مصاحبه با دکتر آذرشب
دکتر محمدعلی آذرشب در سال ١٣٢۶ش. در کربلا به دنیا آمد. تحصيلات ابتدايى و متوسطه را در دبستان و دبيرستان مُخَيَّم گذراند و سپس در دانشكدۀ فنى بغداد در رشته راه و ساختمان (عمران) پذيرفته شد. وى به تقاضاى علامه سيد مرتضى عسكرى كه آن زمان سرپرستى دانشكده اصول دين و مدارس امام جواد(ع) در بغداد را بر عهده داشت، به تدريس فيزیک و شيمى در دبيرستان امام جواد(ع) پرداخت و همزمان، به تحصيل در دورۀ شبانۀ دانشكده اصول دين مشغول شد. او علاوهبر تدريس و تأليف و ترجمه، مسئولیتهاى اجرايى متعددى مانند معاون آموزشى و همچنين معاون پژوهشى دانشكدۀ ادبيات و علوم انسانى دانشگاه تهران، رايزنى فرهنگى جمهوررى اسلامى در سودان (خارطوم) و در دمشق (سوريه) و معاون بينالملل مجمع تقريب بين مذاهب اسلامى را بر عهده گرفته است. آنچه در ادامه میآید متن مصاحبه با ایشان درباره مرحوم آیتالله اشکوری است.
برای اولین سؤال اجازه بدهید بپرسم که شما پیش از اینکه داماد مرحوم آقای اشکوری شوید، آیا ایشان را میشناختید؟
بسماللهالرحمنالرحیم. الحمد لله و السلام و الصلاة علی رسول الله. ما با مرحوم آقای اشکوری بهعنوان اینکه ایشان شاگرد آقای صدر هستند، در عراق آشنا شدیم. من در ایران با دختر ایشان ازدواج کردم، ولی در عراق با ایشان آشنا شدم. من آن زمان در عراق دانشجوی دانشگاه بودم و بههرحال در نجف تنها به آقای صدر دسترسی داشتیم.
شما از بغداد به نجف تشریف میآوردید؟
بنده تنها نبودم، عدهای جمع میشدیم و به نجف میرفتیم و به دنبال این بودیم شخصی را ببینیم که با افکار و منش آقای صدر آشنا باشد تا با نظرات ایشان بیشتر آشنا شویم. آشنایی ما با آقای صدر به این صورت بود که ایشان به ما احساس عزت، کرامت و شخصیت بخشید. دین در عراق توأم با خرافات پیرمردها و پیرزنها و بهطور کامل از صحنۀ اجتماعی دور بود. هیچ حرفی برای زندگی نداشت. زمانی که در عراق بودیم، کسانی که برای زندگی حرف داشتند، بیشتر چپیها و مارکسیستها و حزب کمونیست و یا لیبرالهای وابسته به غرب بودند. حزب کمونیست در عراق یکی از مهمترین و بزرگترین و قویترین احزاب کمونیست خاورمیانه بود. آنها در زمینۀ فلسفه و جهانبینی، اقتصاد و عدالت اجتماعی سخن میگفتند.
گفتمان اسلامی، گفتمانی نبود که در اینگونه موارد ورود پیدا کند. طبیعی بود که انسان در این اضاع، هیچ عزتی از وابستگی به دین و اسلام احساس نمیکرد. ما از ترس آخرت و خشم خدا نماز میخواندیم و روزه میگرفتیم. آشنایی با تفکر آقای صدر ابتدا با کتاب «فلسفتنا» آغاز شد.
«فلسفتنا» با قدرت هرچه تمامتر وارد شد و با تمام افکار و اندیشههای موجودی که خودشان را یکهتاز میدان کرده بودند، مبارزه کرد. پس از آن هم کتاب «اقتصادنا» منتشر شد. تمام وجود این شخص مالامال از عزت و افتخار بود. این اتفاق در زمانی بود که ما در کربلا دوران دبیرستان را میگذراندیم. وقتی وارد دانشگاه شدیم، آنجا صحنۀ درگیری و تقابل فکری زیادی بود.
در دانشگاه بغداد؟
بله، من در دانشکدۀ فنی بغداد بودم. ما نیاز بیشتری به آشنایی با افکار آقای صدر داشتیم. هیچچیز جز آقای صدر نداشتیم. عدهای از بچهها بودیم. مجموعهای از دوستان هم از کربلا و جاهای دیگر آمده بودند. ما در دانشگاه با هم ارتباط داشتیم و پیگیر بودیم خدمت آقای صدر برسیم. چند بار در نجف خدمت ایشان رسیدیم. دستهجمعی رفتیم. وقتی آنجا میرفتیم، از سخنانی که از ایشان میشنیدیم، ماتومبهوت میشدیم، مجذوب ایشان میشدیم. یکی از کسانی که با ما میآمد، آقای ابراهیم جعفری بود که نخست وزیر عراق شد.
آرامآرام احساس کردیم که نباید زیاد مزاحم ایشان شویم. سؤال کردیم که با چه کسی ارتباط برقرار کنیم تا بتواند مسیری برای ارتباط با آقای صدر باشد؟ آقای اشکوری را معرفی کردند. در آن هنگام آقای اشکوری در حله بود؛ شهری بین کربلا و نجف. در حله خدمت ایشان میرسیدیم. خصوصیاتی که ما در آقای اشکوری دیدیم، تقریباً نمونۀ کوچکی از آقای صدر بود. خیلی علاقهمند بود که با جوانها همراه شود. هیچ احساس نمیکردیم که مزاحم ایشان هستیم. نوعی احساس قرابت و صمیمیت با ایشان میکردیم. ما سؤالات خود را با ایشان مطرح میکردیم. بیشتر مطالبی که میگفتند، بازگو کردن سخنان آقای صدر بود و اغلب هم درباره زندگی ائمه(عهم) بود.
آقای اشکوری در حله چهکار میکردند؟
نمایندۀ آقای حکیم در حله بودند.
پس شما برای اینکه با جریان شهید صدر ارتباط پیدا کنید، به حله میرفتید و این جریان فکری را از طریق آقای اشکوری دنبال میکردید؟
بله، تمام مطالبی که ایشان درباره زندگی ائمه(عهم) فرموده بودند، جمع کردیم و بهصورت کتاب شد. یکی از عزیزان ـ خداحفظش کند ـ آمد و کتاب را از من گرفت و بهنام خودش چاپ کرد. حالا مهم نیست. گفت: این حرفها حرفهای شماست، گفتم: اینها حرفهای شهید صدر است که من از سخنان آقای اشکوری جمع کردهام.
شما با شناسنامه ایرانی در عراق زندگی می کردید؟
بله، قبل از اینکه به ایران بیایم، مسائل زیادی برایم رخ داد. من مقلد آقای صدر بودم. هنوز مرجعیت آقای صدر مطرح نشده بود. آن زمان احکام شرعی خود را از آقای اشکوری میشنیدم. دیدم در ایران دسترسی به آقای صدر و احکام فقهی نخواهم داشت، متوجه شدم آقای صدر حاشیهای بر منهاجالصالحین آقای حکیم زده است. منهاجالصالحین را برداشتم و سهچهار شبانهروز در منزل آقای اشکوری، این متن را با حاشیه آن در دفترچهای نوشتم. به آقای اشکوری گفتم: میخواهم این دفترچه را با خود به ایران ببرم. گفت: باید از آقای صدر اجازه بگیرم، چون ایشان راضی نیست که بهخاطر وجود آقای خویی(ره) مرجعیتش در عراق و در ایران بهخاطر وجود آقای خمینی(ره) مطرح شود. آقای صدر اجازه نداد و فرمود: بههیچوجه. من گفتم به آقای صدر بگویید اگر بهدلیل جهل به مسئله، خلاف فتوای ایشان عمل کردم، شما مسئول هستید. فکر میکنم آقای اشکوری این موضوع را با آقای صدر سهبار تکرار کرد. میخواهم بگویم که آقای صدر چقدر از مرجعیت برحذر بود. گفت: باشد، بعد از نماز استخاره میکنم. استخاره کرد و این آیۀ مبارک آمد که من در همان موقع آن را پشت کتاب نوشتم و تا الآن هم آن کتاب را دارم: «وَ كَأَيِّنْ مِنْ نَبِيٍّ قاتَلَ مَعَهُ رِبِّيُّونَ كَثيرٌ فَما وَهَنُوا لِما أَصابَهُمْ في سَبيلِ اللَّهِ وَ ما ضَعُفُوا وَ مَا اسْتَكانُوا وَ اللَّهُ يُحِبُّ الصَّابِرينَ». گفت: بسیار خوب کتاب را با خود ببر. من هم کتاب را به ایران آوردم.
از مواقعی که به منزل آقای اشکوری در حله میرفتید، خاطرهای ندارید؟
خاطرۀ خاصی ندارم، ولی چیزی که برای ما محسوس بود، این بود که وقتی نزد آقای اشکوری میرفتیم، میدیدیم این روحانی با دیگر روحانیون فرق دارد. این را با تمام وجود لمس میکردیم. ایشان دین را بهعنوان دکان مطرح نمیکرد، بلکه بهعنوان آرمان مطرح مینمود. این برای ما خیلی مهم بود. ما جوان بودیم. آرمانخواه بودیم. ایشان آرمانخواه بودند و این را ازآقای صدر فراگرفته بودند؛ حتماً از آقای صدر الهام گرفته بودند. آقای اشکوری هم آرمانخواه و هم جوانپسند بودند. علاقهمند بودند که با جوانان، دانشجویان و دانشآموزان بنشینند و صحبت کنند. تمام وقت خود را برای این کار صرف میکردند. ما نمیدیدیم که این سید زمانی را برای استراحت و تفریح خود در نظر بگیرد.
ایشان وقتی صحبت میکرد، گویی در مورد پاسخ سؤالهایی که در ذهن ما بود، صحبت میکرد. گویی میدانست که در ذهن ما چه میگذرد. این همان چیزی بود که نزد آقای صدر هم احساس میکردیم، ولی نزد آقای اشکوری بهعلت معاشرت زیادی که داشتیم، این را بیشتر میفهمیدیم. رابطۀ ایشان با مردم بسیار خوب بود. ایشان نمایندۀ آقای حکیم در حله بود، ولی از کربلا، بغداد و جاهای مختلف جمع میشدیم و خدمت ایشان میرسیدیم. ایشان نسبت به همه احساس مسئولیت میکرد.
با وجود اینکه ایشان نمایندۀ آقای حکیم بودند، افکار آقای صدر را انتقال میدادند؟
خوب است نکتهای را در اینجا عنوان کنم: وقتی آقای اشکوری پس از سقوط رژیم بعث بهنمایندگی از آقای سید کاظم حائری به نجف رفت، به ایشان گفته بود: درست است که من بهعنوان نماینده شما میروم، ولی من مبلّغ افکار و اندیشههای امام خمینی(ره) خواهم بود. ایشان هم گفته بودند: این کار را بکنید. همچنین گفته بودند: هر کس که نزد من بیاید، من او را به آقای خامنهای(مد) ارجاع میدهم. سید کاظم حائری نیز پاسخ داده بود: همین کار را بکن!
من خودم چندبار به آنجا رفتم و دیدم همین کار را میکند. بنابراین درست است که ایشان نمایندۀ آقای حکیم و حائری بود، ولی خط فکری خود را دنبال میکرد.
در مجموع آنچه درباره حله به یاد دارم، این است که ایشان توجه زیادی به مسائل فرامذهبی، فرادینی و حتی گاهی جهانبینیها و مطالب جهانشمول داشت، ایشان در سطح بالایی با ما صحبت میکرد.
آقای اشکوری چند وقت بعد از شما به ایران آمدند؟
فکر کنم چند ماه. من همین که شنیدم ایشان به ایران آمده است، به خدمتشان رفتم. خانهای در قم گرفته بودند. جای وسیعی بود، ولی مخروبه بود. بهطور مرتب نزد ایشان میرفتم، تا اینکه دیگر به فکر ازدواج افتادم. من کسی را نداشتم که دخترشان را از ایشان برایم خواستگاری کند، بنابراین خودم نامه نوشتم.
چه شد که ایشان از قم به قزوین رفت؟
بهطور دقیق در یادم نیست. فکر کنم برای ادارۀ مدرسۀ دعوت شدند؛ مدرسهای در قزوین بهنام مدرسه صالحیه
وجود دارد که ایشان برای مدیریت آن مدرسه دعوت شد.
وقتی ایشان به قزوین رفت، دو خط فکری را دنبال کرد: یک خط، معرفی آقای صدر بود و خط دیگر، برخورد با افکاری که به نظر ایشان التقاطی بود. در مسئلۀ دوم برخوردهایی با برخی افراد که هنوز هم زندهاند داشت. وقتی که انقلاب مقداری پیشرفت کرد و مردم قیام کردند، وارد ضدیت با رژیم نیز شد. صحبتهای پرشوری هم میکرد که باعث شد ایشان به درگز تبعید شود.
از سفرهای تبلیغی خارج از کشور مرحوم اشکوری بفرمایید؟
بنده در دفتر رهبری بودم و فرصتی پیش آمد که رهبری به برزیل نماینده اعزام کنند. در این زمینه حمایت کردم و ایشان نیز به برزیل رفت. اخباری که میرسید نشان میداد که ایشان بسیار موفق بودند؛ بهویژه برای لبنانیها و عربهای مقیم برزیل بسیار مفید بودند. بعد از اینکه از برزیل برگشتند، فرصتی ایجاد شد برای اینکه به سوریه بروند.
آن دوره که ایشان به سوریه رفتند، شما رایزن فرهنگی بودید؟
رایزنی من تمام شده بود. در آنجا با هم نبودیم؛ البته من زیاد به سوریه رفتوآمد میکردم. توضیحاتی نیز درباره وضعیت سوریه به ایشان میدادم و ایشان هم تا حدود زیادی موفق بود، اما با دکاندارها و کسانی که احساس میکردند، منافعشان با آمدن آقای اشکوری در خطر افتاده است، درگیری زیادی داشت.
گویا مقام معظم رهبری(مد) تعبیری درباره آقای اشکوری میگویند که شما راوی آن تعبیر برای آقای اشکوری میشوید.
ممکن است، چون من با آقا خیلی رفتوآمد داشتم و همهچیز را هم برای آقای اشکوری نقل میکردم؛ ولی اکنون در یاد ندارم چه جملهای منظور شماست.
ایشان کاملاً آقای اشکوری را میشناخت، البته نمیدانستند من داماد آقای اشکوری هستم. یکبار میهمانی افطاری آقا بود و من هم دعوت شده بودم. افطاری عمومی بود. به آقای اشکوری گفتم: شما هم میآیید برویم؟ گفت میآیم. با اینکه مدعو نبود، ولی گفت میآیم. وقتی که به حسینیه آمدیم، خیلی شلوغ بود و همه سر سفره نشسته بودند. آقا ما را از دور دید. اشاره کرد بیایید. من و آقای اشکوری آمدیم خدمت آقا نشستیم. آقا آنجا فهمید که من داماد آقای اشکوری هستم. ایشان خیلی نزد آقای اشکوری نسبت به من اظهار لطف کردند. صحبتهایی بین آقا و آقای اشکوری درباره مسائل حقوقی و شرعی شد. آقا ایشان را به آقای تسخیری ارجاع دادند و گفتند: درباره این موضوع، هرچه نظر آقای تسخیری است، بپذبرید.
خدا رحمتشان کند. اگر نکتهای درباره آقای اشکوری در خاطر دارید که ما نپرسیدیم لطفاً بفرمایید.
هرچقدر درباره آقای اشکوری صحبت میکنم، در ذهنم ٔآقای صدر مجسم میشود. ایشان پرتوی از آقای صدر در دلسوزی، مردمداری، آرمانخواهی، فکر والا و ذهن وقاد بود.