گفتوگو با حجتالاسلاموالمسلمین علی اسلامی
حجتالاسلاموالمسلمین علی اسلامی از جمله شاگردان ایرانی شهید صدر است که پس از بازگشت از نجف، بیشترین نامهها را از وی دریافت داشته است. او فرزند مرحوم حجتالاسلاموالمسلمین حاج شیخ عباسعلی اسلامی، مؤسس جامعۀ تعلیمات اسلامی است که بهدلیل برخورداری از امکان فعالیت گستردۀ فرهنگی و اجتماعی، از سوی آن شهید گرانمایه وکالت یافت کلیۀ آثار او را به فارسی و زبانهای زندۀ دنیا ترجمه و منتشر کند. حجتالاسلام اسلامی استقبال جامعۀ فرهنگی ایران از آثار شهید صدر را مطلوب ارزیابی میکند و آن را معلول گرهگشایی این آثار از مشکلات فکری نسل جوان میداند.
آشنایی با شهید صدر
چه زمینههایی سبب آشنایی و ارتباط وسیع شما با شهید صدر شد؟
بنده وقتی که به نجف مشرف شدم، مورد لطف همۀ آقایان مراجع بودم، چون پدرم، مرحوم حجتالاسلاموالمسلمین شیخ عباسعلی اسلامی، از معاریف بودند و از حیث مبارزه با شاه و مسائل مختلف اجتماعی و خدمات اجتماعی، بهشکل وسیعی فعالیت میکردند، بهخصوص مدارس اسلامی زا اساساً ایشان بنیان گذاشتند. پدرم بعد از رفتن رضاشاه پهلوی، در منزل خودشان مدرسۀ شبانۀ اسلامی را تأسیس کردند؛ بنابراین همه مرا بهعنوان پسر ارشد ایشان، میشناختند. پدرم وقتی مرا به آقای خوئی معرفی کردند، آقای خوئی گفتند: «مگر کسی برای پسرِ خود من باید سفارش بکند؟»؛ یعنی مرا اینطور تلقی کردند که پسر ایشان هستم. همۀ مراجع پدرم را میشناختند و به همان اعتبار هم برای من احترام قائل بودند. مرحوم شهید صدر هنگامی که نوجوان بودند، در بغداد به مدراس علامۀ عسکری میرفتند. علامه عسکری در بغداد مدارسی داشتند. پدر من وقتی به عراق میروند، از مدارس علامه عسکری بازدید میکنند. علامه میفرمودند: آقا سید محمدباقر، کوچک بود و آقای اسلامی (پدر) از ایشان سؤالاتی پرسیدند و او سریع جواب داد و آقای اسلامی یک دینار به این نوجوان جایزه دادند. آقا سید محمدباقر از همانجا پدرم را میشناختند و من هم که نجف رفتم، تقریباً با همه آشنا بودم. من اول درس اصول آقای خوئی و فقه امام میرفتم. بعد تمایل پیدا کردم که فقه آقای صدر را بروم. خدمت ایشان بودم و اکثر تقریرات را هم مینوشتم و وقتی به ایران آمدم، متأسفانه همه اینها متروک شد.
ویژگیهای تدریس شهید صدر
شما وقتی به نجف رسیدید که ایشان درس خارج میگفتند؟
بله، درس خارج میگفتند.
چه ویژگیهایی در درس ایشان بود که با وجود اساتیدی که از نظر سن و سابقه، بر ایشان تقدم داشتند، باز هم عدهای با اشتیاق در درس شهید صدر شرکت میکردند؟ چه نکاتی آنها را جذب میکرد؟
بعضی از مراجع در درس خارج، اقوال مختلفی را نقل و نقد میکنند که ممل است. بهترین درس خارج این است که آخرین نظرات فحول عصر را ارائه کنند؛ چون کسی که در این زمینه بحث میکند، یعنی تمام مباحث قبلی را دیده و بر اساس آن مبانی، سخنانی میگوید؛ یا نقد و یا تأیید میکند. مثلاً مرحوم نائینی یا دیگر بزرگانی که در حوزه نجف بودند، طبعاً گذشته را طی کرده بودند و با حرف و مطلب و بحث جدیدی وارد عرضۀ فقه و اصول شدند.
بعضی از مراجع هستند که این گزیده را میگیرند و بعد نقد و نظر خود را اثبات میکنند. از نظر من درس ایشان اینگونه بود. بهعلاوه، ایشان نبوغ بسیار فوقالعادهای داشت؛ مثلاً وقتی در محضر ایشان از حدیث یا مطلبی صحبت میشد، همۀ فروضی را که بر این مطلب تصور میشد، میآوردند و جالب این بود که تمام اینها دفعتاً به ذهنشان میرسید. اگر حدیثی را از عالمی بپرسید، ممکن است معنایی از آن ارائه بدهد، ولی فروض متعدد را اکثراً به ذهنشان نمیرسد، ولی ایشان فکر بسیار جوالی داشت.
فضای فکری نجف نسبت به شهید صدر
داوریهایی که در حوزۀ نجف دربارۀ ایشان بیان میشد، چند گونه بود؟
نمیشود این مطلب را به این سادگی تبیین کرد. حوزههای علمیه با مسئلۀ تحزّب و حزب زیاد آشنا نبود و حزبیت در ذهن حوزویان، تقریباً معنای منفی داشت. آنها یا قدیمی بودند یا روحیهشان با شرایط جدید سازگار نبود و یا آن را درک نمیکردند. شهید صدر با همکاری علامۀ عسکری حزبالدعوه را تأسیس کردند. طبعاً جنبۀ فکری و نظری این حزب با اینها بوده و جنبههای عملی را دیگران انجام دادند. یادم هست که فعالیت این حزب در ابتدای امر، کارهای فرهنگی و تبلیغی بود و فعالیتهای سیاسی نداشتند؛ مثلاً دانشجویان را جمع میکردند و کارهایی را انجام میدادند. بعضیها ایشان را به این اعتبار نقد میکردند. بعضیها هم ایشان را در این جایگاه و سطح نمیدیدند و با ایشان انس نداشتند.
ایشان در نوزده سالگی مجتهد شد و زمانی که کمونیستها به عراق میآیند و معرکهای برپا میکنند، ایشان «اقتصادنا» را در ظرف هشت ماه مطالعه و تحقیق میکند و مینویسد. بههرحال، امر بدیع و عجیبی است که فردی بدون سابقۀ مطالعاتی، وارد عرصهای بشود و در ظرف مدتی به این کوتاهی تحقیق و پژوهش کند و بهترین حرف را هم در آن زمینه بزند. این نبوغ را خیلیها نمیتوانند ببینند و یا درک کنند. و یا چند نفری را تصور کنید که همه باهم به درس آقای خوئی میروند، از این میان فقط این شاگرد، درس ایشان را که تمام کرده هیچ، شاگرد هم جذب میکند و درس خارج میدهد. این تعارضات معمولاً در محیطهای علمی رخ میدهند و نمیشود به آنها جهت و عمقی داد. برخی با خود میگویند: «ای بابا! ما که تا دیروز با هم مباحثه میکردیم، حالا چطور شده که او دارد درس خارج میدهد؟». بهخصوص که این مسائل در محیطهایی مثل نجف که حوزۀ بنیهداری بود و فحول بسیار گرانقدری آنجا بودند رخ دهد. مدرسینی چون آقای سید محسن حکیم و آقای حاج شیخ حسن حلی در نجف تدریس داشتند که میگفتند خیلیها درس ایشان را اصلاً درک نمیکنند، چون بسیار عمیق است. یا آقای زنجانی و بسیاری از علمای دیگر بودند و لذا وقتی جوانهایی مثل ایشان وارد گود میشوند، عکسالعملهایی از سوی دیگران دیده میشود. مرحوم صدر سیوپنج سال بیشتر نداشتند که درس خارج را شروع کردند. الآن هم در قم وقتی جوانها وارد این عرصه میشوند، با بازتابهای منفی برخی مواجه میشوند. حتی آقای خوئی هم جوان بودند که وارد این عرصه شدند و خودشان هم این مسئله را داشتند.
نهاد مرجعیت
با توجه به مراجع بزرگی که حضور داشتند، علت ورود مرحوم شهید صدر به عرصۀ مرجعیت چه بود؟ آیا این اقدام با نظریۀ مرجعیت صالح که از سوی ایشان مطرح شد، ارتباط داشت؟
ایشان مرد تحول بود؛ مثلاً ایشان معتقد بود که تمام مواد درسی باید متحول شوند، ولذا «معالم الجدید» و متون دیگر را نوشتند و یا رسالۀ «الفتاوی الواضحه» را به سبک خاصی نوشته، در مقدمۀ آن هم مسائلی را گفتهاند. در موضوع مرجعیت، ایشان معتقد بودند که باید سازمان مرجعیت بنا نهاده شود؛ اینکه مرجعیتی پا بگیرد و پس از فوت، همۀ دستگاه او برچیده شود و همۀ تلاشهایی که کرده ناتمام بماند و باز مرجع دیگری بیاید و همۀ آن کارها را از سر بگیرد، برای ایشان پذیرفتنی نبود؛ ازاینرو، طرحی بهنام «بیت المرجعیه» را طراحی کرده بودند و اعتقاد داشتند که این نهاد هم مثل سایر نهادها، باید نهادی باشد که مشخصات و کار خود را داشته باشد؛ مثل نهاد رهبری ما. این نهاد، جایگاهی برای مرجعیت است و هر مرجعیتی باید بیاید و اینجا بنشیند و در چهارچوب سازمانی منسجم و منضبط با عالم تشیع و با عالم اسلام و دیگران در جهت اهداف اسلامی تعامل و ارتباط و همکاری داشته باشد. این مرجعیت باید سازمان داشته باشد، نه اینکه مرجعی بیاید و با سه چهار نفر افرادی که ممکن است صلاحیت اجرایی کار را هم نداشته باشند، کارش را شروع کند. لذا طرحی بسیار سامانیافته و دقیق بود. طبیعتاً جامعه، این افکار نو را نمیپذیرد. در جامعه خودمان هم همینطور است. هنگامی که فکر و طرح نویی ارائه میشود، در ابتدا همه موضعگیری منفی میکنند و بعد بهتدریج با آن همراه میشوند. خود این مدارس اسلامی که مرحوم پدرم تأسیس کردند، در ابتدای امر، علمای بزرگ تهران، سخت با آن مخالفت کردند. دارالفنون هم هنگامی که به ایران آمد، علما تحریم کردند و این بزرگترین جفا به ایران، به اسلام و به نسل ما شد. وقتی که عالمی فتوا میدهد، چه کسی تبعیت میکند؟ کسی که مقلد و مقید و مؤمن است. چه کسی تبعیت نمیکند؟ کسی که لاابالی و بیدین است. وقتی دارالفنون با سبک جدید آموزشی به ایران آمد، علمای ما گفتند، «بچههایتان را به آنجا نفرستید، چون بیدین میشوند». چه کسانی آنجا نرفتند؟ بچهمتدینها! چه کسانی رفتند؟ بیدینها! لذا نسل اولی که در ایران تربیت شدند، بیدینها بودند. پدر من نیز که این مدارس را شروع کردند، مخالفتهای سنگینی با ایشان شد که شرحش مفصل است. بسیاری از متدینین نفس راحتی کشیدند و دیدند مجالی پیدا شده که بچههایشان درس بخوانند و درعینحال متدین باشند؛ لذا در زمان فوت پدر ما در سال ۶۴ که خیلیها همسن من بودند، جلو آمدند و گفتند: «خدا پدرت را رحمت کند. اگر او نبود، من مهندس نمیشدم! دکتر نمیشدم!». این جنبۀ منفی متأسفانه همیشه در مقابل هر فکر نویی هست. سازماندهی قبلی هم وجود ندارد که از پیش تدبیری بیندیشد یا مقدماتی بچیند که این فکر نو را جا بیندازد و معمولاً نسل قدیم در مقابل این افکار جدید، موضع منفی میگیرد و طبعاً این جبهههای منفی به عناوین و در اشکال مختلف، بروز میکنند و طبیعی هم هست.
با توجه به مخالفتهایی که شما به گوشههایی از آنها اشاره کردید، مرجعیت شهید صدر چقدر مورد استقبال قرار گرفت؟
چون ایشان با تفکر نسل جدید عراق، همراهی میکرد و با توجه به تشکلی که ایجاد کرده بود، طبعاً خیلی بر آنها تأثیر گذاشته بود. از شهرها و گوشهوکنارها هم افرادی نزد ایشان میآمدند که بیشتر دانشجو و جوان بودند. افراد قدیمی، کمتر به سراغ ایشان میآمدند، چون قبلاً مرجع خود را پیدا کرده و با توجه به شرایطی که انتخاب مرجع دارد به کسانی که اعلمیت آنها تثبیت شده بود، از جمله آقای خوئی، آقای شاهرودی، آقای حکیم، آقای اصطهباناتی و دیگران مراجعه کرده بودند و رجوعشان به مرجع جدید، هم دشوار بود و هم از نظر شرعی، چندان کار سادهای نبود و باید شرایطی را مراعات میکردند؛ ولی نسل جدید طبعاً این شرایط برایش وجود ندارد و میتواند با آزادی، مرجع خود را انتخاب کند و مانعی برای او نیست. معمولاً نسل نو با ایشان ارتباط بیشتری داشت.
ارتباط شهید صدر با امام رحمهالله
شهید صدر از نظر نوع نگرش و اعتقاد به دخالت در امور سیاسی، گرایش زیادی به امام رحمهالله داشتند، شما از رابطۀ این دو نفر چه خاطراتی دارید؟
من در سال ١٣۴٨ش. به ایران آمدم و ازآنجاکه در مسئلهای با بعثیها درگیر بودم، شهید صدر به من نامهای نوشت که نیا، وگرنه تو را دستگیر میکنند و من دیگر به نجف نرفتم. ایشان در سال ۵۹ شهید شدند. من مدت یازده سال از محضر ایشان دور بودم و فقط با ایشان مکاتبه داشتم که نامهها همه خدمت آقای اشکوری هست؛ لهذا در آنجا حضوری نداشتم. طبعاً ایشان قلباً به حضرت امام رحمهالله علاقمند بودند. یکی از ویژگیهای آقای صدر، عواطف ایشان بود. عواطف بسیار ظریفی داشتند. من با اکثر مراجع قم و نجف در تماس بودهام و این نوع عواطف ظریف را معمولاً در آنها ندیدهام. خیلی عواطف ظریف و زیبایی داشتند. مثلاً گهگاهی، موقع درس وقتی به بابی میرسیدند که دربارۀ فضایل اهلبیت علیهمالسلام بود، اشکهایشان جاری میشد؛ یعنی اینقدر عواطفشان زنده بود. یا مثلاً به شاگردانشان علاقه داشتند و بسیار با آنها مأنوس بودند. به امام خیلی احترام میگذاشتند، خیلی ایشان را بزرگ و همفکر خود میدیدند. شاید ازآنجاکه شاگرد آقای خویی بودند و در محضر ایشان رعایت حد و حدود را نسبت به بزرگترها، اساتید و پیشکسوتان یاد گرفته بودند، محبت خود نسبت به امام را تا مدتی، چندان آشکار نمیکردند، اما قلباً و صمیمانه، ایشان و راه ایشان را قبول داشتند.
رابطۀ شهید صدر و آیتالله خویی رحمهالله
از رابطه مرحوم صدر و مرحوم آقای خوئی چه خاطرهای را به یاد دارید؟
شهید صدر همیشه وقتی که از ایشان نقل قول میکردند از تعبیر «سیدنا الاستاد» استفاده میکردند. بسیار با احترام از ایشان یاد میکردند. متأسفانه این نکتهای که عرض میکنم در میان طلبهها ضعیف شده است. واقعاً رابطهای که بین استاد و شاگرد در عالم طلبگی هست، ابداً در هیچجا نیست. برای نمونه، استادمان مرحوم آیتالله کوکبی که از مراجع قم بودند و یک سال و نیم پیش فوت کردند و من کفایه را در نجف در خدمت ایشان خواندم، انسانی بسیار ظریفطبع بودند، ولی موقعی که در قم بودند، در موضوعات سیاسی بیتوجهیهایی میکردند. در نجف هم که بودند، گاهی انتقاداتی میکردند. اهل غرض نبودند؛ فهم ایشان از مسائل سیاسی اینگونه بود. بسیار اهل معرفت بوند، مثلاً وقتی به منزلشان میرفتیم، با اینکه استاد ما بودند، کفشهای ما را جفت میکردند یا مقابل ما دو زانو مینشستند یا موقعی که بیرون آمدیم، چون مستحب است که باید مهمان را بدرقه کرد، حتماً میآمدند بیرون و هفتهشت قدم پشت سر ما میآمدند و بعد برمیگشتند. رابطۀ شاگرد و استادی اینطوری است؛ یعنی واقعاً طلبه در مقابل استادش خضوع دارد، نه خضوع از سر ریا. چطور اگر انسان مقابل امامش برسد، خضوع دارد، در مقابل استاد هم همینطور است. طبعاً در چنین فضایی، اگر طلبه با استادش اختلافنظر هم داشته باشد، آن را ابراز نمیکند و لذا آقای صدر هم از استادشان، آقای خویی، با کمال احترام یاد میکردند.
مقداری از خاطرات شخصی خود با شهید صدر را نقل کنید.
گاهی خصوصی خدمتشان میرسیدم و سؤالاتی را که داشتم با ایشان مطرح میکردم. گهگاه با شاگردانشان به کوفه میرفتند و ما همراهشان بودیم. من مدتی در ایران بودم و نتوانستم در درس ایشان حضور پیدا کنم. شهید صدر به آقای سید کاظم حائری دستور دادند که این دوره را با من بگذرانند. معمولاً روزهای تعطیل با هم به کوفه میرفتیم، بلم (قایق کوچک) سوار میشدیم و به آن سوی شهر که فقط باغ بود میرفتیم. جای بسیار خوبی بود و آقای حائری نوشتههایشان را میآوردند و با هم مرور و تمرین میکردیم. یادم هست شبی شهید صدر و تمام شاگردان درجهیکشان، یعنی آقای شاهرودی، آقای حکیم، آقای حائری، آقای سید عبدالغنی اردبیلی، آقای برهانی و خلاصه هفت هشت ده نفری را دعوت کرده بودم. تابستان بود و سفره را روی پشت بام منزل پهن کردیم. همسرم واقعاً زحمت کشیده و غذاهای بسیار خوشگوار و خوشآبورنگی را تدارک دیده بودند. مرحوم صدر فرمودند: «این سوری که تو به ما دادی، هرچه سور را که تا به حال خورده بودیم، از یادمان برد. معلوم هم نیست در آینده چنین چیزی گیرمان بیاید». همسرم در این غذاها کیفیتهای خاص ایرانی را در نظر گرفته بودند. عربها معمولاً یک گوسفند بریان وسط سفره میگذارند که از نظر کیفیت غذای خوبی است، ولی شکل و شمایل و رنگ و لعاب چندانی ندارد، ولی ایرانیها ذوقهایی را در نظر دارند که مخصوص خودشان است. در این اواخر هم مرحوم آقای سید محمدباقر حکیم را با گروه خودشان که ده بیست نفری میشدند، دعوت کردم. آمدند، آنجا هم وقتی سفره را انداختیم، ایشان گفتند: «اول بگذار سفره را تماشا کنم و بعد، غذا بخورم». البته باید بگویم من زیاد در حرکتهای اجتماعی و سیاسی شهید صدر شرکت نداشتم و بیشتر همان درس را میرفتم.
بههرحال وفتی به ایران آمدید، بیشترین تعداد نامه را از شهید صدر دریافت کردید؟ چه چیزی باعث شد که ایشان به شما بیش از دیگران نامه بنویسند؟
ایشان به من اظهار محبت خوبی داشتند و خدمتشان که میرسیدم، مثل فرزندشان با من رفتار میکردند. ایران هم که آمدم، صاحبنفوذ بودم و اکثراً ما را میشناختند. اکثر شاگردان دیگر ایشان، ایرانی نبودند و طبعاً چون پدرم زنده بودند و در همۀ ایران هم مدرسه داشتیم و روابطمان با افراد گسترده بود، بهتر میتوانستیم با ایشان همراهی کنیم. شهید صدر فرمودند که هیچیک از کتابهایشان نباید بدون نظر من در ایران ترجمه شود. من به ایشان گفتم که در ایران، چنین قانونی حاکم نیست و کسی به حرف من گوش نمیدهد. اتفاقاً همین مسئله را آقا موسی صدر با من داشت. وقتی جنگ لبنان شروع شد، اخوی را فرستادم لبنان تا به دفتر من در آنجا رسیدگی کند. قبل از انقلاب و دورۀ شاه بود و آقا موسی صدر کسی را نداشت که به ایشان کمک کند. ایشان نامهای را به دست برادرم داد تا برای من بیاورد. نامهای برای ملت ایران و نامهای را هم برای من و اخوی، محمد آقا که در حال حاضر از طرف مقام معظم رهبری به نیویورک رفته است، نوشته بودند که تو نمایندۀ ما هستی و وجوهات دریافتی مردم را در اختیار مسائل جنگ قرار بده. زمان شاه بود و کسی دراینباره همکاری چندانی نکرد؛ اما از روی نامهای که خطاب به ملت ایران نوشته بودند، تعداد زیاد کپی گرفتم و برای شخصیتهای مختلف فرستادم. شهید صدر هم اینگونه مسائل را با ما مطرح میکردند، نامه مینوشتند، وکالت میدادند. به من وکالت تام داده بودند.
در امور حسبیه ؟
در همۀ امور. تعدادی از آثار ایشان را چاپ کردیم.
استقبال چطور بود؟
خوب بود.
در چه سالی ؟
سالهای قبل از انقلاب؛ سالهای ۵٠ تا ۵٧. من انتشارات داشتم و در جاهای دیگر هم دستی داشتم و توانستم کتابهای ایشان را چاپ کنم. بعضیها را هم ترجمه کردیم و دادیم دیگران چاپ کردند؛ یعنی با نظارت ما این کار را کردند، مثل فلسفۀ ما. جزواتشان را خودمان چاپ کردیم، مخصوصا بعد از انقلاب که عنوان شهید رابع را بنده برای ایشان گذاشتم. قاضی نورالله شوشتری شهید ثالث بودند و ایشان شهید رابع، چون فقیه بودند، جامعالشرایط بودند و این عنوان برایشان مناسب بود.
دیگران هم از این عنوان استفاده کردند؟
بله، دیدهام که این کار را کردهاند. بههرحال اصرار ایشان این بود که کتابهایشان سریعاً ترجمه و منتشر شوند و چیز دیگری از ما نمیخواستند.
یعنی این تعداد نامه که برای شما نوشتند، تنها برای ترجمه آثار ایشان بود؟
بله، اتفاقاً شما بهشکل تلویحی سؤال خوبی پرسیدید. ایشان بهخاطر خلوصی که داشت تنها میخواست از طریق انتشار آثارش در ایران خدمتی به تثبیت اندیشۀ دینی و مبارزه با انحرافات کرده باشد، چون احساس میکرد در ایران اتفاقات فرهنگی و سیاسی مهمی در راه است و لاجرم باید زمینههای آن آماده شود. ما در طول مدت عمر، بهویژه در مقطعی که پدرم در قید حیات بودند، خیلی موارد داشتیم که عدهای برای بهرهگیری از امکاناتی که در اختیار ما بود، میآمدند و در مجموع هم هدفشان تحقق اهداف شخصی خودشان بود، اما شهادت میدهم که ایشان در این مدت طولانی معاشرت و بعد هم مقطعی که ما در ایران بودیم، در تمامی تماسها و مکاتبات، چیزی جز خدمت به بسط اندیشۀ اسلامی و تقویت فرهنگ دینی جامعه در نظر نداشت. اینکه گرهای از فکر عدهای از جوانان گشوده شود و شبههای آنان را تحت تأثیر قرار ندهد، بهترین مژده برای ایشان بود.
منبع:ماهنامۀ شاهد یاران، شماره١٨