گزیده‌ها

استخلاف‏ و جانشینى‏ انسان‏ بر روى زمین طى دو مرحله انجام مى‌شود:
… مرحله دوم: مرحله دوم از جانشینى انسان، جانشینى افرادى است که مالکیت آن‌ها به لحاظ فقهى و حقوقى، شکل مالکیت خصوصى به خود مى‌گیرد. جانشینى در اینجا جانشینى فرد از طرف جامعه است. ازاین‌رو در آیه شریفه یاد شده، اموال افراد به مردم و جامعه نسبت داده شده است (اموالکم). براین‌اساس هیچ مالکیت خصوصى ثروت که با جانشینى جامعه و حق او به مثابه یک کل تعارض داشته باشد، قابل تأیید نخواهد بود و از آنجاکه مالکیت خصوصى، جانشینى فرد از طرف جامعه است، طبیعى است که فرد نسبت به تصرفاتى که در اموالش انجام مى‌دهد، در برابر جامعه احساس مسئولیت کند و تصرفات وى با مسئولیت‌هایى که جامعه در قبال خداوند دارد و همچنین مقتضیات خلافت عمومى‌اش، هماهنگ باشد. روشن است که هرگاه فرد، مالکیت خصوصى را وسیله‌اى براى ضرررسانى به جامعه و تجاوز به دیگران قرار دهد، نماینده قانونى جامعه حق داشته باشد در صورتى که راه دیگرى وجود نداشته باشد، مالکیت خصوصى او را لغو کند. چنان‌که رسول خدا (صلى الله علیه و آله) در داستان سمره بن جندب چنین کرد.

اسلام راهبر زندگی؛ مکتب اسلام؛ رسالت ما، ص ۵۲.

ای مسلمانان!
این اسلام ثروتی گران‌بها است؛ پس آن را از دست ندهید.
اسلام دین جاودان بشریت است که ما قرن‌ها با آن زیستیم و کرامت متعالی و سروری درست را جز در زیر سایه آن نیافتیم و انواع بدبختی‌های اجتماعی و سیاسی و اقتصادی را نچشیدیم، مگر فقط به این دلیل که جانب انصاف را در حق آن رعایت نکردیم و پایه‌های زندگی‌مان را بر آن استوار ننمودیم.
سرمایه‌داری بیش از هر گرایش دیگری از دارایی اسلام باخبر است و می‌داند اسلام قدرتی نهفته در نفوس بشری دارد و از نظامی برخوردار است که جبروت سرمایه‌داری را از بین خواهد برد. از این‌رو سرمایه‌داری با هیچ چیز به اندازه اسلام نمی‌جنگد و از هیچ چیز به اندازه سیطره اسلام که یاور ضعیفان و آزادی‌بخش ملت‌ها است، نمی‌هراسد. به همین دلیل با همه توانش با اسلام جنگید و تلاش کرد همه عرصه‌ها را از اسلام خالی کند تا میدان برایش باز شود و بتواند استثمارگری کرده و حقوق ضعیفان را پایمال کند. در این راستا مسلمانان را نسبت به دینشان و اسلامشان، بی‌تفاوت ساخت و تلاش کرد اسلام را در نگاه مسلمانان به یک رابطه سطحی بین انسان و خدا تبدیل کند و همه مظاهر درخشان اسلام را که به‌شدت از آن می‌هراسد و منافع و اهدافش را تهدید می‌کند از آن بگیرد.

بارقه‌ها، ص ۳۱۳.

محور اساسی در فعالیتی که نقش دوم از نقش امامان علیهم‌السلام را از نقش‌های دیگر ایشان جدا می‌سازد، ایجاد چارچوب تفصیلی ویژه شیعیان است؛ چارچوبی برای شیعیان به عنوان گروه مؤمن و پاسدارِ میراث حقیقی اسلام و شریعت و احکام قرآن.

چارچوب تفصیلی و خطوط تفصیلی این گروه ـ یعنی فرقه ناجیه ـ در روزگار چهار امام اول به گونه آشکار و مشخص به دست داده نشده بود؛ زیرا خط اصلی در روزگار ایشان این کار نبود، بلکه این بود که از کل اسلام به عنوان یک شریعت پشتیبانی کنند و روحیه معنوی جامعه اسلامی را احیا کنند؛ روحیه‌ای که در اثر آسیبی که (جریان) انحراف پس از درگذشت رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله شکل داده بود، نابود شد.

از همین روست که می‌بینیم صبغه شیعی ناب و آشکار در سخنان امامان علیهم‌السلام در مرحله دوم بسیار سریع تر نمود می‌یابد؛ یعنی سریع تر از آن چه که در سخنان ایشان در نقش نخست بروز می‌یافت .
اما در حقیقت، بر خلاف آن چه پژوهشگران ناآگاه از اصول این خانواده می‌پندارند، این به آن معنا نیست که جوهر تشیع به طور پلکانی شکل گرفته باشد. تشیع به‌طور تدریجی و پله‌ای شکل نگرفته است؛ زیرا این چیزی که در آخر به دست داده شد، همان چیزی است که در آغاز به دست داده شده بود، اما در سطحی ویژه و بسیار محدود. چیزی که امام باقر علیه‌السلام در سطح همگانی اعطا می‌کرد، همان چیزی است که ـ به استناد متون صحیح و ثابت ـ امیرمؤمنان علیه‌السلام ارائه می‌داد، اما در سطحی بسیار ویژه از گروه، در سطح سلمان و ابوذر و همانندان ایشان.
پس تشیع، همان تشیع است، اما برنامه‌ای که امامان علیهم‌السلام بر اساسش عمل می‌کرده‌اند، فراخورِ اقتضای اهداف اسلامی در هر مرحله، رویکرد کلی و ترکیب و شکل متفاوتی داشته است.
بنابراین امام باقر علیه‌السلام در حقیقت شبهِ آغازی برای نقش دوم است، یعنی نقش ایجاد چارچوب تفصیلی برای گروه نجات‌یافته…

سپس به نقش سوم می رسیم. در این مرحله دیگر شیعیان به سطحی رسیدند که آنان را به گرفتن زمام حکومت نزدیک می‌کرد. پایگاه‌های مردمی آنان به جایی رسید که خطر سیاسی بی‌چون‌وچرایی برای خلفا شکل می‌داد. به همین سبب از امام رضا علیه‌السلام به بعد تغییری بنیادین در رویکرد سیاسی خلفا به امامان علیهم‌السلام به وجود می‌آید.

امامان اهل بیت علیهم‌السلام؛ مرزبانان حریم اسلام، ص ٢۶٧.

برای آشنایی با نظریه بانک اسلامی باید بین دو رویکرد مختلف به صورت بنیادی تفاوت قائل شویم :
۱. رویکرد کسی که می‏خواهد بانکداری بدون ربا را در ضمن یک برنامه‌ریزی جامع برای جامعه اسلامی طراحی کند. یعنی پس از آن که زمام رهبری یک‌پارچه همه نهادهای جامعه اسلامی را به دست گرفت، نظریه‌ اسلامی‏اش برای بانک را به عنوان جزئی از نظریه کامل اسلامی برای همه جامعه مطرح کند.
۲. رویکرد کسی که قصد دارد برای تأسیس بانکی اسلامی به صورت مستقل از دیگر جنبه‏های جامعه طرح‌ریزی کند. یعنی قصد دارد در شرایطی چنین بانکی را ترسیم کند که وضعیت فاسد و چارچوب اجتماعی غیراسلامی جامعه ادامه دارد و دیگر نهادهای ربوی اعم از بانک و غیربانک به‌جای خود باقی هستند و روح و مضمون نظام سرمایه‏داری در زندگی اقتصادی، فکری و اخلاقی مردم کاملاً جاری است.
این دو رویکرد اختلاف اساسی با هم دارند؛ زیرا در سطح رویکرد دوم ، عادتاً در فرآیند برپایی الگوی اسلامی بانک ، صرفاً به حل تناقض اول بین بانک سرمایه‏داری و بانک اسلامی بسنده می‌شود؛ یعنی تناقض بانک سرمایه‌داری با احکام شریعت اسلامی و قانون مدنی در فقه اسلامی؛ ازاین رو همه تلاش‌ها تنها صرف این می‏شود که ساختاری از نظام بانک‌داری شکل بگیرد که بر اساس قرضِ ربوی نباشد و در عین حال ساختاری ارائه شود که با زندگی و حرکت در ضمن چارچوب غیراسلامی جامعه و زمینه‏های عقایدی آن تناسب داشته باشد و بتواند پس از برپایی، پا‌به‌پای بانک‏های دیگر که فعالیت‏های ربوی دارند، به حرکت خود ادامه دهد.
بی‌شک در چارچوب چنین رویکرد محدودی نمی‏توان تناقض دوم یعنی تناقض بانک اسلامی با نظام سرمایه ‏داری را نیز حل کرد و نمی‏توان بین نقش بانک و عملکرد آن و بین اصولی که مکتب اقتصادی اسلام بر پایه آن استوار است ، وفق داد یا روح کلی این مکتب اقتصادی را در واقعیت بانک بدون ربا، پیاده نمود؛ حتی تحریم ربا را `{`نیز نمی‌توان به شکل واقعی پیاده ساخت`}`؛ زیرا اگرچه تحریم ربا در بانک بدون ربا یی که در کشور یا جامعه غیراسلامی تأسیس می شود، به ساختاری قانونی درمی‌آید، اما هرگز با همان روح و مضمون مکتبی خود در ساختار این بانک محقق نمی‌شود.
توضیح آن که رفع تناقض اول به‌تنهایی چیزی جز رهایی از یک ساختار قانونی غیرشرعی نیست و رهایی از چنین قانونی ـ مانند معاملات ربوی ـ نمی تواند همه نتایج حقیقی خود را به ثمر برساند و همه اهداف آن مکتب اقتصادی که این نوع تعامل را تحریم کرده محقق کند، مگر این که این تغییر به پس‌زمینه‌های این قانون نیز سرایت کرده و مضمون کلی آن را ریشه کن کند و نیز اقتصاد اسلامی به صورت کامل تمامی ابعاد زندگی را فرابگیرد ، تا به حکم پیوستگی ارگانیک اجزاء آن ، اهداف و دستاوردهای موردنظر ، محقق شود ؛ زیرا نظام اسلامی یک کل است که اجزاء آن با یکدیگر مرتبط هستند و اجرای هر جزء، امکان موفقیت اجرای جزء دیگر را فراهم و به اجرای نقش اسلامی مقرر آن کمک می‏کند.

اما در سطح رویکرد اول ازآنجاکه منظور، تأسیس بانکی اسلامی در جامعه‏ای اسلامی است ـ نه بانکی اسلامی در جامعه‏ای غیر اسلامی ـ در این صورت تنها رهایی از تناقض اول کافی نیست ، بلکه بایستی هر دو تناقض بین بانک سرمایه‏داری و بانک اسلامی حل شود تا از این رهگذر به بانک حقیقی اسلامی دست یابیم که بخش اصلی در طرح کامل اقتصاد جامعه اسلامی را شکل دهد، نه اینکه صرفاً وصله‌پینه کردن همان بانک سرمایه‏داری باشد.

اسلام راهبر زندگی، مبانی کلی بانک در جامعه اسلامی، ص٢٣٩.

به عقیده من، وجود یک نقش مشترک که همه امامان علیهم‌السلام به آن پرداخته‌اند تنها یک فرض نیست که ما برای اثبات آن در پی توجیه‌های تاریخی باشیم، بلکه این امری است که عقیده و اندیشه امامت به خودی خود آن را لازم می‌سازد؛ چون مسئولیت‌ها و شروط امامت در همه امامان امری یکسان است. پس هر چقدر هم نمودهای ظاهری‌اش به سبب شرایط و ملزومات گوناگون باشد، باید در رفتارها و نقش‌های امامان علیهم‌السلام بازتابی واحد یابد. بنابراین امامان علیهم‌السلام باید مجموعه واحدی با اجزای به‌هم‌پیوسته بسازند که هر جزء از آن مجموعه واحد، نقش جزء دیگر را پی گیرد و آن را کامل کند.

امامان اهل بیت علیهم‌السلام؛ مرزبانان حریم اسلام، ص ۱۲۲.

رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله علی علیه‌السلام را پس از خود فقط به‌عنوان مرجع اعلی در عرصه اجتماعی منصوب نفرمود، بلکه او را به‌عنوان عالی‌ترین مرجع هم در عرصه اجتماعی و هم در زمینه علمی منصوب کرد…
پس از وفات پیامبر اعظم صلی‌الله‌علیه‌وآله تلاش‌هایی صورت گرفت که جایگزینی برای امام علی و اهل بیت پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله در مرجعیت فکری و تشریعی ایجاد شود و اقداماتی انجام شد که می‌خواست کل صحابه را ـ بدون هیچ فرقی میان علی و سایرین ـ به‌عنوان این جایگزین تعیین کند، اما علی‌رغم همه این تلاش‌ها حقیقت روشن ماند و نیاز به مرجعیت علی به‌عنوان منبعی که پیامبر فقط او ـ و نه دیگران ـ را برای این منصب تعیین فرمود و همه شرایط و الزامات این مرجعیت را داشت، به قوت خود باقی ماند و نیاز همگان به او و بی‌نیازی او از همگان، خود دلیلی بود بر آن‌که این او است که استمرار حقیقی پیامبر کریم صلی‌الله‌علیه‌وآله در امامت بر همگان و رهبری در همه سطوح است.

بارقه‌ها، ص ۵۴۵.

استخلاف، رابطه ‌اجتماعی از دیدگاه قرآن کریم است که وقتی آن را تجزیه و تحلیل می‌کنیم، می‌بینیم چهار طرف دارد؛ زیرا استخلاف، جانشین‌گذار را نیز فرض می‌کند؛ یعنی در استخلاف، ‌وجود تعیین‌کننده جانشین، خود جانشین و چیزی یا محلی که جانشینی در آن و بر آن صورت گرفته است (مستخلِف، مستخلَف و مستخلَف علیه) فرض اساسی است. پس در اینجا علاوه‌بر انسان، هم‌نوع انسان و طبیعت، طرف چهارمی هم در ماهیت و واقعیت رابطه استخلاف وجود دارد که همان مستخلِف است؛ زیرا استخلاف بدون وجود کسی که جانشین برای خود تعیین می‌کند، معنا ندارد. او خداوند متعال است. در این ساختار مستخلِف (تعیین‌کننده جانشین) خدا است. مستخلَف (جانشین) انسان‌ها یا به تعبیر دیگر، انسانیت به عنوان کل جامعه بشری هستند و مستخلَف علیه (محل جانشینی) نیز زمین و هرچه و یا هرکه در آن است، می‌باشد.
پس رابطه اجتماعی در ساختار استخلاف دارای چهار طرف است. این ساختار به دیدگاهی ویژه نسبت به هستی و حیات، مربوط می‌شود که معتقد است: هستی و زندگی، هیچ صاحب اختیار، مالک و معبودی جز خداوند سبحان ندارند و نقش انسان در زندگی، نقش جانشینی و امانت‌داری است و هر رابطه‌ای که بین انسان و طبیعت برقرار شود، در اصل و جوهر خود رابطه‌ای مالکانه بین مالک و مملوک، به‌شمار نمی‌رود، بلکه این رابطه در حقیقت، نسبت بین امانت‌دار و امانت داده شده است. همچنین هر رابطه‌ای که بین انسان و سایر انسان‌ها، با هر جایگاه اجتماعی که دو طرف رابطه داشته باشند، برقرار شود، نه رابطه سیادت، الوهیت یا مالکیت، که رابطه استخلاف و هم‌کنشی (تأثیر متقابل) است، و هر یک از دو طرف این رابطه نیز فقط متناسب با مقدار انجام وظایف این خلافت، بر دیگری تأثیر می‌گذارد.
بنابراین ساختار اجتماعی چهارگانه‌‌ای که قرآن مجید به‌نام استخلاف ترسیم می‌کند، با این دیدگاه خاص نسبت به زندگی و هستی پیوند دارد.

پژوهش‌های قرآنی، ص ۱۲۴.

حالت اتصال و ارتباط با خداوند افزون بر این‌که یک کمال برای انسان است، به‌خودی‌خود یک نیرو و انرژی برای موفقیت در مسیر کار هم هست؛ زیرا این اتصال پایه اخلاق انسان عامل را تشکیل می‌دهد. اخلاق انسان عامل فقط زمانی ممکن است در انسان ایجاد شود که انسان به‌طور تفصیلی در حالت اتصال با خداوند متعال زندگی کند.
همچنین این حالت اتصال و ارتباط با خداوند باعث می‌شود که انسان بتواند از خداوند چیزی بخواهد و توقع استجابت هم داشته باشد، اما کسی که در زمان رفاه خدا را فراموش کرده بود، خدا و دینش را رها کرده بود، خدا را با مصیبت دینش تنها گذاشته بود، خدا را با مشکلات دینش تنها رها کرده بود و اصلاً به خدا فکر نمی‌کرد و فقط و فقط به خودش می‌اندیشید، نه خدا؛ چنین انسانی ـ وقتی به مصیبتی مبتلا می‌شود ـ چگونه می‌تواند توقع داشته باشد که دستانش را به‌سوی آسمان دراز کند و خدا دعای او را مستجاب کند؟!
و واقعاً چرا خداوند متعال دعایش را مستجاب کند؟!
چرا به ندای زبانی گوش کند که به ذکر او مشغول نبوده است؟!
چرا به تمنای دستانی توجه کند که در راه اطاعت خدا کاری نکرده‌اند؟!
چرا به قلبی گوش کند که لحظه‌ای به عشق خدا نتپیده است؟!
ما نمی‌توانیم توقع استجابت دعا داشته باشیم، مگر این‌که در حال اتصال با خداوند متعال زیسته باشیم و همه هستی و توانایی‌هایمان را برای خداوند سبحان بسیج کرده باشیم، فقط در چنین زمانی است که می‌توانیم از خداوند متعال توقع امداد و یاری و حل مشکلات و مصائب را داشته باشیم.

بارقه‌ها، ص ۴۸۹.

این دسته‌های عزاداری خار چشم ستمگران است. همین هیئت‌ها و شعائر هستند که بذر محبت حسین علیه السلام و اسلام را در دل نسل‌های (مختلف) کاشته‌اند. باید با تمام توان برای حفظ این شعائر تلاش کنیم، هرچند برخی از آن‌ها نیازمند ترمیم و اصلاح هستند.

السیره والمسیره فی حقائق ووثائق، ج٣، ص٣٢۵.