پژوهش‌ها
شهید صدر؛ اندیشمندی که تنها به نبوغش تکیه نکرد

سلسه‌جلسات وبینار کارگاه توانمندسازی اساتید اصول، جهت تدریس حلقات، توسط مدیریت اساتید معاونت حوزۀ‌ علمیه خراسان با همکاری مرکز تخصصی آخوند خراسانی، برگزار شد. حجت‌الاسلام‌والمسلمین محتبی الهی خراسانی، استاد مرکز تخصصی آخوند خراسانی دفتر تبلیغات اسلامی و دبیر میز تخصصی توانمندسازی علوم اسلامی، در نخستین جلسه از این کارگاه با موضوع شخصیت علمی شهید صدر ارائه بحث کرد و بررسی شخصیت شهید صدر را از ضروریات تدریس کتاب‌های این شهید والامقام دانست. تاکنون دو جلسه از شش جلسۀ این کارگاه برگزار شده است. برای اطلاع بیشتر از این جلسات به اینجا را ببینید.

به مناسبت سالگرد قمری شهادت شهید صدر (٢٢جمادی‌الاولی)، گزیده‌ای از بیانات استاد الهی خراسانی درباره شخصیت شهید صدر در ادامه آمده است:

نبوغ و جایگاه خانوادگی شهید صدر

گاهی آنچه درباره شهید صدر گفته می‌شود، چنان غریب، و از اذهان دور است که تصور مبالغه درباره بعضی از ویژگی‌های ایشان می‌شود. برای اینکه جو مبالغه را بشکنم خاطره‌ای را نقل می‌کنم:

یکی از عزیزانی که در درس حلقۀ ثانیه من در سال‌های 74 یا 75 شرکت می‌کرد می‌گفت: وقتی خدمت مقام معظم رهبری بودیم، از من سؤال کردند چه می‌خوانی، گفتم: حلقۀ ثانیه را فلان جا می‌خوانم، ایشان گفتند: «می‌دانید خیلی‌ها در حوزه یا بیرون هستند که گفته می‌شود نابغه هستند؛ درحالی‌که نابغه نیستند، بلکه آدم‌های تیزهوشی هستند با پشتکار زیاد؛ ولی درباره شهید صدر باید با دقت و قاطعیت گفت که ایشان واقعاً یک نابغه بودند».

شهید صدر به‌لحاظ امکان خانوادگی هم از خاندان پرآوازه و علمی صدر است. مرحوم آیت‌الله واعظ‌زاده خراسانی می‌فرمودند: تحقیق کردم و به این نتیجه رسیدم که در تاریخ اسلام، خاندانی به پرافتخاری و پرثمری برای اسلام و مسلمین بیشتر از خاندان صدر نداریم. سرشاخه خاندان صدر به سید مرتضی(رض) می‌رسد. بنابراین منظورشان از خاندان صدر خاندانی است که از سید محمدباقر صدر به دوره‌ها و نسل‌های قبلی تکیه دارد تا سید مرتضی(رض). درعین‌حال که این‌چنین است، برای تربیت حوزوی خودش [بسیار تلاش کرده است].

جمع بین علوّ نسب و علو همت

علوّ نسبی که عرض کردم و مفاخر خاندان ایشان تا سید مرتضی یک فهرست بلندبالایی از فقها و مفسران و محدثان و فیلسوفان و اصولیان هستند، اما این نسب باعث نشد که شهید صدر به این نسب دل خوش کند و تحرک علمی ایشان را تحت‌الشعاع قرار دهد. ازاین‌رو اگر علو نسب داشت، علو همت هم داشت؛ ازاین‌رو محیطی پر از جهاد و تلاش علمی برای خود فرض کرد؛ برنامه‌ای که برای خودش در نظر گرفت، استفاده از رانت خانوادگی نبود.

شهید صدر حتی در مراودات علمی خودش هم سعی نمی‌کرد که از این نسب استفاده ببرد. او به‌دلیل علوّ همتی که پیش رو گرفته بود، از هیچ تلاشی نمی‌گذشت: مطالعه و تتبع زیاد؛ پرسش از هرکسی که ممکن بود برای آن پرسش‌ها پاسخی داشته باشد؛ مطالعه کتب متنوع، چه کتب بزرگان تشیع، چه کتب کسانی که در سایر مذاهب حرفی قابل‌عرضه داشتند و حتی کتاب‌های کسانی که غیرمسلمان هستند.

یکی از شاگردان ایشان می‌فرمود: یکی از کارهای من این بود که به سفارش آقای صدر، در کتاب بازار بغداد می‌رفتم و کتاب‌های جدیدی که می‌آمد و در آن مسائلی که ایشان سفارش کرده بود، اگر تألیفی از فلاسفه غربی می‌دیدم، حتی گاهی از جامعه‌شناسان و روان‌شناسان می‌دیدم، می‌خریدم و برای ایشان می‌آوردم.

کسی در تراز شهید صدر برنامه‌های مطالعاتی دارد که منابع را در مسیر برنامۀ مطالعاتی خود شناسایی و مصرف می‌کند.

جمع بین نبوغ ذاتی و جست‌وجوگری و تعلم

ایشان در سیزده سالگی بر منطق حاشیه نوشته است؛ مادۀ اولیه کتاب فدک را در 12 سالگی نوشته؛ در علم اصول حسب شمارشی که بنده کردم، حداقل حدود 17 یا 18 مبنای اساسی و نزدیک شاید 100 نظریه متفاوت دارد. باز با این حال برنامه مطالعاتی ایشان چنین بود که بنده از آیت‌الله سید کاظم حائری شنیدم که می‌فرمودند: آقای صدر در سنینی که ما شاگرد ایشان بودیم، (یعنی در سنین چهل سالگی و بالاتر) به اندازه سه طلبه معمولی کار می‌کرد و زحمت می‌کشید، با اینکه خودش نابغه بود. به ایشان گفتم: شما روزی چند ساعت کار می‌کنید، گفتند: تقریباً روزی چهارده تا شانزده ساعت. گفتم شما با این سنتان از ما که فرزند شما محسوب می‌شویم، خیلی بیشتر کار می‌کنید، ایشان فرمودند که من الآن دیگر پا به سن گذاشتم؛ یاد ایام جوانی به خیر که آن موقع پُرکار بودم.

جمع بین شجاعت علمی و انصاف و نقادی

معمولاً کسانی که اهل ابداع و ابتکار هستند، گاهی از انصاف به‌دور می‌مانند؛ ما کسانی را داریم که انتقادهای قابل‌ملاحظه و مهمی را هم برای مثال به شیخ انصاری (رضوان الله علیه ) وارد کردند و باب نقدی علمی ایشان را گشودند؛ اما گاهی جانب ادب و انصاف را رعایت نمی‌کنند. بعضی را دیده‌ام که در حدیث مقداری کار کرده‌اند و هنوز هم حرف‌های همه را ندیده‌اند و دقت کافی نداشته‌اند، با متخصص‌تر از خودشان به رایزنی و گفت‌وگو نپرداخته‌اند، در جلسه‌ای به‌عنوان نقد قدما در حدیث‌شناسی شیخ صدوق را متهم به تدلیس می‌کنند، شیخ طوسی را متهم به خلط و اغلاط فاحش بی‌شمار می‌کنند؛ اینها اصلاً پسندیده نیست.

شهید صدر از معدود کسانی است که در اوج شجاعت و ابتکار و درعین‌حال اوج انصاف و تواضع علمی است. ملاحظه بفرمایید که در تمام کتابشان تعبیراتشان از مرحوم آیت‌الله خویی، سیدنا الاستاذ است.

بنده از یکی از فضلای نجف که شاگرد شهید صدر هم نیست، و تقریباً هیچ ارادتی هم به شهید صدر ندارد، شنیدم که ایشان به بنده فرمود: به چشم خودم دیدم که در بازار نجف، آقای صدر در همان اوجی که تمام جوانان حزب‌الدعوه و دیگران به ایشان توجه داشتند و به اصرار رساله ایشان هم چاپ شده بود، وقتی در بازار نجف به مرحوم آیت‌الله خویی رسید، جلوی همه تا کمر خم شد و دست آیت‌الله خویی را بوسید.

شهید صدر نسبت به تحلیل حرف بزرگان زود نمی‌گذرد و مثلاً می‌گوید شاید منظور محقق نایینی در ایجادیت این باشد، شاید منظور فلان بزرگ این باشد؛ شما در تمام تقریرات یا تألیفات ایشان یک کلمه بی‌ادبی به احدی از بزرگان نمی‌بینید یا اینکه بگوید این مطلبی است که ما اولین کسی هستیم و قبل از ما احدی این را نگفته. با اینکه بسیاری از آثار ایشان واقعاً اولین‌ است.

جمع بین رسالت علمی و رسالت اجتماعی

شهید صدر کسی است که هم ساعات متمادی، روزانه، دهه‌های مختلف عمر شریف خود را بر روی تفکر و مباحث علمی گذاشته است و هم رسالت اجتماعی خود را فراموش نکرده است.

درباره تفکر و رسالت علمی یکی از شاگردان ایشان می‌فرمود: آقای صدر به ما می‌گفت شماها از همه وقتتان برای تفکر استفاده کنید. می‌گفت: من خبر دارم آقای صدر در جوانی نحوه مطالعه و تفکرش این‌چنین بود که بخشی از مطالعه خود را در حرم امیرالمؤمنین علی (ع) می‌گذاشت و می‌گفت آنجا مسائل علمی برایم حل می‌شود و بهتر حل می‌شود. به شاگردانش فرموده بود فکر نکنید در مسیر رفت‌وآمد یا در مجلسی که شرکت می‌کنید، چون جلسه درس‌وبحث و وقت مطالعه نیست، می‌توانید وقتتان را به امور کم‌اهمیت اختصاص دهید؛ در راه سعی کنید که فکر کنید.

شخصی با این‌همه دغدغه علمی و این‌همه اهتمام به امور علمی، درعین‌حال از جامعه فاصله نگرفته و در را به روی خود نبسته که مثلاً می‌خواهم فکر کنم. دغدغه اجتماعی ایشان باعث تأسیس حزب الدعوة الاسلامیة شد. حلقه‌‌های مبارزاتی تشکیل می‌داد، ارتباطات با جوانان، ترغیب برای راه‌اندازی مجلات، و ایشان تا سال‌ها بیانیه برخی از علما را برای امور اجتماعی تنظیم می‌کردند.

جمع بین سنت و روزآمدی

جمع بین سنت و روزآمدی در شهید صدر خیلی عجیب است. ایشان از شیوه درسش تا تعلق‌خاطرش به میراث علمی شیعه، وفاداری ایشان به سنت‌های حوزه‌های علمیه یا آنچه از آن به میراث خالص شیعی در عقیده و باور و مناسک تعبیر می‌کنیم، درعین‌حال روزآمدترین آرا را دارد، جدیدترین آرا را هم می‌خواند.

ایشان در باب حساب احتمالات، نظریاتی را مطرح می‌کند که هم در معرفت‌شناسی و هم در ریاضیات و هم در منطق واقعاً اوج محسوب می‌شود و قابل‌رقابت با بسیاری از نظرات مطرح در آن علوم است.

جمع میان نیازمداری و تکلیف‌محوری

بعضی‌ها از نیازهای جامعه غافل می‌شوند و بعضی هم رویکردشان تکلیف‌مداری است؛ دو نگاه به دین وجود دارد، یک نگاه تکلیف مداری عبودیت‌محور است که همه‌چیز را از در تکلیف و مأموریت می‌بیند و یک نگاه هم نیاز. جمع بین این دو خیلی عجیب است که در اندیشه شهید صدر است؛ اگر کسی بخواهد این را ببیند در دو جا این دو جریان را می‌تواند ببیند، یکی در رساله مختصر عقیدتی در مقدمۀ الفتاوی‌الواضحه، و یکی هم در بحث نظریه خلافت انسان: در یک جا کاملاً عبودیتی و در یک جا کاملاً نیازمحور به نگاه به دین پرداخته است. ما به جمع بین این دو بسیار نیاز داریم که هم روح ایمان را و هم روح نیاز و عقلانیت را هم‌زمان تقویت کند.

به گزارش خبرنگار ایکنا، آیت‌الله مبلغی، عضو مجلس خبرگان رهبری، در طی سخنرانی در مراسم رونمایی از کتاب «نا» جدیدترین اثر پژوهشگاه تخصصی شهید صدر درباره زندگی و زمانه این شهید والامقام، به بررسی شخصیت علمی شهید صدر پرداخت. آنچه در ادامه می‌آید بیانات آیت‌الله مبلغی در این مراسم است:

ضرورت شناساندن شهید صدر به نسل کنونی

معرفی شخصیت شهید صدر به نسل کنونی و نسل‌های بعدی یک ضرورت است و طبیعتاً این معرفی باید روزآمد، مؤثر و برخوردار از ادبیات موردپذیرش برای نسل کنونی باشد. کتاب نا را که تورق کردم، به این نتیجه رسیدم که این توانایی در قلم به‌کاررفته در این کتاب وجود دارد و توانسته زوایایی از زندگی شهید صدر و حتی فراتر، پاره‌ای از ساحت‌های علمی ایشان را در قامت علمی جذاب درآورد و این باعث تقدیر از نویسندۀ توانای این کتاب سرکار خانم دکتر مریم برادران است.

دو بعد مهم در پرداخت به شخصیت‌ها

هر شخصیتی که نابغه است، از دو بعد می‌توان وی را کاوید؛ یکی افکار و اندیشه‌هایی که در یک یا بیش از یک زمینه عرضه می‌کند و طبیعتاً این اندیشه‌ها در قالب کتاب‌ها و گاهی در قالب سلوکی آن نابغه بروز پیدا می‌کند. این اندیشه‌ها به این دلیل اینکه از جایگاه اندیشه برتر برخاسته است، مغتنم و قابل‌توجه است و نیازمند به کاوش، بررسی و تحلیل‌های چندباره در سطوح مختلف علمی است. این یک بُعد اساسی یک نابغه برای بررسی و مطالعه است.

شهید صدر از این حیث دارای اندیشه‌های بسیار مهمی است و همۀ آنها دارای نوعی ابتکار، ابداع، سازنده‌بودن و بسیاری از آنها خاستگاهی برای عزیمت بوده‌اند و وی در این زمینه دارای تبلور برجسته‌ای است.

بُعد دوم یک شخصیت نابغه که باید مغتنم شمرده و به آن پرداخته شود، بُعد روشی وی است و اینکه چرا این شخصیت و براساس چه مکانیزمی به ارائه و تولید اندیشه می‌پردازد. البته سطح اول یعنی اندیشه‌ها اهمیت دارد و الگوست، اما نکته مهم‌تر روشی است که شخصیت برای تولید این افکار به‌ویژه در حوزۀ دین از آن بهره برده است.

روش‌شناسی در مطالعات دینی

حوزۀ دین پر از لایه و ارتباط با فضای جهانی و انسانی است. اتخاذ یک روش در عرصۀ مطالعات دینی از سخت‌ترین و حساس‌ترین روش‌های علمی است. شاید اگر گزاف نگوییم، پیچیده‌ترین روشی که در فضای علمی به‌کار گرفته می‌شود، در عرصه دین است. شهید صدر در این عرصه یک شخصیت سرآمد است. عمدۀ مطالعات ما بر بُعد اندیشه‌ای ایشان است که هنوز هم به اتمام نرسیده است، اما مهم‌تر، بُعد روشی وی است.

جایگاه انسان معاصر در اندیشۀ شهید صدر

شهید صدر را می‌توان در دو ساحت، شامل کلان‌حرکت در مطلقِ مطالعات دینی و روش‌های علمی مشخص در ساحت علوم، مطالعه کرد. در این رابطه، در اندیشه شهید صدر، خدا و حرکت از انسان به‌سمت خدا از یک سو و علم و حرکت از خاستگاه انسان به‌سمت علم، از سوی دیگر دارای اهمیت است. در این زمینه اگر روش‌ ایشان محل مطالعه قرار گیرد، دائماً می‌توانید خدا و ارتباط انسان با خدا را در این مطالعات، حاضر ببینید. شهید صدر وقتی به انسان می‌رسد سطح‌اندیشی نمی‌کند، در کلامی از ایشان آمده است، ما باید در فقه، خصایص انسان را بشناسیم که منظور ایشان خصایص انسان معاصر است.

نظر شهید صدر این است که فقه‌پردازی منهای شناخت انسان معاصر، نارسا و ناکافی است؛ چراکه این انسان معاصر نقطه کانونی همه تحولات علمی در اجتماع است. اهمیت، نقش‌آفرینی، تأثیرگذاری و خلق‌های مداومی که این تحولات علمی دارد، در نقطۀ انسان تراکم پیدا می‌کند و خصایص انسانی بر این اساس شکل می‌گیرد، لذا در فقه و استنباط خود بر کلیدواژه خصایص انسان معاصر در بررسی علوم بشری تأکید و از آن استفاده می‌کند.

شهید صدر حرکت منهای علم ندارد

شهید صدر بر برخاستن از این خاستگاه علمی مربوط به انسان معاصر تأکید و تمرکز می‌ورزد. در هیچ‌کدام از کتاب‌های خود از علم دوری نورزیده و از آن استفاده عمیقی کرده است. معروف است که گفته است هرکسی بخواهد درباره مسائل معاصر بررسی کند، ابتدا باید سراغ علم برود، سپس به‌سمت قرآن برود تا بفهمد قرآن چه می‌گوید. وی سپس به‌دنبال خلق اندیشه در کتاب‌های مختلف خود می‌رود. این ساحت اول و نگاه کلان شهید صدری است، لذا شهید صدر را یا باید در طبیعت، سنن تاریخی یا در صفات و وجود خدا و ارتباط انسان با خدا جست‌و‌جو کنید یا باید سراغ دانش‌ها و علوم بروید. وی حرکت منهای علم ندارد و آنگاه است که یک فیلسوف بزرگ و مفسر پر از ابتکار، اندیشمند اصولی خلاق و نظریه‌پرداز به صحنه می‌آید و تبدیل به شهید صدر می‌شود.

حرکت علمی شهید صدر با شهادتش ناتمام ماند

البته باید تأسف خورد که ایشان این اندیشه‌ها، این شخصیت و این راه را به‌شکل نیمه‌تمامی به‌دلیل شهادتشان رها کردند و این راه تکامل پیدا نکرد. شهید صدر به‌دنبال این بود که این «نا»ها را تکمیل کند. آخرین «نا»یی که نوشت «مجتمعنا» بود که کتاب بسیار ارزشمندی است که از «فلسفتنا» و «اقتصادنا» ارزش بیشتری دارد؛ چراکه آمده بود تا سنن حاکم بر جامعه را ترسیم کند و البته این کتاب با هجوم بعثی‌ها از دست رفت و همین نشان‌دهنده هجوم به تاریخ و اندیشه بود.

تولید روش در ساحت علوم

بعد دوم شخصیت علمی شهید صدر، روش‌های علمی مشخص در ساحت علوم است. این چیزی است که متأسفانه امروزه ابتر مانده است و فرسنگ‌ها با آن فاصله داریم، لذا باید بسیار کار کنیم تا یک روش را تولید کنیم. کتاب‌های شهید صدر در هر بخشی بر دوش گیرنده روش ایشان است. برای مثال، شهید صدر در زمینه فقه، شخصیتی است که آن‌قدر روش فقهی اجتهادی و استنباطی عمیقی دارد که با مطالعه عمیق این کتاب می‌فهمید که وی چقدر اندیشیده است تا این سطور فکری را بنگارد.

یک بار کتاب «اقتصادنا» را مطالعه می‌کردم که سطوری از آن برایم جالب بود؛ لذا مقاله‌ای در این باب نوشتم، اما فهمیدم این مقاله ناقص است، بنابراین هفده یا هجده مقاله در باب روش آن کتاب نوشتم که همگی در رابطه با همان نصف صفحه‌ای از کتاب «اقتصادنا» بود که مطالعه کرده بودم. شهید صدر در این مطالعه عمیق، نگاهی به گذشته دارد که با زبان علمی صِرف، به‌دور از هیاهو و جنجال و پرستیژ علمی است.

وی ارتباط تاریخِ فقه با روایات و مصادر را به‌خوبی می‌فهمد و معتقدم عمیق‌ترین اندیشه‌ها و ادبیات فلسفه فقهی در همان نصف صفحه‌ای که مطالعه کردم، وجود داشت. شهید صدر، فقیه عرصه مسائل اجتماعی و اقتصادی بود که می‌داند چگونه رابطه فقه با دین و اجتماع را به‌خوبی توصیف کند.

شهید صدر در ایران ناشناخته است

از سرکار خانم برادران تقدیر می‌کنم که نثر شیوایی دارند و با این قلم توانسته‌اند با نسل جدید رابطه برقرار کنند. شهید صدر در فضای ایران ناشناخته است و این کتاب برای همه قابل‌توجه است، البته برخی از بخش‌های کتاب همانند ارتباط شهید صدر با مظاهر اسلامی و مسلمانان باید بازسازی شود که بنده در این زمینه برای کمک کردن آمادگی دارم، چراکه درست است برخی از کتاب‌های ایشان شیعی صِرف است، اما کتاب‌هایی هم برای همه جهان اسلام دارند.

کتاب «نا» در نوع خود کم‌‌نظیر و از جهاتی بی‌نظیر است. خوب است که این روش برای شخصیت‌های دیگر هم به کار گرفته شود. انقلاب اسلامی این برکات را برای ما خلق کرده است و لازم است در اینجا از امام امت یاد و برای آن حضرت تکامل روحی و معنوی آرزو کنم. همچنین برای مقام معظم رهبری که مدیریت کلان کشور را بر عهده دارند، آرزوی سلامتی دارم که بحمدلله مقتدرانه در عرصه جامعه اسلامی حضور دارند. از مسئولان کشور هم باید تشکر کنم که با همه سختی‌ها، کشور را اداره می‌کنند و ان‌شاءلله همگی در راستای بهبود وضعیت کشور تلاش کنیم.

نویسنده: غلامرضا جلالی

منتشرشده در فصل‌نامۀ حوزه، دوره 14، شماره 80-79، بهار 1376،

شهید صدر نخستین فقیه مسلمان و فیلسوف شیعى است که در فلسفه علم و روش شناسى به تفکر پرداخته است و با آفرینش کتاب کم مانند: (الأسس المنطقیة للاستقراء) راه روشنى را در استوارى مبانى منطقى استقراء نشان داده است و با اثبات سستى تئوریهاى علمى صاحب نظرانى چون:برتراند راسل جان استوارت میل و کارل ریموندپوپر منطق استقرایى خود را به عنوان شیوه نوین تفکّر به کرسى نشانده است.

هیچ یک از نقدگران منطق در جهان اسلام در زمینه نقد دلیل استقرایى به گونه شهید صدر عمل نکرده است. آنان بیش تر به قیاس و تمثیل توجه داشته اند نه استقراء ولى شهید صدر به گونه هدفمند به سراغ این روش استدلالى رفته است. منظور اصلى او این است که راه خطا را در این منطق ببندد و روش معرفتى نوینى را در برابر نفوذ روشهاى معرفتى غرب فراهم آورد. روشهایى که از آبشخور تمدن ویژه غرب سرچشمه می‌گیرند و هرگز نمی‌توانند استقلال حیات معنوى ویژه مسلمانان را تدارک کنند.

مشکل اساسى که در (الأسس المنطقیة للاستقراء) مورد بحث قرارگرفته یک مشکل دیرین است و اهل منطق و فلاسفه غرب از آن ناآگاه نبوده اند و پژوهش آنان سرانجام در فلسفه کارل پوپر به ناامیدى از استقراء و ادعاى این نکته که راه حلّى براى اثبات آن وجود ندارد انجامید. او اظهار داشت:

طریقه مسمّى به استقراء افسانه اى بیش نیست و آنچه تحت این نام در می‌آید نامعتبر و لذا غیرقابل توجیه عقلائى است.[1]

در نقطه مقابل پوپر شهید صدر با تفکرى ژرف و استوار که سبب شگفتى اهل اندیشه است از عهده گشودن همه معماها و دشواریهایى که کرانه هاى این منطق را محاصره کرده اند بر می‌آید و توانایى آن را به نمایش می‌گذارد. هدف او تأسیس روش علمى است که بتوان از آن به عنوان ابزار معرفتى در همه دانشهاى انسانى و اسلامى بهره برد و علم و ایمان را از یک آبشخور سیراب ساخت و از ناسازگارى تحمیلى آن دو جلو گرفت.

شهید صدر بحثهاى خود را در چهار بخش پى می‌گیرد. ایشان پس از سه بخش نخست کتاب که بیان ضعف روش ارسطو در روشن گرى دلیل استقرایى روشهاى مذهب تجربى در تفسیر دلیل استقراء و دلیل استقراء برپایه مکتب ذاتى را بر عهده دارند در بخش چهارم معرفت بشرى را در چشم انداز مکتب ذاتى ارزیابى می‌کند.

ما ضمن گرامى داشت خاطره این نابغه بزرگ جهان اسلام و شهید راه فضیلت مبانى منطقى استقراء را با بهره گیرى از کتاب ارزشمند (الاسس المنطقیه للاستقراء) در چهار بخش به بوته بررسى می‌نهیم:

1 . استقراء چیست؟

استقراء در اصطلاح ارباب منطق عبارت است از اثبات حکمى در مورد یک کلّى به دلیل ثبوت آن در جزئیات آن کلّى؛ مثلا ما با دیدن انبساط آهن مس و نقره در حرارت حکم انبساط را روى همه فلزها برده و می‌گوییم: همه فلزها در اثر حرارت منبسط می‌شوند. این استدلال یک استدلال استقرایى است و براساس منطق ارسطویى استقراء بر دو گونه است:

استقراى تام و استقراى ناقص. در استقراى تام تمام گونه هاى وابسته به یک جنس دیده می‌شود و حکم هر یک را به دست آورده و درباره همه یک حکم داده می‌شود. در این گونه استقراء گذر از مقدّمه به نتیجه وجود ندارد ولى در استقراء ناقص شمار اندکى از یک مجموعه بى شمار که پاره اى از آنها موجود نیستند مورد مطالعه قرار می‌گیرند و حکم مربوط به آن شمار اندک به همه اعضاء گسترش داده می‌شود.

فرق استدلال قیاسى و استقرایى در منطق ارسطو

ارسطو فرق استدلال استقرایى و قیاسى را در (حد وسط) بازشناخته و آن را چنین بیان می‌کند: استقراء بیان گر رابطه (حد اکبر) با (حد وسط) از راه (حدّ اصغر) است در حالى که قیاس نمایان گر رابطه (حد اکبر) با (حد اصغر) از راه (حد وسط) است.

به دیگر سخن می‌توان گفت که حکم استقرایى پیوستگى حد اکبر با حد وسط از راه (حد اصغر) است که به ثبوت می‌رسد. حد اکبر با حد وسط به مانند محمول پیوستگى دارند.

استدلال قیاسى:

این سنگ ماده است.

هر ماده اى تحت تأثیر جاذبه است.

این سنگ تحت تأثیر جاذبه است.

استدلال استقرایى:

این افراد تحت تأثیرجاذبه اند.

این افراد همه اجزاء ماده اند.

همه اجزاء ماده تحت تأثیر جاذبه اند.

سیر اندیشه در استدلال استقرایى نسبت به استدلال قیاسى فرق می‌کند. فکر در استدلال قیاسى از عام به سوى خاص حرکت می‌کند ولى در استدلال استقرایى عکس قضیه صادق است؛ یعنى حرکت فکر از خاص به سوى عام است.

به همین دلیل در یک استدلال قیاسى نتیجه باید پذیرفته شود و اگر نتیجه را نپذیریم ناسازگارى لازم خواهد آمد ولى در استدلال استقرایى چنین نیست چون در دلیل استقرایى نتیجه گسترده تر از دو مقدمه است و نمی‌توان مدعى شد که نتیجه تنها از دو مقدمه به دست آمده است.

نارسایی‌هاى استقراى تام

به روایت شهید صدر ارسطو هر استدلالى را که مبتنى بر شمارش حالتها و افراد باشد استقراء می‌داند و بر همین اساس آن را به تام و ناقص تقسیم می‌کند ولى بنا به تعریفى که شهید صدر از استقراء به دست می‌دهد استقراء در خور تقسیم به تام و ناقص نیست.

استقراء در بینش علمى صدر هر استدلالى است که از خاص به عام راه یابد بنابراین چون استقراى تام هرگز از خاص به عام سیر نمی‌کند و نتیجه آن مانند دلیل قیاسى با مقدماتش برابر است پس استقراى تام در واقع قیاس است نه استقراء.

تعریف شهید صدر از استقراء فقط استقراى ناقص را در برمى گیرد چون این نوع از استقراء است که از خاصّ به عام حرکت می‌کند.[2]

به طور کلى نارساییهاى استقراء تام به قرار زیر است:

1 . استقراى تام یک استدلال مستقل نیست بلکه یکى از اشکال استدلال قیاسى است.

2 . در استقراى تام میان نتیجه و موارد استقراء شده علیت وجود ندارد چون پیوستگى در مقدمه‌ها وجود ندارد و اگر استقراء نتواند علت ثبوت (محمول) براى (موضوع) را کشف کند مقدمه هاى نخستین بایستگى منطقى خود را از دست خواهند داد.

3 . دامنه استقراى تام هر چند همه افراد موجودرا در برگیرد نمی‌تواند در برگیرنده افرادى باشد که از بین رفته اند و یا در آینده به وجود خواهند آمد. بنابراین نتیجه در یک استقراى تام بزرگ تر از مقدمه هاى آن است. افزون بر این حکم داده شده تنها می‌تواند در برگیرنده افراد استقراء شده باشد و نمی‌تواند افراد ناپیدا را دربربگیرد.

شهید صدر سه اشکال بالا را در کتاب خود نقل کرده و این اشکال را که نتیجه استقراء پیش از استدلال در دسترس است وارد نمی‌داند[3] چون نتیجه استدلال استقرایى این نیست که پاره اى از قضایاى جزئى را که در بین عمل استقراء شناخته شده اند یک جا جمع کرده باشیم بلکه نتیجه استقراء در یک قضیه تازه اى نهفته است که با قضایاى گذشته در مقدمه اختلاف دارد. به این اعتبار به طور کامل با قیاس فرق می‌کند.[4]

نارسایی‌هاى استقراى ناقص

دلیل استقراء با سه اشکال اصلى رو به روست:

1 . چرا پیوند دو پدیده: (الف) و (ب) را علّى می‌دانیم و احتمال تصادف مطلق بودن این پیوند را رد می‌کنیم؟

  1. چرا علت پدیده (ب) را (الف) قلمداد می‌کنیم و احتمال تصادف نسبى را نمی‌پذیریم؟

3 . دلیل ما بر این که در همه حالتها

(الف) علت (ب) است و به تعبیر دیگر همه حالتها یکسان طبیعت نتیجه یکسان دارند چیست؟

ارسطو از سه اشکال یاد شده تنها اشکال دوم را با بهره گیرى از منطق و استدلال پاسخ داده است و در پاسخ دو اشکال اوّل و سوّم به جاى منطق از این دو قاعده عقلى: (هر پدیده را علتى است) و (حالتهاى یکسان طبیعت نتیجه یکسان دارند) بهره جسته است و این دو قاعده در منطق ارسطو از مستقلات عقلى شمرده شده اند و به همین دلیل نیاز به تجربه ندارند.

روش ارسطو در استوار کردن منطق استقراء

چنانکه دیدیم علت میان دو پدیده اى که همزمان در بین استقراء پیدا شده اند یگانه پل پیوندند که می‌تواند استقراء کننده را از موارد استقراء شده به گسترش در همه چگونگیها گذر دهد. اگر در طول استقراء ثابت کردیم که دو پدیده نزدیک داراى پیوند علت و معلول هستند خواهیم توانست عمومى بودن همزمانى این دو پدیده را نیز ثابت کنیم زیرا هر پدیده اى همیشه در کنار علت خود قرار دارد و جز این راه دیگرى براى گسترش حکم نیست.[5]

براى ثابت کردن رابطه علت و معلول باید از قاعده عقلى: (الاتفاقى لایکون دائمیا ولا اکثریّا) کمک گرفت. براساس این قاعده رویداد و پدیده ناگهانى نه همیشگى است و نه بیش ترین. به عبارت روشن تر اگر پیوند دو چیز براساس علیت نباشد بسیار و همیشگى نیست و دو امرى که این رابطه را نداشته باشند نمی‌توانند زیاد کنار هم رخ دهند. پس اگر دو چیز با هم زیاد پدید آیند از رابطه علت و معلولى برخوردارند.

بنابراین از کنار هم قرار گرفتن استقراء ناقص و قاعده عقلى یاد شده قیاس منطقى شکل می‌یابد که از صغرا (شواهد) و کبرا (قاعده عقلى) ترکیب شده است و این نتیجه را به بار می‌نشاند که یکى از دو پدید نزدیک علت دیگرى است. پس اگر استقراى ناقص به قاعده عقلى مجهز نشود نمی‌تواند مفید علم باشد برخلافِ (تجربه) که همیشه مفید علم است.

خلاصه کلام: منطق ارسطو نتیجه گیرى کلّى از استقراى ناقص را به این شرط می‌پذیرد که استقراى ناقص تنها گردآورى موارد نباشد بلکه تجربه پا در میانى کند یعنى مثالهاى استقرایى با یک قاعده عقلى پیشین همراه گردند و یک برهان قیاسى کامل مبتنى بر علیت تشکیل شود. در این صورت است که می‌توان حکم به دست آمده را به همه حالها گسترش داد. منطق ارسطو این عمل را (تجربه) می‌نامد و استقراى ناقص را به معناى جمع آورى موارد می‌داند و بر این عقیده است که مقدار استقراء صلاحیت آن را ندارد که گسترش حکم را ثابت کند.[6]

پیوند دلیل استقرایى و نگرش معرفت شناسى ارسطو

برداشت ارسطو از استقراء با نگرش معرفتى او پیوسته است چون نگرش ارسطو در نگرش و فرضیه ادراک این است که عقل پیش از تجربه و استقراء داراى دریافتهاى مستقلّى است و بر همین اساس عقل توانایى تفسیر دلیل استقرایى را دارد و به کمک همان قضایاى عقلى پیشین احکام استقرایى را گسترش می‌دهد. دلیل استقرایى در منطق ارسطویى رنگ دلیل عقلى به خود می‌گیرد. و این دیدگاه مخالف تحلیل کسانى است که هیچ معرفت پیش از تجربه را قبول ندارند. به نظر آنان خود قواعد عقلى نیز چیزى جز گسترش حکم استقرایى نیستند و به همین دلیل نمی‌توانند در مقدمه هاى منطقى استقرا به کارگرفته شوند.[7]

شهید صدر هر چند وجود قواعد عقلى پیشین را می‌پذیرد و از این نظر تأیید کننده روش منطق استقرایى ارسطوست ولى این سخن را که اتفاق و تصادف در طبیعت نه همیشگى است و نه بیش ترین یک قاعده عقلى پیشین نمی‌داند بلکه آن را از نتیجه هاى دلیل استقرایى می‌داند و بر این نظر است چنین عبارتى نمی‌تواند اساس منطق استقرایى را به سامان برساند.[8]

وى در شرح سخن خود می‌نویسد:

اتفاق به معنى تصادف است و تصادف در نقطه مقابل لزوم قرار دارد و معناى آن این است که چیز تصادفى نه لزوم منطقى دارد و نه لزوم واقعى. لزوم منطقى گونه اى پیوند میان دو قضیه یا دو دسته از قضایاست که فرض جدایى آن دو به ناسازگارى می‌انجامد مانند لزوم (سه ضلع) براى (مثلث). و لزوم واقعى از نسبت علت و معلولى میان دوچیز حکایت می‌کند مانند وابستگى (آتش) و (حرارت).

تصادف یا مطلق است یا نسبى. تصادف مطلق آن است که پدیده اى بدون وجود علتى هستى یابد و تصادف نسبى به معناى همزمانى دو پدیده است بدون هیچ بایستگى اعمّ از منطقى یا واقعى. تصادف مطلق از نظر فلسفى محال است؛ چون با قانون علت و معلول ناسازگارى دارد ولى تصادف نسبى محال نیست.[9]

براساس آنچه گفته شد اختلاف اصلى شهید صدر با ارسطو در این است که در بینش ارسطو (الاتفاقى) یک شناخت عقلى پیشین است ولى از نظر شهید صدر (الاتفاقى) یک شناخت عقلى پیشین نیست بلکه اگر این سخن را به عنوان قانون بپذیریم دست بالا می‌تواند نتیجه استقراء در طبیعت باشد و نمی‌توان از آن به عنوان اساس استدلال استقرایى بهره جست.[10]

دلیل قاعده (الاتفاقى)

حقیقت این است که منطق ارسطو هیچ دلیلى براى ثابت کردن قاعده یاد شده اقامه نکرده چون این شناخت یک معرفت پیشین است و نیاز به استدلال ندارد ولى شهید صدر این گفتار ارسطو را درست نمی‌داند. به نظر او این قاعده یک امر پیشین نیست چون عقل تکرار تصادف را مثل اجتماع دو ضد محال نمی‌داند و اگر منظور او محال بودن در تکرار خارجى است نه عقلى در این صورت این قاعده گرفته شده از عادت و تجربه خواهد بود و جزو مبادى عقلى پیشین و فوق تجربى نیست زیرا تنها مبادى عقلى پیشین هستند که در ثابت و یا رد کردن چیزى همیشه مستند به ضرورتند[11]

نقد قاعده (الاتفاقى)

روشن شد قانون ارسطویى: (الاتفاقى لایکون دائمیاً ولا اکثریا) تکرار تصادفى بیش از حدّ تجربه هایى را که در میان استقراء صورت می‌گیرند امکان پذیر نمی‌داند و می‌گوید:

اگر میان دو پدیده؛ مثلاً (الف) و (ب) پیوند علت و معلولى نباشد و ما یکى از دو پدیده یاد شده؛ مثلاً (الف) را ده بار ایجاد کنیم در میان این مقدار تکرار دست کم براى یک بار هم که شده میان آن و (ب) رخنه به وجود خواهد آمد و این یک بار مشخص نیست ممکن است در تجربه نخست باشد یا آخر. بنابراین دانش ما در این مورد اجمالى است و بر نفى دلالت دارد نه اثبات. منشأ این علم اجمالى یکى از دو امر: (تمانع) یا (اشتباه) است. به این ترتیب که اگر ما بدانیم در یک تجربه از ده تجربه دو پدیده نمی‌توانند همزمان باشند منشأ علم اجمالى تمانع است و اگر علم ما محدود باشد ولى ما نتوانیم آن را درست تمییز دهیم منشأ علم اجمالى اشتباه است.[12]

شهید صدر در پى این سخنان چندین اشکال مهم بر قانون الاتفاقى وارد می‌کند. در پاره اى از این اشکالها نشان می‌دهد که علم اجمالى به دلیل نبود تمانع و اشتباه وجود ندارد و در پاره اى روشن می‌کند علم اجمالى بر اساس یکى از دو عامل وجود ندارد.[13]

1 . وقتى میان دو پدیده پیوند علت و معلولى نباشد اگر یکى از آن دو پدیده ده بار تکرار شود بر حسب قاعده الاتفاقى باید دست کم یک بار همزمان نباشند. علم اجمالى به نفى دست کم یک بار تصادف مبتنى بر هیچ تضاد و تمانعى نیست. به عنوان مثال اگر ما بخواهیم کارگر افتادن شربتى را در پدید آوردن سر درد آزمایش کنیم شربت را به شمارى می‌نوشانیم و می‌بینیم که همه آنها پس از نوشیدن شربت گرفتار سردرد شدند. در این جا دو نزدیکى وجود دارد: نزدیکى موضوعى [همزمانى خوردن شربت با سر درد] و نزدیکى ذاتى [پیوند واقعى و علّى شربت و سر درد] این دو نزدیکى می‌تواند نتیجه طبیعى پیوند علت و معلولى باشد ولى اگر این پیوند وجود نداشته باشد در دونزدیکى به حکم تصادف نسبى خواهند بود و هیچ ناسازگارى میان تصادفهاى نسبى وجود ندارد؛ زیرا از سویى ممکن است افرادى براى آزمایش گزیده شده باشند که همه داراى شرایط سر درد باشند و از سوى دیگر راهى براى کشف تمانع وجود ندارد.[14]

2 . در موردى که اجتماع پاره اى از چیزها با ناسازگارى و تمانع رو به رو است می‌توانیم براساس قضیه شرطیه اى حکم به نبود اجتماع بکنیم ولى در تکرار تصادف نسبى چنین نیست. در این مورد هر چند ما اطمینان کامل داریم که بر حسب عادت تصادف نسبى در درازمدت تکرار شدنى نیست امّا این اطمینان مانند نبود اجتماع شمارى از چیزها بر حسب تصادف و تمانع محکم و یقین آور نیست.[15]

3 . علم اجمالى براساس تعریفى که از آن ارائه شده علمى است که به طور مبهم به یک رویداد مشخص واقعى اشاره دارد مانند علم اجمالى ما به مرگ یکى از دو نفر به اسمهاى سعد و سعید. این علم اجمالى با پدید آمدن شک برطرف می‌شود.

علم اجمالى مورد نظر منطق ارسطو رویداد مشخص واقعى را که به طور مبهم به آن اشاره کنیم در بر نمی‌گیرد. این علم می‌گوید:

تصادف نسبى به طور مستمر در یک خط طولانى درخور تکرار نیست. به این معنى که در میان ده بار تجربه دست کم یک بار تصادف و همزمانى روى نخواهد داد و ما نمی‌توانیم از میان این تصادفها به یک تصادف گرچه مبهم اشاره کنیم و آن را اساس حقیقى این علم اجمال بدانیم.[16]

4 . از نظر ارسطو علم عقلى پیشین باید کاشف ضرورت ثبوت محمول براى موضوع یا ضرورت نفى آن از موضوع باشد و کشف ثبوت یا نفى بدون ضرورت علم پیشین شمرده نمی‌شود. بنابراین علم اجمالى به این که در بین ده بار تجربه به وقوع همزمانى دو پدیده یکى از تصادفها ضرورى نیست بر خلاف نظر ارسطو یک علم پیشین نیست. اگر کسى بگوید در علم اجمالى مورد بحث واقع نشدن ضرورى است. این پرسش مطرح خواهد شد که آیا این ضرورت ذاتى است یا عرضى؟ اگر بگوییم ذاتى است خلاف واقع خواهد بود چون هیچ ضرورت ذاتى در مساله به چشم نمی‌خورد و اگر بگوییم این ضرورت عرضى و نتیجه نبود علت است نبود علت نمی‌تواند روشن کننده ضرورت گرچه از گونه عرضى آن باشد.[17]

5 . داشتن علم اجمالى نسبت به این که تصادف در یک خط طولانى تکرار پذیر نیست بر فرض واقعى بودن یک علم پیشین و اوّلى نیست چون اگر علم اوّلى بود نمی‌بایست با علم به ناهمزمانى دو پدیده در یکى از موارد استقراء معارضه کند و از میان برود.

6 . علت بودن (الف) براى (ب) ممکن است حتمى و حصرى باشد و ممکن است علت دیگرى به نام (ت) سبب پیدایش (ب) گردد. هر اندازه احتمال حضور (ت) بیش تر باشد اعتقاد به علیت (الف) براى (ب) کم تر و هر چند احتمال (ت) کمتر باشد اعتقاد به علت بودن (ب) بیش تر خواهد بود.

بنابراین اگر ما ندانیم که (ب) داراى علل وجودى دیگرى نیز هست باور به علت بودن (الف) براى (ب) نسبت به زمانى که علت بودن را در (الف) محصور نکنیم بیش تر خواهد بود.

این رابطه استوار میان علم استقرایى به علیت و میان مقدار احتمالهاى وجود (ت) در آزمایشهاى پیاپى را منطق ارسطو نمی‌تواند براساس روشى که در استدلال استقرایى دارد توجیه کند؛ زیرا استدلال استقرایى اگر نتیجه علم اوّلى مبنى بر این که تصادف نسبى در درازمدت تکرار شدنى نیست باشد هر وقت ما در طول این خط همزمانى میان دو پدیده را دیدیم. ناگزیر باید نسبت میان آن دو را نتیجه گیرى کنیم بدون این که براى مقدار احتمال وجود (ت) کوچک ترین جایى در نظر بگیریم.[18]

7 . یقین به این که تصادف نسبى درمرحله آزمایش نمی‌تواند تا درازمدت تکرار شود یک علم بى واسطه نیست بلکه مولود شمار بسیارى از احتمالهاست؛ زیرا:

نخست آن که درهر علم پیشین نتیجه علم به ملازمه دو چیز علم به لازم آن نیز هست.

دو دیگر اگر این سخن که تصادف نسبى در ده تجربه پى در پى تکرار پذیر نیست درست باشد بى گمان این قضیه شرطى نیز درست خواهد بود که اگر تصادف نسبى در نه بار آزمایش واقع شود در دهمین بار به طور حتم واقع نخواهد شد زیرا بین این دو قضیه ملازمه است.

سه دیگر برخلاف این که ما یقین داریم تصادف نسبى در ده بار آزمایش به صورت پى درپى درخور تکرار نیست با این حال یقین نداریم که اگر در نه بار آزمایش تصادف نسبى واقع شد دهمین بار همزمان نخواهند بود؟

پس ما می‌توانیم به خوبى تشخیص بدهیم که اعتقاد به این که تصادف نسبى در ده بار آزمایش پى در پى درخور تکرار نیست از علوم عقلى پیشین نمی‌باشد.[19]

شهید صدر پس از نقد قانون ارسطویى (الاتفاقى) براى یک جمع بندى کلّى می‌نویسد:

به نظر می‌رسد راه حل سه مشکل اساسى دلیل استقرایى در منطق ارسطو در پذیرش سه قاعده نهفته است: فرض قانون علیت احتمال تصادف مطلق را از میان ببرد قانون الاتفاقى مشکل احتمال نسبى بودن تصادف را حل کند و قاعده اطّراد (حالهاى همانند نتیجه هاى همانند دارند) مشکل احتمال تغییر علیت را بر طرف سازد.

بنابراین مادامى که سه اصل: (علیت) (الاتفاقى) و (حالهاى همانند نتیجه هاى همانند دارند) را نپذیریم نمی‌توانیم روش استقرایى را به عنوان یک روش علمى بپذیریم.

در ارزیابى دقیق شهید صدر منطق ارسطو در عقلى و پیشین دانستن قواعد بالا و پى ریزى دلیل استقرایى بر روى آنها راه خطا در پیش گرفته است چنانکه دیدیم عقلى و اولى بودن قاعده الاتفاقى را ایشان در طول بحث به نقد کشید و ارزیابى جامع ترى را به بخش سوم کتاب وانهاد.

2 . استقراء و مکتب تجربى

مکتب تجربى که به دست فیلسوفانى چون : فرانسیس بیکن دیوید هیوم و جان لاک پایه ریزى شده است پیوند تنگاتنگى با منطق استقرایى دارد. از نظر این مکتب راه کشف حقیقت تجربه عینى است. دانش جدید نیز بر همین اساس استوار شده است.

مکتب تجربى از سه مشکل اصلى دلیل استقراء حل مشکل اول و سوّم را مدنظر دارد و مشکل دوم را درحاشیه قرار می‌دهد. این مکتب چون منکر وجود قضایاى پیشین از تجربه است مبادى عقلى علیت را قبول ندارد و اهمیت اشکال اوّل (ضرورت علیّت) و سوّم (تعمیم پذیرى علیت در حالتهاى همانند) را به خوبى درک می‌کند؛ زیرا نمی‌تواند دو اشکال یاد شده را از راه قواعد عقلى توجیه کند.[20]

 

تفسیر استقراء در مکتب تجربى

تجربه گرایان در طول تاریخ خود سه برخورد گونه گون با استقراء داشته اند: (یقین آور) (اعتقاد راجح) و (عادت ذهنى).

1 . استقراى یقین آور: براساس تفسیر نخست استقراء یقین می‌آورد[21] و بزرگ ترین طرفدار آن جان استوارت میل فیلسوف انگلیسى است.[22] به نظر ایشان استقراء در پیدایش خود به دو قانون (علیت) و (اطّراد) (حالهاى یکسان نتیجه یکسان دارند) نیازمند است.[23]

استوارت میل در این نکته با ارسطو هم عقیده است که استقراء به قیاسى پیوند می‌خورد که صغراى آن از مثالها و کبراى آن از دو قضیه علیت و اطّراد تشکیل شده است.[24] هر استقراء کننده اى در طول استقراى خود با بهره گیرى از علیت و اطّراد است که در می‌یابد اگر پدیده اى در پى شرایط خاصّى پیدا شد در همه موارد همانند نیز به وجود خواهد آمد.

روش تجربى قضایاى علیت و اطراد را محصول داده هاى حسّى و استقراء هاى پیشین می‌داند. علیت در معناى تجربى چیزى جز پیوستگى پیوسته و شایع دو پدیده در ظرف زمان نیست ولى در مفهوم عقلى از رابطه حتمى بودن میان دو پدیده حکایت می‌کند.[25]

نوآورى شهید صدر در این نکته نهفته است که ایشان گسترش دلیل استقرایى را نیازمند اصول بى چون و چرایى چون علیت و اطّراد نمی‌داند.[26] او هر چند مانند علماى تجربى قضایاى علت و معلولى را نتیجه استقراء می‌داند منکر مبادى و قواعد پیشین عقلى آن نیست. برترى نظر شهید صدر در این است که اگر علم پیشین این قضایا را نادیده بگیریم باز درستى آنها را از رهگذر استقراء می‌توانیم بر کرسى بنشانیم.[27]

بنابراین درتحلیل منطقى صدر دلیل استقرایى بدون استمداد از اصول مسلّم پیشین می‌تواند این قضایا را ثابت کند. مشکلى که مسلک تجربى با آن رو به روست. این است که از سویى گسترشهاى استقرایى را بر قضایاى علت و معلولى استوار کرده است؛ و از سوى دیگر گمان برده قضایاى علّى خود نتیجه استقراء هستند و از گسترشهاى استقراء هاى پیشین به دست آمده اند.

وى یادآور می‌شود: مقصود از علیت مورد بحث معنى عقلى آن است که از رابطه ضرورى میان سبب و مسبّب حکایت می‌کند. اگر علیت به معنى عقلى آن را نپذیریم و بگوییم هیچ راهى براى اثبات آن نیست در این صورت نه اثبات علیت به مفهوم تجربى با کمک گرفتن از دلیل استقرایى امکان پذیر است و نه هیچ یک از گسترشهایى که با استقراء ثابت می‌گردد. بنابراین شرط اساسى نتیجه گیرى از دلیل استقرایى آن است که استقراء بتواند علیت را در مفهوم عقلى آن اثبات کند و پیوند ضرورى علت و معلول را تثبیت کند. ما تا زمانى که معنى عقلى علیت را پذیرا نباشیم دلیل استقرایى نخواهد توانست گسترشى را ثابت کند.[28]

شهید صدر اطّراد به معنى (حالتهاى یکسان نتیجه هاى یکسان دارند) را شبیه قانون ارسطویى (الاتفاقى) می‌داند که می‌گفت (تصادف نسبى در یک خط طولانى تکرار پذیر نیست). به نظر او تنها فرق آن دو در این نکته نهفته است که قانون اطراد در مکتب تجربى از منشأ استقرایى برخوردار است ولى در مکتب عقلى ریشه در امور عقلى پیشین دارد.

شهید صدر به دنبال این یادآورى مهم به نقد راه حلهاى چهارگانه استوارت میل براى حل اشکال دوم می‌پردازد و به این نتیجه می‌رسد که در همه این راه حلها تنها حل مشکل دوّم مورد توجه قرارگرفته و دواشکال اوّل و سوّم به فراموشى سپرده شده است. افزون بر این این راه حلها هر چند احتمال تصادف نسبى (وجود علّتى به جز علت شناخته شده معلول مورد نظر) را کاهش می‌دهند ولى آن را به کلّى و صد درصد از بین نمی‌برند.[29]

2 . استقراء منشأ اعتقاد برتر: براساس این تفسیر مکتب تجربى از استقراء که آن را (اعتقاد راجح) قلمداد می‌کند اگر ما بخواهیم حکم به دست آمده از این روش استدلالى را گسترش دهیم باید قضایایى را فرض کنیم که هیچ پیوندى با استقراء ندارند و مبانى منطقى آن را به وجود می‌آورند و اثبات چنین قضایایى امکان ندارد؛ از این روى هیچ استدلال استقرایى نمی‌تواند ما را به یقین برساند و این استدلال تنها حجم احتمالها را بزرگ تر می‌کند و ارزش قضایاى استقرایى را بالا خواهد برد.[30]

برتراند راسل از جمله فلاسفه تجربى است که تجربه هاى حسى را در راستاى استدلال بسنده نمی‌داند و می‌گوید: براى استوار کردن استدلال استقرایى باید از قانون عقلى کمک جست تا بتواند حکم رویدادهاى گذشته را به رویدادهاى آینده و موارد موجود را به موارد ناموجود گسترش دهد. هر چند ایشان در وجود چنین قانون عقلى تردید کرده اند.

شهید صدر درنقد این تفسیر شرح بحث را به جاى خود می‌گذارد و در روشن گرى موضع خود از نوشته دکتر زکى کمک می‌گیرد که می‌نویسد:

این که ما بر این باوریم نتیجه دلیل استقرایى علم به گسترش حکم استقراء است چنین نیست که دلیل استقراء به دلیل قیاسى تبدیل شده و از عام به سوى خاص سیر می‌کند بلکه دلیل استقرایى استدلالى مستقل است که بدون استمداد از هیچ مبدأ عقلى از خاص به عام حرکت می‌کند.[31]

 

ییقین حاصل از استقراء را شهید صدر یقین موضوعى می‌نامد.

او می‌نویسد:

این یقین را (یقین موضوعى) می‌نامیم. در برابر (یقین منطقى) که از استدلال قیاسى ناشى می‌شود و (یقین ذاتى) که یک مسأله اى شخصى است و معلوم نیست از معیارهاى درست برخوردار باشد.[32]

یقیین موضوعى از راه رویش پى درپى که به تصدیق قضیه استقرایى داده می‌شود به دست می‌آید و ما نمی‌توانیم براى آن برهان اقامه کنیم بلکه وجود آن را به عنوان یک مصادره و اصل مسلّم فرض کرده و به تفسیر آن می‌پردازیم.[33]

به نظر شهید صدر برترى اعتقادى براساس خود استقراء نمو می‌کند و زیاد می‌شود؛ یعنى هر اندازه شواهد استقراء بیش تر باشد ارزش احتمال قضیه استقرایى بیش تر می‌گردد. ولى برخلاف عقیده دکتر زکى در آخرین فصل کتاب (المنطق الوضعى) این افزایش برترى بر اساس احتمالها درخور تفسیر نیست و امکان ندارد ارزش احتمال قضیه استقراء را حساب احتمالها بالا برده و آن را به یقین نزدیک کند مگر این که به همان اندازه نسبت به قانون علت و معلول در مفهوم عقلى آن برترى بدهد. پس برخلاف موضوع منطق تجربى که علیت را در مفهوم عقلى آن مردود می‌داند این مفهوم عقلى علیت است که از ضرورت و حتمى بودن حکایت می‌کند.[34]

بنابراین منطق تجربى بر سر دو راهى است و باید یکى از آن دو را برگزیند یا معنى عقلى علیت را بپذیرد یا علیت را به معنى تجربى آن و در نتیجه نتواند حتّى برترى اعتقادى حاصل از استقراء را به کرسى بنشاند یا آن را تفسیر کند.[35]

3 . استقراء عادت ذهنى: براساس سوّمین تفسیر مکتب تجربى از استقراء این روش استدلالى هیچ ارزش موضوعى ندارد و اعتقاد ناشى از استقراء را یک عادت ذهنى می‌داند. دیوید هیوم David Hume (1711 ـ 1776م) یکى از فلاسفه تجربى انگلیس از پیشتازان این نگرش است.[36]

هیوم محور اصلى فلسفه خود را انتقاد از علیت قرارداد. او از روان شناسى در این رابطه بهره جست. ادراکات را به دو دسته تقسیم کرد:

بازتاب‌ها و اندیشه‌ها

بازتابها در فلسفه هیوم ادراکاتى هستند که از برخورد مستقیم با خارج در ذهن به وجود می‌آیند و به همین دلیل از قوّت و تبلور بیش ترى برخوردارند و اندیشه‌ها تصور مجدد بازتابها در ذهن هستند؛ مثلاً دیدن شیر نوعى احساس است وتصور آن نوعى ادراک. کوشش ذهن صرف تغییر موادى می‌شود که بازتابها به ما عرضه می‌کنند. مواد در ذهن انباشته و در هم می‌شوند یا کوچک و بزرگ می‌گردند. تمام این مواد از تجربه بیرونى یا درونى به دست آمده اند.

هیوم معیار حقیقى مفاهیم و تصورات بیشترى را از بازتابهاى جهان خارج می‌داند. به نظر او بازتابها وسیله ساده و اطمینان آوریند که براساس آنها می‌توان فهمید آیا یک مفهوم جنبه حقیقى دارد یا کاذب؟

میان اندیشه هایى که از بازتابها تولید می‌شوند گونه اى علاقه و رابطه وجود دارد مثل علاقه علت و معلول. ویژگى علاقه علت و معلول در این است که ما وقتى طرف علت را تصور کنیم اندیشه طرف معلول را برمى انگیزاند. به این ترتیب علاقه علت و معلول به تنهایى می‌تواند ذهن ما را به چیزى انتقال دهد که پیش از آن محسوس حواس ما نبوده است.

هیوم در روشنگرى علاقه علت و معلولى می‌نویسد:

معناى حقیقى علت و معلول این نیست که دو پدیده تنها در زمان و مکان نزدیک به هم باشند زیرا بسیار پیش می‌آید که دو پدیده در زمان و مکان کنار هم بایستند ولى ما علاقه علت و معلول را میان آن دو درک نکنیم بلکه معناى علت و معلول از ضرورت و حتمى بودن علاقه میان دو پدیده حکایت می‌کند و چون عقل آن را انشا نکرده است باید دید این بازتاب از کجا به وجود آمده است؟

هیوم درجست وجوى منشأ پیدایش مفهوم علیت به دنبال بازتابها می‌گردد. ولى در دایره بازتابها هیچ عنصر نخستینى را نمی‌یابد که با اندیشه علت و معلولى برابرى کند. آنچه ما در این عرصه می‌بینیم پى درپى بودن پدیدارهاست و تکرار پدیدارها به خودى خود نمی‌تواند منشأ تولید حتمى بودن باشد؛ زیرا افزایش پدیدار تنها سبب افزایش بازتابها می‌شود و حتمى بودن در شمار امور محسوس نیست تا در قلمرو و محدوده بازتابهاى حسّى قرار گیرد.

ذهن از همزمان بودن اتفاقى دو پدیده بازتابى را درخود می‌یابد که مانند همه بازتابها زنده و نیرومند است و این بازتاب است که اندیشه حتمى بودن پیوند علت و معلول را در ما بارور می‌سازد.

بنابراین ضرورت و حتمى بودن منشأ روانى دارد نه بیرونى؛ یعنى نزدیکى دو پدیده در ذهن چنین عادتى را به وجود می‌آورد.[37]

عقل و علاقه علیت

هیوم علاقه علت ومعلول را مولود تعقل و برآمده از قانون نبود ناسازگارى نمی‌داند؛ زیرا انسان وقتى چیزى را بدون توجه به علت آن تصور می‌کند هیچ ناسازگارى پیش نمی‌آید و ما داراى علم پیشین به علاقه علیت نیستیم. انسان با همه نیروى عقل خود نمی‌تواند از روان بودن آب استدلال کند که اگر در آن غرق شد می‌میرد.[38]

شهید صدر در نقد آراى هیوم می‌نویسد:

باید میان قانون علیت و رابطه علیت که میان چیزهاى خارجى وجود دارد فرق گذاشت. آنچه هیوم به عنوان مثال می‌آورد روشن کننده پیوند علت و معلول است نه قانون علیّت. به نظرما عقل بدون اتکاى به تجربه قانون علیت را درک می‌کند ولى نمی‌تواند پیوندهاى خاصى را که میان پدیده‌ها وجود دارد بفهمد. هر چند چنان که هیوم معتقد است نمی‌توان قانون علیت را از قانون نبود ناسازگارى استنباط کرد و تصور بى سبب بودن یک پدیده هیچ ناسازگارى را به وجود نمی‌آورد؛ زیرا در مفهوم یک رویداد انتقال به سبب نهفته نیست. به همین دلیل باید عقلى بودن قانون علیت را تفسیرکرد.[39]

نقد دلیل‌هاى عقلى علیّت

شهید صدر به دنبال این بحث دلیلهاى پیروان استدلال عقلى را در اثبات قانون علیت نقل می‌کند و به نقد می‌کشد. وى می‌نویسد:

پیروان استدلال عقلى و طرفداران منطق ارسطو دو دلیل براى ثابت کردن علیت ارائه داده اند:

1 . هر پدیده اى (ممکن) است؛ یعنى در حد استواء میان بود و نبود قرار دارد و براى خارج شدن از این حد نیاز به برترى دهنده دارد و این برترى دهنده همان علت است. ولى این دلیل به نظر شهید صدر قانع کننده نیست زیرا وقتى این استدلال تحلیل شود روشن می‌گردد که از قانون علت و معلول براى اثبات خود آن استفاده شده است زیرا قانونى که می‌گوید: برترى دهنده لازم است همان قانون علیت است.

2 . هر ماهیتى در ذات (ممکن) است و تا (واجب) نشود موجود نمی‌گردد و ذات یک ممکن وقتى به مرحله وجوب می‌رسد که داراى سبب خارجى باشد. این استدلال نیز از نظر وى همان اشکال دلیل پیشین را دارد و توان بر کرسى نشاندن قانون علیت را ندارد. ایشان پیشنهاد می‌کند فلسفه عقلى بهتر است وجود علیت را از قضایاى اوّلى عقلى به دست آورد تا نیاز به استدلال نباشد. روشى که با مبانى تجربى هیوم ناسازگار است ولى چاره اى جز پذیرفتن آن نیست.[40]

کاستی‌هاى دیدگاه هیوم

دیدیم از نظر هیوم علاقه علیت نه می‌تواند یک نتیجه گیرى عقلى باشد و نه از راه تجربه می‌توان به آن دست یافت زیرا سرچشمه همه دانش ما به جهان خارج برآمده از حسّ و بازتابهاى آن است. و ما هیچ بازتابى در ذهن خود نداریم که روشن گر علیّت به معنى ضرورت میان دو پدیده باشد؛ یعنى ما هرگز صفتى را در داده هاى حسّى خود نمی‌بینیم که معلول را به گونه اى به علت ربط دهد که نتیجه حتمى علت باشد.[41]

این است که هیوم علاقه علیت را به عنوان یک موضوع واقعى نمی‌پذیرد و به همین دلیل وى علیت را براساس یک امر ذهنى و روانى تفسیر می‌کند و آن را انتقال ذهن از اندیشه اى به اندیشه دیگر تعریف می‌کند که به صورت عادت درآمده و در انسان عمل می‌کند[42] و لزوم تکرار پدیدارها نیز به همین جهت است. تکرار پدیده‌ها اندیشه علیت را در ما به وجود می‌آورد. همراهى یک پدیده با پدیده دیگر براى یک بار اندیشه علیت را در ذهن ما بارور نمی‌کند؛ زیرا امکان آن هست که این همزمانى به حکم تصادف باشد سپس عامل اصلى همان تکرار پدیده‌ها ومثالهاست.

شهید صدر در مقام رد دیدگاه هیوم اثبات واقعیت پیوند علت و معلول را به بخش سوّم کتاب وا می‌گذارد و می‌نویسد:

در آن جا نشان خواهیم داد چگونه ممکن است از رهگذر تجربه و آگاهى حسّى علیّت را به عنوان یک واقعیت به کرسى بنشاند.

بخش دوم اشکال هیوم را با در نظر گرفتن ورود و ظهور عنصر جدید در بدنه استقراء رد می‌کند و می‌نویسد:

اگر علیت یک علاقه ضرورى میان دو پدیده جهان خارج باشد طبیعى است که کشف عنصرجدید سیر استدلال استقرایى را دگرگون خواهد کرد ولى اگر بگوییم علیت تنها یک عادت ذهنى است که از تکرار به دست می‌آید چگونه با کشف عنصرجدید ذهن از عادت پیشین خود دست می‌کشد و داورى خود را کنار می‌گذارد و به پیوند نوین عادت می‌کند؟[43]

3 . استقراء و مکتب ذاتى

تا این جا با توجیه دلیل استقراء براساس مکتب عقلى و تجربى آشنا شدیم اکنون به ارزیابى دلیل استقراء براساس مکتب ذاتى می‌پردازیم و مقصود ما از مکتب ذاتى روش تازه اى است درتئورى شناخت که با روشهاى شناخته شده دو مکتب پیشین اختلاف دارد.

پیش از آن که با دیدگاه مکتب ذاتى درباره استقراء آشنا شویم لازم است فرق اساسى میان مکتب ذاتى و دو مکتب عقلى و تجربى را بدانیم.

در شناخت شناسى دونکته اساسى وجود دارد:

1 . تشخیص سرچشمه شناخت.

2 . چگونگى رشد شناخت.[44]

درباره نکته نخست دانشمندان مکتب تجربى آزمایش و آگاهى حسّى را یگانه مصدر شناخت می‌دانند و متفکران مکتب عقلى قضایا و معارف پیشین را که مستقلّ از حسّ و تجربه حسّى است منشأ به دست آوردن شناخت می‌دانند و به این اعتبار با مکتب ذاتى هماهنگى دارند.

درخصوص نکته دوّم مکتب عقلى راه توالد موضوعى را پیشنهاد می‌کند ولى مکتب ذاتى توالد ذاتى را[45] مفهوم توالد موضوعى این است که هرگاه تلازمى میان یک قضیه یا مجموعه اى از قضایا با قضیه دیگر باشد حکم قضیه لازم را به قضیه ملزوم سریان می‌دهیم و سرچشمه این توالد ملازمه اى است که میان جنبه موضوعى (واقعى) شناخت مولّد (مقدمات) و شناخت متولّد (نتیجه) وجود دارد. بنابراین توالد موضوعى معرفت؛ یعنى زاده شدن معرفت بعدى از معارف قبلى بدون دخالت جنبه هاى روانى و مشخص عالم.

مفهوم توالد ذاتى این است که ملازم برخلاف توالد موضوعى که میان دو موضوع بود میان دو معرفت وجود داشته باشد و این تلازم پیرو ملازمه میان دو جنبه موضوعى معرفت نیست. در مکتب ذاتى افزون شدن اندک اندک گمانهاست که با شرایط ویژه اى به یقین بدل می‌گردند.[46]

مکتب عقلى توالد موضوعى را راه صحیح گسترش معرفت می‌داند وتوالد ذاتى را اشتباه می‌داند؛ زیرا به نظر این مکتب وقتى میان دو قضیه وابستگى موضوعى نباشد با یکدیگر هیچ پیوندى ندارند. به این دلیل است که ارسطو در نتیجه ایمانى که به دلیل استقرایى دارد ناگزیر شده است بگوید راه توالد در استدلالهاى استقرایى موضوعى است نه ذاتى و همه استدلالهاى استقرایى مرکب از یک کبراى عقلى پیشین است که می‌گوید: (تصادف نسبى در یک خط طولانى تکرار شدنى نیست) و صغرایى که با استمداد از داده هاى حسّى می‌گوید: (الف) و (ب) به گونه پیاپى در خط طولانى با یکدیگر همزمان بوده اند.

بنابراین مکتب عقلى که منطق ارسطو نمودار آن است معارف انسانى را با معارف نخستین همزمان می‌داند که جنبه عقلى پیشین دارند یا برگرفته از توالد موضوعى مبتنى بر معارف نخستین هستند ولى مکتب ذاتى شناخت انسان را دستاورد معارف نخستین و دومین می‌داند. به پندار این مکتب همه معارف دومین یا از راه توالد موضوعى به دست آمده اند یا از راه توالد ذاتى. این مکتب گستره هاى استقرایى را میوه توالد ذاتى می‌داند چون گستره هاى استقرایى از مجموعه مثالها پدیدارها و شواهدى نتیجه گیرى می‌شوند که هیچ بستگى میان آن مثالها و شواهد و این گستره‌ها یافت نمی‌شود ولى سرچشمه علم به گستره همان مثالها و شواهد است.

بنابراین راه توالد موضوعى یگانه راهى نیست که عقل در تحصیل شناختهاى دومین از آن استفاده می‌کند بلکه درکنار آن از راه توالد ذاتى نیز به معرفت می‌رسد بویژه در بخش نخست کتاب اثبات شد که علم استقرایى نمی‌تواند نتیجه توالد موضوعى باشد.

از ویژگیهاى توالد ذاتى این است که در چهارچوب قانونهاى حاکم بر منطق صورى که عهده دار بیان راههاى توالد موضوعى است نمی‌گنجد؛ زیرا توالد ذاتى براساس بستگى خود ذاتها ریخته شده است و بخشى از معارفى که متفکران مکتب عقلى از آن سخن می‌گویند برآمده از توالد ذاتى است نه موضوعى.

البته باید به این نکته توجه داشت که از راه توالد ذاتى نمی‌توان از هر قضیه اى به قضیه دیگر راه برد بلکه باید میان دو قضیه بستگى وجود داشته باشد هرچند روش شناسى این امر مهم نیز درمنطق صورى مورد گفت وگو قرار نگرفته است؛ از این روى شهید صدر می‌نویسد: (اگر لازم باشد نظر این مکتب بیان شود منطق تازه اى لازم است).

ایشان نام آن را منطق ذاتى می‌گذارد منطقى که شیوه هاى درست و منطقى توالد ذاتى را روشن می‌کند.

به نظر شهید صدر در شناخت دومین که عقل آن را براساس توالد ذاتى به دست می‌آورد از دو مرحله می‌گذرد: آغاز آن با توالد موضوعى است و احتمال در این مرحله به گونه پیاپى رویش می‌کند و سیر رویش به جایى می‌رسد که مرتبه بزرگى از احتمال احراز می‌گردد ولى از آن جا که راه توالد موضوعى داراى جنبه ظنّى است از رسیدن به یقین ناتوان می‌ماند و از این مقطع است که مرحله دوّم یعنى توالد ذاتى شروع می‌شود. دراین مرحله است که شناخت استقرایى به سرحدّ یقین می‌رسد.

کتاب الاسس المنطقیة از این جا به بعد به روشن گرى این دو مسأله مهم یعنى دلیل استقرایى درمرحله توالد موضوعى و توالد ذاتى می‌پردازد و آخرین بخش کتاب به بهره گیرى از مکتب ذاتى در قلمرو علوم انسانى اختصاص دارد.

الف. دلیل استقرایى در مرحله توالد موضوعى

در زندگى انسان واژه احتمال فراوان به کار گرفته می‌شود و حساب احتمالها بخشى از دانش ریاضى است که مقدار احتمال رویدادها را در نسبتهاى گوناگون محاسبه می‌کند.

شهید صدر پس از طرح اصول روشن نظریه احتمال و بررسى قواعد حساب احتمالها به تفسیر و روشن گرى معنى احتمال توجه یافته و به شرح معنى و مفهوم احتمال را روشن می‌کند و بحث خود را در سه بخش: تعریف اصلى احتمال تعریف احتمال براساس تکرار و تعریف نوین احتمال به نتیجه می‌رساند.[47]

1 . تعریف کلاسیک احتمال: احتمال در تعریف کلاسیک و اصلى آن عبارت است از: (تقسیم تعداد وجوه منظور بر کل وجوه متساوى الامکان)[48]

شهید صدر این تعریف را جامع نمی‌داند و کاستى آن را در دور بودن و فراگیر نبودن آن می‌بیند؛ زیرا:

نخست آن که احتمال در خود تعریف اخذ شده است.

دو دیگر همه وجوه احتمال برابر نیستند بلکه در بسیارى از موارد برخى از وجوه بر برخى دیگر برترى دارند.

2 . تعریف احتمال براساس تکرار: این تعریف براساس نظریه (تکرار نامتناهى) استوار است و احتمال را نه براساس امکان منطقى بلکه بر مبناى تحقق خارجى تعریف می‌کند. فرض این است که موضوع علم احتمال رشته هاى پیاپى رویدادهاست که در آنها اوصافى تکرار می‌شوند.

در این تعریف با این که با روشناییهاى احتمال برابرى می‌کند و اشکالهاى وارد بر تعریف کلاسیک به آن راه ندارد از حالهاى امکانى منفرد سخنى به میان نیامده و به این دلیل تعریف جامع نیست[49] و شهید صدر کوششهاى برتراند راسل را در حل این مشکل نیز کارگر نمی‌بیند و تعریف جدیدى را ارائه می‌دهد که برتریهاى هر دو تعریف پیشین را در خود دارد و کاستى و ناسازگارى هم ندارد.

3 . تعریف نوین احتمال: شهید صدر در تعریف احتمال می‌نویسد:

اگر معلوم علم ما معیّن باشد علم تفصیلى و قطعى است و احتمال نمی‌تواند به آن راه یابد ولى اگر معلوم علم ما نامعین باشد علم اجمالى خواهد بود مانند این که ما سه برادر داشته باشیم بدانیم یکى از آنان به دیدار ما خواهد آمد ولى ندانیم برادر مورد نظر کدام یک از آن سه نفر است. بنابراین در علم اجمالى علم با معلوم معین رابطه ندارد و علاقه آن با معلوم خود همراه با احتمال است. هر اندازه اطراف علم اجمالى متعدد باشد احتمال همخوانى آن با معلوم کم تر خواهد بود.

شهید صدر به دنبال این زمینه سازیها احتمال را چنین تعریف می‌کند:

احتمال عضوى است از مجموعه احتمالها و مقدار آن نیز برابر است با حاصل تقسیم عدد مورد یقین ما بر همه افراد مجموعه علم اجمالى.[50]

براساس این تعریف نخست آن که احتمالى که می‌توان ارزش آن را تعیین کرد همیشه عضو مجموعه احتمالهایى است که در هر علمى از علوم اجمالى نمودار است و همیشه ارزش آن برابر است با خارج قسمت میزان یقین بر شماره افراد مجموع اطراف علم اجمالى.

دو دیگر احتمال در این تعریف یک علاقه و نسبت واقعى میان دو رویداد یا تکرار وجود یکى از دو گروه در اعضاى گروه دیگر نیست بلکه عبارت است از تصدیق مرتبه معیّنى از مرتبه هاى احتمال.

شهید صدر در پى ارائه تعریف چگونگى اعمال بدیهیات و قواعد موجود در حساب احتمالها را نسبت به تعریف خود روشن می‌کند و اشکالهاى احتمالى را پاسخ می‌گوید و فراگیرى تعریف خود را ثابت می‌کند و از وجود بدیهیات نوینى در تعریف خود سخن می‌گوید و پس از باریک بینیهاى علمى و عقلانى بى مانند و ستودنى در پایان فصل نکته هاى زیر را به عنوان نتیجه بحثهاى خود یادآور می‌شود:

1 . احتمال همیشه براساس علم اجمالى استوار است و ارزش احتمالى هر قضیه اى به واسطه شمار اعضاى اطراف علم اجمالى که مستلزم آن قضیه اند تعیین می‌گردد یعنى درجه احتمالى آن قضیه مساوى است با نسبت اعضا به تعداد کل اعضاى علم اجمالى.

2 . نظریه احتمال بر اساس تعریف نوین افزون بر بدیهیات نخستین یاد شده پنج بدیهیه جدید را در خود جمع کرده است و شهید صدر به شرح به آنها اشاره می‌کند:

3 . اگر دو علم اجمالى با هم معارضه داشتند و یکى بر دیگرى برترى نداشت براى تعیین ارزشهاى حقیقى احتمال باید عدد اعضاى هر یک از دو علم را در عددهاى اعضاى علم دیگر ضرب کرد تا علم اجمالى بزرگ تر به دست آید تا بتوان براساس آن ارزش احتمال اعضاى دو علم اول را تعیین کرد.[51]

شهید صدر توجه ما را به این نکته جلب می‌کند که استقراء احتمالها هر چند می‌تواند ما را به حقیقت نزدیک کند اما درجه احتمال رابطه مستقیم با تکرار دارد. احتمال همیشه بر پایه علم اجمالى قائم است و استقراء از راه غنى تر کردن علم اجمالى احتمال را به سوى حقیقت می‌کشاند.

ب. دلیل استقراء در مرحله استنباطى

استقراء می‌تواند ارزش احتمال گسترش را بالا ببرد و آن را به درجه عالى از درجه هاى تصدیق احتمالى برساند. و این امر از خود نظریه احتمال با تعریفى که ایشان از آن دارد و بدیهیات دیدگاه احتمال به دست می‌آید و نیازى به مصادرات اضافى نیست. دلیل استقراء چیزى جز برابرسازى احتمال نیست و از این راه می‌توان گسترش استقرایى را با درجه احتمال بسیار زیاد اثبات کرد.

شهید صدر راه خود را برجسته تر از راه لاپلاس و برتراند راسل می‌داند. ابتدا راه خود را درتفسیر دلیل استقرایى در مرحله استنباطى شرح می‌دهد بعد راههاى دیگر را ارزیابى می‌کند.

بر اساس راهى که شهید صدر تجویز می‌کند علاقه سببیّت میان (الف) و (ب) از راه استقراء اثبات شده و از رهگذر آن گسترش امکان پذیر می‌گردد. ایشان بین سبب به معنى عقلى و تجربى و نیز سببیت وجودى و عدمى فرق می‌گذارد.

سببیت به معناى عقلى آن عبارت است از علاقه میان دو مفهوم از مفاهیمى که در طبیعت روى می‌دهد مانند دو مفهوم (الف) و (ب) که وجود یکى را به هنگام وجود دیگرى ضرورى می‌سازد. اولى مسبب است و دوّمى سبب و سببیّت به مفهوم تجربى این است که همیشه به دنبال وجود (الف) یاهمزمان با آن (ب) نیز وجود یابد بدون فرض ضرورت و حتمیت.

این دو مفهوم با یکدیگر اختلاف اساسى دارند. در سببیت به معنى عقلى علاقه اى است که وجود مفهومى را به مفهوم دیگر پیوند می‌دهد مانند علاقه اى که در میان حرکت و حرارت وجود دارد ولى سببیت به مفهوم تجربى چنین علاقه اى را قبول ندارد. علیت تجربى تنها می‌پذیرد که دو رویداد همه جا در پى یکدیگرند و با هم همزمانند به این ترتیب وجود هر رویدادى همیشه به عنوان یک تصادف مطرح است.

بنابراین علیت حرکت براى حرارت در مفهوم تجربى آن عبارت است از علاقه هایى که به تعداد افراد حرارت حرکت وجود دارد بدون آن که یک علاقه رئیسى میان دو مفهوم وجود داشته باشد.

جدایى علیت در دو مفهوم عقلى و تجربى:

مى توان جدایى و فرق علیت در دو مفهوم عقلى و تجربى آن را در چند نکته خلاصه کرد:

1 . علیّت در مفهوم عقلى عبارت است از علاقه ضرورت و در مفهوم تجربى عبارت است از همزمانى پیاپى در رویداد برحسب تصادف.

2 . علیّت در معنى عقلى عبارت است از علاقه رئیسى میان دو مفهوم ولى در معنى تجربى نمایان گر علاقه هاى مستقلّ میان افراد است.

3 . براساس مفهوم عقلى علیت چیزهاى همانند نتیجه هاى همانند دارند یعنى افراد یک مفهوم در علاقه اى علت و معلولى با یکدیگر بستگى دارند. اگر فردى از افراد یک ماهیت علت فردى از ماهیت دیگر باشد افراد دیگر ماهیت اول نیز می‌توانند براى همه افراد ماهیت دوم علیت داشته باشند ولى در مفهوم تجربى علیت چنین ملازمه اى در بین افراد یک ماهیت با ماهیت دیگر وجود ندارد.[52]

شهید صدر پس از بحثهاى دامنه دار در راستاى ثابت کردن این نکته که استقراء می‌تواند احتمال را تقویت کند و آن را به درجه عالى از درجه هاى تصدیق احتمالى برساند در مرحله استنباطى دلیل استقراء به این نتیجه می‌رسد که مرحله اول دلیل استقرایى (مرحله استنباطى) را می‌توان برابرسازى دقیقى از نظریه احتمال تلقّى کرد. دلیل استقرایى دراین مرحله به هیچ اصل مسلّمى که از ثبوت پیشین برخوردار باشد نیازمند نیست و این مرحله استنباطى دلیل استقرایى بستگى دارد به این که براى نبود علاقه سببیت مجوزى وجود ندارد؛ از این روى اگر کسى علاقه هاى سببیت را به مفهوم عقلى به طور کامل نفى کند نمی‌تواند دلیل استقرایى را در مرحله استنباطى آن تفسیر کند و روا کننده اى براى رویش احتمال به واسطه قضیه استقرایى داشته باشد. از همین راه ما می‌توانیم هر کسى را که به ارزش واقعى دلیل استقرایى در بالا بردن احتمال اعتراف کند پایبند سازیم که از رواکننده هاى پیشین علاقه هاى علیت دست بر دارد و علاقه علیت را نفى نکند و بر فرض نبود وجود روا کننده قبلى براى نفى علاقه علیت می‌تواند علاقه علیت عدمى به مفهوم عقلى (محال بودن تصادف) را ثابت کند.

وى پس از طرح دیدگاه خود دیدگاه لاپلاس و کنیز را با نقل دشواریهاى این دو دیدگاه تشریح می‌کند و ضمن مقایسه راههاى آنها با راه خود هر دو را به نقد می‌کشد و توانایى دیدگاه خود را ثابت می‌کند.

شهید صدر پس از بیان این نکته که شرط اساسى حجت بودن دلیل استقراء این است که دلیلى بر بازدارى علیت به مفهوم عقلى یا اعتقاد بر نبود علیت نداشته باشد. در بخش دیگرى از اثر خود می‌کوشد این نکته را روشن کند که آیا براى بازدارى پیوند علت و معلول به مفهوم عقلى آن رواکننده اى از پیش داریم یا نه؟

ایشان رواکننده هاى بازدارى پیوند علیت به مفهوم عقلى را در رواکننده هاى منطقى فلسفى علمى و عملى خلاصه می‌کند و هر یک را رد می‌کند و ثابت می‌کند رابطه علیت به مفهوم عقلى میان پدیده‌ها وجود دارد و با وجود چنین رابطه اى مرحله استنباطى دلیل استقرایى را تثبیت می‌کند.

شهید صدر در پایان بحث خود در مرحله استنباطى می‌نویسد: دلیل استقرایى این گسترش را که به دنبال هر (الف) (ب) هست از رهگذر نموّ و افزایش احتمال سببیت اثبات می‌کند و رشد این احتمال را نتیجه جمع احتمالهایى می‌داند که همه از نبودن سببى جز (ب) حکایت می‌کنند و براساس قاعده جمع احتمالها نتیجه می‌گیرد که هر احتمالى خود شاهدى است بر این که (الف) علت (ب) است و هر (ب) به دنبال (الف) خواهدبود و این که (الف) علت (ب) است لازمه اش این است که الفهاى دیگر نیز علیت داشته باشند و دامنه برهان وقتى به الفهاى دیگر کشیده می‌شود که میان همه الفها بستگى در علیت وجود داشته باشد و روشن باشد که چنین بستگى رواکننده دارد.

ایشان در لابه لاى بحثهاى خود به رد اشکال برتراند راسل توجه می‌یابد که از استقراءهاى بى نتیجه در حساب و طبیعت سخن گفته و این که با وجود چنین استقرائهایى چگونه می‌توان مدعى شد نتیجه گیرى از استقراء به منطقى استوار است؟

شهید صدر می‌نویسد:

ما وقتى مثالهاى ایشان را بررسى می‌کنیم می‌بینیم که بى نتیجه ماندن استقراء یا غلط بودن نتیجه ناشى از پاس نداشتن شرایط لازم درمرحله استنباطى استقراء است و با توجه به این شرایط مشکل رفع خواهد شد.[53]

ج . دلیل استقراء در مرحله توالد ذاتى

تا این جا روشن شد تعریف صحیح استقراء چیست و شرایط استقراء صحیح کدام است و معلوم شد که تجربه می‌تواند میزان تصدیق را رشد دهد ولى فقط در مرحله توالد ذاتى است که در شرایطى یک (ظن) به (یقین) دیگرگون می‌شود.

روشن شد دلیل استقرایى درمرحله استنباطى با دلیلهاى استنباطى محض مانند برهانى که می‌گوید هر زاویه مثلث مساوى با دو قائمه است یک فرق اساسى دارد. فرق در این است که دلیلهاى استنباطى محض یک حقیقت خارجى را ثابت می‌کند ولى دلیل استقرایى در مرحله استنباطى برهانى براى یک حقیقت خارجى نمی‌سازد و یقین به علیت یا یقین به گسترش استقراء را نتیجه نمی‌دهد تنها درجه احتمال علیت میان دو پدیده را بالا می‌برد.

حال باید دید آیا احتمالى که از راه دلیل استقرایى به دست می‌آید می‌تواند به یقین دگرگون شود؟ به این منظور ابتدا معناى یقین را باید فهمید.

گونه‌هاى یقین

یقین سه معنى دارد:

1 . یقین منطقى و ریاضى: یقین منطقى و ریاضى علم به قضیه معین است به گونه اى که غیر آن محال باشد مثل این که می‌گوییم: محمد مرد است. و محمد مرد دانشمند است. بى گمان اگر قضیه دوم راست باشد قضیه نخست نیز راست خواهد بود.

2 . یقین ذاتى: انسان نسبت به یک قضیه به گونه اى جزم پیدا کند که هیچ شک یا احتمالى به آن راه نیابد. در این گونه از یقین محال بودن طرف مخالف ضرورت ندارد مانند این که انسان درخواب به مرگ خود یقین بیاورد با این حال زنده ماندن خود را محال نداند.

3 . یقین موضوعى: در این نوع از یقین دوجهت وجود دارد: متعلق یقین و درجه یقین. این دو جهت از یکدیگر جدایند و درستى و خطا نیز می‌تواند در یکى از این دو سوى باشد. گاهى یقین از سوى نخست درست و کاشف از حقیقت است ولى در سوى دوّم همراه خطاست مانند کسى که پولى را به هوا پرتاب می‌کند و برحسب گرایش به روى خط یقین می‌کند که خط خواهد بود سکه نیز با روى خط به زمین بیفتد. در این جا قضیه برابر با واقع است ولى درجه تصدیق خطاست.

دراستقراء یقین منطقى و ریاضى مورد بحث نیست چون استقراء از قلمرو دیدن نزدیکى پیاپى فراتر نمی‌رود و از علت (الف) براى (ب) حکایت نمی‌کند. یقین ذاتى نیز از دایره بحث خارج است چون در وجود چنین یقینى در استقراء جاى هیچ تردیدى نیست. بنابراین در استقراء فقط از یقین موضوعى بحث می‌شود و این که این نوع از یقین درحدى است که بتوان آن را پذیرفت یا نه؟

دیدیم در هر یقینى موضوعى دو برابرى لازم است: یکى برابرى متعلق یقین با واقع و دیگرى برابرى درجه تصدیقى که یقین نمایان گر آن است بادرجه اى که روا کننده هاى واقعى آن را تعیین می‌کنند.

از این جا فرق یقین ذاتى از موضوعى مشخص می‌شود. یقین ذاتى عبارت است از: تصدیق در بالاترین حد ممکن چه روا کننده هاى واقعى براى این حدّ از تصدیق باشند یا نباشند ولى یقین موضوعى آن است که تصدیق به بالاترین مرز خود برسد و درجه تصدیق با درجه رواکننده واقعى درحدّ جزم برابرى کند.

بنابراین رابطه یقین ذاتى و موضوعى عموم و خصوص من وجه است یعنى گاهى یقین ذاتى هست ولى یقین موضوعى وجود ندارد و گاهى یقین موضوعى وجود دارد و ذاتى وجود ندارد.

از بیان بالا روشن می‌شود که در یقین موضوعى یقین برابر واقع است و از روان فرد متأثر نمی‌شود ولى در یقین ذاتى یقین تحت تأثیر حالت روانى انسان قرار می‌گیرد.

در احتمال موضوعى که برابر تصدیق موضوعى قرار دارد قطع وجود ندارد. حرکت از گمان به یقین نیازمند اصلى است که به وجود آورنده یقین باشد. اصل یادشده یک حرکت طبیعى در قلمرو معرفت بشرى است. براساس این اصل هرگاه شمار بسیارى احتمال در یک محور جمع شد آن محور از ارزش احتمالى بیش تر برخوردار است و در شرایط معینى به یقین تبدیل می‌گردد و احتمالهاى ناچیز جاى خود را به احتمال بزرگ می‌دهند و خود از میان می‌روند. این دگرگونى مثل فال بد زدن از گونه دگرگونى یک احتمال به یقین به دلایل نفسانى نیست؛[54] زیرا این یقین زوال نمی‌یابد و همیشه با علم اجمالى در پیوند است. هر مقدار احتمال عبارت است از مقدار احتمالى یک عضو درمجموع اطراف علم اجمالى درنتیجه خود جزئى از همان مقدار علم اجمالى است که همیشه در مجموع مقدارهاى احتمالى اطراف نمودار می‌شود. بنابراین وقتى مقدارهاى احتمالى در یک محور انباشته شوند با علم اجمالى روبه رو می‌شویم که بخش اعظم آن را احتمال بزرگ و بخش کوچکى از آن را احتمال کوچک اشغال کرده و مفهوم آن این است که احتمال بزرگى را که این محور به دست آورده از این جا ناشى می‌شود که خود بخش بزرگى از علم اجمالى است و این احتمال انبوه کم کم به یقین تبدیل می‌شود و احتمال کوچک مخالف از میان خواهد رفت.

احتمال بزرگ وقتى احتمال کوچک را برمى اندازد که از بین نرفتن احتمال کوچک به از میان رفتن احتمال بزرگ نینجامد. درغیر این صورت احتمال بزرگى که مدار گردیده و سبب پیدایش یقین شده دگرگون نخواهد شد زیرا با برانداختن احتمال کوچک خود نیز بر می‌افتد؛[55] مثلا اگر بدانیم کتاب ناقصى در کتابخانه اى که شمار کتابهاى آن بیش از صدهزار جلد است وجود دارد بنابراین هرکتابى راکه از کتابخانه برداریم 1/100000 احتمال دارد که همان کتاب ناقص باشد و احتمال ناقص بودن آن 99999 بار منتفى است و درکل یک صدهزار بار تنها یک بار احتمال دارد که کتاب ناقص همین کتاب باشد ولى این جمع شدن برخلاف بزرگى ممکن نیست به یقین بینجامد و احتمال کوچک مخالف را از میان بردارد زیرا این جمع شدن در حقیقت چیزى نیست مگر بخش بزرگ تر علم ما نسبت به وجود کاستى در یکى از کتابها و هر کتابى که درکتابخانه وجود دارد بهره اى از این علم را می‌برد و این امر مدار جمع شدن احتمال منتهى به یقین را نیست می‌کند و امکان ندارد احتمال کوچک مخالف تحت تأثیر احتمال بزرگ از میان برود. بنابراین محال است که جمع شدن درجه احتمال در یک محور منتهى به وجود ییقین و از بین رفتن احتمال کوچک گردد؛[56] زیرا در همه این موارد پیوسته با درجه هاى احتمالى برابر به شمار اعضاى اطراف علم اجمالى رو به روییم و جمع شدن مخالف با درجه هاى احتمالى دیگر روبه روست و امکان شکل گیرى و پیدایش محور تجمع احتمالها میسّر نیست تا بتواند احتمال کوچک تر را نیست کند و اگر احتمال اندک را در نظر نگیریم به این نتیجه خواهیم رسید که هیچ یک از کتابها ناقص نیست و این برخلاف علم اجمالى نخستین ماست. بنابراین شرط استفاده سودمند از اصل بالا این است که علم اجمالى نخست را نیست نکند.

بر این اساس دو علم اجمالى لازم است[57] که به یک موضوع تعلق داشته باشند و این به یکى از دو شکل امکان پذیر است:

1 . جمع شدن احتمال به یک علم اجمالى و محور جمع شدن به علم اجمالى دیگر تعلق داشته باشد؛ یعنى محور جمع شدن عضوى از علم اجمالى اول و خود تجمع احتمال جزئى از علم اجمالى دوم باشد. در این صورت افزوده شدن احتمال در این علم اجمالى مایه از بین رفتن احتمال کم تر در علم اجمالى دیگر می‌شود؛[58] مثلا اگر با علم اجمالى نخست بدانیم که (الف) یا (ت) علت (ب) است و در ده تجربه ببینیم که (الف) و (ب) نزدیکى وجود دارد چون با بودن (الف) احتمال آمدن یا نیامدن (ب) 1.3 است بنابراین در ده تجربه مستقل 1024 احتمال پدید خواهد آمد که از آن میان 1/1024 احتمال وجود دارد که (الف) علت (ب) نباشد و براساس علم اجمالى دوم 1023/1024 احتمال وجود دارد که میان (الف) و (ب) رابطه علیت است. جمع شدن این احتمال در علم اجمالى دوم نسبت به وجود رابطه علیت میان (الف) و (ب) که عضوى است از علم اجمالى اول به ما اجازه می‌دهد تا با افزوده تر شدن تجربه‌ها و احتمالها رابطه علیت میان (الف) و (ب) را قطعى تلقى کنیم.

شرایط استخدام شکل نخست

براى جایز بودن استخدام شکل نخست دو شرط لازم است:

1 . قضیه اى که ارزش احتمالى آن از راه جمع شدن احتمالها در یک محور فراهم می‌شود با اطراف علم اجمالى دوم که ارزش جمع شدن احتمالى به آن گرایش دارد ملازمه نداشته باشد؛ مثلاً اگر علیت (الف) براى (ب) همراه حالت وجود (ت) درهمه تجربه‌ها باشد و ما بدانیم که اگر (ت) در همه موارد باشد (الف) به طور حتم علت (ب) نخواهد بود و این شکل نخست را براى برابرسازى اصل دچار مشکل می‌کند زیرا علیت (الف) براى (ب) در این حالت چه بسا خودش یکى از اطراف علم اجمالى دوم باشد چون با یکى از اطراف آن ملازمه دارد و ملازم طرف هم یکى از اطراف است. پس قضیه اى که قرار است ارزش احتمالى آن از میان برود نباید ملازم یکى از اطراف علم اجمالى دوم باشد چنانکه نیست کردن علیت (الف) براى (ب) ملازمه با وجود (ت) در همه موارد ندارد زیرا (ت) می‌تواند در همه تجربه‌ها باشد و در عین حال (الف) علت (ب) باشد.

2 . شرط دوّم این که در محور جمع شدن براى ارزشهاى احتمالى نباید همه براى ثابت کردن یک قضیه به صورت مباشر فراهم شوند بلکه باید پاره اى متوجه یک قضیه و پاره اى متوجه اثبات قضیه دیگر باشند. پس از آن دو قضیه قضیه سوم جدا شود و محورى به دست آید که ارزشهاى احتمالى در آن جمع شده باشند.

شهید صدر چهار شبهه بر شکل اوّل وارد می‌کند و از همه این شبهه‌ها پاسخ می‌گوید (345 ـ 353) بعد به شکل دوم می‌پردازد.

در شکل اول یک علم اجمالى سبب از بین رفتن ارزش احتمالى عضوى از علم اجمالى دیگر شد. در این شکل یک علم اجمالى مایه محو کردن ارزش احتمالى یکى از اعضاى خودش می‌گردد با این حال این امر به نفى اصل علم اجمالى یا برترى چیزى که برترى دهنده اى ندارد می‌انجامد؛ زیرا ارزشهاى احتمالى اعضاى این علم برابر نیستند[59] و این امر از دخالت علم اجمالى دوّم ناشى می‌شود. این علم دوم اعضاى علم اول را از همسانى خارج می‌کند؛ مثلاً سکّه اى را که دو رو دارد ده بار پرتاب می‌کنیم 1024= 210 آرایش ممکن است بیابد (علم اجمالى اوّل) احتمال آمدن خط در هر ده بار مساوى است با 1/1024 با این که ده بار خط بیاید دور است و این دورى اطراف علم اجمالى اول را از برخوردارى از حالت برابر خارج می‌کند؛ امّا نه از آن بابت که قاعده عقلى منطق ارسطو می‌گوید: واقع شدن پیاپى تصادمهاى همانند محال است بلکه شیر یا خط آمدن معلول علل گوناگونى است از گونه وضع هوا و… اگر این علتها همیشه یکسان باشند نتیجه نیز همانند خواهد بود ولى چون علت دگرگون شونده است احتمال آمدن خط یا شیر در تمام موارد بسیار کم است.

 

پس دو علم داریم: علم اجمالى اول گونه هاى آرایشهاى ممکن چهره هاى سکه را معین می‌کند و علم اجمالى دوّم که عوامل آمدن و نیامدن چهره اى را می‌نمایاند واعضاى این علم بیش تر از اعضاى علم اجمالى اولى است و به همین دلیل احتمال زیادى در علم اجمالى دوم علیه بعضى از اعضاى علم اجمالى اول گرد می‌آید و آنها را از برابرى احتمال خارج می‌کند. خارج شدن از احتمالهاى مساوى و گردآمدن احتمال زیاد در علم دوم بر ضد بعضى از اعضاى علم اوّل سبب می‌شود تا ارزشهاى احتمالى کم فداى ارزشهاى احتمالى زیاد شوند.

دراین جا این نکته نیاز به تفسیر دارد که مقدار علم اجمالى اوّل همیشه نسبت به اعضاى اصلى اطراف به طور مساوى بخش می‌شود پس چگونه مقدار احتمالهاى علم با یکدیگر مختلف می‌شوند؟ بروز اختلاف نشان می‌دهد که این امر باید ناشى از دخالت علم اجمالى دوم باشد و این دخالت به یکى از دو راه انجام می‌گیرد:

1 . مثلاً اگر سه رویداد را از راه استقراء بررسى کنیم و ببینیم حالت بودى این رویدادها از حالت نبودى آنها بیش تر است مقدار احتمال این که همه رویدادها وجود نداشته باشد از مقدار احتمالهاى دیگر کم تر خواهد بود.

به عنوان نمونه اگر فرض کنیم دلیلهاى راستى در یک گزارش دو برابر دروغین آن باشد و ما با سه گزارش روبه رو باشیم در این صورت ما دو علم خواهیم داشت علم اجمالى اول داراى هشت عضو درمجموعه اطراف خود است و آن هشت عضو عبارتند از حالتهاى راست و دروغ که در این گزارشهاى سه گانه امکان دارد و از این حالتها تنها در یک حالت است که همه خبرها دروغ هستند. اگر این علم به تنهایى می‌ماند بى گمان مقدار احتمال حالتهاى هشتگانه به گونه مساوى بود ولى علم اجمالى دیگرى وجود دارد که حالتهاى احتمالى عوامل صدق وکذب این خبرهاى سه گانه را فرا می‌گیرد. نظر به این که هر یک از آن خبرها بر حسب فرض باید با یکى از عوامل سه گانه (2 عامل راستى و یک عامل دروغى) پیوند داشته باشد.

بنابراین علم اجمالى دوم به جاى سه حال با سه مجموعه مواجه خواهد شد:

1 . مجموعه سه گانه اى براى عوامل راست و دروغ در خبر اوّل

2 . مجموعه سه گانه اى براى عوامل راست و دروغ درخبردوم

3 . مجموعه سه گانه اى براى عوامل راست و دروغ درخبرسوّم

و علم اجمالى دوّم عبارت است از علم به وجود یک عامل در هر یک از این مجموعه که 27 حالت به وجود می‌آورد فقط در یک حالت از این مجموعه هر سه عامل کذب است و در 26 حالت دیگر باید حداقل یکى از اخبار سه گانه صادق باشد.

به این ترتیب علم اجمالى دوم در تغییر دادن ارزش احتمالى اطراف علم اجمالى اول دخالت می‌کند و برابرى ارزشى آنها را به هم می‌زند.

2 . براساس علم اجمالى اول مواردى را فرض می‌کنیم که احتمال بود و نبود آنها مساوى باشد و براساس علم اجمالى دوم مقداربعضى از حالتهاى ممکن باعامل مخالفى که در نتیجه علم اجمالى دوم پیدا شده از دیگر حالتها کوچک تر است؛ مثلاً اگر سکّه اى را ده بار به هوا پرتاب کنیم درهر بار احتمال دارد که طرف خط بیاید یاطرف شیر و این دو احتمال با هم برابرند و نتیجه ضرب هر یک از دو احتمال ممکن در هر پرتاب در دو احتمال ممکن در پرتابهاى دیگر 1024 حالت احتمالى به دست می‌آید که اطراف علم اجمالى اول را تشکیل می‌دهند و همه احتمالها با هم مساویند ولى برخلاف انتظار همه احتمالها با هم برابر نیستند و معنى آن این است که عامل دیگرى درجریان حضور دارد که مقدار احتمالها را از هم جدا می‌کند و علم اجمالى دوم را می‌سازد.

منطق ارسطو از این عامل تحت عنوان قاعده اتفاق یاد می‌کند براساس این قاعده اجتماع شماره هاى فراوان از تصادفها همانند محال است مثلا هزار بار سکه را به هوا بیندازیم و در همه این حالتها خط بیاید محال است.

ارسطو فکر کرده این یک قانون عقلى است. ولى در این جا قانون عقلى حکم نمی‌راند ودورى از قانون عقلى ناشى نمی‌شود بلکه عامل را باید در ویژگیهاى شرایطى جست که در هر یک از حالتهاى آن حالت را با حالتهاى دیگر از هم جدا می‌کند مانند جریان هوا و چگونگى پرتاب و مسائل دیگر؛ از این روى اگر شرایط یکسان باشد نتیجه یکسان خواهد بود.

براساس آنچه گفتیم می‌توانیم قاعده اتفاق را پس از کنارگذاشتن پیرایه عقلى آن به شرح زیر به گونه تازه اى درآوریم:

الف. بى گمان میان هر برهه زمان با برهمه بعدى آن وهر حالت طبیعى با حالت طبیعى دیگر جداییهایى وجود دارد.

ب. بى گمان میان دو برهه از زمان و دو حالت طبیعى هماهنگى اندکى وجود دارد.

ج. علم ما در موارد بالا سبب می‌شود که مقدار احتمال تاثیر آن جداییها بر آنچه که از برهه زمان معیّن و یا حالت طبیعى معین ناشى می‌شود بزرگ شود.

د . اگر برهه زمان اول یا حالت طبیعى اول به یک پدیده معینى بینجامد و ما علت آن را ندانیم دراین صورت انتظار این که آن برهه زمان بعدى و یا حالت طبیعى همزمان از روى تصادف به همان پدیده انجامد به مراتب کم تر از این انتظار خواهد بود که برهه زمان بعدى و یا حالت طبیعى همزمان به نتیجه اى بینجامد که با نتیجه اول اختلاف داشته باشد.

قانون ارسطو را که به این صورت در آوردیم قاعده عدم تماثل می‌نامیم.[60] در قاعده عدم تماثل دخالت و تأثیر تباینها و عناصر دگرگون شونده در پیدایش رویدادى مستلزم آن است که رویدادها به لحاظ حالتها با یکدیگر اختلاف داشته باشند و به همین جهت مقدار احتمال تکرار یک رویداد مساوى است با احتمال دخالت کردن قسمت ثابت هماهنگیها نه دگرگون شونده‌ها در ایجاد آن رویداد.

قاعده عدم تماثل در صورتى احتمال تکرارتصادف را به صورت همانند بعید تر از هر احتمالى قرار می‌دهد که تماثل مفروض تماثل حقیقى باشد نه ساختگى؛ یعنى از سبب مشترکى حکایت کند مانند این که در پرتاب سکّه هر دو بار خط بیاید. معنى آن این است که سبب آمدن خط درهر دومرتبه مشترک است و چون اجزاى غیرمشترک زیادترند آمدن خط براى نوبتهاى دیگر ضعیف تر خواهد بود.

و تماثل ساختگى مانند این که هر فردى تا بار دهم پیش گویى کند که هر بار کدام روى سکّه به زمین خواهد نشست و چنین نیز بشود این تماثل حقیقى نیست ساختگى است.

قاعده عدم تماثل مقدار احتمال تکرار تصادف را به گونه متماثل ضعیف می‌سازد. هر چه این تماثل میان تصادفهایى که در این احتمال فرض شده است گسترده تر و دقیق تر باشد تلاش قاعده عدم تماثل درضعیف کردن مقدار این احتمال بزرگ تر خواهد بود. هر اندازه تماثل حقیقى میان تصادفهاى متماثل شدیرتر باشد احتمال وجود همگى آنها ضعیف تر خواهد بود.

4 . معرفت بشرى در چشم انداز مکتب ذاتى

اکنون جاى آن فرا رسیده است تا کارآمدى تفسیر مکتب ذاتى را در معرفت شناسى بسنجیم. به این منظور شهید صدر جایگاه معرفت شناسى را در منطق ارسطو ارزیابى می‌کند و می‌نویسد:

(منطق ارسطویى به قضایاى ششگانه اى اعتماد دارد که یقین آورند و انسان را به تصدیق وا می‌دارند. هرچند قضایاى دیگرى نیز مثل قضایاى مظنون مشهود مسلّم مقبول وهمى و مشبّه وجود دارند که براى استدلال وضع شده اند. استدلالهاى نوع اول را برهان و نوع دوم را جدل و خطابه می‌نامند.[61]

مبادى اولى منطق ارسطو مبادى حقیقى استدلال نیستند بلکه آنها به نوبه خود نتیجه گیرى شده اند. شهید صدر به دنبال این زمینه سازیها و مقدمه‌ها نظریه منطق ارسطویى را درحوزه معرفت شناسى و چگونگى راههاى تحصیل شناخت ارزیابى می‌کند. ایشان روشن می‌کند که در یک توجّه و درنگ ژرف بازگشت قضایاى تجربى حدسى و متواتر و محسوس که قضایاى اوّلى شمرده می‌شوند به این قضیه اساسى است که تصادف نسبى به گونه پیاپى درخور تکرار نیست و این قضیه چنانکه پیش از این به صورت استدلالى بحث شد ریشه در استقراء دارد و یک قضیه عقلى پیشین نیست و استوارى پیامها بستگى بر پذیرش استقراء و متکى بر نظریه احتمالهاست. حتى باور به وجود جهان خارج و وجود صانع و تفسیر قضیه اوّلى و فطرى را نیز می‌توان به کمک استقراء و حساب احتمالها اثبات کرد.

شهید صدر قانون نبود ناسازگارى و اصول حاکم بر دلیل استقرایى از جمله روشناییهاى دیدگاه احتمال را از فراگیرى دلیل استقراء استثنا می‌کند و می‌نویسد:

این قضیه و اصول را نمی‌توان با دلیل استقراء ثابت کرد بلکه آنها را باید به گونه امور اولیه ثابت فرض کرد؛ زیرا پیش از آن که ما از آغاز قانون نبود ناسازگارى را فرض کنیم چگونه می‌توانیم مقدارهاى احتمالى را در یک محور گردآوریم. همین گردآمدن بسته بر آن است که هر یک از احتمالها بتواند نقیض خود را نفى کند.[62]

شهید صدر درخور تفسیر و استدلال دانستن قضایاى اولیه را ناسازگار با اولیه بودن آنها نمی‌داند. او فرق قضیه اول و استقرایى را در سه چیز می‌بیند.

 

1 . قضیه استقرایى با به دست آمدن شواهد ومثالهاى تازه روشن تر می‌گردد و استوارى می‌یابد ولى قضیه اولى چنین نیست.

2 . شواهد گوناگون جایگاه یک قضیه استقرایى را پایین می‌آورند ولى تاثیرى در قضیه اوّلى نمی‌گذارند.

3 . قضیه استقرایى هیچ گاه قضیه مطلقه نمی‌شود تا در هر جا صادق باشد بلکه صدق آن ویژه جهان خارج است جهانى که استقراء در آن صورت گرفته است مانند قضیه: (آتش سوزاننده است) که از استقراء درجهان خارج به دست آمده و در همان جهان نیز صادق است ولى این قضیه که (دو نقیض با هم جمع نمی‌شوند) قضیه اى که در هر دو جهان ذهن و خارج صادق است و دامنه صدق آن اختصاص به جهان خارج ندارد.[63]

قضایاى نظرى به نظر شهید صدر از راه دلیل استقرایى درخور استدلال هستند. وى در یکى از آخرین بخشهاى پایانى کتاب بود و نبود معرفت عقلى پیشین را براساس دیدگاههاى دو مکتب عقلى وتجربى کندوکاو می‌کند و دیدگاههاى دو مکتب یاد شده را در زمینه قضایاى علوم طبیعى ریاضى و منطقى مقایسه می‌کند و با روشن کردن فراگیرى منطق استقرایى و اثبات این که مبانى دلیل استقراء که دربرگیرنده همه استدلالهاى علمى براساس تجربه و آزمایش است از رهگذر استقرایى به دست آمده که داراى مبانى منطقى روشن است نظریه معرفتى خود را به پایان می‌برد و سازمان یافتگى معرفت را از رهگذر استقرایى که با مبانى منطقى روشن استوار شده است تفسیر می‌کند روشى که میان دین و دانش پیوند می‌زند.

 

 

[1]. (علم شناسى فلسفى) انتخاب و ترجمه عبدالکریم سروش232/ پژوهشگاه تهران.

[2]. (الاسس المنطقیه للاستقراء) شهید محمد باقر صدر1314/ دارالتعارف للمطبوعات بیروت.

[3]. همان مدرک20/.

[4]. همان مدرک23/.

[5]. همان مدرک27/ ـ 28.

[6]. همان مدرک34/ ـ 35.

[7]. همان مدرک35/ ـ 36.

[8]. همان مدرک36/.

[9]. همان مدرک36/ ـ 37.

[10]. همان مدرک42/ ـ 43.

[11]. همان مدرک44/ ـ 45.

[12]. همان مدرک48/ ـ 49.

[13]. همان مدرک51/.

[14]. همان مدرک51/ ـ 56.

[15]. همان مدرک56/ ـ 57

[16]. همان مدرک58/.

[17]. همان مدرک59/ ـ 61.

[18]. همان مدرک63/ ـ 64.

[19]. همان مدرک64/ ـ 65.

[20]. همان مدرک70/.

[21]. همان مدرک.

[22]. همان مدرک70/ ـ 71.

[23]. همان مدرک71/.

[24]. همان مدرک.

[25]. همان مدرک72/.

[26]. همان مدرک73/.

[27]. همان مدرک74/.

[28]. همان مدرک.

[29]. همان مدرک80/ ـ 81.

[30]. همان مدرک83/.

[31]. همان مدرک83/ ـ 84.

[32]. همان مدرک86/ ـ 88.

[33]. همان مدرک87/ ـ 88.

[34]. همان مدرک87/.

[35]. همان مدرک88/.

[36]. همان مدرک89/.

[37]. همان مدرک89/ ـ 95.

[38]. همان مدرک101/ ـ 102.

[39]. . همان مدرک102/.

[40]. همان مدرک103/ ـ 105.

[41]. همان مدرک105/.

[42]. همان مدرک106/.

[43]. همان مدرک108/.

[44]. همان مدرک117/ ـ 118.

[45]. همان مدرک123/ ـ 124.

[46] همان مدرک123/ ـ 124.

[47]

[48]. همان مدرک157/.

[49]. همان مدرک165/ ـ 166.

[50]. همان مدرک177/ ـ 178.

[51]. همان مدرک223/ ـ 224.

[52]. همان مدرک234/ ـ 235.

[53]. همان مدرک316/ ـ 318.

[54]. همان مدرک333/.

[55]. همان مدرک335/.

[56]. همان مدرک335/ ـ 336.

[57]. همان مدرک373/.

[58]. همان مدرک339/.

[59]. همان مدرک355/.

[60]. همان مدرک361/.

[61] . همان مدرک372/ ـ 381.

[62]. همان مدرک437/.

[63]. همان مدرک439/ ـ 440.

نویسنده: عباس مخلصی

منتشر شده در فصل‌نامه حوزه دوره 14، شماره 80-79، بهار 1376

بسیارند عالمان دین مدارى که همواره نگران خلوص و کارآمدیِ دین بوده اند. سیماى این فرزانگانِ دغدغه دار و تلاش دردمندانه ایشان براى احیا و اصلاحِ باورها قالب‌ها ارزش‌ها و نمودهاى دینى در تاریخ دانش و دینداریِ اسلامى ترسیم شده است.

در حقیقت اینان فرآیند نظر و عمل دینى دینداران را در آمیخته به پاره اى نادرستیها و آسیبها و یا همراه با برخى غفلتها و کاستیها می‌دیده اند و این امر براى آنان نگران کننده بوده است و ایشان را وا می‌داشته که دست به نقد و اصلاح و یا احیاى فراموش شده‌های دین بزنند.

نقّادیِ اصلاحى و احیاگرانه در چشم انداز نظر و عملِ دینداران از سوى عالمان بى گمان در موضع دین و بر مدار دین خواهى بوده است. با وجودِ این نقدِ درون دینى و احیاى اصالتها گونه‌های گونه گون داشته است: بعضى (ظاهر مشرب) بوده اند که این ویژگى پیروان آنان را بر می‌انگیخته تا با هرگونه نگاه و نگرش خردورزانه و تأویل گرانه به کتاب و سنّت به رویارویى برخیزند و چنین نگاهى را به دین در واقع همان بدعتى بپندارند که ویرانگر سنّت و دیانت است.

در میان شیعیان مقاومت محدثان در برابر گرایش اجتهادى و عقلى در قرنهاى چهارم و پنجم و نهضت اخبارى گرى در قرن یازدهم بر پایه پرهیز از اجتهاد و خردورزى در دین شکل یافته است.

پیدایى و پرورش این گمان که: دخالت دادنِ تلاشهاى عقلى در فهم دین سبب تغییر و تبدیل ظواهر و سننِ آن می‌شود و به تدریج سیطره بدعتهاى ذهنى را پدید آورده و دیانت را از میان می‌برد این دین پیشگان را بر آن داشته است تا براى حفظ قالبها و نمایه‌های آغازینِ مکتب نهضتى ظاهرگرانه به وجود آورند.

در این حرکتهاى دفاعى که از سوى عالمان پیشین از همه مذهبهاى اسلامى صورت گرفته است همان گونه که اجتهاد و تعقّلِ دینى در آنها رنگ می‌باخته هدفهاى اجتماعى دین نیز رنگى نداشته است. سخن از احیاى جامعه دینى و تجدید عزّت و شکوه اسلام و مسلمانان نبوده است تنها از زلال ساختن ظواهر دین و فروگذاشتنِ تفسیرها و اجتهادهاى عقلى سخن می‌گفته اند و در نهایت رستگارى اخلاقى و معنوى مسلمانان را در نظر داشته اند. امّا نهضتهاى احیاگرانه عصر جدید رویکردى دیگر داشته اند عقل گرایى و جامعه نگرى دو شاخصه اصلى آنهاست.

احیاگران مسلمانِ عصر جدید از سید جمال الدین اسدآبادى تا امروز همه اجتهادگرا و خردگرا بوده اند البته با مراتب گوناگون این شیوه که نزد ظاهرگرایان ناپسند و بدعت شمرده می‌شد احیاگران جدید آن را پسندیده و بلکه ضرورى و ناگزیر می‌دانستند. اینان اعتقاد داشتند بدون این رویکرد نمایاندنِ کارآمدیها و جلوه‌ها و جذّابیتهاى فطریِ دین که از راه برابر سازى حقایق دین با نیازها و شرایط زمان صورت می‌گیرد جز با به کارگرفتن ابزار عقل و اندیشه و استفاده از تجربه‌های عقلى میسّر نمی‌شود.

شاخص دیگر احیاگریِ عصرجدید این است که برخلاف گذشته وجهه نظر اجتماعى دارد. تمامى احیاگران این عصر جامعه نگر بوده اند نابسامانیها و عقب ماندگیهاى اجتماعى بسان نادرستیها و کژیهاى فکرى در ذهن و باور مسلمانان ایشان را می‌آزرده است. تلاش می‌کردند امور اجتماعى را سامان بخشند جامعه را از تاریکى جهل و ظلم و آتش استعمار و استبداد برهانند و زمینه صلاح و ترقى و پیشرفت را فراهم سازند و از این رهگذر کیان اجتماعى مسلمانان و عزّت دینى آنان را احیا کنند.

استاد شهید سید محمد باقر صدر از متفکران بزرگ اسلامى نمونه برجسته این احیاگران است. وى هم اجتهادگرا و خردگراست و هم اصلاح طلب و جامعه نگر.

خردورزیهاى دین شناسانه و استخراج نظامهاى فکریِ مورد نیاز از نصوص دینى خردگرایى و سوز و خروش و چاره جویى براى به اصلاح آوردن جامعه و سلامتِ حاکمیت آن اصلاح طلبى و جامعه نگرى ایشان را می‌نمایاند. در ادامه نوشتار این دو سیر دگردیسى را در حرکت احیاگرانه ایشان خواهیم نگریست.

اسلام و حیات انسانى

انسان را در آفرینش می‌نگریم و در این نگاه گستره و ژرفاى وجودش را شاهدیم ابدیّتش را روح بزرگ و صعود بى نهایتش را مسؤولیّت و تعهّدِ خلافتش را. و در شگفت از عظمتِ سرمایه و بسیارى استعدادهاى نهفته اش و سر در گریبان این اندیشه که: این بسیار چگونه و چه سان می‌شکفند؟ و مهم تر آن که: به چه منظورى؟ راستى چه بیهوده اگر این همه براى تن پرستیدن و به خاک رفتن باشند!

این است که همه کسان به فطرت خویش به پاسخ می‌رسند و با همه وجود و در همه کُنش رستن از آب و گل و ایده آل برتر را می‌جویند و در جست وجوى نجات دهنده و راه نجاتند. بدین سان انسان به ضرورت انتخابِ راه وحى و مذهب می‌رسد; یعنى نیاز خویش به دین براى رویش و شکفتن و رسیدن به حیات:

 

(یا ایُّها الّذینَ امَنُوا اسْتَجیبُوا لله ولِلرّسول إذا دَعاکم لما یُحییکُم)[1]

اى کسانى که ایمان آوردید! دعوت خدا و رسول را اجابت کنید آن گاه که شما را به آنچه زنده تان می‌کند فرا می‌خوانند.

دعوتهاى دینى دعوت به حیات و حرکت و روشنایى است و گریز و رهایى از مرده سانى و تاریکى:

(اَوَ مَن کان مَیْتاً فَأحْییناه وجعلنا له نوراً یمشى به فى الناس کمن مثلهُ فى الظّلمات…)[2]

آیا کسى که مرده بود و زنده اش کردیم و براى او نورى قرار دادیم که با آن در میان آدمیان راه برود مثل کسى است که در تاریکیهاست….

دیانت اسلام کامل ترین شریعت براى هدایت و شکفتن و به رشد رسیدن و به حیات پاک و انسانى دست یافتن و به آن جاودانه شدن است:

(مَن عمل صالحاً مِن ذکرٍ أو أُنثى وهو مؤمنٌ فلَنُحیینَّه حیاةً طیّبة)[3]

هرکس که مؤمن باشد و کار شایسته کند او را با حیات پاکیزه زنده گردانیم.

حیات آفرین بودنِ تعالیم اسلام براى انسانِ پیرو یک اصل روشن قرآنى است و اثرى ناگسسته و پایدار. به حکمِ جاودانه بودنش براى هرعصرى و نسلى نوید حیات دارد. به انسانها گونه اى تفکر و زیستن و نظامى از ارزشها و ملاکهاى رفتارى نشان می‌دهد که به زندگى امنیّت و سلامت بخشد و نشاط و رشد و بارورى و برخوردارى از حیات انسانى را تضمین کند و راه جاودانگى و چیرگى بر مظاهر مرگ را رهبرشان گردد.

ایمان و اعتقاد به این دریافت از دیانت اسلام اندیشه احیا را در ذهن می‌آفریند و آن گاه آتش و سوز احیاگرى در خرمن وجود می‌افتد که این دیانت را در عینیّت آن; یعنى در اسلام مسلمانان و در اسلام رایج در بسیارى نمودها و باورها با دریافت و اعتقاد خویش ناسازگار می‌بیند. در خارج اسلامى را مشاهده می‌کند که اثر حیات آفرینى از آن ستانده شده کژتابیها و پیرایه‌ها چهره آن را تغییر داده ارزش و اعتبارش در حلّ مسائل و تعیین خط و مشى زندگى از دست رفته است و راهگشایى و راهنمایى براى رشد فرد و جامعه ندارد.

او شاهدِ اسلامى است که با گذر از تاریخِ انسانها و قرار گرفتن در ظرف سنّتها و تمدنها و ستیز و کینه‌اى گروهى و در کشاکش منافع و مصالح افراد و غرض ورزیها و سودجوییها و تعصبهاى دینى و فرقه اى تعالیم حیات بخش آن در پرده‌های ضخیمى از بدعتها تحریفها خرافه‌ها و غفلتها پوشانده شده و با گذر از هاضمه فهم انسانها استحاله گردیده است و همچنان همین سرنوشت بر آن حاکم است.

این عینیّت به نگاه او سخت بیگانه می‌نماید; اما معتقد است که این میراث هنوز قدرت زیستن و روشن کردن و حیات آفریدن و رشددادن و عزّت و سربلندى آوردن را دارد. بر این باور است که فقر وجهل و ذلّت و خودباختگى و دین گریزیِ کسان ناشى از ندارى و نابرخوردارى نیست که از سر بى اطلاعى آنان از ثروت و گوهرى است که در اختیار دارند و نمی‌دانند و نمی‌شناسند. پویاترین مکتب و شگرف ترین دیانت و درونمایه صحیح ترین روشنِ زندگى را در اختیار دارند ولى سر به گدایى به دیار بیگانه و دست استمداد به پیشگاه مکتبها و ایسمها برده اند.

البته او آن سوى این عینیّتها را نیز می‌بیند که به مفسّران و متولّیان دین مربوط می‌شود. اینان می‌بایست سازوار با زمان و نیاز عصر خویش در اندوخته‌ها و میراث دینى به استخراج و تصفیه دست می‌یازیدند و سیر نوسازى و آماده کردنِ فرهنگِ دینى را براى محیط تازه در جارى زمان و زندگى پاس می‌داشتند ولى چنین نشد. او آستین را بالا می‌زند تا این کار به زمین مانده را انجام دهد. عناصر اصیل و زنده اما خفته و خاموش را بازیابى می‌کند و نوسازى را به تناسب و نیاز در شکل و محتوا انجام می‌دهد.

در این احیا احیا و نوفهمى به معناى تغییر و یا حذف عناصرى از دین و یا افزودنیهاى ناروا به دین نیست تأویلِ بى ضابطه حقایق دین بر پایه داده‌های درست و نادرستِ پاره اى مکتبها و فلسفه‌ها و تفسیر دنیامدارانه از دین نیست اقتباس از محصولِ فکریِ دیگران و منعکس کردن آنها به زبانِ بومیِ جامعه نیست بلکه نوسازى و نوآورى در اندیشه اسلامى به شیوه بیرون آوردن از منابع دین و پالایش است. دریافت منظومه فکرى و بینشى و ارزشى و عملیِ دین درظرف زمان و فرهنگ و دانش و ارائه آن به زبان و قالبهاى پذیرفته عصر است. تلاشى است دین مدارانه براى ترکیب کردنِ اجزاى تجزیه شده و یا متلاشى شده دین و زنگار گرفتن از اجزاى زنگار گرفته آن تا روح حیات به آن اجزا باز گردد.

در حقیقت نوسازى در توضیح و تفسیر و روشن گرى است که احیاگر از حقایق دین به دست می‌دهد. در عناصر و سرمایه نخستین هیچ گونه دگرگونى و افزایشى ایجاد نمی‌کند. عناصر دین را از حصار سنّتها و اسارتها و جزمیّتهاى تحمیلى آزاد می‌سازد تا توان و نمودِ برابرپذیرى دین با شرایط جدید حفظ شود و تأثیر سودمندِ آن در زندگى متدینان آشکارگردد.

احیا و اجتهاد

بى گمان اسلام استعداد برابر شدن با شرایط زمان را داراست و از دید شهید صدر این استعداد در متن دین نهفته است:

بدیهى است که عوامل تحریک و دینامیسم در متن دین به ودیعت نهاده شده است و دین خود قادر است که با امتداد زمان پیش برود و تحول و تحرک خود را براى همیشه حفظ کند.

روى این بیان پیروى از نصوص دینى پیروى از احکامى است که عوامل تحوّل و تجدّد را در بردارد و دینامیسم و تحرّکش را خود تضمین می‌کند.[4]

دگردیسى پذیرى و نوشوندگى و توانایى برابرى با واقعیتهاى نو و دگرگون شونده انسان از برجسته ترین ویژگیهاى این شریعت است.

نو شدن و همخوانى با زمان و شرایط لازمه هر موجود زنده است و اسلام به عنوان دینى همیشه زنده در حقیقتِ خود نمی‌تواند از این ویژگى بى بهره باشد. اگر هر عاملى این استعداد را از آن بازستاند و در پیداییِ اندیشه دینى بى نقش ماند بى گمان در صورت رویاروى شدن با دگرگونیهاى تازه توان حفظ خود را از دست می‌دهد و کم کم از صحنه حیات و زندگى حذف می‌شود. این که می‌بینیم با گذشت زمانها و رویارویى با دگرسانیهاى انسانى و اجتماعى توانسته است رهبرى و نفوذ خود را در اندیشه و عمل مردمان حفظ کند بدین سبب است که در تاریخِ خود شاهدِ احیاگرانى بوده است.

اینان در تولّدِ پى درپى خود از اجتهاد براى نوسازى و پیوند دادنِ اسلام با نیازهاى زمان به خوبى بهره بردند و تعالیم وحى را در جارى زمان وارد ساختند شهید صدر تولّدى مبارک و مرحله اى برجسته از همین استمرار است. در اندیشه او اجتهاد به اوج می‌رسد و کارآمدیِ خود را باز می‌یابد. در پرتو اجتهاد استعداد درونیِ دین به کمال می‌شکفد و خطّ إحیا پاس داشته می‌شود.

گستره اجتهاد در احیا

ایشان اجتهاد را تنها در مسائل فقهى نمی‌خواهد. معتقد است اجتهاد و تلاش قانونمندِ فهمِ دین براى نوفهمى و بازفهمیِ نظام عقیدتیِ اسلام نیز باید به کار گرفته شود. این را به خوبى می‌دانست که تحوّل و رفرم در جهان اسلام همان گونه که به بازسازى در فقه و اجتهادهاى فقهى بستگى دارد به نوسازى و اجتهاد در مبانى فلسفى و کلامیِ اسلام و فهمیدن آنها از نو هم نیاز دارد; زیرا می‌دید که نظام اعتقادىِ رایج در جامعه چه بسا بیش از نظام فقهى در آمیخته به نادرستیها و کاستیهاست. پس در این زمینه نیز لازم است سره از ناسره بازشناخته شود و باورهاى روشن و جذّاب دین از آلایه‌ها و تیرگیها و دیگرآسیبها پاک گردد.

مهم تر آن که ترکیبى هماهنگ و همه سونگر ندارد به گونه اى که یک وحدت و یک نظام اعتقادیِ منسجم را تشکیل دهد و از یک فلسفه فکریِ سیستم دار حکایت کند. لذا نمی‌تواند پاسخ گوى خلأهاى فکرى موجود و قانع کننده براى انسان این عصر باشد.

دیگر آن که ایشان احیا و بازسازى در فقه را در پیوندى کامل با احیا و سلامت بخشیدن به باورهاى دینى می‌دانست و این دو عنصر اندیشه سازِ دینى را دو عنصر کامل کننده که به گونه مستقیم و ژرف با یکدیگر داد وستد دارند می‌نگریست در نگاه ایشان پیوند متقابل تنها در دایره نظر و اندیشه محدود نیست بلکه در نمود عینى خود به یکدیگر وابسته اند; زیرا بى گمان در پى فرو ریختن باورها و با پدیدآمدنِ رخنه در آنها رفتار و کنشِ فقهى مردمان نیز بى رنگ و یا کم رنگ می‌شود و به عکس اگر پاسخى از فقه براى شناخت موضع دینیِ آنان در برابر پدیدارهاى زندگى ارائه نشود باور دینى آنان نیز رنگ خواهد باخت.

آن عالم شهید این پیوند را به خوبى دریافت و همزمان در هر دو زمینه به تلاش احیاگرانه دست یازید. در این جا ابتدا آفتها و آسیبهایى که اصالت و خلوص دین را تهدید می‌کرد بر می‌شماریم و موضع گیریهاى فکرى و عملى ایشان را براى زدودن آنها; بیان می‌کنیم.

برخورد با نادرستی‌ها در اندیشه اسلامى

در آن روزگار دیانت اسلام از سه سوى هدف آسیبهاى بیرونى و درونى قرار داشت و روز به روز این آسیبها شدّت می‌یافت و عرصه را بر اسلام اصیل تنگ تر می‌کرد. آنها عبارتند از:

* تهاجم از بیرون.

* تحجّر از درون.

* التقاط از سوى روشنفکرنمایان.

١. تهاجم از بیرون: باور اسلامى با دو جبهه به پهناى الحاد شرق تا استعمار فرهنگى غرب رویا روى بود. از یک سو مادیّت فلسفى و اخلاقى به سرعت در جوامع اسلامى نفوذ و گسترش می‌یافت پیکر اسلام را زخم می‌زد و از آن شاخ وبن می‌برید و از سوى دیگر استعمار در سیماى مکتبها و فلسفه‌های دروغین پیش می‌تاخت و هویت اسلامى جامعه را از میان می‌برد.

در این زمان که اسلام باوران سخت در رنج و بیم قرار داشتند و همه تلاش و همّت خود را براى رویارویى با این هجومها به کار می‌گرفتند شهید صدر به تلاشهایى در عمق دست زد که هم آتش کمونیسم را خاموش سازد هم دین ستیزیهاى مزوّرانه استعمار را بى اثر کند. با نگارش دو کتاب ارزشمند: (فلسفتنا) و (اقتصادنا) هر دو جبهه تهاجم را هدف گرفت.

در این دو کتاب در حقیقت خط بطلان بر جهان بینى و افکار مادى و ماتریالیستى شرق و غرب کشید ناتوانى تفکر و آراى آنان را در تبیین خطّ و مشى درست زندگى با دلیلهاى استوار نمایاند و نیز چهره ضدبشرى و ضدانسانى آنها را آشکار کرد.

از این که عراق در خطر کمونیسم قرار گرفته بود رنج می‌برد; اما وجود این خطر در دیگر جوامع اسلامى رنج و خروش او را می‌افزود:

من الآن احساس رنج و محنتى بزرگ می‌کنم; زیرا عراق با خطر کمونیسم روبه رو شده است … ولى اگر رنج من براى خدا باشد و این که خداوند در زمین مورد پرستش قرار گیرد و مردم گروه گروه از دین خدا خارج نشوند آن گاه است که به یک درجه و بدون هیچ تفاوتى بین عراق ایران پاکستان و یا هر یک از کشورهاى جهان اسلام نسبت به هر خطرى که اسلام را تهدید کند می‌جوشم و می‌خروشم.[5]

به مکتبها و آراى مهاجم تنها از جهت نقد و ردّ ننگریست بلکه در یک بررسى مقایسه اى تئوریهاى اسلام را نیز ارائه کرد تا جوان مسلمان هم در خلأ فکرى وایدئولوژیک قرار نگیرد و هم به برترى اندیشه‌های اسلامى واقف شود. در آغاز کتاب (فلسفتنا) می‌نویسد:

وکان لابدّ للاسلام أن یقول کلمته فى معترک هذا الصراع المریر وکان لابدّ أن یکون الکلمة قویّة عمیقة صریحة واضحة کاملة شاملة للکون و الحیاة والإنسان والمجتمع والدولة والنّظام لیتاح للأمّة أن تعلن کلمة الله فى المعترک…

ولیس هذا الکتاب الاّ جزءاً من تلک الکلمة عولجت فیه مشکلة الکون کما یجب أن تعالج فى ضوء الاسلام.[6]

اسلام ناگزیر است که در برابر میدان دارى مکتبها سخن خود را بگوید و به حتم باید سخن اسلام ژرف استوار صریح روشن و کامل باشد و موضوعِ انسان و زندگى و اجتماع و حکومت را فرا بگیرد تا در این میدان دارى مسلمانان توان یابند سخن خدا را به مردمان برسانند.

این کتاب بخشى از آن سخن است که در آن مسأله جهان بینى اسلامى بررسى می‌شود.

در این کتاب افزون بر پاسخ گویى به دیدگاههاى معرفت شناسانه مارکسیسم تازه ترین جلوه اندیشه ماتریالیستى یعنى پوزیتیویسم به بوته نقد گذاشته می‌شود. پوزیتیویسم که شاید اوج ماتریالیسم علمى در قرن نوزدهم و نیمه نخست قرن بیستم بود در واقع شورشى بود علیه فلسفه و متافیزیک و علیه گرایش دینى و احکام اخلاقى و مذهبى; چرا که جز به روش شناسى تجربى بها و اصالت نمی‌داد و تنها معرفتى را حقیقى و یقینى می‌دانست که با روش‌های تجربى به دست آید و مدّعى بود گزاره‌های دینى چون با این روش به دست نمی‌آیند خالى از معنى و طرح آنها بیهوده است.

این تفکر با تشکیک در معنى دارى گزاره‌های دینى درحقیقت بنیادى ترین و شدیدترین حمله را به اندیشه و معرفت دینى وارد می‌ساخت. شهید صدر از اندک متفکران اسلامى بود که در اثر فلسفى و منطقى خود به پاسخ گویى به شبهه‌های معرفت شناسى این نحله پرداخت. نگارشهاى آن عالم شهید در مجهز کردن نسل جوان و درگیر براى ایستادگى در برابر هجوم مکتبها نقش مؤثرى داشت و توان برخوردِ آنان را به میزان درخورى بالا برد. افزون بر این همان گونه که یاد شد چون این آثار تئوریهاى اسلام را نیز در بردارند نقطه عطفى در چگونگى ارائه دیدگاههاى اسلام در مسائل مورد نیاز دانسته می‌شود و باز به همین سبب با آن که امروز شاهد افول آن مکتبها و آن آرا هستیم همچنان درخور توجه است و داراى ارزش علمى و کارآیى عملى.

٢.  تحجر از درون: پدیده تحجر یک آفت درون دینى است که از دیرباز عاملى براى رکودِ اندیشه اسلامى بوده است. این پدیده در دهه‌های پیشین (پیش از آن که انقلاب اسلامى در ایران صولت این تفکر را بشکند) در دو حوزه ایران و عراق به جدّ ظهور و بروز داشت. باورهاى اسلامى را به مردگى و سکون کشانده بود و چهره دین را تیره و دگرگون ساخته بود.

دینى که پیروان خود را چنان به حرکت و خروش واداشت که توانستند دو قدرت بزرگ روزگار را تسلیم اراده و حرکت خویش سازند و در پرتو تعالیم آن تمدنى بزرگ پدید آورند متحجران از سرجهل این روح و باطن و حرکت را از اسلام فروگذاشته و بر قشر و ظاهرى خشک و بى روح جمود می‌ورزیدند.

مهم آن که هرگاه مصلحى دلسوز می‌خواست در جهت احیاى اسلام و مسلمانان گام بردارد و یا مفاهیمى نو در تفسیر زنده و سازنده از اسلام عرضه کند و متدینان را به حرکت و حیات بخواند این اندیشه واپس گرا به صورت مزدورِ بى مزدِ دشمن به کار می‌افتاد. اگر نمی‌توانست جلوى بروز و شکل گیرى چنین حرکتى را بگیرد براى به شکست کشاندن آن تلاش می‌ورزید.

شهید صدر سخنان افرادى از این گروه که می‌خواستند ایشان را از حرکتِ احیا باز دارند چنین بازگو می‌کند:

مى گویند: راه دعوت اسلام پر خار و خَس است راهى بسیار دراز است به اندازه اى که با این تلاشهاى ناچیز نمی‌توان به جایى رسید و از مشکلات عبور کرد… هیچ کس قادر نیست چشم انداز خود را به آخر کار برساند.[7]

اما آن عالم دلسوز و بیدار او که درد و شعله دین خواهى سراسر وجودش را فراگرفته و در مکتب دین صلابتِ ایمان و استوارى اندیشه یافته بود حیات خود را در پرتو حیات عقیده اش می‌خواست چون از رهگذر حیات دین براى خویش و باورهایى که با آنها وجودش یگانه شده بود روحِ حیات می‌جست. او نمی‌توانست سخنان یأس آور و عذرتراشیهاى سست ایمانهاى راحت طلب را باور کند از این روى در پاسخ می‌نویسد:

راه دراز است ولى در مقابل چه مقصدى؟ وقتى مقصد دعوت به خدا و راه خدا باشد دورى و درازى راه چیزى نیست. مگر مسلمان می‌خواهد در پایان این راه به برگ و نوایى مادى برسد؟[8]

بى هیچ عذر و بهانه اى همه رنجها را می‌پذیرد در برابر همه بازدارنده‌های کوچک و بزرگ می‌ایستد و با درونمایه اى سراسر خلوص و شور و شعور نوید می‌دهد:

شک نیست سر راه پر از خار و خَس است. هیچ کس نمی‌گوید راه هموار است. این راه راه بازسازى است و راه بازگشت امت به قرآن راه بازگشت به مرکزى که از آن منحرف گشته است…. در این راه خارها دستهایى را که می‌خواهد آنها را از سر راه برکند خون می‌اندازد ولى سرانجام خارِ ضعیف در برابر اراده آهنین و عزم استوار انسانها تسلیم می‌گردد.[9]

این امید از اراده و ایمانى بر می‌خیزد که بى زحمت و بى ریاضت به دست نیاورده است. با همین پشتوانه با همه بازدارنده هایى که جمود اندیشان و مقدس مآبان بر سر راه به وجود آوردند مبارزه کرد و با احیاى اندیشه اسلامى ضربه اى کوبنده بر کالبدِ تهیِ این تفکر وارد ساخت.

٣. التقاط: موج دیگرى که در آن روزگار به تفکر اصیل اسلام آسیب می‌رساند رواج تفسیرها و تأویلهاى التقاطى از دین و از مفاهیم دینى بود. گروههایى در چهره نوگرا جهان بینى و اندیشه‌های وارداتى شرق و غرب و فلسفه‌ها و مکتبهاى آنها را اصل گرفته باورها و مفاهیم دینى را در قالبهاى فکرى و ابزار معرفتى آنها تأویل و تفسیر می‌کردند و این خودباختگى فکرى و اعتقادى را به گمان خود نوفهمى و انقلاب درتفکر دینى می‌نامیدند!

اینان با این گونه چرخشهاى تفسیرى و به ظاهر انقلابى می‌خواستند فرهنگ و محتواى اسلام را با افکار و ایده‌های جدید بشر هماهنگ و همسو کنند ولى در حقیقت چیزى جز موضعِ انفعالى در برابر الحادِ علمى و فلسفى عصر جدید و عقب نشینیِ منزل به منزل اندیشه دینى و پایین آوردن مقدّسات و تجربى کردن همه حقایق و مفاهیم آسمانى و تأویل مکتب الهى به مکتب بشرى نتیجه دیگرى به دنبال نداشت.

تفسیرهایى که در آنها تمامى قداستها و رمز و رازهاى دین چون بر هاضمه فهمِ آنان سنگین می‌آمد و با تحلیلهاى علمى روشن نمی‌شد به عنوان خرافه و اسطوره دور انداخته می‌شد و یا در دستگاه عقلى و تفسیرى آنان از پاکى و بالایى و والایى فرو می‌افتاد و جایگاه خود را از دست می‌داد. در این تفسیرها بر کارآمدى اجتماعى و دنیایى دین چنان زیاده روى می‌شد که دین تنها ابزارى براى بهبود بخشیدن به زندگى دنیایى افراد جلوه می‌کرد. این گونه دریافت دنیامدارانه و ابزار انگارانه از دین راه را براى پیدایش این تفکر می‌گشود که می‌شود درمواقع لازم ابزارها و شیوه‌های دینى جاى خود را به ابزارها و شیوه‌های کارآمدترى براى زندگى دنیایى مسلمانان بدهد. بدین سان جوانان مسلمان که بیش تر با احساس دینى به این گروهها می‌پیوستند کم کم باور دینى خود را از دست می‌دادند و به مکتبهایى روى می‌آوردند که به ظاهر شور و احساس آنان را بهتر پاسخ می‌گفت.

تلاش این گروهها در آن روزگار بویژه در ایران و عراق در اوج و گسترش بود و اساس تفکر دینى و عنصر دین را در جامعه‌های اسلامى به جدّ تهدید می‌کرد. در این باره ایشان می‌نویسد:

به نوعى تفکر بر می‌خوریم که در اطراف تطور و تحول اسلام و چگونگى آن در بین بسیارى از مسلمین عصر حاضر رایج گشته. اینها فکر می‌کنند که احکام اسلام باید با تغییرات زمان تغییر پذیرد و دنباله رو جریان زندگى انسان باشد و چون اسلام به زعم اینان آن طور که بر پیامبر نازل گشته صلاحیت ندارد وضع زندگى موجود انسان را توجیه کند! بناچار براى تطبیق دین با زندگى بر مسلمانان واجب است که اسلام را به رنگ تازه اى درآورند تا با وضع موجود عصر منطبق گردد.

خلاصه آن که [ به زعم اینان] اسلام را باید با وضع زمان تطبیق کرد نه زندگى را با قوانین عمومى اسلام.[10]

شهید صدر هرگز چنین اثرپذیریها و تفسیرهاى مبتنى بر پیش فرضها و روشها و معیارهاى فکرى و فلسفى مکتبهاى رایج عصر مانند: مارکسیسم سوسیالیزم و لیبرالیسم را نمی‌پذیرفت بلکه این نوگراییها را تحریف دین و این حرکتها را در نهایت محکوم به شکست می‌دانست:

لیس عملیاً بالنسبة الى حرکة التجدید التى تقوم على أسس علمانیة و ترتبط بایدئولوجیة لاتمت الى الاسلام بصلة لانّ حرکة من هذا القبیل لاهى قادرة على تفسیر الاسلام تفسیراً صحیحاً ولا هى قادرة على اقناع الجزء الاعظم من الناس بوجهة نظرها فى تفسیر الاسلام.[11]

جنبش نوگرایى که بر پایه اى غیردینى بایستد و با ایدئولوژى غیرمربوط به اسلام در پیوند باشد عملى نیست; زیرا جنبشى از این گونه نه می‌تواند اسلام را درست تفسیر کند و نه بیش تر مردم را به پذیرفتن دیدگاه خود در تفسیر اسلام وادار سازد.

ایشان بر این باور بود که برانگیختن روح حرکت و جنبش میان مسلمانان وقتى پذیرفته و موفّق است که نوگرایى در چهارچوب تفکر اصیل اسلام و از راه گسترش تفسیر درست و زنده آن در سطح جامعه صورت گیرد:

اگر یک جنبش نوگرایى برپایه اسلام بایستد و پیوند استوارى با سرچشمه‌های اسلام در میان توده داشته باشد و دین اسلام را در حکومتى متبلور سازد که مردم را به کار نیکو وا می‌دارد و از کار زشت منع می‌کند چنین جنبشى می‌تواند بیش تر محافظه کاران و سنّت پرستان را نیز به راه سازندگى و نوگرایى بکشاند.[12]

روشن می‌کند که بیرون آوردن اسلام از چنگ خرافه‌ها در تفسیرهاى نادرست و جمود اندیشانه و رهاندن مسلمانان از یوغ ستمها و واپس ماندگیهاى اجتماعى به این نیست که مفاهیم اسلامى بر پایه ایده آل‌های محدود و ناقص بشر تأویل و تفسیر شود. براى این منظور باید اسلام راستین را از آمیختگى با اندیشه‌ها و دیدگاههاى نامربوط به آن جدا کنیم. به عنوان نمونه براى مبارزه با اندیشه‌های نادرستى که بر سرنوشت زن مسلمان و روابط او با جامعه حکومت می‌کند و زن مسلمان را از پیشرفت باز می‌دارد به جاى روى آورى به بى حجابى و رهاندن زن از هر قید و بند درست و سازنده و الگوگیرى از تمدن غرب در روابط زن و مرد بیابیم مبارزه اى را با پشتوانه خود دین آغاز کنیم و مسلمانان را آگاه سازیم و بر آن داریم که عادتها و نهادهاى اجتماعى را که سبب عقب ماندگى زنان شده است از اسلام که هیچ پیوندى با این عادتها ندارد جدا کنیم.

اعتقاد به نوگرایى بر پایه اسلام از باور ایشان به کمال پذیر بودن اندیشه دینى و قدرت برابرى دین با نیازهاى زندگى نشأت می‌گیرد که پیش تر یاد شد. با پیروى از اسلام و نواندیشى برمعیارهاى اسلامى می‌توان تمامى خواسته‌های زندگى دینى را پاسخ گفت:

پیروى از نصوص به معناى جمود در نصوص نیست که مانع تحول و نوگرایى در شؤون مختلف زندگى باشد زیرا پیروى از نص به معناى پیروى کامل از دین و به کار بستن احکام دینى بدون هیچ تغییر و تحریفى می‌باشد.[13]

آن عالم شهید با دعوت و اجتهاد و از پایگاه احیاى دین راه را بر روى این آسیبها و رخنه‌ها بست و کوشید آفات شومى که از این آسیبها در دین و اندیشه دینى وارد شده است از آن بزداید.

غرق شدن در معارف دین او را با جهان امروز و فرهنگ و دانش روز بیگانه نساخت علم و تمدن و اندیشه و مکتبها و آراى جدید را عمیق شناخت; اما شیفته و تسلیم آنها نشد و بلکه با قدرت انتقاد و انتخاب به آنها نگریست و به حق مکتب و رأى اسلام را برتر دید.

در برابر متحجران ایستاد. دیدگاههاى مشهور مسلم و جزمى را به بوته نقد و تحلیل گذاشت. البته میراث علمى عالمان پیشین را ارج می‌نهاد و با احترام بدانها می‌نگریست اما این سیره حسنه ایشان را از نواندیشى باز نداشت. از تلاش تحقیقى آنان سود جست ولى در آنها نماند. کوشش وى گذر از تفسیر سنّتى به رهیافتى نو و تازه از دین بود. هر آنچه نگاشت و در هر زمینه که سخن گفت سیماى زنده و پویاى دین را رسم کرد. در پرتو استدلالهاى روشن و کاوشهاى تحسین برانگیز عقلى انکارها و ناباوریهاى جمود اندیشان را کنار زد و محتواى اسلام را به گونه اى بر روحها و ذهنها عرضه کرد که به آسانى پذیرا شدند.

اندیشه التقاط را تحریف از روى نادانى و یا عمد دین دانست که بى هیچ مزدى تعالیم حنیف اسلام را به تاراج فرهنگ ماده باور شرق و طبیعت گراى غرب می‌داد. شیوه احیاى او روشن ساخت که انقلاب در اندیشه دین و کامل نشان دادنِ آن هیچ نیازى به وام گرفتن از دیگر اندیشه‌ها و مکتبهاى به ظاهر انقلابى و نو ندارد بلکه باید حقیقت اسلام را به درستى دریافت. این مهم را خود انجام داد زمان را و انسان را و واقعیتهاى حاکم بر آن دو را بازشناخت و آراى اسلامى را براى راهبریِ نسل حاضر تدوین کرد تا انسان مسلمان در عصر فرهنگ و تمدن نوین ایمان و اعتقاد زنده خویش را از یاد نبرد و انسان این عصر نیز ببیند و دریابد و برگزیند.

نیاز انسان به دین

از دیدگاه اجتهادى ایشان دین در دو چهره درخور شناخت و تفسیر است:

١.  به عنوان تشریع[14] و یا به اصطلاح علم اصول فقه به عنوان اراده تشریعیه. در این صورت دین به عنوان تشریع و قانونى تلقّى می‌شود که از جانب خدا آمده است.

٢. به عنوان فطرت الهى و سرشت مردم.[15] در این صورت دین تنها قرار قانونى و تشریعى نیست که از مقام بالا بر انسان تحمیل شده باشد بلکه اراده تکوینى و یکى از سنن طبیعى تاریخ و یک واقعیّت خارجى است که در درون هر انسانى نهاده شده و به شکل گرایشهاى درونى در ساختمان وجود او ظاهر می‌گردد.

با شناخت این چهره طبیعى از دین براى انسان خلیفة اللهى و پذیرش بار امانت از سوى او نیز همین چهره را پیدا می‌کند و آیه (فطرت) و آیه (امانت)[16] یک مفهوم و یک چهره را از دین و دیندارى روشن می‌کنند; زیرا مقصود از عرضه شدن بار امانت به انسان عرضه تشریعى و قانونى نیست بلکه مقصود این است که این بخشش پروردگار درجست وجوى جایى سازگار با طبیعت و ساختمان تاریخى و جهانى خود همه جا گردش کرد کوهها و آسمانها و زمین با این خلافت هماهنگى نداشت تا بتواند بار امانت و خلافت الهى را برعهده گیرد اما انسان از طبیعتى هماهنگ و سازگار برخوردار بود. بنابراین عرضه تکوینى صورت گرفت و پذیرش تکوینى پدید آمد.

در این نگاه دین خواهى چونان چشمه اى است که از باطن فرد و جامعه می‌جوشد و هیچ بازدارنده اى نمی‌تواند جلو این جوشش را بگیرد بلکه تا انسان انسان است دین یک سنّت الهى براى اوست.

با سنّت دیندارى می‌توان مقابله کرد ولى براى مدت کوتاه چنانکه براى مدت کوتاه با سنّت ازدواج و کشش طبیعى بین زن و مرد می‌توان مبارزه کرد. براى همیشه انکار دین و چشم پوشى از این واقعیت بزرگ ممکن نیست. پس هرگاه حرکتى پدید آید که با این سنّت به مبارزه برخیزد چون مخالف با حسّ دین خواهى و سرشت انسان است دیر یا زود درجریان تاریخ به شکست می‌انجامد.

نهضت بازگشت به دین و شکست حرکتها و جریانهاى ضددینى که در این روزگار شاهد آنیم در حقیقت تأییدى بر درستى این تفسیر از پیوند انسان و دین است.

و نیز از این دیدگاه دین چیزى نیست که انسان بتواند نسبت به آن احساس بى نیازى کند:

الدین لیس مقولة حضاریّة مکتسبة یمکن إعطاؤها و یمکن الإستغناء عنها لإنّها فى حالة من هذا القبیل لاتکون فطرة الله.[17]

دین یک امر مربوط به تمدن نیست که در طول تاریخ انسان آن را کسب کرده باشد تا بتوان آن را به کسى بخشید یا از کسى که از آن اظهار بى نیازى کند گرفت; زیرا در این صورت دیگر دین فطرت الهى نخواهد بود.

بنابراین انسان و جامعه در هر مرحله اى از تکامل که باشد دین یک عنصر مقوّم است نه یک عنصر عارضى و تحمیلى که بتوان آن را کنار نهاد و یا نادیده گرفت.

بازگشت به دین

ایشان بر این اعتقاد پاى می‌فشارند که گره تکامل و تمدّن و بهروزى کامل انسان با انکار باورهاى دینى و کنار زدن دین از جامعه نه تنها گشوده نمی‌شود که سخت تر می‌گردد. آن چیزى که این گره را می‌گشاید ناب و زلال کردن ارزشها و باورهاى جوشان دین است و بازگشت به این ارزشها و باورها.

این بازگشت می‌تواند به حرکت تکاملى و پیشرفت زندگى انسان عمق و هدف و معنى ببخشد و در نهایت تمدّن او را بارور سازد. این اعتقاد از یک دید گسترده تر سرچشمه می‌گیرد و آن نگرشى است که ایشان نسبت به (اسلام) و (زندگى) دارد.

نگرش به اسلام:

تمامى تلاشهاى علمى و فکرى وى درجهت استوارکردن این اندیشه بود که اسلام هم دینى زنده و هم دین زندگى است:

عقیدة حیّة فى الإعماق و نظاماً کاملاً للحیاة و منهجاً خاصّاً فى التّربیة والتفکیر.[18]

اسلام در عمق خود باورى زنده و برنامه اى کامل براى زندگى و روشى یگانه براى به رشد رسیدن و اندیشیدن است.

پس اسلام می‌تواند به عنوان یک مکتب راهگشا و مفید براى عمل و زندگى در جامعه امروز حضورى فعّال پویا و تعیین کننده داشته باشد و جامعه اسلامى را با همه نیازها و خواسته‌های موجودش پذیرا گردد و آن را رهبرى کند:

إنّ الاسلام قادر على قیادة الحیاة و تنظیمها ضمن أُطُره الحیّة دائماً.[19]

اسلام توان رهبرى زندگى و تنظیم شؤون آن در طرحها و قالبهاى زنده را براى همیشه داراست.

ایمان اسلامى را یک موضوع فکرى خالص نمی‌داند که هیچ نقش و نظارتى بر زندگى نداشته باشد بلکه مسأله ایمان همان گونه که به عقل و دل انسانها مربوط است با زندگى آنان نیز پیوندى ناگسسته دارد.

در اساس اسلام را یک نظام و فلسفه فکرى ممتازى می‌شناسد که معیار تمایز آن بر پایه تفسیر این مکتب از واقعیت زندگى انسان استوار است. ایمان به این تفسیر از یک سو انسان را در تدبیر مدبرى آگاه قرار می‌دهد که در جهت هدفهاى خلقت خویش گام بر می‌دارد و از دیگر سو زندگى او را با ابدیّت پیوند می‌زند. طبیعى است با این دریافت از انسان و جهان حیات فردى و اجتماعى شکل و رنگ خاصى می‌یابد که هرگز نمی‌توان ارزشها و هدفهاى معنوى را در آن نادیده انگاشت.

ایشان معتقد است اسلام آن ایمان معنوى و اخلاقى است که از آن نظام کاملى براى زندگى انسانها سرچشمه می‌گیرد و سیر روشن و هدفى عالى براى آنان طرح می‌کند. این یک رسالت بزرگى است که هیچ مکتب دیگرى نمی‌تواند عهده دار آن باشد; زیرا هماهنگى میان خواسته‌های فطرى انسان که پیوسته مصالح و منافع شخصى خود را می‌خواهد و خواسته‌های اجتماعى به گونه اى که به برقرارى و گسترش عدالت در جامعه بینجامد و ریشه فسادها و فجایع بخشکد تنها براساس مفاهیمى که اسلام درتفسیر زندگى دارد تحقق پذیر است.

اسلام بین دو مقیاس: (مصالح فرد) و (مصالح اجتماع) با دو روش اتحاد و همسازى ایجاد می‌کند:

١. از راه تفسیرى که براى زندگى ارائه می‌کند و زندگى این جهان را مقدمه اى براى زندگى جهان دیگر قرار می‌دهد و روشن می‌کند که انسان به اندازه کوششى که در این زندگى براى به دست آوردن (رضایت الهى) انجام می‌دهد و درراه نیک بختى و سعادت و رفاه انسانها و جامعه می‌کوشد در جهان دیگر از آن بهره می‌برد و رستگار می‌شود; زیرا تلاشها و کوششهاى فرد در صحنه‌های اجتماعى بزرگ ترین پاداش اخروى را به همراه دارد. این شناخت چشم انداز انسان را نسبت به زندگى خویش گسترش می‌دهد و او را وادار می‌سازد تا با ژرف نگرى بیش ترى به مصالح و زیانهاى خود نگاه کند.

به این ترتیب اسلام بدون آن که انگیزه‌های درونى و طبیعى انسان را فرو کوبد او را به سوى همکارى با دیگران به خاطر ساختنِ جامعه نیک بخت و برپایى عدالت که رضایت الهى در آن است می‌کشاند.

٢. از راه ارائه شکل تربیت اخلاقى ویژه اى که عاطفه انسانیت و احساسهاى اخلاقى انسان را می‌پرورد و عواطف او را تکامل می‌بخشد. بشر را به گونه اى تربیت می‌کند که الگوها و ارزشهاى اخلاقى معنوى را محترم بشمارد و مصالح و منافع شخصى را که مانع تحقق آن ارزشهاست زیر پا بگذارد. ایمان و احترام به آن ارزشها حسّ مسوولیت را در انسان زنده می‌کند و او را به احسان و نیکوکارى درزندگى تشویق می‌کند.

شناخت معنوى نسبت به زندگى که اسلام به دست می‌دهد و پرورش احساس اخلاقى در این مکتب دو شیوه اى است که به واقع برقرارى اعتدال میان حقوق فرد و جامعه تضمین می‌شود و عدالت و سعادت به جامعه باز می‌گردد و ریشه دارترین دشواریها و ناکامیهاى جوامع بشرى امروز راه حلّ پیدا می‌کند.

ایشان اعتقاد دارد که اگر این شناخت و احساس از انسان و جامعه جدا شود انتظار سعادت و رفاه براى بشر و آرزوى استقرار و ثبات براى جامعه بیهوده و گزاف است مگر آن که بشر به صورت ابزارمیکانیکى درآید که گروهى از تکنسینها براونظارت داشته باشند.

بنابراین امکان ندارد بشر با تفکّر و نظامى که از مفاهیم مادى الهام می‌گیرد و شالوده این جهانى دارد به زندگى اى قدم نهد که عدالت و نیک خواهى بر آن سایه بگسترد بلکه انسانها به سرچشمه دیگرى جز این احتیاج دارند که نظام اجتماعى خود را از آن الهام بگیرند. این سرچشمه را تنها در مکتب جاوید اسلام می‌توان یافت.[20]

نگرش به زندگى

برپایه نگرش ژرفى که از دیانت اسلام دارد زندگى مادى و اجتماعى و تکامل اجتماعى انسان را به دیده حرمت و تقدّس می‌نگرد و تمامى صحنه‌های زندگى انسان را پایگاه و تجلّى گاه عبودیت می‌شمارد و این پندار باطل را که تعالیم آسمانى از فعالیتها و تلاشهاى زمینى انسان جدا و دوگانه است کنار می‌زند و راه اعتدال میان دو سلوک انسان غربى و انسان شرقى را می‌نمایاند.

ایشان با مقایسه زندگى انسان اروپایى و زندگى انسان شرقى به این تحلیل می‌رسد که انسان اروپایى همواره نگاه حریصانه اى به زمین داشته است به گونه اى که حتى دیانت مسیح نتوانست بر این نگاه او چیرگى یابد بلکه به جاى آن که نگاه او را به سوى آسمان بالا ببرد این انسان اروپایى بود که توانست خداى مسیح را از آسمان به زمین بکشد و او را در یک پدیده زمینى تجسّم بخشد.

به همان اندازه که چشم دوختن به زمین توانست استعدادهاى انسان اروپایى را در برخورداریهاى زمینى شکوفا سازد به همان نسبت انواع استثمار انسان به وسیله انسان را پدید آورد زیرا وابستگى به ارزشهاى مادى او را بر آن داشت که هم نوع خود را قربانى منافع خویش کند.

ولى انسان شرقى با توجه به تاریخش که ریشه و رنگ دینى دارد نگاهى جداى از انسان اروپایى دارد; زیرا انسان شرقى به وسیله پیامهاى آسمانى پرورش یافته و به نیازهاى زیست دینى خود پیش از آن که به زمین بنگرد آسمان را نگاه می‌کند و پیش از آن که در برابر مادیّات ومحسوسات پاى بند شود و احساس مسؤولیت کند خود را در برابرجهان غیب پاى بند و مسؤول می‌شناسد.

این غیب گرایى در ساخت انسان شرقى مسلمان سبب شد تا از انگیزه‌ها و تشویقها براى بهره بردارى از حیات زمینى خود کنار باشد و در برابر به یک موضع منفى پناه ببرد که گاهى رنگ زهد به خود می‌گیرد و گاهى قناعت و گاهى سستى و بى تفاوتى.

به باور ایشان هر دو دیدگاه خطاست و باید تصحیح و ترازسازى شود. این مهم در سلوک انسان مسلمان آن گاه صورت می‌گیرد که پندار نادرستِ (زمین از آسمان جداست) از روح و اندیشه او خارج شود و در نظر او زمین جامه آسمانى بپوشد به گونه اى که کار وتلاش بر روى طبیعت عنوانِ وظیفه دینى و یک مفهوم عبادى پیدا کند چنانکه پیامبر(ص) فرمود:

(جُعلتْ لیَ الارض مسجداً)[21]

براى من سراسر زمین مسجد است.

در این صورت نظریه غیب گرایى انسان مسلمان به نیروى حرکت آفرینى تبدیل می‌شود که او را به مشارکت در بالا بردن سطح زندگى بر می‌انگیزاند. ایشان ایجاد این دگردیسى در اندیشه و سلوک انسان مسلمان را از وظایف حکومت اسلامى می‌داند:

وهذا بالضبط ماتصنعه الدولة الإسلامیّه فانها لاتنتزع من الإنسان نظرته العمیقة الى السماء وإنما تعطى له المعنى الصحیح للسماء و تسبغ طابع الشرعیّة والواجب على العمل فى الارض بوصفه مظهراً من مظاهر خلافة الإنسان لله على الکون.[22]

بسیج کردن افراد در راه تمدن شایسته وظیفه اى است که حکومت اسلامى باید انجام دهد. بدین منظور نگاه مشتاقانه انسان به آسمان را از او نمی‌گیرد بلکه مفهوم درست آسمان را در اختیار او می‌نهد و کار و تلاش بر روى زمین را با بر چسب (شرعى) و (وظیفه) مشخص می‌کند و آن را نمودى از خلافت الهیِ انسان در صحنه هستى می‌شمارد.

بنابراین تفکّر حکومت اسلامى نه تنها یک ضرورت دینى است که براى رشد و تمدّنِ انسان و جامعه اسلامى نیز یک ضرورت و نیاز به شمار می‌رود; زیرا:

المنهج الوحید الذى یمکنه تفجیر طاقات الإنسان فى العالم الإسلامى و الإرتفاع به الى مرکزه الطبیعى على صعید الحضارة الإنسانیة وإنقاذه مما یعانیه من ألوان التشتّت والتبعیّة والضیاع.[23]

حکومت اسلامى یگانه راهى است که می‌تواند استعدادهاى انسان را درجهان اسلام شکوفا سازد ودرمسیر تمدّن او را تا جایگاه والاى انسانى اش بالا ببرد و از پراکندگیها و عقب ماندگیها و تباهیها رهایى بخشد.

شکوفایى و موفقیّت فرد و جامعه در حکومت اسلامى از آن روست که ساخت عقیدتى حکومت با ساخت عقیدتى و روحیِ فرد مسلمان هماهنگ و همسوست. این هماهنگى مؤثرترین عامل براى دستیابى به تمدّن و بالندگى است.

ساخت عقیدتى حکومت اسلامى بر بنیاد ایمان به خدا و تحقق بخشیدن به نقش انسان درخلافت الهى او بر روى زمین استوار است.

دادگرى دانش توانایى تشکیل دهنده هدفى هستند که انسان را در حرکت تمدن سازش یارى می‌دهند و چون این حرکت بر پایه انگیزه هایى است که از آگاهى انسان مسلمان به مسؤولیت خویش و از احساس وظیفه دینى او سرچشمه می‌گیرد این تضمین وجود دارد که نیروى سازندگى به نیروى بهره کشى و چسبیدگى و حرص به دنیا تبدیل نگردد. پیدایى این انحراف فرد مسلمان را از حرکت و همراه شدن در امر سازندگى شایسته باز می‌دارد; زیرا این حرکت با بسیارى کوششها گذشتها و هموار کردن شجاعانه محرومیتها برخویش به خاطر پیشرفت و خوشبختى جامعه همراه است.

وقتى از این دیدگاه می‌نگریم دغدغه زندگى چهره مثبت پیدا می‌کند و چونان ابزارى می‌شود که انسان در سایه تلاشها و نیکوییهایش هستى و بودنِ راستین خود را باز می‌یابد.

حکومت اسلامى با روشنگرى مفاهیم دینى درباره زندگى به توده مسلمان دید تازه می‌بخشد و همه نیروها و انسانهاى تلاشگر و نیکى آفرین را در تمامى چشم اندازهاى زندگى: سیاسى اقتصادى فرهنگى فکرى و… براى دست یافتن به تمدنى بزرگ به تلاش و حرکت وا می‌دارد و با فضاى بازى که فراهم می‌آورد افراد درمى یابند که پاسخِ مثبت دادن به فعالیتهاى سازنده در حقیقت ارج و عزّت خویش است بر روى زمین.

شهید صدر بر این اصرار می‌ورزند که این مهمّ تنها در سایه حاکمیت یافتنِ اسلام برجامعه میسّر می‌شود:

لن تستطیع أیّ دولة أن تقدّم هذا المرکب الحضارى لإنسان العالم الإسلامى سوى دولة الإسلامیّة التى تتخذ من الاسلام أساساً لعملیّة البناء و إطاراً لنظامها الإجتماعى.[24]

هیچ حکومتى نمی‌تواند زمینه تمدن را براى انسانهاى جهان اسلام مهیا سازد مگر حکومت اسلامى که تعالیم اسلام را بنیاد تلاشها و چهارچوب نظام اجتماعى خود قرار می‌دهد.

همان گونه که می‌بینید نگرش ایشان به اسلام به صورت مجموعه قوانینى که تنها پیوند انسان را با خدا بیان کند و هیچ گونه فلسفه مشخصى براى زندگى و جامعه نداشته باشد نیست. راهبرى زندگى و جامعه را در قلمرو رسالت دین می‌داند بلکه معتقد است تفسیر واقعى زندگى را دین به دست می‌دهد و با این تفسیر است که می‌توان فلسفه‌های صحیح بى ابهام و کامل زندگى را فهم و کشف کرد.

قلمرو دین

بر پایه نوع نیازى که بشر به دین دارد انتظار او از دین شکل می‌گیرد و شاخصِ بیش و کمِ انتظارها آن است که نیازها را چه بدانیم و تعیین این دو قلمرو دین را روشن می‌کند.

شهید صدر در بحثهاى قرآنى به این مطلب اشاره می‌کند که انتظار داریم قرآن چه چیزهایى به ما بدهد و در چه زمینه هایى براى ما سخن بگوید. به عنوان مثال به مناسبت بحث سنتهاى تاریخ در قرآن این پرسش را طرح می‌کند که آیا می‌توان از قرآن انتظار داشت سنن و قوانین تاریخ را به ما بیاموزد. سنن و قوانین دیگر علوم را چطور؟ در اساس آیا تمسّک به قرآن به معناى رها کردن و کنار زدن تجربه‌های انسانى و دستاوردهاى فکرى و علمى بشر است یا خیر؟

ایشان بر این باورند که قرآن نیاز انسان را به هدایت و کمال پاسخ می‌دهد و انتظار بشر را براى یافتن ایمانى روشن و استوار بر می‌آورد تا در پرتو آن بتواند راه نجات را که دین به او نشان می‌دهد به سلامت بپیماید و از مهلکه‌های درونى و بیرونى مصون بماند. پس قرآن کتاب هدایت و تربیت انسان است کتاب اکتشاف علمى و یا کتاب درسى نیست که بر پیامبر(ص) به عنوان معلم به معناى معمولى آن نازل شده باشد تا گروهى را درس بدهد. این کتاب فرود آمده تا مردمان را از تاریکیها بیرون بیاورد و به نور برساند. بدین جهت از قرآن انتظار نداریم براى ما حقایق و اصول علمى را کشف کند و از مسائل و مبانى فیزیک و شیمى و گیاه شناسى و… سخن بگوید.

درست است که در قرآن به اینها اشاره هایى شده است اما به اندازه اى که بُعد الهى قرآن را تأکید کند و ژرف اندیشى ربّانى آن را به اثبات برساند و بنمایاند که توانسته است در مقام کشف از حقایق علمى در زمینه‌های گوناگون صدها سال از تجربه بشر جلوتر رود.

لکن با این همه روشن است این اشارات تنها به خاطر مقصودهاى تربیتى و هدایتى صورت گرفته است نه به خاطر آموزش فیزیک و شیمى. پس هرگز نمی‌توان گفت با وجود قرآن انسان از میراث تجربى خود و یا کوششهاى علمى بى نیاز است; زیرا:

القرآن لم یطرح نفسه بدیلاً عن قدرة الانسان الخلاّقة و مواهبه و قابلیّاته فى مقام الکدح فى کل میادین الحیاة بما فى ذلک میدان المعرفة والتجربة.

وإنما طرح نفسه طاقة روحیة موجهة للانسان مفجرة لطاقاته محرّکة له فى المسار الصحیح.[25]

قرآن خود را به عنوان بدیل و جایگزینى براى نیروى آفرینش گر انسان مطرح نکرده است و نمی‌خواهد او را از موهبتها و استعدادهایش درمقام تلاش باز دارد. تلاشهاى انسان در همه چشم اندازهاى علمى و تجربى حق طبیعى اوست.

بلکه قرآن خود را به عنوان نیروى معنوى و روحى براى انسان سازى معرفى می‌کند که می‌خواهد نیروهاى نهفته انسان را شکوفا سازد و او را برانگیزد تا آنها را در مسیر صحیح به کار گیرد.

قرآن در صحنه‌های کاوش و ابتکار و آفرینندگى و کشف به جاى نیروى تفکر انسان نمی‌نشیند. نباید از آن انتظار مطرح کردن قانونهاى دانشهاى بشرى را داشت و در این زمینه‌ها از آن نظر خواست. اگر قرآن بخواهد حقایق و قانونهاى علوم را کشف و بیان کند باید از مرتبه همگانى بودن پایین بیاید و ویژه متخصصان در چند دوره خاص شود.

آن گاه ایشان شرح می‌دهد که بررسى ما براى کشفِ سنن تاریخ از قرآن بدین سبب است که این بحث بیش ترین پیوند را با وظیفه قرآن به عنوان کتاب هدایت دارد; زیرا بیان این سنّتها به گونه مستقیم در ایجاد دگرگونى شایسته انسان اثر دارد; از این روى قرآن در حدّى که بتواند بشر را به این سنّتها رهبرى کند و بینش راستین نسبت به پدیده‌ها و اوضاع دگرگونیهاى انسان پدید آورد درباره آنها سخن گفته است و ما باید از قرآن الهام بگیریم. بر خلافِ زمینه‌های دیگر و میدانهاى دیگر دانشها که نقش و تأثیرى در ایجاد عمل تغییر و هدایت انسان ندارند.

بى گمان با تعیین جایگاه و وظیفه قرآن در صحنه زندگى جایگاه و وظیفه دین نیز روشن می‌شود; زیرا قرآن به عنوان کتاب مقدّسِ اسلام تمام محتوایى که اسلام دارد داراست. بدین سان از سخنان یاد شده می‌توان این باور را به دست آورد که دین معارفى به انسان می‌دهد و صحنه هایى از زندگى را روشن می‌کند و سامان می‌دهد که با هدایت و کمالِ شایسته او پیوند داشته باشد و انسان از راه منابع دیگر که خداوند در اختیار او گذاشته است نمی‌تواند آنها را به دست آورد.

فهم و کشف نظام‌هاى تئوریک دین

بى شک سرمایه‌های فکریِ بسیارى درمتون و نصوص دینى وجود دارد ولى این سرمایه‌ها تا در قالبها و سیستمهاى معیّن و مشخص فهم و کشف نشوند نمی‌توانند راهبرى و راهگشایى داشته باشند چرا که با مفاهیم کلّى و تفسیر نشده دین نمی‌توان در جامعه‌های امروز بشرى نقش داشت و دگرگونیها را رهبرى کرد.

از سوى دیگر انسان مسلمان در برخورد با دیدگاهها و فلسفه‌های بشرى در زمینه‌های گوناگون جامعه وزندگى می‌خواهد دیدگاه و فلسفه اسلام را درباره آنها بشنود و بداند که همین مسائل که بشرِ امروز با تجربه‌های درست و نادرست خود به آن رسیده است اسلام درباره آنها چه رهنمود و نظریّه اى دارد؟ البته اسلام تجربه‌های راستین بشر را می‌پذیرد ولى این در صورتى است که با دیدگاههاى متعالى که از انسان وزندگى دارد بیگانه و نابرابر نباشد.

به عنوان مثال می‌خواهد بداند که فلسفه و نظام سیاسى در اسلام چگونه و به چه شکل است و با دیگر فلسفه‌های سیاسى در چه عناصرى مشترک و چه فرقهایى دارد؟ همین گونه نظام اقتصادى حقوقى و سایر فلسفه هایى که ابعاد مختلفِ زندگى را تفسیر می‌کند.

براى این منظور چه باید کرد؟ از چه راهى می‌توان دیدگاهها و سیستمهاى فکرى و معیارهاى تشخیص و گزینش تجربه‌های بشرى را از نصوص دینى به دست آورد؟

مطالعه آثار آن عالم شهید این حقیقت را نشان می‌دهد که ایشان گویا همواره خود را با چنین پرسشى رو به رو می‌دیده و در صدد بوده تا منابع و نصوص دین را از زاویه همین پرسش بکاود.

راه پیشنهادى ایشان شیوه اى است که آن را (فهم موضوعى) و یا (اکتشاف مکتب) می‌نامد.

به باور وى نصوص دینى وقتى به صورت تجزیه اى بررسى و فهم می‌شوند مفسّر بدون هیچ گونه طرح یا نقشه پیشین می‌کوشد مدلول و معناى نص را در پرتو معانى الفاظ و به کمک و نشانه‌ها به دست آورد و سرانجام به اجتهادهایى پراکنده و حتى گاه ناهمگون دست می‌یابد. به جاى این باید شیوه (فهم موضوعى) را برگزید تا در پرتو آن به نظریّه اى کامل و منسجم و اجتهادى که یک وحدت را می‌نماید و فلسفه واحدِ معیّنى را در یک موضوع روشن می‌کند دست یافت.

درباره این شیوه در دو جا به شرح می‌پردازد: در (اقتصادنا)[26] و دیگر در (المدرسة القرانیة).[27] اگر چه آنچه در این باره در منبع دوم آمده است مربوط به فهم دیدگاههاى قرآن است که در روشن گرى فرقهاى دو روش تفسیرى: تفسیر موضوعى و تفسیر تجزیه اى بیان می‌کند ولى بى گمان در فهم دیدگاههاى دین از دیگر نصوص دینى بى هیچ تفاوتى در خور پیروى است چنانکه در منبعِ نخست براى دست یابى به مکتب اقتصادى اسلام به همین شیوه به فهم و تفسیر روایات پرداخته اند.

با توجه به سخنان ایشان در دو منبعِ یاد شده می‌توان گفت فهم موضوعیِ دین وقتى صورت می‌گیرد که یکى از موضوعهاى زندگى یا اعتقادى و یا اجتماعى را برگزینیم و بخواهیم دیدگاه اسلام و نظر نصوص دینى را درباره آن استنباط کنیم.

براى این منظور عالم دین ابتدا روى آن موضوع به اندازه کافى دقت و مطالعه می‌کند و از تجربه‌ها و اندیشه‌های دیگران تا آن جا که این اندیشه‌ها بتوانند راه گشایى داشته باشند مطالبى می‌اندوزد و از راه حلهایى که اندیشه بشرى مطرح کرده چیزهایى فرا می‌گیرد و به خلاء موجود آشنا می‌شود سپس آنچه از نصوص دینى درباره آن موضوع وجود دارند گرد می‌آورد و به شرح لفظى و لغوى و مفهومى آنها می‌پردازد آن گاه معانى و مفاهیم و احکام به دست آمده از نصوص را با هم دیگر مقایسه می‌کند و از مجموعِ آنها نتیجه‌ها و اصولى ژرف فراگیر و هماهنگ کشف می‌کند به گونه اى که بنیانهاى یک سیستم و نظریه منسجم و مشخص را در موضوع مورد نظر و پژوهش به دست دهد.

بنابراین اکتشافِ نظریه‌ها و مسلکهاى فکرى دین نیازمند دو گام اساسى هستند:

١.  فهم تجزیه اى نصوص و استنباط احکام به روش اجتهاد دینى. در این مرحله عناصر و مفرداتِ نخستین یک نظریه از نصوص استخراج و جمع آورى می‌شود. براى این کار دقتها و موشکافیهاى کارشناسانه درباره نصوص و فهمِ درست آنها هرگز نباید نادیده گرفته شود.

٢.  در این مرحله میان مفردات و مدلولهاى جداگانه نصوص وحدت و پیوند نظرى ایجاد می‌شود و به هر یک از آنها به این عنوان که جزیى از کلّ است و بخشى از نظریه را تفسیر می‌کند نگریسته می‌شود و سرانجام براى دستیابى به یک تفسیرکلى و سیستماتیک با یکدیگر ترکیب می‌شوند.

عالم دینى وقتى با این هدفگیرى نصوص دینى را بررسى می‌کند دیگر شنونده اى جامد و گزارشگرى بى نقش نیست بلکه براى طرح مسأله در برابر قرآن و سنّت به عنوان یک موضوعى که با اندیشه‌ها و مطالعات گسترده بشرى سروکار دارد گفت وگوى خود را با متنِ نصّ آغاز می‌کند. او می‌پرسد و نصّ پاسخ می‌دهد.

على(ع) درباره قرآن می‌فرماید:

ذلک القرآن فاستنطقوه ولن ینطق ولکن أخبرکم عنه.[28]

آن قرآن از آن بخواهید تا سخن گوید و هرگز سخن نگوید امّا من شما را از آن خبر می‌دهم.

(استنطاق) محاوره و گفت وگو و پرسیدن و پاسخ گرفتن است نه شنیدن و گوش فرا دادن. به شیوه (استنطاق) به سراغ نصّ دین رفتن استنباطى فعّال و زنده صورت می‌گیرد; زیرا مفسّر دین با توشه اى از افکار عصر خویش و نیازمندیها و انتظارهایى که از دین دارد در برابرنصوص می‌نشیند و آنها را به سخن و پاسخ وا می‌دارد.

ایشان این باور را دارد که از این راه می‌توان در برابر تجربه‌های زمینى در هر موضوع نظر دین و موقعیّت آسمانى را دانست و چون در این روش واقعیتها و زندگى بر دین عرضه می‌شود و فهم دین با واقعیت انسان به هم می‌پیوندد تفسیرهاى دینى تکامل و رشد را باز می‌یابند و سرانجام به کمک نتیجه‌ها و رهیافتهایى که از این فرایند اجتهادى و اکتشافى به دست می‌آید می‌توان زندگى را بر پایه نظریه‌های دینى رهبرى کرد:

ومن ضمّ تلک التجربه البشریّه الى التأمل القرانى فیها یولد فهم اسلامى قرآنى صحیح وتصاغ المفاهیم الربانیة السلیمة لهذا المجتمع البشرى کى تکون معالم فى الطریق نحو قیام المجتمع العابد فى الارض.[29]

وقتى بررسیهاى قرآنى با تجربه‌های بشر و واقع زندگى همراه گردد فهم راستین از اسلام و قرآن پدید می‌آید و نظریه‌های سالم الهى درباره جامعه بشرى شکل می‌گیرد و براى برپایى جامعه اى دینى بر روى زمین نشانهاى راه هویدا می‌شود.

این سخنان سراسر باورمندى آن استاد شهید را به حیات و قدرت نهفته اسلام نشان می‌دهد و از نوع جهت گیرى دیگر در پژوهشهاى دینى با خبرمان می‌سازد.

علاّمه شهید با توجه به شرایط حاکم حوزه فهم و عمل دینى را با درایت و تیزنگرى مسأله شناسى می‌کرد و حلّ آنها را از دو چشمه سار تعبّد و تعقّل می‌جست و این مهمّ را دردمندانه تا رحلت سرخ خویش ادامه داد.

 

 

[1]. سوره (انفال) آیه 24.

[2]. سوره (انعام) آیه 122.

[3]. سوره (نحل) آیه 97.

[4]. (تشیع یا اسلام راستین) شهید سید محمد باقر صدر ترجمه على اکبرمهدى پور 70/ روز به.

[5]. (المحنة) شهید صدر 28/ ـ 29.

[6]. (فلسفتنا) شهید صدر 6.

[7]. (عمل صالح از دیدگاه قرآن) شهید سید محمد باقر صدر ترجمه دکتر جمال موسوى9/.

[8]. همان مدرک.

[9]. (همان مدرک)11/.

[10]. روزنامه (جمهورى اسلامى) ویژه نامه مقاله اى ازاستاد شهید آیت اللّه صدر10/ 19 فروردین 61.

[11]. (الاسلام یقود الحیاة) شهید صدر181/.

[12]. همان مدرک.

[13]. . (تشیع یا اسلام راستین)70/.

[14]. سوره (شورى) آیه 13.

[15]. سوره (روم) آیه 30.

[16]. سوره (احزاب) آیه 72.

[17]. (المدرسة القرآنیة) شهید صدر90/.

[18]. (اقتصادنا) شهید صدر27/.

[19]. (الاسلام یقود الحیاة)43/.

[20]. (فلسفتنا) 36/ ـ 45.

[21]. (بحارالانوار) علامه مجلسى ج324/16.

[22]. (الاسلام یقود الحیاة)184/ ـ 185.

[23]. (همان مدرک)159/.

[24]. (همان مدرک)174/.

[25]. (المدرسة القرآنیة)47/.

[26]. (اقتصادنا)395/ ـ 423.

[27]. (المدرسة القرآنیة)27/ ـ 41.

[28]. . (نهج البلاغه) ترجمه دکتر سید جعفر شهیدى 159/.

[29]. (المدرسة القرآنیة)36.

نویسنده: اسماعیل اسماعیلی

منتشرشده در فصل‌نامۀ حوزه، دوره 14، شماره 80-79، بهار 1376

سخن از اصلاح ساختار حوزه‌هاى علوم دینى سخن جدیدى نیست. اندیشه ایجاد تحول در حوزه‌ها از دیرزمان ذهن و فکر مصلحان و دلسوزان حوزه را به خود مشغول داشته است. دگرگونیهاى شتابنده اجتماعى سیاسى در اروپا و در پى آن راه یافتن اندیشه‌هاى جدید در جامعه‌هاى اسلامى و رشد پرشتاب دانشها و صنعتها در سده‌هاى اخیر تردیدى باقى نگذاشت که اگر حوزه‌هاى علمیه با دیرینه سالى و پشتوانه علمى و فرهنگى و جایگاه برجسته‌اى که در جامعه‌هاى اسلامى دارد از نظم و سازمان دهى شایسته و کارآمدى برخوردار باشد می‌تواند نقشى به مراتب مهم‌تر و دستاوردها و نتیجه‌هاى فراتر از آنچه اکنون وجود دارد به بار آورد.

افزون بر این رسالتى که حوزویان در فهم ژرف دین و رساندن احکام خدا به مردم و نیز اصلاح و تهذیب جامعه و حاکم کردنِ دین الهى در هر زمان بر عهده دارند ایجاب می‌کند که حوزه‌هاى علمیه هماهنگ با زمان ره پویند و از برنامه‌ها و تشکیلاتى برخوردار باشند که به آسانى بتوانند نیروهاى لازم; یعنى طالب علمان متعهد و فاضل و مجتهدان و محققان توان مندى را براى این مهم درخود بپروراند.

روشن است که حوزه‌هاى علمیه با همان سازمان کهن و برنامه‌ها و شیوه‌هاى ساده آموزشى و تبلیغى نمى تواند به آسانى از عهده این رسالت مهم برآید.

حوزه‌هاى علمیه نیز همچون هر نهاد علمى آموزشى دیگر بلکه به خاطر اهمیت رسالتى که بر عهده دارند براى حفظ شکوفایى و بالندگى خویش نیاز به اصلاح و بازنگرى پیاپى دارند. در این راستا تلاشهاى فراوانى از سوى عالمان دردآشنا و مصلحان بزرگ حوزه در جهت ایجاد دگرگونى و بالابردن توان علمى و عملى حوزه‌ها صورت گرفته و طرحها و برنامه هایى نیز در این زمینه ارائه شده است. در سالهاى اخیر که سیر دگرگونیهاى اجتماعى و سیاسى شتاب بیش ترى به خود گرفته نیاز به اصلاح ساختار حوزه و ایجاد دگردیسى در آن نمود بیش ترى پیدا کرده و اصلاح حوزه سخن روز حوزه‌هاى علمیه بوده و بارها مورد بحث قرار گرفته است. با این حال باید باب گفت وگو را همیشه باز گذاشت تا هر چه پخته‌تر و سنجیده‌تر به سوى حوزه ایده آل حرکت کرد.

ما در این دفتر که به یاد مردى بزرگ و اصلاح گرى نکته سنج و همه سونگر شهید سید محمدباقر صدر گشوده شده نظرى می‌افکنیم به اندیشه اصلاحى وى تا فرهیختگان و اندیشه وران حوزوى به نیازهاى عصرى از اندیشه آن فرزانه راه فردا را بیابند. ان شاء اللّه.

وضعیت حوزه نجف

در روزگارى که شهید در حوزه نجف تحصیل می‌کرد حوزه پرآوازه نجف حال و روز خوبى نداشت. سکوت و بى تفاوتى حوزه نسبت به دگرگونیهاى اجتماعى سیاسى و مسائلى که در برون حوزه رخ می‌داد سایه سنگین خود را بر حوزه گسترانده بود. هرگونه توجه و گرایش به امور سیاسى عملى خارج از حوزه و رسالت روحانیت و امرى ضد ارزش تلقى می‌شد. سخن گفتن از دانشها و فنهاى جدید و دستاوردهاى صنعتى و فراگیرى زبانهاى خارجى خواندن روزنامه و مجلّه گوش فرا دادن به رادیو و… دون شأن عالم دینى به شمار می‌آمد.

افزون بر این پیامدهاى ناگوار شکست انقلاب مشروطیت ایران که با مجاهدتها و رهبریهاى روحانیت و مراجع نجف به پیروزى رسیده بود در گریزاندن روحانیت از سیاست و انزواپیشه کردن آنان کارساز بود.

استعمارگران و عوامل مرموز آنان بر بى فایدگى کارهاى سیاسى و جاانداختن دکترین جدایى دین از سیاست تأکید بسیار می‌ورزیدند و از یأس و دلمردگى حوزه نجف بهره‌ها بردند.

شهید صدر خود از نزدیک شاهد بر این حال و روز بود و بى برنامه گیهاى حوزه را می‌دید و از اوضاع نابسامان آن رنج می‌برد.

او می‌دید که اگر برنامه‌اى مدون و حساب شده براى جذب و پذیرش طلاب در حوزه نجف وجود می‌داشت و اگر شیوه‌هاى جدید آموزشى تحقیقى و تبلیغى با بهره گیرى از استادان شایسته و متون درسى مناسب و برنامه‌اى معین و مدون وجود می‌داشت اگر حوزه به انبوه مسائل و دگرگونی‌هایى که در جهان اسلام و غیر اسلام رخ می‌داد توجه می‌کرد می‌توانست در مدت کوتاه‌تر و با هزینه‌اى کم‌تر دستاوردهایى مهم‌تر و کاراتر به جهان اسلام تقدیم کند.

شهید صدر پژوهشهاى ژرف و تلاشهاى جانفرساى حوزویان را در فهم و حل مسائل پیچیده فقهى و اصولى در محیط گرم نجف با نبود ابزار و وسائل رفاهى شاهد بود ولى از این که این تلاشهاى فراوان بدون برنامه ریزى روشن و بدون آشنایى با دانشهاى روز و مکتبهاى مختلف: سیاسى حقوقى اقتصادى و بدون در نظر گرفتن مسائل نوپیدا و نیازهاى روز دنیاى اسلام ثمره چندانى نمى توانست به بارآورد به شدت رنج می‌برد و چنین بود که از همان دوران جوانى بایستگى اصلاحهاى ساختارى و دگرگونى در نظام حوزه را به روشنى دریافته بود و اندیشه بازسازى حوزه فکر و ذهن وى را مشغول ساخته بود. شکوفایى و بالندگى حوزه‌هاى علوم دینى براى شهید صدر به عنوان یک آرمان بلند مطرح بود و این جز در سایه اصلاح وضع موجود و تجدید حیات و نوسازى دوباره میسر نبود.

در سال 1384 آن گاه که مرحوم محمد جواد مغنیه (فقه الامام الصادق) و (علم اصول الفقه فى ثوبه الجدید) را با نگرشى نو و شیوه‌اى جدید نگاشت بارقه امیدى در دل حوزویان تابید. این کار گرچه محدود و بیش‌تر در چهارچوب بخشى از نظام آموزشى حوزه بود ولى همین مقدار نیز گامى مهم در راستاى اصلاح حوزه به شمار رفت. در همان زمان شهید صدر انتشار چنین کتابهایى را سرآغاز دگرگونى و مایه امیدوارى حوزویان دانست و در مقاله‌اى از استاد مغنیه به خاطر شکستن طلسم سکوت و ارائه روشهاى نو به نیکى یاد کرد.

در نگاه شهید صدر کارهایى بسان آنچه محمد جواد مغنیه انجام داد و نیز کارهاى شیخ محمد رضا مظفر در تدوین علم اصول به شیوه‌اى نو و راه انداختن دانشکده فقه در نجف می‌توانست گام نخست در پیمودن راه اصلاح حوزه باشد.

دیدگاه‌هاى شهید صدر براى اصلاح حوزه

شهید صدر درباره بخشهاى گوناگون حوزه دیدگاههاى جدید و ابتکارى داشت و براى بسیارى از آنها نیز طرحهاى نوى ارائه داده. در زمینه نظام آموزشى مدیریت پژوهش پیام رسانى شیوه پذیرش طلاب و بسیارى دیگر از این دست نظر داد و راه گشود. با طرح مسائل سیاسى و اجتماعى در حوزه نجف روحانیت را به میدان سیاست کشاند و تئورى مرجعیت و بالا بردن جایگاه و کارآیى آن و نیز شیوه‌هاى تواناسازى تمرکز و استمرار نهاد مرجعیت را مطرح ساخت.

در زمینه فقه و اصول که دو پایه اصلى دانشهاى حوزه‌اى را تشکیل می‌دهند آثارى ارائه داد که در نوع خود کم مانند بودند. به تنهایى به رویارویى جدّى و بنیادى با خدا ناباوران برخاست و با هوشیارى و احاطه بسیار قوى بر فلسفه و اقتصاد اسلامى دیدگاههاى مادى و الحادى شرق و غرب را به نقد کشید و به شبهه‌هاى آنان پاسخ گفت و روشهاى جدیدى در آموزش فلسفه و منطق ارائه داد.

از مجموعه دیدگاههاى وى در مورد اصلاح حوزه می‌توان استفاده کرد که اصلاح سه محور را در حوزه و روحانیت بر بخشهاى دیگر پیش می‌داشت و بر این باور بود که اگر در این سه بخش دگردیسى لازم صورت گیرد تا حدود زیادى امور حوزه سامان می‌پذیرد. اکنون بررسى محورهاى سه گانه:

1 . اصلاح نظام ادارى حوزه.

2 . اصلاح نظام آموزشى.

3 . اصلاح فرهنگ حوزه.

اصلاح نظام ادارى حوزه

حوزه‌هاى علوم دینى از همان آغاز پیدایش رسالت خویش را به خوبى انجام داده و میراث ارزشمندى از دانش فقه اصول فلسفه کلام تفسیر حدیث و… براى ما به یادگار گذاشته و شمار بسیارى فقیه حکیم مفسر فیلسوف متکلم محدث منجم ریاضى دان و… به جامعه اسلامى تحویل داده اند. عالمان پرورش یافته در حوزه‌ها و میراث بر جاى مانده از آنان در آن پایه از ارزشند که می‌توان گفت امروز حوزه‌هاى علمیه و روحانیت هرچه دارند از برکات کار و تلاش آنها و آرا و دیدگاههاى دقیق محققانه آن فرزانگان است.

بى گمان چنین میراث عظیم و چنین دستاوردهاى با شکوهى هیچ گاه نمى توانسته است با بى نظمى و بى برنامگى به وجود آمده باشد. حوزه‌هاى علوم دینى و تشکیلات روحانیت از همان ابتدا سامان و مدیریت ویژه خویش را داشته است. هر چند تشکیلات و برنامه اداره آنها بسیار ساده و ابتدایى بوده ولى به خاطر اخلاص صداقت زهد پاکى و معنویتى که همیشه در این مراکز علمى سایه گستر بوده همین تشکیلات ساده کارآیى شایسته و در خور را در آن دوره‌ها داشته است.

بر این اساس پافشارى بر بایستگى اصلاح و ایجاد دگرگونى در نظام ادارى و سازمانى حوزه از سوى شهید صدر به خاطر ناهماهنگى و ناهمخوانى برنامه‌هاى ساده گذشته حوزه با نیازهاى امروز است نه این که حوزه سامان و برنامه‌اى نداشته است. چنانکه پیش از این یادآور شدیم دگرگونیهاى شتابنده و خیره کننده علمى فرهنگى صنعتى در روزگار ما به همبرابرى آن گسترش حوزه و مسئولیت حوزه‌هاى علمیه به طور طبیعى ایجاب می‌کند که تشکیلات و برنامه‌هاى سازوار با نیازهاى این روزگار در حوزه‌ها پدید آید و نظام ادارى گذشته دگرگون و اصلاح گردد. کارهاى سنگین حوزه‌هاى امروز با تشکیلات ساده و ابتدایى به انجام نخواهد رسید و روشن است که برنامه ریزى دقیق‌تر و سامان قوى ترى را می‌طلبد.

شهید صدر به حکومت اسلامى می‌اندیشد و تشکیل آن را براى تمدن بشر ناگزیر می‌داند و روشن است که این مهم بدون اصلاح حوزه و برنامه ریزى همه سویه و تربیت و تهذیب انسانهایى که بتوانند شالوده این بناى مقدس را پى بریزند به انجام نخواهد رسید:

(… حکومت اسلامى نه تنها یک ضرورت دینى که گذشته از آن براى تمدن نیز یک ضرورت است; زیرا یگانه راهى است که می‌تواند استعدادهاى انسان را در جهان اسلام شکوفا سازد و او را تا جایگاه طبیعى اش که پایگاه والاى تمدن انسانى باشد بالا ببرد و از پراکندگیها و عقب ماندگیها و تباهیهاى رنگارنگى که دچار آن است رهایى بخشد.)

در نگاه شهید صدر از آن جا که تشکیل چنین حکومتى بر ولایت مطلقه فقیه در عصر غیبت استقرار دارد تحقق عینى آن جز با یارى گرى همه سویه اسلام شناسان و عالمان دینى نشاید. طبیعى است که باید زمینه سازى بایسته براى این مهم در حوزه‌هاى علمیه صورت گیرد و در بخشهاى گوناگون نیروهاى شایسته تربیت گردند و این خود بدون برخوردار شدن حوزه‌ها از نظام مدیریتى توانا و تشکیلات و نظام ادارى استوار و هماهنگ با نیازهاى روز نشاید. توجه شهید صدر به تربیت طلاب جوان و کادرسازى براى تحقیق تبلیغ و… همچنین تلاشى براى ژرفا بخشیدن و جهت دادن به آگاهیهاى سیاسى اجتماعى آنان در همین راستاست.

او به نیکى دریافته بود که اصلاح ساختار مدیریتى حوزه آن هم حوزه نجف با ویژگى که داشت به گونه انقلابى میسر نیست بلکه باید کم کم و با تربیت نیروهاى جوان و وارد ساختن افکار و اندیشه‌هاى جدید به حوزه و طرح مشکلات جهان اسلام در جلسه‌هاى درس و بحث زمینه لازم را فراهم آورد.

شهید صدر در خصوص اصلاح نظام حوزه برنامه و طرح روشنى ارائه نداده است ولى توجه وى به نهاد مرجعیت و ارائه طرحى دقیق براى تواناسازى و کارآمدى آن و تأکید بر هماهنگ سازى حوزه‌هاى علمیه کوچک و بزرگ در راستاى همین امر صورت گرفته است; زیرا به وجود آوردنِ دگرگونى در سازمان حوزه و برنامه ریزى براى آن بدون توجه به نهاد مرجعیت و نیز پیوستگى حوزه‌ها با یکدیگر ممکن نیست; از این روى در راستاى اصلاح نظام حوزه این دو مسأله را از دیدگاه شهید صدر مورد بررسى و ارزیابى قرار می‌دهیم:

الف . تئورى مرجعیت

جایگاه بلند مرجعیت در حوزه‌هاى علمیه بر کسى پوشیده نیست مرجع تقلید افزون بر مقام افتاء و پاسخ گویى به استفتائهاى مردمان عهده دار اداره حوزه‌ها و هدایت و تربیت طلاب نیز هست. گرفتن وجوه شرعى و هزینه آن در حوزه‌هاى علمیه نیز روشن گر همین امر است; از این روى شهید صدر ضمن تاکید بر بایستگى حفظ جایگاه مرجعیت در حوزه‌ها بر این باور بود که باید نطام دقیقى براى آن پدید آورد تا همین سرپرستى سنتى شکلى سامان مند پیدا کند.

روشن است که مرجع تقلید که رهبرى شیعیان و سرپرستى حوزه را بر عهده دارد و شعاع کارش در حوزه و اجتماع گسترده است به تنهایى و بدون برنامه ریزى درست و داشتن یک تشکیلات به سامان نمى تواند کارهاى خود را به خوبى انجام دهد. از این روى شهید صدر بر این باور بود که براى کارا کردن نهاد مرجعیت و نیز دستیابى به نظام مدیریتى صحیح براى حوزه باید نهاد مرجعیت را اصلاح کرد.

بر این اساس و براى روشن گرى درست این مسأله در حوزه و فراهم کردن زمینه تحقق اصلاح حوزه شهید صدر در سالهاى 1390 ـ 1393هـ.ق. دست به یک کار ابتکارى زد و درسى را تحت عنوان (مسأله مرجعیت) براى گروهى از شاگردان خویش شروع کرد و هفته‌ها در مورد آن محققانه به کندوکاو پرداخت و زوایاى گوناگون آن را مورد توجه و بررسى قرار داد.

در آغاز این بحث شهید صدر بر عهده یکى از شاگردان خویش می‌گذارد که همه مطالب مطرح شده در این جلسه‌ها را یادداشت بردارد و او نیز به سفارش استاد عمل می‌کند و پس از پایان دوره بحث یادداشتهاى خود را به خدمت استاد تقدیم می‌دارد. استاد بخشى از آن یادداشتها را دوباره تقریر می‌کند و با ویرایش و اصلاح جدید به عنوان (تئورى مرجعیت) ارائه می‌دهد.

در این طرح شهید صدر ضمن برشمردن هدفها و مسؤولیتهاى نهاد مرجعیت شیعه تشکیلات و برنامه‌هاى بایسته و لازم براى دستیابى به هر یک از آنها را بیان می‌کند.

در این باره یکى از شاگردان شهید صدر می‌نویسد:

(شهید صدر درصدد دادن نظم به حوزه علمى نجف بودند چون این حوزه مرکز پرتوافشانى اسلامى در منطقه بزرگى از جهان اسلام به شمار می‌رفت. پس تنظیم این حوزه و سوق دادن آن به سوى جهاد و مبارزه امر بسیار مهمى به شمار می‌رود. این کار به طور مستقیم و غیرمستقیم توسط شهید صدر انجام گرفت.

وضع تئورى موضوعى مرجعیت که برنامه ریزى می‌کند تا مرجعیت داراى دستگاههاى کاملى باشد که حتى بعد از درگذشت مرجعى که آنها را تأسیس نموده باقى بمانند. این تئورى بعد از پیروزى انقلاب اسلامى ایران به رهبرى حضرت امام خمینى و با توجهات ایشان در حوزه علمیه معمول گردیده است.

علاوه بر این شهید صدر در تربیتِ اشخاصى دانا و بیدار همت گماشت تا در تنظیم حوزه علمیه و سوق دادن آن به جهاد و مبارزه شرکت جویند.)

بنابراین سامان دادن به ساختار مدیریتى حوزه‌هاى علمیه در گرو توجه به مسأله مرجعیت است.

در همین راستا شهید صدر تماسهاى پیوسته با مراجع تقلید حوزه علمیه نجف داشت. او تلاش می‌ورزید حوزه را از راه آنان بویژه آیت اللّه سید محسن حکیم به سامان درآورد.

سید محمد باقر حکیم فرزند آیت اللّه حکیم در این باره می‌گوید:

(هدف اصلى شهید صدر در موضعى که انتخاب کرده بود این بود که مراجع را به سوى جهاد و مبارزه و تنظیم حوزه علمیه سوق بدهد.بیدارى مرحوم آیت اللّه حکیم و برنامه ریزى آیت اللّه شهید صدر نقش مهمى در بالا بردن وضع حوزه علمیه نجف تا قبل از حدوث کودتاى 17 تموز 1968 [1388هـ.ق.] به عهده داشتند. این کودتا که به وسیله آن بعثیها حکومت را در دست گرفتند هدف اصلى آن در نابودى حوزه علمیه نجف اشرف و دست آوردهاى آن که با مرجعیت آیة اللّه حکیم و برنامه ریزیهاى آیت اللّه شهید صدر به دست آمده بود خلاصه می‌شد.)

ب. حوزه‌هاى هماهنگ

حوزه‌هاى علمیه کوچک و بزرگ در طول تاریخ یک هدف را دنبال می‌کرده اند و به یک روش به تربیت طلاب و اداره خود می‌پرداخته اند ولى هیچ گاه چنین نبوده است که برنامه‌هاى هماهنگى داشته باشند و یک فکر و سلیقه بر همه آنها حکومت کند بلکه اداره هر حوزه و تشکیلات و ساختار سازمانى آن بسته به سلیقه و نظر عالم بزرگ و یا عالمان همان شهر بوده است. از این روى در پیوند مدیران این حوزه‌ها با طلاب چگونگى پرداخت شهریه اداره مدرسه متنهاى درسى سبک آزمون گزینش و پذیرش طلاب درسهاى جنبى و… برنامه هماهنگ و یکسانى بر حوزه‌هاى علمیه حاکم نبوده است.

شهید صدر در راستاى طرح‌ها و برنامه‌هاى نو و هدفهاى بلندى که در مورد اصلاح ساختار اداره حوزه‌ها داشت بر این باور بود که تشکیلات حوزه‌هاى بزرگ باید به گونه‌اى باشد که یک پیوستگى و هماهنگى دقیقى بین آنها و حوزه‌هاى کوچک برقرار باشد؛ زیرا همه آنها به منزله مجموعه یکسانند و باید برنامه یکسانى در همه بخشها و بر همه آنها جارى باشد.

در حقیقت حوزه‌هاى بزرگ وظیفه دارند با اجراى یک برنامه فراگیر همه حوزه‌هاى کوچک را پوشش دهند. روشن است که اجراى چنین برنامه‌اى افزون بر بهره مند ساختن حوزه‌هاى کوچک از امتیازهاى حوزه‌هاى بزرگ از هدر رفتن نیرو و فرسایش تواناییها جلوگیرى می‌کند و بازدهى مراکز علوم دینى را افزایش می‌دهد.

اصلاح نظام آموزشى

آموزش در حوزه‌ها اهمیت و جایگاه ویژه‌اى دارد.

اصلاحگران بیش ترین توجه‌ها را به این بخش داشته اند. تلاشهاى آنان چه پیش چه پس از پیروزى انقلاب اسلامى در جهت سامان دهى این بخش بوده است. از آثار و کتابهاى شهید صدر نیز به روشنى پیداست که در نظر وى نیز نظام آموزشى و شیوه‌هاى فراگیرى رایج حوزه‌ها و مواد و کتابهاى درسى چگونگى آزمودن و… در درجه نخست اهمیت قرار دارد.

شهید صدر برنامه آموزشى حوزه را از زاویه‌هاى گوناگون نارسا و ناکافى می‌دانست و بر این باور بود که به کلى این بخش باید دگرگون و متنهاى درسى جدید و جامع در همه رشته‌هاى علوم اسلامى به نگارش درآید و همزمان از ابزار جدید آموزشى نیز استفاده گردد:

(وى آرزو داشت که بخش آموزش حوزه‌هاى علمیه به سامان مرتب و زمان آموزش و ساعت درسها معین باشد. استادان و طالب علمان به سامان آراسته و پاى بند به زمانهاى ویژه شده باشند. درسها و آزمونها و آگاهاندن از نتیجه‌ها براساس شیوه‌هاى مراکز علمى جدید صورت گیرد تا طلاب در اثر بى برنامگى تباه نگردند و سرگردان و بدون تکلیف نباشند و بى آیین و برنامه و بر اساس هوى وهوس و گرایش خویش رفتار نکنند تا هنگامهاى زندگى بیهوده بگذرد و تباه شوند.)

اصل بایستگى ایجاد دگرگونى در نظام آموزشى حوزه‌هاى علمیه را افراد دیگرى غیر از شهید صدر نیز یادآور می‌شدند و گاه دیدگاهها و برنامه هایى نیز براى بهبود آن ارائه می‌کردند. آنچه مهم است و داراى اهمیت که وى تنها به اظهار نظر و نقد و ردّ شیوه‌هاى موجود آموزشى بسنده نکرد بلکه در عرصه عمل نیز کارهایى را در این راستا انجام داد.

وى دانشهاى حوزوى: فقه اصول فلسفه اقتصاد تفسیر و… را به شیوه جدید و براساس طرحهاى آموزشى خویش تدریس کرد و در عمل درستى و کارآیى آنچه را که گفته بود به ثبوت رساند. یک دوره اصول نگاشت و تدریس کرد. فلسفه و اقتصاد با اسلوب و روش جدید نگاشت و تدریس کرد و اندیشه‌هاى ماتریالیستها را در فلسفه و اقتصاد مطرح ساخت و با قدرت پوچى و سستى آنها را نمایاند و بر ویرانه‌هاى دیدگاههاى الحادى آنان بناى بلند اقتصاد و فلسفه اسلامى را برافراشت.

در شیوه رساله نویسى و ارائه آرا و فتاوا دگرگونى پدید آورد و رساله عملیه خویش را با سبکى نو با عنوان (الفتاوى الواضحة) به مؤمنان و خداجویان عرضه داشت. همین که احساس کرد زمینه براى نشان دادن اهمیت آموزش قرآن و تفسیر سازگار است درسهاى فقه و اصول خود را رها و درس تفسیر را جایگزین آنها ساخت.

شهید صدر براى شکوفا ساختن استعداد حوزویان و رونق دادن به دیگر دانشها در حوزه شاگردان خویش را سفارش کرد تا هر یک در رشته ویژه‌اى از دانشهاى اسلامى به تدریس و تحقیق بپردازند و تنها به دانشهاى رایج و رشته‌هاى سنتى فقه و اصول بسنده نکنند.

وى با این حرکت هوشیارانه و دقیق زمینه‌اى را فراهم ساخت که بر اساس آن حوزه همراه درسهاى اصلى در عرصه دانشهاى: تفسیر حدیث فلسفه تاریخ کلام اخلاق سیاست و… توانست متخصصان و صاحب نظرانى را پرورش دهد. شاگردان نیز رهنمودهاى استاد را به کار بستند و هر یک به کامل کردن آموخته‌هاى خویش در یکى از این رشته‌ها پرداختند ولى افسوس که حرکت خشن حاکمان مستبد و خونخوار عراق مانع از بالندگى و رشد این نهال نوپا شد و این کار سترگ ناتمام ماند و حوزه نجف در گرداب بلا افتاد و تار و پودش از هم گسست.

در این بخش از نوشتار براى آشنایى بیش‌تر با دیدگاههاى اصلاحى شهید صدر در زمینه‌هاى آموزشى نظرى به آنها می‌افکنیم:

اصول

در مورد کتابهاى درسى دانش اصول که از دیرباز تا کنون در حوزه‌هاى علمیه رایج بوده سخن بسیار گفته شده است. بگذریم از اشکالهاى بسیار و نارساییهایى چون پیچیدگى عبارتها زاید بودن پاره‌اى از مباحث کهنگى سبک نگارش و… که بارها در همین مجله و جاهاى دیگر مورد بحث قرار گرفته است بى گمان کتابهایى همچون: معالم الأصول شیخ حسن بن شهید فرائد الأصول شیخ انصارى کفایة الأصول آخوند خراسانى که به ترتیب در حوزه‌هاى علمیه تدریس می‌شوند هیچ یک به عنوان کتاب درسى نگاشته نشده اند بلکه بیش‌تر بازنوشته تقریرات درسهاى خارج نویسندگان آنهاست و مربوط به سالیان سال پیش. این نکته‌اى است که به هیچ روى نمى شود از آن دفاع کرد.

در روزگارى که دانشهاى گوناگون زود به زود لباس عوض می‌کنند و سال به سال دگرگونى اساسى در آنها پدید می‌آید و کارشناسان و دانشوران و دانشمندان در هر یک دیدگاههاى جدیدى ارائه می‌دهند و براى اتقان و کارآمدى آن به گفت وگو می‌پردازند و شتاب و دگرگونى شگفت انگیزى دارند اصرار بر ثابت نگهداشتن متنهاى آموزشى حوزه بسیار ناشایست و کناره گیرى از تمدن بشرى است. البته روشن است که نارسایى و مناسب نبودن این کتابها و مانند آنها براى متن درسى هیچ گاه به معناى بى اهمیتى و کم ارزشى آنها نیست. کتابهایى همچون کفایه و رسائل دستاورد افکار بلند عالمانِ نامور عصر خویش هستند و اکنون پس از گذشت سالها همچنان موقعیت خویش را حفظ کرده اند و در این مدت صدها فقیه و اصولى برجسته با استفاده از همین کتابها به مقام بلند اجتهاد رسیده اند.

روزگارى کتاب ریاضیات شیخ بهائى و قانون شیخ الرئیس جدیدترین و مهم ترین دستاوردهاى بشر در رشته ریاضیات و طب به شمار می‌آمدند ولى اکنون دیگر نمى توان آنها را همچنان پیشتاز به شمار آورد. اکنون آنها نمى توانند کتاب درسى و آموزشى علم ریاضى و یا پزشکى باشند.همین امر درباره کتابهاى آموزشى دانش اصول مانند: کفایه رسائل و… نیز صادق است.

از این گذشته در نظامهاى آموزشى پیشرفته باید کتابها و متنهاى آموزشى هر علمى به گونه‌اى سامان دهى شوند که هر یک کامل کننده دیگرى باشد و حال آن که کتابهاى درسى اصول در حوزه نه تنها این شاخصه مهم را ندارند که هر یک دیگرى را نقد و رد می‌کند! در مثل: معالم الأصول نخستین کتابى که در علم اصول تدریس می‌شود در قرن دهم هجرى نگاشته شده و قوانین دو قرن پس از آن; یعنى در قرن دوازدهم نگارش شده و به طور طبیعى در برگیرنده آراى جدیدترى است و در بسیارى از دیدگاههاى صاحب معالم خدشه وارد می‌کند با این حال در مرحله دوم و پس از معالم تدریس می‌شود. در مرحله سوم فرائد الاُصول شیخ انصارى که حدود یک قرن پس از آن و با روش جدیدترى به مباحث اصول پرداخته تدریس می‌شود. در آخرین مرحله علم اصول کفایة الأصول که به فاصله اندکى از رسائل نگارش شده و در حقیقت چکیده درسهاى خارج اصول آخوند خراسانى است خوانده می‌شود. کفایه در واقع حواشى آخوند بر دیدگاههاى شیخ انصارى در رسائل است.

در نگاه شهید صدر وضع آموزش اصول در حوزه‌هاى علمیه نابسامان است. طلاب در هر دوره آرایى را آموزش می‌بینند که در دوره بالاتر آنها را رد می‌کنند:

(ایشان [شهید صدر] درباره کتب درسى معتقد بودند: از معالم تا کفایه باید عوض شود و می‌فرمودند:

اگر شما به سایر علوم مثل ریاضیات نظرى بیفکنید ریاضیات امروز را با ریاضیات شیخ بهایى مقایسه کنید اصلاً قابل مقایسه نیست. معنى ندارد که ما امروز کتاب شیخ بهایى را تدریس کنیم و در سال آینده نظرات او را رد کنیم و دوباره در مراحل بالاتر آنها را [هم] رد کنیم و نظرات جدیدى مطرح نماییم. چنین روشى در هیچ یک از علوم مرسوم نیست. امّا در حوزه‌هاى علمیه ابتدا معالم تدریس می‌شود چند سال بعد نقایص نظریات او مطرح و نظرات شیخ انصارى به طلاب عرضه می‌شود چند سال دیگر نظرات او مورد نقد و ابرام قرار گرفته و نظرات صاحب کفایه عرضه می‌گردد و مجدداً در دوره درس خارج سخنان صاحب کفایه رد می‌شود و نظرات فقهاى متاخر بیان می‌شود این چه روشى است؟ ایشان [شهید صدر] معتقد بودند: در هر زمانى باید آخرین نظرات در سطوح مختلف: مقدماتى متوسطه و عالى تهیه و تدوین شود و در اختیار طلاب قرار گیرد. بیست یا سى سال بعد که نظریات تغییر کرد مجدداً باید کتب جدیدى تألیف شود; لذا خود به تالیف حلقات سه گانه اقدام کردند. همواره می‌فرمودند: سزاوار نیست که بحثهاى فقهى و اصولى از این قاعده مستثنى باشند.

شهید صدر با استناد به همین مساله بر بایستگى جایزگزینى کتابهاى درسى اصول تاکید می‌کرد و بر این باور بود که اگر لازمه این کار دگرگونى اساسى در حوزه باشد باید این کار بشود و متنهاى آموزشى اصول تغییر کند.

این مسأله کتابهاى آموزشى همواره باید مورد بازنگرى قرارگیرد و شیوه‌ها و آراى جدید در آن گنجانده شود سخنى است منطقى و برابر با معیارهاى علمى. در عصر حاضر تقریباً در تمامى مراکز علمى دنیا در رده‌هاى گوناگون آموزشى این مسأله مورد اهتمام قرار می‌گیرد و پیوسته هیأتى مرکب از صاحب نظران بزرگ هر یک از علوم متنهاى آموزشى مربوط به آن را مورد بازنگرى قرار می‌دهند و هر چند سال یک بار به کلى آن را عوض می‌کنند.

بى گمان حوزه‌هاى علوم دینى نمى تواند و نباید از این قاعده عمومى مستثنى باشد. در نظام آموزشى حوزه‌ها نیز چنین دقتها و بازنگریهایى به طور قطع لازم است و دربازدهى حوزه تأثیر زیادى دارد.

جاى بسى شگفتى است که کتابهایى مانند: (کفایة الاصول) و (فرائد الأصول) که حتى از نظر خود نویسندگان آنها در همان عصر براى متن آموزشى قرار گرفتن نیازمند پیرایش و بازنگرى بود پس از گذشت حدود یک قرن اکنون به همان صورت نخستین مورد استفاده طلاب قرار می‌گیرد.

وقتى شیخ انصارى دید (رسائل) وى بناست در حوزه علمیه به عنوان کتاب درسى مطرح باشد و حوزویان بدان روى آورده اند از میرزاى شیرازى خواست که با این دید آن را مورد مطالعه و بررسى قرار دهد و با پیرایش و بازنگرى آن را شایسته براى آموزش در آورد.

شیخ آقا بزرگ تهرانى از سید صدرالدین صدر نقل می‌کند که میرزاى شیرازى دیدگاهها و حاشیه‌هاى خویش را بر تحقیقات شیخ انصارى که در زیر آن پاسخهاى شیخ نیز آمده بود به من نشان داد و گفت:

(جناب شیخ مرتضى در اواخر حیاتش از من خواست در کتاب (رسائل) او تجدیدنظر کرده و آن را تنقیح کنم. با وجودى که ایشان چندبار تکرار کرد ولى من به لحاظ احترام به استاد از قبول این امر امتناع ورزیدم.)

بسان این سخنان را سید محسن امین نیز دارد:

(… امّا مؤلفاته فمحتاجة الى التهذیب و التنقیح کثیراً خصوصاً رسائله التى علیها مدار تدریس الأصول ففیها من الایجاز فى مکان مع لزوم التطویل و من التطویل فى آخر کمثل دلیل الانسداد مع لزوم الایجاز و ما قیل انه کان لایجب اخراج شیئ الا بعد اعادة النظر و التنقیح فهو کذلک ولکن متى ینسع الوقت لهذا المحبوب مع ان مطالبه اکثرها مبتکرات…)

امّا نوشته‌هاى شیخ نیاز به پیرایش و ویرایش فراوان دارد بویژه آن که آموزش علم اصول در حوزه‌ها بر محور کتاب (رسائل) وى صورت می‌گیرد در این کتاب برخى مباحث با این که لازم بود به شرح یاد شود کم و کوتاه بحث شده است و پاره‌اى نیز که می‌بایست کوتاه و فشرده بیاید همچون: دلیل انسداد به شرح آمده است.

و این که گفته شده: شیخ انصارى هیچ گاه دوست نداشت که پیش از بازنگرى و ویرایش مباحث آن چیزى از این کتاب استفاده و خارج شود همین گونه است ولى کجا فرصت می‌یافت براى این مقصود با این که بیش‌تر مطالب آن ابتکارى است.

سید محسن امین تاکید می‌کند که ویرایش و زدودن نارساییها و آماده سازى کتابهاى آموزشى مانند رسائل از عهده یک فرد بیرون است و کارى جمعى و گروهى را می‌طلبد. متأسفانه علماى پسین پس از زمان شیخ که می‌توانسته اند با صرف وقت به ویرایش و زدودن نارساییها و سامان دهى آن بپردازند این کار را نکرده اند نگارش اثرى به نام خود را برترى داده اند.

گروهى به گمان این که فهم اجتهادى اصول تنها از راه آموختن کفایه و رسائل امکان پذیر است بر ثابت ماندن متون آموزشى پاى فشرده اند. اینان حتى مباحث کم اهمیت و گاه غیر لازم را که در کتابهایى مانند: کفایه و رسائل بیش از حد لازم بدانها پرداخته شده نیز به شرح تدریس می‌کنند و حال آن که اگر نگوییم اصل آن بحثها زاید است دست کم بسیارى از درازنویسیها و شرحها جز تباه کردن عمر چیزى در بر ندارند.

رهبرمعظم انقلاب در آغاز درس خارج با اشاره به همین نکته می‌گوید:

(نمى شود گفت که: (ثلاثة لیس لها نهایة رسائل و مکاسب و کفایة) یک روز رسائل نبود یک روز مکاسب نبود ولى ملایى مثل شیخ درست شد. یک روز کفایه نبود ولى ملایى مثل آخوند درست شد. این طور خیال نکنید که حتمالاً از طریق این کتابها باید جلو رفت باید عیب این کتاب را پیدا کنیم و یک کتاب بى عیب در اختیار طلاب بگذاریم.)

گروهى با همانند کردن کتابهاى درسى حوزه به ظرفهاى محکم مِسى قدیم هرگونه دگرگونى در این کتابها را چیزى جز تبدیل ظرفهاى محکم فلزى به ظرفهاى پلاستیکى نمى دانند ولى باید توجه داشت که منظور از اصلاح متنهاى آموزشى حوزه تبدیل آنها به نوشته هایى سست و ضعیف و بى دوام نیست بلکه مقصود آن است که امروز از همان فلز مِس و فولاد ورقه هایى ساخته می‌شود به ظرافت و نازکى برگ کاعذ و ظرفها و ابزارى تولید می‌شود که در عین زیبایى سبکى و ظرافت محکم و قوى نیز هستند. با استفاده از افکار بلند شیخ در رسائل و آخوند در کفایه و نیز اندیشه‌هاى دهها عالم و اصولى برجسته که پس از آنان آمده اند و با در نظر گرفتن زوایاى گوناگون متنهاى آموزشى مناسب تدوین گردد.

شهید صدر از همان نخستین دوره تدریس رسایل و کفایه بلکه از دوران فراگیرى آنها به این مهم پى برده بود و در مناسبتهاى گوناگون کاستى و نارسایى کتابهاى آموزشى اصولى را در حوزه‌ها گوشزد می‌کرد و بحثهاى زاید و غیرلازم آنها را که سبب تورم علم اصول شده است به شاگردان خویش نشان می‌داد. سپس‌ها براساس همین دیدگاهها و تجربه هایى که در هنگام تدریس به دست آورده بود معالم الجدیدة و دروس فى علم الأصول را براى تدریس در حوزه‌ها نگاشت.

وى در مقدمه کتاب اخیر به بسیارى از دشواریها و پیچیدگیهاى کتابهاى درسى علم اصول اشاره دارد.

سید عبدالغنى اردبیلى از فضلاى حوزه نجف و از شاگردان برجسته شهید صدر تصمیم گرفت دیدگاههاى استاد را در شیوه آموزش علم اصول به کار بندد و حوزه‌اى نمونه براساس اندیشه وى پى بریزد از این روى پس از حدود بیست سال فراگیرى دانش از صدر و تحقیق و تدریس در حوزه نجف به زادگاه خویش شهر اردبیل بازگشت و مقدمات تشکیل چنین مدرسه‌اى را فراهم آورد.

وى از شهید صدر می‌خواهد: مباحث اصول را با سبک و روشى که مورد نظرش هست در یک مجموعه آموزشى فراهم آورد تا وى آنها را به عنوان متن درسى در مدرسه جدیدى که در اردبیل بنیان گذاشته بگنجاند. پى گیریهاى وى و نیز موقعیت و جایگاهى که در نزد شهید صدر داشت سبب شد که شهید صدر خواستۀ وى را بپذیرد و دست به کار نگارش کتابى فراگیر و پیراسته از کاستیهاى کتابهاى پیشین در علم اصول گردد و در مدت کمى نگارش آن را به پایان برد.

شهید صدر در مقدمه (دروس فى علم الاصول) ضمن یاد کرد این موضوع و اهداى کتاب به ساحت این شاگرد فرزانه و با وفا که در آن زمان به جوار رحمت حق پیوسته بود در این زمینه می‌نویسد:

(فلقد کان له [سید عبدالغنى اردبیلى] قدّس اللّه روحه الطاهرة الدور البلیغ فى حثّى على کتابتها و اخراجها فى اسرع وقت و کانت نفسه الکبیرة وشبابه الطاهر الذى لم یعرف مللاً ولا کللاً فى خدمة اللّه والحق الطاقة التى امرتنى وانا فى شبه شیخوخة متهدمة الجوانب بالعزیمة على ان انجز جل هذه الحلقات فى شهرین من الزمن و کان یحثّنى باستمرار على الأسرع لکى یدشن تدریسها فى حوزته الفتیه التى أنشأها بنفسه وغذاها من روحه من مواطن آبائه الکرام و خطط لکى تکون حوزة نموذجیة فى دراستها و کل جوانبها الخلقیة والروحیة…)

او [سید عبدالغنى اردبیلى] که خداوند روح پاکش را منزه بدارد در تشویق و واداشتن من به نگارش این کتاب در مدت بسیار کم تلاش فراوان به کار برد. نفس بزرگ و جوانى پاک وى که هیچ خستگى و افسردگى در مسیر خدمت خدا و حق نمى شناخت مرا که در آستانه پیرى هستم و نیرویم از هر سوى رو به کاستى نهاده است یارى داد که همه این دوره اصول را در فاصله زمانى دو ماه آماده سازم.

او به این خاطر مرا به سرعت در این کار وا می‌داشت که می‌خواست در مدرسه جدیدى که خود وى بنیان نهاده بود و از روح خویش و پدران بزرگوارش آن را تغذیه می‌کرد براى نخستین بار آن را مورد استفاده قرار دهد تا حوزه‌اى نمونه از جهت آموزش و جنبه‌هاى گوناگون روحانى و اخلاقى ترتیب دهد.

مرگ زود هنگام سید عبدالغنى را در رسیدن به هدفهاى بلند و مقدسى که داشت ناکام گذاشت. او مجال نیافت تا آرمانها و آرزوهاى خویش را عملى سازد و علم اصول را با استفاده از (دروس فى علم الإصول) شهید صدر به طلاب آموزش دهد.

البته زحمات شهید صدر اثر خویش را بخشید و کتاب وى در حوزه نجف سپس قم و شهرهاى دیگر به عنوان یک کتاب درسى مورد استفاده قرار گرفت و ترتیب و سامان و آراستگى بدیع آن بارها از سوى استادان بزرگ حوزه ستایش شد. هر چند اوضاع حاکم بر حوزه‌هاى علمیه و وجود برخى افراد که بر تدریس همان کتابهاى قدیمى و با همان شیوه‌هاى پیشین اصرار دارند نگذاشتند که این اثر ارزشمند موقعیت لازم را کسب کند و به گونه جدى و فراگیر بر حوزه‌ها سایه بگستراند.

آموزش فقه

شهید صدر در زمینه آموزش فقه نیز کم وبیش دیدگاههایى همانند علم اصول دارد.

وى بارها از نارساییهاى کتابهاى درسى فقه سخن گفته است.

افزون بر این در زمینه رساله نویسى و آموزش احکام فقهى به مردم نیز شیوه رایج را ایده آل و به دور از کاستى نمى دید; از این روى آرا و فتاواى فقهى خویش را در رساله‌اى به نام: (الفتاوى الواضحة) با روشى جدید و شیوه‌اى نو و ابتکارى نشر داد. انتشار این اثر ارزشمند در حوزه نجف از سوى صاحب نظران مورد استقبال واقع شد و در نظر آنان که در آرزوى دگرگونى در نظام آموزشى حوزه بودند گام مهمى در این جهت به شمار آمد.

شهید صدر افزون بر دگرگونیهاى مهم در تقسیم بندى فقهى و سامان دادن و آراستن آنها به گونه ابتکارى18 در این کتاب دو اصلاح مهم را نیز انجام داد:

1 . آنچه در زمینه اصول اعتقادى با عنوانهایى چون: (المرسل) (الرسالة) و (الرسول) با عبارتهاى روان و استدلالهاى ژرف و استوار و ساده و در خور فهم مقلدان ارائه کرد.

2 . پیش از پرداختن به روشن گرى احکام درباره اجتهاد و تقلید و وظیفه مکلفان و مطالب مورد نیاز مقلدان شرحهاى سودمندى داده است.

در نگاه شهید صدر آموزش فقه بویژه بخشهاى عقود و ایقاعات و بحثهاى حقوقى آن بدون آگاهى از بحثهاى حقوقى در مکتبهاى امروز غرب چندان کارایى ندارد. بر این اساس وى بر این باور بود که (فقه عقود) و (فقه معاملات) نیاز به یک بحث فقهى مقارن دارد تا از سویى برجستگیهاى فقه اسلامى بر حقوق غرب به درستى نموده شود; و از دیگر سو به پرسشهاى روز پاسخ داده شود. به گفته برخى از شاگردان شهید صدر به قدرى آن مرحوم بر بایستگى انجام این مهم اصرار داشت که وقتى دید کارى در حوزه نجف در این باره صورت نمى گیرد درصدد برآمد خود کتابى در فقه معاملات بنگارد.

افزون بر اینها بسیارى از اصطلاحات فقهى را که ناگزیر در رساله به کار می‌رود و چه بسا براى شمارى از مقلدان فهم آنها دشوار باشد شرح داده و در آغاز هر بخش منظور از آن اصطلاحات را در جمله هایى کوتاه بیان کرده است و تلاش کرده نثرى روان زیبا با اسلوب و استوار داشته باشد.

ادبیات، منطق و…

گرچه فقه و اصول در نظام آموزشى حوزه‌ها اصل و اساسند ولى افزون بر آنها دانشهاى دیگرى به عنوان: علوم مقدمى همچون ادبیات و منطق و یا درسهاى جنبى مانند: تفسیر حدیث رجال و درایه و… در کنار فقه و اصول خوانده می‌شود.

روشن است که معیارهاى بایستگى اصلاح متنهاى آموزشى و به کارگیرى شیوه‌هاى جدید در تدریس در این دانشها نیز دیده می‌شود. شهید صدر گرچه به تک تک این دانشها و جنبه‌هاى آموزشى آن نپرداخته است ولى از دیدگاههاى کلى وى در باب اصلاح برنامه‌هاى آموزشى در حوزه و کاستیهایى را که در متنهاى آموزشى اصول نشان داده می‌توان استفاده کرد که در نظر وى بازنگرى جدید در متون آموزشى همه دانشهاى رایج در حوزه بایسته است. در مثل کتابهاى صرف و نحو منطق و معانى بیان که اکنون در حوزه‌ها تدریس می‌شوند همان کتابهاى کهنند و حال آن که رساله‌هاى گردآمده در جامع المقدمات البهجة المرضیه مغنى اللبیب مختصر حاشیه و… افزون بر پیچیدگى عبارات ویژگیها و شایستگیهایى که باید متن درسى داشته باشد ندارند.

دانشهاى تفسیر حدیث رجال درایه فلسفه نجوم هیئت و ریاضیات که در حوزه‌هاى امروزى چندان هم رایج نیستند همه را این قاعده در بر می‌گیرد.اگر بازنگرى جدى در متنهاى آموزشى دانشهاى یاد شده صورت گیرد روشن خواهد شد بسیارى از بحثهاى آنها اکنون زایدند و از پیشرفتى که هر یک از آن دانشها داشته اند فرسنگها واپس مانده اند.

از همه مهم‌تر در نظام آموزشى موجود حوزه‌هاى دینى جایگاه و ترتیب آموزش هر یک از این دانشهاى مقدمى و جنبى و نیز مقدارى که باید در آنها به بررسى پرداخت بایستگى یا نابایستگى فراگیرى همه یا قسمتى از آنها براى همه طلاب چندان روشن نیست و تنها نظام دقیق و با برنامه می‌تواند به تک تک این موارد توجه بسنده بکند.

امروزه دانشهایى وجود دارد که توجه نکردن حوزه به آنها سبب می‌شود که از گردونه دانش جهانى به کنار بماند و زبان او را مردمان این روزگار بویژه آنان که در این رشته‌ها تحصیل کرده اند نفهمند و یا مبلغان دین نتوانند پیام خود را به درستى انتقال دهند. مانند: جامعه شناسى روان شناسى اقتصاد زبانهاى خارجى مکتبهاى گوناگون و…

شهید صدر در منطق الأسس المنطقیة للأستقراء در فلسفه فلسفتنا در اقتصاد اقتصادنا و… را با استفاده از دانشهاى جدید و با اسلوبى نو و نیز با مقایسه با آراى جدید دانشمندان غربى نگاشته است. گرچه این کتابها به عنوان متن آموزشى نگارش نشده اند ولى به خوبى از آنها می‌توان فهمید که دیدگاههاى آن عالم فرزانه درباره متنهاى آموزشى این گونه دانشها در حوزه چگونه است و بین وضع موجود و وضع شایسته چقدر فاصله است.

شیوه پژوهشهاى گروهى

پژوهش در دانشهاى مختلف اسلامى از دیر باز امرى رایج در حوزه‌ها بوده است ولى به علت دسترسى نداشتن به کتابخانه‌هاى عمومى و نیز نداشتن وسائل و ابزار پژوهشى لازم بیش‌تر این پژوهشها گروهى نبوده بلکه بیش‌تر فردى و با استفاده از تواناییهاى محدود شخصى انجام می‌شده است; از این روى در دوره هایى که گروهى از عالمان دینى به مراکز قدرت و حکومت نزدیک بوده اند به کارهاى گروهى روى آورده اند چنانکه علامه مجلسى در دوران صفویان کار نگارش و تدوین دائرة المعارف بحارالأنوار را به انجام رساند.

غیر از علامه مجلسى افراد دیگرى نیز کارهاى گروهى انجام داده اند با این حال پژوهشهاى گروهى در حوزه‌هاى پیشین امرى رایج و فراگیر نبوده و مدار کار بر همان تلاشها و پژوهشهاى فردى می‌چرخیده است. بى گمان دستاورد پژوهشهاى فردى هر چند محقق آن زبده و توان مند هم باشد هیچ گاه به پاى پژوهشهاى گروهى نمى رسد و از نظر اتقاق و پختگى درخور مقایسه با کارهاى گروهى نیست.

با توجه به همین نکته بود که شهید صدر این بعد از نظام آموزشى حوزه را نیز نیازمند به دگرگونى می‌دید و شیوه‌هاى رایج در امر پژوهش را براى دستیابى به هدفهاى مورد انتظار بسنده نمى دانست.

وى بر این باور بود که پژوهش در حوزه‌ها باید گروهى انجام شود و این در صورتى میسر است که مدیریت حوزه یک نظام جامع و کارآمد آموزشى را پى بریزد و با یک برنامه ریزى منسجم و دقیق افراد شایسته را از میان طلاب حوزه برگزیند هماهنگى‌هاى لازم را بین محققان به عمل بیاورد ابزار و وسائل کار را فراهم سازد کتابخانه‌هاى عمومى را از هر جهت سامان دهد کتابها و نشریه‌ها و آگاهیهاى جدید علمى و نیز شیوه‌هاى جدید کار را در دسترس محققان قرار دهد و با اشراف کامل آن مراکز را زیر نظر و هدایت خویش قرار دهد.

شهید صدر در این زمینه نیز همچون بخش آموزش اصول ابتدا خود پا پیش نهاد و جمعى از شاگردان خود را واداشت که لجنه هایى را تشکیل دهند و با هم اندیشى به بررسى بحثها و موضوعهاى مورد نظر بویژه بحثهاى فلسفى و اقتصادى و مسائل نوپیداى فقهى و کلامی… بپردازند تا با دستى پُر و دلیلهاى محکم و قوى به رویارویى با موج اندیشه‌هاى الحادى شرق و غرب که در آن روزگار ذهن و فکر بسیارى از حوزویان را به خود مشغول کرده بود بپردازند. یکى از شاگردان آن عالم فرزانه در این زمینه می‌گوید:

(… به خاطر دارم که یک روز به شاگردان خود دستور دادند که دور هم بنشینند و این بحثها را دنبال کنند. ما هم که چند نفر بیش‌تر نبودیم بنا به دستور ایشان بحثى را آغاز کردیم و روزى مشغول بحث بودیم با کمال تعجب دیدیم که ایشان در وقت بحث به میان جمع ما تشریف آوردند و فرمودند:

من هر چه فکر کردم که الآن مقرب ترین مکان در روى زمین کجاست بهتر از این جا به نظرم نرسید لذا تصمیم گرفتم که در جمع شما شرکت کنم.

این طور ما را تشویق و ترغیب به چنین مباحثى می‌کردند.)

حضور شهید صدر در جمع فضلا و نیز به کار بردن جمله: (مقرب‌ترین مکان روى زمین) در بزرگداشت کار آنان به خوبى گویاى میزان توجه و علاقه مندى آن بزرگوار به اهمیت بایستگى رایج شدن پژوهشهاى گروهى در حوزه است.

مهم‌تر از این گاهى شهید صدر درباره کارها و پژوهشهاى خویش از شاگردان نظر می‌خواست. در مثل شهید صدر درنگارش بازنگرى کتابهاى ارزشمند: اقتصادنا و فلسفتنا از شاگرد خویش سید محمد باقر حکیم درخواست می‌کند که وى را در سامان دادن و ترازیدن مطلب یارى دهد.

(… یکى از مواردى که بدان افتخار می‌کنم همکارى من در نگارش دو کتاب: فلسفتنا و اقتصادناست. شرکت من به عنوان شاگردى از شاگردان ایشان بوده است که ایشان همیشه آن را شاگردى باهوش و استعداد می‌خواندند. ما با هم این کتابها را می‌خواندیم و در مورد افکار مطروحه و روش نگارش در آنها بحث می‌کردیم که من چه از نظر علمى و چه از نظر اخلاقى و رفتارى از این مسأله بهره بسیار بردم….)

در راستاى تاکید بر اهمیت پژوهشهاى جمعى در چگونگى فراگیرى و تقریر درسهاى استاد نیز شهید صدر بر این باوربود که شیوه معمول در حوزه‌ها که شاگرد به تنهایى درس استاد را تقریر می‌کند بسنده نیست; از این روى به شاگردان خویش سفارش می‌کرد که به یادداشتهاى فردى بسنده نکنند بلکه هر چند با هم حلقه و گروهى را تشکیل دهند و هر روز یکى از آنان درس استاد را براى دیگران تقریر و تشریح کند و دیگران به نقد و بررسى آن بپردازند و آن گاه نتیجه بحث با نظر و مشورت جمع تقریر گردد.

پرورش یافتن دهها تن عالم بزرگ و مجتهد برجسته در حوزه درسى شهید صدر در عمل کارآیى و اهمیت تقریرات جمعى را به اثبات رساند.

در نظر شهید صدر حوزه‌هاى علمیه باید بهترین راهها و شیوه‌هاى فراگیرى را در امر پژوهش به کار گیرند و اگر لازم باشد از مراکز دیگر آموزشى در این زمینه یارى بخواهند. بر همین اساس هنگامى نوشته‌اى از نویسنده و محقق معروف مصرى عبدالفتاح عبدالمقصود درباره حضرت فاطمه(س) دید شیوه تحقیق و دقت وى را در سامان دهى و ترازیدن مطالب تازه یافت و به خاطر راه یافتن این شیوه به حوزه علمیه نجف بى درنگ به چاپ و انتشار آن پرداخت.

افزون بر این مصادر و منابع لازم را نیز در اختیار استاد عبدالفتاح عبدالمقصود قرار داد تا وى با دستى بازتر به چنین پژوهشهاى سودمندى بپردازد.

دگرگونى در فرهنگ عمومى حوزه

هر برنامه‌اى دراجتماع پیش از هر چیز نیاز به زمینه مساعد فرهنگى دارد. طرح و برنامه هر چقدر خوب و کارآمد هم باشد اگر فرهنگ عمومى جامعه آمادگى دریافت و پذیرش آن را نداشته باشد کارساز نخواهد بود. برنامه‌هاى اصلاحى حوزه نیز از این قاعده بیرون نیستند. بهبود ساختار مدیریتى حوزه و نیز دگرگون ساختن روش آموزش: تحقیق و تدریس و آزمونهاى درسى و علمى و هر برنامه اصلاحى دیگر پیش از هر چیز در گرو وجود فرهنگ عمومى سازوار با آن اصلاحات درحوزه است.

از آن جا که اساس این برنامه ریزیها مبتنى بر دست یافتن به هدفهاى متعالى اسلام و حاکمیت بخشیدن دین خدا و استقرارنظام مقدس اسلامى در جامعه است آگاهى بلکه درگیرى پیوسته حوزویان با مسائل سیاسى دنیاى اسلام و جریانها و حاکمیتهاى غیردینى امرى اجتناب ناپذیر است. آگاهى و تلاشهاى سیاسى اجتماعى و جریانها و حاکمیتهاى غیردینى امرى اجتناب ناپذیر است. آگاهى و تلاشهاى سیاسى اجتماعى نیز بدون در صحنه مبارزات سیاسى و اجتماعى بودن و بهره گیرى از انبوه وسائل ارتباط جمعى و آگاهى از ترفندهاى مختلف دشمنان داخلى و خارجى اسلام میسر نیست.

افزون بر این در نگاهبانى از دین که وظیفه اصلى عالمان دین است پاسخ گویى به نیازهاى روز جامعه‌هاى اسلامى و رویارویى با تهاجم فرهنگى و رد شبهه‌هاى کلامى و… در گرو آگاهى کامل از این مسائل است.

شهید صدر به خوبى دریافته بود که اندیشه‌هاى آرمانى وى در مورد اصلاح حوزه در زوایاى گوناگون بدون هموار کردن راه و مهیا ساختن زمینه اجتماعى و سیاسى که همه آنها در اصلاح فرهنگ حاکم بر حوزه و حوزویان خلاصه می‌شود کارى بس دشوار است.

از این روى بسیارى از برنامه‌ها تلاشها و حرکتهاى سیاسى و اجتماعى شهید صدر در نجف در همین راستا صورت می‌گرفت.

او تلاش می‌ورزید که اندیشه‌هاى نادرست را که سبب شده بود شمارى از حوزویان از رسانه‌هاى گروهى و مطبوعات براى شناساندن اسلام و نشر معارف قرآنى بهره نبرند و از آنها دورى گزینند از صحنه حوزه خارج سازد. بارى در فرهنگ عمومى حوزه این تفکر را جا بیندازد که کناره گیرى از اجتماع و سیاست و بیگانگى با دنیاى مطبوعات و رسانه‌ها زیانبار خواهد بود و براى رویارویى با اندیشه‌ها و جریانهاى گوناگون سیاسى راهى جز بالا بردن سطح آگاهى و دانش و حضور در صحنه اجتماع و سیاست وجود ندارد. در این بخش از نوشتار به گوشه هایى از تلاشهاى شهید صدر که در این راستا صورت می‌گرفت و نیز دیدگاههاى وى در این باره اشاره می‌کنیم:

الف . اصل جدایى ناپذیرى دین از سیاست: آمیختگى حوزه کارى عالمان دینى با سیاست و حکومت به عبارت دیگر جدایى ناپذیرى دین از سیاست روشن است; زیرا عالمان دینى نگهبانان میراث فرهنگى اهل بیت و ادامه دهندگان راه امامان معصوم(ع) دوران غیبت هستند. اینان عهده دار نشر و آموزش معارف دینى به مردم هستند و حضور در صحنه‌هاى اجتماعى و سیاسى رسالت آنان است. بر این اساس شهید صدر عقیده داشت که حوزه‌هاى علوم دینى باید در متن مسائل سیاسى باشند و جدایى حوزه‌هاى دینى از سیاست با اصول اسلامى سازگار نیست.

(ایشان [شهید صدر] اعتقاد داشت که حوزه باید مبارزه سیاسى خود را آغاز کند و این خط اصیل اسلام و خط ائمه(ع) است و ما باید به دفاع از اسلام و موجودیت آن برخیزیم.)

عالم دینى تنها وظیفه اش این نیست که گلیم خویش را از آب بکشد و خود را از آلودگیها دور بدارد بلکه وظیفه دارد گلیم دیگران را نیز از آب بکشد. حوزه نمى تواند در برابر خوب و بد اجتماع و حاکم بودن ارزشها و یا ضدارزشها و جارى بودن احکام اسلام و یا جارى نبودن آن درجامعه و صالح بودن و یا صالح نبودن حکومتها بى تفاوت بماند. رسالت حوزه رسالت انبیاست و هیچ پیامبرى جداى از مردم و بریده از این مسائل نبوده است.

البته روشن است که دخالت در سیاست در همه زمانها و شرایط گوناگون اجتماعى شکل ثابتى ندارد و به اقتضاى موقعیت زمانى و مکانى فراز و فرود و قوت و ضعف دارد. نمى توان براى همه زمانها و همه مکانها نسخه یکسانى را پیچیده مهم آن است که حوزه‌هاى علمیه و عالمان دینى به مقتضاى رسالتى که دارند نباید به دور از جریانها و مسائل سیاسى باشند و نسبت به سرنوشت خویش و جامعه‌اى که در آن می‌زیند و دولتى که بر آنان حکم می‌راند و دیگر دولتهاى کشورهاى اسلامى بى تفاوت باشند. در یک قرن گذشته تا قیام پرشور امام خمینى علیه دستگاه ستم و امپریالیسم جهانى آگاهیهاى سیاسى در حوزه‌هاى علمیه کم رنگ بود و تلاش سیاسى در خور به چشم نمى خورد. سستى و رخوت را در جان حوزه جا داده بودند. این سستى و به دور بودن از جریانها و مسائل سیاسى انگیزه‌هاى بسیار داشت که مجال پرداختن به آنها نیست ولى کوتاه سخن این یأس و دلمردگى پس از شکست مشروطیت آفتى شد که به جان حوزه‌ها افتاد.

نهضتى که با جانفشانى و رهبرى مستقیم و همه سویه روحانیت و حوزه‌هاى علمیه بویژه حوزه مقدسه نجف به پیروزى رسیده بود به دست عناصر غرب زده و خود فروخته افتاد. آنها با استفاده شیادانه و فریبکارانه از فرصت پیش آمده از تواناییهاى گسترده‌اى که به برکت نهضت و حضور روحانیت فراهم آمده بود در جهت تواناسازى پایه‌هاى قدرت خویش و مبارزه با اسلام و روحانیت و بازکردن جاى پاى استعمارگران بهره بردند.

عناصر غرب زده براى آن که روحانیت را از صحنه خارج کنند و زمینه را براى چیرگى اربابان خویش فراهم آورند موجى از تبلیغات ضددینى در روزنامه‌ها و مجله‌ها و نشریه هایى که در اختیار داشتند به راه انداختند و با تهمت و افترا شخصیت بسیارى را ترور کردند و عالمان پاک حوزه از ترس این گونه امور خانه نشین شدند. مجتهد بزرگ شهر شهید شیخ فضل اللّه نورى را به عنوان طرفدار و پشتیبان استبداد به چوبه دار سپردند و بسیارى دیگر را نیز به زندان و تبعید فرستادند و یا به شهادت رساندند.

در آن شرایط حوزه‌هاى علمیه به روشنى می‌دیدند که بر سفره‌اى که آنان گسترده اند دشمنان اسلام نشسته اند و استبداد و استعمارى را که آنان با فدا کردن جان و مال از در رانده بودند اکنون از پنجره وارد شده و این بار با ظاهرى مردم فریب و تحت عنوان: (آزادى) و (حاکمیت مشروطه) حکومت می‌کند. مجموعه این رخدادهاى تلخ سبب شد که بیزارى و سرخوردگى از سیاست و کارهاى سیاسى و بدبینى شدید نسبت به مقوله سیاست در حوزه‌هاى علمیه بویژه در حوزه علمیه نجف پدید آید.

تلاش پیوسته و پى گیر استعمار انگلیس براى جا انداختن اندیشه جدایى دین از سیاست و معرفى نظامهاى لائیک به عنوان بهترین نوع حکومت در کشورهاى اسلامى بر این بى تفاوتى و دلسردى از سیاست افزود.

دورى از مسائل سیاسى کم کم به دورى از پدیده‌هاى غربى و حتى وسائل و ابزار ارتباط جمعى همچون رادیو و تلویزیون روزنامه‌ها مجله‌ها و… انجامید به گونه‌اى که درحوزه نجف مقوله سیاست و کارهاى سیاسى امرى منفى و ضدارزش تلقى می‌شد.

آغاز طلبگى شهید صدر در حوزه نجف کمابیش همراه بود با چنین دورانى. او در همان سالهاى نخست تحصیل دورى و بى تفاوتى حوزه نجف را نسبت به مسائل جهان اسلام احساس کرد و به خوبى دریافت که دورماندن حوزه و روحانیت از سیاست و حضور نداشتن آنها در صحنه‌هاى سیاسى چه پیامدهاى ناگوارى براى جامعه اسلامى داشته و سبب شده بود که به شدت بر حفظ شیوه‌هاى رایج در همه زمینه ها: آموزشى مدیریتى تبلیغى و… تاکید شود و زمینه هرگونه حرکت اصلاحى در حوزه به کلى از بین برود.

از این روى شهید صدر پیش از هر چیز لازم می‌دید که فرهنگ عمومى حاکم بر حوزه اصلاح شود و اندیشه غلط (جدایى دین از سیاست) که به طور طبیعى جدایى روحانیت از اجتماع و مردم و رشد کردن اندیشه‌هاى انزواطلبى و گوشه نشینى و رهبانیت را در پى داشت از حوزه‌ها زدوده شود و رسالت حوزه و روحانیت در برابر جامعه به آنها گوشزد شود و ناگزیر بودن دخالت آنان در سیاست و نیز آگاهى یافتن بر جریانهاى سیاسى دنیاى اسلام نمایانده شود.

افزون بر مبارزه فکرى با اندیشه جدایى دین از سیاست با حضور خویش در عرصه‌هاى سیاسى و فرهنگى از جمله با تشکیل (جماعة العلماء) در حوزه نجف و انتشار مجله (الأضواء) و تأسیس (حزب الدعوة الاسلامى) در برابر این ترفند شوم ایستاد و حوزه نجف را از حال ایستایى و سکون به در آورد. از آن جا که بیش‌تر دور بودن از سیاست و اجتماع و ماندن در خانه و حوزه شیوه‌اى زاهدانه و پرهیزگارى و پاکى قلمداد می‌شده است شهید صدر هرگونه توفیقى را در این زمینه در گرو تماس نزدیک با مراجع و بزرگان حوزه می‌دید از این روى پیوسته با آیت اللّه سید محسن حکیم مرجع بزرگ شیعیان ارتباط داشت و با بهره گیرى از رهنمودهاى ایشان مقاله هایى در مجله (الأضواء) نگاشت و در آنها رسالت حوزه و نیازهاى اسلام را می‌نمایاند.

ب. حکومت اسلامى: برابر اصل ولایت فقیه اداره جامعه و تشکیل حکومت اسلامى در دوران غیبت مهم ترین وظیفه عالمان دین است. روشن است که انجام این مهم بدون دگرگونیهاى بنیادى و داشتن بینش صحیح سیاسى و اجتماعى و آگاهیهاى گسترده نشاید; از این روى در دید شیهد صدر که از نظریه پردازان و طرفداران سرسخت ولایت فقیه بود اصلاح در ساختار فکرى حوزه و بالا بردن سطح فرهنگى و آگاهى‌هاى سیاسى امرى حیاتى به شمار می‌آمد.

شهید صدر بر این باور بود که باید حوزه‌ها باز شتاب خود را آماده پیاده کردن آن کنند; زیرا در دیدگاه اسلام حاکمیتهاى طاغوتى و ظالمانه به هر اسم و عنوانى که باشند باطل و مردودند و مردم وظیفه دارند با آنها به مبارزه برخیزند و قانون خدا و حکومت حق را بر همه زوایاى زندگى حاکم سازند و این کارى است که در زمان غیبت باید به دست روحانیت و حوزه‌هاى علمیه صورت گیرد.

به گفته یکى از شاگردان آن شهید عزیز:

(امّا روحه الجهادیة الثوریة فقد کانت تطلع على الحوزه بشیئى جدید هو اعدادها للثورة على الباطل والوثبة على الطاغوت ـ بعد نشر الإسلام و بث الوعى وتعبئة الجماهیر ـ فهو شأنها الذى خلقت له وفرضها الذى یلزمها أن تؤدیه و کان هذا هو اکبر هدفه من تغییر منهج الحوزه و تجدید مسیرها واعادة بنائها بروح جدیدة….)

اما روح انقلابى و جهادگر شهید صدر در افق حوزه‌هاى علمیه امر جدیدى را نمودار ساخت و آن آماده ساختن حوزه بود براى راه انداختن انقلاب بر ضد باطل و یورش بر دستگاه طاغوت. البته پس از آن که تفکر اسلام را در میان توده‌هاى مردم بپراکنند و آنان را آماده سازند. چنین کارى وظیفه‌اى است که حوزه‌ها براى آن به وجود آمده اند و فریضه‌اى است که اداى آن لازم دانسته اند.

و این بزرگ ترین هدف شهید صدر از دگرگون ساختن حوزه و نوکردن بناى آن است.

به نظر می‌رسد مهم ترین نکته‌اى که شهید صدر درجاى جاى نوشته‌ها و آثار خود بر آن تأکید دارد شناساندن دین به عنوان نظام کامل زندگى و برنامه اداره صحیح جامعه است.

در حقیقت اصرار وى بر اصلاح بسیارى از نارساییهاى حوزه در همین راستا بود; زیرا می‌دید علماى اسلام و حوزه‌هاى بزرگ نجف و کربلا تنها به بررسى فقه و اصول می‌پردازند و فقه و اصول را نیز ناظر به کردارهاى فردى و سامان دهى پیوند انسان با خدا می‌دانند و به زوایاى اجتماعى اسلام و سامان دادن به پیوند مردم با یکدیگر با حکومت با جامعه‌هاى دیگر و… توجه نمى کردند رنج می‌برد. از این روى کارهاى گسترده‌اى را براى زدودن این تصور نادرست از محیط حوزه‌هاى علمیه و توجه دادن عالمان دین به بعد اجتماعى فقه و رسالت حوزه در برپایى حکومت اسلامى و استقرار حاکمیت الهى آغاز کرد و بحث ولایت فقیه را در حوزه نجف به گونه جدى مطرح ساخت:

(شاید ایشان [شهید صدر] از اولین دانشمندان حوزه علمیه نجف بودند که مبناى ولایت فقیه را همچون امام امت مبناى فقهى صحیح می‌دانستند و معتقد بودند که خط صحیح انقلاب خط مکتبى انقلاب اسلامى می‌بایستى در این محور و در این قاعده و اصل و مبنا استوار باشد.)

بر همین اساس وقتى امام خمینى در حوزه نجف بحث ولایت فقیه را مطرح ساخت شهید صدر از آن استقبال کرد و به شاگردان و دوستانش سفارش کرد که در درس ایشان حاضر شوند و بحثهاى فقهى امام خمینى را درباره ولایت فقیه که در جزوه‌هاى کوچک نشر می‌شد با دقت مطالعه کنند و نیروى خویش را در جهت تحقق هدفهاى ایشان به کار گیرند.

در حقیقت تشکیلات سیاسى (حزب الدعوة) که توسط شهید صدر بنیان گذاشته شده بود گامى در راستاى تحقق ولایت فقیه بود.

هدف و آرزوى شهید صدر این بود که جوانان و روشنفکران مسلمان عراقى در یک سازمان و تشکیلات سیاسى سازمان دهى شوند و بازوى نیرومند سیاسى و اجتماعى خط ولایت فقیه باشند.

آگاهى بخشى و روشنگرى

دور بودن حوزه از مسائل حکومتى در سالهاى پیش از پیروزى انقلاب اسلامى که در بخشهاى گذشته بدان اشاره کردیم به سهم خود سبب شده بود که نوعى محدوداندیشى بر فضاى عمومى حوزه و بحثهاى فقهى سایه افکند و مباحث فقهى و اجتماعى بیش‌تر از زاویه تکالیف فردى مورد بحث قرار گیرد و از بسیارى آگاهیهاى لازم اجتماعى اقتصادى سیاسى و… به دور باشد. در نگاه شهید صدر این یک کاستى بزرگ به شمار می‌آمد که ادامه آن به صلاح حوزه نبود. بر همین اساس خود وى در راستاى اصلاح در ساختار فرهنگى حوزه و بالا بردن آگاهى و دانش روز حوزویان به یک سلسله حرکتهاى روشنگرانه دست زد و تلاش ورزید که بُعد اجتماعى اسلام و همه سونگرى فقه پربار شیعه را نشان دهد.

شهید صدر کتابهاى ارزشمند: فلسفتنا و اقتصادنا و… را در همین رابطه و براى ارائه ذهنیتى درست و جامع از همه زوایاى اسلام و اندیشه‌هاى فلسفى و اقتصادى روز نگاشت.

وى در مقدمه کتاب اقتصادنا ضمن تاکید بر جامع بودن اسلام و بایستگى پرداختن به بُعد سیاسى اقتصادى اجتماعى و حکومتى فقه می‌نویسد:

(… لتکتمل لنا فى نهایة المطاف ذهنیة کاملة عن الإسلام بوصفه عقیدة حیة فى الأعماق ونظاماً کاملاً للحیاة ومنهجاً خاصاً فى التربیة والتفکر.)

تا در پایان دور تصویرى روشن و کامل از اسلام به دست آید به گونه‌اى که عقیده‌اى زنده و پویا و نظامى کامل براى زندگى و روشى ویژه در تربیت و تفکر اسلامى ترسیم گردد.

بحثهاى فقهى در دهه‌هاى اخیر به خاطر اثرپذیرى از دگرگونیهاى تلخ سیاسى به جنبه‌هاى فردى محدود شده بود. بیش‌تر تلاش می‌شد تا معارف دین از زاویه رابطه انسان با خدا مورد مطالعه قرار گیرد و در این مطالعه مفاهیم اجتماعى و سیاسى مورد نظرنبود. روشن است که حاکمیت چنین تفکرى بر حوزه‌هاى علمیه چه پیامدهاى ناگوارى می‌توانست در پى داشته باشد.

شهید صدر با ارائه مواردى از فقه و اصول که از همین محدود نگرى و فرداندیشى اثر پذیرفته اند می‌نویسد:

(محدودیت در هدف و پرداختن به عرصه‌هاى فردى ناشى از تنگنایى بود که فقه در واقعیت خارجى دچار آن گردیده بود بدین سان اجتهاد نیز رفته رفته بر جنبه‌هاى شخصى فقه تکیه بیش ترى می‌کرد و موضوعات اجتماعى متروک ماند.)

بنابراین در نگاه شهید صدر روشن گرى و تلاش در جهت ترسیم مسیر درست فکرى و فرهنگى در حوزه‌هاى علمیه و بالابردن آگاهى حوزویان لازمه یک حرکت اصلاح گرانه در حوزه است به گونه‌اى که بدون فراهم شدن چنین زمینه هایى دگرگونى رخ نخواهد داد.

خانم دکتر برادران در کتاب  «نا» که پاییز امسال روانۀ بازار شده است، راوی روزگاری است که بر یکی از انسان‌ترین انسان‌های هم‌عصر ما گذشت. در نگاه او شهید صدر برای مابودن خیلی زحمت کشید و همین باعث شد نام روایت خود را نا (یعنی ما) بگذازد. درباره این روایت با ایشان گفت‌وگو کردیم.

همیشه در دوران‌های خاصی از تاریخ، ریسمانی از جنس آدم‌های خاص و برگزیده برای به جلو بردن جامعه و تعالی بخشیدن ارزش‌های اخلاقی و انسانی حاضر بودند که خیلی وقت‌ها قربانی جهل مردمان همان روزگار شدند. شهید سید محمدباقر صدر یکی از همان آدم‌هاست. کتاب «نا» که به‌تازگی توسط انتشارات دارالصدر منتشر شده، زندگی شهید سید محمدباقر صدر و کوشش‌ها و مصائب ایشان در مسیر تعالی فکر و جان انسان‌ها را روایت می‌کند. “نا” با استناد به منابع موجود پیرامون زندگی شهید صدر، جزئیات زندگی، فعالیت‌ها و خانواده‌ی ایشان را در یک روایت نه‌چندان بلند، آورده است که خواندن آن دریچۀ روشنی به زندگی این عالم ناشناخته بازمی‌کند.

*کتاب «نا» چطور خلق شد؟

این‌طور که از پژوهشگاه صدر با من تماس گرفتند و گفتند کارهای قبلی من را دیده‌اند و پیشنهاد تولید کتابی درباره زندگی شهید صدر را دادند. همان ابتدا دلم خالی شد، چون صدرها همیشه برای من جذاب بوده‌اند. اما خود شهید صدر در ذهن بیشتر ما آدمی است که هست؛ در همین حد که اسمش را شنیده بودم، می‌دانستم در عراق زندگی می‌کردند و در زمان صدام با خواهرشان شهید شدند. مهم‌تر از همه‌ی اینها در حوزۀ علوم انسانی هم اسم فلسفتنا و اقتصادنا را شنیده بودم.

محمدباقر صدر از جهت شخصیت علمی‌اش برایم مهم بود. ولی برای این کار مردد بودم و راحت نپذیرفتم. چون شناخت زیادی نداشتم. بنابراین به درخواست من چند کتاب فرستادند که بخوانم و با ایشان آشنا بشوم. کتاب شرح صدر را که خواندم موضوع برایم بسیار جذاب شد و ناخودآگاه، من را کامل به خودش مشغول کرد، طوری که مدام با دوستانم درباره‌اش گفت‌وگو می‌کردم.

*در مقدمه‌ی کتاب درباره‌ی تصویری که از شهید صدر پیش از نوشتن «نا» داشتید گفتید، پس از نوشتن، این تصویر چه تغییری کرد؟

همان عکس و همان تصویر برایم مأنوس‌تر شد: عالم متفکری که سرش به نوشتن و اندیشیدن گرم است. گاهی کسی را دوست داریم و این دوست داشتن فقط حسی است، اما گاهی این دوست داشتن همراه با شناخت است. الآن علاقه‌ی من به شهید صدر در این وضعیت است و حالا می‌توانم به ایشان به‌طور فعال فکر کنم.

*چرا به اسم «نا» برای این کتاب رسیدید؟

در طول این روایت، احساس می‌کردم اگر آدم‌ها «ما» بودند، محمدباقر صدر شهید نمی‌شد. شهید صدر برای «مابودن» خیلی زحمت کشید و در تجربه‌های زندگی ایشان هم مشهود است که هر وقت مشکلی پیش می‌آمد، (حصری بود، دستگیری یا انزوا رخ می‌داد) ما بودن راه‌حل خارج شدن از بن‌بست می‌شد. اتفاق بد وقتی افتاد که آن شکاف ایجاد شد و ما دیگر ما نشد. این مسئله در آن روزهایی که می‌خواندم و مخصوصاً روزهایی که می‌نوشتم برایم خیلی غم‌انگیز بود، چون وقتی می‌نویسم با یک موضوع به‌طور فعالانه متصل می‌شوم و این حسرت و ناراحتی را بسیار بیشتر احساس می‌کردم. هنوز هم که یادش می‌افتم بغض می‌کنم. به نظرم اتفاقی بود که می‌شد نیفتد.

خود شهید صدر هم روی همین تأکید می‌کند، خود امت با همین ما شدن شکل می‌گیرد و حریم امام با همین ما شدن حفظ می‌شود. هنوز و همیشه، ضربه‌هایمان را از همین ما نبودن می‌خوریم و خورده‌ایم.

* «نا» برای چه کسانی روایت می‌کند؟ مخاطب نا چه کسانی هستند؟

درست است که محتوا تعیین می‌کند چگونه بنویسم، اما مخاطب مشخص می‌کند که نقاط اثر کجا باشد و کجاها باید پررنگ‌تر باشد. برای من نسل جوان مهم است؛ چون اثرگذارترین و فکورترین بخش جامعه هستند. اولین جایی که نوشته‌ها می‌توانند جریان‌ساز بشوند، در ذهن و فکر جوان‌هاست. برای خودم جوان تحصیل‌کرده و اهل کتاب مدنظر بوده است؛ یعنی کسی که سطحی از دغدغه‌مندی را داشته باشد و با کتاب که مواجه می‌شود فرقش را با روزنامه یا سرگرمی بفهمد. کتاب من برای تفنن نیست؛ یعنی هیچ تلاشی نکردم برای اینکه کتاب نا سرگرمی ایجاد بکند، یک نفر بخواند و فقط وقتش را بگذارند. مخاطبِ هدفم نسل جوانی است که اهل مطالعه و دغدغه‌مند است.

*تفاوت «نا» با دیگر آثاری که درباره شهید صدر نوشته شده‌اند چیست؟

به نظر من نویسنده، زاویه نگاه و نسبتش با موضوع در اثری که خلق می‌کند تأثیر دارد. تفاوت اصلی این کتاب با کتاب‌های دیگر در اینجاست که مریم برادران روایت خودش از شهید صدر را نوشته است. مثلاً خیلی‌ها می‌پرسند تفاوت نا با شرح صدر چیست؟ مهم‌ترین نقطه‌قوت شرح صدر این است که راوی مستقیم روایتش می‌کند، هیچ‌چیزی نمی‌تواند جای این نقطه‌قوت را بگیرد. یعنی خیلی روایت دست‌اولی است؛ اما روایت من، دست‌اول نیست. البته سعی کردم هر منبعی درباره ایشان بود را بخوانم. اما مطمئنم نقطه‌ضعف و نقاط خالی زیادی دارد. حتی من یک جاهایی نتوانستم با موضوع ارتباط برقرار کنم و ننوشتم و خاطره‌های قشنگی داشتم که ظرفیت متنم را نداشت و کنارش گذاشتم.

*چه چیزهایی نوشتن کتاب «نا» را برای شما سخت می‌کرد؟

من داستان‌نویس نیستم، یعنی سعی می‌کنم سندیت متن را حفظ کنم. خود این، دشواری‌های بسیاری را به همراه دارد، هم باید جذاب بنویسی، هم سندیت را حفظ کنی، هم تصویر خلق کنی و هم اینکه این تصویر خودش باشد؛ کسی که او را می‌شناخته وقتی این کتاب را می‌خواند، این همانی تداعی شود. یعنی تخیل آن‌قدر روایت را دستکاری نکند که از موضوع اصلی دور شود. علاوه‌بر همه‌ی اینها وقتی درباره کسی که دوست داری می‌نویسی خیلی باید از خودت در نوشتن مراقبت کنی. اگر تأمل انتقادی نداشته باشی و سوال نپرسی و خودت و او را نقد نکنی، نتیجه کار به اغراق نزدیک می‌شود و از فهم مخاطب فاصله می‌گیرد. در این موارد سعی کردم، ولی نمی‌دانم چقدر موفق بوده‌ام.

*آیا بخشی از زندگی شهید صدر بوده که بخواهید بنویسید اما نتوانستید؟

بله، گاهی متنم ظرفیت خاطراتی را نداشت. البته اندک بودند؛ مثلاً روایتی از ارتباط عبدالعزیز حکیم با ایشان بود که عبدالعزیز در یازده‌سالگی کتاب کوچکی درباره نماز می‌نویسد که ۱۰ صفحه بیشتر نداشته. در همان عالم کودکی فکر می‌کند تنها کسی که خوب است کتاب او را تصحیح کند محمدباقر صدر باید باشد! سراغ ایشان می‌رود درحالی‌که در درس خارج بوده‌اند. اما از این نوجوان استقبال می‌کند و می‌پذیرد که کتاب او را تصحیح کند و چند روز بعد با یادداشت‌هایی بر متن به او برمی‌گرداند و می‌گوید «اگر پدرت این کتاب را چاپ نکرد، من حاضرم چنین کنم!» خود عبدالعزیز حکیم در اینجا گفته بود رفتار او در مقابل بزرگ و کوچک رفتار انبیا را برایم تداعی می‌کرد.‌

 

*کدام ویژگی شخصیت ایشان شما را خیلی جذب کرد؟

همه‌ی ویژگی‌های ایشان جذاب است، یک آدم که به همه‌ی ابعادش توجه کرده و رشدشان داده است. نمی‌شود او را به این ابعاد تجزیه کرد، یعنی وقتی بُعد عاطفی ایشان را نگاه می‌کنید، محبت فراوان شهید صدر وقتی معنی دارد که علمش را ببینیم. آدمی در این سطح علمی است که محبتش به دل می‌نشیند، وگرنه برای یک آدم معمولی این میزان محبت کردن در خانواده شاید طبیعی باشد. ارتباط پدرانه‌اش با شاگردانش با آن تواضع و مهربانی وقتی برایم جذاب است که در همین سطح علمی او را نگاه می‌کنم یا در کنارش می‌بینم برای اینکه آنها نوآور شوند چطور تشرشان می‌زند که بیشتر فکر کنند و باهم مباحثه‌های کارساز داشته باشند. اثرگذاری کنش‌گرانه او در حل بسیاری از مسائل اجتماعی و سیاسی وقتی برایم معنادار است که می‌بینم درعین‌حال چشمداشتی به مقام و جایگاه و اعتباریات دیگر ندارد و همین‌هاست که او را در مقام مرجعیت مردمی می‌نشاند.

من ایشان را یک آدم یکپارچه می‌بینم که همه‌ی ابعادش در کنار هم خوب و تکمیل‌کننده و معنابخش هستند. من در میدان‌های علمی می‌بینم که متأسفانه خصیصه‌های ناهنجاری رایج است مثل حسادت، عصبانیت، خودبزرگ‌بینی، که به‌طور طبیعی وجود دارند! ولی این آدم در عین علمی بودن در ساحات مختلف کاملاً با اخلاقی رشدیافته رفتار می‌کند و اتفاقاً این‌گونه بودن برایش طبیعی است.

*ما در جامعه به کدام ویژگی شهید صدر نیاز داریم؟

آدم‌هایی مثل شهید صدر سعی کردند انسان باشند. اگر بخواهیم انسان باشیم باید این‌طور زندگی کنیم. ما در جامعه‌مان بسیار از اخلاق و انسانیت و اسلامیت حرف می‌زنیم، اما چقدر مراعاتشان می‌کنیم؟ یعنی نمی‌توانیم بگویم ما نمونه‌های خوبی برای اسلامیت و انسانیت و عالمیت هستیم.

من این نکته را هم یادآور شوم؛ الگوی کامل ما فقط رسول اکرم (صلی‌الله‌علیه‌وآله) و ائمه (علیهم‌السلام) به‌عنوان انسان‌های کامل‌اند. درعین‌حال در دنیای امروز که آن انسان‌های کامل درک نشده‌اند، امثال محمدباقر صدر، نمونه‌های خوبی هستند برای اینکه ببینم در همین عصر حاضر امکان طور دیگری زندگی کردن و امکان نزدیک شدن به آن الگوهای کامل وجود دارد و ناشدنی نیست.

برای زندگی من و امثال من، الگو شدن شهید صدر به این معنی است که بزرگ‌منشی را از او یاد بگیرم، اگر یک معلم هستم، از ویژگی‌های پدرانه او در عین نقدپذیری و ارج نهادن به اندیشه در زیست معلمی الهام بگیرم و با این الهامات مأنوس باشم، ضعف‌های خودم را اصلاح کنم و امیدوار باشم به اینکه یک انسان معمولی هم می‌تواند رشد کند. امید انسان را رشد می‌دهد.

زندگی‌نامه‌نویسی برای من مهم است؛ پر است از امیدواری. وقتی این آدم‌ها را می‌بینم دلم گرم می‌شود که «می‌شود جور دیگری شد». به نظر من این آدم‌ها انسان‌هایی بودند که سعی کردند خودشان را به الگوهای دینی نزدیک کنند و به نظر موفق بودند. شهید صدر ایمان داشت که راه انسان کامل را می‌شود طی کرد، این امیدبخش است و راه را هموار می‌کند.

*نگارش کدام فصل «نا» برای شما سخت‌تر بود؟

فصل آخر، خیلی دردناک بود. نوشتن برگ آخر زندگی شهید صدر برایم سخت تمام شد، تا وقتی که فصل آخر را ننوشتم اسمش نا نشد. وقتی این اسم را مطرح کردم هم شاید شنوندگانی بودند که خیلی دوستش نداشتند و همین حالا هم می‌شنوم که «اسمش خوب نیست.» اما این عنوان از حس درونی من برخاسته که در هم‌نشینی با او سرریز شده، پس تا حد خوبی انتخاب مطلوبی است.

*از تجربه ارتباطتان با خانواده شهید صدر بگویید؟

وقتی کنار فاطمه خانم و اسماً بودم کاملاً حس می‌کردم که با همان قصه‌ها هنوز زندگی می‌کنند. در کتاب «به‌رنگ صبر» همه مصائبی که بر این خانواده گذشته، ذکر شده است. من همان یک جلسه هم که به ملاقاتشان رفتم قصدم گفت‌وگو نبود، چون نمی‌خواستم اذیتشان کنم و برایشان زحمتی باشم. همین دیدن آنها برای اینکه بتوانم بفهمم در مورد چه کسانی می‌خواهم حرف بزنم خوب بود. درک همان بزرگواری‌ها و گرمی ارتباطات، توصیفات مرا در ارتباط با دیگران، چه خانوادگی و چه با دیگری، را غنی کرد. همان یک جلسه حضوری و چند بار مکالمه تلفنی، به من جنس محبت و بزرگواری فاطمه خانم را چشاند. اینکه فهمیدم انسان رهایی است و این‌همه مصیبت نه‌تنها روحش را نکُشته، بلکه نوعی شکفتگی از درون دارند. همان چند لحظه‌ای که اسماً را دیدم نوع گفت‌وگو و تعاملشان با مادر و تعامل مادر با ایشان کاملاً نشان می‌داد که زندگی چقدر در دستان فاطمه خانم مهار شده است. اینکه من نوشتم سلطان مهربان واقعاً سلطان بودن را در عین مهربانی درک می‌کردم. «صدر بودن» را در همان لحظات کوتاه توانستم ببینم و این کمک کرد که وقتی که داشتم کتاب را می‌نوشتم، امیدوار باشم که دارم درست تکه‌های پازلم را کنار هم می‌چینم. کمااینکه وقتی متن نهایی را خواندند گفتند: گویا همه‌جا با ما حاضر بودی.

*برای سوال آخر، دوست دارید «نا» چطور معرفی بشود؟

من کارم را کرده‌ام، تا حد امکان سعی کردم بشناسم و سعی کردم دوست داشتنم را با دیگران به اشتراک بگذارم. دوست دارم آدم‌هایی که این کتاب را می‌خوانند، علاوه‌بر لذتی که، امیدوارم منتقل بشود، به‌سراغ آثار شهید صدر بروند. آثار هم فقط کتاب نیست، یک قسمتش همان خلق‌وخوی ایشان و زنده و جاری شدن آن در جامعه است. فقدان چشم‌پوشی از خطاها، نقدپذیری و تفکر به‌جای تقلید، از صفات ضعف ما هستند. همین نقادی عالمانه و با اخلاق را در ایشان بسیار دوست داشتم چون نقطه‌ی مهم در علم‌ورزی است. ما در جامعه‌ی علمی خودمان این‌گونه نقادی را کم داریم و برای همین جلو نمی‌رویم و احساس خوشایند باهم رشد کردن را نمی‌چشیم.

*اگر سخن پایانی هست بفرمائید؟

نابغه بودن شهید صدر قابل‌اعتنا است، اما ایشان فقط نابغه نیست. نبوغ هرچند که یک داده‌ی ارزشمند خدادادی است؛ اما شهید صدر را مرعوب و تافته جدابافته نکرد. به نظرم بیش از اینکه بگوییم ایشان یک نابغه است، بهتر است بگوییم متفکری در جامعه است؛ چراکه تأکید بر نبوغ می‌تواند فاصله‌ی مخاطب را از ایشان زیاد کند.

به نظرم هرکسی این کتاب را بخواند از جنبه‌ای با شهید صدر نقطه‌ی تلاقی پیدا می‌کند. من از زاویه درگیری‌های علمی، کسی که خانه‌دار است، از بُعد عاطفی و شخصی، یا یک سیاستمدار از جنبه‌ی سیاست فکورانه و اخلاق‌مند. سعی کردم آن‌قدر که ممکن است به ابعاد مختلف ایشان در حد اشاره بپردازم.

به گزارش «فرهیختگان»، اخیرا مباحثی درمورد اقتصاد اسلامی در فضای رسانه‌ای مطرح شد که «فرهیختگان» در چند شماره به‌تفصیل به نقد و بررسی آنها پرداخت. بحث از اقتصاد اسلامی با نام شهیدسیدمحمدباقر صدر ملازمه پیدا کرده است چراکه کار منضبط و منقح ایشان شاید یکی از جدی‌ترین کارها و از جهات متعدد پیشتاز و موثر بوده و هست. در آن بحث رسانه‌ای اخیر نیز موافق و مخالف از شهیدصدر یاد می‌کردند. به‌این‌ترتیب جای یک جمع‌بندی و بحث منسجم از مباحث شهیدصدر در باب علم، علم اقتصاد و جامعه‌شناسی و نیز مباحثی بالنسبه مربوط با اقتصاد سیاسی خالی بود. البته که کار شهید صدر نیز منحصر به اقتصاد نیست و قابل استفاده در اقتصاد سیاسی و نیز در علوم‌اجتماعی است. از این جهت برخی زوایای کار شهیدصدر را در گفت‌وگو با دکتر مهدی حسین‌زاده‌یزدی، استادیار دانشکده علوم‌اجتماعی دانشگاه تهران، به بحث گذاشته‌ایم. برخی سوالات مطرح‌شده در این گفت‌وگو جنبه انتقادی دارد و از وجوهی است که کمتر به آنها پرداخته شده است. پاسخ‌های مرتب و تراشیده دکتر حسین‌زاده‌یزدی به آن پرسش‌ها نیز تامل‌برانگیز و جدی است. در این گفت‌وگو مطرح می‌شود که شهید صدر در برابر علوم اجتماعی لیبرال است. مشروح این گفت‌وگو را از نظر می‌گذرانید.

   مباحثی که در علوم اجتماعی و فلسفه معاصر هست نشان می‌دهد اصولا کنش و عمل بدون ارتباط با عوالم، ارزش‌ها، فرهنگ و ایدئولوژی و… نیست و در فلسفه علوم‌اجتماعی معاصر هم لابد این دیگر یک امر پذیرفته شده است. با این توصیفات درنهایت آیا می‌توان از چیزی به نام علوم‌اجتماعی لیبرال سخن گفت؟

اولین‌بار با اصطلاح علوم اجتماعی لیبرال در کتاب خواندنی «فلسفه علوم‌اجتماعی»، نوشته مایکل رووت -که در سال 1993 منتشر شده- مواجه شدم. اجازه دهید پاسخ را با مباحث رووت آغاز کنیم. پرسش اصلی رووت در این کتاب این است که آیا علوم‌اجتماعی، در میان تلقی‌های مختلف از خیر و سعادت آدمی می‌تواند بی‌طرف بماند؟ و آیا باید بی‌طرف بماند؟ ادعای رووت این است که علوم‌اجتماعی هرچند می‌کوشد بی‌طرف بماند یا خود را بی‌طرف نشان دهد، اما درنهایت ناکام است؛ زیرا اساسا علم «بی‌طرف و خنثی» ممکن نیست. هدف او این است که لیبرالیسم سیاسی را به‌مثابه فلسفه‌ای برای علوم‌اجتماعی به چالش بکشد.
رووت علوم‌اجتماعی را به دو قسم لیبرال و کمال‌گرا Perfectionist تقسیم می‌کند. لیبرالیسم ساحت‌های مختلفی دارد. در مرحله نخست می‌توان آن را به فرهنگی و اقتصادی تقسیم کرد.

   با این وصف، علوم‌اجتماعی مبتنی‌بر «لیبرالیسم اقتصادی» است یا «لیبرالیسم فرهنگی»؟

لیبرالیسم فرهنگی. در یک تقسیم، لیبرالیسم فرهنگی خود شامل لیبرالیسم ‌الهیاتی و لیبرالیسم‌ سیاسی و لیبرالیسم ‌اخلاقی می‌شود. در نگاه رووت لیبرالیسم‌ سیاسی پسِ پشتِ علوم‌اجتماعی لیبرال قرار می‌گیرد و فلسفه بنیادین آن را سامان می‌دهد. براساس لیبرالیسم ‌سیاسی، دولت باید در قبال تلقی‌های گوناگون از خیر بی‌طرف باشد و هیچ خیری را بر دیگری ترجیح ندهد. به‌تعبیر رووت فلسفه لیبرال به اصل ضدکمال (The anti-perfection principle) باور دارد.

  اصل ضدکمال یعنی فراغت از ارزش‌ها؟

این اصل می‌گوید در حوزه‌های مختلف زندگی مانند سیاست، آموزش و رسانه هیچ ایده‌آلی از کمال انسانی را بر ایده‌آل دیگر نباید ترجیح داد. مثلا حکومت نباید کاری کند که به نفع ارزش‌های اخلاقی یک دین، مانند اسلام تمام شود.
با توجه به این مهم، مایکل رووت علوم‌اجتماعی را از این حیث لیبرال می‌خواند که دیدگاه مسلط دانشمندان علوم‌اجتماعی این است که علوم‌اجتماعی درباره مسائل مربوط به خیر و سعادت آدمی، صامت است و البته باید صامت بماند. این مهم به‌خاطر بسیاری از دلایل مشابهی است که طبق آن نظریه‌پردازان لیبرالسم سیاسی بر این باورند که دولت و مدارس باید نسبت به خیر و سعادت بشر بی‌طرف باشند. البته اینکه اکنون این دیدگاه در میان دانشمندان علوم‌اجتماعی، مسلط باشد، مناقشه‌پذیر است.

  این‌همان بحث دانش و ارزش نیست؟

بله. اینجا هم بحث بر سر نسبت ارزش‌ها و علم است. به تعبیر هیوم از امر واقع نمی‌توان هیچ بایدی را نتیجه گرفت. علوم لیبرال داوری درباره هنجارها و ارزش‌ها را از ساحت علم بیرون می‌اندازند. علم تنها توصیف و تبیین می‌کند و نمی‌تواند و نباید وارد حیطه ارزش‌ها و باید و نباید شود. درباره ارزش‌ها نمی‌توان به‌صورت علمی سخن گفت. ما در جهان با واقعیت‌ها سروکار داریم. مثلا می‌بینیم که رنگ این دیوار سفید است. سفیدی دیوار را تجربه می‌کنیم. اما اینکه مثلا دیوار باید سفید باشد یا نباشد، قابل تجربه نیست. ما هیچ‌گاه نمی‌توانیم حَسَن‌بودن عدالت و قبیح‌بودن ظلم را تجربه کنیم. اکنون می‌توان گفت علوم لیبرال در ساحت توصیف و تبیین باقی می‌مانند. طرفداران این دیدگاه بر این باورند که علم در مقام توصیف و توصیه، ارزش‌گریز است؛ یعنی ارزش‌ها در این دو مقام نقش قوام‌بخشی ندارند.

   حالا آیا علوم‌اجتماعی فارغ از ارزش و بی‌طرف است؟ در ایران لااقل این تلقی هست که علم – و ازجمله علوم‌اجتماعی و اقتصاد و… – می‌تواند کاملا بی‌طرف و نسبت به ارزش‌ها و اعتقادات و حتی پیشفرض‌ها خنثی باشد.

در پاسخ شما و برای اینکه بحث رووت کمی روشن‌تر و دقیق‌تر شود، اجازه دهید از دوگانه‌ای که ریسجورد در کتاب فلسفه علوم‌اجتماعی‌اش مطرح می‌کند، استفاده کنم. در واقع، در اینجا پای دو ساحت در علم به‌ بحث باز می‌شود. ریسجورد برای نشان دادن این دو ساحت میان اصطلاح impartial و neutrality که می‌توانیم آن را به‌ترتیب «بی‌طرفانه» و «خنثی» ترجمه کنیم، تفاوت می‌گذارد:
1- مقام توجیه نظریه یا تایید فرضیه؛ «بی‌طرفانه» بودن علوم‌اجتماعی به این معناست که در مقام توجیه نظریه، ارزش‌ها دخالت نمی‌کنند یا می‌توان کاری کرد که دخالت نکنند.
2. مقام توصیه؛ این قسم به رابطه میان هست و باید تعلق می‌گیرد. علم تجربی فقط توصیف می‌کند. اما توان ارائه توصیه‌ای را ندارد. ریسجورد از اصطلاح «خنثی» برای تبیین این قسم استفاده می‌کند. خنثی‌بودن علوم‌اجتماعی به این معناست که این علوم تنها می‌توانند درباره اینکه «جهان چگونه است» سخن گویند و نه‌اینکه جهان چگونه باید باشد.

   ولی گویا فرمودید که نظر مایکل رووت این نیست.

نه، ریسجورد بحث را روشن‌تر و دقیق‌تر مطرح می‌کند. با توجه به این دوگانه، رووت بر این باور است که علوم‌اجتماعی از یک طرف هم در مقام گردآوری داده‌ها و هم دسته‌بندی داده‌ها و هم تبیین آن، ارزش‌بار است و از سوی دیگر در مقام توصیه هم ایده‌آل لیبرالیسم را پشتیبانی می‌کند و لیبرالیسم سیاسی به‌مثابه فلسفه آن، نقش بازی می‌کند.
ببینید مهم در این بحث تفکیک ساحت‌های مختلف است. اگر بخواهیم دقیق‌تر بحث کنیم می‌توان در علم دست‌کم میان 6 ساحت تمایز گذاشت:
1. مقام کشف
2. مقام توجیه
3. مقام پذیرش نظریه
4. مقام ساخت مفاهیم
5. مقام کاربرد نظریه
6. مقام توصیه
از تاثیر ارزش‌ها در هریک از این ساحت‌ها می‌توان جداگانه بحث کرد و این پرسش را به بحث گذارد که آیا تاثیر ارزش‌ها در هریک از این ساحت‌ها علم را از عینیت می‌اندازد یا نه. مثلا اگر ارزش‌ها در سامان مفاهیم یک علم تاثیر بگذارد، آیا علم از عینیت می‌افتد یا نه. می‌توان گفت تاثیر ارزش‌ها در برخی از این ساحت‌ها، امروزه در میان تقریبا همه اندیشمندان پذیرفته‌ شده است. فعلا می‌توان با این تعریف که علوم‌اجتماعی لیبرال، ایده‌آل لیبرالیسم را در مقام توصیه پشتیبانی می‌کند، بحث را پیش برد.

   بلی. چطور می‌فرمایید که علوم‌اجتماعی، به‌طور کلی، ایده‌آل لیبرالیسم را پشتیبانی می‌کند؟

زمانی‌که وظیفه علم یا ساینس توصیف و تبیین جهان دانسته شود؛ یعنی علم باید درباره جهان آن‌گونه که هست سخن بگوید و از سویی هیچ راه شناخت و معرفتی به پاسخ به این پرسش که جهان چگونه باید باشد، وجود نداشته باشد، یعنی هر پاسخی به این پرسش غیرعلمی تلقی شود و داوری ارزش‌ها به بیرون از دایره علم واگذار شود، علم نسبت به تلقی‌های مختلف از خیر و سعادت انسانی، ساکت می‌شود و حرفی درباره آن ندارد. به‌ تعبیر مایکل رووت، مانند دولت می‌شود که نسبت به تلقی‌های مختلف از خیر، صامت است. در نتیجه علم پشتیبان ایده‌آل لیبرالیسم است.

   مگر عیب این وضع چیست؟ چه عیبی دارد که علم بی‌طرف باشد؟

جدای از اشکالات معرفت‌شناختی که در این میان وجود دارد، یعنی همان اشکالاتی که به تجربه‌گرایی هیوم و پوزیتیویسم وارد است، به‌تعبیر برخی، علم محافظه‌کار می‌شود و در واقع می‌شود حافظ وضع موجود جهان کنونی. در این حالت، سرانجام ارزش‌ها در واقع، به مناسبات قدرت و ثروت تقدیم می‌شود و در اکثر قریب به اتفاق، ارزش‌های قدرتمندان و صاحبان ثروت در زندگی اجتماعی غالب می‌شود. یعنی راه هرگونه تغییر عقلانی بسته می‌شود. براساس معرفت‌شناسی لیبرالیسم مسائل مربوط به خیر و ارزش به شیوه عقلانی قابل حل نیست. بنابراین هیچ‌گونه وضعیت مطلوب عقلانی قابل‌تصور نیست که بگوییم باید به سمت آن حرکت کرد. به‌عبارت دیگر، علم هیچ خیری را بر خیر دیگر ترجیح نمی‌دهد و در واقع نمی‌تواند ترجیح دهد تا به سمت آن حرکت شود. توجه به این نکته هم خالی از لطف نیست که گفتیم «حافظ وضع موجود جهان کنونی» و نه حافظ وضع جهان به‌طور کلی. چون این احتمال هم قابل‌بررسی است که علوم اجتماعی لیبرال، حافظ هر نظم اجتماعی که تبیین و توصیف می‌کنند، به‌طور کلی نیستند. بلکه نوع خاصی از نظم را که سازگار با آن و وضع جهان کنونی است، حمایت و آن را بازتولید می‌کنند.
جان‌کلام آنکه، همان‌طور که دولت و حکومت لیبرال نسبت به خیرها بی‌طرف است، علوم‌اجتماعی هم نسبت به تلقی‌های مختلف از خیر بی‌طرف است. همان‌طور که دولت لیبرال در خدمت ایده‌آل‌های لیبرالیسم است، علوم‌اجتماعی هم به این ایده‌آل‌ها خدمت می‌کند.

   با این توضیح، لابد علوم اجتماعی کمال‌گرا -که در تقسیم‌بندی رووت بود- در مقابل علوم‌اجتماعی لیبرال قرار می‌گیرد.

دقیقا، رووت علوم‌اجتماعی کمال‌گرا (Perfectionist) را در مقابل علوم‌اجتماعی لیبرال مطرح می‌کند. علوم‌اجتماعی کمال‌گرا تلقی خاصی از خیر و کمال انسانی را ترجیح می‌دهد و آن را تجویز می‌کند. البته این علوم به‌خاطر تفاوتی که در تلقی‌ از خیر و کمال انسانی دارند، تفاوت‌های ژرفی با یکدیگر خواهند داشت و می‌توان متفاوت آنها را ارزش‌گذاری کرد. رووت یکی از مثال‌هایی که برای علوم‌اجتماعی کمال‌گرا مطرح می‌کند، جامعه‌شناسی انتقادی است. جامعه‌شناسی انتقادی به‌دنبال آن است که از این مهم پرده بردارد که چگونه واقعیات و ساختار‌هایی که در واقعیت شکل گرفته، آزادی برخی از افراد و گروه‌ها مانند رنگین‌پوستان و مهاجران را محدود یا سرکوب می‌کند. جامعه‌شناسی انتقادی مثلا به توصیف و تبیین تبعیض نژادی اکتفا نمی‌کند؛ بلکه همواره با انتقاد از آن راه‌حل رهایی از آن را تجویز می‌کند. بنابراین، جامعه‌شناسی انتقادی، ابژه‌های مورد مطالعه خود را ارزیابی ارزشی می‌کند و آن را با معیار ارزشی (خوب و بد) و هنجاری (باید و نباید) داوری می‌کند.

   پس یعنی متفکران اسلامی مانند شهیدصدر در زمره طرفداران علوم‌اجتماعی کمال‌گرا یا به‌طور کلی علوم کمال‌گرا قرار می‌گیرند.

با یک توضیح بله. اجازه بدهید ابتدا عبارتی را از کتاب «اقتصادنا» بخوانم: «اقتصاد اسلامی حرکتی است توفنده برای دگرگونی واقعیت فاسدی که وجود دارد و تبدیل آن به واقعیت سالمی که باید به وجود آید.» شهیدصدر در کتاب «فلسفتنا» بنیان هستی‌شناختی و معرفت‌شناختی دیدگاه خویش را پی‌می‌ریزد. در معرفت‌شناسی حدود و ثغور معرفت را به‌دقت تبیین می‌کند و دیدگاه‌های فیلسوفان درجه یک، مانند هیوم و کانت را نقد می‌کند. ماحصل دیدگاه ایشان این است که شناخت و معرفت به امور حسی و تجربی محصور نمی‌شود. علوم‌تجربی تنها بخشی از دایره بزرگ معرفت را به‌خود اختصاص می‌دهد. به‌عبارتی، تجربه فقط می‌تواند حقایق و اسرار جهان طبیعت را کشف کند.
شهیدصدر به نکته‌ای اساسی درباره تجربه توجه می‌دهد: یافته‌های تجربی به‌تنهایی تبدیل به نظریه و قانون علمی نمی‌شوند؛ این یافته‌ها برای اینکه تبدیل‌ به نظریه شوند باید با معلومات مستقل عقلی درآمیزند. یعنی، گزاره‌های علمی پس از اینکه از دریچه تجربه کشف می‌شوند باید در قالب‌های فلسفی ریخته شوند تا قابلیت تفسیر و تحلیل بیابند؛ علم تجربی خودش نمی‌تواند گزاره‌هایش را تفسیر کند.

   این همان بحث مشهور است که احکام و گزاره‌های تجربی، فارغ از اصول غیرتجربی نمی‌توانند به «علم» تبدیل شوند؟

اجازه بدهید برای روشن‌شدن بحث از مثالی که شهیدصدر می‌زند، استفاده کنم. فرض کنید بپذیریم علم با روش تجربی تکامل را در طبیعت مشاهده و کشف می‌کند. (البته روشن است که تکامل، به‌معنای دقیق و غیرمسامحی، حس‌پذیر یا تجربه‌پذیر نیست). اما باید توجه داشت تکامل در طبیعت را دست‌کم در دو قالب می‌توان تفسیر کرد و دو نظریه علمی از آن می‌توان استخراج کرد. در قالب یک تفسیر، تکامل نتیجه نبرد درونی و تناقض نهادینه‌شده در ذات پدیده‌هاست، این تفسیر برآمده از بینش «ماتریالیسم دیالکتیک» است. در قالب تفسیر دیگر، طبیعت در ذات خود تناقض ندارد؛ بلکه علتی مجرد، امکان تکامل را در ذات طبیعت نهاده است. بنابراین، یافته‌های علمی قدرت تحلیل حقایق را ندارند و مطابق با قالب فلسفی‌ای که در آن ریخته می‎شوند، بروز و ظهوری متفاوت در نظریه‌ها و قانون‌های علمی می‌یابند. از سوی دیگر می‌توان به نتیجه مهم دیگری نیز در این بحث رهنمون شد و آن اینکه در میدان علوم با روش تجربی نمی‌توان به درست‌بودن یا نبودن قالب‌های فلسفی و بینش‌هایی که گزاره‌های علمی را تفسیر می‌کنند، دست یافت.  بنابراین، معرفت به‌علوم تجربی منحصر نمی‌شود. شهیدصدر آرای هیوم درباره نسبت ارزش و واقعیت و استنتاج بایدها از هست‌ها را نمی‌پذیرد و آن را نقد می‌کند. در نگاه ایشان ارزش‌ها هم قابل معرفت هستند. به‌عبارتی، شهید عقلانیت را در قلمرو ارزش‌ها هم می‌پذیرد. یعنی عقلانیت ایشان، ارزش وسیله‌ای means-value rationality است یا به‌تعبیر استنمارک «عقلانیت کل‌نگر» (holistic)است؛ به این معنا که هدف‌های مناسب و ابزارهای مناسب برای دستیابی به آن هدف‌ها را دنبال می‌کند.

   یعنی شهیدصدر هم به‌نحوی به بررسی علمی و عقلانی ارزش‌ها قائل است؟ چه علمی متکفل این بررسی است، خصوصا از این جهت که تجربی هم نمی‌تواند باشد.

ببینید، شهید صدر نزاع خود را لفظی مطرح نمی‌کند. یعنی مشکلی با این ندارند که واژه ساینس یا علم تنها درباره علوم تجربی به‌کار رود. این صرفا یک قرارداد است. بیایید قرارداد کنیم که تنها به آنچه از طریق تجربه حاصل شود، علم بگوییم. تا وقتی بحث بر سر نام‌گذاری است، مهم نیست. سخن ایشان این است که معرفت و شناخت محصور در ساینس به این معنا نمی‌شود. یعنی معرفت بشر، می‌تواند تجربی باشد و می‌تواند غیرتجربی باشد و به‌عبارت ساده‌تر، شناخت ما از اینکه در جهان چه خبر است و چه خبر باید باشد، منحصر به شناخت‌هایی نیست که لزوما از راه تجربه به‌دست بیاید؛ بلکه راه‌های دیگری نیز برای حصول معرفت وجود دارد. ازاین‌رو، ایشان دوگانه علم و مکتب را مطرح می‌کنند. همان‌طور که علم معرفت‌افزاست، مکتب نیز معرفت‌افزاست. علم در حیطه هست‌های تجربی و مکتب در قلمرو بایدها و نبایدها و ارزش‌ها.
به‌‌تعبیری ایشان معرفت را لیبرال و حافظ وضع موجود نمی‌نگرد. ارزش‌هایی وجود دارند که قابل‌شناسایی است و معرفت باید به‌دنبال تجویز درراستای آن باشد. بنابراین، برای ایشان وضعیت مطلوب عقلانی معنا پیدا می‌کند که براساس «ارزش‌‌ها» سامان می‌گیرد. مکتب راه‌ رسیدن به آن را نشان می‌دهد.

   متوجه نشدم که بالاخره شهیدصدر آیا –به‌تعبیر ریسجورد- «علم خنثی» را قبول می‌کنند یا خیر؟

اجازه دهید برای روشن شدن بحث، آن را در قالب «علم اقتصاد» و «مکتب اقتصاد» که شهید به تفصیل بحث کرده، توضیح دهم. شهیدصدر، علم اقتصاد را دانشی تعریف می‌کند که سیر پدیده‌های طبیعی در زندگی اقتصادی و اسباب و روابط‌شان را می‌یابد و قانون‌های حاکم بر آن را توصیف و تفسیر می‌کند. موضوع علم اقتصاد همه فعالیت‌ها و فرآیندهای جاری در زندگی اقتصادی -اعم از تولید و توزیع- را دربرمی‌گیرد و تنها به قلمرو تولید اختصاص نمی‌یابد. به‌عنوان مثال، دیدگاه ریکاردو درباره نسبت دستمزد کارگران و سطح رفاه زندگی‎شان تنها توصیف وضعیت دستمزد کارگران است و تجویز قانونی به دولت نیست. ازاین‌رو می‌توان گفت علم اقتصاد نظریه‌هایی را دربرمی‌گیرد که درواقع توصیف «هست‌های اقتصادی زندگی» است. ویژگی علم اقتصاد این است که این ادعا را ندارد که ارزش‌هایی مانند عدالت و آزادی و برابری را دنبال می‌کند؛ به‌عبارتی، علم اقتصاد تجویز و داوری نمی‌کند و خود را به توصیف و تفسیر پدیده‌های عینی و روابط‌شان، مانند قانون عرضه و تقاضا محصور می‌کند. درمقابل، شهیدصدر مکتب اقتصادی را شیوه‌هایی عنوان می‌کند که هر جامعه برای حل مشکلات اقتصادی‌اش از آن پیروی می‌کند. ازاین‌رو، می‌توان گفت هر جامعه‌ای مکتبی اقتصادی دارد. با توجه به این مثال، شهیدصدر معرفت را شامل توصیف و توصیه می‌داند. یعنی به قلمرو ارزش‌ها و هنجارها هم معرفت تعلق می‌گیرد ولی علم تجربی یا ساینس خیر. ولی ساینس همه معرفت نیست. پس یکی از تفاوت‌های بنیادین ایشان با پوزیتیویست‌ها این است که معرفت را مساوی علم تجربی قلمداد نمی‌کند.

   پس از نظر شهیدصدر اختلاف مکتب اقتصادی و علم اقتصاد، اختلاف در موضوع است؟

ایشان خود تصریح می‌کند که به‌هیچ‌وجه اختلاف را در ناحیه موضوع نمی‌بیند، بلکه آن را در وظیفه می‌داند؛ وظیفه علم اقتصاد کشف امر واقع اقتصادی است و وظیفه مکتب اقتصادی ارائه روشی برای سامان زندگی مطلوب اقتصادی است. بنابراین، مکتب اقتصاد مانند علم اقتصاد هم تولید را بررسی می‌کند هم توزیع را. یکی از مهم‌ترین تفاوت‌های مکتب اقتصادی با علم اقتصاد آن است که مکتب براساس ارزش‌ها و اصول زیربنایی و بنیادینی، مانند عدالت اجتماعی یا آزادی یا برابری سامان می‌گیرد. مثلا، اختلاف بر سر ضرورت عدالت اجتماعی در فرآیند تولید و توزیع یا رقابت آزاد در میدان تولید و توزیع از زمره نزاع در باب مکتب اقتصادی است و نه علم اقتصاد. جان کلام آنکه، علم از آنچه هست سخن می‌گوید و مکتب از آنچه باید باشد یا نباید باشد. شهیدصدر یکی از مغالطات اساسی در این باب را درهم‌آمیزی علم و مکتب می‌داند.

   با توجه به این نکات، آیا شهید صدر تنها مکاتب اقتصادی را اسلامی و غیراسلامی می‌داند و بر این باور است که علم اقتصاد، اسلامی و غیر‌اسلامی ندارد؟ ثانیا اینکه در نقد آقای سیدجواد علوی‌بروجردی هم نوشته بودید تفاوت‌های بنیادین و ماهوی میان علوم‌اجتماعی (یا علوم‌انسانی) و علوم‌طبیعی در کار است و علوم‌اجتماعی با تجربه زیسته سروکار دارد. آیا کار شهید صدر نیز به نادیده گرفتن این تفاوت مبتلا نیست؟

آنچه در دیدگاه شهید صدر مغتنم است بیان دوگونه معرفت با دوگونه وظیفه است؛ یکی وظیفه کشف واقعیت را دارد و دیگری وظیفه سامان آن را برای رسیدن به وضع مطلوب. مهم این است که هر دوگونه، معرفت است. حال می‌خواهید واژه علم را برای یکی قرارداد کنید، مهم نیست. اگر اصطلاح ساینس یا علم را به علوم‌تجربی اختصاص دادیم -همان‌طور که شهید صدر این واژه را اختصاص می‌دهد- براساس دیدگاه ایشان، در ناحیه خود علم، اسلامی و غیراسلامی معنا ندارد. علم قرار است پدیده‌های اقتصادی را توصیف و تبیین کند. نسبت‌هایی در جهان خارج برقرار هست یا نیست؛ تورم با بیکاری نسبت دارد یا ندارد. البته با توجه به تاملات جدید فلسفه علم و فلسفه علوم اجتماعی می‌توان در اینجا چالش‌هایی با شهید صدر داشت که در جای خود مطالبی قابل تامل است. در این میان، توجه به این نکته ضروری است که مواجهه شهید صدر با تجربه و علوم اجتماعی، برخلاف برخی مطالبی که این روزها مطرح شد، خام نیست. دست‌کم دو شاهد را در اینحا مطرح می‌کنم؛ شاهد اول که مختصر اشاره می‌کنم. ایشان میان دوگونه تجربه تفاوت می‌گذارند: «التجربه الطبیعیه» و «التجربه الاجتماعیه» یا تجربه طبیعی و تجربه اجتماعی. مهم‌ترین تفاوت میان این دو تجربه از نظر ایشان عبارتند است از اینکه اولا در تجربه طبیعی، یک تجربه‌کننده با پدیده طبیعی معاصر بوده و آن را مورد تجربه قرار می‌دهد، اما در تجربه اجتماعی نمی‌توان با همه اتفاقات آن تجربه هم‌عصر بود، مثل تجربه نظام سرمایه‌داری که یک فرد نمی‌تواند آن را به‌تنهایی تجربه کند، بلکه تمامی افراد یک جامعه درگیر چنین تجربه‌ای می‌شوند. ثانیا اندیشه‌ای که فرآورده تجربه طبیعی است، بی‌طرفانه‌تر و سالم‌تر از اندیشه‌ای است که از تجربیات اجتماعی به‌دست می‌آید. این مهم، بنیادی‌ترین مانعی است که در نگاه صدر، تجربه اجتماعی به‌ساحت تجربه علمی راه یابد. در تجربه طبیعی غالبا منافع فردی و ارزش‌های تجربه‌گر در نتایج تحقیق دخیل نیست، بلکه منفعت تجربه‌گر در کشف کامل و روشن حقیقت مطابق با واقعیت است. اما در تجربه اجتماعی، منفعت تجربه‌گر هم بر کشف حقیقت و هم بر انتشار آن اثرگذار است. تجربه‌گر اجتماعی غالبا می‌خواهد حقیقتی را کشف کند که با‌ انگیزه‌ها و منافع شخصی‌اش در جامعه و نظام اجتماعی موافق است، مثلا فردی که منفعتش در نظام سرمایه‌داری یا نظام بانکداری ربوی است، منافعش ایجاب می‌کند که این دو نظام به‌عنوان نظام برتر معرفی شوند.
شاهد دوم، در تفصیلی است که ایشان در ناحیه قوانین علم اقتصاد مطرح می‌کند. توضیح آنکه، ایشان، هرچند در ناحیه خودِ علم به‌معنای تجربی آن، اسلامی و غیراسلامی را نمی‌پذیرد، اما توجه می‌دهد که در همین بحث هم در ساحت متعلق علم، اسلامی و غیراسلامی مطرح می‌شود. تصور کنید مکتب اقتصادی اسلام به‌طور کامل سامان گیرد و این مکتب با همه اصول و فروعش در جامعه پیاده شود. خب، چه می‌شود؟ پاسخ روشن است؛ نسبت‌های جدیدی شکل می‌گیرد که در دیگر جوامع وجود نداشته‌است، چون رابطه‌ها براساس تعالیم و مکتب اسلام سامان گرفته، همان‌طور که اگر در سایه مکتب دیگری شکل می‌گرفت، متفاوت بود. بنابراین با مکتب اسلام نسبت‌های جدیدی به‌وجود آمد و اکنون علمی را که از این نسبت‌ها پرده برمی‌دارد، به اعتبار متعلقش می‌توان اسلامی نامید.
بر این اساس در نگاه شهید صدر قوانین علم اقتصاد به دو دسته تقسیم می‌شود؛ دسته اول قوانینی است که ضرورت‌شان از خود طبیعت ناشی می‌شود و اراده انسان دخالتی در سامان آن ندارد، مانند قانون محدودیت عمومی. این قانون بیان می‌کند تولیدی که وابسته به زمین و مواد اولیه در آن باشد، متناسب با محدودیت‌های آن دارای محدودیت است. در وجود این قانون اراده انسانی نقشی ندارد. به‌عبارتی، این دسته قوانین مانند قوانین فیزیک عمل می‌کنند و اینکه انسان‌ها چگونه اراده و عمل می‌کنند، نقشی در وجودشان ندارد. دسته دوم قوانینی است که اراده بشری در شکل‌گیری آنها نقش دارد. قانون عرضه و تقاضا مثالی از این دسته قوانین است. از آنجا که پای اراده انسان در میان است، پای شناخت و آگاهی بشر نیز به‌بحث باز می‌شود. روشن است که اراده انسان با توجه به شناخت او و محیط اطراف و نوع نظام حاکم بر جامعه و… سامان می‌گیرد. هنگامی که این مولفه‌ها تغییر کند، اراده انسانی نیز تغییر می‌یابد، بنابراین این دسته قوانین جهان‌شمول نیست، بلکه لوکال یا منطقه‌ای است. در جایی هست و در جایی نیست. به‌عبارت دیگر، در جایی که جوامع مختلف از حیث فکری و مکتبی و روحی با یکدیگر متفاوتند، اراده‌های یکسانی وجود ندارند که بتوان قانونی جهان‌شمول برایشان بیان کرد. در جامعه‌ای که ارزش‌ها و روحیات و افکار متفاوتی وجود دارد، اراده‌ای متفاوت وجود دارد. اکنون جامعه‌ای را درنظر بگیرید که زیرنظر اسلام تربیت‌یافته و رشد کرده و مکتب اسلام در آن پیاده شده و افراد اخلاق و منش اسلامی دارند. پرواضح است که نسبت‌هایی در این جامعه شکل می‌گیرد که با جوامعی که براساس اندیشه‌های ماتریالیستی و اصالت منفعتی شکل گرفته متفاوت است. ازاین‌رو، شهید صدر مکرر تذکر می‌دهد که قوانین و نسبت‌هایی که در جهان سرمایه‌داری وجود دارد، قوانینی جهان‌شمول نیستند، بلکه نسبت‌ها و قوانینی هستند که تحت سیطره اندیشه سرمایه‌داری به‌وجود آمده‌اند. خلاصه آنکه علمی که از نسبت‌ها و قوانین حاکم بر جامعه اسلامی حکایت می‌کند با علمی که نسبت‌ها و قوانین جامعه غیراسلامی را به‌تصویر می‌کشد، متفاوت است. البته این تفاوت از ابژه و متعلق علم برمی‌خیزد و نه سوژه آن. دقت شود که شهید صدر مانند فیلسوفانی، مثل پیتر وینچ وجود تصمیم و اراده را در انسان سدی بر وجود قانون و پیش‌بینی براساس آن قوانین نمی‌بیند.

   یعنی شهید صدر به‌نوعی بومی‌سازی علم معتقدند؛ لااقل در اقتصاد.

به‌همان معنا که درباره علم اسلامی گفتیم، بله. علم بومی قرار نیست در ناحیه خود علم شکل‌گیرد، بلکه براساس متعلق علم سامان می‌یابد. به‌عبارتی، وقتی بوم تغییر کرد، نسبت‌های دیگری امکان وجود می‌یابد. چنین عواملی آنقدر مهم و تاثیرگذار است که از جواب دادن نسخه یا الگویی در یک جامعه نمی‌توان نتیجه گرفت که در دیگر جوامع نیز الزاما جواب می‌دهد. فرض کنید سرمایه‌داری به‌ بهترین شکل ممکن و با کم‌ترین مشکل، در مغرب زمین جواب دهد که البته این‌طور نبوده‌است ولی فرض کنید که بوده. از این امر نمی‌توان نتیجه گرفت که حتما این الگو در کشورهای مسلمان یا اصلا کشورهایی با فرهنگ و روحیات متفاوت نیز جواب می‌دهد، زیرا پای مولفه‌های دیگری در میان است که جای این احتمال را باز می‌گذارد که ممکن است جواب ندهد. نسخه‌ای ممکن است مثلا در فرهنگی جواب دهد ولی در فرهنگ دیگری به ضد خود تبدیل شود، باید به این نکات توجه داشت.

   از نظر شهید صدر اختصاصات مکتب اقتصادی اسلام چیست؟ خصوصا در باب سرمایه و مالکیت ایشان چه می‌گوید؟

شهید صدر در کتاب خواندنی «اقتصادنا» بیان می‌کند که ساختار کلی اقتصاد اسلامی از سه رکن تشکیل می‌شود: 1. اصل مالکیت چندگانه، 2. اصل آزادی اقتصادی در یک قلمرو محدود و 3. اصل عدالت اجتماعی. این سه رکن در مقابل سه‌ رکن سرمایه‌داری قرار می‌گیرد که هویت آن را تشکیل می‌دهد: 1. اصل مالکیت خصوصی یا آزادی در تملک، این اصل همه انواع ثروت، ازجمله منابع طبیعی و ابزار تولید را در برمی‌گیرد، 2. آزادی در بهره‌برداری، به این معنا که سرمایه‌داری به هر فرد اجازه می‌دهد تا از مایملک خود به ‌هر طریقی که خواست بهره‌برداری کند و با هر شیوه‌ای که دوست داشت، ثروت خود را افزایش دهد و 3. آزادی در مصرف. دست هر فردی باز است تا هرگونه که خواست و در هر راهی که میلش کشید، ثروتش را مصرف و هزینه کند. البته ممنوعیت‌هایی در این میان به‌شکل استثنا ممکن است وجود داشته باشد، مانند استفاده از مواد مخدر، اما اینها استثنا و اصل آزادی است. البته باید توجه داشت که این ارکان درباره برخی از خوانش‌های سرمایه‌داری است و نه هر خوانشی از آن.

   یعنی تکلیف مالکیت خصوصی در اسلام چه می‌شود؟

در اسلام مالکیت خصوصی درکنار مالکیت دولتی و مالکیت عمومی -که ملک همه مسلمانان است- پذیرفته می‌شود. سرمایه‌داری اصل را بر مالکیت خصوصی می‌گذارد و سوسیالیسم، مالکیت اشتراکی را اصل قرار می‌دهد، یعنی دولت بر همه منابع اقتصادی مسلط می‌شود. البته در این میان استثنائاتی در هر دو وجود دارد. شهید صدر توجه می‌دهد که در اسلام مالکیت خصوصی یک قاعده کلی نیست، همان‌طور که مالکیت اشتراکی نیز قاعده کلی نیست، مثلا اسلام مالکیت خصوصی را درباره رقبه مال یا همان منبع اصلی ایجادکننده ثروت نمی‌پذیرد، مانند زمین و آنچه در بردارد، ازجمله جنگل‌ها و زمین‌های کشت‌پذیر و نیز معادن و منابع مختلف آب، مثل رودها و دریاها. شهید صدر این تنوع در مالکیت را روبنایی برای یک طرح اصیل می‌داند که براساس بنیان‌های فکری ویژه‌ای سامان می‌گیرد. این بنیان‌های فکری معانی اصطلاحات مختلفی را که در مکتب اسلام به‌کار می‌روند، تعیین می‌کنند. از این‌رو، از لابه‌لای آثار او چنین فهم می‌شود که اساسا معنای مالکیت خصوصی در اسلام و سرمایه‌داری متفاوت است.

   بالاخره مالکیت خصوصی که اشتراکی یا عمومی نیست. مگر مالکیت خصوصی چه معانی مختلفی می‌تواند داشته باشد؟

این نکته بسیار دقیقی است. اجازه بدهید برای توضیح آن از مطالب تامس کوون کمک بگیرم. بعد از مفهوم پارادایم که او مطرح کرد، این مطالب راحت‌تر فهم می‌شود. در نگاه کوون، کلمات و مفاهیم نظریه‌های علمی در پارادایم‌های متفاوت، مختلف است تا آنجا که به یکدیگر قابل‌ترجمه نیستند. هر پارادایمی مبانی معرفت‌شناختی و هستی‌شناختی خود را به‌مثابه یک کل گشتالتی دارد. مثلا واژه و اصطلاح «جِرم» در نظریه نسبیت اینشتین معنایی متفاوت از این واژه در نظریه نیوتن دارد. این معانی متفاوت را پارادایمی که این اصطلاح در آن به‌کار می‌رود تعیین می‌کند.
با توجه به این مطلب، مالکیت خصوصی در اسلام، معنای متفاوتی نسبت به این اصطلاح در سرمایه‌داری دارد. این تفاوت به خاطر مبانی متفاوتی است که براساس آن معنای این اصطلاح تعیین می‌شود. اسلام مالکیت را از آنِ خدا می‌داند. نقش انسان در ثروت، نقش خلیفه و امانت‌دار است تا طبق روح حاکم بر اصل مالکیت الهی، امور را تدبیر کند. در آیه هفتم سوره حدید می‌خوانیم: «انفقوا مما جعلکم مستخلفین فیه» یعنی از آنچه خداوند شما را در آن خلیفه و جانشین قرار داد، انفاق کنید. شهیدصدر بیان می‌کند این جانشینی از طرف خداوند در دو مرحله انجام می‌شود. مرحله دوم آن که به عرایضم مربوط می‌شود این است که فرد جانشین جامعه است که براساس آن هیچ مالکیت خصوصی که با جانشینی جامعه و حق آن – به‌مثابه یک کل- منافات داشته باشد، قابل‌پذیرش نیست. بنابراین، به تعبیر شهید اسلام مالکیت را نه به‌مثابه یک سلطه مطلق و بی‌چون‌و‌چرا، بلکه به‌مثابه نوعی حق ‌سرپرستیِ مسئولیت‌آور می‌نگرد. آیا به‌نظر شما سرمایه‌داری مالکیت خصوصی را چنین فهم می‌کند؟ حاشا و کلا. یکی از تفاوت‌های بنیادین علوم‌اجتماعی اسلامی با مقابل‌های آن، مقوله‌بندی و مفهوم‌بندی خاص آن از عالم واقع است. یعنی مفاهیم در این علوم با مفاهیم در علومِ مقابل، الزاما هم‌معنا نیستند و در بسیاری موارد تفاوت‌های بنیادینی وجود دارد. من متاسفانه این مطلب را در آثار اندیشمندانی که در باب علوم اجتماعی اسلامی قلم می‌زنند، پررنگ ندیدم. بیشتر بحث را روی – به‌اصطلاح خودمان- «تصدیقات» می‌برند؛ اما شاید بحث از «تصورات» اهمیت کمتری نسبت به آن نداشته باشد. این بحث مفصل است و مجالی دیگر می‌طلبد.

    از میان ارکان اقتصاد اسلامی، فرمودید که یکی از این ارکان، عدالت اجتماعی است. این عدالت اجتماعی چیست و چطور محقق می‌شود؟

ببینید، متعلق این اصل در نگاه شهید صدر، که در کتاب «اقتصادنا» و «الاسلام یقود الحیاه» مطرح می‌‌شود، نظام توزیع ثروت در جامعه اسلامی است. توزیع ثروت در جامعه اسلامی باید به‌گونه‌ای باشد که عدالت اسلامی را محقق سازد. عدالت اجتماعی در اسلام دو اصل کلی دارد: اول، «التکافل العام»، که می‌توانیم «همیاری عمومی» ترجمه کنیم. دوم، «توازن» یا «تعادل اجتماعی». اصل اولِ «ضمان اجتماعی» یا همان «تامین اجتماعی» هم «تکافل عام» است. لازم است این مطلب را قدری توضیح دهم. «تکافل عام» در مرحله اول به مسلمانان می‌خورد. یعنی اسلام بر مسلمانان واجب‌ کرده ‌است که در حد امکانات و توان‌شان از یکدیگر پشتیبانی کنند. در مرحله بعد اگر از این وظیفه شانه ‌خالی ‌کردند، حکومت از باب امربه‌معروف و نهی‌از‌منکر وظیفه دارد مسلمانان را مجبور کند تا به ناتوانان یاری رسانند. به‌عبارتی این‌گونه نیست که ناتوانان امت به امان خدا رها شوند و متمولان در جامعه اسلامی بتوانند نسبت به آنان بی‌تفاوت باشند. البته این مهم، حدود و ثغوری دارد که در جای خود بحث می‌شود. باید توجه داشت که تامین اجتماعی تنها بر تکافل عام متوقف نیست. شهید صدر، اصل دیگری را هم مطرح می‌کنند که همان حق مردم در منابع ثروت است. بر این اساس، وظیفه مستقیم حکومت اسلامی است که معیشت کافی و آبرومندانه را برای تمامی افراد جامعه صرف‌نظر از تکافل عام، تامین کند. راه ادای این وظیفه هم روشن است. حکومت باید برای تمام کسانی که می‌توانند کار کنند، امکان کار فراهم کند و کسانی که قادر به انجام کاری نیستند یا اینکه حکومت نتوانسته کاری را برایشان فراهم کند، تامین کند. بودجه این وظیفه علاوه‌بر واجبات مالی بر افراد، مانند خمس و زکات، از بخش عمومی فراهم می‌شود.

   «از بخش عمومی» یعنی چه؟ یعنی از کجا؟

بخش عمومی مثل رقبه مال با توضیحی که بیان کردم. بخش عمومی هر مالکیتی نسبت به مال را که به حکومت اسلامی برمی‌گردد، شامل می‌شود.
جالب اینجاست که حدود و ثغور اصل دوم با حدود و ثغور «تکافل عام» متفاوت است. «تکافل عام» تنها نیازهای حیاتی را دربرمی‌گیرد یا آن‌گونه که در روایت بیان شده، نیازهای سخت را شامل می‌شود. اما در اصل دوم بر حکومت واجب است که «سطحی کافی» از معیشت را -که مردم در جامعه به‌طور معمول دارند- برای هر فرد فراهم کند. این «سطح کافی» به تعبیر شهیدصدر، مفهومی منعطف است. یعنی اگر سطح رفاه در جامعه اسلامی افزایش پیدا کرد، این سطح هم به‌نسبت آن افزایش می‌یابد. روایات بسیار جالب‌توجهی را شهیدصدر در ادامه این بحث در «اقتصادنا» می‌آورند که خواندنی است. ازجمله روایتی که در وسایل‌الشیعه از امیرمومنان(ع) نقل می‌شود. امام‌علی(ع) از کنار پیرمردی نابینا عبور می‌کردند که گدایی می‌کرد. امام فرمودند: «این شخص کیست؟» گفتند: «مردی است مسیحی.» امام فرمودند: «او را به کار گرفتید [و اکنون] درحالی که سالخورده و ناتوان‌شده، هزینه زندگی‌اش را پرداخت نمی‌کنید؟! از بیت‌المال، هزینه زندگی‌اش را بپردازید.»

   فرمودید عدالت اجتماعی دو اصل کلی دارد و اصل دوم «توازن اجتماعی» بود. این توازن چگونه محقق می‌شود؟

توازن اجتماعی در جامعه اسلامی در نگاه شهید صدر، دست‌کم با سه اقدام جدی محقق می‌شود:
اول، فراهم‌شدن حداقل رفاه و برخورداری برای هر یک از افراد جامعه اسلامی. یعنی حکومت باید سطح زندگی افرادی را که از این حد کمتر است، ارتقا دهد.
دوم، در مکتب اسلام، آزادی بدون‌قید در مصرف وجود ندارد. یعنی سطح زندگی افراد نباید از سطح آسایش و رفاه عمومی جامعه، خیلی بالاتر باشد و از حد معقولی از رفاه و آسایش-که در جامعه اسلامی ممکن است- تجاوز کند. قرار نیست در حکومت اسلامی زندگی‌های لاکچری وجود داشته باشد، در حالی که بسیاری سر گرسنه زمین می‌گذارند. کسی ثروت و زندگی‌اش را به تنهایی به‌دست نیاورده تا تنها تصمیم‌گیر نسبت بدان باشد؛ جامعه است که این بسترِ کسب ثروت را فراهم کرده‌ است. دانستیم که در معنای اسلامی مالکیت خصوصی در نگاه صدر، فرد جانشین جامعه است و مسئول نسبت به آن. اینجاست که وظیفه حکومت اسلامی است [تا] ورود کند و جلوی هرگونه اسراف و بریزوبپاشی را بگیرد. سوم، حکومت اسلامی از طرفی باید مانع شود که سرمایه در دست طبقه‌ای خاص انباشته شود و از سوی دیگر، این مهم را دنبال کند که امکان کار و فعالیت و فرصت تولید برای همه افراد جامعه فراهم شود. شهید صدر بارها تذکر می‌دهد که در جامعه اسلامی نباید مانند جامعه سرمایه‌داری ثروت نزد افرادی خاص متمرکز شود. یعنی جدا از بحث اسراف، خود انباشت ثروت و فراهم شدن بستر آن هم مساله است. جان‌کلام آنکه، آزادی تملک یا مالکیت خصوصی در مکتب اسلام حدو‌حدود دارد و یله و رها نیست.

   می‌دانیم که درحال‌حاضر «تعادل اجتماعی» مدنظر شهیدصدر در عمل اعمال نشده است. وظیفه کیست که به اعمال آن مبادرت کند؟ و اینکه آیا جامعه‌پذیر است؟ یا اصلا جامعه‌پذیر بودنش اهمیتی دارد؟

این بحث مهم و مفصلی است. اجمالا عرض کنم، در وهله نخست، با توجه به ساختار حکومت در جامعه ما، هر سه قوه-با توجه به اختیارات‌شان- در این‌باره وظیفه دارند. درواقع هر زمان که این تعادل اجتماعی می‌خواست به‌هم بخورد حکومت اسلامی درصورت وجود شرایط، باید ورود کند. به‌عنوان مثال، شهیدصدر نقل می‌کند که حضرت رسول(ص) در دوره معینی اجاره‌دادن زمین را ممنوع کردند. همان‌طور که همه می‌دانیم، عقد اجاره یکی از عقود مجاز در اسلام است. اما همین عقد مجاز، در برهه‌ای باعث از بین رفتن تعادل در جامعه اسلامی شد. ازاین‌رو، حاکم شرع آن را ممنوع اعلام کرد. در آن دوره، جامعه از انصار و مهاجران تشکیل می‌شد. انصار دارای املاک و زمین بودند و مهاجران بی‌خانمان درنهایت تنگدستی. خب بهترین کار با نگاه سودمدارانه چه بود؟ زمین را بدهید به مهاجران به‌عنوان کارگر برای شما کار کنند. لازمه آن هم در بلندمدت شکل‌گرفتن طبقه متمول انصار بود. پیامبر اسلام دستور دادند هر که زمینی دارد باید آن را خود کشت کند یا به برادر مسلمانش بدهد که کشت کند بدون اینکه برادرش اجاره‌ای بپردازد. در روایتی هم آمده که باید آن زمین را به برادرش ببخشد و نباید آن را اجاره دهد. این، یعنی تعادل و توازن اجتماعی. با توجه به ساختار حکومت در جامعه ما، سه قوه درگیر این مهم می‌شوند. یعنی هم باید قوانینی تدارک شوند که این تعادل را برقرار سازند و حافظ آن باشند و از سویی عزمی بر اجرای آن باشد و مانعی برتخلف از آن. اما همان‌طور که عرض کردم، شرایط هم باید باشد و احراز شود. مثلا گاه در شرایطی هرگونه مداخله‌ای باعث برخی تنش‌ها در جامعه می‌شود و وضع را بدتر می‌کند. اینجا باید سبک‌‌وسنگین کرد.
در وهله بعد، نخبگان جامعه و خود مردم هم وظیفه دارند. نخبگان جامعه نباید اجازه دهند این مباحث در جامعه فراموش شود. متاسفانه گاه در جامعه اموری به‌عنوان مساله مطرح می‌شود که درواقع مساله ما یا مساله اصلی و مهم ما نیست. طرح این مباحث از سوی نخبگان و بحث بر سر آن و شرایطش خود قدم اول برای تحقق توازن اجتماعی است. مردم هم باید مطالبه‌گر باشند و این مهم وقتی حاصل می‌شود که به این مساله آگاه شوند. البته روشن است که عده‌ای متنعم پرقدرت در راه تحقق این توازن مقاومت کنند. غیر از این بود جای تعجب داشت.

   به‌طور کلی از نظر شهیدصدر راه‌حل اسلام برای برقراری تعادل و توازن اجتماعی چیست؟ آیا امروز هم برای تعادل و توازن اجتماعی باید قوانینی مثل منع اجاره را بگذراند و اجرا کنند؟

ببینید، برای فهم راه‌حل اسلام در نگاه شهیدصدر نخست باید توجه داشت که اسلام تفاوت‌های تکوینی را می‌پذیرد. انسان‌ها در توان ذهنی و روحی و جسمی با یکدیگر متفاوتند. قطعه‌هایی از زمین را مساوی بین ما چند نفر تقسیم کنند. درآمدی که حاصل می‌کنیم با توجه به ویژگی‌های گوناگون‌مان متفاوت است. بنابراین، نمی‌توان منشأ همه تفاوت‌ها را در طبقه اجتماعی افراد دانست. از نظر شهید این ادعایی است خلاف واقع که «منشأ همه تفاوت‌ها طبقه است.» اکنون این مطلب را بگذارید در کنار اینکه اسلام کار را اساس مالکیت و حقوق مربوط بدان می‌داند.
  یعنی مالکیت بر این اساس چه فرقی خواهد کرد؟

برای اینکه بحث روشن شود، اجازه دهید در قالب مثالی که خود شهیدصدر مطرح می‌کند، آن را بیان کنم. فرض کنید شما به‌عنوان سرمایه‌دار در زمانی که استخراج نفت برای همه آزاد است، با تعدادی کارگر قرارداد می‌‌بندید. شما ابزار و وسایل لازم را در اختیار آنان قرار می‌دهید تا نفت را استخراج کنند. اکنون، پس از استخراج، نفت برای کارگران است و شما در این نفت تولیدشده حقی ندارید. محصول برای کارگر است. شما می‌توانید پول اجاره ابزارتان را بگیرید. اساسا احیای غیرمستقیم که با سپردن ابزار کار و دستمزد انجام می‌گیرد، حقی را برای فرد در محصول تولیدشده به‌وجود نمی‌آورد. بر همین اساس مالکیت ابزار تولید در صنایع تبدیلی نیز حقی ایجاد نمی‌کند.

   می‌شود مثالی هم بزنید؟

فرض کنید دامدار مقداری پشم گوسفند در اختیار شما که مالک ماشین ریسندگی هستید، قرار می‌دهد. اکنون محصول تولیدشده برای مالک پشم ‌گوسفند است و نه شما که مالک ماشین ریسندگی هستید. شما تنها می‌توانید پول استفاده از این ماشین را از مالک طلب کنید. به تعبیر شهید، وجود چنین احکامی در دین درراستای نفی بهره‌کشی سرمایه‌داری است؛ یعنی اسلام با هرگونه درآمدی که بر کار مبتنی نیست، مخالف است و جلوی هرگونه رشد سرمایه را با مال تنها -بدون اینکه کاری شود- می‌گیرد. همین مهم باعث می‌شود با وجود اختلاف‌های فردی، توازن به‌هم نخورد و پول، پول نیاورد. وضع قوانین مناسب برای حفظ یا ایجاد این توازن لازم است، هرچند کافی نیست. اجرای درست هم شرط لازم دیگر است.

   یکی از نکته‌هایی که در مالکیت خصوصی در سرمایه‌داری مطرح می‌شود، بر سر ذوق آمدن کارآفرینان است و گفته می‌شود با این تقریر از مالکیت خصوصی، در اقتصاد، رونق پیدا می‌شود. آیا با تقریر شهیدصدر، رونق اقتصادی ضربه نمی‌بیند؟ شهید برای این مساله هم پاسخی دارد؟

شهیدصدر تصریح می‌کند، منظور از توازن اجتماعی، توازن در سطح معیشت، میان افراد جامعه اسلامی است و نه سطح درآمد. یعنی مال و ثروت به‌گونه‌ای میان افراد جامعه در گردش باشد و توزیع شود که هر فرد بتواند در سطح عمومی گذران زندگی کند. بله ممکن است فردی از ثروتی که عادلانه در اختیارش گذاشته شده، به‌خاطر توانایی‌های فردی، بهتر استفاده کند. این مانعی ندارد و باید هم زمینه را برایش فراهم کرد. البته حواس‌مان هست که کسی نمی‌تواند گندم بکارد و طلا درو کند. همان‌طور که گفتیم، اسلام این تفاوت‌ها را به رسمیت می‌شمارد. به‌علاوه که قرار نیست کسی بدون اجرت کاری کند. آن کارآفرینی که امکاناتی را فراهم کرده بسته به همان امکانات اجرت و دستمزد دارد. خیلی ساده عرض کنم، من گاهی یک خودکار برای شما فراهم می‌کنم، گاهی ماشین ریسندگی را. گاهی برای 10 نفر فراهم می‌کنم و زمانی برای هزار نفر. همه اینها اجرت متفاوت دارد و این خود ایجاد انگیزه می‌کند. اما اینکه یک عده به هر بهانه‌ای استثمار شوند، اسلام نمی‌پذیرد. شهیدصدر تاکید می‌کند اسلام با هرگونه درآمدی که بر کار مبتنی نیست، مخالف است.

   یک پرسش دیگر این است که آیا شهیدصدر این مباحث را تماما از اسلام استنباط می‌کند؛ به این معنا که همه این مباحث را می‌توان به اسلام نسبت داد؟

ببینید، شهیدصدر مکتب اقتصادی اسلام را در قالب گزاره‌هایی منسجم مطرح می‌کنند. اما باید توجه داشت این گزاره‌ها، از حیث نسبت‌شان با اسلام، یکی نیستند. این مهم در درجه اول، وابسته به دلیلی است که آنها را پشتیبانی می‌کند. مثلا دلیل یک ادعا یا نظریه برهانی عقلی یا روایتی قطعی‌السند و قطعی‌الدلاله است. این فرق می‌کند با ادعایی که دلیلش روایتی ظنی‌الدلاله است. بنابراین، بخش‌های مختلف این مکتب، از این حیث متفاوت است. به‌همین‌خاطر، با وجود اصول ثابت و ضروری، تفاوت دیدگاه و تقریر در آن امکان می‌یابد و در برخی مسائل اختلاف میان مجتهدان معنا پیدا می‌کند.

    این مباحث، چه تاثیری در علوم اجتماعی اسلامی به‌طور کلی دارد؟

شاید مهم‌ترین آن، توجه به وظیفه ساماندهی جامعه به‌سوی وضعیت مطلوب است. شهید مساله بنیادین انسان امروز را یافتن مکتب مناسبی می‌داند که او را در زندگی اجتماعی‌اش به سعادت برساند. یک ساحت مهم و اساسی در علوم اجتماعی اسلامی، ساحت توصیه و تجویز است. این ساحت براساس هنجارها و ارزش‌های اسلامی در این علوم سامان می‌گیرد. یکی از مهم‌ترین فعالیت‌های پژوهشی برای دانشمندان علوم اجتماعی اسلامی علاوه‌بر ترسیم وضعیت مطلوب، یافتن بهترین راه‌ها و روش‌ها در چهارچوب ثابتات اسلامی، برای تحقق ارزش‌های اصیل اسلامی و حل مسائل و آسیب‌های اجتماعی در جامعه برای رسیدن به این وضعیت است؛ شهیدصدر کوشید این مهم را در عرصه اقتصاد به انجام برساند. عمر شریف ایشان به نوشتن کتاب «مجتمعنا» نرسید. همان‌طور که مشاهده‌کردیم، از منظر ایشان، عدالت اجتماعی، ارزش حاکم در اقتصاد اسلامی است و حتی بر آزادی فرد در حوزه اقتصاد هم مقدم می‌شود. اقتصاددان اسلامی باید از تمامی منابع معرفت، از تجربه گرفته تا عقل، بهره گیرد تا در چهارچوب احکام اسلام، بهترین راه‌ها را برای تحقق عدالت اسلامی در جامعه پیدا کند. حالا اسمش علم اسلامی باشد یا مکتب اسلامی، تابع قرارداد است. اما حواس‌مان باشد که به‌قول قدما، التزام به شی، التزام به لوازم آن است. در این بحث، یعنی اگر واژه علم را تنها به علوم تجربی اختصاص دادیم، بسیاری از نظریات و پارادایم‌هایی که اکنون در علوم اجتماعی مطرحند و بر سرشان بحث‌ها صورت می‌گیرد، از حوزه این علوم خارج می‌افتند. شهیدصدر، یکی از بزرگ متفکران معاصر در این حوزه بود که با نقدهای عمیق و ذهن‌سوز دیدگاه سوسیالیسم و کمونیسم و سرمایه‌داری، به‌دنبال تقریر مکتب اسلام در این حوزه بود.

به گزارش «فرهیختگان»، در میان متفکران معاصر نام شهید سید محمدباقر صدر همواره مورد احترام و توجه اهل اندیشه و صاحب‌نظران حوزه علوم‌اسلامی و نیز علوم‌انسانی بوده است؛ اما تاکنون ایشان را -چنان‌که باید- در قامت «متفکری برای امروز» مورد بحث قرار نداده‌ایم و معمولا یا فقط مدح و ستایش یا مورد تغافل قرار داده‌ایم و به‌جای مطالعه و عبور انتقادی از او با نخواندن یا خوانش سطحی او، به‌سادگی از کنارش گذشته‌ایم. یکی از وجوه مهم و برجسته اندیشه شهیدصدر نظریه‌پردازی در اقتصاد و نتیجه آن، کتاب اقتصادنا است. آیا اقتصادنا حرفی برای امروز ما دارد و می‌شود به آن امیدی داشت؟ چرا اخیرا موافقان اقتصاد بازار -مانند استاد سید جواد علوی‌بروجردی- تلویحا به تخطئه مباحث اقتصادی شهید صدر پرداخته‌اند؟ آیا شهید صدر مقابل سرمایه‌داری ایستاده است؟ در باب این وجه از اندیشه شهیدصدر با حجت‌الاسلام سیدامید موذنی، معاون پژوهشی پژوهشگاه شهیدصدر گفت‌وگویی داشته‌ایم که از نظر شما می‌گذرد.

گفتید که وقتی نگرش تاریخی صدر را درکنار تحلیل سیاسی و مکتب فقهی و روش تفسیری و سایر ابعاد اندیشه‌ای صدر می‌گذارید انسجام دارد و یک هندسه به‌دست می‌دهد. این روزها آیت‌الله علوی بروجردی در نفی اقتصاد اسلامی پیامبر را مرشد معنوی و اقتصاد اسلام را هم همان اقتصاد عقلایی یا اقتصاد بازار آزاد معرفی کردند و در لابه‌لای بحث‌شان هم تلویحا شهیدصدر را به کمونیسم و سوسیالیسم متهم کردند. شهیدصدر به‌ پدر اقتصاد اسلامی معروف است و تقریبا همچنان مهم‌ترین اثر در اقتصاد اسلامی همین اقتصادنای شهید صدر است. اگر بخواهیم براساس آن انسجامی که شما گفتید به جایگاه پیامبر و نسبت آن با اقتصاد بپردازیم، چه رهیافت‌هایی در این اندیشه شهیدصدر می‌یابیم؟

اتفاقا من فکر می‌کنم بحثی که اخیرا مطرح شد، یکی از کارکردهای خوبش این بود که به ما نشان داد هنوز هم به همین بحث‌هایی که صدر حدودا 60 سال قبل در اقتصادنا و فلسفتنا مطرح کرده، نیاز داریم. ما خیلی زود از صدر عبور کردیم؛ یعنی از کنار صدر گذشتیم، درحالی‌که در خیلی از این عرصه‌ها و دانش‌هایی که سال‌ها قبل صدر برای ما بنیادهایش را گذاشت، نیاز به اندیشه‌ورزی و تامل بیشتری داشته‌ایم. به‌نظر من صدر روزی را می‌دید که ما با کسانی از درون حوزه مواجه شویم که این مباحث را انکار کنند و برای همین از زاویه‌های مختلف به این بحث‌ها و پایه‌ها و مبانی و روش پژوهش درباره آنها پرداخت. این بحث‌ها به ما نشان داد که ما هنوز چقدر به صدر نیاز داریم و باید همچنان در صدر بمانیم؛ یعنی به‌نظر من هنوز در سیر اندیشه حوزوی دوره پساصدر آغاز نشده است. به تعبیر برخی از اساتید قم، ما هنوز در بخش زیادی از حوزه‌های اندیشه دینی در دوره پیشاصدری هستیم و هنوز حتی به صدر نرسیده‌ایم. یکی از چیزهایی که این قضیه را به‌خوبی نشان داد، همین بحث اخیر بود. گفت‌وگوهای اخیر نشان داد که هنوز بحث‌های شهید صدر زنده و ضروری است. اینکه ما چون اجمالا باور داریم یا دوست داریم که اسلام حکومت داشته باشد، بگوییم اسلام و فقه حکومتی داریم با اینکه بتوانیم با مبانی راسخ فقهی، اصولی، تفسیری و تاریخی اثبات کنیم که اسلام در تاریخ خودش در مقام حکومت بوده است و پیامبر در واقعیت اجتماعی خودش در مقام حکومت بوده و فعل و رفتار حکومتی داشته و از پایگاه قدرت و از پایگاه مدیریت سیاسی یک جامعه تصمیم می‌گرفته و کنش داشته، متفاوت است. این کاری است که صدر کرده و این اندیشه‌ها را با روش‌های متقن علم معتبر امروز حوزه اثبات کرده است. یک بخش از اهمیت امروز صدر همین دستاوردهای علمی و پژوهشی است که صدر به‌عنوان یک دارایی مهم فکری به ما داده است.

یعنی ما پس از صدر اثر بنیادی درخوری در عرصه علوم‌انسانی نداشته‌ایم؟

قطعاً داشته‌ایم و اتفاقات خوب بسیاری افتاده است،‌ اما مشکل این است که این پژوهش‌ها معمولاً از جهات مختلف بنیادی یا روشی ناتمام است. امروزه بخش زیادی از پژوهش‌ها و تلاش‌های علمی‌مان در عرصه علم دینی مبتنی‌بر یک‌دسته بنیادهای پژوهش‌نشده یا پژوهش‌های غیرمتقن است. پژوهش‌هایی داریم، ولی در فضای علمی متقن و معتبر نیست؛ چون موضوع ساده‌انگاری شده یا پژوهش مبتنی‌بر پیشفرض‌های اثبات‌نشده پیش رفته است. برای همین این پژوهش‌ها نیز در جهان علم پذیرفته نشده و تبدیل به جریان علمی نشده است. شهید صدر اما این کار را در 60 سال پیش انجام داده و اتفاقا در جهان علم هم، برخلاف فضای درونی حوزه، تا حد زیادی جا افتاده است؛ یعنی جهانِ علم کارهای او را به‌مثابه یک اقدام علمی پژوهشی درست پذیرفته، درباره آن پژوهش کرده و تا حدی جریان پیدا کرده است؛ چه در فضای عمومی جهان اسلام و چه در فضای اندیشه‌ای بیرون از جهان اسلام. چنان‌که مثلا مارک بلاگ در کتاب «اقتصاددانان بزرگ جهان» از شهید صدر به‌عنوان تنها اندیشمند مسلمان صاحب‌نظریه در میان ٢٢٠ اقتصاددان جهان نام می‌برد یا در دانشگاه‌های اروپا در همین سال‌های اخیر و به‌طور خاص بر پایه اقتصادنا پژوهش‌های متعددی انجام شده است.

اما درباره بیانات آیت‌الله علوی بروجردی، باید گفت تعابیر ایشان از زوایای مختلفی قابل‌بررسی است؛ مثلا از زاویه فلسفه علم و بحث‌های معرفت‌شناسی ایشان می‌گوید که اسلام نمی‌تواند اقتصاد داشته باشد، چون بیشتر از 20 قاعده تاسیسی ندارد. خب کسانی که درباره مکاتب علمی مطالعه کرده‌اند، می‌دانند که اساسا مکاتب در پایه‌های اساسی خود، گزاره‌های فراوانی ندارند. مگر اقتصاد آزاد که جناب علوی بروجردی آن را به‌عنوان اقتصاد عقلایی معرفی می‌کند چند گزاره بنیادی دارد؟ هاـ‌جون‌چانگ در «٢٣گفتار» خود اصول نولیبرالیسم را همین مقدار می‌داند که از آنها هم باز تعداد کمتری از گزاره‌ها را می‌توان گزاره‌های هویتی نولیبرالیسم شمرد. گذشته از اینکه در اینجا بحث تفاوت میان دانش هنجاری و اثباتی یا به‌تعبیر شهید صدر تفاوت میان مکتب و علم وجود دارد که اساسا بسیاری از مواردی‌ که جناب علوی به‌عنوان شاهد مثال برای نفی وجود اقتصاد اسلامی به آنها مثال می‌زند مواردی است که شهید صدر خودش آنها را برشمرده و نشان داده که نسبت اینها با اندیشه اسلامی نسبت غیرمستقیم است و مستقیما به اسلامی یا غیراسلامی موصوف نمی‌شود. یا مثلا از منظر فلسفه فقه اگر بخواهیم به بیانات آقای علوی بروجردی نگاه کنیم باید ببینیم آیا احکام پراکنده و بدون نظام اساسا می‌تواند غایت شارع از جعل حکم را محقق کند؟ آیا این احکام هیچ نقشی در تربیت انسان ندارد و صرفا دستوراتی برای امتحان تعبد خلق است و هیچ مصلحتی ورای آنها نیست؟ اگر با این مبنا که گزاره‌های تاسیسی اندک است، بخواهیم وجود مکتب اقتصادی اسلام را نفی کنیم، طبیعتا مکتب اخلاقی اسلام را هم باید نفی کنیم؛ چون گزاره‌های تاسیسی اخلاق در اسلام هم فراوان نیست و در این‌صورت پیامبر(ص) حتی یک مرشد معنوی دارای اندیشه اخلاقی خاص هم نخواهد بود و نهایتا‌ یک واعظ اخلاقی است که در سطح یک راهب یا خطیب صرفا به مردم هشدارهایی می‌دهد. اینها نمونه‌ای از بحث‌هایی است که نمی‌توان بدون توجه به آنها درباره اقتصاد اسلامی بحث کرد. اما در پاسخ به اینکه چه نسبتی میان جایگاه پیامبر و اقتصاد وجود دارد، شهید صدر پیامبر اسلام را پیشوای بزرگ‌ترین انقلاب بشری می‌شمارد که تحول بنیادین انسان را براساس دگرگون‌سازی نگرش و عواطف انسانی رقم زد‌؛ یعنی اگر پیامبر دنبال تحقق عالی‌ترین سطح کمال انسانی برای بشر بود، ‌این را صرفا از رهگذر موعظه پیگیری نمی‌کرد. تاریخ پیامبر و شئون مختلفی که آن حضرت در آن ایفای نقش کرده‌اند نشان می‌دهد حضرت درپی تغییر وضعیت فاسد موجود و حرکت دادن جامعه به‌سمت ایجاد یک جامعه آرمانی انسانی بوده است. بر این اساس در عرصه اقتصاد نیز حرکت جامعه به‌سوی ارزش‌هایی چون عدالت ازجمله اهداف پیامبر بوده که ایشان برای آن هم به‌عنوان پیامبر قوانینی الهی را ابلاغ کرده و هم به‌عنوان حاکم، خود قوانین و دستوراتی را وضع و تدابیری را اجرا کرده است. شهیدصدر در بخش‌های مختلف آثار خود توضیح می‌دهد که چگونه بین ابعاد مختلف جامعه هماهنگی وجود دارد و اگر اسلام بازسازی کل بنای اجتماعی را به‌عهده نگیرد،‌ نمی‌تواند مسلمانی حقیقی را پرورش دهد. اخلاق حتی به همان معنای فردی و محدودش هم زمانی امکان تحقق دارد که در جامعه عدالت وجود داشته باشد که ازنظر صدر این عدالت در عرصه اقتصادی با توازن اقتصادی و تکافل اجتماعی محقق می‌شود، آن‌هم نه صرفا با ابزارهای تقنینی، بلکه با اقداماتی اجرایی که شارع در اختیار حاکم قرار داده و این مجموعه برپایه ویژگی‌های تربیتی انسان مسلمان می‌تواند حرکت جامعه را به‌سوی عدالت تسهیل کند. شهیدصدر بر همین اساس میان دو شأن ولایت امری و پیامبری پیامبر اسلام تفاوت قائل است و این تفاوت را به عرصه تقنین هم آورده و نشان می‌دهد چگونه بسیاری از اوامر و اقدامات آن حضرت، نه در مقام تبلیغ احکام ثابت دین، که از پایگاه ولی امر انجام شده است. صدر معتقد است شریعت اسلام محدوده‌ای دارد که در نصوص تقنینی برای آن حکم الزامی قرار داده نشده تا ولی امر خودش براساس مکتب اسلام، مصالح و اقتضائات زمان شایسته‌ترین قوانین را برای آن محدوده وضع کند. این محدوده طبق تبیین شهیدصدر از منظر هستی‌شناختی منطبق‌بر محدوده تحول‌پذیر ساختار ارتباطی انسان و طبیعت و انسان و همنوع است و از نگرش تشریعی دایره موسوم به مباحات عامه را دربرمی‌گیرد. و اساسا شهیدصدر توضیح می‌دهد که گذشته از اینکه سلوک و سیره پیامبر و اهل‌بیت(ع) چنین چیزی را نشان می‌دهد، اگر ما چنین منطقه‌ای را در احکام شرعی و چنین جایگاهی را برای پیامبر اکرم و ائمه هدی درنظر نگیریم،‌ خاتمیت و فراگیری اسلام را نقض کرده‌ایم.

آیا شهیدصدر چیزی از این موارد را هم بیان کرده است؟ مثلاً از قوانین حکومتی پیامبر که در زمره احکام ثابت شرعی نیست ایشان کدام را بیان می‌کند؟

به‌عنوان مثال شهیدصدر قانون مُمَلِّکیت احیا را ازجمله قوانین حکومتی پیامبر می‌شمارد که پیامبر از رهگذر آن جامعه را برای احیای اراضی و افزایش تولید محصولات کشاورزی، برانگیخت. اما این قانون ولایی نمی‌تواند براساس اصول مکتب اقتصادی اسلام که درپی توازن اجتماعی است، در عصر ابزارهای پیشرفته همچنان پابرجا بماند، زیرا با اصل عدالت در تضاد است؛ چون در زمان پیامبر و در دوره ابزارهای ساده، امکان احیای غیرطبیعی و هنگفت زمین برای کسی فراهم نبود و مالک شدن زمین توسط احیاکننده منجربه تملک بخش گسترده‌ای از منابع طبیعی توسط عده‌ای محدود نمی‌شد، درحالی‌که در دوران پس از انقلاب صنعتی، چنین اتفاقی روی می‌دهد و از این‌رو احیا در این شرایط نمی‌تواند چیزی بیش از حق اولویت را برای احیاگر به ارمغان ‌آورد تا با این ‌تدبیر توازن اقتصادی در جامعه حفظ شود. این یک نمونه است و صدر از دل متون متقن و قطعی اسلامی ده‌ها نمونه دیگر از قوانین و تصرفات اقتصادی پیامبر را مثال می‌زند و در کنار آیات قرآن و سایر گزاره‌های تقنینی اسلامی و با روش جزءبه‌کل نشان می‌دهد که احکام اقتصادی اسلام در چارچوب مکتبی قرار دارد که پیامبر هم درپی تحقق آن در جامعه بود. این مکتب اقتصادی سه رکن اساسی دارد؛ مالکیت چندگانه، آزادی اقتصادی در قلمرو محدود و عدالت اجتماعی. همه این ارکان به‌تنهایی می‌توانند ساختار اقتصادی کاملا متفاوتی را رقم بزنند که عنوانی مجزا از سایر مکاتب را به‌خود اختصاص دهد. البته مکتب هم با نظام اقتصادی متفاوت است و شهید صدر درباره نظام اقتصادی اسلام تفصیلاتی را به‌دست نداده و صرفا در سطح مکتب اقتصادی به تفصیل سخن گفته است. درباره علم اقتصاد هم ایشان اصول و فرض‌هایی را مطرح کرده است که باید به‌طور تفصیلی به آن پرداخت. در هرحال ازنظر صدر، سیره پیامبر، یک تجلی اخلاقی محض که در تاریخ جامانده، نیست، بلکه انقلابی اساسی در حیات بشری و وضع اصول بنیادین زیست شایسته انسانی است که همچنان با برخورداری همزمان از ارکان ثابت و محدوده‌های منعطف قابلیت پیاده‌سازی در جامعه بشری را دارد، بلکه یگانه راه سعادت او در همه عرصه‌ها، ازجمله اقتصاد است.

اگر بخواهیم به شکل انضمامی‌تری بحث کنیم باید بپرسیم امروزه دقیقا این مکتب اقتصادی گفته‌شده صدر کجاست؟ می‌دانم که ما در وضع قوانین‌مان سراغ صدر و مکتب اقتصادی صدر نرفته‌ایم و حتی همان بانک‌داری بدون ربایی را که او نوشته بود هم درست و اصولی به بحث و تطبیق نگذاشتیم. سوال من این است که وجوه انضمامی‌تر این اندیشه اقتصادی کجاست؟ الان ما اگر بخواهیم مشکل اقتصادی کشور را حل کنیم، صدر به چه کار ما می‌آید؟

ببینید بخش زیادی از مشکلات فعلی ما ریشه در همین رویکرد‌های کلان دارد. یعنی واقعا خود همین که بنیادهای نظری و سپس ساختارهای تقنینی و اصول رفتاری ما تغییر کند، بخش زیادی از وضعیت اقتصادی متحول می‌شود. مثلا در مکتب اقتصادی صدر با اینکه دولت، باید بسیار فعال و اثرگذار باشد و اختیارات و دارایی‌های فراوانی هم برای تغییر اقتصادی دارد، اما هیچ‌گاه دولت محتکر نیست و نمی‌تواند احتکار قدرت و منابع کند و باید ذیل مکتب و اصول اقتصاد اسلامی در پی تحقق مثلا کارمحوری در جامعه باشد که یکی از اصول اقتصاد اسلامی همین کارمحوری است. دولت باید دولت توانمندی باشد که فعالانه حضور پیدا کند و اهداف اقتصاد اسلامی را در جامعه پیاده کند. این دولت دنبال گسترش دولت یا بیشتر شدن سرمایه دولت و… نیست، بلکه یک‌سری ماموریت‌های مشخصی از طرف مکتب در قبال امت برای او تعریف شده است که باید از آن دارایی‌ها و توانایی‌ها و اختیارات برای تحقق آن مکتب استفاده کند. آن مکتب چیست؟ توازن اجتماعی، تکافل، امکان فعالیت اقتصادی در حد استعدادها و توان‌ها، کارمحوری در جامعه و مثلا جلوگیری از اسراف و تبذیر. یعنی دولت قدرت دارد اما احتکار قدرت ندارد. اقتدار دارد، ولی این اقتدار ذیل مکتب مشخص‌شده‌ای است و اگر از آن مکتب فاصله بگیرد و خلاف آن عمل کند، امت باید بازخواستش کند و تغییرش دهد و شهید صدر روش‌های تغییرش را نیز در سه سطح بیان کرده است. مقصود اینکه توجه واقعی به همین بنیادها می‌تواند بخش زیادی از وضعیت فعلی را تغییر بدهد. ما هنوز در وضعیت اقتصاد اسلامی نیستیم. ما همچنان در بسیاری از بخش‌های اقتصادی با افکار لیبرالی و نولیبرالی داریم فکر و برنامه‌ریزی می‌کنیم و هر جا هم که با ظاهر شرع به مشکل می‌خوریم آن را اسلام‌مالی می‌کنیم و فقط صورت شرعی‌اش را به‌نحوی سامان می‌دهیم. گام اول واقعا همین است که تغییر رویکرد اتفاق بیفتد که البته حضور نسل جوان معتقد به اقتصاد اسلامی در فضای علمی کشور نوید این را می‌دهد که می‌توان به این تغییر رویکرد امیدوار بود.

ببینید به‌عنوان مثال مبحث «کار» که شما اشاره کردید، امروزه مهم‌ترین بحث جامعه ما و رایج میان نحله‌های چپ و راست است. این دولت چگونه تبدیل به یک کارآفرین می‌شود؟ مدل‌هایی که ما درست کرده‌ایم تاکنون تبدیل به یک سرمایه‌داری اسلامی شده است. البته لفظش پارادوکسیکال است اما ما استفاده می‌کنیم یعنی مسلمان سرمایه‌داری را که قدرت دارد، تربیت کردیم بعد خود آن باعث شکاف طبقاتی و مشکلات فقر و… در جامعه شده است. شهید صدر برای حل این مشکل و ترمیم این سرمنشأ آسیب‌ها، راهکاری دارد؟

در اندیشه صدر بین نظریه، مکتب، قانون و دستورالعمل‌ها هم از حیث جایگاه نظری و هم از حیث نسبت آنها با ساحت واقعیت و پایگاه استفاده از آنها برای مدیریت جامعه، تمایز وجود دارد. چیزی که شما سوال می‌کنید یک امر کاملا ناظر بر واقعیت اکنون است. مهم این است که از حیث مکتب کار اتفاق بیفتد و این کار باید به‌سمت توازن اجتماعی باشد، باید منابع طبیعی در خدمت این اتفاق باشد، باید دارایی دولت، انفال و اینها به این سمت برود که فضای فعال شدن امت را فراهم کند. اینها کلیاتی است که در مکتب می‌آید. وقتی اینها می‌خواهد به قانون تبدیل شود، تبدیل شدن اینها به قانون نیاز به حضور کارشناسی دارد که این کارشناس وضعیت اکنون جامعه را بسنجد و متناسب با آن اصول تصمیم بگیرد. جامعه‌ای که زمین‌های کشاورزی گسترده دارد با جامعه‌ای که امکان معدن گسترده دارد با جامعه‌ای که هیچ‌کدام از اینها را ندارد، از حیث ساختارهای قانونی و نهادهای اجرایی کاملا متفاوت است و نمی‌توان برای همه اینها یک الگو پیشنهاد داد. در هریک از اینها حاکمیت و امت به‌شکلی می‌تواند کارمحوری را ایجاد کند که با دیگری متفاوت است. ما نمی‌توانیم به‌صورت پیش‌فرض، قانون‌ها یا نهادهایی را تصور کنیم که به‌شکل ثابت در همه جوامع منجر به کارمحوری شوند. اینجاست که نقش کارشناس و ترکیب کارشناس و فقیه در اندیشه شهیدصدر اتفاق می‌افتد. در مدل قانونگذاری صدر فقیه یگانه نیست و به‌تنهایی قانونگذاری نمی‌کند. بلکه مجلسی قانونگذاری می‌کند که درک درستی از مکتب اسلام، اقتضائات زمان، موضوع قانونگذاری و مصالح عالیه دارد و با دریافت درستی از همه اینها روشی را پیدا می‌کند که این روش می‌تواند آن اهداف را پیاده کند. این کاملا متغیر است و نمی‌توان آن را به‌شکل ثابت طراحی کرد. حتی خود شهید صدر وقتی می‌خواهد نمونه حضور  این قانون‌ها را مثال بزند تاکید می‌کند که این مثال است و این مثال نمی‌تواند همیشه و در همه جوامع حضور داشته باشد. مثلا شهیدصدر مثال می‌زند که وقتی سرمایه‌های مالی جامعه به هر دلیلی به‌سمت بانک‌ها و دریافت سود از بانک برود و وضعیت جامعه به‌گونه‌ای شود که سرمایه‌ها به‌جای اینکه به‌سمت کار و تولید بروند، به‌سمت انباشت شدن در بانک‌ها برود و از بانک سود بگیرند، شهید صدر می‌گوید که ما اینجا می‌توانیم از ابزار مالیات بر سرمایه استفاده کنیم تا جهت حرکت سرمایه را از سود بانکی به کار و تولید تغییر دهیم. این ابزار مالیات بر سرمایه که اینجا استفاده می‌شود یک راه‌حل همیشگی نیست، مقطعی است. با توجه به این ویژگی و با توجه به اینکه ما دنبال این هستیم که سرمایه، تولید سرمایه نکند و سرمایه تبدیل به کار و از طریق کار تبدیل به پول شود و کار محور تحرک اقتصادی جامعه شود، براساس این باید راهکارهایی را پیدا کنیم. یک مثال در این وضعیتی که صدر طراحی می‌کند وضع مالیات بر سرمایه است. آیا این راهکار صدر برای حل همیشگی مساله است؟ نه، صدر می‌گوید که در اقتضائات مختلف باید نشست و بررسی کرد. چنانکه در سیره پیامبر هم ایشان در دوره خودش وقتی دید زمین‌های بسیار وجود دارد و بخش زیادی از مردم کار نمی‌کنند و فعالیت‌های اقتصادی در جامعه کم است، با ابزار مالکیت اجازه داد هر کسی هرچقدر زمین را که احیا کرد، مالک آن شود. درواقع مالکیت را تبدیل به ابزار تشویقی برای توسعه فعالیت کشاورزی در جامعه کرد. اما آن ابزار همان‌طور که توضیح دادم امروز دیگر نمی‌تواند به کار بیاید.

اینجا می‌شود گفت که آن رویکرد کل‌نگر بهتر دیده می‌شود. چراکه اگر بخواهیم یک ویژگی از پیامبر را به الان تطبیق بزنیم به‌نوعی لیبرالیسم بدل می‌شود.

بله، هر کسی که زمین را احیا کرد، حقی خواهد داشت، اما آیا الزاما آن حق مالکیت زمین است؟ یا صرف حق اولویت در تصرف کافی است؟ آیا هر کسی زمین را احیا کرد، حتی به‌شکل غیرمتوازن، ولو با اینکه بتواند در حق بخش زیادی از جامعه اجحاف کند و توازن اجتماعی بین‌نسلی را به هم بزند، باز هم باید اجازه داشته باشد که با ابزارهایی که در اختیار دارد، مالک زمین شود؟ دراین‌صورت آیا مساله عدالت در توزیع منابع طبیعی دچار اختلال جدی نمی‌شود؟ یکی از بحث‌های مهم شهید صدر همین بحث توزیع پیش از تولید است. در اقتصادهای رایج دنیا درباره توزیع پس از تولید بحث فراوان شده است، ‌اما آن نقطه اساسی که اتفاقا در بحث عدالت بسیار مهم است همین توزیع پیش از تولید است. پیامبر یک رویکرد کلان اقتصادی را ایجاد کرده بود که ما باید از کل رفتارهای پیامبر و کل تشریع، آن رویکرد یا مکتب را کشف کنیم. شهید صدر تا سطح مکتب را در اقتصاد اسلامی گفته است که البته طرح او هم قابل اصلاح و پیشرفت است. اما در سطح نظام، نهاد و قوانین که حالا نهادهایی مثل بانک یا هر نهاد دیگری با چه ساختار و قوانینی باید درراستای آن مکتب ایفای نقش کنند، کاملا متغیر است و اصلا ولی‌فقیه و جریان کارشناسی و مجلس قرار است در این ساحت حضور پیدا کند که اول مکتب را تلقی کند و اقتضائات زمان را درک کند و متناسب بین اقتضائات و وضعیت موجود به شیوه تدبیر اقتصادی جامعه برسد. شهید صدر می‌گوید که ما در یک انقلابی هستیم که می‌خواهیم وضعیت موجود را به وضعیت مطلوب برسانیم. این وضعیت مطلوب با مکتب و گزاره‌های توصیه‌ای که ما داریم، مشخص است. حالا ما باید نسبت به وضعیت موجود شناخت داشته باشیم و با خلاقیت بشری راهکارها و ابزارهای مشروعی را که در دل این مکتب و این نظام تشریع برای ما وجود دارد، برای تحقق این مکتب استفاده کنیم.

به گزارش فرهیختگان در میان متفکران معاصر نام شهید سیدمحمدباقر صدر همواره مورد احترام و توجه اهل اندیشه و صاحب‌نظران حوزه علوم‌اسلامی و نیز علوم‌انسانی بوده است؛ اما تاکنون ایشان را -چنان‌که باید- در قامت «متفکری برای امروز» مورد بحث قرار نداده‌ایم و معمولا یا فقط مدح و ستایش یا مورد تغافل قرار داده‌ایم و به‌جای مطالعه و عبور انتقادی از او با نخواندن یا خوانش سطحی او، به‌سادگی از کنارش گذشته‌ایم. یکی از وجوه مهم و البته کمتر مورد توجه اندیشه شهیدصدر، نظریه‌پردازی تاریخی یا نظراتی است که ایشان در تحلیل تاریخ اهل‌بیت(ع) ارائه کرده است. اکنون که باب استشهاد به تاریخ اهل‌بیت باز است و غالبا ضابطه‌ای در این استنادها و استشهادها رعایت نمی‌شود، توجه به این وجه از تفکر شهیدصدر می‌تواند به «سنجش استشهادها» و «تمیز حرف حساب از ناحساب» مدد رساند. در باب این وجه از اندیشه شهیدصدر با حجت‌الاسلام سیدامید موذنی، معاون پژوهشی پژوهشگاه شهیدصدر گفت‌وگویی داشته‌ایم که از نظر شما می‌گذرد.

شیوه و روش تاریخ‌نگاری شهید صدر نسبت‌به دیگر متفکران معاصر و قبل و بعد خودش چه تمایزی دارد؟

شهید صدر اساسا تاریخ‌نگاری نکرده است و درواقع مورخ نیست. ما یک نگارش و ثبت تاریخ داریم؛ به این‌صورت که مورخینی در دوره‌های مختلف تاریخ وقایع روزگار خودشان را می‌نوشتند یا با جمع کردن بین نقل‌های مختلف تاریخی، گزارشی را از دوره‌ای تاریخی با اجتهاد خودشان فراهم می‌کردند و درواقع یک تاریخ‌نگاری دسته‌دوم یا درجه دوم را ارائه می‌دادند. هدف مورخ ثبت بیشترین حد از جزئیات مهم تاریخی براساس ترتیب زمانی یا دیگر معیارهاست. شهید صدر اما اساسا چنین کاری نکرده و وارد ثبت تاریخ نشده است. شهید صدر از هیچ دوره تاریخی گزارش تاریخی کاملی به‌دست نداده است. برخلاف بزرگان اهل تاریخ که موسوعه‌های بزرگ تاریخی نوشته‌اند و در آن سعی کرده‌اند به‌قدر توان یک دوره از حیات امت اسلام را با رویدادهای مختلفش ثبت کنند. کاری که شهید صدر کرده، نظریه‌پردازی تاریخی یا تحلیل تاریخ است که از آن جهت که در این عرصه تولید روش و نظریه کرده است، از بنیانگذاران در این عرصه محسوب می‌شود. تفاوت شهید صدر با دیگران نیز در همین نکته است؛ ما مورخ پیش از شهید صدر بسیار داشته‌ایم، اما کسانی که به تحلیل تاریخ با هدف به‌دست دادن نظریه پرداخته باشند، ‌ نداریم. هم‌دوره با شهید صدر آیت‌الله خامنه‌ای هم همین کار را کرده‌اند و به تاریخ اهل‌بیت(ع) با رویکرد تحلیلی پرداخته‌اند. سایر بزرگانی که پیش از شهید صدر یا هم‌دوره شهید صدر بوده‌اند، معمولا مواجهه‌شان با تاریخ یا از جنس تاریخ‌نگاری و گزارش تاریخ براساس رویدادهاست یا صرفا به هدف استفاده‌های محدود علمی یا اخلاقی یا غیره به گزاره‌هایی از وقایع تاریخی توجه کرده‌اند. البته پس از شهید صدر و آیت‌الله خامنه‌ای کسانی این رویکرد نظریه‌پردازی تاریخی را دنبال و آثاری هم تولید کرده‌اند که برای نمونه می‌توان به آیت‌الله شیخ محمدمهدی شمس‌الدین اشاره کرد.

این روش، علاوه‌بر اینکه مستقیما دلالت‌های تاریخی دارد، مبتنی‌بر پیش‌فرض‌هایی کلامی است، مثل اینکه ما امامت را حقیقتی واحد می‌دانیم که مصادیق مختلفی داشته است؛ یعنی همه امامان یک حقیقت واحد را تجسم می‌بخشند که اهدافی ثابت دارد. یکی دیگر از این پیش‌فرض‌ها این است که سیره اهل‌بیت برای ما الگو است و ما باید براساس آن و در خط آن زندگی کنیم. با چنین پیش‌فرض‌های کلامی شهید صدر سراغ تاریخ اهل‌بیت رفته است؛‌ یعنی سراغ آثار مورخانی که جزئیات تاریخ اهل‌بیت را موبه‌مو و لحظه‌به‌لحظه ثبت کرده‌اند، رفته و سعی کرده است بخش‌های مختلف را بررسی کند و شاخصه‌ها، جلوه‌ها و نقش‌های مشترک و هماهنگ اهل‌بیت را بیابد و در دیدگاهی کل‌نگر سامان بدهد؛ به‌گونه‌ای که همه تاریخ اهل‌بیت را به‌مثابه یک کل ببیند و حوادث و رویدادهای مختلف را ذیل آنها فهم کند. در این نگاه شهید صدر درپی این نیست که حوادث تاریخی را صرفا کنار هم بچیند، بلکه درپی آن است که حوادث تاریخی کنارهم‌ چیده‌شده را به‌گونه‌ای فهم کند که آن فهم یک دیدگاه کل‌نگر نسبت‌به همه زندگی اهل‌بیت را به محقق بدهد تا محقق بتواند براساس آن دو کار کند: یکی اینکه بخش‌های ناهویدا و ناگفته تاریخ مانند ارتباط حوادث با هم را کشف و فهم کند و دوم اینکه تاریخ را به اجتماع و اکنون انسان منتقل کند؛ به این معنا که از دل آن نگاه کل‌نگر رویکردها و قواعد کلی‌ای را استخراج کند که در همه تاریخ جاری است و براساس این قواعد، سلوک و رفتار امامان جایگاه الگویی آنان را برای امروز ما شکل می‌دهد. ما برای اینکه بتوانیم وجه الگویی امامان را درک و متناسب با تغییرات زمان پیاده‌سازی کنیم، نیازمند نظریه و نگاه کل‌نگری هستیم که بتواند اصول و شاخصه‌های حرکت تاریخی امامان را مشخص کند و جزئیات متفرق و به‌ظاهر ناهماهنگ را در ذیل خودش معنادار و منسجم سازد.

آیا این روش باعث نمی‌شود که بسیاری از جزئیات را هنگام تاریخ‌نگاری کنار بگذاریم یا خیلی از مسائل را نتوانیم در این تحلیل قرار دهیم؟ به‌تعبیری این روش موجب غفلت از جزئیات تاریخی و نادیده‌انگاری آنها نمی‌شود؟

بنابر روش شهید صدر ما تاریخ‌نگاری را حذف نمی‌کنیم و درواقع کارکردی جدید را به پژوهش تاریخی اضافه می‌کنیم. در این روش شما باید با تسلط بر جزئیات تاریخی، سراغ نظریه‌پردازی بروید. در این روش پژوهشگر یا خودش تک‌تک گزاره‌های تاریخی را مطالعه و بررسی کرده یا با معیارهایی به اجتهاد دیگر مورخان اعتماد کرده است؛ چنان‌که یک مفسر در تفسیر آیات قرآن، گاهی در تک‌تک کلمات قرآن مجتهد نیست و در فهم معنا به واژه‌شناس رجوع می‌کند. در روش شهیدصدر محقق باید به همه جزئیات مهم تاریخی احاطه داشته باشد و دوم اینکه معیارهای جزئیات یا گزاره‌های تاریخی‌ای که می‌تواند در نظریه استفاده شود را بداند و سپس از میان آن جزئیات انتخاب کند و با مقایسه و سنجش و مطالعه اینها با هم آن نگاه کلی که حاکم بر تمام این اجزاست و می‌تواند تمام این اجزا را درکنار یکدیگر معنادار کند، کشف کند. اینکه کدام‌یک از گزاره‌های تاریخی از حیث نظریه‌پردازی مورد اعتناست را شهید صدر تا حدی گفته است و شاخصه‌های دیگر نیز باید کشف شود که معلوم شود چه اجزایی از تاریخ برای ساخت نظریه تاریخی به ما کمک می‌کند.

مثلا شهید صدر اشاره می‌کند واقعه تاریخی که ما می‌خواهیم از آن استفاده کنیم باید یک امر اجتماعی تاریخی باشد؛ به این معنا که اثر فعال انسان در یک گستره انسانی باشد؛ مثلاً مرگ جناب ابوطالب یک اتفاق اثرگذار و مهم تاریخی است، اما اثر فعال انسانی نیست و نمی‌تواند در این نظریه‌پردازی کارکردی داشته باشد. یکی دیگر از این شاخصه‌ها این است که باید بین شئون مختلف امامان تمایز قائل شد و اینکه هر فعلی از چه شأنی صادر شده است را در نظر گرفت. پیامبر گاهی در مقام بیان حکم ثابت شرعی، قانونی الهی را بیان کرده است و گاهی در مقام حاکم اسلامی، قانونی را وضع کرده است که آن قانون اساساً موقت بوده و براساس اقتضائات زمان تغییرپذیر است. یکی دیگر از این شاخصه‌ها این است که امام براساس وضعیت امت، به‌عنوان مجموعه‌ای انسانی با ویژگی‌های طبیعی اقدام می‌کند و هر فعل امام باید متناسب با این وضعیت عمومی امت فهم و سنجیده شود. برای همین یکی از چیزهایی که در گفتارهای تاریخی شهید صدر بسیار برجسته است، تلاش برای فهم وضعیت روان‌شناختی امت در بازه‌های مختلف است؛ مثلا از نظر ایشان امت در دوره امام‌حسن(ع) در شرایط شک و تردید به‌سر می‌برد، اما در دوره امام‌حسین(ع)، از وضعیت شک خارج شده، اما به بی‌ارادگی مبتلاست. به هرحال بخشی از این ضابطه‌ها را شهید صدر خودش در لابه‌لای آثارش تصریح کرده و بخش‌هایی نیز قابل‌کشف است و بخشی‌هایی را نیز باید افزود. این فرآیندی است که شهید صدر برای نظریه‌پردازی تاریخی تاحدی به‌دست داده است. براساس این فرآیند احاطه بر جزئیات تاریخی به‌عنوان گام اول نظریه‌پردازی ضرورت دارد، اما اینکه خود شهید صدر در فرآورده‌ای که از این فرآیند به‌دست داده تا چه حد به این اصل پایبند بوده، چیزی است که باید توسط پژوهشگران تاریخی به بوته نقد و ارزیابی گذاشته شود.

امروزه می‌بینیم که استفاده از گزاره‌های تاریخی برای تبیین رویدادهای روز زیاد اتفاق می‌افتد. از کربلا درس مذاکره گرفتن یا صلح امام‌حسن(ع) را نتیجه نظرسنجی مردمی دانستن یا از طرفی فلان شخصیت را طلحه و زبیر و دیگری را عمار و ابوذر دانستن چیزهایی است که زیاد اتفاق می‌افتد. این نیز نوعی به امروز آوردن تاریخ است. روش شهید صدر با این موارد چه تفاوتی دارد؟

این مواردی ‌که شمردید اساسا در زمره کار علمی و پژوهشی قرار نمی‌گیرد و از این‌ جهت نمی‌توان آنها را به‌عنوان یک اندیشه تاریخی جدی گرفت. این‌ تطبیق‌ها سوءاستفاده‌های سیاسی محدود از تاریخ برای اغراض سیاسی یا اجتماعی زودگذر است و برای همین بیش از کارکرد سیاسی محدود بقایی ندارند. البته این سخنان پشتوانه‌های فکری دارند که اگر بروندادهای آنها استمرار داشته باشند و پاسخ و تبیین مناسبی در برابر آنها ارائه نشود، ممکن است به‌تدریج باور عمومی را شکل دهد و بالتبع رفتار امت را هم عوض کند. اساسا کارکرد روشی که شهید صدر برای فهم و تحلیل تاریخ ارائه کرده، همین است که جلوی سوءاستفاده‌های مقطعی گرفته شود و فهم تاریخی جامعی از حیات اهل‌بیت فراهم آید. وقتی شما تاریخ امامان را به شکل منقطع و بریده از خط سیر کامل اهل‌بیت ببینید، می‌توانید برش‌های محدود را به شکل‌های گوناگون و متناسب با اغراض و افکار خودتان تفسیر کنید؛ مثلا ‌در دوره‌ای به ترویج ادبیات مذاکره نیاز دارید، از گفت‌وگوی هدایتگرانه سیدالشهدا علیه‌السلام با بخشی از درون جامعه اسلامی، درس مذاکره در برابر کفار را می‌گیرید! اما اگر کل تاریخ اهل‌بیت را ببینید و تمایز و مقابله‌ای که همواره بین جامعه اسلامی و جهان کفر در سیره همه اهل‌بیت وجود داشته را نشان بدهید، نمی‌توانید اساسا نوع کنشگری امامان در درون جامعه اسلامی را به شکل رابطه با بیرون آن تعمیم بدهید و مثلا از مدارای امیرالمؤمنین علیه‌السلام با خلفای وقت، درس کوتاه آمدن در برابر مشرکین و کفاری را بگیرید که حتی به ظاهر هم مسلمان نیستند و با اصل وجود جامعه اسلامی ضدیت دارند. یا مثلا درباره آتش‌بس امام‌حسن علیه‌السلام با معاویه اگر رفتار امام قبل و بعد [از ایشان] را درنظر بگیرید و بر اساس خط حرکت اهل بیت، اقدامات ایشان را بخواهید تحلیل کنید می‌بینید که عدم‌گرایش مردم، همواره جزء اقتضائات زمان و ملاحظات امام معصوم است، نه‌ یگانه علت تصمیم امام. به تعبیری هرگز این خواست عمومی معیار اصلی نیست، بلکه خود این خواسته مردمی ممکن است به‌دلیل عدم‌تناسب با اصول اسلامی، قبیح و ضدارزش باشد، ولو اینکه امام را مجبور به کاری خاص بکند. توضیح آنکه وقتی اقدام امام را مبتنی‌بر نظرسنجی مردمی تحلیل می‌کنیم، گویی امام برای جنگ یا صلح یک معیار انتخاب داشته و آن هم انتخاب مردم است و مثلا اگر معاصران امام حسن علیه‌السلام واقعا توان جنگ داشتند و حتی اگر حضرت آنها را مجبور هم می‌کرد باز بر معاویه پیروز می‌شدند، حضرت به‌صرف عدم تمایل آنها دست به جنگ نمی‌زد. انگاره پشت چنین تحلیلی این است که این «عدم تمایل» خودش موضوعیت دارد و علت اقدام امام است و می‌توان آن را محوری برای تصمیم‌گیری دانست، ولو این عدم‌تمایل براساس دنیاپرستی و خودفروشی در برابر سکه‌های معاویه باشد. درواقع این تحلیل می‌خواهد به خیانت و خودفروشی اصحاب امام‌حسن علیه‌السلام قداست بدهد و از آن الگو بگیرد. درحالی که اگر رفتار امامان را با هم درنظر بگیریم و نگاه‌ کل‌نگر داشته باشیم، می‌بینیم در معیارهای ارزشی تصمیم[گیری] اهل‌بیت علیهم‌السلام، هیچ‌گاه خواست مردم به‌تنهایی «تعیین‌کننده ارزش» و «علت‌ تصمیم امام» نیست، ‌بلکه تعیین‌کننده شرایط و اقتضائاتی است که امام با ملاحظه آنها تصمیمات خود را اخذ می‌کند. مثلا امیرالمؤمنین علیه‌السلام با وجود عدم تمایل یاران، به جنگ پرداخت و در شکوه‌ای هم تصریح کرد که هر بار به جنگتان خواندم سرما و گرما را بهانه کردید. سیدالشهدا علیه‌السلام نیز به‌رغم مخالفت همه هم‌عصران دست از قیام نکشید. رفتار این دو امام، در کنار نقل‌های معتبر از علت صلح امام حسن علیه‌السلام که علت را خیانت یاران و نبود انصار و دلایل دیگر شمرده‌اند، نشان می‌دهد که خواسته مردم هیچ‌گاه به تنهایی علت جنگ یا صلح امام علیه‌السلام نیست، هرچند می‌تواند اقتضائات تصمیم امام را تعیین کند. تحلیلی که خود شهید صدر از شکل ارتباط امام و امت در ماجرای آتش‌بس امام‌حسن علیه‌السلام ارائه می‌کند این است که امام در راستای همان اهداف سه‌گانه‌ای که همه اهل‌بیت به شکل طیفی دنبال آن بودند (یعنی ١. حفظ اصل اسلام و دستاوردهای اسلامی، 2. تربیت گروه شایسته باورمند به خط اصیل اسلامی (شیعیان) و 3. به‌دست گرفتن حکومت اسلامی) وقتی می‌بیند عمده امت به خط اهل‌بیت شک کرده‌اند و توان تشخیص بین خط علوی و اموی را ندارند و از سویی عده زیادی هم به‌دلیل دنیازدگی خود را فروخته‌اند، تصمیم می‌گیرد که آتش‌بس را بپذیرد تا هم شیعیان را حفظ کند؛ چون امام حسن علیه‌السلام بر خلاف امام حسین علیه‌السلام در جایگاه خلافت و حکومت قراردارد و اگر قرار به جنگ باشد باید تا آخرین نیرو و با همه توانش بجنگد؛ و هم با پذیرش آتش‌بس به‌نوعی امت را تجربه‌درمانی کند تا خود امت با همه وجود تفاوت خط علوی و اموی را درک کند. لذا می‌بینیم در دوران امام حسین علیه‌السلام کسی به تمایز خط علوی و اموی و برتری خط علوی تردیدی ندارد و مشکل در بی‌اراده شدن و ترس امت است که سیدالشهدا برای درمان این مشکل امت، راه قیام و مبارزه تا آخرین قطره خون را انتخاب می‌کند. این تحلیل از منظر چگونگی رابطه میان امام و امت در اقدام امام است؛ یعنی جنس ارتباط، نظرسنجی و انفعال امام در برابر مردم نیست، بلکه هدایتگری امام و حرکت دادن امت توسط امام است که البته امام در این مسیر، وضعیت طبیعی امت را درنظر می‌گیرد و آن را به‌سوی همان اهداف پیش می‌برد. برای همین است که شما می‌بینید در دوره‌های بعدی دقیقا همین اهداف محقق شده است؛ هم اصل اسلام و دستاوردهای اسلامی با مدیریت امامان پابرجا باقی‌ مانده است، هم شیعیان روزبه‌روز از نظر کمی و کیفی توسعه‌ یافته‌اند، هم همواره حرکت اهل‌بیت به‌سوی تشکیل حکومت بوده است که نمونه آن را در حمایت‌های ایشان از برخی قیام‌ها می‌توان دید. انقلاب اسلامی ایران هم در راستای همین اهداف معنا پیدا می‌کند.

شهیدصدر با کسانی مانند شهید مطهری، مرحوم شریعتی، مرحوم طالقانی و جلال‌الدین فارسی هم‌دوره است که اینها هم هرکدام به شکلی تاریخ را تفسیر می‌کنند و همه‌شان نیز به‌دنبال این هستند که اجتماع خودشان را به حرکت وادارند یا به تعبیری مصلح اجتماعی باشند. اگر بخواهیم نسبت اندیشه تاریخی شهیدصدر را با عمل اجتماعی او بسنجیم از نظر شما به چه نتیجه‌ای می‌رسیم و این نسبت چگونه است؟

من در اینجا فقط به اندیشه تاریخی شهید صدر و نسبت آن با عمل اجتماعی او می‌پردازم و سایر ابعاد اندیشه او را درنظر نمی‌گیرم؛ ‌ می‌دانیم که شهید صدر هم فیلسوف است و هم فقیه و هم اصولی و هم اقتصاددان و هم در علوم‌سیاسی و جامعه‌شناسی نظرات و نظریاتی دارد که من صرفا در اینجا به جنبه اندیشه تاریخی او می‌پردازم. اتفاقا تفاوت شهید صدر با کسانی که نام بردید هم در همین است که این جامعیت در هیچ‌کدام [از آن بزرگواران] نیست، یا جنبه فقهی و عمق و اصالت دینی آنها غیر قابل مقایسه [با شهیدصدر] است یا جنبه نظریه‌پردازی در علوم‌انسانی در آنها نیست یا بسیار کم است و مهم‌تر اینکه هرچند این افراد جزء چهره‌های مؤثر در تحولات اجتماعی بوده‌اند، [هیچ‌یک] در مقام رهبری یک تحول اجتماعی بزرگ قرار نگرفتند؛ برخلاف شهید صدر که هم در عراق و هم در برخی دیگر از کشورهای عربی چنین جایگاهی داشته و از این منظر صرفا با حضرت امام(ره) قابل مقایسه است. با این توضیح از منظر همین اندیشه تاریخی و نسبت آن با عمل اجتماعی می‌توانیم چند ساحت را ببینیم. یکی ساحت اندیشه محض است. یعنی تاریخ‌‌پژوه به‌مثابه یک اندیشمند تلاش می‌کند که دارایی‌های موجود تاریخی را به‌نحوی تبیین کند که زیرساخت‌های نظری برای تغییر جامعه را فراهم کند. مثلا کاری که شهید صدر در «فدک در تاریخ» کرده این است که آن تصویر نادرست و ناواقعی از ماجرای فدک را بر اساس روایت‌های مختلف و همان نگاه کل‌نگر، به چهره اصلی خودش که یک قیام بوده بازگردانده و نشان داده که هدف اصلی حضرت‌زهرا سلام‌الله‌علیها در ماجرای فدک توجه به مساله حکومت اسلامی بوده است. شهیدصدر در کتاب «فدک در تاریخ» که مایه شگفتی است که آن را در سیزده‌سالگی نوشته، رویکرد حضرت‌زهرا(س) را بر اساس بیانات خود حضرت و تطبیق با سایر اقدامات ایشان و حضرت‌علی(ع) بررسی می‌کند و نشان می‌دهد که ما در دارایی تاریخی خودمان و در آن وجود متعالی و مقدسی که برای خودمان به‌عنوان الگو قبول داریم و بخشی از دارایی هویتی و فکری ما را شکل می‌دهد، یک شخصیت انقلابی داریم که به هیچ عنوان نسبت به واقعیت اجتماعی، بی‌واکنش نیست، بلکه با بیشترین توان برای جلوگیری از انحراف حاکمیت اقدام می‌کند. این سطح اندیشه محض است، یعنی متفکر صرفا در مقام اندیشه‌ورزی، دارایی تاریخی ما را به‌گونه‌ای روایت می‌کند که این دارایی تاریخی در نقطه آغاز تحول اجتماعی قرار می‌گیرد چون تحولات اجتماعی -حالا اگر نگوییم الزاما در اولین گام- در اولین گام‌های خودشان و به‌عنوان یک پایه اساسی، نیاز به تحول نگرش دارند. برای هر تحول اجتماعی بینش‌های انسان‌ها باید عوض شود، که بخشی از این بینش‌ها منوط به امر تاریخی است. گاهی اثر یک اندیشمند بیش از اندیشه محض است، یعنی گاهی خود آن فرد به مبلغ آن اندیشه تبدیل می‌شود و می‌تواند اندیشه را از یک امر نظری محض در کتاب به یک باور اجتماعی یا یک اندیشه اجتماعی -که در ذهن و دل عده زیادی از مردم وجود دارد- بدل کند. گاهی خود این اندیشمند یک مرتبه دیگر از تحقق اجتماعی را هم دارد و خودش برای این اندیشه‌ها انسان تربیت می‌کند و نهاد و ساختار و جریان اجتماعی می‌سازد و خودش عملا به اقدامات اجتماعی مختلف دست می‌زند یا به تعبیری خودش مصلح اجتماعی -به‌معنای واقعی کلمه- می‌شود؛ یعنی تلاش‌ها و جایگاه و امکانات او، او را در مقامی قرار می‌دهد که با موجودیت خودش می‌تواند تحولی اجتماعی را رقم بزند. تاکید می‌کنم که من صرفا دارم از زاویه اندیشه تاریخی شهید صدر صحبت می‌کنم و تنها از این منظر نسبت این مصلح اجتماعی را با اندیشه تاریخی‌اش می‌سنجم.
صدر به‌مثابه یک تحلیلگر تاریخی، در کنش سیاسی- اجتماعی به‌مثابه یک مصلح، اندیشه تاریخی مشخصی داشته که در کتاب‌ها و گفته‌های او به شکلی تا حد بسیار منسجمی بیان شده است. همین دیدگاه تاریخی در شکل اقدام اجتماعی او هم منعکس شده است. اینکه او حوزه را محور تحول جامعه می‌داند و همه ساختارهایی که می‌سازد را حول محور حوزه طراحی می‌کند ریشه در همین نگاه تاریخی دارد که براساس آن مرجعیت را امتداد تاریخی امامت می‌داند. اینکه اصلاح جامعه را از ساحت اندیشه و تغییر نگرش شروع می‌کند نیز در تحلیل تاریخی او و برداشتش از اقدامات امامان، ریشه دارد. اینکه عمل سیاسی را با حزب و تشکل اجتماعی سازمان‌دهی شده آغاز می‌کند و جماعه‌العلماء را طراحی و حزب‌الدعوه را تاسیس می‌کند ریشه در تفسیری دارد که از اقدامات سازمان‌دهی ‌شده و منظم شیعیان در سایه مدیریت ائمه ارائه داده است. این اندیشه در منظومه‌فکری آیت‌الله خامنه‌ای هم وجود دارد. اینکه صدر در برابر [رژیم] بعث کوتاه نیامد، مبتنی‌بر تحلیلی است که از جامعه خودش و نسبت آن با جامعه سیدالشهدا(ع) دارد و می‌گوید امروز نیز جامعه به همان مرض مبتلاست و همان درمان را می‌طلبد. اینکه صدر در پایان عمرش تمام دارایی فکری، معنوی، دینی و اجتماعی خودش را در اختیار انقلاب اسلامی قرار می‌دهد نیز ریشه در این داشته است که هدف حرکت اهل‌بیت را رسیدن به حکومت اسلامی می‌داند و معتقد است این حکومت اسلامی در هر جایی از دنیا که امکان تحقق پیدا کرد، همه ظرفیت‌ها باید خرج آن شود. او خودش را در اختیار این جریان اجتماعی قرار می‌دهد و شاگردانش را به آن دعوت می‌کند و برای این قضیه کشته می‌شود. این ریشه در چه چیزی دارد؟ ریشه در آن نگاه و تحلیل تاریخی [مبتنی‌بر آن] دارد. لذا تمام مراتب عمل اجتماعی صدر کاملا منسجم و متناسب و همخوان با همان تحلیل تاریخی است که او در کتاب‌های تاریخی خودش نسبت به تاریخ اهل‌بیت ارائه کرده است. البته وقتی شما این نگرش تاریخی را در کنار تحلیل سیاسی و مکتب فقهی و روش تفسیری و سایر ابعاد اندیشه‌ای صدر می‌گذارید، بسیار شکوهمند است و بازهم همین انسجام را می‌بینید و یک کل به‌هم ‌پیوسته و یک هندسه بسیار زیبا را مشاهده می‌کنید. صدر همچنان ناشناخته است؛ به این دلیل که ما به اندازه کافی او را نخوانده‌ایم و درباره او گفت‌و‌گو نکرده‌ایم. او پشت هیاهوی رسانه‌ای دیگرانی که اگرچه میهمانند اما به‌واسطه برساخت‌های رسانه‌ای غیرواقعی و غیرمتناسب با حقیقت خودشان، چهره‌های اغراق‌شده‌ای پیدا کرده‌اند، گم شده و از این‌رو ما صدر را در یک ناشناختگی و مهجوریت می‌بینیم. صدر از حیث اصلاح اجتماعی کسی است که در یکی از مهم‌ترین کشورهای منطقه در تمام این 80 سال گذشته -که صدر و آثارش در آن حضور داشته- همواره در بالاترین حد تاثیر بوده است. یعنی از زمانی که مرجع اعلای وقت آیت‌الله‌العظمی سیدمحسن حکیم بوده، به گفته فرزند ایشان یعنی شهید سیدمحمدباقر حکیم، نهادهای اجتماعیِ این مرجعیت را صدر مدیریت می‌کرده است، بعدها هم که خود او به مقام مرجعیت فقهی و رهبری اجتماعی می‌رسد و مستقیما در مبارزه با [رژیم] بعث و سایر جریان‌ها اثر می‌گذارد و رهبر جنبش اسلامی عراق می‌شود. هنوز هم شما می‌بینید که یکی از مهم‌ترین چهره‌های هویتی عراق جدید را شهیدصدر شکل می‌دهد می‌توان گفت که هیچکس نیست که به‌اندازه شهیدصدر در عراق امروز -از نظر انسجام اجتماعی و تحرک و انگیزش مردمی- اثر داشته باشد. می‌دانید که مثلا همه گروه‌های مقاومت عراق جدید، مستقیم و غیرمستقیم رهبر فکری و الگوی اصلی خودشان را شهیدصدر می‌دانند و مبارزه خود را در امتداد اقدام انقلابی شهیدصدر تعریف می‌کنند. علاوه‌بر عراق به‌عنوان یکی از کشورهای منطقه، دارایی تربیتی، دارایی فکری و دارایی اجتماعی که صدر در مکتب خودش ایجاد می‌کند، گستره اثر بسیار زیادی در جهان اسلام یافته است. صدر با «فلسفتنا» و «اقتصادنا»ی خودش در دهه‌های گذشته تبدیل به یکی از مهم‌ترین و محکم‌ترین نقاط اتکا و استدلال اسلامیون در مواجهه با مهم‌ترین جریان رقیب یعنی کمونیسم و سوسیالیسم می‌شود. در تمام جهان اسلام، ازهری‌ها [یا] اخوانی‌ها برای پایدارماندن در برابر جریان‌های کمونیستی و چپ از فلسفتنا و اقتصادنا استفاده می‌کنند و بخش زیادی از این دارایی به شکل‌های مختلف در نقاط گوناگون جهان اسلام و هرکدام با سطحی از تاثیر حضور پیدا می‌کند. اگر امام‌موسی صدر در لبنان زمینه حزب‌الله را می‌سازد تمام کسانی که در حزب‌الله فعالند و جایگاه دارند، شاگردان و متأثران از سیدمحدباقر صدر هستند؛ چه سیدعباس موسوی، چه سیدحسن نصرالله، چه شمس‌الدین و… . حتی در انقلاب اسلامی ایران بخشی از متفکرین و کسانی که در جمهوری اسلامی کار فکری می‌کنند، یا مستقلا شاگرد شهیدصدر یا به‌شدت متاثر از او هستند. در انتهای دهه 50 یعنی سال‌های 55 و 56 و 57 که منتهی به انقلاب اسلامی شد یکی از مهم‌ترین آثاری که انقلابیون ما را در ایران از حیث مبانی فکری مستحکم می‌کرد آثار شهیدصدر بود. آن شخصیتی که برای قانون اساسی ما پیش‌نویس فقهی می‌نویسد و در قانون اساسی ما موثر است، شهید صدر است. این اثر عظیم به یک جغرافیا محدود نمی‌ماند و در پاکستان و افغانستان و لبنان و ایران و جاهای دیگر تاثیر داشته است اما متاسفانه چون هیچ‌وقت آن‌گونه که باید کار تبیینی و ترویجی در مورد تاثیر [شهید صدر در این موارد] نشده، نسبت به دیگران دیده نشده است و لذا وجه اصلاح اجتماعی صدر ناگفته و مهجور و پژوهش‌نشده باقی مانده است.

 

ادامه این مصاحبه را اینجا بخوانید

اشاره

شیخ علی‌اکبر دشتی محمود‌ی (ملقب به برهان) فرزند شیخ محمد دشتی در سال 1365 ق. (1945م) در نجف اشرف به‌دنیا آمد. در سال 1385ق. در دروس خارج شهید صدر حضور پیدا کرد و از آن پس همواره هم‌نشین و ملازم استاد خود شد و در همۀ مجالس استاد، حضور می‌یافت تا اینکه حزب جنایتکار بعث  او را همچون دیگر طلاب ایرانی‌الاصل تحت فشار قرار داد  و از عراق اخراج کرد. این علاقه دوسویه بود و شهید صدر نیز او را همچون فرزند خود دوست داشت و در برخی از نامه‌های خود او را «برهان حوزتي» و «برهان المحبّة و الوفاء و الإخلاص» خطاب می‌کرد.

وی پس از اخراج در شهر مقدس قم مستقر شد و به تدریس و همچنین تبلیغ در برخی شهرهای ایران پرداخت. با پیروزی انقلاب عظیم ایران بنا به اوامر استاد خود، آیت‌الله شهید سید محمدباقر صدر، با تمام توان در خدمت این انقلاب مبارک قرار گرفت و به رفع نیاز های مبرمی که آن زمان در سراسر کشور  وجود داشت، مشغول شد. از جمله در خوزستان و در زمان جنگ به‌عنوان قاضی به فعالیت پرداخت. پس از پایان جنگ، با دعوت گروهی از مؤمنان کویت، رهسپار آن دیار شد و در آنجا به پیشوایی دینی و هدایت مردم و تبلیغ دین پرداخت. وی سال‌های زیادی در کویت بود؛ اما در آنجا نیز به‌دلیل اقدامات مؤثر مذهبی از سوی دولت کویت تحت فشار قرار گرفت و به‌همراه جمعی از مؤمنان مجبور به ترک کویت شد. شیخ علی‌اکبر برهان در روز پنج‌شنبه ١۶مرداد به‌دلیل بیماری دار فانی را وداع گفت.

آنچه در ادامه می‌آید متن مصاحبۀ این عالم بزرگوار درباره ارتباطش با استاد شهید صدر است که در سال ١٣٩۵ به مناسبت سالگرد شهادت شهید صدر انجام شد.

در ابتدا از چگونگی آغاز رابطه خودتان با شهید آیت‌الله صدر بفرمایید.

ارتباط بنده با ایشان از آنجا شروع شد که با پیشنهاد آقای سید نورالدین اشکوری در کلاس‌های ایشان شرکت کردیم. بنده سطح را در نجف خدمت آقا سید کاظم حائری خواندم و بعد با توصیۀ ایشان به درس آقای صدر رفتم. خود ایشان توسط آقای اشکوری با مرحوم صدر آشنا شده بود. فقه و اصول را خدمت شهید صدر گذراندم. البته ایشان آوازۀ خوبی در حوزه نجف داشت. هرچند شاید برخی حرف‌هایی می‌زدند، اما او موردتأیید مراجعی همچون آیت‌الله‌العظمی خویی بود. بنده از سال 85 قمری در سن حدود 20 سال در درس فقه و اصول ایشان شرکت کردم و از موضوع: «أقل و أکثر» مباحث را آغاز نمودم. در آن زمان شهید صدر فقه را صبح‌ها و اصول را عصرها می‌گفتند.

آیا ارتباط شما محدود به شرکت در همین دو درس بود؟

ما به غیر از شرکت در درس شهید صدر، شب‌های پنج‌شنبه در منزل آقای اشکوری با ایشان جلسه داشتیم. مجلسی عمومی برگزار و مباحثی در آن مطرح می‌شد که شاید برخی از آنان چاپ شده باشد. برای مثال بنده در آن جلسات سؤالی را مطرح کردم که در وضع امروز و در این مرحله وظیفۀ طلاب چیست؟ که ایشان شروع به سخن کرد و هفته‌های بعد نیز با درخواست شرکت‌کنندگان این مباحث ادامه داشت.

از آن پاسخ های شهید صدر مطلبی در ذهنتان باقی مانده است؟

ایشان در آن جلسات به اهمیت حوزۀ علمیه نجف می‌پرداخت و می‌فرمود: غرب تلاش می‌کند با تمام امکانات این حوزۀ علمیه را قلع‌وقمع کند. ایشان از کشور مصر به‌عنوان یکی از قلعه‌های جهان اسلام نام می‌برد که مورد هجمۀ غربی‌ها واقع شده بود. ایشان سخن یکی از تحلیلگران غربی را نقل می‌کرد که گفته بود: جهان اسلام دو بال به‌نام‌های الازهر شریف و حوزۀ علمیه نجف دارد که ما امروز بر الازهر مسلط شده‌ایم و رئیس این نهاد در دست ماست؛ اما هنوز نتوانستیم حوزه نجف را در دست بگیریم.

البته در گذر زمان غربی‌ها تا حدی موفق شدند و حوزۀ علمیۀ نجف را به انزوا بردند. البته انقلاب اسلامی ایران در افزایش فشارهای غربی‌ها تأثیرگذار بود؛ چراکه ترس از سرایت این انقلاب داشتند.

پس از انقلاب اسلامی ایران، فشارها در نجف بر آقای صدر بیشتر شد؟

بله؛ بعثی‌ها اصرار داشتند که آیت‌الله محمدباقر صدر را متقاعد کنند که دست از حمایت از انقلاب اسلامی بردارد و به ایشان می‌گفتند: شما را چه به ایران؟ شما عراقی هستید؛ مرجع عراق هستی و….

شما در آن دورانی که ایشان به شهادت رسیدند، در نجف بودید یا ایران؟

خیر؛ بنده در ایران بودم.

چه مقدار پیش از شهادت آیت‌الله صدر به ایران آمدید؟

بنده در سال ١٣۵١ شمسی به ایران آمدم و ایشان در سال ١٣۵٩ به شهادت رسید.

آن سال‌هایی که امام خمینی و شهید صدر در نجف بودند، آیا با هم ارتباطی هم داشتند؟

بله، میان ایشان و امام رابطۀ خانوادگی وجود داشت و عیال آقای صدر با خانوادۀ امام راحل(ره) رفت‌وآمد داشتند.

غیر از رابطۀ‌ خانوادگی چطور؟ آیا رابطۀ اجتماعی یا سیاسی با هم داشتند؟ یا شهید صدر در درس خود از امام صحبت می کرد؟

در درس به‌صورت خاص نه. البته پس از اینکه امام راحل(ره) درس ولایت فقیه را آغاز کردند، شهید صدر این نظریه را تأیید کردند و به شاگردانشان سفارش کردند که در درس امام شرکت کنند.

پس از پیروزی انقلاب اسلامی هم شهید آیت‌الله صدر به ما به‌عنوان شاگردان خود تبریک گفته و پیامی به شاگردانشان دادند و آن جمله معروف را به ما فرمودند: «ذوبوا فی الإمام الخمینی کما ذاب هو فی الإسلام؛ در امام خمینی ذوب شوید، همان‌طور که خود او در اسلام ذوب شده است». گمان نمی‌کنم کسی چنین تعبیری برای امام داشته باشد.

ایشان بر تأیید امام و انقلاب اسلامی ایران اصرار داشت؛ تا حدی که از سوی بعثی‌ها تهدید شد و عده‌ای از سوی صدام خدمت ایشان آمدند و گفتند: اگر از تأیید انقلاب اسلامی دست برنداری، نیست‌ونابودت می‌کنیم؛ اما اگر سکوت کنی و هیچ حرفی نزنی، تمام امکانات دولتی را در اختیارت قرار می‌دهیم به‌نحوی که مرجع اعلای عراق باشی. می‌گفتند: لازم نیست حتی بر ضد انقلاب ایران حرف بزنی؛ فقط ساکت باش و حمایت نکن. همان‌طوری که خیلی‌های دیگر ساکت‌اند. اما ایشان این حمایت و تأیید را وظیفۀ خود اعلام کرد که این کار، برای این شهید بزرگوار گران هم تمام شد و جان خود را داد. البته این شهادت‌ها برای آبیاری شجرۀ طیبۀ انقلاب اسلامی نیاز بود و ارزشش را داشت؛ چراکه این انقلاب نعمتی کم‌نظیر است.

جایگاه شهید صدر در آن زمان چطور بود؟ ایشان چه نقشی در آن دوره ایفا کرد که تا این اندازه از اهمیت ایشان صحبت می‌شود؟

شخصیت مرحوم آقای صدر با فکر و اندیشه‌اش جهانی شد؛ هنگامی که اصل دین، مذهب، حوزه‌های علمیه و… در سدۀ اخیر از سوی رسانه‌ها، مجلات و روزنامه‌های متعدد مورد تهاجم قرار گرفت و نظریه‌پردازی‌های بسیاری انجام شد که دین از بین برود، شهید صدر در این موضوع ورود کرد و کتاب‌هایی همچون فلسفتنا، اقتصادنا و… را به رشته تحریر درآورد تا در مقابل افکار ماتریالیستی و عقایدی که به‌دنبال جدایی دین از مردم بود، بایستد که در آن زمان بسیار اثرگذار بود؛ به‌طوری‌که برخی از شخصیت‌های بزرگ جهان اسلام ایشان را تحسین کرده و از این شهید بزرگوار به‌عنوان معلم ثانی و معلم ثالث تعبیر می‌کردند.

این کار ایشان خدمت بزرگی در جان عرب به‌حساب می‌آمد. ما در ایران نیز بزرگانی همچون علامه طباطبایی(ره) و شهید مطهری(ره) را داشتیم که کتاب‌های بسیار خوبی نوشتند؛ اما ایشان در جهان عرب به‌شکل مکتبی شمولی و فراگیر مبارزه خود را آغاز کرد و دین اسلام را به‌عنوان یک نظام جامع مطرح نمود.

کتاب‌هایی که از این شهید نام بردم، واقعاً کارهای بزرگی بود که پس از عرضۀ آنان، آن‌قدر اثرگذار بود که حتی از سوی توده‌ای‌ها و مخالفان جریانات دینی مورد تهدید قرار گرفتند. در نهایت هم که وقتی انقلاب اسلامی آغاز شد، ایشان در همان مسیر ایستاد و جان خود را نیز تقدیم کرد.

نجف اشرف در زمان شهید صدر از وضعیت علمی مناسبی برخوردار بود و بزرگان بسیاری در آن حضور داشتند؛ اما چه شد که در این میان، فقط این شهید بزرگوار در این شکل در مقابل کمونیسم و لیبرالیسم قد علم کرد و کتاب‌هایی همچون فلسفتنا، اقتصادنا و… را نوشت؟ ایشان از چه ویژگی‌های خاصی بهره‌مند بود و از چه ظرفیت‌هایی استفاده کرد؟

سؤال خوبی است. [گذشته از مسائلی که معمولاً مطرح می‌شود] مرجعیت آیت‌الله‌العظمی حکیم در موفقیت‌های شهید صدر بسیار مؤثر بود؛ چراکه ایشان مرجعی بسیار مردمی و با عظمت و با نفوذ در عراق بود و سخن ایشان از مقبولیت بالایی برخوردار بود و انجام می‌شد. عظمت آیت‌الله‌العظمی حکیم در عراق همانند زعامت فوق‌العاده آیت‌الله‌العظمی بروجردی در ایران بود و مردم بسیار به سخنان او اهمیت قائل شده و آن را انجام می‌دادند. بنده این هیبت و بزرگی را در هر دو مرجع دیدم.

آیت‌الله‌العظمی حکیم مخالفت با احزاب کفر، نفاق و… را تأیید می‌کرد و به همین دلیل آیت‌الله صدر که در آن ابتدای جوانی در سایۀ مرجعیت ایشان فعالیت می‌کرد توانست به‌خوبی از این ظرفیت استفاده کند و اثرگذار باشد.

ظرفیت دیگری که سبب موفقیت شهید آیت‌الله صدر در عراق شده بود، جماعة‌العلمایی بود که به‌شکل یک تشکل حوزوی و با حضور استوانه‌های علمی نجف راه‌اندازی شده بود و شخصیت‌هایی همچون آقا شیخ مرتضی آل‌یاسین که دایی شهید صدر نیز بود، در آن حضور داشتند.

مؤسس جماعةالعلما چه کسی بود؟

همه‌چیزِ آن توسط شهید صدر بود و آقایان هم می‌پذیرفتند. به‌عنوان مثال مقالات این تشکل را ایشان می‌نوشت و مباحث فکری را به جامعه عرضه می‌کرد؛ ولی به اسم جماعة‌العلما به‌دست مردم می‌رسید و اعضای پای آن را امضا می‌کردند. حتی ظاهراً شهید صدر ابتدا که فلسفتنا را نوشت نمی‌خواست به اسم خود منتشر کند و پیشنهاد داده بود که همان را هم به اسم جماعة‌العلما منتشر کنند،‌ اما بعداً به‌دلایلی این اتفاق نیفتاد.

این جماعت در مناسبت‌های گوناگون از مردم دعوت عمومی می‌کردند و جلسات عظیمی تشکیل می‌شد و جماعة‌العلما مباحث موردنظر خود را مطرح می‌کرد؛ البته فقط یک تجمع ساده نبود؛ جریاناتی وجود داشت و مردم نیز می‌فهمیدند. حالا ظاهرش خیلی مشخص نبود که سیاسی باشد؛ ولی پشت پرده سیاسی بود و مردم نیز استقبال کرده و می‌دانستند که این یک اتفاق سیاسی است که جریان اسلامی در عراق را به‌عنوان یک جریان قوی نشان می‌داد. درواقع یک مانور بود.

این مراسم‌ها که در کربلا و نجف برگزار می‌شد، بسیار شلوغ می‌شد و دانشجویان و اساتید دانشگاه از بغداد و شهرهای دیگر در آن حضور پیدا می‌کردند و واقعاً در آن زمان و در مبارزه با تفکرات ضددینی مؤثر بود.

این مباحثی که فرمودید همچون مرجعیت آیت‌الله حکیم، جماعةالعلما و … از مسائل بیرونی است؛ به نظر شما در خود شخصیت شهید صدر چه‌چیزهایی وجود داشت که ایشان را از دیگران متمایز می کرد و توانست این کتاب‌ها را بنویسد و آن تأثیرات را در جهان اسلام داشته باشد؟

اینها دیگر یک بصیرت و دید خدایی است. برخی از انسان‌ها زودتر از دیگران پیش‌قدم بعضی از مسائل می‌شوند که شاید در تمام رهبران دینی این نکته وجود دارد. همانند امام راحل(ره) که در سنین پایین توانست کتاب کشف‌الأسرار را بنویسد. همیشه رهبران دینی که اسمشان در تاریخ ثبت می‌شود، این خصوصیات ممتاز را داشته‌اند.

البته پرهیز از ذاتیات [منافع شخصی] یکی از ویژگی‌های بسیار مهم شهید صدر بود. اینها کار خدایی است. حضرت حق همیشه در برهه‌ای از زمان افرادی را مسخّر می‌کند که از دین و حریم الهی، دفاع کنند و اگر این اشخاص نبودند، معلوم نبود که چه اتفاقاتی رخ می‌داد. دشمنان 1400 سال است که با بدترین وسائل و شیوه در حال مبارزه با شیعه هستند و به دنبال نابودی آن می‌باشند؛ اما عده‌ای از اولیای خدا از حریم و افکار اسلام دفاع کرده و خود را سپر بلا قرار می‌دهند و جانفشانی‌های بسیاری انجام داده و می‌دهند تا اسلام حفظ شود.

البته ایشان به غیر از پرهیز از ذاتیات، نبوغ علمی هم داشت؛ اما این نبوغ به‌تنهایی کارساز نیست؛ چراکه برخی عقل و نبوغ داشته، ولی در راه غیر خدایی مصرف می‌کنند؛ اما ایشان آن را در راه خدا خرج کرد.

یکی دیگر از مسائلی که تقریباً تمام شاگردان شهید صدر (رضوان‌الله‌علیه) برآن اتفاق نظر دارند، فکر جامع ایشان بود و وقتی مبحثی از فقه یا دروس دیگر مطرح می‌کرد، با یک شمول و جامعیت آن را طرح می‌کردند. این اوصاف در کتاب‌های ایشان نیز به‌خوبی دیده می‌شود.

به نظر شما امروز اگر نظام اسلامی بخواهد از اندیشه‌های شهید صدر استفاده کند، کدام‌یک از بخش‌های اندیشه‌های این شهید بیشتر برای نظام اسلامی ضروری است و باید به آن توجه داشته باشد؟

یکی از معضلات امروز جامعه اسلامی مسئلۀ رباست که معضلی جهانی بوده و ایشان برای آن نظریه داشتند.

همچنین مسائل پولی و مالی و مباحثی از این دست از دیگر بخش‌هایی است که نظام اسلامی می‌تواند از آن استفاده کرده و به آن توجه داشته باشد.

آثار شهید صدر چه کمکی می‌تواند بکند؟ کدام بخش‌های آن و کدام اندیشه‌های شهید صدر می‌تواند در حل این معضل کمک نماید؟

ایشان در کتاب اقتصادنا، نظریه منطقةالفراغی دارد که بنا بر آن، به فقیه اختیاراتی داده می‌شود. این منطقةالفراغ به این معناست که مسائل و مشکلاتی که وجود داشته و راه حلی برای آن نیست، به فقیه تحویل داده می‌شود تا آن را حل نماید که اگر ضرورت‌ها اقتضا کرد چه کار کند؟ این خودش راه‌گشاست که آیا فقیه می‌تواند مثلاً حلالی را حرام کند. به‌عنوان مثال بگوید مردم به حج واجب نروند یا مباحث و مثال‌های دیگر. دست فقیه با این منطقةالفراغ باز است تا برخی از مشکلات را مرتفع نماید و این از مسائلی است که شهید صدر به آن قائل بوده و دیگر فقها به این شکل به آن قائل نیستند.

آن قسمتی از نظریهۀ فقهی شهید صدر که مربوط به مبحث ولایت فقیه در منطقةالفراغ می‌شود، یکی از مباحثی است که به نظر شما امروز می‌تواند راهگشا باشد؟

بله این قسمت از نظریۀ شهید صدر بسیار راه گشاست.

در پایان ضمن تشکر از لطف جنابعالی، اگر نکتۀ خاصی باقی مانده بفرمایید.

این، خدمت و کار بسیار بزرگی است که شما در حال انجام آن هستید. معرفی شهید صدر یعنی معرفی علم، معرفی دین، معرفی انقلاب و واقعاً همه چیز در آن هست.

ایشان مرجع اعلی نبودند؛ اما مرجعی بودند که در جهان اسلام از ایشان به‌عنوان مرجع بزرگ استفاده می‌شد و اگر زنده می‌ماند حتماً به آن بالاترین درجات [دنیوی و اجتماعی و سیاسی] می‌رسید؛ ولی ایشان بر روی تمام این مباحث پا گذاشت و گفت: ذوب در امام شوید. خود ایشان نیز فرمود: من یک سرباز امام هستم و این نظام را دوست دارم و آرزومندم که خدمتگزار این نظام باشم و جان و مرجعیت خود را در این راه تقدیم کرد.

ایشان به دیگران می‌فرمود: برای مرجعیت من تبلیغ نکنید؛ برای امام تبلیغ کنید. این کارها کم اتفاق می‌افتد و بسیاری از اشخاصی که با حوزه و روحانیت سر ستیز دارند، این مباحث را نمی‌بینند که این اشخاص بزرگ چطور در مواقع خطر، جان خود را تقدیم می‌کنند. این مباحث فقط در حوزه‌ها و آن هم به برکت تشیع و امام زمان (عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف) وجود دارد.