استعمار

اگر اجراى نظريۀ اسلامى صددرصد در همان خط شايسته پياده مى‌‏شد، مى‌‏ديديم كه تفاوت در سطح اجرا نيز به‌اندازۀ تفاوت در سطح نظريه است؛ اما به‌‏هرحال اجراى نظريۀ اسلامى از اصلِ نظريه انحراف بسيار بزرگى پيدا كرد.

على‏‌رغم اين انحراف و با اين‏كه پياده‌‏سازى نظريۀ اسلامى در زمانى رخ داد كه هنوز دوره‌‏اى فرانرسيده بود كه عصر رنسانس و آزادانديشى و تجدد و آزادى و حقوق بشر و آزادى بيان ناميده مى‌‏شود و با اینکه هنوز انسان‏‌هاى اين كرۀ خاكى با اين مفاهيم آشنا نشده بودند، تفاوت بسيارى در سطح اجراى نظريه وجود دارد.

وقتى از يک‌سو زندگى اسلامى و زندگى مسلمانان را كه در كشورهايى كه توسط مسلمانان فتح شده، مى‌‏بينيم و از سوى ديگر فجايع و رسوايى‌‏هاى استعمار را مشاهده مى‌‏كنيم ـ اين رسوايى‌‏هايى كه پس از آنچه آن را عصر رنسانس ناميدند و بعد از سر دادن شعار آزادى و حقوق بشر روى داده ـ وقتى بين اين دو اجرا مقايسه مى‏‌كنيم، مى‌‏بينيم كه تفاوت‌‏ها بسيار زياد است. هرگز در تاريخ اسلام اين اتفاق نيفتاده است كه خارج از محدودۀ مشخص سياسى يک نفر را بگيرند و يک‌يک اعضاى بدنش را بسوزانند؛ بلايى كه تا همين اواخر در آمريكا بر سر سياهپوستان مى‏‌آوردند.

اين نوع توهين به ساحت انسان در سراسر تاريخ اسلام، به‌هيچ‌وجه اتفاق نيفتاده است.

وقتی از فرهنگ اسلامی و جایگزین کردن آن به‌جای فرهنگ غربی و یا هر فرهنگ دیگری که قرآن نیاورده است ـ با هر شکل و از هر منبعی ـ سخن می‌گوییم، از امت نمی‌خواهیم که از تمدن جدید و علوم آن دست بردارد؛ چنان‌که برخی ادعا می‌کنند که احیای فرهنگ اسلامی به‌معنای اعاده همان زندگی ابتدایی مسلمانان در مدینه‌النبی صلی‌الله‌علیه‌وآله و پس زدن دستآوردهای تمدن جدید در حوزه وسائل زندگی و ابزارهای رفاهی است.
این ادعا، تهمت به اسلام است؛ چراکه فرهنگ غیر از تمدن است؛ فرهنگ نگرش امت به زندگی، و تمدن روش‌های زیستن است که با تحول علوم و اکتشافات تغییر می‌کند. فرهنگ اسلامی بر پایه پیوند دادن زندگی انسان به آفریننده حکیمی استوار است که این زندگی را خلق کرده و بهترین نظام را برای آن وضع نموده است، و باور دارد که سعادت این زندگی جز با تطبیق نظام الهی بر آن، به‌دست نمی‌آید و هدفی که باید برای این زندگی مد نظر قرار بگیرد، رضای خداوند متعال است که با برپایی جامعه‌ای عادل بر طبق نظام الهی، محقق می‌شود. همه فرهنگ‌های دیگر نقطه مقابل فرهنگ اسلامی که قرآن آن را به ارمغان آورده است، هستند؛ زیرا این فرهنگ‌ها زندگی را بر پایه جدایی زندگی از دین، بنا می‌کنند و دین را از جایگاه اصلی خود در زیربنای اجتماعی زندگی، کنار می‌زنند و سعادت را تنها کسب لذت و منفعت معرفی می‌کنند و هدف هر انسانی را این قرار می‌دهند که بیشترین مقدار ممکن از لذت و منفعت را به‌دست آورد. از این‌رو کاملاً طبیعی است که در فرهنگ غربی و مانند آن، اخلاق و ارزش‌ها از جایگاه اداره زندگی اجتماعی کنار گذاشته شدند و انسان‌ها دچار مصائبی مانند هجوم اقویا بر ضعفا و رقابت بر سر استعمار و به بردگی کشیدن ملت‌ها، شدند؛ زیرا معیار در این فرهنگ‌ها منفعت است؛ هرچند این منفعت به حکم وجدان بشری بی‌رحمانه و خشن و به حکم خداوند تقدیرگر حکیم، حرام باشد.

بارقه‌ها، ص ۳۲۶.

استعمار اسلام را از نظر سیاسی و نظامی در بندی زندانی کرده بود تا جهان اسلام را به هر شکلی که می‌خواهد درآورد. اکنون اسلام در ایران از بند رها شده و لرزه‌‏ای سهمگین را بر وجود ستمگران افکنده و به «الگویی برای پرورش ملتی مبارز و ایثارگر» و «شمشیری ازنیام‌برکشیده بر سر طاغوتیان و منافع استعمارگران» و «بنیانی برای بازسازی امت» تبدیل شده است.
امام خمینی با آزاد نمودن اسلام از این بند نه‌تنها قدرت برتر خود و دلاوری ملت ایران را اثبات کرد، بلکه با این کار، عمق جنایت کسانی را نشان داد که در محصور کردن اسلام در آن بند و راکد کردن نیروهای سرشار و سازنده‌‏اش نقش داشتند و اسلام را از میدان ساخت تمدنی این امت دور کرده بودند.
این نور جدید که تقدیر ملت ایران بوده که آن را به سراسر گیتی برساند، به‌زودی به همان میزان که نظام‌های مخالف اسلام را رسوا خواهد کرد، پرده از چهره رژیم‏‌هایی نیز که به‌ناحق نام اسلام را یدک می‌‏کشند‌، برخواهد داشت.

اسلام راهبر زندگی؛ مکتب اسلام؛ رسالت ما، ص ۲۹.