نویسنده: سید محمد سیادت نقوی
بخش اول نظام سرمایهداری
تمهید:
از بررسی تاریخ جهان معلوم میشود که مسأله اقتصاد از آغاز خلقت با طبیعت بشر مرتبط بوده است. این مسأله ویژه در اشکال گوناگون نیاز ؛ برای بشر شغلهای زندگی تازه را فراهم میکرد. اگر مسأله اقتصاد با زندگی انسان ربطی نداشت، نه نیازی دربین انسان رامشغول میکرد ونه این نیازها عامل جستجو و تلاش برای بشر میشد، مسئله اقتصاد اساس کلیه نیازهای زندگی بشر میباشد واین یک انگیزه اساسی بشر است که کلیه مسائل دیگر حیات انسان را در مقام فرعی قرار میدهد.به راستی درکارگاه زندگی بشر، اقتصاد و حیات، برای یکدیگر لازم و ملزوم میباشند. چنانچه اگر وجود حیات در جهان نبود، وجود اقتصاد بیمعنی میشد، واگر تغیرات اقتصادی نبود، نه جنب و جوش زندگی یافت میشد و نه شور و هیجان اجتماعی پیدا میشد، زندگی بشر بیرنگ و بیمزه میشد، جذّابیتی که برای محبوبیت جهان قرار گرفته است وجود پیدا نمی کرد. این همه زرق وبرق زندگی تنها نتیجه اقتصاد است که حیات بشر را در جهان چنین شرفی بخشیده است که هیچ موجود دیگری از آن بر خوردار نیست.
وقتیکه اولین بشر در عرصه حیات قدم نهاد، نخستین مسأله ای که با آن مواجه شد، اقتصاد بود. هنگامیکه بشر چشم باز کرد اولین چیزی که اطراف خود بدان احساس نیاز پیدا کرد مسأله اقتصاد بود.به محض اینکه انسان در عرصه جهان قدم گذاشت، با احتیاجها و ضرورتهای گوناگون مواجه شد.
این مسائل اقنصادی بود که در صحرای بیآب و علف به بشر خوش آمد گفت. همین مسائل اقتصادی بود که از این غریب الوطن وبی یار و مدد کار مسافر را بعنوان مونس تنهائی سامان دلجوئی فراهم کرد. همین مسائل اقتصادی بود که او را از حقیقت و ماهیت موجودات جهان و از سود و زیان آگاه نمود.
مسائل اقتصادی انسان را در باره علّت وجودی موجودات جهان، و ارتباط آن با انسان شرف آگاهی و آشنائی بخشید.
مسائل اقتصادی، انسان را از حقیقت و نوع اساس اقتصاد یعنی «مالکیت» آگاه نمود.
این مسائل اقتصاد بود که بشر را از حاکمیت و حق تصرّف بر جهان و موجودات جهان با خبر ساخت.
مسائل اقتصادی انسان را از زندگی و ارزشهای زندگی آگاه نمود. و به کمک مسائل اقتصادی انسان از آئین فطرت و ضابطه حیات، که مظهر کلیه موجودات جهان میباشد، آگاهی یافت.
حقیقتاً، در این کارگاه حیات مسأله اقتصاد نخستین همسفر انسان بود.مسائل اقتصادی، فکر وشعور انسان را چنان منوّر کرد که او توانست مشکلترین و پیچیده ترین مسائل زندگی را حل کند، زندگی خود را آسانتر کند، کلیه نظام اقتصادی، بر اساس مسائل و ضروریات بشر در جهان بر قرار است. همانطور که زندگی برای انسان عزیز است.مسأله اقتصاد هم برای او حائز اهمیت میباشد.
تعریف اقتصاد
علمای اقتصاد درباره تعریف اقتصاد روی یک تعریف خاصی اتفاق نظر ندارند، و اندیش مندان مختلف طبق معیارهای فکری خود تعریفهای گوناگونی از آن نموده اند – چونکه درلغت “اقتصاد را”میانه روی معنی کرده اند، لذا، در نظر داشتن معنای لغوی این واژه وطبق اصطلاح اقتصادی، “اقتصاد به آن علمی میگویند که درآن راههای مسائل عمومی بشر بصورت میانه روی بررسی میشود که مربوط به زندگی روزانه انسان میباشند و هر انسان برای بهبود زندگی خود احتیاج مبرم به مسأله اقتصاد دارد- اقتصاد دانان، اقتصاد را به دو بخش تقسیم نموده اند: اولی را اقتصاد عملی و دومی را ” اقتصاد علمی یانظری ” عنوان کرده اند.
تقسیمبندی اقتصاد
1-اقتصاد عملی اقتصادی را میگویند که در آن راه زندگی یا نظام حیات بشر معلوم میشود وبوسیله آن انسان میتواند زندگی اجتماعی خود را بهبود بخشد و همه انسانها بصورت گروهی برای مشکلات خود راه حلهائی پیداکنند.
2- اقتصاد علمی یانظری – ایجاد یک سری قوانین است که توسط آن درباره آثار و ظواهر زندگی اقتصادی واسباب و علل آن بررسی میشوند – از این لحاظ این علم یک علم جدید است وقدمت این علم بیش از چهارقرن نیست زیرا”اقتصاد عملی باافعال واعمال زندگی اجتماعی بشرارتباط مستقیم دارد وبوسیله آن اصول وقوانین وضع میشوند تا اجتماعی بودن بشر منضبط و مستحکم شود، لذا، تصور چنین جامعه ای در جهان که درآن اقتصاد عملی وجود نداشته باشد ناممکن است باتوجه به اینکه درهرجامعه، کارمحصولات وتقسیم ثروت عملا انجام میشود و در هر جامعه ای که محصولات وتقسیم سرمایه عملا انجام میشود یقیناًبرای انجام دادن چنین کارهایک سری نظم وقوانینی لازم است – علاوه براین، امرمهم دیگری این است که برای محصولات وتقسیم سرمایه مرز بندیهای اقتصاد عملی مهم فطرتاً ضروری و لازم است چونکه بدون قانون ومقررات این کار ناممکن است. بهر صورت برای انجام این کار در هر زمانی طبق ضرورت واحتیاج برای رهنمودهای بشر قانون ومقرراتی وجود داشته است وبوسیله این مقررات وقوانین، جهان بشریت به نحواحسن راهنمایی و هدایت شده است واین را در جهان عقائد دین اسلام میگویند. بهر صورت ” اقتصاد عملی در هرزمانی بصورت یک قانون و مقررات کامل وجود داشته است وتوسط رهنمودهایی این مقررات بشرتوانسته است مسائل اقتصادی خود را حل کرده و زندگی خود را باکامیابی وآرامش خاطر مواجه کند. این یک حقیقت است که ابتداءاً مسأله اقتصاد در زندگی انسان چنان اهمیتی نداشت که درعصر پیشرفته کنونی دارد. امااین امر مسلمی است که بشر درآن زمان بااین مسأله خیلی مهم زندگی که جمعیت جهان محدود بوده روبرو بوده است اما در ابتداء از ناهنجاریهای اجتماعی چون حرص، وخودخواهی تقریباً منزّه و پاک بود، درنتیجه نیازها هم محدودبود لهذا، هرکس طبق احتیاج خود، تحت قوانین فطری حیات مسائل خودرا بقدر ضرورت حل میکرد ودخالت عوامل خلاف فطرت وجود نداشت. امااز روزیکه مادیات برذهن انسان سایه افکند و هوا و هوس دنیا فکر انسان را از هر سو مغلوب خود ساخت،انسان آن قانون فطرت را فراموش کرد که به او در عرصه حیات راههای موفقیت را یاد داده بود.
ناهنجاریهای اجتماعی
تا وقتی که انسان دراین جهان خود را از هرگونه هوا و هوس مصون ساخته و مطابق با قوانین فطرت عمل کرده و در زندگی خود از قانون فطرت برای دستیابی به موفقیت پیروی کرده است جامعه بشری تضمینی است امابا گسترش یافتن دامنه زندگی بشر، جمعیت جهان رو به افزایش نهاد، در نتیجه روز بروز مسائل گوناگون اقتصادی هم بوجود آمد، و زندگی اجتماعی بشر باکشمکشها و درگیریهای اقتصادی مواجه بود- انسان، به ناچار برای حل مسائل پیش روی خود به مسائل مادی متوسل شد،و در نتیجه،از هرگونه وسیله ممنوع و غیر ممنوع، فطری و غیر فطری استفاده کرد.مادی بودن جامعه هم برای نجات بشر از درگیریهای اقتصادی،بعضی وسائل را مهیا کرد که توسط آن انسان موقتاً احساس راحتی و آرامش کرد ـ از همین جا تصور مالکیت نامشروع در ذهن انسان ایجاد کرد.
وانسان ارزشهای دینی را فراموش کرد و مادی بودن را هدف خود تصور کرد ـ چونکه مادیگرائی ذهن وفکرانسان را همواره تحت تأثیرخود قرارمی داد. لذا، انسان از قیود فطری دین هراسان بود و این قانون فطرت، که توسط آن حاکمیت جهان رابدست آورده بود، را ناکافی تلقی کرد و در حالت سرگردانی روانی، برای بدست آوردن و نیازهای مادی خود دست به بازنگری، ترمیم ونسخ قانون فطرت زد.واین اقدام رایک وظیفه مهم اجتماعی خود تصورکرد – پس از گرفتار شدن به این نا برابری اجتماعی و فراز نشیبهای زندگی، انسان چنین عاشق وعلاقه مند به مادیگرائی شد که جاه وجلال موقتی جهان، خودبینی و خودنمائی را بصورت عموم در جامعه معراج انسانی تصورکرد – درگیریهای روزافزون اقتصاد ی، احساسات نهفته خود خواهی بشر را چنان برانگیخت که هیچ فردی درجامعه نتوانست خود رااز احساس عقده حقارت نجات بدهد، واکنش فطری این عمل این بود که هرکس خود را افضل و برتر تصور کرد و دیگران را حقیر و پست میدانست -لهذا هرکس دنبال این بود که دیگران در مقابل فضیلت وبرتری او تسلیم شوند. برای این کارانسان، از هر وسیله وقدرت مشروع وغیرمشروع استفاده کرد واین در سراسر جامعه رایج گردید بشر برای حفظ اهداف و منافع شخصی خود از هر سو اهداف اجتماعی را پایمال کرد درنتیجه، امنیت جامعه برباد رفت. افراد دنبال این کار افتادند که ملکیت خود راگسترش بدهند، به همین ترتیب، تصور نامشروع مالکیت و حاکمیت، که قبلا در ذهن انسان پرورش یافته بود، بصورت کامل بروز کرد – در نتیجه انباشت ثروت و توسل به راههای زور بر مردم بیگناه مسلّط شد سرمایه وثروت جامعه رااساس زندگی قرارداده و راههای جدید احتکار را ایجاد کرد، که در اثرآن جامعه بشری دچار بدترین بحران اقتصادی گردید.
بردگی در جامعه
درحقیقت، این برای نوع انسانی سزای ذهنیت باده پرستانه وی بود که بصورت خودخواهی او را در هر عصری باگرفتاری هائی مواجه میکرد – بعلت همین خود خواهیهای بشر در جامعه بردگی آغاز شد وانسان، انسان دیگری را برده خود قرار داد و برای نوع انسان ذلّت و خواری بدنبال داشت.
جامعه فئودالیستی
در زمان شکوفائی نظام وجامعه برده داری هنگامیکه ظلم واستبداد از حد تجاوز کرد صدای مخالفت مردم بستوه آمده بلند شد، حمیت و غیرت انسانی موجب بیدار شدن نیروی انقلابی در أذهان گردید و حرکت انفلابی بر ضد نظام برده داری موفقیت چشمگیری رابدست آورد. هنوز جامعه از اثرات سوء نظام برده داری بطورکامل نجات نیافته بود که نظام فئودالیستی در شکل جدیدی شروع به استثمار جامعه کرد و بر بشریت مظلوم همان ظلم و ستمی که در زمان برده داری روا داشته میشد با تغییرکلمه برده داری به رعایا پروری مباح قرار داده شد.
درجامعه بشری هر روز علت بوجود آمدن چنین اوضاع وخیم فقط مادی «پول پرست»،بودن انسان میباشد که در تمام جامعه مانند یک مرض مسری به هرطرف پخش شده است وبه علت همین هر انسانی از آئین فطرت منحرف شده و برده تمایلات و هوا و هوس شده است، حقیقتاً در تاریخ بشریت این دوران از بدترین دوره بوده است که در آن همه جامعه در غل وزنجیر بردگی بسته شده بود و هر انسانی بطور غیرارادی به ذهنیت بردگی عادت کرده بود و افراد برجسته جامعه بخاطر داشتن ذهنیت مادی بیش از همه بردگی هوا وهوس را پذیرفته بودند آنها با تحمل نکردن آزادی اندیشه جامعه آزاد در واکنش روانی، با زور طاقت در عمل انتقام جویانه با برده گرفتن افرادی که دارای آزادی اندیشه در جامعه بودند بشریت را رسوا کردند – این تاریخ عبرتناک بشریت در هر زمان انسانهای باغیرت را بخون میگریاند-
نظام سرمایهداری
دراین اوضاع وخیم عقب مانده و رو به زوال برای اصلاح جامعه نظام سرمایهداری پی ریزی شد که در آن مالکیت شخصی و فردی نتیجه آزادی فطری قرار گرفته و بعنوان اساس اقتصاد مطرح گردید- برای استحکام مالکیت فردی ومنتج نتیجه بودن آن به سه اصل ایجاد گردید تابوسیله آنهابرای. مالکیت فردی زمینه آزادی کامل فراهم شود تا در محیطی آزاد هر انسانی با توجه به مالکیت خودش برای جامعه خدمتی انجام دهد، خدمتی که بعنوان یک انسان بردوش اوقرار داد ه شده است. آن سه اصل اساسی که مالکیت شخصی رابطور آزاد مثمر ثمر قرار میدهند عبارتنداز:
1- آزادی مالکیت 2 – آزادی تصرّف 3 – آزادی صرف.
آزادی مالکیت
بوسیله آزادی مالکیت به هر قشری از اقشار جامعه برای حصول مالکیت آزاد حق مسلم اعطاء شده است تابه هر نحوی، هرکجا و هراندازه که بخواهد میتواند ملکیت را بدست آورد و در این عرصه برای هیچ یک از افراد جامعه هیچگونه ممنوعیتی بعمل نیامده است بر دولت لازم است که برای آزادی مالکیت هر فرد ازافراد جامعه را مورد حمایت خویش قرار دهد البته مصالح ملی ومنافع دولتی مقتضای آنست که مالکیت خاص رادر جهت نیازهای جامعه سوق دهد و در این صورت دولت این مالکیت را زیرنظر خود گرفته تابتواند این مالکیت را در راه رفاه جامعه وثبات دولت صرف کند.
آزادی تصرّف
بعد از آزادی مالکیت، برای ثبات مالکیت شخصی حق آزادی تصرف هم اعطا شده است به وسیله آزادی تصرف بهر شخصی حق تصرف در ملک خویش داده شده است باین معنی که هر شخصی اختیار کلی دارد تا در مالکیت خود بیافزاید یاکم کند یا همانطوری که هست، بگذارد.یااینکه به هر نحوی بخواهد برآن تصرف کند، وحتی دولت هم حق مداخله کردن دراین امر ندارد –
آزادی صرف
رکن سوم آزادی صرف میباشد، باتوجه به این رکن هر انسانی مختار است تا مالکیت خود را صرف کند و در هر راهی که او نخواهد و هر کجاکه بخواهد و به هر مقدارکه بخواهد میتواند مالکیت خود راصرف کند. البته اگر صرف کردن او بامصالح اجتماعی متضاد باشد یانفع یا ضرر دولتی بااین مالکیت وابسته بشود دراین صورت دولت حق دارد که این صرف را ممنوع کند، و این مالکیت رااز این صرف حفظ کند و با در نظرگرفتن مصالح اجتماعی ونفع و ضرر دولتی این مالکیت را زیر نظر خود بگیرد.
در نظام سرمایهداری هدف اصلی از قرار دادن مالکیت شخصی به عنوان زیربنای اقتصاد این بوده است که بوسیله افراد صرف اجتماعی را مستحکم کرده و جامعه مضمحل شده را از خود ارتقا ببخشد تا برای جامعه و نظام محیط خوش وبا رفاه فراهم گردد- اما در ذهنیت الهام گرفته از ماده پرستی وقتی خود مالکیت شخصی به عنوان یک آلت قرار گیرد و بوسیله همین مالکیت در نظام سرمایهداری مادیگرائی غلبه میکند در این صورت سرمایه دار در مالکیت و سرمایه خودش را برای ذات خودش میخواهد و در افزودن سرمایه و توسیع دادن مالکیت از راههای ممنوع واسباب غیر فطری دریغ نمی کند، آنگاه آهسته آهسته مادیگرائی عام شده و در تمام جامعه با تکیه بر زور ظلم و ستم رواج پیدا میکند. ذهنیت ماده پرستی بخاطر خباثت نفس خویش سعی در ایجاد طبقات غیر فطری در جامعه را کرده است و بوسیله مالکیت شخصی در تمامی جامعه این غده سرطانی را پرورش داده است که بوسیله آن انسانیت راهش را گم کرد، و در جامعه امنیت و آرامش رخت بربست. به هرسو عوامل غیر فطری و محرکات انسانیت سوز بر جامعه سوار شدند، و فضای پاک جامعه را طوفانهای سهمگین ظلم و استبداد آنقدر آلوده کرد که مردم بیگناه قادر به نفس کشیدن نمی باشند، به هر طرف در اذهان آتش ماده پرستی شعله ور شد وبازار فساد و بزهکاری گرم شد و آن اوضاع وخیم تمامی جامعه انسانی را مبدل به یک آتش فشان کرد – در جامعه وجود اخلاق سنّتی و اهمیت اجتماعی آن مورد انکار قرار گرفت و ارزشهای اخلاقی و انسانی اینقدر پامال شد که در جامعه اخلاق فقط برای رسیدن به هدف مورد استفاده قرار گرفت –
آن موقع که پستی به این حد برسد که انسان فقط خودخواهی را ضامن رفاه بداند، در چنین جامعه انسانیت سوز، برای انسانیت جز پستی و تباهی و فتنه فساد، قتل وغارتگری و جنگ وجدال چیز دیگری ممکن نخواهد بود چنانچه برای غلبه یافتن براین عوامل غیرانسانی راهی جز ظلم و استبداد فتنه و فساد باقی نماند، و تمامی جامعه منقسم به دوطبقه شده انسانهای زورمند مست در قدرت انسانهای ضعیف جامعه رامحکوم خود قراردادند و بانام اصلاح رعیت هر گونه ظلم و ستم را مباح دانستند –
ضرورت منشور اخلاقی
درا ین محیط دهشت زده چند انسان دردمند برای رهانیدن انسانیت از زنجیرهای بردگی و برای آغاز زندگی با امن و سکون از سرنو به فکر قوانین اخلاقی افتادند که ضرورت آنها محسوس میشد، قوانینی که هر انسانی از آنها متأثر میشد و آنها را رعایت میکرد، اما سؤال اساسی در مورد این منشور اخلاقی مطرح بود، که این منشور اخلاقی را چه کسی بسازد؟ زیرا ماده پرستی آئین فطرت و اهمیت آنرا از اذهان اجتماعی بکلی محو کرده بود، بطوری که هیچ ذهن انسانی نمی توانست به آن متوجه بشود –
آنها از هرنظر فکر انسانی و درک انسانی را نقطه آخر میدانستند، و ذهن انسانی در این مورد به قانون خود ساخته بشری محدود بود و به طرف قانون الهی رسائی نداشت، و قانون که توسط مفکری عظیم و دانشمندی وضع شده باشد برای این اهمیت دارد که انسان صاحب عقل سلیم میباشد اما چونکه چنین منشور اخلاقی به زندگی اجتماعی انسان تعلق دارد بخاطر همین، منشور اخلاقی که توسط فردی متفکر ویاتوسط جماعتی از مفکران وضع شود چه اشکالی دارد زیرا با تغییر اوضاع و احوال اگر ضرورتی پیش آمد تا قوانین ردوبدل بشوند بآسانی امکان پذیر خواهد بود – اگر چه ظاهراً چنین استدلال مورد توجه میباشداما اگر این دستور اخلاقی توسط یک انسان یا جماعتی وضع شده باشد دراینصورت رسیدن به هدف در این دستور بصورت امکان خواهد بود، وبصورت قطع و یقین نمی باشد و این امر واضع است که رسیدن به هدف بوسیله یک دستور اخلاقی که به نوع انسانی تعلق دارد بصورت امکان کافی نیست بلکه حصول قطع و یقین در این عرصه لازم است، اما یقین پیدا کردن به این امر محال است – بعبارت دیگر کافی بودن دستور اخلاقی که توسط یک انسان و یا جمعی از انسانها وضع شده باشد برای تمامی انسانیت، قطعی نخواهد بود، بنابراین دستور اخلاقی که برای تمامی بشریت کافی نباشد، قرار دادن آن برای انسانیت چگونه مناسب است؟ البته این امکان دارد که دستور اخلاقی و یا قوانینی که توسط بشر ساخته میشود برای بیشترین قسمت زندگی بشری کفایت کند، اما دراینصورت برای بقیه قسمتها چه تصمیمی اتخاذ گردد؟ و اگر فرض شود که دستور اخلاقی در حل مسایل زندگی و بهبود بخشیدن به زندگی اجتماعی بصورت یقینی کفایت کند اما ضمانت کفایت این قانون برای هرجایی و هر گروه در دنیا را کی بعهده خواهد گرفت؟ زیرا که نوع انسانی در مناطق مختلف دنیا و در قبایل و گروههای مختلف تقسیم شده است و مقتضیات و ضروریات هر منطقه از منطقه دیگری متفاوت میباشد زیرا بدیهی است که دستورات اخلاقی مختص به یک منطقه و یا به یک گروه میباشد، و منطقه ای که این قانون به آن تعلق خواهد داشت مسایل و مشکلات همان منطقه در این قانون مد نظر قرار خواهد گرفت و به آنها پرداخته خواهد شد، پس مشکلات دیگر مناطق دنیا و انصاف و مساوات خرج دادن به مردم آن مناطق چگونه ممکن خواهد شد؟پس فراهم آوردن امنیت و آرامش و تمامی دنیا که مقصوداصلی است بوسیله چنین قانون اخلاقی ناممکن خواهد بود.
درمرحله دوم میشود گفت چه اشکالی دارد که برای مناطق و طبقات مختلف با توجه به مسایل و مشکلات آن مناطق قوانین جداگانه ای وضع گردد؟
در جواب چنین سؤالی باید گفت که هدف از فراهم آوردن یک قانون و دستور اخلاقی ایجاد اتفاق و وحدت برای نوع انسانی میباشد نه اینکه اختلاف و نفاق ایجاد شود –
بدون شک برای هرمنطقه متفکران و دانشمندان آن منطقه میتوانند با توجه به مسایل و مشکلات آن منطقه یک قانون مرتب کنند اما در اینصورت برای نوع انسانی نظامهای مختلف زندگی تدوین خواهد شد که آنها بجای متحد کردن نوع انسانی آنرا دچار تفریق و اختلاف خواهد کرد که مثال زنده آن در جامعه بشری کنونی میباشد همین کثرت مسالک و مذاهب و سیل مکاتب تخمم هااختلاف و فتنه انگیزی را در نسل نوع انسانی کاشته است که آنها سرتاسر گیتی و انسانیت را در باطلاقهای فساد و فتنهها فرو برده است.
از ابتدائی آفرینش تاکنون هر گونه فتنه انگیزی که روی زمین رخ داده است پشت پرده اینها ذهنیت ماده پرستی انسان بوده است که در سایه آن خودکامگی وجود عرضهای فراوان پرورش یافته است، خواه این خود غرضیها درلباس ترمیم قانون فطرت بوده یا به صورت تاسیس قانون جدید برای زندگی بوده است. بهرحال همین خود غرضیها همواره مایه هر گونه فساد و اختلاف بوده است و خود غرضیهای شخصی نسبت به خود غرضیهای اجتماعی بیشتر دخیل بوده است زیرا اگر شخصی یا جماعتی با تکیه بر قدرت تکبر کند و نخواهد فقط او در جامعه دارای مقام برتر باشد و تمامی جامعه خود را محکوم و او را حاکم قرار دهد یا بخواهد گروه و جماعت او همه جامعه را زیر فرمان خود ببرد در هر دوصورت نتیجه یکسان خواهد بود و آن به صورت فساد فی الارض ظاهر خواهد شد. یعنی اگر در جامعه ای یک شخص دیگران را محکوم خود ویایک گروه بخواهد حاکم تمامی جامعه شود و افراد و گروههای دیگر جامعه به آسانی خواسته او را قبول کنند، قبولاندن چنین خواسته بوسیله جامعه ناممکن خواهد بود الا اینکه با قهر و غلبه و قدرت صورت بگیرد، و هر جا قهر و غلبه بکار گرفته شود آنجا خواستهها متصادم شده و صورت جنگ دعوا به خود میگیرد و آن مقدمه بر باد رفتن تمامی جامعه میباشد.
در هر زمانی کوششهای فراوانی برای جلوگیری از فتنهها و در ایجاد رفاه برای جامعه انسانی صورت گرفته است و برای این هدف نظامهای زندگی متعددی یکی بعد از دیگری بوجود آمدند و نظرات خود را مطرح کردند لکن در پشت این مساعی همواره جنبه مادیت نقش ایفاء کرده است و خود غرضیهای انسان محرک این مساعی بوده است لذا تمام این مساعی رایگان وبرباد رفت – معمولا دانشمندان و متفکران سبب به رایگان رفتن تمامی این کوششها را و نتیجه اشتباه فکری خود را نقطه ضعفهای اینگونه نظامها قرار میدهند و اصول و قوانین جدیدی به مطابق معیار ذهنی و راه نظری و مطابق صلاحیت علمی خود پیشنهاد میکنند – اما اگرچه این تمام منشورات از حیث اصول و قوانین برعکس یکدیگر هم باشند چونکه اساس آنها بر مساوات طرفینی است لذا تمامی مساعی در این عرصه بینتیجه میماند-
در این شکی نیست که ظاهراً در تمامی این مساعی به آن جنبههای اصلاحی توجه خاصی داده شده که در سطح بالا بردن جامعه نقش کلیدی را ایفا میکنند لکن از آنجا که اصلاح اندیشه انسان در اصلاح یک جامعه از اهمیت اساسی بر خور داراست بخاطر اینکه همواره از آن صرف نظر شده است و به این نقطه ضعف اساسی توجهی نشده است – لذا بدست آوردن هدف و رسیدن به آن ناممکن میباشد.
تمامی تاریخ بشریت از چنین اوضاع تلخ انسانیت سوز و حوادث غم بار پر شده است – در هر ازمنه ای زورمندان با تکیه بر قدرت بر گیتی حکومت میراندند، خواه قدرت مادی، علمی و یا فکری،در هر حال تکیه گاه دولت و حاکمیت بر زور بوده است،که عموماً در آن دیده شده است که بوسیله قدرت قشر ضعیف جامعه محکوم قرار داده شده و با اکراه و اجبار بر آنها حکومت شده است و بوسیله ظلم و استبداد در مالکیت خود افزوده شده است.
بخش دوم اشتراکیت(سوسیالیسم)
در فضایی تاریک سرمایهداری افرادی پیدا شدند که از فضای پیش روی خود به تنگ آمده و علیه ظلم و ستم اظهار تنفر کردند،با علم کردن پرچم مخالفت توسط دانشمندان در مردم مظلومی که بوسیله سرمایهداری له شده بودند روحیه ای ایجاد شد،در اذهان مردم غیرت و حمیت انسانی رو به بیدار شدن نهاد ـ در مخالفت مظالم بشریت سوز تمامی جامعه بشری یک صدا شد و علیه آن صدایی اعتراض بلند کرد و حرکت انقلابی با نام اشتراکیت سوسیالیسم یا مارکس ازم بوجود آمد که بوسیله آن پیش روی مردم یک فلسفه زندگی جدیدی گذاشته شد که اساس آن برخلاف اصول دینی بر اصول خالص مساوی استوار گردید.
این قبیل مفکرین چونکه پرورده همین محیط تاریک بودند لذا از تاریکی محیط نتوانستند اذهان خود را حفظ کنند ـ ناآشنا بودن از قانون فطرت و مغلوب ماندن از مادی گرایی تاریک سبب شده است که فکرشان نورانی نشود تامحرک عرفان حقیقی باشد؛ای کاش نگاه آنها وسعت پیدا میکرد تا از مطالعه حقایق گیتی سعی دربهره مند شدن از جلوه نماییهای قانون فطرت میکردند،اما چونکه در نزد آنها بصیرت فکری مفقود بود که آن شأن یک متفکر حقیقی به حساب میآید لذا از لحاظ پرواز فکری از چارچوب نظام رایج نتوانستند خارج شوند و به سبب محدودیت فکری در مقابل دین مجبور به پایه ریزی نظامی شدند که اساس آن بر اصولی نهاده شده که آنها علاوه بر ضد دین بودن بر ریشه کنی استبداد و شاهنشاهیت مبتنی بود،و در این نظام از عرضههای دیگر مانند اخلاق و روان صرف نظر شده بود ـ در واقع علت اصلی ایجاد نظریات مخالف دین توسط این متفکرین فقط ذهنیت مادی رؤسای دین بوده است،آنها که با بر تن کردن لباس دینی همواره مشغول فریب دادن مردم بودند،چنانچه در اذهان این مردم تصور دنیای دینی در چارچوب دین کلیسا محدود بود و همین دین مسخ شده کلیسا پیش روی آنها مانده که به وسیله آن رؤسای کلیسا هدفهای شخصی و هواهای نفسانی خود رابرآور میکردند آنها با ترمیم و تنسیخ دین سرمایهداری را تشویق و اصول استعمار کردن مردم ضعیف را تدوین میکردند،مدعیان دینی همین دینهای مسخ شده را بالاجبار بخورد مردم میدادندـ
از این محیط جبری و قهری در اذهان مردم به ستوه آمده از محیط جبری و قهری اروپا،احساسات ضد دینی رو به رشد نهاد و با گذشت زمان این احساسات تنفر زا به صورت حرکت ضد دینی در آمد و اکثریت مردم جامعه از لفظ دین آن قدر متنفر و بیزار شدند که تمام جامعه ضد دینیت را سمبل امنیت و دوستی تصور میکرد.
همانطور که بیان شد این متفکران دینی بخاطر فکر محدود دین را فقط برای یک بخش از گیتی محدود کردند در بخشی که آنها متولد شده و پر وبال گرفتند و گویا به نظر آنها بخشهای دیگر خطه ارضی از دین بکلی بیگانه بودند ـ در واقع این یک پندار بیش نبود که از حقیقت بسیار بعید بوده است البته با وجود چنین فرضیههایی میشود به سطح ذهنی و نظری آنها را اندازه گرفت ـ نظر متفکرین ملحد ولا مذهب در جنبههایی مادی خلاصه میشد بعلاوه رسیدن به روح دین و مذهب و پرواز در وسعتهای بیپناه آنها از سطح فکری،آنها بسیار بلند میباشد لذا این افراد در شناختن ارزشهای حقیقی دین محروم ماندند،در حالیکه در دنیای نظری این یک امر مسلم میباشد که فکر و بصیرت یک متفکر متدین هیچگاه تابع حدود و قیود اجتماعی نبوده و در آینده هم نخواهد بود.چونکه این متفکران از بصیرت فکری و روانی محروم بودند بخاطر همین آنها خودشان هم در ضلالت و گمراهی بسر میبردند و جامعه را هم دچار سردرگمی کردند.
در این امر شکی نیست برای هر کنشی داشتن یک واکنش امری فطری میباشد بدین معنی که نه از طرف مدعیان دینی سعی میشد دین آنقدر محدود شود و به خورد مردم داده شود تا دین فقط در قالب هوای رؤسای کلیسا محدود شود و نه متفکران کم ظرفیت که در مقابل دین دچار مغالطات شده واز آن آنقدر تنفّر و انزجار داشتند که دین را در چارچوب دین رایج عقیده کرده از قانون فطرت و ارکان و اصول آن را چشم بسته منکر شدند.
در حقیقت شدت زیادی در مخالفت کورکورانه دین توسط این متفکرین حتی که وجود حقیقی راهم منکر شوند در واقع به عصبیت فکری و کج فهمی آنها را به اثبات میرساند همین طور که «لنین» درسومین کنفرانس بین المللی که در 5 ماه اکتبر 1930 گفته
«یقیناًمااعتقادی به خدانداریم امامی دانیم که طبقه کشاورز و بورژوا که از تکیه کردن بر خدا صحبت میکنند آنها در قالب استعمار کننده فقط در پی حفظ منافع خودمی باشند… مامنکر همچون قانون اخلاقی هستیم که آن از ماوراء انسان واز یک قدرت مافوق اخذ شده باشند و یا بر مبنای تصور طبقاتی استوار باشد ما میگوییم که این یک فریب محض هست،یک فریب برای حفظ منافع مالکان زمین و سرمایه داران باید بر افکار کارگران کشاورزان پرده افکند.
با این بیانیه لنین به محدودیت فکر اومی شود پی برد ـ او دین را فقط در ارباب کلیسا، مالکان زمین و بورژوا محدود میداند،فکر او برای تصور دین ما ورایی عاجز مانده است در واقع در نظام کمونیستی آنقدر که دشمنی با دین شدید است در نظام سرمایهداری به آن شدت نیست ـ زیرا برای اثبات این امر این گفته لنین کافی میباشد ـ «بر پیروان کمونیستی فرضیه اول نابود کردن سرمایهداری نیست بلکه از قلوب انسانی تصور خدا را نابود کردن و خاموش کردن انوار آسمانی میباشد»(مقاله اشتراکیت و سرمایهداری ـ ماهنامه محنت کش،کراچی ـ ماه مه 1974ـشاِ )علاوه بر لینین هگسکی هم در بین بنیانگذاران کمونیزم دارای موقعیتی خاص است او برای اثبات نظریه خود میگوید:همانگونه که با شکافته شدن اتم تمام تصوّرات انسان درباره ماده از میان رفت،پیشرفت علم در سده گذشته نیز به نوعی انفجار میباشد که بعد از آن تمام افکار قدیمی در رابطه با خدا و دین نیز دفعتاً از بین رفت.»(هندوستان تایمز/سندی میگترین،24،سپتامبر1921)
بهر حال این یک امر فطری است که انسان چیز جدید را نسبت به شیء قدیمی بیشتر میپسندد اگر چه آن شیء نسبت به استانداردهای خود پست و کم ارزش باشد – همیشه شیء جدید ترجیح داده شده است ـ لذا هنگامی که دنیای مادی از قالب سرمایهداری به قالب کمونیزم تغییر قیافه داد و فلسفه زندگی جدیدی از سوی ماده پرستان به شکل کمونیزم،پیش روی مردم نهاده شد بطور فطری میل به طرف این نظام ضروری بود ـ علاوه بر آن نابسامانیهای جامعه نیز بسیار به کمک نظام کمونیزم آمد و این گونه بود که کمونیزم فرصت ریشه دواندن وشکوفا شدن را در تمام جامعه پیدا نمود ـ و با گذشت زمان انقلاب کمونیستی در تمام اروپا مانند طوفانی گسترش پیدا کرد ـ که از آثار آن تقریباً هیچ بخشی از زمین محفوظ نماند ـ از این رو هر کجا که استبداد و نظام شاهنشاهی گلوی بشریت را میفشرد و مردم ضعیف و عقب مانده مجبور به زندگی مذلت بار بودند در آنجا مردم این نظریه را ناجی خود پنداشته و شروع به تبعیت نمودند و مردم به ستوه آمده از قید و بندهای غیر فطری جامعه خود ساخته مذهبی و محیط بسته قابل پیش بینی،عموماً با متهم نمودن ارزشهای مذهبی جاری به فرسوده بودن،نجات را در پیروی از نظریه جدید زندگی مییافتند ـ همین احساسات در یک دائرة المعارف این گونه منعکس شده است:
«سود دهی وجود خدا به آخرین مرحله خود رسیده است و بیش تر از آن دیگر پیشرفت نخواهد کرد ـ نیروهای فوق طبیعی در واقع برای به دوش کشیدن بار دین،ساخته و پرداخته ذهن بشری بوده است ـ اول جادو بوجود آمد،سپس تصرفات روحانی جای آن را گرفت و بعد از آن عقیده فرشتگان،نمایان شد و پس از آن تصور خدای یگانه ـ اینگونه دین بعد از طی مراحل ارتقاعی به حد نهایی خود رسیده است.زمانی خدا و دین از اجزاء ضروری و تخیلات مفید در فرهنگ ما محسوب میشدند ولی اکنون در جامعه پیشرفته سود بخشی و ضرورت خویش را از دست داده است.»(مأخوذ از مذهب و مبارز طلبی جدید/ص131)
به علت اینکه این مفکران دارای تصورات محدود نتوانستند فکر محدود خود را توسعه دهند که آنها نیز مذهب توخالی و پوشالی مرسوم در زمان خویش را مذهب حقیقی تلقی میکردند و خود را فریب میدادند لذا جامعه را نیز فریب میدادند و چونکه از زمانیکه چشم گشودند فقط عروج و ارتقاء مادیت را مشاهده نمودند،نقطه نهایی و اوج فکر آنها نیز ماده میباشد ـ به همین دلیل انقلابی که به نام اقتصاد در جامعه آورده شد سعی کردند اقتصاد را نیز با عینک مادی مشاهده کنند،لذا مادیت
اقتصادی را اساس و مبنای آن انقلاب پنداشتند ـ شکی نیست که مسئله اقتصاد در زندگی از اهمیت ویژه ای برخوردار بوده است ولی این نیز هرگز صحیح نمی باشد که در اصلاح اجتماع و پیشرفت جامعه فقط اقتصاد رابطور غیر ضروری و فوق العاده اساس فکری قرار داده و دیگر عوامل و انگیزههای زندگی از قبیل اخلاق،و امور اجتماعی و روانی و فلسفه و دین و غیره… رابطور کامل نادیده گرفت ـ و تنها عامل و انگیزه زندگی را اقتصاد دانست ـ در حالی که در اصلاح افکار و نظریات انسان این عوامل نیز به همان اندازه دخیل میباشند که اقتصاد دخالت دارد ـ بلکه در خود اقتصاد نیز در بیشتر موارد این عوامل نقش اساسی را به عهده دارند ـ
اگر چه مفکرین ماتریالسیم از نظام جاری و مدعیان دینی سخت متنفر بودند واین حقیقت نیز قابل انکارنمی باشد که میان اصول این مذاهب خود ساخته یانظریات جدید غیر دینی تشابه ونقطه اتحاد وجود دارد. یعنی اساس هردو نظریه را مسئله ظاهری اقتصاد قرار داده اند.در تصور آنها عروج و ارتقاع روحیات انسان وعزت و وقار وامن و آرامش تن همه در گرو اقتصاد است. در نظر آنها غیراز اقتصاد هیچ انگیزه دیگری از اهمیت بر خوردار نمی باشد – بدون شک در هر زمانی مسئله اقتصاد انسان را به فکر و عمل فراخوانده است ولیکن همیشه از پشتوانههای اخلاق ودرجایی از عوامل روانی ودرجایی دیگراز مذهب برخوردار بوده است. لذا به هیچ وجه مناسب (صحیح) نیست که با صرفنظرکردن از عوامل دیگر فقط اقتصادبه عنوان سرمایه اصلی حیات تصورشود.ساختن یک جامعه بدون امتیاز طبقاطی: طرفداران سوسیالیسم درست در نقطه مقابل اصول نظام سرمایهداری نظام خود را بوجود آوردند حتی اگر نظام سرمایهداری مالکیت شخصی را اساس اقتصاد معرفی میکند در نظام کونیزم، مالکیت اجتماعی دسته جمعی ) به عنوان پایه اصلی اقتصاد معرفی شد – واصول چهارگانه ای را همراه این نظام ( مالکیت دستجمعی) وضع کردند که بطورکامل این نظام تقویت شودکه در آن اصول ساختن یک جامعه بدون امتیاز طبقاتی در اولویت قرار دارد. که در توجیه آن این گونه استدلال نموده اند که اگر مالکیت شخصی اساس اقتصاد قرارگیرد لاجرم نتیجه این خواهد شد که یک نفر باتکیه بر مالکیت خود درجامعه سرمایه دار شود ودیگری کارگر – یکی ثروتمند ودیگری فقیر -این گونه هماهنگی وهمگونی درجامعه باقی نخواهدماند وتمام جامعه دچار طبقات خواهدشد. که در نتیجه آن تمام زندگی اجتماعی دچار فتنه وفساد خواهد شد – امنیت وآرامش به کلی از جامعه رخت خواهد بست وتنهاراه حل آن این است که مالکیت دسته جمعی راپایه اصلی اقتصاد قرار داد تابرابری ومساوات در جامعه برقرارباشد واین فرق فوقیت وپستی از میان برود- نظام دیکتاتوری: بعد از آن این عده برای قیام واستحکام بیشتر این نظام، وجود نظام دیکتاتوری را لازم شمردند وتوجیه آن رااین گونه بیان کردند که برای پاک سازی محیط از آلودگیهای نظام سرمایهداری وبرای زائل نمودن تمام اثرات سوءاین نظام بطورموقت وجود نظام دیکتاتوری لازم است تابتوان در این مدت تمام ناهنجاریهای نظام سرمایهداری رااز جامعه زدود وجزابیت وکشش خاصی برای نظام سوسیالیسم بوجودآورد –
ملی شدن املاک
سپس نظام سوسیالیستی ملی شدن املاک را نیز ضروری شمرد که هدف اصلی آن این بود که هنگامیکه مظالم نظام سرمایهداری از حد تجاوز مینماید بوسیله انقلاب کمونیستی تمام املاک فردی وشخصی به هر گونه که باشد رابه تمام ملت اختصاص دهند. یعنی همه چیز به عنوان ملکیت ملی به حکومت تحویل داده شود تاهیچ به فکرپستی وبرتری نیفتد وکسی نتواند با مالکیت شخصی ثروت اندوزی نماید –
تقسیم ثروت طبق کار
چهارمین رکن نظام کمونیستی تقسیم نمودن ثروت است به حسب کار یعنی هر کس به اندازه کاری که انجام میدهد باید مزد و اجرت داده شود آنهادرتوجیه این مطلب این گونه استدلال نموده اند که بعد از پایان یافتن نظام سرمایهداری هنگامیکه تمام امتیازات مالک وکارگر ازبین برود ویک رنگی ومساوات درجامعه بوجود آمد هیچ ملاکی غیراز کاربرای ملکیت باقی نخواهد ماند زیراکه تنهاکار است که تعیین قیمت میکند – لذاهرکس به اندازه کاری که انجام میدهد مزد وپاداش دریافت میکند – اگر چه در ظاهر اختلاف واضحی میان نظریه مالکیت در دو نظام سرمایهداری وسوسیالیسم به نظرمی آید یعنی یکی از آنها قائل به مالکیت خصوصی است ودیگری از مالکیت دسته جمعی حمایت میکند ولی به علت اینکه هر دواز لحاظ تربیت ذهنی به یک مکتب فکری وابسته بوده اند لذابه اعتباراساس فکری سرمایهداری و سوسیالیسم همانند هم بوده و درنتیجه دریک نقطه متحدد و متفق میباشد.
نقد بر نظریه نظام اشتراکی سوسیالیستی:
در حقیقت مالکیت اجتماعی (دسته جمعی) واز بین بردن نظام طبقاتی از سوی طرفداران سوسیالیسم چیزی بیش از یک فریب زیبا نبود زیرا که اگر این مسئله بادقت نظربیشترمورد توجه قرار داده شود این به طور واضح نمایان میشود که این به نوعی یک نمایش صرف است وگرنه حقیقت این است که پایه و اساس هر دوفکر فقط “فرد ” بوده است. البته این فرق وجود دارد که در نظام سرمایهداری افراد ثروتمند و متمول جامعه مورد توجه قرارمی گیرند وحمایت ازآن هدف میباشد ـ ولی در نظام سوسیالیستی افراد طبقه پایین دست و ضعیف جامعه مورد نظر میباشند که مورد ظلم افراد صاحب ثروت و مال قرار دارند ـ لذا نظام کمونیستی این افراد را بر علیه افراد ثروتمند و پولدار شورانده و آماده نبرد میکند ـ و سعی میکند که این آگاهی را در آنها بیدار نماید که خاموشی و سکوت شما در برابر ظلم و استبداد سرمایه داران در واقع مخالف با غیرت و حمیت انسانی است- بهر حال نقطه اساسی هر دو تفکر یکی میباشد و هر دو بر گرد یک محور مادی میچرخند یعنی نظام سرمایهداری به افراد ثروتمند نظردارد و برای نظام سوسیالیستی افراد ندار و فقیراز اهمیت بر خوردارند – درنتیجه اساس فکری هر دونظام به فرد تعلق دارد – نظریه ای راکه نظام سوسیالیستی در رابطه با از بین بردن فرق میان فقیر و ثروتمند و سرمایه دار و کارگر در راستای این ایجاد جامعه بدون امتیاز طبقاتی ارائه کرده است این بجای از بین بردن امتیاز طبقاتی، این نظام طبقاتی راتأیید و حمایت میکند – زیرا که مارکس تمام طبقات را منحصر دراقتصاد نمود در حالی که عوامل دیگری نیزبرای ایجاد طبقات در جامعه میتواند مؤثر باشد. مثلا گاهی طبقات در جامعه برمبنای دین میتوانند باشند و گاهی بر مبنای سیاست – در هرحال طبقات در جامعه وجود خواهد داشت.
علاوه بر آن دیکتاتوری نیز در نظام سوسیالیستی ضروری قرار داده شده است – زیرا قیام نظام کمونیستی به همکاری نظام دیکتاتوری نیازمند است – در حالی که حتی تصور دیکتاتوری هم در شأن نظام کمونیستی نمی باشد. مارکس این گونه جواز این نظام را توجیه میکند که برای از بین بردن اثرات سوء نظام سرمایهداری بطورموقت باید دیکتاتوری مجاز شمرده شود تابتوان آلودگیهای برجای مانده از زمان سرمایهداری را با زور و قدرت ازبین برد – یعنی مارکس نیز به این معتقد میباشد که نمی توان این حرف را بدون قدرت و زور به مردم قبولاند – و برای همین او دیکتاتوری موقت را ضروری میداند – ولی حقیقت آن است که این ادعای مارکس در زندگی اجتماعی یک سراب میباشد. زیرانیاز به این دیکتاتوری در جامعه تا زمانیکه انسان دارای احساس و عواطف عادی انسانی باشد دائماً محسوس خواهد شد و تا قیام قیامت این نیاز ادامه پیداخواهد کرد – هر وقت مسئله تقسیم ثروت در جامعه پیش آید باتوجه به عواطف انسانی نیاز به یک حاکم جائر و با اختیار محسوس خواهد شد که بدون آن تقسیم ثروت بطور عادلانه و مناسب امکان پذیرنخواهد بود – پس ازآن نظام کمونیستی برتعمیم املاک بسیار تاکید نمود ـ مارکس بر این عقیده است که تنها سبب تمام مظالمی که در زمان نظام سرمایهداری بر مردم روا داشته شده مالکیت شخصی است ـ لذا از میان بردن مالکیت شخصی تنها در صورتی ممکن است که تمام مالکیتهای شخصی را مالکیت ملی به حساب آورده و بطور کامل در اختیار دولت قرار داده شود تا کسی نتواند با تکیه بر مالکیت خود تشخص داشته باشد و تمام مردم مالک تمام داراییها قرار داده شوند ـ
عملا این نظریه کارل مارکس نیز مطابق با نظریه اساسی به نظر نمی رسد زیرا تازمانیکه وجود افراد حاکم در میدان سیاست برقرار باشد و آنها از اختیارات نا محدودی برخوردار باشند بطور عملی کسی نمی تواند تضمین کند که آنها از اختیارات خویش بطور غیر مجاز استفاده نخواهند کرد و تمام در آمدهای دولت را طبق عدالت و منصفانه تقسیم خواهند نمود ـ
چهارمین رکن از ارکان نظام کمونیستی،یعنی تقسیم ثروت به اندازه کار را طرفداران این نظام با هیاهوی بسیار زیادی مطرح کردند در حالی که همین قانون در بوجود آوردن نظام طبقاتی بسیار مؤثر بوده است.
زیرا که این امر مسلّم است که انسانها به لحاظ کارها هیچگاه مساوی نمی باشند – اختلاف واضحی میان تمام انسانها یافت میشود زیرا یک نفر قوی و توانا است که با ده ساعت کار خسته نمی شود وتمام ده ساعت راکار میکند ولی فرد دیگر ضعیف وناتوان میباشد که فقط دو ساعت میتواند کار کند وبیشتر از آن از او بر نمی آید – فردی بطورفطری دارای بعضی از توانائیها خارق العاده میباشد که درهر کار او قدرت نوآوری مشاهده میشود. ولی فرد دیگر فقط توانائی کارهای تقلیدی راداراست که اصلانمی توان توقع کارفوق العاده داشت لذا واضح است که بااختلاف داشتن کار این دو مزد و پاداش هر دو نیز متفاوت خواهد بود – وتفاوت در مزدو پاداش موجب پیدایش امتیاز در ملکیت است واین گونه یک جامعه کاملا طبقاتی خودبخود بوجود میآید-
پرچمداران سوسیالیسم
نام آدام اسمیت درمیان پرچمداران نظام کمونیزم دربالای فهرست گفته شده است اگر او را حضرت آدم نظام کمونیزم بنامیم بیمناسبت نخواهد بود – اواولین کسی بود که برعلیه نظام سرمایهداری ودرحمایت از کارگران صدای مخالفت بلند نمود – نام ریکارود نیز همراه او قابل ذکر میباشد که او ندای آدام اسمیت رالبیک گفت وسعی درجمع کردن کارگران وافراد ضعیف جامعه دریک مرکز نمود – ولی تلاش ریکارود درآن هنگام نتیجه نداد زیرا که ماده پرستان بابهره غیر مجاز بردن ازنفوذ خود بطور کامل بااین حرکت انقلابی مخالفت نمودند و آنراباتکیه برقدرت بطورموقت از بین بردند – به همین خاطر پیام این نظام بطورمنظم به مردم نرسید واین حرکت انقلابی بطورکامل نتوانست ثمره دهد – وصدای اعتراض آنهابه گوش کسی نرسید –
نظریه کارل مارکس:
باوجود عدم موفقیت حرکت انقلابی، طرفداران نظام کمونیزم همچنان برای رسیدن به اهداف خود در تلاش بودند و جرقه انقلاب دراذهان جامعه مانند آتش زیرخاکستر روشن بود – تااینکه در مدت بسیارکوتاهی تلاش وجهدهای طرفداران نظام کمونیزم توسط توانائیهای هماهنگ سازی کارل مارکس نتیجه داد که اوهمان نظریه آدام اسمیت را به صورت منظم به گونه ای جلوی روی مردم قرار دادکه نظام سرمایهداری ازبیشتر کشورهای اروپائی رخت بر بست – کارل مارکس در نظام کمونیستی به عنوان مفکری عظیم ومصلح ومعماری چیره دست مطرح است که باآگاه نمودن کل دنیای انسانیت از نظریه کمونیزم، سعی وافر درنجات دادن افراد ضعیف وپایین جامعه از چنگ ظالمانه نظام سرمایهداری نمود – زیرا نظام سرمایهداری باتقسیم جامعه به طبقات مختلف، اتحاد جامعه از میان برده بود لذاکارل مارکس این نظریه سیاسی مهم نظام جاری را مورد انتقاد قرار داده مردم رابانظامی آشنانمود که بظاهر میخواست این نظام طبقاتی رااز میان بردارد – ومساوات وعدالت را در جامعه برقرار سازد – بعلت اینکه کارل مارکس بانظام رائج مخالف بود وسرمایهداری را یک مشکل برای جامعه میپنداشت لذا به علت افراطی گری از لحاظ ذهنی فقط به اشکال گیری از نظام سرمایهداری محدود ماند درحالیکه بر یک فرد متدین لازم است قبل از هرگونه اظهارنظردرمورد موضوعی دو روی قضیه را جلوی روی خود نهاده به حکم دیانت خویش بطور کامل آنرابررسی نماید وهر نتیجه ای که بدست آمد آن را نظرخود قرار دهد – ولی کارل مارکس بافراموش کردن وظیفه اصلی خویش در مخالفت بانظام سرمایهداری فقط اکتفابه پرداختن به روی بد نظام سرمایهداری نمود – ونیاز ی به بررسی روی دیگر آن ننمود – اگراو با بکارگیری تدین فکری به بررسی صحیح قضایامی پرداخت حتماً پی به آن حقائقی میبرد که یک مفکردینی باتحقیق وتلاش به آنهامی رسد – ولی به دلیل آنکه او نتوانست خود رااز دام افراطی بودن برهاند، از حقائقی که درارتقاء جامعه انسانی مؤثرمی باشند محروم ماند –
کارل مارکس تصوّر دین درذهن خود را نیز متاثر از احساسات ضد دینی باپیش روی قراردادن کردار و رفتار مدعیان دروغین دینی اخذ نمود – مد عیانی که پیشروافرادخود غرض، ابن الوقت وحیله گر زمان خود بودند – کسانی که با به تن کردن لباس دین با رفتاروکردارسوء خود علناً از بین بردن آیین فطری کارروز مره آنهابود –
به همین دلیل بودکه ذهن بسته او موجب به بن بست رسیدن اودرمرتب ومنظم کردن طرح خودشد –
به همین سبب اونتوانست یک نظام زندگی کامل به دنیاعرضه کند که بامنزه وپاک بودن ازهرعیب ونقصی رستگاری انسان تضمین نماید – حقیقتاً نظام کمونیزم یاسرمایهداری هیچ کدام از این دو نظام جزفریبی برای دنیای انسانیت هیچ نمی باشند – گاهی در دنیاانسانیت را بنام دین فریب داده اند وگاهی بنام لادینی اورامتبلا به سردرگمی نموده اند – بهرصورت به وسیله هر دو نظام سعی دراز میان بردن انسان شده است که تاکنون نیز ادامه دارد – کارل مارکس برای ازبین بردن کامل نظام طبقاتی واز بن و ریشه کندن آن دائماً درتلاش بودکه تاحدود زیادی هم توانست دراین امر موفق شود – یعنی فکر طبقات غیر فطری تاحدودزیادی از ذهن جامعه زائل گردید – ولی نظر افراطی گرایانه او در مورد از بین بردن طبقه بطورکلی ازجامعه هنوز محل نظر و تأمل است –
شکی نیست که تقسیم یک نوع انسان به طبقات مختلف به صورت قهری وجبری نوعی عمل ذلت باروتمسخرآمیز برای تمام نوع بشریت میباشد – تمام نوع بشریت از حیث انسان بودن بایددر یک طبقه به حساب آورد – ولی از حیث جنس تقسیم آن به دوطبقه زن ومرد لازم وفطری میباشد – یعنی بعضی از انسانهامی باشند که به طبقه رجال تعلق دارند وعده دیگری از انسانهاوجود دارندکه از طبقه زنان میباشند – این تقسیم فطری درمیان نوع انسان بهرحال ضروری است – همینطودر هرکدام از این طبقات زن و مرد نیز جداگانه به طور فطری طبقه وجود دارد – زیرادرخوداین طبقات نیزعده ای عالم وعده دیگر جاهل میباشند – لذا آنهاراازحیث صفت یکی طبقه علما و دیگری را طبقه جهلا مینامند – علاوه برآن درخود علماءنیز طبقه وجود دارد- یعنی دراین طبقه نیز علمایی میباشند که عالم به علوم دینی میباشند وزندگی کردن در لوای اصول وقوانین دینی را شعارخود قرار داده اند – وبوسیله این تعلیم وتربیت دینی دیگر افراد جامعه را هدایت میکنند وبعضی دیگراز علماءمی باشند که دارای دیدگاههای خلاف دینی میباشند وانسانهارابوسیله اقوال واعمال خویش دعوت به لادینی میکنند بهر حال این تقسیم طبقاتی هم مطابق فطرت میباشد وهم حقیقت دارد. که یک فرد متفکر متدین جرأت انکار آنرا ندارد – این گونه تقسیم طبقاتی را به هیچ وجه نمی توان محل اشکال قرارداد درحالی که کارل مارکس کلا از آن صرفنظر کرده است – وباچشم بسته یاانتقاداز هرگونه تقسیم طبقاتی بطورکلی سعی بیهوده ای در از بین بردن فکر طبقه نموده است –
«البته منظورآن تقسیم طبقاتی میباشد که برای رسیدن به غرض و هدف از راه غیرفطری در میان نوع انسانی انجام میگرفت ومثالهای زنده آن از جامعه بردگی گرفته تانظام سرمایهداری در هر عصری موجود بوده است – وبطورقطع این کار برای نوع انسان مایه شرمساری وموجب ندامت تلخی میشود – اگر به نظام کمونیزم بدقت نگریسته شود معلوم میشود که کمو نیزم در سطح خود از حیث یک نظام زندگی هیچگاه بعنوان یک شاهکار نمی باشد بلکه صرفاً واکنش نظام سرمایهداری میباشد، که باتمام اشتراکیت مردم را دچار مغالطه کرده است وبرضدنظام رائج سعی در شوراندن آنهاکرده است برای اثبات این مطلب همین بس که در نظام کمونیستی فقط ناهنجاریهای سرمایهداری به بحث وتبادله گذاشته شده است وبر همین اساس پایههای کمونیستی بناشده است در حالیکه امر مسلم اینست که در دنیا اگر چیزی دارای زشتیهایی باشد در مقابل آن دارای خوبیهاهم خواهد بود واگر بطور منصافه هر چیزی نظریه ای قائم شود خوبیهاوبدیهای بطور مساوی در آن نظریه موضوع سخن قرار میگیرند وممکن نیست که فقط یکی از اوصاف چیزی موضوع قرار گیرد وبا صرف نظر از اوصاف دیگر کورکورانه حکم صادر شود، اما پیروان کمونیسم با قطع نظر از نکات مثبت سر مایه داری بخاطر داشتن نسبتی به آن نکتههای منفی آن را موضوع تئوری خود قرار دادند، واین بطور عیان حاکی از تعصب فکری آنها میباشد و همین طرفداری بیجا فکر کمونیستی جلوه توخالی بودن و خصومت قلبی آن را نمایان میکند.
از بین بردن نظام طبقاتی سرمایهداری اگر چه یک اقدام نیک نظام کمونیستی بوده است زیرا در نتیجه همین طبقات بوجود آمده بشریت همواره مبتلا به فتنه انگیزی بوده است اما قبل از برداشتن این گام عمل کردن با بینائی اندیشه و دید وسیع قطعاً لازم بود تا با در نظر گرفتن طبقات فطری و غیر فطری بین اینها خط امتیاز روشن گردد.
بعلاوه سرمایه داران با ذهنیت پر فریب سرمایهداری دین واخلاق را وسیله ای برای رسیدن به اهداف خود قرار دادند و تمامی جامعه را در یک نیرنگ زیبا گرفتار کردند لذا پیروان نظام کمونیستی از یک طرف مخالفت شدید را با اصول عاید کرده سرمایهداری ابراز داشتند و از طرف دیگر مردم به امید به پایان بخشیدن این طبقات در دام اینهاگرفتار شده و از دین و اخلاق بکلی منحرف شدند،شاهد مطلب در بیانیه آنها معلوم میشود.
«تاریخ انسانی تاریخ جنگ طبقاتی است،که در آن طبقه قدرتمند طبقه عقب مانده را استعمار میکرده است اخلاق و دین فقط بدین خاطر وضع شده بود تا اساس نظریه حفظ منافع زورمندان از طریق آنها حاصل شود،قانون،اخلاق،دین نتیجه بورژوا است،که زیر سایه آنها منافع زیاد آنها نهفته است.
بیانیه کمونیستی بزبان انگلیسی،ترجمه دینوتهدید جدید
نظریه شهید باقر الصدر، در ردّ سوسیالیسم
اگر چه سوسیالیسم بر اساس خاتمه بخشیدن طبقات اجتماعی بنا نهاده شده است، همین بعد اساسی سوسیالیسم است که روی آن نظام سوسیالیسم میچرخد،اما در امور عملی و نظری این افراد تضاد عجیبی داشتند،که قوانین و مقرراتی را که برای خاتمه طبقات اجتماعی وضع کرده بودند بر عکس بنظر میآید که همان قوانین ومقررات،نظام طبقاتی را تا ئید و تشویق میکنند ـ چنانچه آیت ا… شهید باقر صدر (ره) همین نظریه اساسی سوسیالیستی را رد میکند و تناقض نظریاتی آنان را بشرح زیر بررسی میکند:
و قد عرفنا فی دراستنا للمادیة التاریخیة.ان العامل الاقتصادی،ووضع الملکیة الخاصة، لیس هو الاساس الوحید لکل ترکیبات التبقتیة علی مسرح التاریخ.فکم من ترکیب طبقی کان یقوم علی اسّس عسکریة اوسیاسیة او دینیة؟کما راینا فی ما سبق فلیس من الضروری تاریخیاً ان شختفی الطبعیة بازالة الملکیة الخاصة،بل من الممکن ان یحدث للمجتمع الاشتراکی ترکیب طبقی علی اساس آخر!
و نحن اذ حلّلنا المرحلة الاشتراکیة،وجدنا انهاتؤدی بطبیعتها الاقتصادیة و السیاسیة الی خلق لون جدید من التناقض الطبعی،بعد القضاء علی الاشکال الطبیعة السابقه.
اما طبیعة الاقتصاد للمرحلة الاشتراکیة،فتمثل فی مبداء توضیع القائل ومن کل حسب طاقته و لکل حسب عمله،وسوف نری عند دراسة هذا المدأء.کیف انه یؤدی الی خلق التفاوت من جدید.فلنا خذالآن الطبیعة السیاسیة للمرحلة الاشتراکیة بالبحث و المتحیص. (اقتصادنا،ص232)
قضاوت
با توجه به اینکه نظام سوسیالیستی را بدلیل مسائل خاص اجتماعی و درنتیجه واکنش نظام سرمایهداری در یک زمانی ومکان خاص وضع کرده بودند،لذا این نظام بعنوان یک حرکت موقتاً موفقیتهایی را بدست آورد و در بعد شعارهای نجات بشریت از استعمار و پادشاهی و ظلم و تعدی شهرت و استقبال خاصی برخوردار شد ـ اما چونکه اساس آن فقط روی واکنش تصور ملکیت غیر فطری بنا نهاده شده بود و هنگام مرتب کردن اصول و قوانین نیازهای فطری راکاملا کنار گذاشته بودند،و در این عنصر اصلاح جامعه کم و احساس فضیلت و برتری بیشتر بود،لذا این نظام استقبال و موفقیت پایدار را نتوانست بدست بیاورد بلکه در هیچ زمانی نتوانست به صورت گروهی در حل مسائل زندگی بشر موفقیت کامل را بدست بیاورد و نه در عصر پیشرفته کنونی روبه این هدف رسیده است ـ نمونه روشن این فرو پاشی شوروی سابق است و دلیلش این بود که در اروپا تحت نظام سوسیالیستی با شعار رفع تبعیض و فرق بین ارباب و رعیت زراد خانهها تأسیس شد و این امر کم کم چنین گسترش یافت که درنتیجه اسلحه سازی انبوه هر کشور اروپایی ملیاردها دلار بدست آورد ووضع اقتصادی خود را مستحکم کرد و بعنوان یک کشور مرفه در عرصه وجود قدم نهاد پس از این اتحاد جماهیر شوروی هم به میدان رقابت قدم نهاد و شروع به تأسیس چندین زراد خانه کرد.و جوانان را که مشغول کشاورزی بودند وادار به ترک آن کردند و به زرادخانهها سوق دادند درنتیجه،کشور دچار کمبود محصولات کشاورزی شدو مواجه با بحران اقتصادی شد از طرف دیگر، اسلحههایی که از زراد خانههای شوروی سابق به بازار آمد از لحاظ ساخت و ساز در مقابل کشورهای دیگر ناقص بود و نتوانست مشتری را در بازار جهانی پیدا کند،درنتیجه آنچه که برای ساخت اسلحه سرمایه گذاری کرده بودند رکورد پیدا کرد ـ با توجه به کمبود محصولات کشاورزی و عدم موفقیت در اسلحه سازی کلّ جماهیر شوروی با یک بحران اقتصادی روبرو شد و وضع به جایی رسید که مردم برای بدست آوردن یک قرص نان ساعتها در صف معطل میشدند ـ این وضع نابسامانی،بعلت جاه طلبی آنان بوجود آمد و تمام شوروی فدای این جاه طلبی شد ـ وامروز روسیه در هم نتیجه همین جاه طلبی در آستانه فروپاستی قرار گرفته است ـ
هر جایی که بعنوان یک حرکت جدید نظام سوسیالیستی مورد استقبال قرار میگرفت،اگر چه در آنجا توسط این نظام بعضی مسائل اجتماعی حل شد اما در مقابل بعضی مسائل و مشکلات جدید بوجود آمد،و این مسائل و مشکلات ثمره خلاف فطرت بودن این حرکت بود که اذهان عامه مردم را مشوش کردـ
برای جلوگیری از فساد اجتماعی،نظام سوسیالیستی نه قبلا طبق انتظار موفق شد و نه تا امروز موفقیتی قابل توجه را بدست آورده است،بلکه در بیشتر کشورها به منظور اعمال حاکمیت سوسیاسیتی درگیریهای خونینی رخ داد که در تاریخ بشریت لکه ننگی محسوب میشود ـ بعنوان نمونه،در کشور لهستان در زمان استالین، ارتش سرخ چنان ظلم و تعدّی رواداشت که برهیچ انسان با وجدانی و با عاقلی پوشیده نیست.
بهر حال، استعمار باشد یا سوسیالیسم و جمهوری هیچکدام تا امروز موفق نشده اند که ارزشهای انسانی را به اوج برسانند و در جامعه بشری امنیت ایجاد کنند تا به جامعه انسانی زندگی آرامی عرضه کنند کلیه قوانین و مقرراتی که اغلب بوجود میآیند و شعارهای امنیت و آسایش، را میدهند، برای انسان نوعی یک فریبی بیش نیست ـ این همه نظام از نجات دادن جامعه انسانی از کینه و عناد و تعصب طبقاتی ناکام ماند ـ بهمین علت اینها موقتاً مورد استقبال قرار میگرفتد، اما هرگز برای همیشه موفق نمی شدند و اینگونه حرکات پس از چند صباحی در جهان چنان نابود میشدند که امروزه کسی اسمی از آنان بر زبان جاری نمی کندـ
این امر در رویدادهای تاریخی ثابت شده است که هیچ یک از این نظامهای جمهوری دیکتاتوری و پادشاهی برای جلوگیری از فساد اجتماعی در جهان موفق نشده اند ـ در این امر،کلیه نظامهای کنونی جهان، علی رغم تلاش و تجربیات مستمر ناکام مانده اند ـ اگر چه به ندرت دیده شده است که نرخ فساد اجتماعی موقتاً کاهش پیدا کرده است.
اما کسی نمی تواند این حقیقت را انکار کند که هیچ نظام حکومتی تا به امروز و هیچ یک از نظامهای جهان کنونی در امر جلوگیری از فساد اجتماعی تا به حال موفقیتی را بدست نیاورده است ـ در این شکی نیست که ظلم و استبداد و حبر و قهر شیوههایی است که هیچ کس به آنها پناه نمی برد ـ ممکن است حکومت برای مدتی بدست یک ستم پیشه بیفتد و با ظلم و تعدی زبان مردم را چنان خاموش نگه دارد که کل جامعه به مدت چند روز به گورستانی مبدل شود، اما این به هیچ وجه ممکن نیست که این حاکم ظالم قلبها و اذهان مردم را بسوی خود جلب کند ـ لذا، چنین مثالی در تاریخ یافت نمی شود که حاکمی اذهان منحرف را به راه راست هدایت کرده باشد یا بر اذهان مهر حکومت سکوت زده باشد ـ در حال حاضر این امر به هیچ وجه ممکن نیست ـ به هر حال شاید قانونی که بشر وضع کرده باشد ظاهراً مؤثر ثابت شود، اما این ممکن نیست چنین قانونی در اذهان وطرز تفکر بشر تحوّلی را ایجاد کند ـ لذا وقتی که چنین قانون و مقرراتی طرز وتفکر انسانی را نمی تواندعوض کند،چطور ممکن است جامعه را از ناهنجاریها نجات بدهد؟چونکه مرکز هر خوبی و زشتی فکر و ذهن انسان میباشد، لذا تا وقتی که ذهن و فکر انسان پاک نشود، تصور اصلاح جامعه بیمعنی و بیسود است، وتا وقتی که اصلاح جامعه ممکن نباشد نجات دادن بشر را از فساد اجتماعی نیز همان است ـ یعنی تنها وسیله نجات بشر از فساد اجتماعی که این یک غده سرطانی در جامعه میباشد، در این امر است که ذهن و فکر انسان اصلاح شود و از هرگونه زشتی و بدی بصورتی پاک و منزّه شود که شائبه ای از زشتیهای دنیوی در ذهنش راه نیابد، این زشتی هامانند فضیلت فرد بر جامعه برای حیات اجتماعی انسان مثل مرضهای مهلک میباشد ـ همین روحیه فضیلت و برتری انسان علت ایجاد تمام زشتیهای جامعه بشری میباشد ـ در همین راستا اولا بوسیله نظام سرمایهداری و ثانیاً نظام سوسیالیستی برای حیات جامعه بشری چنان مصیبتهایی وارد شده است که هیچ فرد جامعه از این نتوانسته نجات پیدا کند ـ تاوقتی که روحیه تفوق و فضیلت در فکر و ذهن انسان مسلّط است، انسان تلاش خواهد کرد که برای ادامه این تفوق از هرگونه وسیله مشروع،ونامشروعی استفاده کند و تا وقتیکه در جامعه این وضع ناهنجار موجود است و نشأت گرفتن اخلاق مخرّب و تصورات باطل ادامه دارد،جهان بصورت کانون فساد خواهد ماند و کلیه تلاشها برای برقراری امنیت ناکام خواهد شد ـ
حقیقتاً ایجاد وممانعت و جلوگیری از چنین نظامهایی حیات کنونی، خارج از امکان است ـ در این جمله کلیه قوانین و مقررات بیهوده و بیکار بنظر میآید ـ در این راستا تنها همان نظام حیات کار آمد و بار آور میتواند باشد که در آن عقائد و ایمان افکار و اذهان انسانی را تحت تأثیر قرار داده از هرگونه زشتیها پاک و منزه سازد، و این صلاحیت در آن قانون فطرت یافته میشود که وضع کرده ذاتی است که پیش او تمام جهان بشریت برابر و یکسان است و او بهر صورت ماورا است ـ این همان قانون فطرت است که وسیله خلقت جهان آفرینش میباشد و توسط همین قانون فطرت آفرینش انسان تحقق یافته است ـ همین قانون رابرای انسان قانون زندگی قرار داده است، اما ذهن انسان پیشرفته امروز در مقابل قانون زندگی خود ساخته، این قانون فطرت را بر خلاف شأن خود تصور میکنند ـ مشاهدات حاکی از این است که کلیه مخلوقات جهان هستی، اعم از جمادات، نباتات و حیوانات، هرکس طبق مقررات معین خود در محدوده عمل خود مرتب در حال حرکت هستند در کلیه موجودات جهان موجودی وجود ندارد که برای خودش دارای نظم خاصی نباشد، پس چطور ممکن است که انسان، که اعلی و ارفع ترین حیوانات میباشد و بعلت افضلیت و برتری بر دیگر مخلوقات و موجودات جهان شرف حاکمیت دارد، بدون قانون و مقررات به این دنیا آمده است ـ لذا باید قبول کرد که انسان هم مانند دیگر موجودات همراه خود یک قانون زندگی کامل آورده است، اما انسان این قانون را با ناهنجاریهای دنیوی آلوده کرده آن را به باد فراموشی سپرده است ـ
در این عصر پیشرفته، پی بردن به این حقیقت زیاد مشکل نمی باشد که عقل انسانی از حل مشکلات عاجز میباشد ـ اکنون بشر روز بروز اختراعات تازه ای انجام میدهد که صد سال پیش چنین چیزی را محال میدانستند ـ آیا این همه اختراعات بدون هیچ قانون و مقرراتی به وجود میآید؟ وآیا خالق برای این اختراعات قانونی را وضع نکرده است؟این امر را در عصر حاضر یک آدم ساده هم نمی پذیرد ـ چطور ممکن است خالقی چیزی را خلق کند و همراه آن قانونی را وضع نکند؟هرکسی برای سفر مرکبهای با سرعت اختراع کرده است برای رانندگی این مرکب (ماشین)مقررات وقوانین رانندگی هم بیان کرده است ـ کسی که ناوگان و کشتیهای آبی را ساخته است، قواعد ودستور العمل راه اندازی این کشتیها را هم بیان کرده است، کسی که هواپیما را ساخته برای پرواز یک دستورالعمل کامل هم بیان کرده است، کسی که فضاپیماهای سریعتر از صوت را ساخته است راههای کنترل این را هم بیان کرده است ـ کسی که با ساختن رایانه (کامپیوتر)کارهای سالیانه را در چند لحظه انجام داده است و راههای حفظ مطالب امروز برای آینده اختراع کرده است، برای بکارگیری این دستگاه مقررات و قوانین و دستور العمل هم مرتب کرده است ـ وقتیکه یک خالق عادی به مخلوق حقیر خود بدون نظم و مقررات به جهانیان عرضه نمی کند، بلکه بدون نظم و قانون ارائه دادن مخلوق خود خلاف شأن خالقیت خود میداند، چطور ممکن است این همه جهان هستی بدون خالق و فاقد از نظام و مقررات خود به خود به عرصه وجود آمده باشد، و به صورت منظم و مرتب در حال حرکت هم باشد؟! لذا همانگونه جهان و موجودات جهان در باره خلقت و عمل خود محتاج یک حرکت دهنده و ناظم میباشد، انسان هم در سفر وجود زندگی خود محتاج خالق حقیقی است، که او را از خلقت وجودش مجهز کرده برای گذراندن زندگی در جهان همراه یک ضابطه حیات کامل فرستاده است ـ همین ضابطه حیات قانون فطرت است که خالق جهان بوسیله بندگان مقرّب ومحبوب خود در هر زمان برای جهان بشریت ارائه داده است، وبصورت انبیاء ومرسلین این پیغام را به جهان بشریت رسانده است. این ضابطه حیات از زمان حضرت ابراهیم (ع)بعنوان دین اسلام معروف شده است که در هر عرصه زندگی بشر تضمین کننده بهترین راهنمائیها میباشد.
همانگونه که بیان شد مسأله اقتصاد از ابتدای آفرینش باحیات انسان چنین مرتبط بوده است که هیچ چیز دیگری به این اندازه با حیات انسان مرتبط نبوده است.یعنی یک لحظه حیات انسان عملا بدون اقتصاد وجود نداشته است.برای پیشرفت زندگی اجتماعی بشر در جهان توسط اقتصاد عملی یا مذهبی،راههای گوناگون کشف شده است.از این لحاظ فهم این مطلب بجااست که تنها اقتصاد عملی، آن قانون فطرت حیات است که با افعال و اعمال انسانی بصورت اجتماعی مستقیماً ارتباط دارد و دردورههای مختلف زندگی انسان طبق مقتضیات زمان برای پیشرفت حیات اجتماعی بشر راههای گوناگون هموار میکنند.
علماء قدیم و جدید اقتصاد، بنای اقتصاد را مالکیت قرار دادند، مراد از این مالکیت اعم از مالکیت شخصی و اجتماعی میباشد.بهر صورت طبق هر دو نظریه مالکیت بحیثیت قدر مشترک میباشد چونکه بصورت عموم در اذهان کلیه مردم ماتریالیسم بصورت کامل تسلط داشته است لذا آنان تلاش کرده اند که هر چیزی را از نگاه مادیگری بررسی کردند. چنانچه بر خلاف مقتضیات فطرت آنان مالکیت را هم از نقطه نگاه ماتریالسیم بررسی کردند، در نتیجه در جامعه بشری تصور غیر فطری مالکیت نشأت یافت. بصورت عموم در طرز تفکر تحت تأثیر گرفته مادیگری هم تغییر ایجاد شد و هر فرد برای بدست آوردن ملکیت و کسب مقام مهم در جامعه متوسل شدن به هر وسیله مشروع یا نامشروع جائز ولازم میدانست.
بخش سوم نظام اسلامی
اقتصاد اسلامی
آئین اسلامی نه هیچ وقت چنان سر سخت طرفدار مادیگری بوده که مثل دیگر نظامهای حیات تنها ماتریالیسم را اساس حیات قرار داده زندگی بشر رامداوم در عذاب مبتلی کند، ونه پرچمدار تنها روحانیت بوده که انسان را از زندگی اجتماعی جدا ساخته در زمره رهبانیت قرار بدهد. چنانچه رسول اکرم (ص) میفرماید: «لیس منّی من ترک الدنیا للآخرة و من ترک الآخرة للدنیا» «کسی که دنیا را برای آخرت و آخرت را برای دنیا ترک میکند،از ما نیست».
کلیه اصول و قوانین اسلام در چارچوب فطرت میباشند و از افراط و تفریط محفوظ ومصون هستند تا که طبق اقتضای زمان ومکان از مادیگرائی وروحانیت هر دو استفاده شود و حیات اجتماعی بشر با پیروزی و موفقیت ممکن شود. اسلام در بعد اقتصادی هم در چارچوب فطرت موضعگیری اعتدالی خود را حفظ کرده و بر خلاف تمایلات عمومی اساس اقتصاد یعنی مالکیت را مقام ویژه خود عطا کرده است.
شاعر مشرق زمین علامه اقبال (ره)اقتصاد اسلامی را بزبان شعر بشرح زیر بیان کرده است:
هست دین دین مصطفی (ص) دین حیات / شرح او تفسیر آئین حیات
مقصود از اقتصاد اسلامی، اقتصاد نظری یا اقصاد علمی نیست چونکه این دو اقتصاد مزبور علم نو زائیده است و سلسله اقتصاد اسلامی از آغاز آفرینش و خلقت در حیات اجتماعی ادامه دارد – مقصود از اقتصاد اسلامی، اقتصاد علمی یا مذهبی است که وجودش از آغاز خلقت انسان بوده است و موضوع این اقتصاد آن احکام وتعیلمات اسلامی است که انسان را راههای آرامش و احترام در زندگی یاری دهد –
اسلام هم مانند نظام سرمایهداری و نظام سوسیالیسم ما لکیت را بنای اقتصاد قرار داده است، اما نظریه، مالکیت اسلام با توجه به ویژگی خودکاملا منحصر به فرد است در نظامهای سرمایهداری وسوسیالیسم درباره نوع – ملکیت هم اختلافات بارز بنظر میآیند یعنی یکی معتقد به ملکیت فردی و خصوصی است و دومی معتقد به ملکیت اجتماعی است – امااسلام، مالکیت خصوصی نظام سرمایهداری راکاملا، نه رد کرده است و نه حمایت – همان طور اسلام نه مالکیت اجتماعی سوسیالیسم را به شدت مخالفت کرده است و نه تائید،و اسلام طبقات اجتماعی ومساوات خلاف فطرت را مطلقا حمایت هم نکرده است – در حقیقت این همه نتائج فکری تخلیق، ماتریاسیم است و نظام حیات انسان از اینگونه مفروضات پاک و منزه است و هدف آن تنها تفسیر واقعی حیات بشری است. اگر چه در باره اقتصاد اسلامی توضیحات زیادی داده شده است اما شهیدباقر صدر اقتصاد اسلامی را بشرح زیر بصورت اختصار معرفی میکند:
انما نعنی بالاقتصاد الاسلامی.المذهب الاقتصادی للاسلام الذی تتجسّد فیه الطریقة الاسلامیة فی تنظیم الحیاة الاقتصادیة.(اقتصادنا، ص 31).
تصوّر مالکیت در اسلام
نظریه اسلام در باره نوع مالکیت اساساً متفاوت است ـ اسلام در مورد مالکیت اعتقاد دارد که مالک الملک خالق مالکیت و ملکیت هم است و تمام جهان هستی در اختیار قدرت اوست،او کسی است که تمام موجودات جهان در ملکیت اوست و هرکسی را که از مخلوق خود بخواهد، او را نیابتاً بصورت موقت مالکیت عطا میکند ـ در این مورد در خیلی جاهای قرآن مجید بوضوح ذکر شده است ـ گاهی درباره حکومت الهی و حقانیت وی بدینصورت اعلام شده است:
ان الحکم الاّ لله (انعام/57،یوسف/40ویوسف/67)
حکم وفرمان تنها از آن خدا است.علاوه بر این در جاهای مختلف در مورد این امر مهم مکرر توضیح داده شده است که ملک و ملکیت هردو از آن خداست ـ در جهان هستی هیچ کس حتی اشرف المخلوقات هم حق ملکیت و حق حکومت ندارد ـ مثلا میفرماید:
قل اللّهم مالک الملک تؤتی الملک من تشاء (آل عمران/26)
بگو بار خدایا!فرمانروایی تو راست و آن را به هرکه خواهی میدهی
بوسیله آیت مزبور با اعلام حکومت. سلطنت خداوند بر تمام جهان هستی به این امر وقاحت داده شده است که از مخلوق کسی حق ندارد حکومت و سلطنت را به کسی عطا کندـ بعضی اوقات درباره حقیقت ملکیت چنین بیان شده است:
الم تعلم ان الله له الملک السماوات والارض
و مالکم من دون الله من ولی و لانصیر بقره/107
مگر ندانسته ای که فرمانروایی آسمانها و زمین از آن اوست غیر از خدا کسی ولی و یاری کننده تو نیست
بعضی جاها درباره ملکیت به این صورت ذکر شده است:
ولله ملک السماوات والارض و مابینهما مائده /17
فرمانروایی آسمانها و زمین و آنچه میان آنهاست از آن خدا است.
گاهی اختیار کلی و مطلق خداوند بر مرگ و زندگی را بیان کرده مالکیت او را به این عبارت ذکر میشود:
ان الله له الملک السماوات والارض یحیی و یمیت
و مالکم من دون الله من ولی ولانصیر توبه/116
فرمانروایی آسمانها و زمین از آن اوست،زنده میکند و
می میراند و جز خدا سرور و یاوری ندارید
گاهی بلاشرکت غیر مالکیت وخالقیت خداوند را بدینصورت بیان میکند:
الذی له ملک السماوات و الارض و لم یتّخذ
ولداً ولم یکن له شریک فی الملک و خلق
کل شیء قدر تقدیراً (فرقان/2)
آنکه فرمانروایی آسمانها و زمین از اوست و فرزندی
برنگزیده است و در فرمانروایی شریکی ندارد و همه چیز
را آفریده و حدو اندازه هرچیز را معین فرموده است
گاهی احساس اهمیت اراده و حکم او به اینصورت بیان شده است:
انما امره اذا اراد شیئاً ان یقول
له کن فیکن (یسین/83)
چون بخواهد چیزی را بیافریند فرمانی که میدهد این است که میگوید:”موجود شو”و (بی درنگ)موجود میشود ـ گاهی او با اظهار اطمینان بر اقتدار حکومت و سلطنت خود درباره قدرت مطلقه خود در حالت افتخار چنین میفرماید:
تبارک الذی بیده الملک و هو علی کل شیء قدیر (ملک/1)
بزرگوار است خداوندی که فرمانروایی جهان هستی به دست قدرت اوست و بر همه چیز ناتوان است
در حقیقت اسلام نظام حیات منحصر فرد دارد که بنای اقتصاد یعنی، مالکیت را اساساً به مالک حقیقی منسوب کرده است و بدینصورت فسادهای اجتماعی را ریشه کن کرده است زیرا که در جامعه بشری ریشه تمام فسادهای اجتماعی مسئله مالکیت است ـ یعنی برای بدست آوردن مالکیت در دنیا هرگونه فسادات رخ میدهد ـ وقتی که در نوع انسانی هیچ کس ربطی با ملکیت نداشته باشد در جامعه بشری جایی برای هیچ گونه فساد باقی نمی ماند ـ
اما برای ادامه جامعه بنحوه احسن و دادن نظم و انتظام به امور جامعه، فقط خداوند این حق را دارد که طبق مقتضیات اوضاع از مخلوق خود کسی را بعنوان نیابت عامه و خاصه خود مسئولیت میدهد وموقتاً مشرف به مالکیت میفرماید تا که او بعنوان نیابت از خداوند بصورت مساوی خدمت گذاری مخلوق خدا را انجام بدهدـ
برای همین است که طبق قانون اسلام نه تنها مالکیت فردی را اساس اقتصاد قرار دادند و نه مالکیت اجتماعی را بلکه اسلام، در زندگی اجتماعی انسان در کنار دیدگاه مالکیت فردی دیدگاه مالکیت عمومی و دولتی هم قرار داده است یعنی تصور ملکیت فردی بدون تصور ملکیت عمومی و دولتی به هیچ وجه امکان پذیر نیست ـ
ملکیت مرکب
همانطور که بیان شد، اسلام در نوع ملکیت هم برخلاف روش عام،طبق مقتضیات فطری راه خود را جدا ساخته است ـ طبق نظریه اسلام نه کاملامحدودیت مالکیت پذیرفته شده است و نه لا محدودیت ملکیت، به گونه ای که تصور محدودیت مالکیت ناممکن شود ـ چونکه اسلام قانون فطرت است و کلیه اصول و قوانین اسلام طبق فطرت میباشند ـ لذا لازم است که کلیه اصول و قوانین اسلام بر نقطه اعتدال برقرار باشند ـ باتوجه به اینکه محدودیت و لامحدودیت هردو صورت منافی فطرت است، لذا اسلام ماورای این نظریات عمومی مالکیت را، یک صفت جامع و کامل توصیف کرده است تا که در آن طبق اقتضای زمان مالکیت فردی و اجتماعی هردو صورت یافت شود و ضرورت استثنا رخ ندهد – لذا اسلام فقط فردی یا کاملا اجتماعی، هر دو مالکیت را کنار گذاشته و مالکیت را بعنوان «مالکیت مرکب» توصیف کرده است تا که فردی اجتماعی هر دو تصور مالکیت تحت مالکیت مطلق طبق مقررّات و اقتضاء در چار چوب مالکیت مرکب به کار برده شود و علیرغم جدا بودن از یکدیگر در یکدیگر تداخل نکنند.
آزادی محدود
رکن اساسی دوم در اقتصاد اسلامی، آزادی محدود است ـ هدف اصلی اسلام این است که به وسیله این اساس،جامعه انسانی را به یک جامعه الگو و نمونه کند ـ چنانکه در نظر داشتن اهمیت و افادیت آزادی اقتصاد، اسلام انسان را این آزادی فطری داده است تا که هرکس در جامعه بتواند زندگی خود را پیشرفت بخشد واین فقط در چهارچوب آزادی محدود ممکن است اسلام آزادی مطلق را هرگز نمی پذیرد زیرا که آزادی مطلق مخالف ارزشهای انسانی است ـ در حیات بشر اینگونه آزادی باعث حرجومرجِ جامعه میشود که بدین وسیله ارزشهای انسانی پایمال میشدند ـ اسلام آن آزادی را بعنوان آزادی پذیرفته است که در آن مرزبندیهای روحانی و اخلاقی هم باشد تا که، هیچ فردی از جامعه بوسیله آزادی بیبند و بار و خلاف فطرت برده هوا و هوس نشود آزادی مطلق و بیبند و بار علّت فروپاشی جامعه بشری میشود و حیات اجتماعی بجای اینکه اصلاح شود به نابودی کشیده میشود و جامعه مبدل به کانون فتنه و فساد میشود ـ
محدودیتهای داخلی
اسلام دو نوع محدودیتها و مرزبندیها را پذیرفته است ـ مرز بندی اول محدودیتهای داخلی میباشد و این مرز بندی بوسیله کنترل نفس بدست میآید زیرا که هرچند هوای نفس کنترل شود به همان اندازه در انسان روحانیت و اخلاق قوی میشود و هرچند روحانیت و اخلاق قوی شود به همان قدر انسان خود را محدود کرده از هر زشتی مصون و محفوظ میماند ـ
محدودیتهای خارجی:
مرز بندی دوم اسلام محدودیتهای خارجی است ـ مسئول کنترل این محدودیت نظام زندگی میباشد ـ بوسیله نظام،برای هر انسان بعضی محدودیتها و مرز بندیهای اجتماعی از خارج معین میشود که ملاحظه و پای بندی اینگونه مقررات و محدودیتها برای هر فرد جامعه لازم و ضروری میباشد ـ
عدالت اجتماعی
رکن سوم اقتصاد اسلامی، عدالت اجتماعی است که بوسیله این رکن اسلام هر فرد جامعه را تأکید و تلقین کرده است که ثروت ملی را با عدل وقسط تقسیم کند ـ از نظر اسلام مقصود از عدالت اجتماعی فقط این است که در تقسیم بندی ثروت ملی خلاف عدل و قسط عمل نشود تا که ارزشهای عالی اسلامی، که برای حفظ آن این همه قوانین و احکام وضع شده است، بهر صورت مصون ومحفوظ بمانند ـ
ارکان و اصول اساسی اقتصاد اسلامی را میشود به این صورت فهمید که، اسلام میخواهد بوسیله مالکیت مرکب طبق اوضاع اجتماعی در جامعه ثروت را بر اساس عدل و قسط تقسیم کند ـ اسلام تأکید کرده است که با رعایت و ملاحظه آزادی محدود از محصولات، حق تصرف و حق صرف و غیره در چارچوب اعتدال ومیانه روی استفاده شود تا که از افراط و تفریط جلوگیری شود، و مقصود از عدالت اجتماعی فقط این است که در جامعه بشری اصول تعاون، کفالت وتوازن اجتماعی برقرارشود-
نظریه اسلام در باره طبقات اجتماعی
اسلام، مانند مالکیت، در باره طبقات اجتماعی هم نه دیدگاه نظام سرمایهداری که حامی نظام طبقاتی میباشد، را قبول دارد ونه دیدگاه نظام سوسیالیسم که مخالف طبقات اجتماعی میباشد، را تأئید میکند – بلکه اسلام در این مورد هم موضعگیری اساسی خود یعنی اعتدال ومیانه روی را حفظ کرده است – طبقات اجتماعی را یک لغت سرمایهداری گفته شده است که بوسیله آن تمام جامعه بشری به طبقات کوچک منقسم میشود – سرمایه دار هروقت توسط این لغت در اذهان مردم عقده برتری جویی واحساس عقده حقارت ایجاد میکنند و اتحاد وهمبستگی اجتماعی را پاره پاره میکنند ودر نتیجه کلیه جامعه انسانی مواجه به بحران اقتصادی وفرهنگی میشود – به همین علت کارل مارکس سبب عقب ماندگی اجتماعی را طبقات اجتماعی قرارداد ونظام سوسیالیسم رابراساس نابودی طبقات اجتماعی بنانهاد – در این شکی نیست که درزبان کارل مارکس طبقات اجتماعی برای جامعه بشری بصورت یک بیماری مسری شیوع پیداکرده بود- برای نجات جامعه ازاین معضلات، کارل مارکس ظاهراً کاربزرگی انجام داد – برحال کارل مارکس بایستی قبل از این که طبقات اجتماعی رانابود کند مقتضیات فطرت راهم ملاحظه کند، اماایشان بعلت تندروی این کاررانکرد وازابتداء مطلقاً سرسخت مخالف سرمایهداری بود لذاتحت تأثیرگرفته احساسات شدید خود نتوانست بین طبقات فطری وغیرفطری تمیز کند – اما اسلام چونکه آیین فطرت است، لذا کلیه اصول وقوانین آن براساس فطرت است ودرهرجااعتدال ومیانه روی در آن بصورت روشن وواضع بنظرمی آید – اسلام طبقات فطری را بهرصورت تشویق وحمایت کرده است ودر باره این در قرآن مجید هم در جاهای مختلف بوضوح ذکرشده است چنانچه قرآن مجید بافرمان فضلنابعضکم علی بعض نظریه اسلام را درباره طبقات اجتماعی واضح نموده است که وجود آن برای اصلاح جامعه فطرتاً اجتناب ناپذیراست تاکه باتحت تأثیرقرار گرفتن از صاحبان فضیلت دیگر افرادجامعه هم صفات حسنه را کسب کنند وبه مقام فضیلت برسند – بدینصورت کل جامعه دارای عظمت واخلاق حسنه شود وهمین خواست مشیت ایزدی است – وگاهی بصورت استفهام اذهان مردم رابسوی این حقیقت فطری فرامی خواند: هل یستوی الذین یعلمون والذین لایعلمون – در حقیقت برای به کمال رسیدن در زندگی اجتماعی تفاوت بین افرادجامعه فطرتاً لازم است – امیر مومنان حضرت امام علی (ع) دراین باره فرموده اند: برای انسانها فلاح دراین است که در میان آنان تفاوت باشد – اگرهمه مساوی ویکسان شدند، به هلاکت میرسند – (، مأخود از”تنهاراه “)
بهرصورت هیچ عقلمندی نیست که در میان زن ومرد، عالم وجاهل، قهرمان وبزدل، مذهبی ولامذهبی فرق و امتیازی راقائل نباشد – این فرق مطابق فطرت هم است ویک حقیقت اجتناب ناپذیراست – این تقسیم بندی طبقات محض تقسیم فطری است واسلام حامی وپرچمدار همین طبقات فطری است – اماتقسیم بندی طبقات برخلاف فطرت در هرزمانی در جامعه بشری برای بدست آوردن منافع شخص وجود داشته است امااین بااصول وقوانین اسلام منافات دارد – از دراسلام لذا این طبقات خلاف فطرت سخت مخالفت شده است –
چونکه کلیه اصول وقوانین اسلام طبق متقضیات فطری خالص وضع شده اند، لذابرای کلیه افراد جامعه بشری طبق اقتضای زمان و مکان بلا امتیاز و تبعیض مساوی اندو برای آینده هم کاملا اکتفامی کنند –
در این شکی نیست که قوانین سوسیا لیستی ظاهراً جذاب و زیبا بنظر میآیند -اما پس از بررسی و تفکر روی آن معلوم میشود که این نظام حیاط خود ساخته به علت منافات داشتن با فطرت مواجه به افراط و تفریط شده است – به همین علت این نظام در اصلاح جامعه ناکام مانده است، حتی بیشتر کشورهای جهان بعلت همین نظام سوسیا لیستی مواجه به بحران اجتماعی و اقتصادی شدند –
مقایسه دیدگاههای اسلام و سوسیالیسم:
بین سوسیالیسم یعنی مارکسزم و قوانین اسلامی اختلافات واضح یافت میشود -علت اساسی این اختلاف این است که اسلام بیتردید اساس اقتصادی سرمایهداری یعنی ملکیت فردی را حمایت کرده است اما این حمایت بر اساس اصلاح ماهیت سرمایهداری میباشد، تاکه بو سیله اصلاح و تکامل فرد اصلاح و تکامل جامعه بدست میآید زیرا که این اصلاح فرد است که فطرتاً جامعه رابسوی اصلاح و تکامل سوق میدهد –
برای اصلاح فرد در جامعه اسلامی، وجود عقاید لازمی و حتمی است، و سوسیا لیسم سرچشمه کلیه ناهنجاریهای جامعه را مالکیت خصوصی و فردی،قرارداده است ـ زیرا که برای رفع مفاسد و ویرانیهای مالکیت فردی، نزد نظام سوسیالیستی قدرتی مثل عقیده وجود ندارد، لذانظام سوسیالیستی بعلت ناموفقیت دراین بعد، از حقیقت مالکیت فردی انکارکرد، و غیر از این چاره ای هم نداشت – اماچونکه اسلام برای رفع مفاسد مالکیت فردی از سلاح قوی چون عقیده مجهز است، لذا با اصلاح فرد راههای اصلاح اجتماعی را آسان تر کرد و این برای اصلاح حیات اجتماعی اساس کار است –
اینجا این سئوال پیدا میشود که عامل مفاسد اجتماعی مزبور چه کسی میتواند باشد؟ یعنی مفاسد و خرابیها ئیکه روز افزون در جامعه بشری پیدا میشود،عامل اصلی این چه کسی میتواند باشد؟ در این مورد نظام عقائد، یعنی اسلام، سرمایه دار راعامل و مقصر این همه فساد و ناهنجاریها قرار میدهد و در نظام سوسیالیستی عامل و مقصر این همه ناهنجاریهارا سرمایهداری قرار داده است – باتوجه به اینکه سرمایهداری با مالکیت فردی مستقیماًتعلق دارد لذا از دیدگاه نظام سوسیالیستی بنای این همه ناهنجاریها مالکیت انفرادی میباشد ـ نظام عقائد چونکه سرمایه دار را عامل کلیه ناهنجاریهای جامعه میداند لذا در این نظام بوسیله درمان روانی سرمایه دار ناهنجاریهای جامعه را میشود معالجه کرد و نظام سوسیالیستی مالکیت فردی را عامل و مقصر دانسته لذا اساس آن را درمان میکند ـ در نظام عقیدتی برای درمان مفاسد و پاکسازی جامعه از ناهنجاریها آموزش عقیدتی داده میشود وبوسیله این آموزش عقائد مردم را محکم و قوی میسازند که بعد از آن هیچ کس به سوی ناهنجاری توجه هم نمی کند و خود را از فساد و ناهنجاری محفوظ و مصون نگاه میدارد ـ در نظام سوسیالیستی این کار بوسیله اجبار قانونی بعمل میآید و اثرات آن مسلماً موقت میباشد نه دائمی و پایدار وقتی که اثرات موقت باشند ناهنجاری ریشه کن نمی شود بلکه در جامعه باقی میماند، لذا چطور ممکن است از این طریق پاکی اذهان و اصلاح اجتماع انجام شود؟
خاتمه سخن:
درپایان سخنم میخواهم بعرض برسانم که نظام سرمایهداری باشد یا سوسیالیسم، هردو نظام زیر سایه طرز تفکر، ماده پرستی مقتضیات فطری را کنار گذاشته درباره دیدگاه مالکیت تندروی بیاساس را نشان دادند و در نتیجه حقیقت وماهیت مالکیت را یکسره فراموش کردند و مواجه به افراط و تفریط شدند ـ اما اسلام در مقابل این دو نظریه یک نظریه منحصر به فرد را اتخاذ کرده است یعنی اسلام اساساً معتقد به مالکیت مالک حقیقی میباشد که خالق ملکیت است در کنار این اسلام برای تعالی ارزشهای اجتماعی به نیابت مالک اصلی و حقیقی با محدودیتهای عقیدتی معتقد به مالکیت فردی شده است تا که بوسیله این حیات اجتماعی را موفقیت بخشد ـ
لذا برای تعالی حیات اجتماعی و سرفراز نمودن جامعه انسانی در جهان، غیر از اسلام نظام دیگری وجود ندارد که طبق مقتضیات فطری نوع انسان، جامعه را اصلاح و سربلند کند ـ
بصیرت فکری شهید صدر
نسبت به این موضوع مهم یعنی اقتصاد اسلامی، در جهان اسلام در هرعصری تفکر وبررسی چشم گیری شده است ودر این راستا افراد بیشتر خدمات و تلاشهای فراوان انجام دادند که قابل ستایش و ذکر میباشد ـ اما آیت الله شهید باقر صدر درباره اقتصاد اسلامی با عمق فکری بررسی کرده است که درجهان اسلام بینظیر ومنحصر به فرد است ـ در میان متفکرین عصر کنون شخصیت وی بعنوان یک متفکر عالی و قدرتمند و متخصص اقتصاد میباشد که وی بوسیله بصیرت فکری خود تمام جزئیات اقتصاد را بررسی و بحث کرده است که عموماً در جهان اقتصاد مورد توجه و بررسی قرار نمی گیرند ـ اگر چه دراین مسئله از قرآن و حدیث طبق ضرورت توضیحات لازم داده شده است، بالاخص در عصر جدید که دور تکامل و عروج علمی محسوب میشود، در نظر داشتن اهمیت مسائل اقتصادی روز در تمام کشورهای اسلامی درباره اقتصاد دیدگاههای گوناگون مطرح میشدند ـ اما آنچه که شهید باقرصدر درباره اقتصاد و بعنوان علم و فلسفه حیات طبق علم جدید احساس کرده مطرح و بررسی نموده است،در جهان اسلام نظیر ندارد ـ درکلیه مجلات معتبر عراق، حجاز، مصر و سوریه درباره تضنیف شهید صدر”اقتصادنا” نقطه نظرهای متفکرین عموم بچاپ رسیده است و این دیدگاهها حاکی از این است که اگر شهید صدر را در جهان اسلام منحصر به فرد یک متخصص علم اقتصاد بگوییم اغراق و مبالغه نمی باشدـ
شهید صدر نخستین اثر خود را بعنوان “فلسفتنا”به جهان علم و دانش عرضه نمود ـ موضوع این اثر مربوط به عقیده اساسی اسلام “توحید”است ـ در این کتاب نظریه توحید را بنا قرار داده درباره کلیه عقائد اسلامی بررسی شده است ـ بعد از آن اثر دوم وی به عنوان “اقتصادنا” بچاپ رسید ـ پس از مطالعه این کتاب هیچ خواننده ای بدون اعتراف شخصیت والامی مصنف نمی ماند ـ در این کتاب اقتصاد را به عنوان یک علم موضوع تفکر قرار داده شده است و در این کتاب با ملاحظه قریب به اتفاق دیدگاههای متفکرین قدیم و جدید، درباره نکات اساسی اقتصاد اسلامی تفصیلا بحث شده است ـ علاوه بر این در این کتاب کلیه اسباب علل نظام سرمایهداری که عامل آرام طلبیهای نا مشروع میشدند، و کلیه عوامل غلط که باعث بوجود آمدن نظام سوسیالیسم شده است، در این کتاب مورد بحث و بررسی کامل قرار گرفته است شهید صدر در ذیل سرمایهداری و سوسیالیسم دیدگاههای قدیم را عمیق مطالعه کرده است و علاوه بر این دیدگاههای جدید را هم موضوع فکر خود قرارداده است که در عصر کنونی امریکا آن را اساس نظام سرمایهداری خود قرار داده است ـ درباره مسئله اقتصاد پس از بررسی دیدگاههای متفکرین اروپا و روسیه، اصول و قوانین منحصر به فرد اقتصاد اسلامی را مشروحاً تحلیل کرده است، و پس از استدلال کاملا ثابت کرده است که در کنار اقتصاد عملی در بعد قوانین علمی هم اصول سوسیالیسم و نظام سرمایهداری هردو ناقص و نامکمل است، فقط اسلام منحصر به فرد و نظام تعالی حیات است که در هرزمانی طبق مقتضیات فطرت راه حل کلیه مسائل حیات بشری را ارائه داده است و تنها همین قانون فطرت است که اصول و قوانینش در هر دور اقتصادی، حیات اجتماعی بشر را موفق خواهد ساخت.