سیدالشهدا(ع)

داستان سیدالشهدا(ع) و روند داستان سیدالشهدا(ع) صدها گواه بر این مرگ شگفت و اراده‌ای که امت از دست داد، دربر دارد.

سیدالشهدا(ع) عزم حرکت کرد. عزم سفر از مدینه به مکه کرد. سپس عزم سفر از مکه به عراق کرد. همه از هم پیشی می‌گرفتند و از هر سویی نزد ایشان می‌آمدند. عبدالله‌بن‌عباس نزد ایشان آمد، عبدالله‌بن‌جعفر نزد ایشان آمد، عبدالله‌بن‌عمر نزد ایشان آمد، زنان بنی‌هاشم نزد ایشان آمدند، عبدالله‌بن‌زبیر نزد ایشان آمد، کسان مختلفی از طبقه‌های مختلف نزد ایشان آمدند و به ایشان عرض می‌کردند: شما را به خدا از ریخته شدن خون خود بپرهیزید، خروج مکنید که کشته می‌شوید. کشته شدن چنان امر هولناک و ترسناک و هراس‌انگیزی شده بود که اندیشیدن درباره آن ممکن نبود ….

سپس عبدالله‌بن‌جعفر نزد امام حسین(ع) آمد. برای چه آمد؟ با امان‌نامه‌ای از والی یزید بر مکه آمد. او برای امام حسین(ع) امان‌نامه‌ای آورد که در آن والی یزید بر مکه برای امام حسین(ع) مصونیت را ضمانت کرده بود. به او گفت: پس چرا می‌خواهی خروج کنی مادامی که اینجا در امان هستی؟ چرا می‌خواهی سفر کنی؟!

هر فرد [در آن دوره] دیگر به هیچ‌چیز نمی‌اندیشید جز اینکه در امان باشد، خونش در امان باشد و دارایی محدودش در امان باشد. دیگر به چه‌چیز کاری داشت؟! با امت چه کار داشت؟! با اسلام؟! با اهداف بزرگ؟! با کارهای بزرگ؟! مادامی که خودش در امان بود و در امنیت آن سلاطین و سرکشان و ستم پیشگان به‌سر می‌بُرد!

امامان اهل‌بیت، ص۴۵۵_۴۵۶.