گزیده‌ها

وقتی از فرهنگ اسلامی و جایگزین کردن آن به‌جای فرهنگ غربی و یا هر فرهنگ دیگری که قرآن نیاورده است ـ با هر شکل و از هر منبعی ـ سخن می‌گوییم، از امت نمی‌خواهیم که از تمدن جدید و علوم آن دست بردارد؛ چنان‌که برخی ادعا می‌کنند که احیای فرهنگ اسلامی به‌معنای اعاده همان زندگی ابتدایی مسلمانان در مدینه‌النبی صلی‌الله‌علیه‌وآله و پس زدن دستآوردهای تمدن جدید در حوزه وسائل زندگی و ابزارهای رفاهی است.
این ادعا، تهمت به اسلام است؛ چراکه فرهنگ غیر از تمدن است؛ فرهنگ نگرش امت به زندگی، و تمدن روش‌های زیستن است که با تحول علوم و اکتشافات تغییر می‌کند. فرهنگ اسلامی بر پایه پیوند دادن زندگی انسان به آفریننده حکیمی استوار است که این زندگی را خلق کرده و بهترین نظام را برای آن وضع نموده است، و باور دارد که سعادت این زندگی جز با تطبیق نظام الهی بر آن، به‌دست نمی‌آید و هدفی که باید برای این زندگی مد نظر قرار بگیرد، رضای خداوند متعال است که با برپایی جامعه‌ای عادل بر طبق نظام الهی، محقق می‌شود. همه فرهنگ‌های دیگر نقطه مقابل فرهنگ اسلامی که قرآن آن را به ارمغان آورده است، هستند؛ زیرا این فرهنگ‌ها زندگی را بر پایه جدایی زندگی از دین، بنا می‌کنند و دین را از جایگاه اصلی خود در زیربنای اجتماعی زندگی، کنار می‌زنند و سعادت را تنها کسب لذت و منفعت معرفی می‌کنند و هدف هر انسانی را این قرار می‌دهند که بیشترین مقدار ممکن از لذت و منفعت را به‌دست آورد. از این‌رو کاملاً طبیعی است که در فرهنگ غربی و مانند آن، اخلاق و ارزش‌ها از جایگاه اداره زندگی اجتماعی کنار گذاشته شدند و انسان‌ها دچار مصائبی مانند هجوم اقویا بر ضعفا و رقابت بر سر استعمار و به بردگی کشیدن ملت‌ها، شدند؛ زیرا معیار در این فرهنگ‌ها منفعت است؛ هرچند این منفعت به حکم وجدان بشری بی‌رحمانه و خشن و به حکم خداوند تقدیرگر حکیم، حرام باشد.

بارقه‌ها، ص ۳۲۶.

همه ما برای دفاع از اسلام و زیر لوای اسلام، با هر رنگ مذهبی که باشد، می‌جنگیم.
علمای شیعه نیم قرن پیش فتوا دادند که جهاد برای [حفظ] حکومتی سنی(١) که پرچم اسلام را به دوش دارد، واجب است و صدها هزار نفر از شیعیان به میدان جنگ شتافته و به راحتی، برای حفظ پرچم اسلام و برای دفاع از حکومتی سنی‌ که بر اساس اسلام به پا شده بود، خون خود را نثار کردند.

(1) اشاره به نبرد حکومت عثمانی بر ضد استعمار انگلیس.

بارقه‌ها، ص ٣٨۵.

[rt_blockquote_style blockquote_content=”وقتى مى‌گوییم: اقتصاد اسلامى علم نیست، منظورمان این است که اسلام، دینی است که به ساماندهى زندگى اقتصادى فرامی‌‌خواند، همان‌گونه که به دیگر جنبه‌هاى زندگى مى‌پردازد، نه این‌که علمی اقتصادی، از قبیل علم اقتصاد سیاسى، به‌شمار بیاید. به دیگر سخن، اقتصاد اسلامى انقلابی براى دگرگون کردن واقعیت فاسد و تبدیل آن به واقعیتی سالم است، نه تفسیرى عینیت‌گرایانه از واقعیت.
مثلاً وقتى که اقتصاد اسلامى اصل مالکیت چندگانه را وضع مى‌کند، مدعى آن نیست که دارد واقعیت تاریخى مرحله معینى از زندگى انسان را تفسیر مى‌کند یا نتیجه قوانین طبیعى تاریخ را بیان می‌دارد… بنابراین وظیفه مکتبى اقتصاد اسلامى عبارت است از: کشف شکل کامل زندگى اقتصادى بر طبق شریعت اسلام و بررسی اندیشه‌ها و مفاهیم عامى که در پس این چهره رخ مى‌نماید، مانند نظریه جدایى شکل توزیع از چگونگى تولید و نظریات دیگرى از این دست.
پس از آن، نوبت به وظیفه علمى اقتصاد اسلامى مى‌رسد تا روند و قوانین زندگى واقعى را در درون جامعه‌اى که مکتب اسلام به‌طور کامل در آن پیاده شده، کشف کند. بنابراین، پژوهشگر علمى، اقتصاد مکتبى اسلام را به‌عنوان قاعده ثابت جامعه‌اى در نظر مى‌گیرد که مى‌کوشد قوانین آن را بشناسد و رویدادهایش را به یکدیگر مربوط سازد. اقتصاد اسلامى از این نظر، شبیه اقتصاد سیاسى براى دانشمندان اقتصاد سرمایه‌دارى است؛ چراکه آنان سرفصل‌های مکتبى خود را وضع کرده و سپس به تفسیر واقعیت موجود در درون آن چارچوب پرداختند و طبیعت قوانین حاکم بر جامعه‌اى را که مکتب سرمایه‌دارى در آن پیاده شده، مورد مطالعه قرار دادند، و از این مطالعات آنان، علم اقتصاد سیاسى به‌وجود آمد.
به این ترتیب، این امکان وجود دارد که علمى براى اقتصاد اسلامى شکل بگیرد؛ البته پس از آن‌که پژوهش مکتبى فراگیری به بررسى واقعیت موجود در این چارچوب بپردازد. حال سؤال این است: چه موقع و چگونه مى‏توان علم اقتصاد اسلامى را بنا گذاشت؟ همان‌گونه که باورمندان به سرمایه‌دارى، علم اقتصاد سیاسى را بنا نهادند یا به دیگر سخن، علمى را بنیان گذاشتند که رویدادهاى جامعه سرمایه‌دارى را تفسیر مى‌کند.
پاسخ این است که تفسیر علمى رویدادهاى زندگى اقتصادى بر یکى از این دو پایه استوار است:
یک. گردآورى رویدادهاى اقتصادى از تجربه واقعى زندگی و تنظیم علمى آن‌ها به‌گونه‌اى که شرایط خاص و قوانین حاکم بر آن رویدادها را در عرصه همان زندگى اقتصادى کشف نماید.
دو. آغاز پژوهش علمى از مسلمات معینی که به عنوان فرضیه در نظر گرفته مى‌شوند و در پرتو آن‌ها، رویکردهای اقتصادى و روند رویدادها نتیجه‌گیرى مى‌شود.

اقتصاد ما، ج ۱، ص ۳۸۰”]

امت بیمار است و هیچ شکی در این نیست؛ امروز سم مهلک تمدن‌های کافرانه، به همه فضای فکری و روحی و اجتماعی و سیاسی امت وارد شده و همه وجود امت، اعم از افراد و گروه‌ها را مسموم کرده است. مسئولیت بزرگی که بر عهده ما است، این است که راه انبیا و اوصیا را ادامه دهیم و این امت را از جاهلیت‌های انسان غربی، انسانِ این جهان مدرن که از خدا روی گردانده است، رهایی ببخشیم و آن را به راه اسلام بازگردانیم؛ دل و دیده امت، افراد و گروه‌های امت، بلکه همه بخش‌های وجودی و عرصه‌های زندگی امت را به راه اسلام برگردانیم. این آرزوی بزرگ ما در برابر بیمار عزیزی است که در پی نجات او هستیم.

بارقه‌ها، ص ۴۱۵، سخنرانی شهید صدر در جمع طلاب با موضوع وظایف مبلغان.

شرط اساسى نهضت هر امتى این است که از مکتب و مبناى شایسته‌اى برخوردار باشد که اهداف و مقاصد آن امت را تعیین و الگوهاى عالى آن را ارائه و جهت‌گیرى آن امت را در زندگى ترسیم کند. امت در پرتو این شرط اساسى، با اطمینان به رسالت و راهش و با چشم‌دوختن به آرمان‌ها و اهدافى که هویت معنوى و فکریش ملهَم از آن مبنا و مکتب است، به حرکت خود ادامه مى‌دهد.
منظور ما از برخوردارى امت از مکتب و مبناى شایسته این است که:
اولًا: مبنا و مکتبى صحیح وجود داشته باشد.
ثانیاً: امت آن مکتب و معنا را فهم کند.
ثالثاً: امت به آن مکتب و مبنا ایمان داشته باشد.
هرگاه امت این عناصر را در خود فراهم کرد، یعنى از مکتب و مبنایى صحیح برخوردار بود و آن را به درستی درک می‌کرد و به آن ایمان داشت، در این حالت می‌تواند نهضتى حقیقى را در درون خود تحقق بخشد و تحول فراگیر و کاملى را بر اساس آن مبنا در زندگیش ایجاد کند؛ زیرا چنان‌که قرآن حکیم نشان مى‌دهد خداوند وضعیت مردم را دگرگون نمى‌کند تا آن‌که آن‌ها آن‌چه در خودشان هست تغییر دهند.

اسلام راهبر زندگى؛ مکتب اسلام؛ رسالت ما، ص ۴۲۹.

در تاریخ عمل ربانی و الهی بر روی زمین غالباً دیده می‌شود که وصایت رسولان الهی به کسانی که با آن‌ها ارتباط نَسَبی داشته‌اند یا به فرزندان آن‌ها می‌رسیده است. این پدیده فقط در اوصیای پیامبر اسلام علیهم‌السلام اتفاق نیفتاده، بلکه در اوصیای شمار بسیاری از رسولان الهی نیز رخ داده است. خداوند متعال فرموده است:
«وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا نُوحًا وَإِبْرَاهِیمَ وَجَعَلْنَا فِی ذُرِّیّتِهِمَا النّبُوّهَ وَالْکِتَابَ؛ و در حقیقت، نوح و ابراهیم را فرستادیم و در میان فرزندان آن دو، نبوت و کتاب را قرار دادیم» [حدید: ۲۶].
«وَوَهَبْنَا لَهُ إِسْحَاقَ وَیَعْقُوبَ کُلاً هَدَیْنَا وَنُوحًا هَدَیْنَا مِن قَبْلُ وَمِن ذُرِّیّتِهِ دَاوُودَ وَسُلَیْمَانَ؛ و به او اسحاق و یعقوب را بخشیدیم و همه را به راه راست آوردیم و نوح را از پیش، راه نمودیم و از نسل او داود و سلیمان را» [انعام: ۸۴].
بنابراین انتخاب وصی عادتاً از میان افرادی انجام می‌شده که از نسل رسالت بوده‌اند و تنها در دامان رسول و در چارچوب تربیت او چشم به جهان گشوده‌اند . البته این نحوه انتخاب، به خاطر خویشاوندی به‌عنوان رابطه‌ای مادی که پایه وراثت را شکل می‌دهد، نبوده است، بلکه به این دلیل بوده که معمولاً خویشاوندی چارچوب سالمی را شکل می‌دهد که وصی، تربیت شده و برای ایفای نقش الهی‌اش آماده گردد. اما چنان‌چه خویشاوندی، این چارچوب را محقق نکند، در محاسبات الهی هیچ اثری ندارد. خداوند متعال فرموده است: «وَإِذِ ابْتَلَى إِبْرَاهِیمَ رَبّهُ بِکَلِمَاتٍ فَأَتَمّهُنَ قَالَ إِنِّی جَاعِلُکَ لِلنّاسِ إِمَامًا قَالَ وَمِن ذُرِّیّتِی قَالَ لاَ یَنَالُ عَهْدِی الظّالِمِینَ؛ و چون ابراهیم را پروردگارش با کلماتى آزمود، و وى آن همه را به انجام رسانید ، [خدا به او]‏ فرمود : من تو را پیشواى مردم قرار دادم . [ابراهیم‏] پرسید: از دودمانم [چطور‏]‏؟ فرمود: پیمان من به بیدادگران نمى‌رسد» [بقره: ۱۲۴].

اسلام راهبر زندگی؛ مکتب اسلام؛ رسالت ما، ص ۱۸۵.

امامان علیهم‌‌السلام علی‌رغم آن‌که از مرکز طبیعی خود در رهبری اسلامی دور شده بودند، مسئولیت‌های رهبری خود را رها نکردند و پیوسته تجسم زنده و انقلابی اسلام و نیروی طردکننده همه انواع انحراف و استثمار بودند. آن‌ها یکی پس از دیگری زندگی‌شان را در این راه فدا کردند و یازده نفر از آنان به شهید شدند؛ برخی در صحنه جنگ به شهادت رسیدند و برخی برای حفظ کرامت امت و مقاومت در مقابل انحراف، مجاهدت کردند و در نتیجه با شمشیر یا زهر ترور شدند.
این واقعیت تلخ ـ که این بحث گنجایش بیان جزئیات آن را ندارد ـ ایجاب کرد، امام دوازدهم علیه‌السلام به فرمان خداوند متعال از انظار مخفی شود تا وقت مناسبی فرا برسد که شرایط عینی برای ظهور و برقراری جامعه توحیدی در تمامی عالم، فراهم شود.
غیبت امام دوازدهم آسیبی شدید به پایگاه مردمی او بود و این امکان وجود داشت که آن را از هم پاشیده و به‌کلی نابود کند. ازاین‌رو برای جلوگیری از آثار این آسیب، غیبت به‌تدریج اتفاق افتاد، به این صورت که ابتدا غیبت صغری روی داد. در غیبت صغری امام با خواص شیعه‌ ارتباط داشت تا آنجا که مسلمانان با این وضعیت مأنوس شدند. سپس غیبت کبری اعلام شد و با این اتفاق مرحله جدیدی از خط گواهی[١] آغاز گردید که در مرجعیت متبلور شد.
برخلاف مراحل گذشته که خط گواهی و خلافت در یک فرد یعنی پیامبر یا وصی او، جمع می‌شد، در این مرحله این دو خط از هم جدا شدند؛ زیرا از نظر مبانی اعتقادی، ترکیب این دو خط در یک فرد تنها در حالتی صحیح است که فردی معصوم وجود داشته باشد که بتواند در هر دو خط ایفای نقش کند، و در شرایطی که جامعه از وجود چنین فردی بی‌بهره است، امکان گرد آمدن هر دو خط در یک فرد وجود ندارد.
بنابراین بر اساس این‌که مرجعیت، امتداد نبوت و امامت است، در این مرحله، مسئولیتِ خط گواهی، بر عهده مرجع قرار می‌گیرد.

[١] خط گواهی و خط خلافت دو رکن نظریه سیاسی شهید صدر است و منظور از آنها جایگاه‌های اصلی حکومت اسلامی است. برای مطالعه بیشتر به کتاب «اسلام راهبر زندگی» مراجعه کنید.

اسلام راهبر زندگی؛ مکتب اسلام؛ رسالت ما، ص ١٨٧.

این‌که اسلام ثروتمندان را به کمک به برادران و همسایگان فقیر تشویق کرده، سخن درستى است. ولى اسلام تنها به تشویق صرف و تربیت اخلاقى ثروتمندان، بسنده نکرده، بلکه حکومت را نیز موظف کرده است تا تهیدستان را تأمین کرده، زندگى آبرومندى را براى آن‌ها فراهم کند و این وظیفه در درون نظامى قرار دارد که مناسبات بین حکومت و شهروندان را تنظیم مى‌کند.

اسلام راهبر زندگی؛ مکتب اسلام؛ رسالت ما، ص ۴۱٨.

در این جا مسأله فدک به میان می‌آید تا صدرنشین سیاست علوی جدید باشد. نقش فاطمه که هارون پیامبر (علی علیه‌السلام) خط‌های آن را با دقت و استواری ترسیم نمود، با آن دیدارهای شبانه فلسفه‌ای هماهنگ داشت و می‌توانست وضعیت را برای خلیفه دگرگون سازد و بدین‌گونه، خلافت ابوبکر را پایان دهد؛ البته چنان‌که نمایشنامه‌ای پایان می‌یابد و نه چنان‌که حکومتی استوار بر پایۀ قدرت و امکانات، فرومی‌پاشد.
نقش فاطمی در این خلاصه می‌‌شد که صدّیقه از خلیفۀ اول بخواهد تا اموالی را که از او گرفته بود، بازپس دهد و این درخواست را دستاویزی برای مناقشه دربارۀ مسألۀ بنیادین، یعنی خلافت، قرار دهد و این حقیقت را به مردم بفهماند که آن لحظه که از علی به سوی ابوبکر روی گرداندند، لحظۀ هوس‌رانی و انحراف بوده و بدین‌سان، به ناکامی گراییده و با کتاب خداوندگارشان مخالفت ورزیده و در پی سراب رفته‌اند.

فدک در تاریخ، ص ۱۲۲.