تایپوگرافی مقالات مربوط به شهید صدر با موضوع فقه، اصول، فلسفه، اقتصاد، سیاست و اجتماع

مقاله

گوشه‌ای از نوآوری مدرسه اصولی شهید صدر

این مقاله (گوشه‌ای از نوآوری مدرسه اصولی شهید صدر) با استفاده از هوش مصنوعی ترجمه شده و ممکن است از دقت کامل برخوردار نباشد. نسخه اصلی این مطلب با عنوان «جانب من حداثة المدرسة الاصولية للشهيد الصدر» در بخش عربی وب‌سایت منتشر شده است.

نویسنده: الشيخ حامد الظاهری

شهید صدر (قدس سره) در علم اصول رأی مستقل داشت و در مفردات این علم، مسلکی ویژه برگزید که ویژگی متمایزی برای مدرسه اصولی او پدید آورد و بُعدی را شکل داد که نمایانگر جنبه نوآوری و ابتکار در آن بود. او در تفسیر چگونگی جمع میان حکم ظاهری و حکم واقعی چنین امتیاز یافت که احکام ظاهری از سوی شارع برای حفظ ملاک‌های احکام واقعی و ترجیح برخی بر برخی دیگر در چارچوب آنچه «تزاحم حفظی» نامید، جعل شده‌اند؛ و مقصود او از این تعبیر، تزاحم در مقام حفظ ملاک‌های مهم‌تر احکام واقعی در حالت شک و حیرت مکلف است.

همچنین شهید صدر (قدس سره) مسلکی را برگزید که با دیدگاه مشهور اصولیان درباره قاعده «قبح عقاب بلا بیان» ـ به‌عنوان قاعده اولیه‌ای که به‌طور عقلی، از هر تکلیفی که بیان بر آن نشده باشد، امنیت می‌آورد ـ مخالفت داشت. او این مسلک را «حق الطاعة» نامید که بر پایه آن، عقل حکم به لزوم احتیاط در برابر هر تکلیف محتملی می‌کند که از سوی شارع ترخیص در ترک تحفظ نسبت به آن نرسیده باشد، و این دیدگاه را بر اساس آنچه در معنای حجیت قطع به‌دست آورده بود، بنا نهاد.

او همچنین با نظریه‌ای نو که از مهم‌ترین ابتکارات علمی او در علم اصول به شمار می‌آید، ممتاز شد و آن نظریه «القرن الأکید» است که بر پایه آن، فرایند وضع را در مبحث دلالت تفسیر کرد. وی در مبحث علم اجمالی نیز نوآوری داشت و به نتایجی رسید که اصحاب(رضوان‌الله‌تعالی‌علیهم) به آن دست نیافته بودند، از جمله امکان ورود ترخیص در همه اطراف علم اجمالی و جمع میان سه مسلک مطرح در تفسیر حقیقت علم اجمالی و دست‌یافتن به نتیجه‌ای ابتکاری در این زمینه.

او همچنین در تعریف علم اصول و تحلیل فنی در تفسیر حقیقت معانی حرفی ابتکار داشت، افزون بر دیگر تحقیقات کم‌نظیر در این علم. در کنار این‌ها، اصطلاحات ویژه‌ای در مدرسه اصولی او پدیدار شد، مانند «العناصر الخاصة»، «العناصر المشتركة»، «الأدلة المحرزة»، «التزاحم في مقام الحفظ التشريعي»، «ترك التحفظ»، «تنوين التنكير»، «تنوين التمكين»، «التعارض غير المستقر» و جز این‌ها از اصطلاحاتی که در میان اصولیان پیشینه نداشتند.

ما در اینجا تلاش خواهیم کرد درباره سه محوری که مدرسه اصولی شهید صدر(قدس‌سره) در آن‌ها ممتاز بود و جنبه‌ای از جنبه‌های نوآوری و نوسازی این مدرسه را نشان می‌دهند، سخن بگوییم:

نخست: نظریه «القرن الأکید» که موضوع اختصاصی بخش نخست این مقاله است.

دوم: مسلک «حق الطاعة».

سوم: دو اصطلاح ویژه در زبان این مدرسه، یعنی «تنوین التنکیر» و «تنوین التمکین»… و این دو محور، ان‌شاءالله‌تعالی، در بخش دوم مقاله بررسی خواهند شد.

محور نخست ـ نظریه «القرن الأکید»:

بحث در میان علمای اصول در موضوع تعیین دلالات دلیل شرعی لفظی، پیرامون تفسیر حقیقت وضع که همان رابطه علّی میان تصور لفظ و تصور معناست و ما آن را بالوجدان درک می‌کنیم، مطرح شده است. نتیجه این بحث در دیگر مباحث اصولی همچون بحث «الوضع التعیینی و التعیّنی»، «الاشتراک و الترادف»، «حقیقة المعنى الحرفی» و «الدلالة التصوریة و التصدیقیة» نیز تأثیر می‌گذارد. برخی اصولیان وضع را نوعی اعتبار صادر از واضع دانسته‌اند، هرچند در نوع آن اعتبار اختلاف کرده‌اند. مثلاً محقق اصفهانی(رحمه‌الله) آن را اعتبار لفظ به‌عنوان علامت بر معنا دانسته، همان‌گونه که عَلَم برای نشانه‌گذاری سرِ فرسخ به کار می‌رود. برخی دیگر همچون سید خوئی(رحمه‌الله) وضع را به‌عنوان فرایند تعهد و التزام نفسانی به ابراز معنایی که قصد متکلم بر تفهیم آن با لفظ خاص تعلق گرفته، تفسیر کرده‌اند و بر این اساس، دلالت وصفی را به دلالت تصدیقی اختصاص داده‌اند.

اما شهید صدر(رحمه‌الله) در حقیقت وضع دیدگاه ویژه خود را داشت. او بر این باور بود که این امر بر پایه قانونی فطری که خداوند متعال در ذهن انسان نهاده است، شکل می‌گیرد و آن را بر اساس نظریه‌ای که در این زمینه ابتکار کرده و «نظریه القرن الأکید» نامیده می‌شود، توضیح می‌داد.

توضیح آن چنین است که نظامی تکوینی و فطری بر ذهن انسان حاکم است و آن، انتقال ذهن به تصور شیء در هنگام احساس مستقیم آن است؛ مانند انتقال ذهن به تصور شیر هنگام دیدن آن با چشم. در کنار این نظام، دو نظام تکوینی ثانوی نیز وجود دارد که گویی توسعه‌ای در نظام نخست پدید می‌آورند:

یکی این‌که احساس یکی از دو مشابه سبب تبادر تصویر مشابه دیگر به ذهن می‌شود؛ مانند احساس بصری نسبت به تصویر شیر منقوش بر کاغذ که سبب انسباق تصویر شیر واقعی به ذهن می‌شود، به دلیل شباهت میان تصویر منقوش بر کاغذ و تصویر خود شیر؛ و مانند احساس شنیداری نسبت به صدایی که شبیه صدای حیوانی معین است که سبب می‌شود ذهن به تصور صدای آن حیوان منتقل گردد، به‌خاطر همانندی موجود میان آن دو صدا.

دیگری این‌که اقتران و همراهی دو چیز به‌صورت مکرر و پیوستگی مؤکد آن‌ها در برابر ذهن، سبب می‌شود هنگام احساس یکی، دیگری به ذهن خطور کند؛ مانند انسباق تصویر شیر به ذهن هنگام شنیدن صدای غرش، به دلیل پیوند قوی‌ای که در ذهن میان شیر و صدای غرش شکل گرفته است.

این پیوند و تمرکز مؤکدی که موجب انتقال یادشده می‌شود، یا با تکرار اقتران چندباره در برابر ذهن حاصل می‌گردد، یا با وقوع آن در موقعیتی اثرگذار، حتی اگر تنها یک بار باشد.

انسان پیش از پدید آمدن پدیده زبان در زندگی خود توانست از دو نظام ثانوی برای تفهیم مقاصدش بهره ببرد. اگر می‌خواست معنای شیر را بفهماند، برای شنونده صدایی شبیه به غرش شیر ایجاد می‌کرد؛ ذهن شنونده به حکم نظام ثانوی نخست به تصور صدای غرش منتقل می‌شد و سپس به حکم نظام ثانوی دوم به معنای شیر انتقال می‌یافت. به همین صورت، انسان با گذر تجربه به استفاده از این دو نظام تکوینی و گسترش حوزه بهره‌گیری از آن‌ها راه یافت؛ به این ترتیب که میان برخی صداها و معانی، پیوندی مؤکد برقرار کرد تا بتواند با ایجاد صدایی که با آن معنا قرین شده است، ذهن مخاطب را به آن معنا منتقل کند. به‌تدریج، زبان و استفاده از الفاظ برای تفهیم مقاصد در زندگی اجتماعی انسان وارد شد و مثلاً میان فرزند تازه‌متولدشده و لفظی خاص پیوندی برقرار کرد تا لفظ صلاحیت پیدا کند که هنگام شنیده‌شدن، معنای فرزند را بفهماند. به این ترتیب، نام‌های عَلَم در زندگی جامعه انسانی پدیدار شدند.

شاید شباهت اصطلاحاتی که شهید صدر(رحمه‌الله) در ترسیم نظریه خود به کار برده است با اصطلاحات دانشمند فیزیولوژیست «ایوان پتروویچ پاولوف» (۱۸۴۹ـ۱۹۳۶م) در نظریه مشهور او به «انعکاس‌های شرطی» از یک سو، و نیز روشن‌نبودن تفاوت دقیق میان این نظریه و نظریه «القرن الأکید» از سوی دیگر، سبب شده باشد که برخی بگویند نظریه «القرن الأکید» کاربردی از کاربردهای نظریه پاولوف درباره محرک شرطی در حوزه زبان است و این‌که شهید صدر(رحمه‌الله) از این نظریه تأثیر پذیرفته است.

برای بیان آنچه در این مقام صحیح است، لازم است خطوط کلی نظریه «انعکاس‌های شرطی» که به «نظریه محرک شرطی» نیز شناخته می‌شود و متعلق به دانشمند روسی پاولوف است، مطرح گردد تا بتوان از این رهگذر، نسبت میان آن و «القرن الأکید» را روشن کرد.

چنان‌که معلوم است، پاولوف دانشمند فیزیولوژی بود که آثار مادی بازتاب‌یافته از اعضای انسان را بر اثر محرک‌های طبیعی یا شرطی مورد مطالعه قرار داد. او از تجربه مشهور خود بر روی سگ آغاز کرد، جایی که مشاهده نمود دادن غذا به سگ واکنش خاصی در او ایجاد می‌کند، یعنی ترشح بزاق هنگام دیدن غذا، در حالی که پیش از آن، تنها عمل جویدن غذا موجب این واکنش می‌شد. سپس دریافت که نواختن زنگی که بارها همراه با دیدن غذا تکرار شده باشد، همان واکنشی را پدید می‌آورد که دیدن غذا ایجاد می‌کرد.

نتیجه نهایی که او از آزمایش‌های خود به دست آورد این بود که اگر چیزی بارها با یک محرک طبیعی همراه شود، از آن تأثیر می‌گیرد و همان اثر و واکنشی را ایجاد می‌کند که محرک طبیعی ایجاد می‌کرد. بر این اساس، پاولوف در پی آن بود که مبنای فیزیولوژیک علم روان‌شناسی را پی‌ریزی کند. سپس برخی کوشیدند از این نتیجه برای تفسیر فرایندهای فکری و فعالیت‌های عقلانی، تفسیری مادی ارائه دهند؛ به این معنا که آن‌ها را به فعالیت‌های عضوی و مادی مغز که بر اثر محرک‌های بیرونی پدید می‌آیند و پاسخ‌های طبیعی یا شرطی خاصی را برمی‌انگیزند، بازگردانند، همانند فرایند ترشح بزاق در سگ.

مقصود از «محرک طبیعی» در این نظریه، محرک اولیه‌ای است که واکنش خاصی را برمی‌انگیزد، مانند قرار دادن غذا در دهان ـ که یک محرک طبیعی است ـ و باعث حالت ترشح بزاق در سگ می‌شود که در آزمایش‌های پاولوف «واکنش طبیعی» نامیده می‌شود.

اما «محرک شرطی» به چیزی گفته می‌شود که نشانه‌ای بر محرک طبیعی باشد و به دلیل اقتران مکرر با آن، همان واکنش بازتابی (در مثال، ترشح بزاق سگ) را برانگیزد؛ مانند دیدن غذا یا نواختن زنگی که بارها با محرک طبیعی همراه شده‌اند. واکنش بازتابی که در اثر شنیدن صدای زنگ به دست می‌آید، «واکنش شرطی» نامیده می‌شود.

محرک‌های شرطی، بر اساس اصطلاحات نظریه «محرک شرطی»، خود به دو بخش تقسیم می‌شوند:

۱. آنچه با محرک طبیعی مشروط و نشانه آن است، به گونه‌ای که صلاحیت برانگیختن واکنش بازتابی شرطی را داشته باشد. این دسته «نظام اشاره‌ای نخست» را تشکیل می‌دهند.

۲. آنچه با محرک شرطیِ نظام اشاره‌ای نخست، در آزمایش‌های مکرر، مشروط شده باشد، به گونه‌ای که بتوان از طریق آن واکنش یا بازتاب شرطی را به دست آورد. این‌ها «اشاره‌های ثانوی» هستند که نظام اشاره‌ای دوم را تشکیل می‌دهند. صلاحیت اشاره ثانوی برای تحریک، به دلیل اقتران آن با اشاره اولیه است، همان‌گونه که اشاره اولیه به دلیل اقترانش با محرک طبیعی، صلاحیت تحریک را دارد.

بر اساس این تقسیم، واژگان زبان از «اشاره‌های ثانوی» و «نظام اشاره‌ای دوم» به شمار می‌آیند.

فارغ از درستی یا نادرستی نتیجه فرضیِ نظریه «محرک شرطی»، آیت‌الله سید کاظم حائری(مدّظلّه) در درس خود دو بیان برای توضیح تفاوت میان دو نظریه ارائه کرده است:

«بیان نخست: نظریه «القرن الأکید» به جنبه روان‌شناختی می‌نگرد، در حالی که نظریه پاولوف به جنبه فیزیولوژیک و عضوی توجه دارد. پاولوف بر این باور است که عمل عضوی‌ای که مغز انجام می‌دهد ـ و مادی‌ها از آن به «فکر» تعبیر می‌کنند ـ همانند فرایند ترشح بزاق در سگ است؛ همان‌گونه که این ترشح می‌تواند از جویدن غذا حاصل شود، ممکن است با نواختن زنگ نیز پدید آید، پس فکر نیز چنین است. اما استاد ما شهید(رحمه‌الله) بر این باور بود که چیزی غیرمادی در پسِ آن حالت عرضیِ مادی و فعالیت عضویِ مغز وجود دارد و آن، همان فکری است که باعث ترشح بزاق در سگ شده است. و از آنجا که نواختن زنگ همان فرایند فکری‌ای را برمی‌انگیزد که دادن غذا پدید می‌آورد، نواختن زنگ نیز صلاحیت ایجاد ترشح بزاق سگ را دارد.»

بیان دوم: پاولوف بر این باور است که اثر از یکی از دو محرک به دیگری به سبب اقتران منتقل می‌شود، چنان‌که در آزمایش او بر روی سگ، دادن غذا و نواختن زنگ با هم مقترن بودند و به دلیل این اقتران، اثر دادن غذا به زنگ منتقل شد. اما استاد ما شهید(رحمه‌الله) در نظریه خود معتقد نبود که هیچ اثری از یکی از قرینین به دیگری منتقل شود، بلکه بر این باور بود که اقتران موجب انتقال ذهن از یکی از قرینین به دیگری می‌گردد.

توضیح این مطلب چنین است: گاهی دو چیز را فرض می‌کنیم که میان آن‌ها در احساس و تصور اقتران وجود دارد ـ مانند غذا و زنگ ـ و در کنار این دو، چیز سومی نیز هست که اثر و واکنشی نسبت به یکی از آن دو قرین است ـ مانند ترشح بزاق ـ که بر اثر تکرار اقتران، این اثر از آن قرین به قرین دیگر سرایت می‌کند. این همان چیزی است که پاولوف می‌گوید. و گاهی دو چیز را فرض می‌کنیم که اقتران میان آن‌ها در عالم تصور است، مانند لفظ و معنا، و در این میان، امر سومی که از یکی به دیگری سرایت کند وجود ندارد، بلکه تکرار و تأکید اقتران میان آن دو، سبب می‌شود که در عالم ذهن، میان همان دو چیز رابطه سببی و ملازمه شکل گیرد، به گونه‌ای که هرگاه یکی از آن‌ها پدید آید، دیگری نیز پدیدار شود. این همان چیزی است که شهید صدر(رحمه‌الله) می‌گوید.

و روشن است که نظریه نخست مستلزم فرض سه چیز است که میان دو مورد از آن‌ها اقتران برقرار می‌شود و سومی اثری تابعِ یکی از آن دو است که به دیگری سرایت می‌کند، در حالی که نظریه دوم تنها مستلزم فرض دو امر است که میان آن‌ها در عالم ذهن اقتران برقرار شده و بر اثر این اقتران، رابطه سببی و ملازمه میانشان در همین عالم شکل می‌گیرد.

بر این اساس، در نظریه «محرک شرطی»، الفاظ و مفردات زبانی «اشاره‌های ثانوی» و «محرک‌های شرطی» به شمار می‌آیند؛ یعنی به سبب اقترانشان با معانی خود، چیزی سوم را برمی‌انگیزند، مانند بهجت و سرور یا حزن و اندوه یا چیزهای دیگر که همان بازتاب شرطی است. برای نمونه، دوالّ لفظی که مناظری را توصیف و به نمایش می‌گذارند که در نفس بهجت و سرور برمی‌انگیزند، همان احساسی را ایجاد می‌کنند که دیدن مستقیم آن مناظر در ادراک حسیِ عضوی پدید می‌آورد، و این به دلیل اقتران میان واقعیت آن دوالّ لفظی و آن مناظر است. همچنین الفاظی که مناظری اندوه‌بار را توصیف می‌کنند، همان احساس اندوه را ایجاد می‌کنند که دیدن مستقیم آن مناظر برمی‌انگیزد، هرچند شدت و ضعف تأثیر این دو محرک در هر دو حالت ممکن است متفاوت باشد.

اما در نظریه «القرن الأکید»، مقصود از لفظ، برانگیختن چنین بازتابی از افعال و واکنش‌ها نیست، زیرا این افعال از جنس فعالیت‌های عضوی‌اند، بلکه مقصود آن است که لفظ، هنگام تصورش، ذهن را به تصور معنایی که با آن به‌طور مؤکد مشروط شده است، منتقل کند. این اقتران مؤکد با معنا، سبب می‌شود که ذهن با شنیدن لفظ، به تصور معنا منتقل گردد و این، تطبیقی از نظام تکوینیِ ثانویِ دومِ حاکم بر ذهن است.

سپس بر اساس نظریه «محرک شرطی» کاملاً بجا بود که دوالّ لفظی از نوع محرک‌های شرطی ثانوی، یعنی از «نظام اشاره‌ای دوم» به شمار آیند، زیرا محور بحث در این نظریه بر نوع یا درجه برانگیختن واکنش بازتابی شرطی متمرکز است. اما در چارچوب نظریه «القرن الأکید» جایی برای این طبقه‌بندی وجود ندارد، زیرا مقصود، ایجاد صلاحیت در تصور لفظ برای استلزام تصور معنا از راه فرایند اقترانی است که در ذهن میان این دو تصور تثبیت شده است، نه برانگیختن امر سومی خارج از دو سوی این اقتران.

بر این اساس، روشن می‌شود که هرچند هر دو نظریه در استفاده از اصطلاح «قرن» در حوزه بحث زبانی مشترکند، اما معنایی که در آن به کار می‌رود متفاوت است؛ در نظریه «القرن الأکید»، مقصود از قرن، پیوند میان تصور لفظ و تصور معنا به منظور انتقال از یکی به دیگری است، در حالی که در نظریه «محرک شرطی»، قرن به معنای ایجاد ارتباط میان خود لفظ و خود معنا در حالتی است که هر دو در برابر احساس قرار دارند، با هدف برانگیختن امر سومی.

و اگر در نظریه «القرن الأکید» از اصطلاحات «محرک شرطی» و «واکنش شرطی» استفاده شود، مقصود از اولی، تصور دالّ لفظی و مقصود از دومی، انتقال ذهن به تصور معناست؛ و این کاملاً متفاوت است با مقصودی که این دو اصطلاح در نظریه «محرک شرطی» دارند، چراکه در آن‌جا، مقصود از اولی احساس به شاخص ثانوی ـ مانند احساس به واقع دال لفظی ـ و از دومی، تحقق اثر عضویِ مورد نظر، مانند حالت شادی یا اندوه، است.

گاه میان دو نظام ذهنیِ ثانوی در نظریه شهید صدر(رحمه‌الله) و «نظام اشاره‌ای» در نظریه پاولوف، به دلیل وحدت اصطلاح در این دو و سنجش یکی بر دیگری، خلط صورت می‌گیرد. مثلاً گفته می‌شود: «شهید صدر تصریح می‌کند که قانون انتقال تصویر شیء به ذهن، از راه تصور چیزی که به‌طور مؤکد با آن مقترن بوده است، همان قانون محرک شرطی است. همچنین شباهتی دیده می‌شود میان آنچه او در اینجا بیان کرده و آنچه درباره پاولوف و تقسیم او از نظام اشاره‌ای به سه نظام گفته است، و آن سه عبارت‌اند از:

یکم: نظام اشاره‌ای که از مجموعه محرک‌های طبیعی تشکیل می‌شود و در کلام شهید، معادل احساس مستقیم به شیء است.

دوم: محرک‌های شرطی که الفاظ در آن‌ها دخالتی ندارند و در کلام شهید، معادل دیدن تصویر یا نقش شیء به شمار می‌آیند.

سوم: محرک‌های شرطی مشتمل بر الفاظ و ابزارها و در کلام شهید، معادل قرار دادن لفظ یا صدای خاصی که با معنای خاصی مقترن و مشروط شده باشد.»

این امر ناشی از آن است که روشن نشده نظام‌های یادشده در نظریه «القرن الأکید» به مسئله‌ای مربوط‌اند که به عالم ذهن و تصورات بازمی‌گردد و ناظر به چگونگی انتقال ذهنی از یکی از مشابهین به دیگری یا از یکی از قرینین به دیگری است، در حالی که تقسیمات «نظام اشاره‌ای» به مسئله‌ای فیزیولوژیک می‌پردازد که به امری سوم، غیر از مشابهین یا قرینین، مربوط است؛ مانند پدیده ترشح بزاق در سگ، و درباره چگونگی انتقال اثر فیزیولوژیکِ مادیِ یکی از محرک‌ها به محرکی دیگر سخن می‌گوید. بنابراین هر یک از دو نظریه، هدف و میدان خاص خود را دارد و تشابه اصطلاحات به‌کاررفته در زبان آن‌ها به معنای تشابه معانی مقصود نیز نیست، چنان‌که روشن است.

افزون بر این، آنچه شهید صدر(رحمه‌الله) درباره دیدن تصویر یا نقش شیء بیان کرده است، مبتنی بر «شباهت» میان دو امر محسوس است ـ چنان‌که پیش‌تر توضیح داده شد ـ و نه بر «اشراط و اقتران» میان آن دو؛ ازاین‌رو، هیچ ارتباطی با محرک‌های شرطی‌ای که الفاظ در آن‌ها دخالتی ندارند ندارد و نمی‌توان آن را ـ چنان‌که در متن نقل‌شده آمده ـ در برابر آن‌ها قرار داد.

با توجه به مجموع آنچه گفتیم، آشکار می‌شود که از جمله تفاوت‌های اساسی میان دو نظریه این است که نظریه «محرک شرطی» قائل به وقوع اشراط میان سرچشمه‌های واکنش است، یعنی میان «آبِ محسوس» و شنیدن واژه «آب» به‌منظور دستیابی به همان واکنشی که محرک نخست برانگیخته است؛ در حالی که نظریه «القرن الأکید» قائل به وقوع اقتران میان تصور آبِ خارجی و تصور واژه «آب» است تا رابطه سببی و ملازمه میان آن دو حاصل شود.

برای نمونه، در میان اهل علم رجال و حدیث می‌بینیم که نام هر یک از «سکونی» و «نوفلی» موجب تصور دیگری می‌شود، با آن‌که ما شخص سکونی را همراه با نوفلی ندیده‌ایم، زیرا معاصر آن دو نبوده‌ایم، ولی هرگاه نام «سکونی» در سند روایتی آمده، روایت «نوفلی» از او نیز ذکر شده است و همین امر موجب شده که تصور یکی از آن دو، بر اساس نظریه «القرن الأکید»، صلاحیت برانگیختن تصور دیگری را در ذهن هنگام شنیدن داشته باشد. این برخلاف آن چیزی است که اگر بخواهیم آثار نظریه «محرک شرطی» را به دست آوریم، لازم خواهد بود؛ زیرا در آن صورت، باید معاصر آن دو شخص باشیم تا اثر یکی ـ در صورت وجود ـ به دیگری منتقل شود.

و نمی‌توان این تفاوت اساسی را با این ادعا ابطال کرد که: «اشراط و قرن همیشه میان تصویر نقش‌بسته در ذهن از شیء و تصویر لفظ انجام می‌شود و نمایش خودِ شیء خارجی تنها به این منظور است که تصویرش در ذهن نقش بندد تا فرایند قرن و اشراط آن با تصویر لفظ ممکن گردد، و در این جهت میان دو نظریه تفاوتی نیست، اگر بپذیریم که این دو نظریه‌اند». این ادعا نخست بر عدم وضوح تفاوت دقیق میان دو نظریه استوار است، زیرا تا زمانی که نظریه «محرک شرطی» در پی انتقال واکنش معینی از یک محرک به محرک دیگر از راه اشراط یکی به دیگری است، و محرک عبارت است از چیزی محسوس و خارجی، معقول نیست که این فرایند از راه اشراط تصور یکی به دیگری بدون آن‌که آن دو به وجود خارجی خود در برابر حس حاضر باشند، تحقق یابد.

دوم آن‌که، این ادعا بر عدم درک مقصود از منشأ اثر یا واکنش استوار است؛ زیرا چنین پنداشته شده که مقصود از وقوع اشراط میان سرچشمه‌های واکنش، همان اشراط و اقتران میان موجودات خارجی است، بی‌آن‌که به ادراک ذهن از آن‌ها توجه شود، در حالی که مقصود از اقتران آن‌ها، اقتران در ظرف وقوعشان تحت احساس و در حالی است که به‌عنوان موجودات مدرَک برای ذهن حاضر باشند. وگرنه چگونه می‌توان انتقال اثر دیدن غذا را به نواختن زنگ تصور کرد، بدون آن‌که غذا دیده شود و صدای زنگ شنیده شود و هر دو تحت احساس سگ قرار گیرند؟ چه‌بسا موجودات خارجی بسیاری که از دیرباز در پیرامون ما با هم مقترن بوده‌اند ولی هرگز تحت احساس ما قرار نگرفته‌اند و در نتیجه، نه اثر یکی به دیگری منتقل شده و نه واکنشی که دیگری ایجاد می‌کرده، پدید آمده است.

ثمره عملی این تفاوت میان دو نظریه چنین است: بر اساس نظریه «القرن الأکید»، هر کسی می‌تواند در اتاق خود، دور از دیگران، هر لفظی را که بخواهد برای هر معنایی که انتخاب می‌کند، با تکرار فرایند قرن میان تصور آن دو در ذهن خود، به‌گونه‌ای پیوند دهد که رابطه مؤکد میانشان شکل گیرد؛ اما بر اساس نظریه «محرک شرطی»، چنین امری ممکن نیست، زیرا این نظریه بر ضرورت وقوع اقتران میان احساس به شیء خارجی و شنیدن خودِ لفظ تأکید دارد.

ممکن است بر این نتیجه عملی چنین اشکال شود که: شهید صدر(رحمه‌الله) تنها در پی تفسیر دلالت الفاظ بر معانی بوده است، به این معنا که ذهن شنونده از شنیدن لفظ به معنا منتقل شود؛ این چه ربطی دارد به این‌که کسی در اتاق خود، دور از مردم، بنشیند و هر لفظی را که بخواهد برای هر معنایی که بخواهد وضع کند؟ آیا نظریه «القرن» در صدد تفسیر دلالت لفظ بر معنا در ذهن خودِ واضع بوده است؟

اما این اشکال بر عدم وضوح این نکته استوار است که تبیین منشأ سببیتِ تصور لفظ برای تصور معنا، منحصر به سببیت در ذهن شنونده خاصی نیست، بلکه مقصود، تبیین آن در هر ذهنی است. و چون منشأ این سببیت، یک قانون تکوینی عام است که در قالب اشراط ویژه میان تصور لفظ و تصور معنا تحقق می‌یابد، این فرایند در هر ذهنی، حتی ذهن خودِ واضع، ممکن است. بلکه چه‌بسا پدید آمدن پیوند زبانی در ذهن شخص، خود محرّکی برای او باشد تا به وضع لفظ و ایجاد این پیوند در ذهن دیگران بپردازد؛ همان‌گونه که در مراحل آغازین پیدایش زبان چنین بوده است. بنابراین شگفت‌آور نیست که پیوند زبانی ابتدا در ذهن واضع شکل گیرد، حتی به دست خود او.

این همان نکته‌ای است که شهید صدر(رحمه‌الله) در «الحلقة الأولى» بیان کرده است؛ آنجا که فرایند وضع را چنین تشبیه می‌کند: «مانند آنچه انجام می‌دهی وقتی که از تو درباره پزشک چشم‌پزشک می‌پرسند و به تو می‌گویند او «جابر» است. تو می‌خواهی نام او را در حافظه‌ات ثبت کنی تا هر وقت خواستی آن را به یاد آوری، پس سعی می‌کنی آن را با چیزی که برایت آشناست پیوند دهی. مثلاً می‌گویی: دیروز کتابی خواندم که بر من اثر زیادی گذاشت، نویسنده آن «جابر» بود، پس همیشه به یاد داشته باشم که نام چشم‌پزشک، همان نام نویسنده آن کتاب است. بدین ترتیب، از این راه پیوند ویژه‌ای میان نویسنده کتاب و پزشک جابر ایجاد می‌کنی». سپس می‌افزاید: «و این شیوه در ایجاد پیوند، تفاوت جوهری با اتخاذ وضع به‌عنوان وسیله‌ای برای ایجاد رابطه زبانی ندارد»، زیرا هر دو در واقع به کاربرد یک قانون تکوینی واحد بازمی‌گردند، و آن «قانون ثانوی دوم» است که بر ذهن حاکم است.

پس از این توضیح، تفاوت گسترده میان نظریه شهید صدر در تفسیر فرایند وضع و نظریه پاولوف در «محرک شرطی» به‌روشنی آشکار می‌شود و روشن می‌گردد که دیدگاهِ قائل به این‌که «نظریه القرن الأکید» تطبیقی از نظریه پاولوف در حوزه زبان است، سخنی به‌دور از صواب است.

این پایگاه با هدف گردآوری جامع آثار صدرپژوهان، همه آثار ارزشمند این عرصه را منتشر می‌کند و این انتشار به‌معنای تأیید محتوا از سوی پژوهشگاه تخصصی شهید صدر نیست‌.