نویسنده: عباس سماواتی
مقدمه
پروردگار مهربان براى هدایت بشر و نجات وى از بیراههها، علاوه بر ارسال رسل و انزال کتب و هدایتهاى عقلى و فطرى، افرادى هدایت یافته و کامل شده را به عنوان نمونههاى عینى و عملى دستورات و الهامات الهى، به جامعه بشریت تقدیم میکند که در رأس آنها، خاتم پیامبران الهى حضرت محمدبن عبدالله (صلی الله علیه و آله و سلم) و آل پاک او و دیگر انبیا و اوصیا و اولیای الهى قرار دارند. در این میان، نقش علماى ربانى که متخلق به اخلاق الهى شدهاند نقش بسیار برجسته و کارآمدى است.
یکى از علماى برجسته و باکمال اسلام در سدههاى اخیر، شهید بزرگوار حضرت آیت الله العظمى سید محمد باقر صدر(قدس سره) میباشد که به پاس سلوک اخلاقى و آثار فکرى معظمله، همه وظیفه دارند هر چه بهتر با افکار، عقاید، نوآورىها و مکارم اخلاقى وى آشنا شده، در حد توان به نشر این ارزشهاى انسانى بپردازند.
البته بررسى سلوک اخلاقى بزرگانِ طریق هدایت و متخلقان به اخلاق الهى، کارى بس دشوار است، زیرا اولاً، براى درک لطایف رفتار و زوایاى وجودى یک انسان سالک و یک عالم ربانى، بایسته است مقدمات علمى و عملى زیادى را پیمود. ثانیاً، چنین علماى مخلص نه تنها به ترویج خود و آنچه مربوط به خود است نمیپردازند، بلکه سعى تمام در حفظ مکنونات ارزشمند درونى خود دارند؛ زیرا ارزش آن را در اخلاص با محبوب دلشان خداوند تبارک و تعالى میبینند (کما هو الحق). بنابراین چیز زیادى در معرض دید دیگران قرار نمیگیرد و آنچه به طور طبیعى نمودار میگردد قطرهای است از دریاى وجودى آنان. ثالثاً، این مهم بیشتر از عهده کسانى بر میآید که حشر و نشر چندین ساله با آن روحانى والامقام و آن شیردل پیروز صحنههاى علمى و جهادى داشتهاند.
اما این حقیر به جهت علاقه وافرى که به آن فرزانه ارجمند دارم با استمداد از درگاه الهى سعى خواهم کرد با توجه به آثار شاگردان برجسته و ملازمان نزدیک وى، قدمى کوچک در این باره بردارم به این امید که مورد قبول حق واقع گردد.
* * *
شهید آیت الله العظمى صدر(ره) دانشمند پرنبوغى بود که از جمله صفات او میتوان به دانشورى، کاردانى، ژرفاندیشى، خلاقیت، نکتهپردازى و جامعیت او اشاره کرد. او صدرالفضائل در بین همتایان و برجستهترین روحانى از جهت کمالات علمى و عملى در میان هم دورهایهاى خود بود.
«صدر» جهان اندیشه داراى شور عقلانى و شور ایمانى بود و زندگى طیبه داشت. او به خوبى میدانست که علم بدون تقوا رهزنى است. آن مرجع بزرگوار علاوه بر امتیاز و برجستگى خاص در مسائل فکرى و ژرفاندیشى همراه با نگاه همه جانبه به قوانین اسلام، به عنوان دین کامل و توانا در اداره صحیح زندگى بشر و تأمین سعادت ابدى وى، در کمالات و فضائل اخلاقى نیز ممتاز و نمونه بود و همه این کمالات اخلاقى را از راه بندگى خداوند و در سایه تربیت اسلامى از ابتداى دوران رشد و کمال به دست آورده بود.
به درستى پروردگار مهربان او را لایق دیده بود که فوقالعادگیهاى خاص به او عطا نموده و او را مجمع الفضائل قرار دهد.
آن مرجع مُصلح و مغز متفکر اسلامى با وجود جمع کردن کمالات علمى و عملى بسیارى درخود، خود، بیت خود و هر آنچه مربوط به خود است را ندید و از این حجابهاى عالِم سوز عالَم سوز نجات یافت و همیشه حاضر بود تمام هستى خود را در راه معبود فدا کند و بارها این را اعلام نمود. او دراوج محبوبیت مردمى، راه شهادت را برگزید.
غلام همت آنم که زیر چرخ کبود ز هر چه رنگ تعلق پذیرد آزاد است
چه بسیارند کسانى که از تعلقات بسیط ابتدایى میرهند اما به دست خو د و سرمست از تبحر خود در اصطلاحات و علوم رایج، تعلقات پیچیده کورکنندهای براى خود بنیان مینهند و به فرموده امام امت، خمینى بزرگ، هیچ راهى براى نجات آنان و هیچ امیدى براى بازگشت آنان نیست.[۱]
همین مکارم اخلاقى و مهمتر از همه، نفى علایق نفسانى باعث شد که شهید صدر بین جهاد و اجتهاد جمع کند و به خوبى از عهده هر دو برآید.
او مصلحى بزرگ بود که هم دردها را میشناخت و هم با استنباط صحیح احکام همیشه سعادتبخش اسلام از متون و منابع غنى آن، داروى هر دردى را به خوبى میدانست، اما صد افسوس که به نداى احیاگرانه و نجاتبخش این مصلح اندیشه پرداز، پاسخى مناسب و در خور شأن وى به ویژه از سوى بزرگان سنتى حوزهها داده نشد و به سان مولایش امیرالمؤمنین على (علیه السلام) چه بسا با دعاى خود، سفر به کوى دوستان حقیقىاش اولیای الهى را از خداوند خواست و خداوند او را با فضیلت شهادت وارد محفل پررونق آنان گرداند.
آن مرد دین و فرزانه بشرى انسى ویژه با قرآن داشت و با تطهیر جانش به حقایقى از قرآن رسیده بود «لا یَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُونَ»[۲] و با بیانى مشفقانه آن را در اختیار تشنگان حقیقت، شاگردان مکتب امام صادق (علیه السلام) و هر انسان آزاده دیگرى قرار میداد و در پیاده کردن احکام و دستورات نورانى قرآن در جامعه، نقش والایى داشت.
وى داراى مدارج عالى علمى و جاذبه قلبى بود و با وصل شدن به منبع حکمت و ارتباط معنوى محبتآمیز با شاگردان و پیروان خود، حکمت را به دیگران منتقل مینمود.
شهید صدر شخصیتى چند بُعدى داشت، یک فرد نبود بلکه با صیقل دادن درون خود، آیینه تمام نماى مکتب نجاتبخش اسلام ناب محمدى (صلی الله علیه و آله) و مذهب اهل بیت رسول الله (صلی الله علیه و آله ) بود و به تحقیق میتوان گفت او یک امت بود و رژیم جنایتکار عراق با به شهادت رساندن او یک امت را به مسْلخ برد و از کار انداخت؛ زیرا امت بیروح و اراده، دیگر چیزى نیست جز ابزار دست شرورترین افراد بشر و نامردترین حکام تاریخ.
خدا میداند چقدر سنگین است گناه افرادى که در برابر کشته شدن حسین و زینب زمان، سکوت کردند و با اینکه میتوانستند، هیچ اقدامى نکردند. چنین مردمانی چقدر باید فدایى بدهند و ذلیل و خوار شوند تا توبه آنان از این سکوت بسیار سنگین، پذیرفته شود و روح الهى دوباره به آنها دمیده شده، از وضع اسفبار و دردناک «خَسِرَ الدُّنْیا وَ الْآخِرَهَ»[۳] کنونى نجات یابند. [۴]
آن عالم شهید یکى از مصادیق آیه شریفه «وَ جَعَلَنی مُبارَکاً أَیْنَ ما کُنْتُ»[۵] بود. او پیوند عمیقى با امام خمینى بنیانگذار جمهورى اسلامى ایران داشت و این پیوند بر اساس ارزیابى ویژه از امام استوار بود. لذا با تمام وجود حاضر به همکارى و فداکارى در راه آرمانهاى بلند امام خمینى بود و دستخط شریف وى[۶] به شاگردانش در ایران، پس از پیروزى انقلاب اسلامى حاکى از این مطلب است.
پس از بیان این مدخل که حاوى دورنمایى از صفات برجسته اخلاقى و فضایل وجودى این عالم نامور تاریخ تشیع بود، براى اثبات آنچه در فوق به آن اشارت رفت به بیان محورهایى از کمالات اخلاقى وى میپردازیم و در آخر مقاله سخن را با دستورالعمل اخلاقى آن اسوه علم و عمل، به پایان میبریم.
محاسبه و تزکیه نفس و نقادى از خود
قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَکَّاها؛[۷]
هر آینه رستگار کسى است که تزکیه نفس نمود.
از قدمهاى اولیه براى هر انسانى که خواستار سیر و سلوک در مسیر رشد و تکامل و تقرب به ذات اقدس بارى تعالى است، تزکیه نفس و دور شدن از هر گونه رذائل و دنائتهاى نفسانى است.
یک انسان حقیقتشناس و آرمانگرا ابتدا باید از خود شروع کند و نفس خود را از گرایشهاى سوء حیوانى و مادى نجات داده و به انتخاب خود، فطرت الهى را از هر گونه صفات و ملکههاى بداخلاقى و رذائل شهوانى و حتى از تمایلات سوء پاک سازد.
نتیجه این امر مهم، باز یافتن خود انسانى و وارد شدن در جرگه انسانهایى با صفت برتر طهارت روح و پاکى ضمیر است، بدین معنى که روح چنین انسانى با آزاد شدن از بندهاى اسارت و بندگى تن و شهوت، آماده دریافت فیوضات و الهامات الهى شده و به عبارت دیگر قابلیت رشد و تکامل پیدا مینماید و فاعلیت فاعل (فیوضات الهى) که از هر جهت مطلق است اثر خود را در آن روح آماده میگذارد و آن را در مسیر حرکت صعودىِ سیر الى الله قرار میدهد.
مطالعه و بررسى اخلاق و رفتارهاى اجتماعى شهید والامقام آیت الله العظمى سید محمد باقر صدر (قدس سره القدوسى) ما را به این نتیجه میرساند که آن انسان وارسته از ابتداى دوران رشد فکرى و عقلى با استعداد ویژهای که داشته در مسیر محاسبه و تزکیه نفس قرار گرفته و با جدیت تمام مراقب و کشیک نفس خود بوده است؛ چرا که بدون این مهم، رفتارهاى کریمانه اخلاقى و عملکردهاى پرارزش انسانى امکانپذیر نیست و حداقل در لحظات سخت زندگى و هنگامه رو آوردن مصائب و فشارهاى گوناگون اجتماعى، قابل دوام نیست و این آن چیزى است که آن شهید عزیز و آن انسان خداجوى به خوبى از عهده آن برآمد و در تمام مراحل مختلف زندگى آن را به نمایش گذاشت. در آن زمانى که طلبهای ناشناخته در حوزه علمیه کاظمین بود، در آن زمانى که از مشهورترین طلاب فاضل درسهاى سطح بالاى حوزه علمیه پررونق نجف اشرف بود، در آن زمانى که در اوج محبوبیت بود و در بالاترین سطح علمى قرار داشت، در آن زمانى که تحت فشارهاى بسیار سهمگین رژیم جنایتکار عراق قرار داشت و هر چه میتوانستند او را آزار و اذیت و تهدید نمودند و تا آخرین روزهاى زندگى پرفیض و برکتاش این سلوک ممتاز اخلاقى در زندگى مبارک او آشکار بود و اینها همه نشان از عمق تزکیه نفس و عزت درونى او بود.
آن انسان ملکوتى، محاسبه نفس و نقادى از خود را نصب العین خویش قرار داده بود و با وجود برخوردارى از کمالات برجسته اخلاقى اینگونه نبود که خود را فراموش کند و از خود نقادى نکند؛ در عین حال به جهت طهارت روح و معرفت بالا، عیوب و نقاط ضعف دیگران را میدانست؛ زیرا هر انسانى که خواستار شناخت و برطرف کردن عیوب واقعى و بعضاً مخفىِ نفس خود باشد لازم است نفس و نیات و اعمال خود را زیر ذرهبین مراقبت قرار دهد و نسبت به آن بدبین باشد تا بلکه بتواند با استمداد از درگاه خداوند منان عیوب آن را شناخته و به لطف و رحمت پروردگار رئوف و مهربان برطرف نماید و این مسئله در مورد انسانى که عالم و دانا و مسلح به اصطلاحات و فنون علمى باشد بسى دشوارتر در عین حال لازمتر است؛ زیرا کوچکترین خوشبینى و حبذات با کمک توجیهگرى نفس مکار باعث میشود چنین فردى با وجود داشتن عیوب بزرگ که حتى ممکن است باعث گمراهى و هلاکت افراد زیادى شود خود را بهترین یا از بهترینها بداند «اعاذنا الله من شرور انفسنا و من سیّئات اعمالنا».
در اینجا باید اذعان داشت که شهید آیت الله العظمى صدر در این میدان هم قهرمان بود و هم به دیگران هشدار میداد، گفتار او در این بابت چنین است: «هر یک از ما باید پیش از آنکه دیگران را بازخواست کند، نفس خود را بازخواست نماید، باید به واکنشهاى روانى خود خوب بنگرد، آیا واکنشهاى او براى خداست، یا براى منافعش؟
اگر واکنشها براى منافع شخصى خود بود، نباید از خدا امیدى داشته باشد، حتى ثواب را هم نباید از خدا بطلبد؛ زیرا او براى خود ناراحت است نه براى خدا، پس چرا خدا او را پاداش دهد؟ او نه تنها هیچ پیروزى در دنیا نخواهد دید که از ثواب اخروى نیز محروم خواهد شد.
ولى اگر رنج و ناراحتى او در حقیقت براى خدا بود اگر واکنش او واقعاً براى الله بود، آنگاه است که افق او گستردهتر و گشودهتر خواهد شد، آنجاست که با یک دید به تمام جهان اسلام و تمام مسلمین و همه مشکلات مینگرد.»[۸]
اخلاص و وفــا
«وَ ما أُمِرُوا إِلاَّ لِیَعْبُدُوا اللَّهَ مُخْلِصینَ لَهُ الدِّینَ»؛[۹]
دستورى به آنها داده نشده بود جز اینکه خدا را بپرستند در حالی که دین خود را براى او خالص کنند و از شرک به توحید باز گردند.[۱۰]
به دست آوردن درجه بالاى اخلاص براى انسانها، به ویژه براى کسانى که به مدارج بالاى علمى و شهرت مردمى و جهانى میرسند کارى بس مشکل و طاقتفرسا است، مرد راه میخواهد و همت بلند و توحید کامل.
شهید عزیز آیت الله العظمى صدر(قدس سره) با مجاهده و مراقبهای که ویژه خودش بود به این هدف بلند رسیده و همین اکسیر کمیاب، ارزش فعالیتهاى علمى و اجتماعى او را صد چندان کرده بود و با همین ملکه بزرگ اخلاقى در عمق جانها اثر میگذاشت و هر انسان آزادهای را مجذوب راه و مرام خود و اسوههاى گرانقدرش یعنى اهل بیت (علیهم السلام) میکرد. «کونوا لَنا زَیناً».
اخلاص و وفاى شهید صدر برخاسته از توحید خالص و عشق او به پروردگار مهربان بود و این یکرنگى به او صفایى ویژه بخشیده بود او در عبادت و بندگى خداوند صفا داشت، با بندگان خداوند و شاگردانش باوفا و باصفاى خاصى رفتار میکرد؛ به حدى که به آنها عشق مىورزید. او ملت اسلام و ملت عراق را بسیار دوست میداشت و از عمق جان به آنها محبت میکرد. یکى از کلمات جاودانه او چنین بود:
«اى ملت آبا و اجدادم، همانا با تأکید میگویم که من با شما هستم و تا آخر نیز با شما خواهم بود و در مصائب و مشکلات شما را رها نخواهم کرد و به زودى خون خود را براى خدا به جهت رهایى شما فدا خواهم کرد.» [۱۱]
او به خوبى دریافته بود که اخلاص شرط اصلى و بیبدیل تمامى فعالیتهاى زندگى یک فرد طلبه و روحانى است؛ زیرا بدون اخلاص کارهاى علمى و اجتماعى عالمى که به ظاهر وارث رسالت سنگین انبیای الهى است نه تنها هیچ ارزشى ندارد، بلکه در بسیارى از مواقع مضر و هلاکتبار است.
این مهم را میتوان از دقت نظر و نگرانى آن انسان وارسته نسبت به فعالیتهایش به دست آورد. او حتى از اینکه مبادا کارهاى گذشتهاش بدون اخلاص بوده یا چه بسا شهرت جهانى آثار فکرىاش مانع اخلاص در او میشده، ناراحت و نگران بود. شاهد این سخن، خاطره آموزنده استاد ارجمند آیت الله سید کاظم حائرى یکى از شاگردان برجسته آن شهید والامقام است: «روزى ایشان به من فرمود: وقتى کتاب فلسفتنا را نگاشتم، خواستم آن را به نام «جماعهالعلماء» چاپ کنم ولى چون آنان نظراتى در جهت اصلاح و تعدیل کتاب داشتند که از دید من پذیرفته نبود، ناگزیر به نام خودم به چاپ رساندم. اکنون که چاپ شده و مورد توجه عام و خاص قرار گرفته و نویسنده آن در همه جا مشهور شده و بلند آوازه گردیده گاهى وقتها با خودم فکر میکنم: اگر پیش از چاپ، از این شهرت و پذیرش همگانى آگاه میبودم آیا باز هم حاضر میشدم که کتاب را به نام «جماعهالعلماء» چاپ کنم و از یاد نام خود بر روى کتاب خوددارى کنم؟
این تردید در آمادگى نفس بر انجام این کار مرا به شدت ناراحت میکند.
ایشان وقتى از این حالت روحى خود سخن میگفت، بسیار ناراحت بود که میخواست گریه کند، با این که یک فرض و احتمال بیش نبود، ولى از ترس اینکه اگر چنین امتحانى پیش میآمد و او آمادگى آن را نداشت ناراحت بود.»[۱۲]
عبـــادت
از ابعاد درخشان این عالم ربانى، عبادات خالصانه و خاشعانه او بود و مهمتر از آن اینکه بنا به قول بعضى از مرتبطین نزدیکش، او در عبادات خود انقطاع کامل داشت و به همین جهت در عبادت و نماز به کیفیت میاندیشید نه به کمیت، خداوند در قرآن میفرماید: «قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ * الَّذینَ هُمْ فی صَلاتِهِمْ خاشِعُونَ»[۱۳] البته هر کسى از این حالت انقطاع کامل الى الله، اطلاع نمییافت، جناب حجه الاسلام شیخ محمد رضا نعمانى از خواص شاگردانش در این رابطه میگوید: «در ایام گذشته زمانى که دنبال فرصتى براى اقتدا به آن شهید در نمازهاى یومیه در خانه وى بودم، در بسیارى از اوقات با اینکه وقت نماز فرا رسیده بود و حتى نیم ساعت از اول وقت نماز گذشته بود آن مرحوم در مصلاى خودش مینشست و نماز را شروع نمیکرد و به حالت تفکر فرو میرفت اما ناگهان بلند میشد و به نماز میپرداخت. یک روز از ایشان سبب این امر را پرسیدم، فرمودند: از ابتداى عمر با خود پیمان بستم تمام نمازهایم با حضور قلب و انقطاع باشد و در بعضى اوقات مجبور میشوم مقدارى صبر کنم تا افکار پراکنده را از ذهن خودم دور کنم و وقتى حالت انقطاع برایم حاصل شد به نماز میپردازم».[۱۴]
این حالت انقطاع وى منحصر در نماز نبود بلکه در شکلهاى مختلف عبادت نیز ظاهر بود، مانند قرائت قرآن در ماه مبارک رمضان که با صوتی حزین و اشکى جارى که قلب هر شنوندهای را خاشع میکرد و به عالم معنا پرواز میداد.
همچنین در سفر عمـــره با وجود گرماى شدید و داغى سنگفرشهاى مسجدالحرام، در زمانی که هیچ کس قادر به طواف نبود آن عابد عارف کامل، مشغول طواف و عبادت میشد، گویا که گرما و داغى وجود ندارد. یک روز پس از بازگشت از مسجدالحرام از این قدرت تحمل عجیب وى سؤال نمودم فرمودند: «مادامی که در مسجدالحرام هستم احساس حرارت و گرمى زمینهاى داغ آن را نمیکنم، بله بعد از برگشتن به هتل، در پاهاى خود احساس درد میکنم».[۱۵]
«به تحقیق باید گفت آن انسان والامقام عاشق عبادت بود و همیشه در عبادت بود؛ زیرا خداوند همیشه در قلب او حضور داشت و از مصادیق بارز این حدیث قدسى بود:
«من طلبنى وجدنى، ومن وجدنى عرفنى، ومن عرفنى احبّنى، ومن احبّنى عشقنى، ومن عشقنى عشقته ومن عشقته قتلته ومن قتلته فعلىّ دیته ومن علىّ دیته فأنا دیته»[۱۶]
با نماز شب، انس خاصى داشت و در آن حال به راز و نیاز با معشوق خود پروردگار مهربان میپرداخت. او از عبادات جان میگرفت و با نَفَس مسیحایى خود، روح عبودیت را به اطرافیان و شاگردان خود میدمید، او به گونهای با معنا به تلاوت قرآن میپرداخت؛ زیرا تلاوت او همراه با فهم و تدبر بود و چنان اوج میگرفت که گویا خداوند با او سخن میگوید».[۱۷]
شاهد این سخن، گفتار آن عالم فرزانه به شاگردان خودش میباشد: «در نظر بگیریم که عبد مملوک خداییم و خداى متعال مالک مطلق رفتار و وجود و کارهاى ماست و او برنامهریز موقعیت آینده و حال ماست و اوست که در دنیا و آخرت بادیدهای که خواب آن را فرا نمیگیرد ما را زیر نظر میگیرد و به تدریج مسئولیتها و واجباتِ این عبودیت را از نظر بگذرانیم که در برابر رسالتش التزام داشته باشیم و از پرچمش دفاع کنیم و براى خویش به طور همیشگى خاطرنشان سازیم بنده خداییم، که معنى عبودیت نیز همین است؛ زیرا باید همواره با یاد خدا زیست کنیم و هنگامى که به خود الهام نمودیم که باید همراه با یاد خدا زندگى کنیم، زندگى براى خدا، در ذهنمان عمیقتر و دقیقتر میشود و بعد از نظرى و عقلىِ محض بودن، کم کم به صورت هاله و شبحى تقریباً حسى در میآید.»[۱۸]
عـــزت و سلامت نفس
آن شهید عزیز در اثر تزکیه نفس و خودسازى و اخلاص و عبودیتى که داشت به مرتبه بلندى از عزت و سلامت نفس نایل آمده بود: «وَ لِلَّهِ الْعِزَّهُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنینَ».[۱۹]
این عزت نفس سبب شده بود که در مقابل غیر خدا هیچ گونه کرنش و تذللى به خود راه ندهد و همه چیز خود را فداى عزت و اقتدار ایمانى خود بکند.
او عبد ممتحن الهى بود و مانند کوه در مقابل ظالمین و ستمگران زمان ایستاد و از هیچ چیز نترسید و هیچ تهدیدى در او اثر نکرد و سرزنش سرزنشکنندگان نیز باعث کوتاه آمدن از انجام وظیفه نشد.
آن عالم ربانى به آرامش ایمانى رسیده بود، در واقع شایسته دریافت آن فیض الهى شده بود. «هُوَ الَّذی أَنْزَلَ السَّکینَهَ فی قُلُوبِ الْمُؤْمِنینَ».[۲۰]
او داراى قلبى مطمئن بود، همان صفتى که در کمتر کسى یافت میشود. «أَلا بِذِکْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ».[۲۱] درباره سلامت و عزت نفس شهید صدر (ره) به نمونه ذیل اکتفا میکنیم:
«یکى از شاگردان آیت الله صدر به خاطر اختلاف فکرى پاى از مجلس درس او کشید و از وى جدا شد! اما چون به خیال خام خود، طرز تفکر علمى و فلسفى و سیاسى آیت الله صدر را نادرست و مخالف مکتب اسلام میدانست، به جدایى کفایت نکرد، بلکه هر جا نشست شروع کرد به بدگویى از آیت الله صدر و رد اندیشههاى او. چندین بار حرفهاى این شاگرد کجفهم و جفاکار و بدگو و متعصب کور در مسائل دینى، را به آیت الله صدر رساندند ولى او جوابى نداد.
یک روز باز هم در حضور او سخن از شاگرد خطاکار رفت، آیت الله صدر گفت: گرچه او پشت سر من بدگویى میکند اما من هنوز او را شخصى متدین و عادل میشناسم! زیرا او بر اساس کوتهنظرى و تعصب، خیال میکند که من منحرف و مستحق لعن و دشنامم، او به پندار تحجرآمیز خود با رد افکار من از دین خدا دفاع میکند و غیرت دینى به خرج میدهد! بنابراین آن قبیل حرفها را از روى درک نادرست خود در حق من میگوید نه از روى هواى نفس و یا حقد و حسد و بىمبالاتى.»[۲۲]
عشق و علاقه و توسل به رسول خدا (صلی الله علیه و آله) و اهل بیت (علیهم السلام)
هر انسان سالک وارستهای به خوبى درک میکند که براى حرکت در مسیر هدایت و سلوک الى الله و رسیدن به کمال قرب الهى، رسول خدا(صلی الله علیه و آله) و ائمه هدى اهل بیت عصمت و طهارت(علیهم السلام) وسائط فیض الهى هستند و به وسیله وساطت آنها، فیوض کمالات به شایستگان افاضه میشود. بر طبق روایات،[۲۳] مصداق وسیله در آیه شریفه: «وَ ابْتَغُوا إِلَیْهِ الْوَسیلَهَ»[۲۴] ستارگان درخشان عالم انسانیت هستند که فیض و کمال را از مبادى بالاتر دریافت و به دیگران میرسانند.
شهید والامقام آیت الله العظمى صدر از همان ابتداى کار و تلاش خود، خودش را شاگرد مکتب اهل بیت(علیهم السلام) میدانست و دعاها و زیارات او در حرم امامان (علیهما السلام) بسیار پر معنى و راهگشا بود.
او همچنین خود را مدیون مجاهدات و تلاشهاى بیوقفه ائمه هدى (علیهم السلام) میدانست و دین خود را از طریق پیروى مخلصانه از دستورات سعادت بخش آنها ادا میکرد و حتى لحظهای در این امر مهم درنگ نمیکرد.
این رابطه و ارتباط، یک طرفه نبود بلکه ائمه هدى (علیهم السلام) این ستارگان آسمان فضیلت و این معادن کرم و جود و لطف و صفا، او را به عنوان شاگردى کوشا و شایسته، پذیرفته بودند، عنایت خاص به وى داشتند و آن انسان برجسته مورد توجه و کرامت آنان بود.
شاهد بر این مدعى خاطرهای است که آیت الله حائرى از شهید آیت الله العظمى صدر (ره) نقل میکند:
«در روزگار طلبگى هر روز ساعتى را به حرم امیرالمؤمنین(علیه السلام) مشرف میشدم و آنجا مینشستم و در مسائل علمى به فکر فرو میرفتم، به امید آنکه از برکات حضرت الهام بگیرم و مشکلات علمى خود را حل کنم.
از این نیت من هیچ کس با خبر نبود، تا اینکه این روش قطع شد، مادرم خواب میبیند و در عالم رؤیا حضرت امیر(علیه السلام) به وى (به این مضمون) میفرماید: به باقر بگو چرا درسى را که از ما مىآموخت ترک کرده است؟»[۲۵]
این صفا و علاقه شدید همواره ادامه داشته و روز به روز عمق بیشترى مییافت؛ به گونهای بود که او هنگام زیارت قبور پاک و مطهر آنها، خود را در حضور آنها میدید، کمال ادب و متانت همراه با عشق و صفا از نشانههاى آن بود. شیخ محمدرضا نعمانى، از نزدیکان و ملازمین وى در سفر زیارتى عمره، در این رابطه میگوید: «در مدینه منوره همراه او به زیارت قبور مطهر ائمه بقیع (علیهم السلام) رفتم، آن شهید(ره) پا برهنه با حالت خشوع و خضوع وارد قبرستان بقیع گردید و به گونهای شروع به زیارت آنان کرد که گویى امامان معصوم (علیهم السلام) جلو او هستند و آنها را میبیند و این در حالتى بود که پیوسته اشکهایش جارى بود و روح مطهرش در عالمى دیگر پرواز میکرد، عالمى که با عمق دوستى و ولای اهل بیت (علیهم السلام) همراه بود».[۲۶]
تواضــع
آیت الله العظمى سیدمحمد باقر صدر(ره) با وجود رفعت مقام علمى و عملى، از تواضع خاصى برخوردار بود و این تواضع باعث شده بود این قله رفیع و برافراشته و این انسان با کمال که در افق بالایى از معنا و عرفان سیر میکرد، بسیار سهلالوصول و دستیافتنى باشد. او ابداً خود را و تبحر علمى و کمالات کمنظیر اخلاقى خود را نمیدید. با همه، متواضعانه رفتار میکرد با افراد خردسال و غیربالغى که براى رفع مشکلات معنوى و یافتن پاسخ سؤالات خود به وى مراجعه میکردند و با شاگردان و اطرافیان خود و حتى با خادم خانهاش با همه و همه متواضع بود و هیچگاه دیده نشد که به دیگران فخرفروشى کند.
در این خصلت اخلاقى بزرگ، اسوه او رسول گرامى اسلام حضرت محمدبن عبدالله (صلی الله علیه و آله) بود که به هنگام خوردن غذا بر روى زمین مینشست و میفرمود:
انما انا عبد آکل کما یأکل العبد؛
همانا من بندهای هستم که همانند بندگان و غلامان غذا میخورم.[۲۷]
یکى از برادران ایمانى، آقاى مختار الاسدى، در این رابطه میگوید:
«هیچگاه دیده نشد که آن شهید والامقام با کلام یا رفتارش اشارهای به بزرگى و رفعت مقام یا دقت نظر خود کند و هیچگاه ادعاى برترى و اعلمیت نکرد؛ على رغم آنکه به نبوغ و تبحر خود آگاهى داشت و دوست و دشمن و دور و نزدیک این را قبول داشتند… .
به حدى متواضع بود که معروف شده بود. در هر مجلس وارد میشد در هر مکان جا بود مینشست و به هیچ وجه خواستار شناخته شدن و احترامات و تشریفات نبود… .
به سخن دیگران آنگونه گوش میداد که گویى شاگرد به سخن استادش گوش میدهد و هیچ معلوم نبود که او یک استاد و یک متفکر برجسته است و این کمالى است که به راحتى به دست نمیآید و بسیار کمیاب است.
چه بسیارند انسانهاى متفکرى که خوب سخن میگویند اما به لحاظ برجستگى و فوقالعادگى که دارند نمیتوانند به همان خوبى به سخنان زیردستان خود گوش کنند».[۲۸]
در یک مجلس عمومى در جلو چشم حاضران، یکى از افراد ناآگاه از آن شهید والامقام سؤال کرد: آقاى ما آیا شما مجتهد هستید یا طلبه هستید؟ آن سید بزرگوار با کمال تواضع و مهربانى و به راحتى جواب داد من همچنان طلبه هستم![۲۹]
همچنین آمده است که آن شهید عزیز احتیاجات منزل خود از قبیل خوراکىها و سبزیجات را خودش از بازار خریدارى میکرد و به منزل میآورد و این امر، تا نزدیک زمان مرجعیتش ادامه داشت. او با کسبه و فروشندگان گفتوگوى صمیمانهای داشت گویا که با نظایر و همردیفان و علما سخن میگوید.
آن قدر تواضع داشت که هر موقع غذایى براى او میآوردند بهترینِ آن را به خادمش اعطا مینمود و خود از بقیه آن تناول مینمود… او تألیفات خود را با عبارت «محمد باقر صدر» منتشر میکرد و هیچ گونه مقدمه یا تعریف یا اشارهای به شخصیت برجسته و مقامات علمى خود به آن نمیافزود و حتى بعضى از کتابها و بسیارى از مباحث ارزشمندش را بدون ذکر نام منتشر کرد.
او با اینکه در اوج کمالات و مقامات علمى و معنوى و دینى بود، لباسى ساده میپوشید و چنانچه اشاره شد در مجالس رسمى نزد کسبه و طلبههاى مبتدى و گاهى نزدیک درب مجلس مینشست.
او هیچ وقت راضى نشد که اتومبیلى اختصاصى تهیه کند و حتى اجازه نداد اتومبیلى به او هدیه کنند و با وسایل نقلیه عمومى آمد و رفت میکرد.[۳۰]
این تواضع پیامبرگونه آن شهید باکرامت، الهام گرفته از آیات قرآن بود؛ آنجا که خداوند میفرماید:
وَ اخْفِضْ جَناحَکَ لِلْمُؤْمِنینَ؛ [۳۱]
و بال (عطوفت) خود را براى مؤمنین فرود آر.[۳۲]
نقل شده است[۳۳] که وى از دوران کودکى چنین خصیصهای داشت. آموزگار دوران دبستان او که به نبوغ سرشار، هوش و استعداد فوقالعاده او پى برده بود میگوید: در کنار اینها، تواضع او چیز عجیبى بود و هیچگاه ندیدم به خاطر معلومات و نبوغى که دارد بر همکلاسان خود ادعایى داشته یا فخرفروشى کند.
تواضع در این سنین، از ذات پاک و اصالت خانوادگى و تربیت عالى او حکایت دارد. این تواضع همراه با رشد علمى و اجتماعى او شدیدتر و عمیقتر گشت، حتى روزى در هنگام تدریس مسائل فلکى و سؤال از یکى از شاگردانش به او گفت: «فرض کنید من شاگرد شما هستم، جواب را براى من توضیح دهید!!»[۳۴] این رفتار متواضعانه و مشفقانه را در کمتر کسى میتوان دید.
آقاى فاضل نورى در این رابطه میگوید: «او داراى تواضع علمى بود؛ به گونهای که روح تواضع بر دروس و تألیفات او حاکم بود و از استادان خود با تجلیل اسم میبرد و آرا و نظریات آنها را با بهترین وجه ممکن و حتى گاهى بهتر از خود آنها تقریر میکرد هر چند آن آرا را باطل میدانست. البته با ادب خاصى به نقد آنها میپرداخت.
در هنگام تدریس در برابر اشکالات بهجا و بیجاى شاگردانش سکوت میکرد و خوب گوش میداد.
تواضع او تواضع جامع و تواضع صادق قرآنى بود؛ تمام لحظات زندگانى پرفیض او این را تصدیق میکند. حتى دیده شده است که او با وجود مقام مرجعیت و رهبرى امت اسلامى موقع ملاقات با بعضى از زنان مؤمن قیام کرده و ایستاده است و موقع خداحافظى نیز بلند شده و ایستاده است تا اینکه آن زنان از پیش او رفتهاند».[۳۵]
این بخش مهم از خصایص برجسته آن شهید را با تواضع او در برابر امام خمینى به پایان میبریم. او بارها گفته بود: «اگر امام خمینى به من دستور بدهد که نماینده ایشان در روستایى باشم فرمان خواهم برد و امر ایشان را اجرا خواهم کرد».[۳۶]
اخلاق معظم له با اهل و عیال خود
پر واضح است که چنین انسان برجستهای رفتار کریمانه و سازندهای با خانواده خود دارد، رفتارى که همراه با ارشاد و محبت و تواضع است و هیچگونه برترىجویى و تفوقطلبى ندارد حتى به مناسبتى یک بار فرمودند: «من در طول زندگانى حتى یک بار هم به زوجه خود آمرانه چیزى نگفتم و نگفتم آب براى من بیاور»[۳۷] چنانچه نقل شده است: «زمانى که همسرش براى دیدار دخترش به کاظمین رفته بود و شهید صدر به او احتیاج داشت از او درخواست مراجعت نکرد، بلکه با تماس تلفنى از او احوالپرسى نمود و خودِ همسرش متوجه شده بود که احتیاج به او دارد بدون اینکه از او بخواهد یا اشارهای به آن بکند.»[۳۸]
آقاى فاضل نورى در این رابطه میگوید:
«شهید صدر با مادرش رفتارى بسیار متواضعانه و همراه با اجلال و تکریم داشت و با کمال خضوع و ادب با او رفتار میکرد، به گونهای که قلب مادرش را شاد میکرد و مادر وى دائماً شکر خداوند را به خاطر وجود این فرزند به جا میآورد و همیشه دعا میکرد تا وقتى زنده است با فرزندش زندگى کند. آن شهید والامقام در این رابطه بسیار باوفا بود و همانگونه که پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله) با زهرا (سلام الله علیها) دختر گرامیش رفتار میکرد او با مادرش رفتار مینمود بدین معنى که وقتى وارد خانه میشد اول به او سلام میکرد و نزد او میرفت تا خم شده دست مادرش را ببوسد و احوال او را جویا شود. موقع خداحافظى نیز بوسیدن دست مادر و تواضع با او و التماس دعا از او را فراموش نمیکرد و همیشه درصدد تحصیل رضایت مادرش بود و تکریم و احترام او را بر خود واجب دانسته و سعى در کمک کردن به او داشت.
این علاقه و محبت به گونهای بود که دورى فرزند از مادر بسیار سخت و طاقتفرسا بود و موقعی که مأموران حکومت بعث براى دستگیرى وى آمدند آن مادر نیز میخواست همراه پاره جگر خود به زندان برود ولى مانع او شده و نگذاشتند… .
رفتار شهید صدر با همسرش نیز در بعضى جهات شباهت با رفتار با مادرش داشت؛ تمام حقوق او را به عنوان وظیفه ادا میکرد و هیچ نقصى بر جا نمیگذاشت و به همسرش وفادار بود و او را دوست میداشت و او را در جلو چشم دیگران بزرگ مینمود… .
همین رفتار سازنده و کریمانه باعث شده بود که همسرش نیز بسیار باوفا و باادب و باصفا باشد و سعى تمام در تحصیل رضایت شوهرش مرحوم شهید صدر داشت و بسیار او را دوست میداشت، هیچگاه بر همسرش رو ترش نمیکرد و کلام خشن به او نمیگفت و همت او این بود که اسباب سکونت و آرامش همسرش را در خانه فراهم آورد؛ چرا که[۳۹] جِهَادُ الْمَرْأَهِ حُسْنُ التَّبَعُّلِ؛[۴۰] جهاد زن خوب شوهردارى است».
رفتار شهید با خواهرش بنت الهدى
«شهید عزیز آیت الله العظمى صدر به گونهای عالى رفتار برادرى و خواهرى را به نمایش گذاشت. خواهرش را مانند خودش میدانست، چون از یک پدر و مادر و از یک ریشه بودند و مانند یکى از اعضاى بدن از او مراقبت میکرد و بدین لحاظ بین آن دو رابطه قوى الهى و علاقه قلبى تامى همراه با اکرام و احترام برقرار بود.
وقتى شهید صدر دریافت که خواهرش شایستگى مسئولیتپذیرى و رشد و تکامل دارد توجه خاصى به او نمود و کوشش نمود که رابطه او را با خدا محکم سازد، به گونهای که از بندگان خوب خداوند شود. همچنین در مسائل و احکام دین و شریعت او را تعلیم نمود تا بتواند نقش خوبى در خدمت به دین و امت اسلام به عهده بگیرد.
به راستى که این خواهر گرانقدر شایستگى چنین رشد و تکاملى را داشت و به خوبى رشد کرد و این بانوى نمونه به درجات بالاى قرب الهى رسید؛ به طوری که از همه چیز خود گذشت، فقط به رضاى خداوند اندیشید و دنبال رضایت دیگران نبود. او از مظاهر زیباى دنیاى عاجل گذشت تا به بهجت و سرور آخرت و مقعدالصدق نزد پروردگار مقتدر برسد.
شهید صدر در تمام امور، او را راهنمایى میکرد. نوشتههای او را ملاحظه مینمود و ناظر بر آثار فکرى او بود تا آثار او بیاشکال باشد.
آن خواهر قدرشناس نیز برخورد بسیار مؤدبانه و خالصانهای با برادرش داشت و تمام خواستهها و حتى منویات برادرش را به گوش جان میخرید و به آنها عمل میکرد؛ به خصوص که میدانست کارها و رفتار و آثار او به حساب برادرش آیت الله العظمى صدر گذاشته خواهد شد؛ آن برادر عزیزى که هم برادر بود و هم رفتار دلسوزانه پدرى داشت و هم استاد و مربى او بود.
شهیده والامقام بنت الهدى صدر، به عنوان وکیل آیت الله صدر در بسیارى از امور به ویژه در امور مربوط به هدایت و تربیت دختران و زنان، نقش خوبى بر عهده گرفت و آثار خوبى بر جاى گذاشت؛ زیرا او خود نمونه بسیار خوبى از زن کمال یافته و تربیت شده در دامان اسلام ناب محمدى (صلی الله علیه و آله و سلم) بود که همان تربیت او را بزرگ شهید انقلاب اسلامى عراق، آیت الله صدر به عهده داشت.
همین تربیت اسلامى شهید صدر باعث شده بود با اینکه در این خانه مادر و عیال و خواهر شهید صدر با هم زندگى میکردند، اما هیچگونه اختلاف و مشاجرهاى بین آنها پیش نیاید، بلکه بر عکس، در آن خانه، سراسر یکرنگى و صفا و محبت به یکدیگر وجود داشت.
اگر یکى از این سه نفر به جایى میرفت دو نفر دیگر احساس دلتنگى شدیدى میکردند. رفتار شهید صدر با فرزندانش نیز بسیار سازنده و درسآموز بود، روح اخلاق اسلامى بر تمام افعالش حاکم بود و با وجود مشاغل زیاد اجتماعى و علمى، مقدارى از وقت خود را صرف امور فرزندان از قبیل رسیدگى به کارهاى درسى آنها و حتى بازیهاى فکرى که جنبه تربیتى دارند، میکرد.[۴۱]
احترام به عقاید دیگران و برخورد محترمانه و محبتآمیز با مخالفان
یکى از ویژگیهاى اخلاقى شهید آیت الله العظمى صدر احترام به آرا و نظریههای علماى دیگر بود.
اگر خطا و بطلان نظریهای هم براى او واضح بود، هرگز آن را سبک نمیشمرد و مسخره نمیکرد؛ با اینکه این مسائل، امرى رایج بین اکثر علماى بزرگ بود و از تعبیراتى مانند «هذا مما یضحک به الثکلى» یا «هذا ممّا لا یصدر عمن له ادنى معرفه» از آن یاد میکنند. شهید صدر همواره به افکار دیگران احترام میگذاشت و از صاحبان آن افکار ستایش میکرد.[۴۲] او این شیوه را با برادران اهل سنت نیز رعایت میکرد و باعث تألیف قلوب و جذب آنها شده بود.
«شهید صدر(ره) در برخوردهاى علمی و غیر علمى، به عالمان و همچنین توده مردم اهل سنت احترام میگذاشت. بیاحترامى به باورهاى آنان را روا نمیدانست، بر این اساس در آثار خود از خلفا به احترام یاد میکرد… سید حسین صدر در این باره مینویسد: بحثهایش از نظر مذهبى داراى هیچگونه تفرقهافکنى و طعن به برادران اهل سنت نبود، بلکه همواره نشانگر چهره اصیل مکتبى و اصیل مقولهها و اندیشههاى اسلامى بود و به همین خاطر بود که مورد قبول برادران علماى اهل سنت نیز قرار گرفت تا جایى که در مشکلات مختلف به ایشان رجوع کرده و نظر ایشان را میخواستند.
… با نگاهى به تاریخ در مییابیم که از میان نوشتهها، سخنها و گفتوگوها آنهایى مفید و ثمربخش بودهاند که ادب را نگه داشتهاند و از مرز اعتدال نگذشتهاند.
نمونههاى آن را میتوان در المراجعات سید شرفالدین و برخورد شهید صدر (ره) با دکتر تیجانى سماوى دید، آنجا که دکتر تیجانى میگوید: از گفتار و کردارش بسیار لذت بردم… در این برخورد بود که یقین کردم شیعیان مسلمانند و تنها خدا را میپرستند و به رسالت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) ایمان دارند.
تیجانى که باورهاى وهابیت به مذاقش خوش آمده است با یک برخورد حساب شده و محبتآمیز در عقاید پیشین خود شک میکند و به مسلمان بودن شیعیان یقین پیدا میکند و در ادامه از دیدار خود با شهید صدر(ره) چنین میگوید: من یقین کردم اگر یک ماه با او باشم شیعه خواهم شد، تصمیم گرفتم چند روزى در خدمت ایشان باشم، در این مدت هرگز به او نگاه نمیکردم مگر اینکه در رویم تبسم میکرد و میفرمود: امرى دارى، چیزى میخواهى… .
تیجانى به مدت چهار روز در خدمت شهید صدر(ره) میماند و از همه شبهاتى که دارد میپرسد از جمله: از شهادت به ولایت على در اذان، عزادارى، آراستن مزار امامان و اولیای خدا به طلا و نقره، توسل و تبرک، عقیده شیعه نسبت به صحابه و… .
شهید صدر بدون اینکه به عقاید دیگران بیاحترامى کند به گونهای مستدل و مختصر به پرسشهاى او پاسخ میدهد.»[۴۳]
گذشت و تسامح (صفــح)
از دیگر صفات و مکارم اخلاقى برجسته شهید صدر، روحیه گذشت و تسامح وى در برابر لغزشها و خطاهاى دیگران در مورد شخص وى بود. آن فرزانه گرانقدر به راحتى از ظلمهایى که دیگران در اثر نادانى و جهالت و گاهى از روى قصد روا میداشتند میگذشت و واضح است که این صفت اخلاقى از مکارم اخلاقى است که در روایات به عنوان یکى از بهترین ارزشهاى اخلاقى از آن یاد شده است:
قال الباقر (علیه السلام): ثَلَاثَهٌ مِنْ مَکَارِمِ الدُّنْیَا وَ الْآخِرَهِ أَنْ تَعْفُوَ عَمَّنْ ظَلَمَکَ وَ تَصِلَ مَنْ قَطَعَکَ وَ تَحْلُمَ إِذَا جُهِلَ عَلَیْکَ؛[۴۴]
امام باقر (علیه السلام) فرمود: سه چیز است که از مکارم دنیا و آخرت است: عفو و بخشش از کسی که به تو جفا کرده است و برقرارى ارتباط با کسی که با تو قطع ارتباط کرده است و برخورد کریمانه همراه با گذشت زمانی که با تو برخورد جاهلانه شود.
او در این ویژگى محمدى گونهاش نمونه کاملى بود از رحمت و مهربانى و مصداقى بزرگ از این آیه کریمه:
فَبِما رَحْمَهٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَ لَوْ کُنْتَ فَظًّا غَلیظَ الْقَلْبِ لاَنْفَضُّوا مِنْ حَوْلِکَ؛[۴۵]
در پرتو رحمت و لطف پروردگار، تو با مردم مهربان شدى در حالى که اگر خشن و تندخو و سنگدل بودى از اطراف تو پراکنده میشدند.[۴۶]
اینک نمونههایى از گذشت کریمانه او را نقل میکنیم که حاکى از بزرگى و تعالى روح اوست:
١- به هنگام بیرون راندن طلاب ایرانى از عراق، طلبهای را دیدم که براى خداحافظى خدمت استاد شهید آمد و او از کسانى بود که با حضرت استاد رابطه خوبى نداشت، ولى به هنگام خداحافظى چنان استاد گریست که گویا بهترین عزیزش دارد از او جدا میشود و هیچگاه بین آنان کدورتى نبوده است.[۴۷]
٢- شهید صدر(ره) مطلع شد که یکى از فرزندان مراجع به رئیس اداره امنیت نجف گفته است: چرا اقدامى علیه صدر نمیکنید انتظار چه چیزى را میکشید؟ آیا میخواهید خمینى دومى در عراق پیدا شود؟ چرا اعدامش نمیکنید؟!! وقتى این سخن به گوش وى رسید آن شهید عزیز فرمود: «غفرالله لک یا فلان ان قتلونى الیوم قتلوکم غداً؛ خدا تو را بیامرزد اى فلانى! اگر امروز مرا بکشند فردا شما را خواهند کشت». دیگر هیچ چیز دیگر نفرمود.[۴۸]
این نوع برخورد دقیقاً مصداق بالایى از عمل به این آیه شریفه است:
خُذِ الْعَفْوَ وَ أْمُرْ بِالْعُرْفِ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْجاهِلینَ؛[۴۹]
با آنها مدارا کن و مردم را به کارهاى نیک و آنچه را عقل شایسته میداند و خداوند آن را نیک معرفى کرده، دستور ده و از جاهلان روى بگردان و با آنها ستیزه مکن».[۵۰]
٣- یک روز، نامهای به دستش رسید، آن را باز کرد و خواند: پدرم، استادم، مرادم، مرا ببخشید! من در حق شما بدى کردم و از روى نادانى، شما را به انحراف از اسلام متهم کرده و همه جا این حرف بیهوده را تکرار نمودم و با حیثیت علمى و دینى آن جناب بازى کردم! اکنون حقیقت بر من آشکار گشته است و به بیگناهى شما و تقصیر خودم پى بردم. اینک جز شرمندگى و پشیمانى نصیبم نیست و در آتش ندامت و شرمسارى میسوزم، مرا عفو کنید… .
آیت الله صدر (ره) پس از خواندن نامه، قلم برداشت و در جواب آن شخص نوشت: «شما به منزله فرزند عزیز من هستید! و شایسته است که پدران از سر گناه و تقصیر فرزندانشان بگذرند. من شما را بخشیدم، آسودهخاطر باشید، خداوند توفیقتان دهد».[۵۱]
۴- یک بار یکى از افراد اطلاعات و امنیت بعثى براى عذرخواهى نزد او آمد؛ زیرا هنگام دستگیرى شهید صدر (ره) دستبند به دست او زده بود، شهید صدر در جواب عذرخواهى فرمود: فرزند گاهى خطا و بدى انجام میدهد، اما پدر باید پدر باشد و حالت پدرانه خود را براى فرزندش حفظ کند! بله او حتى با دشمنانش نیز چنین رفتار میکرد.[۵۲]
عطوفت و رأفت پدرانه و مردمدوستى
شهید والامقام آیت الله العظمى سید محمدباقر صدر به مسلمانان و همنوعان خود اهتمام تامى داشت. برخورد او با همه افراد جامعه برخوردى مشفقانه و سازنده همراه با چهره باز و گشاده رویىِ کمنظیر بود.
همه جوانان و افراد جامعه را مانند فرزندان خود میدانست، به مشکلات و سؤالات آنان تا حد امکان رسیدگى میکرد، هر کس با او ملاقاتى داشت با اولین ملاقات و گفتوگو این حالت را حس میکرد. حتى نسبت به مخالفان خود این اخلاق پدرانه را داشت. او خود را در خدمت همه میدانست، ناراحتى، انحراف و مشکلات دیگران را مشکلات خود میدانست، همانطوری که انبیا و اوصیای الهى چنین بودند.
«قلب باز و پرسوز او پر بود از عشق و علاقه به دیگران. غم و غصههاى دیگران را تحمل میکرد به گونهای که هیچگاه احساس راحتى نکرد. از رنج و مشقتهاى محرومین در تمام جهان رنج میکشید و در فکر چاره بود.
وقتى از دستگیرى یک برادر ایمانى غیرمرتبط با وى، توسط حکام بعثى در کربلا، اطلاع یافت غمگین شد و در جواب شاگردش که از علت ناراحتى استاد سؤال کرد، فرمود: کم اتفاق میافتد که من براى امور شخصى خود ناراحت شوم، ناراحتى و تأثر من براى مسلمانان است».[۵۳]
نمونه دیگر اخلاق پدرانه وى مربوط به وقتى است که خبر شهادت شهداى پنجگانه (شیخ عارف و یارانش) را شنید. «بسیار ناراحت و غمگین شد. روح پر التهابش شعله کشید و دل و جانش در آتش هجران آن عزیزان سوخت، چند روز بیمار گشت، پاهایش توان حرکت نداشت و تا سه روز غذا تناول نکرد و نتوانست در مجلس تدریس حاضر شود و مدتها در فراق و مظلومیت شاگردان و یارانش که بندگان صالح خدا و حامیان شجاع و شایسته دین خدا بودند اشک حسرت ریخت.
یک روز در کتابخانه خود تنها نشسته بود و به یاد آغازگران فصل شهادت در انقلاب اسلامى عراق گریه میکرد، شیخ محمدرضا نعمانى که در خانه استاد بود نزد او رفت و گفت: استاد اگر شما اینقدر بیتابى کنید پس افرادى مثل من چه باید بکنند؟ شما اسطوره صبر و پایدارى هستید، چرا این همه گریه میکنید؟!
آیت الله صدر (ره) اشک چشمانش را پاک کرد و گفت: «فرزند عزیزم نعمانى! به خدا قسم اگر بعثىها مرا مخیر میکردند که این پنج نفر را بکشیم یا فرزندانت را؟ من اعدام فرزندانم را پیشنهاد میکردم و نمیگذاشتم آن پنج تن کشته شوند؛ زیرا امروز اسلام به آنان نیاز داشت، نه به فرزندان کوچک من!… و فرط علاقه و محبت من به آن پنج بزرگوار به خاطر اسلام و قرآن است نه یک دلبستگى شخصى و احساساتى».[۵۴]
«هنگام مرگِ یکى از شاگردانش به نام سید عبدالغنى اردبیلى که در ایران تصادف کرد و مرحوم شد، بسیار متأثر شد. [شهید] در مقدمه کتاب حلقات اصول از این ناراحتى و تأثر یاد کرده و براى او دعا کرده و ثواب آن کتاب ارزشمند را به روح شاگردش اهدا کرده است.
وقتى از مشکلات مالى طلاب و احتیاج آنها به مساعده براى نیازهاى زندگى اطلاع مییافت و خود توان انجام آن را نداشت بسیارى اوقات اشکهایش جارى میشد، اشکهایى که حاکى از قلب مهربان و باصفاى او بود که البته درصدد رفع آن نیازها بر میآمد و سفارش مینمود که موارد مشابه را به اطلاع وى برسانند.»[۵۵]
«او با طلبهها از نزدیک ملاقات میکرد و از احوال و مشکلات آنها سؤال میکرد و آنها چنان او را مهربان مییافتند که مشکلات خصوصى خود را با وى به گونهای مطرح میکردند که حتى با نزدیکترین افراد خود مطرح نمیکردند.
آن مرجع بزرگ و عالیقدر حتى به دیدن طلاب میرفت، هنگامی که ازدواج میکردند یا در خانهای جدید سکنا میگزیدند.»[۵۶]
«او حتى نسبت به خادم خانهاش که از عراق مهاجرت کرده بود این لطف و صفا و وفادارى را رعایت میکرد و نامهای که به خادمش نوشته است نشان از این عظمت روحى است.»[۵۷] شیخ محمد رضا نعمانى در این رابطه میگوید: «اخلاق او جبلّى بود و با تعارف که در وراى خود، آنچه برابر با واقع نسیت، پنهان میکند، ناآشنابود. مردم را از ژرفاى قلب خویش و زوایاى جانش دوست میداشت.
آنچه براى خود دوست میداشت براى دیگران نیز دوست میداشت و آنچه براى خود نمیپسندید براى دیگران نیز نمیپسندید. دیگران را بر خود برترى میداد… بسیار غمگسار مردم بود و این از درخشانترین نقطههاى زندگى اوست. غمگسارى وى در سطحى نبود که تعارف اقتضا کرده باشد بلکه غمگسارى راستین بود.
گرفتاریهاى مردم را درمییافت و از اوضاع و احوال آنان پرسش میکرد و با آنان همدردى میکرد و این امر سبب شد هر که وى را ببیند، دوست بدارد و به گونهای شگفت دلباخته او شود.»[۵۸] رمز این دوستى را آیه شریفه قرآن بیان میکند:
إِنَّ الَّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ سَیَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمنُ وُدًّا؛[۵۹]
همانا کسانى که ایمان آورده و اعمال شایسته انجام دادند به زودى خداوند رحمان، محبتى براى آنان در دلها قرار میدهد.
«شهید صدر (ره) به گونهای محبتآمیز و با روى باز و خندان باهر ملاقاتکنندهای رفتار میکرد که این فرد گمان میکرد شهید صدر فقط او را این مقدار دوست دارد… و این حالت عطوفت و مهربانى و رفتار متواضعانه سبب شده بود که بعضى او را مورد انتقاد قرار داده، ملامت کنند. حتى بعضى که از شهرت و عظمت و مقبولیت شهید صدر ناراحت بودند و هیچ نقطه ضعفى در شخصیت وى پیدا نمیکردند، بارها به گونهای تعجبآمیز به او حمله میکردند و میگفتند آقاى صدر یک فرد عاطفى است و به درد مرجعیت و رهبرى مردم نمیخورد!»[۶۰]
این برخورد همراه با عاطفه شهید صدر، درباره دشمنانش نیز هویدا بود و همین باعث تأثیرگذارى و هدایت بعضى از آنها میشد. در دورانى که خانه آیت الله صدر (ره) در محاصره نیروهاى بعثى بود مدتى پس از آغاز دوران محاصره «جز عده معدودى از شاگردان و آشنایان آیت الله صدر(ره)، به کسى اجازه ورود به خانه او نمیدادند. یک روز شیخ محمدرضا نعمانى، نزدیکهاى ساعت ٢:٣٠ بعد از ظهر در کتابخانه آیت الله صدر (ره) خوابیده بود. آیت الله صدر او را صدا زد. نعمانى برخاست و از کتابخانه بیرون آمد. استاد را دید که در دهلیز، در جلو پنجره ایستاده و به بیرون نگاه میکرد و به آرامى میگفت: لا حول و لا قوه الا بالله العلى العظیم، إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ … .
نعمانى با تعجب پرسید: چه میفرمایید حضرت استاد؟ انشاءالله که خیر است!…
آیت الله صدر (ره) گفت: «جلوتر بیا و نگاه کن به این سربازان و مأموران (که دور تا دور خانه را محاصره کرده بودند) که چگونه در این ظهر تابستان در زیر آفتاب گرم و سوزان، همگى تشنهاند و عرق از پیشانیهایشان میریزد… .
حتى یک نفر از رؤسا و فرماندهانشان در این گرما، پیش اینها نیست! دلم برایشان میسوزد! کاش میتوانستیم آب خنکى به این بیچارهها بدهیم بخورند.
نعمانى گفت: سرور من! این جماعت مجرم و جنایتکارند و ماهها است که شما را با بیرحمى و شقاوت، محاصره کردهاند، رعب و وحشت در دل خانواده و فرزندانتان انداختهاند و ارتباط شما را با آشنایان و شاگردان و مردم مسلمان قطع کردهاند و دستشان تا مرفق به خون فرزندان آزاده این مرز و بوم آغشته است! شما چگونه به ایشان رحم میکنید؟
آیت الله صدر پس از اندکى تأمل، سر برداشت و به آرامى گفت: بلى حرف شما درست است و احساس دردمندانه و انسانى شما را درک میکنم؛ اما خوب است بدانید که انحراف و بدبختى این جماعت، یا ناشى از مساعد نبودن شرایط زمانى و اجتماعى است و یا در خانواده سالمى بزرگ نشدهاند و تربیت صحیح نیافتهاند… مجموعه این عوامل باعث شقاوت و انحراف اینها شده است و گرنه اینها هم دیندار و اهل ایمان میشدند. بنابراین شایسته است که به ایشان نیز ترحم کنیم.
نعمانى چیزى نگفت و در برابر عظمت روح بزرگ وقلب مهربان استادش به شگفت افتاده بود. چند دقیقه گذشت. آیت الله صدر حاج عباس، خادم خانه را صدا زد و گفت: مقدارى آب خنک ببر و به مأموران و سربازانى که در اطراف خانه ما مستقر شدهاند بده، آنها تشنهاند!
در اثر همین رفتار کریمانه آیت الله صدر بود که بسیارى از مأموران و سربازان در مدت محاصره خانه او، از مریدان و دلباختگان وى گشتند و به خاطر او با فرماندهان و سران سازمان اطلاعات درگیر شدند و حتى بعضیها بدین خاطر، اعدام شدند!
یک روز نعمانى، خبر اعدام برخى از آنان را به آیت الله صدر رساند، او خیلى متأثر شد. آنگاه گفت: فرزندم، اکنون دیدى که بسیارى از اینها به خاطر مساعد نبودن زمینه تربیتى و اجتماعى، منحرف شدهاند! پس ما باید در برابر کسانى که به ظاهر کمى انحراف دارند، صبور باشیم و با مهربانى و ملاطفت با آنان رفتار کنیم؛ زیرا انحراف و شقاوت خیلى از افراد، ظاهرى است و ناشى از رفتار ناشایست خانواده، اجتماع، محیط کار و…است، اما فطرتشان سالم و پاک است و با رفتار ملایم و انسانى میتوان آنها را به راه راست هدایت کرد و به فطرت سلیم خدایىشان برگرداند.[۶۱]
بالهاى محبت و رهبرى شهید همه مسلمانان را با هر قومیت و ملیت در بر میگرفت و براى همه آنها دلسوز و مهربان بود و تمام تلاش و جهادِ خونینش را به خاطر وظیفه الهى در راه نجات همه آنها قرار داده بود.
در پیامى خطاب به ملت عراق میفرماید: «اخى السنى و اخى الشیعى و اخى الکردى و اخى الترکمانى؛[۶۲] برادر سنىام و برادر شیعهام و برادر کردىام و برادر ترکمنىام!…» که اینها همه نشاندهنده روح بلند و عطوفت پیامبرگونه آن شهید سعید بود.
زهــــــد
زهد یعنی عدم دلبستگى به دنیا و مظاهر دنیوى. امیرالمؤمنین على (علیه السلام) در نهج البلاغه[۶۳] میفرماید:
الزهد کلّه بین کلمتین من القرآن قال الله سبحانه «لِکَیْلا تَأسَوْا عَلى ما فاتَکُمْ وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاکُم».[۶۴]
شهید والامقام آیت الله العظمى صدر با کیاست و فطانتى که داشت و با مجاهده و مبارزه با نفس، به شناخت بالایی رسیده بود و مشمول لطف خاص خداوند منان قرار گرفته بود.
او حقیقتاً به درجات بالاى زهد در دنیا رسیده بود که همان زهد سالکان و عارفان است. رسول گرامى اسلام میفرماید:
من زَهَد فی الدنیا انْبتَ الله الحکمه فی قلبه و انطق بها لسانه و بصَّره عیوب الدنیا، داءها و دواءها و اخرجه من الدنیا سالماً الى دارالسلام؛
آن کس که در دنیا زهد بورزد خداوند حکمت رادر قلب وى ثابت بدارد، پس زبان او به حکمت سخن خواهد گفت و دردهاى دنیا و درمان آن را به او میشناسد و او را سالم از دنیا به سوى دارالسلام (بهشت) میبرند.[۶۵]
استاد فرزانه آیت الله حائرى شاگرد برجسته شهید صدر در این رابطه میگوید:
«ایشان از نظر معیشتى، زندگى زاهدانه و سختى داشت، چه در روزگار تحصیل و چه در روزگارى که مُدرس بود و چه آن گاه که به مرجعیت رسید.
آن شهید والامقام میگفت: در روزگار تحصیل در فقر شدید زندگى میکردم، با این حال صبح که از خواب برمیخاستم چنان مشغول تحصیل و مطالعه میشدم که همه چیز را از یاد میبردم، آنگاه که خانواده غذا درخواست میکردند، تازه سرگردان میشدم که چه کنم.
وى هنگامى که مدرس بنامى بود، در سختى زندگى میکرد، در آن هواى گرم نجف، در منزل وسیله خنککنندهای نداشت، محل درس ما هم که مقبره آل یاسین بود، وسیله خنککنندهای نداشت، آن زمان معمول حوزه نجف بود که تابستانها هم درسها تعطیل نمیشد.
مرحوم سیدعبدالغنى یک روز آمد منزل ایشان و گفت: «آقا! در این گرماى شدید، طلبههایى که در درس حضرت عالى شرکت میکنند، خیلى سختى میبینند، اجازه بدهید یک کولر بخریم و در محل درس نصب کنیم. من میتوانم این را براى شما به ارزانترین وجه، آن هم به گونه قسطى که ماهى فقط دو دینار بپردازید، تهیه کنم.
استاد شرمگین از اینکه بگوید: وضعیت اقتصادى من اجازه نمیدهد، سکوت کرد. مرحوم سید عبدالغنى اردبیلى، سکوت استاد شهید را نشانه رضایت دانست و کولر را تهیه کرد و آورد، وقتى به ایشان خبر رسید که کولر خریدارى شد، چهرهاش دگرگون شد از اینکه چگونه این مبلغ را بپردازد. در دوران مرجعیت که وجوهات شرعیه به دست ایشان میرسید، میگفت: به دخترم مرام فهماندهام که این اموال مال ما نیست، تا انتظار مصرف شخصى از آن نداشته باشد. این کودک هم گاهى وقتها که به دیگران میرسید میگفت: پدرم پول زیاد دارد ولى مال خودش نیست!»[۶۶]
یکى از نزدیکان شهید آیت الله العظمى صدر میگوید:
«با سید شهید زیستم، در حالى که مالک چیزى که چشمگیر باشد، نبود. آنچه که دیگر مراجع در اختیار داشتند او در اختیار داشت: از دارایى شخصى، حقوق شرعى، هدیهها و… ولى همیشه یک حالت داشت… شهید صدر اتومبیل نداشت با اینکه شخص نیکوکارى اتومبیل خود را به وى بخشید، که در زمان خود گران قیمت بود و به آن نیاز بسیار داشت، با این همه آن را فروخت و بهاى آن را بین طلبهها و نیازمندان تقسیم کرد.
در همه جنبههاى زندگى چنین بود زندگى خصوصى وى نیز بر همین روش بود، اهل و عیال و فرزندان خود را بر این رویه پرورش داده بود.»[۶۷]
«فرش خانه او فقط دو حصیر ساده بود و وقتى همسرش درخواست فرش کم قیمتى براى جلوگیرى از سرما میکند، در جواب میگوید: این مسئولیت را قبول نمیکنم اگر میخواهى از اموال خودت فرش تهیه کن و مسئولیت آن بر عهده خودت باشد که همسرش نیز از این کار خوددارى میکند.»[۶۸]
روزى یک تاجر عراقى عباى پشمیِ گران قیمتى به او هدیه کرد وقتى آن تاجر رفت شهید صدر عبا را به طلبهای که در آن مجلس نشسته بود، هدیه نمود.[۶۹] «مرحوم شهید صدر(ره) هدایایى که معمولاً مردم به جهت اکرام و بزرگداشت علما و فارغالبال ساختن آنها براى تحصیل علم به آنها هدیه میکنند قبول نمیکرد و سعى میکرد این نوع هدایا را در جهات عامالمنفعه، مانند ساختن مدارس، مساجد و مؤسسههاى اجتماعى مصرف کند. روزى یکى از شاگردانش سؤال کرد حضرت استاد آیا منزل شخصى دارید؟ جواب فرمود: بله. سپس شاگرد گفت: در کجا است؟ فرمود: در بهشت، انشاءالله»[۷۰]
در ادامه این محور درسآموز از زندگانى و سلوک شهید والامقام آیت الله العظمى صدر، به نمونههاى دلانگیز دیگرى از زهد شهید صدر(ره) به نقل از آقاى شیخ محمد رضا نعمانى شاگرد وى اشاره میکنیم:
١- آن شهید عزیز در پوشیدن لباس تا آنجایی که ممکن بود رعایت زهد مینمود در حالی که میتوانست از گرانترین پارچهها استفاده کند، خدا میداند که من ندیدم عبایى که قیمت آن بیشتر از پنج دینار عراقى باشد، بپوشد با اینکه انواع پارچهها و لباسهاى فاخرى را به او هدیه میکردند. آن شهید عزیز به من امر میفرمود که پارچههاى هدیه شده را نگهدارى کنم تا در موقع مناسب بین طلاب توزیع کنند.
از آن سید شهید شنیدم که میفرمود: لازم است بر من در حالی که در مقام مرجعیت هستم سطح زندگىام مانند سطح زندگى طلاب معمولى باشد.
٢- در خوراکیها نیز آن شهید سعید(ره) همچنان بود، کوشش میکرد که با سادهترین چیزها امور خود و خانواده را بگذراند، روال آن خانه چنین بود که همسر ارجمندش در هر روز مایحتاج روزمره خانه را روى کاغذى کوچک مینوشت و به آقاى محقق خادم میداد تا تهیه کند، آن شهید عزیز به من امر کرده بود که در این امر نظارت کنم مبادا چیز غیر معمولى تهیه شود و گاهى خود معظمله بر این امر نظارت میکرد و میفرمود: هر وقت عموم مردم از میوه استفاده میکنند میوه براى خانه تهیه کنید.
٣- آن شهید بزرگوار تا آخر عمر مبارک و تا لحظه شهادتش خانه شخصى تهیه نکرد، بارها پیش آمد که اشخاصى قصد تهیه خانه شخصى براى او داشتند اما قبول نکرد، حتى یک بار یک تاجر بصرى با اصرار قصد این کار را داشت فرمود:تا وقتی که همه طلبهها قادر به تهیه خانه نباشند من خانه تهیه نمیکنم و بعد از آن، آخرین نفرى میباشم که خانه خریدارى میکنم.[۷۱]
در این باره نامهای نیز به خط آن شهید عزیز موجود است که حاکى از مطلب فوق است. [۷۲]
نمونههاى دیگرى نیز در این باره نقل شده که به همین مقدار بسنده میکنیم.[۷۳] شاگرد وی زهد شهید صدر را چنین توصیف میکند:
«زهد آن شهید به پیروى از زهد على(علیه السلام) و زهد اهل بیت(علیهم السلام) بود، زهد حقیقى اسلامیبود زهد قهرى. آن مرجع عالیقدر در حالى زاهد بود که دنیا با مظاهر گوناگون به او رو آورده بود و در دست او قرار داشت. گویا میفرمود: «یا دنیـا غرّى غیرى». زهد معظمله صرفاً به خاطر دقت نظر و سختگیرى درباره مصرف وجوهات شرعیه نبود؛ زیرا او از راههاى حلال و پاک دیگر میتوانست امکانات رفاهى خوبى براى خود تهیه کند… .
درست است که زهد حسنه بزرگ است که باعث تطهیر و تزکیه نفس و تقرب انسان به خداى عزوجل میشود، اما شهید بزرگوار آیت الله صدر با این زهدش هدف بزرگترى نیز داشت و آن دفاع از کیان مرجعیت و رهبرى در اسلام بود. او میخواست نمونهای کامل و بیعیب و نقص از دستگاه مرجعیت را ارائه بدهد، مرجعیت فداکار علوى که با دو دانه خرما و دو قرص نان اکتفا میکند، چنانکه على(علیه السلام) چنین میکرد.
همین راه و روش بهترین تبلیغ براى اسلام بود و از آن مهمتر، دهان عیبتراشان و یاوهگویان بسته میشد. بنابراین او با زهد على گونهاش بین دو حسنه جمع کرد، تقرب به خدا با نفس زهد و دفاع از دین خدا با ارائه رهبرى کاملاً مردمی؛، رهبرى که درد محرومین را میداند خود هم سطح آنان زندگى میکند و در خدمت آنان است.»[۷۴]
درود و رضوان الهى بر او باد که مجسمه فضایل و اخلاقیات الهى بود.
شجــاعت
أَلا إِنَّ أَوْلِیاءَ اللَّهِ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ؛[۷۵]
آگاه باشید که اولیای خدا نه ترسى بر آنان است و نه غمى دارند.[۷۶]
شجاعت یکى از صفات ارزشمند نفسانى است که برخاسته از یقین انسان به ناچیز بودن زندگى دنیوى و اطمینان به روز جزا و حقایق غیبى آن است. مؤمن شجاع فقط از خدا میترسد و انجام وظایف الهى و شرعى را بر هر چیز مقدم میدارد و حاضر به معامله روى آنها نیست و به عبارت دیگر، از سختى شرایط خوفى به دل راه نمیدهد.
نکته قابل توجه در این زمینه آن است که وقتى تهدیدات و مصائب، سخت و سختتر شد میزان و درجه شجاعت افراد روشن میگردد. در این زمینه میتوان شجاعت سربازان دلاور جبهههاى جنگ را مثال زد که با وجود مشکلات و سختى جنگ و تهدیدات واقعى جبهه مقابل، خوفى به دل راه نداده و وارد میدان بلاها و سختیها میشوند.
نکته دیگر اینکه اگر فردى صاحب موقعیت و مقام در جامعه باشد و در راه هدف متعالى خود از همه اینها بگذرد و حتى بالاترین شکنجهها و خشونتها و تهدیدات واقعى، او را از انجام وظیفه شرعىاش باز ندارد، درجه شجاعتش بسیار بالاست.
شهید والامقام آیت الله صدر شجاعت را از اجداد مطهرش معصومین(علیهم السلام) به ارث برده بود.
او تشخیص داده بود وظیفهاش مبارزه با حزب بعث و حکام ستمکار عراق است لذا هیچ چیز او را از هدفش باز نمیداشت و حتى صریحترین و شجاعانهترین فتواها را صادر میکرد و خود جلوتر از همه وارد میدان میشد.
در این زمینه میتوانیم آن عزیز سفر کرده را همتا و همراه امام خمینى (ره) بدانیم، چنانچه امام خمینى در سال ١٣۴٢ شمسى با وجود تهدید به اعدام و اطمینان به اینکه رژیم سفاک پهلوى دست به چنین کارى خواهد زد، وارد میدان مبارزه علنى با رژیم آمریکایى شاه شده بود، شهید صدر نیز مطمئن شده بود که رژیم جنایتکار عراق او را خواهد کشت اما کوچکترین قدمى به عقب ننهاد و یک تنه در برابر حکومت مستبدى که مورد حمایت قدرتهاى بزرگ شرق و غرب بود ایستاد.
«وقتى به او گفتند حکام بعثى نقشه و کیدى دارند که در راه زیارت امام حسین (علیه السلام) با تصادف ساختگى او را بکشند فرمود: براى من مهم نیست که از چه راهى بمیرم، چون مردن یک بار است…».[۷۷]
نمونههاى واضحترى از شجاعت معظمله وجود دارد که در مباحث بعد خواهد آمد.
ایثار و فداکارى و جانفشانى
وَ یُؤْثِرُونَ عَلى أَنْفُسِهِمْ وَ لَوْ کانَ بِهِمْ خَصاصَهٌ؛[۷۸]
با وجود سختى و مشکلات، دیگران را بر خود برترى داده و مقدم میدارند.
از امتیازات و صفات برجسته شهید صدر، حالت ایثارگرى و برترى دادن دیگران بر خود بود. آن شهید سعید با اخلاص تمام، آسایش و رفاه دیگران را بر آسایش خود ترجیح میداد. موقع خوردن غذا چنانکه قبلاً اشاره شد غذاى بهتر را به خادم خانه میداد و این راه و روش او بود، در دیگر ابعاد زندگى مادى نیز چنین بود.
همین حالت نفسانى و ممارست بر آن سبب شده بود که آن انسان برجسته، در مسائل معنوى و اهداف عالیه انسانى نیز تلاش زیادى به خرج بدهد و مقدمات رهایى امت مظلوم عراق را از زیر یوغ ستم حکام دیکتاتورى بعثى فراهم سازد. او هر آنچه داشت در کفه اخلاص گذاشت و تقدیم امت اسلام کرد اما هزاران بار تأسف که خواص و عوام پاسخ مناسب به نداى او ندادند.
او فداکارى و خطرپذیرى را به حد اعلى رساند، در تاریخ تشیع بعد از زمان غیبت عالمى مانند او را کم میتوان یافت.
«زمانى مرجعیت خود را فدا کرد، زمانى نوشته و کتاب خود را هدیه داد، زمانى مال و آبروى خود را در راه هدف بلندش قربانى کرد و در آخر خون پاک و جان مقدسش رافداى راه اسلام کرد… .
زمانى که رژیم عراق با توطئه و نقشه قبلى مرجعیت آیت الله العظمى سید محسن حکیم را مورد تعرض قرار داد، او محکم ایستاد و فداکارانه از آن دفاع کرد؛ گرچه میدانست با جانش بازى میکند.»[۷۹]
تأیید و همراهى با امام خمینى در انقلاب اسلامى ایران براى رژیم عراق خیلى شکننده بود و براى آن شهید والامقام خیلى گران تمام شد، اما چون احساس وظیفه شرعى کرد تمام اقدامات لازم در این باره را انجام داد.[۸۰]
نامه ذیل که با خط شریفش به شاگردانش در ایران نوشته است یکی از نمونهها است: «براى هر یک از شما و بر هر فردى که بخت بلندش زیستن در پرتو این تجربه پیشاهنگ را نصیبش کرده واجب است تمام نیروى خود را و هر گونه توش و توانى دارد، در حمایت این حرکت مقدس به کار گیرد و از هیچ تلاشى دریغ نورزد و آنچه دارد در اختیار این تجربه قرار دهد، پس نباید از داد و دهش، باز ایستاد.
این ساختمان براى اسلام برافراشته میشود و نباید در بذل و دهش حد و مرزى شناخت، رایت این امر با نیروى اسلام به اهتزاز در آمده، نباید از کمک به آن اندکى غافل شد. باید بر محور مرجعیت آقاى خمینى که در ایران امروز، امیدهاى اسلام را مجسم ساخته، گرد آمد و براى آن اخلاص ورزید و منافع آن را حمایت کرد و در وجود سترگ وى محو شد، به اندازهای که خود در هدف بزرگش محو گردیده است.»[۸۱]
«آن عالم ربانى و فداکار احساس کرده بود که امت مسلمان عراق مانند امت زمان امام حسین(علیه السلام) دچار مرض بیارادگى شدهاند؛ یعنى با اینکه فساد و ظلم و طغیان حکام بعثى را میدانند، حاضر به جهاد با آنان نیستند. لذا او تصمیم به جانفشانى حساب شده و بزرگ گرفت تا احساسات انسانى امت اسلام را به کار اندازد و ریشه رژیم ننگین عراق را از جا در آورد. اولین و مهمترین کار در این باره آماده بودن براى کشته شدن بود که او با تمام وجود آماده بود.»[۸۲]
عدم خود پرستــى و انکار نفس (نکران الذات)
انسانهاى عارف پس از سیر و سلوک در راه معبود به جایى میرسند که از خودیت خود رهیده و به مقام توحید کامل افعالى میرسند «رسد آدمى به جایى که به جز خدا نبیند» آن شهید هم بدین مقام بلند عرفانى رسید و در میدان عمل به کارهایى دست زد که کمنظیر بود.
ندیدن خود، علم، مقام، موقعیت و مرجعیت خود، بسیار ارزشمند و کمنظیراست که نظیر آن را در این عصر و زمان در وجود امام خمینى رهبر انقلاب اسلامى ایران میتوانستیم بیابیم.
«سرّ این ارزشمندى و کمنظیرى آن است که غریزه حب ذات در انسان از اشد غرائز بلکه ام الغرائز است و چه کم هستند افرادى که در تاریخ به این مقام بلند رسیده باشند.»[۸۳]
«آن عالم برجسته مرجعیت را نیز پس از اصرار زیاد بسیارى از مقلدین و پیروان آیت الله سید محسن حکیم پس از رحلت وى قبول کرد. واضح است که حوزه نجف پس از رحلت آیت الله العظمى حکیم(ره) احتیاج به چنین مرجعیتى به ویژه از حیث رهبرى و هدایت جوانان مکتبى داشت.»[۸۴]
«آن شهید مظلوم سخنى به این مضمون را بارها تکرار میکرد: «اگر امام خمینى از من بخواهد براى خدمت به اسلام در یکى از روستاهاى ایران سکنا گزینم، هیچ تردیدى در پذیرش این خواسته به دل راه نخواهم داد.»[۸۵]
حجه الاسلام و المسلمین آقاى شاهرودى امام جمعه کنونى على آباد کتول و یکى از طلاب مقرب وى میگوید: «در زمانى، پیش از پیروزى انقلاب اسلامى، شهید صدر(ره) به ما گفت: با من برخورد عاطفى و شخصى نکنید و نگذارید وابستگىتان به من حجابى در برابر واقعبینى شود، بلکه بایسته است معیار، مصلحت اسلام باشد، بنابراین هر مرجع دیگرى بتواند به اسلام خدمت کند و هدفهاى آن را محقق سازد، باید در کنار آن ایستاد و از آن دفاع کرد و در آن محو گردید.»[۸۶]
شهید صدر(ره) این هدفدارى را از امیرالمؤمنین(علیه السلام) آموخت و به اجرا گذاشت؛ چرا که معتقد بود: «على (علیه السلام) بر نفس خویش پیروز گشت و در جهت چهره مکتبى دادن و مهر اعتقادى زدن به عمل خویش، موفقیت بزرگى به دست آورد؛ دعوت او چنین بود که انسان باید یاور حق باشد قبل از آنکه یاور شخص باشد. على(علیه السلام) بود که فرمود: «اِعرِف الحقّ تعْرِف اَهلَه؛ حق را بشناس، اهلش را خواهى شناخت». او اصحابش یعنى عمار، ابوذر و مقداد را اینگونه میساخت که همواره بدانان میفرمود: اول حق را بشناسید، آنگاه اهلش را خواهى شناخت؛ سپس در مورد على(علیه السلام) در چهارچوب حق قضاوت کنید! این نهایت اخلاص یک رهبر است که در راه اجراى اهدافش، به یاران و اصحاب خود این چنین بگوید که میزان حق است نه شخص و مقیاس و محک هدف است و نه فرد و این وظیفهای بس سنگین بر عهده تمامى افراد با اخلاص میباشد.»[۸۷]
حلم و پذیرش سختیها و مرارتها در راه هدف بزرگ
آن شهید فرزانه در برابر جمیع ناملایمات، نامردمىها و ناجوانمردیها، بسیار بردبار بود؛ با اینکه از جوانب مختلف مورد ظلم و تعدى واقع شد؛ هم از طرف بعضى همسلکان و دوستان نادان که اسلام ناب محمدى (صلی الله علیه و آله و سلم) را نمیفهمیدند یا نمیخواستند بفهمند چون با منافع زودگذر آنها سازگارى نداشت و هم از طرف دشمنان اسلام یعنى حکام بعثى عراق و حامیان مستکبر آنان یعنى دولتهاى شرقى و غربى.
در واقع عناد دشمنان اسلام، جواب ضرباتى بود که از ناحیه این مغز متفکر جهان اسلام خورده بودند. آن شهید عزیز با نوشتن کتاب اقتصادنا و فلسفتنا و دفاع جانانه و پیروزمندانه از مکتب اقتصادى و فکرى اسلام، طومار مدعیان جهانى بودن تمدنهاى آن زمان شرق و غرب را در هم پیچیده بود و کوس رسوایى آنان را به صدا درآورده بود و آن جنایتکاران غارتگر که به دروغ مدعیان حقوق بشر هم هستند، خوب شهید صدر و توانایى فوقالعاده او را شناخته بودند و خواستار نابودى او بودند و خدا میداند چه جایزهها به حکومت ضد بشرى عراق دادند تا این جنایت بزرگ را به انجام رساند.
در اینجا به نقل نمونهای روشن از حلم واسع و منش کریمانه او میپردازیم:
زمانى شهید صدر شنید که یکى از فرزندان یکى از مراجع بزرگ، نسبت به وى بدبین است و از روی حسادت و بدگویى و تهمت پراکنى علیه وى پرداخته است. شهید صدر با آن حلم واسعش نه تنها در برابر این قضیه مقابله نکرد بلکه به سکوت و اغماض نیز اکتفا نکرد، و حلم بلند و حکمت برجسته وى سبب شد که بهترین نوع برخورد را انجام دهد و آن این بود که به یکى از شاگردانش که ارتباطى با آن عالِم داشت، سفارش نمود که به وى بفهماند که شهید صدر دوستدار و علاقهمند وى است و او را به خیر یاد میکرده است. به این امید که همین رفتار باعث شود که دست از زبان درازى بردارد و این فتنه در حوزه که به ضرر مرجعیت و مقام و منزلت آن تمام میشد برچیده شود و همینطور هم شد و در واقع آن «حکمت صدرایى» به هدف بزرگش رسید و اصلاح ذات بین در آن سطح مهم حوزه انجام شد.[۸۸]
سخــاوت
از دیگر صفات و مکارم اخلاقى آن شهید، روحیه سخاوتمندى و بخشندگى او بود. او نه تنها به بذل و بخشش آنچه در اختیار داشت میپرداخت، بلکه از مصادیق بارز این آیه شریفه قرآن کریم بود:
لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ؛[۸۹]
شما هرگز به حقیقت برّ و نیکى نمیرسید مگر اینکه از آنچه دوست دارید انفاق کنید.
آن انسان کریم و برجسته، بهترین هدایایى که مخلصین و دوستدارانش به وى هدیه میکردند به دیگران عطا میکرد و این نمونهای بسیار ارزشمند براى عمل به دستورات قرآن کریم و اهل بیت طهارت و عصمت است.
«روزى یک تاجر عراقى عباى گرانقیمتى از پشم را در حضور طلبهای به وى هدیه کرد. آن شهید پس از خروج تاجر آن عبا را به همان طلبه هدیه داد.»[۹۰]
«آن شهید عزیز به نمایندگان و وکلایش که وجوهات شرعى را از مردم قبول میکردند سفارش کرده بود که نیازهاى خود را برطرف ساخته و آنچه باقیمانده را براى او بفرستند و آنها را مُلزم نساخته بود که فقط در مقدار معینى از وجوهات تصرف کنند و هر گاه صلاح میدید تمام آن را برمیگرداند.»[۹۱]
دورى از مقامطلبى و جاهپرستى
دور بودن از حب جاه و مقامطلبى به اندازهای دشوار است که بعضى از بزرگان ره یافته چنین فرمودهاند:
آخر ما یَخرُج مِن قلوبِ الصدیقین حُبُّ الجاهِ؛
مقام دوستى آخرین دامى است که صدیقین از آن میرهند.
چه بسا انسانهاى والا که از خیلى دامها رهیدهاند و قلب خود را از اندیشههاى غیر خدایى خالى کردهاند اما هنوز در مقامطلبى و جاهپرستى هر چند به شکل مرموز و ناپیدا ماندهاند و این نشان از این است که خالى کردن قلب از این قید شیطانى بسیار مشکل است، ریشه این امر هم به حب ذات برمیگردد که سرآمد غرایز هر انسانى است.
مرض مهلک حب جاه و مقام، مرض خطرناکى است؛ به ویژه براى افرادى که در سلک شریف روحانیت هستند و لباس مقدس پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) را بر تن دارند. این مرض به خصوص اگر مُزمن و عمیق باشد، منشأ بسیارى از گناهان و تباهىها و اشتباهات دیگر خواهد شد.
«چنین افرادى گرفتار ریا و شهرتطلبى و نفاق و ظاهرسازى و سهلانگارى در امر به معروف و نهى از منکر و امثال آن میگردند.»[۹۲]
آن عالم ربانى در این میدان نیز به خوبى عمل کرد و گوى سبقت را از بسیارى ربود. «از هرگونه جاهطلبى خوددارى میکرد بلکه از شهرت و مقام فرار میکرد و با وجود کارهاى بزرگ علمى که انجام داد در فکر شهرت خود نبود، بلکه برعکس عمل کرد؛ بسیارى از مقالاتى که مینوشت بدون ذکر نام، منتشر میکرد، در این خصوص میتوان فصلهایى از مقاله رسالتنا را ذکر کرد که به نام جماعهالعلماء منتشر میشد.»[۹۳]
نمونه واضحى در این باره جریان ذیل است:
«یکى از چاپهاى کتاب اقتصادنا در بیروت انجام گرفت. از بس به شهرت و معروفیت کم سابقه رسیده و مؤلفش را نیز شهره آفاق کرده بود، ناشر کتاب، عکس کوچکى را همراه با زندگینامه مختصرى از آیت الله صدر، در پشت جلد کتاب چاپ کرد تا خوانندگان کتاب با نویسنده محقق و فرزانه آن آشنایى اجمالى داشته باشند.
چاپ تازه کتاب به همه جا رفت و به دست آیت الله صدر نیز رسید. وقتى به کیفیت مطلوب چاپ و صحافى کتاب نگاه میکرد، چون به آخر رسید و به پشت جلد نگاه کرد چشمش به عکس و خلاصه زندگینامه خود افتاد، با ناراحتى و عدم رضایت کتاب را به زمین گذاشت و رنگش تغییر پیدا کرد!
طلابى که در آن مجلس حضور داشتند، میپنداشتند که چاپ تازه کتاب رضایت استاد مؤلف را بیش از پیش جلب خواهد کرد، ناگهان حالت خشم و ناراحتى را در چهره او مشاهده کردند! یکى از آنان پرسید: استاد مثل اینکه ناراحت شدید، چه چیزى موجب آزردگى خاطر حضرت عالى شد؟
آیت الله صدر با ناراحتى گفت: «به قاسم رجب (صاحب کتابخانه مثنّى) بگویید که کتاب را بدون جلد بفروشد!… براى چه این عکس و حرفها را در پشت جلد چاپ کردهاند؟! مگر من براى کسب شهرت کتاب مینویسم که در پشت جلد آن خودم را به مردم بشناسانم ؟!…»
نَفَس شاگردان در سینه حبس شده بود و به حرفهاى استاد گوش میدادند و به دقت او را مینگریستند. آیت الله صدر چند لحظه ساکت ماند و نگاهش به زمین دوخته شد، آنگاه سر برداشت و ادامه داد: «من هر چه مینویسم براى رضاى خدا، ضرورت جامعه اسلامى و متعلق به مرجعیت و حوزه علمیه نجف است، نه کار شخصى. اگر مسئولیت مطالب کتاب نبود از چاپ اسم خودم در روى کتاب نیز صرف نظر میکردم. از اول هم میخواستم آثارم به اسم جماعهالعلماء چاپ شود ولى نشد !… با این حال چاپ این عکس و بیوگرافى در پشت جلد کتاب کاملاً بیجا و عبث است !».[۹۴]
کراماتـى از آن شهید بزرگوار
این روحیات و صفات کریمانه اخلاقى، از شهید صدر انسان باصفایى ساخته بود، او عارفى بود که «انقطاع الى الله» داشت. عرفان او عرفان گوشهنشینى و فرار از مسئولیتهاى اجتماعى نبود، بلکه عرفانی که مانند امام خمینى، در سهمگینترین میدانهاى اجتماعى حاضر میشد و به وظیفه الهى خود عمل مینمود.
در اینجا به نقل خاطراتى از کرامات آن شهید سعید که در واقع نتیجه همان صفا و انقطاع وى بود میپردازیم:
١- شهید صدر براى زیارت امام على (علیه السلام) وارد حرم مطهر شد و پشت سر یکى از خدام حرم شریف شروع به زیارت کرد. وقتى عرض کرد: «السلام علیک یا امیرالمؤمنین» ناگهان خادم متوجه او شد و گفت: «ای آقاى من! داخل حرم شوید والله شنیدم که امام على(علیه السلام) میفرماید: «ادخل یا ولدى؛ داخل شو اى فرزند من» و من نمیدانستم که شما اینجا حاضر شدید.
٢- یکى از افراد اهل «القرنه» در اطراف بصره، که معروف به حب اهل بیت (علیهم السلام) و ولایت آنها بود و همه او را فرد راستگویى میدانستند نزد شهید صدر آمد و این قضیه را نقل کرد: «من در ناحیه شکم خود گرفتار ناراحتى شدم. پس از تفحص و تلاش زیاد در بغداد براى معالجه و رفتن نزد پزشکان، آنها لازم دیدند که مرا عمل کنند. اما من خیلى ترسیده و نگران شدم. در همان جا در اتاق که نشسته بودم چشمم به قبه و بارگاه حضرت موسى بن جعفر(علیهما السلام) افتاد و متوسل به حضرت شدم.
همان شب در عالم خواب، آقا به من فرمود: «نزد سید محمد باقر صدر برو. او تو را معالجه میکند». پس در عالم خواب شما را پیدا کردم و گفتار امام را به شما گفتم، شما غده یا ریگى را از درون من بیرون آوردید، دست روى آن کشیدید و فرمودید: «ناراحتى تو برطرف شد و شفا پیدا کردى». من از خواب بیدار شدم در حالی که دیدم هیچ ناراحتى نداشتم و اطبا هم از این حادثه تعجب کردند. این فرد روستایى بعضى از عکسها و توضیحات پزشکى خود را که مؤید گفتارش بود به همراه داشت.
٣- به نظر این جانب یکى از مهمترین کرامات شهید بزرگوار آیت الله صدر، آن حالت خاصى بود که در ایشان میدیدم و آن اینکه در مواردى که مسئله مشکلى پیش میآمد و تصمیمگیرى در آن بسیار سختى بود، شهید صدر در آنِ واحد موضع صحیح و مناسبى میگرفت. خود آن شهید به من میفرمود: «در مثل این موارد یک حالتى از انکشاف و وضوح براى من حاصل میشود.»[۹۵]
در این زمینه نیز میتوان شهید صدر را با امام خمینى مقایسه کرد. چیزى که براى همه مکشوف بود این بود که امام امت در لحظات سخت تصمیمگیری براى مسائل مهم انقلاب اسلامى تصمیمهایى اتخاذ نمود که پس از گذشت ده سال از رحلت آن وجود ارزشمند، صحت مواضع و پیشبینىهاى او روشنتر میشود -خداوند آن دو انسان الهى و دو عالم ربانى و مجاهد بزرگمرد را با اجداد طاهرینشان محشور بفرماید!
سرّ همه مکارم اخلاقى شهید این بود که او به رتبه والایى از معرفت و توحید ناب دست یافته و مصداق «عَظُمَ الْخَالِقُ فِی أَنْفُسِهِمْ فَصَغُرَ مَا دُونَهُ فِی أَعْیُنِهِمْ»[۹۶] شده بود.
«مالک حقیقى را ذات مقدس او دانسته، در نظر چنین کسى تمام موجودات از نظر ذات و صفات و افعال از درجه استقلال میافتند و دیگر توجه به غیر خدا ندارند و مسلم است چنین کسى ممکن نیست غیر از خدا طالب چیز دیگر باشد و خضوع نسبت به دیگرى پیدا کند یا از غیر خدا لذت ببرد و یا بر غیر خدا تکیه کند یا کار خود را به غیر خدا واگذارد، جز خدا نمیخواهد و جز خدا نمیجوید خدا که ذات مقدسش باقى و غیر او فانى است».[۹۷] «کُلُّ شَیْءٍ هالِکٌ إِلاَّ وَجْهَهُ».[۹۸]
در اینجا طبق وعدهای که داده شد دستورالعمل روشنگرانه آن شهید والامقام به عنوان «خِتامُهُ مِسْکٌ»[۹۹] آورده میشود، باشد که همه تشنگان حقیقت را بهرهمند سازد.
«از عرصه اندیشه به عالم دل و از میدان خرد به ساحت وجدان روى میکنیم. دمى با دل و وجدانمان مینشینیم. قلبهایمان را به جاى افکارمان بر قرآن عرضه میکنیم و به پیشگاه او میبریم، تا بنگریم چه کسى بر دلمان ولایت دارد و فرمان میراند. چه دوستى و عشقى، قطب و محور دل ماست و بر او سیادت میکند، قلب ما به چه چیزى وابسته است؟
خداوند در یک دل، دو ولایت را نمیپذیرد و دو عشق همعرض را بر نمیتابد یا دوستى خدا و یا دوستى دنیا؛ چه عشق به خدا و عشق به دنیا با هم جمع نمیشوند. بیاییم قلبهایمان را محک زنیم که آیا مرکز دوستى دنیا یا دوستى با خدا است، اگر دوستى خدا بر دلمان جاى گرفته است ژرفایش بخشیم و استوارش سازیم و اگر (پناه به خدا) دوستى دنیا در آن لانه کرده، بکوشیم خود را از این درد بدخیم و مرض مهلک و تباهگر، نجات دهیم.
هر مِهرى که بر مرکز دل نشیند به یکى از دو شکل است:
١. دوستى معمولى که محور و پایهای جهت مهرها و دلبستگیها، خواستهها و آرزوهاى انسان قرار میگیرد، که به گونهای که اگر براى برآوردن نیازى رویکرد دیگرى پیدا کند، فورى به اصل خویش باز میگردد؛ چه این دوستى اساس دل را تشکیل میدهد و مرکز فکر، دلبستگیها و احساسات را مشغول کرده است گاهى به گفتهای، کارى خوراکى یا آشامیدنى به طور موقت دل میبندد، ولى همان مهر نخستین محور قلب است.
٢. دوستى آن است که تمام وجود و درون انسان را در بر گیرد، هیچ چیزى او را از دوستش باز ندارد؛ به هر کجا که نگرد روى دوست بیند و جلوه او نگرد، محبوب او قبله و کعبه اوست.
این دو گونه دوستى، هم نسبت به خدا پدید آید وهم نسبت به دنیا. در مهر به خدا که مایه شرف انسان است، هر دو درجه محبت یافت میشود. درجه نخست در جان مؤمنان شایسته و پاکى که جانشان را از آلودگیهاى دنیا پیراستهاند، دیده میشود.
اینان از مهر حق، مرکزى براى همه مهرها، آرزوها و احساسات، در دل پدید آوردهاند، هر چند گاهى به وقت غذا به خوردن غذا میپردازند، به بهرهای از بهرههاى مباح روى میکنند، دوستى را دیدار میکنند، به تفرج در خیابان میپردازند و… ولى با برطرف شدن گرفتارى به مهرى که محور دل است باز میگردند، چه مرکز دلبستگى آنان یکى است.
و دوستى درجه دو: «عشق» را در دل و جان پیام آوران اولیای الهى و امامان (علیهم السلام) میتوان یافت. امام على بن ابیطالب (علیه السلام) که ما از شرف مجاورت او بهره میبریم، همه میدانیم این مرد بزرگ در این زمینه چه گفته است: «ما رأیت شیئاً الا و رایت الله قبله و بعده و معه».[۱۰۰]
چه عشق به خدا، این قلب با عظمت را به گونهای فرا گرفته است که هر چه میبیند خدایى بیند حتى به گاهى که مردم را میبیند، خدا را مینگرد، با نعمتهاکه روبهرو میشود، خدا را میبیند و خلق خدا و نعمتهاى او را جداى از او نمیبیند.
این معنا و این گونه نگاه به آفریدگان، در همه حال، دید او را تشکیل میداد؛ چه دوست یگانه و معشوق کامل او، خداست، قبله آرزوها و آمال او خداست، به خود اجازه نمیدهد با او انباز گیرد، چه او غیر ذات سبحان حق را نمیبیند.
همین دو گونه دوستى نسبت به دنیا نیز هست، همان دنیایى که به فرموده پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) سرآمد خطاها و اشتباههاست. درجه نخست دنیاطلبى آن است که دوستى دنیا مرکز و خاستگاه سلوک و تصرفات انسان گردد، گویى محور تلاش و کوشش او خواستههاى شخصىاش است، هر کجا سود شخصى، او را بکشاند، میرود. دنیا قاعده و پایه زندگى او میشود. گاهى مشغولیتهاى پاک و معنوى روى او را از دنیا برمیگرداند به نماز مشغول میگردد و روزه میگیرد، ولى با شتاب به دنیا که مرجع اساسى قلب اوست، روى میآورد. هنوز از قلمرو سلطه شیطان خارج نشده، به قلمرو او باز میگردد.
این دنیاطلبى آغازین است که خود بیمارى بدخیم است.
ولى بیمارى دنیادوستى درجه دو، گونه هلاکزاى آن جایى است که عشق به دنیا او را کور کرده و همه شبکههاى دید او را در بر گرفته است. نسبت او با دنیا، چونان نسبت سید موحدان، امیرالمؤمنین (علیه السلام) با خداى سبحان میگردد: او، هیچ چیز را نمیدید، مگر آنکه پس از او، با او و بعد از او، خدا را میدید. دنیاطلب نیز همه چیز را از زاویه دوستى دنیا نگرد، حتى کارهاى شایسته را نیز، از چشمانداز سودهاى شخصى برمیگزیند: نماز را، روزه را و دیگر عبادات را. همه کارهایش رنگ دنیاطلبى میگیرد. در هر کارى نخست بازده دنیایى او را میبیند. انگیزاننده او، مشتى از مال یا اندکى از مقام و جاه است، چیزهایى که جز زمانى کوتاه با او نمیپاید. این نوع دنیاطلبى از گونه پیشین آن، بسیار خطرناکتر است، از این روى پیامبراسلام (صلی الله علیه و آله) فرمود: «حُبُّ الدُّنْیَا رَأْسُ کُلِّ خَطِیئَهٍ»[۱۰۱] و امام صادق (علیه السلام) فرمود: «مَثَلُ الدُّنْیَا کَمَثَلِ مَاءِ الْبَحْرِ کُلَّمَا شَرِبَ مِنْهُ الْعَطْشَانُ ازْدَادَ عَطَشاً».[۱۰۲]
نگویید همین اندک از دنیا را برمیگیریم، سپس از او روى برمیگردانیم، این مقدار از مقام و منصب را به دست میآورم، سپس به سوى خدا میروم، چنین اندیشهای عبث است؛ زیرا هر اندازه که از مال و مقام دنیا برگیرید، عطش شما بیشتر خواهد شد و عشق شما نسبت به آن افزون میگردد، دنیا به سان آب شور دریاست. دنیا سرآمد همه گناهان است.
رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمود: «من أصبح و أکبر همّه الدنیا فلیس له من الله شىءُ» [۱۰۳] و این یعنى گسستن پیوند با خدا؛ زیرا دو گونه مهر و عشق در یک دل نمیگنجد.
دنیاطلبى سرآمد همه گناهان است؛ چون نماز را بیروح میکند، روزه را بیمعنا و معنویت میسازد و همه عبادات را از یاد خدا تهى میگرداند. وقتى که مهر به دنیا همه قلب را فرا گرفته است، جایى براى چشیدن لذت عبادات باقى نمیماند.
من و شما میدانیم آنانى که با امیرالمؤمنین (علیه السلام) در افتادند و ما امروز بدگویىشان میکنیم، نماز و روزه را ترک نکردند، لب به شراب نزده بودند، دست کم بیشتر آنها چنین بودند. عبدالرحمان بن عوف، صحابى جلیلالقدر و از پیشگامان در اسلام بود؛ روزى که او مسلمان شد، شمار زیادى کافر بودند، در خدمت رسول خدا زیست، در فضاى نزول وحى، با قرآن با آیات الهى تنفس کرد، ولى چه شد؟ چه بر سر او آمد؟ وقتى شهرهاى ایران و روم را بر روى مسلمانان گشود، مهر به دنیا از دل او زبانه کشید، نماز و روزه میگزارد، ولى دلش از دوستى دنیا پر بود، وقتى انتخاب مقام خلافت بین على (علیه السلام) و عثمان به دست او افتاد، تا یکى از آن دو را براى خلافت مسلمانان برگزیند، با اینکه میدانست که اگر زمام خلافت به دست على(علیه السلام) سپرده شود، خوشبختى دنیا و آخرت مسلمانان تأمین میگردد و اگر عثمان خلیفه شود، درهاى فتنه براى همیشه بر روى مردم گشوده خواهد شد، حتى این را از عمر هم شنیده بود، ولى دنیاطلبى عنان اختیار درست را از او بگرفت، دستش را به دست عثمان داد و با او بیعت کرد و على (علیه السلام) از خلافت دور افتاد.
ممکن است بگویند: على (علیه السلام) از جانب پیامبر(صلی الله علیه و آله) خلیفه پس از او بود، کار عبدالرحمان به سان ترک نماز است و گناهى همسنگ ترک نماز دارد؛ زیرا امام على (علیه السلام) مهمترین کارهاى ضرورى مسلمانان را در هر حال، رهبرى میکرد و بر فرض محال، اگر پیامبر (صلی الله علیه و آله) او را نصب نمیکرد، آیا میشد عبدالرحمان را متهم به دنیادوستى کرد؟ باید گفت اینجا ربطى به نص پیامبر ندارد، موضوع حکم، دوستى دنیاست، خیانت در امانت است، او میدانست که با آمدن امام على (علیه السلام) دنیاى او به خطر میافتد.
دوستى دنیا، جان مایه وجود او شده بود و کور و کرش کرده بود و چنین دنیاطلبى سرآمد همه گناهان است، چونان که دوستى خدا اساس همه کمالات است، دوستى خداست که به انسان کمال، عزت، شرف، نستوهى، پاکى و توان چیرگى به ضعفها و ناتوانیها را در همه احوال، میدهد.
دوستى خدا بود که ساحران را چونان دگرگون کرد که از جلوداران آیین موسى (علیه السلام) شدند و در پاسخ تهدیدهاى فرعون چنین گفتند:
«فَاقْضِ ما أَنْتَ قاضٍ إِنَّما تَقْضی هذِهِ الْحَیاهَ الدُّنْیا». [۱۰۴]
این شجاعت را از کجا آوردند؟ جز از عشق به خدا؟ عشق به خدا بود که على (علیه السلام) را از پایگاهى دلیرانه برخوردار کرد، شجاعت او به سان شجاعت درندگان نبود، شجاعتى بود از روى ایمان و برخاسته از عشق به خدا. این دلیرى، تنها دلیرى مبارز در میدان نبرد نیست، بلکه شجاعت مقاومت و رد کردن است، شجاعت شکیبایى و نستوهى است و ضربالمثل شجاعت در میدان نبرد بود، وقتى کمرش را براى رفتن به میدان میبست که نزدیک به شصت سال از عمرش سپرى شده بود. تنها و یک تنه بر خوارج حمله برد و چهار هزار نفر از آنان را کشت. این دلیرى شگفتآور او، در میدان کارزار از مهر خدا مایه میگیرد وعشق او به خدا، اجازه نمیدهد که انبوه لشکریان را ببیند یا از تنهایى خود در برابر این همه لشکر، وحشت کند.
در شجاعت بر شکیبایى نیز نمونه بود، او به گاهى در برابر غصب حق خود، سکوت کرد که در بحبوحه جوانى بود، هنوز عارضه پیرى در او پدید نیامده بود، ولى چون مصلحت اسلام در سکوت بود، براى حفظ اسلام سکوت کرد تا دست کم شعائر اسلام باقى بماند. والاترین گونه شجاعت، دلیرى در گذشتن از خود و حق خود براى اسلام است. وقتى پس از قتل خلیفه دوم، خلافت بر او با شرطهاى ناهمسو با کتاب و سنت عرضه میشود، دست رد بر سینه مقام خلافت میزند.
چنین دلیرى در میدان جنگ، در شکیبایى و در نه گفتن به دنیا، از عشق او به خدا مایه میگرفت، نه از اعتقاد و باورش، چه در این اعتقاد فلاسفه غرب نیز با او شریکاند، این ویژگیها وامدار باور و عقیده تنها نیست، باورى که به عشق نرسد.
ما طالبان علم از دیگران بر پرهیز از دنیاطلبى سزاوارتریم؛ چه ما خود را راهنمایان مردم به آخرت میدانیم و در منصب هدایت خلق قرار گرفتهایم، چگونه میتوانى دنیاى خودت را از آخرتت جدا پندارى؟ اگر دنیایت از آخرت تو گسسته شود، مردم را به دنیاى خودت فرا خواهى خواند، نه به آخرت پروردگارت!
در این صورت رهزن مردم از آخرت خواهى شد، آن هم رهزن راه خدا، راهى که خود باید مردم را به سوى آن فرا خوانیم و جلودار آنان در حرکت به سوى خدا و آخرت باشیم و دست مردم را گرفته و آنان را به آن راه بداریم.
اگر ما خود این راه را ببندیم، اگر ما کژراهه برویم، در آن حال مانع راه خدا و حجاب روز جزا خواهیم بود. هر کس مهر دنیا بر او چیره شود، تباه و هلاک میشود، ولى ما طالبان علم و دانایان اگر دنیاطلب شویم هم خود هلاک شویم و هم مردم را هلاک کنیم؛ زیرا ما منادى هدایت خلق به سوى خدا هستیم، دعوت به راه خدا و ارزشهاى الهى، پیشه ماست.
ما که در جایگاه پیونددهى مردم به خدا هستیم، اگر دل ما به خدا پیوند نداشته باشد، چگونه میتوانیم مردم را به خدا پیوند دهیم؟
ما از همه مردم به پروا گرفتن از این دره هوسناک سزاوارتریم؛ چه ما ادعاى وراثت پیامبران، امامان و اولیا را داریم، مقتدا و اسوههایمان را بزرگان و پاکباختگانى چون پیامبر اسلام، امام على، امام حسن و امام حسین (علیهم السلام) میدانیم و در راه آنان گام بر میداریم. آیا نباید این شرافت انتساب در ما زنده شود و در جلوهگرى باشد؟ این پیوند و نسبت، جایگاه ما را در میان امت حساستر و دقیقتر میکند؛ زیرا ما حاصل گفتار آن بزرگان و نماینده سیرت و رفتار آنان هستیم؛ داناترین مردم به گفتارشان و شناساترین افراد به رفتارشان. مگر رسول خدا نفرمود: «نَحْنُ مَعَاشِرَ الْأَنْبِیَاءِ لَا نُورِثُ ذَهَباً وَلَا فِضَّهً وَلَا دَاراً وَلَا عَقَاراً وَ إِنَّمَا نُورِثُ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَهَ وَالْعِلْمَ وَالنُّبُوَّهَ»[۱۰۵] و امیرالمؤمنین (علیه السلام) نفرمود: «ان امارتکم هذه لا تساوى عندى شیئاً الا ان اقیم حقاً او ادحض باطلاً».[۱۰۶]
امام على (علیه السلام) براى خدا کار میکرد و فانى در اراده حق بود، اگر او دنیاطلب بود و حکومت را براى دنیا میخواست، بدبختترین و سیهروزترین مردم بود؛ چه او در کودکى از خونش در راه خدا گذشته بود و بارها تا دروازه شهادت رفته بود و در دوران غربت اسلام و تنهایى رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) از او و رسالت الهى او، دفاع کرده بود و در این مهم، لحظهای تردید به خود راه نداده بود، نه براى مرگ حسابى باز کرده بود و نه دنیا نزد او بهایى داشت. او فارغ از مرگ و زندگى بود (بلکه فوق مرگ و زندگى بود). در زمان حضور پیامبر سرباختهترین بود و پس از رحلت آن عزیز نیز، تسلیم محض بود. در راه خدا از همه کوشاتر بود و بیشترین رنج و تلخیها را در راه اسلام چشید.
با محاسبههاى دنیوى چه چیزى در برابر این همه رنج به دست آورد؟ آیا این سیرت و رفتار او را از خلافت محروم نکرد؟
آیا سالها خانهنشین نشد؟ آیا او را فاصله هزار ماه بر منبرهاى مسلمانان ناسزا نگفتند؟
همان منبرهایى که پایههایش بر جهاد، نستوهى، فداکارى و خون دل خوردنهاى او بر پا بود.
با این همه آنگاه که ابن ملجم مرادى، فرق مبارک او را شکافت، صداى کامیابى سر داد: «لقد فزت و ربّ الکعبه». اگر بهاى فداکاریهاى او دنیا بود، او محرومترین افراد از بهرههاى دنیایى بود، نبایست خود را کامیاب میشمرد و بهترین بهرهور از دنیا به شمار میآورد!
همین آخرین پیام او «لقد فزت و ربّ الکعبه» گواه است و شهادت گواه این است که او به این دنیا دل نبست و در همه حال، براى خدا کار کرد. اکنون که زمان لقاى خدا رسیده، لحظهای که مزد و پاداش او، به تمام و کمال داده میشود و در برابر آن همه رنجها و اندوهها در نعمت و رضوان جاودان حق غرق میگردد.
آیا این امام اسوه برتر ما نیست؟ آیا زندگى او «سنت» نیست؟ مگر سنت غیر از گفت و کرد و تقریر معصوم است؟
بر ماست که به پیروى از آن بزرگان از دلبستگى به دنیا، دامن گیریم، ما دنیایى هم نداریم که به آن دل ببندیم، دنیاى یک طلبه چیست؟
شگفتا طلبه و دنیاطلبی؟ مگر همه این چند روزه دنیا چیست که گرفتار آن شویم و از مقام «رضوان من الله اکبر» محروم مانیم؟ نعمتهایى را که هیچ گوشى نشنید و هیچ چشمى ندیده و در خیال بشر نمیگنجد، رها کنیم و به دنیایى که وهم و خیالی بیش نیست، بچسبیم. دنیا همهاش وهم و خیال است و دنیاى طلبه، بخش کوچکى از این خیال و وهم.
بیاییم خودمان را با هارون الرشید مقایسه کنیم. او چه گرفت و چه چیزى از دست داد و ما در برابر از دست دادن همان چیز، چه به دست آوردهایم و چه چیزهایى را از دست دادهایم. ما او را شب و روز، بد میگوییم که گول دنیا را خورد، ولى میدانیم در چه کاخهایى زندگى کرد، چه خوشگذرانیها داشت، چه لذتها برد، چه زمامدارى و حکومت پهناور و نیرومندى داشت. خلافت و سلطنت او همه جا را گرفته بود؟
هارون الرشید به چنین دنیایى سر سپرد. ما مدعى هستیم از هارون الرشید بهتریم از او پارساتر و باتقواتریم! آیا دنیاى هارون الرشید به ما روى آورده است تا آزمایش شویم و پارسایى و تقواى خویش را بسنجیم؟
هان اى فرزندانم، برادرانم، عزیزانم، اى فرزندان علــى! آیا دنیاى هارون الرشید بر ما عرضه شده است نه؛ دنیایى که به ما روى کرده بسیار اندک است و ناچیز. هارون به ابرها میگفت هر جا میخواهید ببارید، از قلمرو خلافت هارون بیرون نیست، مالیات و خراج آن به خزینه من خواهد آمد. او در راه چنین دنیایى، موسى بن جعفر (علیهما السلام) را زندانى کرد.
آیا چنین دنیایى به ما روى کرده است و چنان آزمونى شدهایم تا ببینیم موسى بن جعفر (علیهما السلام) را زندانى نمیکنیم؟ به زندگى طلبه هیچ حقیقتى جز رضوان الهى نباید حاکم باشد. هر طالب علمى حالش چونان على بن ابیطالب (علیه السلام) است. اگر با انتخاب طلبهای به دنیا رو کرد، اگر با این زندگى طلبگى به دنیا دل بست، روسیاهترین و بدبختترین مردم دنیاست؛ زیرا نه دنیاى او دنیاست و نه در آخرت بهرهای دارد.
پس بایسته است همه توان و همّ خویش را در آبادسازى آخرت به کار گیریم، دل خود را از عشق و دوستى خدا لبریز کنیم، جایى براى غیر او نگذاریم.
امامان معصوم (علیهم السلام) براى وانهادن دنیا و چیره شدن بر دنیاپرستى، دستورالعملهایى را دادهاند: یاد مرگ در همه حال، کارآترین دارو براى درمان بیمارى دنیاپرستى است.
همه ما میگوییم مرگ هست، دنیا فانى است، همه رفتنىاند، ولى آن را براى خود باور نداریم.
یاد مرگ وقتى دوستى دنیا را از دل میبرد که خود را در همه حال، بر پرتگاه مرگ ببینیم، مرگ همیشه فرادیدمان باشد.
همه ما هر روز دوستانى و نزدیکانى را از دست میدهیم، جلوى چشم ما برادرانى از ما از این دنیا به دنیایى دیگر رخت بر میبندند. پدر من، بیش از عمر الآن من، عمر نکرد، برادر من هم بیش از اینکه من عمر کردهام، زندگى نکرد. اکنون من، عمر خویش را کردهام، بسیار معقول مینماید که من بیش از پدر و برادرم عمر نکنم، هر یک از ما باید همگنانى براى مدت عمر خود برگزیند و خود را براى رفتن آماده کند. همه ما دوستانى داشتیم که کوچ کردند، عزیزانى که از این دنیا رفتند و هیچ چیز از آرمانها و آرزوهایشان باقى نمانده است.
اگر براى آخرت کار کردهاند، به «مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلیکٍ مُقْتَدِرٍ»[۱۰۷] راه یافتند و چنانچه در راه دنیا عمرشان را سپرى کردهاند، نسبت به آنها همه چیز پایان یافته است. اینها همه براى ما عبرت است.
پیداست این دستورالعمل امامان (علیهم السلام) را باید آویزه گوش کنیم و همیشه مرگ را به یاد داشته باشیم تا حرص به زندگى در دنیا در ما بشکند، هوسها بسوزند.
چه زندگىای؟ چه دنیایى؟
چند سال، چند ماه و شاید چند روز در دنیا؟ چرا براى این چند روزه دنیا، زندگى دائمى و ابدى را بر خود سیاه کنیم؟ از چه زندگىای دفاع میکنیم؟ هستى مان را در راه چه اندازه از بهرههاى زندگى فدامیکنیم؟
این همه جنب و جوش براى چه اندازه از زندگى داریم؟
براى ده روز، یک ماه، دو ماه؟ هیچ نمیدانیم. نمیدانیم آیا تاوان این اندازه خطا را میتوانیم بپردازیم؟ این اندازه از کوتاهى و گناه در برابر خدا، در برابر دینمان براى ما قابل تحمل است. تحمل پذیرش تاوان این خطاها، در برابر چه چیز؟ ده روز، یک ماه یا دو ماه زندگى، این بهاى خیلى پستى است.
از خدا میخواهیم دلهاى ما را پاک سازد، قلبهاى ما را به نور ایمان جلا دهد، همت ما را خداجویى و خداطلبى کند، دل ما را از مهر و محبت، ترس و باور به او، پر کند و ما را به عمل به کتابش توفیق دهد.[۱۰۸]
[۱]. وصیتنامه الهى ـ سیاسى امام خمینى (چاپ وزارت ارشاد)، ص ٣٣.
[۲]. واقعه (۵۶)، آیه ٧٩.
[۳]. حج (٢٢)، آیه ١١.
[۴]. بیان این جملات شماتت نیست، بلکه اعتراف و بیان حقیقت تلخ تاریخى همراه با دعا براى ملت مظلوم عراق است .
[۵]. مریم (١٩)، آیه ٣١.
[۶]. متن دستخط شهید را در مباحث بعدی مطرح خواهیم کرد.
[۷]. سوره شمس (٩١)، آیه ٩.
[۸]. مجله حوزه ، شماره ۴، ص ١٢۶.
[۹]. سوره بینه (٩٧)، آیه ۵.
[۱۰]. برگزیده تفسیر نمونه، ج ۵، ص ۵۵٣.
[۱۱]. سید فاضل نورى، سبحات روحیه فى سیره الامام الشهید الصدر، ص ۶۵.
[۱۲]. مجله حوزه ، شماره ٧٩ و ٧۰، ص ٢٧ .
[۱۳]. «مؤمنان رستگار شدند آنها که در نمازشان خشوع دارند.» (مؤمنون (٢٣)، آیات ١ و ٢).
[۱۴]. محمد رضا نعمانی، الشهید الصدر سنوات المحنه و ایام الحصار، ص ١١٩ – ١٢٢.
[۱۵]. همان.
[۱۶]. غرّه الحدیث، ص ٣٣۶ و منهج الصادقین، ج ٩، ص ١۰٫
[۱۷]. سید فاضل نوری، سبحات روحیه فى سیره الامام الشهید الصدر، ص ٣٢.
[۱۸]. سید محمد باقر صدر، از سقیفه تا کوفه، ص ٣٩ .
[۱۹]. سوره منافقون(۶٣)، آیه ٧: و حال آنکه عزت و سربلندى مخصوص خداوند و رسولش و مؤمنین است.
[۲۰]. سوره فتح (۴٧)، آیه ۴:خداوند است که آرامش و سکونت را به قلب اهل ایمان فرو مىفرستد.
[۲۱]. سوره رعد (١٣)، آیه ٢٧: همانا با ذکر خدا دلها آرام و مطمئن مىشود.
[۲۲]. مصطفى قلیزاده، شهید صدر بر بلنداى اندیشه و جهاد، ص ٧٣، به نقل از: آیت الله حائرى.
[۲۳]. بحارالانوار، ج ٣۵، ص ۴٣٢ .
[۲۴]. سوره مائده (۵)، آیه ٣۵ .
[۲۵]. مجله حوزه ٧٩ و ٧۰، ص٣۰٫
[۲۶]. محمدرضا نعمانی، الشهیدالصدر سنوات المحنه وایام الحصار، ص ١٢٢.
[۲۷]. استاد حائرى تهرانى و علامه سید عبدالله شبّر، بنیادهاى اخلاق اسلامى، ص ۴۰٢ به نقل از اصول کافى، ج ۶، ص ٢٧۰ – ٢٧٢، باب الاکل متّکئا .
[۲۸]. حرکه المجاهدین العراقیین، الامام الصدر فى سلوکه الاخلاقى، صص ١٧ – ٢٧.
[۲۹]. مختار الاسدى، الشهیدالصدر بین ازمه التاریخ و ذمه المؤرخین، ص ١۵٣ – ١۵۴.
[۳۰]. حرکه المجاهدین العراقیین، الامام الصدر فى سلوکه الاخلاقى، صص ١٧ – ٢٧.
[۳۱]. سوره حجر (١۵)، آیه ٧٧ .
[۳۲]. برگزیده تفسیر نمونه، ج ٢، ص ۵۴۵.
[۳۳]. محمد حسینی، الامام الشهید السید محمد باقر الصدر (دراسه فى سیرته و منهجه)، ص ٧٧ – ٧٧.
[۳۴]. محمد حسینی، الامام الشهید السید محمد باقر الصدر (دراسه فى سیرته و منهجه)، ص ٧٧.
[۳۵]. سید فاضل نوری، سبحات روحیه فى سیره الامام الشهید الصدر، ص ۵۰ – ۵۴.
[۳۶]. مجله حوزه ، شماره ٧٩ و ٧۰، ص ٢٧، مصاحبه با: آیت الله سید کاظم حائرى.
[۳۷]. حرکه المجاهدین العراقیین، الامام الصدر فى سلوکه الاخلاقى، ص ٢١.
[۳۸]. همان.
[۳۹]. سید فاضل نوری، سبحات روحیه فى سیره الامام الشهید الصدر، ص ۶٧ – ٧۰٫
[۴۰]. کافى، ج ۵، ص ۵۰٧ .
[۴۱]. سید فاضل نوری، سبحات روحیه فى سیره الامام الشهید الصدر، صص ٧١ – ٧۵، ترجمه آزاد همراه با تلخیص.
[۴۲]. محمد حسینی، الامام الشهید السید محمد باقر الصدر (دراسه فى سیرته و منهجه)، ص ٧٣ – ٧۴.
[۴۳]. مجله حوزه ، شماره ٧٩ و ٧۰، ص ١٧٢ – ١٧۵.
[۴۴]. تحف العقول، چاپ اسلامیه، ص ٣۰٢.
[۴۵]. سوره آل عمران (٣)، آیه ١۵٩.
[۴۶]. برگزیده تفسیر نمونه، ج ١، ص ٣۴٣ .
[۴۷]. مجله حوزه ، شماره ٧٩ و ٧۰، ص ٢٧، مصاحبه با آیت الله حائرى.
[۴۸]. محمد رضا نعمانى، الشهیدالصدر سنوات المحنه و ایام الحصار، ص ١٢٧.
[۴۹]. سوره اعراف (٧)، آیه ١٩٩.
[۵۰]. برگزیده تفسیر نمونه، ج ١، ص ١٢٣.
[۵۱]. مصطفى قلیزاده، شهید صدر بر بلنداى اندیشه و جهاد، ص ٧٢.
[۵۲]. حرکه المجاهدین العراقیین، الامام الصدر فى سلوکه الاخلاقى، ص ١۵ – ١۶.
[۵۳]. حرکه المجاهدین العراقیین، الامام الصدر فى سلوکه الاخلاقى، ص ١۰٫
[۵۴]. همان، ص ١١ و ر.ک: مصطفى قلیزاده، شهید صدر بر بلنداى اندیشه و جهاد، ص ۶٧.
[۵۵]. حرکه المجاهدین العراقیین، الامام الصدر فى سلوکه الاخلاقى، ص ١١ – ١٢.
[۵۶]. همان، ص ١۴.
[۵۷]. محمد حسینی، الامام الشهید السید محمد باقر الصدر (دراسه فى سیرته و منهجه)، ص ٧١ .
[۵۸]. مجله حوزه ، شماره ٧٩ و ٧۰، ص ٣٢٧ – ٣٢٩.
[۵۹]. سوره مریم (١٩)، آیه ٩۶.
[۶۰]. محمدرضا نعمانی، الشهید الصدر سنوات المحنه و ایام الحصار، ص ٩۶.
[۶۱]. مصطفى قلیزاده، شهید صدر بر بلنداى اندیشه و جهاد، ص ١٢۶ – ١٢٧.
[۶۲]. مختار اسدی، الشهیدالصدر بین ازمهالتاریخ و ذمهالمؤرخین، ص ١۴٧.
[۶۳]. نهج البلاغه، صبحى صالح ، حکمت ۴٣٩ .
[۶۴]. سوره حدید (۵٧)، آیه ٢٣.
[۶۵]. حائرى تهرانى و سید عبدالله شبّر، بنیادهاى اخلاق اسلامى، ص ۵۶٩ به نقل از: کافى، ج ٢، ص ١٢٧.
[۶۶]. مجله حوزه، شماره ٧٩ و ٧۰، ص ٢٧ – ٢٩.
[۶۷]. مجله حوزه، شماره ٧٩ و ٧۰، ص ٣٢٧ – ٣٢٩.
[۶۸]. حرکه المجاهدین العراقیین، الامام الصدر فى سلوکه الاخلاقى، ص ٢٢.
[۶۹]. مختار اسدى، الشهیدالصدر بین ازمهالتاریخ و ذمهالمؤرخین، ص ١۵۰٫
[۷۰]. محمد حسینی، الامام الشهید السید محمد باقر الصدر (دراسه فى سیرته و منهجه)، ص ٧٣.
[۷۱]. محمد رضا نعمانى، الشهید الصدر سنوات المحنه و ایام الحصار، صص ١١٢ – ١١٩.
[۷۲]. همان، ص ٣۴۰٫
[۷۳]. برای اطلاع بیشتر ر.ک: همان، ص ١١٢ به بعد.
[۷۴]. محمدرضا نعمانى، الشهیدالصدر سنوات المحنه و ایام الحصار، صص ١١٢ – ١١٩.
[۷۵]. سوره یونس (١۰)، آیه ۶٢.
[۷۶]. برگزیده تفسیر نمونه، ج ٢، ص ٣۰١.
[۷۷]. محمد حسینى، الامام الشهید السید محمد باقر الصدر (دراسه فى سیرته و منهجه)، ص ٧٧.
[۷۸]. سوره حشر (۵٩)، آیه ٩.
[۷۹]. محمدرضاالنعمانى، الشهیدالصدر سنوات المحنه و ایام الحصار ، ص ١٣١ – ١٣٣.
[۸۰]. همان، ص ١٣۴ – ١٣۶.
[۸۱]. مجله حوزه ، شماره ٧٩ و ٧۰، ص٣٣۰٫
[۸۲]. محمدرضا نعمانی، الشهیدالصدر سنوات المحنه و ایام الحصار، ص ١٣۴ – ١٣۶.
[۸۳]. محمد حسینی، الامام الشهید السید محمد باقر الصدر (دراسه فى سیرته و منهجه)، ص ٧۴.
[۸۴]. مختار اسدی، الشهیدالصدر بین ازمهالتاریخ و ذمهالمؤرخین، ص ١۵۴.
[۸۵]. مجله حوزه ، شماره ٧٩ و ٧۰، ص٣٣۰٫
[۸۶]. همان، ص ٣٣١.
[۸۷]. سید محمدباقر صدر، از سقیفه تا کوفه، ص ۵٣ و ۶۵.
[۸۸]. ر.ک: فاضل نوری، سبحات روحیه فى سیره الامام الشهید الصدر، ص ۵٧.
[۸۹]. سوره آل عمران (٣) ، آیه ٩٢.
[۹۰]. حرکه المجاهدین العراقیین، الامام الصدر فى سلوکه الاخلاقى، ص ١۴.
[۹۱]. همان، ص ٢۵.
[۹۲]. حائرى تهرانى و سید عبدالله شبّر، بنیادهاى اخلاق اسلامى، ص ۴٣٣ .
[۹۳]. حرکه المجاهدین العراقیین، الامام الصدر فى سلوکه الاخلاقى، ص ٢٣ – ٢۴.
[۹۴]. مصطفى قلیزاده، شهید صدر بر بلنداى اندیشه و جهاد، ص ۴٩ – ۵١ .
[۹۵]. محمدرضا نعمانى، الشهیدالصدر سنوات المحنه و ایام الحصار، ص ١٢٢ – ١٢۴.
[۹۶]. نهج البلاغه، خطبه ١٩٣.
[۹۷]. حائرى تهرانى و سید عبدالله شبّر، بنیادهاى اخلاق اسلامى، ص ٧٢ – ٧٣.
[۹۸]. سوره قصص (٢٧)، آیه ٧٧.
[۹۹]. سوره مطففین (٧٣)، آیه ٢۶.
[۱۰۰]. حدیثى با عبارتى نزدیک به این مضمون در صفحه ٣۶٧ مفتاح الفلاح شیخ بهائى آمده است.
[۱۰۱]. مستدرک الوسائل، ج ١٢، ص ۴۰؛ بحارالانوار، ج ۶٧، ص ٣١۵.
[۱۰۲]. الکافى، ج ٢، ص ١٣۶.
[۱۰۳]. مجموعه ورام، ج ١، ص ١٣۰٫
[۱۰۴]. سوره طه (٢۰)، آیه ٧٢.
[۱۰۵]. بحارالانوار، ج ٢٩، ص ٢٢٩. احتجاج، ج ١، ١۰۴.
[۱۰۶]. نهج البلاغه، انتشارات دار الهجره، ص ٧۶، خطبه ٣٣،
[۱۰۷]. سوره قمر (۵۴)، آیه ۵۵.
[۱۰۸]. عبدالرضا ایزدپناه، «دستورالعمل اخلاقی از عالم نامور آیت الله العظمی شهید صدر»، مجله حوزه ، شماره ٧٩ و ٧۰، صص ١١۰ – ١١٩.