پژوهش‌ها

نویسنده:محسن غرویان

مقدمه[۱]

در میان عالمان و اندیشمندان، به ندرت کسانى یافت مى‌شوند که از ذهنى نقّاد و اندیشه‌ای وقّاد برخوردار باشند و به راستى انگشت‌شمارند فرزانگانى که حقیقتاً اهل تأمل و تفکر باشند و از دقت عقلى و حِدّت ذهنى بهره‌ای وافر داشته باشند. شهید آیت اللّه محمد باقر صدر(ره) از جمله ستاره‌هاى درخشانى است که به حقیقت در آسمان علوم الهى و معارف اسلامى، خوش درخشید. معظم‌له فیلسوفى دقیق، فقیهى عمیق، متکلمى نقّاد و اصولى‌ای وقّاد بود. وى عقل و نقل را به درستى در کنار هم نشانید و بین این دو منبع اساسى، تلائم و توافقى نوین پدید آورد.

جایگاه شهید صدر(ره) در تاریخ اندیشه اسلامى، جایگاهى ویژه است. او در روش و سبک ادبیات و نگارش، مبتکر و خلاق بود. شأن و شخصیت اخلاقى ایشان براى سالکان سیر و سلوک اخلاقى و معنوى، نمونه و الگو بود. رفتار سیاسى و مشى اجتماعى و حضور چشم‌گیر وى در «جماعهالعلماء» و «جنبش اسلامى» و اِشراف ایشان بر مسائل جهان اسلام، هم‌چون مسئله فلسطین، لبنان، افغانستان و… حاکى از دغدغدهاى سیاسى ایشان بود. مبارزات و مجاهدات خستگى‌ناپذیر وى در نهضت اسلامى عراق و یارى و مساعدت او در کنار امام خمینى(ره) و انقلاب اسلامى ایران و پیام‌هاى سیاسى ایشان به مردم عراق، چهره‌ای جذاب و پرتحرک از یک مرجع دینى را به نمایش گذاشته بود.

نظریات علمى معظم‌له در زمینه‌هاى علوم قرآنى، فلسفه و منطق، سیره و تاریخ، عقاید، رجال، فقه، اصول و به ویژه در زمینه‌هاى اقتصادى، انصافاً قابل دقت و بررسى است.

یکى از خصوصیات بارز شهید آیت اللّه سید محمد باقر صدر(ره) جامعیت وى بود. نگرش جامع و فراگیر ایشان در بررسى مسائل و روش‌هاى بنیادین و عمیق او در نقد و بررسى اندیشه‌ها، گویاى ژرفاى اندیشه و گستره وسیع تحقیقات و پژوهش‌هاى علمى وى بود. با نگاهى به آثار گران‌سنگ ایشان (هم‌چون الاسس المنطقیه للاستقراء، بحثٌ حول الولایه، فلسفتنا، اقتصادنا، موجزٌ فى اصول الدّین، الفتاوى الواضحه و با دقت در مباحثى نوین چون نظریه «حق الطاعه»، «جمع بین حکم ظاهرى و واقعى»، «مبحث علم اجمالى»، «بحث سیره متشرعه و سیره عقلا»، «نظریه احتمالات در اصول»، «مبحث قطع ذاتى و قطع موضوعى در استقرا» و ده‌ها مسئله علمى دیگر)، آدمى خود را در برابر اقیانوسى عظیم و ژرف از معارف دقیق علمى و نکات بدیع فکرى می‌بیند.

برگزارى کنگره بین‌المللى بزرگداشت شخصیت آیت اللّه العظمى شهید صدر (ره) گامى بس نیکو در راستاى ترویج فکر و اندیشه الهى و نشر معارف اسلامى است. امید که در این کنگره، زوایاى فکر و اندیشه آن فقیه و فیلسوف فرزانه، به خوبى کاویده شده، آراى بدیع و ابتکارى معظم‌له به وسیله اندیشمندان و عالمان برجسته و نکته‌سنج مورد بررسى و تبیین قرار گیرد.

تبیین نظریه شهید صدر درباره مسلک «حق الطاعه»

شهید صدر (ره) در مبحث حجیت قطع، خصوصیت کشف از خارج را ذاتىِ قطع می‌داند و سپس به عنوان نتیجه، خاصیت کاشفیت و خصوصیتِ محرکیت را براى قطع قائل می‌شود. مراد از خاصیت محرکیت این است که فرد قاطع، وقتى قطعِ به واقع پیدا می‌کند، به دنبال این قطع، حرکت می‌کند و درصدد رسیدن به مقصود و غرض خود بر می‌آید؛ مثلاً انسان تشنه وقتى قطع پیدا کند که در فلان نقطه، آب هست، در طلبِ آب به آن سمت حرکت می‌کند و این حرکت، از آثارِ تحریکى قطع است.

شهید صدر (ره) علاوه بر دو خاصیت کاشفیت و محرکیت، خصوصیت سومى به نام «حجیت» را براى قطع مطرح کرده، می‌فرماید: معناى حجیت قطع این است که تکلیف را بر انسانِ مکلَّف منجّز می‌سازد و مراد از تنجّز تکلیف این است که عقل، حکم به وجوب امتثال آن می‌کند و عذاب بر مخالفتِ آن را صحیح می‌شمارد.

از بین سه خصوصیت فوق براى «قطع»، دو خصوصیتِ نخست، بدیهى بوده، چندان نیازى به بحث و تأمل ندارند، اما خصوصیتِ «حجیت» نیازمند بحث و بررسى بیش‌تر است.

چند نکته مهم در باب حجیت قطع

شهید صدر (ره) در مورد خصوصیت سوم قطع (حجیت) نکاتِ بدیع و قابل دقتى دارند که ذیلاً به آن‌ها اشاره می‌شود:

نکته اوّل: «حجیت» امرى است که از درونِ کاشفیت و محرکیت برنمی‌خیزد؛ یعنى خاصیت کشف و تحریک، ذاتاً اقتضاى حجیت ندارند، لذا از نظر منطقى چنین نیست که اگر کسى دو خاصیت کاشفیت و محرکیت را براى قطع پذیرفت، لزوماً و تضمناً خصوصیتِ «حجیت» را نیز پذیرفته باشد. به عبارت دیگر، پذیرش این دو خصوصیت، اگر با انکار خصوصیت سوم (حجیت) همراه شود، از حیث منطقى، تناقض نیست.

نکته دوم: سخن معمول و مشهور این است که حجیت، لازمه ذاتىِ قطع است و وِزانِ حجیت براى قطع، وزانِ حرارت براى آتش است، از این رو حتى خودِ مولا هم نمی‌تواند حجیتِ قطع را از آن سلب نماید.

شهید صدر (ره) می‌فرمایند: درست است که حجیت و منجزیت، از لوازمِ قطع است، اما سؤال این است که مراد از این قطع، چه قطعى است؟ آیا مراد قطع به تکلیفِ «مولا» است یا قطعِ به تکلیفِ هر آمرى؟ به نظر شهید صدر (ره) مراد از این قطع، فقط قطعِ به تکلیفِ «مولا» است، نه تکلیفِ هر آمرى، چرا که واضح و بدیهى است تکلیفِ آمرى که مصداقِ حقیقىِ «مولا» نیست، بر عبد، منجَّز نیست، حتى اگر عبد به آن تکلیف، یقین و قطع داشته باشد.

نکته سوم: از آن‌چه گفتیم روشن می‌شود که در حقیقت، منجزیت از توابعِ قطعِ به تکلیفِ «مولا» ـ بما هو مولا ـ است؛ یعنى در بحثِ منجزیت و حجیتِ قطع، اولاً: فرض می‌کنیم آمِر، شخصى است که داراى مولویت است، ثانیاً: فرض می‌کنیم قطع به صدور تکلیف از جانب او داریم، آن‌گاه نتیجه می‌گیریم این قطع بر ما حجت و تکلیف بر ما منجَّز است.

معناى «مولویت» و مفهومِ «حقِ طاعت»

پس از دقت در نکات پیشین، جاى این پرسش است که «مولا» کیست و معناى دقیقِ «مولویت» چیست؟ چگونه است که مولویت، منجزیت و حجیتِ قطع را به دنبال می‌آورد؟

شهید صدر (ره) می‌فرمایند: «مولا» کسى است که عقلاً حق طاعت دارد؛ یعنى عقل حکم می‌کند اوامر و نواهىِ او امتثال شود و مخالفتِ با وى، آدمى را مستحق عذاب می‌کند. معناى «حجیت» همین است. بنابراین حجیت از لوازم مولویتِ آمِر است و در مفهومِ مولویتِ مولا، حجیَّت قطعِ به تکلیفِ او نهفته است. حاصل سخن آن‌که وقتى می‌گوییم «قطع به تکلیفِ مولا حجت است» بدین معنا است که تکلیفِ مولا، واجب الامتثال است. به عبارتِ واضح‌تر گویا می‌گوییم: امتثالِ قطعِ به تکلیفِ کسى که امتثالِ او واجب است، واجب است و این، مطلبى واضح و بدیهى و قضیه‌ای همان‌گو (توتولوژیک) است.

هم‌چنین شهید صدر (ره) می‌فرمایند: مدار و محور اصلى بحث در این جا، مفهوم مولویت و حقِ طاعت است و باید دید دایره و محدوده مولویتِ مولا نسبت به مأمور و عبد، چه اندازه است! آیا حقِ مولویت و حق طاعت، فقط در دایره «قطع» است؟ یا حقِ طاعت، اوسع است و شامل تکالیفى که حتى مظنون و محتمل هم باشند، می‌شود؟ یا دایره حق طاعت، اضیق از مواردِ قطع است و فقط شامل بعضى از تکالیفِ مقطوعه می‌شود؟

فروضِ سه‌گانه در حقِ طاعت و دایره مولویت

از نظر شهید صدر (ره) حد مولویتِ مولا سه فرض دارد:

الف) حد مولویت، محدود به موارد قطع است. طبق این فرض، منجّزیت و حجیت، مخصوص حالاتِ قطع به تکلیفِ مولا است.

ب) حد مولویت، محدود به موارد قطع نیست. طبق این فرض، منجّزیت و حجیت در سه حالتِ قطع و ظن و احتمال، ثابت است.

ج) حد مولویت، محدود به بعضى موارد قطع است. طبق این فرض، منجّزیت و حجیت فقط در بعضى حالاتِ قطع، مثل قطعِ حاصل از کتاب و سنت (نه از طریقِ دلایل عقلى) ثابت است.

تأسیس اصل عقلى در حق طاعت و حد مولویت

شهید آیت اللّه صدر (ره) در بحث مولویت و حق طاعت، موضعى تأسیسى داشته و می‌فرمایند: آن‌چه عقلِ ما درک می‌کند، این است که خداوند متعال برخوردار از مولویتى نامحدود است و هیچ چیز نمی‌تواند دایره مولویت و حق طاعت او را محدود سازد، مگر این‌که خود در برخى موارد، ترخیص دهد. به بیان دیگر، خداوند در تمام تکالیفى که براى ما منکشف گردند ـ چه مقطوع باشند، چه ظنى و چه محتمل ـ حق مولویت و طاعت دارد.

با بیان فوق پى می‌بریم که در حقیقت باید گفت: منجزیت و حجیت از لوازمِ انکشاف، است نه از لوازمِ قطع، لذا هر انکشافى، منجِّز است، مگر آن‌جا که شارع اجازه دهد به برخى از درجاتِ انکشاف، اهتمام نشود.

نکته مهمى که از دیدگاه شهید صدر (ره) باید به آن توجه نمود، این است که: درجه انکشافِ تکلیف هر چه بیشتر و بالاتر باشد، میزان فرمان‌برى و زشتىِ مخالفتِ با مولا بیش‌تر خواهد بود، لذا قطعِ به تکلیف در مقایسه با ظن و احتمال، مرتبه بالاترى از تنجّز و فرمان‌برى را طلب می‌کند؛ چرا که قطع، بالاترین درجه انکشاف است.

ملاک و شرط خروج از دایره حق طاعت

از دیدگاه شهید صدر (ره) هر جا که انکشافى صادق باشد، حقِ مولویتِ مولا سبحانه و تعالى هست و ـ چنان که گفتیم ـ حق طاعت و دایره مولویت شامل همه تکالیفِ مقطوع و مظنون و محتمل می‌شود. فقط در یک مورد است که حقِ طاعت گردن‌گیر عبد نیست و آن، جایى است که عبد، قطع به عدم تکلیف داشته باشد. بنابراین براى خروج از حق طاعت و دایره تکلیف، عدم قطع کافى نیست، بلکه قطع به عدمِ تکلیف، شرط است. سرّ این نکته آن است که وقتى آدمى قطع به عدم تکلیف دارد، انگیزه‌ای براى انجام تکلیف ندارد و لذا محال است در همین حال، عقل حکم به لزوم حرکت جهت امتثال تکلیف بنماید.

مسلک «حق الطاعه» در مقایسه با مسلک «قبح عقاب بلا بیان»

بنا بر مسلک «حق الطاعه»، منجزیت و وجوب امتثال، از مختصاتِ قطع نیست، بلکه ـ چنان‌که اشاره شد ـ شامل همه اقسام انکشاف می‌شود. اما در کنار این مسلک، مسلک اصولیانى است که معتقدند منجزیت و حجیت، تنها از خواص و لوازم ذاتىِ قطع است و لذا در جایى که قطع و علم در کار نباشد، منجزیتى نیست؛ یعنى اگر تکلیفى با قطع و یقین منکشف نشود، منجّز نمی‌شود و عذاب نمودن بر مخالفتِ آن، ناصحیح است.

شهید صدر (ره) معتقدند که مسلک اخیر، در حقیقت دایره مولویت مولا و سعه حق طاعت او را از ابتدا محدود می‌کند و حال آن‌که وجهى معقول براى این محدودیت وجود ندارد.

ظهور و بروز مسلک حق الطاعه در بحث «تجرّى» و «علم اجمالى»

کسى که بر خلافِ واقع، قطع به تکلیفى پیدا کند و در عین وجود قطعِ، با آن مخالفت کند، متجرّى است. اصولیان در این‌که چنین شخصى عقلاً مستحق عذاب است، نزاع دارند. شهید صدر (ره) می‌فرمایند حل این مسئله به آن است که موضوع حق الطاعه را به طور دقیق مشخص سازیم؛ اگر موضوع حق الطاعه، «تکلیفِ منکشف» باشد، در مسئله تجرّى، تکلیفى در واقع نبوده تا مورد مخالفت قرار گیرد و عذاب بیاورد، اما اگر موضوع حق الطاعه، نفسِ «انکشافِ تکلیف» باشد، چون در مورد متجرّى، «انکشاف» صورت گرفته است، گر چه با واقع، مطابق نیست، حقِ طاعت  ثابت است و مخالفتِ متجرى، مستلزم استحقاق عذاب است.

شهید صدر (ره) می‌فرمایند: به نظر ما حق طاعت، عقلاً ناشى از لزوم احترامِ مولا و وجوب رعایت جانب مولویت اوست و از این حیث، فرقى بین عاصى و متجرّى نیست؛ زیرا هر دو، حریم مولویت مولا را شکسته، لذا به طور مساوی مستحق عذاب‌اند.

هم‌چنین در رابطه با تنجّز علم اجمالى، شهید صدر (ره) می‌فرمایند: بدون شک، علمِ به جامعِ بین اطرافِ علم اجمالى، منجّز است، کما این‌که احتمالِ در هر یک از اطراف منجّز است، زیرا علم و احتمال هر دو از مصادیق انکشاف‌اند و  چنان‌که گفتیم حق طاعت و حد مولویتِ مولا، شامل همه این موارد می‌شود.

نتیجه و ثمره تأسیس اصل در مسلک حق الطاعه، در دو مبحث مهم «تجرّى» و «علم اجمالى» به خوبى آشکار است.

اباحى‌گرى از دیدگاه مسلک حق الطاعه

امروزه یکى از مباحث مهم و حساس در فلسفه اخلاق، کلام و انسان‌شناسى این است که: آیا آدمى اولاً و بالذات می‌بایست همه چیز را براى خود مباح بداند و قائل به اصلِ اباحه در همه امور و اشیا شود یا اصل اولیه، حظر و منع است؟ اتخاذ هر یک از این دو مبنا نتایج بسیار مهمى در اخلاق، حقوق و انسان‌شناسى دارد.

طبق دیدگاه شهید آیت اللّه صدر (ره) در مسلک حق الطاعه، اصل اولیه «حظر و منع» است، چرا که همه عالَم، مِلک خداست و انسان اولاً و بالذات و به صورت تکوینى، «عبد» خداوند است و به مصداقِ «العبد و ما فى یده کان لمولاه» (عبد و آن‌چه در دست اوست، مِلک مولایش می‌باشد)، حق تصرف در هیچ امرى را ندارد، مگر این‌که از ناحیه خداوند به او اذن داده شود. از دیدگاه معظم‌له حق مولویتِ مولاى حقیقى، یعنى خداوند تعالى، بر همه شئون و حالات و اطوار و افعال آدمى سیطره دارد و لذا به مجرد انکشاف تکلیف ـ حتى در حد احتمال ـ تکلیف بر انسان منجّز  می‌گردد.

[۱]. در نگارش مقاله، عمدتاً از کتاب «علم الاصول»، حلقه ثانیه، سود جسته‌ام.

 نویسنده: مهدى علی‌پور

مدخل

محققان اسلامى از دیرباز در شمارش رؤوس ثمانیه به تبویب نیز اشاره می‌کرده‌اند. اگر چه پیشینیان واژه «قسمت» را به کار می‌برده‌اند؛ اما هدفشان چیزى جز تبویب، تنظیم و چینش صحیح و منطقى علم نبود. شاید بتوان تبویب را این گونه تعریف کرد: تنظیم و طبقه‌بندى مباحث یک علم و روشن کردن جایگاه آن، با توجه به ملاک‌هاى ترتب منطقى و تقسیم مباحث به موضوع، مبادى و مسائل.

براى تبویب فواید بسیارى ذکر نموده‌اند که از جمله می‌توان به چند مورد ذیل اشاره کرد:

١ـ راه وصول به علم و تسلط بر آن را هموارتر می‌کند؛ ٢ـ تحقیق و شناخت مباحث یک علم را در وقت کم‌ترى می‌توان انجام داد و البته صرفه جویى در وقت، با توجه به گسترش بسیار وسیع علوم، امرى ضرورى می‌نماید؛ ٣ـ از تکرار غیر ضرورى مباحث جلوگیرى می‌کند؛ ۴ـ محقق علم را در دست‌یازىِ آسان به مباحث مورد نیازش یارى می‌رساند؛ ۵ـ با تبویبى صحیح و منطقى از یک علم، جایگاه مباحث به درستى روشن می‌شود؛ زیرا مبادى تصوریه و تصدیقیه عامِ علم جاى خودش را پیدا نموده و به ترتب منطقى چینش می‌شود و مسائل علم نیز با همین ترتیب منطقى و با توجه به رابطه‌ها و نیازها در جاى مناسب خود قرار داده می‌شود. طبیعى است که مبادى تصوریه و تصدیقیه خاص هر مسئله پیش از آن مسئله جاى می‌گیرد و همه این امور، موجب صائب‌تر شدن نتیجه‌گیرى نهایى و عدم پیچیدگى و خلط در مباحث می‌شود.

نکته مهم دیگرى که در این‌جا باید به آن اشاره کرد، ملاک‌هاى ارائه تبویب صحیح است. شاید بتوان ملاک‌هاى متعددى را در این رابطه برشمرد؛ اما آن‌چه که اساسى می‌نماید دو نکته است: اول، شناخت رابطه مسائل و مباحث مختلف علم با یکدیگر؛ زیرا به این ترتیب روشن می‌شود که چه مباحثى مترتب بر مباحث دیگر است و کدام یک، از مبادى دیگرى می‌باشد که طبیعى است در چینش منطقى باید ترتیب آن‌ها رعایت شود. دوم، شناخت موضوع،[۱] تعریف و حد و رسم علم است و علم چه هدف و غایتى را دنبال می‌کند؛ چرا که با شناخت صحیح از این امور می‌توان مسائل علم را از مبادى تصوریه و تصدیقیه آن علم جدا ساخت و به ترتیب اولویت، بین خودشان نیز ترتب منطقى قائل شد.

اما این نوشتار بر آن است تا گزارشى از تحول تاریخى تبویب در علم اصول تا زمان حاضر ارائه کند و نشان دهد که در طول تاریخ علم اصول، چه تبویب‌هایى استحکام داشته و ملاک‌هاى تبویب صحیح در آن‌ها رعایت شده است و چه تبویب‌هاى دیگرى از این قوت بی‌بهره بوده و بیش‌تر بر ذوق و سلیقه صاحبان آن استوار بوده است.[۲] در این بیان، به تبویب محقق گران‌قدر آیت الله صدر نیز به تفصیل پرداخته و میزان استحکام، دقت و رعایت ملاک‌هاى تبویب صحیح را در آن جست‌وجو می‌کند.

اصول فقه، دوره‌هاى گوناگونى را پشت سر گذاشته است و محقق یا محصلى که این سیر و نگاه تاریخى را در اختیار داشته باشد، به جامعیت و انسجام حرکت و نظام و تبویب مناسب و بهره‌هاى تازه و بدیع، دسترسى بیش‌ترى خواهد داشت. البته بهترین شیوه براى آگاهى به چنین تحولى، نگرش دقیق به تبویب‌هایى است که در این علم ارائه شده است. با مقایسه مختصرى میان عده، معارج، معالم، قوانین، کفایه، حلقات و… می‌توان به وضوح این سیر تاریخى و این تحول اساسى و کلى را دریافت. بنابراین، نگاه به تاریخ تبویب در اصول ضرورى می‌نماید. که این نوشتار عهده‌دار آن است.

شاید به‌جا باشد که پیش از پرداختن به موضوع مقاله بر پراهمیت بودن بحث از تاریخ علم اصول براى کشف تحولات آن و عوامل تحول و این‌که آیا تکامل در اصول، همزمان و مطابق با تحولات در فقه بوده است یا خیر؟ و اگر خیر، چگونه می‌توان این همگامی و همسانى را ایجاد کرد؟ هم‌چنین باید مشخص کرد، فراز و فرودها و بالندگى‌ها و رکودهاى علم اصول چگونه و به چه شکلى بوده است؟ و آیا عوامل آن‌ها کشف شده‌اند؟ و در صورت کشف، آیا فکرى براى آینده این علم جهت مصون ماندن از گزند موانعى که در گذشته بوده، شده است؟ و اگر کشف نشده است، آیا تا کنون تحقیقى جهت شناخت و شکارشان صورت گرفته است یا خیر؟ و خلاصه این‌که، ما نیازمند تحقیقى گسترده از دوره‌هاى تحول در اصول و شکل و عوامل آن هستیم. البته براى پاسخ دقیق به پرسش‌هایى از این دست، نیاز به نوشتار دیگرى است که در گسترده این مقاله نمی‌گنجد؛[۳] در این نگاشته، تنها شکل تحول را به تفصیل کاوش می‌کنیم.

براى بررسى شکل و چگونگى تحول در اصول، ابتدا باید بر دوره‌هاى تحول مرور کنیم تا با دقت در تبویب‌هاى هر دوره، به نتیجه‌ای مطلوب برسیم.

شهید صدر، تحول اصول را در ضمن سه مرحله شرح می‌دهد:[۴] عصر تمهید و زمینه‌سازى، عصر علم و عصر کمال.

وى عصر تمهید را با ابن عقیل عمّانى، ابن جنید اسکافى، شیخ مفید و سید مرتضى آغاز نموده و با ظهور شیخ طوسى به پایان می‌رساند. در پایان این دوره، اصول رو به ضعف و تقلیدى شدن می‌رود. در این دوره کتاب کشف التمویه و الإلتباس» از ابن جنید و رساله شیخ مفید که در کتاب کنز الفوائد کراجکى آمده و ذریعه سید مرتضى و نیز عده الاصول، تصنیف شده‌اند.

شهید صدر عصر علم را پس از صد سال، از اوایل قرن ششم تا قرن دوازدهم می‌داند که با سید مکارم، ابن زهره و ابن ادریس آغاز شده و به محقق حلى، علامه حلى، شهید اول و دوم، فاضل مقداد، صاحب معالم و شیخ بهایى ختم می‌شود. این دوره، دوره شکوفایى علم اصول است. محقق حلى، نهج الرسول و معارج را تألیف می‌کند. علامه نیز تهذیب الوصول، مبادى الاصول، غایه الوصول، نُکت البدلیه، شرح غایه الاصول غزالى و منتهى الاصول إلى علمى الکلام و الاصول را دارد که برخى از این رساله‌ها اکنون هم موجود است. فخر المحققین فرزند علامه، شرح تهذیب و مبادى را دارد. شهید ثانى، القواعد را نوشت، شیخ محمد حسن، معالم الاصول را به رشته تحریر درآورد و شیخ بهایى نیز زبده الاصول را آفرید.

باز، دوره ضعف اصول و هجوم اخبارى‌هاست که طى دو قرن یازدهم و دوازدهم ادامه می‌یابد.

محقق صدر، عصر کمال علم اصول را از اواخر قرن دوازدهم با ظهور وحید بهبهانى تا امروز که اوایل قرن پانزدهم است، معرفى می‌نماید. در این مرحله، شاگردان مستقیم وحید بهبهانى هم‌چون: سید مهدى بحرالعلوم، شیخ جعفر کاشف‌الغطاء، میرزاى قمى، سید على طباطبائى و شیخ اسدالله تسترى و سپس کسانى که از این نوابغ بهره‌مند شده بودند، مثل: صاحب فصول، شریف العلماى مازندرانى، سید محسن اعرجى، حاجى نراقى و صاحب جواهر و سپس شاگردان اینان که در رأس همه، شیخ انصارى قرار دارد، این‌ها همه، اصول را بارور کردند و در نهایت کسانى هم‌چون: صاحب کفایه، مرحوم نایینى، مرحوم عراقى، مرحوم اصفهانى، اصول را به بزرگانى هم‌چون: امام و آیت الله خوئى و معاصران سپردند.

دکتر ابولقاسم گرجى، تحول اصول را در هشت دوره تبیین می‌کند[۵] که البته این تقسیم‌بندى جامع‌تر و دقیق‌تر است و اختلاط کلام و منطق و فلسفه را با اصول نشان می‌دهد. اما به دلیل آن‌که این نوشته هدف دیگرى دنبال می‌کند، تنها به کلام شهید صدر در باب ادوار تحول، بسنده می‌کنیم.

اینک با توجه به تقسیمى که محقق صدر از دوره‌هاى تحول اصول ارائه کرده است، از هر دوره به چند تبویب اشاره کرده و ضمن مقایسه آن‌ها با یکدیگر، چگونگى و شکل تحولشان را نیز به وضوح نشان می‌دهیم. از این رو که از دوره اول، یعنى دوره تمهید، به تبویب الذریعه سید مرتضى و عدّه شیخ اشاره می‌کنیم. و از عصر علم، تبویب‌هاى معارج محقق حلى، مبادى علامه حلى و معالم شیخ حسن را بررسى خواهیم کرد؛ از دوره کمال، قوانین میرزاى قمى و فصول شیخ محمد حسین را متذکر می‌شویم. از دوره نهایى هم تبویب‌هاى رسائل شیخ، کفایه الاصول آخوند خراسانى و تقریرات اعلامى هم‌چون: مرحوم نایینى، مرحوم عراقى، مرحوم اصفهانى، مرحوم امام خمینی و مرحوم خوئى (قدس سرهم) را به همراه تبویب‌هاى اصول فقه مظفر و حلقات محقق صدر و… بررسى خواهیم کرد.[۶]

در الذریعه إلى اصول الشریعه[۷] تألیف سید مرتضى؟ق؟ این مباحث دیده می‌شود:

الفاظ، علم و ظن، امر، مقدمه واجب، نهى از ضد، اجزاء، نهى، عام و خاص، مجمل و مبیّن، مفاهیم، نسخ، خبر و نقل خبر، افعال و احکام آن، اجماع، قیاس، اجتهاد، حظر و اباحه و استصحاب.

همان‌طور که ملاحظه می‌کنید، بیش‌تر مباحث این کتاب، با این‌که از اولین کتب اصولى ماست، در اصول امروز نیز موجود است که البته این مباحث توسط سید مرتضى به صورت خام و بدون نظام مطرح شده است.

در عده الاصول[۸] تألیف شیخ طوسى این تبویب مشاهده می‌شود:

علم و ظن، دلالت و اماره، ارتباط دلیل و خطاب، امر و نهى، عام و خاص، مطلق و مقید، مجمل و مبیّن، ناسخ و منسوخ، طریق اثبات خطاب، فعل و احکام افعال، اجماع، قیاس، اجتهاد، مفتى و مستفتى، حظر و اباحه. تنظیم شیخ استوارتر و قوى‌تر بوده و از ذوق بیش‌ترى حکایت می‌کند.

محقق حلى در معارج الاصول[۹] مسائل و مباحث اصولى را به صورت فشرده و بسیار کوتاه مطرح کرده و از آن‌ها رد می‌شود. وى کتاب خود را در ده باب تنظیم کرده است:

تعریف اصول و اصل، فقه و احکام شرعى، طریق حکم، علم و ظن، دلالت اماره، دلالت، کلى و جزئى، متواطى و مشکک، ترادف و اشتراک، حقیقت و مجاز، علائم کشف حقیقت و مجاز، حقیقت وضعیه و عرفیه، عرف خاص و حقیقت شرعیه، احکام مجاز، احکام حروف، امر و نهى، عموم و خصوص، مجمل و مبیّن، افعال، اجماع، اخبار، ناسخ و منسوخ، اجتهاد، قیاس، مفتى، مجهول الحکم، استصحاب، نافى حکم و ملحقات اصول.

اما مبادى الاصول[۱۰] علامه حلى در دوازده فصل، تبویب شده است:

فصل اول: در لغات و تعمیم الفاظ و احوال لفظ و تعارض، احوال و تغییر بعضى از حروف؛

فصل دوم: در احکام، که شش بحث دارد: فعل، حکم، اجزاء، حُسن و قُبح، شُکر مُنعِم و اباحه؛

فصل سوم: در امر و نهى که بیست و دو بحث دارد؛

فصل چهارم: در عموم و خصوص با نه بحث؛

فصل پنجم: در مجمل و مبیّن با پنج بحث؛

فصل ششم: در افعال با چهار بحث که بیش‌تر، مباحث کلامى مطرح می‌شود؛

فصل هفتم: در نسخ با پنج بحث؛

فصل هشتم: در اجماع با چهار بحث؛

فصل نهم: در اخبار و جرح تعدیل با نه بحث؛

فصل دهم: در قیاس با پنج بحث؛

فصل یازدهم: در تعادل و تراجیح با چهار بحث؛

و فصل دوازدهم: در اجتهاد و تقلید با نه بحث که بحث نهم درباره استصحاب است.

همان‌گونه که می‌بینید اکثر مباحث این چهار کتاب که متعلق به دوره‌هاى اول و دوم است، مشابه یکدیگر است، با وجود این، سیر تکاملى مباحث را نیز به خوبى می‌توان مشاهده کرد؛ مثلاً بی‌نظمی‌اى که در طرح مباحث در الذریعه سید مرتضى مشاهده می‌شود، به هیچ وجه در مبادى علامه وجود ندارد، بلکه علامه با زیبایى تمام مباحث را تا آن‌جا که ممکن بوده سیر منطقى داده و در دوازده فصل تبویب نموده است. تفاوت‌هاى جزئى نیز بین هر یک از این تبویب‌ها دیده می‌شود که این تمایزات در دو تبویب الذریعه سید مرتضى و مبادى علامه به خاطر فاصله زمانى زیاد، برجسته‌تر و محسوس‌تر است؛ به عنوان مثال، در عده، شیخ تمام مباحث از امر و نهى تا ناسخ و منسوخ و خبر را تحت یک عنوان عام به نام خطاب مطرح می‌کند، در حالى که در الذریعه این طور نیست. نیز بحث استصحاب در عده شیخ یافت نمی‌شود؛ در حالى که در الذریعه، معارج و مبادى این بحث، در فصلى مستقل یا در ضمن بحث دیگرى طرح شده است. تفاوت‌هاى جزئى دیگرى نیز موجود است که در صورت مقایسه چهار تبویب با یکدیگر، روشن می‌شود. اما آن‌چه مهم است این‌که، تا این زمان هنوز اصول عملیه جایگاه خود را نیافته و به صورت مستقل و جامع مورد بحث قرار نگرفته است.

تبویب معالم

در کتاب معالم الاصول تألیف شیخ محمد حسن، فرزند شهید ثانى که آن را به عنوان مقدمه‌ای براى کتاب فقهى‌اش به نام منتقى الجمان فى الاحادیث الصحاح و الحسان نگاشته است، این تبویب به چشم می‌خورد: کتاب داراى دو مقدمه است؛ یکى، درباره علم و تکالیف علما و شرافت فقه و نیاز به آن و…، دیگرى، درباره مباحث اصول که در طى نه مطلب بیان می‌شود. مطلب اول: مباحث الفاظ؛ مطلب دوم: اوامر و نواهى؛ مطلب سوم: عموم و خصوص؛ مطلب چهارم: مطلق و مقید و مجمل و مبیّن؛ مطلب پنجم: اجماع؛ مطلب ششم: اخبار؛ مطلب هفتم: نسخ؛ مطلب هشتم: قیاس و استصحاب؛ مطلب نهم: اجتهاد و تقلید و خاتمه کتاب نیز در تعارض ادله (تعادل و تراجیح) می‌باشد.

این نه باب شامل همه مسائلى است که صاحب معالم معتقد به اصولى بودن آن‌هاست و اگرچه تبویب و تنظیم آن نسبت به کتاب‌هاى معاصر و پیش از خود، کارى ارزشمند و گران‌قیمت است، اما در کنار محاسنى که دارد، معایب زیادى نیز دارا می‌باشد؛ از جمله این‌که، ملاک تبویب در آن چندان مشخص نیست؛ لذا بسیارى از مباحث از گردونه اصول خارج شده و طرح نگردیده است. هم‌چنین مباحث کتاب هنوز به آن پختگى نرسیده بود که بتواند ادله را به فقاهتى و اجتهادى تقسیم کند تا به این ترتیب، اصول عملیه جایگاه خویش را بیابند.

تبویب میرزاى قمى

بعد از صاحب معالم تا مدت‌ها تبویب وى در علم اصول مورد تقلید بوده است، تا این‌که میرزاى قمى با تبویب خود، اصول را بازتر می‌کند. میرزاى قمى پس از نهضت علامه بهبهانى و ضعیف شدن مکتب اخباری‌گری در حوزه‌هاى دینى، کتاب قوانین الاصول[۱۱] را بر یک مقدمه، هفت باب و یک خاتمه بنا نهاده است. در مقدمه، مباحث الفاظ و تعارض احوال و مبحث مشتق طرح شده است.

باب اول: امر و نهى است؛ باب دوم: مفهوم و منطوق است؛ باب سوم: عام و خاص است؛ باب چهارم مطلق و مقید است؛ باب پنجم: مجمل و مبیّن است و باب ششم: ادله شرعیه می‌باشد که در چهار قسمت از اجماع، کتاب و سنت، هم‌چنین از فعل، قول و تقریر معصوم و در کنار آن‌ها از عقل مستقل و تابع خطاب بحث کرده و آن‌گاه به بررسى برائت، اشتغال و استصحاب عقلى و شرعى پرداخته و قاعده لاضرر را نیز مورد بحث قرار داده است؛ در باب هفتم: به اجتهاد و تقلید اشاره نموده و خاتمه را به تعارض ادله (تعادل و تراجیح) اختصاص داده است. در قوانین، گذشته از مباحث مشتق و بحث مستقل از مفاهیم، گام اول در تنظیم ادله برداشته شده و اجماع، کتاب، سنت و عقل نیز بررسى گردیده است؛ گرچه در بحث عقل، هنوز در مورد اصول عملیه، گفت‌وگوى مستقلى صورت نمی‌پذیرد. افزون بر این، میرزاى قمى بحث‌هایى جدا از استصحاب، برائت و اشتغال دارد. وى قاعده لاضرر را نیز داخل اصول می‌کند که بعدها هم‌چنان این بحث در اصول باقى مانده و هم اکنون نیز این بحث به تفصیل در اواخر مبحث اشتغال مطرح می‌شود. یکى از مباحث بسیار مهمى که میرزاى قمى در اصول طرح کرده، بحث «انسداد باب علم» است که جاى توجه دارد.

تبویب صاحب فصول

تبویب صاحب الفصول الغرویه فى الاصول الفقهیه[۱۲] در حقیقت ناظر به کلام میرزاى قمى و نقد آن است که شامل یک مقدمه، سه مقاله و یک خاتمه می‌باشد.

در مقدمه به تعریف علم اصول می‌پردازد و موضوع آن را «ذات الادله» نه «بما هى دلیل» می‌گیرد، تا به مشکلى که صاحب قوانین در تعریف علم اصول به آن دچار شده، برخورد نکند. در ادامه مبادى لغویه، حقیقت و مجاز، وضع، دلالت و احوال لفظ و تعارض آن، حقیقت و مجاز و علائم آن، حقیقت شرعیه، صحیح و اعم، استعمال لفظ در اکثر از معنا و مشتق را مطرح می‌کند.

در مقاله اول، درباره دلالت بحث می‌کند. در مقاله دوم، درباره ادله سمعیه و در مقاله سوم، از ادله عقلیه گفت‌وگو می‌کند. و در خاتمه، بحث اجتهاد و تقلید و تعارض ادله را مطرح می‌نماید. در فصول نیز هم‌چنان تفکیک میان ادله و اصول صورت نگرفته و اصول جاى درست خود را نمی‌یابد.

تبویب شیخ و آخوند

همان‌گونه که مشهور است، شیخ انصارى «پدر علم اصول جدید» می‌باشد. تنظیم و چینش وی تا کنون نیز حفظ شده است، اما این تکامل در اساس و بنیاد، تفاوت چندانی با اصول شیخ انصاری ندارد. البته تحول شیخ انصاری در اصول، طبق تنظیم امروزى بیش‌تر به بخش دوم مباحث اصول برمی‌گردد و در بخش اول اصول که امروزه به مباحث الفاظ مشهور است، ایشان و بزرگانى هم‌چون: محقق خراسانى، محقق نائینى و محقق عراقى تغییرات چندانى ایجاد نکرده‌اند بلکه این قسمت از مباحث اصولى بعدها توسط محقق بزرگ شیخ محمد حسین اصفهانى و شاگردان ایشان به تکامل می‌رسد.

شیخ اعظم تحولى عظیم و راه‌گشا در ادله اجتهادى و فقاهتى ایجاد کرد. وى این دو را از یکدیگر جدا ساخته و ابتدا از کتاب، سنت، عقل و اجماع به عنوان ادله اجتهادى بحث نموده سپس وارد ادله فقاهتى یعنى برائت، اشتغال، تخییر و استصحاب شده است. شیخ تقسیم جدیدى در کاوش از حکم مقطوع، مظنون و مشکوک ارائه می‌کند[۱۳] و طبق هر یک از این‌ها رسائلش را تنظیم می‌کند. لذا باب اول رسائل، بحث قطع و احکام آن است و باب دوم آن، مباحث ظنون و امارات می‌باشد و باب سوم، به اصول عملیه که مجراى آن شک و احکام حالت شک است، اختصاص می‌یابد.

از جمله ابتکارات شیخ انصارى، بحث حکومت و ورود و تعارض و تزاحم است که با نظم خاصى مطرح شده‌اند. وى هم‌چنین تحولات بزرگى در اصول عملیه ایجاد کرده است.

یکی دیگر از کارهای مهم شیخ انصاری، بررسى تفصیلى و نقادى دقیق نظریه «انسداد باب علم» است که میرزاى قمى آن را طرح کرده بود. بعد از این نقادى محققانه شیخ، این بحث اهمیت خود را از دست داد و دیگر به طور جدى در اصول مطرح نشد و امروزه هم کسى طرفدار این نظریه نیست.

تحول شیخ اعظم در اصول را می‌توان در کتاب کفایه الاصول تألیف محقق خراسانى، شاگرد زیرک و هوشمند ایشان، به وضوح و زیبایى یافت. این کتاب و تبویب مباحث آن، هنوز هم معیار درس‌هاى خارج در حوزه‌هاى علمیه است.

کفایه از یک مقدمه، هشت مقصد و یک خاتمه تشکیل یافته است:

در مقدمه ابتدا رئوس ثمانیه (تعریف علم، موضوع علم، تمایز علوم، فایده علم و …) سپس مباحث وضع و اقسام آن، علائم وضع و احوال آن، صحیح و اعم در الفاظ عبادات و معاملات، استعمال لفظ در اکثر از معنا و مشتق بیان می‌شود.

مقصد اول: در اوامر؛ مقصد دوم: در نواهى؛ مقصد سوم: در مفاهیم؛ مقصد چهارم: در عام و خاص؛ مقصد پنجم: در مطلق و مقید و مجمل و مبیّن؛ مقصد ششم: در امارات معتبر شرعى و عقلى؛ مقصد هفتم: در اصول عملیه (برائت، احتیاط، تخییر و استصحاب) و مقصد هشتم: در تعارض ادله و اصول می‌باشد. در خاتمه کتاب نیز به اجتهاد و تقلید اشاره می‌شود.

بین دو تبویب معالم و کفایه، تفاوت بسیارى موجود است. در کفایه مباحث، تنظیم منطقى‌ترى به خود گرفته و تا حدود زیادى جایگاه ویژه خویش را یافته‌اند؛ از جمله مباحث اصول عملیه و بحث تعارض ادله و … که در معالم و ماقبل آن دیده نمی‌شود. هم‌چنین برخى مباحث، نظیر نسخ که تا زمان معالم، مهم تلقى می‌شده است و از مسائل درجه اول اصول به شمار می‌آمده است، در کفایه دیگر آن اهمیت را ندارد و از اولویت برخوردار نیست بلکه در ضمن مباحث دیگر به آن اشاره می‌شود. مسئله دیگر این‌که، در این تبویب، دیگر بحث از قیاس و استحسان جایى ندارد؛ در حالى که در تبویب پیشینیان این بحث‌ها هر یک بابى جدا داشته است. ظاهراً ریشه عدم طرح این مباحث در قوانین است که در کفایه برجسته‌تر شده است. البته تفاوت‌هاى خرد بسیارى نیز وجود دارد که با مقایسه بین دو تبویب، روشن خواهد شد.

اما آن‌چه که اساسى می‌نماید، این است که این تحول بزرگ با ظهور شیخ و آخوند نه تنها به اتمام نرسیده، بلکه تازه شروع شده است؛ به خصوص در مباحث بخش اول اصول که این دو محقق گران‌قدر چندان اصلاحات و تحولاتى در آن ایجاد نکرده‌اند و همگى به دست تواناى محققان بعدى بارور شده و به کمال خویش رسیده‌اند. حتى بخش دوم اصول نیز که توسط شیخ و آخوند متحول شده بود، بارها و بارها به دست محققان بعدى هم‌چون: نائینى، عراقى، امام خمینی و خوئى (قدس سرهم) و … تحولات بیشترى یافت و به کمال خویش نزدیک‌تر شد و حقیقت آن است که هنوز هم از حرکت نایستاده است. بخش اول اصول هم با ظهور محقق بزرگ شیخ محمد حسین اصفهانى حرکت تکاملی خویش را آغاز کرد؛ اگرچه دو اصولى نامدار دیگر، یعنى محقق نائینى و محقق عراقى نیز در این حرکت، سهمی‌بزرگ و غیر قابل انکار داشته‌اند.

تبویب محقق اصفهانى

تبویب محقق اصفهانى در کتاب نیمه تمام ایشان به نام بحوث فى الاصول[۱۴] آمده است. ایشان عزم آن داشته است که یک دوره اصول بر طبق تبویب پیشنهادى خود تألیف کند که متأسفانه به آرزوى خویش نرسیده و تنها بخش‌اندکى از آن را نگاشته است.

تبویب محقق اصفهانى به این صورت طراحى شده است: یک مقدمه و چهار باب و یک خاتمه.[۱۵] در مقدمه مبادى تصوریه و تصدیقیه علم اصول فقه را ذکر کرده است. در مبادى تصوریه، ابتدا مبادى تصورى لغوى را که شامل بحث‌هاى وضع، معانى حرفیه، انشا و اخبار، علائم حقیقت و مجاز می‌باشد، مطرح نموده سپس مبادى تصورى احکامى را بیان کرده است که بحث از اقسام حکم، اعم از تکلیفى و وضعى و نیز تقسیمات دیگر آن را در برمی‌گیرد.

محقق اصفهانى در مبادى تصدیقیه نیز ابتدا مبادى تصدیقیه لغوى را طرح نموده است که شامل بحث‌هاى حقیقت شرعیه، صحیح و اعم، امکان اشتراک و استعمال لفظ در اکثر از معنا می‌باشد.

سپس مبادى تصدیقیه احکامیه را مطرح کرده‌اند که بحث‌هاى امکان أخذ قصد قربت به متعلق امر و عدم آن، بحث ضد و ترتب، بحث از امکان تعلق امر به طبیعت و عدم آن و نیز بحث وجوب (مرکب بودن یا بسیط بودن آن) را در بر می‌گیرد.

باب اول: مسائل اصول عقلى (شامل اجزاء، مقدمه واجب، اجتماع امر و نهى)؛

باب دوم: مسائل لفظى (مجعولات تشریعى (مثل اوامر و نواهى)، مجعولات تشریعى از حیث تعلق آن‌ها به شرط یا وصف و یا…، موضوعات مجعولات تشریعى و متعلقشان از حیث عموم و خصوص، مطلق و مقید، مجمل و مبیّن)؛

باب سوم: حجج (نظیر: حجیت ظهور مطلقاً و ظاهر کتاب خصوصاً، حجیت حکایه السنه، حجیت نقل اجماع و حجیت استصحاب)؛

باب چهارم: تعارض دو حجت از نظر سند یا دلالت.

خاتمه: بحث از برائت، اشتغال و اجتهاد و تقلید.

محقق اصفهانى در توجیه تبویب خود، تذکر دو نکته را نیز لازم می‌شمارد:

اولاً: علت تقدم مسائل عقلى بر مسائل لفظى، به خاطر شرافت مسائل عقلى و قلت تعداد آن‌ها بوده است.

ثانیاً: موارد مندرج در خاتمه چون یا خودشان حکم شرعى مستنبط هستند یا اصلاً منتهى به حکم شرعى نمی‌شوند، در آخر آورده شده؛ زیرا از مقاصد فن نبوده و در عین حال در علم دیگرى هم از آن بحث نمی‌شود و حال آن‌که فقیه به آن‌ها نیاز دارد.[۱۶]

باید توجه شود که محقق اصفهانى در مقدمه این کتاب، به رئوس ثمانیه می‌پردازد؛ نظیر: تعریف، موضوع، غرض و… که یکى از آن‌ها، تبویب یا قسمت است.

همان‌طور که ملاحظه می‌شود، تبویب محقق اصفهانى منطقى و مستحکم است و در آن چند چیز برجسته می‌نماید: ١ـ جاى دادن مباحث وضع تا مشتق و صحیح و اعم و… در مبادى تصوریه لغوى و تصدیقیه لغوى؛ ٢ـ قرار دادن بحث‌هاى مربوط به حکم و اقسام آن‌ها و برخى مسائل مربوط به آن در مبادى تصوریه احکامى و تصدیقیه احکامى (با این نگاه، این قسمت از مباحث، دیگر از مسائل اصول نخواهد بود)؛ ٣ـ اختصاص بابى مستقل به مباحث عقلى که تا پیش از ایشان سابقه نداشته و معمولاً در خلال مباحث الفاظ مطرح می‌شده است که چندان زیبنده نبود؛ ۴ـ قرار دادن استصحاب به عنوان یکى از حجج، که با این کار، دیگر آن را جزء ادله فقاهتى نمی‌شمارد؛ ۵ـ قرار دادن دو بحث برائت و احتیاط در خاتمه که خود تصریح کرده است این دو بحث از مسائل اصول نمی‌باشد.

اما آن‌چه که جاى سؤال دارد این است که چرا بعدها تبویب پیشنهادی محقق اصفهانی چندان اقبالى نیافته و خواهانى نداشته و حتى شیخ محمد رضا مظفر نیز که خود از شاگردان و پیروان مکتب ایشان است، در تبویب پیشنهادى خویش در کتاب اصول الفقه، به رغم ادعایش،[۱۷] همه این تبویب را قبول نکرده است و تنها در بخش اول، یعنى جداسازى مباحث الفاظ از مباحث عقلى، از ایشان تبعیت نموده است. شاید بتوان فلسفى کردن مباحث اصولى و قلم بسیار سنگین و پیچیده این محقق ژرف‌اندیش را عامل اصلى این مهجور ماندن دانست.

پیش از ذکر تبویب مرحوم مظفر، شایسته است به نکته‌ای مهم اشاره شود و آن این‌که، با اندک دقتى درخواهیم یافت که اکثر تبویب‌ها، اگر نگوییم تمامشان، به گونه‌ای تنطیم شده‌اند که با موضوع که یکى از رئوس ثمانیه است، ارتباط مستقیمى دارند و ما در مدخلى که در ابتداى بحث آورده‌ایم، به این نکته اشاره کرده‌ایم.[۱۸] این امر در تبویب محقق اصفهانى نیز به وضوح مشاهده می‌شود.

از آن‌جا که محقق اصفهانى موضوع علم اصول را «اقامه الحجه على حکم العمل» می‌گیرد، در تبویب خود، مباحثى نظیر برائت و اشتغال را در خاتمه می‌آورد؛ زیرا این دو، یا خود حکم شرعى مستنبط‌اند یا اصلاً منتهى به حکم عمل نمی‌شوند. از این رو، در تبویب ایشان برائت و اشتغال در مباحث حجج یا در بابى مستقل که مشتمل بر مسائل اصولى است قرار نمی‌گیرند. هم‌چنین مباحثى را که ایشان تحت عنوان مقدمه ذکر می‌کنند؛ یعنى مبادى تصورى لغوى و احکامى و مبادى تصدیقى لغوى و احکامى چون دقیقاً با این موضوع مرتبط نیستند، داخل در مسائل نبوده و به همین دلیل در تبویب ایشان در مقدمه جاى می‌گیرند (این مباحث در علم دیگرى مورد بررسى قرار گرفته‌اند و در این‌جا تنها به خاطر حاجت به آن‌ها ذکر می‌شوند). این مسئله در تبویب‌هاى دیگران نیز مشاهده می‌شود.

تبویب مرحوم مظفر

این تبویب داراى یک مقدمه و چهار مقصد است. مرحوم مظفر در مقدمه، از مبادى تصوریه و مباحث وضع تا مشتق گفت‌وگو می‌کند.

مقصد اول: مباحث الفاظ است که شامل: مباحث اوامر، نواهى، مفاهیم، عام و خاص، مطلق و مقید، مجمل و مبین می‌باشد.

مقصد دوم: استلزامات عقلیه نام دارد که دو بخش دارد؛ بخش اول، مستقلات عقلیه است که به بحث از حُسن و قبح عقلى اختصاص یافته و بخش دوم، غیر مستقلات عقلیه است که در آن از اجزاء، ضد، اجتماع امر و نهى، دلالت نهى بر فساد و… بحث می‌شود.

مقصد سوم: مباحث حجت است که شامل بحث از قطع، امارات و تعارض ادله می‌باشد.

مقصد چهارم: اصول عملیه است که البته تنها بحث استصحاب در کتاب‌هاى اصول فقه یافت می‌شود. گویا ایشان مؤلف به نوشتن دو بحث برائت و اشتغال نشده است.

همان‌طور که گفتیم، جوهره تبویب مظفر همان تبویب پیشنهادى محقق اصفهانى است، منتها با تفاوت‌هاى زیاد. از جمله تفاوت‌هاى تبویب مظفر با تبویب اصفهانى، این است که ایشان در مباحث عقلى، یعنى مقصد دوم کتاب خویش، علاوه بر غیر مستقلات عقلیه، از مستقلات عقلیه نیز بحث می‌کند. البته خود نگرش ایشان در تقسیم مباحث عقلى اصول به مستقلات عقلى و غیر مستقلات عقلى و برجسته نمودن این دو بحث، جالب است که محقق اصفهانى به آن التفات نداشته است.

تفاوت دیگر این است که وى بحث از استصحاب را هم‌چون دیگر محققان اصولى بعد از شیخ اعظم، در اصول عملیه مطرح می‌کند؛ حال آن‌که مرحوم اصفهانى در حجج مطرح کرده بود.

تمایز دیگر این‌که، ایشان مبادى تصورى و تصدیقى لغوى و احکامى را مطرح نمی‌کند، بلکه برخى مباحث لغوى و وضع را در مقدمه می‌آورد و دیگر مبادى احکامى را در لابه‌لاى بحث‌هاى خویش در مقصد اول ذکر می‌نماید.

از دیگر امتیازات تبویب مرحوم مظفر این است که ایشان براى بحث از تعارض ادله باب مستقلى باز نکرده، بلکه در مباحث حجت به آن می‌پردازد؛ حال آن‌که محقق اصفهانى باب چهارم تبویب خویش را به تعارض ادله اختصاص داده بود.

از دیگر ویژگی‌هاى تبویب مرحوم مظفر، آسانى آن براى به خاطر سپارى مطالب در ذهن و تا حدى استحکام منطقى‌اش می‌باشد که البته روانى قلم و ملاحت کلام ایشان نیز در سهل الوصول بودن مطالب، بی‌تأثیر نیست. هم‌چنین ایشان بار دیگر، بحث قیاس و استحسان و مصالح مرسله و سد ذرایع را در مباحث حجت وارد کرده و به نقد و بررسی آن می‌نشیند؛ این در حالى است که مدتى بود که این مباحث از اصول فقه شیعى به فراموشى سپرده شده بود و به آن پرداخته نمی‌شد. شاید ریشه این فراموشى به قوانین میرزاى قمى و بعدها شیخ و محقق خراسانى برگردد که شاگردان دیگر آنان نیز به تبعیت از اساتید خویش این مطالب را در اصول خود مطرح نکرده‌اند که البته طرح مجدد آن توسط مرحوم مظفر، کارى به‌جا و شایسته می‌نماید.

تبویب شهید صدر

مرحوم صدر که داراى هوشى سرشار و استعدادى عجیب بوده است، همان‌طور که در علوم دیگر نظیر: فقه، منطق، فلسفه، اقتصاد اسلامى و… ابداعاتى داشته، در اصول نیز تحولات و تأسیسات زیادى را از خویش به یادگار گذاشته است. وى با ارائه تعریفى جدید براى علم اصول فقه و قرار دادن موضوعى نو براى آن و نیز با مطرح کردن مبناى حق الطاعه در قطع، ظن و شک و مبناى حساب احتمالات در اجماع و شهرت و… هم به لحاظ محتوایى و هم از جهت شکلى، اصول را دگرگون ساخته و به تکامل و پختگى مطلوبى رسانده است. از این رو به‌جاست که کلمات ایشان را در این باب با تفصیل بیش‌تر و دقتى ژرف‌تر مورد بحث و بررسى قرار دهیم.

محقق صدر در ابتداى کتاب بحوث فى علم الاصول که تقریرات درس ایشان به قلم محقق محترم آقاى سید محمود‌ هاشمى است، بحث نسبتاً مفصلى از تبویب در علم اصول ارائه می‌نماید که خلاصه‌ای از آن را در این‌جا می‌آوریم.

شهید صدر پیش از ارائه تقسیم پیشنهادى خویش، تبویبى را که مرحوم آیت الله خوئى؟ق؟ به تبعیت از بزرگان پیشین ارائه کرده، نقل و نقد می‌کند. آقاى خوئى مباحث اصولى را به چهار قسمت تقسیم می‌کند: «١ـ ما یوصل الى معرفه الحکم الشرعى بعلم وجدانیٍّ، و هذا هو مباحث الاستلزام العقلی؛ ٢ـ ما یوصل الى معرفه الحکم الشرعی بعلم تعبدیٍّ، و هذا على ضربین: الف) مایکون البحث فیه عن الصغرى بعد الفراغ عن الکبرى و هذا هو مباحث الالفاظ بأجمعها. ب) ما یکون البحث فیه عن الکبرى، و هذا هو مباحث الحجج و الامارات الظنیه؛ ٣ ـ ما یبحث فیه عن الوظیفه العملیه الشرعیه للمکلفین عند العجز عن معرفه الحکم الواقعی بعلم وجدانی أو تعبدی، و هذا هو مباحث الاصول العملیه الشرعیه؛ ۴ـ ما یبحث فیه عن الوظیفه العملیه العقلیه فى مرحله الإمتثال عند فقدان ما یعیّن الوظیفه الشرعیه و هذا هو مباحث الاصول العملیه العقلیه.»

مرحوم صدر در نقد این تبویب می‌فرماید: «اگر این تقسیم، صرف سلیقه و ذوق شخصى باشد مشکلى نیست؛ اما اگر این تقسیم به لحاظ نکته‌ای عقلى و منطقى صورت گرفته که عبارت از طولیت و ترتب میان اقسام مذکور در عملیات استنباط است به نحوى که نباید پس و پیش شود، اشکالات فراوانى دارد که به برخى از آن‌ها اشاره می‌کنیم:

اولاً: بین دو قسم اول، چنین طولیتى که ادعا شده است، موجود نیست.

ثانیاً: در درون خود مجموعه دوم و نیز در درون مجموعه سوم، این طولیت یافت نمی‌شود؛ زیرا حجج و امارات همه در یک مرتبه نیستند و نیز همه اصول عملیه شرعیه در یک مرتبه قرار ندارند؛ بلکه در عملیات استنباطى؛ بعضى بر بعضى دیگر مقدم می‌باشند؛ مثلا علم تعبدى که از دلالت قطعى‌السند حاصل می‌شود، بر آن‌چه که از دلالت دلیل ظنى به دست می‌آید، مقدم است یا وظیفه شرعى‌ای که با استصحاب ثابت می‌شود، بر وظیفه شرعى‌ای که با برائت ثابت می‌گردد، مقدم است.

ثالثاً: تأخر قسم چهارم از قسم سوم بنا بر همه مبانى موجود در اشتغال عقلى درست نیست، بلکه تنها طبق برخى از این مبانى پذیرفته است؛ زیرا یکى از مبانى موجود در این باب، علیت علم اجمالى براى موافقت قطعیه است و این یعنى آن‌که حکم عقل به اشتغال تنجیزى بر اطلاق دلیل برائت شرعى حاکم است. و حتى اگر هم‌چون محقق نایینى، تمایز بین اصول و اماره را به سنخ مجعول بودن آن‌ها برگردانیم، هرچند اشکال‌های بالا بر آن وارد نمی‌شود، اما اشکال دیگرى متوجه آن است که در این صورت، اصل محرزى مثل استصحاب نه از اماره خواهد بود و نه از اصول غیر محرزه و در این حالت باید که قسم سومى هم بین این دو، فرض نمود. افزون بر این‌که مبناى صحیح در تمایز میان اماره و اصل، این است که حکم ظاهرى در اماره، نتیجه ایجاد تزاحم بین ملاکات واقعى در مقام حفظ و تقدیم بعضى از آن‌ها با ملاک قوت احتمال می‌باشد و حکم ظاهرى در اصل، نتیجه تزاحم مذکور با تقدیم برخى از آن ملاک‌ها به لحاظ ملاک اهمیت محتمل است. بنابراین، مبناى محقق نائینى در این مسئله قابل پذیرش نیست.»

در ادامه، محقق صدر تبویب خود از علم اصول را به تفصیل بیان می‌کند: وی تحت عنوان «المقترح فى تقسیم علم الاصول» چنین می‌گوید: «مسائل اصولى دربردارنده بحث از «ادله مشترک براى استنباط فقهى» است که این ادله، به دو لحاظ تقسیم می‌شوند: ١- از حیث نوع دلالت و این‌که لفظى، عقلى یا شرعى است که در این صورت، کشف از واقع می‌کنند و به آن اماره می‌گویند، یا این‌که اصلاً کشف از واقع نمی‌کنند که از آن، به اصول تعبیر می‌کنند؛ ٢- از حیث نوع دلیل بنفسه و این‌که آیا مرتبط با شارع است یا خیر و نیز از حیث سنخ مجعولٌ فیه و این‌که طریقیت و علمیت دارد یا منجزیت یا صرفاً وظیفه عملى را تعیین می‌کند.

اما بحث از همه اقسام مذکور، متفرع بر بحث از اصل موضوعى «حجیت قطع» است، چرا که بدون بحث از حجیت قطع، هیچ اثرى بر بحث‌هاى بعدى نمی‌توان بار کرد؛ زیرا بحث‌هاى بعدى بدون پشتوانه می‌شوند. نیز از آن‌جا که با این ادله به دنبال استنباط حکم شرعى هستیم، لازم است در مقدمه و پیش از هر بحثى، از مسئله دیگرى نیز سخن بگوییم که بحث از حکم شرعى و حقیقت آن و انقساماتش به واقعى و ظاهرى، تکلیفى و وضعى و… می‌باشد.

از این رو، شیوه مطلوب آن است که براى ورود به مسائل این علم، به دو بحث به عنوان مقدمه و مبادى عام علم اصول اشاره شود که عبارت است از: «بحث قطع و بحث از حقیقت حکم و اقسامش».

در ادامه، محقق صدر می‌گوید: بعد از این مقدمه، مسائل علم اصول را می‌توان به یکى از دو مقیاس زیرین تقسیم نمود:

ملاک اول: تقسیم به لحاظ نوع دلیلیت

١ـ مباحث الفاظ: متضمن بحث از دلیلیت لفظى و چیزهایى است که به تشخیص ظهورات لغوى یا عرفى برمی‌گردد و نیز هر بحث لغوى اصولى و بحث از ظهور حالى یا سیاقى که می‌تواند کاشف از حکم شرعى باشد، هرچند در لفظ نباشد، نظیر دلالت فعل و تقریر معصوم بر حکم شرعى، در آن داخل می‌شود.

٢ـ مباحث استلزام عقلى، که متضمن بحث از دلیلیت عقلى برهانى غیر استقرایى است که شامل هر قاعده عقلى برهانى‌ای که امکان استنباط حکم شرعى از آن وجود دارد، می‌شود که خود بر دو قسم است:

الف) مستقلات عقلیه: در آن، از قاعده عقلى‌ای بحث می‌شود که بدون ضمیمه شدن مقدمه شرعى به آن، منتج حکم شرعى است. که از آن به ملازمه بین عقل و شرع در تحسین و تقبیح تعبیر می‌شود. لذا در این‌جا، ابتدا از حقیقت حکم عقلى به تحسین و تقبیح و سپس از قاعده ملازمه، یعنى قاعده «کلما حکم به الشرع حکم به العقل» بحث می‌شود.

ب) غیر مستقلات عقلیه: در آن از قواعد عقلى‌ای بحث می‌شود که با ضمیمه شدن مقدمه‌ای شرعى به آن‌ها منتج حکم شرعى خواهند بود که شامل همه مباحث علاقات و اقتضائاتى است که عقل بین حکم و موضوعش و یا متعلقش درک می‌کند.

٣ـ مباحث دلیل استقرایى: شامل بحث از اجماع، سیره و تواتر می‌باشد که بر اساس حساب احتمالات و استقرا استوار است. قبل از ورود در این مباحث، به صورت اجمالى نکاتى درباره حقیقت دلیل استقرایى گفته می‌شود.

۴ـ حجج شرعى: متضمن بحث از ادله‌ای است که دلیلیتشان با جعل شرعى ثابت می‌شود. حجج شرعى دو قسم است: الف) امارات؛ ب) اصول عملیه شرعى. شایسته است که پیش از ورود به این دو بحث، مقدمه‌ای ذکر گردد که در آن، بحث مربوط به جعل دلیلیت و حجیت شرعى با اقسام گوناگونش آورده شود. و نیز فرق جوهرى میان حجیت اصل و حجیت اماره و انواع و مقدار آثارى که با هر یک از این دو ثابت می‌شود، ذکر گردد و در نهایت هم بحثى درباره چگونگى تأسیس اصل هنگام شک در دلیلیت شرعى آورده شود.

۵ـ اصول عملیه عقلى: اصولى است که عقل، آن‌ها را در جهت حکم شرعى در موارد شک بدوى یا مقرون به علم اجمالى در متباینین یا اقل و اکثر، ثابت می‌کند. در این فصل هم‌چنین از کل مسائل اشتغال عقلى و قاعده قبح عقاب بلا بیان عقلى و تخییر عقلى بحث می‌شود.

در آخر هم خاتمه‌ای شامل بحث از تعارض میان ادله و احکام تعارض آورده می‌شود.

ملاک دوم: تقسیم به لحاظ نوع دلیل

طبق این ملاک، مباحث اصولى به دو قسم اصلى تقسیم می‌شوند:

١ـ ادله: عبارت است از قواعد اصولى که تعیین‌کننده وظیفه مکلف در مقابل حکم شرعى با ملاک کشف از آن است.

٢ـ اصول عملیه: قواعدى است که تعیین‌کننده وظیفه عملى مکلف بدون ملاک کشف از حکم شرعى می‌باشد.

قسم اول، با بحث‌هاى عامی درباره ادله آغاز می‌گردد، همان‌گونه که در منهج سابق به آن اشاره شد. سپس ادله را به ادله شرعیه و ادله عقلیه تقسیم می‌کنیم. و بحث از دلیل شرعى را در سه جهت پى می‌گیریم:

الف) تحدید دلالات دلیل شرعى؛ ب) در اثبات صغراى دلیل شرعى؛ یعنى اصل صدورش از شارع؛ ج) حجیت این دلالات.

آن‌گاه در خود جهت اول، دلیل شرعى به دو قسم لفظى و غیر لفظى تقسیم می‌شود و دلالات دلیل شرعى لفظى را از دلالات دلیل شرعى غیر لفظى، یعنى فعل و تقریر معصوم، جدا می‌کنیم. در بحث از دلالات دلیل شرعى لفظى، مقدمه‌ای را ذکر می‌کنیم که شامل مباحث وضع و هیأت و دلالات لغوى و مجازى است؛ چرا که تمام این مقدمه مربوط به دلالت دلیل لفظى است. هم‌چنین در بحث از دلالات دلیل شرعى لفظى، مسائلى نظیر: صیغه و ماده امر، صیغه و ماده نهى، اطلاق، عموم، مفاهیم و غیر از اینها از قواعد و ضوابط عام ادله لفظى داخل است و در دلالات دلیل شرعى  غیر لفظى، از امورى که از طریق ضوابط عام ظهور عرفى یا قرینه عقلى‌ای که از عصمت شارع ناشى شده و دلالت بر فعل یا تقریر معصوم(علیه السلام) داشته باشد، بحث می‌شود.

در جهت دوم، از وسایل ممکن براى اثبات صدور دلیل از شارع صحبت می‌کنیم؛ نظیر: تواتر، اجماع، سیره، شهرت و خبر واحد.

در جهت سوم، از حجیت این دلالت‌ها و این‌که آیا ظاهر کتاب و سنت قابل اعتماد و أخذ است یا خیر و سایر چیزهایى که به این مسئله مرتبط است و نیز از تبعیت دلالت التزامى از دلالت مطابقى در حجیت بحث می‌شود.

بعد از دلیل شرعى، دلیل عقلى در دو بحث مستقلات عقلیه و غیر مستقلات عقلیه مطرح می‌گردد که شامل همه مباحثى است که در منهج سابق به آن اشاره شد. در بحث از دلیل عقلى، هم به بحث صغروى در صحت قضیه عقلى و درجه تصدیق عقل نسبت به آن می‌پردازیم و هم به بحث کبروى در حجیت ادراک عقلى در استنباط حکم شرعى از آن.

اما در بحث از اصول عملیه، ابتدا مباحث عامی نظیر بحث از زبان اصول و تمایزاتش با ادله و عدم مطابقت مدلول التزامى از مدلول مطابقى در اصول عملیه را مورد بحث قرار می‌دهیم.

بعد وارد خود بحث اصول عملیه شده و در ابتدا، از وظیفه مقرر براى شبهه مجرد از علم اجمالى به جامع تکلیف بحث کرده و سپس وارد بحث از میزان تغیّرى می‌شویم که در فرض وجود علم اجمالى در مسئله، بر آن حادث می‌شود. در قسمت اول، برائت و استصحاب داخل است و در قسمت دوم اشتغال و اقل و اکثر.

در خاتمه هم، نظیر منهج سابق، بحث از تعارض ادله و اصول، اقسام و احکام آن‌ جاى می‌گیرد.[۱۹]

این خلاصه‌ای از کلام ایشان در کتاب بحوث بود که از منطقى و عالمانه بودن تحقیق ایشان و پختگى و یکدستی این کار حکایت دارد. آن‌چه در تبویب ایشان برجسته است، ترتیب منطقى و مبادى‌گونه مباحث بر یکدیگر است. لذا براى نقد این تبویب تنها باید اشکالات منطقى و نه سلیقه‌ای، بر آن کرد؛ در حالى که تا پیش از تبویب ایشان، اکثر تبویب‌ها سلیقه‌ای بوده و برخى دیگر که سلیقه‌ای محض نبوده‌اند، ترکیبى از ترتب منطقى و سلیقه در آن‌ها اعمال شده بود؛ مثلاً تبویب مرحوم شیخ و محقق خراسانى و تبویب علامه مظفر و یا به تبویب‌هاى جدید معاصرین، نظیر تبویب مرحوم مطهرى، و آقایان هادى الفضلى و ناصر مکارم شیرازى، همگى ترکیبى از سلیقه و ترتب منطقى‌اند؛ هرچند تبویب محقق اصفهانى از اشکال سلیقه‌ای بودن تا اندازه‌ای دورتر است.

ویژگی‌هاى تبویب شهید صدر

١ـ از ویژگی‌هاى بسیار مهم تبویب محقق صدر، قرار دادن بحث قطع به عنوان عنصرى مشترک در اول مباحث اصولى است، با این توجیه که قطع به مثابه پشتوانه و نقطه اتکایى است که بحث در بقیه مسائل اصولى و ظن و شک را روا می‌شمارد و بدون آن این جواز مورد تشکیک قرار می‌گیرد؛ یعنى این مباحث بدون بحث از قطع سست بوده و از خاستگاه مطمئن بی‌بهره خواهند بود.

٢ـ ویژگى دیگر، بحث از ماهیت حکم به عنوان عنصر مشترک دیگرى در ابتداى اصول است که پیش‌تر از ایشان محقق اصفهانى تحت عنوان مبادى احکامیه چنین کرده بود و به حق این دو امر (قرار دادن بحث قطع و ماهیت حکم در ابتداى مباحث اصول) کارى شایسته و قابل ارج بوده و به دلایل خاص خویش، کاملاً صحیح و پذیرفتنى است.

٣ـ امتیاز دیگر این تبویب، جداسازى بحث ادله شرعى لفظى از غیر لفظى است که موجب توجه بیش‌تر به دو بحث مهم فعل و تقریر معصوم(علیه السلام) گردیده است که در تبویب‌هاى پیشین مشاهده نمی‌شود.

۴ـ ایشان اصول را بر مبناى حق الطاعه، به جاى قاعده قبح عقاب بلا بیان عقلى، استوار ساخته است و از این رو، بحثى بسیار مهم و شایسته درباره حق الطاعه در اصول خویش مطرح نموده است.

۵ـ یکى از کارهاى اساسى مرحوم صدر در این تبویب این است که همواره پیش از ورود در یک بحث، تمام مقدمات لازم براى آن را بیان کرده و ابهامات تصورى و مفهومى را نیز رفع می‌نماید. این کار باعث روشن‌تر شدن مباحث شده و تا حد زیادى ابهام‌هاى ناشى از خلط مباحث، جدل یا مغالطه در بحث را برطرف می‌کند.

۶ـ بحث از «سیره و بناهاى عقلایى» که در مباحث حجج از اهمیت بسیارى برخوردار است، در تبویب مرحوم صدر بابى مستقل دارد و به تفصیل به آن پرداخته می‌شود. در حالى که این بحث، به رغم اهمیت بسیار آن، از سوى اصولى‌ها به صورت جدا و مستقل طرح نمی‌شود و تنها در لابه‌لاى برخى از مباحث دیگر به آن اشاره می‌گردد.

٧ـ از آن‌جا که شهید صدر بحث‌هاى اجماع، سیره و تواتر را بر اساس «حساب احتمالات و استقرا» ثابت می‌کند، قبل از ورود در این مباحث، به صورت اجمالى درباره حقیقت استقرا و دلیل استقرایى سخن می‌گوید.

ویژگی‌هاى دیگرى نیز در این تبویب موجود است که جزئى‌تر بوده اما با مقایسه این تبویب با تبویب‌هاى دیگر، مشخص می‌شود.

شایسته است تأکیدى دوباره بر سیر زیبا و کاملاً مستدل تبویب آقاى صدر کرده تا خوانندگان با تأمل بیش‌تر در این تبویب، به عمق کار ایشان پی ببرند.

با این همه، انتقادهایى نیز بر این تبویب وارد است، نظیر: ١- تقسیم نکردن امارات لفظى و غیر لفظى به «معتبر و غیر معتبر» و لذا از امارات غیر معتبر، نظیر: قیاس، استحسان، مصالح مرسله، سد ذرایع و … که در تبویب مرحوم مظفر و بعدها در تبویب آقاى مکارم مشاهده می‌شود. ٢- پیچیدگى تبویب ایشان که شاید به خاطر منطقى بودن و دقیق بودن کار نیز تا حدى نو و ابتکارى بودن عناوین مباحث باشد. افزون بر این، به روز بودن قلم محقق صدر نیز این پیچیدگى را براى ناآشنایان به ادبیات نوین عربى دوچندان کرده است و همین امر در مهجور و غریب ماندن افکار و اندیشه‌هاى مرحوم صدر بی‌تأثیر نبوده است.

در این‌جا به همین مقدار بسنده می‌کنیم؛ چرا که خود این بحث نیاز به مقایسه‌ای عمیق میان تبویب‌هاى اخیر و سپس تطبیق آن‌ها با ملاک‌هاى تبویب صحیح دارد که در مقاله‌ای دیگر می‌گنجد.

مطلب دیگرى که جاى توجه دارد این‌که مرحوم صدر با دو ملاک، دو نوع تبویب ارائه کرده است که با یکدیگر متفاوت‌اند. لذا بایسته است تفاوت‌ها و برترى‌هاى هر کدام را برشماریم. خوشبختانه، خود ایشان این امر را بر عهده گرفته و تحت عنوان «مقارنه بین التقسیمین»[۲۰] این مقایسه را انجام داده است که خلاصه آن را در این‌جا مرور می‌کنیم. ایشان می‌گوید:

١ـ تقسیم دوم، به روش قدیمی در تنظیم مباحث اصولى نزدیک‌تر است؛ زیرا مثلاً حجیت خبر، در تقسیم دوم در بحث از سنت طرح می‌شود، چون از عوارض سنت است؛ در حالى که تقسیم اول، به شیوه جدید دروس اصولى نزدیک است.

٢ـ تقسیم دوم به گونه‌ای صورت گرفته است که کاربردى‌تر و تطبیقى‌تر است؛ یعنى قواعد اصولى به همان‌گونه که در استنباط فقهى مورد استفاده قرار می‌گیرند، در کنار هم قرار داده می‌شوند؛ مثلاً از آن‌جا که در تطبیق و استدلال فقهى، قواعد اصولى عام در دلیل لفظى، نظیر بحث‌هاى اوامر و نواهى، از قواعد اصولى دخیل در اثبات سند، مانند حجیت خبر واحد و تواتر و سیره و اجماع، جدا نمی‌باشند (زیرا فقیه در استنباط حکم از دلیل لفظى، به دلالت و سند با هم نگاه می‌کند و قواعد اصولى هر دو جهت را در زمان واحد جارى می‌کند) لذا در تقسیم مذکور نیز این قواعد از هم جدا نشده و در یک‌جا تحت عنوان دلیل شرعى بحث شده‌اند؛ در حالى که معمولاً بحث‌هاى الفاظ و ظواهر از بحث حجیت خبر و حتى از بحث حجیت ظهور جدا مطرح می‌شوند؛ هرچند ظهور و حجیت آن براى عملیات استنباط، دو عنصر متلازم و غیر قابل تفکیک‌اند.

اما در تقسیم اول به گونه‌ای تبویب شده که اصول به صورت مجرد دیده شده است، لذا مباحث با دقت بیش‌تر و با ترتیب منطقى‌تر و بر اساس نوع دلیلیت تقسیم شده‌اند. از این رو، هر صنف از دلیل، با دقت از صنف دیگر جدا شده و طبعاً تمام مباحث مربوط به آن صنف، ذیل همان بحث آمده است. به این ترتیب، بحث‌ها جایگاه خویش را دقیق‌تر پیدا می‌کنند؛ مثلاً ادله استقرایى، صنف خاصى در تقسیم مذکور محسوب می‌شود که در ضمن آن، از اصول روشن استقرایى هم بحث می‌گردد. یا حجج شرعیه، صنف دیگرى محسوب می‌گردد که در ضمن آن، از اصل حجیت تعبدیه و چگونگى آن نیز بحث می‌شود؛ در حالى که این مباحث با این نظم و سهولت در تقسیم ثانى داخل نبوده و جایگاه چندان دقیق و مشخصى ندارند. مثلاً در تقسیم دوم؛ چون ملاک ذات ادله بود، دلیل لفظى و استقرایى و تعبدى در یک صنف قرار گرفته‌اند (به این خاطر که همه آن‌ها از دلیل واحد استنباط می‌شوند).

در نهایت، محقق صدر می‌فرماید: با این بیانات روشن می‌شود که در صورتی می‌توان تقسیم اول را ترجیح داد که به علم اصول نگاهى تجریدى، یعنى جدا و مستقل از تطبیق آن در فقه، داشته باشیم، ولی اگر به مباحث اصولی نگاه تطبیقی کنیم، ترجیح دوم برتر است. به بیان دیگر، انتخاب هر تبویب و برترى آن، به چگونگى نگاه شما به علم اصول و قواعد آن بستگى دارد.

خود شهید صدر در درس خارج اصول، تقربیاً طبق روش اول در تبویب حرکت کرده است؛ چون به شیوه و روش رایج در مدرسه شیخ انصارى و پیروانش در اصول نزدیک‌تر است. اکنون نیز در حوزه‌ها نیز همین شیوه متداول است که به تبویب کفایه‌ای مشهور است.

اما در کتاب حلقات و تا حدودى در معالم الجدیده، منهج دوم را پیش گرفته است؛ چرا که تبویب دوم به دلیل تطبیقى بودن به محصل اصول در فهم قواعد اصولى و اجراى آن‌ها در فقه و استنباط فقهى کمک فراوانى می‌کند.[۲۱]

نتیجه‌گیرى

از آن‌چه گذشت، به وضوح می‌توان تحول و تکامل را در تبویب و تنظیم مباحث و مسائل اصولى و حتى تا حدودى در محتوا و مطالب اصولى مشاهده کرده است. اما پرسش این‌جاست که آیا این حرکت تکاملى به نقطه پایان خویش رسیده است؟ و آیا اصول دیگر متکامل‌تر و منضبط‌تر نخواهد شد؟ این سؤالى است که امروزه ذهن بسیارى را به خویش مشغول ساخته است. پاسخى کوتاه به این پرسش، آن است که هرگز سیر تکاملى این علم به پایان نرسیده و اگر کسى چنین گمانى به خود راه دهد، روشن است که ماهیت سیّال علم را نشناخته است.اگر قرار بود علم به پایان برسد و یا به حدى برسد که دیگر پیشرفتى بیش از آن برایش ممکن نباشد، هرگز به تکامل امروز نیز نمی‌رسید و طبیعى است که به صورت پایدار، متفکر و اندیشه‌ورز هر علمى نکاتى را بر آن علم خواهد افزود. اگرچه این مقدار نیز پذیرفتنى است که پیشرفت تکاملى علوم، جزئى‌تر و ریزتر شده و دیگر آن تحولات بنیادین و شالوده‌ساز، کم‌تر و کم‌تر شده است، این امر به خاطر پیشرفت و تکامل شایسته علوم در زمینه‌هاى مختلف می‌باشد.

نتیجه آن‌که سیر تکاملى اصول چه در محتوا و چه در تبویب و تنظیم، پایان نیافته و هم‌چنان در پویایى و حرکت است و فقط ذهن‌هاى قوى و دقیق را می‌طلبد که بر کمال آن بیفزایند.

خاتمه: نکاتى چند در ارائه تبویب مختار

آن‌چه گذشت سیرى بود در تاریخ تبویب علم اصول فقه یعنى آن‌چه دیگران فکر کرده و گفته‌اند. حال نوبت ماست که بیندیشیم و بکاویم تا در نهایت به تنظیم دلخواه خویش دست یابیم. اگرچه مطلوب این بود که چنین کارى نیز می‌شد؛ اما نگارنده با وجود آن‌که تبویب مختار خویش را برگزیده و حتى در فیش‌هاى خام نگاشته است، به دلایل چندى از جمله هراس از تطویل در مقاله خود را معذور می‌بیند که وارد بحث از تبویب مختار و نقد تبویب‌هاى دیگر شود. افزون بر این‌که، غرض از این نوشته، ارائه سیر تاریخى تبویب در علم اصول بوده است و گمان می‌کنم تا این‌جا این غرض برآورده شده باشد.[۲۲] با وجود این، نکات چندى براى آسان شدن وصول به تبویب مختار به خوانندگان عزیز ارائه می‌شود:

اولاً: باید تبویب‌هاى پیشین را به دقت نگریست و سپس طبق ملاک‌هاى تبویب صحیح آن را به نقد کشاند. ملاک‌هاى تبویب صحیح عبارت‌اند از: ١ـ شناخت رابطه منطقى و ترتبى و مبادىوار مباحث اصولى با یکدیگر؛ ٢ـ شناخت موضوع و تعریف علم و هدف و غایت آن‌که در تبویب صحیح و آوردن و نیاوردن، برجسته کردن یا نکردن مباحث مؤثر است؛ ٣ـ آوردن مطالب هم‌سنخ در کنار یکدیگر جهت جلوگیرى از تکرار و… . مخصوصاً نکته دوم بسیار پراهمیت است و بر این اساس است که تبویب‌هاى بزرگانى چون محقق اصفهانى و مرحوم مظفر و مرحوم صدر و… با یکدیگر تفاوت دارد و برجستگى و مهم یا غیر مهم تلقى شدن مباحث در آن‌ها متفاوت است. اگر خوانندگان محترم خود ملاحظه بکنند، با توجه به اختلافات این محققین در موضوعى که از اصول ارائه می‌کنند، این تمایزات را به آسانى مشاهده خواهند نمود.

ثانیاً: باید بهترین تبویب‌ها را انتخاب و میان آن‌ها مقایسه‌ای دقیق و جدى صورت داد و مزایا و معایب هر یک را در قبال دیگرى برشمرد و حاصل آن را ثبت کرده تا در ارائه تبویب مختار، از آن‌ها سود جست. به عبارت دیگر، باید از نکات مثبت استفاده و از نکات منفى احتراز کرد. بدیهى است که در تبویب پیشنهادى باید بیش‌ترین سود را از تبویب‌هاى قبلى برد.

ثالثاً: باید در ارائه تبویب پیشنهادى، ملاک‌هاى تبویب صحیح و مخصوصاً به نکته دوم: یعنى به موضوع و تعریف اصول، توجه کافى داشت تا تبویب ارائه شده از گزند نقدها مصون باقى بماند.

 

[۱]. مراد از موضوع در این جا، صرفاً موضوع حقیقى نیست، بلکه جامع انتزاعى نیز کافى است.

[۲]. مراد ما از سلیقه و ذوق در این جا بیش‌تر بى‌ملاک بودن تبویب و پریشانى آن است و الا، اصل تأثیر ذوق و سلیقه، به معناى مثبت آن، در تبویب جاى انکار ندارد.

[۳]. برای مطالعه تاریخ علم اصول و یافتن پاسخ‌هایی برای این پرسش‌ها ر.ک: محمد باقر صدر، معالم الجدیده (مکتبه النجاح) صص ۴۶ – ٨٩؛ همو، دروس فی علم الاصول، حلقه اول؛ ابراهیم جنّاتی، ادوار اجتهاد (چاپ اول:  تهران، مؤسسه کیهان، ١٣٧٢)؛ همو، کیهان اندیشه، شماره‌های ٣۴ (بهمن و اسفند ١٣۶٩) – ۴٩ (مرداد و شهریور ١٣٧٢)؛ ابوالقاسم گرجی، تحول اصول (انتشارات دانشگاه تهران) و همو، تاریخ فقه و فقها (چاپ اول: تهران، سمت، زمستان ١٣٧۵) صص ٢٩٩ – ٣٣۵.

[۴]. محمد باقر صدر، معالم الجدیده، ص ٨٧ – ٨٩.

[۵]. ابوالقاسم گرجى، تحول اصول، ص۵١ و ر.ک: ابراهیم جنّاتى، ادوار اجتهاد. در این کتاب، ادوار اجتهاد به هشت دوره تقسیم می‌شود که دوره هشتم «عصر کلیت کاربرد اجتهاد با شیوه نوین آن» است و نویسنده، طلایه‌دار این دوره را امام خمینى؟ق؟ برمی‌شمرد.

[۶]. افزون بر تبویب‌هایى که در متن آورده‌ایم، تبویب‌هاى دیگرى نیز از برخی معاصران نظیر: دکتر هادى الفضلى، آیت الله مکارم شیرازى و آیت الله سیستانى ارائه کرده‌اند که نشان‌دهنده ادامه حرکت و پویایى در تنظیم علم اصول است.

[۷]. این کتاب با تحقیق دکتر گرجى، توسط انتشارات دانشگاه تهران در دو جلد چاپ شده است.

[۸]. این کتاب با تحقیق آقاى محمد رضا انصارى قمى، توسط انتشارات ستاره در دو جلد و در سال  ١٣٧۶ چاپ شده است.

[۹]. این کتاب با تحقیق آقاى محمد حسین رضوى، توسط انتشارات مؤسسه آل البیت در قم چاپ شده است.

[۱۰]. این کتاب با تحقیق آقاى عبدالحسین محمد على البقال، توسط مرکز نشر، مکتب الأعلام الإسلامى در قم چاپ شده است.

[۱۱]. متأسفانه این کتاب تحقیق و چاپ حروفى نشده است؛ اما چاپ سنگى‌اش در دو مجلد یافت می‌شود.

[۱۲]. متأسفانه این کتاب نیز تحقیق و چاپ حروفى نشده است؛ ولى چاپ سنگى‌اش در یک جلد در دسترس است.

[۱۳]. ر.ک: رسائل، ص ١؛ شیخ انصارى با توجه به حالات مکلف تقسیم جدیدى از حکم به این شرح ارائه می‌کند: مکلف ملتفت به حکم شرعى یا داراى قطع به حکم است یا داراى ظن به حکم و یا داراى شک به حکم. به این ترتیب، سه نوع حکم مقطوع، مظنون و مشکوک خواهیم داشت. لذا مباحث اصول هم به سه بخش: بحث قطع، بحث امارات و ظنون و بحث شک که اصول عملیه در آن طرح می‌شود، تقسسیم می‌گردد.

[۱۴]. البته آن‌چه که اکنون به اسم بحوث فى الاصول چاپ شده است، مجموعه چند رساله مختلف است در موضوعات گوناگون که یکى از رسائل آن، الاصول على نهج الحدیث نام دارد و این، نام کتابى است که مرحوم اصفهانى قصد تألیف آن را مطابق با طرحى نوین داشته و در ابتداى آن چگونگى تبویب و تنظیم مباحث کتاب را توضیح داده است، اما متأسفانه این کار ارزشمند به انجام نرسید.

[۱۵]. محمد حسین اصفهانى، بحوثٌ فى الاصول (قم: مؤسسه نشر اسلامى، بی‌تا)، صص١٧ ـ ٢٢.

[۱۶]. محمد حسین اصفهانى، بحوثٌ فى الاصول، ص ٢٢.

[۱۷]. محمد رضا مظفر، اصول الفقه، ج١، ص٧. ایشان در این‌جا ادعا می‌کند که تبویب کتاب خود را مطابق با طرح پیشنهادى محقق اصفهانى در تبویب، تنظیم کرده است.

[۱۸]. در این نظریه نگارنده تنها نیست؛ بلکه محقق سیستانى نیز با این نظریه موافق بوده و در کتاب الرافد فى علم الاصول که تقریر درس ایشان به قلم آقاى سید منیر السید عدنان القطیفى است، در چند جا به این مطلب تصریح کرده است. براى نمونه، ایشان در ج ١، ص ٣١ و ٣٢، ابتدا روش متعارف در تبویب اصول نزد قدما را بیان می‌کند سپس در توجیه این‌که چرا قدما این‌گونه تقسیم می‌کرده‌اند، می‌فرماید: «و لعل السر فى هذا المنهج ان موضوع علم الاصول کما ذکر السید المرتضى فى الذریعه هو: «الدلیل الفقه»، فلما کان محور الاصول هو الدلیل الفقهی کان مدار ابحاثه حول الدلیل نفسه و اقسامه من السمعی و العقلی و عوارضه الثبوتیه کالإطلاق و التقیید و التعادل و التراجیح….»، یا در همین جلد، در ص ۴٣ و ۴۴، جایى که نظریه خودشان را ارائه می‌نماید، می‌فرماید: «… بما ان علم الاصول وضع کمقدمه لعلم الفقه لابد ان یکون تصنیفه و منهجه منسجماً مع مقدمتیه، و حیث أن علم الفقه هو علم الباحث عن تحدید الحکم الشرعی فالمناسب لتصنیف علم الاصول ان یدور مدار الحجه المثبته للحکم الشرعى فإن ذلک هو النافع فی مقدمتیه لعلم الفقه، و لذلک اخترنا أن موضوع علم الاصول کما سیأتی بیانه هو الحجه فى الفقه فأبحاثه تدور حول محور الحجیه و عدمها…».

(١٧) ر.ک: سید محمود هاشمى، بحوث فى علم الاصول، ج ١، صص ۵۶  ـ ۶١.

(١٨) همان، ص ۶١ ـ ۶٢.

[۱۹]. ر.ک: سید محمود هاشمی، بحوث فی علم الاصول (تقریرات درس آیت الله صدر)، ج ١، صص ۵۶ – ۶١.

[۲۰]. سید محمود هاشمی، بحوث فی علم الاصول، ج ١، ص ۶١ -۶٢.

[۲۱]. در این‌جا شایسته است چند تبویب جدید از معاصرین را که در متن مقاله نیامده است، ذکر کنیم:

الف) تبویب دکتر هادى الفضلى

محقق ارجمند هادى الفضلى در کتاب مبادى الاصول ابتدا تعریفى از علم اصول ارائه می‌نماید: «هو علم، یبحث فیه عن قواعد استنباط احکام التشریع الإسلامى من ادلتها.» آن‌گاه در مورد کلمات کلیدى تعریف، یعنى قواعد، احکام و ادله بحث کرده و کل کتاب را بر این اساس تنظیم می‌کند.

وى در ابتدا بحث «قاعده کلى، قابل انطباق بر جزئیات است» را طرح نموده و سپس در ناحیه حکم، آن را به واقعى و ظاهرى، و واقعى را به اولى و ثانوى تقسیم می‌کند. نیز حکم واقعى را به وضعى و تکلیفى، تکلیفى را به واجب و حرام و مکروه و مندوب و مباح، و واجب را به عینى و کفایى، تعیینى و تخییرى، موقت و غیر موقت، موسّع و مضیّق، مطلق و مقید، منجّز و معلّق، تعبّدى و توسّلى، محدود و غیر محدود و نفسى و غیر نفسى تقسیم می‌کند.

سپس وارد بحث از ادله حکم واقعى و ظاهرى شده و ادله احکام واقعى را کتاب، سنت، عقل و اجماع ذکر نموده و در بحث سنت، بررسى سند و بررسى متن را لازم می‌شمرد و براى بررسى متن به مباحث دلالت و الفاظ می‌پردازد.

در نهایت هم ادله احکام ظاهرى، یعنى برائت، اشتغال، تخییر و استصحاب را بررسى می‌کند.

ب) تبویب آیت الله مکارم شیرازى

ایشان در کتاب انوار الاصول که تقریرات درس ایشان به قلم آقاى «احمد قدسى» است، در جلد اول از ص ٩ – ١۴، تبویب جدیدى از علم اصول به شرح زیر ارائه می‌کند:

١ـ مقدمه؛ ٢ـ مباد المبادى؛ ٣ـ مبادى؛ ۴ـ مسائل؛ ۵ـ خاتمه.

در مقدمه این مباحث را طرح می‌کند: بحث از موضوع علوم، تمایز علوم، تعریف علم اصول، موضوع علم اصول و تقسیم مباحث اصولى.

در مبادىٔ المبادى هم از نه امر بحث می‌نماید: امر اول: وضع (تعریف وضع، اقسام وضع، معناى حرفى و…)؛ امر دوم: وضع مرکبات؛ امر سوم: حقیقت و مجاز؛ امر چهارم: تبعیت دلالت از اراده و عدم آن؛ امر پنجم: علائم حقیقت و مجاز؛ امر ششم: حقیقت شرعیه و متشرعه؛ امر هفتم: صحیح و اعم؛ امر هشتم: اشتراک؛ امر نهم: مشتق.

در مبادى نیز پنج مقصد را ذکر می‌کند: مقصد اول: اوامر؛ مقصد دوم: نواهى؛ مقصد سوم: مفاهیم؛ مقصد چهارم: عام و خاص و مقصد پنجم: مطلق و مقید و مجمل و مبیّن.

سپس وارد مسائل اصول می‌شود که موضوع آن «الأدله فى الفقه» است. در این قسمت، مباحث در دو مقام تنظیم می‌شود: امارات و اصول.

امارات خود، به دو بخش معتبر و غیر معتبر تقسیم می‌گردد. در امارات معتبر چهار مقصد ذکر می‌شود: مقصد اول: کتاب و حجیت ظواهر الفاظ به طور مطلق؛ مقصد دوم: سنت و اقسام خبر (خبر واحد، مستفیض، متواتر و هم‌چنین بحث از تعادل و تراجیح در تعارض ادله لفظیه از کتاب و سنت)؛ مقصد سوم: اجماع و انواع آن؛ مقصد چهارم: عقل (مستقلات عقلیه، غیر مستقلات عقلیه، حجیت قضایاى عقلى، قطع و قیاس قطعى).

در امارات غیر معتبر نیز هشت مورد بحث قرار می‌گیرد: عدم حجیت ظن مطلق؛ عدم حجیت اجماع منقول به خبر واحد؛ عدم حجیت شهرت (اقسام شهرت)؛ عدم حجیت قیاس ظنى؛ عدم حجیت استحسان؛ عدم حجیت مصالح مرسله ظنیه؛ عدم حجیت سد ذرایع ظنى؛ و عدم حجیت اجتهاد ظنى به معناى خاص.

در اصول عملیه نیز چهار بحث را طرح می‌کند: قاعده برائت؛ قاعده احتیاط؛ قاعده تخییر؛ و قاعده استصحاب. و در خاتمه هم به بحث اجتهاد و تقلید می‌پردازد.

ج) تبویب آیت الله سیستانى

محقق دانشمند، آقاى سیستانى در کتاب الرافد فی علم الاصول که تقریرات درسى ایشان به قلم آقاى «سید منیر السید عدنان القطیفى» است، در جلد اول از ص ۴٣ – ۵٧ دو تبویب جدید براى اصول پیشنهاد می‌کند که یکى از آن‌ها به ملاک و محور حجیت است و دیگرى، به ملاک اعتبار:

الف) تبویب اول:

ایشان در تبویب اول که به ملاک حجیت و عدم حجیت است، اصول را در سه بخش کلى تنظیم می‌کند: احتمال، کشف، و میثاق عقلایى.

الف) حجیت احتمال

وی در این قسمت پنج صنف احتمال را طرح می‌کند:

١ـ احتمال واصل به درجه قطع و بحث در حجیتش (بحث در حجیت قطع)؛

٢ـ احتمال واصل به درجه اطمینان و بحث از آن (بحث در حجیت اطمینان)؛

٣ـ احتمال معتمد بر قوه محتمل، اگرچه درجه احتمال ضعیف باشد که بحث از حجیتش عبارت از: بحث «اصاله الإشتغال» می‌باشد؛

۴ـ احتمال معتمد بر علم اجمالى که با کمک گرفتن از علم اجمالى تقویت می‌شود و این بحث عبارت از مباحث علم اجمالى و دو شبهه محصوره و غیر محصوره می‌باشد؛

۵ـ احتمالى که قوتى نداشته و اهمیتى هم در ناحیه محتمل ندارد که دو نوع است:

الف) احتمالى که معارض است با احتمال در طرف مقابلش به خاطر وجود علم اجمالى به جامع که مورد «اصاله التخییر» است؛

ب) احتمالى که معارض با احتمال در طرف مقابلش نیست که مورد «اصاله البرائه» است.

بنابراین، جامع این پنج بحث «حجیت احتمال» است.

ب) حجیت کشف

کشف، یا إدراکى است و یا احساسى. کشف إدراکى در امارات عقلائیه و شرعیه که مجتمع عقلایى یا شارع به تتمیم کشف آن حکم می‌کنند، وجود دارد. و بحث از امارات و طرق در این‌جا طرح می‌شود.

کشف احساسى هم در استصحاب وجود دارد، لذا این بحث را در این قسمت باید مطرح کرد.

ج) حجیت میثاق عقلایى

مقصود از این میثاق، هر طریقى است که مجتمع عقلایى بر آن تبانى کرده باشند. حال این تبانى، چه از کاشفیت نوعیه باشد مثل خبر ثقه، یا به خاطر مصلحت اجتماعى عام باشد مثل ظواهر.

در این‌جا دو نوع بحث می‌شود؛ یکى، بحث کبروى مثل: حجیت ظهور و دیگرى، بحث صغروى مانند: بحث در صیغه امر و نهى، عام و خاص، مطلق و مقید و نظیر این‌ها از مباحث الفاظ. هم‌چنین بحث تعارض ادله نیز داخل در این قسم است.

محقق سیستانى این تبویب را، از آن‌جا که بسیار دور از شیوه مرسوم در تبویب علم اصول است، کنار می‌گذارد و در توجیه این کار می‌گوید؛ یکى از شرایط تصنیف این است که «مستنکر» نباشد؛ مخصوصاً وقتى که می‌توان با حرکت تدریجى و آرام به هدف رسید. از این رو، ایشان تبویب دوم را ارائه می‌کند:

تبویب دوم

ایشان در تبویب دوم می‌فرمایند: چون علم اصول از مبادى تصدیقیه غیر بدیهى علم فقه است و محور بحث در فقه هم حکم شرعى می‌باشد و حکم هم نوعى از اعتبار است، لذا محتاجیم تا از علم دیگرى به عنوان مبادى تصدیقیه حکم شرعى بحث کنیم و این بحث از اعتبار است که شامل خود اعتبار و عوارض آن و اقسام و لواحقش می‌شود که علم اصول نامیده می‌شود.

بحث از اعتبار (که ملاک و محور مباحث اصول است) در پانزده فصل تنظیم می‌شود:

١ـ تعریف اعتبار؛

٢ـ تقسیم اعتبار به اعتبار ادبى و قانونى؛

٣ـ علاقه بین دو اعتبار ادبى و قانونى؛

۴ـ شیوه جعل اعتبار قانونى؛

۵ـ مراحل اعتبار قانونى؛

۶ـ اقسام اعتبار قانونى؛

٧ـ علاقه بین این اقسام؛

٨ـ اقسام قانون تکلیفى و قانون وضعى؛

٩ـ عوارض احکام قانونى؛

١٠ـ وسایل ابراز حکم قانونى؛

١١ـ وسایل استکشاف حکم قانونى؛

١٢ـ وثاقت وسایل استکشاف حکم قانونى؛

١٣ـ تعارض اثباتى و ثبوتى بین وسایل استکشاف؛

١۴ـ تنافى بین اعتبارهاى قانونى هنگام تطبیق؛

١۵ـ تعیین قانون، به هنگام فقدان وسیله‌ای براى بیان آن.

(برای اطلاع از تفصیل این تبویب ر.ک: محقق سیستانى، الرافد فی علم الاصول، ج ١، صص ۴٧ ـ ۵٧).

[۲۲]. افزون بر دلیلى که در متن مقاله ذکرش رفت، بیان نظریه مختار، نیازمند طرح و تبیین نظریه دیگر نگارنده است که اجمالاً معتقد است: اصول، گسترده‌تر از آن‌چیزی است که اکنون موجود است؛ زیرا براى فهم، کشف و استنباط مسایل کلامى و اخلاقى و… از متون مقدس اسلامى (قرآن و روایات) به ابزار فهم و استنباط نیاز داریم و اصلى‌ترین این ابزار، اصول است. بر این اساس نیازمند تدوین اصول کلام و اصول اخلاق هستیم؛ همان‌گونه که براى فقه چنین اصولى تدوین کرده‌ایم.

در پى طرح چنین نظریه‌ای، مباحثى نظیر نیازمندى به اصول جدید براى هر یک از علوم اسلامى، چگونگى اصول مشترک براى استنباط در هر یک از علوم اسلامى، چگونگى اصول مختص براى استنباط در هر یک از علوم اسلامى، اصل لزوم اجتهاد براى فهم درست و استنباط صحیح از متون دینى در هر یک از رشته‌هاى اسلامى و علوم دینى و این‌که آیا حجیت در کلام و اخلاق معنا دارد و آیا اجتهاد یا حجیت با هدف کلام که کشف معارف حقیقی است سرِ ناسازگاری ندارد، مطرح می‌شود. تبیین، تحلیل و اثبات این مسائل نیازمند نوشتار دیگرى است که امیدوارم امکان نوشتن آن فراهم آید.

اما اجمالاً باید گفت، آن‌چه در این‌جا به عنوان ملاک‌هاى ارائه تبویب صحیح بیان شد و نکاتى که در عناوین مباحث اصولى ذکرش رفت، همه درباره اصول فقه بوده است. به عبارت دیگر، به همه این مسائل و مباحث، به عنوان چشم‌اندازى براى مقدمیت اصول براى فقه نگریسته شده و تنظیم گردیده است. البته این مقدار را نیز اضافه کنم که با فرض اثبات نیاز به اصول براى دیگر علوم اسلامى، باید گفت بسیاری از مباحث اصول فقه در آن‌ها نیز خواهد آمد؛ اما با اندکى تفاوت که باید به تفصیل بدان پرداخت.

دکتر محسن کمالیان، در گفت‌وگویی مفصل با ماهنامۀ شاهد یاران به تشریح رابطۀ امام موسی صدر و شهید صدر پرداخته است. متن این گفت‌وگو را که سال ۱۳۸۶ در شماره ۱۸ این ماهنامه منتشر شده در ادامه می‌خوانید:

شواهد تاریخی نشان از ارتباط و اعتماد بین شهید صدر و امام موسی صدر دارند، به گونه‌ای که اگر این ارتباط و اعتماد وجود نمی‌داشت، اساساً بسیاری از حوادث در زندگی این بزرگواران رخ نمی‌داد. به اعتقاد شما این اعتماد در چه عوامل و عناصری ریشه داشت؟

به نظر من ریشه این اعتماد متقابل و ارتباط، در شناخت عمیقی است که طرفین از یکدیگر داشتند، در درد‌ها و آرزوهای مشترکشان است، در نیازی است که به همکاری تنگاتنگ با یکدیگر در آینده حس‌ کرده بودند و نیز در امیدهایی است که به آتیه یکدیگر داشتند. همان‌طور که می‌دانید هم شهید‌ صدر و هم امام موسی‌ صدر، انسان‌هایی بسیار‌ زیرک و آدم‌شناس بودند که به‌راحتی شخصیت و توانمندی طرف مقابل خود را تشخیص می‌دادند. این دو بزرگوار، در فاصله سال‌های ۱۳۳۳ تا ۱۳۳۷ شمسی، تقریباً شب و روز را در نجف‌اشرف در کنار یکدیگر به سر بردند: هم همدرس بودند، هم مباحثه علمی بین‌الاثنینی داشتند، هم رفت‌و‌آمد خانوادگی داشتند، هم دوستانشان مشترک بودند و هم مهم‌تر از همه، همفکری‌های فرهنگی، اجتماعی و سیاسی فراوانی با‌ هم داشتند. طبیعتاً این فضا باعث شد که آن‌ دو از یکدیگر‌ شناختی عینی و دقیق پیدا کنند و در عین حال دریابند که تا چه‌ اندازه در آینده برای تحقق اهدافشان به همکاری با یکدیگر نیاز دارند.

در زمینه فعالیت‌های علمی مشترک، مشخصاً در کدام درس‌ها به طور‌ مشترک حاضر می‌شدند و مباحثات‌ علمی آن‌ها به چه شکلی بود؟

امام موسی‌ صدر در فروردین سال ۱۳۳۳ و اندکی پس از درگذشت پدرشان، مرحوم آیت‌الله العظمی سید‌ صدر‌الدین‌ صدر، به نجف رفتند. ارتباط علمی ایشان با شهید‌ صدر از‌‌ همان بدو ورود آغاز شد. بیشتر درس‌های آنان مشترک بود. هر دو در درس‌های اصلی آن زمان حوزه نجف، یعنی دروس‌ فقه‌ و‌ اصول آیات‌عظام سید‌محسن‌حکیم و سید‌ابوالقاسم خویی شرکت داشتند. مرحوم آیت‌الله‌العظمی شیخ‌ مرتضی‌ آل‌یاسین، دایی شهید‌ صدر نیز یک درس خصوصی فقه داشتند که همه بزرگان خاندان‌ صدر از جمله شهید‌ صدر، برادرشان مرحوم آیت‌الله سید‌ اسماعیل‌ صدر و نیز امام‌ موسی‌ صدر در آن شرکت داشتند. همزمان با آن مرحوم آیت‌الله شیخ‌ صدرا بادکوبی، تنها مدرس فلسفه آن روزگار نجف، درس اسفاری گذاشته بودند که باز هر‌دو پسرعمو درآن شرکت می‌کردند. البته امام موسی صدر در درس‌های آیات‌عظام سید‌ عبدالهادی شیرازی و شیخ‌ حسین‌ حلی نیز حاضر می‌شدند. نمی‌دانم که آیا شهید‌ صدر نیز در آن درس‌ها حاضر می‌شدند یا خیر. طبیعتاً مباحثات این دو بزرگوار با یکدیگر نیز از‌‌ همان بدو ورود آغاز شد. امام‌صدر در نجف با دو نفر مباحثه بین‌الاثنینی داشتند: یکی با شهید‌صدر و دیگر با مرحوم آیت‌الله سید‌ محمد علی ‌موحد‌ ابطحی. البته ایشان با شهید‌ صدر، هم فقه و اصول را مباحثه می‌کردند و هم فلسفه را.

از مباحثات فقه و اصول شهید‌ صدر و امام‌ صدر چه خاطراتی دارید؟

دراین‌باره خاطرات شیرین و آموزنده زیادی نقل شده‌اند. معروف است که این دو بزرگوار از‌‌ همان آغاز مباحثات بین‌الاثنینی خود درباره اینکه از لحاظ علمیت، آیا حوزه مقدم است یا حوزه نجف، با یکدیگر بحث و مطایبه داشتند. ظاهراً شهید‌ صدر ابتدا بر‌ این اعتقاد بودند که مرحوم آقای خویی در فقه‌ و‌ اصول از مراجع قم مسلط‌تر و اعلم هستند. پاسخ امام‌ صدر نیز تا آخر آن بود که «آقای خویی اگر چه خیلی مسلط است‌، اما ما از آن ارادتی که به آقای داماد داریم، دست بر‌نمی‌داریم». امام‌ موسی‌ صدر از شاگردان برجسته مرحوم آیت‌الله‌ العظمی سید‌ محمد محقق داماد بودند و ایشان را به هیچ‌وجه از آقای‌ خوئی کمتر نمی‌دانستند. البته خود شهید‌ صدر نیز برای مقام علمی مرحوم آقای داماد خیلی احترام قائل بودند. آقای دکتر سید‌ مصطفی‌ محقق داماد خیلی احترام قائل بودند. آقای دکتر‌ سید‌ مصطفی محقق داماد، فرزند مرحوم‌ آیت‌الله‌ العظمی داماد، مکرر از دیدار اردیبهشت سال ۱۳۵۸ خود با شهید‌ صدر نقل کرده‌اند که آن بزرگوار تصریح کرده بودند «من شاگرد «بالمنزله» پدر شما هستم. برای این‌که وقتی آقا‌ موسی‌ صدر به نجف آمدند، ایشان تحصیلکرده قم بودند و نوشته‌هایشان در قم را همراه خود آورده بودند. من احساس‌ کردم که باید بنشینم و مباحثی را که ایشان نوشته‌اند، به واسطه بشنوم».

نتیجه این بحث و مطایبه چه بوده‌است؟ بالاخره شهید‌ صدر و امام‌ صدر چگونه با‌هم به تفاهم رسیدند؟

بحث اعلمیت آقایان خویی یا داماد تا آخرین روز حضور امام‌ صدر در نجف میان این دو پسر عموی بزرگوار ادامه یافت. البته همان‌طور که می‌دانید، این فضای شیرین و سازنده رقابت میان دو‌ حوزه قم و نجف، از اواخر دوران مرحوم آیت‌الله‌ العظمی حاج‌ شیخ‌ عبدالکرم حائری به طور‌ جدی وجود‌ داشته است. شما اثرات این رقابت را حتی در آثار امام‌ خمینی نیز به کرات مشاهده می‌کنید؛ از جمله آنجا که حضرت امام پس از اولین سفر خود به نجف تصریح می‌کنند که در سراسر حوزه کهنسال نجف، عالمی در حد و‌ اندازه «آقا سید محمد رضای خودمان» [مرحوم آیت‌الله‌ العظمی گلپایگانی‌] مشاهده نکردند. طبیعتاً در زمان مرجعیت آیت‌الله‌ العظمی‌ بروجردی که دوران شکوفایی حوزه قم بوده‌است، رقابت میان دو‌ حوزه نیز اوج گرفت و به خصوص با ظهور و بروز قوی دانش‌آموختگان برجسته قمی، از جمله امام‌ موسی‌ صدر و آیات عظام‌ سید‌ موسی‌ شبیری زنجانی، سید عبدالکریم موسوی اردبیلی و میرزا‌ جواد تبریزی در دروس مراجع حوزه نجف، شدت بیشتری یافت. آیت‌الله‌ العظمی شبیری زنجانی در گفتگویی که در سال ۶۹ درباره امام‌صدرخدمتشان داشتیم، این طور فرمودند که امام موسی ‌صدر وقتی از قم به نجف رفتند درآنجا درخشش بسیار داشتند و چنان مورد توجه واقع شدند که نجفی‌ها گفته بودند: «ما خیال نمی‌کردیم قم چنین محصولی داشته باشد! شما روی قم و قمی‌ها را سفید کردید.» مرحوم آیت‌الله سید محمدباقر سلطانی‌ طباطبایی (باجناق شهید‌صدر) نیز در گفتگویی که در سال‌ ۱۳۷۴ با ایشان داشتیم؛ چنین فرمودند: «آقا‌ موسی به‌ قدری مورد‌ توجه حوزه‌ نجف قرار گرفته‌بود که گفته می‌شد فضلای قم افضل از فضلای نجف هستند». همچنین برخی از مراجع بزرگوار امروز قم از مرحوم آیت‌الله سید‌ محمد روحانی نقل می‌کنند که مرحوم آیت‌الله‌ العظمی خویی به مناسبتی گفته‌ بودند، «سه طلبه از قم به نجف آمدند، اما نماندند و پس از مدت کوتاهی بازگشتند. کاش من هرگز این‌ها را نمی‌دیدم و به آن‌ها دل نمی‌سپردم. بعد امام‌ صدر و آیات عظام شبیری زنجانی و موسوی اردبیلی را نام برده بودند. غرض آنکه این رقابت‌ شیرین میان دو‌حوزه از قدیم وجود داشته است و حوزه قم و فضلای آن همواره مورد تأیید مراجع بزرگ حوزه نجف بوده‌اند.

از مباحثات فقه و اصول شهید صدر و امام‌ صدر دیگر چه خاطراتی دارید؟ آیا شنیده‌اید که امام موسی‌ صدر جمله‌ای درباره شهید‌ صدر گفته باشند؟

همانطور که اشاره کردم، این نوع خاطرات که اتفاقاً ظرائف اخلاقی و نکات آموزنده بسیایر در آن‌ها نهفته است، زیادند. آیت‌الله موسوی‌اردبیلی در گفتگویی سال ۱۳۷۶ خود با ما تعریف می‌کردند که امام‌ صدر وقتی در تابستان سال ۱۳۳۴ و پس از یک سال اقامت در نجف به قم بازگشتند تا چندماهی را در ایران بگذرانند، از شهید صدر خیلی تجلیل کرده و گفته بودند که ایشان خیلی قوی است. ایشان حتی از امام‌ صدر نقل می‌کردند که در مباحثاتی که با شهید صدر داشته‌اند، گاهی‌ اوقات مشکل می‌توانستند در برابر آن بزرگوار مقاومت کنند. همچنین آیت‌الله شیخ‌ علی‌ اصغر مسلمی‌ کاشانی به‌ واسطه یکی از شاگردان برجسته شهید صدر از قول امام‌ صدر نقل کردند که گاهی اوقات هرچه مطالعه می‌کردم، در مقابل آقا سید‌ محمد باقر چون گنجشکی بودم در برابر باز! یعنی در کمال تواضع خودشان را کوچک‌تر گرفته بودند.

آیا واقعیت نیز همین‌طور بود؟

قطعاً خیر! اینهایی که گفتم تنها یک‌ روی سکه بود. بسیاری از بزرگان که هردو بزرگوار را می‌شناختند و طی این سال‌ها خدمتشان رسیدیم، اعتقاد داشتند که امام‌ صدر و شهید‌ صدر، از نظر هوش و استعداد، هم ردیف یکدیگر و تالی تلو جد اعلای خاندان صدر، مرحوم آیت‌الله‌ العظمی سید صدرالدین موسوی عاملی بودند. همان‌طور که مقام‌ معظم رهبری نیز در دیدار سال ۱۳۸۳ خود با خانواده شهید صدر عنوان کردند، خاندان‌ صدر استعدادهای درخشان زیاد داشته است، بگذارید برایتان خاطرهٔ دیگری را تعریف‌کنم که آن روی سکه را نشان می‌دهد.

این خاطره را در زمستان سال ۱۳۷۸‌شمسی از جناب حجت‌الاسلام‌والمسلمین آقای شیخ‌ علی پاکستانی در لبنان شنیدم که هم عظمت علمی این ذو پسر عمو را یم رساند و هم عظمت اخلاقی آنان را. آقای شیخ‌ علی پاکستانی یکی از مدیران مجلس اعلای اسلامی شیعیان لبنان است که تحصیلات حوزوی خود را در نجف و بخشی از آن را نزد شهید صدر گذرانده است. ایشان تعریف می‌کردند که وقتی در نجف‌ اشرف درس می‌خواندند، یکی از شاگردان برجسته شهید‌ صدر از آن بزرگوار نقل‌کرده بود که یک‌بار در یکی از فروعات فقهی با امام‌ صدر اختلاف‌ نظر پیدا کرده بودند. مباحثات آن دو بزرگوار روزهای متمادی به طول انجامیده بود و طرفین بر رأی خود ایستادگی کرده بودند؛ یعنی نه شهید‌ صدر کوتاه آمده بود و نه امام‌ صدر. نهایتاً استاد مشترک خود مرحوم‌ آیت‌الله‌ العظمی خویی را حکم قرار داده و برای داوری خدمت ایشان رفته بودند. مرحوم آقای خوی هم رای امام‌ صدر را تأیید کرده بودند. آقای پاکستانی می‌گفتند که مدتی پس از آنکه به لبنان آمدم و در خدمت امام‌ صدر به کار مشغول شدم، روزی شرح ماجرا را از خود آن بزرگوار سؤال کردم. امام صدر اول پرسیده بودند که این خاطره را چه کسی نقل کرده است؟ پس از آنکه آقای پاکستانی از شاگرد شهید صدر را نام بردند. امام‌ صدر ضمن تأیید صحت خاطره تذکر داده بودند. «البته آقا یک موقع اشتباه نشود؛ این قصه به معنای آن نیست که سید محمد باقر اعلم است!»

آیا از شهید صدر نیز دربارهٔ علمیت امام صدر جملاتی به یاد دارید؟

فراوان بسیاری از شاگردان عراقی و لبنانب شهیدصدر طی گفتگوهایی که با ما داشتند نقل کردند که آن بزرگوار از‌‌ همان دوران مباحثات خود با امام صدر در نجف، ایشان را مجتهدی مسلم می‌دانسته‌اند. حجت الاسلام شیخ ادیب حیدر یکی از شاگردان لبنانی شهیدصدر در این باره خاطره جالبی را برایمان تعریف کرده است. ایشان می‌گفت وقتی در سال ۱۳۵۵ تصمیم گرفتم به لبنان، برگردم؛ نزد شهیدصدر رفتم و نظر ایشان را درباره امام صدر و همکاری با آن بزرگوار جویا شدم. شهیدصدر نظر خود را درباره اعلمیت و تقوای امام‌صدر با دو جمله بیان کرده و درباره اعلمیت امام‌صدر گفته بودند. «اگر آقاموسی به سنت حوزه پایبند بود و در نجف باقی می‌ماند، بدون شک، مرجع‌مطلق و بلامنازع شیعه می‌شد!» یعنی با کمال تواضع، امامصدر را در امر مرجعیت برخود مقدم دانسته بودند. درباره تقوای امام‌صدرنیز گفته بودند. «آقاموسی در عبادات، شخصیتی ممتاز است. دراین مدتی که با هم بودیم، به یاد ندارم که حتی بار نماز شب و تهجدش ترک شده باشد.» همچنین آنگونه که از آقای دکتر صادق طباطبایی شنیدم، مرحوم پدرشان آیت‌الله ‌سلطانی طباطبایی بار‌ها این جمله شهید صدر را نقل کرده بودند که «پسرعموی من آقاسید موسی، ازکی فق‌ها، معاصر در مستئل مستحدثه است».

درباره مباحثات فلسفی شهیدصدر و امام‌صدر نیز نکاتی را ذکر کنید.

هم امام‌ موسی‌ صدر و هم شهید‌ صدر، هر دو به فلسفه علاقمند و متمایل بودند. امام‌ صدر زمانی قم را به قصد نجف ترک کردندکه مشتاقانه و مرتبا در دوره دوم درس اسفار مرحوم علامه طباطبایی که در مسجد سلماسی تدریس می‌شد، شرکت داشتند. همزمان با آن، هم درس اسفار مرحوم علامه‌ طباطبایی و هم کتب‌ اشارات و شرح شیخ‌ هادی و شیخ‌الرئیس را با شهید‌ بهشتی به صورت بین الثنینی مباحثه می‌کردند. طبیعتاً رفتن ایشان به نجف اشرف، محرومیت از درس اسفار مرحوم علامه طباطبایی و مباحثه با شهید بهشتی را در پی داشت؛ به همین جهت در نجف به فکر جبران و چاره جویی افتادند. ظاهراً در ابتدابه اتفاق شهید صدر از مرحوم آیت الله سید محمد علی موحد ابطحی خواسته بودند تا برای آن‌ها و یکی دو نفر دیگر درس اسفار بگویند. دلیل رجوع به مرحوم آقای ابطحی نیز گویا این بوده است که آن بزرگوار خود از شاگردان فعال اولین دوره درس اسفار مرحوم علامه‌ طباطبایی درقم بوده و نقطه نظرات استاد را خوب ثبت و ضبط کرده بودند. اما مرحوم آقای ابطحی به احترام جدشان، صاحب مکیال المکارم، که فرزندانش را از تدریس فلسفه منع کرده بود، عذر خواسته بودند. ظاهراً پس از آن بود که شهید صدر و امام‌ صدر در درس‌ عمومی اسفار مرحوم آیت الله شیخ صدرا بادکوبی در نجف شرکت کردند. البته آن درس عمومی نیز به سبب موضع منفی حوزه نجف علیه فلسفه و اعتراض برخی از مراجع وقت، خصوصاً مرحوم آیت‌الله‌ العظمی سید محمود شاهرودی، چند هفته‌ای بیش دوام نیاورده بود. به همین جهت در عین حضور در درس خصوصی مرحوم آیت‌ الله صدرا بادکوبی، خود با یکدیگر به مطالعه و مباحثه کتاب اسفار پرداختند.

آیا خاطره‌ای درباره مباحثه اسفار شهید‌صدر و امام موسی‌صدر دارید؟

جناب آقای حاج شیخ‌ حسن اختری که خود از شاگردان امام‌ موسی‌ صدر در فلسفه هستند، از یکی از علمای بزرگ نجف که به رحمت ایزدی پیوسته است برایمان نقل کردند که روزی در مورد توان فلسفی امام‌ موسی‌ صدر صحبت به میان آمد. آن عالم نجفی نقل کرده بود که در ایام مباحثه فلسفه امام‌ صدر و شهید‌ صدر، به این دو بزرگوار مراجعه و درخواست کرده بود تا در جلسات مباحثه آنان شرکت کند؛ اما آن دو بزرگوار به رغم آنکه عالم نجفی‌‌ همان وقت از اساتید بزرگ و سر‌شناس نجف بود و بعد‌ها نیز از مراجع شیعه شد، به سبب تفوق علمی و فلسفی خود بر وی و تمایل به استفاده علمی هرچه بیشتر از یکدیگر، به شکلی بسیار محترمانه عذرخواسته بودند.

اشاره داشتید که شهید صدر و امام‌ صدر طی این چند سالی که در نجف در کنار هم تحصیل و مباحثه علمی می‌کردند، در زمینه‌های فرهنگی، اجتماعی و سیاسی نیز همفکری‌های مهمی داشته‌اند. دراین باره نیز کمی توضیح دهید.

همان‌طور که اطلاع دارید، ایامی که شهید صدر و امام صدر در نجف تحصیل و مباحثه می‌کردند. سالهای اوجگیری افکار و فعالیتهای طرفداران ناسیونالیسم عرب، چپ و کمونیسم در جهان عرب و خاورمیانه بود. درهمان دوران بود که جمال عبدالناصر و یارانش در مصر، بساط سلطنت را جمع و یک نظام جمهوری قومیت‌گرا و متحد با شوروی را جایگزین کردند. عراق نیز در همین دوران گرفتار تغییر و تحول شد و کودتای سال ۱۹۵۸ عبدالکریم قاسم راه را برای آمدن بعثی‌ها هموار ساخت. در آن روزگار، دین و مذهب در حیات اجتماعی، اقتصادی و سیاسی جوامع اسلامی کاملاً مهجور و متروک واقع شده بود. کشورهای اسلامی از انواع محرومیت‌ها و عقب ماندگی های اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی، علمی، بهداشتی و سیاسی رنج می‌بردند و به معنای دقیق کلمه از قافله تمدن عقب افتاده بودند. دین و مذهب نه تنها نقشی در اداره جامعه نداشت، بلکه از سوی احزاب چپ و کمونیستی، افیون توده‌ها خوانده می‌شد و جوانان از آن گریزان بودند. طبیعتاً چنین فضایی برای فضلای جوان و پرشوری مثل شهید صدر و امام صدر قابل تحمل نبود. درست همان‌طور که در ایران نیز برای فضلای برجسته آن روزگار چون شهیدان بهشتی، مطهری، مفتح، باهنر و بزرگان امروز حوزه قابل قبول نبود. این بزرگان با همه وجود اعتقاد داشتند که اسلام و مکتب اهل بیت(ع) به بهترین وجه قادر است جامعه بشری را اداره کند و آرزوی بزرگ آن‌ها این بود که جایگاه دین و مذهب در جوامع اسلامی چنان که شایسته آن است، ارتقاء یابد. اینجا بود که به طور طبیعی، بحث ضرورت اصلاح شیوه‌های دعوت اسلامی میان شهید صدر و امام‌ صدر پیش آمد. هر دو بزرگوار اعتقاد داشتند که شیوه‌های دعوت اسلامی را باید متناسب با شرایط زمان، مکان و با توجه به نیاز‌ها و مقتضیات روزگار اصلاح کرد. به عبارت دیگر، این دو بزرگوار، هم درد مشترک داشتند و هم آرزو‌ها و اهداف مشترک.

آیا برای دستیابی به این اهداف، روش های مشابهی را پیشنهاد می‌کردند؟

نکته کلیدی همین جاست. به نظر من تفاوت مهم شهیدصدر و امام صدر و نیز رمز ارتباط و همکاری تنگاتنگ بعدی آن دو بزرگوار با یکدیگر، همین جاست. راه‌هایی که شهید‌ صدر و امام‌ صدر برای اصلاح شیوه دعوت اسلامی در نظر داشتند، متفاوت و البته مکمل هم بودند. بگذارید در این موردخاطره‌ای را که‌‌ همان روز‌ها در میان فضلای مرتبط با این دو بزرگوار شهرت یافت، نقل کنم. آیت‌الله شیخ‌ عبدالامیر قبلان، نائب رئیس کنونی مجلس اعلای‌ اسلامی شیعه که آن روزگار خود نیز در نجف‌ اشرف تحصیل می‌کردند، در گفتگوی سال ۱۳۷۵ خود با ما چنین فرمودند که روزی امام‌ صدر و شهید صدر‌ درباره ضرورت اصلاح شیوه‌های دعوت اسلامی گفتگو می‌کردند. هردو بزرگوار اعتقاد داشتند که شیوه‌های دعوت اسلامی باید متناسب با شرایط زمان، مکان و همچنین با نگاه به مقتضیات جهان امروز متحول شوند، اما در مورد چگونگی انجام این اصلاحات، نظرات متفاوتی داشتند. شهید صدر اعتقاد داشتند که اصلاحات باید از نجف و از طریق حوزه علمیه آن انجام گیرد. ایشان معتقد بودند که تشکیلات روحانیت و روش های آموزشی حوزه باید اصلاح شوند تا وقتی که فارغ التحصیلان آن به جامعه وارد می‌شوند، بتوانند از سوئی بر معارف مسلمانان بیفزایند و از سوی دیگر، اسلام را به غیر مسلمانان نیز معرفی کنند. این نظر شهید صدر بود اما امام صدر نظر دیگری داشتند، ایشان اعتقاد داشتند که طرح صحیح دعوت اسلامی در جهان امروزهمچنین نیازمند آن است که روحانیت مستقیماً با توده‌های مردم رابطه برقرار و بزای ساماندهی زندگی دنیوی آن‌ها چاره اندیشی و اقدام کند. امام صدر اعتقاد داشتند که روحانیت امروز نمی تواند در حوزه‌ها بنشیند و متوقع باشد که دنیا به سراغ او برود و نیازهای خود را بپرسد. ایشان معتقد بودند که روحانیت امروز باید مانند حضرت پیامبر (ص)، خود به سراغ جامعه و مردم برود و برای حل مشکلات زندگی و در نتیجه هدایت عملی آن‌ها اقدام کند. در راستای همین نظر بود که ایشان باور داشتند که اگر بخواهند افکار اصلاحی خود را پیاده کنند، نباید در نجف یا قم باقی بمانند. آقای دکتر‌ طباطبایی در گفتگوی سال ۱۳۷۶ خود با ما از دایی بزرگوار خود امام‌ صدر نقل کردند که وقتی در آخرین روز اقامت در نجف‌ اشرف می‌خواستند با شهید‌ صدر خداحافظی کنند، برای آخرین‌ بار باهم درددل کردند. اشک در چشمان هردو جمع شده بود. ایشان به شهید صدر گفته بودند: «پسرعمو! هر دو یک هدف داریم. منتها دوراه مختلف برای رسیدن به آن در پیش گرفته‌ایم. من احساس می‌کنم که نمی‌توانم در این شرایط بنشینم. احساس می‌کنم که زمانی می‌توانم بیشتر منشأ اثر باشم که حرکت کنم؛ علاوه‌ بر اینکه کار ناتمام سید جمال را هم امثال ما‌ها باید تمام کنیم. از طرفی حرکت آینده، حرکت علم و دنیای تمدن است و نمی‌توان این مقوله‌ها را نا دیده گرفت و من نمی‌توانم بمانم و باید از اینجا بروم. من به امید‌خدا و با توکل بر او می‌روم؛ اما چشم امید ما به شماست تا به‌عنوان مرجعیت‌ آینده، کار را بر ما آسان کنید». البته این دوراهی که شهید‌ صدر و امام‌ صدر برای اصلاح شیوه‌های دعوت‌اسلامی در دنیای امروز مد‌نظر داشتند، قابل‌جمع و مکمل اند.

درست است. اساساً رمز ارتباط و همکاری تنگاتنگ شهید صدر و امام‌ صدر نیز به نظر من همین بود. شهید‌ صدر و امام‌ صدر نهایتاً به این جمع بندی رسیده بودند که تا زمانی که حضور دین و مذهب به محافل علمی و درسی حوزه‌های علمیه نجف و قم محدود باشد و فقه برای ساماندهی شئون مختلف زندگی روزمره جوامع اسلامی به کار گرفته نشود، هیچ نوع پیشرفت و بهبودی حاصل نخواهد شد. نمی‌توان از توانمندی و برتری اسلام و مذهب حقه جعفری سخن گفت و دنیا را به پذیرش این حقیقت ترغیب کرد، اما در‌‌ همان حال بیشترین آمار فقر، فلاکت، بی‌سوادی، عقب ماتدگی، فساد و محرومیت در جوامع اسلامی و شیعی باشد. شهید‌ صدر و امام‌ صدر به این جمع بندی رسیده بودند که دین و مذهب باید در زندگی روزمره جوامع اسلامی وارد و پیاده شود تا با ساماندهی آن، قابلیت‌ها و توانمندی های خود را عملاً و با اقتدار نشان دهد. طبیعتاً چنین تحولی امکان‌پذیر نخواهد بود مگر آنکه فقهایی آگاه به رموز زمان‌و‌مکان، خوش‌فکر، مدیر.

مدیر و مردمدار، در جوامع اسلامی مستقر شوند و با تلاش، فداکاری و به شکلی کاملاً طبیعی و تدریجی، زمام حیات اجتماعی، فرهنگی و سیاسی آن را در دست گیرند. اینجاست که بحث مرجعیت عالیه دینی یا به تعبیر شهید صدر مرجعیت صالحه، بحث رهبری یا به تعبیر شهید صدر زعامت دینی و نیز بحث ضرورت ساماندهی سازمان روحانیت و نه تنها حوز‌ه‌های علمیه، مطرح می‌شود. من تصور می‌کنم که شهید صدر و امام صدردر‌‌ همان تابستان سال ۱۳۳۷ که امام‌صدر، نجف را به قصد قم ترک کردند، درباره مسئولیت های مرجعیت و رهبری، شرایط هر‌کدام، نسبت این دو جایگاه با یکدیگر و نیز نقش مکمل آن‌ها در ساماندهی و گسترش عالم تشیع، به یک جمع بندی و باور مشترک، به یک طرح و مدل مشخص و حتی به نوعی تقسیم کار رسیده بودند. به نظر من ریشه آن اعتماد متقابل و ارتباط تنگاتنگی که در آغاز گفتگو مطرح کردید، همین بود.

طرح مشخص این دو چه بود؟

آن‌طور که من فهمیدم، مدل مرجعیت و رهبری شهید‌ صدر و امام‌ صدر بر سه اصل کلی مبتنی بوده است:

۱- مرجعیت عالیه دینی که بنابر سنت هزارساله در حوزۀ دینی بزرگ نجف (یا قم) مستقر و متمرکز است. رهبری علمی و خصوصاً فقهی عالم تشیع را برعهده دارد و علاوه‌ بر اداره شئون و توسعه حوزه‌های علمیه، از حرکت های اصلاحی رهبران جوامع‌ اسلامی به طرق مقتضی حمایت می‌کند.

۲- برگزیدگانی از فقهای جامع الشرایط و زمان‌شناس باید از حوزه‌ها هجرت کنند و در متن مردم و جوامع‌اسلامی مستقر ‌شوند تا با ایجاد رهبری و زعامت حرکت های اصلاحی و تشکیلات مناسب، زندگی مردم را بر‌اساس آموزه‌های دینی و مذهبی ساماندهی کنند.

۳- مرجعیت صالحه و زعامت دینی دو مسئولیت کاملاً مستقل و جدا از یکدیگر هستند، نه مرجعیت شرط زعامت است و نه زعامت از وظایف مرجعیت.

چه تقسیم کاری میان آن‌ دو صورت گرفته بود؟

هردو به این نتیجه رسیده بودند که تنها راه تبیین و گسترش فرهنگ تشیع در جهان امروز آن است که روحانیت شیعه سازماندهی خود را به روز کند و با دو بازوی قوی، یعنی مرجعیت صالحه و زعامت دینی، درصدد اصلاح وضع جوامع اسلامی برآید؛ بنابراین هر دو بازو باید فعال، تقویت و هماهنگ می‌شد. راهی که شهید صدر انتخاب کرده بود، باقی ماندن در حوزه بود و تلاش برای ساماندهی آن و نیز اصلاح، تقویت و حمایت از مرجعیت صالحه. راهی هم که امام صدر برگزیده بود، هجرت به لبنان بود و در دست گرفتن زعامت دینی آن دیار و تلاش برای احیای هویت شیعیان و درمان محرومیت‌های آنان، هردو آرزو داشتند که تجربۀامام صدر در لبنان قرین موفقیت باشد تا الگویی برای دیگر مناطق شیعه‌نشین جهان باشد. آن دو می‌دانستند که تحقق این موفقیت در گرو هماهنگی و بلکه همکاری تنگاتنگ مرجعیت صالحه و زعامت دینی است و با‌ شناختی که از استعداد و توانمندی دیگری داشتند، به موفقیت و آتیه وی دل بسته بودند. آثار این همفکری و تقسیم کار را در جای جای حرکت آن‌ها طی دهه‌های چهل و پنجاه شمسی به روشنی می‌توان مشاهده کرد.

برخی از جلوه‌های این همکاری را بیان کنید.

پس از آبان سال ۱۳۳۸ که امام صدر در لبنان مستقر شدند، خصوصاً در نیمه اول دهه چهل شمسی، هم ایشان سفرهای متعددی به نجف کردند و هم شهید صدر چندبار به لبنان رفتند..

شهید صدر چند بار و در چه سالهایی به لبنان سفر کردند؟

من در مورد دو سفر شهید صدر به طور مشخص حضور ذهن دارم. یکی سفر زمستان سال ۱۳۴۰ ایشان به لبنان است که ازدواجشان با یکی از خواهران امام موسی‌ صدر هم طی‌‌ همان سفر انجام گرفت. یکی هم سفر تابستان سال ۱۳۴۸ ایشان به لبنان است که پس از تأسیس مجلس اعلای اسلامی شیعه صورت گرفت. از سال ۱۳۴۸ و با شدت یافتن برخوردهای دولت بعثی عراق با حوزه‌های علمیه نجف و کربلا، شهید صدر دیگر امکان خروج از عراق را نیافتند..

یعنی از سال ۱۳۴۸ به بعد شهید‌ صدر و امام‌ صدر تنها در نجف باهم دیدار داشتند؟

خیر. امام‌صدر هم بعد از رمضان سال ۱۳۴۷ که برای آخرین بار به عراق رفتند، به سبب عدم‌ اجازه دولت بعثی عراق، دیگر امکان سفر به آن کشور را نیافتند. یکی از محرومیت های شهید‌ صدر و امام‌ صدر همین بود که از سال ۱۳۴۸ به بعد، دیگر از امکان دیدار با یکدیگر محروم شدند..

درباره چگونگی همکاری های شهید‌صدر و امام‌صدر پس از استقرار امام‌صدر در لبنان به نکاتی اشاره کنید.

همکاری‌ها و روابط شهید صدر و امام صدر در چهار بخش مختلف متمرکز شدند: بخش اول همکاری‌ها، حمایتی بود که مرجعیت شیعه در نجف و شخص شهید صدر از اقدامات اصلاحی امام صدر در لبنان به عمل آوردند. بخش دوم همکاری‌ها، اقداماتی بود که امام‌ صدر در مناسبت های مختلف، به درخواست شهید‌ صدر از حوزۀ علمیۀ نجف و نیز شیعیان عراق به انجام رساندند. بخش سوم همکاری‌ها، حمایتی بود که آن دو از حرکت‌ اسلامی مردم ایران و شخص امام‌ راحل مبذول داشتند. بخش چهارم همکاری‌ها نیز همفکری‌ها و مبادلات علمی بود که از زمان استقرار امام‌ صدر در لبنان هرگز قطع نشد.

شهید صدر از برنامه‌های اصلاحی امام‌ صدر در لبنان چه حمایت هایی کردند؟

شهید صدر در حمایت از اقدامات اصلاحی امام صدر در لبنان اقدامات مفید و مؤثر فراوانی کردند. اولین اقدام ایشان که بلافاصله پس از هجرت امام صدر به لبنان انجام گرفت، آن بود که حلقه‌ای مقتدر و متنفذ در نجف پدیدآوردند تا موجبات حمایت مؤثر حوزه نجف و خصوصاً مرجعیت وقت شیعه از اقدامات اصلاحی پسر عموی خود را فراهم آورند. افراد این حلقه، علاوه‌بر خود شهید صدر، شهیدان بزرگوار آیت الله سید محمد باقر حکیم، آیت‌الله سید مهدی حکیم و نیز مرحوم آیت‌الله شیخ محمد مهدی شمس‌الدین را در بر می‌گرفت. در سفرهایی که امام‌ صدر به نجف ادامه دادند، جلسات متعددی در منازل این بزرگان تشکیل شدند که طی آن‌ها، همفکری های پیشین شهید‌ صدر و امام‌ صدر در سطح گسترده‌تر ادامه یافتند، جزئیات اجرایی برنامه‌های اصلاحی امام‌ صدر در لبنان مورد بحث و توافق قرار گرفتند و زمینه حمایت مطلق مرجعیت وقت شیعه از آن‌ها فراهم گردید. آن طوری‌ که مرحوم آیت‌الله شیخ‌ محمد مهدی شمس‌الدین در گفتگوی سال ۱۳۷۷ خود با ما عنوان کردند، طرح تأسیس مجلس اعلای اسلامی شیعه در برخی از همین جلسات بود که توسط امام‌صدر مطرح شد و دقیقاً درباره آن بحث و نهایتاً تصویب شد. مرحوم شمس‌الدین همچنین تعریف کردند که در سفر سال ۱۳۴۷ امام‌صدر به نجف، امام‌ صدر و دوستانش موفق شدند تأیید و حمایت بی‌چون‌ و‌ چرای مرحوم آیت‌الله‌ العظمی سید‌ محسن حکیم مرجع بزرگوار وقت را از طرح تأسیس مجلس اعلای شیعه کسب کنند که در قالب یک فتوا و پیام تبریک ایشان به امام‌ صدر منعکس شد. مرحوم آیت‌الله‌ حکیم در آن فتوا که هم‌اکنون یکی از اسناد تاریخی مجلس است، بر ضرورت تأسیس مجلس و مشروعیت آن تأکید کردند.

چه شد که مرحوم آیت‌الله حکیم در جریان تأسیس مجلس اعلای‌ اسلامی شیعه این چنین از امام‌صدر حمایت کردند؟

مرحوم آیت‌الله العظمی حکیم مرجعی بسیار خوشفکر و روشن ضمیر بودند. ایشان به این نتیجه رسیده بودند که تأسیس این مجلس، اقدامی بزرگ و تاریخی است که برای شیعیان لبنان و جهان خیر و برکت در برخواهد داشت. به همین جهت و به رغم همه مخالفت‌ها، با ارسال تلگراف تبریکی به امام صدر، مشروعیت مجلس اعلای اسلامی شیعه و حمایت و تأیید مرجعیت شیعه از آن را رسماً اعلان کردند. البته مرحوم آیت العظمی حکیم نه تنها در قضیه تأسیس مجلس، بلکه پیش از آن نیز همواره حامی و پشتیبان آقای صدر بودند. ایشان در‌‌ همان سال ۱۳۳۸ که امام صدر راهی لبنان شدند، برای علماء، شخصیت‌ها و محترمین آن کشور نامه‌ای نوشتند و ضمن معرفی امام صدر، ضرورت حمایت آن‌ها از ایشان را متذکر شدند یا در قصه طهارت اهل کتاب، امام‌ صدر پیش از آنکه مرحوم آیت‌العظمی حکیم بر طهارت ذاتی اهل‌ کتاب فتوی صادر کنند، این نظر را داشتند و به سبب شرایط اجتماعی خاص لبنان بر‌اساس آن عمل کرده بودند. همان‌طور که می‌دانید، این امام‌ صدر انتقادات فراوانی را در لبنان و حتی نجف علیه ایشان موجب شد: اما مرحوم آیت‌الله حکیم از رأی امام‌صدر حمایت و نهایتاً خود بر طهارت ذاتی اهل کتاب فتوا صادر کردند. از طرفی آن‌طور که آیت‌الله شیخ‌ محمود خلیلی در گفتگوی سال ۱۳۸۳ خود با ما عنوان کردند، امام‌ صدر به واسطه احتیاط هایی که داشتند، برای اینکه محکم کاری کنند و جلوی برخی اشکال‌تراشی‌ها را بگیرند، مقید بودند تا به هنگام تصرف در اموری که به اذن ولی فقیه نیاز است، از مرجعیت اجازه بگیرند. مرحوم آیت‌الله حکیم به‌ همین جهت اجازه مفصلی به آقای‌ صدر داده بودند تا در اموری‌که به اذن ولی‌فقیه نیاز است از جانب ایشان تصرف کنند.

با توجه به اهمیتی که شهید‌ صدر و امام‌ صدر برای مرجعیت شیعه قائل بودند، چه شد که آن‌ها پس از درگذشت مرحوم آیت‌الله‌ العظمی حکیم، مرحوم آیت‌الله‌ العظمی خویی را به عنوان مرجع اول معرفی کردند؟ آیا آن‌ها واقعاً آقای خویی را اعلم می‌دانستند؟

تا آنجایی که من فهمیدم از نظر شهید صدر و امام صدر، علمیت و اعلمیت، به هیچ وجه تنها شرط مرجعیت نبود. از نظر آن دو، مجموعه‌ای از شرایط می‌بایست در شخص مرجع جمع شود که یکی از مهم‌ترین آن‌ها مقبولیت کافی نداشته باشد، تشتت، پراکندگی و ضعف حوزه‌های علمیه و عالم تشیع را موجب خواهد شد. از آن طرف مرجعیت مطلق، اقتداری شبیه زمان آیات عظام میرزای شیرازی، سیدابوالحسن اصفهانی و بروجردی در پی خواهد داشت. اجازه دهید خاطره تلخی را که یکی از دردهای امام صدر بود برایتان نقل کنم تا مطلب بیشتر روشن شود. در یکی از سفرهایی که مرحوم آیت الله حکیم به خارج از عراق داشتند، هواپیمای حامل ایشان از آسمان لبنان عبور کرد. آن زمان عرف دیپلماتیک چنان بود که وقتی هواپیمای حامل پاپ رهبر کاتولیک های جهان از آسمان کشوری عبور می‌کرد، رئیس آن کشور نسبت به وی ادای احترام و برای وی پیام خوشامد ارسال می‌کرد. طبیعتاً امام صدر نیز مایل بودند که وقتی رهبر عالم تشیع از آسمان کشوری عبور می‌کند، به‌‌ همان شکل مورد احترام و تکریم قرار گیرد؛ زیرا عزت و اقتدار مرجع شیعیان، عزت و اقتدار کل شیعه، تشیع وکتب اهل بیت (ع) است. اما شارل حلو، رئیس جمهور وقت لبنان که اتفاقاً به امام‌ صدر بسیار علاقه داشت، پیامی نفرستاد. امام صدر در اولین دیداری که پس از قضیه با وی داشتند، صمیمانه گله‌ کردند که چرا آن حرمتی را که برای رهبر کاتولیک‌ها قائل هستید، برای مرجع شیعیان قائل نشدید؟ پاسخ شارل‌ حلو آن بود که من نمی‌دانستم آقای حکیم مرجع مطلق شیعیان جهان است. اگر می‌بینید که پاپ را تکریم می‌کنیم، برای آن است که تکلیف ما در مورد او روشن است. رهبر کاتولیک های جهان تنها یک نفر است که‌‌ همان پاپ است و همه دنیا، جایگاه و مقام او را به رسمیت شناخته‌اند؛ اما در عالم تشیع، مراجع تقلید متعددی وجود دارند و ما واقعاً نمی‌دانیم که چه کسی مرجعیت اعلا را برعهده دارد تا او را به رسمیت بشناسیم و او را مخاطب قرار دهیم. می‌خواهم بگویم که امام‌ صدر و همین‌طور شهید‌ صدر، به‌‌ همان اندازه که مسئله علمیت و اعلمیت برایشان اهمیت داشت، مسئله مقبولیت و در نتیجه وحدت مرجعیت را نیز مهم می‌دانستند. هم ایشان و هم شهید‌ صدر مصلحت عالم تشیع را در این می‌دانستند که مرجعیت واحد داشته باشد؛ نه متعدد. مصلحت آن روز شیعیان عراق و لبنان اجازه نمی‌داد که به واسطه اختلاف‌نظر در امر مرجعیت، دچار چنددستگی شوند.

در عراق روز به روز بر قدرت حزب بعث افزوده می‌شد و در چنین شرایطی، نهاد مرجعیت نباید گرفتار تزلزل و تشتت می‌شد. در لبنان نیز امام‌ صدر تازه توانسته بودند جامعه شیعیان را از جنوب تا بقاع و شمال آن کشور متحد و منسجم کنند و اصلاً به پشتوانه همین اتحاد و انسجام بود که در سال ۱۳۴۸، یک کیان رسمی برای آنان ایجاد و مجلس اعلای اسلامی شیعه را تأسیس کردند. از طرفی امام‌ صدر مصرانه در پی آن بودند که حرکت المحرومین و مقاومت لبنان در برابر اسرائیل را راه اندازی کنند. اگر در حوادث آن روزگار لبنان دقت کنیم، خواهیم دید که امام‌ صدر در‌‌ همان گیرودار حاد شدند بیماری و نهایتاً رحلت مرحوم آقای حکیم بود که اعتصاب سراسری و تاریخی سال ۱۳۴۹ لبنان را در اعتراض به کوتاهی های دولت وقت لبنان در دفاع از جنوب آن کشور در برابر تجاوزات اسرائیل سازماندهی کردند. ایشان تنها زمانی می‌توانستند برنامه‌های اصلاحی و جهادی خود را پیش ببرند که مردم در صحنه باشند و تنها زمانی می‌توانستند مردم را این گونه به صحنه بکشانند که شیعیان لبنان، متحد و یکپارچه باشند. علمای آن روز لبنان همه، بدون استثناء دانش‌آموخته حوزه نجف اشرف و شاگرد آیت‌الله‌ خویی بودند. آن‌ها آقای خویی را زعیم می‌دانستند و به همین جهت نیز بلافاصله پس از درگذشت آیت الله حکیم، جمعاً یا منفرداً بیانیه دادند و آقای خویی را به عنوان مرجع معرفی کردند. معروف است که حضرات آیات شیخ مهدی شمس الدین و سید محمد حسین فضل الله یکی از معدود بیانیه‌های مشترک خود را در‌‌ همان ایام دادند و آقای خویی را به عنوان مرجع معرفی کردند. شخصیت علمی و فقهی حضرت امام در آن زمان هنوز برای مردم کشورهای عربی و نیز علمائی که شاگرد ایشان نبودند، شناخته شده نبود. می‌خواهم بگویم امام صدر حتی اگر اعتقادی هم به اعلمیت حضرت امام یا بزرگ دیگری داشتند، مصلحت نمی‌دانستند که با اجماع علمای وقت لبنان بر مرجعیت آیت‌الله خویی مخالفت و از این راه آن اتحاد و انسجام مورد نیاز شیعیان لبنان را متزلزل کنند؛ به همین سبب نیز در مصاحبه‌ای که چند هفته پس از درگذشت آقای حکیم انجام دادند، بدون آنکه واژه «اعلمیت» را به کار ببرند، اعلان کردند که مجلس‌ اعلای شیعه پس از مشورت گسترده‌ای که با علمای لبنان انجام داده است، آیت‌الله‌ العظمی خویی را به عنوان مرجع اول شیعه و جانشین مرحوم آیت‌الله‌ العظمی حکیم اختیار کرده است.

امام موسی‌ صدر ظاهراً در آن مصاحبه از حضرت امام و شهید‌ صدر نیز نام برده بودند؟

بله و اتفاقاً یکی از ظرافت های مصاحبه آن روز امام‌ صدر نیز همین بود. ایشان در ادامه آن مصاحبه، حضرت امام و آیات عظام شریعتمداری و شهید‌ صدر را در یک رده قرار دادند و آن‌ها را به عنوان مراجع درجه دوم معرفی کردند. ایشان با این کار اگر چه آقای خویی را به عنوان مرجع اصلی معرفی کردند، اما با ذکر نام این سه تن، اولاً افکار عمومی و دنیا را رسماً با جایگاه و شأن حضرت امام و شهید صدر آشنا کردند؛ ثانیاً زمینه‌های ایجاد گله و اختلاف در محافل حوزوی ایران و لبنان را به حداقل کاهش دادند.

درباره شهید صدر چه نظری داشتند؟

باور من این است که ایشان شهیدصدر را از نظر علمیت، بر همه مقدم می‌دانستند. ایشان نه تنها در سال ۱۳۴۹ که آیت‌الله حکیم مرحوم شدند؛ چنین باوری داشتند که به نظرم از سال‌ها پیش از آن به چنین باوری دست یافته بودند. در ادامه‌‌ همان بحث دوران طلبگی که ایشان و شهید‌ صدر در قیاس میان آیات عظام داماد و خویی با هم داشتند، خاطره‌ای از ایشان نقل شده است که همین معنا را بیان می‌کند. شهید‌صدر در تابستان سال ۱۳۳۷ و در آخرین جلسه مباحثه‌ای که با امام‌ صدر داشتند، در قالب شوخی و مطایبه از ایشان سؤال کرده بودند که «پسر عمو! پس از این چند سال حضور در درس آقای خویی، بالاخره ایشان را اعلم می‌دانی یا آقای داماد را؟» امام‌صدر نیز لبخندی زده و پاسخ داده بودند: «پسر عمو! من امروز تو را هم از آقای خویی اعلم می‌‌دانم و هم از آقای داماد».

به نظر شما امام موسی صدر چرا درباره شهید‌ صدر به چنین جمع بندی دست یافته بود؟

شما اگر خاطرات آیت‌الله‌ جوادی آملی از امام‌ صدر را در کتاب «مهر استاد» مطالعه کرده باشید، حتماً این مطلب را به یاد دارید که ایشان از‌‌ همان دوران حضور در درس مرحوم‌ آیت‌الله‌ داماد در قم، گله‌مند بودند که چرا طلاب آن روز درباره دمای ثلاث حیض، نفاس و استحاضه که چندان محل ابتلا و نیاز نیست بحث می‌کنند، اما درباره مسائل مستحدثه و نیازهای روز مردم و جوامع اسلامی چاره‌اندیشی نمی‌کنند، توجه عمده امام‌ صدر به مباحث اجتماعی، اقتصادی و حکومتی فقه بود و آن را بیشتر مورد نیاز مردم و جامعه می‌دانستند. امام‌ صدر اعتقاد داشتند که مذاق فقهی و مبانی فکری، سیاسی و اجتماعی شهید‌ صدر با علمای دیگر تفاوت دارد. ایشان معتقد بودند که مبانی فقهی شهید‌ صدر مبانی جدیدی است که بهتر می‌تواند جوابگوی نیازهای امروز جامعه‌ اسلامی باشد. ایشان اعتقاد داشتند که شهید‌ صدر جزو معدود فقهایی است که به‌درستی درک کرده است که عناصر زمان و مکان در فقه چه جایگاهی دارند. ایشان شهید‌ صدر را در تشخیص موضوعات، بسیار باهوش و بردیگران مقدم می‌دانستند و اعتقاد داشتند که ایشان با آن مذاق فقهی و مبانی درستی که دارند، بهتر از دیگران قادرند به نیازهای حکومتی دنیای امروز پاسخ گویند.

اشاره داشتید که شهید‌ صدر از موقعیت امام‌ صدر در حمایت از حوزه نجف و شیعیان عراق‌ کمک می‌گرفته‌اند. اگر در این‌باره خاطرات مشخصی دارید، ذکر کنید.

یکی از مهم‌ترین مواردی که پیش آمد، در جریان فشار دولت بعثی عراق بر مرحوم آیت الله العظمی حکیم در تابستان سال ۱۳۴۸ بود. در آن جریان که اتفاقاً شهید صدر نیز به لبنان آمده بودند، امام صدر با تحرکات وسیع دیپلماتیک و با نامه‌ها و تلگراف هایی که برای سران کشور‌ها و سازمان های جهانی فرستادند، دنیای عرب و جهان اسلام را به حوادث نجف متوجه ساختند. شهید‌ صدر در نامه‌ای که دو هفته پس از ورود خود به لبنان برای آیت الله سید محمد باقر حکیم نوشتند، خاطر نشان ساختند که امام‌ صدر به نام مجلس‌ اعلای اسلامی شیعه برای تمامی پادشاهان و روسای جمهور کشورهای عربی و اسلامی تلگراف فرستاده‌اند و ضمن تشریح اوضاع اسفبار نجف، مداخله و کمک آن‌ها را خواستار شدند و در همین راستا جواب های جمال عبدالناصر، ملک فیصل واریانی رئیس جمهور یمن را تاکنون دریافت کرده‌اند. آنگونه که بعضی از بزرگان در گفتگوی با ما تصریح کردند، شاید این اولین‌بار بود که دنیا متوجه شد که در نجف چه می‌گذرد و اصلاً مرجعیت شیعه چه هست و چه موقعیتی دارد. پس از درگذشت مرحوم آیت‌الله حکیم نیز هرگاه فشار بعثی های عراق بر حوزه علمیه و شیعیان آن کشور اوج می‌گرفت، شهید‌ صدر برخی از شاگردان خود را مخفیانه نزد امام‌ صدر می‌فرستادند تا از طریق تماس هایی که با سران عرب و شخصیت های جهانی دارند؛ برای کاستن از فشار‌ها اقدام کنند و یا حداقل، حقایق عراق را صراحتاً در رسانه‌های جمعی دنیا منعکس سازند؛ چون مطبوعات و رسانه‌های عراق همه خاموش بودند و اخبار آن کشور به خارج هیچ راهی نداشت. هیچ کس در دنیا نمی‌دانست که بعثی‌ها چگونه شدید‌ترین تعرض‌ها را به مردم، شیعیان و علما روا می‌دارند. شهید‌ صدر به همین سبب برخی از شاگردان خود را نزد امام‌صدر می‌فرستادندتا از طریق ایشان لااقل دنیا و افکار عمومی را مطلع سازند که چه مصائبی در عراق و حوزه‌های علمیه آن بر شیعیان و علماء وارد می‌شوند. آن‌طور که خانم لیلا موسوی، خواهر شهید‌ سید عباس موسوی، دبیرکل فقید حزب‌الله در سال ۱۳۷۸ برای ما تعریف کردند، در طول دهه پنجاه شمسی، بار‌ها چنین وضعیتی پیش آمد و شهید‌ صدر، آقای‌ سید عباس موسوی را در اوقات مختلف سال به طور مخفیانه راهی لبنان می‌کردند تا اخبار دستگیری‌ها و فشارهای بعثی‌ها بر شیعیان عراق را به امام‌ صدر منتقل کند.

آیا در مورد خاصی از این نوع سفر‌ها را به یاد دارید؟

بله: مثلاً در یکی از سال‌ها که مردم بنابر آداب ایام سوگواری با پای‌پیاده از نجف عازم کربلا بودند، هواپیما‌ها، تانک‌ها و توپخانه‌های ارتش بعث به آنان حمله‌ور شدند و شمار زیادی را به خاک و خون کشیدند و متأسفانه خیلی‌ها کشته و مجروح شدند. شهید‌ سید عباس موسوی پس از آن حادثه بلافاصله مخفیانه به لبنان رفت و امام‌ صدر را از شرایط سخت عراق مطلع کرد.

دیگر چه خاطراتی از همکاری شهید‌ صدر و امام‌ صدر در کمک به شیعیان عراق دارید؟

این نوع خاطرات زیادند؛ از جمله حجت‌الاسلام‌و‌المسلمین شیخ ادیب‌ حیدر در گفت‌وگوی سال ۱۳۷۵ خود با ما تعریف کرد که شهید‌ صدر به مناسبتی از امام‌صدر درخواست کرده بودند تا نزد حافظ‌ اسد رئیس‌جمهور فقید سوریه که با مردم عراق همدردی زیادی داشت، بروند و وساطت کنند. جریان از این قرار بود که سوریه قصد داشت آب‌ رودخانه فرات را از مسیر اصلی خود منحرف کند. اگر چنین می‌شد، تأثیر مخربی بر زندگی شیعیان جنوب عراق بر جای می‌گذاشت. مردم آن منطقه که با مرجعیت شیعه در نجف پیوند نزدیک و تاریخی داشتند، به شهید صدر تظلم کرده بودند. آن شهید نیز از امام‌ صدر خواسته بودند تا برای حل این مشکل اقدام کنند. همین‌طور هم شد. امام‌ صدر مسئله را بدون سر‌و‌صدا حل کرده بودند و بنابر برخی از دلایل‌سیاسی و امنیتی، اقدامات خود را هرگز آشکار نساختند.

 

به‌عنوان نخستین سؤال، از چگونگی آشنایی خودتان با شهید آیت‌الله سید محمدباقر صدر و منش علمی و اندیشه‌های آن بزرگوار بفرمایید.

آشنایی من با ایشان کاملاً به دور از عواطف و احساسات بود. این واقعیت وجودی شهید صدر بود که مرا جذب ایشان کرد. من در خدمت استاد بزرگوار و معروف حوزه‌ی نجف، مرحوم آیت‌الله آشیخ مجتبی لنکرانی که استاد مبرز سطح عالی بود، مشغول درس کفایه بودم. یکی از رفقای لبنانی و بسیار صمیمی‌ام از من درخواست کرد کفایه را نزد استاد دیگری که دارای خصوصیات ویژه و فوق‌العاده‌ای است، بخوانیم. من به او گفتم که استاد بسیار خوبی در کفایه دارم و تمایلی به تغییر استاد ندارم. اصرار و الحاح آقای موسوی و توضیحات وی در خصوص ویژگی‌های این استاد، که به‌منظور ترغیب من صورت می‌گرفت، همچنان با مقاومت بنده مواجه می‌شد و در نهایت، آقای موسوی گفت که مسئله از این قرار است که من قبلاً از این آقا درس کفایه خواسته‌ام و پس از مدتی درس را رها کرده‌ام. به همین دلیل، اکنون مجدداً نمی‌توانم خودم از ایشان درخواست کنم. آقای موسوی از من خواهش کرد که به اتفاق هم، درس کفایه را از ایشان درخواست کنیم، ولی من پس از مدتی درس را رها کنم! به‌خاطر رفاقتی که با آقای موسوی داشتم، با نظرش موافقت کردم و با این تصمیم به خدمت مرحوم شهید صدر حاضر شدیم و تقاضای درس کردیم. نکته‌ی جالب توجه برای من این است که در ابتدا با این نیت و تصمیم به نزد ایشان رفتم که شاگرد نباشم و درس را استمرار ندهم، اما در همان جلسه‌ی اول که مبحثی مربوط به جلد دوم کفایه بود، آن‌چنان مجذوب و شیفته‌ی این شهید بزرگوار شدم که به تعبیری، تمام اساتید خودم را که بسیار بزرگوار هم بودند، فراموش کردم و دیگر به‌هیچ‌وجه به این فکر نیفتادم که ترجیح با کدام درس است؟ درس آقای لنکرانی یا درس آقای صدر؟ این شروع ارتباط من با این شهید بزرگوار بود. البته ما پس از اینکه مقداری از کفایه را خدمت ایشان خواندیم، از ایشان تقاضای درس خارج کردیم و بنده به اتفاق آیت‌الله سید محمدباقر حکیم و برخی از برادران دیگر، درس خارج را شروع کردیم.

خصوصیات اخلاقی و فردی شهید صدر چگونه بود؟

آنچه من در این خصوص می‌گویم، به‌اندازه‌ی درک و شناخت خودم از دریای بیکران شخصیت ایشان است، نه آنکه بیانی از واقعیت افکار ایشان باشد.

اولین مطلبی که باید مدنظر داشت، نبوغ ایشان است. نابغه را نمی‌توان با غیرنابغه مقایسه کرد. شهید صدر با نبوغی که داشتند، به هر میدانی که وارد شدند، نوآوری کردند، تأسیس کردند، تکمیل کردند و نیازهای زمین‌مانده را پاسخ دادند. اگر بخواهیم از نظر کمّی بررسی کنیم، بیشترین کار ایشان در فقه و اصول بوده است، اما ابداعاتی نیز در فلسفه دارند که برای حل برخی از مسائل و معماهای لاینحل، بسیار بااهمیت و راهگشاست. متأسفانه نظرات فلسفی ایشان انعکاس پیدا نکرده است، به‌جز مقداری اندک در کتاب «فلسفتنا» و برخی کتب دیگر. در علم کلام هم منهج جدیدی داشتند. درباره‌ی کتاب «الاسس‌المنطقیه» ی شهید صدر، می‌توانم تأکید کنم که این کتاب هنوز نه‌تنها در دنیای غرب، بلکه حتی در حوزه‌های علمیه هم ناشناخته باقی مانده است.

و اما اخلاق و کیفیت برخورد ایشان با شاگردها، مسئله‌ای است بسیار مفصل که از توان یک گفت‌وگوی مختصر خارج است. تنها به نکاتی به‌صورت گذرا اشاره می‌کنم. نکته‌ی اول اینکه شهید صدر سراپا محبت بودند. محبت غیرقابل وصف ایشان به همه‌ی افراد و طبقات مختلف مردم، یک واقعیت در وجود ایشان بود، نه موضوعی تصنعی و ساختگی. دومین خصلت شهید صدر، تواضع بود. این ویژگی جزء ذات ایشان بود و این‌طور نبود که تصنعی باشد. به یک کارگر و حتی به یک بچه آن‌قدر احترام می‌گذاشتند که حدواندازه نداشت. این تواضع آن‌قدر زیاد بود که ما معمولاً به بخشی از تواضع‌های ایشان انتقاد داشتیم. ما در عین حالی که خیلی به ایشان نزدیک بودیم، متأسفانه آن روح بزرگ را درک نمی‌کردیم. فلذا در مواردی انتقاد هم می‌کردیم. در ویژگی‌های مختلف اخلاقی واقعاً نمونه‌ی خارق‌العاده‌ای بودند. انسان هیچ‌گاه احساس نمی‌کرد که شهید صدر خود را نابغه تلقی کرده باشد و در نعمت‌های خدادادی، خود را برتر از دیگران ببیند. ما این خصوصیات اخلاقی را در امام راحل هم می‌دیدیم که واقعاً این افراد در این‌گونه موارد، عادی نبودند.

تحلیل شهید صدر از جریان زندگانی ائمه‌ی اطهار علیهم‌السلام چه بود؟ آیا نظریه‌ی جدیدی داشتند؟

همان‌طور که می‌دانید، ائمه علیهم‌السلام دوره‌‌های مختلفی داشته‌اند. امیرمؤمنان علی علیه‌السلام در زمان پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم یک شجاع فداکار دیده می‌شود، در زمان خلفای ثلاثه یک صابر استخوان در گلو و در زمان خلافت خود، یک حاکم عادل که بر عدالت اصرار دارد. آیا ما سه تا امیرالمؤمنین داریم؟ امام حسن علیه‌السلام در برخورد با معاویه صلح و امام حسین علیه‌السلام در مقابل یزید قیام می‌کند. آیا این دو با هم تفاوت دارند؟ اگر متفاوت باشند، باید چه کرد با این فرمایش پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم که «الحسن و الحسین امامان قاما او قعدا». به این ترتیب مشخص می‌شود که ائمه‌ی بزرگوار ما، جلوه‌های مختلفی دارند که گاهی حداقل به نظر عوام، تضادی در این جلوه‌ها ملاحظه می‌شود. از سوی دیگر، علمای بزرگوار در طول تاریخ تشیع، اگرچه تحلیل‌ها و تفسیرهای بسیار ارزنده‌ای درباره‌ی دوران گوناگون ائمه علیهم‌السلام بیان کرده‌اند، اما تحلیل واحد منسجمی که بیانگر همه‌ی دوره‌‌های ائمه علیهم‌السلام و منطبق بر کل مسائل اجتماعی و رویدادهای زمان آن‌ها باشد، وجود ندارد. تحلیلی که بیان کند ائمه علیهم‌السلام نور واحد بودند و همه یک خط و یک هدف داشتند، ندیده‌ایم. به‌جز آنچه شهید صدر در ایام وفات ائمه علیهم‌السلام در سخنرانی‌های خود بیان می‌کردند. مطالب شهید صدر در این زمینه، نه‌تنها دارای ارزش تاریخی، تحلیلی و علمی است، بلکه برای مسائل گوناگون زمان ما آموزنده بوده و راهگشای زمان‌های آینده هم خواهد بود.

اگر ممکن است، خلاصه‌ای از این نظرات را بیان فرمایید.

قبل از پاسخ شما، مطلبی را یادآوری کنم و آن اینکه مجموعه‌ای حاوی نُه سخنرانی شهید صدر تحت عنوان «اهل‌البیت، تعدد ادوار و وحده هدف» چاپ شده است.

و اما پاسخ این سؤال، به اعتقاد شهید صدر، پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم در مدت ۲۳ سال حکومت و رسالت، این امکان را نیافتند که جامعه‌ای اسلامی ایجاد کنند که فرهنگ اسلامی بر آن حاکم باشد و نسلی تربیت شود که از نظر سلوک و اخلاق و رفتار براساس اسلام باشد، زیرا از این ۲۳ سال، سیزده سال را در مکه و در شرایط دشوار گذراندند و در دوران کمتر از ده سال مدینه هم بیشتر گرفتار جنگ‌ها و توطئه‌های منافقین و کفار بودند. به همین دلیل، پس از رحلت پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم، مردم از خط رسالت منحرف شدند، مگر افرادی معدود و انگشت‌شمار. شهید صدر با توجه به این شرایط، به تشریح و تبیین رفتار ائمه علیهم‌السلام می‌پردازد.

به هر حال ایشان چهار مرحله را برای تاریخ اسلام ذکر می‌کنند که تازه در مرحله‌ی سوم، امام صادق علیه‌السلام مذهب را پایه‌گذاری می‌کنند. در زمان امام صادق علیه‌السلام، که بیش از یک قرن از پیدایش اسلام می‌گذرد، تازه دارد الفبای نماز خواندن و وضو گرفتن بیان می‌شود. ببینید چقدر گرفتاری ائمه علیهم‌السلام زیاد بوده است. از اینجا مشخص می‌شود که چقدر کارها پیچیده است و در هر دوره‌ای چه باید کرد. مرحله‌ی چهارم هم آمادگی برای غیبت است.

شهید صدر در موضوع اقتصاد از دو موضوع نیازهای ثابت و نیازهای متغیر نام می‌برند، اگر ممکن است، این مسئله را به‌طور مختصر توضیح دهید.

ایشان در کتاب «اقتصادنا» بحثی را مطرح می‌کنند که انسان، دو نوع نیاز دارد: یکی نیازهای ثابت و دیگری نیازهای متغیر. به‌عنوان مثال، مسکن، ازدواج و بقای نسل از نیازهای ثابت بشر است. طبیعی است که شریعت اسلام هم باید احکامی داشته باشد که حدود و خصوصیات این دو نیاز را تنظیم کند. به این ترتیب، باید دو نوع حکم وجود داشته باشد. احکام ثابت و احکام متغیر. احکام ثابت همان است که در آن روایت معروف می‌فرماید: «حلال محمد صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم حلال الی یوم‌القیامه و حرام محمد صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم حرام الی یوم‌القیامه» و اما احکام متغیر، احکامی است که برای تأمین نیازهای متغیر انسان تشریع شده است. گفتم تشریع شده است. ممکن است سؤال کنید اگر متغیر است، پس چگونه تشریع شده است؟ در اینجا ایشان پاسخ می‌دهند که احکام متغیر را شارع مقدس در اختیار ولی‌فقیه قرار داده است و ولی‌فقیه در یک چارچوب مشخص، احکام متغیر را که برای تأمین نیازهای بشر است، صادر می‌کند. در اینجا باید دو مطلب را توضیح داد. یکی محدوده ولایت‌فقیه است و اینکه او در چه محدوده‌ای حکم می‌دهد. البته حکم ولایی نه حکم فقهی. فرق است بین حکم فقهی که همان حکم ثابت است و حکم ولایی که برحسب شرایط زمان و مکان از ولی‌فقیه صادر می‌شود، نه از شارع مقدس. مطلب دوم اینکه ولی‌فقیه بر چه اساسی حکم می‌دهد؟ آیا صاحب‌اختیار مطلق است یا چارچوبی برای او مشخص شده است؟

اما در مورد مطلب اول همان‌طور که می‌دانیم، احکام تکلیفی پنج حکم است: وجوب، حرمت، استحباب، کراهت و اباحه. وجوب و حرمت در حوزه‌ی احکام ثابته جای می‌گیرند. ولی‌فقیه نمی‌تواند واجب را حرام یا حرام را واجب کند، مگر در موارد استثنایی که مصلحت جامعه‌ی اسلامی حکم ‌کند. مجال و میدان ولایت، آن سه حکم دیگر است. هر چیزی که مستحب است، هر چیزی که مکروه است و هر چیزی که مباح است، در اختیار ولی‌فقیه قرار دارد.

یعنی تنها استحباب را می‌تواند به کراهت تبدیل کند یا اینکه استحباب را به وجوب و حرمت هم می‌تواند تبدیل کند؟

هر سه حکم را می‌تواند به وجوب یا حرمت تبدیل کند. در حکم ولایی دیگر استحبابی در کار نیست، کراهت هم نیست، قطعاً وجوب و حرمت است. البته وجوب و حرمت ولایی، نه وجوب و حرمت فقهی. همان‌طور که قبلاً هم گفتم، در موارد نادر و استثنایی، به ولی‌فقیه اختیار داده می‌شود که در حوزه‌ی احکام ثابته، یعنی وجوب و حرمت هم وارد شود.

مثلاً واجب را حرام یا مباح کند و همچنین حرام را واجب یا مباح کند.

این موارد در کجاست؟

این موارد در تزاحم است. حتماً می‌دانید که تزاحم غیر از تعارض است. تزاحم یعنی تضاد ملاک‌ها. مثل اینکه حرمت و وجوب در یک جا جمع شوند. یا باید نماز را قطع کند که حرام است و غریق را از دریا نجات دهد که واجب است یا غریق را نجات ندهد که حرام است و نماز را ادامه دهد که واجب است. این تزاحم است. در اینجا طبعاً گفته می‌شود که در تزاحم، شخص باید به عقل خودش مراجعه کند و به‌طور قطعی یا به‌طور گمان ببیند در نظر شارع کدام مهم‌تر است، همان را انجام دهد. اکنون در جایی که حاکم شرعی وجود دارد و ولایتی در کار است، ولی‌امر می‌تواند حکم ولایی صادر کند و یکی از وجوب و حرمت را بر دیگری مقدم بدارد؛ یعنی واجب را بر حرام ترجیح دهد یا برعکس. این هم مجال دوم برای اعمال ولایت است.

بحث دوم این است که آیا حاکم و ولی‌امر به سلیقه‌ی خود و ذوق خود می‌تواند اعمال ولایت و حکم صادر کند یا آنکه ضوابطی در کار است؟ باز شهید صدر در «اقتصادنا» می‌فرماید ضوابط کلی و هدف‌ها و غرض‌هایی که مورد نظر شارع مقدس است، توسط خود شارع بیان شده است. به اعتقاد ایشان، ولی‌فقیه یعنی مجتهد و مجتهد کسی است که در حدود بشری مسلط بر خواست‌های شرع مقدس است. ولی‌فقیه براساس آن خواست‌های کلی، موظف است که احکام متغیر را صادر کند، اما از جانب خود نمی‌تواند حکمی صادر کند.

 

 ابتدا از ویژگی‌های شخصیتی و علمی شهید صدر بگویید، ابعاد شخصیتی ایشان را چگونه می‌بینید؟

بنده واقعاً خودم را خیلی عاجز و ناتوان می‌دانم که بتوانم دربارۀ چنین شخصیت عظیمی صحبت کنم، ولی یک چند کلمه‌ای خواهم گفت. اولین مطلبی که متجلی می‌شود برای کسی که چنین شخصیتی و آثارش را مطالعه می‌کند، مسألۀ جامعیت و گسترش تحقیقات در علوم و فنون مختلف است. اگر بخواهیم این جامعیت را ترسیم کنیم، در حقیقت باید اشاره بکنم به بحث‌های فلسفی، علمی، اقتصادی، تفسیری، اصولی، فقهی و بحث‌های دیگر ایشان که این جامعیت کم‌نظیر است.

نکتۀ دیگر مسألۀ نظریه‌پردازی است. در هر بحثی که مرحوم استاد شهید وارد می‌شود، مثل یک نظریه‌پرداز و مثل یک تئوریسین وارد ابعاد موضوع می‌شود و ریشه‌های تاریخی آن موضوع و مقدمات علمی آن موضوع را به طور دقیق بیان می‌کند و بالاخره به یک تئوری و نظریه می‌رسد که این نظریه میتواند زیربنای بحث‌های بعدی بشود. اگر مثلاً به مباحث کلامی امامت می‌پردازند، در عمق امامت و امتداد نبوت و بر تأثیر امامت و نبوت در مسیر خلافت انسانی صحبت میکنند و نظریه خلافت و شهادت را تبیین می‌کنند.

این نکته خیلی جالب است و حتی اثری بر نظریه‌های دیگر خواهد داشت. وقتی مرحوم شهید صدر به این آیۀ شریفه می‌رسند: «إِنَّا أَنزَلْنَا التَّوْرَاهَ فِیهَا هُدًى وَنُورٌ ۚ یَحْکُمُ بِهَا النَّبِیُّونَ الَّذِینَ أَسْلَمُوا لِلَّذِینَ هَادُوا وَالرَّبَّانِیُّونَ وَالْأَحْبَارُ بِمَا اسْتُحْفِظُوا مِن کِتَابِ اللَّهِ وَکَانُوا عَلَیْهِ شُهَدَاءَ»(سوره مائده، آیه۴۴) اینجا مسئلۀ شهادت انبیاء و ائمه بر کل مسیر بشریت – نه در یک مقطع خاص- را بیان می‌کنند، مراحل این شهادت بدین ترتیب است که اول انبیاء شهید هستند، بعداً اوصیا شهید هستند، بعد از این مرحله احبار یعنی علما هستند، علما امتداد انبیاء و ورثۀ انبیاء هستند، علما هم شهید هستند. شهید اینجا به معنای شهادت الگو بر دیگران است و این شهادت هم خیلی ابعاد مفصلی دارد. اگر احبار را امتداد حرکت انبیاء و امامان بدانیم به طور کامل مسألۀ ولایت فقیه مطرح می‌شود. اینجا مقوّمات فقیهی که ولی باشد مشخص می‌شود، خود آیه می‌فرماید «بِمَا اسْتُحْفِظُوا مِن کِتَابِ اللَّهِ وَکَانُوا عَلَیْهِ شُهَدَاءَ». اینها امانت‌دار کتاب‌های خداوندی است و اینها شهادت می‌دهند بر اینکه آیا بشریت توانست ابعاد کتاب‌های الهی را اجرا کند؟ بنابراین شهید صدر بحث‌های تئوری مهمی مطرح می‌کنند.

 اگر مرحوم آقای صدر به بحث‌های منطقی استقراء می‌رسد، بحث‌های عمیق استقراء همراه با مناقشاتی که منطقیون و علما داشتند را مطرح می‌کند تا به این هدف برسد که در قبال علما دو راه بیشتر وجود ندارد: یا اینکه ایمان به خداوند متعال داشته باشند، اگر بخواهند به علم ایمان داشته باشند، به خدا ایمان باید داشته باشند و اگر بخواهند به خدا ایمان نداشته باشند، به علم هم باید ایمان نداشته باشند زیرا نمی‌شود یک آدم به علم و قواعد علمی که بر اساس استقراء بنا می‌شود، ایمان داشته باشد ولی به خدا ایمان نداشته باشد.‌

شهید صدر هر مسأله‌ای و مطلبی که مطرح می‌کند، به سمت تئوری‌های مطرح در آنجا می‌رود، در بحث‌های اقتصادی، در بحث‌های تاریخی حتی تاریخ نظام‌های مطرح در جهان را به طور عمیق و مرتبط با سلسله‌های قبلی مطرح می‌کنند.

بنابراین در شخصیت شهید صدر اول مسألۀ نظریه‌پردازی، دوم مسألۀ جامعیت و سوم مسألۀ عمق مباحث مطرح است. تا زمانی که ریشه‌های مسأله را به دست نیاورد، تا زمانی که اشکالاتی بر نظریه مطرح نشود، مرحوم شهید موضوع را رها نمی‌کند تا اینکه به هدف برسد.

مسألۀ دیگر این است که بحث‌های ایشان بحث‌های اصیل اسلامی است. بحث‌هایی نیست که فقط اعتماد بر تفکر انسانی باشد، ‌اعتماد بر تفکر انسانی است ولی با ریشه‌گرفتن از قرآن و سنت شریف. این مسألۀ اصالت خیلی مهم است. یک نکته هم در اینجا مطرح است که در نظریه‌پردازی به آثار اجتماعی توجه دارند. دائماً وقتی که یک نظریه را مطرح می‌کنند، روی آثار اجتماعی آن نظریه تمرکز می‌کنند تا این آثار اجتماعی منتج به یک محصول اجتماعی باشد و در مسیر بشریت مؤثر باشد.

یکی از نکات دربارۀ مرحوم آقای صدر مسألۀ مقاصدیت است، ایشان یک فقیه بزرگ و مقاصدی است، مقاصد نه به آن شکلی که مقاصدیون دیگر مطرح می‌‌کنند، یعنی یک عموماتی مطرح کنند که هیچ اثری بر استنباط نداشته باشد بلکه ایشان مقاصد را آن چنان به دست می‌‌آورد که این مقاصد در استنباط احکام اثر می‌گذارد و یک ذوق فقهی منسجم با مقاصد برای بررسی همۀ ادلۀ قرآنی و روایی پیدا می‌شود تا در استنباط اثر عملی داشته باشد، بنابراین نکتۀ اول در شخصیت مرحوم استاد شهید، نظریه‌پردازی ایشان با همۀ ابعادش است.

 نکتۀ دوم این است که شخصیت ایشان، شخصیت مربی بود. در هر سخن، در هر جمله، در هر سخنرانی، در هر تألیف و در هر گونه فعالیت ایشان مسألۀ تربیت دیگران یا تربیت مبلغان مطرح بود، دربارۀ تربیت علما به صورت تربیت اصولی و تربیت فقهی اهتمام داشت، ایشان هم مربی اخلاقی و هم مربی علمی بود، مسألۀ تربیت به طور کامل در فعالیت‌های استاد شهید مشهود است.

نکتۀ سوم مسألۀ عشق به الله و عشق به دین بود. ایشان فانی در خدای خودش و در دین خودش بود. به هیچ وجه دنبال منافع شخصی و امثال اینها نبود، دیدیم در زمان جور و ظلم بعثی‌ها، آقای صدر حتی آماده شد که جان خودش را در راه نجات مؤمنین تقدیم خداوند متعال بکند. پس از پیروزی انقلاب با شکوه اسلامی آقای صدر واقعاً سر از پا نمی‌شناخت و شیدای این انقلاب و نتایج این انقلاب شد و معروف است که آقای صدر نامه نوشت به شاگردانش که «ذوب بشوید در شخصیت امام خمینی، همچنان که او در اسلام ذوب شده است.» عشق به الله نتیجۀ آن اخلاصی است که ایشان داشت. شاید بتوانیم بگوییم این چهار ویژگی مهم‌ترین ویژگی‌های شخصیت مرحوم آقای صدر است، یکی نظریه‌پردازی، یکی عمق مباحث، یکی تربیت شاگردان و یکی اخلاص نسبت به خدای متعال.

 

از اولین آشنایی خودتان با شهید صدر بگویید، اینکه چگونه با شهید صدر آشنا شدید و چه خاطراتی در این آشنایی دارید؟

هر که از شهید ذکری بشنود، عاشق شهید می‌شود. ما هم تازه طلبه شده بودیم، تازه مقدمات را تا حدی تکمیل کردیم و وارد دانشکدۀ معروف فقه نجف شدیم. با تفکرات مختلف آشنا که می‌شدیم، برای یک طلبه‌ای که می‌خواست هم بشناسد و هم خدمت کند، شخصیت مرحوم شهید مطرح بود. خصوصاً ما یک عشقی به خدمت داشتیم و در نتیجۀ اقداماتی با بعضی از تشکلات اسلامی رابطه برقرار کردیم، با «حزب الدعوه» رابطه برقرار کردیم، در تعلیمات و فرهنگی که این حزب داشت و اعضایش را تربیت میکرد، اولین و مهم‌ترین ایده، ایده‌های مرحوم شهید صدر بود. بعد از آن که دانشکده را تمام کردیم و به مرحلۀ توانِ استفاده از بحث‌های خارج رسیدیم، به طور طبیعی اولین جایی که باید می‌رفتیم، درس مرحوم شهید بود. نمی‌شد یک بار آدم خدمت شهید برسد و درسش را بشنود و عاشقش نشود. ما هم بحث‌های عالی فقه و اصول را شروع کردیم و با عشق هر چه تمام‌تر ادامه دادیم. شاید تقریباً یک دورۀ اصول و قسمت زیادی از فقه را خدمت ایشان خواندیم، غیر از درس‌هایی که مرحوم شهید در تعطیلات می‌گفتند که آن درس‌ها هم کمتر از بحث‌های عادی طول سال نبود.

بحث‌هایی که ایشان در تفسیر موضوعی می‌گفتند، حتی در تفسیر دنبال تئوری می‌گشتند. ایشان می‌فرمودند دو نوع مفسر موضوعی قرآن داریم، یک نوع این است که مفسر می‌آید هر چه دربارۀ مفردات قرآن یا آیه به آیه قرآن است، جمع می‌کند یا حتی اگر بخواهد یک موضوعی را از قرآن بررسی کند، در چارچوب همان موضوع می‌ماند. ولی یک مفسر دیگری هست که می‌خواهد تئوری به دست بیاورد، می‌خواهد نظریۀ اجتماعی را به دست بیاورد، این مفسر قبل از اینکه وارد بحث قرآنی بشود، آرای دیگران را مطالعه می‌کند. سؤالات دربارۀ این موضوع را جمع می‌کند، ابعاد موضوع را پیدا می‌کند، آن وقت خدمت قرآن می‌آید و این سؤالات را بر قرآن عرضه می‌کند.

حضرت امیر(علیه‌السلام) می‌فرمایند: «ذَلِکَ الْقُرْآنُ فَاسْتَنْطِقُوهُ»( نهج‌البلاغه، خطبه ۱۵۸)، یعنی کتاب خدا را به حرف در بیاورید، لذا کتاب خدا با شما حرف می‌زند. البته به این آسانی که قرآن با یک آدم صحبت نمی‌کند. خیلی آدم باید با قرآن عجین بشود، خیلی باید خودش را پاک بکند و آماده بشود تا قرآن با او صحبت کند. آدمی که می‌خواهد تئوری به دست بیاورد، سؤالاتش را از اول آماده می‌کند، در محضر قرآن کریم حاضر می‌شود و از آیات قرآنی سؤال می‌کند و جوابش را می‌خواهد به دست بیاورد.

خود مرحوم شهید صدر مثلاً سؤالی مطرح می‌کند که مشکل اقتصادی انسانیت چیست؟ خب بعضی از متفکرین گفتند مشکل این است که طبیعت بخیل است. رشد انسان‌ها سریع‌تر از رشد طبیعت است. شهید صدر این سؤال را بر قرآن عرضه می‌کند و قرآن برعکس متفکرین می‌گوید که طبیعت بخیل نیست، ما هر آنچه شما نیاز دارید در طبیعت نهفتیم و ذخیره کردیم. مشکل از طبیعت نیست، مشکل در خود انسان است که هم ظلم در توزیع می‌کند و هم کفران نعمت می‌کند و نعمت‌ها را هدر می‌دهد. آیۀ شریفه‌ای که می‌فرماید «وَآتَاکُمْ مِنْ کُلِّ مَا سَأَلْتُمُوهُ وَإِنْ تَعُدُّوا نِعْمَتَ اللَّهِ لَا تُحْصُوهَا»، پس اشکال کجاست؟ «إِنَّ الْإِنْسَانَ لَظَلُومٌ کَفَّارٌ».(سوره‌ی ابراهیم، آیه ۳۴)

هر کس به یک ایده‌ای از مرحوم شهید برسد، عاشق شهید می‌شود و به همین دلیل ما سراغ چنین شخصیتی رفتیم و نمی‌دانیم آیا توانسته‌ایم چیزی را به دست بیاوریم یا لیاقت این را نداشتیم؟ شهید خیلی افق بالایی داشت، خیلی چشم‌انداز بالایی داشت و جداً‌ من نمی‌توانم بگویم که من حتی شاگرد شهید هستم یا نیستم. چون شاگرد باید حداقل ابعاد تفکر را بداند و بشناسد، آیا ما توانستیم ابعاد این تفکر را به دست بیاوریم؟ نمی‌دانم.

 

 از آن ایام آشنایی با شهید صدر خاطراتی دارید؟

یکی از خاطرات این است که شیعیان سعودی از مرحوم شهید خواستند که یک فردی از طرف شهید پیش آنها بیاید و این یک توفیقی برای من شد که استاد شهید دستور داد که بنده «احساء» و «قطیف» بروم و ماه‌ها آنجا درس بدهم، الحمدلله خیلی موفق شدیم که جوانان آنجا را توجیه و آگاه کنیم.

یکی از خاطرات این است که یک روز ایشان فرمود که شما به عنوان نمایندگی ما برای هدایت جوانان به لندن بروید، من خدمتشان عرض کردم هنوز درسم را تکمیل نکرده‌ام، اگر اجازه بدهید من یک مقدار به یک جایی برسم که بتوانم خودم را نگه بدارم و تغذیه کنم؟ ایشان قبول کردند و ماندم.

روزی که بعثی‌ها می‌خواستند ایرانی‌ها را از نجف با خانواده‌هایشان اخراج کنند، جداً آن روز، روز عزای مرحوم شهید صدر بود حتی تا مرحلۀ گریه رسیده بودند و بعداً به این نتیجه رسیدند که شاگردان بمانند، ولی چون من یک شرایط خاصی داشتم، تازه از زندان اعدام نجات یافته بودم، به من اجازه دادند که ایران بیایم.

یک بار یک تفسیر جیبی خوبی منتشر شد، مرحوم آقای صدر از آن تفسیر خوشش آمد و به دو نفر از شاگردانش دستور دادند که یک تفسیر جیبی آماده کنید، یعنی یک صفحه قرآن باشد و یک صفحه تفسیر باشد، ولی تفسیر جامع الاطراف باشد، فقط کلمات را تفسیر نکند، بر اساس روایات اهل بیت(علیهم‌السلام) باشد. بنده و برادرم حجت‌الاسلام‌والمسلمین جناب آقای نعمانی را مکلف کردند که این تفسیر را انجام بدهیم، ما تقریباً در طول ۳۰ سال توانستیم این تفسیر را تکمیل کنیم و به نام «المختصر المفید فی تفسیر الکتاب المجید» منتشر شد.

 

در مورد زندانی شدن که فرمودید، ماجرای انتفاضه‌ای بود که حزب الدعوه هم در آن نقش داشت و شما را حزب بعث گرفت و مدتی زندان بودید و تحت شکنجه قرار گرفتید، مقداری در این باره توضیح ‌دهید.

من آن زمان عضو «حزب الدعوه» بودم ولی این حرکت را حزب نکرد، ما می‌خواستیم توده‌های مردم در عراق را آگاه و تحریک کنیم، مخصوصاً در نجف چون نجف مانند قم در ایران بود، اگر نجف به تحرک می‌پرداخت، اثراتش در کل عراق آشکار می‌شد. برای دسته‌جاتی که در نجف بر پا می‌شود، شعر مؤثر درست کردیم -در زمان بیماری مرحوم آیت‌اللّه العظمی سید محسن حکیم بود- این شعر خیلی مردم را تشویق کرد، حس حماسۀ مردم را به حرکت درآورد و بر علیه بعثی‌ها قیام کردند. قیام نجف باعث شد تقریباً کل بعثی‌ها را از صحن و مراکزشان راندند و نزدیک بود بعثی‌ها کنترل نجف را از دست بدهند، حتی می‌خواستند با تیراندازی مردم را ساکت کنند که نشد، حتی به گنبد حرم شریف حضرت امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) تیراندازی کردند. امید داشتیم که این نهضت اثر بگذارد، ولی متأسفانه بعثی‌ها کنترل کردند و نگذاشتند آثار قیام شهر نجف به شهرهای دیگر برود. لکن آن حرکت بعثی‌ها و اثر حرکت مردم در دل‌ها نهفته شد که بعداً‌ به شکل انتفاضه‌های دیگر درآمد.

 

نقش شهید صدر در آن انتفاضۀ نجف چه بود؟

شهید صدر شاخص حرکت انقلابی بود. شهید صدر چه بخواهیم و چه نخواهیم رهبر کل این نهضت‌ها بود، بعثی‌ها می‌فهمیدند که محرک اصلی رهبر است، هر حرکتی که در نجف انجام می‌گیرد، هر آگاهی‌ای که به توده‌ها داده بشود از ناحیه مرحوم آقای صدر بود و لذا هی تضییقات می‌کردند و مدتی محدود ‌کردند، مدتی ملاقاتش را تحریم کردند و ایشان را محاصره کردند. بالاخره مرحوم شهید را خود صدام به دست خودش با هزار شهید دیگر و خواهر مظلومه‌اش در بغداد، به دست خودش و در اتاق خودش اعدام کرد.

 

اینکه می‌فرمایید در انتفاضه نجف شهید صدر محور بود، در زمانی است که شهید صدر از لحاظ سنی حدود چهل سالگی و کمتر بوده‌اند و در همان زمان شخصیتی مثل آیت‌اللّه حکیم بودند و مرجعیت داشتند، همین‌طور آیت‌الله خویی و آیت‌الله شاهرودی بودند و بزرگان دیگر از مراجع حضور داشتند، اما چه شد که شهید صدر این جایگاه را پیدا کرد؟

علت، فکر انقلابی شهید صدر بود، شهید صدر سالی که اعدام شد، ۴۸ سال داشت یعنی هنوز جوان به حساب می‌آمد، ولی حتی مراجع آن روز به ایشان عشق می‌ورزیدند. از مرحوم آیت اللّه العظمی خویی نقل شده که به ایشان گفتند شهید حزب دارد، آقای خویی فرمود که من هم عضو آن حزب می‌شوم. یعنی شخصیتی بود که هر کس بشنود یا ببیند یا بخواند عاشقش می‌شود. شهید صدر به عنوان یک منبع آگاهی و یک منبع تحرک انقلابی به حساب می‌آمد. ایدئولوگ انقلاب بود، نه فقط آن زمان تابع او بودند بلکه تفکرات مرحوم شهید صدر می‌تواند در جهان، سازندۀ حرکت انقلابی برای کل توده‌ها باشد.

 

با توجه به مسئولیتی که در انقلاب اسلامی و همچنین ارتباطات بین المللی‌ابی که داشتید، از نقش بین‌المللی شهید صدر و تأثیرات شهید صدر در جنبش‌های مختلف یا در فضاهای علمی مختلف بفرمایید.

ما واقعاً‌ کوتاهی کردیم، دنبال شناخت این نقش نرفتیم. ولی چند بارقه‌ای هست که نشان می‌دهد ایشان نقش عظیمی داشتند. شما ملاحظه کنید یکی از متفکرین بزرگ اقتصاد اسلامی امروز دکتر احمد محمد علی، رئیس بانک توسعۀ اسلامی که بزرگ‌ترین بانک جهان اسلام است، خودش می‌گفت آن روز دانشجو بودیم، همین که کتاب «اقتصاد ما» به دست ما آمد و خواندیم، اصلاً یک انقلابی در وجود ما و در تفکر ما به وجود آمد، ما خودمان هم تردید داشتیم آیا اقتصاد در اسلام هست؟ مکتب اقتصادی هست؟ وقتی که شهید با این حرکت مستدل و علمی و تقریبی این کتاب را نوشت – تقریبی یعنی فقط فقه شیعه نبود، فقه‌ همۀ مذاهب را مرحوم شهید می‌دید و آن قاعده‌ای را که به دست می‌آورد، با در نظر گرفتن تفکر متفکران به دست می‌آورد- این یک انقلابی در ذهن و شخصیت ما شکل گرفت، خب این یک نمونه‌ای از تأثیر این کتاب است.

نمونۀ دیگر این است که خب می‌دانید وهابی‌ها با فقه شیعه مخالفند، ولی در یک دانشگاه سعودی مجبور شدند کتاب «اقتصاد ما» را برای شناخت مکتب اقتصادی اسلام درس بدهند. یا نامه‌ای هست از یکی از متفکرین عرب به نام «زکی نجیب محمود»، که نامه‌ای به مرحوم آقای صدر می‌نویسد و میگوید «وصلتنی الانجم الثلاث فی الفکر العربی» سه ستارۀ درخشان در ایده‌های عرب یعنی مقصود سه کتاب اقتصاد ما، فلسفۀ ما و تئوری منطقی استقراء به ما رسیده است، از این کتابهای شهید صدر به عنوان سه ستارۀ تفکر عرب تعبیر و تشکر می‌کرد.

قصه‌هایی از این قبیل نشان می‌دهد که اگر خوب کار می‌کردیم یا حتی خوب کار بکنیم می‌توانیم فکر مرحوم آ‌قای صدر را به عنوان یک فکر سازندۀ عظیم به جهان اسلام ارائه بدهیم.

 

 آیا در فضاهای غیراسلامی و اروپایی ارتباطی با تفکر شهید صدر وجود دارد؟

بله، مثلاً ترجمه‌هایی که از کتاب مرحوم شهید در ژاپن توسط یک استاد غیر مسلمان انجام شده است یا ترجمه‌هایی که در اروپا انجام گرفته است، البته به نظر بنده این ترجمه‌ها خیلی کم است، باید به زبان‌های زندۀ دنیا ترجمه کنیم، ولی همین که اقبال به ترجمۀ کتابهای «اقتصاد ما» و «فلسفۀ ما» شده است، معنایش این است که تقدیر شده است و عظمت علمی این کتاب‌ها را متفکرین جهان به دست آورده‌اند.

 

یکی از سؤالات خیلی مهم نقش شهید صدر در انقلاب ایران هست و ارتباطی که ایشان و شاگردان ایشان با پیروزی انقلاب اسلامی ایران دارند، در این زمینه اگر نکته یا خاطراتی دارید بفرمایید.

مسألۀ عشق مرحوم شهید صدر به مرحوم امام کاملاً نمایان بود. شاگردانش را تشویق می‌کردند که به درس حضرت امام بروید، خودشان خیلی برای ملاقات امام اهمیت قائل بودند و ارتباط‌شان قوی بود ولی این عشق زمانی بیشتر نمایان شد که انقلاب اسلامی ایران پیروز شد، واقعاً مرحوم آقای صدر در مسألۀ تأیید انقلاب و تشویق دیگران به تأیید انقلاب سر از پا نمی‌شناخت. وقتی که مسألۀ قانون اساسی مطرح شد، چند جزوه برای هدایت نویسندگان قانون اساسی نوشته‌اند که حالا هم هست. ‌در واقع مسألۀ عشق است. اصلاً نامه نوشتند به امام که من مرجعیتم -آن وقت مرجع بودند، شاید نصف عراق مقلدش بودند – و همۀ امکاناتم را در خدمت رهبریت شما قرار می‌دهم، هر چه می‌فرمایید من انجام می‌دهم. این دلالت دارد بر عشق مرحوم شهید به حرکت انقلابی امام.

 

 آن جزوه‌ها در قانون اساسی تأثیر هم داشت؟

ما که شاگردان بودیم، از آن جزوه‌ها استفاده کردیم و پیشنهاداتی به نویسندگان تدوین قانون اساسی تقدیم کردیم و به نظرم اثرات خوبی را گذاشت.

 

از شهید بهشتی که در تدوین قانون اساسی مسئول بودند نکته‌ای در مورد این جزوه‌ها شنیدید؟

نه من چیزی در این خصوص نشنیدم، ولی می‌دانم که شهید بهشتی و مرحوم شهید مطهری و خیلی از رهبران انقلاب و شاگردان امام به شهید صدر عشق می‌ورزیدند، من حتی معتقدم که آدم یک تطابق شبه کاملی بین تفکر شهید مطهری و شهید صدر پیدا می‌کند که نمی‌تواند بگوید کدامشان از دیگری گرفته‌اند، با اینکه همدیگر را شاید ندیده باشند. حضرت آیت‌الله خامنه‌ای با ایشان ملاقات داشتند و ایشان را تجلیل و تکریم کردند و پیام‌های جالبی دربارۀ مرحوم شهید داشتند. اینها نشان میدهد کسانی که تحت رهبری مرحوم امام بودند یک تفاعل و رابطه‌ای با مرحوم آقای صدر داشتند.

 

چه توصیه‌ای به علاقمندان به تفکر شهید صدر دارید؟

من توصیه‌ام به کل طلاب جوان، چه شیعه و چه سنی این است که به سیر فکری و سیر مطالعاتی ایشان بپردازند، فکر ایشان را دقیقاً  الگو قرار بدهند. این حرکت می‌تواند ضامن رسیدن آنهایی که استعداد دارند به اهدافشان باشد.

 

هنوز با گذشت تقریباً چهل سال از شهادت شهید صدر، اندیشۀ ایشان را تازه می‌دانید؟

کاملاً، شما می‌دانید که در چند سال بعد از شهادت شهید، ما توانستیم در ایران یک اجلاس بزرگ جهانی برپا کنیم، این اجلاس از طرف سازمان فرهنگ و ارتباطات بود که آن موقع من رئیسش بودم. یک اجلاس عظیمی برپا کردیم و حضرت آیت‌الله خامنه‌ای پیام دادند، ایشان در آن پیام از همۀ طلبه‌ها خصوصاً جوانان خواستند که ایشان را الگوی خودشان قرار بدهند و به این شخصیت نزدیک بشوند.

من آرزو دارم همۀ محققین و مؤلفین فکر آقای صدر را بفهمند و بشناسند، البته شناخت فکر ایشان نیاز به دقت و تأمل دارد، مثلاً نظریۀ شبکۀ مالکیت‌ها را هرکس به آسانی نمی‌تواند بفهمد. بعد از آن برای ارائۀ این نظریه یا حتی تکمیل آن تلاش کنند. مرحوم آقای صدر دربارۀ کتاب «اقتصاد ما» فرمودند یک نوع اجتهاد در شناخت مکتب اقتصادی اسلامی است، انتظار هم داشتند که یکی دیگر بیاید، شبیه این اجتهاد را در این زمینه بکند، ولی متأسفانه ندیدیم هیچ متفکری در کل جهان اسلام، نه شیعه و نه سنی، این استنباط تئوری را یا یک تئوری دیگری را داشته باشد. علمای مکتب اهل‌بیت(علیهم‌السلام) یک گنج عظیمی دارند به نام شهید صدر، باید این گنج را بشناسند و به جهانیان بشناسانند.

نویسنده: حسین میرزایی

«وَنُرِیدُ أَن نَّمُنَّ عَلَى الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الْأَرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّهً وَنَجْعَلَهُمُ الْوَارِثِینَ»([۱])؛ «و همانا اراده کردیم که بر مستضعفان زمین منت نهیم و آن‌ها را پیشوایان و وارثان زمین قرار دهیم».

پیشگفتار

برقراری عدل و داد در جهان، از چیزهایی است که پروردگار متعال، با تأکید فراوان، بشارت آن را به جهانیان داده است و وعده استقرار حکومت عدلی الهی به فرمانروایی موعود(عج) از دیرباز بر تارک اسلام می‌درخشد.

با آن‌که خداوند متعال در قرآن کریم فقط به طرح مسائل مهم آن هم به صورت کلی پرداخته است، اما اختصاص بیش از یک‌صد آیه به امام عصر(عج) و ظهور ایشان آن‌گاه که به انضمام شش هزار روایت از طریق شیعه و سنی درآید حجم عظیمی از متون علمی و مذهبی ما را تشکیل داده و خود مُهر تأییدی بر عظمت این امر و اهمیت این مسئله خواهد بود([۲]).

از آغاز عصر غیبت تا کنون، دانشمندان زیادی نیز در این زمینه قلم‌فرسایی کرده‌اند و چه در زمینه اثبات وجود آن حضرت و چه در پاسخ به پرسش‌هایی که پیرامون امام عصر(عج) و ظهورشان مطرح می‌شود گام‌های اساسی و محکم هم برداشته‌اند. یکی از این دانشمندان بزرگ، استاد شهید مرحوم آیت الله سید محمد باقر صدر رحمه‌الله‌‌ است که در کتاب «بحث حول المهدی» به این مهم پرداخته است.

تفاوت کار شهید صدر رحمه‌الله‌‌، با سایرین در این است که منابع اکثر نویسندگان چه قبل و چه بعد از ایشان را آیات، قرآن و روایات ائمه هدی تشکیل می‌دهد که اگرچه منهج صحیحی است اما یک اشکال عمده دارد و آن این است که استدلال به آن‌ها فقط در برابر کسانی صحیح است که حجیت آن‌ها را پذیرفته باشند. به عبارت دیگر این روش در جهت احتجاج بر کسانی که معتقد به اسلام و قرآن و… نیستند کارآیی ندارد. اما روش استاد شهید رحمه‌الله‌‌ از این اشکال مبراست؛ چه آن‌که ایشان در اثبات مدعایشان از عقل استفاده می‌کنند که مورد قبول و پذیرش همه عقلای عالم بوده و استدلال مبتنی بر آن به هیچ وجه قابل خدشه نخواهد بود.

استاد شهید رحمه‌الله‌‌ در این کتاب پس از نگارش سطور چند در مورد مهدویت و سابقه آن در تاریخ و ادیان مختلف به طرح ٧ پرسش اساسی در این زمینه پرداخته و آن‌ها را پاسخ می‌دهد و در مقام پاسخ به آن‌ها تکیه‌گاه اصلی ایشان، عقل است و از نقل آیات و روایات پرهیز می‌کنند (به همان دلیلی که فوقاً عرض شد) و از آن‌جا که ما معتقد به رابطه مستقیم و هم‌خوانِ عقل و شرع هستیم و می‌گوییم (کُل ما حَکمَ به العَقلُ حَکمَ به الشرع) به جرأت می‌توانیم بگوییم که فرمایشات استاد شهید رحمه‌الله‌‌ از پشتیبانی قرآن و روایات نیز برخوردار است که ما از طرفی برای اثبات این مدعا به فراخور حال برخی از آیات و روایات را از نظر خواهیم گذراند و از طرف دیگر به جهتِ پیش‌گیری از اطاله کلام و حرکت در همان مسیری که استاد شهید رحمه‌الله‌‌ ترسیم فرموده‌اند از نقل تمام آن‌ها خودداری خواهیم کرد. نکته دیگر این‌که چون نگارش این کتاب در فرصتی بسیار محدود (حدود ۵ ـ ۴ روز) صورت پذیرفته و به قول خود استاد: «قد وقع الابتداءُ فی کتابه هذه الوُریقات فی الیومِ الثالث عشر من جمادی الثانیه سنه ١٣٩٧ق، ووقع الفراغ منها عصر الیوم السابع عشر من الشهر نفسه» لذا ایشان از بسط و تفصیل مطالب و ذکر مثال و نمونه که مطلب را مملوس‌تر می‌کند بازمانده‌اند که در این مقاله سعی می‌شود این نقیصه رفع گردد (هرچند اصل نگارش این کتاب در فرصتی چند روزه با توجه به پیچیدگی‌های مباحث کلامی از یک سو و استحکام و قوت مطالب از سوی دیگر خود دلیلی روشن است بر اندیشه‌های ژرف استاد رحمه‌الله‌‌ و تسلط و اشراف ایشان بر این بحث).

لازم می‌بینم که قبل از ورود به بحث مرورری اجمالی بر زندگی  سراسر تلاش و افتخار این بزرگ‌مرد تاریخ اسلام داشته باشیم و در ضمن مقاله با اندیشه‌های این اسوه علم و فقاهت و تقوی و جهاد بیش‌تر آشنا شویم.

با این امید که به این وسیله هم گامی در جهت تبیین آراء و تکمیل آثار استاد شهید رحمه‌الله‌‌ برداشته و هم در مسیر شناخت و معرفت بیش‌تر به ساحت مقدس امام عصر(عج) حرکت نمائیم.

بحث و بررسی پیرامون کتاب «بحث حول المهدی(عج)»:

این کتاب را می‌توان به دو بخش اصلی تقسیم کرد:

بخش اول: مقدمه‌ای کوتاه است که استاد شهید رحمه‌الله‌‌ در طی آن، شمول اعتقاد به منجی جهانی در ادیان مختلف را مورد بررسی قرار داده و اشاره‌ای به مسئولیت‌زایی اعتقاد می‌کنند.

بخش دوم: که استاد شهید رحمه‌الله‌‌ در این بخش هفت پرسش اساسی پیرامون موعود(عج) را مطرح فرموده و به آن‌ها پاسخ می‌دهند.

اولین عبارتی که در مقدمه این کتاب به آن برمی‌خوریم این است که:

«لَیسَ المَهدیّ تَجسیداً لِعقیدَهِ الإسلامیَّهِ ذاتِ طابعٍ دینیٍ فَحسبُ…» یعنی اعتقاد به وجود مهدی(عج) «صرفاً عقیده‌ای اسلامی که برخاسته از متون دینی و مذهبی باشد نیست، بلکه دیدگاهی است بس بلند که تمام جهان را درنوردیده و افکار عموم انسان‌ها را علی‌رغم تمام تفاوت‌‌ها و اختلافات مذهبی به خود متوجه ساخته است».

بشارت به صلح جهانی چنان‌که استاد شهید رحمه‌الله‌‌ فرمودند مسأله‌ای است که تمام ادیان جهان به‌گونه‌ای آن را مطرح کرده‌‌اند و تنها اختلافی که در این زمینه بین آن‌ها وجود دارد اختلاف بر سر اسم مصلح است؛ به عبارت دیگر تمام ادیان و مذاهب بر این مسئله هم‌عقیده‌اند که فردی برای اصلاح جامعه بشری و تشکیل حکومت واحد جهانی خواهد آمد، اما در این‌که اسم آن فرد چیست اختلاف عقیده دارند چنان‌که با بررسی در میان تعالیم این ادیان به نام‌هایی چون «شیلو ـ روح راستی ـ تسلی دهنده ـ پسر انسان ـ مصلح ـ قائم ـ سوشیانس ـ رهاننده و…» ([۳]) برمی‌خوریم که در واقع مصداق همه آن‌ها یکی است و به قول شاعر عرب:

عِباراتُنا شتّی وحُسنُکَ واحدٌ وکُلُّ إلی ذاکَ الجَمالِ یَشیرُ

و به قول شاعر فارس: «هرکس به زبانی سخن از وصفِ تو گوید…»

به‌عنوان نمونه به این موارد توجه فرمایید:

  1. در کتاب تورات، سفر پیدایش شماره‌های ۴۵ ـ ١٠ چنین آمده است: «عصای قدرت و سلطنت از یهود دور نخواهد شد و نه فرمان‌فرمایی از میان پاهای وی تا شیلو([۴]) بیاید و او را اطاعت امت‌ها خواهد بود…».
  2. در انجیل یوحنا، باب ١۴، شماره ١۶ می‌خوانیم:

«من از پدر خواهم خواست و (تسلی دهنده) دیگر به شما عطا خواهد کرد تا همیشه با شما بماند یعنی (روح راستی) که جهان نمی‌تواند او را قبول کند؛ زیرا او را نمی‌بیند و نمی‌شناسد اما شما او را می‌شناسید؛ زیرا با شما می‌ماند و در میان شما خواهد ماند. و در جای دیگر می‌خوانیم: «لیکن چون او یعنی (روح راستی) آید شما را به جمیع راستی‌ها هدایت خواهد کرد»([۵]).

  1. انجیل مرقس در باب ١٣ شماره ٢۶ می‌گوید:

«آن‌گاه (پسر انسان) را ببینید که با قوت و جلال عظیم بر ابرها می‌آید. در آن وقت فرشتگانِ خود را از جهات اربعه، از انتهای زمین تا اقصای فلک فراهم خواهد آورد… ولی از آن روز و ساعت غیر از پدر هیچ‌کس اطلاع ندارد… مبادا ناگهان آمده شما را خفته بیابد…».

  1. در زبور داود از کتاب مقدس در مزمور ٣٧ می‌خوانیم:

«شریران منقطع خواهند شد و اما منتظران خداوند، وارث زمین خواهند شد».

  1. در کتاب دانیال از کتاب مقدس باب ٧ آمده است:

«(پسر انسان) با ابرهای آسمان آمد و سلطنت و جلال و ملکوت به او داده شد تا جمیع قوم‌ها و امت‌ها و زبان‌ها او را خدمت نمایند…».

  1. در کتاب «شاکمونی» که به عقیده هندوها او پیامبر و صاحب کتاب آسمانی است این عبارت را می‌بینیم:

«پادشاهی و دولت دنیا به فرزند سید خلایق دو جهان، (کِشِن) ([۶]) بزرگوار تمام شود وی کسی باشد که بر کوه‌های مشرق و مغرب دنیا حکم براند و فرمان کند و بر ابرها سوار شود و فرشتگان کارکنان او باشند… و نامِ او قائم باشد و خداشناس باشد…».

  1. در کتاب زند که از کتب معروف زرتشتیان است آمده است: «آن‌گاه پیروزی بزرگ از طرف ایزدان می‌شود و اهریمنان را منقرض سازد و عالم کیهان به سعادت اصلی خود رسیده بنی‌آدم بر تخت نیک‌بختی خواهد نشست».
  2. و در کتاب علائم الظهور نوشته صادق هدایت می‌خوانیم:

«درکتب قدیم چینیان، در عقائد هندیان و در بین اهالی اسکاندیناوی و حتی در میان مصریان قدیم و بومیان مکزیک و نظایر آن‌ها عقیده به ظهور یک مصلح جهانی را می‌توان یافت»([۷]).

و موارد متعدد دیگری که به جهت جلوگیری از اطاله کلام از نقل آن‌ها صرف‌نظر می‌کنیم همگی مؤیداتی هستند که این فرمایش استاد شهید رحمه‌الله‌‌ را تقویت می‌کنند. بنابراین می‌توان گفت تمام ادیان معتقد به مصلح جهانی بوده و آمدن او را نوید داده‌اند و حتی می‌توان پا را فراتر از این هم گذاشته و گفت: این اعتقاد امری فطری است یعنی حتی آن‌ها که معتقد به یک دین الهی هم نیستند فطرتاً به‌دنبال چنین شرایطی می‌گردند.

تمایل به عدالت جهانی و عشق به برقراری صلح در سراسر گیتی چیزی است که تمام مردم جهان از آن بهره‌مند هستند و هیچ انسانی نیست که از صلح و آرامش بدش بیاید و از آن‌جا که هر عشق اصیل و فطری که خداوند در نهاد انسان‌ها نهاده حاکی از وجود معشوقی است در خارج، می‌توان از این عشق درونی مردم به‌عنوان دلیلی بر اثبات ظهور امام عصر(عج) و برقراری صلح و آرامش توسط ایشان یاد کرد؛ زیرا چگونه ممکن است خداوند حکیم این عطش را در درون جان انسان‌ها آفریده باشد، ولی چشمه‌ای که آن‌ها را از این نظر سیراب کند در خارج نیافریده باشد؟ و به قول آیه الله شهید رحمه‌الله‌‌ این مسأله یک الهام فطری است که «أدرک النّاسُ من خِلالهِ أنَّ لِلإنسانیَّهِ یَوماً مَوعوداً عَلی الأرضِ تُحققُ فیهِ رِسالاتُ السَّماءِ بِمغزاها الکَبیرِ وَهَدفِها النهائی».

و همین اعتقاد است که به انسان نیروی مقابله با ظلم و ستم می‌بخشد چراکه پذیرش این اعتقاد به معنای نفی مطلق همه ظلم‌ها و ستم‌ها و انکار عملی تمام بیدادگری‌هاست و بدیهی است که فعالیت‌های یک انسان معتقد برخاسته از عقائدش است.

نکته قابل توجه در این مورد این است که اگرچه ایده مهدویت و اعتقاد به آن از نظر تاریخی گسترده‌تر و وسیع‌تر از اسلام است، لیکن راه و رسمی که آیین مقدس اسلام جهت اعتقاد به مهدی(عج) و بیان مشخصات او ارائه کرده است نسبت به تمام ادیان تاریخ بی‌سابقه و بی‌نظیر است. در میان تمام ادیان آسمانی تنها اسلام است که حدود این اندیشه را با صراحت و قاطعیت مطرح کرده و آن را از آینده‌نگری به نگرش عینی مبدل ساخته است و به قولِ استاد شهید رحمه‌الله‌‌: «الإسلامُ حَوّلَ الفِکرهَ من غَیبٍ إلی واقعٍ ومِن مُستقبلٍ إلی حاضرٍ.. فَلم یعد المَهدی فِکرهً ننتَظرُ وِلادَتها… بَل واقعاً قائماً ننتظِرُ فاعلیته وإنساناً مُعیّناً یَعیشُ بَیننا بَلحمِهِ ودمهِ نراهُ ویَرانا ویَعیش معَ آمالِنا وآلامِنا، ویُشارکُنا أحزانَنا وأفراحَنا…».

و این اعتقاد است که تأثیری شگرف در زندگی مسلمین به‌جای گذاشته وهمواره چراغ امید را در دل مستضعفان پرفروغ و تابنده نگه می‌دارد و احساس تنفس در فضای که امام علیه‌السلام در آن فضا تنفس می‌کند و علم امام علیه‌السلام به همه سختی‌ها و مرارت‌هایی که بر جامعه وارد می‌شود موجب تسلی دل‌های محرومان و مظلومان می‌گردد. سفارشات بسیاری هم که در روایات به مسلمانان شده مبنی بر این‌که در انتظار فرج باشند و ظهور آن حضرت را از خدا بطلبند و… در حقیقت برای تقویت همین ارتباط روحی و تشدید آثار مثبت این ارتباط است، ارتباطی که قرآن کریم نیز به آن امر کرده و می‌فرماید:

«یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ اصْبِرُواْ وَ صَابِرُواْ وَ رَابِطُواْ وَ اتَّقُواْ اللّهَ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ»([۸]).

و در تفسیر این آیه در تفسیر برهان جلد اول صفحه ٣٣۴ این روایت را می‌بینیم:

بُرید بن معاویه از امام باقر علیه‌السلام نقل کرده که حضرت درباره این آیه فرمودند: «یعنی ای کسانی که ایمان آورده‌اید بر انجام واجبات صبر و استقامت داشته باشید و در برابر آزار و اذیت دشمنان بردبار و صبور باشید و با امام خودتان حضرت مهدی منتظر(عج) در تماس و ارتباط باشید»([۹]).

طرح پرسش‌ها:

در این بخش از کتاب، نویسنده محترم ٧ سؤال پیرامون امام عصر(عج) مطرح فرموده و آن‌گاه مفصلاً به این سؤالات و پاسخ آن‌ها می‌پردازند. سؤالاتی که در این قسمت مطرح می‌شوند عبارتند از:

  1. عمر طولانی بیش از چندین قرن چگونه برای یک انسان ممکن است؟
  2. چرا رهبری انقلاب جهانی به‌دست فردی که در همان اوان انقلاب به‌وجود می‌آید سپرده نمی‌شود؟ و چرا خدای تعالی این شخص خاص را برای این منظور، انتخاب کرده است؟ و اصلاً آیا این غیبت طولانی فایده‌ای دارد؟
  3. مسئله امامت امام زمان(عج) با توجه به این‌که ایشان در زمان شهادت امام عسکری علیه‌السلام کودکی ۵ ساله بودند چگونه قابل توجیه است؟ آیا یک کودک خردسال می‌تواند رهبر جامعه اسلامی باشد؟
  4. اگر ایشان برای انقلاب جهانی آماده است پس سبب تأخیرشان چیست و چرا ظهور نمی‌کنند؟
  5. با فرض قبول عمر طولانی و… ما از چه راهی به بودن مهدی(عج) یقین کنیم، آیا صرف چند روایت که در صحت و عدم صحت آن‌ها از نظر صدور، بحث است می‌تواند مبنای چنین اعتقاد مهمی قرار گیرد؟
  6. آیا واقعاً موعود(عج) خواهد توانست انقلابی همه‌جانبه برپا کرده و ستمکاران جهان را منکوب سازد؟
  7. پیشرفت تکنولوژی و تکامل صنایع نظامی و… کار موعود(عج) را سخت‌تر می‌کند؛ چگونه او یک‌تنه در برابر این تکامل صنعتی قد علم کرده و بر این ابزار مافوق تصور فائق خواهد آمد؟

اکنون با استفاده از عبارات استاد شهید رحمه‌الله‌‌ به طرح سؤال‌ها و پس از آن به پاسخ آن‌ها می‌پردازیم:

  • هَل بالإمکان أن یَعیشَ الإنسانُ قُروناً کثیرهً کما هوَ المُفترض فی هذا القائِدِ المُنتظر لِتغییرِ العالَم؟

اولین اشکالی که مطرح شده است پیرامون عمر امام عصر(عج) است. سؤال این است که چگونه ممکن است یک انسان عمری چنین طولانی داشته باشد و آیا زنده بودن ایشان از سال ٢۵۵ تا الآن که سال ١۴٢١ق است ممکن و معقول است؟ (البته چون استاد شهید ره این متن را در سال ١٣٩٧ق نوشته‌اند، لذا در مورد عمر ١١۴٢ساله در کتاب بحث می‌کنند حال آن‌که عمر امام عصر(عج) تا زمان ما به ١١۶۶ سال بالغ می‌شود!).

پاسخ: مرحوم صدر الشهداء رحمه‌الله‌‌ در پاسخ این سؤال ابتدا مقدمه‌ای را در مورد کلمه «امکان» و معانی آن مطرح می‌فرمایند به این ترتیب که این کلمه را در سه محور بررسی می‌کنند: ١) امکان عملی ٢) امکان علمی ٣) امکان عقلی.

  1. امکان عملی: منظور این است که مثلاً واقعه‌ای در زمان حاضر ممکن الوصول بوده و افراد بشر بتوانند عملاً آن را انجام دهند. به‌عنوان مثال سفر به دور دنیا یا مسافرت به کره ماه که اولین‌بار با پرتاب سفینه «آپولو» به سوی ماه و قدم گذاردن فضانورد معروف «نیل آرمسترانگ» بر سطح آن عملی شد([۱۰]) و امروزه دیگر سفر به کره ماه برای همه ممکن است.
  2. امکان علمی: مربوط به اتفاقاتی است که اگرچه تا کنون بشر به آن‌ها دست نیافته است اما علم و دانش بشری نیز توانایی انکار و اثبات استحاله آن را ندارد؛ بلکه بالعکس نوید تحقق آن‌ها را هم در آینده می‌دهد. مثل سفر به کره زهره که به علت فاصله دورتر نسبت به ماه، از درجه حرارت بسیار پایین‌تری برخوردار بوده و لذا فعلاً انسان توانایی صعود به زهره را ندارد؛ اگرچه امید به تحقق این امر را در سر می‌پروراند. بنابراین سفر به زهره امکان علمی دارد اگرچه امکان عملی ندارد (فعلاً) اما سفر به خورشید حتی امکان علمی هم ندارد چون علم و دانش از ساختن زرهی که بتواند در برابر حرارت خورشید مقاومت کند کاملاً ناامید است.
  3. امکان عقلی (یا منطقی یا فلسفی): این‌جا دیگر عقل است که حکم می‌کند؛ یعنی صرف‌نظر از علم و تجربه و قبل از همه این‌ها عقل است که امکان یا عدم امکان چیزی را مطرح می‌کند. بنابراین اگر واقعه‌ای از نظر عقل و منطق ممکن به‌شمار آید می‌گوییم امکان عقلی و منطقی دارد در غیر این‌صورت می‌گوییم آن واقعه عقلاً محال است و دیگر اصلاً نوبت به تجربه و علم و… نمی‌رسد. به‌عنوان مثال تقسیم عدد ٣ به ٢ عدد مساوی بدون این‌که یک واحد را نصف کنیم عقلاً محال است؛ یعنی مثلاً ٣ پرتقال را نمی‌توان بدون نصف کردن یکی از آن‌ها به ٢ قسمت مساوی تقسیم کرد؛ چراکه عدد ٣ فرد است و عدد فرد بدون نصف شدن یک واحد از آن قابل قسمت به ٢ بخش مساوی نیست، حال آن‌که قابلیت تقسیم به ٢ قسمت مساوی برابر است با زوج بودن عدد! و اگر قائل به امکان تقسیم ٣ پرتقال به ٢ قسمت مساوی بدون نصف کردن یکی از آن‌ها شویم قائل شده‌ایم که ٣ هم عددی است فرد و هم عددی است زوج، و این تناقض است و به قول اهل منطق، اجتماع نقیضین، محال است. اما در مورد سفر به خورشید بدون ذوب شدن، عقل قائل به امکان چنین سفری است (توجه: اگر مجرد عقل، حاکم باشد) چراکه عقل می‌تواند فرضیه عدم تسری حرارت از جسم گرم‌تر به جسم سردتر را بپذیرد (گرچه با قوانین فعلی علم، سازگار نیست) بنابراین مشاهده می‌شود که دائره امکان منطقی وسیع‌تر از امکان علمی و دائره امکان علمی وسیع‌تر از امکان عملی است و به قول استاد شهید رحمه‌الله‌‌:

«هکذا نَصرفُ أنَّ الإمکانَ المنطقیّ أوسعُ دائرهً من الإمکانِ العلمیّ وهذا أوسَعُ دائرهً من الإمکانِ العَملی».

پس از طرح این مقدمه به پاسخ سؤال پرداخته می‌فرمایند: حال اگر ما باشیم و عقل، آیا طولانی بودن عمر یک انسان از نظر عقلی محال است؟ می‌بینید که عقل پاسخ منفی می‌دهد به‌عبارت دیگر عمر چند صد ساله از نظر عقل محال نیست. در حیطه امکان علمی هم می‌گوییم ابتدا باید علت پیری و فرسودگی را پیدا کرد. دو نظریه عمده در این زمینه وجود دارد:

١) نظریه‌ای که معتقد است پیری معلول حاکمیت یک قانون طبیعی بر بافت‌ها و یاخته‌های بدن است و حتی اگر انسان را از تأثیر عوامل خارجی محافظت کنند باز هم وقتی به نهایت درجه رشد و کمال رسید نیروی بدنی او به‌طور طبیعی کاهش می‌یابد تا جایی که به مرگ منتهی می‌شود.

٢) دیدگاه دوم پیری را فرآیندی می‌داند که در نتیجه برخورد با عوامل خارجی (مانند میکروب‌ها، بیماری‌ها، فعالیت‌های طاقت‌فرسا و…) بر انسان عارض می‌شود.

دیدگاه اول دارای اشکالات عدیده‌ای است: اولاً گروه زیادی از دانشمندان آن را مردود دانسته‌اند. ثانیاً اگر چنین نظری را بپذیریم باید تمام فعالیت‌هایی را که دانشمندان در آزمایشگاه‌ها در جهت طولانی کردن عمر و رسیدن به روشی که مرگ را به تعویق اندازد انجام می‌دهند، زیر سؤال ببریم که کار ساده‌ای نیست به‌خصوص که در این فعالیت‌ها به موفقیت‌هایی هم رسیده‌اند (که مواردی را در صفحات بعد ذکر خواهیم کرد). ثالثاً قوانین طبیعی ضرورت‌آور نیستند؛ به‌عبارت دیگر هیچ دلیلی نداریم که اثبات کند قوانین طبیعی هرگز مختل نمی‌شوند، بلکه بالعکس مواردی دیده شده‌اند که نشان‌دهنده اختلال قوانین طبیعی هستند. به‌عنوان مثال جریان «تسری حرارت از جسم گرم‌تر به جسم سردتر که قانونی طبیعی است» در داستان حضرت ابراهیم علیه‌السلام مختل می‌شود و آن‌جا که زندگی این پیامبر الهی در خطر است، آتش مطیع فرمان «یَا نَارُ کُونِی بَرْدًا وَ سَلَامًا عَلَى إِبْرَاهِیمَ»[۱۱] شده و سرد می‌شود.

اما طبق دیدگاه اخیر بدون هیچ اشکالی، عمر طولانی ممکن است و فقط منوط به محافظت انسان در برابر تأثیرات سوء عوامل خارجی است. البته سؤالی هم ممکن است به‌نظر مخالفان برسد و آن این‌که تا زمان حاضر، دانشمندان موفق به شناسایی تمام عوامل مخرب و قهار آن‌ها نشده‌اند؛ پس چطور می‌خواهید اثبات کنید که موعود(عج) خود را از تمام تأثیرات سوء محیط، غذاها، میکروب‌ها و… حفظ کرده است؟ آیا ممکن است او را جلوتر از دانش بشری بدانیم و بگوییم بر علم، سبقت گرفته است؟ و اگر چنین نظری دارید دلیل شما چیست؟

پاسخ این پرسش را هم به راحتی می‌توان داد؛ چراکه اصولاً اسلام از همان آغاز جلوتر از دانش بشری در حرکت بوده است و شعارهایی را مطرح کرده که انسان‌ها پس از صدها سال قدرت طرح آن‌ها را پیدا کردند. پیش‌گویی‌های اسلام در مسائل مختلف به‌قدری زیاد است که نقل آن‌ها از حوصله این مقال خارج است (پیش‌بینی پیروزی رومیان بر اهل فارس، ارائه نظریه کرویت زمین در زمانی که دانشمندان مخالف این عقیده بودند، پیش‌بینی سفرهای فضایی، مسأله زوجیت گیاهان و… از مواردی است که قرآن کریم سال‌ها قبل از این‌که دانش بشری به آن‌ها دست یابد در لابه‌لای آیات خود به آن‌ها اشاره کرده است). از این گذشته شما که می‌خواهید همه چیز را در چارچوب قوانین طبیعی توضیح دهید با در نظر گرفتن جریاناتی چون معراج پیامر اکرم(ص) که سیری از مسجدالحرام بود به مسجدالاقصی در یک شب، به راحتی سبقت اسلام بر علم را درک خواهید کرد! ([۱۲])

بنابراین مشخص است که عمر طولانی از دیدگاه عقل و علم ممکن است و تردیدی نیست که اگر امکان علمی و عقلی موضوعی ثابت شد و آن‌گاه همان موضوع به‌وسیله فردی که پیامبر او به اتکاء ادله قطعی و روشن برای ما ثابت شده به‌عنوان یک اصل اعتقادی تعلیم داده شود باید به آن معتقد شده و آن را پذیرفت.

از همه این‌ها گذشته نمونه‌های تاریخی هم‌چون عمر ٩۵٠ ساله نوح «فَلَبِثَ فِیهِمْ أَلْفَ سَنَهٍ إِلَّا خَمْسِینَ عَامًا»([۱۳]) را می‌توان به‌عنوان مؤیدی ذکر کرد. آن‌گاه هر دلیلی که بر عمر طولانی آن جناب علیه‌السلام اقامه شده برای امام عصر(عج) نیز تعمیم داده می‌شود.

به‌جاست که در تأیید کلام استاد شهید رحمه‌الله‌‌ نظر قرآن کریم را نیز در این مورد بیاوریم تا هم اثبات قاعده «کُلُّ ما حَکمَ بِه العَقلُ حَکمَ بِه الشَّرعُ» شود و هم بر استحکام فرمایشات استاد  رحمه‌الله‌‌ بیفزاید:

قرآن کریم نه تنها عمر طولانی را ممکن دانسته و نمونه‌‌هایی چون حضرت نوح علیه‌السلام را با عمر ٩۵٠ ساله (که البته این مدت، زمان تبلیغ آن حضرت بوده و باید سال‌های قبل از بعثت را هم به آن اضافه کرد!) ذکر فرموده، بلکه پا را فراتر از این هم گذارده و عمر چند هزار ساله و حتی زنده ماندن تا روز قیامت را هم مطرح فرموده است. به‌عنوان نمونه در مورد حضرت عیسی در سوره نساء آیه ١۵٩ می‌خوانیم: «وَ إِن مِّنْ أَهْلِ الْکِتَابِ إِلاَّ لَیُؤْمِنَنَّ بِهِ قَبْلَ مَوْتِهِ» یعنی «هیچ‌یک از اهل کتاب نیست مگر این‌که قبل از مرگ حضرت عیسی علیه‌السلام به او ایمان خواهد آورد» اما از زمان ولادت آن حضرت تا الآن که وارد هزاره سوم میلادی شده‌ایم هنوز نداشته‌ایم زمانی را که همه اهل کتاب به ایشان ایمان آورده باشند. لذا باید گفت تأویل این آیه در زمان آینده خواهد بود و یقیناً حضرت عیسی علیه‌السلام باید تا آخر زمان زنده باشد! (که در روایات اسلامی آمده که در زمان ظهور امام عصر(عج)، حضرت عیسی علیه‌السلام نزول فرموده و پشت سر امام عصر علیه‌السلام به نماز خواهند ایستاد).[۱۴]

نیز در جریان حضرت یونس علیه‌السلام می‌خوانیم که «فَلَوْلَا أَنَّهُ کَانَ مِنْ الْمُسَبِّحِینَ لَلَبِثَ فِی بَطْنِهِ إِلَى یَوْمِ یُبْعَثُونَ»[۱۵] (وقتی یونس در شکم ماهی قرار گرفت و ماهی به اعماق دریا فرو رفت، تاریکی مطلق اطراف او را گرفت. این‌جا بود که چون مصیبت‌زدگان به درگاه خدا شتافت و او را تسبیح گفت. حال خدای تعالی می‌فرماید:) اگر این تسبیح یونس نبود تا روز قیامت در شکم ماهی باقی می‌ماند…([۱۶]).

چنان‌که ملاحظه می‌فرمایید در دیدگاه قرآن کریم، عمر انسان حد معین و مرز خاصی ندارد و یک انسان می‌تواند عمری به درازای چند قرن هم داشته باشد.

بد نیست به‌عنوان حُسن ختام این بحث، چکیده‌ای از پاسخ شهید جوانمرد، سید عبدالکریم هاشمی نژاد رحمه‌الله‌‌ به این سؤال را نیز ذکر کنیم. ایشان برای بررسی درباره امکان طول عمر امام زمان(عج) از سه راه استفاده فرموده‌اند:

  • راه اول: تمام کارها در یک تقسیم‌بندی به سه بخش تقسیم می‌شوند: ١) محال مثل اجتماع نور و ظلمت. ٢) طبیعی و عادی مثل اکثر اعمال ما، غذا خوردن، راه رفتن و… . ٣) ممکن ولی غیر طبیعی مثل شفا یافتن با عنایت ائمه اطهار علیه‌السلام. آن‌گاه این شهید عزیز رحمه‌الله‌‌ عمر طولانی امام عصر(عج) را در دسته سوم قرار داده و آن را ممکن و جزو خوارق عادات می‌دانند (نکته: بهترین دلیل بر امکان خوارق عادات، وقوع آن‌هاست!).
  • راه دوم: بررسی عمرهای مختلف افراد که در بین ما متعارف است. مثلاً یکی در ٢٠ سالگی می‌میرد و یکی ٨٠ سال زندگی می‌کند و دیگری در ١٨٠ سالگی از دنیا می‌رود (اخیراً جرائد کشور عکس‌هایی از پیرمردهای ١٨٠ ساله چاپ کرده بودند). با یک بررسی ساده به این نتیجه می‌رسیم که عامل عمر هرچه باشد (قانون طبیعت یا تأیید عوامل خارجی) قابل تقویت است چراکه آن عامل هم در انسان ٢٠ ساله وجود دارد و هم در انسان ١٨٠ ساله، با این تفاوت که در انسان ١٨٠ ساله ٩ برابر انسان ٢٠ ساله است. از طرف دیگر عاملی که تقویت آن تا ٩ برابر ممکن شده و هیچ دلیلی هم نداریم که تقویت بیش‌تر آن را محال بشمارد قابل افزایش تا صد برابر و بیش‌تر هم خواهد بود.
  • راه سوم: روش‌های علمی و آزمایشات دانشمندان است که از دو راه قبل به نتیجه نزدیک‌تر است، و بلکه آن دو روش را که تئوری بودند به فعلیت رسانده است. یکی از این آزمایش‌ها توسط دکتر «آلکسیس کارل» دانشمند معروف فرانسوی صورت پذیرفته که دکتر «گیلورد هاوزر» در کتاب «گذرنامه برای یک زندگی نوین» صفحه ١٨ آن را به این صورت آورده است: دکتر الکسیس کارل قلب یک مرغ را در محیطی که آغشته به مواد غذایی جذب شده بود برای مدت‌های طولانی، زنده نگه داشت و در پایان آزمایش به این نتایج دست یافت:
  1. اجزاء اصلی بدن موجودات زنده در صورت دریافت غذای کافی برای همیشه زنده می‌مانند.
  2. علاوه بر زنده ماندن رشد هم می‌کنند که این رشد با غذایی که به آن‌ها می‌رسد ارتباط مستقیم دارد.
  3. گذشت زمان هیچ اثری در اجزاء نمی‌گذارد.

آزمایش دیگر را نیز مجله المقتطف (عربی) شماره ٣، ص ١٣٩ از دکتر «ژرژ کلیبز» که از اساتید دانشگاه «هال» در آلمان است نقل می‌کند: ایشان گیاهی به نام «ساپرولینامیکست» را که عمر آن بیش از دو هفته نیست مورد آزمایش قرار داده و آن را در شرایط خاصی تربیت کرده و موفق شد عمر این گیاه را به ۶ سال برساند و آزمایشات دیگری از این قبیل که مؤید امکان و تحقق عمر طولانی هستند([۱۷]).

  • وتناولُ الآن إلی السؤال الثانی وهُو یقولُ: لِماذا کل هذا الحرص من الله سُبحانه وتعالی علی هذا الإنسان بالذات فتُعطلُ مِن أجلِه القوانین الطبیعیه لإطالَه عُمره؟ ولِماذا لا تترک قیاده الیوم الموعود لشخص یتَمخّض عنه المستقبَل…؟

ـ چرا خدای تعالی بر زنده ماندن این فرد خاص، اصرار دارد؟ مگر چه می‌شود که رهبر قیام جهانی، فردی باشد که در همان اوان انقلاب، پدید آید؟ و آیا این زنده ماندن و غیبت نقشی در پیروزی موعود(عج) خواهد داشت؟

البته در بینش اسلامی ما این ١٢ نفر (به‌خصوص) ویژگی‌های الهی دارند که آن‌ها را شایسته رهبری و از سایر مردم متمایز کرده است اما از آن‌جا که سؤال کننده محترم خواستار پاسخی عقلی و منطقی هستند پاسخ ما این است: اساساً رهبر در تلاش پی‌گیر و گسترده خود در جهت ایجاد یک انقلاب همه‌جانبه در زندگی انسان‌ها، به حالت روانی ویژه‌ای نیاز دارد و آن حالت، احساس تفوق و برتری بر تمدن‌ها و موجودیت‌های عظیم اجتماعی است. برای دست‌یابی به چنین احساسی، لازم است رهبر در فراز و نشیب تمدن موجود با آن همراه بوده، به تمام زیر و بم آن آشنا باشد و نقاط ضعف و قوت آن را خوب بشناسد تا در پرتو این شناخت به موازات پوکی و بی‌ارزشی تمدنی که در مقابل او قرار دارد نیرو و قدرت روانیش جهت مبارزه تا حد پیروزی افزایش یابد.

روشن است که حجم آن احساس روانی باید با حجم انقلاب، موعود هم‌خوانی و تناسب داشته باشد و از آن‌جا که رسالت روز موعود، جهانی است لازم است شعور نفسی و احساس روانی قائم(عج) هم بزرگ‌تر و والاتر از کل جهان باشد، چراکه اگر موعود، مولود این تمدن بوده در دامن آن رشد می‌یافت همواره مقهور عظمت و اقتدار ظاهری آن شده و در مقابل آن، احساس ذلت می‌کرد. نمونه‌های تاریخی زیادی هم در این زمینه داریم که به‌عنوان مثال، یک مورد را ذکر می‌کنیم:

«می‌گویند ژان ژاک روسو که از رهبران فکری و فلسفی تحول وضع سیاسی فرانسه بود هرگاه کشور فرانسه را بدون پادشاه تصور می‌کرد به وحشت می‌افتاد(!) چراکه وی عُمری در سایه حکومت پادشاهی فرانسه زیسته و از مزایای آن بهره‌مند گشته است».

اما شخصیتی که محیط بر تاریخ است و صدها سال تاریخ را پشت سر گذاشته دارای هیبت و عظمتی به بزرگی تاریخ خواهد بود؛ چراکه به‌خوبی می‌داند تمدن معاصر، زاییده روزی از روزهای گذشته است و روزی هم خواهد آمد که زمینه زوال و نیستی آن فراهم آید.

فائده دیگر این عمر طولانی و غیبت دراز آن است که موعود(عج) چون با تمام تمدن‌ها همراه بوده و تلاش‌های موفق و ناموفق آن‌ها را از نزدیک دیده است و تجربه‌ای طولانی را از نظر گذرانده است می‌تواند با بینشی عمیق نسبت به کلیه پدیده‌ها و حوادث جهان، موفقیت خود را در قیام جهانی، تضمین نماید.

نکته مهم دیگری که باید به پاسخ استاد شهید رحمه‌الله‌‌ اضافه کرد فوائد دیگری است که بر این غیبت طولانی مترتب است، مثل آمادگی و آزمایش مردم، چراکه سطح فکری مردم در زمان ائمه اطهار علیه‌السلام به‌قدری پایین بود که نگذاشتند حتی یک نفر از ائمه هدی، این پیشوایان مهربان، به اجل طبیعی از دنیا برود و در واقع شرایط زمانه و جاهلیت مردم بود که امکان ادامه حیات را از آن‌ها سلب می‌کرد. حال انصاف بدهید اگر امام زمان(عج) بلافاصله پس از پدر بزرگوارشان علیه‌السلام در میان مردم ظاهر شده و مانند پدران خود به ترویج دین الهی می‌پرداختند آیا سرنوشتی غیر از سرنوشت پدران بزرگوارشان، نصیب ایشان می‌شد؟ اما غیبت آن بزرگوار که به قول خودشان مانند ابری است که جلوی خورشید را گرفته([۱۸]) (اما نمی‌تواند مانع نورافشانی آن گردد) باعث می‌شود که مردم کم‌کم به فکر فرو روند و در جست‌وجوی عامل دوری خود از امامشان باشند. این تفکر، رشد فکری آن‌ها را در پی داشته و مردم حرمت‌شکن زمان حضور ائمه علیه‌السلام را به انسان‌هایی منتظر در زمان غیبت موعود(عج) مبدل می‌کند و می‌دانید که: «انسان منتظر، انسانی است امیدوار، پویا، دشمن‌شکن، تعالی‌جوی، زیرک و آگاه، با شرح صدری وسیع، مؤمن و معتقد به محبوبی که در طلب آن می‌سوزد و آب می‌شود و بالاخره زمینه‌ساز ظهور موعود(عج)…» ([۱۹]) آخرین نکته در این بحث هم نکته‌ای است که قبل از طرح پرسش‌ها به آن اشاره کردیم و گفتیم که وقتی اعتقاد به مهدی(عج) از آینده‌نگری به یک نگرش عینی تبدیل شود و مردم بفهمند که امام آن‌ها در تمامی پیچ‌وخم‌های زندگی همراهشان است همین احساس همراهی است که آن‌ها را به زندگی دلگرم کرده و تحمل سختی‌ها و مصائب را بر آن‌ها آسان می‌کند و به قول آن بزرگ فرزانه همه هم‌زبان می‌گویند: «کَفی مِن سُؤالی، عِلمُه بِحالی»!

  • ونأتی الآنَ عَلی السؤالِ الثالثِ القائل: کیف اکتَمل إعدادُ القائد المنتظرِ مع أنه لم یُعاصِر أباهٌ الإمامَ العسکَریَّ إلّا خَمس سنواتٍ تقریباً؟ وهِیَ فِترهُ الطفُولهِ التی لا تکفی لإنضاج شخصیه القائِد؟…

اشکال سومی که مطرح می‌شود در ارتباط با امامت زودرس حضرت ولی عصر(عج) است و این‌که چگونه کودکی ۵ ساله شایستگی رهبری جامعه اسلامی را پیدا کرد؟

استاد شهید رحمه‌الله‌‌ در پاسخ این سؤال، یک مقدمه و ۶ قسمت اصلی را ذکر فرموده‌اند که ما آن‌ها را دسته‌بندی و خلاصه کرده‌ایم؛ پاسخ به این سؤال را به ٣ روش می‌توان بیان کرد.

  1. وقتی که امام عسکری علیه‌السلام شهید شدند مردم برای خواندن نماز میت اجتماع کردند. می‌دانید که از نظر قوانین فقهی اسلام، فقط امام می‌تواند بر بدن امام نماز بگذارد؛ لذا برای خواندن نماز میت، امام عصر(عج) در حالی که ظاهراً کودکی خردسال بودند به طرف بدن پدر بزرگوارشان حرکت کرده و بر آن بدن شریف، نماز گذاردند. این نماز در واقع اعلان آغاز امامت حضرت ولی عصر(عج) به‌طور رسمی بود که مردم هم با اقامه نماز پشت سر آن حضرت آن را شنیده و اطاعت کردند.

حال ما می‌پرسیم: آیا ممکن است کودکی که شایستگی رهبری امت اسلام را ندارد و در همه ابعاد (فکری، روحی و…) کودک است بر منصب امامت بنشیند و به دروغ ـ العیاذ بالله ـ ادعای امامت کند و تمام مسلمین سر در کمند اطاعتش نهند و هیچ اعتراضی نکنند؟ قطعاً پاسخ منفی است. لذا می‌توان گفت همین پذیرش مردم یکی از مهم‌ترین ادله اثبات امامت حضرت ولی عصر(عج) در سن ۵ سالگی است؛ و الا چطور شد که در صدر اسلام و بعد از شهادت پیامبر اکرم(ص) عده‌ای به بهانه این‌که (علی علیه‌السلام جوان است و تجربه ندارد) سر از اطاعت آن حضرت، برتافتند امام در زمان شهادت امام عسکری علیه‌السلام مردم اجماعاً امامت کودکی ۵ ساله را پذیرفتند و اعتراضی نکردند. این نبود مگر تأثیر تعالیم ائمه معصومین علیه‌السلام در طول دو نیم قرن که مردم را به حدی از معرفت رسانده بودند که سن امام و حتی مرده و زنده او برایشان تفاوتی نداشت و امام را در هر حال، مفترض الطاعه می‌دانستند.

  1. پاسخ دیگر این است که امویان و عباسیان که همواره در جهت یافتن نقطه ضعفی از امامان معصوم علیه‌السلام حرکت می‌کردند و دائماً به دنبال یافتن راهی بودند که وجاهت ائمه هدی علیه‌السلام را در هم بشکنند، چرا به مردم نگفتند این کودک ـ العیاذ بالله ـ دروغ می‌گوید و چرا مدعی دروغین را مفتضح نکردند؟ آیا خلفای عباسی انسان‌هایی معتدل و سر به راه شده بودند (که این‌طور نیست) یا این‌که امامت حضرت بقیه الله(عج) در همان سنین کودکی برایشان ثابت بود، فلذا به دنبال قتل آن حضرت حرکت کردند نه تکذیب ایشان! و تلاش در جهت تکذیب ایشان را بیهوده می‌پنداشتند.
  2. سومین پاسخ ما این است که اساساً امامت زودرس ویژه مهدی(عج) نیست تا مورد اعتراض و ایراد قرار گیرد، بلکه سابقه این امر در زندگی اجداد طاهرینش مشهود است. امام هادی علیه‌السلام در سن ٩ سالگی به امامت رسیدند و امامت حضرت جوادالائمه علیه‌السلام از سن ٨ سالگی آغاز شد و جالب آن‌که هرجا این مسئله، دستاویز دشمنان قرار گرفته و خواسته‌اند از این طریق، ابهت و حرمت امام علیه‌السلام را زیر سوال ببرند خودشان مفتضح شده‌اند. به‌عنوان مثال واقعه‌ای را از زمان امام جواد علیه‌السلام برایتان نقل می‌کنیم:

پس از آن‌که مأمون، دخترش ام الفضل را به عقد امام جواد علیه‌السلام درآورد بزرگان بنی‌عباس به نزد او رفته و به این عمل او اعتراض کردند که ما تازه از جانب پدرش راحت شده‌ایم و تو با این کار می‌خواهی دوباره ما را به تشویش و نگرانی برگردانی ـ مأمون در پاسخ گفت: علت این کار من این است که [امام] جواد علیه‌السلام، اگرچه خردسال است اما در علم و دانش بر همه دانشمندان زمانش، برتری دارد و… خلاصه معترضین این حرف را نپذیرفتند و نهایتاً بنا شد مجلس مناظره‌ای بین امام جواد علیه‌السلام و اندیشمندان بزرگ آن‌ها برپا شود تا به خیال خام خودشان، ثابت کنند این کودک ٩ ـ ٨ ساله شایستگی امامت ندارد و…

مجلس مناظره تشکیل شد و معترضین «یحیی بن اَکثَم» را به نمایندگی خود برگزیدند تا با امام جواد علیه‌السلام مناظره کند. امام جواد علیه‌السلام روی تشکی نشستند و یحیی روبه‌روی ایشان قرار گرفت و مأمون هم روی تشک دیگری که در کنار تشک امام جواد علیه‌السلام قرار داشت نشست. «یحیی بن اکثم» رو به مأمون کرد و در حالی که به امام جواد علیه‌السلام اشاره می‌کرد پرسید: «ای امیر مؤمنان! اجازه می‌دهی از ابو جعفر (امام جواد علیه‌السلام) سؤال کنم؟» مأمون گفت: از خود او اجازه بگیر.

یحیی [در حالی که سخت‌ترین سؤال خود را آماده کرده بود] رو به آن حضرت کرده و گفت: «قربانت گردم! اجازه بده تا مسأله‌ای از تو بپرسم». امام علیه‌السلام فرمودند: بپرس!

یحیی پرسید: درباره شخصی که در حال احرام، شکاری را بکشد، چه می‌فرمائی؟

امام علیه‌السلام فرمودند: آیا در حل بوده یا در حرم؟ به مسأله آگاه بوده یا ناآگاه؟ از روی عمد کشته یا از روی خطا؟ آزاد بوده یا بنده؟ کوچک بوده یا بزرگ؟ نخستین بارش بوده یا خیر؟ آن شکار از پرندگان بوده یا غیر آن‌ها؟ از شکارهای کوچک بوده یا بزرگ؟ آیا صیاد از فعلش نادم است یا خیر؟» و… [کدامیک بوده تا جواب دهم؟!] یحیی از این سؤال متحیر شده زبانش به لکنت افتاده و آثار درماندگی در چهره‌اش ظاهر شد به طوری که حاضران ناتوانی او را در برابر امام جواد علیه‌السلام دریافتند و به قول قرآن کریم: «فَبُهِتَ الَّذِی کَفَرَ»([۲۰]).

مأمون گفت: خداوند را بر این نعمت سپاس‌گزارم که آن‌چه من اندیشیده بودم همان شد…» ([۲۱]).

وحتی در میان انبیاء الهی نیز به مواردی برمی‌خوریم که سن کمی داشته‌اند؛ مثلاً در مورد حضرت یحیی بن زکریا داریم «وَآتَیْنَاهُ الْحُکْمَ صَبِیًّا»([۲۲]) یعنی مقام نبوت را به یحیی عطا کردیم در حالی که هنوز دوران کودکی را می‌گذرانید. و چند آیه بعد به مورد عجیب‌تری برمی‌خوریم. آن‌جا که حضرت عیسی علیه‌السلام در گهواره ادعای نبوت فرمودند. قضیه از این قرار است که وقتی اطرافیان، مریم را دیدند که بدون هیچ ازدواجی، همراه با نوزادی برگشته است زبان به طعن و سرزنش او گشودند. مریم علیه‌السلام  سخن نگفت و به کودکش اشاره کرد یعنی از او بپرسید. مردم که فکر می‌کردند حضرت مریم علیه‌السلام آغاز را مسخره می‌کند با عصبانیت گفتند: آخر چطور با کودکی که تازه به دنیا آمده و هنوز در گهواره است سخن بگوییم؟ این‌جا بود که به قدرت خالی تعالی، طفل نوزاد به سخن درآمده و فرمود: «إنّی عبدُ الله آتانی الکِتابَ وَجعلّنی نبیّاً…» ([۲۳]) به درستی که من بنده خداوند متعال هستم. او به من کناب عنایت فرمود و هم او مرا پیامبر خودش قرار داده است… حال مستشکلین اشکال صغر سن را برای این بزرگان چگونه حل می‌کنند؟ هر توجیهی که آن‌ها در این موارد بیاورند ما هم می‌توانیم همان را در مورد موعود(عج) بگوییم.

ـ ونصلُ الآن إلی السّؤالِ الرّابعِ وهُوَ یَقولُ: هب أنّ فرضیهَ القائدِ المُنتظر ممکنهٌ بِکلّ ما تَستَبطِنُه من عُمرِ طویلٍ وإمامَهٍ مُبکرهٍ وغیبَهٍ صامتهٍ، فإنَّ الإمکان لا یکفی للاقتناعِ بوجودِهِ فعلاً. فکیفَ نُؤمنُ فِعلاً بوُجودِ المَهدیِّ؟

چهارمین سؤال این است که حال اگر ما فرضیه‌ای را که شما بیان کردید با همان ویژگی‌هایی که گفتید مثل امامت زودرس، عمر طویل، غیبت کبری و… ممکن هم بدانیم تازه این مشکل ایجاد می‌شود که هرگز امکان دلیل بر وجود نیست و در هیچ منطقی ممکن بودن یک فرضیه دلیل بر واقعیت خارجی آن نیست.

حال از چه راهی می‌توان به بودن مهدی(عج) ایمان آورد؟ آیا صرف چند روایت مستند و غیر مستند از رسول اکرم(ص) می‌تواند پایه چنین عقیده مهمی باشد و آیا اصلاً می‌توان یک وجود واقعی و فعلی برای موعود(عج) اثبات کرد؟

استاد شهید رحمه‌الله‌‌ قبل از بیان پاسخ، اشکالی را که بر خود سؤال وارد است مطرح می‌فرمایند و آن این‌که سؤال‌کننده محترم، روایات وارده در این باب را از باب بی‌توجهی و کم‌لطفی مورد خدشه قرار داده حال آن‌که از روایاتی که فقط از منابع اهل سنت بالغ بر ۴٠٠ عدد می‌شود و به ضمیمه روایات شیعه طبق آن‌چه مؤلف کتاب شریف (منتخب الأثر) جمع‌آوری فرموده‌اند تعداد آن‌ها از مرز ۶٢٠٠ روایت می‌گذرد، نمی‌توان تعبیر به (چند روایت مستند و غیر مستند) کرد، بلکه باید گفت خیل روایاتی که قاطعانه و به تصریح از این موضوع سخن رانده‌اند!… بگذریم:

برای جواب دادن به پرسش فوق، مرحوم صدرالشهداء به دو دلیل بسنده می‌کنند:

  1. دلیل اسلامی که منظور همان روایات کثیره‌ای است که در این باب وارد شده و چنان‌که گفتیم با صراحت و قاطعیت حدو‌مرز این ایده را مشخص کرده است و ذیلاً به برخی از عناوین باب و تعداد روایت وارده اشاره می‌کنیم:

ائمه علیه‌السلام دوازده نفرند. (٢٧١)

امامان دوازده نفرند و اول آن‌ها علی علیه‌السلام و آخرشان مهدی(عج) است. (٩١)

امامان دوازده نفرند و نه نفر آن‌ها از فرزندان امام حسین علیه‌السلام و آخرین آن‌ها، قائم آن‌هاست. (١٠٧)

مهدی(عج) فرزند امام عسکری است. (١۴۶)

مهدی(عج) زمین را پر از عدل و داد خواهد کرد.(١٢٣) ([۲۴])

(نکته: این تعداد روایات علی‌رغم خودداری و احتیاطی که امامان ما علیه‌السلام در طرح مسأله مهدویت در سطح عمومی به جهت حفظ خلف صالح از خطر دشمنان داشته‌اند به ما رسیده است).

جالب است بدایند که برخی از این روایات از منابع اهل سنت استخرا ج شده‌اند. بنابراین وقتی (بخاری) در صحیحش می‌گوید: امامان بعد از پیامبر(ص) ١٢ نفرند، حال آن‌که خود بخاری معاصر امام جواد علیه‌السلام و امام هادی علیه‌السلام بوده است یعنی در خارج هنوز ١٢ امام تکمیل نشده بودند می‌توان به این نتیجه قطعی رسید که این احادیث نمی‌توانند ساخته دست شیعه باشند!

  1. دلیل علمی: تجربه‌ای است که امت اسلام در طول ۶٩ سال غیبت صغری به‌دست آورده‌اند. غیبت صغری فاصله آغاز امامت حضرت بقیه الله(عج) تا آغاز غیبت کبری است. در دوره غیبت صغری گرچه مردم امام علیه‌السلام را نمی‌دیدند اما از طریق افرادی که توسط حضرت صاحب الامر(عج) منصوب می‌شدند با ایشان در ارتباط بودند. غیبت صغری از سال ٢۶٠ق آغاز و به سال ٣٢٩ق پایان یافت. رابطین امام عصر(عج) در این ۶٩ سال چهار نفر بودند که در تاریخ به نام (نواب اربعه) معروفند. و به ترتیب عبارتند از:
  • ابو عمرو عثمان بن سعید العمری الاسدی (٢٨٠ ـ ٢۶٠ق).
  • محمد بن عثمان بن سعید (٣٠۵ ـ ٢٨٠ق).
  • ابوالقاسم حسین بن روح نوبختی (٣٢۶ ـ ٣٠۵ق).
  • ابوالحسن علی بن محمد سمری (٣٢٩ ـ ٣٢۶ق). ([۲۵])

این بزرگواران که قبر شریفشان در بغداد، زیارتگاه اهل دل است مشکلات مردم را به محضر حضرت عرضه کرده و پاسخ را به مردم می‌رساندند تا این‌‌که در سال ٣٢٩ امام عصر(عج) طی توقیعی به علی بن محمد سمری، خبر وفات ایشان را داده و اعلام فرمودند: کسی را به‌جای خودت نگذار که «فَقد وَقعتِ الغَیبهُ التّامَّهُ…» ([۲۶]). در حقیقت، غیبت صغری مقدمه‌ای بود برای غیبت کبری؛ چراکه اگر غیبت طولانی و بی‌حدومرز کبری به یک‌باره روی می‌داد، مردمی که سال‌ها به زندگی در کنار امام خو کرده بودند دچار سردرگمی و تحیر می‌شدند. لذا برای جلوگیری از این سرگردانی ابتدا غیبتی موقت (۶٩ ساله) روی داد و وقتی اهداف آن غیبت حاصل شد، دوران غم‌افزای غیبت کبری آغاز شد و نیابت خاصه هم به نیابت عامه که خط سیر مجتهد جامع الشرایط است تبدیل شد.

حال مگر ممکن است یک دروغ برای مدت ٧٠ سال بین مردم منتشر شود و چهار شخصیت بزرگ زمان، یکی پس از دیگری به‌گونه‌ای تابع و پیرو آن باشند؟ علم و عقل حکم می‌کند که چنین نبوده، بلکه مهدی(عج) واقعیتی بوده است که شیعیان همواره با او در ارتباط بوده و هستند و تمام مردم جهان را نیز به چنگ زدن به این ریسمان الهی دعوت می‌کنند. اما مطلبی را هم باید برای تکمیل این بحث استاد رحمه‌الله‌‌ اضافه کنم و آن این که برای اثبات وجود فعلی مهدی(عج) می‌توان به این ادله هم استناد کرد:

الف) تشرفات بسیاری که افراد مختلف در زمان غیبت صغری و غیبت کبری به محضر آن جناب داشته‌اند (برخی او را شناخته‌اند و حتی با او سخن گفته‌اند و… که شمه‌ای از احوال این نیک‌بختان را می‌توانید در کتاب‌هایی چون «العبقری الحسان، مرحوم علی اکبر نهاوندی»، «النجم الثاقب، مرحوم حاجی نوری» و… مطاله فرمائید) همه، دلائلی متقن بر وجود آن جناب است که در عرصه‌های مختلف زندگی به فریاد مظلومان رسیده و آنان را از هلاکت و فلاکت نجات می‌بخشد.

ب) ادله‌ای که در فقه اسلامی به آن‌ها اعتبار داده شده عبارتند از (کتاب ـ سنت ـ اجماع ـ عقل) مرحوم شهید رحمه‌الله‌‌ پاسخ سؤال را با استفاده از سنت و عقل دادند. حال آن‌که می‌توان از سایر ادله نیز بهره برد، از کتاب (قرآن) بیش از صد آیه در ارتباط با مهدی(عج) و یاران او و حتی امر به ارتباط با آن حضرت(عج) داریم! آخر چگونه ممکن است با کسی که وجود خارجی ندارد ارتباط برقرار کنیم؟ و اصولاً اگر مهدی(عج) وجود خارجی نداشته باشد، امر به ارتباط با آن حضرت از سوی خداوند حکیم، عبث و بیهوده نخواهد بود؟…

ج) دلیل دیگر ما هم اجماع است. مگر نه این‌که همه مسلمین اجماع دارند که صاحب الامر(عج) وجود دارد فلذا برای سلامتی ایشان صدقه می‌دهند و برای ظهورشان دعا می‌کنند و… آیا ما حق داریم این جماعت کثیر را متهم به کذب یا اشتباه کنیم و بگوییم مهدی(عج) وجود ندارد؟! به خصوص که:

اولاً) اجماع آن‌ها اجماع محصل است نه منقول (یعنی اجماع فقط برای ما نقل نشده، بلکه خودمان به راحتی می‌توانیم به اتفاق‌نظر مسلمین پی برده و اجماع را تحصیل کنیم).

ثانیاً) اجماع آن‌ها مبتنی بر ادله محکمی است که آن ادله در اختیار ما هم هست و فوقاً برخی از آن‌ها را ذکر کردیم.

  • لماذا لم یظهرِ القائدُ إذن طیله هذه المُدَه؟ وإذا کان قد أعدَّ نفسه للعملِ الاجتماعی، فما الّذی منعَه عن الظُّهور…؟

به راستی چرا مهدی(عج) قیام نمی‌کند؟ وچه مانعی بر سر راه ظهور ایشان وجود دارد؟ اصلاً چرا ایشان بلافاصله بعد از غیبت صغری ظهور نفرمودند؟ و آیا ظهور شرایط ویژه‌ای می‌طلبد که هنوز مهیا نیست؟ آیا تأخیر ظهور، ثمربخشی آن را مشکل‌تر نمی‌کند؟ مگر نه این‌که اگر ظهور بلافاصله بعد از غیبت صغری انجام می‌شد از طرفی قدرتی که طی ٧٠ سال انسجام و مرکزیت یافته بود در اختیار موعود(عج) قرار می‌گرفت و از طرف دیگر حکومت حاکم بر جامعه چندان نضج نگرفته بود و در صعنت و تکنولوژی به گرد پای حکومت‌های امروزی هم نمی‌رسید. آیا غلبه بر این حکومت‌ها مشکل‌تر نیست و…؟

پاسخ) اصولاً هر انقلابی برای به‌ثمر رسیدن نیاز به شرایط و زمینه‌های مناسبی دارد. اگر به انقلاب‌های موفقی که در طول تاریخ رخ داده است نظر افکنید می‌بینید که همه آن‌ها هنگامی رخ داده‌اند که بستر مناسب برای بروزشان حاصل شده است. آیا هیچ فکر کرده‌اید چرا امام حسن علیه‌السلام به صلح با معاویه تن داد ولی ابا عبدالله علیه‌السلام به جهاد مسلحانه روی آورد با آن‌که ما، در مورد ائمه می‌گوییم «کُلّهم نُورٌ واحِدٌ» با کمی بررسی به این نتیجه می‌رسید که شرایط قیام مسلحانه در زمان امام مجتبی علیه‌السلام وجود نداشت. یا مثال ملموس‌تری را در نظر بگیرد. انقلاب اسلامی ایران! این انقلاب هم وقتی پیروز شد که زمینه‌های انقلاب فراهم آمد. شاه به سوی ارکان مذهبی و دین مردم نشانه رفت، چادر از سر ناموسشان برداشت، امنیت را از آن‌ها سلب کرد و… در چنین فضایی بود که امام راحل رحمه‌الله‌‌ زمینه را برای قیام، مساعد دیده و فرمان حرکت علیه مواضع رژیم پهلوی را صادر فرمودند. بنابراین انقلاب و قیام موعود(عج) نیز از این قاعده مستثنی نیست وگرچه از بعد آسمانی سرچشمه گرفته و خداوند می‌تواند با اعجاز این شرایط را فراهم آورد، ولی از آن‌جا که انسان موجودی است مختار و باید خودش راهش را بیابد، خدای تعالی نخواسته است در جنبه اجرایی این رسالت از معجزه بهره گیرد. حال طبعاً این سؤال مطرح می‌شود که شرایط ظهور موعود(عج) چیست؟ استاد شهید رحمه‌الله‌‌ دو شرط اساسی را زمینه‌ساز ظهور امام عصر(عج) می‌دانند:

  1. زمینه انسانی: یعنی انسان‌ها به پوچی این تمدن دور از معنویت پی برده و به جست‌وجوی کسی برخیزند که بتواند آرامش و صلح و صفا را به آن‌ها برگرداند. البته مسیری که در حال حاضر کاروان بشریت در پیش گرفته است به‌سوی همین منزل‌گاه ره‌سپار است و انسان جدید خود را در لابه‌لای منفی‌بافی‌ها و مشکلات تمدن جدید و خودساخته اسیر می‌بیند. آمار بالای خودکشی در کشورهای صنعتی حاکی از فقدان معنویت و خستگی روحی مردم آن‌جاست و بالاخره می‌توان گفت این شرط ظهور در حال تحقق است و انسان‌ها به تدریج می‌فهمند که باید از این بی‌سر و سامانی نجات یابند و باید به تکیه‌گاهی محکم، تکیه کنند!
  2. اما در زمینه مادی: در سؤال آمده بود که پیشرفت تکنولوژی و صنعت، ستمکاران را قوی‌تر می‌کند و غلبه بر آن‌ها نیز مشکل‌تر خواهد بود، ولی مرحوم صدر الشهداء می‌فرماید: بالعکس، شرایط تمدن جدید زمینه اجرای رسالت آسمانی را آسان‌تر می‌کند. با پیشرفت علم و دانش مسافت‌ها کوتاه‌تر و وسایل ارتباط‌‌جمعی قوی‌تر می‌شود و این‌ها کمک خواهند کرد که موعود(عج) خیلی سریع‌تر پیام حقانیت خود را به گوش جهانیان رسانده و آن‌ها را به‌سوی سعادت و کامیابی رهنمون سازد!

اخیراً کتابی با عنوان «آیا ظهور نزدیک است؟» به دستم رسید که مؤلفین با زحمات زیاد، آراء علماء و مجتهدین را پیرامون امام عصر(عج) و ظهورشان گردآوری و چاپ کرده بودند. یکی از آن سؤالات همین بود که شرایط ظهور امام زمان(عج) چیست؟ فکر می‌کنم آوردن پاسخ برخی از علماء خالی از لطف نباشد:

١‌) آیت الله خزعلی(حفظ الله): آماده شدن جهان از نظر ابزار و رسانه و آماده شدن مردم جهان از نظر یأس و سرخوردگی از حکومت‌ها و عطش شدید به یک حکومت عادله.

٢‌) آیت الله علوی گرگانی(حفظه الله): مشیت حق تعالی و اعمال مربوط به ملت که باید با تهذیب نفس و خودسازی زمینه را برای ظهور آن حضرت آماده کنند.

٣‌) آیت الله مکارم شیرازی(حفظه الله): الف ـ آمادگی فکری و فرهنگی مردم جهان که به جایی برسند که بفهمند مسأله «نژاد» یا «ملیت» و… اصلاً مهم نیست؛ بلکه دنیا را یک کشور بدانند. ب ـ آمادگی تکنولوژی: بر خلاف آن‌چه برخی می‌پندارند که رسیدن به مرحله تکامل اجتماعی و صلح جهانی همراه با نابودی تکنولوژی‌ها و صنایع است باید بگوییم اتفاقاً وجود این صنایع برای انقلاب جهانی موعود(عج) بسیار موثر وکارآمد و مفید خواهد بود، لذا پیشرفت آن‌ها هیچ نگرانی ندارد! ج ـ آمادگی اجتماعی: مردم جهان باید از ظلم و ستم نظام‌های موجود خسته شوند و تلخی این زندگی یک بعدی و مادی را حس کنند و حتی از این‌که ادامه این راه در آینده ممکن است مشکلاتی را حل کند مأیوس گردند… ([۲۷])

و نظرات سایر علما هم عمدتاً حول همان دو محوری که استاد شهید مطرح فرمودند دور می‌زند، لذا از نقل آن‌ها صرف‌نظر کردیم.

  • ونأتی إلی سؤالٍ فی تسلسُلِ الأسئله المتقدّمه، وهوَ السّؤال الذی یقولُ: هل للفردِ مَهما کان عظیماً القدره علی إنجاز هذا الدّور العظیم؟

یک انسان هر قدر هم که قوی باشد مگر می‌تواند بر این تمدن عظیم غلبه پیدا کند و چنان نقش بزرگی را ایفا نماید؟ استاد رحمه‌الله‌‌ ابتدا می‌فرمایند: این پرسش از طرز تفکر ویژه‌ای نسبت به تاریخ سرچشمه می‌گیرد که طبق آن تفکر انسان عامل ثانوی است، لذا توان مقابله با عامل اولیه (تاریخ) را ندارد.

اساساً در ارتباط با (تاریخ) دو دیدگاه مهم و مطرح وجود دارد:

اول: دیدگاه فلاسفه غرب است که تاریخ را بسان ظرفی در نظر می‌گیرند که انسان مظروف آن است. به عبارت دیگر تاریخ را دارای هویتی حقیقی می‌داند که تمام انسان‌ها و پدیده‌ها را دربرمی‌گیرد. گویا طوقی بر گردن آن‌ها انداخته و آن‌ها را به هر سو که بخواهد می‌کشد.

«هِگِل» می‌گوید: «تاریخ کشتارگاه اراده‌های فردی انسان‌هاست».

«مارکس» عقیده دارد: «انسان‌ها در برابر حوادث تاریخ مانند قابله‌ای هستند که تنها به وضع حمل مادر (تاریخ) کمک می‌کنند و از کشتن نوزاد یا برانداختن آن عاجزند».

«اِنگلِس» خدای تاریخ را سنگدل‌ترین خدایان می‌داند که ارابه پیروزی خود را از روی اجساد مردگان و کسانی که در مقابل او بایستند، به‌پیش می‌راند»([۲۸]).

دوم: دیدگاهی است که تاریخ را ساخته دست انسان‌ها می‌داند؛ به تعبیر دیگر تاریخ را همان روابط انسان‌ها می‌داند که غبار زمان به خود گرفته‌اند. حال باید به بررسی این دیدگاه پرداخت. مطابق دیدگاه اول انسان موجودی است مقهور تاریخ و توانایی مقابله با آن را ندارد. این دیدگاه اشکالات عدیده‌ای دارد من جمله: ١. با اختیار و آزادی انسان، منافات دارد. ٢. از دیدگاه دین اسلام مردود است. ٣. مطالعه آن (تاریخ) هیچ فایده‌ای ندارد و… طبق همین نظریه است که سؤال فوق مطرح می‌شود و پیروزی قائم(عج) بر تاریخ امری غیر قابل درک جلوه می‌کند. اما از دیدگاه دوم که همان دیدگاه اسلام است تاریخ ساخته دست‌های ماست و این ما هستیم که آن‌را می‌سازیم و به همین دلیل قرآن به ما امر می‌کند در احوال ملل سابقه تحقیق کنیم و ببینیم آن‌ها چگونه تاریخشان را رقم زدند، از اشتباهات آن‌ها عبرت بگیریم و خوبی‌هایشان را به‌کار بندیم:

«قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِکُمْ سُنَنٌ فَسِیرُواْ فِی الأَرْضِ فَانْظُرُواْ کَیْفَ کَانَ عَاقِبَهُ الْمُکَذِّبِینَ»([۲۹]).

«پیش از شما سنت‌هایی وجود داشت، پس در اطراف زمین سیر کنید تا عاقبت تکذیب کنندگان را ببینید…».

طبق این دیدگاه پیروزی موعود(عج) بر تاریخ و تمدن کنونی امری قابل درک است و بلکه قبلاً هم چنین پیروزی‌هایی در جبهه حق شکل گرفته است، پیامبر اکرم(ص) چنان زمام امور را در دست گرفتند که باعثِ تعجب همگان شدند و تمدن نوینی را پدید آورند که هیچ‌گاه موقعیتها و زمینه‌های محیط آن را ایجاب نمی‌کرد. حال چه اشکال دارد که بگوییم آن‌چه آن روز به دست پیامبر عظیم الشأن اسلام(ص) رخ داد امروز در چهره جدید و متناسب با جامعه کنونی ما به دست مهدی موعود(عج) رخ خواهد داد؛ به‌خصوص که شخص پیامبر(ص) نیز از آن حضرت یاد کرده و پیروزی ایشان را بشارت داده‌اند:

«لَتَملأنّ الأرضُ ظُلماً وعُدواناً ثُمَّ لَیجرُجنَّ رجلٌ من أهلِ بَیتی یَملأها قِسطاً وعَدلاً کما مُلئت ظُلماً وعُدواناً»([۳۰]).

«زمین از ظلم و ستم پر می‌شود آن‌گاه مردی از فرزندان من خروج می‌کند و آن را از عدل و داد پر می‌کند، چنان‌که از ظلم و ستم پر شده بود».

  • ونصلُ فی النّهایه إلی السَؤالِ الأخیرِ منَ الأسئلهِ الّتی عَرضناها وهو السؤالُ عن الطّریقه الّتی یُمکن أن نتصوَّر من خلالِها ما سَیتمُّ علی یدِ ذلک الفرد من انتصارٍ حاسمٍ للعدلِ وقضاءٍ علی کِیانات الظُّلمِ المواجِههِ لَه.

روش تحولی روز موعود چگونه است؟ و از چه راهی می‌توان پیروزی قاطعانه عدل را بر موجودیت فاسد جهانی تصور کرد؟ نمی‌دانم چرا استاد شهید رحمه‌الله‌‌ این ٢-٣ سؤال اخیر را با کیفیتی قابل قبول و استدلال‌هایی محکم پاسخ نگفته‌اند. تصور من این است که یا فکر کرده‌اند که همین مقدار جواب، کفایت می‌کند و یا این‌که در آن فرصت کوتاه، چیز دیگری به ذهن ایشان نرسیده است. مثلاً همین سؤال را این‌گونه پاسخ داده‌اند که پاسخ جامع این پرسش، به شناخت کامل زمان و موقعیت تاریخی ظهور بستگی دارد و چون تاریخ ظهور مشخصات آن برای ما معلوم نیست به هیچ وجه نمی‌توان با پیش‌گویی علمی حوادث روز موعود را بازگو کرد، چراکه غالباً ساخته ذهن ماست و ممکن است مطابق با واقع نباشد. و تنها پاسخی که ارائه فرموده‌اند این است که: «فقط یک فرضیه اساسی در این زمینه مطرح است که می‌توان آن را در پرتو روایات ظهور و تجربه انقلاب‌های بزرگ به‌دست آورد و آن این‌که فرض کنیم ظهور مهدی(عج) پس از بروز یک خلأ عظیم که در پی بحران و عقب‌گرد تمدن ایجاد می‌شود رخ دهد که البته این عقب‌گرد، محصول تصادف بی‌شعور نیست تا بدون هیچ مقدمه‌ای رخ دهد، بلکه نتیجه طبیعی تناقضات تاریخ منهای خداست که وقتی راه‌حل قاطعانه‌ای جهت تناقضات مذکور پیدا نشد آتش خانمان‌سوزی شعله‌ور می‌گردد و در آن لحظه حساس تاریخ، نوری برای خاموش کردن آن آتش و نجات همه انسان‌ها ظهور می‌کند تا عدالت آسمانی را در روی زمین اجرا کند».

جدای از تشبیه اخیر استاد شهید رحمه‌الله‌‌ که نه از نظر صنایع ادبی زیباست و نه از نظر مفهوم رسا (آخر خاموش کردن آتش با نور، چه نوع تشبیهی است؟) باید بگوییم پاسخ این سؤال آخر وصله ناجوری بود بر پیکر این نوشته محققانه که استاد شهید رحمه‌الله‌‌ در فرصتی چند روزه به رشته تحریر درآورده‌اند. چراکه ما گرچه با فرمایش ایشان که پیش‌گویی علمی حوادث روز موعود را نادرست خواندند موافقیم، اما می‌گوییم نیازی به پیش‌گویی نداریم چراکه اولاً عقل و ثانیاً روایات ظهور (که به آن اشاره فرمودند) تا حدی که برای ما قابل فهم بوده و اشکالاتی مثل سؤال مذکور را پاسخ دهند مطلب دارند. به‌عنوان مثال نماز خواندن حضرت عیسی علیه‌السلام پشت سر امام زمان(عج) تمام پیروان مسیح را به کرنش در مقابل موعود(عج) وا خواهد داشت و نشانه‌هایی که موعود(عج) همراه خود دارد به سرعت او را در رسیدن به هدفش یاری می‌کند. مثلاً با این همه پیش‌روی ارتباطات، تلویزیون‌ها، ماهواره‌ها و… وقتی افراد بشر ببینند وقتی امام زمان(عج) صحبت می‌کند تصویرش در اقطار گیتی دیده می‌شود و سخنانش در سراسر جهان شنیده می‌شود (صیحه آسمانی و…) آن هم بدون استفاده از دستگاه‌های صوتی و تصویری، خواهند فهمید که این امر، فوق قدرت بشری و از ردیف معجزات است، لذا به مهدی(عج) ایمان خواهند آورد.

ذکر این نکته هم بد نیست که معمولاً معجزات انبیا و ائمه علیه‌السلام به مناسبت زمان و شرایط محیط خودشان بوده، مثلاً وقتی بازار طب و طبابت گرم بود معجزه حضرت عیسی علیه‌السلام این بود که بدون هیچ دارو و وسیله‌ای مریض‌ها را شفا می‌داد یا حضرت موسی علیه‌السلام که در زمانی مبعوث شد که سحر و جادو بسیار پیشرفته بود، لذا او عصای چوبیش را تبدیل به اژدها می‌کرد تا سَحَره و مردم بفهمند این معجزه است نه سحر؛ چراکه هیچ ساحری نمی‌تواند چنین کاری بکند و یا در عصر حضرت ختمی مرتبت که بازار ادبیات و شعر و… گرم بود قرآن کریم با آن فصاحت و بلاغت بی‌نظیرش همه را مجذوب خود کرده و حقانیت آورنده‌اش را اثبات نمود. حال در مورد امام عصر(عج) با توجه به پیشرفت‌های شگفت ارتباطات، ماهواره‌ها و… ایشان با معجزه‌ای که خداوند در اختیارش قرار داده (که فوقاً عرض شد) صاحبان این صنایع را به زانو در خواهد آورد. یعنی آن‌ها طبعاً به خارق‌العاده بودن این امر پی برده و به آن حضرت ایمان می‌آورند([۳۱]).

صرف‌نظر از تمام این‌ها مشی عادلانه امام علیه‌السلام و یارانشان و نشر حقایق زلال و دل‌نشین وحی که داروی دردهای مردمی است که از ظلم و ستم زمانه به تنگ آمده‌اند، به‌عنوان قوی‌ترین وسیله در جهت جذب مردم به سوی موعود(عج) به‌کار می‌رود. بنابراین ما، چندان هم از روش تحولی روز موعود بی‌خبر نیستیم.

در پایان، با آرزوی علو درجات برای این شهید بزرگوار، از خداوند متعال می‌خواهیم که ما را در زمره یاران واقعی امام عصر(عج) قرار داده و ان‌شاء الله هرچه زودتر چشم‌های ما را به جمال دل‌آرای آن حضرت روشن فرماید.

«آمین یا رب العالمین»

السلام علیک یا صاحب الزمان(عج)

گل همیشه بهارم، خدا کند که بیایی اسیر طعنه خارم، خدا کند که بیایی
چو بید دست و دلم را به چنگ باد سپردم نمانده هیچ قرارم، خدا کند که بیایی
پر از ترانه و اشکم به چشم‌های تو سوگند برای آن‌که ببارم، خدا کند که بیایی
تمام سهم نگاهم از آسمان و زمینی تمام دار و ندارم! خدا کند که بیایی
کنار جاری شب‌ها، برای آمدنت، آه! هنوز آینه دارم، خدا کند که بیایی([۳۲])

«والسلام علیکم»

«١۴ ربیع الثانی ١۴٢١ / ٢۶ تیرماه ١٣٧٩»

فهرست منابع و مأخذ:

  • قرآن مجید.
  • ابوالقاسم پاینده، نهج الفصاحه (فرهنگ سخنان پیامبر(ص))، انتشاران جاویدان.
  • حاج شیخ عباسی قمی، مفاتیح الجنان.
  • سید هاشم بحرانی، الحجه فیما نزل فی القائم الحجه، مؤسسه الوفاء، بیروت، لبنان ١٩٨٣م.
  • حاج شیخ علی یزدی حائری، الزام الناصب فی إثبات الحجه الغائب، مکتب الرضی، قم ١٣۶٢ش.
  • آیت الله صافی گلپایگانی، منتخب الأثر فی الإمام الثانی عشر، مکتبه الصدر، تهران.
  • اناجیل مرقس، لوقا، یوحنا، ترجمه از زبان اصلی یونانی، دارالسلطنه لندن، ١٩۵٩م.
  • کتاب مقدس (عهد عتیق و عهد جدید)، ترجمه از زبان‌های اصلی عبرانی، کلدانی، یونانی، دارالسلطنه، ١٩۴٧م.
  • قاموس کتاب مقدس، ترجمه و تألیف مستر هاکس، انتشارات اساطیر، ١٣٧٧ش.
  • کتاب تورات، سفر پیدایش.
  • زبور داود از کتاب مقدس.
  • کتاب دانیال نبی از کتاب مقدس.
  • سید حسن ابطحی، مصلح آخرالزمان، انتشارات بطحاء، قم، پاییز ١٣٧۶ش.
  • محمدباقر صدر، دراسات فی حیاته وفکره، مؤسسه دارالإسلام، بیروت.
  • ابوالفضل شکوری، سیره صالحان، چاپ اول، تابستان ١٣٧۴ش.
  • سید محمد موسوی، زندگی‌نامه شهید آیت الله صدر، نشر بشیر، قم.
  • سید نعمت الله حسینی، مردان علم در میدان عمل.
  • م. جرفادقانی، علمای بزرگ شیعه از کلینی تا خمینی.
  • سید حسن ابطحی، مصلح غیبی، ناشر کانون بحث و انتقاد دینی، مشهد مقدس.
  • آیت الله مکارم شیرازی، ۵٠ درس اصول عقائد برای جوانان، انتشارات هدف، قم ١٣٧٣ش.
  • سید محمدباقر صدر، بحث حول المهدی(عج)، مرکز الغدیر للدراسات الإسلامیه، ربیع الثانی ١۴١٧ق، ١٩٩۶م.
  • سخنی پیرامون مهدی(عج)، مترجم محمد نبی‌زاده.
  • علامه سید محمدباقر مجلسی، بحار الانوار.
  • (محمد احمد جادالمولی و…) قصه‌های قرآن، مترجم مصطفی زمانی، انتشارات فاطمه الزهرا(س)، قم، تابستان ١٣٧۶ش.
  • سید عبدالکریم هاشمی‌نژاد، پاسخ ما به مشکلات جوانان، ج١، چاپ‌خانه طوس، مشهد.
  • در آستانه خورشید (مجموعه شعر)، انتشارات نور ولایت، چاپ طلوع، بهار ١٣٧۶ش.
  • بینش اسلامی چهارم متوسطه، محمدعلی سادات و حمید طالب‌زاده، چاپ و نشر ایران، تهران ١٣٧٢ش.

([۱]) قصص: ۵.

([۲]) علامه بزرگوار سید هاشم بحرانی در کتاب شریف «المحجه فیما نزل فی القائم الحجه» ١٢٠ آیه را که به همراه «مستدرک المحجه» تعداد آن‌ها به ١٣٢ آیه می‌رسد. در این خصوص دانسته و استاد معظم حاج شیخ علی یزدی حائری در اثر گران‌سنگ خود «الزام الناصب فی إثبات الحجه الغائب» تعداد آیات مربوط به امام عصر؟عج؟‌ را ١٣٣ آیه دانسته و آن‌گاه آن‌ها را با تفسیر روایی (مأثور) نقل می‌کند. در میان روایات هم به عدد ۶٢۵٩روایت برمی‌خوریم  که حضرت آیت الله صافی گلپایگانی آن‌ها را از طریق شیعه و اهل سنت در کتاب ارزشمند «منتخب الأثر فی الإمام الثانی عشر؟ع؟» گردآوری فرموده‌اند.

([۳]) مصلح آخرالزمان، سید حسن البطحی، ص ٨٧.

([۴]) شیلو: کسی که دارای حق باشد و برخی لفظ شیلو را به صلح و سلامتی تعبیر نموده‌اند… قاموس کتاب مقدس، ص ۵۴٧.

([۵]) انجیل یوحنا، باب ١۶، شماره ٧.

([۶]) کِشِن: نام پیامبر گرامی اسلام(ص) در لغت هندی.

([۷]) ۵٠ درس اصول عقائد برای جوانان، آیه الله مکارم شیرازی، ص ٣١۴.

([۸])آل عمران: ٢٠٠.

([۹]) محمود شریعت زاده خراسانی، حکومت جهانی حضرت مهدی؟عج؟‌ از دیدگاه قرآن و عترت، ص ۵٠.

([۱۰]) مجله علمی دانستنی‌ها، سال دوم، شماره ٣۵، ١۵ دی‌ماه ١٣۵٩، ص ۵٠.

([۱۱])أنبیاء: ۶٩.

([۱۲])اسراء: ١.

([۱۳])عنکبوت: ١۴.

([۱۴]) بحار الانوار، ج ١٣، ص ٣٠٨.

([۱۵])یس: ١۴٣ ـ ١۴۴.

([۱۶]) قصه‌های قرآن (محمد احمد جاد المولی و سه تن دیگر)، ترجمه استاد مصطفی زمانی، ص ٣٢۴.

([۱۷]) سید عبدالکریم هاشمی نژاد، پاسخ ما به مشکلات جوانان، ج١، ص ٢٣ ـ ۶.

([۱۸]) بحار الانوار، ج ١٣، ص ١٢۵٣.

([۱۹]) محمد حسن توکل، در انتظار موعود، ص ۵.

([۲۰])بقره:  ٢۵٨.

([۲۱]) صد و یک بحث و مناظره جالب و خواندنی، محمدمهدی اشتهاردی، ص ١۴٢ ـ ١٣٧.

([۲۲])مریم: ١٢.

([۲۳])مریم: ٣٠.

([۲۴]) آیه الله صافی گلپایگانی، منتخب الأثر فی الأمام الثانی عشر.

([۲۵]) حکومت جهانی حضرت مهدی؟عج؟‌ از دیدگاه قرآن و عترت، محمود شریعت‌زاده خراسانی، ص ٣۵.

([۲۶])شیخ عباس قمی، منتهی الآمال، ج ٢، ص ٨٩۴.

([۲۷])آیا ظهور نزدیک است؟، مؤسسه گل یاس، ص ١٢-١۵.

([۲۸]) بینش اسلامی، سال چهارم دبیرستان، ١٣٧٢، ص ٧۵.

([۲۹])آل عمران: ١٣٧.

([۳۰]) نهج الفصاحه؛ گردآوری ابوالقاسم پاینده، ص ۴٧١، شماره ٢٢٢١.

([۳۱]) سید حسن ابطحی، مصلح غیبی، ص ١۴٨-١۵٢ ( با تغییر و تصرف).

([۳۲]) در آستانه خورشید (مجموعه شعر) ص ٧٨، شعر از رضا علی اکبری.

نویسنده: محمد عبد اللاوی

شهید آیت الله سید محمد باقر صدر درباره فلسفه تشریع عبادات، مجموعه کاملی را ارائه کرد که باعث پی‌‌‌ریزی یک نظام فلسفی مبتنی بر ارتباط انسان با غیب و تاریخ گردید؛ این برداشت فلسفی از تشریع عبادات، بر اساس خواسته‌‌‌های شریعت و از راه تفسیرهای انجام گرفته برای آیات قرآنی و احادیث شریف به‌‌‌وجود آمده است. (به‌‌‌نظر می‌‌‌رسد صحیح «به‌‌‌وجود آمده است» باشد. م.) فلسفه عبادات که شهید صدر آن را مطرح می‌‌‌کند به‌‌‌طور کلی، چه از جهت منطق و چه از جهت غایت حول محور تقوی می‌‌‌چرخد.

از همین‌‌‌جا، جنبه‌‌‌های اجتماعی و سیاسی عبادات آشکار می‌‌‌شود؛ زیرا آن‌‌‌گونه که شهید صدر تقوی را تحلیل نموده است، تنها یک حالت عاطفی و آرام‌‌‌بخش نیست تا آدمی برای برطرف نمودن غصه‌‌‌های زندگی، بدان پناه ببرد؛ بلکه تقوی، محل تلاقی «عبادات» و«معاملات» است و به این خاطر، گستره تقوی تمام زوایای زندگی اجتماعی را دربر می‌‌‌گیرد.

در پرتو این دیدگاه، می‌‌‌یابیم که عبادت‌‌‌ها فقط یک خط عمودی یعنی رابطه میان انسان و خدا نیست؛ معنویت در عبادات، چند بُعدی است  و به‌‌‌خلاف معنویت‌‌‌های موجود بودایی، مسیحیت و مذاهب دیگری که حالت آرام‌‌‌بخشی آخرت‌‌‌اندیشی و اجتماع‌‌‌گریزی دارند، معنویت اسلام دارای ویژگی‌‌‌ها و ابعادی گوناگون است؛ این معنویت، ریشه در زندگی اجتماعی دارد و جریانی همراه با ایمان است که همه زوایای زندگی را فرا می‌‌‌گیرد و انسان را وا می‌‌‌دارد تا نسبت به مسایل اجتماعی و حوادث تاریخی حساس باشد.

در نتیجه، عبادات به این معنا یک حالت انفعالی نیست؛ بلکه به معنای حضور انسان باتمام ابعاد جسمی و عقلی و عاطفی است و این حالت غیر از حالت‌‌‌‌‌‌های عاطفی و انفعالی است که عقل در آن نقشی ندارد؛ زیرا غایب بودن عقل، به معنای جریان یافت هرج‌‌‌ومرج در حرکت «امت» می‌‌‌باشد و این، در تضاد جدی با عباداتی است که خدای متعال در نظامی بی‌‌‌نظیر وضع کرده است؛ بنابراین، عاطفه‌‌‌های پدید آمده به‌‌‌واسطه عبادت، عاطفه‌‌‌هایی خودجوش و بی‌‌‌حساب نیست؛ بلکه در چارچوب احکام شرعی و بر اساس نوع نگاه اسلام به هستی و زندگی است، لذا مطابق تحلیل شهید صدر نمی‌‌‌توان از بعد روحانی یا مادی و یا ایده‌‌‌آلیستی و یا رئالیستی به بررسی عبادات پرداخت. فلسفه مستنبِط از عبادات، فلسفه بی‌‌‌نظیری است و مفاهیم فلسفه غربی این قابلیت را ندارد که برای عبادات چارچوب مناسبی بسازد و این سخن با توجه به ویژگی‌‌‌های عاطفی، ارزشی و عقلانی قطعی و نیز با توجه به عنایتی که عبادات به حرکت تاریخی دارد، روشن می‌‌‌شود.

طبق تحلیل شهید عبادت‌‌‌ها، واجب‌‌‌های شرعی، با توان پاسخ‌‌‌گویی به نیازی حتمی در نظام هستی است که انسان، به حکم انسانیت خویش آن را احساس می‌‌‌کند و بنابر این تحلیل، موجود نسبی از طریق عبادات با موجود مطلق ارتباط برقرار می‌‌‌کند.

«و نظام عبادی در شریعت اسلام یکی از بخش‌‌‌های ثابت و لا یتغیری است که از نحوه زندگی روزمره و دگرگونی‌‌‌های اجتماعی، جز مقداری اندک تأثیر نمی‌‌‌پذیرد.. ([۱]) در نظام عبادات، انسان عصرِ اتم و فضا باید نماز بخواند و روزه بگیرد و به حج برود، همان‌‌‌گونه که انسان در عصر آسیاب دستی نماز می‌‌‌خواند و روزه می‌‌‌گرفت و به حج می‌‌‌رفت… و از این نتیجه می‌‌‌گیریم که نظام عبادی، نیاز ثابتی را در زندگی انسان برطرف می‌‌‌سازد؛ زیرا رفع نیاز به‌‌‌گونه ثابت، به معنای وجود نیاز ثابت است»([۲]).

تردیدی نیست که مکتب‌‌‌های فلسفی، رابطه انسان با موجود مطلق را بر اساس نظریه‌‌‌های متافیزیکی‌‌‌شان پی‌‌‌ریزی کرده‌‌‌اند؛ اما اسلام این رابطه را از طریق عبادات برقرار کرده است؛ کما این‌‌‌که آن را به‌‌‌طور کلی و مجمل بیان نکرده است تا انسان‌‌‌ها در چگونگی انجام آن حیران و سرگردان بمانند و در وادی شرک و بدعت فرو غلطند و اسلام ثابت کرده است که جز از طریق دین و آن هم با انجام واجبات شرعی. راهی برای ارتباط با موجود مطلق وجود ندارد.

نسبی بودن انسان او را موجودی نیازمند به خدای متعال قرار می‌‌‌دهد، ولی با عقل محض نمی‌‌‌توان چارچوب‌‌‌های این ارتباط را معین ساخت؛ زیرا عقل در درک امور غیبی عاجر است؛ لذا شهید صدر با نظر به ویژگی‌‌‌های نظام عبادی، آن را مجموعه‌‌‌ای می‌‌‌داند که در آن دیدگاه اسلام نسبت به مسأله متافیزیک طرح می‌‌‌شود.

اجتهادی ندانستن عبادات و امور مربوط به عالم غیب، نظیر ذات خدای سبحان و صفات الهی به معنای توفیقی بودن احکام شرعی، می‌‌‌باشد و با تفسیری فلسفی و روشن‌‌‌شناسانه این دیدگاه قرآنی، بدین معناست که اسلام موضعی نقادانه در شناخت‌‌‌شناسی دارد؛ موضعی که فکر فلسفی به برخی جوانب آن نیز پی نبرده بود، به‌‌‌جز در عصر جدید که آغاز این‌‌‌گونه نظر انداختن بر شناخت، به وسیله ایمانوئل کانت، فیلسوف آلمانی صورت گرفت؛ در مقابل، قرآن کریم، جنبه‌‌‌های علمی زندگی را اجتهادی دانسته است. یعنی به عقل بر اساس خواسته‌‌‌های شرع و اقتضاهای زمانی، اجازه دخالت داده؛ در نتیجه احکام مربوط به معاملات، احکامی توافقی و مرتبط با منطقه فراغ است که شارع حدود و مبادی آن را مشخص کرده است.

قرآن کریم، در باب عبادات و امور غیبی، به در اختیار گذاردن مبادی عام آن بسنده نکرده، بلکه آن‌‌‌ها را در کامل‌‌‌ترین شکل به‌‌‌گونه‌‌‌ای که هیچ نوع تغییری ممکن نباشد، عرضه کرده و به همین خاطر، بعد از کلام خدا، جای سخنی برای بشر باقی نخواهد ماند؛ زیرا هرگونه تلاشی برای به عقل کشیدن عباداتِ فرا عقلی به‌‌‌ناچار انسان را از منطقی بودن خارج می‌‌‌سازد؛ شهید صدر می‌‌‌فرماید:

«نظام عبادی در شریعت اسلام، یکی از بخش‌‌‌های ثابت و لایتغیری است که از نحوه زندگی روزمره دگرگونی‌‌‌های اجتماعی، جز مقداری اندک تأثیر نمی‌‌‌پذیرد؛ به خلاف دیگر جوانب تشریع، مثل معامله‌‌‌ها و عقد و قراردادها که انعطاف‌‌‌پذیر و متغیر است و روش‌‌‌های پژوهشی و اجرای آن‌‌‌ها از شرایط اجتماعی در حال تغییر، متأثر می‌‌‌شود و این بدان معناست که شریعت، نماز و روزه و حج و زکات و دیگر عبادات را به‌‌‌عنوان نسخه‌‌‌ای زمان‌‌‌دار و محدود به شرایطی که شریعت در تاریخ خود پشت‌‌‌ سر نهاده، به حساب نیاورده است و چنان‌‌‌چه آن عبادات را بر انسان‌‌‌هایی واجب کرد که با ابتدایی‌‌‌ترین وسایل شخم می‌‌‌زدند، آن‌‌‌ها را بر مردمان این عصر نیز که در جست‌‌‌وجوی راهی برای به حرکت درآوردن و استخدام وسایل با نیروی اتم هستند، واجب ساخته است»([۳]).

بدین‌‌‌ترتیب، از منظر شهید، قرآن کریم مجموعه منظمی ارائه می‌‌‌دهد که در آن علاوه بر شریعت، عقل و واقعیت‌‌‌های زندگی نیز نقش ایفا می‌‌‌کنند. از جنبه فلسفی و عقیدتی می‌‌‌توان گفت: این نظریه بر دو «دید» پایه‌‌‌ریزی می‌‌‌شود؛ اول: شناخت‌‌‌شناسانه که در نقد عقل و توانایی محدود آن در امور غیبی تبلور می‌‌‌یابد؛ دوم: دید اجتماعی که تلاش می‌‌‌کند با دور ساختن امت از تمامی اختلاف‌‌‌هایی که نتیجه پراکندگی اجتماعی و سیاسی است، وحدت امت را تضمین نماید.

اگر عقل به اسم منطق یا اجتهاد، در عبادات دخالتی ندارد؛ اما در تحلیل ارتباط میان عبادات و زندگی اجتماعی و پرده برداشتن از بعدهای مختلف عبادات ونتیجه‌‌‌های آن دخالت دارد؛ پس دامنه عبادات، از بحث‌‌‌های طرح شده در فروعات فقهی گسترده‌‌‌تر بوده می‌‌‌تواند به دورنماهای مورد توجه انسان در حرکتش به‌‌‌سوی مطلق، جهت‌‌‌دهی کند و آن را به‌‌‌گونه‌‌‌ای سامان می‌‌‌دهد که در فعالیت‌‌‌های تمدنی بشر، اثر مثبت برجا می‌‌‌گذارد.

«علت به نابودی افتادن و به بن‌‌‌بست رسیدن انسان، از این‌‌‌رو به آن‌‌‌رو شدن مستمر و همراه با گمراهی است که او را به موجودی مطلق متصل نمی‌‌‌سازد تا بتواند در مسیر دشوار وطولانی‌‌‌اش بر او تکیه زند و از اطلاق و شمولیتش، یاری و مدد گیرد و از ره‌‌‌آورد اتصال به آن مطلق، از هدف درکی روشن پیدا کند و حرکتش را به تمامی هستی و به ازل و ابد ارتباط دهد و با آن هماهنگ سازد و موقعیتش را نسبت به مطلق و نیز رابطه‌‌‌اش را با نظام حاکم بر کل هستی، نوسازی کند بنابراین، حرکت در گمراهی و بدون اتصال به مطلق، حرکتی کورکورانه است که چون ریشه‌‌‌ای در معرض باد، از اشیاء پیرامونش، اثر می‌‌‌پذیرد، بی‌‌‌آن‌‌‌که در آن‌‌‌ها تأثیری بر جای گذارد. در طول تاریخ و در مسیر بزرگ انسانی، هیچ نوآوری و پیشرفت و گسترش و انتقال آن یافت نمی‌‌‌شود جز آن‌‌‌که از تکیه بر مطلق و پیوند با او در حرکتی هدف‌‌‌دار، ناشی می‌‌‌شود»([۴]).

بنابراین، رابطه انسان با مطلق، از طریق عبادات، متفاوت با رابطه از راه گمانه‌‌‌زنی‌‌‌های متافیزیکی است که یا از واقعیت فرار می‌‌‌کند یا در برابرش خاضع می‌‌‌شود و به توجیه می‌‌‌پردازد. عبادت انقلاب روح علیه ماده است، اما نه برای رد ماده، بلکه برای خاضع ساختن آن در برابر ارزش‌‌‌های الهی.

«رفتن به سوی مطلق، تماماً علم و تماماً قدرت است، تمام آن عدل و تمام آن بی‌‌‌نیازی است و این، یعنی در مسیر انسان مبارزه‌‌‌ای مستمر، در برابر هر جهل، ناتوانی، ستم و نیازمندی وجود دارد و تا این هدف‌‌‌ها، برای حرکت در مسیر مطلق وجود دارد،  دیگر این حرکت، ساختن خدای خیالی محسوب نمی‌‌‌شود، بلکه جهادی است مستمر به‌‌‌خاطر انسان و به‌‌‌خاطر کرامت او و برای محقق ساختن آن سخن والا که «هرکس تلاشی می‌‌‌کند، برای خود تلاش می‌‌‌کند، خداوند از جهانیان بی‌‌‌نیاز است([۵]). این در حالی است که مطلق‌‌‌های خیالی و خدایان دروغین، نمی‌‌‌توانند این حرکت را با تمام چشم‌‌‌اندازهایش دربر گیرند؛ چراکه مطلق‌‌‌های ساختگی تولید ذهنِ انسان عاجز یا ساخته نیازِ انسان نیازمند یا ستمِ انسان ظالم است؛ پس این خدایان در ارتباطی تنگاتنگ با نادانی و ستم‌‌‌گری است و نمی‌‌‌توانند در مبارزه همیشگی انسان با این کژی‌‌‌ها، خیری عاید او گردانند»([۶]).

ارتباط از راه عبادات با خدای سبحان، به معنای انقلابی ریشه‌‌‌ای علیه تمامی مطلق‌‌‌های ساختگی و خیالی است و این ارتباط، رهایی از همه مانع‌‌‌هایی است که خود را چون گردنه‌‌‌هایی صعب‌‌‌العبور نشان می‌‌‌دهد.

«ارتباط با خدای متعال با وصف مطلق بودنش چون تمامی چشم‌‌‌اندازهای حرکت انسان را فرا می‌‌‌گیرد به معنای آن است که تمامی آن خدایان خیالی را که ایجادکننده حالت غلوآمیز و کاذبی در رشد و اوج‌‌‌گیری انسان است، انکار می‌‌‌کند و علیه هرگونه بت‌‌‌پرستی و خدای ساختگی در جنگی مستمر و نبردی دائم فرو می‌‌‌رود؛ به این ترتیب، با ایجاد رابطه با مطلق، آدمی از سراب آن مطلق‌‌‌های دروغین رهایی می‌‌‌یابد. آن‌‌‌هایی که مانع حرکت او به سمت خدا می‌‌‌شوند وهدفش را دروغین جلوه داده، از حرکت بازش می‌‌‌دارند»([۷]).

بدین‌‌‌گونه، بندگی، آدمی را به‌‌‌سوی کمال می‌‌‌برد و هر قدر با بندگی؛ بیداری و آگاهی، ژرفای بیشتری یابد، پیشرفت او به سمت کمال بیشتر می‌‌‌شود و این به‌‌‌خلاف تفکر رئالیستی و اثبات‌‌‌گری است که پیشرفت را از منظری مادی می‌‌‌نگرد و آن را با نفی وجود خدای سبحان و خدا کردن انسان همراه می‌‌‌داند».

آن‌‌‌گونه که شهید مطرح کرده «حرکت به‌‌‌سوی مطلق» و «عبادت» در تفکر اسلامی، دو مفهوم مرتبطند؛ زیرا جانشینی خدا برای انسان محقق نمی‌‌‌گردد، جز بعد از برقراری ارتباط با خدای متعال.

پس، وجه تمایز و برتری عبادات، فراگیری و شمولیت آن است که سبب می‌‌‌شود انسان کارها و فعالیت‌‌‌هایش را بر اساس ایمان به خدای سبحان انجام دهد.

«در این معنی، شریعت اسلام از دو جهت‌‌‌گیری دیگر، تفاوت پیدا می‌‌‌کند؛ جهت‌‌‌گیری اول: اعتقاد به جدایی بین عبادات و زندگی؛ وجهت‌‌‌گیری دوم: محدود ساختن زندگی در چارچوب تنگی از عبادات؛ چنان‌‌‌چه راهبان و متصوفان، این کار می‌‌‌کنند»([۸]).

این، بدان معناست که انسان مسلمان در یک حالت تناقض درونی به‌‌‌سر نمی‌‌‌برد؛ تناقضی بین روح و جسمش، بین ارزش‌‌‌های دینی و نیازهای اجتماعی، اقتصادی وسیاسیش.

از ناحیه فلسفی، نتیجه نبود جدایی بین عبادت و زندگی و نبود گرایش روحی به شیوه تصوف فلسفی این می‌‌‌شود که طرز فکر مستنبط از اسلام از ثنویت روی‌‌‌گردان است؛ چنان‌‌‌چه در قالب ایده‌‌‌آلیستی، مادی‌‌‌گرایی یا عقل‌‌‌گرایی نیز نمی‌‌‌گنجد.

«شریعت اسلام، این جهت‌‌‌گیری را نیز نمی‌‌‌پذیرد (منظور جدایی عبادات از زندگی اجتماعی است)؛ زیرا شریعت عبادت‌‌‌ها را برای زندگی می‌‌‌خواهد و نمی‌‌‌شود که به‌‌‌خاطر عبادات، زندگی را از انسان بگیرد. شریعت، در عین‌‌‌حال، بر این‌‌‌که انسان صالح، روح عبادت را در تمامی کارها و فعالیت‌‌‌هایش جاری سازد حریص است ولکن نه بدان معنی که از فعالیت‌‌‌های گوناگون در زندگیش دست بکشد و خود را بین دیوارهای پرستش‌‌‌گاه محصور کند، بلکه، یعنی فعالیت‌‌‌هایش را به عبادات تبدیل کند»([۹]).

اگر قوانین نظری، منطق یا مجموعه منظم مفهومی و ارزشی نباشد تا در پی‌‌‌ریزی شالوده‌‌‌های جامعه‌‌‌ای نو بر آن تکیه شود، نمی‌‌‌توان برای تغییر وضع موجود کاری انجام داد؛ اما مفهوم‌‌‌ها و ارزش‌‌‌های اساسی مربوط به عبادت‌‌‌ها در چنان شکل هماهنگی وجود دارد که مجموعه نظم‌‌‌یافته فراگیری را ایجاد می‌‌‌کند؛ به‌‌‌طوری‌‌‌که میان دین و دنیا جدایی نمی‌‌‌افکند کما این‌‌‌که قطعیت و اعتبار این نظم و هماهنگی ـ از نظر عقل ـ کم‌‌‌تر از قطعیت و اعتبار نظم‌‌‌های موجود در نظریات علمی نیست، بلکه از اعتبار و ژرفایی بیش‌‌‌تر برخوردار می‌‌‌باشد؛ زیرا رابطه‌‌‌هایی قدسی و روحانی را نو می‌‌‌کند که دارای امتدادهایی اجتماعی و سیاسی بوده و این امتدادهای اجتماعی و سیاسی، حالت اثرپذیری از رابطه میان انسان و خدای متعال و تأثیرگذاری در آن را دارد؛ بنابراین، طبق این طرز فکر آشکار می‌‌‌شود که دیدگاه شهید صدر در عبادات نتیجه حتمی، برای خواسته‌‌‌های شریعت است؛ پس این دیدگاه، دیدگاهی عاطفی یا صرفاً روحانی نیست، بلکه تا حد زمینه‌‌‌سازی فکری برای مشخص کردن شیوه نگاه اسلام به هستی، انسان و امت و نیز رابطه‌‌‌اش با دیگر ملت‌‌‌ها و تاریخ پیش می‌‌‌رود و نمی‌‌‌توان پذیرفت: مفاهیم، احکام و ارزش‌‌‌های دقیقی چون مفاهیم، احکام و ارزش‌‌‌های مربوط به عبادات، در حالتی از بی‌‌‌حسابی و به‌‌‌‌‌‌هم‌‌‌ریختگی قرار داشته و در ضمن نظریه‌‌‌ای نکته‌‌‌سنجیده شده، هماهنگ نشده باشد.

تمام نوشته‌‌‌های شهید صدر، ما را به فهم این نکته رهنمون می‌‌‌سازد که به برکت احکام و مفاهیم دینی، شناخت مسلمانان از واقعیت ژرفا می‌‌‌یابد و درست در همین وقت، به برکت تحلیل و تفسیر واقعیت، بر اساس اقتضاهای شریعت، شناختشان نسبت به هدف‌‌‌های دین، عمق پیدا می‌‌‌کند.

یافتن درکی صحیح از محتوای عبادت‌‌‌ها و بعدهای تمدنی آن، به‌‌‌معنای دخالت در دگرگون ساختن ظاهر یا بنیان آن‌‌‌ها به شیوه اجتهاد نیست. طرز فکر دینی که شهید صدر بدان پرداخت معتقد است: عبادت‌‌‌ها، فریضه‌‌‌ای الهی است که مسلمانان باید مطابق آن را ادا کنند.

«اگر جزئیاتی را که هر عبادت و آداب آن دارد، بررسی کنیم، با یاری از علم جدید، فراوان می‌‌‌توانیم حکم خدا و رازهایی را بشناسیم که دین در این خصوص، در قانون‌‌‌گذاری خود به‌‌‌دنبال آن بوده و علم توانسته آن را آشکار سازد؛ اما با وجود این، در جاهای فراوانی با نکته‌‌‌هایی غیبی در عبادت برخورد می‌‌‌کنیم؛ که انسان پرستش‌‌‌گر نمی‌‌‌تواند به راز آن آگاهی یابد و از آن تفسیری مادی و محسوس داشته باشد؛ چرا نماز مغرب سه رکعت و نماز ظهر بیشتر از آن است؟ برای چه هر رکعت نماز، یک رکوع دادر؛ نه دو رکوع و دو سجده دارد؛ نه یک سجده؟ و پرسش‌‌‌هایی دیگر از این دست، که امکان طرح آن وجود دارد.

این بخش غیر قابل تفسیر را بخش غیبی آن می‌‌‌نامیم… و از این‌‌‌جا می‌‌‌توان این بخش غیبی را ـ به‌‌‌معنای ذکر شده‌‌‌اش ـ وصف فراگیر و عامی در عبادات اعتبار کرده، از سیمای عمومی آن به‌‌‌حساب آورد، این حالت غیبی و بخش ماورائی ارتباطی تام با عبادت‌‌‌ها و نقش آن‌‌‌ها دارد؛ زیرا ـ همان‌‌‌طور که سابقاً فهمیدیم ـ نقش عبادات، تأکید ایمان و ارتباط با مطلق و پابرجا ساختن عملی این ارتباط می‌‌‌باشد و هرچه در عبادت، عنصر گردن نهادن و تسلیم شدن بزرگ‌‌‌تر باشد در عمق دادن به رابطه بین بنده و خدایش اثر سازنده‌‌‌تری دارد و اگر آن‌‌‌چه را پرستش‌‌‌گر انجام می‌‌‌دهد، با تمام ابعاد آن مفهوم گردد و حکمت و مصلحت جزء جزء آن روشن باشد، عنصر تسلیم و گردن نهادن خرد و کوچک می‌‌‌شود و انگیزه‌‌‌های منفعت‌‌‌جویانه و مصلحت‌‌‌آمیز بر آن می‌‌‌شورد وبالاخره این‌‌‌که این‌‌‌گونه عبادت، در آن اندازه که عابد از پرستش خود انتظار نفع دارد و می‌‌‌خواهد از آثارش سود برد، مؤثر واقع نمی‌‌‌شود.

بدین ترتیب، خلاصه می‌‌‌کنیم که این بخش از عبادت‌‌‌ها، با نقش تربیتی آن در محکم‌‌‌سازی رابطه بین فرد و پروردگارش و استوار ساختن رابطه میان او و مطلقش، ارتباط تنگاتنگی دارد»([۱۰]).

علاوه بر این، شهید معتقد است، رجوع کردن به نصوص دینی، ما را یاری می‌‌‌دهد به آسانی به رابطه میان عبادت و زندگی اجتماعی و سیاسی به‌‌‌عنوان رابطه‌‌‌ای تأکید شده در شریعت پی‌‌‌بریم و بفهمیم که این رابطه حاصل یک فکر اجتهادی صرف نیست؛ توضیح آن‌‌‌که به ثمر نشستن ارزش‌‌‌ها و مفاهیمی که مجتهد از عبادت‌‌‌ها به‌‌‌دست می‌‌‌آورد تا به کمک آن‌‌‌ها امت را در حرکت و دوباره‌‌‌سازی تمدن اسلامی‌‌‌اش، پشتیبانی کند، منوط به شرط‌‌‌هایی است که از یک سو در خواسته‌‌‌های شریعت وجود دارد و از سوی دیگر در مقتضیات شرایط اجتماعی و تاریخی موجود است.

جدایی میان دین و دنیا یا برقراری ارتباطی غیر مستحکم و از هم گسسته بین آن دو، به‌‌‌وسیله حکومت‌‌‌های منحرف علت برای به خاموشی گراییدن آن شعله مقدس روحی شد و این نیز سبب برای عقب‌‌‌ماندگی امت اسلام گردید. جدایی دین و دنیا خیلی زود در تاریخ اسلام، آغاز شد. تبدیل دولت اسلامیِ تأسیس شده بر پایه تقوا و همراه با ارزش‌‌‌های الهی به حکومتی وراثتی و شاهنشاهی، جز بیانی صریح از جدایی دین از حکومت یا قرار دادن دین در خدمت حاکمان نبود.

طرز فکر شهید به‌‌‌گونه‌‌‌ای است که از سرحدّ وضعیت موجود می‌‌‌گذرد و تلاش دارد تا امت اسلام را از راه ربط دادن بین دین و دنیا، بر اساس موازین نص و عقل و اقتضاهای زندگی، به راه اسلام بازگرداند؛ یعنی در این راه، از دو عنصر تعبد و اجتهاد استفاده می‌‌‌کند.

شهید صدر تلاش کرد تا از نظریه جزء‌‌‌نگری که با شمولیت اسلام در تضاد است، دوری گزیند، از همین‌‌‌جا می‌‌‌توانیم اهمیت تحلیل شهید سید محمد باقر صدر از عبادت‌‌‌ها را به‌‌‌خوبی بفهمیم؛ این تحلیل نگاهی از سرِ آگاهی و هوشیاری به اسلام دارد و از منظری فقهی و فلسفی که فاصله‌‌‌ای میان پرستش و زندگی اجتماعی نمی‌‌‌اندازد، احکام اسلام و مسایل جامعه را به‌‌‌هم ربط می‌‌‌دهد.

بنابراین، پهنه گسترده‌‌‌ای که حرکتِ امت و استمرار آن، در عرصه تاریخ دارد از چشم‌‌‌اندازها و آرزوهای افراد جامعه اسلامی تا خداوند متعال، امتداد می‌‌‌یابد، آن چشم‌‌‌اندازی که با تمام قوا در عباداتی ظهور می‌‌‌یابد که نقطه آغازین حرکت برای گذر از تمامی شکل‌‌‌های خودکم‌‌‌بینی است.

پس، عبادات علاوه‌‌‌بر بعد معنوی و ماورایی آن، دربردارنده دو پایه ارزشی دیگر، یعنی وحدت و حرکت نیز می‌‌‌باشد، وحدت، واجبی شرعی و ضرورتی اجتماعی و تاریخی است تا امت اسلامی بتواند با هر نوع مبارزه‌‌‌جویی رویارویی کند و حرکت امت و دگرگونی‌‌‌اش نیز با توجه به نقش آن، نتیجه وحدت امت می‌‌‌باشد.

«ملاحظه می‌‌‌کنیم که عبادات، هرگاه در حد و اندازه شرعی آن انجام گیرد، با توجه به تعبیر عملی بودن آن از ارتباط با مطلق در خود، پذیرش و رد را به شکل عملی جای داده و درهم آمیخته است، پس پرستش از ناحیه انسان تأکیدی همیشگی بر ارتباط داشتن با خدای متعال و انکار هر مطلق دیگر از مطلق‌‌‌های ساختگی است.

و لذا نمازگزار، وقتی نماز خود را با «الله اکبر» آغاز می‌‌‌کند، این انکار را تأکید می‌‌‌کند… وقتی از چیزهایی که بر او حلال بوده، دوری می‌‌‌گزیند و به‌‌‌خاطر خدا و مبارزه با شهوت‌‌‌ها وسلطه‌‌‌جویی‌‌‌های آن، حتی از نیازهای ضروری زندگی اجتناب می‌‌‌کند، باز بر این انکار تأکید دارد.

عبادات، در مرحله عمل و در تربیت نسل‌‌‌هایی چند از مؤمنان، به‌‌‌وسیله پیامبر اکرم(ص) و پیشوایان گرامی بعد از ایشان، موفق نشان داده؛ کسانی که نماز در جان‌‌‌هاشان به‌‌‌عنوان رد بر هر عنصر شر و خوارکننده آن تجسم یافته و مطلق‌‌‌های کسری و قیصر و هر مطلق زاییده از فکر و خیال محدود انسان، در برابر راهشان حقیر و کوچک شده است.

در پرتو این سخن درمی‌‌‌یابیم که عبادت در زندگی انسان و راه تمدنی‌‌‌اش، ضرورتی ثابت است؛ زیرا هیچ راهی بدون مطلقی که بدان پیوندی سخت خورد و از آن مطلق، نمونه و الگوی مناسب خود را بطلبد، وجود ندارد و هیچ مطلقی جز مطلق حق ـ سبحانه ـ نمی‌‌‌تواند این راه را با امتداد طولانی آن، پوشش دهد و دیگر مطلق‌‌‌های ساختگی، حتماً به‌‌‌گونه‌‌‌ای مانع از رشد و تکامل این سیر می‌‌‌شوند… و اگر برای ارتباط با مطلق، در مقام عمل قرار نگیریم تا این رابطه مستمراً تأکید شود و عمق بیش‌‌‌تری بیابد، ارتباط با مطلق تنها لقلقه زبان خواهد بود و در مقام عمل قرار گرفتن در واقع همان عبادت کردن است؛ بنابراین عبادت نیازی ثابت است»([۱۱]).

در نظر شهید، اصرار ورزیدن بر بعد اجتماعی و تمدنی عبادات بدان معنی نیست که تحلیل آن، از نقطه‌‌‌نظر یک وظیفه اجتماعی یا سوسیولوژی محض صورت گرفته باشد یا با گرایشی اجتماعی یا تاریخی که دین را تنها به‌‌‌عنوان یک پدیده اجتماعی تفسیر می‌‌‌کند و پیدایش و شعائر آن را به تعامل اجتماعی یا به عوامل تاریخی باز می‌‌‌گرداند، تحلیل شده باشد بلکه، برعکس توجه به بعد اجتماعی و تمدنی عبادات، در قالب اجتهاد و با توجه به اهداف شریعت صورت گرفته است.

بنابراین، شهید تحلیل خود را درون چارچوب تنگ انتخاب، میان عبادات به‌‌‌عنوان عبادات محض یا به‌‌‌عنوان مسئولیت اجتماعی صرف مطرح نکرده است؛ زیرا در نظر شهید این چارچوب تنگ با مقاصد شریعت و فلسفه وجود اسلام، تناقض ریشه‌‌‌ای دارد و از نگاهی ناقص و غیر شرعی به عبادات منشأ می‌‌‌گیرد و نیز دوگانگی و شکافی را ایجاد می‌‌‌کند که در اسلام واقعی، هیچ اثری از آن یافت نمی‌‌‌شود.

«عبادات در اصل، رابطه انسان و خدا را بر عهده می‌‌‌گیرد و این رابطه را ماندگار و ریشه‌‌‌دار می‌‌‌سازد. اما علاوه بر آن، به‌‌‌گونه‌‌‌ای در شریعت، طراحی شده که در بیشتر اوقات ابزاری می‌‌‌شود برای پیوند میان مؤمنان با برادران دینی خود و منظور ما از بعد اجتماعی عبادات، جز این نکته نیست… .

عبادات به‌‌‌نحوی است که مستقیماً، تجمع و اتحاد داشتن را واجب نمی‌‌‌کند اما به‌‌‌گونه‌‌‌های مختلف با نوعی از تجمع و اتحاد، برای ایجاد پیوندی مستحکم میان انسان و پروردگارش و ایجاد رابطه با برادرانش، آن هم با کاری واحد (عبادت) در ارتباط می‌‌‌باشد.

و بدین ترتیب ملاحظه می‌‌‌کنیم که در کنار رابطه عبادی میان انسان پرستش‌‌‌گر و پروردگار او در یک کار عبادی واحد، غالباً رابطه اجتماعی، خود را به شکل‌‌‌های گوناگون نشان می‌‌‌دهد و این نیست جز به‌‌‌خاطر تأکید بر این‌‌‌که داشتن رابطه عبادی با خدا، دارای نقش اجتماعی در زندگی انسان می‌‌‌باشد و این رابطه موفق به‌‌‌حساب نمی‌‌‌آید؛ جز هنگامی که از روابط اجتماعی همراه با خود توجیهی شایسته ارائه دهد»([۱۲]).

بنابراین، در نگاه شهید صدر، اسلام عقیده است و شریعت، دین است و دولت؛ تا آن‌‌‌جا که مسلمان هر کاری به قصد قربت انجام دهند، عبادت محسوب می‌‌‌شود. در نظر شهید چنان‌‌‌چه نمی‌‌‌توان مفهوم عبادت را تنها از بعد روحانی یا سیاسی محض طرح کرد؛ همین‌‌‌طور رابطه انسان با طبیعت و جامعه از بعد مادی یا ایده‌‌‌آلیستی محض طرح نمی‌‌‌گردد و باید گفت: نگاه اسلام به عبادت نگاهی کلی و با شمول است که از آن می‌‌‌توان فلسفه‌‌‌ای از نوع اسلامی، استنباط کرد که در سطح مفاهیم از غنای زیادی برخوردار باشد و بتواند با تمام مکتب‌‌‌های فلسفی معاصر، به‌‌‌گونه‌‌‌ای قوی و ریشه‌‌‌ای روبه‌‌‌رو گردد.

بنابراین، در نگرش شهید، اسلام بر مقصد تأکید دارد و نگاهش به عبادت فارغ از توجه به هدف‌‌‌ها و غایت‌‌‌ها نمی‌‌‌باشد؛ پس تأکید بر بعد اجتماعی عبادات، بیگانه از بعد معنوی آن نیست؛ یعنی آن‌‌‌گونه نیست که پناه شعارهای جدید بر عبادات افزوده شده باشد؛ بلکه عنصری است جوهری و مورد توجه شارع. پس نقش اجتماعی، سیاسی و اقتصادی عبادات نفی‌‌‌کننده تعبدی نیست که به‌‌‌عنوان پایه و سرآغاز بر مسلمانان واجب شده، بلکه آن را تأکید می‌‌‌کند و به فراگیری اسلام و به شیوه‌‌‌اش در یک‌‌‌پارچه کردن امت و به راه پیشنهادی‌‌‌اش برای ادامه حیات امت در گذر تاریخ ربط می‌‌‌دهد و در این میان، نوعی هماهنگی بین جانب نامتغیر و ثابت در عبادات و بین تلاش برای ادامه حیات امت به‌‌‌عنوان یک واجب دینی در امتداد تاریخ مشاهده می‌‌‌کنیم و لذا، این ادامه حیات در مجموعه منظم عبادات از نماز گرفته تا حج، برای خود تکیه‌‌‌گاه و نقطه اتکایی می‌‌‌یابد؛ امت اسلامی نیز از آن جهت که امت جانشین است، تحقق همیشگی دارد و این نتیجه جدلی و غیرواقعی بودن نزاعی است که در یک سوی آن، مفهوم امت به‌‌‌عنوان جامعه‌‌‌ای باز و دربرگیرنده همه ملت‌‌‌های مسلمان و در سوی دیگر، گرایش قبیله‌‌‌ای دیروز و ملی‌‌‌گرایانه امروز به‌‌‌عنوان جامعه‌‌‌ای بسته، قرار دارد. عبادات به‌‌‌خاطر دربر داشتن شعائر و واجباتی ثابت، هرچند شرایط و اوضاع و احوال، تغییرهای فراوانی دارد، با آماده‌‌‌سازی امت و بیدارسازی و قرار دادن آن در وضعیت همیشه آماده برای مبارزه به تحقق امت کمک می‌‌‌کند.

شهید سید محمد باقر صدر، در ضمن تصوری کلی از شریعت و به‌‌‌دست آوردن قاعده‌‌‌ای روشن در تعامل و مواجهه با واقعیت‌‌‌های زندگی و نصوص دینی به تبیین مفهومی عبادات پرداخت؛ او در مواجهه با واقعیت‌‌‌های زندگی امت، نه به‌‌‌شیوه سوسیالیستی عمل کرد و نه به شیوه متافیزیکی چون فیلسوفان مسلمان در قرن‌‌‌های گذشته و نوگرایان جهان اسلام، آنان‌‌‌که به دیدگاه جزء‌‌‌نگر (که تلاش بی‌‌‌ثمری در تطبیق مفاهیم غربی بر واقعیت‌‌‌های زندگی امت اسلامی دارد) شناخته شده‌‌‌اند؛ پس دیدگاه شهید همانند شیوه متافیزیکی با آرزوهای ملت‌‌‌های مسلمان بیگانه نیست و به روحیات مردم و اشتیاق آنان برای پیاده کردن ارزش‌‌‌های اسلامی نزدیک‌‌‌تر است.

اما فیلسوفان مسلمان در گذشته و نوگرایان عصر ما، مردم را از فاصله‌‌‌ای دور خطاب می‌‌‌کنند و مشکلاتی را به مردم نسبت می‌‌‌دهند که در واقع مشکل آنان نیست.

این‌‌‌گونه نگاه فراگیر به نصوص دینی نظریه شهید صدر را از استحکام و قوت خاصی برخوردار ساخته است. او در معرض تغییر رأی نیست، بلکه توانایی باقی ماندن بر یک موضع فکری معین و جلوگیری از آشفته و به‌‌‌هم پاشیده شدن آن را در برابر گرایش‌‌‌ها و جهت‌‌‌گیری‌‌‌های گوناگون و بعضاً مخالف دارد؛ در نتیجه قرائت او از نصوص دینی، قرائتی جزء‌‌‌نگر و گزینشی نیست، بلکه قرائتی است اجتماعی و تاریخی که از موضعی اساساً تعبدی و ایمانی به حرکت درمی‌‌‌آید([۱۳]).

معنای این سخن آن است که هدف‌‌‌های شریعت که به‌‌‌وسیله آن‌‌‌ها بر بعد اجتماعی و سیاسی عبادات تأکید می‌‌‌شود، منبع‌‌‌های خارجی برای تشریع نیست، بلکه بخشی از مصادر اصلی در تشریع اسلامی به‌‌‌حساب می‌‌‌آید؛ در غیر این صورت، تلاش در جهت استنباط نقش‌‌‌های اجتماعی برای عبادت، نمی‌‌‌توانست تلاشی مجتهدانه باشد؛ یعنی موضعی باشد از سر تعبد و شناختِ از نص؛ بنابراین حکمی که شهید صدر و دیگر متفکران متعهد، در خصوص ارتباط بین عبادت و زندگی اجتماعی و با عنوان‌‌‌های خواسته‌‌‌های دین، یک‌‌‌پارچگی امت و استمرار آن بدان دست یافته‌‌‌اند، از ناحیه فقهی، حکمی شرعی محسوب می‌‌‌گردد و از ناحیه فلسفی و روش‌‌‌شناسی، نتیجه حتمی برای همه‌‌‌جانبه بودن اسلام و حرکت مستمر داشتن امت اسلام قلمداد می‌‌‌شود.

این طرز فکر شهید، در جبهه‌‌‌گیری همه‌‌‌جانبه‌‌‌ای با دید لاییکی بود که زیر چتر نوگرایی فعالیت داشت و نیز در ضدیت با فکر اسلامی سستی که زیر چتر اجتهاد کار می‌‌‌کرد؛ هر دو گروه را نام اسلام، از راه متزلزل ساختن مقوله «اسلام دین و دولت است» و فارغ ساختن آن از مضامین و ابعاد گوناگونش به‌‌‌دنبال به انزوا کشاندن این دین الهی از واقعیت‌‌‌های زندگی بودند.

اما اشتباه و کج‌‌‌روی این دو موضع از جنبه روش‌‌‌شناسی و فلسفی آشکار می‌‌‌شود؛ زیرا:

اولاً: مقوله «اسلام دین و دولت است» و نتیجه آن یعنی، ربط داشتن عبادات به زندگی اجتماعی و سیاسی هر دو جزئی از یک کل و بخشی حیاتی از یک مجموعه به‌‌‌حساب می‌‌‌آیند و هر تلاشی برای ایجاد فاصله بین اسلام و دنیا و میان عبادت و زندگی اجتماعی و سیاسی تلاش موضوعی از ناحیه علمی؛ یعنی از نظرگاه فلسفه علوم شمرده نمی‌‌‌شود؛ زیرا این کوشش، در واقع همان روش جزء‌‌‌نگر است که از طریق افکاری فرودست افتاده به تحلیل اسلام می‌‌‌پردازد.

پس این دو موضع، با روش علمی که معقتد است: تحلیل برای تمام پدیده‌‌‌ها باید کلی و همه‌‌‌جانبه باشد، نه گزینشی و جزء‌‌‌نگرانه در تناقض است.

ثانیاً: مقوله «اسلام دین و دولت است» و آن‌‌‌چه از نظر سیاسی و فرهنگی و اقتصادی از آن به‌‌‌دست می‌‌‌آید، پشتوانه فلسفی دارد که شهید صدر در شناخت و تئوری‌‌‌پردازی آن سهیم بوده و این پشتوانه فلسفی، دارای چارچوبی معرفت‌‌‌شناسانه و اجتماعی و متافیزیکی می‌‌‌باشد که با تمام چارچوب‌‌‌های فلسفی طرح شده از زمان افلاطون تا به حال تفاوت دارد؛ زیرا فلسفه در گذشته و حال بین مادیگرایی یا ایده‌‌‌آلیستی، بین تقدم واقعیت‌‌‌ها بر اندیشه یا تقدم اندیشه بر واقعیت‌‌‌ها و بین تمرکز یافتن بر جانب روحی در زندگی انسان یا برجانب مادی در نوسان بوده است؛ لذا این گرایش‌‌‌های فلسفی، تک‌‌‌بعدی بوده و نظری یک‌‌‌سویه داشته‌‌‌اند، اما فلسفه اسلامی معاصر، به‌‌‌طوری‌‌‌که در فکر شهید صدر تبلور می‌‌‌یابد و از مقوله «اسلام دین و دولت است» و نیز از هم‌‌‌جوئی عبادات و سیاست استنباط می‌‌‌شود، بر دارا بودن دید کلی و ترکیبی نسبت به عموم پدیده‌‌‌های انسانی تأکید دارد و به تبعیت از آن بر اصطکاک، تعامل و تأثیر متقابل بین فکر و ماده و بین بعدهای مادی و معنوی در زندگی جامعه‌‌‌ها تأکید می‌‌‌کند.

شهید صدر ـ در ضمن طرحی که برای فلسفه اسلامی معاصر ارائه داد ـ فلسفه مارکسیستی را چون دیگر فلسفه‌‌‌‌‌‌هایی می‌‌‌بیند که هرکدام به گرد یکی از دو فلک مادی یا ایده‌‌‌آلیستی می‌‌‌چرخد و معتقد است: این فلسفه، به‌‌‌رغم برنامه‌‌‌هایی که برای تعامل و همکاری بین نهادهای اقتصادی و نهادهای فرهنگی و سیاسی ارائه کرد، برای مشکل انسان چاره‌‌‌اندیشی ناقصی داشت؛ بنابراین در فلسفه شهید صدر، در صورتی‌‌‌که بین عالم شهود و عالم غیب ارتباط برقرار نکنیم و از مرحله نظر مارکسیست‌‌‌ها که انسان را به مجموعه‌‌‌ای از رابطه‌‌‌های اجتماعی محدود می‌‌‌کند، نگذریم، جایی برای سخن گفتن از نگاهی فراگیر و مجموعه‌‌‌ای کامل باقی نمی‌‌‌ماند؛ این فلسفه (مقبول در نظر شهید) رابطه‌‌‌های اجتماعی را تنها بعدی از بعدهای انسان می‌‌‌بیند و برنامه پیشنهادی «فطرت» یا «طبیعت بشری» را در برابر «گرایش اجتماعی» قرار می‌‌‌دهد که وجه تمایز فکر غربی؛ به‌‌‌ویژه فکر مارکسیستی می‌‌‌باشد، «فطرت» از بخش‌‌‌هایی اساسی از جمله بعد اجتماعی بهره می‌‌‌برد و لذا به‌‌‌جای این بیان که «اجتماع، طبیعت آدمی را می‌‌‌سازد»، باید گفت ـ در نگاه شهید ـ انسان اجتماع را به‌‌‌وجود می‌‌‌آورد و بدین شکل جانشینی‌‌‌اش را برای خدا، در این عالم خاکی تفسیر می‌‌‌کند.

به‌‌‌تحقیق: تأثیرگذارترین عنصر در آدمی، بعد روحی است که به جامعه سرشت و خویی بالاتر از بیولوژی می‌‌‌دهد.

بنابراین، این نظریه، بین جانب روحی و جانب اجتماعی جدایی نمی‌‌‌اندازد و مهم‌‌‌ترین چیزی که نظریه شهید را از دیگر نظریه‌‌‌ها متمایز می‌‌‌سازد، تلاش مستمری است که شهید مبذول می‌‌‌دارد تا نحوه نگاهش را در سیاق تعبیر «اسلام دین و دولت است» قرار دهد؛ تعبیری که به پیوند خوردن حتمی عبادت و زندگی اجتماعی می‌‌‌انجامد. به‌‌‌طور کلی رابطه عالم شهود و غیب و تعبیر «اسلام دین و دولت است» (به بیان شهید شمولیت اسلام) و آن‌‌‌چه بر آن مترتب است؛ یعنی پیوند خوردن عبادت‌‌‌ها و زندگی اجتماعی، چارچوب عامی برای فلسفه اصیل اسلامی می‌‌‌سازند که بعد روحی‌‌‌اش، آن‌‌‌چنان صلاحیت و شایستگی والایی را بدان می‌‌‌بخشد که بتواند از مرز مکتب‌‌‌های فلسفی غرب که بر نقد صرف بنا شده‌‌‌اند عبور نماید و در ربته‌‌‌ای بالاتر قرار گیرد.

این عقلانیت که در اساس و جوهر و هدف، با عالم غیب هم‌‌‌خوانی دارد، تمام ابعاد اسلام را تقسیم‌‌‌بندی و موقعیت‌‌‌سنجی می‌‌‌کند ولذا، این عقلانیت، عقیده، عبادت و معامله‌‌‌ها را در خود جای می‌‌‌دهد. عقلانیت اسلامی، بر مسلمانان واجب می‌‌‌کند تا با غیر خدای سبحان، دوستی و محبت نداشته باشند وهیچ فلسفه یا ایدئولوژی را به‌‌‌غیر از اسلام نپذیرند.

چنان‌‌‌چه سابقاً گذشت، چون این عقلانیت، عقلانیتی اسلامی است، بر جنبه غیبی تمرکز می‌‌‌یابد و اثر بعد غیبی وقتی آشکار می‌‌‌شود که با جنبه عقلی در هم می‌‌‌آمیزد و عقل را پشتیبانی می‌‌‌کند و در مسیر عبور از وضعیت موجود و ازبین بردن مانع‌‌‌ها و نیرنگ‌‌‌های کافران، کرانه‌‌‌هایی نامحدود فراروی عقل می‌‌‌گشاید؛ پس عبادات به عقلانیت هویتی می‌‌‌بخشد که عقلانیت‌‌‌های غربی از آن محروم مانده‌‌‌اند؛ بنابراین، این حالت غیبی که عقلانیت در عبادات، بر آن استوار می‌‌‌گردد، حالت راحت‌‌‌طلبی و مبنی بر رهاسازی کارها و به هم‌‌‌سپاری آن‌‌‌ها نمی‌‌‌باشد، بلکه حالت مبارزه‌‌‌جویانه و مبتنی بر توکل است که بین امدادهای غیبی و قانون‌‌‌های حاکم بر دگرگونی‌‌‌های اجتماعی و تاریخی آشتی می‌‌‌دهد.

شهید صدر می‌‌‌گوید «در یک عالم اسلامی، نگاه انسان به آسمان قبل از نگاه به زمین ممکن است به موضعی سلبی  در برابر زمین و ثروت‌‌‌ها و برکت‌‌‌های آن، منجر شود و این موضع در اموری چون زهد، قناعت و تنبلی ظهور یابد.

امّا هنگامی که به زمین چارچوب آسمانی زده شود و به‌‌‌کار با جهان مادی و طبیعت، صفت واجب و مفهوم عبادت داده شود، آن‌‌‌گاه نگاه انسان مسلمان به غیب به یک انرژی به‌‌‌حرکت درآورنده و نیروی جلوبرنده‌‌‌ای، جهت مشارکت، آن هم در گسترده‌‌‌ترین مقیاس ممکن، برای بالابردن سطح اقتصادی تبدیل می‌‌‌شود»([۱۴]).

بنابراین، آن نوع عاطفه‌‌‌ای که وجود آن در عبادات انکار می‌‌‌شود، هرگاه در معنای صحیح اسلامی آن لحاظ شود، عاطفه‌‌‌ای کور و خودجوش نیست، بلکه با عقلانیتی همراه است که در چارچوب اسلام معنی پیدا می‌‌‌کند؛ به‌‌‌گونه‌‌‌ای که انسان مسلمان با اسلام آوردنش به‌‌‌طور کلی چه در زمینه معرفتی و چه در عمل، فکر و روحش متعلق به خدا می‌‌‌شود.

پس این نوع فکر که به عبادت‌‌‌ها بر اساس افق‌‌‌های اجتماعی و تمدنی آن نگاه می‌‌‌کند خود را با پشتوانه‌‌‌ای فلسفی و اسلامی معرفی می‌‌‌کند که هرکدام از دو گرایش عقلی و روحی را، پشت‌‌‌سر می‌‌‌گذارد یعنی از سد انتخاب غیر منطقی میان عقلانیت غربی و یا معنویت اسلامی می‌‌‌گذرد.

شیوه فکر غربی، بعد از آن‌‌‌که راه انتخاب را یکی از این دو معرفی می‌‌‌کند، تلاش فراوانی می‌‌‌کند تا خود را تنها فکری مطرح ‌‌‌سازد که از عقلانیت بهره می‌‌‌برد و غیر خود را فکری خرافی یا روحانی معرفی می‌‌‌کند که برای تمدن‌‌‌سازی توان لازم را ندارد.

امّا مطابق استنباط شهید، نوع نگاه اسلام به رابطه میان ماوراء و طبیعت و هدف‌‌‌های اجتماعی و سیاسی که اسلام به نظام عبادی خود واگذار کرده، دلیل بر آن است که هیچ نوع تناقضی میان بعد غیبی و بعد اجتماعی و سیاسی در زندگی مسلمانان یافت نمی‌‌‌شود.

بنابراین، آن‌‌‌طور که از نوشته‌‌‌های شهید صدر به‌‌‌دست می‌‌‌آید: یکتایی خدا و بندگی انسانی که دنیایی است و این‌‌‌جا زندگی می‌‌‌کند، بیانی دقیق و روشن از پیوند میان دین و دنیاست؛ زیرا این دو، از دو بعد متداخل برخوردارند: بعد غیبی و بعد اجتماعی ـ سیاسی؛ خدای واحد (معبود واحد) و امت واحد و لذا یکتایی و بندگی به زندگی اجتماعی اثری خاص می‌‌‌بخشد و برای مبارزه نیروی آزاد شده بزرگی را همراه دارد؛ به‌‌‌همین خاطر، انسان مؤمن در برابر هیچ نیرویی؛ جز در برابر خدای سبحان تسلیم نمی‌‌‌شود.

با توجه به این توضیحات و بر اساس مکتوبات شهید، اسلام در معیارهایی که با آن‌‌‌ها فرهنگ‌‌‌ها و مکتب‌‌‌های فلسفی و سیاسی و نیز جوامع بنا شده بر اساس این فرهنگ‌‌‌ها و مکتب‌‌‌ها، دسته‌‌‌بندی می‌‌‌شود، به‌‌‌‌‌‌صورت ریشه‌‌‌ای تغییر ایجاد می‌‌‌کند؛ از یک سو، برخی جامعه‌‌‌ها را جاهلی می‌‌‌داند؛ جامعه‌‌‌هایی که حیات خود را با ارزش‌‌‌های الهی پایه‌‌‌ریزی نمی‌‌‌کنند و در آن استبداد و طغیان‌‌‌گری از سر ناز و نعمت و به بردگی کشیدن ملت‌‌‌های دیگر وجود دارد و از سوی دیگر: در برخی جامعه‌‌‌ها، یکتایی خدا و بندگی انسان معیار واقع می‌‌‌شود که عقلانیتی جهادگر و آزادی‌‌‌خواه در پی دارد؛ لذا دوباره تکرار می‌‌‌کنیم که از نظرگاه اسلام، هیچ تناقضی بین بخش‌‌‌های غیبی و عقلی و سیاسی عبادات وجود ندارد.

شهید آیت الله سید محمد باقر صدر در عبادات ـ از ناحیه روش‌‌‌شناسی و شرعی ـ از دو عامل اساسی سخن می‌‌‌گوید که مفهومی اسلامی را برای حرکت مستمر امت شکل می‌‌‌دهند و آن‌‌‌ دو عامل: یکی «اجتهاد» است و دیگری «جهاد» و «اجتهاد» در این‌‌‌جا، شناخت رابطه عبادت و واقعیت‌‌‌های زندگی امت است و معنای «جهاد» مبارزه در برابر واقعیت‌‌‌های بیمار و فاسد جامعه و قد برافراشتن در برابر عیب‌‌‌های موجود و کوشش در جهت تغییر آن‌‌‌ها می‌‌‌باشد.

این موضع، در واقع پاسخی است به روشن‌‌‌فکر غرب‌‌‌گرا که می‌‌‌خواست قدرت دین را در چهره ظاهری عبادت‌‌‌ها محصور کند و توانایی‌‌‌های اجتماعی و تمدنی‌‌‌اش را از طریق نگاه ناقص جزءنگری به اسلام، از آن سلب کند.

آن‌‌‌چه گذشت روشن می‌‌‌کند که عبادت در نظر شهید، به معنای کناره‌‌‌گیری و بی‌‌‌طرفی نیست؛ عبادت جزیی از منطق و روش اسلام در تغییر وضع موجود و بناسازی امت و دولت می‌‌‌باشد و روشی در قانون‌‌‌گذاری و در مبارزه است که اسلام از همان آغاز رسالت در مکه، آن را مطرح ساخته است.

وبدین‌‌‌ترتیب عبادات به‌‌‌عنوان نتیجه قطعی برای اعتقاد به توحید پا به عرصه می‌‌‌گذارد تا روحیه انقلابی ریشه‌‌‌دار و فراگیرِ اسلام را پشتیبانی کند و آن را در مسایل اجتماعی و سیاسی و اقتصادی و فرهنگی مطرح سازد. عقیده به توحید انکار تمام شکل‌‌‌های مادی و معنوی بت‌‌‌هاست و عبادات در نظمی الهی و دقیق با این انکار همراه می‌‌‌شود و آن را در تمامی جنبه‌‌‌ها عملی می‌‌‌سازد و از راه تربیت و آگاه‌‌‌سازی مستمر مسلمانان، انکار بت‌‌‌ها را در تمام ابعاد زندگی، متبلور می‌‌‌سازد.

«اگر شعار اصلی «لا إله إلا الله» را ملاحظه کنیم که از ناحیه آسمان، بدین منظور طرح شده، می‌‌‌یابیم که خداوند در این شعار، میان تقویت حرکت انسان به سوی مطلق حق از یک سو و انکار هر مطلق دروغین از سوی دیگر، همراهی برقرار می‌‌‌کند و تاریخ این حرکت، در متن زندگی و گذر زمان تکرار شده تا پیوند تنگاتنگ میان این انکار و آن ارتباط مستحکم و آگاهانه با خدای متعال را تأکید کند. به همان مقدار که انسان از معبود حق دور می‌‌‌شود، در گمراهی خدایان و رب‌‌‌های گوناگون فرو می‌‌‌رود؛ پس انکار و اثباتی که در «لا إله إلا الله» در هم ادغام شده‌‌‌اند، دو روی یک حقیقتند، حقیقتی که انسان در مسیر خود و در راه طولانی که پیش‌‌‌روی دارد، از آن بی‌‌‌نیاز نمی‌‌‌شود؛ زیرا این حقیقت واحد، تنها حقیقت شایسته برای نجات انسان از خطر گمراهی و نابودی است؛ کما این‌‌‌که انسان را در به‌‌‌کار انداختن تمام توان ابداع‌‌‌گری که دارد و رهاسازی آن از هر مطلق دروغین و بازدارنده، یاری می‌‌‌دهد»([۱۵]).

بنابراین شهید صدر، نه تنها دین را جدای از سیاست نمی‌‌‌بیند، بلکه سیاست را جزئی از دین می‌‌‌شناسد و این بدان معناست که مسلمانان باید در چارچوب کامل و فراگیر دین زندگی کنند و بر این اساس، شهید عبادات را به‌‌‌عنوان انقلابی در ارزش‌‌‌ها و مفاهیم ارائه نمود؛ زیرا عبادات وقتی در قالب شمولیت دین، فهم و استنباط شوند، امت را تا درجه سربرافراشتن و مقابله تمدنی با غرب، پیش می‌‌‌برد و به‌‌‌دنبال آن در ارتباط‌‌‌های ظالمانه میان مستکبران و مستضعفان می‌‌‌تواند حرف خود را بزند و فکر اسلامی نیز در خصوص استبدادی که جهان اسلام را فرا گرفته، حرف آخر و سخن قطعی خواهد داشت.

در نتیجه روشن می‌‌‌شود که برای متمایز ساختن فکر متعهد شهید از دیگر فکرها، باید به فراگیری دین در نظریه شهید توجه کافی مبذول داشت که به مقتضای آن می‌‌‌بایست به اسلام با دید یک کل با جزءهایی به هم مرتبط نگریسته شود و لذا، عقیده و عبادت و شریعت، دارای جزءهایی درهم وارد و متداخل می‌‌‌باشد و به‌‌‌همین خاطر، مجالی برای جدایی انداختن بین دین و دنیا و میان عبادت و زندگی اجتماعی پیش نمی‌‌‌آید. و ـ چنان‌‌‌چه از نوشته‌‌‌های شهید آشکار می‌‌‌شود ـ اگر نظریه «فراگیری دین» را بپذیریم، نتیجه حتمی آن، ارائه نقطه شروعی برای دوباره‌‌‌سازی دولت اسلامی است که وحدت ملت‌‌‌های مسلمان را در ضمن زندگی اجتماعی و فرهنگی و سیاسی و اقتصادی در قالب امت اسلامی و نه قومیت تضمین می‌‌‌کند.

بنابراین، فراگیری اسلام، جوهر و حقیقت آن است به‌‌‌طوری‌‌‌که اسلام جز با آن، اسلام نمی‌‌‌شود، شهید صدر معتقد است: هر نوع خللی در «فراگیری اسلام» وارد شود، خللی است که در کل احکام اسلام وارد شده و سبب می‌‌‌شود تا احکام اسلامی از تأثیرگذاری در وضعیت موجود بازماند([۱۶])؛ به بیانی دیگر، دست‌‌‌یازیدن به «فراگیری اسلام» در واقع دست‌‌‌یازی به روح شریعت و به صلاحیت‌‌‌دار بودنش برای هر زمان و مکانی می‌‌‌باشد.

بدین‌‌‌ترتیب، جدا کردن دین از سیاست، و عبادت از زندگی اجتماعی نوعی دست‌‌‌کاری در شریعت به‌‌‌حساب می‌‌‌آید و همیشه و همه زمان، این جداسازی، با فاصله افتادن میان حکومت و مردم، ملازم و همراه بوده و نمی‌‌‌توان پادشاهی را که بعد از دولت اسلامی شکل گرفت، نمونه‌‌‌ای برای گفته «اسلام دین و دولت، و سیاست و عبادت است»، قلمداد نمود؛ ـــــ به معنای سوسیولوژی، معنایی که از دیدگاه اسلام نسبت به واقعیت‌‌‌ها به‌‌‌دور می‌‌‌باشد.

در نظر شهید، این تناقض ساختگی، میان عبادت‌‌‌ها و امور مربوط به زندگی، وحدت و سرنوشت امت اسلامی را به مخاطره می‌‌‌اندازد و اساساً، وحدت امت از فرهنگی وجود می‌‌‌گیرد که نگاه انسانِ جهان اسلامی را به هستی و زندگی یک‌‌‌پارچه می‌‌‌کند و بدان وحدت می‌‌‌بخشد و اساس و پایه این فرهنگ از عقیده و عبادات به‌‌‌وجود می‌‌‌آید، پس هر نوع جدایی انداختن میان عبادات و زندگی اجتماعی، در حقیقت، جدا ساختن روح از بدن است.

عبادات در قله انکار «تابع بودن» قرار دارد و اسلام، آن‌‌‌طور‌‌‌که شهید صدر در لابه‌‌‌لای نوشتارهایش در اقتصاد و سیاست و فرهنگ مطرح کرده، به انکار تنها، اکتفا نمی‌‌‌کند، بلکه در کنار آن، راه حل مناسب پیشنهاد می‌‌‌کند و افکاری ارائه می‌‌‌دهد که در مقابل تهاجم سیاسی، فرهنگی و اقتصادی مقابله کند.

بنابراین، امت اسلامی، بدان اندازه که اندیشه خود را با مفاهیم دینی اشباع کند، پیشرفت می‌‌‌کند و ترقی می‌‌‌یابد و به همان اندازه که دم ناسازگاری با معارف و دستورات دینی بزند، عقب‌‌‌گرد می‌‌‌کند و به سقوط کشانده می‌‌‌شود و در این‌‌‌جا، اهمیت عقیده و عبادت در مشخص ساختن ذهنیت انسانِ جهان اسلامی و آماده‌‌‌سازی او برای ایجاد دگرگونی در وضعیت اجتماعی و سیاسی آشکار می‌‌‌شود. عقیده و عبادات، زمینه‌‌‌ساز شروع تحول در وضعیت موجود می‌‌‌شوند؛ زیرا به برکت عقیده و عبادات، دیدگاه مسلمانان نسبت به واقعیت‌‌‌ها در تمامی جنبه‌‌‌ها مشخص می‌‌‌گردد.

هر تمدن‌‌‌سازی، نیازمند گذر از مرحله عقل فردی و رسیدن به روح جمعی است؛ زیرا کار برای دگرگون‌‌‌سازی جامعه، آماده‌‌‌سازی همه‌‌‌گیری را می‌‌‌طلبد و شریعت اسلام، این مورد ارزشی را به‌‌‌عنوان یک ارزشی اخلاقی صرف و مرتبط با ضمیر فردی مطرح نساخته، بلکه آن را از حوزه اخلاق پیشتر برده و روح جمعی را در قالب عقیده و احکام و واجب‌‌‌های شرعی ریخته است و از جمله این واجبات، عبادت‌‌‌هاست که جز با دید یک کل و شیئ یک‌‌‌پارچه، یعنی جز با توجه به جنبه‌‌‌های غیبی و اجتماعی و سیاسی آن، بدان نمی‌‌‌توان نگریست.

تحقیقاً! در کنار پایه‌‌‌های روحانی و غیبی، تأکید داشتن بر جنبه‌‌‌های اجتماعی و سیاسی عبادات، برای ساختن فرد و جامعه طرحی فلسفی و اجتماعی ارائه می‌‌‌دهد و ملت‌‌‌های مسلمان را برای مبارزه فرهنگی و سیاسی و اقتصادی با غرب آماده می‌‌‌سازد.

پس، ایجاد هر نوع فاصله، میان عبادات و مسایل مورد توجه امت، ایجاد هرج‌‌‌ومرج فکری است که نمی‌‌‌تواند فهم درستی از واقعیت و وضعیت ملت‌‌‌های مسلمان در مواجهه با دیگر تمدن‌‌‌ها به‌‌‌دست دهد. این طرح اسلامی و دارای بعد تعبدی، روش الهی را آن‌‌‌جا که می‌‌‌خواهد از تمام نیروهای موجود به نفع مردم بهره گیرد، روشن می‌‌‌سازد.

این فاصله‌‌‌اندازی میان واقعیت‌‌‌های زندگی و عبادات، نتیجه داشتن اندیشه‌‌‌هایی یک‌‌‌سویه در نصوص دینی و گرایش فقهی است که در دوران عقب‌‌‌افتادگی گسترش یافته بود.

این نظریه اسلامی که شهید آن را ارائه داده، حد و اندازه واقیعت‌‌‌ها را بدان‌‌‌ها بازگردانده است؛ زیرا این نظریه نتیجه تعامل میان اسلام و واقعیت‌‌‌ها با رعایت حدود ایمان و اصول روش‌‌‌شناسی می‌‌‌باشد و نیست این تعامل، جز بیانی دیگر از اجتهاد که شهید صدر با یاری از آن توانست به اسلام به‌‌‌‌‌‌لحاظ فراگیری آن بنگرد و از همین‌‌‌جا، شهید صدر توانست اعتقادی راسخ به فراگیری اسلام پیدا کند.

هیچ نوع نگاهی به انسان و زندگی او را واقع‌‌‌گراتر و انقلابی‌‌‌تر از نوع نگاه اسلام ـ آن‌‌‌گونه که شهید صدر بیان می‌‌‌کند ـ نمی‌‌‌شناسم و این واقع‌‌‌گرایی انقلابی در تحلیل شهید، از عبادات و رابطه آن با زندگی، آشکار می‌‌‌شود؛ آن‌‌‌جا که عبادات را که بالاترین سطح از معنویت و تجرد نفسی و فکری را در پی دارد، با امور مورد توجه امت در عرصه‌‌‌های سیاسی و اقتصادی و فرهنگی پیوند می‌‌‌دهد و بین آن‌‌‌ها هم‌‌‌جوشی برقرار می‌‌‌کند.

در نگاه شهید دین اسلام، دینی است کامل که به فعالیت‌‌‌ها قالب می‌‌‌دهد و به مسلمانان امکان می‌‌‌دهد تا با پشتوانه‌‌‌ای عقیدتی به حرکت درآیند؛ نه آن‌‌‌که در حالتی از به‌‌‌هم‌‌‌ریختگی و غوغاسالاری باشند یا بخواهند با مضمحل ساختن عقیده و عبادات و عبور از روی آن‌‌‌ها، به حرکت خود ادامه دهند، بنابراین مطابق نظر شهید، اسلام چارچوبی رسم کرده که مسلمانان در آن با عقیده و عبادات زیست کنند؛ این چارچوب با تمامی دیدگاه‌‌‌های فلسفی غرب؛ چه مادی‌‌‌گرایانه و چه ایده‌‌‌آلیستی آن در تناقض است؛ در نظر اسلام، یک مسلمان می‌‌‌بایست با عقیده و عبادات با توجه به بعدهای معنوی و اجتماعی آن انس و تعامل داشته باشد، و شریعتی که خداوند برای ما انسان‌‌‌های زمینی فرستاده تا خدایی شویم جز به همین شکل مورد بحث نمی‌‌‌تواند باشد.

بنابراین، عبادات علاوه بر بعد غیبی آن نوعی تجربه و ورود به صحنه در فعالیت‌‌‌های اجتماعی و سیاسی و در مجال فکر و عاطفه نیز می‌‌‌باشد([۱۷]) و این ویژگی در عبادات مسلمانان را از امکانات قابل توجهی برخوردار می‌‌‌سازد تا برای مبارزه و کار و تلاش در راستای دگرگون ساختن اوضاع نابسامان جامعه و عبور از این مرحله برای به‌‌‌وجود آوردن امت و دولتی شایسته آماده گردند.

نگاه به آینده مسلمانان در داشتن امتی یکپارچه، آرزویی غبارگرفته نیست؛ در اسلام ـ آن‌‌‌طور که از فکر شهید صدر آشکار می‌‌‌شود ـ برنامه‌‌‌ها و طرح‌‌‌هایی وجود دارد که به وحدت امت و یک‌‌‌پارچگی آن منجر می‌‌‌شود([۱۸]). اسلام به پیروان خود، طریقه حرکت صحیح را نشان می‌‌‌دهد و در حالت انفعالی و عاطفی صرف رها نمی‌‌‌سازد و در این راستا در اسلام، برنامه‌‌‌هایی برای به حرکت درآوردن نیروهایی که در ضمیر افراد جامعه اسلامی نهفته است، وجود دارد و عبادات نیز در عرصه اجتماع به انقلابی متفاوت با دیگر انقلاب‌‌‌ها می‌‌‌انجامد؛ چراکه عبادات پیوندی عقلانی و شرعی با عالم ماوراء دارد.

بنابراین، امت اسلامی نتیجه حتمی و منطقی برای ختم نبوت و همه‌‌‌جانبه بودن اسلام می‌‌‌باشد([۱۹]) و وجود و بقاء خود را جز با جهادی دائمی نمی‌‌‌تواند محقق سازد و از عوامل این بقاء و استمرار وجود، عبادت است و لذا «امت و جهاد» دو مفهوم پیونددار و به‌‌‌هم گره خورده‌‌‌اند و اسلام این پیوند را از طریق احکام شرعی خود در عرصه‌‌‌های سیاسی و اقتصادی و نیز از راه تشریع عبادات ایجاد کرده است، پس این جهاد یا مبارزه اجتماعی، علاوه بر این‌‌‌که در پایه‌‌‌های عاطفی خود از اسلام کمک می‌‌‌گیرد، در زمینه‌‌‌های فکری و نظری نیز از اسلام مدد می‌‌‌گیرد و با توجه به این‌‌‌که عقیده و عبادات نگاه انسان مسلمان را به هستی و زندگی شکل می‌‌‌دهد، سزاوار است هر مکتب اجتماعی و سیاسی که می‌‌‌خواهد در جهان اسلام به‌‌‌وجود آید، در ضمن نمونه اسلامی متافیزیک (رابطه داشتن دنیای مادی با عالم ماوراء) شکل گیرد.

هرگاه انسان با مشکل تئوری‌‌‌پردازی برای واقعیت مواجه شود و یا نتواند به تعامل با هستی و انسانیت خویش بپردازد و به بیانی دیگر نتواند مفهوم هستی و زندگی را به‌‌‌درستی بشناسد، در نتیجه، هم تئوری و هم کارش ناقص از آب درآید، دچار خودباختگی می‌‌‌شود؛ شهید صدر به‌‌‌خاطر همین مشکل که مکتب‌‌‌های فلسفی غرب از مارکسیستی و اگزیستانیالیستی و غیر آن دارند، آن‌‌‌ها را در تحلیل و چاره‌‌‌اندیشی برای خودباختگی و بحران تمدنی، ناتوان معرفی می‌‌‌کند([۲۰])؛ اما در دیدگاه اسلامی ریشه بحران تمدنی را باید در انقطاع انسان از خدا جست‌‌‌وجو کرد و اسلام این مشکل را از راه عقیده و عبادات که انسان را مستمراً با جهان غیب در ارتباط قرار می‌‌‌دهد حل کرده است و این، راز ایستادگی انسان مسلمان است که او را وا می‌‌‌دارد تا مبارزه‌‌‌طلبی نماید و در برابر نیروهای شر مقاومت کند.

عبادت، با خود این پیام را دارد که در سخت‌‌‌ترین حالات نیز امکان تعبیر و تحول وجود دارد و از این‌‌‌جاست که باید گفت: ناامیدی و احساس عجز داشتن امری نامفهوم می‌‌‌گردد؛ زیرا این امور، با عبادت و جانشینی انسان از ناحیه خدا در تناقضند. از طریق انجام عبادات، جهشی عقلی در ذهنیت امت اسلامی رخ می‌‌‌دهد و در پی آن عقل و اندیشه مسلمانان، تمامی تصورهای غیر اسلامی درباره هستی و انسان را مردود می‌‌‌شناسد و با توجه به این ساخت جدید از شخصیت، ایجاد تغییر، همه جوانب و مظاهر پدیده‌‌‌ها و رفتارها را در بر می‌‌‌گیرد و آن‌‌‌ها را به‌‌‌کلی دگرگون می‌‌‌سازد.

بنابراین، در این دید، عبادات با نظر به ابعاد معنوی و مادی آن، مسئولیت‌‌‌پذیری توأم با ایمان را درپی دارد ولذا محصور ساختن عبادات در جانب تعبدی و صوری و جدای از زندگی، نتیجه یک فکر منحط است و در حق اسلام و مسلمانان و سرنوشت امت، خیانتی بزرگ قلمداد می‌‌‌گردد.

توقعاتی که اسلام برای انجام دگرگونی در جامعه و نیز ایجاد امت جهانی دارد؛ گاه در نگاه اول در برابر دشواری‌‌‌های موجود، امری نشدنی به‌‌‌نظر می‌‌‌آید؛ لیکن در پرتو تصوری که اسلام از رخدادها و حادثه‌‌‌ها و رابطه دین و دنیا ارائه می‌‌‌دهد، این بلندنظری معقول و منطقی می‌‌‌گردد.

بنابراین، اسلام در برابر محصور دانستن همه چیز به عالم ماوراء و نیز در برابر داشتن تفسیری مبتذل از پدیده‌‌‌های مادی به‌‌‌گونه‌‌‌ای که بخواهیم آن‌‌‌ها را صرفاً دنیایی و این‌‌‌جهانی بدانیم، ایستادگی کرده و نظراتی این‌‌‌گونه را محقر و فرومایه به‌‌‌حساب آورده است؛ زیرا قرآن کریم، ماوراء را به هستی ربط می‌‌‌دهد؛ به‌‌‌نحوی که تحقق امدادهای غیبی را منوط به شرط‌‌‌هایی کرده که پایه آن‌‌‌ها عمل انسان می‌‌‌باشد. قرآن کریم به‌‌‌حرکت درآمدن انسان و ورود به عرصه را زمینه‌‌‌ای برای ورود الهی به عرصه و ظهور اراده خداوند در کارها معرفی می‌‌‌کند؛ چنان‌‌‌چه پایداری انسان در راه خدا، از انگیزه‌‌‌های واردِ عمل شدن خدا می‌‌‌باشد؛ این نحوه نگرش شهید به تاریخ و به عبادات در حوزه فلسفه اسلام شکل گرفت؛ فلسفه‌‌‌ای که میان دو بعد مادی و روحانی فاصله‌‌‌ای نمی‌‌‌اندازد و لذا اگر از زاویه فراگیر بودن دین به عبادات توجه شود؛ می‌‌‌بینیم چگونه روحیه نقدگرایانه مؤمنان را تقویت می‌‌‌کند و به آگاهی‌‌‌شان نسبت به ریشه حادثه‌‌‌ها، عمق می‌‌‌دهد و این دو عامل در انجام هر نوع تغییری لازم و ضروری است.

عبادات بدین معنا، ضمیر مسلمانان را به‌‌‌جنبش و حرکت در آورده به مبارزه سرعت می‌‌‌بخشد و امت‌‌‌های اسلامی را شتابان به‌‌‌سمت خیزشی برای ساختن امت و دولت اسلامی سوق می‌‌‌دهد و بنابر تعبیر شهید برای نیروهای پنهان در شئون مختلف امت اسلامی راه می‌‌‌گشاید و عرصه ظهور فراهم می‌‌‌کند([۲۱]).

بدین‌‌‌ترتیب: چه در نظر شریعت، چه عقل و چه از لحاظ روش‌‌‌شناسی، هیچ پایه و اساسی برای جدایی افکندن میان عبادات از یک سوی و زندگی اجتماعی و حرکت تاریخ از سوی دیگر، وجود ندارد؛ زیرا علاوه بر آن‌‌‌که عبادات رابطه صحیح انسان با خدا را تبیین می‌‌‌کند؛ بعد از آن‌‌‌که این رابطه در قالب عقیده و عبادات صورت به خود گیرد، از آن رابطه دیگری به‌‌‌وجود می‌‌‌آید و آن، رابطه انسان با انسان است و این، به‌‌‌خاطر زمینه‌‌‌ها و توانایی‌‌‌های روحی است که از طریق عقیده و عبادات در نزد افراد جامعه اسلامی به‌‌‌وجود می‌‌‌آید و شرع به فعلیت رساندن این توانایی‌‌‌ها را در وضعیت موجود از راه ملتزم ساختن امت به رفع نیازهای خود، واجب کرده است.

نتیجه می‌‌‌گیریم که عبادات با این نگاه، هم عقل هم عاطفه و هم مبارزه است، و هر دیدگاهی که بخواهد در تقابل با این دیدگاه قرار گیرد، خارج از قاعده و نوعی تسلیم نسبت به پیش‌‌‌آمد موجود قلمداد می‌‌‌گردد. جامعه اسلامی، اگر بتواند میان بعد دنیایی و روحانی رابطه برقرار کند، در مبارزه چنان روشی به‌‌‌دست می‌‌‌آورد که آن را از دیگر انواع ایجاد تغییر و تحول در جامعه که در اندیشه معاصر بدان پرداخته شده، متمایز می‌‌‌سازد؛ زیرا ایجاد تغییر و تحول در جامعه اسلامی، حالتی مستمر است و از این حالت که منشأی الهی دارد تغییر و تحولی تاریخی و نامحدود حاصل می‌‌‌شود، اما مفهوم انقلاب و ایجاد تحول در مکتب‌‌‌های فلسفی غرب، به حکم نسبی بودن اندیشه بشری و نسبی بودن اهداف انسان، مفهومی است دارای دلالت، جنبه‌‌‌ها و نتیجه‌‌‌های شدیداً نسبی؛ شهید صدر در این‌‌‌باره می‌‌‌گوید: «نمونه برتری که ریشه در حق و حقیقت دارد و با توجه به واقعیت‌‌‌های زندگی مردم تعریف می‌‌‌شود، در هر عصر و زمانی به‌‌‌صورت ثابت و اثرگذار می‌‌‌باشد و حرکت تاریخی نیز در سایه این نمونه برتر دارای حرکتی دائم و همیشگی می‌‌‌باشد»([۲۲]).

اما حرکت تاریخی که بر رابطه میان ماوراء و طبیعت استوار می‌‌‌باشد، حرکتی است که به‌‌‌سمت موجود مطلق پیش می‌‌‌رود.

«نمونه برتر و حقیقی، خداوند متعال است. آن تناقضی که در نمونه‌‌‌های برتر نسبی بدان برمی‌‌‌خوردیم، در این نمونه به زیباترین شکل برطرف خواهد شد. در توضیح باید گفت: در انسان وجود ذهنی محدود است و نمونه می‌‌‌بایست نامحدود باشد و چگونه می‌‌‌توان محدود و نامحدود را با هم جمع کرد و چگونه می‌‌‌توان بین این دو هماهنگی ایجاد کرد؛ اما این هماهنگی را… در نمونه برتری که خداوند متعال است، خواهیم یافت. به چه دلیل؟ زیرا نمونه برتر از دست‌‌‌آوردهای انسان و از تراوش‌‌‌های ذهنی او نیست… نمونه برتر موجودی مطلق در خارج با قدرت و علم و عدل مطلق است، این موجود عینی، بی‌‌‌تردید نمونه برتر است؛ اما هنگامی که انسان می‌‌‌خواهد از این نور الهام بگیرد؛ وقتی می‌‌‌خواهد به پرتوهایی از این نور تمسک جوید، طبعاً این تمسک جز به مقید و به مقدار محدودی از نور نمی‌‌‌باشد؛ الا این‌‌‌که، او به تفاوتی که میان آن‌‌‌چه بدان تمسک کرده و آن‌‌‌چه مطلق واقعی است پی می‌‌‌برد، گرچه نمونه برتر و عالی خارج از محدوده ذهنی اوست، ولی به دسته‌‌‌ای از نور تمسک می‌‌‌جوید و این دسته نور، مقید است، اما نمونه برتر، مطلق است.

از این‌‌‌جاست که اسلام پیروان خود را به تفکیک قائل شدن دائمی، میان وجود ذهنی و خداوند متعال که نمونه برتر است، تشویق نموده و حتی میان «اسم» و «مسمی» فرق گذاشته و تأکید کرده که نباید «اسم» را پرستید و باید پرستش برای «مسمی» باشد؛ چراکه «اسم» تنها نمایی و وجودی ذهنی برای خداوند سبحان می‌‌‌باشد و این در حالی است که نماهای ذهنی همیشه محدودند؛ پرستش باید برای «مسمی» باشد، نه «اسم»؛ زیرا «مسمی» مطلق است و «اسم» مقید و محدود.

هرگاه انسان با آگاهی موضوعی از نمونه برتر، در این راه پیش رود، این پیش‌‌‌روی، مسئولانه خواهد و در زبان فقه عبادت محسوب خواهد شد با نوعی از عبادت که آدمی به‌‌‌وسیله آن، دارای امتداد در خطی طولانی و دارای انسجام با پهنای هستی می‌‌‌گردد… .

و چون خدای متعال مطلق است، پس این راه نیز پایان نمی‌‌‌پذیرد و در این راه، به همان اندازه که به‌‌‌سوی خداوند، حقیقتاً گام می‌‌‌نهیم، در حال نزدیک شدن به او هستیم، و لیکن این نزدیک شدن نسبی باقی می‌‌‌ماند… چراکه محدود به مطلق نمی‌‌‌رسد… پس در این‌‌‌جا فاصله طولانی میان انسان و نمونه برتر فاصله‌‌‌ای نامتناهی است؛ یعنی با توجه به این‌‌‌که این راه ممتد و ادامه‌‌‌دار، راهی است بی‌‌‌نهایت، برای انسان مجال نوآوری و حرکت به سمت بی‌‌‌نهایت و زمینه تغییر تکاملی بدان سمت را فراهم خواهد نمود.

بنابراین، پایه اعتقادی که فعالیت‌‌‌های سیاسی و اقتصادی و فرهنگی مسلمانان بر آن استوار است، مرجع تضمین‌‌‌کننده برای پایداری در مبارزه است و هرنوع جدایی افکندن ـ هرچند کوچک ـ میان بعد معنوی و فعالیت‌‌‌های زندگی، به خاموشی گراییدن شعله مبارزه در اندیشه و ذهنیت افراد امت اسلامی می‌‌‌انجامد.

پس این پایه معنوی و نیز التزام کامل و متعبدانه به نص، دو قاعده کلی به‌‌‌حساب می‌‌‌آیند که از آن می‌‌‌توان روش ارتباط میان دین و دنیا به‌‌‌شکل عام و ارتباط میان عبادت و زندگی اجتماعی را به‌‌‌شکل خاص فهمید.

حرکت امت اسلامی و استمرار آن اگر با یک تشویق جدی همراه نگردد که مؤمنان را به اهتمام نسبت به سرنوشت و حرکت امت و فناسازی خود در راه آن فراخواند، با گردنه‌‌‌ها و مانع‌‌‌های فراوانی برخورد می‌‌‌کند و هرگاه عبادات در چارچوب فراگیر اسلام فهمیده شود، می‌‌‌تواند بالاترین نشق را در آماده‌‌‌سازی مسلمانان و به‌‌‌حرکت درآوردن آنان برای ملتزم شدن به پیش‌‌‌فرض‌‌‌های وحدت، ایفا کند.

از آن‌‌‌چه گذشت روشن می‌‌‌شود که «شهید آیت‌‌‌الله سید محمد باقر صدر» به‌‌‌جای طرحی ناقص، عبادات را در شکل اسلامی و کامل آن ارائه کرده، چنان‌‌‌چه به انجام رسیدن این طرح، در ضمن کاری اجتهادی و با عنایت به شرط‌‌‌هایی بوده که شریعت، برای اجتهاد قرار داده؛ یعنی در چارچوب روش‌‌‌مند و معرفت‌‌‌شناسانه عامی که در مسأله ایجاد رابطه میان عقل و نص و واقعیت موجود، تبلور می‌‌‌یابد.

پس در تحلیل شهید، آشکارا روشن می‌‌‌شود که پیوند عبادات با زندگی اجتماعی، صرفاً یک واجب شرعی نیست، بلکه علاوه بر آن، منظومه اسلام، آن را از بعد روش‌‌‌شناسی و معرفت‌‌‌شناسی و با قطع نظر از عقیده پژوهش‌‌‌گر و دیدگاهش نسبت به اسلام حتمی و ضروری ساخته است.

بدین‌‌‌ترتیب، هر نوع جدایی افکندن میان عبادات و زندگی اجتماعی به هرج‌‌‌ومرج و به‌‌‌هم‌‌‌ریختگی در منظومه اسلام منجر خواهد شد؛ چراکه این فاصله‌‌‌افکنی، ریشه در قرائتی غیر شرعی و نیز غیر علمی از قرآن کریم و سنت شریف دارد.

 

 

 

 

 

([۱]) ر.ک: نظام العبادات فی الإسلام، الفصل الخامس، ص ۱۴۵، نشر منظمه الإعلام الإسلامی، طهران ۱۴۰۴ق، آن‌‌‌جا که «شهید صدر» ارتباط میان حج وبیداری تاریخی را مطرح می‌‌‌کند.

([۲]) همان، ص ۱۳ ـ ۱۴٫

([۳]) الشهید السید محمدباقر الصدر، الفتوی الواضحه، ص ۷۰۴، دار التعارف للمطبوعات، الطبعه الثامنه، بیروت ۱۹۸۳م.

([۴]) همان، ص ۸۰۸٫

([۵]) «من جاهد فإنّما یجاهد لنفسه إنّ الله لغنی عن العالمین» سوره عنکبوت، آیه ۶٫

([۶]) الشهید السید محمد باقر الصدر، الفتاوی الواضحه، ص ۷۱۰ و ۷۱۱٫

([۷]) همان، ص ۷۱۱٫

([۸]) همان، ص ۷۱۱٫

([۹]) همان، ص ۷۲۶٫

([۱۰]) نظام العبادات فی الإسلام، ص ۳۲ ـ ۳۳٫

([۱۱]) همان، ص ۲۳ ـ ۲۴٫

([۱۲]) همان، ص ۳۸ ـ ۳۹٫

([۱۳]) ر.ک: التفسیر الموضوعی للشهید السید محمد باقر الصدر، دار التعارف للمطبوعات، بیروت ـ الطبعه الثانیه ۱۹۸۱م.

([۱۴]) السید محمد باقر الصدر، اقتصادنا (المقدمه ص: ن)، دارالفکر، الطبعه السادسه، بیروت ۱۹۷۴م.

([۱۵]) نظام العبادات فی الإسلام، ص ۲۱ ـ ۲۲٫

([۱۶]) ر.ک: اقتصادنا (الاقتصاد الإسلامی جزء من کل) ص ۲۶۹ ـ ۲۷۷٫

([۱۷]) ر.ک: نظام العبادات فی الإسلام (خاصه الملامح الخاصه لتشریع کل عباده).

([۱۸]) ر.ک: مقدمه اقتصادنا.

([۱۹]) ر.ک: (للشهید) (خلافه الإنسان وشهاده الأنبیاء) فصل الوصایه علی الثوره ممثله فی الإمام، ص ۳۱؛ و فصل المرجعیه بوصفها المرحله الثالثه من خط الشهاده، ص ۳۵، نشر قسم الإعلام الخارجی لمؤسسه البعثه، تهران.

([۲۰]) نظام العبادات فی الإسلام (الإیمان بالله، هو العلاج)، ص ۱۹ ـ ۲۲٫

([۲۱]) ر.ک: اقتصادنا، خاصه المقدمه.

([۲۲]) التفسیر الموضوعی، ص ۱۵۵٫

نویسنده: زهره برقعی

مقدمه

یکى از مباحثى که همواره اندیشمندان را به تأمل فرا خوانده، مسئله جبر و اختیار است. این مسئله از زوایاى گوناگون قابل بررسى است و افکار و آرا در این زمینه بسیار متشتت و مختلف است.

اصل بحث این است که آیا رفتار انسان بر پایه آگاهى، قدرت و اراده او انجام مى‌گیرد، به گونه‌ای که او قادر بر ترک نیز مى‌باشد؟ به عبارت دیگر آیا انسان بر اساس انتخاب و گزینش و از روى عزم و تصمیم عمل مى‌نماید یا نه در عمل مجبور و مقهور مى‌باشد؟ در مجموع، دو رأى کلى وجود دارد: گروهى طرفدار جبرند و جمعى در بعضى از افعال قائل به اختیار انسان مى‌باشند.

شهید صدر(قدس سره) ابتدا در پاسخ به این پرسش بدون استفاده از برهان‌ها و استدلال‌های به هم پیچیده فلسفى، در سبکى ابتکارى و نو با به کارگرفتن دلیل استقراء و با بیانى استدلالى و قانع‌کننده و در عین حال موجز از نعمت «آزادى» براى اثبات «اختیار انسان» استفاده مى‌نمایند؛ چراکه ریشه همه جنگ‌ها و نزاع‌ها، کسب آزادى به مفهوم گسترده آن است. آزادى با جبر و مقهور بودن انسان به هیچ وجه قابل تفسیر نمى‌باشد. تا انسان حق انتخاب و گزینش و بهره‌بردارى و استفاده از امور را در جهت مصالح خود نداشته باشد، آزادى معنى و مفهومى نخواهد داشت. در این راستا ایشان مى‌فرمایند:

اگر به داستان انسان در طول تاریخ توجه کنیم متوجه خواهید شد که به رغم اختلافات و تفاوت‌هایی که در چگونگى و اهداف و روش‌هاى جنگ میان وابستگان به مبانى فکرى مختلف بر اساس عقاید آن‌ها وجود داشته است، اما یک مسئله مشترک در میان بوده است که: انسان در طول زمان و گذشت تاریخ تا به امروز همواره در جنگ و نزاع براى به دست آوردن این آزادى گام نهاده است و این احساس عاطفى، سازنده و محرک از ابتداى خلقت انسان همواره در ذات و در کنار «اراده» او قرار داشته است و بنابراین انسان همواره در ذات و در کنار خود مجهز به اراده است و بدین جهت آزادى را دوست داشته و بدان عشق مى‌ورزد؛ زیرا آزادى تعبیر عینى و علمى براى قوه اراده بوده، انسان امکان بهره‌بردارى و استخدام آن را در جهت مصالح خود دارد.[۱]

هر چند براى فطرت‌های بیدار و افکار خالى از شبهات و اغراض همین یک دلیل کافى است، اما چنان‌که حضرت استاد در استدلال براى توحید متذکر مى‌شوند: اگر وجدان انسان از شبهات و اغراض آزاد باشد ساده‌ترین دلیل او را قانع مى‌کند … لکن در حدود دو قرن است که افکار جدید صفا و آزادى وجدان را به حال خود نگذاشته، لذا نیاز به استدلال است؛ به خصوص براى کسانى که بحث‌هاى جدید افکارشان را پر کرده است.[۲]

در مسئله جبر و اختیار نیز وجود آرا، نظریات گوناگون و شبهات متعدد و نیز استدلال‌های مختلفى که در تأیید اندیشه جبر ارائه شده است، طرح بحث را در سطحى گسترده‌تر با استدلال‌هاى بیشتر، ضرورى و لازم مى‌نماید.

طرح بحث

استدلال‌هاى گوناگونى در تأیید اندیشه «جبرگرایانه» ارائه شده است که پاره‌ای از آن‌ها جنبه فلسفى داشته و گروهى بر مقدمات روان‌شناختى استوار است. برخى از جبرگرایان با تمسک به خصلت‌های فیزیولوژیک انسان مدعى شده‌اند که هیچ یک از افعال آدمى به صورت اختیار و فارغ از عوامل تعیین‌کننده فیزیولوژیک انجام نمى‌پذیرد. در این‌جا مسئله جبر و اختیار را از منظر سه رهیافت کلامی، فلسفى و جامعه‌شناسى بحث و بررسی می‌کنیم. البته آن‌چه در این نوشتار مورد نظر است تبیین نظرات نابغه متفکر و اندیشمند معاصر، مرجع و فقیه عالی‌قدر حضرت آیت الله سید محمد باقر صدر، در مسئله جبر و اختیار است. بنابر این تنها به طرح و پاسخ شبهاتى مى‌پردازیم که به نحوى در بیانات و نوشتارهای ایشان وجود داشته و به آن دست‌رسى پیدا کردیم.

الف) رهیافت کلامى

در مورد افعال انسان سه مذهب وجود دارد: جبر که مذهب اشعرى است. تفویض (مذهب معتزله) و أمر بین الامرین (که مذهب حکما و جمهور علمای امامیه است).

بازگشت این مسئله به این است که فاعل افعال صادره از انسان کیست؟ معتزله انسان را فاعل محض و مستقل دانسته، اشاعره معتقدند که فاعل خداوند سبحان مى‌باشد و شیعه معتقد است که براى هر کدام از آن دو (خداوند و انسان)، آن چنان که شایسته هر کدام است، در فعل نصیبى است. استاد عالی‌قدر به تبیین این مسئله پرداخته و پنج احتمال زیر را در حل این شبهه ذکر مى‌کنند:[۳]

اول: همان مذهب تفویض است که انسان را فاعل مستقل دانسته و براى خداوند در رفتار و افعال انسانى سهمى قائل نیست. در واقع اینان معتقدند هیچ نیرویى در افعال اختیارى انسان غیر از اراده و خواست و مشیت او مؤثر نیست. آن‌ها نه تنها انسان بلکه تمام علت‌های واسطه (مانند آتش و سوزاندن) را مستقل دیده و مى‌گویند آن‌ها نیز نیازى به خداوند ندارند؛ خداوند این جهان را آفریده و از جهان فارغ شده و این جهان به طور مستقل در حرکت است.

اشکال این قول در این است که معلول در بقا، مستغنى و بى‌نیاز از علت دیده شده است؛ زیرا اگر انسان در بقای خویش نیاز به علت داشته باشد و انسان خود علت افعال خویش باشد انکار نقش خداوند در افعال انسان (عرضى و طولى) معقول نخواهد بود. اما از آن‌جا که این مسئله در فلسفه ثابت شده که معلول در بقا نیازمند علت است، بطلان مذهب تفویض آشکار مى‌گردد.

دوم: فاعل محض خداوند متعال است و انسان در عملکرد خویش مجبور بوده و هیچ گونه اختیار و حق انتخاب براى او وجود ندارد و در این مثال او صرفاً محلى است که فعل را پذیرفته است، درست مانند چوبى که نجار بر روى آن کار مى‌کند. چوب فاعل نیست، بلکه فعل را قبول کرده است(علت مادى). از نظر این گروه اراده انسان هیچ گونه نقشى در فعل و عمل ندارد و مقارنت و همراه بودن فعل و اراده همیشه امرى تصادفى است. پس فعل از خداوند صادر مى‌شود، اما همواره این فعل همراه اراده انسان (که آن را نیز خدا ایجاد مى‌کند) مى‌باشد. این مذهب اشاعره است.

این مذهب مخالف وجدان و فطرت سلیم است. چنان‌چه اشاعره خود نیز معترف‌اند بین حرکت مرتعش و افعال اختیارى انسان تفاوت وجود دارد. در حقیقت این بحث به افعال اختیارى انسان اختصاص ندارد، بلکه در سرتاسر نظام اسباب و مسببات این بحث مطرح است؛ مثلاً گفته مى‌شود: سوزاندن، فعل خداوند است اما همواره این احراق همراه آتش مى‌باشد. لکن ما با وجدان خود در عالم مى‌یابیم که بسیارى از موجودات علت پدیده‌های دیگرند به طورى که انفکاک و جدایى آن‌ها از یک‌دیگر قابل تصور نیست؛ مثلاً هرگز نمى‌توانیم تحقق افعال انسانى را بپذیریم در حالی که خود نفس وجود نداشته باشد.

سوم: براى هر کدام از انسان و خداوند در فاعلیت سهمى است، اما فاعلیت آن دو در طول یک‌دیگر است؛ یعنى انسان فاعل مباشر فعل است، لکن او به سبب نیرو و قدرتى که خداوند به او عطا کرده مى‌تواند عمل نماید. بنابراین خداوند فاعل غیر مباشر است، از باب این‌که این نیرو و توان، مخلوق اوست لذا در حدوث و بقا به او نیازمند است.

این یکى از وجوهى است که «امر بین الامرین» را به آن تفسیر نموده‌اند و کلامى بسیار متین و موجه مى‌باشد.[۴]

چهارم: فاعل مباشر افعال انسان، خداوند است لکن اراده انسان و مبادى آن مقدمات اعدادیِ صدور فعل از خداوند مى‌باشد. تفاوت این احتمال با احتمال دوم در این است که طبق احتمال دوم، اقتران و همراه بودن فعل با اراده تصادفى است، اما در این‌جا اراده مقدمه اعدادی فعل است. تفاوت این احتمال با احتمال سوم نیز روشن است؛ زیرا بنا بر احتمال سوم فاعل مباشر انسان و خداوند متعال، فاعلِ فاعل و علت العله‌ مى‌باشد، اما در این‌جا خداوند فاعل مباشر و اراده، مقدمه اعدادی است و موجب مى‌گردد تا محل، قابلیت تا محل قابلیت افاضه فعل الهى را پیدا کند. این احتمال نیز یکى از وجوه تفسیر «أمر بین الامرین» مى‌باشد.[۵] اگر چه استاد متذکر نمى‌شوند، اما چنان‌که خواهد آمد، این احتمال نیز خلاف وجدان است.

پنجم: قول متصوفه و عرفای از فلاسفه مى‌باشد. آنان معتقدند که دو فاعل براى فعل مى‌باشد، لکن این دو فعل نه در طول یک‌دیگرند (احتمال سوم) و نه در عرض هم (احتمال چهارم) بلکه حسب حقیقت یک فاعل است. این قول مبنى بر یک تصور عرفانى است که نسبت عبد به خداوند را نسبت ربط و فنا و به عبارت دیگر نسبت معناى حرفى به معناى اسمى می‌داند. به نظر اندکاکى، فعل فعلِ خداوند است و به نظر غیر اندکاکى، فعلِ عبد است.

نتیجه

از احتمالات پنج‌گانه، احتمال اول به حکم دلیل و برهان مردود است. احتمال دوم را وجدان طرد مى‌نماید و احتمال پنجم نیز مبنى بر تصور صوفى و عرفانى است که براى همگان قابل فهم و درک نیست. پس احتمال سوم و چهارم باقى مى‌ماند که به نظر استاد بر أمر بین الامرین (که در روایات وارد شده) قابل تطبیق است.

لکن مسئله جبر و اختیار در این‌جا تمام نمى‌شود؛ زیرا به صرف پذیرفتن فاعلیت انسان یا به شکل مستقل (طبق مذهب معتزله) یا غیر مستقل و با نیروى خدادادى (مذهب شیعه) مختار بودن انسان ثابت نمى‌شود؛ زیرا ممکن است فاعلیت انسان نیز مانند فاعلیت آتش براى سوزاندن باشد. بنابراین بعد از پذیرش فاعلیت انسان، براى مختار بودن او نیز باید برهان اقامه کرد. بله، اگر در این مسئله مسلک اشاعره را پذیرفتیم غیر مختار بودن انسان نیز ثابت مى‌گردد. لذا در جبر نیازى به استدلال جدید نیست.

ب) رهیافت فلسفى

در فلسفه ثابت شده هر پدیده علتى دارد که با تحقق آن علت، آن پدیده نیز حتماً تحقق خواهد یافت و با عدم تحقق علت، آن پدیده نیز تحقق نخواهد یافت و از این مطلب در فلسفه به قاعده «الشىء ما لم یجب لم یوجد» تعبیر مى‌کنند و معناى آن این است که هیچ چیزى تا آن هنگام که تحققش ضرورى نگشته است پدید نمى‌آید. برخى با استناد به این قاعده، مختار بودن انسان را منتفى دانسته‌اند. شهید صدر در بیان شبهه مى‌فرمایند: این شبهه داراى دو مقدمه است:

مقدمه اول: ضرورت و ایجاب منافى با اختیار است؛ زیرا ضرورت، مساوق اضطرار و اضطرار، مقابل اختیار است. بنابراین هر فعلى که ضرورى است، اختیارى نیست و بر عکس، هر فعلى که اختیارى است ضرورى نیست.

مقدمه دوم: صدور فعل از انسان ضرورى است؛ زیرا فعل انسان امرى ممکن است و مانند هر ممکن دیگر مشمول قوانین و احکام حاکم بر عالم امکان مى‌باشد که یکى از این قوانین «الشىء ما لم یجب لم یوجد» است. از این دو مقدمه نتیجه گرفته مى‌شود که انسان موجودى است غیر مختار؛ چون صدور افعال از او ضرورى است و اختیار با ضرورت منافات دارد.

سپس استاد معظم، چهار مسلک موجود در حل این شبهه را مطرح نموده و در پایان به تبیین نظر خویش مى‌پردازند.[۶]

مسلک اول: این مسلک که به فلاسفه مشهور نسبت داده شده، با تفسیر اراده به «ان شاء و اراد فَعَلَ و إلّا لم یفعل» در مقدمه اول (تنافى ضرورت با اختیار) مناقشه نموده است. آنان معتقدند هر زمانی که این قضیه شرطیه صادق باشد، اختیار هم صادق است و هرگاه صادق نباشد سبب اختیار هم کاذب است. هم‌چنین قضیه شرطیه، متکفل بیان حال شرط نیست که شرط به ضرورت موجود است یا به ضرورت معدوم یا اصلاً ضرورتى نداشته باشد. هرگاه شرط (اراده) ضرورى فرض شود، جزای آن (فعل) هم ضرورى بالغیر خواهد بود. اما از آن‌جا که این ضرورت به اختیار مى‌باشد نه تنها منافى اختیار نیست، بلکه ملازمه بین شرط و جزای اختیار را نیز تأکید مى‌کند. به عبارت دیگر ضرورى بودن اراده و مقدمات آن در اختیارى و عدم اختیارى بودن فعل تأثیرى نخواهد داشت؛ زیرا ملاک، صدق قضیه شرطیه است.

کلام بسیارى از بزرگان ناظر به همین مسلک است، از جمله مرحوم آخوند در پاسخ به غیر اختیارى بودن کفر و عصیان به علت غیر ارادى بودن مقدمات اراده مى‌فرمایند:

قلتُ: العقاب انما یتبع الکفر والعصیان التابعین لِلاختیار الناشی عن مقدماته الناشئه عن شقاوتهما الذاتیه اللازمه لخصوص ذاتهما فان السعید سعید فی بطن أمه والشقی، شقی فی بطن أمه.[۷]

نقد و بررسى

با چنین تفسیرى از اراده، استدلال در این مقام تمام است اما مسائلى، مانند تکلیف، حساب و کتاب و ثواب و عقاب با این تفسیر قابل توجیه نیست و مسئولیت، امرى بى‌معنا خواهد بود. با این توجیه بین افعال اختیارى و غیراختیارى تفاوتى باقى نمى‌ماند؛ زیرا افعال اختیارى از اراده ناشى شده و اراده هم ضرورتاً از مبادى اراده ناشى شده و مبادى اراده هم به ضرورت از مبادى آن، تا این‌که سلسله به واجب بالذات منتهى مى‌شود.

بنابر حسن و قبح عقلى در این صورت مؤاخذه و محاسبه بر هر دو (هم عمل اختیارى و هم عمل غیراختیارى) قبیح مى‌باشد و هیچ گونه فرقى بین آن دو نیست مگر در نام‌گذارى.

اما بنابر حسن و قبح عقلى نیز فایده‌ای بر تکلیف مترتب نشده؛ زیرا هنوز سؤال باقى است که انگیزه مولا از تکلیف چیست؟ چه اثرى بر این تکلیف مترتب است؟ البته برخى پاسخ داده‌اند سنخیت این دو فعل متفاوت است؛ در یکى تدخّل تشریعى ممکن است و در دیگرى ممکن نیست. به عبارت دیگر علم به مؤاخذه در یکى مى‌تواند سبب ترک شود، اما در دیگرى چنین نیست. بدیهى است که این مقدار در مسئله جبر و اختیار کفایت نمى‌کند؛ زیرا انسان مختار نیست، بلکه اگر علم داشت قهراً این کار را ‌ترک مى‌کرد.

مسلک دوم: طرفداران این نظریه که برخى از فلاسفه متأخر غیرمسلمان مى‌باشند، برعکس مسلک اول در مقدمه دوم، مناقشه کرده و قوانین علیت را انکار کرده‌اند. از نظر آن‌ها «ممکن» حتى در زمان صدور نیز ممکن است و فاعل مختار مى‌تواند به آن وجود دهد یا نه. آنان پنداشته‌اند که اختیار مساوق با امکان و عدم وجوب است.

نقد و بررسى:

این پاسخ نیز مانند اصل شبهه بر خطاست. در شبهه، ضرورت مطلقاً منافى با اختیار گرفته شده در صورتى که ضرورت اگر در طول اختیار باشد، با اختیار منافاتى ندارد. در این پاسخ امکان و نفى، ضرورت و مبادى علیت، مساوق با اختیار فرض شده در صورتى که انکار مبادى علیت به معناى قبول تصادف است و تصادف غیراختیاری است. بنابراین براى اختیارى بودن فعل، صرف غیر ضرورى بودن آن کفایت نمى‌کند. بحث مربوط به قواعد علیت و تخصیص آن خواهد آمد.

مسلک سوم: موجوداتى که در این جهان وجود دارند هر کدام در محدوده معینى مى‌توانند حرکت کنند. در جمادات این دایره تنگ‌تر و در حیوانات نسبت به جمادات وسیع‌تر و در انسان نسبت به حیوانات نیز وسیع‌تر است. علت بیشتر بودن فرصت‌ها در مسیر حرکت طبیعى انسان به دو جهت است:

الف ـ امیال و غرایز انسانى بسیار پیچیده‌تر و شدیدتر از حیوان است.

ب ـ انسان به سبب عقلى که دارد، مصالح و مفاسد در افعال را لحاظ مى‌کند.

همین متعدد بودن فرصت‌هاست که آگاهى از آن‌چه را انسان در آینده انجام مى‌دهد مشکل مى‌کند و از همین فرصت‌هاى متعدد که طبیعت در اختیار انسان قرار مى‌دهد اختیار انتزاع مى‌شود.

نقد و بررسى:

نتیجه علمى این گفتار چیزى جز قول به جبر نمى‌باشد؛ زیرا اگر بتوان بر تمام شرایط بیرونى و ویژگی‌هاى نفسانى فرد اطلاع پیدا کرد، مى‌توان دقیقاً پیش‌بینى کرد که فرد چه رفتارى خواهد داشت، به همان دقتى که در جمادات قابل پیش‌بینى است.

مسلک چهارم: قول محقق نائینى(قدس سره) است. ایشان هر دو مقدمه را پذیرفته‌اند اما در اطلاق مقدمه دوم خدشه کرده و فرموده‌اند: قوانین علیت، افعال اختیارى را شامل نمى‌شود. پس انسان با اختیار نمودن عملى مثل نماز آن عمل بر او واجب نمى‌گردد تا انسان بر آن قادر نباشد؛ زیرا انسان بعد از اراده نیز هنوز مختار است. آن‌گاه در توضیح این مطلب مى‌فرمایند: در حقیقت بعد از اراده دو عمل در طول هم از نفس صادر مى‌شود:

الف ـ فعل خارجى؛

ب ـ فعل نفسانى که فعل درونى است و مرتبه آن مقدم بر فعل خارجى است و آن فعل نفسانى نفس یعنى هجوم، تأثیر ایجاد اعمال … است. این فعل نفسانى نه مشمول قوانین علیت است و نه معلول اراده، بلکه فعل نفس است. بنابراین هر دو فعل اختیارى مى‌باشند؛ زیرا فعل نفسانى معمول اراده ضرورى نیست تا بدان واجب نگردد.

اما فعل خارجى بعد از اراده ضرورى مى‌گردد. لکن این ضرورت با اختیار منافاتى ندارد؛ چون ضرورت در طول اختیار است و از اختیار ناشى شده است.[۸]

نقد و بررسى:

در ادامه استاد مى‌فرمایند: به نحو اجمال قول محقق نائینى را مى‌پذیریم در این‌که اطلاق قوانین علیت، افعال اختیارى را شامل نمى‌شود، اما توضیح و تشریح ایشان از چند جهت قابل تأمل است:

  • این‌که براى نفس فعلى غیر از فعل خارجى فرض شده است؛ زیرا برای آن‌چه به عنوان فعل نفسانى مطرح نموده‌اند (اعمال، تأثیر، ایجاد…) حقیقتى غیر از افعال خارجى قابل تصور نیست و همه این مفاهیم انتزاعى مى‌باشند. به عنوان مثال اعمال و عمل، تأثیر و ایجاد و وجود اگرچه در مفهوم مختلفند، اما در خارج یک حقیقت بیش‌تر نداشته و متحدند هم‌چون احراق و احتراق که در خارج یک فعل بیش‌تر نیست. این فعل را اگر نسبت به فاعل در نظر بگیریم احراق است، اما اگر نسبت به مفعول در نظر بگیریم احتراق است.
  • فرض و طرح وجود فعل نفسانى به عنوان واسطه‌ای بین اراده و فعل خارجى، تأثیرى در حل شبهه ندارد؛ زیرا اگر تخصیص قانون علیت ممکن باشد پس چرا از ابتدا قانون را به فعل خارجى تخصیص بزنیم تا این همه محذور هم پیش نیاید.
  • قانون «الشیءما لم یجب لم یوجد» قاعده‌ای عقلانى است و قاعده عقلى تخصیص‌بردار نیست و خروج چه فعل (اعم از فعل نفسانى و اختیارى) از این قانون، تخصیص قاعده عقلى است.

مسلک شهید صدر

بدیهى است افعال انسان اعم از نفسانى و خارجى، از امور ممکنه بوده و در وجود نیاز به مصحح دارند. در پاسخ این سؤال که مصحح وجود آن‌ها چیست، چند احتمال وجود دارد:

احتمال اول: مصحح وجود این افعال ضرورت وجوبى است که از غیر، کسب مى‌کنند.

احتمال دوم: مصحح وجود، امکان ذاتى باشد. بطلان این احتمال بدیهى است؛ زیرا بین امکان در این‌جا و سایر موارد که امکان براى وجود کفایت نمى‌کند، فرقى نیست.

احتمال سوم: فعل خارجى به هجوم و اعمال و تأثیر نفس است. اما برای بطلان این احتمال نیز مى‌توان گفت که این هجوم و تأثیر خود نیز فعل بوده و نیاز به فاعل دارد و چون فاعل آن نفس است پس این فعل نفس نیز باید هجوم و اعمال دیگرى از نفس تحقق یابد و نقل کلام مى‌دهیم به آن اعمال و … تسلسل لازم آید.

احتمال چهارم: در مقابل مفهوم وجوب و امکان مفهوم سومى ‌را مطرح می‌کنند و آن مفهوم سلطنت است و به این وجه بطلان جبر روشن مى‌گردد. در ضمن چند نکته، مطلب را توضیح مى‌دهیم:

نکته اول: اگر قاعده «الشیء ما لم یجب لم یوجب» قاعده عقلى برهانى باشد تخصیص آن بى‌معناست، لکن این قاعده از وجدانیات و مدرکات اولیه عقل است نه قاعده عقلى مبرهن. اگرچه بر آن به امتناع حدوث حادث بدون علت و محال بودن ‌ترجیح بلامرجح استدلال شده است، اما باید توجه داشت که بازگشت ‌ترجیح بلامرجح نیز به وجود معلول بدون علت است. اگر با فطرت سلیم و به دور از اصطلاحات و الفاظ پیچیده فلسفى به این قاعده نظر شود محدوده و مقدار حکم مشخص مى‌شود.

نکته دوم: بدیهى است که مجرد امکان ذاتى براى وجود کفایت نمى‌کند، بلکه از نظر عقل براى وجود دو راه وجود دارد: ۱- وجوب بالغیر، ۲- سلطنت. اگر در عالم، ذاتى یافت شود که داراى سلطنت و حاکمیت باشد، عقل این سلطنت را کافى براى وجود مى‌داند. براى روشن شدن معناى سلطنت باید توجه داشت که سلطنت و امکان داراى یک وجه اشتراک و یک وجه تمایز و افتراق مى‌باشند و سلطنت و وجوب هم همین‌طور است.

وجه اشتراک سلطنت و امکان در این است که هر دو نسبت به وجود و عدم یک‌سان‌اند، لکن امکان به تنهایى براى تحقق یکى از طرفین کافى نیست، بلکه تحقق هر طرف به امرى خارج از خود نیاز دارد. اما سلطنت چنین نیست، بلکه محال است فرض نیاز براى سلطنت. بنابراین اگر سلطنت باشد غیر از التزام به کفایت آن براى تحقق یک طرف چاره‌ای نیست.

هم‌چنین سلطنت با وجوب مشترک است؛ زیرا بدون نیاز به دیگرى براى وجود شیء کفایت مى‌کند و با وجوب متمایز است؛ زیرا صدور فعل از وجوب ضرورى است، اما صدور وجوب از سلطنت ضرورى نیست و اگر ضرورى شود این خلاف فرض است و دیگر سلطنت نیست؛ چون بین حالت «له ان یفعل» و حالت «علیه ان یفعل» تفاوت است. تفاوت دیگر سلطنت و وجوب، این است که عقل از سلطنت، مفهوم اختیار را انتزاع مى‌کند، اما از وجوب و تصادف انتزاع نمی‌کند.

نتیجه بحث آن‌که اگر در عالم سلطنتى اثبات شود، آن سلطنت، مساوق با اختیار است و در صدور فعل کفایت مى‌کند.

نکته سوم: بحث از ثبوت سلطنت است که آیا سلطنت در عالم هستى وجود دارد یا نه؟ در مورد خداوند با برهان مى‌توان سلطنت را اثبات نمود که در کلام در مبحث قدرت الهى بحث مى‌شود. اما براى سلطنت انسان نمى‌توان برهان اقامه کرد و تنها راه اثبات آن شرع یا وجدان است. ما هم‌چنان که به صفات خویش، مانند حب و بغض، گرسنگى و تشنگى و … علم حضورى داریم به سلطنت خود نیز علم حضورى داریم و مباشرتاً وجود سلطنت خود را درک مى‌کنیم. علاوه بر این، وقوع ترجیح‌های بدون مرجح در زندگى دلیل دیگرى بر وجود سلطنت ماست، مانند رغیف الجائع، هارب… . اگر فعل تا به حد وجوب نرسد، تحقق نمی‌یابد پس شخص جایع باید گرسنه بماند تا بمیرد چون مرجحى براى هیچ کدام از قرص‌هاى نان نیست. اما طبق قاعده سلطنت یکى را بدون مرجح، ‌ترجیح مى‌دهد. حکما مى‌گویند: در این موارد مرجح در علم خداوند یا ملائکه وجود دارد، لکن در جواب باید گفت: وجدان حاکم است که همیشه ولو در علم خداوند یا ملائکه مرجحى وجود ندارد. سپس دو تنبیه را ذکر مى‌فرمایند:

تنبیه اول: در رهیافت کلامی ‌براى بیان فاعل افعال انسان، پنج احتمال ذکر شد. در این‌جا متذکر مى‌شویم که وجه سوم و چهارم هر دو معتدل خواهد بود، مگر این‌که سلطنت به شرع یا وجدان اثبات گردد. با پذیرش سلطنت، بطلان وجه چهارم روشن مى‌شود؛ زیرا وجه چهارم مستلزم جبر است و اگر اراده را حالت نفسانى فرض کنیم که نسبت آن نسبت عرض به محل است اختیارى براى انسان باقى نمى‌ماند؛ زیرا بر اساس این وجه که قهراً اراده حاصل شده و فعلى هم که بعد از آن ایجاد مى‌شود آن را خداوند ایجاد مى‌نماید و اگر اراده را حالت نفسانى نگرفتیم، بلکه فعلى از افعال نفس فرض کردیم این فعل هم مانند همه افعال دیگر از خداوند صادر شده است؛ زیرا در این وجه (وجه چهارم) همه افعال را فعل خداوند مى‌داند و فعل خداوند به فعلى غیر از فعل دیگر اختصاص ندارد.

تنبیه دوم: اختیار در انسان مطلق نمى‌باشد؛ زیرا بسیارى از امور از اختیار انسان خارج مى‌باشد و ضابطه و معیار در اختیارى بودن آن است که اعتقاد به مفسده یا مصلحت در فعل، در تحقیق آن عمل نقش داشته باشد.[۹]

نتیجه و ارزیابى

تا این‌جا خلاصه‌ای از آن‌چه که در بحث جبر و اختیار در تقریرات ایشان آمده بود آوردیم، اما به نظر مى‌رسد که این استدلال از چند وجه قابل بحث و بررسى است.

١- طرح مفهوم سلطنت در مقابل مفهوم وجوب و امکان، با توجه به این‌که تقسیم وجود به ممکن و واجب یک تقسیم ثنایى و عقلى است، وجهى ندارد؛ زیرا هر آن‌چه که داراى نحوى از تحقق و ثبوت در عالم است، از این دو وجه خالى نیست یا وجود براى آن ضرورت دارد (واجب) یا ضرورت ندارد (ممکن). طرح چنین مسئله‌ای نظیر اعتقاد به حال است که آن را واسطه‌ای بین عدم و وجوب مى‌دانند.

٢- سلطنت به این معنایى که ارائه شده است قابل تصور نیست در حالی که تصدیق، فرع تصور است.

چگونه مى‌شود شیئى را فرض کرد که نسبت وجود و عدم به آن یک‌سان باشد، اما براى تحقق آن به ضمیمه و مئونه زایده نیاز نباشد. باید توجه داشت که در مفهوم امکان دو معنى لحاظ نشده است؛ یکى تساوى نسبت وجود و عدم و دیگرى، نیاز به ضمیمه، بلکه همین تساوى علت نیاز است. بنابراین هر جا تساوى بود نیاز هم هست و هر جا نیاز بود امکان هم هست.

٣- به نظر مى‌رسد آن‌چه در این مقام به نام سلطنت اثبات شده همان اختیار است؛ زیرا وجدان به غیر از اختیار است مگر این‌که سلطنت را به همان معناى اختیار بگیریم.

  • آن‌چه در مورد قاعده «الشىء ما لم یجب لم یوجد» ذکر شده (الصحیح انهالیت قاعده مبرهنه بل هى قاعده وجدانیه من المدرکات الاولیه للعقل) قابل تأمل است؛ زیرا:

اولاً: اگر قاعده را از اولیات گرفتیم باز قاعده‌ای عقلى بوده که قابل تخصیص نیست. پس با سلطنت نمى‌توان آن را تخصیص زد و اگر از وجدانیات گرفتیم، وجدان نیز به اطلاق و عمومیت آن حکم مى‌کند؛ زیرا لفظ شىء آمده است. بنابراین در هر صورت قاعده، قابل تخصیص نیست.

ثانیاً: هر چند اصل علیت قاعده اولى عقلى است و نیاز به برهان ندارد، اما براى قاعده «الشىء ما لم یجب…» ممکن است برهان اقامه شود. چنان‌که از کلام ایشان در الأسس المنطقیه استفاده مى‌شود با پذیرش اولى بودن اصل علیت، استدلال بر این قاعده به شکل زیر، بلا مانع است.

الماهیه الممکنه اذا وجدت علتها فاما ان تکتسب منها الوجوب واما ان لا تکتسب ورغم ذلک توجد. والاول هو المطلوب. والثانى یعنى: أنّ الماهیه الممکنه من الجائز ان توجد رغم عدم وجوبها، وتساوى نسبتها الى الوجود والعدم. وهذا یؤدّی الى امکان وجود الماهیه بدون عله رأساً، اذ لو جاز أن توجد فی حاله وجود العله مع تساوى نسبتها الى الوجود والعدم، جاز أن توجد فی حاله عدم وجود العله أیضاً مع تساوى نسبتها الى الوجود والعدم.[۱۰]

  • اما آن‌چه به عنوان وقوع‌ ترجیح بلامرجح در مثال «هارب» و «رغیف الجائع» ذکرشد تا دلیلى بر وجود سلطنت باشد، باید گفت: در هر دو مورد قطعاً مرجحى وجود داشته است نه در علم خداوند و کارگزاران الهى، بلکه در خارج و براى خود فرد؛ اگرچه ممکن است او علم و توجه به ‌ترجیح نداشته باشد و یا نتواند آن را بیان کند. براى مثال افراد راست دست نوعاً در هنگام فرار از سمت راست فرار مى‌کنند و تمایل به آن طرف دارند. نکته قابل ذکر آن‌که دو شىء از هر جهت مساوى اصلاً وجود ندارد؛ زیرا اگر هیچ وجه تمایزى در آن‌ها نباشد آن دو یکى خواهند بود نه دو شىء، پس اگر تمایز است ‌ترجیح نیز به همین تمایز بر مى‌گردد. بنابراین، امور متعددى ممکن است سبب‌ ترجیح گردد که ما به آن‌ها توجه نداشته باشیم.
  • در تنبیه اول آمده است که بدون قول به سلطنت، احتمال چهارم از احتمالات مذکور در رهیافت کلامى معقول خواهد بود؛ با این‌که این احتمال مستلزم جبر است. در پاسخ خواهیم گفت: اگر این قول به جبر منتهى مى‌شود بهترین گواه بر غیر معقول بودن آن است. علاوه بر آن‌که وجدان نیز بهترین حاکم است بر این‌که انسان خود را فاعل افعال خویش مى‌یابد به این‌که مقدمات اعدادى را فراهم کند تا زمینهساز فعل خداوند باشد.

از مجموع مطالب گذشته نتیجه مى‌گیریم که:

الف ـ وجود اختیار در انسان امرى قطعى است و بهترین دلیل بر ثبوت آن وجدان و فطرت سلیم است و براى قانع کردن مخالف باید از شیوه علمى استفاده نمود. به عنوان مثال پس از ضرر زدن به او استدلال کنیم که اگر آسیب و ضررى از طرف ما متوجه او شده تقصیر ما نیست، بلکه ما مجبور بوده‌ایم.

ب ـ انسان فاعل مباشر افعالی است که از او صادر می‌‌شود، اما از آن‌جا که این نیرو و توانایى را خداوند به او اعطا کرده است مى‌توان فعل را به خداوند نیز نسبت داد، اما دو فاعل در طول هم هستند نه در عرض هم.

ج ـ قاعده «الشیء ما لم یوجد» یک قاعده عقلى و تخصیص‌ناپذیر است. خواه آن را قاعده عقلى اولى بدانیم و خواه عقلى برهانى.

د ـ در افعال انسان، اختیار جزء و رکن اصلى است و اراده انسان است که به افعال ضرورت و وجوب مى‌دهد. بنابراین چون وجوب در طول اختیار است منافاتى با اختیار ندارد. چنان‌که آیت الله صدر(قدس سره) نیز بر این نکته تأکید دارند:

الضروره إذا کانت فی طول الاختیار فهى لا تنافى الاختیار.[۱۱]

ج) رهیافت جامعه‌شناسى و جبر تاریخ

گونه‌ای دیگر از اعتقاد به جبر در حیات انسان که همگام با پیشرفت آگاهى و دانش بشرى مطرح شده است، جبر جامعه و تاریخ است. از مدافعان و مروجین این اعتقاد، مکتب مارکسیسم است. از دیدگاه مارکسیسم انسان موجودى است که هویت و شخصیت او در جامعه شکل مى‌گیرد و هیچ گونه اصالت و شخصیتى مستقل از جامعه براى او متصور نیست. ابعاد وجودى او همگام با تغییرات و تحولات اجتماعى شکل گرفته و سرنوشت او را نیز جامعه تعیین مى‌کند. بنابراین، انسان در زندگى خویش محکوم جامعه و قوانین حاکم بر آن بوده و امکان سرپیچى و تعیین سرنوشت به دست خویش را ندارد.

از سوى دیگر جامعه نیز محکوم قوانین تاریخ است. تحولات و حوادث تاریخى و پیدایش جوامع مختلف بر اساس آن قوانین شکل مى‌گیرد. در این نگرش، انسان تنها نقش پذیرش و انفعالى را در برابر قوانین حاکم بر جامعه و تاریخ به عهده دارد و همواره در انتظار آن است تا هر چه قوانین مسلط اجتماعى ایجاب کرد، او پذیرا باشد! اگر نقش فعالى براى او تصور شود و صرفاً در جهت فراهم آوردن هر چه سریع‌تر زمینه اجراى قوانین جبرى تاریخ است که موجب تسریع در سیر تاریخ مى‌گردد، ولى هرگز به معناى توقف حرکت ضرورى تاریخ، در صورت فقدان این عامل، نخواهد بود.

دانشمند فرزانه حضرت آیت الله سید محمد باقر صدر(قدس سره) در مقابل این دیدگاه با شیوه ابتکارى و نو در عین حال مستدل با طرح و تبیین قوانین و سنت‌هاى الهى حاکم بر تاریخ و بیان نقش انسان در آن، خط بطلانى بر همه این افکار موهوم مى‌کشد. ایشان متذکر مى‌شوند که سنت‌هاى تاریخ با طبیعتى که دارد به هیچ وجه آزادى انسان را نمى‌شکند، بلکه این خود یک سنت تاریخ است که تغییر و تکامل در ملت‌ها و اقوام باید به دست خودشان انجام شود: «إِنَّ اللَّهَ لا یُغَیِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتَّى یُغَیِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ».[۱۲]

اولین شکلى که قرآن سنت‌هاى تاریخى را در آن ارائه مى‌دهد به صورت قضیه شرطیه است؛ یعنى میان دو رخداد یا مجموعى از حوادث با نتیجه‌ای که بر آن‌ها مترتب است پیوندى نظیر شرط و جزاى شرط وجود دارد. هرگاه شرط متحقق شد باید انتظار داشت که به دنبال آن جزا آورده شود. تعدادى از آیاتی که سنت‌هاى تاریخى را به شکل قضیه شرطیه بیان کرده‌اند عبارت‌اند از :

نمونه اول: «إِنَّ اللَّهَ لا یُغَیِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتَّى یُغَیِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ».[۱۳] اگر چه آیه از نظر نحوى به شکل قضیه شرطیه بیان نشده است: اما در این آیه بیان دو تغییر اساسى (تغییر محتواى درونى انسان و تغییر وضع اجتماعى) همان پیوستگى‌ای حاکم است که در قضیه شرطیه بیان شرط و جزاى شرط حکومت مى‌کند. یعنى وقتى جامعه در حیات نفسانى خود تغییر لازم را ایجاد کرد قهراً وضع اجتماعى آن‌ها نیز تغییر خواهد کرد.

نمونه دوم: «وَ أَنْ لَوِ اسْتَقامُوا عَلَى الطَّریقَهِ لَأَسْقَیْناهُمْ ماءً غَدَقاً؛[۱۴] اگر بر راه راست استقامت ورزند هر آینه به آن‌ها آب گوارا (نعمات گوناگون) چشانیم».

نمونه سوم: «وَ إِذا أَرَدْنا أَنْ نُهْلِکَ قَرْیَهً أَمَرْنا مُتْرَفیها فَفَسَقُوا فیها فَحَقَّ عَلَیْهَا الْقَوْلُ فَدَمَّرْناها تَدْمیراً؛[۱۵] هرگاه بخواهیم جامعه‌ای را هلاک کنیم خوشگذرانانش را فرمان دهیم، آن‌ها فساد کنند وقتى به فسق و انحراف پرداختند و سزاوار عذاب گردیدند ،آن‌گاه آن‌جا را زیر و رو مى‌کنیم».

این سنت‌ها نه تنها مخالفتى با آزادى و اراده انسان ندارد، بلکه به عکس بر آزادى و اراده انسان پافشارى مى‌کند و نتایج کار انسان را توضیح مى‌دهد تا بتواند راهى را که بدان نتیجه منتهى مى‌شود پیش پاى انسان بگذارد و در پرتو روشنایى و نور آن به نتیجه کارش راه یابد.[۱۶]

ایشان در بیان سومین ویژگى سنت‌هاى تاریخى، شبهه جبر تاریخ را مورد بررسى قرار داده و مى‌فرماید:

حقیقت سومى که قرآن روى آن خلال آیاتش زیاد تکیه دارد مسئله آزادى اراده و اختیار انسان است… بحث درباره سنت‌هاى تاریخ، پندار نادرستى پدید آورده که خلاصه‌اش وجود یک نوع تعارض و ضدیت بین آزادى انسان و سنت‌هاى تاریخى است. در نتیجه اگر سنن تاریخ را بپذیریم، باید اراده و آزادى و اختیار انسان را مردود شماریم و هرگاه انسان را موجودى آزاد، با اراده و مختار بدانیم، مجبوریم زیر بار سنت‌هاى تاریخ نرفته و هرگونه قانون ثابتى را در این مورد رد کنیم. وقتى قرآن مى‌خواهد اثبات سنت‌هاى تاریخى نماید، ضرورت دارد با این پندار غلط به مبارزه برخیزد و لذا تأکید فراوان بر این حقیقت دارد که مرکز حوادث و قضایایى که یکى بعد از دیگرى بر این جهان مى‌گذرد ارده انسان است… .[۱۷]

سپس آیاتى را که قبلاً ذکر شد و آیه «وَ تِلْکَ الْقُرى أَهْلَکْناهُمْ لَمَّا ظَلَمُوا وَ جَعَلْنا لِمَهْلِکِهِمْ مَوْعِداً»[۱۸] را به عنوان شاهد ذکر نموده و ادامه مى‌دهند:

بنگرید چگونه سنت‌هاى تاریخى فراتر از دست این انسان نیست، بلکه همه از زیر دست انسان مى‌گذرد؛ زیرا خداوند هرگونه تغییر مطلوبى را در زندگى انسان به دست خود او سپرده و هرگاه ملتى راه راستش تغییر کند، خداوند او را از زندگى خوش بهره‌مند مى‌سازد. این‌ها موقعیت‌های مثبتى است براى انسان تا آزادى و انتخاب و تصمیم آزاد خود را نشان دهد».[۱۹]

بنابراین قرآن به عقل بشر هشدار مى‌دهد که در جهان سنن و قوانینى حاکم است و براى این‌که انسان بتواند بر سرنوشت خود حاکم شود لازم است این سنت‌ها و قوانین را بشناسد و باید چشمهایش را باز کند تا این قوانین و سنت‌ها را ببیند و بر آن‌ها حاکم گردد.

نتیجه

در پایان چه زیبا نتیجه مى‌گیرد که قانون‌مندى جامعه و تاریخ نه تنها عامل بر جبر نمى‌باشد بلکه دلیل بر اختیار است:

چرا خداوند نظام عالم را بر وفق قوانین کلى و نظام‌هاى پایدار و عمومى ‌و سنت‌هاى ثابت برقرار کرده است؟ زیرا خداوند مى‌خواهد در جهان جاى پاى انسان را در این نظام نشان دهد و او را به وسایلى که در راه ساختن محیط زندگیش مؤثر است آشنا سازد، تا نیازهاى او را به دست خودش مرتفع گرداند. اگر جوش آمدن آب به طور تصادفى و بى‌هیچ قانون کلى و بدون نیاز به حرارت صورت مى‌گرفت انسان نمى‌توانست هیچ گونه دخل و تصرفى در آن داشته باشد، دیگر نمى‌توانست آن پدیده را هر وقت خواست پدید آورد و هرگاه نخواست جلویش را بگیرد. چنین قدرتى براى انسان از آن رو حاصل شده است که سنت جهان و قانون ثابت آن را شناخته است.[۲۰]

جبر و اختیار در قرآن

براى حسن ختام، دو آموزه قرآنى را متذکر مى‌شویم که به روشنى بر آزادى اراده و اختیار انسان دلالت دارند :

الف- خلافت الهى [۲۱]

استاد بزرگوار در این زمینه مى‌گوید: خداوند انسان را بر همه عناصر جهان هستى امتیاز بخشید و او را خلیفه خود بر روى زمین قرار داد و بر اثر این خلافت، انسان شایستگى آن را یافت که فرشتگان بر او سجده کنند و همه نیروهاى ظاهرى و پنهانى جهان از او اطاعت نمایند. این خلافتى که خداوند در آیات قرآن از آن حکایت مى‌کند اعلام خلافت براى شخص آدم(علیه السلام) نیست، بلکه جنس آدمى به طور کلى منظور است؛ زیرا آن کس که در زمین فساد مى‌کند و مرتکب خون‌ریزى مى‌شود طبق آن‌چه ملائکه از آن بیم داشتند آدم(علیه السلام) نبوده است. بنابراین خلافت براى انسانیت روى زمین است.

مفهوم جانشینى در زمین که خداوند انسان را بدان افتخار بخشیده است نه تنها او را خلیفه خود در زمین قرار مى‌دهد، بلکه وسعت این جانشینى هرگونه قدرتى است که خداوند در جهان دارد و هر امرى است که به او باز مى‌گردد. خلافت انسان در زمین یعنى خداوند، بشر را نایب خود در رهبرى و آبادانى جهان از نظر اجتماعى و طبیعى مردم به مردم قرار داده است. بنابراین، بشریت موظف است جهان را به سوى تکامل ببرد و به تدبیر امور انسانیت بپردازد و بشریت را در ره‌گذر خلافت راستین الهى قرار دهد.[۲۲]

هر وجدان بیدارى به روشنى در مى‌یابد که این مقام به هیچ وجه با قول به جبر سازگار نخواهد بود.

چگونه ممکن است خلیفه و جانشین خداى مقتدر و علیم انسانى مجبور و مغلوب باشد؟!

ب- پذیرش امانت:[۲۳]

در این باره نیز استاد معظم آیت الله محمد باقر صدر مى‌فرماید: قرآن کریم همان‌گونه که از سوى خداوند کار جانشینى انسان را نقل کرده، قبول مسئولیت را نیز به عنوان قبول بزرگترین امانتى که براى هیچ یک از انواع موجودات جهان هستى قابل تحمل نبوده است، متذکر مى‌شود.

امانت، مسئولیت‌آور است و در کلمه امانت احساس درد به انجام وظیفه نهفته است؛ زیرا تا شخص احساس مسؤلیت نکند ممکن نیست بتواند بار سنگین امانت را تحمل کند و به میل خود نقش امانت‌دارى را ایفا کند که «همانا پیمان، مسئولیت‌آور است». مقصود از مسئولیت انسان این است که انسان یک موجود آزاد است. بدون آزادى، مسئولیت هیچ مفهومى ندارد. از این رو مى‌توان از عنوان خلیفه الله قرار دادن انسان بر روى زمین استفاده کرد. خداوند موجود آزاد و مختارى روى زمین قرار داد تا بتواند با اختیار خود مصلح یا مفسد فى الأرض باشد و با آزادى خود راهش را بر گزیند.[۲۴] «انّا هدیناه السبیل إما شاکراً وإما کفوراً؛[۲۵] ما راه راست و طریق نجات را به انسان نمایاندیم خواه سپاس‌گزار شده و این راه را بپیماید و خواه از راه کفر و عصیان در آمده ناسپاسى کند و در طریق ضلالت و گمراهى افتد».

بدین‌ ترتیب این استاد فرزانه شبهه مغایرت آموزه‌های دینى با اختیار انسان را نیز دفع نموده و بیان مى‌دارند که قرآن انسان را موجودى مکلف، قابل تکلیف و مسئولیت، پاداش و کیفر و موعظه دانسته است و این امر بدون اختیار معنى و مفهومی نخواهد داشت.

 

  1. سید محمد باقر صدر، «آزادى از دیدگاه قرآن» مجموعه آثار شهید سید محمد باقر صدر (چاپ اول:انتشارات روزبه)، ص ۲۲٫
  2. ۲٫ ر.ک: همو، مقدمه کتاب الفتاوى الواضحه و الموجز فی اصول الدین.

[۳]. ر.ک: سید محمود هاشمى، بحوث فی علم الاصول (تقریرات درس آیت الله سید محمد باقر صدر)، (چاپ اول: مجمع علمى شهید صدر، رمضان ۱۴۰۵)، ج ۲٫

[۴]. این نظریه از مرحوم لاهیجى در گوهر مراد و ملاصدرا در مسئله خلق الاعمال مىباشد.

[۵]. این نظر شیخ شهاب الدین سهروردى است.

[۶]. ر.ک: سید محمود هاشمى، بحوث فی علم الاصول، صص ۳۰ ـ ۳۹٫

[۷]. محمد کاظم خراسانى، کفایه الاصول (چاپ دوم:المکتبه العلمیه الاسلامیه، بهار ۶۴)، ج ۱، ص ۱۰۱٫

[۸]. . ر.ک: ابوالقاسم خوئى، أجود التقریرات فی علم الاصول (چاپ دوم: تهران، انتشارات بوذرجمهرى) ص۹۰ ـ ۹۲٫

[۹]. ر.ک: هاشمى، همان، ص۳۶٫

[۱۰]. محمد باقر صدر، الاسس المنطقیه للاستقراء (چاپ پنجم: دارالتعارف للمطبوعات، ۱۴۰۶ ق)، ص ۱۰۴٫

[۱۱]. هاشمى، بحوث فی علم الاصول، ص ۳۳٫

[۱۲]. سوره رعد (۱۳)، آیه ۱۱٫

[۱۳]. سوره رعد (۱۳)، آیه ۱۱٫

[۱۴]. سوره جن (۷۲)، آیه ۱۶٫

[۱۵]. سوره اسراء (۱۷)، آیه ۱۶٫

[۱۶]. ر.ک: سید محمد باقر صدر، سنتهاى تاریخ در قرآن (تفسیر موضوعى)، ترجمه دکتر سید جمال موسوى اصفهانى (انتشارات اسلامى وابسته به جامعه مدرسین حوزه علمیه قم)، صص ۱۶۱ – ۱۷۱؛ انسان مسئول و تاریخساز از دیدگاه قرآن، ترجمه محمد مهدى فولادوند (چاپ دوم:بنیاد قرآن، آذر ۶۷)، صص  ۴۸- ۵۲؛ سنتهاى اجتماعى و فلسفه تاریخ در مکتب قرآن، مقدمه و تنظیم جلال الدین على الصغیر، ترجمه و نگارش حسین منوچهرى (چاپ اول: ۱۳۶۹)، صص۱۴۲-۱۵۱٫

[۱۷]. سید محمد باقر صدر، سنتهاى تاریخ در قرآن، ص ۱۴۵- ۱۴۶٫

[۱۸]. کهف (۱۸)، آیه ۵۹٫

[۱۹]. سید محمد باقر صدر، سنتهاى تاریخ در قرآن، ص ۱۴۶- ۱۴۷٫

[۲۰]. سید محمد باقر صدر، سنتهاى تاریخ در قرآن، ص ۱۶۵٫

[۲۱]. «وَ إِذْ قالَ رَبُّکَ لِلْمَلائِکَهِ إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلیفَهً…»: بقره (۲)، آیه ۳۰٫

[۲۲]. ر.ک: سید محمد باقر صدر، خلافه الانسان و شهاده الانبیاء (انتشارات بعثت، قسم الاعلام الخارجى)، صص ۶ – ۹ و ترجمه آن:خلافت انسان در روى زمین و گواهى پیامبران،ترجمه دکتر سید جمال موسوى (انتشارات نصر)، صص ۱۲- ۱۷٫

[۲۳]. «إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمانَهَ عَلَى السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ الْجِبالِ فَأَبَیْنَ أَنْ یَحْمِلْنَها وَ أَشْفَقْنَ مِنْها وَ حَمَلَهَا الْإِنْسانُ إِنَّهُ کانَ ظَلُوماً جَهُولاً»: احزاب (۳۳)، آیه ۷۲٫

[۲۴]. ر.ک: سید محمد باقر صدر، خلافت انسان در روى زمین و گواهی پیامبران، ترجمه دکتر سید جمال موسوی، صص ۱۶ – ۲۰٫

[۲۵]. دهر (۷۶)، آیه ۳٫

نویسنده: محمدرضا مصطفی پور

مقدمه

دانش کلام یکی از ارزشمندترین علوم اسلامی است که در سال‌‌های نخست ظهور اسلام متولد شد و از آن زمان تا کنون با وجود فراز و نشیب‌‌های بسیار، همواره در مجامع و حوزه‌‌های علمی اسلامی حضور جدی داشته است، دانشمندان بزرگی همّ خویش را به بحث و تحقیق در مسائل کلامی گذرانده و کتاب‌‌ها و رساله‌‌های ارزشمندی در حوزه کلام نگاشته‌‌اند.

مباحث کلامی با اعتقادات دینی پیوندی نزدیک و عمیق دارند و از این‌‌رو اندیشمندان مسلمان هیچ‌‌گاه به کلام به مثابه یک رشته علمی محض ننگریسته‌‌اند، بلکه عموماً از سر ایمان و اعتقاد و دین‌‌باوری و به‌‌عنوان یک تکلیف دینی و الهی در این وادی گام نهاده و در آن به بحث و تحقیق پرداخته‌‌اند.

علم کلام که از آن به علم اصول دین، علم توحید و صفات، فقه اکبر، علم نظر و استدلال، علم عقاید اسلامی و علم اصول عقاید نیز یاد می‌‌کنند([۱])، علمی است که می‌‌توان مجموعه مباحث آن را به سه بخش عمده تقسیم کرد:

الف) مباحث تبیینی: این‌‌گونه مباحث عهده‌‌دار تبیین و ارائه تصویری از مفاهیم بنیادی دینی چون خدا، نبی، امام، معاد و… می‌‌باشد و در واقع عقاید دینی را از متون دینی استخراج و استنباط کرده و پس از تنظیم آن را توضیح می‌‌دهد.

ب) مباحث اثباتی: هدف این مباحث، اثبات گزاره‌‌ها و تصدیق‌‌های اصیل و زیربنایی دین است؛ مثلاً قضایای «خدا وجود دارد»، «خدا یکتاست» و «معاد جسمانی است نه روحانی» و صفات خدا و امثال آن را اثبات می‌‌کند.

ج) مباحث سلبی: عمده مباحث کلامی که باعث پویایی و طراوت آن می‌‌شود مباحث سلبی آن است و مقصود از آن دفع شبهاتی است که بر پیکره دین وارد می‌‌شود، لذا در تعریف کلام گفته‌‌اند: «هو علم یقتدر معه علی إثبات العقاید الدینیه علی الغیر بإیراد الحجج ودفع الشبهه»([۲])؛ کلام علمی است که انسان برخوردار از آن می‌‌تواند با ایراد استدلال‌‌ها در برابر دیگران عقاید دینی را اثبات و شبهات را دفع نماید».

دوره‌‌های علم کلام

علم کلام در طول تاریخ، ادوار گوناگونی را پشت سر گذاشته است. اهل سنت این ادوار را به ترتیب زیر هفت دوره دانسته‌‌اند:

  1. عصر رسول خدا(ص): در عصر رسول خدا از این علم سخنی به میان نیامده است، لکن در قرآن برای اثبات توحید و معاد و مسائل مختلف اعتقادی براهین عقلی اقامه شده و به همین دلیل پیامبر اسلام(ص) مأمور شده است تا مردم را با سه روش حکمت، موعظه حسنه (خطابه) و جدال احسن به دین و راه خدا دعوت کند([۳]).

یکی از وظایف پیامبر تبیین آیات الهی و استدلال و احتجاج در برابر مخالفان یا پاسخ به سؤالاتی بوده است که در برابر آن حضرت مطرح می‌‌کردند([۴]) و این روش توسط علی ابن ابی‌‌طالب(ع) و شیعیان آن حضرت ادامه پیدا کرد.

  1. عصر برخورد با علم لاهوت: با انتقال مرکز خلافت اسلامی از مدینه و کوفه به دمشق و برخورد اسلام با فرهنگ مسیحی بیزانسی، تحول بزرگی در اندیشه مسلمانان پیدا شد و علم لاهوت مسیحی بر کلام اسلامی تأثیر گذاشت و بحث قدیم و حادث بودن کلام الهی و قدر و اختیار وارد بحث‌‌های کلامی شد و در همین زمان بحث ایمان و کفر و ملاک آن‌‌ها، بین خوارج و شیعه و مرجئه درگرفت([۵]).
  2. عصر مبارزه معتزله با مترجمان کتب یونانی: با ترجمه کتب یونانی، سریانی و عبری، مسلمانان با عقاید و افکار یونانیان و فلاسفه غیر عرب و پیروان ادیان دیگر آگاه شدند و با راه‌‌یابی به این افکار انحرافی در بین مسلمانان، احیاناً موجبات تأثیر سوء در بین آنان فراهم شد. در این زمان، مهدی خلیفه عباسی دستور داد کتابی در رد شبهات مخالفان اسلام نوشته شود([۶]) و افرادی چون ابوالهذیل علاف و ابراهیم بن سیار نظام و دیگران مجالس مناظره و بحث و گفت‌‌وگو تشکیل می‌‌دادند و درباره عقاید اسلامی و رد فلاسفه و ملحدان و پیروان مذاهب و ادیان دیگر بحث می‌‌کردند و به اثبات عقاید اسلامی می‌‌پرداختند. و در همین زمان «اهل حدیث» به مخالفت با علم کلام و معتزله پرداخته و طرح مباحث کلامی را کفر می‌‌دانستند.
  3. عصر پیروزی اشاعره: در این دوره ابوالحسن اشعری علم کلام جدیدی در میان سنت و جماعت بنا نهاد و به جمع بین دو روش معتزله و اهل حدیث پرداخت.
  4. عصر نفی فلسفه و کلام: این دوره با ظهور غزالی که خود از علمای بزرگ علم کلام و مروجین نامدار مذهب اشعری در قرن پنجم است، آغاز شد. وی در مخالفت با فلسفه به نوشتن کتاب تهافت الفلاسفه اقدام کرد و به حمایت از شیوه کلام اشعری پرداخت، لیکن در اواخر عمر خویش بر این عقیده شد که روش اشاعره فقط برای عوام خوب است و دردی را از انسان دوا نمی‌‌کند. نتیجه مخالفت غزالی با فلسفه و کلام این شد که علم کلام تغییر یافته و فلسفه به حریم کلام داخل گردد([۷]).
  5. عصر تقلید و جمود: آنان که میراث‌‌خوار غزالی شدند روحیه نقادانه او را پشت سر افکندند و به یافته‌‌ها و تعلیماتش بسنده کردند و این آغاز انحطاط علم کلام بود. در این دوران، علم کلام در حال گسترش کمّی بود و به اندک بهانه‌‌ای مباحث گوناگون را به درون خود می‌‌کشید. متفکران این عصر به شرح کتاب‌‌های پیشینیان دل خوش کردند و به قول محمد عبده «عقل را از جایگاهش راندند و منطق تکفیر و تفسیق را به کار بستند و در آن چنان غلو کردند که مانند برخی از امت‌‌های پیشین مدعی دشمنی میان علم و دین شدند» و این انحطاط ناشی از دور بودن عالمان مسلمان از سرچشمه‌‌های دین بوده است.
  6. عصر جدید یا بازگشت به طریق سلف: این برهه در واقع دوران اصلاح بود که با ابن تیمیه شروع و به محمد عبده ختم می‌‌شود([۸]).

قرن سیزدهم هجری شاهد بیداری مسلمانان و بازاندیشی آنان در دانسته‌‌های خویش از جمله علم کلام بود که سید جمال الدین اسدآبادی و شاگردش شیخ محمد عبده آغازگر آن بودند([۹]).

هم‌‌چنین کلام در شیعه نیز دورانی را پشت سر گذاشته است که بعضی از اندیشمندان آن را بدین صورت تنظیم کرده‌‌اند:

  1. دوره ائمه(ع) که در آن علم کلام مبتنی بر احادیث و اخبار است و با سخنان حضرت علی و امامان معصوم دیگر نضج می‌‌گیرد و در آثار شیخ صدوق چون کتاب التوحید و عقاید به اوج کمال می‌‌رسد.
  2. دوره کلام عقلی اعتزالی که نمایندگان بزرگ آن شیخ مفید، سید مرتضی و شیخ طوسی هستند.
  3. دوره خواجه نصیر طوسی و علامه حلی تا عصر صفویه که آن مباحث کلامی تا حدودی رنگ فلسفی به خود می‌‌گیرد و این تحول مخصوصاً در آثار خواجه نصیر محسوس‌‌تر است.
  4. دوره چهارم، عصر صفوی است که اوج آن در ظهور متکلم و دین‌‌پژوه بزرگی چون علامه مجلسی جلوه‌‌گر است. از ویژگی‌‌های آن غلبه اخبارگری است. ملا عبدالرزاق لاهیجی نیز از بزرگان این دوره است که چند اثر کلامی از وی مثل شوارق، گوهر مراد و سرمایه ایمان به یادگار مانده است.
  5. دوره پنجم از عصر قاجاریه تا عصر مشروطیت را دربر می‌‌گیرد که در آن تحول تازه‌‌ای در علم کلام شیعه صورت نگرفته است.

مهم‌‌ترین تحول علم کلام در این دوره آن است که ظهور دو مکتب جدید شیخیه و بابیه موجب شد تا آثار کلامی فراوانی در رد افکار آنان و دفاع از دین به‌‌وجود آید.

  1. دوره حاضر که تحول اساسی عظیمی در عقیده‌‌شناسی و کلام و دین‌‌پژوهی پدید آمده است؛ یعنی دوره‌‌ای که دو انقلاب اجتماعی ـ سیاسی (مشروطیت و انقلاب اسلامی) را به خود دیده و عصر اصلاح‌‌گری اجتماعی و دینی است؛ پیشرفت علم و پیدایش مکتب مارکسیسم، مسائل و مشغله‌‌های جدیدی برای مؤمنان و متکلمان مسلمان پدید آورده است، از جمله مسئله تکامل که قبول آن حتی در عصری که یک قرن از عرضه آن می‌‌گذرد برای متکلمان مسلمان و شیعه آسان و بدون تبعات نیست.

از ویژگی‌‌های کلام شیعه در عصر جدید مجادله و هماوردی آن با انواع فلسفه‌‌ها و اندیشه‌‌ها و مکتب‌‌های مادی از جمله مارکسیسم و کمونیسم و در دهه اخیر پوزیتویسم بوده است که بزرگانی چون علامه طباطبایی، شهید مطهری و شهید صدر هر یک به نحوی با آن‌‌ها به مقابله فکری برخاسته‌‌اند. آخرین تحول در کلام شیعه در عصر جدید طرح علم کلام جدیدی است که با فلسفه علم و فلسفه دین جدید منطبق است و از تکامل‌‌پذیری معرفت سخن می‌‌گوید. این اندیشه تأثیر ویژه‌‌ای در جامعه گذاشته و موجب پیدایش کتاب‌‌هایی چون شریعت در آیینه معرفت و معرفت دینی شده است([۱۰]).

نقش شهید صدر در تکامل علم کلام

شهید بزرگوار آیه الله العظمی سید محمدباقر صدر از معدود عالمان و مجتهدانی است که با آگاهی از زمان و مقتضیات آن و احساس مسئولیت علمی و دینی، به‌‌عنوان یک مجتهد و عالم دینی به تبیین و تنظیم دین مطابق با نیاز زمان و دفاع از دین در برابر تهاجم فکری بیگانگان خصوصاً مارکسیسم و پوزیتویسم پرداخت.

اقدام به نگارش اقتصادنا و فلسفتنا و دیگر کتب از این‌‌رو بود که ضمن تبیین دیدگاه دین در زمینه اقتصاد یا نگاه دین به جامعه و حل مشکل بشر امروز از جهت اجتماعی، در زمینه نظریه معرفت و شناخت یا جهان‌‌بینی و مسائل دیگر به نیاز زمان پاسخ گفته و از دین در برابر تهاجم فکری بیگانگان دفاع کند. با نگاه به آثار شهید بزرگوار می‌‌توان گفت اغلب آثار ایشان صبغه کلامی دارد و یا متأثر از دیدگاه کلامی اوست. حتی کتاب الفتاوی الواضحه که یک کتاب فتوایی است، صرف‌‌نظر از مقدمه آن تحت عنوان «موجز فی اصول الدین» و مؤخره آن یعنی «نظره عامه فی العبادات» که صبغه کلامی دارد اصل کتاب نیز متأثر از دیدگاه ایشان در کلام و انتظار ایشان از دین و تنظیم رساله‌‌ای مناسب با نیاز زمان است. از تقسیم‌‌بندی ابواب فقه در این کتاب استفاده می‌‌شود که انتظار ایشان از فقه فقط بیان عبادات و برنامه‌‌های فردی نیست، بلکه فقه در صدد است چگونگی رفتار حاکمان و زمام‌‌داران را نیز تبیین کند، لذا ابواب فقه را بر خلاف روش گذشتگان به چهار قسمت عبادات، اموال، سلوک و آداب شخصی، و سلوک و آداب حکومتی و عمومی تقسیم می‌‌کند([۱۱]).

در مقدمه کتاب فلسفتنا به مسئله توان حل مشکل بشری در پرتو توجه به رسالت مذهب در تفسیر واقعی حیات و توجه به تربیت اخلاقی برخاسته از عمق وجود انسان و توجه به واقعیت انسان خصوصاً از جهت برخورداری «حبّ ذات» و چگونگی جمع بین زندگی فردی و اجتماعی می‌‌پردازد([۱۲]).

هم‌‌چنین بیان امتیازات اساسی مکتب الهی و مادی به دیدگاه کلامی وی مربوط است. آن‌‌جا که می‌‌گوید: امتیاز مکتب الهی در ایجابی و اثباتی بودن و ضد انحصاری بودن هستی و موظف بودن پیروِ مکتب الهی به استدلال و وجود استدلال عقلی برای اثبات مدعیات الهی است.

وی در همین کتاب به اثبات وجود خدا می‌‌پردازد و در پایان اثبات می‌‌کند که مبدأ جهان، ماده و مادی نیست؛ زیرا ماده نمی‌‌تواند مبدأ فاعلی جهان باشد، چراکه متحرک است و متحرک احتیاج به محرک دارد و علت حرکت ماده و به کمال رساننده آن باید در بیرون از ماده جست‌‌وجو شود و آن علت بیرونی خدا است که واجد همه کمالات ذاتی است([۱۳]).

شهید صدر در کتاب اصولی خود در مبحث حسن و قبح عقلی که یک بحث کلامی است، برخی اصول کلامی مورد قبول متکلمین را مورد تردید قرار می‌‌دهد. متکلمین می‌‌گویند: عقل عملی بعد از وجوب اطاعت و حرمت معصیت حکم می‌‌کند و این حکم برگرفته از دین نیست، بلکه مقدم بر دین است، درحالی‌‌که شهید صدر می‌‌گوید: وجوب اطاعت و حرمت معصیت وجوب عقلی ندارد، بلکه احتمال عقاب است که محرک انسان برای تحصیل معرفت نسبت به دین و لزوم اطاعت و ترک معصیت است. به عبارت دیگر، عقل قبل از این‌‌که به دین خاص گردن نهد، نسبت به خداوند شناخت حاصل می‌‌کند و می‌‌فهمد که تمام نعمت‌‌ها از خداوند است و او مولای حقیقی است. بنابراین اطاعت او به حکم عقل واجب و معصیت او حرام است، ولی ایشان می‌‌گوید: فقط احتمال عقاب است که انسان را وادار می‌‌کند که به دنبال مؤمّن برود و این مؤمّن دین است. به عبارت سوم، ایشان می‌‌گوید: از باب دفع ضرر محتمل باید دین را شناخت و عمل کرد.

متکلمین برای اثبات نبوت مدعیِ نبوت از طریق معجزه می‌‌گویند: اجرای اعجاز به دست متنبی مصداق اضلال است و صدور اضلال از خداوند قبیح است و قبح بر خداوند محال است. لذا شخص متنبی نمی‌‌تواند اعجاز را اجرا نماید. اما شهید صدر می‌‌گوید: نبوت نبی از راه اعجاز کافی نیست، بلکه از طریق حساب احتمالات باید نبوت نبی را اثبات کرد و از راه حساب احتمالات دلالت اعجاز را بر صدق مدعی نبوت تصحیح می‌‌کند([۱۴]).

با این‌‌که تفکر کلامی شهید صدر در مباحث گوناگون خود را نشان می‌‌دهد، اما مستقلاً به نوشتن کتابی در زمینه اصول دین و علم کلام اقدام نکرده است و به جز رساله مختصری که در کتاب الفتاوی الواضحه تحت عنوان «الموجز فی أصول الدین» ـ که البته بعداً به صورت مستقل چاپ شده ـ و چند بحث پراکنده در این زمینه از جمله بحث خاتمیت و وحی که به صورت سخنرانی ایراد کرده است، مباحث دیگری از ایشان در دسترس نیست. در عین حال همین کتاب و مباحث، حاوی نکات بدیع و جالبی است که شایسته است به معرفی این اثر ارزشمند اقدام کرد.

ناگفته نماند: در کتاب الأسس المنطقیه للاستقراء به چگونگی استدلال علمی از منطق استقرا بر اساس حساب احتمالات مبتنی بر حس و تجربه، به اثبات صانع([۱۵]) می‌‌پردازد و در پایان کتاب نیز به تأثیر و آثار استدلال از منطق استقرا بر اساس حساب احتمالات اشاره می‌‌کند و می‌‌نویسد: این بحث دارای آثاری چند است:

  1. ارائه توجیه و تفسیر تازه‌‌ای در نظریه معرفت بر اساس مبانی استقرای علمی.
  2. اثبات این مطلب که خدا حقیقت و واقعیت است؛ یعنی از راه مبانی منطقی استقرا می‌‌توان از رهگذر مظاهر حکمت و تدبیر در سراسر جهان به اثبات سازنده مدبر این جهان پرداخت.
  3. ایمان و علم به‌‌هم پیوسته و غیر قابل تفکیک‌‌اند.
  4. قرآن از بین روش‌‌های استدلال، بر استدلال به مظاهر حکمت برای اثبات صانع تکیه کرده است و این نشان می‌‌دهد که دلیل تجربه و استقرا، دلیلی مسلّم و صحیح است.

در تحلیل این مطلب که چرا قرآن از این روش استفاده می‌‌کند می‌‌نویسد: زیرا قرآن از آستانه تجربه و احساس و آزمایش نازل شده است و سر و کارش با بشری است که روز به روز هرچه سریع‌‌تر به سوی دانش پیش می‌‌رود و طبیعی است که قرآن به دلیل حکمت، غایت‌‌مندی خلقت را بر سایر روش‌‌های استدلالی برای اثبات وجود خدا ترجیح می‌‌دهد. به علاوه، این دلیل برای همگان قابل فهم و در بیدارسازی عقل و وجدان بشری تواناتر می‌‌باشد([۱۶]).

مباحث کتاب الموجز فی أصول الدین

مباحثی که در کتاب الموجز فی أصول الدین آمده، مشتمل بر یک مقدمه کوتاه در مورد لزوم بحث از اصول دین در زمان ما و روش بحث در اصول دین و این‌‌که در روش بحث باید سطح فکری افراد را لحاظ کرد، می‌‌باشد. سپس به بحث از خدا به‌‌عنوان مرسِل و صفات خداوند و سپس مسئله نبوت می‌‌پردازد و آن را با بحث از پیام الهی و ویژگی‌‌های آن به پایان می‌‌برد.

شهید صدر انگیزه خود را از تدوین این رساله رضای خدا و پاسخ به درخواست عده‌‌ای از علما و دانشجویان و مؤلفین معرفی می‌‌کند.

مؤلف در نوشتن این کتاب از روش استدلالی استفاده می‌‌کند نه تقلید، و تقلید را فقط در دایره فروع دینی روا می‌‌دارد؛ زیرا معتقد است که هدف در اصول دین تقویت عقاید ایمانی است، لذا می‌‌گوید: بین مقدمه اعتقادی و احکام، فرق بنیادین وجود دارد؛ زیرا فتواها تنها عرضه احکام و حاصل اجتهاد بدون استدلال یا انتقاد است، اما در اصول باید استدلال کرد؛ زیرا مقصود استحکام عقاید است و این جز با استدلال صورت نمی‌‌گیرد([۱۷]) و چون استدلال برای استحکام عقاید ضروری است می‌‌نویسد: در اصول دین تقلید حرام است؛ زیرا از نظر دین و شرع آن‌‌چه در اصول دین مطلوب است، دست‌‌یابی به علم و یقین است، لذا شریعت هر انسانی را وادار کرده است تا خود مسئولیت عقاید دینی خود را به عهده بگیرد و مسئولیتِ آن را بر دوش غیر نگذارد و قرآن کسانی را که به اَشکال مختلف، قبول یا رد عقاید دینی را با انگیزه حفظ روش گذشتگان و تعصب بر آن یا به دلیل کسالت و بی‌‌حالی از پذیرش مسئولیت فرار می‌‌کنند، سرزنش می‌‌کند.

اصول و عقاید اساسی دین را به این دلیل باید به روش استدلالی شناخت که اولاً: تعداد آن‌‌ها محدود است؛ ثانیاً: با فطرت عمومی انسان هماهنگ است؛ ثالثاً: درک آن برای همگان بالمباشره میسور است؛ و رابعاً: تأثیر فوق العاده مهمی در زندگی انسان دارد([۱۸]).

ضمن این‌‌که اسلام مردم را به شناخت استدلالی اصول دین فراخوانده است، اختلاف درجات فکری و فرهنگی افراد را لحاظ کرده و هر فرد یا گروهی را به مقداری که با سطح فکر او مناسب باشد و او را اقناع کرده و موجب اطمینان شود، فراخوانده است([۱۹]).

بر همین اساس می‌‌نویسد: از آن‌‌جا که اصول اعتقادی باید متکی به استدلال و منطق باشد، این رساله را تدوین کردم. پیش از این تردید داشتم که آیا بحث خود را به کسانی اختصاص دهم که با وجدان آزاد و بیدار زندگی کرده و دارای فطرت سالمی هستند و با افکار متضاد و علوم مختلف آشنا نیستند یا به گونه‌‌ای بنگارم که برای آنانی که با علوم روز آشنا و با تضادها و مشکلات مذهبی مواجه هستند، مفید باشد؟ بهتر آن دیدم که راه دوم را انتخاب کنم و این رساله را به نحوی بنویسم که خواننده را کاملاً قانع کند، چه آن خواننده از محیط دانشگاهی و حوزوی و تحصیل‌‌کرده باشد و یا فرد عامی‌‌ای باشد که در آن سطح فکری و علمی و فرهنگی قرار نگرفته است([۲۰]). شهید صدر، این کتاب را در سه بخش تنظیم کرده است:

ـ فرستنده پیامبران (المرسل)

ـ پیامبر (الرسول)

ـ رسالت (الرساله)

١‌‌) فرستنده پیامبران

مؤلف، پس از مقدمه به اولین اصل از اصول دین یعنی مسئله مرسل و خدا و اثبات وجود خدا می‌‌پردازد و قبل از تبیین راه‌‌های اثبات وجود خدا، مسئله انگیزه‌‌ها و سرچشمه‌‌های گرایش انسان به خدا را مطرح کرده و منشأ ایمان و گرایش به خدا را فطرت انسانی می‌‌داند.

الف ـ انگیزه‌‌های گرایش انسان به دین

در مورد این‌‌که خاستگاه دین چیست و چرا انسان به خدا و دین گرایش پیدا کرده است، نظریه‌‌های مختلفی (حدود ده نظر) ارائه شده است که([۲۱]) برخی جامعه‌‌شناسانه، برخی روان‌‌شناسانه و برخی تاریخ‌‌گرایانه است. شهید صدر به سه نظریه می‌‌پردازد که یک نظریه جامعه‌‌شناسانه و دو نظریه دیگر روان‌‌شناسانه است.

نظریه اول که جامعه‌‌شناسانه است می‌‌گوید: منشأ ایمان به خدا تضاد طبقاتی است؛ به این معنا که طبقه استثمارگر به منظور بهره‌‌کشی و استثمار طبقه استثمار شده، دین را خلق کرده‌‌اند تا از مظلومین بهره‌‌کشی کنند و طبقه محروم و مظلوم و استثمار شده نیز برای این‌‌که توجیهی برای استثمار خود داشته باشند به دین گرایش پیدا کرده‌‌اند.

نظریه دوم منشأ پیدایش ایمان به خدا را ترس از حوادث طبیعی می‌‌داند که نظریه‌‌ای روان‌‌شناسانه است.

نظریه سوم نیز که روان‌‌شناسانه است منشأ پیدایش ایمان و گرایش به خدا را جهل می‌‌داند.

اما مرحوم شهید صدر معتقد است برای مسائلی که مقتضای تمایلات فطری و طبیعی انسان است نمی‌‌توان علل و عواملی بیرونی جست‌‌وجو کرد، بلکه این‌‌گونه مسائل از متن وجود انسان سرچشمه می‌‌گیرد، لذا ایمان به خدا نیز برخاسته از فطرت اصیل انسانی است و در واقع این فطرت و وجدان راسخ است که انسان را به پروردگار و جهان هستی پیوند می‌‌دهد.

از رهگذر این میل فطری است که انسان به فلسفه روی آورده و به استخراج مفاهیم عام فلسفی نظیر وجود و عدم، وجوب و امکان و علت و معلول می‌‌پردازد و از این مفاهیم برای استدلال استفاده می‌‌کند تا پایه‌‌های ایمان اصیل و بنیادین به خداوند تقویت شود([۲۲]). به عبارت دیگر، انسان در آغاز به مقتضای فطرت به خدا ایمان پیدا می‌‌کند و سپس با عقل و منطق آن را معقول می‌‌سازد.

ب ـ براهین اثبات وجود خدا

شهید صدر پس از پرداختن به انگیزه بنیادین ایمان به خدا یعنی فطرت، با استفاده از دو دلیل یکی علمی ـ استقرایی مبتنی بر حساب احتمالات و دیگری فلسفی، به اثبات وجود خدا می‌‌پردازد.

نکته درخور توجه آن‌‌که وی در بیان دلیل اول نظریه ابتکاری خود را به‌‌طور کامل توضیح داده و از آن برای اثبات اصول بنیادی عقاید مانند اثبات وجود خدا و صانع حکیم، صفات الهی، ضرورت وجود انبیا، رابطه بین اعجاز و اثبات نبوت و صدق مدعی پیامبری و امامت بهره برده است.

با این‌‌که براهین فراوانی برای اثبات وجود خدا توسط فلاسفه و متکلمین اقامه شده و حتی بعضی گفته‌‌اند: «راه رسیدن به خدا به تعداد نفوس بشری است (الطرق إلی الله بعدد أنفس الخلائق)» و فخر رازی می‌‌گوید: هزار دلیل برای توحید وجود دارد، شهید صدر از دو برهان استفاده کرده است و قبل از استدلال برای اثبات وجود صانع حکیم به دو مطلب اشاره می‌‌کند:

الف) در برابر تفکر پوزیتویستی که قضایای دینی و اخلاقی را به دلیل این‌‌که با حس و تجربه قابل شناخت و اثبات نیستند فاقد معنا می‌‌داند، مرحوم شهید صدر می‌‌گوید: قضیه «خدا وجود دارد» یا «جهان را صانع حکیمی ایجاده کرده است» جزء قضایای معنادار است در نتیجه قابل اثبات می‌‌باشد و راه اثبات آن استدلال عقلی است.

ب) در تبیین ضرورت استفاده از عقل می‌‌گوید: بین الهی و مادی از این جهت فرقی نیست که هر دو باید از عقل استفاده کنند، بلکه همان‌‌طور که الهی ناگزیر است علاوه بر حس و تجربه از عقل برای استنتاج بهره‌‌بردای کند، شخص مادی نیز بی‌‌نیاز از عقل نیست؛ او نیز ناچار است برای مطلوب مورد نظر خود استدلال عقلی را به‌‌کار گیرد و برای تعمیم و شناخت روابط بین موجودات از عقل استفاده کند؛ زیرا شناخت دارای دو مرحله است:

  1. مرحله جمع‌‌آوری دست‌‌آوردهای حسی و تجربی
  2. مرحله تفسیر عقلی و استدلال به آن‌‌ها

اختلاف مادی و الهی در نوع تفسیر عقلی است که مادی با استفاده از عقل، وجود صانع را منکر می‌‌شود ولی الهی اثبات وجود خدا را از آن استخراج می‌‌کند و می‌‌گوید: این جهان هستی صانع حکیمی دارد که آن را ایجاد کرده است([۲۳]).

پس از بیان این مطلب به دو روش برای استدلال می‌‌پردازد که یکی را دلیل علمی ـ استقرایی می‌‌نامد و دیگری را دلیل فلسفی نام‌‌گذاری می‌‌کند.

ایشان در روش اول، یعنی دلیل عملی ـ استقرایی مبتنی بر حساب احتمالات، برای رسیدن به نتیجه پنج مرحله را طی می‌‌کند و می‌‌گوید: هم‌‌چنان که در همه مسائل عادی و غیر عادی با طی کردن این مراحل پنج‌‌گانه می‌‌توان مطلوب را اثبات نمود، برای اثبات وجود خدا نیز باید این مراحل را طی کرد که عبارت‌‌اند از:

  1. در میدان حس و تجربه با پدیده‌‌های فراوانی مواجه می‌‌شویم.
  2. به فرضیه درستی برای تفسیر و توجیه معقول آن پدیده‌‌ها دسترسی پیدا می‌‌کنیم.
  3. اگر این فرضیه صحیح نباشد باید نسبت احتمال وجود این فرضیه و عدم آن ضعیف باشد، مانند یک در هزار.
  4. از اجتماع این پدیده‌‌ها صحت فرضیه استنتاج می‌‌شود و دلیل آن پدیده‌‌هایی است که در مرحله اول احساس کردیم.
  5. درجه اثبات آن پدیده‌‌ها برای فرضیه مطرح در مرحله دوم با نسبت احتمال وجود آن پدیده‌‌ها به احتمال عدم آن در صورت دروغ بودن آن فرضیه، نسبت عکس دارد. پس هرچه این نسبت کم‌‌تر باشد درجه اثبات آن بیش‌‌تر است تا آن حد که به درجه یقین برسد؛ یعنی این پدیده‌‌ها یا از روی حساب و نظم و علم جمع شده‌‌اند یا تصادفی. وقتی دو طرف قضیه را بر اساس حساب احتمالات محاسبه می‌‌کنیم، هر طرف احتمالات بیش‌‌تری داشت بی‌‌اعتبارتر است([۲۴]).

شهید صدر سپس به ارزیابی این مراحل پنج‌‌گانه می‌‌پردازد و از آن‌‌ها برای استدلال بر اثبات صانع، استفاده کرده([۲۵]) و می‌‌گوید:

  1. بین پدیده‌‌های منظم موجود در طبیعت و نیاز انسان به‌‌عنوان یک موجود زنده، هماهنگی‌‌هایی وجود دارد که امکان زندگی را به انسان می‌‌دهد، به‌‌طوری که اگر یکی از نظام‌‌ها تبدیل شده یا تغییر کند چراغ زندگی انسان خاموش می‌‌گردد؛ مثلاً اگر حرارت خورشید که به زمین می‌‌رسد بیش‌‌تر یا کم‌‌تر از آن‌‌چه بود که الآن می‌‌رسد، امکان زندگی برای انسان وجود نداشت.

هم‌‌چنین نعمت‌‌های فراوانی در زمین و نظام هستی وجود دارد که اگر نمی‌‌بود امکان زندگی برای انسان یا موجود زنده دیگر وجود نداشت.

  1. این هماهنگی دائمی بین پدیده‌‌های طبیعی، ما را به این فرضیه می‌‌رساند که سازنده حکیمی همه این پدیده‌‌ها را هدف‌‌دار خلق کرده است([۲۶]) و اگر این سازنده حکیم نباشد که جهان را هماهنگ و هدف‌‌دار خلق کند، با سه احتمال دیگر روبه‌‌رو می‌‌شویم که عبارت‌‌اند از:

الف ـ فرضیه‌‌ای مبنی بر این‌‌که آن‌‌ها را بر اساس تصادف مطلق تفسیر کند.

ب ـ فرضیه‌‌ای مبنی بر این‌‌که خالق حکیم نبوده و تصرفات او در ایجاد این پدیده‌‌ها بدون شعور و هدف بوده است، مثل این‌‌که دیوانه‌‌ای آن را ایجاده کرده باشد.

ج ـ فرضیه‌‌ای مبنی بر این‌‌که ماده بی‌‌شعور و هدف، آن‌‌ها را ایجاد کرده است([۲۷]).

  1. درصد احتمال آن سه فرضیه بسیار ضعیف و بلکه در حد صفر است؛ زیرا انسان چگونه می‌‌تواند بپذیرد زمینی که در آن زندگی می‌‌کند با تمام نظامات و قوانین آن، ساخته تصادف یا ماده بی‌‌شعور و یا دیوانه‌‌ای باشد!
  2. بدون شک فرضیه‌‌‌‌ای را که در مرحله دوم مطرح شده یعنی این جهان را صانع حکیمی ساخته است، ترجیح می‌‌دهیم.
  3. چون درصد احتمال خلاف ضعیف است پس استنتاج می‌‌شود فرضیه‌‌ای که در مرحله دوم مطرح شد صحیح است و انسان قطع پیدا می‌‌کند که همه کائنات آیات توحیدی و دلیل بر وجود ناظم و مدبری حکیم است، چنان‌‌که قرآن می‌‌فرماید: «سَنُرِیهِمْ آیَاتِنَا فِی الْآفَاقِ وَفِی أَنفُسِهِمْ حَتَّى یَتَبَیَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ أَ وَ لَمْ یَکْفِ بِرَبِّکَ أَنَّهُ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ شَهِیدٌ»([۲۸]).

ج ـ دلیل فلسفی بر وجود خدا

ایشان قبل از بیان دلیل فلسفی به بیان منظور خود از دلیل فلسفی می‌‌پردازد و می‌‌گوید: دلیل فلسفی در برابر دلیل ریاضی و دلیل علمی قرار دارد و مقصود این است که ما در مقام استدلال به معلومات حسی یا صرفاً عقلی تکیه نمی‌‌کنیم، بلکه بر معلومات عقلی‌‌ای که بدیهی و روشن هستند اتکا کرده و بر آن اساس استدلال می‌‌کنیم.

دلیل فلسفی بر سه قضیه مبتنی است:

  1. بدیهی است هر پدیده‌‌ای نیاز به سببی دارد که در هستی خود از او استمداد کند. انسان این قضیه را با شعور فطری خود درک می‌‌کند و استقرای علمی مدام آن را تأیید می‌‌نماید.
  2. هر موجودی که از جهت کمال و نقص دارای درجاتی است، امکان ندارد درجه ناقص آن سبب درجه کامل شود یا درجه اقل سبب درجه اعلی گردد؛ زیرا درجه بالا امتیازی دارد که در درجه ناقص نیست و فاقد شیء نمی‌‌تواند معطی شیء شود.
  3. ماده در تحول دائمی خود صورت‌‌های گوناگون به خود می‌‌گیرد و این صورت‌‌های گوناگون درجاتی از وجود و مراحلی از نظام‌‌اند و اختلاف درجات هستی و اشکال گوناگون آن کیفی است؛ یعنی بر اساس قانون تکامل است نه کمی و عددی.

بعد از بیان این مقدمات سه‌‌گانه سؤال می‌‌شود که منشأ این تکامل و افزایش با توجه به مقدمه اول که هیچ پدیده‌‌ای بدون سبب نیست، چیست؟

دو جواب می‌‌توان ارائه داد:

  1. ماده‌‌ای که فاقد حیات و فکر و احساس است آن را ایجاد کرده باشد. این جواب با توجه به مقدمه دوم معقول نیست؛ زیرا فاقد شیء نمی‌‌تواند معطی شیء باشد.
  2. این افزایش و تکامل و تطور از مبدئی که واجد حیات و فکر باشد ایجاد شده باشد و آن مبدأ همان پروردگار عالمیان است و این رشد و تکامل به حکمت و تدبیر و تربیت ذات مقدس خداوندی است که([۲۹]) قرآن کریم هم از این راه بر اثبات وجود خدای متعال استدلال می‌‌کند([۳۰]). شهید صدر بعد از این استدلال دو اشکال را پاسخ داده و در پایان می‌‌گوید:

حرکت ماده بدون این‌‌که از خارج استمداد کند ممکن نیست رشد حقیقی بنماید و ماده از صورتی به صورتی بالاتر برسد، بلکه موجود برخوردار ازحیات و تفکر و احساس، مستند به پروردگاری است که خود واجد این امتیازات بوده و آن‌‌ها را به ماده عنایت می‌‌‌‌کند و برنامه درونی ماده نقش «علت اعدادی» را برای رشد و تکامل ایفا می‌‌کند([۳۱]).

د ـ صفات خداوند

شهید صدر بعد از اثبات وجود خدای حکیم و آفریننده دانا، به بیان اثبات صفات کمال برای خدا می‌‌پردازد و از راه مطالعه هستی هم صفات کمال را اثبات می‌‌کند و هم وحدانیت و یگانگی او را.

صفات عالم، حکمت، حیات، قدرت، شنوا و بینا بودن خداوند را با مطالعه در پدیده‌‌های هستی به اثبات می‌‌رساند و صفت وحدت را از راه وحدت و هماهنگی عالم ثابت می‌‌کند([۳۲]).

هـ ـ عدل الهی

متکلمین بر مبنای حسن و قبح عقلی می‌‌گویند: عقل حکم می‌‌کند که خدای متعال به لحاظ این‌‌که مبدأ همه کمالات است، باید عادل باشد. شهید صدر نیز با استفاده از روش متکلمان در اثبات عدل خداوند می‌‌گوید: به حکم استقرا، فطرت انسان همان‌‌طور که انسان را به صدق و امانت و عدالت فرا می‌‌خواند، حکم می‌‌کند که خدا عادل است و به احدی ظلم نمی‌‌کند؛ گرچه می‌‌توان با توجه به دلیل استقرا، نظام آفرینش را گواه عدل خداوند معرفی کرد و گفت: با مطالعه نظام هستی و آثار و مخلوقات خداوند، استفاده می‌‌شود که خداوند عادل است([۳۳]).

و ـ معاد

دلیل‌‌ها و براهین متعددی برای اثبات معاد و ضرورت قیامت از طرف متکلمین و فلاسفه ارائه شده است، مانند برهان‌‌های حرکت، حکمت، رحمت، تجرد روح و… ولی شهید صدر تنها از راه برهان عدالت و این‌‌که یکی از صفات خداوند عدل است به اثبات معاد می‌‌پردازد و می‌‌گوید: وجود قیامت ضرورت دارد تا ارزش اعمال روشن شده و نتیجه اعمال نیک و بد مشخص گردد([۳۴]).

٢‌‌) پیامبر

شهید صدر در بحث نبوت در دو مقام بحث می‌‌کند: نبوت عامه و نبوت خاصه. در نبوت عامه با طرح مقدمات زیر به بیان ضرورت نبوت و هدف بعثت می‌‌پردازد:

  1. به حکم استقرا، سراسر جهان هستی از قانون و برنامه‌‌ای قاطع پیروی می‌‌کند و سراسر جهان هستی را نظم و برنامه‌‌ریزی تحت پوشش قرار داده است. این حرکت بر اساس قانون و برنامه، حکایت از هدفی می‌‌کند که جهان به سوی آن در حرکت است.
  2. انسان موجود مختاری است که با آزادی و اختیار برای رسیدن به هدف، تلاش و کوشش می‌‌کند.
  3. رابطه بین عمل و هدف، قانونی است که بُعد اختیاری انسان را تنظیم می‌‌کند.
  4. انسان هدف را برای تأمین مصالح و رفع نیازها و خواست‌‌هایش انتخاب می‌‌کند. به عبارت دیگر، محرک انسان به سوی هدف، ادراک مصالح است.
  5. مصالح انسان بر دو قسم است: مصالح فردی و مصالح اجتماعی.
  6. انسان در تعارض بین مصالح، غالباً مصالح فردی را بر مصالح اجتماعی ترجیح می‌‌دهد، درحالی‌‌که وقتی انسان با آسایش و رفاه همراه است که مصالح اجتماعی را بر مصالح فردی مقدم سازد.
  7. راهی که به موجب آن انسان منافع اجتماعی را بر منافع فردی ترجیح دهد، کدام است؟
  8. در تعیین این راه است که نبوت جایگاه خود را نشان می‌‌دهد. نبوت به معنای عام، پدیده خدایی در زندگی انسان است که مصالح فردی را به مصالح اجتماعی تبدیل می‌‌نماید و انسان را از حظ کوتاه منافع فردی به سوی حظ طولانی مصالح اجتماعی عبور می‌‌دهد؛ زیرا اولاً: زندگی انسان منحصر به این زندگی مادی دنیوی نیست و بعد از مرگ هم ادامه پیدا می‌‌کند و ثانیاً: انسان باید برنامه زندگی دنیوی را به گونه‌‌ای تنظیم کند که بتواند در زندگی ابدی او مفید باشد و این راهی است که انبیا به بشر ارائه می‌‌دهند تا بشر ابدیت خود را تأمین کند. پس راه‌‌حل تناقض، اعتقاد به نبوت و معاد است([۳۵]).

نبوت خاصه

شهید صدر با دلیل استقرا و پیمودن مراحل چهارگانه زیر نبوت پیامبر گرامی اسلام(ص) را اثبات می‌‌کند:

  1. پیامبر از منطقه محروم جزیرهالعرب است که در آن زمان فقیرترین سرزمین‌‌ها از حیث فرهنگی، فکری، سیاسی، اقتصادی و اجتماعی بود.
  2. رسالت پیامبر اسلام، در قرآن و شریعت اسلام تجسم یافته است؛ شریعتی که دارای ویژگی‌‌های زیر است:

الف ـ فرهنگی را در بُعد عقاید و تاریخ پیامبران و مسائل دیگر مطرح کرده است که فرهنگ منحط را تصحیح و بشریت را در مسیر فطرت و عقل سلیم قرار دهد.

ب ـ ارزش‌‌ها و مفاهیمی را برای زندگی انسان و تنظیم روابط اجتماعی آورده و پیاده نموده است که حتی آنانی که به جنبه خدایی این قوانین ایمان ندارند، آن‌‌ها را نفیس‌‌ترین احکامی می‌‌دانند که تاریخ بشریت به خاطر دارد.

ج ـ تاریخ پیامبران و امت‌‌های آنان را در نصوص قرآن آن‌‌طور که حق است تبیین نموده تا الگوی واقعی انسان را به‌‌طور صحیح معرفی کرده باشد.

د ـ امتیازهای قرآن از جهت فصاحت و بلاغت دارای اسلوب مخصوصی است که حتی کافران به آن اسلوب ویژه اعتراف داشتند. پیامبر این قرآن را به‌‌عنوان سند نبوت خود مطرح و دیگران را به تحدی و مقابله دعوت کرده است.

  1. بر اساس استقرای علمی، رسالت پیامبر اکرم(ص) در تاریخ جوامع بشری دارای ویژگی‌‌ها و خصوصیاتی بی‌‌نظیر بوده است و این ویژگی‌‌ها عبارت‌‌اند از:

الف ـ انقلابی که در همه ابعاد زندگی انسانی در آن روزگار از جهت اعتقادی و سیاسی و فرهنگی و اخلاقی و اقتصادی روی داد.

ب ـ این انقلاب و تحول برخاسته و متأثر از محیط عربستان نبود.

ج ـ رهبری این انقلاب را شخص پیامبر رهبری کرد.

  1. هر وقت کار خارق‌‌العاده‌‌ای را می‌‌بینیم که با ظروف و عوامل حسی معقول نیست، باید بدانیم عامل دیگری که از نظر ما مخفی است در آن مؤثر بوده است و آن عامل همان وحی الهی است. البته عوامل دیگری هم غیرمستقیم تأثیر داشته‌‌اند منتها تأثیر آن‌‌ها اعدادی بوده است و علت حقیقی آن همان محتوای الهی بوده است که از ظروف و شرایط مادی برتر است.

٣‌‌) رسالت

بخش سوم کتاب به بیان رسالت می‌‌پردازد و آن را به دین اسلام تعریف کرده و هدف آن را پیوند انسان با مبدأ و معاد یاد می‌‌کند. سپس برجستگی‌‌ها و امتیازات اسلام را بیان می‌‌کند که عبارت‌‌اند از:

  1. رسالت اسلام در قرآن بیان شده و قرآن تنها کتاب آسمانی تحریف نشده است.
  2. جاودانگی قرآن دلیل روشن اثبات نبوت پیامبر و خاتمیت اوست.
  3. گذشت زمان نه تنها قرآن را بی‌‌ارزش نمی‌‌کند، بلکه ابعاد گوناگون آن را آشکار می‌‌سازد.
  4. رسالت پیامبر اسلام تمام ساحت‌‌های زندگی فردی و اجتماعی انسان را دربر می‌‌گیرد و از این طریق می‌‌تواند توازنی بین خواسته‌‌های گوناگون او برقرار سازد.
  5. رسالت اسلام عملی و قابل تحقق در زندگی مردم است و به شعار اکتفا نکرده است.
  6. رسالت اسلام تاریخ‌‌ساز است.
  7. اسلام تنها به ساختن امت اسلامی بسنده نکرده، بلکه در صدد ساختن نیروی پرتکاپو از مسلمانان است که جهان را بسازند.
  8. پیامبر اکرم(ص) آورنده این رسالت، خاتم انبیا و رسالت او خاتم رسالت‌‌ها است.
  9. پس از ختم نبوت، حکمت الهی بر آن استقرار یافت که امامت و خلافت را در دوازده نفر قرار دهد که اول آنان علی(ع) و آخر آنان حجه بن الحسن المهدی(عج) است.
  10. اسلام مردم را در عصر غیبت امام دوازدهم به فقیهان ارجاع داده و باب اجتهاد را باز دانسته است.

در یک جمله، شهید صدر در الموجز فی أصول الدین به اصول پنج‌‌گانه توحید، نبوت، معاد، عدل و امامت پرداخته و از این راه زمینه تقویت و استحکام عقاید مسلمانی را که می‌‌خواهد با اسلام زندگی کند، فراهم کرده است.

 

([۱])  موسوعه کشاف اصطلاحات الفنون، ج١، ص ٢٩؛ شرح عقاید نسفی، ص ١٢؛ شرح مقاصد، ج١، ص ١۶۴؛ تلخیص المحصّل، ص ١ و شرح باب حادی عشر، ص ٢.

([۲]) شرح مواقف، ج ١، ص ٣۴.

 ([۳])نمل: ١٢۵.

([۴]) طبرسی، احتجاج، ص ٢٣ به بعد.

([۵]) برای اطلاع بیش‌‌تر ر.ک: فرقه‌‌های اسلامی در سرزمین شام.

([۶]) مروج الذهب، ج ۴، ص ٢٢۴.

([۷]) شبلی، تاریخ علم کلام، ص ۵٢.

([۸]) ر.ک: محمدجواد مشکور، سیر کلام در فرق اسلام، ص ۵ ـ ١٠۵.

([۹]) مجله نقد و نظر شماره ٣ و ۴، ص ٣١٢.

([۱۰]) دائره المعارف تشیع، ج ٣، ص ٢٨٩ ـ ٢٩١.

([۱۱]) الفتاوی الواضحه: ص ١٣٢ ـ ١٣۴.

([۱۲]) فلسفتنا، ص ۴٠ ـ ۴٣.

([۱۳]) همان، ص ٢٨۵ به بعد.

([۱۴]) سید کاظم حائری، مباحث فی علم الأصول (تقریرات درس شهید آیه الله صدر) ج١، ص ۵٠۵ به بعد و سید محمود هاشمی، بحوث فی علم الأصول (تقریرات درس شهید آیه الله صدر)، ج ۴، ص ١٣۴ ـ ١٣۶.

([۱۵]) شهید آیه الله سید محمدباقر صدر، الأسس المنطقیه للاستقراء، ص ۴٠٣ ـ ۴١۵.

([۱۶]) همان، ص ۴۶٩ ـ ۴٧٠.

([۱۷]) الموجز فی أصول الدین، ص ٩٣.

([۱۸]) الفتاوی الواضحه، ص ٩١.

([۱۹]) همان، ص ٩١ و ٩٣.

([۲۰]) الموجز فی أصول الدین، ص ٩۴.

([۲۱]) ناصر مکارم شیرازی، انگیزه پیدایش مذهب.

([۲۲]) الموجز فی أصول الدین، ص ١٠١ ـ ١٠٢.

([۲۳]) همان، ص ١٢٢.

([۲۴]) همان، ص ١٣٠.

([۲۵]) همان، ص ١۴٠.

([۲۶]) همان، ص ١۴۴.

([۲۷]) الأسس المنطقیه للاستقراء، ص ۴٠٣.

([۲۸]) الموجز فی أصول الدین، ص ١۴٨؛ فصلت: ۵٣.

([۲۹]) همان، ص ١۵٩ ـ ١۶٠.

([۳۰]) همان.

([۳۱]) همان، ص ١۶۶.

([۳۲]) همان، ص ١۶٩.

([۳۳]) همان، ص ١٧٠.

([۳۴]) همان، ص ١٧١ ـ ١٧٢.

([۳۵]) همان، ص ١٧۵ ـ ١٧٨.

نویسنده: محمدحسین جمشیدی‌

مقدمه‌

عبارت یا اصطلاح «خلافت عمومی انسان» را ما در مقابل دو اصطلاح «خلافه الانسان» و «خلافه العام» که شهید صدر (ره) هر دو را- با یک معنا و به صورت مترادف- برای بیان منظور خود به کار برده است؛ قرار داده ایم تا بدین‌سان بتوانیم منظور ایشان را تأمین نموده و مفهوم مورد نظر را به شکل صحیحی که رسا نیز باشد ارائه کرده باشیم.

مبنا و محور بنیادین نظریه‌های سیاسی شهید آیت‌الله سید محمدباقر صدر رحمه‌الله‌ را «نگرش و جهان‌بینی توحیدی» و «ربانی بودن نظام هستی» شکل می‌دهد.[۱] اگر این موضوع صحیح باشد که: «هر کس آن‌چنان عمل می‌کند که جهان را می‌بیند؛ یعنی تصوری که از هستی در ذهن ما نقش بسته است، در عمل، عقیده و رفتار اجتماعی ما تأثیر مستقیم دارد …».[۲] آن‌گاه نظریه‌های سیاسی اندیشمندان و متفکران عالم سیاست نیز بر مبنای جهان‌بینی و نوع نگرش آن‌ها از وجود شکل می‌گیرد. البته در این‌جا نمی‌توان نقش مقتضیات زمانی، تأثیرات اندیشه‌ها و اندیشمندان دیگر را انکار نمود. امّا آن‌چه در این میان از اهمیت اساسی‌تری برخوردار است همان معرفت‌شناسی، جهان‌نگری و انسان‌نگری است و به قول سارتر: «هر کس آن چنان زندگی می‌کند که جهان را می‌شناسد».[۳]

بر اساس نگرش و بینش توحیدی، جهان نه مجموعه‌ای از عناصر، نیروها و قوانین کور که سازمانی از نیروها، مقررات و قوانین (سنن)، عناصر و اجزایی مرتبط، منظم، هم‌آهنگ، هدف‌دار و بامعنا است و بر این اساس «انسان» نیز موجودی معنادار، باهدف و مسئولیّت، مجسم می‌گردد. در چنین بینشی توحید به ژانوسی دو چهره می‌ماند که ربوبیّت‌[۴] بیان‌گر یک چهره‌اش و عبودیّت‌[۵] نشان‌دهنده دیگر چهره‌اش می‌باشد؛ به عبارت دیگر، توحید یک رابطه فراگیر و حیاتی است میان رب و تدبیرگر وجود و مربوب یا نظام هستی. بدین معنا مبنای جهان را ربانی بودن و عبودیت تشکیل می‌دهد. جهان در مدار توحید و ربانیت قرار دارد.

بنابراین جهان مبتنی بر ربوبیت و عبودیت که از علم و حکمت مطلقه الهی نشأت گرفته است و تحت تدبیر ازلی و لاینقطع او قرار دارد، عبث و بیهوده نیست و انسان نیز- به‌عنوان بخشی از هستی و بلکه سر آمد آن- موجودی رها، عبث و بی‌هدف نیست:

«أفَحَسِبْتُمْ أنَّما خَلَقْناکُم عَبَثاً وَ أنَّکم إلَینا لاتُرجَعون؛[۶]

آیا می‌پندارید که همانا شما را بیهوده آفریده‌ایم و شما را به‌سوی ما بازگشتی نیست».

وجود رابطه اقتداری رب-عبد یا ربوبیت-عبودیت، بیان‌گر اصل اساسی «حاکمیت مطلقه» خداوند بر جهان و انسان است؛ یعنی در دایره وجود، حاکم مطلق اوست و بس.

در دایره قسمت ما نقطه پرگاریم                 لطف آن‌چه تو اندیشی حکم آن‌چه تو فرمایی

جهان، هدف‌دار و بامعنا بر اساس قوانین و سنت‌هایی اداره می‌شود که از آن‌ها تحت عنوان «سنن الهی»[۷] یاد می‌گردد. بر این اساس، دومین اصل بنیادین در اندیشه سیاسی صدر، وجود سنت‌های الهی حاکم بر جهان هستی است.

هم‌چنین خداوند بر مبنای حکمت خود انسان را آفرید و او را به دلیل دارا بودن گوهر عقل و نیروی تعقل و تدبر، کرامت و فضیلتی ذاتی و فطری بخشید؛ فضیلت و کرامتی که او را نه تنها از سایر مخلوقات برتر ساخت بلکه به او لیاقت حاکمیت بر سرنوشت خود را عطا کرد:

«وَ لَقَد کَرَّمْنَا بَنِی آدَمَ… وَ فَضَّلْنَاهُم عَلَی کَثِیرٍ مِّمَن خَلَقْنَا تَفضِیلَاً…؛ [۸]

همانا ما فرزندان آدم را کرامت دادیم… و آن‌ها را بر بسیاری از آفریده‌ها فضیلت و برتری دادیم…».

این برتری و کرامت ذاتی و تکوینی نوع انسان حاصل وجود عقل، اندیشه، درک، تعقل و شعور در اوست:

ای برادر تو همه اندیشه‌ای               مابقی خود استخوان و ریشه‌ای

این‌جاست که در این نگرش نقش عظیم و سازنده توحید آشکار می‌گردد و آن ارائه بهترین نگرش‌ها نسبت به وجود است. نگرشی جامع و مانع. نگرشی مبتنی بر هدف و سازنده. نگرشی که راه، هدف و جهت حرکت انسان و جامعه را مشخص می‌کند:

«نقش توحید در این است که “دید فکری” و “ایدئولوژی روشنی” به ما می‌دهد. توحید همه آرمان‌ها و هدف‌های انسان را یک‌جا در یک ایده‌آل برتر یگانه، یعنی خداوند سبحان جمع می‌کند».[۹]

از سوی دیگر آدمی به اعتبار «عقل» و «نیروی تعقل» و «اندیشه» و قدرت «تشخیص» و «استنباط» در طی طریق و اداره امور زندگانی خود، از «آزادی» و «اختیار» برخوردار است و هیچ کس بر او سلطه و نفوذ ندارد. آزادی انسان چونان عقل و خردش ذاتی و تکوینی است نه اکتسابی و تصنعی. بر این مبنا قوانین و سنن الهی نیز آن‌گاه که با سرنوشت بشر پیوند و ارتباط می‌یابند، جنبه بشری به خود می‌گیرند و لذا توسط انسان قابل بررسی، شناسایی و کشف بوده و از زیر دست انسان می‌گذرند. بنابراین تعارضی با عقل یا آزادی او ندارند.

حاکمیت انسان‌

بر مبنای آن‌چه گذشت از نگرش توحیدی سیاست، سه اصل اساسی نشأت می‌گیرد:

١) حاکمیت مطلقه خدا بر وجود؛

٢) وجود سنن الهی حاکم بر جهان؛

٣) آزادی و اختیار انسان.

از دیدگاه شهید صدر (ره)، حاکمیت و ولایت مطلق بر جهان و انسان، اصالتاً و حقیقتاً از آن خدای متعال است:

«لا سید و لا مالک و لا اله للکون و للحیاه الا الله سبحانه و تعالی …».[۱۰]

خداوند بر اساس حاکمیت مطلقه خویش وسنن تکوینی حاکم بر وجود، انسان عاقل مختار را به دلیل توانایی تشخیص و استنباط و نیروی اخذ تصمیم و اراده بر سرنوشت خود حاکم کرده است؛ یعنی اساس خلقت انسان را – نسبت به موجودات دیگر – به‌گونه‌ای طرح‌ریزی نموده که «توانایی و استعداد» اداره جامعه خود را داشته باشد. این توانایی، استعداد و علایق ذاتی و بالقوه بشری، آدمیان را واجد حقی می‌سازد که «حق حاکمیت» یا «حق ولایت» نام دارد؛ به عبارت دیگر، همان‌گونه که غرایز و استعدادهای ذاتی انسان او را واجد «حقوق ذاتی»[۱۱] نظیر «حیات»[۱۲]، «آزادی»[۱۳] و «مالکیت خصوصی»[۱۴] می‌سازند.[۱۵] ویژگی‌های فطری و استعدادهای ذاتی به او حق تعیین سرنوشت خویش را نیز می‌دهد.

شهید صدر (ره) از این حاکمیت یا ولایت اعطایی خداوند به بشر به‌صورت جعل تکوینی تحت عناوین «خلافه العام»، «خلافه الانسان»، «استخلاف»، «استئمام» و «استئمان» یاد می‌کند که مبنای ایجاد دولت[۱۶]‌ و نظام سیاسی و تشکیل حکومت می‌باشد.

«… از همین رو مسئله خلافت انسان، از دیدگاه قرآن، در حقیقت شالوده حکومت انسان بر هستی است … وعلی هذا الأساس تقوم نظریه حکم الناس لأنفسهم …».[۱۷]

از دیدگاه صدر (ره)، چنین حاکمیتی به‌صورت تکوینی و فطری از جانب خدا و مدیر و مدبر هستی بر بشر عرضه شده است. بنابراین جعل و عرضه خلافت عمومی بر بشر جنبه تکوینی دارد نه اکتسابی یا تشریعی. از سوی دیگر، انسان نیز به دلیل این‌که ذاتاً زمینه و شرایط لازم را برای تحقق این حاکمیت داشت، تکویناً و فطرتاً – به‌صورت طبیعی و ذاتی – مسئولیت آن را بر دوش گرفت. بر این اساس خلافت عمومی انسان از بعد بشری «امانتی عمومی» است.

در واقع می‌توان خلافت عمومی انسان را دارای دو چهره دانست که چهره الهی آن «استخلاف» یا «استئمام» که همان عرضه یا جعل تکوینی و فطری است و چهره انسانی آن «استئمان» یا «امانت عمومی» که همان پذیرش بشر است که ذاتی اوست. بنابراین، عرضه و پذیرش خلافت عمومی انسان هر دو، جنبه تکوینی دارند. با توجه به نقش بنیادین این نظریه در شکل‌گیری دولت و نیز ایجاد تشکیلات حکومتی در این نوشتار به بررسی مفهوم و ماهیت خلافت انسان و مبانی و نتایج پذیرش آن می‌پردازیم.

١. مفهوم و ماهیت خلافت انسان‌[۱۸]

شهید صدر (ره) برای بیان منظور خود در تبیین این نظریه از مفاهیم و اصطلاحاتی چون «خلافه الانسان؛ جانشینی انسان» یا «خلافه العام؛ جانشینی عمومی»، «استخلاف؛ جانشین دادن»، «استئمام؛ امامت دادن» و «استئمان؛ امانت دادن» استفاده می‌کند. در این‌جا هر یک را جداگانه بررسی می‌کنیم.

 ١- ١- «خلافه الانسان» و «خلافه العام»

برای آشنایی با مفاهیم «خلافه الانسان» و «خلافه العام» ابتدا باید به بررسی واژه «خلافت» در زبان عربی پرداخت:

الف- خلافت: این واژه در قرآن نیامده است ولی برخی از مشتقات آن نظیر: «خلیفه» (دو مرتبه)، «خلائف» (چهار مرتبه)، «خلفا» (سه مرتبه)، «خلف» و … در کتاب خدا ذکر شده است. در زبان عربی خلافت به معنای «جانشینی» و«نیابت» و به اصطلاح امروز «قائم مقامی» آمده است و«خلف یخلف: جانشین شد، جای‌ [کسی یا چیزی‌] را گرفت» و «خلیفه: جانشین، نایب، قائم مقام و … می‌باشد». برای نمونه راغب اصفهانی در کتاب مفردات خود می‌نویسد:

«والخلافه: النیابه عن الغیر إما لغیبه المنوب عنه وإما لموته وإما لعجزه وإما لتشریف المستخلف وعلی هذا الوجه الأخیر استخلف الله اولیاءه فی الارض؛[۱۹]

خلافت عبارت است از نیابت و جانشینی دیگری در یکی از این موارد:

– جانشینی به علت غیبت دیگری (جانشین کننده)،

– جانشینی به علت مرگ دیگری (جانشین کننده)،

– جانشینی و نیابت به علت عجز و ناتوانی دیگری (جانشین کننده)،

– جانشینی به خاطر ترفیع و بزرگداشت جانشین و رساندن او به شرافت و کمال.

وبر اساس مورد چهارم است که خداوند اولیای خود را در زمین خلافت داده است».

ب- ‌خلافه الانسان: هنگامی که واژه خلافت که به مفهوم جانشینی است به اسمی اضافه می‌گردد به معنای جانشینی و قائم مقامی همان اسم است به نیابت از جانشین کننده. بنابراین در این‌جا منظور از خلافه الانسان، جانشینی انسان در زمین به نیابت از خداست. به علاوه «الـ» (الف و لام) در «الانسان» را می‌توان دارای یکی از معانی ذیل دانست:

١- برای استغراق افراد جنس باشد؛ در این صورت به معنای کل و بیان‌گر شمول، فراگیری و کلیت است یعنی «خلافت تمام افراد بشر» یا «جانشینی تمام انسان‌ها» به نیابت از پروردگار جهانیان.

٢- برای بیان نوع و جنس باشد؛ در این صورت به معنای نوع انسان و بازهم بیان‌گر «جانشینی برای نوع بشر» به نیابت از خداوند عالمیان است. در هر دو حال معنای آن، این است که «انسان نوعاً» و یا «تمام انسان‌ها» – به صورت بالقوه – خلیفه و جانشین خدا در زمین هستند و لذا «خلافه الانسان» به مفهوم جانشینی و نیابت نوع انسان و یا کل آدمیان است. این موضوع بیان‌گر جعل تکوینی خلافت برای نوع بشر در تمام ابعاد زندگانی خود در کره زمین می‌باشد.

ج- ‌خلافه العام: منظور از خلافه العام، جانشینی عمومی انسان بر روی زمین است. این واژه را می‌توان معادل جانشینی عموم نوع بشر دانست، زیرا «العام» یا صفت خلافت است که منظور خلافت عمومی است و یا مضاف الیه می‌باشد که در آن صورت به معنای عموم افراد بشر و در واقع نوع بشر است. شهید صدر آن را مترادف با «خلافه الانسان» می‌گیرد. به همین جهت ما نیز در ترجمه این دو اصطلاح، عبارت «خلافت عمومی انسان» را برگزیده ایم.

بنابراین «خلافت انسان» یا «خلافت عمومی» یعنی جانشینی انسان‌ها یا مردم در زمین به نیابت از پروردگار عالم. علت این جانشینی غیبت، مرگ، عجز و ناتوانی جانشین کننده نیست بلکه به خاطر ترفیع، بزرگداشت، کرامت و رساندن انسان به کمالات شایسته اجتماعی و فردی می‌باشد و علت آن نیز این است که انسان به دلیل دارا بودن عقل، آزادی، اراده، کمال‌طلبی و … چنین شایستگی را داشته است:

«وَ لَقَد کَرَّمْنَا بَنِی آدَمَ… وَ فَضَّلْنَاهُم عَلَی کَثِیرٍ مِّمَن خَلَقْنَا تَفضِیلَاً…؛ [۲۰]

علامه شهید سید محمدباقر صدر از خلافت انسان چنین تعبیری دارد:

«خداوند سبحان انسان را به خلافت خود بر روی زمین مشرف ساخت. پس انسان از این نظر که خلیفه خدا در زمین است از سایر موجودات جهان متمایز می‌باشد».[۲۱]

شهید صدر در ادامه می‌افزاید:

«بر اثر این خلافت است که انسان شایستگی آن را یافت که فرشتگان بر او سجده کنند و همه نیروهای ظاهری و پنهانی جهان از او پیروی نمایند».[۲۲]

 ١- ٢- استخلاف‌

این واژه نیز مصدر باب استفعال و از ریشه «خلافت» می‌باشد و به مفهوم جانشین کردن، به خلافت فراخواندن، نیابت دادن و … آمده است:

«استخلف فلاناً: جعله خلیفهً له، و فلاناً من فلان: جعله مکاناً»[۲۳] (استخلف فلاناً او را جانشین و قائم مقام خود قرار داد، و استخلف فلاناً من فلان: او دیگری را جانشین خود ساخت). شهید صدر در تحلیل عناصر جامعه یکی از این عناصر را «استخلاف» می‌داند. وی با استناد به آیه:

«وَ إذْ قَالَ رَبُّکَ لِلْمَلائِکهِ إنّی جاعِلٌ فی الأرْضِ خَلیفَهً …؛[۲۴]

و یاد آور هنگامی را که پروردگارت به فرشتگان فرمود: من در زمین خلیفه و جانشینی قرار می‌دهم…».

می‌نویسد:

«وقتی این آیه را مورد مطالعه قرار می‌دهیم، ملاحظه می‌شود خداوند تعالی فرشتگان را آگاه می‌سازد که بنیاد جامعه‌ای را روی زمین پی افکنده است. می‌خواهیم بدانیم با توجه به این عبارت قرآنی عناصر این جامعه کدام است، از تعبیر قرآن می‌توان سه عنصر اصلی استخراج نمود:

١- انسان؛ «الانسان»،

٢- زمین یا به طور کلی طبیعت؛ «الأرض أو الطبیعه علی وجه عام …»،

٣- پیوند معنوی که انسان را با زمین و با طبیعت از یک سو و انسان را با انسان‌های دیگر، به‌عنوان برادر از دیگر سوی مرتبط می‌سازد. این پیوند معنوی را قرآن «استخلاف» می‌نامد.[۲۵]

بنابراین بر اساس برداشت شهید صدر جامعه زمینی از سه عنصر: «زمین»، «انسان» و «استخلاف» به وجود می‌آید. رابطه استخلاف نیز به سه صورت قابل تجلی است؛ رابطه انسان با انسان (خودش)، انسان با دیگران (جامعه) و انسان با طبیعت:

این رابطه بیان‌گر این است که انسان در برابر سه سرنوشت مسئول و امانت‌دار است: «سرنوشت خویش، سرنوشت اجتماع و سرنوشت طبیعت». به‌علاوه هر چند استخلاف پیوندی است اجتماعی اما یک سر آن در بیرون از این جامعه قرار دارد، زیرا عاملی خارج از اجتماعی که به وجود آمده، بنیان آن را گذاشته است و او یکی از بنیادهای اساسی این پیوند اجتماعی است. لذا این پیوند دارای چهار جنبه یا چهار رکن است و از این چهار رکن، رکن بیرونی از همه مهم‌تر می‌باشد، زیرا مبنا و اساس «استخلاف» اوست. طبیعتاً پیوند استخلاف به گونه‌ای است که در برگیرنده این رکن خارجی نیز می‌باشد. به بیان شهید صدر بر این اساس عناصر یا ارکان «استخلاف» عبارت‌اند از:

١- مستخلِف- که خداوند سبحان است (خلیفه گرداننده)،

٢- مستخلَف- که انسان‌های روی زمین هستند (خلیفه شده)،

۴ و ٣- مستخلَف علیه- (آن‌چه خلافت بر آن صورت گرفته است)، که شامل انسان، جامعه و زمین (طبیعت) می‌باشد. پیوند چهار بعدی استخلاف را می‌توانیم به شکل هرمی نشان دهیم:

شهید صدر بعد از بیان عناصر چهارگانه «استخلاف» می‌نویسد:

«نقش انسان در برخورد با زندگی‌اش نقش استخلاف و استئمام است؛ یعنی خداوند انسان را در زمین جانشین خود ساخته و به او مقام امامت بخشیده است. در این جامعه زمینی رابطه انسان با طبیعت رابطه مالک و مملوک نیست، بلکه رابطه امین با مورد امانت است، و رابطه انسان با برادرش (انسان دیگر) در هر پایگاه اجتماعی، رابطه دو همکار در انجام وظیفه خلافت الهی است. نه این‌که رابطه حاکم و محکوم، مالک و مملوک یا خدایی و بندگی باشد».[۲۶]

به زعم شهید صدر اگر بعد یا رکن چهارم این پیوند اجتماعی «استخلاف» یعنی «الله» را برداریم تمام پیوند دگرگون می‌گردد و ساختمان حیات اجتماعی به صورتی دیگر در می‌آید. «حاکمیت و مالکیت به رنگ‌های گوناگون پدید می‌آید، حاکمیت انسان نسبت به انسان دیگر به صورت‌هایی در می‌آید که تاریخ – بعد از نادیده گرفتن بعد چهارم – گرفتار انواع و اقسام آن شده است …».[۲۷]

بنابراین آن‌چه محتوای روابط اجتماعی را تغییر می‌دهد بودن یا نبودن «مستخلِف» در ارکان تشکیل‌دهنده آن است.

 ١- ٣- استئمام‌

تعبیر دیگری که شهید صدر برای بیان «خلافت عامه» انسان بر روی زمین به‌کار می‌برد «استئمام» است که به معنی امامت دادن، امام گذاشتن، استقرار امانت و رهبری و … می‌باشد. بر این اساس به نظر شهید صدر خداوند انسان را به مقام «امامت» در زمین مفتخر کرده است.

استئمام و امامت تعبیر دیگری از استخلاف و خلافت عمومی یا خلافت انسان است. آن‌گاه که از بالا و بعد آسمانی و از ناحیه جاعل خلیفه به استخلاف (حاکمیت انسان) در زمین بنگریم استخلاف، نیابت و جانشینی است و آن‌گاه که از بعد زمینی و بشری و از ناحیه خلیفه شونده و با تکیه بر نقش انسان به موضوع خلافت عمومی نظر افکنیم، «استئمام» و «امامت» و «رهبری» است. یعنی هم انسان را به‌عنوان جانشین خدا در زمین می‌یابیم و هم به‌عنوان امام و رهبر و حاکم. امامت و رهبری در این‌جا مفهومی فطری و تکوینی دارد نه تشریعی؛ یعنی جعل آن جعل تکوینی و مبتنی بر طبیعت خلقت انسان و ویژگی‌های فطری او یعنی عقل و آزادی می‌باشد و لذا معنایی عام دارد نه خاص.

 ١- ۴- استئمان‌

دیگر اصطلاح و مفهومی که شهید صدر در بررسی نظریه خلافت عمومی انسان به‌کار برده است، «استئمان» است که به معنی «امانت دادن» یا «عرضه امانت» ویا «واگذاردن امانت» و «امین قراردادن» و … می‌باشد. بر این اساس اگر از زاویه دیگری – یعنی باز از پایین و از زاویه نگاه آدمیان یا از برون- به موضوع خلافت انسان نگاه کنیم، آن را به‌عنوان امانت می‌بینیم. البته امانت در این‌جا نیز یک پذیرش تکوینی است و در واقع یک سنت الهی است که تحقق یافته است. به بیان شهید صدر:

«این امانتی که انسان آن را پذیرفته و زیر بارش رفته است وقتی بر طبق این آیه[۲۸] بر او عرضه شد … و پذیرش تکوینی پدید آمد، و این معنای سنت تاریخی است».[۲۹]

٢. ماهیت و حقیقت استخلاف‌

الف- استخلاف و اعطای امانت: شهید صدر بر این نکته اصرار می‌ورزد که «استخلاف» و «امامت» انسان در زمین یک «امانت» است و رابطه انسان با جامعه (انسان‌های دیگر) رابطه «امین» با «مورد امانت» می‌باشد. استخلاف و امامت انسان در زمین همان امانتی است که آسمان‌ها، زمین و کوه‌ها از پذیرش آن سر باز زدند و انسان حامل آن را پذیرفت:

«إنَّا عَرَضْنَا الأمانَهَ عَلَی السَّماواتِ وَ الأرْضِ وَ الجِبالِ فَأبَیْنَ أنْ یَحمِلْنَها وَ أشْفَقْنَ مِنْها وَ حَمَلَها الإنْسانُ إنَّهُ کَانَ ظَلُوماً جَهُولاً».[۳۰]

بررسی تحلیلی موضوع استخلاف از دیدگاه انسان و به اعتبار پذیرش انسان جانشینی را در شکل «امانت‌داری» و «مسئولیت» جلوه می‌دهد؛ یعنی استخلاف در تحلیل جدید به «استئمان» تبدیل می‌شود، زیرا «استخلاف» برعهده خدا و «استئمان» برعهده انسان است. خلافت و امامت از ناحیه خدا عرضه می‌شود ولی پذیرش آن از سوی انسان در قالب «امانت» تحقق می‌یابد:

«امانت همان صورت پذیرفته‌شده خلافت است: خلافت از ناحیه خدا عرضه می‌شود که او این پایگاه بلند را به انسان می‌بخشد. امانت و خلافت عبارت است از استخلاف و استئمان یعنی به جانشینی برگزیدن، به امانت گرفتن و تحمل بار سنگین آن را کردن …».[۳۱]

بنابراین مفهوم «جعل» در آیات مربوط به خلافت انسان به معنای «عرضه امانت» است، زیرا در «جعل» همان چهار عنصر «استخلاف و استئمان» قرار دارند که عبارت اند از:

١- استخلاف، استئمام، استئمان، جعل، عرضه خلافت و امامت.

٢- مستخلِف، مستئمِم، مستئمِن، جاعل، معروض منه، خدا.

٣- مستخلَف، مستئمَم، مستئمَن، مجعول، معروض علیه، انسان.

۴- مستخلف علیه، مستئمم علیه، مستئمن به، مجعول له، معروض، جامعه و طبیعت.

ب- تکوین یا تشریع: حال باید دید آیا این «جعل» یا عرضه «خلافت و امانت» عرضه تشریعی و قانونی است – آن‌گونه که برخی پنداشته‌اند- یا نه عرضه تکوینی و طبیعی است؟ این خلافت یا پیوند اجتماعی بنا بر تفسیر آیه ٧٢ سوره احزاب بر انسان عرضه شده است و انسان هم آن را پذیرفته و زیر بار مسئولیت آن رفته است و لذا تبدیل به امانت شده است، زیرا تا مورد امانت را امین نپذیرد رابطه و قرارداد مبتنی بر امانت و امانت‌داری تحقق نمی‌یابد. بنابراین در این‌جا سخن از امانتی است که بر انسانی عرضه شده و او هم آن را پذیرفته و لذا رابطه اجتماعی استخلاف تحقق یافته است؛ درحالی‌که همین خلافت بر موجودات دیگر عرضه شد ولی آن را نپذیرفتند. این‌جاست که می‌گوییم این جعل و عرضه تشریعی و قانونی نیست بلکه تکوینی و فطری است و با جعل‌های تشریعی نظیر ارسال رسل تفاوت دارد. یعنی به بیان شهید صدر این «جعل و عرضه» یک سنت اجتماعی- سیاسی یا تاریخی است نه یک تشریع و قانون‌گذاری که برای اطاعت و پیروی صورت می‌گیرد؛ چه، اطاعت و پیروی در مورد موجودات دیگر نظیر کوه‌ها، آسمان‌ها و زمین که قبلاً این امانت بر آن‌ها عرضه شده است معنی ندارد:

” از این‌جا در می‌یابیم که این عرضه، عرضه تکوینی است نه عرضه تشریعی. مقصود این است که، این عطای پروردگار در جست‌وجوی جایی متناسب با طبیعتش، متناسب با فطرت و سرشتش، متناسب با ساختمان تاریخی و وجودی‌اش، همه‌جا گردش کرد. کوه‌ها با این خلافت هم‌آهنگی نداشتند. آسمان‌ها و زمین با این پیوند اجتماعی چهار طرفه مناسبتی نداشتند تا بتوانند بار امانت و خلافت الهی را بردارند. ولی تنها موجودی که برحسب ساختمان و بافت خود و به حکم فطرت الهی‌اش با این خلافت تناسب دارد، انسان است. بنابراین، عرضه امانت در این‌جا عرضه فطری و تکوینی است و قبول و پذیرش انسان هم، قبول و پذیرش فطری و تکوینی است و معنای سنت تاریخی نیز همین است».[۳۲]

بنابراین در اندیشه شهید صدر، حاکمیت و خلافت انسان، سنتی فطری و در عین حال تاریخی و سیاسی است و لذا هر چند انسان «ظلوم و جهول» می‌تواند در مقابل آن بایستد و با آن برزمد و مانع تحققش گردد، نمی‌تواند منکر وجود آن گردد.

ج- استخلاف عمومی و نوعی: آیا این خلافتی که خداوند به‌عنوان امانت در اختیار انسان نهاده است، آن‌گونه که برخی می‌پندارند، اعلام حاکمیت و خلافت برای شخص آدم (علیه‌السلام) است یا این‌که نوع انسان مورد نظر است. در آیه ٣٠ سوره بقره مطرح شده است که فرشتگان در برابر این استخلاف اعتراض کردند و گفتند: آیا خلافت را در اختیار انسانی می‌گذاری که در زمین فساد و خون‌ریزی می‌کند …؟ از این اعتراض فرشتگان بر می‌آید که خلافت اختصاص به حضرت آدم (علیه‌السلام) نداشته است؛ زیرا آن کس که در زمین خون‌ریزی و فساد می‌کند، طبق آن‌چه فرشتگان را نگران کرده است آدم (علیه‌السلام) نبوده است.[۳۳] به‌علاوه در مورد این‌که شخص آدم (علیه‌السلام) در زمین خون‌ریزی یا فساد کرده باشد تاریخ چیزی را بیان نکرده و بر اساس آیات قرآن و نیز نص تورات و انجیل اولین خون‌ریزی به دست فرزند آدم (علیه‌السلام) قابیل صورت گرفته است. هم‌چنین معنا ندارد که فرشتگان به موضوعی موقتی و چند ساله اعتراض نمایند، بلکه آن‌ها به موضوعی مستمر و همیشگی اعتراض داشتند، موضوعی که به‌عنوان یک سنت در تاریخ جهان در می‌آید و تا انسان بر روی زمین زندگی می‌کند ادامه خواهد داشت. در آیاتی دیگر نیز استخلاف و خلافت به تمام انسان‌ها نسبت داده شده است:

١-«أمَّنْ یُجیبُ المُضْطَرَّ إذا دَعاهُ وَ یَکْشِفُ السُّوءَ وَ یَجعَلُکُمْ خُلَفاءَ الأرْضِ»[۳۴]

٢-«إذْ جَعَلَکُمْ خُلَفاءَ مِنْ بَعْدِ قَوْمِ نُوحٍ»[۳۵]

٣-«جَعَلَکُمْ خَلائِفَ الأرْضِ»[۳۶]

بنابراین موضوع خلافت امری تکوینی و لذا همگانی و عمومی است و اختصاص به حضرت آدم (علیه‌السلام) ندارد:

«این خلافتی که خداوند در آیات قرآن از آن حکایت می‌کند، اعلام خلافت برای شخص آدم (علیه‌السلام) نیست، بلکه جنس آدمی به‌صورت کلی مورد نظر است، زیرا آن کس که در زمین فساد می‌کند و مرتکب خون‌ریزی می‌شود طبق آن‌چه ملائکه از آن بیم داشتند، شخص آدم (علیه‌السلام) نبوده است. بلکه آدمیت و انسانیت در طول تاریخ می‌باشد. بنابراین خلافت برای انسانیت روی زمین است …».[۳۷]

این است که پیامبر اسلام (ص) می‌فرماید: «کلکم راع و کلکم مسئول عن رعیته».[۳۸]

موضوع دیگری که شهید صدر صریحاً مطرح نکرده است ولی از بحث‌های او قابل استنتاج است این است که «خلافت انسان» تفویض حاکمیت الهی به انسان نیست، زیرا حاکمیت الهی مطلقه، نامحدود و حقیقی است و لذا قابل واگذاری به موجوداتی با ویژگی‌های محدود نمی‌باشد. به‌علاوه حاکمیت بر جهان هستی از صفات خدا و عین ذات اوست و لذا تفویض آن معنا ندارد. تجزیه‌پذیری نیز در حاکمیت خدا راه ندارد که بخشی از آن را به بشر تفویض نموده باشد. «خلافت و حاکمیت عمومی بشری» هم‌چون سایر قوانین و سنت‌های الهی از امور فطری و تکوینی است که به‌عنوان نیاز طبیعی انسان و برای رسیدن به کمال از جانب خدا برای او تکویناً و ذاتاً جعل و عرضه شده است و ذاتاً نیز از سوی او مورد پذیرش قرار گرفته است.

٣. ویژگی‌های خلافت انسان‌

الف- جعل الهی: خداوند انسان را جانشین خود در زمین قرار داده است و این جانشنی با هدف رشد، تعالی و حرکت انسان به‌سوی سعادت و کمال و جاودانی صورت گرفته است. بنابراین از این دیدگاه انسان نمی‌تواند ادعا کند که ذاتاً دارای حاکمیت و خلافت است، زیرا انسان جایگاه «خلافت» و پایگاه امانت و مسئولیت الهی است. به همین جهت در قرآن نیز خلافت انسان در زمین با فعل «جعل» بیان شده است. بنابراین از این نظر که منشأ و سرچشمه آن بیرون از جامعه انسانی است جعلی و اعتباری می‌باشد.

«… در اسلام مردم مرکز و محور جانشینی خدا و پایگاه مسئولیت در برابر او هستند».[۳۹]

ب- محدودیت و نسبیت: با توجه به این‌که خلافت در زمین به‌دست انسان‌ها تحقق می‌یابد و توانایی‌ها، امکانات و تلاش‌های بشری محدود و نسبی است لذا خلافت او نیز همین‌گونه خواهد بود. این ویژگی مهم در این نظریه بیان‌گر این است که خلافت به‌صورت مطلقه و با اختیارات نامحدود معنا ندارد. به‌ویژه که انسان موجودی است که امکان خطا، اشتباه، گناه و معصیت وحتی آلوده شدن به ظلم و فساد را دارد (إنَّهُ کَانَ ظَلُوماً جَهُولًا) و چنین وضعی در سیاست و قدرت به مراتب بیشتر است.

ج- تکوینی و فطری: ولایت و خلافت انسان در زمین امری طبیعی و تکوینی است؛ یعنی مطابق با ساخت و سرشت طبیعی اوست و تشریعی، وضعی و قانونی نمی‌باشد؛ یعنی به‌عنوان وظیفه و تکلیف به او عرضه نشده است بلکه به خاطر تناسب و هم‌آهنگی که با سرشت و ساختار طبیعی‌اش داشته است به او عرضه شده و او نیز آن را پذیرفته است و اگر فعل «جعل» را در مورد آن به‌کار می‌برد، جعلش تکوینی و فطری است نه تشریعی و وضعی. جعل در این‌جا چیزی شبیه به «خلق» یا تکمیل خلق می‌باشد. همان‌گونه که در قرآن ابتدا از خلق آسمان‌ها و زمین سخن می‌گوید و بعد با جعل ظلمات و نور آن را کامل می‌کند.[۴۰]

د- سنت الهی: خلافت انسان در زمین چون امری فطری و واقعی است و ریشه در طبیعت انسان و جهان دارد از آن به «سنت» یا «قانون» الهی تعبیر می‌شود. بنابراین تمام خصوصیات سنت‌های الهی را دارد. منتها سنتی است از نوع سنت‌های گروه سوم یعنی گرایش‌های طبیعی و فطری؛ بدین معنا که انسان به‌عنوان موجودی اجتماعی – سیاسی (یا به تعبیر ابونصر فارابی «مدنی») بدون خلافت و حاکمیت – به معنای واقعی- انسان نخواهد بود و این ویژگی را نمی‌توان از او جدا کرد، هر چند که می‌توان موقتاً با فطرت و سرشت انسان به مقابله برخاست و در مقابل سنت‌های فطری ایستاد.

هـ- عمومیت و همگانی: «خلافت انسان» موضوعی عمومی، انسانی و همگانی است. فراگیرنده، جهان‌شمول و عام است و به هیچ فرد، گروه یا طبقه خاصی تعلق ندارد و هیچ فرد یا گروه یا طبقه‌ای نمی‌تواند ادعا کند که دیگران فاقد آن هستند. همان‌گونه که انسان‌ها همه در پیشگاه حق برابرند، در دارا بودن حق ولایت و خلافت در زمین نیز برابرند.

و- گستردگی و شمول: حوزه و دایره خلافت انسان در زمین بسیار گسترده است و تمام ابعاد زندگی او را در بر می‌گیرد. در سیاست، اقتصاد، جامعه، فرهنگ، اخلاق، دانش و … انسان جانشین خداست. مثلاً در اقتصاد انسان به‌عنوان خلیفه خدا:

«وظیفه دارد: ثروتی را که خداوند در اختیار او گذارده بر اساس فرمان‌ها و دستورهای مالک اصلی اداره نماید».[۴۱]

در قرآن نیز به این نوع استخلاف اقتصادی اشاره شده است:

«أنْفِقُوا مِمَّا جَعَلَکُمْ مُسْتَخْلَفینَ فیهِ».[۴۲]

بنابراین خلافت انسان تنها یک خلافت سیاسی محض نیست بلکه ابعاد گوناگونی دارد و راهی است برای رسیدن بشر به مقام عبودیت محض الهی و خداگونه شدن. برخی از ابعاد استخلاف عبارت‌اند از:

١) ایجاد جامعه سیاسی و دولت و در نهایت تشکیل حکومت (خلافت سیاسی)؛

٢) خلافت اخلاقی، تربیتی و پرورشی (انسان‌سازی)؛

٣) ایجاد عدالت اقتصادی، توسعه، رفاه و پیشرفت (خلافت اقتصادی)؛

۴) خلافت علمی و فرهنگی؛

۵) خلافت اجتماعی؛

۶) خلافت بر طبیعت؛

٧) خلافت انسان بر نفس خود و … و به تعبیر شهید صدر:

«… خداوند پروردگار زمین و همه خیرات آن است و نیز پروردگار انسان و حیوان و هر جنبنده‌ای … بدین سان خلیفه الله در زمین یعنی جانشین خداوند در تمام این امور و اشیا و …».[۴۳]

در بعد سیاسی نیز این خلافت دارای سه جنبه است: یکی ولایت، رهبری و خلافت در جامعه، دوم امانت‌داری و تحقق مسئولیت، و سوم نظارت، گواهی، شهادت و مشارکت در امور سیاسی جامعه. این هر سه ناشی از دو ویژگی طبیعی انسان یعنی عقل و آزادی است.

ز- برابری در خلافت: به نظر شهید صدر تمام انسان‌ها در دارا بودن حقوق مربوط به خلافت با هم برابرند و حق خلافت هیچ کس طبیعتاً بیشتر از دیگری نیست؛ یعنی همان حق و سهمی که شخص الف برای تحقق خلافت خدا در زمین دارد، شخص ب نیز داراست و از این‌جاست که در این نظریه برتری‌طلبی و سلطه‌جویی افراد بر یک‌دیگر منتفی است.

«همان‌گونه که گذشت مردم صاحب حق و عهده‌دار حمل این امانت هستند و همگی نسبت به این حق در پیشگاه قانون با هم برابرند و تمام آن‌ها در جهت تحقق آن، حق بیان آرا و افکار و انجام فعالیت‌های سیاسی به گونه‌های مختلف را دارند، همان‌گونه که در انجام مراسم و شعائر دینی و مذهبی خود آزاد هستند».[۴۴]

ح- امانت بودن: امانت آن چیزی است که امانت‌دار باید در آن بر اساس رضایت و توافق صاحب امانت دخل و تصرف نماید. خلافت انسان در زمین از نوع امانت است؛ یعنی جامعه و طبیعت مورد امانت هستند و انسان امانت‌دار آن‌ها. به همین جهت امانت، مسئولیت و تعهد را به دنبال دارد.

ط- توحیدی بودن: مرکز و محور اصلی خلافت انسان را «توحید» تشکیل می‌دهد و مبنا و اساس آن در اعتقاد به مبادی توحیدی قرار دارد و لذا بدون پذیرش توحید، تحقق آن بعید به نظر می‌رسد.

ی‌- غیر قابل سلب بودن: همان‌گونه که قبلاً بیان شد «خلافت انسان» در زمین جنبه عمومی و همگانی دارد و همگان در دارا بودن آن و حقوق مربوط به آن با هم برابرند. از این دو مقدمه می‌توان نتیجه گرفت که نمی‌توان حق خلافت در زمین را در هیچ‌یک از ابعاد آن (سیاسی، حقوقی، اقتصادی و …) از کسی سلب کرد. به‌عنوان نمونه یکی از ابعاد آن استخلاف در طبیعت و ثروت است که حق مالکیت خصوصی را به دنبال دارد، نمی‌توان حق مالکیت خصوصی را از کسی سلب کرد. در امور سیاسی نیز همین‌گونه است. مثلاً یکی از جنبه‌های آن حق نظارت و مشارکت در حکومت است و این حق را نمی‌توان از کسی سلب نمود.

ک- غیر قابل انتقال بودن: این خلافت به دو دلیل غیر قابل انتقال است، اولًا همه دارای حق خلافت برابرند و حق دخالت آن‌ها در امور جامعه یک‌سان می‌باشد. پس انتقال آن از کسی به دیگری بی‌معنا است و ثانیاً انتقال حق خلافت از کسی به دیگری به معنای این است که او دیگر بر سرنوشت خود، جامعه و طبیعت حاکم نیست و تحت سلطه دیگران قرار دارد و این امر برابر است با از بین رفتن آزادی او.

ل- زیربنا و اساس حکومت: مردم با دارا بودن حق خلافت در زمین است که می‌توانند با تشکیل حکومت اداره امور جامعه را به‌دست گیرند؛ زیرا مادامی که مردم همه، حق دخالت در سرنوشت جامعه خود را نداشته باشند، نمی‌توانند به تشکیل حکومت اقدام کنند:

«… از همین رو مسئله خلافت انسان، از دیدگاه قرآن، در حقیقت شالوده حکومت انسان بر هستی است. بدین‌ترتیب حکومت انسان بر خود هم بر این پایه درست می‌شود. چنان‌که حکومت مردم بر مردم، یعنی حق حاکمیت ملی نیز به عنوان خلیفه الله بودن انسان‌ها می‌تواند مشروع و قانونی باشد:  … و شرعیه ممارسه الجماعه البشریه حکم نفسها بوصفها خلیفه عن الله …»[۴۵]

۴- مبانی خلافت انسان‌

تا این‌جا به تبیین مفهوم خلافت انسان یا خلافت عمومی و ویژگی‌های آن پرداختیم. حال باید دید که این «خلافت عمومی» بر چه مبنا و اصولی استوار است. در این‌جا برخی از مبانی و اصول عمده خلافت عمومی انسان بیان می‌شود:

الف- تکوین و فطرت بشری: انسان موجودی است مدنی یا اجتماعی، یعنی بدون تشکیلات، نظم و اجتماع نمی‌تواند به زندگی خود ادامه دهد. قرن‌ها پیش ارسطو به این مهم توجه کرده است:

«انسان به حکم طبیعت حیوانی اجتماعی (مدنی) است، و آن کس که از روی طبع، و نه بر اثر تصادف، بی‌وطن[۴۶] است، موجودی است یا فروتر از آدمی یا برتر از او».[۴۷]

اجتماعی بودن انسان بدین معنا است که دارای سرنوشتی مشترک به نام سرنوشت اجتماعی می‌باشد. بنابراین فطرت و طبیعت انسان به‌گونه‌ای است که بتواند بر این سرنوشت مشترک حاکم باشد و مفهوم تکوینی و فطری بودن خلافت عامه انسان نیز همین است؛ یعنی انسان برحسب فطرت و طبیعت و اقتضای تکوین بر سرنوشت خویش حاکم شده است. سنت تاریخی بودن خلافت انسان نیز هم‌آهنگی و تناسب آن را با ساختار طبیعی و فطری انسان می‌رساند. به بیان شهید صدر:

«… ولی تنها موجودی که برحسب ساختمان و بافت خود و به حکم فطرت الهی‌اش با این خلافت تناسب دارد، انسان است. بنابراین، عرضه امانت در این‌جا عرضه فطری و تکوینی است و قبول و پذیرش انسان هم، قبول و پذیرش فطری و تکوینی است و معنای سنت تاریخی نیز همین است».[۴۸]

ب- عقل و خرد انسان: مهم‌ترین ویژگی انسان که او را از سایر موجودات جهان هستی متمایز می‌سازد عقل[۴۹]‌ است. به همین جهت در تعریف انسان گفته‌اند «حیوان ناطق» یعنی حیوانی که صاحب نطق، شعور، ادراک و فهم و به‌طور کلی عقل است. عقل در این‌جا عبارت است از نیروی درک و فهم و تشخیص و در مقابل «سفه» و «جهل» قرار دارد. امام هفتم (علیه‌السلام) در مورد عقل به این مفهوم می‌فرماید:

«یا هشام إن الله تبارک وتعالی بشّر أهل العقل والفهم فی کتابه، فقال: فَبَشِّرْ عِبَادِ * الَّذینَ یَسْتَمِعُونَ القَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أحْسَنَهُ …».[۵۰]

مضمون روایت این است که خداوند به اهل عقل و فهم در کتابش بشارت داده است آن‌جا که می‌فرماید: به بندگانی که به سخن و گفتار گوش فرا می‌دهند، پس نیکوترین آن را بر می‌گزینند. از این سخن کاملاً پیداست که بارزترین جنبه عقل درک، تشخیص و تمیز صحیح از غلط و حق از باطل است.[۵۱] بنابراین انسان عاقل آن توانایی و استعداد را دارد که بتواند در مورد سرنوشت خود تصمیم بگیرد یا در آن مداخله و مشارکت کند.

ج- آزادی و اختیار: انسان موجودی است صاحب اختیار و مبنای خلقتش بر اساس آزادی است؛ یعنی هیچ نیرویی نمی‌تواند مانع حرکت اراده انسان گردد. تنها انسان آزاد است که می‌تواند در اداره امور جامعه خود مشارکت نماید و همین آزادی انسان بود که باعث شد بتواند عرضه امانت الهی را بپذیرد. (بر اساس یک نظریه) فرشتگان با اعتراض خود خیال می‌کردند که این خلافت به موجوداتی نظیر خودشان که آزادی و اختیار در آن‌ها راه ندارد تعلق می‌گیرد، درحالی‌که مضمون آیات چیز دیگری را بیان می‌دارد و آن این‌که خداوند با اعلام «إنّی أعْلَمُ ما لا تَعْلَمُونَ» اشاره به تفاوت انسان با ملائکه در مورد تعلق خلافت عمومی می‌نماید. بنابراین انسان از آن روی سزاوار خلافت می‌شود که موجودی آزاد است و صاحب اختیار.

د- اراده و عزم: برآیند عقل و آزادی در انسان چیزی است که اراده نام دارد یعنی انسان با عقل می‌سنجد، تشخیص می‌دهد، ارزیابی می‌کند و آن‌گاه با آزادی تصمیم می‌گیرد. پس اراده و عزم در جایی ممکن است که تشخیص و آگاهی همراه با آزادی، اختیار و قدرت انتخاب وجود داشته باشد. پذیرش خلافت انسان از سوی او بیان‌گر عزم و تصمیم اوست. البته تصمیم و عزم در این‌جا جنبه تکوینی دارد.

هـ- حق ولایت و مسئولیت (حق ولایت نظارتی یا ارشادی): شهید صدر با اشاره به آیه ٧١ سوره توبه مطرح می‌سازد که انسان‌های مؤمن بر یک‌دیگر دارای ولایت‌ [ارشادی ومبتنی‌ بر نصح‌] هستند: «المُؤْمِنُونَ وَ المُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ أوْلیاءُ بَعْضٍ …».

نمونه‌ای از تجلی این نوع ولایت ارشادی و نظارتی و مبتنی بر نصح و خیرخواهی در امر به معروف و نهی از منکر قرار دارد که نوعی نظارت و مشارکت اجتماعی است «یَأْمُرُونَ بِالمَعْرُوفِ …». دارا بودن این حق است که به انسان اجازه می‌دهد دیگری را امر و نهی نماید یا اخطار کند یا نصیحت نماید و اگر انسان چنین حقی را بر دیگری نداشت‌ چگونه می‌توانست به او بگوید این کار را بکن، فلان کار به صلاح تو نیست؟ این حق ولایت و حاکمیت بیان‌گر این است که انسان نمی‌تواند نسبت به جامعه و سرنوشت آن بی‌تفاوت بماند:

«این آیه از ولایت سخن به میان می‌آورد و این‌که هر انسان باایمانی ولیِ انسان باایمان دیگر است و منظورش از ولایت، سرپرستی و حاکمیت و ولایت [ارشادی‌] بر امور اوست».[۵۲]

و- اعتقاد به توحید: یکی دیگر از مبانی خلافت انسان اعتقاد به توحید و به‌ویژه بعد اجتماعی توحید در زندگی انسان می‌باشد.

«رکن و جوهر عقیده اسلامی توحید است و اسلام بر اساس همین عقیده انسان‌ها را از بندگی غیر خدا آزاد می‌کند (لا اله الا الله) … و حکومت و مالکیت هر مالکی جز خدا را واهی می‌داند. اعتقاد به حکومت و مالکیت خدا (بر جهان هستی) بنیاد آزادی (درونی و) برونی انسان را پایه می‌نهد …».[۵۳]

منظور این است که با رد حاکمیت‌ها و خلافت‌های غیر الهی، انسان «خلافت عمومی خود» را می‌پذیرد و در جهت تحقق آن می‌کوشد؛ زیرا بدون نفی حاکمیت‌های دیگر اصولاً پذیرش حاکمیت و خلافت خود معنا ندارد. به‌علاوه انسان در جهت وابستگی به مرکزیت توحید است که می‌تواند مفهوم خلافت عمومی خود را در زمین تحقق بخشد و دست‌های سلطه‌گران را از سر خود کوتاه نماید:

«جامعه انسانی قبل از هر گونه وابستگی و تعلقی، وابسته ومنسوب به یک مرکز است و آن مستخلف (مرکزیت خلافتش) یعنی خداوند سبحان است که او را جانشین خود در زمین قرار داده است».[۵۴]

ز- شورا و مشورت: شهید صدر با اشاره به آیه «أمْرُهُمْ شُوری بَیْنَهُمْ»[۵۵]، شورا را یکی از مبانی و پایه‌های خلافت انسان می‌داند.[۵۶] شورا و مشورت یکی از مهم‌ترین روش‌های عرفی و عقلایی و فطری در زندگی اجتماعی انسان است که حتی در نظام‌های استبدادی نیز به صورتی، هر چند ضعیف وجود داشته است. اصولًا مسئله شور و تبادل نظر در میان انسان‌ها تاریخی انسانی دارد و در اسلام نیز جایگاه والایی یافته و یکی از سوره‌های قرآن به نام سوره «شوری» نام گرفته است. در سیرت پیامبر (ص) و ائمه اطهار (علیهم‌السلام) نیز به کرات شورا و مشورت در امور دیده می‌شود. همان‌گونه که به تحقق آن نیز سفارش کرده‌اند.

به بیان شهید صدر:

«… می‌بینیم پیامبر اکرم (ص) تا چه حد اصرار دارد مردم را در وظایف حکومت و مسئولیت خلافت خدا در روی زمین، شرکت دهد تا جایی که در پاره‌ای از اوقات در مشورت نظر اکثریت را که می‌داند (در واقع) صلاحیت هم ندارند بر می‌گزیند. این عمل تنها به خاطر آن است که مردم احساس کنند در کارها، تجربه و بازسازی جامعه نقش مثبت دارند».[۵۷]

به‌طور کلی شورا عملی اخلاقی و عقلایی است که ذاتی و فطری انسان‌ها است و هدف آن رسیدن به نظر و رأی صائب، جامع، معقول و صحیح است.

۵- نتایج نظریه خلافت انسان‌

الف- ایجاد جامعه سیاسی، دولت و تشکیل حکومت: جامعه انسان به‌عنوان جانشین خدا در زمین برای اداره و تدبیر امور خود به ایجاد دولت و در نتیجه تشکیل حکومت می‌پردازد. بنابراین پایه و اساس دولت «خلافت عامه انسان» است. چه اگر انسان جانشین خدا در زمین نباشد چگونه می‌تواند به تدبیر امور جامعه پرداخته و در آن تصرف نماید. خلیفه بودن یعنی توانایی بالقوه ایجاد دولت و تشکیل سازمان‌های حکومتی را داشتن و لذا بر انسان است که این توانایی و استعداد بالقوه را به نیرویی بالفعل تبدیل کرده، دولتی را به وجود آورد و برای تأمین اهداف دولت به تشکیل حکومت و نهادهای سیاسی بپردازد. دولت جامعه‌ای سیاسی است که از طریق آن بعد سیاسی خلافت انسان «سیاست» تحقق می‌یابد:

«یا داوُدُ إنَّا جَعَلْناکَ خَلیفَهً فی الأرْضِ فَاحْکُمْ بَیْنَ النَّاسِ بِالحَقِّ».[۵۸]

بر اساس این آیه داود خلیفه خدا در زمین است و این خلافت هم می‌تواند تکوینی باشد و خلافت عمومی انسان به او تخصیص یافته باشد، زیرا طرف خطاب اوست و او انسانی است نماینده و نمونه انسان‌های دیگر، و هم می‌تواند تشریعی باشد و تحقق خلافت او در ایجاد حکومت حقیقی و صحیح می‌باشد.

ب- آزادی انسان و عدم سلطه‌جویی: با پذیرش حاکمیت مطلق الهی و این‌که او همه مردم را جانشین خود در زمین قرار داده است نه فرد، گروه یا طبقه خاصی را و همگان در این جانشینی ذاتاً با هم برابرند، سلطه‌جویی و برتری‌خواهی نفی می‌شود و آزادی انسان حفظ و رعایت می‌گردد. از این دیدگاه حتی امتیازات معنوی و تقوا و ایثار در راه خدا هیچ‌گونه برتری سیاسی- اجتماعی و سلطه‌ای را برای انسان‌ها به وجود نمی‌آورد. در هر حال انسان صاحب تقوا با افراد دیگر در جهت تحقق این خلافت و در برابر حقوق اجتماعی و سیاسی با هم برابرند.

«برتری و امتیازها، تنها در مقیاس الهی قابل قبول است و آن هم فقط بر مبنای عمل صالحی که از بنیاد پارسایی، دانش و جهاد صورت گرفته باشد و برای انسان چیزی جز کوشش او نخواهد بود … خداوند موجود آزاد و مختاری را جانشین خود بر روی زمین قرار داد تا بتواند به اختیار خود “مصلح” یا “مفسد فی الارض” باشد و با آزادی خود راهش را برگزیند».[۵۹]

ج- پیشرفت و تکامل: به نظر شهید صدر، با پذیرش این نظریه راه پیشرفت، توسعه و تکامل بر روی انسان باز است و افراد انسانی در این راه هیچ‌گونه محدودیتی نخواهند داشت و این حرکت تکاملی انسان تا رسیدن به خدا (ایده آل مطلق) ادامه دارد یعنی توقف در آن نیست:

«یا أیُّها الْإنْسانُ إنَّکَ کادِحٌ إلی رَبِّکَ کَدْحاً فَمُلاقیهِ».[۶۰]

شهید صدر در تفسیر این آیه می‌نویسد:

«این آیه کریمه، هدفی برتر برای انسان یعنی انسانیت و جامعه بشری قرار می‌دهد، می‌گوید انسانیت در همه سطوح می‌کوشد تا به لقای پروردگار برسد. کدح یعنی یک حرکت و بسیج پی‌گیر، آمیخته با رنج و درد و سوز و گداز. برای همه جامعه بشری کدح صورت می‌گیرد، زیرا این حرکت یک حرکت عادی نیست، یک حرکت صعودی است، تکامل و ارتقا است …».[۶۱]

انسان خلیفه الله در این مسیر نگاه خود را به آسمان می‌دوزد و زمین را با چشم آسمانی می‌بیند برعکس انسان غربی که نگاه خود را به زمین دوخته است و آسمان را فراموش کرده است و شرقیان که به آسمان چشم دوختند و زمین را فراموش کردند. آن‌گاه که نگاه به زمین با دید آسمانی معنوی صورت گیرد، راه حرکت را به‌سوی تحقق خلیفه اللهی در آن باز می‌کند:

«اما اگر زمین جامه آسمانی بپوشد و کار بر روی طبیعت، عنوان وظیفه و مفهوم عبادتی پیدا کند، آن‌گاه نظریه انسان غیب‌گرای مسلمان، تبدیل به نیرویی حرکت آفرین می‌شود که او را برای مشارکت در بالا بردن سطح زندگی به جلو می‌راند و این وظیفه‌ای است که دولت اسلامی باید انجام دهد …».[۶۲]

د- خداگونه شدن و هدف نامحدود: هدف و اساس «خلیفه اللهی» انسان و تشکیل دولت و حکومت وی در زمین این است که بتواند ارزش‌های الهی را در خود پیاده نماید و چون ارزش‌ها و صفات حق تعالی نامحدود است بنابراین تحرک و پویایی انسان همیشگی است:

«رشد حقیقی در منطق اسلام وقتی حاصل می‌شود که انسان «خلیفه الله» بتواند شبیه ارزش‌هایی که در وجود خداوند متعال متجلی است در وجود خود به‌عنوان خلیفه او … تحقق بخشد … از آن‌جا که این مکارم اخلاقی در سطح خدایی‌اش مطلق و بی‌حد و حساب است و انسان موجودی است محدود، بدیهی است پیاده شدن این اخلاق در یک موجود انسانی ایجاب می‌کند به‌صورت یک حرکت دائم به‌سوی بی‌نهایت انجام شود».[۶۳]

هـ- قدرت فساد نمی‌آورد: نگرش برخی از اندیشمندان غربی این نظر را به وجود آورده است که قدرت فساد می‌آورد. … ولی از دیدگاه شهید صدر، احساس مسئولیت و امانت‌داری و حضور در پیشگاه خدا و توجه به آخرت مانع از فساد قدرت می‌شود.

«با این ساخت شایسته‌ای که شهروندان در دولت اسلامی دارند، انسان می‌تواند از بند پدیده‌های زمینی (مادی) رها شود، از سر مقاصد و تصمیمات ناچیزی که او را از خدا جدا می‌کند برخیزد و به خاطر مقاصد و تصمیمات سترگ و عظیم زندگی نماید …».[۶۴]

جامعه‌ای که بر اساس خلیفه الله بودن انسان به وجود می‌آید، یک جامعه توحیدی است؛ یعنی توحید بر کلیه روابط و ضوابط حاکم و جامعه حاکم است. بنابراین در چنین جامعه‌ای انسان از قیود حیوانی و مادی رها شده و به اجرای صحیح قانون و عدالت در جامعه می‌پردازد.

و- تحقق عدل و قسط: عدالت یکی از برجسته‌ترین اهداف آدمیان در زندگانی فردی و اجتماعی است. زندگی بشری بدون عدالت فاقد تمام خیرات و نیکی‌ها خواهد بود. اگر در جامعه‌ای عدالت و قسط نباشد در آن، نشانی از امنیت و انصاف هم نخواهد بود. گویا عدالت رکن اساسی و پایه زیرین تمامی خیرات و خوبی‌ها و ارزش‌های انسانی است.

با پذیرش نظریه خلافت عمومی انسان در زمین برای تمامی افراد بشر و تلاش در تحقق و اجرای آن به‌نحوی شایسته، تبعیض‌ها و دو‌گونه‌نگری‌ها از جامعه بشری برداشته می‌شود؛ زیرا پذیرش این نظریه متضمن اصل اساسی در حیات سیاسی و اجتماعی انسان‌ها است که عبارت‌اند از:

١- اصل «لا ولایه لأحد علی أحد» به‌عنوان اصل اول در اداره جامعه بشری و سرنوشت انسان‌ها در درون جامعه سیاسی (مدینه)؛

٢- اصل آزادی همگان در تعیین سرنوشت خویش؛

٣- اصل رعایت حقوق برمبنای دو اصل «آزادی» و «برابری» و با رعایت «استعدادهای افراد» و «لیاقت‌های افراد».

حال با تحقق این سه اصل- به ویژه اصل سوم که بر مبنای دو اصل دیگر صورت می‌پذیرد- در جامعه جایی برای بی‌عدالتی و تبعیض باقی نمی‌ماند و اگر نابرابری دیده می‌شود این نابرابری به حقوق نابرابر که ناشی از استعدادهای نابرابر یا لیاقت‌های نابرابر است بر می‌گردد و لذا این‌گونه نابرابری عین برابری به مفهوم واقعی کلمه و لذا عدالت است. درحالی‌که در اصل آزاد بودن افراد در تعیین سرنوشت خویش و سایر حقوق طبیعی همه با هم برابر خواهند بود و هیچ کس بر دیگری برتری نخواهد داشت. برتری در جایی مطرح می‌شود که کسی بدون تضییع حقوق دیگران و بدون ضایع کردن خود و حقوق انسانی- الهی خود و با رعایت برابری استفاده از امکانات طبیعی، لیاقت بیشتری را از خود نشان دهد. بنابراین تحقق نظریه خلافت عمومی انسان راهی برای رسیدن به عدل و قسط در جامعه بشری است.

 

 

[۱]. ر. ک: سید محمدباقر صدر، المدرسه القرآنیه (بیروت، دار التعارف للمطبوعات، [بی‌تا]، درس یازدهم)؛ و فلسفتنا (قم؛ المجمع العلمی للشهید صدر، ١۴٠٨ ق.) ص ۴٧- ٣٢؛ الفتاوی الواضحه (بیروت، دارالتعارف للمطبوعات، ١٩٨١ م.- ١۴٠١ ق.) جزء اول، ص ٨٢- ٧.

[۲]. حسن رهجو، واژه‌های اجتماعی- سیاسی اسلامی (تهران، انتشارات قلم، ١٣۵٨ ش.) ص ٩۶- ٩٧.

[۳]. همان، ص ٩٨.

[۴]. ربوبیت و ربانیت نه خالقیت، لذا در این‌جا رابطه هستی و خدا صرف رابطه خالق و مخلوق نیست؛ بلکه رابطه فرمان‌روا و فرمان‌بردار است، رابطه‌ای است اقتداری. به علاوه رب خود خالق است و خالقیت او در بطن ربوبیتش قرار دارد. درحالی‌که می‌توان تصور کرد خالقی را که رب نباشد، که این تصور خود نوعی شرک می‌باشد.

[۵]. عبودیت چهره زمینی ربوبیت است و لذا بیان‌گر بعد دوم اقتدار، یعنی اطاعت و فرمان‌برداری است.

[۶]. مؤمنون (٢٣) آیه ١١۵.

[۷]. سنت الله، سنن خدا، کلمات الله و…

[۸]. اسراء (١٧)، آیه ٧٠.

[۹]. سید محمّدباقر صدر، المدرسه القرآنیه، همان، ص ١٩٧؛ سنت‌های تاریخ در قرآن (تفسیر موضوعی)، ترجمه سیدجمال موسوی (قم، انتشارات اسلامی وابسته به جامعه مدرسین حوزه علمیه قم [بی‌تا])، ص ٢۴۴.

[۱۰]. المدرسه الإسلامیه، ص ١٢٩؛ سنت‌های تاریخ در قرآن (تفسیر موضوعی) ص ١٩۶.

[۱۱]. Iralienable Rights .

[۱۲]. Life .

[۱۳]. Liberty .

[۱۴]. Privative Property .

[۱۵]. Mark N. Hago Pian, Ideals and Ideologies of Modern politics, New york, longman Inc., ed. ٩ th, ۵٨٩١, p. ٧١.

[۱۶]. می‌توان دولت را – در این نوشتار- معادل واژه ‌State انگلیسی و Etat فرانسوی دانست که از ارکآن چهارگانه حاکمیت (Soverelgnty )، حکومت (Government)، سرزمین (Country /Territory /Land) وجمعیت (Populatoin) تشکیل می‌یابد.

[۱۷]. سید محمدباقر صدر، الإسلام یقود الحیاه (تهران، وزارت الارشاد الاسلامی- الجمهوریه الاسلامیه فی ایران، [بی‌تا]) ص ١٣٢؛ خلافه الإنسان وشهاده الانبیاء (تهران، جهاد البناء، قسم العلاقات الخارجیه، ١٣٩٩ ق.) ص ٩- ١٠.

[۱۸]. باید یادآور شویم که شهید صدر خلافت انسان را به همراه شهادت و گواهی انبیاء مطرح می‌کند و گواهی انبیاء در عصر غیبت به فقها می‌رسد و آنان در جهت‌دهی و کنترل حاکمیت نقشی موثر دارند، لیک در این نوشتار فقط مسئله خلافت عمومی طرح شده و مسئله گواهی انبیا (شهاده الأنبیاء) به فرصتی دیگر موکول شده است.

[۱۹]. راغب اصفهانی، المفردات فی غریب القرآن (تهران، نشر الکتاب، الطبع الثانی، ١۴٠۶ق.) ص ١۵۶- ١۵۵.

[۲۰]. اسراء (١٧)، آیه ٧٠.

[۲۱]. سید محمد باقر صدر، خلافه الإنسان و شهاده الانبیاء (تهران، جهاد البناء، ١٣٩٩ق.) ص ٨؛ الإسلام یقود الحیاه (تهران، وزارت ارشاد اسلامی، [بی تا]) ص ١٣٢؛ خلافت انسان و گواهی پیامبران، ترجمه سید جمال موسوی (تهران، روزبه، ١٣۵٩ ش.) ص ٩.

[۲۲]. خلافه الإنسان و شهاده الانبیاء، همان، ص ٨؛ الإسلام یقود الحیاه، همان، ص ١٣٢؛ خلافت انسان و گواهی پیامبران، همان، ص ٩.

[۲۳]. لویس معلوف، المنجمد فی اللغه و الأعلام (بیروت، دار المشرق، الطبعه الثالثه والعشرون، [بی‌تا]) ص ١٩٢؛ محمدعلی الشرقی، قاموس نهج البلاغه (تهران، دارالکتب الإسلامیه، الطبعه الثانیه، ١٣۶۶ ش.) ج ١، ص ۵۴٠.

[۲۴]. بقره (٢) آیه ٣٠.

[۲۵]. سید محمدباقر صدر، المدرسه القرآنیه (بیروت، دارالتعارف للمطبوعات، [بی‌تا]) ص ١٢۶؛ سنت‌های اجتماعی و فلسفه تاریخ در مکتب قرآن، ترجمه حسین منوچهری، تنظیم: جلال الدین علی الصغیر (تهران، مرکز نشر فرهنگی رجاء، چاپ اول، ١٣۶٩ ش.) ص ١۶٧- ١۶٨؛ انسان مسئول و تاریخ‌ساز، ترجمه محمدمهدی فولادوند (بنیاد قرآن، [بی‌تا]) ص ۵٨- ۵٩.

[۲۶]. المدرسه القرآنیه، همان، ص ١٢٩؛ تفسیر موضوعی سنت‌های تاریخ در مکتب قرآن، همان، ص ١٧٠- ١٧١؛ انسان مسئول و تاریخ‌ساز، همان، ص ۶٠.

[۲۷]. المدرسه القرآنیه، همان، ص ١٣٠؛ تفسیر موضوعی سنت‌های تاریخ در قرآن، همان، ص ١٨٧.

[۲۸]. احزاب (٣٣)، آیه ٧٢.

[۲۹]. المدرسه القرآنیه، همان ص ۴- ١٣٣؛ تفسیر موضوعی سنت‌های تاریخ در قرآن، همان، ١٨٩- ١٩٠.

[۳۰]. احزاب (٣٣) آیه ٧٢.

[۳۱]. المدرسه القرآنیه، همان، ص ١٣٢؛ تفسیر موضوعی سنت‌های تاریخ در قرآن، همان، ص ١٨٩؛ سنت‌های اجتماعی و فلسفه تاریخ در مکتب قرآن، همان، ص ١٧٣- ١٧۴.

[۳۲]. المدرسه القرآنیه، همان، ص ١٣۴- ١٣۵؛ انسان مسئول و تاریخ‌ساز، همان، ص ۶١.

[۳۳]. خلافه الإنسان و شهاده الانبیاء، همان، ص ٨؛ الإسلام یقود الحیاه، همان، ص ١٣٣؛ خلافت انسان و گواهی پیامبران، همان، ص ٩.

[۳۴]. نمل (٢٧) آیه ۶٢.

[۳۵]. اعراف(٧)، آیه ۶٩.

[۳۶]. انعام (۶) آیه ١۶۵.

[۳۷]. خلافه الإنسان و شهاده الانبیاء، همان، ص ١٠؛ الإسلام یقود الحیاه، همان، ص ۴٣١؛ خلافت انسان و گواهی پیامبران، همان، ص ١١.

[۳۸]. الأسس الإسلامیه، الأساس رقم ۶؛ محمد الحسینی، الإمام الشهید السید محمد باقر صدر (بیروت، دارالفرات، الطبعه الاولی، ١٩٨٩م.- ١۴١٠ق.) ص ٨۴٣ به نقل از سید بن طاووس، مجموعه ورام، ص ۶.

[۳۹]. لمحه فقهیه تمهیدیه، عن مشروع دستور الجمهوریه الإسلامیه فی ایران (تهران، جهاد البناء، ١٣٩٩ق.) ص ١٨؛ جمهوری اسلامی، مترجم سید جعفر حجت (تهران، روزبه) ص ٢٣. و نیز:

Islamic politicay system, Trans. M. A. Ansari, Karachi, Islamic Seminary, ٢٨٩١, pp ٣٨- ۴٨.

[۴۰]. انعام (۶) آیه ١.

[۴۱]. سید محمد باقر صدر، صوره عن اقتصاد المجتمع الاسلامی (تهران، جهاد البناء، ١٣٩٩ق.) ص ١۵؛ نهادهای اقتصادی اسلام، ترجمه غلام‌رضا بیات و فخرالدین شوشتری (تهران، بدر، ١٣۵٨ ش) ص ۴٠.

[۴۲]. حدید (۵٧) آیه ٧.

[۴۳]. خلافه الإنسان و شهاده الانبیاء، همان، ص ١٠؛ الإسلام یقود الحیاه، همان، ص ٧۴؛ خلافت انسان و گواهی پیامبران، همان، ص ١٠.

[۴۴]. لمحه فقهیه عن مشروع دستور الجمهوریه الاسلامیه فی ایران، همان، ص ٢٩؛ الإسلام یقود الحیاه، همان، ص ١۴؛ جمهوری اسلامی، همان، ص ٢٠.

[۴۵]. خلافه الإنسان و شهاده الانبیاء، همان، ص ١٠- ٩؛ الإسلام یقود الحیاه، همان، ص ١٣۴.

[۴۶]. مترجم وطن را در این‌جا در ترجمه ‌polis آورده است که بیان‌گر وجود ساختار و تشکیلات مدنی (جامعه سیاسی یا مدینه) می‌باشد.

[۴۷]. ارسطو، سیاست، ترجمه حمید عنایت (تهران، جیبی، چاپ چهارم، ١٣۶۴ ش.) ص ۵.

[۴۸]. المدرسه القرآنیه، همان، ص ١٩٧.

[۴۹]. عقل در این‌جا به مفهوم قدرت درک، توانایی استنباط، تشخیص و تمییز حق از باطل و خوبی از بدی است و معادل فارسی آن نیز (خرد) می‌باشد و به معنای ‌Ration عقل محاسبه‌گر، و ابزاری یا برخورد محاسبه‌گرانه که در عصر جدید در غرب متداول شده است، نیست.

[۵۰]. محمد بن یعقوب کلینی، اصول کافی، ترجمه سید جواد مصطفوی (تهران، علمیه اسلامیه) ج ١، ص ٢٩- ٣٠.

[۵۱]. ر. ک: مرتضی مطهری، تعلیم و تربیت در اسلام (تهران، الزهراء، چاپ هشتم، تابستان ١٣۶۵ ش.) ص ١٨.

[۵۲]. سید محمد باقر صدر، خلافه الإنسان و شهاده الأنبیاء، ص ۵۴؛ الإسلام یقود الحیاه، ص ١٧١؛ خلافت انسان و گواهی پیامبران، ص ۵٠.

[۵۳]. محمد باقر صدر، صوره عن اقتصاد المجتمع الاسلامی، ص ٩- ١٠؛ نهادهای اقتصادی اسلام، همان، ص ٢٧.

[۵۴]. خلافه الإنسان و شهاده الأنبیاء، همان، ص ١١؛ الإسلام یقود الحیاه، همان، ص ١٣۵؛ خلافت انسان و گواهی پیامبران، ص ١١.

[۵۵]. شوری (۴٢) آیه ٣٨.

[۵۶]. سید محمد باقر صدر، خلافه الإنسان و شهاده الأنبیاء، ص ۵۴؛ الإسلام یقود الحیاه، ص ١٧١؛ خلافت انسان و گواهی پیامبران، ص ۴٩- ۵٠.

[۵۷]. خلافه الإنسان و شهاده الأنبیاء، همان، ص ۴۴؛ الإسلام یقود الحیاه، همان، ص ١۶٣.

[۵۸]. ص (٣٨) آیه ٢۶.

[۵۹]. خلافه الإنسان و شهاده الأنبیاء، همان، ص ١٢- ١٠؛ خلافت انسان و گواهی پیامبران، همان، ص ١٢- ١١.

[۶۰]. انشقاق (٨۴) آیه ۶.

[۶۱]. المدرسه القرآنیه، همان، ١٨٠- ١٧٩؛ تفسیر موضوعی سنت‌های تاریخ در قرآن، همان، ص ٢٢٩.

[۶۲]. منابع القدره فی الدوله الإسلامیه (تهران، جهاد البناء، [بی‌تا]) ص ٣٠؛ سرچشمه‌های قدرت در حکومت اسلامی، ترجمه اکبر ثبوت (روزبه، [بی‌تا]) ص ۴۶.

[۶۳]. خلافه الإنسان و شهاده الأنبیاء، ص ١٧- ١٨؛ خلافت انسان و گواهی پیامبران، ص ١٧.

[۶۴]. منابع القدره فی الدوله الإسلامیه، ص ١٢؛ سرچشمه‌های قدرت در حکومت اسلامی، ص ١۵.