دسته‌بندی نشده

مقالۀ مروری بر زندگانی شهید بزرگ آیت‌الله سید محمدباقر صدر نوشتۀ حسن فخرالشریعه است که در مجلۀ پیام حوزه :: بهار 1376، شماره13 به چاپ رسیده است.

 

خاندان

شهید گرانقدر، آیت الله سید محمد باقر صدر، ثمره شجره طیبه‌ای است از عالمان پاک نهاد و از خاندانی که همگی از چهره‌های تابناک دین و علم و فضیلت و از حماسه گستران جهاد فکری، نبردآوران مجاهدات سیاسی و مردمی، قهرمانان مبارزه‌های‌ ایدئولوژیکی و از مشهورترین خاندان‌های علم و فقاهت و مرجعیت در‌ایران و عراق و لبنان اند.

پدر شهید صدر، سید حیدر، از اجلای علمای عصر خویش بود. مادرش، فرزند شیخ عبدالحسین آل یاسین – که از رجال برجسته عراق به شمار می‌رفت – بانویی پرهیزکار بود. خانواده آل یاسین از لحاظ علمی‌و اجتماعی در عراق دارای تاریخی پرافتخار است. دو دایی شهید صدر، شیخ مرتضی و شیخ محمد رضا آل یاسین، از محققان و دانشمندان بزرگوار عصر خود بودند.

شهید صدر در بیست وپنجم ذی قعده 1353 ق در کاظمین به دنیا آمد. در 14 سالگی از نعمت پدری ارجمند محروم گردید. از دوران کودکی آثار نبوغ سرشار و استعدادی در خور توجه در او کاملا هویدا بود؛ چنان که تحسین همگان را برمی‌انگیخت.

استادان و تحصیل

آیت الله شهید در سن ده سالگی مقدمات علوم را آموخت، سپس به فراگیری علم منطق پرداخت. علم اصول را در سن دوازده سالگی نزد برادرش آیت الله سید اسماعیل صدر، یکی از چهره‌های درخشان فقه شیعه، خواند و در‌این زمینه، انظار صاحب نظران را نقد و بررسی می‌کرد. در اوایل دومین دهه عمر پر برکتش، در معیت برادرش، جهت تکمیل دروس و تهذیب نفس به نجف اشرف هجرت کرد و در مدت کوتاهی مراحل درسی قبل از خارج را، طی کرد و نزد دایی خود، فقیه بزرگوار شیخ محمد رضا آل یاسین به تحصیل اصول و فقه عالی پرداخت. نبوغ و هوشمندی او در ‌این ‌ایام به حدی بود که در بعضی موارد، استادان والا مقام در سخنان خود به نظر شهید صدر اشاره و استناد می‌کردند.

برخی از مهم‌ترین اساتید شهید صدر، عبارتند از:

1 – حضرت آیت الله العظمی‌خوئی که در حدود هجده سال بین سال‌های 1369 تا 1386 ق در دوره‌های خارج فقه و اصول‌ ایشان شرکت کرده و در تمام ‌این مدت، روزی دو تا سه درس از‌ ایشان فرا می‌گرفته است. او مورد توجه خاص استاد خود بود، به طوری که استاد، سؤال‌ها و اشکال‌های وی را با دیده خاصی می‌نگریست و نوعا پاسخ می‌گفت. بین‌این دو، گفت وگوهای خصوصی و کتبی در مسایل فقهی و اصولی برقرار بود.

2 -آیت الله شیخ صدرا بادکوبه‌ای که شهید صدر، منظومه حاج ملاهادی سبزواری و اسفار صدرالمتالهین را از‌این استاد درس گرفته است؛

3 و 4 -آیت الله شیخ مرتضی و شیخ محمد رضا آل یاسین، دو دایی شهید صدر؛

5 -آیت الله سید عبدالهادی شیرازی؛

6 -آیت الله حکیم (شهید صدر قدس سره اندکی در محضر‌ایشان تلمذ کرده اند).

شاگردان

شاگردان آیت الله صدر علم و عمل و مبارزه را با هم آموختند. عده بسیاری از شاگردان ‌ایشان طوری تربیت شده بودند که همواره آماده هر نوع فداکاری و از خودگذشتگی در راه اسلام و دفاع از آن بودند. از‌این رو، تعداد زیادی از آن‌ها در دوران اخیر زندگی شهید صدر به شهادت رسیده اند.

اسامی‌ برخی از پروردگان شهید صدر بدین قرار است:

1 -آیت الله سید محمود ‌هاشمی فرزند سید علی حسینی از مدرسان درس خارج حوزه علمیه قم و یکی از شاگردان مبرز شهید صدر که برخی از تقریرات آن شهید بزرگوار را نگاشته اند.

2 – حجت الاسلام والمسلمین سید محمد باقر حکیم، فرزند مرجع عالیقدر و معروف شیعه، مرحوم آیت الله العظمی سید محسن حکیم. ‌ایشان یکی از یاران نزدیک و با وفا و مورد اعتماد شهید صدر بودند و هم‌اکنون از چهره‌های برجسته جنبش اسلامی‌ عراق است.

3 -آیت الله سید محمد کاظم حائری، از خواص شاگردان شهید صدر که بخشی از تقریرات مباحث اصول‌ایشان را نوشته‌اند.[1]

تألیفات

درباره چگونگی آثار قلمی ‌شهید صدر در‌ این‌جا، به آن چه نزدیک‌ترین شاگردان‌ ایشان نقل کرده‌اند می‌پردازیم. در ‌این زمینه حجت الاسلام والمسلمین سید محمد باقر حکیم می‌گویند:

نوشته‌های‌ آیت الله شهید، رضوان الله تعالی علیه را می‌توان به گونه زیر بررسی کرد:

نخست، تألیفات معمول و رایج حوزه‌ها که غالبا درباره فقه و اصول است و‌ ایشان سعی کرد تغییر بنیادی در روش بررسی مسایل آن‌ها ‌ایجاد کند؛ بدین گونه که ابتدا قوانین و اصول تازه‌ای در فقه و اصول کشف کرد که تاکنون کسی به آن‌ها دست نیافته و با اندیشه‌های سنتی رایج اختلاف دارد و در‌این زمینه می‌بینیم که ‌ایشان توانستند ده‌ها قانون در اصول، استنباط و آن‌ها را در موارد مختلفی پیاده و تطبیق کنند.[2]

اما روش دوم ‌ایشان در‌ این زمینه، بر این مبتنی بوده است که علاوه بر عمق اندیشه‌های‌ ایشان و بررسی اصولی مسایل فقهی که ویژگی ساختمان فکری ‌ایشان را تشکیل می‌دهد، سعی می‌کردند که به مسایل فقهی به عنوان مسایلی در ارتباط با جامعه و با توجه به شرایط حاکم و نه به گونه‌ای جداگانه و فردی بنگرند.

ایشان در استنباط مسایل فقهی، از احادیث پیامبر و ائمه و هم چنین در استقرای اقوال علمای پیشین، همواره سعی داشته اند که دقیقا شرایط حاکم آن زمان را بررسی کنند و اوضاع موجود را در مدنظر داشته باشند و از طریق‌این بررسی، سرانجام به یک نتیجه فقهی یا اصولی برسند.‌ ایشان، در بررسی یک متن فقهی، سعی داشتند که آن را از نظر محتوا و مفهوم و به طور عمقی بررسی و با سایر متون مقایسه کنند، نه ‌این که تنها ظاهر متون فقها را با هم بررسی و نتیجه نهایی را حاصل کنند. ‌این شیوه استنباط فقهی، اثر بزرگی داشته است و از‌این طریق،‌ ایشان توانستند برخی مضامین فقهی را که با سایر مضامین فقهای دیگر از نظر وسعت و همه جانبه بودنش تفاوت دارند، استنباط کنند. مثلا در مورد ربا، ‌ایشان ضمن مقایسه متون فقهی و کشف واقعیت و حقیقت و عمق شرایط حاکم بر زمان نگارش آن‌ها، سعی می‌کردند فتوای نهایی را استنباط و همه راه‌هایی که نتیجه‌ای چون ربا دارند و زیان‌های ربا را دارند تحریم کنند، بدون ‌این که در بند الفاظ و متن فقهی، جامد و ساکن بمانند.

همین طور قانون «لاضرر و لاضرار» که ‌ایشان با بررسی جو حاکم بر زمان صدور آن و شرایط حاکم آن روز، توانست‌این قاعده را به شکلی استنباط کند که مصداق‌های وسیعی داشته باشد و در همه زمینه‌ها آن را اجرا و پیاده کند. ‌ایشان،‌ این قانون را «قانون مبارک » نام می‌نهاد.

بخش دوم تالیفاتشان، نوشته‌هایی است که هدف از آن‌ها تشویق به بررسی عمیق و اصیل اسلام بود. در آن زمان، ‌ایشان می‌خواست که در کنار بررسی‌های سنتی و رایج، ‌این گونه مطالعات اسلامی‌جدید را نیز به وجود بیاورد تا در نتیجه از نو به حوزه‌های علمیه آگاهی ببخشد و آن را در ادای وظایف خویش توانا و نیرومند سازد.‌ این تالیفات، از جمله کتاب‌های فلسفتنا و اقتصادنا و… برای عامه مسلمانان نیز ارزش فراوان داشته است.

شهید صدر، در کنار رفع ‌این کمبود حوزه‌ها و آغاز‌این نوع بررسی‌ها، سعی کرد که افکار و اندیشه‌های تازه‌ای را نیز در‌این زمینه‌ها ‌ایجاد کند و تئوری‌های اسلام را در مورد مشکلات اجتماعی جامعه اسلامی‌استنباط و به شکل نو و اساسی عرضه کند و از نفوذ تئوری‌های ‌این عصر که ادعای حل مشکلات جامعه را دارند، جلوگیری کند.

بخش سوم نیز مربوط به روشمندنویسی، به زبان روزنگاری و پیروی از سبک‌ها و روش‌های جدید در نگارش است. کتاب‌ها و نوشته‌های معمول در حوزه‌ها، معمولا پیچیده و ناهماهنگ با شرایط روز است و با روش‌های قدیمی‌آن روزها نوشته شده است. در ‌این کتاب‌ها، هم چنین مسایلی طرح شده که امروزه دیگر منسوخ گردیده است.‌ ایشان در همین زمینه، دست به تالیفاتی زد که ضمن آسان نویسی کتاب‌های قدیمی، آن‌ها را در طرحی نو و روشی جدید برای طلاب حوزه به نگارش درآورد و در‌این کتاب‌ها، تازه ترین نظریات فقه و اصول را که در حوزه‌ها پیدا شده بود، نیز منعکس کرد. از‌ این کتاب‌ها، دروس فی الاصول و الفتاوی الواضحه را می‌توان نام برد.

در حقیقت،‌ایشان با‌این نوآوری‌ها و تطابق با شرایط روز، توانست تحول عظیمی ‌را در حوزه به وجود آورد.[3]

آیت الله سید محمود ‌هاشمی، درباره برخی از ویژگی‌های آثار آن شهید می‌گویند:

آثار و تالیفات استاد شهید ما – حضرت آیت الله صدر – دارای ویژگی‌های بسیاری است که مجموع آن‌ها شاید کم تر در تالیفات دیگران به چشم بخورد که از آن جمله به موارد زیر می‌توان اشاره کرد:

1 – نوآوری و ابداع در اندیشه‌ها چه از نظر محتوا و چه از نظر سبک و ترتیب.

2 – مقایسه‌ای بودن اندیشه‌های‌ ایشان درباره گفته‌ها و مکتب‌ها و نظریات دیگران.

3 – مستدل و منطقی و مستحکم بودن استدلالات‌ ایشان.

4 – علمی‌بودن بیان مطالب به جای شعری و خطابه‌ای بودن آن‌ها.

5 – جامعیت بیان و توجه داشتن به کلیه احتمالات و شقوق و نظرها و اقوال.

6 – زنده و حیاتی بودن مسایل مورد بحث و وجود بررسی و تحلیل در اندیشه‌های ‌این شهید بزرگوار.

7 – نظام مند بودن طرز تفکر و قدرت بر ترسیم مکتب.

8 – شیوایی و جذابیت بیان از نظر تعبیر و جمله بندی و طرز ورود و خروج در مطلب و تنظیم مقدمات و نتیجه گیری‌ها.

برای نمونه می‌توان به بحث و بررسی‌این متفکر بزرگ و شهید مظلوم درباره نقد نظریه ماتریالیسم تاریخی در کتاب اقتصادنا رجوع کرد، که انصافا یکی از شیرین ترین و زنده ترین بخش‌ها و بحث‌های‌ این کتاب است و در آن سعی شده‌ این نظریه از دیدگاه‌های فلسفی، علمی، تاریخی، اجتماعی بررسی و نقد گردد و در هر یک از‌ این نظرها‌ این دانشمند عظیم‌الشأن و نابغه عصر ما توانسته است با سبکی بسیار شیرین و نظمی‌ بسیار متین و علمی ‌ماتریالیسم تاریخی را بی اساس و مخالف علم و فلسفه و تاریخ نشان دهد.[4]

در‌این جا مجموعه مؤلفات گرانسنگ آن شهید بزرگوار را – که اغلب آن‌ها به فارسی و برخی از زبان‌های دیگر ترجمه شده – در دو بخش «چاپ شده (عربی)» و «آثار چاپ نشده» تنظیم کرده و در پایان برخی از تقریرات مباحث‌ ایشان را که شاگردان مبرزشان نگاشته اند آورده‌ایم:

الف) آثار چاپ شده

1 – الاسس العامة للبنک فی المجتمع الاسلامی؛

2 – الاسس المنطقیة لاستقراء؛

3 – اقتصادنا؛

4 – الانسان المعاصر والمشکلة الاجتماعیة؛

5 – بحث حول المهدی؛

6 – بحث حول الولآیت؛ ‌این کتاب تحت عنوان التشیع والاسلام نیز چاپ شده است؛

7 – بحوث فی شرح العروة الوثقی؛ از امتیازات‌این کتاب است که در شرح مسایل فقهی عروة، آفاق جدیدی را در روش‌های استنباطی گشوده، از تتبع و نظر به کلمات دیگران – چه از فقهای شیعه و چه از فقیهان اهل سنت – برخوردار است. استظهاراتش در فقه قانون مند است، نه ادعایی، و با بیان نکته‌های استظهار، شخص را اقناع می‌کند. شرحی است همراه با کثرت تفریع و تشقیق مسایل. دارای دقت در تطبیق اصول با فقه و کارآیی مسایل اصولی در استنباط‌های فقهی است. به مناسبت، بعضی از نکات رجالی (مانند وثاقت من یروی عنه احد الثلاثة، قاعده تعویض سندی و…) را طرح کرده است، در شرح کتاب الطهارة، «طهارت کتابی» را بسیار جالب طرح و بحث کرده و سزاوار است به طور جداگانه نیز چاپ شود؛

8 – البنک اللاربوی فی الاسلام؛

9 – خطوط تفصیلیة عن اقتصاد المجتمع الاسلامی؛

10 – خلافة الانسان و شهادة الانبیاء؛

11 – دروس فی علم الاصول. ‌این اثر ارزشمند یک دوره کامل اصول است، برای مشتغلان به «سطح » که جهت تدریس در سه سطح ابتدایی و متوسطه و عالی نگاشته شده و هر دوره، مباحث دوره قبلی را داراست و به نحوی تالیف شده که طلاب را به تدریج و گام به گام – در سه مرحله – برای ورود به دوره خارج اصول آماده می‌کند.

12 – رسالتنا. مجموعه سرمقاله‌های شهید صدر است که پیش تر در مجله الاضواء منتشر می‌شده است؛

13 – صورة عن اقتصاد المجتمع الاسلامی، ‌این رساله، اولین بخش از یک طرح کلی و فشرده درباره نظام اقتصادی در جامعه اسلامی‌است؛

14 – غآیت الفکر فی علم الاصول. ‌این کتاب نخستین اثر شهید صدر در علم اصول است که در 22 سالگی نگاشته؛

15 – الفتاوی الواضحة. اولین اثر فقهی و نیز رساله عملیه ‌ایشان است که فکر عمیق و دگرگون کننده او را در فقه نشان می‌دهد؛

16 – فدک فی التاریخ.‌ این کتاب نابه کاری‌های پس از وفات پیامبر صلی الله علیه وآله را آشکار ساخته و جنایت‌های رندانه دشمنان حضرت زهرا علیها السلام را بیان کرده است، جالب توجه است که شهید صدر ‌این اثر را در سنین 14 – 17 سالگی نگاشته است.

17 – فلسفتنا؛

18 – لمحة فقهیة عن مشروع دستور الجمهوریة الاسلامیة فی‌ایران؛

19 – ماذا تعرف عن الاقتصاد الاسلامی؟؛

20 – مدرسة القرآنیة: 1) التفسیر الموضوعی والتفسیر التجزیئی فی القرآن الکریم، 2) السنن التاریخی فی القرآن الکریم. عنوان دیگر‌این مجموعه، «مقدمات فی تفسیر الموضوعی للقرآن» است و با دو عنوان انسان مسؤول و تاریخ ساز و سنت‌های تاریخی در قرآن به فارسی ترجمه شده است؛

21 – المرسل والرسول والرسالة. ‌این کتاب تحت عنوان موجز فی اصول الدین نیز چاپ شده و در مقدمه الفتاوی الواضحة هم به چاپ رسیده است؛

22 – المعالم الجدیدة للاصول. اقتباس و خلاصه کتاب معروف معالم الاصول است که بنا به تقاضای دانشکده اصول دین در بغداد نوشته شد. امتیاز‌ این کتاب بر معالم الاصول علاوه بر‌ایجاز، درج تکامل تاریخی علم اصول و تاریخچه اجتهاد است؛

23 – منابع القدرة فی الدولة الاسلامیة.‌ این رساله، پنجمین بخش از مجموعه الاسلام یقود الحیاة است و در آن، منشا و انگیزه و هدف از قدرت در حکومت اسلامی‌بحث و تبیین شده است؛

24 – المنطق الوضعی والیقین الریاضی فی الفلسفة؛

25 – منهاج الصالحین … والتعلیقة علیه. مؤلف منهاج، آیت الله العظمی‌حکیم است و شهید صدر بر آن حاشیه و تعلیق نگاشته اند؛

26 – موجز احکام الحج؛

27 – نظرة عامة فی العبادات.‌ این رساله در پایان کتاب الفتاوی الواضحة نیز چاپ شده و ترجمه فارسی هم دارد.

ب) آثار چاپ نشده

برخی از آثار ارزشمند شهید صدر که اسامی‌آن‌ها در ذیل آمده، تاکنون چاپ نشده است:

1 – تعلیقه‌ای بر «صلاة الجمعة » از کتاب شرائع الاسلام؛

2 – تعلیقه‌ای بر رساله عملیه مرحومآیت الله شیخ محمد رضا آل یاسین موسوم به بلغة الراغبین؛

3 – تعلیقه‌ای بر «مناسک الحج » استادشان مرحومآیت الله العظمی‌خوئی؛

4 – دراسات فی الفلسفة الاسلامیة المقارنة. مجموعه محاضرات آن شهید بزرگوار است که بر افاضل و خواص شاگردانش در منزل افاضه کرده و یکی از شاگردانشان آن دفاتر را شروع به استنساخ کرده است، ولی پس از آن که کتابخانه‌ایشان مصادره شد، تاکنون اطلاعی از آن در دست نیست؛

5 – العقیدة الالهیة فی الاسلام که شهید صدر در حاشیه کتاب فدک فی التاریخ (بیروت، دارالتعارف، 1980 م، ص 92 و 134) بدان اشاره کرده است.

ج ) تقریرات

1 – بحوث فی علم الاصول، هفت مجلد (به ترتیب در 391، 442، 455، 456، 524، 368 و 427 صفحه)، ناشر: المجمع العلمی‌للشهید الصدر قدس سره ، قم، 1405 ق.

تقریرات اصول آن شهید پاکباخته است، شامل مباحث دلیل لفظی، حجت و اصول عملیه که‌ آیت الله سید محمود‌هاشمی‌ آن را نگاشته اند.

2 – مباحث الاصول.‌ آیت الله سید کاظم حسینی حائری، دفتر تبلیغات اسلامی، قم، 1407، ج 1، 168 (مقدمه) + 432 صفحه، وزیری.

این کتاب، تقریرات اصول شهید صدر است و مباحث آن عبارتند از: 1) حجیت قطع؛ 2) تجری؛ 3) اقسام قطع؛ 4) موافقت التزامیة؛ 5) دلیل عقلی؛ 6) علم اجمالی.

شمه‌ای از ویژگی‌های اخلاقی

1 – علاقه و توسل به ائمه اطهار علیهم السلام

او خود در‌این باره نقل می‌کند:

در‌ایام طلبگی ام، هر شب، یک ساعت به حرم امام امیر المؤمنین علیه السلام می‌رفتم و در برابر قبر آن حضرت می‌نشستم و به درس‌ها و مطالب علمی‌خود فکر می‌کردم. معتقد بودم که از جو حرم و روح پاک و مطهر امیرالمؤمنین الهام می‌گیرم. پس از مدتی،‌ این کار را ترک کردم و کسی هم غیر از خدای خودم خبر نداشت.

چندی بعد، یکی از بانوان اقوام ‌ایشان، حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام را به خواب می‌بیند که می‌فرماید: «به باقر بگویید او هر شب می‌آمد و نزد ما درس می‌خواند، چرا‌این کار را ترک کرده است ».

2 – بزرگواری

یکی از شاگردان استاد شهید، راه خویش را از او جدا کرد و در غیاب، استاد را مورد حمله قرار می‌داد و از او بدگویی می‌کرد. روزی که در محضر‌ایشان بودیم از آن شخص سخن به میان آمد. فرمودند من هنوز او را عادل می‌دانم. آن چه او می‌گوید: به خاطر اعتقاد خطایی است که پیدا کرده است نه از روی بی توجهی به دین.[5]

3 – بلندهمتی

می‌فرمودند: در‌ایامی‌که مشغول تحصیل بودم، هر روز به قدر پنج طلبه پرکار، درس می‌خواندم.[6]

4 – عزت نفس

شیخ نعمانی، یکی از شاگردان شهید صدر که در ‌ایام حبس در منزل، همراه‌ ایشان بوده گوید:

«در‌ایام حبس، عده‌ای از مؤمنان برای‌ ایشان مبلغی پول فرستادند، ولی امتناع کرده و با وجود احتیاج شدید، قبول نمی‌کردند. عرض کردم شما در‌ این زمان احتیاج به پول دارید و شاید مدتی همین طور بمانید. در جواب فرمودند: «مرحوم پدرم، سید حیدر، شبی که از دنیا رفتند، هیچ خوراکی در منزل باقی نگذاشته بودند که شام ما باشد. پس من و برادرم سید اسماعیل و خواهرم آمنه شب را گرسنه خوابیدیم، چون پولی نداشتیم که چیزی بخریم. اکنون میان من و ملاقات پروردگار مانعی نیست جز‌ این که‌ این ظالمان بیایند و مرا بکشند و به اجداد طاهرینم خود ملحق کنند. پس مال برای چه بیندوزم؟».[7]

5 – اهتمام به امور مسلمین

شهید صدر نه فقط به حل مشکلات ملت مسلمان عراق می‌پرداخت،[8] بلکه رسیدگی به مشکلات همه مسلمانان در کشورهای اسلامی‌و غیراسلامی‌اهتمام می‌ورزید به ویژه ملت‌ایران که از سال 1342 تا لحظه شهادت آن را پی گیری می‌کرد.

در سن 27 سالگی، پس از آن که رژیم شاه، اسرائیل را به رسمیت شناخت، به‌این عمل ننگین و ضد اسلامی‌و ضد فلسطینی شاه اعتراض کرده و آن را به شدت محکوم کرد.

هنگامی‌که سادات خائن سرسپردگی خود را با رفتن به بیت المقدس اشغالی و امضای قرارداد کمپ دیوید در سال 1399 ق اظهار کرد، آیت الله شهید صدر در تلگرافی ‌این عمل را محکوم کرد و او را از عذاب خداوند برحذر داشت. و تاکید کرد که ملل مسلمان، ناامیدی و سرسپردگی را نمی‌شناسد و‌ این امت تا بازگشت نخستین قبله مسلمانان به آغوش خویش، از پای نخواهند نشست.

هنگامی ‌که ملت مسلمان افغانستان بر ضد تجاوز شوروی سابق شورید، آیت الله شهید، غم بزرگ‌ این ملت را می‌شناخت و اعلامیه‌ای مبنی بر محکومیت تجاوز به حریم اسلام و آزادی یک ملت و سبک شمردن ارزش‌های انسانی، انتشار داد و افزود که‌ این تجاوز، عقیده و‌ایمان ملت افغان را به دین حنیف اسلام پایدارتر خواهد کرد.

افزون بر این، به همه امور مسلمانان جهان اهتمام می‌ورزید و نمایندگانی برای بررسی اوضاع مسلمانان به اروپا گسیل می‌داشت.

6 – شجاعت

هنگامی‌که مزدوران رژیم بعث، فرزند برومند آیت الله حکیم را بازداشت کردند و دیگران از بیم حمله و تعدی مزدوران رژیم نمی‌توانستند به منزلآیت الله حکیم بروند، آیت الله شهید صدر، اولین کسی بود که بی پروا به آن منزل رفت و درباره‌ این عمل گفت: «ما باید اعلامیه‌ای مبنی بر مخالفت با اقدامات وحشیانه رژیم، صادر کرده و به امضا برسانیم؛ هر چند که‌ این کار به کشته شدن ما تمام شود».

در پی شهادت‌ آیت الله مطهری، آیت الله صدر مجلس ترحیمی‌ در مسجد شیخ طوسی در نجف اشرف برگزار کرد و از طرف حکومت خونخوار بعثی، هیاتی نزد او آمد و گفتند: «مطهری یک فرد‌ ایرانی است و ما عربیم چگونه مجلس ترحیم برای او برگزار می‌کنید؟»‌ آیت الله صدر در پاسخ گفتند: «من، آن چه به آن معتقدم عمل می‌کنم و به قومیت و مرزهای بین المللی توجهی نمی‌کنم و آن را قبول ندارم. ‌این موضع من است و از آن عقب نشینی نخواهم کرد».

7 – ژرف‌نگری

حجت الاسلام آصفی، یکی از شاگردان شهید صدر، نقل می‌کنند که ‌ایشان می‌فرمود:

 

«بعضی از آقایان همه تلاش خود را صرف مبارزه با منکرات کوچک جامعه می‌کنند و منکرات و دزدی‌های بزرگ را از یاد برده اند. غارت نفت، ثروت‌های زیرزمینی، ذخایر، منابع و معادن، به انحراف کشاندن جوانان و نیروهای انسانی را به عنوان گناه و معصیت نمی‌شناسند، و فقط اگر گناه کوچکی در محل زندگی خود ببینند، به دست و پا می‌افتند و با آن مبارزه می‌کنند».

8 – مرجعیت با خانه استیجاری

آیت الله شهید، در طول زندگی، اجاره نشین بودند و در خانه محقری زندگی می‌کردند. تاجر صالحی، مبلغی جهت خرید منزل به ‌ایشان می‌دهد، اما قبول نمی‌کنند و می‌گویند: «مرجعیت با اجاره نشینی هم ممکن است». تاجر می‌گوید: «پس با ‌این پول برای فرزندانتان خانه بخرید»، در پاسخ می‌فرماید: «فرزندانم به من تاسی کنند که اجاره نشینم، پدرم هم منزل شخصی نداشت!».[9]

9 -‌ایثارگری در نیازمندی

در اوایل زندگی‌ ایشان که بسیار به عسرت گذشت که حتی نقل می‌کنند عبایشان وصله داشت، یک نفر‌ایرانی، عبای نائینی بسیار گرانی برایشان هدیه می‌آورد، ولی از آن استفاده نکرده می‌فروشند و از قیمت آن ده عبای معمولی می‌خرند و بین طلاب نجف توزیع می‌کنند.‌ این سیره مستمره ‌ایشان بود که هرگاه برخی از تاجران که مقلد او بودند، پارچه و لباسی می‌آوردند، به طلاب می‌دادند، به مفاد‌این‌ایه عمل می‌کردند: « و یؤثرون علی انفسهم ولو کان بهم خصاصة[10] ».[11]

شهید صدر، امام و انقلاب

آیت الله سید محمود‌هاشمی ‌درباره رابطه شهید صدر با حضرت امام قدس سره می‌گوید:

شهید صدر پیش از پیروزی انقلاب اسلامی‌ ایران، با امام امت ارتباط داشت. او در ابتدای حرکت و نهضت امام در قم، یکی از مدافعان اصلی ‌این حرکت در حوزه علمیه و میان علمای روشنفکر و آگاه به شمار می‌رفت و پس از ورود امام به نجف اشرف همواره میان ‌ایشان و امام امت ارتباط برقرار بود. هنگامی‌که امام بحث ولایت فقیه و حکومت اسلامی ‌را در بحث‌های خارج خود مطرح کردند، شهید صدر از ‌این بحث استقبال کرده و در مقابل کسانی که در حوزه انتقاد می‌کردند، دستور داد که کلیه شاگردانش جزوه‌های ولایت فقیه امام را خریداری و استفاده کنند. او آن را یک فتح بزرگ که به دست یک مرجع تقلید و برای اولین بار با ‌این صراحت و جرات و روشنی و قاطعیت مطرح می‌گردید، اعلام کردند. و‌این خود یکی از علل دشمنی برخی از عوامل ضد انقلاب در حوزه با ‌ایشان و هم چنین حساسیت رژیم شده بود. هم چنین، وقتی که رژیم پلید بعث به دستور شاه مخلوع ‌ایران، امام را تحت فشار و منزل‌ایشان را تحت کنترل قرار داد و سپس، رفت وآمد به آن را ممنوع کرد، شهید صدر از جمله کسانی بود که در آن خفقان شدید و با حساسیتی که نسبت به او بود، مبادرت به زیارت و دیدار‌ ایشان کرد و پس از سفر امام به پاریس، نامه سرگشاده‌ای در تایید انقلاب اسلامی‌ و حقیقت‌ این نهضت بزرگ به رهبری مرجعی بزرگ و آگاه، فرستاد.

شهید صدر، انقلاب اسلامی ‌ایران را طلیعه ظهور مجدد اسلام و مقدمه برپایی حکومت جهانی اسلام و رهبری انقلاب را، رهبری صددرصد اسلامی‌ و واجب الاطاعة می‌دانست. پس از پیروزی انقلاب، سلسله بحث‌هایی را به عنوان اسلام، رهبر زندگی نگاشته که آن‌ها جهت هدیه به انقلاب اسلامی ‌و توضیح ابعاد مکتب انقلابی اسلام است و بارها تجدید چاپ شده است.

جلوه‌هایی کوتاه از آرا و افکار بلند

1 – اجتهاد واقعی

شهید‌ آیت الله صدر در کتاب سنت‌های تاریخ در قرآن اشاره می‌کند که اجتهاد واقعی وقتی تحقق می‌یابد که مجتهد، در متن زمان حضور یابد و واقعیت‌ها و پدیده‌های گوناگون سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و… را بشناسد. سپس در چارچوب اصول متخذه از قرآن و سنت، پاسخ آن‌ها را بیابد. وی معتقد به گسترش افقی فقه بود:

کار تحقیق مسایل فقهی از واقعیت‌های عینی، در زمان شیخ طوسی یا محقق حلی (اعلی الله مقامهما) با محدودیت‌های زمان شروع می‌شود. زیرا واقعیت‌های زندگی آن‌ها فقط می‌توانست نیازهای زمان خود آن‌ها را کفایت کند و برای زمان ما، مسایل آن زمان کافی نیست. مثلا معاملاتی از قبیل اجاره، مزارعه، مساقات و مضاربه، نشان دهنده بازار هزار یا هشتصد سال پیش است، حال آن که بازار امروز برای معاملات دیگر و انواع ضوابط اقتصادی جدید تشکیل شده است. فقه امروز باید همان گونه که در دست دانشمندان گذشته بود و بدان عمل می‌شد؛ یعنی هر چه در زندگی شان پدید می‌آمد، فقه روی آن عکس العمل نشان می‌داد تا حکمش را از دین استخراج کند، در دست دانشمندان زمان ما نیز باید، به طور واقعی، مسایل روزمره را مورد تحقیق و بررسی قرار داده، حکم آن را از اصول کلی اسلام استنباط کنند تا از لحاظ افقی نیز گسترش لازم را پیدا کند.

2 – مسئولیت خطیر حوزویان

شهیدآیت الله صدر درباره مسئولیت خطیر علمای حوزه در قبال جوانان – که سال‌ها پیش در نجف اشرف در جمع روحانیان آن حوزه مقدسه ‌ایراد شده و حاکی از ژرف نگری، تعهد، مسؤولیت شناسی و دردمندی آن شهید بزرگوار است – می‌گوید:

چرا باید فرزندان همین سرزمین یا بعضی از آنان، موضع دشمنی و کینه و حسد در برابر‌این حوزه بگیرند و درصدد حمله به آن باشند؟!

آیا تصور نمی‌کنید که‌این جنایت ماست، پیش از آن که جنایت آنان باشد؟ مسؤولیت ماست پیش از آن که مسؤولیت آنان باشد؟ چون ما، با آنان برخورد فعال نداشته‌ایم. با اجداد و پدرانشان کار کرده‌ایم و با آنان نه؟‌این نسل‌هایی که امروزه به ما کینه می‌ورزد و در انتظار انتقام جویی از ماست، به‌این دلیل است که احساس می‌کند ما تنها با مردگان سر و کار داریم و زندگان را اصلا در نظر نمی‌آوریم؛ از‌این رو به ما کینه می‌ورزد و مترصد فرصتی برای ضربه زدن به ماست، چون ما خدمتی به‌این نسل‌ها نکرده‌ایم، چون در کنار آنان نبوده‌ایم و با آنان برخورد فعال نداشته‌ایم.

من از یک سال پیش و بلکه بیش تر از آن با برادران و با عزیزان بارها سخن گفته ام و توصیه کرده ام اگر هر یک از اهل علم، یک جلسه تربیتی و تبلیغی، در نجف اشرف، متشکل از پنج نفر از جوانان – نه بیش تر-، تشکیل می‌دادند، امروزه دارای پایگاهی مردمی متشکل از هزاران تن بودیم و مردم و بچه‌های‌ این سرزمین احساس می‌کردند که ما در کنار آنان هستیم و با آنان برخوردی فعال داریم؛ احساس می‌کردند که به آنان می‌اندیشیدیم و خدمت می‌کنیم؛ وجودمان به وجود آنان مرتبط و پیوسته است؛ زندگی مان منبع فیض و برکت برای آنان است و مصدر خدمتی برای آنان هستیم.

اما ما چنین نکرده‌ایم، با آنان نبوده‌ایم و طبیعی است که آنان نیز در کنار ما نباشند؛ چون ما هم با آنان کاری نداشته‌ایم. بنابراین، باید در دگرگون کردن روش‌های کار بیندیشیم، باید همواره در جست وجوی روش‌های بهتر و برتر باشیم.[12]

شهادت

سرانجام، پس از بیست سال مبارزه، رژیم عراق با امید ‌این که آتش شعله‌ور انقلاب اسلامی ‌در عراق را خاموش کند، در روز شنبه شانزدهم فروردین 1359 مزدوران صدام تکریتی به منزلآیت الله صدر یورش برده و‌ایشان را در سیاهچال‌های رژیم فاشیستی بعث عراق زندانی می‌کنند و صبح روز بعد مزدوران و دژخیمان صدام به منزلآیت الله صدر ریخته و خواهر مظلومه و مکرمه و دانشمند ‌ایشان، نویسنده معروف عراق، علویه «بنت الهدی » را نیز دستگیر و به طرف بغداد می‌برند و در شب سه شنبه 19 فروردین 1359‌ آیت الله مجاهد صدر همراه با خواهر مکرمه و دانشمندش به دست مزدوران امپریالیسم جهانخوار و صهیونیسم بین المللی یعنی صدام تکریتی – در یکی از زندان‌های نظامی‌ بغداد – به فیض شهادت نایل می‌شوند. سلام علیهما یوم ولدا و یوم استشهدا و یوم یبعثان حیا.[13]

در شب چهارشنبه بیستم فروردین دژخیمان بعث عراق به منزل پسر عموی ‌ایشان آیت الله سید محمد صادق صدر در نجف اشرف رفته و با حالت بسیار فجیعی ‌ایشان را از منزل بیرون کشیده و به غسالخانه نجف اشرف که در وادی السلام واقع است می‌برند و جسد دو شهید را تحویل وی داده و با تهدیدهای شدید از او می‌خواهند که به هیچ وجه خبر شهادت را منتشر نکند و در صورت نشر خبر، او را تهدید به قتل می‌کنند و منزلش را هم تحت کنترل شدید قرار می‌دهند.

آیت الله سید محمد صادق صدر، که خود جسد مبارکآیت الله شهید صدر را غسل داده، گفته است: «به هنگام غسل، آثار شکنجه قرون وسطایی بر بدن‌ ایشان نمودار بود و جسد شهید آیت الله صدر غرق به خون و نیلگون شده بود و با ‌این که وزن معظم له سنگین بود، ولی بسیار لاغر به نظر می‌رسید و محاسن مبارکش کاملا سوخته بود».

پس از مراسم غسل و کفن‌ آیت الله صدر و خواهرش در جوار قبر مطهر حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام و در مقبره خانوادگی خود که به نام مقبره مرحوم‌ آیت الله شرف الدین است، در کنار قبر برادرش سید اسماعیل صدر به خاک سپرده شدند.[14] در‌این جا باید افزود که قتل فجیع و شتابزده‌ آیت الله صدر، با تجربیات استکبار جهانی و آمریکا از پانزدهم خرداد 1342 و تبعید امام و سپس رهبری انقلاب اسلامی‌ ایران، در رابطه است. آن‌ها ‌این بار دیگر معطل نشدند. آمریکا و شاه معتقد بودند که امام را نباید زنده می‌گذاشتند و صدام در شهادت‌ آیت الله صدر گفت: «ما سید صدر را کشتیم تا یک خمینی دیگر در عراق پیدا نشود. ولی غافل از‌این که:

که گفت که آن زنده جاوید بمرد؟

که گفت که آفتاب امید بمرد؟

آن دشمن خورشید برآمد بربام

دو چشم ببست و گفت خورشید بمرد

گزیده‌هایی از پیام‌ها

1 – بخشی از پیام تاریخی شهید صدر به ملت مسلمان عراق

ای ملت عظیم و شریف عراق! من در‌این لحظات حساس که دچار چنین مصیبت بزرگی شده‌اید و هم چنان به مبارزه پیگیر خود ادامه می‌دهید، با تمام طوایف و گروه‌ها سخن می‌گویم، با عرب، کرد، سنی، شیعه، زیرا‌این دردها و رنج‌ها تنها به یک مذهب و یا نژاد مشخص اختصاص ندارد همان گونه که همه ملت عراق در ‌این دردها و رنج‌ها شریکند، باید در مبارزه و جهاد قهرمانانه خود نیز در کنار هم شرکت جویند.

این جانب از آن زمان که خود را شناخته و مسؤولیت خود را در میان مردم تشخیص داده ام، موجودیت خود را به طور یکسان وقف شیعه و سنی و عرب و کرد کرده‌ام. زیرا من از مکتبی دفاع می‌کنم که همه آن‌ها را یکسان می‌داند… تاکنون در فکر و هستی من چیزی جز اسلام که راه رهایی و هدایت همگان است نبوده است. پس‌ ای برادر و فرزند اهل تسنن، من به همان اندازه با توام که با برادر و فرزند اهل تشیع و من به همان اندازه با شمایم که شما با اسلامید و‌ این چراغ هدایت اسلام عظیم را به خاطر رهایی عراق از کابوس وحشتناک زور و ستم با خود به دوش می‌کشید و بدانید که طاغوت و یارانش می‌کوشند تا به برادران اهل تسنن چنین القا کنید که مساله مهم و اساسی، مساله بین شیعه و سنی است. زیرا می‌خواهند پیروان تسنن را از مبارزه علیه دشمن مشترک غافل ساخته و او را از میدان کنار نگه دارند… .

ای برادران و فرزندان من!

ای مردم موصل و بصره!

ای فرزندان بغداد و کربلا و نجف!

ای مردم سامرا و کاظمیه… !

ای مردم عماره و کوت و سلیمانیه… عراق! در هر کجا که هستید، من با شما پیمان می‌بندم که برای شما زیسته و به خاطر شما برای اسلام و قرآن تلاش کنم؛ زیرا تنها هدف حال و‌اینده شما هستید و بس. پس وحدت داشته باشید و صفوف خود را تحت لوای اسلام فشرده سازید.

…‌ای ملت بزرگ، امروز یک بلایی هولناک به دست آدم کشان و قاتلانی که از غضب و خروش ملت به ترس افتاده و شما را با زنجیره‌هایی از آهن، استبداد و وحشت زندانی کرده اند، گرفتار شده‌اید. آدم کشان چنین می‌پنداشته اند که با‌ این کار خود احساس عزت و کرامت را از ملت گرفته و آنان را از هر گونه پیوندی با دین و حضرت محمد صلی الله علیه وآله جدا ساخته اند تا ‌این جمعیت میلیونی قهرمان و مؤمن و سرافراز عراق را به عروسک و ماشین‌هایی تبدیل کرده تا به طور دلخواه بر آن‌ها حکومت رانده و ولای عفلق و امثال او (مزدوران تبشیر و استعمار) را به جای ولای محمد و علی (صلوات الله علیهما) به آن‌ها تحمیل کنند… .

در‌این هنگام که عمق فاجعه‌ای را که بر تو‌ای ملت من و پدران و نیاکانم می‌گذرد، درک می‌کنم،‌ایمان واثق دارم که شهادت‌این علما و به شهادت رسیدن بهترین جوانان برومند و سرافرازت در زیر شکنجه‌های عفلقیان نتیجه‌ای جز‌ایمان بیشتر، پایداری روزافزون و تصمیم قاطع تو در پیمودن ‌این راه تا سرحد شهادت و یا پیروزی نخواهد داشت… .

من به شما فرزندان برومندم اعلام می‌کنم که من بر شهادت تصمیم گرفته ام و شاید‌این آخرین حرفی است که از من می‌شنوید. بدانید که درهای بهشت برای استقبال کاروان‌های شهدا – تا وقتی که خداوند پیروزی را نصیبتان فرماید – باز شده اند. شهادت بی اندازه گواراست. پیامبر صلی الله علیه وآله در مورد آن فرمود که آن «حسنة لاتضر معها سیئة » و شهید با شهادت خویش تمام گناهان خود را – هر چند زیاد – پاک خواهد کرد.

پس هر مسلمانی در عراق و هر عراقی در خارج از عراق، باید آن چه را که در توان داشته، حتی اگر به قیمت زندگی اش تمام شود، برای ادامه جهاد و مبارزه به منظور نابود کردن‌این کابوس، از روی سر عراق عزیز و آزادی آن از دست‌این تبهکاران ضد انسان انجام دهد و تا استقرار نظامی‌صالح و نیک و شرافتمند که متکی بر اسلام باشد کوشش کند».[15] دهم شعبان 1399

 

2 – گزینه‌ای از پیام شهید صدر به ملت مسلمان ایران به مناسبت پیروزی

در خود احساس عزت و افتخار بسیار می‌کنم و‌این احساس سراسر وجودم را فرا می‌گیرد آن گاه که با‌این ملت عظیم، ملت مسلمان‌ایران سخن می‌گویم. ملتی که با جهاد و خون و دلاوری‌های بی نظیر خود، تاریخ اسلام را از نو نوشت و تجسم و تجلی زنده و گویایی از روزهای نخستین اسلام با همه درخشانی‌هایش گردید.

این احساس من آن گاه عمق می‌یابد که ‌این ملت را در برابر لحظه‌ای بزرگ می‌یابم که نه تنها نقطه عطفی در تاریخ‌ این ملت که آغاز دوران جدیدی در حیات امت اسلامی‌شد.‌ این لحظه، هنگامی‌است که‌این ملت مجاهد می‌خواهد با «آری » گفتن خویش به جمهوری اسلامی‌که رهبر گرانقدر، آیت الله العظمی‌امام خمینی پایه گذار آن است،‌ ایمان راستین و وفاداری شگرف خویش را به اسلام نشان دهد، و‌این خود مرحله نوینی در حیات مسلمین گشوده و آنان را از ظلمت جاهلیت به نور توحید رهنمون خواهد گشت… .

… شکی نیست که شما مردم پرتوان ‌ایران با برگزیدن جمهوری اسلامی‌به عنوان روش زندگی و چارچوب حکومت، به ادای فریضه‌ای از بزرگ ترین فریضه‌های خداوند تعالی دست یازیده‌اید و هدفی را پی گرفته‌اید که پیامبر بزرگ اسلام زندگانی گرانقدر خویش را بر سر آن نهاده و امیرمؤمنان علی علیه السلام به خاطرش با قاسطین و مارقین و ناکثین به ستیز پرداخته و رهبر آزادگان امام حسین علیه السلام آخرین قطرات خون پاکش را در راه آن نثار کرده است. شما با‌این گزینش پر ارج، اهداف والای خون‌های پاکی را که سیزده قرن پیش از‌این در میدان کربلا بر زمین ریخت، محقق می‌سازید… باید امروز هم با همان توان و بهره مند از همان مکتب، در تحقق بخشیدن به آرمان‌های اسلامی‌خود بکوشید… .

پیام تسلیت امام خمینی قدس سره به مناسبت شهادت شهید صدر

بسم الله الرحمن الرحیم

انا لله و انا الیه راجعون

با کمال تاسف، حسب گزارش جناب آقای وزیر امور خارجه، که از منابع متعدده و مقامات کشورهای اسلامی‌به دست آورده است، و حسب گزارشاتی که از منابع دیگر به دست آمد، مرحومآیت الله شهید سید محمد باقر صدر و همشیره مکرمه مظلومه او – که از معلمین دانش و اخلاق و مفاخر علم و ادب بود – به دست رژیم منحط بعث عراق با وضع دلخراشی به درجه رفیعه شهادت رسیده اند. شهادت، ارثی است که امثال‌این شخصیت‌های عزیز از موالیان خود برده اند و جنایت و ستمکاری نیز ارثی است که امثال‌این جنایتکاران تاریخ از اسلاف ستم پیشه خود می‌برند. شهادت‌این بزرگواران که عمری را به مجاهدت در راه اهداف اسلام گذرانده اند، به دست اشخاص جنایتکاری که عمری به خونخواری و ستم پیشگی گذرانده اند، عجیب نیست. عجیب آن است که مجاهدان راه حق در بستر بمیرند و ستمگران جنایت پیشه، دست خبیث خود را به خون آن‌ها آغشته نکنند. عجیب نیست که مرحوم صدر و همشیره مظلومه اش به شهادت نایل شدند، عجیب آن است که ملت‌های اسلامی‌و خصوصا ملت شریف عراق و عشایر دجله و فرات و جوانان غیور دانشگاه‌ها و سایر جوانان عزیز عراق از کنار‌این مصیبت بزرگ، که به اسلام و اهل بیت رسول الله صلی الله علیه وآله وارد می‌شود، بی تفاوت بگذرند و به حزب ملعون بعث فرصت دهند که مفاخر آنان را یکی پس از دیگری مظلومانه شهید کنند. و عجیب تر آن که ارتش عراق و سایر قوای انتظامی‌آلت دست‌این جنایتکاران واقع شوند و در هدم اسلام و قرآن کریم با آن کمک کنند.

من از رده بالای قوای انتظامی ‌عراق مایوس هستم، لیکن از افسران و درجه داران و سربازان مایوس نیستم و از آنان چشم‌داشت آن دارم که یا دلاورانه قیام کنند و اساس ستمکاری را برچینند، همان سان که در‌ایران واقع شد، و یا از پادگان‌ها و سربازخانه‌ها فرار کنند و ننگ ستمکاری حزب بعث را تحمل نکنند. من از کارگران و کارمندان دولت غاصب بعث مایوس نیستم و امیدوارم که با ملت عراق دست به دست هم دهند و‌این لکه ننگ را از کشور عراق بزدانید. من امیدوارم که خداوند متعال، بساط ستمگری‌این جنایتکاران را درهم پیچد.

این جانب برای بزرگ داشت‌ این شخصیت علمی‌ و مجاهد، که از مفاخر حوزه‌های علمیه و از مراجع دینی و متفکران اسلامی‌بود، از روز چهارشنبه سوم اردیبهشت به مدت سه روز عزای عمومی‌ اعلام می‌کنم و روز پنجشنبه چهارم اردیبهشت را تعطیل عمومی‌اعلام می‌نمایم. و از خداوند متعال خواستار جبران‌این ضایعه بزرگ و عظمت اسلام و مسلمین می‌باشم.

والسلام علی عبادالله الصالحین

روح الله الموسوی الخمینی

3/2/1359

منابع و مآخذ عمده مقاله[16]

اطلاعات، شماره 17272 (20/1/1363)؛ شماره 17563 (20/1/1364).

پلیس انقلاب، شماره دوم، فروردین 1361 .

پیام انقلاب، شماره 82 (27/1/1362)؛ شماره 83 (10/2/1362) و 108 (25/1/1363).

تئوری شناخت در فلسفه ما (مقدمه).

جمهوری اسلامی، شماره‌های 1405 (19/1/63)، 1696 (19/1/64) و 2275 (19/1/66).

جهاد، (نشریه صدای انقلاب اسلامی‌افغانستان) شماره 23 (ماه رمضان 1410 ق).

رسالت، شماره 357 (19/1/66).

الشاهد الشهید، (اضواء علی حیاة الامام الشهید – 2) به قلم ع . نجف.

طرح گسترده اقتصاد اسلامی‌(مقدمه).

کیهان، شماره‌های 11546 (18/1/61)، 11547 (19/1/61) و 13582 (19/1/68).

هفته نامه بعثت، (26/1/69).

[1] به لحاظ این که صفحات مجله محدود و بنای این مقال براختصار است، اسامی بیش از شصت تن از شاگردان، حذف گردید.

 

[2] مثلا: اصل حق الطاعة در کل شبهات که اصلی است در مقابل قاعده «قبح عقاب بلا بیان »؛ قانون تزاحم حفظی در مقابل تزاحم ملاکی و تزاحم امتثالی؛ اصل عدم تنافی اصول متوافقه؛ استصحاب طهارت و قاعده طهارت در یک جا با هم، به خلاف مشهور که قایلند، جاری نمی‌شود.

[3] هفته نامه 19 دی (بعثت)، مورخه 18/1/61 ؛ گفت وگو با حجة الاسلام والمسلمین، سید محمد باقر حکیم، از شاگردان و یاران وفادار و نزدیک آن شهید، نقل، با اندکی تلخیص و تغییر.

[4] کیهان فرهنگی.

[5] از خاطرات آیة الله سید کاظم حائری که در مقدمه مباحث الاصول نگاشته اند (نقل از قواعد کلی استنباط، ج 1، ص 22 و 23).

[6] از خاطرات آیة الله سید کاظم حائری که در مقدمه مباحث الاصول نگاشته اند (نقل از قواعد کلی استنباط، ج 1، ص 22 و 23).

[7] قواعد کلی استنباط ، ص 51 – 52.

[8] از جمله گفته اند: رژیم حاکم در عراق چندین بار سعی کرد که از آیة الله صدر، فتوایی در تایید سرکوبی مسلمانان کرد شمال عراق بگیرد. ولی ایشان با این امر مخالفت کرد و نماینده رژیم را از منزلشان اخراج کرد و از موضع آیة الله حکیم که فرموده بود: «نه کشتار، نه جدایی، جای قاتل و مقتول هر دو در جهنم است » پشتیبانی کرد.

[9] از یادداشت‌های پراکنده راقم که از بعضی شاگردان و نزدیکان شهید صدر شنیده است.

[10] حشر (59): 9 .

[11] ماخذ شماره 1 .

[12] اطلاعات، شماره 18444 (13/1/67) ص 3 ؛ این سخنرانی در بهار سال 1348 شمسی در نجف اشرف به عربی ایراد شده و آن چه در متن آمده، بخشی از آن است.

[13] آیة الله صدر پیش از شهادت به شدت شکنجه می شود و از او می خواهند که فقط چند کلمه در رد انقلاب اسلامی ایران و رهبریش بنویسد تا او را رها کنند اما پایبندی آن بزرگوار به اسلام و ایمانش به انقلاب اسلامی موجب شد تا شهادت را برگزیند.

[14] از شهید صدر شش فرزند به یادگار ماند، یک پسر به نام آقا سید جعفر و پنج دختر.

[15] کیهان، شماره 12128 (20/1/1363) ص 3 .

[16] در تهیه این مقاله، افزون بر منابعی که در متن آمده، از رهنمون های برخی از اعاظم شاگردان صاحب ترجمه (کثرالله امثالهم) نیز از حجج اسلام آقایان سید حامد حسینی و شیخ ابوآمنه بهره بردیم که بدین وسیله از اظهار لطف همه آن عزیزان تشکر و قدردانی می شود، شکرالله مساعیهم.

دکتر محسن اسماعیلی، عضو مجلس خبرگان و عضو سابق شورای نگهبان، در سومین قسمت از فصل جدید برنامۀ تلویزیونی مصیر از پاسخ به نقدهای وارد به نظریه منطقةالفراغ شهید صدر می‌گوید.

نقدهایی به نظریۀ منطقةالفراغ می‌شود؛ موارد کلی این است که شاید منظور شهید صدر وجود نقصان در دین بوده است؛ یعنی ما باید یک چیزی به دین اضافه کنیم؛ عده‌ای دیگر می‌گویند شاید این منتهی به یک قانون عرفی و سکولاریسم شود؛ پاسخ به این انتقادات را چه می‌دانید؟

به نظرم آن کسانی که این سؤالات را راجع به نظریه منطقةالفراغ مطرح می‌کنند، خودشان مستقیم آثار شهید صدر را مطالعه نکرده‌اند؛ اگر کسی این آثار را خوانده باشد می‌بیند که اتفاقا ایشان دغدغه داشته که این‌طور نشود و پاسخ اینها را داده است.

برای مثال درباره نقص دین، برخی بزرگان ما هستند که به شهید صدر معترض‌اند معنای منطقةالفراغ، نبود حکم شرع در بعضی زمینه‌هاست و این می‌شود نقص در دین. شهید صدر تصریح می‌کند «منطقةالفراغ لیست نقصاً فی الدین»؛ به‌معنای اینکه دین ناقص است، نیست.

ایشان تصریح می‌کند که منطقةالفراغ به این معنا نیست که شارع در بعضی حوزه‌ها حکمی ندارد؛ می‌گوید که شارع در بعضی حوزه‌ها حکم الزامی ندارد؛ حکمی که غیرقابل‌تغییر باشد ندارد؛ و این نه‌تنها نقص در دین نیست، بلکه این موجب کمال و کارآمدی دین است.

اگر ما تمام جزئیاتی را که در فقه آمده است غیرقابل‌تغییر و جزء احکام ثابت بدانیم، به‌قطع در حل مشکلات روزگار با بن‌بست مواجه می‌شویم؛ اما اگر نظریۀ ایشان را که خیلی دیگر از بزرگان قبول دارند بپذیریم (چاره‌ای هم جز پذیرش آن نداریم، با مبانی علمی سازگار است، با کاربرد عملی هم سازگار است و ما باید بپذیریم)، نه‌تنها دین ناقص نیست، بلکه دین را در هر دوره‌ای از دوره‌های زمان قابل‌استفاده می‌کند؛ دین پاسخگو می‌شود؛ چون با مواجهه با سؤال‌های جدید می‌تواند پاسخ‌های جدیدی را هم به‌وجود بیاورد؛ دین را از ایستایی خارج می‌کند.

اشکال دوم هم که مطرح فرمودید، همین‌طور جواب داده می‌شود؛ از اساس نظریۀ منطقة‌الفراغ به سکولاریسم فقهی یا حقوقی منتهی نمی‌شود؛ بلکه برعکس، جلوی ورود سکولاریسم در دین را می‌گیرد. اگر ما شریعت را مجموعه‌ای ایستا، غیرقابل‌انعطاف بدانیم و این مجموعه فقهی که در دست ماست، نتواند پاسخ نیازهای روزمره بشر را بدهد، بخواهیم یا نخواهیم حتی انسان‌های متدین برای حل مشکلشان دست به‌سوی سایر نظام‌های حقوقی دراز می‌کنند.

به‌هرحال باید مشکلات زندگی خود را حل کنند؛ برای مشکل جدیدی که پیدا شده، باید راه‌حل جدیدی پیدا کنند. این راه‌حل جدید را اگر فقهای ما بدهند می‌پذیرند و اگر فقهای ما ندهند، از دیگران می‌پذیرند؛ در آن صورت است که راه نفوذ سایر نظام‌های حقوقی از جمله نظام‌های حقوقی سکولار، جای پایشان و راه نفوذشان به سیستم حقوقی ما باز می‌شود.

اما اگر ما این مبنا را پذیرفتیم که خود شریعت نوزایی درونی و استعداد و شکوفایی به‌صورت آناًفآناً دارد؛ در هر دوره از زمان می‌تواند این کار را انجام دهد؛ یعنی ما مبانی‌ای داریم که این مبانی به تعبیر ایشان بر مشکلات روزگار پرتو‌افکنی می‌کند و بر اوضاع روزگار نورافشانی می‌کند و نشان می‌دهد که از چه مسیری می‌توانیم این مشکلات را حل کنیم، در این صورت پای سکولاریسم باز نمی‌شود، بلکه این نظریه منطقةالفراغ سد محکمی در مقابل سکولاریسم است و جلوی مشکل را می‌گیرد.

می‌گویند چرا ما این منطقةالفراغ را فقط در برخی احکام جاری و ساری بدانیم؟ چرا در همه احکام این حکم را ندانیم؟

باز این، با سؤال قبلی نمی‌خواند؛ این دو اشکال خودشان همدیگر را پاسخ می‌دهند. اگر ما همه احکام شرعی را متغیر بدانیم، هویت فقهی خود را از دست می‌دهیم؛ اینجا لغزنده است و نظام فقهی و حقوقی ما در جاهایی هم‌پوشانی با سایر نظام‌های حقوقی پیدا می‌کند؛ اگر همه احکام را هم ثابت بدانیم، دچار ایستایی می‌شویم، مشکلات و معضلات روزگار بی‌پاسخ می‌ماند و باز سکولاریسم ممکن است به‌عنوان یک راه‌حل به ذهن بعضی برسد.

اما اگر الگویی را که شهید صدر ارائه داده است، با مطالعه متون اصیل دینی ببینیم که آن اصول غیرقابل‌تغییر چیست و به‌هیچ‌وجه با اینها کلنجار نرویم و هیچ موقع اینها را نقض نکنیم؛ ولی آن چیزهایی که پوسته یا راه‌وروش رسیدن به این مبانی و اصول ثابت هستند، بر آنها اصرار نورزیم؛ چون روش موضوعیت ندارد، برای رسیدن به اهداف امروز می‌توانیم از این راه برویم، فردا ممکن است که راه‌حل دیگری باشد؛ این است که جلوی تغییر هویت دین را می‌گیرد. پس قائل شدن به اینکه ما همزمان احکام ثابتی و احکام متغیر داریم، هم پاسخ‌گویی شریعت به نیازهای همیشه بشر را برای ما به ارمغان می‌آورد و هم هویت دینی ما را حفظ می‌کند.

 

ما را در آپارات دنبال کنید

نویسنده: عباس مخلصی

منتشر شده در فصل‌نامه حوزه دوره 14، شماره 80-79، بهار 1376

بسیارند عالمان دین مدارى که همواره نگران خلوص و کارآمدیِ دین بوده اند. سیماى این فرزانگانِ دغدغه دار و تلاش دردمندانه ایشان براى احیا و اصلاحِ باورها قالب‌ها ارزش‌ها و نمودهاى دینى در تاریخ دانش و دینداریِ اسلامى ترسیم شده است.

در حقیقت اینان فرآیند نظر و عمل دینى دینداران را در آمیخته به پاره اى نادرستیها و آسیبها و یا همراه با برخى غفلتها و کاستیها می‌دیده اند و این امر براى آنان نگران کننده بوده است و ایشان را وا می‌داشته که دست به نقد و اصلاح و یا احیاى فراموش شده‌های دین بزنند.

نقّادیِ اصلاحى و احیاگرانه در چشم انداز نظر و عملِ دینداران از سوى عالمان بى گمان در موضع دین و بر مدار دین خواهى بوده است. با وجودِ این نقدِ درون دینى و احیاى اصالتها گونه‌های گونه گون داشته است: بعضى (ظاهر مشرب) بوده اند که این ویژگى پیروان آنان را بر می‌انگیخته تا با هرگونه نگاه و نگرش خردورزانه و تأویل گرانه به کتاب و سنّت به رویارویى برخیزند و چنین نگاهى را به دین در واقع همان بدعتى بپندارند که ویرانگر سنّت و دیانت است.

در میان شیعیان مقاومت محدثان در برابر گرایش اجتهادى و عقلى در قرنهاى چهارم و پنجم و نهضت اخبارى گرى در قرن یازدهم بر پایه پرهیز از اجتهاد و خردورزى در دین شکل یافته است.

پیدایى و پرورش این گمان که: دخالت دادنِ تلاشهاى عقلى در فهم دین سبب تغییر و تبدیل ظواهر و سننِ آن می‌شود و به تدریج سیطره بدعتهاى ذهنى را پدید آورده و دیانت را از میان می‌برد این دین پیشگان را بر آن داشته است تا براى حفظ قالبها و نمایه‌های آغازینِ مکتب نهضتى ظاهرگرانه به وجود آورند.

در این حرکتهاى دفاعى که از سوى عالمان پیشین از همه مذهبهاى اسلامى صورت گرفته است همان گونه که اجتهاد و تعقّلِ دینى در آنها رنگ می‌باخته هدفهاى اجتماعى دین نیز رنگى نداشته است. سخن از احیاى جامعه دینى و تجدید عزّت و شکوه اسلام و مسلمانان نبوده است تنها از زلال ساختن ظواهر دین و فروگذاشتنِ تفسیرها و اجتهادهاى عقلى سخن می‌گفته اند و در نهایت رستگارى اخلاقى و معنوى مسلمانان را در نظر داشته اند. امّا نهضتهاى احیاگرانه عصر جدید رویکردى دیگر داشته اند عقل گرایى و جامعه نگرى دو شاخصه اصلى آنهاست.

احیاگران مسلمانِ عصر جدید از سید جمال الدین اسدآبادى تا امروز همه اجتهادگرا و خردگرا بوده اند البته با مراتب گوناگون این شیوه که نزد ظاهرگرایان ناپسند و بدعت شمرده می‌شد احیاگران جدید آن را پسندیده و بلکه ضرورى و ناگزیر می‌دانستند. اینان اعتقاد داشتند بدون این رویکرد نمایاندنِ کارآمدیها و جلوه‌ها و جذّابیتهاى فطریِ دین که از راه برابر سازى حقایق دین با نیازها و شرایط زمان صورت می‌گیرد جز با به کارگرفتن ابزار عقل و اندیشه و استفاده از تجربه‌های عقلى میسّر نمی‌شود.

شاخص دیگر احیاگریِ عصرجدید این است که برخلاف گذشته وجهه نظر اجتماعى دارد. تمامى احیاگران این عصر جامعه نگر بوده اند نابسامانیها و عقب ماندگیهاى اجتماعى بسان نادرستیها و کژیهاى فکرى در ذهن و باور مسلمانان ایشان را می‌آزرده است. تلاش می‌کردند امور اجتماعى را سامان بخشند جامعه را از تاریکى جهل و ظلم و آتش استعمار و استبداد برهانند و زمینه صلاح و ترقى و پیشرفت را فراهم سازند و از این رهگذر کیان اجتماعى مسلمانان و عزّت دینى آنان را احیا کنند.

استاد شهید سید محمد باقر صدر از متفکران بزرگ اسلامى نمونه برجسته این احیاگران است. وى هم اجتهادگرا و خردگراست و هم اصلاح طلب و جامعه نگر.

خردورزیهاى دین شناسانه و استخراج نظامهاى فکریِ مورد نیاز از نصوص دینى خردگرایى و سوز و خروش و چاره جویى براى به اصلاح آوردن جامعه و سلامتِ حاکمیت آن اصلاح طلبى و جامعه نگرى ایشان را می‌نمایاند. در ادامه نوشتار این دو سیر دگردیسى را در حرکت احیاگرانه ایشان خواهیم نگریست.

اسلام و حیات انسانى

انسان را در آفرینش می‌نگریم و در این نگاه گستره و ژرفاى وجودش را شاهدیم ابدیّتش را روح بزرگ و صعود بى نهایتش را مسؤولیّت و تعهّدِ خلافتش را. و در شگفت از عظمتِ سرمایه و بسیارى استعدادهاى نهفته اش و سر در گریبان این اندیشه که: این بسیار چگونه و چه سان می‌شکفند؟ و مهم تر آن که: به چه منظورى؟ راستى چه بیهوده اگر این همه براى تن پرستیدن و به خاک رفتن باشند!

این است که همه کسان به فطرت خویش به پاسخ می‌رسند و با همه وجود و در همه کُنش رستن از آب و گل و ایده آل برتر را می‌جویند و در جست وجوى نجات دهنده و راه نجاتند. بدین سان انسان به ضرورت انتخابِ راه وحى و مذهب می‌رسد; یعنى نیاز خویش به دین براى رویش و شکفتن و رسیدن به حیات:

 

(یا ایُّها الّذینَ امَنُوا اسْتَجیبُوا لله ولِلرّسول إذا دَعاکم لما یُحییکُم)[1]

اى کسانى که ایمان آوردید! دعوت خدا و رسول را اجابت کنید آن گاه که شما را به آنچه زنده تان می‌کند فرا می‌خوانند.

دعوتهاى دینى دعوت به حیات و حرکت و روشنایى است و گریز و رهایى از مرده سانى و تاریکى:

(اَوَ مَن کان مَیْتاً فَأحْییناه وجعلنا له نوراً یمشى به فى الناس کمن مثلهُ فى الظّلمات…)[2]

آیا کسى که مرده بود و زنده اش کردیم و براى او نورى قرار دادیم که با آن در میان آدمیان راه برود مثل کسى است که در تاریکیهاست….

دیانت اسلام کامل ترین شریعت براى هدایت و شکفتن و به رشد رسیدن و به حیات پاک و انسانى دست یافتن و به آن جاودانه شدن است:

(مَن عمل صالحاً مِن ذکرٍ أو أُنثى وهو مؤمنٌ فلَنُحیینَّه حیاةً طیّبة)[3]

هرکس که مؤمن باشد و کار شایسته کند او را با حیات پاکیزه زنده گردانیم.

حیات آفرین بودنِ تعالیم اسلام براى انسانِ پیرو یک اصل روشن قرآنى است و اثرى ناگسسته و پایدار. به حکمِ جاودانه بودنش براى هرعصرى و نسلى نوید حیات دارد. به انسانها گونه اى تفکر و زیستن و نظامى از ارزشها و ملاکهاى رفتارى نشان می‌دهد که به زندگى امنیّت و سلامت بخشد و نشاط و رشد و بارورى و برخوردارى از حیات انسانى را تضمین کند و راه جاودانگى و چیرگى بر مظاهر مرگ را رهبرشان گردد.

ایمان و اعتقاد به این دریافت از دیانت اسلام اندیشه احیا را در ذهن می‌آفریند و آن گاه آتش و سوز احیاگرى در خرمن وجود می‌افتد که این دیانت را در عینیّت آن; یعنى در اسلام مسلمانان و در اسلام رایج در بسیارى نمودها و باورها با دریافت و اعتقاد خویش ناسازگار می‌بیند. در خارج اسلامى را مشاهده می‌کند که اثر حیات آفرینى از آن ستانده شده کژتابیها و پیرایه‌ها چهره آن را تغییر داده ارزش و اعتبارش در حلّ مسائل و تعیین خط و مشى زندگى از دست رفته است و راهگشایى و راهنمایى براى رشد فرد و جامعه ندارد.

او شاهدِ اسلامى است که با گذر از تاریخِ انسانها و قرار گرفتن در ظرف سنّتها و تمدنها و ستیز و کینه‌اى گروهى و در کشاکش منافع و مصالح افراد و غرض ورزیها و سودجوییها و تعصبهاى دینى و فرقه اى تعالیم حیات بخش آن در پرده‌های ضخیمى از بدعتها تحریفها خرافه‌ها و غفلتها پوشانده شده و با گذر از هاضمه فهم انسانها استحاله گردیده است و همچنان همین سرنوشت بر آن حاکم است.

این عینیّت به نگاه او سخت بیگانه می‌نماید; اما معتقد است که این میراث هنوز قدرت زیستن و روشن کردن و حیات آفریدن و رشددادن و عزّت و سربلندى آوردن را دارد. بر این باور است که فقر وجهل و ذلّت و خودباختگى و دین گریزیِ کسان ناشى از ندارى و نابرخوردارى نیست که از سر بى اطلاعى آنان از ثروت و گوهرى است که در اختیار دارند و نمی‌دانند و نمی‌شناسند. پویاترین مکتب و شگرف ترین دیانت و درونمایه صحیح ترین روشنِ زندگى را در اختیار دارند ولى سر به گدایى به دیار بیگانه و دست استمداد به پیشگاه مکتبها و ایسمها برده اند.

البته او آن سوى این عینیّتها را نیز می‌بیند که به مفسّران و متولّیان دین مربوط می‌شود. اینان می‌بایست سازوار با زمان و نیاز عصر خویش در اندوخته‌ها و میراث دینى به استخراج و تصفیه دست می‌یازیدند و سیر نوسازى و آماده کردنِ فرهنگِ دینى را براى محیط تازه در جارى زمان و زندگى پاس می‌داشتند ولى چنین نشد. او آستین را بالا می‌زند تا این کار به زمین مانده را انجام دهد. عناصر اصیل و زنده اما خفته و خاموش را بازیابى می‌کند و نوسازى را به تناسب و نیاز در شکل و محتوا انجام می‌دهد.

در این احیا احیا و نوفهمى به معناى تغییر و یا حذف عناصرى از دین و یا افزودنیهاى ناروا به دین نیست تأویلِ بى ضابطه حقایق دین بر پایه داده‌های درست و نادرستِ پاره اى مکتبها و فلسفه‌ها و تفسیر دنیامدارانه از دین نیست اقتباس از محصولِ فکریِ دیگران و منعکس کردن آنها به زبانِ بومیِ جامعه نیست بلکه نوسازى و نوآورى در اندیشه اسلامى به شیوه بیرون آوردن از منابع دین و پالایش است. دریافت منظومه فکرى و بینشى و ارزشى و عملیِ دین درظرف زمان و فرهنگ و دانش و ارائه آن به زبان و قالبهاى پذیرفته عصر است. تلاشى است دین مدارانه براى ترکیب کردنِ اجزاى تجزیه شده و یا متلاشى شده دین و زنگار گرفتن از اجزاى زنگار گرفته آن تا روح حیات به آن اجزا باز گردد.

در حقیقت نوسازى در توضیح و تفسیر و روشن گرى است که احیاگر از حقایق دین به دست می‌دهد. در عناصر و سرمایه نخستین هیچ گونه دگرگونى و افزایشى ایجاد نمی‌کند. عناصر دین را از حصار سنّتها و اسارتها و جزمیّتهاى تحمیلى آزاد می‌سازد تا توان و نمودِ برابرپذیرى دین با شرایط جدید حفظ شود و تأثیر سودمندِ آن در زندگى متدینان آشکارگردد.

احیا و اجتهاد

بى گمان اسلام استعداد برابر شدن با شرایط زمان را داراست و از دید شهید صدر این استعداد در متن دین نهفته است:

بدیهى است که عوامل تحریک و دینامیسم در متن دین به ودیعت نهاده شده است و دین خود قادر است که با امتداد زمان پیش برود و تحول و تحرک خود را براى همیشه حفظ کند.

روى این بیان پیروى از نصوص دینى پیروى از احکامى است که عوامل تحوّل و تجدّد را در بردارد و دینامیسم و تحرّکش را خود تضمین می‌کند.[4]

دگردیسى پذیرى و نوشوندگى و توانایى برابرى با واقعیتهاى نو و دگرگون شونده انسان از برجسته ترین ویژگیهاى این شریعت است.

نو شدن و همخوانى با زمان و شرایط لازمه هر موجود زنده است و اسلام به عنوان دینى همیشه زنده در حقیقتِ خود نمی‌تواند از این ویژگى بى بهره باشد. اگر هر عاملى این استعداد را از آن بازستاند و در پیداییِ اندیشه دینى بى نقش ماند بى گمان در صورت رویاروى شدن با دگرگونیهاى تازه توان حفظ خود را از دست می‌دهد و کم کم از صحنه حیات و زندگى حذف می‌شود. این که می‌بینیم با گذشت زمانها و رویارویى با دگرسانیهاى انسانى و اجتماعى توانسته است رهبرى و نفوذ خود را در اندیشه و عمل مردمان حفظ کند بدین سبب است که در تاریخِ خود شاهدِ احیاگرانى بوده است.

اینان در تولّدِ پى درپى خود از اجتهاد براى نوسازى و پیوند دادنِ اسلام با نیازهاى زمان به خوبى بهره بردند و تعالیم وحى را در جارى زمان وارد ساختند شهید صدر تولّدى مبارک و مرحله اى برجسته از همین استمرار است. در اندیشه او اجتهاد به اوج می‌رسد و کارآمدیِ خود را باز می‌یابد. در پرتو اجتهاد استعداد درونیِ دین به کمال می‌شکفد و خطّ إحیا پاس داشته می‌شود.

گستره اجتهاد در احیا

ایشان اجتهاد را تنها در مسائل فقهى نمی‌خواهد. معتقد است اجتهاد و تلاش قانونمندِ فهمِ دین براى نوفهمى و بازفهمیِ نظام عقیدتیِ اسلام نیز باید به کار گرفته شود. این را به خوبى می‌دانست که تحوّل و رفرم در جهان اسلام همان گونه که به بازسازى در فقه و اجتهادهاى فقهى بستگى دارد به نوسازى و اجتهاد در مبانى فلسفى و کلامیِ اسلام و فهمیدن آنها از نو هم نیاز دارد; زیرا می‌دید که نظام اعتقادىِ رایج در جامعه چه بسا بیش از نظام فقهى در آمیخته به نادرستیها و کاستیهاست. پس در این زمینه نیز لازم است سره از ناسره بازشناخته شود و باورهاى روشن و جذّاب دین از آلایه‌ها و تیرگیها و دیگرآسیبها پاک گردد.

مهم تر آن که ترکیبى هماهنگ و همه سونگر ندارد به گونه اى که یک وحدت و یک نظام اعتقادیِ منسجم را تشکیل دهد و از یک فلسفه فکریِ سیستم دار حکایت کند. لذا نمی‌تواند پاسخ گوى خلأهاى فکرى موجود و قانع کننده براى انسان این عصر باشد.

دیگر آن که ایشان احیا و بازسازى در فقه را در پیوندى کامل با احیا و سلامت بخشیدن به باورهاى دینى می‌دانست و این دو عنصر اندیشه سازِ دینى را دو عنصر کامل کننده که به گونه مستقیم و ژرف با یکدیگر داد وستد دارند می‌نگریست در نگاه ایشان پیوند متقابل تنها در دایره نظر و اندیشه محدود نیست بلکه در نمود عینى خود به یکدیگر وابسته اند; زیرا بى گمان در پى فرو ریختن باورها و با پدیدآمدنِ رخنه در آنها رفتار و کنشِ فقهى مردمان نیز بى رنگ و یا کم رنگ می‌شود و به عکس اگر پاسخى از فقه براى شناخت موضع دینیِ آنان در برابر پدیدارهاى زندگى ارائه نشود باور دینى آنان نیز رنگ خواهد باخت.

آن عالم شهید این پیوند را به خوبى دریافت و همزمان در هر دو زمینه به تلاش احیاگرانه دست یازید. در این جا ابتدا آفتها و آسیبهایى که اصالت و خلوص دین را تهدید می‌کرد بر می‌شماریم و موضع گیریهاى فکرى و عملى ایشان را براى زدودن آنها; بیان می‌کنیم.

برخورد با نادرستی‌ها در اندیشه اسلامى

در آن روزگار دیانت اسلام از سه سوى هدف آسیبهاى بیرونى و درونى قرار داشت و روز به روز این آسیبها شدّت می‌یافت و عرصه را بر اسلام اصیل تنگ تر می‌کرد. آنها عبارتند از:

* تهاجم از بیرون.

* تحجّر از درون.

* التقاط از سوى روشنفکرنمایان.

١. تهاجم از بیرون: باور اسلامى با دو جبهه به پهناى الحاد شرق تا استعمار فرهنگى غرب رویا روى بود. از یک سو مادیّت فلسفى و اخلاقى به سرعت در جوامع اسلامى نفوذ و گسترش می‌یافت پیکر اسلام را زخم می‌زد و از آن شاخ وبن می‌برید و از سوى دیگر استعمار در سیماى مکتبها و فلسفه‌های دروغین پیش می‌تاخت و هویت اسلامى جامعه را از میان می‌برد.

در این زمان که اسلام باوران سخت در رنج و بیم قرار داشتند و همه تلاش و همّت خود را براى رویارویى با این هجومها به کار می‌گرفتند شهید صدر به تلاشهایى در عمق دست زد که هم آتش کمونیسم را خاموش سازد هم دین ستیزیهاى مزوّرانه استعمار را بى اثر کند. با نگارش دو کتاب ارزشمند: (فلسفتنا) و (اقتصادنا) هر دو جبهه تهاجم را هدف گرفت.

در این دو کتاب در حقیقت خط بطلان بر جهان بینى و افکار مادى و ماتریالیستى شرق و غرب کشید ناتوانى تفکر و آراى آنان را در تبیین خطّ و مشى درست زندگى با دلیلهاى استوار نمایاند و نیز چهره ضدبشرى و ضدانسانى آنها را آشکار کرد.

از این که عراق در خطر کمونیسم قرار گرفته بود رنج می‌برد; اما وجود این خطر در دیگر جوامع اسلامى رنج و خروش او را می‌افزود:

من الآن احساس رنج و محنتى بزرگ می‌کنم; زیرا عراق با خطر کمونیسم روبه رو شده است … ولى اگر رنج من براى خدا باشد و این که خداوند در زمین مورد پرستش قرار گیرد و مردم گروه گروه از دین خدا خارج نشوند آن گاه است که به یک درجه و بدون هیچ تفاوتى بین عراق ایران پاکستان و یا هر یک از کشورهاى جهان اسلام نسبت به هر خطرى که اسلام را تهدید کند می‌جوشم و می‌خروشم.[5]

به مکتبها و آراى مهاجم تنها از جهت نقد و ردّ ننگریست بلکه در یک بررسى مقایسه اى تئوریهاى اسلام را نیز ارائه کرد تا جوان مسلمان هم در خلأ فکرى وایدئولوژیک قرار نگیرد و هم به برترى اندیشه‌های اسلامى واقف شود. در آغاز کتاب (فلسفتنا) می‌نویسد:

وکان لابدّ للاسلام أن یقول کلمته فى معترک هذا الصراع المریر وکان لابدّ أن یکون الکلمة قویّة عمیقة صریحة واضحة کاملة شاملة للکون و الحیاة والإنسان والمجتمع والدولة والنّظام لیتاح للأمّة أن تعلن کلمة الله فى المعترک…

ولیس هذا الکتاب الاّ جزءاً من تلک الکلمة عولجت فیه مشکلة الکون کما یجب أن تعالج فى ضوء الاسلام.[6]

اسلام ناگزیر است که در برابر میدان دارى مکتبها سخن خود را بگوید و به حتم باید سخن اسلام ژرف استوار صریح روشن و کامل باشد و موضوعِ انسان و زندگى و اجتماع و حکومت را فرا بگیرد تا در این میدان دارى مسلمانان توان یابند سخن خدا را به مردمان برسانند.

این کتاب بخشى از آن سخن است که در آن مسأله جهان بینى اسلامى بررسى می‌شود.

در این کتاب افزون بر پاسخ گویى به دیدگاههاى معرفت شناسانه مارکسیسم تازه ترین جلوه اندیشه ماتریالیستى یعنى پوزیتیویسم به بوته نقد گذاشته می‌شود. پوزیتیویسم که شاید اوج ماتریالیسم علمى در قرن نوزدهم و نیمه نخست قرن بیستم بود در واقع شورشى بود علیه فلسفه و متافیزیک و علیه گرایش دینى و احکام اخلاقى و مذهبى; چرا که جز به روش شناسى تجربى بها و اصالت نمی‌داد و تنها معرفتى را حقیقى و یقینى می‌دانست که با روش‌های تجربى به دست آید و مدّعى بود گزاره‌های دینى چون با این روش به دست نمی‌آیند خالى از معنى و طرح آنها بیهوده است.

این تفکر با تشکیک در معنى دارى گزاره‌های دینى درحقیقت بنیادى ترین و شدیدترین حمله را به اندیشه و معرفت دینى وارد می‌ساخت. شهید صدر از اندک متفکران اسلامى بود که در اثر فلسفى و منطقى خود به پاسخ گویى به شبهه‌های معرفت شناسى این نحله پرداخت. نگارشهاى آن عالم شهید در مجهز کردن نسل جوان و درگیر براى ایستادگى در برابر هجوم مکتبها نقش مؤثرى داشت و توان برخوردِ آنان را به میزان درخورى بالا برد. افزون بر این همان گونه که یاد شد چون این آثار تئوریهاى اسلام را نیز در بردارند نقطه عطفى در چگونگى ارائه دیدگاههاى اسلام در مسائل مورد نیاز دانسته می‌شود و باز به همین سبب با آن که امروز شاهد افول آن مکتبها و آن آرا هستیم همچنان درخور توجه است و داراى ارزش علمى و کارآیى عملى.

٢.  تحجر از درون: پدیده تحجر یک آفت درون دینى است که از دیرباز عاملى براى رکودِ اندیشه اسلامى بوده است. این پدیده در دهه‌های پیشین (پیش از آن که انقلاب اسلامى در ایران صولت این تفکر را بشکند) در دو حوزه ایران و عراق به جدّ ظهور و بروز داشت. باورهاى اسلامى را به مردگى و سکون کشانده بود و چهره دین را تیره و دگرگون ساخته بود.

دینى که پیروان خود را چنان به حرکت و خروش واداشت که توانستند دو قدرت بزرگ روزگار را تسلیم اراده و حرکت خویش سازند و در پرتو تعالیم آن تمدنى بزرگ پدید آورند متحجران از سرجهل این روح و باطن و حرکت را از اسلام فروگذاشته و بر قشر و ظاهرى خشک و بى روح جمود می‌ورزیدند.

مهم آن که هرگاه مصلحى دلسوز می‌خواست در جهت احیاى اسلام و مسلمانان گام بردارد و یا مفاهیمى نو در تفسیر زنده و سازنده از اسلام عرضه کند و متدینان را به حرکت و حیات بخواند این اندیشه واپس گرا به صورت مزدورِ بى مزدِ دشمن به کار می‌افتاد. اگر نمی‌توانست جلوى بروز و شکل گیرى چنین حرکتى را بگیرد براى به شکست کشاندن آن تلاش می‌ورزید.

شهید صدر سخنان افرادى از این گروه که می‌خواستند ایشان را از حرکتِ احیا باز دارند چنین بازگو می‌کند:

مى گویند: راه دعوت اسلام پر خار و خَس است راهى بسیار دراز است به اندازه اى که با این تلاشهاى ناچیز نمی‌توان به جایى رسید و از مشکلات عبور کرد… هیچ کس قادر نیست چشم انداز خود را به آخر کار برساند.[7]

اما آن عالم دلسوز و بیدار او که درد و شعله دین خواهى سراسر وجودش را فراگرفته و در مکتب دین صلابتِ ایمان و استوارى اندیشه یافته بود حیات خود را در پرتو حیات عقیده اش می‌خواست چون از رهگذر حیات دین براى خویش و باورهایى که با آنها وجودش یگانه شده بود روحِ حیات می‌جست. او نمی‌توانست سخنان یأس آور و عذرتراشیهاى سست ایمانهاى راحت طلب را باور کند از این روى در پاسخ می‌نویسد:

راه دراز است ولى در مقابل چه مقصدى؟ وقتى مقصد دعوت به خدا و راه خدا باشد دورى و درازى راه چیزى نیست. مگر مسلمان می‌خواهد در پایان این راه به برگ و نوایى مادى برسد؟[8]

بى هیچ عذر و بهانه اى همه رنجها را می‌پذیرد در برابر همه بازدارنده‌های کوچک و بزرگ می‌ایستد و با درونمایه اى سراسر خلوص و شور و شعور نوید می‌دهد:

شک نیست سر راه پر از خار و خَس است. هیچ کس نمی‌گوید راه هموار است. این راه راه بازسازى است و راه بازگشت امت به قرآن راه بازگشت به مرکزى که از آن منحرف گشته است…. در این راه خارها دستهایى را که می‌خواهد آنها را از سر راه برکند خون می‌اندازد ولى سرانجام خارِ ضعیف در برابر اراده آهنین و عزم استوار انسانها تسلیم می‌گردد.[9]

این امید از اراده و ایمانى بر می‌خیزد که بى زحمت و بى ریاضت به دست نیاورده است. با همین پشتوانه با همه بازدارنده هایى که جمود اندیشان و مقدس مآبان بر سر راه به وجود آوردند مبارزه کرد و با احیاى اندیشه اسلامى ضربه اى کوبنده بر کالبدِ تهیِ این تفکر وارد ساخت.

٣. التقاط: موج دیگرى که در آن روزگار به تفکر اصیل اسلام آسیب می‌رساند رواج تفسیرها و تأویلهاى التقاطى از دین و از مفاهیم دینى بود. گروههایى در چهره نوگرا جهان بینى و اندیشه‌های وارداتى شرق و غرب و فلسفه‌ها و مکتبهاى آنها را اصل گرفته باورها و مفاهیم دینى را در قالبهاى فکرى و ابزار معرفتى آنها تأویل و تفسیر می‌کردند و این خودباختگى فکرى و اعتقادى را به گمان خود نوفهمى و انقلاب درتفکر دینى می‌نامیدند!

اینان با این گونه چرخشهاى تفسیرى و به ظاهر انقلابى می‌خواستند فرهنگ و محتواى اسلام را با افکار و ایده‌های جدید بشر هماهنگ و همسو کنند ولى در حقیقت چیزى جز موضعِ انفعالى در برابر الحادِ علمى و فلسفى عصر جدید و عقب نشینیِ منزل به منزل اندیشه دینى و پایین آوردن مقدّسات و تجربى کردن همه حقایق و مفاهیم آسمانى و تأویل مکتب الهى به مکتب بشرى نتیجه دیگرى به دنبال نداشت.

تفسیرهایى که در آنها تمامى قداستها و رمز و رازهاى دین چون بر هاضمه فهمِ آنان سنگین می‌آمد و با تحلیلهاى علمى روشن نمی‌شد به عنوان خرافه و اسطوره دور انداخته می‌شد و یا در دستگاه عقلى و تفسیرى آنان از پاکى و بالایى و والایى فرو می‌افتاد و جایگاه خود را از دست می‌داد. در این تفسیرها بر کارآمدى اجتماعى و دنیایى دین چنان زیاده روى می‌شد که دین تنها ابزارى براى بهبود بخشیدن به زندگى دنیایى افراد جلوه می‌کرد. این گونه دریافت دنیامدارانه و ابزار انگارانه از دین راه را براى پیدایش این تفکر می‌گشود که می‌شود درمواقع لازم ابزارها و شیوه‌های دینى جاى خود را به ابزارها و شیوه‌های کارآمدترى براى زندگى دنیایى مسلمانان بدهد. بدین سان جوانان مسلمان که بیش تر با احساس دینى به این گروهها می‌پیوستند کم کم باور دینى خود را از دست می‌دادند و به مکتبهایى روى می‌آوردند که به ظاهر شور و احساس آنان را بهتر پاسخ می‌گفت.

تلاش این گروهها در آن روزگار بویژه در ایران و عراق در اوج و گسترش بود و اساس تفکر دینى و عنصر دین را در جامعه‌های اسلامى به جدّ تهدید می‌کرد. در این باره ایشان می‌نویسد:

به نوعى تفکر بر می‌خوریم که در اطراف تطور و تحول اسلام و چگونگى آن در بین بسیارى از مسلمین عصر حاضر رایج گشته. اینها فکر می‌کنند که احکام اسلام باید با تغییرات زمان تغییر پذیرد و دنباله رو جریان زندگى انسان باشد و چون اسلام به زعم اینان آن طور که بر پیامبر نازل گشته صلاحیت ندارد وضع زندگى موجود انسان را توجیه کند! بناچار براى تطبیق دین با زندگى بر مسلمانان واجب است که اسلام را به رنگ تازه اى درآورند تا با وضع موجود عصر منطبق گردد.

خلاصه آن که [ به زعم اینان] اسلام را باید با وضع زمان تطبیق کرد نه زندگى را با قوانین عمومى اسلام.[10]

شهید صدر هرگز چنین اثرپذیریها و تفسیرهاى مبتنى بر پیش فرضها و روشها و معیارهاى فکرى و فلسفى مکتبهاى رایج عصر مانند: مارکسیسم سوسیالیزم و لیبرالیسم را نمی‌پذیرفت بلکه این نوگراییها را تحریف دین و این حرکتها را در نهایت محکوم به شکست می‌دانست:

لیس عملیاً بالنسبة الى حرکة التجدید التى تقوم على أسس علمانیة و ترتبط بایدئولوجیة لاتمت الى الاسلام بصلة لانّ حرکة من هذا القبیل لاهى قادرة على تفسیر الاسلام تفسیراً صحیحاً ولا هى قادرة على اقناع الجزء الاعظم من الناس بوجهة نظرها فى تفسیر الاسلام.[11]

جنبش نوگرایى که بر پایه اى غیردینى بایستد و با ایدئولوژى غیرمربوط به اسلام در پیوند باشد عملى نیست; زیرا جنبشى از این گونه نه می‌تواند اسلام را درست تفسیر کند و نه بیش تر مردم را به پذیرفتن دیدگاه خود در تفسیر اسلام وادار سازد.

ایشان بر این باور بود که برانگیختن روح حرکت و جنبش میان مسلمانان وقتى پذیرفته و موفّق است که نوگرایى در چهارچوب تفکر اصیل اسلام و از راه گسترش تفسیر درست و زنده آن در سطح جامعه صورت گیرد:

اگر یک جنبش نوگرایى برپایه اسلام بایستد و پیوند استوارى با سرچشمه‌های اسلام در میان توده داشته باشد و دین اسلام را در حکومتى متبلور سازد که مردم را به کار نیکو وا می‌دارد و از کار زشت منع می‌کند چنین جنبشى می‌تواند بیش تر محافظه کاران و سنّت پرستان را نیز به راه سازندگى و نوگرایى بکشاند.[12]

روشن می‌کند که بیرون آوردن اسلام از چنگ خرافه‌ها در تفسیرهاى نادرست و جمود اندیشانه و رهاندن مسلمانان از یوغ ستمها و واپس ماندگیهاى اجتماعى به این نیست که مفاهیم اسلامى بر پایه ایده آل‌های محدود و ناقص بشر تأویل و تفسیر شود. براى این منظور باید اسلام راستین را از آمیختگى با اندیشه‌ها و دیدگاههاى نامربوط به آن جدا کنیم. به عنوان نمونه براى مبارزه با اندیشه‌های نادرستى که بر سرنوشت زن مسلمان و روابط او با جامعه حکومت می‌کند و زن مسلمان را از پیشرفت باز می‌دارد به جاى روى آورى به بى حجابى و رهاندن زن از هر قید و بند درست و سازنده و الگوگیرى از تمدن غرب در روابط زن و مرد بیابیم مبارزه اى را با پشتوانه خود دین آغاز کنیم و مسلمانان را آگاه سازیم و بر آن داریم که عادتها و نهادهاى اجتماعى را که سبب عقب ماندگى زنان شده است از اسلام که هیچ پیوندى با این عادتها ندارد جدا کنیم.

اعتقاد به نوگرایى بر پایه اسلام از باور ایشان به کمال پذیر بودن اندیشه دینى و قدرت برابرى دین با نیازهاى زندگى نشأت می‌گیرد که پیش تر یاد شد. با پیروى از اسلام و نواندیشى برمعیارهاى اسلامى می‌توان تمامى خواسته‌های زندگى دینى را پاسخ گفت:

پیروى از نصوص به معناى جمود در نصوص نیست که مانع تحول و نوگرایى در شؤون مختلف زندگى باشد زیرا پیروى از نص به معناى پیروى کامل از دین و به کار بستن احکام دینى بدون هیچ تغییر و تحریفى می‌باشد.[13]

آن عالم شهید با دعوت و اجتهاد و از پایگاه احیاى دین راه را بر روى این آسیبها و رخنه‌ها بست و کوشید آفات شومى که از این آسیبها در دین و اندیشه دینى وارد شده است از آن بزداید.

غرق شدن در معارف دین او را با جهان امروز و فرهنگ و دانش روز بیگانه نساخت علم و تمدن و اندیشه و مکتبها و آراى جدید را عمیق شناخت; اما شیفته و تسلیم آنها نشد و بلکه با قدرت انتقاد و انتخاب به آنها نگریست و به حق مکتب و رأى اسلام را برتر دید.

در برابر متحجران ایستاد. دیدگاههاى مشهور مسلم و جزمى را به بوته نقد و تحلیل گذاشت. البته میراث علمى عالمان پیشین را ارج می‌نهاد و با احترام بدانها می‌نگریست اما این سیره حسنه ایشان را از نواندیشى باز نداشت. از تلاش تحقیقى آنان سود جست ولى در آنها نماند. کوشش وى گذر از تفسیر سنّتى به رهیافتى نو و تازه از دین بود. هر آنچه نگاشت و در هر زمینه که سخن گفت سیماى زنده و پویاى دین را رسم کرد. در پرتو استدلالهاى روشن و کاوشهاى تحسین برانگیز عقلى انکارها و ناباوریهاى جمود اندیشان را کنار زد و محتواى اسلام را به گونه اى بر روحها و ذهنها عرضه کرد که به آسانى پذیرا شدند.

اندیشه التقاط را تحریف از روى نادانى و یا عمد دین دانست که بى هیچ مزدى تعالیم حنیف اسلام را به تاراج فرهنگ ماده باور شرق و طبیعت گراى غرب می‌داد. شیوه احیاى او روشن ساخت که انقلاب در اندیشه دین و کامل نشان دادنِ آن هیچ نیازى به وام گرفتن از دیگر اندیشه‌ها و مکتبهاى به ظاهر انقلابى و نو ندارد بلکه باید حقیقت اسلام را به درستى دریافت. این مهم را خود انجام داد زمان را و انسان را و واقعیتهاى حاکم بر آن دو را بازشناخت و آراى اسلامى را براى راهبریِ نسل حاضر تدوین کرد تا انسان مسلمان در عصر فرهنگ و تمدن نوین ایمان و اعتقاد زنده خویش را از یاد نبرد و انسان این عصر نیز ببیند و دریابد و برگزیند.

نیاز انسان به دین

از دیدگاه اجتهادى ایشان دین در دو چهره درخور شناخت و تفسیر است:

١.  به عنوان تشریع[14] و یا به اصطلاح علم اصول فقه به عنوان اراده تشریعیه. در این صورت دین به عنوان تشریع و قانونى تلقّى می‌شود که از جانب خدا آمده است.

٢. به عنوان فطرت الهى و سرشت مردم.[15] در این صورت دین تنها قرار قانونى و تشریعى نیست که از مقام بالا بر انسان تحمیل شده باشد بلکه اراده تکوینى و یکى از سنن طبیعى تاریخ و یک واقعیّت خارجى است که در درون هر انسانى نهاده شده و به شکل گرایشهاى درونى در ساختمان وجود او ظاهر می‌گردد.

با شناخت این چهره طبیعى از دین براى انسان خلیفة اللهى و پذیرش بار امانت از سوى او نیز همین چهره را پیدا می‌کند و آیه (فطرت) و آیه (امانت)[16] یک مفهوم و یک چهره را از دین و دیندارى روشن می‌کنند; زیرا مقصود از عرضه شدن بار امانت به انسان عرضه تشریعى و قانونى نیست بلکه مقصود این است که این بخشش پروردگار درجست وجوى جایى سازگار با طبیعت و ساختمان تاریخى و جهانى خود همه جا گردش کرد کوهها و آسمانها و زمین با این خلافت هماهنگى نداشت تا بتواند بار امانت و خلافت الهى را برعهده گیرد اما انسان از طبیعتى هماهنگ و سازگار برخوردار بود. بنابراین عرضه تکوینى صورت گرفت و پذیرش تکوینى پدید آمد.

در این نگاه دین خواهى چونان چشمه اى است که از باطن فرد و جامعه می‌جوشد و هیچ بازدارنده اى نمی‌تواند جلو این جوشش را بگیرد بلکه تا انسان انسان است دین یک سنّت الهى براى اوست.

با سنّت دیندارى می‌توان مقابله کرد ولى براى مدت کوتاه چنانکه براى مدت کوتاه با سنّت ازدواج و کشش طبیعى بین زن و مرد می‌توان مبارزه کرد. براى همیشه انکار دین و چشم پوشى از این واقعیت بزرگ ممکن نیست. پس هرگاه حرکتى پدید آید که با این سنّت به مبارزه برخیزد چون مخالف با حسّ دین خواهى و سرشت انسان است دیر یا زود درجریان تاریخ به شکست می‌انجامد.

نهضت بازگشت به دین و شکست حرکتها و جریانهاى ضددینى که در این روزگار شاهد آنیم در حقیقت تأییدى بر درستى این تفسیر از پیوند انسان و دین است.

و نیز از این دیدگاه دین چیزى نیست که انسان بتواند نسبت به آن احساس بى نیازى کند:

الدین لیس مقولة حضاریّة مکتسبة یمکن إعطاؤها و یمکن الإستغناء عنها لإنّها فى حالة من هذا القبیل لاتکون فطرة الله.[17]

دین یک امر مربوط به تمدن نیست که در طول تاریخ انسان آن را کسب کرده باشد تا بتوان آن را به کسى بخشید یا از کسى که از آن اظهار بى نیازى کند گرفت; زیرا در این صورت دیگر دین فطرت الهى نخواهد بود.

بنابراین انسان و جامعه در هر مرحله اى از تکامل که باشد دین یک عنصر مقوّم است نه یک عنصر عارضى و تحمیلى که بتوان آن را کنار نهاد و یا نادیده گرفت.

بازگشت به دین

ایشان بر این اعتقاد پاى می‌فشارند که گره تکامل و تمدّن و بهروزى کامل انسان با انکار باورهاى دینى و کنار زدن دین از جامعه نه تنها گشوده نمی‌شود که سخت تر می‌گردد. آن چیزى که این گره را می‌گشاید ناب و زلال کردن ارزشها و باورهاى جوشان دین است و بازگشت به این ارزشها و باورها.

این بازگشت می‌تواند به حرکت تکاملى و پیشرفت زندگى انسان عمق و هدف و معنى ببخشد و در نهایت تمدّن او را بارور سازد. این اعتقاد از یک دید گسترده تر سرچشمه می‌گیرد و آن نگرشى است که ایشان نسبت به (اسلام) و (زندگى) دارد.

نگرش به اسلام:

تمامى تلاشهاى علمى و فکرى وى درجهت استوارکردن این اندیشه بود که اسلام هم دینى زنده و هم دین زندگى است:

عقیدة حیّة فى الإعماق و نظاماً کاملاً للحیاة و منهجاً خاصّاً فى التّربیة والتفکیر.[18]

اسلام در عمق خود باورى زنده و برنامه اى کامل براى زندگى و روشى یگانه براى به رشد رسیدن و اندیشیدن است.

پس اسلام می‌تواند به عنوان یک مکتب راهگشا و مفید براى عمل و زندگى در جامعه امروز حضورى فعّال پویا و تعیین کننده داشته باشد و جامعه اسلامى را با همه نیازها و خواسته‌های موجودش پذیرا گردد و آن را رهبرى کند:

إنّ الاسلام قادر على قیادة الحیاة و تنظیمها ضمن أُطُره الحیّة دائماً.[19]

اسلام توان رهبرى زندگى و تنظیم شؤون آن در طرحها و قالبهاى زنده را براى همیشه داراست.

ایمان اسلامى را یک موضوع فکرى خالص نمی‌داند که هیچ نقش و نظارتى بر زندگى نداشته باشد بلکه مسأله ایمان همان گونه که به عقل و دل انسانها مربوط است با زندگى آنان نیز پیوندى ناگسسته دارد.

در اساس اسلام را یک نظام و فلسفه فکرى ممتازى می‌شناسد که معیار تمایز آن بر پایه تفسیر این مکتب از واقعیت زندگى انسان استوار است. ایمان به این تفسیر از یک سو انسان را در تدبیر مدبرى آگاه قرار می‌دهد که در جهت هدفهاى خلقت خویش گام بر می‌دارد و از دیگر سو زندگى او را با ابدیّت پیوند می‌زند. طبیعى است با این دریافت از انسان و جهان حیات فردى و اجتماعى شکل و رنگ خاصى می‌یابد که هرگز نمی‌توان ارزشها و هدفهاى معنوى را در آن نادیده انگاشت.

ایشان معتقد است اسلام آن ایمان معنوى و اخلاقى است که از آن نظام کاملى براى زندگى انسانها سرچشمه می‌گیرد و سیر روشن و هدفى عالى براى آنان طرح می‌کند. این یک رسالت بزرگى است که هیچ مکتب دیگرى نمی‌تواند عهده دار آن باشد; زیرا هماهنگى میان خواسته‌های فطرى انسان که پیوسته مصالح و منافع شخصى خود را می‌خواهد و خواسته‌های اجتماعى به گونه اى که به برقرارى و گسترش عدالت در جامعه بینجامد و ریشه فسادها و فجایع بخشکد تنها براساس مفاهیمى که اسلام درتفسیر زندگى دارد تحقق پذیر است.

اسلام بین دو مقیاس: (مصالح فرد) و (مصالح اجتماع) با دو روش اتحاد و همسازى ایجاد می‌کند:

١. از راه تفسیرى که براى زندگى ارائه می‌کند و زندگى این جهان را مقدمه اى براى زندگى جهان دیگر قرار می‌دهد و روشن می‌کند که انسان به اندازه کوششى که در این زندگى براى به دست آوردن (رضایت الهى) انجام می‌دهد و درراه نیک بختى و سعادت و رفاه انسانها و جامعه می‌کوشد در جهان دیگر از آن بهره می‌برد و رستگار می‌شود; زیرا تلاشها و کوششهاى فرد در صحنه‌های اجتماعى بزرگ ترین پاداش اخروى را به همراه دارد. این شناخت چشم انداز انسان را نسبت به زندگى خویش گسترش می‌دهد و او را وادار می‌سازد تا با ژرف نگرى بیش ترى به مصالح و زیانهاى خود نگاه کند.

به این ترتیب اسلام بدون آن که انگیزه‌های درونى و طبیعى انسان را فرو کوبد او را به سوى همکارى با دیگران به خاطر ساختنِ جامعه نیک بخت و برپایى عدالت که رضایت الهى در آن است می‌کشاند.

٢. از راه ارائه شکل تربیت اخلاقى ویژه اى که عاطفه انسانیت و احساسهاى اخلاقى انسان را می‌پرورد و عواطف او را تکامل می‌بخشد. بشر را به گونه اى تربیت می‌کند که الگوها و ارزشهاى اخلاقى معنوى را محترم بشمارد و مصالح و منافع شخصى را که مانع تحقق آن ارزشهاست زیر پا بگذارد. ایمان و احترام به آن ارزشها حسّ مسوولیت را در انسان زنده می‌کند و او را به احسان و نیکوکارى درزندگى تشویق می‌کند.

شناخت معنوى نسبت به زندگى که اسلام به دست می‌دهد و پرورش احساس اخلاقى در این مکتب دو شیوه اى است که به واقع برقرارى اعتدال میان حقوق فرد و جامعه تضمین می‌شود و عدالت و سعادت به جامعه باز می‌گردد و ریشه دارترین دشواریها و ناکامیهاى جوامع بشرى امروز راه حلّ پیدا می‌کند.

ایشان اعتقاد دارد که اگر این شناخت و احساس از انسان و جامعه جدا شود انتظار سعادت و رفاه براى بشر و آرزوى استقرار و ثبات براى جامعه بیهوده و گزاف است مگر آن که بشر به صورت ابزارمیکانیکى درآید که گروهى از تکنسینها براونظارت داشته باشند.

بنابراین امکان ندارد بشر با تفکّر و نظامى که از مفاهیم مادى الهام می‌گیرد و شالوده این جهانى دارد به زندگى اى قدم نهد که عدالت و نیک خواهى بر آن سایه بگسترد بلکه انسانها به سرچشمه دیگرى جز این احتیاج دارند که نظام اجتماعى خود را از آن الهام بگیرند. این سرچشمه را تنها در مکتب جاوید اسلام می‌توان یافت.[20]

نگرش به زندگى

برپایه نگرش ژرفى که از دیانت اسلام دارد زندگى مادى و اجتماعى و تکامل اجتماعى انسان را به دیده حرمت و تقدّس می‌نگرد و تمامى صحنه‌های زندگى انسان را پایگاه و تجلّى گاه عبودیت می‌شمارد و این پندار باطل را که تعالیم آسمانى از فعالیتها و تلاشهاى زمینى انسان جدا و دوگانه است کنار می‌زند و راه اعتدال میان دو سلوک انسان غربى و انسان شرقى را می‌نمایاند.

ایشان با مقایسه زندگى انسان اروپایى و زندگى انسان شرقى به این تحلیل می‌رسد که انسان اروپایى همواره نگاه حریصانه اى به زمین داشته است به گونه اى که حتى دیانت مسیح نتوانست بر این نگاه او چیرگى یابد بلکه به جاى آن که نگاه او را به سوى آسمان بالا ببرد این انسان اروپایى بود که توانست خداى مسیح را از آسمان به زمین بکشد و او را در یک پدیده زمینى تجسّم بخشد.

به همان اندازه که چشم دوختن به زمین توانست استعدادهاى انسان اروپایى را در برخورداریهاى زمینى شکوفا سازد به همان نسبت انواع استثمار انسان به وسیله انسان را پدید آورد زیرا وابستگى به ارزشهاى مادى او را بر آن داشت که هم نوع خود را قربانى منافع خویش کند.

ولى انسان شرقى با توجه به تاریخش که ریشه و رنگ دینى دارد نگاهى جداى از انسان اروپایى دارد; زیرا انسان شرقى به وسیله پیامهاى آسمانى پرورش یافته و به نیازهاى زیست دینى خود پیش از آن که به زمین بنگرد آسمان را نگاه می‌کند و پیش از آن که در برابر مادیّات ومحسوسات پاى بند شود و احساس مسؤولیت کند خود را در برابرجهان غیب پاى بند و مسؤول می‌شناسد.

این غیب گرایى در ساخت انسان شرقى مسلمان سبب شد تا از انگیزه‌ها و تشویقها براى بهره بردارى از حیات زمینى خود کنار باشد و در برابر به یک موضع منفى پناه ببرد که گاهى رنگ زهد به خود می‌گیرد و گاهى قناعت و گاهى سستى و بى تفاوتى.

به باور ایشان هر دو دیدگاه خطاست و باید تصحیح و ترازسازى شود. این مهم در سلوک انسان مسلمان آن گاه صورت می‌گیرد که پندار نادرستِ (زمین از آسمان جداست) از روح و اندیشه او خارج شود و در نظر او زمین جامه آسمانى بپوشد به گونه اى که کار وتلاش بر روى طبیعت عنوانِ وظیفه دینى و یک مفهوم عبادى پیدا کند چنانکه پیامبر(ص) فرمود:

(جُعلتْ لیَ الارض مسجداً)[21]

براى من سراسر زمین مسجد است.

در این صورت نظریه غیب گرایى انسان مسلمان به نیروى حرکت آفرینى تبدیل می‌شود که او را به مشارکت در بالا بردن سطح زندگى بر می‌انگیزاند. ایشان ایجاد این دگردیسى در اندیشه و سلوک انسان مسلمان را از وظایف حکومت اسلامى می‌داند:

وهذا بالضبط ماتصنعه الدولة الإسلامیّه فانها لاتنتزع من الإنسان نظرته العمیقة الى السماء وإنما تعطى له المعنى الصحیح للسماء و تسبغ طابع الشرعیّة والواجب على العمل فى الارض بوصفه مظهراً من مظاهر خلافة الإنسان لله على الکون.[22]

بسیج کردن افراد در راه تمدن شایسته وظیفه اى است که حکومت اسلامى باید انجام دهد. بدین منظور نگاه مشتاقانه انسان به آسمان را از او نمی‌گیرد بلکه مفهوم درست آسمان را در اختیار او می‌نهد و کار و تلاش بر روى زمین را با بر چسب (شرعى) و (وظیفه) مشخص می‌کند و آن را نمودى از خلافت الهیِ انسان در صحنه هستى می‌شمارد.

بنابراین تفکّر حکومت اسلامى نه تنها یک ضرورت دینى است که براى رشد و تمدّنِ انسان و جامعه اسلامى نیز یک ضرورت و نیاز به شمار می‌رود; زیرا:

المنهج الوحید الذى یمکنه تفجیر طاقات الإنسان فى العالم الإسلامى و الإرتفاع به الى مرکزه الطبیعى على صعید الحضارة الإنسانیة وإنقاذه مما یعانیه من ألوان التشتّت والتبعیّة والضیاع.[23]

حکومت اسلامى یگانه راهى است که می‌تواند استعدادهاى انسان را درجهان اسلام شکوفا سازد ودرمسیر تمدّن او را تا جایگاه والاى انسانى اش بالا ببرد و از پراکندگیها و عقب ماندگیها و تباهیها رهایى بخشد.

شکوفایى و موفقیّت فرد و جامعه در حکومت اسلامى از آن روست که ساخت عقیدتى حکومت با ساخت عقیدتى و روحیِ فرد مسلمان هماهنگ و همسوست. این هماهنگى مؤثرترین عامل براى دستیابى به تمدّن و بالندگى است.

ساخت عقیدتى حکومت اسلامى بر بنیاد ایمان به خدا و تحقق بخشیدن به نقش انسان درخلافت الهى او بر روى زمین استوار است.

دادگرى دانش توانایى تشکیل دهنده هدفى هستند که انسان را در حرکت تمدن سازش یارى می‌دهند و چون این حرکت بر پایه انگیزه هایى است که از آگاهى انسان مسلمان به مسؤولیت خویش و از احساس وظیفه دینى او سرچشمه می‌گیرد این تضمین وجود دارد که نیروى سازندگى به نیروى بهره کشى و چسبیدگى و حرص به دنیا تبدیل نگردد. پیدایى این انحراف فرد مسلمان را از حرکت و همراه شدن در امر سازندگى شایسته باز می‌دارد; زیرا این حرکت با بسیارى کوششها گذشتها و هموار کردن شجاعانه محرومیتها برخویش به خاطر پیشرفت و خوشبختى جامعه همراه است.

وقتى از این دیدگاه می‌نگریم دغدغه زندگى چهره مثبت پیدا می‌کند و چونان ابزارى می‌شود که انسان در سایه تلاشها و نیکوییهایش هستى و بودنِ راستین خود را باز می‌یابد.

حکومت اسلامى با روشنگرى مفاهیم دینى درباره زندگى به توده مسلمان دید تازه می‌بخشد و همه نیروها و انسانهاى تلاشگر و نیکى آفرین را در تمامى چشم اندازهاى زندگى: سیاسى اقتصادى فرهنگى فکرى و… براى دست یافتن به تمدنى بزرگ به تلاش و حرکت وا می‌دارد و با فضاى بازى که فراهم می‌آورد افراد درمى یابند که پاسخِ مثبت دادن به فعالیتهاى سازنده در حقیقت ارج و عزّت خویش است بر روى زمین.

شهید صدر بر این اصرار می‌ورزند که این مهمّ تنها در سایه حاکمیت یافتنِ اسلام برجامعه میسّر می‌شود:

لن تستطیع أیّ دولة أن تقدّم هذا المرکب الحضارى لإنسان العالم الإسلامى سوى دولة الإسلامیّة التى تتخذ من الاسلام أساساً لعملیّة البناء و إطاراً لنظامها الإجتماعى.[24]

هیچ حکومتى نمی‌تواند زمینه تمدن را براى انسانهاى جهان اسلام مهیا سازد مگر حکومت اسلامى که تعالیم اسلام را بنیاد تلاشها و چهارچوب نظام اجتماعى خود قرار می‌دهد.

همان گونه که می‌بینید نگرش ایشان به اسلام به صورت مجموعه قوانینى که تنها پیوند انسان را با خدا بیان کند و هیچ گونه فلسفه مشخصى براى زندگى و جامعه نداشته باشد نیست. راهبرى زندگى و جامعه را در قلمرو رسالت دین می‌داند بلکه معتقد است تفسیر واقعى زندگى را دین به دست می‌دهد و با این تفسیر است که می‌توان فلسفه‌های صحیح بى ابهام و کامل زندگى را فهم و کشف کرد.

قلمرو دین

بر پایه نوع نیازى که بشر به دین دارد انتظار او از دین شکل می‌گیرد و شاخصِ بیش و کمِ انتظارها آن است که نیازها را چه بدانیم و تعیین این دو قلمرو دین را روشن می‌کند.

شهید صدر در بحثهاى قرآنى به این مطلب اشاره می‌کند که انتظار داریم قرآن چه چیزهایى به ما بدهد و در چه زمینه هایى براى ما سخن بگوید. به عنوان مثال به مناسبت بحث سنتهاى تاریخ در قرآن این پرسش را طرح می‌کند که آیا می‌توان از قرآن انتظار داشت سنن و قوانین تاریخ را به ما بیاموزد. سنن و قوانین دیگر علوم را چطور؟ در اساس آیا تمسّک به قرآن به معناى رها کردن و کنار زدن تجربه‌های انسانى و دستاوردهاى فکرى و علمى بشر است یا خیر؟

ایشان بر این باورند که قرآن نیاز انسان را به هدایت و کمال پاسخ می‌دهد و انتظار بشر را براى یافتن ایمانى روشن و استوار بر می‌آورد تا در پرتو آن بتواند راه نجات را که دین به او نشان می‌دهد به سلامت بپیماید و از مهلکه‌های درونى و بیرونى مصون بماند. پس قرآن کتاب هدایت و تربیت انسان است کتاب اکتشاف علمى و یا کتاب درسى نیست که بر پیامبر(ص) به عنوان معلم به معناى معمولى آن نازل شده باشد تا گروهى را درس بدهد. این کتاب فرود آمده تا مردمان را از تاریکیها بیرون بیاورد و به نور برساند. بدین جهت از قرآن انتظار نداریم براى ما حقایق و اصول علمى را کشف کند و از مسائل و مبانى فیزیک و شیمى و گیاه شناسى و… سخن بگوید.

درست است که در قرآن به اینها اشاره هایى شده است اما به اندازه اى که بُعد الهى قرآن را تأکید کند و ژرف اندیشى ربّانى آن را به اثبات برساند و بنمایاند که توانسته است در مقام کشف از حقایق علمى در زمینه‌های گوناگون صدها سال از تجربه بشر جلوتر رود.

لکن با این همه روشن است این اشارات تنها به خاطر مقصودهاى تربیتى و هدایتى صورت گرفته است نه به خاطر آموزش فیزیک و شیمى. پس هرگز نمی‌توان گفت با وجود قرآن انسان از میراث تجربى خود و یا کوششهاى علمى بى نیاز است; زیرا:

القرآن لم یطرح نفسه بدیلاً عن قدرة الانسان الخلاّقة و مواهبه و قابلیّاته فى مقام الکدح فى کل میادین الحیاة بما فى ذلک میدان المعرفة والتجربة.

وإنما طرح نفسه طاقة روحیة موجهة للانسان مفجرة لطاقاته محرّکة له فى المسار الصحیح.[25]

قرآن خود را به عنوان بدیل و جایگزینى براى نیروى آفرینش گر انسان مطرح نکرده است و نمی‌خواهد او را از موهبتها و استعدادهایش درمقام تلاش باز دارد. تلاشهاى انسان در همه چشم اندازهاى علمى و تجربى حق طبیعى اوست.

بلکه قرآن خود را به عنوان نیروى معنوى و روحى براى انسان سازى معرفى می‌کند که می‌خواهد نیروهاى نهفته انسان را شکوفا سازد و او را برانگیزد تا آنها را در مسیر صحیح به کار گیرد.

قرآن در صحنه‌های کاوش و ابتکار و آفرینندگى و کشف به جاى نیروى تفکر انسان نمی‌نشیند. نباید از آن انتظار مطرح کردن قانونهاى دانشهاى بشرى را داشت و در این زمینه‌ها از آن نظر خواست. اگر قرآن بخواهد حقایق و قانونهاى علوم را کشف و بیان کند باید از مرتبه همگانى بودن پایین بیاید و ویژه متخصصان در چند دوره خاص شود.

آن گاه ایشان شرح می‌دهد که بررسى ما براى کشفِ سنن تاریخ از قرآن بدین سبب است که این بحث بیش ترین پیوند را با وظیفه قرآن به عنوان کتاب هدایت دارد; زیرا بیان این سنّتها به گونه مستقیم در ایجاد دگرگونى شایسته انسان اثر دارد; از این روى قرآن در حدّى که بتواند بشر را به این سنّتها رهبرى کند و بینش راستین نسبت به پدیده‌ها و اوضاع دگرگونیهاى انسان پدید آورد درباره آنها سخن گفته است و ما باید از قرآن الهام بگیریم. بر خلافِ زمینه‌های دیگر و میدانهاى دیگر دانشها که نقش و تأثیرى در ایجاد عمل تغییر و هدایت انسان ندارند.

بى گمان با تعیین جایگاه و وظیفه قرآن در صحنه زندگى جایگاه و وظیفه دین نیز روشن می‌شود; زیرا قرآن به عنوان کتاب مقدّسِ اسلام تمام محتوایى که اسلام دارد داراست. بدین سان از سخنان یاد شده می‌توان این باور را به دست آورد که دین معارفى به انسان می‌دهد و صحنه هایى از زندگى را روشن می‌کند و سامان می‌دهد که با هدایت و کمالِ شایسته او پیوند داشته باشد و انسان از راه منابع دیگر که خداوند در اختیار او گذاشته است نمی‌تواند آنها را به دست آورد.

فهم و کشف نظام‌هاى تئوریک دین

بى شک سرمایه‌های فکریِ بسیارى درمتون و نصوص دینى وجود دارد ولى این سرمایه‌ها تا در قالبها و سیستمهاى معیّن و مشخص فهم و کشف نشوند نمی‌توانند راهبرى و راهگشایى داشته باشند چرا که با مفاهیم کلّى و تفسیر نشده دین نمی‌توان در جامعه‌های امروز بشرى نقش داشت و دگرگونیها را رهبرى کرد.

از سوى دیگر انسان مسلمان در برخورد با دیدگاهها و فلسفه‌های بشرى در زمینه‌های گوناگون جامعه وزندگى می‌خواهد دیدگاه و فلسفه اسلام را درباره آنها بشنود و بداند که همین مسائل که بشرِ امروز با تجربه‌های درست و نادرست خود به آن رسیده است اسلام درباره آنها چه رهنمود و نظریّه اى دارد؟ البته اسلام تجربه‌های راستین بشر را می‌پذیرد ولى این در صورتى است که با دیدگاههاى متعالى که از انسان وزندگى دارد بیگانه و نابرابر نباشد.

به عنوان مثال می‌خواهد بداند که فلسفه و نظام سیاسى در اسلام چگونه و به چه شکل است و با دیگر فلسفه‌های سیاسى در چه عناصرى مشترک و چه فرقهایى دارد؟ همین گونه نظام اقتصادى حقوقى و سایر فلسفه هایى که ابعاد مختلفِ زندگى را تفسیر می‌کند.

براى این منظور چه باید کرد؟ از چه راهى می‌توان دیدگاهها و سیستمهاى فکرى و معیارهاى تشخیص و گزینش تجربه‌های بشرى را از نصوص دینى به دست آورد؟

مطالعه آثار آن عالم شهید این حقیقت را نشان می‌دهد که ایشان گویا همواره خود را با چنین پرسشى رو به رو می‌دیده و در صدد بوده تا منابع و نصوص دین را از زاویه همین پرسش بکاود.

راه پیشنهادى ایشان شیوه اى است که آن را (فهم موضوعى) و یا (اکتشاف مکتب) می‌نامد.

به باور وى نصوص دینى وقتى به صورت تجزیه اى بررسى و فهم می‌شوند مفسّر بدون هیچ گونه طرح یا نقشه پیشین می‌کوشد مدلول و معناى نص را در پرتو معانى الفاظ و به کمک و نشانه‌ها به دست آورد و سرانجام به اجتهادهایى پراکنده و حتى گاه ناهمگون دست می‌یابد. به جاى این باید شیوه (فهم موضوعى) را برگزید تا در پرتو آن به نظریّه اى کامل و منسجم و اجتهادى که یک وحدت را می‌نماید و فلسفه واحدِ معیّنى را در یک موضوع روشن می‌کند دست یافت.

درباره این شیوه در دو جا به شرح می‌پردازد: در (اقتصادنا)[26] و دیگر در (المدرسة القرانیة).[27] اگر چه آنچه در این باره در منبع دوم آمده است مربوط به فهم دیدگاههاى قرآن است که در روشن گرى فرقهاى دو روش تفسیرى: تفسیر موضوعى و تفسیر تجزیه اى بیان می‌کند ولى بى گمان در فهم دیدگاههاى دین از دیگر نصوص دینى بى هیچ تفاوتى در خور پیروى است چنانکه در منبعِ نخست براى دست یابى به مکتب اقتصادى اسلام به همین شیوه به فهم و تفسیر روایات پرداخته اند.

با توجه به سخنان ایشان در دو منبعِ یاد شده می‌توان گفت فهم موضوعیِ دین وقتى صورت می‌گیرد که یکى از موضوعهاى زندگى یا اعتقادى و یا اجتماعى را برگزینیم و بخواهیم دیدگاه اسلام و نظر نصوص دینى را درباره آن استنباط کنیم.

براى این منظور عالم دین ابتدا روى آن موضوع به اندازه کافى دقت و مطالعه می‌کند و از تجربه‌ها و اندیشه‌های دیگران تا آن جا که این اندیشه‌ها بتوانند راه گشایى داشته باشند مطالبى می‌اندوزد و از راه حلهایى که اندیشه بشرى مطرح کرده چیزهایى فرا می‌گیرد و به خلاء موجود آشنا می‌شود سپس آنچه از نصوص دینى درباره آن موضوع وجود دارند گرد می‌آورد و به شرح لفظى و لغوى و مفهومى آنها می‌پردازد آن گاه معانى و مفاهیم و احکام به دست آمده از نصوص را با هم دیگر مقایسه می‌کند و از مجموعِ آنها نتیجه‌ها و اصولى ژرف فراگیر و هماهنگ کشف می‌کند به گونه اى که بنیانهاى یک سیستم و نظریه منسجم و مشخص را در موضوع مورد نظر و پژوهش به دست دهد.

بنابراین اکتشافِ نظریه‌ها و مسلکهاى فکرى دین نیازمند دو گام اساسى هستند:

١.  فهم تجزیه اى نصوص و استنباط احکام به روش اجتهاد دینى. در این مرحله عناصر و مفرداتِ نخستین یک نظریه از نصوص استخراج و جمع آورى می‌شود. براى این کار دقتها و موشکافیهاى کارشناسانه درباره نصوص و فهمِ درست آنها هرگز نباید نادیده گرفته شود.

٢.  در این مرحله میان مفردات و مدلولهاى جداگانه نصوص وحدت و پیوند نظرى ایجاد می‌شود و به هر یک از آنها به این عنوان که جزیى از کلّ است و بخشى از نظریه را تفسیر می‌کند نگریسته می‌شود و سرانجام براى دستیابى به یک تفسیرکلى و سیستماتیک با یکدیگر ترکیب می‌شوند.

عالم دینى وقتى با این هدفگیرى نصوص دینى را بررسى می‌کند دیگر شنونده اى جامد و گزارشگرى بى نقش نیست بلکه براى طرح مسأله در برابر قرآن و سنّت به عنوان یک موضوعى که با اندیشه‌ها و مطالعات گسترده بشرى سروکار دارد گفت وگوى خود را با متنِ نصّ آغاز می‌کند. او می‌پرسد و نصّ پاسخ می‌دهد.

على(ع) درباره قرآن می‌فرماید:

ذلک القرآن فاستنطقوه ولن ینطق ولکن أخبرکم عنه.[28]

آن قرآن از آن بخواهید تا سخن گوید و هرگز سخن نگوید امّا من شما را از آن خبر می‌دهم.

(استنطاق) محاوره و گفت وگو و پرسیدن و پاسخ گرفتن است نه شنیدن و گوش فرا دادن. به شیوه (استنطاق) به سراغ نصّ دین رفتن استنباطى فعّال و زنده صورت می‌گیرد; زیرا مفسّر دین با توشه اى از افکار عصر خویش و نیازمندیها و انتظارهایى که از دین دارد در برابرنصوص می‌نشیند و آنها را به سخن و پاسخ وا می‌دارد.

ایشان این باور را دارد که از این راه می‌توان در برابر تجربه‌های زمینى در هر موضوع نظر دین و موقعیّت آسمانى را دانست و چون در این روش واقعیتها و زندگى بر دین عرضه می‌شود و فهم دین با واقعیت انسان به هم می‌پیوندد تفسیرهاى دینى تکامل و رشد را باز می‌یابند و سرانجام به کمک نتیجه‌ها و رهیافتهایى که از این فرایند اجتهادى و اکتشافى به دست می‌آید می‌توان زندگى را بر پایه نظریه‌های دینى رهبرى کرد:

ومن ضمّ تلک التجربه البشریّه الى التأمل القرانى فیها یولد فهم اسلامى قرآنى صحیح وتصاغ المفاهیم الربانیة السلیمة لهذا المجتمع البشرى کى تکون معالم فى الطریق نحو قیام المجتمع العابد فى الارض.[29]

وقتى بررسیهاى قرآنى با تجربه‌های بشر و واقع زندگى همراه گردد فهم راستین از اسلام و قرآن پدید می‌آید و نظریه‌های سالم الهى درباره جامعه بشرى شکل می‌گیرد و براى برپایى جامعه اى دینى بر روى زمین نشانهاى راه هویدا می‌شود.

این سخنان سراسر باورمندى آن استاد شهید را به حیات و قدرت نهفته اسلام نشان می‌دهد و از نوع جهت گیرى دیگر در پژوهشهاى دینى با خبرمان می‌سازد.

علاّمه شهید با توجه به شرایط حاکم حوزه فهم و عمل دینى را با درایت و تیزنگرى مسأله شناسى می‌کرد و حلّ آنها را از دو چشمه سار تعبّد و تعقّل می‌جست و این مهمّ را دردمندانه تا رحلت سرخ خویش ادامه داد.

 

 

[1]. سوره (انفال) آیه 24.

[2]. سوره (انعام) آیه 122.

[3]. سوره (نحل) آیه 97.

[4]. (تشیع یا اسلام راستین) شهید سید محمد باقر صدر ترجمه على اکبرمهدى پور 70/ روز به.

[5]. (المحنة) شهید صدر 28/ ـ 29.

[6]. (فلسفتنا) شهید صدر 6.

[7]. (عمل صالح از دیدگاه قرآن) شهید سید محمد باقر صدر ترجمه دکتر جمال موسوى9/.

[8]. همان مدرک.

[9]. (همان مدرک)11/.

[10]. روزنامه (جمهورى اسلامى) ویژه نامه مقاله اى ازاستاد شهید آیت اللّه صدر10/ 19 فروردین 61.

[11]. (الاسلام یقود الحیاة) شهید صدر181/.

[12]. همان مدرک.

[13]. . (تشیع یا اسلام راستین)70/.

[14]. سوره (شورى) آیه 13.

[15]. سوره (روم) آیه 30.

[16]. سوره (احزاب) آیه 72.

[17]. (المدرسة القرآنیة) شهید صدر90/.

[18]. (اقتصادنا) شهید صدر27/.

[19]. (الاسلام یقود الحیاة)43/.

[20]. (فلسفتنا) 36/ ـ 45.

[21]. (بحارالانوار) علامه مجلسى ج324/16.

[22]. (الاسلام یقود الحیاة)184/ ـ 185.

[23]. (همان مدرک)159/.

[24]. (همان مدرک)174/.

[25]. (المدرسة القرآنیة)47/.

[26]. (اقتصادنا)395/ ـ 423.

[27]. (المدرسة القرآنیة)27/ ـ 41.

[28]. . (نهج البلاغه) ترجمه دکتر سید جعفر شهیدى 159/.

[29]. (المدرسة القرآنیة)36.

نویسنده: محسن اراکی

در آن هنگام که نهضت بیداری اسلامی، می‌بایست رهبری فکری جامعه را به عهده می‌گرفت، راه حل‌های مناسب و راه گشا را در برابر مشکلات انسان معاصر عرضه می‌کرد و نظامی هماهنگ و همگام با خواسته‌های عصر حاضر معرفی می‌نمود، بسیاری از اندیشمندان اسلامی فعالانه د ر این زمینه شرکت نمودند؛ ولی آنچه شهید صدر تقدیم کرده بود ـ هم از نظر برنامه‌ریزی و هم از نظر محتوا ـ قوی‌تر، گسترده‌تر و عمیق‌تر به شمار می‌رفت. اکنون پس از گذشت حدود نیم قرن از آنچه شهید صدر ارائه نموده، هنوز کسی از اندیشمندان مسلمان پیدا نشده است که دست کم نزدیک به سطح افکار و خدمات مکتب شهید صدر، محصولی فرهنگی برای حل مشکلات انسان معاصر در ابعاد فلسفی، اقتصادی و اجتماعی تقدیم جامعه کند. افکار بیدارگر شهید صدر، توانست مقدار زیادی از خلأ فکری موجود در نهضت بیداری اسلامی را پر کند. از این رو، سزاوار اس ت که استاد شهید صدر را یگانه رهبر اندیشمند و نظریه پرداز نهضت بیداری اسلامی بدانیم؛ هر چند در این فرصت کوتاه، امکان معرفی آثار بزرگی که مکتب فکری شهید صدر برای جامعه اسلامی ـ به ویژه شیعیان ـ بر جای نهاد، وجود ندارد؛ اما کسی که تحولات فکری جامعه اسلامی ر ا به ویژه در اواخر قرن بیستم دنبال کند، آثار تفکر نوگرایانه شهید صدر را بر جامعه مسلمان ـ به ویژه در بعد فلسفی، اقتصادی و فقهی با گرایش به علم اصول ـ در خواهد یافت.

آنچه در پی می‌آید، معرفی اجمالی این شخصیت فرزانه و اشاره مختصری به کوشش‌های آن شهید در جهت فعالیت‌های زیر بنایی برای ساختار فکری امت اسلامی است.

نگاهی گذرا به زندگی شهید صدر

مرحوم شهید صدر در شهر کاظمین عراق و در ۲۵ ذی القعده سال ۱۳۵۳ هجری به دنیا آمد.[۱] پس از پایان دروس ابتدایی در کاظمین، به نجف اشرف رفت. به نظر می‌رسد درسش را خارج از روش معمولی و به طور جهشی و با اتکا به استعدادهای شخصی خواند. در سنین ابتدایی مراحل عالی را طی نمود و در نجف دروس حوزوی را که از کاظمین آغاز کرده بود، ادامه داد. درابتدای ورود به نجف پای درس خارج حاضر شد.[۲] در آن زمان هنوز دوازده سال تمام نداشت. او در ابتدای بلوغ تقلید نمی‌کرد و این نشان دهنده آن است که در آن سن و سال مجتهد و یا قریب الاجتهاد بوده است.[۳] یکی از فقهای بزرگ نجف در آن زمان که شهید صدر هفده سال داشت، بر اجتهاد وی تصریح کرده بود.[۴]

شهید صدر دروس حوزوی خود را نزد اساتید بزرگی در (جامعهٔ النجف الاشرف) ادامه داد. استادان شهید، به برتری و نبوغ و اجتهاد وی اعتراف می‌نمودند.

در سن نوجوانی تدریس و تألیف را آغاز نمود. وی بعضی دیدگاه‌ها و آرای اصولی خود را در نخستین تألیفش به نام غایهٔ الفکر فی علم اصول الفقه ارائه کرد و همزمان با آن، محصول علمی دیگری به نام فدک در تاریخ تألیف نمود. در این اثر حوادث تاریخ اسلام پس از رحلت پیامبر (ص) را به بحث گذارد.

پس از آن، در تدارک تألیف مجموعه‌ای بر آمد که افکار عقیدتی ـ سیاسی اسلام را متناسب با نیازهای روز و در قالبی عملی طرح کند و اسلام را از بُعد سیاسی و منطق و روش اداره جامعه چنان به دنیای امروز معرفی کند که استحکام طرح آسمانی را برای انسان زمینی روشن سازد و شکست و ناتوانی تمام مکاتب و ایسم‌های زاییده فکر بشر و مکتب‌های مادی را که رابطه انسان را با وحی قطع می‌کند، آن را زمینی و زمین گیر می‌سازد و راه رستگاری و کمال مطلوب را بر او می‌بندد، آشکار نماید. از این رو، نخستین گام خود را با کتابی به نام فلسفتنا برد اشت؛ کتابی که در آن با سبکی بی نظیر و بی سابقه، به تبیین تفکر اسلامی پیرامون فلسفه می‌پردازد و مکتب‌های فلسفی دیگر را به نقد و بررسی می‌گذارد و قدرت منطق اسلام و استحکام و برتری فلسفه اسلامی را ثابت می‌کند. و از طرفی سستی و عجز فلسفه مادی را در رویارویی با فلسفه اسلامی از راه دلیل و برهان ثابت می‌کند.

شهید صدر، بعد از این اثر، کتابی دیگر به نام اقتصادنا به اندیشمندان عرضه نمود. وی در این کتاب، مکتب‌های اقتصادی جدید را بررسیده و میان آنچه تمدن مادی معاصر برای بشر به ارمغان آورده است، از یک سو و اقتصاد اسلامی و راه حل هایی که برای زندگی انسان معاصر دارد ، از سوی دیگر مقایسه‌ای انجام داده است. در این بحث‌ها ضعف‌های بزرگ اقتصاد مادی(سرمایه داری و کمونیستی) ذکر شده و برتری اقتصاد اسلامی بر اقتصاد مادی با دلیل و برهان ثابت گردیده است.

شهید صدر علی رغم استقبالی که از کتاب اقتصادنای او به عمل آمد و با این که در این کتاب، بحث‌های اقتصاد اسلامی را عمیق و ریشه‌ای و در قالبی جدید ارائه کرده است ـ به گونه‌ای که در آینده می‌توان روی این مباحث اساسی، بنایی محکم برای اقتصاد اسلامی برپا نمود ـ م تواضعانه این سعی و کوشش فکری خود را گامی ابتدایی نامیده است؛ وی در مقدمه چاپ اول کتاب اقتصادنا گفته است:

«در مقدمه کتاب فلسفتنا به شما عزیزان گفته بودیم که فلسفتنا بخش نخست از سلسه بحث‌های اسلامی است که برای پاسخ به نیاز جامعه مسلمانان نوشته شده و به مانند زیر بنا و پایه بحث‌های بعدی است. پس از آن، سلسله بحث‌های دیگری در پی خواهد آمد که مکمل نیاز جامعه در ا ین زمینه‌ها باشد و در نهایت ترسیمی زیبا از اسلام در اذهان نقش بندد. امیدوار بودم که کتاب مجتمعنا حلقه دوم از سلسله بحث هایی باشد که در آن، تفکر و دیدگاه اسلام درباره انسان و زندگی اجتماعی ارائه شود و آنگاه به مرحله سوم گام بگذاریم که در آن، از نظام حیات بخش اسلام و افکار اجتماعی آن بر پایه آموزه‌های پایدار اسلام بحث کنیم؛ امّا تمایل مصرّانه خوانندگان، جهت تقدیم کتاب اقتصادنا بر کتاب مجتمعنا و نیز تعجیل آنان برای آگاهی تفصیلی از مباحث اقتصادی اسلام، فلسفه اقتصاد، راه و روش اقتصاد و آموزه‌های اقتصاد اسلا می‌باعث شد که این کتاب زودتر نوشته و چاپ گردد».[۵]

هر چند این مجموعه بحث‌های سلسله وار در همین جا متوقف شد؛ این به معنای توقف تمام تألیف‌های شهید صدر نبود؛ زیرا پس از اقتصادنا تا زمان شهادتش کتاب‌های فراوانی را تألیف کرد؛ مانند البنک اللاربوی فی الاسلام، دروس فی علم الاصول، الفتاوی الواضحهٔ و الاُسس المنطقیّهٔ للاستقراء. شهید صدر در کتاب الأُسس المنطقیه للاستقراء که از بزرگ‌ترین ثمره‌های فکر بشر در قرن بیستم و مهم‌ترین اثر از لحاظ تفکر فلسفی و منطقی به شمار می‌رود، پایه هایی را در علم منطق بنا نهاد و به نظریه (المنطق الذاتی) دست یازید. این نظریه در برد ارنده قواعد و ضوابطی برای رسیدن به یقین استقرایی است؛ یعنی از سویی یقین استقرایی را تحلیل می‌کند، از سوی دیگر فرق‌های منطقی میان یقین استقرایی و یقین برهانی و استدلالی را بیان می‌سازد و از سوی سوم مبنای فلسفی برای یقین استقرایی تعیین می‌نماید.

با تألیف این کتاب، عمر حاکمیّت منطق ارسطویی بر تفکر فلسفه اسلامی به پایان می‌رسد و مرحله جدیدی در فلسفه اسلامی آغاز می‌شود. در این کتاب منطق ارسطویی جایگاهی ندارد مگر بسیار اندک.

با پیروزی انقلاب اسلامی در ایران، شهید صدر شروع به تألیف مجموعه‌ای بر پایه تفکر و اندیشه اسلامی نمود. در این مجموعه، مشکلات و گرفتاری‌های جامعه معاصر همراه با راه حل‌ها ارائه شده است که از مهم‌ترین آن ها، پیش نویس قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران بود. فق یهان مجلس خبرگان اول که از سوی ملت ایران برای تدوین قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران انتخاب شده بودند، از متن این پیش نویس بهره کافی بردند.

از مهم‌ترین نوآوری‌های شهید صدر، تغییرات گسترده در نحوه آموزش در حوزه‌های علوم دینی بود. نوآوری وی در فقه و اصول هم ـ چه از لحاظ برنامه و چه از جهت محتوا ـ کم نظیر بود. شهید صدر پایه‌های مکتب فقهی و اصولی جدیدی را بنا نهاد که امتیازش به برنامه‌ریزی، استحکام مضامین مبتنی بر تفکر عمیق و نقد پذیریِ فعّال و سازنده است.

افکار نوگرا و پویای شهید صدر در حوزه فرهنگی جدید و سنتی(کلاسیک) زمینه ساز آغاز نهضت بیدار گری فرهنگی شد که به تدریج در کشورهای مختلف اسلامی به ویژه عراق و ایران گسترش یافت. این اندیشه‌ها در تربیت و تقویت تفکر فرهنگی مسلمانان برای مقابله با هجوم فرهنگی ب یگانگان و زمینه سازی جهت فعالیت‌های سیاسی منظم و هدفمند برای ایجاد جامعه و نظام اسلامی برپایه قرآن مجید، بسیار مؤثر بود.

پیشرفت نهضت فرهنگی اسلامی، مرهون فعالیت‌های شهید صدر است. وی این حرکت را از حالت انفعالی و سرخردگی به حالتی فعال و برضد هجوم فرهنگی دشمنان تبدیل نمود و از حالت دفاعی به حالت تهاجمی در آورد. شهید صدر در همه این مراحل، نقش فرماندهی فعّال را داشت که در تنوی ر افکار و تربیت نسل جوان، پر تحرک و پر شور و بسیار اثر بخش بود. او در ایجاد گروه‌های علمی، تربیت مبارزان و فعّالان سیاسی، جنبش‌های اسلامی و تأسیس (التنظیم الاسلامی الحرکی) و رشد و توجیه آنان نقش اول و سرنوشت‌سازی داشت. وی در تحرک حوزه علمیه نجف و تبدیل آ ن به حوزه‌ای فعال، سیاسی، با نشاط و متفکر تأثیر به سزایی داشت.

مراکزی که در نجف و کل عراق منتسب به شهید صدر بودند، پایگاه‌های فعالیت و روشنفکری و هدایت فکری و سیاسی به شمار می‌رفتند. از این رو، تشکل‌ها و مراکزی مانند (جماعهٔ العلماء)، (الرابطهٔ الادبیّهٔ)، (مدرسهٔ العلوم الاسلامیهٔ)، (منتدی النشر)، (مدرسهٔ الامام الجواد( ع))، دفتر مرجع راحل آیت اللّه سید محسن حکیم، مؤسسات فرهنگی، اجتماعی و سیاسی زیر نظر ایشان و همه جریان‌های فعال اسلامی با سلیقه‌های مختلف از افکار، هدایت‌ها و ارشادهای شهید صدر تغذیه می‌شدند.

شهید صدر، پس از ارتحال آیت اللّه سید محسن حکیم، از طریق ارتباط با علمای شهرستان‌ها و شخصیت‌های سیاسی و فرهنگی، رهبری ملت مسلمان عراق را به عهده گرفت و به همین منظور دفتری تأسیس نمود. وی پیش از آن که مرجعیّت را به عهده گیرد، طرحی کامل و جامع برای مرجعیت ت دوین نمود که نخستین طرح نظری و دستور العمل کامل و جامعی بود که تاریخ مرجعیت شیعه به خود می‌دید. این طرح، اساسنامه‌ای بود که رشد و پیشرفت هدفمند مرجعیت را در بر داشت![۶]

مرجعیت شهید صدر با پیروزی انقلاب اسلامی همزمان بود. او نخستین کسی بود که با تمام توان از انقلاب اسلامی ایران حمایت و پشتیبانی کرد. علی رغم موقعیّت اجتماعی و علمی‌ای که داشت، خود را شرعاً مُلزَم می‌دانست که از امام خمینی(ره) اطاعت کند، او را یاری دهد و با تمام قدرت از انقلاب اسلامی ایران حمایت نماید. او شاگردان و پیروان خود را نیز به این امر سفارش می‌کرد و در نامه‌ای که به شاگردان خود در ایران نوشته بود، با صراحت تمام بر این مطلب تأکید نموده است:

«بریکایک شما و بر هر کسی که سعادت یارش شده که در کنار این تجربه ارزشمند(انقلاب اسلامی ایران) زندگی کند، واجب است که تمام توان خود و آنچه را که در اختیار دارد، به خدمت اهداف و پیشبرد این تجربه ارزشمند در آورد و توقفی در کار نباشد. حد و مرزی برای بذل کوشش وجود ندارد و به کمک همه افراد هر چند اندک نیاز است. لازم است همه بدانند که مرجعیّت آیت اللّه خمینی ـ که آمال و آرزوی همه را امروزه در ایران محقق نموده است ـ باید محور قرار گیرد و همگی مخلصانه برای او کار کنند و مصالح او را در نظر گیرند. همه در او ذوب شون د؛ همچنان که او در هدف والایش ذوب شده است. مرجعِ شایسته و لایق، یک شخص نیست بلکه جریان است و هدف و هر مرجعی که این اهداف را محقق کند، لایق اطاعت و پیروی و شایسته مرجعیّت است و باید برای او با تمام وجود کار کرد و از هر کاری که سبب تضعیف مرجعیّت و رهبری در ایران می‌شود، باید دوری جست».[۷]

پس از پیروزی انقلاب اسلامی در ایران، شهید صدر بر فعالیت‌های سیاسی خود جهت ایجاد انقلابی اسلامی افزود و ملت عراق را با جلساتی که داشت و پخش نوار سخنرانی هایش و فرستادن نامه هایی به نمایندگان خود در شهرستان‌های عراق و خارج از عراق به قیام و انقلاب برضد بعث ی‌های حاکم دعوت می‌کرد و ضرورت فعالیت و کوشش برای تطبیق احکام اسلام را در تمامی سرزمین‌های اسلامی گوشزد می‌نمود. همچنین بر وجوب و ضرورت قیام و فداکاری و از خودگذشتگی در راه نصرت دین و دفاع از مظلومان و مستضعفان تأکید می‌ورزید. در این زمینه، اعلامیه‌های سه‌گانه شهید صدر به ملت عراق مشهور است که به گوشه هایی از این اعلامیه‌ها و نامه‌ها اشاره می‌شود:

نامه اول در تاریخ ۲۰ رجب ۱۳۹۹ هـ. ق:

«ای ملتِ پدرانم و أجدادم، با تأکید می‌گویم: من همیشه با شما خواهم بود، در میان شما خواهم ماند، از شما هرگز جدا نخواهم شد و تا آخرین قطره خونم را برای شما و درراه خدا بذل خواهم کرد. دوست دارم به مسئولان مؤکداً بگویم: این محنتی که با زور اسلحه و سر نیزه بر ملت عراق تحمیل شده و او را از حدّاقل حقوق و آزادی هایش محروم کرده و از انجام مراسم مذهبی جلوگیری نموده است، ادامه نخواهد داشت و همیشه نمی‌توان با تکیه بر زور و اسلحه و سرکوب بر مردم حکومت کرد! اگر زور همیشه راه حل بود، حکومت فراعنه و ستمگران همچنان پا یدار و بر قرار می‌بود. پخش اذان را از رادیو قطع کردند، صبر کردیم؛ پخش نماز جمعه را از رادیو قطع کردند، صبر کردیم؛ مراسم عزاداری امام حسین(ع) را تحت نظر گرفته و بخش فراوانی از مراسم را ممنوع کردند، صبر کردیم؛ مساجد را محاصره نموده و جاسوسان و نیروهای ام نیتی را در آن مستقر کردند، صبر کردیم؛ مردم را مجبور کردند که به عضویّت حزب بعث در آیند، صبر کردیم؛ گفتند دوران انتقال قدرت است باید ملت را بسیج و همه سرباز شوند، صبر کردیم؛ اما تا به کی؟! دوران انتقال قدرت تا کی ادامه خواهد داشت؟! اگر مدت ده سال برای ایجاد جو مناسب جهت انتخاب راه صحیح و دلخواه از سوی مردم کافی نیست، دیگر چه مدتی باید صبر کرد؟! اگر مدت ده سال حکومت مطلق بر مردم، فرصت مناسب را برای پیوستن مردم به حزبتان مگر با زور سر نیزه ایجاد نکرده باشد! دیگر از مردم چه توقعی دارید؟! … به نام شرف انسانیت از شما می‌خواهم، زندانیان در بند را آزاد کنید! و بازداشت‌های هدفمند و بدون محاکمه را متوقف کنید! در پایان به نام همه شما و به نام ارزش هایی که از آن دَم می‌زنید، می‌خواهم که راه را بر ملت باز بگذارید تا خود سرنوشتش را رقم زند! و از طریق بر پایی انتخا باتی آزاد، نمایندگانی راستین راهی مجلسی شوند که واقعاً و جداً نماینده ملت باشند. من می‌دانم که این خواسته‌ها بر من گران تمام خواهد شد! و به قیمت جانم خواهد انجامید! ولی این خواسته ها، خواسته‌های یک نفر نیست تا با مرگش خواسته‌ها هم بمیرند، بلکه این خواسته ها، إراده و آرزوهای ارزشمند یک امّت است. اُمتی که محمد (ص) و آل محمد و علی(ع) در اعماق جانش رسوخ کرده و هرگز نمی‌میرد».[۸]

نامه دوم در تاریخ ۱۰ شعبان ۱۳۹۹ هـ. ق:

«ملت عزیزم، مردم مسلمان عراق که برای دین و شرافت و آزادی و عزت خود و ارزش هایی که به آن‌ها ایمان دارید، غضب می‌کنید. ای ملت بزرگ عراق، امروز تو در حال تحمل رنج‌ها و سختی‌های طاقت فرسا به دست خون ریزان و جلاّدانی هستی که خشم و نارضایتی ملت، آن‌ها را به وح شت انداخته و در حالی که با زنجیر وحشت و ارعاب، ملت را به بند کشیده اند، خیال می‌کنند با این کارها ملت را بی شعور کرده، عزت و شرفش را از او گرفته و او را از عقیده و دین و پیامبرش(ص) جدا کرده اند.

آن‌ها در پی این هستند که میلیون‌ها انسان شجاع و مؤمن و نجیب عراق را به مترسک و عروسک‌های خیمه شب بازی تبدیل کنند تا هر گونه که خودشان می‌خواهند به حرکت در آورند و به جای ولایت محمد و علی ـ علیهما السلام ـ ولایت عفلق و مزدوران تبشیر و استعمار را به مردم ت لقین و تزریق کنند؛ ولی توده مردم همیشه قوی‌تر از طغیانگران بوده اند؛ هرچند زورمندان، قلدری می‌کردند.

حال که طغیانگران از غفلت در آمده و متوجه شدند که ملت عراق هنوز زنده است و نبضش می‌زند و هنوز می‌تواند حرفش را بزند، دست به حمله‌های گسترده زده و ده‌ها هزار نفر از مؤمنان و فرزندان شریف این کشور را دستگیر و به زندان انداخته، شکنجه و اعدام می‌کنند. در صف مقدّم این مؤمنان، عالمان مجاهدی هستند که یکی پس از دیگری زیر شکنجه‌های دژخیمان به شهادت می‌رسند….

به شما فرزندانم می‌گویم: من عزم بر شهادت دارم و شاید این آخرین سخن است که از من می‌شنوید. درهای بهشت باز است تا از کاروان شهیدان پذیرایی کند. باشد که خداوند پیروزی را برای شما مقدر سازد! چه لذت بخش است جام شهادت نوشیدن. شهادتی که پیامبر(ص) درباره آن فرمو د: (شهادت مقام و حسنه‌ای است که هیچ سیئه و گناهی به آن ضرر نمی‌رساند). و شهید با شهادتش تمام گناهانش را هر اندازه که باشد می‌شوید!

هر مسلمانی که در عراق و یا خارج از آن به سر می‌برد باید ـ حتی به قیمت جانش ـ هر آنچه را که در توان دارد، برای برپایی نهضت و ادامه جهاد و مبارزه به کار گیرد تا این کابوس، از سینه عراق محبوب برکنار رود و سرزمین عراق از چنگال این گروه غیر انسانی و ضدّ بشری برهد و سرانجام احکام بی نظیر و شایسته اسلام بر آن حکم فرما شود. و السلام علیکم و رحمهٔ اللّه و برکاته».[۹]

شهید صدر، در آخرین نامه خود که تاریخ دقیقش معلوم نیست، چنین گفته است:

«ملت عزیزم، ملت بزرگ عراق، در این شرایط سخت و دشوار به شما خطاب می‌کنم. مخاطب من همه گروه‌ها و تمام جناح‌ها و جریان‌ها و طوایف عرب، کرد، شیعه، سنی است؛ زیرا گرفتاریِ ایجاد شده، تمام گروه‌ها و مذاهب و قومیّت‌ها را در بر گرفته و مخصوص گروه خاصی نیست. پس ج هاد و مقاومت و پاسخ‌های قهرمانانه نیز نباید مخصوص به گروه خاصی باشد بلکه تمام ملت باید در این جهاد شرکت جویند.

من از وقتی که خودم را شناختم و مسئولیتم را در این امت متوجه شدم، وجود خود را به یکسان وقف شیعه، سنی، کرد و عرب نمودم و از رسالتی حمایت و دفاع می‌کنم که همه را به وحدت دعوت می‌کند و از عقیده‌ای دفاع می‌کنم که همه را یک جا و یکسان در بر می‌گیرد. با فکر و و جودم، فقط برای اسلام زنده ام؛ اسلامی که راه خلاص و رهایی و هدف همه است. من با تو هستم ای برادر و فرزند سنی ام؛ به همان اندازه که با تو هستم ای برادر و فرزند شیعه ام؛ من با شما هستم همان قدر که شما با اسلام هستید و به همان اندازه که مشعل هدایت را برای نج ات عراق از کابوس سلطه و ذلّت بر دوش می‌کشید.

طاغوت و پیروانش سعی بر این دارند تا به فرزندان شیعه و سنّی مان تلقین کنند که مسئله، مسئله شیعه و سنی است تا برادران اهل سنت را از میدان نبرد با دشمن مشترک دور کنند؛ به شما می‌گویم: ای فرزندان علی و حسین و ای فرزندان ابوبکر و عمر، مشکل، مشکل شیعه و سنّی نیست؛ علی (ع) در حکومت سنّی که سَمبلش خلفای راشدین بودند و بر اساس اسلام و عدالت بود، شمشیر برگرفته و همانند یک سرباز می‌جنگید. او در جنگ‌های (الرّدّهٔ) زیر پرچم خلیفه اوّل جنگید. همه ما در دفاع از پرچم اسلام با هر رنگ و مذهبی، می‌جنگیم و دفاع می‌کنیم. حدود نیم قرن پیش، عالمان شیعه به وجوب دفاع و جنگیدن زیر پرچم حکومت سنی، فتوا دادند و صدها هزار نفر از شیعیان، خالصانه خون و جان خود را در راه دفاع از اسلام و در راه حمایت از نظام و حکومت سنّی که بر پایه اسلام استوار بود، بذل نمودند. حکومت امروز عراق، حکو متی سنّی نیست؛ گرچه حاکمان مسلّط، خود را منتسب به تسنّن می‌دانند….

فرزندانم، برادرانم، آیا نمی‌نگرید آن‌ها شعائر دینی را که علی و عمر با هم از آن دفاع کردند، حذف کرده و برداشتند؟! آیا نمی‌نگرید که کشور را سر تا سر پر از شراب و گردشگاه خوک‌ها و مرکز فساد و فحشا کرده اند، چیزهایی که علی و عمر با هم با آن‌ها مبارزه کردند؟! … برادران و فرزندانم، از اهل موصل و بصره، از بغداد و کربلا و نجف، سامرّا، کاظمین، عماره، کوت و سلیمانیه، فرزندان عراق در جای جایِ این سرزمین، من با شما پیمان می‌بندم که من برای شما و به خاطر همه شما هستم و همه شما در حال حاضر و آینده، همه چیز من هستید؛ وحدت کلمه داشته باشید؛ زیر پرچم اسلام صف‌های خود را فشرده کنید و برای نجات عراق از کابوس این گروه مسلّط بر مقدرات مردم، برای ساختن عراقی آزاد و آباد و زیر سایه عدالت اسلامی و برای حاکم شدن کرامت و بزرگواری بر عراق تلاش کنید تا این که هموطنان با همه قومی ت‌ها و همه مذاهب احساس کنند همه با هم برادرند، در رهبری و ساختن کشورشان سهیم هستند و آرزوهایشان جامه عمل می‌پوشد، آرزوهایی که ریشه در رسالت آسمانی و اُفق تاریخ بزرگ اسلام دارد. و السلام علیکم و رحمهٔ اللّه و برکاته».[۱۰]

در عراق شایع شد که امام شهید، قصد دارد عراق را ترک کند. مردم، گروه گروه برای حمایت و پشتیبانی از سید شهید به نجف اشرف سرازیر شدند و از او خواستند تا در عراق بماند. این از یکسو به معنای بسیج ملی برای مقابله با سلطه حاکم بود و از سوی دیگر، مقدار نفوذ سید ش هید در دل‌های ملت عراق را در مقابل دیدگان سلطه حاکم نشان می‌داد.

سید شهید، صلاح دانست که این حرکت فعلاً متوقف شود و ملت برای مراحل بعدیِ انقلاب آماده شوند.

در هفدهم رجب ۱۳۹۹ هـ. ق، حاکمان بعثی عراق شهید صدر را دستگیر نمودند. دستگیری سید شهید، سبب حرکت و بیداری و تظاهرات بزرگی در نجف اشرف به رهبری خواهر شهیدش، بنت الهدی شد که درگیری مسلحانه میان نیروهای امنیتی رژیم و تظاهر کنندگان را به دنبال داشت. همزمان د ر سایر شهرهای بزرگ عراق؛ همانند بصره، دیالی و کاظمین تظاهرات و درگیری رخ داد که سبب شد رژیم موقتاً شهید صدر را آزاد کند.

رژیم بعثی، پس از آن که متوجه شد، حمایت مردم از شهید صدر مانع از دستگیری وی می‌شود، حیله‌ای جدید برای مقابله با شهید به کار برد و خانه شهید را به محاصره نیروهای امنیتی در آورد و شهید صدر را در خانه خود زندانی نمود و ارتباط مردم وعلمای بلاد را با شهید قطع کرد. رژیم بعثی در این کار موفق شد و پس از قطع ارتباط مردم با شهید، وی را دوباره و برای آخرین بار در تاریخ نوزدهم جمادی الاولی سنه ۱۴۰۰ هـ. ق، دستگیر نمود. بلافاصله، خواهر مظلومه اش بنت الهدی را نیز دستگیر کرد. رژیم کینه توز، پس از دستگیری سید محمد با قر صدر در این تاریخ، سریعاً او را به شهادت رساند. او در راه خدا و برای خدا شهید شد. خداوند از او راضی باشد و او را با پاداش‌های خود راضی گرداند.

اصلاحات زیربنایی در اندیشه شهید صدر

در روزگاری که ستاره شهید صدر در آسمان علوم اسلامی می‌درخشید، شاهد مقابله محکم و پرتوانی با افکار الحادی و ضد اسلامی در بُعد فکری، سیاسی و اجتماعی بودیم. این در حالی بود که جریان‌های ملحد، مغزهای روشنفکران و دانشگاهیان را شست وشو داده و در میان صفوف آن‌ها نفوذ می‌کردند. از سوی دیگر، گروهک‌های خود باخته پیرو اجانب، در صفوف فرزندان مسلمان نفوذ کرده و افراد لایق و شایسته را به صورت پیاده نظام به خدمت اجنبی‌های دشمن امت اسلامی عضوگیری می‌کردند. این وضعیت به حدی بود که جوانان مسلمان و متعهد در شهر و زادگ اه خودشان و در خانواده خود، احساس غربت و وحشت می‌کردند. بنابراین، شهید صدر در اندیشه تغییرات زیربنایی و اصلاحات اساسی، طرحی گسترده و وسیع در سه بخش اصلاحات فکری، اجتماعی و سیاسی تهیه کرد و به فکر اجرای آن افتاد.

اصلاحات فکری

شهید صدر دریافته بود که اندیشه اسلامی با تحدید و ستیز ضد اسلامی بی سابقه و بی نظیر از سوی جریان‌ها و مکتب‌های الحادی و مادی رو به رواست. این امر، فعالیت و کوشش جدید و تغییرات زیر بنایی و اساسی را در مقابله با این هجمه فرهنگی می‌طلبید و می‌بایست در ا ین راه از روش و اسلوبی نو بهره برد تا موازنه مبارزه با الحاد در ابعاد اعتقادی و اجتماعی به نفع جبهه اسلام تغییر یابد و جامعه اسلامی از حالت انفعالی و سرخوردگی که بر مسلمانان حاکم بود، به حالتی تهاجمی و سپس تعقیب دشمن تبدیل شود. شهید صدر با درک این ضرورت، به دنبال آن بود که دوباره تفکر و اندیشه اسلامی، جایگاه مناسب خود را دریابد و بر کرسی ریاست و رهبری فکری و اندیشه جهان و انسان معاصر بنشیند. از این رو، طرح تغییرات و اصلاحات زیر بنایی فکری خود را بر پایه‌های زیر، بنا نمود:

۱. تجدید اندیشه اسلامی با حفظ اصالت اسلامیِ برگرفته از قرآن و سنت مطهّر و عرضه آن با توجه به نیاز روز به گونه‌ای که پاسخگوی خواسته‌های انسان معاصر باشد.

۲. اصلاح و نوگرایی در روش آموزش و تعلیم و تربیت در حوزه‌های علمیه و پژوهشکده‌های اسلامی و نیز تغییر و پیشرفت در بحث‌های علمی مراکز علمی و دینی به نحوی که از لحاظ محتوا و ظاهر بر آورنده توقّعات فردی و اجتماعی انسان معاصر باشد.

۳. ارائه و عرضه اسلام به عنوان مکتبی کامل و هماهنگ که از دیدگاهِ فلسفیِ مستحکمی با جهان و انسان سخن می‌گوید، با برهان و دلیل فلسفی و منطقی حمایت می‌شود، بر استقلال مکتب فکری اسلام تأکید می‌ورزد و از عکس العمل‌های انفعالی خود باخته‌های فرهنگ و تمدن غرب که سعی داشتند احکام اسلام را با خواسته‌های غربی‌ها و افکار غربزده همسو کنند، می‌پرهیزد.

۴. رویارویی علمی با افکار ضد اسلامی از طریق گفت وگوی منطقی و مستدل و اثبات سستی و وهن پایه‌های افکار غیر اسلامی و تضاد درونی و ناتوانی آن‌ها از تقدیم راه حل‌های موفق برای دردها، بیماری‌ها و گرفتاری‌های انسان معاصر.

۵. پرورش نسلی با نشاط، پر تحرک و اندیشمند از عالمان حوزوی و روشنفکران دانشگاهی و آشنا نمودن آنان با فرهنگ عمیق و تفکر نوین اسلامی و گسیلشان به میادین گفت وگو با جریان‌های تفکر الحادی و مادی.

اصلاحات اجتماعی

شهید صدر معتقد بود اصلاحات و تغییرات در وضع موجود اجتماعی که امت اسلامی در آن زندگی می‌کند، جز با دستگاهی که رهبری جامعه را در دست داشته و مورد اعتماد مردم هم باشد، امکان ندارد. از سوی دیگر این دستگاه باید از امکانات رهبری و فرماندهی برخوردار باشد ت ا بتواند اصلاحات مطلوب را در جامعه به وجود بیاورد و توان استمرار اصلاحات را هم داشته باشد. تنها دستگاه و قدرتی که این قابلیت‌ها را یک جا داشته باشد، مرجعیت شیعه است که به منزله قلب تپنده امت مسلمان و محور فعالیت‌ها و تحرکات دینی ـ اجتماعی مسلمانان است. ه ر چند که دستگاه مرجعیّت، نیازمند اصلاحاتی درونی است تا از حالت محدود به نهادی مشرف بر تمام فعالیت‌های سیاسی ـ اجتماعی مسلمین تبدیل شود. برای همین، شهید صدر در طرح اصلاحیِ خود پیرامون موضوع مرجعیّت چنین گفته است:

«از مهم‌ترین شاخصه‌های مرجع صالح، آگاهی از اهدافی است که بر مرجع واجب است در راه رسیدن به آن اهداف ـ جهت خدمت بهتر به اسلام ـ گام بردارد. همچنین باید دارای چارچوبی واضح و مشخص برای رسیدن به این اهداف باشد. در این صورت، او مرجعی هدفمند و بیدار است که به جای پرداختن به مسائل فرعی و جانبی و جزئی به کارهای اساسی و نظام مند می‌پردازد.

مرجع صالح، قادر خواهد بود خدمت بهتری به اسلام ارائه کند و در رخدادهایی که پیش می‌آید، تغییراتی سازنده به نفع اسلام انجام دهد و از نفوذ خود به نفع اسلام استفاده نماید».[۱۱]

از دیدگاه شهید صدر مهم‌ترین خصوصیت هایی که یک مرجع صالح باید داشته باشد، عبارتند از: ۱. آگاهی از اهداف؛ ۲. التزام و تعهّد جدّی برای رسیدن به اهداف؛ ۳. پیمودن راه و طی مراحل عملی که ضامن تحقق آن اهداف می‌باشد.

شهید صدر، اهداف مرجع صالح را در پنج بخش تدوین نموده است:

۱. نشر احکام اسلام میان مسلمانان در گسترده‌ترین سطح ممکن و سعی در جهت تربیت دینی یکایک افراد به گونه‌ای که التزام عملی به احکام اسلام را در رفتارهای فردی تضمین نماید.

۲. ایجاد جریان فکری گسترده در میان افراد امت که مفاهیمی همانند (اسلام نظامی است کامل و فراگیر برای همه ابعاد زندگی) را در بر گیرد و همه روش‌ها را برای تحقق این مفاهیم، به کار آورد.

۳. تأمین نیازهای فکری ـ مذهبی جامعه از طریق بر پایی جلسات بحث مذهبی، بررسی مسائل اقتصادی و اجتماعی، مقایسه اندیشه‌های اسلامی با سایر مکتب‌ها وایسم‌ها و گسترش دامنه فقه اسلامی که بتواند پاسخگوی تمام ابعاد زندگی، باشد.

۴. کنترل و نظارت بر کار مبلّغان در سراسر جهان اسلام و تأیید گفته‌های صحیح و تصحیح خطاهای آنان.

۵. واگذاری مسئولیتِ رهبری امّت به مراکز و نهادهای علمی حوزوی ـ از مرجعیّت گرفته تا کمترین مقام علمی ـ و تعهّد، التزام و پاسخگو بودن این نهادها در رسیدگی به امور مردم و تأمین نیازهای مادی و معنوی فعالان این عرصه.[۱۲]

شهید صدر بر این بود که آگاهی از اهداف مورد نظر، گرچه شرط اول مرجع صالح است؛ ولی این مقدار برای رسیدن به اهداف کافی نمی‌باشد، بلکه برای دست یابی به اهداف، باید دو گام عملی برداشت:

گام نخست. آمادگی عملی پیش از پذیرفتن رسمی مرجعیت؛ شهید صدر، در توضیح این مطلب گفته است:

«آمادگی عملی مجتهد برای پذیرفتن رسمی مرجعیّت به این معنا است که پیش از پذیرش مرجعیّت، باید پایگاهی مردمی داشته باشد و افراد معتقد را از لحاظ فکری و روانی آماده کند تا بهتر بتوانند به اسلام خدمت کنند و یار و کمک او باشند. از این رو، بر کسی که پیشگام اصلا حات مرجعیّت می‌شود، لازم است پیش از تصدی مرجعیت این نکات را به کار گیرد. به کار نگرفتن و عمل نکردن به توصیه‌های گفته شده سبب می‌شود برخی عالمان، علی رغم صلاحیّت شان، پس از تصدی مرجعیّت، احساس ضعف و ناتوانی کامل از انجام کارهای بزرگ اصلاحی کنند؛ به دلیل این که پیش از تصدّی مرجعیّت، این نکات را به کار نگرفته و اهداف مرجعیّت را مرور و بررسی نکرده، پایگاه مردمی و عوامل اجرایی اهداف مرجعیّت را پیشاپیش شناسایی ننموده و بر روی آن‌ها بررسی‌های کارشناسانه انجام نداده‌اند».[۱۳]

گام دوم. به روز در آوردن نهاد مرجعیت؛ نهاد مرجعیت، ناچار باید کارایی داشته باشد تا بتواند به صورت نهادی فعّال در آید و ابزار و عوامل آن از عهده انجام وظایف بر آیند و توان تحقق اهداف مرجعیّت را دارا باشند. این امر، تنها با ایجاد دو واحد ممکن است:

واحد نخست. ایجاد دفتری خاص جهت نظارت بر امور داخلی نهاد مرجعیّت از طریق بهبود وضع داخلی، گماردن افراد متخصص جهت طرح و برنامه‌ریزی، به کارگیری نیروهایی جهت اِعمال و اجرای طرح‌ها و برنامه‌های داده شده و تقسیم کارها با در نظر گرفتن گنجایش ها، لیاقت‌ها و است عدادهای ابزار و عوامل. این واحد جای حاشیه را در مرجعیّت سنتی خواهد گرفت و ناگزیر شش کمیته را در خود جای خواهد داد:

۱. کمیته اشراف و نظارت بر وضع حوزه و هماهنگ نمودن حوزه با اهداف بیدار گرانه مرجعیت صالح و پیشبرد و اداره آن؛

۲. کمیته تولید علم و نظارت بر متون درسی؛ وظایف این کمیته عبارتند از: ایجاد دفاتر علمی ـ تخصصی جهت پیگیری درس و بحث‌های حوزه، پیگیری محصولات علمی حوزه، تشویق مستعدّان و به کارگیری استعدادها.

۳. کمیته نظارت و اداره امور علما و روحانیون مناطق؛

۴. کمیته ارتباط نهاد مرجعیت با مناطق فاقد رابطه با نهاد و نیز ارتباط با دانشمندان و شخصیت‌های علمی در سراسر جهان اسلام؛

۵. کمیته رسیدگی به فعالیت‌های سیاسی ـ مذهبی و بررسی کارهای انجام شده و حمایت و پشتیبانی از این فعالیت‌ها در سراسر جهان اسلام؛

۶. کمیته امور مالی و اشراف و نظارت بر در آمدها و مصارف.

واحد دوم. ایجاد دفتری عام جهت گسترش افق مرجعیّت که نهاد مرجعیت را محوریّت بخشد و تمام نیروها و امکانات مورد نیاز و متناسب با مرجعیّت در سراسر جهان را به این نهاد سرازیر کند. برای این منظور مجلسی تشکیل می‌شود که علمای شیعه و نمایندگان مرجع و کمیته‌های یاد شده را در بر دارد. این مجموعه، نهاد مرجعیّت را تشکیل می‌دهد و مرجع با مشورت و استعانت از این مجموعه، کار رهبری خود را ادامه می‌دهد. مجلس یاد شده، اضافه بر نقش مشورتیِ طرف رهبری، باید به عنوان بازوی مرجع در اجرای اوامر و محقق نمودن اهدافش عمل کند.[۱۴] در ا ین صورت، مرجع خواهد توانست اهداف مطلوبش را عملی کرده و از این طریق اصلاحات مورد نظر خود را که همان اهداف اسلامی است، عملی سازد.

اصلاحات سیاسی

ایده شهید صدر در اصلاحات این بود که اصلاحات کلی در امت اسلامی جز از راه تطبیق شریعت و اجرای احکام خدا در زندگی روز مرّه مردم امکان ندارد. در این صورت، زمینه برای بر پایی دولت اسلامی که متولی اجرای احکام اسلام در جامعه بشری و در تمام ابعاد زندگی است، آماده می‌شود. از این رو، باید مردم را از لحاظ سیاسی، فکری و عملی آماده نمود. این آمادگی از طریق آگاهی عمومی میسّر می‌شود. شهید صدر با تأکید بر لزوم و ضرورت آگاه نمودن مردم، چنین گفته است:

«پس از آن که بشریّت به درجه‌ای از بیداری و آگاهی رسید، اسلام مشعل نورانی هدایت بشر را به دوش کشید و ارزش‌های اخلاقی و معنوی را در گستره‌ای وسیع و دورترین افق نوید داد و بر این پایه، پرچم انسانیّت را بر افراشت و دولتی بر اساس اندیشه برپا نمود که در ربع قر ن، بر تمام جهان حاکم شد و همه بشریت را به توحید کلمه و کلمه توحید دعوت نمود و همگان را برگرد نظامی ارزشی بر پایه اندیشه و خرد که روش و نظام زندگی را در خود دارد، جمع کرد. بنابراین، حکومت اسلامی دو وظیفه دارد: یک؛ تربیت انسان بر اساس همان ارزش‌های معنوی و اخلاقی که اسلام بر آن‌ها تأکید دارد و مطابق با فطرت انسان می‌باشد. دو؛ مراقبت از رفتار و کردار مردم تا در صورت انحراف از راه، آن‌ها را ارشاد و به صراط مستقیم بازگرداند. از این رو، بیداری سیاسی اسلامی فقط سیاستی ظاهری نمی‌باشد، بلکه نوعی آگاهی عمیق است ک ه به نگرش دقیق مکتب اسلام به جهان و زندگی و جامعه و سیاست و اقتصاد و اخلاق بر می‌گردد. این نگرش، در بردارنده معنای کامل آگاهی اسلامی است و هرگونه آگاهی و سیاستی که جدای از این نگرش باشد، یا سیاستی ظاهری و نگرشی سطحی به جهان است ـ که تعریفی برای دیدگاهش ن دارد و مبتنی بر ایدئولوژی خاصی نمی‌باشد ـ و یا آگاهی سیاسی تک بعدی است که با یک دید مادی محض به جهان می‌نگرد و سبب دردسر و ستیز و درگیری برای دنیا می‌شود».[۱۵]

از مهم‌ترین موضوعات بیداری سیاسی اسلامی، باور به ضرورت ایجاد دولت اسلامی است که یگانه راه جاری سازی احکام اسلام در زندگی است. شهید صدر با درک این واقعیت و تأکید بر آن، می‌فرمود:

«حکومت اسلامی گاه از این جهت که یک ضرورت شرعی است و برای به پا داشتن احکام الهی بر روی زمین و به واقعیت رساندن نقش خلیفهٔ اللّهی انسان است، مورد بررسی قرار می‌گیرد و گاه با در نظر گرفتن آثار عملی اجرای احکام اسلام و بر پانمودن فرهنگ اسلامی و امکانات بزرگی که اسلام در اختیار دارد بررسی می‌شود. حکومت اسلامی با در نظر گرفتن این ویژگی‌ها است که از دیگر حکومت‌های تجربه شده متمایز است».

تا آن جا که می‌گوید:

«حکومت و دولت اسلامی فقط یک ضرورت شرعی نمی‌باشد بلکه اضافه بر آن ضرورتی فرهنگی، تربیتی و پرورشی است؛ زیرا تنها برنامه و یگانه نظامی است که می‌تواند انسان را به جایگاه واقعی اش برساند، استعدادهایش را شکوفا سازد، او را بر قله تمدن بنشاند، از گرفتاری‌ها و وابستگی‌ها نجاتش بخشد و از هدر رفتن نیروهایش جلوگیری نماید».[۱۶]

آماده کردن و به فعلیّت رساندن توان‌ها و نیروهای انسانی، دست کم از چهار راه امکان پذیر است:

اول. بازسازی و اصلاح نهاد رهبری و مرجعیت دینی؛ آن چنان که بتواند عهده دار رهبری فکری و سیاسی امت اسلامی بشود.[۱۷]

دوم. تربیت نیروهای مردمی مؤمن که ایمانی حقیقی و توأم با معرفت و فهم و درک مفاهیم داشته باشند و به جهان شمول بودن اسلام معتقد بوده، آن را نظام کامل و شاملی بدانند که تمام جوانب زندگی آدمی و سعادت دنیا و آخرت او را تأمین می‌کند.[۱۸] تربیت این نیروها، حتماً ب اید آگاهانه و به گونه‌ای باشد که آماده جان فشانی و شهادت و پایداری در راه اهداف و منوّیات رهبری اسلامی تا محقق شدن اهداف باشند.

سوم. ایجاد هسته‌های آگاه و کار آمد و گسیل آن‌ها به میان مردم برای تربیت و توجیه آنان در حمایت از اهداف سیاسی رهبری.[۱۹]

چهارم. ایجاد تشکیلات اسلامی سازمان یافته و پویا که زیر نظر مستقیم مرجع و رهبر عمل کند، عهده دار اجرای اهداف و منویات رهبری باشد و در جهت تغییر اوضاع فاسد سیاسی موجود، تلاش نماید.

با این قصد، مرحوم شهید صدر در ماه ربیع الاول سال ۱۳۷۷ هـ. ق، اقدام به تأسیس (حزب الدعوه الاسلامیّه) نمود و اهداف و اساسنامه آن را در سه فصل تنظیم کرد:

۱. مرحله تأسیس حزب و تغییر در افکار امّت.

۲. مرحله فعالیت سیاسی که با این مرحله، بیداری و آگاهی ملت و آشنایی با اهداف اسلامی، سیاسی و تربیتی حزب و تعهد به حمایت از اهداف اسلامی حزب تضمین می‌گردد.

۳. مرحله تحویل قدرت.

به این مراحل، مرحله چهارمی نیز اضافه شده که مرحله مراعات مصالح اسلام و امت، پس از تحویل گرفتن قدرت است.

شهید صدر عقیده اش بر این بود که شرایط استبداد سیاسی حاکم در بعضی از کشورهای اسلامی ـ به خصوص کشور عراق ـ می‌طلبد که مرحله اول و دوم را در هم ادغام نمود و یک جا عمل کرد.[۲۰]

مهم‌ترین عملکرد و دستاورد شهید صدر

غالباً کسانی که فعالیت فکری دارند، از هر فعالیتی که سبب از هم پاشیدن افکار و به هم خوردن تمرکز فکری شود، پرهیز می‌کنند و در مقابل، کسانی که فعالیّت سیاسی و انقلابی دارند، غالباً فعالیت فکری و محصولی اندیشمندانه دارند؛ زیرا میان این دو نوع فعالیّت، ن وعی تضاد و تناقص وجود دارد: یکی می‌طلبد که در کنج خلوت تحقیق کند و دیگری می‌طلبد که در صحنه باشد و پر تحرک. امّا، شهید صدر، به دلیل توانایی که در خود داشت، بر این تضاد فائق آمد و فعالیت‌های فکری و فرهنگی او مانع از فعالیت‌های سیاسی ـ اجتماعی اش نشد. این امتیاز منحصر به فرد او، سبب شد تا رهبری نهضت بیدارگریِ جامعه و فرماندهیِ انقلابیِ ملت را به عهده گیرد. صحنه‌ای که مقدر بود شهید صدر رهبری و فرماندهی انقلابیش را تجربه کند، محدود به سرزمین عراق بود؛ اما رهبری فکری او محدود به سرزمین خاصی نبود، بلکه به وس عت همه سرزمین‌های اسلامی و غیر اسلامی و هر جا که مسلمانی بود، گسترش یافت.

آنچه در پی می‌آید خلاصه‌ای از عملکرد شهید صدر در زمینه فکری و عملی و کاربردی است که نخست عملکرد شهید صدر را در زمینه فکری طی چند فراز خلاصه می‌کنیم:

فراز اول. نوآوری در روش درس و برنامه‌ریزی درس‌های اسلامی

از بارزترین طرح‌های فکری شهید صدر، برنامه‌ریزی منطقی و کم نظیری بود که همانند آن را در میان دانشمندان کمتر می‌توان دید. شهید صدر، در برنامه‌ریزی فکر و استعداد توان مندی داشت. هیچ طرحی به او پیشنهاد نمی‌شد مگر این که آن را در قالبی زیبا و بسیار منظم و همخوان در می‌آورد. بسیاری وقت‌ها که می‌خواست، نظری یا مطلبی را نقد کند، نخست آن مطلب را بهتر از صاحبِ نظر بیان می‌کرد و سپس آن را به نقد می‌کشید.

مهم‌ترین سبک‌ها و طرح‌های ابداعی شهید صدر را می‌توان در این چند بند خلاصه نمود:

۱. میراث وحی را نظامی کامل می‌دید و بر این باور بود که اسلام در ابعاد اعتقادی و تشریعی دارای نظامی کامل است.

۲. کشف نظریه منطق استقرایی که آن را مفصلاً در کتاب الأسس المنطقیهٔ للاستقراء آورده است و از آن در بحث‌های دینی در کنار استدلال به قیاس برهانی استفاده نموده است.

۳. آوردن مطالب در جملات و عباراتی واضح، روان، زیبا، دقیق و در عین حال آسان با رعایت تناسب ادبی و منطقی میان واژه‌ها و مفردات جمله ها.

۴. موشکافی منطقی(تحلیل) در اجزا و جزئیات و کشف رابطه منطقی میان آن ها.

۵. جدا نمودن موضوع‌های آمیخته به هم و حق هر مطلبی را با منطق ادا نمودن.

۶. در نظر گرفتن تمام احتمالات و فرض‌های ممکن درس و بحث و غافل نشدن از آن ها.

۷. ترتیب و دسته بندی مطالب بحث و تعیین جایگاه منطقی هر مطلب.

فراز دوم. طرح و بررسی منصفانه دیدگاه‌ها و نقد منطقی بحث‌های علمی

علی رغم این که پژوهشکده‌های علوم اسلامی و حوزه‌های علمیه از آغاز فعالیت علمیشان در قرن اول هجری تا امروز، بحث‌های علمی را در کنار طرح آرای دیگران می‌شناختند و تمام عالمان و مردان اندیشمند از این روش منحرف نشدند؛ لکن آنچه که شهید صدر در بحث‌های خود ارائه نمود، در نوع خود بی سابقه و بی نظیر بود؛ به ویژه آنچه که در دو کتاب اقتصادنا و فلسفتنا آورده است.

مکتب فکری شهید صدر را می‌توان در موارد زیر خلاصه نمود:

۱. تأمل عمیق در افکار و نظرهای دیگران و دقت فراوان در بررسی آن ها.

۲. گسترش دایره بحث و توجه به تمامی ادله طرف مقابل در نقد و بررسی مکتب ها.

۳. رعایت روش منطقی متین در بررسی نظریه‌های دیگران که سبب دوری از روش تخریب، استهزا، نقد گزنده و امثال این‌ها می‌شود.

۴. استحکام پایه‌های مباحث علمی و تکیه بر مصادر مورد استناد طرف مقابل.

۵. برتری منطقی در بحث که از توان علمی شهید صدر نتیجه می‌گرفت و برای حریف راهی جز اقرار و تسلیم باقی نمی‌گذاشت.

فراز سوم. تلاش برای حل مشکلات بشر معاصر

از مهم‌ترین شاخصه هایی که محصولات فکری شهید صدر را از محصولات فکری دیگران امتیاز می‌بخشد، پیگیری جدی و حل مشکلات بشر معاصر و پیشنهاد راه حل‌های اسلامی است. از این منظر، تألیف‌های شهید صدر مانند اقتصادنا، فلسفتنا، البنک اللاربوی، الاسلام یقود الحیاهٔ، الفتاوی الواضحهٔ، دروس فی علم الاصول و الاُسس المنطقیهٔ للإستقراء، هر کدام گوشه‌ای از مشکلات امروزین بشر را حل کرده است.

فراز چهارم. پویایی و نوآوری در دروس اسلامی

شهید صدر بیش از ربع قرن استاد (جامعهٔ(پژوهشکده) النجف الاشرف) بود و به تدریس سطوح عالی می‌پرداخت. او در حوزه معارف اسلامی، به خصوص فلسفه و فقه و اصول کار تألیف و تولید را دنبال می‌کرد. از مهم‌ترین شاخصه‌های علمی شهید در این حوزه ها، احاطه، عمق، پویای ی و نو آوری بود. شهید صدر، با درک میراث علمی گذشتگان و تحقیق در افکار و آرای معاصران، هر جا را که نیازمند اصلاح و نقادی می‌دانست، به تنقیح و اصلاح و نقد آن می‌پرداخت و نظریات جدید و پویای خود را بر آن‌ها می‌افزود. وی با آرا و افکار تکمیلی خود، مکتبی جدید با اسلوبی نو و متمایز از سایر مکاتب در حوزه فلسفه، فقه و اصول پدید آورد.

عمق افکاری که شهید صدر پدید آورد از یک سو، و نو بودن این اندیشه‌ها در برابر تفکر کلاسیک در دروس حوزوی از سوی دیگر، سبب شد تا افکار پویای شهید صدر در جو حوزه با کندی نفوذ کند و اثر بگذارد ـ به خصوص در دروس سطوح عالی ـ ولی اخیراً، افکار شهید صدر به دلیل نو آوری و پویایی، تدریجاً و در سطح وسیعی جایگاه خود را در لایه‌های مختلف حوزه پیدا کرده و قطعاً در آینده نزدیک شاهد گسترش و صدارت مکتب شهید صدر در زمینه اندیشه و تعقل در حوزه‌های علمیه و پژوهشکده‌های عالی اسلامی، خواهیم بود.

در این فرصت کم، امکان بررسی ویژگی‌ها و مشخصات مکتب فکری شهید صدر در زمینه‌های مختلفِ شناخت اسلامی وجود ندارد؛ اما در صدد آنیم تا با نگاهی گذرا به مکتب فکری شهید صدر، آن را در جزوه‌ای به نام (معالم الفکر الاصولی الجدید) گرد آوریم. در این جزوه، مقایسه کوتا هی میان، مکتب اصولی شهید صدر و شیخ انصاری نموده ایم و امیدواریم که اهل فن نیز به این فکر بر آیند تا در تمام زمینه ها، افکار شهید صدر را به بحث و بررسی بگذارند و با مقایسه آن با دیگر اندیشه‌ها عظمت، وسعت، عمق و تأثیر دستاوردهای فکری شهید صدر در ساختار جدید فکر اسلامی ظاهر شود.

۱. تربیت و پرورش هیئت‌های علمی ـ اخلاقی در حوزه علمیه و خارج از حوزه که اثر بسیار مهمی در هدایت و توجیه حرکت‌های اسلامی و عموم مسلمانان با تمامی جریان‌های فکری و قومیت‌ها دارد.

۲. مصونیت بخشی و سالم سازی افکار روشنفکران مسلمان در مقابل تهاجم فرهنگی و افکار ملحدانه غربی‌ها به منظور بالا بردن میزان مقاومت آنان در برابر جاذبه‌ها و کشش هایی که غربی‌ها برای نفوذ تهیه نموده اند؛ همانند وسائل ارتباط جمعی و تبلیغی که شرق و غرب را در ن وردیده است، توان علمی و تکنولوژی برتر که بر مراکز اقتدار سیاسی و دانشگاه‌های جهان تسلط یافته و دیگر جاذبه‌های مادی و اقتصادی سترگی که از آن‌ها در عملیات نفوذ و تحقق اهدافشان کمک می‌گیرند.

۳. تأسیس سازمان جنبش اسلامی(التنظیم الحرکی الاسلامی) که یک جهش نوعی در تاریخ نهضت اسلامی به ویژه شیعه به حساب می‌آید.

۴. تهیه آیین نامه مفصلی برای نهاد مرجعیت صالح در پرتو طرح و پیشنهادهایی که در آن اساسنامه آمده است. متأسفانه مدت تصدی شهید صدر در مقام مرجعیت، طولانی نبود و با این که مرجعیت شهید صدر در پنج سال آخر عمر شریفشان مطرح شد؛ اما در حدی نبود که بتواند اهداف بز رگ مرجعیت را اجرا کند؛ به دلیل وجود مراجعی با سابقه طولانی و ریشه دار که طبعاً مانع از توسیع و انتشار مرجعیت شهید صدر می‌شد. اضافه بر این، موانعی که رژیم بعث حاکم بر عراق بر سر راه شهید صدر ایجاد می‌کرد و فشارهایی که در مقام تضعیف و محدود نمودن ایشان اعم ال می‌نمود؛ از قبیل دستگیری و حبس نمایندگان ایشان در شهرستان‌ها و افزایش فشار بر کسانی که در راه تثبیت مرجعیت ایشان کمک می‌کردند، مانع دیگری در راه پا گرفتن مرجعیت شهید صدر به شمار می‌آمد.

۵. آغاز انقلاب اسلامی در عراق و رهبری آن؛ سپس ارائه تضمین لازم برای استمرار انقلاب با پایداری قهرمانانه در برابر طاغوت و تا سر حد شهادت.

نگاه ارزش‌گذاری به دستاوردهای شهید صدر

در نگاه ارزش‌گذاری به دست آوردهای فکری شهید صدر، به طور خلاصه می‌توان به نکات زیر اشاره نمود:

نکته اول. بی شک، دست آوردهای علمی ـ فکری شهید صدر که به جهانیان تقدیم نمود، با توجه به عمق مطالب، پویایی و نو بودن و تأثیر فراوان آن بر نهضت فکری اسلامی و درس‌های سنتی حوزه، از مهم‌ترین عواملی بود که سبب مصونیّت فکری قشر روشنفکر و فرهنگی مسلمان، در مقابل تهاجم فرهنگی غربی‌های ملحد و افکار غربی شد و به مدد جامعه فرهنگی و روشنفکر مسلمان آمد وبه او نیرو و آگاهی فکری لازم را رساند و او را قادر ساخت تا بتواند با عوامل اضمحلال و استحاله فکری ـ فرهنگی که از همه طرف او را احاطه کرده بود، مقابله کند. شرائط و عوا ملی که بر زندگی شهید صدر پس از فراغ از تألیف دو کتاب اقتصادنا و فلسفتنا حاکم بود، معلوم نیست. در واقع نمی‌دانیم چه عوامل و اسبابی مانع شد تا شهید صدر از تکمیل سلسله بحث هایی که عزم بر اتمام آن‌ها داشت ـ به خصوص کتاب مجتمعنا ـ علی رغم نیاز مبرم جامعه اسلا می‌بازماند. به هر روی، محرومیت امت اسلامی از وجود این شخصیت ممتاز، تأسفی پایان ناپذیر است! البته گمان می‌رود، عقب ماندگی سیاسی که بر برخی از اقشار مذهبی خواص حاکم بود، از یک سو و اوضاع خفقان آور سیاسی که بر کشور عراق حاکم بود، از سوی دیگر از مهم‌ترین عوا ملی بودند که مانع از به ثمر رسیدن این موسوعه شدند. بحث درباره جامعه اسلامی، متضمّن نظریه حکومت اسلامی و ضرورت و وجوب بر پایی این حکومت با ولایت فقیه عادل بود که مهم‌ترین ستون و پایه نظام حکومت اسلامی را تشکیل می‌دهد. همه این‌ها دیوانگی حُکام طاغوت و مست کبران کینه توز را بر ضد دین بر می‌انگیخت و آنان را به واکنش وا می‌داشت. همچنان که عکس العمل کج فهمان احمق و ساده لوحان غافل و متحجّر را نیز در پی داشت. این دو، همیشه دو روی یک سکه اند و برای مواجهه و مقابله با پیامبران و مکتب وحی دو تیغه یک قیچی اند. گرچ ه، گروه دوم ضررش بیشتر، اثرش قوی‌تر و خطرش شدیدتر است.

نکته دوم. گام بزرگی که شهید صدر در تأسیس (العمل الاسلامی) برداشت، بی شک جهشی عظیم بود که در تاریخ جنبش‌های اسلامی ـ به ویژه در میان شیعیان ـ بی سابقه و بی نظیر بود و تأثیری عمیق و رسا در هدایت و پایداری و توجیه جنبش‌های اسلامی داشت؛ اما در این باره، نکا تی را باید مد نظر داشت که به این شرح است:

۱. پایداری فعالیت‌های سازمان یافته اسلامی ممکن نیست مگر بر اساس اطاعت و پیروی منظم از رهبری و فرماندهی جنبش و همچنین اطاعت و فرمانبری از نمایندگان و عوامل فرمانده. طبق برنامه معین درون تشکیلاتی، باید اطاعت و پیروی بی چون و چرا باشد به ویژه در اوضاع خفقان آور سیاسی و در نظام‌های پلیسی شرور؛ همانند آنچه که بیشترِ کشورهای اسلامی ـ به خصوص کشورهای عربی و بالأخص کشور عراق ـ با آن مواجه هستند. هر جنبش سازمان یافته و تشکیلاتی که اصل اطاعت و پیروی بی چون و چرا را از رهبر نداشته باشد، قطعاً باشکست روبه‌رو می‌شود؛ خصوصاً هنگام درگیری با رژیم‌های دیکتاتوری و پلیسی.

۲. فعالیت‌های سازمان یافته موفق، در روزگار سلطه رژیم‌های پلیسی، جز با اطاعت و پیروی دقیق از فرمانده و نظارت پیوسته فرماندهی بر همه افراد عضو و هوادار، ممکن نیست. حراست از ساختمان سازمان و پایگاه‌های مردمی و هسته‌های فعال، جهت پیشگیری از هرگونه نفوذ عوامل دستگاه حاکم یا گروه‌های رقیب و یا سازمان‌های جاسوسی جهانی که بر اوضاع سیاسی جهان سلطه دارند، باید شدت یابد. بی شک، جهت پیشگیری از نفوذ در تشکیلاتِ سازمان، گاهی می‌طلبد تا عناصر نفوذی یا مشکوک پاکسازی شوند و احیاناً افراد غیر منضبط و متخلف از مقررات، تنب یه و مجازات تشکیلاتی و درون گروهی شوند.

۳. فرماندهی تشکیلات، خصوصاً در اوضاع رویارویی با رژیم‌های دیکتاتوری و شرور؛ مانند رژیم حاکم بر عراق باید اوضاع امنی برای خود ایجاد کند تا بتواند از این طریق سازمان را به نحواحسن اداره کند و فرماندهی حکیمانه خود را اعمال نماید تا با دقت کامل و موضوع بندی قرارها با سران و اعضای سازمان ـ جهت توجیه، سرکشی و دلجویی، پیگیری کارها، علاج سریع و رفع نقص ـ ارتباط هر چه آسان‌تر و راحت‌تر و در امنیت کامل برقرار شود.

۴. فرماندهی تشکیلات باید وقت کافی جهت اداره و نظارت مستقیم بر برنامه‌ها داشته باشد و خود را برای این مهم وقف کند.

کار تشکیلاتی و سازمان یافته ـ اسلامی و غیر اسلامی ـ باید بر این چهار پایه استوار باشد تا فرمانده و مسئول بتواند نقش خود را به بهترین وجه ایفا کند و به اهداف مورد نظر برسد والا نتیجه معکوس خواهد داشت، اهداف پیش رو دگرگون خواهد شد و نفوذی‌ها و عوامل بیگانه از یک سو و بی تدبیری و رفتارهای خود سرانه اعضا و هواداران از سوی دیگر، نقشی تخریبی، بازی خواهند نمود که ممکن است گاهی منجر به نتایج ناپسند شود. فرصت طلبی عوامل سازمان امنیت جهت کشف و شناسایی هسته‌های فعال تشکیلات و تعقیب آن ها، راه را برای یورش و حمله غافلگیرانه بر کل تشکیلات و دستگیری همه اعضای سازمان هموار کرده و در نتیجه پیش از آن که فرماندهی تشکیلات فرصت محاسبه و نقشه مقابله را پیدا کند، هرگونه فعالیّت مذهبی و سیاسی به بهانه مبارزه با آشوب و اخلال در امنیت ملی یا مبارزه با تروریسم و امثال آن، محو و سرکوب می‌شود.

بی تردید، حتی یکی از شرط‌های تشکیلاتی مذکور، در نهضت شهید صدر مهیّا نبود؛ ولی در عین حال با نبود امکانات، اقدام به نهضت و فداکاری نمود و بنابر اصل: (مالا یدرک کله لا یترک بعضه) و با توجه به اوضاعی که بر صحنه اسلامی عراق حکم فرما بود، لازم دید که فعّالیتی منظم به وجود آید تا از یک سو تربیت و آموزش گروه هایی را به عهده گیرد که بتوانند مسئولیت هایی را بر دوش بکشند و از سوی دیگر مردم را برای عمل به مسئولیت هایشان آماده سازد و در نهایت نهاد مرجعیت را با حمایت‌های مردمی و دانشگاهی تقویت نماید.

نکته سوم. زمانی که شهید صدر نهضتش را در عراق آغاز نمود، هنوز مرجعیّتش فراگیر نشده بود و پایگاه مردمیش آن چنان که باید گسترده نبود تا بتواند همانند مرجعیّت عام تصمیم نهایی را او بگیرد؛ اما شکی نیست که شهید صدر در آن زمان، راهی جز قیام و نهضت در مقابل دیک تاتور نداشت و با صراحت کامل در مقابل دیکتاتور ایستاد. او برای شکستن جوّ ترس و وحشتی که رژیم در سایه آن خود را بر ملت عراق تحمیل کرده بود و جهت باز نمودن راه برای انقلابیون و ادامه کارهای انقلاب اسلامی تا رسیدن به نتیجه مطلوب، قیام کرد. اگر برخورد شجاعانه شهید صدر نبود، نهضت و انقلاب اسلامی عراق در نطفه خفه می‌شد و دیکتاتور عراق، اسلام را از عراق ریشه کن می‌کرد. دیکتاتوری که سایه سنگین خود را بر ملت عراق افکنده بود، اگر در اهداف شوم خود موفق می‌شد، ملت عراق قرن‌ها طعم زندگی را نمی‌توانست بچشد.

نکته‌ای که در این جا نمی‌توان از آن گذشت، ضعف مرجعیت ـ علی الاطلاق ـ در عراق بود. حمایت نکردن مراجع از موضع گیری‌های انقلابی شهید صدر، سبب چند دستگی مواضع دینی در سخت‌ترین اوضاع رویارویی با رژیم شرور شد که در نهایت، عدم حمایت و یاری توده مردم را از مواضع انقلابی شهید صدر به دنبال داشت. چنان چه این موضوع گیری‌ها اتفاق می‌افتاد، همه جامعه و اجتماع را به لرزه در می‌آورد و آثارش ـ حتی ـ در نیروهای مسلح و حزبی‌ها همانند دیگر گروه‌های مردم دیده می‌شد. یقیناً در منزه بودن و حسن نیت مرجعیّت نمی‌توان شک کرد؛ اما این سبب نمی‌شود که نسبت به آنچه مرجعیت ـ علی الاطلاق ـ در آن روزگار دچارش بود؛ همانند ضعف آگاهی و موضع گیری سیاسی ـ که آثاری منفی بر نهضت اسلامی عراق و بلکه تمام منطقه گذاشت ـ اظهار تأسف نکنیم.

 

۴ .

 

 

۷ . همان، ص ۱۴۶ .

 

۸ . همان، ص ۹۲ .

 

۹ . همان، ص ۱۵۰ .

 

۱۰ . همان، ص ۱۵۳ .

[۱]. سنوات المحنهٔ و ایام الحصار، شهید صدر، ص۴۲ .

[۲]. مقدمه حلقه اول از کتاب دروس فی علم الاصول، ص ۴۷ .

[۳]. مقدمه مباحث الاصول، ج۱، ص ۵۲ .

[۴]. همان، ص۴۳.

[۵]. اقتصادنا، مقدمه چاپ اول، ص ۲۷و۲۸ .

[۶]. برای آگاهی از این طرح ر.ک: مقدمه جزء اول از قسم دوم کتاب مباحث الاصول، سید کاظم حائری، ص ۹۲

[۷]. همان، ص١۴۶.

[۸]. همان، ص٩٢.

[۹]. همان، ص١۵٠.

[۱۰]. همان، ص١۵٣.

[۱۱]. همان، ص٩٢.

[۱۲]. همان، ص٩٣.

[۱۳] همان، ص٩٣ـ٩۴.

[۱۴]. همان، ص٩۶.

[۱۵]. مقدمه فلسفتنا، ص۵١ـ۵٢، چاپ١٢.

[۱۶]. منابع القدره الاسلامیه، ص۵.

[۱۷]. مقدمه مباحث الاصول، سید کاظم حائری، ص٩٣.

[۱۸]. همان، ص٩٢.

[۱۹]. همان، ص٩٣.

[۲۰]. همان، ص٩٠ـ٩١.

نوسنده:رضا استادى

آیت الله شهید سید محمدباقر صدر، نسبش با سى و یک واسطه به حضرت امام موسى بن جعفر علیهماالسلام منتهى می‌شود به این ترتیب:

سید محمدباقر

١ـ ابن سید حیدر

٢ـ ابن سید اسماعیل

٣ـ ابن سید صدرالدین محمد

۴ـ ابن سید صالح

۵ـ ابن سید محمد

۶ـ ابن سید ابراهیم شرف‌الدین

٧ـ ابن سید زین‌العابدین

٨ـ ابن سید على نورالدین

٩ـ ابن سید نورالدین على

١٠ـ ابن سید حسین عزالدین

١١ـ ابن سید محمد

١٢ـ ابن سید حسین

١٣ـ ابن سید على

١۴ـ ابن سید محمد

١۵ـ ابن سید ابوالحسن تاج‌الدین

١۶ـ ابن سید محمد

١٧ـ ابن سید عبدالله جلال‌الدین

١٨ـ ابن سید احمد

١٩ـ ابن سید حمزه ابوالفوارس

٢٠ـ ابن سید سعدالله

٢١ـ ابن سید حمزه

٢٢ـ ابن سید ابوالسعادات

٢٣ـ ابن سید ابومحمد

٢۴ـ ابن سید محمد

٢۵ـ ابن دیلمیه ابوالحسن على

٢۶ـ ابن سید ابوطاهر

٢٧ـ ابن سید محمد

٢٨ـ ابن سید طاهر

٢٩ـ ابن سید حسین قطعى

٣٠ـ ابن سید موسى ابوسبحه

٣١ـ ابن ابراهیم المرتضى

ابن موسى بن جعفر علیهما و علیهم السلام.[۱]

در این شجره طیبه علویه فاطمیه موسویه و ثمرات و فروع آن، رجال و شخصیت‌هاى بزرگ شیعه جاى دارند که تعدادى از آنان از معاریف علمای شیعه می‌باشند.

در این مقال به اختصار، آباء و اجداد آیت الله شهید صدر را معرفی می‌کنیم.

در میان فرزندان امام موسى کاظم علیه‌السلام دو نفر به نام ابراهیم هستند؛ یکى ابراهیم اکبر و دیگرى ابراهیم اصغر ملقب به مرتضى.[۲] ابراهیم اصغر از دو پسر خود به نام‌هاى موسى ابوسبحه و جعفر داراى نواده شده است و برخى گفته‌اند از سه پسر خود داراى نواده شده و سومى را اسماعیل بن ابراهیم دانسته‌اند.[۳] آیت الله سید محمدباقر صدر از نوادگان موسى بن ابراهیم[۴] اصغر است.

موسى بن ابراهیم اعقاب فراوانى از هشت[۵] پسر خود دارد و یکى از پسران او حسین قطعى است که نسب آیت الله صدر به او می‌رسد.

حسین قطعى نیز اعقاب و نسل فراوانى داشته و اعقاب او به ابوالحسن على معروف به ابن دیلمیه بن ابى طاهربن محمد محدث بن طاهر بن حسین قطعى منتهى می‌شوند.[۶]

فرزند ابن دیلمیه، محمد، مکنّی به ابوالحارث، جد آیت الله صدر و نیز جد سادات معروف به آل نورالدین در جبل عامل می‌باشد و پسرش عبدالله مکنّى به ابومحمد نقیب النقباء سادات بغداد بود. صاحب عمده الطالب می‌نویسد: او از بغداد به کربلا رحلت کرد و او را در آن‌جا اعقابى می‌باشد و نیز وى را در بعلبک لبنان و اطراف آن اعقابى است که گروهى از آنان معروف به «بنى معالى» می‌باشند و «معالى» با دو واسطه فرزند اوست: معالى بن على بن عبدالله. [۷]

فرزند دیگر ابومحمد نقیب، محمد، مکنّى به ابوالسعادات است که مؤلف عمده الطالب گوید: وى از احفاد امام کاظم علیه‌السلام است و اولاد او در کربلا به آل ابوالسعادات معروف هستند.[۸]

جد دیگر آیت الله صدر احمدبن حمزه بن سعدالله بن حمزه بن ابى السعادات است. مرحوم سید شرف‌الدین می‌نویسد: از کتاب غایه الاختصار تألیف سید تاج‌الدین حسینى استفاده می‌شود که سعدالله بن حمزه به مجد و بزرگوارى مشهور و خاندان او در کربلا از شریف‌ترین خاندان‌ها بوده است. [۹]

احمدبن حمزه علاوه بر این‌که جد آیت الله صدر است جد سادات معروف به نورالدین در نبطیه لبنان است و از این خاندان، سید حسین نورالدین و سید حیدر نورالدین هستند که از علماى نبطیه لبنان بوده‌اند و نیز دو فقیه بزرگوار؛ سید محمد نورالدین و برادرش سید مهدى نورالدین و نیز عالم جلیل، سید عبدالحسین نورالدین، که هر پنج نفر در کتاب تکمله امل الآمل یاد شده است.[۱۰]

جد دیگر آیت الله صدر، محمد شمس‌الدین بن عبدالله جلال‌الدین بن احمدبن حمزه است که متأسفانه از شرح حال آنان اطلاعى در دست نیست یا ما اطلاعى نداریم.

جد دیگر آیت الله صدر، تاج‌الدین معروف به ابى الحسن بن محمد شمس‌الدین است که گویا نام او عباس بوده است؛ زیرا حاجى نورى در خاتمه مستدرک[۱۱] و محدث قمى در منتهى الآمال[۱۲] در شرح حال سید صدرالدین عاملى که از اجداد سید صدرالدین است به تاج‌الدین عباس بن محمدبن عبدالله بن احمد یاد کرده‌اند.

ابن شدقم در تحفه الازهار از ابوالحسن و اولاد و نوادگان او یاد کرده و از آنان ستایش فراوانى نموده است.[۱۳]

جد دیگر آیت الله صدر، محمدبن حسین بن على بن محمدبن تاج‌الدین است.[۱۴]

عزالدین حسین بن محمد (جد نهم آیت الله صدر)

از وى در کتاب‌ها به سید حسین بن ابى الحسن یاد شده است. مرحوم سید حسن صدر گوید: «به معروف‌ترین جد خود که ابوالحسن تاج‌الدین است و جد چهارم او می‌باشد منسوب شده»[۱۵] و این گونه انتساب یعنى انتساب به جد در کتاب‌ها مرسوم و معروف است. بنابراین نباید توهم شود که ابوالحسن پدر عزالدین حسین بوده است.

عزالدین حسین در سال ٩٠۶ ق در «جبع» به دنیا آمد و تا سال ٩٢۵ نزد پدر شهید ثانى درس خواند. در سال ٩٢۵ ق که استاد فاضل‌اش از دنیا رفت از «جبع» به «میس» منتقل شد و از محضر شیخ على بن عبدالعالى میسى (متوفاى ٩٣٨ق) بهره برد و در «کرک نوح» نیز از محضر سید حسن موسوى (متوفاى ٩٣٣ق) تلمذ نمود. هم‌چنین نزد شیخ شمس‌الدین محمد که از مشایخ شهید ثانى است درس خواند و همین استاد پدر همسر او بود.[۱۶]

صاحب امل الآمل می‌نویسد: این سید بزرگوار و عالم جلیل‌القدر در سال ٩۶٣ ق در «صیدا» مظلومانه مسموم شد و از دنیا رفت و شهید ثانى که داماد وى بود با گروه کثیرى از مؤمنان بر جنازه او نماز خواند و در جبع به خاک سپرده شد.[۱۷]

سید نورالدین على بن سید حسین عزالدین (جد هشتم آیت الله صدر)

وى در سال ٩٣١ در «جبع» به دنیا آمد. ابتدا از محضر پدرش استفاده کرد و سپس از درس شهید ثانى بهره برد. او و سید على بن حسین جزینى از دیگر شاگردان شهید ثانى فاضل‌تر بودند.

شهید ثانى با دختر سید حسین عزالدین (خواهر همین نورالدین على) ازدواج کرد و سپس با خانمى دیگر ازدواج نمود و خداوند به او دخترى داد که سید نورالدین على وى را به همسرى اختیار نمود و صاحب مدارک، از نتایج این پیوند مبارک است.

همچنین شهید ثانى با خانم دیگری ازدواج نمود که از این ازدواج صاحب معالم به دنیا آمد و پس از شهادت شهید ثانى آن خانم به همسرى سید نورالدین على درآمد و سید على نورالدین جد هفتم آیت الله صدر نتیجه این ازدواج است.

سید نورالدین على، جد هشتم آیت الله صدر، بیست و یک ساله بود که به حجّ خانه خدا مشرف شد و در همان سفر با مفتى آن زمان حجاز یعنى ابن‌هجر هیثمى صاحب کتاب صواعق محرقه داستانى دارد که در روضات الجنات یاد شده است.[۱۸]

در سال ٩٨٨ ق به مشهد رضوى مشرف شد و در همین سفر بود که چند نفر از علمای ایران، مانند میرداماد و امیر فیض الله تفرشى از او اجازه روایت گرفتند. صاحب معالم و صاحب مدارک و دیگران نیز از او روایت می‌کنند.[۱۹]

نسخه‌ای از مصباح المتهجد شیخ طوسى در کتابخانه سید حسن صدر صاحب تأسیسالشیعه بوده که شامل اجازه‌ای به خط سید نورالدین على براى شیخ محمدبن فخرالدین اردکانى مورخ ٩٩٩ ق بوده است. بنابراین، تا سال ٩٩٩ ق در قید حیات بوده ولی تاریخ وفات او معلوم نیست.[۲۰]

شرح حال این بزرگوار و فرزندش صاحب مدارک در کتاب امل الآمل و ریاض العلماء و لؤلؤه البحرین و تکمله امل الآمل سید حسن صدر و اعیان الشیعه و فوائد الرضویه و خاتمه مستدرک الوسائل و بغیه الراغبین سید شرف‌الدین، ذکر شده است.[۲۱]

سید على نورالدین بن نورالدین على (جد هفتم آیت الله صدر)

وى برادر مادرى صاحب معالم و برادر پدرى صاحب مدارک است و در سال ٩٧٠ ق در «جبع» به دنیا آمد. نزد پدرش و برادرانش صاحب معالم و صاحب مدارک تلمذ نمود.

در سال ١٠۴٠ ق به مکه معظمه هجرت و تا پایان عمر همان‌جا در خدمت اسلام و مکتب تشیع بود و به برکت او گروهى شیعه شدند. در سال ١٠۶٨ ق به رحمت الهى واصل شد و فرزندش سید زین‌العابدین جد ششم آیت الله صدر بر او نماز خواند و در قبرستانی معروف به قبرستان ابوطالب (معلّى) به خاک سپرده شد.

سید علیخان در سلافه العصر گوید: او را دیدم در حالى که سنش از نود سال گذشته بود «والناس یستعینون به ولا یستعین».[۲۲]

شیخ شمس‌الدین محمد حرفوشى حریرى عاملى از شاگردان اوست که نزد او نحو، اصول فقه، فقه و معقول خوانده و سپس به دریافت اجازه‌ای از او مفتخر شده که در بغیه الراغبین نقل شده است.[۲۳] تألیفات سید على نورالدین عبارتاند از:

١ـ غررالمجامع. شرح مختصر نافع محقق حلى است (کتاب طهارت)؛

٢ـ الانوار البهیه، شرح اثناعشریه شیخ بهائى است؛

٣ـ الشواهد المکیه، ردّ فوائد مدنیه استرآبادى است؛

۴ـ غنیهالمسافر، شامل مطالب گوناگون؛

۵ـ تفسیر آیه مودّت؛

۶ـ جواب استفتائات؛

٧ـ اشعار؛

٨ـ ترجمه الجزیره الخضراء؛

٩ـ حواشى بر کتاب‌هاى فقهى و اصولى و حدیث.

سید على نورالدین پنج پسر داشت. سید جمال‌الدین که در حیدرآباد هند بود و در سال ١٠٩٨ ق از دنیا رفت و سید حیدر ساکن اصفهان و سید على، پدر صاحب کتاب نزهه الجلیس و سید ابوالحسن که در شام مستقر بود و بالأخره سید زین‌العابدین (جد ششم آیت الله صدر).

سید زین‌العابدین بن على نورالدین (جد ششم آیت الله صدر)

وی در سال ٩٩۶ ق در «جبع» به دنیا آمد. مادرش دختر عالم جلیل شیخ نجیب‌الدین على بن محمدبن مکى عاملى بود.[۲۴]

در سال ١٠۶۴ ق به حج خانه خدا مشرف شد، در حالى که پدرش از سال‌ها قبل، به مکه هجرت کرده بود. وى پس از انجام مناسک حج و زیارت رسول خدا(صلى الله علیه و آله و سلم) و امامان بقیع(علیهم السلام) به زیارت عتبات عالیات عراق و سپس به زیارت امام على بن موسى الرضا(علیهما السلام) مشرف شد و از آن‌جا به حیدرآباد هند رفت تا با برادرش سید جمال‌الدین که در آن‌جا ساکن شده بود دیدار کند.

در حیدرآباد با این‌که حاکم آن‌جا مایل بود که ایشان هم، مانند برادرش آن‌جا بماند، نماند و با حجاج حیدرآباد در سال ١٠۶٨ ق بار دیگر به مکه مشرف شد تا در خدمت پدر باشد، اما متأسفانه فقط چند روزى محضر پدر بود که او از دنیا رفت. وى بر جنازه پدر بزرگوارش نماز خواند و در قبرستان ابوطالب (معلّى) دفن شد.

سید زین‌العابدین پنج سال (از سال ١٠۶٨ ق که پدرش رحلت کرد تا ١٠٧٣ق) در مکه معظمه بود و همان‌جا از دنیا رفت و مانند پدرش در کنار قبر حضرت خدیجه(علیها السلام) در قبرستان ابوطالب به خاک سپرده شد.

او سه پسر داشت:

١ ـ سید حسین (١٠۴١ ـ ١٠٩٨ق) در سال ١٠۶٩ق به حجّ بیت الله مشرف شد و تا سال ١٠٧٣ق که پدرش در مکه در قید حیات بود از او استفاده کرد و پس از وفات او در سال ١٠٧٩ق به سوریه آمد و در دمشق ساکن شد و در سال ١٠٩٨ق همان‌جا از دنیا رفت.

٢ ـ سید محمد که از دو برادر دیگر کوچک‌تر بود و در سال ١١٠٠ق در جبع از دنیا رفت.

٣ ـ سید ابراهیم شرف‌الدین جد پنجم آیت الله صدر و جد پنجم مرحوم سید شرف‌الدین صاحب کتاب المراجعات و جد چهارم سید حسن صدر صاحب کتاب تأسیسالشیعه.

مادرش دختر عالم بزرگوار شیخ سلیمان عاملى نباطى (متوفاى ١٠٧٩ق) می‌باشد. در سال ١٠٣٠ق در «جبع» که آن زمان وطن خاندان او بود به دنیا آمد و نزد پدرش سید زین‌العابدین و برخى از عموهایش و نیز چند نفر دیگر از علماى آن دیار درس خواند و در فقه، اصول، منطق، حکمت، کلام، تفسیر، حدیث، درایه، رجال و … به مرتبه‌ای عالى رسید. در سال ١٠٧٨ق به «شحور» هجرت کرد و همان سال به حج خانه خدا و زیارت عتبات مقدسه مدینه مشرف شد و در سال ١٠٨٠ق در «شحور» به لقاءالله پیوست.

سید ابراهیم شرف‌الدین گویا فقط یک پسر داشته و او سید محمد، جد چهارم آیت الله صدر و مرحوم سید شرف‌الدین، و جد سوم سید حسن صدر است.[۲۵]

جد چهارم آیت الله صدر[۲۶]

سید محمدبن ابراهیم مکنّى به ابوصالح، در سال ١٠۴٩ق در «جبع» به دنیا آمد. نزد پدرش درس خواند و از مجلس درس فقیه بزرگوار شیخ احمدبن حسین عاملى نباطى که عموى جده او بود -زیرا وى برادر شیخ سلیمان پدر مادر شرف‌الدین ابراهیم است- استفاده نمود و چند روز بعد از وفات پدرش در سال ١٠٨٠ق به عراق هجرت نمود و در آن‌جا از درس شیخ حسام‌الدین طریحى نجفى (متوفاى ١٠٩۵ق) و چند نفر دیگر از فقها بهره برد.

در سال ١٠٨٣ق به اصفهان رفت و با دختر محقق سبزوارى صاحب کتاب ذخیره ازدواج نمود و از این همسر دو فرزند داشت که هر دو با مادرشان به مرضِ وبا در سال ١٠٨٩ق از دنیا رفتند. محقق سبزوارى نیز در ١٠٩٠ق از دنیا رفت. وى پس از وفات محقق سبزوارى از شیخ على، نواده شهید ثانى که در اصفهان ساکن بود، استفاده می‌نمود.

در سال ١٠٩٩ق به مشهدالرضا مشرف و میهمان صاحب وسائل مرحوم شیخ حر عاملى شد. صاحب وسائل دختر خود را به همسرى وى درآورد.

او در سال ١١٠١ق با خانواده خود به وطن اصلى‌اش «شحور» شام مراجعت کرد و تا پایان عمر یعنى سال ١١٣٩ق همان‌جا ماند.

تألیفات او:

١ـ تعلیقه بر اصول کافى؛

٢ـ تعلیقه بر نفلیه شهید اول؛

٣ـ تعلیقه بر قواعد علامه حلى؛

۴ـ کشکول شامل متفرقات از جمله شرح حال خود و تعدادى از خاندانش. این کتاب از مصادر بغیهالراغبین مرحوم شرف‌الدین است.

وى دو پسر داشت: یکى سید محمد که او را سید محمد ثانى می‌خواندند و وى جد سوم مرحوم سید شرف‌الدین است و دیگرى سید صالح که جد سوم آیت الله صدر است.

سید محمد بن سید محمد

مادرش دختر صاحب وسائل شیخ حر عاملى بود و در سال ١١٢۵ق یعنى ٢۴ سال پس از آمدن پدرش به «شحور» در حالى که پدرش ٧۶ سال داشت در «شحور» متولد شد.

سید محمد نزد برادرش سید صالح درس می‌خواند و در سال ١١۵۵ق با هم به عراق هجرت کردند و در کربلا و نجف از اعلام و اساتید بزرگى مانند وحید بهبهانى بهره بردند و در سال ١١۶٣ق با هم به «شحور» مراجعت کرده و مشغول خدمات دینى شدند.

در سال ١١٩٩ق برادرش به خاطر فتنه‌ای که پیش آمده بود مجبور به فرار و هجرت به عراق شد و سید محمد در «شحور» ماند و در سال ١٢١۵ق روز عرفه به لقاءالله پیوست.

از سید محمد پس از وفات او فقط یک پسر مانده بود و او سید اسماعیل جد دوم مرحوم سید شرف‌الدین صاحب کتاب مراجعات است.

سید اسماعیل (جد سید شرف‌الدین)

وی نزد پدر خود ادبیات و فقه آموخت و اجازه‌ای مفصل از او داشت. وى از فضلاء عصر خود به شمار می‌آمد و در عین حال به کار و تلاش براى معاش می‌پرداخت و از این راه صاحب املاک، اراضى و ثروت شد.

مرحوم سید شرف‌الدین می‌نویسد: «کل ما فى ایدى احفاده فانما هو موروث عنه فنحن الى الآن نرقع فى نعمته وما قد بعناه نحن و آباؤنا من ترکته اضعاف مابقى».

در سال ١٢۶۶ق در شحور در حدود هشتاد سالگى درگذشت. از وى دو پسر باقى ماند: سید جواد و سید ابوجعفر.

سید ابوجعفر از اولیای الهى بود و علمای عصر و اتقیا به او تبرک می‌جستند و ارادت خاصى به او داشتند. وى فرزند پسر نداشت و در سال ١٢٧٩ق از دنیا رحلت کرد.

سید جواد، جد شرف‌الدین در سال ١٢٢٢ق به دنیا آمد و با تقوا، ورع و احتیاط زیست و مورد تکریم و احترام عامه مردم و نیز علمای عصر خود بود و در سال ١٢٩٧ق از دنیا رحلت کرد و آخرین جمله او این بود: «رب توفنى مسلماً والحقنى بالصالحین».

وى پنج پسر داشت:

١ـ سید على (١٢۵٢ ـ ١٢٧٣ق) که مقدمات علوم حوزوى را خوانده بود و در جوانى قبل از ازدواج از دنیا رفت.

٢ـ سید محمود (١٢۵۵ ـ ١٣١١ق) نیز مقدمات را خواند و به خاطر مبتلا شدن به بیمارى نتوانست براى تکمیل به نجف مشرف شود و از جوانى تا هنگام وفات بسترى بود.

٣ـ سید اسماعیل (١٢٧٠ ـ ١٣٢٧ق) که نزد برادرش، پدر سید شرف‌الدین درس خواند و با پرداختن به کارهاى اقتصادى، خدمات فراوانى به مردم نمود.

۴ـ سید حسین (١٢٧۵ ـ ١٣٣۵ق) که از حیث ورع و تقوا بین خاصه و عامه معروف بود.

۵ ـ سید یوسف پدر سید شرفالدین که در سال ١٢۶٢ یا ١٢۶٣ق در شحور به دنیا آمد و مقدمات را همان‌جا خواند. در سال ١٢٧۵ق با برادرش سید محمود به جبع رفت و در آن‌جا مشغول تحصیل شد و در سال ١٢٨۵ق به کاظمین عراق مشرف و از محضر سید ابوالحسن الهادى، پدر سید حسن صدر استفاده کرد.

سپس از شیخ محمدحسن آل‌یس بهره برد و در سال ١٢٩٠ق به نجف مشرف شد و از محضر درس شیخ محمد حسین کاظمى صاحب هدایه الانام فى شرح شرائع الاسلام و شیخ محمدکاظم خراسانى صاحب کفایه الاصول و حاج آقا رضا همدانى صاحب مصباح الفقیه و میرزا حبیب الله رشتى صاحب بدائع الاصول و سید اسماعیل صدر استفاده کرد.

در سال ١٢٨٧ق با دختر استادش سید ابوالحسن الهادى ازدواج نمود که نتیجه این ازدواج علامه سید شرف‌الدین بود.

سید شرف‌الدین بن سید یوسف

در سال ١٢٩٠ق در کاظمین به دنیا آمد و در سال ١٣٧٧ق پس از ده‌ها سال خدمت صادقانه به مکتب تشیع و تألیف کتاب‌هاى گران‌قدر و ماندگار به لقاءالله پیوست. شرح حال جامع ایشان در کتاب بغیهالراغبین آمده است.

سید صالح بن سید محمد (جد سوم آیت الله شهید صدر و جد دوم سید حسن صدر)

در سال ١١٢٢ق در قریه «شحور» به دنیا آمد. پدرش هنگام ولادت او ٧٣ سال داشت و مادرش شاید همان دختر شیخ حر عاملى باشد.

در آغاز نزد پدرش درس می‌خواند و پس از وفات او در سال ١١٣٩ق که وى هفده ساله بود نزد چند نفر از علمای جبل عامل تلمذ کرد. علم طب و پزشکى را از علامه شیخ على خاتون آبادى (متوفاى ١٢٠٨ق) آموخت. در جوانى به مصر رفت و چند ماهى در دانشگاه الازهر از اساتید آن‌جا استفاده کرد. سپس به حجاز رفت و دو سال از فقهاى حرمین شریفین و محدثان آن‌جا بهره برد. در سال ١١۵۵ق به عراق هجرت کرد و تا سال ١١۶۶ق در کربلا اقامت داشت و از محضر وحید بهبهانى و عالمانى که در طبقه او بودند استفاده کرد. آن‌گاه به قریه «شحور» بازگشت و تا سال ١١٩٩ق در آن‌جا مشغول به خدمات دینى علمى بود.

در سال ١١٩٩ق به خاطر فتنه‌ای که پیش آمد،[۲۷] مجبور به فرار شد و با ترس و امید به عراق هجرت کرد، سپس برادرش سید محمد، دو فرزند وى را با مادرشان به عراق برد و خود به «شحور» برگشت.

وی در سال ١٢١٧ق در نجف اشرف از دنیا رفت و در یکى از حجره‌های صحن حرم امیرمؤمنان علیه‌السلام به خاک سپرده شد.

از او چهار پسر باقى ماند که همه از علمای بزرگ شیعه بوده‌اند:

١ـ سید صدرالدین متولد (١١٩٣ق) که جد دوم آیت الله شهید صدر است.

٢ـ سید محمدعلى متولد (١١٩۵ق) که جد سیدحسن صدر صاحب کتاب تأسیسالشیعه می‌باشد.

٣ـ سید ابوالحسن متولد (١٢٠٠ق)

۴ ـ سید مهدى متولد (١٢٠٣ق)

سید محمدعلى بن سید صالح (جد سیدحسن صدر)

او در سال ١١٩۵ق در جبل عامل به دنیا آمد. نزد پدرش و شیخ سلیمان‌بن معتوق، سید محسن کاظمى، سید على طباطبائى، سید بحرالعلوم و شیخ جعفر کاشف الغطاء درس خواند.

با برادرش سید صدرالدین بن سید صالح هم‌درس و هم‌مباحثه بود و گویا مقام علمى او از برادرش سید صدرالدین بالاتر بوده است؛ زیرا مجموعه‌ای دیده شده که سید صدرالدین مشکلات علمى را از او سؤال و پاسخ‌هاى او را در آن مجموعه یادداشت کرده است.

وى از حیث زهد و ورع مقامى والا داشت و در مجلسى که وارد می‌شد با این‌که علمای بزرگ حضور داشتند همگى مستمع تحقیقات و بیانات او بودند.

براى زیارت مشهد رضوى با خانواده خود به ایران آمد و با برادرش سید صدرالدین که در اصفهان ساکن بود دیدار کرد و در همان‌جا در سال ١٢۴١ق به رحمت ایزدى پیوست، جنازه او را به نجف اشرف بردند و در حجره‌ای نزدیک باب طوسى صحن علوى به خاک سپردند.

فرزندان او عبارت‌اند از:

١ ـ سید عیسى (متوفاى ١٢٨٠ق) پدر سید جمال اصفهانى است که جمال زاده فرزند اوست.

٢ ـ سید موسى که در تهران ساکن بود و حدود سال ١٢٩٠ق از دنیا رفت.

٣ ـ سید ‌هادى (١٢٣۵ـ ١٣١۶ق) که در طفولیت همراه پدر به اصفهان رفته بود و پس از وفات پدر، در کفالت عمویش سید صدرالدین بود و پس از خواندن مقدمات و ادبیات از درس‌هاى فقه و اصول او استفاده می‌کرد و در سال ١٢۵٢ براى ادامه و تکمیل تحصیل به نجف مشرف شد. رسائل را خدمت مؤلف‌اش شیخ انصارى خواند و به مقامات علمى بسیار بالا رسید.

در سال ١٢۶۴ق به کاظمین هجرت کرد و در آن‌جا با شیخ محمد حسن آل‌یس صاحب کتاب اسرارالفقاهه به بحث در مشکلات مسائل فقهی پرداخت. آن دو براى هم احترام خاصى قائل بودند.

اعقاب سید هادى از دو فرزند او: سید حسن صدر و سید محمد حسین صدر است.

سید محمد حسین صدر

وى در سال ١٢٨٨ق به دنیا آمد. با خواهر پدرى سید شرف‌الدین ازدواج کرد و همان‌طور که قبلاً گفتیم مادر سید شرف‌الدین، خواهر سید حسن صدر و سید محمد حسین صدر است.

سید شرف‌الدین فرماید: «در سال ١٣٢٩ق در خدمت سید محمد حسین صدر به مصر رفتیم و این سفر براى تأیید مذهب شیعه بسیار مفید بود.» گویا کتاب مراجعات سید شرف‌الدین از نتایج همین سفر است. وى در سال ١٣٣٠ق از دنیا رفت.

سید محمد صادق صدر مؤلف الاجماع فى التشریع الاسلامیه و حیاه امیرالمؤمنین و الشیعه، فرزند همین سید محمد حسین صدر است.

سید حسن صدر (١٢٧٢ ـ ١٣۵۴ق)

وی صاحب تأسیس الشیعه الکرام لسائر فنون الاسلام است. در بغیهالراغبین که شرح حال او به طور مفصل یاد شده، ٨٣ کتاب و رساله در علوم مختلف از تألیفات او نام برده شده است.

سید محمد صدر که مدتى نخست‌وزیر عراق بود و از دانشمندان و رجال سیاسى دوره خود است از فرزندان اوست. فرزند دیگرش سید على صدر صاحب شجره الموسویین من آل شرفالدین می‌باشد.

سید صدرالدین (جد دوم آیت الله صدر) [۲۸]

در سال ١١٩٣ق در شحور در مزرعه‌ای به دنیا آمد. هفده ساله بود که از استادش صاحب ریاض المسائل اجازه اجتهاد گرفت. در آن اجازه یاد شده که قبل از آن تاریخ به درجه اجتهاد نایل شده بوده است.

اساتید او عبارت‌اند از: پدرش سید صالح، شیخ سلیمان بن معتوق عاملى، سید محسن کاظمى صاحب محصول و وافى، شیخ اسدالله تسترى کاظمى صاحب مقابیس، سید على صاحب ریاض المسائل، سید محمد مهدى شهرستانى، سید مهدى بحرالعلوم و شیخ جعفر کاشف الغطاء که پدر همسرش نیز بود.

در سال ١٢٢۶ق به قم مشرف شد و از محضر میرزاى قمى صاحب قوانین استفاده کرد. البته پیش‌تر در کربلا و نجف که به زیارت عتبات مشرف شده بود خدمت میرزاى قمى رسیده بود و با مقام علمى آن بزرگوار آشنا شده بود و از این جهت براى استفاده از او به قم آمد.

در سال ١٢٢٧ق بعد از زیارت حضرت على بن موسى الرضا(علیهما السلام) براى دیدار دو عالم بزرگوار؛ شیخ محمدتقى صاحب حاشیه معالم و سید محمد باقر شفتى صاحب مطالع الانوار به اصفهان رفت و به درخواست آن دو بزرگوار در اصفهان ماندگار شد.

یکى از پسران وى (سید بهاءالدین) با دختر حجه الاسلام شفتى ازدواج کرد و از اینجا خویشاوندى این دو بیت رفیع آغاز شد. شیخ محمد تقى صاحب حاشیه نیز با دختر سید صدرالدین ازدواج نمود. هم‌چنین نواده سید صدرالدین (دختر سید محمد على معروف به آقا مجتهد که مادرش دختر مرحوم شیخ جعفر کاشف الغطاء بود) به همسرى شیخ محمد حسین نواده صاحب حاشیه درآمد که آقا  رضا صاحب وقایه الاذهان و استاد امام خمینى(رحمه الله) نتیجه این ازدواج بود.

مرحوم سید صدرالدین تا سال ١٢۶٣ق در اصفهان بود و در ذیحجه این سال به عتبات عالیات مشرف و پس از زیارت کاظمین و سامرا و کربلا به نجف مشرف شد و همان‌جا در محرم ١٢۶۴ به لقاءالله پیوست و در یکى از حجره‌های صحن مقدس علوى به خاک سپرده شد.

تألیفات سید صدرالدین عاملى عبارت‌اند از:

١ـ قرّه العین (در علم نحو که گفته شده که از کتاب مغنى ابن هشام بهتر است)؛

٢ـ رساله‌ای در حجیت مظنه؛

٣ـ القسطاس المستقیم (در اصول فقه)؛

۴ـ منظومه (در رضاع)؛

۵ـ اثره العتره (فقه استدلالى)؛

۶ـ عتره العتره (خلاصه اثره العتره است)؛

٧ـ رساله‌ای در شرح مقبوله عمربن حنظله؛

٨ـ المستطرفات (شامل مسائل متفرقه فقهى که فقها متعرض آن‌ها نشده‌اند)؛

٩ـ تعلیقه بر رجال ابوعلى؛

١٠ـ المجال فى علم الرجال؛

١١ـ النکث؛

١٢ـ قوت لایموت (رساله عملیه)؛

١٣ـ اجوبه المسائل

١۴ـ دیوان اشعار؛

١۵ـ متفرقات.

سید صدرالدین چند پسر داشت:

١ـ سید محمدتقى (١٢٣٨ ـ ١٢۴٣ق)؛

٢ـ سید على (١٢۴٠ ـ ١٢۵٨ق)؛

٣ـ سید محمدعلى معروف به آقامجتهد (١٢۴٠ ـ ١٢٧۴ق) مادرش دختر شیخ جعفر کاشف الغطاء و دخترش مادر حاج شیخ محمدرضا اصفهانى صاحب کتاب وقایه الاذهان و پسرش سید بهاءالدین (١٢٧٠ ـ ١٣٢۵ق) داماد حجه الاسلام سید محمدباقر شفتى است.

پسر دیگرش سید محمدجواد (١٢٧٣ ـ ١٣۴٧ق) صاحب تألیفاتى می‌باشد. این پدر و دو پسر و نیز فرزندان آنان از علمای اصفهان و تهران بوده‌اند.

سید آقامجتهد تألیفات متعددى دارد از جمله البلاغ المبین فى احکام الصبیان والبالغین که آن را پیش از بلوغ نگاشته است.

۴ـ سید ابوالحسن (١٢۴٣ ـ ١٣١۴ق) که از عالمان ربانى و عارفان الهى بود و اولاد و نواده و احفاد وى نیز از علما و دانشوران بوده‌اند.

۵ـ سید حسین (١٢۵٠ ـ ١٣٢٧ق) از اجلای سادات بوده است.

۶ـ سید ابوجعفر (١٢۵٢ ـ ١٣٢۵ق) مادرش دختر شیخ جعفر کاشف الغطاء بوده است. وى از محضر درس برادرش سید آقامجتهد و شیخ محمدباقر نجفى فرزند صاحب حاشیه معالم و سید اسدالله شفتى فرزند حجه الاسلام شفتى استفاده کرده است و داماد همین سید اسدالله بوده است.

این بزرگوار ملقب به «خادم الشریعه» بوده و اولاد و نواده او به خادمى معروف‌اند. یکى از آنان مرحوم آیت الله حاج آقا حسین خادمى اصفهانى (متولد ١٣١٩ق) و رئیس حوزه علمیه اصفهان است که چند سال قبل به لقاءالله پیوست.

مرحوم آیت الله خادمى هشتمین و آخرین فرزند مرحوم سید ابوجعفر است که در طفولیت پدر را از دست داده است. دو فرزند روحانى او مشغول تدریس و خدمات دینى هستند.

٧ـ آخرین فرزند سید صدرالدین عاملى، آیت الله العظمى سید اسماعیل صدر (١٢۵۵ ـ ١٣٣۴ق) می‌باشد که جد آیت الله شهید سید محمدباقر صدر و آیت الله سید رضا صدر و امام موسى صدر است.

وى در ١٢۵۵ق در اصفهان به دنیا آمد. نه ساله بود که پدرش از دنیا رفت و برادرش سید آقامجتهد تربیت او را به عهده گرفت و هنوز بیست سالش نشده بود که در علوم متنوع ادبیات عرب، متخصصى ماهر شد و تا پایان عمر، این مهارت در ادبیات را از دست نداد.

نوزده ساله بود که برادرش سید آقامجتهد نیز به رحمت الهى پیوست و از آن تاریخ از محضر درس شیخ محمدباقر نجفى فرزند صاحب حاشیه معالم استفاده کرد و از نظر علمى به جایى رسید که در اصفهان «ممن یشار الیه بالبنان» شد. در سال ١٢٨١ق به عتبات عالیات مشرف شد. هنگامى که به کربلا رسید مصادف با رحلت شیخ الفقها، شیخ انصارى -رضوان الله تعالى علیه- بود.

سید اسماعیل هم‌چنین به محضر درس میرزاى شیرازى رفت و نیز از درس شیخ مهدى کاشف الغطاء و شیخ راضى نجفى بهره‌ها برد.

در سال ١٢٨٧ق با دخترعموى خود (خواهر سید حسن صدر) ازدواج کرد که همین بانو مادر فرزندان اوست. قبلاً گفتیم که خواهر دیگر سید حسن صدر مادر مرحوم سید شرف‌الدین بوده است.

در سال ١٢٩١ق به اصفهان رفت و در مسجد جامع اصفهان اقامه نماز جماعت کرد و مردم اصفهان و علمای آن سامان همه در خدمت او بودند، اما او بى خبر، اصفهان را به سوى عتبات عالیات ترک کرد و هنگامى که به عراق رسید متوجه شد که استادش میرزاى شیرازى -رضوان الله علیه- به سامرا هجرت کرده است، ولی او به نجف رفت. میرزاى شیرازى که متوجه شد ایشان به نجف مشرف شده است از او دعوت کرد که به سامرا برود. او هم امتثال امر کرد تا سال ١٣٠٨ق در سامرا بود. سرانجام پس از فوت شوهر خواهرش، یعنی شیخ محمدحسین بن شیخ محمد باقر، پدر صاحب وقایه و مؤلف تفسیر سوره حمد (مجدالبیان)، برای سرپرستی خواهرش و فرزند خردسال او (یعنى آقارضا) از سامرا به نجف رفت، اگرچه بار دیگر مرحوم میرزاى شیرازى -رضوان الله علیه- از او خواست که به سامرا برگردد تا با کمک میرزا محمدتقى شیرازى و سید محمد فشارکى درس حوزه سامرا را اداره کند؛ زیرا در این تاریخ میرزاى شیرازى به خاطر ضعف مزاج توان تدریس نداشت و می‌خواست این بزرگواران خلأ درسى او را پر کنند. بالأخره سید اسماعیل در شعبان ١٣٠٩ق به سامرا بازگشت.

در سال ١٣١٢ق میرزاى شیرازى به لقاءالله پیوست و در سال ١٣١۴ق آقاى صدر از سامرا به کربلا هجرت و در آن‌جا ماندگار شد و گویا از همین تاریخ تا پایان عمر یکى از مراجع تقلید بزرگ شیعه که مورد قبول حوزه‌هاى علمیه بود به شمار می‌آمد.

در سال ١٣٣۴ق که براى تغییر آب و هوا و زیارت کاظمین مشرف شده بود همان‌جا دعوت حق را لبیک گفت و در حرم کاظمین به خاک سپرده شد.

مرحوم آیت الله العظمى سید اسماعیل صدر از حیث علم و عمل، ورع و تقوا، ارادت به اهل بیت عصمت و طهارت علیهم‌السلام، ترویج دین مبین اسلام و مکتب تشیع آیتى از آیات بزرگ الهى بود و از برکات وجودی و اعقاب و نواده اوست که یکى از بیوت رفیعه شیعه به شمار می‌آیند.

مرحوم سید اسماعیل صدر چهار پسر داشت:

١ـ سید محمد مهدى (١٢٩۶ ـ ١٣۵٨ق) از آثار او شرح تبصره علامه و شرح شرائع الاسلام -هر دو ناتمام مانده است- و نیز تعلیقه بر کفایه الاصول خراسانى و … می‌باشد.

فرزندان او سید ابوالحسن (١٣٢٠ ـ ١٣٩٨ق) و سید محمد صادق (١٣٢٢ ـ ١۴٠۶ق) و سید محمد جعفر معروف به حاج‌آغا (١٣٢۵ ـ ١۴٠۶ق) می‌باشند که هر سه از عالمان و دانشوران بوده‌اند.

آیت الله سید محمد صدر مؤلف تاریخ الغیبه الکبرى و تألیفات دیگر که توسط رژیم خون‌خوار عراق با فرزندانش به تازگى شهید شد، فرزند سید محمد صادق بن سید اسماعیل صدر است.

٢- آیت الله سید صدرالدین صدر (١٢٩٨ ـ ١٣٧٣ق) که از مراجع تقلید شیعه بود و تألیفاتى داشت، از جمله کتاب المهدى و کتاب خلاصه الفصول و … .

مرحوم آیت الله حاج سید رضا صدر صاحب تألیفات سودمند[۲۹] فراوان و از مدرسان بزرگ حوزه علمیه قم بود و آیت الله امام موسى صدر، رهبر شیعیان لبنان -که سال‌ها است همه شیعیان در انتظار پیدا شدن این گمشده مظلوم و عزیز می‌باشند- و نیز همسر آیت الله صدر و همسر آیت الله سلطانى، پدر همسر حجه الاسلام و المسلمین حاج احمدآقا خمینى، فرزندان همین سید صدرالدین صدر می‌باشند که شرح حال این پدر و فرزندان نیاز به مقالى جداگانه دارد.

٣ـ سید محمدجواد (١٣٠١ ـ ١٣۶١ق) است که از شاگردان پدرش بوده و در فقه، فلسفه، تاریخ و … استادى ماهر بوده است.

۴ـ آیت الله سید حیدر صدر پسر چهارم آیت الله العظمى سید اسماعیل صدر است. او پدر بزرگوار آیت الله شهید سید محمدباقر صدر می‌باشد.

وى در ١٣٠٩ق در سامرا به دنیا آمد. پنج ساله بود که پدرش به کربلا هجرت کرد و او را با خود به کربلا برد. از اساتید او در کربلا آیت الله العظمى حاج شیخ عبدالکریم حائرى یزدى مؤسس حوزه علمیه قم می‌باشد.

ایشان تألیفاتى دارد، از جمله حاشیه بر کفایه الاصول خراسانى، رساله‌ای در معناى حرفى، رساله‌ای در وضع و اقسام آن، رساله‌ای در زمینه تبعض احکام به علت تبعیض اسباب و رسائل فقهى دیگر.

ایشان در سال ١٣۵۶ق به رحمت الهى پیوست و در رواق کاظمین کنار مرقد والد ماجدش به خاک سپرده شد.

سید حیدر صدر دو پسر و یک دختر داشت: سید اسماعیل صدر، شهید سید محمدباقر صدر و سیده بنت الهدى صدر که مادرش خواهر آیت الله شیخ مرتضى آل‌یس بود.

سید اسماعیل صدر (١٣۴٠ ـ ١٣٨٨) (برادر آیت الله شهید صدر)

وی در کاظمین نزد پدرش سید حیدر و عمویش سید محمدجواد صدر و اساتید دیگر درس خواند و سپس به نجف مشرف و از محضر درس شیخ محمد کاظم شیرازى صاحب حاشیه مکاسب و سید محسن حکیم صاحب مستمسک و سید عبدالهادى شیرازى و سید ابوالقاسم خوئى و شیخ مرتضى آل‌یس استفاده نمود. هم‌چنین خود او درس خارج استدلالى شروع کرد که گروهى از فضلای نجف از او استفاده می‌کردند. در سال ١٣٨٠ق به کاظمین مراجعت و به تدریس فقه، اصول و تفسیر پرداخت. در درس تفسیر او، بیش از صد نفر از دانشگاهیان و فرهنگیان شرکت می‌کردند. سرانجام در سال ١٣٨٨ق به لقاءالله پیوست.

او از اساتید برادرش آیت الله شهید صدر بوده است و شهید صدر درباره او می‌نویسد:

«رافقته اکثر من ثلاثین سنه کما یرافق الابن اباه والتلمیذ استاذه والاخ اخاه فى النسب واخاه فى الآمال والالام وفى العلم والسلوک فلم ازدد الاّ ایمانا بنفسه الکریمه…».

وى تألیفات فراوانى دارد که عبارت‌اند از:

١ـ شرح بلغهالراغبین شیخ محمدرضا آل‌یس (در زمینه فقه که چند جلد است)؛

٢ـ تعلیقه بر کفایه الاصول خراسانى؛

٣ـ حاشیه بر عروه الوثقى با اشاره اجمالى به دلیل؛

۴ـ شرح رساله حقوق امام سجاد علیه‌السلام؛

۵ـ محاضرات فى تفسیر القرآن (جزء اول آن چاپ شده است)؛

۶ـ شرح نکاح عروه الوثقى؛

٧ـ حاشیه بر جلد دوم شرح لمعه؛

٨ـ فصل الخطاب فى حکم اهل الکتاب؛

٩ـ رساله در قبله متحیر؛

١٠ـ رساله در صلاه جمعه؛

١١ـ حاشیه بر بلغهالراغبین آل‌یس (رساله عملیه)؛

١٢ـ فروع علم اجمالى (در زمینه فقه)؛

١٣ـ رساله‌ای در معنى عدالت؛

١۴ـ رساله‌ای در حد ترخص براى نماز مسافر؛

١۵ـ رساله‌ای در سبب اختلاف فتاواى مجتهدان؛

١۶ـ رساله‌ای در حکم تزاحم حج و نذر؛

١٧ـ رساله‌ای در قاعده فراغ و تجاوز؛

١٨ـ رساله‌ای در تشخیص مدعى و منکر؛

١٩ـ رساله‌ای در بیع صبى و احکام آن؛

٢٠ـ رساله‌ای در لباس مشکوک؛

٢١ـ فوائد در فقه و اصول؛

٢٢ـ تقریرات درس استادش آیت الله العظمى خوئى (طهارت)؛

٢٣ـ تقریرات درس همین استاد (اصول فقه)؛

٢۴ـ تقریرات درس همین استاد (مکاسب)؛

٢۵ـ تقریرات بحث شیخ محمدرضا آل‌یس؛

٢۶ـ مستدرک اعیان الشیعه (شامل انتقادات)؛

فرزند او سید حسین متولد ١٣٧١ق نیز از جمله دانشمندان است و صاحب تألیفاتى، مانند شرح تبصره علامه حلى، شرح بخشى از مختصر النافع محقق حلى، شرح معالم الاصول و … می‌باشد.

تا سال ١٣٨٨ق در نجف مشغول تحصیل بود و پس از درگذشت پدرش به کاظمین آمد و جانشین پدر بزرگوارش شد.

شهید سید محمدباقر صدر و بانو بنت الهدى

پسر دوم سید حیدر صدر، آیت الله شهید سید محمدباقر صدر (١٣۵٣ ـ ١۴٠٠ق) است که پدر را در سه سالگى از دست داد.

دختر آن بزرگوار شهیده کریمه سیده بنت الهدى (١٣۵۶ ـ ١۴٠٠ق) است که هنوز یک سال نداشت که از نعمت پدر محروم گردید.

وى نزد دو برادر خود تحصیل کرد و از حیث علوم ادبى و حوزوى مانند فقه، مقام والایى پیدا کرد، به گونه‌ای که بسیارى از بانوان در مسائل فقهى به او مراجعه می‌کردند و علاوه بر این، شاعر و نویسنده‌ای توانا بود. کتاب شرایع و عقائدالشیعه را تدریس می‌کرد و براى بانوان منبر می‌رفت و به طرز بدیعى تاریخ اهل بیت را تحلیل می‌نمود و بر تعدادى از مدارس ابتدائى و متوسطه و دبیرستان‌ها اشراف و مدیریت داشت.

این برادر و خواهر در ۴٧ و ۴۴ سالگى شهید شدند و در عین حالى که با شهادت ایشان دنیاى اسلام و مسلمین به خصوص شیعیان داغدار شد، اما این شهادت مانند شهادت جدشان حضرت سیدالشهداء علیه‌السلام به نفع اسلام و مکتب تشیع بود.

شرح حال این برادر و خواهر، این دو دانشمند گرانقدر، این دو نابغه و این دو معلم اخلاق و فداکار، مقاله‌ای جداگانه می‌طلبد -رحمه الله علیهما رحمه واسعه.[۳۰]

 

[۱]. این شجره‌نامه از مقدمه تکمله امل الآمل سید حسن صدر، ص۵۴ و بغیهالراغبین سید شرف‌الدین، ج ٢، ص ۶٣٧ نقل شد و برخى از القاب از مصادر دیگر گرفته شده است.

[۲]. سید محمدعلى روضاتى، جامعالانساب، ص ٨۴.

[۳]. محدث قمى، منتهى الامال، ج ٢، ص ١۵٠ به نقل از عمده الطالب ص ١٧٩ (چاپ سنگى) و … . ابراهیم مرتضى، سیدى جلیل و امیرى نبیل و عالم و فاضل بود. قبرش در مقابر قریش بغداد نزد پدر بزرگوارش امام موسى کاظم علیه‌السلام معروف است (ابن‌زهره حسینی، غایه الاختصار، ص ٨٧).

[۴]. موسى ابوسبحه از اهل صلاح و عبادت و ورع و فاضل بود. حدیث یا کتاب سلسله الذهب (لا اله الاالله حصنى) از او، از پدرش، از پدرانش، از رسول خدا از جبرئیل از خداى متعال روایت شده است. قبر او نیز در جوار جدش حضرت کاظم علیه‌السلام در بغداد در مقابر قریش، کنار قبر پدرش مى‌باشد (ابن‌زهره حسینی، غایه الاختصار، ص ٨٧).

[۵]. ابن شدقم گوید: موسى ابوسبحه نه پسر داشت (تحفه الازهار، ج ٣، ص ١٢۵).

[۶]. بغیهالراغبین، ج ١، ص ١۴ به نقل از: عمده الطالب، ص ١٩١.

[۷]. عمده الطالب، ص ١٩١.

[۸]. همان.

[۹]. بغیه‌الراغبین، ج ١، ص ١٣ و غایه الاختصار، ص ٧١.

[۱۰]. تکمله أمل الآمل، ص ١٩۴.

[۱۱]. حاجى نورى، مستدرک الوسائل، خاتمه.

[۱۲]. منتهى الامال، ج ٢، ص ١۵٢.

[۱۳]. تحفه الازهار، ج ٣، ص ١۵٧.

[۱۴]. ر.ک: تحفه الازهار، ج ٣، ص ١۵٨.

[۱۵]. تکمله أمل الآمل، ص١٧٣.

[۱۶]. همان.

[۱۷]. أمل الآمل، ج ١، ص ۶٨ و تکمله أمل الآمل، ص ١٧۴.

[۱۸]. روضات الجنات، (چاپ دوم: سنگى) ص ٩٨.

[۱۹]. بغیهالراغبین، ج ١، ص ١١۵.

[۲۰]. همان.

[۲۱]. بغیهالراغبین، ج ١، ص ١١۶.

[۲۲]. سلافه العصر، ص ٣٠٢.

[۲۳]. بغیهالراغبین، ج ١، ص ١٠۵.

[۲۴]. امل الآمل، ج ١، ص١٠٠.

[۲۵]. ر.ک: بغیهالراغبین، ص ١١ و ١٢۵.

[۲۶]. همان، ج ١، ص ١٢۵.

[۲۷]. ر.ک: بغیهالراغبین، ج ١، ص ١٣١.

[۲۸]. آل صدرالدین و خاندان صدر، عنوان «صدر» را از این بزرگوار گرفته‌اند.

[۲۹]. تعدادى از تألیفات ایشان به صورت مطلوبى در قم توسط دفتر تبلیغات چاپ شده است.

[۳۰]. شرح حال بیشتر بزرگان این بیت در بغیهالراغبین و تکمله امل الآمل سید حسن صدر یاد شده است.

نویسنده: حمیدرضا قنبرى‌نژاد اصفهانى

مقدمه

او در «صدر» جهان اندیشه بود و در روزگار غربتِ دین پاسدار سنت شد. در خاندان اجتهاد، رشد کرد[۱] و این ریشه پاک، او را به اعماقِ تاریخ تشیع مى‌برد و بته‌اى بى‌بنیاد را نمى‌ماند، تا هر نسیمى او را به تسلیم وادارد. او به ابدیت اجتهاد و روحانیت، وابسته بود و از آن، ارتزاق مى‌جست و ره مى‌نمود. این ریشه در گذشته، او را پایدار داشت؛ اما این استوارى را، بى‌نگاه به «حال» و «آینده»، به دست نیاورد. از آنان نشد که «گذشته» را همه چیز بینگارد و در «سنت» غوطه زند و از «حال» بماند و «آینده» را ببازد!

شهید صدر، با این ویژگى، ممتاز ماند. او نماینده نسلى بود که از گذشته و معلومات پیشین، احساس شرم نداشت. از آن‌که در علوم گذشتگان، غور و فحص دارد، خجل نبود؛ اما باور داشت که دنیاى معرفت، بى‌کرانه است و باید در بسیارى از باورها و قالب‌ها، تجدید رأى داشت و با این تلقى، به میدان دانش برآمد و با اتکاى به گذشته و دیدِ حال، امروز را نگریست و براى آینده، طرح و نظر داد.

نکات آموختنى در زندگى، اندیشه و عمل شهید صدر، بسیار است. بى‌تردید، استاد شهید، در راستاى خط اصلاح حیات دینى، از شاخصان بود و این امتیاز، این نیاز را جدى مى‌کند که در حیات فکرى ایشان، تأملى استوارتر و جدى‌تر انجام یابد. اما این مختصر، نگاهى شتاب‌زده به درس‌هاى زندگى و فکرى استاد شهید است و مطالب، در این حدود، محصور و محدودند.

مقامات روحانى

استاد شهید، در دنیاى جان سیر آفاق کرد. از آنان نشد که نبوغ علمى او را بفریبد و به خود متکى سازد، حال آن‌که بسیارند کسانى که توانایی‌هایشان، زمین‌گیرشان مى‌کند. او از کسانی بود که قوّت علمی را، قوّت جان کرده و سرمایه راه می‌سازند. از «دانش» بهره برد و «حجاب» او نشد. از دوران کودکى، گونه‌اى دیگر بود. برق درخشان تقوا، در جبینش آشکار بود و ذکاوت خدادادى در دیدگانش مى‌درخشید. راویان زندگانى ایشان گفته‌اند که در دوران دبستان نیز، شهرتى همگانى داشت. از آنان به شمار نمى‌رفت که حیاتى پنهان و معقول دارند. شاگردان و استادان، از منزلت و ارج علمى و تقید شرعى و تأدب اخلاقى او، آگاه بودند. او جسارتِ ابراز داشت. در آن زمان که در دوم دبستان بود، شاگرد برگزیده مدرسه بود که در مراسم عام عزادارى، در صحن کاظمین، قصاید و گفتارى را براى عموم مردم می‌خواند. گاه شعرخوانى او، پانزده دقیقه به درازا مى‌انجامید و در مجموعه آن، از حافظه خویش مدد مى‌گرفت و در آن زمان هشت یا نه سال بیش نداشت.[۲]

این گونه روحیات، همگانى نیستند، نشانه‌اى از قدرت اراده و اتکاى نفس به شمار مى‌آیند و استاد شهید، این ملکات را در خود داشت و پرورش داد و از آن، سودها برد.

آن‌گاه که تحصیل دانش را، اشتغال اصلى دانست، از تفنن در آن، دورى گزید و نبوغ خویش را مایه رخوت نساخت. شاگردان ایشان روایت کرده‌اند که آن بزرگوار مى‌فرمود:

به هنگام فراگیرى، چون پنج فرد محصل جدى، تلاش داشتم.[۳]

این حالات، کمیابند و دُر گرانبار حیات انسان به شمار مى‌آیند. بسیارند آنان که راه جدیت و تلاش را پى مى‌گیرند، اما از تیزهوشى، بى‌بهره‌اند و آنان که این را دارند، خود را بر مرکب راهوار مى‌یابند و از مایه گذاردن، دریغ دارند؛ ولی شهید صدر در جمع دو نعمت، توفیق تام داشت.

استاد شهید، ذکاوت و جدیت را با استفاضه از انوار ولایت، همراه مى‌دانست و طالب علوم دین را آن کس مى‌دانست که از این منبع غفلت نورزد. شاگردان استاد، حادثه ذیل را از زبان ایشان روایت کرده‌اند:

در زمان تحصیل، هر روز زمانى را به تشرف در حرم حضرت امیر علیه‌السلام‌‌‌ اختصاص مى‌دادم و در آن ساعت، در زمینه مطالب علمى‌مى‌اندیشیدم و از برکات حضرت استمداد مى‌جستم. این شیوه را مدتى ترک گفتم و کسى بر آن آگاه نبود. روزى مادرم در خواب، حضرت امیر علیه‌السلام‌‌‌ را مى‌بیند که به این مضمون، می‌فرمایند: به باقر بگو چرا درسى را که پیش ما فرا می‌گرفتى، رها کردى؟[۴]

این واقعه، نشان از علقه معنوى استاد با مقام ولایت کبرا دارد و از آن سوى، عنایتى که آن حضرت، به شاگرد مکتب خود داشته و آینده تابناک او را در خدمت دین، دریافتند و از بذل لطف، دریغ نکردند.

شهید صدر، لیاقتِ «خدمت» و «شهادت» را بى‌سرمایه، تحصیل نکرد. در بیان و گفتار او، سوز و اشتعال دینى رؤیت مى‌شد. احساس شور ایمانى را با شعور عقلانى همراه ساخت و این بود که حیات او زندگانى طیبه و جاویدان شد. در زندگانى شخصى نیز، قناعت‌پیشه بود و در روزگار عسرت و مکنت از این روش، عدول نکرد. داستان‌هاى حیرت انگیز، از زهد استاد نقل کرده‌اند که این مقام را گنجایش آن نیست.[۵] اما یادآور این واقعیت است که روحانیت و مرجعیت جز در زندگانى باقناعت، جاویدان نمانده‌اند و شهید صدر، به این خط جاودان، متصل بود.

در مقام تربیت نیز، از آرا و ملکات خاص پیروى مى‌کرد. اساس تربیت را بر محبت مى‌دانست و معتقد بود که پایه انتشار عقاید، الفت ارواح‌اند؛ حتى در زمینه پرورش کودک چنین مى‌اندیشید. در زمینه پرورش کودکان خویش، روش ذیل را برگزیده بود و می‌فرمود:

تربیت کودک، از یک سو نیازمند به کاردانى و خشونت و از جانبى، ملایمت و ابراز عواطف است. در میان ما معمول است که پدر وظیفه اول را انجام مى‌دهد و مادر، نقش دوم را ایفا مى‌کند. اما من با همسرم، قرار گذاشتیم که عکس آن را انجام دهیم…

سرّ این روش، آن بود که ایشان، خود را تواناتر در تعلیم و تربیت دینى مى‌یافت و مى‌خواست که کودکانش، جز محبت و مهر از او نبینند تا زمینه پذیرش ارزش‌ها و افکار را از او بیابند. استاد شهید مى‌فرمود:

من به فرزندم تفهیم کردم که اموال موجود، ]اموالى که معمولاً به مراجع مى‌رسد [ملک ما نیست لذا این کودک، گاه و بیگاه مى‌گفت که پیش پدرم پول زیادى هست اما مال او نیست. این تلقینات براى آن بود که توقع مصرف در او پدید نیاید، بلکه با روح قناعت پرورش بیابد و به این اموال، مانند ملک شخصى ننگرد.[۶]

این‌گونه توجهات در تربیت، کم‌نظیر است؛ به ویژه از آنان که در مدارج عالى علمى به سر مى‌برند. اشتغال علمى، غالباً غفلت‌زاست و از توجه به اطراف و اکناف باز مى‌دارد و این موضوع که استاد شهید در کثرت اشتغال علمى، به تربیت کودک مى‌اندیشید و ظرایف امور را مى‌نگریست، از نکات آموزنده براى دانش‌پژوهان و عالمان است.

در تربیت شاگرد نیز شیوه‌اى خاص داشت. فقط استادِ درس نبود؛ استاد زندگى شاگرد نیز به شمار مى‌آمد. رابطه‌اش با شاگردان، مبادله علمى صرف نبود؛ جاذبه قلبى، اساس و لبّ ارتباط بود. شخصیت عاطفى شهید صدر، به ویژه در ارتباط با شاگردان، ظهورى تام مى‌یافت.

آن‌گاه که از شاگردان خود به دور مانده بود، در قطعه‌اى از سخن، با سوز و گداز، از این فراق یاد کرد و با کلماتى احساس برانگیز، رابطه قلبى استاد متخلق حوزه را با شاگردان خویش بیان داشت. رابطه‌اى که در دیگر مراکز آموزشى، چون دُر نایاب مى‌نمایند. او در این پیام (که به شهادت ناظرِ سخن، با اشک دیده همراه بود) فرمود:

سلام بر شما باد اى دوستان، سلام از پدرتان که از شما به جسم دور است و به دل نزدیک. آن پدر که شما در اعماق جان او زیست مى‌کنید و در تمامى خاطراتش، چون شما تفسیر زنده گذشته او هستید… .[۷]

این پیام شفاهى که در نوار ضبط گردیده بود و به شاگردان ایشان ابلاغ شده بود، از جملات عاطفى سرشار است و استاد شهید، با بیانى بلیغ که خاص ایشان بود از دنیاى پررونق قلب‌ها، خبر مى‌داد و سنگینى کلام‌شان را با امواجى از لطایف و ظرایف، در تعبیر و بیان، همراه نموده بود.

آفاق علمى

شهید صدر، در حوزه‌هاى مختلف علمى، دانش اندوخت و منزلتى سترگ یافت. علاوه بر کسب دانش‌هاى رایج در حوزه، همت آن داشت که به دانش‌هاى نو نیز نگاهى بیفکند و از حاصل آن سود جوید. زمان تحصیل علوم حوزوى وى بیش از ١۶ ـ ١٨ سال به درازا نینجامید،[۸] اما این مدت را عاشقانه به تحصیل و آموزش پرداخت. گویند روزى شانزده ساعت را به گونه‌اى مداوم در تحصیل علم مى‌گذارد[۹] و چنین شد که اولین دوره تدریس خارج اصول را در سال ١٣٧٨ق، در سن بیست و پنج سالگى آغاز کرد و آن را در سال ١٣٩١ به پایان برد. دوره خارج فقه را در سال ١٣٨١، در سن بیست و هشت سالگى، شروع کرد و جدیت و نبوغ خویش را در طرح نکات نو و بسط مطالب نشان داد.[۱۰]

شهید صدر، در زندگانى کوتاه خویش، تألیفات پرباری بر جاى نهاد. این آثار با امتیازات و ویژگی‌هاى خاص قرین‌اند و بررسى یکایک آن‌ها، نیازمند به نوشتارى مستقل خواهد بود، اما نگاهى سریع بر حوزه گستردگى تألیفى آن شهید، از وسعت اطلاع و جامعیت و نبوغ وى حکایت مى‌کند و سوز و گداز فراق از آن شخصیت علمى را افزون مى‌سازد.

١. علم اصول: شهید صدر، دو تألیف مستقل در علم اصول دارند. اولین آن‌ها، المعالم الجدیده فی علم الأصول است که با مقدمه‌اى تاریخى در تطورات علم اصول قرین است. نگاه تاریخى در تحولات علمى و غیر آن، در نوشته‌هاى استاد شهید موج مى‌زند و این ویژگى، اِشراف و وسعت نظرى را به همراه دارد که بر عارفان منزلت تاریخ پوشیده نیست.

کتاب دیگر ایشان، سلسله مجلدات دروس فى علم الأصول است که به قصد جایگزینى «کتاب‌های سطح» در علم اصول، انجام یافته است. شهید صدر، دلایل این کار را در پیشگفتار آن برشمرده و راهى تازه را در تحول آموزشى حوزه گشوده‌اند. علاوه بر این مجموعه، تقریراتى نیز از آن استادِ بزرگ، توسط شاگردانش، نوشته شده است، از آن جمله دوره هفت جلدى بحوث فى علم الأصول است که مجموعه آرای اصولى شهید صدر را در دروس خارج در بر دارد. این عقاید، حاوى نکاتى بدیع و بحث انگیز است. به گونه‌ای که در بسیارى از مسائل، انظار یا ابتکارات نویى از استاد شهید، رؤیت مى‌شود.

بى‌گمان اگر حیات پربار علمى آن استاد، استمرار مى‌یافت، این آرا نیز در سطوح وسیع‌تر در حوزه‌هاى علوم دینى منتشر مى‌شد و به بارورى آن اندیشه‌ها از سوى خود استاد، منتهى مى‌گشت. با این حال، آن‌چه در اختیار است، ثمره‌اى فراوان به بار آورده و خواهد آورد.

٢. فقه: استاد شهید، مباحث فقهى خویش را در مجلدات چهارگانه، با عنوان بحوث فى شرح العروه الوثقى آورده‌اند. ایشان در مباحث فقهى، به تبویب خاص معتقدند و این باب‌بندى را در الفتاوى الواضحه که به عنوان رساله عملیه ایشان نگاشته شده است، رعایت کرده‌اند.

شاگردان آن استاد نقل کرده‌اند که در اواخر، قصد داشتند که در فقه معاملات، بحث تطبیقى را بین فقه اسلام و حقوق جدید بگشایند و منزلت فقه اسلامى را در اداره جامعه، نشان دهند.[۱۱]متأسفانه، این کار ارزنده، با شهادت ایشان، به انجام نرسید و این نیاز، هم‌چنان برجاست و پاسخ‌گو مى‌طلبد.

٣. فلسفه: استاد شهید، به فلسفه از دیدگاه تطبیقى آن نگریست و آن را در افکار و عقاید معاصر، تعقیب کرد و تفاوت بینش دینى را با تفکرات دیگر نشان داد.

شهید صدر، از دیرباز به مطالعات فلسفى علاقه نشان مى‌داد و به ویژه موج افکار جدید، او را به خود وامى‌داشت، حتى آن زمان که محصل حوزه به حساب نمى‌آمد و آموزش‌هاى ابتدایی را مى‌گذراند، دوستان او نقل مى‌کنند که براى اولین بار نام‌هاى مارکسیسم، دیالکتیک و… را از او شنیدند.[۱۲] این اسامى و مصطلحات و افکار، علاوه بر این‌که او را مجذوب و مرعوب نساخت، در عین حال موجب شد که بیگانه از فضاى جدید، به سر نبرد و فقه و اصول را تمام مسئله روزگار نپندارد و به همین دلیل آن‌گاه که نیاز دید، به نگارش فلسفتنا همت گماشت. در پیشگفتار آن کتاب نوشته است:

امواجى از افکار غربیان، به قلمرو جهان اسلام، هجوم آورده است… نزاع و درگیرى بین این افکار وارداتى و کیان فکرى امت، پدید آمده است. در این زمان، بایستى اسلام، سخن خود را بگوید… این گفتار، باید ریشه‌دار، محکم، صریح و روشن باشد و قلمروهاى مختلف هستى، زندگى انسان، جامعه، دولت و نظام را فرا بگیرد، تا امت اسلامى بتواند «کلمه الله» را در این درگیرى، برافراشته سازد.[۱۳]

شهید صدر، با این اندیشه، به میدان مبارزه افکار وارداتى ملحدانه و مشرکانه برآمد و سعى داشت که مکتب را در قالب یک هویت واحد نشان دهد و برترى آن را در برخورد با آرای افراد و مکاتب دیگر برملا سازد.

شهید صدر این‌گونه کار را خارج از حوزه مجتهدین نمى‌دانست. او پاسدارى از اعتقادات امت اسلامى را در رأس مسئولیت‌هاى مجتهدان مى‌دانست و خود در این راه، بذل جهد کرد و پیش‌گام شد. آنان که از رواج کتاب فلسفتنا اطلاعاتى دارند، مى‌دانند که چگونه این کتاب، موجى طوفان‌زا در جهان اسلام ایجاد کرد و قدرت دین را با بیانى روشن و استوار به نمایش درآورد.

شاگردان استاد نقل مى‌کنند:

روزى براى برگزیدگانِ شاگردانِ خود، سخن مى‌گفت و در آن میان فرمود: شیوه‌اى که در «حوزه» مرسوم است که بر فقه و اصول اکتفا مى‌کنند، نادرست است. بر شما باد که در بخش‌هاى مختلفِ مسائل اسلامى، تحقیق کنید. از آن جمله، به آنان امر کرد که به مباحثه «فلسفتنا» بپردازند. این بحث، در منزل من شروع شد… در اولین روز آغاز… استاد شهید در مجلس حاضر شد و فرمود: من در این مجلس حاضر شدم و اعتقاد بر آن دارم که مجلسى با فضیلت‌تر از این محفل که در آن معارف اسلامى بحث مى‌شود، وجود ندارد. از این رو میل داشتم که در این مجلس حاضر شوم.[۱۴]

این گونه تأکیدات و ارشادات از باورى برمى‌خاست که استاد از شرایط روزگار داشتند و سعى مى‌فرمودند که این اندیشه را منتقل کنند و نسلى را پرورش دهند که به این اوضاع، بى‌تفاوت ننگرد و مسئولیت خویش را در برابر آن بیابد.

۴. منطق: استاد شهید، در مباحث اصولى که ارتباطى به منطق مى‌یافت، اشارات و مباحثى شایسته را تبیین داشته‌اند. در این میان، تألیف ارجمند و مبتکرانه الأسس المنطقیه للإستقراء نگاهى نو از ایشان به مباحث منطقى است و ناقدان اندیشه، از مقام و منزلت این تألیف مطلع‌اند.[۱۵]

۵ . تدوین مکتب: استاد شهید، قصد آن داشت که دین را، در قالب اجزایی مرتبط و غیر منفصل ترسیم سازد. در مقدمه‌اى که بر تألیف المدرسه الاسلامیه نگاشت، ضرورت اعلان «مانیفست اسلامى» و شیوه آن را چنین تبیین کرده است:

باید کوشش شود که اندیشه اسلامى، به صورت حلقه‌هاى زنجیروار… در سطح مدارس عنوان گردد و با آن در اشاعه رسالت فکرى اسلام، تشریک مساعى کند [شود].[۱۶]

استاد شهید، از سلسله مباحث المدرسه الإسلامیه دو جزء را به پایان بردند:

١. الإنسان المعاصر و المشکله الإجتماعیه

٢. ماذا تعرف عن الإقتصاد الإسلامى؟

۶. فلسفه اخلاق: استاد شهید مباحثى را در این ارتباط در مباحث اصولى خویش متعرض شده‌اند؛ از آن جمله در مباحث حسن و قبح عقلى، مطالبى را بیان داشته‌اند.

٧. تفسیر: در این زمینه سلسله گفتارهایی از آن استاد بر جاى ماده است و دو مجموعه از آن نشر یافته است. یکی از آن‌ها، مجموعه‌اى مشتمل بر چهارده گفتار است که با عنوان المدرسه القرآنیه منتشر شده است. در آخرین درس، بیانى دل‌انگیز و همراه با شور و احساس دارند و تفاوت محبت الهى و حب دنیا و نیز ابعاد و آثار این دو گونه محبت را چنان به نقش و تصویر کشیده‌اند که به حکایت حاضرین در درس، با اشک و ناله مستمعان، همراه بود.[۱۷] باقى این سلسله گفتار، عمدتاً نگرش به «تاریخ» و «جامعه» است.

دومین مجموعه تفسیرى از گفتار استاد شهید، دو سخنرانى است که به نام المحنه نشر یافته است. آمیختگى مباحث علمى و عاطفى در این مجموعه، که از دو گفتارِ استاد تهیه شده است، جذبه‌اى را مى‌آفریند که سنگینى محتواى پیام آن، زیر کام احساس مى‌گردد و به سهولت محو نخواهد شد. بیان حماسى استاد شهید، موى را بر تن راست مى‌کند و شعاعى از بیان اجداد پاکدامن و شجاعش را ترسیم مى‌سازد. آنان که این مجموعه را با دیده عبرت خوانده‌اند، از تأیید صدق این سخن نخواهند گریخت.

٨. اقتصاد اسلامى: استاد شهید به نوع معیشت انسان و نظر اسلام در این رابطه عنایت داشت. معتقد نبود که اسلام، معیشت دنیوى را رها ساخته و در این زمینه، بى‌نظر است، بلکه باور داشت که اگر زمین، جامه آسمانى بپوشد و کار در طبیعت، عنوان دینى و مفهومى عبادى بیابد، انسان، غیب‌گراىِ حرکت آفرین مى‌شود.[۱۸]

وى در صدد برآمد که برای تنظیم این آرمان، برنامه‌اى را از دین بیابد و نشان دهد. مفصل‌ترین خدمت استاد در این زمینه، تألیف گران‌قدرِ اقتصادنا است که از آن روزگار تاکنون، برق و درخشش آن مشهود است. به گونه‌ای که آرای شجاعانه آن استاد، در مسائل فقهى و غیر آن، درس‌آموزند و مباحث تطبیقى آن به عنوان اولین گام در راه ایجاد مکتب مستقل اقتصادى در عصر کنونى، به شمار مى‌روند.

از دیگر تألیفات ارجمند ایشان البنک اللاربوى فى الإسلام است. این تألیف، نشان‌دهنده بینش فقیهى است که به تطبیق دین در عصر نو مى‌اندیشد و سعى دارد که نظام پولى را در خارج از نظام رایج ترسیم سازد.

افزون بر این دو تألیف مفصل، جزواتى نیز در زمینه مسائل اقتصادى منتشر ساخته‌اند که از آن جمله است: ماذا تعرف عن الإقتصاد الإسلامی؟، صوره عن اقتصاد المجتمع الإسلامی و خطوط تفصیلیّه عن اقتصاد المجتمع الإسلامی.

نقل و توضیح و بررسى آرای اقتصادى شهید صدر، از مباحثى است که باید پژوهندگان، گام‌هاى خاصى را که ایشان در این زمینه گذارده‌اند، آشکار سازند و نکات بدیع و نو را در آفاق آرای اقتصادى ایشان بیابند و راه را براى حرکات جدید باز کنند.

٩. تاریخ: استاد شهید «تاریخ» را تفنن زندگى نمى‌دانست، از این رو، اولین تألیف خویش را در مباحث تاریخى به انجام رساند و به یادگار نهاد. کتاب فدک را در سن هفده سالگى نگاشت[۱۹] و این مسأله تاریخى ـ اعتقادى را، به نقد و بحث گذارد. در حیات علمى استاد، علاوه بر بینش تاریخى در مباحث علمى ـ که در مجموعه آثار و دروس آن استاد، نمایان است ـ نوشته‌ها و جزواتى مرتبط با این موضوع، موجود است؛ از آن جمله مباحثى است که در ایام وفات ائمه علیهم‌السلام‌‌‌ براى شاگردان خویش ایراد مى‌کردند و زندگان آن بزرگواران را تشریح و توضیح مى‌دادند و خط سیر واحد اهل بیت علیهم‌السلام‌‌‌ را روشن مى‌ساختند.[۲۰]

١٠. مباحث اعتقادى: در این زمینه مى‌توان از مقدمه الفتاوى الواضحه که با نام المرسل و الرسول و الرساله نشر مستقل یافته است، یاد کرد. در این نوشته، استاد شهید، مسائل اعتقادىِ توحید، نبوت و پیام نبى را به گونه‌اى استوار و روان بیان داشته‌اند.

در زمینه مباحث اعتقادى، جزوه مختصر اما پر بار استاد، با نام بحث حول المهدى یاد کردنى است. این نوشته نشان مى‌دهد که چگونه اندیشه پربار، بیان و سبک نگارش شیواى استاد، توان آن را یافته‌اند که مهمات اعتقادى را جزء مسلّمات درآورند. البته این، کارِ همگان نیست؛ چرا که گروهى را دانش اعتقادى است و از سبک اثبات و ادا، ناتوانند و جمعى توانا بر نوشتار و گفتارند، اما به منبع حکمت راه ندارند. از این رو، برخوردارى از هر دو فضیلت، نعمتى است که جز گروهى اندک بهره‌اى از آن نبرده‌اند و استاد شهید، از برخورداران هر دو نعمت‌اند.

این گزارش اجمالى از آثار استاد شهید، از یک سو آفاق و ابعاد معلومات ایشان را آشکار مى‌سازد و از دیگر سو، از حوزه‌هاى مختلف مسئولیت علمى (که آن شهید براى خویشتن قائل بود) باخبرمان مى‌سازد. وى، از آنان نبود که تکلیف را در پی‌گیرى سنت جاری در حوزه منحصر کند و از کسانی به شمار نمى‌رفت که علقه خویش را از حیات پرسابقه آن نهاد، منقطع بیابد و از گذشته خویش، احساس شرم کند و چنین بود که مصداق آیه کریمه شد: «وَ جَعَلَنی‌ مُبارَکاً أَیْنَ ما کُنْتُ».[۲۱]

هر جا که بود و در هر زمینه که نگاشت، برکت و خیر از آثارش بارید و نسل حاضر و آینده را منتفع ساخت. خداوند و خلفاى او در زمین، از کسانی که مانع استمرار برکت این شجره طیبه، شدند و امت اسلامى را از ادامه فیوضات و آثارش محروم ساختند، نخواهند گذشت.

تحول و ابتکار

استاد شهید، حفظ باطن را بى‌تغییر قالب، ناممکن مى‌دانست. معتقد بود که در روش آموزش و عرضه دین، مسائل بسیارى وجود دارند که نیازمند به تحول‌اند. با این تلقى، شیوه جدید نگرش و نگارش مکتب را آغاز کرد. در هر مسئله‌اى که سخن می‌گفت یا می‌نوشت، بر آن بود که نقاط کور را بگشاید و زاویه‌هاى جدید را رسم سازد. اگر آخرین حرف را نمى‌گفت، سنگ بناى شروع در حرکت را مى‌گذارد و این نیز، ارزشى پربار دارد.

بسیارند کسانى که قصد گشودن راهى را دارند، اما یا از شروع و آغاز مى‌هراسند و یا نقطه ابتدا را نمى‌یابند. شهید صدر، راه‌هاى بسیارى را گشود تا آیندگان بر آن گام زنند. او از آنان بود که سنت پیشینیان را حجاب اندیشه نمى‌ساخت و چنین شد که شهامت ابراز عقاید را داشت. این شجاعت، از جهالت در افکار گذشتگان نشئت نمى‌یافت، بلکه تیزبینى و دقت در قصورها و تقدیس تلاش‌ها، او را به این جهت‌گیرى مى‌کشاند.

این ادعاها واقعیاتی است که در آثار متعددِ آن استاد شهید، محسوس است. آن‌گاه که در «تفسیر» بحثى را آغاز کرد ـ و شهادت جان‌گداز او، این سلسله را ناتمام نهاد ـ به نقد تفاسیر رایج پرداخت و ضرورت بازگشودن نگرش موضوعى به قرآن را تبیین کرد. او اعتقاد داشت که تفاسیر موجود، بر مبناى «تفسیر تجزیه‌اى» نگارش یافته‌اند و این گونه تفسیر، آیات را منقطع و غیر مرتبط مى‌نمایاند، اما در تفسیر موضوعى، بایستى موضوعى را از واقعیت زندگى برگیرند و دیدگاه قرآن را در زمینه آن، تبیین سازند.

او، تکامل تفسیر را به رشد تفسیر موضوعى مى‌دانست و معتقد بود «فقه» زمانی تکامل یافت که سنت و حدیث، از قالب نقل احادیث کتب اربعه و غیر آن، به صورت ابواب فقهى درآمد؛ بدین‌گونه که فقیه مسائل مورد ابتلاى جامعه خویش را مى‌نگریست و تلاش می‌کرد که پاسخ حدیث را نسبت به آن مسئله، بجوید.

شهید صدر مى‌فرمود باید این روش را در تفسیر، گسترش داد و اگر قصد آن است که قرآن رهنماى زندگى شود، بایستى مفسران، تلقى قرآن را پیرامون زوایاى حیات دریاب‌اند و بیان دارند، همان‌گونه که در فقه نیز چنین سمت‌گیرى‌ای وجود دارد.[۲۲]

در زمینه بررسى زندگانى معصومان  علیهم‌السلام‌‌‌ نیز تحول در نگرش را لازم مى‌دانست. رواج اندیشه‌اى را که به نقش سلبى ائمه تأکید داشت، ناروا مى‌شمرد و آن را تحریف حقیقت و انحراف در مسیر امت مى‌انگاشت. در این موضوع مى‌فرمود:

اگر بیاییم از زندگانى پیشوایان، چنین تحلیلى بکنیم ]که نقش ائمه  علیهم‌السلام‌‌‌ در مقابله با حکومت‌ها، فقط جنبه مبارزه منفى را داشته است[ علاوه بر این‌که تفکرى اشتباه و تحلیلى نادرست است، در زمینه عملى، براى پیروان خطرى بزرگ به بار خواهد آورد؛ چه، با چنین تحلیلى از جهت‌گیرى پیشوایان برای امت این نتیجه حاصل مى‌شود که هیچ‌گونه وظیفه اجتماعى ندارند و هر گونه امیدى که روزى حکومت را به دست گیرند، از دیدگاه ملت محو مى‌شود و لذا احساس کرده‌ایم که بر ما واجب است تا این خطاى فکرى امت اسلامى را بزداییم.[۲۳]

ایشان بر این اعتقاد بودند که دریافت سیر اثباتى ائمه  علیهم‌السلام‌‌‌ جز به درک حقیقت رسالت عام امامان، میسر نیست. شهید صدر، مشکل تفسیر آیات مکتوب حق را نیز در این مقام مى‌دید و عقیده داشت که رؤیت منقطع کتاب الهى، در ره‌گشایی حیات ناموفق است و آیات ناطق خداوندى نیز باید در راستاى یک خط مستقیم، نظاره گردند. نگاهِ انفرادى به زندگى یک امام، این تلقى را مى‌آفریند که نوع برخوردها، متفاوت بوده‌اند و سیاست‌ها گوناگون، اما آن‌گاه که سیر واحد رؤیت شد، حرکات سیاسى ائمه  علیهم‌السلام‌‌‌ جزر و مد یک رود خروشان، محسوب مى‌گردد و در نتیجه، شبهه تناقض پدید نمى‌آید.

ایشان مى‌فرمود:

امامان شیعه را به شکل یک کلى مربوط به هم، ملاحظه و درباره آن تحقیق و بررسى مى‌کنیم.[۲۴]

شهید صدر، این نوع تلقى را با نوع باورِ صحیح از امامت مقرون مى‌داند و مى‌گوید:

نفس عقیده به امامت ایشان، چنین نقش و حرکتى را ایجاب مى‌کند؛ چه، امامت، ماهیت واحدى است که در همه ایشان، به طور متساوى، تحقق یافته و مسئولیت‌ها و شروط آن، یکى است.[۲۵]

در شیوه آموزش و تدریس و تحصیل متون آموزشى در حوزه، شهید صدر به تحول و تکامل مى‌اندیشید. این نکته، به ویژه در «علم اصول»، محسوس‌تر مى‌نمود. استاد شهید، با امعان و اِشراف بر علم اصول، ایجاد تحول و تغییر در متون درسى آن را احساس مى‌کرد. ایشان در مقدمه‌اى که بر سلسله دراسات فى علم الأصول نگاشته، از این مسئله به تفصیل سخن گفته و ضمن سپاس بیکران از منزلت و تلاش مؤلفان کتب درسى علم اصول می‌فرماید:

کتب چهارگانه درسى در علم اصول ]معالم، قوانین، رسائل و کفایه[ حدود پنجاه سال است به منزله کتاب‌هاى درسى قرار گرفته‌اند، اما مؤلفان آن کتب، با این جهت‌گیرى، آن‌ها را ننوشته‌اند… و بین آن کتاب که به عنوان کتاب درسى و آموزشى نگاشته مى‌شود، با آن تألیف که به قصد ابراز آرا و عقاید مؤلف نوشته شده، تفاوتى بسیار است… .[۲۶]

در ادامه نوشتار، استاد شهید، از تفاوت‌هاى بسیار که بین دو شیوه سبک نگارش است، سخن مى‌گویند. البته این مشکل، در غالب کتاب‌های آموزشى حوزه دارد که طالبان تکامل شیوه آموزشى باید از این نکته غافل نشوند.

شهید صدر، در حوزه مسائل فقهى نیز اعتقاد داشت که برای عرضه آن براى مقلدان باید به چاره‌اى اندیشید و تحولی ایجاد کرد. با این اندیشه، به نگارش الفتاوى الواضحه پرداخت. در پیشگفتار این کتاب بر لزوم تکامل در رساله‌های عملىه مجتهدان تأکید گردیده است. هم‌چنین ایشان در فصلى با عنوان «الرساله العملیّه، اهمیّتها و تطویرها» ملاحظاتى را در مورد رساله‌هاى عملیه موجود، بیان داشته‌اند، از آن جمله فرموده‌اند:

نکته اول: این رساله‌ها، غالباً از شیوه فقهى تقسیم فصول و ابواب، تبعیت کرده‌اند.

سپس استاد شهید، هفت نتیجه را در این نوع سمت‌گیرى بیان مى‌دارند که از نظر ایشان، ضعف و نقصِ روش محسوب مى‌گردند و آن‌گاه نکته دوم را متذکر می‌شوند:

نکته دوم: رساله‌هاى عملیه ما در تحول تاریخى پدید آمده، کافى و رسا نیستند، زیرا شیوه گفتار و نوشتار [لغت] و موصوفاتِ زندگى، تحول یافته است.[۲۷]

ایشان، به اشاره و ایجاز، از این حقیقت سخن مى‌گویند که زبان نوشتار در زمان‌هاى گوناگون، تحول و تطور مى‌یابد و شیوه تألیف، باید به گونه‌اى باشد که مخاطبان آن، در فهم نوشته، ابهامی نداشته باشند. اگر در قدیم، مصطلاحات فقهى براى مخاطبان رسائل عملیه آشنا بود یا به کاربردن الفاظ فنى فقهى ابهام‌آفرین نبود، اما اینک، با گسترش آموزش عمومى، رساله‌هاى عملیه مخاطبانى را یافته‌اند که با این مصطلحات، ناآشنایند و اینان، جماعتى اندک نیستند؛ از این رو، باید سبک مورد پسند زمانه را در شیوه انتقال فروع فقهى به عامه مردم برگزید و در شیوه کهن، تغییرى آفرید که در سبک و نگارش با این مذاق عام سازگار باشد.

نکته دیگر آن‌که این رساله‌ها به وقایع متحول و متجدد زمانه، توجهى اندک مبذول داشته‌اند. ایشان در تبیین این نقیصه نیز فرموده‌اند:

وقایع رو به رشد و متجدد، به گونه‌اى مداوم، پاسخ شرعى را مى‌طلبند. در گذشته، رساله‌هاى عملیه، احکام مسائل مورد احتیاج زمانه خود را در بر مى‌گرفت. امروز نیز این نیاز موجود است تا حرکت تاریخى خویش را آغاز سازد و مسائل مختلف را که در زندگى انسان پدید آمده‌اند، فرا گیرد. احکام شرعى، با آن‌که ثابت است، اما شرایط گوناگون برای تطبیق آن، تغییراتى را مى‌آفریند، از این رو، رساله عملیه که با این تحولات، مواجه است، باید با دیده بصیرت، تغییرات را در تشخیص حکم شرعى بنگرد.[۲۸]

این گونه اندیشه‌هاى تحول‌زا، در کلمات و نوشته‌های استاد شهید بسیارند و دغدغه نوآورى (در آن‌چه او نگاشت و گفت) نمایان است. او به تطبیق موفق دین با حفظ روح و پیام آن، مى‌اندیشید و از این رو وظیفه خود مى‌دانست که روزنه‌هاى توفیق را بگشاید و اگرچه بهره‌اى کوتاه از حیات یافت، اما با گشودن این طرق، حیاتى جاویدان یافت.

وى به محصلان علوم دینی نشان داد که سنت‌گرایی به معناى جمود بر قالب‌ها نیست و نوآورى در مسائل، نباید به بهاى هتک حرمت قدیسان و عالمان دین به انجام رسد، بلکه هر کس که از ابتکار و تحولى سخن می‌گوید و آن را لازم شمرد، باید تلاش پیشینیان علمى خویش را ارج نهد. استاد شهید این‌گونه، حرمت سلف صالح را با مکنت از نقد آرای آنان قرین ساخت و در این راه توفیق یافت و این شیوه پسندیده را به عنوان درسی ماندگار به یادگار نهاد.

سنت اجتهاد

استاد شهید، از تبار مجتهدان و کسانی بود که منزلت اجتهاد را بى‌کران می‌دانست و باور داشت که جز با «اجتهاد» تشیع پایدار نمى‌ماند. او این مقام را تلاش در فهم دین شمرد و پیام دین را چون کتاب تکوین، اقیانوسى بى‌ساحل دانست که غواصان، از یافتن دُر شاهوار و مروارید غلطان، مأیوس نخواهند بود و از این رو، آیندگان همواره بر حاصل گنج گذشتگان خواهند افزود. در نوشته‌اى از این واقعیت، چنین سخن گفته است:

از آن‌جا که منابع شریعت ـ تا به امروز ـ محفوظ‌اند… طبیعى مى‌نماید که حرکت اجتهاد، استمرار بیابد و همانند تخصص علمى در دریافت این مصادر و استخراج حکم شرعى، ادامه پیدا کند و مجتهدانى خبره، پرورش یابند… و در این مسیر، مجتهدان متأخر، اندیشه‌اى ژرف‌تر از مجتهدان گذشته خواهند داشت. این استمرار متکامل، از علل روا شمردن تقلید از یک مجتهد، در درازاى یک قرن و یا چند قرن است و بر این اساس، ارتباط مقلد با مجتهد، رابطه‌اى زنده و مستمر خواهد بود.[۲۹]

این درک ژرف، او را به اندیشه در مورد مسئولیت اجتهاد کشاند و به وى، دیدى تاریخى داد تا فضایل و نقایص متد و حوزه اجتهاد را بیابد. ایشان، جدا شدن اجتهاد از مسائل اجتماعى و تک بعدى شدن آن را خسارتی جبران‌ناپذیر مى‌دانست و می‌فرمود:

فراموش شدن نیمى از هدف و اکتفا کردن به صحنه فردى، براى تطبیق با نظریه اسلام درباره زندگى، عوارضى داشته، از جمله یک‌سونگرى فقه از همین جا سرچشمه مى‌گیرد. مى‌بینیم اجتهاد به صورتى مستمر، بنا را بر این نهاده است که در جنبه‌هاى مسائل فقهى، بیش‌تر کوشش خود را در صحنه تطبیق فردى و منطق کردن زندگى فرد با نظریه اسلام، به کار ببرد و در صحنه تطبیق اجتماع با نظریه اسلام، کوشش ننموده و موضوعاتى را که زمینه این امر را آماده مى‌سازد، رها نماید.[۳۰]

شهید صدر، معتقد بود که این انفعال، به حوزه جهان بینى فقیه نیز سرایت یافته و به مرور، فقیهانى را پرورش مى‌دهد که در حوزه قانون، تک‌نگارانه بنگرند و از دریچه نظامات فردى، قوانین را بیابند و اعلان دارند. ایشان مى‌فرمود:

این موضع‌گیرى ذهن فقیه، نه تنها به یک‌سونگرى فقیه از جنبه عینى مى‌انجامد، بلکه به تدریج نظر فقیه را درباره خود قانون نیز به فرد‌گرایی مى‌کشاند؛ زیرا چون جنبه فردى (از تطبیق زندگى بر نظریه اسلام) بر ذهن فقیه رسوخ دارد و عادت کرده که فرد و دشواری‌هاى او را در نظر بگیرد. این خاستگاه وى، بر نظریه‌اى که از خود قانون دارد نیز اثر مى‌گذارد و در نتیجه، رنگ فردى مى‌گیرد و قانون و شریعت را در صحنه جولان‌گاه فرد مى‌نگرد.[۳۱]

استاد شهید، به اجمال و ایجاز، اشاراتى به عوارض این گونه تلقی‌ها دارند. مسلماً، نگاه به نیم رخ دین، تصویرى تمام و کامل را به بار نخواهد آورد. بینش فرد‌گرایانه، در نگرش به تاریخ، جامعه و… آثارى را مى‌آفریند که حوزه فقه نیز از آن متأثر مى‌شود. استاد شهید، نمونه‌هایی را عرضه مى‌دارند، مانند «حسن احتیاط» که در مباحث اصول شهرت یافته است. ایشان معتقدند که مسائل فردى را مى‌توان بر این مبنا نهاد، اما زندگى اجتماعى را بر پایه احتیاط نمى‌توان استوار ساخت:

روحى را که در این فرضیه نهفته است بنگرید تا بدانید چگونه دیدگاه فردگرایی درباره شریعت و قانون، بر صاحبان آن تسلط یافته، زیرا شریعت و قانون وقتى مى‌تواند دستور به این گونه احتیاط‌کاری‌ها بدهد که قانون و شریعت را براى فرد، صادر کرده باشد و بس. ولى اگر بخواهد براى جامعه، قانون‌گذارى کند و براى زندگى اجتماع، برنامه بریزد، چنین روشى را نمى‌تواند در پیش بگیرد؛ زیرا این فرد یا آن یکى مى‌توانند همه برنامه‌هاى خود را بر اساس احتیاط به انجام رسانند، ولى واحد مجموع و مرکبى که جامعه باشد، نمى‌تواند زندگى و روابط اجتماعى و اقتصادى و بازرگانى و سیاسى خود را بر پایه احتیاط بنهد.[۳۲]

شهید صدر، عوارض دیگرى را نیز در بینش فرد‌گرایانه مشاهده مى‌کرد و حوزه فقه را از آن متأثر مى‌دید. از جمله، می‌توان به مسائلى چون زکات، قصاص، جهاد و… را از مصادیق «ضرر» شمرده و پس از آن در جست‌وجوى آن برآمده‌اند که بین این احکام و قاعده «نفى ضرر» (لا ضرر و لا ضرار فى الإسلام)، به نفى تناقض و تعارض بپردازند، اما شهید صدر مى‌فرمود:

این اعتراض، بر بنیاد آن است که ما با نظریه فرد‌گرایانه به برنامه قانون‌گذارى، بنگریم؛ زیرا این نظریه است که به ما اجازه مى‌دهد این احکام را زیان‌آور بشماریم، ولى در قانون و شریعتى که فرد را جزئى از جامعه مى‌انگارد و مصالح وى را با آن پیوند مى‌دهد، این احکام را نمى‌توان زیان‌بخش شمرد، بلکه در آن‌جا نبودن قانونى درباره لزوم تاوان و مالیات و غیره است که زیان‌بخش است.[۳۳]

استاد شهید، ابعاد دیگر خواندنى و آموزنده را نیز بر مى‌شمارند. مانند این‌که این نوع بینش با تبرئه واقعیت خارجى (مانند حل مشکل ربا براى فرد مسلمان، بدون توجه به مضرات ربا براى کل جامعه اسلامى) در تلاش است تا مشکل فرد مسلمان را برطرف کند هم‌چنان‌که در برخورد با نصوص شریعت، از زاویه فردى، مسائلى در ارتباط با پیامبر و ائمه  علیهم‌السلام‌‌‌ نقل مى‌شود، منصب حکومتى آنان به فراموشى سپرده مى‌شود و این منصب به صورت حکمی خاص در موردى مخصوص، تفسیر مى‌گردد و… .

مسلماً آن‌چه استاد شهید بیان داشته‌اند، پاره‌اى از عوارض غفلت در بنیان اجتماعى دیانت است و ایشان قصد استقرا و تفحص تمام موارد را نداشته‌اند. این هشدار نشان مى‌دهد که چگونه اجتهاد در معرض جهان‌بینى‌هاى متفاوت، نتایج گوناگون پدید مى‌آورد. آنان که گمان دارند که حوزه بررسى احکام شرعى از آموزه‌هاى پیشین مصون است، راهى صواب را نمى‌پویند. داده‌هاى دینى و اجتماعى، ناخودآگاه، در نوع برداشت و حوزه تحقیق اثر مى‌گذارند. سخن شهید صدر، به این معناست که علاوه بر اجتهاد در فروع، تحقیق و بازنگرى در اصول و مبانى نیز ضرورى است و این اجتهاد نو قادر است که به تکامل فهم دین یارى رساند. استاد شهید معترف‌اند که فقاهت شیعى، از عمقی ویژه، بهره‌مند است و می‌گویند:

وقتى هدف محرکه اجتهاد، ابعاد حقیقى خود را بازیابد و هر دو جولان‌گاه تطبیق (فردى و اجتماعى) را در برگیرد، آثار یک‌سونگرى و یک روى سکه دیدن را نیز که در گذشته‌ها بود، به تدریج خواهد زدود و محتواى حرکت، به کیفیتى در مى‌آید که هم با وسعت دامنه هدف سازگار باشد و هم با مقتضیات خط جهادى، که حرکت اجتهاد بر آن انجام مى‌پذیرد، یک‌سونگرى از میان خواهد رفت و امتداد عمودى که بیان‌کننده پایگاهى والا از وقتى است که اندیشه علمى بدان رسیده، در مسیر خود، به امتداد افقى مبدل مى‌شود و تا همه عرصه‌هاى زندگى را در بربگیرد.[۳۴]

بدین‌گونه، باید حرمت اجتهاد را با تکامل آن، معارض نیافت. منابع بى‌کران دیانت، زمینه‌هاى فراوان را براى تحقیقات نو بازگذارده‌اند و روا نیست که از دریاى رحمت، محروم ماند و به بهانه احترام گذشتگان، از شیوه مرسوم آنان که نقد و بحث بود، غفلت داشت یا آن را در حد حاشیه‌اى مختصر و تبصره‌اى کوتاه، محصور کرد و صد البته که این کار، بر دوش آنان است که از مایه علمى بهره‌مندند و جهل خویش را پایه شهامت در میدان رأى نمى‌سازند؛ کسانى چون شهید صدر و آنان که راه آن بزرگ را جست‌وجو می‌کنند.

مرجعیت دینى

استاد شهید، خط مرجعیت دینى را در استمرار رسالت و امامت مى‌یافت. وى اساس این تئورى را پایه‌ریزی کرد که حیات اجتماعى بر دو مبنا است:

١. خط خلافت

٢. استمرار شهادت و گواهى[۳۵]

ایشان، این تئورى را به گونه‌اى مشروح تبیین کرده است. در باور ایشان، مقام خلافت الهى، به انسان، واگذار شده اما در کنار آن، «خط گواهى» را نیز قرار داده تا خلیفه الهى (انسان)، از انحراف مصون بماند. استمرار خط شهادت، بر عهده پیامبران و امامان و عالمان قرار داده شده است. ایشان به استناد آیه ۴۴ سوره مائده، مى‌فرمود:

خداوند، این گواهان را به سه دسته تقسیم کرده، مى‌فرماید: ما تورات را که مایه نور و هدایت است فرستادیم تا پیامبران بنى اسرائیل و ربانیان و احبارى که نگهبانان کتاب خدایند، بر طبق آن حکومت کنند و بر اساس آن گواهان مردم باشند… .

از این‌جا مى‌توان استفاده کرد که گواهى در قرآن، بر عهده چه کسانى است:

١. پیامبران

٢. امامان یا اوصیاء پیامبران که در حقیقت، گسترش پیامبرى و در خط نبوت‌اند

٣. مقام مرجعیت دینى که در حقیقت، امتداد پیشرفته خط پیامبر و امام در امر شهادت و گواهى است.[۳۶]

شهید صدر، با پیوند دادن مسئولیت مرجعیت به منصب نبوت و امامت، وظایف ویژه‌اى براى آن مقام مى‌شناخت. ایشان، این جایگاه را در حدود تبلیغ احکام، محصور نمى‌یافت، بلکه معتقد بود که بایستى در عصر غیبت، «خط شهادت و گواهى بر امت» را نگاهبان باشد، از این رو وظایف ذیل را بر عهده مرجعیت دینى مى‌دانست:

مى‌توان اهداف مرجعیت صالح را … در پنج نکته خلاصه کرد:

١. نشر احکام اسلام در وسیع‌ترین شکل ممکن در میان مسلمانان و پرورش دینى آنان، به گونه‌اى که احکام اسلامى در اعمال آنان رؤیت شود.

٢. برگزیدن شیوه‌اى که مفاهیم گسترده دینى را در باور امت اسلامى جاى دهد، مانند تبلیغ این نکته که اسلام دارای نظام جامعی است و تمام جوانب حیات را فرا مى‌گیرد و… .

٣. برآوردن نیازهاى فکرى اسلامى در راه عمل؛ این کار، نیازمند آن است که مباحثى گسترده، پیرامون بخش‌هاى مختلف زندگى (مسائل اقتصادى، اجتماعى و…) انجام یابد و گفت و شنودى مقارنه‌اى، بین اسلام و سایر مذاهب اجتماعى، پدید آید و فقه اسلامى، توسعه‌اى بیابد تا تمام زمینه‌هاى زندگى را در بر بگیرد و بالا آوردن حوزه به سطحى که تمام این اهداف سترگ را متحمل گردد.

۴. رهبرى تلاش‌هاى اسلامى و نظارت بر آن‌چه تلاش‌گران مسلمان، در این سوى و آن سوى جهان اسلام انجام مى‌دهند و تأیید شیوه‌هاى حق آنان و تصحیح خطاهایی که مرتکب مى‌شوند و… .

۵. ایجاد مراکز جهانى که از شخص مرجع، تا افراد سطوح پایین عالمان دین، شرکت داشته باشند. این مرکز، در جست‌وجوى مصالح است و باید اطلاع و اهتمام به حوادث جارى در بین مردم داشته باشد و در حفاظت از مصالح، تلاش کند.[۳۷]

بنابراین مرجعیت دینى (با توجه به حوزه گسترده مسئولیت‌اش) بدون تکامل و تحول، با مشکل روبه‌رو است و این حقیقتى است که شهید صدر به تفصیل از آن سخت گفته و مطالبى را به عنوان پیشنهاد در راه پیدایش این مرجعیت صالح و رشید، بیان فرموده‌اند. آن‌چه برای استاد شهید، زمینه طرح این گونه آرا و نظریات را فراهم مى‌کرد، علاوه بر درایت و تیزبینى شخصى، نگرشى تاریخى به مسائل بود. آنان که جهان، جامعه و نهادهاى اجتماعى و دینى را در قالب موجود آن مى‌بینند و از پیشینه آن غافل‌اند، به سرعت این باور در آنان جاى مى‌گیرد که شیوه‌هاى موجود، وحى منزل‌اند و تغییر و تکامل در آن، ناصواب است. بر اساس همین مبنا نیز با مرجعیت این گونه برخورد شده و افراد بسیاری که تنها با شیوه‌هاى متعارف و موجود آشنایند و از گذشته این نهاد بى‌خبرند، گمان دارند که طرح مسائلى که به قصد اصلاح در این نهاد انجام خواهد یافت، موجب خلل در ارکان این نهاد مقدس خواهد شد، اما کسانى چون شهید صدر که می‌دانند این نهاد در عصر غیبت، تطورات و تحولاتى را به اقتضاى شرایط اعصار داشته، مسئله تحول و تکامل آن امری کاملاً بدیهی و منطقی است. استاد شهید، دست کم چهار دوره تاریخى براى نهاد مرجعیت بر مى‌شمرند:

مرحله اول: ارتباطات فردى بین مردم و مجتهدان؛ مشکله‌اى پدید مى‌آمد و حل آن، از دانشورى خواسته مى‌شد و او پاسخ مى‌داد. این دوره از زمان اصحاب ائمه  علیهم‌السلام‌‌‌ تا زمان علامه حلى رواج داشت.

مرحله دوم: ایجاد نهاد مرجعیت؛ این دوره، از زمان شهید اول پدید آمد. ایشان، علما و وکلایی را به نقاط مختلف مى‌فرستاد که واسطه اتصال مردم و ایشان بودند… در لبنان و سوریه، وکلایی را قرار داد که زکات و خمس جمع می‌کردند و با این حرکت، قدرت متمرکز و پیوسته دینى را براى شیعه در تاریخ علما پدید آورد. این مسئله، از مهمترین علل شهادت آن بزرگ بود.

مرحله سوم: تمرکز مرجعیت؛ این دوره، به دست کاشف الغطاء و معاصرین ایشان، به وجود آمد. مرجعیت در دوره دوم، گرچه یک نهاد شد، اما هنوز متمرکز نشده بود تا مجموعه جهان شیعه را در برگیرد، اما در زمان کاشف الغطاء ارتباطات مرجعیت از حوزه عراق و ایران، وسیع‌تر شد و زمینه‌های تمرکز مرجعیت پدید آمد. البته پیدایش مرجعیت متمرکز، به سادگى انجام نیافت، بلکه همراه با قربانى‌هاى فراوان و تلاش‌هاى سترگ بود… .

مرحله چهارم: رهبرى امت؛ در این دوره مرجعیت علاوه بر تمرکز، رهبرى امت در برخوردهاى خارجى و داخلى را نیز بر عهده گرفت. این دوره از پنجاه یا شصت سال قبل آغاز مى‌شود که مرجعیت شیعى، رهبرى مبارزات ضد استعمارى را بر عهده گرفت.[۳۸]

این بینش تاریخى، به آن معناست که نهاد مرجعیت تکامل‌پذیر بوده است و از این پس نیز این راه میسر است و نباید سیره موجود و سنت گذشته، دست و پاگیر شوند و راه را ببندند.

استاد شهید، برای تکامل نهاد مرجعیت، آرایی را ابراز داشت. البته، بیش‌تر آن‌ها، در شرایطى ارائه شده‌اند که ایشان نهاد مرجعیت را در رأس حاکمیت نمى‌دید و به عنوان قوه ناظر و دور از حاکمیت به آن مى‌نگریست. از این رو، پیشنهادها و آرای آن بزرگ، مسلماً، آخرین رأی نخواهند بود. اما نقل آن‌اندیشه‌ها بى‌فایده نیست. با این تلقى، پاره‌اى از افکار استاد شهید، در این زمینه، بیان مى‌کنیم:

١. پیدایش و رشد مرجعیت صالح، نیازمند به تحول و تغییر در «حوزه» است، تا با مرجعیت صالح، همکارى و همیارى کند و در افکار و انظار، وى را یارى رساند. اگر این شرایط پدید نیاید، از مرجع صالح کارى ساخته نیست. تحقق نیافتن این شرط، گروهى از علمای صالح را با آن‌که از صلاحیت ذاتى بهره‌مند بودند، اما در هنگام در اختیار داشتن مرجعیت، از توان افکنده و آنان را عاجز ساخته است.

٢. ضرورت تشکیل گروه‌هایی که دستگاه اجرایی نهاد مرجعیت را تشکیل دهند. این بخش‌ها، عبارت‌اند از:

الف: گروه یا گروه‌هاى تغییر وضعیت درسى حوزه؛ این گروه، موظف است که دروس قبل از خارج را تنظیم کند و بر درس‌هاى خارج نیز اشراف داشته باشد و برنامه آموزشى حوزه را به سطحى برساند که بتواند نهاد مرجعیت را در تحقق اهداف، یارى رساند.

ب: گروه انتشارات و تحقیقاتى علمى؛ این بخش موظف است که حوزه‌هاى تحقیق را در مباحث مختلف ایجاد کند و بر ادامه حرکت آن گروه‌ها نظارت داشته باشد. بر تولیدات علمى حوزه‌ها ناظر باشد و آن را تقویت کند. اندیشه‌هاى جهانى را که به مسائل اسلامى ارتباط مى‌یابد پیگیرى نماید و زمینه انتشار مجلات و امثال آن را فراهم آورد. هم‌چنین برای جذب عناصر محقق و لایق به حوزه بکوشد و زمینه‌هاى همکارى با افراد خارج از حوزه را فراهم آورد.

ج: گروه یا گروه‌هایی که از اوضاع عالمان مناطق اطلاع داشته باشند؛ این بخش نام عالمان مناطق را ضبط کنند و محل زیست و نوع وکالت و شیوه رفتار و برخورد آنان را جست‌وجو نمایند. از مشکلات، احتیاجات و اوقات فراغت آنان، اطلاع حاصل کنند و هنگام مطالبه مرجع، گزارشى اجمالى را به گونه‌اى مرتب به او تسلیم کنند.

د: گروه ارتباطات؛ این بخش موظف است که مرجع را با مناطقى که هنوز با مرکز نهاد مرجعیت ارتباط منظم ندارند، مرتبط کند، آمار مناطق مختلف را داشته باشد و در امکانات شیوه ارتباط با آن مناطق، بیندیشد. هم‌چنین این بخش موظف است که زمینه مسافرت نماینده مرجع یا غیر او را به مناطق فراهم کند. هم‌چنین بر عهده این بخش است که زمینه‌هاى ارتباط نهاد مرجعیت را با عالمان مختلف جهان اسلام فراهم سازد و از فرصت‌های مناسب چون ایام حج، بهره‌بردارى کند.

هـ: گروه نظارت بر جنبش اسلامى؛ این بخش موظف است که تلاش‌هاى موجود در جهان اسلام را بشناسد و ضمن رهنمود به آنان در موقع ضرورت، آن‌ها را یارى رساند.

و: گروه مالى؛ این بخش، ثبت و ضبط اموال را بر عهده دارد، وکلاى مالى را در مناطق تعیین مى‌کند و برای رشد اموال بیت المال تلاش می‌کند. هم‌چنین مخارج لازم را که در دستگاه مرجعیت مورد نیاز است، به انجام مى‌رساند.[۳۹]

بینش حکومتی

استاد شهید «دولت» را پدیده اصیل مى‌شمرد و معتقد بود که این نهاد را انبیا و پیام‌آوران آسمانى ایجاد کرده‌اند.[۴۰] این تلقى موجب مى‌شد که خط مرجعیت را نیز در اقامه حکومت بیابد. ایشان در ضمن شروطى که در «مرجعیت رشیده» بیان داشت، فرمود:

… خط اندیشه فکرى مرجع از تألیفات و ابحاث او روشن باشد که در جهت ایمان به ضرورت دولت اسلامى و حمایت از آن است.»[۴۱]

این سخن، به این معنا است که مرجعیتى قادر است ناظر اعمال باشد که وظیفه خود را استمرار تلاش انبیا بداند و در رأس آن، تشکیل حکومت را باور داشته باشد.

شهید صدر اعتقاد داشت که دورى فرد مسلمان از دولت شرعى، شخصیتی دوگانه و ناهمگون ایجاد مى‌کند. حضور در نظام جاهلى و غیر متشرع، فرد را به دوگانگى روحى سوق مى‌دهد، به علاوه این عارضه را در پى دارد که فرد مسلمان، همواره در تعارض بین تکالیف خویش با شیوه حاکم بر جامعه، به سر برد. استاد شهید اشاراتى به این لوازم دارند و در پرتو آن نتیجه گرفته‌اند که در راه تحصیل شخصیت وحدانى در فردِ مسلمان، باید به اقامه حکومت شرعى و دینى اندیشید.[۴۲]

ایشان به طور مداوم در اندیشه پایه‌ریزی حکومت اسلامى بودند. یکى از شاگردان ایشان، نقل کرده‌اند:

به خاطر دارم که شهید صدر، جزوه‌اى خطى در زمینه اثبات مشروعیت حکومت اسلامى در اختیار من نهاد و من این رساله را در اختیار جمعى از مجتهدان معروف قرار دادم تا این اندیشه تثبیت گردد و تکامل بیابد.[۴۳]

در بسیارى از آثار استاد شهید بینش حکومتى دینی نمایان است. از آن جمله مى‌توان به سه مورد ذیل اشارت کرد:

١. در هر زمینه‌اى که اجتهادات مختلف مشروع وجود دارد، حکومت شرعى اختیار آن را دارد که یکى را از آن میان برگزیند. حکومت، مى‌تواند بر اساس مصالح اجتماعى، مبناى تقنین و اجرا را یکى از آن اجتهادات قرار دهد.[۴۴]

کسانی که به معضلات قانون‌گذارى آگاهی دارند، حوزه وسیع کاربردى این نظریه را درک می‌کنند. البته ما در مقام تأیید و تثبیت نظریه فوق نیستیم، اما ابراز آن از سوى مجتهدى مسلم و صاحب‌نظر، این تأمل را روا مى‌شمرد که آیا دستِ حکومت بازتر از آن نیست که پاره‌اى گمان آن را دارند؟ گروهى می‌پندارند حکومت شرعى در حدود اجراى بى‌قید و شرط رأى مجتهد خاص محصور است، اما شهید صدر، این تحدید را قائل نیست و باور دارد که منطقه حکومت آن قدر وسعت دارد که می‌تواند در گزینش آرای مجتهدان دخالت ورزد و یکى را بر اساس مصالح برگزیند.

٢. در مواردى که موضع قاطع (وجوب یا حرمت) وجود ندارد، حکومت شرعى مى‌تواند قانون وضع کند و اختیارات مردم را محدود سازد. شهید صدر، این حوزه دخالت حکومت را «منطقه فراغ» مى‌نامد.[۴۵] این سخن شهید صدر، ناظر به گسترش ابزار اجرایی حکومت دینى است. طبق این رأى، حکومت حق دارد مباحات، مستحبات و مکروهات را ممنوع یا لازم گرداند.

استاد شهید، واجبات و محرمات را از حوزه دخالت حکومت خارج می‌دانند، اما حضرت امام حوزه‌اى وسیع‌تر را برگزیده‌اند و واجبات و محرمات را نیز در اختیار حکومت دینى، قرار داده‌اند که در فرض مصلحت اجتماعى، واجبى منع گردد یا حرامی انجام شود.

٣. حاکم شرعى، در حوزه قوانین متغیر شرعى حق دخالت و نظر دارد. در این محدوده مى‌تواند قانونى را متوقف یا قانون جدیدی را وضع کند.[۴۶]

پیکار و جهاد

استاد شهید، «اجتهاد» و «جهاد» را معارض ندید از این رو، از کسانی نشد که اقبال عموم او را به قعود وادارد و راه خون و شهادت را به بهانه رسالت ماندن، بى‌یاور بگذارد. او به درستى راه عذر و توجیه را مى‌شناخت و دیگران را نیز از آن برحذر مى‌کرد و مى‌فرمود:

با بررسى این عذرهایی که قرآن پرده از روى آن‌ها برداشته و بنیادش را نشان داده است، احساس مى‌کنیم بهانه‌هاى آن روز، درست همین بهانه‌هاى رایج امروز است. این عذر‌تراشى‌ها، در حقیقت و محتواى روحانى‌اش، هیچ‌گونه تفاوتى با هم ندارند. در عمق همه بهانه‌ها، یک نوع خودخواهى و خودپسندى نهفته است و دعوت به حرکت انقلابىِ امروز ما، عیناً همان مشکلات و سختى‌هاى زمان پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) را دارد.[۴۷]

شهید صدر، مى‌دانست که این بهانه‌ها، در منافع شخصى جاى دارند. دغدغه خویشتن، انسان را به فرار از تلاش مى‌کشاند و عذر یأس از جهاد را تئورى‌دار مى‌سازد. از این رو، سرمایه جهاد را نفى علایق نفسانى مى‌شمرد و معتقد بود:

در نقاط برجسته شیوه اخلاقىِ زندگىِ ما به جاى آن‌که روح آمادگى براى قربانى شدن موجود باشد، رعایت مصلحت شخصى، نهفته است. ما امروز نیاز شدید به اخلاق قربانى شدن داریم… .[۴۸]

او خود در رأس طلایه‌داران «خط تضحیه» بود و همت تام داشت که این شیوه را ترویج کند. در تحلیل اوضاع موجود مى‌گفت:

امت در این زمان، با آن‌چه مردم در زمان امام حسین  علیه‌السلام‌‌‌ مبتلا بودند، درگیرند و آن مرضِ «فقدان اراده» است. مردم، حزب بعث و حکام عراق را مى‌شناسند و در فسق و طغیان و کفر و ستم آنان تردید ندارند، ولى اراده قوى ندارند که در راه خدا جهاد کنند و این گروه کافر را از منصب حکومت ساقط کنند و کابوس این ستم را از خود برانند.[۴۹]

شهید صدر با این تلقى، اوضاع زمانه را مى‌نگریست و جامعه خویش را نیازمند تزریق اراده مى‌دانست و آن را اکسیر حیات‌بخش جوامع محتضر مى‌شمرد، از این رو اعتقاد داشت:

بر ما ضرورى است که این مرض را معالجه کنیم تا «اراده» در عروق این ملت مرده بجوشد. شیوه آن، همان راهى است که امام حسین  علیه‌السلام‌‌‌ در زمان بی‌اراده بودن امت خود انجام داد و آن راه، فدا کردنِ قربانى بزرگ بود.[۵۰]

استاد شهید، کوى به کوى، به دنبال این اندیشه برآمد که با زمینه‌سازی یک «شهادت کبرا» زندگى را به امت خویش بازگرداند. در سالیان حیات، به شیوه‌هاى مختلف، از حرکت اجتماعى مبتنى بر «شهادت» حمایت کرد. حتى به این اندیشه برآمد که در فرض وجود شرایطى، با گروهى از یاران خویش، مسلحانه در صحن حضرت امیر  علیه‌السلام‌‌‌ گرد آیند و نداى شورش را برآورند.[۵۱] گرچه مى‌دانست که این حرکت، از لحاظ مادى سرکوب خواهد شد و جز «شهادت» پایانى ندارد، اما امیدوار بود که این حرکت آینده امت را تأمین می‌کند و بازماندگان خط فکرى او به تلاش برمی‌خیزند و راه او را به پایان می‌برند و همان‌گونه که خون حسین  علیه‌السلام‌‌‌، دولت بنى امیه را بر باد داد، شهادت او نیز حاکمیت اعقاب آن جائران را به پایان خواهد برد.

شهید صدر، مى‌گفت: من عاشق شهادتم و تصمیم بر آن گرفته‌ام. امت به خون من نیازمند است و جز آن، بیدارش نمى‌کند و با این دیدگاه، خط جهاد را نه به قصد قبضه قدرت، بلکه به مقصد مقام شهادت، تعقیب مى‌کرد.

تمامى این شیفتگى را در زمانى نشان مى‌داد که به ظاهر در اوج مکنت و علقه قلبى مردم بود، اما او مردِ دین به شمار مى‌آمد و علاقه دینى امت را رهزنِ دین خود نمى‌ساخت. از این رو، حبس و زجر و شهادت را به جان پذیرفت. روزها و ماه‌ها در خانه خود محصور بود، اما سر بر آستان قدرت‌هاى قاهر نسایید، در حالی که خودی‌ها نیز او را وانهاده بودند! در نجف «صدر» واگذاشته ماند[۵۲] و حزب بعث جرئت جنایت را یافت و احساس آن را داشت که با شهادت استاد، قطب رهبرى جامعه مبارز عراق را نشانه مى‌رود. از این رو، دغدغه آن را نیز احساس مى‌کرد که مبادا از ناحیه رهبرى سنتى مذهبى تهدید گردد، اما آن‌گاه که رخوت آن رهبرى رؤیت شد، تردیدها از بین رفت؛ جسد شکنجه‌شده و زجردیده شهید صدر و خواهر گرامیش، در این اوضاع غربت‌آلود، به خاندانش، تسلیم شد و خداوند پاسدار خون شهیدان است.

 

 

[۱]. استاد شهید، به خاندان‏هاى معروف علمى، منتسب است. از جانب پدر، به «سید اسماعیل صدر» و از سوى خاندان مادرى، به خاندان آل یاسین، انتساب دارد. شیخ راضى آل یاسین ]صاحب تألیف «صلح الحسن»[، دایى استاد شهید و سید صدر الدین صدر ]از مراجع سه‏گانه حوزه علمیه قم پس از شیخ عبدالکریم حائرى[، عموى شهید صدر می‏باشد. علاوه بر این‏ها بزرگانى دیگر که انتساب‏هاى دور و نزدیک به استاد شهید داشته و دارند.

[۲]. سید کاظم حائری، مباحث الأصول (تقریرات درس آیت الله صدر)، (نشر مکتب الاعلام الإسلامی)، الجزء الأول من القسم الثانی، ص ۴١.

[۳]. همان، ص ۴٧.

۴. سید کاظم حائری، مباحث الأصول، الجزء الأول من القسم الثانی، ص ۴٧.

[۵]. همان، ص ۴۶ و سید فاضل نورى، الشهید الصدر فضائله و شمائله، صص ۵٧ ـ ۶٧.

[۶]. سید کاظم حائری، همان، ص ۴٨.

[۷]. سید کاظم حائری، مباحث الأصول، ص ٨٠.

[۸]. همان، ص ۴۴.

٩. همان.

١٠. سید کاظم حائری، مباحث الأصول، الجزء الأول من القسم الثانی، ص ۴۴.

[۱۱]. سید کاظم حائری، مباحث الأصول، ص ۶٢.

[۱۲]. همان ، ص ٣۶.

[۱۳]. مقدمه کتاب «فلسفتنا».

[۱۴]. سید کاظم حائرى، مباحث الأصول، الجزء الاول من القسم الثانی، ص ۴۶.

[۱۵]. برای نمونه ر. ک: نشر دانش، سال سوم، شماره ٣، مقاله عبدالکریم سروش پیرامون نقد و معرفى این کتاب.

[۱۶]. سید محمدباقر صدر، اقتصاد برتر، ترجمه على‏اکبر سیبویه (نشر میثم)، ص ١٠ .

[۱۷]. سید کاظم حائری، مباحث الأصول، ص ۶٩ .

[۱۸]. سید محمدباقر صدر، الاسلام یقود الحیاه (نشر وزارت ارشاد)، ص ۴۶.

[۱۹]. سید کاظم حائری، مباحث الأصول، ص ۶۴.

[۲۰]. همان، ص ۶۶.

[۲۱]. سوره مریم، آیه ٣١.

[۲۲]. ر.ک: سید محمدباقر صدر، المدرسه القرآنیه (التفسیر الموضوعی و التفسیر التجزئى فی القرآن الکریم، السنن التاریخیه فى القرآن الکریم، عناصر المجتمع فی القرآن الکریم)، (بیروت، نشر دار التعارف). ترجمه کتاب با نام «سنت‏هاى تاریخ در قرآن» توسط دکتر جمال موسوى، نشر یافته است.

[۲۳]. ر. ک: سید محمدباقر صدر، نقش پیشوایان شیعه، در بازسازى جامعه اسلامى، ترجمه على اسلامى، ص ١٠.

[۲۴]. همان، ص ۶.

[۲۵]. سید محمدباقر صدر، نقش پیشوایان شیعه، در بازسازى جامعه اسلامى، ترجمه على اسلامى، ص ٨.

[۲۶]. همو، دراسات فی علم الأصول، الحلقه الأولى، ص ١٢ ـ١٣.

[۲۷]. سید محمدباقر صدر، الفتاوى الواضحه، ج ١، ص ١٣.

[۲۸]. همان، ص ١۴.

[۲۹]. سید محمدباقر صدر، الفتاوى الواضحه، ص ٩.

[۳۰]. همو، همراه با تحول اجتهاد، ترجمه اکبر ثبوت، ص ١١.

[۳۱]. سید محمدباقر صدر، همراه با تحول اجتهاد، ترجمه اکبر ثبوت، ص ١٢.

[۳۲]. همان، ص ١٣.

[۳۳]. سید محمدباقر صدر، همراه با تحول اجتهاد، ترجمه اکبر ثبوت، ص ١۴.

[۳۴]. سید محمدباقر صدر، همراه با تحول اجتهاد، ترجمه اکبر ثبوت، ص ١٧.

[۳۵]. ر.ک: سید محمدباقر صدر، خلافت انسان و گواهى پیامبران، ترجمه جمال موسوی.

[۳۶]. سید محمدباقر صدر، خلافت انسان و گواهى پیامبران، ترجمه دکتر جمال موسوى، ص ٢٠.

[۳۷]. سید کاظم حائری، مباحث الأصول، ص ٩۴ ـ ٩۵.

[۳۸]. سید محمدباقر صدر، المحنه (محاضرتان حول المفهوم القرآنی المحنه»، صص ۴۵ ـ ۴٩ با اختصار و تلخیص.

[۳۹]. سید کاظم حائری، مباحث الأصول، ص ٩۴ ـ ٩۵.

[۴۰]. سید محمدباقر صدر، الإسلام یقود الحیاه، ص ٣.

[۴۱]. همان، ص ١۴.

[۴۲]. سید محمدباقر صدر، الإسلام یقود الحیاه، ص ١٩۶.

[۴۳]. صدرالدین قبانجى، الجهاد السیاسی للإمام الشهید السید الصدر، ص ١٣. به نقل از سید محمدباقر حکیم.

[۴۴]. سید محمدباقر صدر، الإسلام یقود الحیاه، ص ١٢.

۴۵. همان.

[۴۶]. سید محمدباقر صدر، نهادهاى اقتصادى در اسلام، ترجمه غلامرضا بیات و فخرالدین شوشترى، ص ٨۶.

[۴۷]. همو، عمل صالح از دیدگاه قرآن، ترجمه دکتر جمال موسوى، ص ٧.

[۴۸]. همو، المحنه، ص ٧٢.

۴٩. سید کاظم حائری، مباحث الأصول، ص ۴٩.

۵٠. همان، ص ۵٠.

[۵۱].همان.

[۵۲]. سید کاظم حائری، مباحث الأصول، ص ٩۶.

نویسنده: سید على شفیعى

(١)

در سال ١٣٣٩ شمسى که به منظور ادامه و تکمیل تحصیلات حوزوى وارد نجف اشرف شدم با اشتیاق و شور خاصّى، راجع به فقهای عظام، اساتید، مدرسّان، درس‌ها و حوزه‌هاى درسى آنان، افکار و آرا، شاگردان و اصحاب و حتى زمان و مکان و مبحث مورد تدریس و…تحقیق نمودم.

از این رهگذر اطلاع یافتم که در میان اعلام و اساتید بارز حوزه کهن نجف اشرف، مجتهد جوانى به نام سید محمد باقر صدر -از خاندان اصیل و ریشه‌دار سادات صدر الدین عراق (کاظمین)- با عمرى حدود ٣٢ سال مشغول تدریس خارج فقه و اصول است.

وى چنین به من معرفی شد که فردى است بارز و مبرز، پراستعداد و با نبوغ، شایسته و کامل،  داراى حوزه درسى مفید و تحقیقى و با آن‌که خود فارغ‌التحصیل مکتب و مدرس علمى آیت الله العظمى خوئى است، لکن در درس خود مطالب و نظریات استاد بزرگوار خود را نیز نقل می‌کند و به نقد می‌‌کشاند و حتى بر آن‌ها احیاناً ایراد می‌کند که: یرد على ما افاده، اولاً و ثانیاً و ثالثاً و رابعاً.

با این اوصاف و احوال، نه تنها به او دل بستم، بلکه نادیده شیفته این استاد جوان (که سرشار از استعداد و ابتکار بود و از محبوبیت و شهرت علمى و معنوى برخوردار بود) شدم.

در نخستین سفرم به ایران (اهواز) -که دو سه ماه به طول انجامید- وجود این محقق ممتاز و استاد برجسته را به برخى از دوستان متذکر شدم و از همین نقل و شرح هم لذت می‌بردم و آنان نیز از وجود چنین فردى در حوزه‌هاى علمى و قدیمى تجلیل، تقدیر و تحسین می‌نمودند.

(٢)

به مرور زمان که گاه آیت الله سید محمد باقر صدر را در مسیر و هنگام عبور، مثلاً در صحن مطهر علوى علیه‌السلام ـ می‌دیدم و با سلام بر او عرض ارادت می‌کردم و به وى خیره می‌شدم و تا پاسى او را نظاره می‌کردم. در حقیقت او بود که با جذبه‌هاى خود مرا و نگاه‌هاى مرا به سمت خود معطوف می‌داشت و به سوى خویش می‌کشانید. لکن این‌ها هیچ‌کدام براى فرو نشاندن عطش من کافى نبود؛ زیرا از سویى اختلاف سن نسبى میان او و این‌جانب (من ٢٠ ساله و او ٣٢ ساله) و از سوى دیگر اختلاف فاحش در مراتب دروس حوزوى او و من (او استاد محقق و بارع درس خارج فقه و اصول در حوزه نجف و من یک طلبه که هنوز دوره کامل سطوح عالی فقه و اصول را به اتمام نرسانیده بودم) و برخى جهات دیگر ما را از یکدیگر جدا نگه می‌داشت، اما مى‌بایست این مانع به گونه‌اى مرتفع می‌شد تا من بتوانم با او آشنا شوم و از زلال فیّاض علم و عمل وى برخوردار گردم که بالأخره «در دل دوست به هر حیله رهى باید کرد».

از حسن تصادف روزى در مدرسه‌مان (مدرسه بزرگ مرحوم آیت الله بروجردى جنب بازار بزرگ نجف) به دیدن یکى از روحانیون استان خودمان (خوزستان) که به نجف آمده و در این مدرسه حجره گرفته بود، رفتم. در آن‌جا متوجه شدم آیت الله سید محمد باقر صدر با یکى دو نفر دیگر از محترمین حوزه به دیدن روحانى مشارالیه آمده‌اند. موقعیت بسیار مغتنم بود. لختى در آن‌جا مانده و هر چند احساس کوچکى و غریبى به من دست داده بود اما توانستم از محضر پرفیض آن قدیس الهى و از دیدار روح افزاى وى بهره ببرم و چه بسا در این فرصت کوتاه توانستم خود را به‌عنوان یک طلبه نیم آشنا در حافظه و ذهن شیداى شهید صدر جاى بدهم و بعضى از مسایل و لطایف او را از آن محفل به‌عنوان یادگارى براى همیشه به حافظه خود بسپارم.

آن فقیه سعید –چنان‌که آن روز دیدم و بعداً بیشتر مشخص ثابت شد- شخصیتى متواضع، با خلقی نیکو و با ملاطفت و محبت، گویا و پذیراى مزاح‌ها و لطیفه‌هاى جالب و معقول همراه با متانت و وقار بود و با همه کس و حتى با ناآشنایان در نخستین برخورد به گونه‌اى رفتار می‌کرد و ابراز انس و الفت می‌نمود که گویى مدت‌ها است با او سابقه آشنایى و معارفه دارد. این خود نکته‌اى اخلاقى و ارزشمند است که اثرات مثبت و مفید آن در روحیه طرف مقابل بسیار ملموس و محسوس و ماندگار است و از هر درس لفظى و توجیهى مؤثرتر و راسخ‌تر است.

(٣)

هنگامى که پس از گذرانیدن سطوح عالی (کتب شیخ انصارى و محقق خراسانى) در درس خارج اصول استاد اعظم آیت الله العظمى خوئى قدس‌سره (دوره ششم اصول ایشان) حاضر شدم، طبعاً برخى از ابهامات و سؤالات خود را از شاگردان فاضل استاد مى‌پرسیدم و پاسخ مى‌گرفتم و به تدریج ایرادات و نقدهایى به ذهنم خطور کرد که نمی‌دانستم آیا واقعاً اشکال بوده و مایه علمى دارند یا در اثر نرسیدن به مراد و مقصود استاد معظم اشکال در وجود خود من است، لذا دو نفر از اعاظم تلامذه استاد را برای طرح سؤالات و رفع اشکالات خود، انتخاب نمودم. یکى از آن‌ها شهید صدر قدس‌سره بود که در واقع انگیزه اصلى من برخوردارى از مجالست و مؤانست و استفاده از تفقدها و ملاطفت‌ها و بهره‌یابى از آن قیافه ملکوتى ایشان بود.

به خاطر دارم نخستین مورد، شبى از دهه عاشورا بود که در مجلس سوگوارى حضرت حسین بن على علیهماالسلام در صحن مقبره مرحوم علامه مامقانى -که در زمان‌هاى بعد ظاهراً شهید صدر در آن ساختمان به صورت مستمر مستقر شده بوده- به خدمت ایشان رسیدم و در کنار معظم‌له نشستم و به محضرش عرضه داشتم که حضرت استاد (آیت الله خوئى) در مبحث «چگونگى تصحیح شرط متأخر» از صاحب فصول سخنی این گونه نقل و آن را نقد می‌فرماید:

واعجب من ذلک ما قیل فى المقام من انه لامانع من تأخرالشرط فان المانع انما هو فى مورد یکون الشئ بنفسه شرطاً ثم یتأخر عن المشروط فیثبت المحذور و اما اذا کان المتأخر بوصف تأخره شرطاً فلا مانع اذا شرط لم یتأخر بل المتأخر هو الشرط.

سپس استاد در نقد آن مى‌فرماید:

و هذا الکلام فى اقصى المراحل من الغرابه اذ بعد فرض ان الشرط من اجزاء العله یکون المعنى ان المعدوم بوصف انه معدوم عله و هذا کماترى کله محذور فان المعلول انما یترشح من العلّه فکیف یمکن وجود الاثر مع ان المؤثر لم یوجَد بعدُ. و لیس معنى قوله ان المتأخر بوصف تأخره شرط سوى ان المعدوم بوصف انعدامه عله و هذا غیر معقول.[۱]

لکن در چند درس بعد از این، کلماتى دارند که استشمام پذیرش کلام مذکور از آن می‌شود و مثال‌هایى از عرف و حتى فروعى از فقه را مطرح می‌کند و آن‌ها را بر اساس سخن صاحب فصول تصحیح می‌نماید و چنین می‌فرماید:

فالحصه الخاصه تتحصص لهذا الامر المتأخر المفروض وجوده فى ظرفه لافعلاً و هذا امر ممکن فلو فرض وجود الوصف فى ظرفه فیما بعد یکشف عن ان الموضوع کان تاماً و الحصه الخاصه حاصله و لعله الى هذا ذهب من جعل وصف المتأخر شرطا اى الموضوع بوصف التحاقه بامر متأخر و هذا الوصف موجود فى الآن و ما لایکون موجوداً فلا یکشف عن وجود ذلک فى ظرفه و المتحصل انه لانرى أىّ مانع من جعل الحکم على النحو  المذکور … .[۲]

این دو سخن استاد اعظم و تهافت میان آن‌ها را که به ذهن خطور می‌کرد بر شهید صدر عرضه داشتم. شهید ضمن تأیید اجمالى این‌جانب را مورد تفقد و لطف ویژه خود قرار داد و آن‌چه براى من موجب مزید خرسندى و لذت بود معارفه بیشتر با آن پیکره علم و فضیلت بود.

(۴)

یکى از دوستان روحانى این‌جانب در نجف اشرف مى‌گفت: روزى براى انجام کارى به منزل و محضر مرجع اعلى و اعظم مرحوم آیت الله العظمى حکیم قدس‌سره رفته بودم آقاى سید محمد باقر صدر نیز به‌عنوان یک طلبه فاضل و جوان به حضور آن مرجع بزرگ آمده و اصرار می‌کرد که آن حضرت او را به‌عنوان نماینده خود به منطقه «المسیب» اعزام نماید، لکن مرحوم حکیم نمى‌پذیرفت و پاسخ می‌داد که شما باید در نجف بمانید.

گویا مرحوم حکیم به آشنایى کامل به اصالت و شرافت دودمان صدر و اطلاع کامل از فضل، کمال، نبوغ، استعداد و دیگر شایستگى‌هاى شهید صدر آینده درخشان او را تفرس و پیش‌بینى می‌کرد و نمى‌خواست او از حوزه نجف دور و نجف از وجود او محروم شود.

به بیان دیگر، حضرت حکیم مایل نبود که با دورى محمد باقر صدر از نجف و از استمرار درس و تدریس، او از جهان روحانیت و علم و فقه فاصله بگیرد، بلکه می‌خواست که سید محمد باقر در حوزه علم و فقاهت بماند و به  تدریج مراتب استعداد علمى، نبوغ فکرى، و شرع‌مدارى و سیاست‌مدارى او آشکار گردد تا صغیر و کبیر، عرب و عجم، عالم و عامى و پیر و جوان هر چه بهتر و بیشتر او را بشناسند و در آینده‌اى نه چندان دور همگان به این حقیقت دست یابند که سید محمد باقر صدر نه تنها روحانى منطقه المسیب، عالم کاظمین یا مرجع نجف است، بلکه مرجع علمى، رهبر سیاسى، زعیم فکرى و انقلابى همه مردم ستمدیده عراق و شیعیان آن دیار خواهد بود.

آرى، آیت الله العظمى حکیم مى‌خواست شهید صدر در نجف بماند و رشد نماید و شاگردانی تربیت کند تا در آینده به‌عنوان یک پدر روحى و یک زمامدار اسلامى، پرچم مبارزه علیه ظلم و ستم را برافرازد و علیه حاکمان جبّار عراق به پاخیزد و مردم را به سوى حریت، استقلال، ایثار و شهادت رهنمون سازد و جامعه را به سمت اسلام ناب و این خالص الهى فراخواند؛ که بالأخره چنین شد و پیش‌بینى‌هاى آن مرجع حکیم و بزرگوار جامه تحقق پوشید.

(۵)

نه تنها مرحوم آیت الله العظمى حکیم قدس‌سره بلکه عموم مرجع عظام تقلید، اساتید، مدرسان، فضلا، علما و در یک کلمه، تمام حوزه نجف اشرف و دیگر حوزه‌هاى علمى در کربلا، کاظمین، سامرا و دیگر شهرها و استان‌هاى عراق که روحانیون و اعلام آن‌ها فارغ‌التحصیلان حوزه نجف بوده و به حکم پیوندهاى مذهبى، معنوى و علمى با آن حوزه و آن آستانه مقدسه ارتباط مستمر و مستحکم داشتند، شهید صدر و خاندان اصیل و ریشه‌دار او را می‌شناختند و خود وى را به علم، تقوا، اخلاق، نبوغ، استعداد فراوان و برجستگى‌هاى فکرى و علمى پذیرفته بودند.

در این میان از همه بهتر و بیشتر، استاد بزرگوار و عظیم‌الشأن وى، مرحوم آیت الله العظمى خویى قدس‌سره که تماس و ارتباط مستمر و مؤکد با شهید صدر داشت و به حق او را پاره تن و فرزند علمى خود می‌دانست و مقامات حال و آینده آن تلمیذ محقق را ارج می‌نهاد. ایشان در برخى تعبیرات خود در مناسبت‌هاى گوناگون از وى به بهترین و یا یکى از بهترین شاگردان و اصحاب درس خود یاد می‌کرد و این تجلیل و تعظیم تا آخر عمر کوتاه شهید صدر و تا پایان عمر پر برکت آیت الله خویى قدس‌سره ادامه داشت؛ به طوری که وقتى در مقطعى از زمان حیات مبارک هر دو، برخى از دشمنان و یا دوستان می‌خواستند با تمهیداتى این رابطه مقدس را مخدوش یا متلاشى نمایند، مرحوم شهید صدر در پاسخ نامه‌اى که در این موضوع به محضرشان ارسال شده بود، این شایعه را تکذیب و ارادت و علاقه خود را به استاد مورد تأکید قرار داد و با عباراتى از قبیل «پدر و فرزند» و «استاد و شاگرد» روابط متقابل را اعلام نموده و بدین وسیله نقشه دشمنان را نقش به آب داد.[۳]

از این رو، پس از شروع مبارزه شهید صدر و انتشار آوازه وى که موجب احساس خطر جدّى براى آن شهید سعید گردیده بود، مرحوم آیت الله خویى به منظور ایجاد مصونیت قانونى و حفظ جان علامه صدر دو پیشنهاد مؤکد به وى ارائه کردند تا با قبول هر دو یا یکى از آن‌ها جایگاه و موقعیت علمى و روحانى شهید صدر تثبیت گردد: یکى پذیرش امامت و اقامه جماعت در یکى از اماکن و مساجد نجف و دیگرى اقدام به چاپ رساله عملیّه شهید صدر پیشنهاد دوم را ترجیح داد؛ چرا که از همان اوان جمع زیادی از شیعیان شهرهاى عراق، به خصوص قشر جوان تحصیل‌کرده و مبارز از وى تقلید می‌کردند. به هر حال به‌عنوان نخستین اقدام، آرای فتاواى خود را با نوشتن حاشیه بر منهاج الصالحین مرحوم آیت الله العظمى حکیم تدوین نمود و در مقدمه بی‌نظیری که با خط خود بر آن نگاشت، اجازه عمل به آن را صادر فرمود و تاریخ آن را ٢٠ ذیحجه‌الحرام ١٣٩۵ مرقوم و اعلام کرد، آن گاه مسئله امامت جماعت را نیز پذیرفت. به این ترتیب، شهید صدر در سالیان جوانى نسبى به‌عنوان یکى از فقهاى عصر و رجال برجسته مذهبی و یکى از مراجع مسلّم تقلید و رهبران فکرى، روحى و سیاسى جهان اسلام وارد صحنه شد و دور جدیدى از حیات فیاض خود را آغاز نمود و صفحات جدیدى از مکتب آموزنده و حماسه آفرین خود را در فقه، اخلاق، تقوا، سیاست، مبارزه و… به روى مردم گشود.

(۶)

بی‌تردید علامه شهید آیت الله العظمى سید محمد باقر صدر رحمه‌الله یکى از بزرگترین اندیشمندان، متفکران و نوابغ صاحب مدرسه و مکتب در عصر اخیر است. علاوه بر رهبرى فکرى و روحى و زعامت اسلامى و انقلابى اصولاً ابتکارات، نوآورى‌ها، خلاّقیت‌ها و ابداعات آن فقیه شهید در فقه، اصول، فلسفه عمومى و اسلامى، کلام، تفسیر، تاریخ، اخلاق، جامعه‌شناسى و دیگر علوم زنده حوزوى و غیرحوزوى بر همگان محرز و روشن است.

آن بزرگ‌مرد گذشته از تربیت و تحویل فارغ‌التحصیلانِ مدرس علمى خود (که امروز همه از فرزانگان و فقهاى فرهیخته و نواندیش و علماى صاحب‌نظر و رهبران راه علم و دین هستند و از ارزشمندترین باقیات صالحات وى می‌باشند و شمارش آنان در این مقال کار آسانى نیست) و گذشته از آثار علمى بسیار محققانه، مبتکرانه و کم‌نظیر (اگر نگوییم بى‌نظیر) و تألیفات و تصنیفات سرشار از تحقیق و نوآورى و نواندیشى در تمام علوم اسلامى (که هر کدام بارها و بارها چاپ و نشر گردیده است و به زبان‌هاى گوناگون ترجمه شده و تمام کتابخانه‌هاى شخصى و عمومى را مزین و آراسته نموده و بسیارى از افکار را دگرگون و بینش‌ها را متحول ساخته است) و گذشته از قیادت فکرى، اجتماعى و رهبرى جامعه اسلامى و شیعى عراق و زعامت انقلابى آزادی‌خواهان و محرومان این کشور اسلامى (که شعاع‌هاى آن تاکنون تنها روشنى‌بخش و روح‌افزاى مجاهدان و مبارزان عراقى و غیر ه است) و گذشته از سیرت و روش مؤکد اسلامى که در وجود او مجسم و مجسد بود و از آن پیکره علم و تقوا، یک اسلام متحرک و پوینده ساخته و پرداخته بود (به گونه‌اى که هر گوشه و جزئى از اعمال و رفتار وى حاکى از دستورى دینى و برنامه‌اى مذهبى بود). گذشته از آن مقام زهد، ورع، قناعت، بى‌اعتنایى به دنیا، ساده‌زیستى، اخلاق و ملکات فاضله، سجایاى حسنه. عبادت‌ها. مناجات‌ها. تقید به اذکار و اعمال شرعى و دیگر حسنات (که در معدود افرادى مجتمع و متجلى می‌گردند؛ آنان که واقعاً اولیای خدا و مقربان درگاه ربوبى و عباد صالح خداوندى هستند) و گذشته از محبوبیت بى‌نظیر آن شهید بزرگوار (که تاکنون مجامع قلوب و کرانه‌هاى دل‌ها را به خود اختصاص داده و همگان شیفته و فریفته آن مرد الهى شده و هنوز دل‌ها به یاد آن فقیه شهید مى‌طپد و شعله‌هاى عشق با نام و یاد او زبان می‌کشد و همه جا با عظمت و بزرگى از او نام برده می‌شود)؛ آرى، گذشته از همه این‌ها و بسیارى مسائل و مطالب و حقایق دیگر که از حوصله تحریر و تقریر خارج است، اصولاً کتاب‌ها و آثار سودمند شهید صدر رحمه‌الله از جنبه علمى، فکرى، روحى و سازندگى آن چنان آکنده از تحقیق و افکار نو و آرای جدید و نظریه‌های صائب است که هر کس به اندازه وسع و توانایی علمى خود از آن‌ها بهره می‌برد و به تناسب ارزش وجودى خود به این افکار و آرا نیازمند است.

کیست آن‌که در یکى از علوم یاد شده تحقیقى کند، مقاله‌اى بنویسد، کتابى بنگارد، مجموعه‌اى تدوین نماید و سخنى و سخنرانى فراهم آورد که محتاج به مراجعه کتب شهید صدر نباشد و نیازمند به استدلال و استناد به نظرات عمیق وى نگردد و به یک یا چند مطلب نفیس از مطالب و آثار شریف او توجه نکند و مطرح ننماید؟

در بخش پایانی این مقاله تنها به چند نکته از مواریث ماندگار و تحقیقى شهید صدر بسنده می‌کنم شاید بدین وسیله لختى از عطش خود را به آن شهید حق و حقیقت فرو نشانم و به علاوه مطالعه‌کنندگان گرامى این صفحات را نیز ـ ان‌شاءالله ـ از برکات فکرى آن مرحوم بهره‌مند سازم.

الف) منطقه الفراغ

این مسئله را با توجه به ابعاد و شرایط ویژه اى که مرحوم شهید صدر به آن داده است باید از ابداعات و نوآورى‌هاى آن شهید سعید به شمار آورد؛ گر چه در این گفتار ما در صدد تحلیل و جرح و تعدیل این نظریه نیستیم؛ چه در کتب، مقالات و تحقیقات متنوعى که از سوى دانشمندان معاصر، به خصوص تلامذه بزرگوار مرحوم شهید صدر ارائه شده است به این مهم پرداخته و آن را مورد بحث و فحص قرار داده‌اند لذا تنها در این مقام و مقال به ذکر فرازهاى اصولى و کلى نظریه یاد شده اشاره می‌کنیم و ناگفته نماند که این نظریه عمده، اگرچه در کتاب اقتصادنا در رابطه با تکامل اقتصاد اسلامى مطرح شده، اما در مجموع منحصر به مبحث اقتصاد اسلامى نبوده و در دیگر مباحث فقه اسلام نیز سارى و جارى است؛ چنان‌که از اقتضاى دلیل این نظریه و سایر تعبیرات آن فقیه بزرگوار و نیز تحلیل‌گران این نظریه استفاده می‌شود.

١. اصل نظریه: … و بعض المفاهیم الاسلامیه یقوم بانشاء قاعده یرتکز على اساسها ملأ الفراغ الذى اعطى لولىّ الامر حق مِلئِه. [۴]

٢. اهمیت منطقه فراغ در چهارچوب اقتصاد: ان المذهب الاقتصادى فی الاسلام یشتمل على جانبین احد هما قد مُلئ من قبَل الاسلام بصوره منجزه لاتقبل التغییر و التبدیل و الآخر یشکّل منطقه الفراغ فى المذهب قد ترک الاسلام مهمّه ملاءها الى الدوله (او ولىّ الامر) یملائها وفقاً لمتطلبات الاهداف العامه للاقتصاد الاسلامى و مقتضیاتها فى کل زمان.[۵]

٣. لازمه در نظر نگرفتن منطقه فراغ آن است که توجه ما فقط به عناصر ساکن و ساکت اسلامى باشد نه به عناصر پویا و حرکت آخرین دین … اذا اهملنا منطقه الفراغ و دورها الخطیر فان معنى ذلک تجزئه امکانیات الاقتصاد الاسلامى و النظر الى العناصر الساکنه فیه دون العناصر الحرکیه.[۶]

۴. اقدامات پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله در پر کردن نقاط خالى از حکم. با عنوان ولى امر و حاکم اسلامى بوده نه با وصف پیامبرى اسلام: ان نوعیه التشریعات التى ملأ النبى صلی‌الله‌علیه‌وآله بها منطقه الفراغ من المذهب بوصفه ولى الامر لیست احکاماً دائمیه بطبیعتها لانها لم تصدر من النبى صلی‌الله‌علیه‌وآله بوصفه مبلّغاً للاحکام العامه الثابته بل باعتباره حاکماً و ولیاً للمسلمین فهى اذن لاتعتبر جزئاً ثاتباً من المذهب الاقتصادى فى الاسلام. [۷]

۵. وجود نقاط خالى از نص دلیل نقص در تشریع دین نیست، بلکه دلیل بر شمول اسلام و همگامى آن است با پیشرفت‌ها در هر زمان است: و لاتدل منطقه الفراغ على نقص فى الصوره التشریعیه او اهمال من الشریعه لبعض الوقایع و الاحداث بل تعبر عن استیعاب الصوره و قدره الشریعه على مواکته العصور المختلفه … .[۸]

۶. نظریه منطقه الفراغ ریشه در اسلام داشته و از آن نشئت گرفته است و دلیل قرآنى آن آیه شریفه: «أَطیعُوا اللَّهَ وَ أَطیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ»[۹] می‌باشد.[۱۰]

٧. حدود منطقه فراغ که دایر مدار مقدار اختیارات ولىّ امر است، شامل هر فعلى و عملى است که به حسب شریعت در طبقه مباح باشد وگرنه افعالى که در شرع اسلام واجب و یا حرام باشد -هر چند به مقتضاى دلیل عام- ولىّ امر حق ندارد بر خلاف آن حکم کند؛ زیرا اطاعت ولى امر در چهار چوبى است که با اطاعت خداوند و احکام عامه الهى متعارض نباشد.[۱۱]

٨. نمونه‌هاى مصداقى نظریه: وى به چهار مورد از مصادیق نظریه اشاره می‌کند.[۱۲] گفتنى است که موارد چهارگانه نمونه‌هایى از مصادیق اقتصادى هستند نه این‌که منحصر به این‌ها باشد.

ب) خطرات اجتهاد

بدون شک، اجتهاد و فتح باب آن از بزرگترین امتیازات مذهب تشیع است که پیوسته ضامن حیات و بقای فقه شیعه و همگام بودن آن با هر زمان و مکان است و بدون تردید ملکه اجتهاد از بزرگترین نعمت‌هاى الهى است که نصیب هر کسى نمی‌گردد.[۱۳] چه بسیار افراد که در راه و امانده شده و یا منحرف گردیدند و چه فراوان آنان که از موانع و خطرات مصون نمانده و به بیراهه کشانیده شدند.

مرحوم شهید صدر نه تنها خود مجتهدى بزرگ و فقیهى به تمام معنا بود، بلکه خود سازنده فقهاى عظام و تربیت‌کننده مجتهدان والامقام آن هم در حوزه‌اى کهن یعنى نجف اشرف بود. او از خطرهاى اجتهاد که اهمیت آن‌ها به اهمیت خود اجتهاد بستگى و تناسب دارد به خوبى آگاه بود و در مبحثى از کتاب اقتصادنا به چهار مورد -شاید فقط به‌عنوان نمونه- از این خطرها و کج‌راهه‌ها اشاره مى‌کند.

١. کوشش آگاهانه و یا ناآگاهانه مجتهد به منظور شکل دادن نصوص شرعى به گونه و شکلى که مناسب موقعیت و شرایط فاسدى باشد که خود در آن موقعیت به سر می‌برد.

٢. تحلیل و فهم نصوص در چهارچوب فکرى خاص به خود مجتهد، بدون آن‌که به غیر اسلامى بودن آن چهارچوب توجه کند و اگر نصوص را مخالف پیش‌داوری‌هاى خود دید از آن‌ها دست بر می‌دارد و به سراغ نصوص دیگرى می‌رود که با بافته‌هاى فکرى او متناسب باشد. در صورتى که باید نصوص و دلایل اسلامى بر افکار و اندیشه‌ها حاکم شود نه برعکس.

٣. تهى نمودن دلایل شرعى از شرایط ویژه زمانى و مکانى و استکشاف اطلاق و عموم از آن‌ها بدون مجوز علمى، در حالى که آن دلایل در ظروف خاصى صادر شده‌اند. این لغزش غالباً در مورد «تقریر» که یکى از اقسام سه‌گانه سنّت است، رخ می‌دهد.

۴. تمایلات پیش‌ساخته نفسانى را اصل قراردادن و آن‌ها را ملاک کاوش در فهم نصوص قراردادن؛ چنان‌که فردى بخواهد استنباط خود را بر اساس فردنگرى قرار دهد و یا دیگرى بخواهد ادله را تنها بر اساس جامعه‌گرایى تفسیر کند، در حالى که چه بسا در مورد اول، مقام جامعه‌نگرى باشد و یا در مورد دوم می‌بایست از دیدگاه فردى به مدارک حکم نظر شود.[۱۴]

از این رو، فقیه مستنبط باید همواره مراقب و مواظب این خطرها و موارد مشابه باشد تا از مسیر استنباط منحرف نشود و بلکه هر چه بهتر و بیشتر و کشف مراد و مقصود شارع مقدس دست یابد.

ج) اموال حیازت شده متعلق به وکیل در حیازت است نه به موکل

هر گاه شخصى به دیگرى وکالت دهد که از سوى او و براى را چیزى از مباحات را حیازت کند (به دست بیاورد) آیا پس از انجام این مقصد، اشیای حیازت شده از آنِ موکل خواهد بود یا تعلق به همان وکیل دارد؟

مرحوم شهید صدر می‌گوید: استدلال نظریه نخست آن است که وکالت سبب تعلق اموال به دست آمده از ثروت‌هاى طبیعى به وسیله وکیل براى موکلّ است، چنان‌که گویى حیازت وکیل همانا حیازت موکل است، همان‌طور که در بیع نیز چنین است.

سپس آن فقیه عظیم‌الشأن پاسخ می‌دهد که این استدلال صحیح نیست؛ زیرا انتساب عمل وکیل به موکل تنها در امور اعتبارى و قراردادى، مانند بیع، اجاره، هبه و… مصداق دارد، نه در امور تکوینى که صدور آن‌ها از شخص و انتساب آن‌ها به وى جنبه تکوینى دارد؛ لذا اگر کسى به نیابت از دیگرى به دیدار شخصى برود این در حقیقت خودِ نایب است که آن شخص را دیدار کرده است نه نیابت‌دهنده… . [۱۵]

این نظریه هر چند قبلاً از سوى جمعى از فقهاى گذشته پذیرفته شده بود، اما در عصر حاضر با تعبیرها و تحریرهاى مرحوم صدر یکى از شجاعت‌هاى علمى وى به شمار می‌آید. بدین وسیله یکى از راه‌ها و بهانه‌هاى زمین‌خواران و استثمارگران که خود به تن‌آسایى پرداخته و با دربند کشیدن مستضعفان، حاصل رنج و تعب آنان را به خود اختصاص داده و تصاحب می‌نمودند بسته شد. این بسیار با اهمیت است؛ زیرا خود عامل مهمى است برای جلوگیرى از ظلم و ستم جباران و مال‌اندوزان وسیله‌ای است برای احقاق حق محرومان و ضعفا و خلاصه نظریه‌اى است انقلابى و بسى پربار و پرثمر و منطبق با اهداف و مقاصد شریعت مطهر و رهبران معصوم  علیهم‌السلام.

د) بانک بدون ربا در اسلام

موضوعات و مسائل بانکى و استوارى آن‌ها بر اقتصاد مبتنى بر سرمایه‌دارى، پیوسته مورد نظر فقهاى اسلام در جهت رهایى از ربا و سود بوده است. شاید علامه شهید سید محمد باقر صدر نخستین کسى بود که با نهایت دقت و شجاعت علمى در کتاب البنک اللاربوی فی الاسلام به تحلیل و چاره‌جویى پرداخت.

اکنون منظور ما وارد شدن در این مبحث نیست، بلکه آن‌چه که مورد نظر است تبحر و تسلط شهید صدر بر مسائل اقتصادى و بانکى است، به ویژه حل مسئله ربا؛ یکى بر اساس معاملات بانکى در کشورهاى اسلامى که اقتصاد آن‌ها جزیى از اقتصاد کشورهاى بزرگ و نظام سرمایه‌دارى بود و پیوند ناگسستنى با اقتصاد کاپیتالیستى داشت. ایشان در این مورد، چگونگی امور و معاملات این بانک‌ها را در دولت اسلامى بر اساس وجه مشروع بنا نهاد. و دیگرى بر اساس احکام و روش‌هاى اسلامى و حاکم بر بانک‌هاى یاد شده بدون ارتباط و پیوند با اقتصاد جهانى و غربى. البته تصور اهمیت این دو روش و تفکیک میان آن‌ها و درک عظمت علمى و فکرى مرحوم آیت الله صدر، منوط به مراجعه و مطالعه کتاب یاد شده است -با توجه به زمان و مکان و شرایط تألیف آن در آن دوره- است.

هـ ) دیدگاه‌هاى اسلامى

بارها دیده شده که کتاب‌هایى در مورد برخى از مسائل و موضوعات نوشته می‌شود که نگارندگان آن‌ها عنوان «از دیدگاه اسلام» یا «از نظر اسلام» و «منظر اسلام» را پسوند نام کتاب خود قرار می‌دهند. چه بسا برخى از این نوشتارها جنبه شعارى و خطابى نداشته و بر مبناى استدلال و استناد تألیف یافته باشند، اما فراموش نباید کرد که این نویسندگان هستند که از مدارک و منابع، اسلامى بودن موضوع مورد نظر خود را استنباط می‌کنند، اما آیا نظریه‌های آنان در واقع و حقیقت چه اندازه اسلامى است و تا کجا به حقیقت اسلام دست یافته‌اند و یا این‌که انظار و افکار خود را بر اسلام تحمیل کرده باشند این خود مطلب دیگرى است که باید متناسب با هر کدام از این نوشته‌ها بررسی گردد.

اما مرحوم شهید صدر که خود فقیهى بزرگ و علامه‌اى عالی‌مقدار و آیتى در اسلام‌شناسى، تحقیق، پژوهش، نوآورى، ابتکار و خلاقیت است و در همه جا و براى همه کس باید اسوه و الگو باشد، به گونه یاد شده نمى‌اندیشد و در اکتشافات علمى و فکرى خویش، خودبینى و خودمحورى نمى‌کند و خویشتن را حاکم بر مدارک و نصوص شرعى نمى‌بیند؛ چه بسا نظریه‌اى را اسلامى معرفى مى‌کند، هر چند مورد استنباط شخصى خود وى نباشد یا خود استنباط دیگرى داشته باشد. اکنون گفتار آن شهید سعید را یادآوری می‌کنیم:

الآراء الفقهیه التى تعرض فى الکتاب لایجب ان تکون مستنبطه من المؤلف نفسه بل قد یعرض الکتاب لآراءِ تخالف من الناحیه الفقهیه اجتهاد الکاتب فى المسئله. و انما الصفه العامه التى لوحظ توفرها فى تلک الآراء هى ان تکون نتیجه لاجتهاد احد المجتهدین بقطع النظر عن عدد القائلین بالرأى و موقف الاکثریه منه.[۱۶]

عظمت روح. اوج فکر و اندیشه، سعه صدر، بها دادن به آرا و افکار دیگران، آگاهى بر نظریه‌های صاحب‌نظران و اجتناب از مطلق‌گرایى و خودمحورى در این سخن شهید صدر موج می‌زند و بزرگ‌ترین درس علمى و عملى را به دست‌اندرکاران پژوهش و کاوش می‌دهد تا آنان چه گونه باشند و چگونه از این بلندنظرى وى بهره ببرند.

و) ابتکار در روش و اسلوب

استاد شهید نه تنها در کشف معضلات علمى و استخراج گوهرهاى ذی‌قیمت از دریاى بیکران علوم خدادادى، نابغه‌اى چیره‌دست و علامه‌اى عظیم‌الشأن، بلکه امامى مطاع و پیشوایى آگاه است، که در روش، سبک و متد نیز فردى بى‌نظیر و یا کم‌نظیر و مبتکرى سازنده و معمارى فکور و اندیشمند است. این ابتکار و سازندگى خود یکى از مؤثرترین ابزارها و وسایل دست‌یابى به آفاقى جدید و نورانى از علم و دانش خواهد بود. اکنون به‌عنوان نمونه به کلام وى در مقدمه کتاب فقهى ارزشمندش دیده باز می‌کنیم:

… ان هذا الجزء من هذا الکتاب یعبّر فى بحوثه عن ممارسته علمیه … تناولت عدداً من مسائل المیاه من العروه الوثقى بالشرح و الاستدلال باسالیب البحث العلمى السائد و بنفس صیغه التى تعارف علیها علمائنا الابرار انسجاماً مع الظروف التدریسیه العامّه. و واضح لدّى و انا الاحظ بحوث هذا الکتاب ان المنهج بحاجه الى تطویر اساسى یعطى للبحث الفقهى ابعاده الکامله.[۱۷]

سپس مى‌فرماید:

… ان الکتاب کما ذکرنا ممارسه تدریسیه قد خضعت لنفس الاعراف المتبعه فی مجال التدریس السائه من ناحیه المنهج و لغه البحث و التوسع فی الشرح و التوضیح و اتجهت الى تعمیق المحتوى و المضمون کلما اتیح لها ذلک تارکه تطویر المنهج و لغه البحث الى حین تتوفر الظروف الموضوعیه التى یتطلبها ذلک … .

آرى از این سخن جاودانه شهید صدر و منطوق و مفهوم آن به خوبى فهمیده می‌شود که:

١. کتاب نامبرده بر روش‌هاى رایج در حوزه‌هاى علمى براى بحث و تحقیق و بر اساس همان الفاظ و اصطلاحاتى که میان عالمان بزرگوار دین در محدوده تدریس حوزوى موجود و متداول می‌باشد، استوار است. مفهوم این کلام آن است که اسلوب و روش دیگر یا روش‌هاى دیگرى نیز براى افاده همین مقاصد و مباحث وجود دارد.

٢. تا هنگامى که طریق متداول و الفاظ و عبارات معمول، تغییر اساسى نیابد و متحول نشود، مباحث فقهى ابعاد و جوانب کامل خود را باز نمى‌یابد.

٣. عرف و منهج متداول و موجود، متوجه و متمایل به طرح عمیق محتوایى. غامض سخن گفتن. و استدلال مغلق و پیچیده آوردن است که ما هم در این کتاب غالباً این منهج را مطابق عرف حوزه‌ها برگزیده‌ایم.

۴. ایجاد تحول اساسى در اسلوب و متد بحث‌هاى علمى و انتخاب زبان و عبارات و اصطلاحات لازم براى این منهج جدید را به فرصت دیگر که توفیق آن موکول به آینده است واگذار می‌کنیم.

ملاحظه می‌شود که در فکر بکر و اندیشه متعالى شهید صدر یک تحول عمیق و وسیع در اسلوب تدریسى و تألیفى حوزه‌هاى علمیه و در گزینش اصطلاحات و عبارات، هماهنگ با این اسلوب جدید وجود دارد که از مجموع آثار و افکار شهید صدر، بلکه از همین عبارت یاد شده می‌توان پایه آن را ردیابى نمود و به دست آورد. اما اى کاش آن عالم علیم زنده می‌ماند تا حوزه‌هاى علمیه را از این نوآورى و ابتکار عظیم نیز به صورت مشروح، مفصل و مستقل، برخوردار و بهره‌مند می‌کرد و سبک جدید خویش را در تدریس و تألیف براى همه جوامع علمى به نمایش می‌گذارد.

ز) شهید صدر و امام خمینى رحمهماالله

سخن از شهید صدر و آثار و افکار و انقلاب و امامت فکرى و سیاسى و علمى و معنوى وى با این گفتارها و نوشتارهاى کوتاه ما پایان نمى‌پذیرد مگر آن‌که ما خود براى مقال خودمان پایانى جست‌وجو کنیم.

پایان این مقاله را به کلام متعالى و ماندگار شهید صدر پایان می‌دهیم که به ارادتمندان، مقلدان، پیروان، تلامذه و همه رهروان راه نورانى خود خطاب نمود: «ذوبوا فى الامام الخمینى کما ذاب هو فى الاسلام؛ در افکار و مقاصد و آرمان‌ها و انقلاب حضرت امام خمینى(رحمه الله) ذوب شوید آن گونه که او خود در اسلام ذوب گردید و همه خود را فداى اسلام کرد». به بیان دیگر، در انقلاب حضرت امام خمینى ذوب گردید و آب شوید؛ زیرا او کسى است که همه وجودش در اسلام ذوب شده و فدا گردیده است و کسى که چنان خویش را فداى اسلام کند همه باید فداى او شوند که فدا شدن و ذوب شدن در او همانا قربانى شدن و فدا گردیدن در اسلام است.

پروردگارا! خشم و نفرین و عذاب و انتقام خود را بر قاتلان شهید مظلوم آیت الله العظمى صدر صادر و نازل فرما.

بارالها! روح مطهر و منوّر حضرت امام راحل قدس‌سره و روان ملکوتى آیت الله العظمى شهید صدر قدس‌سره را با ارواح طیبه و نورانى اولیای اسلام محشور فرما و ما را پیرو راستین آنان قرار ده  و صلى الله على محمد و آله الطاهرین.

 

 

[۱] و ٢. مطالب فوق عین الفاظ و عبارات حضرت استاد هستند که این‌جانب هم‌زمان با تدریس ایشان نوشته‌ام.

[۳].  صورت آن مکاتبه و پاسخ کتبى شهید صدر در ضمن حالات ایشان چاپ و نشر گردیده است.

[۴]. اقتصادنا، ص ٣۶١.

[۵]. همان، ص ٣۶٢ .

[۶]. همان، ص ٣۶٣.

[۷]. همان.

[۸]. اقتصادنا، ص ٣۶٣.

[۹]. النساء (۴)، آیه ۵٩.

[۱۰]. اقتصادنا، ص ۶۴١.

[۱۱]. همان.

[۱۲].  همان، ص۶۴٢ و ۶۴٣.

[۱۳]. «وَ ما یُلَقَّاها إِلاَّ ذُو حَظٍّ عَظیمٍ» سوره فصلت (۴١)، آیه ٣۵.

[۱۴]. برای مطالعه موارد چهارگانه یاد شده در متن و ملاحظه مثال‌هاى فقهى هر یک ر . ک: اقتصادنا، صص ٣۶۴ – ٣٧۵.

[۱۵]. برای مطالعه مشروح این نظریه ر .ک: همان: صص ۶٧۴ – ۶٨٢.

[۱۶]. اقتصادنا، ص ١١ و ١٢.

[۱۷]. بحوث فی شرح العروه الوثقی، ص ١.

نویسنده:عباس سماواتی

مقدمه

پروردگار مهربان براى هدایت بشر و نجات وى از بیراهه‌ها، علاوه بر ارسال رسل و انزال کتب و هدایت‌هاى عقلى و فطرى، افرادى هدایت یافته و کامل شده را به عنوان نمونه‌هاى عینى و عملى دستورات و الهامات الهى، به جامعه بشریت تقدیم می‌کند که در رأس آن‌ها، خاتم پیامبران الهى حضرت محمدبن عبدالله (صلی الله علیه و آله و سلم) و آل پاک او و دیگر انبیا و اوصیا و اولیای الهى قرار دارند. در این میان، نقش علماى ربانى که متخلق به اخلاق الهى شده‌اند نقش بسیار برجسته و کارآمدى است.

یکى از علماى برجسته و باکمال اسلام در سده‌هاى اخیر، شهید بزرگوار حضرت آیت الله العظمى سید محمد باقر صدر(قدس سره) می‌باشد که به پاس سلوک اخلاقى و آثار فکرى معظم‌له، همه وظیفه دارند هر چه بهتر با افکار، عقاید، نوآورى‌ها و مکارم اخلاقى وى آشنا شده، در حد توان به نشر این ارزش‌هاى انسانى بپردازند.

البته بررسى سلوک اخلاقى بزرگانِ طریق هدایت و متخلقان به اخلاق الهى، کارى بس دشوار است، زیرا اولاً، براى درک لطایف رفتار و زوایاى وجودى یک انسان سالک و یک عالم ربانى، بایسته است مقدمات علمى و عملى زیادى را پیمود. ثانیاً، چنین علماى مخلص نه تنها به ترویج خود و آن‌چه مربوط به خود است نمی‌پردازند، بلکه سعى تمام در حفظ مکنونات ارزشمند درونى خود دارند؛ زیرا ارزش آن را در اخلاص با محبوب دلشان خداوند تبارک و تعالى می‌بینند (کما هو الحق). بنابراین چیز زیادى در معرض دید دیگران قرار نمی‌گیرد و آن‌چه به طور طبیعى نمودار می‌گردد قطره‌ای است از دریاى وجودى آنان. ثالثاً، این مهم بیش‌تر از عهده کسانى بر می‌آید که حشر و نشر چندین ساله با آن روحانى والامقام و آن شیردل پیروز صحنه‌هاى علمى و جهادى داشته‌اند.

اما این حقیر به جهت علاقه وافرى که به آن فرزانه ارجمند دارم با استمداد از درگاه الهى سعى خواهم کرد با توجه به آثار شاگردان برجسته و ملازمان نزدیک وى، قدمى کوچک در این باره بردارم به این امید که مورد قبول حق واقع گردد.

* * *

شهید آیت الله العظمى صدر(ره) دانشمند پرنبوغى بود که از جمله صفات او می‌توان به دانشورى، کاردانى، ژرف‌اندیشى، خلاقیت، نکته‌پردازى و جامعیت او اشاره کرد. او صدرالفضائل در بین همتایان و برجسته‌ترین روحانى از جهت کمالات علمى و عملى در میان هم دوره‌ای‌هاى خود بود.

«صدر» جهان اندیشه داراى شور عقلانى و شور ایمانى بود و زندگى طیبه داشت. او به خوبى می‌دانست که علم بدون تقوا رهزنى است. آن مرجع بزرگوار علاوه بر امتیاز و برجستگى خاص در مسائل فکرى و ژرف‌اندیشى همراه با نگاه همه جانبه به قوانین اسلام، به عنوان دین کامل و توانا در اداره صحیح زندگى بشر و تأمین سعادت ابدى وى، در کمالات و فضائل اخلاقى نیز ممتاز و نمونه بود و همه این کمالات اخلاقى را از راه بندگى خداوند و در سایه تربیت اسلامى از ابتداى دوران رشد و کمال به دست آورده بود.

به درستى پروردگار مهربان او را لایق دیده بود که فوق‌العادگی‌هاى خاص به او عطا نموده و او را مجمع الفضائل قرار دهد.

آن مرجع مُصلح و مغز متفکر اسلامى با وجود جمع کردن کمالات علمى و عملى بسیارى درخود، خود، بیت خود و هر آن‌چه مربوط به خود است را ندید و از این حجاب‌هاى عالِم سوز عالَم سوز نجات یافت و همیشه حاضر بود تمام هستى خود را در راه معبود فدا کند و بارها این را اعلام نمود. او دراوج محبوبیت مردمى، راه شهادت را برگزید.

غلام همت آنم که زیر چرخ کبود                               ز هر چه رنگ تعلق پذیرد آزاد است

چه بسیارند کسانى که از تعلقات بسیط ابتدایى می‌رهند اما به دست خو د و سرمست از تبحر خود در اصطلاحات و علوم رایج، تعلقات پیچیده کور‌کننده‌ای براى خود بنیان می‌نهند و به فرموده امام امت، خمینى بزرگ، هیچ راهى براى نجات آنان و هیچ امیدى براى بازگشت آنان نیست.[۱]

همین مکارم اخلاقى و مهم‌تر از همه، نفى علایق نفسانى باعث شد که شهید صدر بین جهاد و اجتهاد جمع کند و به خوبى از عهده هر دو برآید.

او مصلحى بزرگ بود که هم دردها را می‌شناخت و هم با استنباط صحیح احکام همیشه سعادت‌بخش اسلام از متون و منابع غنى آن، داروى هر دردى را به خوبى می‌دانست، اما صد افسوس که به نداى احیاگرانه و نجات‌بخش این مصلح اندیشه پرداز، پاسخى مناسب و در خور شأن وى به ویژه از سوى بزرگان سنتى حوزه‌ها داده نشد و به سان مولایش امیرالمؤمنین على (علیه السلام) چه بسا با دعاى خود، سفر به کوى دوستان حقیقى‌اش اولیای الهى را از خداوند خواست و خداوند او را با فضیلت شهادت وارد محفل پررونق آنان گرداند.

آن مرد دین و فرزانه بشرى انسى ویژه با قرآن داشت و با تطهیر جانش به حقایقى از قرآن رسیده بود «لا یَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُونَ»[۲] و با بیانى مشفقانه آن را در اختیار تشنگان حقیقت، شاگردان مکتب امام صادق (علیه السلام) و هر انسان آزاده دیگرى قرار می‌داد و در پیاده کردن احکام و دستورات نورانى قرآن در جامعه، نقش والایى داشت.

وى داراى مدارج عالى علمى و جاذبه قلبى بود و با وصل شدن به منبع حکمت و ارتباط معنوى محبت‌آمیز با شاگردان و پیروان خود، حکمت را به دیگران منتقل می‌نمود.

شهید صدر شخصیتى چند بُعدى داشت، یک فرد نبود بلکه با صیقل دادن درون خود، آیینه تمام نماى مکتب نجات‌بخش اسلام ناب محمدى (صلی الله علیه و آله)‌ و مذهب اهل بیت رسول الله (صلی الله علیه و آله ) بود و به تحقیق میتوان گفت او یک امت بود و رژیم جنایتکار عراق با به شهادت رساندن او یک امت را به مسْلخ برد و از کار انداخت؛ زیرا امت بیروح و اراده، دیگر چیزى نیست جز ابزار دست شرورترین افراد بشر و نامردترین حکام تاریخ.

خدا می‌داند چقدر سنگین است گناه افرادى که در برابر کشته شدن حسین و زینب زمان، سکوت کردند و با این‌که می‌توانستند، هیچ اقدامى نکردند. چنین مردمانی چقدر باید فدایى بدهند و ذلیل و خوار شوند تا توبه آنان از این سکوت بسیار سنگین، پذیرفته شود و روح الهى دوباره به آن‌ها دمیده شده، از وضع اسفبار و دردناک «خَسِرَ الدُّنْیا وَ الْآخِرَهَ»[۳] کنونى نجات یابند. [۴]

آن عالم شهید یکى از مصادیق آیه شریفه «وَ جَعَلَنی مُبارَکاً أَیْنَ ما کُنْتُ»[۵] بود. او پیوند عمیقى با امام خمینى بنیان‌گذار جمهورى اسلامى ایران داشت و این پیوند بر اساس ارزیابى ویژه از امام استوار بود. لذا با تمام وجود حاضر به همکارى و فداکارى در راه آرمان‌هاى بلند امام خمینى بود و دستخط شریف وى[۶] به شاگردانش در ایران، پس از پیروزى انقلاب اسلامى حاکى از این مطلب است.

پس از بیان این مدخل که حاوى دورنمایى از صفات برجسته اخلاقى و فضایل وجودى این عالم نامور تاریخ تشیع بود، براى اثبات آن‌چه در فوق به آن اشارت رفت به بیان محورهایى از کمالات اخلاقى وى می‌پردازیم و در آخر مقاله سخن را با دستورالعمل اخلاقى آن اسوه علم و عمل، به پایان می‌بریم.

محاسبه و تزکیه نفس و نقادى از  خود

قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَکَّاها؛[۷]

هر آینه رستگار کسى است که تزکیه نفس نمود.

از قدم‌هاى اولیه براى هر انسانى که خواستار سیر و سلوک در مسیر رشد و تکامل و تقرب به ذات اقدس بارى تعالى است، تزکیه نفس و دور شدن از هر گونه رذائل و دنائت‌هاى نفسانى است.

یک انسان حقیقت‌شناس و آرمان‌گرا ابتدا باید از خود شروع کند و نفس خود را از گرایش‌هاى سوء حیوانى و مادى نجات داده و به انتخاب خود، فطرت الهى را از هر گونه صفات و ملکه‌هاى بداخلاقى و رذائل شهوانى و حتى از تمایلات سوء پاک سازد.

نتیجه این امر مهم، باز یافتن خود انسانى و وارد شدن در جرگه انسان‌هایى با صفت برتر طهارت روح و پاکى ضمیر است، بدین معنى که روح چنین انسانى با آزاد شدن از بندهاى اسارت و بندگى تن و شهوت، آماده دریافت فیوضات و الهامات الهى شده و به عبارت دیگر قابلیت رشد و تکامل پیدا می‌نماید و فاعلیت فاعل (فیوضات الهى) که از هر جهت مطلق است اثر خود را در آن روح آماده می‌گذارد و آن را در مسیر حرکت صعودىِ سیر الى الله قرار می‌دهد.

مطالعه و بررسى اخلاق و رفتارهاى اجتماعى شهید والامقام آیت الله العظمى سید محمد باقر صدر (قدس سره القدوسى) ما را به این نتیجه می‌رساند که آن انسان وارسته از ابتداى دوران رشد فکرى و عقلى با استعداد ویژه‌ای که داشته در مسیر محاسبه و تزکیه نفس قرار گرفته و با جدیت تمام مراقب و کشیک نفس خود بوده است؛ چرا که بدون این مهم، رفتارهاى کریمانه اخلاقى و عملکردهاى پرارزش انسانى امکان‌پذیر نیست و حداقل در لحظات سخت زندگى و هنگامه رو آوردن مصائب و فشارهاى گوناگون اجتماعى، قابل دوام نیست و این آن چیزى است که آن شهید عزیز و آن انسان خداجوى به خوبى از عهده آن برآمد و در تمام مراحل مختلف زندگى آن را به نمایش گذاشت. در آن زمانى که طلبه‌ای ناشناخته در حوزه علمیه کاظمین بود، در آن زمانى که از مشهورترین طلاب فاضل درس‌هاى سطح بالاى حوزه علمیه پررونق نجف اشرف بود، در آن زمانى که در اوج محبوبیت بود و در بالاترین سطح علمى قرار داشت، در آن زمانى که تحت فشارهاى بسیار سهمگین رژیم جنایتکار عراق قرار داشت و هر چه می‌توانستند او را آزار و اذیت و تهدید نمودند و تا آخرین روزهاى زندگى پرفیض و برکت‌اش این سلوک ممتاز اخلاقى در زندگى مبارک او آشکار بود و این‌ها همه نشان از عمق تزکیه نفس و عزت درونى او بود.

آن انسان ملکوتى، محاسبه نفس و نقادى از خود را نصب العین خویش قرار داده بود و با وجود برخوردارى از کمالات برجسته اخلاقى این‌گونه نبود که خود را فراموش کند و از خود نقادى نکند؛ در عین حال به جهت طهارت روح و معرفت بالا، عیوب و نقاط ضعف دیگران را می‌دانست؛ زیرا هر انسانى که خواستار شناخت و برطرف کردن عیوب واقعى و بعضاً مخفىِ نفس خود باشد لازم است نفس و نیات و اعمال خود را زیر ذره‌بین مراقبت قرار دهد و نسبت به آن بدبین باشد تا بلکه بتواند با استمداد از درگاه خداوند منان عیوب آن را شناخته و به لطف و رحمت پروردگار رئوف و مهربان برطرف نماید و این مسئله در مورد انسانى که عالم و دانا و مسلح به اصطلاحات و فنون علمى باشد بسى دشوارتر در عین حال لازم‌تر است؛ زیرا کوچک‌ترین خوش‌بینى و حب‌ذات با کمک توجیه‌گرى نفس مکار باعث می‌شود چنین فردى با وجود داشتن عیوب بزرگ که حتى ممکن است باعث گمراهى و هلاکت افراد زیادى شود خود را بهترین یا از بهترین‌ها بداند «اعاذنا الله من شرور انفسنا و من سیّئات اعمالنا».

در این‌جا باید اذعان داشت که شهید آیت الله العظمى صدر در این میدان هم قهرمان بود و هم به دیگران هشدار می‌داد، گفتار او در این بابت چنین است: «هر یک از ما باید پیش از آن‌که دیگران را بازخواست کند، نفس خود را بازخواست نماید، باید به واکنش‌هاى روانى خود خوب بنگرد، آیا واکنش‌هاى او براى خداست، یا براى منافعش؟

اگر واکنش‌ها براى منافع شخصى خود بود، نباید از خدا امیدى داشته باشد، حتى ثواب را هم نباید از خدا بطلبد؛ زیرا او براى خود ناراحت است نه براى خدا، پس چرا خدا او را پاداش دهد؟ او نه تنها هیچ پیروزى در دنیا نخواهد دید که از ثواب اخروى نیز محروم خواهد شد.

ولى اگر رنج و ناراحتى او در حقیقت براى خدا بود اگر واکنش او واقعاً براى الله بود، آن‌گاه است که افق او گسترده‌تر و گشوده‌تر خواهد شد، آن‌جاست که با یک دید به تمام جهان اسلام و تمام مسلمین و همه مشکلات می‌نگرد.»[۸]

اخلاص و وفــا

«وَ ما أُمِرُوا إِلاَّ لِیَعْبُدُوا اللَّهَ مُخْلِصینَ لَهُ الدِّینَ»؛[۹]

دستورى به آن‌ها داده نشده بود جز این‌که خدا را بپرستند در حالی که دین خود را براى او خالص کنند و از شرک به توحید باز گردند.[۱۰]

به دست آوردن درجه بالاى اخلاص براى انسان‌ها، به ویژه براى کسانى که به مدارج بالاى علمى و شهرت مردمى و جهانى می‌رسند کارى بس مشکل و طاقت‌فرسا است، مرد راه می‌خواهد و همت بلند و توحید کامل.

شهید عزیز آیت الله العظمى صدر(قدس سره) با مجاهده و مراقبه‌ای که ویژه خودش بود به این هدف بلند رسیده و همین اکسیر کمیاب، ارزش فعالیت‌هاى علمى و اجتماعى او را صد چندان کرده بود و با همین ملکه بزرگ اخلاقى در عمق جان‌ها اثر می‌گذاشت و هر انسان آزاده‌ای را مجذوب راه و مرام خود و اسوه‌هاى گران‌قدرش یعنى اهل بیت (علیهم السلام) می‌کرد. «کونوا لَنا زَیناً».

اخلاص و وفاى شهید صدر برخاسته از توحید خالص و عشق او به پروردگار مهربان بود و این یکرنگى به او صفایى ویژه بخشیده بود او در عبادت و بندگى خداوند صفا داشت، با بندگان خداوند و شاگردانش باوفا و باصفاى خاصى رفتار می‌کرد؛ به حدى که به آن‌ها عشق مى‌ورزید. او ملت اسلام و ملت عراق را بسیار دوست می‌داشت و از عمق جان به آن‌ها محبت می‌کرد. یکى از کلمات جاودانه او چنین بود:

«اى ملت آبا و اجدادم، همانا با تأکید میگویم که من با شما هستم و تا آخر نیز با شما خواهم بود و در مصائب و مشکلات شما را رها نخواهم کرد و به زودى خون خود را براى خدا به جهت رهایى شما فدا خواهم کرد.» [۱۱]

او به خوبى دریافته بود که اخلاص شرط اصلى و بی‌بدیل تمامى فعالیت‌هاى زندگى یک فرد طلبه و روحانى است؛ زیرا بدون اخلاص کارهاى علمى و اجتماعى عالمى که به ظاهر وارث رسالت سنگین انبیای الهى است نه تنها هیچ ارزشى ندارد، بلکه در بسیارى از مواقع مضر و هلاکت‌بار است.

این مهم را می‌توان از دقت نظر و نگرانى آن انسان وارسته نسبت به فعالیت‌هایش به دست آورد. او حتى از این‌که مبادا کارهاى گذشته‌اش بدون اخلاص بوده یا چه بسا شهرت جهانى آثار فکرى‌اش مانع اخلاص در او می‌شده، ناراحت و نگران بود. شاهد این سخن، خاطره آموزنده استاد ارجمند آیت الله سید کاظم حائرى یکى از شاگردان برجسته آن شهید والامقام است: «روزى ایشان به من فرمود: وقتى کتاب فلسفتنا را نگاشتم، خواستم آن را به نام «جماعهالعلماء» چاپ کنم ولى چون آنان نظراتى در جهت اصلاح و تعدیل کتاب داشتند که از دید من پذیرفته نبود، ناگزیر به نام خودم به چاپ رساندم. اکنون که چاپ شده و مورد توجه عام و خاص قرار گرفته و نویسنده آن در همه جا مشهور شده و بلند آوازه گردیده گاهى وقتها با خودم فکر میکنم: اگر پیش از چاپ، از این شهرت و پذیرش همگانى آگاه میبودم آیا باز هم حاضر میشدم که کتاب را به نام «جماعهالعلماء» چاپ کنم و از یاد نام خود بر روى کتاب خوددارى کنم؟

این تردید در آمادگى نفس بر انجام این کار مرا به شدت ناراحت میکند.

ایشان وقتى از این حالت روحى خود سخن می‌گفت، بسیار ناراحت بود که می‌خواست گریه کند، با این که یک فرض و احتمال بیش نبود، ولى از ترس این‌که اگر چنین امتحانى پیش می‌آمد و او آمادگى آن را نداشت ناراحت بود.»[۱۲]

عبـــادت

از ابعاد درخشان این عالم ربانى، عبادات خالصانه و خاشعانه او بود و مهم‌تر از آن این‌که بنا به قول بعضى از مرتبطین نزدیکش، او در عبادات خود انقطاع کامل داشت و به همین جهت در عبادت و نماز به کیفیت می‌اندیشید نه به کمیت، خداوند در قرآن می‌فرماید: «قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ * الَّذینَ هُمْ فی صَلاتِهِمْ خاشِعُونَ»[۱۳] البته هر کسى از این حالت انقطاع کامل الى الله، اطلاع نمی‌یافت، جناب حجه الاسلام شیخ محمد رضا نعمانى از خواص شاگردانش در این رابطه می‌گوید: «در ایام گذشته زمانى که دنبال فرصتى براى اقتدا به آن شهید در نمازهاى یومیه در خانه وى بودم، در بسیارى از اوقات با این‌که وقت نماز فرا رسیده بود و حتى نیم ساعت از اول وقت نماز گذشته بود آن مرحوم در مصلاى خودش می‌نشست و نماز را شروع نمی‌کرد و به حالت تفکر فرو می‌رفت اما ناگهان بلند می‌شد و به نماز می‌پرداخت. یک روز از ایشان سبب این امر را پرسیدم، فرمودند: از ابتداى عمر با خود پیمان بستم تمام نمازهایم با حضور قلب و انقطاع باشد و در بعضى اوقات مجبور می‌شوم مقدارى صبر کنم تا افکار پراکنده را از ذهن خودم دور کنم و وقتى حالت انقطاع برایم حاصل شد به نماز می‌پردازم».[۱۴]

این حالت انقطاع وى منحصر در نماز نبود بلکه در شکل‌هاى مختلف عبادت نیز ظاهر بود، مانند قرائت قرآن در ماه مبارک رمضان که با صوتی حزین و اشکى جارى که قلب هر شنونده‌ای را خاشع می‌کرد و به عالم معنا پرواز می‌داد.

هم‌چنین در سفر عمـــره با وجود گرماى شدید و داغى سنگ‌فرش‌هاى مسجدالحرام، در زمانی که هیچ کس قادر به طواف نبود آن عابد عارف کامل، مشغول طواف و عبادت می‌شد، گویا که گرما و داغى وجود ندارد. یک روز پس از بازگشت از مسجدالحرام از این قدرت تحمل عجیب وى سؤال نمودم فرمودند: «مادامی که در مسجدالحرام هستم احساس حرارت و گرمى زمینهاى داغ آن را نمیکنم، بله بعد از برگشتن به هتل، در پاهاى خود احساس درد میکنم».[۱۵]

«به تحقیق باید گفت آن انسان والامقام عاشق عبادت بود و همیشه در عبادت بود؛ زیرا خداوند همیشه در قلب او حضور داشت و از مصادیق بارز این حدیث قدسى بود:

«من طلبنى وجدنى، ومن وجدنى عرفنى، ومن عرفنى احبّنى، ومن احبّنى عشقنى، ومن عشقنى عشقته ومن عشقته قتلته ومن قتلته فعلىّ دیته ومن علىّ دیته فأنا دیته»[۱۶]

با نماز شب، انس خاصى داشت و در آن حال به راز و نیاز با معشوق خود پروردگار مهربان می‌پرداخت. او از عبادات جان می‌گرفت و با نَفَس مسیحایى خود، روح عبودیت را به اطرافیان و شاگردان خود می‌دمید، او به گونه‌ای با معنا به تلاوت قرآن می‌پرداخت؛ زیرا تلاوت او همراه با فهم و تدبر بود و چنان اوج می‌گرفت که گویا خداوند با او سخن می‌گوید».[۱۷]

شاهد این سخن، گفتار آن عالم فرزانه به شاگردان خودش می‌باشد: «در نظر بگیریم که عبد مملوک خداییم و خداى متعال مالک مطلق رفتار و وجود و کارهاى ماست و او برنامهریز موقعیت آینده و حال ماست و اوست که در دنیا و آخرت بادیدهای که خواب آن را فرا نمیگیرد ما را زیر نظر میگیرد و به تدریج مسئولیتها و واجباتِ این عبودیت را از نظر بگذرانیم که در برابر رسالتش التزام داشته باشیم و از پرچمش دفاع کنیم و براى خویش به طور همیشگى خاطرنشان سازیم بنده خداییم، که معنى عبودیت نیز همین است؛ زیرا باید همواره با یاد خدا زیست کنیم و هنگامى که به خود الهام نمودیم که باید همراه با یاد خدا زندگى کنیم، زندگى براى خدا، در ذهنمان عمیقتر و دقیقتر میشود و بعد از نظرى و عقلىِ محض بودن، کم کم به صورت هاله و شبحى تقریباً حسى در میآید.»[۱۸]

عـــزت و سلامت نفس

آن شهید عزیز در اثر تزکیه نفس و خودسازى و اخلاص و عبودیتى که داشت به مرتبه بلندى از عزت و سلامت نفس نایل آمده بود: «وَ لِلَّهِ الْعِزَّهُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنینَ».[۱۹]

این عزت نفس سبب شده بود که در مقابل غیر خدا هیچ گونه کرنش و تذللى به خود راه ندهد و همه چیز خود را فداى عزت و اقتدار ایمانى خود بکند.

او عبد ممتحن الهى بود و مانند کوه در مقابل ظالمین و ستمگران زمان ایستاد و از هیچ چیز نترسید و هیچ تهدیدى در او اثر نکرد و سرزنش سرزنش‌کنندگان نیز باعث کوتاه آمدن از انجام وظیفه نشد.

آن عالم ربانى به آرامش ایمانى رسیده بود، در واقع شایسته دریافت آن فیض الهى شده بود. «هُوَ الَّذی أَنْزَلَ السَّکینَهَ فی قُلُوبِ الْمُؤْمِنینَ».[۲۰]

او داراى قلبى مطمئن بود، همان صفتى که در کمتر کسى یافت می‌شود. «أَلا بِذِکْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ».[۲۱] درباره سلامت و عزت نفس شهید صدر (ره) به نمونه ذیل اکتفا می‌کنیم:

«یکى از شاگردان آیت الله صدر به خاطر اختلاف فکرى پاى از مجلس درس او کشید و از وى جدا شد! اما چون به خیال خام خود، طرز تفکر علمى و فلسفى و سیاسى آیت الله صدر را نادرست و مخالف مکتب اسلام می‌دانست، به جدایى کفایت نکرد، بلکه هر جا نشست شروع کرد به بدگویى از آیت الله صدر و رد اندیشه‌هاى او. چندین بار حرف‌هاى این شاگرد کج‌فهم و جفاکار و بدگو و متعصب کور در مسائل دینى، را به آیت الله صدر رساندند ولى او جوابى نداد.

یک روز باز هم در حضور او سخن از شاگرد خطاکار رفت، آیت الله صدر گفت: گرچه او پشت سر من بدگویى میکند اما من هنوز او را شخصى متدین و عادل میشناسم! زیرا او بر اساس کوتهنظرى و تعصب، خیال میکند که من منحرف و مستحق لعن و دشنامم، او به پندار تحجرآمیز خود با رد افکار من از دین خدا دفاع میکند و غیرت دینى به خرج میدهد! بنابراین آن قبیل حرفها را از روى درک نادرست خود در حق من میگوید نه از روى هواى نفس و یا حقد و حسد و بىمبالاتى.»[۲۲]

عشق و علاقه و توسل به رسول خدا (صلی الله علیه و آله)‌‌ و اهل بیت (علیهم السلام)

هر انسان سالک وارسته‌ای به خوبى درک می‌کند که براى حرکت در مسیر هدایت و سلوک الى الله و رسیدن به کمال قرب الهى، رسول خدا(صلی الله علیه و آله)‌ و ائمه هدى اهل بیت عصمت و طهارت(علیهم السلام) وسائط فیض الهى هستند و به وسیله وساطت آن‌ها، فیوض کمالات به شایستگان افاضه می‌شود. بر طبق روایات،[۲۳] مصداق وسیله در آیه شریفه: «وَ ابْتَغُوا إِلَیْهِ الْوَسیلَهَ»[۲۴] ستارگان درخشان عالم انسانیت هستند که فیض و کمال را از مبادى بالاتر دریافت و به دیگران می‌رسانند.

شهید والامقام آیت الله العظمى صدر از همان ابتداى کار و تلاش خود، خودش را شاگرد مکتب اهل بیت(علیهم السلام) می‌دانست و دعاها و زیارات او در حرم امامان (علیهما السلام) بسیار پر معنى و راهگشا بود.

او هم‌چنین خود را مدیون مجاهدات و تلاش‌هاى بی‌وقفه ائمه هدى (علیهم السلام) می‌دانست و دین خود را از طریق پیروى مخلصانه از دستورات سعادت بخش آن‌ها ادا می‌کرد و حتى لحظه‌ای در این امر مهم درنگ نمی‌کرد.

این رابطه و ارتباط، یک طرفه نبود بلکه ائمه هدى (علیهم السلام) این ستارگان آسمان فضیلت و این معادن کرم و جود و لطف و صفا، او را به عنوان شاگردى کوشا و شایسته، پذیرفته بودند، عنایت خاص به وى داشتند و آن انسان برجسته مورد توجه و کرامت آنان بود.

شاهد بر این مدعى خاطره‌ای است که آیت الله حائرى از شهید آیت الله العظمى صدر (ره) نقل می‌کند:

«در روزگار طلبگى هر روز ساعتى را به حرم امیرالمؤمنین(علیه السلام) مشرف می‌شدم و آن‌جا می‌نشستم و در مسائل علمى به فکر فرو می‌رفتم، به امید آن‌که از برکات حضرت الهام بگیرم و مشکلات علمى خود را حل کنم.

از این نیت من هیچ کس با خبر نبود، تا این‌که این روش قطع شد، مادرم خواب می‌بیند و در عالم رؤیا حضرت امیر(علیه السلام) به وى (به این مضمون) می‌فرماید: به باقر بگو چرا درسى را که از ما مىآموخت ترک کرده است؟»[۲۵]

این صفا و علاقه شدید همواره ادامه داشته و روز به روز عمق بیشترى می‌یافت؛ به گونه‌ای بود که او هنگام زیارت قبور پاک و مطهر آن‌ها، خود را در حضور آن‌ها می‌دید، کمال ادب و متانت همراه با عشق و صفا از نشانه‌هاى آن بود. شیخ محمدرضا نعمانى، از نزدیکان و ملازمین وى در سفر زیارتى عمره، در این رابطه می‌گوید: «در مدینه منوره همراه او به زیارت قبور مطهر ائمه بقیع (علیهم السلام) رفتم، آن شهید(ره) پا برهنه با حالت خشوع و خضوع وارد قبرستان بقیع گردید و به گونه‌ای شروع به زیارت آنان کرد که گویى امامان معصوم (علیهم السلام) جلو او هستند و آن‌ها را می‌بیند و این در حالتى بود که پیوسته اشک‌هایش جارى بود و روح مطهرش در عالمى دیگر پرواز می‌کرد، عالمى که با عمق دوستى و ولای اهل بیت (علیهم السلام) همراه بود».[۲۶]

تواضــع

آیت الله العظمى سیدمحمد باقر صدر(ره) با وجود رفعت مقام علمى و عملى، از تواضع خاصى برخوردار بود و این تواضع باعث شده بود این قله رفیع و برافراشته و این انسان با کمال که در افق بالایى از معنا و عرفان سیر می‌کرد، بسیار سهل‌الوصول و دست‌یافتنى باشد. او ابداً خود را و تبحر علمى و کمالات کم‌نظیر اخلاقى خود را نمی‌دید. با همه، متواضعانه رفتار می‌کرد با افراد خردسال و غیربالغى که براى رفع مشکلات معنوى و یافتن پاسخ سؤالات خود به وى مراجعه می‌کردند و با شاگردان و اطرافیان خود و حتى با خادم خانه‌اش با همه و همه متواضع بود و هیچ‌گاه دیده نشد که به دیگران فخرفروشى کند.

در این خصلت اخلاقى بزرگ، اسوه او رسول گرامى اسلام حضرت محمدبن عبدالله (صلی الله علیه و آله)‌ بود که به هنگام خوردن غذا بر روى زمین می‌نشست و می‌فرمود:

انما انا عبد آکل کما یأکل العبد؛

همانا من بندهای هستم که همانند بندگان و غلامان غذا میخورم.[۲۷]

یکى از برادران ایمانى، آقاى مختار الاسدى، در این رابطه می‌گوید:

«هیچگاه دیده نشد که آن شهید والامقام با کلام یا رفتارش اشارهای به بزرگى و رفعت مقام یا دقت نظر خود کند و هیچگاه ادعاى برترى و اعلمیت نکرد؛ على رغم آنکه به نبوغ و تبحر خود آگاهى داشت و دوست و دشمن و دور و نزدیک این را قبول داشتند… .

به حدى متواضع بود که معروف شده بود. در هر مجلس وارد میشد در هر مکان جا بود مینشست و به هیچ وجه خواستار شناخته شدن و احترامات و تشریفات نبود… .

به سخن دیگران آنگونه گوش میداد که گویى شاگرد به سخن استادش گوش میدهد و هیچ معلوم نبود که او یک استاد و یک متفکر برجسته است و این کمالى است که به راحتى به دست نمیآید و بسیار کمیاب است.

چه بسیارند انسانهاى متفکرى که خوب سخن میگویند اما به لحاظ برجستگى و فوقالعادگى که دارند نمیتوانند به همان خوبى به سخنان زیردستان خود گوش کنند».[۲۸]

در یک مجلس عمومى در جلو چشم حاضران، یکى از افراد ناآگاه از آن شهید والامقام سؤال کرد: آقاى ما آیا شما مجتهد هستید یا طلبه هستید؟ آن سید بزرگوار با کمال تواضع و مهربانى و به راحتى جواب داد من هم‌چنان طلبه هستم![۲۹]

هم‌چنین آمده است که آن شهید عزیز احتیاجات منزل خود از قبیل خوراکى‌ها و سبزیجات را خودش از بازار خریدارى می‌کرد و به منزل می‌آورد و این امر، تا نزدیک زمان مرجعیتش ادامه داشت. او با کسبه و فروشندگان گفت‌وگوى صمیمانه‌ای داشت گویا که با نظایر و هم‌ردیفان و علما سخن می‌گوید.

آن قدر تواضع داشت که هر موقع غذایى براى او می‌آوردند بهترینِ آن را به خادمش اعطا می‌نمود و خود از بقیه آن تناول می‌نمود… او تألیفات خود را با عبارت «محمد باقر صدر» منتشر می‌کرد و هیچ گونه مقدمه یا تعریف یا اشاره‌ای به شخصیت برجسته و مقامات علمى خود به آن نمی‌افزود و حتى بعضى از کتاب‌ها و بسیارى از مباحث ارزشمندش را بدون ذکر نام منتشر کرد.

او با این‌که در اوج کمالات و مقامات علمى و معنوى و دینى بود، لباسى ساده می‌پوشید و چنان‌چه اشاره شد در مجالس رسمى نزد کسبه و طلبه‌هاى مبتدى و گاهى نزدیک درب مجلس می‌نشست.

او هیچ وقت راضى نشد که اتومبیلى اختصاصى تهیه کند و حتى اجازه نداد اتومبیلى به او هدیه کنند و با وسایل نقلیه عمومى آمد و رفت می‌کرد.[۳۰]

این تواضع پیامبرگونه آن شهید باکرامت، الهام گرفته از آیات قرآن بود؛ آن‌جا که خداوند می‌فرماید:

وَ اخْفِضْ جَناحَکَ لِلْمُؤْمِنینَ؛ [۳۱]

و بال (عطوفت) خود را براى مؤمنین فرود آر.[۳۲]

نقل شده است[۳۳] که وى از دوران کودکى چنین خصیصه‌ای داشت. آموزگار دوران دبستان او که به نبوغ سرشار، هوش و استعداد فوق‌العاده او پى برده بود می‌گوید: در کنار این‌ها، تواضع او چیز عجیبى بود و هیچ‌گاه ندیدم به خاطر معلومات و نبوغى که دارد بر هم‌کلاسان خود ادعایى داشته یا فخرفروشى کند.

تواضع در این سنین، از ذات پاک و اصالت خانوادگى و تربیت عالى او حکایت دارد. این تواضع همراه با رشد علمى و اجتماعى او شدیدتر و عمیق‌تر گشت، حتى روزى در هنگام تدریس مسائل فلکى و سؤال از یکى از شاگردانش به او گفت: «فرض کنید من شاگرد شما هستم، جواب را براى من توضیح دهید!!»[۳۴] این رفتار متواضعانه و مشفقانه را در کم‌تر کسى می‌توان دید.

آقاى فاضل نورى در این رابطه می‌گوید: «او داراى تواضع علمى بود؛ به گونهای که روح تواضع بر دروس و تألیفات او حاکم بود و از استادان خود با تجلیل اسم میبرد و آرا و نظریات آنها را با بهترین وجه ممکن و حتى گاهى بهتر از خود آنها تقریر میکرد هر چند آن آرا را باطل میدانست. البته با ادب خاصى به نقد آنها میپرداخت.

در هنگام تدریس در برابر اشکالات بهجا و بیجاى شاگردانش سکوت میکرد و خوب گوش میداد.

تواضع او تواضع جامع و تواضع صادق قرآنى بود؛ تمام لحظات زندگانى پرفیض او این را تصدیق میکند. حتى دیده شده است که او با وجود مقام مرجعیت و رهبرى امت اسلامى موقع ملاقات با بعضى از زنان مؤمن قیام کرده و ایستاده است و موقع خداحافظى نیز بلند شده و ایستاده است تا اینکه آن زنان از پیش او رفتهاند».[۳۵]

این بخش مهم از خصایص برجسته آن شهید را با تواضع او در برابر امام خمینى به پایان می‌بریم. او بارها گفته بود: «اگر امام خمینى به من دستور بدهد که نماینده ایشان در روستایى باشم فرمان خواهم برد و امر ایشان را اجرا خواهم کرد».[۳۶]

اخلاق معظم له با اهل و عیال خود

پر واضح است که چنین انسان برجسته‌ای رفتار کریمانه و سازنده‌ای با خانواده خود دارد، رفتارى که همراه با ارشاد و محبت و تواضع است و هیچ‌گونه برترى‌جویى و تفوق‌طلبى ندارد حتى به مناسبتى یک بار فرمودند: «من در طول زندگانى حتى یک بار هم به زوجه خود آمرانه چیزى نگفتم و نگفتم آب براى من بیاور»[۳۷] چنان‌چه نقل شده است: «زمانى که همسرش براى دیدار دخترش به کاظمین رفته بود و شهید صدر به او احتیاج داشت از او درخواست مراجعت نکرد، بلکه با تماس تلفنى از او احوال‌پرسى نمود و خودِ همسرش متوجه شده بود که احتیاج به او دارد بدون این‌که از او بخواهد یا اشاره‌ای به آن بکند.»[۳۸]

آقاى فاضل نورى در این رابطه می‌گوید:

«شهید صدر با مادرش رفتارى بسیار متواضعانه و همراه با اجلال و تکریم داشت و با کمال خضوع و ادب با او رفتار می‌کرد، به گونه‌ای که قلب مادرش را شاد می‌کرد و مادر وى دائماً شکر خداوند را به خاطر وجود این فرزند به جا می‌آورد و همیشه دعا می‌کرد تا وقتى زنده است با فرزندش زندگى کند. آن شهید والامقام در این رابطه بسیار باوفا بود و همان‌گونه که پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله)‌ با زهرا (سلام الله علیها) دختر گرامیش رفتار می‌کرد او با مادرش رفتار می‌نمود بدین معنى که وقتى وارد خانه می‌شد اول به او سلام می‌کرد و نزد او می‌رفت تا خم شده دست مادرش را ببوسد و احوال او را جویا شود. موقع خداحافظى نیز بوسیدن دست مادر و تواضع با او و التماس دعا از او را فراموش نمی‌کرد و همیشه درصدد تحصیل رضایت مادرش بود و تکریم و احترام او را بر خود واجب دانسته و سعى در کمک کردن به او داشت.

این علاقه و محبت به گونه‌ای بود که دورى فرزند از مادر بسیار سخت و طاقت‌فرسا بود و موقعی که مأموران حکومت بعث براى دستگیرى وى آمدند آن مادر نیز می‌خواست همراه پاره جگر خود به زندان برود ولى مانع او شده و نگذاشتند… .

رفتار شهید صدر با همسرش نیز در بعضى جهات شباهت با رفتار با مادرش داشت؛ تمام حقوق او را به عنوان وظیفه ادا می‌کرد و هیچ نقصى بر جا نمی‌گذاشت و به همسرش وفادار بود و او را دوست می‌داشت و او را در جلو چشم دیگران بزرگ می‌نمود… .

همین رفتار سازنده و کریمانه باعث شده بود که همسرش نیز بسیار باوفا و باادب و باصفا باشد و سعى تمام در تحصیل رضایت شوهرش مرحوم شهید صدر داشت و بسیار او را دوست می‌داشت، هیچ‌گاه بر همسرش رو ترش نمی‌کرد و کلام خشن به او نمی‌گفت و همت او این بود که اسباب سکونت و آرامش همسرش را در خانه فراهم آورد؛ چرا که[۳۹] جِهَادُ الْمَرْأَهِ حُسْنُ التَّبَعُّلِ؛[۴۰] جهاد زن خوب شوهردارى است».

رفتار شهید با خواهرش بنت الهدى

«شهید عزیز آیت الله العظمى صدر به گونه‌ای عالى رفتار برادرى و خواهرى را به نمایش گذاشت. خواهرش را مانند خودش می‌دانست، چون از یک پدر و مادر و از یک ریشه بودند و مانند یکى از اعضاى بدن از او مراقبت می‌کرد و بدین لحاظ بین آن دو رابطه قوى الهى و علاقه قلبى تامى همراه با اکرام و احترام برقرار بود.

وقتى شهید صدر دریافت که خواهرش شایستگى مسئولیت‌پذیرى و رشد و تکامل دارد توجه خاصى به او نمود و کوشش نمود که رابطه او را با خدا محکم سازد، به گونه‌ای که از بندگان خوب خداوند شود. هم‌چنین در مسائل و احکام دین و شریعت او را تعلیم نمود تا بتواند نقش خوبى در خدمت به دین و امت اسلام به عهده بگیرد.

به راستى که این خواهر گران‌قدر شایستگى چنین رشد و تکاملى را داشت و  به خوبى رشد کرد و این بانوى نمونه به درجات بالاى قرب الهى رسید؛ به طوری که از همه چیز خود گذشت، فقط به رضاى خداوند اندیشید و دنبال رضایت دیگران نبود. او از مظاهر زیباى دنیاى عاجل گذشت تا به بهجت و سرور آخرت و مقعدالصدق نزد پروردگار مقتدر برسد.

شهید صدر در تمام امور، او را راهنمایى می‌کرد. نوشته‌های او را ملاحظه می‌نمود و ناظر بر آثار فکرى او بود تا آثار او بی‌اشکال باشد.

آن خواهر قدرشناس نیز برخورد بسیار مؤدبانه و خالصانه‌ای با برادرش داشت و تمام خواسته‌ها و حتى منویات برادرش را به گوش جان می‌خرید و به آن‌ها عمل می‌کرد؛ به خصوص که می‌دانست کارها و رفتار و آثار او به حساب برادرش آیت الله العظمى صدر گذاشته خواهد شد؛ آن برادر عزیزى که هم برادر بود و هم رفتار دلسوزانه پدرى داشت و هم استاد و مربى او بود.

شهیده والامقام بنت الهدى صدر، به عنوان وکیل آیت الله صدر در بسیارى از امور به ویژه در امور مربوط به هدایت و تربیت دختران و زنان، نقش خوبى بر عهده گرفت و آثار خوبى بر جاى گذاشت؛ زیرا او خود نمونه بسیار خوبى از زن کمال یافته و تربیت شده در دامان اسلام ناب محمدى (صلی الله علیه و آله و سلم) بود که همان تربیت او را بزرگ شهید انقلاب اسلامى عراق، آیت الله صدر  به عهده داشت.

همین تربیت اسلامى شهید صدر باعث شده بود با این‌که در این خانه مادر و عیال و خواهر شهید صدر با هم زندگى می‌کردند، اما هیچ‌گونه اختلاف و مشاجره‌اى بین آن‌ها پیش نیاید، بلکه بر عکس، در آن خانه، سراسر یک‌رنگى و صفا و محبت به یک‌دیگر وجود داشت.

اگر یکى از این سه نفر به جایى می‌رفت دو نفر دیگر احساس دلتنگى شدیدى می‌کردند. رفتار شهید صدر با فرزندانش نیز بسیار سازنده و درس‌آموز بود، روح اخلاق اسلامى بر تمام افعالش حاکم بود و با وجود مشاغل زیاد اجتماعى و علمى، مقدارى از وقت خود را صرف امور فرزندان از قبیل رسیدگى به کارهاى درسى آن‌ها و حتى باز‌ی‌هاى فکرى که جنبه تربیتى دارند، می‌کرد.[۴۱]

احترام به عقاید دیگران و برخورد محترمانه و محبت‌آمیز با مخالفان

یکى از ویژگی‌هاى اخلاقى شهید آیت الله العظمى صدر احترام به آرا و نظریه‌های علماى دیگر بود.

اگر خطا و بطلان نظریه‌ای هم براى او واضح بود، هرگز آن را سبک نمی‌شمرد و مسخره نمی‌کرد؛ با این‌که این مسائل، امرى رایج بین اکثر علماى بزرگ بود و از تعبیراتى مانند «هذا مما یضحک به الثکلى» یا «هذا ممّا لا یصدر عمن له ادنى معرفه» از آن یاد می‌کنند. شهید صدر همواره به افکار دیگران احترام می‌گذاشت و از صاحبان آن افکار ستایش می‌کرد.[۴۲] او این شیوه را با برادران اهل سنت نیز رعایت می‌کرد و باعث تألیف قلوب و جذب آن‌ها شده بود.

«شهید صدر(ره) در برخوردهاى علمی و غیر علمى، به عالمان و هم‌چنین توده مردم اهل سنت احترام می‌گذاشت. بی‌احترامى به باورهاى آنان را روا نمی‌دانست، بر این اساس در آثار خود از خلفا به احترام یاد می‌کرد… سید حسین صدر در این باره می‌نویسد: بحثهایش از نظر مذهبى داراى هیچگونه تفرقهافکنى و طعن به برادران اهل سنت نبود، بلکه همواره نشانگر چهره اصیل مکتبى و اصیل مقولهها و اندیشههاى اسلامى بود و به همین خاطر بود که مورد قبول برادران علماى اهل سنت نیز قرار گرفت تا جایى که در مشکلات مختلف به ایشان رجوع کرده و نظر ایشان را میخواستند.

… با نگاهى به تاریخ در می‌یابیم که از میان نوشته‌ها، سخن‌ها و گفت‌وگوها آن‌هایى مفید و ثمربخش بوده‌اند که ادب را نگه داشته‌اند و از مرز اعتدال نگذشته‌اند.

نمونه‌هاى آن را می‌توان در المراجعات سید شرف‌الدین و برخورد شهید صدر (ره) با دکتر تیجانى سماوى دید، آن‌جا که دکتر تیجانى می‌گوید: از گفتار و کردارش بسیار لذت بردم… در این برخورد بود که یقین کردم شیعیان مسلمانند و تنها خدا را میپرستند و به رسالت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) ایمان دارند.

تیجانى که باورهاى وهابیت به مذاقش خوش آمده است با یک برخورد حساب شده و محبت‌آمیز در عقاید پیشین خود شک می‌کند و به مسلمان بودن شیعیان یقین پیدا می‌کند و در ادامه از دیدار خود با شهید صدر(ره) چنین می‌گوید: من یقین کردم اگر یک ماه با او باشم شیعه خواهم شد، تصمیم گرفتم چند روزى در خدمت ایشان باشم، در این مدت هرگز به او نگاه نمیکردم مگر اینکه در رویم تبسم میکرد و میفرمود: امرى دارى، چیزى میخواهى… .

تیجانى به مدت چهار روز در خدمت شهید صدر(ره) می‌ماند و از همه شبهاتى که دارد می‌پرسد از جمله: از شهادت به ولایت على در اذان، عزادارى، آراستن مزار امامان و اولیای خدا به طلا و نقره، توسل و تبرک، عقیده شیعه نسبت به صحابه و… .

شهید صدر بدون این‌که به عقاید دیگران بی‌احترامى کند به گونه‌ای مستدل و مختصر به پرسش‌هاى او پاسخ می‌دهد.»[۴۳]

گذشت و تسامح (صفــح)

از دیگر صفات و مکارم اخلاقى برجسته شهید صدر، روحیه گذشت و تسامح وى در برابر لغزش‌ها و خطاهاى دیگران در مورد شخص وى بود. آن فرزانه گران‌قدر به راحتى از ظلم‌هایى که دیگران در اثر نادانى و جهالت و گاهى از روى قصد روا می‌داشتند می‌گذشت و واضح است که این صفت اخلاقى از مکارم اخلاقى است که در روایات به عنوان یکى از بهترین ارزش‌هاى اخلاقى از آن یاد شده است:

قال الباقر (علیه السلام): ثَلَاثَهٌ مِنْ مَکَارِمِ الدُّنْیَا وَ الْآخِرَهِ أَنْ تَعْفُوَ عَمَّنْ ظَلَمَکَ وَ تَصِلَ مَنْ قَطَعَکَ وَ تَحْلُمَ إِذَا جُهِلَ عَلَیْکَ؛[۴۴]

امام باقر (علیه السلام) فرمود: سه چیز است که از مکارم دنیا و آخرت است: عفو و بخشش از کسی که به تو جفا کرده است و برقرارى ارتباط با کسی که با تو قطع ارتباط کرده است و برخورد کریمانه همراه با گذشت زمانی که با تو برخورد جاهلانه شود.

او در این ویژگى محمدى گونه‌اش نمونه کاملى بود از رحمت و مهربانى و مصداقى بزرگ از این آیه کریمه:

فَبِما رَحْمَهٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَ لَوْ کُنْتَ فَظًّا غَلیظَ الْقَلْبِ لاَنْفَضُّوا مِنْ حَوْلِکَ؛[۴۵]

در پرتو رحمت و لطف پروردگار، تو با مردم مهربان شدى در حالى که اگر خشن و تندخو و سنگدل بودى از اطراف تو پراکنده می‌شدند.[۴۶]

اینک نمونه‌هایى از گذشت کریمانه او را نقل می‌کنیم که حاکى از بزرگى و تعالى روح اوست:

١- به هنگام بیرون راندن طلاب ایرانى از عراق، طلبه‌ای را دیدم که براى خداحافظى خدمت استاد شهید آمد و او از کسانى بود که با حضرت استاد رابطه خوبى نداشت، ولى به هنگام خداحافظى چنان استاد گریست که گویا بهترین عزیزش دارد از او جدا می‌شود و هیچ‌گاه بین آنان کدورتى نبوده است.[۴۷]

٢- شهید صدر(ره) مطلع شد که یکى از فرزندان مراجع به رئیس اداره امنیت نجف گفته است: چرا اقدامى علیه صدر نمی‌کنید انتظار چه چیزى را می‌کشید؟ آیا می‌خواهید خمینى دومى در عراق پیدا شود؟ چرا اعدامش نمی‌کنید؟!! وقتى این سخن به گوش وى رسید آن شهید عزیز فرمود: «غفرالله لک یا فلان ان قتلونى الیوم قتلوکم غداً؛ خدا تو را بیامرزد اى فلانى! اگر امروز مرا بکشند فردا شما را خواهند کشت». دیگر هیچ چیز دیگر نفرمود.[۴۸]

این نوع برخورد دقیقاً مصداق بالایى از عمل به این آیه شریفه است:

خُذِ الْعَفْوَ وَ أْمُرْ بِالْعُرْفِ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْجاهِلینَ؛[۴۹]

با آن‌ها مدارا کن و مردم را به کارهاى نیک و آن‌چه را عقل شایسته می‌داند و خداوند آن را نیک معرفى کرده، دستور ده و از جاهلان روى بگردان و با آن‌ها ستیزه مکن».[۵۰]

٣- یک روز، نامه‌ای به دستش رسید، آن را باز کرد و خواند: پدرم، استادم، مرادم، مرا ببخشید! من در حق شما بدى کردم و از روى نادانى، شما را به انحراف از اسلام متهم کرده و همه جا این حرف بیهوده را تکرار نمودم و با حیثیت علمى و دینى آن جناب بازى کردم! اکنون حقیقت بر من آشکار گشته است و به بی‌گناهى شما و تقصیر خودم پى بردم. اینک جز شرمندگى و پشیمانى نصیبم نیست و در آتش ندامت و شرمسارى می‌سوزم، مرا عفو کنید… .

آیت الله صدر (ره) پس از خواندن نامه، قلم برداشت و در جواب آن شخص نوشت: «شما به منزله فرزند عزیز من هستید! و شایسته است که پدران از سر گناه و تقصیر فرزندانشان بگذرند. من شما را بخشیدم، آسودهخاطر باشید، خداوند توفیقتان دهد».[۵۱]

۴- یک بار یکى از افراد اطلاعات و امنیت بعثى براى عذرخواهى نزد او آمد؛ زیرا هنگام دستگیرى شهید صدر (ره) دستبند به دست او زده بود، شهید صدر در جواب عذرخواهى فرمود: فرزند گاهى خطا و بدى انجام میدهد، اما پدر باید پدر باشد و حالت پدرانه خود را براى فرزندش حفظ کند! بله او حتى با دشمنانش نیز چنین رفتار می‌کرد.[۵۲]

عطوفت و رأفت پدرانه و مردم‌دوستى

شهید والامقام آیت الله العظمى سید محمدباقر صدر به مسلمانان و هم‌نوعان خود اهتمام تامى داشت. برخورد او با همه افراد جامعه برخوردى مشفقانه و سازنده همراه با چهره باز و گشاده رویىِ کم‌نظیر بود.

همه جوانان و افراد جامعه را مانند فرزندان خود می‌دانست، به مشکلات و سؤالات آنان تا حد امکان رسیدگى می‌کرد، هر کس با او ملاقاتى داشت با اولین ملاقات و گفت‌وگو این حالت را حس می‌کرد. حتى نسبت به مخالفان خود این اخلاق پدرانه را داشت. او خود را در خدمت همه می‌دانست، ناراحتى، انحراف و مشکلات دیگران را مشکلات خود می‌دانست، همان‌طوری که انبیا و اوصیای الهى چنین بودند.

«قلب باز و پرسوز او پر بود از عشق و علاقه به دیگران. غم و غصه‌هاى دیگران را تحمل می‌کرد به گونه‌ای که هیچ‌گاه احساس راحتى نکرد. از رنج و مشقت‌هاى محرومین در تمام جهان رنج می‌کشید و در فکر چاره بود.

وقتى از دستگیرى یک برادر ایمانى غیرمرتبط با وى، توسط حکام بعثى در کربلا، اطلاع یافت غمگین شد و در جواب شاگردش که از علت ناراحتى استاد سؤال کرد، فرمود: کم اتفاق میافتد که من براى امور شخصى خود ناراحت شوم، ناراحتى و تأثر من براى مسلمانان است».[۵۳]

نمونه دیگر اخلاق پدرانه وى مربوط به وقتى است که خبر شهادت شهداى پنج‌گانه (شیخ عارف و یارانش) را شنید. «بسیار ناراحت و غمگین شد. روح پر التهابش شعله کشید و دل و جانش در آتش هجران آن عزیزان سوخت، چند روز بیمار گشت، پاهایش توان حرکت نداشت و تا سه روز غذا تناول نکرد و نتوانست در مجلس تدریس حاضر شود و مدت‌ها در فراق و مظلومیت شاگردان و یارانش که بندگان صالح خدا و حامیان شجاع و شایسته دین خدا بودند اشک حسرت ریخت.

یک روز در کتاب‌خانه خود تنها نشسته بود و به یاد آغازگران فصل شهادت در انقلاب اسلامى عراق گریه می‌کرد، شیخ محمدرضا نعمانى که در خانه استاد بود نزد او رفت و گفت: استاد اگر شما این‌قدر بی‌تابى کنید پس افرادى مثل من چه باید بکنند؟ شما اسطوره صبر و پایدارى هستید، چرا این همه گریه می‌کنید؟!

آیت الله صدر (ره) اشک چشمانش را پاک کرد و گفت: «فرزند عزیزم نعمانى! به خدا قسم اگر بعثىها مرا مخیر میکردند که این پنج نفر را بکشیم یا فرزندانت را؟ من اعدام فرزندانم را پیشنهاد میکردم و نمیگذاشتم آن پنج تن کشته شوند؛ زیرا امروز اسلام به آنان نیاز داشت، نه به فرزندان کوچک من!… و فرط علاقه و محبت من به آن پنج بزرگوار به خاطر اسلام و قرآن است نه یک دلبستگى شخصى و احساساتى».[۵۴]

«هنگام مرگِ یکى از شاگردانش به نام سید عبدالغنى اردبیلى که در ایران تصادف کرد و مرحوم شد، بسیار متأثر شد. [شهید] در مقدمه کتاب حلقات اصول از این ناراحتى و تأثر یاد کرده و براى او دعا کرده و ثواب آن کتاب ارزشمند را به روح شاگردش اهدا کرده است.

وقتى از مشکلات مالى طلاب و احتیاج آن‌ها به مساعده براى نیازهاى زندگى اطلاع می‌یافت و خود توان انجام آن را نداشت بسیارى اوقات اشک‌هایش جارى می‌شد، اشک‌هایى که حاکى از قلب مهربان و باصفاى او بود که البته درصدد رفع آن نیازها بر می‌آمد و سفارش می‌نمود که موارد مشابه را به اطلاع وى برسانند.»[۵۵]

«او با طلبه‌ها از نزدیک ملاقات می‌کرد و از احوال و مشکلات آن‌ها سؤال می‌کرد و آن‌ها چنان او را مهربان می‌یافتند که مشکلات خصوصى خود را با وى به گونه‌ای مطرح می‌کردند که حتى با نزدیک‌ترین افراد خود مطرح نمی‌کردند.

آن مرجع بزرگ و عالی‌قدر حتى به دیدن طلاب می‌رفت، هنگامی که ازدواج می‌کردند یا در خانه‌ای جدید سکنا می‌گزیدند.»[۵۶]

«او حتى نسبت به خادم خانه‌اش که از عراق مهاجرت کرده بود این لطف و صفا و وفادارى را رعایت می‌کرد و نامه‌ای که به خادمش نوشته است نشان از این عظمت روحى است.»[۵۷] شیخ محمد رضا نعمانى در این رابطه می‌گوید: «اخلاق او جبلّى بود و با تعارف که در وراى خود، آن‌چه برابر با واقع نسیت، پنهان می‌کند، ناآشنابود. مردم را از ژرفاى قلب خویش و زوایاى جانش دوست می‌داشت.

آن‌چه براى خود دوست می‌داشت براى دیگران نیز دوست می‌داشت و آن‌چه براى خود نمی‌پسندید براى دیگران نیز نمی‌پسندید. دیگران را بر خود برترى می‌داد… بسیار غمگسار مردم بود و این از درخشان‌ترین نقطه‌هاى زندگى اوست. غمگسارى وى در سطحى نبود که تعارف اقتضا کرده باشد بلکه غمگسارى راستین بود.

گرفتار‌ی‌هاى مردم را درمی‌یافت و از اوضاع و احوال آنان پرسش می‌کرد و با آنان همدردى می‌کرد و این امر سبب شد هر که وى را ببیند، دوست بدارد و به گونه‌ای شگفت دلباخته او شود.»[۵۸] رمز این دوستى را آیه شریفه قرآن بیان می‌کند:

إِنَّ الَّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ سَیَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمنُ وُدًّا؛[۵۹]

همانا کسانى که ایمان آورده و اعمال شایسته انجام دادند به زودى خداوند رحمان، محبتى براى آنان در دل‌ها قرار می‌دهد.

«شهید صدر (ره) به گونه‌ای محبت‌آمیز و با روى باز و خندان باهر ملاقات‌کننده‌ای رفتار می‌کرد که این فرد گمان می‌کرد شهید صدر فقط او را این مقدار دوست دارد… و این حالت عطوفت و مهربانى و رفتار متواضعانه سبب شده بود که بعضى او را مورد انتقاد قرار داده، ملامت کنند. حتى بعضى که از شهرت و عظمت و مقبولیت شهید صدر ناراحت بودند و هیچ نقطه ضعفى در شخصیت وى پیدا نمی‌کردند، بارها به گونه‌ای تعجب‌آمیز به او حمله می‌کردند و می‌گفتند آقاى صدر یک فرد عاطفى است و به درد مرجعیت و رهبرى مردم نمی‌خورد!»[۶۰]

این برخورد همراه با عاطفه شهید صدر، درباره دشمنانش نیز هویدا بود و همین باعث تأثیرگذارى و هدایت بعضى از آن‌ها می‌شد. در دورانى که خانه آیت الله صدر (ره) در محاصره نیروهاى بعثى بود مدتى پس از آغاز دوران محاصره «جز عده معدودى از شاگردان و آشنایان آیت الله صدر(ره)، به کسى اجازه ورود به خانه او نمی‌دادند. یک روز شیخ محمدرضا نعمانى، نزدیک‌هاى ساعت ٢:٣٠ بعد از ظهر در کتاب‌خانه آیت الله صدر (ره) خوابیده بود. آیت الله صدر او را صدا زد. نعمانى برخاست و از کتاب‌خانه بیرون آمد. استاد را دید که در دهلیز، در جلو پنجره ایستاده و به بیرون نگاه می‌کرد و به آرامى می‌گفت: لا حول و لا قوه الا بالله العلى العظیم، إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ … .

نعمانى با تعجب پرسید: چه می‌فرمایید حضرت استاد؟ ان‌شاءالله که خیر است!…

آیت الله صدر (ره) گفت: «جلوتر بیا و نگاه کن به این سربازان و مأموران (که دور تا دور خانه را محاصره کرده بودند) که چگونه در این ظهر تابستان در زیر آفتاب گرم و سوزان، همگى تشنهاند و عرق از پیشانیهایشان میریزد… .

حتى یک نفر از رؤسا و فرماندهانشان در این گرما، پیش اینها نیست! دلم برایشان میسوزد! کاش میتوانستیم آب خنکى به این بیچارهها بدهیم بخورند.

نعمانى گفت: سرور من! این جماعت مجرم و جنایتکارند و ماه‌ها است که شما را با بی‌رحمى و شقاوت، محاصره کرده‌اند، رعب و وحشت در دل خانواده و فرزندانتان انداخته‌اند و ارتباط شما را با آشنایان و شاگردان و مردم مسلمان قطع کرده‌اند و دستشان تا مرفق به خون فرزندان آزاده این مرز و بوم آغشته است! شما چگونه به ایشان رحم می‌کنید؟

آیت الله صدر پس از اندکى تأمل، سر برداشت و به آرامى گفت: بلى حرف شما درست است و احساس دردمندانه و انسانى شما را درک میکنم؛ اما خوب است بدانید که انحراف و بدبختى این جماعت، یا ناشى از مساعد نبودن شرایط زمانى و اجتماعى است و یا در خانواده سالمى بزرگ نشدهاند و تربیت صحیح نیافتهاند… مجموعه این عوامل باعث شقاوت و انحراف اینها شده است و گرنه اینها هم دیندار و اهل ایمان میشدند. بنابراین شایسته است که به ایشان نیز ترحم کنیم.

نعمانى چیزى نگفت و در برابر عظمت روح بزرگ وقلب مهربان استادش به شگفت افتاده بود. چند دقیقه گذشت. آیت الله صدر حاج عباس، خادم خانه را صدا زد و گفت: مقدارى آب خنک ببر و به مأموران و سربازانى که در اطراف خانه ما مستقر شدهاند بده، آنها تشنهاند!

در اثر همین رفتار کریمانه آیت الله صدر بود که بسیارى از مأموران و سربازان در مدت محاصره خانه او، از مریدان و دلباختگان وى گشتند و به خاطر او با فرماندهان و سران سازمان اطلاعات درگیر شدند و حتى بعض‌ی‌ها بدین خاطر، اعدام شدند!

یک روز نعمانى، خبر اعدام برخى از آنان را به آیت الله صدر رساند، او خیلى متأثر شد. آن‌گاه گفت: فرزندم، اکنون دیدى که بسیارى از اینها به خاطر مساعد نبودن زمینه تربیتى و اجتماعى، منحرف شدهاند! پس ما باید در برابر کسانى که به ظاهر کمى انحراف دارند، صبور باشیم و با مهربانى و ملاطفت با آنان رفتار کنیم؛ زیرا انحراف و شقاوت خیلى از افراد، ظاهرى است و ناشى از رفتار ناشایست خانواده، اجتماع، محیط کار و…است، اما فطرتشان سالم و پاک است و با رفتار ملایم و انسانى میتوان آنها را به راه راست هدایت کرد و به فطرت سلیم خدایىشان برگرداند.[۶۱]

بال‌هاى محبت و رهبرى شهید همه مسلمانان را با هر قومیت و ملیت در بر می‌گرفت و براى همه آن‌ها دلسوز و مهربان بود و تمام تلاش و جهادِ خونینش را به خاطر وظیفه الهى در راه نجات همه آن‌ها قرار داده بود.

در پیامى خطاب به ملت عراق می‌فرماید: «اخى السنى و اخى الشیعى و اخى الکردى و اخى الترکمانى؛[۶۲] برادر سنى‌ام و برادر شیعه‌ام و برادر کردى‌ام و برادر ترکمنى‌ام!…» که این‌ها همه نشان‌دهنده روح بلند و عطوفت پیامبرگونه آن شهید سعید بود.

زهــــــد

زهد یعنی عدم دلبستگى به دنیا و مظاهر دنیوى. امیرالمؤمنین على (علیه السلام) در نهج البلاغه[۶۳] می‌فرماید:

الزهد کلّه بین کلمتین من القرآن قال الله سبحانه «لِکَیْلا تَأسَوْا عَلى ما فاتَکُمْ وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاکُم».[۶۴]

شهید والامقام آیت الله العظمى صدر با کیاست و فطانتى که داشت و با مجاهده و مبارزه با نفس، به شناخت بالایی رسیده بود و مشمول لطف خاص خداوند منان قرار گرفته بود.

او حقیقتاً به درجات بالاى زهد در دنیا رسیده بود که همان زهد سالکان و عارفان است. رسول گرامى اسلام می‌فرماید:

من زَهَد فی الدنیا انْبتَ الله الحکمه فی قلبه و انطق بها لسانه و بصَّره عیوب الدنیا، داءها و دواءها و اخرجه من الدنیا سالماً الى دارالسلام؛

آن کس که در دنیا زهد بورزد خداوند حکمت رادر قلب وى ثابت بدارد، پس زبان او به حکمت سخن خواهد گفت و دردهاى دنیا و درمان آن را به او می‌شناسد و او را سالم از دنیا به سوى دارالسلام (بهشت) می‌برند.[۶۵]

استاد فرزانه آیت الله حائرى شاگرد برجسته شهید صدر در این رابطه می‌گوید:

«ایشان از نظر معیشتى، زندگى زاهدانه و سختى داشت، چه در روزگار تحصیل و چه در روزگارى که مُدرس بود و چه آن گاه که به مرجعیت رسید.

آن شهید والامقام می‌گفت: در روزگار تحصیل در فقر شدید زندگى میکردم، با این حال صبح که از خواب برمیخاستم چنان مشغول تحصیل و مطالعه میشدم که همه چیز را از یاد میبردم، آنگاه که خانواده غذا درخواست میکردند، تازه سرگردان میشدم که چه کنم.

وى هنگامى که مدرس بنامى بود، در سختى زندگى می‌کرد، در آن هواى گرم نجف، در منزل وسیله خنک‌کننده‌ای نداشت، محل درس ما هم که مقبره آل یاسین بود، وسیله خنک‌کننده‌ای نداشت، آن زمان معمول حوزه نجف بود که تابستان‌ها هم درس‌ها تعطیل نمی‌شد.

مرحوم سیدعبدالغنى یک روز آمد منزل ایشان و گفت: «آقا! در این گرماى شدید، طلبه‌هایى که در درس حضرت عالى شرکت می‌کنند، خیلى سختى می‌بینند، اجازه بدهید یک کولر بخریم و در محل درس نصب کنیم. من می‌توانم این را براى شما به ارزان‌ترین وجه، آن هم به گونه قسطى که ماهى فقط دو دینار بپردازید، تهیه کنم.

استاد شرمگین از این‌که بگوید: وضعیت اقتصادى من اجازه نمی‌دهد، سکوت کرد. مرحوم سید عبدالغنى اردبیلى، سکوت استاد شهید را نشانه رضایت دانست و کولر را تهیه کرد و آورد، وقتى به ایشان خبر رسید که کولر خریدارى شد، چهره‌اش دگرگون شد از اینکه چگونه این مبلغ را بپردازد. در دوران مرجعیت که وجوهات شرعیه به دست ایشان می‌رسید، می‌گفت: به دخترم مرام فهماندهام که این اموال مال ما نیست، تا انتظار مصرف شخصى از آن نداشته باشد. این کودک هم گاهى وقتها که به دیگران میرسید میگفت: پدرم پول زیاد دارد ولى مال خودش نیست!»[۶۶]

یکى از نزدیکان شهید آیت الله العظمى صدر می‌گوید:

«با سید شهید زیستم، در حالى که مالک چیزى که چشم‌گیر باشد، نبود. آن‌چه که دیگر مراجع در اختیار داشتند او در اختیار داشت: از دارایى شخصى، حقوق شرعى، هدیه‌ها و… ولى همیشه یک حالت داشت… شهید صدر اتومبیل نداشت با این‌که شخص نیکوکارى اتومبیل خود را به وى بخشید، که در زمان خود گران قیمت بود و به آن نیاز بسیار داشت، با این همه آن را فروخت و بهاى آن را بین طلبه‌ها و نیازمندان تقسیم کرد.

در همه جنبه‌هاى زندگى چنین بود زندگى خصوصى وى نیز بر همین روش بود، اهل و عیال و فرزندان خود را بر این رویه پرورش داده بود.»[۶۷]

«فرش خانه او فقط دو حصیر ساده بود و وقتى همسرش درخواست فرش کم قیمتى براى جلوگیرى از سرما می‌کند، در جواب می‌گوید: این مسئولیت را قبول نمیکنم اگر میخواهى از اموال خودت فرش تهیه کن و مسئولیت آن بر عهده خودت باشد که همسرش نیز از این کار خوددارى میکند.»[۶۸]

روزى یک تاجر عراقى عباى پشمیِ گران قیمتى به او هدیه کرد وقتى آن تاجر رفت شهید صدر عبا را به طلبه‌ای که در آن مجلس نشسته بود، هدیه نمود.[۶۹] «مرحوم شهید صدر(ره) هدایایى که معمولاً مردم به جهت اکرام و بزرگداشت علما و فارغ‌البال ساختن آن‌ها براى تحصیل علم به آن‌ها هدیه می‌کنند قبول نمی‌کرد و سعى می‌کرد این نوع هدایا را در جهات عام‌المنفعه، مانند ساختن مدارس، مساجد و مؤسسه‌هاى اجتماعى مصرف کند. روزى یکى از شاگردانش سؤال کرد حضرت استاد آیا منزل شخصى دارید؟ جواب فرمود: بله. سپس شاگرد گفت: در کجا است؟ فرمود: در بهشت، انشاءالله»[۷۰]

در ادامه این محور درس‌آموز از زندگانى و سلوک شهید والامقام آیت الله العظمى صدر، به نمونه‌هاى دل‌انگیز دیگرى از زهد شهید صدر(ره) به نقل از آقاى شیخ محمد رضا نعمانى شاگرد وى اشاره می‌کنیم:

١- آن شهید عزیز در پوشیدن لباس تا آن‌جایی که ممکن بود رعایت زهد می‌نمود در حالی که می‌توانست از گران‌ترین پارچه‌ها استفاده کند، خدا می‌داند که من ندیدم عبایى که قیمت آن بیشتر از پنج دینار عراقى باشد، بپوشد با این‌که انواع پارچه‌ها و لباس‌هاى فاخرى را به او هدیه می‌کردند. آن شهید عزیز به من امر می‌فرمود که پارچه‌هاى هدیه شده را نگهدارى کنم تا در موقع مناسب بین طلاب توزیع کنند.

از آن سید شهید شنیدم که می‌فرمود: لازم است بر من در حالی که در مقام مرجعیت هستم سطح زندگىام مانند سطح زندگى طلاب معمولى باشد.

٢- در خوراکی‌ها نیز آن شهید سعید(ره) هم‌چنان بود، کوشش می‌کرد که با ساده‌ترین چیزها امور خود و خانواده را بگذراند، روال آن خانه چنین بود که همسر ارجمندش در هر روز مایحتاج روزمره خانه را روى کاغذى کوچک می‌نوشت و به آقاى محقق خادم می‌داد تا تهیه کند، آن شهید عزیز به من امر کرده بود که در این امر نظارت کنم مبادا چیز غیر معمولى تهیه شود و گاهى خود معظم‌له بر این امر نظارت می‌کرد و می‌فرمود: هر وقت عموم مردم از میوه استفاده میکنند میوه براى خانه تهیه کنید.

٣- آن شهید بزرگوار تا آخر عمر مبارک و تا لحظه شهادتش خانه شخصى تهیه نکرد، بارها پیش آمد که اشخاصى قصد تهیه خانه شخصى براى او داشتند اما قبول نکرد، حتى یک بار یک تاجر بصرى با اصرار قصد این کار را داشت فرمود:تا وقتی که همه طلبهها قادر به تهیه خانه نباشند من خانه تهیه نمیکنم و بعد از آن، آخرین نفرى میباشم که خانه خریدارى میکنم.[۷۱]

در این باره نامه‌ای نیز به خط آن شهید عزیز موجود است که حاکى از مطلب فوق است. [۷۲]

نمونه‌هاى دیگرى نیز در این باره نقل شده که به همین مقدار بسنده می‌کنیم.[۷۳] شاگرد وی زهد شهید صدر را چنین توصیف می‌کند:

«زهد آن شهید به پیروى از زهد على(علیه السلام) و زهد اهل بیت(علیهم السلام) بود، زهد حقیقى اسلامی‌بود زهد قهرى. آن مرجع عالی‌قدر در حالى زاهد بود که دنیا با مظاهر گوناگون به او رو آورده بود و در دست او قرار داشت. گویا می‌فرمود: «یا دنیـا غرّى غیرى». زهد معظم‌له صرفاً به خاطر دقت نظر و سخت‌گیرى درباره مصرف وجوهات شرعیه نبود؛ زیرا او از راه‌هاى حلال و پاک دیگر می‌توانست امکانات رفاهى خوبى براى خود تهیه کند… .

درست است که زهد حسنه بزرگ است که باعث تطهیر و تزکیه نفس و تقرب انسان به خداى عزوجل می‌شود، اما شهید بزرگوار آیت الله صدر با این زهدش هدف بزرگترى نیز داشت و آن دفاع از کیان مرجعیت و رهبرى در اسلام بود. او می‌خواست نمونه‌ای کامل و بی‌عیب و نقص از دستگاه مرجعیت را ارائه بدهد، مرجعیت فداکار علوى که با دو دانه خرما و دو قرص نان اکتفا می‌کند، چنان‌که على(علیه السلام) چنین می‌کرد.

همین راه و روش بهترین تبلیغ براى اسلام بود و از آن مهم‌تر، دهان عیب‌تراشان و یاوه‌گویان بسته می‌شد. بنابراین او با زهد على گونه‌اش بین دو حسنه جمع کرد، تقرب به خدا با نفس زهد و دفاع از دین خدا با ارائه رهبرى کاملاً مردمی؛، رهبرى که درد محرومین را می‌داند خود هم سطح آنان زندگى می‌کند و در خدمت آنان است.»[۷۴]

درود و رضوان الهى بر او باد که مجسمه فضایل و اخلاقیات الهى بود.

شجــاعت

أَلا إِنَّ أَوْلِیاءَ اللَّهِ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ؛[۷۵]

آگاه باشید که اولیای خدا نه ترسى بر آنان است و نه غمى دارند.[۷۶]

شجاعت یکى از صفات ارزشمند نفسانى است که برخاسته از یقین انسان به ناچیز بودن زندگى دنیوى و اطمینان به روز جزا و حقایق غیبى آن است. مؤمن شجاع فقط از خدا می‌ترسد و انجام وظایف الهى و شرعى را بر هر چیز مقدم می‌دارد و حاضر به معامله روى آن‌ها نیست و به عبارت دیگر، از سختى شرایط خوفى به دل راه نمی‌دهد.

نکته قابل توجه در این زمینه آن است که وقتى تهدیدات و مصائب، سخت و سخت‌تر شد میزان و درجه شجاعت افراد روشن می‌گردد. در این زمینه می‌توان شجاعت سربازان دلاور جبهه‌هاى جنگ را مثال زد که با وجود مشکلات و سختى جنگ و تهدیدات واقعى جبهه مقابل، خوفى به دل راه نداده و وارد میدان بلاها و سختی‌ها می‌شوند.

نکته دیگر این‌که اگر فردى صاحب موقعیت و مقام در جامعه باشد و در راه هدف متعالى خود از همه این‌ها بگذرد و حتى بالاترین شکنجه‌ها و خشونت‌ها و تهدیدات واقعى، او را از انجام وظیفه شرعى‌اش باز ندارد، درجه شجاعتش بسیار بالاست.

شهید والامقام آیت الله صدر شجاعت را از اجداد مطهرش معصومین(علیهم السلام) به ارث برده بود.

او تشخیص داده بود وظیفه‌اش مبارزه با حزب بعث و حکام ستمکار عراق است لذا هیچ چیز او را از هدفش باز نمی‌داشت و حتى صریح‌ترین و شجاعانه‌ترین فتواها را صادر می‌کرد و خود جلوتر از همه وارد میدان می‌شد.

در این زمینه می‌توانیم آن عزیز سفر کرده را همتا و همراه امام خمینى (ره) بدانیم، چنان‌چه امام خمینى در سال ١٣۴٢ شمسى با وجود تهدید به اعدام و اطمینان به این‌که رژیم سفاک پهلوى دست به چنین کارى خواهد زد، وارد میدان مبارزه علنى با رژیم آمریکایى شاه شده بود، شهید صدر نیز مطمئن شده بود که رژیم جنایتکار عراق او را خواهد کشت اما کوچک‌ترین قدمى به عقب ننهاد و یک تنه در برابر حکومت مستبدى که مورد حمایت قدرت‌هاى بزرگ شرق و غرب بود ایستاد.

«وقتى به او گفتند حکام بعثى نقشه و کیدى دارند که در راه زیارت امام حسین (علیه السلام) با تصادف ساختگى او را بکشند فرمود: براى من مهم نیست که از چه راهى بمیرم، چون مردن یک بار است…».[۷۷]

نمونه‌هاى واضح‌ترى از شجاعت معظم‌له وجود دارد که در مباحث بعد خواهد آمد.

ایثار و فداکارى و جانفشانى

وَ یُؤْثِرُونَ عَلى أَنْفُسِهِمْ وَ لَوْ کانَ بِهِمْ خَصاصَهٌ؛[۷۸]

با وجود سختى و مشکلات، دیگران را بر خود برترى داده و مقدم می‌دارند.

از امتیازات و صفات برجسته شهید صدر، حالت ایثارگرى و برترى دادن دیگران بر خود بود. آن شهید سعید با اخلاص تمام، آسایش و رفاه دیگران را بر آسایش خود ترجیح می‌داد. موقع خوردن غذا چنان‌که قبلاً اشاره شد غذاى بهتر را به خادم خانه می‌داد و این راه و روش او بود، در دیگر ابعاد زندگى مادى نیز چنین بود.

همین حالت نفسانى و ممارست بر آن سبب شده بود که آن انسان برجسته، در مسائل معنوى و اهداف عالیه انسانى نیز تلاش زیادى به خرج بدهد و مقدمات رهایى امت مظلوم عراق را از زیر یوغ ستم حکام دیکتاتورى بعثى فراهم سازد. او هر آن‌چه داشت در کفه اخلاص گذاشت و تقدیم امت اسلام کرد اما هزاران بار تأسف که خواص و عوام پاسخ مناسب به نداى او ندادند.

او فداکارى و خطرپذیرى را به حد اعلى رساند، در تاریخ تشیع بعد از زمان غیبت عالمى مانند او را کم می‌توان یافت.

«زمانى مرجعیت خود را فدا کرد، زمانى نوشته و کتاب خود را هدیه داد، زمانى مال و آبروى خود را در راه هدف بلندش قربانى کرد و در آخر خون پاک و جان مقدسش رافداى راه اسلام کرد… .

زمانى که رژیم عراق با توطئه و نقشه قبلى مرجعیت آیت الله العظمى سید محسن حکیم را مورد تعرض قرار داد، او محکم ایستاد و فداکارانه از آن دفاع کرد؛ گرچه می‌دانست با جانش بازى می‌کند.»[۷۹]

تأیید و همراهى با امام خمینى در انقلاب اسلامى ایران براى رژیم عراق خیلى شکننده بود و براى آن شهید والامقام خیلى گران تمام شد، اما چون احساس وظیفه شرعى کرد تمام اقدامات لازم در این باره را انجام داد.[۸۰]

نامه ذیل که با خط شریفش به شاگردانش در ایران نوشته است یکی از نمونه‌ها است: «براى هر یک از شما و بر هر فردى که بخت بلندش زیستن در پرتو این تجربه پیشاهنگ را نصیبش کرده واجب است تمام نیروى خود را و هر گونه توش و توانى دارد، در حمایت این حرکت مقدس به کار گیرد و از هیچ تلاشى دریغ نورزد و آنچه دارد در اختیار این تجربه قرار دهد، پس نباید از داد و دهش، باز ایستاد.

این ساختمان براى اسلام برافراشته میشود و نباید در بذل و دهش حد و مرزى شناخت، رایت این امر با نیروى اسلام به اهتزاز در آمده، نباید از کمک به آن اندکى غافل شد. باید بر محور مرجعیت آقاى خمینى که در ایران امروز، امیدهاى اسلام را مجسم ساخته، گرد آمد و براى آن اخلاص ورزید و منافع آن را حمایت کرد و در وجود سترگ وى محو شد، به اندازهای که خود در هدف بزرگش محو گردیده است.»[۸۱]

«آن عالم ربانى و فداکار احساس کرده بود که امت مسلمان عراق مانند امت زمان امام حسین(علیه السلام) دچار مرض بی‌ارادگى شده‌اند؛ یعنى با این‌که فساد و ظلم و طغیان حکام بعثى را می‌دانند، حاضر به جهاد با آنان نیستند. لذا او تصمیم به جانفشانى حساب شده و بزرگ گرفت تا احساسات انسانى امت اسلام را به کار اندازد و ریشه رژیم ننگین عراق را از جا در آورد. اولین و مهم‌ترین کار در این باره آماده بودن براى کشته شدن بود که او با تمام وجود آماده بود.»[۸۲]

عدم خود پرستــى و انکار نفس (نکران الذات)

انسان‌هاى عارف پس از سیر و سلوک در راه معبود به جایى می‌رسند که از خودیت خود رهیده و به مقام توحید کامل افعالى می‌رسند «رسد آدمى به جایى که به جز خدا نبیند» آن شهید هم بدین مقام بلند عرفانى رسید و در میدان عمل به کارهایى دست زد که کم‌نظیر بود.

ندیدن خود، علم، مقام، موقعیت و مرجعیت خود، بسیار ارزشمند و کم‌نظیراست که نظیر آن را در این عصر و زمان در وجود امام خمینى رهبر انقلاب اسلامى ایران می‌توانستیم بیابیم.

«سرّ این ارزشمندى و کم‌نظیرى آن است که غریزه حب ذات در انسان از اشد غرائز بلکه ام الغرائز است و چه کم هستند افرادى که در تاریخ به این مقام بلند رسیده باشند.»[۸۳]

«آن عالم برجسته مرجعیت را نیز پس از اصرار زیاد بسیارى از مقلدین و پیروان آیت الله سید محسن حکیم پس از رحلت وى قبول کرد. واضح است که حوزه نجف پس از رحلت آیت الله العظمى حکیم(ره) احتیاج به چنین مرجعیتى به ویژه از حیث رهبرى و هدایت جوانان مکتبى داشت.»[۸۴]

«آن شهید مظلوم سخنى به این مضمون را بارها تکرار می‌کرد: «اگر امام خمینى از من بخواهد براى خدمت به اسلام در یکى از روستاهاى ایران سکنا گزینم، هیچ تردیدى در پذیرش این خواسته به دل راه نخواهم داد.»[۸۵]

حجه الاسلام و المسلمین آقاى شاهرودى امام جمعه کنونى على آباد کتول و یکى از طلاب مقرب وى می‌گوید: «در زمانى، پیش از پیروزى انقلاب اسلامى، شهید صدر(ره) به ما گفت: با من برخورد عاطفى و شخصى نکنید و نگذارید وابستگىتان به من حجابى در برابر واقعبینى شود، بلکه بایسته است معیار، مصلحت اسلام باشد، بنابراین هر مرجع دیگرى بتواند به اسلام خدمت کند و هدفهاى آن را محقق سازد، باید در کنار آن ایستاد و از آن دفاع کرد و در آن محو گردید.»[۸۶]

شهید صدر(ره) این هدفدارى را از امیرالمؤمنین(علیه السلام) آموخت و به اجرا گذاشت؛ چرا که معتقد بود: «على (علیه السلام) بر نفس خویش پیروز گشت و در جهت چهره مکتبى دادن و مهر اعتقادى زدن به عمل خویش، موفقیت بزرگى به دست آورد؛ دعوت او چنین بود که انسان باید یاور حق باشد قبل از آنکه یاور شخص باشد. على(علیه السلام) بود که فرمود: «اِعرِف الحقّ تعْرِف اَهلَه؛ حق را بشناس، اهلش را خواهى شناخت». او اصحابش یعنى عمار، ابوذر و مقداد را اینگونه میساخت که همواره بدانان میفرمود: اول حق را بشناسید، آنگاه اهلش را خواهى شناخت؛ سپس در مورد على(علیه السلام) در چهارچوب حق قضاوت کنید! این نهایت اخلاص یک رهبر است که در راه اجراى اهدافش، به یاران و اصحاب خود این چنین بگوید که میزان حق است نه شخص و مقیاس و محک هدف است و نه فرد و این وظیفهای بس سنگین بر عهده تمامى افراد با اخلاص میباشد.»[۸۷]

حلم و پذیرش سختی‌ها و مرارت‌ها در راه هدف بزرگ

آن شهید فرزانه در برابر جمیع ناملایمات، نامردمى‌ها و ناجوانمرد‌ی‌ها، بسیار بردبار بود؛ با این‌که از جوانب مختلف مورد ظلم و تعدى واقع شد؛ هم از طرف بعضى هم‌سلکان و دوستان نادان که اسلام ناب محمدى (صلی الله علیه و آله و سلم) را نمی‌فهمیدند یا نمی‌خواستند بفهمند چون با منافع زودگذر آن‌ها سازگارى نداشت و هم از طرف دشمنان اسلام یعنى حکام بعثى عراق و حامیان مستکبر آنان یعنى دولت‌هاى شرقى و غربى.

در واقع عناد دشمنان اسلام، جواب ضرباتى بود که از ناحیه این مغز متفکر جهان اسلام خورده بودند. آن شهید عزیز با نوشتن کتاب اقتصادنا و فلسفتنا و دفاع جانانه و پیروزمندانه از مکتب اقتصادى و فکرى اسلام، طومار مدعیان جهانى بودن تمدن‌هاى آن زمان شرق و غرب را در هم پیچیده بود و کوس رسوایى آنان را به صدا درآورده بود و آن جنایتکاران غارتگر که به دروغ مدعیان حقوق بشر هم هستند، خوب شهید صدر و توانایى فوق‌العاده او را شناخته بودند و خواستار نابودى او بودند و خدا می‌داند چه جایزه‌ها به حکومت ضد بشرى عراق دادند تا این جنایت بزرگ را به انجام رساند.

در این‌جا به نقل نمونه‌ای روشن از حلم واسع و منش کریمانه او می‌پردازیم:

زمانى شهید صدر شنید که یکى از فرزندان یکى از مراجع بزرگ، نسبت به وى بدبین است و از روی حسادت و بدگویى و تهمت پراکنى علیه وى پرداخته است. شهید صدر با آن حلم واسعش نه تنها در برابر این قضیه مقابله نکرد بلکه به سکوت و اغماض نیز اکتفا نکرد، و حلم بلند و حکمت برجسته وى سبب شد که بهترین نوع برخورد را انجام دهد و آن این بود که به یکى از شاگردانش که ارتباطى با آن عالِم داشت، سفارش نمود که به وى بفهماند که شهید صدر دوست‌دار و علاقه‌‌مند وى است و او را به خیر یاد می‌کرده است. به این امید که همین رفتار باعث شود که دست از زبان درازى بردارد و این فتنه در حوزه که به ضرر مرجعیت و مقام و منزلت آن تمام می‌شد برچیده شود و همین‌طور هم شد و در واقع آن «حکمت صدرایى» به هدف بزرگش رسید و اصلاح ذات بین در آن سطح مهم حوزه انجام شد.[۸۸]

سخــاوت

از دیگر صفات و مکارم اخلاقى آن شهید، روحیه سخاوتمندى و بخشندگى او بود. او نه تنها به بذل و بخشش آن‌چه در اختیار داشت می‌پرداخت، بلکه از مصادیق بارز این آیه شریفه قرآن کریم بود:

لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ؛[۸۹]

شما هرگز به حقیقت برّ و نیکى نمی‌رسید مگر این‌که از آن‌چه دوست دارید انفاق کنید.

آن انسان کریم و برجسته، بهترین هدایایى که مخلصین و دوستدارانش به وى هدیه می‌کردند به دیگران عطا می‌کرد و این نمونه‌ای بسیار ارزشمند براى عمل به دستورات قرآن کریم و اهل بیت طهارت و عصمت است.

«روزى یک تاجر عراقى عباى گران‌قیمتى از پشم را در حضور طلبه‌ای به وى هدیه کرد. آن شهید پس از خروج تاجر آن عبا را به همان طلبه هدیه داد.»[۹۰]

«آن شهید عزیز به نمایندگان و وکلایش که وجوهات شرعى را از مردم قبول می‌کردند سفارش کرده بود که نیازهاى خود را برطرف ساخته و آن‌چه باقیمانده را براى او بفرستند و آن‌ها را مُلزم نساخته بود که فقط در مقدار معینى از وجوهات تصرف کنند و هر گاه صلاح می‌دید تمام آن را برمی‌گرداند.»[۹۱]

دورى از مقام‌طلبى و جاه‌پرستى

دور بودن از حب جاه و مقام‌طلبى به اندازه‌ای دشوار است که بعضى از بزرگان ره یافته چنین فرموده‌اند:

                                                                آخر ما یَخرُج مِن قلوبِ الصدیقین حُبُّ الجاهِ؛

مقام دوستى آخرین دامى است که صدیقین از آن می‌رهند.

چه بسا انسان‌هاى والا که از خیلى دام‌ها رهیده‌اند و قلب خود را از اندیشه‌هاى غیر خدایى خالى کرده‌اند اما هنوز در مقام‌طلبى و جاه‌پرستى هر چند به شکل مرموز و ناپیدا مانده‌اند و این نشان از این است که خالى کردن قلب از این قید شیطانى بسیار مشکل است، ریشه این امر هم به حب ذات برمی‌گردد که سرآمد غرایز هر انسانى است.

مرض مهلک حب جاه و مقام، مرض خطرناکى است؛ به ویژه براى افرادى که در سلک شریف روحانیت هستند و لباس مقدس پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله)‌ را بر تن دارند. این مرض به خصوص اگر مُزمن و عمیق باشد، منشأ بسیارى از گناهان و تباهى‌ها و اشتباهات دیگر خواهد شد.

«چنین افرادى گرفتار ریا و شهرت‌طلبى و نفاق و ظاهرسازى و سهل‌انگارى در امر به معروف و نهى از منکر و امثال آن می‌گردند.»[۹۲]

آن عالم ربانى در این میدان نیز به خوبى عمل کرد و گوى سبقت را از بسیارى ربود. «از هرگونه جاه‌طلبى خوددارى می‌کرد بلکه از شهرت و مقام فرار می‌کرد و با وجود کارهاى بزرگ علمى که انجام داد در فکر شهرت خود نبود، بلکه برعکس عمل کرد؛ بسیارى از مقالاتى که می‌نوشت بدون ذکر نام، منتشر می‌کرد، در این خصوص می‌توان فصل‌هایى از مقاله رسالتنا را ذکر کرد که به نام جماعهالعلماء منتشر می‌شد.»[۹۳]

نمونه واضحى در این باره جریان ذیل است:

«یکى از چاپ‌هاى کتاب اقتصادنا در بیروت انجام گرفت. از بس به شهرت و معروفیت کم سابقه رسیده و مؤلفش را نیز شهره آفاق کرده بود، ناشر کتاب، عکس کوچکى را همراه با زندگی‌نامه مختصرى از آیت الله صدر، در پشت جلد کتاب چاپ کرد تا خوانندگان کتاب با نویسنده محقق و فرزانه آن آشنایى اجمالى داشته باشند.

چاپ تازه کتاب به همه جا رفت و به دست آیت الله صدر نیز رسید. وقتى به کیفیت مطلوب چاپ و صحافى کتاب نگاه می‌کرد، چون به آخر رسید و به پشت جلد نگاه کرد چشمش به عکس و خلاصه زندگی‌نامه خود افتاد، با ناراحتى و عدم رضایت کتاب را به زمین گذاشت و رنگش تغییر پیدا کرد!

طلابى که در آن مجلس حضور داشتند، می‌پنداشتند که چاپ تازه کتاب رضایت استاد مؤلف را بیش از پیش جلب خواهد کرد، ناگهان حالت خشم و ناراحتى را در چهره او مشاهده کردند! یکى از آنان پرسید: استاد مثل این‌که ناراحت شدید، چه چیزى موجب آزردگى خاطر حضرت عالى شد؟

آیت الله صدر با ناراحتى گفت: «به قاسم رجب (صاحب کتاب‌خانه مثنّى) بگویید که کتاب را بدون جلد بفروشد!… براى چه این عکس و حرفها را در پشت جلد چاپ کردهاند؟! مگر من براى کسب شهرت کتاب مینویسم که در پشت جلد آن خودم را به مردم بشناسانم ؟!…»

نَفَس شاگردان در سینه حبس شده بود و به حرف‌هاى استاد گوش می‌دادند و به دقت او را می‌نگریستند. آیت الله صدر چند لحظه ساکت ماند و نگاهش به زمین دوخته شد، آن‌گاه سر برداشت و ادامه داد: «من هر چه مینویسم براى رضاى خدا، ضرورت جامعه اسلامى و متعلق به مرجعیت و حوزه علمیه نجف است، نه کار شخصى. اگر مسئولیت مطالب کتاب نبود از چاپ اسم خودم در روى کتاب نیز صرف نظر میکردم. از اول هم میخواستم آثارم به اسم جماعهالعلماء چاپ شود ولى نشد !… با این حال چاپ این عکس و بیوگرافى در پشت جلد کتاب کاملاً بیجا و عبث است !».[۹۴]

کراماتـى از آن شهید بزرگوار

این روحیات و صفات کریمانه اخلاقى، از شهید صدر انسان باصفایى ساخته بود، او عارفى بود که «انقطاع الى الله» داشت. عرفان او عرفان گوشه‌نشینى و فرار از مسئولیت‌هاى اجتماعى نبود، بلکه عرفانی که مانند امام خمینى، در سهمگین‌ترین میدان‌هاى اجتماعى حاضر می‌شد و به وظیفه الهى خود عمل می‌نمود.

در این‌جا به نقل خاطراتى از کرامات آن شهید سعید که در واقع نتیجه همان صفا و انقطاع وى بود می‌پردازیم:

١- شهید صدر براى زیارت امام على (علیه السلام) وارد حرم مطهر شد و پشت سر یکى از خدام حرم شریف شروع به زیارت کرد. وقتى عرض کرد: «السلام علیک یا امیرالمؤمنین» ناگهان خادم متوجه او شد و گفت: «‌ای آقاى من! داخل حرم شوید والله شنیدم که امام على(علیه السلام) می‌فرماید: «ادخل یا ولدى؛ داخل شو اى فرزند من» و من نمی‌دانستم که شما این‌جا حاضر شدید.

٢- یکى از افراد اهل «القرنه» در اطراف بصره، که معروف به حب اهل بیت (علیهم السلام) و ولایت آن‌ها بود و همه او را فرد راستگویى می‌دانستند نزد شهید صدر آمد و این قضیه را نقل کرد: «من در ناحیه شکم خود گرفتار ناراحتى شدم. پس از تفحص و تلاش زیاد در بغداد براى معالجه و رفتن نزد پزشکان، آن‌ها لازم دیدند که مرا عمل کنند. اما من خیلى ترسیده و نگران شدم. در همان جا در اتاق که نشسته بودم چشمم به قبه و بارگاه حضرت موسى بن جعفر(علیهما السلام) افتاد و  متوسل به حضرت شدم.

همان شب در عالم خواب، آقا به من فرمود: «نزد سید محمد باقر صدر برو. او تو را معالجه میکند». پس در عالم خواب شما را پیدا کردم و گفتار امام را به شما گفتم، شما غده یا ریگى را از درون من بیرون آوردید، دست روى آن کشیدید و فرمودید: «ناراحتى تو برطرف شد و شفا پیدا کردى». من از خواب بیدار شدم در حالی که دیدم هیچ ناراحتى نداشتم و اطبا هم از این حادثه تعجب کردند. این فرد روستایى بعضى از عکس‌ها و توضیحات پزشکى خود را که مؤید گفتارش بود به همراه داشت.

٣- به نظر این جانب یکى از مهم‌ترین کرامات شهید بزرگوار آیت الله صدر، آن حالت خاصى بود که در ایشان می‌دیدم و آن این‌که در مواردى که مسئله مشکلى پیش می‌آمد و تصمیم‌گیرى در آن بسیار سختى بود، شهید صدر در آنِ واحد موضع صحیح و مناسبى می‌گرفت. خود آن شهید به من می‌فرمود: «در مثل این موارد یک حالتى از انکشاف و وضوح براى من حاصل میشود.»[۹۵]

در این زمینه نیز می‌توان شهید صدر را با امام خمینى مقایسه کرد. چیزى که براى همه مکشوف بود این بود که امام امت در لحظات سخت تصمیم‌گیری براى مسائل مهم انقلاب اسلامى تصمیم‌هایى اتخاذ نمود که پس از گذشت ده سال از رحلت آن وجود ارزشمند، صحت مواضع و پیش‌بینى‌هاى او روشن‌تر می‌شود -خداوند آن دو انسان الهى و دو عالم ربانى و مجاهد بزرگمرد را با اجداد طاهرینشان محشور بفرماید!

سرّ همه مکارم اخلاقى شهید این بود که او به رتبه والایى از معرفت و توحید ناب دست یافته و مصداق «عَظُمَ الْخَالِقُ فِی أَنْفُسِهِمْ فَصَغُرَ مَا دُونَهُ فِی أَعْیُنِهِمْ»[۹۶] شده بود.

«مالک حقیقى را ذات مقدس او دانسته، در نظر چنین کسى تمام موجودات از نظر ذات و صفات و افعال از درجه استقلال می‌افتند و دیگر توجه به غیر خدا ندارند و مسلم است چنین کسى ممکن نیست غیر از خدا طالب چیز دیگر باشد و خضوع نسبت به دیگرى پیدا کند یا از غیر خدا لذت ببرد و یا بر غیر خدا تکیه کند یا کار خود را به غیر خدا واگذارد، جز خدا نمی‌خواهد و جز خدا نمی‌جوید خدا که ذات مقدسش باقى و غیر او فانى است».[۹۷] «کُلُّ شَیْءٍ هالِکٌ إِلاَّ وَجْهَهُ».[۹۸]

در این‌جا طبق وعده‌ای که داده شد دستورالعمل روشنگرانه آن شهید والامقام به عنوان «خِتامُهُ مِسْکٌ»[۹۹] آورده می‌شود، باشد که همه تشنگان حقیقت را بهره‌‌مند سازد.

«از عرصه اندیشه به عالم دل و از میدان خرد به ساحت وجدان روى می‌کنیم. دمى با دل و وجدانمان می‌نشینیم. قلب‌هایمان را به جاى افکارمان بر قرآن عرضه می‌کنیم و به پیشگاه او می‌بریم، تا بنگریم چه کسى بر دلمان ولایت دارد و فرمان می‌راند. چه دوستى و عشقى، قطب و محور دل ماست و بر او سیادت می‌کند، قلب ما به چه چیزى وابسته است؟

خداوند در یک دل، دو ولایت را نمی‌پذیرد و دو عشق هم‌عرض را بر نمی‌تابد یا دوستى خدا و یا دوستى دنیا؛ چه عشق به خدا و عشق به دنیا با هم جمع نمی‌شوند. بیاییم قلب‌هایمان را محک زنیم که آیا مرکز دوستى دنیا یا دوستى با خدا است، اگر دوستى خدا بر دلمان جاى گرفته است ژرفایش بخشیم و استوارش سازیم و اگر (پناه به خدا) دوستى دنیا در آن لانه کرده، بکوشیم خود را از این درد بدخیم و مرض مهلک و تباه‌گر، نجات دهیم.

هر مِهرى که بر مرکز دل نشیند به یکى از دو شکل است:

١. دوستى معمولى که محور و پایه‌ای جهت مهرها و دلبستگی‌ها، خواسته‌ها و آرزوهاى انسان قرار می‌گیرد، که به گونه‌ای که اگر براى برآوردن نیازى رویکرد دیگرى پیدا کند، فورى به اصل خویش باز می‌گردد؛ چه این دوستى اساس دل را تشکیل می‌دهد و مرکز فکر، دلبستگی‌ها و احساسات را مشغول کرده است گاهى به گفته‌ای، کارى خوراکى یا آشامیدنى به طور موقت دل می‌بندد، ولى همان مهر نخستین محور قلب است.

٢. دوستى آن است که تمام وجود و درون انسان را در بر گیرد، هیچ چیزى او را از دوستش باز ندارد؛ به هر کجا که نگرد روى دوست بیند و جلوه او نگرد، محبوب او قبله و کعبه اوست.

این دو گونه دوستى، هم نسبت به خدا پدید آید وهم نسبت به دنیا. در مهر به خدا که مایه شرف انسان است، هر دو درجه محبت یافت می‌شود. درجه نخست در جان مؤمنان شایسته و پاکى که جانشان را از آلودگی‌هاى دنیا پیراسته‌اند، دیده می‌شود.

اینان از مهر حق، مرکزى براى همه مهرها، آرزوها و احساسات، در دل پدید آورده‌اند، هر چند گاهى به وقت غذا به خوردن غذا می‌پردازند، به بهره‌ای از بهره‌هاى مباح روى می‌کنند، دوستى را دیدار می‌کنند، به تفرج در خیابان می‌پردازند و… ولى با برطرف شدن گرفتارى به مهرى که محور دل است باز می‌گردند، چه مرکز دلبستگى آنان یکى است.

و دوستى درجه دو: «عشق» را در دل و جان پیام آوران اولیای الهى و امامان (علیهم السلام) می‌توان یافت. امام على بن ابیطالب (علیه السلام) که ما از شرف مجاورت او بهره می‌بریم، همه می‌دانیم این مرد بزرگ در این زمینه چه گفته است: «ما رأیت شیئاً الا و رایت الله قبله و بعده و معه».[۱۰۰]

چه عشق به خدا، این قلب با عظمت را به گونه‌ای فرا گرفته است که هر چه می‌بیند خدایى بیند حتى به گاهى که مردم را می‌بیند، خدا را می‌نگرد، با نعمت‌هاکه روبه‌رو می‌شود، خدا را می‌بیند و خلق خدا و نعمت‌هاى او را جداى از او نمی‌بیند.

این معنا و این گونه نگاه به آفریدگان، در همه حال، دید او را تشکیل می‌داد؛ چه دوست یگانه و معشوق کامل او، خداست، قبله آرزوها و آمال او خداست، به خود اجازه نمی‌دهد با او انباز گیرد، چه او غیر ذات سبحان حق را نمی‌بیند.

همین دو گونه دوستى نسبت به دنیا نیز هست، همان دنیایى که به فرموده پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله)‌ سرآمد خطاها و اشتباه‌هاست. درجه نخست دنیاطلبى آن است که دوستى دنیا مرکز و خاستگاه سلوک و تصرفات انسان گردد، گویى محور تلاش و کوشش او خواسته‌هاى شخصى‌اش است، هر کجا سود شخصى، او را بکشاند، می‌رود. دنیا قاعده و پایه زندگى او می‌شود. گاهى مشغولیت‌هاى پاک و معنوى روى او را از دنیا برمی‌گرداند به نماز مشغول می‌گردد و روزه می‌گیرد، ولى با شتاب به دنیا که مرجع اساسى قلب اوست، روى می‌آورد. هنوز از قلمرو سلطه شیطان خارج نشده، به قلمرو او باز می‌گردد.

این دنیاطلبى آغازین است که خود بیمارى بدخیم است.

ولى بیمارى دنیادوستى درجه دو، گونه هلاک‌زاى آن جایى است که عشق به دنیا او را کور کرده و همه شبکه‌هاى دید او را در بر گرفته است. نسبت او با دنیا، چونان نسبت سید موحدان، امیرالمؤمنین (علیه السلام) با خداى سبحان می‌گردد: او، هیچ چیز را نمی‌دید، مگر آن‌که پس از او، با او و بعد از او، خدا را می‌دید. دنیاطلب نیز همه چیز را از زاویه دوستى دنیا نگرد، حتى کارهاى شایسته را نیز، از چشم‌انداز سودهاى شخصى برمی‌گزیند: نماز را، روزه را و دیگر عبادات را. همه کارهایش رنگ دنیاطلبى می‌گیرد. در هر کارى نخست بازده دنیایى او را می‌بیند. انگیزاننده او، مشتى از مال یا اندکى از مقام و جاه است، چیزهایى که جز زمانى کوتاه با او نمی‌پاید. این نوع دنیاطلبى از گونه پیشین آن، بسیار خطرناک‌تر است، از این روى پیامبراسلام (صلی الله علیه و آله)‌ فرمود: «حُبُّ الدُّنْیَا رَأْسُ کُلِّ خَطِیئَهٍ»[۱۰۱] و امام صادق (علیه السلام) فرمود: «مَثَلُ الدُّنْیَا کَمَثَلِ مَاءِ الْبَحْرِ کُلَّمَا شَرِبَ مِنْهُ الْعَطْشَانُ ازْدَادَ عَطَشاً».[۱۰۲]
نگویید همین اندک از دنیا را برمی‌گیریم، سپس از او روى برمی‌گردانیم، این مقدار از مقام و منصب را به دست می‌آورم، سپس به سوى خدا می‌روم، چنین اندیشه‌ای عبث است؛ زیرا هر اندازه که از مال و مقام دنیا برگیرید، عطش شما بیش‌تر خواهد شد و عشق شما نسبت به آن افزون می‌گردد، دنیا به سان آب شور دریاست. دنیا سرآمد همه گناهان است.

رسول خدا (صلی الله علیه و آله)‌ فرمود: «من أصبح و أکبر همّه الدنیا فلیس له من الله شىءُ» [۱۰۳] و این یعنى گسستن پیوند با خدا؛ زیرا دو گونه مهر و عشق در یک دل نمی‌گنجد.

دنیاطلبى سرآمد همه گناهان است؛ چون نماز را بی‌روح می‌کند، روزه را بی‌معنا و معنویت می‌سازد و همه عبادات را از یاد خدا تهى می‌گرداند. وقتى که مهر به دنیا همه قلب را فرا گرفته است، جایى براى چشیدن لذت عبادات باقى نمی‌ماند.

من و شما می‌دانیم آنانى که با امیرالمؤمنین (علیه السلام) در افتادند و ما امروز بدگویى‌شان می‌کنیم، نماز و روزه را ترک نکردند، لب به شراب نزده بودند، دست کم بیش‌تر آن‌ها چنین بودند. عبدالرحمان بن عوف، صحابى جلیل‌القدر و از پیشگامان در اسلام بود؛ روزى که او مسلمان شد، شمار زیادى کافر بودند، در خدمت رسول خدا زیست، در فضاى نزول وحى، با قرآن با آیات الهى تنفس کرد، ولى چه شد؟ چه بر سر او آمد؟ وقتى شهرهاى ایران و روم را بر روى مسلمانان گشود، مهر به دنیا از دل او زبانه کشید، نماز و روزه می‌گزارد، ولى دلش از دوستى دنیا پر بود، وقتى انتخاب مقام خلافت بین على (علیه السلام) و عثمان به دست او افتاد، تا یکى از آن دو را براى خلافت مسلمانان برگزیند، با این‌که می‌دانست که اگر زمام خلافت به دست على(علیه السلام) سپرده شود، خوشبختى دنیا و آخرت مسلمانان تأمین می‌گردد و اگر عثمان خلیفه شود، درهاى فتنه براى همیشه بر روى مردم گشوده خواهد شد، حتى این را از عمر هم شنیده بود، ولى دنیاطلبى عنان اختیار درست را از او بگرفت، دستش را به دست عثمان داد و با او بیعت کرد و على (علیه السلام) از خلافت دور افتاد.

ممکن است بگویند: على (علیه السلام) از جانب پیامبر(صلی الله علیه و آله)‌ خلیفه پس از او بود، کار عبدالرحمان به سان ترک نماز است و گناهى هم‌سنگ ترک نماز دارد؛ زیرا امام على (علیه السلام) مهم‌ترین کارهاى ضرورى مسلمانان را در هر حال، رهبرى می‌کرد و بر فرض محال، اگر پیامبر (صلی الله علیه و آله)‌ او را نصب نمی‌کرد، آیا می‌شد عبدالرحمان را متهم به دنیادوستى کرد؟ باید گفت این‌جا ربطى به نص پیامبر ندارد، موضوع حکم، دوستى دنیاست، خیانت در امانت است، او می‌دانست که با آمدن امام على (علیه السلام) دنیاى او به خطر می‌افتد.

دوستى دنیا، جان مایه وجود او شده بود و کور و کرش کرده بود و چنین دنیاطلبى سرآمد همه گناهان است، چونان که دوستى خدا اساس همه کمالات است، دوستى خداست که به انسان کمال، عزت، شرف، نستوهى، پاکى و توان چیرگى به ضعف‌ها و ناتوانی‌ها را در همه احوال، می‌دهد.

دوستى خدا بود که ساحران را چونان دگرگون کرد که از جلوداران آیین موسى (علیه السلام) شدند و در پاسخ تهدیدهاى فرعون چنین گفتند:

«فَاقْضِ ما أَنْتَ قاضٍ إِنَّما تَقْضی هذِهِ الْحَیاهَ الدُّنْیا». [۱۰۴]

این شجاعت را از کجا آوردند؟ جز از عشق به خدا؟ عشق به خدا بود که على (علیه السلام) را از پایگاهى دلیرانه برخوردار کرد، شجاعت او به سان شجاعت درندگان نبود، شجاعتى بود از روى ایمان و برخاسته از عشق به خدا. این دلیرى، تنها دلیرى مبارز در میدان نبرد نیست، بلکه شجاعت مقاومت و رد کردن است، شجاعت شکیبایى و نستوهى است و ضرب‌المثل شجاعت در میدان نبرد بود، وقتى کمرش را براى رفتن به میدان می‌بست که نزدیک به شصت سال از عمرش سپرى شده بود. تنها و یک تنه بر خوارج حمله برد و چهار هزار نفر از آنان را کشت. این دلیرى شگفت‌آور او، در میدان کارزار از مهر خدا مایه می‌گیرد وعشق او به خدا، اجازه نمی‌دهد که انبوه لشکریان را ببیند یا از تنهایى خود در برابر این همه لشکر، وحشت کند.

در شجاعت بر شکیبایى نیز نمونه بود، او به گاهى در برابر غصب حق خود، سکوت کرد که در بحبوحه جوانى بود، هنوز عارضه پیرى در او پدید نیامده بود، ولى چون مصلحت اسلام در سکوت بود، براى حفظ اسلام سکوت کرد تا دست کم شعائر اسلام باقى بماند. والاترین گونه شجاعت، دلیرى در گذشتن از خود و حق خود براى اسلام است. وقتى پس از قتل خلیفه دوم، خلافت بر او با شرط‌هاى ناهمسو با کتاب و سنت عرضه می‌شود، دست رد بر سینه مقام خلافت می‌زند.

چنین دلیرى در میدان جنگ، در شکیبایى و در نه گفتن به دنیا، از عشق او به خدا مایه می‌گرفت، نه از اعتقاد و باورش، چه در این اعتقاد فلاسفه غرب نیز با او شریک‌اند، این ویژگی‌ها وامدار باور و عقیده تنها نیست، باورى که به عشق نرسد.

ما طالبان علم از دیگران بر پرهیز از دنیاطلبى سزاوارتریم؛ چه ما خود را راهنمایان مردم به آخرت می‌دانیم و در منصب هدایت خلق قرار گرفته‌ایم، چگونه می‌توانى دنیاى خودت را از آخرتت جدا پندارى؟ اگر دنیایت از آخرت تو گسسته شود، مردم را به دنیاى خودت فرا خواهى خواند، نه به آخرت پروردگارت!

در این صورت رهزن مردم از آخرت خواهى شد، آن هم رهزن راه خدا، راهى که خود باید مردم را به سوى آن فرا خوانیم و جلودار آنان در حرکت به سوى خدا و آخرت باشیم و دست مردم را گرفته و آنان را به آن راه بداریم.

اگر ما خود این راه را ببندیم، اگر ما کژراهه برویم، در آن حال مانع راه خدا و حجاب روز جزا خواهیم بود. هر کس مهر دنیا بر او چیره شود، تباه و هلاک می‌شود، ولى ما طالبان علم و دانایان اگر دنیاطلب شویم هم خود هلاک شویم و هم مردم را هلاک کنیم؛ زیرا ما منادى هدایت خلق به سوى خدا هستیم، دعوت به راه خدا و ارزش‌هاى الهى، پیشه ماست.

ما که در جایگاه پیونددهى مردم به خدا هستیم، اگر دل ما به خدا پیوند نداشته باشد، چگونه می‌توانیم مردم را به خدا پیوند دهیم؟

ما از همه مردم به پروا گرفتن از این دره هوسناک سزاوارتریم؛ چه ما ادعاى وراثت پیامبران، امامان و اولیا را داریم، مقتدا و اسوه‌هایمان را بزرگان و پاک‌باختگانى چون پیامبر اسلام، امام على، امام حسن و امام حسین (علیهم السلام) می‌دانیم و در راه آنان گام بر می‌داریم. آیا نباید این شرافت انتساب در ما زنده شود و در جلوه‌گرى باشد؟ این پیوند و نسبت، جایگاه ما را در میان امت حساس‌تر و دقیق‌تر می‌کند؛ زیرا ما حاصل گفتار آن بزرگان و نماینده سیرت و رفتار آنان هستیم؛ داناترین مردم به گفتارشان و شناساترین افراد به رفتارشان. مگر رسول خدا نفرمود: «نَحْنُ مَعَاشِرَ الْأَنْبِیَاءِ لَا نُورِثُ ذَهَباً وَلَا فِضَّهً وَلَا دَاراً وَلَا عَقَاراً وَ إِنَّمَا نُورِثُ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَهَ وَالْعِلْمَ وَالنُّبُوَّهَ»[۱۰۵] و امیرالمؤمنین (علیه السلام) نفرمود: «ان امارتکم هذه لا تساوى عندى شیئاً الا ان اقیم حقاً او ادحض باطلاً».[۱۰۶]

امام على (علیه السلام) براى خدا کار می‌کرد و فانى در اراده حق بود، اگر او دنیاطلب بود و حکومت را براى دنیا می‌خواست، بدبخت‌ترین و سیه‌روزترین مردم بود؛ چه او در کودکى از خونش در راه خدا گذشته بود و بارها تا دروازه شهادت رفته بود و در دوران غربت اسلام و تنهایى رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) از او و رسالت الهى او، دفاع کرده بود و در این مهم، لحظه‌ای تردید به خود راه نداده بود، نه براى مرگ حسابى باز کرده بود و نه دنیا نزد او بهایى داشت. او فارغ از مرگ و زندگى بود (بلکه فوق مرگ و زندگى بود). در زمان حضور پیامبر سرباخته‌ترین بود و پس از رحلت آن عزیز نیز، تسلیم محض بود. در راه خدا از همه کوشاتر بود و بیش‌ترین رنج و تلخی‌ها را در راه اسلام چشید.

با محاسبه‌هاى دنیوى چه چیزى در برابر این همه رنج به دست آورد؟ آیا این سیرت و رفتار او را از خلافت محروم نکرد؟

آیا سال‌ها خانه‌نشین نشد؟ آیا او را فاصله هزار ماه بر منبرهاى مسلمانان ناسزا نگفتند؟

همان منبرهایى که پایه‌هایش بر جهاد، نستوهى، فداکارى و خون دل خوردن‌هاى او بر پا بود.

با این همه آن‌گاه که ابن ملجم مرادى، فرق مبارک او را شکافت، صداى کامیابى سر داد: «لقد فزت و ربّ الکعبه». اگر بهاى فداکار‌ی‌هاى او دنیا بود، او محروم‌ترین افراد از بهره‌هاى دنیایى بود، نبایست خود را کامیاب می‌شمرد و بهترین بهره‌ور از دنیا به شمار می‌آورد!

همین آخرین پیام او «لقد فزت و ربّ الکعبه» گواه است و شهادت گواه این است که او به این دنیا دل نبست و در همه حال، براى خدا کار کرد. اکنون که زمان لقاى خدا رسیده، لحظه‌ای که مزد و پاداش او، به تمام و کمال داده می‌شود و در برابر آن همه رنج‌ها و اندوه‌ها در نعمت و رضوان جاودان حق غرق می‌گردد.

آیا این امام اسوه برتر ما نیست؟ آیا زندگى او «سنت» نیست؟ مگر سنت غیر از گفت و کرد و تقریر معصوم است؟

بر ماست که به پیروى از آن بزرگان از دلبستگى به دنیا، دامن گیریم، ما دنیایى هم نداریم که به آن دل ببندیم، دنیاى یک طلبه چیست؟

شگفتا طلبه و دنیاطلبی‌؟ مگر همه این چند روزه دنیا چیست که گرفتار آن شویم و از مقام «رضوان من الله اکبر» محروم مانیم؟ نعمت‌هایى را که هیچ گوشى نشنید و هیچ چشمى ندیده و در خیال بشر نمی‌گنجد، رها کنیم و به دنیایى که وهم و خیالی بیش نیست، بچسبیم. دنیا همه‌اش وهم و خیال است و دنیاى طلبه، بخش کوچکى از این خیال و وهم.

بیاییم خودمان را با هارون الرشید مقایسه کنیم. او چه گرفت و چه چیزى از دست داد و ما در برابر از دست دادن همان چیز، چه به دست آورده‌ایم و چه چیزهایى را از دست داده‌ایم. ما او را شب و روز، بد می‌گوییم که گول دنیا را خورد، ولى می‌دانیم در چه کاخ‌هایى زندگى کرد، چه خوشگذرانی‌ها داشت، چه لذت‌ها برد، چه زمامدارى و حکومت پهناور و نیرومندى داشت. خلافت و سلطنت او همه جا را گرفته بود؟

هارون الرشید به چنین دنیایى سر سپرد. ما مدعى هستیم از هارون الرشید بهتریم از او پارساتر و باتقوا‌تریم! آیا دنیاى هارون الرشید به ما روى آورده است تا آزمایش شویم و پارسایى و تقواى خویش را بسنجیم؟

هان اى فرزندانم، برادرانم، عزیزانم، اى فرزندان علــى! آیا دنیاى هارون الرشید بر ما عرضه شده است نه؛ دنیایى که به ما روى کرده بسیار اندک است و ناچیز. هارون به ابرها می‌گفت هر جا می‌خواهید ببارید، از قلمرو خلافت هارون بیرون نیست، مالیات و خراج آن به خزینه من خواهد آمد. او در راه چنین دنیایى، موسى بن جعفر (علیهما السلام) را زندانى کرد.

آیا چنین دنیایى به ما روى کرده است و چنان آزمونى شده‌ایم تا ببینیم موسى بن جعفر (علیهما السلام) را زندانى نمی‌کنیم؟ به زندگى طلبه هیچ حقیقتى جز رضوان الهى نباید حاکم باشد. هر طالب علمى حالش چونان على بن ابیطالب (علیه السلام) است. اگر با انتخاب طلبه‌ای به دنیا رو کرد، اگر با این زندگى طلبگى به دنیا دل بست، روسیاهترین و بدبخت‌ترین مردم دنیاست؛ زیرا نه دنیاى او دنیاست و نه در آخرت بهره‌ای دارد.

پس بایسته است همه توان و همّ خویش را در آبادسازى آخرت به کار گیریم، دل خود را از عشق و دوستى خدا لبریز کنیم، جایى براى غیر او نگذاریم.

امامان معصوم (علیهم السلام) براى وانهادن دنیا و چیره شدن بر دنیاپرستى، دستورالعمل‌هایى را داده‌اند: یاد مرگ  در همه حال، کارآترین دارو براى درمان بیمارى دنیاپرستى است.

همه ما می‌گوییم مرگ هست، دنیا فانى است، همه رفتنى‌اند، ولى آن را براى خود باور نداریم.
یاد مرگ وقتى دوستى دنیا را از دل می‌برد که خود را در همه حال، بر پرتگاه مرگ ببینیم، مرگ همیشه فرادیدمان باشد.

همه ما هر روز دوستانى و نزدیکانى را از دست می‌دهیم، جلوى چشم ما برادرانى از ما از این دنیا به دنیایى دیگر رخت بر می‌بندند. پدر من، بیش از عمر الآن من، عمر نکرد، برادر من هم بیش از این‌که من عمر کرده‌ام، زندگى نکرد. اکنون من، عمر خویش را کرده‌ام، بسیار معقول می‌نماید که من بیش از پدر و برادرم عمر نکنم، هر یک از ما باید همگنانى براى مدت عمر خود برگزیند و خود را براى رفتن آماده کند. همه ما دوستانى داشتیم که کوچ کردند، عزیزانى که از این دنیا رفتند و هیچ چیز از آرمان‌ها و آرزوهایشان باقى نمانده است.

اگر براى آخرت کار کرده‌اند، به «مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلیکٍ مُقْتَدِرٍ»[۱۰۷] راه یافتند و چنان‌چه در راه دنیا عمرشان را سپرى کرده‌اند، نسبت به آن‌ها همه چیز پایان یافته است. این‌ها همه براى ما عبرت است.

پیداست این دستورالعمل امامان  (علیهم السلام) را باید آویزه گوش کنیم و همیشه مرگ را به یاد داشته باشیم تا حرص به زندگى در دنیا در ما بشکند، هوس‌ها بسوزند.

چه زندگى‌ای؟ چه دنیایى؟

چند سال، چند ماه و شاید چند روز در دنیا؟ چرا براى این چند روزه دنیا، زندگى دائمى و ابدى را بر خود سیاه کنیم؟ از چه زندگى‌ای دفاع می‌کنیم؟ هستى مان را در راه چه اندازه از بهره‌هاى زندگى فدامی‌کنیم؟

این همه جنب و جوش براى چه اندازه از زندگى داریم؟

براى ده روز، یک ماه، دو ماه؟ هیچ نمی‌دانیم. نمی‌دانیم آیا تاوان این اندازه خطا را می‌توانیم بپردازیم؟ این اندازه از کوتاهى و گناه در برابر خدا، در برابر دینمان براى ما قابل تحمل است. تحمل پذیرش تاوان این خطاها، در برابر چه چیز؟ ده روز، یک ماه یا دو ماه زندگى، این بهاى خیلى پستى است.

از خدا می‌خواهیم دل‌هاى ما را پاک سازد، قلب‌هاى ما را به نور ایمان جلا دهد، همت ما را خداجویى و خداطلبى کند، دل ما را از مهر و محبت، ترس و باور به او، پر کند و ما را به عمل به کتابش توفیق دهد.[۱۰۸]

 

 

[۱]. وصیتنامه الهى ـ سیاسى امام خمینى (چاپ وزارت ارشاد)، ص ٣٣.

[۲]. واقعه (۵۶)، آیه ٧٩.

[۳]. حج (٢٢)، آیه ١١.

[۴]. بیان این جملات شماتت نیست، بلکه اعتراف و بیان حقیقت تلخ تاریخى همراه با دعا براى ملت مظلوم عراق است .

[۵]. مریم (١٩)، آیه ٣١.

[۶]. متن دستخط شهید را در مباحث بعدی مطرح خواهیم کرد.

[۷]. سوره شمس (٩١)، آیه ٩.

[۸]. مجله حوزه ، شماره ۴، ص ١٢۶.

[۹]. سوره بینه (٩٧)، آیه  ۵.

[۱۰]. برگزیده تفسیر نمونه، ج ۵، ص ۵۵٣.

[۱۱]. سید فاضل نورى، سبحات روحیه فى سیره الامام الشهید الصدر، ص ۶۵.

[۱۲]. مجله حوزه ، شماره ٧٩ و ٧۰، ص ٢٧ .

[۱۳]. «مؤمنان رستگار شدند آن‌ها که در نمازشان خشوع دارند.» (مؤمنون (٢٣)، آیات ١ و ٢).

[۱۴]. محمد رضا نعمانی، الشهید الصدر سنوات المحنه و ایام الحصار، ص ١١٩ – ١٢٢.

[۱۵]. همان.

[۱۶]. غرّه الحدیث، ص ٣٣۶ و منهج الصادقین، ج ٩، ص ١۰٫

[۱۷]. سید فاضل نوری، سبحات روحیه فى سیره الامام الشهید الصدر، ص ٣٢.

[۱۸]. سید محمد باقر صدر، از سقیفه تا کوفه، ص ٣٩ .

[۱۹]. سوره منافقون(۶٣)، آیه ٧: و حال آن‌که عزت و سربلندى مخصوص خداوند و رسولش و مؤمنین است.

[۲۰]. سوره فتح (۴٧)، آیه ۴:خداوند است که آرامش و سکونت را به قلب اهل ایمان فرو مى‌فرستد.

[۲۱]. سوره رعد (١٣)، آیه ٢٧: همانا با ذکر خدا دل‌ها آرام و مطمئن مى‌شود.

[۲۲]. مصطفى قلیزاده، شهید صدر بر بلنداى اندیشه و جهاد، ص ٧٣، به نقل از: آیت الله حائرى.

[۲۳]. بحارالانوار، ج ٣۵، ص ۴٣٢ .

[۲۴]. سوره مائده (۵)، آیه ٣۵ .

[۲۵]. مجله حوزه ٧٩ و ٧۰، ص٣۰٫

[۲۶]. محمدرضا نعمانی، الشهیدالصدر سنوات المحنه وایام الحصار، ص ١٢٢.

[۲۷]. استاد حائرى تهرانى و علامه سید عبدالله شبّر، بنیادهاى اخلاق اسلامى، ص ۴۰٢ به نقل از اصول کافى، ج ۶، ص ٢٧۰ – ٢٧٢، باب الاکل متّکئا .

[۲۸]. حرکه المجاهدین العراقیین، الامام الصدر فى سلوکه الاخلاقى، صص ١٧ – ٢٧.

[۲۹]. مختار الاسدى، الشهیدالصدر بین ازمه التاریخ و ذمه المؤرخین، ص ١۵٣ – ١۵۴.

[۳۰]. حرکه المجاهدین العراقیین، الامام الصدر فى سلوکه الاخلاقى، صص ١٧ – ٢٧.

[۳۱]. سوره حجر (١۵)، آیه ٧٧ .

[۳۲]. برگزیده تفسیر نمونه، ج ٢، ص ۵۴۵.

[۳۳]. محمد حسینی، الامام الشهید السید محمد باقر الصدر (دراسه فى سیرته و منهجه)، ص ٧٧ – ٧٧.

[۳۴]. محمد حسینی، الامام الشهید السید محمد باقر الصدر (دراسه فى سیرته و منهجه)، ص ٧٧.

[۳۵]. سید فاضل نوری، سبحات روحیه فى سیره الامام الشهید الصدر، ص ۵۰ – ۵۴.

[۳۶]. مجله حوزه ، شماره ٧٩ و ٧۰، ص ٢٧، مصاحبه با: آیت الله سید کاظم حائرى.

[۳۷]. حرکه المجاهدین العراقیین، الامام الصدر فى سلوکه الاخلاقى، ص ٢١.

[۳۸].  همان.

[۳۹]. سید فاضل نوری، سبحات روحیه فى سیره الامام الشهید الصدر، ص ۶٧ – ٧۰٫

[۴۰]. کافى، ج ۵، ص ۵۰٧ .

[۴۱]. سید فاضل نوری، سبحات روحیه فى سیره الامام الشهید الصدر، صص ٧١ – ٧۵، ترجمه آزاد همراه با تلخیص.

[۴۲]. محمد حسینی، الامام الشهید السید محمد باقر الصدر (دراسه فى سیرته و منهجه)، ص ٧٣ – ٧۴.

[۴۳]. مجله حوزه ، شماره ٧٩ و ٧۰، ص ١٧٢ – ١٧۵.

[۴۴]. تحف العقول، چاپ اسلامیه، ص ٣۰٢.

[۴۵]. سوره آل عمران (٣)، آیه ١۵٩.

[۴۶]. برگزیده تفسیر نمونه، ج ١، ص ٣۴٣ .

[۴۷]. مجله حوزه ، شماره ٧٩ و ٧۰، ص ٢٧، مصاحبه با آیت الله حائرى.

[۴۸]. محمد رضا نعمانى، الشهیدالصدر سنوات المحنه و ایام الحصار، ص ١٢٧.

[۴۹]. سوره اعراف (٧)، آیه ١٩٩.

[۵۰]. برگزیده تفسیر نمونه، ج ١، ص ١٢٣.

[۵۱]. مصطفى قلیزاده، شهید صدر بر بلنداى اندیشه و جهاد، ص ٧٢.

[۵۲]. حرکه المجاهدین العراقیین، الامام الصدر فى سلوکه الاخلاقى، ص ١۵ – ١۶.

[۵۳]. حرکه المجاهدین العراقیین، الامام الصدر فى سلوکه الاخلاقى، ص ١۰٫

[۵۴]. همان، ص ١١ و ر.ک: مصطفى قلیزاده، شهید صدر بر بلنداى اندیشه و جهاد، ص ۶٧.

[۵۵]. حرکه المجاهدین العراقیین، الامام الصدر فى سلوکه الاخلاقى، ص ١١ – ١٢.

[۵۶]. همان، ص ١۴.

[۵۷]. محمد حسینی، الامام الشهید السید محمد باقر الصدر (دراسه فى سیرته و منهجه)، ص ٧١ .

[۵۸]. مجله حوزه ، شماره ٧٩ و ٧۰، ص ٣٢٧ – ٣٢٩.

[۵۹]. سوره مریم (١٩)، آیه ٩۶.

[۶۰]. محمدرضا نعمانی، الشهید الصدر سنوات المحنه و ایام الحصار، ص ٩۶.

[۶۱]. مصطفى قلیزاده، شهید صدر بر بلنداى اندیشه و جهاد، ص ١٢۶ – ١٢٧.

[۶۲]. مختار اسدی، الشهیدالصدر بین ازمهالتاریخ و ذمهالمؤرخین، ص ١۴٧.

[۶۳]. نهج البلاغه، صبحى صالح ، حکمت ۴٣٩ .

[۶۴]. سوره حدید (۵٧)، آیه ٢٣.

[۶۵]. حائرى تهرانى و سید عبدالله شبّر، بنیادهاى اخلاق اسلامى، ص ۵۶٩ به نقل از: کافى، ج ٢، ص ١٢٧.

[۶۶]. مجله حوزه، شماره ٧٩ و ٧۰، ص ٢٧ – ٢٩.

[۶۷]. مجله حوزه، شماره ٧٩ و ٧۰، ص ٣٢٧ – ٣٢٩.

[۶۸]. حرکه المجاهدین العراقیین، الامام الصدر فى سلوکه الاخلاقى، ص ٢٢.

[۶۹]. مختار اسدى، الشهیدالصدر بین ازمهالتاریخ و ذمهالمؤرخین، ص ١۵۰٫

[۷۰]. محمد حسینی، الامام الشهید السید محمد باقر الصدر (دراسه فى سیرته و منهجه)، ص ٧٣.

[۷۱]. محمد رضا نعمانى، الشهید الصدر سنوات المحنه و ایام الحصار،  صص ١١٢ – ١١٩.

[۷۲]. همان، ص ٣۴۰٫

[۷۳]. برای اطلاع بیشتر ر.ک: همان، ص ١١٢ به بعد.

[۷۴]. محمدرضا نعمانى، الشهیدالصدر سنوات المحنه و ایام الحصار، صص ١١٢ – ١١٩.

[۷۵]. سوره یونس (١۰)، آیه ۶٢.

[۷۶]. برگزیده تفسیر نمونه، ج ٢، ص ٣۰١.

[۷۷]. محمد حسینى، الامام الشهید السید محمد باقر الصدر (دراسه فى سیرته و منهجه)، ص ٧٧.

[۷۸]. سوره حشر (۵٩)، آیه ٩.

[۷۹]. محمدرضاالنعمانى، الشهیدالصدر سنوات المحنه و ایام الحصار ، ص ١٣١ – ١٣٣.

[۸۰]. همان، ص ١٣۴ – ١٣۶.

[۸۱]. مجله حوزه ، شماره ٧٩ و ٧۰، ص٣٣۰٫

[۸۲]. محمدرضا نعمانی، الشهیدالصدر سنوات المحنه و ایام الحصار، ص ١٣۴ – ١٣۶.

[۸۳]. محمد حسینی، الامام الشهید السید محمد باقر الصدر (دراسه فى سیرته و منهجه)، ص ٧۴.

[۸۴]. مختار اسدی، الشهیدالصدر بین ازمهالتاریخ و ذمهالمؤرخین، ص ١۵۴.

[۸۵]. مجله حوزه ، شماره ٧٩ و ٧۰، ص٣٣۰٫

[۸۶]. همان، ص ٣٣١.

[۸۷]. سید محمدباقر صدر، از سقیفه تا کوفه، ص ۵٣  و ۶۵.

[۸۸]. ر.ک: فاضل نوری، سبحات روحیه فى سیره الامام الشهید الصدر، ص ۵٧.

[۸۹]. سوره آل عمران (٣) ، آیه ٩٢.

[۹۰]. حرکه المجاهدین العراقیین، الامام الصدر فى سلوکه الاخلاقى، ص ١۴.

[۹۱]. همان، ص ٢۵.

[۹۲]. حائرى تهرانى و سید عبدالله شبّر، بنیادهاى اخلاق اسلامى، ص ۴٣٣ .

[۹۳]. حرکه المجاهدین العراقیین، الامام الصدر فى سلوکه الاخلاقى، ص ٢٣ – ٢۴.

[۹۴]. مصطفى قلیزاده، شهید صدر بر بلنداى اندیشه و جهاد، ص ۴٩ – ۵١ .

[۹۵]. محمدرضا نعمانى، الشهیدالصدر سنوات المحنه و ایام الحصار، ص ١٢٢ – ١٢۴.

[۹۶]. نهج البلاغه، خطبه ١٩٣.

[۹۷]. حائرى تهرانى و سید عبدالله شبّر، بنیادهاى اخلاق اسلامى، ص ٧٢ – ٧٣.

[۹۸]. سوره قصص (٢٧)، آیه ٧٧.

[۹۹]. سوره مطففین (٧٣)، آیه ٢۶.

[۱۰۰]. حدیثى با عبارتى نزدیک به این مضمون در صفحه ٣۶٧ مفتاح الفلاح شیخ بهائى آمده است.

[۱۰۱]. مستدرک الوسائل، ج ١٢، ص ۴۰؛ بحارالانوار، ج ۶٧، ص ٣١۵.

[۱۰۲]. الکافى، ج ٢، ص ١٣۶.

[۱۰۳]. مجموعه ورام، ج ١، ص ١٣۰٫

[۱۰۴]. سوره طه (٢۰)، آیه ٧٢.

[۱۰۵]. بحارالانوار، ج ٢٩، ص ٢٢٩. احتجاج، ج ١، ١۰۴.

[۱۰۶]. نهج البلاغه، انتشارات دار الهجره، ص ٧۶، خطبه ٣٣،

[۱۰۷]. سوره قمر (۵۴)، آیه ۵۵.

[۱۰۸]. عبدالرضا ایزدپناه، «دستورالعمل اخلاقی از عالم نامور آیت الله العظمی شهید صدر»، مجله حوزه ، شماره ٧٩ و ٧۰، صص  ١١۰ – ١١٩.