا سبب حصول ملک است؛ چون در غیر این صورت زمین ملک امام است و صاحب زراعت افزون بر زکات، خراج (اجاره زمین) را نیز باید پرداخت کند.[۲۰]
نقد و بررسى
دلالت این دسته از روایات بر مدعاى مشهور فقها به اطلاق مقامى است؛ یعنى چون امام(ع) در مقام بیان وظیفه احیاگر زمین موات بوده و جز پرداخت زکات چیز دیگرى را بیان نکرده است، معلوم میشود زمین را مالک شده و در غیر این صورت امام(ع) باید پرداخت خراج را نیز بیان میکرد.
اما اشکال این استدلال نیز روشن است؛ زیرا اطلاق چه لفظى و چه مقامى در صورتى منعقد میشود که قرینهای بر خلاف آن نباشد. در مورد ما نه تنها قرینه بر خلاف وجود دارد، بلکه بیان صریح یا دست کم روایاتى که ظهور در خلاف مفاد اطلاق دارد از ائمه(علیهمالسلام) رسیده است و با وجود روایات قسم دوم، اطلاق مقامى معتبر منعقد نمیشود. علاوه بر این و بر فرض تنزل ممکن است گفته شود چون در عصر غیبت بر اساس روایات تحلیل، خراج بر شیعیان بخشیده شده امام پرداخت خراج را بیان نکرده است.
ب) مبادى نظریه حق
فقیهانى که قول مشهور را نپذیرفته و گفتهاند احیا موجب حصول حق است و در نتیجه زمین همچنان بر ملک امام(ع) باقى است نیز ادلهای دارند مهمترین دلیل آنها روایات است. برای نمونه برخی از آنها را ذکر میکنیم:
١- صحیحه ابى خالد کابلى
عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ(ع) قَالَ: وَجَدْنَا فِی کِتَابِ عَلِیٍّ(ع): «إِنَّ الْأَرْضَ لِلَّهِ یُورِثُها مَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَ الْعاقِبَهُ لِلْمُتَّقِینَ» أَنَا وَ أَهْلُ بَیْتِی الَّذِینَ أَوْرَثَنَا الْأَرْضَ وَ نَحْنُ الْمُتَّقُونَ وَ الْأَرْضُ کُلُّهَا لَنَا فَمَنْ أَحْیَا أَرْضاً مِنَ الْمُسْلِمِینَ فَلْیَعْمُرْهَا وَ لْیُؤَدِّ خَرَاجَهَا إِلَى الْإِمَامِ مِنْ أَهْلِ بَیْتِی وَ لَهُ مَا أَکَلَ مِنْهَا فَإِنْ تَرَکَهَا وَ أَخْرَبَهَا فَأَخَذَهَا رَجُلٌ مِنَ الْمُسْلِمِینَ مِنْ بَعْدِهِ فَعَمَرَهَا وَ أَحْیَاهَا فَهُوَ أَحَقُّ بِهَا مِنَ الَّذِی تَرَکَهَا فَلْیُؤَدِّ خَرَاجَهَا إِلَى الْإِمَامِ مِنْ أَهْلِ بَیْتِی وَ لَهُ مَا أَکَلَ مِنْهَا حَتَّى یَظْهَرَ الْقَائِمُ(ع) مِنْ أَهْلِ بَیْتِی بِالسَّیْفِ فَیَحْوِیَهَا وَ یَمْنَعَهَا وَ یُخْرِجَهُمْ مِنْهَا؛[۲۱]
ابى خالد کابلى از امام باقر(ع) گزارش میکند آن حضرت فرموده است: در کتاب على(ع) آمده زمین ملک خداست و به هر کسى از بندگانش بخواهد به ارث میگذارد و عاقبت از آن با تقواهاست. من و اهل بیتم کسانى هستیم که زمین را به ارث بردهایم و ما اهل تقوا هستیم و تمام زمین از آن ماست. پس هر کسى از مسلمانها زمین را آباد کند باید خراج (اجاره) آن را به امام از اهل بیت من بپردازد. در این صورت آنچه را بخورد حلال است و اگر زمین احیا شده را ترک کرده و در نتیجه خراب شود و مسلمان دیگرى آن را آباد و احیا کند پس او احق به آن است نسبت به کسى که آن را ترک کرده پس باید خراج زمین را به امام از اهل بیت من بدهد در نتیجه تصرفات او حلال خواهد بود تا اینکه حضرت قائم(ع) با شمشیر ظهور کند پس او بر زمینها مسلط ودیگران را از آن بیرون خواهد کرد.
از این روایت امورى استفاده میشود:
١- زمین با تمام اقسامش ملک امام(ع) است.
٢- از جمله شرایط احیا مسلمان بودن محیی است.
٣- وجوب پرداخت خراج از سوى احیاگر زمین به امام(ع) از آن جهت است که امام، مالک زمین است؛ زیرا پرداخت خراج، فرع بر مالکیت ایشان است.
۴- احیاگر با آباد کردن زمین صاحب حق بر زمین میشود و این حق تا زمانى باقى است که آبادى زمین باقى باشد. بنابراین اگر زمین دوباره خراب شد و شخص دیگرى آن را آباد کرد او دارای حق است.
۵- امام زمان به هنگام ظهور تمام زمینهایى را که در دست غیر شیعه است میگیرد ولی زمینهاى شیعه را از آنها نمیگیرد.
تقریب دلالت: فقره سوم، چهارم و پنجم به وضوح دلالت دارد احیا سبب حصول ملک نیست و تنها موجب ایجاد حق است؛ زیرا لزوم پرداخت خراج (اجاره)، جواز حق تصرف از سوى دیگران به مجرد خراب شدن زمین و گرفته شدن زمین از سوى امام زمان؟عج؟ به جز از شیعیان، هر یک به تنهایى دلالت دارد که احیاگر مالک زمین نمیشود؛ چون هر یک از این امور با مالکیت منافات دارد، اما با ایجاد حق منافات ندارد.
نقد و بررسى
اشکالات زیر بر استدلال به این روایات وارد است:
اولاً: برخى از فقها بر این باورند که زمین احیا شده با ترک آن و خراب شدن، از ملکیت محیی آن خارج نمیشود. بر اساس این مبنا زمین همچنان ملک مالک اول است و اگر محیی دوم آن را احیا کند به علت زحماتى که کشیده تنها صاحب حق میشود و شاید اینکه امام میفرماید: اگر صاحب اول را میشناسد باید حق او را بپردازد اشاره به این مطلب باشد.
طبق این مبنا روایت از بحث خارج و بر این ادعا که احیا موجب ملک نمیشود هیچ گونه دلالتى ندارد.
ثانیاً: بر فرض اینکه بپذیریم زمین با خراب شدن از ملکیت مالک اول خارج شود، پرداخت حق مالک اول منافاتى با حصول ملکیت احیاگر دوم ندارد؛ زیرا ممکن است گفته شود هر چند احیا سبب ملک شود، ولى چون مالک اول نیز زحماتى را روى زمین کشیده و احیاگر دوم از زحمات او بهرمند میشود باید حق او را بپردازد.
در هر صورت، استدلال به این صحیحه بر مدعاى غیر مشهور مشکل است.
٢- صحیحه سلیمان بن خالد
سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ(ع) عَنِ الرَّجُلِ یَأْتِی الْأَرْضَ الْخَرِبَهَ فَیَسْتَخْرِجُهَا وَ یُجْرِی أَنْهَارَهَا وَ یَعْمُرُهَا وَ یَزْرَعُهَا مَا ذَا عَلَیْهِ؟ قَالَ: الصَّدَقَهُ. قُلْتُ: فَإِنْ کَانَ یَعْرِفُ صَاحِبَهَا؟ قَالَ: فَلْیُؤَدِّ إِلَیْهِ حَقَّهُ؛[۲۲]
از امام صادق(ع) پرسیدم بر کسی که زمین خرابى (موات) را آماده و نهرهاى آن را لایروبى و آن را آباد کرده است و در آن زراعت میکارد چه چیزى واجب است؟ آن حضرت فرمود: صدقه (زکات). عرض کردم: اگر صاحب آن را میشناسد؟ فرمود: حق او را باید به او بدهد.
تقریب دلالت: اگر احیا سبب ملک باشد پرداخت حق به مالک اول وجهى ندارد. بنابراین، احیا سبب ایجاد حق میشود و با پرداخت حق به مالک اول نیز منافات ندارد.
٣- صحیحه عمربن یزید
سَمِعْتُ رَجُلًا مِنْ أَهْلِ الْجَبَلِ یَسْأَلُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ(ع) عَنْ رَجُلٍ أَخَذَ أَرْضاً مَوَاتاً تَرَکَهَا أَهْلُهَا فَعَمَرَهَا وَ کَرَى أَنْهَارَهَا وَ بَنَى فِیهَا بُیُوتاً وَ غَرَسَ فِیهَا نَخْلًا وَ شَجَراً. قَالَ: فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ(ع): کَانَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ(ع) یَقُولُ: مَنْ أَحْیَا أَرْضاً مِنَ الْمُؤْمِنِینَ فَهِیَ لَهُ وَ عَلَیْهِ طَسْقُهَا یُؤَدِّیهِ إِلَى الْإِمَامِ فِی حَالِ الْهُدْنَهِ فَإِذَا ظَهَرَ الْقَائِمُ فَلْیُوَطِّنْ نَفْسَهُ عَلَى أَنْ تُؤْخَذَ مِنْهُ؛[۲۳]
عمر پسر یزید میگوید: شنیدم مردى از اهالى جبل از امام صادق(ع) درباره زمینی که صاحبش آن را ترک کرده و شخص دیگرى آن را آباد و نهرهاى آن را لایروبى و در آن ساختمان و درخت کاشته است پرسید. آن حضرت در پاسخ فرمود: على(ع) فرموده است: هر کس از مؤمنان زمینى را آباد کند از آن اوست و بر او پرداخت خراج در حال صلح به امام(ع) لازم است و هر گاه امام زمان(ع) ظهور کند باید خودش را آماده کند تا زمین را از او بگیرد.
تقریب دلالت: این روایت نیز صریح است در اینکه احیا سبب ایجاد حق است نه ملک؛ زیرا اولاً امام(ع) میفرماید: پس از احیا باید خراج به امام پرداخت شود، بدیهی است ملکیت زمین با پرداخت خراج منافات دارد. ثانیاً: در پایان حدیث امام میفرماید: در عصر ظهور، صاحبان زمین باید خودشان را آماده کنند تا حضرت حجت زمین را از آنها بگیرد. شکى نیست این جمله نیز دلالت دارد احیاگر، مالک زمین نمیشود؛ چون اگر مالک باشد گرفتن زمین از سوى امام زمان وجهى ندارد.
در سند روایت عمر بن یزید آمده است که میان دو نفر مشترک است؛ یکى از آنها ثقه است و دیگرى مجهول. اگر عمر بن یزید بن ذمیانه الصیقل باشد توثیق خاص ندارد مگر از ابن داود و اگر عمر بن یزید بیاع السابرى باشد توثیق خاص دارد. در اینجا دو بحث مطرح است:
الف- آیا این دو عنوان دو نفرند یا یک نفر بیشتر نیست؟ ظاهر تعدد عنوان در کلام نجاشى و شیخ مکنّا شدن اولی به ابى الاسود و دومی به ابى موسى تعدد آنهاست؛ هر چند بعضى احتمال وحدت دادهاند.
ب ـ بر فرض تعدد در اینجا مشخص نیست که آیا عمر بن یزید ابى الاسود است تا ثقه نباشد (مگر طبق گفته ابن داود) و یا ابی موسى است تا توثیق خاص داشته باشد. حضرت آیت الله خوئى بر این باور است که دومی مشهور و معروف است از این رو عمر بن یزید بدون قرینه منصرف به اوست. ایشان مینویسد:
توهم اشتراک به آنچه درباره عمر بن یزید گفته شد دفع میشود؛ زیرا مشهور و معروف بیاع سابرى است. بنابراین، لفظ عمر بن یزید اگر بیقرینه باشد منصرف به دومی است.[۲۴]
شهید صدر پس از اینکه قول غیر مشهور را مطرح میکند در مقام استدلال مینویسد:
این نظریه فقهى (ایجاد حق به احیا) که شیخ طوسى و بحرالعلوم آن را پذیرفتهاند به تعدادى از روایات صحیحه از طریق ائمه اثنا عشرى مستند است. [۲۵]
ایشان آنگاه بخشى از صحیحه کابلى و عمر بن یزید را بیان و سپس مینویسد:
پس زمین در پرتو این روایات ملک احیاگر نمیشود؛ چون در غیر این صورت الزام بر پرداخت اجرت به دولت وجهى ندارد و همانا زمین ملک امام است، ولى احیاگر صاحب حقى است که بر اساس آن امکان بهرهورى از زمین و منع دیگران از گرفتن این حق را دارا میباشد و احیاگر در برابر این حق باید به امام(ع) اجرت پرداخت کند. [۲۶]
افزون بر اینکه این روایات، ممکن است به روایات دیگرى نیز بر این مبنا استدلال یا دست کم به عنوان مؤید تمسک شود، هر چند در کلام فقها به آنها استناد نشده است.
۴- صحیحه معاویه بن وهب
برخى از روایات دلالت دارد زمین آباد اگر خراب شود ملکیت او زوال پیدا میکند و اگر دیگرى آن را احیا کند صاحب حق میشود، از جمله صحیحه معاویه بن وهب:
قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ(ع) یَقُولُ: أَیُّمَا رَجُلٍ أَتَى خَرِبَهً بَائِرَهً فَاسْتَخْرَجَهَا وَ کَرَى أَنْهَارَهَا وَ عَمَرَهَا فَإِنَّ عَلَیْهِ فِیهَا الصَّدَقَهَ فَإِنْ کَانَتْ أَرْضٌ لِرَجُلٍ قَبْلَهُ فَغَابَ عَنْهَا وَ تَرَکَهَا فَأَخْرَبَهَا ثُمَّ جَاءَ بَعْدُ یَطْلُبُهَا فَإِنَّ الْأَرْضَ لِلَّهِ وَ لِمَنْ عَمَرَهَا؛[۲۷]
شنیدم امام صادق(ع) میفرماید: هر مردى زمین خراب بایرى را آماده سازى و نهرهاى آن را لایروبى و آن را آباد کند همانا بر او پرداخت زکات واجب است و اگر زمین پیش از این براى مرد دیگرى باشد که ناپدید شده و زمین را ترک کرده تا خراب شده است و او زمین را درخواست بکند همانا زمین ملک خدا و براى کسى است که آن را آباد کرده است.
این روایت صریح است در اینکه زمین موات را اگر کسى آباد کند و رها کند تا اینکه بایر شود ملکیت زایل میشود و دیگران حق تصرف و آباد کردن آن را دارند و صاحب اولى، حقى در آن ندارد. مدلول التزامی این گونه روایات این است که احیا سبب ایجاد حق میشود و این حق با عارض شدن خرابى نابود میشود، در حالی که ملکیت با بایر شدن زمین و خراب شدن ساقط نمیشود.
۵- صحیحه مسمع بن عبدالملک
دستهای دیگر از روایات دلالت دارد ائمه علیهمالسلام در عصر غیبت حقشان را نسبت به زمینهاى موات به شیعیان حلال کردهاند. صاحب وسائل الشیعه بابى را با عنوان «باب اباحه حصه الامام فى الخمس للشیعه مع تعذر ایصالها الیه و عدم احتیاج السادات و جواز تصرف الشیعه فى الانفال و الفىء و سائر حقوق الامام مع الحاجه و تعذر الایصال» و در آن ٢٢ روایت را گزارش میکند که از جمله آنها صحیحه مسمع بن عبدالملک است:
یَا أَبَا سَیَّارٍ! الْأَرْضُ کُلُّهَا لَنَا فَمَا أَخْرَجَ اللَّهُ مِنْهَا مِنْ شَیْءٍ فَهُوَ لَنَا، قَالَ قُلْتُ: لَهُ أَنَا أَحْمِلُ إِلَیْکَ الْمَالَ کُلَّهُ. فَقَالَ لِی: یَا أَبَا سَیَّارٍ! قَدْ طَیَّبْنَاهُ لَکَ وَ حَلَّلْنَاکَ مِنْهُ فَضُمَّ إِلَیْکَ مَالَکَ وَ کُلُّ مَا کَانَ فِی أَیْدِی شِیعَتِنَا مِنَ الْأَرْضِ فَهُمْ فِیهِ مُحَلَّلُونَ وَ مُحَلَّلٌ لَهُمْ ذَلِکَ إِلَى أَنْ یَقُومَ قَائِمُنَا فَیَجْبِیَهُمْ طَسْقَ مَا کَانَ فِی أَیْدِی سِوَاهُمْ فَإِنَ کَسْبَهُمْ مِنَ الْأَرْضِ حَرَامٌ عَلَیْهِمْ حَتَّى یَقُومَ قَائِمُنَا فَیَأْخُذَ الْأَرْضَ مِنْ أَیْدِیهِمْ وَ یُخْرِجَهُمْ مِنْهَا صَغَرَهً؛[۲۸]
اى ابا سیار! تمام زمین از آنِ ماست و آنچه از آن تولید میشود نیز ملک ماست. اباسیار میگوید: عرض کردم من تمام تولیدات را تحویل شما میدهم. آن حضرت فرمود: اى ابا سیار! براى تو آنها را حلال کردیم پس آنها را ضمیمه اموال دیگرت کن و نیز آنچه در دست شیعیان مااست برایشان حلال کردیم تا امام زمان ظهور کند و از آنها طسق (اجاره) بگیرد و آنچه در دست غیر شیعیان است همانا کسب آنها حرام است تا اینکه امام زمان ظهور کند و زمینها را از آنها بگیرد.
این گونه روایات دلالت دارد احیا سبب ملک نیست؛ زیرا میفرماید: زمین و تولیدات آن ملک ماست ولى در عصر غیبت بر شیعیان ما حلال شده و از سوى دیگر میفرماید: در عصر ظهور از شیعیان اجاره و از غیر شیعیان زمین گرفته میشود. پسمعلوم میشود احیا سبب حصول ملک نیست و الا تحلیل زمین و تولیدات از یک طرف و گرفتن طسق در عصر ظهور از طرف دیگر و گرفتن اصل زمین از غیر شیعه وجهى ندارد؛ تمام این امور با قول مشهور منافات ندارد.
جمعبندى
از این روایات و روایاتى دیگر به این مضمون مطالبى استفاده میشود که هر یک در اثبات نظریه غیر مشهور (ایجاد حق به سبب احیا) کافى است از جمله:
١- در این روایات آمده است احیاگر نسبت به زمین احق است. پر واضح است این جمله دلالت دارد احیاگر صاحب حق است نه مالک؛ زیرا کلمه حق در ملکیت ظهور ندارد.
٢- در برخى از این روایات آمده است احیاگر باید خراج یا طسق به امام بپردازد. پر واضح است دادن هر یک از این دو با مالکیت زمین منافات دارد.
٣- در برخى از روایات آمده است امام پس از احیا حقش را بر شیعیان تحلیل کرده است. اگر محیی با احیا مالک و زمین از ملک امام خارج میشد تحلیل وجهى نداشت.
۴- در برخى از روایات آمده است که امام زمان؟عج؟ در عصر ظهور این زمینها را از صاحبانش خواهد گرفت.
۵- در برخى دیگر آمده است که اگر زمین خراب شود و معطل بماند دیگران حق تصرف دارند در حالى که اگر زمین ملک احیاگر بود، با خراب شدن و معطل ماندن از ملکیت او خارج نمیشد. به هر تقدیر، هر یک از این امور برای نفى قول ملکیت کافى است.
ج) حل تعارض روایات
از آنچه گذشت روشن شد روایات از این نظر که احیا سبب ایجاد حق است و یا موجب حصول ملک میشود، به دو دسته کلى تقسیم میشوند: قسم اول، مشتمل بر چهار دسته بود و بر قول مشهور (حصول ملکیت) دلالت میکرد. اما قسم دوم (که شهید صدر دو نمونه از آنها را متعرض شده بود) روایات زیادى است که پنج نمونه از آنها را با مضمونهاى گوناگون گزارش کردیم. این دسته دلالت دارد که احیا سبب ایجاد حق است نه ملک.
آنچه در ابتدا به ذهن هر خوانندهای میرسد مسئله تعارض میان این دو قسم از روایات است. از این رو باید تعارض میان این دو دسته از روایات علاج شود. براى حل تعارض در دو مقام باید بحث شود: یکی حل تعارض بر فرض بدوى بودن آن، دیگری بر فرض مستقر بودن آن.
مقام اول: حل تعارض بر فرض بدوى بودن آن
به نظر میرسد تعارض بدوى است نه مستقر، بنابراین و با جمع عرفى، تعارض رفع میشود و نیازى به اعمال مرجّحات و قواعد باب تعارض نیست. در اینجا به مواردی از آنها اشاره میشود:
راهحل اول
مهمترین تقریب نسبت به روایات قسم اول براى دلالت بر ایجاد ملکیت این است که بگویم لام ظهور دارد؛ چون لام وضع شده براى اختصاص و اختصاص مطلق اگر همراه با قرینه نباشد از آن، ملکیت اراده میشود؛ چون ملکیت، اختصاص همه جانبه است. اما در اینجا روایات قسم دوم قرینه است بر اینکه لام در جمله: «من احیى ارضاً فهى له» ظهور در ملکیت ندارد و تنها مقصود ایجاد حق است؛ زیرا روایات قسم دوم اگر نگوییم قرینه قطعىاند بر عدم حصول ملکیت، دستکم صلاحیت قرینه بودن را دارند و با وجود قرینه یا آنچه صلاحیت قرینه بودن را دارد جلو حجیت ظهور گرفته میشود. در این صورت دلیلى بر حصول ملکیت نداریم، مگر روایات دسته سوم از قسم اول که امام(ع) در مقام بیان وظیفه احیاگر تنها پرداخت زکات رامتذکر شد و از دادن خراج سخنى به میان نیاورد. این روایات نیز به اطلاق مقامى دلالت دارد احیا سبب حصول ملک است وگرنه افزون بر زکات باید خراج نیز داده شود.
جواب این دسته از روایات نیز روشن است؛ زیرا روایات قسم دوم همانگونه که قرینهاند براى جلوگیرى از ظهور لام در ملکیت و مطلق اختصاص، از تحقق اطلاق مقامى نیز جلوگیری میکنند.
راهحل دوم
در مورد این دو قسم از روایات امر دایر است میان حفظ ظهور لام در ملکیت و مطلق اختصاص و التزام به تخصیص قاعده سلطنت، چون مدلول قسم دوم روایات این است که احیاگر با اینکه مالک زمین است باید اجاره بدهد و در غیر این صورت کسب او حرام است و نیز در عصر ظهور با اینکه احیاگر مالک زمین است امام زمان؟عج؟ آنها را خواهد گرفت. یا اینکه باید بگوییم قاعده سلطنت بر اطلاق باقى است و از ظهور لام در ملکیت رفع ید میشود.
شکى نیست التزام به مطلب دوم سهلتر و اگر نگوییم بیمحذور دستکم، محذور کمترى دارد؛ چون التزام به حاصل نشدن ملکیت با احیا هیچ محذورى ندارد، ولى التزام به ملکیت سبب میشود که بگوییم مالک زمین بر ملک خویش سلطنت ندارد و براى حلال بودن تصرفاتش باید اجاره بدهد و در عصر ظهور ملکش از او گرفته میشود. آیت الله خوئى در این باره مینویسد:
امر دایر است میان رفع ید از ظهور لام در ملکیت و التزام به تخصیص قاعده سلطنت.
[…] و شکى نیست التزام به رفع ید از ظهور لام در ملکیت آسانتر و سزاوارتر است.[۲۹]
آیت الله خوئى در مقام تأیید میفرماید دو امر این جمع را تأیید میکند:
١- روایاتى که دلالت دارد اگر احیاگر زمین را تعطیل کند (طبق برخى از روایات به مدت سه سال) رابطه او زوال پیدا میکند و دیگر حق تصرف ندارد مؤید این جمع میباشد؛ زیرا اگر احیا سبب حصول ملک باشد زوال آن با تعطیلى وجهى ندارد.
٢- روایاتى دلالت دارد که در عصر حضور امام زمان از شیعیان طسق و از غیر شیعیان زمین را ممکن است بگیرد درحالى که اگر کسى چیزى را مالک شود براى همیشه مالک میشود. پس باید بگوییم لام ظهورى (که حجت باشد) در ملکیت ندارد تا در نتیجه با روایات تنافى نداشته باشد.
ایشان در پایان این بحث اشاره میکند:
افزون بر این دو مطلب روایاتى که مشتمل است بر جمله احقیقت «هم أحق بها» نیز میتواند قرینه باشد بر اینکه مقصود از لام در جمله «فهی له» ملکیت نیست، بلکه ایجاد حق است.[۳۰]
راهحل سوم
ظهور روایات قسم اول دلالت دارد که با احیا ملکیت حاصل میشود؛ حال یا با ظهور لام در مطلق اختصاص، استفاده ملکیت میشود یا با اطلاق مقامى پاسخ امام(ع) در دسته سوم از روایات قسم اول و روشن است که هیچ یک از این امور در دلالت بر ملکیت صریح نیست.
اما روایات قسم دوم یا صریحاند در حصول حق یا دستکم نسبت به روایات قسم اول اظهرند؛ زیرا در برخى از روایات آمده: «وَ الْأَرْضُ کُلُّهَا لَنَا» و بعضى با صراحت بر وجوب پرداخت اجاره دلالت دارند یا در پارهای آمده است: «در عصر ظهور، زمین از احیاگر گرفته میشود» و همانند این جملات که یا صریح در مدعاست و یا دستکم ظاهرتر از این روایات قسم اول در مدعا میباشند.
طبق قاعده اصولى همیشه در تعارض میان دو دسته از روایات، روایات صریح یا اظهر بر دستهای که در مفادش ظاهر است، مقدم میشود. پس از تقدیم قسم دوم نتیجه عبارت است از حصول حق به سبب احیا براى احیاگر.
راهحل چهارم
ممکن است گفته شود: چون سیره قطعى از عصر ائمه؟عهم؟ تا به حال بر ندادن خراج استمرار پیدا کرده، پس روایات قسم دوم که بر لزوم پرداخت خراج دلالت دارد بیفایده است و باید از آنها رفع ید شود. شهید صدر در این باره مینویسد:
چه بسا گفته میشود روایات قسم دوم بیفایده است؛ زیرا سیره قطعى از عصر ائمه؟عهم؟ تا زمان حال بر ندادن خراج استمرار پیدا کرده، پس باید از آنها رفع ید شود.
ایشان در مقام پاسخ میفرماید:
این سیره بیارزش و کاشف از مالک شدن زمین به سبب احیا نیست؛ زیرا اگر مقصود از ندادن اجرت از سوى شیعه و مسلمانان متدین باشد چه بسا به جهت روایاتى که دلالت دارد ائمه زمین و تولیدات آن را براى شیعه حلال کردهاند[۳۱] اجرت نمیدهند و اگر مقصود از ندادن اجرت از سوى غیر شیعه باشد چنین سیرهای نمیتواند کاشف از ملکیت باشد.
راهحل پنجم
ممکن است در مقام جمع این دو دسته از روایات گفته شود فقها از دسته دوم اعراض کردهاند، بنابراین از حجیت ساقط شدهاند. شهید صدر در این باره مینویسد:
چه بسا گفته شود روایات دسته دوم که دلالت دارد پس از احیا ملک امام همچنان بر زمین باقى است مورد اعراض فقها واقع شده و در نتیجه از حجیت ساقط شده است.[۳۲]
ایشان سه جواب به آن میدهد:
اولاً: در دانش اصول ثابت شده اعراض، سبب سقوط روایت از حجیت نیست.
ثانیاً: اعراض تمام فقها ثابت نشده؛ زیرا توافق فقها بر ندادن خراج به جهت روایات تحلیل است و این ربطى به اعراض ندارد.
ثالثاً: بر فرض تنزل و قبول اعراض شاید پس از اینکه روایات را حجت دانستهاند قواعد باب تعارض را اعمال کردهاند و از آنها اعراض کردهاند نه اینکه چون روایات حجت نبوده مورد اعراض واقع شده است. بنابراین روایات حجتاند و باید مورد ارزیابى مجدد قرار گیرند.
راهحل ششم
برخى از بزرگان براى حل تعارض بر این باورند که ملکیت امام معصوم اعتبارى نیست، بلکه حقیقى است؛ از نوع ملکیتى که براى خداوند متعال نسبت به مخلوقات دارد، اما ملکیتى که براى احیاگر حاصل میشود اعتبارى است. پس این دو قسم از روایات با همدیگر تعارض ندارند. محقق اصفهانى در این باره مینویسد:
روایاتى که دلالت دارد تمام زمین از جمله موات براى امام معصوم؟عهم؟ است به ناچار باید بر ملکیت حقیقى حمل شود نه اعتبارى تا آثار ملکیت بر آن باشد همانگونه که ملکیت خدا حقیقى است.[۳۳]
این جمع صحیح نیست و نمیتواند مشکل را حل کند؛ زیرا:
اولاً: روایاتى که دلالت دارد زمین موات، ملک امام(ع) است در ملکیت اعتبارى ظهور دارد؛ شاهد آن روایاتى است که آثار ملکیت اعتبارى را بر آن بار کرده، مانند گرفتن خراج، گرفتن اصل زمین و روایات تحلیل.
ثانیاً: بحث حصول ملکیت یا ایجاد حق به سبب احیا، ربطى به ملکیت اعتبارى یا حقیقى ندارد و بر هر دو مبنا این بحث مطرح است. البته اگر قائل به ملکیت شویم برخى از اشکالات بر مبناى ملکیت اعتبارى وارد نخواهد بود، مانند اشکال خروج زمین از تحت ملکیت امام(ع).
مقام دوم: حل تعارض بر فرض مستقر بودن آن
بر فرض اینکه بپذیریم تعارض میان دو قسم از روایات، مستقر است و به اعمال قواعد و مرجحات باب تعارض نیاز دارد، چه باید کرد؟ در این بخش بیشترین مطالب به نظرات شهید صدر اختصاص دارد. ایشان پنج جمع را در این باره مطرح و عالمانه آنها را نقد و بررسى میکنند و در پایان جمع پنجم را میپذیرند.
جمع اول
شهید صدر جمع اول را چنین بیان میکند:
روایات قسم دوم که بر لزوم پرداخت خراج دلالت دارد بر استحباب حمل میشود؛ زیرا روایات قسم اول بر عدم وجوب خراج صراحت دارد، اما روایات دسته دوم در مفادش (لزوم پرداخت خراج) صریح نیست.
ایشان در مقام پاسخ از این جمع، اول احکام را به تکلیفى و وضعى تقسیم میکند و سپس چنین جمعى را با سه مبناى معروف در باب دلالت امر بر وجوب، بررسى و نتیجه میگیرد بر هیچ یک از این سه مبنا در احکام وضعى چنین جمعى راه ندارد. تمام مطالب ایشان به جهت فایده گزارش میشود:
نکتهای که در اوامر تکلیفى براى حمل امر بر استحباب وجود دارد در احکام وضعى نیست؛ زیرا برای دلالت امر بر وجوب سه مبنا وجود دارد و در هر مبنا براى حمل امر بر استحباب نکتهاى است که در احکام وضعى راه ندارد.
مبناى اول: محقق نائینى بر این باور است که امر دلالت بر مطلق طلب دارد و بر وجوب یا استحباب دلالت ندارد و وجوب از حکم عقل مبنى بر لزوم ایجاد مطلوب مولا انتزاع میشود و این انتزاع وقتى است که از سوى مولا ترخیص در ترک نیاید و اگر از سوى مولا ترخیص در ترک بیاید امر حمل بر استحباب میشود؛ زیرا ضمیمه شدن ترخیص در ترک با اصل مطلوب بودن که مدلول لفظ امر است نتیجهاش استحباب است. پر واضح است این مبنا فقط در اوامر تکلیفى راه دارد؛ زیرا عقل در اوامر تکلیفى از امر مولا وجوب را انتزاع میکند، اما در احکام وضعى مانند امر به پرداخت خراج، به حکم عقل نیست تا این ملاک وجود داشته باشد، بلکه به حکم شارع است. پس راهى براى حمل بر استحباب با ورود ترخیص نخواهد بود.
مبناى دوم:[۳۴] وجوب، مدلول لفظ امر نیست همانگونه که به حکم عقل نیز نیست بلکه از اطلاق و مقدمات حکمت استفاده میشود؛ زیرا از اطلاق طلب بدون ترخیص، مطلق طلب استفاده میشود و مطلق طلب نیز وجوب است؛ چون وجوب مرحله شدید طلب است و اگر ترخیص وارد شود امر حمل بر استحباب میشود؛ زیرا مقدمات حکمت و اطلاق با ترخیص مقید شده و در نتیجه طلب مقید که استحباب است ثابت میشود.
پر واضح است این نکته در صورتى است که وجوب، مدلول اطلاق امر باشد، اما اگر مدلول اطلاق نباشد، مانند احکام وضعى، چنین حملى بر استحبابى امکان ندارد.
مبناى سوم:[۳۵] طبق این مبنا، وجوب نه مستفاد از حکم عقل است و نه مدلول اطلاق، بلکه از دلالت وضعى لفظى صیغه امر وجوب استفاده میشود؛ زیرا از صیغه امر در ذهن مخاطب دو ظهور در طول همدیگر منعقد میشود: اول ظهور در وجوب آنگاه اگر این ظهور ممکن نبود نوبت به ظهور در استحباب میرسد.
بنابراین اگر از سوى شارع ترخیص وارد نشود لفظ امر وضعاً بر وجوب دلالت دارد و اگر ترخیص وارد شد ظهور اول ممکن نیست منعقد شود، از این رو امر حمل بر استحباب میشود. روشن است اینگونه حمل بر استحباب فقط در احکام تکلیفى راه دارد؛ زیرا احکام تکلیفى به واجب و مستحب تقسیم میشود، اما در احکام وضعى که داراى مراتب شدید و ضعیف نیست، مانند حکم به پرداخت خراج اینگونه حملى درست نخواهد بود.[۳۶]
بنابراین حمل روایات قسم دوم بر استحباب طبق هیچ یک از مبانى سه گانه معروف در باب وجوب و استحباب صحیح نیست.
ممکن است گفته شود ادعاى صراحت قسم اول در عدم وجوب پرداخت خراج درست نیست؛ زیرا این قسم یا به دلالت التزامى بر نفى خراج دلالت دارد، مانند دسته اول و یا به اطلاق مقامى، مانند دسته سوم. بنابراین میان این دو دسته روایات تعارض باقی است.
جمع دوم
شهید صدر جمع دوم را چنین مطرح میکند:
روایات قسم اول با روایات قسم دوم پس از تعارض، تساقط میکنند سپس نوبت به دسته دیگری از روایات میرسد که بر ارتفاع علقه ملکیت امام (ع) پس از احیاى زمین دلالت دارند.
ایشان در مقام توضیح این جمع و علت اینکه چرا روایاتى که پس از تعارض مرجعاند با تعارض ساقط نمیشوند مینویسد:
در دانش اصول ثابت شده اگر دستهای از روایات در نفى مطلبى صریح باشد (مانند قسم دوم) و دستهای از روایات در اثبات مطلبى صریح باشد (مانند قسم اول نسبت به اثبات ملکیت) و در کنار این دسته بعضى از روایات در آن مطلب ظهور داشته باشند، به هنگام تعارض فقط دو دستهای که صریحاند ساقط میشوند، اما روایاتى که با ظهور دلالت دارند طرف معارضه روایات صریح در نفى نیستند تا ساقط شوند، از این رو پس از تساقط آن دو دسته، این روایات مرجع خواهند بود.
آنگاه پس از توضیح و تکمیل این قاعده در نظر فقها در مقام پاسخ میگوید که ملاک و معیار معروف فقها (که پس از تعارض و تساقط به «عام فوقانى» مراجعه میشود) در اینجا وجود دارد:
این قاعده مبتنى است بر اینکه این دو دسته از روایات (صریح در اثبات ملکیت و نفى ملکیت) ساقط کنند و نوبت به مقام ترجیح نرسد، اما پس از این خواهد آمد که روایات دسته دوم بر روایات دسته اول ترجیح دارند. بنابراین، نوبت به تساقط نمیرسد تا مرجع عمومات فوقانى باشد.
جمع سوم
جمع سوم در کلام شهید صدر عبارت است از اعمال «قاعده انقلاب نسبت» و در توضیح آن مینویسد:
قسم اول از روایات دلالت دارد احىاکننده، اعم از شیعه و سنى، لازم نیست خراج بپردازد. قسم دوم از روایات دلالت دارد احىاگر چه شیعه و چه سنى لازم است خراج بدهد. این دو دسته با همدیگر تعارض تباینى دارند. براى علاج تعارض میگوییم روایات تحلیل که دلالت دارد شیعیان از پرداخت خراج معاف شدهاند روایات قسم دوم را مقید میکنند در نتیجه این قسم پس از تخصیص، از قسم اول اخص میشود؛ زیرا مدلول آنها عبارت است از لزوم پرداخت خراج از سوى احیاگرى که شیعه نیست. سپس با این قسم دوم، روایات قسم اول (که دلالت میکرد بر محیى هر چند شیعه نباشد خراج لازم نیست) مقید میشود و تعارض مرتفع میشود. نتیجه این است که پرداخت خراج لازم است مگر بر احىاگری که شیعه است؛ یعنى محیىِ شیعه مالک زمین میشود و خراج نمیدهد و محیىِ غیر شیعه مالک زمین نمیشود و باید خراج بدهد.
ایشان پس از تقریر این جمع آن را نمیپسندد و بر آن چنین اشکال میکند:
اولاً: این جمع بستگى دارد به پذیرش «قاعده انقلاب نسبت» اما در اصول بطلان آن ثابت شده است.
ثانیاً: بر فرض تنزل، انقلاب نسبت در صورتى صحیح است که روایات تحلیل تنها با قسم دوم مخالف و با روایات قسم اول که نافى خراج است موافق باشد نه مخالف، ولى در مورد ما روایات تحلیل با روایات قسم اول نیز همانند روایات قسم دوم مخالف است؛ زیرا روایات قسم اول لزوم پرداخت خراج را به عنوان اینکه خراج دادن حکم خداست نفى میکند و روایات تحلیل لزوم پرداخت خراج را از سوى شیعیان به عنوان اینکه این حقِ مالک، یعنی ائمه؟عهم؟ است نفى میکند.
بنابراین نقطه نفى خراج این دو دسته از روایات (قسم اول و روایات خاص) یکى نیست تا با هم موافق باشند، بلکه همانگونه که تعارض میان روایات خاص (تحلیل) با قسم دوم وجود دارد میان آنها و قسم اول نیز وجود دارد.
ایشان سپس به عنوان تأیید این اشکال میفرماید:
برخى از روایات قسم اول که دلالت دارد محیى لازم نیست خراج بپردازد، در مورد یهود و نصارا وارد شده که بیگمان روایات تحلیل آنها را شامل نمیشود.
جمع چهارم
جمع دیگرى را که شهید صدر مطرح کرده ولی نپذیرفته است عبارت است از:
روایات قسم اول بر روایات قسم دوم ترجیح دارند یا از آن جهت که آنها برخوردار از شهرتاند یا چون موافق سنت قطعى میباشند؛ چون روایات قسم اول تواتر اجمالى دارند.
ایشان در مقام اشکال بر این جمع مینویسد:
اولاً:شهرت خبر و موافقت آن با سنت قطعى تا به مرحله قطع به صدور نرسد مرجِّح نخواهد بود.
ثانیاً:سنت (ملکیت زمین با احیا و عدم لزوم پرداخت خراج) به حد تواتر نیست تا قطعى باشد پس موافقت با سنت قطعى در اینجا صادق نیست.
جمع پنجم
آخرین جمع در کلام شهید که پذیرفته شده و بر اساس آن تعارض مستقر پاسخ داده میشود عبارت است از:
روایات قسم دوم پس از تعارض بر روایات قسم اول مقدم میشود؛ زیرا روایات قسم دوم با سه مرجِّح همراه است:
الف – مخالفت عامه؛ چون روایاتى که دلالت دارد محىی مالک زمین میشود و پرداخت خراج بر او لازم نیست موافق عامه است و روایات قسم دوم مخالف عامه است و پر واضح است که یکى از مرجحات باب تعارض، مخالفت عامه است.
ب – روایات قسم دوم که دلالت دارد محیى مالک زمین نمیشود و باید خراج بدهد موافق است با کتاب مانند آیه: «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تَأْکُلُوا أَمْوالَکُمْ بَیْنَکُمْ بِالْباطِلِ إِلاَّ أَنْ تَکُونَ تِجارَهً عَنْ تَراضٍ»[۳۷] «اى کسانى که ایمان آوردهاید مالهایتان را میان خود به باطل نخوردید مگر اینکه تجارت از روى رضایت باشد» و یکى از مرجحات باب تعارض، موافقت با عموم کتاب است.
ج – اصاله الحجه در روایات قسم دوم تمام است، ولى اصاله الحجه در روایات قسم اول ناتمام میباشد؛[۳۸] زیرا احتمال دارد دسته اول از باب تقیه و ناشناخته ماندن موضع شیعه صادر شده باشد.
د) مقتضاى اصل عملى
در پایان این بحث لازم است مقتضاى اصل عملى نیز بررسى شود تا اگر کسى از طریق ادله لفظى به نتیجه نرسید و روایات را متعارض دید و نوبت به تساقط رسید و عام فوقانى را نیز نپذیرفت، وظیفهاش را بداند.
به نظر میرسد مقتضاى اصل عملى موافق با مفاد روایات قسم دوم، یعنى عدم حصول ملکیت است؛ زیرا پس از تعارض و تساقط شک میکنیم آیا با احیا، ملکیت حاصل میشود یا نه، استصحاب عدم حصول ملکیت جارى است.
هـ) ثمره فقهى
بر هر یک از این دو نظریه فقهى، آثار فقهى گوناگونى مترتب است. در اینجا پارهای از این آثار فقهى را یادآور شویم:
١- اگر احیا سبب ایجاد حق باشد در خرید و فروش زمین، رقبه و عین زمین متعلق دادوستد نیست بلکه تنها علاقه و رابطه مالک با زمین (که از آن به «حق انتفاع» نام برده میشود) خرید و فروش میشود. این مطلب از شهید صدر در مبحث ادله قول مشهور ذیل دلیل عسر و حرج به تفصیل گذشت.
٢- اگر محیى با احیا صاحب حق شود میتواند آن را اسقاط کند، اما اگر مالک شود اضافه ملکى قابل اسقاط نیست.
٣- اگر احیاگر مالک رقبه و عین زمین نشود در صورتى که زمین احیا شده در مؤونه صرف نشود متعلق خمس نخواهد بود. آیت الله خوئى در این باره مینویسد:
از آنچه ذکر شد (ایجاد حق) پاسخ مسئلهای که فراوان پرسیده میشود روشن میگردد و آن اینکه آیا به زمین موات پس از احیا خمس تعلق میگیرد یا نه؟ در صورتى که احیا براى تجارت باشد نه مؤونه به نظر ما (ایجاد حق) خمس تعلق نمیگیرد؛ زیرا زمین ملک احیاگر نیست.[۳۹]
ممکن است بر این ثمره اشکال شود؛ زیرا فقها در موضوع خمس سه امر را بیان کردهاند:
الف – غنیمت که در آیه «وَ اعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَیْءٍ فَأَنَّ لِلَّهِ»[۴۰] وارد شده است.
ب – ربح که در روایات[۴۱] وارد شده است.
ج – فایده که مدلول و مفهوم روایات[۴۲] است.
زمین احیا شده مصداق هر یک از این سه امر میباشد و ممکن است گفته شود این عناوین اعم از عین و حق است؛ چون حق انتفاع نیز میتواند مصداق فایده و ربح و غنیمت باشد.
۴ـ اگر در زمین احیاشده مسجدى بنا شود و سپس خراب شود بنا بر مبناى حصول ملکیت، احکام مسجد همچنان بر آن بار است، مگر طبق فتواى کسانى که مسجد بودن را دایر مدار عنوان مسجد میدانند. اما بر مبناى ایجاد حق با خراب شدن و عدم صدق عنوان مسجد، احکام مسجد بر آن بار نمیشود.
۵- اگر ملکى که در زمین احیاشده ساخته شده، وقف گردد و سپس خراب شود، بر مبناى ایجاد حق عنوان وقف مرتفع میشود ولى بر مبناى حصول ملک، زمین همچنان موقوفه خواهد بود.
جمعبندى
از آنچه گذشت مطالبى استفاده میشود:
١- میان اموال دولتى و عمومی تفاوتهایى است و زمین موات در حال فتح جزء اموال دولتى است.
٢- مشهور فقها احیاى زمینهاى موات را سبب حصول ملکیت دانستهاند و بر آن ادله اقامه کردهاند.
٣- از جمله ادله قول مشهور، ادعاى اجماع است که از نظر صغرا و کبرا در آن مناقشه شد.
۴- دلیل دیگر قول مشهور، عسر و حرج است و در پاسخ از آن سه جواب داده شد از جمله اینکه طبق نظریه ایجاد حق خرید و فروش و دیگر نقل و انتقالات ممکن است، لیکن متعلق نقل و انتقالات رابطه و علاقه محیى با زمین (یعنى حق انتفاع) است. براى حل صحت خرید و فروش بر مبنای غیر مشهور راههاى دیگرى نیز مطرح شد.
۵- مهمترین دلیل روایات است که بر سه دسته کلى تقسیم شد: دسته اول روایاتى که با جمله «فهى له» بر حصول ملکیت دلالت دارد. در پاسخ از این دسته گفته شد لام براى اختصاص وضع شده و در ملکیت ظهور دارد و این ظهور در اینجا حجیت نیست؛ چون روایات مخالف، مانع انعقاد ظهور حجت است.
دسته دوم، روایاتى است که افزون بر کلمه «فهى له» «فهم احق بها» را نیز دارد. این دسته هم نمیتواند دلالت کند؛ زیرا اشکال دسته اول نسبت به لام در اینجا وارد میشود. اما نسبت جمله «احق بها» نیز هیچگونه دلالتى بر ملکیت ندارد اگر نگوییم دلالت بر قول غیر مشهور دارد.
دسته سوم، روایاتى است که با اطلاق مقامى بر مدعاى مشهور دلالت دارد. در پاسخ از این دسته نیز گفته شد روایات مخالف، مانع انعقاد اطلاق مقامى معتبر است.
۶- ادلهای که میتواند قول به ایجاد حق را ثابت کند پنج دسته از روایات بود که دلالت میکردند محیى زمین باید به امام(ع) خراج بدهد و امام زمان؟عج؟ در عصر ظهور، زمین را از آنها خواهد گرفت یا امام زمان در عصر غیبت خراج را بر شیعیان حلال کرده و… .
٧- بر فرض قبول تعارض میان این دو قسم از روایات، براى رفع تعارض در دو مقام بحث شد:
مقام اول: اینکه تعارض مستقر نباشد. در این صورت شش راه حل بیان شد که تعارض مستقر نیست و با جمع عرفى رفع تعارض میشود. برخى از آنها مناقشه و برخى پذیرفته شد. در این بخش نیز قول غیر مشهور اثبات شد.
مقام دوم: بر فرض اینکه تعارض مستقر و نیازمند اعمال قواعد باب تعارض باشد، شهید صدر پنج راه جمعِ فنى و علمى را طرح و آنها را نقد و بررسى کرد و در نهایت اینکه روایات قسم دوم موافق عام کتابى و مخالف عامه است پذیرفته شد و در نتیجه قول به ایجاد حق نیز اثبات گردید.
٨- در مرحله بعدى بر فرض تنزل و اینکه با اعمال قواعد باب تعارض، مشکل تعارض رفع نشود و روایات پس از تعارض تساقط کنند و نوبت به اصل عملى برسد، گفته شد مقتضاى رجوع به اصول عملیه، قول ایجاد حق است؛ زیرا با شک در حصول ملکیت استصحاب عدم تحقق ملکیت با احیا جارى است.
٩- در پایان برخى از ثمرات فقهى مترتب بر هر یک از این دو قول شمارش و در برخى از آنها مناقشه شد.
[۱]. مشخصات کتابشناسی آن بدین قرار است: چاپ چهارم: بیروت، دار الفکر، ١٣٩٣ ق.
[۲]. مصباح المنیر، ج ١، ص ٢٢٧.
[۳]. لسان العرب، ج ١٠، ص ٢٢۵.
[۴]. ایشان نزدیک به هشت دلیل در این باره مطرح مىکند و به نقد نظر کسانى میپردازد که زمینهاى آباد را به هنگام پیروزى ملک جنگجویان مىدانند (ر.ک: اقتصادنا، ج ٢، ص ۴٠٢).
[۵]. مهمترین دلیل ایشان عبارت است از اینکه چنین زمینى جزء انفال است و مالک انفال، امام میباشد (همان، ص ۴١٣).
[۶]. مفتاح الکرامه، ج ٧، ص ٣.
[۷]. شیخ انصارى، مکاسب چاپ شده در: منهاج الفقاهه، ج ۴، ص ٣۴۴.
[۸]. اقتصادنا، ج ١، ص ۴١٧.
[۹]. ترجمه عبارت: دادوستدى روا نیست جز در مورد ملک.
[۱۰]. اقتصادنا، ج ٢، ص ۶۶٢.
[۱۱]. از جمله به اقتصادنا چاپ مجمع شهید صدر، ١۴٠٨ ق مراجعه شود.
[۱۲]. اقتصادنا، ج ٢، ص ۶۶٢.
[۱۳]. در مفهوم و مستفاد از هیئت ترکیبى قاعده لا ضرر و لاضرار میان فقها اختلاف شده و مبانى گوناگونى وجود دارد. مهمترین آنها مبناى شیخ انصارى، آخوند خراسانى، شیخ شریعه و امام خمینى است. تنها بر اساس مبناى فاضل تونى که مىفرماید: «ضررى که از نظر شارع جبران نشده باشد در اسلام وجود ندارد و بنابراین لازمه نفى ضرر این است که شارع حکم به جبران ضرر کند» اثبات حکم به قاعده لاضرر ممکن است. البته بر مبناى شیخ و آخوند نیز به بیان دقیقى اثبات حکم امکان دارد.
[۱۴]. از این به بعد از روایاتی که بر قول مشهور دلالت دارد به عنوان قسم اول یاد خواهد شد.
[۱۵]. وسائل الشیعه، ج ١٧، ابواب احیاء الموات، ح ۵ .
[۱۶]. همان، ج ۶، ص ٣٢٧.
[۱۷]. وسائل الشیعه، ج ١.
[۱۸]. همان، ج ۴.
[۱۹]. وسائل الشیعه، ج ٢، ص ٣٢۶.
[۲۰]. برای اطلاع بیشتر از این دسته روایات ر.ک: وسائل الشیعه، ج ٨.
[۲۱]. وسائل الشیعه، باب ٣ از ابواب احیا الموات، ج ٢، ص ٣٢٩.
[۲۲]. وسائل الشیعه، ج ٣، ص ٣٢٩.
[۲۳]. وسائل الشیعه، ج ۶، ابواب انفال،باب ۴، ح ١٣.
[۲۴]. سید ابوالقاسم خوئی، معجم رجال الحدیث، ج ١٣، ص ۶٣.
[۲۵]. سید محمدباقر صدر، اقتصادنا، ج ٢، ص ۴١٨.
[۲۶]. همان.
[۲۷]. وسائل الشیعه،ج ١٧، ابواب احیاء الموات، باب ٣، ح ١.
[۲۸]. وسائل الشیعه، ج ١٢،ابواب الانفال و مایختص بالامام، ص ٣٨٢.
[۲۹]. مصباح الفقاهه، ج ۵، ص ١٢٩.
[۳۰]. همان، ص ١٣٢.
[۳۱]. نمونههایى از این روایات پیش از این در بخش ادله قول مشهور بررسى شد.
[۳۲]. اقتصادنا، ج ٢، ص ۶۵٨.
[۳۳]. محقق اصفهانى، حاشیه مکاسب، ج ٢، ص ٢۴١.
[۳۴]. این مبنا از کلمات آخوند خراسانى استفاده مىشود.
[۳۵]. این مبنای مشهور اصولیان است.
[۳۶]. اقتصادنا.
[۳۷]. نساء (۴)، آیه ٢٩.
[۳۸]. اقتصادنا، ج ٢، ص ۶۶١.
[۳۹]. مصباح الفقاهه، ج ۵، ص ١٣١.
[۴۰]. انفال (٨)، آیه ۴١.
[۴۱]. وسائل الشیعه، ج ۶، ابواب مایجب فیه الخمس، باب ٨، ح ۵.
[۴۲]. وسائل الشیعه، ج ۶، ص ٣۵٠.