این مقاله (شهید صدر، چالشهای سخت و پروژه اصلاح فراگیر) با استفاده از هوش مصنوعی ترجمه شده و ممکن است از دقت کامل برخوردار نباشد. نسخه اصلی این مطلب با عنوان «الامام الشهيد الصدر.. التحديات الصعبة ومشروع الاصلاح الشامل» در بخش عربی وبسایت منتشر شده است.
نویسنده: سید حسین الشامی
کتاب: المرجعیة الدینیة
از آغاز حرکت اسلامی در اواخر دهه پنجاه میلادی، این حرکت دغدغه اسلام و امکان حاکمکردن آن در عرصه زندگی را در خود داشت؛ هدفی که سنتیها به آن توجهی نداشتند، بلکه با چنین گرایشهای رسالی مخالفت میکردند و بهسرعت بر آنها اتهامات آمادهای مانند خروج از تشیع وارد میساختند. اما شفافیت اهداف و مبانیای که شهید صدر برای این حرکت بنیان گذاشته بود، باعث شد که فعالیت آن با اطمینان و قدرت ادامه یابد.
حضور امام شهید و گروهی آگاه از علما در رأس حرکت اسلامی، وضعیتی را پدید آورد که پیشتر وجود نداشت، و آن پیوند تاریخی میان مرجعیت و امت بود.
این پیوند، حرکت اسلامی را قادر ساخت تا با قدرت آغاز کرده و به فعالیت بپردازد و برای آن، در شیوه و عمل، مشروعیت لازم را فراهم آورد و پوششی را که در شرایط پیچیده کار سیاسی نیاز داشت تأمین کند.
شگفت آنکه حرکت اسلامی و مرجعیت امام صدر، هر دو، با جنگی از دو جبهه روبهرو شدند:
جبهه نخست: خط سنتی در حوزههای علمیه.
جبهه دوم: حکومت بعثی ستمگر در عراق.
مایه تأسف است که این دو در هدفی واحد به هم رسیدند و آن، ضربهزدن به حرکت اسلامی و مرجعیت شهید صدر (رضواناللهعلیه) بود. و دردناکتر اینکه برخی از وابستگان به حوزه علمیه، از افشای راز ارتباط میان حرکت اسلامی و شهید صدر ابایی نداشتند؛ امری که پیامدهای امنیتی خطرناکی به همراه داشت و جان نیروهای رسالی ـ و در رأس آنان شهید صدر و برادران عالم و حرکتآفرین او ـ را در معرض بازداشت و اعدام قرار میداد.
در آن شرایط حساس، امام صدر با کارزاری ساختگی روبهرو شد که میکوشید از جایگاه او و مرجعیتش بکاهد و شاگردانش را با آزارهای گوناگون از سوی سنتیهایی که بر افکار عمومی حوزه مسلط بودند، مواجه سازد. فشارها تا آنجا پیش رفت که بسیاری از مقلدان سید شهید، وقتی از آنان پرسیده میشد مرجع تقلیدشان کیست، پاسخ میدادند: «یکی از مراجع زنده».
و هنگامی که (رضواناللهعلیه) در تأسیس «جماعة العلماء» در نجف اشرف مشارکت کرد و با وجود آنکه به دلیل سن، رسماً عضو آن نبود، محور حرکت آن به شمار میآمد، با کارزاری سخت مواجه شد که بسیار از آن رنج برد. او همان کسی بود که سرمقاله مشهور مجله الأضواء را با عنوان «رسالتنا» مینوشت.
این کارزار، مشترکاً از سوی حکومت وقت و برخی افراد حوزه صورت میگرفت، چنانکه این امر به روشنی در مجموعهای از نامههایی که سید شهید به آیتالله سید محمدباقر حکیم فرستاده بود، دیده میشود. بخشهایی از این نامهها را، همانگونه که مجله الجهاد در شماره ۱۴ خود (صادر در جمادیالثانی ۱۴۰۱ق) منتشر کرده، برمیگزینیم؛ نامههایی که در آنها (رضواناللهعلیه) از رنج و اندوهی که از اینان و آنان بر قلبش سنگینی میکرد، سخن گفته است:
سید شهید در صفر ۱۳۸۰ق چنین نوشت:
«پس از رفتن تو، خبرها و هیاهو و سخنان و جنجالها و کارزارهای متعددی پدید آمد که همه آنها علیه دوستت ـ یعنی خودِ شهید صدر ـ بسیج شده بود، با هدف درهمشکستن او.
این کارزارها در میان گروه راهنماییِ ناظر بر مجله الأضواء آغاز شد، یا دقیقتر بگویم نزد برخی از آنان و کسانی که در مدارشان میچرخیدند. آنان به سخنگفتن و انتقاد کردن پرداختند. سپس کارزار شدت یافت و ناگهان گروهی همچون حسین الصافی به میدان آمد ـ و نمیدانم آیا میان این دو کارزار پیوند و رابطه علّی وجود داشت یا نه ـ این گروه به میدان آمد و درباره من و گروهی از کسانی که آنها را میشناسی، اتهامات بسیار و مطالب شگفتی را بر زبان راند.»
او (رضواناللهعلیه) همچنین نوشت:
«همچنین ازدحامی از اشکالگیریها و اعتراضها نزد گروهی از مردم یا «آخوندیّه» در نجف نسبت به نشریه، بهویژه رسالتنا، وجود داشت؛ با این استدلال که چگونه این مطلب به «جماعة العلماء» نسبت داده میشود، در حالی که از سوی آنان تدوین نشده و پیشتر آن را ندیدهاند، و این امر را تضییع شأن و کرامت علما میدانستند.»
و نیز درباره همان کارزاری که با آن روبهرو شد، چنین نوشت:
«نمیتوانم جزئیات اسامی را در موضوع «جماعة العلماء» و کارزار آن علیه الأضواء بیان کنم، اما به همین بسنده میکنم که بگویم برخی از اعضای جماعت، در دیدار با اعضای «جماعة العلماء» برای تحریک آنان علیه الأضواء و رسالتنا فعال بودند، تا آنجا که اندیشه شیخ همدانیِ خوشقلب دچار تحریف شد. آنچه در مورد شیخ همدانی رخ داد، درباره گروهی از طلاب نیز پیش آمد، هرچند با تفاوت در برخی جهات.»
در بخش دیگری، شهید صدر درباره کارزار دیگری که به نظر میرسد پس از آن کارزار رخ داده، چنین نوشت:
«و کارزار جماعة العلماء علیه آن ـ یعنی مجله الأضواء ـ پس از آنکه به آنان اطلاع داده شد که خودشان بر آن نظارت دارند، آرام گرفت و حمد خدا را بهجا میآوریم. با این حال، کارزار عظیمی ـ آنگونه که میشنوم ـ از سوی گروهی از طلاب و کسانی که «اهل علم» نامیده میشوند یا به آنان نسبت داده میشوند، در جریان است؛ کارزاری هراسانگیز که بنا بر گفتهها، به بدنامی الأضواء نزد برخی از بزرگان حوزه انجامیده است، تا جایی که گروهی از کسانی که جامعه آخوندی آنان را مقدس یا وجیه میشمارد، از نسبتدادن اتهام به الأضواء و هر کس که در آن مینویسد، ابایی ندارند.»
این سخنان پرحرارت که امام شهید صدر درباره دورهای از دوران فعالیت اسلامی در زندگی پربرکتش نوشته، پرده از اندوهی برمیدارد که در قلب بزرگش نهفته بود، آنگاه که میدید فضای عقبماندگی میکوشد در برابر بیداری اسلامی سد ایجاد کند. چه بسا بارها (رضواناللهعلیه) با وجود صبر طولانی و قلب بزرگی که توان تحمل دغدغهها و رنجها را داشت، آرزوی مرگ میکرد، اما شدت محنتهایی که از سوی سنتیها بر او وارد میشد، مرگ را بر زندگی ترجیح میداد.
شهید صدر، با بهرهمندی از عمق اندیشه و نگاه جامع و درست به جریان رویدادها در عرصه، دریافت که کار حزبی، روشی کارآمد برای مقابله با انحراف بزرگ در صحنه عراق و عرصههای اسلامی است و حزب، بازوی توانمندی است که مرجعیت را قادر میسازد اهداف خود را در میان امت محقق کند. بر پایه این دیدگاه روشن، او به تأسیس «حزب الدعوة الإسلامية» اقدام کرد، خودْ مبانی فکری حزب را نوشت، خطوط اصلی فعالیت آن را ترسیم نمود و نام «دعوة» را بر آن نهاد. همه این اقدامات، در راستای خدمت به آرمان اسلامی، مکتب اهلبیت (علیهمالسلام)، حوزه علمیه و مرجعیت دینی بود.
با این همه، شهید صدر با کارزاری سخت از سوی محافل سنتی حوزه روبهرو شد. اینان، حزبیبودن او را جار میزدند، گویی که این کار مخالف شریعت اسلامی است، با آنکه افشای چنین اموری، جان شریف او و جان علمای دین و نیروهای رسالی عضو حزب الدعوة را در معرض خطر اعدام و بازداشت قرار میداد. با این حال، آن افراد از کارزار تبلیغی خود دست نکشیدند، زیرا هدفشان سرنگونی شهید صدر و نابودکردن مرجعیت نوپای او بود.
در اینجا بخشی از نوشتههای دوست و برادر گرامی، شیخ محمدرضا نعمانی، در کتاب الشهید الصدر.. سنوات المحنة وأیام الحصار را نقل میکنیم:
«حتی تأسیس حزب الدعوة الإسلامية که برخی آن را حربهای برای طعنزدن به او یا بدنامکردنش در میان امت قرار دادند، چیزی جز تلاشی برای پاسداری از موجودیت اسلام و امت اسلامی نبود. شگفت آنکه برخی، به فرزندان خود اجازه میدادند به حزب بعث صلیبی بپیوندند، اما با شهید صدر به خاطر تأسیس حزب الدعوة الإسلامية مبارزه میکردند.
برخی، در دوران اشغال انگلیسیها بر عراق، از علما انتقاد میکردند که چرا ورود فرزندان ما به مدارس انگلیسی را در عراق حرام دانستند و برای آنان مدرسه اسلامی باز نکردند. حال، امروز علما حزبی اسلامی برایشان بنیان گذاشتهاند تا آنان را از پیوستن به حزب بعث یا حزب کمونیست و بهطور کلی از بیدینی مصون بدارند، اما همینان چون بنایی یکپارچه در برابرش ایستادند.
اگر آنان در حدی معقول توقف میکردند و موضوع را با روحیهای بیطرفانه بررسی کرده و درستی یا نادرستی این شیوه یا آن شیوه را با تعقل میسنجیدند، کاری پذیرفتنی و منطقی بود. اما اینکه آن را انحراف بشمارند و آن را به حربهای بدل کنند که یکسویش را خود و سوی دیگرش را حکومت در دست گیرد، و با آن خونها ریخته شود، حرمتها شکسته گردد و نوامیس هتک شود، امری است بهغایت خطرناک که دل شهید صدر را از درد میترکاند و جانش را از اندوه و رنج لبریز میساخت.
نادانیای که دلهایشان را پر کرده بود ـ یا بهتر بگوییم کینهای که آنان را کور و گمراه ساخته بود ـ به ایشان چنین مینمایاند که ماجرا تنها به شهید صدر محدود است و به دیگران سرایت نخواهد کرد. پس اگر نسبتدادن حزب به او بهترین وسیله برای از میان بردنش است، باید همان شیوه دنبال شود.
او (رحمهالله) هنگامی که اتهامات و افتراهایی را که از سوی برخی محافل در حوزه متوجهش میشد میشنید، میگفت: «حکومت مرا از میان دیگر مراجع تنها به خاطر شرایط و اوضاع ویژهام هدف قرار داده است، وگرنه هدفش بزرگتر و فراگیرتر است. او همه موجودیت عمومی را هدف گرفته، همه مرجعیتها و همه حوزهها را، بیاعتنا به داستان اتهامات حزبی. آنچه به نام حزب گفته میشود، چیزی جز ابزاری برای گمراهکردن مردم نیست.»
شگفت آنکه همان کسانی که جبههای یکپارچه برای جنگ با سید شهید و نابودکردنش تشکیل داده بودند و خود را در صف پیشگامان مؤمن و دوستدار اهلبیت (علیهمالسلام) میدانستند، حتی پس از آنکه دست عفالقه به شعائر امام حسین (علیهالسلام) رسید و زائرانش را در کربلا و در مسیر آن، در انتفاضه قهرمانانه صفر، کشت و نابود کرد، باز هم بازداشته نشدند. همگی سکوت کردند و جز در جایگاه تماشاگر نایستادند، در حالی که خونها بر زمین ریخته میشد و پیکرها در سیاهچالهای ادارههای امنیت، از سر کینه و انتقام نسبت به اهلبیت و پیروانشان، قطعهقطعه میگشت، و آنان صبح و شام قاتلان حسین (علیهالسلام) و همراهانشان را تا روز قیامت لعنت میکردند. چه شگفت و چه زشت است این تناقض.» (ص 175ـ 176)
چنین بود که مواضع، در خانههای سنتیها طراحی میشد… و چنین بود که آنان از هیچ کاری که بتواند سید شهید را تضعیف کند و او را از تودهها و پایگاه اجتماعیای که به او ایمان آورده و در مدتی کوتاه به پدیدهای برجسته در زندگی اجتماعی عراق بدل شده بود، جدا سازد، ابایی نداشتند.
باید در اینجا تأکید کرد که شهید صدر و یاران رسالی او، با وجود مشاهده مواضع مخالف از سوی سنتیها، هرگز به دنبال واکنش متقابل نرفتند و هیچ اقدام ضدی علیه مرجعیتهای سنتی یا کسانی که در پناه آنها به بدگویی میپرداختند انجام ندادند. بلکه آنان، بر اساس حس رسالی و فهمشان از نقش اسلامیِ مورد انتظار، از مرجعیتهای دینی حمایت میکردند و با قدرت و پایبندی به اصول، در برابر هر تلاشی که میکوشید به آنها آسیب بزند یا تضعیفشان کند، میایستادند، زیرا چنین اقدامهایی را تضعیف خط علمایی و کاستن از موجودیت اسلامی بهطور کلی میدانستند.
و اینک میخواهم بخش دیگری را از کتاب شیخ نعمانی نقل کنم که در آن، موضع مرجعیت سنتی در برابر مرجعیت سید شهید بهروشنی ترسیم شده است:
یکی از علما به خانه سید شهید آمد و با هیجان و عصبانیت سخن میگفت و بابت تصدی او بر مرجعیت و چاپ فتاوای روشنش، او را بازخواست میکرد. شهید صدر (رحمهالله) نتایج آن گفتوگو را در نامهای که به یکی از شاگردانش ـ سید کاظم حائری ـ نوشت، ثبت کرده است. اینک بخشی از آن:
«عزیزم ابا جواد، در روزهای اخیر، سید… که با او روابط و دوستی دیرینهای داشتیم، برای دیدار آمد. او با من نشست و در پنج جلسه، گفتوگوهای مفصلی میان ما صورت گرفت، با این هدف که روابط میان آن طرف (اصطلاحی که منظور از آن مرجعیت خود اوست) و مرجعیت سید… تصفیه و مستحکم شود. سید… اعتراض میکرد و میگفت: چگونه در زمان سید، خود را برای مرجعیت مطرح میکنی؟ من همه شرایط و همه جنبههای منفی مرجعیت سید را نسبت به خودمان که ما را ناگزیر به چنین موضعی کرده بود، برایش توضیح دادم. پس از گفتوگوی طولانی، به او گفتم: چه میخواهید؟ گفتند: میخواهیم بگویی که مرجعیت تو طولی است. گفتم: بله، به این پایبندم. گفتند: میخواهیم به دوستدارانت تأکید کنی که چاپ رساله برای مقلدان یک چیز است و مزاحمت برای مرجعیت عالی و ایجاد برتری در اعلمیت و عدول از تقلید، چیز دیگری است. گفتم: این را هم من از آغاز همینگونه میدانم و اکنون هم این موضوع را برای اصحابم دوباره تأکید خواهم کرد…» (ص 177)
فضای سنتی آن زمان تاب آن را نداشت که فقیهی با دیدگاه حرکتی و جامعنگر همچون شهید صدر، عهدهدار مسئولیت مرجعیت شود، زیرا آن را تهدیدی برای خود و منافعش میدید. از همین رو، افراد وابسته به این جریان، آشکارا از شهید صدر میخواستند که اجازه ندهد مقلدان از «مرجعیت عالی» به مرجعیت او منتقل شوند و اعلام کند که مرجعیتش ادامه همان مرجعیت است و نه رقیب آن. این خواستهها، در محاسبات منطقی، عجیب مینمود، اما سنتیها چنین میخواستند که امور پیش برود.
با وجود آنکه شهید صدر با خواستههای آنان موافقت کرد و با صدق و اخلاص آنها را اجرا نمود و به شاگردانش سفارش کرد که به آن پایبند باشند، مرجعیت سنتی کارزار دشمنی خود را متوقف نکرد. تلاشهای تخریب از سوی سنتیها ادامه یافت و کارزارهای تردیدافکنی و اتهامزنی علیه مرجع شهید برقرار ماند و کوششها برای منزوی ساختن او از توده مردم، به شیوهها و ابزارهای گوناگون، شدت گرفت.
این گروهها توانستند در برههای از زمان، به نتایجی که میخواستند دست یابند، آنگاه که این کارزار، همزمان با کارزار دیگری که حکومت ستمگر علیه حرکت اسلامی و علیه سید شهید به شکلی خشن به راه انداخت، شدت گرفت و زندانها از فرزندان مجاهد صدر پر شد. در آن دوره، فعالیتهای شهید صدر در عرصه مرجعیت محدود شد و شمار شاگردانش بهطور چشمگیری کاهش یافت.
اما این دوره دیری نپایید، چرا که توده مردم، اندیشههای رهبرشان را دریافته، با روحیه رسالی او آشنا شده و نقش تاریخیِ مورد انتظارشان را درک کرده بودند. از این رو، دوباره گرد او جمع شدند و زیر پرچم مبارکش رفتند و او را بهعنوان رهبر، مرجع و پیشوای حرکت اسلامیشان که در پی حاکمکردن بنیادهای اسلام اصیل در زندگی بود، فارغ از دشواری و سختی شرایط، برگزیدند.
دستاوردهای مرجعیت امام صدر
مرجعیت امام شهید صدر توانست دگرگونی چشمگیری در عرصه اسلامی پدید آورد. پیش از آن، فضای عمومی در سیطره جریانهای قومگرایانه، مارکسیستی و سکولار بود که محیطهای دانشجویی، فرهنگی و اجتماعی را با رنگوبوی خاص خود ـ که از اسلام دور و حتی در ستیز با آن بود ـ شکل داده بودند و از دوری مرجعیتهای سنتی از زندگی عمومی و صحنه سیاسی بهره میبردند.
پس از همه اینها، مرجعیت حرکتی امام صدر (رضواناللهعلیه) پدیدار شد؛ مرجعیتی که توانست با تولیدات عظیمی که عرضه کرد، خود را با قدرت در میان محافل علمی و فرهنگی مطرح سازد و به نماد فکری و مدرسهای پیشرو در زندگی اسلامی بدل شود؛ مدرسهای که با عمق، جامعیت و توانمندی برجستهاش، اسلام حرکتی را در شکل اصیلش ارائه میکرد و آن را برای رویارویی با چالشها توانمند میساخت.
امام صدر برنامه تغییرآفرین خود را از طریق مجموعهای از پروژههای بزرگ در صحنه عراق آغاز کرد. در عرصه سیاسی، به تأسیس حرکت اسلامی متجسم در «حزب الدعوة الإسلامية» اقدام نمود؛ در عرصه اجتماعی، طرح «مرجعیت صالح» را ارائه کرد؛ و در عرصه علمی، تولیدات خود را که موج عظیم و شناختهشدهای برانگیخت، عرضه داشت. شهید صدر در همه اینها بر تغییر فکریِ همهجانبه در جامعه تمرکز داشت، بهگونهای که این پروژهها در مسیری هماهنگ پیش میرفتند و یکدیگر را تکمیل میکردند.
دیری نپایید که این پروژهها ثمرات خود را در صحنه عراق نشان دادند؛ جایی که آگاهی اسلامیِ حرکتی آغاز به گسترش کرد و در برابر عقبنشینی جریانهای سکولار و ضداسلامی، جایگاه خود را تثبیت نمود. بهروشنی آشکار بود که عراق در عصر امام صدر، از نظر حرکت اسلامی و قدرت فعالیت حرکتی در طبقات و محیطهای اجتماعی گوناگون، کاملاً متفاوت از گذشته است؛ امری که هراس و نگرانی حکومتهای حاکم و دستگاههای استکباریِ پیگیرِ اوضاع عراق را برانگیخت، زیرا خطر آیندهای را که در صورت ادامه رشد و گسترش این حرکت اسلامی در پیش داشتند، بهخوبی احساس کردند.
مرجعیت او (رضواناللهعلیه) توانست نسل اسلامی را، همراه با قشرهای فرهیخته در جامعه و طلاب علوم دینی در نجف اشرف، به سوی خود جذب کند. بهروشنی آشکار شده بود که مرجعیت شهید صدر در مدت کوتاهی مرجعیتهای سنتی را پشت سر خواهد گذاشت، زیرا نیاز به مرجعیت او پاسخی طبیعی به واقعیت اسلامی و آرمان تودههای فرهیختهای بود که اسلام اصیل را زنده و جاری در عرصه زندگی میخواستند، نه صرفاً اندیشههایی نظری که در ذهن گروهی منزوی از زندگی و جامعه باقی بماند.
شهید صدر، مجموعهای از اندیشه و عمل جامع بود و برای مرجعیت نیز چنین جامعیتی را در نظر داشت. همین امر سبب شد که بتواند واقعیت اسلامی را با همه افقها و ابعادش دریابد و با آگاهی، نیازها و مشکلات آن را دربرگیرد، سپس بر اساس آن، راهحلها و دیدگاههای بینظیر خود را، هم در عرصه نظری و هم در عرصه عملی، ارائه کند.
امام شهید تلاشهای خود را بر یک حوزه خاص از فعالیت اسلامی متمرکز نکرد، بلکه با نگاهی جامع که از جامعیت اسلام و گستره آن بر همه شئون زندگی سرچشمه میگرفت، با واقعیت اسلامی روبهرو شد. ازاینرو، آثار فکری پیشرو خود را در حوزههای گوناگون عرضه کرد و همان روش جامعنگر را در حرکت اصولی نیز به کار بست. بدینترتیب، او هم اندیشمند بود، هم رهبر حرکت، هم استاد حوزه و هم مرجع مسلمانان.
مرجعیت امام صدر، اصحاب خط سنتی را برآشفت و آنان احساس کردند که زمام مرجعیت از دستشان به سوی خط حرکتی خواهد رفت. این امر باعث شد که در رویارویی با سید شهید شتاب گیرند و با اعمال فشار بر مراجع، بکوشند او را محدود و محاصره کنند. خط سنتی، جنگ تبلیغاتی شدیدی را علیه رهبر صدر آغاز کرد؛ او را در تشیعش مورد تردید قرار دادند، در حالی که او خدماتی ارزشمند به تشیع ارائه کرده بود که مخالفانش توان انجام آن را نداشتند. در اجتهادش تردید کردند، با آنکه او مرجع بزرگی بود که بزرگترین خدمات را به اندیشه علمی و مکتب اهلبیت (علیهمالسلام) در پژوهشهای اصولی خود ارائه کرده و مدرسه علمیاش با عمق و گسترهاش از اعلام طایفه شیعه پیشی گرفته بود، بهگونهای که آرای اصولیاش همچنان در محافل علمی پیشرو است. حتی او را به آمریکاییبودن متهم کردند، در حالی که او کسی بود که پس از آنکه دستگاههای استکباری و منطقهای به خطر حرکتش برای منافعشان در منطقه و برای حکومتهای حاکم پی بردند، موجب هراس و نگرانی آنان شد؛ حرکتی که (رضواناللهعلیه) با ایجاد حالت اسلامی حرکتی به وجود آورده بود.
آنان جنگ ظالمانه خود را علیه مرجعی به راه انداختند که اعتماد را به دلها بازگرداند، با شجاعت و توانمندی در برابر جریانهای دشمن اسلام ایستاد، حرکت اسلامیای بنیان نهاد که دهها هزار شهید در راه حاکمکردن اسلام در جامعه تقدیم کرد، پژوهش اصولی و علمی را به مراتب والایی رساند و خدماتی به مکتب اهلبیت (علیهمالسلام) ارائه کرد که همواره در وجدان اسلامی برجسته و ماندگار خواهد ماند.
نظریه مرجعیت نزد امام صدر
امام شهید صدر به اهمیت فوقالعاده امت و نقش پیشرو آن در ساختن امروز و آیندهاش باور داشت و بر این نظر بود که نقش واقعی مرجعیت و میدان فعالیت آن، همه امت است. از همین رو، در همه فعالیتها و پروژههایش در مسیری حرکت میکرد که به امت خدمت کند و اعتماد به نفس آن را بازگرداند تا بتواند نقش مورد انتظارش را که به سوی آن چشم دوخته و در پیاش است، ایفا نماید.
سید شهید هیچگاه احساس نکرد که از جامعهاش جدا یا منزوی است، بلکه از وضعیت انزوایی که میان مراجع سنتی و امت وجود داشت رنج میبرد. او بر این باور بود که نقش مرجعیت، غیر از نقشی است که سنتیها از دیرباز بر آن خو گرفتهاند، زیرا اوضاع سیاسی، اجتماعی و فرهنگی بسیار دگرگون شده و چالشها و نیازهای تازهای پدید آمده که ساماندهی فعالیت مرجعیت و انتقال آن از حالت فردی (ذاتی) به حالت عینی (موضوعی) را ضروری میسازد ـ همانگونه که (رضواناللهعلیه) خود از آن تعبیر کرده است.
شهید صدر میخواست مرجعیت از حالت فردی بیرون آید و به خطی فراگیر در امت تبدیل شود، بهگونهای که اگر زندگی یک مرجع به پایان رسید، خط فکری و عملی او در زندگی مرجع پس از او استمرار یافته و رشد کند.
برای آنکه با دیدگاه استاد و رهبرمان، مرجع شهید (رضواناللهعلیه)، در این زمینه آشنا شویم، در اینجا متن اهدافی را که او برای مرجعیت در نظریه پیشرو خود، مشهور به «مرجعیت صالح»، تعیین کرده و استادمان، آیتالله سید کاظم حائری (مدّظلّه)، در مقدمه کتاب مباحث الأصول ثبت کرده است، نقل میکنیم:
«میتوان اهداف مرجعیت صالح را ـ با وجود پیوند و یگانگی روح کلی آنها ـ در پنج نکته خلاصه کرد:
۱ـ گسترش احکام اسلام در گستردهترین سطح ممکن در میان مسلمانان و تلاش برای تربیت هر یک از آنان بهگونهای دینی که التزامش به آن احکام در رفتار شخصیاش تضمین شود.
۲ـ ایجاد یک جریان فکری گسترده در امت که دربرگیرنده مفاهیم آگاهانه اسلامی باشد؛ از جمله مفهوم سیاسیای که تأکید دارد اسلام نظامی کامل و فراگیر برای همه جنبههای زندگی است، و بهکارگیری هر شیوه ممکن برای تثبیت آن مفاهیم.
۳ـ تأمین نیازهای فکری اسلامیِ حرکت اسلامی از راه ایجاد پژوهشهای کافی اسلامی در حوزههای گوناگون اقتصادی و اجتماعی و مقایسههای فکری میان اسلام و دیگر مکتبهای اجتماعی، و گسترش دامنه فقه اسلامی بهگونهای که بتواند همه ابعاد زندگی را با قانونگذاری پوشش دهد، و ارتقای حوزه علمیه بهطور کلی تا سطح این مسئولیتهای بزرگ.
۴ـ سرپرستی حرکت اسلامی و نظارت بر مفاهیمی که فعالان در راه اسلام در نقاط مختلف جهان اسلام ارائه میکنند، با تأیید و پشتیبانی از آنچه حق است و تصحیح آنچه نادرست است.
۵ـ بخشیدن نقش رهبری به امت، از عالیترین سطوح مراجع تا پایینترین مراتب علما، از طریق پذیرش مصالح امت، توجه به مسائل مردم و پاسداری از آنها، و دربرگرفتن فعالان در راه اسلام.
روشنبودن این اهداف برای مرجعیت و پایبندی به آنها، هرچند همان چیزی است که صلاحیت مرجعیت را تعیین کرده و دگرگونی بزرگی در سیاستها، نگرش به امور و شیوه تعامل آن با امت پدید میآورد، اما صرفِ تعیین این اهداف و درک روشن آنها برای تضمین دستیابی به بیشترین بهره ممکن از دستاوردهای مرجعیت صالح کافی نیست. دستیابی به این امر، افزون بر صلاحیت و آگاهی مرجع، متوقف بر دو عامل است: نخست، فراهمکردن مقدمات شکلگیری مرجعیت صالح؛ و دوم، ایجاد اصلاحات در شیوه عمل مرجعیت و وضعیت اجرایی آن.
اما ایده «کار مقدماتی برای برپایی مرجعیت صالح» بدین معناست که آغاز شکلگیری مرجعیت صالحی که اهداف پیشگفته را دربردارد، نیازمند وجود پایگاهی است که بهنوعی به این اهداف در درون حوزه و در میان امت ایمان آورده باشد و از نظر فکری و روحی برای مشارکت در خدمت به اسلام و ساختن مرجعیت صالح آماده شده باشد. اگر چنین پایگاهی که با مرجع صالح در اندیشهها و دیدگاهها همراه باشد و به امور از رهگذر آموزههای تربیتی آن انسان صالح بنگرد، وجود نداشته باشد، صرفِ وجود مرجع صالح بهتنهایی برای ایجاد مرجعیت صالح واقعی و تحقق اهداف آن در سطح گسترده کافی نخواهد بود.
ازاینرو، بر هر کس که به رهبریِ مسیر تحول مرجعیت به سوی مرجعیت صالح میاندیشد، لازم است که تا حدی این کار مقدماتی را انجام دهد. کوتاهی در انجام این کار، همان چیزی است که باعث شد گروهی از عالمان صالح ـ با وجود شایستگیشان ـ هنگامی که مرجعیت را به دست گرفتند، احساس ناتوانی کامل در ایجاد تغییر کنند، زیرا این کار مقدماتی را پیشتر انجام نداده و اهداف درستِ مرجعیت و پایگاهی که به آن اهداف ایمان داشته باشد را مشخص نکرده بودند.»
اینها اندیشهها و دیدگاههای امام شهید درباره مرجعیتی است که میتواند رسالت حقیقی خود را در واقعیت اسلامی ایفا کند. اما این نظریه پیشرو به مذاق اصحاب خط سنتی در مرجعیت خوش نیامد، زیرا به وضعیتی پایان میداد که در آن، گروهی از بهرهمندان از مرجعیتهای سنتی منزوی از جامعه، در آسایش و امتیاز به سر میبردند.
از همین رو، آنان با شهید صدر دشمنی میکردند، زیرا در او تهدیدی برای منافع و خط سنتی موروث خود میدیدند ـ همانگونه که حکومت وقت نیز در او تهدیدی برای منافع خود در قدرت مییافت.
آراء اصلاحی امام صدر برای آنان خوشایند نبود، پس جنگی علیه او بهپا کردند. در اجتهاد و تشیع او تردید کردند و او را عامل امریکا و جز آن از روشهای گمراهکننده توصیف نمودند.
روش اصلاحی در شخصیت شهید صدر در همه عرصههای فعالیتش انعکاس یافت. او بهراستی شخصیتی اصلاحگر با افق فراگیر و گسترده بود که همانندش در مرجعیتهایی که پیش از او یا همعصر او بودند، اندک است. این امر را میتوان از خلال آثار، درسها و جهتگیریهای او دریافت. در اینجا دیدگاه او درباره عوامل اصلاح و تجدید را برمیگزینیم تا این بُعد پیشگام در شخصیت امام شهید روشن شود.
عوامل نوآوری در نگاه شهید صدر
هنگامی که امام شهید (رضواناللهعلیه) پروژههای نوآورانه را بررسی میکند، در ارزیابی تجربه مورد مطالعه دیدگاهی عینی و فراگیر ارائه میدهد، و این امر به دو عامل اساسی بازمیگردد:
عامل اول: آنچه شهید صدر را متمایز میکرد، توانایی بالای او در همه عرصههایی بود که به پژوهش و بررسی کشانده بود. این ویژگی سراسر زندگی علمی او را، با وجود کوتاهی عمر مبارکش، رقم زد. او پژوهشگری از طراز ویژه بود، زیرا در تحقیقات خود از تلاشهای تجزیهای و محدود به فضای خاصِ مطالعه آغاز نمیکرد، بلکه (قدسسره) مطالعه را ـ بهعنوان یک روش عام نزد او ـ ذیل نگرشی فراگیر قرار میداد که موضوعِ تحقیق بخشی از زمینههای کلی آن به شمار میرفت. بر این اساس، نگاه او به پروژههای نوآورانه بر عمق فراگیری استوار بود که چنین مطالعاتی معمولاً به آن نیاز دارند.
عامل دوم: شهید صدر خود نوآور و صاحب یک حرکت نوآورانه اثرگذار در واقعیت فرهنگی، اجتماعی و سیاسی خویش بود؛ امری که ارزیابیهای او از تجربههای نوآورانه را از اهمیتی بسزا برخوردار میسازد، زیرا این ارزیابیها برخاسته از ذهنیتی نوآورانه و از نگاهی است که گذشته و حال و آینده را با دغدغه نوسازی رصد میکند.
در اینجا میکوشیم تجربه شیخ طوسی را بهعنوان الگویی از نوآوری، چنانکه شهید صدر (رضیاللهعنه) بدان پرداخته است، بررسی کنیم.
نگاه شهید صدر به تجربه شیخ طوسی
شهید صدر بر این باور است که سهم شیخ طوسی در علم اصول صرفاً ادامه خط پیشین نبود، بلکه تحولی نو در چارچوب پیشرفت فراگیر در اندیشه فقهی و علمی بود که او تحقق بخشید. این امر در حوزه اصول با کتاب العدة و در حوزه فقه با کتاب المبسوط نمود یافت.
بر پایه این دستاورد، شهید صدر شیخ طوسی را مرز میان دو عصر میداند که از آنها با عنوان «عصر تمهیدی» و «عصر علمی کامل» یاد میشود:
«این شیخ پیشگام پایانی بر عصر تمهیدی نهاد و عصری علمی را آغاز کرد که در آن فقه و اصول به دانشی با دقت، صنعت و ذهنیت علمی ویژه خود بدل شد.»[1]
سپس شهید صدر بررسی این تجربه نوآورانه را در پرتو جایگاه آن در ترتیب زمانی حرکت علمی دنبال میکند. او بر این باور است که پژوهش فقهی پیش از شیخ طوسی غالباً به استعراض دادههای مستقیم احادیث و نصوص، یعنی اصول مسائل، محدود میشد. وی در کتاب المبسوط میبیند که این اثر «تلاشی بزرگ و موفق بر مقیاسهای پیشرفت علمی برای انتقال پژوهش فقهی از دایره تنگ و محدودِ اصول مسائل به دایرهای گسترده است که فقیه در آن به تفریع و تفصیل و مقایسه میان احکام میپردازد، قواعد کلی را بهکار میگیرد و احکام حوادث و فروض گوناگون را بر پایه دادههای مستقیم نصوص پیگیری میکند.»[2]
امام شهید همچنین بر اهمیت پیوند در پروژه نوآوری فکری با حرکت زمان تأکید میورزد و میگوید:
«تحولی که شیخ طوسی در اندیشه فقهی پدید آورد، ریشههای آن را پیش از او استادانش سید مرتضی و شیخ مفید و پیش از آن دو، ابن ابیعقیل و ابن جنید نهاده بودند… این ریشهها از لحاظ علمی اهمیت داشت تا آنجا که از ابوجعفر بن مَعَدّ موسوی ـ که پس از شیخ طوسی میزیست ـ نقل شده که بر کتاب فقهی ابن جنید با نام التهذیب دست یافت و گفت: کتابی به این خوبی و رسایی و با چنین عبارات نیکو و معانی لطیف در میان آثار طایفه ندیدهام. او در آن فروع و اصول را استیفا کرده، اختلافات در مسائل را آورده و به شیوه امامیه و روش مخالفانشان استدلال کرده است. این گواهی بر ارزش آن ریشهها دلالت دارد که رشد کردند تا آنکه بر دست طوسی به ثمر نشستند.[3]»
شهید صدر دیدگاه خود را درباره تجربه نوآورانه طوسی در بُعد زمانی چنین خلاصه میکند:
«مجدد محمد بن حسن طوسی (قدسسره) نگذشت مگر آنکه پژوهشهای اصولی و تحقیقات تطبیقی فقهی را جهشی بزرگ بخشید و میراثی عظیم در اصول بهجا گذاشت که در کتاب العدة نمود یافت و میراثی بزرگ در حوزه تطبیق فقهی بر جای نهاد که در کتاب المبسوط متجلی شد. اما این میراث عظیم پس از وفات شیخ نوآور در هر دو عرصه اصولی و فقهی بهطور یکسان، در طول یک قرن کامل از رشد بازایستاد.»
و این حقیقت ـ با آنکه جمعی از علمای ما نیز بر آن تأکید کردهاند ـ مایه پرسش و شگفتی است؛ زیرا حرکت انقلابیای که شیخ در جهان فقه و اصول بهپا کرد و دستاوردهای بزرگی که در این زمینهها تحقق بخشید، اقتضا داشت و انتظار میرفت که نیرویی محرک برای دانش باشد و برای آیندگان شیخ افقهایی گسترده از خلاقیت و نوآوری بگشاید و ادامه راهی شود که شیخ آغاز کرده بود. پس چگونه است که اندیشهها و نوآوریهای شیخ اثر طبیعی خود را در برانگیختن و تشویق به ادامه مسیر بر جای ننهادند؟[4]
امام صدر تفسیر خود را از این واقعیت عجیب از خلال مطالعه شرایط زمانی ارائه میکند. او میگوید: هجرت شیخ طوسی به نجف اشرف او را از حوزه خلاقش در بغداد جدا ساخت و او بر تعامل با اندیشههای بزرگ خود متمرکز شد، و ناگزیر گذشت زمانی لازم بود تا سطحی برای استیعاب و تعامل با افکار او فراهم شود. او در اینباره مینویسد:
«هجرت او به نجف ـ هرچند او را برای انجام نقش علمی عظیمش آماده ساخت، زیرا به او فراغت بخشید ـ اما او را از حوزه اصلیاش جدا کرد. از اینرو نوآوری علمی فقهی از شیخ به آن حوزه سرایت نکرد، چراکه او دور از آن حوزه به تولید و نوآوری میپرداخت. و تفاوت بسیار است میان نوآوری که آفرینش علمی خود را در درون حوزه انجام میدهد، با آن پیوسته در تعامل است و حوزه نیز نوآوری او را با آگاهی و گشودگی همراهی میکند، و نوآوری که آفرینش علمی خود را بیرون از چارچوب آن و دور از آن انجام میدهد.»
و ازاینرو لازم بود ـ تا آن تعامل فکری خلاق تحقق یابد ـ حوزه نوبنیادی که پیرامون شیخ در نجف شکل گرفته بود، نیرومند شود تا از نظر علمی به آن سطح از تعامل برسد. پس دورهای از رکود ظاهری پدید آمد در انتظار آنکه این حوزه نوبنیاد به آن سطح برسد. و این امر علم را واداشت که نزدیک به یک قرن چشمانتظار بماند تا آن تحقق یابد و این حوزه نوبنیاد بار وراثت علمی شیخ را بر دوش گیرد و با آرای او تعامل کند و سپس با اندیشه خلاق و نوآور خود به حله منتقل شود.[5]
و از دیدگاه شهید صدر در این تفسیر میتوان دریافت که شیخ طوسی در پروژه نوآورانه عظیم خود از حرکت زمان پیشی گرفت و با فاصلهای طولانی از واقعیت زمانهاش جلوتر بود. میتوان اندازه این دستاورد را در صورت زندهاش دریافت، وقتی به مراحلی مینگریم که پس از دوره طوسی پدید آمد و نجف به پایگاه نخست اندیشه شیعی با دستاوردهای علمی پیشگامش بدل شد.
شهید صدر از اهمیت تفسیر رایج درباره پدیده رکود علمی پس از شیخ طوسی میکاهد؛ تفسیری که میگوید قداست شیخ طوسی دیگر عالمان را از مناقشه با آرای او بازداشت. او علت دیگری برای توضیح این پدیده ارائه میدهد که در امتداد عامل نخست و مرتبط با عامل زمان است. به این معنا که اندیشه اهلسنت در آن دوره در دایره تقلید محدود شد و باب اجتهاد رسماً بسته شد. در نتیجه، اندیشه اصولی سنی دچار انقباض و به تعبیر سید شهید، دچار عقیمشدگی گردید؛ امری که باعث شد تفکر علمی علمای شیعه یکی از محرکهای برانگیزاننده خود را از دست بدهد.
شهید صدر تأکید میکند که حرکت نوآورانهای که شیخ طوسی پدید آورد و پس از او دچار توقف نسبی شد، دوباره به سطحی متناسب با اندیشههای او بازگشت. این امر بهدست فقیه نوآور محمد بن احمد ابن ادریس (متوفای 598ق) تحقق یافت. او حرکت نوآورانه خود را از رهگذر درکی دقیق از شرایط فکری حاکم بر واقعیت عمومی ـ که ویژگی آن رکود بود ـ آغاز کرد و تصمیم گرفت دوباره در آن روح تازه بدمد. وی توانست در واقعیتی که همعصرش بود تحولی کیفی پدید آورد. با این حال، باید به خاطر داشت که این تحول آنگاه که رخ داد، تازه به سطح شیخ طوسی رسید، گویی او تا آن زمان همچنان زنده بود.
سید شهید بار دیگر به تفسیر پدیده آغاز دوباره اندیشه شیعی در تجربه ابن ادریس بازمیگردد و آن را بر حرکت زمان استوار میسازد. او میگوید: «حوزه علمیای که شیخ طوسی برجای گذاشت، روح تقلید در آن جریان یافت، زیرا حوزهای نوبنیاد بود و نتوانست به سرعت با نوآوریهای بزرگ شیخ تعامل کند. ناگزیر میبایست مدتی در انتظار بماند تا آن اندیشهها را درک کند و به سطحی برسد که بتواند با آنها تعامل نماید و در آنها اثر بگذارد. پس روح تقلید در آن حوزه بهطور طبیعی موقت بود.»[6]
این، به اختصار، دیدگاه شهید صدر درباره تجربه نوآورانه شیخ طوسی است؛ دیدگاهی که (رضواناللهعلیه) در آن بر اهمیت عامل زمان در پروژههای نوآوریای که در تاریخ اندیشه اسلامی پدید آمدند و توانستند با حرکت زمان وجود و استمرار خود را تثبیت کنند، تأکید میورزد. ما نمونه شیخ طوسی را در مطالعه شهید صدر برگزیدیم، زیرا تجربه او نمایانگر پیشی گرفتن از حرکت زمان است.
نوآوری و حرکت زمان در اندیشه شهید صدر
شهید صدر بر این باور است که پروژه نوآوری از رهگذر عامل زمان رشد مییابد، بهگونهای که هر مرحله مقدمه مرحله بعدی است. این امر در هر یک از حوزههای نوآوری صادق است. در عرصه نوآوری فکری، بهویژه در نوآوری اصولی، شهید صدر سه دوره زیر را مشخص میکند:
نخست: عصر تمهیدی؛ شهید صدر بر این باور است که این عصر با ابن ابیعقیل و ابن جنید آغاز شد و در آن بذرهای بنیادی علم اصول نهاده شد.
دوم: عصر علم؛ این دوره با شیخ نوآور طوسی آغاز شد که پیشگام و بزرگترین نماد آن بود. در این دوره سیمای اندیشه اصولی بر پایه بذرهای نخستین شکل گرفت. از رجال این عصر ابن ادریس، محقق حلی، علامه حلی و شهید اول بودند.
سوم: عصر کمال علمی؛ این عصر به دست نوآور وحید بهبهانی در اواخر قرن دوازدهم هجری آغاز شد. در آن، رجال این مدرسه نوآورانه پروژه نوآوری بهبهانی را در طول دورهای نزدیک به نیم قرن ادامه دادند.
و شهید صدر بر این نظر است که این تقسیمبندی کلی زمانی، خود شاخههایی از تقسیمات زمانی فرعی دارد. او میگوید:
«تقسیم ما تاریخ علم را به سه عصر، مانع از آن نیست که هر یک از این عصور به مراحلی از رشد تقسیم شوند، و هر مرحله پیشگام و جهتدهنده خاص خود را دارد. بر این اساس، ما شیخ انصاری (قدسسره) متوفای 1281ق را پیشگام برترین مرحله از مراحل عصر سوم میدانیم؛ مرحلهای که اندیشه علمی از بیش از صد سال پیش تاکنون در آن متجلی است.»[7]
بدینسان میبینیم که شهید صدر (قدسسره) بر نوآوری از رهگذر عامل زمان تأکید دارد، آن هم بر پایه پیوندی دقیق در رابطه میان آن دو، که میتوان آن را در دو رکن زیر خلاصه کرد:
اول: حرکت نوآورانه بر اثر جهتگیری عواملی عینی پدید میآید که طبیعت شرایط عمومی در یک مرحله زمانی معین آن را اقتضا میکند. چهبسا جهتگیری نوآورانهای پدید آید که از زمان پیشی بگیرد، همانگونه که در تجربه شیخ طوسی بود، و چهبسا جهتگیری نوآورانهای ظهور کند که همراه با زمان پیش رود و مانع عقبماندگی از آن شود، چنانکه در تجربه وحید بهبهانی بود.
دوم: دوره زمانیِ امتداد عصر علمی در پرتو وظیفه حرکت نوآورانه و ویژگیهای متمایز آن تعیین میشود؛ امری که امکان تقسیم آن را به مراحل زمانی گوناگون فراهم میسازد، همانگونه که در عصر سومِ تطور علم اصول رخ داد.
و در پایان این فصل بار دیگر همه برادران و اندیشمندان و پژوهشگران را به ضرورت تداوم در مطالعه شهید صدر، بهعنوان یک تجربه، یک منهج و یک مدرسه پیشگام در نوآوری معاصر فرا میخوانم.
و تأکید میکنم که این دعوت از انگیزه عاطفی برنخاسته است، چراکه زمانه عاطفه را پشت سر نهاده است؛ بلکه برخاسته از احساسی مسئولانه است نسبت به مردی که همه چیز را برای اسلام تقدیم کرد و اسلام را زنده و در تعامل با حرکت تحول عرضه نمود؛ اسلامی اصیل همانگونه که اهلبیت (علیهمالسلام) خواسته بودند.
[1] . الصّدر، المعالم الجديدة للاصول، ص 56 ـ 57.
[2] . همان، ص 60.
[3] . همان، ص 62 ـ 63.
[4] . الصّدر، المعالم الجديدة للاصول، ص 62 ـ 63.
[5] . همان، ص 66.
[6] . همان، ص 70.
[7] . همان، ص 89.