گزیده‌ها

حوزه به‌حکمِ ماهیت وجودی‌اش و میراث‌داری وظایف انبیا و امامان، مسئول بیان و تبلیغ و حفظ دین است؛ یعنی حوزه موظف است که اولاً مفاهیم و معارف اسلام در همۀ عرصه‌ها را بیان کند و ثانیاً این مفاهیم را نشر داده و تبیین نماید و از این مفاهیم دفاع فکری کند و آنها را در عرصۀ نظری صیانت کند و ثالثاً با تبلیغ و دعوتگری، در عمل و واقع از اسلام دفاع و آن را حفظ کند. مجموعۀ این سه محور، مأموریت اصلی حوزه در میان امت است.

محور اول: تبیین نظری
منظور از تبلیغ مفاهیم اسلام، بیان همۀ معارف و جنبه‌های تشریعی اسلام است که باید براساس فراگیری و شمول اسلام نسبت به همۀ عرصه‌های زندگی تبیین شود و در این راستا تنها به برخی از بخش‌ها اکتفا نگردد؛ بلکه اسلام به‌عنوان نظامی جامع و دربردارندۀ همۀ عرصه‌های زندگی مطرح شود.

محور دوم: دفاع نظری
هدف از محور دوم این است که ما تنها به بیان این طرح اکتفا نکنیم، بلکه از این احکام و مفاهیم به‌صورت فکری و نظری دفاع کنیم و شبهات موجود درباره آنها را پاسخ دهیم و آنها را با سایر اندیشه‌ها و طرح‌ها مقایسه کرده، به مسلمانان نشان دهیم که اسلام تنها راهی است که در جامعۀ اسلامی زندگی واقعی را برای انسان فراهم می‌کند.

محور سوم: دفاع عملی
محور سوم، محور دفاع عملی از اسلام در واقعیت است. دو محور پیشین به‌تنهایی کافی نیستند؛ زیرا اگر فرض کنیم که حوزه بتواند اندیشۀ اسلامی را طرح و از آن در ساحت فکر و نظر دفاع کند، باز هم این به‌تنهایی کافی نیست؛ زیرا حفظ اسلام به‌معنای حفظ وجود آن در خارج و حفظ آن به‌عنوان یک سلوک و فکر در عالم واقع است؛ چراکه اسلام دو معنا دارد :
یکی صرف اندیشه‌های موجود در قرآن و روایات است که این معنا از اسلام با محور اول و دوم حفظ می‌شود.
دیگری همان نمازِ نمازگزار، روزۀ روزه‌دار، معاملۀ پاک بین دو معامله‌کننده، حکومتی پاسدار عدالت و امثال این است که حفظ این اسلام تنها با بیان احکام و دفاع نظری از آنها محقق نمی‌شود، بلکه باید در جهان واقع نیز از آن دفاع کرد.

حوزه و بایسته‌ها، ص۶٩-٧٠.

امام حسین(ع) می‌خواست همه مصیبت‌ها و ازخودگذشتگی‌ها و دردهایی را که ممکن است یکجا بر سر کسی فرود آید، یکجا بر خود جمع آورد؛ زیرا هر چقدر هم که منش شکست در مشروعیت این کار شک کند که کسی برای کشته شدن خروج کرده است، هرگز شک نخواهد کرد که این کار نفرت‌انگیزی که سپاهیان بنی‌امیه و سپاهیان کژرو با باقیماندگان نبوت کردند، براساس هیچ معیار و اعتباری کار درستی نبوده است.

امام حسین(ع) ناگزیر بود خون خود را، فرزندان و کودکان و زنان و ناموس خود را و همۀ اعتبارهای عاطفی و تمام اعتبارهای تاریخی را وارد کارزار کند، حتی آثاری را که از دورۀ رسول خدا(ص) به‌جا مانده بود، حتی عمامه را، حتی شمشیر را و … . ایشان عمامۀ رسول خدا(ص) را برگرفت و شمشیر رسول خدا(ص) را بربست. همه این انگیزش‌های تاریخی و عاطفی را وارد کارزار کرد؛ چنین کرد تا هر راه و روزنی را بر منش شکست ببندد تا مبادا این منش به صحنه آید و به گونه‌ای بر این کار نیز اعتراضی بگذارد. چنین کرد تا وجدان انسان مسلمان شکست خورده‌ای را که اراده اش نابود شده، تکان دهد.

امامان اهل‌بیت، ص۵٣٨.

امام حسین(ع) چند موضع عملی پیش رو داشت که می‌توانست هر یک از آن‌ها را اتخاذ کند؛ پس از این که معاویه به هلاکت رسید و با یزید بیعت شد و از ایشان خواسته شد تا با یزیدبن‌معاویه بیعت کند:

موضع نخست: با یزیدبن‌معاویه بیعت کند، همچنان که امیرمؤمنان(ع) با ابوبکر و عمر و عثمان بیعت کرد.

موضع دوم: بیعت یزیدبن‌معاویه را رد کند، اما در مکه یا مدینه بماند؛ در یکی از دو حریم: در حریم رسول خدا ـ یعنی در خانه و شهر ایشان ـ یا به مکه نقل مکان کند و آنجا در حریم خداوند متعال پناه گیرد تا قضای نافذ الهی سر رسد.

موضع سوم: به گوشه‌ای از جهان اسلام پناه برد. به یکی از سرزمین‌های جهان اسلام پناه برد، هم چنان که برادر ایشان محمدبن‌حنفیه به ایشان پیشنهاد داد و عرض کرد: به یمن بروید، یا به یکی دیگر از سرزمین‌های مسلمین. و در آن جا جمعیت و جامعه ای برای خود بسازد و از جامعه بزرگ‌تری که سرزمین‌های دیگر مسلمین را در بر می‌گرفت، جدا شود. تا وقتی توانست امارت خود را استوار سازد، بکوشد تا پیش رود و سرزمین‌های دیگر را به سرزمین خود پیوند دهد.

موضع چهارم: بیعت را رد کند و به‌پا خیزد و سوی کوفه رود تا نامه‌هایی را که از کوفیان رسیده بود، اجابت کند. سپس کشته شود و به شهادت برسد؛ به همان شیوه‌ای که روی داد.

امام حسین(ع) باید موضعی را برمی‌گزید که با آن این چهار دسته از امت اسلام را [که پیش‌تر گذشت] درمان کند. هیچ موضعی نمی توانست این‌همه را برآورده سازد جز موضع آخر.

امامان اهل‌بیت، ص۴۶٩.

امام حسین علیه‌السلام باید موضعی می‌گرفت که با آن، چند دسته از افراد امت را درمان کند:

دسته نخست، همان‌ها بودند که فرزدق در سخن خود به امام حسین(ع) درباره آنان گفت: «شمشیرهایشان علیه تو و دل هایشان با توست»؛ گرچه ایمان داشتند که اسلام در دستان بنی‌امیه نابود می‌شود، اما نمی‌توانستند به‌پا خیزند. آنان در کنار بنی‌امیه حرکت می‌کردند و شمشیر علیه امام حسین(ع) برمی‌گرفتند.

دسته دوم کسانی بودند که جان خود برایشان عزیز و اسلام برایشان خوار شده بود. این دسته یک تفاوت با دستۀ نخست داشت: دستۀ نخست بدبختی را احساس می‌کرد اما نمی‌توانست راه‌حلی بیندیشد؛ همچون انسانِ سیگاری که احساس می‌کند سیگار به او آسیب می‌رساند، اما نمی‌تواند آن را کنار بگذارد؛ اما دسته دوم همچون انسانی سیگاری بودند که نمی‌فهمد سیگار به او آسیب می رساند.

دسته سوم، ساده لوحانی بودند که فریب نقشه‌های اموی را می‌خوردند؛ افراد ناآگاه امت که اگر صحابه رسول خدا خاموش می‌ماندند و همگی در برابر تبدیل شدن خلافت به حکومت کسرایی و قیصری سکوت می‌کردند، نیرنگ بنی‌امیه می‌توانست آنان را فریب دهد.

دسته چهارم، کسانی بودند که از صحنۀ رویدادها در قلب دولت اسلامی دور بودند. درمان این دسته به مسئله کناره‌گیری امام حسن(ع) مربوط می‌شود. این انسان به طور آشکار چیزی مشخص درباره این کناره‌گیری نمی‌دانست: آیا اعترافی به شرعی بودن برنامه معاویه است؟ یا رفتاری است که ضرورت‌ها و شرایط عینی در زندگی امام حسن(ع) اقتضا می کند؟

امامان اهل‌بیت، ص۴٧٠_۴٧٢.

امام حسین(ع) تصمیم گرفت برای رویارویی با دسیسه‌های علیه شخصیت امت خروج کند. ایشان در این راه نمی‌کوشید تا سلطنت سیاسی بنی‌امیه را از بین ببرد. امام حسین(ع) احتمال می‌داد که موفق شود سلطنت سیاسی بنی‌امیه را از بین ببرد ـ براساس آنچه از روایات برمی‌آید ـ اما فقط به‌عنوان یک احتمال و نه بیشتر. اخبار عمومی برای ایشان آشکار می‌ساخت که کشته خواهد شد. همه شرایط عینی برای ایشان آشکار می‌ساخت که کشته می‌شود. چگونه ممکن بود ایشان بر سلطنت سیاسی بنی‌امیه غلبه کند حال آنکه میان امتی مرده می‌زیست؟

باید از میان این مردم آن‌ کس که بیش از همه از ستم و دست‌درازی به منافع شخصی‌اش به کنار بود، انتقام ستمدیدگان را می‌گرفت تا آن ستمدیدگان احساس کنند هدفی بزرگ‌تر از این حدود کوچک وجود دارد.

حسین(ع) در آن ستم فردی که هر مرد و زن مسلمان می‌دید، به‌سر نمی‌بُرد؛ زیرا حسین(ع) والاترین مقام را در میان مردم داشت و کسی را یارای تعدی به ایشان نبود و از ثروتمندترین و توانگرترینِ مردم بود. همۀ دنیا نزد حسین(ع) فراهم بود. همۀ مسلمانان با تمام تجلیل و تقدیس و تکریم حسین(ع) را در میان می‌گرفتند. ایشان نیازی به مقام و مال و تکریم نداشت. در هیچ‌یک از ستم‌های بنی‌امیه زندگی نمی‌کرد. خلفای بنی‌امیه با ایشان با مدارا و نرمی رفتار می‌کردند و از ایشان می‌ترسیدند و هراس داشتند.

اما با وجود همۀ اینها حسین(ع) به‌پا خاست و هیچ‌یک از آنانی که پشتشان از تازیانه سرخ بود، به‌پا نخاستند. ایشان به‌پا خاست تا آنانی که پشتشان از تازیانه سرخ بود، احساس کنند که باید به‌پا خیزند.

امامان اهل‌بیت، ص۴۵٨.

انقلاب علیه حکومت یا حاکم، بنیان موضع امام حسین(ع) برابر دشمنان اسلام در عصر ایشان بود.
این انقلاب علیه حکومت یا حاکم با مفهوم اسلامی درباره مراتب مخالفت با حاکم پیوند دارد و به حکم شرعی اسلام دراین‌باره مرتبط است که از یک حکومت تا حکومت دیگر و از وضعیت یک حاکم تا وضعیت حاکم دیگر متفاوت است.

امامان اهل‌بیت، ص۴۴١.

داستان سیدالشهدا(ع) و روند داستان سیدالشهدا(ع) صدها گواه بر این مرگ شگفت و اراده‌ای که امت از دست داد، دربر دارد.

سیدالشهدا(ع) عزم حرکت کرد. عزم سفر از مدینه به مکه کرد. سپس عزم سفر از مکه به عراق کرد. همه از هم پیشی می‌گرفتند و از هر سویی نزد ایشان می‌آمدند. عبدالله‌بن‌عباس نزد ایشان آمد، عبدالله‌بن‌جعفر نزد ایشان آمد، عبدالله‌بن‌عمر نزد ایشان آمد، زنان بنی‌هاشم نزد ایشان آمدند، عبدالله‌بن‌زبیر نزد ایشان آمد، کسان مختلفی از طبقه‌های مختلف نزد ایشان آمدند و به ایشان عرض می‌کردند: شما را به خدا از ریخته شدن خون خود بپرهیزید، خروج مکنید که کشته می‌شوید. کشته شدن چنان امر هولناک و ترسناک و هراس‌انگیزی شده بود که اندیشیدن درباره آن ممکن نبود ….

سپس عبدالله‌بن‌جعفر نزد امام حسین(ع) آمد. برای چه آمد؟ با امان‌نامه‌ای از والی یزید بر مکه آمد. او برای امام حسین(ع) امان‌نامه‌ای آورد که در آن والی یزید بر مکه برای امام حسین(ع) مصونیت را ضمانت کرده بود. به او گفت: پس چرا می‌خواهی خروج کنی مادامی که اینجا در امان هستی؟ چرا می‌خواهی سفر کنی؟!

هر فرد [در آن دوره] دیگر به هیچ‌چیز نمی‌اندیشید جز اینکه در امان باشد، خونش در امان باشد و دارایی محدودش در امان باشد. دیگر به چه‌چیز کاری داشت؟! با امت چه کار داشت؟! با اسلام؟! با اهداف بزرگ؟! با کارهای بزرگ؟! مادامی که خودش در امان بود و در امنیت آن سلاطین و سرکشان و ستم پیشگان به‌سر می‌بُرد!

امامان اهل‌بیت، ص۴۵۵_۴۵۶.

عقوبت دنیایی به ستمکاران جامعه اختصاص ندارد؛ بلکه همه افراد جامعه را با خصوصیات و عملکردهای مختلف شامل می‌‌‌شود.

زمانی که بنی‌‌‌اسرائیل در نتیجه ظلم، سرکشی و نافرمانی‌‌‌شان به سرگردانی در بیابان دچار شدند، این عقوبت تنها به ستمکاران اختصاص نیافت؛ بلکه شامل حال حضرت موسی(ع) نیز شد که پاک‌‌‌ترین و شجاع‌‌‌ترین آنها در مبارزه با ستمکاران و طاغوت‌‌‌ها بود. شامل حال او هم شد؛ زیرا او هم از آن امتی بود که هلاکت نصیبشان شد. در نتیجه ستم و سرکشی آن قوم، همگی چهل سال سرگردان شدند و این سرگردانی، موسی(ع) را نیز دربرگرفت.

زمانی که در نتیجۀ انحراف مسلمانان، بلا و عذاب بر آنان واقع شد، یزید‌‌‌‌‌‌بن‌‌‌معاویه به حکومت رسید و با مال و جان و آبرو و عقاید ایشان هر چه خواست کرد. این بلا تنها به ستمکاران جامعه اسلامی اختصاص نیافت؛ امام حسین(ع) را نیز دربرگرفت و آن امام معصوم که پاک‌‌‌ترین، عادل‌‌‌ترین و بهترین آنها بود همراه با یاران و اهل‌‌‌بیتش به فجیع‌‌‌ترین شکل به شهادت رسید.

اینها همه، منطق سنت تاریخ است. هنگامی که براساس سنت تاریخ، در این دنیا بر جامعه‌‌‌ای عذاب نازل شود، تنها به ستمکاران آن جامعه اختصاص ندارد. به همین دلیل قرآن کریم می‌‌‌فرماید: «وَ اتَّقُوا فِتْنَةً لا تُصيبَنَّ الَّذينَ ظَلَمُوا مِنْكُمْ خَاصَّةً وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللهَ شَديدُ الْعِقابِ» (از فتنه‌‌‌ای که فقط به ستمکاران اختصاص ندارد، پرهیز کنید و بدانید که همانا خداوند سخت مجازات کننده است).

سنت‌های الهی در قرآن کریم، ص۶١_۶٢.

مى‏‌توان ارزش‏‌هاى اخلاقی‌دينى‌‏اى كه طى شرايط عقب‏‌ماندگى چهره‌‏اى منفى گرفته، تصحيح و آنها را از چهرۀ منفى به چهرۀ مثبت شايستۀ اسلامى تبديل نمود. به‌عنوان مثال صبر، يک ارزش بزرگ اخلاق اسلامى است؛ اما همين ارزش، در نتيجۀ شرايط عقب‌‏ماندگى جهان اسلام، چهره‌‏اى منفى به خود گرفته است؛ زيرا صبر در اين شرايط به‌معناى خوارى و تحمل ناگوارى‌‏ها با روحيۀ بى‌‏تفاوتى و عدم تعامل با موضوعات مهم امت اسلام و دغدغه‌‏هاى بزرگ آن، تبديل شده است.

با اين وضعيت تا امت اسلام دركش را از صبر تغيير ندهد و باور نكند كه صبر، عبارت است از شكيبايى در انجام وظيفه و تحمل سختى‌‏ها در راه مقاومت در برابر ظلم و سركشى و صرف‌نظركردن از دغدغه‏‌هاى كوچک برای دغدغه‌‏هاى بزرگ، هرگز نخواهد توانست جنبشى فراگير را در حياتش محقق سازد: «أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ وَ لَمَّا يَعْلَمِ اللَّهُ الَّذِينَ جاهَدُوا مِنْكُمْ وَ يَعْلَمَ الصَّابِرِينَ» (آيا پنداشتيد كه داخل بهشت مى‏‌شويد، بى‏‌آنكه خداوند جهادگران و شكيبايان شما را معلوم بدارد؟).

هيچ مكتب اجتماعى به‌جز خود اسلام قادر نخواهد بود صبر را به خاستگاه راستين خود بازگرداند و امتى صابر را با مفهوم درست اسلامى آن پايه‌‏گذارى كند.

اسلام راهبر زندگی، ص٢٢۵.

وقتی گرايش‌ها از مصلحت عمومی به مصلحت شخصی تغيير جهت پيدا می‌كند، هركس كه در فضايی آكنده از اين گرايش زندگی می‌كند، مجبور می‌شود كه فقط به خودش و دفاع از خودش و حفظ خودش فكر كند و اين‌چنين می‌شود كه هشتاد درصد از توان و امكاناتمان را در درگيری‌های داخلی و درون‌گروهی هزينه می‌كنيم؛ درحالی‌كه اگر به اخلاق انسان عامل متخلق بوديم و به ديگر سخن، اخلاق فداكردن مصلحت شخصی برای مصلحت عمومی در وجودمان بود، می‌توانستيم اين هشتاد درصدی را كه در درگيری‌های داخلی صرف می‌شود، در راه خدا به‌كار بيندازيم؛ برای حمايت از كل مجموعه و برای تثبيت و تقويت و رشد كل اين مجموعه، به‌كار بگيريم. با اين كار خودمان هم بهره می‌برديم، اگر عقلمان را به‌كار می‌انداختيم، می‌ديديم- حتی براساس معيارهای دنيايی و زودگذر- بیشتر بهره می‌بردیم.

بارقه‌ها، ص۴۹۳.