استقرا
دليل علمى استقرايى براى اثبات وجود خدا

نویسنده: محمدى اشتهادرى

اشاره

‌دلايل اثبات وجود ذات پاک خدا، بسيار است، يکى از آنها دليل علمى استقرايى است، گر چه نتيجه گيرى از آن نياز به دقّت و توجّه عميق دارد، ولى حسن آن اين است که يک دليل علمى، فراگير و قابل قبول عموم می‌باشد، چرا که در صنف علوم تجربى و بر اساس «حساب احتمالات» پى ريزى شده است.

‌اين دليل در مقدمه کتاب گرانسنگ «الفتاوى الواضحه»که به منزله رساله توضيح المسائل استاد شهيد آيت الله الظمى سيد محمد باقر صدر(قدس سره)است تحت عنوان «المرسل» آمده، وشرح آن در کتاب ارزشمند ديگر ايشان به نام«الاسس المنطقية للاستقراء» از صفحه 355 تا 451 بيان شده است، در اين گفتار بر آنيم تا با ترجمه آزاد و اقتباس از دو کتاب مذکور، به توضيح اين دليل به قلم روان که براى همگان قابل فهم باشد بپردازيم.

چگونگى استدلال علمى استقرايى

‌اين استدلال بر اساس«حساب احتمالات» پى ريزى شده است[1]

‌روش استدلال علمى استقرايى آميخته به فرمول‌های پيچيده و بسيار دقيق است، چرا که در دين روش بايد پايه‌های منطقى استقراء و مسأله حساب احتمالات، تجزيه وتحليل گردد، آنگاه نتيجه گيرى آن ارزيابى شود، ولى سعى می‌کنيم دراين بررسى، از بحث‌های دشوار که درک آن مشکل است دورى گزينيم.

براى توضيح لازم است دو مطلب روشن گردد:

‌الف ـ مشخص نمودن حدود دين روش، و توضيح فشرده و روان از مراحل و گام‌های که در اين راستا برداشته می‌شود.

‌ب ـ ارزيابى اين روش، و سنجش مقدار اعتماد که می‌توان بر آن نمود.

‌اين روش را در پرتو تطبيقات گوناگون عرفى که هر انسان عادى همواره با آن سرکار دارد، ارزيابى می‌کنيم و روشن خواهيم ساخت که مادر اثبات آفريدگار حکيم روشى را به کار خواهيم برد که در زندگى معمولى مردم و مسايل علمى و تجربى مورد اعتماد است، توضيح خواهيم داد که روش استدلال ما همان روشى است که در زندگى روزانه و در امور علمى و تجربى به آن اعتماد خواهيم داشت.

‌1 ـ هنگامى که مثلاً نامه‌ای به دست شما رسيد، همين که آن نامه را خوانديد می‌فهميد که آن نامه از طرف برادر شماست.

‌2 ـ شما به پزشکى که بيماران بسيارى را درمان نموده اعتماد می‌کنيد، و درک می‌کنيدکه او پزشک حاذق و هوشمنداست.

‌3 ـ هنگامى که مکرر بيمارشديد و هر بار که آمپول پنى سيلين تزريق نموديد، به يک نوع عارضه هايى مبتلا شديد به اين نتيجه می‌رسيد که جسم شما در برابر ماده پنى سيلين داراى يک نوع حساسيت خاصّى است، شما در همه اين استدلال‌ها و نظائر آن در واقع روش استقراء را به کار برده ايد که زير بناى آن حساب احتمالات است.

‌4- دانشمند طبيعى در بحث‌های علمى خود، هنگامى که ويژگى‌های مشخص را در منظومه شمسى کشف کرد ملاحظه می‌کند که ستارگان سيار از خورشيد جدا شده اند.

‌5- و همچنين باسنجش مسير حرکت‌های ستارگان به وجود ستاره نپتون که يکى از اعضاى اين خانواده است پى می‌برد: قبل از آن که دانشمندان، وجود آن ستاره را ازراه حس دريابند.

6- و خلاصه از همين رهگذر (بى آنکه به دستگاههاى اتمى مجهز شود) می‌فهمد که الکترون (جزء سوم اتم که درمحور هسته مرکزى آن می‌گردد) وجود دارد.

‌دراين گونه مثال‌ها و امثال آنها، دانشمندان علوم طبيعى، از روش حساب احتمالات به کشف اين پديده‌ها و ويژگى‌ها توفيق می‌يابند و اين همان روشى است که ما می‌خواهيم براى اثبات وجود آفريدگار حکيم از آن روش استفاده کنيم و به عنوان دليل استقرايى براى اثبات وجود خدا ارائه دهيم.

الف: مراحل پنجگانه دليل علمى استقرايى

‌دليل علمى استقرايى (تجربى) که بر اساس حساب احتمالات پى ريزى شده، در تقسيم بندى ساده وروشن خود، در نقطه‌های پنج گانه زير خلاصه می‌شود:

‌1- در صحنه حس و تجربه با پديده‌های فراوانى مواجه می‌شويم.

‌2- بعد از توجه و جمع آورى و بررسى اين پديده‌ها نوبت آن می‌رسد که به تفسير وتبيين فلسفه وجودى آنها بپردازيم و آنچه راکه در اين مرحله مورد جستجوى ما است، پيدا نمودن فرضيه و تئورى‌ای است که بتواند وجود اين پديده‌ها را تفسير کند، فرضيّه‌ای که مناسب پيدايش اين پديده‌ها باشد[2] به اين معنى که اگر براى فرضيّه، واقعيتى باشد، وجود تمام اين پديده‌ها شايسته و بايسته خواهد بود.

‌3- بايد توجّه داشت که اگر اين فرضيّه در عالم واقع ثابت نباشد، براى پيدا شدن اين گونه پديده‌ها فرصت کمترى پيش خواهد آمد. يعنى با فرض صحيح نبودن اين فرضيه، پيدايش همه اين پديده‌ها نسبت به عدم پيدايش آنها، يا لااقل نسبت به يافت نشدن يکى از آنها، احتمالى بسيار ضعيف مانند يک صدم يا يک هزارم و… است.

‌4- سپس به اين مرحله و نتيجه می‌رسيم که اين فرضيّه صحيح است، و دليل بر صحت آن همين پديده‌های است که در مرحله اول وجود آنها را احساس کرديم،و وقوع آنها را با تجربه ثابت نموديم.

‌5- درجه اثبات فرضيه‌ای که در مرحله دوم بيان شد، به وسيله وجود پديده‌ها با نسبت احتمال وجود همه آن پديده‌ها با عدمشان تناسب معکوس دارد، يعنى هراندازه که نسبت احتمال وجود پديده‌ها با عدمشان، ضعيفتر باشد، اثبات فرضيّه قوى تر می‌گردد، تا اين که دربسيارى از موارد به درجه يقين به صحت فرضيّه می‌رسد ]به عنوان مثال: هنگام ظهر به خانه‌ای می‌رويم، می‌بينيم افرادى گروه گروه به آن خانه می‌آيند از نگاه به اين پديده‌ها (آمدن گروه گروه) که در مرحله اول قرار گرفته، به فرضيّه‌ای پى می‌بريم،و آن اين که درآن خانه، نهارى در کار است، يعنى به مرحله دوم می‌رسيم، در اين مورد ملاحظه می‌کنيم که نسبت وجود جمعيت با صورت نبودن نهار، بسيار ضعيف است (يعنى همان مرحله سوم) اينک درجه اين نسبت هر چه ضعيفتر باشد، درجه وجود فرضيّه (نهار) قوى تر خواهد بود، وقتى که احتمال ورود گروه گروه جمعيت هنگام ظهر به خانه با نبودن نهار بسيار ضعيف شد طرف مقابل آن (وجود نهار) ترجيح می‌يابد، و پس از اين مرحله يقين پيدا می‌کنيم که در آن خانه نهار وجود دارد يعنى به مرحله پنجم می‌رسيم.[

‌اين مراحل پنجگانه شيوه هايى است که ما آنها رابه طور فطرى و عادى در هر استدلال استقرايى که بر اساس حساب احتمالات بنا شده، اتخاذ می‌کنيم، خواه در بر خوردهاى زندگى عادى باشد،يا در سطح بحث‌های علمى، و يا در صحنه استدلال بر وجود آفريدگار حکيم

‌ب – ارزيابى اين روش و مقدار اعتماد به آن

‌به دنبال بحث قبل اينک لازم است از طريق تطبيق با خارج با يادآورى مثال هايى، به ميزان ارزش و اعتبار اين روش (حساب احتمالات) اشاره کنيم:

‌نخست همان مثال نامه برادر را که يک مثال عادى و در زندگى روزانه مردم وجود دارد در اينجا توضيح می‌دهيم; شما نامه‌ای از پيک پست دريافت می‌کنيد، پس از ملاحضه می‌فهميد که نامه را برادر شما نوشته است، براى دريافت اين که نامه از طرف برادرتان است، پنج مرحله‌ای را ذکر کرديم طى می‌کنيد:

‌در مرحله نخست; با پديده‌های متعدد مواجه می‌شويد مانند اين که در نامه اسمى نوشته که همنام برادر شما است، و نويسنده شيوه نوشتن کلمات و حروف را همانند برادرتان به کار برده است، و تنظيم جمله‌ها و قرار گرفتن فاصله ها، روش نويسندگى و چگونگى نوشتن املاء و تعبيرات نامه همه و همه به طور عادى بيانگر آن است که نامه را برادر شما نوشته است. اين‌ها يک سلسله پديدهايى است که در اين نامه به چشم می‌خورد.

‌در مرحله دوم; براى شمااين سؤال مطرح می‌شود که آيا به راستى اين نامه را برادرم فرستاده است يا شخص ديگرى که همنام برادرم است آن را نوشته است؟

با توجه به آن پديده‌ها و قراينى که در آن نامه وجود دارد به فرضيّه‌ای دست می‌يابيد که می‌تواند همه آن پديده‌ها را تفسير کند، و آن فرضيّه اين است که قطعاً نامه را برادر شما نوشته است.

‌در مرحله سوم; از خود می‌پرسيد: هرگاه مسأله خلاف فرض باشد و نامه را شخص ديگرى فرستاده باشد، براى پيدايش اين گونه قراين و ويژگى‌ها که در مرحله اول گفته شد نياز به تصوّر فرض‌های فراوانى دارد، زيرا اگر شما بخواهيد همه آن خصوصيات و پديده‌ها را که در نامه وجود دارد، نسبت به غير برادرت بيابى، لازم است فردى را تصوّر کنى که همنام برادر شما است، و در طرز نوشتن و تنظيم و انتخاب کلمات و تغييرات و اطلاّع بر قواعد املايى و داشتن معلومات و… از هر جهت همانند برادر شما باشد، احتمال وجود همه اين ويژگى‌ها در مورد اين که برادر شما نباشد، بسيار ناچيز است، و هر اندازه که بر تعداد اين ويژگى‌ها بيفزايد، به همين نسبت احتمال اين که آن نامه از برادر شما نيست، ضعيف تر می‌گردد.

‌قواعد منطقى بحث استقراء و(حساب احتمالات) به مامى آموزد که چگونه اين احتمال را ارزيابى کنيم، چگونه احتمال ضّد آن ضعيف می‌گردد، تا جايى که بر اثر افزايش خصوصيات و ويژگى ها، احتمال عدم فرضيّه، ناچيز شده و يا به حد صفر می‌رسد.

‌در مرحله چهارم; می‌گويى اگر اين نامه را شخص ديگرى نوشته باشد، اين گونه ويژگى‌ها ومشخصات در آن نامه، بسيار ضعيف خواهد شد، در نتيجه طرف مقابل (وجود نامه برادر) ترجيح پيدا می‌کند، در حدّى که ثابت می‌نمايد که نامه از ناحيه برادر شما است.

‌در مرحله پنجم; نسبت سنجى می‌کنى بين ترجيحى که در مرحله چهارم مقرر کردى، و آن اين بود که:«نامه را برادرت فرستاده» و بين احتمال ضعيفى که در مرحله سوم بيان شد و آن اين بود که: احتمال اين که اين پديده‌ها و خصوصيات در نامه شخص ديگرى غير از برادرت باشد، در اين نسبت سنجى و مقايسه بين اين دو مرحله، چنين نتيجه می‌گيرى که «درجه ترجيح اين که نامه برادرت هست با ضعف احتمال پيدايش آن پديده‌ها و خصوصيات در نامه غير برادرت، تناسب معکوس دارد، يعنى هر اندازه که احتمال بودن نامه غير برادر، ضعيفتر شود، احتمال بودن نامه از سوى برادرت، قوى تر و قانع کننده تر خواهد شد.

‌نتيجه اين که: وقتى که در اينجا قراين ضد بر نفى نامه از جانب برادرت نباشد با پيمودن مراحل پنجگانه مذکور، به دست می‌آيد که نامه از سوى برادرت می‌باشد. اين يک مثال عادى بود که براى تقريب ذهن و روشن شدن مسأله در اينجا آورديم، وگرنه در اين راستا مثال‌های فراوان و مثال‌های علمى و… وجود دارد]که براى رعايت اختصار از ذکر آنها خوددارى شد[.

چگونگى دليل علمى استقرايى براى اثبات وجود خدا

‌پس از آن که به شيوه روشن و عمومى دليل علمى استقرايى که بر اساس حساب احتمالات بود، آگاهى يافتيم، و با ذکر مثال آن را به امور عينى تطبيق نموده و ارزيابى کرديم، اينک از همين روش براى اثبات وجود آفريدگار حکيم خداوند بزرگ با تبيين مراحل پنچگانه که قبلاً ذکر شدـ به ترتيب زير استفاده می‌کنيم: در مرحله اول; ملاحظه می‌کنيم که بين تعداد زيادى از پديده‌های منظّم و نيازهاى انسان به عنوان يک موجود زنده، هماهنگى‌های دامنه دارى برقراراست، تا آنجا که اگر به جاى هر يک از اين پديده‌ها چيز ديگرى در کار بود، سبب نابودى زندگى انسانى و ناتوانى او می‌شد. به عنوان مثال به ذکر پاره‌ای از اين پديده‌ها می‌پردازيم:

‌1 – مقدار حرارتى که زمين از خورشيد می‌گيرد، به گونه‌ای است که در رشد حيات کافى است، و جواب گوى نيازهاى موجودات  زنده است.

و از نظر علمى ثابت شده که مقدارفاصله زمين از خورشيد، از نظر نقشى که در پيدايش حرارت دارد، به طور کامل با مقدار حرارت مناسب براى زندگى برابر است، تا آنجاکه اگر فاصله دو برابر اين مقدار بود، ديگر از حرارت به اين شکلى که زندگى بخش باشد اثرى نبود، و در مقابل اگر مسافت بين زمين و خورشيد، نصف مقدار فعلى بود، شدت حرارت به درجه‌ای می‌رسيد که از نظر زندگى ناممکن و طاقت فرسا بود.

2- نيز مامى بينيم پوسته زمين و اقيانوس ها، قسمت زيادى از اکسيژن را به صورت مرکب در بردارند، تا آنجا که اکسيژن 8/10 همه آبهاى جهان را تشکيل می‌دهد، اکنون با چنين وضع، و با اين که اکسيژن از نظر شيمى ميل شديدى به ترکيب دارد، می‌بينيم مقدار مختصرى از اکسيژن به صورت آزاد در طبيعت قرار گرفته و سهمى در تکوين ساختمان هوا دارد.

‌و همين مقدار است که زندگى را امکان پذير می‌سازد، زيرا موجودات زنده براى تنفس خود نياز شديدى به اکسيژن دارند و اگر اين مقدار از اکسيژن هم به صورت مرکب يافت نمى شد، ديگر نشانه‌ای از زندگى ديده نمى شد.

‌3- از سوى ديگر ملاحظه شده که همين اکسيژن آزاد به طور کلى با نيازهاى واقعى انسان مطابق و هماهنگ بوده و در تأمين زندگى او مؤثر است، بيست و يک درصد از هوا، از اکسيژن تشکيل شده که اگر اکسيژن بيش از اين مقدار وجود داشت، ديگر محيط زيست در معرض يک آتش سوزى دائمى و همه جانبه قرار می‌گرفت، و در مقابل اگر کمتر از اين مقدار بود، زندگى غير ممکن و يا دشوار می‌شد و ديگر از وجود آتش به آن اندازه که کفايت در رفع نيازها کند خبرى نبود…

‌5- و همچنين ملاحظه می‌کنيم که نيتروژن يک عنصر گازى سنگينى است که همواره به حالت جمود گرايش دارد. و زمانى که با اکسيژن ترکيب شد، او را سبک می‌سازد تا قابل استفاده براى زندگى باشد و نيز ثابت شده که مقدار اکسيژنى که در فضا به صورت آزاد است، يا مقدار نيتروژن سبب نگهدارى آن مقدار معين از اکسيژن است، که اگر اکسيژن از اين مقدار کمتر و يا زيادتر می‌شد، ديگر ممکن نبود اکسيژن به اين صورت سبک شود.

‌6- و همچنين ملاحظه می‌کنيم که مقدار معينى از هوا در زمين است که از يک ميليونيم وزن مخصوص کره زمين تجاوز نمى کند، و همين مقدار معين با زندگى انسان در زمين سازگار است، در صورتى که اگر هوا قدرى زيادتر و کمتر می‌شد، زندگى غير ممکن و يا دشوار می‌گشت، زيرا در صورت زياد شدن هوا،به حدى فشار بر انسان افزوده می‌شد که برايش طاقت فرسا بود، و همچنين با کم شدن مقدار هوا، زمينه فرود آمدن شهاب‌های آسمانى فراهم می‌شد، همانها که به آسانى، هر روز آماده براى سوزاندن و نابودى موجودات زمينى هستند.

‌7- همچنين ملاحظه می‌کنيم که پوسته زمين، مقدار معّينى از اکسيد کربن را می‌گيرد درصورتى که اگر ضخيم تر بود، طبعاً، مقدار بيشترى از اين گاز می‌گرفت و به دنبال آن ، هر گونه درخت و حيوان وانسان نابود می‌گرديد.

‌8- و نيز ملاحظه می‌کنيم که زمين در فاصله معّينى از ماه قرار گرفته و اين فاصله به طور کامل زندگى را در کره زمين براى انسان ممکن می‌سازد، و اگر ماه به مقدار کمى دورتر می‌شد آن مدّ وبالاآمدن آبى که به وسيله ماه انجام می‌گيرد شدت می‌يافت، و قدرتش به جايى کشيده می‌شد که کوهها را از محل خود ريشه کن می‌ساخت .

‌9- و همچنين ما به وجود غرائزى در نهاد موجودات گوناگون زنده پى می‌بريم که اگر خود غريزه را به جرم ديده نشدن يک مسأله غيبى بدانيم، اما راهها وبرنامه هايى که اين غريزه‌ها در پيش دارند غيبى نيستند و نمى توان خط بطلان بر آنها کشيده، بلکه بانظر علمى مورد بحث و گفتگو هستند…

‌10- نيز ساختمان بدن انسان را ملاحظه می‌کنيم که از نظر فيزيولوژى، داراى ميليونها پديده‌های طبيعى است، و هر پديده در ساختمان و برنامه فيزيکى خود و ارتباطى که با ساير پديده‌ها دارد، با نحوه زندگى انسان هماهنگ بوده و به کمک او برخاسته است، مثلاً عدسى چشم صورتى، بر شبکيه که خود از نُه طبقه تشکيل شده است ترسيم می‌کند، و در طبقه اخير ميليونها تار و مخروط به صورت منظّم در کنار هم ترتيب يافته که بر اثر ارتباط اينها با هم و با عدسى چشم زمينه ديدن به وجود می‌آيد….

‌به اين ترتيب آن چنان نظم و هماهنگى در جهان حکم فرمااست که قابل توصيف نيست [3]

‌در مرحله دوم; می‌گوييم اين هماهنگى و ارتباط منظم و حساب شده ميليونها پديده‌های طبيعى و پيوند آنها با زندگى را تنها با يک فرضيه می‌توان توجيه کرد، و فلسفه آن را دريافت، وآن اين که ما براى اين جهان با عظمت آفريدگارى حکيم و دانا تصور کنيم که با قدرت نامحدود خود عناصر گوناگونى از زندگى را در اين کره خاکى قرار داده و برنامه هريک را تعيين نموده است. اين فرضيه با همه آن هماهنگى‌ها که درنهاد اين پديده‌ها به کار رفته تطبيق می‌کند.

‌در مرحله سوم; می‌پرسيم اگر فرضيّه وجود آفريدگار حکيم درجهان وجود نداشته باشد، آيا احتمال پيدايش آن همه پديده‌ها و هماهنگى آنها به طور تصادف و بدون هدف تا چه اندازه است؟ با توجه به مثال سابق در مورد نامه برادر، احتمال بودن نويسنده‌ای با همه آن اوصاف و ويژگى‌ها که در برادر شما وجود دارد در غير برادر شما بسيار ضعيف بود، زيرا تصور هزاران صفات مشترک بر اساس حساب احتمالات، بين دو انسان بسيار بعيد است.

‌همچنين چگونه می‌توان گفت اين جهان با همه پديده‌های بديعى که دارد از ماده کور و بى هدف آفريده شده است؟ و چگونه می‌توان باور کرد که آن ماده در ميليونها صفت با آفريدگار حکيم يکسان است؟

‌در مرحله چهارم; با توجه دقيق به سه مرحله قبل، بدون ترديد فرضيه‌ای را که در مرحله دوم به آن اشاره شد، ترجيح می‌دهيم و می‌گوييم اين جهان آفريدگارى حکيم دارد.

‌در مرحله پنجم; بين ترجيحى که در مرحله چهارم احتمال داديم با احتمال ضيعفى که در مرحله سوم به آن اشاره شد، سنجشى به عمل می‌آوريم، درجه احتمال تصادف، بسيار ضعيف می‌گردد به طورى که هرگز نمى تواند در برابر احتمالات طرف مقابل، مقاومت نمايد، به اين ترتيب احتمال مرحله سوم سقوط کرده و نابود می‌شود، زيرا فرض‌های تصادف که درمرحله سوم بود فوق العاده کثرت می‌يابد، روشن است که با چنين وضعى، ديگر احتمال فرضيه تصادف دوام نمى يابد.

‌به اين ترتيب به اين نتيجه خلل ناپذير و استوار می‌رسيم که جهان آفرينش، داراى صانع و آفريدگار حکيم است از اين رو که درهمه پديده‌های  جهان خلقت نشانه‌های هماهنگى و به هم پيوستگى وجود دارد، واين نظام دليل محکمى بر وجود خداوند است.

‌قرآن کريم در آيات متعدّدى به اين مطلب تصريح کرده از جمله در آيه 5 ملک می‌خوانيم:

فَارجِعِ البَصَرَ هَل تَرى مِن فُطُور – ثُمَّ ارجِعِ البَصَرَ کرَّتَينِ يَنقَلِب اِلَيک البَصَر خاسِئاً و هُوَ حَسِير; بار ديگر نگاه کن آيا هيچ ناهماهنگى و خللى مشاهده می‌کنى؟ سپس بار ديگر به عالم هستى بنگر، سرانجام چشمانت (در جستجوى ناهماهنگى و نقصان ناکام مانده) به سوى تو باز می‌گردد، در حالى که خسته و ناتوان است»

‌به اميد آن که اين روش علمى و نو موجب تقويت ايمان ما به خداى يکتا و بى همتا شده و ما را به درست انديشى و نتيجه گيرى صحيح رهنمون گردد.

 

[1]. حساب احتمالات درسال 1654 ميلادى توسط «پلزپاسکال» دانشمند معروف فرانسوى ارائه شد و امروز دربسيارى از رشته هاى علوم به ويژه فيزيک مورد استفاده است. بايد توجه داشت که منظور از حساب احتمالات دراينجا در راستاى تقويت کردن مطلب است، به عنوان مثال مطلبى را يک نفر خبر مى دهد احتمال صحت آن مطلب مثلاً يک درصد است هرگاه دو نفر خبر داد احتمال صحت زيادتر است به همين ترتيب اگر صد نفر خبر داد، صحت آن صد در صد و به اصطلاح به حد تواتر رسيده است، اين مثال در راستاى تقويت است و در مقابل اين يک نوع حساب احتمالات نيز وجود دارد که درمورد تضعيف به کار مى رود، مثلاً هرگاه ده عدد يک ريالى را از شماره يک تا ده علامت بگذاريم، وآن را در جيب خود بريزيم و به هم بزنيم و پس از آن سعى کنيم آنها را به ترتيب شمارش بدون نگاه کردن، از يک تا ده از جيب خود بيرون آوريم و هر کدام را از جيبمان بيرون مى آوريم قبلاً سکه قبلى را که از جيبمان بيرون آورده ايم به جيب خود بيندازيم به اين ترتيب احتمال آن که شماره يک بيرون بيايد احتمال يک درصد است و به همين ترتيب احتمال در آمدن پشت سرهم شماره‌ها از يک تا ده به رقم يک بر ده ميليارد مى رسد ارقام اين چنينى درمقابل احتمالات قوس صعودى مى پيمايند،به همين ترتيب يک احتمال در مقابل آن به اندازه اى کوچک و ضعيف مى شود که عملاً هيچ گونه فرقى با صفر ندارد نتيجه مى گيريم احتمال تصادف بودن دستگاه آفرينش با آن همه اسرار و ريزه کاريها، مساوى با صفر است اين حساب به حساب احتمالات معروف است. (نگارنده)

[2]. آن فرضيه اين است که اين پديدها خود به خود پديدار نشده اند بلکه موجودى آنها را پديد آورده است

[3]. براى توضيح بيشتر به کتاب ارزشمند راز آفرينش انسان تأليف کرسى مورسن مراجعه شود، مثلاً او مى نويسد:«اگر هواى محيط زمين اندکى از آنچه هست رقيق تر مى بود، اجرام سماوى و شهاب‌ها که هر روز به مقدار چند ميليون عدد مى رسند و در همان فضاى خارج منفجر و نابود مى شوند، به طور دائم به سطح زمين مى رسيد و هر گوشه آنرا ناامن مى کرد…. هرگاه انسان در مسير کوچک ترين قطعه اين اجرام سماوى واقع مى شد، شدت حرارت آنها که به سرعت معادل نود برابر سرعت گلوله حرکت مى کنند او را پاره پاره و متلاشى مى ساخت (راز آفرينش انسان، ص 33) تو خود مفصل بخوان از اين مجمل .

نویسنده: محسن پورمحمد

مقدمه

از گذشته‌های بسیار دور، بشر به دنبال پایه محکمى براى معرفت خویش بوده است. ارسطو با بنیان‌گذارى علم منطق و منسجم کردن آن، راه دست‌یابى به حقیقت را در سه طریق دانسته: قیاس، تمثیل و استقراء.

در میان این سه طریق، تنها استنتاج قیاسى است که مفید علم است، اما دو قسم دیگر از جمله استقراء، مفید علم نیستند؛ زیرا چه بسا ممکن است مواردى که استقراء نشده‌اند، بر خلاف مواردى باشند که استقراء شده‌اند. بنابراین، مشکل استقراء به قدمت خود اصل استقراء است.

اندیشمندان از همان آغاز به فکر چاره‌جویى بوده‌اند. از یک سو اغلب گزاره‌هایى که در علوم مختلف به کار مى‌روند ریشه در حس و مشاهده دارند و در نتیجه استقرایى‌اند و از سوى دیگر مفید علم نبودن استقراء منجر به فروپاشى بنیان علم و هموارشدن راه شکاکیت مى‌شود.

آن‌چه در استقراء رخ مى‌دهد مبتنى بر پذیرش سه اصل است:

١) هر حادثه مثل «ب» نیازمند علتى مانند «الف» است؛

٢) علت «ب» همان امرى است که همواره همراه آن مشاهده مى‌شود؛

٣) هرگاه علت «ب» یعنى «الف» تحقق پیدا کند، «ب» نیز رخ مى‌دهد.

مشکل استقراء

استقراء با سه سؤال و اشکال مواجه است:

اول: چرا باید براى هر پدیده‌اى علتى فرض کرد و احتمال تصادف مطلق و اتفاق محض را مردود دانست؟

دوم: اگر براى هر پدیده‌اى علتى وجود دارد، چرا باید علت مزبور همان امرى باشد که همراه آن است و چرا باید احتمال اتفاق نسبى منتفى باشد؟

سوم: به چه دلیل طبیعت یکسان عمل مى‌کند؟ و «الف» در همه حالت‌هاى یکسان طبیعت، سبب تحقق «ب» است؟

منطق ارسطویى با پذیرش قضایایى که خود از طریق استقراء به دست نیامده‌اند به حل مشکل استقراء نایل مى‌شود و بر اساس دو قاعده عقلى به نحو پیشین، خود را از پاسخ به اشکال اول و سوم بى‌نیاز مى‌پندارد و براى پاسخ به اشکال دوم به قاعده «الاتفاق» تمسک مى‌جوید. این قضایا عبارت‌اند از:

١- هر پدیده‌اى نیازمند علت است (اصل علیت).

٢- حالت‌هاى همانند، نتیجه‌هاى همانند دارند (اصل اطراد).

٣- اتفاق دائمى و اکثرى نیست، بلکه نادر است (اصل اتفاق).

اصل اول و دوم در سنّت فلسفى ارسطویى پذیرفته شده است، ولى شهید صدر با نقد بیان پیروان ارسطو، امکان استدلال منطقى بر آن‌ها را محال دانسته و تنها راه اثبات آن‌ها را استقراء مى‌داند.[۱]

قاعده سوم یا اصل اتفاق نیز در نظر ارسطو بر اساس یک معرفت پیشین شکل گرفته است و نیاز به استدلال ندارد، ولى شهید صدر این بیان را نمى‌پذیرد. در نظر او این قاعده یک امر پیشین نیست؛ چون عقل تکرار تصادف را مثل اجتماع دو ضد،، محال نمى‌داند و اگر منظور او محال بودن در تکرار خارجى باشد نه عقلى، در این صورت، قاعده «الاتفاق» تجربه و عادت خواهد بود که جزء مبادى عقلى پیشین و فوق تجربى نیست، در حالى است که تنها مبادى عقلى پیشین هستند که در اثبات یا رد چیزى همواره مستند به ضرورت‌اند.[۲] این قاعده در نظر شهید صدر استقرائى است. ایشان در تفاوت نظریه خود با ارسطو چنین فرموده‌اند:

نقطه جوهرى اختلاف ما با ارسطو در این‌جاست که ما اگر چه اعتقاد به آن اصل را به طور کامل طرد نمى‌کنیم و در محدوده خاص آن را صادق مى‌دانیم، امّا در ارزیابى آن قاعده، با ارسطو اتفاق نظر نداریم. به نظر ما آن قاعده اگر هم پذیرفته شود، خود استقرائى است و عقلى نیست و حق این است که منطق ارسطو هیچ دلیلى بر این قاعده اقامه نکرده است.[۳]

شهید صدر در کتاب خود هفت اشکال بر راه حل ارسطو و پیروانش کرده و نظریه خود را به عنوان «مکتب توالد ذاتى معرفت» در مقابل نظر آن‌ها، مبنى بر «توالد موضوعى معرفت» بیان کرده است. او میان «یقین موضوعى» و «یقین ذاتى» فرق مى‌گذارد. یقین ذاتى از جزم و قطعیت ذهنى و روانى ما نسبت به امرى از امور حکایت مى‌کند در‌حالی‌که یقین موضوعى مبتنى بر قراین و شواهد خارجى است؛ به عبارت دیگر یقین موضوعى، خصلتى عینى دارد، در‌حالی‌که یقین ذاتى جنبه روان‌شناختى معرفت را بیان مى‌کند.

شهید صدر پس از نقد آرای ارسطوئیان، آراء «تجربى مسلکان»، یعنی «جان استوارت میل» و «دیوید هیوم» را مطرح مى‌کند و به نقد مى‌کشد.

جان استوارت میل، استقراءگراى قوى و متصلب است. وى معتقد است که اصل علیت نیز توسط استقراء تحکیم مى‌شود. هیوم نیز قهرمان طرد علیت و تبیین آن بر حسب تداعى معانى و احوال روانى است. مرحوم صدر با صراحت تمام با این نظر استوارت میل موافقت مى‌کند که اصل علیت را مى‌توان با استقراء اثبات کرد (حتى اگر اولى بدون آن انکار شود) ولى اشکال نظر او را در این مى‌بیند که وی گمان مى‌کند تعمیم استقرائى محتاج علیت است در‌حالی‌که در نظر شهید صدر چنین نیست و استقراء براى نتیجه بخشى، جز به اصل امتناع تناقض، اصول موضوعه حساب احتمالات و یک اصل معرفت‌شناختى، به هیچ اصل دیگرى نیازمند نیست.[۴] روش‌هایى هم که استوارت میل براى کشف رابطه میان دو حادثه «الف» و «ب» پیشنهاد مى‌کند (اتفاق، اختلاف، تغییرات، مقارن و باقى مانده‌ها) از نظر شهید صدر تنها کمکى که مى‌کنند این است که احتمال تقارن تصادفى میان «الف» و «ب» را کم مى‌کنند، اما هیچ گاه این روش‌ها رابطه علّى میان «الف» و «ب» را به طور قطع مسلم نمى‌سازند[۵] یا احتمال وجود عاملى بیگانه (ت) را به صفر نمى‌رسانند، بلکه صرفاً آشکار می‌کنند که فرض عامل مسئول و مجهول «ت» مایه فرض امور بسیاری مى‌شود و از این رو احتمال آن البته بسیار کم مى‌گردد، ولى هیچ گاه به صفر نمى‌رسد.[۶]

شهید صدر معتقد است که هیوم در نتایج دلیل استقرائى شک ندارد، بلکه تفاوت او با دیگران در این است که به جاى تفسیرى موضوعى و واقع‌بینانه از یقین، توجیهى ذاتى و ذهن‌مدار از آن عرضه مى‌کند که به جای تکیه بر قوانین واقعى، بر عادت و حالات روحى استوار است. وى با هیوم موافق است که اصل علیت را نمى‌توان از اصل امتناع تناقض بیرون آورد؛ زیرا هیج تناقضى در فرض حادثه بدون سبب وجود ندارد. هم‌چنین مانند هیوم معتقد است که این اصل یک قضیه عقلى بدیهى پیشین که بى‌نیاز از هر گونه استدلال باشد. اما اختلاف شهید صدر با هیوم در دو نکته است:

١- هیوم اصل علیت را به منزله یک اصل اوّلى عقلى قبول ندارد، ولى شهید صدر به خلاف او اصل علیت را قابل تحصیل از طریق تجربه مى‌داند.

٢- هیوم یقین حاصل از استقراء را امرى شخصى و ترجمانى روانى از حالت روحى فرد (یقین ذاتى) مى‌داند، در‌حالی‌که شهید صدر این یقین را وابسته به عناصرى موضوعى و شرایطى عینى (یقین موضوعى) مى‌شمارد.[۷]

اقسام شک و یقین

قبل از بیان نظریه مرحوم صدر لازم است اجمالاً به برخى از اقسام یقین و شک اشاره کنیم:

الف) اقسام شک:

شک داراى اقسامى است که به چند نمونه آن اشاره مى‌کنیم:

١- شک منطقى: این نوع شک، تردیدى است که بر شالوده منطق و عقل استوار است. به بیان دیگر، این شک بر تأمل و دقت در باب یک مسئله یا یک قضیه مبتنی است، نه این‌که صرفاً بر اساس اضطراب فکرى ناشى از خیال‌پردازى قوه خیال یا سرپیچى و تمرد قوه واهمه از پذیرش فرمان عقل باشد. پس شک منطقى عبارت است از شک ریشه‌دار و شالوده‌مند و آن اعم از شک استدلالى است.

٢- شک روان‌شناختى یا وهمى: این نوع شک، شکى است که در تقابل با شک منطقى قرار دارد و در واقع استبعادى است که ناشى از عدم دقت در مسئله یا تحمل‌ناپذیرى و اضطراب قوه واهمه است (نه ناشى از عقل و منطق).

٣- شک استدلالى: شکى است مقرون به استدلال و برهان که بر اساس آن، شاک صرفاً مدعاى خود را ابراز نمى‌دارد، بلکه سخن خود را به ادله‌اى تجهیز مى‌کند.[۸]

۴- شک مزاجى: این شک درست در مقابل شک استدلالى است. شکاک مزاجى براى مدعاى خود، یعنى شکاکیت استدلال نمى‌کند، بلکه صرفاً بیان مى‌دارد که شخص او به گونه‌اى است که نسبت به امورى که برای دیگران یقینی است، یقین ندارد. او مدعى است که بیشتر مردم، زودباور و ساده‌لوح هستند و با ادله ضعیفى متقاعد مى‌شوند، ولى وى چنین نیست. البته این صرفاً تبخیرى بیش نیست و دلیل آن را همراهى نمى‌کند. از این رو مى‌توان آن را نوعى «وسواس فکرى» به حساب آورد مگر آن‌که مستدل سخن بگوید که در این صورت شکاک مزاجى نخواهد بود.

ب) اقسام یقین

یقین نیز داراى انواعى است که به اجمال به برخى از آن‌ها اشاره مى‌کنیم:

١- یقین منطقى: یقینى است که بر شالوده محکم بنا شده و منطقاً تشکیک برنمى‌تابد. در واقع جزم صددرصد به قضیه، ریشه‌دار و شالوده‌مند است. این نوع یقین عبارت است از جزم ریشه‌دار به ثبوت محمول براى موضوع یا تالى براى مقدم، به همین سبب بالقوه یا بالفعل، جزم به «امتناع سلب محمول از موضوع» هم با آن قرین است.

٢- یقین روان‌شناختى: این نوع یقین در مقابل یقین منطقى قرار دارد و در واقع اعم از یقین منطقى و یقین غیرمنطقى است.

«دکارت» از دو نوع یقین سخن مى‌گفت: یقین متافیزیکى و یقین اخلاقى. به نظر وى در یقین متافیزیکى، جایى براى حداقل شک هم وجود ندارد، برخلاف یقین اخلاقى که به استحکام یقین منطقى نیست و صرفاً براى تمشیت جریان زندگى است.

«ویتگنشتاین» نیز یقین را بر دو قسم منقسم مى‌ساخت: یقین عینى و یقین ذهنى. در واقع ویتگنشتاین آن‌چه را که دکارت یقین متافیزیکى مى‌نامید، «یقین عینى» مى‌نامد، البته با این تفاوت که دکارت در کتاب اصول در اصل ٢٠۶ صریحاً بیان مى‌کند که یقینى که براى ما امکان حصول دارد، منحصر به یقین اخلاقى نیست، ولى ویتگنشتاین دست‌یازى به یقین عینى را میسور نمى‌دانست.

اقسام یقین در نظر شهید صدر

شهید صدر یقین را به سه قسم تقسیم کرده است:

١- یقین منطقى: یقین منطقى یا ریاضى آن است که در برهان ارسطویى از یقین اراده مى‌شود و مراد از آن، یقین به قضیه معین است و این‌که محال است قضیه برخلاف آن چیزى باشد که بدان علم حاصل کرده‌ایم. این یقین مرکب از دو نوع علم است و مادامى که علم دوم به علم اول ضمیمه نشود چنین یقینى حاصل نمى‌گردد.

٢- یقین ذاتى یا شخصى: یعنى جزم و قطع ذهنى و روانى به امرى از امور، صرف نظر از این‌که مجوزات واقعى آن را اقتضا کند یا خیر، به عبارت دیگر خواه موجه و مدلل باشد یا نباشد.

٣- یقین موضوعى: آن یقینى است که متقضاى «مجوزات واقعى» است، یعنى یقینى که موجّه و مدلل است و مبتنى بر قراین و شواهد خارجى (موضوعى) است. نسبت بین یقین ذاتى و یقین موضوعى، عموم و خصوص من وجه است. مورد اجتماع یقین ذاتى و موضوعى در آن‌جاست که یقینى در روان شخص حاصل شود و آن یقین موجه، مدلل و مقتضاى «مجوزات واقعى» باشد. این نوع یقین، مصداق یقین ذاتى و یقین موضوعى است. ولى اگر یقینى در شخص حاصل شود که موجه و مقتضاى «مجوزات واقعى» نباشد این یقین مصداق یقین ذاتى است و نه یقین موضوعى. از طرف دیگر، گاهى ممکن است مجوزات واقعى و ادله مقتضى یقین باشد ولى به جهت شرایط روحى شخص براى او یقین حاصل نشود. در این‌جا یقین موضوعى به دلیل وجود مجوازت واقعى و موضوعى آن حاصل است، بدون این‌که یقین ذاتى محقق باشد.[۹]

مراحل استنتاج استقراء

به نظر شهید صدر استقراء مفید یقیین منطقى و نیز یقین ذاتى نیست، بلکه مفید یقین موضوعى است. در حقیقت ایشان درصدد است استدلال کند که با تعمیم استقرائى مى‌توان از تصدیق احتمالى موضوعى به تصدیق جزمى و موضوعى رسید و همین امر براى این‌که استقراء را مجاز مصیب کند کافى است. او مى‌فرماید براى این‌که استقراء مفید چنین یقینى باشد باید دو مرحله را طى کند و در هر یک از مراحل شرایط و خصوصیاتى لازم است تا سیر آن به شکل صحیح صورت پذیرد:

الف- مرحله توالد موضوعى: در این مرحله بر اساس ضوابط حساب احتمالات، درجه احتمال در قضیه استقرائى به صورت فزاینده‌اى افزایش مى‌یابد، مشروط به این‌که وحدت و اشتراک مفهومى بین موارد استقراء شده وجود داشته باشد. نمو احتمال در این مرحله به روش ریاضى و عینى بدون ارتباط به حالت روانى شخصى صورت مى‌گیرد. از این رو شهید صدر به بررسى حساب احتمالات و در رأس آن به تحقیق در مورد حقیقت احتمال مى‌پردازد. وى در این تحقیق به بحث و نقد نظریات مختلف در باب احتمال خصوصاً مکتب کلاسیک (لاپلاس) و مکتب تواتر متناهى می‌پردازد و در نهایت به راهى استوار براى حل مشکل استقراء دست مى‌یابد. او در تفسیر «احتمال» از «علم اجمالى» به اصطلاح اصولیین سود مى‌جوید.

ب- مرحله توالد ذاتى: در این مرحله شهید صدر به دنبال شرایطى است که در آن شرایط، احتمال فزاینده حاصل از مرحله قبل به یقین تبدیل شود. وى اذعان می‌دارد که راهى براى دست‌یابى به «یقین منطقى» از این ره‌گذر نیست و ارزش براى «یقین ذاتى» نیز وجود ندارد، ولى در نهایت مى‌بایست در انتظار یقین موضوعى بود. بنابراین ایشان در جست‌وجوى حالتى است که در آن نفس به ناچار از احتمال فزاینده به جزم و یقین منتقل مى‌شود.[۱۰]

در ابتداى این مرحله، یک اصل مسلّم را باید پذیرفت و آن این‌که برخى از درجات تصدیق موضوعى بدیهى هستند و به شکل اولى بدست مى‌آیند؛ زیرا هر تصدیق موضوعى یا قابل استنباط از تصدیقات دیگر است و یا چنین نیست. در صورت اول باید سلسله این استنباط‌ها به تصدیقى بى‌نیاز از استنتاج منتهى گردد.[۱۱]

پس از پذیرفتن این اصل، نقش بحث علمى در مرحله توالد ذاتى عبارت است از:

١- شکل و قالب اصلى که دلیل استقرائى در مرحله دوم بدان نیازمند است، تا بتواند حصول جزم را تفسیر نماید.

٢- برهان بر شروطى که باید محقق باشد تا صحت اصل مزبور تأمین گردد.

٣- برهان بر تحقق شروط مزبور در مواردى که ضمن مرحله قبلى مورد بررسى قرار گرفتند.[۱۲]

امّا اصلى که دلیل استقرائى در مرحله دوم خود طلب مى‌کند، به واقعِ خارجى ارتباطى ندارد و از حقیقتى عینى حکایت نمى‌کند و تنها به معرفت و دانش آدمى مرتبط است. بر طبق این اصل «هرگاه مقدار زیادى از ارزش‌هاى احتمالى به دور محورى متراکم شدند به طورى که این محور ارزش احتمالى زیادى کسب کند، این ارزش احتمالى زیاد طى شرایط خاصى به یقین تبدیل مى‌شود. گویى معرفت بشرى مجبور است و نمى‌تواند ارزش‌هاى احتمالى بسیار کوچک را حفظ کند. از این رو ارزش‌هاى احتمالى کوچک در پاى ارزش‌هاى احتمالى بزرگ فدا مى‌شوند، یعنى ارزش احتمالى بزرگ بدل به یقین مى‌شود و فانى شدن ارزش‌هاى احتمالى کوچک، نتیجه دخالت عواملى نیست که بتوان بر آنها پیروز شد. این اصل فرض مى‌کند فناى ارزش‌هاى کوچک و تحول ارزش احتمالى بزرگ به یقین، لازمه حرکت طبیعى معرفت بشرى است.»[۱۳]

بازگشت اصل فوق به این است که یک محور معین، سهم اعظم تصدیق را از راه تجمع ارزش‌هاى احتمالى که در آن جزء تجسم یافته‌اند جذب مى‌کند و همین امر مایه بالا رفتن احتمال و از آن‌جا بدل شدن احتمال به یقین مى‌گردد. در مقابل، ارزش احتمالى کوچک و مخالف در پاى ارزش احتمالى بزرگ به دلیل حقارت فنا مى‌شود.[۱۴]

براى این‌که به کاربردن این اصل منجر به از بین رفتن خود علم اجمالى نشود باید دو علم اجمالى فرض شود، یعنى شرطى لازم است تا بتوانیم آن اصل معرفت‌شناسى را اعمال کنیم. براى روشن‌تر شدن بحث به مثال زیر توجه کنید:

«فرض کنید در کتابخانه‌اى ده هزار کتاب وجود دارد و در میان آن‌ها یقین داریم که یک جلد کتاب ناقص است، هر کتاب را که برداریم ١٠٠٠٠/١ احتمال دارد که همان کتاب ناقص باشد و ١٠٠٠٠/٩٩٩٩ احتمال دارد که نباشد. بنابر اصل فوق باید آن احتمال کم را فداى این احتمال زیاد کنیم و بنا را بر این بگذاریم که هر کتابى را که برمى‌داریم آن کتاب معیوب نیست. حال سؤال این است که اگر چنین کنیم آیا به این نتیجه نمى‌رسیم که هیچ کتابى معیوب نیست؟ و این نتیجه با علم اجمالى ما -که یک کتاب ناقص است- در تعارض نیست؟ پس براى این‌که آن اصل معقول باشد و شرطى را که وضع کردیم تحقق یابد باید دو علم اجمالى داشته باشیم. این امر به دو صورت متصور است:

١- این‌که تجمع احتمال به یک علم اجمالى و محور تجمع به علم اجمالى دیگر متعلق باشد. در این فرض، محور تجمع و خود تجمع به یک علم منتسب نیستند، بلکه محور، طرف یک علم و تجمع بیان‌گر جزء بزرگى از ارزش علم دیگر خواهد بود.

٢- این‌که تنها یک علم اجمالى داشته باشیم که خود موجب زایل شدن ارزش احتمالى یکى از اعضاى خود مى‌گردد در عین حال این امر به نفى اصل علم اجمالى و یا ترجیح بلا مرجح منتهى نمى‌گردد؛ چرا که ارزش‌هاى احتمالى اعضاى این علم برابر نیستند. امّا این‌که چگونه ممکن است اعضاى یک علم اجمالى، احتمالات برابر نداشته باشند، سرّ مطلب آن است که علم اجمالى دیگرى دخالت مى‌کند و اعضاى علم اول را از هم‌نشینى و هم‌سانى خارج مى‌سازد. به عنوان مثال سکه‌اى را ده بار پرتاب مى‌کنیم احتمال وقوع هر روى آن ٢/١ است. در مجموع ١٠٢۴=٢ آرایش قابل تصور که تمام آن‌ها از احتمالى مساوى یعنى١٠٢۴/١ برخوردارند. در‌حالی‌که ما در خود، این نکته را که در تمام ده مورد، طرف یکسانى آشکار گردد، بعیدتر از آن مى‌یابیم که مثلاً در بار اول و چهارم و ششم و دهم یک سوى سکه و در دفعات بعد، آن روى سکه ظاهر گردد.

این استبعاد نشان‌گر وجود عاملى دیگر است که علم اجمالى اولیه ما را از احتمال مساوى داشتن محروم مى‌کند. توضیح آن‌که: ظهور هر روى سکه معلول عواملى چند از قبیل وضع هوا و نوع حرکت آن، وضع پرتاب و چگونگى قرار گرفتن سکه در دست است. اگر این علل همواره یکسان و یکنواخت بمانند، نتیجه نیز همیشه به یک منوال خواهد بود. اما از آن‌جا که احتمال تغییر آن‌ها بسیار و احتمال ثبوت آن‌ها اندک است، احتمال ظهور یک روى سکه در تمام موارد بسیار کم است. [۱۵]

شهید صدر با این بیان، جانشینى شایسته براى اصل ارسطویى (قاعده الاتفاق) جست‌وجو و پیشنهاد مى‌کند و با تحلیلى که از منشأ آن اصل به دست داده است، آن «قاعده عدم مشابهت» بر آن مى‌نهد.[۱۶]

 

 

[۱]. الاسس المنطقیه، ص ١١١ و ص ١١۴.

[۲]. همان، ص ۴۴ – ۴۵.

[۳]. همان، ص ۴۵ – ۴۶.

[۴]. الاسس المنطقیه، ص ٧٩.

[۵]. همان ص ٨١.

[۶]. همان ص ٨٧.

[۷]. الاسس المنطقیه، ص ١١۴ و ص ٣۵۶.

.[۸] Jona Than Daney, In Troduction To Contemporary Epistemology,P.٧

[۹]. الاسس المنطقیه، ص ٣٢٢- ٣٢٧.

[۱۰]. همان، ص ٣۶٣.

[۱۱]. الاسس المنطقیه، ص ٣۶١-٣۶٢.

[۱۲]. همان، ص ٣۶۶ – ٣۶٧.

[۱۳]. همان،  ص ٣۶٨.

[۱۴]. همان ص ٣۶٩.

[۱۵].  الاسس المنطقیه، ص ٣٩۴ – ٣٩۵.

[۱۶]. الاسس المنطقیه، ص ٣٩٨.