خانم دکتر برادران در کتاب «نا» که پاییز امسال روانۀ بازار شده است، راوی روزگاری است که بر یکی از انسانترین انسانهای همعصر ما گذشت. در نگاه او شهید صدر برای مابودن خیلی زحمت کشید و همین باعث شد نام روایت خود را نا (یعنی ما) بگذازد. درباره این روایت با ایشان گفتوگو کردیم.
همیشه در دورانهای خاصی از تاریخ، ریسمانی از جنس آدمهای خاص و برگزیده برای به جلو بردن جامعه و تعالی بخشیدن ارزشهای اخلاقی و انسانی حاضر بودند که خیلی وقتها قربانی جهل مردمان همان روزگار شدند. شهید سید محمدباقر صدر یکی از همان آدمهاست. کتاب «نا» که بهتازگی توسط انتشارات دارالصدر منتشر شده، زندگی شهید سید محمدباقر صدر و کوششها و مصائب ایشان در مسیر تعالی فکر و جان انسانها را روایت میکند. “نا” با استناد به منابع موجود پیرامون زندگی شهید صدر، جزئیات زندگی، فعالیتها و خانوادهی ایشان را در یک روایت نهچندان بلند، آورده است که خواندن آن دریچۀ روشنی به زندگی این عالم ناشناخته بازمیکند.
*کتاب «نا» چطور خلق شد؟
اینطور که از پژوهشگاه صدر با من تماس گرفتند و گفتند کارهای قبلی من را دیدهاند و پیشنهاد تولید کتابی درباره زندگی شهید صدر را دادند. همان ابتدا دلم خالی شد، چون صدرها همیشه برای من جذاب بودهاند. اما خود شهید صدر در ذهن بیشتر ما آدمی است که هست؛ در همین حد که اسمش را شنیده بودم، میدانستم در عراق زندگی میکردند و در زمان صدام با خواهرشان شهید شدند. مهمتر از همهی اینها در حوزۀ علوم انسانی هم اسم فلسفتنا و اقتصادنا را شنیده بودم.
محمدباقر صدر از جهت شخصیت علمیاش برایم مهم بود. ولی برای این کار مردد بودم و راحت نپذیرفتم. چون شناخت زیادی نداشتم. بنابراین به درخواست من چند کتاب فرستادند که بخوانم و با ایشان آشنا بشوم. کتاب شرح صدر را که خواندم موضوع برایم بسیار جذاب شد و ناخودآگاه، من را کامل به خودش مشغول کرد، طوری که مدام با دوستانم دربارهاش گفتوگو میکردم.
*در مقدمهی کتاب دربارهی تصویری که از شهید صدر پیش از نوشتن «نا» داشتید گفتید، پس از نوشتن، این تصویر چه تغییری کرد؟
همان عکس و همان تصویر برایم مأنوستر شد: عالم متفکری که سرش به نوشتن و اندیشیدن گرم است. گاهی کسی را دوست داریم و این دوست داشتن فقط حسی است، اما گاهی این دوست داشتن همراه با شناخت است. الآن علاقهی من به شهید صدر در این وضعیت است و حالا میتوانم به ایشان بهطور فعال فکر کنم.
*چرا به اسم «نا» برای این کتاب رسیدید؟
در طول این روایت، احساس میکردم اگر آدمها «ما» بودند، محمدباقر صدر شهید نمیشد. شهید صدر برای «مابودن» خیلی زحمت کشید و در تجربههای زندگی ایشان هم مشهود است که هر وقت مشکلی پیش میآمد، (حصری بود، دستگیری یا انزوا رخ میداد) ما بودن راهحل خارج شدن از بنبست میشد. اتفاق بد وقتی افتاد که آن شکاف ایجاد شد و ما دیگر ما نشد. این مسئله در آن روزهایی که میخواندم و مخصوصاً روزهایی که مینوشتم برایم خیلی غمانگیز بود، چون وقتی مینویسم با یک موضوع بهطور فعالانه متصل میشوم و این حسرت و ناراحتی را بسیار بیشتر احساس میکردم. هنوز هم که یادش میافتم بغض میکنم. به نظرم اتفاقی بود که میشد نیفتد.
خود شهید صدر هم روی همین تأکید میکند، خود امت با همین ما شدن شکل میگیرد و حریم امام با همین ما شدن حفظ میشود. هنوز و همیشه، ضربههایمان را از همین ما نبودن میخوریم و خوردهایم.
* «نا» برای چه کسانی روایت میکند؟ مخاطب نا چه کسانی هستند؟
درست است که محتوا تعیین میکند چگونه بنویسم، اما مخاطب مشخص میکند که نقاط اثر کجا باشد و کجاها باید پررنگتر باشد. برای من نسل جوان مهم است؛ چون اثرگذارترین و فکورترین بخش جامعه هستند. اولین جایی که نوشتهها میتوانند جریانساز بشوند، در ذهن و فکر جوانهاست. برای خودم جوان تحصیلکرده و اهل کتاب مدنظر بوده است؛ یعنی کسی که سطحی از دغدغهمندی را داشته باشد و با کتاب که مواجه میشود فرقش را با روزنامه یا سرگرمی بفهمد. کتاب من برای تفنن نیست؛ یعنی هیچ تلاشی نکردم برای اینکه کتاب نا سرگرمی ایجاد بکند، یک نفر بخواند و فقط وقتش را بگذارند. مخاطبِ هدفم نسل جوانی است که اهل مطالعه و دغدغهمند است.
*تفاوت «نا» با دیگر آثاری که درباره شهید صدر نوشته شدهاند چیست؟
به نظر من نویسنده، زاویه نگاه و نسبتش با موضوع در اثری که خلق میکند تأثیر دارد. تفاوت اصلی این کتاب با کتابهای دیگر در اینجاست که مریم برادران روایت خودش از شهید صدر را نوشته است. مثلاً خیلیها میپرسند تفاوت نا با شرح صدر چیست؟ مهمترین نقطهقوت شرح صدر این است که راوی مستقیم روایتش میکند، هیچچیزی نمیتواند جای این نقطهقوت را بگیرد. یعنی خیلی روایت دستاولی است؛ اما روایت من، دستاول نیست. البته سعی کردم هر منبعی درباره ایشان بود را بخوانم. اما مطمئنم نقطهضعف و نقاط خالی زیادی دارد. حتی من یک جاهایی نتوانستم با موضوع ارتباط برقرار کنم و ننوشتم و خاطرههای قشنگی داشتم که ظرفیت متنم را نداشت و کنارش گذاشتم.
*چه چیزهایی نوشتن کتاب «نا» را برای شما سخت میکرد؟
من داستاننویس نیستم، یعنی سعی میکنم سندیت متن را حفظ کنم. خود این، دشواریهای بسیاری را به همراه دارد، هم باید جذاب بنویسی، هم سندیت را حفظ کنی، هم تصویر خلق کنی و هم اینکه این تصویر خودش باشد؛ کسی که او را میشناخته وقتی این کتاب را میخواند، این همانی تداعی شود. یعنی تخیل آنقدر روایت را دستکاری نکند که از موضوع اصلی دور شود. علاوهبر همهی اینها وقتی درباره کسی که دوست داری مینویسی خیلی باید از خودت در نوشتن مراقبت کنی. اگر تأمل انتقادی نداشته باشی و سوال نپرسی و خودت و او را نقد نکنی، نتیجه کار به اغراق نزدیک میشود و از فهم مخاطب فاصله میگیرد. در این موارد سعی کردم، ولی نمیدانم چقدر موفق بودهام.
*آیا بخشی از زندگی شهید صدر بوده که بخواهید بنویسید اما نتوانستید؟
بله، گاهی متنم ظرفیت خاطراتی را نداشت. البته اندک بودند؛ مثلاً روایتی از ارتباط عبدالعزیز حکیم با ایشان بود که عبدالعزیز در یازدهسالگی کتاب کوچکی درباره نماز مینویسد که ۱۰ صفحه بیشتر نداشته. در همان عالم کودکی فکر میکند تنها کسی که خوب است کتاب او را تصحیح کند محمدباقر صدر باید باشد! سراغ ایشان میرود درحالیکه در درس خارج بودهاند. اما از این نوجوان استقبال میکند و میپذیرد که کتاب او را تصحیح کند و چند روز بعد با یادداشتهایی بر متن به او برمیگرداند و میگوید «اگر پدرت این کتاب را چاپ نکرد، من حاضرم چنین کنم!» خود عبدالعزیز حکیم در اینجا گفته بود رفتار او در مقابل بزرگ و کوچک رفتار انبیا را برایم تداعی میکرد.
*کدام ویژگی شخصیت ایشان شما را خیلی جذب کرد؟
همهی ویژگیهای ایشان جذاب است، یک آدم که به همهی ابعادش توجه کرده و رشدشان داده است. نمیشود او را به این ابعاد تجزیه کرد، یعنی وقتی بُعد عاطفی ایشان را نگاه میکنید، محبت فراوان شهید صدر وقتی معنی دارد که علمش را ببینیم. آدمی در این سطح علمی است که محبتش به دل مینشیند، وگرنه برای یک آدم معمولی این میزان محبت کردن در خانواده شاید طبیعی باشد. ارتباط پدرانهاش با شاگردانش با آن تواضع و مهربانی وقتی برایم جذاب است که در همین سطح علمی او را نگاه میکنم یا در کنارش میبینم برای اینکه آنها نوآور شوند چطور تشرشان میزند که بیشتر فکر کنند و باهم مباحثههای کارساز داشته باشند. اثرگذاری کنشگرانه او در حل بسیاری از مسائل اجتماعی و سیاسی وقتی برایم معنادار است که میبینم درعینحال چشمداشتی به مقام و جایگاه و اعتباریات دیگر ندارد و همینهاست که او را در مقام مرجعیت مردمی مینشاند.
من ایشان را یک آدم یکپارچه میبینم که همهی ابعادش در کنار هم خوب و تکمیلکننده و معنابخش هستند. من در میدانهای علمی میبینم که متأسفانه خصیصههای ناهنجاری رایج است مثل حسادت، عصبانیت، خودبزرگبینی، که بهطور طبیعی وجود دارند! ولی این آدم در عین علمی بودن در ساحات مختلف کاملاً با اخلاقی رشدیافته رفتار میکند و اتفاقاً اینگونه بودن برایش طبیعی است.
*ما در جامعه به کدام ویژگی شهید صدر نیاز داریم؟
آدمهایی مثل شهید صدر سعی کردند انسان باشند. اگر بخواهیم انسان باشیم باید اینطور زندگی کنیم. ما در جامعهمان بسیار از اخلاق و انسانیت و اسلامیت حرف میزنیم، اما چقدر مراعاتشان میکنیم؟ یعنی نمیتوانیم بگویم ما نمونههای خوبی برای اسلامیت و انسانیت و عالمیت هستیم.
من این نکته را هم یادآور شوم؛ الگوی کامل ما فقط رسول اکرم (صلیاللهعلیهوآله) و ائمه (علیهمالسلام) بهعنوان انسانهای کاملاند. درعینحال در دنیای امروز که آن انسانهای کامل درک نشدهاند، امثال محمدباقر صدر، نمونههای خوبی هستند برای اینکه ببینم در همین عصر حاضر امکان طور دیگری زندگی کردن و امکان نزدیک شدن به آن الگوهای کامل وجود دارد و ناشدنی نیست.
برای زندگی من و امثال من، الگو شدن شهید صدر به این معنی است که بزرگمنشی را از او یاد بگیرم، اگر یک معلم هستم، از ویژگیهای پدرانه او در عین نقدپذیری و ارج نهادن به اندیشه در زیست معلمی الهام بگیرم و با این الهامات مأنوس باشم، ضعفهای خودم را اصلاح کنم و امیدوار باشم به اینکه یک انسان معمولی هم میتواند رشد کند. امید انسان را رشد میدهد.
زندگینامهنویسی برای من مهم است؛ پر است از امیدواری. وقتی این آدمها را میبینم دلم گرم میشود که «میشود جور دیگری شد». به نظر من این آدمها انسانهایی بودند که سعی کردند خودشان را به الگوهای دینی نزدیک کنند و به نظر موفق بودند. شهید صدر ایمان داشت که راه انسان کامل را میشود طی کرد، این امیدبخش است و راه را هموار میکند.
*نگارش کدام فصل «نا» برای شما سختتر بود؟
فصل آخر، خیلی دردناک بود. نوشتن برگ آخر زندگی شهید صدر برایم سخت تمام شد، تا وقتی که فصل آخر را ننوشتم اسمش نا نشد. وقتی این اسم را مطرح کردم هم شاید شنوندگانی بودند که خیلی دوستش نداشتند و همین حالا هم میشنوم که «اسمش خوب نیست.» اما این عنوان از حس درونی من برخاسته که در همنشینی با او سرریز شده، پس تا حد خوبی انتخاب مطلوبی است.
*از تجربه ارتباطتان با خانواده شهید صدر بگویید؟
وقتی کنار فاطمه خانم و اسماً بودم کاملاً حس میکردم که با همان قصهها هنوز زندگی میکنند. در کتاب «بهرنگ صبر» همه مصائبی که بر این خانواده گذشته، ذکر شده است. من همان یک جلسه هم که به ملاقاتشان رفتم قصدم گفتوگو نبود، چون نمیخواستم اذیتشان کنم و برایشان زحمتی باشم. همین دیدن آنها برای اینکه بتوانم بفهمم در مورد چه کسانی میخواهم حرف بزنم خوب بود. درک همان بزرگواریها و گرمی ارتباطات، توصیفات مرا در ارتباط با دیگران، چه خانوادگی و چه با دیگری، را غنی کرد. همان یک جلسه حضوری و چند بار مکالمه تلفنی، به من جنس محبت و بزرگواری فاطمه خانم را چشاند. اینکه فهمیدم انسان رهایی است و اینهمه مصیبت نهتنها روحش را نکُشته، بلکه نوعی شکفتگی از درون دارند. همان چند لحظهای که اسماً را دیدم نوع گفتوگو و تعاملشان با مادر و تعامل مادر با ایشان کاملاً نشان میداد که زندگی چقدر در دستان فاطمه خانم مهار شده است. اینکه من نوشتم سلطان مهربان واقعاً سلطان بودن را در عین مهربانی درک میکردم. «صدر بودن» را در همان لحظات کوتاه توانستم ببینم و این کمک کرد که وقتی که داشتم کتاب را مینوشتم، امیدوار باشم که دارم درست تکههای پازلم را کنار هم میچینم. کمااینکه وقتی متن نهایی را خواندند گفتند: گویا همهجا با ما حاضر بودی.
*برای سوال آخر، دوست دارید «نا» چطور معرفی بشود؟
من کارم را کردهام، تا حد امکان سعی کردم بشناسم و سعی کردم دوست داشتنم را با دیگران به اشتراک بگذارم. دوست دارم آدمهایی که این کتاب را میخوانند، علاوهبر لذتی که، امیدوارم منتقل بشود، بهسراغ آثار شهید صدر بروند. آثار هم فقط کتاب نیست، یک قسمتش همان خلقوخوی ایشان و زنده و جاری شدن آن در جامعه است. فقدان چشمپوشی از خطاها، نقدپذیری و تفکر بهجای تقلید، از صفات ضعف ما هستند. همین نقادی عالمانه و با اخلاق را در ایشان بسیار دوست داشتم چون نقطهی مهم در علمورزی است. ما در جامعهی علمی خودمان اینگونه نقادی را کم داریم و برای همین جلو نمیرویم و احساس خوشایند باهم رشد کردن را نمیچشیم.
*اگر سخن پایانی هست بفرمائید؟
نابغه بودن شهید صدر قابلاعتنا است، اما ایشان فقط نابغه نیست. نبوغ هرچند که یک دادهی ارزشمند خدادادی است؛ اما شهید صدر را مرعوب و تافته جدابافته نکرد. به نظرم بیش از اینکه بگوییم ایشان یک نابغه است، بهتر است بگوییم متفکری در جامعه است؛ چراکه تأکید بر نبوغ میتواند فاصلهی مخاطب را از ایشان زیاد کند.
به نظرم هرکسی این کتاب را بخواند از جنبهای با شهید صدر نقطهی تلاقی پیدا میکند. من از زاویه درگیریهای علمی، کسی که خانهدار است، از بُعد عاطفی و شخصی، یا یک سیاستمدار از جنبهی سیاست فکورانه و اخلاقمند. سعی کردم آنقدر که ممکن است به ابعاد مختلف ایشان در حد اشاره بپردازم.