بهعنوان نخستین سؤال، از چگونگی آشنایی خودتان با شهید آیتالله سید محمدباقر صدر و منش علمی و اندیشههای آن بزرگوار بفرمایید.
آشنایی من با ایشان کاملاً به دور از عواطف و احساسات بود. این واقعیت وجودی شهید صدر بود که مرا جذب ایشان کرد. من در خدمت استاد بزرگوار و معروف حوزهی نجف، مرحوم آیتالله آشیخ مجتبی لنکرانی که استاد مبرز سطح عالی بود، مشغول درس کفایه بودم. یکی از رفقای لبنانی و بسیار صمیمیام از من درخواست کرد کفایه را نزد استاد دیگری که دارای خصوصیات ویژه و فوقالعادهای است، بخوانیم. من به او گفتم که استاد بسیار خوبی در کفایه دارم و تمایلی به تغییر استاد ندارم. اصرار و الحاح آقای موسوی و توضیحات وی در خصوص ویژگیهای این استاد، که بهمنظور ترغیب من صورت میگرفت، همچنان با مقاومت بنده مواجه میشد و در نهایت، آقای موسوی گفت که مسئله از این قرار است که من قبلاً از این آقا درس کفایه خواستهام و پس از مدتی درس را رها کردهام. به همین دلیل، اکنون مجدداً نمیتوانم خودم از ایشان درخواست کنم. آقای موسوی از من خواهش کرد که به اتفاق هم، درس کفایه را از ایشان درخواست کنیم، ولی من پس از مدتی درس را رها کنم! بهخاطر رفاقتی که با آقای موسوی داشتم، با نظرش موافقت کردم و با این تصمیم به خدمت مرحوم شهید صدر حاضر شدیم و تقاضای درس کردیم. نکتهی جالب توجه برای من این است که در ابتدا با این نیت و تصمیم به نزد ایشان رفتم که شاگرد نباشم و درس را استمرار ندهم، اما در همان جلسهی اول که مبحثی مربوط به جلد دوم کفایه بود، آنچنان مجذوب و شیفتهی این شهید بزرگوار شدم که به تعبیری، تمام اساتید خودم را که بسیار بزرگوار هم بودند، فراموش کردم و دیگر بههیچوجه به این فکر نیفتادم که ترجیح با کدام درس است؟ درس آقای لنکرانی یا درس آقای صدر؟ این شروع ارتباط من با این شهید بزرگوار بود. البته ما پس از اینکه مقداری از کفایه را خدمت ایشان خواندیم، از ایشان تقاضای درس خارج کردیم و بنده به اتفاق آیتالله سید محمدباقر حکیم و برخی از برادران دیگر، درس خارج را شروع کردیم.
خصوصیات اخلاقی و فردی شهید صدر چگونه بود؟
آنچه من در این خصوص میگویم، بهاندازهی درک و شناخت خودم از دریای بیکران شخصیت ایشان است، نه آنکه بیانی از واقعیت افکار ایشان باشد.
اولین مطلبی که باید مدنظر داشت، نبوغ ایشان است. نابغه را نمیتوان با غیرنابغه مقایسه کرد. شهید صدر با نبوغی که داشتند، به هر میدانی که وارد شدند، نوآوری کردند، تأسیس کردند، تکمیل کردند و نیازهای زمینمانده را پاسخ دادند. اگر بخواهیم از نظر کمّی بررسی کنیم، بیشترین کار ایشان در فقه و اصول بوده است، اما ابداعاتی نیز در فلسفه دارند که برای حل برخی از مسائل و معماهای لاینحل، بسیار بااهمیت و راهگشاست. متأسفانه نظرات فلسفی ایشان انعکاس پیدا نکرده است، بهجز مقداری اندک در کتاب «فلسفتنا» و برخی کتب دیگر. در علم کلام هم منهج جدیدی داشتند. دربارهی کتاب «الاسسالمنطقیه» ی شهید صدر، میتوانم تأکید کنم که این کتاب هنوز نهتنها در دنیای غرب، بلکه حتی در حوزههای علمیه هم ناشناخته باقی مانده است.
و اما اخلاق و کیفیت برخورد ایشان با شاگردها، مسئلهای است بسیار مفصل که از توان یک گفتوگوی مختصر خارج است. تنها به نکاتی بهصورت گذرا اشاره میکنم. نکتهی اول اینکه شهید صدر سراپا محبت بودند. محبت غیرقابل وصف ایشان به همهی افراد و طبقات مختلف مردم، یک واقعیت در وجود ایشان بود، نه موضوعی تصنعی و ساختگی. دومین خصلت شهید صدر، تواضع بود. این ویژگی جزء ذات ایشان بود و اینطور نبود که تصنعی باشد. به یک کارگر و حتی به یک بچه آنقدر احترام میگذاشتند که حدواندازه نداشت. این تواضع آنقدر زیاد بود که ما معمولاً به بخشی از تواضعهای ایشان انتقاد داشتیم. ما در عین حالی که خیلی به ایشان نزدیک بودیم، متأسفانه آن روح بزرگ را درک نمیکردیم. فلذا در مواردی انتقاد هم میکردیم. در ویژگیهای مختلف اخلاقی واقعاً نمونهی خارقالعادهای بودند. انسان هیچگاه احساس نمیکرد که شهید صدر خود را نابغه تلقی کرده باشد و در نعمتهای خدادادی، خود را برتر از دیگران ببیند. ما این خصوصیات اخلاقی را در امام راحل هم میدیدیم که واقعاً این افراد در اینگونه موارد، عادی نبودند.
تحلیل شهید صدر از جریان زندگانی ائمهی اطهار علیهمالسلام چه بود؟ آیا نظریهی جدیدی داشتند؟
همانطور که میدانید، ائمه علیهمالسلام دورههای مختلفی داشتهاند. امیرمؤمنان علی علیهالسلام در زمان پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم یک شجاع فداکار دیده میشود، در زمان خلفای ثلاثه یک صابر استخوان در گلو و در زمان خلافت خود، یک حاکم عادل که بر عدالت اصرار دارد. آیا ما سه تا امیرالمؤمنین داریم؟ امام حسن علیهالسلام در برخورد با معاویه صلح و امام حسین علیهالسلام در مقابل یزید قیام میکند. آیا این دو با هم تفاوت دارند؟ اگر متفاوت باشند، باید چه کرد با این فرمایش پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم که «الحسن و الحسین امامان قاما او قعدا». به این ترتیب مشخص میشود که ائمهی بزرگوار ما، جلوههای مختلفی دارند که گاهی حداقل به نظر عوام، تضادی در این جلوهها ملاحظه میشود. از سوی دیگر، علمای بزرگوار در طول تاریخ تشیع، اگرچه تحلیلها و تفسیرهای بسیار ارزندهای دربارهی دوران گوناگون ائمه علیهمالسلام بیان کردهاند، اما تحلیل واحد منسجمی که بیانگر همهی دورههای ائمه علیهمالسلام و منطبق بر کل مسائل اجتماعی و رویدادهای زمان آنها باشد، وجود ندارد. تحلیلی که بیان کند ائمه علیهمالسلام نور واحد بودند و همه یک خط و یک هدف داشتند، ندیدهایم. بهجز آنچه شهید صدر در ایام وفات ائمه علیهمالسلام در سخنرانیهای خود بیان میکردند. مطالب شهید صدر در این زمینه، نهتنها دارای ارزش تاریخی، تحلیلی و علمی است، بلکه برای مسائل گوناگون زمان ما آموزنده بوده و راهگشای زمانهای آینده هم خواهد بود.
اگر ممکن است، خلاصهای از این نظرات را بیان فرمایید.
قبل از پاسخ شما، مطلبی را یادآوری کنم و آن اینکه مجموعهای حاوی نُه سخنرانی شهید صدر تحت عنوان «اهلالبیت، تعدد ادوار و وحده هدف» چاپ شده است.
و اما پاسخ این سؤال، به اعتقاد شهید صدر، پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلم در مدت ۲۳ سال حکومت و رسالت، این امکان را نیافتند که جامعهای اسلامی ایجاد کنند که فرهنگ اسلامی بر آن حاکم باشد و نسلی تربیت شود که از نظر سلوک و اخلاق و رفتار براساس اسلام باشد، زیرا از این ۲۳ سال، سیزده سال را در مکه و در شرایط دشوار گذراندند و در دوران کمتر از ده سال مدینه هم بیشتر گرفتار جنگها و توطئههای منافقین و کفار بودند. به همین دلیل، پس از رحلت پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم، مردم از خط رسالت منحرف شدند، مگر افرادی معدود و انگشتشمار. شهید صدر با توجه به این شرایط، به تشریح و تبیین رفتار ائمه علیهمالسلام میپردازد.
به هر حال ایشان چهار مرحله را برای تاریخ اسلام ذکر میکنند که تازه در مرحلهی سوم، امام صادق علیهالسلام مذهب را پایهگذاری میکنند. در زمان امام صادق علیهالسلام، که بیش از یک قرن از پیدایش اسلام میگذرد، تازه دارد الفبای نماز خواندن و وضو گرفتن بیان میشود. ببینید چقدر گرفتاری ائمه علیهمالسلام زیاد بوده است. از اینجا مشخص میشود که چقدر کارها پیچیده است و در هر دورهای چه باید کرد. مرحلهی چهارم هم آمادگی برای غیبت است.
شهید صدر در موضوع اقتصاد از دو موضوع نیازهای ثابت و نیازهای متغیر نام میبرند، اگر ممکن است، این مسئله را بهطور مختصر توضیح دهید.
ایشان در کتاب «اقتصادنا» بحثی را مطرح میکنند که انسان، دو نوع نیاز دارد: یکی نیازهای ثابت و دیگری نیازهای متغیر. بهعنوان مثال، مسکن، ازدواج و بقای نسل از نیازهای ثابت بشر است. طبیعی است که شریعت اسلام هم باید احکامی داشته باشد که حدود و خصوصیات این دو نیاز را تنظیم کند. به این ترتیب، باید دو نوع حکم وجود داشته باشد. احکام ثابت و احکام متغیر. احکام ثابت همان است که در آن روایت معروف میفرماید: «حلال محمد صلیاللهعلیهوآلهوسلم حلال الی یومالقیامه و حرام محمد صلیاللهعلیهوآلهوسلم حرام الی یومالقیامه» و اما احکام متغیر، احکامی است که برای تأمین نیازهای متغیر انسان تشریع شده است. گفتم تشریع شده است. ممکن است سؤال کنید اگر متغیر است، پس چگونه تشریع شده است؟ در اینجا ایشان پاسخ میدهند که احکام متغیر را شارع مقدس در اختیار ولیفقیه قرار داده است و ولیفقیه در یک چارچوب مشخص، احکام متغیر را که برای تأمین نیازهای بشر است، صادر میکند. در اینجا باید دو مطلب را توضیح داد. یکی محدوده ولایتفقیه است و اینکه او در چه محدودهای حکم میدهد. البته حکم ولایی نه حکم فقهی. فرق است بین حکم فقهی که همان حکم ثابت است و حکم ولایی که برحسب شرایط زمان و مکان از ولیفقیه صادر میشود، نه از شارع مقدس. مطلب دوم اینکه ولیفقیه بر چه اساسی حکم میدهد؟ آیا صاحباختیار مطلق است یا چارچوبی برای او مشخص شده است؟
اما در مورد مطلب اول همانطور که میدانیم، احکام تکلیفی پنج حکم است: وجوب، حرمت، استحباب، کراهت و اباحه. وجوب و حرمت در حوزهی احکام ثابته جای میگیرند. ولیفقیه نمیتواند واجب را حرام یا حرام را واجب کند، مگر در موارد استثنایی که مصلحت جامعهی اسلامی حکم کند. مجال و میدان ولایت، آن سه حکم دیگر است. هر چیزی که مستحب است، هر چیزی که مکروه است و هر چیزی که مباح است، در اختیار ولیفقیه قرار دارد.
یعنی تنها استحباب را میتواند به کراهت تبدیل کند یا اینکه استحباب را به وجوب و حرمت هم میتواند تبدیل کند؟
هر سه حکم را میتواند به وجوب یا حرمت تبدیل کند. در حکم ولایی دیگر استحبابی در کار نیست، کراهت هم نیست، قطعاً وجوب و حرمت است. البته وجوب و حرمت ولایی، نه وجوب و حرمت فقهی. همانطور که قبلاً هم گفتم، در موارد نادر و استثنایی، به ولیفقیه اختیار داده میشود که در حوزهی احکام ثابته، یعنی وجوب و حرمت هم وارد شود.
مثلاً واجب را حرام یا مباح کند و همچنین حرام را واجب یا مباح کند.
این موارد در کجاست؟
این موارد در تزاحم است. حتماً میدانید که تزاحم غیر از تعارض است. تزاحم یعنی تضاد ملاکها. مثل اینکه حرمت و وجوب در یک جا جمع شوند. یا باید نماز را قطع کند که حرام است و غریق را از دریا نجات دهد که واجب است یا غریق را نجات ندهد که حرام است و نماز را ادامه دهد که واجب است. این تزاحم است. در اینجا طبعاً گفته میشود که در تزاحم، شخص باید به عقل خودش مراجعه کند و بهطور قطعی یا بهطور گمان ببیند در نظر شارع کدام مهمتر است، همان را انجام دهد. اکنون در جایی که حاکم شرعی وجود دارد و ولایتی در کار است، ولیامر میتواند حکم ولایی صادر کند و یکی از وجوب و حرمت را بر دیگری مقدم بدارد؛ یعنی واجب را بر حرام ترجیح دهد یا برعکس. این هم مجال دوم برای اعمال ولایت است.
بحث دوم این است که آیا حاکم و ولیامر به سلیقهی خود و ذوق خود میتواند اعمال ولایت و حکم صادر کند یا آنکه ضوابطی در کار است؟ باز شهید صدر در «اقتصادنا» میفرماید ضوابط کلی و هدفها و غرضهایی که مورد نظر شارع مقدس است، توسط خود شارع بیان شده است. به اعتقاد ایشان، ولیفقیه یعنی مجتهد و مجتهد کسی است که در حدود بشری مسلط بر خواستهای شرع مقدس است. ولیفقیه براساس آن خواستهای کلی، موظف است که احکام متغیر را صادر کند، اما از جانب خود نمیتواند حکمی صادر کند.