تایپوگرافی مقالات مربوط به شهید صدر با موضوع فقه، اصول، فلسفه، اقتصاد، سیاست و اجتماع

مقاله

ویژگی‌های مرجعیت نمونه؛ خوانشی ابتدایی در دیدگاه‌ها و سلوک شهید صدر

این مقاله (ویژگی‌های مرجعیت نمونه؛ خوانشی ابتدایی در دیدگاه‌ها و سلوک شهید صدر) با استفاده از هوش مصنوعی ترجمه شده و ممکن است از دقت کامل برخوردار نباشد. نسخه اصلی این مطلب با عنوان «معالمُ مرجعيةٍ نموذجية قراءة أولية في رؤى و سلوك السيد الشهيد الصدر» در بخش عربی وب‌سایت منتشر شده است.

نویسنده: احمد ابوزید

بر کسی پوشیده نیست که مرجعیت دینی شیعه در طول اعصار، نقشی خطیر در حفظ عنصر ثبات امت بر اصول و مبانی‌اش ایفا کرده است، در حالی‌که این امت درگیر زندگی و آزمون‌های تلخ آن بوده است. تاریخ برای ما از بسیاری از نوادر سخن گفته است که ستاره‌شان در آسمان اندیشه درخشیده و با فکر زنده و سلوک صادق خود زیباترین تابلوهای ذوب شدن در مبدأ و اخلاص به عقیده را رقم زده‌اند. و از برجسته‌ترین و روشن‌ترین شخصیت‌هایی که در قرن گذشته پیش روی ما قرار می‌گیرد، شخصیت آن فقید ربانی، آیت آگاهی، علم و عمل، شهید سید محمدباقر صدر (قدس‌سره) است.[1]

و از تهمت مبالغه به‌دور خواهیم بود اگر بگوییم عرصه‌هایی که نوآوری‌ها و تجدیدات این فقید غریب به آن نرسیده باشد، اندک است؛ چه در سطح حوزوی[2] و چه در سطح جهانی. با این همه، در این مقاله ـ ان‌شاءالله تعالی ـ تنها می‌کوشیم به‌طور اجمالی و استشرافی بر معالم آنچه شهید صدر در ارتباط با مرجعیت دینی و «جوانب تجدید» آن تا آخرین روز زندگی‌اش دیده و پیموده است، درنگ کنیم و با «نگاهی کاوشگرانه» ـ هرچند ابتدایی ـ آن را بخوانیم. چراکه او می‌خواست مرجعیت را از چارچوب تنگ خود رها کند تا به مرحله «نمونه‌گی» برسد.

و ما، هنگامی که معالم این «مرجعیت نمونه» را که دست اجل شتابان از او گرفت بررسی می‌کردیم، جز شگفتی نصیبمان نشد از آنچه برخی علمای معاصر در دعوای عدول شهید صدر (قدس‌سره) از طرحش ـ چه نظری و چه عملی ـ و نزدیک شدن او به الگوی مرجعیت سلف گفته‌اند…[3] زیرا ما «حساب احتمالات» را بر همه قرائن موجود جاری کردیم و هیچ توفیقی در یافتن دلیل منطقی برای این ادعا نداشتیم، بلکه این حساب در مرحله «توالد ذاتی» به یقینی بر بطلان آن انجامید. اما این‌که نظریه‌های شهید صدر به‌طور کامل به عرصه فعلیت درنیامد، به‌سبب وجود مانع بود نه فقدان مقتضی.

فضای پژوهش

پس از آن‌که به منابع نظری خود (مانند «اطروحة المرجعية الموضوعية أو الصالحة»[4] از «المباحث» و «المحنة» و «الإسلام يقود الحياة» و جز این‌ها) منبعی عملی یعنی سیره شخصی شهید صدر (قدس‌سره) را افزودیم، سخن درباره معالم مرجعیت نزد او بر دیدگاه‌های نظری‌اش از یک سو و بر سلوک عملی‌اش از سوی دیگر استوار شد. و ما در بیشتر موارد میان این دو را درآمیختیم، و بدین‌سان پژوهش با شواهدی زنده آراسته شد که نسیم‌هایی اندک از روح آن عظیم را بر آن دمید.

مرجعیت و مراحل آن در حوزه علمیّه

شهید صدر (قدس‌سره) در نخستین محنت خود (۱۳۸۹ق) مراحلی را که حوزه علمیّه از سر گذرانده به چهار مرحله تقسیم کرد: مرحله ارتباط فردی، مرحله دستگاه مرجعیت، مرحله تمرکز و استقطاب، و مرحله رهبری.

اما درباره مفهوم «مرجعیت»، برجسته‌ترین نکته‌ای که در این زمینه در برابر ما قرار می‌گیرد ـ و حجم این مقاله نیز اجازه ذکر آن را می‌دهد ـ توسعه این مفهوم توسط شهید صدر است؛ به‌گونه‌ای که از چارچوب تنگ افتاء رها شده و همه ابعاد زندگی را دربر می‌گیرد. او میان مرجعیت و واقعیت زندگی زیسته نیز تفکیک نمی‌کرد، گویی خودِ واقع در مفهوم مرجعیت اخذ شده است؛ چراکه در حقیقت چیزی جز مرجعیت برای واقعیت ـ با همه ابعاد و شرایطش ـ نیست.

و به‌اختصار اشاره می‌کنیم به برجسته‌ترین اهداف مرجعیت که شهید صدر در «اطروحه» خود بیان کرده است:

۱ ـ گسترش احکام اسلام در وسیع‌ترین سطح ممکن میان مسلمانان.

۲ ـ پدید آوردن یک جریان فکری گسترده در امت که مفاهیم اسلامی آگاهانه را دربر گیرد، مانند مفهوم اساسی‌ای که تأکید دارد اسلام نظامی کامل برای همه ابعاد زندگی است.

۳ ـ اشباع حیات فکری اسلامی در خدمت عمل اسلامی.

۴ ـ قیّمومیت بر عمل اسلامی و نظارت بر آنچه عاملان در راه اسلام ارائه می‌دهند.

۵ ـ اعطای صفت رهبری برای امت به مراکز علمی، از مرجع تا پایین‌ترین مراتب علما، با پذیرش مصالح امت و اهتمام به مسائل مردم.

مشکلاتی که حوزه را درنوردیده است

برای شهید صدر (قدس‌سره) آشکار بود که مشکلات متعددی کانون حوزه را درنوردیده و به تفرقه و تضعیف آن انجامیده است. ازاین‌رو در صدد برآمد تا در ماهیت این مشکلات بیندیشد و سرچشمه‌ها و نقاط خللی را که به پیدایش آن‌ها انجامیده شناسایی کند. شهید صدر در محنت دوم خود به عوامل زمینه‌ای و روانی‌ای پرداخت که حوزه با آن‌ها زیسته و همچنان در ایجاد مشکلات و شکل‌گیری محنت‌ها نقش‌آفرینی می‌کنند.

اما ما در این‌جا بحث را تعمیم می‌دهیم و افزون بر آنچه او برشمرده، بسیاری دیگر از مشکلات را نیز اضافه می‌کنیم؛ گاهی بر اساس تعریف شهید صدر از مفهوم مرجعیت، گاهی با تکیه بر مجموعه نوشته‌ها، گفته‌ها و سلوک او در این زمینه، و گاهی نیز از راه استکشاف برخی مشکلات به‌صورت «إنّی» و با تکیه بر برخی درمان‌هایی که شهید صدر ارائه کرده است. و می‌کوشیم تا حد امکان این مشکلات را همراه با راه‌حل‌های مؤثری که شهید صدر برگزیده است بیاوریم.

۱- مشکل نخست: نداشتن احساس تفصیلی نسبت به خداوند متعال

شهید صدر (قدس‌سره) بر این باور است که انگیزه اصلی دانشجو برای ترک وطن و ورود به حوزه، احساس تفصیلی از پیوند با خداوند است؛ تا نزد وارثان انبیا بیاموزد و سپس خط انبیا را ادامه دهد. اما این شعله ارتباط با خداوند به‌تدریج سست می‌شود و پس از مدتی، ضمیر و وجدان او دچار خلأ می‌گردد و آن احساس روشن جای خود را به احساسی مبهم می‌دهد.

شهید صدر علت را چنین تبیین می‌کند: طلبه در حوزه زندگی‌ای صرفاً مدرسه‌ای را تجربه می‌کند که فاقد زمینه‌های پرورش ضمیر و وجدان در سطح نظری و عملی است. از نظر نظری، زیرا مطالب فقه و اصول ـ و افزون بر آن‌ها همه مواد درسی، حتی عرفان و اخلاق در صورت وجودشان ـ ذهن انسان را پُر می‌سازند، نه ضمیر و وجدان او را. و از نظر عملی، چون او تجربه واقعی پیوند با خداوند متعال را از سر نمی‌گذراند، بلکه چه‌بسا بیشتر در معرض عوامل دورکننده از خدا قرار می‌گیرد. از این‌رو وقتی از لحاظ علمی آماده تجسّم آن احساس تفصیلی از ارتباط با خدا می‌شود، در واقع حتی همان احساس مبهم نیز در وجودش دگرگون گشته و به احساسی منفی در رابطه‌اش با خدا تبدیل شده است.

۲- مشکل دوم: فقدان اخلاق فداکاری برای مصلحت عمومی

شهید صدر (قدس‌سره) در محنته تصریح می‌کند که ما وجود و هر آنچه داریم را مدیون اسلام هستیم، پس باید بر محنت‌ها شکیبا باشیم تا این کیان از هم نپاشد. شهید صدر یکی از برجسته‌ترین عوامل هدر رفتن توانایی‌های حوزه ـ به تعبیر خودش تا هشتاد درصد ـ و صرف آن در کشمکش‌های درونی را حاکمیت روحیه فردگرایی و منافع شخصی در میان افراد حوزه می‌داند؛ روحیه‌ای که سبب می‌شود این نهاد هر روز بیش از پیش در معرض فرسایش و زوال قرار گیرد، زیرا اعضای آن بر پایه مصلحت عمومی با حوزه تعامل نمی‌کنند.

به باور او (قدس‌سره)، فضای عمومی حوزه خود به رشد و تقویت این ذهنیت فردگرایانه در مسیر منفی‌اش کمک می‌کند، چراکه محیط حوزه اساساً محیطی نامنظم است و هر فرد ناگزیر است بنای خویش را به دست خود بسازد.

۳- مشکل سوم: «گرایش استصحابی» و «فقدان شیوه‌های عمل»

شهید صدر (قدس‌سره) پس از تأکید بر این نکته که صورت نظری اسلام صورتی ثابت و فراتر از تغییر و تجدد است، بلکه خود حاکم بر همه عوامل تغییر و تجدد می‌باشد، بر این باور است که ما با واقعیت با ذهنیتی صرفاً اصولی برخورد کرده‌ایم؛ به‌گونه‌ای که آنچه در مبحث «استصحاب» علم اصول آموخته‌ایم را بر شیوه‌های عمل تطبیق داده‌ایم.

از دید او (قدس‌سره)، این رویکرد استصحابی ما را از صلاحیت برای ادامه مسئولیت‌هایمان ساقط ساخته است؛ زیرا نتیجه عملی آن، برخورد با امتی مرده است که شرایط و مقتضیاتش به پایان رسیده است. افزون بر این، تأثیر واقعی چنین رویکردی بر امت زنده و پویا نیز اثری منفی خواهد بود.

و تأکید می‌کند (قدس‌سره) که موضوع کار ما «انسانِ موجود در عالم خارج» است؛ انسانی که شرایط و اوضاعش همواره در حال دگرگونی و تحول است. پس لازم است شیوه‌های عمل خود را هماهنگ با این شرایط تنظیم کنیم.

شهید صدر (قدس‌سره) بر این مسأله با جدیتی کامل پای می‌فشارد و آن را تا مرتبه‌ای بالا می‌برد که از اولویت‌های طالب حوزه می‌داند. او تصریح می‌کند که همان‌گونه که در مباحث اصولی مانند «ترتب» و «اجتماع امر و نهی» به دقت می‌اندیشیم، باید به همان میزان نیز در شیوه‌های عمل و در پرتو شرایط انسان بیرونی تفکر کنیم. چرا که ما نمی‌آموزیم تا دانش را در ذهن‌ها منجمد سازیم، و عالم هم نمی‌شویم برای صرفِ دانستن، بلکه برای عمل کردن.

امّا سيدنا الشهيد (قدس‌سره) با اذعان به دشواری این طرح، تصریح می‌کند که پاسخ گفتن به یک مسأله اصولی برای ما آسان‌تر است از پاسخ‌گویی به این پرسش‌ها؛ و این نه جز به سبب آن است که، از یک سو در علم اصول ممارست یافته‌ایم و بدان اهمیت داده‌ایم، اما به آنچه به جهان خارج مربوط می‌شود بی‌اعتنا بوده‌ایم، و از سوی دیگر این مأموریت خود مأموریتی است ظریف و در پیوند با تجربه و آزمون‌های عینی انسان.

او بار دیگر به نقد خویشتن بازمی‌گردد و بر ضد واقعیتِ رکود و خمول حاکم بر محیط ما برمی‌خیزد. شهید صدر (قدس‌سره) از سی سال پیش به روشنی از آنچه امروز دچار آنیم سخن گفته است: پدیده ورشکستگی اجتماعی حوزه، و نیز پدیده کینه و دشمنی‌ای که مردم نسبت به آن ابراز می‌دارند. و اگرچه ایشان تمام بار مسئولیت را بر دوش حوزه نمی‌نهد، ولی بی‌پرده تصریح می‌کند که این جرم، پیش از آنکه جرم مردم باشد، جرم حوزه است؛ زیرا حوزه با مردم زنده و معاصر خود سر و کار نداشته، بلکه با نیاکان ایشان تعامل کرده است. و روشن است که شریعت سرنوشت مردم را به سرنوشت عالِم گره زده است، نه بالعکس.

۴- مشکل چهارم: گسست میان مرجعیت و طلاب

بی‌تردید، رابطه میان طلاب علوم دینی و مرجع، زمانی که نقش مرجع در حدّ اعطای درس فقهی و اصولی و انجام برخی امور که غالباً از چارچوب «روتین» فراتر نمی‌رود منحصر شود، به سوی فتور و سپس جفوت پیش خواهد رفت.

و هرچند نگاهِ طلبه به مرجع سرشار از احترام و مثبت‌نگری باشد، اما طلبه نیز انسانی است با احساسات و عواطف، که چشم‌به‌راه کمترین توجه و اهتمام از سوی طرف مقابل است؛ توجهی که بتواند احساس او را به نقش خویش در زندگی ــ به‌عنوان ادامه‌دهنده خط انبیا ــ تقویت و تثبیت کند. شهید صدر (قدس‌سره) به این بُعد اهمیت فراوان داد؛ زیرا به‌خوبی درک می‌کرد که خلأ موجود در این عرصه چه آثار منفی و پیامدهای زیانباری به جا خواهد گذاشت.

شهید صدر بر این باور بود که باید حوزه علمیّه به مرحله‌ای ارتقا یابد که بتواند إداره جهان بشری را بر عهده گیرد؛ چراکه هیچ نهاد دیگری توان یا صلاحیت اصلاح این جهان را ندارد. امّا وضع حوزه آن روزگار ــ و همین امروز نیز ــ چنین صلاحیتی را به او نمی‌داد؛ چراکه «مؤسّسه دینی در نجف آن‌چنان متخشّب و جبان به‌نظر می‌رسید که حتّی ساده‌ترین و سطحی‌ترین کوشش برای نوسازی برخی جوانب یا مظاهر در حیات آن مؤسّسه را نیز سقط می‌کرد».[5]

در چنین فضایی، نقشی برای سید شهید (قدس‌سره) در افق نمایان شد؛ او که در آستانه دهه سوم زندگی خویش بود، کمر به کار بست و از صفر آغاز کرد. باور داشت که «فکر، مقدّم و ضروری است»، زیرا تنها اندیشه می‌تواند ضامن دوام و استمرار باشد. او بهای این تصدّی را سنگین پرداخت: رنج‌های بسیار، آزارهای درونی و بیرونی، و فشارهای طاقت‌فرسا را به جان خرید. با این همه، آرام و مطمئن و صبور، در راه خدا و برای خدا به راه خود ادامه داد؛ انگیزه‌اش را بازتاب گسترده اندیشه‌هایش در سراسر گیتی فزونی می‌بخشید.[6] تا آنجا که مشیّت الهی خواست و از غربتِ تلخش آسوده‌اش ساخت و زندگی سرشار از عطایش را با شهادت ختم نمود.

برخی راه‌حل‌های شهید صدر

و اکنون بازمی‌گردیم تا بر مهم‌ترین راه‌حل‌هایی که می‌توان از دیدگاه‌ها و سلوک شهید صدر به دست آورد، مکث کنیم:

۱. تربیت و ارتباط عاطفی:

سید شهید (قدس‌سره) بر این باور بود که رابطه میان مرجع و طلاب علوم دینی عمیق‌تر از آن است که در چارچوب صرفاً مدرسه‌ای محدود شود؛ زیرا همگی آنان اعضای یک منظومه عقیدتی‌اند که با «تنوع نقش‌ها» وحدتِ هدف را حفظ می‌کنند.

بر همین اساس، او در پیوندش با طلاب به‌گونه‌ای ممتاز و تا مرز یگانگی ظاهر شد، چنان‌که این رابطه ــ دست‌کم درباره شاگردان خاص او ــ از سطح عادت معمول فراتر می‌رفت. او پیش از هر چیز، پدری برای ایشان بود: پیوسته پیگیر درس‌هایشان می‌شد، در جریان فعالیت‌های علمی آنان قرار می‌گرفت، احوالشان را جویا می‌گردید ــ هرچند حوادث روزگار مانعی میانشان می‌افکند. حتی گاه مسؤولیتِ رویارویی با برخی اندیشه‌ها را به آنان واگذار می‌کرد تا احساس کنند در جایگاه رسالی خود ایستاده‌اند؛ سپس آنچه را مناسب می‌دید، به نگارش درمی‌آورد و به نام آنان منتشر می‌ساخت. نقش او البته به این حد محدود نمی‌شد، بلکه در تمام مشکلاتشان ــ چه شخصی و چه غیرشخصی ــ وارد می‌شد و برایشان چاره‌جویی می‌کرد.

۲. برآوردن نیازهای معیشتی:

اما در سطح عموم طلاب، سید شهید (قدس‌سره) در برخورد با آنان تفاوتی با شاگردان نزدیک خود نداشت، جز آنچه طبیعتِ قرب و نزدیکی اقتضا می‌کرد.

او ضرورت می‌دید که طلاب بتوانند هم برای درس و تحصیل فراغت داشته باشند و هم در عین حال با شرایط جامعه همراه بمانند. از همین رو، با تلاش‌های عظیم در پی آن بود که نیازهای لازم ایشان را تأمین کند. نخستین گام‌ها در این مسیر، کوشش برای فراهم آوردن غذای آماده بود تا مستقیم به مدرسه برسد [هرچند این طرح متوقف شد[7]] و نیز تهیه یک ماشین لباس‌شویی برقی؛ اقداماتی که در آن روزگار امری نامأنوس و کم‌سابقه به شمار می‌آمد.

و اما در مورد پرداخت حقوق یا شهریه‌ها:

گرچه یادآوری صحنه روز قیامت در دل و وجدان طلاب و تصویر ایستادن مردم در صفوف فشرده در روز حساب امری پسندیده در خود است، اما آوردن این تصویر در چنین موردی و در آغاز هر ماه، کاری است قطعاً نامطلوب. نویسنده بر این باور است که اگر عمر شهید (قدس‌سره) ادامه می‌یافت، هرگز شیوه صفوف مرصوص را در توزیع شهریه دنبال نمی‌کرد؛ زیرا این روش، در حقیقت تعطیلی نعمتی به نام بانک‌ها، اتلاف وقت طلاب، لطمه به حیثیت اداری حوزه و نیز برانگیختن برخی اختلاف‌ها بود.

۳. سامان‌دهی اوضاع درسی:

«برای نشان دادن عدم واقع‌بینیِ نظام آموزشی موجود، همین بس که نظامی است که در آن هیچ طلبه‌ای مردود نمی‌شود و هیچ‌کس در آن شکست نمی‌خورد، و همه کسانی که در آن حضور دارند، سرانجام به عنوان عالِم فارغ‌التحصیل می‌شوند.»[8] به تعبیر شهید (قدس‌سره) «کشاندن اگزیستانسیالیسم به آموزش نجفی، از کمترین آگاهی به (جار و مجرور) هم تهی است.»[9]

و برای درمان این مشکل، شهید صدر (قدس‌سره) در «أطروحه» خود پیشنهاد کرد: ایجاد «کمیته یا کمیته‌هایی برای سامان‌دهی وضعیت درسی در حوزه علمیّه»؛ کمیته‌ای که وظیفه‌اش تنظیم مراحل پیش از درس خارج و نیز نظارت بر دروس خارج باشد، مواد درسی را مشخص کند، کتاب‌های آموزشی را تعیین نماید، و به‌تدریج سطح آموزش حوزوی را به جایی برساند که بتواند در تحقق اهداف مرجعیت صالحه نقش‌آفرین شود. همچنین، این کمیته باید اطلاعاتی از وابستگی‌های جغرافیایی طلاب گرد آورد و در پر کردن خلأها و افزایش شمار نیروها بکوشد.

شهید صدر (قدس‌سره) عملاً به تنظیم این اوضاع پرداخت «از طریق استقرای علما و اساتید و شناسایی توانایی‌ها و تعداد آنان؛ و این امر برای مرجع، امکان نظارت ـ دست‌کم ـ بر روند تحصیل و تنظیم آن را فراهم می‌سازد. در نتیجه، طلاب به هیئتی مراجعه می‌کنند که مأمور انجام این استقراء است تا برای آنان استاد مناسب را تعیین کرده و به او راهنمایی‌شان کند، و نیز در انتخاب برنامه‌های درسی که سود بیشتری برایشان دارد، یاری‌شان رساند»[10]

شهید صدر (قدس‌سره) «برخی از شاگردان خود را مأمور کرد که به تدریس هر ماده‌ای از علوم بپردازند، حتی اگر سطح آن درس بسیار پایین‌تر از سطح علمی ایشان بود، و خود شخصاً نیز به مراجعه بعضی طلاب درباره یافتن استاد رسیدگی می‌کرد».[11]

همچنین ایشان اعلام کرد: «افزایش پنجاه درصدی در شهریه برقرار خواهد شد، مشروط به آزمونی که به‌طور مکرر برگزار می‌گردد و برای آن دفاتری ثبت می‌شود. در هر آزمون، میزان تلاش و پیگیری مستمرّ میان دو امتحان مورد توجه قرار خواهد گرفت و به طالب علم گواهی موفقیت داده می‌شود. این طرح، در صورت توسعه، مدخلی برای اصلاح اوضاع آموزشی حوزه و حفظ مراتب علمی در آن خواهد بود».[12]

4 ـ ایجاد مراکز علمی:

شهید صدر (قدس‌سره) در اندیشه پرورش نسلی ممتاز از طلاب بود که بتوان بر آنان در گسترش اسلام در سطح جهانی تکیه کرد. ایشان در نامه‌ای خطی می‌نویسد: «مدتی است که می‌اندیشم بسیار مهم است گروهی را تربیت کرده و بر آنان تمرکز کنیم تا برخی از آنان استادان محقق در داخل شوند و برخی دیگر در سطح روزگار به تبلیغ اسلام در سراسر جهان بپردازند».

ایشان در «أطروحه» پیشنهاد تشکیل «کمیته‌ای برای تولید علمی» را داد که وظایف آن عبارت است از: ایجاد دایره‌های علمی برای انجام پژوهش‌ها و پیگیری روند آن‌ها، نظارت بر تولید علمی صالح حوزه و تشویق آن، رصد اندیشه جهانی در ارتباط با اسلام، اهتمام به انتشار نشریه یا غیر آن، و اندیشیدن در زمینه جذب نیروهای کارآمد به حوزه یا همکاری با آنان در صورتی که در خارج از آن باشند.

۵- تدوین متون درسی:

شاید از روشن‌ترین جلوه‌های اهتمام شهید صدر به طلاب، تصدی او برای تدوین کتاب‌های درسی بود.

شهید صدر می‌فرمود که در چنین اموری باید با عقلانیت اجتماعی برخورد کرد نه با عقلانیت ریاضی، و نمی‌توان در مقام قانع شدن به تغییر یک کتاب درسی برهانی بر لزوم اجتماع نقیضین اقامه کرد اگر کتاب جدید تدریس نشود، زیرا این امر مربوط به حسّ اجتماعی است.

شهید صدر پیش‌تر در سال ۱۹۶۴ «کلیة أصول الدین» را با مجموعه‌ای از محاضرات در «علوم قرآن» و در سال ۱۹۶۵ با «الحلقة الأولى من دروس تمهیدیه فی علم الأصول» یعنی «المعالم الجدیدة للأصول» تأمین کرده بود که بعداً تبلور یافت و با نام «دروس فی علم الأصول» یا «الحلقات» (۱۹۷۷) منتشر شد تا جایگزین کتاب‌های درسی رایج شود؛ کتاب‌هایی که شهید صدر در «مقدمه الحلقات» یادداشت‌های بسیاری بر آن‌ها ثبت کرده بود که مهم‌ترینشان به سبک و روش مربوط می‌شد.

و پس از انتشار «الحلقات»، شهید صدر عزم بر آن نهاد که کتابی درسی در «فقه» به سبک «الحلقات» تدوین کند، چنان‌که در نامه‌ای خطی می‌نویسد:

«… امری که مرا واداشت تا در خط طولانی به فکر نگارش طرحی همانند آنچه از فقه در سطح [حوزه] تدریس می‌شود، بیفتم».

و شهید صدر نگارش کتابی درسی نوین در اصول دین را آغاز کرد و در آن می‌نویسد:

«… و امیدوارم اگر وضع من یاری کند و تندرستی‌ام مدد رساند، توفیق یابم کتابی درسی در اصول دین بنویسم که در آن، مقدمه‌ای که در چاپ دوم فتاوای واضحه آمده است، با بخش چشمگیری از مباحث کتاب فلسفتنا [۱۹۵۹] و قسمتی قابل توجه از نظریه ما در مبانی منطقی استقراء گنجانده شود، تا ان‌شاءالله تعالی کتابی درسی نوین در اصول دین باشد».

این کتاب، همان‌گونه که به نظر می‌رسد، گنجینه‌ای از مطالب را در خود جای داده بود؛ چنان‌که شهید صدر در آن می‌نویسد:

«زیرا احساس می‌کنم آنچه از مطالب در آن حوزه نزد من گرد آمده است، اگر توفیق نیابم آن را عملاً ثبت کنم، چه‌بسا دیگر هرگز ثبت نشود».

شهید صدر قصد داشت این کتاب را به‌عنوان متنی درسی در حوزه به کار گیرد تا همگام با مسیر فکری معاصر باشد، اما حکومت آن را در هنگام دستگیری‌اش (قدس‌سره) مصادره کرد.

یکی از شاگردانش از او نقل می‌کند که از روی‌گردانی طلاب از کتاب «الأسس المنطقیة للإستقراء» (۱۹۷۲) افسوس می‌خورد و می‌افزاید که شهید صدر علاقه‌مند بود طلاب به‌جای پرداختن به مطالعه «حاشیة الملا عبدالله» [به‌عنوان نمونه]، به مطالعه، تحقیق و مناقشه در «الأسس» روی آورند.

همچنین در نامه‌ای که با یکی از شاگردان نزدیک خود داشته، درباره کتابی در اخلاق چنین می‌نویسد:

«… و اما در مورد کتاب اخلاق، من بر این باورم که اگر حداقلِ بیان درست در آن فراهم باشد و جنبه علمیِ اخلاق در آن گنجانده شده باشد، همین کافی است تا کتابی درسی یا شبه‌درسی یا منبعی برای خودِ طلاب باشد؛ چرا که طلاب حوزه خودشان به اخلاق علمی نیاز دارند نه صرفاً اخلاق وعظی، اخلاقی که تصورات آنان را ژرف‌تر سازد و اندیشه آنان را از این جهت غنا بخشد…».

و اگر به سطوح بالاتری برویم درمی‌یابیم که شهید صدر ضرورت سامان‌دهی تطور علم «أصول الفقه» را باور داشت و از پدیده طغیان آن بر علم فقه بیمناک بود. با آنکه وی (قدس‌سره) سهمی بزرگ در گسترش بسیاری از حوزه‌های این علم داشت، اما شاید بتوان آن را در شمار گام‌های حکیمانه او در اصلاح حوزه دانست؛ چراکه نخست باید برتری علمیِ سنتی تثبیت شود تا پوششی روانی برای نوسازی فراهم آورد. و شاید شهید صدر قصد تهذیب این علم و بازگرداندن آن به جایگاه حقیقی‌اش به‌عنوان «منطق علم فقه» را داشته است، بر پایه آنچه در «الحلقات» بنیان نهاده بود. برداشت ناقص از روش شهید صدر در اصلاح، این اجازه را به ما می‌دهد ـ پس از کسب اجازه از اهل‌نظر ـ که چنین نزدیک بدانیم که عزم داشت درس «خارج» را بر اساس الحلقات در دوره اصولی سوم تدریس کند.[13]

همچنین می‌توان از مقدمه شهید صدر بر «بحوث العروة» (۱۹۷۱) نارضایتی‌اش را از روش سنتیِ متبع در القای دروس خارج فقهی فهمید، در حالی که در انتظار فراهم شدن «شرایط عینی» برای توسعه روش و زبان پژوهش بود…

و «چه اندازه از جان خود را برای این حوزه بخشید! و چه بسیار با آن همراهی و مدارا کرد تا شرایط مناسب برای ادای رسالت خویش را فراهم آورد». چراکه «سیاست صدرِ روشن‌ضمیرِ نواندیش آن بود که با رویکرد سنتیِ حاکم بر حوزه علمیه نجف اشرف همراهی و مدارا کند، در حالی که در کمین فرصت بود تا فقه اسلامی را در عرصه‌های گسترده دیگر دگرگون سازد. اما این زیان رخ داد؛ دست مرگ او را در حالی ربود که در اوج پختگی بود و سرنوشت به او مهلت نداد تا سنگ بنای پروژه اساسی‌اش را در میدان درس فقهی به‌طور عام بنیان نهد، همان آرزویی که نسل‌ها چشم به آن دوخته بودند»…[14]

۶- پشتیبانی از حوزه‌ها:

شهید صدر ضرورت پیدایش حوزه‌هایی بیرون از نجف اشرف را باور داشت که نمایندگی‌کننده حوزه مادر باشند و نیروهای لازم را برای آن تربیت کنند. و او حوزه‌های نوپایی را که در مناطق مختلف تأسیس شده بودند با کمک‌ها، کتاب‌های درسی مورد نیاز و دیگر امکانات پشتیبانی می‌کرد…[15]

۷- ارتباط با علما:

پایان یافتن دوران تحصیل علما در نجف برای شهید صدر به معنای قطع رابطه آنان با حوزه مادر نبود، زیرا این رابطه، ریشه‌ای روحی داشت که با هدف و خط اسلام که آن دو را گرد هم می‌آورد امتداد می‌یافت. پس علما از جهت هدف و سلوک، نمایندگان حوزه مادر در جامعه بودند.

از همین رو شهید صدر در «أطروحه» خود تشکیل «کمیته یا کمیته‌هایی مسؤول امور علمای مناطق وابسته» را مطرح کرد؛ کمیته‌هایی که مأمور باشند نام‌ها، مکان‌ها و وکالت‌های آنان را ثبت کنند، سیر و سلوک و ارتباطاتشان را پیگیری نمایند، نقائص و نیازها و کمبودها را بشناسند و گزارشی کلی در زمان‌بندی معین یا هنگام درخواست مرجع ارائه دهند.

۵- مشکل پنجم: گسست میان مرجعیت و امت:

فاصله‌ای که میان مرجعیت و امت پدید آمده آشکارتر از پیش است، بلکه چه‌بسا نادر باشد که مقلِّد از شئون مرجع تقلید خود چیزی جز نام رساله عملیه یا تصویری که به او اهدا شده است بداند. و چنین سطحی از ارتباط برای فعال‌سازی رابطه مفروض میان مرجع و امت در راستای رسیدن به هدف مورد نظر کافی نیست. در اینجا مناسب است سخن از این باشد که:

۶- مشکل ششم: انزوا از مسائل جامعه:

مرجع، انسانی است از گوشت و خون و احساساتی که شرایط پرورش و رشد او نقشی خطیر در شکل‌گیری شخصیت، ترسیم ویژگی‌ها و آرمان‌هایش و در تعیین جهت تعامل او با واقعیت دارد. و چه‌بسا اغراق در تعبّد و تقدیس، موجب نادیده گرفتن این عامل و اصرار بر نفی آن شود.

پس از این می‌گوییم: از جمله عواملی که بنیان رابطه میان مرجع و امت را متزلزل می‌کند، کناره‌گیری او از مسائل عصر خویش است، زیرا مرجع همان‌گونه که گذشت، مرجعِ واقعیت است با تمام شرایط دگرگون‌شونده و اوضاع متغیر آن. و اگر در مسائل عصر خود در ابعاد گوناگون همراهی نکند، به‌تدریج به مرجعِ امتِ مرده تبدیل خواهد شد، و امتِ زنده ناگزیر خواهد شد برای یافتن راه‌حل مشکلاتش به طرفی بیگانه پناه ببرد؛ چیزی که امروزه در متن حوزه علمیّه به‌چشم می‌خورد.

ما و واقع: در اینجا قصد ما نادیده گرفتن دستاوردهای پربرکت علمای بزرگوارمان نیست، چراکه بیشتر کسانی که می‌توان آنان را از گذشتگان به‌عنوان نمونه‌ای برای اثبات همگامی مرجعیت با عصر خود معرفی کرد، در واقع چنین بودند اگر شرایط زمانه‌شان را نیز در نظر بگیریم.

با این حال، «همگامی» ـ چنان‌که روشن است ـ نسبتی است قائم به دو طرف که تمایز آن به آن‌هاست، و یکی از آن دو همواره در حال تحول است و آن «واقع» است. بر این اساس، تردیدی نیست که کسی که در روزگار شکوفایی مارکسیسم به مقابله با آن برخاست، همگام با عصر خود بود؛ برخلاف مرجعیت امروز که چنین به‌شمار نمی‌آید مگر آنکه ـ به‌طور مستقیم یا با اشارت ـ به موضوعات فکری زنده و نوپدید که بی‌شمارند بپردازد. افزون بر این، مفهوم «واقع» که ادعای همگامی با آن داریم، خود مفهومی مشکک است؛ برای برخی از ما ممکن است فراتر از مسجد نباشد، پس اگر مسجد را آباد کند، گمان می‌کند با واقع همراه است. برای دیگری، «واقع» همان حوزه است، که اگر از جریان‌های آن باخبر شود، چنین می‌پندارد. و گروهی دیگر هیچ واقعیتی را جز تمامی زمین خداوند متعال برنمی‌تابند، و چنین کسی تنها زمانی با واقع در تحولاتش همراه است که به شؤون زمین در تمام ابعاد و عرصه‌هایش رسیدگی کند. در رأس این گروه، استاد ما (قدس‌سره) قرار دارد که قائل به «نظریه واقع اعم» بود.

آری، تردیدی نیست که شخصیت‌های شایسته برای چنین امری به‌ندرت در گذر زمان پدید می‌آیند…

خطوط کلی برای راه‌حل

در «المباحث» آمده است که سید شهید (قدس‌سره) «در خانه‌اش و در خلال ده سال پایانی عمر مبارکش، مجلسی هفتگی برپا می‌کرد که شماری از شاگردانش در آن حضور می‌یافتند و با آنان در موضوعات گوناگون اجتماعی و مسائل اساسی به گفت‌وگو می‌پرداخت. در این جلسات بسیاری از مشکلات مسلمانان در سراسر جهان مطرح می‌شد و برای حاضران در این نشست‌ها آشکار می‌گشت که استاد شهید تا چه اندازه برای برآوردن نیازهای مسلمانان در هر نقطه از سرزمین‌های اسلامی و غیر اسلامی اهتمام می‌ورزد، و چگونه پیوسته درباره هر آنچه به سود اسلام و مسلمانان است می‌اندیشد، و با تدبیر حکیمانه خود برای حوزه‌های علمی برنامه‌ریزی می‌کند، برای پر کردن خلأهای علمی در هر کشوری که تجمع اسلامی در آن وجود داشته باشد اقدام می‌نماید، به هدایت تلاشگران علیه کفر و طاغوت در همه کشورها می‌پردازد، در میان مسلمانان روح پویایی ایجاد می‌کند و جز آن‌ها».

این امکان وجود دارد که ـ برای حل هر دو مشکل با هم ـ چند راه‌حل را از دیدگاه‌ها و رفتار شهید صدر الهام بگیریم:

۱- برخورد با عقلانیت اجتماعی نه ریاضی: از مهم‌ترین توصیه‌های شهید صدر در مقام درمان این است که اگر تصمیم گرفتیم وارد جامعه شویم تا با امت امروز تعامل کنیم، باید خود را از عقلانیت اصولی و ریاضی که در حوزه با مباحثی چون «ترتب» به‌کار می‌گیریم رها سازیم و با عقلانیتی انعطاف‌پذیر و اجتماعی به جامعه وارد شویم؛ عقلانیتی که بر پایه حدس اجتماعیِ برآمده از تجربه، آزمون و آگاهی از شرایط و اوضاع جهان شکل می‌گیرد.

۲- «هماهنگی با زبان امت»: پس از آنکه زبان را وسیله‌ای برای ارتباط میان مرجعیت و امت دانستیم، لازم بود مرجعیت در مقام خطاب به امت در «رساله عملیه» زبان او را به‌کار گیرد، زیرا رساله عملیه «چهره نظری مرجعیت در برابر امت»[16] بود. و عملاً امکان آن نبود که امت را ملزم سازیم زبان خاص حوزه را به‌کار بندد، چراکه این گونه‌ای از «تکلیف بما لا یطاق» به‌شمار می‌رفت.

و «زبانی که در طول تاریخ در رساله‌های عملیه به‌کار می‌رفت، با شرایط امتِ گذشته سازگار بود؛ زیرا خوانندگان رساله عملیه غالباً به علمای بلاد و طلاب علوم دینی محدود می‌شدند، چراکه اکثریت عظیم فرزندان امت باسواد نبودند. اما امروز شمار زیادی از فرزندان امت توان آن را یافته‌اند که اگر متنی به زبان عصرشان و مطابق با شیوه‌های بیان نوین نوشته شود، آن را بخوانند و بفهمند. پس بر مجتهدِ مرجع لازم است رساله عملیه خود را برای مقلدان بر همان اساس بنگارد»[17]

و سید شهید (قدس‌سره) در مبررات ابقای رساله عملیه به همان شکل موجودش نظر افکند، در حالی که مکلف با پیچیدگی لفظی مواجه می‌شود که گاه با کاستی در سلامت تعبیر عربی همراه است، و با ابهامی در تشخیص احتیاطات که حتی بزرگان علما نیز از آن درمانده‌اند، و با تکلفی در تعبیر صرفاً برای اشاره به نکاتی در عرصه استنباط، بی‌آنکه هیچ دلالت عملی برای مکلف داشته باشد بلکه او را دچار سردرگمی می‌سازد، و با جابه‌جایی‌ای مبهم و پریشان میان جواز و عدم جواز، اولویت ترک و نبود آن، و نزدیک بودن وجه و دوری آن… تا آنجا که مکلف گرفتار سرگیجه‌ای آزاردهنده می‌شود…

پس هیچ‌یک از این مبررات در برابر سیدِ «تزاحم حفظی» (قدس‌سره) که در مقام تزاحم ملاک‌ها و تقدیم اهم بر مهم، سخت بر سلامت مقلدان خود پای می‌فشرد، تاب نیاورد. چراکه او پس از تعیین غرض از طرح رساله عملیه ـ یعنی آشنا ساختن امت با احکام شرعی و اهتمام به اجرای آن‌ها، نه به زحمت انداختن امت در تحصیل آن‌ها ـ بر این باور بود که تعیین شیوه رساله عملیه با تعیین شیوه‌های عمل اجتماعی پیوند دارد. از این رو، (قدس‌سره) به اتخاذ سبکی تازه روی آورد که پیش‌تر در محافل سابقه نداشت و در آن کوشید مشکلاتی را که رساله‌های عملیه سنتی از آن رنج می‌بردند برطرف سازد.

گام نخست او «موجز أحکام الحج» (۱۳۹۵ق) بود که (قدس‌سره) در مقدمه‌اش چند نکته بس مهم و در عین حال لطیف نگاشت که شایسته بازخوانی است.

اما در گام دوم، شهید صدر تنها به نگارش رساله‌ای نمونه بر اساس نظری صرف بسنده نکرد، بلکه پیش از آن ـ و پس از استعفای شیخ محمد جواد مغنیه (رحمه‌الله) ـ برخی نمونه‌های آزمایشی را بر اقشار مختلف اجتماعی عرضه کرد و در این میان تمرکز ویژه‌ای بر دانش‌آموزان مقاطع متوسطه داشت…

و پس از آنکه ویژگی‌های «رساله عملیه نمونه» روشن شد، قلم شریف او که بارها با صاحب کفایه و عراقی و اصفهانی (قدس‌سرهم) در پیچیدگی‌هایشان به گفت‌وگو پرداخته بود و که خطرناک‌ترین جریان‌های فکری از آن هیبت داشتند، این‌بار با اعجاز و وقاری خاص از عرش فکری بلند خود فرود آمد تا عموم مردم را، با همه سطوح فکری متفاوتشان، مخاطب قرار دهد.

و چنین بود که «الفتاوى الواضحة» (۱۳۹۶ق) پدید آمد؛ کتابی که استاد شهید ما (قدس‌سره) در آن «بُعدی از ابعاد تجدید در مرجعیت» را تجسم بخشید.[18] او در چاپ دوم آن را با «موجزی در اصول دین» آغاز کرد تا مکلف را به «فقه و احکام آن، با پیوندی آگاهانه» جذب کند. سپس آن را با «نگاهی کلی به عبادات» پایان داد تا مکلف پس از مرور بر عبادات، «آنچه را که مضمون عبادت و نیازهای پایدار او به آن است» دریابد.

و چاپ نخست آن در کمتر از یک ماه به پایان رسید و پس از آن در طول سه سال حدود شش بار تجدید چاپ شد. و این اگر بر چیزی دلالت دارد، بر «عمق پایبندی امت به عقیده‌اش و استواری پیوند او با مرجعیتی که توان تفاهم و گفتگو با او را دارد» دلالت می‌کند.

و از نکات جالب توجه آن بود که پس از انتشار «الفتاوى الواضحة»، گروه‌هایی از اهل‌سنّت نیز در فتوا به سید شهید (قدس‌سره) رجوع کردند، تا جایی که این کتاب در مصر به چاپ رسید و به همان سرعتی که در عراق تمام شده بود، در آنجا نیز نایاب گشت. «و پس از شهادت او، این پروژه که تنها یک جزء از آن در باب عبادات منتشر شده بود، متوقف شد».

اما ادعای مدعی مبنی بر اینکه ساده‌سازی زبان رساله عملیه به معنای لغو کردن نقش علماست، دفع‌شده است؛ زیرا اینکه رمزگشایی از رساله عملیه به‌عنوان نماد و نشانه‌ای از وظیفه و نقش علما تلقی شود، ناشی از تنگ‌نظری و محدودبودن افق است، به‌ویژه در عصری که با شتاب زمانه روبه‌رو هستیم. آنگاه باید میان ملاکِ ارائه رساله عملیه‌ای ساده‌شده که همه امت از آن بهره‌مند شوند، و ملاکِ باقی گذاشتن رساله عملیه بر پیچیدگی‌هایش و محدود ساختن فهم آن ـ بر فرض تحقق همیشگی‌اش ـ در چارچوب دایره خاص حوزوی و به این بهانه که مردم به علما ارجاع داده شوند، مقایسه کرد. و در این صورت، به‌روشنی لازم است ملاکِ طرح بر ملاکِ عدم مقدم داشته شود؛ یعنی تقدیم اهم بر مهم.

اما اگر هدف آن است که ذهن علما به کار افتد و توانایی‌های فکری آنان رشد یابد، در این صورت باید برای آنان «رساله‌ای نظری» ویژه تدوین شود که در دشواری لفظی از «کفایة» شیخ آخوند (قدس‌سره) نیز فراتر رود.

و همین بس که «اگر تضاد اقتضا می‌کرد توقف وجود شیء بر عدم ضد آن، همانند توقف شیء بر عدم مانعش، در این صورت توقف عدم ضد بر وجود شیء نیز اقتضا می‌کرد توقف عدم شیء بر مانعش، که بداهتاً مانعیت در هر دو طرف ثابت می‌بود و مطارده از دو سو واقع می‌شد، و این دوری آشکار است».[19]

۳- ایجاد مجالس تبلیغی: شهید صدر به طلاب پیشنهاد می‌کرد به جای تباه‌کردن وقت در شنا یا شعرخوانی، مجالس تبلیغی‌ای بنیان نهند که پنج نفر از فرزندان شهر در آن حضور داشته باشند. و در پایان (قدس‌سره) به این نتیجه می‌رسید که اگر هزار نفر از طلاب چنین کنند، پایگاهی مردمی شکل خواهد گرفت که احساس کنند وجود حوزه برای آنان سرچشمه خیر است و حوزه به مردم می‌اندیشد و برایشان اهمیت قائل است.

۴- وسایل رسانه‌ای: اهمیت ابزارهای گوناگون رسانه‌ای در ادای رسالت مرجعیت از نظر سید شهید (قدس‌سره) پنهان نمانده بود. ازاین‌رو شهید صدر شخصاً در مسائل نشر کتاب‌ها و ترجمه آن‌ها، حتی در شیوه چاپ و اندازه حروف دخالت می‌کرد تا استفاده از آن‌ها برای گسترده‌ترین قشر اجتماعی ممکن آسان شود.

این مسئله نزد او ـ در همان دهه هفتاد میلادی ـ اهمیتی بیشتر یافت، تا آنجا که اندیشید «دروس التفسیر الموضوعی» دریچه‌ای برای ارتباط او با امت باشد. ازاین‌رو دو روز از جلسات درس خود را به عموم مردم اختصاص داد و دستور داد نوارها ضبط شوند و در مناطق مختلف منتشر گردند، زیرا شنیدن صدای مرجعیت از سوی امت، شعله رابطه میان آن دو را افروخته‌تر می‌کرد.[20]

سپس معادلات دگرگون می‌شوند… صدر (قدس‌سره) در دهه هفتاد میلادی، هنگامی که طرح جامع خود را برای گشودن جهان ترسیم کرد و سپاه فکری و کادرهای فعال خود را بسیج نمود، در جستجوی وسایل رسانه‌ای بود که مقصود او را برآورند. اما امروز، این وسایل انبوه رسانه‌ای‌اند که در پی مرجعی چون صدر می‌گردند تا آنان را از چنگال مفسدان در زمین رهایی بخشد.

و در اینجا باید اشاره کرد که بنا بر «طبیعت امور» طبیعی است که پاسخ به هر کنشی هم‌سنگ آن کنش باشد. پس مثلاً در مقام پاسخ به شبهات «الکاتب» که از شبکه «الجزیره» پخش شد، کافی نیست که پاسخ در چارچوب مدرسه‌ای علمی در «قم مقدسه» داده شود؛ زیرا صدای «الجزیره» به گوش میلیون‌ها نفر از ساکنان زمین می‌رسد، در حالی‌که صدای «قم» ـ و افسوس ـ از گوش برخی طلابش فراتر نمی‌رود…

و از آنجا که «چیزی، چیزی را به یاد می‌آورد»، شیخ محمد جواد مغنیه (رحمه‌الله) در صفحات الفراغ می‌گوید: «اگر من مرجع اعلی در نجف بودم، ایستگاهی برای تلویزیون و ایستگاهی برای رادیو و خانه‌ای برای نشر و چاپخانه‌ای با پیشرفته‌ترین تجهیزات ایجاد می‌کردم… آری، ایستگاه تلویزیون و رادیو در قلب نجف که رسالت نجف را با نوین‌ترین و کارآمدترین شیوه‌ها ادا کنند و راه را برای تحقق آنچه نجف از نشر دین و اسلام در نظر دارد، هموار سازند».

۵- حضور اجتماعی و وکلا: همچنین از ابعاد ارتباط یادشده، رساندن امت به وسیله وکلایی از سوی مرجعیت است که او را در علم و سلوک به‌درستی نمایندگی کنند و الگوی عملی باشند که بتوان به آن اقتدا کرد. و به‌هیچ‌وجه نباید نقش آنان به دریافت حقوق شرعی و ارائه اجازات حقوق و روایت محدود شود!!

و شهید صدر در پی آن بود که «امتدادی افقی و واقعی برای مرجعیت پدید آورد که آن را به محوری نیرومند بدل سازد؛ محوری که همه نیروهای نمایندگان مرجعیت و وابستگان به آن در سراسر جهان در آن متمرکز شوند. زیرا مرجعیت هنگامی که اهدافی بزرگ بر عهده گیرد و در امت دست به کار تغییر آگاهانه بزند، ناگزیر است بیشترین میزان نفوذ ممکن را جذب کند تا در این مسیر از آن یاری جوید و به‌تدریج و به شیوه‌ای یا شیوه‌ای دیگر، نمایندگان خود را در سراسر جهان بر پیمودن راه آن اهداف وادارد».

و او در «أطروحه» خود تأسیس دو کمیته را مطرح کرده بود:

نخست: «کمیته ارتباطات» که می‌کوشد در مناطقی که هنوز با مرکز ارتباطی ندارند، پیوندهایی با مرجعیت برقرار سازد. از وظایف آن سرشماری مناطق، بررسی امکان‌های ارتباط با آن‌ها، فراهم‌آوردن سفرهای تفقدی ـ چه در سطح نمایندگی مرجع و چه در سطحی دیگر ـ، و معرفی مناطقی است که آمادگی پذیرش عالم را یافته‌اند و سپس پیگیری مسیر کار پس از آن. همچنین در صلاحیت این کمیته است که در چارچوب‌های درست با اندیشمندان و علما در سراسر جهان اسلام ارتباط برقرار کند، آنان را به کتاب‌ها مجهز سازد و از مناسبت‌هایی همچون موسم حج بهره گیرد.

دوم: «کمیته حمایت از فعالیت اسلامی» که وظیفه آن شناسایی مصادیق این فعالیت در جهان اسلام، تشکیل تصویری از هر مصداق، و ارائه نصیحت و یاری‌رسانی در هنگام نیاز است.

۶- تصدی برای حل مشکلات امت: از ابعاد ارتباط میان مرجعیت و امت، تصدی دائمی برای درمان مشکلات امت و ارائه راه‌حل برای آن‌هاست. و اگر جداسازی در اینجا درست باشد، می‌توان به‌اختصار گفت: از وظایف مرجعیت در بُعد سیاسی و در راستای ایفای نقش «شهادی» آن، رسیدگی به شؤون مسلمانان پیش از تشکیل جامعه اسلامی است؛ به‌ویژه توجه به نیازهای آسیب‌دیدگان و تلاش برای رهایی آنان از چنگال استعمارگران. و پس از آنکه جامعه اسلامی به دست مرجعیت شکل گرفت، وظیفه او اداره و سامان‌بخشی به آن و ارتقای سطح آن در جهت تحقق هدف الهی خواهد بود.

همچنین از وظایف مرجعیت در بُعد فکری، همگامی با حرکت اندیشه معاصر برای شناسایی شبهات و پاسخ به آن‌ها با روش‌های علمی سنجیده است؛ بلکه بالاتر، انتقال از حالت دفاعی که همواره اسلام را در موضع ضعف قرار می‌دهد، به حالت هجومی و دعوتی که اسلام را در سیمای واقعی‌اش، به‌عنوان رهبری امت به سوی خیر مقدر آن، نشان می‌دهد.[21]

و شایسته است در چنین شرایطی مرجع دارای دستگاه علمی عظیمی باشد که نخبه‌ای از متخصصان را در هر رشته خاص دربرگیرد، زیرا جامعیت فکری در یک مرجع به‌طور معمول به‌ندرت تحقق می‌یابد.

اما سید شهید (قدس‌سره) بر این باور بود که «زندگی هیچ انسانی ارزشی ندارد مگر به اندازه آنچه از وجود و حیات و اندیشه‌اش به امت خود می‌بخشد». و شهید صدر نمونه‌ای نادر بود از کسی که شمع وجود خود را برای آن افروخت تا امت او به روشنایی رسد:

الف) فکری: از نظر آگاهی و شمولیت، سید شهید (قدس‌سره) نمونه‌ای درخشان از «فقیهِ فرهیخته» بود. او می‌فرمود: «آنچه در حوزه رایج شده که به فقه و اصول بسنده شود، صحیح نیست، و شما باید در رشته‌های گوناگون اسلامی فرهنگ کسب کنید».

دامنه توجه او، عرصه‌های معرفتی متعددی را دربرمی‌گرفت: از فقه که «چون خمیر در دستش» بود، و اصول فقه که نظریاتش در آن پیش از بیست‌سالگی شکل گرفته بود، تا فلسفه که زودهنگام در آن نوآوری کرد و روشی معرفتی تازه پدید آورد، و اقتصاد که نخستین کسی بود که در میدان اسلامی درِ آن را کوبید، و جامعه‌شناسی (با این تصریح که «جامعه ما اجازه نداد جامعه خود را بیرون آوریم»)، و ریاضیات که پیچیده‌ترین مسائلش را به‌تنهایی هضم کرد، و تاریخ که ژرفای کهن و معاصر آن را کاوید، تا جایی که حتی به داستان‌های پلیسی[22] و مجلات کودکان[23] نیز پرداخت…

و از جهت تصدی فکری، شهید صدر را از دوران جوانی می‌بینیم که پلی میان حوزه و امت می‌نهاد تا در ذهن امت تثبیت شود که کسی هست که از او در برابر خطر دفاع کند. ازاین‌رو همه امت پس از انتشار «فلسفتنا» و «اقتصادنا» در برابر فضل صدر سر فرود آوردند؛ آثاری که در مقابله با موج سرخ که افق سرزمین‌ها را پوشانده بود، پدید آمد.

صدرِ حکیم نیز از افزودن تلاش‌های خود به امت غافل نماند تا به او احساس وجودی دهد که علما آن را پاس می‌دارند. از همین رو نپذیرفت که خود را کوچک شمرده و از «یای مفرد» استفاده کند، زیرا آن را «ضمیر همه ما» می‌دانست؛ و از این‌رو گفت: «فلسفتنا»… «اقتصادنا»… «رسالتنا» و «مجتمعنا»…

اقبال محیط سنی به شهید صدر نیز وزارت اوقاف کویت را بر آن داشت که از وی برای نظریه‌پردازی ایده تأسیس بانک اسلامی یاری بخواهد. و نباید تصدی او برای بیان «المحنة» هنگام خطر تبعید، تا زمانی که به نگارش «الإسلام يقود الحياة» در دوران برپایی جمهوری اسلامی ایران پرداخت، از یاد برد.

و از نکاتی که باید بر آن تأکید کرد این است که سید شهید (قدس‌سره) در همان حال که به «ضرورت اندیشه در درجه نخست» باور داشت، میان گستره نظری امت و گستره عملی آن توازن برقرار می‌کرد. چنان‌که شهید صدر «توانایی درهم‌کوبیدن فلسفه افلاطونی را داشت، بلکه در سطح گفتگوها و پژوهش‌های اختصاصی میان خود و برخی شاگردانش این کار را آغاز کرده بود، اما آن را به صورت کتابی منتشر نساخت؛ زیرا بخشی از مردم از رهگذر همین مسیر به خدا ایمان می‌آوردند و او نیازی یا ضرورتی برای ورود به این موضوع نمی‌دید.»[24] و هنگامی که از او درباره «نگارش برخی پژوهش‌های فلسفی» پرسیده شد، پاسخ داد که «اسلام امروز به افکار نیاز ندارد، بلکه به رهبر نیاز دارد»؛ و این سخن پیش از پیروزی اسلام در ایران بود.[25]

اما هنگامی که اندیشه‌ها برای غور علمیِ نظری به بلوغ می‌رسند و شرایط برای همراهی عملی با آن آماده می‌شود، صدر (قدس‌سره) سپاه‌های فکری خود را از مرحله دفاع و تصدیِ مقطعی به مرحله هجوم و رهبری منتقل می‌کند. ازاین‌رو پس از پایان سیاست دفاعی‌اش در دهه پنجاه و شصت میلادی، در دهه هفتاد به اجرای طرح بزرگ هجومی خود می‌پردازد و زمینه را برای رویارویی با اندیشه غربی «رومی» فراهم می‌سازد؛ آن هم با «ثمره عمرش» یعنی الأسس المنطقیة للاستقراء، کتابی که در آن «خلأیی در اندیشه بشری که دو هزار سال ادامه داشت، پر کرد» و در خلال آن «بطلان نظریه برهان ارسطویی را آشکار ساخت و با نبوغ خویش به خطاهای اندیشه غربی در تفسیر نظریه احتمال پرداخت. سپس نظریه‌ای کامل در تفسیر حساب احتمال عرضه کرد و بر بنیاد آن بنایی یکپارچه برای فهمی نو از نظریه معرفت انسانی، با همه جزئیاتش، برپا نمود. او بر ارسطو شورید در محیطی که نظریه قیاس ارسطویی را تقدیس می‌کرد، و قله تولید فکری غرب را هضم کرد و بر نقاط ضعف در اندیشه استادان منطق جدید چون راسل و کینز واقف شد و برای بشریت گونه‌ای نو از اندیشیدن به ارمغان آورد.»[26]

الأسس نطفه «پژوهشی نوین و تفصیلی در باب فلسفه اسلامیِ عمیق بود، در مقایسه با دقیق‌ترین و تازه‌ترین نظریات اندیشه فلسفی قدیم و معاصر، که او در پرتو منطق استقراء آغاز به نگارش آن کرده بود». این کار را با پژوهشی دقیق و شگفت در باب «چگونگی تحلیل ذهن بشری» شروع کرد. و شهید صدر عزم کرده بود با این اثر جهان را از نظر فکری درنوردد، پس از آنکه «در قبال بسیاری از آراء گذشتگان با احتیاط می‌نگریست. و با وجود این احتیاط کلی، از زبان مبارکش اسراری در قالب کلماتی کوتاه تراوش کرد که برخی از شاگردان نزدیکش گوش فرا دادند و خبر از تحولی بزرگ می‌داد که در نظریه وجود و مباحث مابعدالطبیعه پدید خواهد آمد. و سید شهید، در آستانه طرح این تحول، بیمناک و مردد بود. شاید هم عقل هنوز به بلوغ کافی برای پذیرش آن اندیشه‌ها نرسیده بود. از این رو خدایِ عقل مقدر کرد که آن اندیشه‌ها در عالم او بمانند، و دل‌های مخلصی همچنان مشتاق آن باشند، باشد که خداوند پس از آن حادثه‌ای پدید آورد.»[27]

و این پژوهش مقایسه‌ای ارزشمند مصادره می‌شود… و همچنین کتاب الأسس نیز مهجور می‌گردد… و برای بار دوم اجرای سپاه «أسامة» متوقف می‌شود، گویی تقدیر چنین خواست که «روم» از جانب او در آسایش بمانند… و پیامبر «أسامة» به دیدار پروردگارش می‌شتابد، در حالی‌که «أسامة» تا امروز در «جرف المدینة» خاک‌خورده باقی مانده و چشم به راه کسی است که غبار از او بزداید…

اما امروز، پیدایش بسیاری از آراء نوگرایانه ـ که غالباً شاذ به نظر می‌رسند ـ الزاماً به سبب خباثت و کینه‌توزی صاحبان آن‌ها نسبت به دین نیست، چنان‌که برخی محافل حوزوی ما چنین تصویر می‌کنند، بلکه چه‌بسا آنان در آنچه بدان گرایش یافته‌اند، صادق و مخلص باشند… نهایت امر این است که خلأ نسبی در میدان، از ناحیه کسانی از فرزندان حوزه که بتوانند نیازهای فکری آن را برآورند، منجر به پدیدآمدن شبهات می‌شود…

ب) سیاسی: به‌طور اجمال می‌گوییم شهادت شهید صدر خود به‌تنهایی نشانه‌ای کافی بر اهتمام سیاسی اوست، با این حال یادآوری این نکته بی‌فایده نیست که او در گذشته از لبنان اوضاعی را که بر نجف اشرف گذشت پیگیری می‌کرد تا آنجا که توانست مسئله نجف را در سطح جهان عرب مطرح کند.[28] همچنین در آغاز دهه شصت میلادی، حرکت‌های امام خمینی (قدس‌سره)[29] را دنبال می‌کرد و عرصه فلسطین[30] و مصر[31] و لبنان[32] و همچنین افغانستان[33] از دایره اهتمام او بیرون نبود. و چه اندازه قلب بزرگش از پیروزی انقلاب اسلامی در ایران شاد شد…[34] پس به رفع نیازهای فکری آن در الإسلام يقود الحياة پرداخت، چراکه مسئولان ایرانی سرگرم تثبیت پایه‌های حکومت جدید بودند. همچنین با ایرانیان عرب ارتباط گرفت تا از فتنه‌ها جلوگیری کند و آنان را به پیوستن زیر پرچم امام خمینی (قدس‌سره) فرا خواند…

۷- جهانی‌بودن طرح: در چارچوب پروژه جهانی او درمی‌یابیم که سید شهید (قدس‌سره) در اندیشه گشودن دریاها بود.[35] شهید صدر در پرتو این دیدگاه، گام‌های متعددی برای تقویت این افق برداشت، از جمله:

الف) گرایش اجتماعیِ جهانی در فقه: سید شهید (قدس‌سره) بر این باور بود که «استنباط بسیاری از احکام شرعی باید بر اساس گرایش اجتماعی و جهانی در فهم احکام از ادله آن‌ها استوار باشد، نه بر اساس گرایش فردیِ تنگ‌دامنه. و بسیاری از ادله احکام شرعی اگر با نگرش اجتماعی و جهانی به آن‌ها بنگریم، فهم ما از آن‌ها متفاوت خواهد شد از آنچه اگر با نگرش فردیِ محدود به آن‌ها نگاه کنیم».[36]

و شهید صدر بر این باور بود که: «فقیه، به دلیل ریشه‌دار بودن بُعد فردی از تطبیق نظریه اسلامیِ زندگی در ذهنش و عادت‌کردن به نگاه به فرد و مشکلات او، این رویکرد را بر نگرش خود به شریعت منعکس کرده است، پس شریعت صورتی فردی به خود گرفته و فقیه به شریعت در محدوده فرد می‌نگرد، گویی خود شریعت تنها در چارچوب همان هدف محدود عمل می‌کرده که فقیه برای آن کار می‌کند، یعنی بُعد فردیِ تطبیق نظریه اسلامی.»[37] و شاید سید شهید (قدس‌سره) از برجسته‌ترین منادیان چیزی باشد که امروزه به آن «فقه نظریه» گفته می‌شود.

ب) گشودن لایه‌های امت: همین‌قدر بس که استاد شهید ما (قدس‌سره) بر این باور بود که مرجعیت باید از برج بلند خود پایین بیاید تا امت را خطاب کند، در مشکلاتش شریک شود، با او درآمیزد و او را به سوی غایتش رهبری نماید.

و پس از یادآوری آنچه پیش‌تر درباره «هماهنگی با زبان امت» گفتیم، در اینجا تنها به اشاره‌ای بسنده می‌کنیم که در یکی از نامه‌های شهید صدر آمده است: او به برخی شاگردان «کفوء» خود مأموریت داد که «به گردآوری و دسته‌بندی مجموعه روایات اهل‌بیت عصمت (علیهم‌السلام) بپردازند. و عملاً کار با بخش نخست آغاز شد که ما آن را صحیح أهل‌البیت می‌نامیم، و شامل روایاتی است که اولاً سند آن‌ها بر اساس همه مبانی رجالی و اصولی متعارف صحیح باشد؛ ثانیاً متن آن شاذ نباشد و مخالف با مشهورِ پذیرفته‌شده نزد علمای امامیه نباشد؛ ثالثاً هیچ‌گونه تحفظی نسبت به متن از حیث حساسیت و ذوق اسلامی یا به‌دلیل برخی ملاحظات تبلیغاتی وجود نداشته باشد. این بخش، غذای روحی ناب و عطای تربیتی استوار خواهد بود و می‌توان آن را به‌عنوان فرهنگی تربیتیِ با درجه بالایی از اعتبار، و به‌مثابه چهره فکریِ مکتب اهل‌بیت و طهارت و پاکی آن، به امت ارائه کرد».

ج) گشودن محافل فرهیخته: سید شهید (قدس‌سره) باور داشت که هر اندازه حوزه درصدد گشودن جامعه برآید، برخی محافل و دوایر خاص همچنان دور از دسترس آن باقی خواهند ماند. با این حال، این امر از دامنه طموحات این عالم بصیر نکاست؛ بلکه او بر آن شد که در میان اصناف گوناگون مردم، عالمانی در فقه و اصول و مفاهیم اسلامی پدید آیند، تا هر یک از آنان در صنف خود منشأ اشعاع باشند. پس چه بهتر که در حوزه، پزشکانِ عالم و مهندسانِ عالم حضور داشته باشند…

و شهید صدر از این رهگذر می‌خواست روند تربیت عالمانی را که در کنار فرهنگ حوزوی، فرهنگ عصری نیز دارند، تسریع بخشد و سطح اجتماعی حوزه علمیه را ارتقا دهد؛ زیرا حضور عناصر برجسته در نگاه جامعه، مانند پزشکان و مهندسان، نگاه کسانی را که تصویری منفی از حوزه در ذهن دارند، دگرگون خواهد ساخت.[38]

د) گشودن عرصه اهل‌سنّت: جهانی‌بودن طرح برای بسیاری ممکن است به معنای دست‌کشیدن از اصل و عقیده تلقی شود، اما نزد شهید صدر این معنا از جهانی‌بودن دین اسلامِ خود برگرفته شده بود و چیزی جز وصفی برای فرایند دعوت و تبلیغ به شمار نمی‌آمد. شهید صدر در این عرصه گام‌های بزرگی برداشت، اما از انتقادها و اتهام‌های ناروا در امان نماند… تا آنجا که چه‌بسا بعدها تلاش شود گرایش شهید صدر به سوی تسنن اثبات گردد.

و برای دفع این توهم ـ که در بهترین توجیهش ناشی از ناآگاهی نسبت به حقیقت هدف و پروژه شهید صدر است ـ همین بس که به تصریح خود او پس از انتشار الفتاوى الواضحة اشاره کنیم، آنجا که می‌نویسد:

«… و برخی از آغازهای آرزوهایی که در پی تحقق آن بودم، به تحقق پیوست. زیرا من چنین می‌اندیشیدم که اگر مرجعیت نایب امام صادق (ع) بتواند احکام شریعت را در چارچوب فقه اهل‌بیت، با زبان روز، روش روز و روحی خالصانه به جهان عرضه کند، خواهد توانست شمار بسیاری از اهل‌سنّت را به تقلید از مجتهد امامی قانع سازد، به‌عنوان اجتهادی زنده و روشن در سطح روزگار. و بدین‌سان، نایب امام صادق مرجع همه مسلمانان خواهد بود، همان‌گونه که خود امام چنین بود، و این تقلید مرحله‌ای برای انتقال به تشیع کامل خواهد شد. و برخی نشانه‌های این امر تحقق یافت؛ زیرا برخی استادان فرهیخته اهل‌سنّت در بغداد نزد من آمدند و خواستار شدند که تقلیدشان را از ابوحنیفه به الفتاوى الواضحة برگردانند. و بر همین اساس تصمیم گرفتیم الفتاوى الواضحة را در قاهره به چاپ برسانیم، ان‌شاءالله تعالی…»[39]

و از آثار این دیدگاه‌های او، شادباش گفتنش برای گشایش بخشی ویژه به کتاب‌های امامیه در دارالکتب مصر بود که آن را «پنجره‌ای برای اندیشه‌ها و فقه و فرهنگ نهفته ما» می‌دانست…[40]

سید شهید (قدس‌سره) توانست با منطق آرام و گفت‌وگوی موضوعیِ خود ـ که بسیار به‌دور از شیوه‌های ناخوشایند و تنفربرانگیزی بود که امروزه به نادرست «عرصه پژوهش علمی» نامیده می‌شود ـ حضوری برجسته در محافل اهل‌سنّت…[41] بلکه حتی اسرائیلی[42] پیدا کند!!

هـ) گشودن به سوی کادرهای جهانی: سید شهید (قدس‌سره) بر آن بود که به حوزه علمیّه رنگ و صبغه «جهانی» ببخشد. او دریافت که ارتباط با کادرهای فکریِ نامدار جهانی این صبغه را در نگاه آنان تقویت می‌کند، و به‌طور طبیعی چنین چیزی مانع از آن خواهد شد که حوزه علمیّه به حاشیه رانده شود یا با نگاه «دون‌پایه» نگریسته شود. ازاین‌رو شهید صدر پیوسته با برجسته‌ترین چهره‌های اندیشه جهانی، مانند «روژه گارودی» و «زکی نگیب محمود»[43] و دیگران در ارتباط بود. و اگر آنچه را که با دکتر فنجری و عصمت سیف‌الدوله و دیگران روی داد بخوانی،[44] به‌روشنی برایت آشکار خواهد شد که چگونه نگاه این طبقه به حوزه تغییر یافت، پس از آنکه دیدند در آن کسانی هستند که می‌اندیشند و به میدان تصدی برمی‌خیزند.

۸- مشارکت در تشخیص موضوعات: به‌طور اجمال می‌گوییم، هرچند تشخیص موضوعات در اصل بر عهده خودِ مکلف است و از نظر نظری خارج از وظایف مرجعیت به‌شمار می‌آید، اما این نمی‌تواند بهانه‌ای باشد که مکلف رها شود و به‌تنهایی با مشکلاتش دست‌وپنجه نرم کند. پس به جای آنکه فتوا در برخی موارد صرفاً به‌صورت سنتی و در حد «اگر در آن روغن خوک باشد حرام است وگرنه نه» ارائه شود، چه اشکالی دارد که فتوا با عبارتی همراه شود نظیر «نماینده ما را برای تحقیق درباره مسأله فرستادیم و چنین روشن شد»، همانند کاری که شهید صدر با اعزام نماینده‌اش برای بررسی ماجرای پنیر «کرفت» انجام داد.

۷- مشکل هفتم: مشکل مالی: بی‌تردید اموال تقدیم‌شده به مرجعیت ـ از حقوق شرعی و غیر آن ـ در طول زمان نقشی مثبت و برجسته در برآوردن نیازهای گوناگون امت اسلامی داشته است؛ از یاری‌رسانی به طبقات نیازمند، و توسعه خدمات اجتماعی، تا پشتیبانی از نیروهای جهاد و دیگر اموری که جای بیانشان در اینجا تنگ است.

و پس از اذعان به بهبودی چشمگیری که اخیراً در تعیین اولویت‌های هزینه‌کرد پدید آمده، همچنان لازم است به برخی ملاحظات در مورد برخی سازوکارهای صرف اشاره شود؛ آن هم پس از توجه به دو نکته:

الف ـ نگاه به مسئله هزینه‌کرد اموال در هر نهادی که حرکت اجتماعی‌اش بر عنصر مالی ـ در کنار سایر عناصر ـ استوار است، گاهی با «نگاه موردی و جزئی» همراه است و گاهی با «نگاه موضوعی و کلی».

ب ـ در این مقام فرض می‌کنیم که از نگریستن به مسئله مالی در گستره شیعی به‌طور عام و حوزوی به‌طور خاص با دیدی تجزیه‌ای پرهیز شود.

پس از این می‌گوییم: آنچه در این زمینه می‌توان مشاهده کرد، امکان کاهش موارد هزینه و متمرکز کردن امکانات در کانون‌های قدرت است تا به خدمات بیشتر و بازتابی گسترده‌تر بینجامد؛ و این از رهگذر جایگزینی سازوکارهای موضوعیِ صرف به‌جای سازوکارهای تجزیه‌ای حاصل می‌شود.[45]

و امکان آن بود که مسئله مالی در حوزه از جنبه‌های گوناگونش بررسی شود؛ از سرمایه‌گذاری سرمایه‌ها و نوسازی سازوکارهای دریافت و پرداخت ـ چه برای طلاب و چه جز آنان ـ؛ با این حال ما در این مقاله تنها به موردی بسنده می‌کنیم که در آن مجموعه‌ای از مفاهیم «کشسان» به هم درآمیخته و به نوعی هدر رفت چشمگیر در اموال شیعی می‌انجامد، به‌گونه‌ای که بخشی از آن در شمار کانال‌هایی قرار می‌گیرد که گاه از چارچوب‌های شخصی فراتر نمی‌روند. و شاید یکی از منشأهای این وضعیت، چیرگی گرایش تجزیه‌ای در شیوه تفکر به‌طور عام باشد، نه تنها در ارتباط با مسئله مالی، بلکه در همه آنچه به مسائل مدیریت مربوط می‌شود. از این رو، ما بر شیوه معمول در اعطای وکالت‌ها و اجازات از سوی مرجعیت پرتو می‌افکنیم و می‌کوشیم آن را از دریچه دید سید شهید (قدس‌سره) بنگریم…

سید شهید (قدس‌سره) بر این باور بود که از پیامدهای رابطه رایج میان مرجعیت و وکلای آن، دگرگون شدن این رابطه به «گونه‌ای از رابطه عامل مضاربه با صاحب سرمایه» است؛[46] جایی که ـ همان‌گونه که گفتیم ـ مجموعه‌ای از «نسب» و «مفاهیم کشسان» گرد هم می‌آیند که می‌توانند به‌آسانی با وضعیت روانیِ وکیل سازگار شوند، و چه‌بسا او را به گسترش آن‌ها نیز وادارند.

پس «ربع»، «ثلث» و «نصف» هرچند در ذات خود مفاهیمی معین‌اند، اما با توجه به «درآمد» و «متعلق»شان خاصیت کشسان دارند؛ که گاه یک دینار است، زمانی هزار و بار دیگر یک میلیون…

همچنین مفهومی چون «شأنیّت» که هر از گاهی رخ می‌نماید، چیزی از این نسب‌ها کمتر کشسان نیست؛ مفهومی که برخی نفوس به‌سادگی آن را بسط می‌دهند تا با قارون در مال و ثروتش و با کسری در کاخش برابری کنند. و روشن است که همه این سازوکارها در آسمانی شناورند که ابرهای سنگین گرایش تجزیه‌ای در برخورد با مسائل اداری آن را پوشانده است.

و در مقام ارائه راه‌حل برای مشکل مالی به‌طور کلی ـ که اجمالاً از شرح آن گذشتیم ـ شهید صدر در «أطروحه» خود پیشنهاد ایجاد کمیته‌ای مالی را مطرح کرد که «وظیفه‌اش ثبت اموال و ضبط منابع آن، ایجاد وکلای مالی، تلاش برای بهره‌برداری از منابع طبیعیِ بیت‌المال، و پرداخت هزینه‌های لازم دستگاه همراه با ثبت و ضبط» باشد.

اما در خصوص محل بحث ـ یعنی مسئله اجازات و وکالت‌ها ـ شهید صدر پیشنهاد کرد که به جای شیوه سنتی[47] ـ یعنی تأمین هزینه‌های وکیل از محل حقوق شرعی و عطایای مردم ـ شیوه‌ای نوین جایگزین شود، و آن از دو راه صورت گیرد:

۱. نخست: حقوق ماهیانه ثابت که به اندازه‌ای معقول نیازهای ضروری او را کفایت کند.

۲. دوم: عطایایی انعطاف‌پذیر و نامعین که چه‌بسا گاه پرداخت نشود، و تأثیرپذیر از چند امر باشد که در «أطروحه» ذکر شده است.

بدین ترتیب، حقوق شرعی به‌طور کامل ـ چه یک دینار باشد و چه یک میلیون ـ به مرجعیت منتقل می‌شود، در حالی که وکیل در هر حال مستحق دریافت حقوق ماهیانه خویش است…

و با اینکه این بحث از نظر نظری چندسویه و از نظر شواهد هم‌پشت و در واقعیت آزموده‌شده است، به همین اندازه از گفت‌وگو بسنده می‌کنیم…

و چه‌بسا دیگر نیازی به استدلال بر ضعف ساختار این شیوه رایج در برخورد با مسئله مالی نباشد، چراکه تنها نگاهی گذرا به واقعیت بیرونی که آکنده از هرج‌ومرج مالی است، کفایت می‌کند. و آنچه ممکن است ادعا شود، مبنی بر ناتوانی در اصلاح وضع موجود و به‌کارگیری سازوکارهای موضوعی، فاقد هرگونه توجیه منطقی است؛ زیرا امکان آن در دستگاه‌های دیگری که از دستگاه مرجعیت کوچکتر نیستند، به‌روشنی مشاهده شده است. و شاید نهایت چیزی که بتوان برای تبیین این پدیده به آن تمسک جست، همان عامل روانیِ ریشه‌دار در نفوس و ذهنیات ما باشد که حکم می‌کند به‌طور مطلق و در هر زمان و شرایطی، تعبداً تن دهیم…

۸- مشکل هشتم: «حاشیه‌ها»: امری کاملاً طبیعی است که انسان ـ هر انسانی ـ در مقام تماس و تعامل اجتماعی نیازمند دستی باشد که او را در انجام کارها و وظایفش، هرچند کوچک، یاری دهد. پس چگونه خواهد بود حال کسی که وظیفه دینی بر عهده‌اش نهاده شده که دست مردم را بگیرد و یاری‌شان کند؛ جایی که عرصه‌هایی که باید آن‌ها را پر کند با هدف و غایتی که از تصدی او نهفته است، گسترده‌تر می‌شود. از همین‌رو، در کنار مرجعیت دینی در مقام تصدی آن، چیزی پدید آمد که بعدها به «حاشیه» شناخته شد؛ نهادی که کارش یاری‌رساندن به مرجعیت در تحقق اهداف والای آن ـ از جنبه اجرایی ـ بود.

پیش از آنکه دامنه فعالیت مرجعیت گسترش یابد، شکل‌گیری خودجوش حاشیه در کنار مرجعیت، با توجه به محدودبودن عرصه کار، کفایت می‌کرد. اما پس از گسترش این عرصه، بسیاری از ملزوماتی که واقعیت بیرونی اقتضا می‌کرد پدید آمد، بی‌آنکه در روح حاشیه تحولی ایجاد شود که آن را همپای این گسترش ارتقا دهد. در اینجا ما به‌طور اجمال به دیدگاه سید شهید (قدس‌سره) در ابعاد گوناگون این موضوع می‌پردازیم:

۱- خودجوشی حاشیه و فقدان تخصص: «حاشیه مرجعیت» همان‌گونه که سید شهید (قدس‌سره) در «أطروحه» و بر پایه آنچه غالباً واقع می‌شود ترسیم می‌کند، «جهازی خودجوش و ارتجالی است که از افرادی شکل گرفته که تصادف و شرایط طبیعی آنان را گرد هم آورده است تا نیازهای فوری را با ذهنیتی تجزیه‌ای و بی‌آنکه اهدافی روشن و معین داشته باشند، پوشش دهند».

در بیشتر موارد، این خودجوشی منجر به شکل‌گیری مجموعه‌ای از افراد در کنار مرجع می‌شود که در اداره شؤون مرجعیت از تجربه و تخصص بی‌بهره‌اند؛ و این ناتوانی به اجرای وظایفی سرایت می‌کند که بر دوش آنان نهاده شده و امت در انتظار تحقق آن‌هاست. همچنین، نبودِ شفافیت در چشم‌انداز حاشیه از پیش، مجموعه‌ای از مشکلات را به‌دنبال دارد که به‌تدریج موجب بر باد رفتن امیدهایی می‌شود که بر «مرجعیت امت» بسته شده است.

و در مقام درمان این مشکل، شهید صدر در «أطروحه» پیشنهاد کرد که «دستگاهی عملی، برنامه‌ریز و اجرایی برای مرجعیت ایجاد شود که بر پایه شایستگی، تخصص، تقسیم کار و شمول همه عرصه‌های کار مرجعیت رشید و در پرتو اهداف مشخص استوار باشد. این دستگاه به‌جای حاشیه عمل خواهد کرد».

این دستگاه تازه، مجموعه‌ای از کمیته‌ها را دربرمی‌گیرد که پیش‌تر در «الحلقة الأولى» سخن از آن‌ها رفته بود.

۲- اعتماد مطلق بر حاشیه: در مسائل اجتماعی که بر پایه آن‌ها مسیر و سرنوشت امت‌ها تعیین می‌شود، باید درنگ کرد که آیا صرفاً کفایت «معذّریت اصولی» در برابر خدای متعال و اعتماد مرجع به حاشیه‌اش برای توجیه رها کردن عنان آن ـ تا حدی ـ در اجرای وظایف مرجعیت کافی است، به‌ویژه اگر منشأ این اعتماد «أصالة صحة عمل المسلم» باشد. زیرا لغزشی که ممکن است در حاشیه رخ دهد ـ خدای متعال نکند ـ به فدای شدن اهداف واقعی مرجعیت در بنیانش می‌انجامد، هرچند ظاهر ساختار آن به‌صورت شکلی پابرجا بماند. و این امر در روح خود بازمی‌گردد به آنچه در «الحلقة السابقة» اشاره کردیم، یعنی حاکم‌کردن عقلانیت اصولی در مسائل اجتماعی.

و در اینجا اشاره می‌کنیم به آنچه سید طهرانی (قدس‌سره) می‌گوید که: «دیگر برای او (یعنی عالم) تصوّر امکان عبور از این حلقه محاصره، به هیچ وجه از وجوه ممکن نیست. در نتیجه، ارتباطش با عموم مردم قطع می‌شود و آنچه از مردم می‌داند منحصر می‌گردد به آنچه خواص به او می‌گویند. پس آن والی و حاکم به چیزی شبیه خاتمی در دست همان خواص بدل می‌شود… و در نهایت، راه اِعمال فقاهت و نظر آن فقیه و سرایت آن‌ها به بیرون، محدود می‌شود به دروازه افکار همان گروهی که پیرامون او را گرفته‌اند.»[48]

آری، تردیدی نیست که مقداری از این وضعیت، با نگاه اولیه به امور، موجه است و پیدایش و ظهور آن برآمده از طبیعت کار اداری است که تعدد دیدگاه‌ها و رفتارها را اقتضا می‌کند… و می‌یابیم که معصوم (ع) نیز بدان مبتلا می‌شد. اما این ملاحظه بار دیگر برجسته می‌شود وقتی به مرحله‌ای پیشرفته‌تر می‌رسیم، یعنی مرحله «پس از بروز خلل»، جایی که سخن در نبودِ نظارت جدی ـ غالباً ـ و پیگیری دقیق و مطالبه سخت‌گیرانه است.

و نقطه تمایز اجمالاً این است که حرکت میان مرجع و حاشیه‌اش، از جهتی نزولی و از جهتی صعودی است: نزولی از آن حیث که حاشیه باید بر اساس رهنمودهای مرجعیت عمل کند؛ رهنمودهایی که فرض بر این است که از پیش دارای ساختاری روشن در تعامل اجتماعی و جز آن باشد، نه آنکه عکس آن رخ دهد. و صعودی از آن جهت که معطیاتی باید از سوی حاشیه به مرجع برسد. اما حصر مرجع در کانال‌های اطلاعاتی منحصر به حاشیه، خللی است که باید از آن پرهیز شود.

با آنکه سید شهید (قدس‌سره) به‌طور کلی در تربیت نسلی آگاه و ممتاز از شاگردانش که اهداف حقیقی مرجعیت را از دریای وجود شهید صدر فراگرفته بودند، توفیق یافت، اما این امر برای او هرگز به معنای توقف بر اصل «وثاقت» نبود. و کسی که این موضوع را در سیره سید شهید (قدس‌سره) دنبال کند، به‌روشنی و در عین حال با شگفتی درمی‌یابد که شهید صدر چگونه جزئیاتِ خردِ مسائل سپرده‌شده به آنان را همانند مسائل کلان به‌طور دقیق پیگیری می‌کرد.

شهید صدر بر معاونانش تکیه می‌کرد، در عین حال که کانال‌های ویژه خود را ـ دور از آنان ـ از رهگذر مطالعه و پیگیری شخصی حفظ می‌نمود.

از نمونه‌های لطیف این پیگیری‌های او در امور خرد، دخالت مستقیمش در تعیین اندازه خط و صفحات یکی از کتاب‌هایش است، چنان‌که از یکی از نامه‌های خطی او آشکار می‌شود. بلکه سید شهید (قدس‌سره) شخصاً در چاپخانه حاضر می‌شد هنگام چاپ برخی از کتاب‌هایش، همان‌گونه که از یادداشت‌های برخی شاگردانش برمی‌آید…

۳- خصلت خانوادگی حاشیه: پس از آنکه حاشیه غالباً از تخصص و شایستگی بی‌بهره بود و مرجعیت ـ در بیشتر موارد ـ تنها بر اصل «وثاقت» تکیه می‌کرد، طبیعی بود که در کنار مرجعیت، حاشیه‌ای با رنگ‌وبوی خانوادگی و خویشاوندی شکل گیرد؛ یا به این دلیل که مرجعیت در بهترین فرض به خویشاوندانش اعتماد داشت، یا بر اساس سیر طبیعی امور و نزدیکی خویشاوندان به مرجعیت در فرض دیگر.

و به تعبیر سید طهرانی (قدس‌سره): «بسیار اتفاق می‌افتد که برخی از کسانی که با والی در ارتباط‌اند، از فرزندان او یا وابستگان به اویند؛ کسانی که اصلاً احتمال صدور مخالفت از آنان داده نمی‌شود، و اعمالشان همچون اعمال او در صحت و اتقان پنداشته می‌شود. یا آنان از نویسندگان اویند، یا از مسئولان صندوق اموالش که به آنان اطمینان کامل دارد. از این‌رو، می‌بینی که به سخن دیگران، اگر عیبی از آنان بگویند، قانع نمی‌شود و نپذیرد که فلان شخص ـ که او را مثلاً بیش از سی سال است می‌شناسد ـ درستکار نباشد.»[49]

سید شهید (قدس‌سره) به خطرناک بودن این پدیده که به‌تدریج ویژگی عینیت را از مرجعیت سلب می‌کند، آگاه بود و رفتار خود را در جهت مخالف آن سامان داد تا جایگاه مرجعیت را از هر آنچه بتوان از این سنخ به آن نسبت داد، پاکیزه سازد.

چنان‌که او سید محمد صدر (رحمه‌الله) را از تکرار نماز جماعت به‌جای او در میان مردم هنگام غیبتش بازداشت؛ زیرا «در میان برخی از امامان جماعت رایج شده که در غیاب خود نایبی برگزینند که از خویشان یا دوستان آنان باشد، نه به‌دلیل نکته‌ای عینی… در حالی‌که باید این عادت شکسته شود و امامت جماعت در چارچوبی عینی و درست منحصر گردد.»[50] و شهید صدر همان روز پس از ستودن سید محمد (قدس‌سره) گفت: «این جایگاه ملک خانواده‌ای نیست… و اگر من از دنیا رفتم، مردم هر که را بخواهند برای امامت خود برگزینند».[51]

اما در سطح مرجعیت، کافی است عناصر فعال همراه شهید صدر را ملاحظه کنیم تا به این نتیجه برسیم که او خویشاوندگرایی و خانوادگی‌نگری را طرد کرده بود. و سخن درباره خویشاوندگرایی همان‌گونه در باب قومیت‌گرایی نیز جاری است، اما به سبب تنگی مجال از ذکر آن درمی‌گذریم…

۴- انغلاق حاشیه: وظایف خطیری که در انتظار مرجعیت است، ایجاب می‌کند که برای او حاشیه‌ای نمونه از خردمندان آگاه برگزیده شود؛ کسانی که دغدغه‌های جهان و مسائل فکری و دیگر عرصه‌های آن را زیسته باشند، تا نقش آنان ـ و در نتیجه نقش مرجعیت ـ در محدوده چند کوچه و راهرو و مسجد محصور نگردد. و هر اندازه شخصیت مرجع استثنایی باشد، گرفتار شدن او در چنگ حاشیه‌ای از این دست، به محروم‌شدن امت ـ خدای ناکرده ـ از برکات وجودش و از دست رفتن دستاوردهایی خواهد انجامید که تحقق آن‌ها به دست او امید می‌رفت.

در همین چارچوب، سید شهید (قدس‌سره) تلاش کرد گروهی از طلاب را پرورش دهد که همه ویژگی‌ها و شایستگی‌های لازم را دارا باشند و دغدغه‌ها و اهداف واقعی مرجعیت را بر دوش کشند، تا «دستگاهی عملی، برنامه‌ریز و اجرایی» را شکل دهند که جایگزین «حاشیه» سنتی گردد.

و از شواهد نمونه‌بودن دستگاه او از این جهت، اعزام یکی از شاگردانش ـ مرحوم شیخ یوسف فقیه ـ بود «برای مناقشه کتاب الأسس المنطقیة للاستقراء با وزارت فرهنگ مصر که نمایندگی آن با فیلسوف زکی نگیب محمود بود، تا این کتاب به‌عنوان متن در دانشگاه عین شمس و دانشگاه‌های مصر مقرّر گردد، چراکه نخستین کتابی بود که وجود خداوند (تعالی) را با استقراء اثبات کرده است».[52]

همچنین اعزام سید محمود هاشمی (حفظه‌الله) «برای شرکت در همایشی جهت حل مشکلات شرعیِ بانکی که بانک توسعه اسلامی در عربستان سعودی در سال ۱۹۷۷ با آن روبه‌رو شده بود.»[53] و این امر عجیب نیست، زیرا طبیعی است که نمونه‌بودن از مرجع به دستگاه او نیز سرایت کند.

۵- مرجعیت بر پایه معنای اسمی:[54] از پیامدهای ابهام در دیدگاه‌های حاشیه، برخورد با مرجعیت بر اساس معنای اسمی و فراموش کردن اهداف حقیقی‌ای است که مرجعیت برای تحقق آن‌ها شکل گرفته است. و طبیعی بود که از این مسئله چندین امر ناشی شود:

الف) ایستایی در برابر القاب: هرچند این امر در مقایسه با آنچه در ادامه خواهد آمد چندان اهمیتی ندارد، اما اشاره به آن بی‌وجه نیست. بنا به تحلیل یکی از علما، شرایط و اوضاع سیاسی در دوران مرجعیت سید محسن حکیم (قدس‌سره) بر گروهی از همراهان او ـ از جمله سید شهید (قدس‌سره) ـ تحمیل کرده بود که از برخی القاب استفاده کنند؛ القابی که می‌توانست مردم را پیرامون مرجعیت شهید صدر گرد آورد، در برابر نظام عبدالکریم قاسم.[55]

و در اینجا به همین مقدار بسنده می‌کنیم که شهید صدر در چارچوب هدف کلی خود یعنی «تغییر واقعیت با گفتار و کردار»[56] کوشید این پدیده را دگرگون کند، به‌ویژه هنگامی که سرچشمه این القاب خودِ «حاشیه مرجعیت» بود. از همین‌رو، به نزدیکان و شاگردانش فهماند که باید هرچند به‌طور جزئی از این پدیده رهایی یافت. پس نیازی ندید عبارت «سماحة آیة الله العظمى» بر روی جلد الفتاوى الواضحة[57] چاپ شود، و دستور داد جلد کتاب اقتصادنا که یکی از ناشران بیروتی تصویر او و شرح‌حالی بر آن نهاده بود، برداشته شود.[58] همچنین بر اختصار در القاب «تا حد امکان» تأکید داشت، زیرا «وجود حقیقی به القاب نیازی ندارد.»[59] آری، آنچه ماییم و ادعای تمایز سید شهید (قدس‌سره) از دیگران، اقدام عملی او در این‌گونه اقدامات بود.

ب) نفی مرجعیت دیگران: در همین راستا با پیامد منفی دیگری از پیامدهای برخورد اسمی با مرجعیت روبه‌رو می‌شویم که از همتایان خود ویرانگرتر است. چه‌بسا حاشیه گاه به سبب ناآگاهی از هدف حقیقی مرجعیت خویش، از آن هدف غفلت ورزد، و نگاهش به مرجعیت‌های دیگر رنگی از منفیّت به خود گیرد که شدت و ضعف دارد. این پدیده هرچند در بیشتر موارد در میان حاشیه آشکارتر است، اما در واقع نوعی از تجلی در فرد اکمل به‌شمار می‌آید؛ زیرا این پدیده را نسبی در فضای حوزوی نیز می‌یابیم، فضایی که متأسفانه روش برخی از لایه‌های آن بر این روند جاری بوده است.

و اینک تاریخ دفتر خود را می‌گشاید، در حالی‌که درد در وجودش می‌جوشد، تا ناله‌های سید علامه طباطبایی (قدس‌سره) را به گوش ما برساند و از رنج‌های سید امام خمینی (قدس‌سره) و سوزهای شیخ مظفر (قدس‌سره) و آه‌های شیخ مطهری (قدس‌سره) و ناله‌های جانکاه سید شهید (قدس‌سره) برای ما حکایت کند.

سید شهید (قدس‌سره) مظلوم:[60] و سید شهید (قدس‌سره) ـ که محور بحث ماست ـ از جمله کسانی بود که قربانی این پدیده ویرانگر شد؛ پدیده‌ای که از سوی جامعه حوزوی‌اش، «با هدف درهم‌شکستن او»، از همان روزگار نگارش در الأضواء آغاز شد و پس از تصدی او شدت یافت.

شیوه برخورد شهید صدر در برابر آنچه بر او وارد آمد، با سکوت و شکیبایی همراه بود. چیزی از سوی او درباره این موضوع به ما نرسیده است، جز برخی نامه‌های خطی که به بعضی نزدیکانش فرستاده بود؛ نامه‌هایی که هرچند بخشی از واقعیت تلخ را به‌صورت گزارشی بازمی‌تاباند، اما از هرگونه نارضایتیِ تهاجمی یا تلاش برای انتقام‌گیری خالی بود. زیرا به تعبیر خودش (قدس‌سره): «به هر حال باید تحمّل کرد». و آنچه آشکار است، اینکه سید (قدس‌سره) در تعامل با هم‌نوعان خود ـ به تعبیر او، یعنی فرزندان حوزه ـ نهایت احتیاط را به خرج می‌داد و از ورود به اموری که موجب تحریک آنان می‌شد (خواه به نتیجه، خواه به اثر) پرهیز می‌کرد، مگر در صورتی که مصلحتی مهم‌تر در میان باشد…

شهید صدر پس از اصرار فراوان شیخ محمد جواد مغنیه (رحمه‌الله) ـ به دنبال تعطیل کردن درسش ـ با صراحت به او گفت: «محیط‌های حوزوی دیگر مرا برنمی‌تابند و دوست ندارند که به تدریس ادامه دهم، بنابراین دلیلی ندارد بر ادامه درسم پافشاری کنم». و افزود: «بسیاری دشمنی و بسیاری کارشکنی از سوی هم‌صنفان ما علیه من و شاگردانم در سراسر محافل حوزوی وجود دارد»، و برخی نمونه‌ها را بیان کرد. سپس گفت: «این‌گونه با من مبارزه می‌کنند و طلاب را از من می‌ترسانند، پس اگر من تا این حد مغضوب محیط‌های حوزوی و هم‌صنفان خود باشم، دیگر دلیلی ندارد بر ادامه تدریس اصرار ورزم؛ بگذار راحت باشند و هر استادی را که می‌خواهند برگزینند».[61]

و با اینکه آنچه به ما رسیده تنها اندکی از آن چیزی است که بر این قلب آزرده گذشته، با این حال در همان مقدار اندک، او خود را چنین توصیف می‌کند: «مثل من، مثل درختی است که ریشه‌اش پوسیده [اشاره به آنچه بر او می‌گذرد] و شاخه‌هایش پر سایه و پرثمر [اشاره به دستاوردهایش]».

شهید صدر در سال ۱۹۶۰ می‌نویسد: «پس از رفتن تو، خبرها و هیاهو و سخن‌ها و حملات گوناگونی پدید آمد که همه بر ضد دوستت [یعنی خودش] بسیج شده بود و هدفش درهم‌شکستن او بود…».

و می‌گوید: «به سن پدر و برادرم رسیده‌ام، پس چرا مرگ به سراغم نمی‌آید تا مرا راحت کند».

و می‌نویسد: «و اگر نبود رضای خدای سبحان، آرزو می‌کردم که به دوستانی که پیش از من به سوی رفیق اعلی رفتند ملحق شوم و از همّ و غمّ دنیا آسوده گردم…».

و نیز چنین می‌گوید: «… و به نظرم می‌رسد که دشوار یا شگفت است اگر انسان به زحمت بیفتد تا چیزی بر زندگی‌اش بیفزاید، در حالی که برایش مقدر شده در میان محنت‌ها و رنج‌ها زندگی کند. و در این دوره همیشه مرگ نزد من، ای عزیز، امری راحت‌بخش و دوست‌داشتنی جلوه می‌کرد…».

و می‌نویسد: «عذابی که مقدر شده است زندگی مرا با خود درآمیزد و تکه‌تکه‌شدنی که مقدر شده قلبم آن را تجربه کند، به من نیروی بیشتری خواهد بخشید برای آنکه همان زندگیِ تکه‌تکه و شعله‌ور از درد را فدای راه کنم. و چنین است هر انسانی که زندگی‌اش با رنج همراه باشد؛ او توان بیشتری برای تعالی و فداکاری خواهد داشت، زیرا دارد زندگی‌ای را فدا می‌کند که سرشار از تلخی‌هاست. حمد خداوند پروردگار جهانیان را، و ما از آنِ خداییم و به سوی او بازمی‌گردیم».[62]

و می‌نویسد: «سلامتی‌ام خوب است، هرچند شرایط روحی فرساینده است، به‌ویژه با پیامدهایی که مغرضان ـ از روی قصد ـ و دوستان و مدعیان دوستی ـ بی‌قصد یا نیمه‌قصد ـ پدید می‌آورند. و نتیجه این پیامدها چیزی جز پیامدهای ناخوشایندِ شایعات و افتراهایی که به ابومرام [یعنی خودش] بسته می‌شود، نبود…».

و می‌گوید: «اما اوضاع در نجف، از آن نپرسید؛ بلکه حال حاضر را با گذشته بسنجید، زیرا مباحث علمی نجف پس از ماجرای اخیر تعطیل شده است ـ هرچند مباحثه ما ادامه دارد، اما آن را به سرداب منتقل کرده‌ایم ـ و بازار ناسزا و دشنام رونق دارد تا آخرِ همه امور آزاردهنده و برهم‌زننده از هر سو».

و می‌گوید: «اگر می‌دانستی ما اینجا با چه آزارها و اذیت‌هایی از سوی افراد بسیاری روبه‌رو هستیم ـ اموری که نمی‌توانم آن‌ها را برشمارم ـ آنچه را که تو یاد کردی بر خود آسان می‌گرفتی؛ زیرا آن، به خدا قسم، چیزی جز اندکی از آزارهایی نیست که ما با آن‌ها مواجه‌ایم. و همین‌ها مرا در برخی لحظات ضعف ـ که هر انسانی، جز آنکه خدا او را مصون بدارد، دچار آن می‌شود ـ واداشت که آرزو کنم از نجف به یکی از روستاها هجرت کنم. اما به هر حال باید شکیبایی ورزید…».

و اوضاع بر او چنان سخت شد که درباره‌اش سخنانی گفته شد که در شأن او نبود، سپس آزارها دامان هر کسی را گرفت که عنوان شاگردی نزد شهید صدر داشت، تا آنجا که ناچار شد درس خود را تعطیل کند و برای حفظ شاگردانش، پس از آنکه به عجز و پیری عذر آورد ـ در حالی که تنها چهل سال داشت[63] ـ آن را به سرداب منتقل نماید.

و کار به اینجا ختم نشد؛ بلکه سرسخت‌ترین و توانمندترین رقیبی که مارکسیسم و سرمایه‌داری هر دو شناخته بودند، به «وابستگی به آمریکا»[64] یا «گرایش به تسنن» متهم شد، و برخی از فرزندان حوزه که او عمر خود را برایشان صرف کرده بود، وی را به «سطحی‌نگری علمی» متهم کردند و کتاب‌هایش را «کتب ادبی» یا «روزنامه» نامیدند؛ آن هم نه از سر نکته‌ای علمی، بلکه صرفاً برای تحقیر او. در حالی‌که مخالفان غربی‌اش در برابر نبوغ و عینیت او سر تعظیم فرود می‌آوردند و کتاب‌هایش را به‌عنوان منابع اصلی در مراکز علمی خود، همچون سوربون، مورد اعتماد قرار می‌دادند.[65]

و آنگاه که متهم شد که می‌خواهد عمامه را خوار کند و آن را زیر بار مال ببرد، درس خود را به مجلسی موعظه‌ای بدل ساخت و در آن با گریه حقیقتِ کار خود را در راه اعتلای شأن عمامه شرح داد…

و به هر حال، قلبی که در گنجایش، از زمین و آسمان خداوند تعالی فراتر رفته بود،[66] در واکنش‌ها حتی به‌اندازه سرسوزنی از عینیت منحرف نشد؛ چراکه دیدگاه‌هایش روشن و قلبش آرام بود. بلکه به عالمی جلیل‌القدر که قصد داشت کتابی در «مثالب العلماء» بنویسد، توصیه کرد که از این کار دست بردارد، زیرا پس از آن دیگر علما توفیق نخواهند یافت.

سید شهید (قدس‌سره) در نتیجه آگاهی عمیق و رصد دقیقش بر جریان امور، به‌خوبی از حقیقت دسیسه‌هایی که علیه او ـ چه عمدی و چه غیرعمدی ـ بافته می‌شد، آگاه بود و سازندگان آن‌ها را بر شبهه مصداقی حمل می‌کرد. و در چنین فضای حساسی، نقش ما به‌عنوان خوانندگانی عینی و بی‌طرف آن است که شهید صدر را در معرض آزمونی بس خطیر و حساس قرار دهیم؛ آن‌گونه که خود در «محاضرة المحنة» بیان کرد، آنجا که گفت: رویارویی با محنت گاهی جنبه شخصی (ذاتی) دارد و گاهی جنبه عینی (موضوعی)…

و از امور روشن در این زمینه آن است که سید شهید (قدس‌سره) از درجه‌ای والا از اخلاص برخوردار بود که او را از پرداختن به مسائل مربوط به شخص خویش فراتر می‌برد. این شیوه تعامل او با واقعیت خود، نتیجه‌ای طبیعی از موقعیت صدر به‌عنوان فقیهی اندیشمند و صاحب دیدگاهی فراگیر و علوی نسبت به سنت‌هایی بود که زندگی در کشاکش‌هایش بر آن‌ها استوار است. صدر در پرتو این دیدگاه، چه در اندیشه و چه در رفتار، لباس آخرت ـ سرانجام رنج و تلاشش ـ را از تن به در نمی‌آورد و این نگرش را مبنای حاکم بر نحوه تعاملش با تلخی‌هایی قرار می‌داد که از محیط پیرامون خود دریافت می‌کرد.

 

چنان‌که صدر (قدس‌سره) «در عرصه درونی (حوزوی و مرجعیتی) مرتبه‌ای والا از فهم، شکیبایی، بردباری، اعتدال، پرهیز از واکنش‌های شتاب‌زده و تسامح در برابر نمودهای سستی و گسستگی امور را به کار می‌بست. و همین است که ما را بر آن می‌دارد صدر را در صدر فهرست در این زمینه قرار دهیم، در کنار علامه طباطبایی که او نیز با مشکلات درونی فراوانی روبه‌رو بود…»[67]

و از نمونه‌هایی که آنچه گفتیم را تأیید می‌کند این است که او همچنان به عدالت یکی از شاگردانش باور داشت، با اینکه آن شاگرد بر او شورید و به او طعنه زد…[68] و پاسخ شهید صدر به کسی که از حکومت خواسته بود از شرّ او خلاص شود تا «خمینی دیگری در عراق» پیدا نشود، از حدود عینیت فراتر نرفت؛ همان‌جا که گفت: «خدا تو را بیامرزد ای فلان، اگر امروز مرا بکشند، فردا شما را خواهند کشت»[69]

همچنین نشانه‌های آرامش بر چهره‌اش آشکار می‌مانْد آنگاه که دست سلام‌دهنده‌اش در مجلسی همچنان دراز مانده بود… یا زمانی که در مجالس برای نشستن او جایی تنگ می‌شد… تا آنجا که برخی از مریدانش او را به افراط در تواضع متهم کردند… اما این امر در مدار همان نگرش آخرت‌اندیشی که صدر خود، دل و جانش را بدان آغشته بود، امری طبیعی می‌نمود…

و از دل این آرامش، برانگیزانندگان برخی کینه‌ها در تنگنای میدانی افتادند که ابزارشان را از کار انداخت؛ آنگاه که صدر قلم آگاه خود را به مداد تقوا آغشته ساخت و پرسشی فرضی را درباره رابطه‌اش با استاد مقدس خویش بر خویش املا کرد و در پاسخ بلندبالایی نوشت: «… من جز میوه‌ای از میوه‌های وجود و فیض شریف او، و فرزندی از فرزندان روحانی او نیستم…»[70]، تا برای آنان روشن کند که مسئله مربوط به اشخاص نیست.

و شهید صدر ـ در مقام فرو نشاندن فتنه ـ به طولیّت مرجعیت خود[71] و عدم «مزاحمت» مرجعیت عالی گردن نهاد و شاگردانش را سخت از طرح نام او در عرض آن مرجعیت بازمی‌داشت؛ بلکه بر برخی از آنان حرام کرده بود که «به مقایسه میان او و آن مرجعیت» دست بزنند.[72] و هرگاه برخی از ایشان از این طولیت پا فراتر می‌گذاشتند، به یادآوری و تذکر آنان می‌پرداخت…[73]

این امور همگی بازتاب‌دهنده میزان آگاهیِ آمیخته با تقوا ـ اگر بتوان چنین تعبیر کرد ـ بود که شهید صدر در برخورد با این مسائل دارا بود. چراکه صدر در آگاهی‌اش با تقوا بود، و نه هر آگاهی با تقواست… و در تقوایش آگاه بود، و نه هر پرهیزکاری آگاه است…

آری، همه این‌ها در حالی بود که از شخص استادش به‌دور بود؛ استادی که درباره او، آن‌گاه که جوانی نورس بود، گفته بود: «این مرد استثنایی است؛ این مرد در آنچه بدان دست می‌یابد و در آنچه از نظریات مطرح می‌سازد، شگفت است».[74] بلکه در برابر برخی که نجف را با علمای الازهر و «دکترهایش» سرزنش می‌کردند، به او احتجاج کرده و گفته بود: «نجف به سید محمدباقر صدر افتخار می‌کند؛ شما در برابر او چه کسی را دارید؟».[75] و نیز گفته بود: «سید شهید (صدر) مظلوم است، چراکه در شرق زاده شده است؛ وگرنه اگر در غرب متولد شده بود، آنگاه می‌دانستید غرب درباره او چه خواهد گفت…»[76]

«ولاقاه أبناء العقيدة بعدما قضى العمر في تكريمهم بجفاء: و فرزندان عقیده، پس از آنکه عمری را در بزرگداشتشان سپری کرده بود، با جفاکاری به دیدارش آمدند.»

مرجعیت بر پایه معنای حرفی:[77] و اینجاست که بار دیگر نوبت ما می‌رسد تا سید شهید (قدس‌سره) را در معرض آزمونی دشوار قرار دهیم؛ آزمونی دیگر، پس از آنکه گفتیم او کوشید برخی اطراف را آگاه سازد که مسئله مرجعیت، مسئله‌ای شخصی نیست. پس بر ماست که بررسی کنیم آیا شهید صدر واقعاً بدان پایبند بوده است یا نه…

در نگاه سید شهید (قدس‌سره) «مرجعیت صالح، شخص نیست بلکه هدف و راه است، و هر مرجعیتی که آن هدف و راه را تحقق بخشد، همان مرجعیت صالحی است که باید با همه اخلاص برای آن کار کرد». و نگاه سید شهید (قدس‌سره) به عهده‌داری شؤون مرجعیت «نگاهی حرفی بود، به‌مثابه راهی برای خدمت به اسلام» و نه چیزی بیشتر.

اما به‌طور طبیعی نمی‌توانیم سید شهید (قدس‌سره) را در این آزمون پیروز بدانیم اگر تنها به جنبه نظری بسنده کنیم؛ چراکه روشن است که نظریه‌پردازی یک چیز است و التزام عملی چیز دیگر. و حال آنکه ما در بررسی این مسئله، در پی لحاظ کردن جنبه عملی بودیم…

و إن‌شاءالله تعالی بر ابعاد اخلاقی و توحیدی شگفت‌انگیز و حیرت‌آوری آگاهی خواهی یافت که به ندرت در چنین سطح والا و بلندی تحقق می‌یابند؛[78] جایی که از آثار این دیدگاه، آمادگی او برای چشم‌پوشی از مرجعیتش ـ با آنکه شایستگی بزرگی برای آن داشت ـ به سود مرجعیتی بود که به نظرش اهداف اسلام را محقق می‌ساخت.

شهید صدر در این باره به شاگردانش می‌گفت: «نباید با این مرجعیت [یعنی مرجعیت من] با روحیه عاطفی و شخصی برخورد کنید و نباید ارتباطتان با من، مانعی در برابر عینیت باشد، بلکه باید ملاک، مصلحت اسلام باشد. پس هر مرجعیت دیگری که توانست به اسلام خدمت کند و اهداف آن را محقق سازد، باید با آن همراه شوید، از آن دفاع کنید و در آن ذوب شوید. پس اگر مثلاً مرجعیت سید خمینی توانست این اهداف را محقق سازد، ارتباط شما با من نباید مانع از ذوب‌شدن در مرجعیت او گردد».

و نیز می‌گوید: «… و باید روشن باشد که مرجعیت سید خمینی که امروز در ایران آرمان‌های اسلام را مجسّم ساخته است، باید گرد آن حلقه زد، به آن اخلاص ورزید، مصالحش را پاس داشت و در وجود عظیم آن به همان اندازه ذوب شد که آن در هدف عظیمش ذوب گردیده است… و میدان مرجعیت یا عرصه مرجعیت در ایران باید از هر چیزی که بتواند آن را تضعیف کند یا در حفظ مرجعیت رشید و رهبر سهمی نداشته باشد، دور نگه داشته شود».

و می‌نویسد (قدس‌سره): «… و پس از آن احساس کردم که سید خمینی در جایگاهی حساس و سرنوشت‌ساز قرار گرفته است که باید از نظر دینی مورد تأیید واقع شود… زیرا سقوط او ـ خدا نکند ـ در شرایط کنونی به معنای سقوط همه موجودیت دینی است. ازاین‌رو، تلگرافی مشروح برایش فرستادم…».

و می‌نویسد (قدس‌سره): «حضرت آیت‌الله العظمى امام مجاهد خمینی ـ دام ظلّه ـ … ما همه هستی و توان خود را در خدمت وجود عظیم شما و نهضت مقدس اسلامی می‌نهیم».

و می‌گفت (قدس‌سره): «اگر سید خمینی به من دستور می‌داد که در روستایی از روستاهای ایران ساکن شوم و در آنجا به اسلام خدمت کنم، در این کار تردید نمی‌کردم. سید خمینی همان چیزی را محقق ساخت که من در پی تحقق آن بودم…».

و پس از پیروزی انقلاب اسلامی مبارک، تنها یک هفته بعد، شهید صدر یکی از شاگردانش را برای تقدیم تبریک نزد امام خمینی (قدس‌سره) فرستاد و به او گفت: «عمل، همان است که امام خمینی انجام داد، و بر همه لازم است که در خدمت امام باشند. نیازی نیست کسی را به تقلید از من دعوت کنید، زیرا هدف از تحصیل و مرجعیت برپاداشتن حکم خداست و امام خمینی آن را محقق ساخته است. و هدف از مرجعیت، قبض حقوق شرعی و تقسیم آن یا تدریس فقه و اصولش نیست، بلکه مسئولیت بزرگ آن است که باید درباره‌اش بیندیشیم: اقامه حکم خدا…»[79]

خاتمه

و در پایان این گشت‌وگذار کوتاه می‌توانیم چند نکته را ثبت کنیم:

۱- پدیده نقد نزد سید شهید (قدس‌سره) بازتاب سلامت ساختار فکری و روانی هر قشر اجتماعی است که نقد را به‌عنوان عنصری حیاتی در حرکت تکاملی خود به‌کار می‌گیرد. و این طبعاً بر اساس رویکرد طریقی لحاظ می‌شود، برای دستیابی به نتایج بهتر. و هنگامی که ما واژه «نقد» را به‌کار می‌بریم، مرادمان همان نقد عینی است با همه شرایط و قیود آن.

همچنین روشن است که سید شهید (قدس‌سره) به ضرورت ارائه بدیل در کنار پروژه نقدی باور داشت، تا مردم در خلأ فکری و عملی گرفتار نشوند. و به نقل از یکی از شاگردانش، شهید صدر «اشکال اساسی بر تمام تفکر کلامی»[80] داشت و همچنین بر فلسفه افلاطونی؛ به‌گونه‌ای که اگر توفیق می‌یافت اشکالاتش را بیان کرده و بدیل خود را عرضه کند، جهان معاصر شاهد انقلابی فکری نوین می‌شد. اما او در آن زمان به ویران‌سازی آن دو دست نزد، از آن‌رو که به ضرورت رعایت تدریج در طرح باور داشت…

۲- برای سید شهید (قدس‌سره) کاملاً روشن بود ـ آن‌گاه که عملاً نقد عینی خود را در شیوه رایج تفکر به کار می‌بست ـ که میان مقام گفتار و مقام عمل تفاوت وجود دارد. از همین رو، در بحث «حبّ دنیا» با صدای گریانی پرسشی را مطرح کرد که تا امروز زنده است:

«ما می‌گوییم از هارون‌الرشید بهتر هستیم، پرهیزگارتر از هارون‌الرشیدیم، باتقواتریم از هارون‌الرشید… شگفتا! آیا دنیای هارون‌الرشید را بر ما عرضه کردند و ما آن را نپذیرفتیم تا از او پرهیزگارتر باشیم؟ ای فرزندانم… ای برادرانم… ای عزیزانم… ای فرزندان علی (ع)… آیا دنیای هارون‌الرشید را بر ما عرضه کردند؟ نه… آنچه بر ما عرضه شد دنیای بی‌مقدار و ناچیز بود».

۳- سید شهید (قدس‌سره) در برخورد با اندیشه‌هایی که مطرح می‌ساخت، با خود صادق بود و در برابر نقد دیگران عینیتی از خود نشان می‌داد که مایه غبطه بود. چنان‌که در پاسخ به نقدی تند و گزنده که به او رسیده بود، چنین نوشت:

«… نامه‌ات را بارها خواندم و گمان می‌کنم در نفس من همان اثری را بر جای گذاشت که گفتار بازوی جهادگرش مالک اشتر در نفس امام امیرالمؤمنین بر جای نهاد، آن‌گاه که دید او پسرعموهایش را بر شهرهای مسلمانان گماشته است و گفت: برای چه دیروز با آن شیخ جنگیدیم؟! می‌پندارم احساسی که سخن اشتر در دل صاحبش برانگیخت، احساسی بود آمیخته از آرامش و دردی سخت؛ یا دردی سخت آمیخته با آرامش: آرامش از اینکه در میان یاران، کسی هست که مراقبت و راهنمایی کند، و دردی برآمده از تمایل شخص به اینکه یارانش را به دیدگاه خویش به‌طور کامل و بی‌نقص آگاه سازد. این، با یک تفاوت بزرگ در موضوع، میان دوستت و صاحب اشتر، و آن اینکه صاحب اشتر معصوم بود…»[81]

اما تداوم کینه‌ورزی‌ها قلبش را سنگین می‌کرد تا آنجا که آرزوی پیوستن به رفیق اعلی را می‌برد.

۴- سید شهید (قدس‌سره) به‌طور کامل باور داشت که تنها حوزه است که می‌تواند با «مرجعیت رشید» خود امت اسلامی را به پا خیزاند… و شهید صدر امید داشت حوزه علمیّه به سطحی برسد که توان بر دوش کشیدن بزرگ‌ترین مسؤولیت‌هایش را داشته باشد. سید حائری (دام ظلّه) می‌گوید: «روزی در خانه مرحوم سید عبدالغنی اردبیلی (قدس‌سره) و من نیز در مجلس حاضر بودم، از ایشان پرسیده شد: چه وقت در عراق حکومت اسلامی برپا می‌شود؟ پاسخ داد: حکومت اسلامی در عراق برپا نخواهد شد مگر هنگامی که حوزه علمیّه به سطحی از بلوغ برسد که بتواند بر اداره یا نظارت بر حکومت اسلامی توانا باشد»[82]

۵- پروژه‌ای که سید شهید (قدس‌سره) در اوایل دهه هفتاد میلادی آغاز کرد، از حیث برنامه‌ریزی، سابقه‌ای دیرینه‌تر داشت؛ چراکه این اندیشه‌ها از روزگار جوانی با او همراه بود. چنان‌که شهید صدر «در آغاز نوجوانی رساله‌ای نوشت که در آن کاستی‌های حوزه علمیّه نجف اشرف را توضیح داده و راه‌حل‌ها و شیوه سازمان‌دهی و سامان‌بخشی آن را بیان کرده بود. روزگار گذشت تا آستانه مرجعیت فرا رسید، و او به‌طور اتفاقی در میان یکی از کتاب‌هایش یا جایی دیگر به آن رساله برخورد. در آن هنگام، شماری از شاگردانش ـ و یکی از آنان من (سید حائری) ـ در خانه‌اش در عماره، در اتاق بالایی بخش برّانی که ملک سماحة الشیخ مامقانی (حفظه‌الله) بود و ایشان عادت داشتند جلسات خصوصی خود را در آنجا برگزار کنند، به خدمتش مفتخر بودیم. پس آن رساله را برای ما خواند و گفت: ارزش این رساله نزد من حقیقتاً ارزشی تاریخی است. و آن رساله به‌راستی دغدغه‌ها، دردها، امیدها و شیوه او را در ارائه راه‌حل‌ها متناسب با مشکلات، از همان آغاز جوانی، مجسّم می‌ساخت»[83]

۶- تجربه سید شهید (قدس‌سره) ـ همچون دیگر تجربه‌های بزرگان ـ شایسته آن است که مورد مطالعه و تحلیل قرار گیرد. و همان‌گونه که دیگر تجربه‌های بزرگان چنین‌اند، این تجربه نیز قابلیت مشاهده و نقد عینی را دارد؛ نقدی که متوجه اندیشه‌هاست و از اشخاص چشم می‌پوشد. نگارنده این سطور بر این باور است که این تجربه در مجموع، تجربه‌ای پیشگامانه بود که از مرزهای زمان و مکانی که در حصار آن‌ها بالید، فراتر رفت.

۷- آنچه اخیراً برخی اندیشمندان از آن به «بحران گفتمان اسلامی معاصر» تعبیر کرده‌اند، امروز نیازمند متصدی‌ای است که در کنار عمق علمی، آگاهی فراگیری از سازوکارهای پیدایش و حرکت جریان‌های فکری معاصر داشته باشد. و بسی جای تأسف است که به‌روشنی می‌بینیم اکثریت قریب به اتفاق متصدیان از بیرون نهاد حوزوی برخاسته‌اند، در حالی‌که این وظیفه حوزه بود پیش از آنکه وظیفه دیگران باشد. و اگر امید نداریم به بهتر از تصدی سید شهید (قدس‌سره) در برابر مدّ سرخ در دهه پنجاه میلادی، پس دست‌کم امید داشته باشیم به همانند آن یا اندکی فروتر…

۸- و در پایان، سخن سید امام خمینی (قدس‌سره) را درباره او می‌آوریم؛ کسی که وی را «از مفاخر حوزه‌های علمیّه و از مراجع دین و اندیشمندان مسلمان» می‌دانست، آنجا که فرمود (قدس‌سره): «سید محمدباقر صدر اندیشمندی برجسته اسلامی بود و امید می‌رفت اسلام بیش از این از وجود او بهره‌مند گردد. من امیدوارم مسلمانان کتاب‌های این مرد بزرگ را بخوانند و مطالعه کنند».[84]

و سید قائد خامنه‌ای (حفظه‌الله تعالی) همه آنچه را که برشمردیم، در عبارتی جامع خلاصه کرده است، آنجا که فرمود: «… سزاوار است هر مجمع علمی سر خود را به افتخار بلند کند بر آنچه انسان بزرگی چون این عالم جلیل ارائه کرده است… آنچه او از توانایی غیرعادی و کوششی کم‌نظیر در اختیار داشت، او را به عالمی ژرف‌نگر در رشته‌های گوناگون بدل ساخت. ذهن پژوهشگر و دید نافذش تنها در محدوده علوم رایج حوزه متوقف نشد، بلکه هر موضوعی را که شایسته یک مرجع دینی بزرگ در جهان متنوع امروز بود، دربر گرفت و از آن موضوع، گفتمانی نو، اندیشه‌ای بکر و اثری ماندگار آفرید. دُرّه‌ای علمی و پژوهشی، و گنجینه‌ای انسانی پایان‌ناپذیر بود. اگر دست جنایتکار و گنهکار به او نمی‌رسید و او را از حوزه علمیّه نمی‌ربود، جامعه شیعی به‌ویژه و اسلامی به‌طور عام، در آینده‌ای نزدیک پروازی دیگر در آسمان مرجعیت و رهبری علمی و دینی را شاهد می‌بود».[85]

دعوت:

در پایان، سزاوار است ندای دردمندانه‌ای خطاب به اهل صلاح و شایستگی به‌طور عام، و به‌ویژه شاگردان سید شهید (قدس‌سره) ـ آنان که در کنار او شیرینی و تلخی تجربه پیشگامانه‌اش را چشیدند ـ سر دهیم، و آنان را به برخاستن برای تکمیل پروژه جامع او، چه در مقام قرائت، چه در نقد و چه در ادامه‌دادن، فراخوانیم. زیرا «طبیعی است که مجددان بزرگ پیش از آنکه پروژه‌های کلان خود را به انجام رسانند از دنیا بروند، چراکه پروژه‌های فکری و تمدنی آنان همواره بزرگ‌تر از عمرشان است و به نسل‌های متعدد نیاز دارد تا غایات آن‌ها را به‌دست خویش تحقق بخشند. اما با این همه باید روی‌آوردی صادقانه و نیرومند به‌سوی این وظیفه صورت گیرد تا پس از سال‌ها بتوانیم ثمرات پربار آن را در این مسیر به‌دست آوریم.»[86] و بی‌گمان «کسی را نمی‌یابیم که مسؤولیت تکمیل مرحله تاریخی‌ای را که شهید صدر در انقلاب فکری مبارکش آغاز کرده است، بر دوش گیرد».[87]

پس «فلسفتنا»ی نوین نیازمند صدری تازه است تا آن را از مرز «امتناع» بیرون آورد و خطاب به عقل‌های جهان معاصر عرضه کند…

و همچنین «اقتصادنا»ی نوین برای ترسیم خطوط و شاخص‌های آن در هزاره سوم…

و «مجتمعنا»یی که «جامعه ما اجازه خروجش را نمی‌داد»، اینک در پرتو انقلاب اسلامی خروج آن ضرورتی انکارناپذیر یافته است…

و نیز «بانک بی‌ربا» که نگارش آن در دامان حکومت اسلامی مقرر بود…

و «الفتاوى الواضحة» که صدر (قدس‌سره) در آن می‌خواست مقایسه‌ای میان معاملات اسلام و نظام وضعی ارائه کند، و آن را با «خطوطی درباره اقتصاد جامعه اسلامی» مقدمه‌سازی نماید.[88]

و نباید از یاد ببریم «صحیح أهل‌البیت (علیهم‌السلام)» را؛ همان بخشی که جزء نخست آن تدوین شده، اما سرنوشتش روشن نگردید.

و نیز پروژه تفسیر موضوعی قرآن کریم که شهید صدر می‌خواست دربرگیرنده شمار محدودی از موضوعات مهم باشد، به‌گونه‌ای که هر یک میان پنج تا ده جلسه را دربر گیرد؛ چراکه احساس می‌کرد «این روزهای اندکِ باقی‌مانده کفاف نمی‌دهد»[89] تا مسیری به وسعت تفسیر تجزیئی سنتی پیموده شود.

و از خدمات این پروژه ـ برای کسی که در چارچوب حوزه به آن باور دارد ـ تدریس خارج بر پایه الحلقات بود، و نیز تکمیل پروژه‌اش در خوانش جامع فقه؛ پس از آنکه «فقه اسلامی با فقدان محمدباقر صدر، اندیشمند درخشان‌تر و تابناک‌تر خود در عرصه نوسازی را از دست داد».[90]

و از جمله اموری که باید بی‌درنگ به فعلیت رسانده شود و با نهایت جدیّت دنبال گردد، رواج و تداول «ثمرة عمره»؛ کتاب الأسس المنطقیة للاستقراء در محافل حوزوی است. باید آن شرح شود تا عرش را تبیین کند، سپس همان عرش با پژوهش‌های کامل و مباحثات علمی نقش گردد، و اندیشه‌های آن توسعه یابد، به‌ویژه پس از آنکه در سی سال گذشته نظریه احتمال صورت‌بندی‌های ریاضی جدیدی یافته و مورد تنقیح و تعدیل قرار گرفته است.

این در حالی است که «برای مشغولان علوم شریعت آشکار شده است که تا چه اندازه مطالعه استقراء و نظریه احتمال در حوزه کار آنان اهمیت دارد؛ چراکه فقیه نواندیشِ فقید، سید محمدباقر صدر، نظریه احتمال و تفسیر دلیل استقرائی را بر پایه آن نظریه، از راهی گسترده وارد علوم شریعت ساخت ـ چه در روش تحقیق در علم اصول، چه در پژوهش فقهی، و چه در علم حدیث و رجال ـ و جایگاه‌های مهم‌ترین مسائل علم اصول اساساً در گرو موضعی شد که در نظریه احتمال اختیار می‌شود».[91]

آری، «سید باقر انسانی بود»…[92] انسانی زاده‌شده از دل رنج‌ها و عذاب روزگار. و انتظار نمی‌رود که روزگارِ خسته و به‌ستوه‌آمده، در نفاس طولانی خود هر بامداد صدری تازه بزاید؛ زیرا او جز در فجر صادقِ «سر هر قرن» طلوع نمی‌کند.

او «نمونه‌ای ممتاز از نظریه‌پردازان میدان و پرچمداری برجسته در آسمان نهضت فکری و بیداری تمدنی» بود[93] و «به‌راستی پدیده‌ای یگانه و استثنایی در تاریخ اندیشه اسلامی به‌طور عام، پدیده‌ای که سهمی بسزا در راه ریشه‌دار ساختن اندیشه دینی و نوسازی آگاهی اسلامی و انسانی ایفا کرد. با این همه، این پدیده هنوز از سوی پژوهشگران و محققان آن‌گونه که باید مورد توجه قرار نگرفته است، و این مایه تأسف است. (و) اگر زندگی طولانی‌تری برای شهید صدر مقدر می‌شد، بی‌گمان حیات فکری و فرهنگی ما روشن‌تر و درخشان‌تر از آنچه اکنون هست می‌بود…».[94]

اما این دریغ و افسوسِ شاکرانه، به هیچ روی کثرت پروژه‌های او را که نیازمند برخاستن کسی در امت برای تکمیل پروژه اصلاح است، نفی نمی‌کند، تا آن‌گاه که خداوند دین خود را بر تمام ادیان آشکار سازد…[95]

و ستایش، ویژه پروردگار جهانیان است.

 

 

(*) تنگی مجال، غالباً ترک اشاره به منابع را ایجاب کرد، هرچند عمده آن‌ها «المباحث» و «سنوات المحنة» و «شهید الأمة» بود. همچنین ایجاب کرد از برخی عناوین ثبت‌شده در اصلِ بحث صرف‌نظر شود، مانند پدیده «نقد ذواتی (ذاتی)» و «پذیرش نقد» که شهید صدر بر ایجاد آن در حوزه کار کرد، و مرجعیت موضوعی و اختلاف دیدگاه‌ها در آن، و مفهوم شهید صدر از مرجعیت و وظایف آن، و جز این‌ها.

[1]. یادکردن ما از این عبارات، بر اساس عادت رایج در انباشتن القاب برای مرجعیت نیست، بلکه از باب اشاره سریع به برجسته‌ترین ویژگی‌های شخصیتی سید شهید (قدس‌سره) است. رجوع شود به عنوان «جمود در القاب.

[2]. از خطاهای رایج، گفتن «حوزوی» و «ذاتی» است، در حالی که صحیح آن «حوزی» و «ذووی» است.

[3]. نظرات إلى المرجعية، ص 9 و 32، به قلم «العاملی» در شبکه اینترنت.

[4]. مباحث الأصول، ج 1، ص 92. و سید حائری (دام‌ظله) در یک سخنرانی صوتی میان «مرجعیت موضوعی» و «مرجعیت صالح» فرق می‌گذارد، به این معنا که ممکن است مرجعیت صالح باشد ولی فردی، ذواتی و غیرموضوعی باشد.

[5]. المرجعية آفاق و تطلعات، شیخ محمد مهدی شمس‌الدین، سلسله «اخترنا لك» (7)، ص 215.

[6]. دکتر عبدالباقی هرماسی در کتاب الإسلام الاحتجاجي في تونس جدولی تنظیم کرده که در آن درصد مطالعه اندیشه‌ها و کتاب‌های متفکران را مشخص نموده است. «شهید صدر (قدس‌سره) پس از قرآن کریم بلافاصله در رتبه بعد قرار گرفته و 54٪ را به خود اختصاص داده، در حالی‌که سید قطب 35٪ و مرحوم دکتر شریعتی 31٪ را به خود اختصاص داده‌اند.»

[7]. او (قدس‌سره) می‌نویسد: «… ما طرحی را برای کفالت یک وعده غذای کامل برای دانش‌آموزان به اجرا درآوردیم و این طرح با موفقیت چشمگیری آغاز شد و الحمد لله امید آن است که گسترش یابد و در نوعی جدید از حمایت مرجعیت از حوزه مشارکت کند…»؛ سپس می‌نویسد: «در مورد طرح اطعام، آن تا پایان ماه رمضان ادامه داشت سپس آن را متوقف کردیم، زیرا هنگامی که در این باره با سید خوئی مذاکره کردم، او نسبت به آن گشایش نشان نداد و برخی نکات منفی از جانب او ظاهر شد…» (شهید الأمة، ج1، ص365، 431).

[8]. المرجعية آفاق و تطلعات، شیخ محمد مهدی شمس‌الدین، اخترنا لك (7)، ص 216.

[9]. مراجعه کنید به: صفحات لوقت الفراغ، ص 6.

[10]. محمد باقر الصدر، حسینی، ص 213.

[11]. شهید الأمة، ج1، ص 290.

[12]. همان، ج1، ص 431-132.

[13]. این همان چیزی است که حضرت سید علی‌اکبر حائری در گفت‌وگویی با او امری طبیعی دانست، هرچند ما رقم حسی بر آن در اختیار نداشتیم.

[14]. التأسيس في فكر الشهيد الصدر، سید عمار أبو رغیف، قضايا إسلامية، شماره 3، ص 31.

[15]. از نمونه‌ها، پشتیبانی او از حوزه‌ای است که شهید سید عباس موسوی (قدس‌سره) تأسیس کرده بود. او می‌نویسد: «… و من مدتی است درباره مدرسه‌ای که شما شرف تأسیس آن را داشته‌اید می‌شنوم، و این موجب اعتزاز و تقدیر من است… ما برای شما یک دوره شرح اللمعة، تعدادی از المنطق الکبیر و المنطق الصغیر و یک دوره از الحلقات فرستادیم، و آماده‌ایم آنچه را که حوزه شما از کتاب‌های درسی نیاز دارد، تأمین کنیم…» و نیز می‌نویسد: «… و اما پیشنهاد شما درباره کمک مالی به مدرسه، پذیرفته است…» (شهید الأمة، ج1، ص424-425).

[16]. از نامه‌ای از او (قدس‌سره) به سید غروی، (شهید الأمة، ج1، ص309).

[17]. الفتاوى الواضحة، ص 96.

[18]. عبارتی برگرفته از نامه‌ای از سید شهید (قدس‌سره).

[19]. کفایة الأصول، ص 130.

[20]. او (قدس‌سره) در نامه‌ای به شهید سید عباس موسوی (قدس‌سره) می‌نویسد: «… همچنین با حامل این نامه چند نوار از بحث تفسیر فرستادیم تا همان‌گونه که خواسته بودید، در میان امت منتشر شود، زیرا شنیدن صدای مرجع تأثیر بزرگی بر دل‌های آنان دارد. بقیه نوارها را نیز برای شما خواهیم فرستاد…» (شهید الأمة، ج1، ص425).

[21]. دکتر حنفی می‌گوید: «من “أنا” هویت خود را در فلسفتنا و اقتصادنا یافتم، برای تمرکز بر خصوصیت خود در مواجهه با دیگری، و در عین حال فرهنگ دیگری را نقد می‌کند که در مبانی منطقی استقراء، یک طرف را اثبات و طرف دیگر را انکار کرده است.» (مقدمة في علم الاستغراب، ص751).

[22]. سید کمال حیدری روایت می‌کند که سید شهید (قدس‌سره) پس از درس برای آنان از داستان‌های پلیسی سخن می‌گفت. به او گفتند: آیا برای خواندن داستان‌های پلیسی وقت پیدا می‌کنید؟ فرمود (قدس‌سره): «بله و این داستان‌ها برایم بسیار جالب است»… و شاید او (قدس‌سره) آثار «آگاتا کریستی» را می‌خوانده است.

[23]. یکی از علمای مشایخ (رحمه‌الله) برایم نقل کرد که سید شهید (قدس‌سره) روزی از او درباره حال برادر کوچک‌ترش پرسید ــ او در سن کم وارد حوزه شده بود (و گویا حدود 11 سال داشت). شیخ به‌طور منفی پاسخ داد: او هنوز کودکی است که وقتش را به خواندن مجلات «سوپرمن» یا «بتمن» می‌گذراند ــ و راوی در نقل خود تردید داشت و شاید هر دو را با هم گفت. سید شهید (قدس‌سره) در واکنش به این پاسخ منفی، با نکوهش فرمود: «چه اشکالی دارد؟ من هم این مجلات را می‌خوانم… آیا نباید بدانیم چه چیزی را در این مجلات به فرزندان ما منتقل می‌کنند؟»

[24]. سنوات المحنة و أيام الحصار، ص 79، به نقل از سید کاظم حائری (دام‌ظله).

[25]. از سید صدرالدین قبانچی، مقدمه کتاب المذهب السياسي في الإسلام.

[26]. سید عمار أبو رغیف، ماذا جاء حول فلسفتنا، ص47. و دکتر زکی نجیب محمود می‌گوید: «فیلسوفان انگلیسی اندیشه‌ای نو خواهند خواند اگر ترجمه الأسس المنطقية للاستقراء در دسترس آنان قرار گیرد.»

[27]. سید عمار أبو رغیف، «نظریة المعرفة في ضوء الأسس المنطقية للاستقراء»، مجلة المنهاج، شماره 17، ص133.

[28]. او (قدس‌سره) از لبنان می‌نویسد: «… اما آنچه انجام شده به شرح زیر است: اولاً: بیانیه استنکاری که حدود چهل عالم آن را امضا کردند. ثانیاً: پوستر دیواری… ثالثاً: تلگراف‌هایی که ابوصدری ــ سید موسی صدر ــ به همه رؤسا و پادشاهان کشورهای عربی و اسلامی فرستاد… و تاکنون پاسخ از جمال عبدالناصر، فیصل و الاریانی رئیس یمن رسیده است…» و می‌گوید: «خیابان شیعی در بیروت با این قضیه برق‌آسا ملتهب است…»

[29]. او (قدس‌سره) در سال 1963م می‌نویسد: «… اما در مورد ایران، وضع همچنان مانند گذشته است و آقای خمینی به دست عوامل آمریکا در ایران به ترکیه تبعید شده و آقای خمینی این بار توانست زبان شاه را ببُرد…» (شهید الأمة، ج1، ص224). و درباره رحلت امام (قدس‌سره) از نجف می‌گوید: «رحلت سید خمینی از نجف خسارتی بزرگ است.» و او (قدس‌سره) به «بختیار» پس از اقدام او به بستن فرودگاه تهران به روی هواپیمای امام (قدس‌سره) که از پاریس بازمی‌گشت، می‌نویسد: «… به نام مرجعیت و علمای نجف اشرف، شدیدترین استنکار خود را نسبت به بستن فرودگاه‌های کشور در زمانی که آیت‌الله العظمی خمینی تصمیم به بازگشت گرفته بود، ابراز می‌دارم…» (شهید الأمة، ج2، ص225).

[30]. سید (قدس‌سره) پس از به آتش کشیده شدن مسجدالاقصی، سید حکیم (قدس‌سره) را به صدور بیانیه‌ای برای همه مسلمانان ترغیب کرد و می‌گوید: «با وجود دردهای طاقت‌فرسا، احساس آرامشی کردم از رساندن بیانیه سیدنا الاعظم درباره آتش‌سوزی مسجدالاقصی…»

[31]. هنگام اقدام سادات به سفر به تل‌آویو و مذاکراتی که به توافقنامه «کمپ‌دیوید» انجامید، او (قدس‌سره) تلگرافی فوری در استنکار به سادات فرستاد و در آن او را به عاقبتی که به دست فرزندان مسلمانان دچار خواهد شد، هشدار داد.

[32]. مراجعه کنید به: شهید الأمة، ج1، ص365، 368. و از جمله توجهات او (قدس‌سره) به لبنان، آنچه در این‌باره می‌نویسد: «از زمانی که وارد لبنان شدم، پیوسته به تکرار مفاهیم ما درباره اسلام پرداختم که در اینجا بسیار غریب می‌نمود، و درباره آن مفاهیم با چند نفر از جمله شیخ محمد جواد مغنیه به گفت‌وگو نشستم…»

[33]. او (قدس‌سره) می‌نویسد: «… همچنین ما همه مسلمانان را در شرق و غرب زمین به این نکته فرا می‌خوانیم که عمق محنتی را که برادران مسلمانشان در افغانستان با آن روبه‌رو هستند، درک کنند…» (محمد باقر الصدر، حسینی، ص381).

[34]. هنگام پیروزی انقلاب، او (قدس‌سره) درس‌های خود را به نشانه شادمانی و سرور تعطیل کرد و با شاگردانش درباره ضرورت حمایت و پشتیبانی از انقلاب سخن گفت. و به امام خمینی (قدس‌سره) نوشت: «… و ما… همه وجود و امکانات خود را در خدمت وجود عظیم شما و نهضت اسلامی مقدس قرار می‌دهیم…» (شهید الأمة، ج2، ص226).

[35]. شیخ محمد سعید نعمانی نقل می‌کند که او (قدس‌سره) روزی برخی از شاگردانش را نزد خود فراخواند، پس از آنکه خبر کوتاهی آنان در درس به گوشش رسید. او با زبانی پدرانه آنان را به تلاش و پشتکار ترغیب کرد و گفت: «می‌خواهم با شما دریاها را درنوردیم.»

[36]. مستفاد از مقدمه سید علی‌اکبر حائری بر کتاب الحلقات، ص65-66، به نقل از مباحث الأصول، ج1، ص62.

[37]. الاتجاهات المستقبلة لحركة الاجتهاد، از مجموعه «اخترنا لك»، ص226.

[38]. مباحث الأصول، ج1، ص99.

[39]. از نامه‌ای خطی از او (قدس‌سره)، ر.ک: شهید الأمة، ج1، ص312.

[40]. از نامه‌ای از او (قدس‌سره) به سید مرتضی رضوی.

[41]. دکتر الشرقاوی می‌گوید: «من نقدی موضوعی و آرام بر نظریه شورا نخواندم، همانند آنچه در مقاله کوتاه شهید سید محمدباقر صدر آمده است.»

[42]. گفته شده است که کتاب‌های سید شهید (قدس‌سره) از منابع مورد اعتماد در دانشگاه‌های اسرائیلی به شمار می‌رود، و برجسته‌ترین آن‌ها الأسس المنطقية للاستقراء است.

[43]. میان سید (قدس‌سره) و دکتر، اعجاب متقابلی وجود داشت.

[44]. الشهید الصدر: سنوات المحنة و أيام الحصار، ص61-77.

[45]. صحیح در زبان همان است که در متن آوردیم، زیرا بایی که فعل «استبدل» به وسیله آن متعدی می‌شود، بر گذشته وارد می‌گردد نه بر حال. شاهد آن، قول خداوند متعال است: ﴿أتستبدلون الذي هو أدنى بالذي هو خير﴾ (بقره/61)، آن‌گاه که چیزی پست‌تر را پس از آنکه چیز بهتر نزدشان بود، طلب کردند. همچنین «ولا تستبدل بي غيري».

[46]. مباحث الأصول، ج1، ص99.

[47]. پیش‌تر گذشت که صحیح در دخول باء همان است که در متن آوردیم.

[48]. سید محمدحسین طهرانی (قدس‌سره)، ولایة الفقیه في حكومة الإسلام، ج4، ص122-123.

[49]. سید محمدحسین طهرانی (قدس‌سره)، ولایة الفقیه في حكومة الإسلام، ج4، ص122.

[50]. مباحث الأصول، ج1، ص51.

[51]. از سید عمار أبو رغیف که در آن روز حاضر بود.

[52]. غروی، سید محمد، تلامذة الإمام الشهيد الصدر (قدس‌سره)، ص366، چاپ دار الهادی، 1422ق.

[53]. همان، ص338.

[54]. گفته نشود که ما گرفتار همان مشکلی شدیم که تحت عنوان «گرایش استصحابی» به آن اشاره کردیم، زیرا در اینجا ما به برخی تعبیرهای اصولی روی آوردیم. این امر صرفاً از باب انس لفظی بوده است و در فضایی که این زبان را درک می‌کند. و اصل سخن در آنجا ناظر به سلطه این نوع ذهنیت بر شیوه تفکر است، نه صرفاً بر تعبیر. و میان این دو مقام فاصله‌ای بسیار است… (پس تأمل کن!).

[55]. مضمون این سخن پس از رحلت سید خوئی (قدس‌سره) در مجله الوسط در مصاحبه با مرحوم شیخ محمدمهدی شمس‌الدین آمده است. همچنین در کتاب الاجتهاد والتجديد في الفقه الإسلامي/ المرجعية والتقليد عند الشيعة، ص145، نقل شده است.

[56]. مراجعه کنید به: شهید الأمة، ج1، ص135.

[57]. سنوات المحنة، ص72.

[58]. مجلة رسالتنا، شماره دوم و سوم، ص23 (آوریل 1983م).

[59]. این عبارت و عبارت پیش از آن از نامه‌ای خطی از او (قدس‌سره) است. سید محمد غروی از سید محمدحسین حائری نقل می‌کند: «سید استاد در یک مناسبت دینی مجلسی در خانه‌اش برپا کرد و شاعر و خطیب، شیخ باقر ایروانی، داوطلب شد چند بیت بخواند. او برخاست و قصیده‌اش را با این بیت آغاز کرد:

جلَت ظُلمةُ الدُّنيا بِنورِكَ مثلَما

أضاءَ الدُّجى بِطَلعَتِهِ البَدرُ

رأيتُكَ لم يُعقَد على الأرضِ مَجلِسٌ

لأهلِ النُّهى إلّا و كانَت لِلصَّدرِ

در این هنگام، استاد ما او را قطع کرد و گفت: «ای شیخ، بس کن (مدح مگو و ستایش را قطع کن).» (تلامذة الإمام الشهيد الصدر، ص322-323).

[60]. متون زیر را از چند منبع نقل کردیم. ر.ک: الإمام الشهيد محمد باقر الصدر، ص87؛ و شهید الأمة، ج1، ص272-278.

[61]. از سید علی‌اکبر حائری، صحیفة المبلغ الرسالي، شماره 129، 13 آوریل 1998، ص5، با اندکی تعدیل در برخی ضمایر و حروف نگارشی.

[62].  از نامه‌ای خطی از او (قدس‌سره)، شهید الأمة، ج1، ص194.

[63]. «… روزی امام شهید بحث خود را در مسأله‌ای فقهی (کسی که سفرش بیش از حضرش باشد) آغاز کرد، سپس بر آن افزود: من امروز بیماری‌ام بیشتر از سلامتی‌ام است و مدتی نقش تدریس علمی و تربیت شاگردان را ایفا کرده‌ام، و امروز علائم پیری و بیماری‌ها به من هجوم آورده‌اند. پس بر شماست که برای ادامه درس به دنبال استادی غیر از من باشید.» اعلام امام شهید (قدس‌سره) مبنی بر تعطیلی درسش، مصیبتی بزرگ برای شاگردانش بود. هر یک از آنان با خضوع و امید و گریه به سراغ استاد خود رفت تا او را به بازگشت وادارد، اما او (قدس‌سره) همچنان بر نظر خود اصرار می‌ورزید. در مجلس عزاداری که امام (قدس‌سره) به‌طور هفتگی در منزلش برگزار می‌کرد ــ و آن روز جمعیت بسیاری در آن حاضر بودند زیرا همه می‌خواستند اوضاع را از نزدیک پیگیری کنند ــ مرحوم شیخ محمد جواد مغنیه (قدس‌سره) نیز که در سفر به عراق بود در آن مجلس شرکت کرد. او فرصت را غنیمت شمرد و با سید صدر (قدس‌سره) به گفت‌وگو نشست و او را بر این تصمیم سرزنش کرد. شیخ مغنیه بر دانستن انگیزه‌های این تصمیم اصرار ورزید، و امام (قدس‌سره) تلاش کرد آن را پنهان بدارد، اما بی‌فایده بود. آتشفشان درونش منفجر شد و آه‌ها و اندوه‌هایی را که همواره بر آن چشم می‌پوشید و خشم خود را فرو می‌برد و با سینه‌ای گشاده تحمل می‌کرد، بر زبان آورد. اما ادامه این‌گونه منکرات، صبر امام را از او گرفت تا تصمیم به افشای آنچه با آن روبه‌رو بود و در معرض آن قرار داشت، بگیرد. آنگاه امام شهید (قدس‌سره) پرده از چهره شیوه‌های گوناگونی برداشت که آن عده اندک و این گروه محدود برای نسبت دادن تهمت‌ها و باطل‌گویی‌ها به شخص او و آزار شاگردانش به کار می‌بردند؛ به گونه‌ای که شاگردان ناگزیر می‌شدند از حضور در درس او خودداری کنند، زیرا بیم آن داشتند که این تهمت‌ها دامنگیرشان شود و در کوچه‌ها و مجالس و محافل در معرض آن قرار گیرند. ازاین‌رو برخی شاگردان او به شنیدن نوارهای ضبط‌شده از مباحثی که امام شهید (قدس‌سره) القا می‌کرد، بسنده می‌کردند و شنیدن آن را جایگزین حضور در درس می‌ساختند، تا از شرّ این جنگ بی‌امانی که آن افراد به‌پا کرده بودند در امان باشند. این سخنان، شقشقه‌ای بود که فوران کرد و او به‌سرعت خشم خود را فرو خورد، بی‌آنکه از تصمیم خود دست بکشد، زیرا هدف او درمان وضعیتی بود که می‌توانست فعالیت آن گروه اندک را از کار بیندازد. ازاین‌رو به سخن شیخ مغنیه (رحمه‌الله) نیز هنگامی که کوشید او را به دست کشیدن از تصمیمش و بازگشت به تدریس متقاعد کند، قانع نشد. خبر تصمیم و اصرار سید شهید (قدس‌سره) به گوش امام خوئی رسید. او کوشید فضا را آرام سازد و از پافشاری سید شهید جلوگیری کند. بدین منظور برخی از فضلا از شاگردانش را فرستاد و گفت‌وگوهایی میان سید شهید و فرستاده امام خوئی، شیخ اسحاق فیاض ــ یکی از فضلای حوزه ــ صورت گرفت و بر اثر همین گفت‌وگوها سید شهید (قدس‌سره) از تصمیم خود دست کشید. (محمد باقر الصدر، حسینی، ص88-89، به نقل از استفاده‌ای از حضرت سید علی‌اکبر حائری).

[64]. او (قدس‌سره) در حالی‌که محاسن شریف خود را در دست گرفته بود و اشکی داغ از چشمش سرازیر شد، فرمود: «این [محاسن] به خاطر اسلام سپید شد، و آنان مرا در این جایگاه به مزدوری برای آمریکا متهم می‌کنند.» (شهید الأمة، ج1، ص186).

[65]. مقصود در این مقام، تمایل به خودداری از اظهار ملاحظات بر آنچه او (قدس‌سره) نوشته نیست، بلکه پدیده نقد، پدیده‌ای است که او (قدس‌سره) بر استوار کردن قواعد آن در درس حوزوی به‌طور کلی تشویق کرده است. اما مقصود آن است که نقد گاهی برای رسیدن به حقیقت به‌صورت موضوعی انجام می‌گیرد و گاهی دیگر جنبه شخصی دارد، برای انتقام از افراد و پایین آوردن شأن آنان، بی‌هیچ دلیلی جز تخریبشان. و پوشیده نیست که سیطره یافتن گونه اخیر بر فضای علمی حوزه علمیّه، خطری بس بزرگ است؛ و این پدیده محذورات اخلاقی و رفتاری روشنی در پی دارد.

[66]. اشاره به حدیث قدسی: «زمین و آسمانم مرا در برنگرفت، ولی دل بنده مؤمنم مرا در بر گرفت.»

[67]. مجلة الكلمة، شماره 33، «علم الكلام المعاصر.. قراءة في التجربة الكلامية عند الشهيد الصدر (قدس‌سره)»، شیخ حیدر حب‌الله، ص79.

[68]. مباحث الأصول، ج1، ص46.

[69]. سنوات المحنة، ص127.

[70]. از پاسخی خطی از او (قدس‌سره). مراجعه کنید به: شهید الأمة، ج1، ص172. و برای توضیح برخی از اسباب تصدی او (قدس‌سره) برای مرجعیت، مراجعه کنید به: شهید الأمة، ج1، ص255.

[71]. عبارتی که او (قدس‌سره) در نامه‌هایش به کار برده است؛ از جمله: «باید سلوک میان ما بر اساس طولیت باشد.»

[72]. او (قدس‌سره) نوشت: «و بر آنان حرام کردم که وارد مقایسه میان من و او شوند یا برای کسی شهادت دهند به مساوات یا اعلمیت من بر سید (دام‌ظله).»

[73]. از نامه‌ای خطی از او (قدس‌سره). ر.ک: شهید الأمة، ج1، ص175.

[74]. جريدة العهد، جمعه 18 رمضان 1410ق.

[75]. مراجعه کنید به: آنچه سید حیدری در شرح الحلقة الثالثة، قسم دوم، نوار 49، دقیقه 42:41 نقل می‌کند.

[76]. به نقل از سید کمال حیدری، شرح الحلقة الثانية، نوار 33، دقیقه 26:30.

[77]. مراجعه کنید به: شهید الأمة، ج1، ص251، 261.

[78]. از موارد بسیار نادر است که در مکاتبات علمای بزرگ چیزی بیابی همانند آنچه نزد او (قدس‌سره) هست، آنجا که امام خمینی (قدس‌سره) را چنین خطاب می‌کند: «سماحة آية الله العظمى الإمام المجاهد السيد الخميني…» (مباحث الأصول، ج1، ص138).

[79]. تلامذة الإمام الشهيد الصدر، سید غروی، ص299.

[80]. سید عمار أبو رغیف، ملحق ماذا جاء حول فلسفتنا.

[81]. از نامه‌ای خطی به دست او (قدس‌سره). مراجعه کنید به: شهید الأمة، ج1، ص198.

[82]. ز سخنی از او (دام‌ظله) در بیست‌ویکمین سالگرد شهادت او (قدس‌سره) و خواهرش (قدس‌سرّها).

[83]. از سخنی از سید حائری (دام‌ظله) در بیست‌ویکمین سالگرد شهادت او (قدس‌سره) و خواهرش (قدس‌سرّها).

[84]. صحیفه نور، ج14، ص177.

[85]. از ندای حضرت آیت‌الله العظمی سید علی خامنه‌ای (حفظه‌الله) به «همایش جهانی شهید صدر (قدس‌سره)» در تاریخ 18-1-2001.

[86]. از پژوهشی منتشرنشده درباره سید شهید (قدس‌سره).

[87]. الأسس المنطقية للاستقراء، یحیی محمد، ص15.

[88]. او (قدس‌سره) می‌نویسد: «و من اکنون مشغول نگارش کتاب دیگری هستم… در زمینه طرح‌ریزی اقتصاد جامعه اسلامی، و این کتاب خود مقدمه‌ای خواهد بود بر جزء دوم الفتاوى الواضحة إن‌شاءالله‌تعالى…» (شهید الأمة، ج1، ص232).

[89]. المحاضرة الثالثة من المدرسة القرآنية، ص45، چاپ همایش جهانی شهید صدر (قدس‌سره).

[90]. تجدید الفقه الإسلامي، شبلی الملاط، ص250.

[91]. منطق الاستقراء، سید عمار أبو رغیف، ص6.

[92]. این سخن را سید عمار أبو رغیف گفت، پس از آنکه در صفحات گذشته غرق شد و لبخندی لطیف بر چهره‌اش نشست.

[93]. از پژوهشی منتشرنشده درباره سید شهید (قدس‌سره).

[94]. بند دوم از: دکتر حبیب فیاض، قضايا إسلامية معاصرة، شماره‌های 11-12، ص152.

[95]. «و از جمله اموری که سزاوار است خود و دیگران را بدان یادآور شوم، این است که ذوب شدن در مرجعیتی که اهداف اسلام را محقق می‌سازد، نباید ما را از رابطه طولی میان این مرجعیت و امام زمان (عجّل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف) غافل سازد… و چه‌بسا این امر، هرچند از نظر نظری روشن باشد، در عمل دشوار و سخت باشد… و خداوند صاحب توفیق است.»

این پایگاه با هدف گردآوری جامع آثار صدرپژوهان، همه آثار ارزشمند این عرصه را منتشر می‌کند و این انتشار به‌معنای تأیید محتوا از سوی پژوهشگاه تخصصی شهید صدر نیست‌.