آثار
موقعیتی که تنها برای فاطمه علیها‌السلام فراهم می‌‌شد

[vc_row][vc_column][rt_blockquote_style blockquote_content=”در این مبارزه فاطمی، دو جنبه وجود داشت که برای امام در گرفتن چنین موضعی وجود نداشت:
۱. فاطمه به سبب وضع خاص مصیبت‌زده‌اش و نیز جایگاه ویژه‌اش نزد پدر، بیشتر از امام، می‌توانست عواطف را برانگیزد و مسلمانان را با رشته‌ای از کهربای روحانی به پدر بزرگوارش صلی‌الله‌علیه‌وآله‌ و روزگار تابناک او پیوند دهد و احساسات آن‌ها را برای همراهی با اهداف اهل بیت بسیج سازد.
۲. مبارزه او هر شکلی که می‌یافت، هرگز رنگ نبرد مسلحانه نمی‌گرفت که مقابله با آن، فرماندهی نظامی را طلب کند؛ زیرا وی زن بود و همسرش هارون پیامبر نیز در خانه مانده و تا زمانی که مردم به سراغش آیند، اعلان آتش‌بس کرده بود و اوضاع را رصد می‌کرد تا در وقت مناسب دخالت کند:
اگر مبارزه به نقطه اوج رسید، راهبری انقلاب را به دست گیرد؛
و اگر چنین فضایی فراهم نشد، فتنه را مهار گرداند.
بنابراین،‌ مقاومت آن بانوی بهشتی دو حالت داشت: یا با حرکتی همگانی خلیفه را سرنگون می‌‌ساخت و یا از دایره جدال و ستیز بیرون نمی‌‌رفت و به آشوب و تفرقه امت نمی‌‌انجامید.”][/vc_column][/vc_row]

[vc_row][vc_column][rt_blockquote_style blockquote_content=”پیشتر گذشت که در گزارش تاریخی تصریح شده که فاطمه کاملاً همانند پدرش صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم گام برمی‌داشت.
حال می‌توان به بررسی ریشه این تقلید دقیق پرداخت. شاید این طبیعت رفتار وی بود که در آن لحظه نیز به شکلی عادی و بی هیچ قصد و توجه خاصی به آن پرداخت. این احتمال بعید نیست؛ زیرا فاطمه علیها‌السلام عادت داشت که به شیوه پدرش رفتار کند و در همه کارها و گفتارهایش همانند وی باشد.
اما شاید این شباهت دقیق وجهی دیگر داشته باشد. آن روز، بهشتی‌بانو با تقلید خویش از پدرش در راه رفتن دارای قصد و التفاتی بود. وی این همانندی را چنان به خوبی و درستی به جای آورد که در راه رفتن هیچ تفاوتی با رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم نداشت.‌ او می‌خواست با این تقلید درخشان بر احساس و عاطفه مردم چیره گردد و آنان را به سفری کوتاه رهسپار سازد تا به گشت‌و‌گذاری کام‌بخش در گذشته نزدیک پردازند و به روزگار نبوت مقدس بازگردند؛ روزگاری که شادمانانه در سایه پیامبر بزرگ خویش صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم می‌زیستند. این برانگیختن احساسات و پرداخت عاطفی آن‌ها، زمینه‌ساز آغاز حرکت زهرا بود و قلب‌ها را برای پذیرش دعوت دادخواهانه او آماده می‌ساخت تا ندای محزون آزادی‌خواهانه وی را به یاری بشتابند و کوشش نومیدانه یا شبه‌نومیدانه او را به ثمر بنشانند.
از این رو، می‌بینید که خود راوی نیز خواسته یا ناخواسته از این جنبه تأثیر پذیرفته و همین او را واداشته تا چگونگی حرکت فاطمه را در گزارش خویش به تصویر کشد.
“][/vc_column][/vc_row]

[vc_row][vc_column][rt_blockquote_style blockquote_content=”کسی که به دقت در ماجرای فدک و تحولات و گونه‌های مبارزاتی آن می‌‌نگرد، تنها درخواست یک زمین را در آن نمی‌بیند؛ بلکه مفهومی گسترده‌تر از این‌ها در ذهنش تجلی می‌یابد که هدفی را در دل خود دارد که برانگیزاننده یک انقلاب است و در پی بازپس گرفتن قدرت غصب شده و حاکمیت از دست رفته و شکوه بزرگ و به راه آوردن امتی است که به قهقرا بازگشته بودند.
بر این اساس، فدک مفهومی نمادین دارد که به معنایی بزرگ اشاره می‌کند و مقصود از آن، فقط همان قطعه‌زمین غصب شده در حجاز نیست. و همین معنای نمادین فدک بود که آن مبارزه را از یک دادخواهی عادی با افقی محدود و دایره‌‌ای تنگ، به انقلابی با قلمروی وسیع و آفاقی گسترده تبدیل نمود.
هر یک از مستندات تاریخی مسلم در این موضوع را که می‌‌خواهید، بررسی کنید. آیا ستیزی مادی یا اختلاف درباره فدک به معنای محدود و واقعیت کم‌دامنه آن را می‌بینید؟ آیا مسابقه‌ای را شاهد هستید که برای دستیابی به محصولات آن زمین درگرفته است؟ محصولاتی که هر قدر هم در برآورد آن، مبالغه و اغراق شود، بازهم آنقدر نیست که دو طرف، ارزشی برایش قائل بوده باشند.
هرگز چنین نیست! این دادخواهی، قیامی بر ضد بنیان‌های حکومت بود؛ فریادی بود که فاطمه می‌خواست با آن، بنیادی را که سنگ‌بنای تاریخ بعد از سقیفه بود، از جای برکند… .”][/vc_column][/vc_row]

[vc_row][vc_column][rt_blockquote_style blockquote_content=”این دادخواهی، قیامی بر ضد بنیان‌های حکومت بود… برای اثبات این سخن،‌ کافی است به خطبه فاطمه در مسجد و در برابر خلیفه و در میان آن جمع انبوه مهاجران و انصار نظر بیفکنیم که بیش از هر چیز بر مدار ستایش علی و تحسین مواضع جاودان وی در اسلام و اثبات حق اهل بیت می‌چرخد. فاطمه در این خطبه اهل بیت را وسیله‌های رسیدن به خدا در میان بندگان، برگزیدگان ویژه خدا، جایگاه قداست الهی، حجت او و وارثان خلافت و حکومت پیامبرانش می‌شمرد و همچنین مسلمانان را توجه می‌بخشد که به نگون‌بختی دچار گشته‌اند، نسنجیده تصمیم گرفته‌اند، به دوران پیشینیانشان بازگشته‌اند، در پی سراب رفته‌اند و کار را به دست نااهل سپرده‌اند. این خطبه از فتنه‌ای که مردم به آن درافتاده‌اند و از انگیزه‌هایی که باعث شد کتاب خدا را کنار نهاده و با حکم آن در مسأله خلافت و امامت به مخالفت برخیزند، سخن می‌گوید.
پس مسأله میراث و هدیه تنها به همان اندازه که با موضوع سیاست کلان، پیوند می‌‌یافت، مطرح می‌شد. مسأله در دیدگاه فاطمه، مطالبه زمین و خانه نبود؛ بلکه از نگاه او مسأله، مسأله اسلام و کفر، ایمان و نفاق، و تعیین صریح و شورا بود.
“][/vc_column][/vc_row]

[vc_row][vc_column][rt_blockquote_style blockquote_content=”همچنین این روح سیاسی والا را در گفتار او با زنان مهاجران و انصار می‌بینیم؛ آن جا‌ که می‌گوید: «خلافت را از کوه‌های استوار رسالت و پایه‌های نبوت و روشنگری و جایگاه نزول روح امین و آگاه به دنیا و دین، به کجا کشاندند؟ بدانید که این زیان آشکار است. از ابوالحسن (علی علیه‌السلام) چه چیزی را نپسندیدند؟ به خدا سوگند! ناخرسند بودند از صلابت شمشیرش و گام‌های استوارش و شدت حمله‌هایش و سرسختی او در راه خدا. به خدا سوگند! اگر از گرفتن مهاری که پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم آن را به علی سپرده بود، خودداری می‌کردند، آن را به ‌راحتی در دست می‌‌گرفت و آنان را چنان به آرامی سیر می‌داد که حتی جای بستن مهار آسیبی نبیند و سوار آن خسته نشود و آنان را بر سر آبی فراوان و گوارا و زلال می‌برد که آب آن از دو سوی نهر لبریز باشد و آنان را در حالی که سرگشته بودند، از آن جا سرمست و سیراب بیرون می‌آورد؛ و خود از آن استفاده نمی‌کرد، مگر به اندازه رفع عطش و دفع شدت گرسنگی؛ و برکات آسمان و زمین بر آنان گشوده می‌شد. پس به زودی خداوند آنان را به آن چه برای خود فرادست آوردند، بازخواست می‌‌‌نماید. هان! بیا و بشنو! و تا زنده هستی، روزگار شگفتی‌ها را به تو نشان خواهد داد. اگر تعجب کنی، مایه‌اش همین رویداد است که به کدام تکیه‌گاه اتکا نمودند و به کدام دستاویز چنگ زدند! چه بد سرپرستی برگزیدند و چه بد دوستانی! و این برای ستمگران چه بد جایگزینی است! به خدا سوگند! پس‌ماندگان را به جای پیشتازان و فرومایگان را به جای معتمدان قرار دادند. بینی‌شان بر خاک مالیده باد اینان که گمان دارند کاری نیک انجام می‌دهند. «بدانید که آنان تباهکارند؛ ولی خود نمی‌‌دانند.»(بقره: ۱۲) وای بر آنان! «آیا کسی که به حق هدایت می‌کند، برای پیروی شایسته‌تر است یا کسی که خودش را هم تا هدایت نکنند، هدایت نمی‌یابد؟ شما را چه شده است؟ چگونه حکم می کنید؟»(یونس: ۳۵)».
گزارش نشده که هیچ یک از زنان رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم درباره میراث خود با ابوبکر به ستیز برخاسته باشد. آیا آنان از فاطمه بیشتر در دنیا زهد می‌ورزیدند و بیش از او به شیوه پیامبر در زندگی نزدیک بودند؟ یا آنان به مصیبت فقدان رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم گرفتار شده بودند و زهرا که پاره تنش بود، گرفتار نشده بود؟ یا شرایط سیاسی میان آنان فرق نهاد و سبب شد که فاطمه به مبارزه‌‌ای سخت و نبردی تند برخیزد؛ اما همسران پیامبر که وضعیت حاکم مایه آزارشان نشده بود، چنین نکنند؟”][/vc_column][/vc_row]

[vc_row][vc_column][rt_blockquote_style blockquote_content=”جنبش فاطمی به یک معنا شکست خورد و به معنای دیگر پیروز شد. شکست خورد؛ زیرا نتوانست در واپسین حرکت مهم خویش در دهمین روز پس از وفات رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم حکومت خلیفه را براندازد.
نمی‌توانیم همه عواملی را که به ناکامی زهرا در این حرکت انجامید، تبیین نماییم؛ اما جای تردید نیست که شخصیت خلیفه ـ رضی‌الله‌عنه ـ از مهم‌ترین عوامل این ناکامی بود؛ زیرا وی در شمار افراد سیاستمدار جای داشت و شرایط را با زیرکی چشمگیری مدیریت کرد که نمونه‌ای از آن زیرکی را می‌توانیم در سخن وی خطاب به انصار بیابیم؛ سخنی که در پاسخ به فاطمه و پس از پایان خطبه وی در مسجد بیان شد. در آن‌جا خلیفه آتش شعله‌ور درونش را در خود مهار کرد و با لطافت و نرم‌خویی کامل پاسخ فاطمه را ‌داد؛ آتشی که ـ به احتمال قوی ـ پس از بیرون آمدن فاطمه از مسجد، زبانه کشید و سپس او رو به انصار چنین گفت: «این چه فرومایگی است که در برابر هر سخنی که می‌شنوید، نشان می‌دهید؟ او (علی) مانند روباهی است که گواهش دُمِ او است.» این سخن را پیشتر به صورت کامل آوردیم. این دگرگونی از نرمی و آرامش به خشم شعله‌ور، نشان می‌دهد که او تا چه اندازه از توانایی مدیریت احساساتش برخوردار بوده و می‌توانسته خود را با وضعیت پیش‌آمده هماهنگ کند و در هر زمان به ایفای نقش مناسب بپردازد.”][/vc_column][/vc_row]

[vc_row][vc_column][rt_blockquote_style blockquote_content=”جنبش فاطمی به یک معنا شکست خورد و به معنای دیگر پیروز شد…
پیروزی مبارزه فاطمه از این جهت بود که حقیقت را به نیرویی توانمند مجهز نمود و به توان جاودانگی آن در میدان کارزار مکتبی، توانی تازه افزود. او این پیروزی را به‌طور کلی در همه آن حرکت و به‌طور ویژه در گفت‌وگوی با صدیق و فاروق هنگام دیدار خاص آن دو تن با وی به ثبت رساند، آن گاه که به آن دو گفت: «آیا اگر سخنی از رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم برایتان نقل کنم، آن را صحیح می‌شمارید و به آن عمل می‌کنید؟» گفتند: «آری.» گفت: «به خداوند سوگندتان می‌دهم! آیا از رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم نشنیدید که فرمود: خشنودی فاطمه از خشنودی من و خشم او از خشم من است. پس هر که فاطمه را دوست بدارد، با من دوستی ورزیده و هر که او را خشنود سازد، مرا خشنود ساخته و هر که وی را به خشم آورد، مرا به خشم آورده است؟»۱ آن دو گفتند: «آری؛ این سخن را از رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم شنیده‌ایم.» فاطمه گفت: «پس خدا و فرشتگانش را گواه می‌گیرم که شما مرا خشمگین ساختید و خشنودم نکردید و هر گاه به دیدار رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم روم، نزد وی از شما دو تن گلایه خواهم نمود»۲.
این گفتار فاطمه نشان می‌دهد که وی تا چه میزان اهتمام داشت که اعتراض خود به آن دو طرف دعوا را تحکیم و تثبیت نماید و خشم و کینه‌اش را نسبت به آن دو آشکار سازد. هدف او از این اهتمام این بود که از این مبارزه به نتیجه‌ای دست یابد که ما در صدد بررسی آن و دستیابی به دیدگاهی خاص درباره آن نیستیم؛ زیرا این سخن از قلمرو عنوان این بحث بیرون است و نیز شأن خلیفه را برتر از آن می‌شمریم که با او وارد چنین مناقشاتی شویم. ما این سخن را فقط از آن روی می‌نگاریم که اندیشه‌های فاطمه علیها‌السلام و دیدگاه او را توضیح دهیم. او بر این باور بود که رهاوردش از این مبارزه، پیروزی قطعی با معیار عقیده و دین بود. مقصودم آن است که صدیق با خشمگین کردن فاطمه، سزاوار خشم خدا و رسولش شد و با آزار دادنش آن دو را آزرد؛ زیرا خدا و رسولش با خشم او به خشم می‌آیند و با رنجش وی رنجیده می‌شوند. این همان است که در سخن صحیح پیامبر به تصریح آمده است. بدین سان، روا نبود که وی خلیفه خدا و رسولش باشد؛ چرا که خداوند فرموده است:
«وَمَا کانَ لَکمْ أنْ تُؤْذُواْ رَسُولَ اللهِ وَلاَ أنْ تَنْکحُواْ أزْواجَهُ مِن بَعْدِهِ أبَداً إنَّ ذَلِکمْ کانَ عِندَ اللهِ عَظیماً؛ شما حق ندارید رسول خدا را برنجانید و مطلقاً نباید زنانش را پس از مرگ‏ او به نکاح خود درآورید؛ چرا که این نزد خدا همواره (گناهی‏) بزرگ است» (احزاب: ۵۳).
«إنَّ الَّذِین یؤْذُون اللهَ وَرَسُولهُ لَعَنَهُمُ اللهُ فِی الدُّنْیا وَالآخِرَهِ وَأعَدَّ لَهُمْ عَذَاباً مُهِیناً؛ همانا آنان که خدا و رسولش را بیازارند، خداوند در دنیا و آخرت لعنتشان کند و برای ایشان عذابی خوار کننده فراهم سازد» (احزاب: ۵۷).
«وَالَّذِینَ یؤْذُونَ رَسُولَ اللهِ لَهُم عَذابٌ ألِیمٌ؛ آنان که رسول خدا را بیازارند، ایشان را عذابی دردناک است» (توبه: ۶۱).
«یا أیها الَّذین آمنوا لاَ تَتَوَلَّواْ قَوْماً غَضِبَ اللهُ عَلَیهِمْ؛ ای ایمان آوردگان! سرپرستی مردمی که خداوند بر آنان خشم گرفته را بر خود نپذیرید» (ممتحنه: ۱۳).
«ومَنْ یحلِلْ عَلَیهِ غَضَبِی فَقَد هوی؛ هر که خشم من بر او فرود آید، در ورطه هلاکت افتاده است» (طه: ۸۱).

۱. صحیح بخاری، ج۵، ص۸۳، باب ۴۳، حدیث ۲۳۲.
۲. صحیح بخاری، ج۵، ص۵؛ و ج۶، ص۱۹۶.
“][/vc_column][/vc_row]

[vc_row][vc_column][rt_blockquote_style blockquote_content=”در این لحظه حساس که او در آن، نقش سربازی مدافع را ایفا می‌نمود، چنان شبحی بود که ابر اندوهی تلخ بر آن نقش بسته بود. رنگ چهره‌اش زدوده شده؛ صورتش در هم رفته؛ قلبش به درد آمده؛ خاطرش اندوهگین شده؛ ستون‌ قامتش خمیده؛ پیکرش به ضعف گراییده؛ و جسمش آب شده بود. اما در اعماق جان و اندیشه‌ ژرفش پرتو شادی و درخشش آرامش حضور داشت. نه آن و نه این، به امید دستیابی به آرزویی شیرین یا اعتماد به رویایی لذتبخش و یا برای روی آوردن به رهاوردی نیک و قابل انتظار نبود؛ بلکه بارقه خشنودی از آن اندیشه و استقبال از آن انقلاب بود. از این رو، اطمینان به موفقیت در وجودش شکل گرفت؛ البته نه موفقیتی از آن جنس که پیش از این نفی کردیم، بلکه به گونه‌ای دیگر؛ چراکه گاهی ناکامی در دستیابی به آرزویی نزدیک، رسیدن به توفیقی بزرگ را در پی دارد. همین نیز رخ داد و ‌پس از او، امتی همه‌با‌هم این انقلاب توفنده را مقدس شمردند و بالاتر از آن، پایداری و دلیری در راه مقاومت را از آن وام گرفتند.
“][/vc_column][/vc_row]

[vc_row][vc_column][rt_blockquote_style blockquote_content=”تحصیل‌کرده‌هاى غربى و غرب‌زدگان، زیاد این جملات را تکرار مى‌کنند که: اسلام یک «دین» است نه اقتصاد. اسلام عقیده است نه برنامه‌اى براى زندگى. اسلام رابطه بین انسان و خداى او را بیان مى‌کند و صلاحیت ندارد که بنیاد یک انقلاب اجتماعى در ایران قرار گیرد.
غافل از این‌که اسلام، انقلابى است که در آن، زندگى از عقیده و بُعد اجتماعى از امور معنوى، جدا نیست. ازاین‌رو اسلام همواره در طول تاریخ، انقلابى بى‌همتا بوده است؛ زیرا جوهر عقیده اسلامى، توحید است و اسلام با همین توحید، انسان را از بندگى غیر خدا آزاد مى‌کند: «لااله‌الاالله» و کلیه شکل‌هاى الوهیت ساختگى را در طول تاریخ کنار مى‌زند و به این وسیله انسان را از درون آزاد مى‌سازد. آن‌گاه به‌عنوان مولود طبیعى این آزادسازى، مقرر مى‌دارد که ثروت و اساساً هستى، مالکى جز خدا ندارد و این همان آزادسازى انسان از برون است. امام على (علیه السلام) این دو حقیقت را به هم پیوند داده چنین فرموده است: «العِباد عِباد الله وَالمَال، مَال الله»؛ بندگان، همه بندگان خدایند و اموال، همه از آنِ خداست.
بدین‌سان، اسلام تمامى بندهاى دروغین و موانع تاریخىِ پیشرفت انسان و حرکت شتابان و تکاپوی او به سوى خدا را درهم شکست. خواه این بندها و موانع، به صورت بت‌ها و امور ترسناک و به بند کشیدن انسان در برابر نیروهاى اسطوره‌اى باشد و خواه به صورت قدرت‌هایى که شالوده سیطره طاغوتی را – اعم از این‌که فرد باشد یا گروه و طبقه – در پهنه زمین بر علیه مردم بنیاد مى‌نهند و به این وسیله مانع رشد طبیعى آن‌ها مى‌شوند و در نتیجه رابطه تبعیت‏ و بندگى را بر آنان تحمیل مى‌نمایند.

اسلام، راهبر زندگى؛ مکتب اسلام؛ رسالت ما، ص ۴۶”][/vc_column][/vc_row]

[vc_row][vc_column][rt_blockquote_style blockquote_content=”هر عرصه‌ای از زندگی را که ملاحظه کنیم، می‌بینیم که فعالیت در آن، شناخت مشخصی را می‌طلبد که چه‌بسا بخشی از این شناخت برای همه روشن و راحت باشد، اما بخش اعظم آن غیر واضح بوده و نیازمند تلاش علمی و تحمل سختی درس و بحث است… بر همین اساس، جوامع بشری نیز بدین‌صورت سامان یافته‌اند که در هر زمینه‌ای از معرفت و پژوهش، تعدادی از مردم تخصص پیدا می‌کنند و هر فرد در زمینه غیراختصاصی خویش به آنچه به طور بدیهی می‌داند بسنده کرده و درباره بیش از آن به متخصصین آن حوزه اعتماد می‌ورزد و مسئولیت تدبیر (مسائل) آن را به آنان وامی‌گذارد. این، در واقع نوعی تقسیم کار در میان مردم است که انسان‌ها به شکل فطری از دیرباز بر اساس آن عمل کرده‌اند.
اسلام نیز از این قاعده مستثنی نبود. بلکه بر همین شیوه که انسان در تمام عرصه‌های زندگی خویش در پیش گرفته، حرکت کرده و دو اصل اجتهاد و تقلید را بنیان نهاد. بر این اساس، اجتهاد همان تخصص در علوم شریعت، و تقلید اعتماد به متخصصان است. پس هر مکلفی که بخواهد از احکام شرعی آگاهی یابد، در درجه اول بر دانسته‌های بدیهی دینی کلی خود تکیه می‌کند، و برای دانستن بخشی از احکام دینی که به طور بدیهی قابل شناخت نیست، به مجتهد متخصص اعتماد می‌کند…
بنابراین تقلید یعنی سپردن مسئولیت، و از این رو تقلید نام‌گذاری شده است که مکلف، عمل خویش را مانند گردنبند (القِلادَه) (١) بر گردن مجتهدی که از او تقلید می‌کند، می‌اندازد و در واقع تقلید، تعبیری نمادین است از سپردن مسئولیت این عمل به مجتهد در مقابل خداوند سبحان. پس تقلید، تعصب و اعتقاد از سر جهل و بدون دلیل به آن‌چه دیگران عقیده دارند نیست.

(١) التقلید؛ قلّده القلاده: به گردن او گردن‌بند انداخت.

الفتاوی الواضحه (رساله عملیه شهید صدر)، ص ١٠٠.”][/vc_column][/vc_row]