مقالات

نویسنده: مریم مهاجری

۱. مقدمه

اسلام به ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌عنوان آیینى جامع و جاودانه جهت تأمین نیازهای فردی و اجتماعی مردم، قوانین خود را در دو بخش ثابت و متغیر قرار داده است. احکام اسلامی تماماً ثابت نیستند، همان‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌گونه که یکسره نیز متغیر نیستند، بلکه بخشی از آن‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ها – که قسمت اساسی را تشکیل می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌دهد – احکام ثابت است و بخشی متغیر مطابق با دگرگونی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ها و تغییر اوضاع و احوال انعطاف‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌پذیر است (شکوهی، 1386: ش 64/ 6) یکی از تفاوت‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌های قوانین موضوعه با قوانینی که توسط دین اسلام جعل شده این است، قوانین موضوعه بشری است هر زمان که اوضاع و احوال اجتماعی عوض شود، توسط قانون‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌گذار تغییر خواهد یافت و متصدیان امر قانون‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌گذاری هر زمان ببینند که قوانین وضع شده دیگر پاسخگوی شرایط حاکم بر زندگی مشمولان این قوانین نیست، قانونی متناسب با اوضاع جدید وضع می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کنند و قانون قبلی نسخ می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شود؛ چراکه فلسفه وضع قوانین، تنظیم روابط اجتماعی و جلوگیری از ایجاد هرج و مرج است؛ بنابراین در این نوع از نظام‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌های حقوقی، واضع قانون خود ناظر بر مقررات است و می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌تواند هر قانونی را که دیگر پاسخگو نیست نسخ و جایگزین کند؛ اما نظام حقوقی که توسط دین اسلام – که رسالتی جهان‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شمول و جاودانه دارد – عرضه می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شود، قرار است که این قوانین سال‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌های طولانی نظم دهنده زندگی بشر در هر مکانی باشد و از طرفی قانون‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌گذار که شارع است همانند قانون‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌گذاران بشری در اجتماع نیست تا قوانین را متناسب با مقتضیات زمان هماهنگ کند، نه می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌تواند صرفاً مشتمل بر قوانین ثابت و غیرقابل‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌تغییر باشد، زیرا در این صورت هرگز نخواهد توانست به ادعای خود جامه عمل بپوشاند و در پی تغییر یا اوضاع اجتماعی قابلیت تطبیق خود را از دست می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌دهد، چون فاقد عنصر انعطاف است و نه می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌تواند با هر تغییری در زندگی بشر کاملا تغییر کند، در این صورت پس از گذشت مدتی چیز دیگری جایگزین آن سیستم حقوقی شده است چرا که پس از جعل و ابلاغ قوانین شرعی توسط شارع مقدس، دیگر خود قانون‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌گذار نیست که آن را با شرایط مختلف هماهنگ می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کند.

لذا وجود منطقة‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌الفراغ که تأمین کنندۀ اهداف اسلام در حوزه متغیرات است در این سیستم حقوقی ضروری می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌نماید. شهید صدر در این زمینه می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌نویسد: اسلام اصول تشریعی خود دربارۀ حیات اقتصادی را به‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌طور موقت و گذرا و برای یک دوره زمانی خاصی وضع نکرده است تا با تبدیل دوره های تاریخی تغییرشکل حاصل نماید، بلکه آن را به‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌عنوان نظریه ای برای تمامی اعصار وضع نموده است؛ بنابراین برای برخورداری از عنصر شمول و عموم بایستی تحولات دوره های مختلف در ضمن عنصر متحرکی در آن منعکس شود (علی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌اکبری و همکاران، 1396: 1/ 11).

در همین راستا اسلام به ولیّ امر مسلمین اجازه داده است تا بر طبق مصالح و نیازهای متغیر جامعه و در پرتو جنبه ثابت نظام اسلامی، احکامی جعل کند که در حال تغییر است. صدور این احکام گاهی، به فراخور موضوع آن و طبق صلاحدید ولیّ امر مسلمین می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌تواند در منطقة‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌الفراغ صورت پذیرد. منطقه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ای که احکام صادره در آن از جنس اباحه است و این مسئله ممکن است در ظاهر با تحریم‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ها و تحلیل‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌هایی که از سوی حاکم اسلامی انجام می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شود مغایرت داشته باشد (صدر، پیشین: 339).

مقصود از احکام حکومتی احکامی است که حاکم جامعه بر مبنای ضوابط پیش‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌بینی ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شده شرعی و بر طبق مصالح عمومی مسلمین برای حفظ سلامت جامعه و تنظیم امور و برقراری روابط صحیح بین سازمان‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ها در مسائل فرهنگی، تعلیماتی، مالیاتی مقرر می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌دارد (نمازی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌فر، 1379: 68/ 47)؛ ازاین‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌رو مقاله حاضر مى‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کوشد، ابتدا با بیان پیشینه، مفهوم، ماهیت و ویژگى‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌هاى این نظریه جایگاه آن را در ساختار فقه تبیین نموده؛ سپس به بررسی ظرفیت منطقه مذکور در صدور احکام حکومتی بپردازد.

۲. پیشینۀ نظریه

شهید فرزانه، آیت‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌الله سید محمدباقر صدر& از بزرگ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ترین متفکران و عالمان دینی معاصر شیعه است که در حوزه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌های مختلف علمی، صاحب نظر بوده و آثار ارزنده‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ای از خود به یادگار گذاشته است. عنوان منطقة‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌الفراغ از عناوین ابتکاری شهید سید محمدباقر صدر، به جهت عنوان، نوظهور است اما به جهت اندیشه، ریشه در عهد حکومت پیامبر اکرم’ دارد. از همین جاست که گفته می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شود پیامبر اکرم’ دارای دو شأن بودند: شأنی به جهت این‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌که نبیّ خداست و وظیفۀ تبلیغ و رساندن احکام الهی را به عهده دارد و شأن دیگر، شأن حاکمیت اوست؛ از آن جهت که حاکم جامعه است، چنین شأنی به وی سپرده شده که احکامی متناسب با شرایط زمانی و مکانی ایجاد نماید و در واقع این بخش از احکام که حوزۀ غیر الزامی از احکام است، جهت تغییر و تبدیل آن به حکمی الزامی برای مصالح مسلمین، به امام مسلمین و زعیم امت واگذار شده که این همان چیزی است که نظریۀ منطقة‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌الفراغ در قانون‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌گذاری اسلامی گویای آن است و حال آن که پیامبر اکرم’ اختیار این قانون‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌گذاری را از آن جهت که حاکم جامعه اسلامی است، دارد. این حق به هر حاکم مشروعی که حاکمیت او از سنخ حاکمیت پیامبر اکرم’ باشد، قابل سرایت است؛ بنابراین، شالوده و پشتوانه نظریۀ منطقة‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌الفراغ، نص قرآن کریم است که می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌فرماید: «ای کسانی که ایمان آورده‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌اید! از خدا اطاعت کنید و از رسول و اولی الامر اطاعت کنید» (نساء: 59).

با آنچه گفته شد به دست می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌آید که اندیشۀ منطقة‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌الفراغ به زمان پیامبر اکرم’ و ائمه معصومین^ بر می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌گردد؛ گرچه تا زمان مرحوم شهید صدر با این عنوان شناخته‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شده نبود. گفتنى است شبیه این دیدگاه را دیگران نیز مطرح کرده‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌اند؛ آیت‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌الله محمدحسین نائینى در کتاب تنبیه الامه و تنزیه المله دربارۀ حوزه قانون‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌گذارى، به احکام منصوص و غیر منصوص اشاره کرده است و مسئلۀ تغییر حکم در این حوزه به تبع تغییر مصلحت‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ها و نیز جایگاه ولی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌فقیه و مجلس شورا را در آن به خوبی بیان داشته است (نائینی، 1378: 135-130).

علامه طباطبایى نیز احکام جزئى مربوط به حوادث جارى که بر اثر تغییر زمان، به سرعت متغیر است، از اختیارات حاکم اسلامى‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ دانسته است (طباطبایى،1390: 4/ 129). امام خمینى& نیز با بیان این نکته که حکومت، شعبه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌اى از ولایت مطلقه رسول‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌الله’ است و از احکام اولیه اسلام است، اختیارات گسترده‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌اى را براى حاکم اسلامى قائل شده است؛ لذا نقدها و اشکالاتی که در جهت مخالفت نظریه منطقة‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌الفراغ با احکام شرعی مطرح می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شود بر نظریه امام خمینی&، وارد نیست (پیام امام، خطاب به رئیس‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌جمهور وقت، 19/10/66، ش 2501). بعضى دیگر به «مقاصد شریعت‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌» و «راه وصول به مقاصد» اشاره کرده، اولى را ثابت و دومى را متغیر پنداشته‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌اند. (کدیور، 1377: 160)

لیکن شهید صدر نظر خود را به‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌صورت یک طرح جامع، گسترده و مستدل درآورده است. میان این دیدگاه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ها، آن‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌چه نظریه «منطقة‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌الفراغ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌» را متمایز مى‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کند، تبیین و تحدید منطقه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌اى معین است که به‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌سبب تطور و تحول و عدم ثبات آن، حاکم و دولت اسلامى مى‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌تواند در آن براساس اصول، ضوابط و اهداف به وضع قوانین متناسب با اوضاع و احوال دست زند.

۳. منطقة‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌الفراغ در آثار شهید صدر

با بـررسی آثـار شهید صدر‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ روشن می گردد که ایشان بحث در زمینه نظریه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ منطقة‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌الفراغ را در دو جا مطرح کرده است‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌: یکی در‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ رساله‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ای‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ با عنوان «لمحة فقهیه تمهیدیه عن مشروع الدستور الجمهوریه الاسلامیه فی ایران»1‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ و دیـگری‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ در‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ کتاب «اقتصادنا» که به‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ تفصیل به مفهوم این نظریه و مبانی شرعی و حوزۀ کارکرد‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ آن‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ پرداخته‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ است.2

۱-۳. منطقة‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌الفراغ در كتاب لمحة فقهیه تمهیدیه

شهید صدر در رساله یادشده بیان می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌دارد که احکام شرعی مسلم و اجماعی، بخش ثـابت قـانون اسـاسی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ را‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ تشکیل‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌دهد و در مورد احکامی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ که‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ مورد‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ اختلاف است تمام آرای اجتهادی معتبر است و مجلس می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌تواند رأی هر‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ یک‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ از فقها را مـبنای قانون‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌گذاری قـرار دهد و نظری که بیشتر منافع عموم مردم را تأمین می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کند‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌، بـه ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌عنوان‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ قانون به تصویب برساند. دقت شود که در این‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ مرحله‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ مجلس قانون‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌گذاری نمی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کند، بلکه تنها از میان‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ فتاوای‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ مـوجود‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ یـک فـتوا را به عنوان قانون، الزام‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌آور می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کند‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌. بر‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ مبنای این نظر چنانچه مجلس نـمایندگان، فـتوای غیرمشهور را به‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌عنوان قانون به تصویب‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ برساند‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌، مقام ناظر تقنین، حق رد‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ آن‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ را به‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ استناد‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ خلاف‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ شرع بـودن نـدارد. شـهید صدر‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ در‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ادامه بیان می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کند در مواردی که شریعت حکم الزام‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌آوری مبنی بر وجـوب‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ یـا‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ حـرمت نداشته باشد، قوۀ مقننه می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌تواند‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ هر قانونی را که‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ به‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ مصلحت مردم است وضع کـند.‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ شهید صدر از این حوزه به «منطقة‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌الفراغ» یاد‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کند‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ که شامل همه مواردی است‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ کـه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ شـریعت‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ به مردم حق‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ انتخاب‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ داده است (صدر، 1410: 18 و 19). شهید صدر افزون بر تأکید بر عدم مخالفت احکام صادرشده از سوی حکومت با احکام شرعی و قانون اساسی مطابق با احکام شرعی، نکته دیگری را بر آن می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌افزاید و آن اینکه احکام متغیر و ولایی باید در پرتو احکام ثابت تفسیر و تحلیل شود، شارع مقدس در ضمن بیان احکام ثابت گاه به اهداف مهمی که باید در جامعه تحقق یابد، اشاره می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کند و ولی امر و یا دولت و مجلس که قانون‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌گذاران و مجریان امور کشورند باید احکام متغیر را به گونه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ای سامان داده و به آن سمت و سو بخشند که زمینۀ اهداف شارع که در ضمن جعل احکام ثابت بیان شده، برآورده شود (صدر،1410: 17-18).‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌

۲-۳. منطقة‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌الفراغ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ در کتاب اقتصادنا

شهید صدر بحث منطقة‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌الفراغ را به‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌صورت مـفصل‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌تری نـسبت بـه رسالۀ یاد شده‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌، در‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ کتاب اقتصادنا مطرح کرده‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌اند، شایان‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ذکر‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ است‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ که‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ در‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ این کتاب مـوضوع نـظام اقتصادی اسلام را مورد مطالعه قرار داده و معتقد است نظام اقتصادی اسلام دو‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ بخش‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ اصلی دارد: یـک بـخش که تشکیل‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌دهنده اهداف اسلام اسـت، بـخش ثابت و تـغییرناپذیر آن اسـت و بـخش دیگر، بخش منعطف این نظام اسـت کـه اسلام‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ قانون‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌گذاری‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ در آن را به عهده‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ولی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ امر قرار داده است. مؤلف این منطقه را منطقة‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌الفراغ نامیده است. ایشان تأکید کرده است که مـنظور از فـارغ بودن‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ این‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ منطقه، به نـسبت نـصوص‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ تشریعی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ موجود در دست ماست؛ نه اینکه درواقع نزد خداوند هیچ حکمی برای ایـن مـوضوع مقرر نشده باشد؛ بنابراین، اگر اسلام در نـظام قانون‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌گذاری خود، این منطقه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ را‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ خـالی از حـكم الزامی (وجوب و حرمت) قرار داده است، تصادفی یا ناشی از اهمال نبوده است تا آنکه مـستلزم نـقص در شریعت شود، بلكه منشأ این امـر از مـاهیت متغیر‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ این‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ مـنطقه سـرچشمه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌گیرد. اسلام این مـنطقه خـالی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ را‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ در‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ اختیار ولی امر نهاده است تا آن را بـراساس مـصالح و مـقتضیات زمـان و اهـداف شریعت پر كند؛ بنابراین، شارع مقدس به کمک آن در‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ پی جاودانه کردن شریعت اسلام بوده است، چـنان‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌که ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌پیـامبر‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ اکرم’ نیز در زمان تصدی حاکمیت جامعۀ اسلامی در این حوزه با اختیارات‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ حکومتی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ قانون‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌گذاری‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ نموده و از آنجا که ایـن قانون‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌گذاری با شأن حکومتی صورت گرفته بود، بـرای جـانشینان حقیقی آن حـضرت، لازم‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌الاتباع نـبوده و ایشان می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌توانسته حکم حکومتی پیامبر اکرم’ را تغییر دهند (صدر‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌، 1417: 380).

۴. ماهیت نظریه منطقة‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌الفراغ

شهید صدر بیان می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌دارد: هر عملی که نصّ تشریعی بر حرمت یا وجوب آن دلالت نکند، ولیّ امر می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌تواند با دادن صفت ثانوی، از آن منع یا به آن امر کند. عدم وضع قواعد تفصیلی ثابت در منطقة‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌الفراغ، از ماهیت متغیر و متطور منطقه ناشی می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شود. به دیگر سخن؛ موضوعات و عناوین در این حوزه به گونه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ای هستند كه قابلیت پذیرش احکام ثابت را ندارند، نه این‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌که شارع نسبت به صدور احكام ثابت در زمینه آن موضوعات در عرصه قانون‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌گذاری اهمال كرده باشد. بنابراین، ماهیت متغیر و متطور احكام در این منطقه، با اهداف کلی شریعت همسو است؛ برای نمونه می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌توان به احیای زمین‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌های موات اشاره کرد که هر کس آن را احیا کند مالک آن است، بلکه بر آن اجماع وجود دارد و روایات فراوانی نیز بر آن دلالت می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کند؛ اما اکنون که به واسطه پیشرفت صنایع، دست انسان در آبادانی زمین بسیار باز شده است و یک فرد می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌تواند به‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌تنهایی مساحت بسیاری را آباد کند، اسلام می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌تواند طبق مصالحی حیطه این قاعده را محدود سازد؛ بنابراین، تملک یا ذی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌حق‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شدن در زمین‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌های موات به سبب احیای حکم وضع شده در منطقة‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌الفراغ است و دولت اسلامی می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌تواند در آن تصرف کند (نجفی،1362: 38/ 11).

در نگاه شهید صدر، وجود منطقة‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ الفراع در سیستم حقوقی اسلام، نه تنها نقصی برای شریعت محسوب نمی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شود، بلکه موجب کمال شریعت بوده و توانایی اسلام برای اداره حیات بشر در هر زمان و مکانی را به نمایش می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌گذارد. وی در این زمینه می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌گوید: منطقة‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌الفراغ به معنی نقص شریعت یا بی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌توجهی آن به برخی از وقایع زندگی نیست؛ بلکه نشانگر جامعیت سیستم حقوقی اسلام و قدرت شریعت برای همراهی با اعصار مختلف است، چرا که وجود این منطقه به معنی نقص و اهمال شریعت نیست و اسلام قواعد مخصوصی را برای آن تعیین نموده است. بدین نحو که هر واقعه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ای را حکمی خاص بخشیده و در عین ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌حال به ولی امر اختیار داده است تا مطابق اوضاع مختلف حکمی دیگر بر آن بار کند؛ بنابراین، مقصود از وجود این منطقه این نیست که شریعت در بعضی حوادث واقعه حکمی ندارد و آن را مهمل گذاشته است؛ زیرا نصوص اسلامی تصریح بر وجود حکم در هر واقعه دارد؛ بلکه مراد این است که شریعت در مواردی که حکم الزامی در آن صادر نکرده است به ولی امر اجازه صدور احکامی داده است که اولاً اهداف اصلی دین را تأمین می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کند و ثانیاً پاسخگوی مقتضیات زمان است. در کنار این نکته باید توجه داشت که اساساً حوزه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ای از رفتارها وجود دارد که ماهیت متغیر دارد و قابلیت پذیرش احکام ثابت را ندارد و وضع قوانین ثابت در آن نقصی برای شریعت محسوب شده و مانع از پاسخگویی اسلام به مقتضیات و نیازهای هر زمان می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شود (علی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌اکبری و همکاران، 1396: 1/ 12-13).

۱-۴. حکم‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ کلى منطقة‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌الفراغ اباحه است

با شناخت ماهیت و ظرفیت این منطقه، مغایرتی بین اباحه چنین احكامی و صدور حكم تحلیل یا تحریم از سوی ولی امر مسلمین، دیده نمی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شود؛ لذا قلمرو‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ این قانون‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌گذاری (منطقة‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌الفراغ) در جـایی است که حکم الزام‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌آوری مـبنی بر وجوب و حرمت وجود نداشته باشد و از این‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌رو حوزه مباحات بالمعنی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌الاعم‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ (که‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ شامل مکروه و مستحب می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شود) را نیز شامل می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شود (صدر، 1417: 689).

به بیان دیگر، اصل اولی در افعال اباحه است نه منع و حذر، افزون بر این، حتی اگر در جایی احتمال تکلیف وجود داشته باشد، باز هم اصل برائت شرعی جاری شده و در مرحله عمل، وظیفه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ای به عهده شخص قرار نمی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌گیرد؛ گرچه به عقیده شهید صدر که براساس مسلک «حق الطاعه» بر این باور است که مولویت ذاتی خداوند، به اطاعت در تکالیف مقطوع اختصاص نداشته، شامل تکالیف احتمالی نیز می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شود، با این حال با توجه به ادله شرعی از قبیل «لا یکلف الله نفسا الا ما آتاها»، تکلیف را منتفی دانسته و به لحاظ عملی، حکم برائت را می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌پذیرد (صدر، 1417: 400-402). بنابراین، قاعده اولی و اصل عملی در افعال، ازجمله موضوعات منطقة‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌الفراغ، اباحه است اما ولیّ امر طبق مصالحی با رعایت ضوابط می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌تواند این اباحه را به حرمت یا وجوب تبدیل کند (صدر: 1410: 18 و 19) نکتۀ دیگر آن‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌که در منطقة‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌الفراغ، وجود «نصّ تشریعی» شرط است، زیرا پیامبر’ به لحاظ مقام ولایت امر، بر طبق مصالحی، اگر از چیزی نهی یا بدان امر کرده باشد، این امر و نهی، نص تشریعی نبوده بلکه حکم حاکم شمرده می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شود که با وجود شرایطی قابل‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌تغییر است (کمیته علمی بررسی مبانی فقهی امام خمینی؛ مصاحبه با سید کاظم حائری، 1374: 14/ 111).

۲-۴. نظریه منطقة‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌الفراغ، به مرحله تشریع ناظر است، نه اجرا

در تمام نظام‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌هاى حقوقى، مرحله تشریع و اجراى قانون متمایز است. تشریع قانون به اعتبار یا شناسایى قواعد حقوقى ناظر است. در مرحله اجرای قانون، قانون‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌گذار به شناسایى قواعد موجود در جامعه اقدام کرده و آن‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ها را جهت اجرا اعلان مى‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌دارد. در هر صورت، قانون‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌گذار باید به‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌گونه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌اى عمل کند که در قوانین و مقررات، تعارض وجود نداشته باشد هرچند ممکن است در مرحله اجرا، وضعیت‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ به‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌گونه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌اى شود که افراد نتوانند قوانین و مقررات را با هم انجام دهند و به ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌اصطلاح تزاحم روى دهد.

در نظام حقوقى اسلام هم وضعیت همین گونه است: در مرحله تشریع قواعد و احکام بر موضوعات مفروض‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌الوجود اعتبار داده مى‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شود و در مرحله اجرا آن قواعد به‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌وسیله افراد به اجرا گذاشته مى‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شود. در این مرحله، تزاحم تصویر مى‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شود. نظریه منطقة‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌الفراغ و منطقه آزاد، به مرحله تشریع ناظر است و ارتباطى با مرحله اجرا و تزاحم ندارد؛ البته پس از وضع قوانین به‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ وسیله ولىّ امر یا دولت، امکان بروز تزاحم وجود دارد، همان‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌گونه که در احکام ثابت احتمال وجود تزاحم هست. پس این نظریه با تزاحم احکام در مرحله امتثال ارتباطى ندارد (صدر، 1392: 2/ 37).

۵. احکام حکومتی

۱-۵. سیر تحولات

در طول تاریخ گذشته فقهاى امامیه در بسیاری از مواقع از حضور در مراکز تصمیم‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌گیرى سیاسى و ادارى جامعه محروم بوده‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌اند، لذا به مسائل مرتبط با احکام حکومتى و احکام سلطانیه کم پرداخته‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌اند؛ البته از ضرورت حکومت و حفظ نظام جامعه اسلامى نیز غافل نبوده‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌اند. محقق کرکی از نخستین فقهایی است که به‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌صورت خاص در این خصوص به بحث می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌پردازد. وی علاوه بر اینکه در بسیاری از موارد خودش در عمل، تصدی ولایت نموده و در اموری که به فقیه اذن داده ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شده، دخل و تصرف می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌نماید، در آثار خویش به‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌صراحت به این موارد نیز می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌پردازد و شرط اجرای این اختیارات را تمکن فقیه می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌داند (محقق کرکی، بی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌تا: ش 6584/ 167-168). محقق کرکی در رسالۀ نماز جمعۀ خود به نظریۀ ولایت‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌فقیه پرداخته و آن را به دلایل مورد نظرش مستند نموده می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌گوید: «اصحاب ما اتفاق‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌نظر دارند که فقیه عادل امامی جامع‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌الشرایط فتوا – و به‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌اصطلاح مجتهد – در عصر غیبت، در همۀ آنچه نیابت در آن‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ها مدخلیتی دارد، از جانب ائمه^ نیابت دارد؛ بنابراین، بر مردم واجب است که تحاکم و ترافع خویش را به نزد آنان برند و از حکم صادره توسط آنان انقیاد و اطاعت کنند. فقیه مذکور حق دارد مال فردی را که از ادای حق امتناع کند، درصورتی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌که به مال نیاز افتد، آن را به فروش رساند. همچنین ولایت بر اموال غایبان، کودکان، سفیهان و ورشکستگان و نیز ولایت تصرف در اموال ممنوعان از تصرف و تمام اختیارات دیگری که برای حاکم منصوب از امام ثابت است، برای فقیه جامع‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌الشرایط نیز ثابت است». استناد کلام ایشان در اینجا مقبولۀ عمر بن حنظله است که شیخ طوسی در تهذیب آن را نقل کرده است. به‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌مقتضای این حدیث و با عنایت به قول امام صادق× که فرمود: من او را بر شما حاکم قرار دادم، این نیابت فقیه، کلی است3 (محقق کرکی، 1409: 1/ 143-142). ملا احمد نراقى نیز فصل مستقلى از کتاب خود، عوائدالایام را به ولایت‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌فقیه و اختیارات ولی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌فقیه اختصاص داده است (نراقی، 1417: 529). پس از وى شاگرد نامدارش، شیخ انصارى، در کتاب البیع خود شمه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌اى از مباحث ولایت‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌فقیه را مطرح کرده است. پس از مرحوم نراقى، اولین فقیهى که ولایت‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌فقیه و اختیاراتش را به‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌تفصیل مورد بحث و بررسى قرار داد، امام خمینى (رحمه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌الله) بود. به عقیده ایشان همان ولایت و اختیاراتى که پیامبر’ در امر حکومت و اداره جامعه داشتند، براى فقیه جامع الشرائط نیز ثابت است (خمینى، 1373: 40). شهید مطهرى نیز با استفاده از عباراتى مانند «اختیارات حکومتى»، «اختیارات حاکم شرعى» و «اختیارات وسیع حاکم» احکام حکومتى را یکى از عوامل و راه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌هاى انطباق اسلام با مقتضیات زمان دانسته است (مطهرى، 1374: 2/ 62 و 64) همچنین نگاهى به سیرۀ عملى پیامبر اسلام’ و جانشینان آن حضرت، به‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌خوبی بیانگر نقش کلیدى احکام حکومتى در گره‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌گشایى از معضلات و مشکلات است. امام خمینى& در این خصوص مى‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌فرماید:

پیامبر’ به اجراى قوانین و برقرارى نظامات اسلام مى‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌پرداخت، والى به اطراف مى‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌فرستاد، قاضى نصب مى‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌فرمود، سفرایى به خارج و نزد قبائل و پادشاهان روانه مى‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کرد، معاهده و پیمان مى‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌بست، جنگ را فرماندهى مى‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کرد و احکام حکومتى را به جریان مى‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌انداخت (خمینى، 1373: 40).

در دوران غیبت کبرا فقهاى شیعه جز در موارد نادر، نتوانستند از ولایت خود استفاده کنند و در دهه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌هاى اخیر صرفاً شاهد صدور برخى احکام حکومتى از فقهایى چون میرزاى شیرازى در قضیه تحریم تنباکو، حکم جهاد میرزا محمدتقى شیرازى، حکم جهاد علیه ایتالیا، روسیه و انگلیس توسط آیت‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌الله سید محمدکاظم یزدى و حکم جهاد و بسیج عمومى علیه انگلیس از سوى آیت‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌الله سید عبدالحسین لارى بوده‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ایم.

با تشکیل حکومت اسلامی در ایران با محوریت ولایت‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌فقیه، مسئله حکم حکومتی اهمیت و جایگاهی دوباره یافت. اینکه ولی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌فقیه بنابر مصلحت جامعه، در حوزه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ای به وسعت تمام شئون زندگی انسانی احکام حکومتی صادر کند، از لحاظ اجرایی پس از دوران فترتی طولانی به وقوع پیوسته است.

۲-۵. تبیین مفهوم احکام حکومتی

منظور از احکام حکومتی، احکامی است که حاکم جامعه بر مبنای ضوابط پیش‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌بینی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شده شرعی و بر طبق مصالح عمومی مسلمین برای حفظ سلامت جامعه و تنظیم امور و برقراری روابط صحیح بین سازمان‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ها در مسائل فرهنگی، تعلیماتی، مالیاتی و… مقرر می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌دارد (نمازی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌فر، 1379: ش 68/ 47). به تعبیر شهید مطهری «حکومت اسلامی در شرایط جدید و نیازمندی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌های جدید می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌تواند با توجه به اصول و مبانی اساسی اسلامی یک سلسله مقررات وضع نماید که در گذشته موضوعاً منتفی بوده است» (مطهری، 1354: 86-87). علامه طباطبایی نیز می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌فرماید:

ولی امر می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌تواند یک سلسله تصمیمات مقتضی به‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌حسب مصلحت وقت، تعیین و طبق آن‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ها مقرراتی وضع نماید و به‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌موقع به اجرا درآورد. مقررات نام‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌برده لازم الاجرا و مانند شریعت دارای اعتبار می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌باشند؛ با این تفاوت که قوانین آسمانی ثابت و غیرقابل‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌تغییر و مقررات وضعی قابل‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌تغییر و در ثبات و بقا تابع مصلحتی می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌باشند که آن‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ها را به وجود آورده است و چون پیوسته زندگی جامعه انسانی در تحول و رو به تکامل است طبعاً این مقررات تدریجاً تبدّل پیدا کرده، جای خود را به بهتر از خود خواهند داد (طباطبایی، 1341: 83).

همچنین مرحوم شیخ محمدحسن نجفی می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌فرماید: «حکم عبارت است از انشاء انفاذ حکم شرعی یا وضعی یا انفاذ موضوع این دو در چیزی از سوی حاکم الهی» (نجفی، 1362: 15/ 140). اگرچه بحث ایشان و تعریفشان مربوط به حکمی است که از ناحیه قاضی صادر می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شود اما با توجه به مثال‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌هایی که آورده‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌اند مانند حکم به ثبوت هلال و با توجه به اینکه قضاء از شئون حاکم است، می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌توان عبارت ایشان را تعریفی از مطلق حکمی دانست که از سوی حاکم صادر می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شود، چه در منصب قضاء و چه در منصب ادارۀ جامعه.

امروزه در اکثر شرکت‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ها در قوانین موضوعۀ بشری قوه مقننه قوانین را وضع می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کند و در اختیار قوه مجریه می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌گذارد، ولی در عین‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ حال مواردی پیش می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌آید که قوه مقننه برای همیشه یا به‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌طور موقت اختیاراتی را به قوه مجریه تفویض و اعلام می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌دارد که قوه مجریه در این امور اضطراری به اختیار خود و صلاحدید جامعه عمل نماید. کشورهایی چون امریکا، هندوستان، فرانسه، یوگسلاوی و اتریش از این قبیل‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌اند. برای مثال در قانون اساسی هند آمده «رئیس‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌جمهور می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌تواند در صورت لزوم فرامینی صادر کند که مانند قانون لازم و ضروری باشد.» و یا در قانون اساسی یوگسلاوی آمده «در غیاب مجلس و در مواقع ضروری مثل جنگ، رئیس‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌جمهور می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌تواند فرامینی صادر کند که قدرت اجرایی قانون را خواهد داشت.» این مسئله از نگاه اسلام دور نمانده و در آن یک سلسله اختیاراتی به پیامبر داده ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شده که براساس آن برای تأمین مصالح جامعه قوانین وضع کند. پس از پیامبر نیز امام معصوم و ولی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌فقیه که وارثان پیامبرند دارای همین اختیارات هستند (نمازی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌فر، 1379: ش 68/ 47-48).

برخی معتقدند که حکم حکومتى در دو معناى متفاوت به‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ کار رفته است:

الف. احکام و قوانینى که از شارع صادر شده در قرآن، سنت و سیره عملى معصومین^ یافت مى‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شود و مربوط به اداره جامعه و شئون حکومت است و وظیفه فقیه در مورد این دسته از احکام، کشف و استنباط و سپس اجراى آن‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ها است (مشکینى، 1376: 124).

ب. اختیارات حضرت ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌رسول’، ائمه هدی^ و فقها در امر حکومت و دستورها و مقرراتى که ایشان به ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌عنوان حاکم و در مقام اجراى احکام شرع و ادارۀ جامعه وضع و صادر کرده‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌اند (همان: 124).

به نظر می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌رسد که قدر متیقن تمامی این تعاریف در بیان حکم حکومتی را بتوان این‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌گونه مطرح نمود: «حکم حکومتى، عبارت است از دستورات، مقررات و قوانینى که حاکم جامعه اسلامى بر اساس مصلحت، در حوزه مسائل اجتماعى به‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌منظور اجراى احکام شرع یا ادارۀ جامعه به‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌طور مستقیم یا غیرمستقیم صادر یا وضع مى‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کند.» بنابراین می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌توان گفت: از امتیازات فقه اسلام و پویایی آن، به رسمیت شناختن احكام حكومتی و مصالح است كه به‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌عنوان ابزاری، جهت پاسخگویی به نیازهای زمان پیش‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌بینی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شده است.

۳-۵. رابطه حکم حکومتى با احکام اولى و ثانوى

حکم اولى، حکمى است که براى خود عمل یا ذات چیزى و بدون ملاحظۀ حالت‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌هایى که بر آن عمل یا ذات عارض مى‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شود، جعل شده است، مثل حرمت شرب خمر. احکام اولى از سوی خداوند متعال صادر مى‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شود و وظیفه فقیه صرفاً کشف و استنباط آن‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌هاست، درحالی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌که احکام حکومتى از خود فقیه حاکم و به اعتبار صلاحیتى شرعى که به وى داده ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شده است و با در نظرگیری مصالح و مفاسد، صادر مى‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌گردد.

حکم ثانوى نیز حکمى است که بر عمل یا ذات چیزى با توجه به حالتى که بر آن عمل یا ذات عارض شده، جعل مى‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شود. براى مثال شخصى که در اثر شدت گرسنگى در حال تلف شدن باشد، مى‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌تواند از گوشت مردار استفاده نماید (همان: 124).

احکام ثانوى مبتنى‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ بر عناوین ثانوى خاصى است که در کتاب و سنت نام‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌برده شده‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ است، برخلاف احکام حکومتى که غالباً مبتنی بر عنوان کلى مصلحت عمومى و مقتضیات آن است. به‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌علاوه احکام ثانوى را تک‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌تک افراد جامعه مى‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌توانند برحسب وظیفه فردى خودشان تشخیص دهند و به آن‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ها عمل کنند، درحالی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌که احکام حکومتى تنها به تشخیص و نظر ولی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌فقیه بستگى دارد.

با توجه به یافته‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌های فوق معلوم می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شود که حکم حکومتى نه از نوع و سنخ احکام اولى است و نه احکام ثانوى. به این بیان که یکى از ارکان مهم در مورد هر حکمى، صادرکننده آن حکم است. صادرکننده حکم در احکام شرعى، اعم از اولى و ثانوى، خداوند متعال است اما صادرکننده حکم حکومتى «ولى امر» مسلمین است (صرامی،1380: 38-49). به‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌علاوه حکم حکومتى ممکن است دربارۀ موضوعى باشد که حکم شرعى خاصى دارد. این حالت خود بر دو نوع است: یا حکم حکومتى عیناً همان حکم شرعى است مثل قوانین راجع به حدود و قصاص و دیات (حکم حکومتی به معنای اعم) و یا این‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌که حکم حکومتى با حکم شرعى مخالف است مانند این‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌که حکم حکومتى، امرى واجب همانند حج را ممنوع سازد.

صورت دوم آن است که حکم حکومتى دربارۀ موضوعى است که حکم شرعى خاصى ندارد و به‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌اصطلاح، در قلمرو منطقة‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌الفراغ صادر شود که درواقع، قسمت اعظم احکام حکومتى در مفهوم خاص را تشکیل مى‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌دهد.

۴-۵. خاستگاه حکم حکومتى

ضرورت ابتناى احکام حکومتى بر مبنا و ملاک خاص، بر کسى پوشیده نیست زیرا حاکم نمى‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌تواند بدون ضابطه در اجراى احکام شرعى مداخله نموده یا تکلیف جدیدى بر مردم تحمیل نماید. در ادامه امورى که مى‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌توانند به‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌عنوان ملاک احکام حکومتى قرار گیرند را بررسی می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌كنیم:

۵-۴-۱. عناوین ثانوى ضرورت، نفى ضرر و نفى عسر و حرج

قاعده «لاضرر» بدین معناست که هر حکم شرعى، چه وضعى و چه تکلیفى که موجب ضرر شخصى یا نوعى شود، در اسلام برداشته‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شده است و همچنین اینکه ضرر در اسلام مشروعیت ندارد و این عدم مشروعیت هم شامل مرحله قانون‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌گذاری است و هم اجرای قانون (محقق داماد، 1386: 150) مضمون قاعده «لا حرج» نیز این است که در اسلام هیچ حکمى که موجب مضیقه و در تنگنا افتادن مکلفان باشد، تشریع نشده است.4 چنان‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌که یکى دیگر از قواعد، قاعده‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌اى است با عنوان «الضرورات تبیح المحظورات» یعنى ضرورت‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ها امور ممنوع و حرام را مباح مى‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌سازند (موسوى بجنوردى، 1371: 1/ 176).

عناوینى همچون ضرورت، اضطرار و عسر و حرج در برخى موارد از اجراى احکام اولى جلوگیرى کرده و حکمى ثانوى را موجب شوند؛ بنابراین، تردیدى نیست که مى‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌توان با استناد به عناوین ثانوى نفى ضرر و عسر و حرج احکام حکومتى صادر نمود. البته با توجه به این نکته که جلوگیرى از اجراى احکام اولى به‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌طور موقت و براى زمان معین و به اندازه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌اى است که ضرورت، اضطرار و امثال آن ایجاب مى‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کند، نه بیشتر.

در نتیجه و بر اساس این مبنا، حاکم مى‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌تواند در روابط اجتماعى براى از بین بردن عسر و حرج یا ضررهاى نوعى و اجتماعى، قوانین و مقررات جدیدى وضع کند.

۵-۴-۲. مصلحت

مصلحت یكی از عناوینی است كه در فقه اسلامی از جایگاه مهمی برخوردار است و در تبیین مفهومی آن، هم رابطه آن با احکام شرعی روشن می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌گردد و هم اختیارات ولی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌فقیه را مشخص می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌سازد. این مفهوم از جنبه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ها و ابعاد مختلف قابل بحث و بررسی است و تأملات فقهی پیرامون برخی ابعاد نظری آن سابقه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ای طولانی در فقه شیعه دارد. تعبیرات جدیدتر از این مفهوم و کاربرد آن در عرصه سیاست و حکومت نسبتاً نوظهور و کم‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌سابقه است و به‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌صورت مبسوط در دوران جمهوری اسلامی ایران و عمدتاً از سوی امام خمینی& مورد بحث و بررسی قرار گرفت، در حالی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌که کاربرد «مصلحت» در فقه اهل سنت با توجه به مبانی نظری خاص آنان سابقه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ای طولانی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌تر دارد. این امر تنها به دلیل فقدان تجربه تشکیل حکومت از سوی فقهای شیعه در برهه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ای طولانی از تاریخ است.

۵-۴-۱-۱. انواع مصلحت

۵-۴-۲-۱-۱. مصلحت کلامی

از دیدگاه کلام شیعی و معتزلی، همه احكامی که از سوی شارع جعل شده است مبتنی بر وجود مصالح و مفاسدی است و خداوند بر پایه آن مصالح و مفاسد، احکام شرعیه را وضع نموده است (حلی، 1413: 319 ـ 318). برخلاف اشاعره که تبعیت حکم از مصلحت یا مفسده را انکار می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کنند و معتقدند که هر آن‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌چه را شارع امر نماید دارای مصلحت می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شود و هر آن‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌چه نهی گردد مفسده‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌دار می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌گردد. (عدم پذیرش حسن و قبح عقلی) مصلحت از این منظر، به دلیل آن‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌که مبنای فعل خداوند در مرحله جعل و تشریع احکام است، مصلحت کلامی یا مصلحت تشریعی تعبیر می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شود (صرامی، 1380: 84).

۵-۴-۲-۱-۲. مصلحت اجرایی

گاهی مصلحت در مقام اجرای یک حکم شرعی، لازم و معتبر است که از آن به «مصلحت اجرائیه» تعبیر شده است. مصلحت در این مفهوم ناظر به مرحله اجرای حکم است و در واقع شرط مجریان حکم است که باید رعایت مصلحت را در کیفیت اجرای حکم نمایند. در فقه فردی و اجتماعی موارد بسیاری را می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌توان یافت که مصلحت به این معنا به‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کار رفته است، نمونه این امر را می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌توان در الزام به رعایت مصلحت در ارتباط با نوع رفتار با اسیران جنگ، رعایت مصلحت در گرفتن جزیه و… مشاهده نمود. همچنین در حوزه فقه سیاسی به این مسئله اشاره شده است، برای مثال شیخ مفید در مورد فروش كالاها و اجناس احتكار شده می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌گوید: «سلطان می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌تواند احتكاركننده را وادار كند كه کالای خود را بیرون آورده و در بازار مسلمانان در معرض فروش قراردهد و می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌تواند با مصلحت‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌اندیشی بر آن قیمت نهد» (مفید، 1410: 3/ 616). شیخ طوسی نیز هنگام بحث از اراضی مفتوح العنوه5 در كتاب مبسوط می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌نویسد: «حاكم اسلامی در این‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌گونه زمین‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ها آن‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌گونه كه مصلحت مسلمانان اقتضا می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌كند می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌تواند تصرف كند». در بیانات امام خمینی& نیز تأکیدات زیادی بر رعایت مصالح عمومی گردیده است: «كسی كه بر مسلمین و جامعه بشری حكومت دارد همیشه باید جهات عمومی و منافع عامه را در نظر گیرد» (خمینی، 1370: 17/ 106) و یا «حكومت‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ها باید بر طبق امیال ملت عمل كنند، بر طبق مصالح ملت عمل كنند» (همان: 229).

۵-۴-۲-۱-۳. مصلحت به‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌عنوان منبع استنباط احکام

مصلحت در دیدگاه برخی از اهل سنت که احكام شرع را تابع مصالح و مفاسد واقعی می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌دانند به‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌عنوان یكی از ادله ظنی معتبر برای استنباط احكام شرعی به كار می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌رود و مبتنی بر این اصل است كه در مواردی که نصی از سوی شارع وجود نداشته باشد فقها می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌توانند با توجه به مقاصد پنجگانه شارع مقدس؛ یعنی مصلحت دین، عقل، نسل، نفس و مال اقدام به صدور حكم نمایند. مصلحت از این منظر به «مصالح مرسله» و «استصلاح» تعبیر می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌گردد و به‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌عنوان یکى از منابع استنباط و اجتهاد به رسمیّت شناخته می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شود. اما فقهای شیعه هر چند وجود مصالح و مفاسد واقعی احکام را می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌پذیرند اما قائل به مصلحت مرسله نبوده و معتقدند هیچ فعلی از افعال مکلفین نیست که مصلحت در آن رها شده باشد و شارع حکم آن را به نحو عام یا خاص بیان نکرده باشد؛ بنابراین، مصلحت از ادلۀ ظنی غیر معتبره تلقی شده و در استنباط حكم كاربردی ندارد (محمدی، 1386: 218).

۵-۴-۲-۲. مصلحت به‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌عنوان مبنایی برای تغییر احکام شرع

گاهی مصلحت نه در مقام جعل حکم شرعی و نه در مقام اجرای حکم، بلکه در مقام تبدّل احکام شرعی مطرح می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شود. این نوع از کاربرد مصلحت که مبنای حکم حکومتی است اساس مشاجرات علمی فراوانی در فقه سیاسی شیعه گردیده و پیامدهای مهمی را نیز به دنبال دارد.

در این خصوص که آیا ولی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌فقیه حق دارد صرفاً بر مبنای مصلحت، احکام شرعی ثابت را تبدیل کند؟ شهید صدر معتقد است كه فقیه تنها در محدوده احكام غیر الزامی (منطقة الفراغ) می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌تواند با در نظر گرفتن مصلحت، حكم الزامی صادر نماید. این محدوده از احكام، قلمرو مصلحت‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌اندیشی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌های فقیه و صدور احكام حكومتی است. شهید صدر پس از آن‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌که مصلحت را به‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌عنوان مبنا و ضابطه قوانین و احکام حکومتى دانسته، مى‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌نویسد:

ولىّ امر باید در پرتو اهداف کلان شریعت که از احکام ثابت به دست آورده و براساس منافع و مصالح جامعه، به صدور احکام حکومتى دست یازد، لیکن این احکام قلمرو خاصى دارد و آن جایى است که حکم شرعى واجب و یا حرام نداشته باشیم. در این چهارچوب ـ که وى آن را «منطقة الفراغ» یعنى منطقه باز، آزاد و خالى از حکم الزامى مى‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌نامد ـ احکام متغیر بر طبق مصالح و منافع جامعه از ناحیه ولىّ امر جعل مى‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شوند؛ این منطقه خالى از حکم الزامى است و نه خالى از هرگونه حکمى. چه این‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌که هیچ موضوعى نیست که یکى از احکام شرعى به آن تعلق نگیرد.

شهید صدر پس از استدلال بر این‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌که ولی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌فقیه در دورۀ غیبت، حقّ تشخیص مصلحت‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ها و قانون‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌گذاری براساس آن را دارد می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌نویسد:

هر کاری که نصّ شرعی بر حرمت یا وجوب آن نباشد، ولیّ امر می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌تواند صفت و حکم ثانوی به آن بدهد. پس اگر او از کاری که مباح است نهی کند، آن کار حرام می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌گردد و اگر به آن دستور دهد، واجب می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شود (صدر، 1389: 684-678).

لیکن برخی از فقها قائلند که تبدل احکام ـ چه الزامی و چه غیر الزامی ـ تنها در تبدیل احکام اولیه به ثانویه و با احراز عناوین ثانویه ممکن است و صرف وجود مصلحت بدون ابتنا بر یکی از عناوین ثانویه موجب تبدل احکام شرعی نیست (مکارم شیرازى، 1413: 1/ 538 – 536؛ صافی گلپایگانی، 1412: 15).

۵-۴-۲-۳. مرجع تشخیص مصلحت

وقتی صحبت از مرجع تشخیص می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شود ذهن انسان بیشتر به‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌سوی این مسئله معطوف می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شود که بناست از یک شخص حقیقی یا یک استعداد انسانی مثل عقل و احساس یا از یک منبع اطلاعاتی مثل کتاب مرجع سخن گفته شود. تفکیک بین مرجع تشخیص و ضوابط تشخیص در مصلحت با مرزهای ظریف بسیار نزدیک به هم صورت می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌پذیرد. مجتهد، مرجع تقلید و ولی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌فقیه با تتبع در منابع اولیه و ادله اربعه حدیثی و با استفاده از عقل هم به‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌عنوان یکی از ادلۀ اربعه در باب مستقلات عقلیه و هم به‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌عنوان ابزاری برای تشخیص و تمییز و تفکیک مصالح و مفاسد موجود در ادله، درصدد کشف مصلحت موجود در مسائل است. گاه نیز وجود مصالح به‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌طور عمده در قواعدی کلی بیان می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شود که بازگرداندن یا یافتن مصادیق و موارد آن‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ها به انشای حاکم اسلامی بازمی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌گردد. پس مرجع تشخیص مصلحت کسی جز حاکم اسلامی نیست. البته تفاوت‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌هایی در شرایط شخصی، زمانی و مکانی ولی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌فقیه و حضرت رسول’ و ائمه هدی^ وجود دارد، ازجمله اینکه در درجۀ اول، قوه مقننه وظیفه تشخیص مصالح و مفاسد را دارد تا قوانین وضع نماید. بدین‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌صورت که نمایندگان مردم در مجلس به تدوین و تصویب قوانین می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌پردازند سپس برای بررسی عدم مغایرت با شریعت اسلام و قانون اساسی به شورای نگهبان فرستاده می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شود. به‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌علاوه در مواردی که مجلس بر قانونی اصرار داشته باشد و شورای نگهبان آن را خلاف شرع و قانون اساسی بداند رکن سومی لازم است تا حقیقت مصلحت و مفسده قانون موجود را بررسی کند و بر اساس آن حکم دهد. این رکن مجمع تشخیص مصلحت نظام است که در ضمن یک حکم حکومتی از سوی حضرت امام& ایجاد شد. البته اصل حکم حکومتی بیشتر به آن فرامینی اطلاق می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شود که در مواقع حساس مستقیماً از سوی ولی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌فقیه صادر می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شود و امکان مخالفت با آن توسط هیچ رکنی وجود ندارد. پس نفس حکومت اسلامی با محوریت حاکم اسلامی منبع تشخیص مصلحت است (اکبری و طالبی، 1378: 209).

۶. قلمرو حکم حکومتى

در این قسمت به بررسی قلمرو حکم حکومتی و اینکه گستره مرزهای حکم حکومتی تا چه اندازه است، خواهیم پرداخت.

۶-۱. قلمرو موضوعى حکم حکومتى

پرسش اینجاست که آیا موضوع حکم حاکم منحصر به احکام شرعى و اجراى آن‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ها است یا در غیر از این قلمرو نیز حق صدور حکم وجود دارد؟ در پاسخ باید گفت: اگر وظیفه حاکم اسلامى محدود به اجراى احکام شرعى باشد و ادارۀ امور دنیوى جامعه در دایره وظایف وی نباشد، طبیعى است که حاکم اسلامى حق ندارد در موارد غیر منصوص حکمى صادر کند؛ اما با بررسى متون شرعى و آثار دانشمندان اسلامى، معلوم مى‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شود که خداوند متعال وظایف بسیارى چون حفظ دین، دفاع از اسلام و مسلمین، ایجاد امنیت و… بر عهده حاکم اسلامى قرار داده است که این وظایف را مى‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌توان در دو امر کلى خلاصه کرد؛ حفظ دین و اداره دنیا.

در این صورت و به‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌تناسب وظیفه، حاکم جامعه اسلامی احکام و دستورهایى صادر مى‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کند که بخشى از آن‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ها در راستاى اجراى احکام شرع است و بخشى از آن‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ها براى ادارۀ امور جامعه. به‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌علاوه از آنجا که احکام و قوانین شرعى، احکامى کلى و تغییرناپذیرند و طبیعى است که نمى‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌توان از آن‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ها انتظار داشت همگام با امور روزمره جامعه پیش روند، وجود موارد سکوت شارع یا منطقة‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌الفراغ در حقوق اسلامى مورد تصدیق برخى از دانشمندان مسلمان قرارگرفته است (صدر، همان: 1/ 378).

۶-۲. قلمرو زمانى حکم حکومتى

در این خصوص که احکام حکومتى تا چه زمانى معتبر هستند، چند فرض قابل تصور است:

الف. احکام حکومتى مقید به زمان خاص: روشن است چنانچه حکم حکومتى در موردى به زمان خاصى مقید شده باشد، پس از انقضاى موعد مقرر، از اعتبار خواهد افتاد.

ب. احکام حکومتى مربوط به موضوعات خاص: اگر حکم حکومتى به موضوع خاصى مربوط شود و آن موضوع از بین برود، حکم حکومتى نیز خودبه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌خود پایان مى‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌یابد. مثل این‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌که حاکم مقررات خاصى را براى موقعیت خاصى همچون جنگ وضع نماید که با پایان یافتن وضعیت خاص، اعتبار مقررات مذکور نیز از بین مى‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌رود.

ج. احکام حکومتى مقید به مصلحت و ضرورت: برخى از احکام حکومتى مقید به عناوینى چون مصلحت و ضرورت‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌اند. این‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌گونه احکام تا زمانى معتبرند که عناوین مذکور وجود داشته باشند. حال باید دید آیا حاکم مى‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌تواند احکام حکومتى پیشین خود یا حاکمان پیش از خود را نقض کند؟ به نظر مى‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌رسد درصورتی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌که حکم حکومتى با دیگر احکامى که پیشتر از خود وى صادر شده است منافات داشته باشد، حکم جدید معتبر است؛ چراکه حکم جدید آخرین تشخیص حاکم است و چنین فرض مى‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شود که ضرورت یا مصلحت یا عنوان دیگرى که مبناى حکم پیشین بوده، جاى خود را به‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌عنوان دیگرى داده است و تغییر عنوان، تغییر حکم حکومتى را طلب مى‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کند.

۶-۳. قلمرو مکانى حکم حکومتى

برخى از نویسندگان سعى نموده‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌اند تا ثابت نمایند که احکام حکومتى فى‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌الجمله فرامرزى است و در قلمرو کشورى خاص نمى‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌گنجد (مصباح یزدى، 1375: 1/ 93). به نظر مى‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌رسد در اوضاع کنونى جهان و با اهمیت یافتن حقوق بین‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌الملل در روابط بین کشورها، باید تحلیل دیگرى از مسأله قلمرو مکانى حکم حکومتى ارائه داد. چنان‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌که مى‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌دانیم امروزه در حقوق بین‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌الملل، از کشورها به‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌عنوان مهم‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ترین عضو جامعه بین‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌المللى نام‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌برده مى‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شود که از اجتماع دائمى و منظم گروهى از افراد بشر که در سرزمین معین و مشخصى به‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌طور ثابت سکونت گزیده و مطیع یک قدرت سیاسى مستقل مى‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌باشند، تشکیل یافته است؛ بنابراین، از جمعیت یا عنصر انسانى، سرزمین یا عنصر ارضى و قدرت سیاسى یا قدرت حکومت مى‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌توان به‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌عنوان عناصر سه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌گانه سازنده کشور نام برد (ضیایى بیگدلى، 1375: 208 ـ 196) با تشکیل سازمان ملل متحد در 24 اکتبر 1945 میلادى و پیوستن بیش از 180 کشور به آن که ایران نیز از این دسته از کشورهاست تعهداتی بر اساس منشور ملل متحد بر عهده کشورهاى عضو مى‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌آید. روشن است درصورتی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌که حاکم اسلامى مصلحت نظام اسلامى را در پیوستن به این کنوانسیون‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ها و سازمان‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌های بین‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌المللى بداند، در مشروعیت اقدام وى نباید تردید کرد. به‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ویژه اینکه امروزه وجود سرزمین و قلمرو ویژه براى یک ملت داراى حاکمیت، امرى ضرورى در روابط بین‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌المللى است تا دولت‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ها بتوانند بر اساس نمایندگى از جانب مردم خودشان، پیمان‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌هایی را امضا کنند. نمایندگى‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌اى که بدون وجود مرز و مشخص بودن قلمرو باشد، دچار اختلال‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌های بسیارى خواهد شد.

درست است که از دیدگاه اسلام، سه نوع مرز مى‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌توان تصور کرد: مرزهاى عقیدتى؛ مرزهایى که طبق قرارداد و پیمان با کشورهایى که در حال صلح با جامعه اسلامى‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌اند، معین‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شده است و مرزهایى که به‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌صورت عرفى و تاریخى در اختیار یک ملت بوده و هست (ابراهیمى و حسینى، 1372: 1/ 319) و آنچه مرزهاى جغرافیایى ثابتى ندارد، همان مرزهاى عقیدتى است؛ اما دو دسته دیگر به اعتبار جایگاه قراردادها در اسلام، مقام ویژه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌اى دارد. الحاق به کنوانسیون‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ها و عضویت در مجامع و سازمان‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌های بین‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌المللى، مستلزم پذیرش کلیه مقررات و قواعد بین‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌المللى است. حال که مصلحت نظام اسلامى با تشخیص حاکم اسلامى در پیوستن به سازمان‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌های بین‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌المللى است، رعایت مقررات و قواعد بین‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌المللى بر دول عضو ازجمله دولت اسلامى الزامى است. از مهم‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ترین اصول منشور ملل متحد، اصل برابرى حاکمیت اعضا واصل عدم مداخله در امورى است که ذاتاً در صلاحیت ملى کشورهاست؛ بنابراین، اگر فرض شود حکم حکومتى حاکم اسلامى در صورت گسترش به خارج از قلمرو وى، با اصول یاد شده در تضاد باشد، دیگر نمى‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌توان (دست‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کم) در این موارد به فرامرزى بودن حکم حکومتى ولی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌فقیه پایبند بود.

۶-۴. رابطه نظریۀ منطقة‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌الفراغ با حکم حکومتی

یکی از اختیارات دولت و حاکم اسلامی، صدور حکم حکومتی است. این حکم می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌تواند در جهت اجرای احکام شرع یا در مقام ادارۀ کشور باشد. به لحاظ موضوع ممکن است به شخص یا موردی خاص ناظر بوده، به‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌صورت فرمان جزئی صادر شود یا به ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌عنوان کلی ناظر بوده، حکم کلی به شمار رود. همچنین حکم حکومتی می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌تواند جنبۀ وضع قانون داشته باشد. با توجه به موارد پیشین روشن می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شود که مشروعیت حکم حکومتی، با نظریۀ منطقه فراغ بی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ارتباط نیست، هرچند وجود یکی، دیگری را نفی نمی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کند. به تعبیری دیگر، حکم حکومتی به اختیارات حاکم اسلامی ناظر است. منطقه فراغ به بخشی از حوزه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ای ناظر است که حاکم اسلامی می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌تواند در آن به قانون‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌گذاری بپردازد، هرچند حاکم می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌تواند در حوزه ثابت نیز درزمینه اجرا یا تزاحم، به صدور حکم اقدام کند.

۷. نتیجه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌

بـررسی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ و تبیین نظریۀ منطقة‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌الفراغ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ همانند‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ هر‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ نظریۀ دیگری باید‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ با‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ رجوع به مـتون اصـلی صورت گیرد. در‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ مقاله حاضر تلاش شد برای فهم درست نظریۀ شهید‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ صـدر‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌، به منابع اصیل و دست اول مراجعه شود. به نظر می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌رسد آنچه شهید صدر را به فـکر ارائۀ ایـن نظریه انداخته، مشکلاتی است که برای حکومت اسلامی در اثر اقتضائات گوناگون‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ زمان و مکان پدید مـی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌آید. همان‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌طور که بیان شد، نظریۀ منطقة‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌الفراغ نظریۀ جدیدی در فقه شیعه نیست، بلکه قرائت دیگری از نظریۀ جامعیت دیـن است. از ویژگی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌های منطقة‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌الفراغ این است که به مرحلۀ تشریع ناظر است و ارتباطی با مرحلۀ اجرا و تزاحم ندارد و عدم وضع قواعد تفصیلی ثابت، ناشی از ماهیت متغیر و متطور این منطقه است. این نظریه ادعا نمی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کند که خارج از چارچوب کتاب و سنت و به‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌صورت اجتهاد به رأی عمل می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کند، بلکه مدعی آن است که خداوند، در کتاب به‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌مقتضای «اطیعوالله و اطیعواالرسول و اولی الامر منکم» صلاحیت خاصی به اولیای امور بخشیده و فرمان‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌های آنان را لازم‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌الاتباع دانسته است. حال منطقه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ای که ولیّ امر می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌تواند اعمال صلاحیت کند، ابعاد و حوزه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌های گوناگونی دارد که یکی از آن‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ها به موضوعات متطور و متغیر ناظر است.

یکی از اختیارات دولت و حاکم اسلامی، صدور حکم حکومتی است. این حکم می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌تواند در جهت اجرای احکام شرع یا در مقام اداره کشور باشد. احکام حکومتی، به احکامی گفته می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شود که حاکم جامعه بر مبنای ضوابط پیش‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌بینی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شده شرعی و بر طبق مصالح عمومی مسلمین برای حفظ سلامت جامعه و تنظیم امور و برقراری روابط صحیح بین سازمان‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ها در مسائل فرهنگی، تعلیماتی، مالیاتی و … مقرر می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌دارد. حکم حکومتى نه از نوع و سنخ احکام اولى است و نه احکام ثانوى. به این بیان که صادرکنندۀ حکم در احکام شرعى، اعم از اولى و ثانوى، خداوند متعال است، اما صادرکننده حکم حکومتى «ولىّ امر» مسلمین است. احکام حکومتی برآمده از عناوین ثانوی ضرورت، نفی ضرر و عسر و حرج و مصلحت می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌باشد. همچنین حکم حکومتی می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌تواند جنبه وضع قانون داشته باشد. با توجه به موارد پیشین روشن می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شود که مشروعیت حکم حکومتی، با نظریه منطقه فراغ بی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ارتباط نیست، هرچند وجود یکی، دیگری را نفی نمی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کند. به تعبیری دیگر، حکم حکومتی به اختیارات حاکم اسلامی ناظر است.

پی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌نوشت‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ها

……………………………………………………………………………

  1. این اثر فشرده را شهید صدر در پاسخ گروهی از روحانیون لبنان درباره تبیین اصول و مبانی قانون اساسی و انقلاب اسلامی ایران نگاشته است.
  2. شهید صدر در اقتصادنا وضع احکام حکومتی را به عهده ولی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌فقیه می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌گذارد و در لمحه فقهیه تمهیدیه، به عهده مجلس منتخب گذاشته است.
  3. کرکی می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌گوید: «لا یقدح کون ذلک فی زمن الصادق× لان حکمهم و امرهم^ واحد کما دلت علیه اخبار اخری و لاکون الخطاب لاهل ذلک العصر، لان حکم النبی’ و الامام× علی الواحد حکم علی الجماعه بغیر تفاوت کما ورد فی حدیث آخر».
  4. ما جعل علیکم فی الدین من حرج مله ابیکم ابراهیم (حج: 78).
  5. زمین به غنیمت گرفته شده از کفّار

کتابنامه

……………………………………………………………………………

قرآن کریم.

ابراهیمى، محمد، حسینی، علیرضا، اسلام و حقوق بین‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌الملل عمومى، تهران، نشر همت، 1372.

اکبری، مریم، طالبی، مطهره، جایگاه و ماهیت احکام حکومتی در اسلام با رویکردی بر آرای امام خمینی&، دانشگاه امام صادق، 1388.

انصاری، مرتضی، المکاسب، قم، مجمع الفکر الاسلامی، 1430ق.

تقریر دیدگاه امام خمینی& در زمینه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ حکم حاکم به نقل از ششمین جلسه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ درس خارج «مـبانی فـقه حکومتی» سید مهدی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ میرباقری‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ (پایگاه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ اطلاع‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌رسانی فرهنگستان علوم اسلامی).

حائری، علی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌اکبر، منطقة‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌الفراغ فی تشریع الاسلامی، بی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌جا، بی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌نا، 1417ق.

حر عاملی، محمد بن الحسن، وسائل الشیعه الی تحصیل مسائل الشریعه، تهران، اسلامیه، 1403ق.

شکوهی، علی، «جـامعیت دیـن‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ اسـلام‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌»، مجله پژوهش‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌های اجتماعی اسلامی، سال 13، شماره 2، 1386.

صافى گلپایگانى، لطف‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌الله، امامت و رهبرى، قم، انتشارات حضرت معصومه×، 1375.

ــــــــ، ولایت تکوینى و ولایت تشریعى، قم، انتشارات حضرت معصومه÷، 1370.

صدر، محمدباقر، اقتصادنا، مشهد، دفتر تبلیغات اسلامی، 1417ق.

ــــــــ، المجموعه الکامله لمؤلفات السید محمدباقر الصدر، الاسلام یقود الحیاه لمحه فقهیه تمهیدیه، بیروت، دارالتعارف للمطبوعات، 1410ق.

ــــــــ، المجموعه الکامله لمؤلفات السید محمدباقر الصدر، صـوره عن اقـتصاد‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ المجتمع‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ الاسلامی، بیروت، دارالتعارف للمطبوعات، 1410ق.

ــــــــ، دروس فى علم‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌الاصول، الحلقه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌الثالثه، قم، پژوهشگاه علمی تخصصی شهید صدر، 1392.

ضیایى بیگدلى، محمدرضا، حقوق بین‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌الملل عمومى، تهران، انتشارات گنج دانش، تهران، 1375.

طباطبایی، محمدحسین، تفسیر المیزان، بیروت، مؤسسه اعلمی، 1390ق.

ــــــــ، ولایت و زعامت بحثی دربارۀ مرجعیت و روحانیت، تهران، شرکت سهامی انتشار، 1341.

علی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌اکبری، احسان، طباطبایی، محمدصادق، آهنگری، احسان، «بازکاوی جایگاه منطقة‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌الفراغ در نظام‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌سازی فقهی با تأکید بر آراء شهید صدر»، نشریه فقه و مبانی حقوق اسلامی، دوره 50، شماره 1، 1396.

قرطبی، محمد بن احمد، الجامع لاحکام القرآن، تهران، انتشارات ناصر خسرو، 1364.

کدیور، محسن، نظریه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌های دولت در فقه شیعه، تهران، نشر نی، 1377.

کلینی، محمدبن‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌یعقوب، الکافی، قم، دارالحدیث للطباعه و النشر، 1429ق.

کمیته علمی بررسی مبانی فقهی امام خمینی، مجموعه نقش زمان و مکان در اجتهاد، تهران، مؤسسه نشر و تنظیم آثار امام خمینی، 1374.

محقق داماد، مصطفى، قواعد فقه، تهران، انتشارات سمت، 1374.

محقق کرکی، علی بن حسین، رسائل، تحقیق محمد حسون، قم، کتابخانه آیت‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌الله مرعشی، 1409ق.

ــــــــ، نسخه خطی حاشیه بر شرایع الاسلام، قم، کتابخانه آیت‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌الله مرعشی، بی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌تا.

مشکینى، على، اصطلاحات الاصول، قم، نشر الهادى، 1376.

مصباح‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌یزدى، محمدتقى، «اختیارات ولی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌فقیه در خارج از مرزها»، مجله حکومت اسلامى، شماره 1، 1375.

مطهرى، مرتضى، اسلام و مقتضیات زمان، تهران، صدرا، 1374.

ــــــــ، ختم نبوت، مشهد، انتشارات وحی، 1354.

مکارم شیرازى، ناصر، انوار الفقاهه، قم، مدرسه الامام امیرالمؤمنین×، 1413ق.

موسوى بجنوردى، حسن، القواعد الفقهیه، قم، اسماعیلیان، 1371.

موسوی خمینی، روح‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌الله، حكومت اسلامی (پیشینه و دلایل ولایت‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌فقیه)، مجموعه مقالات، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی&، 1370.

نائینی، محمدحسین، تنبیه الامه و تنزیه المله، تهران، شرکت سهامی انتشار، 1378.

نجفی، محمدحسن، جواهرالكلام، بیروت، دارالكتب الاسلامیه، 1362.

نراقی، احمد، عوائد الایام، قم، مرکز النشر التابع لمکتب الاعلام الاسلامی، 1415ق.

نمازی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌فر، حسین، «احکام حکومتی از دیدگاه امام خمینی»، مجله مقالات و بررسی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ها، شماره 68، 1379.

نوری، حسین، مستدرک الوسائل، قم، مؤسسه آل البیت، 1407ق.

هاشمى، حسین، «جامعیت و کمال شریعت و تحولات آن در عصر غیبت»، مجله قبسات، شماره 32، 1384.

نویسنده: محمدصادق فیاض

مقدمه

از مرحوم آیت‌‌‌الله شهید سید محمدباقر صدر (1350-1400ق) اکنون در موضوع علم اصول چند اثر علمی، در دسترس فقه‌‌‌پژوهان قرار دارد که به تناسب سطوح آموزشی و پژوهشی، تدوین یافته است. تأمل در کلیت این مجموعه مجال خیلی فروان می‌‌‌طلبد، ولی آنچه در این نوشتار بررسی خواهد شد، نوآوری‌‌‌های شهید صدر در خصوص جمع عرفی است. مطابق اعتقاد برخی شاگردان شهید صدر که با یافته‌‌‌های این پژوهش هماهنگ است، شهید صدر در این مسئله، رویکردی  نسبتاً متمایز در روش و محتوا اتخاذ نموده است. ویژگی‌‌‌های این رویکرد را تنقیح ملاک بر محور قرینیت ادبی، تبیین منسجم تمام نمونه‌‌‌های تعارض غیر مستقر و تفکیک ملاک از نشانه‌‌‌های اثباتی آن تشکیل می‌‌‌دهد. صرف نظر از پیشینه ناقص این نظریه در اندیشه‌‌‌های شیخ انصاری و آخوند خراسانی، توجه به آن در جایگاه یک نظریه‌‌‌ای نسبتاً فراگیر از مرحوم نایینی آغاز می‌‌‌شود و با شهید صدر تکمیل می‌‌‌گردد. وی، با تعریف قرینیت و تعمیم آن در تمام نمونه‌‌‌های جمع عرفی، «حکومت»، «تقیید»، «تخصیص» و «اظهریت» را ابزارهای کشف آن ملاک کلی تعریف می‌‌‌کند. براین اساس، آنچه مبنای رفع ید از ظهور عام و مطلق و محکوم در قبال خاص، و مقید و حاکم خواهد بود قرینیت است و حکومت، تقیید و تخصیص، سازوکارهایی اند که متکلم در داخل نظام محاورات عرفی، برای بیان مراد نهایی/ جدی خود، از آن‌‌‌ها استفاده می‌‌‌کند. از نظر شهید صدر، بدون توجه به قرینیت و کارکرد آن در این نمونه‌‌‌ها، رفع ید از ظهور فاقد دلیل است. این مدعا و مبنای آن در اکثر آثار اصولی شهید صدر، تقریر و تبیین شده است.

تعریف ‌‌‌جمع عرفی

جمع عرفی تصرف در دلالت یکی از دو دلیل است که در ظاهر با هم تعارض دارند. پشتوانه این تصرف، ارتکازات عرفی و به تعبیر مرحوم شیخ انصاری مقبولیت آن در حوزۀ تفاهم و تخاطب روابط انسانی است (شیخ انصاری، 1428: 4/ 73 و 136). برخی منابع متأخر، عناصر دخیل در آن را ذیل این عنوان توضیح داده است:

الجمع مهما أمکن أولی من الطرح؛ جمع میان ادله در صورت امکان، از طرح آن‌‌‌ها بهتر است.

ظاهر این تعبیر تأویلات عقلی را هم پوشش می‌‌‌دهد، ولی از ‌ آنجا که دلیلی بر مشروعیت جمع با این گشاده‌‌‌دستی وجود ندارد، قدر متیقن از آن جمع عرفی است (آخوند خراسانی، 1430: 3/ 304). بنابراین، منظور از جمع، همان جمع دلالی است که با تصرف در یکی از دو دلیل، تنافی میان آن‌‌‌ها رفع گردیده و امکان عمل مطابق سلوک عرفی نه استدلالات و تأویلات عقلی فراهم می‌‌‌شود. نیز مراد از اولویت،‌ لزوم آن به طور متعین است، یعنی با فراهم بودن شرایط برای اعمال این قاعده، فرصت عدول به گزینه‌‌‌های دیگر منتفی است (مشکینی، 1423: 193).

ملاک جمع عرفی

نکته اختلافی در جمع عرفی ملاک تقدیم در آن است که از نظر مرحوم آخوند در برخی موارد قرینیت و در برخی موارد منوط به مطلق ذوق عرف است (آخوند خراسانی، 1430: 3/ 294). برخی شارحان اندیشۀ آخوند نیز تلاش کرده مجموع این موارد را با ملاکات مختلف طبقه‌‌‌بندی نموده و به طور صریح از ملاک دوگانۀ جمع عرفی و دلالی سخن بگویند (مشکینی، 1413: 5/ 116). این مسیر قبلاً از سوی مرحوم شیخ انصاری نیز به صورت قاعده‌‌‌مند طی نگردیده بود (نگ: شیخ انصاری، 1428: 2/ 790). از این میان، تنها مرحوم نایینی از انحصار جمع عرفی بر مدار یکی از دو چیز، یعنی دلالت ویا قرینیت، سخن گفت (نایینی، 1376: 4/ 727). توجه ایشان به جایگاه قرینیت در جمع عرفی تاحدودی با استقبال اصولیان بعدی مواجه گردید، ولی این مرحوم شهید صدر بود که گفت ملاک رفع تعارض در تمام موارد جمع عرفی قرینیت است:

ظهور هر کلامی حجت است مگر  اینکه خود متکلم بر ظهور دیگری برای تفسیر کلام و کشف مراد نهایی خود اعتماد کرده باشد؛ در این صورت،  آنچه از نظر عقلایی قابل اتکا خواهد بود مقتضای همان ظهوری است که برای تفسیر و کشف مراد نهایی، آماده شده و آن را قرینه می‌‌‌نامند و دلیل حجیت شامل ظهوری معارض با آن نمی‌‌‌شود (شهید صدر، 1418: 2/ 546).

قرینه به این معنا دو قسم دارد: گاهی آن را خود متکلم در کلامش تعبیه می‌‌‌کند و گاهی عرف آن را مطابق نظام محاورات شناسایی می‌‌‌کند. در هرحال، چنانچه قرینه با این ویژگی‌‌‌ها متصل به ذوالقرینه باشد ظهوری در مخالفت با آن منعقد نخواهد شد، اما چنانچه منفصل از آن باشد ملاک تشخیص آن از نظر شهید صدر که به اقتفای مرحوم نایینی تنقیح شده این است:

هر چیزی که در فرض اتصال می‌‌‌تواند قرینه باشد در فرض انفصال هم قرینه است و هرگاه این کارکرد را در فرض اتصال نداشته باشد در فرض انفصال هم نخواهد داشت (شهید صدر: 5/ 595؛ نگ:  نایینی، 1376: 2/ 579).

روشن است موضوع حجیت هم در ظهورات، مدلول تصدیقی است که در این گونه موارد با متغیر دالّ بر قرینیت، احراز آن به تنهایی از آن‌‌‌چه در جایگاه ذوالقرینه قرار دارد، امکان‌‌‌پذیر نیست و در نهایت، نه تنها این سنخ اختلافات دلیل حجیت را از اقتضا نسبت به ذوالقرینه باز می‌‌‌دارد بلکه موضوع آن را تنقیح می‌‌‌کند. این روند در تعارض مستقر به صورت معکوس، طی شده است؛ یعنی در آن‌‌‌جا اختلاف میان ادله، نخست به تکاذب مدلول همدیگر می‌‌‌انجامد و سرانجام، دلیل حجیت را از اقتضا، باز می‌‌‌دارد؛ زیرا، در فرض تکاذب، امکان تعبد به آن‌‌‌ها، تسلیم در قبال تناقض است و محال. نقش بازدارندگی تعارض در ادله نسبت به دلیل حجیت اگرچه از پیش‌‌‌فرض‌‌‌های مهم در تعارض مستقر است ولی این تنها مرحوم شهید صدر است که تفاوت موارد جمع عرفی را با تعارض ادله از این زاویه به شکل برجسته، در مقام تعریف مورد توجه قرار داده است:

منظور ما از تعارض مستقر تنافی بین دو دلیل در مرحله‌‌‌ای شمول دلیل حجیت آن‌‌‌هاست؛ یعنی این تعارض [از تنافی بین مدلول آن‌‌‌ها] به دلیل حجیت سرایت می‌‌‌کند (شهید صدر، 1415: ‏7/ 42).

قبل از این اگرچه مشهور در تعریف تعارض، به این چالش، تصریح نکرده بود اما مرحوم آخوند خراسانی این پیش‌‌‌فرض را در اندیشۀ آن‌‌‌ها باز نمود تا براساس آن از کارکرد واحد مرجحات مبنی بر احیاء سند متعارضان، دفاع نماید (نگ: فیاض، 1395). روشن است تسری تعارض به دلیل حجیت سند اختصاص به مواردی دارد که سندها ظنی و امکان تعبد به آن منهای شرایط تعارض، وجود داشته باشد اما در مواردی که سندها قطعی‌‌‌اند تعارض با تمام آثارش در سطح دلالت‌‌‌ها متمرکز خواهد ماند (صدر، 1408: 5/ 604).

ارزیابی مدعیات مشهور و شهید صدر را باید مورد به مورد، تطبیق و بررسی نماییم ولی در این‌‌‌جا به این بسنده می‌‌‌نماییم که در جمع عرفی آن گونه که از عنوان آن استفاده می‌‌‌شود از هیچ کدام کاملا رفع ید نمی‌‌‌شود بلکه با توجه به صلاحیت عرفی دلیل مبنی بر تصرف در دلیل دیگر مطابق نظر امثال مرحوم آخوند و یا جایگاه قرینیت محض آن مطابق نظر شهید صدر، دلالت دلیل دیگر و یا ذوالقرینه تفسیر و بلکه تعدیل می‌‌‌شود. جمع عرفی به این معنا اصطلاحا در مقابل «جمع تبرعی»، قرار می‌‌‌گیرد (همان: 605).

شرایط جمع عرفی

آن‌‌‌چه تاحدودی متأخران بر آن تأکید داشته اجتماع شرایط سه‌‌‌گانه در ادلۀ متعارض، بوده است؛ فرقی نمی‌‌‌کند تعارض آن‌‌‌ها از نوع مستقر بوده باشد یا غیرمستقر ولی باید صرف نظر از تعارض، واجد این شرایط باشد:

– احراز صدور؛

– تمامیت دلالت؛

– تمامیت جهت صدور (نایینی، 1352: 2/ 110)1

وجه تأکید بر این شرایط، دلیلیت متعارضان قبل از ملاحظه‌‌‌ای شرایط تعارض است؛ یعنی در تعارض دو دلیل چه از نوع مستقر و چه غیرمستقر هر دو باید صرف نظر از این موقعیت، هویت دلیل را داشته باشند و چنان‌‌‌چه در موردی یک روایت، فاقد یکی از این سه شرط باشد فاقد حجیت است و تعارض از هیچ نوع آن شکل نخواهد گرفت؛ زیرا، تعارض بین حجت‌‌‌ها است نه حجت و لاحجت.

به‌‌‌هرحال، مرحوم شهید صدر و برخی دیگر مواردی را به عنوان شرایط جمع عرفی، مستقل از شرایط مطلق تعارض، مطرح کرده‌‌‌اند. این مجموعه که در تمام آثار اصولی شهید با تفاوت اندک تکرار شده از این قرارند:

  1. وحدت متکلم هر دو کلام؛2
  2. عدم علم اجمالی مبنی بر کذب یکی از آن‌‌‌ها (همان: 703).
  3. بقای مجال تعبد به ذوالقرینه (شهید صدر، 1417: 7/ 207).

برخی از معاصران این فهرست را تا پنج مورد، افزایش داده‌‌‌اند؛ یعنی علاوه بر این شروط سه‌‌‌گانه، احراز اصل صدور، و نیز وجود قرینه بر تصرف در یکی از دو دلیل هم، لازم است. (سبحانی، 1424: 4/ 338) برخی از مقرران درس شهید هم شرط نخست را به لفظیت دلیل‌‌‌ها، اختصاص داده است (عبدالساتر، 1417: 13/ 271).

از این شرایط تنها مورد دوم و سوم اختصاص به جمع عرفی دارد اما شرط نخست آن، با موارد تعارض مستقر، مشترک است و البته که برجسته نمودن آن‌‌‌ها در جایگاه شرایط ویژۀ جمع عرفی، متضمن نکتۀ جدیدی نیست تا در اتخاذ نظریه‌‌‌های اصلی در این باره، تأثیرگذار باشد بلکه شرایطی مانند احراز اصل صدور، مربوط به مفهوم تحلیلی قاعده است؛ نیز، وجود قرینه بر تصرف افزون بر این که ملاک جمع از نظر امثال شهید صدر است از نظر مرحوم نایینی، جامع تمام نمونه‌‌‌های جمع عرفی نیست (نایینی، 1376: 4/ 727). هم‌‌‌چنین، احراز صدور ادله از متکلم واحد، عدم علم اجمالی مبنی بر کذب یکی از آن‌‌‌ها و عدم تخصیص اکثر، حداقل برای اصولیان متأخر در جایگاه پیش‌‌‌فرض‌‌‌ مسائل کلی تعارض و بخصوص جمع عرفی، مسلّم بوده‌‌‌اند. بنابراین، شفاف نمودن این پیش‌‌‌فرض‌‌‌ها پیش‌‌‌تر از کاربرد آموزشی برای فراگیران دانش اصول فقه، نقشی در تغییر و توسعه این مباحث ندارد. از این منظر، تأکید بر همان شروط سه‌‌‌گانۀ عمومی ادله در بحث تعارض، کافی خواهد بود.

جایگاه ورود

برابر آن‌‌‌چه شهید صدر در آثار آموزشی خود به‌‌‌شکل برجسته بدان تصریح نموده (نگ: شهید صدر، 1419:2/ 543) و نیز به اقتضای مبنای روشنش در تقدیم نمونه‌‌‌های جمع عرفی، ورود اصولا از مصادیق جمع عرفی نیست؛ زیرا:

ورود عبارت است از نفی موضوع به صورت وجدانی در اثر تعبد نه به خاطر ثبوت خود متعبدبه. البته ثبوت متعبدبه هم از نفس تعبد قابل تفکیک نیست ولی ثبوت آن به خاطر تعبد است که بالوجدان ثابت است نه با تعبد (خویی، 1417: 2/ 297)

در فرایند ورود جمع میان دلالت‌‌‌ها رقم نمی‌‌‌خورد بلکه موضوع یکی از دلیل‌‌‌ها در اثر ورود دلیل دیگر، نفی می‌‌‌شود و معلوم است وقتی دلیلی فاقد موضوع باشد فعلیتی نخواهد داشت تا با دلیلی دیگر معارضه نماید. افزون براین، ملاک در جمع عرفی قرینیت است. مفروض در تحقق این ملاک اولا، اختلاف میان دلالت‌‌‌ها است ولی با نفی موضوع، اختلافی باقی نمی‌‌‌ماند؛3 ثانیا، از شرایط جمع عرفی مجال تعبد به ذوالقرینه در عرض قرینه است ولی با وجود دلیلی وارد، هیچ مجالی برای عمل به دلیل مورود، باقی نمی‌‌‌ماند.

تبیین جایگاه ورود به گونه‌‌‌ای که از مصادیق جمع عرفی نبوده و بلکه جمع در آن واقعی است از نقطه‌‌‌های قوت اندیشه‌‌‌های شهید صدر است که در گذشته فقط برخی اصولیان بدان اشاره نموده (حکیم، 1408: 2/ 554) اما اکثریت آن را از مصادیق جمع عرفی عنوان کرده‌‌‌اند.

موارد جمع عرفی

دو مسئله در قرینیت مورد اتفاق، قرار دارد:

– تقدیم قرینه بر ذوالقرینه؛

– نبود قاعده‌‌‌ای واحد و فراگیر مبنی بر احراز قرینیت.

مشهور اصولیان یکی از راه‌‌‌های شناخت قرینه را به نقش غیررکنی آن به لحاظ ادبی، موکول کرده‌‌‌اند ولی قرینیت نمی‌‌‌تواند تنها محصور به این نمونه باشد بلکه به اختلاف موقعیت متکلمان و مخاطبان و نیز مقاصد، متنوع خواهد بود (نایینی، 1352: 1/ 536). به همین خاطر، از نظر شهید صدر تمام موارد جمع عرفی از مصادیق قرینیت است؛ تفاوتی اگر هست در نوعی بودن قراین و شخصی بودن آن‌‌‌هاست. این در حالی است که تا قبل از این غالبا از تخصیص، تقیید و مانند آن به عنوان ضوابط مستقل، یاد می‌‌‌شد. بررسی و ارزیابی صحت و سقم این مدعیات، نیاز به بررسی موارد جمع عرفی و نیز بازکاوی وجه تقدیم در آن‌‌‌ها دارد. مطابق ترتیب شهید صدر از مورد حکومت، آغاز می‌‌‌کنیم:

حکومت

حداقل در دورۀ معاصر، حکومت یکی از نمونه‌‌‌های مسلّم جمع عرفی است و مراد از آن رابطۀ حاکمانه یک دلیل بر دلیل دیگر است به همین خاطر، بدون ملاحظه نسبت عام و خاص و نیز قوت و ضعف دلالت، دلیل حاکم مقدم می‌‌‌گردد. اما ریشۀ سیطره دلیل حاکم چیست؟ برابر پاسخ شهید صدر، این ویژگی در لسان نظارتی آن نهفته است:

حکومت عبارت است از نظارت یکی از دو دلیل بر دلیل دیگر؛ یعنی مشتمل بر خصوصیتی باشد که آن را ناظر به مدلول دلیل دیگر و محدود کننده‌‌‌ای مراد نهایی از آن، قرار بدهد (شهید صدر، 1417: 7/ 165)

تمایز این نوع قرینیت در این است که شخص متکلم عناصر نظارتی را برای تفسیر کلام دیگر خود، استخدام می‌‌‌کند. حکومت به این معنا سه قسم دارد یا حداقل در میان ادله،این سه روش نظارت دیده می‌‌‌شود:

  1. تفسیر مستقیم: مطابق این روش، نظارت با استفاده از عناصر تفسیری، بیان می‌‌‌گردد؛ مثلا، خود متکلم به منظور خود تصریح می‌‌‌کند که مرادم از آن جمله این است؛
  2. تنزیل: در این روش موضوعی به موضوع دیگر، تنزیل می‌‌‌گردد و در واقع با نظارت بر دلیل منزّل‌‌‌علیه احکام آن بر موضوع تنزیل یافته، توسعه داده می‌‌‌شود؛
  3. تناسب حکم و موضوع: گاهی درحکم و موضوع ویژگی‌‌‌های است که نشان می‌‌‌دهد ناظر به دلیلی دیگر بیان شده است؛ مانند ادله‌‌‌ای نفی حرج و ضرر که مفاد آن‌‌‌ها، نفی مطلق ضرر و حرج در تشریعات نیست بلکه نفی اطلاق از آن حکام است.

ویژگی مشترک این هر سه قسم، نظارت دلیلی بر دلیل دیگر است و کاملا ممکن است گونه‌‌‌های دیگر هم داشته باشد ولی مهم ظرفیت نظارتی است نه اسلوب بیان و همین ظرفیت به تنهایی، ملاک تقدیم در حکومت را توجیه می‌‌‌نماید؛ زیرا، متکلم از آن در جایگاه قرینه برای فهم ذوالقرینه استفاده کرده و مشمول این قاعدۀ کلی است:

مقصود جامع و نهایی متکلم را ظهور متغیرهای تعیین می‌‌‌کند که خودش برای تفسیر کلام خود به آن‌‌‌ها، اعتماد کرده است (شهید صدر، 1417: 7/ 166).

بنابراین، وجه تقدیم دلیل حاکم ظهور آن در تعیین مراد متکلم از ناحیۀ وی در جایگاه قرینه است و هر متکلمی هم حق دارد مقاصد خود را با انواع قرینه به صورت متصل یا منفصل، تفسیر و تحدید نماید (همان: 165-170؛ 1408: 5/ 578-580).

نقد و بررسی

تنقیح و بسط نظریۀ حکومت، از ابتکارات مرحوم شیخ انصاری است؛ ایشان در دو مورد برای حل اختلافات بدوی میان ادله، این نظریه را مطرح و معنا می‌‌‌کند. عنصر محوری در تعریف شیخ هم از حکومت، نظارت دلیلی بر دلیل دیگر است به گونه‌‌‌ای که برفرض نبود دلیل محکوم، دلیل حاکم فاقد معنا می‌‌‌شود:

ضابطۀ حکومت این است که یکی از دو دلیل با مدلول لفظی خود متعرض حال دلیل دیگر و رافع حکم از بعضی افراد موضوعی باشد که با آن دلیل ثابت شده است. بنابراین، حاکم مبیّن مقدار مدلول آن دلیل دیگر و مسوق بیان حال آن و متفرع بر آن دلیل دیگر است. ملاک آن هم این است که اگر آن دلیل دیگر وارد نشده بود این دلیل لغو شده و فاقد مورد گردد. (شیخ انصاری، 1428: 4/ 13).

مرحوم شیخ سطح نظارت میان دو دلیل را در حکومت، در حد اصل و فرع، تعیین کرده و همین موجب انتقاد شده که در حکومت کافی است نظارت بر محکوم در سطح بیان کمیّت مراد از آن، باشد اما نه در این اندازه که برفرض عدم آن، تشریع دلیل حاکم، لغو گردد (آخوندخراسانی، 1430: 3/ 294). مرحوم شهید صدر نیز با طرح اقسام سه‌‌‌گانۀ حکومت تلاش کرد به اصل نظریه، انعطاف بیش‌‌‌تر بدهد؛ایشان با تمرکز بر این که جوهر حکومت را نظارت شارحانه تشکیل می‌‌‌دهد، تنوع و تفاوت آن را از این منظر، مورد توجه قرار داد. بنابراین، کارنامۀ شهید صدر در این مورد از سه جهت ذیل متمایز می‌‌‌گردد:

1. توسعۀ نظریۀ قرینیت

شهید صدر توانسته با موفقیت اثبات نماید که ماهیت دلیل حاکم جز قرینیت نیست؛ زیرا، نقش قرینه هم فقط شرح و تعیین مراد نهایی متکلم از ذوالقرینه است که برای آن هیچ قید و شرطی غیر از توضیح و تحدید مراد از ذوالقرینه، اخذ نشد است و همین کاربری در دلیل حاکم وجود دارد. به عبارتی دیگر، ملاک در قرینیت این است که در فرض اتصال آن با ذوالقرینه، ظهور مستفاد از آن‌‌‌ها، یک واحد معنایی را تشکیل بدهد؛ این ظهور جدید با آن‌‌‌چه از ذوالقرینه در فرض انفصال از قرینه استفاده می‌‌‌شود، متفاوت است.

2. تبیین نظارت حاکمانه و تفکیک سطوح آن

پیش‌‌‌تر اشاره گردید که مرحوم آخوند سخت‌‌‌گیری شیخ را در تعیین میزان نظارت، برنتافت ولی تا این اندازه هم شفاف نکرد که صرف نظارت کافی است. مرحوم شهید صدر با توجه به این که جوهر حکومت را نظارت تشکیل می‌‌‌دهد، حکومت را به موازات موارد نظارت، توسعه داد؛ زیرا، همان گونه که متکلم حق دارد مراد خویش را با بیان مستقیم تفسیر و تحدید کند می‌‌‌تواند با بیان غیرمستقیم هم نظارت را در کلام در چهارچوب قواعد عرفی، تعبیه نماید. با این تلقی از نظارت، دیگر ناچار نخواهیم بود تا مانند مرحوم آخوند و نیز شارحان آثارش، از تشتت قواعد تقدیم بین ادله سخن بگوییم و یا موارد مانند تقدیم ادلۀ ثانوی را بر احکام اولی، به ذوق عرف، احاله بدهیم (همان).

حتّی اگر شهید صدر تصریح هم نکرده باشد اندیشه‌‌‌ او مستعد آن است که ماهیت حکومت یک قسم بیش نیست و آن مبتنی بر نظارت صرف دلیل است ولی از آن‌‌‌جا که سطوح نظارت متفاوت است حکومت نیز متنوع خواهد شد؛ فرقی نمی‌‌‌کند نتیجۀ آن توسعه در موضوع دلیل محکوم باشد یا تضیق و نیز فرقی نمی‌‌‌کند مفاد این توسعه واقعی باشد یا ظاهری؛ زیرا، حکومت، متکفل بیان اقسام حکم نیست. براین اساس، تقسیم حکومت به واقعی و ظاهری، چنان‌‌‌چه در اندیشۀ مرحوم نایینی دیده می‌‌‌شود به ماهیت نظریه و سازوکار عملیاتی آن، مربوط نمی‌‌‌شود. نایینی با این ملاحظه که حکومت همواره موجب تضییق و توسعه واقعی در موضوع دلیل نمی‌‌‌شود آن را به واقعی و ظاهری، تقسیم کرده است:

در حکومت بین ادله کافی است یکی از آن‌‌‌ها در عقد وضع یا در عقد حمل دلیل دیگر، تصرف نماید … این تصرف هم گاهی با ادخال برخی افراد در موضوع دلیل دیگر است که در نتیجه دایره‌‌‌ای آن توسعه پیدا می‌‌‌کند و گاهی با اخراج برخی افراد است که در نتیجه‌‌‌ای آن دایرۀ موضوع آن دلیل دیگر تضییق، می‌‌‌شود؛ مانند این که زید جاهل را بعد از «أکرم العلماء» بگوید: زید عالم و یا بعد از بیان حکم شک بگوید: «لاشکّ لکثیر الشّک».

و گاهی هم این تصرف با اعدام موضوع دلیل دیگر، صورت می‌‌‌گیرد؛ این اعدام فقط تشریعی بوده نه تکوینی. قسم نخست، اختصاص به ادله‌‌‌ای دارد که متکفل بیان حکم واقعی است و از این جهت، حکومت بین آن‌‌‌ها نیز واقعی خواهد بود و اما قسم دوم، مربوط به احکام ظاهری بوده و حکومت در بین آن‌‌‌ها هم ظاهری خواهد بود؛ مانند حکومت امارات بر اصول عملیه (نایینی، 1376: 4/ 595).

البته مرحوم نایینی در جای دیگر بدون اشاره به این تقسیم دوگانه از حکومت، مفاد آن را با تخصیص مقایسه می‌‌‌کند که در هر دو خروج افراد از موضوع دلیل عام و محکوم، حکمی/ تشریعی است و به عالم تکوین، ارتباط ندارد (همان: 713).

ارائه کارکردهای ناهماهنگ از حکومت، ریشه در این دارد که امثال مرحوم  نایینی، از یک طرف دغدغه‌‌‌ای ارائه تعریف واحد از حکومت را، دارند و از طرفی، تلاش می‌‌‌کنند این مهم را با عطف نظر به نتایجی مترتب بر آن به لحاظ حکم واقعی و ظاهری، عملیاتی نمایند. این در حالی است که حکومت راهکار حل اختلاف میان دو دلیل به ظاهر متعارض است اما این که حاصل آن حکم واقعی خواهد بود یا نه، در تعریف حکومت فاقد اهمیت است.

3. تمایز نظریۀ حکومت

«ورود» انتفا وجدانی موضوع یک دلیل براساس تعبد شرعی است که در نتیجه با تخصّص فرقی ندارد؛ تنها تفاوتش این است که در تخصص خروج تکوینی و بدون دخالت شارع بوده اما در ورود نفی موضوع از دلیل مورود، با عنایت تعبد است (شیخ انصاری، 1428: 4/ 12). در هرحال، فاصلۀ میان نفی یک موضوع با شرح و تفسیر آن کم نیست و به همین خاطر که در «ورود»، موضوع دلیلی مورود نفی می‌‌‌شود، لسان نظارتی و بلکه دلالت لفظی، لازم نیست؛ یعنی در ورود می‌‌‌تواند یک طرف دلیل لبّی باشد؛ مثال بارز آن را در نسبت امارات و اصول عقلیه می‌‌‌توان دید که با قیام دلیل معتبر بدون آن که به قوت ظهور و یا به نسبت آن توجه گردد، اصول عقلی، از فعلیت ساقط می‌‌‌شود.4

مرحوم شهید صدر با تمرکز بر عنصر کلیدی نظارت در حکومت مرزهای آن را با ورود شفاف کرد که اصولاً ورود و حکومت ماهیتاً متفاوت‌اند؛ حکومت که همان سیطرۀ دلیلی بر دلیل دیگر است متقوم به دلالت لفظی است اما در ورود که با قیام دلیل وارد موضوع دلیل دیگر منتفی می‌‌‌گردد، نظارتی لازم نیست تا منوط به دلالت باشد. این عدم شفافیت در تفکیک شناسه‌‌‌های اثباتی آن‌‌‌هاست که مرحوم  نایینی به تبع شیخ عنوان وجه تقدیم خاص را در مواردی ورود و در مواردی حکومت، گذاشت (نایینی، 1376: 4/ 719). مبنای این توجیه، عطف نظر به نتیجۀ مترتب بر تخصیص است که خاص قطعی السّند و الدّلاله در رفع حکم از برخی افراد عام مانند ورود، هیچ تردیدی باقی نمی‌‌‌گذارد اما در مواردی که ظنی السند و الدلاله باشد از باب حکومت، افرادی را از تحت عام، حکما خارج می‌‌‌کند، زیرا از نظر اعتبار در جایگاهی قرار ندارد که بتوان قطع پیدا کرد آن افراد حقیقتا، مراد متکلم نبوده باشد (شیخ انصاری، 1428: 4/ 15).

دلیل این آشفتگی، انتقال از سازوکار دلالی به کارکرد آن‌‌‌ به لحاظ رفع واقعی و تعبدی موضوع خاص، از تحت عام است. روشن است چنان‌‌‌چه مبنای ارزیابی در حکومت، ورود، تخصیص و تقیید میزان قوت اعتبار آن‌‌‌ها به لحاظ احکام مستفاد از آن‌‌‌ها باشد هم احتمال ورود و حکومت در نتیجۀ تخصیص و تقیید هست و هم این احتمال وجود دارد که نتیجۀ حکومت در مواردی ورود باشد. نتیجه‌‌‌ای آشکار این رویکرد این است که برخلاف آن‌‌‌چه مشهور است در جمع عرفی ما دو ملاک بیش‌‌‌تر نداریم و آن یا حکومت است و یا ورود! افزون براین، لازمۀ سخن مرحوم شیخ و  نایینی این است که با وجود مخصص قطعی السند و الدلاله، عام در عموم از آغاز استعمال نشده باشد و این هم خلاف مشهور است.

تقیید

تقیید در اصطلاح اصولیان رفع ید از اطلاق است. مفروض این است که اطلاق مستفاد از وضع نیست بلکه اثبات آن منوط به شرایطی است که در بین متأخران به مقدمات حکمت، معروف است و تفاوت آن با تخصیص هم در همین نهفته است. به‌‌‌هرحال، تقیید به این معنا عنوانی است که به اعتبار وجود دال بر آن، انتزاع می‌‌‌شود و دو صورت دارد:

– تقیید متصل؛

– تقیید منفصل.

در صورت نخست، هیچ تعارضی میان تقیید و اطلاق، تصور ندارد؛ زیرا، با وجود قید، ظهوری برای اطلاق منعقد نمی‌‌‌گردد و در واقع یک دلیل بیش‌‌‌تر نداریم و آن مقید است. اما در صورت دوم، چنان‌‌‌چه مبنا در جریان مقدمات حکمت، عدم بیان قرینه باشد باز مانند صورت نخست، تعارضی نیست؛ زیرا، جریان مقدمات حکمت، فرع بر «عدم قرینه» است و با وجود قرینۀ منفصل، مقدمات تمام نیست تا اطلاق، محقق گردد.

مرحوم شهید صدر برخلاف آخوند (آخوند خراسانی، 1430:2: 2/ 212) معتقد است جریان مقدمات حکمت منوط به عدم قرینه نیست بلکه متوقف بر عدم اتصال به آن است. دلیل روشن این مدعا تمسک به اطلاق پس از پایان تکلم به آن در صورت عدم نصب قرینه از سوی متکلم است. علاوه براین، چنان‌‌‌چه جریان مقدمات حکمت متوقف بر احراز شرایط باشد که از آن جمله عدم قرینه حتّی از نوع منفصل آن است هیچ مطلقی در عالم پیدا نخواهد شد؛ زیرا، حداقل بخشی از منابع و جوامع روایی، به دست ما نرسیده است. (شهید صدر، 1417: 7/ 180 – 181).

استدلال شهید صدر، قابل دفاع است؛ زیرا، اگر تمامیت مقدمات حکمت فرع بر عدم قرینه حتّی از نوع منفصل آن باشد هیچ مطلقی در عالم نخواهد بود و روشن نیست که امثال شیخ چگونه با اتخاذ این مبنا، سخن از تقدیم مقید و وجه آن، می‌‌‌گویند؟5 بنابراین، با توجه به این که در فرض انفصال قرینه، مقدمات حکمت مبنی بر انعقاد اطلاق تمام است دنبال این باشیم که وجه تقدیم این قرینۀ منفصل، چیست؟ پاسخ مرحوم شهید صدر این است:

اثبات تقدم مقید منفصل بر مطلق و عدم سریان تعارض بین آن‌‌‌ها به دلیل حجیت، متوقف بر این است که [اولاً] به لحاظ کبروی چنان‌‌‌که در حکومت گذشت، قبول کنیم: آن‌‌‌چه حدود نهایی کلام متکلم را تفسیر می‌‌‌کند ظهور همان چیزی است که خودش برای بیان منظور خود از مدلول تمام کلماتش، آماده کرده است. و [ثانیاً] بپذیریم که آن‌‌‌چه نوعا متکلم در مخالفت با اعم می‌‌‌گوید و موضوعا اخص است جنبۀ تفسیری برای اعم دارد. کاشف نوعی از این، بناء عرف است و نیز اصالت تبعیت متکلم از بناء عرف در عرصۀ محاورات (شهید صدر، 1417: 7/ 184).

شهید صدر، اولاً، وجه تقدیم مقید را بر مطلق ماهیت تفسیری آن می‌‌‌داند و ثانیاً، کاشف از مفسریت را بناء عرف. تفاوت که تقیید با حکومت دارد وجه تقدیم آن‌‌‌ها نیست بلکه در نوع کاشف از آن‌‌‌هاست که در حکومت شخصی است ولی در تقیید، نوعی؛ زیرا، مطابق هنجارهای محاورات عرف، مقیدی که در مخالفت با مطلق بیان می‌‌‌شود کارکرد تفسیری دارد و بین مفسر و متن که تعارضی نیست. عین همین مبنا را قبلاً مرحوم نایینی نیز در وجه تقدیم مقید منفصل بر مطلق، اتخاذ کرده بود (نایینی، 1376: 2/ 579).

نقد و بررسی

دیدگاه شهید صدر در بارۀ وجه تقدیم تقیید با دو نقد مهم، مواجه است؛ نخست، انتقاد که از مرحوم  نایینی در تقدیم مطلق به ملاک قرینیت شده و طبعا این نقد بر شهید صدر هم وارد است و دوم، نقد مرحوم امام خمینی است که تلقی مشهور را از رابطۀ مطلق و مقید بر اساس دلالت لفظی، قبول ندارد. به ترتیب از نقد که بر قرینیت تقیید شده آغاز می‌‌‌کنیم:

عدم قرینیت تقیید

قرینه دو اصطلاح دارد، قرینه به معنای اخص و قرینه به معنای اعم و قرینه به معنای اخص نیز دو قسم است؛ قسم از آن قیودی متصل در کلام است که ظهور آن موجب تغییر در ظهور استعمالی ذوالقرینه ‌‌‌می‌‌‌گردد. در این صورت، وجه تقدیم آن روشن است؛ زیرا، برای ذوالقرینه ظهوری منعقد نمی‌‌‌شود تا از وجه تقدیم آن بر ظهور ذوالقرینه سؤال گردد. قسم دوم آن، منفصل از ذوالقرینه است ولی به دلیل نظارت لفظی، عرف آن را مقدم بر ذوالقرینه می‌‌‌نماید. در این دو قسم، ملاحظۀ ظهور لازم نیست.

اما قرینه به معنای اعم که شامل اظهر نسبت به ظاهر و مانند آن می‌‌‌شود ناظر به مراد جدی متکلم است و از این جهت، موجب تغییر در ظهور استعمالی نمی‌‌‌گردد؛ این نوع نظارت باللفظ نیست بلکه عقل پس از عدم امکان اجتماع مطلق و مقید در موضوع واحد، حمل مطلق بر مقید را الزام می‌‌‌کند. در این قسم قرینه که نه اتصال دارد تا موجب تغییر در ظهور گردد و نه نظارت لفظی باید ملاحظۀ اظهریت یا نسبت، انجام شود. در غیر این صورت، وجهی برای تقدیم آن وجود ندارد (روحانی، 1413: 7/ 297).

مطابق تحلیل فوق، تقیید به صورت منفصل لفظا ناظر به مراد متکلم نیست تا کاشف از آن باشد و به همین جهت، مساوی با قرینه نیست و وجه تقدیم آن هم اظهریت و یا اخصیت موضوع است. ملاحظه‌‌‌ای که در این باره وجود دارد این است:

اولاً، قرینه یک مفهوم عرفی و عنصر اصلی در آن این است که برفرض اقتران به ذوالقرینه، موجب تغییر در ظهور آن می‌‌‌گردد. قید منفصل اگرچه مقترن نیست ولی واجد ملاک آن است؛ زیرا، چنان‌‌‌چه مقترن گردد موجب تغییر در ظهور خواهد شد. با این وجود، این نوع قید اگرچه اکنون به‌‌‌خاطر انفصال موجب تغییر در ظهور نمی‌‌‌شود ولی می‌‌‌تواند کاشف از مراد نهایی متکلم در شعاع دلالت خود، باشد. آیا نامگذاری آن به قرینه که واجد ملاک قرینیت و مستلزم توسعه در مفهوم آن در حد یک نظریۀ ادبی است، درست نیست؟

ثانیاً، عنوان تقیید و حکومت به صورت توأمان در فرض نظارت، مستلزم تهافت است؛ زیرا، اگر این نظارت لفظی باشد حکومت است و اگر نظارت لفظی نیست و به خاطر قرائن خارجی است، حکومت نیست. جهت تلاش شهید صدر این است که تمام نمونه‌‌‌های جمع عرفی را در یک چهارچوب واحد با حفظ شفافیت و عدم تداخل قواعدی مانند حکومت و تقیید، ساماندهی نماید.

عدم جریان جمع عرفی در تقیید

به اذعان مرحوم امام خمینی وجه تقدیم جمع عرفی تابع ظهورات لفظی است ولی در مطلق و مقید یک طرف ظهور مبتنی بر مقدمات حکمت و عقلی است. در نتیجه، اختلاف اطلاق و تقیید از سنخ اختلاف دلالت عقلی با لفظی است. ایشان تصریح می‌‌‌کند که وجه تقدیم مقید این است که ظهور مطلق از آغاز مقید به عدم بیان است و با آمدن بیان، زمینه‌‌‌ای برای تمسک و احتجاج بدان نمی‌‌‌ماند (امام خمینی، 1423: 2/ 75).

پذیرفتن این مبنا و مدعا در باب نسبت اطلاق و تقیید، به این آسانی نیست؛ زیرا:

اولاً، نتیجۀ وابستگی ظهور اطلاق به مقدمات حکمت، لزوماً عقلی بودن ظهور اطلاق نیست و چنان‌‌‌چه دخالت برخی مقدمات و پیش‌‌‌فرض‌‌‌های عقلی در استظهار، لفظیت آن را مخدوش کند هیچ ظهوری لفظی نخواهیم داشت؛ در تمام ظهورات حداقل عاقل بودن و قصد داشتن متکلم به صورت مقدمات قریب یا بعید عقلی، دخالت دارد. در نتیجه، اگر قاعده در تمام استنتاجات، تبعیت از اخس مقدمات باشد باید ظهورات را در تمام موارد، عقلی بدانیم.

ثانیا، چنان‌‌‌که مشهور تصریح کرده و مورد پذیرش ایشان هم هست ظهوری که مقید به عدم بیان قید است ظهور استعمالی است نه جدی و چنان‌‌‌چه متکلمی کلام خویش را به صورت متصل تقیید نکند مقدمات جریان پیدا کرده و ظهور منعقد می‌‌‌گردد (همان: 279). بنابراین، در مرحلۀ ظهور تصدیقی بین مطلق و مقید، تعارض وجود دارد و قید منفصل نمی‌‌‌تواند ظهور مطلق را، از بین ببرد.

در نتیجه، برای تقدیم ظهور مقید بر مطلق باید سازوکاری را شناخت که ظهور مقید را در تعیین مراد نهایی، توجیه نماید. البته ادعای قرینیت هم با هر مبنا نمی‌‌‌تواند توجیه‌‌‌گر تقدیم مقید منفصل باشد؛ مثلا، مرحوم  نایینی نیز با این که ظاهرا در مدعا با شهید صدر، در این باره هماهنگ به نظر می‌‌‌رسد اما به لحاظ مبنا، تفاوت اساسی دارد؛ زیرا، از نظر نایینی، وجه تقدم قرینه بر ذوالقرینه، حکومت اصالة الظهور در قرینه می‌‌‌باشد:

شک در مراد از اسد در «رأیت اسدا یرمی» مسبب از شک در مراد از «یرمی» است که آیا به معنای تیرانداختن با کمان است یا خاک انداختن با پنجه. ظهور یرمی در تیر انداختن، رافع ظهور اسد در حیوان مفترس است و دیگر، برای اسد ظهوری در حیوان مفترس باقی نمی‌‌‌ماند تا به لازم خود بر نفی تیر انداختن، دلالت نماید. وجه سقوط این دلالت، متفرع بودن دلالت لازم (خاک انداختن) بر ملزوم (حیوان مفترس) است که با ظهور یرمی در تیر انداختن، از بین رفته است (نایینی، 1376: 2/ 578).

چنان که مرحوم امام خمینی از این استدلال پاسخ می‌‌‌دهد تردید در مراد از اسد، ناشی از تردید در مراد از یرمی نیست تا نسبت سبب و مسببّ در میان باشد بلکه این هر دو شک در کلام واحد، متلازمان هستند و هر دو این صلاحیت را دارد که از همدیگر، نفی شک نماید (امام خمینی، 1420: 1/ 360).

تخصیص

تخصیص رفع ید از اطلاقی است که شمول آن یا با وضع و یا با اداوت عموم، ثابت شده و مانند تقیید دو صورت دارد:

– تخصیص متصل؛

– تخصیص منفصل (شهید صدر، 1417: 7/ 185).

تخصیص در هر صورت، هم از نظر کاربری مانند تقیید است که بدون تصرف در ظاهر عام، تنها شمول حکم را از مصادیق خاص، نفی می‌‌‌کند و هم در این که نحوه‌‌‌ای این نفی، مانند تقیید فاقد لسان نظارتی بوده و بالعقل می‌‌‌باشد و همین هم ملاک تفاوت آن‌‌‌ها را با حکومت تشکیل می‌‌‌دهد؛ زیرا، در عین این که خروجی آن‌‌‌ها گاهی با حکومت تفاوتی ندارد ولی وجه تقدیم آن باللّفظ نیست (شیخ انصاری، 1428: 4/ 14).6 هم‌‌‌چنین، نقطه اشتراک دیگر تخصیص با تقیید در این است که سؤال از وجه تقدیم آن اختصاص به صورت منفصل دارد و در صورت اتصال، اصولا ظهوری برای عام در شمول منعقد نمی‌‌‌گردد. البته تخصیص منفصل هم اگر به صورتی باشد که زمینه برای استقلال عام و انعقاد ظهور آن، باقی بماند در تقدیم آن بر عام، تردیدی نیست (شهید صدر، 1417: 7/ 178). مرحوم شهید صدر مطابق مبنای کلی خود این‌‌‌جا نیز از قرینیت سخن می‌‌‌گوید که خاص در قبال عام، حتّی به صورت منفصل نیز ماهیت قرینه را دارد؛ در واقع، ملاک تقدیم مخصص متصل در منفصل هم جریان دارد. مرحوم شهید صدر التفات دارد که تمام ویژگی‌‌‌های مخصص متصل در فرض انفصال تطبیق نمی‌‌‌کند و حتّی گزینۀ قرینیت عام بر خاص را محتمل می‌‌‌داند اما پیمودن این مسیر در نهایت، مستلزم ارتکاب مخالفت با دو اصل بوده و عرفا مئونۀ بیش‌‌‌تر هم دارد؛ یکی از آن دو اصل، اتصال در قرینیت است که این‌‌‌جا علی‌‌‌رغم مخالفت با آن باید منفصل را قرینه محسوب نماییم و دیگری قرینیت عام برای خاص است که این صلاحیت در فرض اتصال آن با خاص، برای عام وجود ندارد تا از ظهور خاص جلوگیری نماید.

از این جهت، اولا مئونۀ زایده را با اصل عدم زیاده نفی می‌‌‌کنیم و ثانیا راه مخالفت با اتصال قرینیت را با اصل عدم مخالفت می‌‌‌بندیم. در نتیجه، قرینیت خاص بر عام، متعین خواهد شد که در آن فقط مخالفت با یک اصل؛ یعنی اتصال در قرینیت، صورت می‌‌‌گیرد (شهید صدر، 1408: 5/ 594). شاهد صحت این مدعا، تقدم خاص بر عام در تمام ابواب فقه است و حتّی مرحوم شیخ نیز که ملاک حمل عام بر خاص را در قوت ظهور آن خلاصه کرده اعتراف می‌‌‌کند که در فقه یک مورد هم تقدم عام قوی بر خاص ضعیف، دیده نشده است (نایینی، 1376: 4/ 721).

نقد و بررسی

ادعای قرینیت در این‌‌‌جا همان تداوم گفتمان  نایینی است. در مقابل، مشهور حمل عام بر خاص را مبتنی بر اظهریت آن دانسته‌‌‌اند. بنابراین، لازم است نخست تأملی بر تحلیل شهید صدر از قرینیت «خاص منفصل»، داشته باشیم که با تفسیر ایشان از قرینیت «قید منفصل»، متفاوت و تاحدودی نا موفق به نظر می‌‌‌رسد. سپس، تلقی  نایینی را در باب تقدیم قرینه‌‌‌ها، بررسی می‌‌‌کنیم و نیز به دیدگاه مشهور در این باره، خواهیم پرداخت.

کاستی تحلیل شهید صدر

مرحوم شهید صدر در چند اثر اصولی و چند مورد تقیید و تخصیص را به طور کلی ذیل مصادیق «قرینیت نوعی»، طبقه‌‌‌بندی، کرده است (شهید صدر، 1418: 2/ 546؛ 1417: 6/ 394) و در وجه تقدیم مقید منفصل توضیح داده که تقیید به صورت منفصل را هم عرف از باب قرینه، بر مطلق مقدم می‌‌‌کنند؛ یعنی اگرچه خود متکلم تصریح به قرینه بودن آن نمی‌‌‌کند اما در داخل نظام محاورات عرفی، مقید منفصل، نوعاً قرینۀ مطلق تلقی می‌‌‌شود؛ زیرا، وقتی از نظر عرف احراز می‌‌‌شود که متکلم در بیان مراد خود به قرینۀ اعتماد کرده است، چاره‌‌‌ای جز این نیست که قرائن دخیل در مراد او را، مورد توجه قرار بدهیم؛ فرقی نمی‌‌‌کند آن قیود متصل باشند یا منفصل.

مرحوم شهید صدر با این که بارها تأکید کرده برای تقدیم قرینه بر ذوالقرینه، جز احراز قرینیت، دلیلی دیگر لازم نیست ولی در وجه تقدیم خاص منفصل از کم مئونه‌‌‌تر بودن قرینیت خاص، نیز سخن گفته است و این کل کارکرد قرینیت را با تردید، مواجه می‌‌‌نماید. به این مشکل برخی از شاگردان ایشان هم اشاره کرده که اگر قرینیت خاص منفصل را، یک جریان عرفی بدانیم احتیاج به این نیست که حمل عام بر خاص را، کم مئونه‌‌‌تر، عنوان کنیم. علاوه براین، ارتکاب مخالفت با یک اصل و نیز کم‌‌‌ مئونه بودن آن لزوما مقتضی قرینیت خاص برای عام و نیز تقدیم آن، نیست (نگ: شهید صدر، 1408: 5/ 595).

بنابراین، افزون بر اثبات قرینیت، تمسک به اصول دیگر حداقل مورد احتیاج نیست بلکه کافی است مانند مورد تقیید، قرینیت آن احراز گردد. با احراز این ویژگی، وجه تقدم آن هم معلوم می‌‌‌گردد؛ زیرا، ملاک قرینیت یک کلام مطابق تنقیح مرحوم  نایینی و شهید صدر، ظرفیت تغییر در ظهور کلام دیگر است:

هرچه در فرض اتصال قرینه است و ظهور تصدیقی مدلول کلام را منهدم می‌‌‌کند در فرض انفصال هم می‌‌‌تواند قرینه بر آن باشد و حجیت ظاهر آن را، تغییر بدهد (شهید صدر، 1417: 7/ 178).

یعنی اگر دو کلامی از متکلم صدور یافته باشد ولی یکی از آن‌‌‌ها در فرض اتصال، ظهور دیگری را از بین ببرد همین کلام در فرض انفصال هم قرینه بر آن کلام دیگر است و اگرچه اکنون نمی‌‌‌تواند در ظهوری آن تغییری ایجاد نماید ولی می‌‌‌تواند حجیت آن را مطابق دایرۀ مدلول خودش، تغییر بدهد.

چنان‌‌‌چه بخواهیم این الگو را در عام و خاص متخالف تطبیق نماییم این خاص است که در فرض اتصال می‌‌‌تواند ظهور عام را تغییر بدهد و عام چنین صلاحیتی را ندارد. پس، اولاً، ملاک تقدیم خاص متصل بر عام، قرینیت است؛ ثانیاً، این ملاک در فرض انفصال هم، محفوظ است؛ ثالثاً، کاشف قرینیت، نظام محاورات عرفی است.

رهیافت مشهور

این رهیافت نسبتاً مشهور است که حمل عام برخاص مبتنی بر قوت ظهور است. مطابق توضیح مرحوم آقاضیا عراقی این حمل، مقتضای ادلۀ لفظی نیست تا با تمسک به اطلاق آن در هر مورد حکم به تقدیم خاص نماییم بلکه از مرتکزات عرف است. در غیر این صورت، چنین ارتکازی نیست و مشی فقیهان هم در اخذ به خاص، محدود به مواردی می‌‌‌شود که در آن ظهور خاص اقوی از ظهور عام است. عراقی با این توضیح تمام لوازم آن را پذیرفته است؛ یعنی اگر در موردی ظهور عام از خاص اقوی باشد، باید به عام اخذ گردد. وی، از ادعای  نایینی هم پاسخ می‌‌‌دهد که ملاک قرینیت در نسبت خاص و عام تطبیق نمی‌‌‌کند؛ زیرا، قرینیت منوط به نظارت لفظی است اما خاص نسبت به عام، نظارت لفظی ندارد بلکه حکم متضاد و یا متناقض برخی از افراد آن را بیان می‌‌‌کند. (عراقی، 1417: ‏4/ قسم‏2/ 142-141).

مرحوم عراقی اولاً، وجه حمل عام بر خاص را در قوت دلالت آن خلاصه می‌‌‌کند و ثانیاً، به لازمه‌‌‌ای آن نیز تصریح کرده که چنان‌‌‌چه در موردی عام در عین عمومیت دلالتاً اقوی از خاص بود، مقدم بر آن می‌‌‌شود. در خصوص قسمت دوم ادعای ایشان قبلاً نکته‌‌‌ای از مرحوم شیخ نقل گردید که در فقه موردی از تقدم عام قوی الدّلاله هم، دیده نشده است؛ بنابراین، این ادعا وجدانی است اما این که حمل عام بر خاص ریشه در ارتکازات عرفی دارد، درست است ولی باید مبنای عقلانی این ارتکاز را که نمی‌‌‌تواند تعبدی باشد، شناخت؛ این مبنا، از نظر مرحوم  نایینی و شهید صدر قرینیت است و چنان که مرحوم آخوند تصریح نموده‌‌‌اند کارکرد اظهریت و نصیت هم کشف قرینیت است:

اگر یکی از ادله قرینۀ تصرف بر دیگری باشد تعارضی نیست چنان که در ظاهر و نصّ و ظاهر و اظهر در عام و خاص، مطلق و مقید و مانند آن‌‌‌ها این‌گونه است؛ زیرا، بنا عرف بر این است که نصّ و اظهر قرینۀ تصرف بر دیگری است (آخوند خراسانی، 1430: 3/ 298).

چنان که قرینیت را پذیرفتیم این را نیز باید بپذیریم که قرینه نه مشروط به این است که همواره متصل به ذوالقرینه باشد و نه لازم است که کاشف از آن فقط قوت دلالت باشد بلکه کاملاً ممکن است این ویژگی را از طرق دیگر نیز احراز نماییم.

قرائت نایینی

مرحوم نایینی که از پیش‌‌‌گامان نظریۀ قرینیت خاص برای عام است قرائت نسبتاً ویژه از وجه تقدم قرینه بر ذوالقرینه، دارد. از نظر وی، قرینیت مشروط به قوت دلالت نیست و بلکه محتمل است در مواردی ظهور ذوالقرینه اقوی از ظهور قرینه باشد اما در عین حال، تقدم با قرینه است؛ زیرا، اصالة الظهور در قرینه حاکم بر اصالة الظهور در ذوالقرینه است؛ یعنی شک در مدلول قرینه، سبب ایجاد شک در مدلول از ذوالقرینه است و با رفع شک از آن، شک در ذوالقرینه هم مرتفع می‌‌‌گردد. پس، معنای حکومت اصالة الظهور در خاص این است که اولا، شک در مراد از ذوالقرینه ناشی از شک در قرینه است و ثانیا، با رفع شک از قرینه شک از ذوالقرینه هم، مرتفع می‌‌‌گردد (نایینی، 1376: 4/ 720؛ همان: 2/ 578).

قبلاً با انتقاد مرحوم امام خمینی از سببیت قرینه در رفع شک از ذوالقرینه، آشنا شدیم و اکنون می‌‌‌خواهیم این نکته را بر آن بیفزاییم که اگر قرینیت قرینه به هر ملاکی مشخص گردید وجه تقدم آن از قضایای است که قیاس آن در خودش نهفته است؛ زیرا، اگر قرینیت حتّی مانع از شک در مراد از خود هم نشود دلیلی دیگری بر قرینیت و به طریق اولی بر تقدیم آن نیست و چنان‌‌‌چه منوط به قرینیت باشد که فقط احراز آن کافی است نه آن که پس از مشخص شدن قرینه و ذوالقرینه، هم‌‌‌چنان هم در مدلول هر دوی آن‌‌‌ها شک وجود داشته اما با اجرای اصل لفظی در جانب قرینه، از ذوالقرینه رفع شک نماییم.

اظهر و ظاهر

مشهور اصولیان تا همین دورۀ معاصر تقیید و تخصیص و بلکه تمام گونه‌‌‌های جمع عرفی را از مصادیق اظهر و ظاهر می‌‌‌دانستند (سبحانی، 1424: 4/ 340). اما شهید صدر آن را به عنوان نمونۀ مستقل از جمع عرفی با خاستگاه قرینیت، بررسی کرده و با استفاده از همان روشی که در تقیید و تخصیص داشت، اظهر و ظاهر را هم به متصل و منفصل، تقسیم می‌‌‌نماید. نیز وجه جمع در هر دو دو قسم آن را منوط به قرینیت کرده است. تنها تفاوتی که مورد تخصیص و تقیید با اظهریت دارد عدم تمرکز شهید صدر بر تطبیق ملاک قرینیت به نحو پررنگ است. چنان که قبلاً گذشت برای صلاحیت قرینیت خاص و مقید، فرض اتصال آن‌‌‌ها به مطلق و عام، سنجیده می‌‌‌شد اما در این‌‌‌جا برای اثبات قرینیت اظهر برای ظاهر در نوع متصل آن، مسیری نسبتاً متفاوت انتخاب شده است:

چنان‌که گفته شود: «أکرم العلماء، و لا بأس بترک إکرامهم» معنای هر دو جمله به صورت مساوی در ذهن منطبع می‌‌‌گردد ولی تصدیق این که هر دوی آن‌‌‌ها با هم مراد متکلم باشد، امکان ندارد. از این‌‌‌رو، به لحاظ مرحلۀ ظهور تصدیقی، تزاحم شکل می‌‌‌گیرد اما در نهایت ظهور تصدیقی متناسب با آن‌‌‌چه ظهور تصوری‌‌‌اش أقوی و آکد از دیگری است، منعقد می‌‌‌گردد؛ فرقی نمی‌‌‌کند منشأ ظهورات تصدیقی را غلبه نوعی بدانیم که هر متکلمی غالبا مرادش همان معنایی است که از مدلول کلامش تصور می‌‌‌شود …یا منشأ آن را تعهد نوعی متکلم مبنی بر قصد مدلول تصوری کلامش، بدانیم که در این صورت، قصد متکلم از دو کلام به ظاهر مختلف، معنایی خواهد بود که تصورا اظهر از دیگری است… [پس] دلیل انطباق ظهور تصدیقی با مدلول تصوری که اظهر است غلبه مطابقت مراد با مدلول تصوری است و این که هرچه ظهور تصوری کلام مؤکد و مشدد باشد غلبۀ انطباق هم مؤکدتر و شدیدتر خواهد بود. [به طور خلاصه قاعده این است]به هرمیزانی که ظهور تصوری قوت داشته باشد غلبۀ اراده‌‌‌ای آن و عدم اراده‌‌‌‌‌‌ای خلاف آن هم بیش‌‌‌تر است. (شهید صدر، 1417: 7/ 198 – 199؛ 1408: 5/ 597).

روح این نظریه با قرینیت، متحد است؛ یعنی«غلبۀ مطابقت مراد جدی با مدلول تصوری کلام» ریشه در ارتکاز عرف دارد که از میان دو کلام به ظاهر مختلف یک متکلم در موضوع واحد، اظهر را قرینه بر تعیین مراد می‌‌‌داند. افزون بر این، وجه تقدم آن را از باب قرینیت، به تخصیص نیز ارجاع داده با این تأکید که جایگاه حکومت، تقیید و تخصیص وامدار اظهریت در دلالت نیست بلکه می‌‌‌توان فارغ از قوت و ضعف ظهورات، عام ومطلق را تقیید و تخصیص زد و یا حکومت دلیلی را بر دلیل دیگر، اثبات کرد. نتیجه‌‌‌ای که شهید صدر در نهایت می‌‌‌گیرد این است که تا وقتی امکان تقدیم براساس گونه‌‌‌های دیگر جمع عرفی باشد نوبت به اظهریت، نمی‌‌‌رسد؛ یعنی اگر در موردی مقتضای تخصیص و اظهریت متفاوت بود، اخذ به تخصیص متعیّن است (عبد الساتر، 1417: 3/ 265).

به این ترتیب، در اظهر که متصل به ظاهر است برای ظاهر اصولا مدلول تصوری مخالف منعقد نمی‌‌‌شود اما در نوع منفصل آن هم برای ظاهر مدلول تصوری مستقل، منعقد می‌‌‌شود و از این‌‌‌رو، در جمع میان آن‌‌‌ها ارتکاب خلاف ظاهر صورت خواهد گرفت (سید حکیم، 1408: 2/ 576 – 577) از این‌‌‌رو، وجه تقدیم آن براساس قرینیت باید مطابق الگوی مخصص منفصل، تحلیل گردد؛ یعنی با توجه به این که در قرینیت اظهر برای ظاهر، ارتکاب خلاف اصول لفظی/ عقلایی کم‌‌‌تر است باید آن را قرینه بر ظاهر قرار داد. در غیر این صورت، اذعان به قرینیت ظاهر، هم به اصل اتصال در قرینیت مخالفت شده است و هم به احراز صلاحیت تغییر ظهور در ذوالقرینه در فرض اتصال؛ یعنی در فرض اتصال، ظاهر صلاحیت تغییر در ظهور اظهر را، ندارد.

نقد و بررسی

با اینکه در دوره‌‌‌های معاصر تقدیم اظهر بر ظاهر از مسلمات است و گفت‌‌‌وگوها از وجه برتری جایگاه آن نیست ولی در دوره‌‌‌های متقدم، حتّی تقدیم نص بر ظاهر هم تا این اندازه مسلّم نبوده است؛ مثلا، مرحوم شیخ طوسی بدون آن که حتّی نصّ و ظاهر را استثنا نماید، رفع هرگونه تعارض میان روایات را منوط به ترجیحات غیردلالی، نموده است؛ مانند اعدلیت راوی، کثرت عدد راویان و آن‌‌‌چه در روایات به عنوان مرجح، معرفی شده‌اند (شیخ طوسی، 1390: 1/ 4) از نظر شیخ انصاری سکوت شیخ طوسی آگاهانه بوده و ایشان قائل به حمل ظاهر بر اظهر و حتّی ظاهر بر نصّ، نبوده است (شیخ انصاری، 1428: 4/ 82).

تا آن‌‌‌جا که ما اطلاع داریم حمل ظاهر بر اظهر در جایگاه یک قاعده در «قوانین الاصول»، مورد اشاره قرار گرفته (طارمی، 1306: 2/ 96) ولی بعد از مرحوم شیخ انصاری جایگاه آن به نحو برجسته در باب تعارض، برای اصول‌‌‌پژوهان تثبیت شد. نیز اکثریت وجه تقدم آن را به اقتفای شیخ براساس کاشفیت از قرینه بودن آن، پذیرفته‌‌‌اند. برخی هم فراتر از این، ملاک قرینیت را در اظهریت منحصر کرده‌‌‌اند:

ملاک در تشخیص قرینه منحصر در أقوائیت ظهور است … و أقوائیت ظهور قاعدۀ کلی ندارد؛ زیرا، موارد و مراتب استعمال آن، فرق می‌‌‌کند اما چنان چه ملاک تشخیص قرینه، قوت ظهور آن باشد مجالی برای حکومت قرینه بر ذوالقرینه، باقی نمی‌‌‌ماند بلکه نفس ملاک قرینیت برای تقدیم آن کافی است (فاضل لنکرانی، 1430: 4/ 370).

معنای قرینه تغییر در ظهور ذوالقرینه قرینه است و این روند منحصر در أقوائیت ظهور نخواهد بود؛ بررسی نمونه‌‌‌های مانند حکومت، تقیید و تخصیص برای اثبات این مدعا کافی است. بنابراین، چالش شهید صدر ادعای انحصار قرینیت به مورد أقوائیت ظهور نیست بلکه اثبات آن با محاسبۀ تقلیل در ارتکاب مخالفت با اصول لفظی/ عقلایی است. وی، برای اثبات قرینیت در مخصص منفصل هم از همین روش استفاده کرد که کاستی‌‌‌های آن را خاطرنشان کردیم. پس، مهم تطبیق ملاک قرینیت در مورد تعارض بدوی ظاهر با اظهر منفصل است و ظاهرا آن ملاک در نوع منفصل آن محفوظ خواهد بود چنان که در نوع متصل آن هم با شدت بیش‌‌‌تر موجود است. مؤلف «مباحث الأصول» در کمال ایجاز و ایضاح این نقد را متوجه استادش می‌‌‌داند:

أقوائیت ظهوری که ظهور ضعیف‌‌‌تر را در فرض اتصال، از بین می‌‌‌برد در فرض انفصال هم حجیت آن را از بین خواهد برد. این کارکرد، مبتنی بر این بناء عقلایی است: هرگاه ظهور اقوی باشد غلبه مطابقت مراد با آن نیز أقوی خواهد بود (شهید صدر، 1408: 5/ 598).

به این ترتیب، اگر قرینیت اظهر منفصل برای ظاهر با اظهریت احراز گردید وجه تقدیم آن هم اثبات می‌‌‌شود و نیاز به محاسبه نیست که در فرض قرینه قرار دادن ظاهر برای اظهر با اصول متعدد، مخالفت می‌‌‌شود. مهم اثبات قرینیت است که در این مورد، از رهگذر قوت ظهور، میسر می‌‌‌گردد.

نتیجه

برابر آن‌‌‌چه در آثار اصولی مرحوم شهید صدر دیده می‌‌‌شود ملاک جمع در گونه‌‌‌های مانند حکومت، تقیید، تخصیص و اظهر و ظاهر، قرینیت است. این مفهوم قبل از این در مباحث زبانی، شناخته شده بود اما شهید صدر با تطبیق آن بر موارد جمع عرفی توضیح داد که رفع ید از ظهوراتی مانند دلیل محکوم، عام، مطلق و ظاهر، مبتنی بر بنا عقلا در اعتماد به قیود دخیل در بیان مراد نهایی از کلام است؛ این حق هر متکلمی است که مراد خویش را از یک کلامی با کلام دیگر در یک ساختار واحد، تفهیم نماید یا به مصلحتی بین آن‌‌‌ها، فاصله بیاندازد؛ فرقی نمی‌‌‌کند پس از ایجاد فاصله برای بیان مطلوب خویش از تفسیر مستقیم استفاده نماید و یا قالب‌‌‌های را استخدام کند که عرف آن را در داخل نظام محاورات، تفسیر کلامش، تلقی نمایند. استفاده از قرینیت برای رفع تعارض برخی نمونه‌‌‌های جمع عرفی قبلاً در اندیشۀ مرحوم  نایینی سابقه داشته ولی هم برداشت ایشان از جایگاه قرینیت و هم از قلمرو آن تا این اندازه، شفاف و فراگیر نبود.

ویژگی دوم رهیافت شهید صدر در این موضوع، جامعیت و انسجام آن است که با انحصار ملاک تقدیم در قرینیت و تعمیم آن در تمام موارد، راه را بر تهافت رهیافت‌‌‌ها در تقدیم ظهور خاص بر عام که ظهور قوی‌‌‌تر دارد، منسد کرده است. تا پیش از این، مرحوم شیخ انصاری وجه تقدیم خاص را در این شرایط، به تعلیقی بودن ظهور عام بر عدم ظهور مخالف، پیوند زده بود اما مرحوم آقاضیا عراقی، ظهور مخالف عام را هم مشروط به قوت ظهور آن کرد تا از این انتقاد پاسخ گفته باشد که چگونه در صورت تساوی ظهور عام و خاص، این تنها ظهور عام باید معلق بر عدم ظهور مخالف، باشد؛ مگر ظهور خاص و عام فرقی می‌‌‌کند که یکی معلق و دیگری منجز باشد؟ بن‌‌‌بست که فرا روی امثال آقاضیا قرار داشت این بود که اگر ملاک قوت ظهور است چرا در فقه، موردی از تقدیم عام بر خاص، دیده نمی‌‌‌شود؟

سومین ویژگی مربوط به تفکیک دقیق ملاک، از ابزارهای کشف است؛ ملاک تقدیم در جمع عرفی واحد اما نشانه‌‌‌های آن ممکن است متفاوت باشند؛ مثلا، در مواردی، کاشف از آن استفاده از ادوات تفسیری مستقیم می‌‌‌باشد و در مواردی هم ظرفیت نظارتی موجود در لسان دلیل متکفل آن است. نیز در مواردی این عرف است که خاص، مقید و اظهر را حتّی در شرایط انفصال، کاشف از قرینه بودن آن بر عام یا مطلق و یا ظاهر، می‌‌‌شناسد؛ زیرا، مطابق نظام محاورات، این خاص و مقید و اظهر است که ظرفیت تغییر در ظهورات عام، مطلق و ظاهر را دارد و از همین رهگذر، شایستگی قرینیت را هم دارند. پیش از این، ادبیات اصولیان مشحون از خلط میان گونه‌‌‌های جمع عرفی است؛ حتّی مرحوم  نایینی نتوانست از جوّی که مرحوم شیخ انصاری در تشکیل آن سهم به سزا داشت، فاصله بگیرد؛ برای وی هم مانند شیخ مرزهای حکومت و تخصیص از هم و نیز کارکردهای آن با نتایجی که در نتیجۀ جمع رقم می‌‌‌خورد، از هم متمایز نبود.

پی‌نوشت‌ها

………………………………………………………………………………………………………………………..

  1. مرحوم خوئی افزون براین، اعتبار کلام شارع را در جایگاه حجت، منوط به احراز ارادۀ استعمالی و اثبات ارادۀ جدی، کرده است (خویی، 1419: 3/137). به نظر می‌‌‌رسد شرط دوم و سوم نایینی ظرفیت گنجایش این دو شرط را نیز دارد و از این جهت، تأکید بر استقلال آن‌‌‌ها، فاقد وجه است. شرطیت ارادۀ ظهور را خود نایینی هم در اثر دیگر خود آورده که همان مشکل دیدگاه خویی را دارد (نایینی، 1376: 3/ 156).
  2. كأنّ الأئمة^ بأجمعهم بمنزلة رجل واحد، و كلامهم بمنزلة كلام واحد، لا فرق بین المتقدم منهم و المتأخر، فإذا لابد من تقدیم الخاصّ المتقدم على العام (خویی، 1419: 4/374).
  3. إنّ الورود لا یحتاج إلى لسان لفظی؛ لأنّه لیس تصرّفاً فی الألفاظ من قبیل الحكومة التنزیلیة، و إنّما هو تصرّف معنوی حقیقی فی ركن من أركان المورود، و هو الموضوع … (شهید صدر، 1408: 5/578).
  4. مرحوم آخوند با التفات به همین که در حکومت نظارت لفظی لازم است تقدم احکام ثانوی مانند نفی ضرر و نفی عسر و حرج را بر احتیاط تامّ، نمی‌‌‌پذیرد. بخشی از استدلال ایشان این است که مستند وجوب احتیاط تامّ، حکم عقلی است و بین حکم عقل و شرع، رابطه‌‌‌ تفسیری معنا ندارد (آخوند خراسانی، 1430: 2/360).
  5. اگر ما بگوییم: «یكى از مقدّمات حكمت این است كه قرینه‏اى – هرچند منفصله – بر تقیید وجود نداشته باشد»، نتیجه این مى‏شود كه قرینه منفصله بر تقیید، كاشف از عدم تمامیت مقدّمات حكمت است. و این مستلزم عدم تحقّق اطلاق است و اگر اطلاقى تحقّق نداشته باشد، حمل مطلق بر مقید، تعبیر درستى نخواهد بود (لنکرانی، 1430: 6/ 534).
  6. حکومت آن گونه که بعد از شیخ شناخته شده نتیجه‌‌‌اش تنها، تخصیص دلیل محکوم نیست بلکه گاهی تعمیم است (نایینی، 1376: 4/ 593).

کتابنامه

………………………………………………………………………………………………………………………..

آخوند خراسانی، محمدکاظم، کفایة الاصول، تحقیق: علی زارعی سبزواری، قم، موسسة النشر الاسلامی التابعة لجماعة المدرسین، چاپ ششم 1430ق.

امام خمینی، سید روح‌الله الموسوی، تهذیب الاصول، تهران، مؤسسه نشر و تنظیم آثار امام خمینی، چاپ اول، 1423ق.

ــــــــ، معتمد الاصول، تقریر: محمد موحدی فاضل لنکرانی، تهران، مؤسسه نشر و تنظیم آثار امام خمینی، چاپ اول، 1420ق.

حکیم، سید محسن طباطبائی، حقائق الاصول، قم، انتشارات بصیرتی، چاپ پنجم، 1408ق.

خویی، سید ابوالقاسم، دراسات فی علم الاصول، تقریر: سید علی هاشمی شاهرودی، قم، مؤسسه دائرة المعارف فقه اسلامی بر مذهب اهل‌‌‌بیت^، چاپ اول، 1419ق.

ــــــــ، مصباح الاصول، تقریر: سید محمدسرور بهسودی، قم، مکتبه داوری، چاپ پنجم، 1417ق.

روحانی، سید محمد حسینی، منتقی الاصول، تقریر: عبد الصاحب حکیم، قم، انتشارات دفتر آیت‌الله روحانیی، چاپ اول، 1413ق.

سبحانی، جعفر، ارشاد العقول الی مباحث الاصول، تقریر: محمدحسن عاملی، قم، مؤسسة الامام الصادق×، چاپ اول، 1424ق.

شهید صدر، محمدباقر، بحوث فی علم الاصول، تقریر: سید محمود هاشمی، قم، موسسه دائرة المعارف فقه اسلامی بر مذهب اهل‌بیت^‏، چاپ سوم، 1417ق.

ــــــــ، دروس فی علم الاصول، قم، انتشارات اسلامی وابسته به جامعۀ مدرسین حوزه علمیه چاپ سوم، 1415ق.

ــــــــ، مباحث الاصول، تقریر: سید کاظم حسینی حائری، قم، مطبعة مرکز النشر-مرکز الإعلام الإسلامی، چاپ اول، 1408ق.

نویسنده: رضا اسلامی

مقدمه

علم اصول در سیر تاریخی و تکاملی خود، حرکتی یکنواخت و یکسان نداشته است. گاه به سرعت اوج گرفته است و به قله کمال نسبی رسیده است و زمانی به تدریج و کندی پیش رفته و به ندرت متوقف مانده است. در نگاه کلی می‌توان گفت فقهای بزرگ شیعه اندیشه‌های اصولی خویش را طی ادوار مختلف، توسعه و تعمیق بخشیده و همزمان مباحث این رشته علمی را از زوائد منقح و پاک ساخته‌اند. سخن در آن است که نقطه‌های اوج این حرکت چگونه و چه هنگام پدید آمده‌اند و چه عواملی سبب شده است که شخصیتی چون شیخ انصاری (ره) صاحب مکتب فقهی و اصولی شناخته شود، ولی مثلا فاضل تونی (ره) که پیش از شیخ می‌زیسته و اندیشه‌های بلند اصولی او در کتاب الوافیه با لحاظ مقطع زمانی تألیف، انسان را به تحسین وا می‌دارد، یا میرزا ابوالقاسم قمی (ره) صاحب قوانین الاصول، هیچ کدام مکتبی را در اصول به نام خود رقم نزده‌اند. پس جای آن دارد که بدانیم مکتب‌های اصولی چگونه شکل می‌گیرند و ممیزات آنها چیست و چه کسانی می‌توانند مکتبی اصولی پایه گذاری کنند و آیا ظهور مکتب‌های اصولی و فقهی، مصادف با ظهور دوره ای جدید در اصول یا فقه است یا هر کدام سیر جداگانه ای دارند و گاه بر هم منطبق می‌گردند و ظهور مکتبی سبب ظهور دوره ای جدید می‌گردد؟

مکتب‌های فقهی و اصولی را می‌توان به زمان یا مکان یا شخصیت‌های علمی نسبت داد و در هر سه حال تأثیر عمیق عامل زمانی، مکانی و انسانی ملاک این نسبت است. اگر بگوییم مکتب فقهی نجف یا اصفهان یا سامرا چنان بود، تأثیر محیط علمی نجف یا اصفهان یا سامرا را در پدید آمدن یک تفکر خاص مدنظر داشته ایم، و اگر سخن از مکتب اصولی قرن دوازدهم بگوییم، ناچار تأثیر مقطع زمانی را که محفوف به تحولات خاص بوده، در رواج یک اندیشه ملاحظه کرده ایم. ولی از نظر ما سهم مکان و زمان در تأثیرگذاری و ظهور مکتب‌های علمی با صرف نظر از وجود شخصیت‌های علمی و مبتکر، قابل مطالعه نیست، بلکه تأثیرات زمان و مکان از طریق ظهور شخصیت‌های برجسته بوده است و در واقع وجود آنها زمان و مکان را تأثیرگذار کرده است. اما آیا ظهور شخصیت‌های صاحبِ مکتب همواره به معنای ورود به دوره ای جدید از ادوار فقه یا اصول بوده است؟ در پاسخ باید گفت که همواره چنین تقارنی نبوده است. چه بسا فقها و اصولیان صاحب مکتبی که نتوانستند دوره ای جدید در تاریخ علم را رقم بزنند و فضای جدیدی ایجاد کنند؛ ولی در آثار آنها زمینه‌های یک تحول فراهم بوده است و آنان توانسته‌اند محصولی عالی و بازپرورده و نو عرضه کنند. از اینجا است که نقش شاگردان به عنوان مروجان اندیشه‌های اصولی و فقهی استاد در تاریخ تحولات هر علم و شکل گیری ادوار مختلف آن باید لحاظ شود. وقتی سخن از ادوار فقه است، فضای عمومی حوزه فقه لحاظ می‌شود و البته ظهور شخصیت‌های علمی نقطه آغاز این ادوار خواهد بود و هنگامی که از ظهور مکاتب فقهی و اصولی سخن گفته می‌شود، متأثر شدن فضای عمومی و رونق یک اندیشه خاص ملاک نخواهد بود.

گاهی از مکتب‌های اصولی و فقهی تعریف‌های مختلف ارائه می‌شود. پس در اینجا که در صدد ترسیم شاخصه‌های مکتب اصولی شهید صدر هستیم، لازم است تعریف خود را از مکتب اصولی بیان کنیم و منکر آن نیستیم که بتوان تعریف‌های دیگری از مکتب اصولی ارائه داد و این واژه را بر معانی دیگر حمل کرد؛ چراکه به کارگیری واژه «مکتب» یا «مدرسه» برای اشاره به یک مرام و روش خاص در فقه و اصول، پدیده ای نوظهور است که ظاهراً اولین بار با ترجمه آثار فلاسفه غرب رواج پیدا کرد و سخن از مکتب‌های فقهی و اصولی، بسان سخن از مکتب‌های فلسفی به میان آمد.

باری مقصود ما از مکتب اصولی، نوعی اندیشه اصولی مبتنی بر دیدگاه‌های خاص در مورد منابع، مبانی، مباحث و تقسیمات علم اصول است. این نوع اندیشه می‌تواند متکامل یا غیر متکامل ارزیابی شود؛ چنان که اصولیان در مقابل اخباریان هر یک دارای مکتبی اصولی، یعنی شیوه ای خاص در فهم احکام شرع هستند و دانشمندان شیعه در مقابل اهل سنت هر کدام به دارا بودن مکتبی خاص شناخته شده اند؛ ولی ما در ارزش گذاری و به لحاظ جهت گیری یک مکتب را مثبت و دیگری را منفی قلمداد می‌کنیم.

البته هر شخصیت اصولی طرز فکر خاص به خود دارد و اجتهادش در علم اصول اقتضا می‌کند که مبانی علمی خاص برای خود اتخاذ کرده باشد؛ اما این امر، بدان معنا نیست که مکتب‌های اصولی به تعداد مجتهدین در علم اصول فرض شود، بلکه تفاوت مکتب‌ها ناظر به تفاوت‌های کلی و کلان است که چهره علم اصول را عوض می‌کند و برخاسته از مباحث زیر بنایی است. از این جهت است که می‌بینیم در میان مجتهدان بزرگی که همه در مکتب اصولی وحید بهبهانی پرورش یافتند، تنی چند ـ مانند شیخ انصاری ـ صاحب مکتبی جدید شناخته شدند و از میان شاگردان شیخ انصاری برخی ـ مانند آخوند محمد کاظم خراسانی ـ پدید آورنده مکتبی دیگر شدند. در آثار این معدود شاگردان برجسته تحول عمده ای در علم اصول مشاهده می‌شود، اما در آثار بسیاری دیگر از شاگردان تفاوت‌ها چندان عمیق و گسترده نیست؛ طوری که می‌توان گفت اینان در امتداد همان مدرسه اصولی وحید بهبهانی یا شیخ انصاری ظهور کرده‌اند. بنابراین هر گونه تغییر صوری و محتوایی تا زمانی که بنیادین و فراگیر نباشد، مبدأ شکل گیری مکتبی جدید نمی‌گردد و اگر برخی رجال علمی با دارا بودن آثار تحسین برانگیز، صاحب مکتبی خاص شناخته نشده اند، یا از آن رو است که در آثار آنها تغییرات سطحی و جزئی و در حد تنقیح و تهذیب گفته‌های رائج بوده است، و یا از آن رو که برخوردار از شاگردان قوی و مروّجان پیگیر نبوده و واقعیتی ناشناخته مانده و گاه به نام دیگری آوازه ای پیدا کرده است.

اما تحول در علم اصول نزد شیعه، می‌تواند حول یکی از محورهای زیر باشد:

تحول در مبانی استنباط، تنقیح مبانی استدلال و طرح شیوه‌های جدید برای استدلال، بازپروری بحث‌های کهنه و معهود و مرسوم و در نهایت توسعه و تعمیق بخشیدن بدانها، طرح بحث‌های جدید و بدیع و بی سابقه، تغییر ساختار علم اصول و یا ساختار برخی مباحث. هرگاه علم اصول در عمده این محورها تحول یابد و چیزی بیش از یک تغییر تدریجی و جزئی در آن به چشم آید، می‌توان گفت مکتبی اصولی ظهور کرده است.

ظهور مکتب‌های فقهی را نیز بسان ظهور مکتب‌های اصولی می‌توان تفسیر کرد و در نگاهی کلان‌تر تفاوت مکتب فقهی شیعه با اهل سنت را در تعیین منابع فقه و میزان کارایی آنها، اختلاف مبانی کلامی، اختلاف روش‌ها که ناشی از اختلاف در منابع و مبانی است، اختلاف در کم و کیف مباحث که آن هم تابعی از اختلاف در منابع و مبانی است، تفسیر کرد. این اختلافات اصلی و فرعی در طول تاریخ دو سیر متفاوت و مجزا برای تحولات فقه شیعه و سنی رقم زده است؛ طوری که ادوار تاریخی هر یک به طور مستقل از هم باید مطالعه شود.

در علم اصول نیز می‌توان با همان نگاه کلان‌تر دو مکتب اصولی برای شیعه و اهل سنت، جدا از هم برشمرد. مکتب اصولی شیعه با همه گرایش‌ها و مکتب‌های درون مذهبی اش، در برابر مکتب اصولی اهل سنت با همه مذاهب و مکاتب فقهی و اصولی اش، متمایز به چند چیز است:

یک. در منابع علم اصول که همان منابع فقه است.[۱] در مورد قرآن می‌بینیم که شیعه هیچ گاه نگاهی مستقیم و مستقل از روایات اهل بیت، به قرآن ندارد، ولی اهل سنت مقام اهل بیت را به عنوان معلم و مفسر رسمی قرآن منکرند. در مورد سنت نیز می‌بینیم که شیعه آن را تا قول و فعل و تقریر امامان معصوم به عنوان جانشینان پیامبر امتداد می‌دهد، ولی اهل سنت پس از پیامبر سخن از سنت صحابی دارند. درباره عقل، شیعه آن را محدود به ادراکات عقلی قطعی می‌داند، ولی اهل سنت دلیل عقلی ظنی تحت عنوان قیاس یا استحسان را معتبر و گاه بهترین و کارامدترین ابزار اجتهاد می‌شمارند. اجماع را نیز به هر مبنایی در تفسیر حجیت آن نزد شیعه توجیه کنیم،[۲] می‌بینیم که بازگشت به سنت معصومین دارد، ولی نزد اهل سنت حجیت اجماع به ملاک عصمت همه امت یا جمعی خاص از آنان، مانند اهل حل و عقد یا اهل مدینه است. البته این اختلافات اساسی در تفسیر حجیتِ منابع چهارگانه، تأثیر مستقیم در کارایی منابع مذکور و دامنه استناد بدان‌ها و تقدم برخی بر برخی دیگر دارد که هم در فقه و هم در اصول قابل مطالعه و بررسی است.

اگر پس از منابع چهارگانه اصلی، سخن از منابعی دیگری به میان می‌آید، این نیز مرتبط به تفسیر حجیتِ منابع اصلی است. شیعه از منابع چهارگانه فراتر نمی‌رود و حتی اجماع را نیز از باب مماشات با اهل سنت مطرح کرده است، ولی اهل سنت منابع را توسعه داده، از قیاس، استحسان، استصلاح، عرف، شریعت سلف، مذهب صحابی، سد ذرایع و مانند آن نیز سخن می‌گویند.

دو. وجه تمایز میان مکتب اصولی شیعه و مکتب اصولی اهل سنت، رجوع به تمایز دو گروه در مبانی کلامی دارد. نظر معروف میان اهل سنت جواز سهو و نسیان پیامبر اکرم (ص) است و نظر معروف میان شیعه، عصمت آن حضرت در جمیع شئون فردی و اجتماعی، دنیوی و اخروی، بیان احکام و تشخیص موضوعات است. نزد شیعه پس از پیامبر اکرم دوازده امام معصوم، مصدر تشریع شناخته می‌شوند، ولی اهل سنت به سراغ صحابه می‌روند و بدون آنکه سخن از عصمت آنها بگویند، گاه برخی را چنان تقدیس و تنزیه می‌کنند که خواه ناخواه به درجه عصمت می‌رسند. نزد شیعه قاعده اشتراک احکام، مسلم و قطعی است و بر آن اساس تصویبْ باطل است؛ ولی اهل سنت در اثبات یا ابطال تصویب، بر یک قول نیستند. قاعده اشتراک خود مرتبط با بحث از کمال و جامعیت شریعت است، ولی اهل سنت ابایی ندارند که بر مبنای تصویب، نقش مجتهد را در تکمیل دفتر شرع بپذیرند. البته این گونه اختلافات در مبانی کلامی می‌تواند ریشه اختلاف در کمیت و کیفیت منابعِ بحث فقهی و اصولی باشد که پیش‌تر اشاره شد. سپس چون به متن مباحث اصولی نزد هر دو گروه نگاهی می‌افکنیم، چند گونه تفاوت می‌بینیم: برخی مباحث نزد ما توسعه بیشتری یافته است؛ مانند مباحث اصول عملیه و دلیل انسداد؛ ولی نزد آنها متروک مانده است؛ چون در فقه سنی تفکیکی میان دلیل کاشف و دلیلِ تعیین وظیفه عملی صورت نگرفته است؛ ولی در مقابل باب قیاس و اقسام و ارکان آن را بسی گسترده مطرح کرده‌اند. از طرف دیگر محور تقسیم مباحث اصولی نزد آنان «حکم» و محور تقسیم نزد ما «دلیل» است و همین امر ساختار و روش بحث در علم اصول را به دو گونه کاملاً متفاوت در آورده است. این را هم اضافه کنیم که در اصول فقه سنّی، به کاربردی بودن قواعد و نحوه تطبیق آنها توجه فراوانی شده است و در متن کتاب‌های اصولی مثال‌های واقعی از تأثیر مبنای اصولی در استنباط حکم بسیار دیده می‌شود؛ ولی در اصول فقه شیعی قواعد و نظریه‌های اصولی دور از فضای واقعی فقه و به صورت بحثی مستقل مطرح و برای تفهیم مطلب مثال‌ها معمولاً فرضی آورده می‌شود و همین شبهه تورم اصول فقه و غیر کاربردی بودن بسیاری از مباحث آن را دامن زده است و شاید این اشکال تا حدی بر اصول فقه ما نیز وارد باشد، ولی تا حدی هم ناشی از عدم توجه به طبیعت بحث‌های اصولی است. زیرا در مقام تطبیق قواعد اصولی نکات و خصوصیات بسیاری می‌تواند دخیل باشد و نباید ذهن طلاب را از دخالت داشتن خصوصیات باز داشت و تطبیق را کاری ساده جلوه داد. بدین رو دانشمندان ما مجبورند مثال‌هایی بسازند که تأثیر مستقیم مبنای اصولی را در نتیجه کار استنباط نشان دهد؛ چنان که محققین علم پزشکی برای اثبات تأثیر فلان ماده در بهبود فلان مرض، انسان‌ها یا حیواناتی را به عنوان نمونه‌های آزمایشگاهی انتخاب می‌کنند که عوامل دیگر اثرگذار در آنها وجود نداشته باشد.

از اختلاف دو مکتب اصولی شیعه و سنی که بگذریم و به حوزه فکری هر گروه وارد شویم، باز مکتب‌های مختلف می‌بینیم. مذاهب فقهی اهل سنت هر کدام اصول خاص خود را برای استنباط دارند که می‌تواند ترسیم کننده حدود یک مکتب اصولی باشد؛ ولی بعدها تألیفات اصولی دانشمندان اهل سنت از مذاهب مختلف در قالب سه جریان عمده تجلی یافت و به سه طریق مختلف عرضه شد که این خود با توجه به اختلاف مذاهب و اختلاف اصول استنباط، سؤال برانگیز است؛ ولی در هر صورت، این سه طریقه را چنین ذکر کرده اند:

  1. طریقه متکلمین:بر مبنای این طریقه آثاری چون المعتمد اثر ابوحسین بصری (م ۴۶۳)، البرهان اثر امام الحرمین جوینی (م ۴۸۷) و المستصفی اثر ابوحامد غزالی (م ۵۰۵) نوشته شد.
  2. طریقه فقها:اصول الفقه اثر جصاص (م ۳۰۷) و کتاب دیگری با همین نام اثر سرخسی (م ۴۸۳) دو نمونه از آثار عرضه شده در این طریق است.
  3. طریقه جامع:بدیع النظام اثر ابنساعاتی و جمع الجوامع اثر سبکی (م ۷۷۱) دو نمونه روشن برای شناخت طریقه سوم است. هر یک از این سه طریقه را می‌توان مکتبی اصولی قلمداد کرد که در تبیین روش علمی آنها کتابهایمتعددی نگاشته شده است.[۳]

وقتی به درون حوزه تشیع پا گذاشته، تاریخ تحولات علم اصول را مطالعه می‌کنیم، ظهور مکتب‌های مختلف را در یک سیر تکاملی و تدریجی می‌بینیم؛ ولی می‌توان روی نقاط مشترک برخی مکتب‌ها انگشت اشاره نهاد و در نگاهی کلی‌تر تقابل دو مکتب عقل گرا و نقل گرا و به تعبیر دیگر مکتب اصولیون و اخباریون را مطرح کرد. اخباریون قدیم که نماینده آنها شیخ صدوق محسوب می‌شود و اخباریون جدید که محمد امین استرآبادی از آنها نمایندگی می‌کند، یک جریان ضعیف و کم دوام بودند؛ ولی اصولیون جریان قوی و غالب بودند که هیچ گاه از حرکت باز نایستاند. این حرکت از ابن ابی عقیل و ابن جنید به طور رسمی آغاز شد و تا شیخ انصاری و آخوند خراسانی و شاگردان ممتاز آنان تداوم یافت. در درون این جریان، علم اصول بارها تجدید بنا و گاه چهره آن کاملاً عوض شد.

از این رو می‌توانیم برای سید مرتضی که الذریعة الی اصول الشریعة را به عنوان اولین کتاب اصولی مفصّل، عرضه کرد، مدرسه ای اصولی قائل شد؛ چنان که می‌توان پس از او برای شخصیت‌هایی چون علامه حلی صاحب مبادی الاصول، شیخ حسن بن زین الدین عاملی صاحب معالم الاصول، وحید بهبهانی صاحب الفوائد الحائریة، شیخ انصاری صاحب فرائد الاصول، آخوند خراسانی صاحب کفایة الاصول، شیخ ضیاء الدین عراقی، صاحب مقالات الاصول، میرزا محمد حسین نائینی صاحب فوائد الاصول مکتبی اصولی ترسیم کرد. البته در این میان مصادیق مشکوکی نیز وجود دارد که از جهت اثبات ظهور مکتبی جدید، نیازمند تحقیق و بررسی بیشتر است.

ناگفته نماند که برخی شخصیت‌ها به دارا بودن مکتبی فقهی مشهورند و مبانی اصولی آنها چندان مطرح نیست و گاه لازم است از لابه لای آثار فقهی آنان، مبانی اصولی ایشان را جستوجو کرد. این مبانی اصولی هر چند جالب و ابتکاری به نظر آید، چون اصطیادی است و به طور تفصیلی تدوین نشده و ترتیب و تفسیر آنها بیان نشده است، نمی‌تواند در میان مکاتب اصولی جایگاهی برای طرح داشته باشد.

از کسانی که تنها مکتب فقهی آنها مطرح است، جمعی اخباریون میانه رو مانند شیخ یوسف بحرانی صاحب الحدائق الناظرة، ملامحسن فیض کاشانی صاحب مفاتیح الشرایع و جمعی از اصولیون مانند ابن ادریس صاحب السرائر، محقق کرکی صاحب جامع المقاصد، شهید اول و ثانی صاحب متن و شرح اللمعة و شیخ محمد حسن نجفی صاحب جواهر الکلام را باید نام برد. در اینجا نیز مصادیق مشکوکی وجود دارد که به لحاظ ظهور مکتبی جدید در فقه قابل مطالعه و بررسی است.

باری چون به شهید سید محمد باقر صدر شاگرد برجسته محقق خویی می‌رسیم، با ملاحظه آثار اصولی او، پدیدار شدن مکتبی اصولی را به روشنی احساس می‌کنیم. برای این مکتب اصولی هشت شاخصه اصلی می‌توان نام برد و شاید افزون بر این تعداد نیز بتوان شمرد:

ساختار آفرینی؛ ۲. عنوانبندی؛ ۳. ریشهیابی؛ ۴. نظریه پردازی؛ ۵. بازآفرینی؛ ۶. انسجام بخشی؛ ۷. تاریخ مندی؛ ۸. درسی سازی.

۱ـ ساختار آفرینی

می دانیم که هر چه تقسیم‌بندی ما از مباحث یک علم دقیق‌تر باشد و جایگاه صحیح و منطقی هر بحث را بهتر نشان دهد، مباحث آن علم بهتر دانسته خواهد شد و نقاط خالی برای تکامل مباحث آسان‌تر شناخته می‌شود.

شهید صدر نخست تقسیم‌بندی معروف و مألوف از مباحث علم اصول را که استاد گرانقدرش آیت الله خویی[۴]عنوان کرده اند، یاد کرده، می‌گوید: به طور معمول در تقسیم مباحث علم اصول گویند که قواعد اصولی بر چهار قسم است:

  1. قواعدی که حکم شرعی را به طور وجدانی بر ما معلوم می‌سازد، که همان مباحث استلزام عقلی است؛ از قبیل قاعده عقلی «مقدمة الواجب واجبة».
  2. قواعدی که حکم شرعی را به طور تعبدی بر ما معلوم می‌سازد و این دو گونه است:

۲-۱. قواعدی که صغرای قیاس استنباط واقع می‌شوند و بحث درباره آنها از قبیل بحث صغروی است. همه مباحث الفاظ این گونه هستند و از جمله آنها بحث از ظهور صیغه امر در معنای وجوب و ظهور عام مخصّص در تمام الباقی است.

۲ـ۲. قواعدی که کبرای قیاس استنباط واقع شده، بحث درباره آنها از قبیل بحث کبروی است. همه مباحث مربوط به حجیت این گونه هستند و از جمله آنها بحث از حجیت ظهور قرآن، حجیت خبر واحد و حجیت شهرت است.

  1. قواعدی که به هنگام معلوم نشدن حکم شرعی به طور وجدانی یا تعبدی، وظیفه شرعی عملی را معین می‌سازد؛ از قبیل اصل برائت شرعی و اصل احتیاط شرعی.
  2. قواعدی که فقیه در آخرین مرحله بدان‌ها رجوع می‌کند، که اصول عملی عقلی است به از قبیل قاعده عقلی قبح عقاب بلابیان، و قاعده عقلی وجوب احتیاط.[۵]

در این تقسیم‌بندی تمام مباحث اصولی در دو بخش امارات و اصول عملی جای گرفته است. امارات آن دسته از ادله استنباط را گویند که حیثیت کشف از واقع را دارد و اصول آن دسته از ادله را گویند که تنها وظیفه عملی را مقرر می‌کند. آن گاه مباحث هر شاخه به دو شاخه جزئی‌تر تقسیم شده است. درباره امارات اعم از قطعی و ظنی یک بار از اصل ظهور و بار دیگر از حجیت آن سخن می‌گویند و درباره اصول عملی نیز یک بار از اصول شرعی که توسط شارع تأسیس شده سخن می‌گویند و بار دیگر از اصول عقلی که توسط عقل پایه گذاری شده است.

اگر کمی پیش‌تر برویم و به عناوین کتاب کفایة الاصول اثر محقق خراسانی نگاهی بیفکنیم، مباحث علم اصول را در چهار بخش می‌یابیم:

  1. مباحث الفاظ و مقدمات آنها. در اینجا از اصل ظهور دلیل لفظی بحث می‌شود و بسیاری از مباحث عقلی بدون هیچ گونه توجیه کافی در ضمن آنها مندرج گردیده است.
  2. مباحث امارات معتبر شرعی که در اینجا نخست از حجیت قطع و سپس از حجیت یا عدم حجیت برخی امارات ظنی بحث می‌شود.
  3. مباحث اصول عملی اعم از عقلی و نقلی.
  4. مباحث تعارض ادله و امارات.

کتاب فرائد الاصول اثر شیخ انصاری جامع مباحث سه قسم اخیر است و مباحث قسم اول را می‌توان در تقریرات درس شیخ، موسوم به مطارح الانظار جستوجو کرد.

پس از محقق خراسانی، شاگردان وی همین شیوه را دنبال کردند که نشان از کم اهمیتی به ارائه تقسیم‌بندی مناسب است. مثلاً در تقریرات درس میرزای نائینی موسوم به فوائد الاصول و نیز در کتاب مقالات الاصول اثر محقق عراقی می‌بینیم که به ابواب و فصول و مباحث علم اصول نگاهی خاص و دقیق نشده است و تنها در ضمن بیان تعریف و موضوع علم اصول، اشاراتی وجود دارد؛ چنان که در آثار پیشینیان نیز چنین بوده است. تا جایی که ما می‌دانیم شیخ محمد حسین اصفهانی، نخستین شخصیت اصولی است که اصلاحی اساسی در این تقسیم‌بندی معمول، روا داشت و پیشنهاد کرد که مباحث عقلی از مباحث الفاظ جدا شود.

بنابر پیشنهاد او ابواب چهارگانه اصول عبارت بود از: ۱. مباحث الفاظ که در آن از اصلِ ظهور ادله لفظی بحث می‌شود؛ ۲. مباحث عقلی مانند بحث مقدمه واجب و بحث امتناع اجتماع امر و نهی؛ ۳. مباحث حجت که از حجیت ظواهر کتاب و سنت و نیز حجیت اجماع و دلیل عقلی سخن گفته می‌شود؛ ۴. مباحث اصول عملی. و آن گاه مباحث تعارض ادله، موسوم به باب تعادل و تراجیح، تحت عنوان خاتمه می‌آمد که در واقع باب پنجم از ابواب علم اصول است.

در اینجا ملاحظه می‌شود که اصول عملی اعم از شرعی و عقلی، و نیز امارات شرعی اعم از ظنی و قطعی یکجا جمع شده، ولی در عوض مباحث عقلی از مباحث لفظی تفکیک شده که این تفکیک حائز اهمیت است.

شیخ محمدرضا مظفر در کتاب اصول الفقه که آن را از آغاز به عنوان متن درسی نگاشت، این تقسیم‌بندی را از استادش پسندیده است؛ ولی بعدها مرحوم اصفهانی خود مباحث تعادل و تراجیح را به مباحث حجت الحاق و مباحث علم اصول را در سه باب جمع کرد. توجیه او در این کار آن بود که هنگام تعارض ادله، سرانجام از حجیت یکی از دو دلیل سخن می‌گوییم. پس همواره بحث از حجیت اعم از حجیت شأنی و حجیت فعلی بعد از وقوع تعارض خواهد بود.

حاصل این بررسی‌ها در تقسیم‌بندی مباحث علم اصول از زمان شیخ انصاری تا محقق خویی آن است که هشت نوع بحث برای علم اصول وجود دارد:

  1. امارات لفظی قطعی و مباحث مقدماتی مربوط به باب الفاظ؛ ۲. امارات لفظی ظنی؛ ۳. ادله عقلی یا امارات عقلی که همواره نوع قطعی آن نزد ما مطرح است؛ ۴. حجیت دلیل عقلی قطعی؛ ۵. حجیت برخی امارات ظنی؛ ۶.اصول عملی شرعی؛ ۷. اصول عملی عقلی؛ ۸. تعارض ادله.

البته اصولیون در ادغام برخی اقسام در برخی دیگر و معرفی اقسام کلی و کلان مباحث، اختلاف شیوه دارند و هیچ یک ملاک روشنی در تفکیک یا ادغام این اقسام ارائه نداده‌اند.

شهید صدر با نگاهی به آخرین شکل از تقسیم مباحث که استادش محقق خویی اظهار داشته اند، پیشنهاد خود و معایب تقسیم مذکور را چنین بازگو می‌کند:

برای تقسیم مباحث می‌توان دو گونه لحاظ داشت:

لحاظ اول آن است که در تقسیم مباحث، قواعدی را که در عملیات استنباط به کار گرفته می‌شود، لحاظ کنیم و بگوییم چهار دسته قاعده داریم که فقیه نخست به سراغ دسته اول می‌رود و سپس دسته دوم و سوم و سرانجام دسته چهارم. پس این چهار دسته قواعد به لحاظ عملیات استنباط ترتّب طولی دارند و هر کدام در فقدان دسته قبل مورد استناد قرار می‌گیرد. ظاهر کلام محقق خویی در تبیین مباحث علم اصول و تقسیم آنها، لحاظ چنین امری است؛ ولی چند اشکال بر آن وارد است:

یک. قسم دوم در طول قسم اول نیست. چون نظر مشهور آن است که اماره حجت است؛ چه آنکه تحصیل علم وجدانی به حکم شرعی ممکن باشد، چه نباشد. بنابراین حجیت امارات، مشروط به انسداد باب علم نیست.

دو. اگر تنها ترتّب طولی ملاک باشد، باید در میان خود قواعد دسته دوم نیز ترتّبی ایجاد کرد و برخی را بر برخی دیگر مقدم داشت. مثلاً اگر در مسئله ای آیه ای ظنی الدلالة و خبری ظنی السند داشته باشیم، باید علم تعبدی در جانب دلالت را بر علم تعبدی در جانب سند مقدم بداریم و نتیجه اش آن است که خبر واحد نتواند با ظهور آیه قرآن معارضت کند و بر فقیه لازم گردد که در عملیات استنباط، نخست به سراغ ظهور آیات برود و اگر چیزی پیدا نکرد، آن گاه به سراغ ظهور روایات ظنی السند برود. ولی از این نوع طولیت و ترتّب در تقسیم مذکور سخنی نرفته است؛ علاوه بر آنکه جایگاه اصل استصحاب در تقسیم‌بندی مذکور روشن نیست و تقدم آن بر دیگر اصول عملی دانسته نمی‌شود، با آنکه لحاظ ترتب طولی میان قواعد اصولی اقتضا دارد که استصحاب را در مرتبه ای مستقل بعد از امارات و قبل از دیگر اصول عملی همچون برائت و احتیاط جای دهیم.

سه. فرض تربت طولی میان قواعد دسته سوم یعنی اصول عملی شرعی و قواعد دسته چهارم یعنی اصول عملی عقلی نیز همواره صحیح نیست؛ زیرا گاه اصول عقلی قبل از اصول شرعی مورد استناد قرار می‌گیرند؛ لااقل بنابر این مبنا که بگوییم اصالة الاشتغال در اطراف علم اجمالی تنجیزی است؛ یعنی عقل به لزوم احتیاط در اطراف علم اجمالی حکم می‌کند و با وجود حکم عقلی، دیگر جعل برائت از سوی شارع مستحیل خواهد بود. بنابر این مبنا (که موافق با نظر مشهور و مخالف با نظر قائلین به مسلک حق الطاعه است) برائت شرعی در طول احتیاط عقلی است، نه آنکه اصل عقلی در طول اصل شرعی قرار گیرد.

لحاظ دوم در تقسیم مباحث علم اصول، آن است که به ذات ادله و اقتضای آنها توجه کنیم با قطع نظر مراحل استنباط. بدین صورت که هر مجموعه از بحث‌های اصولی که مبادی تصوری و تصدیقی خاص به خود دارند، از مجموعه دیگر که مبادی دیگری دارند، جدا سازیم. بدین لحاظ مباحث اصولی دو قسم است: یک قسم مربوط به بحث از ذات دلیل و حجت است که در ذیل آن سه گونه بحث قرار می‌گیرد: گونه اول مباحث الفاظ است که به عنوان مبادی تصوری و تصدیقی اش باید از وضع، دلالت، تشخیص ظهور و علامات حقیقت و مجاز بحث شود. گونه دوم مباحث دلیل عقلی است که در اینجا باید پیش‌تر از معنای حکم، مبادی حکم، حقیقت حکم، تنافی یا عدم تنافی میان احکام و دیگر اقسام ارتباطات میان احکام به عنوان مبادی تصوری و تصدیقی سخن گفته شود. مثلاً این بحث اصولی که آیا وجوب چیزی مستلزم حرمت ضد آن می‌باشد یا نه، متوقف بر بحث از حقیقت وجوب و لوازم عقلی ثبوت آن است. گونه سوم مباحث مربوط به سیره و اجماع و شهرت و تواتر است که در همه آنها از راه تراکم احتمالات و منطق حساب احتمالات، دلالتِ دلیل برقرار می‌گردد. دلالت این نوع دلیل بر حکم شرعی نه از قبیل دلالت لفظی است و نه از قبیل دلالت شرعی، بلکه دلالت از باب تراکم احتمالات است و مبادی تصوری و تصدیقی خاص بدین گونه از دلیل آن است که بدانیم احتمالات چگونه و چه زمانی متراکم می‌شود و مقتضای آن چیست.

اما قسم دوم از مباحث اصولی مربوط به بحث از حجیت است که مبادی خاص خود را دارد و از مبادی هر سه گونه قسم اول متفاوت است. در این قسم باید پیش‌تر از معنای حجیت، معنای منجّزیت و معذّریت و راه‌های مختلف تنجیز و تعذیر به عنوان مبادی بحث، سخن گفت و آن گاه مسئله امکان جعل حکم ظاهری و پاسخ شبهات ابن قبه و کیفیت جمع میان حکم ظاهری و واقعی در ضمن بحث از راه‌های تنجیز و تعذیر داخل خواهد بود.[۶]

در تقریری دیگر از درس شهید صدر، آمده است:

دو گونه تقسیم برای مباحث علم اصول می‌توان در نظر گرفت:

الف. تقسیم به لحاظ نوع دلیل، که بر این اساس مباحث علم اصول در دو بخش ادله محرزه و اصول عملی جای می‌گیرد و هر کدام مشتمل بر مجموعه ای از مباحثِ ذیل هستند:

  1. ادله محرزه

۱ـ۱. ادله شرعی

۱ـ۱ـ۱. تحدید دلالت

الف. دلیل لفظی

ب. دلیل غیرلفظی

۱ـ۱ـ۲. اثبات صدور

۱ـ۱ـ۳. حجیت دلالت و ظهور

۱ـ۲. ادله عقلی

۱ـ۲ـ۱. بحث صغروی در صحت قضیه عقلی

الف. مستقلات عقلی

ب. غیرمستقلات عقلی

۲ـ۱ـ۲ بحث کبروی در حجیت ادراک عقلی

  1. اصول عملی

۲ـ۱. مباحث عمومی و مقدماتی

۲ـ۲. مباحث مربوط به خود اصول

۲ـ۲ـ۱. اصل عملی در موارد فقدان علم اجمالی (استصحاب و برائت)

۲ـ۲ـ۲. اصل عملی در موارد وجود علم اجمالی (اشتغال و اقل و اکثر)

  1. خاتمه در بیان تعارض ادله

بنابر هر یک از دو تقسیم باید در آغاز علم اصول دو مبحث مقدماتی آورد: یکی حجیت قطع به عنوان اصل موضوعی در تمام مباحث و دیگر تبیین حقیقت حکم شرعی و انقسامات آن

ب: تقسیم به لحاظ نوع دلیلیت که آیا لفظی و یا عقلی یا تعبدی است. بر این اساس مباحث علم اصول چنین گونه‌هایی را می‌پذیرد:

  1. مباحث الفاظ
  2. مباحث دلیل عقلی برهانی اعم از مستقلات عقلی و غیرمستقلات عقلی
  3. مباحث دلیل استقرایی که از مثل اجماع و سیره و تواتر بحث می‌کند.
  4. مباحث حجت‌های شرعی یعنی آن دسته از ادله که دلیلیت آنها به سبب جعل شرعی ثابت شده است، اعم از امارات ظنی و اصول عملی شرعی و در اینجا باید پیش‌تر از فرق جوهری میان حجیت اصل و حجیت اماره و آثار هر یک و حجیت لوازم هر یک و نیز از تأسیس اصل به هنگام شک در دلیلیت سخن گفته شود.
  5. مباحث اصول عملی عقلی همچون بحث از برائت یا احتیاط عقلی در موارد شک بدوی و نیز بحث از احتیاط عقلی در موارد علم اجمالی و بحث از اصل عقلی تخییر.

و خاتمه این مباحث مربوط به تعارض ادله مذکور و احکام مربوط بدان‌ها است.

اما در مقام مقایسه میان این دو تقسیم‌بندی باید گفت تقسیم اول به روش قدیم حوزه نزدیک‌تر است و کارایی قواعد اصولی را در مقام استدلال فقهی به خوبی نشان می‌دهد. در صورتی که تقسیم دوم به روش جدید حوزه نزدیک‌تر و برای بحث از خود قواعد و دقت بر آنها مناسب‌تر است. پس اگر به علم اصول از زاویه ابزاری بودنش برای علم فقه و آشنایی با مجالات تطبیق قواعد اصولی در استدلالات فقهی بنگریم، البته تقسیم اول بهتر است و اگر به آن به طور مستقل و مجرد از علم فقه بنگریم، البته تقسیم دوم مناسب‌تر است.[۷]

هر چند نوعی اختلاف در دو تقریر مذکور از درس شهید صدر نسبت به جایگاه مبحث حجیت قطع و جایگاه مبحث حکم شناسی و انقسامات آن دیده می‌شود، ولی تبیین این دو منهج در تقسیم مباحث و ارائه ملاک و معیار لازم برای هر کدام بسی حائز اهمیت است؛ بهویژه آنکه رجال این علم کمتر به شیوه تقسیم‌بندی مباحث علم اصول و جامع و مانع بودن هر تقسیم نسبت به عناوین بحث‌ها توجه کرده‌اند. از میان این دو منهج، مختار شهید صدر برای سیر دروس خارج، منهج دوم و برای تنظیم متن حلقات الاصول، منهج اول بوده است؛ چرا که طلاب این علم در مرحله سطح بیشتر نیازمند  آگاهی از نحوه به کارگیری قواعد اصولی در فقه هستند و در مرحله خارج بیشتر به شناخت نحوه انطباق بحث‌ها بر روش معمول در کتاب‌های اصولی جدید نیاز دارند؛ کتاب‌هایی که مباحث آنها به شیوه معمول در مدرسه شیخ انصاری تنظیم شده است.[۸]

۲. عنوان‌بندی

از لوازم یک تقسیم‌بندی مناسب، آوردن عناوین گویا برای هر مبحث است و در این زمینه ابتکارات برخی شهید صدر به خوبی نمایان است. اگر عناوین مباحث با مطالب معنون نامتناسب باشد، موجب سردرگمی می‌شود؛ افزون بر آنکه نقاط خالی برای بحث و گفتوگو به راحتی پیدا نمی‌شود. در واقع تکامل علم اصول در این محور، از تبعات تکامل علم اصول در محور گذشته است. ولی البته نباید از عناوین معهود و سنتی نیز خیلی دور شد؛ چرا که خوانندگان ارتباط شکل جدید را با آنچه در سابق گفته می‌شد، به آسانی پیدا نخواهند کرد و می‌دانیم که عناوین هر علم به منزله آدرس‌هایی برای جستوجوی مطالب است. پس در تغییر عناوین باید به تدریج قدم برداشت تا مطالب گم نشود؛ چنان که نباید در جعل اصطلاحات نیز افراط و زبان گفتوگو را به یک باره عوض کرد تا خلط و اشتباه و مناقشات لفظی زیاد نشود و تنها به هنگام نیاز و برای تفهیم فارق معنوی میان دو امر می‌توان اصطلاح جدید آورد. بدین لحاظ مدرسه اصولی شهید، هم به ابتکار در جعل عناوین جدید شناخته می‌شود و هم به جعل اصطلاحاتی چند و در مجموع می‌توان گفت ایشان زبان و ادبیات جدیدی برای ادای مباحث علمی ساخته است که همراه با تحول در محتوا و قالب است.

اما ابتکار شهید صدر را در به کارگیری عناوین جدید، بیشتر در متن حلقات الاصول می‌توان دید. مثلاً در حلقه دوم می‌بینیم که با گشوده شدن ابواب جدیدی از مباحث، عناوین جدیدی نیز انتخاب شده است. با طرح مبحث حکم شناسی به عنوان یک بحث تمهیدی عناوین زیر آمده است:

الحکم الشرعی و تقسیمه، مبادی الحکم التکلیفی، التضاد بین الاحکام التکلیفیه، شمول الحکم لجمیع وقائع الحیاة، الحکم الواقعی والحکم الظاهری، الامارات والاصول، اجتماع الحکم الواقعی و الظاهری و القضیة الحقیقیة والقضیة الخارجیة.

و در حلقه سوم عناوین مبحث اخیر چنین مطرح شده است:

الاحکام التکلیفیه والوضعیه، شمول الحکم للعالم والجاهل، الحکم الواقعی و الظاهری، شبهة التضاد ونقض الغرض، شبهة تنجز الواقع المشکوک، الامارات و الاصول، التنافی بین الاحکام الظاهریة، وظیفة الاحکام الظاهریة، التصویب بالنسبة الی بعض الاحکام الظاهریة و القضیة الحقیقیة والخارجیة للاحکام.

باید گفت همه این عناوین نتیجه تمرکز بر مباحثی است که پیش‌تر نزد اصولیون به طور پراکنده و ضمنی مطرح می‌شده است و هیچ گاه خواننده نمی‌توانست از مطالعه فهرست کتاب‌ها و جستوجو در عناوین چیزی راجع به آنها بیابد.

با ورود به مبحث ادله محرزه اعم از دلیل شرعی و دلیل عقلی، عناوین جدید دیگری خودنمایی می‌کند و در واقع این بخش از علم اصول نسبت به بخش اصول عملی، بیشتر محل نوآوری در شیوه طرح بحث نزد شهید صدر بوده است. مثلاً در فهرست حلقه دوم عناوین جدید این مبحث را چنین می‌بینیم: وفاء الدلیل بدور القطع الموضوعی (بحث قیام الامارة مقام القطع)، اثبات الدلیل لجواز الاسناد (از توابع بحث حجیت اماره)، تنوع المدلول التصدیقی (از توابع بحث صیغه امر و معنای آن)، اثبات الملاک بالدلیل (از فروعات بحث حجیت مثبَتات امارات)، وسائل الاثبات الوجدانی (بحث از ماهیت تواتر، اجماع و سیره متشرعه)، وسائل الاثبات التعبدی (بحث از حجیت خبر واحد)، قاعدة استحالة التکلیف بغیرالمقدور (شکل کلی تری از بحث قدرت شرعی و قدرت عقلی)، قاعدة امکان التکلیف المشروط (بحث مقدماتی برای تفاوت میان جعل و مجعول)، قاعدة تنوع القیود و احکامها (بحث قید وجوب و قید واجب)، القیود المتأخرة زماناً عن المقید (بحث شرط متأخر)، زمان الوجوب والواجب (بحث مقدمات مفوّته و واجب معلّق)، اشتراط التکلیف بالقدرة بمعنی آخر (بحث ترتّب)، مستقطات الحکم (شکل کلی تری از بحث اجزای امر اضطراری).

اما سه مبحث معهود و معروف در  علم اصول با عنوان الحقیقة الشرعیة، الصحیح و الاعم والمشتق در حلقات الاصول هیچ جایگاهی نیافته است؛ هر چند در تقریرات درس خارج شهید صدر، بحث مفصلی راجع به آنها دیده می‌شود. برخی از شاگردان شهید صدر بنا به احساس نیاز و تصور خالی ماندن جای این مباحث در حلقات الاصول، دست به کار شدند و مستدرکی بر حلقه سوم نگاشته و تقریری از درس این سه مبحث، متناسب با وضعیت طلابِ دوره سطح، ارائه داده‌اند.[۹] ولی واقع آن است که نمی‌توان گفت این سه مبحث در تنظیم متن حلقات الاصول از خاطر شهید صدر رفته بود؛ بلکه باید گفت نیاوردن آن از باب کم فائده دانستن نتایج بحث و عدم نیاز اساسی به طرح آن در مرحله سطح بوده است.

از حلقات الاصول که بگذریم، هنر عنوان‌بندی مناسب برای بحث‌ها را در تقریرات درس شهید صدر نیز می‌توان دید؛ هر چند طبیعت کار تقریرنویسی اقتضا دارد که میان مقرّرین تفاوتی در ثبت عناوین بحث‌ها پدید آید.[۱۰]

گذشته از آنکه خود شهید صدر در دوره دوم نسبت به دوره اول اصلاحاتی در شیوه طرح مباحث و اتخاذ عناوین معمول داشتند. با این همه، مقایسه فهرست یکی از این تقریرات با فهرست دیگر کتب اصولی و تقریرات درس میرزای نائینی و محقق خویی، به روشنی قدرت و تسلط و ابتکار شهید صدر را بر تفکیک جهات و حیثیات بحث در هر مسئله آشکار می‌سازد. از باب نمونه می‌توان به مباحثی چون حقیقت وضع، معانی حرفی، مقدمة الواجب، ترتب، تزاحم و وجوب تخییری نگاه کرد.

در کنار عناوین جدید، اصطلاحات جدیدی نیز در مدرسه اصولی شهید صدر مطرح است که برخی از آنها به عناوین راه یافته و برخی راه نیافته‌اند و ما به هر دو قسم اشاره می‌کنیم:

  1. عناصر مشترکه:در تعریف علم الاصول و پس از آن در مواردی دیگر این اصطلاح را به کار گرفته‌اند و مرادشان آن دسته از قواعد کلی است که صلاحیت ورود در استنباط هر باب از ابواب علم فقه را دارد وبدین لحاظ علم اصول را علم به عناصر مشترکه دانسته‌اند و تعریف را جامع و مانع قرار دادهاند؛ ولی در تعریف نهایی خود قیودی را نیز افزوده و آوردهاند: «هو العلم بالعناصر المشترکة فی الاستدلال الفقهی خاصة التی یستعملها کدلیل علی الجعل الشرعی الکلی».[۱۱]
  2. عناصر خاصة:مرادشان آن دسته از قواعد مورد استفاده در عملیات استنباط است که به استنباط احکام شرعی معینی مربوط است؛ مانند علم به وثاقت زراره که در سند روایات خاصی آمده است و علم به معنای لغت «صعید» که در آیه تیمم به کار گرفته شده است.
  3. ادله محرزه:در تقسیم و عنوان برخی مباحث این اصطلاح را به کار گرفته‌اند و مرادشان آن دسته از ادله استنباط است که حیثیت کشف از وجود حکم واقعی را دارند؛ چه کشف قطعی و چه کشف ظنی. بنابراین ادله محرزه در اصطلاح شهید صدر اعم از امارات در اصطلاح مشهور است؛ چرا که نزد مشهور تنها به دلیل ظنی کاشف مانند خبر ثقه و ظاهر قرآن اماره گفته می‌شود، ولی نزد شهید صدر هر دلیل کاشف اعم از قطعی و ظنی دلیل محرز است و در مقابلش اصول عملی قرار می‌گیرد که حیثیت کشف از حکم واقعی را ندارند و تنها وظیفه عملی به هنگام شک را معین می‌کنند.
  4. تزاحم حفظی:نوعی تزاحم در مقام حفظ تشریعی از سوی شارع تصور کرده‌اند که کاملاً متفاوت از تزاحم ملاکی و تزاحم امتثالی است. هنگام تبیین نظر شهید صدر در مسئله جمع میان حکم ظاهری و واقعی توضیح آن خواهد آمد.
  5. قرن اکید:در باب وضع و چگونگی شکلگیری آن این اصطلاح را به کار گرفته‌اند و مرادشان مقارنت مؤکد و شدید میان لفظ و معنا است. تأکید این مقارنت می‌تواند عامل کمی داشته و ناشی از تکرار لفظ و اراده معنا باشد و می‌تواند عامل کیفی داشته و ناشی از وقوع مقارنت در زمان یا مکان حساس و خاطرهانگیزی باشد. در هر صورت ایشان دلالت لفظ را به سبب حصول قرن اکید میان لفظ و معنا تفسیر کرده اند؛ طوری که یکی به دنبال آورنده دیگری است.
  6. تحفظ:مرادشان همان احتیاط است. هر چند کلمه «احتیاط» را نیز به کار گرفتهاند، ولی می‌توان گفت که در موارد به کارگیری کلمه «تحفظ» اشاره به نکتهای خاص وجود دارد و آن این است که فلسفه احتیاط، مراقبت برای حفظ ملاک تکلیف واقعی مشکوک است. مثلاً در حلقه دوم از حلقات الاصول در بحث از اصل اولی عقلی تعبیر «ترک تحفظ» دیده می‌شود و چنین آورده اند: «فالصحیح اذن ان القاعدة العملیة الاولیة هی اصالة الاشتغال بحکم العقل ما لم یثبت الترخیص فی ترک التحفظ». در حالی که در حلقه اول تنها تعبیر «ترک احتیاط» در همین جا دیده می‌شود.
  7. حق الطاعه:شهید صدر در برابر نظر مشهور که قائل به اصل برائت عقلی است، اصل احتیاط عقلی را بر مبنای ثبوت حق الطاعه مطرح کرده، حق الطاعه را چیزی جدا از مولویت ذاتی خداوند متعال نمی‌داند. بدین ترتیب راه خود را از راه مشهور جدا ومسلک خود را مسلک حق الطاعه نامیده است که شرح آن خواهد آمد.
  8. قطع ذاتی و قطع موضوعی:در مبحث قطع و حجیت قطع قطّاع اشاره کرده‌اند که هر قطعی که از عوامل و اسباب صحیح و قطعآور در نزد عموم، ناشی باشد، قطع موضوعی نامیده می‌شود، و هر قطعی که نابجا و بیمورد و متأثر از عوامل خاصی باشد که تنها در شخص قاطع پیدا شده است، قطع ذاتی خوانده می‌شود. بنابراین، قطع قطّاع قطع ذاتی است که از حجیت آن باید بحث شود.
  9. تنوین تنکیر و تنوین تمکن:در مبحث اطلاق و چگونگی وجود آن در اسم جنس از هر تنوینی که معنای «وحدت» را در اسم افاده کند، به عنوان تنوین تنکیر یاد می‌کند؛ مانند اکرم فقیراً که به معنای وجوب اکرام یک فقیر نامعین است و طبعاً اطلاق آن بدلی است و از هر تنوینی که معنای وحدت را نمی‌رساند، بلکه تنها علامت انصراف است، به عنوان تنوین تمکن یاد کردهاند؛ مثل رجلٌ خیر من امرأة. این تنوین قید وحدت را در معنای رجل داخل نمی‌کند. بنابراین اسم صلاحیت اطلاق شمولی و بدلی، هر دو را دارد و این در حالی است که به اصطلاح اهل نحو، تنوین تنکیر نشانِ نکره بودن اسم و تنوین تمکن نشانِ انصراف اسم است و در آن سخنی از افاده یا عدم افاده قید وحدت نیست.
  10. وسائل اثبات وجدانی و تعبدی:در بحث از ادله محرزه آن دسته از وسائل را که صدور دلیل شرعی را به طریق قطعی ثابت می‌کنند، وسائل اثبات وجدانی خواندهاند؛ مانند چون قطع که اثبات کننده وجدانی است. آن دسته از وسائل را که مفید قطع نیستند و به دستور شارع اعتبار یافته‌اند و مثبت بودن آن از روی تعبد است، وسائل اثبات تعبدی خواندهاند؛ مثل خبر واحد.
  11. تعارض مستقر و غیرمستقر:در مبحث ادله محرزه، تعارض بدوی میان عام و خاص، مطلق و مقید، حاکم و محکوم را که در نظر عرف یکی قرینه برای تصرف در ظهور دیگری است، تعارض غیرمستقر نامیدهاند؛ زیرا در این گونه موارد جمع عرفی وجود دارد و تعارض سرانجام به آشتی می‌انجامد و در مقابلش تعارض دو دلیلی است که جمع عرفی میان آنها وجود ندارد و در نتیجه تعارض پایدار می‌ماند و باید به قاعده تخییر یا تساقط عمل کرد، مگر آنکه مرجّحی موجود باشد.[۱۲]
  12. حمل اولی و حمل شایع:در چند مبحث از جمله در دامنه بحث از تفاوت میان قضیه حقیقیه و خارجیه و در بیان تعلق احکام به عناوین ذهنی و مبحث معانی حرفی، این دو اصطلاح را به کار گرفته‌اند. در موضع اول تعبیر ایشان در حلقه سوم چنین است: «یکفی فی اصدار الحکم علی الخارج احضار صورة ذهنیة تکون بالنظر التصوری ]ای بالحمل الاولی[ عین الخارج و ربط الحکم بها و ان کانت بنظرة ثانویة فاحصة وتصدیقیة ای بالحمل الشایع، مغایرة للخارج». در موضع دوم تعبیر ایشان چنین است:

وحتی نفس مفهوم النسبة و مفهوم الربط المدلول علیهما بکلمتی «النسبة» و «الربط» لیسا من المعانی الحرفیة بل من المعانی الاسمیة لامکان تصورهما بدون اطراف و هذا یعنی انهما لیسا نسبة و ربطاً بالحمل الشایع و ان کانا کذلک بالحمل الاولی. و قد مرّ علیک فی المنطق ان الشیء یصدق علی نفسه بالحمل الاولی و لکن قد لایصدق علی نفسه بالحمل الشائع کالجزئی فانه جزئی بالحمل الاولی و لکنه کلی بالحمل الشائع.

از این مواضع چنین بر می‌آید که از اصطلاح حمل اولی و حمل شایع ـ هنگامی که وصف برای عقد الوضع قرار می‌گیرد ـ معنایی را قصد می‌کنند که تماماً بر عکس آن چیزی است که اهل منطق در باب عنوان و معنون قصد کرده‌اند. ولی در باب «حمل»، اصطلاح ایشان با اصطلاح مشهور اختلافی ندارد.

دلیل اختلاف اصطلاح در باب عنوان و معنون، آن است که ایشان هر جا نظر به خود موضوع باشد و مفهومش محکومٌ علیه قرار گیرد، گویند که ملحوظ بالحمل الشائع است و هر جا نظر به مصداقِ موضوع باشد، گویند ملحوظ بالحمل الاولی؛ در صورتی که اهل منطق عکس این را می‌گویند؛ مثلاً اهل منطق درباره جزئی گویند: «الجزئی بالحمل الاولی کلی و لیس بجزئی» و «الجزئی بالحمل الشایع جزئی»؛ ولی به اصطلاح ایشان گفته می‌شود «الجزئی بالحمل الشائع ای مفهومه بماهو صورة ذهنیة کلی و لیس بجزئی» و «الجزئی بالحمل الاولی ای مصداق الجزئی و مایوصف فی الخارج بانه جزئی، جزئی».

بنابراین می‌توان گفت ایشان هر جا که عنوانی حاکی از خارج باشد و از خلال آن عنوان، امر خارجی لحاظ شود، گویند آن عنوان ملحوظ به لحاظ تصوری اولی است و هر عنوانی که خودش به عنوان یکی از مفاهیم ذهنی لحاظ شود، گویند ملحوظ به لحاظ تصدیقی ثانوی است. بر این اساس، در موضع اول این مثال را آورده اند: «النار بالحمل اولی محرقة» و «النار بالحمل الشائع کلی»؛ یعنی درست بر عکس آنچه اهل منطق همچون استاد محمدرضا مظفر در باب عنوان و معنون از علم منطق ذکر کرده‌اند.[۱۳]

۳. ریشه‌یابی

مقصود ما در اینجا توجه و تمرکز شهید صدر بر پاره ای مباحث زیربنایی است که آثار و لوازم آن در مواضع دیگری از علم اصول آشکار می‌شود؛ در حالی که اصولیان این گونه مباحث را به طور ضمنی و پراکنده مورد نظر قرار می‌دادند و هیچ گاه نگاه مستقل و خاص و بحثی متمرکز و منسجم راجع به آنها نداشتند. بدین رو هر جا که نیاز بدین مباحث زیربنایی داشتند، بیانی مجزا می‌آورند و گاه این بیاناتِ پراکنده جمع می‌شد و تکراری همراه با تفاوت‌ها و تغایراتی به چشم می‌آمد. حتی در مسئله جمع میان حکم ظاهری و واقعی ـ با آنکه جایگاه معینی در علم اصول برای آن وجود داشت و معمولاً در ادامه بحث از امکان تعبد به ظن و دفع شبهه ابن قبه راجع بدان سخن گفته می‌شد ـ ولی عدم تمرکز سبب شده است که مثلاً شیخ انصاری یک بار نظریه مصلحت سلوکیه را در باب ظن و بار دیگر تفاوت موضوع را در آغاز بحث از اصل برائت و بار سوم انکار جعل حکم را در تنبیهات دلیل انسداد از کتاب فرائد الاصول  مطرح کند و البته اگر جایگاه بحث از «حکم» در علم اصول معین می‌شد، راه حل‌های پیشنهادی برای جمع میان حکم ظاهری و واقعی این گونه متفاوت و متشتت نمی‌گشت.

در کار شهید صدر توجه بدین مباحث زیربنایی که همچون اصولی برای برخی قواعد اصولی دیگر هستند، محصول تقسیم‌بندی و عنوان‌بندی خوب برای مباحث و پیدا شدن جاهای خالی برای بحث در نظام قواعد اصولی است. از این رو پس از آنکه شهید صدر شکل سنتی مباحث را در مرحله خارج دنبال کرد، به هنگام تألیف حلقات الاصول به فکر گشودن باب مباحث تمهیدی درباره ماهیت حکم شرعی و اقسام و احکام آن افتاد و در این باب از قاعده اشتراک، تفاوت حکم ظاهری و واقعی، تفاوت میان دو دسته از ادله احکام، یعنی امارات و اصول، مبادی احکام تکلیفی، تفاوت احکام تکلیفی و وضعی، تخطئه و تصویب، تضاد میان احکام تکلیفی، تنافی میان احکام ظاهری، تفاوت میان قضیه خارجیه و قضیه حقیقیه در جعل حکم و تعلق حکم به عناوین ذهنی، بحث و گفتوگو کرد تا بعدها از مبنای مختار خود در مباحث تابعه و به خصوص مباحث دلیل عقلی غیرمستقل سود جوید. به عنوان مثال، حجیت مدلولات التزامی امارات و عدم حجیت مدلولات التزامی اصول مبتنی بر تفسیر ما از تفاوت میان اماره و اصل است؛ چنانکه شناخت مبادی احکام در مباحث بسیاری و به خصوص در مباحث دلیل عقلی و از جمله در بحث از استحاله تکلیف به غیرمقدور و تفاوت شرط عقلی و شرط شرعی و در بحث از امکان وجوب مشروط و تفاوت میان شروط اتصاف و شروط ترتب و مانند آنها دخالت دارد، و نیز شناخت تفاوت میان قضیه حقیقیه و خارجیه در بحث از امکان یا استحاله اخذ علم به حکم در موضوع حکم و دیگر مواردی که تفاوت گذاری میان جعل و مجعول به عنوان یک راه حل مطرح می‌شود، دخیل است. همین طور دانستن تفاوت حکم ظاهری با حکم واقعی و تعریف و تبیین ماهوی حکم ظاهری در بسیاری مباحث از جمله در بحث علم اجمالی و امکان یا استحاله مخالفت قطعی با علم اجمالی و اجرای اصل برائت در همه اطراف، دخیل است.

پس جا دارد دیگر اصولیون نیز موضع مستقلی برای این گونه مباحث در نظر گرفته، مبنای اصولی خود را در آنجا منقح سازند تا در مباحث تابع، دچار تشتت و تکرار نشوند.

۴. نظریه‌پردازی

نظریه‌های اصولی را به لحاظ حل و تفسیر مشکلات علمی باید فراتر از مجرد قواعد و مبانی اصولی تصور کرد. البته همه نظریه‌های اصولی در قالب یک قاعده یا یک مبنای اصولی عرضه می‌شود، ولی به لحاظ کارایی و تأثیرگذاری چندان مهم به شمار می‌آید که عنوان خاصی باید برای آنها نهاد تا به جنبه ارتباط بخشی آنها میان دیگر قواعد و مبانی اصولی توجه خاص شود. در اینجا ابتکار و نوآوری مدرسه اصولی شهید صدر در طرح نظریات اصولی را حول چند محور به اجمال توضیح می‌دهیم:

۴ـ۱. الف. کیفیت جمع میان حکم ظاهری و حکم واقعی

نخست باید توضیح دهیم که تقسیم حکم به ظاهری و واقعی به دو ملاک صورت می‌پذیرد: مطابق یک اصطلاح مقصود از حکم ظاهری حکمی است که از دلیل فقاهتی و به مقتضای اصل عملی دانسته می‌شود. در مقابل، مقصود از حکم واقعی، حکمی است که از طریق دلیل اجتهادی و ادله محرزه کشف می‌گردد. اما مطابق اصطلاح دیگر، مفاد همه امارات و اصول عملی، حکم ظاهری است؛ زیرا امارات دلیل ظنی محسوب می‌شوند و حجیت آنها نیازمند دلیل قطعی است و به تعبیر شهید صدر، باید نفس جعل حجیت برای امارات را حکم ظاهری دانست. ایشان در حلقه دوم از حلقات الاصول، حکم ظاهری و واقعی را چنین تعریف کرده‌اند:

الحکم الواقعی هو کل حکم لم یفترض فی موضوعه الشک فی حکم شرعی مسبق و الحکم الظاهری هو کل حکم افترض فی موضوعه الشک فی حکم شرعی مسبق من قبیل اصالة الحل فی قوله کل شیء لک حلال حتی تعلم انه حرام و سائر الاصول العملیة الاخری و من قبیل امره بتصدیق الثقة والعمل علی وفق خبره و امره بتصدیق سائر الامارات الاخری.

بنابراین عنصر «شک» در فعلیت یافتن حکم ظاهری دخیل است؛ چه حکم ظاهری را به نفس «حجیت» تفسیر کنیم که برای امارات در ظرف شک قرار داده شده است و چه حکم ظاهری را مانند وجوب یا حرمتی که مفاد خبر ثقه است، تفسیر کنیم که این نیز در ظرف شک و عدم وجود علم، از راه جعل حجیت جعل شده است، و چه حکم ظاهری را نفس برائت یا احتیاط که اصل عملی است، تلقی کنیم.

بدین ترتیب تصویری که شهید صدر از حکم ظاهری ارائه می‌دهد، مطابق اصطلاح دوم است و این متفاوت از تصویر رائج درباره حکم ظاهری می‌باشد که مطابق اصطلاح اول و معهود و موروث از وحید بهبهانی است و استاد محمدرضا مظفر همان را در آغاز اصول الفقه آورده‌اند.

اکنون که معلوم شد دلیل دال بر حکم ظاهری می‌تواند هم دلیل اجتهادی باشد و هم دلیل فقاهتی، باید پرسید پس دلیل دال بر حکم واقعی چیست. پاسخ آن است که قطع به حکم واقعی دال بر وجود حکم واقعی است؛ ولی نه بدین معنا که قطعِ مکلف در ناحیه موضوعِ حکم واقعی مأخوذ است، بلکه در موضوعِ حکم واقعی، نه شک اخذ شده است و نه قطع؛ زیرا حکم واقعی به طبیعتِ موضوعِ خود و به تعبیر دقیق‌تر به طبیعتِ متعلق خود تعلق گرفته و برای قاطع و غیرقاطع بدان، فعلیت دارد. اما اگر در تعریف مذکور تنها به عدم اخذ شک در موضوع حکم واقعی تصریح می‌شود، فقط برای مشخص شدن آن در مقام مقایسه با حکم ظاهری است و بس.

پس از ارائه تعریف مذکور از حکم واقعی، شهید صدر محذورات تعبد به ظن را دسته‌بندی می‌کند و علاوه بر آنچه اصولیون شمرده اند، شبهه تنجّز تکلیفِ واقعی مشکوک و لزوم تخصیص در قاعده عقلی قبح عقاب بلابیان را ذکر می‌کند؛ بلکه جلوتر رفته، دامنه شبهات را به مباحث قطع نیز می‌کشد؛ زیرا اگر تعبد به ظن مستلزم اجتماع دو حکم متماثل یا متضاد و نقض غرض و تفویت مصلحت یا القاء در مفسده گردد، در باب قطع نیز که امکان خطا موجود است، می‌توان گفت تکلیف به حکم واقعی و محفوظ ماندن حکم واقعی و ثبوت قاعده اشتراک در موارد قطع به عدم وجود حکم واقعی، لغو و بی معنا است؛ چون اولاً حکم واقعی نمی‌تواند محرکیت داشته باشد و ثانیاً تکلیف به حکم واقعی، تکلیف به غیرمقدور خواهد بود. از این رهگذر با افزودن محذوری به نام تخصیص در قاعده عقلی و نیز محذور عدم محرکیت و داعویتِ حکم واقعی در فرضِ تنجّز حکم مضادّ، زمینه گفتوگو و بحث بیشتر درباره حکم ظاهری و به دنبالش، مفاد قاعده اشتراک را فراهم می‌سازد و برای تبیین نظریه نهایی خود در این مسئله چنین مقدماتی را ترتیب می‌دهد:

مقدمه اول: هرگاه غرض مولا اعم از تکوینی و تشریعی در نزد مکلف مشتبه و مردد میان دو چیز قرار گیرد، در صورتی که مولا به هیچ وجه راضی به فوت غرضش نباشد، دایره محرکیت را توسعه داده، آن را وسیع‌تر از متعلّقِ غرض واقعی می‌کند. بر این اساس مبادی خطاب ظاهری در متعلق خطاب موسع نخواهد بود؛ چنان که در نفس جعل خطاب ظاهری نیز نیست؛ بلکه همان مبادی خطاب واقعی مبادی این خطاب ظاهری و موسع است.

مقدمه دوم: جدا از تزاحم ملاکی و تزاحم امتثالی که از آن سخن گفته شده است، نوع دیگری از تزاحم به نام تزاحم حفظی می‌توان تصور کرد. این نوع تزاحم در مانند آن جایی است که به عنوان مثال اکرام عالِم واجب و اکرام جاهِل حرام شده باشد و جماعتی هم باشند که عالم و جاهل در میان آنها برای ما مشخص نیست. در این گونه موارد تزاحم ملاکی موجود نیست؛ چون موضوع متعدّد است و تزاحم امتثالی نیز موجود نیست؛ زیرا جمع میان دو تکلیف واقعاً ممکن است؛ یعنی اگر اشتباه و اختلاط از میان برود و هر یک از عالم و جاهل را بشناسیم، هر دو تکلیف امتثال خواهد شد. اینجا تزاحم در عالم محرکیت است؛ یعنی شارع به هنگام اشتباه اغراض وجوبی با تحریمی یا اشتباه اغراض الزامی با ترخیصی در نزد مکلف، هر کدام را اهم بداند، دایره محرکیت را به لحاظ همان غرض توسعه می‌دهد و تقدیم غرض اهم به معنای آن نیست که غرض غیر اهم از فعلیت ساقط شود؛ بلکه تنها محرکیت به لحاظ غرض غیر اهم نیست؛ ولی مبادی و ملاک آن همچنان باقی است.

مقدمه سوم: اباحه و ترخیص گاه از نوع اقتضایی و گاه از نوع لااقتضایی است. وقوع تزاحم ملاکی و تزاحم حفظی میان اباحه اقتضایی و تکلیف الزامی، مانند وجوب یا حرمت، امری قابل تصور است؛ ولی تزاحم حفظی میان دو حکم که یک طرفش اباحه لااقتضایی باشد، قابل تصور نیست؛ زیرا لااقتضا با ذواقتضا جمع می‌شود؛ چنان که تزاحم امتثالی میان اباحه و تکلیف قابل تصور نیست؛ چون اباحه امتثالی نمی‌طلبد؛ چه اقتضایی باشد و چه لااقتضایی.

از این سه مقدمه می‌توان نتیجه گرفت که غرض واقعی مولا می‌تواند دو گونه فعلیت داشته باشد: یک فعلیت با قطع نظر از تزاحم حفظی است که در این مرحله غرض واقعی مولا در متعلق واقعی خودش با تمام مبادی آن یعنی حب و اراده، بالفعل موجود است. فعلیت دیگر، به لحاظ تزاحم حفظی است؛ یعنی در موارد اشتباه و اختلاط اغراض واقعی تصور می‌شود. در این حال فعلیتِ محرکیت برطبق غرض اهم خواهد بود.

دلیل قائلین به بطلان تصویب و صحت اشتراک احکام واقعی میان عالم و جاهل، حداکثر می‌تواند فعلیت به معنای اول را اثبات کند؛ یعنی نفس جعل و اعتبار و حتی مبادی آن یعنی مصالح واقعی و حب و اراده مشترک میان عالم و جاهل است؛ اما فعلیت به معنای دوم را نمی‌تواند اثبات کند. بدین ترتیب می‌توان کلام محقق خراسانی را در کفایة الاصول مبنی بر وجود مراحل چهارگانه برای حکم (شأنی انشایی فعلی غیرمنجَّز و فعلی منجَّز) توجیه کرد؛ هرچند که تعبیرات او قاصر از اراده چنین معنایی است.

با عنایت بدین توضیحات که ماهیت حکم ظاهری و فلسفه تشریع آن را آشکار می‌سازد، می‌توان در تعریف احکام ظاهری گفت: «ان الاحکام الظاهریة خطابات تعین الاهمّ من الملاکات والمبادئ الواقعیة حین یتطلب کل نوع منها الحفاظ علیه بنحو ینافی ما یضمن به الحفاظ علی النوع الاخر».[۱۴] نیز از همین جا در تبیین وظیفه حکم ظاهری افزود: «ان الخطاب الظاهری وظیفته التنجیز و التعذیر بلحاظ الأحکام الواقعیة المشکوکة فهو ینجّز تارة و یعذّر اخری و لیس موضوعا مستقلاً لحکم العقل بوجوب الطاعة فی مقابل الاحکام الواقعیة لانه لیس له مبادئ خاصة به وراء مبادئ الأحکام الواقعیة».[۱۵] اما تفاوت میان امارات و اصول به لحاظ حکم ظاهری، خود تفسیر مستقلی می‌طلبد و در تبیین این مسئله شهید صدر بر مبنای خود می‌گوید: در باب امارات، حکم ظاهری نشانگر رجحان ملاک در یکی از دو طرف تزاحم حفظی، به لحاظ اقوا بودن احتمالِ آن طرف است و در باب اصول عملی، حکم ظاهری نشانگر رجحان ملاک به لحاظ اقوا بودن خود آن ملاک است که توضیح بیشتر آن در جای خود مذکور است.

ناگفته نماند که در حلقه دوم و سوم از حلقات الاصول، تزاحم حفظی به عنوان یک اصطلاح جدید اصلاً مطرح نشده است؛ ولی توضیحات کافی در تبیین این نظریه موجود است.

۴ـ۲. نظریه حق الطاعة

اصولیون معتقدند اصل اولی عقلی در شبهات بدوی بعد از فحص و یأس از دلیل محرز، برائت است؛ آن چنان که اصل ثانوی شرعی نیز برائت است. از این رو در مباحث اصول عملی دلیل نخست بر صحت اصل برائت را برخی آیات و روایات و دلیل دیگر را حکم عقل می‌دانند. ولی شهید صدر در اینکه اصل اولی عقلی برائت باشد با مشهور اصولیون مخالف و معتقد است که عقل با نظر به مولویت خداوند متعال که مجعول ومحدود نیست، در تمام شبهات بدوی، حتی اگر شبهه تکلیف ناشی از احتمالی ضعیف باشد، حکم به احتیاط می‌کند و در عین حال نسبت به اصل ثانوی شرعی نظر ایشان موافق نظر مشهور و قائل به برائت است.

در واقع نظریه حق الطاعه یک مبنای کلامی است که توجیه گر اصل احتیاط عقلی در علم اصول است. بدین جهت مناسب است به کارایی این نظریه در بحث فلسفه اخلاق نیز توجه شود و گفتار برخی فلاسفه اخلاق[۱۶] را به عنوان مؤیدی بر صحت آن قرار داد.

روش شهید صدر در طرح بحث چنین بود که نخست برای شکستن جو حاکم بر مسئله و ابطال بدیهی و اجماعی بودن برائت عقلی، به جستوجو در کلام متقدمین پرداخته، نتیجه می‌گیرد که اصل برائت عقلی بر مبنای قاعده عقلی قبح عقاب بلابیان بعد از وحید بهبهانی نزد متأخرین شهرت و اعتبار و قبول پیدا کرده است و اگر به کلمات متقدمین در مسئله «اصالة الحظر او الاباحه» نگاهی بیفکنیم، می‌بینیم که آنها ارتکازاً اصل احتیاط عقلی را قبول داشتند؛ هرچند بدین وضوح که ما از آن سخن می‌گوییم، سخن نگفته‌اند. پس، اصل احتیاط عقلی ریشه دار و اصل برائت عقلی مستحدث است.

اگر در تأیید نظریه شهید صدر به جستوجو بپردازیم، خواهیم دید که در میان متأخرین نیز از حد شهرت فراتر نرفته و در طرف مقابل کسانی قبل و بعد از شهید صدر قائل به برائت عقلی بوده‌اند. از مشهورترین آنها آیت الله سیدمحمد محقق داماد[۱۷] بوده است که دو تن از شاگردانش یعنی آیت الله سیدموسی زنجانی و آیت الله ناصر مکارم شیرازی نیز پس از او همین مبنا را برگزیدند و از اصل احتیاط عقلی به تقریری خاص دفاع کردند.

شهید صدر در مجموع شش تقریب برای درستی اصل برائت عقلی را مورد نظر قرار می‌دهد و اشکال دور و مصادره به مطلوب یا اخذ مدعا در دلیل را بر همه آنها وارد می‌داند؛ ولی خود هیچ گاه ادعای استدلال و برهان بر مسئله را ندارد؛ زیرا آن را از اساس وجدانی و غیربرهانی می‌شمارد. ایشان برای کشف منشأ به اشتباه افتادن مشهور در یک مسئله بدیهی و وجدانی، بحثی پیرامون مولویت مطرح می‌کند که در علم اصول بی سابقه و به تقریر ایشان کاملاً جدید و ابتکاری است. نخست می‌فرماید که اصولیان مولویت را چیزی محدود فرض کرده‌اند که مراتب و درجات ندارد؛ در صورتی که مولویت امری مقول به تشکیک است و قیاس مولویت حقیقی به مولیات عرفی صحیح نیست. در توضیح می‌افزاید: مولویت عبارت است از حق الطاعه و آن، گاه ذاتی و بی نیاز از جعل جاعل است که این گونه مولویت منحصر در خداوند متعال است که خالق و مالک ما است، و گاه مولویت مجعول به جعل جاعل است که بر چهارگونه زیر خواهد بود:

اول: مولویتی که از سوی مولای حقیقی مجعول است؛ مانند مولویت انبیا و اولیا.

دوم: مولویتِ مجعول از ناحیه افرادی که «مولّی علیهم» به شمار می‌آیند؛ مانند مولویت رؤسای جمهور که با آرای مردم انتخاب شده‌اند.

سوم: مولویتی که از ناحیه خود مولا مجعول است؛ مانند مولویت حکام و سلاطینی که به زور بر مردم مسلط شده‌اند.

چهارم: مولویت مجعول از ناحیه مولایی که مولویت او پیش‌تر به یکی از سه شکل بالا جعل شده باشد؛ مانند مولویت فقیه جامع الشرائط که مولویت او از سوی امام معصوم و مولویت او هم از سوی خداوند متعال است.

به نظر شهید صدر در تمام این اقسام چهارگانه، مولویت مجعول از نظر وسعت یا ضیقِ دایره مولویت، تابع جعل جاعل است. مولویت‌های عرفی، در خصوص احکام مقطوع است؛ ولی مولویت خداوند را نمی‌توان در این حد دانست. قائلان به مسلک حق الطاعه، اصل اولی احتیاط را حکم عقل سلیم و فطری می‌دانند که اگر انسان مسبوق به شبهه ای نباشد و اطراف مسئله را خوب تصور کرده باشد، اندک تردیدی در قبول آن به خود راه نمی‌دهد.

از جمله آثار و لوازم قبول این مسلک، حل مشکلات جعل حکم ظاهری و شبهات مطرح در اطراف امکان تعبد به ظن است. اگر قبح عقاب بلابیان را به عنوان یک قاعده عقلی منکر شویم و تنها آن را به دلیل شرع و از باب تخفیف مولوی بپذیریم، از محذور تخصیص در احکام عقلی و مخالفت جعل حجیت برای ظن با حکم عقل به عدم حجیت ظن رسته ایم.

در بحث تجرّی نیز از این مبنای اصولی سود جسته می‌شود و در آنجا شهید صدر فرموده‌اند که مجرد انکشاف تکلیف، موضوع حکم عقل به اطاعت و قبح معصیت است؛ چه تکلیفی در واقع ثابت باشد یا نباشد. نه تنها بحث تجرّی، بلکه مجموعه مباحث مربوط به قطع با ملاحظه مسلک حق الطاعه شکل جدیدی به خود می‌گیرد که در جای خود از آن سخن خواهیم گفت.

در سال‌های اخیر، نظریه حق الطاعه مورد توجه خاصی قرار گرفته و باب بحث و گفتوگوی بیشتر پیرامون آن گشوده شده است. گویا فصل ممیز شهید صدر در مباحث اصولی از دیگران همین نظریه است که آن هم به آسانی قابل پاسخگویی است. در صورتی که شهید صدر در این بحث بسیار دقیق و علمی وارد شده‌اند و راه ورود اشکال بر تقریر خود را بسته‌اند.

از مهم‌ترین اشکالات بر نظریه مذکور آن است که بر مبنای تزاحم حفظی که شهید صدر خود پایه گذار آن است، اگر مکلف در همه شبهات ملتزم به احتیاط و رعایت جانب تکلیف و ملاک آن باشد، مصلحت و منفعت ترخیص واقعی را در مواردی از دست می‌دهد؛ در صورتی که عقل می‌گوید شارع همچنان که به ملاک تکالیف خود اهتمام دارد، به ملاک ترخیصات نیز عنایت دارد. پس از نظر عقل ملاک ترخیص می‌تواند مزاحم ملاک تکلیف باشد و همین سرانجام عقل را مردد و متحیر و در حکم عقل به احتیاط متزلزل می‌سازد.[۱۸]

این اشکال به بهترین وجهی از سوی برخی شاگردان شهید صدر پاسخ داده شده است و اجمالش آن است که اولاً ملاک اباحه منجزیت ندارد و ثانیاً ملاک اباحه جهتی است؛ یعنی از جهت خود مباح، اقتضای اطلاق عنان و آزادی مکلف را دارد و این منافاتی ندارد با آنکه الزامی برای مکلف از جهت رعایت ملاک تکلیف ثابت شود. ثالثاً اگر ملاک اباحه مطلق تصور شود، می‌توان گفت اساساً تنجیز و تعذیر برای یک چیز در عرض هم امکان وجود ندارد تا تزاحمی میان آنها رخ دهد؛ زیرا تعذیر چیزی نیست جز عدم تنجیز. نکته فنی این پاسخ آن است که موضوع حکم عقل به تنجیز و تعذیر توسط خود عقل مشخص می‌شود و اگر موضوع حکم عقل به تنجیز عبارت از انکشاف تکلیف باشد، موضوع حکم عقل به تعذیر عبارت از عدم انکشاف تکلیف خواهد بود و چون در احکام عقلی موضوع به منزله علت تامه برای حکم است، پس اگر تنجیز را به ثبوت حق الطاعه تفسیر کنیم، تعذیر را باید به عدم ثبوت چنین حقی، تفسیر کرد.[۱۹]

از مجموع نقد و بررسی‌هایی که پیرامون این نظریه صورت گرفته است، می‌توان نتیجه گرفت که منشأ به خطا افتادن مشهور از یک حکم عقلی بدیهی اموری چند است؛ از جمله:

  1. عدم تفکیک میان مولویت ذاتی و غیر مجعول و غیرمحدود خداوند متعال و مولویت‌های عرفی مجعول که به لحاظ سعه و ضیق تابع جعل جاعل است.
  2. خلط میان برائت عقلی با برائت شرعی مستکشف به دلیل عقلی.
  3. استبعاد در مخفی ماندن حکمی بدیهی از مشهور اصولیان و فقها.
  4. تفاوت نگذاردن میان احکام عقلی و احکام عقلایی.
  5. توهم ارشادی بودن ادله برائت شرعی.
  6. توهم عدم امکان مخالفت اصل ثانوی شرعی با اصل اولی عقلی.

تفاوت نگذاشتن میان حکم عقل به وجوب احتیاط و حکم عقل به حسن احتیاط.

۴ـ۳. دلیلیت و دلالت سیره

سیره را به طور معمول به عنوان یکی از ادله حجیت خبر واحد و ظواهر الفاظ در کتاب‌های اصولی یاد می‌کنند؛ ولی شهید صدر برای اولین بار بحث درباره سیره را از شکل سنتی و از جایگاه معهودش خارج کرده، بدان هویتی مستقل بخشید.

مشهور، هنگامی که ادله اربعه را در دلالت بر حجیت برخی ظنون مورد نظر قرار می‌دادند، به سنت که می‌رسیدند گاه آن را در قالب روایات خاص و گاه در قالب سیره ای که کاشف از سنت است، لحاظ می‌کردند و در کلام آنها تفکیک مناسبی میان سیره متشرعه و سیره عقلا به لحاظ نحوه دلالت دیده نمی‌شد؛ در حالی که سیره متشرعه می‌تواند در ردیف اجماع و تواتر، از ادله اثبات وجدانی قرار گیرد؛ اما سیره عقلا که نیازمند امضای شارع است، زیرمجموعه مباحث سنت است و در ردیف مباحث «به دلالت تقریر معصوم» جای می‌گیرد.

به طور خلاصه به چند پرسش درباره سیره در علم اصول باید پاسخ داده شود: سیره، چه نوع دلیلی است؟ آیا خارج از ادله اربعه است یا به یکی از آنها باز می‌گردد؟ در هر صورت دلالت آن چگونه است؟ چگونه شکل می‌گیرد و چه عناصری در شکل گیری آن دخیل است؟ دخالت این عناصر در شکل گیری آن، چه تأثیری در دلالت آن از نظر اصولی دارد؟ حدود دلالت سیره کجا است؟ کدام قسم سیره نیازمند انضمام امضای شارع است؟ امضای شارع چگونه کشف می‌شود؟ آیا سیره‌های مستحدث که بعد از عصر معصومان تا زمان ما شکل گرفته است، معتبر است؟ اگر خصوص سیره معاصر با معصومان حجت است، چگونه باید معاصرت را کشف کرد؟ امضای سیره همواره به خود سیره مربوط است یا به نکته ای ارتکازی که منشأ تکوّن سیره بوده است؟…

اینها سؤالاتی است که مدرسه اصولی شهید صدر مطرح و بدان‌ها پاسخ داده است.

در تقریرات درس خارج آن شهید آمده است:

به طور معمول ظواهر را به عنوان اولین نمونه از امارات و ظنون معتبر شرعی یاد می‌کنند؛ ولی از آنجا که سیره عقلایی مهم‌ترین دلیل بر حجیت ظواهر و خبر ثقه شناخته می‌شود، نیاز به بحثی مستقل درباره سیره و دلیلیت آن و نکات و شروط دخیل در دلیلیت آن داریم تا در مباحث اصولی به هنگام استناد به سیره تصویر روشنی از آن داشته باشیم.

واقعیت آن است که استدلال به سیره مختص به مسائل اصولی و منحصر به باب امارات نیست؛ چراکه استدلال بدان در فقه نیز شایع است؛ خصوصاً در باب معاملات که قوانین عقلایی بر آن حاکم است. بلکه می‌توان دایره استدلال به سیره را گسترش داد و به میزانی که دایره استدلال به اجماع منقول و شهرت و اعراض مشهور از خبر یا عمل مشهور به خبر ضعیف و مانند آن کاهش می‌یابد و در هر جایی که فقیه برای خروج از فتاوای قدمای اصحاب یا آرای فقهی مشهور به تنگنا می‌افتد، به سیره در عوض اجماع یا شهرت تمسک کرد. بدین جهت به نظر ما رسید که انعقاد بحثی مستقل درباره سیره عقلایی به عنوان خودش کاری صحیح است.[۲۰]

پس از این مقدمه وارد بحث از سیره عقلایی شده، آن را از دو جهت عام می‌داند: یکی از آن جهت که شامل مرتکزات عقلایی نیز می‌شود و مختص به سلوک خارجی نیست، و دوم از آن جهت که شامل سیره متشرعی نیز می‌شود؛ به معنای آنکه می‌توان سیره متشرعی را نوعی خاص از سیره عقلایی محسوب کرد. در نتیجه باید گفت یک بار سیره عقلایی به معنای عام تصور می‌شود که سیره متشرعی را نیز در بر می‌گیرد؛ چون متشرعه در زمره عقلا قرار دارند. بار دیگر به معنای خاص تصور می‌شود و در مقابل سیره متشرعی و قسیم آن لحاظ می‌گردد. آن گاه به بررسی اقسام سیره پرداخته و از سه گونه سیره عقلایی سخن گفته است:

  1. سیرهای که تنقیح کننده موضوع حکم شرعی است و حکم شرعی را اثبات نمی‌کند؛ مانند سیره منعقد بر اشتراط عدم غبن در معامله. وجود این نوع سیره فقط نشاندهنده آن است که در تمسک به دلیل «المؤمنون عند شروطهم» موضوع یعنی اشتراط موجود است، اما وجوب وفا به شرط که حکم شرعی است، از دلیل لفظی استفاده می‌شود. این نوع سیره حجت است؛ بدون آنکه نیاز باشد فقیه دلیلی خاص بر آن اقامه کند؛ و حتی معاصرت سیره با معصومین نیز معتبر نیست.
  2. سیرهای که تنقیح کننده ظهور دلیل است. در این موارد سیره در شکلگیری ظهور براساس مرتکزات عرفی و عقلایی دخالت دارد و وجود سیره به معنای وجود قرینه لبّی متصل است که ظهور براساس آن شکل می‌گیرد. حجیت این نوع سیره به حجیت ظهور باز می‌گردد و در باب مناسبات حکم و موضوع از آن سخن گفته می‌شود.
  3. سیره عقلایی که مربوط به متشرعه است و سیره متشرعی نامیده می‌شود. در اینجا یا متشرعه از جنبه متشرعی خودشان سیرهای پیدا می‌کنند و یا از جنبه عقلایی خودشان. پس دو شاخه بحث درباره دو نوع سیره از هم تفکیک می‌شود و تفاوت مهم این دو شاخه در آن است که سیره عقلا نیازمند امضای شارع است؛ چون عقلا از جنبه عقلایی خودشان، ملزم به رعایت دستورات شرع نیستند و سیره آنها با صرف نظر از دستور شرع انعقاد می‌یابد؛ ولی در سیره متشرعی قابل تصور نیست که با لحاظ وصف متشرعی سیرهای بر خلاف دستور شرع داشته باشند. از این رو مجرد تحقق سیره متشرعی کاشف از وجود دلیل معتبر شرعی است که منشأ تکوّن سیره بوده است و متشرعه آن را تلقی کرده‌اند. ما تنها از تحقق سیره متشرعی می‌توانیم وجود آن دلیل را کشف کنیم؛ همان گونه که وجود معلول از وجود علت کشف انّی دارد.

آن گاه بحث‌های مفصل درباره کیفیت امضا در سیره عقلایی و طریق کشف آن و اثبات معاصرت برای سیره عقلایی و متشرعی و مقدار دلالت سیره عقلایی و متشرعی و دیگر مباحث تابع در تقریرات درس شهید صدر دیده می‌شود.

چون به حلقات الاصول می‌رسیم، شکل نازل تری از مباحث در قالبی تکامل یافته‌تر و در صورتی مرتب‌تر دیده می‌شود. در بحث از دلیل شرعی غیرلفظی یعنی فعل یا تقریر معصوم، هنگامی که دلالت تقریر مطرح می‌شود، باب بحث درباره سیره عقلایی گشوده می‌گردد. چون تقریر معصوم تنها بدین نوع سیره تعلق می‌پذیرد.

شکل کلی‌تر بحث آن است که سکوت معصوم با رعایت شروط خاصی دلیل بر امضا و تقریرات است و این سکوت گاه در مقابل رفتار یک شخص معین و گاه در برابر رفتارهای عمومی مردم در جامعه است که همان سیره عقلایی نامیده می‌شود. پس جایگاه بحث از سیره عقلایی مرتبط به دلیل حجیت آن است که تقریر معصوم باشد. ولی محقق اصفهانی در حاشیه کفایة الاصول ضمن بحث از حجیت ظهور، سیره عقلایی را به ملاک آنکه معصوم سید العقلا است و آنچه بر مردم صادق آید بر او نیز صادق آید، حجت قرار داده است و آن گاه راه اشکال بر او باز شده که سیره عقلایی همیشه برخاسته از درک عقلی سالم و فطری نیست و احتمال تمیز شارع از مردم در برخی رفتارها و تخطئه آنها از سوی وجود دارد.

اما جایگاه بحث از سیره متشرعی همان جایگاه بحث از تواتر و اجماع است؛ چراکه هر سه به یک گونه وجود دلیل شرعی را اثبات می‌کنند و خود، دلیل شرعی خاصی محسوب نمی‌شوند. تواتر یعنی اجتماع جمعی بر نقل یک خبر معین که تواطؤ و توافق آنها بر کذب محال باشد، و اجماع نظیر تواتر است؛ در این جهت که اجتماع جمعی از فقها بر یک فتوای معین گاه به حدی می‌رسد که احتمال به خطا رفتن همه آنها محال است و سیره متشرعه همچون تواتر و اجماع است. بدین لحاظ که رفتار یک متشرع یا چند نفر ممکن است برخلاف دستور شرع باشد اما اجتماع متشرعه و اتفاق همه آنها بر رفتاری خاص، نمی‌تواند بدون وجود مستند شرعی و بدون تلقی از شارع باشد. پس در هر سه مورد کشف از وجود دلیل معتبر شرعی به طریق برهان «انّ» امکان پذیر است. در حلقه دوم از حلقات الاصول اضافه می‌کند که چه بسا سیره متشرعی حلقه واسطه میان اجماع و دلیل شرعی می‌گردد. چون تطابق اهل فتوا بر حکمی بدون وجود نص معینی که دلالت بر آن حکم داشته باشد، برای ما در غالب موارد اطمینان آور است که نوعی ارتکاز متشرعی و تطابق سلوکی وجود داشته است که اهل فتوا بدان اعتماد می‌کردند و آن سیره خود کاشف از روایتی غیرمکتوب بوده که منشأ شکل گیری سیره و ارتکاز متشرعی بوده است. پس اجماع به طور غیرمستقیم کاشف از وجود دلیل شرعی است.

اما محورهای اصلی بحث درباره سیره که شهید صدر بدان‌ها پرداخته است، در دو بخش قابل پیگیری است: درباره سیره عقلایی باید گفت:

  1. کشف امضا از سکوت معصوم بر پایه دلیل عقلی و دلیل استظهاری است و تفاوت این دو نوع دلیل به لحاظ دلالت را باید دانست.
  2. همواره امضای شارع محدود به حدود سلوک خارجی نیست؛ یعنی اولا می‌توان فرض کرد که امضا به مفهوم عقلایی مرتکز که منشأ تحقق سیره بوده است تعلق پذیرد و نه فقط به عمل صامت. ثانیاً در این صورت باید فرض کرد که امضا به تداوم سیره در عصرهای بعد که براساس همان نکته عقلایی است، تعلق پذیرفته است؛ چنان که سببیت حیازت برای ملکیت به امضای شارع رسیده است، و این امضا شکل‌های پیچیده حیازت را در زمان ما نیز می‌گیرد و منحصر به شکل بدوی حیازت در زمان معصومین نیست.
  3. سیره مستحدثه حتی اگر متشرعی باشد، قابل استناد نیست؛ چون فاقد شرط معاصرت است و در زمان غیبت امام معصوم وظیفه اصلاح رفتارهای غلط اجتماعی از باب تعلیم جاهل یا نهی از منکر نیست. اما در سیره معاصره مسئله مهم کشف معاصرت است و پنج راه برای اثبات معاصرت را می‌توان طی کرد: نقل تاریخی، شاهد گرفتن سیره فعلی بر سیره ماضی به دلیل صعوبتِ تحول سیره، پیدا شدن توالی فاسد بر فرض عدم وجود چنان سیرهای در گذشته، عدم امکان فرض بدیل برای سیره و راه پنجم ملاحظه تحیلی وجدانی است به شرحی که شهید صدر در جای خود آورده‌اند.
  4. کشف سکوت معصوم از مجرد عدم وصول ردع ممکن است؛ هر چند که گفته‌اند «عدم الوجدان لایدل علی عدم الوجود». زیرا در اینجا استحکام و رسوخ سیره سبب می‌شود که شارع به یک یا چند نهی مولوی اکتفا نکند و حتماً حجم ردع، متناسب با درجه شیوع و رسوخ سیره خواهد بود تا مؤثر واقع شود. اگر چنین حجمی از ردع تحقق پذیرد، نمی‌تواند در طول تاریخ مسکوت بماند؛ بلکه در اطرافش جار و جنجال و سؤال و جواب و قیل و قال‌های بسیاری خواهد بود که لااقل گوشهای از آن به آیندگان خواهد رسید. پس در اینجا می‌توان گفت «الشارع لو ردع لَوَصَلَ و لم یصل فلم یردع».
  5. سیره عقلایی گاه به لحاظ مرحله واقع است؛ مثل سیره بر تملک به سبب حیازت و گاه به لحاظ مرحله ظاهر و اکتفا به ظن، مثل سیره بر اعتماد به خبر ثقه. قسم اول قابل استناد است و اشکالی بر آن نیست؛ چون اگر شارع واقعاً حیازت را سبب ملکیت نمی‌داند، باید ردع کند؛ اما در قسم دوم اشکالی پدید می‌آید مبنی بر آنکه این نوع سیره اساساً ربطی به دستگاه تشریع ندارد و میان موالی و عبید عرفی شکل گرفته است و شارع به خطا یا صواب بودن آن کاری ندارد؛ حتی اگر خطا باشد، ضرری به اهداف و مقاصد شارع نمی‌رساند. پاسخ این اشکال با توجه بدین نکته روشن می‌شود که عقلا با همین ذهنیت خود دستگاه تشریع را مطالعه می‌کنند و خیال می‌کنند هر چه میان خودشان حجت است، میان خداوند و مردم نیز حجت است. پس خوف تسرّی کافی در موضعگیری شارع در صورت غلط بودن سیره است.

اینها محورهای اصلی بحث در سیره عقلایی است؛ اما در خصوص سیره متشرعی که از طرق اثبات وجدانی است، مباحثی شیرین و جذابی درباره کندی یا سرعت حصول یقین از طریق اتفاق مخبرین در تواتر و اتفاق اهل فتوا در اجماع مطرح شده است که نظیر آنها را در سیره متشرعه با رعایت خصوصیت می‌توان پیاده کرد؛ هر چند شهید صدر در اینجا چیزی نیاورده است؛ زیرا همان منطق حاکم بر کشف در تواتر و اجماع در اینجا نیز حاکم است؛ ولی افزوده‌اند که سیره متشرعی که در شکل گیری آن فقط طبیعت متشرعی دخالت دارد ـ مثل قدم راست گذاشتن داخل مسجد، نماز ظهر روز جمعه را بلند خواندن و التزام به بیداری بین الطلوعین ـ به طریق واضح‌تر و قوی‌تر کشف از وجود دلیل شرعی دارد.

۴ـ۴. حجیت قطع

اگر مباحث علم اصول را براساس نوعِ دلیل تقسیم کنیم، نخست باید از ادله محرزه برای کشف حکم واقعی سخن بگوییم و سپس از اصول عملی که در فقدان ادله محرزه به کار می‌آید. آن گاه مقدم بر هر دو قسم باید از حجیت قطع سخن بگوییم؛ چون حجیت قطع عام‌ترین عناصر مشترک است. در تبیین این نکته که جایگاه بحث از حجیت قطع را روشن می‌سازد، در حلقه اول آورده اند:

هر گونه عملیات استنباط، چه با تکیه بر ادله محرزه و چه با تکیه بر اصول عملی، بی نیاز از حجیت قطع به معنای منجزیت و معذریت نیست. چون تلاش فقه در کار استنباط همواره منتهی به نتیجه ای می‌شود که آن قطع به حکم شرعی براساس دلیل محرز یا اصل عملی است و این نتیجه در صورتی مؤثر است که پیش‌تر به حجیت قطع اعتراف داشته باشیم. چون اگر قطع حجت نباشد و برای احتجاج صلاحیت نداشته باشد ـ چه احتجاج از سوی مولا در مقابل عبدش (که جنبه تنجیزی قطع را نشان می‌دهد) یا احتجاج از سوی عبد در مقابل مولایش (که جنبه تعذیری قطع را نشان می‌دهد) ـ دیگر طی کردن مراحل استنباط و رسیدن به آن نتیجه نهایی کاری لغو است. پس در هر عملیات استنباطی، عنصرِ حجیت قطع را باید دخالت داد تا عملیات استنباط ثمرات خود را نشان دهد. بدین لحاظ حجیت قطع اعم از عناصر اصولی مشترک و کلی‌ترین و پرکارترین آنها است. باید فراتر رفت و افزود حجیت قطع نه تنها عنصری مشترک در عملیات استنباط حکم شرعی، بلکه شرط اساسی در مطالعه دیگر عناصر مشترک نیز هست. مثلاً هنگامی که مسئله حجیت خبر ثقه یا حجیت ظهور عرفی را در علم اصول بررسی می‌کنیم، در نهایت می‌خواهیم به حجیت یا عدم حجیت این دو قطع پیدا کنیم؛ حال اگر قطع حجت نباشد، بحث اصولی درباره این دو بی نتیجه خواهد ماند. [پس سنگ اول در بنای قواعد اصولی نیز حجیت قطع است].[۲۱]

مشهور اصولیون، حجیت را مربوط به «قطع بما هو قطع» می‌دانند. آن گاه روی دیگر مسئله عدم حجیت غیرقطع اعم از ظن و شک و وهم خواهد بود. ولی شهید صدر حجیت به معنای منجزیت را مربوط به مطلقِ انکشاف تکلیف می‌داند؛ چه انکشاف قطعی یا ظنی یا احتمالی، که نتیجه طبیعی اش انحصار معذریت در موارد قطع به عدم تکلیف خواهد بود. بدین جهت شهید صدر قاعده عقلی «قبح عقاب بلابیان» به معنای «قبح عقاب بلاعلم» را منکر است و از همین جا است که بحث حجیت قطع با مبنای مختار در بحث حق الطاعه مرتبط می‌گردد و تغییر مبنای مشهور در اصل عقلی اولی در ارتباط با تغییر شکل مباحث قطع قرار می‌گیرد، و ما انعکاس این تغییرات را در حلقات الاصول به وضوح می‌بینیم. نحوه ورود وی به بحث چنین است که نخست می‌گوید قطع سه گونه خاصیت دارد: کاشفیت از خارج، محرکیت و حجیت به معنای منجزیت آن تکلیفی که قطع بدان تعلق پذیرفته است. خصوصیت اول عین قطع و خصوصیت دوم از آثار تکوینی قطع است؛ اما در علم اصول بحثی درباره این دو خصوصیت دیده نمی‌شود و هر دو امر بدیهی تلقی می‌گردد. اما خصوصیت سوم، الزاماً در پی آن دو خصوصیت نمی‌آید و می‌توان در نظر گرفت که شخصی خصوصیت اول و دوم را بپذیرد، ولی خصوصیت سوم را نه. لذا در علم اصول بحثی مستقل درباره خصوصیت سوم منعقد می‌گردد.

به طور معمول گفته می‌شود حجیت، لازم ذاتی قطع است؛ آن گونه که حرارت لازم ذاتی آتش است و حتی مولا نمی‌تواند این خصوصیت را از قطع سلب کند. آنچه ممکن است تشکیک در نفس قاطع و بیرون آوردن او از حالت قطع می‌باشد؛ اما تفکیک میان قطع و حجیت محال است. پس دو قضیه در اینجا وجود دارد: یکی حجیت ذاتی قطع و دیگر عدم امکان سلب منجزیت از قطع، که هر دو جای تأمل بیشتری دارد. اما وقتی می‌گویند حجیت، لازم ذاتی قطع است، باید پرسید: منظور کدام قطع است؟ روشن است که منظور قطع به تکلیف مولا است، نه هر قطعی. آن گاه پرسیده می‌شود مولا کیست؟ در پاسخ می‌گویند مولا کسی است که حق الطاعه دارد. بدین ترتیب حق الطاعه را پیش از آنکه مربوط به قطع بدانیم، در خودِ مولویت لحاظ کرده ایم و قضیه «القطع بتکلیف المولی یجب امتثاله» قضیه ضروری به شرط محمول و به معنای «القطع بتکلیف من یجب امتثاله یجب امتثاله» خواهد بود. پس حجیت قطع بازگشت به مولویت مولا دارد. آن گاه شهید صدر می‌افزاید: مولویت خداوند متعال، محدود به حدود تکالیف مقطوع نیست و نتیجه سخن بر مبنای مسلک حق الطاعه آن می‌شود که حجیت لازم ذاتی برای «قطع بما هو قطع» نیست و قطع در جانب منجزیت، تمیزی از ظن و شک ندارد؛ هر چند به لحاظ درجه منجزیت، اشد و اقوا از آن دو است.

مسئله دوم که به دنبال مسئله اول قابل پیگیری است، عدم تفکیک میان منجزیت و قطع است، به معنای آنکه حتی مولا نمی‌تواند با وجود قطع به تکلیف، مکلف را معذور و مرخّص بدارد؛ زیرا ترخیص او یا ترخیص واقعی است و یا ترخیص ظاهری، و اما ترخیص ظاهری متقوم به فرض شک است و در اینجا شکی وجود ندارد و ترخیص واقعی نیز مستلزم اجتماع ضدین است. پس هیچ کدام ممکن نیست.

در اینجا نیز شهید صدر تأمل دارد؛ بدین شرح: شکل صحیح بحث آن است که بگوییم مولا نمی‌تواند ترخیص ظاهری بیاورد، چون حق الطاعه مطلق و صدور ترخیص غیرممکن است؛ نه اینکه چون ترخیص قبیح است، پس صدور ترخیص محال است؛ یعنی جای علت و معلول در کلام مشهور را باید عوض کرد و گفت چون ترخیص مولوی در موارد حصول قطعِ تفصیلی ممکن نیست، پس ترخیص قبیح است، نه اینکه بگوییم چون صدور ترخیص قبیح است پس صدور آن ممکن نیست .

نتیجه این شکل از بحث در باب علم اجمالی ظاهر می‌شود. در آنجا می‌بینیم که در همه اطراف علم اجمالی، عنصر شک موجود است و نتیجه اش آن است که ورود ترخیص ظاهری امری ممکن است و بدین جهت می‌توان گفت اجرای اصل برائت در همه اطراف علم اجمالی که اصولیون از آن تعبیر به «مخالفت قطعی» می‌کنند، هیچ محذور ثبوتی ندارد و این نتیجه از نظر مشهور خیلی عجیب می‌نماید؛ زیرا مشهور، مخالفت قطعی را به معنای اذن در معصیت و امری قبیح می‌دانند که شارع حکیم هیچ وقت راضی بدان نمی‌شود.

منشأ اشتباه مشهور در این استنتاج عدم توجه به ماهیت حکم ظاهری است. اگر بگوییم مولا به جهت اهتمام به ملاکات مباحات واقعی، ترخیص ظاهری در همه اطراف علم اجمالی می‌دهد، آن گاه پایمال شدن ملاک تکلیف و راضی شدن به وقوع در حرام، موجّه و معقول خواهد بود. البته در مقام اثبات، نظر شهید صدر با مشهور موافق است و این را پذیرفته‌اند که دلیل اصالة البرائه، به گونه ای نیست که همه اطراف علم اجمالی را شامل شود که این در واقع به معنای قصور دلالتِ دلیل است، نه محذوری عقلی در اصلِ اجرای اصل.

و باز براساس همان مبنای مختار به عنوان مسلک حق الطاعه، در بحث تجرّی معتقد شده‌اند که متجری، عاصی و مستحق عقوبت است؛ چون موضوعِ حق الطاعه مجرد انکشاف تکلیف است نه تکلیف منکشف. از این رو اگر مکلف قطع خود را نادیده بگیرد، مستحق عقوبت است. حتی اگر قطع او مصیب نباشد. چون از ناحیه عقل، در لزوم احترام مولا و رعایت احترام او فرقی میان عاصی و متجری در ستیزه جویی نیست.

همه آنچه تاکنون گفتیم درباره منجزیت قطع بود؛ اما در جانب معذریت چون همواره احتمال عدم تکلیف، قرین با احتمال وجود تکلیف است، طبعاً تعذیر در خارج دایره تنجیز خواهد بود و منحصر به موارد حصول قطع به عدم تکلیف می‌گردد.

۴ـ۵. تفسیر وضع

گرچه تأثیرات این بحث چندان گسترده نیست، ولی در کنار دیگر نظریات اصولی و دیگر ابتکارات علمی شهید صدر، شایسته تذکر و به لحاظ مطالعه آثارش در باب دلالت‌های لفظی ـ به خصوص تفاوت وضع تعیینی و تعینی و تفسیر اشتراک و ترادف ـ قابل بررسی است.

گفتنی است که دلالت الفاظ بر معانی بدون سبب نمی‌شود و از این رو در پاسخ این پرسش که چگونه تصور لفظ موجب تصور معنا می‌شود، دو توجیه قابل طرح است: اول آنکه دلالت لفظی و علاقه لفظ به معنا همچون علاقه میان آتش و حرارت، ذاتی و غیرمجعول است. این توجیه به اتفاق اصولیون مردود است؛ زیرا اولاً بدون تعلیم و تعلم معنای الفاظ فهمیده نمی‌شود و ثانیاً ملت‌ها برای تعبیر از یک معنا، الفاظ مختلف به کار می‌گیرند. توجیه دوم آن است که علاقه لفظ به معنا علاقه غیرذاتی است و از طبیعت لفظ و معنا سرچشمه نمی‌گیرد؛ بلکه یک عامل خارجی به نام وضع در آن دخالت دارد. در تفسیر این عامل، چند مسلک نامبردار است:

  1. مسلک تعهد:براساس مسلک تعهد، واضع تعهد می‌کند که هر گاه قصد تفهیم معنایی خاص را داشت، لفظ خاصی را بیاورد و به ضمیمه اصالة الوفاء (وفای عقلا به تعهداتشان) دلالت الفاظ بر معانی و ملازمه میان لفظ و معنا شکل می‌گیرد.

نخستین و مهم‌ترین اشکال بر این تفسیر آن است که دلالت لفظی از سنخ دلالت تصدیقی خواهد بود؛ زیرا تعهد امری راجع به اراده متعهد و متکلم است و اشکال دوم آنکه باید هر متکلم را واضع شمرد و در نتیجه اشکالی در باب اشتراک و ترادف نیز بروز می‌کند که تفصیل آن به جای خود مذکور است. اشکال سوم آن است که دلالت لفظی متضمن نوعی استدلال و ادراک ملازمه منطقی خواهد بود؛ در صورتی که انسان بدون احساس هیچ گونه پیچیدگی از زمان طفولیت معنای الفاظ را به صورت ساده می‌فهمد و اشکال چهارم آن است که باب مجاز منسد خواهد شد. از این رو مسلک تعهد که از سوی آیت الله خویی بیان شده است، قابل قبول نمی‌باشد.

  1. مسلک اعتبار:در تفسیر این مسلک چند تقریر وجود دارد: تقریر اول آن است که اعتبار الفاظ برای معانی، مثل اعتبار علایم راهنمایی برای اعلام وضعیت جاده‌ها است. تقریر دوم آن است که لفظ از نظر وجودی عین معنا اعتبار می‌شود؛ یعنی واضع وجود لفظ را همان وجود معنا اعتبار می‌کند و بدین سبب دلالت برقرار می‌شود. پس وضع رجوع به نوعی تنزیل دارد؛ درست مانند آنکه شارع طواف را به منزله نماز قرار داده است. تقریر سوم آن است که واضع اعتبار می‌کند که لفظ اداتی خاص برای تفهیم معنا باشد؛ چنان که آب و صابون وسیلهای برای نظافت است. البته لفظ، وسیله واقعی برای تفهیم معنا نیست؛ ولی واضع وسیله بودن آن را اعتبار می‌کند.

از نظر شهید صدر، مسلک اعتبار به هر سه تقریرش نمی‌تواند دلالت لفظی را توجیه کند؛ زیرا دلالت لفظ بر معنا امری تکوینی و واقعی است و مجرد اعتبار و تنزیل نمی‌تواند امری را واقعی سازد. ما اگر هزار بار آب را سوزاننده و آتش را ارفع عطش اعتبار کنیم، در عالم واقع چنین نخواهد بود؛ ولی دلالت لفظ بر معانی واقعیتی خارجی است.

  1. مسلک قرن اکید:بر اساس این مسلک که مختار شهید صدر است، باید گفت وضع ناشی از قانون تکوینی حاکم بر ذهن بشر است و آن قانون چنین است که هر گاه دو چیز در ذهن انسان ارتباط شدید و اکید پیدا کنند، تصور یکی موجب تصور دیگری می‌شود. این نوع ارتباط میان دو چیز گاه خود به خود و به تعبیر شهید صدر به طور تصادفی، یعنی بدون قصد قاصد حاصل می‌شود و در نتیجه تقارن طبیعی و مکرر میان دو چیز پیدا می‌شود، مثل تقارن تصور صدای شیر و تصور خود شیر. گاه نیز این تقارن را واضع هدف می‌گیرد و اراده ایجاد آن را دارد و از طریق عملیاتی که وضع خوانده می‌شود، بدان می‌رسد. قائلین به مسلک اعتبار اگر نظرشان این باشد که اعتبار وسیلهای برای ایجاد این رابطه تکوینی و واقعی است، می‌توان سخن آنها را پذیرفت؛ ولی اگر گویند مجرد این اعتبار وضع را پدید می‌آورد و آن رابطه واقعی را ایجاد می‌کند، سخنی درست نگفته‌اند.

اکنون این پرسش باقی می‌ماند که چگونه قرن اکید از طریق وضع پدید می‌آید. پاسخ آن است که قرن اکید گاه به خاطر وقوع در ظرف مؤثر است؛ یعنی وقوع در شرایط مکانی و زمانی خاطرانگیز مثل کسی که یک بار به بغداد سفر می‌کند و دچار بیماری سختی می‌شود که بعد از آن هرگاه نام بغداد را می‌شنود، یادی از آن بیماری می‌کند. گاه نیز قرن اکید به دلیل کثرت است. در هر صورت باید گفت وضع از امور انشایی نیست که به مجرد انشا ایجاد شود؛ آن گونه که بیع به مجرد انشا تحقق می‌یابد.

براساس این مسلک در تفاوت وضع تعیینی و تعینی گفته می‌شود که هر گاه قرن اکید براساس عامل کمی (کثرت استعمال) باشد، وضعْ تعینی و هرگاه براساس عامل کیفی باشد، وضعْ تعیینی است. تفصیلات بیشتر در این باره و تفسیر اشتراک و ترادف را در جای خود باید جستوجو کرد.

۴ـ۶. تعریف و موضوع علم اصول

ارائه تعریف دقیق برای هر علمی از آن جهت اهمیت دارد که جامع مسائل آن علم و مانع از ورود مسائل مغایر خواهد بود. اگر نتوانیم از مباحث یک علم تعریف دقیق به دست دهیم، گویا ماهیت مسائل آن علم را هنوز نشناخته ایم و از آنجا که علم اصول جامع مسائلی به ظاهر مختلف و متفاوت از هم است، پیدا کردن فصلی که جامع و مانع بودن تعریف را تأمین کند، بس دشوار است. آسان‌ترین راه آن است که بگوییم همه مسائل علم اصول از مباحث لغوی و قواعد تشخیص ظهور تا مباحث عقلی و درک ملازمات و روابط منطقی احکام و از حجیت قطع و برخی ظنون تا اصول عملی همه و همه قواعدی است که در جهت استنباط احکام شرعی به کار می‌آید و از این رو نزد مشهور علم اصول علم به قواعد آماده شده برای استنباط احکام شرعی است. ولی می‌بینیم که علوم بسیاری همچون حساب، هیئت، رجال، لغت و منطق نیز در جهت استنباط احکام شرعی گاه به کار می‌آید. پس جای این پرسش هست که آیا چون علوم دیگر متکفل مباحث علم اصول نشده اند، این مسائل در یکجا جمع شده‌اند یا واقعاً جامع مشترکی میان آنها وجود دارد و تفاوتی میان قواعد اصولی دخیل در استنباط و دیگر قواعد دخیل در استنباط که ازعلم رجال یا لغت می‌آیند، وجود دارد؟

میرزای نائینی از تعریف مشهور عدول و سعی کرده است جامعیت و مانعیت تعریف را با افزودن قید «کبرویت» فراهم آورد. وی در تعریف علم اصول می‌فرماید:

علم اصول علم به قواعدی است که کبرای قیاس استنباط قرار می‌گیرد؛ به طوری که اگر صغرای قیاس بدان‌ها ضمیمه شود، استنباط حکم میسر می‌گردد.

محقق خویی از تعریف مشهور و از تعریف استادش میرزای نائینی عدول کرده، به گونه ای دیگر جامعیت و مانعیت تعریف را تأمین می‌کند:

علم به قواعدی است که به تنهایی یعنی بدون نیاز به ضمیمه شدن قاعده اصولی دیگر، برای استنباط احکام شرعی کافی است.

شهید صدر، با اعراض از هر سه تعریف و نشان دادن اشکالات هر یک ـ به تفصیلی که در اینجا نمی‌گنجد ـ فصلِ مقوّمِ تعریف خود را قید «اشتراک» قرار داده و در تعریف علم اصول گفته است:

هو العلم بالعناصر المشترکة لاستنباط جعل شرعی.

بنابر این تعریف، توجه به حیثیت مشترک الورود بودن قواعد اصولی، می‌تواند این قواعد را از سایر قواعدِ دخیل در استنباط متمایز سازد و از سوی دیگر استنباط فقط به معنای کشف حکم واقعی نیست؛ بلکه به معنای کشف حجتِ شرعی و هر وسیله تنجیز و تعذیر است؛ چه آن وسیله اماره باشد یا اصل عملی. پس جامعیتِ تعریف نیز خدشه ای نمی‌بیند.

براساس این تعریف دانستن معنای برخی واژه‌ها مثل واژه «صعید» هر چند در کشف حکم شرعی از آیه شریفه فتیمّموا صعیداً طیباً دخیل است و در علم لغت به صورت یک قاعده کلی گفته می‌شود که «هر جا کلمه صعید به کار رود، به معنای سطح زمین است» ولی این قاعده لغوی از عناصر مشترک نیست؛ یعنی در استنباط حکم شرعی در هر بابی از ابواب فقه صلاحیت ورود ندارد و تنها در احکام تیمم به کار می‌آید و بدین لحاظ از عناصر خاص تلقی می‌شود. در واقع شهید صدر تنها به جهت تفکیک میان دو دسته از عناصرِ دخیل در استنباط، تعریف را عوض کرده و تعاریف سابق را نپذیرفته است.

اما تعیین موضوع علم اصول نیز مشکلی دیگر است. مشهور اصولیون براساس مبنای خود که «موضوع کل علم هو ما یبحث عن عوارضه الذاتیه» موضوع علم اصول را ادله اربعه (کتاب، سنت، اجماع و عقل) قرار داده‌اند. بدین لحاظ که محور مباحث علم اصول همان جامع میان موضوعاتِ مسائل است و محمولاتِ مسائل از عوارض ذاتی آن جامع باید باشد، نه عوارض غریب.

ولی پس از تعیین ادله اربعه به عنوان جامع موضوعاتِ مسائل، برخی اصولیون ملاحظه کردند که در مواردی موضوع مسئله هیچ یک از ادله اربعه و مصادیق آنها نیست؛ مانند مباحث اصول عملی که موضوعش «شک» است، و مانند مباحث حجت که گاه موضوع آن خبر واحد یا شهرت قرار می‌گیرد که اثبات کننده سنت است نه مصداق سنت. بدین رو برخی معتقد شدند که اساساً موضوعاتِ مسائل، جامع مشترک ندارند، و برخی دیگر گفتند هر چیزی که بتواند دلیل بر حکم شرعی باشد، موضوع علم اصول است، چه از ادله اربعه باشد یا از غیر آن. از این رو بحث درباره شهرت، اجماع، قیاس و خبر ثقه می‌تواند بحث اصولی محسوب شود؛ هر چند که نتیجه نهایی آنها، عدم حجیت قیاس یا شهرت باشد.

شهید صدر در تداوم این بحث، سخنی جدید آورد و براساس مبنای خود در تعریف علم اصول معتقد شد که موضوع را باید ادله مشترکه قرار داد و مقصود از ادله مشترکه، هر چیزی است که صلاحیت ورود در استنباط هر حکم شرعی را داشته باشد و به بابی از ابواب فقه مختص نباشد. آن گاه بحث از دلیلیتِ آن دلیل مربوط به علم اصول خواهد بود.

چه بسا به نظر آید ادله مشترکه همان عناصر مشترکه است. پس موضوع علم اصول همان امر معلوم در تعریف علم اصول است. ولی با دقت بیشتر در می‌یابیم که مقصود از عناصر مشترکه، قواعد کلی است که در قالب یک قضیه متشکل از موضوع و محمول بیان می‌شود؛ در حالی که مقصود از ادله مشترکه تنها موضوعاتِ مسائل است.

۵. بازآفرینی

پنجمین شاخصه مکتب اصولی شهید تکمیل، ترمیم، بازپروری و ارتقابخشی به مباحث سنتی علم اصول است. روشن‌ترین مصداقی که این جنبه از مکتب اصولی شهید صدر در آن جلوه گر شده است، مباحث دلیل عقلی است که در حلقات الاصول نیز انعکاسی قوی دارد؛ به طوری که می‌توان گفت بعد از مرحوم استاد محمدرضا مظفر در کتاب درسی اصول الفقه، باید از شهید صدر در متن درسی حلقات الاصول به عنوان تکامل بخش مباحث دلیل عقلی در کتاب‌های درسی یاد کرد و البته اثر دوم عمیق‌تر و دقیق‌تر از اثر اول است.

در حلقه اول از حلقات الاصول، مباحث دلیل عقلی در قالب شش دسته ارتباطات در عالم تشریع، تقسیم شده است:

  1. ارتباطات منطقی حاکم میان یک حکم شرعی و حکم شرعی دیگر؛
  2. ارتباطات منطقی حاکم میان حکم و موضوع؛
  3. ارتباط میان حکم و متعلق؛
  4. ارتباط میان حکم و مقدمات؛
  5. ارتباطات موجود در داخل یک حکم؛
  6. ارتباطات میان حکم و اشیای دیگر خارج از دایره تشریع.

بحث امتناع یا جواز اجتماع امر و نهی و بحث اقتضای نهی برای فساد مربوط به قسم اول است. بحث استحاله اخذ علم به حکم در موضوعِ همان حکم و تفاوت میان جعل و مجعول مربوط به قسم دوم است. بحث سوم در تفاوت گذاشتن میان موضوع و متعلق بسی حائز اهمیت است؛ چراکه اصولیون نگاه خاص و مستقل بدان نداشته‌اند. بحث از وجوب غیری و تفاوت آن با وجوب نفسی و نیز تفاوت میان مقدمه وجوب و مقدمه واجب مربوط به قسم چهارم است. بحث از مقدمه داخلی و وجوب ضمنی «اجزاء» که در مقابل وجوب استقلالی «کل» قرار دارد و در واجبات مرکب مثل نماز قابل طرح می‌باشد، مربوط به قسم پنجم است. از قسم ششم تحت عنوان ملازمه میان حکم شرع و حکم عقل در کتاب‌های بالاتر سخن گفته شده است.

اما نوآوری در حلقه سوم به شکلی دیگر دیده می‌شود. در اینجا چند تقسیم ارائه شده است: اول تقسیم دلیل عقلی به مستقل و غیرمستقل. دوم تقسیم قضیه عقلی به قضیه تحلیلی، مثل بحث از حقیقت وجوب تخییری و قضیه ترکیبی، مثل بحث از استحاله امر به ضدین در وقت واحد، و سوم تقسیم مستقلات عقلی به مباحثی که نتیجه اش اثبات حکم است و مباحثی که نتیجه اش نفی حکم است. نوع اول، مانند بحث از «کل ما حکم العقل بقبحه حکم الشارع بحرمته» و نوع دوم مثل بحث از استحاله تکلیف به غیرمقدور است. بنابراین مستقلات عقلی از انحصار در مسئله حسن و قبح عقلی بیرون خواهد رفت.

آن گاه تأثیرات متقابل قضایای تحلیلی و ترکیبی را بر یکدیگر مورد مطالعه و بررسی قرار داده اند؛ مانند آنکه از راه شناخت نحوه ارتباط حکم با موضوعش که بحثی تحلیلی است، می‌توان تفسیر صحیحی از واجب تعبدی ارائه داد که این نیز تحلیلی است. نیز می‌توان استحاله اخذ علم به حکم در موضوع حکم و استحاله اخذ قصد امتثال امر در متعلق امر را فهمید که هر دو از مباحث ترکیبی هستند؛ چنان که از استحاله اخذ قصد امتثال امر در متعلق امر می‌توان تفسیری صحیح برای واجب تعبدی پیدا کرد. اگر در جزئیات هر یک از مباحث دلیل عقلی وارد شویم، می‌بینیم که شیوه متکامل تری در طرح مباحث به کار گرفته شده است. برای نمونه:

  1. بحث از احکام تزاحم و امکان ترتّب تحت عنوان «شرطیة القدرة بالمعنی الاعم» آمده است. از آنجا که اصولیون تکلیف به ضدین را محال می‌شمارند، بر این اساس می‌توان گفت قدرت به معنای اعم شرط در تکلیف است؛ یعنی هم قدرت تکوینی که از گذشته مد نظر اصولیون بوده است و هم قدرت به معنای عدم اشتغال به تکلیف مضادّی که اهم از تکلیف اول یا مساوی آن باشد.
  2. در بحث از واجب تخییری، نخست تفسیری از تخییر عقلی و شرعی ارائه شده است و سپس خصوصیات تخییر شرعی، تفسیرهای وجوب تخییری و اشکال آنها، چگونگی تخییر میان اقل و اکثر، تفسیر وجوب کفایی به نحوی که رجوع به واجب تخییری کند، آورده شده است.
  3. بحث وجوب غیری، به شکلی پر فائده مطرح شده است؛ مثلاً اگر واجبی علت تامه برای وقوع حرام گردد ـ چنان که تطهیر مسجد موجب تصرف در ملک غیر گردد ـ بنا بر قبول ملازمه میان وجوب ذی المقدمه و وجوب مقدمه، باب تعارض میان دلیل واجب و دلیل حرمت گشوده می‌شود و بنابر عدم قبول ملازمه، تزاحم میان ترک حرام و فعلِ واجب پدید می‌آید.

در تفسیر واجب غیری نیز سخنی جدید به میان می‌آید که بر مبنای شناخت مبادی احکام و ثبوت حق مولوی در تعیین مرکز حق الطاعه است.

نتیجه نهایی این بحث در حلقه سوم چنین بیان شده است: اراده ذی المقدمه مستلزم اراده مقدمه است؛ ولی این ملازمه به حکم وجدان است نه برهان.

اما وجوب ذی المقدمه مستلزم وجوب مقدمه نیست؛ زیرا جعل و ایجاب کاری است که مولا به اختیار انجام داده، نمی‌توان به حکم ملازمه آن را قهراً ثابت کرد.

  1. در بحث از حجیت دلیل عقلی، شبهات اخباریون درباره اعتبار دلیل عقلی در سه مقام بررسی شده است: مقام اول درباره قصور دلیل عقلی به لحاظ عالم جعل است. در اینجا شبهه اخباریون که علم خاصی در موضوع احکام مجعول از شارع مأخوذ گشته و آن علم حاصل از ادله نقلی است، پاسخ داده شده است. مقام دوم درباره قصور دلیل عقلی به لحاظ استکشاف با فرض عدم قصور در عالم جعل است. در این مقام شبهه اخباریون که می‌گویند کثرت وقوع خطا در احکام عقلی مانع از کاشفیت دلیل عقلی و حصول یقین از آن می‌باشد، پاسخ داده شده است. مقام سوم درباره قصور دلیل عقلی در عالم حجیت با فرض عدم قصور در عالم جعل و عالم استکشاف است. در این مقام، پاسخ این شبهه آمده است که هر چند حکم عقل در جانب تنجیز تکلیف واقعی معتبر است، ولی در جانب تعذیر از تکلیف واقعی معتبر نیست؛ زیرا شارع پیروی دلیل عقلی معذّر را ممنوع کرده است.[۲۲]

شبهات اخباریون و کلمات پراکنده و نارسای آنها را در این قالب‌ها درآوردن و مقصود آنان از گفتارشان را در سه مقام این چنین بررسی کردن، جدید و ابتکاری است.

از مباحث دلیل عقلی که بگذریم، باب تعارض ادله، نمودی دیگر از برجستگی مکتب اصولی شهید صدر در زمینه تکمیل و بازپروری مباحث اصولی است.

یکی از شاگردان ایشان در مقدمه تقریرات خود گوید:

استاد ما این مباحث را بر طبق روش معمول مطرح کردند تا با برنامه عمومی دروس اصول در حوزه هماهنگ باشد ولی در لابلای برخی تغییرات معمول داشتند و فصل‌هایی را به بحث افزودند. در نتیجه باب تعادل و تراجیح مشتمل بر دو قسم اساسی شد: قسم تعارض غیرمستقر و قسم تعارض مستقر، و پیش‌تر به عنوان مقدمه از معنای تعارض و سبب بروز آن در روایات سخن گفتند.[۲۳]

ولی با نگاهی به این مباحث می‌بینیم هر چند کوشش استاد شهید بر آن بود که مباحث مطابق روش معمول پیش رود، ولی تغییرات آن قدر زیاد است که محصول جدیدی به نظر می‌آید و از شکل معهود در قالب و محتوا فاصله بسیاری دارد، و این علامت تکامل و بازپروری مباحث است.

نخست به عنوان مقدمه از تعریف تعارض و تفاوت تعارض با تزاحم و سپس از منشأ وقوع تعارض در ادله شرعی سخن می‌گوید. شمردن هشت عامل به عنوان منشأ وقوع تعارض، کاری بی سابقه در علم اصول به نظر می‌آید. آن عوامل را چنین آورده اند: ۱. فهم نادرست فقه ؛ ۲. وقوع نسخ؛ ۳. گم شدن برخی قرائن؛ ۴. تصرف راویان در الفاظ احادیث معصومین (ع) و نقل به معنا؛ ۵. بیان تدریجی احکام از سوی امامان معصوم (ع)؛ ۶. رعایت تقیه؛ ۷. ملاحظه موقعیت و شرائط خاص راوی در وقت صدور احادیث؛ ۸. پدیده دسّ و تزویر.

آن گاه از احکام تعارض مستقر و غیرمستقر در دو بخش سخن گفته شده است: در تعارض غیرمستقر که به جمع عرفی می‌انجامد و یک دلیل قرینه برای تصرف در ظهور دلیل دیگر می‌گردد، اقسام قرینیت را مورد توجه قرار می‌دهد. بدین گونه هر گاه قرینیتْ شخصی باشد، رابطه حکومت برقرار است و یک دلیل بر دیگری حاکم است، و هر گاه قرینیتْ نوعی باشد، رابطه تقیید یا تخصیص یا اظهریت برقرار می‌شود. اما حالات ورود و تزاحم از اقسام تعارض غیرمستقر بیرون قرار گرفته و درباره آنها مباحثی همچون: اقسام ورود و احکام هر یک، رابطه تزاحم با ورود و امکان دخول ورود در تزاحم، تفاوت ورود و تخصص و شمول ورود بالمعنی الاعم نسبت به تخصص، ورود از یک جانب و از دو جانب، اقسام تزاحم و مرجحات باب تزاحم دنبال شده است. همچنین و در تعارف مستقر از علاج تعارض به لحاظ دلیل عام حجیت و به لحاظ اخبار خاص علاجیه (اخبار تخییر، ترجیح و توقف) و از معالجه اخبار علاجیه و رفع تعارض آنها سخن گفته شده است.

سومین نمونه از بازپروری مباحث اصولی، در بحث اصول عملی است. هر چند در تقریرات درس خارج شهید صدر، مباحث این بخش به شکل معهود و به روش معمول دیده می‌شود، اما گاه تفکیک جهات بحث، شیوه ورود و خروج، عمق نظر و میزان دقت در استنتاج حائز اهمیت است. از نقاط برجسته این مباحث، بررسی تاریخ شکل گیری اصول عملی در تفکر فقهای امامیه، تاریخ برائت عقلی، بررسی قاعده تسامح در ادله سنن، منجّزیت علم اجمالی و تنبیهات دوازده گانه آن، نحوه ارتباط میان اصول و امارات و نحوه ارتباط میان خود اصول عملی و تحقیق در مفاد قاعده لاضرر است.

در حلقات الاصول، صورت خفیفی از مباحث اصول عملی با تقسیم‌بندی بهتری برای آموزش به چشم می‌آید.

در حلقه دوم ترتیب اصول چنین یاد شده است: قاعده عملی اولی (اصل برائت عقلی یا احتیاط عقلی)، قاعده عملی ثانوی (اصل برائت شرعی)، قاعده عملی ثالث (اصل احتیاط براساس منجزیت علم اجمالی) و سرانجام استصحاب.

در حلقه سوم ترتیب متّخذ با عنایت بیشتری به نوعِ شک بوده است. نخست از وظیفه عملی در حالت شک بدوی سخن می‌گوید. همچنین قاعده اولی و قاعده ثانوی مطرح شده است و سپس شک مقرون به علم اجمالی مورد توجه قرار گرفته و منجّزیت علم اجمالی با قطع نظر از اصول مؤمّنه و با عطف نظر به اصول مؤمّنه بررسی شده است. بحثی مفصل در خصوص ارکان منجزیت علم اجمالی و موارد ده گانه انهدام یکی از آن ارکان نیز مطرح شده است. آن گاه در مرحله سوم از وظیفه عملی به هنگام شک میان وجوب و حرمت (دوران بین المحذورین) و در مرحله چهارم از وظیفه عملی در حالت شک میان اقل و اکثر و در مرحله نهایی از استصحاب که اماره یا اصل بودن آن محل بحث می‌باشد، سخن به میان آمده است.

گذشته از این نمونه‌ها می‌توان در مباحث الفاظ به جریان اطلاق در معانی حرفی، و به ضابطه وجود مفهوم در برخی جملات و به خصوص مفهوم شرط اشاره کرد.

۶. انسجام‌بخشی

تفکر اصولی همچون تفکر فلسفی باید نظام مند و منسجم باشد. بروز هر گونه تنافی میان مبانی برگزیده، نشان از ضعف تفکر اصولی است. بدین رو می‌توان گفت مجموعه اندیشه‌های اصولی هر یک از فقهای بزرگ یک دستگاه فکری پیچیده و سازمان یافته در معرفی نظام تشریع الهی است که اجزای مختلف آن در ارتباط طولی و عرضی با هم تعریف شده اند؛ همچون یک ماشین صنعتی که اجزای مختلف آن جدا از هم کارایی ندارند و تنها با حفظ نحوه ارتباط مطلوبشان، می‌توانند مفید واقع شوند. قوت تفکر اصولی به راه گشایی در مشکلات فقهی و تفسیر صحیح از نصوص و حل موارد به ظاهر متنافی شناخته می‌شود و فقیهی که در فقه به مبانی اصولی خود پایبند نباشد، باید در تفکر فقهی یا اصولی خود و گاه در هر دو مورد تجدید نظر کند.

البته می‌دانیم که فقیه در مقام تطبیق قواعد اصولی بر نصوص شرعی، گاه با خصوصیات و قیودی مواجه است که نتیجه را عوض می‌کند؛ مثلاً اگر برای قضیه شرطیه، مفهوم مخالف قائل نشدیم، معنایش این نیست که در هر آیه و روایتی که حکم شرعی در قالب قضیه شرطیه بیان شده است، ناچار به انکار مفهوم مخالف هستیم؛ بلکه قاعده اصولی با صرف نظر از قرائن و خصوصیات محتمل در هر مورد و به طبیعت جمله شرطیه پایه گذاری شده است و با اثبات مفهوم به جهت ملاحظه قرائن خاص منافات ندارد. بدین جهت نباید خیلی زود اتهام عدم التزام به قواعد اصولی را بر فقها وارد کرد.

بدین رو است که شهید صدر می‌گوید فقیه علاوه بر مهارت در علم اصول، قدرت تطبیق نیز باید داشته باشد. پس اگر نصوص را به منزله ابزار کار بدانیم، علم اصول به منزله فنی برای به کارگیری این ابزار است و نتیجه نهایی بستگی به دارا بودن قدرت تطبیق است؛ و گرنه چه بسا دانشمند اصولی، همچون پزشکی خواهد بود که علم طب را آموخته است، ولی در مقام تشخیص و تطبیق آموخته‌ها بر علائم آشکار بیماری در می‌ماند. خدشه بر نظریات فقهی، یا به جهت غفلت از نصوص و ادله و یا به جهت غفلت از خصوصیات و قرائن در مقام تطبیق و یا به جهت خدشه در مبنای اصولی است.

اگر قدرت تطبیق با تمرین و ممارست و استعداد شخصی به دست آید، نصوص با تحقیق و تفحص در مواضع معهود و احاطه بر منابع و مآخذ روایی شناخته می‌شود. اما تنقیح مبانی اصولی، سخت‌ترین کار است؛ زیرا عمق و سعه نظر را یک جا می‌طلبد و هر چه مبانی اصولی قوی‌تر پایه ریزی شود و انسجام مبانی اصولی بیشتر باشد، آرای فقهی اطمینان بخش‌تر خواهد بود. از این رو قدرت علمی فقها در فقه بیشتر وابسته به قدرت بُعد اصولی آنها است؛ چراکه علم اصول، منطق فقه است و هر چه این منطق قوی‌تر باشد، نظریات فقهی قابل قبول ترخواهد بود. گاه فقها بر مبانی اصولی یکدیگر خرده می‌گیرند و توالی فاسد آن مبنا را شاهد می‌آورند و این نشانی دیگر است که تبعات و لوازم هرمبنا در مواضع دیگر از علم اصول باید مطالعه شود تا انسجام مبانی حفظ گردد. به طور مثال شیخ انصاری که در حل برخی مشکلات تعبد به ظن، نظریه «مصلحت سلوکی» را مطرح کرد، اصولیون دیگر بر او اشکال کردند که این مبنا با نظر شیعه در قبول قاعده اشتراک و بطلان تصویب ناسازگار است؛ زیرا قبول نظریه مصلحت سلوکی به معنای قبول نوعی تصویب است. نیز محقق خویی که در جعل حکم ظاهری معتقد شد که مصلحتِ حکم در نفس جعل است، دیگران بر او اشکال کردند که بر اساس این مبنا باید پذیرفت که اجتماع دو حکم ظاهری متفاوت بر یک موضوع محذوری ندارد و باید پذیرفت که حکم ظاهری امتثال نمی‌طلبد، چون آن مصحلت به مجردِ جعل تأمین شده است! در حالی که هیچ کس ملتزم به این لوازم نمی‌شود. همچنین میرزای نائینی که نظریه «متمم الجعل» را به عنوان راه حلی برای امکان اخذ علم به حکم در موضوع حکم مطرح کرد، برخی چون شهید صدر بر او اشکال کردند که این مبنا اشکال درونی دارد وبا فرض مهمل بودن جعلِ اول مخالف است.

سراسر علم اصول، سرشار از این گونه اشکال و جواب‌ها است و همین امر رمز تکامل و تطور علم اصول بوده است. از مطالعه تاریخ هزارساله اصول فقه شیعه (از تدوین الذریعة اثر سیدمرتضی به عنوان اولین اثر مفصل و مکتوب در اصول فقه تاکنون) در می‌یابیم که چگونه هر یک از اصولیون با نظر به آرای پیشنیان سعی داشته‌اند نقض و اشکال بر مبانی اصولی را پاسخ داده، آرای خود را تنقیح بیشتری کنند.

در مکتب اصولی شهید صدر، جدا از طرح نظریات اصولی شیخ انصاری و محقق خراسانی، بیشترین توجه به مبانی اصولی میرزای نائینی، محقق عراقی و محقق خویی بوده است. در نهایت نیز سعی شده است که امتیازات علمی هر یک از رجال این علم، جمع گردد و مبانی اصولی آنان، ترابط منطقی استواری پیدا کند.

در حلقات الاصول یکی از اهدافی که شهید صدر دنبال کرده و در آن توفیق یافته است، آموزش این ترابط و انسجام است که نمونه‌هایی از آن را پیش‌تر ذکر کردیم و نمونه‌هایی را به نقل از شهید صدر در مقدمه حلقات الاصول خواهیم آورد.

از جمله مباحثی که کاملاً مرتبط با هم هستند و درباب غیرمستقلات عقلی مطرح می‌شوند، مبحث امکانِ شرط متأخر، واجب معلّق، واجب تعبدی و توصلی، مقدمة الواجب، مقدمات مفوته، استحاله تکلیف به غیرمقدور و امکان تکلیف مشروط است که بر وجه ارتباط آنها در حلقات الاصول تأکید و توجه کافی دیده می‌شود.

۷. تاریخ مندی

شکی نیست که در بسیاری مسائل پراشکال اصولی، نگاه تاریخی و بررسی سیر تطور راهگشا خواهد بود؛ چرا که محقق موقعیت خود را به خوبی خواهد دانست و سبب راهیابی برخی مباحث به علم اصول و شیوه عجیب و سؤال برانگیز طرح آنها را پی خواهد برد. شهید صدر با داشتن همین نگاه تاریخی توانست در مقابل نظر مشهور مبنی بر عقلی بودن اصل برائت به هنگام شک در تکلیف بایستد. ایشان با جستوجو در کلمات متقدمین نشان داد که شهرت این مسئله هیچ گاه از زمان وحید بهبهانی پیش‌تر نمی‌رود و متقدمین در معنا موافق با اصل احتیاط عقلی بوده اند، چنان که در باب اصول عملی انفصال تدریجی مباحث این باب از باب دلیل عقلی را در مقدمه ای کوتاه اشاره کرده‌اند که به شناخت بهتری از ماهیت مباحث این باب کمک می‌کند. ولی عظیم‌ترین کار شهید صدر در ریشه یابی تحولات تاریخی علم اصول و بررسی ادوار تطور این علم، نخستین بار در المعالم الجدیدة تجلی کرد؛ به حدی که می‌توانیم او را نخستین شخصیت اصولی بدانیم که مطالعه تاریخ این علم را به طور رسمی و جدی دنبال کرد و طلاب را به اهمیت آن آگاه ساخت.

حجم زیادی از کتاب مذکور یعنی در حدود پنجاه صفحه اختصاص به این کار و جستوجو از ادوار علم اصول و علل و عوامل تحولات آن دارد. سال‌ها بعد از شهادت وی، بحث از تاریخ فقه و اصول بر سر زبان‌ها افتاد و ضرورت پرداختن به علوم با نگاهی دیگر که نگاه درجه دوم خوانده می‌شود، مطرح شد.

در این پنجاه صفحه با عنوان تاریخ علم اصول، مباحث زیر مطرح شده است:

تولد علم اصول، نیاز تاریخی به علم اصول،  تصنیف در علم اصول، تکامل علم نظریه (اصول) و علم تطبیق (فقه) به دست شیخ طوسی، توقف نسبی علم اصول پس از شیخ طوسی، تجدید حیات و حرکت علمی به دست ابن ادریس صاحب السرائر تا صاحب المعالم، صدمه اخباریون بر پیکر علم اصول، ریشه‌های حرکت اخباری گری، جهت گیری تألیفات و مباحث اصولی در دوره اخباریان، پیروزی علم اصول و ظهور مدرسه ای جدید، و جمع‌بندی و تلخیص سه دوره اصلی برای علم اصول، بدین شرح:

دوره اول، عصر تمهیدی علم اصول که بذرهای اساسی این علم منتشر شد و مبدأ آن ظهور ابن ابی عقیل و ابن جنید و اوج آن مصادف با ظهور شیخ طوسی است.

دوره دوم، عصر باروری و به ثمر نشستن بذرهای اولیه که اصول و پایه‌های تفکر اصولی معین و به طور گسترده در علم فقه منعکس شد. پیشوای این دوره شیخ طوسی است و از رجال بزرگ آن جمعی همچون ابن ادریس، محقق حلی، علامه، شهید اول را باید یاد کرد.

دوره سوم، عصر کمال علمی که افتتاح آن به دست وحید بهبهانی، صاحب مدرسه اصولی جدید در اواخر قرن دوازدهم بوده. بی شک کوشش‌های علمی او در زمینه فقه و اصول، ظهور این دوره را رقم زد و بعد از او شاگردان بزرگش آن را تداوم بخشیدند تا سرانجام پس از حدود نیم قرن، این مدرسه به اوج کمال خود رسید و سه نسل از نوابغِ این مدرسه در پی هم ظهور کردند. نسل اول شاگردان مستقیم وحید بهبهانی بودند، مانند سیدمهدی بحرالعلوم (م ۱۲۱۲ ق)، شیخ جعفر کاشف الغطاء (م ۱۲۲۷ ق)، میرزا ابوالقاسم قمی (م ۱۲۲۷ ق)، سید علی طباطبایی (م ۱۲۲۱ ق) و شیخ اسد الله تستری (م ۱۲۳۴ ق). نسل دوم کسانی بودند که از محضر برخی از شاگردان مستقیم وحید بهره برده بودند، مانند شیخ محمدتقی بن عبدالرحیم (م ۱۲۴۸ ق)، محمد شریف بن حسن علی معروف به شریف العلماء (م ۱۲۴۵ ق)، سیدمحسن اعرجی (م ۱۲۲۷ ق)، مولا احمد نراقی (م ۱۲۴۵ ق) و شیخ محمدحسن نجفی (م ۱۲۶۶ ق).

در رأس نسل سوم، شیخ مرتضی انصاری شاگرد شریف العلماء قرار دارد که در سال ۱۲۱۴ ق، با فاصله زمانی زیادی از ظهور این مدرسه متولد شد، ولی توانست مدرسه اصولی وحید بهبهانی را به اوج کمال برساند و ما امروز همچنان در این عصر علمی به سر می‌بریم و تفکر علمی حاکم بر حوزه‌های علمی ما همان تفکر علمی است که وحید بهبهانی آغاز کرد. البته تقسیم‌بندی علم اصول بدین گونه و در قالب سه دوره اصلی منافات با آن ندارد که هر دوره را به مراحلی کوچک‌تر تقسیم کنیم. پس می‌توانیم شیخ انصاری (م ۱۲۸۱ ق) را پیشوای مرحله سوم از عصر سوم بدانیم که تفکر علمی او در میان ما بیش از صد سال است که رواج دارد.[۲۴]

در این بررسی تاریخی نکات مهم و ابتکاری و تحلیل‌های قوی و جالبی به چشم می‌خورد که نشان از استعداد و توانایی خاص مؤلف در ریشه یابی رخدادهای تاریخی است. از جمله در بررسی و تحلیل رکود نسبی علم فقه بعد از شیخ طوسی که حوزه تشیع از بغداد به نجف اشرف منتقل شده بود، سه عامل را دخیل دانسته اند: عامل اول انفصال شیخ طوسی از شاگردان برجسته اش در حوزه بغداد و برپایی حوزه ای جدید و نوپا در نجف که بعد از وفات شیخ، پسرش ابوعلی در اوائل جوانی رئیس آن گشت. عامل دوم دخالت عواطف شاگردان در تقدیس مقام شیخ که البته بی ارتباط با جوان بودن حوزه به جا مانده پس از شیخ نیست. عامل سوم داستان رقابت شیعه و سنی است. این رقابت عامل حرکتی برای حوزه تشیع بود و هنگامی که تفکر فقهی و اصولی در دنیای اهل سنت به رکود دچار گشت، فقه شیعه یکی از عوامل رشد و بالندگی خود را از دست داد؛ ولی خوشبختانه توانست پس از مدتی تجدید حیات کند؛ زیرا اولاً فقه شیعی در اوان جوانی بود و محرّک داخلی برای رشد و تکامل را داشت؛ ولی فقه سنی به دوره شیخوخیت رسیده بود و آن نیروی داخلی را از دست داده بود. ثانیاً فقه شیعی مغضوب دولت‌ها و وابسته به مردم بود و به میزان رشد مراجعات و طرح سؤالات تکامل می‌یافت و این به معنای دارا بودن یک عامل خارجی برای حرکت بود. ولی فقه سنی تحت حمایت دولت‌ها رشد می‌کرد و نابسامانی سیاسی در کشورهای اسلامی در این دوره، محیط را برای رشد او نامساعد کرده بود.

فرازی دیگر از سخنان شهید صدر در تحلیل پیروزی اخباریون در یک مقطع تاریخی و پیروزی اصولیان در مقطع بعد است. در تحلیل رخداد اول می‌گوید: از جمله عواملی که سبب شد اخباریون با علم اصول به مخالفت برخیزند و برخی را با خود همراه و فضا را بر ضد اصولیان تیره سازند، تقدم اهل سنت در گسترش مباحث اصولی و به کارگیری آن بود. دوم، موافقت برخی اصولیان همچون ابن جنید با اهل سنت در اخذ به قیاس بود، و سوم راهیابی برخی اصطلاحات اصولی اهل سنت در میان کتاب‌های فقهای شیعه بود. چهارم نقش مهم دلیل عقلی در علم اصول بود؛ در حالی که اخباریون از اساس منکر دلیل عقلی بودند. پنجم ادعای مستحدث بودن علم اصول و پیدایی آن بعد از زمان حضور امامان معصوم(ع) بود. ششم القای این تصور بود که نزدیک شدن به علم اصول به معنای دور شدن از روایات اهل بیت (ع) است. رخداد دوم را این گونه تحلیل می‌کند:

موفقیت وحید بهبهانی و غلبه مجتهدان بر اخباریون مرهون اموری چند بود:

  1. زمینهسازی فاضل تونی و پس از او آقا حسین خوانساری و پسرش آقا جمال و شاگرد آقا جمال، یعنی سیدصدر الدین قمی. این سلسله اصولیان در دوره استیلای اخباریان، مباحث علم اصول را پیش بردند و تفکر فلسفی و عقلی را قوت بخشیدند. البته آقا حسین خوانساری تفکر فلسفی خاص خود را داشت و از منتقدان فلسفه رایج بود؛ ولی به هر صورت توانست به مباحث اصولی رنگ فلسفی خاص ببخشد و دیدگاه‌های او در تاریخ علم اصول جایگاه خاص یافت. وحید بهبهانی که شاگرد سیدصدر الدین قمی است، در تداوم این سلسله ظهور کرد.
  2. حرکت اخباریان نمی‌توانست بدون عکس العمل بماند؛ خصوصاً که حوزه کربلا مرکز آنها شده بود و حضور وحید بهبهانی در این حوزه، درگیری و برخورد را شدیدتر می‌کرد.
  3. از سوی دیگر، مدرسه اصولی وحید بهبهانی در قرب نجف، مرکز اصلی حوزه شیعه بود و این سبب می‌شد که آرا و افکار وحید در حوزه نجف به خوبی منعکس شود و راه او پس از وفاتش ادامه یابد.
  4. نیاز به تدوین جوامع حدیثی با عرضه کتاب‌هایی چونالوافی، وسائل الشیعه و بحارالانوار تأمین شده بود و طبعاً فعالیت‌های علمی در جهت استفاده از این موسوعه‌ها برای کار استنباط سوق می‌یافت.
  5. رشد و نمو تفکر فلسفی از زمان محقق خوانساری به بعد، مجالی جدید برای عرضه می‌طلبید و مدرسه اصولی وحید بهبهانی نمایانگر این تفکر بود.

۸. درسی‌سازی

کمتر کسی از فقهای بزرگ را می‌شناسیم که به فکر درسی سازی علم اصول برآمده و در عمل کتابی را با رعایت نکات آموزشی برای طلاب دوره سطح آماده کرده باشد. البته مرحوم استاد محمدرضا مظفر در این راه پیشقدم بود؛ ولی تفاوت بسیاری میان کار او و کار شهید صدر است؛ چرا که اولاً در آغازِ اصول الفقه هیچ مقدمه ای در تعریف کار و انگیزه پرداختن بدان و روش تدوین دیده نمی‌شود. ثانیاً کتاب مرحوم مظفر انعکاسی از مبانی اصولی برخی رجال این علم است و طبعاً بر یک منوال نگاشته نشده است و خواننده اگر در جستوجوی اطلاعات بیشتری از مطالب کتاب باشد، منبعی در اختیار ندارد تا دیدگاه نهایی مؤلف یا لااقل دیدگاه او در سطح این کتاب را بهتر بشناسد. ثالثاً کتاب مذکور وصله ای ناهمگون میان معالم الاصول و فرائد الاصول یا کفایة الاصول به نظر می‌آید و به عنوان نخستین کتاب درسی برای طلاب مبتدی نیز قابل هضم نیست؛ ولی در حلقات الاصول هم مقدمه ای بسیار ارزشمند راهنمای اساتید و طلاب است و هم مجموع مطالبِ هر یک از سه حلقه و مجموع حلقاتْ روی هم رفته به یک منوال نوشته شده و انعکاسی از یک تفکر منسجم است؛ در عین آنکه انعکاسی از آرای اصولی دیگر شخصیت‌ها و نقد و بررسی آنها نیز هست. مجموع سه حلقه نیاز طلبه در دوره سطح را نیز برآورده می‌سازد و مشکل ناهمگونی با کتاب‌های درسی قبلی و بعدی بروز نمی‌کند. علاوه بر اینها پشتوانه خوبی برای حلقات الاصول موجود است. اگر حلقه دوم را پشتوانه حلقه اول و حلقه سوم پشتوانه حلقه حساب کنیم، دوره تقریرات درس خارج شهید صدر پشتوانه حلقه سوم بلکه پشتوانه هر سه حلقه خواهد بود و اساتید را از تنگناهای تدریس تا حدی بدر می‌آورد؛ خصوصاً که تهیه متن حلقات الاصول بعد از تدوین تقریرات و با نظر بدان‌ها بوده است. اگر فعالیت‌های علمی شاگردان شهید صدر را در قالب حاشیه و شرح و تعلیقه بر تقریرات یا بر متن حلقات الاصول و نیز در قالب مقالات و مصاحبه‌ها اضافه کنیم، پشتوانه قوی تری پدید می‌آید. البته هر کتاب درسی به خوبی رواج پیدا نمی‌کند؛ جز بعد از آنکه مؤلف در جای دیگر تفصیلی در توجیه مبانی خود ارائه داده باشد تا منبعی برای اساتید باشد و نیز شاگردانی پرورانده باشد که مروج مسلک و مرام او و در عین حال ناقد افکار او باشند و تألیفاتی در شرح و تفسیر بیانات استاد منتشر کرده باشند و حلقات الاصول نسبت به همه کتاب‌های درسی دیگر که به عنوان جایگزین برای چهار کتاب اصلی (معالم الاصول، قوانین الاصول، فرائد الاصول و کفایة الاصول) عرضه شده اند، پرامتیازتر است و اگر دستگاه‌های مدیریتی مانعی بر سر درسی شدن آن فراهم نمی‌کردند، امروز شاهد بودیم که به طور طبیعی رواج بیشتری می‌یافت.

این مقدار جای بحث ندارد؛ چون اگر ضرورت تحول در کتاب‌های درسی را بپذریم بلافاصله انگشت اشاره به سوی حلقات الاصول خواهد رفت. آنچه توان بیشتری برای اقناع سازی می‌طلبد، این مطلب است که گذر از کتاب‌های چهارگانه معروف به معنای ترک میراث اصولی شیعه و قطع ارتباط با ریشه‌های تاریخی این علم نیست و شهید صدر در مقدمه خود بر حلقات الاصول می‌کوشد این توهم را بزداید. وی از وضعیت کتاب‌های درسی سخن گفته و گذر از آثار متقدمین به سوی آثار متأخرین را اولاً در قالب یک سنت معمول و یک واقعیت تاریخی و ثانیاً در قالب یک ضرورت انکارناپذیر در زمان حال تبیین کرده است. در یک جا توجیهات چهارگانه بر تغییر و تحول طلبی در کتاب‌های درسی را تقریر کرده، در ضمن توجیه اول می‌گوید:

اکنون فاصله بسیاری میان محتوای کتب چهارگانه درسی و بحث‌های مربوط به مرحله خارج وجود دارد و کتب مذکور از اندیشه‌های جدید و مصطلحات نو که در صد سال گذشته پیدا شده، تهی است. به عنوان نمونه ای از این افکار جدید، اشاره می‌کنیم به مباحث باب تزاحم و آنچه میرزای نائینی پایه گذاری کرده است؛ یعنی مسلک طریقت با تمام فروعات و نکات دقیق آن، که در مسئله «قیام الامارات مقام القطع الموضوعی» و «حکومة الامارات علی الاصول» و «رفع قاعدة قبح العقاب بلابیان بجعل الحجیة» به کار می‌آید. نیز می‌توان اشاره کرد به نظریه او در باب جعل حکم به شکل قضیه حقیقیه با تمام آثاری که برای این نظریه در بحث‌های اصولی پیدا می‌شود؛ مانند بحث واجب مشروط و بحث شرط متأخر و بحث واجب معلق و بحث «اخذ العلم بالحکم فی موضوع الحکم». همچنین می‌توان اشاره کرد به وجه جدیدی که میرزای نائینی برای بحث معانی حرفی ارائه داد که نسبت به صورت غریبی که آرای صاحب کفایه درذهن طلبه ایجاد می‌کند، اختلاف اساسی دارد.

در ضمن توجیه دوم می‌افزاید:

کتب چهارگانه مذکور از طرف مؤلفین آنها به عنوان یک متن درسی تألیف نشده است و از این رو سعی در تبیین همه مراحل استدلال و سیر اندیشه در یک مسئله از آغاز تا انجام مفقود است. گاه بعضی از مراحل استدلال در میان یا از ابتدا حذف شده است؛ به این بهانه که نزد اهل فن شناخته شده است؛ در حالی که همین امر نزد طلبه مجهول باقی می‌ماند. برای توضیح مطلب می‌توان بحث واجب تعبدی و واجب توصلی را مثال زد که در آن از محال بودن اخذ قصد امتثال در متعلق امر بحث می‌شود و متفرّع بر آن، این است که واجب تعبدی در مرحله غرض از واجب توصلی امتیاز پیدا می‌کند، نه در مرحله امر؛ زیرا واجب تعبدی وافی به غرض نیست، مگر با قصد امتثال. آن گاه نتیجه می‌شود که تمسک به اطلاق امر برای اینکه واجب، واجب توصلی است، امکان ندارد. این بیان نمی‌تواند یک بیان آموزشی و درسی به شمار آید؛ زیرا تصور کامل مطلب در ذهن طلبه نیازمند آن است که دو عنصر دیگر که به جهت وضوح آورده نشده است، اضافه گردد: یکی اینکه اگر بتوان «قصد امتثال» را در متعلق امر، اخذ کرد، حال آن همچون حال سایر قیود خواهد بود که با تمسک به اطلاق می‌توان آن را نفی کرد؛ دیگر اینکه مدلول (مطابقی) خطاب و دلیل، حکم است نه ملاک و غرض و همواره کشف اطلاقِ غرض تنها از طریق کشف اطلاقِ متعلق امر ممکن است؛ آن هم در صورتی که بین متعلّق امر و متعلّق غرض فرض تطابق موجود باشد. پس در هر جایی که نتوان چنین تطابقی را فرض کرد، نمی‌توان اطلاق غرض را نیز کشف نمود.

مثال دیگر را از باب تزاحم می‌آوریم: کلیه احکام این باب مبتنی بر این فرض است که قدرت، شرط در اصل تکلیف است و این گونه نیست که تنها در مرحله توبیخ و منجزیت شرط باشد. در صورتی که این مسئله خود به صورت مستقیم و مستقل مورد بحث قرار نگرفته و این ارتباط خاص (بین احکام باب تزاحم و مبنای مذکور) پوشیده مانده است. باز به عنوان شاهد می‌توان گفت که در کتاب‌های متداول حوزه، کیفیت دلالت «مطلق» بر اطلاق به صورت مستقل بیان شده است؛ در حالی که کیفیت دلالت «مقید» بر اینکه «قید» در موضوع اخذ شده است، به صورت مستقل بیان نشده است و تنها به صورت ضمنی در خلال بحث از حمل مطلق بر مقید و طریقه علاج تعارض بین آن دو آورده شده است.

از این رو است که می‌گوییم در این کتب، اموری که باید مراعات شود، مراعات نشده است؛ مانند طرح تدریجی اندیشه‌های اصولی از ساده به پیچیده، و از مباحثی که در رتبه مقدم هستند به مباحثی که در رتبه بعدی قرار دارند؛ به گونه ای که مسئله ای که اساس تصور آن بر دانستن زوایایی در مسائل دیگر متوقف است، بعد از طرح آن زوایا و بحث از آنها طرح گردد.

به عنوان مثال بنگرید به بحث توقف عموم بر اجرای اطلاق و مقدمات حکمت در مدخول ادات عموم. تصور این نظریه فرع بر آن است که پیش‌تر تصوری از مقدمات حکمت و نقش آن داشته و از این امور فارغ شده باشیم؛ در حالی که بحث توقف عموم بر اجرای اطلاق در مدخول، در باب عام و خاص می‌آید و در مباحث بعدی، یعنی بحث مطلق و مقید، مقدمات حکمت آورده می‌شود. همچنین بنگرید به بحث «شرط متأخر از حکم» که تصور اشکال موجود در این بحث و راه حل‌های آن وابسته به مجموعه مباحثی در ارتباط با «واجب مشروط» است و روند آموزشی حرکت از مطالب آسان به طرف مطالب پیچیده اقتضا می‌کند که همه مباحث مربوط به واجب مشروط، مقدم بر بیان اشکال مطرح شده در باب شرط متأخر و بحث از آن باشد؛ حال آنکه در کتاب کفایه و غیر آن مطلب به عکس است.

مثال دیگر: تصور تخییر بین اقل و اکثر و اعتقاد به محال بودن چنین تخییری در فهم کامل قاعده «اجزای اوامر اضطراری از اوامر واقعی» دخیل است و اگر این قاعده بعد از طرح بحث تخییر بین اقل و اکثر آورده شود، فهم قاعده و تصور آن برای طلبه آسان‌تر خواهد بود.

در کتب درسی، مقتضی است که نوعی آشنایی ذهنی برای طلبه نسبت به مسائل و قواعدی فراهم گردد که به کمک آنها مدعای مسئله دیگر ثابت می‌گردد و بر آن اقامه برهان می‌شود، یا ثمره اصولی آن مباحث به دست می‌آید. چنانکه اطلاق و مقدمات حکمت به عنوان دلیل شرعی در یک سلسله مباحث وارد می‌شود؛ مانند اثبات دلالت صیغه امر بر وجوب و دلالت صیغه امر بر عینی بودن و تعیینی بودن و نفسی بودن واجب و دلالت جمله شرطیه و دیگر جمله‌ها بر وجود مفهوم و… با اینکه طلبه در کتب متداول چیزی از بحث اطلاق و مقدمات حکمت نمی‌داند، مگر بعد از فراغ از جمیع مباحث اوامر و نواهی و مفاهیم. همچنان که احکام تعارض ـ که قواعد جمع عرفی را نیز شامل است ـ گاه در علاج بسیاری از اقسام تعارض میان ادله لفظی که در استدلال بر حجیت اماره یا اصل عملی احتیاج است، مورد استفاده قرار می‌گیرد. مثلاً گفته می‌شود: «دلیل وجوب احتیاط بر دلیل برائت حاکم یا وارد است یا دلیل برائت مخصِّص است». این مباحث قبل از آنکه تصویری روشن از احکام تعارض و قواعد جمع عرفی بین ادله ارائه گردد، آورده می‌شود و احکام تعارض و قواعد جمع عرفی در شمار بحث‌های پایانی اصول است. مسئله اقتضای نهی برای بطلان به هنگام نتیجه گیری (اخذ ثمره) از بحث ضد آورده می‌شود. گویند ثمره بحث «امر به شیء مقتضی نهی از ضد است» این است که عبادت باطل است. بدین رو هنگام نتیجه گیری (اخذ ثمره) از بحث اجتماع امر و نهی، گویند بنابر نظریه امتناع اجتماع امر و نهی، جانب نهی مقدم می‌گردد و عبادت باطل است؛ با اینکه طلبه مسئله اقتضای نهی را نخوانده است و با آن آشنایی ندارد؛ مگر بعد از فراغ از دو مسئله: یکی مسئله ضد و دیگر مسئله امتناع اجتماع امر و نهی. از این قبیل نمونه‌ها فراوان می‌توان آورد.

اگر اهتمام خاصی برای آشکار کردن ثمره بعضی مطالب به کار گرفته می‌شود، از آن رو است که ارتباط بعضی مطالب با بعضی دیگر در طی بحث از آنها روشن نمی‌شود. در بسیاری اوقات وجود ارتباط میان افکار اصولی مهمل گذاشته می‌شود و مورد بحث قرار نمی‌گیرد؛ مگر به اندازه ای که در مقام استدلال بر مطلبی یا ابطال آن مورد احتیاج است. مثلاً از معنای حرفی و جزئی بودن یا کلی بودن آن بحث می‌شود، ولی این بحث به بحث تمسک به اطلاق در معانی حرفیه ارتباط داده نمی‌شود و لذا همواره محصلین می‌گویند بحث از معانی حرفیه فایده ای ندارد. همچنین از وجوب تخییری و وجوب کفایی به شکل تحلیلی بحث می‌شود، ولی ثمره این بحث ـ که تمسک به اطلاق یا اصل عملی به هنگام شک در نوعیت واجب است ـ به اصل بحث ارتباط داده نمی‌شود و چنین به نظر می‌رسد که این بحث صرفاً تحلیلی و نظری است.

سرانجام شهید صدر خصوصیات کار خود را چنین بر می‌شمارد:

  1. طرح جدیدترین و آخرین دستاوردهای علم اصول.
  2. کاربرد روش واحد در هر سه حلقه با لحاظ تدریجی بودن مطالب در خود کتاب و در مجموع حلقات نسبت به هم.
  3. رعایت نکات فنی در بیان ادله هر مسئله.
  4. شکستن چارچوب‌ها و مرزبندی‌های معمول و معهود و به کارگیری تقسیم‌بندی و عناوین جدید.
  5. رعایت رابطه طولی میان مباحث مختلف علم اصول در داخل هر یک از سه حلقه.
  6. برقراری رابطه طولی میان سه حلقه نسبت به هم؛ طوری که حلقه اول تصورات کلی ارائه می‌دهد و حلقه دوم داخل استدلال می‌شود و حلقه سوم شکلی عالی‌تر از استدلال را نشان می‌دهد.
  7. انحصار برخی مطالب در سطح یک حلقه و عدم نیاز به تکرار آن در حلقه بالاتر.
  8. به کارگیری ادبیاتی که هم ارتباط طلبه را با کتب متقدمین حفظ کند و هم از سلامت و رسانندگی کافی برخوردار باشد. البته در حلقه اول تعابیر جدید بیشتر دیده می‌شود؛ ولی در هر حال متن هر سه حلقه از پیچیدگی‌های لفظی که هیچ نکته علمی ندارد، خالی است.
  9. نیازمندی به استاد تنها در برطرف ساختن تعقیدات معنوی است و نه در حل پیچیدگی‌های لفظی.
  10. انعکاس کمی و کیفی آرای اصولی در حدی که مبتدیان نیاز دارند، و عدم التزام به انعکاس آرای نهایی مؤلف.

کتابنامه

[۱]. بدین لحاظ که علم اصول از ادله استدلال فقهی سخن می‌گوید و دلیلیت دلیل باید نزد شرع پذیرفته شده باشد; هر چند که آن دلیل، عقل باشد.

[۲]. از قبیل قاعده لطف یا ضرورت دخول معصوم در مجمعین یا حدس به موافقت معصوم یا مبنای حساب احتمالات.

[۳]. ر.ک: محمد خضری بک، علم اصول الفقه و مصطفی سعید الخنّ، دراسة تاریخیة للفقه واصوله.

[۴]. ر. ک: محمد اسحاق فیاض، محاضرات فی اصول الفقه، ج ۱، ص ۸.

[۵]. حسن عبدالساتر، بحوث فی علم الاصول، ج ۱، ص ۱۱۵; محمود هاشمی، بحوث فی علم الاصول، ج ۱،ص ۵۷.

[۶]. حسن عبدالساتر، بحوث فی علم الاصول، ج ۱، ص ۱۱۷ ـ ۱۲۳ با تلخیص.

[۷]. سیدمحمود هاشمی، بحوث فی علم الاصول، ج ۱، ص ۵۷ ـ ۶۱ با تلخیص.

[۸]. همان، ص ۶۲. ناگفته نماند که در انتساب یکی از دو منهج به روش جدید حوزه، نوعی ناسازگاری در کلمات منقول از شهید صدر احساس می‌شود. روش جدید حوزه که به قول شهید صدر پس از شیخ انصاری پدید آمده است و در کلام محقق خویی نیز شکل تکامل یافته آن دیده می‌شود، در یکجا روش کاربردی و در جای دیگر روش تجریدی خوانده شده است.

[۹]. ر.ک: دروس فی علم الاصول، الحلقة الثالثة، چاپ جامعه مدرسین که مباحث سه گانه مذکور به قلم آیت الله سیدمحمود هاشمی آمده است.

[۱۰]. تاکنون چندین تقریر از درس شهید صدر در دوره اول و دوم عرضه شده است: نخست در حدود سال ۱۴۰۵ ق به قلم آیت الله سید محمود هاشمی تقریری تحت عنوان بحوث فی علم الاصول حاوی دوره کامل درس آن شهید طی هفت مجلد منتشر شد; ولی اختصاری همراه با اغلاق و ابهام در آن دیده می‌شود. سپس به سال ۱۴۰۷ ق مباحث الاصول  به قلم آیت الله سیدکاظم حائری عرضه شد و به تدریج کامل گشت و هم اکنون مشتمل بر نیمه دوم علم اصول، یعنی مباحث حجج و اصول عملی و تعارض ادله است. در مجلدات پنجگانه این تقریر، وضوح و شیوایی و تسلط بیشتری از مقرّر مشهود است. در سال ۱۴۲۳ به قلم شیخ حسن عبدالساتر، سومین تقریر با عنوان تکراری بحوث فی علم الاصول  مشتمل بر نیمه اول علم اصول، یعنی مباحث الفاظ و ادله محرزه و نیز مباحث حجج طی هشت جزء و در شش مجلد منتشر شده است. در این تقریر بر خلاف دو تقریر دیگر به ندرت پاورقی و اظهار نظری از سوی مقرّر وجود دارد و ظاهراً متن کتاب پیاده شده از نوار کاست است و گویا تصرفی در تعبیرات استاد شهید وجود ندارد و بدین جهت می‌تواند ابهامات موجود در یکی از دو تقریر را برطرف کند. ناگفته نماند که تقریر اول تلفیقی از درس‌های شهید صدر در دوره اول و دوم است، ولی تقریر دوم تا مقداری که عرضه شده، همه از دوره اول و تقریر سوم همه از دوره دوم است.

[۱۱]. سیدمحمود هاشمی، بحوث فی علم الاصول، ج ۱، ص ۳۱.

[۱۲]. راهیابی این تعداد از مصطلحات به علم اصول، از سوی شهید صدر در مقدمه استاد سید علی اکبر حائری بر حلقه اول، چاپ مجمع الفکر الاسلامی ص ۹۱ تا ۹۴ مورد اشاره قرار گرفته است.

[۱۳]. برای آگاهی از تفصیلات این بحث ر.ک: دروس فی علم الاصول، الحلقة الثالثة، تحقیق و تعلیق مجمع الفکر الاسلامی، ص ۴۰۳ تا ص ۴۱۶، ملحق دوم تحت عنوان «الحمل الاولی و الحمل الشائع» به قلم استاد سید علی اکبر حائری.

[۱۴]دروس فی علم الاصول، الحلقة الثالثة، آغاز کتاب تحت عنوان «الحکم الواقعی و الحکم الظاهری».

[۱۵]. همان، تحت عنوان «وظیفة الاحکام الظاهریة».

[۱۶]. همچون آیت الله محمدتقی مصباح یزدی در فلسفه اخلاق، ص ۱۷۸.

[۱۷]. ر.ک: المحاضرات، مباحث فی اصول الفقه (تقریرات درس آیت الله سیدمحمد محقق داماد)، به قلم سیدجلال الدین طاهری اصفهانی، ج۲، ص ۲۳۷.

[۱۸]. ر. ک: فصلنامه پژوهش‌های اصولی، پاییز ۸۱، ص ۱۱، مقاله «نظریه حق الطاعه»، از محمد صادق لاریجانی.

[۱۹]. ر.ک: همان، ص ۲۷، مقاله «حدیث الساعة حول نظریه حق الطاعه»، از سید علی اکبر حائری.

[۲۰]. سیدمحمود هاشمی، بحوث فی علم الاصول، ج ۴، ص ۲۳۳.

[۲۱]دروس فی علم الاصول، الحلقة الاولی، ذیل «العنصر المشترک بین النوعین».

[۲۲]. ر.ک: سید کاظم حائری، مباحث الاصول، ج ۱، ص ۴۷۶ ـ ۵۷۰; شیخ حسن عبدالساتر، بحوث فی علم الاصول، ج ۸، ص ۳۰۸ ـ ۳۶۳.

[۲۳]. ر.ک: سید محمود هاشمی، بحوث فی علم الاصول، ج ۷، ص ۹.

[۲۴]. ر.ک: المعالم الجدیدة، ص ۴۶ ـ ۹۸.

نویسنده: محمدعلی اسماعیلی

مقدمه

علم اصول نقش منطق را براى علم فقه ایفا می‎کند و به تحلیل و بررسی عناصر مشترک در استنباط احکام شرعى می‌پردازد (صدر، 1421: 28). تبیین ارتباط میان علوم و تغذیه آن‎ها از یکدیگر در گسترش معرفت‌هاى بشرى، امرى حیاتى است. علم اصول با علوم متعددی داد و ستد متقابل داشته و از مبانی کلامی، فلسفی، لغوی و مانند این‎ها بهره می‌برد (همان: 113).

ارتباط میان علم منطق و اصول فقه، به عنوان دو علم محورى در علوم اسلامى موجب آثار و برکات فراوانی بوده که از جملۀ آن‎ها تأثیرات فراوان منطق بر مسائل اصولی و نوآوری‌های اندیشمندان اصولی در مباحث منطقی است از آن جمله می‌توان نوآوری در دیدگاه «الگوهای منطقی» و پاسخ‎گویى به برخى مشکلات فیلسوفان معاصر را نام برد (همان: 121). بررسی ارتباط علم اصول با منطق، جزء مسائل «فلسفۀ علم اصول» قرار گرفته و شاخه‌ای از «فلسفه‌های مضاف» را تشکیل می‌دهد. فلسفه‌های مضاف به دسته‌ای از علوم عقلی درجه دوم اطلاق می‌شود که با روش توصیفی – تحلیلی به تحلیل و بررسی مبانی، مبادی، روش و به طور کلی، رئوس ثمانیۀ علوم مضاف الیه خود می‌پردازند.

در اندیشۀ شهید صدر، مباحث فلسفى و منطقی به طور گسترده و در دو دورۀ اول تفکر علم اصول جایگاه چندانى در این علم نداشت و مباحث آن نیز مطرح نشده بود، بلکه این علم کلام بود که تأثیر عمده‌اى را در اصول داشت. اما در دورۀ سوم، فلسفه به طور وسیع و گسترده وارد مباحث اصولى شد. ایشان از جمله نمونه‌‌هاى این تأثیرگذارى را اثرگذارى مسئلۀ اصالت وجود و اصالت ماهیت در دو مسئلۀ اصولى اجتماع امر و نهى و تعلق اوامر به طبایع و افراد مى‌داند (همان: 115) دورۀ اول عبارت از عصر تمهیدى و پایه‌گذارى بذرهاى اصلى علم اصول است که با ابى‌عقیل و ابن جنید آغاز مى‌شود وبا ظهور شیخ طوسى پایان مى‌‌یابد. دورۀ دوم، عصرى است که در آن بذرها، بارور شدند و به ثمر نشستند و دورنماى اندیشۀ اصولى مشخص گردید و در سطحى وسیع در مباحث فقهى به کار مى‌رفت. این دوران با شیخ طوسى آغاز شد و با ابن ‌ادریس، محقق حلى، علامه حلى، شهید اول و دیگران ادامه یافت. دورۀ سوم، عصر کمال است. این عصر در تاریخ علم اصول در قرن دوازدهم با مکتب جدیدى به دست وحید بهبهانى آغاز شد. تلاش‌‌هاى گسترده‌اى در زمینۀ فقه و اصول به نحو متقابل صورت گرفت و توسط شاگردان ایشان پیگیرى شد و به اوج خود رسید (همان: 110-111).

مسئلۀ استقرا جزء مباحث منطقی بسیار مهم در منظومۀ فکری شهید صدر ‌قلمداد می‌شود. ایشان به بررسی تفصیلی مسئلۀ استقرا پرداخته و با نقد دیدگاه مکتب عقل‌گرایی و تجربه‌گرایی دیدگاه جدیدی بر مبنای حساب احتمالات ارائه کرده است. ایشان با تألیف کتاب الأسس المنطقیة للاستقراء سلسله مباحث جدیدی پیرامون استقرا به ‌منظور کشف مبانی منطقی مشترک میان علوم طبیعی و ایمان به خدا مطرح نمود. ما در اینجا پس از تبیین ابعاد مختلف این مسئله، به تبیین کاربرد آن در مسائل اصولی می‌پردازیم. شهید صدر ‌در مباحث مختلف اصولی، فقهی، کلامی، فلسفی و منطقی به مسئلۀ استقرا تمسک کرده و این مسئله در اندیشۀ ایشان جایگاه والایی دارد.

نوشتار حاضر با روش توصیفی – تحلیلی به بررسی کاربرد دلیل استقرایی درعلم اصول در اندیشۀ شهید صدر ‌می‌پردازد: نخست، دلیل استقرایی و سپس موارد کاربرد آن را تبیین می‎کند.

تبیین مسئلۀ استقرا

استدلال از معلوم بر مجهول در یک تقسیم کلی به دو قسم استدلال مباشر و غیرمباشر تقسیم می‌گردد، استدلال مباشر شامل تناقض، عکس مستوی، عکس نقیض موافق و مخالف و نقض می‌گردد. استدلال غیر مباشر شامل قیاس، استقرا و تمثیل می‌گردد. توضیح اینکه استدلال از معلوم بر مجهول از چهار حالت خارج نیست:

الف. استدلال از عام بر خاص یا از کلی بر جزئی؛ این نحوه استدلال نامش قیاس منطقی است، در مقابل قیاس فقهی که استدلال از خاص بر خاص است. مقصود از «قیاس فقهی»، قیاس مصطلح میان اهل سنت است که مساوی با تمثیل منطقی است. البته گاهی مقصود از «قیاس فقهی»، هر گونه استدلالی است که فقیه در مباحث فقهی به کار می‌برد (عبدالساتر، 1996: 1/ 110) این اصطلاح اعم از اصطلاح قبلی بوده و در مقابل قیاس منطقی نیز قرار نمی‌گیرد.

ب. استدلال از خاص بر عام؛ این نحوه استدلال استقرا نامیده می‌شود.

ج. استدلال از خاص بر خاص؛ این نحوه استدلال نامش تمثیل است.

د. استدلال از عام بر عام یا سیر از کلى به کلى؛ این حالت نیز گرچه تصور دارد، قسم مستقلی درمقابل اقسام سه‎گانۀ فوق نیست، زیرا دو کلى مزبور یا متباین‏‌اند یا متساوى یا عام و خاص مطلق و یا عام و خاص من وجه. از این چهار قسم، قسم اول، داخل در تمثیل است، زیرا تمثیل اختصاص به جزئى ندارد؛ انتقال از جزئى به جزئى از آن جهت «تمثیل» خوانده مى‏شود که انتقال از متباین به متباین است. وقتی دو کلى عام و خاص مطلق‏اند، اگر سیر ذهن از خاص به عام باشد داخل در استقراست واگر از عام به خاص باشد داخل در قیاس است. اما اگر دو کلى متساوى باشند داخل در باب قیاس‏اند و اگر عام و خاص من وجه باشند داخل در تمثیل‌‏اند (طوسی، 1375: 39).

به عبارت دیگر، در اندیشۀ بشری دوگونه استدلال به چشم می‌خورد: نخست استدلالی که در آن توسعۀ نتیجه از مقدمات بیشتر نباشد؛ دوم استدلالی که در آن توسعۀ نتیجه از مقدمات بیشتر باشد. قسم نخست، استنباط و قیاس نامیده می‌شود و قسم دوم استقرا نامیده می‌شود. شاخصۀ اصلی این دوقسم این است که در قسم اول، نفی نتیجه با قبول مقدمات، مستلزم تناقض است، در حالی که در قسم دوم، نفی نتیجه با قبول مقدمات مستلزم تناقض نیست.

استقرا به دو قسم ناقص و تام تقسیم می‌شود: استقرای تام مفید یقین است، اما استقرای ناقص مورد اختلاف است. موضوع اصلی کتاب الأسس المنطقیة للاستقراء استقرای ناقص است. در استقرای ناقص، سیر از خاص به عام بوده و نتیجۀ کلی استنتاج می‌شود. به باور شهید صدر، در استقرای تام، سیر فکری از عام به خاص نبوده و اگر استقرا را به «سیر از خاص به عام» تفسیر نمائیم، استقرای تام، مشمول تعریف استقرا نیست، زیرا در استقرای تام، نتیجه و مقدمات با یکدیگر مساوی‌اند (صدر، 1426: 26، 32).

صحت استنتاج در استقرای ناقص فرع بر اثبات سه مطلب مهم است که از این قرارند:

اول. استحالۀ اتفاق محض؛ پدیده‌های مورد نظر نه واجب الوجود بالذات‌اند و نه ممتنع الوجود بالذات، بلکه ممکن الوجودند. جست‌وجو برای یافتن علت آن‎ها فرع بر قبول این مطلب است که هر ممکن الوجودی علتی دارد. بنابراین، باید نخست، سببیت و علیت عام و استحالۀ اتفاق محض اثبات گردد.

دوم. استحالۀ اتفاق خاص؛ وقتی سببیت عام اثبات گردید باید سببیت خاص نیز اثبات گردد، زیرا سببیت عام فقط اثبات می‌نماید که تمدد آهن چون ممکن الوجود است علتی دارد، اما اینکه علت آن خصوص حرارت است نیازمند اثبات می‌باشد، زیرا محتمل است چیز دیگری سبب تمدد باشد.

سوم. تعمیم؛ وقتی سببیت عام و خاص اثبات گردید لازم است صحت تعمیم نتیجۀ استقرا نیز اثبات گردد تا بتوان آن را در تمام موارد جاری نمود (همان: 42).

بررسی واثبات سه مطلب فوق کلید حل مشکل مسئلۀ استقرا به شمار می‌رود. صاحب نظران از مکاتب مختلف عقل‌گرایی و تجربه‌گرایی در صدد اثبات مطالب فوق بر آمده‌اند و پاسخ‌های مختلف به سه مطلب فوق ارائه نموده‌اند. نگارنده در نوشتاری دیگر به تبیین دیدگاه‌های مختلف پرداخته است (اسماعیلی، 1391: 7 – 42). در اینجا تنها به ارائۀ دیدگاه مذهب ذاتی شهید صدر ‌می‌پردازیم.

مبانی منطقی استقرا در اندیشۀ شهید صدر ‌

فرق اساسی تجربه‌گرایان و عقل‌گرایان در مسئلۀ استقرا در این است که تجربه‎گرایان، آزمایش و تجربۀ حسی را تنها مصدر معرفت می‌دانند و انسان را فاقد هرگونه معرفت پیشینی و عقلی می‌شمارند. در مقابل، عقل‎گرایان بر معارف مستقل از حس و تجربه اصرار می‌ورزند. شهید صدر در کتاب فلسفتنا رویکرد عقل‌گرایی را پذیرفته (صدر، 1427: 84)، اما با تحقیقاتی که در کتاب الأسس المنطقیة به انجام رسانده، به دیدگاه دیگری در تفسیر معارف بشری دست یافته و بر آن نام «مذهب ذاتی» نهاده است. این دیدگاه با دیدگاه عقل‎گرایان در این نقطه مشترک است که انسان دارای معارف مستقل از حس وتجربه می‌باشد. اختلاف اساسی این دو دیدگاه در تفسیر نمو معارف انسانی است: مذهب عقلی تنها یک راه یعنی زایش و توالد موضوعی و حقیقی را برای افزایش شناخت و کثرت معلومات مطرح می‌سازد اما شهید صدر ‌علاوه بر توالد موضوعی به روش دیگری به نام توالد و زایش ذاتی و شخصی تمسک می‌جوید و معتقد است قسمت زیادی از معارف انسان بر اساس این روش به دست می‌آید (صدر، 1426: 160). توضیح اینکه توالد و زایش مجهول از معلوم با دو روش انجام می‌پذیرد:

روش اول: توالد موضوعی یا حقیقی. توالد موضوعی مبتنی بر وجود تلازم بین مجهول ومعلومات قبلی است. این توالد مبنای هر استنتاج قیاسی است که براساس تلازم میان قضایا، معرفت جدید زاییده می‌شود. مثلاً «خالد انسان است و هرانسانی می‌میرد پس خالد می‌‌میرد.» دراین مثال، بین مقدمات و نتیجه ملازمه وجود دارد (همان: 161).

روش دوم: توالد ذاتی. زایش ذاتی و شخصی عبارت از زاییدن معرفتی از معرفت دیگر بدون اینکه تلازم حقیقی میان متعلق آن دو معرفت (قضایا)، وجود داشته باشد؛ البته گرچه بین خود قضایا تلازمی وجود ندارد، اما بین معرفتی که به آن‎ها تعلق گرفته تلازم وجود دارد. بنابراین، توالد موضوعی، مبتنی بر وجود تلازم میان خود قضایاست، در حالی که تلازم ذاتی، مبتنی بر وجود تلازم میان معرفت به قضایاست (همان: 161).

از نگاه شهید صدر ‌معارف بشری بر سه نوع‌‌اند: 1. معارف اولیه و عقلی و پیشینی که اساس معارف بشری‌اند مانند اصل عدم تناقض؛ 2. معارف ثانویه‎ای که از معارف اولیه به ‌روش توالد حقیقی زاییده شده‌‌اند مانند مسائل نظری هندسه اقلیدسی؛ 3. معارف ثانویه‎ای که از معارف اولیه به روش توالد ذاتی وشخصی تحقق یافته‌اند، مانند تعمیم‌‌های استقرایی که تلازم منطقی میان مجموعه شواهد تجربی وتعمیم حاصل از آن‎ها وجود ندارد و تنها با زایش شخصی و ذاتی، استنتاج صورت گرفته است (همان: 163). ایشان براین باور است که تلاش منطق ارسطویی برای اعتبار بخشیدن به استدلال و تعمیم استقرایی بر اساس توالد حقیقی ناتمام است و تنها با روش توالد ذاتی می‌توان تعمیم‌پذیری استقرا را مدلل ساخت (همان: 166). توالد ذاتی به معنای استنتاج هر قضیه از هر قضیه‌ای نیست، مانند استنتاج طلوع خورشید از مرگ زید، بلکه این توالد قانون‎مند است. توضیح اینکه به اعتقاد ایشان هر معرفت ثانویه‎ای که عقل بر اساس توالد ذاتی تحصیل می‌کند از دو مرحله می‌گذرد: ابتدا از مرحلۀ توالد واقعی و حقیقی با کمک حساب احتمالات عبور می‌کند. در این مرحله تنها افزایش احتمال به دست می‌آید و از تبدیل به یقین ناتوان است. سپس در مرحلۀ دوم توالد ذاتی شروع می‌شود (همان: 166-168). مسئلۀ استقرا نیز که بر اساس توالد ذاتی انجام می‎گیرد لازم است از این دو مرحله عبور کند. از این جهت به تفسیر استقرا در دو مرحلۀ توالد موضوعی و توالد ذاتی می‌پردازیم:

مرحله اول: تفسیر استقرا در مرحلۀ توالد موضوعی

در این مرحله براساس ضوابط حساب‏ احتمالات، درجۀ احتمال در قضیه‏ استقرایی، به صورتی فزاینده افزایش‏ می‎‏یابد؛ نمو احتمال در این مرحله به روشی‏ ریاضی و عینی، بدون ارتباط به حالت‏ روانی شخص صورت می‏گیرد (همان: 168) از این‌رو، شهید صدر ‌به بررسی حساب احتمالات می‏پردازد. اصطلاح احتمال در زندگی روزمرۀ ما فراوان به کار می‎رود و از معنای روشنی حکایت دارد. حساب احتمالات در حوزۀ علم ریاضی و معرفت‎شناسی مطرح است. تفاسیر مختلفی برای احتمال ارائه گردیده است، شهید صدر ‌بعد از بررسی دو تفسیر استقرا، به ارائۀ تفسیر برگزیدۀ خودش که بر اساس علم اجمالی مبتنی است، می‌پردازد: مقصود از علم اجمالی در اینجا اصطلاح اصولی آن است نه اصطلاح فلسفی آن، که به معنای بساطت بوده و بالاتر از علم تفصیلی است. بنابراین، علم اجمالی علمی است که متعلق آن مشخص نباشد، در مقابل علم تفصیلی که متعلق آن مشخص است (همان: 229).

علم اجمالی بر دو گونه است:

الف. علم اجمالی‌ای که اطراف آن با یکدیگر ناسازگارند، به این معنا که احتمال اجتماع آن‎ها وجود ندارد، مانند آنکه بدانی‏ فقط یکی از سه دوستت به ملاقات تو خواهد آمد.

ب. علم اجمالی‌ای که اطراف آن با یکدیگر سازگارند، به این معنا که احتمال اجتماع آن‎ها وجود دارد، مانند آنکه بدانی لااقل‏ یکی از سه دوستت به ملاقات تو خواهد آمد،که احتمال آمدن دو نفر آن‎ها با هم یا هر سه نفر با هم وجود دارد (همان: 230).

علم اجمالی‌ای که در تعریف احتمال اخذ شده، قسم اول است نه قسم دوم. البته ایشان متذکر می‌شود که علم اجمالی قسم دوم را نیز ممکن است به قسم اول برگردانیم که میان اطراف آن ناسازگاری وجود دارد. توضیح اینکه علم اجمالی قسم دوم مانند آنکه بدانی لااقل‏ یکی از سه دوستت به ملاقات تو خواهد آمد، که احتمال آمدن دو نفر آن‎ها با هم یا هر سه نفر با هم وجود دارد؛ اما همین علم اجمالی را می‌توان این صورت نیز ارائه نمود که علم اجمالی داریم به وقوع یکی از حالات زیر:

الف) تنها احمد به ملاقاتم خواهد آمد؛

ب) تنها محمود به ملاقاتم خواهد آمد؛

ج) تنها سعید به ملاقاتم خواهد آمد؛

د) تنها احمد و محمود به ملاقاتم خواهند آمد؛

هـ) تنها احمد و سعید به ملاقتم خواهند آمد؛

و) تنها محمود و سعید به ملاقاتم خواهند آمد؛

ز) احمد و محمود سعید به ملاقاتم خواهند آمد؛

در صورتی که اطراف علم اجمالی را به این صورت تصویر نماییم، میان اطرافش ناسازگاری خواهد بود (همان: 230 – 231). این تصویر از علم اجمالی که شهید صدر ارائه نموده، در واقع برگردانی از علم اجمالی قسم دوم است که در قالب قسم اول ارائه گردیده است.

بنابراین، درعلم اجمالی مورد نظر با چند چیز مواجهیم:

الف. علم به کلی غیر معین؛

ب. مجموعه اطراف علم اجمالی؛

ج. مجموعه احتمالاتی که عددشان مطابق با عدد مجموعه اطراف است؛

د. ناسازگاری بین اطراف علم اجمالی (همان: 231).

شهید صدر ‌در پرتو توضیحات گذشته پیرامون علم اجمالی به ارائۀ تعریف احتمال می‌پردازد: هر احتمالی که می‌توان ارزش آن را تعیین کرد، عضو مجموعه احتمالاتی است که درعلمی اجمالی جلوه گر می‌شود، و ارزش آن مساوی نتیجۀ تقسیم عدد یقین بر عدد اعضای مجموعه اطراف آن علم اجمالی است. احتمال مطابق این تعریف نه رابطۀ خارجی میان حوادث است و نه مجرد تکرار مجموعه‎ای دیگر، بلکه تصدیق نسبت به درجۀ خاصی از احتمال است (همان: 233).

شهید صدر ‌براین باور است که قضیۀ استقرایی در مرحلۀ توالد موضوعی لازم است دارای دو ویژگی باشد: ویژگی اول اینکه مجموعه‏ای که استقرا در آن‎ها صورت می‏گیرد، باید دارای مفهومی یگانه‏ و خاصیتی مشترک باشند و اجتماعشان از یک انباشتن کور و بی‌‏بصیرت نشأت نگرفته‏ باشد. ویژگی دوم اینکه جدایی افرادی که تجربۀ آن‎ها را در بر گرفته از سایر افراد در خاصیت‏ مشترک دیگری ملاحظه نشود (همان: 397). حاصل مطلب اینکه درجۀ احتمال در قضیۀ‏ استقرایی در مرحلۀ توالد ذاتی بر اساس ضوابط حساب‏ احتمالات، به صورتی فزاینده افزایش‏ می‌‏یابد و استنتاج این درجۀ عالی تصدیق با روش استنباطی سامان می‌پذیرد. هرگاه با عملیۀ استقرا در موارد فراوانی مشاهده کنیم که هرگاه حرکت موجود شود حرارت نیز پشت سرش موجود می‌شود، می‌توان با تکرار این عملیه، درجۀ بالایی از تصدیق حاصل نمود به اینکه حرکت علت حرارت است، و وقتی تصدیق به علیت مذکور حاصل گردد، به همان درجه، تصدیق به تعمیم این قضیه نیز حاصل می‌گردد (همان: 305). این استنتاج بر مبنای استنتاج استنباطی است، اما بین استنباط در استقرا و استنباط در غیر استقرا فرق است، زیرا نتیجه‌ای که در بقیۀ موارد به دست می‌آید از یک واقعیت خارجی حکایت می‌کند، مانند این استنباط «العالم متحرک و کل متحرک حادثٌ فالعالم حادثٌ». حدوث عالم واقعیتی است که توسط این استنباط استنتاج می‎گردد، در حالی که نتیجه‎ای که در استقرا به دست می‌آید از یک واقعیت خارجی حکایت نمی‌کند، بلکه از درجۀ تصدیق مستقرِء به مفاد استقرا حکایت می‌کند (همان: 409؛ الحیدری، 1426: 50).

مرحلة دوم: تفسیر استقرا در مرحلۀ توالد ذاتی

در مرحلۀ پیشین، احتمال به صورت فزاینده‌ای افزایش می‎یابد، اما در این مرحله به دنبال رساندن درجۀ احتمال مذکور به یقین هستیم. مقصود از این یقین که احتمال بدان متحول می‎گردد یقین منطقی و ذاتی نیست، بلکه یقین موضوعی است. توضیح اینکه یقین در یک تقسیم بر سه قسم قابل تقسیم است:

الف. یقین منطقی یا ریاضی: این یقین‏ عبارت است از جزم به ثبوت محمول برای موضوع قضیه همراه جزم به استحالۀ نفی محمول از آن موضوع. بنابراین، چنین یقینی مرکب از دو جزم است،‏ و مادامی که تصدیق دوم به اولی ضمیمه‏ نگردد، حاصل نمی‌شود؛ از این جهت «یقین مضاعف» نیز نامیده می‌شود. این یقین فرآوردۀ‏ قیاسات منطقی و استدلال‎های ریاضی است، مقصود از یقین بالمعنی الاخص در منطق ارسطویی همین است (ابن سینا، 1404: 54؛ صدر، همان: 410 – 411).

ب. یقین ذاتی یا شخصی: این یقین‏ عبارت است از جزم و قطع آدمی به یک‏ قضیه به گونه‏ای که هیچ شک یا احتمال‏ خلافی همراه با آن نیست؛ مانند انسانی که‏ خطی بسیار شبیه به خط دوستش می‏بیند و یقین می‏کند این خط دوست اوست، اما در همان حال هیچ استحاله‏ای در اینکه این‏ خط از آن شخص دیگر ‏باشد احساس‏ نمی‏کند، هرچند چنین چیزی را محتمل‏ نمی‏شمارد، زیرا محتمل شمردن آن مساوی با زوال یقینش است. اما به تصریح شهید صدر، محتمل نبودن به معنای‏ محال بودن نیست. بنابراین، محتمل نبودن با محال نبودن کاملاً سازگار است (صدر، همان: 412).

ج. یقین موضوعی: برای یافتن معنای‏ این یقین باید در هر یقین بین دو امر تمییز داد: یک. قضیه‏ای که بدان یقین حاصل شده‏ است. دو. درجۀ تصدیقی که یقین نمایانگر آن‏ می‏باشد. آنگاه که در خویش یقین به مرگ‏ همسایه‏ را می‏یابیم، با قضیه‏ای مواجه‏ می‏شویم که یقین بدان تعلق گرفته است و آن اینکه «فلانی مرده است». از طرف دیگر، با درجۀ خاصی از تصدیق که این یقین‏ بیانگر آن است، روبه‎رو خواهیم بود، زیرا تصدیق درجاتی دارد که از کمترین درجات‏ احتمال تا جزم امتداد می‏یابد و یقین‏ نمایندۀ بالاترین درجۀ این سلسله می‏باشد. زمانی که بین قضیه‏ای که یقین بدان‏ تعلق گرفته و درجۀ تصدیقی که یقین بیانگر آن است، فرق گذاشتیم، می‌توانیم دریابیم که‏ دوگونه صحت و سقم در معارف بشری‏ وجود دارد:

  1. صحت و سقم از جهت اول، یعنی‏ قضیه‏ای که یقین بدان تعلق گرفته است، که ملاک آن مطابقت و عدم مطابقت قضیه‏ با واقع خارجی می‏باشد.
  2. صحت و سقم از جهت دوم، یعنی‏ درجه‏ای از تصدیق که حاصل شده است. چه بسا یقینی از جهت اول صحیح ولی از دیدگاه دوم ناصواب باشد. به عنوان مثال، اگر می‏دانیم در یک کتابخانۀ بزرگ که مشتمل‏ بر صد هزار جلد کتاب است، یک کتاب‏ دارای نقصی در صفحات می‏باشد، حال اگر به محض نظر به یک کتاب خاص جزم پیدا کردیم که این همان کتاب است، هرچند در واقع چنین باشد، با این اعتراض مواجه‏ می‏شویم که چرا چنین اعتقادی پیدا کردیم، با این سؤال برخورد می‏کنیم که‏ نسبت به کتاب دوم و سوم چه نظری داریم، زیرا در واقع احتمال نقص هر کتاب مساوی (100000/ 1) است. از این رهگذر به اندیشۀ تمییز میان یقین‏ ذاتی و یقین موضوعی می‏رسیم: یقین ذاتی‏ تصدیق در بالاترین درجه ممکن می‏باشد، چه مجوزی برای این اعتقاد در کار باشد و چه نباشد؛ در حالی که یقین موضوعی‏ تصدیق به بالاترین درجۀ ممکن است به‏ شرط آنکه این درجۀ تصدیق مطابق با درجه تصدیقی باشد که مجوزهای واقعی و مبررات عینی تجویز می‏کند. به تعبیر دیگر، یقین موضوعی آن است که درجه‏ای که مجوزات عینی اقتضا می‏کنند، به‏ جزم برسد. بنابراین، گاه یقینی ذاتی بدون یقین‏ موضوعی حاصل می‌شود، مانند مثال مزبور و زمانی یقین موضوعی بدون یقین ذاتی‏ تحقق می‏یابد، یعنی درجه‏ای که باید‏ براساس مبررات موضوعی و مجوزات عینی‏ حاصل شود، درجۀ جزم می‏باشد، انسان‏ خاصی فعلاً به دلیل فضای غیرطبیعی که‏ برای او حاصل شده جزم پیدا نمی‏کند. از این‌رو در می‏یابیم که یقین موضوعی‏ خصلتی عینی دارد و مستقل از حالت‏ نفسانی و محتوای روان‌شناختی است که این‏ یا آن انسان در آن به سر می‏برد، ولی یقین‏ ذاتی جنبۀ روان‌شناختی معرفت را بازگو می‏کند (همان: 412 – 415؛ هادوی تهرانی، 1370: 135؛ صدر، 1421ق (الف): 52).

با توجه به اقسام سه‎گانۀ فوق، آنچه شهید صدر ‌در مرحلۀ توالد ذاتی به دنبال آن است یقین منطقی نیست، زیرا استقرا نمی‌تواند افاده کنندۀ یقین منطقی باشد، زیرا قبول مقدمات و انکار نتیجۀ استقرا مشتمل بر هیچ‎گونه تناقضی نبوده و قبول مقدمات، علت تامه برای قبول نتیجه نیست. از اینجا روشن می‌گردد اشکالی که از طرف برخی فیلسوفان معاصر مطرح گردیده مبنی بر اینکه تلاش ایشان از ایجاد یقین منطقی عاجز است (مصباح، 1374: 1/ 101). اشکال بی‌موردی است، زیرا اساساً ایشان دنبال تحصیل یقین منطقی نیستند. یقین ذاتی نیز خارج از محل بحث است، زیرا حصول یقین ذاتی توسط استقرا نیز چندان محل اختلاف نیست، زیرا حصول یقین ذاتی توسط استقرا در بین بیشتر مردم مورد قبول است (الحیدری، 1426: 82 – 83). بنابراین، آنچه در این مرحله دنبال می‌شود به دست آوردن یقین موضوعی است.

یقین موضوعی در دلیل استقرایی زمانی به دست می‌آید که از یک اصل اولی که در نظام معرفتی انسان قرار داده شده، استفاده کنیم. اصل اولی مذکور را شهید صدر ‌چنین تقریر می‌نماید: «کلما تجمع عدد کبیر من القیم الاحتمالیة فی محور واحد، فحصل هذا المحور نتیجة لذلک على قیمة احتمالیة کبیرة، فإن هذه القیمة الاحتمالیة الکبیرة تتحول ضمن شروط معینة إلى یقین» (صدر، 1426: 423). مفاد اصل اولی این است که اگر یک محور به جهت تجمع مقدار زیادی از ارزش‌ احتمالی، ارزش احتمالی بزرگی حاصل نماید، آنگاه این ارزش احتمالی فراوان با وجود شرایط معینی تبدیل به یقین می‌گردد. ایشان معتقد است این اصل در بُعد معرفتی بشر نهادینه شده و مطابق آن به احتمال کوچکی که در کنار احتمال بزرگ وجود دارد توجهی نمی نماید. از بین رفتن احتمال کوچک در پرتو عواملی نیست که بتوان بر آن‎ها غلبه نمود، بلکه مطابق حرکت طبیعی معرفت بشری است، بنابراین، از بین رفتن احتمال کوچک شبیه از بین رفتن برخی از احتمالات در نتیجۀ برخی عوامل روحی همچون فال بد یا فال خوب زدن نیست که مربوط به خود شخص بوده و قابل ازاله می‌باشد (همان: 423 – 424). توجه به این نکته لازم است همان‎طوری که درجۀ کوچکی احتمال برای ایجاد یقین ذاتی در بین مردم مختلف است، درجۀ کوچکی احتمال برای ایجاد یقین موضوعی نیز مختلف است، بنابراین، نمی‌توان معیار واحدی برای درجۀ احتمال کوچک مطرح نمود؛ آنچه مهم است تقریر خود اصل است و نیازی به تعیین درجۀ احتمال کوچک نیست (همان: 425).

اصل اولی مذکور با وجود یک شرط قابل اجراست: شرطش این است که نابود شدن ارزش احتمال کوچک مستلزم نابود شدن ارزش احتمال بزرگ نباشد. در غیر این صورت، با از بین رفتن احتمال کوچک، احتمال بزرگ نیز از بین خواهد رفت. مثلاً اگر علم اجمالی به نقصان یک کتاب در کتابخانۀ ‌صد هزار جلدی داشته باشیم، با برداشتن هر کتاب، مقدار احتمالی ناقص بودن آن کتاب برابر با 100000/ 1 است و احتمال سلامتی هر کتابی 99999 مقدار احتمال بیشتری دارد، ولی این تجمع نمی‌تواند مقدار احتمال زیاد را به یقین تبدیل کند، زیرا اگر ارزش احتمال بزرگ بخواهد ارزش احتمالی کوچک را نابود سازد، این نابود سازی از دو حال خارج نیست: یا اینکه ارزش احتمالی کوچک را در همۀ اطراف علم اجمالی از بین می‎برد، و یا آن را در یک محور خاص از بین می‎برد؛ احتمال اول باطل است، زیرا مستلزم نفی علم اجمالی به نقصان یک کتاب در کتابخانه می‎باشد؛ احتمال دوم نیز قابل قبول نیست، زیرا مفروض آن است که همۀ اطراف علم اجمالی از ارزش احتمالی یکسانی برخورداراند، بنابراین، نمی‌توان نتیجۀ آن‎ها را مختلف فرض نمود. نتیجه اینکه فنای احتمال کوچک زمانی معقول است که مستلزم نابودی ارزش احتمالی بزرگ نباشد (همان: 426 – 427). سپس شهید صدر ‌دو روش معقول برای تبدیل ارزش احتمالی بزرگ به یقین موضوعی ارائه می‎کند (همان: 429).

حاصل بحث در این دو مرحله اینکه شهید صدر در مرحلۀ توالد ذاتی با استمداد از اصل اولیۀ فوق و تطبیق آن بر دلیل استقرایی، ارزش احتمالی بزرگ را به یقین موضوعی مبدل می‌سازد.

کاربرد دلیل استقرایی در علم اصول

دلیل استقرایی دارای تطبیقات فراوان در علوم مختلف است. شهید صدر ‌بعد از طی مراحل مختلفی که به تألیف کتاب الأسس المنطقیة للاستقراء و طرح تفصیلی دیدگاه مذهب ذاتی انجامید، در صدد ارائۀ تطبیقات این دیدگاه برآمد و به توضیح تطبیقات آن در حوزه‌های مختلف علوم از جمله حوزۀ معرفت‎شناسی، علم کلام، علم اصول، علم فقه و علم رجال پرداخت. پرداختن به تبیین این تطبیقات خارج از عهدۀ این نوشتار است. تنها به تبیین تطبیقات اصولی آن بسنده می‎کنیم.

شهید صدر ‌در کتب مختلف اصولی خویش به تطبیق دلیل استقرایی بر مبنای حساب احتمالات بر برخی مباحث اصولی پرداخته است. بلکه بذر دیدگاه ایشان نخست در درس خارج اصول ایشان در مبحث حجیت دلیل عقلی پاشیده شد (ابوزید، 1424: 1/ 168) و اولین انعکاس این تفکر در کتاب المعالم الجدیدة للأصول قابل مشاهده است. ایشان در این کتاب قسمت خاصی را به دلیل استقرایی اختصاص داده و در طی دو فصل به بررسی آن پرداخته است (صدر، 1421: 200 – 214). ایشان در این کتاب ابتدا به تقسیم دلیل استقرایی به دلیل استقرایی مباشر و غیرمباشر می‌پردازد. در دلیل استقرایی مباشر بر خود حکم شرعی استدلال می‌شود. ایشان در بخش دلیل استقرایی مباشر به نقش دلیل استقرایی در احکام شرعیه اشاره می‌کند و آن را دلیلی بر اثبات برخی قواعد فقهی قلمداد می‌کند. ایشان به عنوان مثال به قاعدۀ «معذوریت جاهل» اشاره می‌نماید که شیخ یوسف بحرانی آن را با روش استقرایی به اثبات رسانده است (همان: 203). سپس ایشان به تقسیم استقرا به استقرای قطعی و غیر قطعی پرداخته و خصوص استقرا قطعی را حجت می‌داند، و با توجه به عدم حجیت استقرا غیر قطعی متذکر می‌شود که قیاس نیز گرچه داخل در دلیل استقرایی است مفید قطع نبوده و از حجیت ساقط است (همان: 205). مقصود ایشان از قیاس، قیاس منصوص العله یا مستنبط العله نیست و افادۀ یقین در این دو مورد روشن است. ایشان در فصل دوم به دلیل استقرایی غیر مباشر می‌پردازد. در دلیل استقرایی غیر مباشر بر خود حکم شرعی استدلال نمی‌شود، بلکه بر اثبات وجود دلیل لفظی بر حکم شرعی استدلال می‌گردد. پس با یک واسطه بر حکم شرعی استدلال می‌گردد (همان: 207). ایشان در این قسمت، به بررسی چند مصداق از مصادیق دلیل استقرایی غیر مباشر پرداخته و تواتر، اجماع، شهرت، سیرۀ متشرعه و سیرۀ عقلایی را مورد بحث قرار می‌دهد. ما نیز به تبیین این موارد و موارد دیگری که مربوط به مباحث الفاظ علم اصول‌اند، می‎پردازیم و نخست این موارد را بررسی می‎کنیم که اهمیت بیشتری در اندیشۀ شهید صدر دارند.

کاربرد اول: تواتر

مبحث تواتر جزء مباحث مهم درعلم اصول و علم درایه بوده و از جهات مختلفی مورد بحث قرار گرفته که از جملۀ آن‎ها، موجه‎سازی اعتماد بر روایات متواتره است. شهید صدر ‌با تکیه بر تطبیق حساب احتمالات بر روایات متواتره به موجه‎سازی اعتماد بر آن‎ها پرداخته و تواتر را جزء وسائل اثبات وجدانی دلیل از جانب شارع مقدس می‌داند و یقین به دست آمده از آن را بر اساس حساب احتمالات، یقین موضوعی استقرایی می‌داند، درمقابل مشهور که یقین حاصل از تواتر را یقین عقلی یعنی یقین موضوعی استنباطی می‌دانند.

تواتر در لغت به معنای به دنبال هم آمدن چند چیز با فاصله می‌باشد. اما در اصطلاح علم منطق و علم اصول، تواتر به معنای تعدد خبردهندگان از یک واقعه است، به گونه‌ای که نسبت به عدم تبانی آن‎ها بر کذب یقین حاصل گردد. به بیان دیگر، به اِخبار جداگانه گروهی از واقعه‌ای، که شنونده به آن واقعه علم پیدا نماید و تبانی آن گروه بر کذب را نیز احتمال ندهد، تواتر گفته می‌شود (حلی، 1371: 312؛ رازی، 1384: 457؛ صدر، 1426ق: 484). بنابراین، تواتر، صفت خبر است و به خبری که این صفت را داشته باشد، خبر متواتر می‌گویند.

قضایای متواتره در منطق ارسطویی از کبرای کلی «یمتنع اتفاق عدد کبیر من الناس علی الکذب» استنتاج می‌شوند. خود این قضیه جزء قضایای اولیه قلمداد می‌شود (صدر، 1421ق (الف): 151 – 152). اما در منطق ذاتی، قضیۀ مذکور جزء قضایای استقرایی قلمداد می‌شود. بنابراین، نمی‌تواند پایه و اساس قضایای متواتره دیگر قرار گیرد. قضایای متواتره همانند قضایای تجربی و حدسی در منطق ذاتی، جزء قضایای ثانوی و مستدلی به شمار می‌روند که با روش توالد موضوعی، درجۀ احتمال بزرگ در آن‎ها حاصل می‎گردد و با روش توالد ذاتی این درجۀ احتمالی بزرگ به یقین موضوعی مبدل می‌گردد. تطبیق قوانین حساب احتمالات بر مسئلۀ تواتر در پرتو دو مرحلۀ توالد موضوعی و توالد ذاتی سامان می‌یابد:

در مرحلۀ توالد موضوعی با تکیه بر قرائن مختلف، احتمال صدور روایت مذکور افزایش می‌یابد. مهم‎ترین عواملی که در افزایش یا کاهش احتمال دخالت دارند عبارت از عوامل خارجی و عوامل روان‌شناختی‌اند: عوامل خارجی مانند این موارد: الف. وثاقت و زیرکی مخبرین. ب. دوری آن‎ها از یکدیگر از نظر شرایط زندگی و شرایط فکری، زیرا هر اندازه شرایط آن‎ها متفاوت باشد احتمال تواطؤ آن‎ها بر کذب، ضعیف‎تر می‌گردد. ج. سنخ قضیۀ متواتر از حیث غرابت و عدم غرابت. د. سنخ قضیۀ مورد تواتر از حیث وضوح و خفا. عوامل روان‌شناختی مانند این موارد: الف. اختلاف طبیعت انسان‌ها در توجه به احتمالات ضعیف. ب. پیشفرض‌های قبلی انسان که گاهی مانع افزایش درجۀ احتمال یا کاهش آن می‌شوند. ج. ادراکات عاطفی انسان که در کاهش و افزایش درجۀ احتمال تأثیر دارند. عوامل دیگری را نیز می‌توان افزود (همان: 153 – 154). وجود و عدم این عوامل تأثیر مستقیمی با افزایش یا کاهش درجۀ احتمال دارند. بنابراین، در این مرحله با در نظر داشتن عوامل فوق، درجۀ احتمال افزایش می‌یابد.

در مرحلۀ توالد ذاتی با استفاده از اصل اولی در نظام معرفتی انسان که قبلاً آن را ذکر نمودیم، این احتمال بزرگ به یقین موضوعی مبدل می‌گردد. بنابراین، با تطبیق قواعد حساب احتمالات بر قضایای متواتر، این قضایا مفید یقین موضوعی می‌باشند (همان: 151-153؛ همو، 1426: 484؛ همو، 1421: 208 – 209). تطبیق حساب احتمالات بر خبر واحدی که قرائن دیگری غیر از کثرت عدد راویان، همانند ورع و تقوای راوی بر آن قائم شده باشد نیز همانند تطبیق آن بر خبر متواتر است (همو، 1421: 208).

کاربرد دوم و سوم: اجماع و شهرت

پیرامون حجیت اجماع و تبیین نحوۀ کشف اجماع از دلیل شرعی اختلافاتی وجود دارد. برخی با تمسک به قاعدۀ لطف بر حجیت اجماع استدلال نموده‌اند. برخی اهل سنت نیز مدعی وجود روایاتی دال بر صحت و مطابقت اجماع با واقع شده اند؛ تمسک به حدیث «لاتجتمع امتی علی خطأ» یا: «علی ضلالة» (حرانی، 1404: 458؛ مفید، 1413: 239؛ ابن ابی‌الحدید، 1404: 8/ 123) در همین راستاست (صدر، 1421ق (الف): 158 – 159). شهید صدر ‌با تطبیق قواعد حساب احتمالات بر اجماع، مدعی است اجماع نیز مفید یقین موضوعی است. توضیح اینکه در مرحلۀ توالد موضوعی با تکیه بر قرائن مختلف، احتمال استناد مجمعین به دلیل شرعی افزایش می‌یابد. هرگاه فقیهی در مسئلۀ فقهی فتوایی بدهد، در این فتوایش دو احتمال وجود دارد: یا فتوای مذکور مستند به دلیل لفظی است و یا چنین نیست. اما هرگاه فقیه دیگری نیز چنین فتوایی صادر کند، احتمال اول ارزش احتمالی بیشتری پیدا می‌کند، و هرچه این فتاوی بیشتر گردد ارزش احتمالی افزایش می‌یابد. وقتی همه فقهاء چنین فتوایی بدهند احتمال مزبور افزایش چشم گیری می‌یابد. در افزایش یا کاهش درجۀ احتمال در اجماع، عواملی تأثیر دارند که برخی از آن‎ها از این قرارند:

الف. نوع علمایى که اجماع نموده‌اند از جنبۀ علمى که آیا از علماى طراز اول هستند و از جنبۀ قریب بودن آن‎ها به عصر نصوص. به همین دلیل هرچه مجمعین به زمان نصوص نزدیک‏تر باشند، اجماع آن‎ها در جهت کشف از دلیل شرعى معتبرتر است.

ب. طبیعت مسئله‎اى که مورد اجماع قرار گرفته، از این نگاه که آیا آن مسئله از مسائلى است که انتظار وارد شدن نصى در حق آن مى‏رود یا از تفصیلات و تفریعات است که انتظار نمى‏رود نص خاصى دربارۀ آن موجود باشد.

ج. میزان ابتلاى مردم به آن مسئله و شرایط اجتماعى آن مسئله، از این نگاه که گاهی مسئله به گونه‏اى است که اگر حکم‏ مورد اجماع، در شریعت ثابت نباشد، انگیزه‏هاى بسیار و شرایط مساعدى‏ بر اشاعه حکم مقابل فراهم خواهد بود. مثلاً بیع معاطاتى بسیار محل ابتلاى مردم است واگر اجماع بر جواز آن صحیح نباشد، باید عدم جواز آن به طریقى به ما برسد.

د. لحن کلام آن مجمعین در مقام استدلال بر حکم و درصد احتمالى که در مورد ارتباط موضع آن‎ها با مدارک سست نظرى وجود دارد (صدر، 1420: 123).

عوامل دیگری نیز تأثیرگذارند. در مرحلۀ توالد ذاتی با استفاده از اصل اولی در نظام معرفتی انسان که قبلاً آن را ذکر نمودیم، این احتمال بزرگ به یقین موضوعی مبدل می‌گردد. بنابراین، با تطبیق قواعد حساب احتمالات بر اجماع، اجماع نیز همچون تواتر مفید یقین موضوعی به وجود دلیل لفظی شرعی دال بر مفاد اجماع می‌باشد (صدر، 1421ق (الف): 160؛ همو، 1421: 208) و یا حداقل مفید یقین موضعی رأی امام× است.

شهرت نیز در ناحیه تطبیق قواعد حساب احتمالات همانند اجماع است، با این تفاوت که درجۀ احتمال در شهرت نسبت به اجماع کمتر است (صدر، 1421ق (الف): 165؛ همو، 1421: 208). شهید صدر ‌می‌نویسد: «فالإجماع والشهرة على ضوء مفهومنا الخاص عن الدلیل الاستقرایی دلیلان استقرائیان على وجود دلیلٍ مسبقٍ على الحکم قام على أساسه الإجماع أو الشهرة» (همو، 1421: 208). بنابراین، معیار پذیرش اجماع و شهرت درعلم اصول این است که اگر این دو مفید علم باشند حجیت داشته و در عملیۀ استنباط احکام شرعی مورد استفاده قرار می‌گیرند. و با توجه به تطبیق حساب احتمالات، این دو مفید یقین‌اند. بنابراین، حجیت دارند (همان: 208).

تواتر و اجماع در کنار اشتراک در افادۀ یقین موضوعی، چند فرق نیز دارند که در افزایش یا کاهش درجۀ احتمال در مرحلۀ توالد موضوعی، نقش مستقیمی دارند. شهید صدر ‌به این فرق ها پرداخته که تبیین آن‎ها از این قرار است:

فرق اول: ارزش احتمالى مفردات در اجماع‏ کمتر از ارزش احتمالى مفردات در تواتر است، زیرا نسبت وقوع خطا در حدسیات بیشتر از نسبت وقوع خطا در حسیات است.

فرق دوم: خطاى محتمل در مفردات اجماع متعین نیست‏ که داراى یک مرکز باشد، درحالى‏که خطا در خبرهاى حسى عادتاً بر یک مرکز مستقر است. بنابراین، وقتى فقهاى بسیارى به وجوب شستن مو در غسل جنابت فتوا مى‏دهند و مثلاً در این فتوا بر خطا هستند، گاه خطاى یکى از آن‎ها ناشى از اعتمادش بر روایتى غیرتام السند است و خطاى دیگرى ناشى از اعتمادش بر روایتى غیر تام الدلالة است و خطاى سومى ناشى از اعتمادش بر چیزى است که در آن مسئله نباید برآن چیز اعتماد کند، مثل اصالة الاحتیاط و به همین روال خطاى همه داراى یک مرکز نیست، بلکه در مسیر استنباط و طى مراحل استنباط هرکدام در یک‎جا لغزشى پیدا کرده است. بر خلاف اخبار حسى که روات مختلف اگر جملگى خطا کنند، عادتاً مرکز خطایشان یک چیز است. و هرگاه مرکز احتمالى خطاها یکى باشد یا اگر مراکز متعدد تصور مى‏شود، لااقل آن مراکز نزدیک به هم باشند، احتمال تراکم خطاها برآن یک مرکز، ضعیف‏تر است. در نتیجه حصول علم سریع‏تر و با مفردات کمترى خواهد بود و درمقابل هرچه مراکز متعدد و دور از هم براى خطاها تصور شود، چنان‎که در اجماع گفتیم، حصول علم دیرتر و با مفردات بیشترى خواهد بود.

فرق سوم: احتمال تأثیر خبر اول بر خبر دوم در خبرهاى حدسى موجود است، ولى عادتاً در زمینۀ خبرهاى حسى چنین احتمالى موجود نیست، یعنى ممکن است یک مجتهد متأثر از مجتهد دیگر، فتوایى بدهد و خطاى دیگرى او را نیز به خطا بیندازد، چنان‎که مجتهدان طراز اول مثل شیخ طوسى و شیخ انصارى تا مدت مدیدى مجتهدان دوره‏هاى بعدى را تحت تأثیر قرار مى‏دادند و اظهار فتوایى مخالف با فتواى آن‎ها کارى مشکل مى‏نمود. ولى عادتاً ممکن نیست یک مخبر ثقه از مخبر دیگر متأثر باشد و در یک امر حسى تحت تأثیر خطاى آن شخص، او نیز خطا ببیند یا خطا بشنود. بنابراین، احتمال خطا در فتواى اول در دایرۀ حدسیات متضمن احتمال خطایى در فتوای دوم است. چون یک فتواى خطا ممکن است در خطاى فتواى دیگر مؤثر باشد؛ مثلاً اگر احتمال خطاى مجتهد اول پنجاه درصد باشد، احتمال خطاى مجتهد دوم دیگر پنجاه درصد نیست، چون علاوه بر احتمال خطاى خودش، احتمال تأثیرپذیرى از خطاى‏ دیگران را نیز دارد. پس احتمال خطاى مجتهد دوم از باب مثال شصت درصد مى‏گردد و احتمال خطاى مجتهد سوم هفتاد درصد و وقتى احتمال خطاى آن سه را بررسى مى‏کنیم، بیست و یک درصد است. در صورتى که در دایره اخبار حسى اگر احتمال خطاى راوى اول پنجاه درصد باشد، احتمال خطاى راوى دوم، بستگى به خودش دارد و خطاى راوى اول عادتا در او تأثیر ندارد. بنابراین، اگر احتمال خطاى راوى دوم و سوم را نیز پنجاه درصد حساب کنیم، احتمال خطاى هر سه، در خبرى که مشترکاً نقل کرده‏اند دوازده و نیم درصد مى‏شود. بدین ترتیب در اخبار حسى، احتمال کذب جمیع با مفردات بیشتر و دیرتر زایل مى‏شود. درحالى‏که در دایرۀ حسیات احتمال خطاى نفر اول درمقابل آنکه نفر دوم مخطى یا مصیب باشد، بى‏تفاوت خواهد بود.

فرق چهارم: احتمال خطا در قضیۀ حسى عادتاً با احراز مقتضى اصابت، یعنى سلامت حواس و فطرت همراه است. به بیان دیگر، خطاى هر راوى معمولاً از ضعف بینایى یا شنوایى یا قدرت حافظه ناشى نمى‏شود، بلکه عادتاً احراز مى‏شود که راوى از این جهات سالم و در حد معمولى و متعارف است‏ واگر خطایى محتمل باشد، از احتمال وجود مانعى سرچشمه مى‏گیرد، مثل حادثۀ جنبى دیگرى که موجب پریشانى خاطر راوى گردد و کلام امام را درست نشنود یا حرکات امام را درست نبیند با اینکه گوش و چشم او سالم و معمولى است. اما احتمال خطا در قضیۀ نظرى حدسى مانند فتوا احیاناً در بردارندۀ احتمال عدم وجود مقتضى اصابت است یعنى ناشى از ضعف قوۀ استنباط و پایین بودن سطح علمى و عدم احاطه به بعضى ادله و خلاصه آنچه نشان‏دهندۀ عدم وجود مقتضى است.

فرق پنجم: خطاهاى محتمل در مجموعۀ اخبار حدسى، ممکن است از نکتۀ مشترکى نشأت گرفته باشد، مثل ضعف سطح علمى در فقهاى یک دوره‏، اما نسبت به خطاهاى محتمل در مجموعۀ اخبار حسى، عادتاً چنین احتمالى داده نمى‏شود که همه از نکتۀ مشترکى نشأت گرفته باشد، چون منشأ مشترکى براى خطاى همه در یک امر حسى معمولاً وجود ندارد، بلکه این خطاها در هر مخبرى به شرایط زمانى و مکانى و دیگر ویژگى‏هاى خاص آن مخبر مرتبط است (همو، 1420: 122؛ اسلامی، 1387: 2/ 353).

کاربرد چهارم: سیرۀ متشرعه

سیره در لغت به معنای عادت و روش است و در اصطلاح علم اصول عبارت از استمرار روش و رفتار عمومی و تبانی آنان بر انجام یا ترک کاری است. اگر مراد از مردم همۀ عقلا باشد به آن «سیرۀ عقلایی» یا «بنای عقلا» گفته می‎شود. واگر مراد از آن‎ها همۀ مسلمانان باشد، آن را «سیرۀ متشرعه» نامند. سیرۀ متشرعه که همان روش و سلوک متدینین است، با تطبیق حساب احتمالات مفید یقین موضوعی به وجود دلیل شرعی در مسئله می‎باشد. زیرا هرگاه یکی از متدینین کاری را انجام دهد، این احتمال وجود دارد که آن را از شارع گرفته و با استناد به دلیل شرعی آن را انجام داده است چنانچه درمقابلش نیز این احتمال هست که رفتار مذکور مبنى بر غفلت از استعلام یا غفلت از فهم جواب برفرض استعلام، باشد. اما هر چه این سیره گستردگى پیدا نماید و تعداد زیادى از متشرعه در عمل به آن هماهنگى داشته باشند، احتمال عدم استناد فعل آن‎ها به بیان شارع ضعیف می‎گردد. تا جایى که با ملاحظۀ کیفیت و کمیت اهل سیره، احتمال مخالف در حد صفر کاهش مى‏یابد. بنابراین، سیرۀ متشرعه در این ناحیه شبیه اجماع است. زیرا هر دو در کاشفیت براساس حساب احتمال استوارند، با این تفاوت که اجماع نمایانگر موضع فقها در مقام نظر و فتواست در حالی که سیرۀ متشرعه نمایانگر رفتار دینى متشرعه در عمل است. بنابراین، سیرۀ متشرعه در پرتو تطبیق حساب احتمالات در مرحلۀ توالد موضوعی بر احتمال فزاینده‎ای بر وجود دلیل لفظی دلالت دارد، و در مرحلۀ توالد ذاتی این احتمال بزرگ به یقین موضوعی مبدل می‌گردد (صدر، 1421: 210؛ همو، 1420: 124؛ اسلامی، 1387: 2/ 364).

کاربرد پنجم: سیرة عقلایی

سیرۀ عقلایی نیز با تطبیق حساب احتمالات مفید یقین موضوعی است، اما با این تفاوت که سلوک عقلا به تنهایی مفید یقین به وجود دلیل شرعی نیست، بلکه سلوک عقلا همراه با سکوت شارع (البته در مواردی که عدم سکوت و ردع ممکن باشد و تقیه‌ای در کار نباشد) که به معنای امضای سیرۀ آن‎هاست، مفید یقین موضوعی به حکم شرعی است. بنابراین، در حجیت سیرۀ عقلا دو ویژگی لازم است: ویژگی نخست، قیام سیره از سوی عقلاست و ویژگی دوم سکوت شارع که به معنای تأیید و امضا می‌باشد. هراندازه افراد بیشتری از عقلا، کاری را انجام دهند و شارع در برابر کار آن‎ها سکوت نماید، احتمال تأیید کار آن‎ها از سوی شارع مقدس افزایش می‌یابد تا درجه‎ای که احتمال مخالف بسیار ضعیف می‌گردد. در مرحلۀ توالد ذاتی نیز با تطبیق اصل معرفتی پیش‎گفته، اطمینان مزبور به یقین مبدل می‌گردد (صدر، 1421: 210).

نکتۀ قابل توجه اینکه سیرۀ متشرعه در چند محور با سیرۀ عقلایی تفاوت دارد:

فرق نخست اینکه سیرۀ متشرعه به تنهایی کاشف از دلیل شرعى به شمار می‎رود، بر خلاف سیرۀ عقلایی که به تنهایی کاشف از موضع شارع نیست، چون عقلا بما هم عقلا ملزم نیستند که رفتارهاى خود را مطابق دستورات شارع قرار دهند، بلکه گاه متأثر از بزرگان خویش و گاه تابع محیط و گاه به دنبال منافع شخصى خود هستند. بدین جهت سیرۀ عقلا خود به‏ خود هیچ دلالتى ندارد و تنها به سبب سکوت شارع که دلالت بر امضا دارد، سیرۀ عقلا کاشف از موضع شارع و موافقت اوست (همان: 210؛ همو، 1420: 124).

فرق دوم اینکه در استدلال به سیرۀ متشرعه، گذشته از احراز استقرار بنای متشرعه بر عمل یا ترک چیزی، احراز کاربرد آن سیره توسط اصحاب ائمه^ و نسل‌های معاصر با آنان ضروری است، تا بتوان به عنوان دلیل بر طبق آن عمل نمود. حال آنکه در بنای عقلا چنین چیزی لازم نیست. یعنی پس از احراز این نکته که طبیعت عقلاییه اگر به حال خود واگذاشته شود و ردعی هم در میان نباشد، اقتضای عمل و استدلال برطبق آن را داراست وبه هیچ وجه نیازمند این نیست که کاربرد آن در زمان ائمه^ یا نزدیک به آن احراز گردد. به دیگر سخن، در استدلال و عمل برطبق سیره، امضا لازم است، ولی در عمل و استدلال به بنای عقلا، عدم ردع کافی است (شاهرودی، 1417: 4/ 247).

فرق سوم اینکه هرگاه شرایط حصول سیرۀ متشرعه کامل گردد، احتمال وجود ردع از آن بی‌معناست، زیرا سیرۀ متشرعه، خود کاشف بیان شرعی است. البته به گونۀ کشف معلول از علت. به خلاف بنای عقلا که در صورت استقرار، احتمال ردع در آن می‎رود، زیرا انعقاد بنای عقلا، معلول بیان شرعی نبوده، بلکه معلول قضیه‎ای عقلایی است که احتمال ردع شرعی در آن وجود دارد (همان: 4/ 247).

فرق چهارم اینکه مفردات ایجاد کننده احتمال در ناحیۀ سیرۀ متشرعه، خود افعال متدینین است، اما در ناحیۀ سیرۀ عقلایی، افعال آن‎ها همراه با سکوت شارع می‎باشد و افعال آن‎ها به تنهایی احتمال مثبتی را تشکیل نمی‌دهد.

کاربرد ششم: تعیین واضع الفاظ

شهید صدر ‌در مسئلۀ تعیین واضع، در تضعیف دیدگاه بشری بودنِ واضع الفاظ، نکاتی را ذکر می‎نماید. یکی از نکاتی که یاد آور می‌شود این است: اگر دیدگاه بشری بودنِ واضع الفاظ، به این نحو تفسیر شود که درمقابل یک معنای خاص، لفظ خاصی به ذهن همۀ مردم خطور نموده و در نتیجه لفظ مزبور از سوی همۀ مردم بر معنای مذکور وضع شده است، این تفسیر از بشری بودنِ واضع الفاظ، قابل پذیرش نبوده و با حساب احتمالات ناسازگار است، زیرا احتمال اینکه این لفظ خاص بر آن معنای خاص به ذهن فرد اولی خطور نماید، یک بر دو است و این احتمال نسبت به فرد دوم نیز یک بر دو است، اما احتمال تقارن و وحدت این دو محتمَل، یک بر چهار است و هر اندازه افراد بیشتری مطرح شوند، درجۀ این احتمال کاهش می‎یابد تا اینکه این احتمال مطابق قوانین حساب احتمالات نزدیک به صفر می‌رسد و مطابق آنچه در مرحلۀ توالد ذاتی گفته شد، با اجرای اصل معرفتی مزبور، یقین موضوعی به بطلان این محتمَل، محقق می‌گردد (حائری، 1433: 1/ 109؛ شاهرودی، 1417: 1/ 85؛ عبدالساتر، 1996: 2/ 67).

کاربرد هفتم و هشتم: اشتراک لفظی و ترادف

پیرامون اشتراک لفظی، دو بحثِ امکان و وقوع اشتراک لفظی مطرح است. برخی اشتراک لفظی را نه تنها ممکن، بلکه لازم و واجب می‎دانند و چنین استدلال می‌نمایند که الفاظ، متناهی است و معانی، غیرمتناهی است بنابراین، الفاظ، پاسخ‎گوی معانی نیستند و باید اشتراک لفظی صورت گرفته و برخی الفاظ بر بیش از یک معنا، وضع شوند (خوئی، 1430: 1/ 226؛ شاهرودی، 1417: 1/ 111).

شهید صدر ‌به تبیین مسئلۀ اشتراک لفظی پرداخته و چند احتمال را در تفسیر ضرورت اشتراک لفظی مطرح می‎نماید. یکی از تفاسیر اینکه منظور از ضرورت اشتراک لفظی این است که چون زبان، یک روند طبیعی دارد و متناسب با حاجاتی که در هر قبیله‎ای مطرح می‎شده، الفاظی برای آن‎ها وضع می‎گشته، و از طرف دیگر ارتباط زبانی بین قبائل و گروه ها نیز بسیار محدود بوده است؛ بنابراین، ممکن است برخی از قبائل، لفظی را برای یک معنای خاصی وضع نمایند و قبیله‎ای دیگر همان لفظ را برای معنای دیگری وضع نمایند و در نتیجه اشتراک لفظی پدید می‎آید. این روند مطابق با قوانین حساب احتمالات نیز می‎باشد. زیرا احتمال اینکه نظام زبانی واحدی بر همۀ قبائل حکومت نماید، و در نتیجه اشتراک لفظی واقع نگردد، بسیار ضعیف است و می‌توان آن را با تطبیق قواعد حساب احتمالات به صفر رساند. بنابراین، مطابق حساب احتمالات می‌توان پدیدۀ اشتراک لفظی را توجیه نمود. مسئله ترادف نیز به همین صورت قابل توجیه است (شاهرودی، 1417: 1/ 114-115).

کاربرد نهم: اطراد

یکی از علامات تشخیص حقیقت از مجاز، اطراد است. شهید صدر ‌برای اطراد چهار تفسیر ذکر می‎نماید: الف. اطراد تبادر؛ ب. اطراد استعمال (با قرینه)؛ ج. اطراد تطبیق؛ د: اطراد استعمال بدون قرینه (حائری، 1433: 1/ 275 – 278؛ شاهرودی، 1417: 1/ 169-171؛ عبدالساتر، 1996: 2/ 216).

منظور از «اطراد تبادر» این است که وقتی از یک لفظ، معنایی به ذهن انسان خطور نماید، این احتمال مطرح می‌شود که این خطور معنا، مستند به قرینۀ حالی یا مقالی بوده، اما هر اندازه این تبادر، تکرار گردد، این احتمال کاهش می‎یابد و ضعیف می‌گردد و مطابق قواعد حساب احتمالات، تبدیل به صفر می‌گردد. بنابراین، منظور از اطراد تبادر، همین تکرر تبادر است که موجب ضعف احتمال می‌گردد. بنابراین، اطراد علامت مستقلی در عرض تبادر نیست. این مطلب در مورد اطراد در استعمال نیز جاری می‌گردد. منظور از اطراد استعمال این است که با تکرر استعمال لفظ در معنای خاص، روشن می‌گردد که این استعمال، مستند به قرینه نیست. تفسیر چهارم (اطراد استعمال بدون قرینه) را نیز می‌توان در پرتو حساب احتمالات تبین نمود، به این نحو که وقتی لفظی بدون قرینه‎ای در معنای استعمال گردد، این احتمال وجود دارد که این استعمال، علامت حقیقت نبوده و غرض مستعمِل، اجمال‎گویی بوده است، اما هراندازه این استعمال تکرار گردد، احتمال مزبور کاهش می‎یابد و به صفر مبدل می‌گردد (حائری، 1433: 1/ 275 – 278؛ شاهرودی، 1417: 1/ 169-171؛ عبدالساتر، 1996: 2/ 216).

نکتۀ پایانی اینکه شهید صدر ‌در موارد دیگری از مسائل علم اصول نیز به تطبیق دلیل استقرایی پرداخته است که پرداختن به آن‎ها باعث طولانی شدن این نوشتار است.

نتیجه

صحت استنتاج در استقرا، وابسته به اثبات سه اصل است: الف. استحالۀ اتفاق مطلق؛ ب. استحالۀ اتفاق خاص؛ ج. توجیه تعمیم. اثبات این اصول، مورد اهتمام مکاتب مختلف در باب استقرا واقع شده و طرفداران عقل‌گرایی ارسطویی و تجربه‌گرایی به ارائۀ تلاش‌هایی دراین زمینه پرداخته‌اند. شهید صدر ‌با طرح دیدگاه جدیدی به نام دیدگاه ذاتی در کتاب گرانسنگ الأسس المنطقیة للاستقراء به نقد و بررسی دیدگاه عقل‌گرایی ارسطویی و تجربه‌گرایی پرداخت. در دیدگاه شهید صدر ‌استقرای ناقص مفید یقین موضوعی است، و حصول یقین موضوعی با طی دو مرحلۀ توالد موضوعی و توالد ذاتی سامان می‎پذیرد. در مرحلۀ اول احتمال مورد نظر افزایش می‎یابد و در مرحلۀ دوم به یقین موضوعی مبدل می‌گردد. شهید صدر ‌در مباحث مختلف اصولی، فقهی، کلامی، فلسفی و منطقی به مسئلۀ استقرا تمسک نموده و این مسئله در اندیشۀ ایشان جایگاه والایی دارد.

کتابنامه

………………………………………………………………………………………………………………………..

ابن ابی‌الحدید، عبدالحمید، شرح نهج البلاغة، مکتبة آیة الله المرعشی النجفی، قم، چاپ اول، 1404ق.

ابن سینا، عبدالله، الشفاء، المنطق، قم، مکتبة آیةالله المرعشى‏، 1404ق‏.

ابوزید، احمد عبدالله، مدخلٌ الی نظریة الاحتمال مع تطبیقاتها فی المدرسة الفقهیة للشهید السید محمد باقرالصدر، فقه اهل البیت^، السنة الثامنة، رقم 29، 30، 31، قم، مؤسسة دائرة معارف الفقه الاسلامی طبقاً لمذهب اهل البیت^، 1424ق.

اسلامى، رضا، قواعد کلى استنباط (ترجمه و شرح دروس فی علم الأصول)، قم، بوستان کتاب، چاپ پنجم، 1387.

اسماعیلی، محمدعلی، مبانی منطقی استقرا و تطبیقات معرفت‌شناختی آن در اندیشه شهید صدر، معارف منطقی، 1391.

حائری، سید کاظم، مباحث الاصول، قم، دارالبشیر، چاپ سوم، 1433ق.

حرانى، حسن بن على، تحف العقول عن آل الرسول’، قم، جامعه مدرسین، چاپ دوم، 1404ق.

الحلى، الجوهر النضید، قم، بیدار، چاپ پنجم، 1371.

حیدری، سید کمال، المذهب الذاتی فی نظریة المعرفة، قم، دارفراقد، الطبعة الثانیة، 1426ق.

خسروپناه، عبدالحسین، منطق استقرا از دیدگاه شهید صدر، فصلنامه تخصصی ذهن، تهران، شماره 18، تابستان 1383.

خوئی، سید ابوالقاسم، محاضراتٌ فی اصول الفقه، مؤسسة الخویی الإسلامیة، چهارم، 1430ق.

دینانی، غلامحسین، قواعد کلی فلسفی در فلسفه اسلامی، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، تهران، چاپ سوم، 1380.

رازى، قطب‌الدین، تحریر القواعد المنطقیة فى شرح الرسالة الشمسیة، قم، بیدار، چاپ دوم، 1384.

سبزواری، ملاهادی، شرح المنظومة، تهران، نشر ناب، چاپ دوم، 1384.

شاهرودی، سید محمود، بحوث فی علم الأصول، قم، موسسه دائره المعارف فقه اسلامی‏، چاپ سوم، 1417ق.

صدر، محمدباقر، الأسس المنطقیة للإستقراء، قم، مرکز الابحاث و الدراسات التخصصیة للشهید الصدر، چاپ دوم، 1426ق.

ــــــــ، الفتاوى الواضحة، قم، مرکز الابحاث و الدراسات التخصصیة للشهید الصدر، الطبعة الاولی، 1423ق،.

ــــــــ، المعالم الجدیدة للأصول، قم، مرکز الابحاث والدراسات التخصصیة للشهید الصدر، الطبعة الاولی، 1421ق.

ــــــــ، بحثٌ حول المهدی#، مرکز الغدیر للدراسات الاسلامیة، الطبعة الاولی، 1417ق.

ــــــــ، بحوث فی شرح العروة الوثقى‏، قم، مرکز الابحاث والدراسات التخصصیة للشهید الصدر، الطبعة الاولی، 1421ق.

ــــــــ، دروس فی علم الأصول، قم، دارالعلم، الطبعة الاولی، 1420ق.

ــــــــ، فلسفتنا، قم، مرکز الابحاث و الدراسات التخصصیة للشهید الصدر، الطبعة الثانیة، 1427ق.

طباطبایی، محمدحسین، نهایة الحکمة، قم، مؤسسه آموزشی امام خمینی، 1385.

طوسی، نصیرالدین، شرح الاشارات و التنبیهات‏، قم،نشر البلاغة، چاپ اول، 1375.

عبدالساتر، حسن، بحوث فی علم الأصول، بیروت، الدارالإسلامیة، الطبعة الأولى، ‏1996.

مصباح، محمدتقی، آموزش‏ فلسفه، تهران، نشر سازمان تبلیغات اسلامی، چاپ دوم، 1374.

مفید، محمد بن محمد، الفصول المختارة، قم، کنگره شیخ مفید، چاپ اول، 1413ق.

هادوی تهرانی، مهدی، معضل استقرا از نگاه شهید صدر، کیهان اندیشه، شماره 36، 1370.

در شماره دوم نشریه الفکر الاسلامی در مقاله‌ای با عنوان «دروس فی علم الاصول» از سوی سید علی حسن مطر الهاشمی، پنج اشکال مطرح شده است که سه اشکال از آن‌ها بر مقدمه استاد سید علی اکبر حائری در کتاب حلقات وارد شده است و در دو اشکال دیگر، تلاش دارد نظرات شهید صدر در بحث تعارض الادله را به چالش بکشد. در پایان نیز دو پیشنهاد مطرح می‌شود که می‌تواند به جای روش شهید صدر در طرح بحث تعارض الادله جایگزین شود.

حامد الظاهری در مقاله‌ای با عنوان « نظرة فاحصة فی ما لوحظ علی کتاب دروس فی علم الاصول» در دو شماره پنجم و ششم نشریه الفکر الاسلامی به اشکالات آقای سید علی حسن مطر پاسخ داده است.

اشکالات آقای سید علی مطر از این قرار است:

1- نظریه قرن اکید جزء ابداعات شهید صدر نیست؛ بلکه متعلق به پائولوف است و شهید صدر، صرفاً آن را در بحث وضع تطبیق کرده است.

2- نظریه حق الطاعه از ابداعات شهید صدر نیست؛ بلکه ریشه در نظریات شیخ مفید و شیخ طوسی دارد.

3- بر خلاف ادعای استاد حائری، تنوین تنکیر و تنوین تمکین در اصطلاح شهید صدر تفاوتی با اصطلاح دانشمندان علم نحو ندارد.

4- بر خلاف نظر شهید صدر در حلقات، تعارض میان ادله محرزه و اصول عملیه معقول نیست.

5- بر خلاف نظر شهید صدر در حلقات، تعارض میان دو اصل عملی معقول نیست.

برای مطالعه این دو مقاله می‌توانید به آدرس‌های زیر مراجعه کنید:

مقاله «دروس فی علم الاصول»، سید علی حسن مطر الهاشمی: کلیک کنید

مقاله «نظرة فاحصة فی ما لوحظ علی کتاب دروس فی علم الاصول»، حامد الظاهری:

قسمت اول: کلیک کنید

قسمت دوم: کلیک کنید

 

 نویسنده: مهدى علی‌پور

مدخل

محققان اسلامى از دیرباز در شمارش رؤوس ثمانیه به تبویب نیز اشاره می‌کرده‌اند. اگر چه پیشینیان واژه «قسمت» را به کار می‌برده‌اند؛ اما هدفشان چیزى جز تبویب، تنظیم و چینش صحیح و منطقى علم نبود. شاید بتوان تبویب را این گونه تعریف کرد: تنظیم و طبقه‌بندى مباحث یک علم و روشن کردن جایگاه آن، با توجه به ملاک‌هاى ترتب منطقى و تقسیم مباحث به موضوع، مبادى و مسائل.

براى تبویب فواید بسیارى ذکر نموده‌اند که از جمله می‌توان به چند مورد ذیل اشاره کرد:

١ـ راه وصول به علم و تسلط بر آن را هموارتر می‌کند؛ ٢ـ تحقیق و شناخت مباحث یک علم را در وقت کم‌ترى می‌توان انجام داد و البته صرفه جویى در وقت، با توجه به گسترش بسیار وسیع علوم، امرى ضرورى می‌نماید؛ ٣ـ از تکرار غیر ضرورى مباحث جلوگیرى می‌کند؛ ۴ـ محقق علم را در دست‌یازىِ آسان به مباحث مورد نیازش یارى می‌رساند؛ ۵ـ با تبویبى صحیح و منطقى از یک علم، جایگاه مباحث به درستى روشن می‌شود؛ زیرا مبادى تصوریه و تصدیقیه عامِ علم جاى خودش را پیدا نموده و به ترتب منطقى چینش می‌شود و مسائل علم نیز با همین ترتیب منطقى و با توجه به رابطه‌ها و نیازها در جاى مناسب خود قرار داده می‌شود. طبیعى است که مبادى تصوریه و تصدیقیه خاص هر مسئله پیش از آن مسئله جاى می‌گیرد و همه این امور، موجب صائب‌تر شدن نتیجه‌گیرى نهایى و عدم پیچیدگى و خلط در مباحث می‌شود.

نکته مهم دیگرى که در این‌جا باید به آن اشاره کرد، ملاک‌هاى ارائه تبویب صحیح است. شاید بتوان ملاک‌هاى متعددى را در این رابطه برشمرد؛ اما آن‌چه که اساسى می‌نماید دو نکته است: اول، شناخت رابطه مسائل و مباحث مختلف علم با یکدیگر؛ زیرا به این ترتیب روشن می‌شود که چه مباحثى مترتب بر مباحث دیگر است و کدام یک، از مبادى دیگرى می‌باشد که طبیعى است در چینش منطقى باید ترتیب آن‌ها رعایت شود. دوم، شناخت موضوع،[۱] تعریف و حد و رسم علم است و علم چه هدف و غایتى را دنبال می‌کند؛ چرا که با شناخت صحیح از این امور می‌توان مسائل علم را از مبادى تصوریه و تصدیقیه آن علم جدا ساخت و به ترتیب اولویت، بین خودشان نیز ترتب منطقى قائل شد.

اما این نوشتار بر آن است تا گزارشى از تحول تاریخى تبویب در علم اصول تا زمان حاضر ارائه کند و نشان دهد که در طول تاریخ علم اصول، چه تبویب‌هایى استحکام داشته و ملاک‌هاى تبویب صحیح در آن‌ها رعایت شده است و چه تبویب‌هاى دیگرى از این قوت بی‌بهره بوده و بیش‌تر بر ذوق و سلیقه صاحبان آن استوار بوده است.[۲] در این بیان، به تبویب محقق گران‌قدر آیت الله صدر نیز به تفصیل پرداخته و میزان استحکام، دقت و رعایت ملاک‌هاى تبویب صحیح را در آن جست‌وجو می‌کند.

اصول فقه، دوره‌هاى گوناگونى را پشت سر گذاشته است و محقق یا محصلى که این سیر و نگاه تاریخى را در اختیار داشته باشد، به جامعیت و انسجام حرکت و نظام و تبویب مناسب و بهره‌هاى تازه و بدیع، دسترسى بیش‌ترى خواهد داشت. البته بهترین شیوه براى آگاهى به چنین تحولى، نگرش دقیق به تبویب‌هایى است که در این علم ارائه شده است. با مقایسه مختصرى میان عده، معارج، معالم، قوانین، کفایه، حلقات و… می‌توان به وضوح این سیر تاریخى و این تحول اساسى و کلى را دریافت. بنابراین، نگاه به تاریخ تبویب در اصول ضرورى می‌نماید. که این نوشتار عهده‌دار آن است.

شاید به‌جا باشد که پیش از پرداختن به موضوع مقاله بر پراهمیت بودن بحث از تاریخ علم اصول براى کشف تحولات آن و عوامل تحول و این‌که آیا تکامل در اصول، همزمان و مطابق با تحولات در فقه بوده است یا خیر؟ و اگر خیر، چگونه می‌توان این همگامی و همسانى را ایجاد کرد؟ هم‌چنین باید مشخص کرد، فراز و فرودها و بالندگى‌ها و رکودهاى علم اصول چگونه و به چه شکلى بوده است؟ و آیا عوامل آن‌ها کشف شده‌اند؟ و در صورت کشف، آیا فکرى براى آینده این علم جهت مصون ماندن از گزند موانعى که در گذشته بوده، شده است؟ و اگر کشف نشده است، آیا تا کنون تحقیقى جهت شناخت و شکارشان صورت گرفته است یا خیر؟ و خلاصه این‌که، ما نیازمند تحقیقى گسترده از دوره‌هاى تحول در اصول و شکل و عوامل آن هستیم. البته براى پاسخ دقیق به پرسش‌هایى از این دست، نیاز به نوشتار دیگرى است که در گسترده این مقاله نمی‌گنجد؛[۳] در این نگاشته، تنها شکل تحول را به تفصیل کاوش می‌کنیم.

براى بررسى شکل و چگونگى تحول در اصول، ابتدا باید بر دوره‌هاى تحول مرور کنیم تا با دقت در تبویب‌هاى هر دوره، به نتیجه‌ای مطلوب برسیم.

شهید صدر، تحول اصول را در ضمن سه مرحله شرح می‌دهد:[۴] عصر تمهید و زمینه‌سازى، عصر علم و عصر کمال.

وى عصر تمهید را با ابن عقیل عمّانى، ابن جنید اسکافى، شیخ مفید و سید مرتضى آغاز نموده و با ظهور شیخ طوسى به پایان می‌رساند. در پایان این دوره، اصول رو به ضعف و تقلیدى شدن می‌رود. در این دوره کتاب کشف التمویه و الإلتباس» از ابن جنید و رساله شیخ مفید که در کتاب کنز الفوائد کراجکى آمده و ذریعه سید مرتضى و نیز عده الاصول، تصنیف شده‌اند.

شهید صدر عصر علم را پس از صد سال، از اوایل قرن ششم تا قرن دوازدهم می‌داند که با سید مکارم، ابن زهره و ابن ادریس آغاز شده و به محقق حلى، علامه حلى، شهید اول و دوم، فاضل مقداد، صاحب معالم و شیخ بهایى ختم می‌شود. این دوره، دوره شکوفایى علم اصول است. محقق حلى، نهج الرسول و معارج را تألیف می‌کند. علامه نیز تهذیب الوصول، مبادى الاصول، غایه الوصول، نُکت البدلیه، شرح غایه الاصول غزالى و منتهى الاصول إلى علمى الکلام و الاصول را دارد که برخى از این رساله‌ها اکنون هم موجود است. فخر المحققین فرزند علامه، شرح تهذیب و مبادى را دارد. شهید ثانى، القواعد را نوشت، شیخ محمد حسن، معالم الاصول را به رشته تحریر درآورد و شیخ بهایى نیز زبده الاصول را آفرید.

باز، دوره ضعف اصول و هجوم اخبارى‌هاست که طى دو قرن یازدهم و دوازدهم ادامه می‌یابد.

محقق صدر، عصر کمال علم اصول را از اواخر قرن دوازدهم با ظهور وحید بهبهانى تا امروز که اوایل قرن پانزدهم است، معرفى می‌نماید. در این مرحله، شاگردان مستقیم وحید بهبهانى هم‌چون: سید مهدى بحرالعلوم، شیخ جعفر کاشف‌الغطاء، میرزاى قمى، سید على طباطبائى و شیخ اسدالله تسترى و سپس کسانى که از این نوابغ بهره‌مند شده بودند، مثل: صاحب فصول، شریف العلماى مازندرانى، سید محسن اعرجى، حاجى نراقى و صاحب جواهر و سپس شاگردان اینان که در رأس همه، شیخ انصارى قرار دارد، این‌ها همه، اصول را بارور کردند و در نهایت کسانى هم‌چون: صاحب کفایه، مرحوم نایینى، مرحوم عراقى، مرحوم اصفهانى، اصول را به بزرگانى هم‌چون: امام و آیت الله خوئى و معاصران سپردند.

دکتر ابولقاسم گرجى، تحول اصول را در هشت دوره تبیین می‌کند[۵] که البته این تقسیم‌بندى جامع‌تر و دقیق‌تر است و اختلاط کلام و منطق و فلسفه را با اصول نشان می‌دهد. اما به دلیل آن‌که این نوشته هدف دیگرى دنبال می‌کند، تنها به کلام شهید صدر در باب ادوار تحول، بسنده می‌کنیم.

اینک با توجه به تقسیمى که محقق صدر از دوره‌هاى تحول اصول ارائه کرده است، از هر دوره به چند تبویب اشاره کرده و ضمن مقایسه آن‌ها با یکدیگر، چگونگى و شکل تحولشان را نیز به وضوح نشان می‌دهیم. از این رو که از دوره اول، یعنى دوره تمهید، به تبویب الذریعه سید مرتضى و عدّه شیخ اشاره می‌کنیم. و از عصر علم، تبویب‌هاى معارج محقق حلى، مبادى علامه حلى و معالم شیخ حسن را بررسى خواهیم کرد؛ از دوره کمال، قوانین میرزاى قمى و فصول شیخ محمد حسین را متذکر می‌شویم. از دوره نهایى هم تبویب‌هاى رسائل شیخ، کفایه الاصول آخوند خراسانى و تقریرات اعلامى هم‌چون: مرحوم نایینى، مرحوم عراقى، مرحوم اصفهانى، مرحوم امام خمینی و مرحوم خوئى (قدس سرهم) را به همراه تبویب‌هاى اصول فقه مظفر و حلقات محقق صدر و… بررسى خواهیم کرد.[۶]

در الذریعه إلى اصول الشریعه[۷] تألیف سید مرتضى؟ق؟ این مباحث دیده می‌شود:

الفاظ، علم و ظن، امر، مقدمه واجب، نهى از ضد، اجزاء، نهى، عام و خاص، مجمل و مبیّن، مفاهیم، نسخ، خبر و نقل خبر، افعال و احکام آن، اجماع، قیاس، اجتهاد، حظر و اباحه و استصحاب.

همان‌طور که ملاحظه می‌کنید، بیش‌تر مباحث این کتاب، با این‌که از اولین کتب اصولى ماست، در اصول امروز نیز موجود است که البته این مباحث توسط سید مرتضى به صورت خام و بدون نظام مطرح شده است.

در عده الاصول[۸] تألیف شیخ طوسى این تبویب مشاهده می‌شود:

علم و ظن، دلالت و اماره، ارتباط دلیل و خطاب، امر و نهى، عام و خاص، مطلق و مقید، مجمل و مبیّن، ناسخ و منسوخ، طریق اثبات خطاب، فعل و احکام افعال، اجماع، قیاس، اجتهاد، مفتى و مستفتى، حظر و اباحه. تنظیم شیخ استوارتر و قوى‌تر بوده و از ذوق بیش‌ترى حکایت می‌کند.

محقق حلى در معارج الاصول[۹] مسائل و مباحث اصولى را به صورت فشرده و بسیار کوتاه مطرح کرده و از آن‌ها رد می‌شود. وى کتاب خود را در ده باب تنظیم کرده است:

تعریف اصول و اصل، فقه و احکام شرعى، طریق حکم، علم و ظن، دلالت اماره، دلالت، کلى و جزئى، متواطى و مشکک، ترادف و اشتراک، حقیقت و مجاز، علائم کشف حقیقت و مجاز، حقیقت وضعیه و عرفیه، عرف خاص و حقیقت شرعیه، احکام مجاز، احکام حروف، امر و نهى، عموم و خصوص، مجمل و مبیّن، افعال، اجماع، اخبار، ناسخ و منسوخ، اجتهاد، قیاس، مفتى، مجهول الحکم، استصحاب، نافى حکم و ملحقات اصول.

اما مبادى الاصول[۱۰] علامه حلى در دوازده فصل، تبویب شده است:

فصل اول: در لغات و تعمیم الفاظ و احوال لفظ و تعارض، احوال و تغییر بعضى از حروف؛

فصل دوم: در احکام، که شش بحث دارد: فعل، حکم، اجزاء، حُسن و قُبح، شُکر مُنعِم و اباحه؛

فصل سوم: در امر و نهى که بیست و دو بحث دارد؛

فصل چهارم: در عموم و خصوص با نه بحث؛

فصل پنجم: در مجمل و مبیّن با پنج بحث؛

فصل ششم: در افعال با چهار بحث که بیش‌تر، مباحث کلامى مطرح می‌شود؛

فصل هفتم: در نسخ با پنج بحث؛

فصل هشتم: در اجماع با چهار بحث؛

فصل نهم: در اخبار و جرح تعدیل با نه بحث؛

فصل دهم: در قیاس با پنج بحث؛

فصل یازدهم: در تعادل و تراجیح با چهار بحث؛

و فصل دوازدهم: در اجتهاد و تقلید با نه بحث که بحث نهم درباره استصحاب است.

همان‌گونه که می‌بینید اکثر مباحث این چهار کتاب که متعلق به دوره‌هاى اول و دوم است، مشابه یکدیگر است، با وجود این، سیر تکاملى مباحث را نیز به خوبى می‌توان مشاهده کرد؛ مثلاً بی‌نظمی‌اى که در طرح مباحث در الذریعه سید مرتضى مشاهده می‌شود، به هیچ وجه در مبادى علامه وجود ندارد، بلکه علامه با زیبایى تمام مباحث را تا آن‌جا که ممکن بوده سیر منطقى داده و در دوازده فصل تبویب نموده است. تفاوت‌هاى جزئى نیز بین هر یک از این تبویب‌ها دیده می‌شود که این تمایزات در دو تبویب الذریعه سید مرتضى و مبادى علامه به خاطر فاصله زمانى زیاد، برجسته‌تر و محسوس‌تر است؛ به عنوان مثال، در عده، شیخ تمام مباحث از امر و نهى تا ناسخ و منسوخ و خبر را تحت یک عنوان عام به نام خطاب مطرح می‌کند، در حالى که در الذریعه این طور نیست. نیز بحث استصحاب در عده شیخ یافت نمی‌شود؛ در حالى که در الذریعه، معارج و مبادى این بحث، در فصلى مستقل یا در ضمن بحث دیگرى طرح شده است. تفاوت‌هاى جزئى دیگرى نیز موجود است که در صورت مقایسه چهار تبویب با یکدیگر، روشن می‌شود. اما آن‌چه مهم است این‌که، تا این زمان هنوز اصول عملیه جایگاه خود را نیافته و به صورت مستقل و جامع مورد بحث قرار نگرفته است.

 

تبویب معالم

در کتاب معالم الاصول تألیف شیخ محمد حسن، فرزند شهید ثانى که آن را به عنوان مقدمه‌ای براى کتاب فقهى‌اش به نام منتقى الجمان فى الاحادیث الصحاح و الحسان نگاشته است، این تبویب به چشم می‌خورد: کتاب داراى دو مقدمه است؛ یکى، درباره علم و تکالیف علما و شرافت فقه و نیاز به آن و…، دیگرى، درباره مباحث اصول که در طى نه مطلب بیان می‌شود. مطلب اول: مباحث الفاظ؛ مطلب دوم: اوامر و نواهى؛ مطلب سوم: عموم و خصوص؛ مطلب چهارم: مطلق و مقید و مجمل و مبیّن؛ مطلب پنجم: اجماع؛ مطلب ششم: اخبار؛ مطلب هفتم: نسخ؛ مطلب هشتم: قیاس و استصحاب؛ مطلب نهم: اجتهاد و تقلید و خاتمه کتاب نیز در تعارض ادله (تعادل و تراجیح) می‌باشد.

این نه باب شامل همه مسائلى است که صاحب معالم معتقد به اصولى بودن آن‌هاست و اگرچه تبویب و تنظیم آن نسبت به کتاب‌هاى معاصر و پیش از خود، کارى ارزشمند و گران‌قیمت است، اما در کنار محاسنى که دارد، معایب زیادى نیز دارا می‌باشد؛ از جمله این‌که، ملاک تبویب در آن چندان مشخص نیست؛ لذا بسیارى از مباحث از گردونه اصول خارج شده و طرح نگردیده است. هم‌چنین مباحث کتاب هنوز به آن پختگى نرسیده بود که بتواند ادله را به فقاهتى و اجتهادى تقسیم کند تا به این ترتیب، اصول عملیه جایگاه خویش را بیابند.

 

تبویب میرزاى قمى

بعد از صاحب معالم تا مدت‌ها تبویب وى در علم اصول مورد تقلید بوده است، تا این‌که میرزاى قمى با تبویب خود، اصول را بازتر می‌کند. میرزاى قمى پس از نهضت علامه بهبهانى و ضعیف شدن مکتب اخباری‌گری در حوزه‌هاى دینى، کتاب قوانین الاصول[۱۱] را بر یک مقدمه، هفت باب و یک خاتمه بنا نهاده است. در مقدمه، مباحث الفاظ و تعارض احوال و مبحث مشتق طرح شده است.

باب اول: امر و نهى است؛ باب دوم: مفهوم و منطوق است؛ باب سوم: عام و خاص است؛ باب چهارم مطلق و مقید است؛ باب پنجم: مجمل و مبیّن است و باب ششم: ادله شرعیه می‌باشد که در چهار قسمت از اجماع، کتاب و سنت، هم‌چنین از فعل، قول و تقریر معصوم و در کنار آن‌ها از عقل مستقل و تابع خطاب بحث کرده و آن‌گاه به بررسى برائت، اشتغال و استصحاب عقلى و شرعى پرداخته و قاعده لاضرر را نیز مورد بحث قرار داده است؛ در باب هفتم: به اجتهاد و تقلید اشاره نموده و خاتمه را به تعارض ادله (تعادل و تراجیح) اختصاص داده است. در قوانین، گذشته از مباحث مشتق و بحث مستقل از مفاهیم، گام اول در تنظیم ادله برداشته شده و اجماع، کتاب، سنت و عقل نیز بررسى گردیده است؛ گرچه در بحث عقل، هنوز در مورد اصول عملیه، گفت‌وگوى مستقلى صورت نمی‌پذیرد. افزون بر این، میرزاى قمى بحث‌هایى جدا از استصحاب، برائت و اشتغال دارد. وى قاعده لاضرر را نیز داخل اصول می‌کند که بعدها هم‌چنان این بحث در اصول باقى مانده و هم اکنون نیز این بحث به تفصیل در اواخر مبحث اشتغال مطرح می‌شود. یکى از مباحث بسیار مهمى که میرزاى قمى در اصول طرح کرده، بحث «انسداد باب علم» است که جاى توجه دارد.

 

تبویب صاحب فصول

تبویب صاحب الفصول الغرویه فى الاصول الفقهیه[۱۲] در حقیقت ناظر به کلام میرزاى قمى و نقد آن است که شامل یک مقدمه، سه مقاله و یک خاتمه می‌باشد.

در مقدمه به تعریف علم اصول می‌پردازد و موضوع آن را «ذات الادله» نه «بما هى دلیل» می‌گیرد، تا به مشکلى که صاحب قوانین در تعریف علم اصول به آن دچار شده، برخورد نکند. در ادامه مبادى لغویه، حقیقت و مجاز، وضع، دلالت و احوال لفظ و تعارض آن، حقیقت و مجاز و علائم آن، حقیقت شرعیه، صحیح و اعم، استعمال لفظ در اکثر از معنا و مشتق را مطرح می‌کند.

در مقاله اول، درباره دلالت بحث می‌کند. در مقاله دوم، درباره ادله سمعیه و در مقاله سوم، از ادله عقلیه گفت‌وگو می‌کند. و در خاتمه، بحث اجتهاد و تقلید و تعارض ادله را مطرح می‌نماید. در فصول نیز هم‌چنان تفکیک میان ادله و اصول صورت نگرفته و اصول جاى درست خود را نمی‌یابد.

 

تبویب شیخ و آخوند

همان‌گونه که مشهور است، شیخ انصارى «پدر علم اصول جدید» می‌باشد. تنظیم و چینش وی تا کنون نیز حفظ شده است، اما این تکامل در اساس و بنیاد، تفاوت چندانی با اصول شیخ انصاری ندارد. البته تحول شیخ انصاری در اصول، طبق تنظیم امروزى بیش‌تر به بخش دوم مباحث اصول برمی‌گردد و در بخش اول اصول که امروزه به مباحث الفاظ مشهور است، ایشان و بزرگانى هم‌چون: محقق خراسانى، محقق نائینى و محقق عراقى تغییرات چندانى ایجاد نکرده‌اند بلکه این قسمت از مباحث اصولى بعدها توسط محقق بزرگ شیخ محمد حسین اصفهانى و شاگردان ایشان به تکامل می‌رسد.

شیخ اعظم تحولى عظیم و راه‌گشا در ادله اجتهادى و فقاهتى ایجاد کرد. وى این دو را از یکدیگر جدا ساخته و ابتدا از کتاب، سنت، عقل و اجماع به عنوان ادله اجتهادى بحث نموده سپس وارد ادله فقاهتى یعنى برائت، اشتغال، تخییر و استصحاب شده است. شیخ تقسیم جدیدى در کاوش از حکم مقطوع، مظنون و مشکوک ارائه می‌کند[۱۳] و طبق هر یک از این‌ها رسائلش را تنظیم می‌کند. لذا باب اول رسائل، بحث قطع و احکام آن است و باب دوم آن، مباحث ظنون و امارات می‌باشد و باب سوم، به اصول عملیه که مجراى آن شک و احکام حالت شک است، اختصاص می‌یابد.

از جمله ابتکارات شیخ انصارى، بحث حکومت و ورود و تعارض و تزاحم است که با نظم خاصى مطرح شده‌اند. وى هم‌چنین تحولات بزرگى در اصول عملیه ایجاد کرده است.

یکی دیگر از کارهای مهم شیخ انصاری، بررسى تفصیلى و نقادى دقیق نظریه «انسداد باب علم» است که میرزاى قمى آن را طرح کرده بود. بعد از این نقادى محققانه شیخ، این بحث اهمیت خود را از دست داد و دیگر به طور جدى در اصول مطرح نشد و امروزه هم کسى طرفدار این نظریه نیست.

تحول شیخ اعظم در اصول را می‌توان در کتاب کفایه الاصول تألیف محقق خراسانى، شاگرد زیرک و هوشمند ایشان، به وضوح و زیبایى یافت. این کتاب و تبویب مباحث آن، هنوز هم معیار درس‌هاى خارج در حوزه‌هاى علمیه است.

کفایه از یک مقدمه، هشت مقصد و یک خاتمه تشکیل یافته است:

در مقدمه ابتدا رئوس ثمانیه (تعریف علم، موضوع علم، تمایز علوم، فایده علم و …) سپس مباحث وضع و اقسام آن، علائم وضع و احوال آن، صحیح و اعم در الفاظ عبادات و معاملات، استعمال لفظ در اکثر از معنا و مشتق بیان می‌شود.

مقصد اول: در اوامر؛ مقصد دوم: در نواهى؛ مقصد سوم: در مفاهیم؛ مقصد چهارم: در عام و خاص؛ مقصد پنجم: در مطلق و مقید و مجمل و مبیّن؛ مقصد ششم: در امارات معتبر شرعى و عقلى؛ مقصد هفتم: در اصول عملیه (برائت، احتیاط، تخییر و استصحاب) و مقصد هشتم: در تعارض ادله و اصول می‌باشد. در خاتمه کتاب نیز به اجتهاد و تقلید اشاره می‌شود.

بین دو تبویب معالم و کفایه، تفاوت بسیارى موجود است. در کفایه مباحث، تنظیم منطقى‌ترى به خود گرفته و تا حدود زیادى جایگاه ویژه خویش را یافته‌اند؛ از جمله مباحث اصول عملیه و بحث تعارض ادله و … که در معالم و ماقبل آن دیده نمی‌شود. هم‌چنین برخى مباحث، نظیر نسخ که تا زمان معالم، مهم تلقى می‌شده است و از مسائل درجه اول اصول به شمار می‌آمده است، در کفایه دیگر آن اهمیت را ندارد و از اولویت برخوردار نیست بلکه در ضمن مباحث دیگر به آن اشاره می‌شود. مسئله دیگر این‌که، در این تبویب، دیگر بحث از قیاس و استحسان جایى ندارد؛ در حالى که در تبویب پیشینیان این بحث‌ها هر یک بابى جدا داشته است. ظاهراً ریشه عدم طرح این مباحث در قوانین است که در کفایه برجسته‌تر شده است. البته تفاوت‌هاى خرد بسیارى نیز وجود دارد که با مقایسه بین دو تبویب، روشن خواهد شد.

اما آن‌چه که اساسى می‌نماید، این است که این تحول بزرگ با ظهور شیخ و آخوند نه تنها به اتمام نرسیده، بلکه تازه شروع شده است؛ به خصوص در مباحث بخش اول اصول که این دو محقق گران‌قدر چندان اصلاحات و تحولاتى در آن ایجاد نکرده‌اند و همگى به دست تواناى محققان بعدى بارور شده و به کمال خویش رسیده‌اند. حتى بخش دوم اصول نیز که توسط شیخ و آخوند متحول شده بود، بارها و بارها به دست محققان بعدى هم‌چون: نائینى، عراقى، امام خمینی و خوئى (قدس سرهم) و … تحولات بیشترى یافت و به کمال خویش نزدیک‌تر شد و حقیقت آن است که هنوز هم از حرکت نایستاده است. بخش اول اصول هم با ظهور محقق بزرگ شیخ محمد حسین اصفهانى حرکت تکاملی خویش را آغاز کرد؛ اگرچه دو اصولى نامدار دیگر، یعنى محقق نائینى و محقق عراقى نیز در این حرکت، سهمی‌بزرگ و غیر قابل انکار داشته‌اند.

 

تبویب محقق اصفهانى

تبویب محقق اصفهانى در کتاب نیمه تمام ایشان به نام بحوث فى الاصول[۱۴] آمده است. ایشان عزم آن داشته است که یک دوره اصول بر طبق تبویب پیشنهادى خود تألیف کند که متأسفانه به آرزوى خویش نرسیده و تنها بخش‌اندکى از آن را نگاشته است.

تبویب محقق اصفهانى به این صورت طراحى شده است: یک مقدمه و چهار باب و یک خاتمه.[۱۵] در مقدمه مبادى تصوریه و تصدیقیه علم اصول فقه را ذکر کرده است. در مبادى تصوریه، ابتدا مبادى تصورى لغوى را که شامل بحث‌هاى وضع، معانى حرفیه، انشا و اخبار، علائم حقیقت و مجاز می‌باشد، مطرح نموده سپس مبادى تصورى احکامى را بیان کرده است که بحث از اقسام حکم، اعم از تکلیفى و وضعى و نیز تقسیمات دیگر آن را در برمی‌گیرد.

محقق اصفهانى در مبادى تصدیقیه نیز ابتدا مبادى تصدیقیه لغوى را طرح نموده است که شامل بحث‌هاى حقیقت شرعیه، صحیح و اعم، امکان اشتراک و استعمال لفظ در اکثر از معنا می‌باشد.

سپس مبادى تصدیقیه احکامیه را مطرح کرده‌اند که بحث‌هاى امکان أخذ قصد قربت به متعلق امر و عدم آن، بحث ضد و ترتب، بحث از امکان تعلق امر به طبیعت و عدم آن و نیز بحث وجوب (مرکب بودن یا بسیط بودن آن) را در بر می‌گیرد.

باب اول: مسائل اصول عقلى (شامل اجزاء، مقدمه واجب، اجتماع امر و نهى)؛

باب دوم: مسائل لفظى (مجعولات تشریعى (مثل اوامر و نواهى)، مجعولات تشریعى از حیث تعلق آن‌ها به شرط یا وصف و یا…، موضوعات مجعولات تشریعى و متعلقشان از حیث عموم و خصوص، مطلق و مقید، مجمل و مبیّن)؛

باب سوم: حجج (نظیر: حجیت ظهور مطلقاً و ظاهر کتاب خصوصاً، حجیت حکایه السنه، حجیت نقل اجماع و حجیت استصحاب)؛

باب چهارم: تعارض دو حجت از نظر سند یا دلالت.

خاتمه: بحث از برائت، اشتغال و اجتهاد و تقلید.

محقق اصفهانى در توجیه تبویب خود، تذکر دو نکته را نیز لازم می‌شمارد:

اولاً: علت تقدم مسائل عقلى بر مسائل لفظى، به خاطر شرافت مسائل عقلى و قلت تعداد آن‌ها بوده است.

ثانیاً: موارد مندرج در خاتمه چون یا خودشان حکم شرعى مستنبط هستند یا اصلاً منتهى به حکم شرعى نمی‌شوند، در آخر آورده شده؛ زیرا از مقاصد فن نبوده و در عین حال در علم دیگرى هم از آن بحث نمی‌شود و حال آن‌که فقیه به آن‌ها نیاز دارد.[۱۶]

باید توجه شود که محقق اصفهانى در مقدمه این کتاب، به رئوس ثمانیه می‌پردازد؛ نظیر: تعریف، موضوع، غرض و… که یکى از آن‌ها، تبویب یا قسمت است.

همان‌طور که ملاحظه می‌شود، تبویب محقق اصفهانى منطقى و مستحکم است و در آن چند چیز برجسته می‌نماید: ١ـ جاى دادن مباحث وضع تا مشتق و صحیح و اعم و… در مبادى تصوریه لغوى و تصدیقیه لغوى؛ ٢ـ قرار دادن بحث‌هاى مربوط به حکم و اقسام آن‌ها و برخى مسائل مربوط به آن در مبادى تصوریه احکامى و تصدیقیه احکامى (با این نگاه، این قسمت از مباحث، دیگر از مسائل اصول نخواهد بود)؛ ٣ـ اختصاص بابى مستقل به مباحث عقلى که تا پیش از ایشان سابقه نداشته و معمولاً در خلال مباحث الفاظ مطرح می‌شده است که چندان زیبنده نبود؛ ۴ـ قرار دادن استصحاب به عنوان یکى از حجج، که با این کار، دیگر آن را جزء ادله فقاهتى نمی‌شمارد؛ ۵ـ قرار دادن دو بحث برائت و احتیاط در خاتمه که خود تصریح کرده است این دو بحث از مسائل اصول نمی‌باشد.

اما آن‌چه که جاى سؤال دارد این است که چرا بعدها تبویب پیشنهادی محقق اصفهانی چندان اقبالى نیافته و خواهانى نداشته و حتى شیخ محمد رضا مظفر نیز که خود از شاگردان و پیروان مکتب ایشان است، در تبویب پیشنهادى خویش در کتاب اصول الفقه، به رغم ادعایش،[۱۷] همه این تبویب را قبول نکرده است و تنها در بخش اول، یعنى جداسازى مباحث الفاظ از مباحث عقلى، از ایشان تبعیت نموده است. شاید بتوان فلسفى کردن مباحث اصولى و قلم بسیار سنگین و پیچیده این محقق ژرف‌اندیش را عامل اصلى این مهجور ماندن دانست.

پیش از ذکر تبویب مرحوم مظفر، شایسته است به نکته‌ای مهم اشاره شود و آن این‌که، با اندک دقتى درخواهیم یافت که اکثر تبویب‌ها، اگر نگوییم تمامشان، به گونه‌ای تنطیم شده‌اند که با موضوع که یکى از رئوس ثمانیه است، ارتباط مستقیمى دارند و ما در مدخلى که در ابتداى بحث آورده‌ایم، به این نکته اشاره کرده‌ایم.[۱۸] این امر در تبویب محقق اصفهانى نیز به وضوح مشاهده می‌شود.

از آن‌جا که محقق اصفهانى موضوع علم اصول را «اقامه الحجه على حکم العمل» می‌گیرد، در تبویب خود، مباحثى نظیر برائت و اشتغال را در خاتمه می‌آورد؛ زیرا این دو، یا خود حکم شرعى مستنبط‌اند یا اصلاً منتهى به حکم عمل نمی‌شوند. از این رو، در تبویب ایشان برائت و اشتغال در مباحث حجج یا در بابى مستقل که مشتمل بر مسائل اصولى است قرار نمی‌گیرند. هم‌چنین مباحثى را که ایشان تحت عنوان مقدمه ذکر می‌کنند؛ یعنى مبادى تصورى لغوى و احکامى و مبادى تصدیقى لغوى و احکامى چون دقیقاً با این موضوع مرتبط نیستند، داخل در مسائل نبوده و به همین دلیل در تبویب ایشان در مقدمه جاى می‌گیرند (این مباحث در علم دیگرى مورد بررسى قرار گرفته‌اند و در این‌جا تنها به خاطر حاجت به آن‌ها ذکر می‌شوند). این مسئله در تبویب‌هاى دیگران نیز مشاهده می‌شود.

 

تبویب مرحوم مظفر

این تبویب داراى یک مقدمه و چهار مقصد است. مرحوم مظفر در مقدمه، از مبادى تصوریه و مباحث وضع تا مشتق گفت‌وگو می‌کند.

مقصد اول: مباحث الفاظ است که شامل: مباحث اوامر، نواهى، مفاهیم، عام و خاص، مطلق و مقید، مجمل و مبین می‌باشد.

مقصد دوم: استلزامات عقلیه نام دارد که دو بخش دارد؛ بخش اول، مستقلات عقلیه است که به بحث از حُسن و قبح عقلى اختصاص یافته و بخش دوم، غیر مستقلات عقلیه است که در آن از اجزاء، ضد، اجتماع امر و نهى، دلالت نهى بر فساد و… بحث می‌شود.

مقصد سوم: مباحث حجت است که شامل بحث از قطع، امارات و تعارض ادله می‌باشد.

مقصد چهارم: اصول عملیه است که البته تنها بحث استصحاب در کتاب‌هاى اصول فقه یافت می‌شود. گویا ایشان مؤلف به نوشتن دو بحث برائت و اشتغال نشده است.

همان‌طور که گفتیم، جوهره تبویب مظفر همان تبویب پیشنهادى محقق اصفهانى است، منتها با تفاوت‌هاى زیاد. از جمله تفاوت‌هاى تبویب مظفر با تبویب اصفهانى، این است که ایشان در مباحث عقلى، یعنى مقصد دوم کتاب خویش، علاوه بر غیر مستقلات عقلیه، از مستقلات عقلیه نیز بحث می‌کند. البته خود نگرش ایشان در تقسیم مباحث عقلى اصول به مستقلات عقلى و غیر مستقلات عقلى و برجسته نمودن این دو بحث، جالب است که محقق اصفهانى به آن التفات نداشته است.

تفاوت دیگر این است که وى بحث از استصحاب را هم‌چون دیگر محققان اصولى بعد از شیخ اعظم، در اصول عملیه مطرح می‌کند؛ حال آن‌که مرحوم اصفهانى در حجج مطرح کرده بود.

تمایز دیگر این‌که، ایشان مبادى تصورى و تصدیقى لغوى و احکامى را مطرح نمی‌کند، بلکه برخى مباحث لغوى و وضع را در مقدمه می‌آورد و دیگر مبادى احکامى را در لابه‌لاى بحث‌هاى خویش در مقصد اول ذکر می‌نماید.

از دیگر امتیازات تبویب مرحوم مظفر این است که ایشان براى بحث از تعارض ادله باب مستقلى باز نکرده، بلکه در مباحث حجت به آن می‌پردازد؛ حال آن‌که محقق اصفهانى باب چهارم تبویب خویش را به تعارض ادله اختصاص داده بود.

از دیگر ویژگی‌هاى تبویب مرحوم مظفر، آسانى آن براى به خاطر سپارى مطالب در ذهن و تا حدى استحکام منطقى‌اش می‌باشد که البته روانى قلم و ملاحت کلام ایشان نیز در سهل الوصول بودن مطالب، بی‌تأثیر نیست. هم‌چنین ایشان بار دیگر، بحث قیاس و استحسان و مصالح مرسله و سد ذرایع را در مباحث حجت وارد کرده و به نقد و بررسی آن می‌نشیند؛ این در حالى است که مدتى بود که این مباحث از اصول فقه شیعى به فراموشى سپرده شده بود و به آن پرداخته نمی‌شد. شاید ریشه این فراموشى به قوانین میرزاى قمى و بعدها شیخ و محقق خراسانى برگردد که شاگردان دیگر آنان نیز به تبعیت از اساتید خویش این مطالب را در اصول خود مطرح نکرده‌اند که البته طرح مجدد آن توسط مرحوم مظفر، کارى به‌جا و شایسته می‌نماید.

 

تبویب شهید صدر

مرحوم صدر که داراى هوشى سرشار و استعدادى عجیب بوده است، همان‌طور که در علوم دیگر نظیر: فقه، منطق، فلسفه، اقتصاد اسلامى و… ابداعاتى داشته، در اصول نیز تحولات و تأسیسات زیادى را از خویش به یادگار گذاشته است. وى با ارائه تعریفى جدید براى علم اصول فقه و قرار دادن موضوعى نو براى آن و نیز با مطرح کردن مبناى حق الطاعه در قطع، ظن و شک و مبناى حساب احتمالات در اجماع و شهرت و… هم به لحاظ محتوایى و هم از جهت شکلى، اصول را دگرگون ساخته و به تکامل و پختگى مطلوبى رسانده است. از این رو به‌جاست که کلمات ایشان را در این باب با تفصیل بیش‌تر و دقتى ژرف‌تر مورد بحث و بررسى قرار دهیم.

محقق صدر در ابتداى کتاب بحوث فى علم الاصول که تقریرات درس ایشان به قلم محقق محترم آقاى سید محمود‌ هاشمى است، بحث نسبتاً مفصلى از تبویب در علم اصول ارائه می‌نماید که خلاصه‌ای از آن را در این‌جا می‌آوریم.

شهید صدر پیش از ارائه تقسیم پیشنهادى خویش، تبویبى را که مرحوم آیت الله خوئى؟ق؟ به تبعیت از بزرگان پیشین ارائه کرده، نقل و نقد می‌کند. آقاى خوئى مباحث اصولى را به چهار قسمت تقسیم می‌کند: «١ـ ما یوصل الى معرفه الحکم الشرعى بعلم وجدانیٍّ، و هذا هو مباحث الاستلزام العقلی؛ ٢ـ ما یوصل الى معرفه الحکم الشرعی بعلم تعبدیٍّ، و هذا على ضربین: الف) مایکون البحث فیه عن الصغرى بعد الفراغ عن الکبرى و هذا هو مباحث الالفاظ بأجمعها. ب) ما یکون البحث فیه عن الکبرى، و هذا هو مباحث الحجج و الامارات الظنیه؛ ٣ ـ ما یبحث فیه عن الوظیفه العملیه الشرعیه للمکلفین عند العجز عن معرفه الحکم الواقعی بعلم وجدانی أو تعبدی، و هذا هو مباحث الاصول العملیه الشرعیه؛ ۴ـ ما یبحث فیه عن الوظیفه العملیه العقلیه فى مرحله الإمتثال عند فقدان ما یعیّن الوظیفه الشرعیه و هذا هو مباحث الاصول العملیه العقلیه.»

مرحوم صدر در نقد این تبویب می‌فرماید: «اگر این تقسیم، صرف سلیقه و ذوق شخصى باشد مشکلى نیست؛ اما اگر این تقسیم به لحاظ نکته‌ای عقلى و منطقى صورت گرفته که عبارت از طولیت و ترتب میان اقسام مذکور در عملیات استنباط است به نحوى که نباید پس و پیش شود، اشکالات فراوانى دارد که به برخى از آن‌ها اشاره می‌کنیم:

اولاً: بین دو قسم اول، چنین طولیتى که ادعا شده است، موجود نیست.

ثانیاً: در درون خود مجموعه دوم و نیز در درون مجموعه سوم، این طولیت یافت نمی‌شود؛ زیرا حجج و امارات همه در یک مرتبه نیستند و نیز همه اصول عملیه شرعیه در یک مرتبه قرار ندارند؛ بلکه در عملیات استنباطى؛ بعضى بر بعضى دیگر مقدم می‌باشند؛ مثلا علم تعبدى که از دلالت قطعى‌السند حاصل می‌شود، بر آن‌چه که از دلالت دلیل ظنى به دست می‌آید، مقدم است یا وظیفه شرعى‌ای که با استصحاب ثابت می‌شود، بر وظیفه شرعى‌ای که با برائت ثابت می‌گردد، مقدم است.

ثالثاً: تأخر قسم چهارم از قسم سوم بنا بر همه مبانى موجود در اشتغال عقلى درست نیست، بلکه تنها طبق برخى از این مبانى پذیرفته است؛ زیرا یکى از مبانى موجود در این باب، علیت علم اجمالى براى موافقت قطعیه است و این یعنى آن‌که حکم عقل به اشتغال تنجیزى بر اطلاق دلیل برائت شرعى حاکم است. و حتى اگر هم‌چون محقق نایینى، تمایز بین اصول و اماره را به سنخ مجعول بودن آن‌ها برگردانیم، هرچند اشکال‌های بالا بر آن وارد نمی‌شود، اما اشکال دیگرى متوجه آن است که در این صورت، اصل محرزى مثل استصحاب نه از اماره خواهد بود و نه از اصول غیر محرزه و در این حالت باید که قسم سومى هم بین این دو، فرض نمود. افزون بر این‌که مبناى صحیح در تمایز میان اماره و اصل، این است که حکم ظاهرى در اماره، نتیجه ایجاد تزاحم بین ملاکات واقعى در مقام حفظ و تقدیم بعضى از آن‌ها با ملاک قوت احتمال می‌باشد و حکم ظاهرى در اصل، نتیجه تزاحم مذکور با تقدیم برخى از آن ملاک‌ها به لحاظ ملاک اهمیت محتمل است. بنابراین، مبناى محقق نائینى در این مسئله قابل پذیرش نیست.»

در ادامه، محقق صدر تبویب خود از علم اصول را به تفصیل بیان می‌کند: وی تحت عنوان «المقترح فى تقسیم علم الاصول» چنین می‌گوید: «مسائل اصولى دربردارنده بحث از «ادله مشترک براى استنباط فقهى» است که این ادله، به دو لحاظ تقسیم می‌شوند: ١- از حیث نوع دلالت و این‌که لفظى، عقلى یا شرعى است که در این صورت، کشف از واقع می‌کنند و به آن اماره می‌گویند، یا این‌که اصلاً کشف از واقع نمی‌کنند که از آن، به اصول تعبیر می‌کنند؛ ٢- از حیث نوع دلیل بنفسه و این‌که آیا مرتبط با شارع است یا خیر و نیز از حیث سنخ مجعولٌ فیه و این‌که طریقیت و علمیت دارد یا منجزیت یا صرفاً وظیفه عملى را تعیین می‌کند.

اما بحث از همه اقسام مذکور، متفرع بر بحث از اصل موضوعى «حجیت قطع» است، چرا که بدون بحث از حجیت قطع، هیچ اثرى بر بحث‌هاى بعدى نمی‌توان بار کرد؛ زیرا بحث‌هاى بعدى بدون پشتوانه می‌شوند. نیز از آن‌جا که با این ادله به دنبال استنباط حکم شرعى هستیم، لازم است در مقدمه و پیش از هر بحثى، از مسئله دیگرى نیز سخن بگوییم که بحث از حکم شرعى و حقیقت آن و انقساماتش به واقعى و ظاهرى، تکلیفى و وضعى و… می‌باشد.

از این رو، شیوه مطلوب آن است که براى ورود به مسائل این علم، به دو بحث به عنوان مقدمه و مبادى عام علم اصول اشاره شود که عبارت است از: «بحث قطع و بحث از حقیقت حکم و اقسامش».

در ادامه، محقق صدر می‌گوید: بعد از این مقدمه، مسائل علم اصول را می‌توان به یکى از دو مقیاس زیرین تقسیم نمود:

 

ملاک اول: تقسیم به لحاظ نوع دلیلیت

١ـ مباحث الفاظ: متضمن بحث از دلیلیت لفظى و چیزهایى است که به تشخیص ظهورات لغوى یا عرفى برمی‌گردد و نیز هر بحث لغوى اصولى و بحث از ظهور حالى یا سیاقى که می‌تواند کاشف از حکم شرعى باشد، هرچند در لفظ نباشد، نظیر دلالت فعل و تقریر معصوم بر حکم شرعى، در آن داخل می‌شود.

٢ـ مباحث استلزام عقلى، که متضمن بحث از دلیلیت عقلى برهانى غیر استقرایى است که شامل هر قاعده عقلى برهانى‌ای که امکان استنباط حکم شرعى از آن وجود دارد، می‌شود که خود بر دو قسم است:

الف) مستقلات عقلیه: در آن، از قاعده عقلى‌ای بحث می‌شود که بدون ضمیمه شدن مقدمه شرعى به آن، منتج حکم شرعى است. که از آن به ملازمه بین عقل و شرع در تحسین و تقبیح تعبیر می‌شود. لذا در این‌جا، ابتدا از حقیقت حکم عقلى

به تحسین و تقبیح و سپس از قاعده ملازمه، یعنى قاعده «کلما حکم به الشرع حکم به العقل» بحث می‌شود.

ب) غیر مستقلات عقلیه: در آن از قواعد عقلى‌ای بحث می‌شود که با ضمیمه شدن مقدمه‌ای شرعى به آن‌ها منتج حکم شرعى خواهند بود که شامل همه مباحث علاقات و اقتضائاتى است که عقل بین حکم و موضوعش و یا متعلقش درک می‌کند.

٣ـ مباحث دلیل استقرایى: شامل بحث از اجماع، سیره و تواتر می‌باشد که بر اساس حساب احتمالات و استقرا استوار است. قبل از ورود در این مباحث، به صورت اجمالى نکاتى درباره حقیقت دلیل استقرایى گفته می‌شود.

۴ـ حجج شرعى: متضمن بحث از ادله‌ای است که دلیلیتشان با جعل شرعى ثابت می‌شود. حجج شرعى دو قسم است: الف) امارات؛ ب) اصول عملیه شرعى. شایسته است که پیش از ورود به این دو بحث، مقدمه‌ای ذکر گردد که در آن، بحث مربوط به جعل دلیلیت و حجیت شرعى با اقسام گوناگونش آورده شود. و نیز فرق جوهرى میان حجیت اصل و حجیت اماره و انواع و مقدار آثارى که با هر یک از این دو ثابت می‌شود، ذکر گردد و در نهایت هم بحثى درباره چگونگى تأسیس اصل هنگام شک در دلیلیت شرعى آورده شود.

۵ـ اصول عملیه عقلى: اصولى است که عقل، آن‌ها را در جهت حکم شرعى در موارد شک بدوى یا مقرون به علم اجمالى در متباینین یا اقل و اکثر، ثابت می‌کند. در این فصل هم‌چنین از کل مسائل اشتغال عقلى و قاعده قبح عقاب بلا بیان عقلى و تخییر عقلى بحث می‌شود.

در آخر هم خاتمه‌ای شامل بحث از تعارض میان ادله و احکام تعارض آورده می‌شود.

 

ملاک دوم: تقسیم به لحاظ نوع دلیل

طبق این ملاک، مباحث اصولى به دو قسم اصلى تقسیم می‌شوند:

١ـ ادله: عبارت است از قواعد اصولى که تعیین‌کننده وظیفه مکلف در مقابل حکم شرعى با ملاک کشف از آن است.

٢ـ اصول عملیه: قواعدى است که تعیین‌کننده وظیفه عملى مکلف بدون ملاک کشف از حکم شرعى می‌باشد.

قسم اول، با بحث‌هاى عامی درباره ادله آغاز می‌گردد، همان‌گونه که در منهج سابق به آن اشاره شد. سپس ادله را به ادله شرعیه و ادله عقلیه تقسیم می‌کنیم. و بحث از دلیل شرعى را در سه جهت پى می‌گیریم:

الف) تحدید دلالات دلیل شرعى؛ ب) در اثبات صغراى دلیل شرعى؛ یعنى اصل صدورش از شارع؛ ج) حجیت این دلالات.

آن‌گاه در خود جهت اول، دلیل شرعى به دو قسم لفظى و غیر لفظى تقسیم می‌شود و دلالات دلیل شرعى لفظى را از دلالات دلیل شرعى غیر لفظى، یعنى فعل و تقریر معصوم، جدا می‌کنیم. در بحث از دلالات دلیل شرعى لفظى، مقدمه‌ای را ذکر می‌کنیم که شامل مباحث وضع و هیأت و دلالات لغوى و مجازى است؛ چرا که تمام این مقدمه مربوط به دلالت دلیل لفظى است. هم‌چنین در بحث از دلالات دلیل شرعى لفظى، مسائلى نظیر: صیغه و ماده امر، صیغه و ماده نهى، اطلاق، عموم، مفاهیم و غیر از اینها از قواعد و ضوابط عام ادله لفظى داخل است و در دلالات دلیل شرعى  غیر لفظى، از امورى که از طریق ضوابط عام ظهور عرفى یا قرینه عقلى‌ای که از عصمت شارع ناشى شده و دلالت بر فعل یا تقریر معصوم(علیه السلام) داشته باشد، بحث می‌شود.

در جهت دوم، از وسایل ممکن براى اثبات صدور دلیل از شارع صحبت می‌کنیم؛ نظیر: تواتر، اجماع، سیره، شهرت و خبر واحد.

در جهت سوم، از حجیت این دلالت‌ها و این‌که آیا ظاهر کتاب و سنت قابل اعتماد و أخذ است یا خیر و سایر چیزهایى که به این مسئله مرتبط است و نیز از تبعیت دلالت التزامى از دلالت مطابقى در حجیت بحث می‌شود.

بعد از دلیل شرعى، دلیل عقلى در دو بحث مستقلات عقلیه و غیر مستقلات عقلیه مطرح می‌گردد که شامل همه مباحثى است که در منهج سابق به آن اشاره شد. در بحث از دلیل عقلى، هم به بحث صغروى در صحت قضیه عقلى و درجه تصدیق عقل نسبت به آن می‌پردازیم و هم به بحث کبروى در حجیت ادراک عقلى در استنباط حکم شرعى از آن.

اما در بحث از اصول عملیه، ابتدا مباحث عامی نظیر بحث از زبان اصول و تمایزاتش با ادله و عدم مطابقت مدلول التزامى از مدلول مطابقى در اصول عملیه را مورد بحث قرار می‌دهیم.

بعد وارد خود بحث اصول عملیه شده و در ابتدا، از وظیفه مقرر براى شبهه مجرد از علم اجمالى به جامع تکلیف بحث کرده و سپس وارد بحث از میزان تغیّرى می‌شویم که در فرض وجود علم اجمالى در مسئله، بر آن حادث می‌شود. در قسمت اول، برائت و استصحاب داخل است و در قسمت دوم اشتغال و اقل و اکثر.

در خاتمه هم، نظیر منهج سابق، بحث از تعارض ادله و اصول، اقسام و احکام آن‌ جاى می‌گیرد.[۱۹]

این خلاصه‌ای از کلام ایشان در کتاب بحوث بود که از منطقى و عالمانه بودن تحقیق ایشان و پختگى و یکدستی این کار حکایت دارد. آن‌چه در تبویب ایشان برجسته است، ترتیب منطقى و مبادى‌گونه مباحث بر یکدیگر است. لذا براى نقد این تبویب تنها باید اشکالات منطقى و نه سلیقه‌ای، بر آن کرد؛ در حالى که تا پیش از تبویب ایشان، اکثر تبویب‌ها سلیقه‌ای بوده و برخى دیگر که سلیقه‌ای محض نبوده‌اند، ترکیبى از ترتب منطقى و سلیقه در آن‌ها اعمال شده بود؛ مثلاً تبویب مرحوم شیخ و محقق خراسانى و تبویب علامه مظفر و یا به تبویب‌هاى جدید معاصرین، نظیر تبویب مرحوم مطهرى، و آقایان هادى الفضلى و ناصر مکارم شیرازى، همگى ترکیبى از سلیقه و ترتب منطقى‌اند؛ هرچند تبویب محقق اصفهانى از اشکال سلیقه‌ای بودن تا اندازه‌ای دورتر است.

 

ویژگی‌هاى تبویب شهید صدر

١ـ از ویژگی‌هاى بسیار مهم تبویب محقق صدر، قرار دادن بحث قطع به عنوان عنصرى مشترک در اول مباحث اصولى است، با این توجیه که قطع به مثابه پشتوانه و نقطه اتکایى است که بحث در بقیه مسائل اصولى و ظن و شک را روا می‌شمارد و بدون آن این جواز مورد تشکیک قرار می‌گیرد؛ یعنى این مباحث بدون بحث از قطع سست بوده و از خاستگاه مطمئن بی‌بهره خواهند بود.

٢ـ ویژگى دیگر، بحث از ماهیت حکم به عنوان عنصر مشترک دیگرى در ابتداى اصول است که پیش‌تر از ایشان محقق اصفهانى تحت عنوان مبادى احکامیه چنین کرده بود و به حق این دو امر (قرار دادن بحث قطع و ماهیت حکم در ابتداى مباحث اصول) کارى شایسته و قابل ارج بوده و به دلایل خاص خویش، کاملاً صحیح و پذیرفتنى است.

٣ـ امتیاز دیگر این تبویب، جداسازى بحث ادله شرعى لفظى از غیر لفظى است که موجب توجه بیش‌تر به دو بحث مهم فعل و تقریر معصوم(علیه السلام) گردیده است که در تبویب‌هاى پیشین مشاهده نمی‌شود.

۴ـ ایشان اصول را بر مبناى حق الطاعه، به جاى قاعده قبح عقاب بلا بیان عقلى، استوار ساخته است و از این رو، بحثى بسیار مهم و شایسته درباره حق الطاعه در اصول خویش مطرح نموده است.

۵ـ یکى از کارهاى اساسى مرحوم صدر در این تبویب این است که همواره پیش از ورود در یک بحث، تمام مقدمات لازم براى آن را بیان کرده و ابهامات تصورى و مفهومى را نیز رفع می‌نماید. این کار باعث روشن‌تر شدن مباحث شده و تا حد زیادى ابهام‌هاى ناشى از خلط مباحث، جدل یا مغالطه در بحث را برطرف می‌کند.

۶ـ بحث از «سیره و بناهاى عقلایى» که در مباحث حجج از اهمیت بسیارى برخوردار است، در تبویب مرحوم صدر بابى مستقل دارد و به تفصیل به آن پرداخته می‌شود. در حالى که این بحث، به رغم اهمیت بسیار آن، از سوى اصولى‌ها به صورت جدا و مستقل طرح نمی‌شود و تنها در لابه‌لاى برخى از مباحث دیگر به آن اشاره می‌گردد.

٧ـ از آن‌جا که شهید صدر بحث‌هاى اجماع، سیره و تواتر را بر اساس «حساب احتمالات و استقرا» ثابت می‌کند، قبل از ورود در این مباحث، به صورت اجمالى درباره حقیقت استقرا و دلیل استقرایى سخن می‌گوید.

ویژگی‌هاى دیگرى نیز در این تبویب موجود است که جزئى‌تر بوده اما با مقایسه این تبویب با تبویب‌هاى دیگر، مشخص می‌شود.

شایسته است تأکیدى دوباره بر سیر زیبا و کاملاً مستدل تبویب آقاى صدر کرده تا خوانندگان با تأمل بیش‌تر در این تبویب، به عمق کار ایشان پی ببرند.

با این همه، انتقادهایى نیز بر این تبویب وارد است، نظیر: ١- تقسیم نکردن امارات لفظى و غیر لفظى به «معتبر و غیر معتبر» و لذا از امارات غیر معتبر، نظیر: قیاس، استحسان، مصالح مرسله، سد ذرایع و … که در تبویب مرحوم مظفر و بعدها در تبویب آقاى مکارم مشاهده می‌شود. ٢- پیچیدگى تبویب ایشان که شاید به خاطر منطقى بودن و دقیق بودن کار نیز تا حدى نو و ابتکارى بودن عناوین مباحث باشد. افزون بر این، به روز بودن قلم محقق صدر نیز این پیچیدگى را براى ناآشنایان به ادبیات نوین عربى دوچندان کرده است و همین امر در مهجور و غریب ماندن افکار و اندیشه‌هاى مرحوم صدر بی‌تأثیر نبوده است.

در این‌جا به همین مقدار بسنده می‌کنیم؛ چرا که خود این بحث نیاز به مقایسه‌ای عمیق میان تبویب‌هاى اخیر و سپس تطبیق آن‌ها با ملاک‌هاى تبویب صحیح دارد که در مقاله‌ای دیگر می‌گنجد.

مطلب دیگرى که جاى توجه دارد این‌که مرحوم صدر با دو ملاک، دو نوع تبویب ارائه کرده است که با یکدیگر متفاوت‌اند. لذا بایسته است تفاوت‌ها و برترى‌هاى هر کدام را برشماریم. خوشبختانه، خود ایشان این امر را بر عهده گرفته و تحت عنوان «مقارنه بین التقسیمین»[۲۰] این مقایسه را انجام داده است که خلاصه آن را در این‌جا مرور می‌کنیم. ایشان می‌گوید:

١ـ تقسیم دوم، به روش قدیمی در تنظیم مباحث اصولى نزدیک‌تر است؛ زیرا مثلاً حجیت خبر، در تقسیم دوم در بحث از سنت طرح می‌شود، چون از عوارض سنت است؛ در حالى که تقسیم اول، به شیوه جدید دروس اصولى نزدیک است.

٢ـ تقسیم دوم به گونه‌ای صورت گرفته است که کاربردى‌تر و تطبیقى‌تر است؛ یعنى قواعد اصولى به همان‌گونه که در استنباط فقهى مورد استفاده قرار می‌گیرند، در کنار هم قرار داده می‌شوند؛ مثلاً از آن‌جا که در تطبیق و استدلال فقهى، قواعد اصولى عام در دلیل لفظى، نظیر بحث‌هاى اوامر و نواهى، از قواعد اصولى دخیل در اثبات سند، مانند حجیت خبر واحد و تواتر و سیره و اجماع، جدا نمی‌باشند (زیرا فقیه در استنباط حکم از دلیل لفظى، به دلالت و سند با هم نگاه می‌کند و قواعد اصولى هر دو جهت را در زمان واحد جارى می‌کند) لذا در تقسیم مذکور نیز این قواعد از هم جدا نشده و در یک‌جا تحت عنوان دلیل شرعى بحث شده‌اند؛ در حالى که معمولاً بحث‌هاى الفاظ و ظواهر از بحث حجیت خبر و حتى از بحث حجیت ظهور جدا مطرح می‌شوند؛ هرچند ظهور و حجیت آن براى عملیات استنباط، دو عنصر متلازم و غیر قابل تفکیک‌اند.

اما در تقسیم اول به گونه‌ای تبویب شده که اصول به صورت مجرد دیده شده است، لذا مباحث با دقت بیش‌تر و با ترتیب منطقى‌تر و بر اساس نوع دلیلیت تقسیم شده‌اند. از این رو، هر صنف از دلیل، با دقت از صنف دیگر جدا شده و طبعاً تمام مباحث مربوط به آن صنف، ذیل همان بحث آمده است. به این ترتیب، بحث‌ها جایگاه خویش را دقیق‌تر پیدا می‌کنند؛ مثلاً ادله استقرایى، صنف خاصى در تقسیم مذکور محسوب می‌شود که در ضمن آن، از اصول روشن استقرایى هم بحث می‌گردد. یا حجج شرعیه، صنف دیگرى محسوب می‌گردد که در ضمن آن، از اصل حجیت تعبدیه و چگونگى آن نیز بحث می‌شود؛ در حالى که این مباحث با این نظم و سهولت در تقسیم ثانى داخل نبوده و جایگاه چندان دقیق و مشخصى ندارند. مثلاً در تقسیم دوم؛ چون ملاک ذات ادله بود، دلیل لفظى و استقرایى و تعبدى در یک صنف قرار گرفته‌اند (به این خاطر که همه آن‌ها از دلیل واحد استنباط می‌شوند).

در نهایت، محقق صدر می‌فرماید: با این بیانات روشن می‌شود که در صورتی می‌توان تقسیم اول را ترجیح داد که به علم اصول نگاهى تجریدى، یعنى جدا و مستقل از تطبیق آن در فقه، داشته باشیم، ولی اگر به مباحث اصولی نگاه تطبیقی کنیم، ترجیح دوم برتر است. به بیان دیگر، انتخاب هر تبویب و برترى آن، به چگونگى نگاه شما به علم اصول و قواعد آن بستگى دارد.

خود شهید صدر در درس خارج اصول، تقربیاً طبق روش اول در تبویب حرکت کرده است؛ چون به شیوه و روش رایج در مدرسه شیخ انصارى و پیروانش در اصول نزدیک‌تر است. اکنون نیز در حوزه‌ها نیز همین شیوه متداول است که به تبویب کفایه‌ای مشهور است.

اما در کتاب حلقات و تا حدودى در معالم الجدیده، منهج دوم را پیش گرفته است؛ چرا که تبویب دوم به دلیل تطبیقى بودن به محصل اصول در فهم قواعد اصولى و اجراى آن‌ها در فقه و استنباط فقهى کمک فراوانى می‌کند.[۲۱]

نتیجه‌گیرى

از آن‌چه گذشت، به وضوح می‌توان تحول و تکامل را در تبویب و تنظیم مباحث و مسائل اصولى و حتى تا حدودى در محتوا و مطالب اصولى مشاهده کرده است. اما پرسش این‌جاست که آیا این حرکت تکاملى به نقطه پایان خویش رسیده است؟ و آیا اصول دیگر متکامل‌تر و منضبط‌تر نخواهد شد؟ این سؤالى است که امروزه ذهن بسیارى را به خویش مشغول ساخته است. پاسخى کوتاه به این پرسش، آن است که هرگز سیر تکاملى این علم به پایان نرسیده و اگر کسى چنین گمانى به خود راه دهد، روشن است که ماهیت سیّال علم را نشناخته است.اگر قرار بود علم به پایان برسد و یا به حدى برسد که دیگر پیشرفتى بیش از آن برایش ممکن نباشد، هرگز به تکامل امروز نیز نمی‌رسید و طبیعى است که به صورت پایدار، متفکر و اندیشه‌ورز هر علمى نکاتى را بر آن علم خواهد افزود. اگرچه این مقدار نیز پذیرفتنى است که پیشرفت تکاملى علوم، جزئى‌تر و ریزتر شده و دیگر آن تحولات بنیادین و شالوده‌ساز، کم‌تر و کم‌تر شده است، این امر به خاطر پیشرفت و تکامل شایسته علوم در زمینه‌هاى مختلف می‌باشد.

نتیجه آن‌که سیر تکاملى اصول چه در محتوا و چه در تبویب و تنظیم، پایان نیافته و هم‌چنان در پویایى و حرکت است و فقط ذهن‌هاى قوى و دقیق را می‌طلبد که بر کمال آن بیفزایند.

 

خاتمه: نکاتى چند در ارائه تبویب مختار

آن‌چه گذشت سیرى بود در تاریخ تبویب علم اصول فقه یعنى آن‌چه دیگران فکر کرده و گفته‌اند. حال نوبت ماست که بیندیشیم و بکاویم تا در نهایت به تنظیم دلخواه خویش دست یابیم. اگرچه مطلوب این بود که چنین کارى نیز می‌شد؛ اما نگارنده با وجود آن‌که تبویب مختار خویش را برگزیده و حتى در فیش‌هاى خام نگاشته است، به دلایل چندى از جمله هراس از تطویل در مقاله خود را معذور می‌بیند که وارد بحث از تبویب مختار و نقد تبویب‌هاى دیگر شود. افزون بر این‌که، غرض از این نوشته، ارائه سیر تاریخى تبویب در علم اصول بوده است و گمان می‌کنم تا این‌جا این غرض برآورده شده باشد.[۲۲] با وجود این، نکات چندى براى آسان شدن وصول به تبویب مختار به خوانندگان عزیز ارائه می‌شود:

اولاً: باید تبویب‌هاى پیشین را به دقت نگریست و سپس طبق ملاک‌هاى تبویب صحیح آن را به نقد کشاند. ملاک‌هاى تبویب صحیح عبارت‌اند از: ١ـ شناخت رابطه منطقى و ترتبى و مبادىوار مباحث اصولى با یکدیگر؛ ٢ـ شناخت موضوع و تعریف علم و هدف و غایت آن‌که در تبویب صحیح و آوردن و نیاوردن، برجسته کردن یا نکردن مباحث مؤثر است؛ ٣ـ آوردن مطالب هم‌سنخ در کنار یکدیگر جهت جلوگیرى از تکرار و… . مخصوصاً نکته دوم بسیار پراهمیت است و بر این اساس است که تبویب‌هاى بزرگانى چون محقق اصفهانى و مرحوم مظفر و مرحوم صدر و… با یکدیگر تفاوت دارد و برجستگى و مهم یا غیر مهم تلقى شدن مباحث در آن‌ها متفاوت است. اگر خوانندگان محترم خود ملاحظه بکنند، با توجه به اختلافات این محققین در موضوعى که از اصول ارائه می‌کنند، این تمایزات را به آسانى مشاهده خواهند نمود.

ثانیاً: باید بهترین تبویب‌ها را انتخاب و میان آن‌ها مقایسه‌ای دقیق و جدى صورت داد و مزایا و معایب هر یک را در قبال دیگرى برشمرد و حاصل آن را ثبت کرده تا در ارائه تبویب مختار، از آن‌ها سود جست. به عبارت دیگر، باید از نکات مثبت استفاده و از نکات منفى احتراز کرد. بدیهى است که در تبویب پیشنهادى باید بیش‌ترین سود را از تبویب‌هاى قبلى برد.

ثالثاً: باید در ارائه تبویب پیشنهادى، ملاک‌هاى تبویب صحیح و مخصوصاً به نکته دوم: یعنى به موضوع و تعریف اصول، توجه کافى داشت تا تبویب ارائه شده از گزند نقدها مصون باقى بماند.

 

[۱]. مراد از موضوع در این جا، صرفاً موضوع حقیقى نیست، بلکه جامع انتزاعى نیز کافى است.

[۲]. مراد ما از سلیقه و ذوق در این جا بیش‌تر بى‌ملاک بودن تبویب و پریشانى آن است و الا، اصل تأثیر ذوق و سلیقه، به معناى مثبت آن، در تبویب جاى انکار ندارد.

[۳]. برای مطالعه تاریخ علم اصول و یافتن پاسخ‌هایی برای این پرسش‌ها ر.ک: محمد باقر صدر، معالم الجدیده (مکتبه النجاح) صص ۴۶ – ٨٩؛ همو، دروس فی علم الاصول، حلقه اول؛ ابراهیم جنّاتی، ادوار اجتهاد (چاپ اول:  تهران، مؤسسه کیهان، ١٣٧٢)؛ همو، کیهان اندیشه، شماره‌های ٣۴ (بهمن و اسفند ١٣۶٩) – ۴٩ (مرداد و شهریور ١٣٧٢)؛ ابوالقاسم گرجی، تحول اصول (انتشارات دانشگاه تهران) و همو، تاریخ فقه و فقها (چاپ اول: تهران، سمت، زمستان ١٣٧۵) صص ٢٩٩ – ٣٣۵.

[۴]. محمد باقر صدر، معالم الجدیده، ص ٨٧ – ٨٩.

[۵]. ابوالقاسم گرجى، تحول اصول، ص۵١ و ر.ک: ابراهیم جنّاتى، ادوار اجتهاد. در این کتاب، ادوار اجتهاد به هشت دوره تقسیم می‌شود که دوره هشتم «عصر کلیت کاربرد اجتهاد با شیوه نوین آن» است و نویسنده، طلایه‌دار این دوره را امام خمینى؟ق؟ برمی‌شمرد.

[۶]. افزون بر تبویب‌هایى که در متن آورده‌ایم، تبویب‌هاى دیگرى نیز از برخی معاصران نظیر: دکتر هادى الفضلى، آیت الله مکارم شیرازى و آیت الله سیستانى ارائه کرده‌اند که نشان‌دهنده ادامه حرکت و پویایى در تنظیم علم اصول است.

[۷]. این کتاب با تحقیق دکتر گرجى، توسط انتشارات دانشگاه تهران در دو جلد چاپ شده است.

[۸]. این کتاب با تحقیق آقاى محمد رضا انصارى قمى، توسط انتشارات ستاره در دو جلد و در سال  ١٣٧۶ چاپ شده است.

[۹]. این کتاب با تحقیق آقاى محمد حسین رضوى، توسط انتشارات مؤسسه آل البیت در قم چاپ شده است.

[۱۰]. این کتاب با تحقیق آقاى عبدالحسین محمد على البقال، توسط مرکز نشر، مکتب الأعلام الإسلامى در قم چاپ شده است.

[۱۱]. متأسفانه این کتاب تحقیق و چاپ حروفى نشده است؛ اما چاپ سنگى‌اش در دو مجلد یافت می‌شود.

[۱۲]. متأسفانه این کتاب نیز تحقیق و چاپ حروفى نشده است؛ ولى چاپ سنگى‌اش در یک جلد در دسترس است.

[۱۳]. ر.ک: رسائل، ص ١؛ شیخ انصارى با توجه به حالات مکلف تقسیم جدیدى از حکم به این شرح ارائه می‌کند: مکلف ملتفت به حکم شرعى یا داراى قطع به حکم است یا داراى ظن به حکم و یا داراى شک به حکم. به این ترتیب، سه نوع حکم مقطوع، مظنون و مشکوک خواهیم داشت. لذا مباحث اصول هم به سه بخش: بحث قطع، بحث امارات و ظنون و بحث شک که اصول عملیه در آن طرح می‌شود، تقسسیم می‌گردد.

[۱۴]. البته آن‌چه که اکنون به اسم بحوث فى الاصول چاپ شده است، مجموعه چند رساله مختلف است در موضوعات گوناگون که یکى از رسائل آن، الاصول على نهج الحدیث نام دارد و این، نام کتابى است که مرحوم اصفهانى قصد تألیف آن را مطابق با طرحى نوین داشته و در ابتداى آن چگونگى تبویب و تنظیم مباحث کتاب را توضیح داده است، اما متأسفانه این کار ارزشمند به انجام نرسید.

[۱۵]. محمد حسین اصفهانى، بحوثٌ فى الاصول (قم: مؤسسه نشر اسلامى، بی‌تا)، صص١٧ ـ ٢٢.

[۱۶]. محمد حسین اصفهانى، بحوثٌ فى الاصول، ص ٢٢.

[۱۷]. محمد رضا مظفر، اصول الفقه، ج١، ص٧. ایشان در این‌جا ادعا می‌کند که تبویب کتاب خود را مطابق با طرح پیشنهادى محقق اصفهانى در تبویب، تنظیم کرده است.

[۱۸]. در این نظریه نگارنده تنها نیست؛ بلکه محقق سیستانى نیز با این نظریه موافق بوده و در کتاب الرافد فى علم الاصول که تقریر درس ایشان به قلم آقاى سید منیر السید عدنان القطیفى است، در چند جا به این مطلب تصریح کرده است. براى نمونه، ایشان در ج ١، ص ٣١ و ٣٢، ابتدا روش متعارف در تبویب اصول نزد قدما را بیان می‌کند سپس در توجیه این‌که چرا قدما این‌گونه تقسیم می‌کرده‌اند، می‌فرماید: «و لعل السر فى هذا المنهج ان موضوع علم الاصول کما ذکر السید المرتضى فى الذریعه هو: «الدلیل الفقه»، فلما کان محور الاصول هو الدلیل الفقهی کان مدار ابحاثه حول الدلیل نفسه و اقسامه من السمعی و العقلی و عوارضه الثبوتیه کالإطلاق و التقیید و التعادل و التراجیح….»، یا در همین جلد، در ص ۴٣ و ۴۴، جایى که نظریه خودشان را ارائه می‌نماید، می‌فرماید: «… بما ان علم الاصول وضع کمقدمه لعلم الفقه لابد ان یکون تصنیفه و منهجه منسجماً مع مقدمتیه، و حیث أن علم الفقه هو علم الباحث عن تحدید الحکم الشرعی فالمناسب لتصنیف علم الاصول ان یدور مدار الحجه المثبته للحکم الشرعى فإن ذلک هو النافع فی مقدمتیه لعلم الفقه، و لذلک اخترنا أن موضوع علم الاصول کما سیأتی بیانه هو الحجه فى الفقه فأبحاثه تدور حول محور الحجیه و عدمها…».

(١٧) ر.ک: سید محمود هاشمى، بحوث فى علم الاصول، ج ١، صص ۵۶  ـ ۶١.

(١٨) همان، ص ۶١ ـ ۶٢.

[۱۹]. ر.ک: سید محمود هاشمی، بحوث فی علم الاصول (تقریرات درس آیت الله صدر)، ج ١، صص ۵۶ – ۶١.

[۲۰]. سید محمود هاشمی، بحوث فی علم الاصول، ج ١، ص ۶١ -۶٢.

[۲۱]. در این‌جا شایسته است چند تبویب جدید از معاصرین را که در متن مقاله نیامده است، ذکر کنیم:

الف) تبویب دکتر هادى الفضلى

محقق ارجمند هادى الفضلى در کتاب مبادى الاصول ابتدا تعریفى از علم اصول ارائه می‌نماید: «هو علم، یبحث فیه عن قواعد استنباط احکام التشریع الإسلامى من ادلتها.» آن‌گاه در مورد کلمات کلیدى تعریف، یعنى قواعد، احکام و ادله بحث کرده و کل کتاب را بر این اساس تنظیم می‌کند.

وى در ابتدا بحث «قاعده کلى، قابل انطباق بر جزئیات است» را طرح نموده و سپس در ناحیه حکم، آن را به واقعى و ظاهرى، و واقعى را به اولى و ثانوى تقسیم می‌کند. نیز حکم واقعى را به وضعى و تکلیفى، تکلیفى را به واجب و حرام و مکروه و مندوب و مباح، و واجب را به عینى و کفایى، تعیینى و تخییرى، موقت و غیر موقت، موسّع و مضیّق، مطلق و مقید، منجّز و معلّق، تعبّدى و توسّلى، محدود و غیر محدود و نفسى و غیر نفسى تقسیم می‌کند.

سپس وارد بحث از ادله حکم واقعى و ظاهرى شده و ادله احکام واقعى را کتاب، سنت، عقل و اجماع ذکر نموده و در بحث سنت، بررسى سند و بررسى متن را لازم می‌شمرد و براى بررسى متن به مباحث دلالت و الفاظ می‌پردازد.

در نهایت هم ادله احکام ظاهرى، یعنى برائت، اشتغال، تخییر و استصحاب را بررسى می‌کند.

ب) تبویب آیت الله مکارم شیرازى

ایشان در کتاب انوار الاصول که تقریرات درس ایشان به قلم آقاى «احمد قدسى» است، در جلد اول از ص ٩ – ١۴، تبویب جدیدى از علم اصول به شرح زیر ارائه می‌کند:

١ـ مقدمه؛ ٢ـ مباد المبادى؛ ٣ـ مبادى؛ ۴ـ مسائل؛ ۵ـ خاتمه.

در مقدمه این مباحث را طرح می‌کند: بحث از موضوع علوم، تمایز علوم، تعریف علم اصول، موضوع علم اصول و تقسیم مباحث اصولى.

در مبادىٔ المبادى هم از نه امر بحث می‌نماید: امر اول: وضع (تعریف وضع، اقسام وضع، معناى حرفى و…)؛ امر دوم: وضع مرکبات؛ امر سوم: حقیقت و مجاز؛ امر چهارم: تبعیت دلالت از اراده و عدم آن؛ امر پنجم: علائم حقیقت و مجاز؛ امر ششم: حقیقت شرعیه و متشرعه؛ امر هفتم: صحیح و اعم؛ امر هشتم: اشتراک؛ امر نهم: مشتق.

در مبادى نیز پنج مقصد را ذکر می‌کند: مقصد اول: اوامر؛ مقصد دوم: نواهى؛ مقصد سوم: مفاهیم؛ مقصد چهارم: عام و خاص و مقصد پنجم: مطلق و مقید و مجمل و مبیّن.

سپس وارد مسائل اصول می‌شود که موضوع آن «الأدله فى الفقه» است. در این قسمت، مباحث در دو مقام تنظیم می‌شود: امارات و اصول.

امارات خود، به دو بخش معتبر و غیر معتبر تقسیم می‌گردد. در امارات معتبر چهار مقصد ذکر می‌شود: مقصد اول: کتاب و حجیت ظواهر الفاظ به طور مطلق؛ مقصد دوم: سنت و اقسام خبر (خبر واحد، مستفیض، متواتر و هم‌چنین بحث از تعادل و تراجیح در تعارض ادله لفظیه از کتاب و سنت)؛ مقصد سوم: اجماع و انواع آن؛ مقصد چهارم: عقل (مستقلات عقلیه، غیر مستقلات عقلیه، حجیت قضایاى عقلى، قطع و قیاس قطعى).

در امارات غیر معتبر نیز هشت مورد بحث قرار می‌گیرد: عدم حجیت ظن مطلق؛ عدم حجیت اجماع منقول به خبر واحد؛ عدم حجیت شهرت (اقسام شهرت)؛ عدم حجیت قیاس ظنى؛ عدم حجیت استحسان؛ عدم حجیت مصالح مرسله ظنیه؛ عدم حجیت سد ذرایع ظنى؛ و عدم حجیت اجتهاد ظنى به معناى خاص.

در اصول عملیه نیز چهار بحث را طرح می‌کند: قاعده برائت؛ قاعده احتیاط؛ قاعده تخییر؛ و قاعده استصحاب. و در خاتمه هم به بحث اجتهاد و تقلید می‌پردازد.

ج) تبویب آیت الله سیستانى

محقق دانشمند، آقاى سیستانى در کتاب الرافد فی علم الاصول که تقریرات درسى ایشان به قلم آقاى «سید منیر السید عدنان القطیفى» است، در جلد اول از ص ۴٣ – ۵٧ دو تبویب جدید براى اصول پیشنهاد می‌کند که یکى از آن‌ها به ملاک و محور حجیت است و دیگرى، به ملاک اعتبار:

الف) تبویب اول:

ایشان در تبویب اول که به ملاک حجیت و عدم حجیت است، اصول را در سه بخش کلى تنظیم می‌کند: احتمال، کشف، و میثاق عقلایى.

الف) حجیت احتمال

وی در این قسمت پنج صنف احتمال را طرح می‌کند:

١ـ احتمال واصل به درجه قطع و بحث در حجیتش (بحث در حجیت قطع)؛

٢ـ احتمال واصل به درجه اطمینان و بحث از آن (بحث در حجیت اطمینان)؛

٣ـ احتمال معتمد بر قوه محتمل، اگرچه درجه احتمال ضعیف باشد که بحث از حجیتش عبارت از: بحث «اصاله الإشتغال» می‌باشد؛

۴ـ احتمال معتمد بر علم اجمالى که با کمک گرفتن از علم اجمالى تقویت می‌شود و این بحث عبارت از مباحث علم اجمالى و دو شبهه محصوره و غیر محصوره می‌باشد؛

۵ـ احتمالى که قوتى نداشته و اهمیتى هم در ناحیه محتمل ندارد که دو نوع است:

الف) احتمالى که معارض است با احتمال در طرف مقابلش به خاطر وجود علم اجمالى به جامع که مورد «اصاله التخییر» است؛

ب) احتمالى که معارض با احتمال در طرف مقابلش نیست که مورد «اصاله البرائه» است.

بنابراین، جامع این پنج بحث «حجیت احتمال» است.

ب) حجیت کشف

کشف، یا إدراکى است و یا احساسى. کشف إدراکى در امارات عقلائیه و شرعیه که مجتمع عقلایى یا شارع به تتمیم کشف آن حکم می‌کنند، وجود دارد. و بحث از امارات و طرق در این‌جا طرح می‌شود.

کشف احساسى هم در استصحاب وجود دارد، لذا این بحث را در این قسمت باید مطرح کرد.

ج) حجیت میثاق عقلایى

مقصود از این میثاق، هر طریقى است که مجتمع عقلایى بر آن تبانى کرده باشند. حال این تبانى، چه از کاشفیت نوعیه باشد مثل خبر ثقه، یا به خاطر مصلحت اجتماعى عام باشد مثل ظواهر.

در این‌جا دو نوع بحث می‌شود؛ یکى، بحث کبروى مثل: حجیت ظهور و دیگرى، بحث صغروى مانند: بحث در صیغه امر و نهى، عام و خاص، مطلق و مقید و نظیر این‌ها از مباحث الفاظ. هم‌چنین بحث تعارض ادله نیز داخل در این قسم است.

محقق سیستانى این تبویب را، از آن‌جا که بسیار دور از شیوه مرسوم در تبویب علم اصول است، کنار می‌گذارد و در توجیه این کار می‌گوید؛ یکى از شرایط تصنیف این است که «مستنکر» نباشد؛ مخصوصاً وقتى که می‌توان با حرکت تدریجى و آرام به هدف رسید. از این رو، ایشان تبویب دوم را ارائه می‌کند:

تبویب دوم

ایشان در تبویب دوم می‌فرمایند: چون علم اصول از مبادى تصدیقیه غیر بدیهى علم فقه است و محور بحث در فقه هم حکم شرعى می‌باشد و حکم هم نوعى از اعتبار است، لذا محتاجیم تا از علم دیگرى به عنوان مبادى تصدیقیه حکم شرعى بحث کنیم و این بحث از اعتبار است که شامل خود اعتبار و عوارض آن و اقسام و لواحقش می‌شود که علم اصول نامیده می‌شود.

بحث از اعتبار (که ملاک و محور مباحث اصول است) در پانزده فصل تنظیم می‌شود:

١ـ تعریف اعتبار؛

٢ـ تقسیم اعتبار به اعتبار ادبى و قانونى؛

٣ـ علاقه بین دو اعتبار ادبى و قانونى؛

۴ـ شیوه جعل اعتبار قانونى؛

۵ـ مراحل اعتبار قانونى؛

۶ـ اقسام اعتبار قانونى؛

٧ـ علاقه بین این اقسام؛

٨ـ اقسام قانون تکلیفى و قانون وضعى؛

٩ـ عوارض احکام قانونى؛

١٠ـ وسایل ابراز حکم قانونى؛

١١ـ وسایل استکشاف حکم قانونى؛

١٢ـ وثاقت وسایل استکشاف حکم قانونى؛

١٣ـ تعارض اثباتى و ثبوتى بین وسایل استکشاف؛

١۴ـ تنافى بین اعتبارهاى قانونى هنگام تطبیق؛

١۵ـ تعیین قانون، به هنگام فقدان وسیله‌ای براى بیان آن.

(برای اطلاع از تفصیل این تبویب ر.ک: محقق سیستانى، الرافد فی علم الاصول، ج ١، صص ۴٧ ـ ۵٧).

[۲۲]. افزون بر دلیلى که در متن مقاله ذکرش رفت، بیان نظریه مختار، نیازمند طرح و تبیین نظریه دیگر نگارنده است که اجمالاً معتقد است: اصول، گسترده‌تر از آن‌چیزی است که اکنون موجود است؛ زیرا براى فهم، کشف و استنباط مسایل کلامى و اخلاقى و… از متون مقدس اسلامى (قرآن و روایات) به ابزار فهم و استنباط نیاز داریم و اصلى‌ترین این ابزار، اصول است. بر این اساس نیازمند تدوین اصول کلام و اصول اخلاق هستیم؛ همان‌گونه که براى فقه چنین اصولى تدوین کرده‌ایم.

در پى طرح چنین نظریه‌ای، مباحثى نظیر نیازمندى به اصول جدید براى هر یک از علوم اسلامى، چگونگى اصول مشترک براى استنباط در هر یک از علوم اسلامى، چگونگى اصول مختص براى استنباط در هر یک از علوم اسلامى، اصل لزوم اجتهاد براى فهم درست و استنباط صحیح از متون دینى در هر یک از رشته‌هاى اسلامى و علوم دینى و این‌که آیا حجیت در کلام و اخلاق معنا دارد و آیا اجتهاد یا حجیت با هدف کلام که کشف معارف حقیقی است سرِ ناسازگاری ندارد، مطرح می‌شود. تبیین، تحلیل و اثبات این مسائل نیازمند نوشتار دیگرى است که امیدوارم امکان نوشتن آن فراهم آید.

اما اجمالاً باید گفت، آن‌چه در این‌جا به عنوان ملاک‌هاى ارائه تبویب صحیح بیان شد و نکاتى که در عناوین مباحث اصولى ذکرش رفت، همه درباره اصول فقه بوده است. به عبارت دیگر، به همه این مسائل و مباحث، به عنوان چشم‌اندازى براى مقدمیت اصول براى فقه نگریسته شده و تنظیم گردیده است. البته این مقدار را نیز اضافه کنم که با فرض اثبات نیاز به اصول براى دیگر علوم اسلامى، باید گفت بسیاری از مباحث اصول فقه در آن‌ها نیز خواهد آمد؛ اما با اندکى تفاوت که باید به تفصیل بدان پرداخت.