وقتی گرايشها از مصلحت عمومی به مصلحت شخصی تغيير جهت پيدا میكند، هركس كه در فضايی آكنده از اين گرايش زندگی میكند، مجبور میشود كه فقط به خودش و دفاع از خودش و حفظ خودش فكر كند و اينچنين میشود كه هشتاد درصد از توان و امكاناتمان را در درگيریهای داخلی و درونگروهی هزينه میكنيم؛ درحالیكه اگر به اخلاق انسان عامل متخلق بوديم و به ديگر سخن، اخلاق فداكردن مصلحت شخصی برای مصلحت عمومی در وجودمان بود، میتوانستيم اين هشتاد درصدی را كه در درگيریهای داخلی صرف میشود، در راه خدا بهكار بيندازيم؛ برای حمايت از كل مجموعه و برای تثبيت و تقويت و رشد كل اين مجموعه، بهكار بگيريم. با اين كار خودمان هم بهره میبرديم، اگر عقلمان را بهكار میانداختيم، میديديم- حتی براساس معيارهای دنيايی و زودگذر- بیشتر بهره میبردیم.
بارقهها، ص۴۹۳.