گزیده‌ها

جنبش فاطمی به یک معنا شکست خورد و به معنای دیگر پیروز شد…
پیروزی مبارزه فاطمه از این جهت بود که حقیقت را به نیرویی توانمند مجهز نمود و به توان جاودانگی آن در میدان کارزار مکتبی، توانی تازه افزود. او این پیروزی را به‌طور کلی در همه آن حرکت و به‌طور ویژه در گفت‌وگوی با صدیق و فاروق هنگام دیدار خاص آن دو تن با وی به ثبت رساند، آن گاه که به آن دو گفت: «آیا اگر سخنی از رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم برایتان نقل کنم، آن را صحیح می‌شمارید و به آن عمل می‌کنید؟» گفتند: «آری.» گفت: «به خداوند سوگندتان می‌دهم! آیا از رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم نشنیدید که فرمود: خشنودی فاطمه از خشنودی من و خشم او از خشم من است. پس هر که فاطمه را دوست بدارد، با من دوستی ورزیده و هر که او را خشنود سازد، مرا خشنود ساخته و هر که وی را به خشم آورد، مرا به خشم آورده است؟»۱ آن دو گفتند: «آری؛ این سخن را از رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم شنیده‌ایم.» فاطمه گفت: «پس خدا و فرشتگانش را گواه می‌گیرم که شما مرا خشمگین ساختید و خشنودم نکردید و هر گاه به دیدار رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم روم، نزد وی از شما دو تن گلایه خواهم نمود»۲.
این گفتار فاطمه نشان می‌دهد که وی تا چه میزان اهتمام داشت که اعتراض خود به آن دو طرف دعوا را تحکیم و تثبیت نماید و خشم و کینه‌اش را نسبت به آن دو آشکار سازد. هدف او از این اهتمام این بود که از این مبارزه به نتیجه‌ای دست یابد که ما در صدد بررسی آن و دستیابی به دیدگاهی خاص درباره آن نیستیم؛ زیرا این سخن از قلمرو عنوان این بحث بیرون است و نیز شأن خلیفه را برتر از آن می‌شمریم که با او وارد چنین مناقشاتی شویم. ما این سخن را فقط از آن روی می‌نگاریم که اندیشه‌های فاطمه علیها‌السلام و دیدگاه او را توضیح دهیم. او بر این باور بود که رهاوردش از این مبارزه، پیروزی قطعی با معیار عقیده و دین بود. مقصودم آن است که صدیق با خشمگین کردن فاطمه، سزاوار خشم خدا و رسولش شد و با آزار دادنش آن دو را آزرد؛ زیرا خدا و رسولش با خشم او به خشم می‌آیند و با رنجش وی رنجیده می‌شوند. این همان است که در سخن صحیح پیامبر به تصریح آمده است. بدین سان، روا نبود که وی خلیفه خدا و رسولش باشد؛ چرا که خداوند فرموده است:
«وَمَا کانَ لَکمْ أنْ تُؤْذُواْ رَسُولَ اللهِ وَلاَ أنْ تَنْکحُواْ أزْواجَهُ مِن بَعْدِهِ أبَداً إنَّ ذَلِکمْ کانَ عِندَ اللهِ عَظیماً؛ شما حق ندارید رسول خدا را برنجانید و مطلقاً نباید زنانش را پس از مرگ‏ او به نکاح خود درآورید؛ چرا که این نزد خدا همواره (گناهی‏) بزرگ است» (احزاب: ۵۳).
«إنَّ الَّذِین یؤْذُون اللهَ وَرَسُولهُ لَعَنَهُمُ اللهُ فِی الدُّنْیا وَالآخِرَهِ وَأعَدَّ لَهُمْ عَذَاباً مُهِیناً؛ همانا آنان که خدا و رسولش را بیازارند، خداوند در دنیا و آخرت لعنتشان کند و برای ایشان عذابی خوار کننده فراهم سازد» (احزاب: ۵۷).
«وَالَّذِینَ یؤْذُونَ رَسُولَ اللهِ لَهُم عَذابٌ ألِیمٌ؛ آنان که رسول خدا را بیازارند، ایشان را عذابی دردناک است» (توبه: ۶۱).
«یا أیها الَّذین آمنوا لاَ تَتَوَلَّواْ قَوْماً غَضِبَ اللهُ عَلَیهِمْ؛ ای ایمان آوردگان! سرپرستی مردمی که خداوند بر آنان خشم گرفته را بر خود نپذیرید» (ممتحنه: ۱۳).
«ومَنْ یحلِلْ عَلَیهِ غَضَبِی فَقَد هوی؛ هر که خشم من بر او فرود آید، در ورطه هلاکت افتاده است» (طه: ۸۱).

۱. صحیح بخاری، ج۵، ص۸۳، باب ۴۳، حدیث ۲۳۲.
۲. صحیح بخاری، ج۵، ص۵؛ و ج۶، ص۱۹۶.

در این لحظه حساس که او در آن، نقش سربازی مدافع را ایفا می‌نمود، چنان شبحی بود که ابر اندوهی تلخ بر آن نقش بسته بود. رنگ چهره‌اش زدوده شده؛ صورتش در هم رفته؛ قلبش به درد آمده؛ خاطرش اندوهگین شده؛ ستون‌ قامتش خمیده؛ پیکرش به ضعف گراییده؛ و جسمش آب شده بود. اما در اعماق جان و اندیشه‌ ژرفش پرتو شادی و درخشش آرامش حضور داشت. نه آن و نه این، به امید دستیابی به آرزویی شیرین یا اعتماد به رویایی لذتبخش و یا برای روی آوردن به رهاوردی نیک و قابل انتظار نبود؛ بلکه بارقه خشنودی از آن اندیشه و استقبال از آن انقلاب بود. از این رو، اطمینان به موفقیت در وجودش شکل گرفت؛ البته نه موفقیتی از آن جنس که پیش از این نفی کردیم، بلکه به گونه‌ای دیگر؛ چراکه گاهی ناکامی در دستیابی به آرزویی نزدیک، رسیدن به توفیقی بزرگ را در پی دارد. همین نیز رخ داد و ‌پس از او، امتی همه‌با‌هم این انقلاب توفنده را مقدس شمردند و بالاتر از آن، پایداری و دلیری در راه مقاومت را از آن وام گرفتند.

تحصیل‌کرده‌هاى غربى و غرب‌زدگان، زیاد این جملات را تکرار مى‌کنند که: اسلام یک «دین» است نه اقتصاد. اسلام عقیده است نه برنامه‌اى براى زندگى. اسلام رابطه بین انسان و خداى او را بیان مى‌کند و صلاحیت ندارد که بنیاد یک انقلاب اجتماعى در ایران قرار گیرد.
غافل از این‌که اسلام، انقلابى است که در آن، زندگى از عقیده و بُعد اجتماعى از امور معنوى، جدا نیست. ازاین‌رو اسلام همواره در طول تاریخ، انقلابى بى‌همتا بوده است؛ زیرا جوهر عقیده اسلامى، توحید است و اسلام با همین توحید، انسان را از بندگى غیر خدا آزاد مى‌کند: «لااله‌الاالله» و کلیه شکل‌هاى الوهیت ساختگى را در طول تاریخ کنار مى‌زند و به این وسیله انسان را از درون آزاد مى‌سازد. آن‌گاه به‌عنوان مولود طبیعى این آزادسازى، مقرر مى‌دارد که ثروت و اساساً هستى، مالکى جز خدا ندارد و این همان آزادسازى انسان از برون است. امام على (علیه السلام) این دو حقیقت را به هم پیوند داده چنین فرموده است: «العِباد عِباد الله وَالمَال، مَال الله»؛ بندگان، همه بندگان خدایند و اموال، همه از آنِ خداست.
بدین‌سان، اسلام تمامى بندهاى دروغین و موانع تاریخىِ پیشرفت انسان و حرکت شتابان و تکاپوی او به سوى خدا را درهم شکست. خواه این بندها و موانع، به صورت بت‌ها و امور ترسناک و به بند کشیدن انسان در برابر نیروهاى اسطوره‌اى باشد و خواه به صورت قدرت‌هایى که شالوده سیطره طاغوتی را – اعم از این‌که فرد باشد یا گروه و طبقه – در پهنه زمین بر علیه مردم بنیاد مى‌نهند و به این وسیله مانع رشد طبیعى آن‌ها مى‌شوند و در نتیجه رابطه تبعیت‏ و بندگى را بر آنان تحمیل مى‌نمایند.

اسلام، راهبر زندگى؛ مکتب اسلام؛ رسالت ما، ص ۴۶.

هر عرصه‌ای از زندگی را که ملاحظه کنیم، می‌بینیم که فعالیت در آن، شناخت مشخصی را می‌طلبد که چه‌بسا بخشی از این شناخت برای همه روشن و راحت باشد، اما بخش اعظم آن غیر واضح بوده و نیازمند تلاش علمی و تحمل سختی درس و بحث است… بر همین اساس، جوامع بشری نیز بدین‌صورت سامان یافته‌اند که در هر زمینه‌ای از معرفت و پژوهش، تعدادی از مردم تخصص پیدا می‌کنند و هر فرد در زمینه غیراختصاصی خویش به آنچه به طور بدیهی می‌داند بسنده کرده و درباره بیش از آن به متخصصین آن حوزه اعتماد می‌ورزد و مسئولیت تدبیر (مسائل) آن را به آنان وامی‌گذارد. این، در واقع نوعی تقسیم کار در میان مردم است که انسان‌ها به شکل فطری از دیرباز بر اساس آن عمل کرده‌اند.
اسلام نیز از این قاعده مستثنی نبود. بلکه بر همین شیوه که انسان در تمام عرصه‌های زندگی خویش در پیش گرفته، حرکت کرده و دو اصل اجتهاد و تقلید را بنیان نهاد. بر این اساس، اجتهاد همان تخصص در علوم شریعت، و تقلید اعتماد به متخصصان است. پس هر مکلفی که بخواهد از احکام شرعی آگاهی یابد، در درجه اول بر دانسته‌های بدیهی دینی کلی خود تکیه می‌کند، و برای دانستن بخشی از احکام دینی که به طور بدیهی قابل شناخت نیست، به مجتهد متخصص اعتماد می‌کند…
بنابراین تقلید یعنی سپردن مسئولیت، و از این رو تقلید نام‌گذاری شده است که مکلف، عمل خویش را مانند گردنبند (القِلادَه) (١) بر گردن مجتهدی که از او تقلید می‌کند، می‌اندازد و در واقع تقلید، تعبیری نمادین است از سپردن مسئولیت این عمل به مجتهد در مقابل خداوند سبحان. پس تقلید، تعصب و اعتقاد از سر جهل و بدون دلیل به آن‌چه دیگران عقیده دارند نیست.

(١) التقلید؛ قلّده القلاده: به گردن او گردن‌بند انداخت.

الفتاوی الواضحه (رساله عملیه شهید صدر)، ص ١٠٠.

مقصود از امت اسلامى، تنها گرد آمدن شمارى از مسلمانان نیست، بلکه امت اسلامى به این معنا است که این گروه از مسلمانان مسئولیت الهى خود را بر روى زمین به عهده بگیرند؛ چه‌اینکه امت اسلامى در بعد داخلى مسئولیت دارد که مردم را به کار پسندیده فرمان دهد و از کار ناپسند بازدارد؛ یعنى عقیده خود را به فرایندى سازنده تبدیل کند: «کُنْتُمْ خَیْرَ أُمَّهٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ تَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ وَ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ؛ شما بهترین امتى هستید که براى مردم پدیدار شده‌اید؛ (چراکه) به کار پسندیده فرمان می‌دهید، و از کار ناپسند بازمی‌دارید و به خدا ایمان دارید.» (١)
در قرآن کریم، ایمان به خداوند، پس از امر به معروف و نهى از منکر و به عنوان ویژگى سوم امت اسلامى قرار گرفته است تا تأکیدى باشد بر اینکه معناى حقیقى ایمان، عقیده بی‌روح در قلب نیست، بلکه ایمان شعله‌اى است که می‌فروزد و با فروغ خود بر دیگران پرتوافکنى می‌کند. از سوی دیگر، امت اسلامى به حکم اینکه امت وسط و گواه بر عالم است، در بُعد خارجى نسبت به همه جهان مسئولیت دارد: «وَ کَذلِکَ جَعَلْناکُمْ أُمَّهً وَسَطاً لِتَکُونُوا شُهَداءَ عَلَى النَّاسِ…؛ و بدین‌گونه شما را امتى میانه قرار دادیم تا بر مردم گواه باشید» (٢).
تا وقتى مسلمان در دو بعد داخلى و خارجى به مسئولیت‏هاى یاد شده عمل نکنند، امت اسلامى به معناى صحیح آن تحقق نمی‌یابد. و تا وقتى عقیده اسلامى جایگاه محورى خود را به مثابه پایه‌اى براى انجام این دو مسئولیت در همه ابعاد زندگى به‌دست نیاورد، نمی‌توان از حضور رسالت اسلامى به معناى صحیحش در واقعیت زندگى سخن گفت.

(۱) آل‌عمران: ١١٠.
(٢) بقره: ١۴٣.

اسلام، راهبر زندگى، ص٢١۶.

مبارزه پیامبران با ستم و بهره‏کشى برخلاف بسیارى از انقلاب‏هاى اجتماعى، رنگ طبقاتى به خود نگرفت؛ زیرا مبارزه پیامبران یک انقلاب انسانى و پیش از هر چیز دیگرى برای آزادسازى انسان از درون بود. بُعد انقلابی اجتماعی‌ این مبارزه صرفاً روبنای آن انقلاب درونى بود. تا جایى که پیامبر اعظم (صلى‌الله‌علیه‌و‌آله) انقلاب براى آزادسازى انسان از درون را «جهاد اکبر» و انقلاب براى آزادسازى‏ جهان‏ از برون‏ را «جهاد اصغر» نامید.

اسلام، راهبر زندگى، ص ۴۸.

در قرآن کریم و سنت صحیح، تشویق بسیار برای فراگیری قرآن، تدبر در معانی و نیز اندیشه در اهداف و مقاصد آن آمده است. خداوند متعال می‌فرماید: «أَفَلَا یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلَى قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا؛ آیا آن‌ها در قرآن تدبّر نمی‌کنند، یا بر دل‌هایشان قفل نهاده شده است؟!» (محمد: ۲۴). در این آیه شریف ادا نکردن حق قرآن از طریق بی‌توجهی و کوتاهی در تدبر در آن به شدت توبیخ شده است… .
این موضع اسلام، امری طبیعی است. اسلام با همه ابزارهای انگیزشی‌اش مسمانان را تشویق می‌کند تا در فراگیری قرآن و تدبر در آن بکوشند؛ زیرا قرآن دلیل جاویدان بر پیامبری، قانونی ثابت و آسمانی برای امت اسلامی در تمام عرصه‌های زندگی و کتابی هدایت‌گر برای بشریت است که جهان را از تاریکی‌ها به سوی نور راهنمایی می‌کند. این کتاب امتی را ساخت، به آن‌ باورهای دینی آموخت، نیرو و توانش بخشید، با مکارم اخلاقی رشدش داد و بزرگترین تمدنی را که بشریت تا به امروز شناخته است برایش بنا نهاد.

پژوهش‌های قرآنی، ص ۲۱۹.

«… وَإِن تَعُدّواْ نِعْمَتَ اللهِ لاَ تُحْصُوهَا إِنّ الإِنسَانَ لَظَلُومٌ کَفّارٌ؛ … و اگر خواهید که نعمت‌هایش را شماره کنید نتوانید، که آدمی ستمکار و کافر `{`نعمت`}` است».(۱)
این آیه شریفه پس از آن‌که موارد جانشینی انسان بر آن‌ها یعنی منابع ثروت جهان و نیروها و نعمت‌های فراوان آن را برمی‌شمرد، به دو نوع انحراف اشاره می‌کند: یکی ظلم و دیگری کفران نعمت.
مراد از ظلم، توزیع ناعادلانه و ناهمسانی در تهیه این نعمت‌ها برای افراد جامعه است و این ستمی است که برخی از افراد جامعه نسبت به برخی دیگر انجام می‌دهند. مراد از کفران نعمت، توقف و درنگ جامعه در بهره‌گیری از نیروهای خدادادی جهان و نعمت‌های مختلف آن و به تعبیری دیگر درنگ از نوآوری است که بایستی آن را در عین حال درنگ کردن در حرکت به سوی آن موجود مطلق یعنی خداوند متعال دانست و این ظلم جامعه به خود است.

(۱) ابراهیم: ۳۴.

اسلام راهبر زندگی، ص۴۰.

گرچه امام باقر علیه‌السلام اندیشه عموم را به چالش کشید و اندیشه مرجعیت اهل بیت علیهم‌السلام را به طور آشکار ارائه کرد و در سخت‌ترین مجالس از نظر سیاسی به آن تصریح کرد، اما ایشان و امامان بعدی در حالت های عادی نسبت به این مبنا شدیداً در تقیه بودند . من معتقدم که امامان علیهم‌السلام در برابر ذهنیت افکار عمومی بیشتر تقیه می‌کردند تا در برابر خلفای جور و ستم.
تقیه امامان علیهم‌السلام به آن درجه ای که در روایات می بینیم، به خاطر خلفای جور نبوده است . گمان نمی‌کنم همه آن تقیه کردن‌ها برای پرهیز از خطر خلفای جور بوده باشد . برای خلفای جور چه اهمیتی داشت که مثلاً فتوا در مسائل طهارت و نماز و روزه و مسائلی از این دست چنین یا چنان باشد، این‌ها مسایلی بود که به سرگرمی و خوشی و سیاست و تمایلات آنان که برایشان مهم بود، ارتباطی نداشت، آنان به این جنبه آن قدر توجه نداشته اند که سبب شود امام تا این حدی که از روایات برمی‌آید، تقیه کند …

امامان اهل بیت علیهم‌السلام، مرزبانان حریم اسلام، ص۵٩۵.