شهید صدر
تفسیر موضوعى از دیدگاه شهید صدر

نویسنده: سید محمدعلی ایازی

سرآغاز

مسلمانان بر اساس ترتیبى خاص، قرآن را تلاوت و در معانى آن تدبر می‌کنند هم‌چنان‌که براى آن اهمیت ویژه‌ای قائل بوده و هستند. صحیح‌ترین موضع نسبت به این ترتیب، آن است که بگوییم: ترتیب کنونى قرآن در عصر پیامبر و با نظر ایشان تنظیم یافته است.[۱]

مفسران قرآن کریم از آغاز دوره تدوین همواره بر حفظ همین ترتیب، تلاش وافر نشان داده و قرآن را به همین ترتیب، شرح و توضیح داده‌اند. به همین دلیل تفسیر ترتیبى، سنتى دیرپاى در تاریخ تفسیر قرآن کریم بوده است.

اما در برابر این روش، شیوه‌هاى دیگرى در تفسیر معمول بوده مانند تفسیر بر اساس ترتیب نزول[۲] و موضوعات. بی‌گمان در تمام این شیوه‌ها تحولات بس ژرفى به وقوع پیوسته و دانشمندان بزرگى نمایان شده‌اند. ما هم اکنون شاهد دورانى از این شکوفایى و سیر تکاملى و روى آورى به صبغه‌هاى گوناگون تفسیر هستیم تا آن‌جا که دانش مستقلى به نام «تفسیر پژوهشى» تکون یافته و آثار گران‌قدرى در تحلیل و نقد گرایش‌ها و معرفى تفاسیر خاص تألیف یافته است.[۳]

یکى از کسانى که در زمینه تفسیر موضوعى سخن گفته[۴] و سخنان بدیع و سازنده‌ای در عرصه تفسیر موضوعى ارائه داده شهید بزرگوار سید محمد باقر صدر رحمه‌الله است. شهید صدر در رشته‌هاى گوناگونى چون فلسفه، اقتصاد، منطق، کلام، اصول و فقه دست به تألیفاتى زده و در همه این میدان‌ها داراى نظریاتى ابتکارى و خلاق و برخاسته از نبوغ و توانایى علمى همراه با آگاهی‌هاى عصر است. شایان ذکر است به نظریات ایشان در زمینه تفسیر موضوعى کم‌تر مورد توجه شده و احیاناً مورد نقد و اشکال واقع شده، لذا تحلیل و بررسى و مقایسه آن‌ها با نظریات دیگر ضرورى به نظر می‌رسد.

در این مقاله ابتدا درباره مسئله تفسیر موضوعى و اهمیت آن و نیز تفاوت آن با تفاسیر قرآن به قرآن (که بسیار شبیه و نزدیک به تفسیر موضوعى است) بحث شده است، آن‌گاه به روش‌هاى مختلف تفسیر موضوعى و بحث‌ها و نقدهایى که در این باره مطرح است همراه با نمونه‌ها و روش‌هاى مختلف اشاره کرده‌ایم و سپس دیدگاه شهید صدر را در باب تفسیر موضوعى بررسی و نکات برجسته آن را تحلیل کرده‌ایم، از این رو به تحلیل‌ها و انتقاداتى که به سخنان ایشان شده نیز توجه نموده‌ایم. امید است این نوشته توانسته باشد به رسم بزرگداشت، تقدیم آن شهید گران‌قدر گردد و اندیشه‌هاى ایشان در جوامع علمى مورد توجه بیش‌تر قرار گیرد.

تفسیر موضوعى چیست؟

تفسیر موضوعى روشى است براى کشف، شناخت و تبیین موضوع با ملاحظه آیات مشترک، هم‌موضوع، هم‌مضمون یا مبانى‌ای که به شناخت مطلب کمک کند. مفسر در این روش، آیات مختلف را درباره یک موضوع در کنار یک‌دیگر قرار می‌دهد و با جمع‌بندى و تحلیل، دیدگاه قرآن را درباره آن ارائه می‌دهد. معمولاً تفسیر موضوعى به دنبال پاسخ پرسشى انجام می‌گیرد که در زمینه‌هاى مختلف اعتقادى، اجتماعى، سیاسى، تاریخى، فقهى و حتى مفهومى مطرح است و مفسر به دنبال نظریه‌پردازى و استخراج دیدگاه قرآن است.

اما در تفسیر ترتیبى، مدلول آیات قرآن صرف نظر از استخراج نظریه و به ترتیب مصحف انجام می‌گیرد و هدف مفسر، پرده‌برداری از مفهوم و مراد معناى آیه است، لذا هدف نهایى در تفسیر ترتیبى کشف معانى مفردات و شناخت مراد هر یک از آیات است، گرچه این هدف به کمک آیات دیگر انجام گیرد.

اما در تفسیر موضوعى هدف مفسر گسترده‌تر از حد فهم آیه یا مفردات یک آیه است. در این تفسیر مفسر درصدد است که با توجه به فهم و مدلول یکایک آیات، نظریه قرآنى را درباره موضوعى از موضوعات مختلف به دست آورد یا دیدگاه قرآن را نسبت به موضوعى که خودش آن را طرح کرده از مجموع آیاتش کشف کند یا به دلیل آن‌که درباره آن موضوع، قرآن در ظاهر عبارت‌ها و بیان‌هاى مختلفى ارائه داده مفسر میان آن‌ها جمع کند و نظریه‌ای منسجم از قرآن را به دست آورد. تفسیر موضوعى هم می‌تواند بحث نظرى باشد هم جنبه راه‌گشایى برای عمل داشته باشد. هم‌چنان‌که در زمینه نظریه نیز نظریات می‌تواند خارجى باشد یا جنبه ذهنى و ماورایى داشته باشد یا حتى مفهومى و توصیفى باشد. در تفسیر ترتیبى هدف فقه و فهم  نظریه قرآنى مد نظر است، در حالی که در تفسیر ترتیبى، به فقه و فهم نص نظر داریم.

عنصر موضوع در تفسیر موضوعى

وقتى در تفسیر موضوعى به سراغ موضوع می‌رویم این سؤال مطرح است که کدام موضوع را می‌توان در قرآن جست‌وجو کرد و دیدگاه قرآن در چه محورهایى قابل مطالعه و مورد توجه تفسیر موضوعى است؟

برخى با به کاربردن واژه و کلماتى که در خود قرآن از آن نام برده شده به سراغ انواع تعبیرات و کلمات هم‌ریشه و مشترک و موارد استعمال آن در کل قرآن می‌روند تا با گردآورى و تحقیق موضوع را مشخص و روشن نمایند، مانند صبر در قرآن، انسان در قرآن. برخى این عمل را به موضوعاتى که حتى لفظ آن در قرآن نیامده، اما معناى آن آمده یا به مسئله‌ای انسانى که مورد توجه جوامع است، توسعه داده و برای جواب گرفتن از قرآن تحقیق می‌کنند. عده‌اى دیگر نیز اضافه بر عناوین یاد شده، تفسیر موضوعى را حتى شامل مفاهیم و کلماتى می‌دانند که کشف و پرده‌برداری از آن، پاسخ به مجهولى از مجهولات انسان است. مثلاً می‌خواهند بدانند واژه کفر در استعمالات گوناگون در دیدگاه قرآن به چه معنایى به کار رفته و منظر قرآن نسبت به کفر چه و چگونه است؟ در مورد نفاق، فسق، جبت، طاغوت و ده‌ها واژه‌ای که شبیه به اصطلاح قرآنى شده و قرآن از منظر خاصى به این واژه‌ها چشم دوخته پرسش می‌شود و نظر قرآن در این باره‌ها طلب می‌گردد و مفسر موضوعى با این حساسیت، به گردآورى آیات و جمع‌بندى میان آن‌ها می‌پردازد و نظریه به دست می‌آورد و آیات را تفسیر و پرده‌برداری و از آن‌ها کشف معنا می‌کند.

در این باره چه بگوییم، آیا می‌توان موضوعات تفسیر موضوعى را به مفاهیم و معانى قرآن توسعه داد یا منظور تفسیر موضوعات بیرونى و خارجى، یعنى موضوعات زندگى است. اصولاً کسانى که تفسیر موضوعى را از قسم اول و دوم می‌دانند می‌گویند در آن‌جا که بحث جنبه مفهومی پیدا می‌کند، واژه‌شناسی است در حالى که وظیفه تفسیر موضوعى کشف نظریه و استخراج دیدگاه قرآن در برابر منازعات فکرى و تجارب علمى بشر است. باید نسیم آراى مختلف عصر از هر سو به سوى مفسر بوزد تا موضوع پدید آید. تا سؤال ایجاد نشود، تا مشکلى و شبهه‌ای به وجود نیاید، استخراج نظریه ممکن نیست.

اما در برابر این دیدگاه، این سؤال مطرح است اگر هدف از موضوعی کشف دیدگاه قرآن است، قهراً این کشف و پرده‌برداری می‌تواند در میدان مفاهیم کلیدى و مرکب قرآن قرار گیرد و هدف، کشف معانى مفرد و شناخت واژه‌هاى یک جمله و آیه نیست. هدف جمع‌بندى و تحلیل دیدگاه قرآن درباره کلمه‌ای است که قرآن بارها آن را استعمال می‌کند و نمی‌دانیم منظر قرآن به آن واژه و اصطلاح چیست؟

بنابراین اگر براى کشف و پرده‌برداری از موضوع قرآنى به گونه‌ای حرکت کردیم که خودش در جهت روشن کردن مفاهیم قرآنى بود، اشکالى ندارد که آن گرایش در مرتبه‌ای نازل‌تر تفسیر موضوعى باشد، حتى پژوهشى می‌تواند در دایره مباحث علوم قرآنى باشد. کسى از ما می‌پرسد منظور از محکم و متشابه در قرآن چیست؟ ناچاریم با استفاده از لغت و جمع میان آیات و شواهد خارجى به تفسیر این کلمات بپردازیم و این حقیقت را روشن کنیم که محکم چیست، متشابه چیست و مصادیق بارز آن در قرآن در کجاست و آیات قرآن همه‌اش محکم است یا همه‌اش متشابه است یا برخى از آن‌ها محکم و برخی متشابه می‌باشد.[۵]

طبعاً چنین پژوهشى تفسیر موضوعى خواهد بود، گرچه در جاى خود از مباحث علوم قرآن باشد، اما منافاتى ندارد که این تلاش جنبه تفسیر موضوعى پیدا کند و الزامى ندارد که تفسیر موضوعى پهلو به پهلو با علوم قرآن نزند و در این وادى هیچ گامى برندارد. آن‌چه براى تفسیر موضوعى ملاک است آن است که به جاى تمرکز براى پرده‌برداری از یک واژه یا مفاد یک جمله در آیه در پى کشف موضع قرآن درباره یکى از موضوعاتى باشد که ما در کل قرآن سؤال داریم. این موضوع چه می‌خواهد به گونه‌ای در قرآن مطرح شده باشد یا از بیرون مسئله‌دار شده باشیم و در پى روشن کردن آن باشیم. البته اگر کسى در متن تفسیر موضوعى عنوان نظریه و تئورى یا قید موضوعى از موضوعات زندگى را بگنجاند که در آن صورت مفاهیم کلیدى قرآن از تفسیر موضوعى خارج می‌گردد و آن مباحث را باید به حساب پرده‌برداری‌ها و کشف‌هاى دلالى دیگرى جست‌وجو کرد.

بنابراین، ما موضوع را سه چیز گرفتیم:

١ـ عنوان و مفهومى که در قرآن آمده و محور بحث‌هاى درون متنى قرآن قرار گرفته و مفهوم آن مورد بررسى و کاوش است؛ مانند موضوع نسخ، بدا، تشابه، شرک، کفر، نفاق و ده‌ها کلمه‌ای که بعضاً تنها جنبه مفهوم‌شناسی قرآنى دارد و یا جنبه علوم قرآنى دارد و مقدمه تفسیر قرار می‌گیرد و در فهم کامل یا بعض قرآن مؤثر خواهد بود یا اصلاً در آن زمینه‌ها مبناى شناخت و قضاوت در موضوعات دیگر قرآن قرار می‌گیرد، مانند کلمه الله، رحمان، رحیم، کتاب، تبیان، عرش، کرسى و قلم. در تمام این موارد آن‌چه می‌تواند از بحث‌هاى واژه‌شناسی ممتاز باشد، جمع‌بندی‌ها و تحلیل‌هاى فرا آیه‌ای است.

٢ـ عناوین و موضوعات نظرى است که خارج از پرسش‌هاى روزمره زندگى انسان و مشکلات عصرى تلقى می‌گردد و بشریت از دوران‌هاى بسیار دور با آن دست به گریبان بوده است؛ مانند بحث و بررسى درباره عالم غیب، عالم ذر، ملائکه، جن، صفات ذات و افعال خداوندى و ده‌ها مسئله اعتقادى، هستى‌شناسی و تاریخى که به چگونگى پیدایش جهان و انسان مربوط می‌گردد و در آیات مختلف قرآن به طور مستقیم یا غیر مستقیم به آن‌ها اشاره شده است.

در این دسته از موضوعات، ما به دنبال استخراج نظریه قرآن هستیم و می‌خواهیم بدانیم نظریه قرآن درباره آن‌ها چیست، قهراً آیات مشترک و مربوط به موضوع را گردآورى و ترتیب منطقى می‌بخشیم و متناسب با محورهاى کلى و جزئى آن‌ها را مورد کنکاش قرار می‌دهیم.

٣ـ عناوین و محورهایى که در زندگى فردى و اجتماعى دخالت دارد و نمی‌داند در این زمینه‌ها دین چه تلقى و تفسیر و رهنمودى دارد و از چه موضع با آن برخورد می‌کند؛ مانند آزادى، حکومت، قدرت، معیشت، الگوى مصرف، تولید، توزیع و ده‌ها سؤال دیگر که می‌خواهد بداند اولاً آیا قرآن در این زمینه‌ها رهنمودى دارد یا نه؟ ثانیاً، اگر دارد موضع قرآن در این باره‌ها در محدوده قلمرو دین چیست؟[۶]

عنصر هدف در تفسیر موضوعى

پرسشى که درباره تفسیر موضوعى مطرح است، این است که اساساً با چه هدف و غایتى به تفسیر موضوعى روى می‌آوریم. عنصر هدف در روشن کردن موضوع و جهت‌گیرى مفسر تأثیر به سزایى دارد. اگر هدف و غایت در تفسیر موضوعى روشن باشد، قلمرو تفسیر موضوعى را بهتر می‌شناسیم و این اختلافاتى که درباره محدوده تلقى از تفسیر موضوعى مطرح است برطرف خواهد شد.

یک بار هدف از تفسیر موضوعى شناخت دیدگاه‌هاى قرآن نسبت به همه امورى است که قرآن آن‌ها را مطرح کرده است، اعم از این‌که نظریاتى باشد که در حل مشکلات جوامع و عقاید آنان باشد یا از مقوله‌هایى باشد که در زبان جنبه کلیدى دارد، یعنى از مفاهیم و معانى‌ای است که قرآن آن‌ها را به کار برده است؛ مثلاً می‌خواهیم بدانیم منظور قرآن از کلمه الله چیست؟ آیا الله مفهوم جدیدی است یا پیش از اسلام سابقه داشته و به همین معنا در جزیره العرب و سایر فرهنگ‌ها استعمال می‌شده است.[۷] یا می‌خواهیم حوزه واژه‌شناسی و معناشناسى خدا و انسان را در قرآن به دست آوریم. کارى که ایزوتسو دانشمند ژاپنى انجام داده و رابطه استعمالى میان خدا و انسان را در جهان بینى قرآنى تحقیق کرده و بحث خود را در تمام کتاب به اطراف این موضوع متمرکز نموده است.[۸] ایزوتسو در این کتاب گاه ترجیح می‌دهد که نام تحقیق خود را معنی‌شناسى قرآن بگذارد؛ زیرا در درجه اول عبارت از تطبیق روش معنی‌شناختى یا تحلیل تصورى در مورد موادى است که از واژگان قرآنى فراهم می‌آید.[۹]

در میان پژوهش‌گران موضوعى از این نمونه‌ها بسیار است که محققان به صورت مجموعه و گزینش آیات پراکنده به بررسى مراد خداوند در کل قرآن پرداخته و در مجموعه نظریاتى در این زمینه ابراز داشته‌اند.[۱۰]

بدون شک چنین عملى فراتر از لغت‌شناسی است. چنین کارى در هر حال پرده‌برداری و کشف و در اصطلاح تفسیر نامیده می‌شود، لذا اگر به لحاظ هدف هم مورد توجه واقع شود می‌تواند در مجموعه تفسیر موضوعى قرار گیرد. اما یک بار هدف از تفسیر موضوعى شناخت تئورى‌ها و نظریات قرآن در زمینه موضوعات اعتقادى چون توحید، نبوت، عدل، امامت، یا ملائکه، جن، قیامت و مانند آن‌هاست. در این صورت از آیات مشترک‌المضمون استفاده می‌شود و با کنار یک‌دیگر قرار دادن آن‌ها به فهم و استنباط و استخراج نظریه قرآن می‌پردازیم. این‌ها نیز می‌تواند نمونه‌ای از هدف تفسیر موضوعى تلقى گردد.

یک بار هدف از تفسیر موضوعى، شناخت موضوعات زندگى انسان است، موضوعاتى که در سیر تطور بشر در حال دگرگونى است و هر روز مسئله‌ای و مشکلى به انسان روى می‌آورد و می‌خواهد بداند در این زمینه موضع قرآن چیست و در میان راه‌حل‌ها و تجربه‌هاى گوناگونى که بشریت ارائه داده قرآن به چه نظرى رهنمود می‌دهد؛ مثلاً این‌که بخواهیم بدانیم آیا در اسلام چه نوع حکومتى مقبول است و باید به چه شیوه‌ای اداره شود؟ این‌که بدانیم چه جامعه در نظر قرآن جامعه دینى و در راستاى اهداف پیامبران است و ارزش‌ها و اصول حاکم بر آن‌ها کدام است، مرزبندى‌ها و جبهه‌بندى‌ها چگونه باید باشد، شیوه معامله و رفتار با موافقان، مخالفان، معاندان و محاربان چگونه باید باشد، یا بفهمیم اصول حاکم بر اقتصاد و معیشت انسان چگونه باید باشد؟ این‌ها از آن سؤالاتی است که به زندگى انسان مربوط می‌گردد و بشریت در این زمینه راه‌حل‌هایى ارائه داده و تجربیاتى داشته است، لذا سنخ بررسى آن‌ها متفاوت از بررسى شناخت مفاهیم و عناوین اعتقادى است. اگر ما تفسیر را پرده‌برداری بدانیم و هدف از تفسیر موضوعى را استخراج دیدگاه‌هاى قرآن بدانیم هر سه محور می‌تواند در دایره تفسیر موضوعى قرار گیرد و از اهداف تفسیر موضوعى تلقى شود؛ زیرا چه به لحاظ اصطلاح تفسیر و چه به لحاظ واژه موضوع، عملیات فهم و کشف شامل هر سه محور می‌گردد و کسى نمی‌تواند بگوید چون محکم و متشابه در علوم قرآن بحث می‌شود یا چون بحث درباره الله یا رحمان جنبه واژگانى دارد در دایره تفسیر موضوعى قرار نمی‌گیرد؛ زیرا به هر حال می‌خواهیم استخراج نظریه کنیم و در هر سه زمینه منظر و دیدگاه قرآن را با توجه به مجموعه‌ای از آیات به دست آوریم.

تفاوت تفسیر موضوعى با تفسیر قرآن به قرآن

برخى گمان کرده‌اند تفسیر موضوعى همان تفسیر قرآن به قرآن است. البته مراحل ابتدایى تفسیر موضوعى با شرح کوتاه آیات و استمداد از آیات دیگر آغاز گردیده است[۱۱] و در تفاسیر پیشین بسیار دیده می‌شود که با استمداد آیات مشترک‌المضمون به شرح و معناى آیه مورد نظر پرداخته و منظور قرآن را از یک جمله و آیه و حتى یک واژه به دست داده‌اند. در میان تفسیرهاى ترتیبى، روش تفسیر قرآن به قرآن بسیار استفاده شده و حتى برخى از مفسران این روش را به عنوان منبع نخستین مراجعه براى فهم آیه دانسته و از آن به عنوان بهترین روش تفسیرى یاد کرده‌اند.[۱۲]

اما نکته مهم و تفاوت عمده در تفسیر قرآن به قرآن این است که مفسر در اطراف یک آیه بحث می‌کند و تفسیر خود را با کمک از آیات دیگر متمرکز می‌نماید و به خاطر درک جامع از کلام به سراغ آیات دیگر می‌رود. این آیات خواه از نظر مضمون و سیاق شباهت داشته یا شباهت نداشته باشد، به گونه‌ای در فهم آیه دخیل می‌باشد. طبعاً با این روش به فهم و عمق بیش‌ترى از آیه دسترسى پیدا می‌کند. دلیل چنین روشى روشن است، چون طبیعى‌ترین راه براى فهم کلام مراجعه به سایر کلمات گوینده است. به گفته علامه طباطبائى در المیزان منحصرترین روش آن است که ما به خود قرآن مراجعه کنیم و از سایر کلمات و آیات براى فهم آیه مدد بجوییم.[۱۳] حال آن‌که هدف از تفسیر موضوعى استخراج نظریه و استنباط دیدگاه است و در تفسیر موضوعى کم‌تر به آیه‌ای خاص تأکید می‌گردد. ممکن است یک آیه بیش‌تر مورد استشهاد قرار گیرد یا به عنوان آیه محکم، آیات دیگر به آن ارجاع داده شود، اما هدف کشف معانى مفرد و شناخت مراد هر یک از آیات نیست، هدف روشن کردن موضوع و عنوان کلى با توجه به همه قرآن است. به همین دلیل در تفسیر موضوعى آیات نظیر و شبیه و مرتبط در کنار یک‌دیگر قرار می‌گیرد، اما بیش از آن‌که بخواهد به فهم معناى واژه، جمله و آیه بپردازد، تئورى و طرح و نظریه خاصى را تعقیب می‌کند و می‌خواهد به سؤالى پاسخ دهد و به فهم دیدگاه قرآن درباره آن موضوع نایل آید.

به نظر شهید صدر منظور از تفسیر تجزیه‌ای (ترتیبى) آن تفسیرى است که در بهترین فرض و کامل‌ترین صورت تحقق پیدا کند، این است که هدفش فهم مدلول لفظ و پرده‌برداری از آیه باشد، گرچه این عمل توسط آیات دیگر انجام گیرد. ایشان پنچ ویژگى را براى تفسیر قرآن، قرآن به طور بارز بر می‌شمارد، اما تفسیر موضوعى به نظر ایشان تلاش براى کشف موضوعى از موضوعات زندگى اعتقادى، اجتماعى و هستى‌شناسانه انسان است در این صورت هدف مفسر تحدید موقف نظرى قرآن و استخراج تئورى قرآن در برابر نظریات دیگر است.[۱۴]

بنابراین اگر تفسیر در پى روشن کردن یک واژه یا مدلول جمله‌ای از آیه‌ای دیگر بود، تفسیر قرآن به قرآن است، اما اگر هدف روشن کردن پیام قرآن یا بیان نکته‌ای کلى از مفاد قرآن یا استخراج نظریه بود، تفسیر موضوعى است، گرچه در ذیل یک آیه بحث شده باشد.

اهمیت تفسیر موضوعى

اگر پذیرفتیم قرآن هدایت‌گر مردم است[۱۵] و نورى آشکار است[۱۶] و بیانگر همه نیازهاى معنوى و دینى بشر است[۱۷] چنان‌چه اگر بخواهیم نظر قرآن را درباره مشکلات و نیازهاى انسان پرس‌وجو کنیم یا اگر کسى خارج از حوزه اسلام بخواهد نظر اسلام را درباره موضوعات و مسائل مختلف بداند، نمی‌تواند به تفسیر ترتیبى مراجعه کند و با دیدن یک آیه، نظر کلى قرآن را به دست آورد. قرآن کتابى است که در طول ٢٣ سال با توجه به نیازها و شرایط و حوادث مختلف نازل شده است. در آیاتى تمام بحث‌هاى قرآن بر محور مبارزه با بت پرستى و شرک و مبارزه با عادات جاهلى و آموزش توحید قرار دارد، در آیاتى دیگر بحث‌هاى داغ و پرحرارتى در زمینه جهاد و مقابله با دشمنان داخلى و خارجى و منافقان مطرح شده و آیات دیگرى هر یک به تناسب شرایط جامعه اسلامى نازل شده است. از این رو چون بسیارى از آیات قرآن چون به مناسبت حوادث و وقایع خاصى نازل می‌شد و ناظر به سؤالات و مشکلات بود، تنها به یک بعد از ابعاد موضوع توجه داشت. لذا اگر بخواهیم نظریه قرآن را درباره موضوعى بدانیم نمی‌توانیم به این پاره از آیات استناد کنیم، بلکه ناچاریم مجموعه‌ای از این آیات را مورد توجه قرار دهیم.

از سوى دیگر، امروزه مسلمانان بیش از هر زمانى نیازمند تدوین نظریات قرآنى و ارائه طرحى جامع از موضوعات و مسائلى هستند که جامعه بشریت با آن درگیر است. چگونه می‌توان درباره اقتصاد، سیاست، تعلیم و تربیت، علم، آگاهى، آزادى، قدرت سخن گفت و یا مراجعه به یک آیه پاسخ قرآن را شنید. آیات قرآن از این نظر به مانند کلمات جداگانه هستند که هر کدام براى خود مفهومى دارد که وقتى در کنار یک‌دیگر چیده می‌شود مفاهیم تازه‌ای به دست می‌دهند، لذا تفسیر ترتیبى به دو جهت نمی‌تواند نیاز کنونى جامعه را تأمین کند:

١ـ تفسیر ترتیبى تنها به توضیح مجموعه‌ای از مفاهیم وحى با ملاحظات تجزیه شده و ناپیوسته می‌پردازد. این روش تعداد زیادى رهنمود و معارف و مضامین قرآنى را به صورت پراکنده و بی‌ارتباط با یک‌دیگر در اختیار می‌گذارد بی‌آن‌که ربط و ترکیب اندام‌هاى پراکنده این مجموعه فکرى را نشان دهد و بدون آن‌که در پایان این گردش و مرور بر سراسر قرآن دیدگاه‌هاى قرآن را براى هر یک از امور زندگى به طور منسجم و تئوریزه شده بیان کند. هدف اصلى و مشخصِ تفسیر ترتیبى این گونه نیست که نظریات قرآن را در زمینه‌هاى مختلف بیان کند گرچه گاهى ممکن است از کاربرد روشی در تفسیر رهنمودهایى به طور ضمنى پدید بیاید یا مفسرى استثنائاً موضوعى از موضوعات قرآنى را به بحث بگذارد.

٢ـ این شیوه از تفسیر چون به موضوعات، نگرشى پراکنده دارد موجب بروز تعارضات و تناقضات مذهبى فراوانى شده است؛ چرا که کافى است مفسری آیه‌ای به دست آورد و با آن دیدگاه و نظریه خود را توجیه کند.

این‌که در روایات رسیده: «أَنَّ الْکِتَابَ یُصَدِّقُ بَعْضُهُ بَعْضاً»[۱۸] «و ینطق بعضه بعضا شهید بعضه على بعض»[۱۹] به این دلیل است که تنها با کنار هم گذاردن آیات می‌توان نظریات قرآن را به دست آورد و فهم کاملى از وحى را عرضه کرد. به همین دلیل تفسیر موضوعى، گرچه در فهم و درک آحاد خود نیازمند تفسیر ترتیبى است و نمی‌توان بدون روشن کردن واژه‌ها و جمله‌ها و ارتباط آیات با یک‌دیگر به سراغ تفسیر موضوعى رفت، اما بدون شک در سایر جمع‌آورى و ارتباط این مجموعه به صورت موضوعى، پیام و رسالت قرآن به خوبى روشن می‌گردد. تفسیر موضوعى از آن جهت اهمیت دارد که تلاش و کوششی است که نظریات قرآن به طور منسجم ارائه گردد و موضوعاتى که از متن زندگى و واقعیت و نیازهاى آن شروع می‌گردد مورد ملاحظه و در برابر قرآن عرضه شود.

شهید صدر در خصوص اهمیت تفسیر موضوعى می‌نویسد: مفسرى که روش موضوعى را دنبال می‌کند، هدفش این است که دیدگاه قرآن در خصوص یک موضوع را کشف کند و با الهام گرفتن از متن قرآن و از ره‌گذر مقایسه آن با اندیشه‌هایى که مورد مطالعه قرار داده است، نظریه و رهنمون قرآن را به دست آورد. بنابراین می‌توان گفت که نتایج تفسیر موضوعى همواره با تجربه انسانى رابطه تنگاتنگى دارد؛ زیرا نتایج این نوع تفسیر نشان‌گر خطوط برجسته و جهت‌گیری‌هاى قرآن و نهایتاً طرز تفکر و نظریه اسلام درباره یکى از موضوعات زندگى است. هم‌چنین می‌توان نتیجه گرفت که تفسیر موضوعى گفت‌وگو و محاوره با قرآن کریم و پرسش‌گرى از آن است آن هم نه فقط یک پاسخ‌طلبى انفعالی و ضعیف، بلکه پاسخ‌خواهى فعال و کاربردی و هدف‌دار از متن قرآن به منظور کشف حقیقتى از حقایق بزرگ زندگى. امیرمؤمنان على(علیه السلام) در سخنى درباره قرآن می‌فرماید: «ذَلِکَ الْقُرْآنُ فَاسْتَنْطِقُوهُ وَ لَنْ یَنْطِقَ وَ لَکِنْ أُخْبِرُکُمْ عَنْهُ أَلَا إِنَّ فِیهِ عِلْمَ مَا یَأْتِی وَ الْحَدِیثَ عَنِ الْمَاضِی وَ دَوَاءَ دَائِکُمْ وَ نَظْمَ مَا بَیْنَکُمْ».[۲۰] واژه استنطاق جالب‌ترین و زیباترین تعبیر در زمینه تفسیر موضوعى است که خود گفت‌وگو با قرآن کریم و طرح مشکلات در پیشگاه این کتاب مقدس به منظور یافتن پاسخ‌ها و راه‌حل‌هاى قرآنى براى آن‌ها محسوب می‌شود.[۲۱]

البته نکات دیگرى در باب اهمیت تفسیر موضوعى مطرح است که می‌توان آن‌ها را به حساب فواید تفسیر موضوعى و امتیازات این روش بر روش تفسیر ترتیبى به حساب آورد. در این باره باز به مناسبت طرح نظریات شهید صدر سخن خواهیم گفت.

روش‌هاى تفسیر موضوعى

بی‌گمان مفسرین موضوعى از نظر روش و شکل ورود و خروج در تفسیر و تلقى از کار خود یک‌سان عمل نکرده‌اند. آنان چه بسا نمی‌دانسته‌اند با دیگران از نظر روش یک‌سان نیستند و راه آنان متمایز است، اما وقتى به مقایسه می‌پردازیم می‌بینیم افزون بر این‌که باورها و بینش‌هاى متفاوتى داشته و با گرایش‌هاى گوناگون عقیدتى و اجتماعى به قرآن چشم دوخته‌اند، از نظر روش و پرداختن به موضوع و نحوه ورود و خروج در تفسیر متفاوت عمل کرده‌اند. این گونه نبوده که جهت‌گیری‌هاى علمى، اجتماعى، و عقلى آنان در انتخاب روش و عرضه و برداشت دخالت نداشته باشد. تفسیر در شاخه اصلى خود گرچه به دو دسته ترتیبى و موضوعى تقسیم شده و از درون هر کدام از آن‌ها نیز داراى صیغه‌ها و جهت‌گیری‌ها و روش‌هاى متفاوتى است، اما دلیلى ندارد که ما تقسیم‌بندى‌ها را تنها در شکل تفسیر ترتیبى بدانیم و در تفسیر موضوعى این اختلاف روش را نادیده بگیریم؛ زیرا همان‌طور که تفسیر ترتیبى عملاً از نظر صبغه تفسیرى و گرایش ذهنى مفسر و مبانى و شیوه تفسیر، متفاوت شده و تقسیم‌بندى متفاوتی دارد و حتى در نظر عده‌ای از قرآن پژوهان تفاسیر ترتیبى به دلیل تحولات فکرى و اجتماعى بر اساس مقاطع زمانى تقسیم شده و با جهت‌گیری‌ها و مناهج متفاوتى مشخص گشته‌اند، تفسیر موضوعى در مقاطع زمانى خاص خود چنین حالت و تقسیم‌بندى‌ای را داشته است.[۲۲] درست است که تفسیر موضوعى حرکتى نوپاست، اما در میان مجموعه‌هاى موجود خود، این چندگانگى و اختلاف روش مشاهده می‌گردد.[۲۳] مثلاً کسى که معتقد است موضوعات قرآنى در برخورد با اندیشه‌هاى انسانى و تجارب بشرى شکل می‌گیرد و مفسر نباید نسبت به استنباط موضوعات از قرآن پاسخ‌طلبى انفعالى داشته باشد، بلکه باید موضوعات را از متن زندگى و واقعیات و نیازهاى آن شروع کند و ببیند در این زمینه چه دیدگاهى و نظریاتى است، آن‌گاه به سراغ قرآن برود،[۲۴] با کسى که موضوعات را صرفاً از قرآن و به قرآن می‌داند، بسیار متفاوت عمل کرده است. روش چنین فردى الزاماً آگاهى از دانش‌هاى بیرونى و تجارب بشرى نیست، در حالى که دیدگاه اول می‌گوید: روش فهم در تفسیر موضوعى منقح کردن دیدگاه‌ها و بهره‌گیری از تجربیات بشرى درباره موضوع است. یکى موضوعات را از مسائل غیبى و نیازهاى فکرى و اجتماعى خارج از متن قرآن می‌گیرد و دیگرى موضوعات را از قرآن. از سوى دیگر، فقه در واقع نوعى تفسیر موضوعى نسبت به حدیث و قرآن است. آیا فقها -صرف نظر از گرایش‌هاى مذهبى و کلامى- در روش استنباط یک‌سان عمل کرده و داراى روش واحدى بوده‌اند؟ آیا روش فقهى اخباری‌ها با اصولی‌ها یکى بوده است؟ آیا روش فقهى برخى از فقهاى معاصر با روش فقهاى پیشین صرفاً رابطه نقص و کمال، سادگى و پیچیدگى بوده است؟ با نگاهى به کتاب‌هاى فقهى این تفاوت روش را کاملاً مشاهده می‌کنیم؛[۲۵] عده‌ای در تفسیر موضوعى از روش تحلیلى و توصیفى استفاده کرده و عده‌ای روش مقایسه‌ای میان تجارب بشرى و رهنمودهاى قرآنى به کار گرفته‌اند که احیاناً از آن تعبیر به روش توحیدى کرده‌اند و عده‌ای در تفسیر موضوعى از روش علمى و اکتشافات و نظریات و تئورى‌هاى علمى و مقایسه آن با آیات بهره برده‌اند.

به هر حال تفاسیر موضوعى از سه جهت قابل تقسیم است:

١ـ بر اساس باورها و بینش‌ها و گرایش‌هاى مذهبى و اجتماعى

٢ـ بر اساس شیوه مفسر در ورود و خروج و تلقى او از تفسیر موضوعى

٣ـ بر اساس تنظیم و ترتیب مباحث و چینش آیات[۲۶]

بنابراین اگر مفسر موضوعى در کنار استفاده از سنت براى فهم کتاب به مقایسه اندیشه‌هاى بشرى می‌پردازد یا روش‌هاى تاریخى و تجربى را در فهم نص به کار می‌گیرد، در حقیقت روش خاصى را براى تفسیر موضوعى دنبال می‌کند که با روش‌هاى دیگر مفسران که این مبانى را قبول ندارند و اصولاً حقانیتى براى روش‌هاى تجربى و تاریخى قائل نیستند، متفاوت خواهد شد.

به بیان دیگر، مفسر موضوعى آن‌چه را که مبناى فهم خود قرار می‌دهد، در حقیقت روشى متفاوت را ایجاد می‌کند که در شکل استنباط مفسر تأثیر می‌گذارد. مثلاً وقتی مفسر موضوعى قائل است میان دین و علم تنافى نیست نوعى به گونه‌ای خاص استنباط می‌کند هم‌چنان که کسى که دین را اصولاً در طرح مسائل هستى و آفرینش انسان و پدیده‌ها ناظر نمی‌داند و معتقد است آن‌چه در نصوص دینى در این باره‌ها آمده صرفاً بازتاب فرهنگ زمانه است،[۲۷] به گونه‌ای دیگر استنباط می‌کند و شیوه ورود و خروج او با مفسر موضوعى تفاوت دارد.

نمونه‌هایى از تفسیر موضوعى

گفتیم تفسیر موضوعى داراى روش‌هایى است، اما این‌گونه نیست که تفسیر ترتیبى با نگاهى پسینى (مسبوق به واقعیت تفسیر) با روش‌هاى مختلف اثرى، اجتهادى، و با جهت‌گیری‌هاى مختلف فلسفى، عرفانى، علمى و ده‌ها صبغه تقسیم گردد و در تفسیر موضوعى تنها یک شکل از آن به وجود آمده باشد. البته ملازمه عقلى میان تفسیر ترتیبى و موضوعى از نظر اختلاف روش نیست، اما این طبیعى است که مفسران موضوعى با نگرش‌هاى مختلفى که دارند در مقام روش یک‌سان عمل نکنند و شیوه طرح مباحث و ورود و خروج و شکل استنباط آن‌ها متفاوت باشد. با نگاهى به تفاسیر موضوعى ما این گوناگونى روش‌ها را مشاهده می‌کنیم، روش‌هایى که ناشى از جهت‌گیری‌ها، دانستنی‌ها، حساسیت‌ها و در نهایت مبانى مختلف مفسرین آن‌هاست. کافى است به چند تفسیر موضوعى مشهور سرى بزنیم و ببینیم چگونه این تفاسیر از نظر روش گوناگون شده‌اند. اکنون هم برای آشنایى با برخى از این تفاسیر و هم نشان دادن این تفاوت‌ها، به ویژه در روش آن‌ها به چند نمونه از تفاسیر موضوعى معاصر اشاره می‌گردد.

١ـ شهید مطهرى و تفسیر موضوعى

یکى از متفکرین معاصرى که اضافه بر مباحث تفسیر ترتیبى (ذیل عنوان آشنایى با قرآن) مجموعه‌ای گسترده از مباحث موضوعى قرآن را مطرح کرده، شهید مطهرى است. ایشان حجم انبوهى از موضوعات دینى را با نگرش قرآنى به بحث و بررسى گذاشته که از نمونه‌هاى بارز آن می‌توان به بحث شناخت در قرآن، قرآن و مسئله حیات، فطرت در دیدگاه قرآن، جامعه و تاریخ، انسان در قرآن، حقوق زن، تعدد زوجات، حقوق اساسى جامعه، آزادى، فطرت و ده‌ها مسئله دیگر اشاره کرد.

نکته مهم بحث‌هاى استاد اضافه بر این‌که جنبه توضیحى و تحلیلى دارد، اقناعى و ارشادى آن است. شهید مطهرى در تمام این آثار در پى این نیست که نشان دهد که نظریه قرآن را چگونه باید از متن آیات استخراج کرد یا خود به شیوه استنادى در پى تبیین نظریه قرآن باشد. گویى ایشان از قبل، نظریه‌ای را منقح کرده و حال می‌خواهد به خواننده خود نشان دهد که این نظریه در مقام توصیف چگونه است و چرا در میان تمام نظریات مختلف برترى دارد، لذا سعى می‌کند آرا و عقاید دیگران را به خوبى بیان و ضعف آن‌ها را نشان دهد. هم‌چنین شهید مطهرى درصدد گردآوری آیات مربوط به یک موضوع و بحث و بررسی در مورد آن‌ها بر اساس یک ترتیب منطقى نیست؛ زیرا تنها دغدغه خاطر وى شبهات و اشکالات است که احیاناً نسبت به مسئله وارد شده یا ابهاماتى است که برای موضوع پیش آمده و در فضاى فرهنگى و اجتماعى نیازمند تبیین است. به عنوان نمونه به یکى از این مباحث اشاره می‌کنیم.

قرآن و مسئله حیات

این نوشته مرکب از مجموعه‌ای از مباحث فلسفى است که به اصالت روح، کیفیت ارتباط روح با بدن و تفاوت‌هاى اصولى موجودات زنده با موجودات فاقد حیات می‌پردازد و دست آخر به توصیف منطق قرآن در مسئله حیات به صورت مقایسه‌ای اشاره می‌کند. مطهرى در این زمینه مقایسه‌ای میان منطق متداول مادیون و الهیون در مسئله حیات و تکامل دارد و حتى تفاوت منطق الهیون را با منطق قرآن نشان می‌دهد و به علل تفاوت این دو منطق اشاره دارد و از این‌که قرآن در مسئله روح به صورت امر مبهم یاد کرده توضیحى در حدود توانایى علم در مسئله حیات می‌دهد.

اصولاً زبان مطهرى در تفسیر موضوعى، توصیفى و تحلیلى است؛ خصوصاً آن جا که به طرز بیان قرآن در ارتباط با حیات اشاره دارد. نگرش ایشان بسیار جامع و نکته‌سنجانه است تا جایى که نه تنها از حیات موجودات با شعور به شکل دقیقى سخن می‌گوید، بلکه براى درک کامل حیات، از حیوانات و نباتات شاهد می‌آورد و از آثار و نشانه‌هایى از حیات در موجودات، چون فهم و شعور، ادراک، سمع و بصر، هدایت، الهام و غریزه یاد می‌کند.[۲۸]

در این بخش جالب‌ترین بحث ایشان توضیح در باب تفاوت نگرش الهیون و منطق قرآن است. ایشان توضیح می‌دهد که الهیان در مسئله حیات و هر پدیده‌ای بالأخره به سراغ زنده اول می‌روند چون راهى براى توجیه پیدایش حیات نخستین پیدا نمی‌کنند و می‌گویند او با نفخه الهى به وجود آمده است. به عبارت دیگر الهیون از جنبه منفى معلومات خود پاى خدا را به میان می‌کشند و همیشه خدا مرا در میان مجهولات خود جست‌وجو می‌کند و دنبال چیزهایى می‌روند که علل طبیعى آن‌ها را نمی‌دانند. لذا هر اندازه که بر میزان معلوماتشان افزوده شد توحیدشان کاسته می‌شود. در حالی که قرآن از این روش استفاده نمی‌کند و هیچ‌گاه به مواردى که گمان می‌رود نظمى به هم خورده و حسابى به هم ریخته براى اثبات توحید استشهاد نمی‌کند، بلکه به مواردى استشهاد می‌کند که مردم مقدمات و علل طبیعى آن‌ها را می‌دانند. در مورد حیات می‌گوید: حیات مطلق، فیضى است عالى و بالاتر از افق جسم محسوس و این فیض، بر اساس حساب و قانونى از افق عالى‌تر از جسم سرچشمه گرفته است.[۲۹] این شیوه از بحث را عموماً در نوشته‌هاى دیگر شهید مطهرى نیز مشاهده می‌کنیم.

بنابراین، روش استاد اولاً: عرضه کامل موضوع از جنبه‌هاى بیرونى و طرح اشکالاتى است که احیاناً در ابعاد مختلف نسبت به موضوع مطرح است؛ به ویژه آن‌که ایشان به واژه‌ها و کلمات مستقیم تأکیدى ندارد، بلکه از هر جا که به روشن شدن بحث کمک کند استفاده کرده است.

ثانیاً: این بحث از پیش همراه با تئورى و طرحى از موضوع و ناظر به پاسخ اشکالات مخالفان یا ضعف اندیشه‌هاى مقابل است که در این زمینه به مناسبت آن‌ها را بی‌جواب نمی‌گذارد.

ثالثاً: بحث‌ها همراه با دقت و ژرف‌نگرى در کلمات همراه با انواع فروض و سؤالات است، که به تعبیر منطقیون، ایشان از طریق سبر و تقسیم راه‌حل‌هاى مختلف نظرى یا عملى را همراه با اشکالات آن طرح می‌کند و به شکل منطقى فرضی را که با تئورى نخستین سازگار است ترجیح می‌دهد.

رابعاً: روش ایشان خردگرایانه است. این خردگرایى در سراسر بحث‌هاى قرآنى نمایان است.

خامساً: احاطه و آگاهى استاد از نظریات فلاسفه جدید و تجربیات بشرى در زمینه راه‌حل مشکلات اجتماعى کاملاً نمایان است.

٢ـ عباس محمود عقّاد

دکتر عباس محمود عقاد یکى از نویسندگان شهیر مصرى است که چندین کتاب خود را به مباحث موضوعى قرآن اختصاص داده، از جمله: الانسان فى القرآن، المرأه فى القرآن و الفلسفه القرآنیه.

کتاب الانسان فى القرآن وى بررسى انسان‌شناسی قرآن با نگاهى فلسفى است. وى با تسلطى خاص درصدد نقد و تطبیق آراى قرآنى با مکاتب فلسفى غرب بر می‌آید. این کتاب از دو بخش تشکیل شده: در بخش نخست آن توصیفات قرآنى انسان را بر می‌شمارد و در بخش دوم دیدگاه‌هاى دانشمندان غربى و تفکر نوین حاکم بر فلاسفه معاصر را توضیح می‌دهد و به صورت نقادانه دیدگاه آنان را بازگو می‌کند.

در کتاب الفلسفه القرآنیه به مجموعه‌ای از مباحث علم، آفرینش، اخلاق، حکومت، طبقات اجتماعى، ارث، تعدد زوجات، روابط بین‌الملل، روح، سرنوشت و مسائلى از این دست می‌پردازد. مشى مؤلف تطبیق، مقایسه‌ای و احیاناً، نقادانه است. براى درک درست مسائل، از شیوه توصیف و تحلیل موضوعات استفاده می‌کند، آن‌گاه به نکات قابل مقایسه و متمایز تعالیم قرآنى می‌پردازد. در این زمینه در آغاز نظریات حکما و فلاسفه بزرگ را ذکر می‌کند و اشکالات احتمالى آنان را نسبت به نظریاتى که از قرآن ارائه داده نشان می‌دهد، آن‌گاه به شکل قانع‌کننده و عقلانى از نظریات قرآنى دفاع می‌کند و در مواردى شبهاتى را که بر تعالیم قرآن وارد شده پاسخ می‌دهد. در پایان کتاب تأکید می‌کند هدف ما از طرح مباحث قرآنى این نیست که براى نکات قرآنى از مذاهب فلسفى استشهاد بیاوریم؛[۳۰] زیرا بسیارى از فلاسفه قدیم موافق نظریات قرآنى‌اند، بلکه هدف ما بیان دیدگاه‌هاى قرآن در مقایسه با دیگر نظریات است.

المرأه فى القرآن یکى از بهترین کتاب‌هایى است که به روان‌شناسى زن می‌پردازد و ویژگى‌هاى روحى و اخلاقى زن و نقش آن را در جامعه نشان می‌دهد و دلایل نگرش خاص قرآن را در رفتار اجتماعى، حقوق، جزا، ارث و مسائل دیگر توجیه و تفسیر می‌کند.

بنابراین روش عقاد به شرح زیر است:

١ـ عموماً جنبه مقایسه‌ای دارد.

٢ـ جهت‌گیری‌ها و روش بیان جنبه اقناعى و دفاع دارد و سعى می‌کند به هر صورت به خواننده خود نشان دهد که تعالیم قرآن برترى دارد.

٣ـ در بیان مباحث به جاى استفاده از شیوه گردآورى و داورى، از روش توصیف و تحلیل استفاده می‌کند. طبعاً در این روش ناچار است نکات مورد بحث در دیدگاه مکاتب انسانى و آموزه‌هاى وحى را در نظر بگیرد.

۴ـ در آن‌جا که بحث ناظر به شبهه و اشکالى نسبت به تعالیم قرآن است، در آغاز به فروض و شقوق اشکال می‌پردازد؛ مثلاً در بحث زن چون یکى از مسائل تساوى حقوق زن است و قرآن این تساوى را به گونه‌ای بیان کرده که ایجاد شبهه نموده، معناى تساوى را شرح و به شبهات پاسخ می‌دهد.[۳۱]

٣ـ محمدتقى مصباح

یکى دیگر از نویسندگان و قرآن پژوهان معاصر که به تفسیر موضوعى پرداخته، استاد محمد تقى مصباح یزدى است که در راستاى سلسله مباحث قرآنى به چندین بحث قرآنى، از آن جمله خداشناسى، کیهان‌شناسی و انسان‌شناسی به عنوان معارف قرآنى پرداخته و در دو بحث مستقل اخلاق در قرآن، جامعه و تاریخ از دیدگاه قرآن را مورد بررسى قرار داده است.

در بحث خداشناسى به ادله عقلى و فطرى قرآنى اشاره کرده و مسئله توحید را از ابعاد مختلف در قرآن بررسى نموده است.

در بحث جهان‌شناسی آن‌چه قرآن در زمینه آسمان، زمین، تعدد سماوات و ارض و کیفیت آفرینش آن‌ها در قرآن آمده یا درباره عرش و کرسى، پدیده‌هاى جهان، شب و روز آمده مورد توجه قرار می‌دهد و در آغاز این بحث تأکید می‌کند این مباحث در قرآن به طور استطرادى به میان آمده و منظور از ذکر آن‌ها در قرآن آگاه کردن انسان و یادآورى نعمت‌های خداوندی است و قرآن کتاب فیزیک، گیاه‌شناسی، زمین‌شناسی نیست.

در بحث انسان‌شناسی به مباحث طبیعى و فلسفى انسان اشاره می‌کند و ویژگى‌هاى انسانى را با نگاه قرآنى مورد توجه قرار می‌دهد.

در کتاب اخلاق در قرآن اصول موضوعه علم اخلاق و ویژگى‌هاى مفاهیم اخلاقى را به عنوان مقدمه بحث مطرح می‌کند، آن‌گاه مفاهیم عام اخلاقى قرآن را با تئورى‌ای که در آغاز بحث عنوان کرده تطبیق می‌دهد. مهم‌ترین بحث تفسیر موضوعى این کتاب بیان تفاوت نظام اخلاقى اسلام با دیگر نظام‌ها و تبیین ارزش‌هاى اخلاقى قرآن است. البته در بخشى دیگر اخلاق عملى و نکات تربیتى و ارشادى قرآن در آموزه‌هاى اخلاقى مورد توجه نویسنده قرار گرفته است.

در کتاب جامعه و تاریخ از دیدگاه قرآن به فلسفه علوم اجتماعى و از مفهوم جامعه، اصالت فرد یا جامعه و قانون‌مندى جامعه بحث می‌کند. هم‌چنین تأثیر جامعه در فرد، تأثیر فرد در جامعه، نقش تفاوت‌ها در زندگى اجتماعى، نهادهاى جامعه و دگرگونی‌هاى اجتماعى از جمله مباحثى است که در این کتاب به طور استنادى و تحلیلى مورد بحث قرار گرفته و به تعبیر ایشان در این مباحث مهم‌ترین معیار براى گزینش اهمیت مطلب، وجود لغزش‌گاه‌ها پیرامون آن، تأثیر در مباحث کاربردى و بالاتر از همه مقدمیت براى بیان دیدگاه‌هاى قرآن بوده است.

به طور کلی هدف آقاى مصباح از این پژوهش‌ها عرضه معارف قرآن به صورت سیستماتیک و منظم به گونه‌ای است که هر پژوهش‌گر بتواند از یک نقطه شروع کند و زنجیره‌وار حلقه‌هاى معارف اسلامى را به هم ربط دهد و در نهایت به آن‌چه هدف قرآن است نایل شود. به همین جهت ایشان در مقدمه معارف قرآن پیشنهاد دسته‌بندى موضوعات را می‌کند، دسته‌بندى‌ای که تنها عرضه معارف قرآنى نباشد، بلکه توأم با تفسیر موضوعى باشد، یعنی این موضوعات بر اساس نظم خاصى در نظر گرفته شود، آن‌گاه براى هر موضوعى آیاتى را پیدا کرده و در کنار یک‌دیگر قرار داده و بعد درباره آن‌ها اندیشیده شود و به کمک هم‌دیگر نقطه‌هاى ابهام برطرف گردد.[۳۲]

در زمینه دسته‌بندى آیات، آقاى مصباح بحث مبسوطى را در کتاب معارف قرآن به میان می‌کشد و سه طرح را پیشنهاد می‌کند: ١- طرح تقسیم موضوعات قرآن بر اساس عقاید، اخلاق، احکام، ٢- طرح انسان‌گرایى ٣- طرح خدا محورى. آن‌گاه ایشان ترجیح می‌دهد که محور بحث، تقسیم خدا محورى باشد تا هم ترتیب منطقى رعایت شود و پیوند موضوعات به خوبى رعایت گردد و هم با مقایسه و جهت‌گیری‌هاى قرآنى سازگار باشد.

روش آقاى مصباح در کل به شرح زیر است:

١ـ روش تفسیر، گردآورى و داورى و مستند به بحث‌هاى آکادمیک در ظرف مطالب موجود در کتاب‌هاى کلامی ‌و اعتقادى است.

٢ـ این بحث‌ها در قالب تفسیر و به صورت استنادى انجام گرفته و در مقایسه با دو تفسیر پیشین تفاوت‌هاى اساسى دارد.

٣ـ عموم بحث‌ها متکى بر دانستنی‌هاى فلسفى مفسر است.

۴ـ گاهى از حد طرح موضوع می‌گذرد و جنبه تطبیق پیدا می‌کند به این معنا که ایده و تئورى را با دلایل عقلى مورد اثبات قرار می‌دهد آن‌گاه به جست‌وجوى شاهد قرآنى آن می‌پردازد.[۳۳]

۵ـ تکیه بر کلمات و واژه‌هاى قرآن و توضیح جمله‌ها، به عبارتى گذر از تفسیر ترتیبى به تفسیر موضوعى، فراوان مشاهده می‌شود.

۶ـ استفاده از نظریات فلاسفه به ویژه غربى‌ها کم‌تر دیده می‌شود. به همین دلیل نقد و تحلیل کلمات فلاسفه غرب در زمینه‌هاى مختلف، به ویژه در براهین خدا نیامده و نظرات قرآنى که ناظر به این شبهات باشد مطرح نشده است.

۴ـ عبدالعلى بازرگان

عبدالعلى بازرگان یکى دیگر از قرآن پژوهان بنام کشور است که آثار فراوانى در زمینه قرآن ارائه داده است. ایشان افزون بر بحث‌هاى تفسیرى و علوم قرآنى (در کتاب نظم قرآن در زمینه نظم و پیوستگى قرآن و در کتاب متولوژى تدبر در قرآن درباره روش فهم قرآن) بحث‌هاى مستقل تفسیر موضوعى، مانند انسان کامل در قرآن (در معرفى شخصیت حضرت ابراهیم) آزادى در قرآن دارد. این بحث‌ها در ظاهر شکل تفسیر قرآن به قرآن و استفاده از آیات دیگر براى فهم واژه، جمله، معناى کلى آیه یا حتى موضوع، ترتیب یافته اما در حقیقت براى کشف و پرده‌برداری از دیدگاه‌هاى قرآنى انجام گرفته است.

یکى از بحث‌هاى کتاب متولوژى تدبر، طرح نمونه‌هایى از تفسیر موضوعى است.[۳۴] سبک و روش این بحث‌هاى تفسیرى از دیگر تفاسیر موضوعى متمایز است. عمده این مباحث همراه با گرایش‌هاى علمى در تفسیر است. مثلاً بحث حرکت کشتى، اشاره به معادن، اشارات به منابع زیر زمینى آب، زیست‌شناسی و کشف منشأ حیات، حرکت تسبیحى آسمان‌ها و زمین از این قبیل است. البته نمونه‌هاى دیگر زیست‌شناسی و کشف منشأ حیات، طیف رفتارى و عکس‌العمل انسان و مسائل دیگر تاریخى، اعتقادى، اخلاقى، باز با همین سیاق و گرایش انجام گرفته است. در مجموع می‌توان روش ایشان را در تفسیر موضوعى به شرح زیر خلاصه کرد:

١ـ ایشان عموماً بحث تفسیر موضوعى خود را با استناد به کلمات قرآنى آغاز می‌کند و مبنا و معیار ایشان مفاهیم و کلماتى است که در قرآن به کار رفته است. مثلاً بحث حرکت کشتى آیه‌ای از آیات الهى از روش گردآورى کلمات آغاز می‌کند و پس از توضیح موارد استعمال و جهت‌گیرى آن به این نتیجه می‌رسد که از مجموعه ٢٣ بار استعمال کلمه فلک شانزده بار آن حرکت کشتى به عنوان آیه‌ای از آیات الهى مطرح شده و هر کدام موارد آن داراى چه خصوصیاتى بوده و با چه سیر نزولى و در چه موقعیتى تاریخى و فرهنگى این گفتمان حاصل و نتیجه‌گیری شده است.

٢ـ جهت‌گیری‌هاى ایشان به ویژه در انتخاب مباحث به طور واضح جنبه هدایتى و تربیتى دارد؛ کم‌تر بحثى از ایشان دیده می‌شود که صرفاً جنبه علمى یا حتى طرح مباحث نظرى صرف در آن مد نظر قرار گرفته باشد. به عنوان نمونه بحثى درباره علل اشاره به معادن در قرآن دارد و آیات ٢٧ و ٢۸ سوره فاطر را از نمونه‌هاى آن می‌داند و می‌گوید طرح این مباحث با تأکید بر انواع و الوان بودن این نمادها و تنوع و رنگارنگى که در کیفیت مخلوقات در هر سه زمینه فوق مشهود است، این حیثیت را بیان می‌کند که تنها دانشمندان از این آیات خشیت دارند و آن‌گاه در بحثى تأکید می‌کند: گرچه قرآن کتاب هدایت است و براى آموزش علوم طبیعى نازل نشده، اما این اشارات به گونه‌ای بیان شده است که با پیشرفت علوم، روز به روز گوشه‌ها و رموز تازه‌ای از آن مورد توجه قرار می‌گیرد.[۳۵]

٣ـ به سیر نزول و آغاز آیات مربوط به موضوع توجه جدى دارد. این روش مسلماً در کم‌تر تفسیر موضوعى مورد توجه قرار گرفته است. ایشان در تمام کتاب‌هاى خویش این شیوه از بحث را براى فهم موضوع، عنایت جدى قرار می‌دهد و اضافه بر این‌که به آثارى چون سیر تحول قرآن پدر مرحومش استناد می‌کند، سیر ترتیب نزول و شیوه تحول لحن کلام و فراز و فرود بیان و مسائل تاریخى و جغرافیایى و سیاسى را که در ارتباط با آیات مطرح است، بیان می‌کند و نقش آن را در درک موقعیت کلام آشکار می‌سازد.[۳۶]

۴ـ همان‌طور که در آغاز اشاره کردیم گرایش به تفسیر علمى و استفاده از داده‌هاى علمى براى فهم معانى قرآن، هم در تفسیر ترتیبى و هم در تفسیر موضوعى (در روش تحقیق و شیوه بیان و استنباط) تأثیر به سزایى داشته و نمی‌توان این روش را در تفسیرهاى موضوعى که حجم انبوهى از بحث‌هاى مفسران موضوعى را به خود اختصاص داده نادیده گرفت.

تاکنون آن‌چه از مجموعه این معرفی‌ها نتیجه‌گیری کردیم این است که روش‌هاى مفسران تفسیر موضوعى متفاوت است، گرچه به چند مورد اندک بسنده شد، اما نمونه‌ها و اختلاف روش‌ها در شیوه بحث، استنباط و نتیجه‌گیری‌ها بسیارست. در گذشته روش تفاسیر فقهى و آیات‌الاحکام جنبه استنادى داشته و موضوعات زندگى بیش‌تر مورد بحث قرار می‌گرفته و صرفاً آن‌چه را در فقه مورد نظر بوده مستند به آیات می‌کرده‌اند و کم‌تر به تحلیل و توصیف موضوعات می‌پرداخته‌اند یا در روش تفاسیر موضوعى- اجتماعى به بحث‌هاى کلیدى جامعه و حل مشکلات نظر داشته‌اند و موضوعات بیرونى را تنقیح نموده، آن‌گاه به سراغ قرآن می‌رفته‌اند یا عده‌ای صرفاً با گردآورى آیات قرآن در حول و حوش یک کلمه به جمع‌بندى و ترتیب منطق آن دست زده و کم‌تر به تحلیل و تبیین موضوعات و توصیف نظریات پرداخته‌اند یا کسانى تفسیر علمى موضوعى مورد نظرشان بوده و از این جهت به مقایسه یافته‌هاى جدید علمى با کلمات قرآنى درباره یک مسئله آفرینش و جهان هستى پرداخته‌اند و حتى گاهى براى تبیین موضوعى از نمونه آمار کلمات، دسته‌بندى ریاضى تاریخى سوره‌هاى مکى و مدنى نتایج خاصى می‌گرفته‌اند[۳۷] یا کسانى مانند عفیف طباره در کتاب الانبیاء فى القرآن و الیهود فى القرآن صرفاً براى روشن کردن حوادث تاریخى مربوط به انبیاى سلف، آیات را کنار یک‌دیگر قرار داده و به آن نظمى منطقى بخشیده است. هم‌چنین قرضاوی در الصبر فى القرآن و الفقر فى القرآن تمام کلمات مربوط به این دو موضوع را گردآورى و جمع‌بندى کرده ‌است. ایزوتسو نیز در مفاهیم اخلاقى قرآن و خدا و انسان در قرآن حوزه‌هاى معنی‌شناختى و میدان‌هاى ارتباطى میان این کلمات را براى فهم موضوعى مورد مداقه قرار داده است. بنابراین در مجموع، تمامی قرآن پژوهان روش‌هاى متفاوتى را در کشف، پرده‌برداری، نتیجه‌گیری دنبال کرده‌اند.

تفسیر موضوعى در دیدگاه شهید صدر

اکنون نوبت آن رسیده که به دیدگاه‌هاى شهید صدر در باب تفسیر موضوعى بپردازیم و تحلیلى از جایگاه این دانش و نکات برجسته در نظر ایشان را مورد بررسى و مداقه قرار دهیم. آن‌چه تاکنون مورد بحث قرار گرفته فضاى روشنى از نوع موضع‌گیری و جهت‌گیرى این شهید والامقام را نمایان می‌سازد و ما را در ترسیم مباحث یارى می‌رساند. نظریات شهید صدر را باید در دو فضاى متفاوت مورد ارزیابى قرار داد: یکى، از دو درس نخستین ایشان در دو کتاب مقدمات فی التفسیر الموضوعى و المدرسه القرآنیه[۳۸] و دیگرى دوازده درس بعدى ایشان در زمینه سنت‌هاى تاریخى در همین کتاب مقدمات فی التفسیر الموضوعى که آخرین درسهاى این شهید بزرگوار در حوزه علمیه نجف را تشکیل می‌دهد و به عنوان روش‌ها و شیوه‌هاى عملى شهید در تفسیر موضوعى تلقى می‌گردد.

دیدگاه‌هاى نظرى

در آغاز به خلاصه این نظریات، آن‌گاه به تفصیل و توضیح آن‌ها می‌پردازیم:

١ـ تفسیر موضوعى، مکمل تفسیر ترتیبى بلکه متأخر از تفسیر ترتیبى است. تا تفسیر ترتیبى نباشد تفسیر موضوعى شکل نخواهد گرفت، به همین دلیل تفسیر موضوعى نافى تفسیر ترتیبى نیست.[۳۹]

٢ـ در مقایسه میان تفسیر ترتیبى و موضوعى، تفسیر موضوعى داراى محاسن و فضایل بسیاری است در حالى که تفسیر ترتیبى داراى کاستی‌ها و اشکالاتى است که جز با تفسیر موضوعى حل نخواهد شد. مهم‌ترین اشکالى که تفسیر ترتیبى در بردارد، این است که سخن نهایى و جامع را نسبت به دیدگاه قرآن درباره موضوع بیان نمی‌کند و تفسیر یک آیه به این معنا نیست که تمام سخن قرآن درباره آن گفته شده است، در حالى که ما نیاز به ارائه سخن نهایى قرآن با توجه به فهم خود از مجموعه آیات مشترک داریم.[۴۰]

٣ـ شیوه تفسیر موضوعى در نظر شهید صدر تنها راهى است که ما را قادر می‌سازد تا در برابر موضوعات مختلف زندگى به نظریه‌هاى اساسى قرآن دست یابیم.[۴۱]

۴ـ تفسیر موضوعى تنها در حیطه موضوعات صریح و مفاهیم مصرح در قرآن نیست، بلکه به نظر ایشان شامل تمام موضوعاتى است که در قلمرو دین و در حیطه زندگى انسانى قرار گرفته و نسبت به آن‌ها سؤالات و مشکلاتى داریم.[۴۲]

۵ـ از تفاوت‌هاى مهم در جهت‌گیرى تفسیر موضوعى در نظر شهید صدر عنصر هدف است. به نظر شهید صدر هر گردآورى و کنار هم قراردادن آیات بر محور موضوع خاص را نمی‌توان تفسیر موضوعى نام داد، بلکه تفسیرى موضوعى است که به یکى از موضوعات زندگى یا مسائل اعتقادى و اجتماعى بپردازد و بخواهد نظر قرآن را مورد بررسى قرار دهد و گرنه این‌که ما بخواهیم برخى مباحث علوم قرآن را با هدف شناخت و کشف موضع قرآن در آن زمینه‌ها بررسى کنیم نمی‌تواند تفسیر موضوعى نام گیرد.[۴۳] پس در حقیقت بحث‌هایى مانند ناسخ و منسوخ و مجازات قرآن از مباحث علوم قرآن می‌باشد و چنین گرایشى ناشى از خلط تفسیر موضوعى با علوم قرآن و تجانس صورى و همگونى ظاهرى با هم است.

پس با این توضیحات مختصر درباره رئوس نظرات شهید صدر، اکنون به تفصیل و توضیح آن‌ها می‌پردازیم:

یک: شهید صدر هنگامى مسئله تأخر رتبى تفسیر موضوعى را مطرح می‌کند که در باب فواید تفسیر موضوعى و امتیازات آن بر تفسیر ترتیبى سخن می‌گوید و بر این نکته تأکید مى‌ورزد که انسان‌ها همواره در حال پیشرفت و تکامل‌اند و معرفت بشرى هر چه تمام‌تر در حال گسترش و پیشرفت است. براى انسان امروز همواره سؤال‌هایى در حال جوانه زدن است. بگذریم از این‌که پیشرفت علوم بر شیوه زندگى انسان تأثیر می‌نهد و معیشت وى را دگرگون می‌کند، قهراً این دگرگونى پرسش‌هایى را در ذهن‌ها پدید می‌آورد. دین باید نسبت بر همه این مسائل از موضع دینى خود پاسخ بدهد و تفسیر ترتیبى نمی‌تواند چنین نقشى ایفا کند؛ زیرا هدفش آشکار کردن مدلول لفظ است. بنابراین تنها راهى که باقى می‌ماند این است که ما این پرسش‌ها را بر قرآن عرضه کنیم و نظریه‌ها و دیدگاه‌هاى قرآن را به صورت سؤال و جواب درآوریم. در حقیقت تفسیر موضوعی می‌تواند عهده‌دار چنین وظیفه‌اى باشد. پس نخستین ضرورت تفسیر موضوعى پاسخ‌گویى به پرسش‌ها و حل مشکلات عصر است.[۴۴]

برخى گفته‌اند: بسیارى از تفاسیر ترتیبى هم به مناسبت تفسیر آیه، این مباحث موضوعى را مطرح کرده‌اند، مثلاً تفسیر المنار رشید رضا و المیزان علامه طباطبائى. بنابراین، این وجه امتیاز و فایده تفسیر موضوعى نیست.[۴۵] البته باید توجه داشت که شهید صدر به این امتیاز نمی‌خواسته تفسیر ترتیبى را نفى بکند، بلکه دلایل ترجیح روش تفسیر موضوعى بر شیوه تفسیر ترتیبى را ذکر کرده‌اند. بنابراین اگر احیاناً در برخى از تفاسیر متداول همان روش تفسیر موضوعى برگزیده شده دلیل بر اشتراک فایده نیست، دلیل بر بهره‌گیری از روش تفسیر موضوعى در تفسیر ترتیبى یا به تعبیر شهید صدر تجزیه‌ای است.

وانگهى، همان‌طور که بعداً توضیح خواهیم داد شهید صدر بر شکل خاصى از تفسیر موضوعى تأکید می‌کند، یعنی موضوعى خارجی را که در مباحث تجارب بشرى و دانش‌هاى انسانى ملاحظه شده، در تفسیر موضوعی بررسی می‌کند. در حالی که بیش‌ترین گرایش مفسران گذشته بر موضوعاتى است که در متن قرآن مفاهیم آن آمده است، افزون بر این‌که بسیارى از بحث‌هاى موضوعى در متون تفسیرى مانند آن‌چه معتزله و اشاعره در ذیل بحث‌هاى تفسیرى و قرآنى خود مطرح کرده‌اند در حقیقت نص‌گرایى و تحلیل‌هاى درون متنى بوده، حتى کم‌تر به تحلیل‌هاى متنى و جمع‌بندى آیات توجه نموده‌اند. بنابراین اگر شهید صدر به اهمیت تفسیر موضوعى اشاره می‌کند و می‌گوید تفسیر موضوعى آفاق گسترده‌ترى را در می‌نوردد و به مسائل بیش‌ترى پاسخ می‌دهد، به این حساب است که مرحله تکاملى تفسیر ترتیبى است. ایشان در این زمینه می‌گوید:

تفسیر موضوعى همواره با تجربه انسانى رابطه تنگاتنگى دارد؛ زیرا نتایج این نوع تفسیر نشان‌گر خطوط برجسته و جهت‌گیری‌هاى قرآن و نهایتاً طرز تفکر و نظریه اسلام درباره یکى از موضوعات زندگى است.[۴۶]

دو: نکته دیگرى که در تفسیر موضوعى از نظر شهید صدر وجه امتیاز آن تلقى می‌گردد پویایى و تحول‌پذیرى تفسیر موضوعى است. در این باره متفکر عالی‌قدر، سخن خویش را در مورد روش تفسیر ترتیبى و موضوعى با روشى که فقها در فقه انجام داده‌اند مقایسه می‌کند و می‌گوید اگر فقه از تکامل و پیشرفت خوبى برخودار بوده از ناحیه استفاده از روش موضوعى است. فقه در حقیقت تفسیر موضوعى احادیث و آیات است. در برابر اگر تفسیر به این رکود و خمود گرفتار شده از آن جهت است که روش تجزیه‌ای را برگزیده است. اگر فقه هم به شرح احادیث چون وافى، مرآه العقول و ده‌ها کتاب روایى بسنده می‌کرد، هرگز به این مرتبه که اکنون رسیده است، نمی‌رسید. اصولاً گرایش فقه بر اساس واقعیت‌هاى زندگى و پاسخ‌گویى به سؤال مکلفین در زمینه‌هاى مختلف عبادى و معاملى و جزایى تشکیل گردیده و در ذیل هر موضوع، احادیث و ادله دیگر آن گردآورى و نظر اسلام در خصوص آن‌ها توسط فقیه توضیح داده شده است. این روش همان روش موضوعى در مسائل فقهى است.

در تفسیر، عکس این جریان اتفاق افتاد و مفسرین به جاى آن‌که آیات قرآن را بر اساس موضوعات زندگى و نیازها و پرسش‌ها چینش کنند و مورد بحث و مداقه قرار دهند و تحقیقات اجتماعى و سیاسى را گسترش دهند، به متورم کردن تفسیر ترتیبى پرداخته و به بحث‌هاى آکادمیک، صرف، نحو، قرائت و موشکافی‌هاى لفظى بسنده کرده و جلوى پیشرفت دائم تفسیر را گرفته و کار این دانش را در عمل، تکرارى کردند.[۴۷] در حالى که تفسیر موضوعى می‌تواند هر روز همراه با تحولات علمى و دگرگونى زندگى، پویا و تحول‌پذیر شود و موضوعات جدید زندگى انسان را پاسخ‌گو باشد.

این نکته امر غریبى نیست، چرا که قرآن علم گذشته و آینده را تا روز رستاخیز در بردارد و تفصیل حلال و حرام شما را بیان می‌کند و بیان‌گر آن چیزى است که شما در مسائل اختلاف دارید.[۴۸] یا در حدیثى از امام صادق (علیه السلام) رسیده است:

إِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى أَنْزَلَ فِی الْقُرْآنِ تِبْیَانَ کُلِّ شَیْءٍ حَتَّى وَ اللَّهِ مَا تَرَکَ اللَّهُ شَیْئاً یَحْتَاجُ إِلَیْهِ الْعِبَادُ حَتَّى لَا یَسْتَطِیعَ عَبْدٌ یَقُولُ لَوْ کَانَ هَذَا أُنْزِلَ فِی الْقُرْآنِ- إِلَّا وَ قَدْ أَنْزَلَهُ اللَّهُ فِیهِ.[۴۹]

باز در حدیثى دیگر از امام صادق(علیه السلام) آمده است:

لِأَنَّ اللَّهَ لَمْ یُنْزِلْهُ لِزَمَانٍ دُونَ زَمَانٍ وَ لَا لِنَاسٍ دُونَ نَاسٍ فَهُوَ فِی کُلِّ زَمَانٍ جَدِیدٌ.[۵۰]

لذا به گفته شهید صدر قرآن می‌تواند هر روز همراه با دگرگونى زندگى اجتماعى و هجوم مشکلات، پاسخ‌گو باشد؛ به شرط این‌که از تفسیر موضوعى استفاده شود و مسائل و موضوعات بر قرآن عرضه گردد.

سه: شهید صدر در فایده تفسیر موضوعى در برابر تعبیر موضوعى می‌نویسد: شیوه تفسیر ترتیبى موجب بروز تعارضات و تناقضات مذهبى فراوانى گردیده است؛ چرا که کافی است در مکتب تفسیرى، مفسر آیه‌ای به دست آورد و با آن عقاید و دیدگاه‌هاى مذهبى خود را توجیه کند، چنان‌که در خصوص بسیارى از مباحث و مسائل کلامى از قبیل جبر و تفویض این درگیری‌ها به وقوع پیوسته است، در صورتى که امکان احتراز و مصون ماندن از این زد و خوردها وجود داشت.[۵۱] در برابر تفسیر موضوعى، گرجه در فهم و درک آحاد خود نیازمند تفسیر ترتیبى است و نمی‌توان بدون روشن کردن واژه‌ها و جمله‌ها به سراغ تفسیر موضوعى رفت، اما چون در سایه جمع‌آورى و ارتباط این مجموعه به صورت موضوعى پیام و رسالت قرآن را روشن می‌کند، از مصونیت بیش‌ترى برخوردار است.

آقاى سید محمد باقر حکیم نسبت به این فایده تردید می‌کند و می‌نویسد: این مرجح نمی‌تواند وسیله ترجیح تفسیر موضوعى بر تفسیر ترتیبى و تجزیه‌ای باشد؛ زیرا همان‌طور که تفسیر ترتیبى موجب بروز اختلافات و تناقضات است، در تفسیرهاى موضوعى نیز این امکان وجود دارد. دلیل بر این مسئله، وجود اختلاف و تناقض در بخش زیادى از تفسیرهاى متأخر و معاصرى است که بر اساس موضوعى گام برداشته‌اند. در حقیقت تناقضات فکرى و اعتقادى دو عامل می‌تواند داشته باشد و ارتباطى هم به تفسیر ندارد:

الف: پیش‌فرض‌ها و خلقیات فکرى مفسر و عقایدى که از پیش، مفسر آن‌ها را پذیرفته و بر آن اساس به قرآن نگاه و تفسیر می‌کند.

ب: مفسر کوشش لازم را براى فهم درست کلام نمی‌کند یا شخصاً توانایى احاطه بر تمام مضامین قرآنى را ندارد.

این دو عامل هیچ ارتباطى به تفسیر موضوعى و ترتیبى ندارد.[۵۲] اما با توجه به کلام شهید صدر شاید بتوان این اشکال آقاى حکیم را برطرف کرد؛ زیرا درست است که بروز تعارضات و تناقضات مذهبى در هر دو روش قابل پیش‌بینى است اما بدون شک زمینه این اشکال و تحقق نواقص و اشکالات در تفسیر ترتیبى بیش‌تر است. از این رو شهید صدر می‌فرماید:

بگذریم از این‌که در تفسیر موضوعى زمینه بدفهمى و عدم جامع‌نگرى کم‌تر صادق است و طبیعت تفسیر موضوعى بر شمول، آگاهى و احاطه بر همه جوانب است؛ به ویژه آن‌که ما در تفسیر موضوعى به محکمات، مقیدات، مخصصات مخفى کلام بهتر برخورد می‌کنیم و احتمال یک‌سونگرى کاسته می‌شود… [در تفسیر موضوعی] ممکن است بسیارى از این تناقضاتى که در تفسیر تجزیه‌ای به وقوع پیوسته برطرف شود، تفسیرى که نمی‌خواهد به یک آیه و چند آیه بسنده کند و می‌خواهد مجموعه‌ای از آیات را با هم در نظر بگیرد.[۵۳]

از این‌ها گذشته، اشکالى که به نقد آقاى حکیم وارد است این است که ایشان به اصل تئورى شهید صدر توجه نکرده‌اند. منظور ایشان ترجیح تفسیر موضوعى نسبت به همه موضوعات درون متنى نیست تا با فهم یک آیه و رعایت آیات دیگر تعارضات و تناقضات مذهبى برطرف شود. منظور شهید صدر -چنان‌که بعداً توضیح خواهیم داد- استخراج نظریات قرآنى در رابطه با مسائل و مشکلات مورد ابتلاى جامعه است. قهراً این موضوعات به گونه‌ای نیست که زمینه تعارض مذهبى را فراهم کند، به ویژه آن‌که این موضوعات آن‌چنان نیستند تا از یک آیه قابل استخراج باشند تا با تفسیر ترتیبى مقایسه شود. مثلاً وقتى مفسر به دنبال استخلاص نظریه قرآنى در باب دمکراسى باشد و بخواهد بداند جایگاه مردم در حکومت چیست و رابطه آن با وضع احکام الهى چگونه می‌تواند باشد، ابتدا در این باب نگاهى به نظریات فیلسوفان سیاسى و تجارب بشرى و علل گرایش به آن نوع قوانین در حکومت‌هاى بشرى می‌اندازد و آن‌ها را کاملاً مورد مداقه و بررسى قرار داده و سپس در معرض قرآن قرار می‌دهد. لذا اگر چنین مسائلى با برداشت‌هاى متفاوت تفسیر گردد از سنخ موضوعات اختلاف برانگیز مذهبى نیست که مفسران پیشین با استناد با یک یا چند آیه تفسیر می‌کرده‌اند. بنابراین اگر تفسیر موضوعى از خطاى کم‌ترى برخوردار است و مصونیت بیش‌ترى نسبت به نگرش‌هاى یک جانبه و تفسیرهاى ترتیبى دارد به این خاطر است که به صورت مجموعه‌ای و با رعایت همه جوانب و اطراف، مسئله‌ای را مورد مداقه قرار می‌دهد، قهراً زمینه تعصبات مذهبى آن کم‌تر است.

چهار: همان‌طور که بارها اشاره کردیم و در آغاز بحث به مناسبت توضیح عنصر موضوع شرح دادیم، ممکن است تلقى از موضوع در محدوده موضوعات خارجى باشد و ممکن است اعم از موضوعات خارجى، یعنى شامل مفاهیم و عناوین اسمى گردد تا بحث‌هاى معنی‌شناسى میدانى و شبکه‌ای را در بر گیرد.

شهید صدر در مقام مقایسه میان تفسیر ترتیبى و موضوعى به این دلیل تفسیر موضوعى را پویا و متکامل می‌دانست که موضوعات از بطن مسائل انسانى و وقایع بیرونى برمی‌خیزد و از آن‌جا که این مسائل هر روز در حال تغییر و تحول است و در میدان‌هاى مختلف اجتماعى و سیاسى و علمى تولدی جدید می‌یابد و تجدید می‌گردد، قهراً پرسش‌هاى جدیدى در برابر انسان قرار می‌گیرد، به همین دلیل دانش تفسیر موضوعى با موضوعات جدیدى روبه‌روست که باید پاسخ آن را از قرآن بیابد.

هم‌چنین ایشان در مقام مقایسه تفسیر ترتیبى و تفسیر موضوعى، به شرح احادیث و فقه تشبیه کرد و چشم‌انداز تفسیر موضوعى را در سایه نگرش به فقه مورد ارزیابى و مقایسه قرار داد و گفت چون در فقه، همه موضوعات و مسائل زندگى و نیازهاى مادى و معنوى انسان را به صورت موضوعى مورد بررسى قرار می‌دهد قابل تحول و تکامل است، لذا به نظر ایشان موضوع در صورتى موضوع تفسیر است که واقعیت ذهنى و خارجى داشته باشد، اما در مقوله مفاهیم و حوزه‌هاى واژه‌شناسی قرآن از دایره بحث تفسیر موضوعى خارج است.

شهید صدر در آن‌جا که کندوکاو بر محور مفاهیم و عناوین بگردد با آن‌که جنبه کشف و پرده‌برداری از نظریه قرآن دارد را تفسیر موضوعى نمی‌داند و معتقد است این نوع تفسیر شبیه به تفسیر لغوى است؛ زیرا بررسى در این محدوده، بر معنا و مفهوم لغوى و لفظى از جمله قرآنى متوقف است بدون آن‌که ژرف‌نگرى در فهم معنا براى رسیدن به مصادیق مرتبط با خارج و شرایط تحقق و موقعیت آن انجام گیرد. از سوى دیگر چنین پژوهشى ما را در حل مشکلات روزمره زندگى و پاسخ به سؤالاتى که در خارج به آن‌ها داریم یاری نمی‌کند. لذا آقاى حکیم این وجه از کلام صدر را از جمله مرجحات تفسیرى بر می‌شمارد و این نوع حرکت را گامی به پیش در حرکت تفسیر می‌داند که سطحى‌نگرى تفسیر ترتیبى ندارد.[۵۴]

به نظر می‌رسد جالب‌ترین نکته شهید صدر در ارائه و ترسیم تفسیر موضوعى همین نکته باشد که باید درباره آن بیش‌تر سخن گفت و نکاتى را در حول و حوش مطلب افزود:

الف- شهید صدر با ترسیمى که از تفسیر موضوعى به دست می‌دهد در حقیقت نسبت به برخى از پژوهش‌هاى تفسیر موضوعى نقد می‌کند و می‌گوید: گرچه عمدتاً این دسته از محققان، آیات مشترک در موضوع واحدى را گردآورى کرده و حتى نوعى ترتیب منطقى داده و نتیجه‌گیری کرده‌اند، اما از آن‌جا که به تجربه بشرى سرى نزده و از آن‌ها چیزى نیاموخته‌اند و آن را با قرآن عرضه و مقایسه نکرده‌اند نتوانسته‌اند صورتى کامل از نظریه قرآن را ارائه دهند. در صورتى می‌توان به نظریه‌ای جامع از قرآن دست یازید که اولاً: موضوع از موضوعات حیات انسانى و مشکلات نظرى و عملى جامعه باشد. ثانیاً: اگر در این زمینه بشریت راه‌حل‌ها و تجربه‌هایى آموخته باشد باید مفسر از آن باخبر بوده و آن‌ها را با دیدگاه‌هاى قرآن به صورت استنطاق مقایسه کرده باشد. موضوع در صورتى موضوع است که به تفسیر هستى یا مسائل اجتماع یا احکام باز گردد.[۵۵]

این سخن از جهتى بسیار تأمل‌برانگیز و نکته‌سنجانه است؛ زیرا بشر به طور روزمره با مشکلات زیادى برخورد می‌کند و تجربه‌هاى زیادى آموخته است. این تجربه‌ها اختصاصى به محیط خاصى و منطقه معینى ندارد؛ چه بسا ممکن است اندوخته‌هاى علمى و تجربه‌هاى بشرى در محیط غیر اسلامى باشد. به عنوان نمونه بسیارى هستند که وقتى در رابطه با شیوه اداره جامعه و حکومت از مردم، انتخابات، توزیع قدرت و نظارت بر قدرت سخن گفته می‌شود می‌گویند این روش‌ها در جاى دیگرى به دست آمده و در آن محیط‌ها تجربه شده و از نظر علمى مورد بررسى قرار گرفته است.

حال سؤال این است، گرچه چنین باشد و حکمت در نزد مشرکین و کفار باشد،[۵۶] آیا نباید این تجربه را به محک قرآن زد و از قرآن پرسید؟ آیا نباید تجربه‌هایى که بشر از خانمان سوزترین پدیده جهان، یعنى سرکشى قدرت آموخته و آن را با روش‌هاى مختلف تجربه کرده بر قرآن عرضه کرد و دید آیا قرآن افزون بر کنترل درونى و شرط ایمان و تقوا براى نظارت بیرونى راه‌حل دیگرى ارائه می‌دهد و اساساً با این تجربه براى نظارت بیش‌تر و کنترل قدرت از طریق نهادهاى مدنى مخالف است یا آن را تأیید می‌کند؟

از این رو، شهید صدر در تفسیر موضوعى -بر خلاف تفسیر ترتیبى- حرکت خود را از نص پیشنهاد نمی‌دهد، بلکه می‌گوید ما باید از خارج و از واقعیات زندگى آغاز کنیم و ببینیم آیا تمام تجارب بشرى و اندیشه‌هایى که در این باب رسیده چیست و هر یک از تجارب بشرى چه مشکلاتى به بار آورده و چه نقاط مثبت و منفى داشته‌اند آن‌گاه به قرآن مراجعه کرده، سؤال خود را مطرح کنیم و پاسخ قرآن را طلب نماییم. این سؤال و این پاسخ در حقیقت گفت‌وگویى است میان قرآن و مفسر موضوعى تا جایى که از دیدگاه قرآن پرده‌برداری می‌شود.[۵۷]

به همین جهت، تفسیر از حالت کشف و پرده‌برداری از مفردات کلمات به کشف نظریات قرآنى دگرگون می‌شود و از کاربرد تفسیرى به کاربرد گفت‌وگو و استنطاق تغییر پیدا می‌کند.

ب- از سوى دیگر ما قبول داریم که برخى تلقی‌ها نسبت به تفسیر موضوعى نوعى مسامحه است، مثلاً این‌که تصور کنیم گردآورهایى که در متون قدما نسبت به برخى آیات انجام گرفته، مثلاً مجازات قرآن، ناسخ و منسوخ، محکم و متشابه و قسم‌هاى قرآن در یک جا و به اعتبار وجود جامع و خصوصیات مشترک انجام گرفته چیزى به نام تفسیر و پرده‌برداری نبوده و آن‌ها را می‌توان آغاز یک تلاش و نمودهاى یک حرکت به حساب آورد، اما نمی‌توان به عنوان تفسیر موضوعى تلقى کرد. حتى مواردى در زمان‌های گذشته چون آیات احکام و قصص قرآن در کتاب‌هاى موضوعى مورد توجه قرار گرفته، اما بیش از آن‌که جنبه موضوعى به حساب آید در واقع گردآورى‌ها با تحفظ خصوصیات مشترک میان آیات بوده است.

آرى در صورتى آن‌ها تفسیر موضوعى به حساب می‌آیند -که بعضاً در برخى از موارد چنین است- که واقعاً به شکل موضوعى مورد بحث و مداقه قرار گیرند؛ به این معنا که درباره یک موضوع خاص چون نماز، روزه، تمام آیات مربوط به آن گردآورى و دیدگاه قرآن از جنبه‌هاى مختلف چون فلسفه، اهداف، آداب، شرایط، تاریخچه، نتایج، و جایگاه آن در میان اعمال و عبادات و مناسک و مقایسه آن با روش‌هاى دیگر تربیتی در ادیان و مذاهب مورد علاقه قرار گیرد. یا در مورد قسم‌هاى قرآن یک بار تمام آیاتى که در آن به نحوی قسم استعمال شده گردآوری شود و یک بار به بررسى این سؤال می‌پردازیم که قسم چیست، کاربرد آن کجاست، اهداف قرآن از استعمال آن‌ها چه بوده و آیا قسم امرى مسبوق به سابقه اجتماعى و ادبى بوده و در چه قلمرویى به کار گرفته شده و مانند این سؤالات طبعاً دو نوع روش و نگرش و پرداختن به موضوع مطرح است.

ج- باید ببینیم هدف از تفسیر موضوعى چیست؟ اگر منظور دست‌یابى به تئورى و نظریه قرآن نسبت به واقعیات زندگى و مشکلات اجتماعى باشد، قهراً تفسیر موضوعى برگرفته از تجارت بشرى و سؤال‌هاى انسان خواهد بود، اما اگر تفسیر را اعم از کشف نظریات قرآن در زمینه مسائل زندگى و مفاهیم قرآنى دانستیم که به گونه‌ای معرفت‌شناسی ما را تکمیل می‌کند در آن صورت همیشه لازم نیست موضوعات متکى به تجارب بشرى باشد، بلکه نفس مراجعه به قرآن در زمینه‌هاى مورد نظر کافى است. مثلاً آن‌گاه که می‌خواهیم درباره تاریخ انبیا در قرآن تحقیق کنیم کافى است که تمام آیات این موضوع را گردآورى و تئورى‌هاى مختلف نسبت به اهداف، برنامه‌ها، شیوه‌هاى برخورد، عکس‌العمل جوامع و ملت‌ها و مسائلى از این قبیل را به دست آوریم و ببینیم در این زمینه‌ها چه پاسخى می‌دهد و چه نکاتى را بازگو می‌کند.

هم‌چنین تفسیر موضوعى می‌تواند نسبت به نظریاتى باشد که در زمینه مفاهیم میدان‌شناسی قرآن مطرح شده یا مفاهیمی که جنبه علوم قرآنى دارد. با این همه احیاناً تجارب بشرى در آن‌ها مورد توجه قرار گیرد و در محدوده تفسیر موضوعى واقع شود. مثلاً در زمینه محکم و متشابه می‌خواهیم ببینیم نظریه قرآن چیست؟ می‌خواهیم بدانیم نظریه قرآن در باب نسخ و بدا چیست؟ می‌خواهیم بدانیم حتى نظریه قرآن در باب تفسیر عصرى چیست؟ در تمام این موارد اضافه بر آگاهى از لغت باید به خود قرآن مراجعه کنیم و ببینیم در این زمینه آیا قرآن اصطلاح خاصى دارد یا همان معناى لغوى را به کار برده است. مشکلات بشرى در عدم درک این مسائل چیست؟ مثلاً در باب تشابه، تجربه بشرى چه بوده؟ آیا در مکتوبات بشرى تشابه پدید آمده؟ عامل تشابه در این مکتوبات چیست و چگونه آن را بر طرف می‌کنند؟ چرا تشابه در برخى مکتوبات پدید می‌آید و در برخى پدید نمی‌آید؟ لذا محکم و متشابه در محدوده مفاهیم می‌تواند جنبه تفسیر موضوعى پیدا کند گرچه جنبه علوم قرآنى داشته باشد.[۵۸]

بنابراین، درست است که بخشى مهم و عظیمی از تفسیر موضوعى را باید به کاوش‌هاى محققانه در موضوعات خارجى و مسائل مورد ابتلاى جوامع انسانى داد که می‌خواهیم نظریات قرآنى را استخراج و استنباط کنیم، اما نباید از پژوهش‌هاى مفهومى قرآنى که به ظاهر جنبه واژه‌شناسی دارد غفلت کرد. در حقیقت موضوعات مفهوم‌شناسی قرآن (به ویژه معنی‌شناسی‌هایى که مانند ایزوتسو به صورت میدانى انجام داده‌اند) استخراج نظریه قرآن درباره مفاهیم کلیدى است که بار عقیدتى، اجتماعى و به طور کلی قرآن‌شناسی دارد.

این‌که ما بدانیم منظور قرآن از کفر و نفاق چیست، غیب و شهادت را در کجاها به کار گرفته یا دایره معنی‌شناسی اهتدا، رشاد، تقیه، ضلال، غوایه در کجاها بوده است[۵۹] و این‌که بدانیم قرآن فسق را چه می‌داند، درست است که به بررسى کاربرد این مفاهیم در قرآن می‌پردازیم، اما در واقع استخلاص نظریه قرآنى می‌کنیم و پرده‌برداری از واژه و مفهومى می‌کنیم که جنبه معرفت‌شناسانه دارد و براى ما تلقى خاصى از پیام وحى به ارمغان می‌آورد. جالب این‌جاست که ما گاهى به فهم موضوعى روى می‌آوریم که جنبه حرف و سخن دارد که موقعیت سخن خداوند را در موارد استعمال آن‌ها روشن می‌کند، حساسیت‌ها روى موضوعات خاص را نشان می‌دهد. اما چون در مقام مقایسه و جنبه موضوعى دارد نگرش، نگرش تفسیر موضوعى است و با مقوله تفسیر ترتیبى یا روش‌هاى سنتى پیشین متفاوت است. به همین دلیل است که می‌گوییم یکى از فواید تفسیر موضوعى اصلاح شیوه تفسیر ترتیبى و معادله‌بندى میان روش‌هاى متفاوت است.[۶۰]

پنج: از نکات دیگرى که شهید صدر مطرح می‌کند بستر تاریخى پیدایش تفسیر موضوعى است؛ چه عواملى به پدید آمدن تفسیر موضوعى کمک کرد و چه چیزى موجب شد که قرن‌ها روش تفسیر ترتیبى حاکم على الاطلاق دانش تفسیر گردد؟ گرچه در این باره ایشان با صراحت بیان نمی‌کند، اما از لابه‌لاى کلماتشان، استفاده می‌شود که مسئله پدید آمدن تفسیر ترتیبى امرى طبیعى بوده و داستان پیدایش تفسیر از آغاز مرحله به مرحله بوده که ابهام‌هایى براى فهمیدن قرآن به وجود می‌آمده و به پیامبر و معصومان یا صحابه مراجعه می‌کردند و مدلولات را شرح می‌داده‌اند. این روش رفته رفته به نظام تفسیر ترتیبى به ویژه شکل اثرى آن کمک کرده است.[۶۱] اما کلمات ایشان نسبت به تفسیر موضوعى به صورت شفاف بیان شده که همان ضرورت‌هاى اجتماعى و رشد معارف بشرى و انتظار برآوردن حاجات دینى از قرآن است.[۶۲]

آقاى محمد باقر حکیم در نقد این دیدگاه گفته‌اند عامل گرایش به تفسیر ترتیبى و نه موضوعى ناشى از قدسیت یافتن نص قرآن کریم بوده که کسى نمی‌توانسته بر خلاف ترتیب آن کارى بکند و با تفسیر موضوعى آن را بخواهد تغییر دهد.[۶۳]

اما به نظر ما کلام شهید صدر دقیقاً درست است و این شیوه برگزیدن تفسیر ناشی از قدسیت دادن به ترتیب نبوده؛ زیرا در همان دوران‌ها هم مفسرینى بوده‌اند که گزینشى عمل می‌کرده‌اند و تفسیرهایى بر آیات احکام و قصص داشته‌اند و مسئله تفسیر ترتیبى ناشى از طبیعى بودن روش فهم و کشف و پرده‌برداری از متن است. به عنوان نمونه شروح کتاب‌هاى فقهى مانند شرح لمعه، شرح شرایع (جواهر) و شروح کتاب‌هاى ادبى مانند شرح مثنوى و ده‌ها شرح دیگر در زبان‌هاى مختلف که به صورت ترتیبى انجام می‌گرفته از باب قدسیت بخشیدن به آن نبوده است تلاش براى فهم نص و درک بهتر متن مناسب با مراجعه‌کنندگان بوده است. البته اگر کسى می‌خواست در این کتاب‌ها استخلاص نظریه و کشف دیدگاه گوینده، مؤلف و شاعر کند با روش موضوعى انجام می‌داد. پیش از قرآن کتاب‌هایى چون تفسیر کتب مقدس، شرح متون ادبى و آثار ارسطو به این روان تفسیر می‌گردید. اصولاً تفسیر در اصطلاح[۶۴] به این دسته تفاسیر گفته می‌شده است، مانند تفسیر طیماوست از افلاطون تفسیر اربع مقالات بطلیموس.

بنابراین، انتخاب تفسیر ترتیبى به دلیل قدسیت قرآن نبوده است. و اگر قدسیت در این امر دخالتى داشته آن چنان مهم و بازدارنده از روش‌هاى دیگر نبوده چنان‌که تفسیر در مصحف امیرمؤمنان علیه‌السلام بر اساس ترتیب نزول گزارش شده است.[۶۵] لذا آن‌چه می‌تواند به عنوان تأکید، صرفاً تأکید باز گفته شود دگرگونى شرایط فرهنگى و اجتماعى مسلمانان، بازگشت به قرآن، دعوت مصلحان به روى آورى به قرآن و احکام و قوانین اسلامى بود که انتظار برآوردن پاسخ‌ها را از قرآن تشدید کرد و متفکران و مفسران را به نگرش موضوع در شکل گسترده آن تشویق نمود. به این جهت ما این نقد را نمی‌پذیریم و معتقد نیستیم که قداست ترتیب موجب تفسیر ترتیبى شده باشد.

در مجموع شناخت تفسیر موضوعى در نظر شهید صدر بر سه پایه و رکن استوار است:

١ـ آرایش و تنظیم نظریه به این معنا که موضوع به خوبى شناسایى شود، نکات مبهم و متداخل آن تفکیک گردد و سؤالاتی که در این باره مطرح است مشخص شود. این فعالیت موجب آن خواهد شد که تمام جوانب مسئله معین و صورت قضیه از حالت ابهام درآید.

٢ـ چون تفسیر موضوعى بر اساس موضوعات در زمینه عقیده و اجتماع و مشکلات زندگى انسانى گام برمی‌دارد، لذا باید از واقع و خارج آغاز کرد و سپس به قرآن عرضه کرد. پس باید تمام تجارب بشرى و اندیشه‌هایى را که در این باب رسیده مورد تفحص و جست‌وجو قرار داد و نقاط مثبت و منفى آن را مشخص کرد آن‌گاه به قرآن مراجعه کرد.

٣ـ این سؤال و پاسخ در حقیقت، گفت‌وگویى است میان قرآن و مفسر موضوعى تا جایى که دیدگاه قرآن مشخص و پرده‌برداری شود. این روش تفسیر توحیدى نام می‌گیرد؛ چون نوعى وحدت میان تجربه بشرى و دیدگاه قرآن برقرار می‌گردد هم‌چنان که از سوى دیگر میان مدلولات مشترکى که در قرآن رسیده وحدت برقرار می‌گردد و در یک مرکب نظرى واحد تنظیم می‌شود.

روش عملى شهید صدر در تفسیر موضوعى

با آن‌چه توضیح دادیم شاید تشریح روش عملى شهید صدر چندان دشوار نباشد؛ به ویژه آن‌که ایشان در کتاب المدرسه القرآنیه پس از بحث‌هاى نظرى به شرح و بسط تفسیر موضوعى می‌پردازد و بر اساس ایده‌هاى نظرى بحث سنت‌هاى تاریخى از دیدگاه قرآن را به میان می‌کشد. بگذریم که این روش عملى را می‌توان در برخى آثار دیگر ایشان ملاحظه کرد[۶۶] و آن‌چه می‌تواند براى این بخش مفید و قابل بررسى و پی‌گیرى باشد روش ایشان در چگونگى ورود و خروج و به کارگیرى و تحلیل موضوعات متمایز و در نهایت وفادارى به روش اعلام شده است.

در آغاز کار، روش ایشان آن است که موضوع و سؤال اصلى را مشخص کند، لذا در باب لزوم استقرار در حوادث تاریخى به اهمیت کشف سنن تاریخ از قرآن می‌پردازد و تأکید می‌کند که ما به دنبال چه چیزى هستیم آن‌گاه به نحوه بیان قرآن می‌پردازد و این سؤال را مطرح می‌کند که مثلاً سنت‌هاى تاریخ از دیدگاه قرآن با چه صورت‌هایى عرضه شده است سپس از قالب‌هاى بیانى براى بررسى و سنجش موضوع استفاده می‌کند و وجوه اختلاف آن را با هم به مقایسه می‌گذارد. این مقایسه براى مشخص شدن تفاوت‌هاست.

نکته دیگر که بسیار مهم است و در بحث نظرى نیز بر آن تأکید کرده، استفاده از دانش و تجربه بشرى در ارزیابى موضوع و نشان دادن راه‌حل‌هاست. این سؤال بسیار مهمى است که مفسر خوب آن را درک کند و بتواند در پیش روى قرآن بگذارد. در آن‌جا که کسى موضوع را از قرآن می‌گیرد، مثلاً صبر در قرآن، میثاق در قرآن، هدایت در قرآن، شاید مسئله دشوارى نباشد، اما اگر کسى بخواهد به موضوعات عینى و خارجى جامعه چشم بیاندازد، دشوارى درک موضوع و شناخت تجربه‌ها مسئله را پیچیده‌تر می‌کند. مثلاً یکى از مشکلات بشریت مسئله آزادى بوده است. در طول تاریخ بشریت بیش از هر چیزى انسان از استبداد، خفقان و محدود کردن رنج برده و جنگ‌ها، فقرها و تبعیضات طبقاتى و بی‌عدالتى در سایه استبداد پدید آمده است. بشریت به همین نتیجه رسیده که تا وقتى آزادى نباشد، عدالت هم نخواهد بود؛ تا آزادى نباشد قدرت در دست افراد موجب فساد و سوء استفاده خواهد شد؛ هیچ نظارت و کنترل تنها از درون مثمر ثمر نخواهد بود، بلکه تحدید قدرت، تفکیک قدرت، پیش‌گیرى از فساد قدرت در هر مرتبه‌ای با آزادى بیان و آزادى اجتماعى ممکن است. این یک تجربه بشرى است. اما قرآن در این باره چه می‌گوید؟

شهید صدر در بحث فلسفه تاریخ با این نگرش مسئله را مورد بررسى قرار می‌دهد. در آغاز ضوابط، قوانین و سنت‌هایى را در حرکات تاریخ مورد توجه قرار می‌دهد و مى‌پرسد: آیا به چنین قوانینى در قرآن مورد اشاره شده؟ اگر در دانش‌ها و گرایش‌ها شگفتی‌هایى وجود دارد، آیا در میدان تاریخ می‌توان این شگفتی‌ها را مشاهده کرد؟[۶۷] ایشان در این میان به شبهات و اشکالات مسئله پاسخ می‌دهد و با روش تحلیلى و توصیفى موضوع را پى می‌گیرد.[۶۸]

از نکات دیگر در بحث سنت‌هاى تاریخى آن است که ایشان در سیر بحث به پاره پاره‌هاى این قوانین اشاره می‌کند و از شیوه کلى به جزئى بحث نمی‌کند؛ از جزئیات نتیجه می‌گیرد که این مجموعه، کلى دارد و اصولاً قرآن در تمام بیان قانون است[۶۹] تا در پایان نتیجه‌گیری کلى کند.

البته ما این شیوه را در کتاب اقتصادنا در شکل گسترده‌ترى ملاحظه می‌کنیم. شهید صدر در این کتاب در آغاز به بحث‌هاى عام فلسفى اقتصاد اشاره می‌کند و نظریات مختلف در زمینه اقتصاد را شرح می‌دهد آن‌گاه به دو نظریه مشهور مارکسیسم و کاپیتالیسم می‌پردازد و پس از توضیحات مبسوط در ارائه دقیق موضوع و مسائل و مشکلات آن به نظریه اسلامی می‌پردازد و در آغاز، چارچوب کلى اقتصاد اسلامى را شرح می‌دهد و براى فهم اصول کلى برخی از آیات قرآنى را که به شرح مبانى این اصول می‌پردازد، ذکر می‌کند مانند احترام به مالکیت، آزادى اقتصادى و عدالت اجتماعى. آن‌گاه ارزش‌هاى حاکم در اقتصاد اسلامى را با توجه به آیات قرآن شرح می‌دهد و به عنصر اخلاق و تربیت معنوى و تعالیم انسانى اسلام اشاره می‌کند. سپس به پاره‌ای مسائل اقتصادى می‌پردازد. پس شیوه، همان شیوه است؛ اگرچه کتاب اقتصادنا از چارچوب دقیق‌تر و روش منطقى‌ترى برخوردار است و موضوع بیش‌تر و بهتر با رعایت تجربه‌هاى بشرى و دانش‌هاى متعارف مورد استنتاج دینى قرار گرفته است.[۷۰]

 

[۱]. درباره دلایل توقیفى بودن ترتیب کنونى قرآن شواهد بسیارى است، از جمله روایاتى که تنظیم و ترتیب برخى سوره‌ها و آیه‌ها را به پیامبر گرامى نسبت می‌دهد. این جانب در رساله‌ای مستقل و به تفصیل با عنوان نگاهى دوباره به مسئله جمع قرآن اضافه بر ادله به قائلین بزرگ این نظریه اشاره کرده‌ام.

[۲]. تفاسیرى که بر اساس سیر نزول نگارش یافته عمدتاً مستند به روشى است که درباره تفسیر امیرمؤمنان على علیه‌السلام نسبت داده شده است و دو تن از نویسندگان اهل سنت به نام‌هاى محمد عزه دروزه در تفسیر الحدیث و ملاحویش در تفسیر معانى القرآن به این پیروى اذعان کرده‌اند. در عصر حاضر، نگاشته مهندس مهدى بازرگان به نام پابهپاى وحى که تاکنون دو مجلد آن به چاپ رسیده از تفاسیر تحلیلى و تاریخى است که بر اساس سیر نزول قرآن نگارش یافته است.

[۳]. در آغاز شکل‌گیرى تفسیر پژوهشى صرفاً به معرفى نام و طبقه مفسران بسنده می‌شد و با نام طبقات المفسرین از آن یاد می‌شد، اما رفته رفته این روش گسترش یافت و افزون بر نگارش معجم‌هاى تفسیرى به معرفى و تحلیل مجموعه تفاسیر گرایش یافت. از معروف‌ترین این آثار التفسیر و المفسرون ذهبى و مذاهب التفسیر گلازیه در پایان قرن چهاردهم است اما این گرایش حجم انبوهى از تألیفات را در نقد و تحلیل تفاسیر بزرگ شیعه و سنى به خود اختصاص داد. در این باره ر.ک: ایازى، المفسرون حیاتهم و مناهجهم در ذیل یکایک تفاسیر.

[۴]. درباره تفسیر موضوعى کتاب‌هاى بسیارى نگاشته شده که از آن جمله می‌توان به نوشته‌هاى زیر اشاره کرد: التفسیر الموضوعى، سید احمد کومى؛ البدایه فی

 التفسیر الموضوعى، دکتر عبدالحى فرماوحى؛ المدخل فی التفسیر الموضوعى، فتح الله سعید؛ روششناسى تفاسیر موضوعى، هدایت الله جلیلى؛ مباحث فی التفسیر الموضوعى، مصطفى مسلم؛ «نگاهى به تفاسیر موضوعى قرآن»، سید محمدعلى ایازى (کیهان اندیشه، شماره ٢٨)؛ دراسات فی التفسیر الموضوعى للقصص القرآنی، احمد جمال عرى و مقدمه پیام قرآن، ناصر مکارم شیرازى.

[۵]. درباره سؤالاتى که در این زمینه مطرح است و چگونگى تفسیر آن ر.ک: محمدعلی ایازی، «گامى در شناخت محکم و متشابه»، پیام حوزه، ش ١۶،  ص ٧۴.

[۶]. البته شهید صدر در این باره سخن خاص خود را دارد و تعریفى خاص از تفسیر موضوعى ارائه می‌دهد که ان‌شاءالله در آینده به مناسبت طرح نظریات شهید صدر به بررسى دیدگاه ایشان خواهیم پرداخت.

[۷]. به عنوان نمونه مونتگمرى وات محقق انگلیسى کتابى مستقل درباره کلمه الله در قرآن نگارش کرده و به سابقه کلمه الله پیش از اسلام با استناد به خود آیات و موارد استعمال آن اشاره نموده است.

[۸]. این کتاب توسط احمد آرام در مؤسسه شرکت انتشار کتاب در سال ١٣۶١ به چاپ رسیده است.

[۹]. توشیهیکو، ایزوتسو، خدا و انسان در قرآن، ص ١ – ۴.

[۱۰]. به عنوان نمونه یوسف حداد تحقیقى گسترده درباره کلمه رحمان نموده و نشان داده که کلمه رحمان در قرآن در چه موقعیت و مقامى به کار رفته و چه بار فرهنگى و اجتماعى را دنبال می‌کرده است. ر.ک: دروس قرآنیه، القرآن و الکتاب (منشورات المکتبه)، ج ٢، ص ١٢١.

[۱۱]. اگر کسى به سیر تطور و بنیادهاى تفسیر موضوعى دقت کند می‌بیند مشابهت میان این دو گرایش بسیار است، حتى این نکته را هم می‌توان افزود که زمینه‌ها و گرایش به تفسیر موضوعى از تفسیر قرآن به قرآن آغاز گردیده و خاستگاه استخراج نظریه در محیط تفسیر قرآن به قرآن فراهم آمده است، اما از آن‌جا که هدف این دو متفاوت است، نباید این دو را یکى تلقى کرد.

[۱۲]. در این زمینه ر.ک: ابن تیمیه، مقدمه فی اصول التفسیر، ص ١۵؛ ابن کثیر، تفسیر القرآن العظیم، ج ١، ص ۶؛ زرکشى، البرهان فی علوم القرآن، ج ٢، ص ٢٩١؛ طوسى، التبیان، ج ١، ص ۴ و طباطبائى، المیزان، ج ١، ص ١١- ١٢.

[۱۳]. طباطبائی، المیزان، ج ۴ ، ص ٨٧. مجلسى از امام محمد باقر علیه‌السلام نقل می‌کند: «لیس شىء من کتاب الله اِلاّ علیه دلیل ناطق عن الله فى کتابه مما لا یعلم الناس» (بحار الانوار، ج ٨٩، ص ٩٠).

[۱۴]. مقدمات فی التفسیر الموضوعى، ص ١١ – ١٣. البته تفصیل این بحث در آینده خواهد آمد.

[۱۵]. بقره (٢)، آیه ١٨۵.

[۱۶]. نساء (۴)، آیه ١٧۴.

[۱۷]. نحل (١۶)، آیه ٨٩.

[۱۸]. نهج البلاغه، خطبه ١٨.

[۱۹]. همان، خطبه ١٣٣.

[۲۰]. نهج البلاغه، خطبه ١٨.

[۲۱]. سیدمحمد باقر صدر، سنتهاى اجتماعى و فلسفه تاریخ در مکتب قرآن، ترجمه حسین منوچهرى  (تهران، مرکز نشر فرهنگى رجاء، ١٣۶٩)، ص ۵٠.

[۲۲]. چون همان عوامل اختلاف روش یعنى بینش‌ها و گرایش‌هاى گوناگون فکرى و ذوقى در تفسیر موضوعى پدید آمده و می‌آید و تفسیر در ماهیت خود قائم به شخصیت مفسر است و مفسر نقش اساسى در چگونگى تفسیر ایفا می‌کند.

[۲۳]. برخى گمان کرده‌اند اختلاف تفاسیر موضوعى در سادگى و پیچیدگى، نقصان و کمال است و گرنه از نظر روش  همگى داراى یک روش هستند، در حالى که این قضاوت اگر قضاوت و تصویر از مسئله پیشینى هم باشد (نه پسینى) درست نیست، مانند این‌که بگوییم تفاسیر ترتیبى همگى داراى یک روش هستند و اگر کسى در تفسیر خردگراست و دیگرى نص‌گرا، یکى تفسیر ادبى است و دیگرى علمگرا، همگى در نقصان و کمال است. آن‌که به شیوه استنادى بحث می‌کند، با آن‌که به شیوه تحلیلى و توصیفى، در سادگى و پیچیدگى است. اگر کسى در شیوه استخراج و تبین موضوعات با استناد به زبان علمى بحث می‌کند و از آیات استنباط می‌کند با آن‌که مبنا را زبان عرفى می‌داند از نظر روش و شیوه ورود و خروج در بحث یک‌سان عمل کرده‌اند. برای آگاهى از این دیدگاه ر.ک: سیدهدایت جلیلى، روششناسى تفاسیر موضوعى قرآن، ص ۴٣- ۴۶. بگذریم از این جهت که گاهى اختلاف در تفاسیر موضوعى به شیوه تنظیم و ترتیب مباحث و مبانى متفاوت آن‌ها برمی‌گردد که خود داستان مستقلى دارد و این‌جا جاى بحث آن نیست.

[۲۴]. شهید صدر –همان‌طور که بعداً توضیح خواهیم داد- یکى از منادیان این روش است که به شدت در این زمینه تأکید دارد. ر.ک: مقدمات فی التفسیر الموضوعى (کویت، دارالترجمه الاسلامى)، ص ١٩.

[۲۵]. محمد مصطفى زُلّمى در کتاب اسباب اختلاف الفقهاء اضافه بر مواردى از اختلاف در مبانى به اختلاف در روش این دسته از فقها در استنباط اشاره می‌کند، چنان‌که سعود بن عبدالله الفنیان در اختلاف المفسرین، صص ١۴٧-٢٢٣ نیز این مسئله را بررسی کرده و به مواردى از اختلاف که جنبه روشى دارد اشاره می‌کند.

[۲۶]. درباره تقسیم تفاسیر موضوعى از نظر تنظیم ترتیب مباحث ر. ک: سید محمدعلی ایازی، «نگاهى به تفاسیر موضوعى معاصر» (کیهان اندیشه، شماره ٢٨، ص ١۴٢. این حرکت گرچه صورى و ساختارى و در خدمت ارائه دریافت‌ها به جامعه است، اما حاکى از تغییر در ساختار ارائه دین و فرهنگ اسلامى است.

[۲۷]. در این باره ر.ک: خرمشاهى، «قرآن و فرهنگ زمانه»، مجله بینات، شماره ۵.

[۲۸]. مرتضی مطهرى، مقالات فلسفى (تهران، انتشارات حکمت، بى تا) ، ص ٣٧.

[۲۹]. همان، ص ۵١.

[۳۰]. عقاد، الفلسفه القرآنیه (چاپ دوم: بیروت، دارالکتاب العربى، ١٩۶٩ م)، ص ٢٠٩ .

[۳۱]. عقاد، الفلسفه القرآنیه، ص ۵١.

[۳۲]. مصباح یزدى، معارف قرآن (قم، انتشارات در راه حق، ١٣٧٣) ، ص  ٩ – ١٠.

[۳۳]. به عنوان نمونه در بحث خداشناسى فطرى و شهود حضورى پس از بحث و استدلال عقلى و مسلم گرفتن آن به دنبال آیه و دلیل قرآنى آن می‌روند. ر.ک: همان، ص ٣١ – ٣٣.

[۳۴]. برای اطلاع بیش‌تر در این زمینه ر.ک: عبدالعلی بازرگان، متدلوژی تدبر در قرآن، (چاپ اول: شرکت سهامى انتشار، ١٣٧۴)، ص ٢٢١.

[۳۵]. عبدالعلی بازرگان، متدلوژی تدبر در قرآن، ص ٢٢٧.

[۳۶]. به عنوان نمونه در بحث بررسى وضعیت ایمانى مردم در دوران انبیای سلف و توضیح در باب سیر تکامل پذیرش توحید در بنى آدم به سیر تاریخى اشاره می‌کند.

[۳۷]. نمونه این شیوه بحث را می‌توان در آثار قرآنى مهندس بازرگان مشاهده کرد که حتى با ذکر منحنى‌ها و درصد و نمایش ریاضى همراه است. از باب نمونه ر.ک: قرآن و مسیحیان (شرکت سهامى انتشار، ١٣۶٧) ، ص٨.

[۳۸]. لازم به یادآورى است که کتاب مقدمات فی التفسیر الموضوعى للقرآن با المدرسه القرآنیه از نظر محتوا و عمده عبارات یکى است با این تفاوت که در آغاز مقدمات فی التفسیر الموضوعى توسط یکى از شاگردان ایشان تقریر و توسط دارالتوجیه الاسلامى کویت در سال ١۴٠٠ ق به چاپ رسیده آن‌گاه براى دقت بیش‌تر، متن درس‌ها از نوار پیاده شده و با آرایش و ویراستارى بهتر به عنوان المدرسه القرآنیه در مؤسسه دارالتعارف بیروت به چاپ رسیده است. از این دو کتاب سه ترجمه فارسى منتشر شده است. یکى توسط، آقاى محمد مهدى فولادوند با عنوان: انسان مسئول تاریخ ساز از دیدگاه قرآن، دیگرى حسین منوچهرى به نام: سنتهاى اجتماعى در تفسیر قرآن و سومى توسط سید جمال موسوى به نام: سنتهاى تاریخ در قرآن.

[۳۹]. سید محمدباقر صدر، المدرسه القرآنیه، ص ١٨.

[۴۰]. سید محمدباقر صدر، المدرسه القرآنیه، ص ٣٧ – ٣٨.

[۴۱]. همان، ص ٣٣.

[۴۲]. همان، ص ٢٠.

[۴۳]. همان، ص ١٧.

[۴۴]. سید محمدباقر صدر، المدرسه القرآنیه، ص ٣٣. با اضافه و توضیح از نگارنده.

[۴۵]. سید محمدباقر حکیم، «التفسیر الموضوعى»، سلسله مقالات کنگره هشتمین کنفرانس بین المللى وحدت اسلامى (١٣٧۴)، ص ۵.

[۴۶]. «و من هنا کانت نتائج التفسیر الموضوعى نتایج مرتبطه دائماً بتیار التجربه البشریه لانها تمثل المعالم و الاتجاهات القرآنیه لتحدید النظریه الاسلامیه بشأن موضوع من مواضیع الحیاه»، (المدرسه القرآنیه، ص ٢٠ – ٢١).

[۴۷]. آن چه در عبارات بالا آورده شد، محتواى نظرات شهید صدر است و نه عبارات ایشان ر.ک: المدرسه القرآنیه، ص ١۵ – ١٧.

[۴۸]. مضمون حدیثى است از امیرمؤمنان علیه‌السلام درباره قرآن ر.ک: کلینى، اصول کافى، ج ١، کتاب فضل العلم، ص ٢۵٩، ح ٧ و نهج البلاغه، خطبه ١٠٨.

[۴۹]. کلینى، اصول کافى، ج ١، ص ۵٩، حدیث مرازم.

[۵۰]. صدوق، عیون أخبار الرضا (تهران، انتشارات جهان)، ج ٢، ص ٨٧.

[۵۱]. سید محمدباقر صدر، المدرسه القرآنیه ، ص ١١ – ١٢.

[۵۲]. سید محمدباقر حکیم، التفسیر الموضوعى، سلسله مقالات هشتمین کنفرانس وحدت اسلامى، ص ۶.

[۵۳]. سید محمدباقر صدر، المدرسه القرآنیه، ص ١٢.

[۵۴]. سید محمدباقر حکیم، التفسیر الموضوعى، ص ۴.

[۵۵]. سید محمدباقر صدر، المدرسه القرآنیه، ص ١٩ – ٢١.

[۵۶]. در روایات زیادى آمده است: «خذو الحق من اهل الباطل و لاتأخذ و الباطل من اهل الحق کونو انقاد الکلام» (بحار الانوار، ج ٢،ص  ٩۶، حدیث ٣٩) یا آمده است: «خذو الحکمه و لو من اهل المشرکین (همان، ص ٩٧) و روایات بسیار دیگرى که در این باب در همین جلد بحار الانوار رسیده است.

[۵۷]. سید محمدباقر صدر، المدرسه القرآنیه، ص  ٢۶ – ٢٨.

[۵۸]. دکتر عبدالجبار شراره می‌پذیرد که شهید صدر از موضوع، موضوع به معناى لغوى یا اصطلاحى را در تفسیر موضوعى قصد نکرده، بلکه اصولاً اصطلاح جدیدى در این زمینه وضع کرده است؛ زیرا گاهى می‌گوییم تفسیر موضوعى و منظور از موضوعى چیزى در برابر ذاتى (خلفیات و پیش‌فرض‌ها و ذهنیت‌ها) است بلکه منظور از موضوعى، موضوع خارجى است که از بیرون گرفته شده و به قرآن عرضه شده تا نظریه قرآن را بپرسد و پاسخ بگیرد لذا این تفسیر از قرآن به قرآن نیست از واقع به قرآن است. ر.ک: عبدالجبار شراره، «نحو منهج سلیم فى التفسیر»، قضایا اسلامیه، شماره اول، ص ٢٢۵.

[۵۹]. در این زمینه ر.ک: ایزوتسو، خدا و انسان در قرآن، ترجمه احمد آرام، ص ١٠٢.

[۶۰]. در باب این نکته و بحث‌هایى که در باب شیوه اصلاح مطرح است ر.ک: عبدالستار فتح الله، المدخل اهل تفسیر الموضوعى، ص ۵٣ ـ ۵۵.

[۶۱]. «و لما ساعه على شیوع الاتجاه التجزئیى لتفسیر و سیطرته على الساحه قروناً عدیده النزعه الروائیه و الحدیثیه للتفسیر…» (المدرسه القرآنیه ، ص ١٣ و ١۴).

[۶۲]. همان، ص ٣٠ ـ  ٣٧.

[۶۳]. سید محمدباقر حکیم، التفسیر الموضوعى، ص ٧.

[۶۴]. کارادى فوکس، دائرهالمعارف اسلامیه، ترجمه عربى، ص ۴٠٩، ماده تفسیر.

[۶۵]. کلینى، اصول کافى، ج ١، ص ٢٣١ و مجلسى، بحارالانوار، ج ٢۶، ص ٢٢ و ٣٨. در این روایات از توصیفاتى که از مصحف حضرت می‌شود، اولاً: به دست می‌آید که صرفاً قرآن نبوده و ثانیاً: به ترتیب نزول بوده است. ر.ک: بحارالانوار، ج ٨٩، ص ۴٠.

[۶۶]. به عنوان نمونه کتاب البنک اللاربوى ایشان با چنین نگرشی نگاشته شده و بحث‌هاى علمى و تجربى آن بسیار زیاد است.

[۶۷]. المدرسه القرآنیه، ص ۴۴.

[۶۸]. به عنوان نمونه ر.ک: همان، صص ١٠١ – ١٠۵.

[۶۹]. همان، صص ۵٠- ٧٣.

[۷۰]. به عنوان نمونه ر.ک: سید محمدباقر صدر، اقتصادنا (بیروت، دارالفکر، ١٣٩٣ ق) ، ص ٢۵۵ ـ ٣۵۶.

نوسنده:رضا استادى

آیت الله شهید سید محمدباقر صدر، نسبش با سى و یک واسطه به حضرت امام موسى بن جعفر علیهماالسلام منتهى می‌شود به این ترتیب:

سید محمدباقر

١ـ ابن سید حیدر

٢ـ ابن سید اسماعیل

٣ـ ابن سید صدرالدین محمد

۴ـ ابن سید صالح

۵ـ ابن سید محمد

۶ـ ابن سید ابراهیم شرف‌الدین

٧ـ ابن سید زین‌العابدین

٨ـ ابن سید على نورالدین

٩ـ ابن سید نورالدین على

١٠ـ ابن سید حسین عزالدین

١١ـ ابن سید محمد

١٢ـ ابن سید حسین

١٣ـ ابن سید على

١۴ـ ابن سید محمد

١۵ـ ابن سید ابوالحسن تاج‌الدین

١۶ـ ابن سید محمد

١٧ـ ابن سید عبدالله جلال‌الدین

١٨ـ ابن سید احمد

١٩ـ ابن سید حمزه ابوالفوارس

٢٠ـ ابن سید سعدالله

٢١ـ ابن سید حمزه

٢٢ـ ابن سید ابوالسعادات

٢٣ـ ابن سید ابومحمد

٢۴ـ ابن سید محمد

٢۵ـ ابن دیلمیه ابوالحسن على

٢۶ـ ابن سید ابوطاهر

٢٧ـ ابن سید محمد

٢٨ـ ابن سید طاهر

٢٩ـ ابن سید حسین قطعى

٣٠ـ ابن سید موسى ابوسبحه

٣١ـ ابن ابراهیم المرتضى

ابن موسى بن جعفر علیهما و علیهم السلام.[۱]

در این شجره طیبه علویه فاطمیه موسویه و ثمرات و فروع آن، رجال و شخصیت‌هاى بزرگ شیعه جاى دارند که تعدادى از آنان از معاریف علمای شیعه می‌باشند.

در این مقال به اختصار، آباء و اجداد آیت الله شهید صدر را معرفی می‌کنیم.

در میان فرزندان امام موسى کاظم علیه‌السلام دو نفر به نام ابراهیم هستند؛ یکى ابراهیم اکبر و دیگرى ابراهیم اصغر ملقب به مرتضى.[۲] ابراهیم اصغر از دو پسر خود به نام‌هاى موسى ابوسبحه و جعفر داراى نواده شده است و برخى گفته‌اند از سه پسر خود داراى نواده شده و سومى را اسماعیل بن ابراهیم دانسته‌اند.[۳] آیت الله سید محمدباقر صدر از نوادگان موسى بن ابراهیم[۴] اصغر است.

موسى بن ابراهیم اعقاب فراوانى از هشت[۵] پسر خود دارد و یکى از پسران او حسین قطعى است که نسب آیت الله صدر به او می‌رسد.

حسین قطعى نیز اعقاب و نسل فراوانى داشته و اعقاب او به ابوالحسن على معروف به ابن دیلمیه بن ابى طاهربن محمد محدث بن طاهر بن حسین قطعى منتهى می‌شوند.[۶]

فرزند ابن دیلمیه، محمد، مکنّی به ابوالحارث، جد آیت الله صدر و نیز جد سادات معروف به آل نورالدین در جبل عامل می‌باشد و پسرش عبدالله مکنّى به ابومحمد نقیب النقباء سادات بغداد بود. صاحب عمده الطالب می‌نویسد: او از بغداد به کربلا رحلت کرد و او را در آن‌جا اعقابى می‌باشد و نیز وى را در بعلبک لبنان و اطراف آن اعقابى است که گروهى از آنان معروف به «بنى معالى» می‌باشند و «معالى» با دو واسطه فرزند اوست: معالى بن على بن عبدالله. [۷]

فرزند دیگر ابومحمد نقیب، محمد، مکنّى به ابوالسعادات است که مؤلف عمده الطالب گوید: وى از احفاد امام کاظم علیه‌السلام است و اولاد او در کربلا به آل ابوالسعادات معروف هستند.[۸]

جد دیگر آیت الله صدر احمدبن حمزه بن سعدالله بن حمزه بن ابى السعادات است. مرحوم سید شرف‌الدین می‌نویسد: از کتاب غایه الاختصار تألیف سید تاج‌الدین حسینى استفاده می‌شود که سعدالله بن حمزه به مجد و بزرگوارى مشهور و خاندان او در کربلا از شریف‌ترین خاندان‌ها بوده است. [۹]

احمدبن حمزه علاوه بر این‌که جد آیت الله صدر است جد سادات معروف به نورالدین در نبطیه لبنان است و از این خاندان، سید حسین نورالدین و سید حیدر نورالدین هستند که از علماى نبطیه لبنان بوده‌اند و نیز دو فقیه بزرگوار؛ سید محمد نورالدین و برادرش سید مهدى نورالدین و نیز عالم جلیل، سید عبدالحسین نورالدین، که هر پنج نفر در کتاب تکمله امل الآمل یاد شده است.[۱۰]

جد دیگر آیت الله صدر، محمد شمس‌الدین بن عبدالله جلال‌الدین بن احمدبن حمزه است که متأسفانه از شرح حال آنان اطلاعى در دست نیست یا ما اطلاعى نداریم.

جد دیگر آیت الله صدر، تاج‌الدین معروف به ابى الحسن بن محمد شمس‌الدین است که گویا نام او عباس بوده است؛ زیرا حاجى نورى در خاتمه مستدرک[۱۱] و محدث قمى در منتهى الآمال[۱۲] در شرح حال سید صدرالدین عاملى که از اجداد سید صدرالدین است به تاج‌الدین عباس بن محمدبن عبدالله بن احمد یاد کرده‌اند.

ابن شدقم در تحفه الازهار از ابوالحسن و اولاد و نوادگان او یاد کرده و از آنان ستایش فراوانى نموده است.[۱۳]

جد دیگر آیت الله صدر، محمدبن حسین بن على بن محمدبن تاج‌الدین است.[۱۴]

عزالدین حسین بن محمد (جد نهم آیت الله صدر)

از وى در کتاب‌ها به سید حسین بن ابى الحسن یاد شده است. مرحوم سید حسن صدر گوید: «به معروف‌ترین جد خود که ابوالحسن تاج‌الدین است و جد چهارم او می‌باشد منسوب شده»[۱۵] و این گونه انتساب یعنى انتساب به جد در کتاب‌ها مرسوم و معروف است. بنابراین نباید توهم شود که ابوالحسن پدر عزالدین حسین بوده است.

عزالدین حسین در سال ٩٠۶ ق در «جبع» به دنیا آمد و تا سال ٩٢۵ نزد پدر شهید ثانى درس خواند. در سال ٩٢۵ ق که استاد فاضل‌اش از دنیا رفت از «جبع» به «میس» منتقل شد و از محضر شیخ على بن عبدالعالى میسى (متوفاى ٩٣٨ق) بهره برد و در «کرک نوح» نیز از محضر سید حسن موسوى (متوفاى ٩٣٣ق) تلمذ نمود. هم‌چنین نزد شیخ شمس‌الدین محمد که از مشایخ شهید ثانى است درس خواند و همین استاد پدر همسر او بود.[۱۶]

صاحب امل الآمل می‌نویسد: این سید بزرگوار و عالم جلیل‌القدر در سال ٩۶٣ ق در «صیدا» مظلومانه مسموم شد و از دنیا رفت و شهید ثانى که داماد وى بود با گروه کثیرى از مؤمنان بر جنازه او نماز خواند و در جبع به خاک سپرده شد.[۱۷]

سید نورالدین على بن سید حسین عزالدین (جد هشتم آیت الله صدر)

وى در سال ٩٣١ در «جبع» به دنیا آمد. ابتدا از محضر پدرش استفاده کرد و سپس از درس شهید ثانى بهره برد. او و سید على بن حسین جزینى از دیگر شاگردان شهید ثانى فاضل‌تر بودند.

شهید ثانى با دختر سید حسین عزالدین (خواهر همین نورالدین على) ازدواج کرد و سپس با خانمى دیگر ازدواج نمود و خداوند به او دخترى داد که سید نورالدین على وى را به همسرى اختیار نمود و صاحب مدارک، از نتایج این پیوند مبارک است.

همچنین شهید ثانى با خانم دیگری ازدواج نمود که از این ازدواج صاحب معالم به دنیا آمد و پس از شهادت شهید ثانى آن خانم به همسرى سید نورالدین على درآمد و سید على نورالدین جد هفتم آیت الله صدر نتیجه این ازدواج است.

سید نورالدین على، جد هشتم آیت الله صدر، بیست و یک ساله بود که به حجّ خانه خدا مشرف شد و در همان سفر با مفتى آن زمان حجاز یعنى ابن‌هجر هیثمى صاحب کتاب صواعق محرقه داستانى دارد که در روضات الجنات یاد شده است.[۱۸]

در سال ٩٨٨ ق به مشهد رضوى مشرف شد و در همین سفر بود که چند نفر از علمای ایران، مانند میرداماد و امیر فیض الله تفرشى از او اجازه روایت گرفتند. صاحب معالم و صاحب مدارک و دیگران نیز از او روایت می‌کنند.[۱۹]

نسخه‌ای از مصباح المتهجد شیخ طوسى در کتابخانه سید حسن صدر صاحب تأسیسالشیعه بوده که شامل اجازه‌ای به خط سید نورالدین على براى شیخ محمدبن فخرالدین اردکانى مورخ ٩٩٩ ق بوده است. بنابراین، تا سال ٩٩٩ ق در قید حیات بوده ولی تاریخ وفات او معلوم نیست.[۲۰]

شرح حال این بزرگوار و فرزندش صاحب مدارک در کتاب امل الآمل و ریاض العلماء و لؤلؤه البحرین و تکمله امل الآمل سید حسن صدر و اعیان الشیعه و فوائد الرضویه و خاتمه مستدرک الوسائل و بغیه الراغبین سید شرف‌الدین، ذکر شده است.[۲۱]

سید على نورالدین بن نورالدین على (جد هفتم آیت الله صدر)

وى برادر مادرى صاحب معالم و برادر پدرى صاحب مدارک است و در سال ٩٧٠ ق در «جبع» به دنیا آمد. نزد پدرش و برادرانش صاحب معالم و صاحب مدارک تلمذ نمود.

در سال ١٠۴٠ ق به مکه معظمه هجرت و تا پایان عمر همان‌جا در خدمت اسلام و مکتب تشیع بود و به برکت او گروهى شیعه شدند. در سال ١٠۶٨ ق به رحمت الهى واصل شد و فرزندش سید زین‌العابدین جد ششم آیت الله صدر بر او نماز خواند و در قبرستانی معروف به قبرستان ابوطالب (معلّى) به خاک سپرده شد.

سید علیخان در سلافه العصر گوید: او را دیدم در حالى که سنش از نود سال گذشته بود «والناس یستعینون به ولا یستعین».[۲۲]

شیخ شمس‌الدین محمد حرفوشى حریرى عاملى از شاگردان اوست که نزد او نحو، اصول فقه، فقه و معقول خوانده و سپس به دریافت اجازه‌ای از او مفتخر شده که در بغیه الراغبین نقل شده است.[۲۳] تألیفات سید على نورالدین عبارتاند از:

١ـ غررالمجامع. شرح مختصر نافع محقق حلى است (کتاب طهارت)؛

٢ـ الانوار البهیه، شرح اثناعشریه شیخ بهائى است؛

٣ـ الشواهد المکیه، ردّ فوائد مدنیه استرآبادى است؛

۴ـ غنیهالمسافر، شامل مطالب گوناگون؛

۵ـ تفسیر آیه مودّت؛

۶ـ جواب استفتائات؛

٧ـ اشعار؛

٨ـ ترجمه الجزیره الخضراء؛

٩ـ حواشى بر کتاب‌هاى فقهى و اصولى و حدیث.

سید على نورالدین پنج پسر داشت. سید جمال‌الدین که در حیدرآباد هند بود و در سال ١٠٩٨ ق از دنیا رفت و سید حیدر ساکن اصفهان و سید على، پدر صاحب کتاب نزهه الجلیس و سید ابوالحسن که در شام مستقر بود و بالأخره سید زین‌العابدین (جد ششم آیت الله صدر).

سید زین‌العابدین بن على نورالدین (جد ششم آیت الله صدر)

وی در سال ٩٩۶ ق در «جبع» به دنیا آمد. مادرش دختر عالم جلیل شیخ نجیب‌الدین على بن محمدبن مکى عاملى بود.[۲۴]

در سال ١٠۶۴ ق به حج خانه خدا مشرف شد، در حالى که پدرش از سال‌ها قبل، به مکه هجرت کرده بود. وى پس از انجام مناسک حج و زیارت رسول خدا(صلى الله علیه و آله و سلم) و امامان بقیع(علیهم السلام) به زیارت عتبات عالیات عراق و سپس به زیارت امام على بن موسى الرضا(علیهما السلام) مشرف شد و از آن‌جا به حیدرآباد هند رفت تا با برادرش سید جمال‌الدین که در آن‌جا ساکن شده بود دیدار کند.

در حیدرآباد با این‌که حاکم آن‌جا مایل بود که ایشان هم، مانند برادرش آن‌جا بماند، نماند و با حجاج حیدرآباد در سال ١٠۶٨ ق بار دیگر به مکه مشرف شد تا در خدمت پدر باشد، اما متأسفانه فقط چند روزى محضر پدر بود که او از دنیا رفت. وى بر جنازه پدر بزرگوارش نماز خواند و در قبرستان ابوطالب (معلّى) دفن شد.

سید زین‌العابدین پنج سال (از سال ١٠۶٨ ق که پدرش رحلت کرد تا ١٠٧٣ق) در مکه معظمه بود و همان‌جا از دنیا رفت و مانند پدرش در کنار قبر حضرت خدیجه(علیها السلام) در قبرستان ابوطالب به خاک سپرده شد.

او سه پسر داشت:

١ ـ سید حسین (١٠۴١ ـ ١٠٩٨ق) در سال ١٠۶٩ق به حجّ بیت الله مشرف شد و تا سال ١٠٧٣ق که پدرش در مکه در قید حیات بود از او استفاده کرد و پس از وفات او در سال ١٠٧٩ق به سوریه آمد و در دمشق ساکن شد و در سال ١٠٩٨ق همان‌جا از دنیا رفت.

٢ ـ سید محمد که از دو برادر دیگر کوچک‌تر بود و در سال ١١٠٠ق در جبع از دنیا رفت.

٣ ـ سید ابراهیم شرف‌الدین جد پنجم آیت الله صدر و جد پنجم مرحوم سید شرف‌الدین صاحب کتاب المراجعات و جد چهارم سید حسن صدر صاحب کتاب تأسیسالشیعه.

مادرش دختر عالم بزرگوار شیخ سلیمان عاملى نباطى (متوفاى ١٠٧٩ق) می‌باشد. در سال ١٠٣٠ق در «جبع» که آن زمان وطن خاندان او بود به دنیا آمد و نزد پدرش سید زین‌العابدین و برخى از عموهایش و نیز چند نفر دیگر از علماى آن دیار درس خواند و در فقه، اصول، منطق، حکمت، کلام، تفسیر، حدیث، درایه، رجال و … به مرتبه‌ای عالى رسید. در سال ١٠٧٨ق به «شحور» هجرت کرد و همان سال به حج خانه خدا و زیارت عتبات مقدسه مدینه مشرف شد و در سال ١٠٨٠ق در «شحور» به لقاءالله پیوست.

سید ابراهیم شرف‌الدین گویا فقط یک پسر داشته و او سید محمد، جد چهارم آیت الله صدر و مرحوم سید شرف‌الدین، و جد سوم سید حسن صدر است.[۲۵]

جد چهارم آیت الله صدر[۲۶]

سید محمدبن ابراهیم مکنّى به ابوصالح، در سال ١٠۴٩ق در «جبع» به دنیا آمد. نزد پدرش درس خواند و از مجلس درس فقیه بزرگوار شیخ احمدبن حسین عاملى نباطى که عموى جده او بود -زیرا وى برادر شیخ سلیمان پدر مادر شرف‌الدین ابراهیم است- استفاده نمود و چند روز بعد از وفات پدرش در سال ١٠٨٠ق به عراق هجرت نمود و در آن‌جا از درس شیخ حسام‌الدین طریحى نجفى (متوفاى ١٠٩۵ق) و چند نفر دیگر از فقها بهره برد.

در سال ١٠٨٣ق به اصفهان رفت و با دختر محقق سبزوارى صاحب کتاب ذخیره ازدواج نمود و از این همسر دو فرزند داشت که هر دو با مادرشان به مرضِ وبا در سال ١٠٨٩ق از دنیا رفتند. محقق سبزوارى نیز در ١٠٩٠ق از دنیا رفت. وى پس از وفات محقق سبزوارى از شیخ على، نواده شهید ثانى که در اصفهان ساکن بود، استفاده می‌نمود.

در سال ١٠٩٩ق به مشهدالرضا مشرف و میهمان صاحب وسائل مرحوم شیخ حر عاملى شد. صاحب وسائل دختر خود را به همسرى وى درآورد.

او در سال ١١٠١ق با خانواده خود به وطن اصلى‌اش «شحور» شام مراجعت کرد و تا پایان عمر یعنى سال ١١٣٩ق همان‌جا ماند.

تألیفات او:

١ـ تعلیقه بر اصول کافى؛

٢ـ تعلیقه بر نفلیه شهید اول؛

٣ـ تعلیقه بر قواعد علامه حلى؛

۴ـ کشکول شامل متفرقات از جمله شرح حال خود و تعدادى از خاندانش. این کتاب از مصادر بغیهالراغبین مرحوم شرف‌الدین است.

وى دو پسر داشت: یکى سید محمد که او را سید محمد ثانى می‌خواندند و وى جد سوم مرحوم سید شرف‌الدین است و دیگرى سید صالح که جد سوم آیت الله صدر است.

سید محمد بن سید محمد

مادرش دختر صاحب وسائل شیخ حر عاملى بود و در سال ١١٢۵ق یعنى ٢۴ سال پس از آمدن پدرش به «شحور» در حالى که پدرش ٧۶ سال داشت در «شحور» متولد شد.

سید محمد نزد برادرش سید صالح درس می‌خواند و در سال ١١۵۵ق با هم به عراق هجرت کردند و در کربلا و نجف از اعلام و اساتید بزرگى مانند وحید بهبهانى بهره بردند و در سال ١١۶٣ق با هم به «شحور» مراجعت کرده و مشغول خدمات دینى شدند.

در سال ١١٩٩ق برادرش به خاطر فتنه‌ای که پیش آمده بود مجبور به فرار و هجرت به عراق شد و سید محمد در «شحور» ماند و در سال ١٢١۵ق روز عرفه به لقاءالله پیوست.

از سید محمد پس از وفات او فقط یک پسر مانده بود و او سید اسماعیل جد دوم مرحوم سید شرف‌الدین صاحب کتاب مراجعات است.

سید اسماعیل (جد سید شرف‌الدین)

وی نزد پدر خود ادبیات و فقه آموخت و اجازه‌ای مفصل از او داشت. وى از فضلاء عصر خود به شمار می‌آمد و در عین حال به کار و تلاش براى معاش می‌پرداخت و از این راه صاحب املاک، اراضى و ثروت شد.

مرحوم سید شرف‌الدین می‌نویسد: «کل ما فى ایدى احفاده فانما هو موروث عنه فنحن الى الآن نرقع فى نعمته وما قد بعناه نحن و آباؤنا من ترکته اضعاف مابقى».

در سال ١٢۶۶ق در شحور در حدود هشتاد سالگى درگذشت. از وى دو پسر باقى ماند: سید جواد و سید ابوجعفر.

سید ابوجعفر از اولیای الهى بود و علمای عصر و اتقیا به او تبرک می‌جستند و ارادت خاصى به او داشتند. وى فرزند پسر نداشت و در سال ١٢٧٩ق از دنیا رحلت کرد.

سید جواد، جد شرف‌الدین در سال ١٢٢٢ق به دنیا آمد و با تقوا، ورع و احتیاط زیست و مورد تکریم و احترام عامه مردم و نیز علمای عصر خود بود و در سال ١٢٩٧ق از دنیا رحلت کرد و آخرین جمله او این بود: «رب توفنى مسلماً والحقنى بالصالحین».

وى پنج پسر داشت:

١ـ سید على (١٢۵٢ ـ ١٢٧٣ق) که مقدمات علوم حوزوى را خوانده بود و در جوانى قبل از ازدواج از دنیا رفت.

٢ـ سید محمود (١٢۵۵ ـ ١٣١١ق) نیز مقدمات را خواند و به خاطر مبتلا شدن به بیمارى نتوانست براى تکمیل به نجف مشرف شود و از جوانى تا هنگام وفات بسترى بود.

٣ـ سید اسماعیل (١٢٧٠ ـ ١٣٢٧ق) که نزد برادرش، پدر سید شرف‌الدین درس خواند و با پرداختن به کارهاى اقتصادى، خدمات فراوانى به مردم نمود.

۴ـ سید حسین (١٢٧۵ ـ ١٣٣۵ق) که از حیث ورع و تقوا بین خاصه و عامه معروف بود.

۵ ـ سید یوسف پدر سید شرفالدین که در سال ١٢۶٢ یا ١٢۶٣ق در شحور به دنیا آمد و مقدمات را همان‌جا خواند. در سال ١٢٧۵ق با برادرش سید محمود به جبع رفت و در آن‌جا مشغول تحصیل شد و در سال ١٢٨۵ق به کاظمین عراق مشرف و از محضر سید ابوالحسن الهادى، پدر سید حسن صدر استفاده کرد.

سپس از شیخ محمدحسن آل‌یس بهره برد و در سال ١٢٩٠ق به نجف مشرف شد و از محضر درس شیخ محمد حسین کاظمى صاحب هدایه الانام فى شرح شرائع الاسلام و شیخ محمدکاظم خراسانى صاحب کفایه الاصول و حاج آقا رضا همدانى صاحب مصباح الفقیه و میرزا حبیب الله رشتى صاحب بدائع الاصول و سید اسماعیل صدر استفاده کرد.

در سال ١٢٨٧ق با دختر استادش سید ابوالحسن الهادى ازدواج نمود که نتیجه این ازدواج علامه سید شرف‌الدین بود.

سید شرف‌الدین بن سید یوسف

در سال ١٢٩٠ق در کاظمین به دنیا آمد و در سال ١٣٧٧ق پس از ده‌ها سال خدمت صادقانه به مکتب تشیع و تألیف کتاب‌هاى گران‌قدر و ماندگار به لقاءالله پیوست. شرح حال جامع ایشان در کتاب بغیهالراغبین آمده است.

سید صالح بن سید محمد (جد سوم آیت الله شهید صدر و جد دوم سید حسن صدر)

در سال ١١٢٢ق در قریه «شحور» به دنیا آمد. پدرش هنگام ولادت او ٧٣ سال داشت و مادرش شاید همان دختر شیخ حر عاملى باشد.

در آغاز نزد پدرش درس می‌خواند و پس از وفات او در سال ١١٣٩ق که وى هفده ساله بود نزد چند نفر از علمای جبل عامل تلمذ کرد. علم طب و پزشکى را از علامه شیخ على خاتون آبادى (متوفاى ١٢٠٨ق) آموخت. در جوانى به مصر رفت و چند ماهى در دانشگاه الازهر از اساتید آن‌جا استفاده کرد. سپس به حجاز رفت و دو سال از فقهاى حرمین شریفین و محدثان آن‌جا بهره برد. در سال ١١۵۵ق به عراق هجرت کرد و تا سال ١١۶۶ق در کربلا اقامت داشت و از محضر وحید بهبهانى و عالمانى که در طبقه او بودند استفاده کرد. آن‌گاه به قریه «شحور» بازگشت و تا سال ١١٩٩ق در آن‌جا مشغول به خدمات دینى علمى بود.

در سال ١١٩٩ق به خاطر فتنه‌ای که پیش آمد،[۲۷] مجبور به فرار شد و با ترس و امید به عراق هجرت کرد، سپس برادرش سید محمد، دو فرزند وى را با مادرشان به عراق برد و خود به «شحور» برگشت.

وی در سال ١٢١٧ق در نجف اشرف از دنیا رفت و در یکى از حجره‌های صحن حرم امیرمؤمنان علیه‌السلام به خاک سپرده شد.

از او چهار پسر باقى ماند که همه از علمای بزرگ شیعه بوده‌اند:

١ـ سید صدرالدین متولد (١١٩٣ق) که جد دوم آیت الله شهید صدر است.

٢ـ سید محمدعلى متولد (١١٩۵ق) که جد سیدحسن صدر صاحب کتاب تأسیسالشیعه می‌باشد.

٣ـ سید ابوالحسن متولد (١٢٠٠ق)

۴ ـ سید مهدى متولد (١٢٠٣ق)

سید محمدعلى بن سید صالح (جد سیدحسن صدر)

او در سال ١١٩۵ق در جبل عامل به دنیا آمد. نزد پدرش و شیخ سلیمان‌بن معتوق، سید محسن کاظمى، سید على طباطبائى، سید بحرالعلوم و شیخ جعفر کاشف الغطاء درس خواند.

با برادرش سید صدرالدین بن سید صالح هم‌درس و هم‌مباحثه بود و گویا مقام علمى او از برادرش سید صدرالدین بالاتر بوده است؛ زیرا مجموعه‌ای دیده شده که سید صدرالدین مشکلات علمى را از او سؤال و پاسخ‌هاى او را در آن مجموعه یادداشت کرده است.

وى از حیث زهد و ورع مقامى والا داشت و در مجلسى که وارد می‌شد با این‌که علمای بزرگ حضور داشتند همگى مستمع تحقیقات و بیانات او بودند.

براى زیارت مشهد رضوى با خانواده خود به ایران آمد و با برادرش سید صدرالدین که در اصفهان ساکن بود دیدار کرد و در همان‌جا در سال ١٢۴١ق به رحمت ایزدى پیوست، جنازه او را به نجف اشرف بردند و در حجره‌ای نزدیک باب طوسى صحن علوى به خاک سپردند.

فرزندان او عبارت‌اند از:

١ ـ سید عیسى (متوفاى ١٢٨٠ق) پدر سید جمال اصفهانى است که جمال زاده فرزند اوست.

٢ ـ سید موسى که در تهران ساکن بود و حدود سال ١٢٩٠ق از دنیا رفت.

٣ ـ سید ‌هادى (١٢٣۵ـ ١٣١۶ق) که در طفولیت همراه پدر به اصفهان رفته بود و پس از وفات پدر، در کفالت عمویش سید صدرالدین بود و پس از خواندن مقدمات و ادبیات از درس‌هاى فقه و اصول او استفاده می‌کرد و در سال ١٢۵٢ براى ادامه و تکمیل تحصیل به نجف مشرف شد. رسائل را خدمت مؤلف‌اش شیخ انصارى خواند و به مقامات علمى بسیار بالا رسید.

در سال ١٢۶۴ق به کاظمین هجرت کرد و در آن‌جا با شیخ محمد حسن آل‌یس صاحب کتاب اسرارالفقاهه به بحث در مشکلات مسائل فقهی پرداخت. آن دو براى هم احترام خاصى قائل بودند.

اعقاب سید هادى از دو فرزند او: سید حسن صدر و سید محمد حسین صدر است.

سید محمد حسین صدر

وى در سال ١٢٨٨ق به دنیا آمد. با خواهر پدرى سید شرف‌الدین ازدواج کرد و همان‌طور که قبلاً گفتیم مادر سید شرف‌الدین، خواهر سید حسن صدر و سید محمد حسین صدر است.

سید شرف‌الدین فرماید: «در سال ١٣٢٩ق در خدمت سید محمد حسین صدر به مصر رفتیم و این سفر براى تأیید مذهب شیعه بسیار مفید بود.» گویا کتاب مراجعات سید شرف‌الدین از نتایج همین سفر است. وى در سال ١٣٣٠ق از دنیا رفت.

سید محمد صادق صدر مؤلف الاجماع فى التشریع الاسلامیه و حیاه امیرالمؤمنین و الشیعه، فرزند همین سید محمد حسین صدر است.

سید حسن صدر (١٢٧٢ ـ ١٣۵۴ق)

وی صاحب تأسیس الشیعه الکرام لسائر فنون الاسلام است. در بغیهالراغبین که شرح حال او به طور مفصل یاد شده، ٨٣ کتاب و رساله در علوم مختلف از تألیفات او نام برده شده است.

سید محمد صدر که مدتى نخست‌وزیر عراق بود و از دانشمندان و رجال سیاسى دوره خود است از فرزندان اوست. فرزند دیگرش سید على صدر صاحب شجره الموسویین من آل شرفالدین می‌باشد.

سید صدرالدین (جد دوم آیت الله صدر) [۲۸]

در سال ١١٩٣ق در شحور در مزرعه‌ای به دنیا آمد. هفده ساله بود که از استادش صاحب ریاض المسائل اجازه اجتهاد گرفت. در آن اجازه یاد شده که قبل از آن تاریخ به درجه اجتهاد نایل شده بوده است.

اساتید او عبارت‌اند از: پدرش سید صالح، شیخ سلیمان بن معتوق عاملى، سید محسن کاظمى صاحب محصول و وافى، شیخ اسدالله تسترى کاظمى صاحب مقابیس، سید على صاحب ریاض المسائل، سید محمد مهدى شهرستانى، سید مهدى بحرالعلوم و شیخ جعفر کاشف الغطاء که پدر همسرش نیز بود.

در سال ١٢٢۶ق به قم مشرف شد و از محضر میرزاى قمى صاحب قوانین استفاده کرد. البته پیش‌تر در کربلا و نجف که به زیارت عتبات مشرف شده بود خدمت میرزاى قمى رسیده بود و با مقام علمى آن بزرگوار آشنا شده بود و از این جهت براى استفاده از او به قم آمد.

در سال ١٢٢٧ق بعد از زیارت حضرت على بن موسى الرضا(علیهما السلام) براى دیدار دو عالم بزرگوار؛ شیخ محمدتقى صاحب حاشیه معالم و سید محمد باقر شفتى صاحب مطالع الانوار به اصفهان رفت و به درخواست آن دو بزرگوار در اصفهان ماندگار شد.

یکى از پسران وى (سید بهاءالدین) با دختر حجه الاسلام شفتى ازدواج کرد و از اینجا خویشاوندى این دو بیت رفیع آغاز شد. شیخ محمد تقى صاحب حاشیه نیز با دختر سید صدرالدین ازدواج نمود. هم‌چنین نواده سید صدرالدین (دختر سید محمد على معروف به آقا مجتهد که مادرش دختر مرحوم شیخ جعفر کاشف الغطاء بود) به همسرى شیخ محمد حسین نواده صاحب حاشیه درآمد که آقا  رضا صاحب وقایه الاذهان و استاد امام خمینى(رحمه الله) نتیجه این ازدواج بود.

مرحوم سید صدرالدین تا سال ١٢۶٣ق در اصفهان بود و در ذیحجه این سال به عتبات عالیات مشرف و پس از زیارت کاظمین و سامرا و کربلا به نجف مشرف شد و همان‌جا در محرم ١٢۶۴ به لقاءالله پیوست و در یکى از حجره‌های صحن مقدس علوى به خاک سپرده شد.

تألیفات سید صدرالدین عاملى عبارت‌اند از:

١ـ قرّه العین (در علم نحو که گفته شده که از کتاب مغنى ابن هشام بهتر است)؛

٢ـ رساله‌ای در حجیت مظنه؛

٣ـ القسطاس المستقیم (در اصول فقه)؛

۴ـ منظومه (در رضاع)؛

۵ـ اثره العتره (فقه استدلالى)؛

۶ـ عتره العتره (خلاصه اثره العتره است)؛

٧ـ رساله‌ای در شرح مقبوله عمربن حنظله؛

٨ـ المستطرفات (شامل مسائل متفرقه فقهى که فقها متعرض آن‌ها نشده‌اند)؛

٩ـ تعلیقه بر رجال ابوعلى؛

١٠ـ المجال فى علم الرجال؛

١١ـ النکث؛

١٢ـ قوت لایموت (رساله عملیه)؛

١٣ـ اجوبه المسائل

١۴ـ دیوان اشعار؛

١۵ـ متفرقات.

سید صدرالدین چند پسر داشت:

١ـ سید محمدتقى (١٢٣٨ ـ ١٢۴٣ق)؛

٢ـ سید على (١٢۴٠ ـ ١٢۵٨ق)؛

٣ـ سید محمدعلى معروف به آقامجتهد (١٢۴٠ ـ ١٢٧۴ق) مادرش دختر شیخ جعفر کاشف الغطاء و دخترش مادر حاج شیخ محمدرضا اصفهانى صاحب کتاب وقایه الاذهان و پسرش سید بهاءالدین (١٢٧٠ ـ ١٣٢۵ق) داماد حجه الاسلام سید محمدباقر شفتى است.

پسر دیگرش سید محمدجواد (١٢٧٣ ـ ١٣۴٧ق) صاحب تألیفاتى می‌باشد. این پدر و دو پسر و نیز فرزندان آنان از علمای اصفهان و تهران بوده‌اند.

سید آقامجتهد تألیفات متعددى دارد از جمله البلاغ المبین فى احکام الصبیان والبالغین که آن را پیش از بلوغ نگاشته است.

۴ـ سید ابوالحسن (١٢۴٣ ـ ١٣١۴ق) که از عالمان ربانى و عارفان الهى بود و اولاد و نواده و احفاد وى نیز از علما و دانشوران بوده‌اند.

۵ـ سید حسین (١٢۵٠ ـ ١٣٢٧ق) از اجلای سادات بوده است.

۶ـ سید ابوجعفر (١٢۵٢ ـ ١٣٢۵ق) مادرش دختر شیخ جعفر کاشف الغطاء بوده است. وى از محضر درس برادرش سید آقامجتهد و شیخ محمدباقر نجفى فرزند صاحب حاشیه معالم و سید اسدالله شفتى فرزند حجه الاسلام شفتى استفاده کرده است و داماد همین سید اسدالله بوده است.

این بزرگوار ملقب به «خادم الشریعه» بوده و اولاد و نواده او به خادمى معروف‌اند. یکى از آنان مرحوم آیت الله حاج آقا حسین خادمى اصفهانى (متولد ١٣١٩ق) و رئیس حوزه علمیه اصفهان است که چند سال قبل به لقاءالله پیوست.

مرحوم آیت الله خادمى هشتمین و آخرین فرزند مرحوم سید ابوجعفر است که در طفولیت پدر را از دست داده است. دو فرزند روحانى او مشغول تدریس و خدمات دینى هستند.

٧ـ آخرین فرزند سید صدرالدین عاملى، آیت الله العظمى سید اسماعیل صدر (١٢۵۵ ـ ١٣٣۴ق) می‌باشد که جد آیت الله شهید سید محمدباقر صدر و آیت الله سید رضا صدر و امام موسى صدر است.

وى در ١٢۵۵ق در اصفهان به دنیا آمد. نه ساله بود که پدرش از دنیا رفت و برادرش سید آقامجتهد تربیت او را به عهده گرفت و هنوز بیست سالش نشده بود که در علوم متنوع ادبیات عرب، متخصصى ماهر شد و تا پایان عمر، این مهارت در ادبیات را از دست نداد.

نوزده ساله بود که برادرش سید آقامجتهد نیز به رحمت الهى پیوست و از آن تاریخ از محضر درس شیخ محمدباقر نجفى فرزند صاحب حاشیه معالم استفاده کرد و از نظر علمى به جایى رسید که در اصفهان «ممن یشار الیه بالبنان» شد. در سال ١٢٨١ق به عتبات عالیات مشرف شد. هنگامى که به کربلا رسید مصادف با رحلت شیخ الفقها، شیخ انصارى -رضوان الله تعالى علیه- بود.

سید اسماعیل هم‌چنین به محضر درس میرزاى شیرازى رفت و نیز از درس شیخ مهدى کاشف الغطاء و شیخ راضى نجفى بهره‌ها برد.

در سال ١٢٨٧ق با دخترعموى خود (خواهر سید حسن صدر) ازدواج کرد که همین بانو مادر فرزندان اوست. قبلاً گفتیم که خواهر دیگر سید حسن صدر مادر مرحوم سید شرف‌الدین بوده است.

در سال ١٢٩١ق به اصفهان رفت و در مسجد جامع اصفهان اقامه نماز جماعت کرد و مردم اصفهان و علمای آن سامان همه در خدمت او بودند، اما او بى خبر، اصفهان را به سوى عتبات عالیات ترک کرد و هنگامى که به عراق رسید متوجه شد که استادش میرزاى شیرازى -رضوان الله علیه- به سامرا هجرت کرده است، ولی او به نجف رفت. میرزاى شیرازى که متوجه شد ایشان به نجف مشرف شده است از او دعوت کرد که به سامرا برود. او هم امتثال امر کرد تا سال ١٣٠٨ق در سامرا بود. سرانجام پس از فوت شوهر خواهرش، یعنی شیخ محمدحسین بن شیخ محمد باقر، پدر صاحب وقایه و مؤلف تفسیر سوره حمد (مجدالبیان)، برای سرپرستی خواهرش و فرزند خردسال او (یعنى آقارضا) از سامرا به نجف رفت، اگرچه بار دیگر مرحوم میرزاى شیرازى -رضوان الله علیه- از او خواست که به سامرا برگردد تا با کمک میرزا محمدتقى شیرازى و سید محمد فشارکى درس حوزه سامرا را اداره کند؛ زیرا در این تاریخ میرزاى شیرازى به خاطر ضعف مزاج توان تدریس نداشت و می‌خواست این بزرگواران خلأ درسى او را پر کنند. بالأخره سید اسماعیل در شعبان ١٣٠٩ق به سامرا بازگشت.

در سال ١٣١٢ق میرزاى شیرازى به لقاءالله پیوست و در سال ١٣١۴ق آقاى صدر از سامرا به کربلا هجرت و در آن‌جا ماندگار شد و گویا از همین تاریخ تا پایان عمر یکى از مراجع تقلید بزرگ شیعه که مورد قبول حوزه‌هاى علمیه بود به شمار می‌آمد.

در سال ١٣٣۴ق که براى تغییر آب و هوا و زیارت کاظمین مشرف شده بود همان‌جا دعوت حق را لبیک گفت و در حرم کاظمین به خاک سپرده شد.

مرحوم آیت الله العظمى سید اسماعیل صدر از حیث علم و عمل، ورع و تقوا، ارادت به اهل بیت عصمت و طهارت علیهم‌السلام، ترویج دین مبین اسلام و مکتب تشیع آیتى از آیات بزرگ الهى بود و از برکات وجودی و اعقاب و نواده اوست که یکى از بیوت رفیعه شیعه به شمار می‌آیند.

مرحوم سید اسماعیل صدر چهار پسر داشت:

١ـ سید محمد مهدى (١٢٩۶ ـ ١٣۵٨ق) از آثار او شرح تبصره علامه و شرح شرائع الاسلام -هر دو ناتمام مانده است- و نیز تعلیقه بر کفایه الاصول خراسانى و … می‌باشد.

فرزندان او سید ابوالحسن (١٣٢٠ ـ ١٣٩٨ق) و سید محمد صادق (١٣٢٢ ـ ١۴٠۶ق) و سید محمد جعفر معروف به حاج‌آغا (١٣٢۵ ـ ١۴٠۶ق) می‌باشند که هر سه از عالمان و دانشوران بوده‌اند.

آیت الله سید محمد صدر مؤلف تاریخ الغیبه الکبرى و تألیفات دیگر که توسط رژیم خون‌خوار عراق با فرزندانش به تازگى شهید شد، فرزند سید محمد صادق بن سید اسماعیل صدر است.

٢- آیت الله سید صدرالدین صدر (١٢٩٨ ـ ١٣٧٣ق) که از مراجع تقلید شیعه بود و تألیفاتى داشت، از جمله کتاب المهدى و کتاب خلاصه الفصول و … .

مرحوم آیت الله حاج سید رضا صدر صاحب تألیفات سودمند[۲۹] فراوان و از مدرسان بزرگ حوزه علمیه قم بود و آیت الله امام موسى صدر، رهبر شیعیان لبنان -که سال‌ها است همه شیعیان در انتظار پیدا شدن این گمشده مظلوم و عزیز می‌باشند- و نیز همسر آیت الله صدر و همسر آیت الله سلطانى، پدر همسر حجه الاسلام و المسلمین حاج احمدآقا خمینى، فرزندان همین سید صدرالدین صدر می‌باشند که شرح حال این پدر و فرزندان نیاز به مقالى جداگانه دارد.

٣ـ سید محمدجواد (١٣٠١ ـ ١٣۶١ق) است که از شاگردان پدرش بوده و در فقه، فلسفه، تاریخ و … استادى ماهر بوده است.

۴ـ آیت الله سید حیدر صدر پسر چهارم آیت الله العظمى سید اسماعیل صدر است. او پدر بزرگوار آیت الله شهید سید محمدباقر صدر می‌باشد.

وى در ١٣٠٩ق در سامرا به دنیا آمد. پنج ساله بود که پدرش به کربلا هجرت کرد و او را با خود به کربلا برد. از اساتید او در کربلا آیت الله العظمى حاج شیخ عبدالکریم حائرى یزدى مؤسس حوزه علمیه قم می‌باشد.

ایشان تألیفاتى دارد، از جمله حاشیه بر کفایه الاصول خراسانى، رساله‌ای در معناى حرفى، رساله‌ای در وضع و اقسام آن، رساله‌ای در زمینه تبعض احکام به علت تبعیض اسباب و رسائل فقهى دیگر.

ایشان در سال ١٣۵۶ق به رحمت الهى پیوست و در رواق کاظمین کنار مرقد والد ماجدش به خاک سپرده شد.

سید حیدر صدر دو پسر و یک دختر داشت: سید اسماعیل صدر، شهید سید محمدباقر صدر و سیده بنت الهدى صدر که مادرش خواهر آیت الله شیخ مرتضى آل‌یس بود.

سید اسماعیل صدر (١٣۴٠ ـ ١٣٨٨) (برادر آیت الله شهید صدر)

وی در کاظمین نزد پدرش سید حیدر و عمویش سید محمدجواد صدر و اساتید دیگر درس خواند و سپس به نجف مشرف و از محضر درس شیخ محمد کاظم شیرازى صاحب حاشیه مکاسب و سید محسن حکیم صاحب مستمسک و سید عبدالهادى شیرازى و سید ابوالقاسم خوئى و شیخ مرتضى آل‌یس استفاده نمود. هم‌چنین خود او درس خارج استدلالى شروع کرد که گروهى از فضلای نجف از او استفاده می‌کردند. در سال ١٣٨٠ق به کاظمین مراجعت و به تدریس فقه، اصول و تفسیر پرداخت. در درس تفسیر او، بیش از صد نفر از دانشگاهیان و فرهنگیان شرکت می‌کردند. سرانجام در سال ١٣٨٨ق به لقاءالله پیوست.

او از اساتید برادرش آیت الله شهید صدر بوده است و شهید صدر درباره او می‌نویسد:

«رافقته اکثر من ثلاثین سنه کما یرافق الابن اباه والتلمیذ استاذه والاخ اخاه فى النسب واخاه فى الآمال والالام وفى العلم والسلوک فلم ازدد الاّ ایمانا بنفسه الکریمه…».

وى تألیفات فراوانى دارد که عبارت‌اند از:

١ـ شرح بلغهالراغبین شیخ محمدرضا آل‌یس (در زمینه فقه که چند جلد است)؛

٢ـ تعلیقه بر کفایه الاصول خراسانى؛

٣ـ حاشیه بر عروه الوثقى با اشاره اجمالى به دلیل؛

۴ـ شرح رساله حقوق امام سجاد علیه‌السلام؛

۵ـ محاضرات فى تفسیر القرآن (جزء اول آن چاپ شده است)؛

۶ـ شرح نکاح عروه الوثقى؛

٧ـ حاشیه بر جلد دوم شرح لمعه؛

٨ـ فصل الخطاب فى حکم اهل الکتاب؛

٩ـ رساله در قبله متحیر؛

١٠ـ رساله در صلاه جمعه؛

١١ـ حاشیه بر بلغهالراغبین آل‌یس (رساله عملیه)؛

١٢ـ فروع علم اجمالى (در زمینه فقه)؛

١٣ـ رساله‌ای در معنى عدالت؛

١۴ـ رساله‌ای در حد ترخص براى نماز مسافر؛

١۵ـ رساله‌ای در سبب اختلاف فتاواى مجتهدان؛

١۶ـ رساله‌ای در حکم تزاحم حج و نذر؛

١٧ـ رساله‌ای در قاعده فراغ و تجاوز؛

١٨ـ رساله‌ای در تشخیص مدعى و منکر؛

١٩ـ رساله‌ای در بیع صبى و احکام آن؛

٢٠ـ رساله‌ای در لباس مشکوک؛

٢١ـ فوائد در فقه و اصول؛

٢٢ـ تقریرات درس استادش آیت الله العظمى خوئى (طهارت)؛

٢٣ـ تقریرات درس همین استاد (اصول فقه)؛

٢۴ـ تقریرات درس همین استاد (مکاسب)؛

٢۵ـ تقریرات بحث شیخ محمدرضا آل‌یس؛

٢۶ـ مستدرک اعیان الشیعه (شامل انتقادات)؛

فرزند او سید حسین متولد ١٣٧١ق نیز از جمله دانشمندان است و صاحب تألیفاتى، مانند شرح تبصره علامه حلى، شرح بخشى از مختصر النافع محقق حلى، شرح معالم الاصول و … می‌باشد.

تا سال ١٣٨٨ق در نجف مشغول تحصیل بود و پس از درگذشت پدرش به کاظمین آمد و جانشین پدر بزرگوارش شد.

شهید سید محمدباقر صدر و بانو بنت الهدى

پسر دوم سید حیدر صدر، آیت الله شهید سید محمدباقر صدر (١٣۵٣ ـ ١۴٠٠ق) است که پدر را در سه سالگى از دست داد.

دختر آن بزرگوار شهیده کریمه سیده بنت الهدى (١٣۵۶ ـ ١۴٠٠ق) است که هنوز یک سال نداشت که از نعمت پدر محروم گردید.

وى نزد دو برادر خود تحصیل کرد و از حیث علوم ادبى و حوزوى مانند فقه، مقام والایى پیدا کرد، به گونه‌ای که بسیارى از بانوان در مسائل فقهى به او مراجعه می‌کردند و علاوه بر این، شاعر و نویسنده‌ای توانا بود. کتاب شرایع و عقائدالشیعه را تدریس می‌کرد و براى بانوان منبر می‌رفت و به طرز بدیعى تاریخ اهل بیت را تحلیل می‌نمود و بر تعدادى از مدارس ابتدائى و متوسطه و دبیرستان‌ها اشراف و مدیریت داشت.

این برادر و خواهر در ۴٧ و ۴۴ سالگى شهید شدند و در عین حالى که با شهادت ایشان دنیاى اسلام و مسلمین به خصوص شیعیان داغدار شد، اما این شهادت مانند شهادت جدشان حضرت سیدالشهداء علیه‌السلام به نفع اسلام و مکتب تشیع بود.

شرح حال این برادر و خواهر، این دو دانشمند گرانقدر، این دو نابغه و این دو معلم اخلاق و فداکار، مقاله‌ای جداگانه می‌طلبد -رحمه الله علیهما رحمه واسعه.[۳۰]

 

[۱]. این شجره‌نامه از مقدمه تکمله امل الآمل سید حسن صدر، ص۵۴ و بغیهالراغبین سید شرف‌الدین، ج ٢، ص ۶٣٧ نقل شد و برخى از القاب از مصادر دیگر گرفته شده است.

[۲]. سید محمدعلى روضاتى، جامعالانساب، ص ٨۴.

[۳]. محدث قمى، منتهى الامال، ج ٢، ص ١۵٠ به نقل از عمده الطالب ص ١٧٩ (چاپ سنگى) و … . ابراهیم مرتضى، سیدى جلیل و امیرى نبیل و عالم و فاضل بود. قبرش در مقابر قریش بغداد نزد پدر بزرگوارش امام موسى کاظم علیه‌السلام معروف است (ابن‌زهره حسینی، غایه الاختصار، ص ٨٧).

[۴]. موسى ابوسبحه از اهل صلاح و عبادت و ورع و فاضل بود. حدیث یا کتاب سلسله الذهب (لا اله الاالله حصنى) از او، از پدرش، از پدرانش، از رسول خدا از جبرئیل از خداى متعال روایت شده است. قبر او نیز در جوار جدش حضرت کاظم علیه‌السلام در بغداد در مقابر قریش، کنار قبر پدرش مى‌باشد (ابن‌زهره حسینی، غایه الاختصار، ص ٨٧).

[۵]. ابن شدقم گوید: موسى ابوسبحه نه پسر داشت (تحفه الازهار، ج ٣، ص ١٢۵).

[۶]. بغیهالراغبین، ج ١، ص ١۴ به نقل از: عمده الطالب، ص ١٩١.

[۷]. عمده الطالب، ص ١٩١.

[۸]. همان.

[۹]. بغیه‌الراغبین، ج ١، ص ١٣ و غایه الاختصار، ص ٧١.

[۱۰]. تکمله أمل الآمل، ص ١٩۴.

[۱۱]. حاجى نورى، مستدرک الوسائل، خاتمه.

[۱۲]. منتهى الامال، ج ٢، ص ١۵٢.

[۱۳]. تحفه الازهار، ج ٣، ص ١۵٧.

[۱۴]. ر.ک: تحفه الازهار، ج ٣، ص ١۵٨.

[۱۵]. تکمله أمل الآمل، ص١٧٣.

[۱۶]. همان.

[۱۷]. أمل الآمل، ج ١، ص ۶٨ و تکمله أمل الآمل، ص ١٧۴.

[۱۸]. روضات الجنات، (چاپ دوم: سنگى) ص ٩٨.

[۱۹]. بغیهالراغبین، ج ١، ص ١١۵.

[۲۰]. همان.

[۲۱]. بغیهالراغبین، ج ١، ص ١١۶.

[۲۲]. سلافه العصر، ص ٣٠٢.

[۲۳]. بغیهالراغبین، ج ١، ص ١٠۵.

[۲۴]. امل الآمل، ج ١، ص١٠٠.

[۲۵]. ر.ک: بغیهالراغبین، ص ١١ و ١٢۵.

[۲۶]. همان، ج ١، ص ١٢۵.

[۲۷]. ر.ک: بغیهالراغبین، ج ١، ص ١٣١.

[۲۸]. آل صدرالدین و خاندان صدر، عنوان «صدر» را از این بزرگوار گرفته‌اند.

[۲۹]. تعدادى از تألیفات ایشان به صورت مطلوبى در قم توسط دفتر تبلیغات چاپ شده است.

[۳۰]. شرح حال بیشتر بزرگان این بیت در بغیهالراغبین و تکمله امل الآمل سید حسن صدر یاد شده است.

نویسنده: حمیدرضا قنبرى‌نژاد اصفهانى

مقدمه

او در «صدر» جهان اندیشه بود و در روزگار غربتِ دین پاسدار سنت شد. در خاندان اجتهاد، رشد کرد[۱] و این ریشه پاک، او را به اعماقِ تاریخ تشیع مى‌برد و بته‌اى بى‌بنیاد را نمى‌ماند، تا هر نسیمى او را به تسلیم وادارد. او به ابدیت اجتهاد و روحانیت، وابسته بود و از آن، ارتزاق مى‌جست و ره مى‌نمود. این ریشه در گذشته، او را پایدار داشت؛ اما این استوارى را، بى‌نگاه به «حال» و «آینده»، به دست نیاورد. از آنان نشد که «گذشته» را همه چیز بینگارد و در «سنت» غوطه زند و از «حال» بماند و «آینده» را ببازد!

شهید صدر، با این ویژگى، ممتاز ماند. او نماینده نسلى بود که از گذشته و معلومات پیشین، احساس شرم نداشت. از آن‌که در علوم گذشتگان، غور و فحص دارد، خجل نبود؛ اما باور داشت که دنیاى معرفت، بى‌کرانه است و باید در بسیارى از باورها و قالب‌ها، تجدید رأى داشت و با این تلقى، به میدان دانش برآمد و با اتکاى به گذشته و دیدِ حال، امروز را نگریست و براى آینده، طرح و نظر داد.

نکات آموختنى در زندگى، اندیشه و عمل شهید صدر، بسیار است. بى‌تردید، استاد شهید، در راستاى خط اصلاح حیات دینى، از شاخصان بود و این امتیاز، این نیاز را جدى مى‌کند که در حیات فکرى ایشان، تأملى استوارتر و جدى‌تر انجام یابد. اما این مختصر، نگاهى شتاب‌زده به درس‌هاى زندگى و فکرى استاد شهید است و مطالب، در این حدود، محصور و محدودند.

مقامات روحانى

استاد شهید، در دنیاى جان سیر آفاق کرد. از آنان نشد که نبوغ علمى او را بفریبد و به خود متکى سازد، حال آن‌که بسیارند کسانى که توانایی‌هایشان، زمین‌گیرشان مى‌کند. او از کسانی بود که قوّت علمی را، قوّت جان کرده و سرمایه راه می‌سازند. از «دانش» بهره برد و «حجاب» او نشد. از دوران کودکى، گونه‌اى دیگر بود. برق درخشان تقوا، در جبینش آشکار بود و ذکاوت خدادادى در دیدگانش مى‌درخشید. راویان زندگانى ایشان گفته‌اند که در دوران دبستان نیز، شهرتى همگانى داشت. از آنان به شمار نمى‌رفت که حیاتى پنهان و معقول دارند. شاگردان و استادان، از منزلت و ارج علمى و تقید شرعى و تأدب اخلاقى او، آگاه بودند. او جسارتِ ابراز داشت. در آن زمان که در دوم دبستان بود، شاگرد برگزیده مدرسه بود که در مراسم عام عزادارى، در صحن کاظمین، قصاید و گفتارى را براى عموم مردم می‌خواند. گاه شعرخوانى او، پانزده دقیقه به درازا مى‌انجامید و در مجموعه آن، از حافظه خویش مدد مى‌گرفت و در آن زمان هشت یا نه سال بیش نداشت.[۲]

این گونه روحیات، همگانى نیستند، نشانه‌اى از قدرت اراده و اتکاى نفس به شمار مى‌آیند و استاد شهید، این ملکات را در خود داشت و پرورش داد و از آن، سودها برد.

آن‌گاه که تحصیل دانش را، اشتغال اصلى دانست، از تفنن در آن، دورى گزید و نبوغ خویش را مایه رخوت نساخت. شاگردان ایشان روایت کرده‌اند که آن بزرگوار مى‌فرمود:

به هنگام فراگیرى، چون پنج فرد محصل جدى، تلاش داشتم.[۳]

این حالات، کمیابند و دُر گرانبار حیات انسان به شمار مى‌آیند. بسیارند آنان که راه جدیت و تلاش را پى مى‌گیرند، اما از تیزهوشى، بى‌بهره‌اند و آنان که این را دارند، خود را بر مرکب راهوار مى‌یابند و از مایه گذاردن، دریغ دارند؛ ولی شهید صدر در جمع دو نعمت، توفیق تام داشت.

استاد شهید، ذکاوت و جدیت را با استفاضه از انوار ولایت، همراه مى‌دانست و طالب علوم دین را آن کس مى‌دانست که از این منبع غفلت نورزد. شاگردان استاد، حادثه ذیل را از زبان ایشان روایت کرده‌اند:

در زمان تحصیل، هر روز زمانى را به تشرف در حرم حضرت امیر علیه‌السلام‌‌‌ اختصاص مى‌دادم و در آن ساعت، در زمینه مطالب علمى‌مى‌اندیشیدم و از برکات حضرت استمداد مى‌جستم. این شیوه را مدتى ترک گفتم و کسى بر آن آگاه نبود. روزى مادرم در خواب، حضرت امیر علیه‌السلام‌‌‌ را مى‌بیند که به این مضمون، می‌فرمایند: به باقر بگو چرا درسى را که پیش ما فرا می‌گرفتى، رها کردى؟[۴]

این واقعه، نشان از علقه معنوى استاد با مقام ولایت کبرا دارد و از آن سوى، عنایتى که آن حضرت، به شاگرد مکتب خود داشته و آینده تابناک او را در خدمت دین، دریافتند و از بذل لطف، دریغ نکردند.

شهید صدر، لیاقتِ «خدمت» و «شهادت» را بى‌سرمایه، تحصیل نکرد. در بیان و گفتار او، سوز و اشتعال دینى رؤیت مى‌شد. احساس شور ایمانى را با شعور عقلانى همراه ساخت و این بود که حیات او زندگانى طیبه و جاویدان شد. در زندگانى شخصى نیز، قناعت‌پیشه بود و در روزگار عسرت و مکنت از این روش، عدول نکرد. داستان‌هاى حیرت انگیز، از زهد استاد نقل کرده‌اند که این مقام را گنجایش آن نیست.[۵] اما یادآور این واقعیت است که روحانیت و مرجعیت جز در زندگانى باقناعت، جاویدان نمانده‌اند و شهید صدر، به این خط جاودان، متصل بود.

در مقام تربیت نیز، از آرا و ملکات خاص پیروى مى‌کرد. اساس تربیت را بر محبت مى‌دانست و معتقد بود که پایه انتشار عقاید، الفت ارواح‌اند؛ حتى در زمینه پرورش کودک چنین مى‌اندیشید. در زمینه پرورش کودکان خویش، روش ذیل را برگزیده بود و می‌فرمود:

تربیت کودک، از یک سو نیازمند به کاردانى و خشونت و از جانبى، ملایمت و ابراز عواطف است. در میان ما معمول است که پدر وظیفه اول را انجام مى‌دهد و مادر، نقش دوم را ایفا مى‌کند. اما من با همسرم، قرار گذاشتیم که عکس آن را انجام دهیم…

سرّ این روش، آن بود که ایشان، خود را تواناتر در تعلیم و تربیت دینى مى‌یافت و مى‌خواست که کودکانش، جز محبت و مهر از او نبینند تا زمینه پذیرش ارزش‌ها و افکار را از او بیابند. استاد شهید مى‌فرمود:

من به فرزندم تفهیم کردم که اموال موجود، ]اموالى که معمولاً به مراجع مى‌رسد [ملک ما نیست لذا این کودک، گاه و بیگاه مى‌گفت که پیش پدرم پول زیادى هست اما مال او نیست. این تلقینات براى آن بود که توقع مصرف در او پدید نیاید، بلکه با روح قناعت پرورش بیابد و به این اموال، مانند ملک شخصى ننگرد.[۶]

این‌گونه توجهات در تربیت، کم‌نظیر است؛ به ویژه از آنان که در مدارج عالى علمى به سر مى‌برند. اشتغال علمى، غالباً غفلت‌زاست و از توجه به اطراف و اکناف باز مى‌دارد و این موضوع که استاد شهید در کثرت اشتغال علمى، به تربیت کودک مى‌اندیشید و ظرایف امور را مى‌نگریست، از نکات آموزنده براى دانش‌پژوهان و عالمان است.

در تربیت شاگرد نیز شیوه‌اى خاص داشت. فقط استادِ درس نبود؛ استاد زندگى شاگرد نیز به شمار مى‌آمد. رابطه‌اش با شاگردان، مبادله علمى صرف نبود؛ جاذبه قلبى، اساس و لبّ ارتباط بود. شخصیت عاطفى شهید صدر، به ویژه در ارتباط با شاگردان، ظهورى تام مى‌یافت.

آن‌گاه که از شاگردان خود به دور مانده بود، در قطعه‌اى از سخن، با سوز و گداز، از این فراق یاد کرد و با کلماتى احساس برانگیز، رابطه قلبى استاد متخلق حوزه را با شاگردان خویش بیان داشت. رابطه‌اى که در دیگر مراکز آموزشى، چون دُر نایاب مى‌نمایند. او در این پیام (که به شهادت ناظرِ سخن، با اشک دیده همراه بود) فرمود:

سلام بر شما باد اى دوستان، سلام از پدرتان که از شما به جسم دور است و به دل نزدیک. آن پدر که شما در اعماق جان او زیست مى‌کنید و در تمامى خاطراتش، چون شما تفسیر زنده گذشته او هستید… .[۷]

این پیام شفاهى که در نوار ضبط گردیده بود و به شاگردان ایشان ابلاغ شده بود، از جملات عاطفى سرشار است و استاد شهید، با بیانى بلیغ که خاص ایشان بود از دنیاى پررونق قلب‌ها، خبر مى‌داد و سنگینى کلام‌شان را با امواجى از لطایف و ظرایف، در تعبیر و بیان، همراه نموده بود.

آفاق علمى

شهید صدر، در حوزه‌هاى مختلف علمى، دانش اندوخت و منزلتى سترگ یافت. علاوه بر کسب دانش‌هاى رایج در حوزه، همت آن داشت که به دانش‌هاى نو نیز نگاهى بیفکند و از حاصل آن سود جوید. زمان تحصیل علوم حوزوى وى بیش از ١۶ ـ ١٨ سال به درازا نینجامید،[۸] اما این مدت را عاشقانه به تحصیل و آموزش پرداخت. گویند روزى شانزده ساعت را به گونه‌اى مداوم در تحصیل علم مى‌گذارد[۹] و چنین شد که اولین دوره تدریس خارج اصول را در سال ١٣٧٨ق، در سن بیست و پنج سالگى آغاز کرد و آن را در سال ١٣٩١ به پایان برد. دوره خارج فقه را در سال ١٣٨١، در سن بیست و هشت سالگى، شروع کرد و جدیت و نبوغ خویش را در طرح نکات نو و بسط مطالب نشان داد.[۱۰]

شهید صدر، در زندگانى کوتاه خویش، تألیفات پرباری بر جاى نهاد. این آثار با امتیازات و ویژگی‌هاى خاص قرین‌اند و بررسى یکایک آن‌ها، نیازمند به نوشتارى مستقل خواهد بود، اما نگاهى سریع بر حوزه گستردگى تألیفى آن شهید، از وسعت اطلاع و جامعیت و نبوغ وى حکایت مى‌کند و سوز و گداز فراق از آن شخصیت علمى را افزون مى‌سازد.

١. علم اصول: شهید صدر، دو تألیف مستقل در علم اصول دارند. اولین آن‌ها، المعالم الجدیده فی علم الأصول است که با مقدمه‌اى تاریخى در تطورات علم اصول قرین است. نگاه تاریخى در تحولات علمى و غیر آن، در نوشته‌هاى استاد شهید موج مى‌زند و این ویژگى، اِشراف و وسعت نظرى را به همراه دارد که بر عارفان منزلت تاریخ پوشیده نیست.

کتاب دیگر ایشان، سلسله مجلدات دروس فى علم الأصول است که به قصد جایگزینى «کتاب‌های سطح» در علم اصول، انجام یافته است. شهید صدر، دلایل این کار را در پیشگفتار آن برشمرده و راهى تازه را در تحول آموزشى حوزه گشوده‌اند. علاوه بر این مجموعه، تقریراتى نیز از آن استادِ بزرگ، توسط شاگردانش، نوشته شده است، از آن جمله دوره هفت جلدى بحوث فى علم الأصول است که مجموعه آرای اصولى شهید صدر را در دروس خارج در بر دارد. این عقاید، حاوى نکاتى بدیع و بحث انگیز است. به گونه‌ای که در بسیارى از مسائل، انظار یا ابتکارات نویى از استاد شهید، رؤیت مى‌شود.

بى‌گمان اگر حیات پربار علمى آن استاد، استمرار مى‌یافت، این آرا نیز در سطوح وسیع‌تر در حوزه‌هاى علوم دینى منتشر مى‌شد و به بارورى آن اندیشه‌ها از سوى خود استاد، منتهى مى‌گشت. با این حال، آن‌چه در اختیار است، ثمره‌اى فراوان به بار آورده و خواهد آورد.

٢. فقه: استاد شهید، مباحث فقهى خویش را در مجلدات چهارگانه، با عنوان بحوث فى شرح العروه الوثقى آورده‌اند. ایشان در مباحث فقهى، به تبویب خاص معتقدند و این باب‌بندى را در الفتاوى الواضحه که به عنوان رساله عملیه ایشان نگاشته شده است، رعایت کرده‌اند.

شاگردان آن استاد نقل کرده‌اند که در اواخر، قصد داشتند که در فقه معاملات، بحث تطبیقى را بین فقه اسلام و حقوق جدید بگشایند و منزلت فقه اسلامى را در اداره جامعه، نشان دهند.[۱۱]متأسفانه، این کار ارزنده، با شهادت ایشان، به انجام نرسید و این نیاز، هم‌چنان برجاست و پاسخ‌گو مى‌طلبد.

٣. فلسفه: استاد شهید، به فلسفه از دیدگاه تطبیقى آن نگریست و آن را در افکار و عقاید معاصر، تعقیب کرد و تفاوت بینش دینى را با تفکرات دیگر نشان داد.

شهید صدر، از دیرباز به مطالعات فلسفى علاقه نشان مى‌داد و به ویژه موج افکار جدید، او را به خود وامى‌داشت، حتى آن زمان که محصل حوزه به حساب نمى‌آمد و آموزش‌هاى ابتدایی را مى‌گذراند، دوستان او نقل مى‌کنند که براى اولین بار نام‌هاى مارکسیسم، دیالکتیک و… را از او شنیدند.[۱۲] این اسامى و مصطلحات و افکار، علاوه بر این‌که او را مجذوب و مرعوب نساخت، در عین حال موجب شد که بیگانه از فضاى جدید، به سر نبرد و فقه و اصول را تمام مسئله روزگار نپندارد و به همین دلیل آن‌گاه که نیاز دید، به نگارش فلسفتنا همت گماشت. در پیشگفتار آن کتاب نوشته است:

امواجى از افکار غربیان، به قلمرو جهان اسلام، هجوم آورده است… نزاع و درگیرى بین این افکار وارداتى و کیان فکرى امت، پدید آمده است. در این زمان، بایستى اسلام، سخن خود را بگوید… این گفتار، باید ریشه‌دار، محکم، صریح و روشن باشد و قلمروهاى مختلف هستى، زندگى انسان، جامعه، دولت و نظام را فرا بگیرد، تا امت اسلامى بتواند «کلمه الله» را در این درگیرى، برافراشته سازد.[۱۳]

شهید صدر، با این اندیشه، به میدان مبارزه افکار وارداتى ملحدانه و مشرکانه برآمد و سعى داشت که مکتب را در قالب یک هویت واحد نشان دهد و برترى آن را در برخورد با آرای افراد و مکاتب دیگر برملا سازد.

شهید صدر این‌گونه کار را خارج از حوزه مجتهدین نمى‌دانست. او پاسدارى از اعتقادات امت اسلامى را در رأس مسئولیت‌هاى مجتهدان مى‌دانست و خود در این راه، بذل جهد کرد و پیش‌گام شد. آنان که از رواج کتاب فلسفتنا اطلاعاتى دارند، مى‌دانند که چگونه این کتاب، موجى طوفان‌زا در جهان اسلام ایجاد کرد و قدرت دین را با بیانى روشن و استوار به نمایش درآورد.

شاگردان استاد نقل مى‌کنند:

روزى براى برگزیدگانِ شاگردانِ خود، سخن مى‌گفت و در آن میان فرمود: شیوه‌اى که در «حوزه» مرسوم است که بر فقه و اصول اکتفا مى‌کنند، نادرست است. بر شما باد که در بخش‌هاى مختلفِ مسائل اسلامى، تحقیق کنید. از آن جمله، به آنان امر کرد که به مباحثه «فلسفتنا» بپردازند. این بحث، در منزل من شروع شد… در اولین روز آغاز… استاد شهید در مجلس حاضر شد و فرمود: من در این مجلس حاضر شدم و اعتقاد بر آن دارم که مجلسى با فضیلت‌تر از این محفل که در آن معارف اسلامى بحث مى‌شود، وجود ندارد. از این رو میل داشتم که در این مجلس حاضر شوم.[۱۴]

این گونه تأکیدات و ارشادات از باورى برمى‌خاست که استاد از شرایط روزگار داشتند و سعى مى‌فرمودند که این اندیشه را منتقل کنند و نسلى را پرورش دهند که به این اوضاع، بى‌تفاوت ننگرد و مسئولیت خویش را در برابر آن بیابد.

۴. منطق: استاد شهید، در مباحث اصولى که ارتباطى به منطق مى‌یافت، اشارات و مباحثى شایسته را تبیین داشته‌اند. در این میان، تألیف ارجمند و مبتکرانه الأسس المنطقیه للإستقراء نگاهى نو از ایشان به مباحث منطقى است و ناقدان اندیشه، از مقام و منزلت این تألیف مطلع‌اند.[۱۵]

۵ . تدوین مکتب: استاد شهید، قصد آن داشت که دین را، در قالب اجزایی مرتبط و غیر منفصل ترسیم سازد. در مقدمه‌اى که بر تألیف المدرسه الاسلامیه نگاشت، ضرورت اعلان «مانیفست اسلامى» و شیوه آن را چنین تبیین کرده است:

باید کوشش شود که اندیشه اسلامى، به صورت حلقه‌هاى زنجیروار… در سطح مدارس عنوان گردد و با آن در اشاعه رسالت فکرى اسلام، تشریک مساعى کند [شود].[۱۶]

استاد شهید، از سلسله مباحث المدرسه الإسلامیه دو جزء را به پایان بردند:

١. الإنسان المعاصر و المشکله الإجتماعیه

٢. ماذا تعرف عن الإقتصاد الإسلامى؟

۶. فلسفه اخلاق: استاد شهید مباحثى را در این ارتباط در مباحث اصولى خویش متعرض شده‌اند؛ از آن جمله در مباحث حسن و قبح عقلى، مطالبى را بیان داشته‌اند.

٧. تفسیر: در این زمینه سلسله گفتارهایی از آن استاد بر جاى ماده است و دو مجموعه از آن نشر یافته است. یکی از آن‌ها، مجموعه‌اى مشتمل بر چهارده گفتار است که با عنوان المدرسه القرآنیه منتشر شده است. در آخرین درس، بیانى دل‌انگیز و همراه با شور و احساس دارند و تفاوت محبت الهى و حب دنیا و نیز ابعاد و آثار این دو گونه محبت را چنان به نقش و تصویر کشیده‌اند که به حکایت حاضرین در درس، با اشک و ناله مستمعان، همراه بود.[۱۷] باقى این سلسله گفتار، عمدتاً نگرش به «تاریخ» و «جامعه» است.

دومین مجموعه تفسیرى از گفتار استاد شهید، دو سخنرانى است که به نام المحنه نشر یافته است. آمیختگى مباحث علمى و عاطفى در این مجموعه، که از دو گفتارِ استاد تهیه شده است، جذبه‌اى را مى‌آفریند که سنگینى محتواى پیام آن، زیر کام احساس مى‌گردد و به سهولت محو نخواهد شد. بیان حماسى استاد شهید، موى را بر تن راست مى‌کند و شعاعى از بیان اجداد پاکدامن و شجاعش را ترسیم مى‌سازد. آنان که این مجموعه را با دیده عبرت خوانده‌اند، از تأیید صدق این سخن نخواهند گریخت.

٨. اقتصاد اسلامى: استاد شهید به نوع معیشت انسان و نظر اسلام در این رابطه عنایت داشت. معتقد نبود که اسلام، معیشت دنیوى را رها ساخته و در این زمینه، بى‌نظر است، بلکه باور داشت که اگر زمین، جامه آسمانى بپوشد و کار در طبیعت، عنوان دینى و مفهومى عبادى بیابد، انسان، غیب‌گراىِ حرکت آفرین مى‌شود.[۱۸]

وى در صدد برآمد که برای تنظیم این آرمان، برنامه‌اى را از دین بیابد و نشان دهد. مفصل‌ترین خدمت استاد در این زمینه، تألیف گران‌قدرِ اقتصادنا است که از آن روزگار تاکنون، برق و درخشش آن مشهود است. به گونه‌ای که آرای شجاعانه آن استاد، در مسائل فقهى و غیر آن، درس‌آموزند و مباحث تطبیقى آن به عنوان اولین گام در راه ایجاد مکتب مستقل اقتصادى در عصر کنونى، به شمار مى‌روند.

از دیگر تألیفات ارجمند ایشان البنک اللاربوى فى الإسلام است. این تألیف، نشان‌دهنده بینش فقیهى است که به تطبیق دین در عصر نو مى‌اندیشد و سعى دارد که نظام پولى را در خارج از نظام رایج ترسیم سازد.

افزون بر این دو تألیف مفصل، جزواتى نیز در زمینه مسائل اقتصادى منتشر ساخته‌اند که از آن جمله است: ماذا تعرف عن الإقتصاد الإسلامی؟، صوره عن اقتصاد المجتمع الإسلامی و خطوط تفصیلیّه عن اقتصاد المجتمع الإسلامی.

نقل و توضیح و بررسى آرای اقتصادى شهید صدر، از مباحثى است که باید پژوهندگان، گام‌هاى خاصى را که ایشان در این زمینه گذارده‌اند، آشکار سازند و نکات بدیع و نو را در آفاق آرای اقتصادى ایشان بیابند و راه را براى حرکات جدید باز کنند.

٩. تاریخ: استاد شهید «تاریخ» را تفنن زندگى نمى‌دانست، از این رو، اولین تألیف خویش را در مباحث تاریخى به انجام رساند و به یادگار نهاد. کتاب فدک را در سن هفده سالگى نگاشت[۱۹] و این مسأله تاریخى ـ اعتقادى را، به نقد و بحث گذارد. در حیات علمى استاد، علاوه بر بینش تاریخى در مباحث علمى ـ که در مجموعه آثار و دروس آن استاد، نمایان است ـ نوشته‌ها و جزواتى مرتبط با این موضوع، موجود است؛ از آن جمله مباحثى است که در ایام وفات ائمه علیهم‌السلام‌‌‌ براى شاگردان خویش ایراد مى‌کردند و زندگان آن بزرگواران را تشریح و توضیح مى‌دادند و خط سیر واحد اهل بیت علیهم‌السلام‌‌‌ را روشن مى‌ساختند.[۲۰]

١٠. مباحث اعتقادى: در این زمینه مى‌توان از مقدمه الفتاوى الواضحه که با نام المرسل و الرسول و الرساله نشر مستقل یافته است، یاد کرد. در این نوشته، استاد شهید، مسائل اعتقادىِ توحید، نبوت و پیام نبى را به گونه‌اى استوار و روان بیان داشته‌اند.

در زمینه مباحث اعتقادى، جزوه مختصر اما پر بار استاد، با نام بحث حول المهدى یاد کردنى است. این نوشته نشان مى‌دهد که چگونه اندیشه پربار، بیان و سبک نگارش شیواى استاد، توان آن را یافته‌اند که مهمات اعتقادى را جزء مسلّمات درآورند. البته این، کارِ همگان نیست؛ چرا که گروهى را دانش اعتقادى است و از سبک اثبات و ادا، ناتوانند و جمعى توانا بر نوشتار و گفتارند، اما به منبع حکمت راه ندارند. از این رو، برخوردارى از هر دو فضیلت، نعمتى است که جز گروهى اندک بهره‌اى از آن نبرده‌اند و استاد شهید، از برخورداران هر دو نعمت‌اند.

این گزارش اجمالى از آثار استاد شهید، از یک سو آفاق و ابعاد معلومات ایشان را آشکار مى‌سازد و از دیگر سو، از حوزه‌هاى مختلف مسئولیت علمى (که آن شهید براى خویشتن قائل بود) باخبرمان مى‌سازد. وى، از آنان نبود که تکلیف را در پی‌گیرى سنت جاری در حوزه منحصر کند و از کسانی به شمار نمى‌رفت که علقه خویش را از حیات پرسابقه آن نهاد، منقطع بیابد و از گذشته خویش، احساس شرم کند و چنین بود که مصداق آیه کریمه شد: «وَ جَعَلَنی‌ مُبارَکاً أَیْنَ ما کُنْتُ».[۲۱]

هر جا که بود و در هر زمینه که نگاشت، برکت و خیر از آثارش بارید و نسل حاضر و آینده را منتفع ساخت. خداوند و خلفاى او در زمین، از کسانی که مانع استمرار برکت این شجره طیبه، شدند و امت اسلامى را از ادامه فیوضات و آثارش محروم ساختند، نخواهند گذشت.

تحول و ابتکار

استاد شهید، حفظ باطن را بى‌تغییر قالب، ناممکن مى‌دانست. معتقد بود که در روش آموزش و عرضه دین، مسائل بسیارى وجود دارند که نیازمند به تحول‌اند. با این تلقى، شیوه جدید نگرش و نگارش مکتب را آغاز کرد. در هر مسئله‌اى که سخن می‌گفت یا می‌نوشت، بر آن بود که نقاط کور را بگشاید و زاویه‌هاى جدید را رسم سازد. اگر آخرین حرف را نمى‌گفت، سنگ بناى شروع در حرکت را مى‌گذارد و این نیز، ارزشى پربار دارد.

بسیارند کسانى که قصد گشودن راهى را دارند، اما یا از شروع و آغاز مى‌هراسند و یا نقطه ابتدا را نمى‌یابند. شهید صدر، راه‌هاى بسیارى را گشود تا آیندگان بر آن گام زنند. او از آنان بود که سنت پیشینیان را حجاب اندیشه نمى‌ساخت و چنین شد که شهامت ابراز عقاید را داشت. این شجاعت، از جهالت در افکار گذشتگان نشئت نمى‌یافت، بلکه تیزبینى و دقت در قصورها و تقدیس تلاش‌ها، او را به این جهت‌گیرى مى‌کشاند.

این ادعاها واقعیاتی است که در آثار متعددِ آن استاد شهید، محسوس است. آن‌گاه که در «تفسیر» بحثى را آغاز کرد ـ و شهادت جان‌گداز او، این سلسله را ناتمام نهاد ـ به نقد تفاسیر رایج پرداخت و ضرورت بازگشودن نگرش موضوعى به قرآن را تبیین کرد. او اعتقاد داشت که تفاسیر موجود، بر مبناى «تفسیر تجزیه‌اى» نگارش یافته‌اند و این گونه تفسیر، آیات را منقطع و غیر مرتبط مى‌نمایاند، اما در تفسیر موضوعى، بایستى موضوعى را از واقعیت زندگى برگیرند و دیدگاه قرآن را در زمینه آن، تبیین سازند.

او، تکامل تفسیر را به رشد تفسیر موضوعى مى‌دانست و معتقد بود «فقه» زمانی تکامل یافت که سنت و حدیث، از قالب نقل احادیث کتب اربعه و غیر آن، به صورت ابواب فقهى درآمد؛ بدین‌گونه که فقیه مسائل مورد ابتلاى جامعه خویش را مى‌نگریست و تلاش می‌کرد که پاسخ حدیث را نسبت به آن مسئله، بجوید.

شهید صدر مى‌فرمود باید این روش را در تفسیر، گسترش داد و اگر قصد آن است که قرآن رهنماى زندگى شود، بایستى مفسران، تلقى قرآن را پیرامون زوایاى حیات دریاب‌اند و بیان دارند، همان‌گونه که در فقه نیز چنین سمت‌گیرى‌ای وجود دارد.[۲۲]

در زمینه بررسى زندگانى معصومان  علیهم‌السلام‌‌‌ نیز تحول در نگرش را لازم مى‌دانست. رواج اندیشه‌اى را که به نقش سلبى ائمه تأکید داشت، ناروا مى‌شمرد و آن را تحریف حقیقت و انحراف در مسیر امت مى‌انگاشت. در این موضوع مى‌فرمود:

اگر بیاییم از زندگانى پیشوایان، چنین تحلیلى بکنیم ]که نقش ائمه  علیهم‌السلام‌‌‌ در مقابله با حکومت‌ها، فقط جنبه مبارزه منفى را داشته است[ علاوه بر این‌که تفکرى اشتباه و تحلیلى نادرست است، در زمینه عملى، براى پیروان خطرى بزرگ به بار خواهد آورد؛ چه، با چنین تحلیلى از جهت‌گیرى پیشوایان برای امت این نتیجه حاصل مى‌شود که هیچ‌گونه وظیفه اجتماعى ندارند و هر گونه امیدى که روزى حکومت را به دست گیرند، از دیدگاه ملت محو مى‌شود و لذا احساس کرده‌ایم که بر ما واجب است تا این خطاى فکرى امت اسلامى را بزداییم.[۲۳]

ایشان بر این اعتقاد بودند که دریافت سیر اثباتى ائمه  علیهم‌السلام‌‌‌ جز به درک حقیقت رسالت عام امامان، میسر نیست. شهید صدر، مشکل تفسیر آیات مکتوب حق را نیز در این مقام مى‌دید و عقیده داشت که رؤیت منقطع کتاب الهى، در ره‌گشایی حیات ناموفق است و آیات ناطق خداوندى نیز باید در راستاى یک خط مستقیم، نظاره گردند. نگاهِ انفرادى به زندگى یک امام، این تلقى را مى‌آفریند که نوع برخوردها، متفاوت بوده‌اند و سیاست‌ها گوناگون، اما آن‌گاه که سیر واحد رؤیت شد، حرکات سیاسى ائمه  علیهم‌السلام‌‌‌ جزر و مد یک رود خروشان، محسوب مى‌گردد و در نتیجه، شبهه تناقض پدید نمى‌آید.

ایشان مى‌فرمود:

امامان شیعه را به شکل یک کلى مربوط به هم، ملاحظه و درباره آن تحقیق و بررسى مى‌کنیم.[۲۴]

شهید صدر، این نوع تلقى را با نوع باورِ صحیح از امامت مقرون مى‌داند و مى‌گوید:

نفس عقیده به امامت ایشان، چنین نقش و حرکتى را ایجاب مى‌کند؛ چه، امامت، ماهیت واحدى است که در همه ایشان، به طور متساوى، تحقق یافته و مسئولیت‌ها و شروط آن، یکى است.[۲۵]

در شیوه آموزش و تدریس و تحصیل متون آموزشى در حوزه، شهید صدر به تحول و تکامل مى‌اندیشید. این نکته، به ویژه در «علم اصول»، محسوس‌تر مى‌نمود. استاد شهید، با امعان و اِشراف بر علم اصول، ایجاد تحول و تغییر در متون درسى آن را احساس مى‌کرد. ایشان در مقدمه‌اى که بر سلسله دراسات فى علم الأصول نگاشته، از این مسئله به تفصیل سخن گفته و ضمن سپاس بیکران از منزلت و تلاش مؤلفان کتب درسى علم اصول می‌فرماید:

کتب چهارگانه درسى در علم اصول ]معالم، قوانین، رسائل و کفایه[ حدود پنجاه سال است به منزله کتاب‌هاى درسى قرار گرفته‌اند، اما مؤلفان آن کتب، با این جهت‌گیرى، آن‌ها را ننوشته‌اند… و بین آن کتاب که به عنوان کتاب درسى و آموزشى نگاشته مى‌شود، با آن تألیف که به قصد ابراز آرا و عقاید مؤلف نوشته شده، تفاوتى بسیار است… .[۲۶]

در ادامه نوشتار، استاد شهید، از تفاوت‌هاى بسیار که بین دو شیوه سبک نگارش است، سخن مى‌گویند. البته این مشکل، در غالب کتاب‌های آموزشى حوزه دارد که طالبان تکامل شیوه آموزشى باید از این نکته غافل نشوند.

شهید صدر، در حوزه مسائل فقهى نیز اعتقاد داشت که برای عرضه آن براى مقلدان باید به چاره‌اى اندیشید و تحولی ایجاد کرد. با این اندیشه، به نگارش الفتاوى الواضحه پرداخت. در پیشگفتار این کتاب بر لزوم تکامل در رساله‌های عملىه مجتهدان تأکید گردیده است. هم‌چنین ایشان در فصلى با عنوان «الرساله العملیّه، اهمیّتها و تطویرها» ملاحظاتى را در مورد رساله‌هاى عملیه موجود، بیان داشته‌اند، از آن جمله فرموده‌اند:

نکته اول: این رساله‌ها، غالباً از شیوه فقهى تقسیم فصول و ابواب، تبعیت کرده‌اند.

سپس استاد شهید، هفت نتیجه را در این نوع سمت‌گیرى بیان مى‌دارند که از نظر ایشان، ضعف و نقصِ روش محسوب مى‌گردند و آن‌گاه نکته دوم را متذکر می‌شوند:

نکته دوم: رساله‌هاى عملیه ما در تحول تاریخى پدید آمده، کافى و رسا نیستند، زیرا شیوه گفتار و نوشتار [لغت] و موصوفاتِ زندگى، تحول یافته است.[۲۷]

ایشان، به اشاره و ایجاز، از این حقیقت سخن مى‌گویند که زبان نوشتار در زمان‌هاى گوناگون، تحول و تطور مى‌یابد و شیوه تألیف، باید به گونه‌اى باشد که مخاطبان آن، در فهم نوشته، ابهامی نداشته باشند. اگر در قدیم، مصطلاحات فقهى براى مخاطبان رسائل عملیه آشنا بود یا به کاربردن الفاظ فنى فقهى ابهام‌آفرین نبود، اما اینک، با گسترش آموزش عمومى، رساله‌هاى عملیه مخاطبانى را یافته‌اند که با این مصطلحات، ناآشنایند و اینان، جماعتى اندک نیستند؛ از این رو، باید سبک مورد پسند زمانه را در شیوه انتقال فروع فقهى به عامه مردم برگزید و در شیوه کهن، تغییرى آفرید که در سبک و نگارش با این مذاق عام سازگار باشد.

نکته دیگر آن‌که این رساله‌ها به وقایع متحول و متجدد زمانه، توجهى اندک مبذول داشته‌اند. ایشان در تبیین این نقیصه نیز فرموده‌اند:

وقایع رو به رشد و متجدد، به گونه‌اى مداوم، پاسخ شرعى را مى‌طلبند. در گذشته، رساله‌هاى عملیه، احکام مسائل مورد احتیاج زمانه خود را در بر مى‌گرفت. امروز نیز این نیاز موجود است تا حرکت تاریخى خویش را آغاز سازد و مسائل مختلف را که در زندگى انسان پدید آمده‌اند، فرا گیرد. احکام شرعى، با آن‌که ثابت است، اما شرایط گوناگون برای تطبیق آن، تغییراتى را مى‌آفریند، از این رو، رساله عملیه که با این تحولات، مواجه است، باید با دیده بصیرت، تغییرات را در تشخیص حکم شرعى بنگرد.[۲۸]

این گونه اندیشه‌هاى تحول‌زا، در کلمات و نوشته‌های استاد شهید بسیارند و دغدغه نوآورى (در آن‌چه او نگاشت و گفت) نمایان است. او به تطبیق موفق دین با حفظ روح و پیام آن، مى‌اندیشید و از این رو وظیفه خود مى‌دانست که روزنه‌هاى توفیق را بگشاید و اگرچه بهره‌اى کوتاه از حیات یافت، اما با گشودن این طرق، حیاتى جاویدان یافت.

وى به محصلان علوم دینی نشان داد که سنت‌گرایی به معناى جمود بر قالب‌ها نیست و نوآورى در مسائل، نباید به بهاى هتک حرمت قدیسان و عالمان دین به انجام رسد، بلکه هر کس که از ابتکار و تحولى سخن می‌گوید و آن را لازم شمرد، باید تلاش پیشینیان علمى خویش را ارج نهد. استاد شهید این‌گونه، حرمت سلف صالح را با مکنت از نقد آرای آنان قرین ساخت و در این راه توفیق یافت و این شیوه پسندیده را به عنوان درسی ماندگار به یادگار نهاد.

سنت اجتهاد

استاد شهید، از تبار مجتهدان و کسانی بود که منزلت اجتهاد را بى‌کران می‌دانست و باور داشت که جز با «اجتهاد» تشیع پایدار نمى‌ماند. او این مقام را تلاش در فهم دین شمرد و پیام دین را چون کتاب تکوین، اقیانوسى بى‌ساحل دانست که غواصان، از یافتن دُر شاهوار و مروارید غلطان، مأیوس نخواهند بود و از این رو، آیندگان همواره بر حاصل گنج گذشتگان خواهند افزود. در نوشته‌اى از این واقعیت، چنین سخن گفته است:

از آن‌جا که منابع شریعت ـ تا به امروز ـ محفوظ‌اند… طبیعى مى‌نماید که حرکت اجتهاد، استمرار بیابد و همانند تخصص علمى در دریافت این مصادر و استخراج حکم شرعى، ادامه پیدا کند و مجتهدانى خبره، پرورش یابند… و در این مسیر، مجتهدان متأخر، اندیشه‌اى ژرف‌تر از مجتهدان گذشته خواهند داشت. این استمرار متکامل، از علل روا شمردن تقلید از یک مجتهد، در درازاى یک قرن و یا چند قرن است و بر این اساس، ارتباط مقلد با مجتهد، رابطه‌اى زنده و مستمر خواهد بود.[۲۹]

این درک ژرف، او را به اندیشه در مورد مسئولیت اجتهاد کشاند و به وى، دیدى تاریخى داد تا فضایل و نقایص متد و حوزه اجتهاد را بیابد. ایشان، جدا شدن اجتهاد از مسائل اجتماعى و تک بعدى شدن آن را خسارتی جبران‌ناپذیر مى‌دانست و می‌فرمود:

فراموش شدن نیمى از هدف و اکتفا کردن به صحنه فردى، براى تطبیق با نظریه اسلام درباره زندگى، عوارضى داشته، از جمله یک‌سونگرى فقه از همین جا سرچشمه مى‌گیرد. مى‌بینیم اجتهاد به صورتى مستمر، بنا را بر این نهاده است که در جنبه‌هاى مسائل فقهى، بیش‌تر کوشش خود را در صحنه تطبیق فردى و منطق کردن زندگى فرد با نظریه اسلام، به کار ببرد و در صحنه تطبیق اجتماع با نظریه اسلام، کوشش ننموده و موضوعاتى را که زمینه این امر را آماده مى‌سازد، رها نماید.[۳۰]

شهید صدر، معتقد بود که این انفعال، به حوزه جهان بینى فقیه نیز سرایت یافته و به مرور، فقیهانى را پرورش مى‌دهد که در حوزه قانون، تک‌نگارانه بنگرند و از دریچه نظامات فردى، قوانین را بیابند و اعلان دارند. ایشان مى‌فرمود:

این موضع‌گیرى ذهن فقیه، نه تنها به یک‌سونگرى فقیه از جنبه عینى مى‌انجامد، بلکه به تدریج نظر فقیه را درباره خود قانون نیز به فرد‌گرایی مى‌کشاند؛ زیرا چون جنبه فردى (از تطبیق زندگى بر نظریه اسلام) بر ذهن فقیه رسوخ دارد و عادت کرده که فرد و دشواری‌هاى او را در نظر بگیرد. این خاستگاه وى، بر نظریه‌اى که از خود قانون دارد نیز اثر مى‌گذارد و در نتیجه، رنگ فردى مى‌گیرد و قانون و شریعت را در صحنه جولان‌گاه فرد مى‌نگرد.[۳۱]

استاد شهید، به اجمال و ایجاز، اشاراتى به عوارض این گونه تلقی‌ها دارند. مسلماً، نگاه به نیم رخ دین، تصویرى تمام و کامل را به بار نخواهد آورد. بینش فرد‌گرایانه، در نگرش به تاریخ، جامعه و… آثارى را مى‌آفریند که حوزه فقه نیز از آن متأثر مى‌شود. استاد شهید، نمونه‌هایی را عرضه مى‌دارند، مانند «حسن احتیاط» که در مباحث اصول شهرت یافته است. ایشان معتقدند که مسائل فردى را مى‌توان بر این مبنا نهاد، اما زندگى اجتماعى را بر پایه احتیاط نمى‌توان استوار ساخت:

روحى را که در این فرضیه نهفته است بنگرید تا بدانید چگونه دیدگاه فردگرایی درباره شریعت و قانون، بر صاحبان آن تسلط یافته، زیرا شریعت و قانون وقتى مى‌تواند دستور به این گونه احتیاط‌کاری‌ها بدهد که قانون و شریعت را براى فرد، صادر کرده باشد و بس. ولى اگر بخواهد براى جامعه، قانون‌گذارى کند و براى زندگى اجتماع، برنامه بریزد، چنین روشى را نمى‌تواند در پیش بگیرد؛ زیرا این فرد یا آن یکى مى‌توانند همه برنامه‌هاى خود را بر اساس احتیاط به انجام رسانند، ولى واحد مجموع و مرکبى که جامعه باشد، نمى‌تواند زندگى و روابط اجتماعى و اقتصادى و بازرگانى و سیاسى خود را بر پایه احتیاط بنهد.[۳۲]

شهید صدر، عوارض دیگرى را نیز در بینش فرد‌گرایانه مشاهده مى‌کرد و حوزه فقه را از آن متأثر مى‌دید. از جمله، می‌توان به مسائلى چون زکات، قصاص، جهاد و… را از مصادیق «ضرر» شمرده و پس از آن در جست‌وجوى آن برآمده‌اند که بین این احکام و قاعده «نفى ضرر» (لا ضرر و لا ضرار فى الإسلام)، به نفى تناقض و تعارض بپردازند، اما شهید صدر مى‌فرمود:

این اعتراض، بر بنیاد آن است که ما با نظریه فرد‌گرایانه به برنامه قانون‌گذارى، بنگریم؛ زیرا این نظریه است که به ما اجازه مى‌دهد این احکام را زیان‌آور بشماریم، ولى در قانون و شریعتى که فرد را جزئى از جامعه مى‌انگارد و مصالح وى را با آن پیوند مى‌دهد، این احکام را نمى‌توان زیان‌بخش شمرد، بلکه در آن‌جا نبودن قانونى درباره لزوم تاوان و مالیات و غیره است که زیان‌بخش است.[۳۳]

استاد شهید، ابعاد دیگر خواندنى و آموزنده را نیز بر مى‌شمارند. مانند این‌که این نوع بینش با تبرئه واقعیت خارجى (مانند حل مشکل ربا براى فرد مسلمان، بدون توجه به مضرات ربا براى کل جامعه اسلامى) در تلاش است تا مشکل فرد مسلمان را برطرف کند هم‌چنان‌که در برخورد با نصوص شریعت، از زاویه فردى، مسائلى در ارتباط با پیامبر و ائمه  علیهم‌السلام‌‌‌ نقل مى‌شود، منصب حکومتى آنان به فراموشى سپرده مى‌شود و این منصب به صورت حکمی خاص در موردى مخصوص، تفسیر مى‌گردد و… .

مسلماً آن‌چه استاد شهید بیان داشته‌اند، پاره‌اى از عوارض غفلت در بنیان اجتماعى دیانت است و ایشان قصد استقرا و تفحص تمام موارد را نداشته‌اند. این هشدار نشان مى‌دهد که چگونه اجتهاد در معرض جهان‌بینى‌هاى متفاوت، نتایج گوناگون پدید مى‌آورد. آنان که گمان دارند که حوزه بررسى احکام شرعى از آموزه‌هاى پیشین مصون است، راهى صواب را نمى‌پویند. داده‌هاى دینى و اجتماعى، ناخودآگاه، در نوع برداشت و حوزه تحقیق اثر مى‌گذارند. سخن شهید صدر، به این معناست که علاوه بر اجتهاد در فروع، تحقیق و بازنگرى در اصول و مبانى نیز ضرورى است و این اجتهاد نو قادر است که به تکامل فهم دین یارى رساند. استاد شهید معترف‌اند که فقاهت شیعى، از عمقی ویژه، بهره‌مند است و می‌گویند:

وقتى هدف محرکه اجتهاد، ابعاد حقیقى خود را بازیابد و هر دو جولان‌گاه تطبیق (فردى و اجتماعى) را در برگیرد، آثار یک‌سونگرى و یک روى سکه دیدن را نیز که در گذشته‌ها بود، به تدریج خواهد زدود و محتواى حرکت، به کیفیتى در مى‌آید که هم با وسعت دامنه هدف سازگار باشد و هم با مقتضیات خط جهادى، که حرکت اجتهاد بر آن انجام مى‌پذیرد، یک‌سونگرى از میان خواهد رفت و امتداد عمودى که بیان‌کننده پایگاهى والا از وقتى است که اندیشه علمى بدان رسیده، در مسیر خود، به امتداد افقى مبدل مى‌شود و تا همه عرصه‌هاى زندگى را در بربگیرد.[۳۴]

بدین‌گونه، باید حرمت اجتهاد را با تکامل آن، معارض نیافت. منابع بى‌کران دیانت، زمینه‌هاى فراوان را براى تحقیقات نو بازگذارده‌اند و روا نیست که از دریاى رحمت، محروم ماند و به بهانه احترام گذشتگان، از شیوه مرسوم آنان که نقد و بحث بود، غفلت داشت یا آن را در حد حاشیه‌اى مختصر و تبصره‌اى کوتاه، محصور کرد و صد البته که این کار، بر دوش آنان است که از مایه علمى بهره‌مندند و جهل خویش را پایه شهامت در میدان رأى نمى‌سازند؛ کسانى چون شهید صدر و آنان که راه آن بزرگ را جست‌وجو می‌کنند.

مرجعیت دینى

استاد شهید، خط مرجعیت دینى را در استمرار رسالت و امامت مى‌یافت. وى اساس این تئورى را پایه‌ریزی کرد که حیات اجتماعى بر دو مبنا است:

١. خط خلافت

٢. استمرار شهادت و گواهى[۳۵]

ایشان، این تئورى را به گونه‌اى مشروح تبیین کرده است. در باور ایشان، مقام خلافت الهى، به انسان، واگذار شده اما در کنار آن، «خط گواهى» را نیز قرار داده تا خلیفه الهى (انسان)، از انحراف مصون بماند. استمرار خط شهادت، بر عهده پیامبران و امامان و عالمان قرار داده شده است. ایشان به استناد آیه ۴۴ سوره مائده، مى‌فرمود:

خداوند، این گواهان را به سه دسته تقسیم کرده، مى‌فرماید: ما تورات را که مایه نور و هدایت است فرستادیم تا پیامبران بنى اسرائیل و ربانیان و احبارى که نگهبانان کتاب خدایند، بر طبق آن حکومت کنند و بر اساس آن گواهان مردم باشند… .

از این‌جا مى‌توان استفاده کرد که گواهى در قرآن، بر عهده چه کسانى است:

١. پیامبران

٢. امامان یا اوصیاء پیامبران که در حقیقت، گسترش پیامبرى و در خط نبوت‌اند

٣. مقام مرجعیت دینى که در حقیقت، امتداد پیشرفته خط پیامبر و امام در امر شهادت و گواهى است.[۳۶]

شهید صدر، با پیوند دادن مسئولیت مرجعیت به منصب نبوت و امامت، وظایف ویژه‌اى براى آن مقام مى‌شناخت. ایشان، این جایگاه را در حدود تبلیغ احکام، محصور نمى‌یافت، بلکه معتقد بود که بایستى در عصر غیبت، «خط شهادت و گواهى بر امت» را نگاهبان باشد، از این رو وظایف ذیل را بر عهده مرجعیت دینى مى‌دانست:

مى‌توان اهداف مرجعیت صالح را … در پنج نکته خلاصه کرد:

١. نشر احکام اسلام در وسیع‌ترین شکل ممکن در میان مسلمانان و پرورش دینى آنان، به گونه‌اى که احکام اسلامى در اعمال آنان رؤیت شود.

٢. برگزیدن شیوه‌اى که مفاهیم گسترده دینى را در باور امت اسلامى جاى دهد، مانند تبلیغ این نکته که اسلام دارای نظام جامعی است و تمام جوانب حیات را فرا مى‌گیرد و… .

٣. برآوردن نیازهاى فکرى اسلامى در راه عمل؛ این کار، نیازمند آن است که مباحثى گسترده، پیرامون بخش‌هاى مختلف زندگى (مسائل اقتصادى، اجتماعى و…) انجام یابد و گفت و شنودى مقارنه‌اى، بین اسلام و سایر مذاهب اجتماعى، پدید آید و فقه اسلامى، توسعه‌اى بیابد تا تمام زمینه‌هاى زندگى را در بر بگیرد و بالا آوردن حوزه به سطحى که تمام این اهداف سترگ را متحمل گردد.

۴. رهبرى تلاش‌هاى اسلامى و نظارت بر آن‌چه تلاش‌گران مسلمان، در این سوى و آن سوى جهان اسلام انجام مى‌دهند و تأیید شیوه‌هاى حق آنان و تصحیح خطاهایی که مرتکب مى‌شوند و… .

۵. ایجاد مراکز جهانى که از شخص مرجع، تا افراد سطوح پایین عالمان دین، شرکت داشته باشند. این مرکز، در جست‌وجوى مصالح است و باید اطلاع و اهتمام به حوادث جارى در بین مردم داشته باشد و در حفاظت از مصالح، تلاش کند.[۳۷]

بنابراین مرجعیت دینى (با توجه به حوزه گسترده مسئولیت‌اش) بدون تکامل و تحول، با مشکل روبه‌رو است و این حقیقتى است که شهید صدر به تفصیل از آن سخت گفته و مطالبى را به عنوان پیشنهاد در راه پیدایش این مرجعیت صالح و رشید، بیان فرموده‌اند. آن‌چه برای استاد شهید، زمینه طرح این گونه آرا و نظریات را فراهم مى‌کرد، علاوه بر درایت و تیزبینى شخصى، نگرشى تاریخى به مسائل بود. آنان که جهان، جامعه و نهادهاى اجتماعى و دینى را در قالب موجود آن مى‌بینند و از پیشینه آن غافل‌اند، به سرعت این باور در آنان جاى مى‌گیرد که شیوه‌هاى موجود، وحى منزل‌اند و تغییر و تکامل در آن، ناصواب است. بر اساس همین مبنا نیز با مرجعیت این گونه برخورد شده و افراد بسیاری که تنها با شیوه‌هاى متعارف و موجود آشنایند و از گذشته این نهاد بى‌خبرند، گمان دارند که طرح مسائلى که به قصد اصلاح در این نهاد انجام خواهد یافت، موجب خلل در ارکان این نهاد مقدس خواهد شد، اما کسانى چون شهید صدر که می‌دانند این نهاد در عصر غیبت، تطورات و تحولاتى را به اقتضاى شرایط اعصار داشته، مسئله تحول و تکامل آن امری کاملاً بدیهی و منطقی است. استاد شهید، دست کم چهار دوره تاریخى براى نهاد مرجعیت بر مى‌شمرند:

مرحله اول: ارتباطات فردى بین مردم و مجتهدان؛ مشکله‌اى پدید مى‌آمد و حل آن، از دانشورى خواسته مى‌شد و او پاسخ مى‌داد. این دوره از زمان اصحاب ائمه  علیهم‌السلام‌‌‌ تا زمان علامه حلى رواج داشت.

مرحله دوم: ایجاد نهاد مرجعیت؛ این دوره، از زمان شهید اول پدید آمد. ایشان، علما و وکلایی را به نقاط مختلف مى‌فرستاد که واسطه اتصال مردم و ایشان بودند… در لبنان و سوریه، وکلایی را قرار داد که زکات و خمس جمع می‌کردند و با این حرکت، قدرت متمرکز و پیوسته دینى را براى شیعه در تاریخ علما پدید آورد. این مسئله، از مهمترین علل شهادت آن بزرگ بود.

مرحله سوم: تمرکز مرجعیت؛ این دوره، به دست کاشف الغطاء و معاصرین ایشان، به وجود آمد. مرجعیت در دوره دوم، گرچه یک نهاد شد، اما هنوز متمرکز نشده بود تا مجموعه جهان شیعه را در برگیرد، اما در زمان کاشف الغطاء ارتباطات مرجعیت از حوزه عراق و ایران، وسیع‌تر شد و زمینه‌های تمرکز مرجعیت پدید آمد. البته پیدایش مرجعیت متمرکز، به سادگى انجام نیافت، بلکه همراه با قربانى‌هاى فراوان و تلاش‌هاى سترگ بود… .

مرحله چهارم: رهبرى امت؛ در این دوره مرجعیت علاوه بر تمرکز، رهبرى امت در برخوردهاى خارجى و داخلى را نیز بر عهده گرفت. این دوره از پنجاه یا شصت سال قبل آغاز مى‌شود که مرجعیت شیعى، رهبرى مبارزات ضد استعمارى را بر عهده گرفت.[۳۸]

این بینش تاریخى، به آن معناست که نهاد مرجعیت تکامل‌پذیر بوده است و از این پس نیز این راه میسر است و نباید سیره موجود و سنت گذشته، دست و پاگیر شوند و راه را ببندند.

استاد شهید، برای تکامل نهاد مرجعیت، آرایی را ابراز داشت. البته، بیش‌تر آن‌ها، در شرایطى ارائه شده‌اند که ایشان نهاد مرجعیت را در رأس حاکمیت نمى‌دید و به عنوان قوه ناظر و دور از حاکمیت به آن مى‌نگریست. از این رو، پیشنهادها و آرای آن بزرگ، مسلماً، آخرین رأی نخواهند بود. اما نقل آن‌اندیشه‌ها بى‌فایده نیست. با این تلقى، پاره‌اى از افکار استاد شهید، در این زمینه، بیان مى‌کنیم:

١. پیدایش و رشد مرجعیت صالح، نیازمند به تحول و تغییر در «حوزه» است، تا با مرجعیت صالح، همکارى و همیارى کند و در افکار و انظار، وى را یارى رساند. اگر این شرایط پدید نیاید، از مرجع صالح کارى ساخته نیست. تحقق نیافتن این شرط، گروهى از علمای صالح را با آن‌که از صلاحیت ذاتى بهره‌مند بودند، اما در هنگام در اختیار داشتن مرجعیت، از توان افکنده و آنان را عاجز ساخته است.

٢. ضرورت تشکیل گروه‌هایی که دستگاه اجرایی نهاد مرجعیت را تشکیل دهند. این بخش‌ها، عبارت‌اند از:

الف: گروه یا گروه‌هاى تغییر وضعیت درسى حوزه؛ این گروه، موظف است که دروس قبل از خارج را تنظیم کند و بر درس‌هاى خارج نیز اشراف داشته باشد و برنامه آموزشى حوزه را به سطحى برساند که بتواند نهاد مرجعیت را در تحقق اهداف، یارى رساند.

ب: گروه انتشارات و تحقیقاتى علمى؛ این بخش موظف است که حوزه‌هاى تحقیق را در مباحث مختلف ایجاد کند و بر ادامه حرکت آن گروه‌ها نظارت داشته باشد. بر تولیدات علمى حوزه‌ها ناظر باشد و آن را تقویت کند. اندیشه‌هاى جهانى را که به مسائل اسلامى ارتباط مى‌یابد پیگیرى نماید و زمینه انتشار مجلات و امثال آن را فراهم آورد. هم‌چنین برای جذب عناصر محقق و لایق به حوزه بکوشد و زمینه‌هاى همکارى با افراد خارج از حوزه را فراهم آورد.

ج: گروه یا گروه‌هایی که از اوضاع عالمان مناطق اطلاع داشته باشند؛ این بخش نام عالمان مناطق را ضبط کنند و محل زیست و نوع وکالت و شیوه رفتار و برخورد آنان را جست‌وجو نمایند. از مشکلات، احتیاجات و اوقات فراغت آنان، اطلاع حاصل کنند و هنگام مطالبه مرجع، گزارشى اجمالى را به گونه‌اى مرتب به او تسلیم کنند.

د: گروه ارتباطات؛ این بخش موظف است که مرجع را با مناطقى که هنوز با مرکز نهاد مرجعیت ارتباط منظم ندارند، مرتبط کند، آمار مناطق مختلف را داشته باشد و در امکانات شیوه ارتباط با آن مناطق، بیندیشد. هم‌چنین این بخش موظف است که زمینه مسافرت نماینده مرجع یا غیر او را به مناطق فراهم کند. هم‌چنین بر عهده این بخش است که زمینه‌هاى ارتباط نهاد مرجعیت را با عالمان مختلف جهان اسلام فراهم سازد و از فرصت‌های مناسب چون ایام حج، بهره‌بردارى کند.

هـ: گروه نظارت بر جنبش اسلامى؛ این بخش موظف است که تلاش‌هاى موجود در جهان اسلام را بشناسد و ضمن رهنمود به آنان در موقع ضرورت، آن‌ها را یارى رساند.

و: گروه مالى؛ این بخش، ثبت و ضبط اموال را بر عهده دارد، وکلاى مالى را در مناطق تعیین مى‌کند و برای رشد اموال بیت المال تلاش می‌کند. هم‌چنین مخارج لازم را که در دستگاه مرجعیت مورد نیاز است، به انجام مى‌رساند.[۳۹]

بینش حکومتی

استاد شهید «دولت» را پدیده اصیل مى‌شمرد و معتقد بود که این نهاد را انبیا و پیام‌آوران آسمانى ایجاد کرده‌اند.[۴۰] این تلقى موجب مى‌شد که خط مرجعیت را نیز در اقامه حکومت بیابد. ایشان در ضمن شروطى که در «مرجعیت رشیده» بیان داشت، فرمود:

… خط اندیشه فکرى مرجع از تألیفات و ابحاث او روشن باشد که در جهت ایمان به ضرورت دولت اسلامى و حمایت از آن است.»[۴۱]

این سخن، به این معنا است که مرجعیتى قادر است ناظر اعمال باشد که وظیفه خود را استمرار تلاش انبیا بداند و در رأس آن، تشکیل حکومت را باور داشته باشد.

شهید صدر اعتقاد داشت که دورى فرد مسلمان از دولت شرعى، شخصیتی دوگانه و ناهمگون ایجاد مى‌کند. حضور در نظام جاهلى و غیر متشرع، فرد را به دوگانگى روحى سوق مى‌دهد، به علاوه این عارضه را در پى دارد که فرد مسلمان، همواره در تعارض بین تکالیف خویش با شیوه حاکم بر جامعه، به سر برد. استاد شهید اشاراتى به این لوازم دارند و در پرتو آن نتیجه گرفته‌اند که در راه تحصیل شخصیت وحدانى در فردِ مسلمان، باید به اقامه حکومت شرعى و دینى اندیشید.[۴۲]

ایشان به طور مداوم در اندیشه پایه‌ریزی حکومت اسلامى بودند. یکى از شاگردان ایشان، نقل کرده‌اند:

به خاطر دارم که شهید صدر، جزوه‌اى خطى در زمینه اثبات مشروعیت حکومت اسلامى در اختیار من نهاد و من این رساله را در اختیار جمعى از مجتهدان معروف قرار دادم تا این اندیشه تثبیت گردد و تکامل بیابد.[۴۳]

در بسیارى از آثار استاد شهید بینش حکومتى دینی نمایان است. از آن جمله مى‌توان به سه مورد ذیل اشارت کرد:

١. در هر زمینه‌اى که اجتهادات مختلف مشروع وجود دارد، حکومت شرعى اختیار آن را دارد که یکى را از آن میان برگزیند. حکومت، مى‌تواند بر اساس مصالح اجتماعى، مبناى تقنین و اجرا را یکى از آن اجتهادات قرار دهد.[۴۴]

کسانی که به معضلات قانون‌گذارى آگاهی دارند، حوزه وسیع کاربردى این نظریه را درک می‌کنند. البته ما در مقام تأیید و تثبیت نظریه فوق نیستیم، اما ابراز آن از سوى مجتهدى مسلم و صاحب‌نظر، این تأمل را روا مى‌شمرد که آیا دستِ حکومت بازتر از آن نیست که پاره‌اى گمان آن را دارند؟ گروهى می‌پندارند حکومت شرعى در حدود اجراى بى‌قید و شرط رأى مجتهد خاص محصور است، اما شهید صدر، این تحدید را قائل نیست و باور دارد که منطقه حکومت آن قدر وسعت دارد که می‌تواند در گزینش آرای مجتهدان دخالت ورزد و یکى را بر اساس مصالح برگزیند.

٢. در مواردى که موضع قاطع (وجوب یا حرمت) وجود ندارد، حکومت شرعى مى‌تواند قانون وضع کند و اختیارات مردم را محدود سازد. شهید صدر، این حوزه دخالت حکومت را «منطقه فراغ» مى‌نامد.[۴۵] این سخن شهید صدر، ناظر به گسترش ابزار اجرایی حکومت دینى است. طبق این رأى، حکومت حق دارد مباحات، مستحبات و مکروهات را ممنوع یا لازم گرداند.

استاد شهید، واجبات و محرمات را از حوزه دخالت حکومت خارج می‌دانند، اما حضرت امام حوزه‌اى وسیع‌تر را برگزیده‌اند و واجبات و محرمات را نیز در اختیار حکومت دینى، قرار داده‌اند که در فرض مصلحت اجتماعى، واجبى منع گردد یا حرامی انجام شود.

٣. حاکم شرعى، در حوزه قوانین متغیر شرعى حق دخالت و نظر دارد. در این محدوده مى‌تواند قانونى را متوقف یا قانون جدیدی را وضع کند.[۴۶]

پیکار و جهاد

استاد شهید، «اجتهاد» و «جهاد» را معارض ندید از این رو، از کسانی نشد که اقبال عموم او را به قعود وادارد و راه خون و شهادت را به بهانه رسالت ماندن، بى‌یاور بگذارد. او به درستى راه عذر و توجیه را مى‌شناخت و دیگران را نیز از آن برحذر مى‌کرد و مى‌فرمود:

با بررسى این عذرهایی که قرآن پرده از روى آن‌ها برداشته و بنیادش را نشان داده است، احساس مى‌کنیم بهانه‌هاى آن روز، درست همین بهانه‌هاى رایج امروز است. این عذر‌تراشى‌ها، در حقیقت و محتواى روحانى‌اش، هیچ‌گونه تفاوتى با هم ندارند. در عمق همه بهانه‌ها، یک نوع خودخواهى و خودپسندى نهفته است و دعوت به حرکت انقلابىِ امروز ما، عیناً همان مشکلات و سختى‌هاى زمان پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) را دارد.[۴۷]

شهید صدر، مى‌دانست که این بهانه‌ها، در منافع شخصى جاى دارند. دغدغه خویشتن، انسان را به فرار از تلاش مى‌کشاند و عذر یأس از جهاد را تئورى‌دار مى‌سازد. از این رو، سرمایه جهاد را نفى علایق نفسانى مى‌شمرد و معتقد بود:

در نقاط برجسته شیوه اخلاقىِ زندگىِ ما به جاى آن‌که روح آمادگى براى قربانى شدن موجود باشد، رعایت مصلحت شخصى، نهفته است. ما امروز نیاز شدید به اخلاق قربانى شدن داریم… .[۴۸]

او خود در رأس طلایه‌داران «خط تضحیه» بود و همت تام داشت که این شیوه را ترویج کند. در تحلیل اوضاع موجود مى‌گفت:

امت در این زمان، با آن‌چه مردم در زمان امام حسین  علیه‌السلام‌‌‌ مبتلا بودند، درگیرند و آن مرضِ «فقدان اراده» است. مردم، حزب بعث و حکام عراق را مى‌شناسند و در فسق و طغیان و کفر و ستم آنان تردید ندارند، ولى اراده قوى ندارند که در راه خدا جهاد کنند و این گروه کافر را از منصب حکومت ساقط کنند و کابوس این ستم را از خود برانند.[۴۹]

شهید صدر با این تلقى، اوضاع زمانه را مى‌نگریست و جامعه خویش را نیازمند تزریق اراده مى‌دانست و آن را اکسیر حیات‌بخش جوامع محتضر مى‌شمرد، از این رو اعتقاد داشت:

بر ما ضرورى است که این مرض را معالجه کنیم تا «اراده» در عروق این ملت مرده بجوشد. شیوه آن، همان راهى است که امام حسین  علیه‌السلام‌‌‌ در زمان بی‌اراده بودن امت خود انجام داد و آن راه، فدا کردنِ قربانى بزرگ بود.[۵۰]

استاد شهید، کوى به کوى، به دنبال این اندیشه برآمد که با زمینه‌سازی یک «شهادت کبرا» زندگى را به امت خویش بازگرداند. در سالیان حیات، به شیوه‌هاى مختلف، از حرکت اجتماعى مبتنى بر «شهادت» حمایت کرد. حتى به این اندیشه برآمد که در فرض وجود شرایطى، با گروهى از یاران خویش، مسلحانه در صحن حضرت امیر  علیه‌السلام‌‌‌ گرد آیند و نداى شورش را برآورند.[۵۱] گرچه مى‌دانست که این حرکت، از لحاظ مادى سرکوب خواهد شد و جز «شهادت» پایانى ندارد، اما امیدوار بود که این حرکت آینده امت را تأمین می‌کند و بازماندگان خط فکرى او به تلاش برمی‌خیزند و راه او را به پایان می‌برند و همان‌گونه که خون حسین  علیه‌السلام‌‌‌، دولت بنى امیه را بر باد داد، شهادت او نیز حاکمیت اعقاب آن جائران را به پایان خواهد برد.

شهید صدر، مى‌گفت: من عاشق شهادتم و تصمیم بر آن گرفته‌ام. امت به خون من نیازمند است و جز آن، بیدارش نمى‌کند و با این دیدگاه، خط جهاد را نه به قصد قبضه قدرت، بلکه به مقصد مقام شهادت، تعقیب مى‌کرد.

تمامى این شیفتگى را در زمانى نشان مى‌داد که به ظاهر در اوج مکنت و علقه قلبى مردم بود، اما او مردِ دین به شمار مى‌آمد و علاقه دینى امت را رهزنِ دین خود نمى‌ساخت. از این رو، حبس و زجر و شهادت را به جان پذیرفت. روزها و ماه‌ها در خانه خود محصور بود، اما سر بر آستان قدرت‌هاى قاهر نسایید، در حالی که خودی‌ها نیز او را وانهاده بودند! در نجف «صدر» واگذاشته ماند[۵۲] و حزب بعث جرئت جنایت را یافت و احساس آن را داشت که با شهادت استاد، قطب رهبرى جامعه مبارز عراق را نشانه مى‌رود. از این رو، دغدغه آن را نیز احساس مى‌کرد که مبادا از ناحیه رهبرى سنتى مذهبى تهدید گردد، اما آن‌گاه که رخوت آن رهبرى رؤیت شد، تردیدها از بین رفت؛ جسد شکنجه‌شده و زجردیده شهید صدر و خواهر گرامیش، در این اوضاع غربت‌آلود، به خاندانش، تسلیم شد و خداوند پاسدار خون شهیدان است.

 

 

[۱]. استاد شهید، به خاندان‏هاى معروف علمى، منتسب است. از جانب پدر، به «سید اسماعیل صدر» و از سوى خاندان مادرى، به خاندان آل یاسین، انتساب دارد. شیخ راضى آل یاسین ]صاحب تألیف «صلح الحسن»[، دایى استاد شهید و سید صدر الدین صدر ]از مراجع سه‏گانه حوزه علمیه قم پس از شیخ عبدالکریم حائرى[، عموى شهید صدر می‏باشد. علاوه بر این‏ها بزرگانى دیگر که انتساب‏هاى دور و نزدیک به استاد شهید داشته و دارند.

[۲]. سید کاظم حائری، مباحث الأصول (تقریرات درس آیت الله صدر)، (نشر مکتب الاعلام الإسلامی)، الجزء الأول من القسم الثانی، ص ۴١.

[۳]. همان، ص ۴٧.

۴. سید کاظم حائری، مباحث الأصول، الجزء الأول من القسم الثانی، ص ۴٧.

[۵]. همان، ص ۴۶ و سید فاضل نورى، الشهید الصدر فضائله و شمائله، صص ۵٧ ـ ۶٧.

[۶]. سید کاظم حائری، همان، ص ۴٨.

[۷]. سید کاظم حائری، مباحث الأصول، ص ٨٠.

[۸]. همان، ص ۴۴.

٩. همان.

١٠. سید کاظم حائری، مباحث الأصول، الجزء الأول من القسم الثانی، ص ۴۴.

[۱۱]. سید کاظم حائری، مباحث الأصول، ص ۶٢.

[۱۲]. همان ، ص ٣۶.

[۱۳]. مقدمه کتاب «فلسفتنا».

[۱۴]. سید کاظم حائرى، مباحث الأصول، الجزء الاول من القسم الثانی، ص ۴۶.

[۱۵]. برای نمونه ر. ک: نشر دانش، سال سوم، شماره ٣، مقاله عبدالکریم سروش پیرامون نقد و معرفى این کتاب.

[۱۶]. سید محمدباقر صدر، اقتصاد برتر، ترجمه على‏اکبر سیبویه (نشر میثم)، ص ١٠ .

[۱۷]. سید کاظم حائری، مباحث الأصول، ص ۶٩ .

[۱۸]. سید محمدباقر صدر، الاسلام یقود الحیاه (نشر وزارت ارشاد)، ص ۴۶.

[۱۹]. سید کاظم حائری، مباحث الأصول، ص ۶۴.

[۲۰]. همان، ص ۶۶.

[۲۱]. سوره مریم، آیه ٣١.

[۲۲]. ر.ک: سید محمدباقر صدر، المدرسه القرآنیه (التفسیر الموضوعی و التفسیر التجزئى فی القرآن الکریم، السنن التاریخیه فى القرآن الکریم، عناصر المجتمع فی القرآن الکریم)، (بیروت، نشر دار التعارف). ترجمه کتاب با نام «سنت‏هاى تاریخ در قرآن» توسط دکتر جمال موسوى، نشر یافته است.

[۲۳]. ر. ک: سید محمدباقر صدر، نقش پیشوایان شیعه، در بازسازى جامعه اسلامى، ترجمه على اسلامى، ص ١٠.

[۲۴]. همان، ص ۶.

[۲۵]. سید محمدباقر صدر، نقش پیشوایان شیعه، در بازسازى جامعه اسلامى، ترجمه على اسلامى، ص ٨.

[۲۶]. همو، دراسات فی علم الأصول، الحلقه الأولى، ص ١٢ ـ١٣.

[۲۷]. سید محمدباقر صدر، الفتاوى الواضحه، ج ١، ص ١٣.

[۲۸]. همان، ص ١۴.

[۲۹]. سید محمدباقر صدر، الفتاوى الواضحه، ص ٩.

[۳۰]. همو، همراه با تحول اجتهاد، ترجمه اکبر ثبوت، ص ١١.

[۳۱]. سید محمدباقر صدر، همراه با تحول اجتهاد، ترجمه اکبر ثبوت، ص ١٢.

[۳۲]. همان، ص ١٣.

[۳۳]. سید محمدباقر صدر، همراه با تحول اجتهاد، ترجمه اکبر ثبوت، ص ١۴.

[۳۴]. سید محمدباقر صدر، همراه با تحول اجتهاد، ترجمه اکبر ثبوت، ص ١٧.

[۳۵]. ر.ک: سید محمدباقر صدر، خلافت انسان و گواهى پیامبران، ترجمه جمال موسوی.

[۳۶]. سید محمدباقر صدر، خلافت انسان و گواهى پیامبران، ترجمه دکتر جمال موسوى، ص ٢٠.

[۳۷]. سید کاظم حائری، مباحث الأصول، ص ٩۴ ـ ٩۵.

[۳۸]. سید محمدباقر صدر، المحنه (محاضرتان حول المفهوم القرآنی المحنه»، صص ۴۵ ـ ۴٩ با اختصار و تلخیص.

[۳۹]. سید کاظم حائری، مباحث الأصول، ص ٩۴ ـ ٩۵.

[۴۰]. سید محمدباقر صدر، الإسلام یقود الحیاه، ص ٣.

[۴۱]. همان، ص ١۴.

[۴۲]. سید محمدباقر صدر، الإسلام یقود الحیاه، ص ١٩۶.

[۴۳]. صدرالدین قبانجى، الجهاد السیاسی للإمام الشهید السید الصدر، ص ١٣. به نقل از سید محمدباقر حکیم.

[۴۴]. سید محمدباقر صدر، الإسلام یقود الحیاه، ص ١٢.

۴۵. همان.

[۴۶]. سید محمدباقر صدر، نهادهاى اقتصادى در اسلام، ترجمه غلامرضا بیات و فخرالدین شوشترى، ص ٨۶.

[۴۷]. همو، عمل صالح از دیدگاه قرآن، ترجمه دکتر جمال موسوى، ص ٧.

[۴۸]. همو، المحنه، ص ٧٢.

۴٩. سید کاظم حائری، مباحث الأصول، ص ۴٩.

۵٠. همان، ص ۵٠.

[۵۱].همان.

[۵۲]. سید کاظم حائری، مباحث الأصول، ص ٩۶.

إنّ آثارنا تدلّ علینا     فانظروا بَعدنا إلی الآثار

در میان گویش‌‌‌های ترکی و آذری، ترکی استانبولی از ظرافت و لطافت خاصی برخوردار است. هم‌‌‌چنین پس از عربی و فرانسوی، از نظر وسعت زبان، فزونی واژه‌‌‌ها و گستردگی کلمات، سومین زبان در جهان به‌‌‌شمار می‌‌‌آید. همان‌‌‌گونه که حکومت طولانی خلفای عثمانی بر کشورهای عربی موجب شد واژه‌‌‌های ترکی فراوانی وارد مکالمات روزمره عربی شود، واژه‌‌‌های عربی و غربی فراوانی نیز وارد زبان ترکی شد و بر گستردگی و وسعت آن افزود.

در میان کتابخانه‌‌‌های قدیمی و ارزشمند استانبول، در کتابخانه کهن‌‌‌سال و گران‌‌‌سنگ «سلیمانیه» بیش از چهارصد هزار نسخه خطی محافظت می‌‌‌شود. این کتابخانه با این آثار خطی گران‌‌‌بها، بر تارک همه کتابخانه‌‌‌های جهان می‌‌‌درخشد و در هیچ کشوری، از نظر نسخ خطی، کتابخانه‌‌‌ای به این گستردگی وجود ندارد.

این کتابخانه با این عظمت و ارزش، چشم به راه پژوهش‌‌‌گری از شرق یا خاورشناسی از غرب می‌‌‌باشد که به این کشور کهن‌‌‌سال گام نهد و به هنگام بازدید از مراکز توریستی به این کتابخانه نیز سری بزند، کتاب‌‌‌های غبارگرفته آن را مشاهده کند و پس از غبارروبی از معارف والای آن بهره بگیرد.

به جز برخی توریست‌‌‌ها و تعدادی از پرورش‌‌‌یافتگان مدارس «امام خطیب» کسی استعداد بهره‌‌‌وری از این‌‌‌همه آثار بی‌‌‌نظیر فرهنگی اسلام را ندارد.

زیرا اقدام خیانت‌‌‌بار «آتاترک» در مورد تغییر حروف عربی به حروف لاتین، ارتباط عمیق کشور کهن‌‌‌سال ترکیه را با آثار گران‌‌‌بهای اسلامی خود درهم گسست و نسل جدید را با اندوخته‌‌‌های علمی و آثار تدوین شده پربار نیاکان خود بیگانه ساخت.

این اقدام خیانت‌‌‌بار آتاترک که «انقلاب حرف» نام گرفت، موجب فاصله گرفتن نسل جدید از معارف والای اسلامی شد و در مقابل، راه را برای نفوذ اندیشه‌‌‌های پوچ شرق و غرب هموار نمود. از این‌‌‌رو متاع شرق و غرب، یعنی افکار پوچ امپریالیستی از یک سو و تبلیغات فریبنده کمونیستی از سوی دیگر، در اعماق دل جوانان رخنه کرد و گروه بی‌‌‌شماری را به‌‌‌سوی خود جلب نمود.

در ایام اقامت نگارنده در استانبول (١‌٣۵۴ ـ ١‌٣۵٩ش) دو حادثه شگفت‌‌‌آور رخ داد:

١. در میان جناح دست راستی حاکم P. (حزب عدالت، به ریاست سلیمان دَمیراَل) و اقلیت چپ‌‌‌گرای معترض C.H.P. (حزب جمهوری خلق، به ریاست بُلَند اِجِوِ) اختلافی پدید آمد و به توقیف روزنامه‌‌‌های چپی منجر شد.

نگارنده احتمال نمی‌‌‌داد که تعداد روزنامه‌‌‌های چپ در ترکیه از تعداد انگشتان تجاوز کند، ولی با کمال تعجب در روزنامه‌‌‌های رسمی و نیمه‌‌‌رسمی آمار وحشتناکی را مشاهده کرد که حاکی از انتشار ٩۶ روزنامه چپی فقط در استانبول بود! و این از رشد خزنده افکار سوسیالیستی در میان نسل نوخاسته و پرخاش‌‌‌گر کشور حکایت می‌‌‌کرد.

٢. کودتای خونینی در افغانستان روی داد و جلاد دست‌‌‌نشانده خون‌‌‌آشامی به نام «ببرک کارمل» روی کار آمد و یک مرتبه همه دیوارهای استانبول، صحنه تبلیغات پوچ، ولی پر زرق‌‌‌وبرق این دست‌‌‌نشانده روس شد. کمونیست‌‌‌ها در یک بسیج همگانی همه‌‌‌جا روی دیوارها نوشته بودند: «ای ملت خوشبخت افغان! اینک دروازه‌‌‌های بهشت به روی شما گشوده شده است. از این فرصت طلایی استفاده کرده، از مرام نجات‌‌‌بخش لنین و استالین با آغوش باز استقبال کنید»! این تعبیرها عمق فاجعه را به خوبی نشان می‌‌‌داد و از رشد خزنده افکار چپ در میان قشر جوان حکایت می‌‌‌کرد.

نسل نوخاسته که با روح پرخاش‌‌‌گر خود، از پوچ‌‌‌گرایی غرب به ستوه آمده و از معارف والای اسلام نیز بیگانه و دور بود، تنها راه نجات خود از نظام بورژوازی غرب را در پیروی از افکار به‌‌‌ظاهر مترقیانه چپ جست‌‌‌وجو می‌‌‌کرد و از هم‌‌‌سویی نظام لائیکی حاکم، با افکار سوسیالیستی در نفی مذهب معجون شفابخشی در عالم خیال ساخته، به آن امید بسته بود.

نگارنده در کنار تصدی امور شیعیان، برای پرکردن خلأ عقیدتی و فرهنگی نسل جوان، مرکز «انتشارات زمان» را تأسیس و بیش از پنجاه مجلد از آثار ارزشمند جهان تشیع را به زبان ترکی ترجمه و در تیراژ وسیعی منتشر نمود. تیراز ثابت این مرکز ٢٠٠٠٠ مجلد بود و برخی از منشورات آن سه تا پنج بار تجدید چاپ شد. خوشبختانه پس از گذشت ربع قرن، هنوز آثار منتشر شده این مرکز در جوامع ترکیه مشهود است.

در این راستا برای مبارزه با افکار چپ، ترجمه کتاب بی‌‌‌نظیر «اقتصادنا» را برای رهنمون شدن نسل جوان به سوی معارف حیات‌‌‌بخش اسلام، در دستور کار مرکز انتشاراتی قرار دادم.

در آن ایام جوان پرشوری به نام عبدالرحمن که فارغ‌‌‌التحصیل دانشکده حقوق، پرورش‌‌‌یافته استاد حاتمی و مؤسس بنیاد فرهنگی عظیم «انتشارات هجرت» بود، به این‌‌‌جانب مراجعه کرد و از گرایش نسل جوان به نظام فاسد شرق و خلأ کتابی برای پویندگان نظام اقتصادی اسلام سخن گفت و اظهار داشت:

در کشور کهن‌‌‌سالی چون ترکیه که پادشاهان عثمانیِ آن قرن‌‌‌های متمادی طلایه‌‌‌دار ممالک اسلامی در شرق و غرب بودند، جوانان دسته‌‌‌دسته به نظام کمونیستی گرایش پیدا می‌‌‌کنند و در اثر بسته بودن باب اجتهاد، علمای ما دست روی دست نهاده تماشاگر صحنه هستند و کاری از دست آن‌‌‌ها برنمی‌‌‌آید، جز این‌‌‌که اشک حسرت بریزند و آه سردی از اعماق دل برآورند. شما که باب اجتهاد را مفتوح می‌‌‌دانید، در برابر تهاجم افکار کمونیستی چه کرده‌‌‌اید؟

گفتم: انفتاح باب اجتهاد ار مفاخر جهان تشیع است و فقهای برجسته ما در طول قرون و اعصار، با استفاده از چهار منبع محکم و استوار (قرآن، سنت، اجماع و عقل) بر مشکلات جهان اسلام فائق آمده و حکم هر پدیده‌‌‌ای را با استفاده از این چهار منبع استخراج می‌‌‌نمایند.

گفت: شما از برکت فقه اهل‌‌‌بیت(ع) به این نتیجه ارزشمند رسیده‌‌‌اید، ما پیروان مکتب خلفا چه کنیم؟

گفتم: الحمد لله در میان شما نیز شخصیت برجسته‌‌‌ای چون استاد «صدرالدین یوکْسَل» هست که باب اجتهاد را مفتوح می‌‌‌داند و کتاب ارزشمندی در این رابطه تألیف کرده است[۱].

اظهار داشت: البته ما نیز به وجود دانشمندان آزاداندیشی چون صدرالدین یوکسل افتخار می‌‌‌کنیم ولی تعداد چنین افرادی در میان ما از شمار انگشتان تجاوز نمی‌‌‌کند. تازه این کتاب ارزشمند ایشان در جامعه ما جا نیفتاده و با مخالفت‌‌‌های شدیدی مواجه گشته است. علاوه بر این، اگر باب اجتهاد را مفتوح بدانیم، باز هم مشکل ما حل نمی‌‌‌شود؛ زیرا در حال حاضر ما مجتهدی نداریم که از ابواب مختلف فقه و فرمول‌‌‌های اقتصادی جهان آگاهی داشته باشد و بتواند در مقابل مکتب‌‌‌های اقتصادی جهان، قوانین اقتصادی اسلام را به‌‌‌صورت کلاسیک و قانونمند ارائه دهد.

گفتم: ما خدا را سپاس می‌‌‌گوییم که بر ما منت نهاد و فقهای بزرگواری را به ما عطا فرمود که از دیرزمان باب اجتهاد را مفتوح دانسته‌‌‌اند. آن‌‌‌ها در همه ابواب فقه، اجتهاد نموده، از جمله در زمینه «اقتصاد» نیز آثار مبوّب و منظمی را به رشته تحریر درآورده‌‌‌اند و جوانان ما را در برابر سردرگمی بیمه کرده‌‌‌اند.

وی از شنیدن این خبر بسیار خرسند شد و درحالی‌‌‌که از خوشحالی در پوست نمی‌‌‌گنجید، گفت: شما را به خدا، هرچه زودتر با ایران تماس بگیرید و از حوزه علمیه بخواهید که یک نمونه از این کتاب‌‌‌ها را در مورد مسائل اقتصادی اسلام، برای ما ارسال کنند، تا آن را ترجمه کرده، در اختیار قشر جوان قرار دهیم و آن‌‌‌ها را از خطر سقوط در دامن کمونیسم نجات دهیم.

به دنبال این تقاضای ایشان، کتاب «اقتصادنا» را از لابه‌‌‌لای کتاب‌‌‌های کتابخانه بیرون آوردم به ایشان تقدیم نمودم. او هرگز تصور نمی‌‌‌کرد که در اسلام کتابی در زمینه اقتصاد به این بزرگی و گستردگی تألیف شده باشد و نسخه‌‌‌ای از آن در کتابخانه «اهل‌‌‌بیت»[۲] موجود باشد. ایشان از این‌‌‌که چنین کتاب ارزشمندی در این موضوع تألیف شده و نسخه‌‌‌ای از آن در استانبول موجود است، بسیار خوشحال شد.

در مورد مؤلف آن پرسید، گوشه‌‌‌ای از شخصیت برجسته مؤلف بزرگوار را برایش شرح دادم و گفتم که ایشان هم‌‌‌اکنون درحوزه کهن‌‌‌سال نجف اشرف هستند و در این حوزه هزار ساله جهان تشیع به تألیف، تدریس، تربیت شاگرد و نشر معارف اسلامی مشغول‌‌‌اند.

گفت: آیا من می‌‌‌توانم این نسخه را با خود ببرم، آن را بررسی کنم، سپس در مورد ترجمه آن تصمیم بگیرم؟ گفتم: مانعی نیست. سرانجام کتاب گران‌‌‌سنگ اقتصادنا را به‌‌‌عنوان نفیس‌‌‌ترین گنجینه‌‌‌ای که در عمرش با آن روبه‌‌‌رو شده بود، برداشت و به راه افتاد.

روز بعد با قیافه خسته ولی شادابِ عبدالرحمن مواجه شدم. وی اظهار داشت: دیشب تا صبح نخوابیدم، فرازهایی از کتاب را به دقت مطالعه کردم و آن را فوق آرزوی خود یافتم. من هرگز تصور نمی‌‌‌کردم که در جهان اسلام فقیه آزاداندیشی چون آیت الله صدر وجود داشته باشد که هم بر ابواب مختلف فقه مسلط بوده و هم از مکتب‌‌‌های اقتصادی جهان آگاه باشد؛ من هرگز باور نمی‌‌‌کردم که شخصی با چنین قدرت استنباط احکام و توانایی به‌‌‌کارگیری آیات و احادیث و احکام فقهی برای قانون‌‌‌مند کردن مکتب اقتصادی اسلام وجود داشته باشد که علاوه بر پاسخگویی به نیازهایی جامعه، مبانی دو مکتب شرق و غرب را نیز به صورت عالمانه رد کند.

آن‌‌‌گاه اضافه کرد: اگر ما به ترجمه کتاب بپردازیم، شما می‌‌‌توانید اجازه چاپ و نشر آن را از مؤلف بزرگوار برای ما بگیرید؟

گفتم: شما مشغول ترجمه شوید، ان‌‌‌شاءالله پیش از آن‌‌‌که ترجمه به پایان برسد، من اجازه کتبی مؤلف را برای شما خواهم گرفت.

پرسید: آیا شما شخصاً ترجمه آن را به‌‌‌عهده می‌‌‌گیرید؟

گفتم: اولاً، چنین کار بزرگ و دقیقی با توجه به اشتغالات فراوان، از عهده من خارج است. ثانیاً، ترجمه این کتاب نیاز مبرمی به آگاهی گسترده از فرمول‌‌‌های اقتصادی مکتب‌‌‌های مختلف جهان دارد و تسلط بر دو زبان عربی و ترکی برای ترجمه چنین کتابی کافی نیست.

سرانجام با مشورت یکدیگر، مترجم امین و شایسته‌‌‌ای برای این کار انتخاب کردیم و ترجمه کتاب در مدت کوتاهی، با دقت و اتقان انجام یافت. هم‌‌‌چنین شخص دیگری مقابله کلمه به کلمه آن را به‌‌‌عهده گرفت، سپس یکی از اساتید دانشکده اقتصاد، آن را با دقت تمام از نظر به‌‌‌کارگیری صحیح فرمول‌‌‌های اقتصادی بررسی نمود. تصحیح نهایی کتاب را شخصاً به‌‌‌عهده گرفتم و در مدت شش ماه با دقتی هرچه تمام‌‌‌تر آن را مهیای نشر نمودم.

آن‌‌‌گاه نامه‌‌‌ای به محضر آیهالله صدر ارسال نموده، از محضر ایشان تقاضا کردم که اجازه نشر کتاب را به‌‌‌عنوان مدیر انتشارات هجرت مرقوم فرمایند. ایشان نیز اجازه ترجمه و نشر کتاب را به‌‌‌عنوان حقیر ارسال نمودند.

ناشر در مورد عنوان مؤلف با من مشورت کرد و گفت: کتاب اقتصادنا کتاب بسیار ارزشمندی است، ولی با کمال تأسف افق فکری کشور ما بسیار محدود است. اگر معلوم شود که مؤلف کتاب یک فقیه شیعی است، با نشر کتاب مخالفت می‌‌‌کنند و نمی‌‌‌گذارند در جامعه شناخته شود و جایگاه رفیع خود را باز یابد. لذا اگر شما موافقت نمایید ابتدا عناوین: «آیهالله»، «سید» و «محمد باقر» را از نام مؤلف حذف کنیم سپس هنگامی که کتاب منتشر شد و جای خود را باز کرد، عنوان کامل مؤلف را درج می‌‌‌کنیم. با پیشنهاد ایشان موافقت نمودم و عنوان مؤلف در روی جلد کتاب: «محمد ب. الصدر» ثبت گردید. اگرچه منظور ما از حرف اختصاری «ب»، «باقر» بود، ولی خواننده ترک زبان آن را «محمد بن الصدر» تصور می‌‌‌کرد.

در پشت جلد کتاب نیز شرح حال مؤلف به صورت فشرده مطرح شد، ولی در این شرح حال به تاریخ تولد، شخصیت برجسته و آثار ارزشمند ایشان بسنده شد و حتی به محل سکونت ایشان (نجف اشرف) اشاره نشد.

چاپ اول کتاب در ٧٢٠ صفحه وزیری منتشر شد، طرح روی جلد به سبک کتاب‌‌‌های دانشگاهی انتخاب شد و نام: «ISLAM EKONOMI DOKTRINI» (دکترین اقتصاد اسلام) برای آن برگزیده شد.

در نخستین روزهایی که ترجمه کتاب آغاز گردید، نگارنده برای تشویق ناشر، تعداد پانصد جلد آن را خریداری کرده، پول آن را پیش از چاپ تقدیم نمودم. او نیز به دیگر ناشران مراجعه کرد و از چاپ کتابی به این نام و نشان خبر داد و آن را پیش‌‌‌فروش کرد. هر ناشری ٣٠ ـ ۴٠ جلد از آن را خواستار شد، در نتیجه قسمت عمده کتاب قبل از انتشار پیش‌‌‌فروش گردید.

هنگامی که کتاب منتشر شد با استقبال پرشوری مواجه گردید و همه نسخه‌‌‌های آن در مدت کوتاهی نایاب شد.

دانشکده اقتصاد استانبول بین اقامتگاه نگارنده و مسجد ایرانیان استانبول[۳] قرار داشت؛ لذا هر روز در مسیر خود به مسجد، سری به دانشکده می‌‌‌زدم و با چند تن از اساتید دانشگاه ملاقات می‌‌‌کردم و به هر یک از آنان نسخه‌‌‌ای از کتاب اقتصادنا اهداء و اظهار می‌‌‌کردم: استاد! با توجه به رشته تخصصی شما، این کتاب به خدمت شما تقدیم می‌‌‌شود، بعد از یک هفته خدمت می‌‌‌رسم و از نقطه‌‌‌نظرهای شما در مورد مطالب کتاب اطلاع حاصل می‌‌‌کنم.

در آن ایام دانشکده اقتصاد استانبول ٢٣ تن استاد داشت که همه آن‌‌‌ها در رشته اقتصاد متخصص و از موقعیت ممتازی برخوردار بودند و تقریباً همه آن‌‌‌ها گرایش چپ داشتند. هر یک از آن‌‌‌ها هنگامی که کتاب ٧٢٠ صفحه‌‌‌ای و پرحجم «دکترین اقتصاد اسلام» را مشاهده می‌‌‌کردند، شدیداً تکان می‌‌‌خوردند و با ناباوری آن را به‌‌‌دست می‌‌‌گرفتند، ورق می‌‌‌زدند و شگفت‌‌‌زده می‌‌‌پرسیدند: یعنی اسلام در مورد اقتصاد این‌‌‌قدر مطلب دارد؟

پس از یک هفته، هر یک از این اساتید را ملاقات کرده، با اظهارات بسیار شگفت آنان مواجه شدم. همگی بدون استثناء، در مورد عظمت مؤلف و ارزش والای کتاب سخن می‌‌‌گفتند و ابراز می‌‌‌کردند که این کتاب ما را سردرگم کرده است، ما هرگز احتمال نمی‌‌‌دادیم که اسلام یک چنین مطالب روشن، گسترده و آکادمیک در مورد اقتصاد داشته باشد.

نگارنده هنگامی که شگفت‌‌‌زدگی پرفسورهای اقتصاد را مشاهده کردم، تصمیم گرفتم که از این وضع بحرانی و شگفت‌‌‌زده آنان بهره‌‌‌برداری نمایم. از این رهگذر تالار اجتماعات هتل شرایتون استانبول را کرایه و در سی روزنامه کثیرالانتشار استانبول آگهی تشکیل «سمینار کتاب اقتصادنا» را منتشر نمودم و از ٢٣ تن استاد کرسی اقتصاد و دیگر اندیشمندان معروف استانبول دعوت کردم که در این سمینار شرکت کنند و برداشت‌‌‌های خود را از کتاب اقتصادنا اعلام نمایند.

روز موعود فرا رسید، سمینار کتاب اقتصادنا در سطح بسیار گسترده‌‌‌ای برگزار شد. همه ٢٣ استاد یاد شده در این سمینار شرکت کردند و با سخنرانی‌‌‌های پرشور خود، عظمت والای کتاب اقتصادنا را بیان کردند و شگفت‌‌‌زدگی خود را از مطالب آن ابراز و شخصیت برجسته مؤلف را ستودند.

در این سمینار گذشته از ٢٣ استاد کرسی اقتصاد، سه استاد گران‌‌‌قدر دیگر سخنرانی کردند که هر سه از مفاخر جهان تشیع به‌‌‌شمار می‌‌‌رفتند: پرفسور عبدالباقی گلپنارلی[۴]، پرفسور دکتر حسین حاتمی[۵]، شادروان عباس افعالی[۶].

در این سمینار از طرف سی روزنامه کثیرالانتشار خبرنگار و فیلم‌‌‌بردار شرکت کردند و گزارش‌‌‌های جالبی تهیه نمودند.

پس از انتشار اخبار سمینار و با توجه به تیراژ میلیونی برخی از آن‌‌‌ها، موج گسترده‌‌‌ای در سطح کشور پدید آمد و کتاب اقتصادنا با فرهنگ ترکیه درآمیخت.

اسلوب زیبا، تعابیر شیوا و مطالب بلند کتاب از یک سو و شخصیت ممتاز و بسیار والای مؤلف از دیگر سو، هم‌‌‌چنین اتقان و استحکام ترجمه از سوی دیگر، موجب شد که همه نسخه‌‌‌های کتاب در مدت کوتاهی نایاب شود و مرکز انتشاراتی هجرت ناگزیر از تجدید چاپ گردد.

سپس در فاصله کوتاهی کتاب گران‌‌‌بهای البنک اللاربوی ترجمه و به پیوست کتاب اقتصادنا در ١‌١‌٠٠ صفحه چاپ و منتشر گردید.

پس از این‌‌‌که کتاب جایگاه رفیع خود را در میان اقشار مختلف بازیافت، دیگر نیازی به تقیه نبود و ناشر با اشتیاق و افتخار، روی جلد کتاب صریحاً عنوان «آیه الله سید محمدباقر صدر» را نوشت.

نمونه چاپ اول کتاب به‌‌‌دست مؤلف رسیده بود. برخی از شیعیان کرکوک عراق که به زبان ترکی سخن می‌‌‌گویند، آن را خوانده و کیفیت بسیار بالای ترجمه را به عرض ایشان رسانده بودند.

نگارنده نمونه چاپ دوم را نیز در فروردین ١‌٣۵٧ – به هنگام تشرف خود به عتبات عالیات – به محضر معظم له تقدیم نمودم.

در آن ایام شهید صدر میزبان آیهالله حاج سید رضا صدر بودند. هر دو بزرگوار اصرار فرمودند که در مدت اقامتم در نجف اشرف در محضر ایشان باشم. استنکاف شدید این‌‌‌جانب به جایی نرسید و سرانجام مقرر شد که ظهرها در خدمت ایشان باشم.

از این رهگذر، در مدت توقف ده روزه‌‌‌ام در نجف اشرف، همه روزه ظهرها در خدمت ایشان بودم و از سجایای اخلاقی و ملکات نفسانی بسیار والای ایشان بهره‌‌‌ها بردم و نکته‌‌‌ها آموختم.

روزهای اقامت این‌‌‌جانب در نجف اشرف مصادف با ایام فاطمیه (اوایل جمادی الثانی) بود و حوزه علمیه به مناسبت ایام شهادت حضرت صدیقه طاهره سلام الله علیها تعطیل بود.

ایشان در آن ایام از تعطیلات حوزه استفاده کرد و تألیف کتاب ارزشمند بحث حول المهدی را به پایان رساند و برای چاپ به ایران فرستاد [۷].

شهید صدر این کتاب را به‌‌‌عنوان مدخل کتاب ارزشمند موسوعه الإمام المهدی[۸] اثر ارزشمند پسر عموی دانشمندش شهید آیهالله سید محمد صدر به رشته تحریر درآورده بود. دیدار این شهید نیز یکی از ره‌‌‌آوردهای باارزش آن سفر بود و خاطرات جالبی از ایشان دارم که به یک نمونه اشاره می‌‌‌کنم:

یک روز ظهر که طبق معمول در محضر شهید صدر بودم به من فرمود: این پسر عموی ما آقا سید محمد صدر، در این چند روز محبت خاصی به شما پیدا کرده است، لذا به هر نحوی که صلاح می‌‌‌دانید در رابطه با یک موضوع بسیار مهم با ایشان مذاکره کنید. ایشان مدتی است دست از تألیف کشیده و علت آن را به کسی نمی‌‌‌گوید. امتثال امر نمودم و در یک دیدار خصوصی از ایشان پرسیدم: پس از انتشار اثر گران‌‌‌بهای موسوعه الإمام المهدی به چیزی مشغول هستید؟

فرمودند: نه. پرسیدم: چرا؟

اظهار داشتند: من این چهار مجلد را با قصد قربت نوشتم و سعی کردم که در طول نگارش قصد قربتم را حفظ کنم، ولی دیگر قصد قربتم نمی‌‌‌آید؛ زیرا هنگامی که قلم به‌‌‌دست می‌‌‌گیرم در جلو چشمم مجسم می‌‌‌شود که چند روز دیگر این کتاب نیز به بازار می‌‌‌آید، در ویترین کتاب‌‌‌فروشی‌‌‌ها جای می‌‌‌گیرد و سیل نامه و تلگراف به‌‌‌عنوان تشویق و تمجید از داخل و خارج سرازیر می‌‌‌شود.

حقیر از ایشان برای این روح بسیار عالی ستایش فراوان نمودم، آن‌‌‌گاه با تقدیم مقدمه‌‌‌ای اظهار داشتم: این طرز تفکر بسیار فوق‌‌‌العاده است و برای خود من درس بزرگی است، ولی فراموش نکنید که شیطان برای هر فرد ترفند خاصی دارد و برای شما نیز از شگرد خاصی استفاده کرده است. شیطان راه‌‌‌های زیادی را آزموده و به این نتیجه رسیده است که نمی‌‌‌تواند این صفا و اخلاص را از شما بگیرد، لذا در ذهن شما چنین ترسیم کرده که شما اخلاص لازم را دیگر ندارید و با این دام سهمگین قلم را از دست شما گرفته است.

آن‌‌‌گاه این سخن مولای متقیان امیر مؤمنانعلیه السلام را یادآور شدم:

تَعَلَّمُوا العِلمَ وَلَو لِغَیرِ اللهِ، فَإنَّهُ سَیَصیرُ لله[۹]؛ دانش را فراگیرید، اگرچه برای خدا نباشد، که سرانجام در راه خدا قرار می‌‌‌گیرد.

به هر حال کلام مولا در دلش اثر کرد و تصمیم گرفت که بار دیگر قلم را در دست بگیرد و جهان تشیع را از قلم شیوای خود بهره‌‌‌مند نماید.

نتیجه آن قول و قرار تألیف موسوعه فقهی ارزشمند ایشان ما وراء الفقه شد که حدود پانزده مجلد آن چاپ شده است.

در اسفندماه ١‌٣٧۶ یک بار دیگر توفیق عتبه‌‌‌بوسی مولای متقیان نصیبم شد. ظهر دوازدهم ذی‌‌‌القعده ١‌۴١‌٨ در حرم مطهر امیر مؤمنانعلیه السلام ایشان را که به شدت از طرف مأمورین امنیتی مراقبت می‌‌‌شد، ملاقات نمودم و ضمن گفت‌‌‌وگوی کوتاهی از ایشان پرسیدم: پس از کتاب موسوعه الإمام المهدی تنها یک جزوه کوچک به‌‌‌نام بحث حول الرجعه از شما به‌‌‌دست ما رسیده است، دیگر چه اثری منتشر نموده‌‌‌اید؟ فرمودند: یک دوره فقه استدلالی نوشتم. گفتم: منظور من کتاب‌‌‌های عقیدتی است.

فرمودند، آن بر خلاف تقیه است، دیگر نمی‌‌‌توانم در این مسائل قلم بزنم، حتی آثار فقهی ما را اجازه نمی‌‌‌دهند که از کشور خارج شود. شما اگر می‌‌‌توانید ببرید، هر قدر بخواهید تقدیم می‌‌‌کنم.

گفتم: ما نیز متأسفانه به شدت تحت مراقبت هستیم و پنج نفر مأمور امنیتی در اتوبوس همراه ما می‌‌‌باشند.

این آخرین دیدار ما با ایشان بود. پس از مراجعت ما، سه فقیه نامدار در فاصله کوتاهی به شهادت رسیدند[۱۰].

شهید سید محمد صدر مورد عنایت خاص استاد بزرگوارش شهید آیهالله صدر بود و یکی از شاگردان نخبه‌‌‌ای بود که استاد به آینده‌‌‌اش امیدوار بود، اما متأسفانه دست جنایت‌‌‌پیشه دژخیم زمان او را نیز از دست ما گرفت.

در آن اقامت ده روزه‌‌‌ام در فروردین ١‌٣۵٧ از محضر آیهالله صدر تقاضا کردم که اجازه ترجمه، چاپ و نشر همه آثارش را به ترکی استانبولی به آقای عبدالرحمن، مدیر انتشارات هجرت مرحمت فرماید. ایشان فرمودند: من صلاح نمی‌‌‌دانم که یک چنین اجازه مطلقی به یک ناشر سنی بدهم. من اجازه ترجمه، چاپ و نشر همه آثارم را به شما می‌‌‌دهم، شما هر کتابی را به هر کسی طلاح دیدید اجازه دهید. آن‌‌‌گاه یک اجازه مطلق و کلی با خط شریف خود نوشته به این‌‌‌جانب مرحمت فرمودند.

پس از مراجعت به استانبول ناشر یاد شده در صدد برآمد که کتاب فلسفتنا را نیز به ترکی ترجمه کند. آن نیز دقیق و متین ترجمه و منتشر شد.

هنگامی که ترجمه فلسفتنا منتشر شد، پدرم عازم عتبات بود، نسخه‌‌‌ای از آن را توسط پدرم به محضر ایشان ارسال نمودم، ولی متأسفانه پدرم هنگامی به نجف اشرف رسیده بود که خانه شهید صدر در محاصره مأمورین بعثی بود.

پدرم نقل کرد که یک روز در خدمت مرحوم شیخ بهاء‌‌‌الدین دلشاد بودم، به ایشان گفتم که من یک جلد ترجمه کتاب فلسفتنا آورده‌‌‌ام، آیا ممکن است شما این کتاب را به محضر آیهالله صدر برسانید؟

ایشان با شنیدن این خبر به شدت دچار ترس و وحشت شدند و گفتند: هرگز اسم ایشان را به زبان نیاورید و با احدی در این رابطه صحبت نکنید و آن کتاب را حتماً در چاه و یا رودخانه بیندازید.

این تعبیر برای پدرم بسیار شگفت‌‌‌انگیز بود؛ زیرا ایشان با آن اختناق خاص عفلقی آشنا نبود و تصور نمی‌‌‌کرد که با یک کتاب علمی چنین برخورد حادی شود. لذا ترجمه کتاب فلسفتنا هرگز به دست مؤلف نرسید و پس از مدت کوتاهی خبر جانگداز شهادت آن نابغه بزرگ جهان تشیع انتشار یافت و همه شیعیان جهان، از جمله شیعیان آن سامان را در غمی جان‌‌‌کاه فرو برد.

به هر حال کتاب‌‌‌های شهید صدر در سطح گسترده‌‌‌ای در استانبول چاپ و منتشر شد و اگر کسی ادعا کند که ترجمه‌‌‌های ترکی آثار شهید صدر در تیراژی وسیع‌‌‌تر از متن عربی و ترجمه فارسی منتشر شده است، شاید به دور از واقعیت نباشد و اگر ادعا شود که ترجمه ترکی آن‌‌‌ها به استواری متن عربی و متقن‌‌‌تر از ترجمه آن‌‌‌ها به هر زبان دیگر است، گزافه نخواهد بود.

عناوین آثار شهید صدر که به ترکی استانبولی ترجمه شده به قرار زیر است:

  1. ISLAM EKONOMI DOKTRINI (دکترین اقتصادی اسلام)، ترجمه محمد کَسْکین و سعد الدین اَرْگُون، ویراسته ابراهیم یتیش، چاپ اول: ١‌٩٧٨م، ٧٢٠ صفحه وزیری و چاپ دوم: ١‌٩٧٩م، ٧۶٠ صفحه وزیری با تجدید نظر و ۴۶ مورد اضافات به قلم مؤلف.
  2. FAIZSIZ BANKA (بانک بدون ربا)، ترجمه بشیر اَریار سوی، ویراسته صدرالدین یُوکْسَل و خلیل گُوَنْج، چاپ اول: ١‌٩٧٩م، ٣۴۴ صفحه وزیری و به پیوست آن گفتار تنی چند از دانشمندان در رابطه با شخصیت مؤلف.
  3. ISLAM VE FILOZOFI (اسلام و فلسفه)، ترجمه عبدالرحمن ساری اوغلی، چاپ اول: ١‌٩٨٠م، جلد اول: ٢٧٢ صفحه وزیری[۱۱] و به پیوست آن ترجمه گفتار تنی چند از دانشمندان جهان در مورد شهید صدر، از جمله: دکتر احمد النجّار، دکتر عبدالستار جواری، استاد اکرم زعیتر (خاورشناس) و دکتر محمد المبارک (رئیس دانشکده تحقیقات اسلامی مکه مکرمه).

 

نویسنده: علی‌‌‌اکبر مهدی‌‌‌پور

 

[۱] . «صدرالدین یوکسل» از چهره‌‌‌های درخشان جهان اسلام، اهل دیار بکر، شافعی مذهب، مقیم استانبول و در آستانه صد سالگی است و آثار ارزشمند فراوانی به رشته تحریر درآورده است که یکی از آن‌‌‌ها در رابطه با مفتوح بودن باب اجتهاد است.

[۲] . «کتابخانه اهل‌‌‌بیت(ع)» حدود چهل سال پیش، توسط حاج میرزا مجید واعظی (متوفای ١‌۴١‌۴ق) در کنار مسجد ایرانیان بنیاد گردید.

[۳] . مسجد ایرانیان حدود دویست سال پیش در عهد قاجار، با توافق دو دولت ایران و ترکیه، در داخل سرای والده خان در محله چاکماکچیلار استانبول تأسیس شده و توسط جمعیت خیریه ایرانیان اداره می‌‌‌شود.

[۴] . عبدالباقی گلپنارلی (١‌٣١‌٧ – ١‌۴٠٣ق) بزرگترین محقق ترک‌‌‌زبان بود که بیش از یک‌‌‌صد جلد کتاب ارزشمند در دفاع از حریم تشیع از خود به یادگار نهاد. کتاب مستقلی در شرح حالش به قلم پرفسور دکتر علی آلپ ارسلان، در ١‌۶٣ صفحه، از طرف وزارت فرهنگ و هنر ترکیه منتشر شده و فشرده‌‌‌ای از بیوگرافی ایشان به قلم اینجانب، در مستدرکاتِ أعیان الشیعه، ج ٣، ص ١‌١‌۵ ـ ١‌١‌٧ آمده است.

[۵] . دکتر حسین حاتمی استاد بلامعارض کرسی تدریس در دانشکده حقوق استانبول، صاحب آثار ارزشمند، تبریزی الأصل، متولد و مقیم استانبول می‌‌‌باشد (مستدرکات أعیان الشیعه، ج ۵، ص ١‌٣٩).

[۶] . حاج عباس افعالی شبستری (١‌٣٣۶ – ١‌٣٩٨ق) از پرورش‌‌‌یافتگان مکتب حاج میرزا کاظم مجتهد شبستری و صاحب آثار ارزشمندی است که اسامی ده اثر ایشان در مستدرکات أعیان الشیعه، ج ۵، ص ٢۴٧ ذکر شده است.

[۷] . بحث حول المهدی از آثار ارزشمند شهید صدر است. برای اولین‌‌‌ بار در بغداد، در ٩۴ صفحه رقعی، در سال ١‌٣٩٨ق توسط افست مینا چاپ شد، سپس ده‌‌‌ها بار در ایران تجدید چاپ گردید. این کتاب ارزشمند به زبان‌‌‌های مختلف جهان ترجمه شده است. کتاب‌‌‌شناسی توصیفی شش ترجمه فارسی، دو ترجمه انگلیسی، یک ترجمه اردو، یک ترجمه تایلندی آن در کتاب‌‌‌نامه حضرت مهدیعلیه السلام، ج ١‌، ص ١‌۵۴، ٢۴۴ و ج ٢، ص ٧۴١‌ آمده است.

[۸] . موسوعه الإمام المهدی شامل چهار مجلد به شرح زیر می‌‌‌باشد: ١‌ـ تاریخ الغیبه الصغری، ٢ـ تاریخ الغیبه الکبری، ٣ـ تاریخ ما بعد الظهور، ۴ـ الیوم الموعود. کتاب‌‌‌شناسی متن عربی و ترجمه فارسی آن‌‌‌ها در کتاب‌‌‌نامه حضرت مهدیعلیه السلام، ج ١‌، ص ٢١‌١‌ و ج ٢، ص ٧٩٧ آمده است.

[۹] . ابن ابی الحدید، شرح نهج‌‌‌البلاغه، ج ٢٠، ص ٢۶٧.

[۱۰] . حضرات آیات: حاج شیخ مرتضی بروجردی، حاج میرزا علی غروی و حاج سید محمد صدر(قدس الله اسرارهم).

[۱۱] . ترجمه فلسفتنا در دو مجلد منتشر شد، مشخصات جلد اول در متن آمده است و مشخصات جلد دوم در دسترس نبود. هم‌‌‌چنین جزوه کوچکی از شهید صدر، تحت عنوان «جمهوری اسلامی» به دست ما رسید، به ترکی ترجمه، چاپ و منتشر گردید که مشخصات آن نیز در دسترس نیست.

نویسنده: سید على شفیعى

(١)

در سال ١٣٣٩ شمسى که به منظور ادامه و تکمیل تحصیلات حوزوى وارد نجف اشرف شدم با اشتیاق و شور خاصّى، راجع به فقهای عظام، اساتید، مدرسّان، درس‌ها و حوزه‌هاى درسى آنان، افکار و آرا، شاگردان و اصحاب و حتى زمان و مکان و مبحث مورد تدریس و…تحقیق نمودم.

از این رهگذر اطلاع یافتم که در میان اعلام و اساتید بارز حوزه کهن نجف اشرف، مجتهد جوانى به نام سید محمد باقر صدر -از خاندان اصیل و ریشه‌دار سادات صدر الدین عراق (کاظمین)- با عمرى حدود ٣٢ سال مشغول تدریس خارج فقه و اصول است.

وى چنین به من معرفی شد که فردى است بارز و مبرز، پراستعداد و با نبوغ، شایسته و کامل،  داراى حوزه درسى مفید و تحقیقى و با آن‌که خود فارغ‌التحصیل مکتب و مدرس علمى آیت الله العظمى خوئى است، لکن در درس خود مطالب و نظریات استاد بزرگوار خود را نیز نقل می‌کند و به نقد می‌‌کشاند و حتى بر آن‌ها احیاناً ایراد می‌کند که: یرد على ما افاده، اولاً و ثانیاً و ثالثاً و رابعاً.

با این اوصاف و احوال، نه تنها به او دل بستم، بلکه نادیده شیفته این استاد جوان (که سرشار از استعداد و ابتکار بود و از محبوبیت و شهرت علمى و معنوى برخوردار بود) شدم.

در نخستین سفرم به ایران (اهواز) -که دو سه ماه به طول انجامید- وجود این محقق ممتاز و استاد برجسته را به برخى از دوستان متذکر شدم و از همین نقل و شرح هم لذت می‌بردم و آنان نیز از وجود چنین فردى در حوزه‌هاى علمى و قدیمى تجلیل، تقدیر و تحسین می‌نمودند.

(٢)

به مرور زمان که گاه آیت الله سید محمد باقر صدر را در مسیر و هنگام عبور، مثلاً در صحن مطهر علوى علیه‌السلام ـ می‌دیدم و با سلام بر او عرض ارادت می‌کردم و به وى خیره می‌شدم و تا پاسى او را نظاره می‌کردم. در حقیقت او بود که با جذبه‌هاى خود مرا و نگاه‌هاى مرا به سمت خود معطوف می‌داشت و به سوى خویش می‌کشانید. لکن این‌ها هیچ‌کدام براى فرو نشاندن عطش من کافى نبود؛ زیرا از سویى اختلاف سن نسبى میان او و این‌جانب (من ٢٠ ساله و او ٣٢ ساله) و از سوى دیگر اختلاف فاحش در مراتب دروس حوزوى او و من (او استاد محقق و بارع درس خارج فقه و اصول در حوزه نجف و من یک طلبه که هنوز دوره کامل سطوح عالی فقه و اصول را به اتمام نرسانیده بودم) و برخى جهات دیگر ما را از یکدیگر جدا نگه می‌داشت، اما مى‌بایست این مانع به گونه‌اى مرتفع می‌شد تا من بتوانم با او آشنا شوم و از زلال فیّاض علم و عمل وى برخوردار گردم که بالأخره «در دل دوست به هر حیله رهى باید کرد».

از حسن تصادف روزى در مدرسه‌مان (مدرسه بزرگ مرحوم آیت الله بروجردى جنب بازار بزرگ نجف) به دیدن یکى از روحانیون استان خودمان (خوزستان) که به نجف آمده و در این مدرسه حجره گرفته بود، رفتم. در آن‌جا متوجه شدم آیت الله سید محمد باقر صدر با یکى دو نفر دیگر از محترمین حوزه به دیدن روحانى مشارالیه آمده‌اند. موقعیت بسیار مغتنم بود. لختى در آن‌جا مانده و هر چند احساس کوچکى و غریبى به من دست داده بود اما توانستم از محضر پرفیض آن قدیس الهى و از دیدار روح افزاى وى بهره ببرم و چه بسا در این فرصت کوتاه توانستم خود را به‌عنوان یک طلبه نیم آشنا در حافظه و ذهن شیداى شهید صدر جاى بدهم و بعضى از مسایل و لطایف او را از آن محفل به‌عنوان یادگارى براى همیشه به حافظه خود بسپارم.

آن فقیه سعید –چنان‌که آن روز دیدم و بعداً بیشتر مشخص ثابت شد- شخصیتى متواضع، با خلقی نیکو و با ملاطفت و محبت، گویا و پذیراى مزاح‌ها و لطیفه‌هاى جالب و معقول همراه با متانت و وقار بود و با همه کس و حتى با ناآشنایان در نخستین برخورد به گونه‌اى رفتار می‌کرد و ابراز انس و الفت می‌نمود که گویى مدت‌ها است با او سابقه آشنایى و معارفه دارد. این خود نکته‌اى اخلاقى و ارزشمند است که اثرات مثبت و مفید آن در روحیه طرف مقابل بسیار ملموس و محسوس و ماندگار است و از هر درس لفظى و توجیهى مؤثرتر و راسخ‌تر است.

(٣)

هنگامى که پس از گذرانیدن سطوح عالی (کتب شیخ انصارى و محقق خراسانى) در درس خارج اصول استاد اعظم آیت الله العظمى خوئى قدس‌سره (دوره ششم اصول ایشان) حاضر شدم، طبعاً برخى از ابهامات و سؤالات خود را از شاگردان فاضل استاد مى‌پرسیدم و پاسخ مى‌گرفتم و به تدریج ایرادات و نقدهایى به ذهنم خطور کرد که نمی‌دانستم آیا واقعاً اشکال بوده و مایه علمى دارند یا در اثر نرسیدن به مراد و مقصود استاد معظم اشکال در وجود خود من است، لذا دو نفر از اعاظم تلامذه استاد را برای طرح سؤالات و رفع اشکالات خود، انتخاب نمودم. یکى از آن‌ها شهید صدر قدس‌سره بود که در واقع انگیزه اصلى من برخوردارى از مجالست و مؤانست و استفاده از تفقدها و ملاطفت‌ها و بهره‌یابى از آن قیافه ملکوتى ایشان بود.

به خاطر دارم نخستین مورد، شبى از دهه عاشورا بود که در مجلس سوگوارى حضرت حسین بن على علیهماالسلام در صحن مقبره مرحوم علامه مامقانى -که در زمان‌هاى بعد ظاهراً شهید صدر در آن ساختمان به صورت مستمر مستقر شده بوده- به خدمت ایشان رسیدم و در کنار معظم‌له نشستم و به محضرش عرضه داشتم که حضرت استاد (آیت الله خوئى) در مبحث «چگونگى تصحیح شرط متأخر» از صاحب فصول سخنی این گونه نقل و آن را نقد می‌فرماید:

واعجب من ذلک ما قیل فى المقام من انه لامانع من تأخرالشرط فان المانع انما هو فى مورد یکون الشئ بنفسه شرطاً ثم یتأخر عن المشروط فیثبت المحذور و اما اذا کان المتأخر بوصف تأخره شرطاً فلا مانع اذا شرط لم یتأخر بل المتأخر هو الشرط.

سپس استاد در نقد آن مى‌فرماید:

و هذا الکلام فى اقصى المراحل من الغرابه اذ بعد فرض ان الشرط من اجزاء العله یکون المعنى ان المعدوم بوصف انه معدوم عله و هذا کماترى کله محذور فان المعلول انما یترشح من العلّه فکیف یمکن وجود الاثر مع ان المؤثر لم یوجَد بعدُ. و لیس معنى قوله ان المتأخر بوصف تأخره شرط سوى ان المعدوم بوصف انعدامه عله و هذا غیر معقول.[۱]

لکن در چند درس بعد از این، کلماتى دارند که استشمام پذیرش کلام مذکور از آن می‌شود و مثال‌هایى از عرف و حتى فروعى از فقه را مطرح می‌کند و آن‌ها را بر اساس سخن صاحب فصول تصحیح می‌نماید و چنین می‌فرماید:

فالحصه الخاصه تتحصص لهذا الامر المتأخر المفروض وجوده فى ظرفه لافعلاً و هذا امر ممکن فلو فرض وجود الوصف فى ظرفه فیما بعد یکشف عن ان الموضوع کان تاماً و الحصه الخاصه حاصله و لعله الى هذا ذهب من جعل وصف المتأخر شرطا اى الموضوع بوصف التحاقه بامر متأخر و هذا الوصف موجود فى الآن و ما لایکون موجوداً فلا یکشف عن وجود ذلک فى ظرفه و المتحصل انه لانرى أىّ مانع من جعل الحکم على النحو  المذکور … .[۲]

این دو سخن استاد اعظم و تهافت میان آن‌ها را که به ذهن خطور می‌کرد بر شهید صدر عرضه داشتم. شهید ضمن تأیید اجمالى این‌جانب را مورد تفقد و لطف ویژه خود قرار داد و آن‌چه براى من موجب مزید خرسندى و لذت بود معارفه بیشتر با آن پیکره علم و فضیلت بود.

(۴)

یکى از دوستان روحانى این‌جانب در نجف اشرف مى‌گفت: روزى براى انجام کارى به منزل و محضر مرجع اعلى و اعظم مرحوم آیت الله العظمى حکیم قدس‌سره رفته بودم آقاى سید محمد باقر صدر نیز به‌عنوان یک طلبه فاضل و جوان به حضور آن مرجع بزرگ آمده و اصرار می‌کرد که آن حضرت او را به‌عنوان نماینده خود به منطقه «المسیب» اعزام نماید، لکن مرحوم حکیم نمى‌پذیرفت و پاسخ می‌داد که شما باید در نجف بمانید.

گویا مرحوم حکیم به آشنایى کامل به اصالت و شرافت دودمان صدر و اطلاع کامل از فضل، کمال، نبوغ، استعداد و دیگر شایستگى‌هاى شهید صدر آینده درخشان او را تفرس و پیش‌بینى می‌کرد و نمى‌خواست او از حوزه نجف دور و نجف از وجود او محروم شود.

به بیان دیگر، حضرت حکیم مایل نبود که با دورى محمد باقر صدر از نجف و از استمرار درس و تدریس، او از جهان روحانیت و علم و فقه فاصله بگیرد، بلکه می‌خواست که سید محمد باقر در حوزه علم و فقاهت بماند و به  تدریج مراتب استعداد علمى، نبوغ فکرى، و شرع‌مدارى و سیاست‌مدارى او آشکار گردد تا صغیر و کبیر، عرب و عجم، عالم و عامى و پیر و جوان هر چه بهتر و بیشتر او را بشناسند و در آینده‌اى نه چندان دور همگان به این حقیقت دست یابند که سید محمد باقر صدر نه تنها روحانى منطقه المسیب، عالم کاظمین یا مرجع نجف است، بلکه مرجع علمى، رهبر سیاسى، زعیم فکرى و انقلابى همه مردم ستمدیده عراق و شیعیان آن دیار خواهد بود.

آرى، آیت الله العظمى حکیم مى‌خواست شهید صدر در نجف بماند و رشد نماید و شاگردانی تربیت کند تا در آینده به‌عنوان یک پدر روحى و یک زمامدار اسلامى، پرچم مبارزه علیه ظلم و ستم را برافرازد و علیه حاکمان جبّار عراق به پاخیزد و مردم را به سوى حریت، استقلال، ایثار و شهادت رهنمون سازد و جامعه را به سمت اسلام ناب و این خالص الهى فراخواند؛ که بالأخره چنین شد و پیش‌بینى‌هاى آن مرجع حکیم و بزرگوار جامه تحقق پوشید.

(۵)

نه تنها مرحوم آیت الله العظمى حکیم قدس‌سره بلکه عموم مرجع عظام تقلید، اساتید، مدرسان، فضلا، علما و در یک کلمه، تمام حوزه نجف اشرف و دیگر حوزه‌هاى علمى در کربلا، کاظمین، سامرا و دیگر شهرها و استان‌هاى عراق که روحانیون و اعلام آن‌ها فارغ‌التحصیلان حوزه نجف بوده و به حکم پیوندهاى مذهبى، معنوى و علمى با آن حوزه و آن آستانه مقدسه ارتباط مستمر و مستحکم داشتند، شهید صدر و خاندان اصیل و ریشه‌دار او را می‌شناختند و خود وى را به علم، تقوا، اخلاق، نبوغ، استعداد فراوان و برجستگى‌هاى فکرى و علمى پذیرفته بودند.

در این میان از همه بهتر و بیشتر، استاد بزرگوار و عظیم‌الشأن وى، مرحوم آیت الله العظمى خویى قدس‌سره که تماس و ارتباط مستمر و مؤکد با شهید صدر داشت و به حق او را پاره تن و فرزند علمى خود می‌دانست و مقامات حال و آینده آن تلمیذ محقق را ارج می‌نهاد. ایشان در برخى تعبیرات خود در مناسبت‌هاى گوناگون از وى به بهترین و یا یکى از بهترین شاگردان و اصحاب درس خود یاد می‌کرد و این تجلیل و تعظیم تا آخر عمر کوتاه شهید صدر و تا پایان عمر پر برکت آیت الله خویى قدس‌سره ادامه داشت؛ به طوری که وقتى در مقطعى از زمان حیات مبارک هر دو، برخى از دشمنان و یا دوستان می‌خواستند با تمهیداتى این رابطه مقدس را مخدوش یا متلاشى نمایند، مرحوم شهید صدر در پاسخ نامه‌اى که در این موضوع به محضرشان ارسال شده بود، این شایعه را تکذیب و ارادت و علاقه خود را به استاد مورد تأکید قرار داد و با عباراتى از قبیل «پدر و فرزند» و «استاد و شاگرد» روابط متقابل را اعلام نموده و بدین وسیله نقشه دشمنان را نقش به آب داد.[۳]

از این رو، پس از شروع مبارزه شهید صدر و انتشار آوازه وى که موجب احساس خطر جدّى براى آن شهید سعید گردیده بود، مرحوم آیت الله خویى به منظور ایجاد مصونیت قانونى و حفظ جان علامه صدر دو پیشنهاد مؤکد به وى ارائه کردند تا با قبول هر دو یا یکى از آن‌ها جایگاه و موقعیت علمى و روحانى شهید صدر تثبیت گردد: یکى پذیرش امامت و اقامه جماعت در یکى از اماکن و مساجد نجف و دیگرى اقدام به چاپ رساله عملیّه شهید صدر پیشنهاد دوم را ترجیح داد؛ چرا که از همان اوان جمع زیادی از شیعیان شهرهاى عراق، به خصوص قشر جوان تحصیل‌کرده و مبارز از وى تقلید می‌کردند. به هر حال به‌عنوان نخستین اقدام، آرای فتاواى خود را با نوشتن حاشیه بر منهاج الصالحین مرحوم آیت الله العظمى حکیم تدوین نمود و در مقدمه بی‌نظیری که با خط خود بر آن نگاشت، اجازه عمل به آن را صادر فرمود و تاریخ آن را ٢٠ ذیحجه‌الحرام ١٣٩۵ مرقوم و اعلام کرد، آن گاه مسئله امامت جماعت را نیز پذیرفت. به این ترتیب، شهید صدر در سالیان جوانى نسبى به‌عنوان یکى از فقهاى عصر و رجال برجسته مذهبی و یکى از مراجع مسلّم تقلید و رهبران فکرى، روحى و سیاسى جهان اسلام وارد صحنه شد و دور جدیدى از حیات فیاض خود را آغاز نمود و صفحات جدیدى از مکتب آموزنده و حماسه آفرین خود را در فقه، اخلاق، تقوا، سیاست، مبارزه و… به روى مردم گشود.

(۶)

بی‌تردید علامه شهید آیت الله العظمى سید محمد باقر صدر رحمه‌الله یکى از بزرگترین اندیشمندان، متفکران و نوابغ صاحب مدرسه و مکتب در عصر اخیر است. علاوه بر رهبرى فکرى و روحى و زعامت اسلامى و انقلابى اصولاً ابتکارات، نوآورى‌ها، خلاّقیت‌ها و ابداعات آن فقیه شهید در فقه، اصول، فلسفه عمومى و اسلامى، کلام، تفسیر، تاریخ، اخلاق، جامعه‌شناسى و دیگر علوم زنده حوزوى و غیرحوزوى بر همگان محرز و روشن است.

آن بزرگ‌مرد گذشته از تربیت و تحویل فارغ‌التحصیلانِ مدرس علمى خود (که امروز همه از فرزانگان و فقهاى فرهیخته و نواندیش و علماى صاحب‌نظر و رهبران راه علم و دین هستند و از ارزشمندترین باقیات صالحات وى می‌باشند و شمارش آنان در این مقال کار آسانى نیست) و گذشته از آثار علمى بسیار محققانه، مبتکرانه و کم‌نظیر (اگر نگوییم بى‌نظیر) و تألیفات و تصنیفات سرشار از تحقیق و نوآورى و نواندیشى در تمام علوم اسلامى (که هر کدام بارها و بارها چاپ و نشر گردیده است و به زبان‌هاى گوناگون ترجمه شده و تمام کتابخانه‌هاى شخصى و عمومى را مزین و آراسته نموده و بسیارى از افکار را دگرگون و بینش‌ها را متحول ساخته است) و گذشته از قیادت فکرى، اجتماعى و رهبرى جامعه اسلامى و شیعى عراق و زعامت انقلابى آزادی‌خواهان و محرومان این کشور اسلامى (که شعاع‌هاى آن تاکنون تنها روشنى‌بخش و روح‌افزاى مجاهدان و مبارزان عراقى و غیر ه است) و گذشته از سیرت و روش مؤکد اسلامى که در وجود او مجسم و مجسد بود و از آن پیکره علم و تقوا، یک اسلام متحرک و پوینده ساخته و پرداخته بود (به گونه‌اى که هر گوشه و جزئى از اعمال و رفتار وى حاکى از دستورى دینى و برنامه‌اى مذهبى بود). گذشته از آن مقام زهد، ورع، قناعت، بى‌اعتنایى به دنیا، ساده‌زیستى، اخلاق و ملکات فاضله، سجایاى حسنه. عبادت‌ها. مناجات‌ها. تقید به اذکار و اعمال شرعى و دیگر حسنات (که در معدود افرادى مجتمع و متجلى می‌گردند؛ آنان که واقعاً اولیای خدا و مقربان درگاه ربوبى و عباد صالح خداوندى هستند) و گذشته از محبوبیت بى‌نظیر آن شهید بزرگوار (که تاکنون مجامع قلوب و کرانه‌هاى دل‌ها را به خود اختصاص داده و همگان شیفته و فریفته آن مرد الهى شده و هنوز دل‌ها به یاد آن فقیه شهید مى‌طپد و شعله‌هاى عشق با نام و یاد او زبان می‌کشد و همه جا با عظمت و بزرگى از او نام برده می‌شود)؛ آرى، گذشته از همه این‌ها و بسیارى مسائل و مطالب و حقایق دیگر که از حوصله تحریر و تقریر خارج است، اصولاً کتاب‌ها و آثار سودمند شهید صدر رحمه‌الله از جنبه علمى، فکرى، روحى و سازندگى آن چنان آکنده از تحقیق و افکار نو و آرای جدید و نظریه‌های صائب است که هر کس به اندازه وسع و توانایی علمى خود از آن‌ها بهره می‌برد و به تناسب ارزش وجودى خود به این افکار و آرا نیازمند است.

کیست آن‌که در یکى از علوم یاد شده تحقیقى کند، مقاله‌اى بنویسد، کتابى بنگارد، مجموعه‌اى تدوین نماید و سخنى و سخنرانى فراهم آورد که محتاج به مراجعه کتب شهید صدر نباشد و نیازمند به استدلال و استناد به نظرات عمیق وى نگردد و به یک یا چند مطلب نفیس از مطالب و آثار شریف او توجه نکند و مطرح ننماید؟

در بخش پایانی این مقاله تنها به چند نکته از مواریث ماندگار و تحقیقى شهید صدر بسنده می‌کنم شاید بدین وسیله لختى از عطش خود را به آن شهید حق و حقیقت فرو نشانم و به علاوه مطالعه‌کنندگان گرامى این صفحات را نیز ـ ان‌شاءالله ـ از برکات فکرى آن مرحوم بهره‌مند سازم.

الف) منطقه الفراغ

این مسئله را با توجه به ابعاد و شرایط ویژه اى که مرحوم شهید صدر به آن داده است باید از ابداعات و نوآورى‌هاى آن شهید سعید به شمار آورد؛ گر چه در این گفتار ما در صدد تحلیل و جرح و تعدیل این نظریه نیستیم؛ چه در کتب، مقالات و تحقیقات متنوعى که از سوى دانشمندان معاصر، به خصوص تلامذه بزرگوار مرحوم شهید صدر ارائه شده است به این مهم پرداخته و آن را مورد بحث و فحص قرار داده‌اند لذا تنها در این مقام و مقال به ذکر فرازهاى اصولى و کلى نظریه یاد شده اشاره می‌کنیم و ناگفته نماند که این نظریه عمده، اگرچه در کتاب اقتصادنا در رابطه با تکامل اقتصاد اسلامى مطرح شده، اما در مجموع منحصر به مبحث اقتصاد اسلامى نبوده و در دیگر مباحث فقه اسلام نیز سارى و جارى است؛ چنان‌که از اقتضاى دلیل این نظریه و سایر تعبیرات آن فقیه بزرگوار و نیز تحلیل‌گران این نظریه استفاده می‌شود.

١. اصل نظریه: … و بعض المفاهیم الاسلامیه یقوم بانشاء قاعده یرتکز على اساسها ملأ الفراغ الذى اعطى لولىّ الامر حق مِلئِه. [۴]

٢. اهمیت منطقه فراغ در چهارچوب اقتصاد: ان المذهب الاقتصادى فی الاسلام یشتمل على جانبین احد هما قد مُلئ من قبَل الاسلام بصوره منجزه لاتقبل التغییر و التبدیل و الآخر یشکّل منطقه الفراغ فى المذهب قد ترک الاسلام مهمّه ملاءها الى الدوله (او ولىّ الامر) یملائها وفقاً لمتطلبات الاهداف العامه للاقتصاد الاسلامى و مقتضیاتها فى کل زمان.[۵]

٣. لازمه در نظر نگرفتن منطقه فراغ آن است که توجه ما فقط به عناصر ساکن و ساکت اسلامى باشد نه به عناصر پویا و حرکت آخرین دین … اذا اهملنا منطقه الفراغ و دورها الخطیر فان معنى ذلک تجزئه امکانیات الاقتصاد الاسلامى و النظر الى العناصر الساکنه فیه دون العناصر الحرکیه.[۶]

۴. اقدامات پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله در پر کردن نقاط خالى از حکم. با عنوان ولى امر و حاکم اسلامى بوده نه با وصف پیامبرى اسلام: ان نوعیه التشریعات التى ملأ النبى صلی‌الله‌علیه‌وآله بها منطقه الفراغ من المذهب بوصفه ولى الامر لیست احکاماً دائمیه بطبیعتها لانها لم تصدر من النبى صلی‌الله‌علیه‌وآله بوصفه مبلّغاً للاحکام العامه الثابته بل باعتباره حاکماً و ولیاً للمسلمین فهى اذن لاتعتبر جزئاً ثاتباً من المذهب الاقتصادى فى الاسلام. [۷]

۵. وجود نقاط خالى از نص دلیل نقص در تشریع دین نیست، بلکه دلیل بر شمول اسلام و همگامى آن است با پیشرفت‌ها در هر زمان است: و لاتدل منطقه الفراغ على نقص فى الصوره التشریعیه او اهمال من الشریعه لبعض الوقایع و الاحداث بل تعبر عن استیعاب الصوره و قدره الشریعه على مواکته العصور المختلفه … .[۸]

۶. نظریه منطقه الفراغ ریشه در اسلام داشته و از آن نشئت گرفته است و دلیل قرآنى آن آیه شریفه: «أَطیعُوا اللَّهَ وَ أَطیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ»[۹] می‌باشد.[۱۰]

٧. حدود منطقه فراغ که دایر مدار مقدار اختیارات ولىّ امر است، شامل هر فعلى و عملى است که به حسب شریعت در طبقه مباح باشد وگرنه افعالى که در شرع اسلام واجب و یا حرام باشد -هر چند به مقتضاى دلیل عام- ولىّ امر حق ندارد بر خلاف آن حکم کند؛ زیرا اطاعت ولى امر در چهار چوبى است که با اطاعت خداوند و احکام عامه الهى متعارض نباشد.[۱۱]

٨. نمونه‌هاى مصداقى نظریه: وى به چهار مورد از مصادیق نظریه اشاره می‌کند.[۱۲] گفتنى است که موارد چهارگانه نمونه‌هایى از مصادیق اقتصادى هستند نه این‌که منحصر به این‌ها باشد.

ب) خطرات اجتهاد

بدون شک، اجتهاد و فتح باب آن از بزرگترین امتیازات مذهب تشیع است که پیوسته ضامن حیات و بقای فقه شیعه و همگام بودن آن با هر زمان و مکان است و بدون تردید ملکه اجتهاد از بزرگترین نعمت‌هاى الهى است که نصیب هر کسى نمی‌گردد.[۱۳] چه بسیار افراد که در راه و امانده شده و یا منحرف گردیدند و چه فراوان آنان که از موانع و خطرات مصون نمانده و به بیراهه کشانیده شدند.

مرحوم شهید صدر نه تنها خود مجتهدى بزرگ و فقیهى به تمام معنا بود، بلکه خود سازنده فقهاى عظام و تربیت‌کننده مجتهدان والامقام آن هم در حوزه‌اى کهن یعنى نجف اشرف بود. او از خطرهاى اجتهاد که اهمیت آن‌ها به اهمیت خود اجتهاد بستگى و تناسب دارد به خوبى آگاه بود و در مبحثى از کتاب اقتصادنا به چهار مورد -شاید فقط به‌عنوان نمونه- از این خطرها و کج‌راهه‌ها اشاره مى‌کند.

١. کوشش آگاهانه و یا ناآگاهانه مجتهد به منظور شکل دادن نصوص شرعى به گونه و شکلى که مناسب موقعیت و شرایط فاسدى باشد که خود در آن موقعیت به سر می‌برد.

٢. تحلیل و فهم نصوص در چهارچوب فکرى خاص به خود مجتهد، بدون آن‌که به غیر اسلامى بودن آن چهارچوب توجه کند و اگر نصوص را مخالف پیش‌داوری‌هاى خود دید از آن‌ها دست بر می‌دارد و به سراغ نصوص دیگرى می‌رود که با بافته‌هاى فکرى او متناسب باشد. در صورتى که باید نصوص و دلایل اسلامى بر افکار و اندیشه‌ها حاکم شود نه برعکس.

٣. تهى نمودن دلایل شرعى از شرایط ویژه زمانى و مکانى و استکشاف اطلاق و عموم از آن‌ها بدون مجوز علمى، در حالى که آن دلایل در ظروف خاصى صادر شده‌اند. این لغزش غالباً در مورد «تقریر» که یکى از اقسام سه‌گانه سنّت است، رخ می‌دهد.

۴. تمایلات پیش‌ساخته نفسانى را اصل قراردادن و آن‌ها را ملاک کاوش در فهم نصوص قراردادن؛ چنان‌که فردى بخواهد استنباط خود را بر اساس فردنگرى قرار دهد و یا دیگرى بخواهد ادله را تنها بر اساس جامعه‌گرایى تفسیر کند، در حالى که چه بسا در مورد اول، مقام جامعه‌نگرى باشد و یا در مورد دوم می‌بایست از دیدگاه فردى به مدارک حکم نظر شود.[۱۴]

از این رو، فقیه مستنبط باید همواره مراقب و مواظب این خطرها و موارد مشابه باشد تا از مسیر استنباط منحرف نشود و بلکه هر چه بهتر و بیشتر و کشف مراد و مقصود شارع مقدس دست یابد.

ج) اموال حیازت شده متعلق به وکیل در حیازت است نه به موکل

هر گاه شخصى به دیگرى وکالت دهد که از سوى او و براى را چیزى از مباحات را حیازت کند (به دست بیاورد) آیا پس از انجام این مقصد، اشیای حیازت شده از آنِ موکل خواهد بود یا تعلق به همان وکیل دارد؟

مرحوم شهید صدر می‌گوید: استدلال نظریه نخست آن است که وکالت سبب تعلق اموال به دست آمده از ثروت‌هاى طبیعى به وسیله وکیل براى موکلّ است، چنان‌که گویى حیازت وکیل همانا حیازت موکل است، همان‌طور که در بیع نیز چنین است.

سپس آن فقیه عظیم‌الشأن پاسخ می‌دهد که این استدلال صحیح نیست؛ زیرا انتساب عمل وکیل به موکل تنها در امور اعتبارى و قراردادى، مانند بیع، اجاره، هبه و… مصداق دارد، نه در امور تکوینى که صدور آن‌ها از شخص و انتساب آن‌ها به وى جنبه تکوینى دارد؛ لذا اگر کسى به نیابت از دیگرى به دیدار شخصى برود این در حقیقت خودِ نایب است که آن شخص را دیدار کرده است نه نیابت‌دهنده… . [۱۵]

این نظریه هر چند قبلاً از سوى جمعى از فقهاى گذشته پذیرفته شده بود، اما در عصر حاضر با تعبیرها و تحریرهاى مرحوم صدر یکى از شجاعت‌هاى علمى وى به شمار می‌آید. بدین وسیله یکى از راه‌ها و بهانه‌هاى زمین‌خواران و استثمارگران که خود به تن‌آسایى پرداخته و با دربند کشیدن مستضعفان، حاصل رنج و تعب آنان را به خود اختصاص داده و تصاحب می‌نمودند بسته شد. این بسیار با اهمیت است؛ زیرا خود عامل مهمى است برای جلوگیرى از ظلم و ستم جباران و مال‌اندوزان وسیله‌ای است برای احقاق حق محرومان و ضعفا و خلاصه نظریه‌اى است انقلابى و بسى پربار و پرثمر و منطبق با اهداف و مقاصد شریعت مطهر و رهبران معصوم  علیهم‌السلام.

د) بانک بدون ربا در اسلام

موضوعات و مسائل بانکى و استوارى آن‌ها بر اقتصاد مبتنى بر سرمایه‌دارى، پیوسته مورد نظر فقهاى اسلام در جهت رهایى از ربا و سود بوده است. شاید علامه شهید سید محمد باقر صدر نخستین کسى بود که با نهایت دقت و شجاعت علمى در کتاب البنک اللاربوی فی الاسلام به تحلیل و چاره‌جویى پرداخت.

اکنون منظور ما وارد شدن در این مبحث نیست، بلکه آن‌چه که مورد نظر است تبحر و تسلط شهید صدر بر مسائل اقتصادى و بانکى است، به ویژه حل مسئله ربا؛ یکى بر اساس معاملات بانکى در کشورهاى اسلامى که اقتصاد آن‌ها جزیى از اقتصاد کشورهاى بزرگ و نظام سرمایه‌دارى بود و پیوند ناگسستنى با اقتصاد کاپیتالیستى داشت. ایشان در این مورد، چگونگی امور و معاملات این بانک‌ها را در دولت اسلامى بر اساس وجه مشروع بنا نهاد. و دیگرى بر اساس احکام و روش‌هاى اسلامى و حاکم بر بانک‌هاى یاد شده بدون ارتباط و پیوند با اقتصاد جهانى و غربى. البته تصور اهمیت این دو روش و تفکیک میان آن‌ها و درک عظمت علمى و فکرى مرحوم آیت الله صدر، منوط به مراجعه و مطالعه کتاب یاد شده است -با توجه به زمان و مکان و شرایط تألیف آن در آن دوره- است.

هـ ) دیدگاه‌هاى اسلامى

بارها دیده شده که کتاب‌هایى در مورد برخى از مسائل و موضوعات نوشته می‌شود که نگارندگان آن‌ها عنوان «از دیدگاه اسلام» یا «از نظر اسلام» و «منظر اسلام» را پسوند نام کتاب خود قرار می‌دهند. چه بسا برخى از این نوشتارها جنبه شعارى و خطابى نداشته و بر مبناى استدلال و استناد تألیف یافته باشند، اما فراموش نباید کرد که این نویسندگان هستند که از مدارک و منابع، اسلامى بودن موضوع مورد نظر خود را استنباط می‌کنند، اما آیا نظریه‌های آنان در واقع و حقیقت چه اندازه اسلامى است و تا کجا به حقیقت اسلام دست یافته‌اند و یا این‌که انظار و افکار خود را بر اسلام تحمیل کرده باشند این خود مطلب دیگرى است که باید متناسب با هر کدام از این نوشته‌ها بررسی گردد.

اما مرحوم شهید صدر که خود فقیهى بزرگ و علامه‌اى عالی‌مقدار و آیتى در اسلام‌شناسى، تحقیق، پژوهش، نوآورى، ابتکار و خلاقیت است و در همه جا و براى همه کس باید اسوه و الگو باشد، به گونه یاد شده نمى‌اندیشد و در اکتشافات علمى و فکرى خویش، خودبینى و خودمحورى نمى‌کند و خویشتن را حاکم بر مدارک و نصوص شرعى نمى‌بیند؛ چه بسا نظریه‌اى را اسلامى معرفى مى‌کند، هر چند مورد استنباط شخصى خود وى نباشد یا خود استنباط دیگرى داشته باشد. اکنون گفتار آن شهید سعید را یادآوری می‌کنیم:

الآراء الفقهیه التى تعرض فى الکتاب لایجب ان تکون مستنبطه من المؤلف نفسه بل قد یعرض الکتاب لآراءِ تخالف من الناحیه الفقهیه اجتهاد الکاتب فى المسئله. و انما الصفه العامه التى لوحظ توفرها فى تلک الآراء هى ان تکون نتیجه لاجتهاد احد المجتهدین بقطع النظر عن عدد القائلین بالرأى و موقف الاکثریه منه.[۱۶]

عظمت روح. اوج فکر و اندیشه، سعه صدر، بها دادن به آرا و افکار دیگران، آگاهى بر نظریه‌های صاحب‌نظران و اجتناب از مطلق‌گرایى و خودمحورى در این سخن شهید صدر موج می‌زند و بزرگ‌ترین درس علمى و عملى را به دست‌اندرکاران پژوهش و کاوش می‌دهد تا آنان چه گونه باشند و چگونه از این بلندنظرى وى بهره ببرند.

و) ابتکار در روش و اسلوب

استاد شهید نه تنها در کشف معضلات علمى و استخراج گوهرهاى ذی‌قیمت از دریاى بیکران علوم خدادادى، نابغه‌اى چیره‌دست و علامه‌اى عظیم‌الشأن، بلکه امامى مطاع و پیشوایى آگاه است، که در روش، سبک و متد نیز فردى بى‌نظیر و یا کم‌نظیر و مبتکرى سازنده و معمارى فکور و اندیشمند است. این ابتکار و سازندگى خود یکى از مؤثرترین ابزارها و وسایل دست‌یابى به آفاقى جدید و نورانى از علم و دانش خواهد بود. اکنون به‌عنوان نمونه به کلام وى در مقدمه کتاب فقهى ارزشمندش دیده باز می‌کنیم:

… ان هذا الجزء من هذا الکتاب یعبّر فى بحوثه عن ممارسته علمیه … تناولت عدداً من مسائل المیاه من العروه الوثقى بالشرح و الاستدلال باسالیب البحث العلمى السائد و بنفس صیغه التى تعارف علیها علمائنا الابرار انسجاماً مع الظروف التدریسیه العامّه. و واضح لدّى و انا الاحظ بحوث هذا الکتاب ان المنهج بحاجه الى تطویر اساسى یعطى للبحث الفقهى ابعاده الکامله.[۱۷]

سپس مى‌فرماید:

… ان الکتاب کما ذکرنا ممارسه تدریسیه قد خضعت لنفس الاعراف المتبعه فی مجال التدریس السائه من ناحیه المنهج و لغه البحث و التوسع فی الشرح و التوضیح و اتجهت الى تعمیق المحتوى و المضمون کلما اتیح لها ذلک تارکه تطویر المنهج و لغه البحث الى حین تتوفر الظروف الموضوعیه التى یتطلبها ذلک … .

آرى از این سخن جاودانه شهید صدر و منطوق و مفهوم آن به خوبى فهمیده می‌شود که:

١. کتاب نامبرده بر روش‌هاى رایج در حوزه‌هاى علمى براى بحث و تحقیق و بر اساس همان الفاظ و اصطلاحاتى که میان عالمان بزرگوار دین در محدوده تدریس حوزوى موجود و متداول می‌باشد، استوار است. مفهوم این کلام آن است که اسلوب و روش دیگر یا روش‌هاى دیگرى نیز براى افاده همین مقاصد و مباحث وجود دارد.

٢. تا هنگامى که طریق متداول و الفاظ و عبارات معمول، تغییر اساسى نیابد و متحول نشود، مباحث فقهى ابعاد و جوانب کامل خود را باز نمى‌یابد.

٣. عرف و منهج متداول و موجود، متوجه و متمایل به طرح عمیق محتوایى. غامض سخن گفتن. و استدلال مغلق و پیچیده آوردن است که ما هم در این کتاب غالباً این منهج را مطابق عرف حوزه‌ها برگزیده‌ایم.

۴. ایجاد تحول اساسى در اسلوب و متد بحث‌هاى علمى و انتخاب زبان و عبارات و اصطلاحات لازم براى این منهج جدید را به فرصت دیگر که توفیق آن موکول به آینده است واگذار می‌کنیم.

ملاحظه می‌شود که در فکر بکر و اندیشه متعالى شهید صدر یک تحول عمیق و وسیع در اسلوب تدریسى و تألیفى حوزه‌هاى علمیه و در گزینش اصطلاحات و عبارات، هماهنگ با این اسلوب جدید وجود دارد که از مجموع آثار و افکار شهید صدر، بلکه از همین عبارت یاد شده می‌توان پایه آن را ردیابى نمود و به دست آورد. اما اى کاش آن عالم علیم زنده می‌ماند تا حوزه‌هاى علمیه را از این نوآورى و ابتکار عظیم نیز به صورت مشروح، مفصل و مستقل، برخوردار و بهره‌مند می‌کرد و سبک جدید خویش را در تدریس و تألیف براى همه جوامع علمى به نمایش می‌گذارد.

ز) شهید صدر و امام خمینى رحمهماالله

سخن از شهید صدر و آثار و افکار و انقلاب و امامت فکرى و سیاسى و علمى و معنوى وى با این گفتارها و نوشتارهاى کوتاه ما پایان نمى‌پذیرد مگر آن‌که ما خود براى مقال خودمان پایانى جست‌وجو کنیم.

پایان این مقاله را به کلام متعالى و ماندگار شهید صدر پایان می‌دهیم که به ارادتمندان، مقلدان، پیروان، تلامذه و همه رهروان راه نورانى خود خطاب نمود: «ذوبوا فى الامام الخمینى کما ذاب هو فى الاسلام؛ در افکار و مقاصد و آرمان‌ها و انقلاب حضرت امام خمینى(رحمه الله) ذوب شوید آن گونه که او خود در اسلام ذوب گردید و همه خود را فداى اسلام کرد». به بیان دیگر، در انقلاب حضرت امام خمینى ذوب گردید و آب شوید؛ زیرا او کسى است که همه وجودش در اسلام ذوب شده و فدا گردیده است و کسى که چنان خویش را فداى اسلام کند همه باید فداى او شوند که فدا شدن و ذوب شدن در او همانا قربانى شدن و فدا گردیدن در اسلام است.

پروردگارا! خشم و نفرین و عذاب و انتقام خود را بر قاتلان شهید مظلوم آیت الله العظمى صدر صادر و نازل فرما.

بارالها! روح مطهر و منوّر حضرت امام راحل قدس‌سره و روان ملکوتى آیت الله العظمى شهید صدر قدس‌سره را با ارواح طیبه و نورانى اولیای اسلام محشور فرما و ما را پیرو راستین آنان قرار ده  و صلى الله على محمد و آله الطاهرین.

 

 

[۱] و ٢. مطالب فوق عین الفاظ و عبارات حضرت استاد هستند که این‌جانب هم‌زمان با تدریس ایشان نوشته‌ام.

[۳].  صورت آن مکاتبه و پاسخ کتبى شهید صدر در ضمن حالات ایشان چاپ و نشر گردیده است.

[۴]. اقتصادنا، ص ٣۶١.

[۵]. همان، ص ٣۶٢ .

[۶]. همان، ص ٣۶٣.

[۷]. همان.

[۸]. اقتصادنا، ص ٣۶٣.

[۹]. النساء (۴)، آیه ۵٩.

[۱۰]. اقتصادنا، ص ۶۴١.

[۱۱]. همان.

[۱۲].  همان، ص۶۴٢ و ۶۴٣.

[۱۳]. «وَ ما یُلَقَّاها إِلاَّ ذُو حَظٍّ عَظیمٍ» سوره فصلت (۴١)، آیه ٣۵.

[۱۴]. برای مطالعه موارد چهارگانه یاد شده در متن و ملاحظه مثال‌هاى فقهى هر یک ر . ک: اقتصادنا، صص ٣۶۴ – ٣٧۵.

[۱۵]. برای مطالعه مشروح این نظریه ر .ک: همان: صص ۶٧۴ – ۶٨٢.

[۱۶]. اقتصادنا، ص ١١ و ١٢.

[۱۷]. بحوث فی شرح العروه الوثقی، ص ١.

نویسنده:عباس سماواتی

مقدمه

پروردگار مهربان براى هدایت بشر و نجات وى از بیراهه‌ها، علاوه بر ارسال رسل و انزال کتب و هدایت‌هاى عقلى و فطرى، افرادى هدایت یافته و کامل شده را به عنوان نمونه‌هاى عینى و عملى دستورات و الهامات الهى، به جامعه بشریت تقدیم می‌کند که در رأس آن‌ها، خاتم پیامبران الهى حضرت محمدبن عبدالله (صلی الله علیه و آله و سلم) و آل پاک او و دیگر انبیا و اوصیا و اولیای الهى قرار دارند. در این میان، نقش علماى ربانى که متخلق به اخلاق الهى شده‌اند نقش بسیار برجسته و کارآمدى است.

یکى از علماى برجسته و باکمال اسلام در سده‌هاى اخیر، شهید بزرگوار حضرت آیت الله العظمى سید محمد باقر صدر(قدس سره) می‌باشد که به پاس سلوک اخلاقى و آثار فکرى معظم‌له، همه وظیفه دارند هر چه بهتر با افکار، عقاید، نوآورى‌ها و مکارم اخلاقى وى آشنا شده، در حد توان به نشر این ارزش‌هاى انسانى بپردازند.

البته بررسى سلوک اخلاقى بزرگانِ طریق هدایت و متخلقان به اخلاق الهى، کارى بس دشوار است، زیرا اولاً، براى درک لطایف رفتار و زوایاى وجودى یک انسان سالک و یک عالم ربانى، بایسته است مقدمات علمى و عملى زیادى را پیمود. ثانیاً، چنین علماى مخلص نه تنها به ترویج خود و آن‌چه مربوط به خود است نمی‌پردازند، بلکه سعى تمام در حفظ مکنونات ارزشمند درونى خود دارند؛ زیرا ارزش آن را در اخلاص با محبوب دلشان خداوند تبارک و تعالى می‌بینند (کما هو الحق). بنابراین چیز زیادى در معرض دید دیگران قرار نمی‌گیرد و آن‌چه به طور طبیعى نمودار می‌گردد قطره‌ای است از دریاى وجودى آنان. ثالثاً، این مهم بیش‌تر از عهده کسانى بر می‌آید که حشر و نشر چندین ساله با آن روحانى والامقام و آن شیردل پیروز صحنه‌هاى علمى و جهادى داشته‌اند.

اما این حقیر به جهت علاقه وافرى که به آن فرزانه ارجمند دارم با استمداد از درگاه الهى سعى خواهم کرد با توجه به آثار شاگردان برجسته و ملازمان نزدیک وى، قدمى کوچک در این باره بردارم به این امید که مورد قبول حق واقع گردد.

* * *

شهید آیت الله العظمى صدر(ره) دانشمند پرنبوغى بود که از جمله صفات او می‌توان به دانشورى، کاردانى، ژرف‌اندیشى، خلاقیت، نکته‌پردازى و جامعیت او اشاره کرد. او صدرالفضائل در بین همتایان و برجسته‌ترین روحانى از جهت کمالات علمى و عملى در میان هم دوره‌ای‌هاى خود بود.

«صدر» جهان اندیشه داراى شور عقلانى و شور ایمانى بود و زندگى طیبه داشت. او به خوبى می‌دانست که علم بدون تقوا رهزنى است. آن مرجع بزرگوار علاوه بر امتیاز و برجستگى خاص در مسائل فکرى و ژرف‌اندیشى همراه با نگاه همه جانبه به قوانین اسلام، به عنوان دین کامل و توانا در اداره صحیح زندگى بشر و تأمین سعادت ابدى وى، در کمالات و فضائل اخلاقى نیز ممتاز و نمونه بود و همه این کمالات اخلاقى را از راه بندگى خداوند و در سایه تربیت اسلامى از ابتداى دوران رشد و کمال به دست آورده بود.

به درستى پروردگار مهربان او را لایق دیده بود که فوق‌العادگی‌هاى خاص به او عطا نموده و او را مجمع الفضائل قرار دهد.

آن مرجع مُصلح و مغز متفکر اسلامى با وجود جمع کردن کمالات علمى و عملى بسیارى درخود، خود، بیت خود و هر آن‌چه مربوط به خود است را ندید و از این حجاب‌هاى عالِم سوز عالَم سوز نجات یافت و همیشه حاضر بود تمام هستى خود را در راه معبود فدا کند و بارها این را اعلام نمود. او دراوج محبوبیت مردمى، راه شهادت را برگزید.

غلام همت آنم که زیر چرخ کبود                               ز هر چه رنگ تعلق پذیرد آزاد است

چه بسیارند کسانى که از تعلقات بسیط ابتدایى می‌رهند اما به دست خو د و سرمست از تبحر خود در اصطلاحات و علوم رایج، تعلقات پیچیده کور‌کننده‌ای براى خود بنیان می‌نهند و به فرموده امام امت، خمینى بزرگ، هیچ راهى براى نجات آنان و هیچ امیدى براى بازگشت آنان نیست.[۱]

همین مکارم اخلاقى و مهم‌تر از همه، نفى علایق نفسانى باعث شد که شهید صدر بین جهاد و اجتهاد جمع کند و به خوبى از عهده هر دو برآید.

او مصلحى بزرگ بود که هم دردها را می‌شناخت و هم با استنباط صحیح احکام همیشه سعادت‌بخش اسلام از متون و منابع غنى آن، داروى هر دردى را به خوبى می‌دانست، اما صد افسوس که به نداى احیاگرانه و نجات‌بخش این مصلح اندیشه پرداز، پاسخى مناسب و در خور شأن وى به ویژه از سوى بزرگان سنتى حوزه‌ها داده نشد و به سان مولایش امیرالمؤمنین على (علیه السلام) چه بسا با دعاى خود، سفر به کوى دوستان حقیقى‌اش اولیای الهى را از خداوند خواست و خداوند او را با فضیلت شهادت وارد محفل پررونق آنان گرداند.

آن مرد دین و فرزانه بشرى انسى ویژه با قرآن داشت و با تطهیر جانش به حقایقى از قرآن رسیده بود «لا یَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُونَ»[۲] و با بیانى مشفقانه آن را در اختیار تشنگان حقیقت، شاگردان مکتب امام صادق (علیه السلام) و هر انسان آزاده دیگرى قرار می‌داد و در پیاده کردن احکام و دستورات نورانى قرآن در جامعه، نقش والایى داشت.

وى داراى مدارج عالى علمى و جاذبه قلبى بود و با وصل شدن به منبع حکمت و ارتباط معنوى محبت‌آمیز با شاگردان و پیروان خود، حکمت را به دیگران منتقل می‌نمود.

شهید صدر شخصیتى چند بُعدى داشت، یک فرد نبود بلکه با صیقل دادن درون خود، آیینه تمام نماى مکتب نجات‌بخش اسلام ناب محمدى (صلی الله علیه و آله)‌ و مذهب اهل بیت رسول الله (صلی الله علیه و آله ) بود و به تحقیق میتوان گفت او یک امت بود و رژیم جنایتکار عراق با به شهادت رساندن او یک امت را به مسْلخ برد و از کار انداخت؛ زیرا امت بیروح و اراده، دیگر چیزى نیست جز ابزار دست شرورترین افراد بشر و نامردترین حکام تاریخ.

خدا می‌داند چقدر سنگین است گناه افرادى که در برابر کشته شدن حسین و زینب زمان، سکوت کردند و با این‌که می‌توانستند، هیچ اقدامى نکردند. چنین مردمانی چقدر باید فدایى بدهند و ذلیل و خوار شوند تا توبه آنان از این سکوت بسیار سنگین، پذیرفته شود و روح الهى دوباره به آن‌ها دمیده شده، از وضع اسفبار و دردناک «خَسِرَ الدُّنْیا وَ الْآخِرَهَ»[۳] کنونى نجات یابند. [۴]

آن عالم شهید یکى از مصادیق آیه شریفه «وَ جَعَلَنی مُبارَکاً أَیْنَ ما کُنْتُ»[۵] بود. او پیوند عمیقى با امام خمینى بنیان‌گذار جمهورى اسلامى ایران داشت و این پیوند بر اساس ارزیابى ویژه از امام استوار بود. لذا با تمام وجود حاضر به همکارى و فداکارى در راه آرمان‌هاى بلند امام خمینى بود و دستخط شریف وى[۶] به شاگردانش در ایران، پس از پیروزى انقلاب اسلامى حاکى از این مطلب است.

پس از بیان این مدخل که حاوى دورنمایى از صفات برجسته اخلاقى و فضایل وجودى این عالم نامور تاریخ تشیع بود، براى اثبات آن‌چه در فوق به آن اشارت رفت به بیان محورهایى از کمالات اخلاقى وى می‌پردازیم و در آخر مقاله سخن را با دستورالعمل اخلاقى آن اسوه علم و عمل، به پایان می‌بریم.

محاسبه و تزکیه نفس و نقادى از  خود

قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَکَّاها؛[۷]

هر آینه رستگار کسى است که تزکیه نفس نمود.

از قدم‌هاى اولیه براى هر انسانى که خواستار سیر و سلوک در مسیر رشد و تکامل و تقرب به ذات اقدس بارى تعالى است، تزکیه نفس و دور شدن از هر گونه رذائل و دنائت‌هاى نفسانى است.

یک انسان حقیقت‌شناس و آرمان‌گرا ابتدا باید از خود شروع کند و نفس خود را از گرایش‌هاى سوء حیوانى و مادى نجات داده و به انتخاب خود، فطرت الهى را از هر گونه صفات و ملکه‌هاى بداخلاقى و رذائل شهوانى و حتى از تمایلات سوء پاک سازد.

نتیجه این امر مهم، باز یافتن خود انسانى و وارد شدن در جرگه انسان‌هایى با صفت برتر طهارت روح و پاکى ضمیر است، بدین معنى که روح چنین انسانى با آزاد شدن از بندهاى اسارت و بندگى تن و شهوت، آماده دریافت فیوضات و الهامات الهى شده و به عبارت دیگر قابلیت رشد و تکامل پیدا می‌نماید و فاعلیت فاعل (فیوضات الهى) که از هر جهت مطلق است اثر خود را در آن روح آماده می‌گذارد و آن را در مسیر حرکت صعودىِ سیر الى الله قرار می‌دهد.

مطالعه و بررسى اخلاق و رفتارهاى اجتماعى شهید والامقام آیت الله العظمى سید محمد باقر صدر (قدس سره القدوسى) ما را به این نتیجه می‌رساند که آن انسان وارسته از ابتداى دوران رشد فکرى و عقلى با استعداد ویژه‌ای که داشته در مسیر محاسبه و تزکیه نفس قرار گرفته و با جدیت تمام مراقب و کشیک نفس خود بوده است؛ چرا که بدون این مهم، رفتارهاى کریمانه اخلاقى و عملکردهاى پرارزش انسانى امکان‌پذیر نیست و حداقل در لحظات سخت زندگى و هنگامه رو آوردن مصائب و فشارهاى گوناگون اجتماعى، قابل دوام نیست و این آن چیزى است که آن شهید عزیز و آن انسان خداجوى به خوبى از عهده آن برآمد و در تمام مراحل مختلف زندگى آن را به نمایش گذاشت. در آن زمانى که طلبه‌ای ناشناخته در حوزه علمیه کاظمین بود، در آن زمانى که از مشهورترین طلاب فاضل درس‌هاى سطح بالاى حوزه علمیه پررونق نجف اشرف بود، در آن زمانى که در اوج محبوبیت بود و در بالاترین سطح علمى قرار داشت، در آن زمانى که تحت فشارهاى بسیار سهمگین رژیم جنایتکار عراق قرار داشت و هر چه می‌توانستند او را آزار و اذیت و تهدید نمودند و تا آخرین روزهاى زندگى پرفیض و برکت‌اش این سلوک ممتاز اخلاقى در زندگى مبارک او آشکار بود و این‌ها همه نشان از عمق تزکیه نفس و عزت درونى او بود.

آن انسان ملکوتى، محاسبه نفس و نقادى از خود را نصب العین خویش قرار داده بود و با وجود برخوردارى از کمالات برجسته اخلاقى این‌گونه نبود که خود را فراموش کند و از خود نقادى نکند؛ در عین حال به جهت طهارت روح و معرفت بالا، عیوب و نقاط ضعف دیگران را می‌دانست؛ زیرا هر انسانى که خواستار شناخت و برطرف کردن عیوب واقعى و بعضاً مخفىِ نفس خود باشد لازم است نفس و نیات و اعمال خود را زیر ذره‌بین مراقبت قرار دهد و نسبت به آن بدبین باشد تا بلکه بتواند با استمداد از درگاه خداوند منان عیوب آن را شناخته و به لطف و رحمت پروردگار رئوف و مهربان برطرف نماید و این مسئله در مورد انسانى که عالم و دانا و مسلح به اصطلاحات و فنون علمى باشد بسى دشوارتر در عین حال لازم‌تر است؛ زیرا کوچک‌ترین خوش‌بینى و حب‌ذات با کمک توجیه‌گرى نفس مکار باعث می‌شود چنین فردى با وجود داشتن عیوب بزرگ که حتى ممکن است باعث گمراهى و هلاکت افراد زیادى شود خود را بهترین یا از بهترین‌ها بداند «اعاذنا الله من شرور انفسنا و من سیّئات اعمالنا».

در این‌جا باید اذعان داشت که شهید آیت الله العظمى صدر در این میدان هم قهرمان بود و هم به دیگران هشدار می‌داد، گفتار او در این بابت چنین است: «هر یک از ما باید پیش از آن‌که دیگران را بازخواست کند، نفس خود را بازخواست نماید، باید به واکنش‌هاى روانى خود خوب بنگرد، آیا واکنش‌هاى او براى خداست، یا براى منافعش؟

اگر واکنش‌ها براى منافع شخصى خود بود، نباید از خدا امیدى داشته باشد، حتى ثواب را هم نباید از خدا بطلبد؛ زیرا او براى خود ناراحت است نه براى خدا، پس چرا خدا او را پاداش دهد؟ او نه تنها هیچ پیروزى در دنیا نخواهد دید که از ثواب اخروى نیز محروم خواهد شد.

ولى اگر رنج و ناراحتى او در حقیقت براى خدا بود اگر واکنش او واقعاً براى الله بود، آن‌گاه است که افق او گسترده‌تر و گشوده‌تر خواهد شد، آن‌جاست که با یک دید به تمام جهان اسلام و تمام مسلمین و همه مشکلات می‌نگرد.»[۸]

اخلاص و وفــا

«وَ ما أُمِرُوا إِلاَّ لِیَعْبُدُوا اللَّهَ مُخْلِصینَ لَهُ الدِّینَ»؛[۹]

دستورى به آن‌ها داده نشده بود جز این‌که خدا را بپرستند در حالی که دین خود را براى او خالص کنند و از شرک به توحید باز گردند.[۱۰]

به دست آوردن درجه بالاى اخلاص براى انسان‌ها، به ویژه براى کسانى که به مدارج بالاى علمى و شهرت مردمى و جهانى می‌رسند کارى بس مشکل و طاقت‌فرسا است، مرد راه می‌خواهد و همت بلند و توحید کامل.

شهید عزیز آیت الله العظمى صدر(قدس سره) با مجاهده و مراقبه‌ای که ویژه خودش بود به این هدف بلند رسیده و همین اکسیر کمیاب، ارزش فعالیت‌هاى علمى و اجتماعى او را صد چندان کرده بود و با همین ملکه بزرگ اخلاقى در عمق جان‌ها اثر می‌گذاشت و هر انسان آزاده‌ای را مجذوب راه و مرام خود و اسوه‌هاى گران‌قدرش یعنى اهل بیت (علیهم السلام) می‌کرد. «کونوا لَنا زَیناً».

اخلاص و وفاى شهید صدر برخاسته از توحید خالص و عشق او به پروردگار مهربان بود و این یکرنگى به او صفایى ویژه بخشیده بود او در عبادت و بندگى خداوند صفا داشت، با بندگان خداوند و شاگردانش باوفا و باصفاى خاصى رفتار می‌کرد؛ به حدى که به آن‌ها عشق مى‌ورزید. او ملت اسلام و ملت عراق را بسیار دوست می‌داشت و از عمق جان به آن‌ها محبت می‌کرد. یکى از کلمات جاودانه او چنین بود:

«اى ملت آبا و اجدادم، همانا با تأکید میگویم که من با شما هستم و تا آخر نیز با شما خواهم بود و در مصائب و مشکلات شما را رها نخواهم کرد و به زودى خون خود را براى خدا به جهت رهایى شما فدا خواهم کرد.» [۱۱]

او به خوبى دریافته بود که اخلاص شرط اصلى و بی‌بدیل تمامى فعالیت‌هاى زندگى یک فرد طلبه و روحانى است؛ زیرا بدون اخلاص کارهاى علمى و اجتماعى عالمى که به ظاهر وارث رسالت سنگین انبیای الهى است نه تنها هیچ ارزشى ندارد، بلکه در بسیارى از مواقع مضر و هلاکت‌بار است.

این مهم را می‌توان از دقت نظر و نگرانى آن انسان وارسته نسبت به فعالیت‌هایش به دست آورد. او حتى از این‌که مبادا کارهاى گذشته‌اش بدون اخلاص بوده یا چه بسا شهرت جهانى آثار فکرى‌اش مانع اخلاص در او می‌شده، ناراحت و نگران بود. شاهد این سخن، خاطره آموزنده استاد ارجمند آیت الله سید کاظم حائرى یکى از شاگردان برجسته آن شهید والامقام است: «روزى ایشان به من فرمود: وقتى کتاب فلسفتنا را نگاشتم، خواستم آن را به نام «جماعهالعلماء» چاپ کنم ولى چون آنان نظراتى در جهت اصلاح و تعدیل کتاب داشتند که از دید من پذیرفته نبود، ناگزیر به نام خودم به چاپ رساندم. اکنون که چاپ شده و مورد توجه عام و خاص قرار گرفته و نویسنده آن در همه جا مشهور شده و بلند آوازه گردیده گاهى وقتها با خودم فکر میکنم: اگر پیش از چاپ، از این شهرت و پذیرش همگانى آگاه میبودم آیا باز هم حاضر میشدم که کتاب را به نام «جماعهالعلماء» چاپ کنم و از یاد نام خود بر روى کتاب خوددارى کنم؟

این تردید در آمادگى نفس بر انجام این کار مرا به شدت ناراحت میکند.

ایشان وقتى از این حالت روحى خود سخن می‌گفت، بسیار ناراحت بود که می‌خواست گریه کند، با این که یک فرض و احتمال بیش نبود، ولى از ترس این‌که اگر چنین امتحانى پیش می‌آمد و او آمادگى آن را نداشت ناراحت بود.»[۱۲]

عبـــادت

از ابعاد درخشان این عالم ربانى، عبادات خالصانه و خاشعانه او بود و مهم‌تر از آن این‌که بنا به قول بعضى از مرتبطین نزدیکش، او در عبادات خود انقطاع کامل داشت و به همین جهت در عبادت و نماز به کیفیت می‌اندیشید نه به کمیت، خداوند در قرآن می‌فرماید: «قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ * الَّذینَ هُمْ فی صَلاتِهِمْ خاشِعُونَ»[۱۳] البته هر کسى از این حالت انقطاع کامل الى الله، اطلاع نمی‌یافت، جناب حجه الاسلام شیخ محمد رضا نعمانى از خواص شاگردانش در این رابطه می‌گوید: «در ایام گذشته زمانى که دنبال فرصتى براى اقتدا به آن شهید در نمازهاى یومیه در خانه وى بودم، در بسیارى از اوقات با این‌که وقت نماز فرا رسیده بود و حتى نیم ساعت از اول وقت نماز گذشته بود آن مرحوم در مصلاى خودش می‌نشست و نماز را شروع نمی‌کرد و به حالت تفکر فرو می‌رفت اما ناگهان بلند می‌شد و به نماز می‌پرداخت. یک روز از ایشان سبب این امر را پرسیدم، فرمودند: از ابتداى عمر با خود پیمان بستم تمام نمازهایم با حضور قلب و انقطاع باشد و در بعضى اوقات مجبور می‌شوم مقدارى صبر کنم تا افکار پراکنده را از ذهن خودم دور کنم و وقتى حالت انقطاع برایم حاصل شد به نماز می‌پردازم».[۱۴]

این حالت انقطاع وى منحصر در نماز نبود بلکه در شکل‌هاى مختلف عبادت نیز ظاهر بود، مانند قرائت قرآن در ماه مبارک رمضان که با صوتی حزین و اشکى جارى که قلب هر شنونده‌ای را خاشع می‌کرد و به عالم معنا پرواز می‌داد.

هم‌چنین در سفر عمـــره با وجود گرماى شدید و داغى سنگ‌فرش‌هاى مسجدالحرام، در زمانی که هیچ کس قادر به طواف نبود آن عابد عارف کامل، مشغول طواف و عبادت می‌شد، گویا که گرما و داغى وجود ندارد. یک روز پس از بازگشت از مسجدالحرام از این قدرت تحمل عجیب وى سؤال نمودم فرمودند: «مادامی که در مسجدالحرام هستم احساس حرارت و گرمى زمینهاى داغ آن را نمیکنم، بله بعد از برگشتن به هتل، در پاهاى خود احساس درد میکنم».[۱۵]

«به تحقیق باید گفت آن انسان والامقام عاشق عبادت بود و همیشه در عبادت بود؛ زیرا خداوند همیشه در قلب او حضور داشت و از مصادیق بارز این حدیث قدسى بود:

«من طلبنى وجدنى، ومن وجدنى عرفنى، ومن عرفنى احبّنى، ومن احبّنى عشقنى، ومن عشقنى عشقته ومن عشقته قتلته ومن قتلته فعلىّ دیته ومن علىّ دیته فأنا دیته»[۱۶]

با نماز شب، انس خاصى داشت و در آن حال به راز و نیاز با معشوق خود پروردگار مهربان می‌پرداخت. او از عبادات جان می‌گرفت و با نَفَس مسیحایى خود، روح عبودیت را به اطرافیان و شاگردان خود می‌دمید، او به گونه‌ای با معنا به تلاوت قرآن می‌پرداخت؛ زیرا تلاوت او همراه با فهم و تدبر بود و چنان اوج می‌گرفت که گویا خداوند با او سخن می‌گوید».[۱۷]

شاهد این سخن، گفتار آن عالم فرزانه به شاگردان خودش می‌باشد: «در نظر بگیریم که عبد مملوک خداییم و خداى متعال مالک مطلق رفتار و وجود و کارهاى ماست و او برنامهریز موقعیت آینده و حال ماست و اوست که در دنیا و آخرت بادیدهای که خواب آن را فرا نمیگیرد ما را زیر نظر میگیرد و به تدریج مسئولیتها و واجباتِ این عبودیت را از نظر بگذرانیم که در برابر رسالتش التزام داشته باشیم و از پرچمش دفاع کنیم و براى خویش به طور همیشگى خاطرنشان سازیم بنده خداییم، که معنى عبودیت نیز همین است؛ زیرا باید همواره با یاد خدا زیست کنیم و هنگامى که به خود الهام نمودیم که باید همراه با یاد خدا زندگى کنیم، زندگى براى خدا، در ذهنمان عمیقتر و دقیقتر میشود و بعد از نظرى و عقلىِ محض بودن، کم کم به صورت هاله و شبحى تقریباً حسى در میآید.»[۱۸]

عـــزت و سلامت نفس

آن شهید عزیز در اثر تزکیه نفس و خودسازى و اخلاص و عبودیتى که داشت به مرتبه بلندى از عزت و سلامت نفس نایل آمده بود: «وَ لِلَّهِ الْعِزَّهُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنینَ».[۱۹]

این عزت نفس سبب شده بود که در مقابل غیر خدا هیچ گونه کرنش و تذللى به خود راه ندهد و همه چیز خود را فداى عزت و اقتدار ایمانى خود بکند.

او عبد ممتحن الهى بود و مانند کوه در مقابل ظالمین و ستمگران زمان ایستاد و از هیچ چیز نترسید و هیچ تهدیدى در او اثر نکرد و سرزنش سرزنش‌کنندگان نیز باعث کوتاه آمدن از انجام وظیفه نشد.

آن عالم ربانى به آرامش ایمانى رسیده بود، در واقع شایسته دریافت آن فیض الهى شده بود. «هُوَ الَّذی أَنْزَلَ السَّکینَهَ فی قُلُوبِ الْمُؤْمِنینَ».[۲۰]

او داراى قلبى مطمئن بود، همان صفتى که در کمتر کسى یافت می‌شود. «أَلا بِذِکْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ».[۲۱] درباره سلامت و عزت نفس شهید صدر (ره) به نمونه ذیل اکتفا می‌کنیم:

«یکى از شاگردان آیت الله صدر به خاطر اختلاف فکرى پاى از مجلس درس او کشید و از وى جدا شد! اما چون به خیال خام خود، طرز تفکر علمى و فلسفى و سیاسى آیت الله صدر را نادرست و مخالف مکتب اسلام می‌دانست، به جدایى کفایت نکرد، بلکه هر جا نشست شروع کرد به بدگویى از آیت الله صدر و رد اندیشه‌هاى او. چندین بار حرف‌هاى این شاگرد کج‌فهم و جفاکار و بدگو و متعصب کور در مسائل دینى، را به آیت الله صدر رساندند ولى او جوابى نداد.

یک روز باز هم در حضور او سخن از شاگرد خطاکار رفت، آیت الله صدر گفت: گرچه او پشت سر من بدگویى میکند اما من هنوز او را شخصى متدین و عادل میشناسم! زیرا او بر اساس کوتهنظرى و تعصب، خیال میکند که من منحرف و مستحق لعن و دشنامم، او به پندار تحجرآمیز خود با رد افکار من از دین خدا دفاع میکند و غیرت دینى به خرج میدهد! بنابراین آن قبیل حرفها را از روى درک نادرست خود در حق من میگوید نه از روى هواى نفس و یا حقد و حسد و بىمبالاتى.»[۲۲]

عشق و علاقه و توسل به رسول خدا (صلی الله علیه و آله)‌‌ و اهل بیت (علیهم السلام)

هر انسان سالک وارسته‌ای به خوبى درک می‌کند که براى حرکت در مسیر هدایت و سلوک الى الله و رسیدن به کمال قرب الهى، رسول خدا(صلی الله علیه و آله)‌ و ائمه هدى اهل بیت عصمت و طهارت(علیهم السلام) وسائط فیض الهى هستند و به وسیله وساطت آن‌ها، فیوض کمالات به شایستگان افاضه می‌شود. بر طبق روایات،[۲۳] مصداق وسیله در آیه شریفه: «وَ ابْتَغُوا إِلَیْهِ الْوَسیلَهَ»[۲۴] ستارگان درخشان عالم انسانیت هستند که فیض و کمال را از مبادى بالاتر دریافت و به دیگران می‌رسانند.

شهید والامقام آیت الله العظمى صدر از همان ابتداى کار و تلاش خود، خودش را شاگرد مکتب اهل بیت(علیهم السلام) می‌دانست و دعاها و زیارات او در حرم امامان (علیهما السلام) بسیار پر معنى و راهگشا بود.

او هم‌چنین خود را مدیون مجاهدات و تلاش‌هاى بی‌وقفه ائمه هدى (علیهم السلام) می‌دانست و دین خود را از طریق پیروى مخلصانه از دستورات سعادت بخش آن‌ها ادا می‌کرد و حتى لحظه‌ای در این امر مهم درنگ نمی‌کرد.

این رابطه و ارتباط، یک طرفه نبود بلکه ائمه هدى (علیهم السلام) این ستارگان آسمان فضیلت و این معادن کرم و جود و لطف و صفا، او را به عنوان شاگردى کوشا و شایسته، پذیرفته بودند، عنایت خاص به وى داشتند و آن انسان برجسته مورد توجه و کرامت آنان بود.

شاهد بر این مدعى خاطره‌ای است که آیت الله حائرى از شهید آیت الله العظمى صدر (ره) نقل می‌کند:

«در روزگار طلبگى هر روز ساعتى را به حرم امیرالمؤمنین(علیه السلام) مشرف می‌شدم و آن‌جا می‌نشستم و در مسائل علمى به فکر فرو می‌رفتم، به امید آن‌که از برکات حضرت الهام بگیرم و مشکلات علمى خود را حل کنم.

از این نیت من هیچ کس با خبر نبود، تا این‌که این روش قطع شد، مادرم خواب می‌بیند و در عالم رؤیا حضرت امیر(علیه السلام) به وى (به این مضمون) می‌فرماید: به باقر بگو چرا درسى را که از ما مىآموخت ترک کرده است؟»[۲۵]

این صفا و علاقه شدید همواره ادامه داشته و روز به روز عمق بیشترى می‌یافت؛ به گونه‌ای بود که او هنگام زیارت قبور پاک و مطهر آن‌ها، خود را در حضور آن‌ها می‌دید، کمال ادب و متانت همراه با عشق و صفا از نشانه‌هاى آن بود. شیخ محمدرضا نعمانى، از نزدیکان و ملازمین وى در سفر زیارتى عمره، در این رابطه می‌گوید: «در مدینه منوره همراه او به زیارت قبور مطهر ائمه بقیع (علیهم السلام) رفتم، آن شهید(ره) پا برهنه با حالت خشوع و خضوع وارد قبرستان بقیع گردید و به گونه‌ای شروع به زیارت آنان کرد که گویى امامان معصوم (علیهم السلام) جلو او هستند و آن‌ها را می‌بیند و این در حالتى بود که پیوسته اشک‌هایش جارى بود و روح مطهرش در عالمى دیگر پرواز می‌کرد، عالمى که با عمق دوستى و ولای اهل بیت (علیهم السلام) همراه بود».[۲۶]

تواضــع

آیت الله العظمى سیدمحمد باقر صدر(ره) با وجود رفعت مقام علمى و عملى، از تواضع خاصى برخوردار بود و این تواضع باعث شده بود این قله رفیع و برافراشته و این انسان با کمال که در افق بالایى از معنا و عرفان سیر می‌کرد، بسیار سهل‌الوصول و دست‌یافتنى باشد. او ابداً خود را و تبحر علمى و کمالات کم‌نظیر اخلاقى خود را نمی‌دید. با همه، متواضعانه رفتار می‌کرد با افراد خردسال و غیربالغى که براى رفع مشکلات معنوى و یافتن پاسخ سؤالات خود به وى مراجعه می‌کردند و با شاگردان و اطرافیان خود و حتى با خادم خانه‌اش با همه و همه متواضع بود و هیچ‌گاه دیده نشد که به دیگران فخرفروشى کند.

در این خصلت اخلاقى بزرگ، اسوه او رسول گرامى اسلام حضرت محمدبن عبدالله (صلی الله علیه و آله)‌ بود که به هنگام خوردن غذا بر روى زمین می‌نشست و می‌فرمود:

انما انا عبد آکل کما یأکل العبد؛

همانا من بندهای هستم که همانند بندگان و غلامان غذا میخورم.[۲۷]

یکى از برادران ایمانى، آقاى مختار الاسدى، در این رابطه می‌گوید:

«هیچگاه دیده نشد که آن شهید والامقام با کلام یا رفتارش اشارهای به بزرگى و رفعت مقام یا دقت نظر خود کند و هیچگاه ادعاى برترى و اعلمیت نکرد؛ على رغم آنکه به نبوغ و تبحر خود آگاهى داشت و دوست و دشمن و دور و نزدیک این را قبول داشتند… .

به حدى متواضع بود که معروف شده بود. در هر مجلس وارد میشد در هر مکان جا بود مینشست و به هیچ وجه خواستار شناخته شدن و احترامات و تشریفات نبود… .

به سخن دیگران آنگونه گوش میداد که گویى شاگرد به سخن استادش گوش میدهد و هیچ معلوم نبود که او یک استاد و یک متفکر برجسته است و این کمالى است که به راحتى به دست نمیآید و بسیار کمیاب است.

چه بسیارند انسانهاى متفکرى که خوب سخن میگویند اما به لحاظ برجستگى و فوقالعادگى که دارند نمیتوانند به همان خوبى به سخنان زیردستان خود گوش کنند».[۲۸]

در یک مجلس عمومى در جلو چشم حاضران، یکى از افراد ناآگاه از آن شهید والامقام سؤال کرد: آقاى ما آیا شما مجتهد هستید یا طلبه هستید؟ آن سید بزرگوار با کمال تواضع و مهربانى و به راحتى جواب داد من هم‌چنان طلبه هستم![۲۹]

هم‌چنین آمده است که آن شهید عزیز احتیاجات منزل خود از قبیل خوراکى‌ها و سبزیجات را خودش از بازار خریدارى می‌کرد و به منزل می‌آورد و این امر، تا نزدیک زمان مرجعیتش ادامه داشت. او با کسبه و فروشندگان گفت‌وگوى صمیمانه‌ای داشت گویا که با نظایر و هم‌ردیفان و علما سخن می‌گوید.

آن قدر تواضع داشت که هر موقع غذایى براى او می‌آوردند بهترینِ آن را به خادمش اعطا می‌نمود و خود از بقیه آن تناول می‌نمود… او تألیفات خود را با عبارت «محمد باقر صدر» منتشر می‌کرد و هیچ گونه مقدمه یا تعریف یا اشاره‌ای به شخصیت برجسته و مقامات علمى خود به آن نمی‌افزود و حتى بعضى از کتاب‌ها و بسیارى از مباحث ارزشمندش را بدون ذکر نام منتشر کرد.

او با این‌که در اوج کمالات و مقامات علمى و معنوى و دینى بود، لباسى ساده می‌پوشید و چنان‌چه اشاره شد در مجالس رسمى نزد کسبه و طلبه‌هاى مبتدى و گاهى نزدیک درب مجلس می‌نشست.

او هیچ وقت راضى نشد که اتومبیلى اختصاصى تهیه کند و حتى اجازه نداد اتومبیلى به او هدیه کنند و با وسایل نقلیه عمومى آمد و رفت می‌کرد.[۳۰]

این تواضع پیامبرگونه آن شهید باکرامت، الهام گرفته از آیات قرآن بود؛ آن‌جا که خداوند می‌فرماید:

وَ اخْفِضْ جَناحَکَ لِلْمُؤْمِنینَ؛ [۳۱]

و بال (عطوفت) خود را براى مؤمنین فرود آر.[۳۲]

نقل شده است[۳۳] که وى از دوران کودکى چنین خصیصه‌ای داشت. آموزگار دوران دبستان او که به نبوغ سرشار، هوش و استعداد فوق‌العاده او پى برده بود می‌گوید: در کنار این‌ها، تواضع او چیز عجیبى بود و هیچ‌گاه ندیدم به خاطر معلومات و نبوغى که دارد بر هم‌کلاسان خود ادعایى داشته یا فخرفروشى کند.

تواضع در این سنین، از ذات پاک و اصالت خانوادگى و تربیت عالى او حکایت دارد. این تواضع همراه با رشد علمى و اجتماعى او شدیدتر و عمیق‌تر گشت، حتى روزى در هنگام تدریس مسائل فلکى و سؤال از یکى از شاگردانش به او گفت: «فرض کنید من شاگرد شما هستم، جواب را براى من توضیح دهید!!»[۳۴] این رفتار متواضعانه و مشفقانه را در کم‌تر کسى می‌توان دید.

آقاى فاضل نورى در این رابطه می‌گوید: «او داراى تواضع علمى بود؛ به گونهای که روح تواضع بر دروس و تألیفات او حاکم بود و از استادان خود با تجلیل اسم میبرد و آرا و نظریات آنها را با بهترین وجه ممکن و حتى گاهى بهتر از خود آنها تقریر میکرد هر چند آن آرا را باطل میدانست. البته با ادب خاصى به نقد آنها میپرداخت.

در هنگام تدریس در برابر اشکالات بهجا و بیجاى شاگردانش سکوت میکرد و خوب گوش میداد.

تواضع او تواضع جامع و تواضع صادق قرآنى بود؛ تمام لحظات زندگانى پرفیض او این را تصدیق میکند. حتى دیده شده است که او با وجود مقام مرجعیت و رهبرى امت اسلامى موقع ملاقات با بعضى از زنان مؤمن قیام کرده و ایستاده است و موقع خداحافظى نیز بلند شده و ایستاده است تا اینکه آن زنان از پیش او رفتهاند».[۳۵]

این بخش مهم از خصایص برجسته آن شهید را با تواضع او در برابر امام خمینى به پایان می‌بریم. او بارها گفته بود: «اگر امام خمینى به من دستور بدهد که نماینده ایشان در روستایى باشم فرمان خواهم برد و امر ایشان را اجرا خواهم کرد».[۳۶]

اخلاق معظم له با اهل و عیال خود

پر واضح است که چنین انسان برجسته‌ای رفتار کریمانه و سازنده‌ای با خانواده خود دارد، رفتارى که همراه با ارشاد و محبت و تواضع است و هیچ‌گونه برترى‌جویى و تفوق‌طلبى ندارد حتى به مناسبتى یک بار فرمودند: «من در طول زندگانى حتى یک بار هم به زوجه خود آمرانه چیزى نگفتم و نگفتم آب براى من بیاور»[۳۷] چنان‌چه نقل شده است: «زمانى که همسرش براى دیدار دخترش به کاظمین رفته بود و شهید صدر به او احتیاج داشت از او درخواست مراجعت نکرد، بلکه با تماس تلفنى از او احوال‌پرسى نمود و خودِ همسرش متوجه شده بود که احتیاج به او دارد بدون این‌که از او بخواهد یا اشاره‌ای به آن بکند.»[۳۸]

آقاى فاضل نورى در این رابطه می‌گوید:

«شهید صدر با مادرش رفتارى بسیار متواضعانه و همراه با اجلال و تکریم داشت و با کمال خضوع و ادب با او رفتار می‌کرد، به گونه‌ای که قلب مادرش را شاد می‌کرد و مادر وى دائماً شکر خداوند را به خاطر وجود این فرزند به جا می‌آورد و همیشه دعا می‌کرد تا وقتى زنده است با فرزندش زندگى کند. آن شهید والامقام در این رابطه بسیار باوفا بود و همان‌گونه که پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله)‌ با زهرا (سلام الله علیها) دختر گرامیش رفتار می‌کرد او با مادرش رفتار می‌نمود بدین معنى که وقتى وارد خانه می‌شد اول به او سلام می‌کرد و نزد او می‌رفت تا خم شده دست مادرش را ببوسد و احوال او را جویا شود. موقع خداحافظى نیز بوسیدن دست مادر و تواضع با او و التماس دعا از او را فراموش نمی‌کرد و همیشه درصدد تحصیل رضایت مادرش بود و تکریم و احترام او را بر خود واجب دانسته و سعى در کمک کردن به او داشت.

این علاقه و محبت به گونه‌ای بود که دورى فرزند از مادر بسیار سخت و طاقت‌فرسا بود و موقعی که مأموران حکومت بعث براى دستگیرى وى آمدند آن مادر نیز می‌خواست همراه پاره جگر خود به زندان برود ولى مانع او شده و نگذاشتند… .

رفتار شهید صدر با همسرش نیز در بعضى جهات شباهت با رفتار با مادرش داشت؛ تمام حقوق او را به عنوان وظیفه ادا می‌کرد و هیچ نقصى بر جا نمی‌گذاشت و به همسرش وفادار بود و او را دوست می‌داشت و او را در جلو چشم دیگران بزرگ می‌نمود… .

همین رفتار سازنده و کریمانه باعث شده بود که همسرش نیز بسیار باوفا و باادب و باصفا باشد و سعى تمام در تحصیل رضایت شوهرش مرحوم شهید صدر داشت و بسیار او را دوست می‌داشت، هیچ‌گاه بر همسرش رو ترش نمی‌کرد و کلام خشن به او نمی‌گفت و همت او این بود که اسباب سکونت و آرامش همسرش را در خانه فراهم آورد؛ چرا که[۳۹] جِهَادُ الْمَرْأَهِ حُسْنُ التَّبَعُّلِ؛[۴۰] جهاد زن خوب شوهردارى است».

رفتار شهید با خواهرش بنت الهدى

«شهید عزیز آیت الله العظمى صدر به گونه‌ای عالى رفتار برادرى و خواهرى را به نمایش گذاشت. خواهرش را مانند خودش می‌دانست، چون از یک پدر و مادر و از یک ریشه بودند و مانند یکى از اعضاى بدن از او مراقبت می‌کرد و بدین لحاظ بین آن دو رابطه قوى الهى و علاقه قلبى تامى همراه با اکرام و احترام برقرار بود.

وقتى شهید صدر دریافت که خواهرش شایستگى مسئولیت‌پذیرى و رشد و تکامل دارد توجه خاصى به او نمود و کوشش نمود که رابطه او را با خدا محکم سازد، به گونه‌ای که از بندگان خوب خداوند شود. هم‌چنین در مسائل و احکام دین و شریعت او را تعلیم نمود تا بتواند نقش خوبى در خدمت به دین و امت اسلام به عهده بگیرد.

به راستى که این خواهر گران‌قدر شایستگى چنین رشد و تکاملى را داشت و  به خوبى رشد کرد و این بانوى نمونه به درجات بالاى قرب الهى رسید؛ به طوری که از همه چیز خود گذشت، فقط به رضاى خداوند اندیشید و دنبال رضایت دیگران نبود. او از مظاهر زیباى دنیاى عاجل گذشت تا به بهجت و سرور آخرت و مقعدالصدق نزد پروردگار مقتدر برسد.

شهید صدر در تمام امور، او را راهنمایى می‌کرد. نوشته‌های او را ملاحظه می‌نمود و ناظر بر آثار فکرى او بود تا آثار او بی‌اشکال باشد.

آن خواهر قدرشناس نیز برخورد بسیار مؤدبانه و خالصانه‌ای با برادرش داشت و تمام خواسته‌ها و حتى منویات برادرش را به گوش جان می‌خرید و به آن‌ها عمل می‌کرد؛ به خصوص که می‌دانست کارها و رفتار و آثار او به حساب برادرش آیت الله العظمى صدر گذاشته خواهد شد؛ آن برادر عزیزى که هم برادر بود و هم رفتار دلسوزانه پدرى داشت و هم استاد و مربى او بود.

شهیده والامقام بنت الهدى صدر، به عنوان وکیل آیت الله صدر در بسیارى از امور به ویژه در امور مربوط به هدایت و تربیت دختران و زنان، نقش خوبى بر عهده گرفت و آثار خوبى بر جاى گذاشت؛ زیرا او خود نمونه بسیار خوبى از زن کمال یافته و تربیت شده در دامان اسلام ناب محمدى (صلی الله علیه و آله و سلم) بود که همان تربیت او را بزرگ شهید انقلاب اسلامى عراق، آیت الله صدر  به عهده داشت.

همین تربیت اسلامى شهید صدر باعث شده بود با این‌که در این خانه مادر و عیال و خواهر شهید صدر با هم زندگى می‌کردند، اما هیچ‌گونه اختلاف و مشاجره‌اى بین آن‌ها پیش نیاید، بلکه بر عکس، در آن خانه، سراسر یک‌رنگى و صفا و محبت به یک‌دیگر وجود داشت.

اگر یکى از این سه نفر به جایى می‌رفت دو نفر دیگر احساس دلتنگى شدیدى می‌کردند. رفتار شهید صدر با فرزندانش نیز بسیار سازنده و درس‌آموز بود، روح اخلاق اسلامى بر تمام افعالش حاکم بود و با وجود مشاغل زیاد اجتماعى و علمى، مقدارى از وقت خود را صرف امور فرزندان از قبیل رسیدگى به کارهاى درسى آن‌ها و حتى باز‌ی‌هاى فکرى که جنبه تربیتى دارند، می‌کرد.[۴۱]

احترام به عقاید دیگران و برخورد محترمانه و محبت‌آمیز با مخالفان

یکى از ویژگی‌هاى اخلاقى شهید آیت الله العظمى صدر احترام به آرا و نظریه‌های علماى دیگر بود.

اگر خطا و بطلان نظریه‌ای هم براى او واضح بود، هرگز آن را سبک نمی‌شمرد و مسخره نمی‌کرد؛ با این‌که این مسائل، امرى رایج بین اکثر علماى بزرگ بود و از تعبیراتى مانند «هذا مما یضحک به الثکلى» یا «هذا ممّا لا یصدر عمن له ادنى معرفه» از آن یاد می‌کنند. شهید صدر همواره به افکار دیگران احترام می‌گذاشت و از صاحبان آن افکار ستایش می‌کرد.[۴۲] او این شیوه را با برادران اهل سنت نیز رعایت می‌کرد و باعث تألیف قلوب و جذب آن‌ها شده بود.

«شهید صدر(ره) در برخوردهاى علمی و غیر علمى، به عالمان و هم‌چنین توده مردم اهل سنت احترام می‌گذاشت. بی‌احترامى به باورهاى آنان را روا نمی‌دانست، بر این اساس در آثار خود از خلفا به احترام یاد می‌کرد… سید حسین صدر در این باره می‌نویسد: بحثهایش از نظر مذهبى داراى هیچگونه تفرقهافکنى و طعن به برادران اهل سنت نبود، بلکه همواره نشانگر چهره اصیل مکتبى و اصیل مقولهها و اندیشههاى اسلامى بود و به همین خاطر بود که مورد قبول برادران علماى اهل سنت نیز قرار گرفت تا جایى که در مشکلات مختلف به ایشان رجوع کرده و نظر ایشان را میخواستند.

… با نگاهى به تاریخ در می‌یابیم که از میان نوشته‌ها، سخن‌ها و گفت‌وگوها آن‌هایى مفید و ثمربخش بوده‌اند که ادب را نگه داشته‌اند و از مرز اعتدال نگذشته‌اند.

نمونه‌هاى آن را می‌توان در المراجعات سید شرف‌الدین و برخورد شهید صدر (ره) با دکتر تیجانى سماوى دید، آن‌جا که دکتر تیجانى می‌گوید: از گفتار و کردارش بسیار لذت بردم… در این برخورد بود که یقین کردم شیعیان مسلمانند و تنها خدا را میپرستند و به رسالت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) ایمان دارند.

تیجانى که باورهاى وهابیت به مذاقش خوش آمده است با یک برخورد حساب شده و محبت‌آمیز در عقاید پیشین خود شک می‌کند و به مسلمان بودن شیعیان یقین پیدا می‌کند و در ادامه از دیدار خود با شهید صدر(ره) چنین می‌گوید: من یقین کردم اگر یک ماه با او باشم شیعه خواهم شد، تصمیم گرفتم چند روزى در خدمت ایشان باشم، در این مدت هرگز به او نگاه نمیکردم مگر اینکه در رویم تبسم میکرد و میفرمود: امرى دارى، چیزى میخواهى… .

تیجانى به مدت چهار روز در خدمت شهید صدر(ره) می‌ماند و از همه شبهاتى که دارد می‌پرسد از جمله: از شهادت به ولایت على در اذان، عزادارى، آراستن مزار امامان و اولیای خدا به طلا و نقره، توسل و تبرک، عقیده شیعه نسبت به صحابه و… .

شهید صدر بدون این‌که به عقاید دیگران بی‌احترامى کند به گونه‌ای مستدل و مختصر به پرسش‌هاى او پاسخ می‌دهد.»[۴۳]

گذشت و تسامح (صفــح)

از دیگر صفات و مکارم اخلاقى برجسته شهید صدر، روحیه گذشت و تسامح وى در برابر لغزش‌ها و خطاهاى دیگران در مورد شخص وى بود. آن فرزانه گران‌قدر به راحتى از ظلم‌هایى که دیگران در اثر نادانى و جهالت و گاهى از روى قصد روا می‌داشتند می‌گذشت و واضح است که این صفت اخلاقى از مکارم اخلاقى است که در روایات به عنوان یکى از بهترین ارزش‌هاى اخلاقى از آن یاد شده است:

قال الباقر (علیه السلام): ثَلَاثَهٌ مِنْ مَکَارِمِ الدُّنْیَا وَ الْآخِرَهِ أَنْ تَعْفُوَ عَمَّنْ ظَلَمَکَ وَ تَصِلَ مَنْ قَطَعَکَ وَ تَحْلُمَ إِذَا جُهِلَ عَلَیْکَ؛[۴۴]

امام باقر (علیه السلام) فرمود: سه چیز است که از مکارم دنیا و آخرت است: عفو و بخشش از کسی که به تو جفا کرده است و برقرارى ارتباط با کسی که با تو قطع ارتباط کرده است و برخورد کریمانه همراه با گذشت زمانی که با تو برخورد جاهلانه شود.

او در این ویژگى محمدى گونه‌اش نمونه کاملى بود از رحمت و مهربانى و مصداقى بزرگ از این آیه کریمه:

فَبِما رَحْمَهٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَ لَوْ کُنْتَ فَظًّا غَلیظَ الْقَلْبِ لاَنْفَضُّوا مِنْ حَوْلِکَ؛[۴۵]

در پرتو رحمت و لطف پروردگار، تو با مردم مهربان شدى در حالى که اگر خشن و تندخو و سنگدل بودى از اطراف تو پراکنده می‌شدند.[۴۶]

اینک نمونه‌هایى از گذشت کریمانه او را نقل می‌کنیم که حاکى از بزرگى و تعالى روح اوست:

١- به هنگام بیرون راندن طلاب ایرانى از عراق، طلبه‌ای را دیدم که براى خداحافظى خدمت استاد شهید آمد و او از کسانى بود که با حضرت استاد رابطه خوبى نداشت، ولى به هنگام خداحافظى چنان استاد گریست که گویا بهترین عزیزش دارد از او جدا می‌شود و هیچ‌گاه بین آنان کدورتى نبوده است.[۴۷]

٢- شهید صدر(ره) مطلع شد که یکى از فرزندان مراجع به رئیس اداره امنیت نجف گفته است: چرا اقدامى علیه صدر نمی‌کنید انتظار چه چیزى را می‌کشید؟ آیا می‌خواهید خمینى دومى در عراق پیدا شود؟ چرا اعدامش نمی‌کنید؟!! وقتى این سخن به گوش وى رسید آن شهید عزیز فرمود: «غفرالله لک یا فلان ان قتلونى الیوم قتلوکم غداً؛ خدا تو را بیامرزد اى فلانى! اگر امروز مرا بکشند فردا شما را خواهند کشت». دیگر هیچ چیز دیگر نفرمود.[۴۸]

این نوع برخورد دقیقاً مصداق بالایى از عمل به این آیه شریفه است:

خُذِ الْعَفْوَ وَ أْمُرْ بِالْعُرْفِ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْجاهِلینَ؛[۴۹]

با آن‌ها مدارا کن و مردم را به کارهاى نیک و آن‌چه را عقل شایسته می‌داند و خداوند آن را نیک معرفى کرده، دستور ده و از جاهلان روى بگردان و با آن‌ها ستیزه مکن».[۵۰]

٣- یک روز، نامه‌ای به دستش رسید، آن را باز کرد و خواند: پدرم، استادم، مرادم، مرا ببخشید! من در حق شما بدى کردم و از روى نادانى، شما را به انحراف از اسلام متهم کرده و همه جا این حرف بیهوده را تکرار نمودم و با حیثیت علمى و دینى آن جناب بازى کردم! اکنون حقیقت بر من آشکار گشته است و به بی‌گناهى شما و تقصیر خودم پى بردم. اینک جز شرمندگى و پشیمانى نصیبم نیست و در آتش ندامت و شرمسارى می‌سوزم، مرا عفو کنید… .

آیت الله صدر (ره) پس از خواندن نامه، قلم برداشت و در جواب آن شخص نوشت: «شما به منزله فرزند عزیز من هستید! و شایسته است که پدران از سر گناه و تقصیر فرزندانشان بگذرند. من شما را بخشیدم، آسودهخاطر باشید، خداوند توفیقتان دهد».[۵۱]

۴- یک بار یکى از افراد اطلاعات و امنیت بعثى براى عذرخواهى نزد او آمد؛ زیرا هنگام دستگیرى شهید صدر (ره) دستبند به دست او زده بود، شهید صدر در جواب عذرخواهى فرمود: فرزند گاهى خطا و بدى انجام میدهد، اما پدر باید پدر باشد و حالت پدرانه خود را براى فرزندش حفظ کند! بله او حتى با دشمنانش نیز چنین رفتار می‌کرد.[۵۲]

عطوفت و رأفت پدرانه و مردم‌دوستى

شهید والامقام آیت الله العظمى سید محمدباقر صدر به مسلمانان و هم‌نوعان خود اهتمام تامى داشت. برخورد او با همه افراد جامعه برخوردى مشفقانه و سازنده همراه با چهره باز و گشاده رویىِ کم‌نظیر بود.

همه جوانان و افراد جامعه را مانند فرزندان خود می‌دانست، به مشکلات و سؤالات آنان تا حد امکان رسیدگى می‌کرد، هر کس با او ملاقاتى داشت با اولین ملاقات و گفت‌وگو این حالت را حس می‌کرد. حتى نسبت به مخالفان خود این اخلاق پدرانه را داشت. او خود را در خدمت همه می‌دانست، ناراحتى، انحراف و مشکلات دیگران را مشکلات خود می‌دانست، همان‌طوری که انبیا و اوصیای الهى چنین بودند.

«قلب باز و پرسوز او پر بود از عشق و علاقه به دیگران. غم و غصه‌هاى دیگران را تحمل می‌کرد به گونه‌ای که هیچ‌گاه احساس راحتى نکرد. از رنج و مشقت‌هاى محرومین در تمام جهان رنج می‌کشید و در فکر چاره بود.

وقتى از دستگیرى یک برادر ایمانى غیرمرتبط با وى، توسط حکام بعثى در کربلا، اطلاع یافت غمگین شد و در جواب شاگردش که از علت ناراحتى استاد سؤال کرد، فرمود: کم اتفاق میافتد که من براى امور شخصى خود ناراحت شوم، ناراحتى و تأثر من براى مسلمانان است».[۵۳]

نمونه دیگر اخلاق پدرانه وى مربوط به وقتى است که خبر شهادت شهداى پنج‌گانه (شیخ عارف و یارانش) را شنید. «بسیار ناراحت و غمگین شد. روح پر التهابش شعله کشید و دل و جانش در آتش هجران آن عزیزان سوخت، چند روز بیمار گشت، پاهایش توان حرکت نداشت و تا سه روز غذا تناول نکرد و نتوانست در مجلس تدریس حاضر شود و مدت‌ها در فراق و مظلومیت شاگردان و یارانش که بندگان صالح خدا و حامیان شجاع و شایسته دین خدا بودند اشک حسرت ریخت.

یک روز در کتاب‌خانه خود تنها نشسته بود و به یاد آغازگران فصل شهادت در انقلاب اسلامى عراق گریه می‌کرد، شیخ محمدرضا نعمانى که در خانه استاد بود نزد او رفت و گفت: استاد اگر شما این‌قدر بی‌تابى کنید پس افرادى مثل من چه باید بکنند؟ شما اسطوره صبر و پایدارى هستید، چرا این همه گریه می‌کنید؟!

آیت الله صدر (ره) اشک چشمانش را پاک کرد و گفت: «فرزند عزیزم نعمانى! به خدا قسم اگر بعثىها مرا مخیر میکردند که این پنج نفر را بکشیم یا فرزندانت را؟ من اعدام فرزندانم را پیشنهاد میکردم و نمیگذاشتم آن پنج تن کشته شوند؛ زیرا امروز اسلام به آنان نیاز داشت، نه به فرزندان کوچک من!… و فرط علاقه و محبت من به آن پنج بزرگوار به خاطر اسلام و قرآن است نه یک دلبستگى شخصى و احساساتى».[۵۴]

«هنگام مرگِ یکى از شاگردانش به نام سید عبدالغنى اردبیلى که در ایران تصادف کرد و مرحوم شد، بسیار متأثر شد. [شهید] در مقدمه کتاب حلقات اصول از این ناراحتى و تأثر یاد کرده و براى او دعا کرده و ثواب آن کتاب ارزشمند را به روح شاگردش اهدا کرده است.

وقتى از مشکلات مالى طلاب و احتیاج آن‌ها به مساعده براى نیازهاى زندگى اطلاع می‌یافت و خود توان انجام آن را نداشت بسیارى اوقات اشک‌هایش جارى می‌شد، اشک‌هایى که حاکى از قلب مهربان و باصفاى او بود که البته درصدد رفع آن نیازها بر می‌آمد و سفارش می‌نمود که موارد مشابه را به اطلاع وى برسانند.»[۵۵]

«او با طلبه‌ها از نزدیک ملاقات می‌کرد و از احوال و مشکلات آن‌ها سؤال می‌کرد و آن‌ها چنان او را مهربان می‌یافتند که مشکلات خصوصى خود را با وى به گونه‌ای مطرح می‌کردند که حتى با نزدیک‌ترین افراد خود مطرح نمی‌کردند.

آن مرجع بزرگ و عالی‌قدر حتى به دیدن طلاب می‌رفت، هنگامی که ازدواج می‌کردند یا در خانه‌ای جدید سکنا می‌گزیدند.»[۵۶]

«او حتى نسبت به خادم خانه‌اش که از عراق مهاجرت کرده بود این لطف و صفا و وفادارى را رعایت می‌کرد و نامه‌ای که به خادمش نوشته است نشان از این عظمت روحى است.»[۵۷] شیخ محمد رضا نعمانى در این رابطه می‌گوید: «اخلاق او جبلّى بود و با تعارف که در وراى خود، آن‌چه برابر با واقع نسیت، پنهان می‌کند، ناآشنابود. مردم را از ژرفاى قلب خویش و زوایاى جانش دوست می‌داشت.

آن‌چه براى خود دوست می‌داشت براى دیگران نیز دوست می‌داشت و آن‌چه براى خود نمی‌پسندید براى دیگران نیز نمی‌پسندید. دیگران را بر خود برترى می‌داد… بسیار غمگسار مردم بود و این از درخشان‌ترین نقطه‌هاى زندگى اوست. غمگسارى وى در سطحى نبود که تعارف اقتضا کرده باشد بلکه غمگسارى راستین بود.

گرفتار‌ی‌هاى مردم را درمی‌یافت و از اوضاع و احوال آنان پرسش می‌کرد و با آنان همدردى می‌کرد و این امر سبب شد هر که وى را ببیند، دوست بدارد و به گونه‌ای شگفت دلباخته او شود.»[۵۸] رمز این دوستى را آیه شریفه قرآن بیان می‌کند:

إِنَّ الَّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ سَیَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمنُ وُدًّا؛[۵۹]

همانا کسانى که ایمان آورده و اعمال شایسته انجام دادند به زودى خداوند رحمان، محبتى براى آنان در دل‌ها قرار می‌دهد.

«شهید صدر (ره) به گونه‌ای محبت‌آمیز و با روى باز و خندان باهر ملاقات‌کننده‌ای رفتار می‌کرد که این فرد گمان می‌کرد شهید صدر فقط او را این مقدار دوست دارد… و این حالت عطوفت و مهربانى و رفتار متواضعانه سبب شده بود که بعضى او را مورد انتقاد قرار داده، ملامت کنند. حتى بعضى که از شهرت و عظمت و مقبولیت شهید صدر ناراحت بودند و هیچ نقطه ضعفى در شخصیت وى پیدا نمی‌کردند، بارها به گونه‌ای تعجب‌آمیز به او حمله می‌کردند و می‌گفتند آقاى صدر یک فرد عاطفى است و به درد مرجعیت و رهبرى مردم نمی‌خورد!»[۶۰]

این برخورد همراه با عاطفه شهید صدر، درباره دشمنانش نیز هویدا بود و همین باعث تأثیرگذارى و هدایت بعضى از آن‌ها می‌شد. در دورانى که خانه آیت الله صدر (ره) در محاصره نیروهاى بعثى بود مدتى پس از آغاز دوران محاصره «جز عده معدودى از شاگردان و آشنایان آیت الله صدر(ره)، به کسى اجازه ورود به خانه او نمی‌دادند. یک روز شیخ محمدرضا نعمانى، نزدیک‌هاى ساعت ٢:٣٠ بعد از ظهر در کتاب‌خانه آیت الله صدر (ره) خوابیده بود. آیت الله صدر او را صدا زد. نعمانى برخاست و از کتاب‌خانه بیرون آمد. استاد را دید که در دهلیز، در جلو پنجره ایستاده و به بیرون نگاه می‌کرد و به آرامى می‌گفت: لا حول و لا قوه الا بالله العلى العظیم، إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ … .

نعمانى با تعجب پرسید: چه می‌فرمایید حضرت استاد؟ ان‌شاءالله که خیر است!…

آیت الله صدر (ره) گفت: «جلوتر بیا و نگاه کن به این سربازان و مأموران (که دور تا دور خانه را محاصره کرده بودند) که چگونه در این ظهر تابستان در زیر آفتاب گرم و سوزان، همگى تشنهاند و عرق از پیشانیهایشان میریزد… .

حتى یک نفر از رؤسا و فرماندهانشان در این گرما، پیش اینها نیست! دلم برایشان میسوزد! کاش میتوانستیم آب خنکى به این بیچارهها بدهیم بخورند.

نعمانى گفت: سرور من! این جماعت مجرم و جنایتکارند و ماه‌ها است که شما را با بی‌رحمى و شقاوت، محاصره کرده‌اند، رعب و وحشت در دل خانواده و فرزندانتان انداخته‌اند و ارتباط شما را با آشنایان و شاگردان و مردم مسلمان قطع کرده‌اند و دستشان تا مرفق به خون فرزندان آزاده این مرز و بوم آغشته است! شما چگونه به ایشان رحم می‌کنید؟

آیت الله صدر پس از اندکى تأمل، سر برداشت و به آرامى گفت: بلى حرف شما درست است و احساس دردمندانه و انسانى شما را درک میکنم؛ اما خوب است بدانید که انحراف و بدبختى این جماعت، یا ناشى از مساعد نبودن شرایط زمانى و اجتماعى است و یا در خانواده سالمى بزرگ نشدهاند و تربیت صحیح نیافتهاند… مجموعه این عوامل باعث شقاوت و انحراف اینها شده است و گرنه اینها هم دیندار و اهل ایمان میشدند. بنابراین شایسته است که به ایشان نیز ترحم کنیم.

نعمانى چیزى نگفت و در برابر عظمت روح بزرگ وقلب مهربان استادش به شگفت افتاده بود. چند دقیقه گذشت. آیت الله صدر حاج عباس، خادم خانه را صدا زد و گفت: مقدارى آب خنک ببر و به مأموران و سربازانى که در اطراف خانه ما مستقر شدهاند بده، آنها تشنهاند!

در اثر همین رفتار کریمانه آیت الله صدر بود که بسیارى از مأموران و سربازان در مدت محاصره خانه او، از مریدان و دلباختگان وى گشتند و به خاطر او با فرماندهان و سران سازمان اطلاعات درگیر شدند و حتى بعض‌ی‌ها بدین خاطر، اعدام شدند!

یک روز نعمانى، خبر اعدام برخى از آنان را به آیت الله صدر رساند، او خیلى متأثر شد. آن‌گاه گفت: فرزندم، اکنون دیدى که بسیارى از اینها به خاطر مساعد نبودن زمینه تربیتى و اجتماعى، منحرف شدهاند! پس ما باید در برابر کسانى که به ظاهر کمى انحراف دارند، صبور باشیم و با مهربانى و ملاطفت با آنان رفتار کنیم؛ زیرا انحراف و شقاوت خیلى از افراد، ظاهرى است و ناشى از رفتار ناشایست خانواده، اجتماع، محیط کار و…است، اما فطرتشان سالم و پاک است و با رفتار ملایم و انسانى میتوان آنها را به راه راست هدایت کرد و به فطرت سلیم خدایىشان برگرداند.[۶۱]

بال‌هاى محبت و رهبرى شهید همه مسلمانان را با هر قومیت و ملیت در بر می‌گرفت و براى همه آن‌ها دلسوز و مهربان بود و تمام تلاش و جهادِ خونینش را به خاطر وظیفه الهى در راه نجات همه آن‌ها قرار داده بود.

در پیامى خطاب به ملت عراق می‌فرماید: «اخى السنى و اخى الشیعى و اخى الکردى و اخى الترکمانى؛[۶۲] برادر سنى‌ام و برادر شیعه‌ام و برادر کردى‌ام و برادر ترکمنى‌ام!…» که این‌ها همه نشان‌دهنده روح بلند و عطوفت پیامبرگونه آن شهید سعید بود.

زهــــــد

زهد یعنی عدم دلبستگى به دنیا و مظاهر دنیوى. امیرالمؤمنین على (علیه السلام) در نهج البلاغه[۶۳] می‌فرماید:

الزهد کلّه بین کلمتین من القرآن قال الله سبحانه «لِکَیْلا تَأسَوْا عَلى ما فاتَکُمْ وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاکُم».[۶۴]

شهید والامقام آیت الله العظمى صدر با کیاست و فطانتى که داشت و با مجاهده و مبارزه با نفس، به شناخت بالایی رسیده بود و مشمول لطف خاص خداوند منان قرار گرفته بود.

او حقیقتاً به درجات بالاى زهد در دنیا رسیده بود که همان زهد سالکان و عارفان است. رسول گرامى اسلام می‌فرماید:

من زَهَد فی الدنیا انْبتَ الله الحکمه فی قلبه و انطق بها لسانه و بصَّره عیوب الدنیا، داءها و دواءها و اخرجه من الدنیا سالماً الى دارالسلام؛

آن کس که در دنیا زهد بورزد خداوند حکمت رادر قلب وى ثابت بدارد، پس زبان او به حکمت سخن خواهد گفت و دردهاى دنیا و درمان آن را به او می‌شناسد و او را سالم از دنیا به سوى دارالسلام (بهشت) می‌برند.[۶۵]

استاد فرزانه آیت الله حائرى شاگرد برجسته شهید صدر در این رابطه می‌گوید:

«ایشان از نظر معیشتى، زندگى زاهدانه و سختى داشت، چه در روزگار تحصیل و چه در روزگارى که مُدرس بود و چه آن گاه که به مرجعیت رسید.

آن شهید والامقام می‌گفت: در روزگار تحصیل در فقر شدید زندگى میکردم، با این حال صبح که از خواب برمیخاستم چنان مشغول تحصیل و مطالعه میشدم که همه چیز را از یاد میبردم، آنگاه که خانواده غذا درخواست میکردند، تازه سرگردان میشدم که چه کنم.

وى هنگامى که مدرس بنامى بود، در سختى زندگى می‌کرد، در آن هواى گرم نجف، در منزل وسیله خنک‌کننده‌ای نداشت، محل درس ما هم که مقبره آل یاسین بود، وسیله خنک‌کننده‌ای نداشت، آن زمان معمول حوزه نجف بود که تابستان‌ها هم درس‌ها تعطیل نمی‌شد.

مرحوم سیدعبدالغنى یک روز آمد منزل ایشان و گفت: «آقا! در این گرماى شدید، طلبه‌هایى که در درس حضرت عالى شرکت می‌کنند، خیلى سختى می‌بینند، اجازه بدهید یک کولر بخریم و در محل درس نصب کنیم. من می‌توانم این را براى شما به ارزان‌ترین وجه، آن هم به گونه قسطى که ماهى فقط دو دینار بپردازید، تهیه کنم.

استاد شرمگین از این‌که بگوید: وضعیت اقتصادى من اجازه نمی‌دهد، سکوت کرد. مرحوم سید عبدالغنى اردبیلى، سکوت استاد شهید را نشانه رضایت دانست و کولر را تهیه کرد و آورد، وقتى به ایشان خبر رسید که کولر خریدارى شد، چهره‌اش دگرگون شد از اینکه چگونه این مبلغ را بپردازد. در دوران مرجعیت که وجوهات شرعیه به دست ایشان می‌رسید، می‌گفت: به دخترم مرام فهماندهام که این اموال مال ما نیست، تا انتظار مصرف شخصى از آن نداشته باشد. این کودک هم گاهى وقتها که به دیگران میرسید میگفت: پدرم پول زیاد دارد ولى مال خودش نیست!»[۶۶]

یکى از نزدیکان شهید آیت الله العظمى صدر می‌گوید:

«با سید شهید زیستم، در حالى که مالک چیزى که چشم‌گیر باشد، نبود. آن‌چه که دیگر مراجع در اختیار داشتند او در اختیار داشت: از دارایى شخصى، حقوق شرعى، هدیه‌ها و… ولى همیشه یک حالت داشت… شهید صدر اتومبیل نداشت با این‌که شخص نیکوکارى اتومبیل خود را به وى بخشید، که در زمان خود گران قیمت بود و به آن نیاز بسیار داشت، با این همه آن را فروخت و بهاى آن را بین طلبه‌ها و نیازمندان تقسیم کرد.

در همه جنبه‌هاى زندگى چنین بود زندگى خصوصى وى نیز بر همین روش بود، اهل و عیال و فرزندان خود را بر این رویه پرورش داده بود.»[۶۷]

«فرش خانه او فقط دو حصیر ساده بود و وقتى همسرش درخواست فرش کم قیمتى براى جلوگیرى از سرما می‌کند، در جواب می‌گوید: این مسئولیت را قبول نمیکنم اگر میخواهى از اموال خودت فرش تهیه کن و مسئولیت آن بر عهده خودت باشد که همسرش نیز از این کار خوددارى میکند.»[۶۸]

روزى یک تاجر عراقى عباى پشمیِ گران قیمتى به او هدیه کرد وقتى آن تاجر رفت شهید صدر عبا را به طلبه‌ای که در آن مجلس نشسته بود، هدیه نمود.[۶۹] «مرحوم شهید صدر(ره) هدایایى که معمولاً مردم به جهت اکرام و بزرگداشت علما و فارغ‌البال ساختن آن‌ها براى تحصیل علم به آن‌ها هدیه می‌کنند قبول نمی‌کرد و سعى می‌کرد این نوع هدایا را در جهات عام‌المنفعه، مانند ساختن مدارس، مساجد و مؤسسه‌هاى اجتماعى مصرف کند. روزى یکى از شاگردانش سؤال کرد حضرت استاد آیا منزل شخصى دارید؟ جواب فرمود: بله. سپس شاگرد گفت: در کجا است؟ فرمود: در بهشت، انشاءالله»[۷۰]

در ادامه این محور درس‌آموز از زندگانى و سلوک شهید والامقام آیت الله العظمى صدر، به نمونه‌هاى دل‌انگیز دیگرى از زهد شهید صدر(ره) به نقل از آقاى شیخ محمد رضا نعمانى شاگرد وى اشاره می‌کنیم:

١- آن شهید عزیز در پوشیدن لباس تا آن‌جایی که ممکن بود رعایت زهد می‌نمود در حالی که می‌توانست از گران‌ترین پارچه‌ها استفاده کند، خدا می‌داند که من ندیدم عبایى که قیمت آن بیشتر از پنج دینار عراقى باشد، بپوشد با این‌که انواع پارچه‌ها و لباس‌هاى فاخرى را به او هدیه می‌کردند. آن شهید عزیز به من امر می‌فرمود که پارچه‌هاى هدیه شده را نگهدارى کنم تا در موقع مناسب بین طلاب توزیع کنند.

از آن سید شهید شنیدم که می‌فرمود: لازم است بر من در حالی که در مقام مرجعیت هستم سطح زندگىام مانند سطح زندگى طلاب معمولى باشد.

٢- در خوراکی‌ها نیز آن شهید سعید(ره) هم‌چنان بود، کوشش می‌کرد که با ساده‌ترین چیزها امور خود و خانواده را بگذراند، روال آن خانه چنین بود که همسر ارجمندش در هر روز مایحتاج روزمره خانه را روى کاغذى کوچک می‌نوشت و به آقاى محقق خادم می‌داد تا تهیه کند، آن شهید عزیز به من امر کرده بود که در این امر نظارت کنم مبادا چیز غیر معمولى تهیه شود و گاهى خود معظم‌له بر این امر نظارت می‌کرد و می‌فرمود: هر وقت عموم مردم از میوه استفاده میکنند میوه براى خانه تهیه کنید.

٣- آن شهید بزرگوار تا آخر عمر مبارک و تا لحظه شهادتش خانه شخصى تهیه نکرد، بارها پیش آمد که اشخاصى قصد تهیه خانه شخصى براى او داشتند اما قبول نکرد، حتى یک بار یک تاجر بصرى با اصرار قصد این کار را داشت فرمود:تا وقتی که همه طلبهها قادر به تهیه خانه نباشند من خانه تهیه نمیکنم و بعد از آن، آخرین نفرى میباشم که خانه خریدارى میکنم.[۷۱]

در این باره نامه‌ای نیز به خط آن شهید عزیز موجود است که حاکى از مطلب فوق است. [۷۲]

نمونه‌هاى دیگرى نیز در این باره نقل شده که به همین مقدار بسنده می‌کنیم.[۷۳] شاگرد وی زهد شهید صدر را چنین توصیف می‌کند:

«زهد آن شهید به پیروى از زهد على(علیه السلام) و زهد اهل بیت(علیهم السلام) بود، زهد حقیقى اسلامی‌بود زهد قهرى. آن مرجع عالی‌قدر در حالى زاهد بود که دنیا با مظاهر گوناگون به او رو آورده بود و در دست او قرار داشت. گویا می‌فرمود: «یا دنیـا غرّى غیرى». زهد معظم‌له صرفاً به خاطر دقت نظر و سخت‌گیرى درباره مصرف وجوهات شرعیه نبود؛ زیرا او از راه‌هاى حلال و پاک دیگر می‌توانست امکانات رفاهى خوبى براى خود تهیه کند… .

درست است که زهد حسنه بزرگ است که باعث تطهیر و تزکیه نفس و تقرب انسان به خداى عزوجل می‌شود، اما شهید بزرگوار آیت الله صدر با این زهدش هدف بزرگترى نیز داشت و آن دفاع از کیان مرجعیت و رهبرى در اسلام بود. او می‌خواست نمونه‌ای کامل و بی‌عیب و نقص از دستگاه مرجعیت را ارائه بدهد، مرجعیت فداکار علوى که با دو دانه خرما و دو قرص نان اکتفا می‌کند، چنان‌که على(علیه السلام) چنین می‌کرد.

همین راه و روش بهترین تبلیغ براى اسلام بود و از آن مهم‌تر، دهان عیب‌تراشان و یاوه‌گویان بسته می‌شد. بنابراین او با زهد على گونه‌اش بین دو حسنه جمع کرد، تقرب به خدا با نفس زهد و دفاع از دین خدا با ارائه رهبرى کاملاً مردمی؛، رهبرى که درد محرومین را می‌داند خود هم سطح آنان زندگى می‌کند و در خدمت آنان است.»[۷۴]

درود و رضوان الهى بر او باد که مجسمه فضایل و اخلاقیات الهى بود.

شجــاعت

أَلا إِنَّ أَوْلِیاءَ اللَّهِ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ؛[۷۵]

آگاه باشید که اولیای خدا نه ترسى بر آنان است و نه غمى دارند.[۷۶]

شجاعت یکى از صفات ارزشمند نفسانى است که برخاسته از یقین انسان به ناچیز بودن زندگى دنیوى و اطمینان به روز جزا و حقایق غیبى آن است. مؤمن شجاع فقط از خدا می‌ترسد و انجام وظایف الهى و شرعى را بر هر چیز مقدم می‌دارد و حاضر به معامله روى آن‌ها نیست و به عبارت دیگر، از سختى شرایط خوفى به دل راه نمی‌دهد.

نکته قابل توجه در این زمینه آن است که وقتى تهدیدات و مصائب، سخت و سخت‌تر شد میزان و درجه شجاعت افراد روشن می‌گردد. در این زمینه می‌توان شجاعت سربازان دلاور جبهه‌هاى جنگ را مثال زد که با وجود مشکلات و سختى جنگ و تهدیدات واقعى جبهه مقابل، خوفى به دل راه نداده و وارد میدان بلاها و سختی‌ها می‌شوند.

نکته دیگر این‌که اگر فردى صاحب موقعیت و مقام در جامعه باشد و در راه هدف متعالى خود از همه این‌ها بگذرد و حتى بالاترین شکنجه‌ها و خشونت‌ها و تهدیدات واقعى، او را از انجام وظیفه شرعى‌اش باز ندارد، درجه شجاعتش بسیار بالاست.

شهید والامقام آیت الله صدر شجاعت را از اجداد مطهرش معصومین(علیهم السلام) به ارث برده بود.

او تشخیص داده بود وظیفه‌اش مبارزه با حزب بعث و حکام ستمکار عراق است لذا هیچ چیز او را از هدفش باز نمی‌داشت و حتى صریح‌ترین و شجاعانه‌ترین فتواها را صادر می‌کرد و خود جلوتر از همه وارد میدان می‌شد.

در این زمینه می‌توانیم آن عزیز سفر کرده را همتا و همراه امام خمینى (ره) بدانیم، چنان‌چه امام خمینى در سال ١٣۴٢ شمسى با وجود تهدید به اعدام و اطمینان به این‌که رژیم سفاک پهلوى دست به چنین کارى خواهد زد، وارد میدان مبارزه علنى با رژیم آمریکایى شاه شده بود، شهید صدر نیز مطمئن شده بود که رژیم جنایتکار عراق او را خواهد کشت اما کوچک‌ترین قدمى به عقب ننهاد و یک تنه در برابر حکومت مستبدى که مورد حمایت قدرت‌هاى بزرگ شرق و غرب بود ایستاد.

«وقتى به او گفتند حکام بعثى نقشه و کیدى دارند که در راه زیارت امام حسین (علیه السلام) با تصادف ساختگى او را بکشند فرمود: براى من مهم نیست که از چه راهى بمیرم، چون مردن یک بار است…».[۷۷]

نمونه‌هاى واضح‌ترى از شجاعت معظم‌له وجود دارد که در مباحث بعد خواهد آمد.

ایثار و فداکارى و جانفشانى

وَ یُؤْثِرُونَ عَلى أَنْفُسِهِمْ وَ لَوْ کانَ بِهِمْ خَصاصَهٌ؛[۷۸]

با وجود سختى و مشکلات، دیگران را بر خود برترى داده و مقدم می‌دارند.

از امتیازات و صفات برجسته شهید صدر، حالت ایثارگرى و برترى دادن دیگران بر خود بود. آن شهید سعید با اخلاص تمام، آسایش و رفاه دیگران را بر آسایش خود ترجیح می‌داد. موقع خوردن غذا چنان‌که قبلاً اشاره شد غذاى بهتر را به خادم خانه می‌داد و این راه و روش او بود، در دیگر ابعاد زندگى مادى نیز چنین بود.

همین حالت نفسانى و ممارست بر آن سبب شده بود که آن انسان برجسته، در مسائل معنوى و اهداف عالیه انسانى نیز تلاش زیادى به خرج بدهد و مقدمات رهایى امت مظلوم عراق را از زیر یوغ ستم حکام دیکتاتورى بعثى فراهم سازد. او هر آن‌چه داشت در کفه اخلاص گذاشت و تقدیم امت اسلام کرد اما هزاران بار تأسف که خواص و عوام پاسخ مناسب به نداى او ندادند.

او فداکارى و خطرپذیرى را به حد اعلى رساند، در تاریخ تشیع بعد از زمان غیبت عالمى مانند او را کم می‌توان یافت.

«زمانى مرجعیت خود را فدا کرد، زمانى نوشته و کتاب خود را هدیه داد، زمانى مال و آبروى خود را در راه هدف بلندش قربانى کرد و در آخر خون پاک و جان مقدسش رافداى راه اسلام کرد… .

زمانى که رژیم عراق با توطئه و نقشه قبلى مرجعیت آیت الله العظمى سید محسن حکیم را مورد تعرض قرار داد، او محکم ایستاد و فداکارانه از آن دفاع کرد؛ گرچه می‌دانست با جانش بازى می‌کند.»[۷۹]

تأیید و همراهى با امام خمینى در انقلاب اسلامى ایران براى رژیم عراق خیلى شکننده بود و براى آن شهید والامقام خیلى گران تمام شد، اما چون احساس وظیفه شرعى کرد تمام اقدامات لازم در این باره را انجام داد.[۸۰]

نامه ذیل که با خط شریفش به شاگردانش در ایران نوشته است یکی از نمونه‌ها است: «براى هر یک از شما و بر هر فردى که بخت بلندش زیستن در پرتو این تجربه پیشاهنگ را نصیبش کرده واجب است تمام نیروى خود را و هر گونه توش و توانى دارد، در حمایت این حرکت مقدس به کار گیرد و از هیچ تلاشى دریغ نورزد و آنچه دارد در اختیار این تجربه قرار دهد، پس نباید از داد و دهش، باز ایستاد.

این ساختمان براى اسلام برافراشته میشود و نباید در بذل و دهش حد و مرزى شناخت، رایت این امر با نیروى اسلام به اهتزاز در آمده، نباید از کمک به آن اندکى غافل شد. باید بر محور مرجعیت آقاى خمینى که در ایران امروز، امیدهاى اسلام را مجسم ساخته، گرد آمد و براى آن اخلاص ورزید و منافع آن را حمایت کرد و در وجود سترگ وى محو شد، به اندازهای که خود در هدف بزرگش محو گردیده است.»[۸۱]

«آن عالم ربانى و فداکار احساس کرده بود که امت مسلمان عراق مانند امت زمان امام حسین(علیه السلام) دچار مرض بی‌ارادگى شده‌اند؛ یعنى با این‌که فساد و ظلم و طغیان حکام بعثى را می‌دانند، حاضر به جهاد با آنان نیستند. لذا او تصمیم به جانفشانى حساب شده و بزرگ گرفت تا احساسات انسانى امت اسلام را به کار اندازد و ریشه رژیم ننگین عراق را از جا در آورد. اولین و مهم‌ترین کار در این باره آماده بودن براى کشته شدن بود که او با تمام وجود آماده بود.»[۸۲]

عدم خود پرستــى و انکار نفس (نکران الذات)

انسان‌هاى عارف پس از سیر و سلوک در راه معبود به جایى می‌رسند که از خودیت خود رهیده و به مقام توحید کامل افعالى می‌رسند «رسد آدمى به جایى که به جز خدا نبیند» آن شهید هم بدین مقام بلند عرفانى رسید و در میدان عمل به کارهایى دست زد که کم‌نظیر بود.

ندیدن خود، علم، مقام، موقعیت و مرجعیت خود، بسیار ارزشمند و کم‌نظیراست که نظیر آن را در این عصر و زمان در وجود امام خمینى رهبر انقلاب اسلامى ایران می‌توانستیم بیابیم.

«سرّ این ارزشمندى و کم‌نظیرى آن است که غریزه حب ذات در انسان از اشد غرائز بلکه ام الغرائز است و چه کم هستند افرادى که در تاریخ به این مقام بلند رسیده باشند.»[۸۳]

«آن عالم برجسته مرجعیت را نیز پس از اصرار زیاد بسیارى از مقلدین و پیروان آیت الله سید محسن حکیم پس از رحلت وى قبول کرد. واضح است که حوزه نجف پس از رحلت آیت الله العظمى حکیم(ره) احتیاج به چنین مرجعیتى به ویژه از حیث رهبرى و هدایت جوانان مکتبى داشت.»[۸۴]

«آن شهید مظلوم سخنى به این مضمون را بارها تکرار می‌کرد: «اگر امام خمینى از من بخواهد براى خدمت به اسلام در یکى از روستاهاى ایران سکنا گزینم، هیچ تردیدى در پذیرش این خواسته به دل راه نخواهم داد.»[۸۵]

حجه الاسلام و المسلمین آقاى شاهرودى امام جمعه کنونى على آباد کتول و یکى از طلاب مقرب وى می‌گوید: «در زمانى، پیش از پیروزى انقلاب اسلامى، شهید صدر(ره) به ما گفت: با من برخورد عاطفى و شخصى نکنید و نگذارید وابستگىتان به من حجابى در برابر واقعبینى شود، بلکه بایسته است معیار، مصلحت اسلام باشد، بنابراین هر مرجع دیگرى بتواند به اسلام خدمت کند و هدفهاى آن را محقق سازد، باید در کنار آن ایستاد و از آن دفاع کرد و در آن محو گردید.»[۸۶]

شهید صدر(ره) این هدفدارى را از امیرالمؤمنین(علیه السلام) آموخت و به اجرا گذاشت؛ چرا که معتقد بود: «على (علیه السلام) بر نفس خویش پیروز گشت و در جهت چهره مکتبى دادن و مهر اعتقادى زدن به عمل خویش، موفقیت بزرگى به دست آورد؛ دعوت او چنین بود که انسان باید یاور حق باشد قبل از آنکه یاور شخص باشد. على(علیه السلام) بود که فرمود: «اِعرِف الحقّ تعْرِف اَهلَه؛ حق را بشناس، اهلش را خواهى شناخت». او اصحابش یعنى عمار، ابوذر و مقداد را اینگونه میساخت که همواره بدانان میفرمود: اول حق را بشناسید، آنگاه اهلش را خواهى شناخت؛ سپس در مورد على(علیه السلام) در چهارچوب حق قضاوت کنید! این نهایت اخلاص یک رهبر است که در راه اجراى اهدافش، به یاران و اصحاب خود این چنین بگوید که میزان حق است نه شخص و مقیاس و محک هدف است و نه فرد و این وظیفهای بس سنگین بر عهده تمامى افراد با اخلاص میباشد.»[۸۷]

حلم و پذیرش سختی‌ها و مرارت‌ها در راه هدف بزرگ

آن شهید فرزانه در برابر جمیع ناملایمات، نامردمى‌ها و ناجوانمرد‌ی‌ها، بسیار بردبار بود؛ با این‌که از جوانب مختلف مورد ظلم و تعدى واقع شد؛ هم از طرف بعضى هم‌سلکان و دوستان نادان که اسلام ناب محمدى (صلی الله علیه و آله و سلم) را نمی‌فهمیدند یا نمی‌خواستند بفهمند چون با منافع زودگذر آن‌ها سازگارى نداشت و هم از طرف دشمنان اسلام یعنى حکام بعثى عراق و حامیان مستکبر آنان یعنى دولت‌هاى شرقى و غربى.

در واقع عناد دشمنان اسلام، جواب ضرباتى بود که از ناحیه این مغز متفکر جهان اسلام خورده بودند. آن شهید عزیز با نوشتن کتاب اقتصادنا و فلسفتنا و دفاع جانانه و پیروزمندانه از مکتب اقتصادى و فکرى اسلام، طومار مدعیان جهانى بودن تمدن‌هاى آن زمان شرق و غرب را در هم پیچیده بود و کوس رسوایى آنان را به صدا درآورده بود و آن جنایتکاران غارتگر که به دروغ مدعیان حقوق بشر هم هستند، خوب شهید صدر و توانایى فوق‌العاده او را شناخته بودند و خواستار نابودى او بودند و خدا می‌داند چه جایزه‌ها به حکومت ضد بشرى عراق دادند تا این جنایت بزرگ را به انجام رساند.

در این‌جا به نقل نمونه‌ای روشن از حلم واسع و منش کریمانه او می‌پردازیم:

زمانى شهید صدر شنید که یکى از فرزندان یکى از مراجع بزرگ، نسبت به وى بدبین است و از روی حسادت و بدگویى و تهمت پراکنى علیه وى پرداخته است. شهید صدر با آن حلم واسعش نه تنها در برابر این قضیه مقابله نکرد بلکه به سکوت و اغماض نیز اکتفا نکرد، و حلم بلند و حکمت برجسته وى سبب شد که بهترین نوع برخورد را انجام دهد و آن این بود که به یکى از شاگردانش که ارتباطى با آن عالِم داشت، سفارش نمود که به وى بفهماند که شهید صدر دوست‌دار و علاقه‌‌مند وى است و او را به خیر یاد می‌کرده است. به این امید که همین رفتار باعث شود که دست از زبان درازى بردارد و این فتنه در حوزه که به ضرر مرجعیت و مقام و منزلت آن تمام می‌شد برچیده شود و همین‌طور هم شد و در واقع آن «حکمت صدرایى» به هدف بزرگش رسید و اصلاح ذات بین در آن سطح مهم حوزه انجام شد.[۸۸]

سخــاوت

از دیگر صفات و مکارم اخلاقى آن شهید، روحیه سخاوتمندى و بخشندگى او بود. او نه تنها به بذل و بخشش آن‌چه در اختیار داشت می‌پرداخت، بلکه از مصادیق بارز این آیه شریفه قرآن کریم بود:

لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ؛[۸۹]

شما هرگز به حقیقت برّ و نیکى نمی‌رسید مگر این‌که از آن‌چه دوست دارید انفاق کنید.

آن انسان کریم و برجسته، بهترین هدایایى که مخلصین و دوستدارانش به وى هدیه می‌کردند به دیگران عطا می‌کرد و این نمونه‌ای بسیار ارزشمند براى عمل به دستورات قرآن کریم و اهل بیت طهارت و عصمت است.

«روزى یک تاجر عراقى عباى گران‌قیمتى از پشم را در حضور طلبه‌ای به وى هدیه کرد. آن شهید پس از خروج تاجر آن عبا را به همان طلبه هدیه داد.»[۹۰]

«آن شهید عزیز به نمایندگان و وکلایش که وجوهات شرعى را از مردم قبول می‌کردند سفارش کرده بود که نیازهاى خود را برطرف ساخته و آن‌چه باقیمانده را براى او بفرستند و آن‌ها را مُلزم نساخته بود که فقط در مقدار معینى از وجوهات تصرف کنند و هر گاه صلاح می‌دید تمام آن را برمی‌گرداند.»[۹۱]

دورى از مقام‌طلبى و جاه‌پرستى

دور بودن از حب جاه و مقام‌طلبى به اندازه‌ای دشوار است که بعضى از بزرگان ره یافته چنین فرموده‌اند:

                                                                آخر ما یَخرُج مِن قلوبِ الصدیقین حُبُّ الجاهِ؛

مقام دوستى آخرین دامى است که صدیقین از آن می‌رهند.

چه بسا انسان‌هاى والا که از خیلى دام‌ها رهیده‌اند و قلب خود را از اندیشه‌هاى غیر خدایى خالى کرده‌اند اما هنوز در مقام‌طلبى و جاه‌پرستى هر چند به شکل مرموز و ناپیدا مانده‌اند و این نشان از این است که خالى کردن قلب از این قید شیطانى بسیار مشکل است، ریشه این امر هم به حب ذات برمی‌گردد که سرآمد غرایز هر انسانى است.

مرض مهلک حب جاه و مقام، مرض خطرناکى است؛ به ویژه براى افرادى که در سلک شریف روحانیت هستند و لباس مقدس پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله)‌ را بر تن دارند. این مرض به خصوص اگر مُزمن و عمیق باشد، منشأ بسیارى از گناهان و تباهى‌ها و اشتباهات دیگر خواهد شد.

«چنین افرادى گرفتار ریا و شهرت‌طلبى و نفاق و ظاهرسازى و سهل‌انگارى در امر به معروف و نهى از منکر و امثال آن می‌گردند.»[۹۲]

آن عالم ربانى در این میدان نیز به خوبى عمل کرد و گوى سبقت را از بسیارى ربود. «از هرگونه جاه‌طلبى خوددارى می‌کرد بلکه از شهرت و مقام فرار می‌کرد و با وجود کارهاى بزرگ علمى که انجام داد در فکر شهرت خود نبود، بلکه برعکس عمل کرد؛ بسیارى از مقالاتى که می‌نوشت بدون ذکر نام، منتشر می‌کرد، در این خصوص می‌توان فصل‌هایى از مقاله رسالتنا را ذکر کرد که به نام جماعهالعلماء منتشر می‌شد.»[۹۳]

نمونه واضحى در این باره جریان ذیل است:

«یکى از چاپ‌هاى کتاب اقتصادنا در بیروت انجام گرفت. از بس به شهرت و معروفیت کم سابقه رسیده و مؤلفش را نیز شهره آفاق کرده بود، ناشر کتاب، عکس کوچکى را همراه با زندگی‌نامه مختصرى از آیت الله صدر، در پشت جلد کتاب چاپ کرد تا خوانندگان کتاب با نویسنده محقق و فرزانه آن آشنایى اجمالى داشته باشند.

چاپ تازه کتاب به همه جا رفت و به دست آیت الله صدر نیز رسید. وقتى به کیفیت مطلوب چاپ و صحافى کتاب نگاه می‌کرد، چون به آخر رسید و به پشت جلد نگاه کرد چشمش به عکس و خلاصه زندگی‌نامه خود افتاد، با ناراحتى و عدم رضایت کتاب را به زمین گذاشت و رنگش تغییر پیدا کرد!

طلابى که در آن مجلس حضور داشتند، می‌پنداشتند که چاپ تازه کتاب رضایت استاد مؤلف را بیش از پیش جلب خواهد کرد، ناگهان حالت خشم و ناراحتى را در چهره او مشاهده کردند! یکى از آنان پرسید: استاد مثل این‌که ناراحت شدید، چه چیزى موجب آزردگى خاطر حضرت عالى شد؟

آیت الله صدر با ناراحتى گفت: «به قاسم رجب (صاحب کتاب‌خانه مثنّى) بگویید که کتاب را بدون جلد بفروشد!… براى چه این عکس و حرفها را در پشت جلد چاپ کردهاند؟! مگر من براى کسب شهرت کتاب مینویسم که در پشت جلد آن خودم را به مردم بشناسانم ؟!…»

نَفَس شاگردان در سینه حبس شده بود و به حرف‌هاى استاد گوش می‌دادند و به دقت او را می‌نگریستند. آیت الله صدر چند لحظه ساکت ماند و نگاهش به زمین دوخته شد، آن‌گاه سر برداشت و ادامه داد: «من هر چه مینویسم براى رضاى خدا، ضرورت جامعه اسلامى و متعلق به مرجعیت و حوزه علمیه نجف است، نه کار شخصى. اگر مسئولیت مطالب کتاب نبود از چاپ اسم خودم در روى کتاب نیز صرف نظر میکردم. از اول هم میخواستم آثارم به اسم جماعهالعلماء چاپ شود ولى نشد !… با این حال چاپ این عکس و بیوگرافى در پشت جلد کتاب کاملاً بیجا و عبث است !».[۹۴]

کراماتـى از آن شهید بزرگوار

این روحیات و صفات کریمانه اخلاقى، از شهید صدر انسان باصفایى ساخته بود، او عارفى بود که «انقطاع الى الله» داشت. عرفان او عرفان گوشه‌نشینى و فرار از مسئولیت‌هاى اجتماعى نبود، بلکه عرفانی که مانند امام خمینى، در سهمگین‌ترین میدان‌هاى اجتماعى حاضر می‌شد و به وظیفه الهى خود عمل می‌نمود.

در این‌جا به نقل خاطراتى از کرامات آن شهید سعید که در واقع نتیجه همان صفا و انقطاع وى بود می‌پردازیم:

١- شهید صدر براى زیارت امام على (علیه السلام) وارد حرم مطهر شد و پشت سر یکى از خدام حرم شریف شروع به زیارت کرد. وقتى عرض کرد: «السلام علیک یا امیرالمؤمنین» ناگهان خادم متوجه او شد و گفت: «‌ای آقاى من! داخل حرم شوید والله شنیدم که امام على(علیه السلام) می‌فرماید: «ادخل یا ولدى؛ داخل شو اى فرزند من» و من نمی‌دانستم که شما این‌جا حاضر شدید.

٢- یکى از افراد اهل «القرنه» در اطراف بصره، که معروف به حب اهل بیت (علیهم السلام) و ولایت آن‌ها بود و همه او را فرد راستگویى می‌دانستند نزد شهید صدر آمد و این قضیه را نقل کرد: «من در ناحیه شکم خود گرفتار ناراحتى شدم. پس از تفحص و تلاش زیاد در بغداد براى معالجه و رفتن نزد پزشکان، آن‌ها لازم دیدند که مرا عمل کنند. اما من خیلى ترسیده و نگران شدم. در همان جا در اتاق که نشسته بودم چشمم به قبه و بارگاه حضرت موسى بن جعفر(علیهما السلام) افتاد و  متوسل به حضرت شدم.

همان شب در عالم خواب، آقا به من فرمود: «نزد سید محمد باقر صدر برو. او تو را معالجه میکند». پس در عالم خواب شما را پیدا کردم و گفتار امام را به شما گفتم، شما غده یا ریگى را از درون من بیرون آوردید، دست روى آن کشیدید و فرمودید: «ناراحتى تو برطرف شد و شفا پیدا کردى». من از خواب بیدار شدم در حالی که دیدم هیچ ناراحتى نداشتم و اطبا هم از این حادثه تعجب کردند. این فرد روستایى بعضى از عکس‌ها و توضیحات پزشکى خود را که مؤید گفتارش بود به همراه داشت.

٣- به نظر این جانب یکى از مهم‌ترین کرامات شهید بزرگوار آیت الله صدر، آن حالت خاصى بود که در ایشان می‌دیدم و آن این‌که در مواردى که مسئله مشکلى پیش می‌آمد و تصمیم‌گیرى در آن بسیار سختى بود، شهید صدر در آنِ واحد موضع صحیح و مناسبى می‌گرفت. خود آن شهید به من می‌فرمود: «در مثل این موارد یک حالتى از انکشاف و وضوح براى من حاصل میشود.»[۹۵]

در این زمینه نیز می‌توان شهید صدر را با امام خمینى مقایسه کرد. چیزى که براى همه مکشوف بود این بود که امام امت در لحظات سخت تصمیم‌گیری براى مسائل مهم انقلاب اسلامى تصمیم‌هایى اتخاذ نمود که پس از گذشت ده سال از رحلت آن وجود ارزشمند، صحت مواضع و پیش‌بینى‌هاى او روشن‌تر می‌شود -خداوند آن دو انسان الهى و دو عالم ربانى و مجاهد بزرگمرد را با اجداد طاهرینشان محشور بفرماید!

سرّ همه مکارم اخلاقى شهید این بود که او به رتبه والایى از معرفت و توحید ناب دست یافته و مصداق «عَظُمَ الْخَالِقُ فِی أَنْفُسِهِمْ فَصَغُرَ مَا دُونَهُ فِی أَعْیُنِهِمْ»[۹۶] شده بود.

«مالک حقیقى را ذات مقدس او دانسته، در نظر چنین کسى تمام موجودات از نظر ذات و صفات و افعال از درجه استقلال می‌افتند و دیگر توجه به غیر خدا ندارند و مسلم است چنین کسى ممکن نیست غیر از خدا طالب چیز دیگر باشد و خضوع نسبت به دیگرى پیدا کند یا از غیر خدا لذت ببرد و یا بر غیر خدا تکیه کند یا کار خود را به غیر خدا واگذارد، جز خدا نمی‌خواهد و جز خدا نمی‌جوید خدا که ذات مقدسش باقى و غیر او فانى است».[۹۷] «کُلُّ شَیْءٍ هالِکٌ إِلاَّ وَجْهَهُ».[۹۸]

در این‌جا طبق وعده‌ای که داده شد دستورالعمل روشنگرانه آن شهید والامقام به عنوان «خِتامُهُ مِسْکٌ»[۹۹] آورده می‌شود، باشد که همه تشنگان حقیقت را بهره‌‌مند سازد.

«از عرصه اندیشه به عالم دل و از میدان خرد به ساحت وجدان روى می‌کنیم. دمى با دل و وجدانمان می‌نشینیم. قلب‌هایمان را به جاى افکارمان بر قرآن عرضه می‌کنیم و به پیشگاه او می‌بریم، تا بنگریم چه کسى بر دلمان ولایت دارد و فرمان می‌راند. چه دوستى و عشقى، قطب و محور دل ماست و بر او سیادت می‌کند، قلب ما به چه چیزى وابسته است؟

خداوند در یک دل، دو ولایت را نمی‌پذیرد و دو عشق هم‌عرض را بر نمی‌تابد یا دوستى خدا و یا دوستى دنیا؛ چه عشق به خدا و عشق به دنیا با هم جمع نمی‌شوند. بیاییم قلب‌هایمان را محک زنیم که آیا مرکز دوستى دنیا یا دوستى با خدا است، اگر دوستى خدا بر دلمان جاى گرفته است ژرفایش بخشیم و استوارش سازیم و اگر (پناه به خدا) دوستى دنیا در آن لانه کرده، بکوشیم خود را از این درد بدخیم و مرض مهلک و تباه‌گر، نجات دهیم.

هر مِهرى که بر مرکز دل نشیند به یکى از دو شکل است:

١. دوستى معمولى که محور و پایه‌ای جهت مهرها و دلبستگی‌ها، خواسته‌ها و آرزوهاى انسان قرار می‌گیرد، که به گونه‌ای که اگر براى برآوردن نیازى رویکرد دیگرى پیدا کند، فورى به اصل خویش باز می‌گردد؛ چه این دوستى اساس دل را تشکیل می‌دهد و مرکز فکر، دلبستگی‌ها و احساسات را مشغول کرده است گاهى به گفته‌ای، کارى خوراکى یا آشامیدنى به طور موقت دل می‌بندد، ولى همان مهر نخستین محور قلب است.

٢. دوستى آن است که تمام وجود و درون انسان را در بر گیرد، هیچ چیزى او را از دوستش باز ندارد؛ به هر کجا که نگرد روى دوست بیند و جلوه او نگرد، محبوب او قبله و کعبه اوست.

این دو گونه دوستى، هم نسبت به خدا پدید آید وهم نسبت به دنیا. در مهر به خدا که مایه شرف انسان است، هر دو درجه محبت یافت می‌شود. درجه نخست در جان مؤمنان شایسته و پاکى که جانشان را از آلودگی‌هاى دنیا پیراسته‌اند، دیده می‌شود.

اینان از مهر حق، مرکزى براى همه مهرها، آرزوها و احساسات، در دل پدید آورده‌اند، هر چند گاهى به وقت غذا به خوردن غذا می‌پردازند، به بهره‌ای از بهره‌هاى مباح روى می‌کنند، دوستى را دیدار می‌کنند، به تفرج در خیابان می‌پردازند و… ولى با برطرف شدن گرفتارى به مهرى که محور دل است باز می‌گردند، چه مرکز دلبستگى آنان یکى است.

و دوستى درجه دو: «عشق» را در دل و جان پیام آوران اولیای الهى و امامان (علیهم السلام) می‌توان یافت. امام على بن ابیطالب (علیه السلام) که ما از شرف مجاورت او بهره می‌بریم، همه می‌دانیم این مرد بزرگ در این زمینه چه گفته است: «ما رأیت شیئاً الا و رایت الله قبله و بعده و معه».[۱۰۰]

چه عشق به خدا، این قلب با عظمت را به گونه‌ای فرا گرفته است که هر چه می‌بیند خدایى بیند حتى به گاهى که مردم را می‌بیند، خدا را می‌نگرد، با نعمت‌هاکه روبه‌رو می‌شود، خدا را می‌بیند و خلق خدا و نعمت‌هاى او را جداى از او نمی‌بیند.

این معنا و این گونه نگاه به آفریدگان، در همه حال، دید او را تشکیل می‌داد؛ چه دوست یگانه و معشوق کامل او، خداست، قبله آرزوها و آمال او خداست، به خود اجازه نمی‌دهد با او انباز گیرد، چه او غیر ذات سبحان حق را نمی‌بیند.

همین دو گونه دوستى نسبت به دنیا نیز هست، همان دنیایى که به فرموده پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله)‌ سرآمد خطاها و اشتباه‌هاست. درجه نخست دنیاطلبى آن است که دوستى دنیا مرکز و خاستگاه سلوک و تصرفات انسان گردد، گویى محور تلاش و کوشش او خواسته‌هاى شخصى‌اش است، هر کجا سود شخصى، او را بکشاند، می‌رود. دنیا قاعده و پایه زندگى او می‌شود. گاهى مشغولیت‌هاى پاک و معنوى روى او را از دنیا برمی‌گرداند به نماز مشغول می‌گردد و روزه می‌گیرد، ولى با شتاب به دنیا که مرجع اساسى قلب اوست، روى می‌آورد. هنوز از قلمرو سلطه شیطان خارج نشده، به قلمرو او باز می‌گردد.

این دنیاطلبى آغازین است که خود بیمارى بدخیم است.

ولى بیمارى دنیادوستى درجه دو، گونه هلاک‌زاى آن جایى است که عشق به دنیا او را کور کرده و همه شبکه‌هاى دید او را در بر گرفته است. نسبت او با دنیا، چونان نسبت سید موحدان، امیرالمؤمنین (علیه السلام) با خداى سبحان می‌گردد: او، هیچ چیز را نمی‌دید، مگر آن‌که پس از او، با او و بعد از او، خدا را می‌دید. دنیاطلب نیز همه چیز را از زاویه دوستى دنیا نگرد، حتى کارهاى شایسته را نیز، از چشم‌انداز سودهاى شخصى برمی‌گزیند: نماز را، روزه را و دیگر عبادات را. همه کارهایش رنگ دنیاطلبى می‌گیرد. در هر کارى نخست بازده دنیایى او را می‌بیند. انگیزاننده او، مشتى از مال یا اندکى از مقام و جاه است، چیزهایى که جز زمانى کوتاه با او نمی‌پاید. این نوع دنیاطلبى از گونه پیشین آن، بسیار خطرناک‌تر است، از این روى پیامبراسلام (صلی الله علیه و آله)‌ فرمود: «حُبُّ الدُّنْیَا رَأْسُ کُلِّ خَطِیئَهٍ»[۱۰۱] و امام صادق (علیه السلام) فرمود: «مَثَلُ الدُّنْیَا کَمَثَلِ مَاءِ الْبَحْرِ کُلَّمَا شَرِبَ مِنْهُ الْعَطْشَانُ ازْدَادَ عَطَشاً».[۱۰۲]
نگویید همین اندک از دنیا را برمی‌گیریم، سپس از او روى برمی‌گردانیم، این مقدار از مقام و منصب را به دست می‌آورم، سپس به سوى خدا می‌روم، چنین اندیشه‌ای عبث است؛ زیرا هر اندازه که از مال و مقام دنیا برگیرید، عطش شما بیش‌تر خواهد شد و عشق شما نسبت به آن افزون می‌گردد، دنیا به سان آب شور دریاست. دنیا سرآمد همه گناهان است.

رسول خدا (صلی الله علیه و آله)‌ فرمود: «من أصبح و أکبر همّه الدنیا فلیس له من الله شىءُ» [۱۰۳] و این یعنى گسستن پیوند با خدا؛ زیرا دو گونه مهر و عشق در یک دل نمی‌گنجد.

دنیاطلبى سرآمد همه گناهان است؛ چون نماز را بی‌روح می‌کند، روزه را بی‌معنا و معنویت می‌سازد و همه عبادات را از یاد خدا تهى می‌گرداند. وقتى که مهر به دنیا همه قلب را فرا گرفته است، جایى براى چشیدن لذت عبادات باقى نمی‌ماند.

من و شما می‌دانیم آنانى که با امیرالمؤمنین (علیه السلام) در افتادند و ما امروز بدگویى‌شان می‌کنیم، نماز و روزه را ترک نکردند، لب به شراب نزده بودند، دست کم بیش‌تر آن‌ها چنین بودند. عبدالرحمان بن عوف، صحابى جلیل‌القدر و از پیشگامان در اسلام بود؛ روزى که او مسلمان شد، شمار زیادى کافر بودند، در خدمت رسول خدا زیست، در فضاى نزول وحى، با قرآن با آیات الهى تنفس کرد، ولى چه شد؟ چه بر سر او آمد؟ وقتى شهرهاى ایران و روم را بر روى مسلمانان گشود، مهر به دنیا از دل او زبانه کشید، نماز و روزه می‌گزارد، ولى دلش از دوستى دنیا پر بود، وقتى انتخاب مقام خلافت بین على (علیه السلام) و عثمان به دست او افتاد، تا یکى از آن دو را براى خلافت مسلمانان برگزیند، با این‌که می‌دانست که اگر زمام خلافت به دست على(علیه السلام) سپرده شود، خوشبختى دنیا و آخرت مسلمانان تأمین می‌گردد و اگر عثمان خلیفه شود، درهاى فتنه براى همیشه بر روى مردم گشوده خواهد شد، حتى این را از عمر هم شنیده بود، ولى دنیاطلبى عنان اختیار درست را از او بگرفت، دستش را به دست عثمان داد و با او بیعت کرد و على (علیه السلام) از خلافت دور افتاد.

ممکن است بگویند: على (علیه السلام) از جانب پیامبر(صلی الله علیه و آله)‌ خلیفه پس از او بود، کار عبدالرحمان به سان ترک نماز است و گناهى هم‌سنگ ترک نماز دارد؛ زیرا امام على (علیه السلام) مهم‌ترین کارهاى ضرورى مسلمانان را در هر حال، رهبرى می‌کرد و بر فرض محال، اگر پیامبر (صلی الله علیه و آله)‌ او را نصب نمی‌کرد، آیا می‌شد عبدالرحمان را متهم به دنیادوستى کرد؟ باید گفت این‌جا ربطى به نص پیامبر ندارد، موضوع حکم، دوستى دنیاست، خیانت در امانت است، او می‌دانست که با آمدن امام على (علیه السلام) دنیاى او به خطر می‌افتد.

دوستى دنیا، جان مایه وجود او شده بود و کور و کرش کرده بود و چنین دنیاطلبى سرآمد همه گناهان است، چونان که دوستى خدا اساس همه کمالات است، دوستى خداست که به انسان کمال، عزت، شرف، نستوهى، پاکى و توان چیرگى به ضعف‌ها و ناتوانی‌ها را در همه احوال، می‌دهد.

دوستى خدا بود که ساحران را چونان دگرگون کرد که از جلوداران آیین موسى (علیه السلام) شدند و در پاسخ تهدیدهاى فرعون چنین گفتند:

«فَاقْضِ ما أَنْتَ قاضٍ إِنَّما تَقْضی هذِهِ الْحَیاهَ الدُّنْیا». [۱۰۴]

این شجاعت را از کجا آوردند؟ جز از عشق به خدا؟ عشق به خدا بود که على (علیه السلام) را از پایگاهى دلیرانه برخوردار کرد، شجاعت او به سان شجاعت درندگان نبود، شجاعتى بود از روى ایمان و برخاسته از عشق به خدا. این دلیرى، تنها دلیرى مبارز در میدان نبرد نیست، بلکه شجاعت مقاومت و رد کردن است، شجاعت شکیبایى و نستوهى است و ضرب‌المثل شجاعت در میدان نبرد بود، وقتى کمرش را براى رفتن به میدان می‌بست که نزدیک به شصت سال از عمرش سپرى شده بود. تنها و یک تنه بر خوارج حمله برد و چهار هزار نفر از آنان را کشت. این دلیرى شگفت‌آور او، در میدان کارزار از مهر خدا مایه می‌گیرد وعشق او به خدا، اجازه نمی‌دهد که انبوه لشکریان را ببیند یا از تنهایى خود در برابر این همه لشکر، وحشت کند.

در شجاعت بر شکیبایى نیز نمونه بود، او به گاهى در برابر غصب حق خود، سکوت کرد که در بحبوحه جوانى بود، هنوز عارضه پیرى در او پدید نیامده بود، ولى چون مصلحت اسلام در سکوت بود، براى حفظ اسلام سکوت کرد تا دست کم شعائر اسلام باقى بماند. والاترین گونه شجاعت، دلیرى در گذشتن از خود و حق خود براى اسلام است. وقتى پس از قتل خلیفه دوم، خلافت بر او با شرط‌هاى ناهمسو با کتاب و سنت عرضه می‌شود، دست رد بر سینه مقام خلافت می‌زند.

چنین دلیرى در میدان جنگ، در شکیبایى و در نه گفتن به دنیا، از عشق او به خدا مایه می‌گرفت، نه از اعتقاد و باورش، چه در این اعتقاد فلاسفه غرب نیز با او شریک‌اند، این ویژگی‌ها وامدار باور و عقیده تنها نیست، باورى که به عشق نرسد.

ما طالبان علم از دیگران بر پرهیز از دنیاطلبى سزاوارتریم؛ چه ما خود را راهنمایان مردم به آخرت می‌دانیم و در منصب هدایت خلق قرار گرفته‌ایم، چگونه می‌توانى دنیاى خودت را از آخرتت جدا پندارى؟ اگر دنیایت از آخرت تو گسسته شود، مردم را به دنیاى خودت فرا خواهى خواند، نه به آخرت پروردگارت!

در این صورت رهزن مردم از آخرت خواهى شد، آن هم رهزن راه خدا، راهى که خود باید مردم را به سوى آن فرا خوانیم و جلودار آنان در حرکت به سوى خدا و آخرت باشیم و دست مردم را گرفته و آنان را به آن راه بداریم.

اگر ما خود این راه را ببندیم، اگر ما کژراهه برویم، در آن حال مانع راه خدا و حجاب روز جزا خواهیم بود. هر کس مهر دنیا بر او چیره شود، تباه و هلاک می‌شود، ولى ما طالبان علم و دانایان اگر دنیاطلب شویم هم خود هلاک شویم و هم مردم را هلاک کنیم؛ زیرا ما منادى هدایت خلق به سوى خدا هستیم، دعوت به راه خدا و ارزش‌هاى الهى، پیشه ماست.

ما که در جایگاه پیونددهى مردم به خدا هستیم، اگر دل ما به خدا پیوند نداشته باشد، چگونه می‌توانیم مردم را به خدا پیوند دهیم؟

ما از همه مردم به پروا گرفتن از این دره هوسناک سزاوارتریم؛ چه ما ادعاى وراثت پیامبران، امامان و اولیا را داریم، مقتدا و اسوه‌هایمان را بزرگان و پاک‌باختگانى چون پیامبر اسلام، امام على، امام حسن و امام حسین (علیهم السلام) می‌دانیم و در راه آنان گام بر می‌داریم. آیا نباید این شرافت انتساب در ما زنده شود و در جلوه‌گرى باشد؟ این پیوند و نسبت، جایگاه ما را در میان امت حساس‌تر و دقیق‌تر می‌کند؛ زیرا ما حاصل گفتار آن بزرگان و نماینده سیرت و رفتار آنان هستیم؛ داناترین مردم به گفتارشان و شناساترین افراد به رفتارشان. مگر رسول خدا نفرمود: «نَحْنُ مَعَاشِرَ الْأَنْبِیَاءِ لَا نُورِثُ ذَهَباً وَلَا فِضَّهً وَلَا دَاراً وَلَا عَقَاراً وَ إِنَّمَا نُورِثُ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَهَ وَالْعِلْمَ وَالنُّبُوَّهَ»[۱۰۵] و امیرالمؤمنین (علیه السلام) نفرمود: «ان امارتکم هذه لا تساوى عندى شیئاً الا ان اقیم حقاً او ادحض باطلاً».[۱۰۶]

امام على (علیه السلام) براى خدا کار می‌کرد و فانى در اراده حق بود، اگر او دنیاطلب بود و حکومت را براى دنیا می‌خواست، بدبخت‌ترین و سیه‌روزترین مردم بود؛ چه او در کودکى از خونش در راه خدا گذشته بود و بارها تا دروازه شهادت رفته بود و در دوران غربت اسلام و تنهایى رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) از او و رسالت الهى او، دفاع کرده بود و در این مهم، لحظه‌ای تردید به خود راه نداده بود، نه براى مرگ حسابى باز کرده بود و نه دنیا نزد او بهایى داشت. او فارغ از مرگ و زندگى بود (بلکه فوق مرگ و زندگى بود). در زمان حضور پیامبر سرباخته‌ترین بود و پس از رحلت آن عزیز نیز، تسلیم محض بود. در راه خدا از همه کوشاتر بود و بیش‌ترین رنج و تلخی‌ها را در راه اسلام چشید.

با محاسبه‌هاى دنیوى چه چیزى در برابر این همه رنج به دست آورد؟ آیا این سیرت و رفتار او را از خلافت محروم نکرد؟

آیا سال‌ها خانه‌نشین نشد؟ آیا او را فاصله هزار ماه بر منبرهاى مسلمانان ناسزا نگفتند؟

همان منبرهایى که پایه‌هایش بر جهاد، نستوهى، فداکارى و خون دل خوردن‌هاى او بر پا بود.

با این همه آن‌گاه که ابن ملجم مرادى، فرق مبارک او را شکافت، صداى کامیابى سر داد: «لقد فزت و ربّ الکعبه». اگر بهاى فداکار‌ی‌هاى او دنیا بود، او محروم‌ترین افراد از بهره‌هاى دنیایى بود، نبایست خود را کامیاب می‌شمرد و بهترین بهره‌ور از دنیا به شمار می‌آورد!

همین آخرین پیام او «لقد فزت و ربّ الکعبه» گواه است و شهادت گواه این است که او به این دنیا دل نبست و در همه حال، براى خدا کار کرد. اکنون که زمان لقاى خدا رسیده، لحظه‌ای که مزد و پاداش او، به تمام و کمال داده می‌شود و در برابر آن همه رنج‌ها و اندوه‌ها در نعمت و رضوان جاودان حق غرق می‌گردد.

آیا این امام اسوه برتر ما نیست؟ آیا زندگى او «سنت» نیست؟ مگر سنت غیر از گفت و کرد و تقریر معصوم است؟

بر ماست که به پیروى از آن بزرگان از دلبستگى به دنیا، دامن گیریم، ما دنیایى هم نداریم که به آن دل ببندیم، دنیاى یک طلبه چیست؟

شگفتا طلبه و دنیاطلبی‌؟ مگر همه این چند روزه دنیا چیست که گرفتار آن شویم و از مقام «رضوان من الله اکبر» محروم مانیم؟ نعمت‌هایى را که هیچ گوشى نشنید و هیچ چشمى ندیده و در خیال بشر نمی‌گنجد، رها کنیم و به دنیایى که وهم و خیالی بیش نیست، بچسبیم. دنیا همه‌اش وهم و خیال است و دنیاى طلبه، بخش کوچکى از این خیال و وهم.

بیاییم خودمان را با هارون الرشید مقایسه کنیم. او چه گرفت و چه چیزى از دست داد و ما در برابر از دست دادن همان چیز، چه به دست آورده‌ایم و چه چیزهایى را از دست داده‌ایم. ما او را شب و روز، بد می‌گوییم که گول دنیا را خورد، ولى می‌دانیم در چه کاخ‌هایى زندگى کرد، چه خوشگذرانی‌ها داشت، چه لذت‌ها برد، چه زمامدارى و حکومت پهناور و نیرومندى داشت. خلافت و سلطنت او همه جا را گرفته بود؟

هارون الرشید به چنین دنیایى سر سپرد. ما مدعى هستیم از هارون الرشید بهتریم از او پارساتر و باتقوا‌تریم! آیا دنیاى هارون الرشید به ما روى آورده است تا آزمایش شویم و پارسایى و تقواى خویش را بسنجیم؟

هان اى فرزندانم، برادرانم، عزیزانم، اى فرزندان علــى! آیا دنیاى هارون الرشید بر ما عرضه شده است نه؛ دنیایى که به ما روى کرده بسیار اندک است و ناچیز. هارون به ابرها می‌گفت هر جا می‌خواهید ببارید، از قلمرو خلافت هارون بیرون نیست، مالیات و خراج آن به خزینه من خواهد آمد. او در راه چنین دنیایى، موسى بن جعفر (علیهما السلام) را زندانى کرد.

آیا چنین دنیایى به ما روى کرده است و چنان آزمونى شده‌ایم تا ببینیم موسى بن جعفر (علیهما السلام) را زندانى نمی‌کنیم؟ به زندگى طلبه هیچ حقیقتى جز رضوان الهى نباید حاکم باشد. هر طالب علمى حالش چونان على بن ابیطالب (علیه السلام) است. اگر با انتخاب طلبه‌ای به دنیا رو کرد، اگر با این زندگى طلبگى به دنیا دل بست، روسیاهترین و بدبخت‌ترین مردم دنیاست؛ زیرا نه دنیاى او دنیاست و نه در آخرت بهره‌ای دارد.

پس بایسته است همه توان و همّ خویش را در آبادسازى آخرت به کار گیریم، دل خود را از عشق و دوستى خدا لبریز کنیم، جایى براى غیر او نگذاریم.

امامان معصوم (علیهم السلام) براى وانهادن دنیا و چیره شدن بر دنیاپرستى، دستورالعمل‌هایى را داده‌اند: یاد مرگ  در همه حال، کارآترین دارو براى درمان بیمارى دنیاپرستى است.

همه ما می‌گوییم مرگ هست، دنیا فانى است، همه رفتنى‌اند، ولى آن را براى خود باور نداریم.
یاد مرگ وقتى دوستى دنیا را از دل می‌برد که خود را در همه حال، بر پرتگاه مرگ ببینیم، مرگ همیشه فرادیدمان باشد.

همه ما هر روز دوستانى و نزدیکانى را از دست می‌دهیم، جلوى چشم ما برادرانى از ما از این دنیا به دنیایى دیگر رخت بر می‌بندند. پدر من، بیش از عمر الآن من، عمر نکرد، برادر من هم بیش از این‌که من عمر کرده‌ام، زندگى نکرد. اکنون من، عمر خویش را کرده‌ام، بسیار معقول می‌نماید که من بیش از پدر و برادرم عمر نکنم، هر یک از ما باید همگنانى براى مدت عمر خود برگزیند و خود را براى رفتن آماده کند. همه ما دوستانى داشتیم که کوچ کردند، عزیزانى که از این دنیا رفتند و هیچ چیز از آرمان‌ها و آرزوهایشان باقى نمانده است.

اگر براى آخرت کار کرده‌اند، به «مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلیکٍ مُقْتَدِرٍ»[۱۰۷] راه یافتند و چنان‌چه در راه دنیا عمرشان را سپرى کرده‌اند، نسبت به آن‌ها همه چیز پایان یافته است. این‌ها همه براى ما عبرت است.

پیداست این دستورالعمل امامان  (علیهم السلام) را باید آویزه گوش کنیم و همیشه مرگ را به یاد داشته باشیم تا حرص به زندگى در دنیا در ما بشکند، هوس‌ها بسوزند.

چه زندگى‌ای؟ چه دنیایى؟

چند سال، چند ماه و شاید چند روز در دنیا؟ چرا براى این چند روزه دنیا، زندگى دائمى و ابدى را بر خود سیاه کنیم؟ از چه زندگى‌ای دفاع می‌کنیم؟ هستى مان را در راه چه اندازه از بهره‌هاى زندگى فدامی‌کنیم؟

این همه جنب و جوش براى چه اندازه از زندگى داریم؟

براى ده روز، یک ماه، دو ماه؟ هیچ نمی‌دانیم. نمی‌دانیم آیا تاوان این اندازه خطا را می‌توانیم بپردازیم؟ این اندازه از کوتاهى و گناه در برابر خدا، در برابر دینمان براى ما قابل تحمل است. تحمل پذیرش تاوان این خطاها، در برابر چه چیز؟ ده روز، یک ماه یا دو ماه زندگى، این بهاى خیلى پستى است.

از خدا می‌خواهیم دل‌هاى ما را پاک سازد، قلب‌هاى ما را به نور ایمان جلا دهد، همت ما را خداجویى و خداطلبى کند، دل ما را از مهر و محبت، ترس و باور به او، پر کند و ما را به عمل به کتابش توفیق دهد.[۱۰۸]

 

 

[۱]. وصیتنامه الهى ـ سیاسى امام خمینى (چاپ وزارت ارشاد)، ص ٣٣.

[۲]. واقعه (۵۶)، آیه ٧٩.

[۳]. حج (٢٢)، آیه ١١.

[۴]. بیان این جملات شماتت نیست، بلکه اعتراف و بیان حقیقت تلخ تاریخى همراه با دعا براى ملت مظلوم عراق است .

[۵]. مریم (١٩)، آیه ٣١.

[۶]. متن دستخط شهید را در مباحث بعدی مطرح خواهیم کرد.

[۷]. سوره شمس (٩١)، آیه ٩.

[۸]. مجله حوزه ، شماره ۴، ص ١٢۶.

[۹]. سوره بینه (٩٧)، آیه  ۵.

[۱۰]. برگزیده تفسیر نمونه، ج ۵، ص ۵۵٣.

[۱۱]. سید فاضل نورى، سبحات روحیه فى سیره الامام الشهید الصدر، ص ۶۵.

[۱۲]. مجله حوزه ، شماره ٧٩ و ٧۰، ص ٢٧ .

[۱۳]. «مؤمنان رستگار شدند آن‌ها که در نمازشان خشوع دارند.» (مؤمنون (٢٣)، آیات ١ و ٢).

[۱۴]. محمد رضا نعمانی، الشهید الصدر سنوات المحنه و ایام الحصار، ص ١١٩ – ١٢٢.

[۱۵]. همان.

[۱۶]. غرّه الحدیث، ص ٣٣۶ و منهج الصادقین، ج ٩، ص ١۰٫

[۱۷]. سید فاضل نوری، سبحات روحیه فى سیره الامام الشهید الصدر، ص ٣٢.

[۱۸]. سید محمد باقر صدر، از سقیفه تا کوفه، ص ٣٩ .

[۱۹]. سوره منافقون(۶٣)، آیه ٧: و حال آن‌که عزت و سربلندى مخصوص خداوند و رسولش و مؤمنین است.

[۲۰]. سوره فتح (۴٧)، آیه ۴:خداوند است که آرامش و سکونت را به قلب اهل ایمان فرو مى‌فرستد.

[۲۱]. سوره رعد (١٣)، آیه ٢٧: همانا با ذکر خدا دل‌ها آرام و مطمئن مى‌شود.

[۲۲]. مصطفى قلیزاده، شهید صدر بر بلنداى اندیشه و جهاد، ص ٧٣، به نقل از: آیت الله حائرى.

[۲۳]. بحارالانوار، ج ٣۵، ص ۴٣٢ .

[۲۴]. سوره مائده (۵)، آیه ٣۵ .

[۲۵]. مجله حوزه ٧٩ و ٧۰، ص٣۰٫

[۲۶]. محمدرضا نعمانی، الشهیدالصدر سنوات المحنه وایام الحصار، ص ١٢٢.

[۲۷]. استاد حائرى تهرانى و علامه سید عبدالله شبّر، بنیادهاى اخلاق اسلامى، ص ۴۰٢ به نقل از اصول کافى، ج ۶، ص ٢٧۰ – ٢٧٢، باب الاکل متّکئا .

[۲۸]. حرکه المجاهدین العراقیین، الامام الصدر فى سلوکه الاخلاقى، صص ١٧ – ٢٧.

[۲۹]. مختار الاسدى، الشهیدالصدر بین ازمه التاریخ و ذمه المؤرخین، ص ١۵٣ – ١۵۴.

[۳۰]. حرکه المجاهدین العراقیین، الامام الصدر فى سلوکه الاخلاقى، صص ١٧ – ٢٧.

[۳۱]. سوره حجر (١۵)، آیه ٧٧ .

[۳۲]. برگزیده تفسیر نمونه، ج ٢، ص ۵۴۵.

[۳۳]. محمد حسینی، الامام الشهید السید محمد باقر الصدر (دراسه فى سیرته و منهجه)، ص ٧٧ – ٧٧.

[۳۴]. محمد حسینی، الامام الشهید السید محمد باقر الصدر (دراسه فى سیرته و منهجه)، ص ٧٧.

[۳۵]. سید فاضل نوری، سبحات روحیه فى سیره الامام الشهید الصدر، ص ۵۰ – ۵۴.

[۳۶]. مجله حوزه ، شماره ٧٩ و ٧۰، ص ٢٧، مصاحبه با: آیت الله سید کاظم حائرى.

[۳۷]. حرکه المجاهدین العراقیین، الامام الصدر فى سلوکه الاخلاقى، ص ٢١.

[۳۸].  همان.

[۳۹]. سید فاضل نوری، سبحات روحیه فى سیره الامام الشهید الصدر، ص ۶٧ – ٧۰٫

[۴۰]. کافى، ج ۵، ص ۵۰٧ .

[۴۱]. سید فاضل نوری، سبحات روحیه فى سیره الامام الشهید الصدر، صص ٧١ – ٧۵، ترجمه آزاد همراه با تلخیص.

[۴۲]. محمد حسینی، الامام الشهید السید محمد باقر الصدر (دراسه فى سیرته و منهجه)، ص ٧٣ – ٧۴.

[۴۳]. مجله حوزه ، شماره ٧٩ و ٧۰، ص ١٧٢ – ١٧۵.

[۴۴]. تحف العقول، چاپ اسلامیه، ص ٣۰٢.

[۴۵]. سوره آل عمران (٣)، آیه ١۵٩.

[۴۶]. برگزیده تفسیر نمونه، ج ١، ص ٣۴٣ .

[۴۷]. مجله حوزه ، شماره ٧٩ و ٧۰، ص ٢٧، مصاحبه با آیت الله حائرى.

[۴۸]. محمد رضا نعمانى، الشهیدالصدر سنوات المحنه و ایام الحصار، ص ١٢٧.

[۴۹]. سوره اعراف (٧)، آیه ١٩٩.

[۵۰]. برگزیده تفسیر نمونه، ج ١، ص ١٢٣.

[۵۱]. مصطفى قلیزاده، شهید صدر بر بلنداى اندیشه و جهاد، ص ٧٢.

[۵۲]. حرکه المجاهدین العراقیین، الامام الصدر فى سلوکه الاخلاقى، ص ١۵ – ١۶.

[۵۳]. حرکه المجاهدین العراقیین، الامام الصدر فى سلوکه الاخلاقى، ص ١۰٫

[۵۴]. همان، ص ١١ و ر.ک: مصطفى قلیزاده، شهید صدر بر بلنداى اندیشه و جهاد، ص ۶٧.

[۵۵]. حرکه المجاهدین العراقیین، الامام الصدر فى سلوکه الاخلاقى، ص ١١ – ١٢.

[۵۶]. همان، ص ١۴.

[۵۷]. محمد حسینی، الامام الشهید السید محمد باقر الصدر (دراسه فى سیرته و منهجه)، ص ٧١ .

[۵۸]. مجله حوزه ، شماره ٧٩ و ٧۰، ص ٣٢٧ – ٣٢٩.

[۵۹]. سوره مریم (١٩)، آیه ٩۶.

[۶۰]. محمدرضا نعمانی، الشهید الصدر سنوات المحنه و ایام الحصار، ص ٩۶.

[۶۱]. مصطفى قلیزاده، شهید صدر بر بلنداى اندیشه و جهاد، ص ١٢۶ – ١٢٧.

[۶۲]. مختار اسدی، الشهیدالصدر بین ازمهالتاریخ و ذمهالمؤرخین، ص ١۴٧.

[۶۳]. نهج البلاغه، صبحى صالح ، حکمت ۴٣٩ .

[۶۴]. سوره حدید (۵٧)، آیه ٢٣.

[۶۵]. حائرى تهرانى و سید عبدالله شبّر، بنیادهاى اخلاق اسلامى، ص ۵۶٩ به نقل از: کافى، ج ٢، ص ١٢٧.

[۶۶]. مجله حوزه، شماره ٧٩ و ٧۰، ص ٢٧ – ٢٩.

[۶۷]. مجله حوزه، شماره ٧٩ و ٧۰، ص ٣٢٧ – ٣٢٩.

[۶۸]. حرکه المجاهدین العراقیین، الامام الصدر فى سلوکه الاخلاقى، ص ٢٢.

[۶۹]. مختار اسدى، الشهیدالصدر بین ازمهالتاریخ و ذمهالمؤرخین، ص ١۵۰٫

[۷۰]. محمد حسینی، الامام الشهید السید محمد باقر الصدر (دراسه فى سیرته و منهجه)، ص ٧٣.

[۷۱]. محمد رضا نعمانى، الشهید الصدر سنوات المحنه و ایام الحصار،  صص ١١٢ – ١١٩.

[۷۲]. همان، ص ٣۴۰٫

[۷۳]. برای اطلاع بیشتر ر.ک: همان، ص ١١٢ به بعد.

[۷۴]. محمدرضا نعمانى، الشهیدالصدر سنوات المحنه و ایام الحصار، صص ١١٢ – ١١٩.

[۷۵]. سوره یونس (١۰)، آیه ۶٢.

[۷۶]. برگزیده تفسیر نمونه، ج ٢، ص ٣۰١.

[۷۷]. محمد حسینى، الامام الشهید السید محمد باقر الصدر (دراسه فى سیرته و منهجه)، ص ٧٧.

[۷۸]. سوره حشر (۵٩)، آیه ٩.

[۷۹]. محمدرضاالنعمانى، الشهیدالصدر سنوات المحنه و ایام الحصار ، ص ١٣١ – ١٣٣.

[۸۰]. همان، ص ١٣۴ – ١٣۶.

[۸۱]. مجله حوزه ، شماره ٧٩ و ٧۰، ص٣٣۰٫

[۸۲]. محمدرضا نعمانی، الشهیدالصدر سنوات المحنه و ایام الحصار، ص ١٣۴ – ١٣۶.

[۸۳]. محمد حسینی، الامام الشهید السید محمد باقر الصدر (دراسه فى سیرته و منهجه)، ص ٧۴.

[۸۴]. مختار اسدی، الشهیدالصدر بین ازمهالتاریخ و ذمهالمؤرخین، ص ١۵۴.

[۸۵]. مجله حوزه ، شماره ٧٩ و ٧۰، ص٣٣۰٫

[۸۶]. همان، ص ٣٣١.

[۸۷]. سید محمدباقر صدر، از سقیفه تا کوفه، ص ۵٣  و ۶۵.

[۸۸]. ر.ک: فاضل نوری، سبحات روحیه فى سیره الامام الشهید الصدر، ص ۵٧.

[۸۹]. سوره آل عمران (٣) ، آیه ٩٢.

[۹۰]. حرکه المجاهدین العراقیین، الامام الصدر فى سلوکه الاخلاقى، ص ١۴.

[۹۱]. همان، ص ٢۵.

[۹۲]. حائرى تهرانى و سید عبدالله شبّر، بنیادهاى اخلاق اسلامى، ص ۴٣٣ .

[۹۳]. حرکه المجاهدین العراقیین، الامام الصدر فى سلوکه الاخلاقى، ص ٢٣ – ٢۴.

[۹۴]. مصطفى قلیزاده، شهید صدر بر بلنداى اندیشه و جهاد، ص ۴٩ – ۵١ .

[۹۵]. محمدرضا نعمانى، الشهیدالصدر سنوات المحنه و ایام الحصار، ص ١٢٢ – ١٢۴.

[۹۶]. نهج البلاغه، خطبه ١٩٣.

[۹۷]. حائرى تهرانى و سید عبدالله شبّر، بنیادهاى اخلاق اسلامى، ص ٧٢ – ٧٣.

[۹۸]. سوره قصص (٢٧)، آیه ٧٧.

[۹۹]. سوره مطففین (٧٣)، آیه ٢۶.

[۱۰۰]. حدیثى با عبارتى نزدیک به این مضمون در صفحه ٣۶٧ مفتاح الفلاح شیخ بهائى آمده است.

[۱۰۱]. مستدرک الوسائل، ج ١٢، ص ۴۰؛ بحارالانوار، ج ۶٧، ص ٣١۵.

[۱۰۲]. الکافى، ج ٢، ص ١٣۶.

[۱۰۳]. مجموعه ورام، ج ١، ص ١٣۰٫

[۱۰۴]. سوره طه (٢۰)، آیه ٧٢.

[۱۰۵]. بحارالانوار، ج ٢٩، ص ٢٢٩. احتجاج، ج ١، ١۰۴.

[۱۰۶]. نهج البلاغه، انتشارات دار الهجره، ص ٧۶، خطبه ٣٣،

[۱۰۷]. سوره قمر (۵۴)، آیه ۵۵.

[۱۰۸]. عبدالرضا ایزدپناه، «دستورالعمل اخلاقی از عالم نامور آیت الله العظمی شهید صدر»، مجله حوزه ، شماره ٧٩ و ٧۰، صص  ١١۰ – ١١٩.

 

بیانات حجت‌الاسلام‌والمسلمین محمدمهدی میرباقری درباره دیدگاه شهید صدر پیرامون نظام‌ها و مسائل مستحدثه

قم، مرداد١٣٩٨

 گفت‌وگو با سید محمدحسین هاشمی

روزنامه جمهوری اسلامی تنها رسانه‌ای بود که در ماههای دشوار حصر شهید صدر توانست با وی گفت و گوی تلفنی داشته باشد.سید محمد هاشمی که از آغازین سالهای نوجوانی به سید شهید ارادت داشت ؛ برای تماس با وی از امکان ویژه‌ای برخوردار بود و در مقام دبیر سرویس سیاسی روزنامه مذکور، توانست با او مصاحبه‌ای تلفنی را انجام دهد. این رویداد که به سرعت بازتابی جهانی یافت ؛ تاکنون هم محل تحلیلهای مثبت و منفی برخی از پژوهندگان واپسین فصل از حیات شهید صدر است. با سید محمد حسین هاشمی درباره چگونگی این مصاحبه به گفت‌وگو نشستیم که حاصل آن در پی می‌آید.

قبل از پرداختن به موضوع مصاحبه، بفرمایید از چه مقطعی با شهید صدر آشنا شدید و چه خاطراتی دارید؟ 

من از نظر خانوادگی با خانواده مرحوم شهید صدر، چه آیت الله صدر در نجف و چه امام موسی صدر در بیروت ارتباط داشتیم، اما آشنایی شخص من به اوایل دهه پنجاه شمسی بر می‌گردد. من نوجوانی شانزده هفده ساله بودم و به اتفاق خانواده، در نجف اقامت داشتم. پدرم مشغول تحصیلات حوزوی بودند و ما هم همراه ایشان رفته بودیم. در تابستان ۵۳، تعدادی از شاگردان آقای صدر دستگیر شدند. من هم در حالی که بیش از هفده سال نداشتم، دستگیر شدم. ابتدا شکنجه های مقدماتی را در همان نجف به ما دادند و به رغم اینکه هنوز نوجوان بودم، مرا همراه بقیه به بغداد منتقل کردند. قبل از دستگیری من، در همان تابستان جمعی از روحانیون نزدیک به شهید صدر، از جمله آیت الله هاشمی شاهرودی که ما از بستگان ایشان هستیم و شاگردانی چون آسید عمادالدین که بسیار روحانی شجاع و معروفی بود؛ دستگیر شدند. من ایشان را زیارت نکرده بودم، ولی شنیدم که در زندانهای عراق هم دلاور بسیار بنامی بود که همه از نام و یاد او روحیه می‌گرفتند و همان تابستانی که دستگیرش کردند، اعدام شدند و به شهادت رسید و نیز سید عزالدین قبانجی و جمعی از شاگردان مرحوم آقای صدر دستگیر شدندکه برخی هم عرب زبان بودند از جمله شیخ عارف بصری، قاسم شبر، سید عبدالرحیم شوقی که من با بیشتر اینها در زندان آشنا شدم. دستگیری و حبس من یک ماه بیشتر طول نکشید به خاطر سن و سالی که داشتم ؛ با آنکه بسیار اذیتم کردند، آزاد شدم. البته در آن مقطع، آن جمع همچنان در زندان بودند. در اینجا بود که مرحوم آقای صدر پیغام دادند که سید محمد حسین بیاید که می‌خواهم او را ببینم. جناب حجت الاسلام و المسلمین آقای شیخ محی الدین مازندرانی که درحال حاضر از قضات محترم دیوانعالی کشور هستند و همین طور اخوی شهید بنده، مهندس سید محمد هاشمی که در زمره نیروهای شهید دکتر چمران در جنگهای نامنظم بود و در جریان آزادسازی خرمشهر به درجهرفیع شهادت رسید، هر دو از شاگردان و حواریون مرحوم شهید صدر بودند. آن روزها منزل آقای صدر در حومه نجف، سخت تحت مراقبت نیروهای امنیتی بود. آن دو شبانه به شکلی مخفی و از خاکریزهایی که برای کشیدن لوله های قطور آب، کنده بودند با زحمت زیاد، مرا به خانه شهید صدر رساندند. یادم هست نزدیک اذان صبح بود که رسیدیم. آقای شیخ محی الدین، آهسته به در زد. آقایی به نام حجت الاسلام خطیب که همه کاره منزل آقای صدر بود، انگار پشت در، منتظر بود؛ چون به محض اینکه آقای مازندرانی، خیلی آرام به در زد، ایشان در را باز کرد و ما سریع به داخل خانه رفتیم و در بسته شد. وارد که شدیم، آقای خطیب گفت که آقا منتظرند و یکراست خدمت ایشان رفتیم. آقا مرحمت کردند و مرا در آغوش گرفتند و مورد لطف قرار دادند. ابتدا تشویقم کردند و فرمودند، «چه مرد دلاور و شجاعی!» من هم که جثه ریزی داشتم و نوجوان بودم، غرق شعف شدم. سپس از احوال آقایان روحانی دستگیر شده جویا شدند. اولین کسی که شهید صدر درباره شان سئوال فرمودند و خواستند بدانند که برایشان چه گذشته است، جناب آیت الله هاشمی شاهرودی بودند که از نزدیک ترین افراد و بارزترین شاگردان ایشان بودند و شهید بزرگوار پیوسته در نوشته هایشان از ایشان به عنوان «فرزند عزیز» نام می‌بردند. می‌دانید که تقریرات آقای صدر را ایشان نوشته اند. وقت اذان که شد، نماز خواندیم و بعد سئوالات زیادی درباره کسانی که در حبس بودند، از من پرسیدند. آخر سر هم از لای قرآن، یک اسکناس ده دیناری بیرون آوردند و به دست آقا شیخ محی الدین دادند و گفتند، «برای این آقا سید محمد حسین ما، یک دوره تفسیر التبیان طبرسی بخرید.» بعد هم به من فرمودند، «این را بخوانید که حتما به دردتان می‌خورد.» من این هدیه را گرفتم و دست ایشان را بوسیدم. بعد هم چون سه روز بعد از آزادی من، آمده بودند مرا بگیرند، فرار کردم و به بیروت رفتم.

ظاهرا در مقطع اقامت در بیروت هم عهده دار ماموریتی از طرف شهید صدر بودید.

بله، ایشان نامه‌ای درباره وضعیت حوزه علمیه نجف برای امام موسی صدر دادند. ایشان وقتی از طریق اخوی و آقای مازندرانی مطلع شدند که من تحت تعقیب هستم و می‌خواهم از عراق فرار کنم، ضمن تأیید این حرکت من، فرموده بودند، «زمانی که فلانی اینجا بود، نمی‌دانستم که قصد دارد به بیروت برود، ولی حالا که فهمیده‌ام، قصد دارم توسط او برای آقای موسی صدر نامه‌ای بفرستم. نامه بسیار حساس بود و اگر مقامات امنیتی عراق در فرودگاه متوجه می‌شدند، با توجه به اینکه گذرنامه من جعلی بود و خود و خانواده ام هم تحت پیگرد بودیم، قطعا عاقبت بدی پیدا می‌کردم. اخوی بنده، نامه را داخل یقه پیراهنم جاسازی کرد و بالاخره توانستم آن را سالم به امام موسی صدر برسانم. من در اواخر سال ۱۳۵۳، بعد از جنگ اعراب و اسرائیل، وارد بیروت شدم.

در نامه، چه نوشته بودند؟ 

نامه بسیار مفصلی بود در دو سه صفحه که با دستخط مبارک خود آقا نوشته شده بود و امام موسی صدر تعجب کردند که چطور من توانسته ام این نامه را به ایشان برسانم. امام موسی صدر ابتدا خیلی با گشاده رویی و خوش اخلاقی شروع به خواندن نامه کردند، ولی وقتی تمام شد، به شدت برآشفته شدند. شاید این نکته را بدانید که حزب بعث یک رهبری در سطح جهان عرب دارد و یک رهبری در داخل عراق. نام اولی «القیاده القیومه» یعنی رهبری ملی است. این حزب در تمام جهان عرب فعال است و لذا در همه کشورها از جمله سوریه و لبنان هم فعالیت می‌کند.مسئول حزب بعث لبنان شخصیت قدرتمندی بود. امام موسی صدر در همان جلسه، تلفن او را گرفتند و با لحن بسیار تندی به او گفتند، «این چه وضعیتی است که حزب بعث عراق برای حوزه علمیه نجف دست کرده است ؟ الان من نامه‌ای از پسر عمویم دریافت کرده ام که در آن آمده که حزب بعث، صدها طلبه را گرفته و تحت شکنجه های وحشیانه قرار داده و در برابرم یک نوجوان شانزده هفده ساله نشسته که آثار شکنجه بر گردن و دست و پایش پیداست.» آقای صدر حمله بسیار شدید به مسئول حزب بعث لبنان کردند و او هم دائما عذرخواهی می‌کرد و می‌گفت تماس می‌گیرم و پیام شما را می‌رسانم خلاصه دائما سعی می‌کرد آقای صدر را آرام کند، ولی ایشان فریاد می‌زدند که، «تعدادی از بهترین شاگردان آقای حکیم در زندان و در معرض اعدام هستند و وضعیت بسیار اسفباری دارند.» البته پیش بینی شهید صدر بعدها به حقیقت پیوست و جمعی از آنها در همان تابستان ۵۳ اعدام شدند. آقای شیخ عارف بصری، سید عمادالدین تبریزی، آقای قبانجی و بسیاری دیگر.

می رسیم به بخش اصلی این گفت و گو. مصاحبه تلفنی شما با شهید صدر، تنها مصاحبه‌ای است که در دوران حصر با ایشان انجام شده است. این مصاحبه، هم در ایران و هم در عراق، بازتابها و تبعاتی داشت. نحوه انتشار این مصاحبه هم محل تضارب آرا و گمانه هایی است. خاطرات خود را از نحوه ارتباط با شهید صدر و مصاحبه با ایشان بیان کنید. 

ان زمان در روزنامه جمهوری اسلامی بودم و با آقای مهندس میر حسین موسوی همکاری می‌کردم و جزو اولین مؤسسن آن روزنامه بودم. من پیوسته در جریان اخبار جهان عرب بودم و به علت علاقه و نیز خویشاوندی با آقای صدر، اخبار وضعیت ایشان را با دقت دنبال می‌کردم. خبر تحت الحفظ بودن ایشان وعدم امکان ارتباط با بیرون و وضعیت دشواری که برای ایشان ایجاد کرده بودند، چیزی نبود که ما کشف کرده باشیم، بلکه قبلا اخبار آن آمده و در نشریات، چاپ شده بود، اما برای اولین بار این ما بودیم که باخبر شدیم اعتصابها و تظاهراتی در عراق شکل گرفته اند، از جمله مطلع شدیم که عده‌ای از زنان در نجف، تظاهرات کرده اند، در حالی که سابقه نداشت زنها با چادر و حجاب در عراق تظاهرات کنند. دو سه خبر کاملا موثق دیگر هم درباره آقای صدر به دست ما رسیده بود. من در آن زمان دبیر سرویس خبر روزنامه جمهوری اسلامی بودم و صحیح بودن خبر طبیعتا برایم بسیار مهم بود و پیگیری می‌کردم. من از آقای صدر دو تا شماره بیشتر نداشت. یکی برای اندرونی و یکی برای بیرونی. من شماره اندورنی ایشان را از قبل داشتم. کمتر کسی این شماره را داشت، لذا با آقای مهندس موسوی که سر دبیر وقت روزنامه ما بودند ؛ مشورت کردم و گفتم که من چنین شماره‌ای را در اختیار دارم. آیا صلاح می‌دانید زنگ بزنم؟ چون ما می‌دانستیم که تلفنهای منزل شهید صدر تحت کنترل هستند. اخبار دستگیری و تحت الحفظ بودن ایشان در روزنامه های جمهوری اسلامی آن تاریخ آمده است، لذا من در عصر روز شنبه نهم تیرماه ۵۸، این تماس را با همان شماره خاص برقرار کردم و اتفاقا بعد از چند لحظه، یکی دو بار که زنگ خورد، آقا خودشان گوشی برداشتند. من با شوق و شعف بسیار با ایشان سلام و علیک کردم و هنوز نیم دقیقه نگذشته بود و خودم را معرفی نکرده بودم که در کمال حیرت دید م که ایشان مرا شناختند و حال خودم و پدرم و خانواده ام را پرسیدند. هنگامی که از ایشان، حالشان را پرسیدم، سه بار تکرار کردند، «صحت و سلامت من در برابر وظایف اسلامی و رسالت سنگینی که به عهده داریم، هیچ ارزشی ندارد.» من پشت سر هم سئوال می‌کردم که بدانم حال ایشان چطور است و ایشان همه جواب را می‌دادند. این پاسخ آقا، واقعا مرا تکان داد و بعد هم فرمودند،‌«خبرهایی که به من می‌رسد، حاکی از آن است که در همه جا اعتصاب و اعتراض دیده می‌شود.» و ما همین عبارت را در روزنامه بعد یعنی دهم تیرماه به صورت تیتر اصلی درآوردیم.

این عبارت که، «همه عراق را اعتصاب فرا گرفته است» حرف شما بود یا حرف شهید صدر؟

خیر، سخن ایشان بود. تیتر ما این بود که، «آیت الله صدر در یک تماس تلفنی با خبرنگار روزنامه جمهوری اسلامی اعلام داشتند که اعتصاب، سراسر عراق را فرا گرفته است.» این تیتر از صحبتهای خود آقا اخذ شد. من به ایشان عرض کردم که آقا در ایران به خاطر اعتراض به تحت الحفظ بودن شما تظاهراتی صورت گرفته است. ایشان فرمودند اتفاقا من در اینجا هم شنیده ام که تظاهراتی در شهرهای مختلف به راه افتاده است. بعدا احساس کردم آقا می‌خواهند مطلبی را بگویند. فرمودند، «خودکار و کاغذ دم دستتان هست ؟» من به آقا نگفتم که دارم صدایشان را ضبط می‌کنم. گفتم،«شما بفرمایید.» ایشان فرمودند، «پیام امام را درباره خودم از رادیو شنیدم و این برای من افتخار بسیار بزرگی است و لذا چون امکان پاسخ برای من وجود ندارد، حالا که شما تلفن زدید، این پیام مرا یادداشت کنید و به دفتر ایشان برسانید.» و دوباره هم تکرار کردند که داری می‌نویسی و پیام را آرام گفتند تا بنویسم و من ضبط کردم. پرسیدند، «همه را نوشتی ؟» گفتم، «بله» گفتند، «از رادیو شنیدم که آیت الله العظمی گلپایگانی هم برای من پیام فرستادند، لذا این یکی را هم لطف کنید بنویسید و به دفتر ایشان برسانید.» و آن را هم آرام گفتند که هر دو پیام را ضبط و همراه خبر در روزنامه درج و روز بعد هم صدای ایشان را از رادیو پخش کردیم. بعد هم که در مورد اخوی بنده و خانواده سئوالاتی پرسیدند و واقعا فرصتی نشد که سئوالات دیگری بپرسم. آن قدر شعف داشتم که سئوالاتم از یادم رفتند و گذاشتم که ایشان سئوال کنند. از حال آیت الله هاشمی شاهرودی پرسیدند. عرض کردم ایشان در بیروت هستند و حالشان خوب است. از یکی دو نفر بزرگوار دیگر هم که در قم بودند، سئوال کردند که من جواب دادم.

قطعاً تلفن ایشان شنود می‌شده است. آیا شما چیزی احساس می‌کردید؟

بله، در صدای نوار هم معلوم است که کسی روی خط است. مگر می‌شد که بیت و شماره تلفن‌های ایشان تحت کنترل نباشد؟

انتشار این اخبار و به خصوص پخش صدای ایشان از رادیو، در شدت بخشیدن به برخورد بعثی‌ها چقدر نقش داشت؟

نمی دانم، من که در آن ایام در عراق نبودم. این را رادیو ایران پخش کرد و تازه بعد از شهادت ایشان بود که رادیو عربی ایران آن را پخش کرد و تازه بعد از شهادت ایشان بود که رادیو عربی ایران آن را پخش کرد و تازه بعد از شهادت ایشان بود که رادیو عربی ایران آن را پخش کرد و با مصاحبه‌ای را انجام داد. عراقی‌ها معمولا یا به رادیو ایران گوش نمی‌دادند و یا احتمالا صدا به آنجا نمی‌رسید.

اما درباره تأثیرات مثبت و منفی آن واقعا نمی‌توانم ارزیابی درستی داشته باشم. واقع امر این بود که بعثی‌ها ایشان را در بدترین وضعیت، در حصر قرار داده بودند، اما هیچ کس تصورش را هم نمی‌کرد که آنها دست به چنین جنایت هولناکی بزنند. در بعضی از کشورهای عربی از جمله بحرین و کویت مجالسی گرفته شدند و لذا کار روزنامه جمهوری اسلامی در آن زمان که صدای اعتراض از همه جا برخاسته بود. قاعدتا نباید مسئله بسیار مهمی تلقی شود و در روند شهادت آقای صدر تأثیر گذاشته باشد، به خصوص اینکه حساسیت صدام حسین ملعون، بیشتر متوجه کشورهای عربی بود، چون به هر حال با ایران که از قبل هم اصطکاک داشت، اما در کشورهای عربی برایش سنگین بود که نامی از شهید صدر برده شود. حتی شنیدم که روزنامه القبس کویت هنگامی که خبر شهادت ایشان را با تیتر «آیت الله سید محمد باقر صدر اعدام شد» اعلام کرد، به شدت از سوی بعثی ها، توبیخ و یکی از مسئولین اخبار آنجا‌، بعدها ترور شد. این همان کسی بود که خبر شهادت آیت الله صدر را در روزنامه القبس زده بود.

روزنامه جمهوری اسلامی زودتر از سایر روزنامه‌ها از خبر شهادت ایشان مطلع شد و آن را چاپ کرد. چگونگی کسب این خبر را بیان کنید.

من با تماسی که با خانواده آقای موسی صدر لبنان داشتم، خبر را کسب کردم. در واقع روزی نبود که من به خاطر کسب خبر از سلامتی ایشان، با بستگانشان تماسی نداشته باشم. بین تهران و بغداد رفت و آمدی نبود، اما پروازها بین بغداد و بیروت برقرار بودند و اخبار به خانواده آقای صدر که نیمی در نجف و نیمی در بیروت بودند، می‌رسید. من خودم هم دائما با نجف و بیروت تماس داشتم. اخوی دیگر من هم بیروت بودند و لذا اخبار به سرعت به من می‌رسید و ما قبل از همه باخبر شدیم که آقا پس از شکنجه به شهادت رسیده اند.

شما از کدامیک از اعضای خانواده برای بار اول شنیدید که ایشان شهید شده‌اند؟

در نجف با صبیه ایشان صحبت کردم و دیدم ایشان گریه می‌کنند و منقلب شده‌اند. پرسیدم، «آیا خبری دارید؟» ایشان گفتند، «کار تمام است.» با چند نفر هم در بیروت صحبت کردم و تأیید کردند که آن شب جنازه‌ها را تحویل گرفته و به سرعت دفن کرده‌اند. آقای میر حسین موسوی معتقد بودند که فعلا این خبر را نزنیم و لذا زدیم که جان آیت الله صدر در معرض خطر است تا به شکلی مقدمه چینی کنیم و بعد وارد موضوع اصلی شویم. این خبر را در روز ٢۴فروردین ١٣۵٩ زدیم و در روز ٢۵فروردین، خبر شهادت ایشان را چاپ کردیم و اولین روزنامه‌ای بودیم که خبر را زدیم و حتی وزارت ارشاد آن موقع هم توبیخمان کرد. روز بعد وزارت امورخارجه از سوی امام موظف شد موضوع را پیگیری کند و دو روز بعد، خبر تأیید شد و امام به مدرسه سه روز عزای عمومی کردند.

 

موضوع یابی، مسأله شناسی و روش‌شناسی سه‌گام مهم در شناخت مباحث اجتماعی شهید صدر است، متأسفانه در حوزه و دانشگاه بر روی این مسائل یا کار نشده و یا اگر هم شده بسیار کم است. شهید صدر بیشترین تأکید را بر روی روش‌شناسی داشتند. به گزارش شبکه اجتهاد، نشست اندیشه اجتماعی متفکران مسلمان با «بازخوانی اندیشه‌‌های اجتماعی شهید صدر» چندی پیش در تالار شهید مطهری دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران با سخنرانی ‌‌حجت‌الاسلام والمسلمین حمید پارسانیا عضو شورای عالی انقلاب فرهنگی، ‌‌حجت‌الاسلام والمسلمین حمید پارسانیا، ‌‌حجت‌الاسلام والمسلمین مجتبی الهی خراسانی رئیس میز توسعه و توانمندسازی علوم اسلامی دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم و ‌‌حجت‌الاسلام والمسلمین سید منذر حکیم رئیس پژوهشکده «الذریه‌النبویه» و مهدی حسین زاده یزدی عضو هیئت علمی دانشگاه تهران برگزار شد. در ادامه بخشی از سخنان اساتید به نقل از پایگاه مهر و مفتاح با اندکی ویرایش و اصلاح پیش‌رویتان قرار می‌گیرد.

 

استاد حمید پارسانیا: موضوع سخن بنده معطوف به کاری است که شهید صدر در مورد فقه نظام دارند. او نوآوری‌های بسیار متنوعی دارد که برخی از این‌ها در بستر اندیشه‌های اصولی و فقهی اوست و برخی ناظر به مسائل پیرامونی و محیطی او بوده است. عمده کارهای فلسفی ایشان ناظر به نیاز آن موقع است مانند مارکسیسم و ماتریالیسم دیالکتیک و شاید امروز این بحث آن‌قدر محل رجوع و نیاز نباشد.

بحث فقه نظام در اندیشه شهید صدر ناظر به یک نیاز زمان است و این نیاز هم ناظر به مارکسیسم است. ثقل مباحث مارکسیستی هم روی مسئله اقتصاد بود. در آن زمان اقتصاد سرمایه‌داری و مارکسیستی به عنوان دو رقیب جهت تمشیت زندگی بشر مطرح بود.

امام موسی صدر کتاب کوچکی در مورد اقتصاد دارد اما شهید صدر گسترده‌تر به این مسئله وارد می‌شود و ۲ جلد کتاب اقتصادنا را دارد. ایشان نظام اقتصادی اسلامی را بیان می‌کند که ورودی که به مسئله دارند، در نظامات دیگر قابل تعمیم است.

این بحث ایشان می‌تواند دوگانه فقه فردی و فقه اجتماعی را نیز نشان دهد. فقه شیعی بیشتر ناظر به زندگی فردی بوده و نظامات اجتماعی، آنچنان نبوده که فقه شیعه در آنجا حضور جدی داشته باشد و مورد سؤال باشد. لذا پرداختن به مسائل نظامات اجتماعی در لابه‌لای مسائل فقه فردی مطرح می‌شده است.

شهید صدر به صورت مستقیم وارد نظام اقتصادی اسلام می‌شود و در ضمن ورود به این بحث شیوه خود را بیان می‌کند که قواعد مربوط به فقه نظام از آن انتزاع می‌شود. یک فقیه می‌تواند از متن یک مسئله یک قاعده بیرون بیاورد. لذا شهید صدر از متن فتاوای فقها به دنبال قواعد نظامات اقتصادی اسلامی است.

یک دیدگاه فقهی وجود دارد که احکام همیشه ناظر به افراد و اشخاص است و عناوین حقوقی را متعلّق احکام نمی‌دانند. مثلاً چیزی به اسم بانک از این دست است. شهید صدر در اینجا به دنبال این مسئله است که عناوین کلی را مطرح کند.

یک مثال مسئله بغی است. با فرد باغی و یا فردی که به امنیت اجتماعی آسیب می‌زند، چه باید کرد؟ اگر فقه فقط فردی باشد، همان کسی که ناامنی ایجاد می‌کند متعلّق حکم است؛ اما اگر یگ گروه و سازمان این ناامنی را ایجاد کند، آیا فقط همان کسی که عمل را انجام داده محکوم به بغی است یا هر کسی که درون آن سازمان است؟ این یک نمونه از فقهی است که از شخص درآمده و ساختار و هویت پیدا کرده است.

نظامات اجتماعی هم شخصیت حقوقی دارند. بحث عدالت اجتماعی، تأمین اجتماعی، تکافل اجتماعی، متوجه افراد به عنوان عضوی از اجتماع است که وظایفی متوجه آنهاست و غیر از وظایف فردی و شخصی آنهاست.

ما یک رقیبی داشتیم که در حوزه نظام اقتصادی طرحی داشت که شهید صدر در پاسخ به آن مسائلی را مطرح کرد. پس از انقلاب جامعه اسلامی نیاز پیدا کرد که فقه نظامات را استنباط کند. این نیازی نیست که از بین رفته باشد بلکه شدیدتر شده است و الگوی شهید صدر برای جامعه ما قابل دنبال شدن است.

گاهی گفته می‌شود که اگر وارد فقه نظامات شویم باید قائل به اصالت جامعه باشیم؛ باید توجه داشت که الزاماً این‌گونه نیست که جامعه وجود جدا از افراد داشته باشد. عناوین اجتماعی و حقوقی اگر اعتباری هم باشند، می‌توانند متعلق حکم قرا بگیرند. رویکرد شهید صدر خُرد است و قائل به اصالت جامعه نیست.

ما نیازهای جدیدتری داریم که باید در امتداد نوآوری شهید صدر مطرح شود. ما یک فقه نظامات داریم که نظام سیاسی و نظم اقتصادی و… است؛ اما مسئله دیگری از سنخ فقه حکومت و احکام حکومتی داریم که تا قبل از انقلاب چندان مبتلابه نبود و فقها به آن نپرداخته بودند. در زمان شهید صدر این بحث، مسئله نبود و موضع و موقع اجرا نبود.

امام در نجف فقه حکومت را مطرح کرد و باب مستقلی را تحت عنوان ولایت فقیه بیان کرد. این حادثه آنچنان شهید صدر را به وجد آورده بود که اشک شوق می‌ریخت؛ یعنی مناسبات جدیدی در جامعه شیعی باز می‌شد.

چه فقه فردی و چه فقه نظام، احکام و قواعد کلی است. رساله‌هایی که رد دست ماست همه احکام کلی است و هنوز به مقام اجرا نیامده است. بعد از شناخت احکام و شخص باید حکم را تشخیص دهد و عمل فقهی را انجام دهد.

احکام کلی یا اولیه است و یا ثانوی. احکام ثانوی روی عناوین ثانویه نشسته است اضطرار، ضرر و… از این نوع است. چه حکم اولیه و چه ثانویه، کلی است. فقه حکومتی (حکومت چگونه باید باشد) فقه نظام است اما تشخیص اینکه الآن چگونه باید عمل کرد، مثلاً حاکم چگونه باید آمر به معروف و ناهی از منکر باشد و… اینجا حکم حکومتی است.

اگر شهید صدر در رقابت با مسائل مارکسیسم، فقه نظامات اسلام را مطرح کرد، ما ضمن تداوم کار شهید صدر نیاز به قواعد مربوط به احکام حکومتی هم داریم. این عرصه جدید است که در امتداد کار او قابل پیگیری است. این یک دانش اجتماعی در حوزه علوم سیاسی و… شکل می‌دهد.

 

استاد مجتبی الهی خراسانی: چند وجهی بودن علامه شهید صدر سبب می‌شود هر یک از افراد براساس رشته تخصصی خود درباره ایشان نظر بدهند و این ما را در خطر تجزیه اندیشه شهید صدر قرار می‌دهد و ممکن است سبب از بین رفتن انسجام نظری در وجوه مختلف شود از این رو باید به ابعاد مختلف ایشان پرداخت.

شهید صدر دارای سه سرمایه برای نظریه پردازی است، نخست، شهید صدر منظومه‌ای فکر می‌کردند. ارتباط میان منظومه‌‌‌ای فکر کردن با نظریه پردازی چیست؟ نظریه واسطه تبیینی است که ما را از مبانی به مدل می‌رساند. تنها با نظریه به جایی نمی‌رسیم. بلکه باید به هندسه طولی و عرضی توجه داشته باشیم. تفکر شهید صدر تفکر شبکه‌‌‌ای است؛ یعنی ایشان در نظریه از کلام، فقه، فلسفه و… بهره می‌برد.

دومین سرمایه شهید صدر برای نظریه پردازی را حساسیت و توجه به زیرساخت‌‌های معرفت شناسی دانست و گفت: شهید صدر بر خلاف بسیاری از افراد، پیش از ورود به مباحث مختلف اقتصادی، اجتماعی و… درک کردند که ساخت مکتب و نظام اسلامی جز با معتبر دانستن یافته‌‌های تجربی امکان پذیر نیست.

سومین سرمایه شهید صدر برای نظریه پردازی این بود که ایشان به تنوع دلیل و دلیل در مقام اکتشاف قائل بودند. می‌گفتند برای کشف احکام اسلامی باید از دلایل برهانی، استقرائی، حسی، تجربی و… استفاده کرد.

این استاد حوزه در بخش دیگری از سخنان خود به معرفی منابع اندیشه اجتماعی شهید صدر پرداخت و خاطرنشان کرد: بحث‌‌‌‌های فلسفه تاریخ و فلسفه اجتماعی شهید صدر و نظریات عام اجتماعی در مجموعه ۱۴ سخنرانی شهید صدر با نام «مدرسه القرآنیه» منتشر شده است. مقدمه فلسفتنا نیز کتابی است که وجه تمایز متافیزیک و فلسفه اسلامی را با فلسفه‌‌‌‌های رقیب بیان‌‌‌‌ می‌کند. مقدمه این کتاب درباره طرح مسئله اجتماعی است؛ یعنی آنچه زیرساخت مسئله یابی در حوزه نظریه اجتماعی است. نام آن «الانسان المعاصر و المشکله الاجتماعیه» است. بحث‌‌‌‌های مربوط به تاریخ هم در «السنن التاریخیه فی القرآن الکریم» آمده است.

در حوزه مبانی فلسفی نظریه اجتماعی ایشان متاب فلسفتنا را دارند و بحث‌‌‌‌های مربوط به نظریات کلامی ایشان به نام نظریه «خلافه الانسان و شهاده الانبیاء» است که معرفی کافی نشده است.

مولفه‌‌‌‌های نظریات اجتماعی ایشان و بحث‌‌‌‌های مرتبط با آزادی در مقاله «الحریه فی القرآن» یا کتاب «الاسلام یقود الحیات» و «رسالتنا یجب ان تکون قاعده للوحده» آمده است.

ابعاد اقتصادی و سیاسی جامعه اسلامی در کتاب اقتصادنا آمده است. اقتصادنا امکان سنجی، تبیین اصول کلی و تفاوت‌‌‌‌های اقتصاد اسلامی و سایر اقتصادها را نشان‌‌‌‌ می‌دهد.

در کتاب «لمحه فقهیه تمهیدیه عن مشروع دستور الجمهوریه» اصولی را پیشنهاد‌‌‌‌ می‌دهند که کلیات آن در قانون اساسی گنجانده شد. آثار شهید صدر در تبیین اجتماعی از سیره معصومین هم خیلی جذاب است. بخش‌‌‌‌هایی از آن را‌‌‌‌ می‌توانید در «دور الائمه فی الحیات الاسلامیه» و در «اهل‌بیت: تنوع ادوار و وحدت هدف» و حتی کتابچه «فدک فی التاریخ» ببینید. تصویری که ایشان از جریان فدک ارائه‌‌‌‌ می‌کند ابعادی از یک انقلاب اجتماعی است.

شهید صدر معتقد بود ساخت نظام اسلامی در حوزه اقتصاد و علوم اجتماعی و … جز با معتبر دانستن یافته‌‌‌‌های تجربی ممکن نیست. سومین مورد، مباحث و نظریات روش شناختی ایشان است. ایشان به تنوع دلیل و طریق اکتشافی فکر‌‌‌‌ می‌کند که متاب «معالم الجدیده» در این حوزه است. مطالعات وسیع و رویکرد تطبیقی ایشان نیز شایان ذکر است. در آثار شهید صدر به رسم فقهی، بسیاری از نظریات را نام نمی‌برند اما نظریات رقیب را نقد‌‌‌‌ می‌کنند.

 

استاد سید منذر حکیم: شهید صدر چشمه جوشان و سرچشمه علم بود، ولی با این وجود در مجامع علمی، حوزه‌‌های علمیه به ویژه حوزه علمیه نجف و دانشگاه‌‌ها مظلوم هستند. شاید شهید صدر در حوزه‌‌های خارج از ایران و عراق شناخته‌تر باشد.

قرآن کریم می‌فرماید: «ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْکِتَابَ الَّذِینَ اصْطَفَیْنَا مِنْ عِبَادِنَا فَمِنْهُمْ ظَالِمٌ لِنَفْسِهِ وَمِنْهُمْ مُقْتَصِدٌ وَمِنْهُمْ سَابِقٌ بِالْخَیْرَاتِ؛ آن گاه (پس از آن پیامبران سلف) ما آن خاندان را که از بندگان خود برگزیدیم، وارث علم قرآن گردانیدیم. باز هم بعضی از آن‌‌ها(فرزندان او) به نفس خود ظلم کردند و بعضی راه عدل پیمودند و برخی به هر عمل خیر(با جان و دل) به دستور حق سبقت گیرند. این رتبه در حقیقت همان فضل بزرگ (و عطای بی‌منتهای الهی) است.»

آیه فوق انسان‌‌ها را به سه دسته تقسیم می‌کند. ۱- افرادی که به خود ظلم کرده و از فرصت‌‌ها استفاده بهینه نمی‌کنند. ۲- افراد میانه‌رو و معتدل که تا حدودی قدر فرصت‌‌ها و امکانات را دانسته و در سطح قابل قبولی هستند. ۳- افراد پیشتاز که با توجه به توفیقات الهی در خیرات پیشتاز هستند مانند انبیاء و ائمه اطهار(ع). می‌توان ادعا کرد شهید صدر یکی از افراد گروه سوم بود. البته پیشتازی دارای مراتبی است.

شهید صدر می‌دانست برای نجات عراق و جامعه اسلامی باید به قله شهادت برسد. ایشان می‌گفتند باید از تجربه امام حسین(ع) برای تحول جامعه استفاده کرد. اگر خونی مانند خون حسین بن علی(ع) در جامعه نباشد باید به‌قدری خون بجوشد که شهادت اتفاق افتاده و حرکتی به وجود آید.

اندیشه‌‌های شهید صدر جدید و نو است ولی متأسفانه برخی از افراد بدون خواندن، سنجیدن و شناخت مطالب، ساز عبور از ایشان را می‌زنند. همان‌گونه که همین افراد عبور از اندیشه‌‌های شهید مطهری و امام راحل را نیز مطرح می‌کنند. این حرکت‌‌ها غیر علمی است.

موضوع یابی، مسأله شناسی و روش‌شناسی سه‌گام مهم در شناخت مباحث اجتماعی شهید صدر است، متأسفانه در حوزه و دانشگاه بر روی این مسائل یا کار نشده و یا اگر هم شده بسیار کم است. شهید صدر بیشترین تأکید را بر روی روش‌شناسی داشتند.

برکت دیگر شهید صدر نظام جامع خانواده در اسلام است. ما اصلاً چیزی به نام فقه فردی نداریم چون انسان در جامعه و جامعۀ انسانی داریم که ازدواج و تشکیل خانواده حلقه وصل آن‌‌هاست. در خانواده نیز موضوعات مختلفی مانند حقوق خانواده، مدیریت خانواده، تربیت خانواده، اقتصاد خانواده و… مطرح است.

این استاد حوزه علمیه قم در این همایش موضوعاتی براساس دیدگاه نظام اجتماعی شهید صدر برای تهیه پایان‌نامه ارائه داد که شامل «محتوای اندیشه اجتماعی شهید صدر»، «روش دستیابی به اندیشه اجتماعی شهید صدر»، «روش بهره‌برداری از اندیشه شهید صدر»، «آشنایی با منابع و میراث شهید صدر»، «کتاب مجتمعنا»، «ویژگی‌‌های اندیشه اجتماعی شهید صدر»، «جامعه انسانی و جامعه اسلامی از نگاه شهید صدر»، «اندیشه‌‌های تمدنی شهید صدر»، «روش‌شناسی اندیشه‌‌های تمدنی شهید صدر»، «نظام اجتماعی اسلام از نگاه شهید صدر»، «روش شهید صدر در بررسی و ارزیابی مهم‌ترین نظامات اجتماعی معاصر»، «نقش شهید صدر در نظریه پردازی و نهادینه کردن اصل ولایت الهی و ولایت فقیه در نظام جمهوری اسلامی»، «موضوع شناسی و مسئله یابی اندیشه اجتماعی شهید صدر»، «روش‌شناسی حل مسئله»، «ابتکارات شهید صدر در خصوص طرح‌‌های علمی» و… می‌شود.

مهدی حسین‌زاده یزدی: به تعبیر برنکی مهم‌ترین پرسش فلسفه علوم اجتماعی، طبیعت گرایی معرفت شناختی است؛ یعنی آیا روش در علوم اجتماعی مثل روش در علوم طبیعی است؟ این سؤال را اگر از شهید صدر بپرسیم چه پاسخی‌‌‌‌ می‌گیریم؟

اولین دوگانه‌ای که به ذهن ما‌‌‌‌ می‌رسد، علم و مکتب است. علم از آنچه هست سخن‌‌‌‌ می‌گوید و مکتب از آنچه باید باشد. علم تفسیر واقعیت را بر عهده دارد و مکتب آنچه باید باشد را مد نظر دارد. شهید صدر تاکید بر یگانگی روش و دوگانگی علم و مکتب دارند.

آیا‌‌‌‌ می‌توان شهید صدر را طبیعت گرا بدانیم؟ نباید در مواجهه با شهید صدر دچار سوء فهم شویم. شهید صدر دوگانه‌‌‌‌‌هایی دارند که باید فهم شود. یکی از دوگانه‌‌‌‌‌های ایشان، تقسیم تجربه، به تجربه اجتماعی و تجربه فردی است و تمایز جالبی بین این دو تجربه قرار‌‌‌‌ می‌دهند.

به تعبیر شهید صدر اگر بخواهید اثر نظام سرمایه‌داری را در جامعه ببینید، این تجربه نیم تواند برای یک فرد و مشاهده کننده حاضر باشد، این تجربه در طول تاریخ و در حیات اجتماعی شکل‌‌‌‌ می‌گیرد. شهید صدر معتقد است در تجربه اجتماعی شما صاحب منفعت هستید.

شهید صدر قوانین را در علم به دو دسته تقسیم‌‌‌‌ می‌کند. قوانین طبیعیه و قوانینی که در چارچوب یک مکتب خاص سامان‌‌‌‌ می‌گیرد. ما قوانینی داریم که با اراده انسان‌‌‌‌‌ها هیچ تصادمی ندارد. متلاً قانون محدودیت اقتصادی که‌‌‌‌ می‌گوید منابع طبیعی نسبت به تولید ما تقش محدد را دارد.

دوم قانونی است که با اراده آدمی در ارتباط است و پس از پذیرش یک پارچوب مکتبی خاص ارائه‌‌‌‌ می‌شود. مثل قانون عرضه و تقاضا. اینجا اراده در پذیرش مکتب خاص و در روابطی که بین این‌ها وجود دارد، دخالت دارد.

گفته‌‌‌‌ می‌شود که نگاه شهید صدر به علم پوزیتیویستی است؛ اما شهید صدر معرفت را تجربی نمی‌دانند ولی علم را تجربی‌‌‌‌ می‌دانند.

 

 

 

گفت‌وگو با حجت‌الاسلام‌والمسلمین شیخ محمد یزبک

از چه تاریخی با شخصیت شهید آیت‌الله سید محمدباقر صدر قدس‌سره آشنا شدید؟ ویژگی‌های ایشان را چگونه دیدید؟

در سال ۱۹۶۶، در پی توفیق و خواست خداوند در زیارت مرقد مولا امیرالمؤمنین علی (ع)، عازم حوزه علمیه نجف اشرف شدم و سپس، در کنار تنی چند ازبرادران، در مدرسه لبنانی به تحصیل پرداختم. برخی از دوستان با امام سید محمد باقر صدر(قدس سره) که از نظر شخصیت ودانش و فروتنی زبانزد همگان بودند؛ آشنائی داشتند. برخی از طلاب صراحتا می‌گفتند که ایشان مرجع تقلید ویژه آنهاست. من در آن زمان شیفته شنیدن موضوعات تازه بودم؛ اما شرط داشتم بپرسم که آیا می‌توانم خدمت ایشان شرفیاب شوم یا نه. پس از گذشت چند ماه، بر اشتیاقم برای دیدار ایشان افزوده شد؛ از این رو از یکی از دوستانم پرسیدم که آیا می‌توانم به دیدار  آیت‌الله صدر بروم یا نه. او لبخندی زد و گفت که در خانه ایشان به روی همه باز است. به آنجا رفتم. باور نمی کردم که به دیدار ایشان نائل خواهم شد. در خیالم، تصاویری را از این دیدار نقش زده بودم. وارد اتاق شدیم. ایشان روی قالیچه ای نشسته و چند کتاب را در برابر خود نهاده بودند. چند تن از شاگردانشان هم دورایشان حلقه زده بودند. ایشان مرا در آغوش گرفتند و به سینه خود چسباندند. احساس کردم در آغوش پدری هستم که در غربت جویای او بوده ام. بر دست ایشان بوسه زدم. خرسندی در دلم موج می‌زد. ایشان به من گفتند، «شما می‌توانید نزد من بیائید. من طلاب را دوست دارم و زندگیم وقف آنهاست.» از آن پس، فرصت را غنیمت شمردم و از آن پس، در فرصتهای مقتضی، نزد ایشان می‌رفتم و مسائلی را استفتاء می‌کردم.ایشان گاهی مطالب مرا تصحیح و به ممارست بیشتر، تشویقم می‌کردند. در کلاسهای درس ایشان که درباره زندگی امامان(ع) بود و در روزهای تعطیل در مقبره آل یاسین برگزار می‌شد؛ حضور می‌یافتم. بعدها توفیق پیدا کردم در دومین دوره اصول، بحث خارج ایشان حضور یابم. پس از چند ماه دفترم را که در آن درس ایشان را ثبت می‌کردم ؛ از من خواستند و پس از آن که مطالعه کردند؛ در حالی که خرسندی در چهره شان نمایان بود؛ آن را به من پس دادند و برایم آرزوی موفقیت کردند.

من در درس فقه، خارج، ایشان شرکت کردم و در روابطمان صمیمی تر شد. برای بهره گیری از مجلس ایشان، در دیدارهای عمومی شرکت می‌کردم. شهید صدر همیشه توجه به مردم و مسائل آنها را به ما توصیه می‌کردند و می‌گفتند، «عالم نباید خود را از مردم جدا کند. فروتن باشید تا خداوند شما را بالا ببرد.»

ایشان همیشه درباره اوضاع مردم و طرحهای دشمنان سخن می‌گفتند و تأکید داشتند که حوزه علمیه باید در برابر همه طرحهای دشمنان ایستادگی و اسلام را در شکل واقعی خود اجرا کند. ایشان همیشه به ما می‌گفتند، «هیچگاه مردم را فاسق ندانید. سعی کنید نادانی را برطرف کنید.» ایشان همیشه بر گفتگو و احترام به اندیشه ها و افکار دیگران و وحدت مسلمانان تأکید داشتند. هنامی که عده ای می‌خواستند برای تبلیغ به مناطق مختلف بروند، درباره این موضوع به ایشان مراجعه کردم. شهید بزرگوار با من سخن می‌گفتند و مرا در انجام این کار تشویق می‌کردند. یکی از سفارشهای بسیار شایسته ایشان این بود که به من گفتند، «شما و هر مبلغ دیگری وظیفه دارید مرحوم را به حوزه علمیه ارتباط دهید تا حوزه عهده دار مرجعیت و رهبری مردم شود. مردم به کسانی نیاز دارند که این ارتباط را برقرار کنند» در تابستان سال ۱۹۷۹ با ایشان گفتگو کردم و اطلاع دادم که می‌خواهم به لبنان بروم و شاید دیگر نتوانم باز گردم، از این رو ناچار خواهم بود منطقه ای را که در آن تبلیغ می‌کردم ترک گویم. ایشان به من گفتند تصمیم با خود شماست؛ ولی من دوست دارم شما بمانید و حتی اگر ناچار باشید تنها این کار را انجام دهید؛ نقش تبلیغی خود را ایفا کنید. نکته مهم این است که مردم، شما را در شهر ببینند. شهید آیت‌الله محمد باقر صدر «قدس سره»، مردم و به ویژه دانشجویان خود را بسیار دوست می‌داشتند. ایشان به فروتنی و تواضع و خوشروئی و اخلاق محمدی و دانش و پرهیزکاری و تقوا و موضع‌گیری شجاعانه و انسانی شهره بودند.

فعالیت‌های فرهنگی عمده شهید محمدباقر صدر(قدس سره) چه بودند و این فعالیت‌ها چه تأثیری از خود به جای گذاشتند؟

آیت‌الله محمد باقر صدر در خانه تقوا و علم و فرهنگ زندگی می‌کردند و از اوضاع و شرایطی که در آن به سر می‌بردند، آگاهی بسیار داشتند. ایشان از تهاجم فرهنگی و طرح‌های دشمنان برای هدف قرار دادن کیان حوزه‌های دینی و دور کردن آنها از زندگی مردم، رنج می‌بردند و از این رو، با فرهنگ‌های وارداتی و مسائلی که تجدد تلقی می‌شوند؛ ولی در واقع برای جدا کردن اسلام و دین از متن زندگی مردم طراحی شده اند؛ برخورد جدی داشتند.

مجله «رسالتنا» که سر مقاله آن با قلم شریف ایشان و همکاری تنی چند از علمای فاضل و برجسته حوزه نوشته می‌شد و نیز مجله الاضواء که همچون نور انتشار می‌یافت؛ غبار از چهره احکام اسلامی می‌زدودند و به مقایسه میان فلسفه قدیم و جدید و مقابله با آرای معرفت شناسی و جامعه شناسی و اقتصاد و جامع الاطراف بودن مکتب اسلام در رهبری جامعه می‌پرداختند.

شهید صدر به سؤالات همه پاسخ می‌دادند و راه‌های سعادت و رستگاری انسان‌ها را بیان می‌کردند. در علم کلام و فقه و اصول، سرشار از اطلاعات مفید بودند. ایشان نظریه اصلاح حوزه را مطرح ساختند، بدین معنا که حوزه باید توان به عهده گرفتن رهبری را در زمینه های گوناگون به عهده بگیرد تا با اتکاء به احکام جهان شمول اسلام بتوان راه مطمئنی را فرا روی بشر قرار دهیم که به سعادت او منجر گردد.

شما در کدام‌یک از زمینه‌های علمی و فرهنگی با سید صدر(قدس سره) همکاری کرده‌اید؟

بنده توفیق نوشتن درس‌های اصول فقه ایشان را داشتم و به راهنمائیهای ایشان در تدریس به برخی از طلاب در مقدمات و برخی سطوح و فعالیتهای فرهنگی پایبند بودم. من ایشان را به منطقه تبلیغی خود در عراق و لبنان می‌بردم؛ درسهای فرهنگی ایشان را که مرجع بودند ؛ در چند دفتر می‌نوشتم. درس ایشان در تفسیر موضوعی قرآن، بیشترین تأثیر را در ساخته شدن شخصیت من داشت.

زمینه‌های شکل‌گیری سازمان‌های حزبی و نقش شهید محمدباقر صدر در ایجاد و پیشرفت کار این سازمان‌ها چه بوده است؟

شهید صدر(قدس سره) پی برده بودند که حمایت از اسلام و صیانت از آن، تنها با کار گروهی سازمان یافته امکان پذیر است (علیکم بنظم امرکم) «امور خود را سازماندهی کنید.» کارهای تبلیغی را که از سوی یک نهاد، سرپرستی و برای آن برنامه ریزی و اوضاع موجود و نیازهای آن را بررسی نشود؛ بی نتیجه می‌دانست ؛ زیرا مبلغ، نجات دهنده و راهنماست و باید خواسته های جوانان و مردم را پاسخگو باشد. ایشان معتقد بودند که روشنفکران برای پاسخگوئی به مشکلات و مسائل ناشی از تهاجم فرهنگی و جریانات الحادی و لائیک و مقابله با آنها به راهنما و رهبر دینی نیاز دارند؛ وگرنه در معرض التقاط قرار می‌گیرند و به بیراهه می‌افتند، لذا بسیاری از دانشگاهیان، نظریه پردازان، روشنفکران و نواندیشان دینی، برای مقابله با این جریانات به ایشان رجوع می‌کردند تا آنها را پذیرا شوند و سرپرستیشان را به عهده بگیرند. شهید صدر بی تردید بزرگ ترین نقش را در ایجاد پیکار اسلامی سازمان یافته و پیشرفت آن داشتند و همه مدیون اندیشه و آموزه های ایشانند.

به‌رغم وجود دیگر مراجع تقلید در نجف، چه عواملی باعث ورود شهید صدر به عرصه مرجعیت شدند؟

برتری علمی و توانائی و قدرت بالای پاسخگوئی به سئوالاتی که بنابر مقتضیات زمانه مطرح بودند، دلیل عمده مراجعه مردم به ایشان و پیروی از ایشان بود. دانشجویان دانشگاهها و طلاب علوم دینی در نجف اشرف که شرایط زندگی خود را در آن محیط درک می‌کردند؛ راه حل مشکلات خود را به ویژه با توجه به طرح اصلاحی شهید صدر درباره وضعیت حوزه و چگونگی شرایط مسلمین و اندیشه بازی که وی الگوی راستین آن بود؛ در مراجعه به ایشان می‌دانستند.

استقبال از مرجعیت شهید صدر (ره) تا چه میزان بود و به نظر شما چه تأثیری در دیگر کشورهای شیعه داشت؟

همه کسانی که از اندیشه ها و نقطه نظرها و مواضع شهید صدر(قدس سره) آگاهی داشتند، از مرجعیت ایشان استقبال کردند؛ رهبریشان را پذیرفتند و طرحهای ایشان را پاسخگوی نیازهای خود که تشنه معرفت و به دنبال مقابله با اندیشه های مادی و الحادی بودند، یافتند. آنها خواهان مرجعی بودند که مقتضیات زمانه را بشناسند و توان پاسخگوئی به معضلات دنیای معاصر را داشته باشد ؛ از همین رو، طلاب شهید صدر، حامل پیام مرجعیت ایشان در عراق و لبنان و ایران بوده اند.

نظر شهید سید محمد باقرصدر(ره) را درباره انقلاب اسلامی ایران بیان کنید.

موضعی را از ایشان به یاد دارم که نقطه نظر شریفشان را منعکس می‌کرد. در شب ۱۱ ماه فوریه سال ۱۹۷۹، بعد از غروب، در مسجد جواهری انتظار آمدن ایشان را می‌کشیدیم. وقتی بر ما وارد شدند ؛ ملاحظه کردیم که بشاشت در چهره مبارک ایشان نمایان است. ایشان به محض اینکه نشستند، گفتند، «امشب درس را تعطیل می‌کنیم؛ چون پیش از آنکه نزد شما بیایم ؛ به من خبر رسید که آخرین دژهای شاه در ایران سقوط کرده است. آنچه به دست امام خمینی(ره) روی داده،آرزوی دیرین پیامبران (ص) بوده است. ما این پیروزی بزرگ را به ایشان و به ملت ایران و امت اسلامی تبریک عرض می‌کنیم.

شهید محمد باقر صدر(قدس سره) تحقق آرزوهای خود را آنچه که امام خمینی (ره) انجام دادند؛ می‌دیدند. امت به رهبر نیاز دارد و امام، امر رهبری را با موفقیت انجام دادند؛ از این رو، شهید صدر عقیده داشتند که همه باید در این رهبری حکیمانه که در خداوند متعال ذوب شده است؛ ذوب شوند. از مکاتباتی که میان ایشان و امام (ره) می‌شد؛ میزان عشق و جانبداری و فرمانبرداری و ایثار در راه اسلام عزیز مشخص است.

شهید صدر با نوشتن قانون اساسی و نوشته‌هایی در زمینه های دیگر، می‌خواستند روشن کنند که انقلاب با برکت اسلامی ایران، برای امت اسلامی ارمغانهای گرانبهائی دارد.

مشابه‌سازی پایه‌گذاری دولت اسلامی در عراق به عنوان الگوبرداری از حکومت اسلامی ایران تا چه میزان مورد نظر و تائید شهید صدر بوده است؟

شهید صدر دولت اسلامی در ایران را همه ابعاد و با آگاهی از مبانی آن درک می‌کردند. ایشان این احساس را در مواضع خود و با به چالش کشیدن طاغوت مجسم ساختند. شایعه پیوستن سران رژیم عراق به اربابان خود، یعنی استکبار جهانی، بدین معنا بود که آنها با وجود خمینی دیگری در عراق مخالف بودند. به نظر ما، حکومت اسلامی همچنان به عنوان یک الگوی زنده برای حاکمیت اسلام عزیز باقی خواهد ماند و ما امیدواریم نقطه نظرهای رهبران عراق یکپارچه شود و کشور از فتنه ها گرفتاری ها و از لوث وجود اشغالگران نظامی رها شود و عراقی نوین بر پایه حکومت اسلامی تشکیل شود که در آن پیروان تمامی فرقه ها و مذاهب بتوانند با برخورداری از عدالت اسلامی، خوشبختی و عزت را تجربه کنند.

به نظر شما مراکز علمی و دانشگاهی جهان اسلام از اندیشه ها و عقاید شهید محمد باقر صدر(قدس سره) چه بهره هائی می‌توانند ببرند؟

مطالعه و بررسی درباره آرا، نظریه ها و عقاید و تحلیل های شهید صدر(قدس سره)، وفاداری به اسلام و احیای میراث شهیدان است و تعمیم آنها برای تمام کسانی که می‌خواهند از نگرش نوین اسلامی برخوردار باشند؛ مفید خواهد بود. متأسفانه باید گفت که شهید صدر(قدس سره) مظلوم بود و امت اسلامی و جهان از اندیشه ها و عقاید ایشان محروم ماند؛ از این رو ما آرزو داریم نهادهای علمی به انجام این مأموریت مبارک اقدام کنند.

با توجه به گسترش قدرت کمونست‌ها در سراسر کشورهای عربی در آن زمان، نوشته‌های شهید محمدباقر صدر(قدس‌سره)، به‌ویژه کتاب‌های «اقتصادنا» و «فلسفتنا» چه تأثیری بر کشورهای اسلامی داشتند؟

بدون تردید کتاب‌های «اقتصادنا» و «فلسفتنا» نقش عمده و برجسته ای در دانشگاههای عراق و در دیگر کشورها داشته اند و همین نوشته ها، در زمانی که بیگانگان، رژیم طاغوت گذشته عراق را تقویت می‌کردند ؛ پایه های حکومت آنها را متزلزل ساختند. اندیشه های شهید صدر (قدس سره) و آموزه ها و نظریه های او همچنان مورد نیازند. در شرایط کنونی برای انتشار و تبلیغ این اندیشه ها و ابلاغ آنها به دیگران امکانات بیشتری وجود دارند.