گزیده‌ها
بیا تا حسن را تحویلت بدهیم!

[vc_row][vc_column][rt_blockquote_style blockquote_content=”سپاه امام حسن‌علیه‌السلام در مسکن به سر می‌بُرد و به‌تدریج نیروهای جنگجو را از دست می داد؛ آن‌چنان که شمار گریختگان از اقامتگاه سپاه امام حسن علیه السلام به هشت‌هزار تن از دوازده‌هزار رسید. در این هنگام امام حسن‌علیه‌السلام در مدائن بود و خبرها به ایشان می‌رسید. این اخبار بر سپاه ایشان در مدائن بازتاب می‌یافت؛ امروز صدتن گریخته‌اند، پانصدنفر گریخته‌اند، دوهزار تن گریخته‌اند، سه‌هزارتن گریخته‌اند، تا آن جا که شمار فراریان به هشت‌هزار رسید.

معاویه در آن لحظات بحرانی وخیم سه تن از یارانش را ـ که یکی از آنها مغیره‌بن‌شعبه بود ـ با نامه‌ای سوی امام حسن‌علیه‌السلام فرستاد. در آن نامه چه بود؟
در آن نامه مجموع نوشته‌هایی بود که از یاران امام حسن‌علیه‌السلام در کوفه به معاویه رسیده بود. این نوشته‌ها به معاویه می‌گفتند: بیا، ما گوش به فرمان و در خدمت توییم و حسن‌ را تسلیم می‌کنیم و دستش را در دست تو می‌گذاریم.
معاویه این نوشته ها را برای امام حسن‌علیه‌السلام فرستاد تا ایشان خود آن‌ها را بخواند. او با این کار کوشید تصمیم امام را در پیگیری خطِ مبارزه و پیگیری جهاد و کارزار بشکند.
آن سه تن پس از این که کوشیدند نظر سپاهیان را به خود جلب کنند، نزد امام حسن‌علیه‌السلام رسیدند. طبیعتاً آنان هیئت مذاکره‌ای بودند که از سوی معاویه نزد امام حسن‌علیه‌السلام می‌آمدند. این هیئت بازتاب خواهد داشت و چشم‌ها به نتایج گفت‌وگوی این هیئت با امام دوخته خواهد شد. آنان نزد امام حسن‌علیه‌السلام آمدند و نوشته‌های یاران خیانتکار ایشان را، به ایشان دادند.
امام پس از این که تمام نوشته‌ها را خواند، هیچ سخنی به عنوان حرف آخر درباره موضوع نگفت و رو سوی آن سه تن کرد و آنان را پند داد. ایشان فقط آنان را پند داد و سپس سکوت کرد. ایشان سکوت کرد زیرا می‌خواست برای آخرین بار پایگاه مردمی‌اش را بیازماید تا ببیند آیا در این پایگاه مردمی برای پیگیری کارزار به هر قیمتی که باشد، قدرتی بر جا مانده است؟
آن سه تن از پیش امام بیرون آمدند و کوشیدند به امام حسن‌علیه‌السلام دروغ ببندند. آنان بین سپاهیان پخش شدند و فریاد زدند که خداوند فرجی برای این امت حاصل کرد و پسر رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله از ریخته شدن خون‌ها جلوگیری کرد، چون ایشان صلح را پذیرفت.
طبیعتاً این اخبار دروغ در تخدیر اذهان و بازداشتن عزم‌ها و همت‌ها و گستراندن دامنه شکی که گفتیم، اثر بزرگی داشت.
سپس امام بیرون آمد و ایستاد و در خطابه‌ای فرمود ـ نقل به مضمون ـ: معاویه ما را به چیزی فرا می‌خوانَد که نه خیر ما در آن است و نه خیر شما؛ چه می‌کنید؟ آنان که می‌دانستند چیزی که نه خیر امام در آن است و نه خیر مردم چیست، همگی یک صدا فریاد برآوردند: صلح، صلح!

این لحظه، لحظه‌ای بود که امام حسن‌علیه‌السلام احساس کرد دیگر بقای تجربه اسلامی و علوی امری نشدنی و ناممکن شده و کناره‌گیری ایشان از کارزار به خاطر خود اسلام امری بایسته شده است؛ چراکه این تجربه با چنین شکی نمی‌تواند باقی بماند. پس باید این شک را از میان بُرد و سپس تجربه را از (سر گرفت. این شک بغرنج و بی‌درمان ممکن نبود از میان رود جز این که امام علی‌علیه‌السلام و خط او که امام حسن‌علیه‌السلام نماینده آن بود) کناره بگیرد تا برنامه و اهداف معاویه رخ بنماید.

مطالعه درباره مفهوم این شک در تحلیل جامع و بدیع شهید صدر از شرایط امام حسن‌علیه‌السلام در کتاب «امامان اهل بیت علیهم‌السلام؛ مرزبانان حریم اسلام». متن بالا گزیده تلخیص‌شده‌ای از صفحات ۴٠٣و۴٠۴ همین کتاب است.”][/vc_column][/vc_row]

[vc_row][vc_column][rt_blockquote_style blockquote_content=”امامت منصبی الهی و پایدار در طول تاریخ است که دو صورت ربانی به خود گرفته است:
۱ـ شکل نبوتی که تابع رسالت پیامبر پیشوا است. توضیح این‌که: در بسیاری از اوقات پیامبرانِ غیررسول، جانشین پیامبر رسول می‌شدند و مکلف بودند که از رسالت موجود حمایت کنند و آن رسالت را ادامه دهند. این‌ها پیامبرانی بودند که به ایشان وحی می‌شد و در عین‌حال امام نیز بودند، به این معنا که اوصیای رسالت بودند نه صاحبان رسالت:
«وَوَهَبْنَا لَهُ إِسْحَقَ وَیَعْقُوبَ نَافِلَهً وَکُلًا جَعَلْنَا صَالِحِینَ. وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمّهً یَهْدُونَ بِأَمْرِنَا وَأَوْحَیْنَا إِلَیْهِمْ فِعْلَ الْخَیْرَاتِ» `{`الأنبیاء: ۷۲- ۷۳`}`؛ و به او اسحاق و یعقوب را بخشیدیم و همه را به راه راست درآوردیم. و آنان را امامانى قرار دادیم که به فرمان ما هدایت مى‌کردند و به ایشان انجام کارهاى نیک را وحی کردیم.
«وَجَعَلْنَاهُ هُدًى لِّبَنِی إِسْرَائِیلَ. وَجَعَلْنَا مِنْهُمْ أَئِمّهً یَهْدُونَ بِأَمْرِنَا لَمّا صَبَرُوا وَکَانُوا بِآیَاتِنَا یُوقِنُونَ» `{`السجده: ۲۳- ۲۴`}`؛ و آن را براى فرزندان اسرائیل رهنمودی گردانیدیم. و چون شکیبایى کردند و به آیات ما یقین داشتند برخى از آنان را امامانى قرار دادیم که به فرمان ما `{`‌‏مردم را`}` هدایت مى‌کردند.

۲ـ شکل دیگر امامت، وصایتِ بدون نبوت است. این همان شکلی است که رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله به فرمان خدا در پیش گرفت و بدین‌روش اوصیای دوازده‌گانه‌اش را که امامان اهل بیت علیهم‌السلام باشند، تعیین نمود و به وصی بلافصل خود، علی بن ابی‌طالب علیه‌السلام، در برابر بزرگ‌ترین جمعیت مسلمانان، تصریح کرد.

تعیین شکل امامت در هر زمان بستگی به این دارد که رسول پیشوا تا چه میزان رسالتش را تبلیغ کرده است. هرگاه رسول، تبلیغ رسالتش را به اتمام رسانده باشد، شکل دوم امامت از جانب خداوند تعیین می‌شود. چنان‌که در مورد سیدالمرسلین، پیامبر گرامی اسلام صلی‌الله‌علیه‌وآله، چنین بوده است و قرآن کریم به صراحت فرموده است: «الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَرَضِیتُ لَکُمُ الإِسْلاَمَ دِینًا» `{`المائده: ۳`}`؛ امروز دین شما را برایتان کامل و نعمت خود را بر شما تمام گردانیدم، و اسلام را براى شما ‌‏`{`به‌عنوان`}` آیینى برگزیدم.
اما اگر رسالت و انقلاب به وحی مستمر و ارتباط مستقیم با احکام و تعلیمات آسمانی که توسط ملائکه نازل می‏شود، نیاز داشته باشد، شکل اول امامت از جانب خداوند تعیین می‏شود.

اسلام راهبر زندگی؛ مکتب اسلام؛ رسالت ما، ص ۱۸۳.”][/vc_column][/vc_row]

[vc_row][vc_column][rt_blockquote_style blockquote_content=”«… یکی دیگر از نمودهای نقش ایجابی امامان علیهم‌السلام در این دو اقدام بروز می‌یابد:
`{`١`}` تأمین و تغذیه شخصیت رسالتی و فکری امت و از دیگر سو `{`٢`}` ایستادگی در برابر جریان‌های فکری خطرساز برای رسالت و از بین بردن آن‌ها در همان نقطه آغاز شکل‌‌‌گیریشان. امامان علیهم‌السلام از چنان دانش همه‌جانبه و فراگیری برخوردار بودند که به ایشان این قدرت را می‌داد که این آغازهای خطرناک را احساس کنند و اهمیت و پیامدهای منفی آن ها را برآورد نمایند و برای از میان بردنشان برنامه بریزند.
می‌توانیم اقدام امام حسن عسکری علیه‌السلام در برابر «کندی» را بر این اساس تفسیر کنیم. ایشان در مدینه بود که از پروژه تألیف کتابی به قلم «کندی» با موضوع تناقضات قرآن در عراق آگاه شد. ایشان به وسیله برخی از منتسبان به مکتب کندی با او ارتباط برقرار کرد و این تلاش را بی‌فرجام نمود و مکتب کندی را قانع کرد که در مسیر نادرستی قرار دارد».

امامان اهل‌بیت علیهم‌السلام مرزبانان حریم اسلام، ص١٢٨.”][/vc_column][/vc_row]

[vc_row][vc_column][rt_blockquote_style blockquote_content=”وقتی از فرهنگ اسلامی و جایگزین کردن آن به‌جای فرهنگ غربی و یا هر فرهنگ دیگری که قرآن نیاورده است ـ با هر شکل و از هر منبعی ـ سخن می‌گوییم، از امت نمی‌خواهیم که از تمدن جدید و علوم آن دست بردارد؛ چنان‌که برخی ادعا می‌کنند که احیای فرهنگ اسلامی به‌معنای اعاده همان زندگی ابتدایی مسلمانان در مدینه‌النبی صلی‌الله‌علیه‌وآله و پس زدن دستآوردهای تمدن جدید در حوزه وسائل زندگی و ابزارهای رفاهی است.
این ادعا، تهمت به اسلام است؛ چراکه فرهنگ غیر از تمدن است؛ فرهنگ نگرش امت به زندگی، و تمدن روش‌های زیستن است که با تحول علوم و اکتشافات تغییر می‌کند. فرهنگ اسلامی بر پایه پیوند دادن زندگی انسان به آفریننده حکیمی استوار است که این زندگی را خلق کرده و بهترین نظام را برای آن وضع نموده است، و باور دارد که سعادت این زندگی جز با تطبیق نظام الهی بر آن، به‌دست نمی‌آید و هدفی که باید برای این زندگی مد نظر قرار بگیرد، رضای خداوند متعال است که با برپایی جامعه‌ای عادل بر طبق نظام الهی، محقق می‌شود. همه فرهنگ‌های دیگر نقطه مقابل فرهنگ اسلامی که قرآن آن را به ارمغان آورده است، هستند؛ زیرا این فرهنگ‌ها زندگی را بر پایه جدایی زندگی از دین، بنا می‌کنند و دین را از جایگاه اصلی خود در زیربنای اجتماعی زندگی، کنار می‌زنند و سعادت را تنها کسب لذت و منفعت معرفی می‌کنند و هدف هر انسانی را این قرار می‌دهند که بیشترین مقدار ممکن از لذت و منفعت را به‌دست آورد. از این‌رو کاملاً طبیعی است که در فرهنگ غربی و مانند آن، اخلاق و ارزش‌ها از جایگاه اداره زندگی اجتماعی کنار گذاشته شدند و انسان‌ها دچار مصائبی مانند هجوم اقویا بر ضعفا و رقابت بر سر استعمار و به بردگی کشیدن ملت‌ها، شدند؛ زیرا معیار در این فرهنگ‌ها منفعت است؛ هرچند این منفعت به حکم وجدان بشری بی‌رحمانه و خشن و به حکم خداوند تقدیرگر حکیم، حرام باشد.

بارقه‌ها، ص ۳۲۶”][/vc_column][/vc_row]

[vc_row][vc_column][rt_blockquote_style blockquote_content=”همه ما برای دفاع از اسلام و زیر لوای اسلام، با هر رنگ مذهبی که باشد، می‌جنگیم.
علمای شیعه نیم قرن پیش فتوا دادند که جهاد برای `{`حفظ`}` حکومتی سنی `{`١`}` که پرچم اسلام را به دوش دارد، واجب است و صدها هزار نفر از شیعیان به میدان جنگ شتافته و به راحتی، برای حفظ پرچم اسلام و برای دفاع از حکومتی سنی‌ که بر اساس اسلام به پا شده بود، خون خود را نثار کردند.

`{`١`}` اشاره به نبرد حکومت عثمانی بر ضد استعمار انگلیس.

بارقه‌ها، ص ٣٨۵.”][/vc_column][/vc_row]

[vc_row][vc_column][rt_blockquote_style blockquote_content=”وقتى مى‌گوییم: اقتصاد اسلامى علم نیست، منظورمان این است که اسلام، دینی است که به ساماندهى زندگى اقتصادى فرامی‌‌خواند، همان‌گونه که به دیگر جنبه‌هاى زندگى مى‌پردازد، نه این‌که علمی اقتصادی، از قبیل علم اقتصاد سیاسى، به‌شمار بیاید. به دیگر سخن، اقتصاد اسلامى انقلابی براى دگرگون کردن واقعیت فاسد و تبدیل آن به واقعیتی سالم است، نه تفسیرى عینیت‌گرایانه از واقعیت.
مثلاً وقتى که اقتصاد اسلامى اصل مالکیت چندگانه را وضع مى‌کند، مدعى آن نیست که دارد واقعیت تاریخى مرحله معینى از زندگى انسان را تفسیر مى‌کند یا نتیجه قوانین طبیعى تاریخ را بیان می‌دارد… بنابراین وظیفه مکتبى اقتصاد اسلامى عبارت است از: کشف شکل کامل زندگى اقتصادى بر طبق شریعت اسلام و بررسی اندیشه‌ها و مفاهیم عامى که در پس این چهره رخ مى‌نماید، مانند نظریه جدایى شکل توزیع از چگونگى تولید و نظریات دیگرى از این دست.
پس از آن، نوبت به وظیفه علمى اقتصاد اسلامى مى‌رسد تا روند و قوانین زندگى واقعى را در درون جامعه‌اى که مکتب اسلام به‌طور کامل در آن پیاده شده، کشف کند. بنابراین، پژوهشگر علمى، اقتصاد مکتبى اسلام را به‌عنوان قاعده ثابت جامعه‌اى در نظر مى‌گیرد که مى‌کوشد قوانین آن را بشناسد و رویدادهایش را به یکدیگر مربوط سازد. اقتصاد اسلامى از این نظر، شبیه اقتصاد سیاسى براى دانشمندان اقتصاد سرمایه‌دارى است؛ چراکه آنان سرفصل‌های مکتبى خود را وضع کرده و سپس به تفسیر واقعیت موجود در درون آن چارچوب پرداختند و طبیعت قوانین حاکم بر جامعه‌اى را که مکتب سرمایه‌دارى در آن پیاده شده، مورد مطالعه قرار دادند، و از این مطالعات آنان، علم اقتصاد سیاسى به‌وجود آمد.
به این ترتیب، این امکان وجود دارد که علمى براى اقتصاد اسلامى شکل بگیرد؛ البته پس از آن‌که پژوهش مکتبى فراگیری به بررسى واقعیت موجود در این چارچوب بپردازد. حال سؤال این است: چه موقع و چگونه مى‏توان علم اقتصاد اسلامى را بنا گذاشت؟ همان‌گونه که باورمندان به سرمایه‌دارى، علم اقتصاد سیاسى را بنا نهادند یا به دیگر سخن، علمى را بنیان گذاشتند که رویدادهاى جامعه سرمایه‌دارى را تفسیر مى‌کند.
پاسخ این است که تفسیر علمى رویدادهاى زندگى اقتصادى بر یکى از این دو پایه استوار است:
یک. گردآورى رویدادهاى اقتصادى از تجربه واقعى زندگی و تنظیم علمى آن‌ها به‌گونه‌اى که شرایط خاص و قوانین حاکم بر آن رویدادها را در عرصه همان زندگى اقتصادى کشف نماید.
دو. آغاز پژوهش علمى از مسلمات معینی که به عنوان فرضیه در نظر گرفته مى‌شوند و در پرتو آن‌ها، رویکردهای اقتصادى و روند رویدادها نتیجه‌گیرى مى‌شود.

اقتصاد ما، ج ۱، ص ۳۸۰”][/vc_column][/vc_row]

[vc_row][vc_column][rt_blockquote_style blockquote_content=”امت بیمار است و هیچ شکی در این نیست؛ امروز سم مهلک تمدن‌های کافرانه، به همه فضای فکری و روحی و اجتماعی و سیاسی امت وارد شده و همه وجود امت، اعم از افراد و گروه‌ها را مسموم کرده است. مسئولیت بزرگی که بر عهده ما است، این است که راه انبیا و اوصیا را ادامه دهیم و این امت را از جاهلیت‌های انسان غربی، انسانِ این جهان مدرن که از خدا روی گردانده است، رهایی ببخشیم و آن را به راه اسلام بازگردانیم؛ دل و دیده امت، افراد و گروه‌های امت، بلکه همه بخش‌های وجودی و عرصه‌های زندگی امت را به راه اسلام برگردانیم. این آرزوی بزرگ ما در برابر بیمار عزیزی است که در پی نجات او هستیم.

بارقه‌ها، ص ۴۱۵، سخنرانی شهید صدر در جمع طلاب با موضوع وظایف مبلغان.”][/vc_column][/vc_row]

[vc_row][vc_column][rt_blockquote_style blockquote_content=”شرط اساسى نهضت هر امتى این است که از مکتب و مبناى شایسته‌اى برخوردار باشد که اهداف و مقاصد آن امت را تعیین و الگوهاى عالى آن را ارائه و جهت‌گیرى آن امت را در زندگى ترسیم کند. امت در پرتو این شرط اساسى، با اطمینان به رسالت و راهش و با چشم‌دوختن به آرمان‌ها و اهدافى که هویت معنوى و فکریش ملهَم از آن مبنا و مکتب است، به حرکت خود ادامه مى‌دهد.
منظور ما از برخوردارى امت از مکتب و مبناى شایسته این است که:
اولًا: مبنا و مکتبى صحیح وجود داشته باشد.
ثانیاً: امت آن مکتب و معنا را فهم کند.
ثالثاً: امت به آن مکتب و مبنا ایمان داشته باشد.
هرگاه امت این عناصر را در خود فراهم کرد، یعنى از مکتب و مبنایى صحیح برخوردار بود و آن را به درستی درک می‌کرد و به آن ایمان داشت، در این حالت می‌تواند نهضتى حقیقى را در درون خود تحقق بخشد و تحول فراگیر و کاملى را بر اساس آن مبنا در زندگیش ایجاد کند؛ زیرا چنان‌که قرآن حکیم نشان مى‌دهد خداوند وضعیت مردم را دگرگون نمى‌کند تا آن‌که آن‌ها آن‌چه در خودشان هست تغییر دهند.

اسلام راهبر زندگى؛ مکتب اسلام؛ رسالت ما، ص ۴۲۹.”][/vc_column][/vc_row]

[vc_row][vc_column][rt_blockquote_style blockquote_content=”در تاریخ عمل ربانی و الهی بر روی زمین غالباً دیده می‌شود که وصایت رسولان الهی به کسانی که با آن‌ها ارتباط نَسَبی داشته‌اند یا به فرزندان آن‌ها می‌رسیده است. این پدیده فقط در اوصیای پیامبر اسلام علیهم‌السلام اتفاق نیفتاده، بلکه در اوصیای شمار بسیاری از رسولان الهی نیز رخ داده است. خداوند متعال فرموده است:
«وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا نُوحًا وَإِبْرَاهِیمَ وَجَعَلْنَا فِی ذُرِّیّتِهِمَا النّبُوّهَ وَالْکِتَابَ؛ و در حقیقت، نوح و ابراهیم را فرستادیم و در میان فرزندان آن دو، نبوت و کتاب را قرار دادیم» `{`حدید: ۲۶`}`.
«وَوَهَبْنَا لَهُ إِسْحَاقَ وَیَعْقُوبَ کُلاً هَدَیْنَا وَنُوحًا هَدَیْنَا مِن قَبْلُ وَمِن ذُرِّیّتِهِ دَاوُودَ وَسُلَیْمَانَ؛ و به او اسحاق و یعقوب را بخشیدیم و همه را به راه راست آوردیم و نوح را از پیش، راه نمودیم و از نسل او داود و سلیمان را» `{`انعام: ۸۴`}`.
بنابراین انتخاب وصی عادتاً از میان افرادی انجام می‌شده که از نسل رسالت بوده‌اند و تنها در دامان رسول و در چارچوب تربیت او چشم به جهان گشوده‌اند . البته این نحوه انتخاب، به خاطر خویشاوندی به‌عنوان رابطه‌ای مادی که پایه وراثت را شکل می‌دهد، نبوده است، بلکه به این دلیل بوده که معمولاً خویشاوندی چارچوب سالمی را شکل می‌دهد که وصی، تربیت شده و برای ایفای نقش الهی‌اش آماده گردد. اما چنان‌چه خویشاوندی، این چارچوب را محقق نکند، در محاسبات الهی هیچ اثری ندارد. خداوند متعال فرموده است: «وَإِذِ ابْتَلَى إِبْرَاهِیمَ رَبّهُ بِکَلِمَاتٍ فَأَتَمّهُنَ قَالَ إِنِّی جَاعِلُکَ لِلنّاسِ إِمَامًا قَالَ وَمِن ذُرِّیّتِی قَالَ لاَ یَنَالُ عَهْدِی الظّالِمِینَ؛ و چون ابراهیم را پروردگارش با کلماتى آزمود، و وى آن همه را به انجام رسانید ، `{`خدا به او`}`‏ فرمود : من تو را پیشواى مردم قرار دادم . `{`ابراهیم‏`}` پرسید: از دودمانم `{`چطور‏`}`‏؟ فرمود: پیمان من به بیدادگران نمى‌رسد» `{`بقره: ۱۲۴`}`.

اسلام راهبر زندگی؛ مکتب اسلام؛ رسالت ما، ص ۱۸۵.”][/vc_column][/vc_row]

[vc_row][vc_column][rt_blockquote_style blockquote_content=”امامان علیهم‌‌السلام علی‌رغم آن‌که از مرکز طبیعی خود در رهبری اسلامی دور شده بودند، مسئولیت‌های رهبری خود را رها نکردند و پیوسته تجسم زنده و انقلابی اسلام و نیروی طردکننده همه انواع انحراف و استثمار بودند. آن‌ها یکی پس از دیگری زندگی‌شان را در این راه فدا کردند و یازده نفر از آنان به شهید شدند؛ برخی در صحنه جنگ به شهادت رسیدند و برخی برای حفظ کرامت امت و مقاومت در مقابل انحراف، مجاهدت کردند و در نتیجه با شمشیر یا زهر ترور شدند.
این واقعیت تلخ ـ که این بحث گنجایش بیان جزئیات آن را ندارد ـ ایجاب کرد، امام دوازدهم علیه‌السلام به فرمان خداوند متعال از انظار مخفی شود تا وقت مناسبی فرا برسد که شرایط عینی برای ظهور و برقراری جامعه توحیدی در تمامی عالم، فراهم شود.
غیبت امام دوازدهم آسیبی شدید به پایگاه مردمی او بود و این امکان وجود داشت که آن را از هم پاشیده و به‌کلی نابود کند. ازاین‌رو برای جلوگیری از آثار این آسیب، غیبت به‌تدریج اتفاق افتاد، به این صورت که ابتدا غیبت صغری روی داد. در غیبت صغری امام با خواص شیعه‌ ارتباط داشت تا آنجا که مسلمانان با این وضعیت مأنوس شدند. سپس غیبت کبری اعلام شد و با این اتفاق مرحله جدیدی از خط گواهی `{`١`}` آغاز گردید که در مرجعیت متبلور شد.
برخلاف مراحل گذشته که خط گواهی و خلافت در یک فرد یعنی پیامبر یا وصی او، جمع می‌شد، در این مرحله این دو خط از هم جدا شدند؛ زیرا از نظر مبانی اعتقادی، ترکیب این دو خط در یک فرد تنها در حالتی صحیح است که فردی معصوم وجود داشته باشد که بتواند در هر دو خط ایفای نقش کند، و در شرایطی که جامعه از وجود چنین فردی بی‌بهره است، امکان گرد آمدن هر دو خط در یک فرد وجود ندارد.
بنابراین بر اساس این‌که مرجعیت، امتداد نبوت و امامت است، در این مرحله، مسئولیتِ خط گواهی، بر عهده مرجع قرار می‌گیرد.

`{`١`}` خط گواهی و خط خلافت دو رکن نظریه سیاسی شهید صدر است و منظور از آنها جایگاه‌های اصلی حکومت اسلامی است. برای مطالعه بیشتر به کتاب «اسلام راهبر زندگی» مراجعه کنید.

اسلام راهبر زندگی؛ مکتب اسلام؛ رسالت ما، ص ١٨٧.”][/vc_column][/vc_row]