نظریه خلافت عمومی انسان در اندیشه سیاسی سید محمدباقر صدر

نویسنده: محمدحسین جمشیدی‌

مقدمه‌

عبارت یا اصطلاح «خلافت عمومی انسان» را ما در مقابل دو اصطلاح «خلافه الانسان» و «خلافه العام» که شهید صدر (ره) هر دو را- با یک معنا و به صورت مترادف- برای بیان منظور خود به کار برده است؛ قرار داده ایم تا بدین‌سان بتوانیم منظور ایشان را تأمین نموده و مفهوم مورد نظر را به شکل صحیحی که رسا نیز باشد ارائه کرده باشیم.

مبنا و محور بنیادین نظریه‌های سیاسی شهید آیت‌الله سید محمدباقر صدر رحمه‌الله‌ را «نگرش و جهان‌بینی توحیدی» و «ربانی بودن نظام هستی» شکل می‌دهد.[۱] اگر این موضوع صحیح باشد که: «هر کس آن‌چنان عمل می‌کند که جهان را می‌بیند؛ یعنی تصوری که از هستی در ذهن ما نقش بسته است، در عمل، عقیده و رفتار اجتماعی ما تأثیر مستقیم دارد …».[۲] آن‌گاه نظریه‌های سیاسی اندیشمندان و متفکران عالم سیاست نیز بر مبنای جهان‌بینی و نوع نگرش آن‌ها از وجود شکل می‌گیرد. البته در این‌جا نمی‌توان نقش مقتضیات زمانی، تأثیرات اندیشه‌ها و اندیشمندان دیگر را انکار نمود. امّا آن‌چه در این میان از اهمیت اساسی‌تری برخوردار است همان معرفت‌شناسی، جهان‌نگری و انسان‌نگری است و به قول سارتر: «هر کس آن چنان زندگی می‌کند که جهان را می‌شناسد».[۳]

بر اساس نگرش و بینش توحیدی، جهان نه مجموعه‌ای از عناصر، نیروها و قوانین کور که سازمانی از نیروها، مقررات و قوانین (سنن)، عناصر و اجزایی مرتبط، منظم، هم‌آهنگ، هدف‌دار و بامعنا است و بر این اساس «انسان» نیز موجودی معنادار، باهدف و مسئولیّت، مجسم می‌گردد. در چنین بینشی توحید به ژانوسی دو چهره می‌ماند که ربوبیّت‌[۴] بیان‌گر یک چهره‌اش و عبودیّت‌[۵] نشان‌دهنده دیگر چهره‌اش می‌باشد؛ به عبارت دیگر، توحید یک رابطه فراگیر و حیاتی است میان رب و تدبیرگر وجود و مربوب یا نظام هستی. بدین معنا مبنای جهان را ربانی بودن و عبودیت تشکیل می‌دهد. جهان در مدار توحید و ربانیت قرار دارد.

بنابراین جهان مبتنی بر ربوبیت و عبودیت که از علم و حکمت مطلقه الهی نشأت گرفته است و تحت تدبیر ازلی و لاینقطع او قرار دارد، عبث و بیهوده نیست و انسان نیز- به‌عنوان بخشی از هستی و بلکه سر آمد آن- موجودی رها، عبث و بی‌هدف نیست:

«أفَحَسِبْتُمْ أنَّما خَلَقْناکُم عَبَثاً وَ أنَّکم إلَینا لاتُرجَعون؛[۶]

آیا می‌پندارید که همانا شما را بیهوده آفریده‌ایم و شما را به‌سوی ما بازگشتی نیست».

وجود رابطه اقتداری رب-عبد یا ربوبیت-عبودیت، بیان‌گر اصل اساسی «حاکمیت مطلقه» خداوند بر جهان و انسان است؛ یعنی در دایره وجود، حاکم مطلق اوست و بس.

در دایره قسمت ما نقطه پرگاریم                 لطف آن‌چه تو اندیشی حکم آن‌چه تو فرمایی

جهان، هدف‌دار و بامعنا بر اساس قوانین و سنت‌هایی اداره می‌شود که از آن‌ها تحت عنوان «سنن الهی»[۷] یاد می‌گردد. بر این اساس، دومین اصل بنیادین در اندیشه سیاسی صدر، وجود سنت‌های الهی حاکم بر جهان هستی است.

هم‌چنین خداوند بر مبنای حکمت خود انسان را آفرید و او را به دلیل دارا بودن گوهر عقل و نیروی تعقل و تدبر، کرامت و فضیلتی ذاتی و فطری بخشید؛ فضیلت و کرامتی که او را نه تنها از سایر مخلوقات برتر ساخت بلکه به او لیاقت حاکمیت بر سرنوشت خود را عطا کرد:

«وَ لَقَد کَرَّمْنَا بَنِی آدَمَ… وَ فَضَّلْنَاهُم عَلَی کَثِیرٍ مِّمَن خَلَقْنَا تَفضِیلَاً…؛ [۸]

همانا ما فرزندان آدم را کرامت دادیم… و آن‌ها را بر بسیاری از آفریده‌ها فضیلت و برتری دادیم…».

این برتری و کرامت ذاتی و تکوینی نوع انسان حاصل وجود عقل، اندیشه، درک، تعقل و شعور در اوست:

ای برادر تو همه اندیشه‌ای               مابقی خود استخوان و ریشه‌ای

این‌جاست که در این نگرش نقش عظیم و سازنده توحید آشکار می‌گردد و آن ارائه بهترین نگرش‌ها نسبت به وجود است. نگرشی جامع و مانع. نگرشی مبتنی بر هدف و سازنده. نگرشی که راه، هدف و جهت حرکت انسان و جامعه را مشخص می‌کند:

«نقش توحید در این است که “دید فکری” و “ایدئولوژی روشنی” به ما می‌دهد. توحید همه آرمان‌ها و هدف‌های انسان را یک‌جا در یک ایده‌آل برتر یگانه، یعنی خداوند سبحان جمع می‌کند».[۹]

از سوی دیگر آدمی به اعتبار «عقل» و «نیروی تعقل» و «اندیشه» و قدرت «تشخیص» و «استنباط» در طی طریق و اداره امور زندگانی خود، از «آزادی» و «اختیار» برخوردار است و هیچ کس بر او سلطه و نفوذ ندارد. آزادی انسان چونان عقل و خردش ذاتی و تکوینی است نه اکتسابی و تصنعی. بر این مبنا قوانین و سنن الهی نیز آن‌گاه که با سرنوشت بشر پیوند و ارتباط می‌یابند، جنبه بشری به خود می‌گیرند و لذا توسط انسان قابل بررسی، شناسایی و کشف بوده و از زیر دست انسان می‌گذرند. بنابراین تعارضی با عقل یا آزادی او ندارند.

حاکمیت انسان‌

بر مبنای آن‌چه گذشت از نگرش توحیدی سیاست، سه اصل اساسی نشأت می‌گیرد:

١) حاکمیت مطلقه خدا بر وجود؛

٢) وجود سنن الهی حاکم بر جهان؛

٣) آزادی و اختیار انسان.

از دیدگاه شهید صدر (ره)، حاکمیت و ولایت مطلق بر جهان و انسان، اصالتاً و حقیقتاً از آن خدای متعال است:

«لا سید و لا مالک و لا اله للکون و للحیاه الا الله سبحانه و تعالی …».[۱۰]

خداوند بر اساس حاکمیت مطلقه خویش وسنن تکوینی حاکم بر وجود، انسان عاقل مختار را به دلیل توانایی تشخیص و استنباط و نیروی اخذ تصمیم و اراده بر سرنوشت خود حاکم کرده است؛ یعنی اساس خلقت انسان را – نسبت به موجودات دیگر – به‌گونه‌ای طرح‌ریزی نموده که «توانایی و استعداد» اداره جامعه خود را داشته باشد. این توانایی، استعداد و علایق ذاتی و بالقوه بشری، آدمیان را واجد حقی می‌سازد که «حق حاکمیت» یا «حق ولایت» نام دارد؛ به عبارت دیگر، همان‌گونه که غرایز و استعدادهای ذاتی انسان او را واجد «حقوق ذاتی»[۱۱] نظیر «حیات»[۱۲]، «آزادی»[۱۳] و «مالکیت خصوصی»[۱۴] می‌سازند.[۱۵] ویژگی‌های فطری و استعدادهای ذاتی به او حق تعیین سرنوشت خویش را نیز می‌دهد.

شهید صدر (ره) از این حاکمیت یا ولایت اعطایی خداوند به بشر به‌صورت جعل تکوینی تحت عناوین «خلافه العام»، «خلافه الانسان»، «استخلاف»، «استئمام» و «استئمان» یاد می‌کند که مبنای ایجاد دولت[۱۶]‌ و نظام سیاسی و تشکیل حکومت می‌باشد.

«… از همین رو مسئله خلافت انسان، از دیدگاه قرآن، در حقیقت شالوده حکومت انسان بر هستی است … وعلی هذا الأساس تقوم نظریه حکم الناس لأنفسهم …».[۱۷]

از دیدگاه صدر (ره)، چنین حاکمیتی به‌صورت تکوینی و فطری از جانب خدا و مدیر و مدبر هستی بر بشر عرضه شده است. بنابراین جعل و عرضه خلافت عمومی بر بشر جنبه تکوینی دارد نه اکتسابی یا تشریعی. از سوی دیگر، انسان نیز به دلیل این‌که ذاتاً زمینه و شرایط لازم را برای تحقق این حاکمیت داشت، تکویناً و فطرتاً – به‌صورت طبیعی و ذاتی – مسئولیت آن را بر دوش گرفت. بر این اساس خلافت عمومی انسان از بعد بشری «امانتی عمومی» است.

در واقع می‌توان خلافت عمومی انسان را دارای دو چهره دانست که چهره الهی آن «استخلاف» یا «استئمام» که همان عرضه یا جعل تکوینی و فطری است و چهره انسانی آن «استئمان» یا «امانت عمومی» که همان پذیرش بشر است که ذاتی اوست. بنابراین، عرضه و پذیرش خلافت عمومی انسان هر دو، جنبه تکوینی دارند. با توجه به نقش بنیادین این نظریه در شکل‌گیری دولت و نیز ایجاد تشکیلات حکومتی در این نوشتار به بررسی مفهوم و ماهیت خلافت انسان و مبانی و نتایج پذیرش آن می‌پردازیم.

١. مفهوم و ماهیت خلافت انسان‌[۱۸]

شهید صدر (ره) برای بیان منظور خود در تبیین این نظریه از مفاهیم و اصطلاحاتی چون «خلافه الانسان؛ جانشینی انسان» یا «خلافه العام؛ جانشینی عمومی»، «استخلاف؛ جانشین دادن»، «استئمام؛ امامت دادن» و «استئمان؛ امانت دادن» استفاده می‌کند. در این‌جا هر یک را جداگانه بررسی می‌کنیم.

 ١- ١- «خلافه الانسان» و «خلافه العام»

برای آشنایی با مفاهیم «خلافه الانسان» و «خلافه العام» ابتدا باید به بررسی واژه «خلافت» در زبان عربی پرداخت:

الف- خلافت: این واژه در قرآن نیامده است ولی برخی از مشتقات آن نظیر: «خلیفه» (دو مرتبه)، «خلائف» (چهار مرتبه)، «خلفا» (سه مرتبه)، «خلف» و … در کتاب خدا ذکر شده است. در زبان عربی خلافت به معنای «جانشینی» و«نیابت» و به اصطلاح امروز «قائم مقامی» آمده است و«خلف یخلف: جانشین شد، جای‌ [کسی یا چیزی‌] را گرفت» و «خلیفه: جانشین، نایب، قائم مقام و … می‌باشد». برای نمونه راغب اصفهانی در کتاب مفردات خود می‌نویسد:

«والخلافه: النیابه عن الغیر إما لغیبه المنوب عنه وإما لموته وإما لعجزه وإما لتشریف المستخلف وعلی هذا الوجه الأخیر استخلف الله اولیاءه فی الارض؛[۱۹]

خلافت عبارت است از نیابت و جانشینی دیگری در یکی از این موارد:

– جانشینی به علت غیبت دیگری (جانشین کننده)،

– جانشینی به علت مرگ دیگری (جانشین کننده)،

– جانشینی و نیابت به علت عجز و ناتوانی دیگری (جانشین کننده)،

– جانشینی به خاطر ترفیع و بزرگداشت جانشین و رساندن او به شرافت و کمال.

وبر اساس مورد چهارم است که خداوند اولیای خود را در زمین خلافت داده است».

ب- ‌خلافه الانسان: هنگامی که واژه خلافت که به مفهوم جانشینی است به اسمی اضافه می‌گردد به معنای جانشینی و قائم مقامی همان اسم است به نیابت از جانشین کننده. بنابراین در این‌جا منظور از خلافه الانسان، جانشینی انسان در زمین به نیابت از خداست. به علاوه «الـ» (الف و لام) در «الانسان» را می‌توان دارای یکی از معانی ذیل دانست:

١- برای استغراق افراد جنس باشد؛ در این صورت به معنای کل و بیان‌گر شمول، فراگیری و کلیت است یعنی «خلافت تمام افراد بشر» یا «جانشینی تمام انسان‌ها» به نیابت از پروردگار جهانیان.

٢- برای بیان نوع و جنس باشد؛ در این صورت به معنای نوع انسان و بازهم بیان‌گر «جانشینی برای نوع بشر» به نیابت از خداوند عالمیان است. در هر دو حال معنای آن، این است که «انسان نوعاً» و یا «تمام انسان‌ها» – به صورت بالقوه – خلیفه و جانشین خدا در زمین هستند و لذا «خلافه الانسان» به مفهوم جانشینی و نیابت نوع انسان و یا کل آدمیان است. این موضوع بیان‌گر جعل تکوینی خلافت برای نوع بشر در تمام ابعاد زندگانی خود در کره زمین می‌باشد.

ج- ‌خلافه العام: منظور از خلافه العام، جانشینی عمومی انسان بر روی زمین است. این واژه را می‌توان معادل جانشینی عموم نوع بشر دانست، زیرا «العام» یا صفت خلافت است که منظور خلافت عمومی است و یا مضاف الیه می‌باشد که در آن صورت به معنای عموم افراد بشر و در واقع نوع بشر است. شهید صدر آن را مترادف با «خلافه الانسان» می‌گیرد. به همین جهت ما نیز در ترجمه این دو اصطلاح، عبارت «خلافت عمومی انسان» را برگزیده ایم.

بنابراین «خلافت انسان» یا «خلافت عمومی» یعنی جانشینی انسان‌ها یا مردم در زمین به نیابت از پروردگار عالم. علت این جانشینی غیبت، مرگ، عجز و ناتوانی جانشین کننده نیست بلکه به خاطر ترفیع، بزرگداشت، کرامت و رساندن انسان به کمالات شایسته اجتماعی و فردی می‌باشد و علت آن نیز این است که انسان به دلیل دارا بودن عقل، آزادی، اراده، کمال‌طلبی و … چنین شایستگی را داشته است:

«وَ لَقَد کَرَّمْنَا بَنِی آدَمَ… وَ فَضَّلْنَاهُم عَلَی کَثِیرٍ مِّمَن خَلَقْنَا تَفضِیلَاً…؛ [۲۰]

علامه شهید سید محمدباقر صدر از خلافت انسان چنین تعبیری دارد:

«خداوند سبحان انسان را به خلافت خود بر روی زمین مشرف ساخت. پس انسان از این نظر که خلیفه خدا در زمین است از سایر موجودات جهان متمایز می‌باشد».[۲۱]

شهید صدر در ادامه می‌افزاید:

«بر اثر این خلافت است که انسان شایستگی آن را یافت که فرشتگان بر او سجده کنند و همه نیروهای ظاهری و پنهانی جهان از او پیروی نمایند».[۲۲]

 ١- ٢- استخلاف‌

این واژه نیز مصدر باب استفعال و از ریشه «خلافت» می‌باشد و به مفهوم جانشین کردن، به خلافت فراخواندن، نیابت دادن و … آمده است:

«استخلف فلاناً: جعله خلیفهً له، و فلاناً من فلان: جعله مکاناً»[۲۳] (استخلف فلاناً او را جانشین و قائم مقام خود قرار داد، و استخلف فلاناً من فلان: او دیگری را جانشین خود ساخت). شهید صدر در تحلیل عناصر جامعه یکی از این عناصر را «استخلاف» می‌داند. وی با استناد به آیه:

«وَ إذْ قَالَ رَبُّکَ لِلْمَلائِکهِ إنّی جاعِلٌ فی الأرْضِ خَلیفَهً …؛[۲۴]

و یاد آور هنگامی را که پروردگارت به فرشتگان فرمود: من در زمین خلیفه و جانشینی قرار می‌دهم…».

می‌نویسد:

«وقتی این آیه را مورد مطالعه قرار می‌دهیم، ملاحظه می‌شود خداوند تعالی فرشتگان را آگاه می‌سازد که بنیاد جامعه‌ای را روی زمین پی افکنده است. می‌خواهیم بدانیم با توجه به این عبارت قرآنی عناصر این جامعه کدام است، از تعبیر قرآن می‌توان سه عنصر اصلی استخراج نمود:

١- انسان؛ «الانسان»،

٢- زمین یا به طور کلی طبیعت؛ «الأرض أو الطبیعه علی وجه عام …»،

٣- پیوند معنوی که انسان را با زمین و با طبیعت از یک سو و انسان را با انسان‌های دیگر، به‌عنوان برادر از دیگر سوی مرتبط می‌سازد. این پیوند معنوی را قرآن «استخلاف» می‌نامد.[۲۵]

بنابراین بر اساس برداشت شهید صدر جامعه زمینی از سه عنصر: «زمین»، «انسان» و «استخلاف» به وجود می‌آید. رابطه استخلاف نیز به سه صورت قابل تجلی است؛ رابطه انسان با انسان (خودش)، انسان با دیگران (جامعه) و انسان با طبیعت:

این رابطه بیان‌گر این است که انسان در برابر سه سرنوشت مسئول و امانت‌دار است: «سرنوشت خویش، سرنوشت اجتماع و سرنوشت طبیعت». به‌علاوه هر چند استخلاف پیوندی است اجتماعی اما یک سر آن در بیرون از این جامعه قرار دارد، زیرا عاملی خارج از اجتماعی که به وجود آمده، بنیان آن را گذاشته است و او یکی از بنیادهای اساسی این پیوند اجتماعی است. لذا این پیوند دارای چهار جنبه یا چهار رکن است و از این چهار رکن، رکن بیرونی از همه مهم‌تر می‌باشد، زیرا مبنا و اساس «استخلاف» اوست. طبیعتاً پیوند استخلاف به گونه‌ای است که در برگیرنده این رکن خارجی نیز می‌باشد. به بیان شهید صدر بر این اساس عناصر یا ارکان «استخلاف» عبارت‌اند از:

١- مستخلِف- که خداوند سبحان است (خلیفه گرداننده)،

٢- مستخلَف- که انسان‌های روی زمین هستند (خلیفه شده)،

۴ و ٣- مستخلَف علیه- (آن‌چه خلافت بر آن صورت گرفته است)، که شامل انسان، جامعه و زمین (طبیعت) می‌باشد. پیوند چهار بعدی استخلاف را می‌توانیم به شکل هرمی نشان دهیم:

شهید صدر بعد از بیان عناصر چهارگانه «استخلاف» می‌نویسد:

«نقش انسان در برخورد با زندگی‌اش نقش استخلاف و استئمام است؛ یعنی خداوند انسان را در زمین جانشین خود ساخته و به او مقام امامت بخشیده است. در این جامعه زمینی رابطه انسان با طبیعت رابطه مالک و مملوک نیست، بلکه رابطه امین با مورد امانت است، و رابطه انسان با برادرش (انسان دیگر) در هر پایگاه اجتماعی، رابطه دو همکار در انجام وظیفه خلافت الهی است. نه این‌که رابطه حاکم و محکوم، مالک و مملوک یا خدایی و بندگی باشد».[۲۶]

به زعم شهید صدر اگر بعد یا رکن چهارم این پیوند اجتماعی «استخلاف» یعنی «الله» را برداریم تمام پیوند دگرگون می‌گردد و ساختمان حیات اجتماعی به صورتی دیگر در می‌آید. «حاکمیت و مالکیت به رنگ‌های گوناگون پدید می‌آید، حاکمیت انسان نسبت به انسان دیگر به صورت‌هایی در می‌آید که تاریخ – بعد از نادیده گرفتن بعد چهارم – گرفتار انواع و اقسام آن شده است …».[۲۷]

بنابراین آن‌چه محتوای روابط اجتماعی را تغییر می‌دهد بودن یا نبودن «مستخلِف» در ارکان تشکیل‌دهنده آن است.

 ١- ٣- استئمام‌

تعبیر دیگری که شهید صدر برای بیان «خلافت عامه» انسان بر روی زمین به‌کار می‌برد «استئمام» است که به معنی امامت دادن، امام گذاشتن، استقرار امانت و رهبری و … می‌باشد. بر این اساس به نظر شهید صدر خداوند انسان را به مقام «امامت» در زمین مفتخر کرده است.

استئمام و امامت تعبیر دیگری از استخلاف و خلافت عمومی یا خلافت انسان است. آن‌گاه که از بالا و بعد آسمانی و از ناحیه جاعل خلیفه به استخلاف (حاکمیت انسان) در زمین بنگریم استخلاف، نیابت و جانشینی است و آن‌گاه که از بعد زمینی و بشری و از ناحیه خلیفه شونده و با تکیه بر نقش انسان به موضوع خلافت عمومی نظر افکنیم، «استئمام» و «امامت» و «رهبری» است. یعنی هم انسان را به‌عنوان جانشین خدا در زمین می‌یابیم و هم به‌عنوان امام و رهبر و حاکم. امامت و رهبری در این‌جا مفهومی فطری و تکوینی دارد نه تشریعی؛ یعنی جعل آن جعل تکوینی و مبتنی بر طبیعت خلقت انسان و ویژگی‌های فطری او یعنی عقل و آزادی می‌باشد و لذا معنایی عام دارد نه خاص.

 ١- ۴- استئمان‌

دیگر اصطلاح و مفهومی که شهید صدر در بررسی نظریه خلافت عمومی انسان به‌کار برده است، «استئمان» است که به معنی «امانت دادن» یا «عرضه امانت» ویا «واگذاردن امانت» و «امین قراردادن» و … می‌باشد. بر این اساس اگر از زاویه دیگری – یعنی باز از پایین و از زاویه نگاه آدمیان یا از برون- به موضوع خلافت انسان نگاه کنیم، آن را به‌عنوان امانت می‌بینیم. البته امانت در این‌جا نیز یک پذیرش تکوینی است و در واقع یک سنت الهی است که تحقق یافته است. به بیان شهید صدر:

«این امانتی که انسان آن را پذیرفته و زیر بارش رفته است وقتی بر طبق این آیه[۲۸] بر او عرضه شد … و پذیرش تکوینی پدید آمد، و این معنای سنت تاریخی است».[۲۹]

٢. ماهیت و حقیقت استخلاف‌

الف- استخلاف و اعطای امانت: شهید صدر بر این نکته اصرار می‌ورزد که «استخلاف» و «امامت» انسان در زمین یک «امانت» است و رابطه انسان با جامعه (انسان‌های دیگر) رابطه «امین» با «مورد امانت» می‌باشد. استخلاف و امامت انسان در زمین همان امانتی است که آسمان‌ها، زمین و کوه‌ها از پذیرش آن سر باز زدند و انسان حامل آن را پذیرفت:

«إنَّا عَرَضْنَا الأمانَهَ عَلَی السَّماواتِ وَ الأرْضِ وَ الجِبالِ فَأبَیْنَ أنْ یَحمِلْنَها وَ أشْفَقْنَ مِنْها وَ حَمَلَها الإنْسانُ إنَّهُ کَانَ ظَلُوماً جَهُولاً».[۳۰]

بررسی تحلیلی موضوع استخلاف از دیدگاه انسان و به اعتبار پذیرش انسان جانشینی را در شکل «امانت‌داری» و «مسئولیت» جلوه می‌دهد؛ یعنی استخلاف در تحلیل جدید به «استئمان» تبدیل می‌شود، زیرا «استخلاف» برعهده خدا و «استئمان» برعهده انسان است. خلافت و امامت از ناحیه خدا عرضه می‌شود ولی پذیرش آن از سوی انسان در قالب «امانت» تحقق می‌یابد:

«امانت همان صورت پذیرفته‌شده خلافت است: خلافت از ناحیه خدا عرضه می‌شود که او این پایگاه بلند را به انسان می‌بخشد. امانت و خلافت عبارت است از استخلاف و استئمان یعنی به جانشینی برگزیدن، به امانت گرفتن و تحمل بار سنگین آن را کردن …».[۳۱]

بنابراین مفهوم «جعل» در آیات مربوط به خلافت انسان به معنای «عرضه امانت» است، زیرا در «جعل» همان چهار عنصر «استخلاف و استئمان» قرار دارند که عبارت اند از:

١- استخلاف، استئمام، استئمان، جعل، عرضه خلافت و امامت.

٢- مستخلِف، مستئمِم، مستئمِن، جاعل، معروض منه، خدا.

٣- مستخلَف، مستئمَم، مستئمَن، مجعول، معروض علیه، انسان.

۴- مستخلف علیه، مستئمم علیه، مستئمن به، مجعول له، معروض، جامعه و طبیعت.

ب- تکوین یا تشریع: حال باید دید آیا این «جعل» یا عرضه «خلافت و امانت» عرضه تشریعی و قانونی است – آن‌گونه که برخی پنداشته‌اند- یا نه عرضه تکوینی و طبیعی است؟ این خلافت یا پیوند اجتماعی بنا بر تفسیر آیه ٧٢ سوره احزاب بر انسان عرضه شده است و انسان هم آن را پذیرفته و زیر بار مسئولیت آن رفته است و لذا تبدیل به امانت شده است، زیرا تا مورد امانت را امین نپذیرد رابطه و قرارداد مبتنی بر امانت و امانت‌داری تحقق نمی‌یابد. بنابراین در این‌جا سخن از امانتی است که بر انسانی عرضه شده و او هم آن را پذیرفته و لذا رابطه اجتماعی استخلاف تحقق یافته است؛ درحالی‌که همین خلافت بر موجودات دیگر عرضه شد ولی آن را نپذیرفتند. این‌جاست که می‌گوییم این جعل و عرضه تشریعی و قانونی نیست بلکه تکوینی و فطری است و با جعل‌های تشریعی نظیر ارسال رسل تفاوت دارد. یعنی به بیان شهید صدر این «جعل و عرضه» یک سنت اجتماعی- سیاسی یا تاریخی است نه یک تشریع و قانون‌گذاری که برای اطاعت و پیروی صورت می‌گیرد؛ چه، اطاعت و پیروی در مورد موجودات دیگر نظیر کوه‌ها، آسمان‌ها و زمین که قبلاً این امانت بر آن‌ها عرضه شده است معنی ندارد:

” از این‌جا در می‌یابیم که این عرضه، عرضه تکوینی است نه عرضه تشریعی. مقصود این است که، این عطای پروردگار در جست‌وجوی جایی متناسب با طبیعتش، متناسب با فطرت و سرشتش، متناسب با ساختمان تاریخی و وجودی‌اش، همه‌جا گردش کرد. کوه‌ها با این خلافت هم‌آهنگی نداشتند. آسمان‌ها و زمین با این پیوند اجتماعی چهار طرفه مناسبتی نداشتند تا بتوانند بار امانت و خلافت الهی را بردارند. ولی تنها موجودی که برحسب ساختمان و بافت خود و به حکم فطرت الهی‌اش با این خلافت تناسب دارد، انسان است. بنابراین، عرضه امانت در این‌جا عرضه فطری و تکوینی است و قبول و پذیرش انسان هم، قبول و پذیرش فطری و تکوینی است و معنای سنت تاریخی نیز همین است».[۳۲]

بنابراین در اندیشه شهید صدر، حاکمیت و خلافت انسان، سنتی فطری و در عین حال تاریخی و سیاسی است و لذا هر چند انسان «ظلوم و جهول» می‌تواند در مقابل آن بایستد و با آن برزمد و مانع تحققش گردد، نمی‌تواند منکر وجود آن گردد.

ج- استخلاف عمومی و نوعی: آیا این خلافتی که خداوند به‌عنوان امانت در اختیار انسان نهاده است، آن‌گونه که برخی می‌پندارند، اعلام حاکمیت و خلافت برای شخص آدم (علیه‌السلام) است یا این‌که نوع انسان مورد نظر است. در آیه ٣٠ سوره بقره مطرح شده است که فرشتگان در برابر این استخلاف اعتراض کردند و گفتند: آیا خلافت را در اختیار انسانی می‌گذاری که در زمین فساد و خون‌ریزی می‌کند …؟ از این اعتراض فرشتگان بر می‌آید که خلافت اختصاص به حضرت آدم (علیه‌السلام) نداشته است؛ زیرا آن کس که در زمین خون‌ریزی و فساد می‌کند، طبق آن‌چه فرشتگان را نگران کرده است آدم (علیه‌السلام) نبوده است.[۳۳] به‌علاوه در مورد این‌که شخص آدم (علیه‌السلام) در زمین خون‌ریزی یا فساد کرده باشد تاریخ چیزی را بیان نکرده و بر اساس آیات قرآن و نیز نص تورات و انجیل اولین خون‌ریزی به دست فرزند آدم (علیه‌السلام) قابیل صورت گرفته است. هم‌چنین معنا ندارد که فرشتگان به موضوعی موقتی و چند ساله اعتراض نمایند، بلکه آن‌ها به موضوعی مستمر و همیشگی اعتراض داشتند، موضوعی که به‌عنوان یک سنت در تاریخ جهان در می‌آید و تا انسان بر روی زمین زندگی می‌کند ادامه خواهد داشت. در آیاتی دیگر نیز استخلاف و خلافت به تمام انسان‌ها نسبت داده شده است:

١-«أمَّنْ یُجیبُ المُضْطَرَّ إذا دَعاهُ وَ یَکْشِفُ السُّوءَ وَ یَجعَلُکُمْ خُلَفاءَ الأرْضِ»[۳۴]

٢-«إذْ جَعَلَکُمْ خُلَفاءَ مِنْ بَعْدِ قَوْمِ نُوحٍ»[۳۵]

٣-«جَعَلَکُمْ خَلائِفَ الأرْضِ»[۳۶]

بنابراین موضوع خلافت امری تکوینی و لذا همگانی و عمومی است و اختصاص به حضرت آدم (علیه‌السلام) ندارد:

«این خلافتی که خداوند در آیات قرآن از آن حکایت می‌کند، اعلام خلافت برای شخص آدم (علیه‌السلام) نیست، بلکه جنس آدمی به‌صورت کلی مورد نظر است، زیرا آن کس که در زمین فساد می‌کند و مرتکب خون‌ریزی می‌شود طبق آن‌چه ملائکه از آن بیم داشتند، شخص آدم (علیه‌السلام) نبوده است. بلکه آدمیت و انسانیت در طول تاریخ می‌باشد. بنابراین خلافت برای انسانیت روی زمین است …».[۳۷]

این است که پیامبر اسلام (ص) می‌فرماید: «کلکم راع و کلکم مسئول عن رعیته».[۳۸]

موضوع دیگری که شهید صدر صریحاً مطرح نکرده است ولی از بحث‌های او قابل استنتاج است این است که «خلافت انسان» تفویض حاکمیت الهی به انسان نیست، زیرا حاکمیت الهی مطلقه، نامحدود و حقیقی است و لذا قابل واگذاری به موجوداتی با ویژگی‌های محدود نمی‌باشد. به‌علاوه حاکمیت بر جهان هستی از صفات خدا و عین ذات اوست و لذا تفویض آن معنا ندارد. تجزیه‌پذیری نیز در حاکمیت خدا راه ندارد که بخشی از آن را به بشر تفویض نموده باشد. «خلافت و حاکمیت عمومی بشری» هم‌چون سایر قوانین و سنت‌های الهی از امور فطری و تکوینی است که به‌عنوان نیاز طبیعی انسان و برای رسیدن به کمال از جانب خدا برای او تکویناً و ذاتاً جعل و عرضه شده است و ذاتاً نیز از سوی او مورد پذیرش قرار گرفته است.

٣. ویژگی‌های خلافت انسان‌

الف- جعل الهی: خداوند انسان را جانشین خود در زمین قرار داده است و این جانشنی با هدف رشد، تعالی و حرکت انسان به‌سوی سعادت و کمال و جاودانی صورت گرفته است. بنابراین از این دیدگاه انسان نمی‌تواند ادعا کند که ذاتاً دارای حاکمیت و خلافت است، زیرا انسان جایگاه «خلافت» و پایگاه امانت و مسئولیت الهی است. به همین جهت در قرآن نیز خلافت انسان در زمین با فعل «جعل» بیان شده است. بنابراین از این نظر که منشأ و سرچشمه آن بیرون از جامعه انسانی است جعلی و اعتباری می‌باشد.

«… در اسلام مردم مرکز و محور جانشینی خدا و پایگاه مسئولیت در برابر او هستند».[۳۹]

ب- محدودیت و نسبیت: با توجه به این‌که خلافت در زمین به‌دست انسان‌ها تحقق می‌یابد و توانایی‌ها، امکانات و تلاش‌های بشری محدود و نسبی است لذا خلافت او نیز همین‌گونه خواهد بود. این ویژگی مهم در این نظریه بیان‌گر این است که خلافت به‌صورت مطلقه و با اختیارات نامحدود معنا ندارد. به‌ویژه که انسان موجودی است که امکان خطا، اشتباه، گناه و معصیت وحتی آلوده شدن به ظلم و فساد را دارد (إنَّهُ کَانَ ظَلُوماً جَهُولًا) و چنین وضعی در سیاست و قدرت به مراتب بیشتر است.

ج- تکوینی و فطری: ولایت و خلافت انسان در زمین امری طبیعی و تکوینی است؛ یعنی مطابق با ساخت و سرشت طبیعی اوست و تشریعی، وضعی و قانونی نمی‌باشد؛ یعنی به‌عنوان وظیفه و تکلیف به او عرضه نشده است بلکه به خاطر تناسب و هم‌آهنگی که با سرشت و ساختار طبیعی‌اش داشته است به او عرضه شده و او نیز آن را پذیرفته است و اگر فعل «جعل» را در مورد آن به‌کار می‌برد، جعلش تکوینی و فطری است نه تشریعی و وضعی. جعل در این‌جا چیزی شبیه به «خلق» یا تکمیل خلق می‌باشد. همان‌گونه که در قرآن ابتدا از خلق آسمان‌ها و زمین سخن می‌گوید و بعد با جعل ظلمات و نور آن را کامل می‌کند.[۴۰]

د- سنت الهی: خلافت انسان در زمین چون امری فطری و واقعی است و ریشه در طبیعت انسان و جهان دارد از آن به «سنت» یا «قانون» الهی تعبیر می‌شود. بنابراین تمام خصوصیات سنت‌های الهی را دارد. منتها سنتی است از نوع سنت‌های گروه سوم یعنی گرایش‌های طبیعی و فطری؛ بدین معنا که انسان به‌عنوان موجودی اجتماعی – سیاسی (یا به تعبیر ابونصر فارابی «مدنی») بدون خلافت و حاکمیت – به معنای واقعی- انسان نخواهد بود و این ویژگی را نمی‌توان از او جدا کرد، هر چند که می‌توان موقتاً با فطرت و سرشت انسان به مقابله برخاست و در مقابل سنت‌های فطری ایستاد.

هـ- عمومیت و همگانی: «خلافت انسان» موضوعی عمومی، انسانی و همگانی است. فراگیرنده، جهان‌شمول و عام است و به هیچ فرد، گروه یا طبقه خاصی تعلق ندارد و هیچ فرد یا گروه یا طبقه‌ای نمی‌تواند ادعا کند که دیگران فاقد آن هستند. همان‌گونه که انسان‌ها همه در پیشگاه حق برابرند، در دارا بودن حق ولایت و خلافت در زمین نیز برابرند.

و- گستردگی و شمول: حوزه و دایره خلافت انسان در زمین بسیار گسترده است و تمام ابعاد زندگی او را در بر می‌گیرد. در سیاست، اقتصاد، جامعه، فرهنگ، اخلاق، دانش و … انسان جانشین خداست. مثلاً در اقتصاد انسان به‌عنوان خلیفه خدا:

«وظیفه دارد: ثروتی را که خداوند در اختیار او گذارده بر اساس فرمان‌ها و دستورهای مالک اصلی اداره نماید».[۴۱]

در قرآن نیز به این نوع استخلاف اقتصادی اشاره شده است:

«أنْفِقُوا مِمَّا جَعَلَکُمْ مُسْتَخْلَفینَ فیهِ».[۴۲]

بنابراین خلافت انسان تنها یک خلافت سیاسی محض نیست بلکه ابعاد گوناگونی دارد و راهی است برای رسیدن بشر به مقام عبودیت محض الهی و خداگونه شدن. برخی از ابعاد استخلاف عبارت‌اند از:

١) ایجاد جامعه سیاسی و دولت و در نهایت تشکیل حکومت (خلافت سیاسی)؛

٢) خلافت اخلاقی، تربیتی و پرورشی (انسان‌سازی)؛

٣) ایجاد عدالت اقتصادی، توسعه، رفاه و پیشرفت (خلافت اقتصادی)؛

۴) خلافت علمی و فرهنگی؛

۵) خلافت اجتماعی؛

۶) خلافت بر طبیعت؛

٧) خلافت انسان بر نفس خود و … و به تعبیر شهید صدر:

«… خداوند پروردگار زمین و همه خیرات آن است و نیز پروردگار انسان و حیوان و هر جنبنده‌ای … بدین سان خلیفه الله در زمین یعنی جانشین خداوند در تمام این امور و اشیا و …».[۴۳]

در بعد سیاسی نیز این خلافت دارای سه جنبه است: یکی ولایت، رهبری و خلافت در جامعه، دوم امانت‌داری و تحقق مسئولیت، و سوم نظارت، گواهی، شهادت و مشارکت در امور سیاسی جامعه. این هر سه ناشی از دو ویژگی طبیعی انسان یعنی عقل و آزادی است.

ز- برابری در خلافت: به نظر شهید صدر تمام انسان‌ها در دارا بودن حقوق مربوط به خلافت با هم برابرند و حق خلافت هیچ کس طبیعتاً بیشتر از دیگری نیست؛ یعنی همان حق و سهمی که شخص الف برای تحقق خلافت خدا در زمین دارد، شخص ب نیز داراست و از این‌جاست که در این نظریه برتری‌طلبی و سلطه‌جویی افراد بر یک‌دیگر منتفی است.

«همان‌گونه که گذشت مردم صاحب حق و عهده‌دار حمل این امانت هستند و همگی نسبت به این حق در پیشگاه قانون با هم برابرند و تمام آن‌ها در جهت تحقق آن، حق بیان آرا و افکار و انجام فعالیت‌های سیاسی به گونه‌های مختلف را دارند، همان‌گونه که در انجام مراسم و شعائر دینی و مذهبی خود آزاد هستند».[۴۴]

ح- امانت بودن: امانت آن چیزی است که امانت‌دار باید در آن بر اساس رضایت و توافق صاحب امانت دخل و تصرف نماید. خلافت انسان در زمین از نوع امانت است؛ یعنی جامعه و طبیعت مورد امانت هستند و انسان امانت‌دار آن‌ها. به همین جهت امانت، مسئولیت و تعهد را به دنبال دارد.

ط- توحیدی بودن: مرکز و محور اصلی خلافت انسان را «توحید» تشکیل می‌دهد و مبنا و اساس آن در اعتقاد به مبادی توحیدی قرار دارد و لذا بدون پذیرش توحید، تحقق آن بعید به نظر می‌رسد.

ی‌- غیر قابل سلب بودن: همان‌گونه که قبلاً بیان شد «خلافت انسان» در زمین جنبه عمومی و همگانی دارد و همگان در دارا بودن آن و حقوق مربوط به آن با هم برابرند. از این دو مقدمه می‌توان نتیجه گرفت که نمی‌توان حق خلافت در زمین را در هیچ‌یک از ابعاد آن (سیاسی، حقوقی، اقتصادی و …) از کسی سلب کرد. به‌عنوان نمونه یکی از ابعاد آن استخلاف در طبیعت و ثروت است که حق مالکیت خصوصی را به دنبال دارد، نمی‌توان حق مالکیت خصوصی را از کسی سلب کرد. در امور سیاسی نیز همین‌گونه است. مثلاً یکی از جنبه‌های آن حق نظارت و مشارکت در حکومت است و این حق را نمی‌توان از کسی سلب نمود.

ک- غیر قابل انتقال بودن: این خلافت به دو دلیل غیر قابل انتقال است، اولًا همه دارای حق خلافت برابرند و حق دخالت آن‌ها در امور جامعه یک‌سان می‌باشد. پس انتقال آن از کسی به دیگری بی‌معنا است و ثانیاً انتقال حق خلافت از کسی به دیگری به معنای این است که او دیگر بر سرنوشت خود، جامعه و طبیعت حاکم نیست و تحت سلطه دیگران قرار دارد و این امر برابر است با از بین رفتن آزادی او.

ل- زیربنا و اساس حکومت: مردم با دارا بودن حق خلافت در زمین است که می‌توانند با تشکیل حکومت اداره امور جامعه را به‌دست گیرند؛ زیرا مادامی که مردم همه، حق دخالت در سرنوشت جامعه خود را نداشته باشند، نمی‌توانند به تشکیل حکومت اقدام کنند:

«… از همین رو مسئله خلافت انسان، از دیدگاه قرآن، در حقیقت شالوده حکومت انسان بر هستی است. بدین‌ترتیب حکومت انسان بر خود هم بر این پایه درست می‌شود. چنان‌که حکومت مردم بر مردم، یعنی حق حاکمیت ملی نیز به عنوان خلیفه الله بودن انسان‌ها می‌تواند مشروع و قانونی باشد:  … و شرعیه ممارسه الجماعه البشریه حکم نفسها بوصفها خلیفه عن الله …»[۴۵]

۴- مبانی خلافت انسان‌

تا این‌جا به تبیین مفهوم خلافت انسان یا خلافت عمومی و ویژگی‌های آن پرداختیم. حال باید دید که این «خلافت عمومی» بر چه مبنا و اصولی استوار است. در این‌جا برخی از مبانی و اصول عمده خلافت عمومی انسان بیان می‌شود:

الف- تکوین و فطرت بشری: انسان موجودی است مدنی یا اجتماعی، یعنی بدون تشکیلات، نظم و اجتماع نمی‌تواند به زندگی خود ادامه دهد. قرن‌ها پیش ارسطو به این مهم توجه کرده است:

«انسان به حکم طبیعت حیوانی اجتماعی (مدنی) است، و آن کس که از روی طبع، و نه بر اثر تصادف، بی‌وطن[۴۶] است، موجودی است یا فروتر از آدمی یا برتر از او».[۴۷]

اجتماعی بودن انسان بدین معنا است که دارای سرنوشتی مشترک به نام سرنوشت اجتماعی می‌باشد. بنابراین فطرت و طبیعت انسان به‌گونه‌ای است که بتواند بر این سرنوشت مشترک حاکم باشد و مفهوم تکوینی و فطری بودن خلافت عامه انسان نیز همین است؛ یعنی انسان برحسب فطرت و طبیعت و اقتضای تکوین بر سرنوشت خویش حاکم شده است. سنت تاریخی بودن خلافت انسان نیز هم‌آهنگی و تناسب آن را با ساختار طبیعی و فطری انسان می‌رساند. به بیان شهید صدر:

«… ولی تنها موجودی که برحسب ساختمان و بافت خود و به حکم فطرت الهی‌اش با این خلافت تناسب دارد، انسان است. بنابراین، عرضه امانت در این‌جا عرضه فطری و تکوینی است و قبول و پذیرش انسان هم، قبول و پذیرش فطری و تکوینی است و معنای سنت تاریخی نیز همین است».[۴۸]

ب- عقل و خرد انسان: مهم‌ترین ویژگی انسان که او را از سایر موجودات جهان هستی متمایز می‌سازد عقل[۴۹]‌ است. به همین جهت در تعریف انسان گفته‌اند «حیوان ناطق» یعنی حیوانی که صاحب نطق، شعور، ادراک و فهم و به‌طور کلی عقل است. عقل در این‌جا عبارت است از نیروی درک و فهم و تشخیص و در مقابل «سفه» و «جهل» قرار دارد. امام هفتم (علیه‌السلام) در مورد عقل به این مفهوم می‌فرماید:

«یا هشام إن الله تبارک وتعالی بشّر أهل العقل والفهم فی کتابه، فقال: فَبَشِّرْ عِبَادِ * الَّذینَ یَسْتَمِعُونَ القَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أحْسَنَهُ …».[۵۰]

مضمون روایت این است که خداوند به اهل عقل و فهم در کتابش بشارت داده است آن‌جا که می‌فرماید: به بندگانی که به سخن و گفتار گوش فرا می‌دهند، پس نیکوترین آن را بر می‌گزینند. از این سخن کاملاً پیداست که بارزترین جنبه عقل درک، تشخیص و تمیز صحیح از غلط و حق از باطل است.[۵۱] بنابراین انسان عاقل آن توانایی و استعداد را دارد که بتواند در مورد سرنوشت خود تصمیم بگیرد یا در آن مداخله و مشارکت کند.

ج- آزادی و اختیار: انسان موجودی است صاحب اختیار و مبنای خلقتش بر اساس آزادی است؛ یعنی هیچ نیرویی نمی‌تواند مانع حرکت اراده انسان گردد. تنها انسان آزاد است که می‌تواند در اداره امور جامعه خود مشارکت نماید و همین آزادی انسان بود که باعث شد بتواند عرضه امانت الهی را بپذیرد. (بر اساس یک نظریه) فرشتگان با اعتراض خود خیال می‌کردند که این خلافت به موجوداتی نظیر خودشان که آزادی و اختیار در آن‌ها راه ندارد تعلق می‌گیرد، درحالی‌که مضمون آیات چیز دیگری را بیان می‌دارد و آن این‌که خداوند با اعلام «إنّی أعْلَمُ ما لا تَعْلَمُونَ» اشاره به تفاوت انسان با ملائکه در مورد تعلق خلافت عمومی می‌نماید. بنابراین انسان از آن روی سزاوار خلافت می‌شود که موجودی آزاد است و صاحب اختیار.

د- اراده و عزم: برآیند عقل و آزادی در انسان چیزی است که اراده نام دارد یعنی انسان با عقل می‌سنجد، تشخیص می‌دهد، ارزیابی می‌کند و آن‌گاه با آزادی تصمیم می‌گیرد. پس اراده و عزم در جایی ممکن است که تشخیص و آگاهی همراه با آزادی، اختیار و قدرت انتخاب وجود داشته باشد. پذیرش خلافت انسان از سوی او بیان‌گر عزم و تصمیم اوست. البته تصمیم و عزم در این‌جا جنبه تکوینی دارد.

هـ- حق ولایت و مسئولیت (حق ولایت نظارتی یا ارشادی): شهید صدر با اشاره به آیه ٧١ سوره توبه مطرح می‌سازد که انسان‌های مؤمن بر یک‌دیگر دارای ولایت‌ [ارشادی ومبتنی‌ بر نصح‌] هستند: «المُؤْمِنُونَ وَ المُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ أوْلیاءُ بَعْضٍ …».

نمونه‌ای از تجلی این نوع ولایت ارشادی و نظارتی و مبتنی بر نصح و خیرخواهی در امر به معروف و نهی از منکر قرار دارد که نوعی نظارت و مشارکت اجتماعی است «یَأْمُرُونَ بِالمَعْرُوفِ …». دارا بودن این حق است که به انسان اجازه می‌دهد دیگری را امر و نهی نماید یا اخطار کند یا نصیحت نماید و اگر انسان چنین حقی را بر دیگری نداشت‌ چگونه می‌توانست به او بگوید این کار را بکن، فلان کار به صلاح تو نیست؟ این حق ولایت و حاکمیت بیان‌گر این است که انسان نمی‌تواند نسبت به جامعه و سرنوشت آن بی‌تفاوت بماند:

«این آیه از ولایت سخن به میان می‌آورد و این‌که هر انسان باایمانی ولیِ انسان باایمان دیگر است و منظورش از ولایت، سرپرستی و حاکمیت و ولایت [ارشادی‌] بر امور اوست».[۵۲]

و- اعتقاد به توحید: یکی دیگر از مبانی خلافت انسان اعتقاد به توحید و به‌ویژه بعد اجتماعی توحید در زندگی انسان می‌باشد.

«رکن و جوهر عقیده اسلامی توحید است و اسلام بر اساس همین عقیده انسان‌ها را از بندگی غیر خدا آزاد می‌کند (لا اله الا الله) … و حکومت و مالکیت هر مالکی جز خدا را واهی می‌داند. اعتقاد به حکومت و مالکیت خدا (بر جهان هستی) بنیاد آزادی (درونی و) برونی انسان را پایه می‌نهد …».[۵۳]

منظور این است که با رد حاکمیت‌ها و خلافت‌های غیر الهی، انسان «خلافت عمومی خود» را می‌پذیرد و در جهت تحقق آن می‌کوشد؛ زیرا بدون نفی حاکمیت‌های دیگر اصولاً پذیرش حاکمیت و خلافت خود معنا ندارد. به‌علاوه انسان در جهت وابستگی به مرکزیت توحید است که می‌تواند مفهوم خلافت عمومی خود را در زمین تحقق بخشد و دست‌های سلطه‌گران را از سر خود کوتاه نماید:

«جامعه انسانی قبل از هر گونه وابستگی و تعلقی، وابسته ومنسوب به یک مرکز است و آن مستخلف (مرکزیت خلافتش) یعنی خداوند سبحان است که او را جانشین خود در زمین قرار داده است».[۵۴]

ز- شورا و مشورت: شهید صدر با اشاره به آیه «أمْرُهُمْ شُوری بَیْنَهُمْ»[۵۵]، شورا را یکی از مبانی و پایه‌های خلافت انسان می‌داند.[۵۶] شورا و مشورت یکی از مهم‌ترین روش‌های عرفی و عقلایی و فطری در زندگی اجتماعی انسان است که حتی در نظام‌های استبدادی نیز به صورتی، هر چند ضعیف وجود داشته است. اصولًا مسئله شور و تبادل نظر در میان انسان‌ها تاریخی انسانی دارد و در اسلام نیز جایگاه والایی یافته و یکی از سوره‌های قرآن به نام سوره «شوری» نام گرفته است. در سیرت پیامبر (ص) و ائمه اطهار (علیهم‌السلام) نیز به کرات شورا و مشورت در امور دیده می‌شود. همان‌گونه که به تحقق آن نیز سفارش کرده‌اند.

به بیان شهید صدر:

«… می‌بینیم پیامبر اکرم (ص) تا چه حد اصرار دارد مردم را در وظایف حکومت و مسئولیت خلافت خدا در روی زمین، شرکت دهد تا جایی که در پاره‌ای از اوقات در مشورت نظر اکثریت را که می‌داند (در واقع) صلاحیت هم ندارند بر می‌گزیند. این عمل تنها به خاطر آن است که مردم احساس کنند در کارها، تجربه و بازسازی جامعه نقش مثبت دارند».[۵۷]

به‌طور کلی شورا عملی اخلاقی و عقلایی است که ذاتی و فطری انسان‌ها است و هدف آن رسیدن به نظر و رأی صائب، جامع، معقول و صحیح است.

۵- نتایج نظریه خلافت انسان‌

الف- ایجاد جامعه سیاسی، دولت و تشکیل حکومت: جامعه انسان به‌عنوان جانشین خدا در زمین برای اداره و تدبیر امور خود به ایجاد دولت و در نتیجه تشکیل حکومت می‌پردازد. بنابراین پایه و اساس دولت «خلافت عامه انسان» است. چه اگر انسان جانشین خدا در زمین نباشد چگونه می‌تواند به تدبیر امور جامعه پرداخته و در آن تصرف نماید. خلیفه بودن یعنی توانایی بالقوه ایجاد دولت و تشکیل سازمان‌های حکومتی را داشتن و لذا بر انسان است که این توانایی و استعداد بالقوه را به نیرویی بالفعل تبدیل کرده، دولتی را به وجود آورد و برای تأمین اهداف دولت به تشکیل حکومت و نهادهای سیاسی بپردازد. دولت جامعه‌ای سیاسی است که از طریق آن بعد سیاسی خلافت انسان «سیاست» تحقق می‌یابد:

«یا داوُدُ إنَّا جَعَلْناکَ خَلیفَهً فی الأرْضِ فَاحْکُمْ بَیْنَ النَّاسِ بِالحَقِّ».[۵۸]

بر اساس این آیه داود خلیفه خدا در زمین است و این خلافت هم می‌تواند تکوینی باشد و خلافت عمومی انسان به او تخصیص یافته باشد، زیرا طرف خطاب اوست و او انسانی است نماینده و نمونه انسان‌های دیگر، و هم می‌تواند تشریعی باشد و تحقق خلافت او در ایجاد حکومت حقیقی و صحیح می‌باشد.

ب- آزادی انسان و عدم سلطه‌جویی: با پذیرش حاکمیت مطلق الهی و این‌که او همه مردم را جانشین خود در زمین قرار داده است نه فرد، گروه یا طبقه خاصی را و همگان در این جانشینی ذاتاً با هم برابرند، سلطه‌جویی و برتری‌خواهی نفی می‌شود و آزادی انسان حفظ و رعایت می‌گردد. از این دیدگاه حتی امتیازات معنوی و تقوا و ایثار در راه خدا هیچ‌گونه برتری سیاسی- اجتماعی و سلطه‌ای را برای انسان‌ها به وجود نمی‌آورد. در هر حال انسان صاحب تقوا با افراد دیگر در جهت تحقق این خلافت و در برابر حقوق اجتماعی و سیاسی با هم برابرند.

«برتری و امتیازها، تنها در مقیاس الهی قابل قبول است و آن هم فقط بر مبنای عمل صالحی که از بنیاد پارسایی، دانش و جهاد صورت گرفته باشد و برای انسان چیزی جز کوشش او نخواهد بود … خداوند موجود آزاد و مختاری را جانشین خود بر روی زمین قرار داد تا بتواند به اختیار خود “مصلح” یا “مفسد فی الارض” باشد و با آزادی خود راهش را برگزیند».[۵۹]

ج- پیشرفت و تکامل: به نظر شهید صدر، با پذیرش این نظریه راه پیشرفت، توسعه و تکامل بر روی انسان باز است و افراد انسانی در این راه هیچ‌گونه محدودیتی نخواهند داشت و این حرکت تکاملی انسان تا رسیدن به خدا (ایده آل مطلق) ادامه دارد یعنی توقف در آن نیست:

«یا أیُّها الْإنْسانُ إنَّکَ کادِحٌ إلی رَبِّکَ کَدْحاً فَمُلاقیهِ».[۶۰]

شهید صدر در تفسیر این آیه می‌نویسد:

«این آیه کریمه، هدفی برتر برای انسان یعنی انسانیت و جامعه بشری قرار می‌دهد، می‌گوید انسانیت در همه سطوح می‌کوشد تا به لقای پروردگار برسد. کدح یعنی یک حرکت و بسیج پی‌گیر، آمیخته با رنج و درد و سوز و گداز. برای همه جامعه بشری کدح صورت می‌گیرد، زیرا این حرکت یک حرکت عادی نیست، یک حرکت صعودی است، تکامل و ارتقا است …».[۶۱]

انسان خلیفه الله در این مسیر نگاه خود را به آسمان می‌دوزد و زمین را با چشم آسمانی می‌بیند برعکس انسان غربی که نگاه خود را به زمین دوخته است و آسمان را فراموش کرده است و شرقیان که به آسمان چشم دوختند و زمین را فراموش کردند. آن‌گاه که نگاه به زمین با دید آسمانی معنوی صورت گیرد، راه حرکت را به‌سوی تحقق خلیفه اللهی در آن باز می‌کند:

«اما اگر زمین جامه آسمانی بپوشد و کار بر روی طبیعت، عنوان وظیفه و مفهوم عبادتی پیدا کند، آن‌گاه نظریه انسان غیب‌گرای مسلمان، تبدیل به نیرویی حرکت آفرین می‌شود که او را برای مشارکت در بالا بردن سطح زندگی به جلو می‌راند و این وظیفه‌ای است که دولت اسلامی باید انجام دهد …».[۶۲]

د- خداگونه شدن و هدف نامحدود: هدف و اساس «خلیفه اللهی» انسان و تشکیل دولت و حکومت وی در زمین این است که بتواند ارزش‌های الهی را در خود پیاده نماید و چون ارزش‌ها و صفات حق تعالی نامحدود است بنابراین تحرک و پویایی انسان همیشگی است:

«رشد حقیقی در منطق اسلام وقتی حاصل می‌شود که انسان «خلیفه الله» بتواند شبیه ارزش‌هایی که در وجود خداوند متعال متجلی است در وجود خود به‌عنوان خلیفه او … تحقق بخشد … از آن‌جا که این مکارم اخلاقی در سطح خدایی‌اش مطلق و بی‌حد و حساب است و انسان موجودی است محدود، بدیهی است پیاده شدن این اخلاق در یک موجود انسانی ایجاب می‌کند به‌صورت یک حرکت دائم به‌سوی بی‌نهایت انجام شود».[۶۳]

هـ- قدرت فساد نمی‌آورد: نگرش برخی از اندیشمندان غربی این نظر را به وجود آورده است که قدرت فساد می‌آورد. … ولی از دیدگاه شهید صدر، احساس مسئولیت و امانت‌داری و حضور در پیشگاه خدا و توجه به آخرت مانع از فساد قدرت می‌شود.

«با این ساخت شایسته‌ای که شهروندان در دولت اسلامی دارند، انسان می‌تواند از بند پدیده‌های زمینی (مادی) رها شود، از سر مقاصد و تصمیمات ناچیزی که او را از خدا جدا می‌کند برخیزد و به خاطر مقاصد و تصمیمات سترگ و عظیم زندگی نماید …».[۶۴]

جامعه‌ای که بر اساس خلیفه الله بودن انسان به وجود می‌آید، یک جامعه توحیدی است؛ یعنی توحید بر کلیه روابط و ضوابط حاکم و جامعه حاکم است. بنابراین در چنین جامعه‌ای انسان از قیود حیوانی و مادی رها شده و به اجرای صحیح قانون و عدالت در جامعه می‌پردازد.

و- تحقق عدل و قسط: عدالت یکی از برجسته‌ترین اهداف آدمیان در زندگانی فردی و اجتماعی است. زندگی بشری بدون عدالت فاقد تمام خیرات و نیکی‌ها خواهد بود. اگر در جامعه‌ای عدالت و قسط نباشد در آن، نشانی از امنیت و انصاف هم نخواهد بود. گویا عدالت رکن اساسی و پایه زیرین تمامی خیرات و خوبی‌ها و ارزش‌های انسانی است.

با پذیرش نظریه خلافت عمومی انسان در زمین برای تمامی افراد بشر و تلاش در تحقق و اجرای آن به‌نحوی شایسته، تبعیض‌ها و دو‌گونه‌نگری‌ها از جامعه بشری برداشته می‌شود؛ زیرا پذیرش این نظریه متضمن اصل اساسی در حیات سیاسی و اجتماعی انسان‌ها است که عبارت‌اند از:

١- اصل «لا ولایه لأحد علی أحد» به‌عنوان اصل اول در اداره جامعه بشری و سرنوشت انسان‌ها در درون جامعه سیاسی (مدینه)؛

٢- اصل آزادی همگان در تعیین سرنوشت خویش؛

٣- اصل رعایت حقوق برمبنای دو اصل «آزادی» و «برابری» و با رعایت «استعدادهای افراد» و «لیاقت‌های افراد».

حال با تحقق این سه اصل- به ویژه اصل سوم که بر مبنای دو اصل دیگر صورت می‌پذیرد- در جامعه جایی برای بی‌عدالتی و تبعیض باقی نمی‌ماند و اگر نابرابری دیده می‌شود این نابرابری به حقوق نابرابر که ناشی از استعدادهای نابرابر یا لیاقت‌های نابرابر است بر می‌گردد و لذا این‌گونه نابرابری عین برابری به مفهوم واقعی کلمه و لذا عدالت است. درحالی‌که در اصل آزاد بودن افراد در تعیین سرنوشت خویش و سایر حقوق طبیعی همه با هم برابر خواهند بود و هیچ کس بر دیگری برتری نخواهد داشت. برتری در جایی مطرح می‌شود که کسی بدون تضییع حقوق دیگران و بدون ضایع کردن خود و حقوق انسانی- الهی خود و با رعایت برابری استفاده از امکانات طبیعی، لیاقت بیشتری را از خود نشان دهد. بنابراین تحقق نظریه خلافت عمومی انسان راهی برای رسیدن به عدل و قسط در جامعه بشری است.

 

 

[۱]. ر. ک: سید محمدباقر صدر، المدرسه القرآنیه (بیروت، دار التعارف للمطبوعات، [بی‌تا]، درس یازدهم)؛ و فلسفتنا (قم؛ المجمع العلمی للشهید صدر، ١۴٠٨ ق.) ص ۴٧- ٣٢؛ الفتاوی الواضحه (بیروت، دارالتعارف للمطبوعات، ١٩٨١ م.- ١۴٠١ ق.) جزء اول، ص ٨٢- ٧.

[۲]. حسن رهجو، واژه‌های اجتماعی- سیاسی اسلامی (تهران، انتشارات قلم، ١٣۵٨ ش.) ص ٩۶- ٩٧.

[۳]. همان، ص ٩٨.

[۴]. ربوبیت و ربانیت نه خالقیت، لذا در این‌جا رابطه هستی و خدا صرف رابطه خالق و مخلوق نیست؛ بلکه رابطه فرمان‌روا و فرمان‌بردار است، رابطه‌ای است اقتداری. به علاوه رب خود خالق است و خالقیت او در بطن ربوبیتش قرار دارد. درحالی‌که می‌توان تصور کرد خالقی را که رب نباشد، که این تصور خود نوعی شرک می‌باشد.

[۵]. عبودیت چهره زمینی ربوبیت است و لذا بیان‌گر بعد دوم اقتدار، یعنی اطاعت و فرمان‌برداری است.

[۶]. مؤمنون (٢٣) آیه ١١۵.

[۷]. سنت الله، سنن خدا، کلمات الله و…

[۸]. اسراء (١٧)، آیه ٧٠.

[۹]. سید محمّدباقر صدر، المدرسه القرآنیه، همان، ص ١٩٧؛ سنت‌های تاریخ در قرآن (تفسیر موضوعی)، ترجمه سیدجمال موسوی (قم، انتشارات اسلامی وابسته به جامعه مدرسین حوزه علمیه قم [بی‌تا])، ص ٢۴۴.

[۱۰]. المدرسه الإسلامیه، ص ١٢٩؛ سنت‌های تاریخ در قرآن (تفسیر موضوعی) ص ١٩۶.

[۱۱]. Iralienable Rights .

[۱۲]. Life .

[۱۳]. Liberty .

[۱۴]. Privative Property .

[۱۵]. Mark N. Hago Pian, Ideals and Ideologies of Modern politics, New york, longman Inc., ed. ٩ th, ۵٨٩١, p. ٧١.

[۱۶]. می‌توان دولت را – در این نوشتار- معادل واژه ‌State انگلیسی و Etat فرانسوی دانست که از ارکآن چهارگانه حاکمیت (Soverelgnty )، حکومت (Government)، سرزمین (Country /Territory /Land) وجمعیت (Populatoin) تشکیل می‌یابد.

[۱۷]. سید محمدباقر صدر، الإسلام یقود الحیاه (تهران، وزارت الارشاد الاسلامی- الجمهوریه الاسلامیه فی ایران، [بی‌تا]) ص ١٣٢؛ خلافه الإنسان وشهاده الانبیاء (تهران، جهاد البناء، قسم العلاقات الخارجیه، ١٣٩٩ ق.) ص ٩- ١٠.

[۱۸]. باید یادآور شویم که شهید صدر خلافت انسان را به همراه شهادت و گواهی انبیاء مطرح می‌کند و گواهی انبیاء در عصر غیبت به فقها می‌رسد و آنان در جهت‌دهی و کنترل حاکمیت نقشی موثر دارند، لیک در این نوشتار فقط مسئله خلافت عمومی طرح شده و مسئله گواهی انبیا (شهاده الأنبیاء) به فرصتی دیگر موکول شده است.

[۱۹]. راغب اصفهانی، المفردات فی غریب القرآن (تهران، نشر الکتاب، الطبع الثانی، ١۴٠۶ق.) ص ١۵۶- ١۵۵.

[۲۰]. اسراء (١٧)، آیه ٧٠.

[۲۱]. سید محمد باقر صدر، خلافه الإنسان و شهاده الانبیاء (تهران، جهاد البناء، ١٣٩٩ق.) ص ٨؛ الإسلام یقود الحیاه (تهران، وزارت ارشاد اسلامی، [بی تا]) ص ١٣٢؛ خلافت انسان و گواهی پیامبران، ترجمه سید جمال موسوی (تهران، روزبه، ١٣۵٩ ش.) ص ٩.

[۲۲]. خلافه الإنسان و شهاده الانبیاء، همان، ص ٨؛ الإسلام یقود الحیاه، همان، ص ١٣٢؛ خلافت انسان و گواهی پیامبران، همان، ص ٩.

[۲۳]. لویس معلوف، المنجمد فی اللغه و الأعلام (بیروت، دار المشرق، الطبعه الثالثه والعشرون، [بی‌تا]) ص ١٩٢؛ محمدعلی الشرقی، قاموس نهج البلاغه (تهران، دارالکتب الإسلامیه، الطبعه الثانیه، ١٣۶۶ ش.) ج ١، ص ۵۴٠.

[۲۴]. بقره (٢) آیه ٣٠.

[۲۵]. سید محمدباقر صدر، المدرسه القرآنیه (بیروت، دارالتعارف للمطبوعات، [بی‌تا]) ص ١٢۶؛ سنت‌های اجتماعی و فلسفه تاریخ در مکتب قرآن، ترجمه حسین منوچهری، تنظیم: جلال الدین علی الصغیر (تهران، مرکز نشر فرهنگی رجاء، چاپ اول، ١٣۶٩ ش.) ص ١۶٧- ١۶٨؛ انسان مسئول و تاریخ‌ساز، ترجمه محمدمهدی فولادوند (بنیاد قرآن، [بی‌تا]) ص ۵٨- ۵٩.

[۲۶]. المدرسه القرآنیه، همان، ص ١٢٩؛ تفسیر موضوعی سنت‌های تاریخ در مکتب قرآن، همان، ص ١٧٠- ١٧١؛ انسان مسئول و تاریخ‌ساز، همان، ص ۶٠.

[۲۷]. المدرسه القرآنیه، همان، ص ١٣٠؛ تفسیر موضوعی سنت‌های تاریخ در قرآن، همان، ص ١٨٧.

[۲۸]. احزاب (٣٣)، آیه ٧٢.

[۲۹]. المدرسه القرآنیه، همان ص ۴- ١٣٣؛ تفسیر موضوعی سنت‌های تاریخ در قرآن، همان، ١٨٩- ١٩٠.

[۳۰]. احزاب (٣٣) آیه ٧٢.

[۳۱]. المدرسه القرآنیه، همان، ص ١٣٢؛ تفسیر موضوعی سنت‌های تاریخ در قرآن، همان، ص ١٨٩؛ سنت‌های اجتماعی و فلسفه تاریخ در مکتب قرآن، همان، ص ١٧٣- ١٧۴.

[۳۲]. المدرسه القرآنیه، همان، ص ١٣۴- ١٣۵؛ انسان مسئول و تاریخ‌ساز، همان، ص ۶١.

[۳۳]. خلافه الإنسان و شهاده الانبیاء، همان، ص ٨؛ الإسلام یقود الحیاه، همان، ص ١٣٣؛ خلافت انسان و گواهی پیامبران، همان، ص ٩.

[۳۴]. نمل (٢٧) آیه ۶٢.

[۳۵]. اعراف(٧)، آیه ۶٩.

[۳۶]. انعام (۶) آیه ١۶۵.

[۳۷]. خلافه الإنسان و شهاده الانبیاء، همان، ص ١٠؛ الإسلام یقود الحیاه، همان، ص ۴٣١؛ خلافت انسان و گواهی پیامبران، همان، ص ١١.

[۳۸]. الأسس الإسلامیه، الأساس رقم ۶؛ محمد الحسینی، الإمام الشهید السید محمد باقر صدر (بیروت، دارالفرات، الطبعه الاولی، ١٩٨٩م.- ١۴١٠ق.) ص ٨۴٣ به نقل از سید بن طاووس، مجموعه ورام، ص ۶.

[۳۹]. لمحه فقهیه تمهیدیه، عن مشروع دستور الجمهوریه الإسلامیه فی ایران (تهران، جهاد البناء، ١٣٩٩ق.) ص ١٨؛ جمهوری اسلامی، مترجم سید جعفر حجت (تهران، روزبه) ص ٢٣. و نیز:

Islamic politicay system, Trans. M. A. Ansari, Karachi, Islamic Seminary, ٢٨٩١, pp ٣٨- ۴٨.

[۴۰]. انعام (۶) آیه ١.

[۴۱]. سید محمد باقر صدر، صوره عن اقتصاد المجتمع الاسلامی (تهران، جهاد البناء، ١٣٩٩ق.) ص ١۵؛ نهادهای اقتصادی اسلام، ترجمه غلام‌رضا بیات و فخرالدین شوشتری (تهران، بدر، ١٣۵٨ ش) ص ۴٠.

[۴۲]. حدید (۵٧) آیه ٧.

[۴۳]. خلافه الإنسان و شهاده الانبیاء، همان، ص ١٠؛ الإسلام یقود الحیاه، همان، ص ٧۴؛ خلافت انسان و گواهی پیامبران، همان، ص ١٠.

[۴۴]. لمحه فقهیه عن مشروع دستور الجمهوریه الاسلامیه فی ایران، همان، ص ٢٩؛ الإسلام یقود الحیاه، همان، ص ١۴؛ جمهوری اسلامی، همان، ص ٢٠.

[۴۵]. خلافه الإنسان و شهاده الانبیاء، همان، ص ١٠- ٩؛ الإسلام یقود الحیاه، همان، ص ١٣۴.

[۴۶]. مترجم وطن را در این‌جا در ترجمه ‌polis آورده است که بیان‌گر وجود ساختار و تشکیلات مدنی (جامعه سیاسی یا مدینه) می‌باشد.

[۴۷]. ارسطو، سیاست، ترجمه حمید عنایت (تهران، جیبی، چاپ چهارم، ١٣۶۴ ش.) ص ۵.

[۴۸]. المدرسه القرآنیه، همان، ص ١٩٧.

[۴۹]. عقل در این‌جا به مفهوم قدرت درک، توانایی استنباط، تشخیص و تمییز حق از باطل و خوبی از بدی است و معادل فارسی آن نیز (خرد) می‌باشد و به معنای ‌Ration عقل محاسبه‌گر، و ابزاری یا برخورد محاسبه‌گرانه که در عصر جدید در غرب متداول شده است، نیست.

[۵۰]. محمد بن یعقوب کلینی، اصول کافی، ترجمه سید جواد مصطفوی (تهران، علمیه اسلامیه) ج ١، ص ٢٩- ٣٠.

[۵۱]. ر. ک: مرتضی مطهری، تعلیم و تربیت در اسلام (تهران، الزهراء، چاپ هشتم، تابستان ١٣۶۵ ش.) ص ١٨.

[۵۲]. سید محمد باقر صدر، خلافه الإنسان و شهاده الأنبیاء، ص ۵۴؛ الإسلام یقود الحیاه، ص ١٧١؛ خلافت انسان و گواهی پیامبران، ص ۵٠.

[۵۳]. محمد باقر صدر، صوره عن اقتصاد المجتمع الاسلامی، ص ٩- ١٠؛ نهادهای اقتصادی اسلام، همان، ص ٢٧.

[۵۴]. خلافه الإنسان و شهاده الأنبیاء، همان، ص ١١؛ الإسلام یقود الحیاه، همان، ص ١٣۵؛ خلافت انسان و گواهی پیامبران، ص ١١.

[۵۵]. شوری (۴٢) آیه ٣٨.

[۵۶]. سید محمد باقر صدر، خلافه الإنسان و شهاده الأنبیاء، ص ۵۴؛ الإسلام یقود الحیاه، ص ١٧١؛ خلافت انسان و گواهی پیامبران، ص ۴٩- ۵٠.

[۵۷]. خلافه الإنسان و شهاده الأنبیاء، همان، ص ۴۴؛ الإسلام یقود الحیاه، همان، ص ١۶٣.

[۵۸]. ص (٣٨) آیه ٢۶.

[۵۹]. خلافه الإنسان و شهاده الأنبیاء، همان، ص ١٢- ١٠؛ خلافت انسان و گواهی پیامبران، همان، ص ١٢- ١١.

[۶۰]. انشقاق (٨۴) آیه ۶.

[۶۱]. المدرسه القرآنیه، همان، ١٨٠- ١٧٩؛ تفسیر موضوعی سنت‌های تاریخ در قرآن، همان، ص ٢٢٩.

[۶۲]. منابع القدره فی الدوله الإسلامیه (تهران، جهاد البناء، [بی‌تا]) ص ٣٠؛ سرچشمه‌های قدرت در حکومت اسلامی، ترجمه اکبر ثبوت (روزبه، [بی‌تا]) ص ۴۶.

[۶۳]. خلافه الإنسان و شهاده الأنبیاء، ص ١٧- ١٨؛ خلافت انسان و گواهی پیامبران، ص ١٧.

[۶۴]. منابع القدره فی الدوله الإسلامیه، ص ١٢؛ سرچشمه‌های قدرت در حکومت اسلامی، ص ١۵.