نویسنده: عبدالکریم زنجانی
منبع: ماهنامۀ شاهد یاران، شماره ١٨
آنچه که در پی میآید یادی و یادمانی از شهیده بزرگوار، بنتالهدی است که عمدتا بر اساس خاطرات «اُمجعفر» همسر مکرمه شهید آیت الله صدر و نیز برخی از خاطرات فرزندان آن شهید سعید واگویه شدهاند.«بنتالهدی» به حق، آوای غریو برادر مجاهد خویش است. او که زینب وار، به ندای دعوت برادر لبیک گفت و تا قتلگاه او همراهیاش کرد، در کنار او از خون خویش وضو ساخت و با رویی گلگون و لبی خندان تا آستان دوست پرکشید تا حدیث استواری شیعه راستین را در گوش سنگین انسان معاصر، فریاد کند و چون همیشه شاهدی باشد بر مظلومیت تاریخساز انسانهای با ایمانی که پایمردی و صلابتشان را از مولایشان وام گرفتهاند. جوانب گوناگون شخصیت کم نظیر این بانوی مسلمان، مجالی فراخ تر را میطلبد و بی تردید میتواند دستمایه پژوهشهای ارزشمندی قرار گیرد.
علویه شهید بنتالهدی (رحمة الله علیها)، در دهه اول ماه محرم الحرام به دنیا آمد و از همان زمان تولد با صبر و جهاد آشنا بود؛ زیرا در ماه مصائب متولد شد و شش ماه پس از تولد، پدرش آیت الله سید حیدر صدر وفات یافت. نام او را آمنه گذاشتند، زیرا خانواده بیم از آن داشتند که او را نیز همچون شش خواهرش از دست بدهند. وی در خانواده ای سرشار از محبت و ایمان و رابطه ای محکم میان اعضای آن در میان دو برادر مهربان و مادری والا تربیت یافت و از علم معرفت آنها بهره گرفت. وی همیشه میگفت، «عاشق علم و معرفت بودم و هر نوشته ای را که به دستم میافتاد، میخواندم.» وی همیشه دنبال یادگیری بود. سید شهید (صدر) بر تربیت ایشان بر اساس اصول اسلامی و جهادی نظارت میکرد تا زندگی او را وقف خدمت به اسلام و مسلمین و برافراشتن پرچم حق نماید. وی از الهامات و کرامات فراوانی برخوردار بود و اطلاعات زیادی از آنچه که در اطرافش میگذشت؛ داشت، به هر سؤالی که از وی میشد ؛ پاسخ میداد و پاسخهای وی قانع کننده و موجه بودند. بسیاری از زنان نزد وی میآمدند. تا در موارد امور دینی و دنیوی و همچنین در مورد واجبات حج و خمس سئوالات خود را بپرسند و پاسخهای مناسب را بگیرند.
ایشان بسیار ساده پوش و عفیف بود و پیوسته تکرار میکرد که زیبایی فقط به ظاهر نیست ؛ بلکه زیبایی حقیقی، زیبایی روح و عقل و ایمان است. یک بار یکی از زنان از او پرسید، «آیا شما رنگ سبز را دوست دارید؟ من همیشه میبینم که شما پیراهنهای سبز رنگ میپوشید.» شهیده بنتالهدی با لبخند پاسخ داد، «این همان پیراهنی است که شما قبلا دیده بودید.»
رفتار او در دوران کودکی شباهتی به همسن و سالانش نداشت. مادر فاضله اش میگفت، «هرگز آمنه را به صورت یک دختر بچه ندیده ام. با همسنهای خود مشغول بازی نمیشد؛ بلکه همیشه با بزرگ تر از خود همصحبت بود.» در سن دوازده سالگی مجله ای به نام «جامعه» را که یک مجله فرهنگی دینی بود؛ برای زنان مسلمان نوشت. وی به مادرش علاقه بسیار زیادی داشت و به وی عشق میورزید و غذای مخصوص او را شخصا تهیه میکرد و قرصها و داروها را به دستش میداد.
علویه بنتالهدی بافندگی و خیاطی را خوب میدانست و برای برادر زادههای خود براساس رنگ و مدلی که دوست داشتند؛ لباس میدوخت. دستپخت ایشان هم زبانزد همه بود و غذاهای مشهور عراقی مانند کوفته و دلمه و خورشت بادمجان را میپخت ؛ زیرا درب خانه سید شهید (ره) در همه وقت برای میهمانان باز بود و علویه شهید بنتالهدی (ره) با همسر شهید صدر، علویه اُمجعفر در تهیه غذا برای میهمانان همکاری میکردند.
ایشان هر سه شب مراسم احیای شبهای قدر را به همراه گروهی از خواهران مؤمن برگزار میکرد و دعای جوشن کبیر و قرآن و سایر ادعیه شبهای قدر را میخواند و خواهران به همراه ایشان این دعاها را میخواندند، این مراسم به علت ترس از رژیم دیکتاتوری صدام، به صورت مخفیانه برگزار میشد و پس از پایان مراسم، همه با هم سحری صرف میکردند و با اخلاص تمام برای روز بعد، نیت میکردند. وی به سفر حج میرفت تا فرهنگ بیداری را در میان خواهرانی که همراه وی به سفر میرفتند؛ تبلیغ کند. خداوند متعال، فریضه حج را مقرر فرمود تا مردم ضمن انجام این فریضه، در مکانی جمع شوند که محل نشر دین و فرهنگ مسلمانان و اتحاد مردم اعم از سفید و سیاه و غنی و فقیر باشد. علویه شهید با اعتقاد به این اصل، نقش جهادی و راهبردی خود را انجام میداد. طی این سفرها، گاهی خواهرانی همراه وی بودند که برخی از آنها قبل از سفر ایمان و تقوای محکمی نداشتند و بعضی هم بی حجاب بودند؛ ولی پس از این سفر، با ایمان و تقوای کامل به دیار خود باز میگشتند.
وی در بازگشت از سفر حج هدایای گوناگونی را برای تحکیم روابط میان خواهران،همراه خود میآورد. این هدایا شامل پارچه و بعضی از اسباب بازی ها ی سر گرم کننده و ارزان قیمت، ولی بسیار جالب و در آن موقع در عراق کمیاب بودند. یک بار یک دستگاه رادیوی کوچک برای مادرشان آورد؛ چون مادرش از رادیو برای شنیدن تلاوت قرآن و اخبار استفاده میکرد.
وی از کودکان سید شهید به هنگام سفر ایشان به ایران مواظبت میکرد و برای فرزندان بزرگ تر، بعضی از لوازم سفر مانند لباس و غذا را تهیه و آماده میکرد و همچنین قبل از خواب برای کودکان قصه میگفت.
وی برای سید شهید بهترین خواهر بود و در تمام زمینههای سیاسی و اجتماعی و دینی با وی مشارکت میکرد و مانند مادری مهربان نسبت به او با محبت و شریک غم و ناراحتیهای او بود. در تصحیح کتابهای ایشان پیش از چاپ کمک و درباره نوشتههای خود و هر کاری که میکرد؛ با ایشان مشورت میکرد و نظر او را میخواست. همچنین سید شهید(ره)، نظر علویه شهید را در بسیاری از امور میخواست و به نظریات صواب و صحیح او عمل میکرد.بسیاری از افراد به خواستگاری ایشان میآمدند، ولی او دست رد بر سینه همه آنها میزد و میگفت نمیتواند مسیری را که قبلا با برادرش شروع کرده است ؛ رها کند. او معتقد بود، «ازدواج یک تعهد است و باید به این تعهد پایبند باشم و اگر به این مسیر ادامه دهم ؛ میترسم که به آن پیمان خللی وارد شود.» همچنین میگفت، «من تنها دختر مادرم هستم و نمیتوانم او را تنها بگذارم.»
وی در ادای فریضه نماز عادت خاصی داشت و وضو را طولانی میکرد. در نماز خود بسیار محتاط بود و واژههای نماز را با مخرجهای صحیح میخواند؛ قنوتش طولانی بود و نماز نافله به جا میآورد و سعی میکرد نماز را با اطمینان و آرامش بخواند و ترجیح میداد که در جای آرام و به دور از سر و صدا نماز بخوابد.
وی در بسیاری از اوقات قرآن را ختم و این ختم را گاهی به پدرش و گاهی به برادرش و یا یکی از اهل بیت هدیه میکرد. وی استعداد فوق العاده ای در خواندن قرآن با سرعت و صدای بلند داشت.وی پیوسته راضی به رضای خداوند متعال بود و هیچگونه فرقی میان پسر و دختر قائل نبود و هنگامی که سید شهید(ره) صاحب فرزند دختر شد؛ وی بسیار خوشحال شد و او را گوئی که دختر خود اوست؛ دوست میداشت و میگفت حضرت امام صادق(ع) فرمودهاند، دختر رحمت است و پسر نعمت. رحمت را نمیتوان محاسبه کرد، ولی نعمت را میتوان. و سعی میکرد که آنها با تربیت دینی رشد کنند و از احساسات دینی برخوردار و در راه دین مسئولیت پذیر باشند.
به هنگام رسیدن به سن تکلیف برای تشویق آنها جشن ساده ای میگرفت تا آغازی باشد برای سیر به سوی خدای متعال و انجام تکالیف الهی. در مراسم جشن تکلیف و بلوغ، نخست قرآن کریم توسط او یا یکی از دوستانش تلاوت میشد؛ سپس سؤالهای دینی مطرح میشدند و حاضران به آنها پاسخ میدادند و در پایان، هدایای خاصی به این مناسبت میان حاضران پخش میشد.
علویه شهیده بنتالهدی (ره) همه امور مربوط به خانواده را انجام میداد. یک بار خانواده میخواست منزل را تعویض و خانه دیگری را اجاره کند؛ ولی چون اجارهها گران بودند، از این کار صرف نظر شد و علویه شهید، خود به انجام تعمیرات همت گماشت و اتاق پذیرایی و اتاق نشیمن را شخصا رنگ و نقاشی کرد. چند ماه بعد که زمان ازدواج سید شهید(ره) فرا رسید؛ همسرش علویه اُمجعفر طبقه دوم منزل را نقاشی کرد.
علویه بنتالهدی (ره) اتاق کوچکی در منزل سید شهید(ره) داشت ؛ چون او و مادرش به خاطر علاقه ای که به سید شهید داشتند؛ با وی زندگی میکردند. همچنین وی میخواست که در جوار حضرت امیرمؤمنان علی (ع) باشد. همیشه مواظب بود که اتاقش تمیز و مرتب باشد و به همین خاطر کتابها را در یک جا و لباسها را در کمد لباس میگذاشت. همچنین یک ضبط صوت کوچک داشت آن را در یک طرف اتاق میگذاشت. وی در این اتاق درس میخواند و مطالعه میکرد و نماز میخواند و از برخی از دوستانش پذیرائی میکرد. هنگامی که ما بچه سال بودیم؛ به اتاقش در طبقه دوم خانه میرفتیم و احساس شادی و سعادت به ما دست میداد؛ چون اتاقی نورانی و اتاق عمه ما بود. ایشان نیز از دیدن ما اظهار خوشحالی میکرد و به ما شیرینی میداد.
هنگامی که فشار امنیتی و سیاسی بیشتر میشد؛ شکایت و ناراحتی نمیکرد ؛ بلکه تا آنجا که میتوانست صبر میکرد و در اتاق خویش رو به قبله مینشست و دعا و ناله میکرد. گاهی آن قدر گریه میکرد که همه دستمالهایش خیس اشک میشدند. شکایت و ناراحتی خود را در مقابل هیچ کس آشکار نمیکرد؛ مگر در برابر پروردگار خویش. فشار امنیتی و سیاسی و اجتماعی علیه ایشان بسیار زیاد بود و برخی از افراد، از رفتارهای او انتقاد میکردند و قدر و منزلت وی را زند خداوند متعال درک نمیکردند. در یکی از روزها علویه شهید (ره) به همراه علویه اُمجعفر به مجلس عزاداری حضرت امام حسین (ع) رفتند. هنگام ورود به مجلس همه خواهران حاضر به جز معدودی به احترام آنها از جا بلند شدند. آنها هیچگونه توجهی به این کار نکردند و تا آخر وقت در مجلس ماندند. هنگام بازگشت به خانه، در مورد این جریان از علویه شهید بنتالهدی سئوال شد و ایشان گفت، «پیش بینی میکردم که این حادثه اتفاق بیفتد، ولی امور دنیوی اهمیت ندارند و دوست ندارم با کسی قطع رابطه کنم.»
علویه اُمجعفر، همسر سید شهید صدر(ره) نقل میکند که یک بار نماز جماعتی به امامت علویه شهیده بنتالهدی (ره) اقامه شد و در پایان نماز یکی از خواهران از اُمجعفر پرسید، «چگونه در نماز به خواهر شوهر خودت اقتدا میکنی؟» و ایشان پاسخ داد، «غیر از عدالت چیزی از ایشان ندیده ام.» وی سرگرمیهای گونانی داشت که تا حد خلاقیت ونوآوری میرسید؛ از جمله نظم شعر که در این زمینه سید شهید (ره) به وی میگفت، «شما موهبت و استعداد خاصی دارید که من ندارم و آن نظم شعر است.» وی از کودکی به نظم شعر میپرداخت و آنها را حفظ میکرد و به آسانی میتوانست احساسات خود را در قالب ابیات شعری موزون و با احساس بیان کند. وی شعرهای زیادی داشت ؛ از جمله ابیاتی در عشق به خداوند متعال و محبت اهل بیت (ع) همچنین قصیده ای در مورد حج سروده است که در کتاب وی به نام «اعمال حج» درج شده است. قصیده دیگری نیز در مورد نماز دارد که در مقدمه کتاب «آموزش نماز» بر اساس فتواهای سید شهید (قدس سره) چاپ شده است. همچنین قصاید دیگری سروده است ؛ از جمله قصیده ای در رثای برادرش آیت اساعیل صدر(ره) که در مجلس ختم وی توسط مداح خوانده شد و همه حاضران تحت تأثیر آن قرار گرفتند و گریه کردند.
وی همچنان مقاوم بود و مصیبتها و سختیها بر وی اثر نداشتند. در برابر بازداشتهای پی در پی سیده شهید (ره) ایستادگی و از وی حمایت میکرد و طاغوتیان را به چالش میکشید و مظلومیت برادرش و همه یاران وی را فریاد میکرد. روزی که دار و دسته شرور و ظالم صدام برای بازداشت وی آمدند؛ همچنان مقاوم و صبور بود و به خدا توکل داشت و راضی به رضای او بود. وی میخواست راه جهاد را در کنار سید شهید، همچون سیده زینب (ع) کامل کند و هنگامی که میخواست برود؛ مادر فاضله اش خواست همراه تنها دختر عزیز خویش برود، ولی ظالمان و ستمگران نپذیرفتند و یکی از ملعونان به او گفت، «اگر آمدی تو را از شیشه ماشین به بیرون پرت میکنیم.» وی انواع بلاها و مصیبتها را با صبر و گشاده رویی میپذیرفت و میگفت، «همه اینها در برابر چشمان خدا و در راه خداست.»
روابط وی با تمام کسانی که با او تماس میگرفتند، مستحکم بود و همه او را دوست داشتند و هر یک از خواهران احساس میکرد که نزدیک ترین فرد به علویه شهید بنتالهدی است. او به حق، مادری مهربان و خواهر فداکار برای همه بود و سعی میکرد روحیه مسئولیت پذیری و جهاد را در همگان تحکیم کند؛ زیرا که همه مسئول رعیت خویش هستند «کلکم راع و کلکم مسئول عن رعیته».
هچنین روابط میان خواهران را تقویت وامور آنها را اصلاح و مواضع آنها را توجیه میکرد و سعی داشت به آن دسته از آنها که نیازمند بودند کمک کند. این کمکها هم از مادی و هم معنوی بودند و به همین منظور، درآمد نوشتههای خود را به آنها میداد.
وی از اینکه میدید برخی از مؤمنین نیازمندند و کسی به آنها کمک نمیکند و در کنار آنها نمیایستد؛ بسیار ناراحت و متأثر میشد و در این راستا تمام هدایایی را که برای ایشان ارسال میشدند؛ به این نیازمندان میداد و میگفت، «چگونه یک مؤمن میتواند شب آسوده بخوابد در حالی که همسایه اش گرسنه است و آیا این دنیا دار گذر و آخرت دار بقا نیست؟» و «کار خوب بکنید چون خداوند و مؤمنان ناظر کار شما خواهند بود.»
بسیاری از خواهران در پی ارشادات و راهنمائیهای ایشان با حجاب شدند و بسیار از آنها در رفاه کامل به سر میبردند؛ اما از این رفا گذاشتند و به جرگه دعوتگران به دین گرویدند و به کمک و ارشاد دیگران شتافتند.
علویه شهید بنتالهدی و علویه اُمجعفر در ماه محرم، مجلس عزاداری اباعبدالله الحسین (ع) را به مدت سه روز برگزار میکردند. فضای این مجلس بسیار غمناک و تأثر آور بود و جمع کثیری از زنان از هر طبقه و قشری در آن شرکت میکردند ؛ زیرا وی میان مردم هیچ فرقی نمیگذاشت و میگفت، «مردم عیال خدا هستند.» همه حاضران گریه میکردند و به خاطر اباعبدالله الحسین (ع) سینه میزدند.
وی بسیار فداکار و ایثارگر بود و با تمام سعی و کوشش برای برافراشتن پرچم حق و اسلام فعالیت میکرد و برای هدایت زنان کوشش فراوانی انجام میداد. او کتابهای زیادی به سبک جدید تألیف کرد و اولین زن مسلمان شیعه بود که وارد این میدان شد. داستانهای وی از حقایق جامعه اقتباس میشد و به صورت انشاهای بلیغ و زیبا در میآمدند و شواهدی از قرآن و سنت به صورت روان و شیوا بر آنها اضافه میشدند تاجمع کثیری از آنها استفاده کنند.
ترجمه و استقبال و تحسین شدند. از خواهری شنیدم که مجموعه کامل داستانهای شهیده بنتالهدی را بارها خوانده است و هر بار هم که میخواند؛ چیز جدیدی را در آن کشف میکند و گویی که آنها را برای اولین بار خوانده است. کتابهای او در دوران طاغوت معدوم، صدام، جزو کتب ممنوعه بودند؛ ولی مردم با اشتیاق آنها را میخواندند و هنگامی که نیروهای امنیتی صدام به خانه آنها حمله کردند ؛ آن کتابها را در باغچه یا زیر خاک یا جای دیگر مخفی میکردند. ایشان با تمام زنان از هر مذهبی که بودند، ملاقات میکرد و میان آنها هیچ تفاوتی قائل نبود و سعی میکرد به تمام سئوالات آنان اعم از مسائل دینی و اجتماعی پاسخ دهد و مشکلات آنها را حل و فصل کند.
یک روز گروهی به دیدن ایشان آمدند که پسر آنها همسری پیرو یک مذهب دیگر داشت و بستگان داماد از عروسشان شکایت کردند که به احساسات و شعائر آنها احترام نمیگذارد. همچنین این عروس از آنها شکایت داشت که به احساسات و شعائر وی احترام نمیگذارند. پاسخ علویه شهید بنتالهدی چنین بود، «این طرز فکر، صحیح نیست. باید احترام متقابل و مودت بین شما برقرار باشد؛ چون این رویه ای که در پیش گرفته اید؛ باعث تضعیف خانواده و تضعیف جامعه و بالاخره تضعیف اسلامی میشود. رسول الله (ص)، پیامبر همه خلق بود ورسول هدایت و بشارت و محبت و بخشندگی برای همه عالم بود؛ چه رسد به یک ملت یا یک خانواده. رسول خدا(ص) فرموده است.«من برای به کمال رساندن مکارم اخلاق مبعوث شده ام.» ؛ «برای کارهای نیک و احسان همکاری کنید، نه برای گناه و تجاوز»؛ «شما بهترین امتی بودید که برای مردم عرضه شده اید تا امر به معروف و نهی از منکر بکنید.» و بدین ترتیب تلاش کرد که وفاق را میان دو خانواده برقرار سازد و آنها نیز قانع شدند و از وی تشکر کردند.
وی مصلح بزرگی بود که سعی داشت برای امت جدش رسول الله (ص) به اندازه توانش در همه زمینهها مثمرثمر باشد. از جمله در مورد نامگذاری افراد، مبتکر نام هایی با مدلول تربیتی و دینی شد که معانی و صفات زیبایی را به همراه داشت. وی میگفت که صاحب نام از خود نام بهره مند میشود و اگر اسم نیکویی داشته باشد ؛ برای او بهتر خواهد بود. در مثل میگویند؛ «فلانی اسم با مسمایی دارد» در این راستا ایشان نامهای زیبایی برای دختران سید شهید(ره) و همچنین دختران آشنایان و سایر دوستان نامهای زیبائی را انتخاب کرد. از سوی دیگر برای قهرمانان داستانهایش نیز نامهای اصیل و خوبی را انتخاب میکرد و بسیاری از مردم همین نامها را به عنوان تبرک بر دختران خود میگذاشتند. شگفت نیست که ایشان الگویی صالح برای همه زنان مؤمن بوده باشد؛ زیرا وی دختر فاطمة زهرا(س) و زینب کبری (س) بودو قدرت و صبر خود را از آن دو بزرگوار آموخته و با آن اسطورههای صبر و اخلاق، مانوس بود. خداوند متعال اجر محسنین مخلص را به خاطر خدمت ایشان به اسلام و مسلمانان نثار او کند و ما را موفق سازد که قدر او را بدانیم و فضائل او را گسترش دهیم و در آخرت از شفاعت و همراهی وی بهره ببریم.